ادامه جزء هشتم‏
سوره اعراف [7]


آیه 1-50

اين سوره در «مكّه» نازل شده و 206 آيه دارد.
محتواى سوره:
در آغاز اشاره كوتاه و گويايى به مسأله «مبدء و معاد» كرده سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى‏دهد. بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى‏شمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى‏شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح» و «لوط» و «شعيب» را بيان كرده، و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با فرعون اين بخش را پايان مى‏دهد.
در آخر سوره بار ديگر به مسأله مبدء و معاد باز مى‏گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى‏كند.
فضيلت تلاوت اين سوره:
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند (من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى‏باشد كه بدون حساب به بهشت مى‏رود».
و نيز فرمود: «در اين سوره آيات محكمه‏اى است، «قرائت» و «تلاوت» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 24
و «قيام به آنها» را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده‏اند گواهى مى‏دهند».
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- در آغاز اين سوره بار ديگر به «حروف مقطّعه» برخورد مى‏كنيم كه در اينجا چهار حرف: «الف، لام، ميم و صاد» است (المص).
ممكن است، يكى از اهداف اين حروف، جلب توجه شنوندگان، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى آنها را برمى‏انگيخت، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى‏دادند.
(آيه 2)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ).
جمله فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مى‏دهد، كه چون اين آيات از ناحيه خداست، نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد، نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى‏رود.
و در جمله بعد اضافه مى‏كند: «هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم (از عواقب شوم افكار و اعمالشان است) و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 3)- سپس روى سخن را به عموم مردم كرده، مى‏گويد: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ). و به اين ترتيب، سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مى‏شود و به وظيفه مردم منتهى مى‏گردد.
و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 25
ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات، متذكر مى‏گردند كمند، در پايان آيه مى‏گويد: «كمتر متذكر مى‏شويد» (قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى‏شود كه انسان بر سر دو راهى است، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت) ديگران، اگر مسير اول را قبول كند، (ولىّ) او تنها خداست، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه‏اى انتخاب كند.
(آيه 4)- اقوامى كه نابود شدند! اين آيه و آيه بعد در واقع «فهرستى» است، اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى‏كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى‏پاشند، شديدا اخطار مى‏كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد «چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم» و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها).
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى‏كند: «عذاب دردناك ما، در دل شب (در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند) يا در وسط روز، به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).
(آيه 5)- در اين آيه سخن را چنين ادامه مى‏دهد: «آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى‏شدند و توفان مجازات، زندگيشان را درهم مى‏كوبيد (از مركب غرور و نخوت پياده شده) فرياد مى‏زدند: ما ستمگر بوديم» و اعتراف مى‏كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت، زيرا يك نوع اعتراف «اجبارى و اضطرارى» بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى‏بينند، و كمترين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 26
نشانه‏اى از انقلاب روحى در آن نيست.
قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده‏اى است براى امروز و براى فردا، براى ما و همه اقوام آينده، زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
هم اكنون، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است، در مقابل يك زلزله، يك توفان، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند، بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند، از انسانهاى امروز دور نيست.
(آيه 6)- بازپرسى عمومى! در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيه و سه آيه بعد از مجازات اخروى آنها بحث مى‏كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى‏فرمايد: «از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند، بطور قطع در روز قيامت سؤال مى‏كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ).
نه تنها از آنها سؤال مى‏كنيم «از پيامبرانشان نيز مى‏پرسيم» كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ).
بنابراين، هم رهبران مسؤولند و هم پيروان، هم پيشوايان و هم تابعان، منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.
(آيه 7)- در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى‏ماند، با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى‏گويد: «ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى‏دهيم، زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم» همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ).
سؤال براى چيست؟ ما مى‏دانيم خدا همه چيز را مى‏داند و اصولا در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 27
همه جا حاضر و ناظر است. با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه: اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد، در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد، درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده‏ايم، و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است، او را مورد بازپرسى قرار داده و مى‏گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟ اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.
(آيه 8)- در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مى‏كند كه نظير آن در سوره‏هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است.
نخست مى‏گويد: «مسأله توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).
آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى‏شود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مى‏شود.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام مى‏ماند و در روز قيامت كه- به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (ابراهيم/ 48)- روز بروز و ظهور است اين واقعيتها آشكار مى‏گردد.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سنگين است، همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
(آيه 9)- «و كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سبك است، افرادى هستند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 28
كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى‏كردند، از دست داده‏اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ).
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى‏شود.
تعبير «ظلم به آيات» اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى‏كنند، بلكه به برنامه‏هاى هدايت الهى نيز ستم كرده‏اند، زيرا اين برنامه‏ها مى‏بايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بى‏اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آنها ستم شده است.
(آيه 10)- مقام با عظمت انسان در جهان هستى! به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد، «انسان» و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده، مورد بحث قرار داده، مى‏فرمايد: «ما مالكيت و حكومت، و تسلط شما را بر زمين، مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ).
«و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ). «اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى‏آوريد» (قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ).
(آيه 11)- ماجراى سركشى و عصيان ابليس! در هفت سوره از سوره‏هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.
در آيه مورد بحث، خداوند مى‏گويد: «ما شما را آفريديم، و سپس صورت بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم (جدّ نخستين شما) سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).
«همگى (اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و) براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 29
سجده فرشتگان براى آدم به معنى «سجده پرستش» نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خداست، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.
(آيه 12)- در اين آيه مى‏گويد: خداوند «ابليس» را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد، «گفت: من از او بهترم، به دليل اين كه مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
گويا چنين مى‏پنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى‏كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى‏گفت.
اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان «روح انسانيت» و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.
در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند، و آن اين كه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى‏شده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه: هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!
(آيه 13)- از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم (ع) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى‏شد، بلكه يك سركشى و تمرّد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود. به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا درآورد و به همين جهت، مى‏بايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 30
«فرمود: از اين مقام و مرتبه، فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
سپس سر چشمه اين سقوط و تنزّل را با اين جمله، براى او شرح مى‏دهد كه: «تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تأكيد بيشتر، اضافه مى‏فرمايد: «بيرون‏رو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ). يعنى، نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.
از اين جمله به خوبى روشن مى‏شود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود.
از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود: «اصول و ريشه‏هاى كفر و عصيان، سه چيز است. حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!
(آيه 14)- اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
(آيه 15)- اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند «فرمود: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).
(آيه 16)- ولى او نمى‏خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين «بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى‏كنم و آنها را از راه به در مى‏برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ). تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!
(آيه 17)- سپس شيطان، براى تأييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 31
تنها بر سر راه آنها كمين مى‏كنم بلكه «از پيش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ (از چهار طرف) به سراغ آنها مى‏روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده، تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى‏شود، آنجا كه مى‏فرمايد: «منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى‏دهد، و منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى‏كند، و منظور از «طرف راست» اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى‏سازد، و منظور از «طرف چپ» اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى‏دهد.
(آيه 18)- در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مى‏شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود به او فرمود: «از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً).
«و سوگند ياد مى‏كنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ).
سؤال: بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت؟
پاسخ اينكه: ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما، غرايز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 32
و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل مى‏دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى‏گيرد.
بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسه‏هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى‏دفاع قرار نداده است، زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى‏تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه‏هاى شيطان به وجود آورد.
و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند، به كمك انسانهايى كه مى‏خواهند از وسوسه‏هاى شيطان بركنار بمانند مى‏فرستد.
(آيه 19)- وسوسه‏هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير! از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى‏كند، نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مى‏دهد كه: «و اى آدم! تو و همسرت (حوّا) در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).
از اين جمله چنين استفاده مى‏شود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.
در اين هنگام، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد: «شما از هر نقطه‏اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى‏خواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى‏تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).
و براى رسيدن به اين هدف، از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 33
و «زندگى جاويدان»، استفاده كرد.
لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى‏كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).
و به اين ترتيب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد.
(آيه 21)- آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اين كه پنجه‏هاى وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).
(آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، سر انجام تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب «شيطان» آنها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).
«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان (عورتشان) آشكار گشت» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
قرآن سپس مى‏گويد: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ). «و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست» چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ).
از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيه‏اى كه به آدم و حوّا اجازه سكونت در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 34
بهشت را مى‏داد به خوبى استفاده مى‏شود كه آنها پس از اين نافرمانى، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.
1- شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟
در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است، يكى تفسير «مادى» كه طبق معروف در روايات، «گندم» بوده است و ديگرى تفسير «معنوى» كه در روايات از آن تعبير به «شجره حسد» شده است، زيرا طبق اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين‏تر بود و او را به سوى جهان ماده مى‏كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است، بى‏آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
2- آيا آدم گناه كرد؟
مدارك اسلامى به ما مى‏گويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى‏شود، و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و مى‏دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در پاره‏اى از تعبيرات در باره پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده، همگى به معنى «عصيان نسبى» و «ترك اولى» است، نه گناه مطلق.
توضيح اين كه: گناه بر دو گونه است، «گناه مطلق» و «گناه نسبى»، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى‏شود.
اما «گناه نسبى» آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند، كه با برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 35
توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد.
فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياء حق، گناه محسوب شود.
ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى‏شود، به همين دليل اگر يك «ترك اولى» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى‏گيرند- منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.
نهى آدم از «شجره ممنوعه» نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى- هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.
(آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا! سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا).
«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).
(آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل، دامانشان را گرفت، و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد، «فرمود: فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان) دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).
«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره‏گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ).
(آيه 25)- و «نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى مى‏كنيد و هم در آن مى‏ميريد، و از همان براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد» (قالَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 36
فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ)
.
(آيه 26)- اخطار به همه فرزندان آدم! خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه‏هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بيان مى‏كند، كه در حقيقت دنباله‏اى است از برنامه‏هاى آدم در بهشت.
نخست به همان مسأله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اى فرزندان آدم! ما لباسى بر شما فرو فرستاديم، كه (اندام شما را مى‏پوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان مى‏سازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ).
ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستاده‏ايم، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه «مايه زينت شماست» (وَ رِيشاً). لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى‏دهد.
به دنبال اين جمله كه در باره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است، هر دو جنبه را به هم مى‏آميزد و مى‏گويد: «لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ).
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس، تشبيه بسيار رسا و گويايى است، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى‏كند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى‏پوشاند و هم زينتى است براى انسان، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى‏شود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى‏افزايد.
منظور از لباس تقوا همان «روح تقوا و پرهيزكارى» است، كه جان انسان را حفظ مى‏كند و معنى «حياء» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين (لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوا) همگى از آيات و نشانه‏هاى خداست برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 37
تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
لباس در گذشته و حال-
تا آنجا كه تاريخ نشان مى‏دهد هميشه انسان لباس مى‏پوشيده است، ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.
و متأسفانه، جنبه‏هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس چنان گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى‏دهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن، حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص «جوانان غربزده» ديده مى‏شود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.
مسأله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى‏كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى‏دهد.
(آيه 27)- در اين آيه خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم، هشدار مى‏دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه‏ها از اندام آنان بيرون كرد، ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا مى‏گويد: «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).
سپس تأكيد مى‏كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست، «او و همكارانش شما را مى‏بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى‏كنيد» و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ).
و در پايان آيه جمله‏اى بيان مى‏كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 38
مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته، دشمنى كه هيچ گونه موازنه قوا با او ندارد، به هر كجا بخواهد مى‏رود، بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى‏كند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟
آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى، مى‏گويد: «ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى‏ايمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
يعنى، تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى‏تواند از مرزهاى روح او بگذرد.
(آيه 28)- در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه‏هاى مهم شيطانى مى‏كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى‏شود و آن اين كه: «هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى‏دهند (اگر از دليل آن سؤال شود، در پاسخ) مى‏گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته‏ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها).
جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمى‏كند و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده، مى‏گويد: «بگو: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى‏دهد» زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ).
سپس با اين جمله آيه ختم مى‏شود كه: «آيا به خدا نسبتهايى مى‏دهيد كه نمى‏دانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسأله «طواف عريان» و «پيروى از پيشوايان ظلم و ستم» از مصاديق روشن آن محسوب مى‏گردد.
(آيه 29)- در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظايف عملى در يك جمله كوتاه اشاره، شده و سپس اصول عقايد دينى يعنى، مبدء و معاد را بطور برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 39
فشرده بيان مى‏كند نخست مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنان بگو: پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ).
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده، مى‏فرمايد: «توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد» و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
«او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).
پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مسأله معاد و رستاخيز كرده، مى‏گويد:
«همان گونه كه شما را در آغاز آفريد، دگر بار در قيامت باز مى‏گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ).
آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينه معاد جسمانى بازگو مى‏كند، و مى‏گويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره‏اى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت، يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد.
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟
و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين «همان گونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى‏گرداند».
(آيه 30)- در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان كرده، مى‏گويد: «جمعى را هدايت كرده و جمعى (كه شايستگى نداشته‏اند) گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 40
هَدى‏ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ)
.
و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفه‏اى را هدايت مى‏كند و جمع ديگرى را گمراه، در جمله بعد اضافه مى‏كند: «گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف «چنين مى‏پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته‏اند.
(آيه 31)- در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى‏شود دستور مى‏دهد كه، «اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
اين جمله مى‏تواند هم اشاره به «زينتهاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى‏شود، و هم شامل «زينتهاى معنوى»، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى‏كند، مى‏گويد از آنها «بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى‏كند: «ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
كلمه «اسراف» كلمه بسيار جامعى است كه هرگونه زياده‏روى در كميت و كيفيت و بيهوده‏گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 41
جمله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، در آيه فوق آمده، گرچه بسيار ساده به نظر مى‏رسد، اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى‏ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آماده‏اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده‏روى در تغذيه و به اصطلاح «پرخورى» است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى‏كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
(آيه 32)- در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى‏برند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است پرداخته، مى‏گويد: اى پيامبر! «بگو: چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
سپس براى تأكيد اضافه مى‏كند: به آنها «بگو: اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده (اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى‏كنند) ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر (كه صفوف كاملا از هم مشخص مى‏شوند) اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى‏گيرد» و ديگران بكلى از آن محروم مى‏شوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ).
در پايان آيه به عنوان تأكيد مى‏گويد: «اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى‏فهمند تشريح مى‏كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 42
انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.
(آيه 33)- محرمات الهى! بارها ديده‏ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى‏آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى‏گويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم، و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مى‏گذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: اى پيامبر! «بگو:
پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
سپس موضوع را تعميم داده، مى‏گويد: «و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ).
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته، مى‏گويد:
«و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
سپس اشاره به مسأله شرك كرده، مى‏گويد: و نيز پروردگار من، حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى‏كند، نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است، مى‏فرمايد: «و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى‏دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
(آيه 34)- هر جمعيتى سر انجامى دارد! در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مى‏كند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سر انجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مى‏شود نخست مى‏گويد: «براى هر امتى زمان و مدت معينى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 43
وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ).
«و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه‏اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه‏اى بر آن پيشى مى‏گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
يعنى، ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملتهايى از صفحه زمين برچيده مى‏شوند، و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى‏گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست، بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه‏ها را نيز در بر مى‏گيرد با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن‏پرورى مى‏باشد.
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه‏هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مى‏كنند.
(آيه 35)- دستور ديگرى به همه فرزندان آدم! بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خودتان (از طرف من) به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مى‏دارند (از آنها پيروى كنيد) زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
(آيه 36)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(آيه 37)- از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست، بيان شده، نخست مى‏گويد:
«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى‏بندند و يا آيات او را تكذيب برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 44
مى‏كنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).
سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى‏كند: «آنان چند روزى بهره خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى‏برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى‏گيرند، تا (پيمانه عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد) در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى‏آيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ).
به هر حال از لحظه مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى‏شود، نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مى‏شوند، «آنها مى‏پرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مى‏پرستيديد» و يك عمر از آنها دم مى‏زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى‏ريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى‏بينند و پندارهايى را كه در باره معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مى‏كنند، در پاسخ مى‏گويند: «آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا).
اثرى از آنها نمى‏بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند، و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود، «و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مى‏دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ).
در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانه آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى‏شود.
(آيه 38)- درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ! در آيات گذشته صحنه‏اى كه به هنگام مرگ و بازپرسى فرشتگان قبض ارواح رخ مى‏دهد ترسيم شده بود و در اينجا صحنه برخورد گروههاى اغوا كننده و اغوا شونده را در قيامت شرح مى‏دهد: «در روز رستاخيز خداوند به آنها مى‏گويد در صف گروههاى مشابه خود از جن و انس كه پيش از شما بودند، قرار گيريد و در آتش داخل شويد» (قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 45
هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى‏شود، برخوردى عجيب و عبرت انگيز، «هر دسته‏اى كه وارد دوزخ مى‏شوند به ديگرى لعن و نفرين مى‏كند» و او را مسؤول بدبختى خويش مى‏داند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها).
مطلب به همين جا پايان نمى‏پذيرد، «هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى‏گيرند (شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى‏شود) نخست فريب خوردگان عرضه مى‏دارند: پروردگارا! اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن» كيفرى به خاطر گمراهيشان، و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ).
ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها «مى‏فرمايد: براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمى‏دانيد!» چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند، قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ).
(آيه 39)- در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى‏كند كه: «آنها به پيروان خود مى‏گويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد، (يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد) بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ).
(آيه 40)- بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى‏روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته، مى‏گويد:
«كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ).
در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مى‏خوانيم: «اما مؤمنان، اعمال و ارواحشان برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 46
به سوى آسمانها برده مى‏شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مى‏برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى‏زند آن را به سوى سجّين (دوزخ) پايين ببريد».
سپس اضافه مى‏كند: «آنها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ).
اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، كه راهى براى ورود افراد بى‏ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى‏كند، «و اين چنين گنهكاران را كيفر مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ).
(آيه 41)- در اين آيه، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «براى اين گونه افراد، بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ).
و باز براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ).
(آيه 42)- آرامش كامل و سعادت جاويدان! در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود، در اينجا آينده روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى‏دهد: «كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، ...
اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...
أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
ولى در ميان اين جمله يك جمله معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده، مى‏گويد: «ما هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى‏كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها)
.
اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست، زيرا تكاليف پروردگار به اندازه قدرت برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 47
افراد است.
اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى‏كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى‏دانند، خط بطلان مى‏كشد، اصرار قرآن روى مسأله ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.
(آيه 43)- در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى‏دارد و مايه آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده، مى‏گويد: «كينه‏ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى‏كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ).
در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مى‏شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مى‏زند، همين «كينه توزى» و «حسد» است.
بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى‏كنند، و همه از وضع خود راضيند.
قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى، اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده، مى‏گويد: «از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبه اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى‏كند كه آنها «مى‏گويند: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى‏كرد، هرگز، هدايت نمى‏يافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ).
اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد. «مسلما فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند!» آنها راست مى‏گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى‏بينيم (لَقَدْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 48
جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ)
.
«در اين هنگام ندايى برمى‏خيزد، و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى‏دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 44)- از اين آيه استفاده مى‏شود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مى‏توانند با يكديگر سخن بگويند نخست مى‏گويد: «بهشتيان، دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى‏زنند كه ما وعده پروردگار خويش را حق يافتيم، آيا شما هم به آنچه خدا به وسيله فرستادگانش وعده داده بود، رسيديد؟» (وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا).
در پاسخ «مى‏گويند: آرى» همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ).
سپس اضافه مى‏كند: «در اين هنگام ندا دهنده‏اى در ميان آنها ندا در مى‏دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى‏رسد) كه: لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ).
(آيه 45)- سپس ستمگران را چنين معرفى مى‏كند: «همانها كه مردم را از راه راست باز مى‏داشتند (و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود، ايجاد شك و ترديد در ريشه‏هاى عقايد مردم مى‏كردند) و جاده مستقيم الهى را كج و معوج نشان مى‏دادند، و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ).
اين مؤذّن در روايات اسلامى، غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.
حاكم «ابو القاسم حسكانى» كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه» از «على» عليه السّلام نقل مى‏كند كه فرمود: انا ذلك المؤذّن: «آن كه اين ندا را سر مى‏دهد منم» و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى‏كند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمى‏دانند، از جمله «مؤذّن» در آيه شريفه فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مى‏دهد و مى‏گويد: الا لعنة اللّه على الّذين برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 49
كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى «لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».
(آيه 46)- اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت! در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره «اعراف» كه منطقه‏اى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ، با ويژگيهايى كه دارد سخن مى‏گويد.
نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده، مى‏گويد: «ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ).
از آيات بعد چنين استفاده مى‏شود كه حجاب مزبور همان «اعراف» است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه، كه مانع از مشاهده يكديگر مى‏شود، البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مى‏توانند ببينند.
سپس قرآن مى‏گويد: «بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را (در جايگاه خود مى‏بينند و) از سيمايشان آنها را مى‏شناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ).
سپس مى‏گويد: مردانى كه بر اعراف قرار دارند «بهشتيان را صدا مى‏زنند و مى‏گويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشده‏اند، اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ).
(آيه 47)- «اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى‏كنند و دوزخيان را در دوزخ مى‏بينند (به درگاه خدا راز و نياز مى‏كنند و) مى‏گويند: پروردگارا! ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
(آيه 48)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه: «و اصحاب اعراف مردانى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مى‏شناسند صدا مى‏زنند (و مورد ملامت و سرزنش قرار مى‏دهند كه ديديد عاقبت) گردآورى اموال و نفرت در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حقّ، به شما سودى نداد» چه شد آن مالها؟ و كجا رفتند آن برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 50
نفرات؟ و چه نتيجه‏اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ).
(آيه 49)- بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفته‏اند مى‏كنند، مى‏گويند: «آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ).
سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مى‏شود كه: «وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).
«اصحاب اعراف» چه كسانى هستند؟
از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى‏شود كه «اعراف» گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى‏كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مى‏مانند.
همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى‏روند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مى‏كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.
بنابراين در اعراف، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ (يعنى انبياء، امامان و صالحان) كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.
(آيه 50)- نعمتهاى بهشتى بر دوزخيان حرام است! پس از آن كه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهايى در ميان آنها رد و بدل مى‏شود كه نتيجه آن مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان، نخست مى‏فرمايد: «دوزخيان، بهشتيان را صدا مى‏زنند كه (محبت كنيد) برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 51
و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد» تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).
ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينه آنها زده، و «مى‏گويند: خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ).
1- جمله «مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده) كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى‏دهد كه حتى دوزخيان نمى‏توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.
2- جمله «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده) اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه‏اى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى‏شود و نه در درون سينه، كينه‏اى نسبت به كسى دارند، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى‏توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم در حقيقت يك نوع «تحريم تكوينى» است، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.