7 ـ رواياتى كه برخى از فرق و مذاهب را بى‏نصيب از اسلام معرفى مى‏كند و دلالت صريح به ناسازگارى با پلوراليسم دينى دارند:
الف: قال الصادق (ع) : ان ابى حدثنى عن ابيه عن جده (ع) ان رسول الله (ص) قال صنفان من امتى لا نصيب لهما فى الاسلام: الغلاة و القدرية (بحار ج 5، ح 9، ص 8)
غاليان و اهل قدر، از امت من (يعنى مسلمان) نيستند.
ب: عن الرضا (ع) عن آبائه قال: قال رسول الله (ص) صنفان من امتى ليس لهما فى الاسلام نصيب: المرجئه و القدرية (بحار ج 5، ح 52، ص 118)
8 ـ دسته‏اى از روايات، در مقام بررسى روشهاى دين شناسى، به ابطال از روشهاى برخى مذاهب اشاره دارند.براى نمونه، از طرف ائمه شيعه (ع)، روش قياس در پاره‏اى از مكاتب اهل سنت، مورد نكوهش قرارگرفته و فرموده‏اند:
اول من قاس ابليس، لم يبن دين الاسلام على القياس (بحار ج 2، ح 4، ص 288)
9 ـ پرسشهاى خاصى كه در برزخ، درباره خدا، پيامبر، دين، امام از اموات مى‏پرسند و در صورت توقف، بابى از ابواب آتش به روى آنها گشوده خواهد شد، نشان دهنده وحدت صراط مستقيم و انحصار سعادت و هدايت است (ر.ك به بحار ح 8، ص 210)
10 ـ آيات و رواياتى كه با برخى از عقايد و اعمال يهوديان و مسيحيان، معارضه مى‏كنند و آنها را به صراحت، ناصواب و باطل مى‏شمارند:
الف:
قالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان
(مائده 64)
و يهود گفتند: دست خدا بسته است.دستهاى خودشان بسته باد و به (سزاى) آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند بلكه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد.
ب:
و قالت اليهود و النصارى نحن ابناؤ الله و احباؤه قل فلم يعذبكم بذنوبكم
(مائده 18)
و يهوديان و مسيحيان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم بگو: پس چرا شما را به (كيفر) گناهانتان، عذاب مى‏كند؟
ج:
و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير
(بقره 120)
و هرگز يهوديان و مسيحيان، از تو راضى نمى‏شوند مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى.بگو : در حقيقت، تنها هدايت خداست كه هدايت (واقعى) است و چنانچه پس از آن علمى كه تو را حاصل شد، باز از هوسهاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا سرور و ياورى نخواهى داشت.
د:
و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون
(توبه 30)
و يهود گفتند: عزير، پسر خداست.و نصارى گفتند: مسيح، پسر خداست.اين سخنى است (باطل) كه به زبان مى‏آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده‏اند، شباهت دارد.خدا آنها را بكشد.چگونه (از حق) بازگردانده مى‏شوند؟
ه:
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يأبى الله ان يتم نوره و لو كره الكافرون
(توبه 32 ـ 31) اينان، دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با آنكه مأمور نبودند جز اينكه خداى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست، منزه است او، از آنچه (با وى) شريك مى‏گردانند.مى خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولى خداوند نمى‏گذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نيايد.
و:
و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا
(نساء 157)
و گفتند ايشان كه: ما مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، قطعا در مورد آن دچار شك شده‏اند و هيچ علمى بدان ندارند جز آنكه از گمان پيروى مى‏كنند و يقينا او را نكشتند.
ز:
يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسوله و لا تقولوا ثلثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحان ان يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا
(نساء 171)
اى اهل كتاب، در دين خود غلو مكنيد و درباره خدا جز (سخن) درست مگوئيد.مسيح، عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد (خدا) سه گانه است باز ايستيد كه براى شما بهتر است خدا فقط معبودى يگانه است منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس كارساز است.
ح:
يسئلك اهل الكتب ان تنزل عليهم كتابا من السماء فقد سألوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة فاخذتهم الصاعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات فعفونا عن ذلك و آتينا موسى سلطانا مبينا
(نساء 153)
اهل كتاب از تو مى‏خواهند كه كتابى از آسمان (يكباره) بر آنان فرود آورى.البته بزرگتر از اين را، از موسى خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى، پس به سزاى ظلمشان، صاعقه آنان را فرو گرفت سپس بعد از آنكه دلايل آشكار برايشان آمد، گوساله را (به پرستش) گرفتند و ما از آن هم در گذشتيم و به موسى، برهانى روشن عطا كرديم.
ط:
ودت طائفة من اهل الكتب لو يضلون الا انفسهم و ما يشعرون*يا اهل الكتب لم تكفرون بايآت الله و انتم تشهدون*يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون*و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون*
(آل عمران 69)
گروهى از اهل كتاب آرزو مى‏كنند كه كاش شما را گمراه مى‏كردند، در صورتى كه جز خودشان، (كسى) را گمراه نمى‏كنند و نمى‏فهمند*اى اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر مى‏ورزيد با آنكه خود (به درستى آن) گواهى مى‏دهيد؟ *اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل در مى‏آميزيد و حقيقت را كتمان مى‏كنيد با اينكه خود مى‏دانيد؟ *و جماعتى از اهل كتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد، ايمان بياوريد، و در پايان (روز) انكار كنيد شايد آنان (از اسلام) برگردند.
ى:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين
(مائده 51)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارى را دوستان (خود) مگيريد (كه) بعضى از آنان، دوستان بعضى ديگرند و هر كس از شما، آنها را به ولايت گيرد، از آنان خواهد بود.آرى خدا گروه ستمگران را راه نمى‏نمايد.
ك:
لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثة و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمن الذين كفروا منهم عذاب اليم
(مائده 73)
كسانى كه (به تثليث، قائل شده و) گفتند: خدا سومين (شخص از) سه (شخص يا سه اقنوم) است، قطعا كافر شده‏اند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مى‏گويند، باز نايستند، به كافران ايشان، عذابى دردناك خواهد رسيد.
11 ـ آيات و رواياتى كه بر اظهار و غلبه دين اسلام بر ساير اديان خبر مى‏دهند:
الف: پيشوايان دين، آيه ليظهره على الدين كله را تفسير كرده‏اند، به يظهره على جميع الاديان عند قيام القائم (بحار ج 24، ح 59، ص 336) كه اشاره به پيروزى حضرت حجت بر كليه اديان و مكاتب و عقائد است.
ب: پيامبر اسلام در حديث قدسى، از حق تعالى، چنين نقل مى‏كند: حق على ان اظهر دينك على الاديان حتى لا يبقى فى شرق الارض و غربها دين الا دينك او يؤدون الى اهل دينك الجزية (بحار ج 10، ص 44، ح 1، ج 16، ح 33، ص 347)
بر من است كه دين تو (اسلام) را بر ساير مكاتب، غلبه دهم تا شرق و غرب عالم، تسليم دين تو شوند.
ج: ابوبكر از ابو الحسن (ع) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: هنگام ظهور امام زمان، دين اسلام بر يهود، نصارى، صائبين، زنادقه، كفار شرق و غرب عالم، عرضه مى‏شود.اگر پذيرا شدند، آنها را به نماز و زكات و ساير دستورات الهى امر مى‏كنند و اگر اسلام نياوردند، گردن آنها را مى‏زنند تا اينكه در شرق و غرب جهان، جزموحدان، كسى نباشد. (بحار ج 52، ح 9، ص 340)
12 ـ جهانى بودن دين اسلام: آيا اسلام، يك دين اقليمى و قومى است كه اختصاص به نژاد يا گروه خاصى دارد؟ آيا اين دين فقط به زمان پيامبر اسلام اختصاص دارد يا دينى ابدى است و همه اعصار را تا روز قيامت شامل مى‏شود و دين جهان شمولى است كه همه افراد و مردم و نژادها و گروهها را در بر مى‏گيرد؟ بدون شك، هر مسلمانى به جهانى بودن و جاودانگى دين اسلام، معتقد است و آنرا از ضروريات دين مى‏شمارد.علاوه بر اجماع مسلمين، براهين عقلى، دلايل نقلى و شواهد تاريخى، بر اين مطلب گواهند.آيات قرآن، چند دسته‏اند:
دسته اول) آياتى كه «قرآن» را هادى همه مردم در همه زمانها معرفى مى‏كند.مانند آيه 185 بقره و 27 تكوير.
دسته دوم) آياتى كه همه انسانها را مخاطب خود قرار مى‏دهد و از تعابيرى مانند «يا ايها الناس» ، «يا بنى آدم» ، استفاده مى‏كند.مانند آيات 168 بقره، 174 نساء، 108 يونس، 135 اعراف و دهها آيه ديگر.
اگر دعوت اسلام، اختصاص به قوم يا نژاد خاصى داشت، بايد خطاب را فقط به آنها متوجه مى‏ساخت .
دسته سوم) آياتى كه به صراحت، گوياى عموميت رسالت نبى اكرم (ص) است مانند آيه 28 سبأ، 1 فرقان، 19 انعام.
دسته چهارم) آياتى كه اهل كتاب را مورد خطاب قرار مى‏دهد.
دسته پنجم) آياتى كه بر حقانيت دين اسلام و اظهار آن بر ساير اديان، دلالت دارد. (مانند آيات 33 توبه، 28 فتح، 9 صف) .اگر جهانى بودن دين اسلام و حقانيت و اظهار آنرا بر تمام اديان بپذيريم، ديگر نمى‏توان ساير اديان و مكاتب را هم «صراطهاى مستقيم» براى نيل به حقيقت و سعادت قلمداد و پلوراليسم دينى را ادعا كرد.اگر حصرى كه از دين اسلام استفاده مى‏شود، از اديان ديگر نيز استنباط كنيم، آنگاه پذيرش پلوراليسم و تبديل جوامع به جامعه‏هاى پلوراليستيك، جوامع دينى، نه تنها غير ايدئولوژيك، بلكه در واقع، غير دينى خواهند شد .زيرا هر معتقد به دين خاصى كه به پلوراليسم اعتقاد ورزد، در واقع، از همان آغاز، ادعاى انحصاريت دين خود را منكر شده است و انكار جزء دين، مستلزم انكار كل دين ميشود.