غزل 150

زان عهد ياد باد كه از ما به كين نبود
بودش گمان مهر و هنوزش يقين نبود
اقرار مهر كردم و گفتم وفا كني
كشتي مرا قرار تو با من چنين نبود
انكار مهر سد ره صد تغافل است
اما چه سود چون دل ما پيشبين نبود
من خود گره به كار خود انداختم كه تو
زين پيش با منت گرهي بر جبين نبود
افسانه اي است بودن شيرين به كوهكن
آن روز چشم فتنه مگر در كمين نبود
وحشي كسي كه چشم وفا داشت ازو
زود از نظر فكند مرا چشم اين نبود