غزل 25
از كاه كهربا بگريزد به بخت ما
خنجر به جاي برگ برآرد درخت ما
الماس ريزه شد نمك سوده حكيم
در زخم بستن جگر لخت لخت ما
با اين همه خجالت و ذلت كه مي كشم
از هم فرو نريخت زهي روي سخت ما
زورق گران و لجه خطرناك و موجه صعب
اي ناخدا نخست بينداز رخت ما
وحشي تو بودي و من و دل شاه وقت خويش
آتش فكند شعله گلخن به تخت ما
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)