چشمانم
گریخت از من
به دنبال دخترکی سبزه
که می آمد !
برساخته از صدفهای سیاه بود
از انگورهای یاقوتی
و خونم را به شلاق می کشید
با شراره های آتشش !

پس از تمامی اینها
من می روم !

موطلایی پریده رنگی سر رسید !
چون گیاهی زرین ،
موهبتهاش در رقص!
و چون موجی
دهانم رفت
تا بر سینه اش بنشاند
تیر- آذرخش ِخون را!

پس از تمامی اینها
من می روم !

تنها به سوی تو،
بی آنکه حرکتی کنم ،
بی آنکه ببینمت ،
دور از تو ،
خون من و بوسه هایم
روانه می شوند !

سبزهء من و بور ِمن !
فربه ِمن و باریک اندام ِمن !
زشت ام و زیبای ام !
برساخته از هر آنچه زر و
هر آنچه نقره !
برساخته از هرآنچه گندم و
هر آنچه خاک !
برساخته از هر آنچه آب و
امواج دریا !
برساخته برای بازوان من ،
برای بوسه هایم ،
برساخته برای روحم !