تو پادشاه حسنی و من می‌گدایم‌ات

دشنام می‌دهی و من از جان دعایم‌ات

می‌روشنی چو بدر ِ شب ِ دیگران و من

هم‌چون هلال ِ یک شبه، می از برایم‌ات

در خود به تیغ ِ تیز، سر از تن جدایی‌ام

دامن نمی ز دست ِ ارادت رهایم‌ات

در راه عشق ِ یار ِ وفادار، مال چیست

گر جان کنی قبول، روان می‌فدایم‌ات

می‌قیمتم ببوسی از آن لعل ِ جنس ِ جان

جانا مرو، اگرچه گران می‌بهایم‌ات

گر زان که دست‌بوس تو دست‌ام نمی‌دهد

خوش دولتی‌ست بوسه که بر نقش ِ پایم‌ات

تا در بهای نان، ندهی جان، در اصفهان

طرزی در این زمانه نمی‌کدخدایم‌ات