پلوراليسم

بررسى ديدگاه متفكران اسلام

منبع: مجله معرفت، شماره 23
نويسنده: دكتر محمد لگنهاوسن
ترجمه: نرجس جواندل
اشاره

در بخش نخست اين مقال، ليبراليسم سياسى و دينى و نيز پلوراليسم دينى تبيين شد . پلوراليسم دينى، كه جان هيك بنيان‏گذار آن است، انعكاس ليبراليسم سياسى در الهيات ليبرال مسيحى است . ليبراليسم سياسى، مدعى بى‏طرفى نسبت به افكار سياسى، و پلوراليسم دينى مدعى بى‏طرفى نسبت به اديان مختلف است . ولى واقع امر بدين گونه نيست . در بررسى تاريخ پيدايش ليبراليسم سياسى در آمريكا، مخالفت آن را با افكار مختلف سياسى و دينى مشاهده مى‏كنيم . به عنوان مثال هنوز در قوانين مدنى برخى از محله‏هاى آمريكا، فقط قوانين دينى بعضى از فرقه‏هاى مسيحى رواج دارد . ليبراليسم و پلوراليسم دينى هر دو با ارزش‏ها و معيارهاى ضرورى اسلام مخالف هستند . همچنين گذشت كه، پلوراليسم دينى جان هيك در واقع برنامه‏اى براى انحراف از اديان مختلف است، نه پذيرش اهداف آنان . اين برنامه را وى اصلاح اديان مى‏خواند . ولى به زعم اكثر متفكران مسيحى، برنامه اصلاحى او انحراف از دين مسيحى است . معيارهاى اصلاح اديان از نظر هيك معيارهاى اخلاقى است و اين معيارها را وى، از ارزش‏هاى رايج در جامعه ليبرال گرفته است . به همين دليل، مكتب او را «پلوراليسم دينى فروكاهشى» ناميده‏ايم . در قسمت دوم اين مقال، نظر متكلمين، عرفا و فلاسفه اسلامى بررسى و نشان داده مى‏شود كه «پلوراليسم دينى غير فروكاهشى» به يك معنا با افكار آنان سازگار است . معرفت
پلوراليسم غير فروكاهشى اسلام پلوراليسم به عنوان واكنشى به انحصارگرايى مسيحى

در بررسى چگونگى تبيين و ارائه پلوراليسم دينى غيرفروكاهشى در متون اسلامى، بايد به اين امر توجه داشته باشيم كه پلوراليسم دينى در مسيحيت، ناشى از واكنشى است كه نسبت به اعتقادات به ويژه مسيحى، درباره نجات و رستگارى مطرح شده است . بدين معنى كه انسان صرفا به واسطه دين مسيحى مى‏تواند از نتايج فداكارى حضرت مسيح عليه السلام برخوردار گشته و نجات يابد . نظريه انحصارگراى مشابه‏اى در برخى از تفاسير مدعيان يهودى مبنى بر اين‏كه آن‏ها قوم منتخب هستند به چشم مى‏خورد . در قرآن چنين ديدگاه‏هايى مذموم شمرده شده است: و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم لا هم يحزنون . (بقره: 111 ـ 110)
پلوراليسم دينى منبعث از مسيحيت، واكنشى است بر ضد همان نگرش مطرودى كه در آيات قرآن به خوبى قابل مشاهده است . بر اساس تعاليم سنتى مسيحيت جز به واسطه فداكارى حضرت مسيح، راه ديگرى به سوى نجات وجود ندارد، و حتى پيامبران بزرگ عليه السلام بايد تا روز رستاخيز در ليمبو (1) به انتظار بنشينند تا حضرت مسيح براى رهايى آن‏ها اقدام نمايد . گروهى از متفكران مسيحى كه مخالف چنين انديشه‏اى بودند در جست‏وجوى راهى برآمدند كه نجات غيرمسيحيان نيز ميسر گردد . اين گروه ادعا كرده‏اند كه ايمانى مى‏تواند موجب نجات شود كه فرد مؤمن بدان، على رغم داشتن هر دين ديگرى، دين مسيحى را به صورت خودآگاه و بالقوه پذيرفته باشد و يا ايمانى كه ميراث مشترك همه سنت‏هاى بزرگ دينى جهان باشد . على رغم اين تفاوت‏ها، پيش فرض مشتركى مورد توافق همه گروه‏هاى مسيحى درگير در پلوراليسم مى‏باشد . از نظر هيك و رينر و نيز هر جزم‏انديش، ايمان درست شرط لازم نجات است . رينر براى اين‏كه بتواند در بهشت را بازتر كند، مفهوم ايمان درست را توسيع معنايى داده تا دربرگيرنده آن دسته از افرادى شود كه مانند مسيحيان زندگى مى‏كنند و نيز اگر تحت تعليمات دين مسيحى قرار مى‏گرفتند مسيحى مى‏شدند . در حالى كه هيك يك قدم فراتر نهاده تا غيرقابل جمع‏بودن تفاوت‏هاى ظاهرى اديان را انكار كند .
از نظر هيك توافق نهايى اين است كه همه اديان به ظاهر متفاوت مى‏توانند اديان درست باشند . و با اين تسامح، او عقيده درست را شرط نجات مى‏داند و آن را كوچك‏ترين وجه اشتراك همه اديان جهان محسوب مى‏كند . ولى اين عنصر مشترك بسيار انتزاعى است . هيك نيز مانند لوتر اعتقاد دارد كه نجات و رستگارى بدون داشتن ايمان درست ميسر نيست، حتى اگر، طبق گفته او، اين ايمان كوچك‏ترين مخرج مشترك باشد .
براى ورود به موضوع پلوراليسم دينى بايد دو نكته ايمان درست و نجات را به روشنى متمايز كنيم . بر اساس تعاليم اسلام، دينى كه خدا بدان امر كرده، همان دينى است كه به آخرين پيامبرش محمد رسول الله صلى الله عليه و آله وحى كرده است و فقط پيروى از چنين دينى، نه دين ديگر، بر همه انسان‏ها واجب شده است . با اين مفهوم، اسلام دينى انحصارى محسوب مى‏شود، ولى خداوند به اطاعت از اديان ديگر پيش از اسلام نيز فرمان داده است . بنابراين، مقبول نبودن دين حضرت موسى عليه السلام در اين عصر نه بدان دليل است كه تعاليم او نادرست بوده و يا با تعاليم حضرت محمد صلى الله عليه و آله سازگارى ندارد، بلكه بدان دليل است كه خداوند تعاليم اسلام را به اين دوره اختصاص داده است . تعليماتى كه از سوى پيامبران پيشين آمده نه تنها نادرست نبودند، بلكه براى هدايت مردم عصر خود به سوى نجات كافى نيز بوده‏اند . گرچه برخى از علما مايل‏اند با اشاره به رواياتى با اين مضمون كه اختلاف ميان اديان چيزى فراتر از اختلاف در جزئيات عبادات نيست از اهميت اين امر بكاهند . على رغم اين‏گونه اظهارات، نمى‏توانيم منكر اين امر باشيم كه راه‏هاى متفاوتى به سوى خدا وجود دارد و هم اوست كه در موقعيت‏هاى مختلف بدان‏ها امر داده است .
اسلام عام و اسلام خاص

اسلام به معناى عام به همه اديان الهى اطلاق مى‏شود . اسلام يعنى تسليم كامل در برابر اوامر الهى، و اسلام به معناى خاص ناظر بر آخرين تقرير اسلام است كه به وسيله حضرت محمد صلى الله عليه و آله به بشر ارزانى شده است . با توجه به همين تفاوت، چند سؤال به ذهن متبادر مى‏شود . مقدار تفاوتى كه مى‏تواند در انواع اسلام عام وجود داشته باشد، به چه ميزان است؟ آيا خداوند قادر بود به مردمى بسيار متفاوت از ما، به تقريرى از اسلام عام امر دهد كه ما قادر به تشخيص آن نباشيم؟ چرا خداوند به تقريرات مختلف اسلام امر كرده است؟
پاسخ دقيق اين پرسش‏ها صرفا با خداست . (2) ولى در عصر حاضر، اسلام عام ناظر بر اسلام خاص است و بايد توجه داشت كه در مورد جايگاه اسلام در ميان كثرت اديان مرتكب خطا نشويم .
در موقعيت فعلى بشر، اسلام خاص يعنى اسلام محمدى صلى الله عليه و آله، و فقط اسلام محمدى صلى الله عليه و آله است كه تنها دين الهى محسوب مى‏شود و بشر بدان فراخوانده شده است . نه چيزى كم‏تر از آن درخواست شده و نه چيزى بهتر از آن امكان دارد . دلايل خوبى در مورد اين اصل انحصارى اسلام در دست داريم . نخست آن‏كه دعوت اسلام، دعوت به اتحاد در ايمان است: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا و ما و وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموالدين و لاتفرقوا ... (شورى: 13)
اسلام خود را وسيله‏اى جهت رفع اختلافات يهود و نصارا معرفى مى‏كند . مصالحه‏اى كه از سوى اسلام طرح شده است، اصول مشترك بين يهود و مسيحيت را تصديق مى‏كند، و حضرت عيسى عليه السلام را نه به عنوان پسر خدا و يا «ناجى»«~ (Redeemer) ~»بلكه يكى از بزرگ‏ترين پيامبران همه اعصار مى‏شمرد .
مسيحيت در اين امر كه هدايت الهى را به سوى نجات، بدون قربانى شدن حضرت مسيح روى صليب نمى‏پذيرد، مرتكب خطا شده است . پيشنهاد هيك براى جبران اين خطا، به نظر برخى ضايع كردن كلام دين مسيحى است . از سوى ديگر، اسلام از همان آغاز نسبت به اين امر توجه داشت كه سعادت به وسيله اديان ديگر نيز در طى دورانى كه معتبر بودند دست يافتنى است . بنابراين، اسلام تعاليم اساسى مسيحيت را تأييد مى‏كند، ولى جزئياتى از قبيل تثليث «~ (Trinity) ~»، بازخريدن «~ (redemption) ~»و تجسم «~ (Incarnation) ~»را مردود اعلام مى‏كند . تمايل اسلام در تأييد پيامبران پيشينى كه از سوى خدا وحى دريافت كرده‏اند تصديق آخرين پيامبر خدا يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله را نيز در پى دارد .
نوع پلوراليسمى كه در اين بحث مطرح شد، همانند نقش مشهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عنوان ميانجى در ماجراى حجرالاسود است . بدين صورت كه وقتى قبايل مكه در بازسازى خانه كعبه براى كسب افتخار بر سر گذاشتن حجرالاسود نزاع داشتند، حضرت محمد صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه حجرالاسود در پتويى نهاده شود و هر يك از قبايل رقيب گوشه‏اى از آن را به دست بگيرند و خود حضرت سنگ را در محل خاص خود بگذارد .
راه حل پلوراليستى فروكاهشى درباره كثرت اديان قابل قبول نيست زيرا بايد امر الهى را در مورد ختم انبيا مورد توجه قرار دهيم . تصديق و تأييد برخى از پيامبران و تكذيب برخى ديگر خصوصا حضرت محمد صلى الله عليه و آله، با تمسك به اين بهانه كه همه اديان به يك امر دعوت مى‏كنند، سرپيچى از اوامر الهى است . چنان كه قرآن مى‏فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن يبعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا . اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا . (نساء: 150 ـ 151) امكان وجود پلوراليسم فروكاهشى اسلام وجود ندارد، زيرا اسلام مستقيما به راه حل مسأله كثرت اديان اشاره كرده و مدعى سلطه خود بر ديگر اديان است . هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الذين كله ولوكره المشركون . (توبه: 33) (3)
بر اساس پلوراليسم دينى فروكاهشى در انتخاب هر دين به جاى دين ديگر دليلى جز قرابت فرهنگى نمى‏توان يافت . اين امر بدين نتيجه منتهى مى‏شود كه از اهميت قانون الهى كاسته شود . از سوى ديگر، در متون اسلامى مى‏بينيم كه شريعتى كه از سوى خاتم الانبياء محمد صلى الله عليه و آله آورده شده، مكمل همه اديان گذشته است و دعوت الهى به اطاعت از شريعت اسلام، دعوتى است كه به همه انسانيت گسترش يافته و مخصوص فرهنگ خاصى نيست: و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لايعلمون . (سبا: 28)
موضع اسلام در قبال درستى ايمان روشن است . در زمان‏هاى گوناگون قوانين متفاوتى از سوى خداوند امر شده ولى در حال حاضر تنها به يك دين امر شده و آن اسلام محمدى صلى الله عليه و آله است كه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد لازمه آن است . بر اساس كلام شيعى، امامت و عدل الهى نيز شامل آن مى‏شود . چنان كه قرآن مى‏فرمايد:
يا ايها الذين امنوا امنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا . (نساء: 136) در اين زمينه صرفا تصديق لفظى كافى نيست، زيرا دعوت الهى دعوت به ايمان است و ايمان دقيقا معادل لفظ انگليسى «~ (Faith) ~»نيست . ايمان داشتن يعنى مؤمن بودن با تمام وجود، يعنى تعهد . بايد به اسلام ايمان داشته باشيم . بايد براى تبديل اعتقاد به عمل آمادگى داشته باشيم . (4) ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخره و الملئكه و الكتاب و النبيين و آتى المال على جبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك المتقون . (بقره: 177)
حاصل آن‏كه، پلوراليسم فروكاهشى با اسلام سازگارى ندارد، زيرا بر اساس اين عقيده، اعتقاد به همه پيامبران و رعايت شريعتى كه از سوى آخرين پيامبر الهى بدان دستور داده شده واجب نيست . در حالى كه بر اساس تعاليم اسلام اين دستورات روش هستند . پلوراليسم دينى فروكاهشى خود را به عنوان تفكرى آزاد نسبت به سنن ديگر معرفى مى‏كند، در حالى كه از نظر اسلام چنين عقيده‏اى، راهى است به سوى كفر، و بستن چشم و گوش به حقيقت وحى نهايى الهى و لوازم عملى آن مى‏باشد .
تناقض بين اسلام و پلوراليسم فروكاهشى

جان هيك به خوبى به اين امر واقف است كه اسلام با پلوراليسم دينى فروكاهشى او موافق نيست . او اذعان دارد:
در اسلام باور محكم و قاطعى نسبت به اين امر وجود دارد كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله خاتم الانبياست و خداوند به وسيله قرآن دين حق را كه شامل همه اديان و مكمل آن هاست به انسان وحى نموده است . پس يك مسلمان در ضمن اين‏كه به ساير اديان ابراهيمى دست دوستى داده، طبق برخى از تفاسير مى‏تواند مفهوم قرآنى اهل كتاب را گسترش دهد تا كسانى را در بر بگيرد كه خدا را از آثار و نوشته‏هاى هندويى، بودايى، كنسيوسى، تائويى، يهودى و مسيحى مى‏شناسند . ولى براى مسلمان هميشه اين احساس وجود خواهد داشت كه وحى قرآنى از موقعيت بى‏نظيرى برخوردار است . قرآن قاطعانه‏ترين، مردانه‏ترين و آخرين حرف خداست كه همه بايد بدان گردن نهند . و چنين اعتقادى مبين و مؤيد پذيرش بدون قيد و شرط پلوراليسم دينى نيست . (5)
راه حل پيشنهادى هيك به اين نزاع در قالب اصطلاح خوش آهنگ رشد عقايد خلاق (6) كه علماى اسلام آن را بدعت مى‏نامند متجلى شده است . او خوش‏بينى خود را با بيان اين نكته كه عقايد صوفى‏ها مى‏تواند به پذيرش پلوراليسم دينى فروكاهشى در جهان اسلام كمك نمايد، ابراز مى‏كند . يعنى اسلام تقريبا همان راهى را دنبال كند كه او براى مسيحيت ترسيم كرده است . (خداوندا ما را عاقبت به خير بگردان) . لحن تفقدآميز نقل قول زير، نمونه‏اى از تفكر ليبراليستى است:
انتظار مى‏رود كه اسلام اساسا دچار همان بحرانى گردد كه مسيحيت در مواجهه با علوم جديد و ديدگاه ناشى از وحدت كليسايى داشت . با اين تفاوت كه بحران مسيحيت اندكى بيش از يك قرن به طول انجاميد، ولى اسلام بايد خود را در يك نسل واحد مطابق با فرهنگ جديدى كه قبلا شكل گرفته هماهنگ كند . اميدواريم كه جهان اسلام به تدريج بتواند راه قرآنى خود را براى پيوند علم جديد با ايمان و براى رسيدن به تعالى و تعهد به اخلاق جامعه انسانى بيابد و جاى اميدوارى بيش‏ترى است اگر اين رشد متضمن شناخت عميق‏تر ديدگاه كليساى جهانى گردد كه پيش از اين قويا مطرح شده است . (7)
تناقض بين تصوف اسلامى و پلوراليسم فروكاهشى

لازم است درباره آخرين مسأله‏اى كه هيك مطرح كرد؛ يعنى خط فكرى صوفى‏ها نكاتى را يادآورى كنيم . اگر او تصور مى‏كند كه پلوراليسم دينى فروكاهشى‏اش مى‏تواند به وسيله تصوف يا عرفان قابل دفاع باشد، مى‏توان با ارائه يك برهان قوى كه به طور كلى مطرح خواهيم كرد ثابت كرد كه وى بر خطاست . در حالى كه اين امكان وجود دارد كه برخى از فرقه‏هاى منحرف صوفى بخواهند همان نقشى را كه هيك به آن‏ها داده ايفا نمايند و در غرب نيز طريقت‏هايى وجود داشته باشند كه حتى غيرمسلمانان نيز به عضويت آن‏ها دربيابند . اكثر عرفاى اسلام قبل از پرداختن به سير و سلوك معنوى، خود را ملزم به رعايت دقيق شريعت مى‏دانند . هيك همواره به اين بيت تمسك مى‏كند: نور ديگر نيست، ديگر شد سراج . (8) ولى اين همان چيزى است كه قرآن به آن اشاره مى‏كند: «انا انزلنا التوريه فيها هدى و نوريحكم النبيون الذين» (مائده: 44) ؛ «وقفينا على اثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التوريه واتيناه الانجيل فيه هدى و نور ...» (مائده: 46)
نتيجه‏اى كه از اين آيات به دست مى‏آيد، اين نيست كه چون اين اديان داراى نور الهى هستند پس انتخاب هر يك به جاى ديگرى فرقى نمى‏كند . و اين نتيجه نيز حاصل نمى‏شود كه تبعيت از دين را مانند تابعيت نژاد بدانيم . (9) چنين نيست كه از چراغ‏هاى مختلفى كه به ما ارائه مى‏شود يكى را بر اساس سليقه، زمينه و تجربه شخصى‏مان انتخاب كنيم . بلكه چنين است كه خداوند چراغ‏ها را به نوبت عرضه كرده و وظيفه ما اجابت امر الهى در عصر حاضر است .
هنگامى كه شيخ مسيحى به نام الجراح در جدالش با مولانا درصدد توجيه مسيحيت به عنوان دين آباء و اجدادى‏اش است، ملاى رومى به او اعتراض مى‏كند: لايفعل هذا و لايقول هذا من كان عاقلا او ذاحس صحيح: ان الله تعالى اعطا لك عقلا على حدة غير عقل ابيك و نظرا على حده غير نظر ابيك و تمييزا على حده، فلم تعطل نظرك و عقلك و تتبع عقلا يرديك و لايهديك . (10)
مولانا در ادامه با ذكر چند نمونه نشان مى‏دهد كه چگونه عقل ما را به متابعت از امرى فرمان مى‏دهد كه منافعش براى ما نسبت به منافع پدرانمان بيش‏تر است . او اضافه مى‏كند كه حتى سگ شكارى سلطان مانند پدرش ديگر به دنبال زباله نيست .
«فاذا كان عقل الحيوان يتشبث بما وجد احسن متاورث من ابويه فمن السمج الفاحش ان يكون الانسان و الذى تفضل على اهل الارض بالعقل و التميز اقل من الحيوان نعوذ بالله من ذلك نعم يصح ان يقول ان رب عيسى عليه السلام اعز عيسى و قربه فمن خدمه فقد خدم الرب و من اطاعه فقد اطاع الرب فاذا بعت الله نبيا افضل من عيسى اظهر على يده ما اظهر على يد عيسى و الزياده يجب متابعه ذك النبى لله تعالى لا لعينه و لايعبد لعينه الا الله ...» (11) مولوى به هيچ وجه پلوراليست دينى فروكاهشى به گونه‏اى كه هيك او را معرفى مى‏كند، نيست . عرفا تفاوت بين اديان الهى را، در مقايسه با تفاوت بين ظاهر و باطن دين مطرح كرده‏اند . از نظر آن‏ها تفاوت بين اديان، تفاوتى ظاهرى است . همه اديان الهى داراى باطن يكسان هستند . اكثر عرفا شريعت اسلام را تصديق كرده و شعارشان چنين بوده است: هيچ طريقتى بدون رعايت شريعت مجاز نيست . يعنى فقط از راه ظاهر دين به باطن آن مى‏توان دست يافت، و آن راه ظاهرى در اين عصر، ظاهر اسلام است .
همچنان كه كار بى‏مغز برنمى‏آيد بى‏پوست نيز برنمى‏آيد چنان كه دانه را اگر بى‏پوست در زمين كارى برنيايد چون به پوست در زمين دفن كنى برآيد و درختى شود عظيم . (12)
به علاوه، آن نورى كه به گفته قرآن در تورات و انجيل وجود دارد، مربوط به كتاب‏هايى است كه خداوند به پيامبرانش در شكل نخستين‏اش داد نه به شكل تحريف شده امروزين، و نور اديان پيشين مربوط به عقايدى مانند تجسم حضرت عيسى، مسأله صليب و تثليث كه قرآن صريحا آن‏ها را مردود اعلام كرده است نمى‏شود . مولوى صريحا و مؤكدا ادعاى الوهيت حضرت عيسى را رد مى‏كند . از نظر او پذيرش تجسم از سوى برخى از صوفى‏ها براى انكار ادعاى الجراح ضد عقل است . (13) اين واقعيت كه چراغ‏هاى بسيارى با يك نور وجود دارند با اين امر ملازمت ندارد كه پذيرش هر دين با آنچه از نياكان و فرهنگ به ميراث مى‏بريم متفاوت نيست . براى رومى نيز مانند همه مسلمانان فقط يك راه وجود دارد و آن صراط مستقيم است .
به هر حال، موضوع مشهور در اشعار عرفايى نظير مولوى، عطار و حافظ بيانگر تمايل آن‏ها به سوى مسيحيت، زرتشتى و يا بت‏پرستى است . شايد اين امر به اين نتيجه‏گيرى نادرست منتهى گردد كه شعراى مذكور تفاوت بين اسلام و اديان ديگر را مهم تلقى نمى‏كردند، ولى آنچه كه واقعا در شعر آن‏ها به چشم مى‏خورد، مذمت نشانه‏هاى ظاهرى اسلام بدون توجه به ايمان باطنى است . پذيرفتن آيينى نادرست از روى تقوى و خلوص و رعايت دستورات آن براى دست‏يابى به هدايت و رشد معنوى بهتر از دين منافقى است كه ظاهرا مدعى اسلام است و باطنا پرستنده طاغوت . قرآن، نفاق را به روشنى مذموم شمرده است: «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ولن تجد لهم نصيرا (شمس: 145) ؛ و عدالله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هى جسمهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم . (توبه: 68)
با مقايسه كردن انواع كفر با يكديگر در مى‏يابيم كه كفر منافق بدتر از كفر زرتشتى صادق است . در شعر حافظ و (امام خمينى رحمه الله) درست اعتقادى «~ (orhtodoxy) ~»به ظاهر انكار شده است . براى مثال رنگين كردن سجاده با مى‏در شعر حافظ و يا توسل به پير مغان در شعر امام خمينى رحمه الله اشاره به بعد باطنى دين و انكار نفاق است ولى اين‏گونه مسائل از نظر كسى كه نتواند رموز آن را دريابد ارتداد محسوب مى‏شود . منافق كسى است كه در عين تصديق ظاهرى اسلام باطن آن را انكار كند . امام خمينى با پيروى از حافظ بر ضد نفاق، يعنى ايمان صادقانه به اسلام، تأكيد مى‏كند . بنابراين، با اشاره به حد نهايى عكس نفاق مبالغه مى‏كند، يعنى رد كردن ظاهر اسلام با تصديق باطن آن و چنين است كه كفر سمبل ايمان واقعى مى‏شود .
دست آن شيخ ببوسيد كه تكفيرم كرد محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد معتكف گشتم از اين پس به در پير مغان كه به يك جرعه مى از هر دو جهان سيرم كرد . (14)
در مكتب ابن عربى بر اين شيوه كه دو قضيه ظاهرا متناقض مى‏توانند حقيقت واحدى را از دو ديدگاه ارائه كنند تأكيد شده است . با اين روش، تفاوت‏هاى موجود در اديان الهى تبيين مى‏شود . حتى اگر اين دو ديدگاه از نظر ظاهرى ناقض يكديگر باشند ولى در واقع هر يك، حقيقت واحدى را مطرح مى‏كنند . عرفاى ديگر بر اين عقيده بودند كه متون مقدس اديان همچون هندوئيسم بر اساس كتاب الهى نوشته شده و برخى نيز فراتر رفته و بودا را همان ذوالكفل پيامبر مى‏دانند . (15) به هر حال، اين واقعيت كه حقيقت الهى مى‏تواند در اديان مختلف و حتى اديان به ظاهر متناقض بيان شود، بدين معنى نيست كه مردم در انتخاب دين دلخواه خود آزاد هستند . خود ابن عربى در پاسخ به اين سؤال امير مسلمانى كه درباره چگونگى رفتار با مسيحيان از او پندى درخواست كرده بود، رفتارى بر اساس شريعت اسلام را توصيه كرد . (16) و هم او تصديق كرده است كه بر مردم واجب است كه در عصر كنونى از شريعت محمد صلى الله عليه و آله متابعت كنند . (17) و به اين اعتبار مى‏توانيم بگوييم كه همه اديان پيشين با وحى قرآن باطل و بى‏اعتبار شمرده مى‏شوند نه كاذب، از نظر ابن عربى كاذب پنداشتن اديان پيشين ديدگاهى جاهلانه است و تبعيت از شريعت اسلام خاص به جاى اديان الهى پيشين بر ما واجب است . در اين معنا دستورات اديان الهى پيشين باطل اعلام مى‏شود و اين امر نه بدان دليل است كه آن‏ها ارزش خود را از دست مى‏دهند بلكه دليل اين امر آن است كه هر آنچه كه از آن‏ها براى عصر كنونى لازم باشد در آخرين وحى الهى نيز وجود دارد . شيخ اكبر مى‏گويد:
«و الشرايع كلها انوار و شرع محمد صلى الله عليه سلم بين هذه الانوار كنور الشمس بين انوار الكواكب فاذا ظهرت الشمس خفيت انوار الكواكب و اندرجت انوارها فى نور الشمس فكان خفاءها نظير ما سنخ من الشرايع يشرعه صلى الله عليه و سلم مع وجود اعيانها كما يتحقق وجود انوار الكواكب و لهذا الزمنا فى شرعنا العام ان نومن يجميع الرسل و جميع لشرائعهم انهاحق فلم ترجع بالنسخ باطلا ذلك ظن الذين جهلوا .» (18)
اختلاف نظر صوفى‏ها و علماى اسلام درباره كثرت اديان تفاوت در عقايد نيست بلكه تفاوت در تأكيد است . عرفا به وحدت باطنى اديان الهى تكيه مى‏كنند در حالى كه علما به برترى ظاهرى اسلام تأكيد مى‏كنند . ولى اين امر موجب نمى‏شود كه نقطه نظرهاى يكديگر را قبول نكنند . متكلمان اذعان دارند كه اديان الهى پيشين داراى نور و هدايت هستند، زيرا اين امر صريحا در قرآن مطرح شده است . اين حقيقت كه در عصر كنونى فقط اسلام محمدى صلى الله عليه و آله داراى اعتبار است و رعايت شريعت او بر همه واجب است، از نظر صوفى‏ها امرى پذيرفته شده است . هر دو گروه، اديان الهى پيشين را ـ كه مسيحيت نيز جزء آن است و هيچ گونه تفاوت عقيدتى با اسلام ندارد مى‏پذيرند ولى صوفى بيش از متكلم به دنبال بصيرت موجود در اديان ديگر است . على رغم آنچه كه از نظر هر دو گروه تحريف و اشتباه عقيدتى محسوب مى‏شود، مركز توجه عارف دستيابى به بصيرت معنوى است نه عقايد صورى، زيرا توجه عارف به بعد باطنى دين معطوف است . عارف نيز تفاوت در بعد ظاهرى را تعابير مختلف يك حقيقت واجد مى‏داند ولى چون توجه علما به عقايد و جزئيات عبادات معطوف است، بيش‏تر بر تفاوت‏هاى بين اديان تأكيد مى‏كنند . با اين حال، از نظر هر دو گروه اسلام دينى است كه مكمل اديان الهى پيشين است و تنها دينى است كه در عصر فعلى خدا بدان فرمان داده است . به هر حال، عارف مايل است ايمانش را به وسيله شعر مطرح كند و نفاق را به وسيله سمبل‏هايى از ديگر اديان و حتى بت‏پرستى رد كند . چنان كه در اشعار باباطاهر و امام خمينى مى‏بينيم:
خوشا آنون‏كه از پا سر ندونند
ميان شعله خشك و تر ندونند
كنشت و كعبه و بتخانه و دير
سرايى خالى از دلبر ندونند (19)
بر در ميكده و بتكده و مسجد و دير
سجده آرم كه تو شايد نظرى بنمايى (20)
تناقض بين فلسفه اسلامى و پلوراليسم فروكاهشى

در سنت فلسفى اسلام خط فكرى ديگرى نيز درباره كثرت اديان به چشم مى‏خورد . فارابى پس از طرح اين نكته كه مردم عوام قادر به درك حكمت فلسفى نيستند، چنين بيان مى‏كند: «بنابراين اين‏گونه مسائل با مثال‏هايى كه براى مردم عوام ملموس است، مطرح مى‏شود و چه با آنچه كه به نظر گروهى آشنا جلوه مى‏كند، از نظر گروهى ديگر غريب باشد .» (21) از نظر فارابى همه اديان، معرف حقيقت فلسفى واحدى هستند كه به وسيله سمبل‏هاى گوناگون ارائه مى‏شوند و از طريق همين سمبل‏ها جامعه شكل گرفته و انسان به سوى سعادت رهنمون مى‏گردد . به علاوه، هر يك از اديان بزرگ «به حقيقت محض به اجمال اشاره‏اى كرده‏اند، و براى كسانى كه به دنبال حقيقت هستند همين مقدار كافى است تا به آن دست يابند و بتوانند براى سمبل‏هاى ديگر تأويل مشابه داشته باشند .» (22) اين ديدگاه، از نظر ابن سينا هم تا حدى مقبول است . طبق نظر فارابى محتواى معنوى و زمينه همه اديان يكسان است، زيرا امرى كلى و عام است ولى هر يك از آن‏ها از سمبل‏هايى استفاده مى‏كنند كه در يك سطح نيستند . زيرا برخى اديان نسبت به برخى ديگر «به حقيقت نزديك‏ترند و از توان بيش‏ترى براى راهنمايى بشر برخورداند و عامل جهت دهنده‏اى در زندگى بشر محسوب مى‏شوند، و حتى در بعضى از اديان از سمبل‏هايى استفاده مى‏شود كه به سود مردم نيست .» (23)
درباره كثرت اديان، فلسفه نيز مانند عرفا به اين امر اذعان دارند كه در عصر حاضر تنها دينى كه از سوى خدا بدان فرمان داده شده اسلام است و همه اديان پيشين به نوعى تحريف شده و عقايد منسوب به آن‏ها با آنچه كه به پيامبر اسلام وحى شده متفاوت است و اسلام مكمل همه اديان پيشين است . نكته مورد اختلاف، چگونگى ادراك باطن دين از راه مكاشفات معنوى يا استدلالات فلسفى است . مسأله قابل توجهى كه اين‏جا مطرح شد، ديدگاهى است كه پلوراليسم دينى فروكاهشى مدافع آن است و آن اين‏كه اديان از تجربه دينى شخصى داراى اعتبار مى‏شوند و چون همه اديان حقيقت باطنى واحدى را تبيين مى‏كنند، بنابراين، هيچ فرقى نمى‏كند كه كدام دين را انتخاب كنيم، به علاوه، حقيقت مشترك در اديان جهان به همين شكل فعلى براى راهنمايى بشر به سوى سعادت نهايى كافى است . هيچ يك از اين عناصر براى علما، فلاسفه و عرفا قابل قبول نيست .
وين رايت و كثرت‏گرايى دينى

اينك باز مى‏گرديم تا به بررسى وجوهى بپردازيم كه از سوى وين رايت براى تبيين كثرت دينى مطرح شده است:
1 ـ تفاوت واقعى بين اديان وجود ندارد، 2 ـ كسانى كه دين ديگرى اختيار مى‏كنند به لحاظ شناختى شايستگى كم‏ترى نسبت به ما دارند، 3 ـ كسانى كه دينى غير از دين ما اختيار مى‏كنند به علت نادرستى روش تحقيقاتشان است . مسلمانان هرگونه تفاوت واقعى بين اديان الهى را انكار مى‏كنند ولى قائل به تفاوت عقيدتى در ميان معتقدان به اديان مختلف هستند و بر اهميت آن تأكيد مى‏كنند . بنابراين، دليل اين امر كه چرا برخى از مردم حقيقت اسلام را نمى‏پذيرند، با توجه به اشاره‏اى كه قرآن در اين زمينه دارد، مى‏تواند گناه، غرور، حقارت، تعصب، خودسرى، وابستگى به دين نياكان و عدم رعايت خواسته‏هاى عملى اسلام باشد . شايد افرادى كه نسبت به تعليمات سنتى اسلام آگاهى ندارند، اسلام را بپذيرند . شايد به دلايل مختلف براى كسانى كه قادر به درك حقيقت اسلام نيستند، هنوز حقيقت كشف نشده باشد شايد آن چنان تحت تأثير حقيقت جزئى دين خود هستند كه بدان وابسته شده‏اند و ديگر نمى‏توانند حقيقت كامل اسلام را تشخيص دهند . اين امر نه بدان دليل است كه ظرفيت شناختى شان كم‏تر از مسلمانان است و يا روش‏شناسى آن‏ها در تبيين قضايا داراى نقص است . گروهى از فيزيك دانان را در نظر بگيريد كه داراى ديدگاه‏هاى متفاوتى باشند، ولى از نظر معرفت‏شناسى در يك سطح و اصول روش‏شناسى آن‏ها نيز يكسان باشد ولى يكى از آن‏ها با بصيرت خاص خود قادر به تبيين نظريه صحيح باشد، در حالى كه، ديگران در همان راه بن بست گام بردارند . شايد برخى از تفاوت‏هاى دينى اين‏چنين است . شايد كسى از عنايت خاص خدا بصيرت پيدا كند و ديگرى نتواند . گاهى دليل تفاوت‏هاى دينى مى‏تواند نعمتى از سوى خدا باشد . شايد حتى اين امكان وجود داشته باشد كه خدا كسى را آزاد بگذارد تا دين نادرست را درست بپندارد، زيرا همان دين نادرست براى رشد روحى او مناسب‏تر باشد . ما مى‏توانيم بگوييم كه اين مسأله درست است يا خير، زيرا علم غيب نداريم و نمى‏دانيم كه چگونه خداوند نعمت و لطف خود را براى راهنمايى بندگانش به سوى خود مى‏گستراند . آنچه كه اين‏جا مطرح شد، بايد براى اشاره به اين‏كه چگونه مى‏توان در حقيقت اسلام پافشارى كرد كفايت كند . ولى هنوز نسبت به شيوه‏هاى كه وين رايت براى كثرت اديان تبيين كرده ناخرسند بود .
اهل بهشت و اهل جهنم چه كسانى هستند

به اين نتيجه رسيديم كه در عصر كنونى فقط متابعت از يك دين يعنى دين محمد صلى الله عليه و آله به بشر امر شده ولى درباره اين مسأله كه چه كسى اهل بهشت است و چه كسى اهل جهنم و نيز اين‏كه آيا عذاب الهى براى كسانى كه به دين خاصى گرايش دارند هميشگى است يا خير، صحبتى به ميان نيامد . اين موضوع در بخش آخر كتاب «عدل الهى» شهيد مطهرى به تفصيل آمده و مباحثى كه در اين‏جا مطرح خواهد شد بيش‏تر از آراى ايشان گرفته شده است . (24)
نخستين مسأله‏اى كه بايد پيش از بررسى اين امر كه آيا غير مؤمن به بهشت مى‏رود يا خير به آن بپردازيم، اين است كه كفر فى نفسه گناه بزرگى محسوب مى‏شود و كافر شايسته عذاب الهى است . آياتى كه ناظر به اين حكم هستند در قرآن فراوان يافت مى‏شوند كه به دو نمونه اشاره مى‏شود: ... والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون (يونس : 4) ؛ و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى و نصله جهنم وسائت مصيرا . (نساء: 115) اين آيات و آيات مشابه و عيد قرآنى به ملحدان است . بنابراين، براى درك درست اين‏گونه آيات بايد سه مسأله را بررسى كنيم: 1 ـ وعيد دقيقا در خصوص چه كسانى است؟ 2 ـ در چه شرايطى مطرح مى‏شود . 3 ـ آيا خداوند بايد بر اساس آن عمل بكند يا خير .