همه ما

یکی با آب رفت
یکی زیر سنگ
یکی با آتش به هوا
یکی جنگید با ترس به تنهایی
ما را به خاطر بسپار، گرچه رفته‌ایم
ستاره بر سر دوشی می‌درخشد
توپ می‌آید و می‌درد
خط روشن روی صفحه صاف می شود
فشنگی بی‌نام سرگردان ...
ما را به خاطر بسپار، فراموشمان نکن
یکی خوابیده در میان حلقه‌های گل
از یکی هیچ باقی مانده
یکی سر به سر بقیه می‌گذاشت ، می‌خندید ، شانه بالا می‌انداخت
که بگوید مهم نیست
فراموش نکن ما هم اینجا بودیم
آیا آنان که از پا درآمدند دلتنگ ِ باد می‌شوند هنوز
دلتنگ آن نفس شیرین آسمان؟
آیا غبطه می‌خورند هنور به سنگ و خزه
یا به یک آن برق تند و کم ‌سوی چشم آفتاب‌پرست
ما بر آب می‌رویم ، برهوا نوشته می شویم
بیا یاد کنیم از آنان که گم شدند ، بَرده شدند ، رها شدند
که آن فاتحان پُر شکوه از شرم لال شده‌اند
بایست در سکوت به یاد آنان که رفتند و گوش کن
آنان که نیستند ، ناشناس و بی نام و نشانند ...
به خاطر بسپار
زمزمه‌هایشان میدان جنگ را پُر کرده است