فرزاد با دلخوری معترضانه گفت:
_مقصر ما نیستم شما باید می دونستید که شاهرخ با خودش اسلحه حمل می کند اگر اون اسلحه لعنتی نبود همه چیز حالا رو به راه بود
فریبرز در حالی که با سر گفته هایه او را تایید می کرد در ادامه حرف های برادرش گفت:
_اون دخترک انقدر نترس و جسور بود که نزدیک بود ساسان بیچاره رو بکشد
خوبه فقط یه زخم سطحی برداشته شما انقدر گفتید دخترک دهاتی که ما اصلا فکرش رو نمی کردی ....
بدالزمان حرف فریبرز رو قطع کرد و گفت:
_اینها همش بهانه هست کارهایی که از پیش نبردید نزدیک بود همه چی رو خراب کنید.شماها بی لیاقتها همان بهتر که باایستید و پول شمردن شاهرخ رو نگاه کنید باید ثروت بیکران پدرتان توی دستهای یک الف بچه باشه و شما حسرت بخورید
فرزاد گفت:
_حالا اتفاق خاصی نیفتاده شما نقشه اتون رو اجرا کنید.
بدارزمان به تمسخر گفت:
_اره اصلا اتفاقی نیفتاده ساسان زخمی شده البته ممکن بود ناکار بشه دست همه ما رو کند و اصلا مهم نبود.
و بعد حالتی جدی به خود گرفت و گفت:
_این چه حماقتی بود که شما مرتکب شدید چرا ساسان را با اون احنق های بی دست و پا فرستادید.
فرزاد گفت:
_هر سه نفرشون نقب زده بودند امکان نداره شناخته شده باشند اگر شاهرخ آن ها را می شناخت که تا حالا ما را رسوا کرده بود از طرفی ساسان را فرستادیم تا مطمن بشویم کار تموم شده است.
بدالزمان پوزخندی زد و گفت:
_به آدم های خودتان هم اعتماد ندارید به هر حال این ماجرا حماقت هایه شما باعث شد که دخترک قبل همه پیش شاهرخ عزیزتر شود. به هر حال من نفشه خودم رو اجرا می کنم اگر خراب کاری های شما اجازه بده تا چند روزه بده تا چند روز دیگه به حماقان می رسیم آن وقت به من آفرین می گویید.
**********************************
شارهخ از پله ها بالا می رفت که صدای قاسم او را متوف کرد:
_ارباب این نامه برای خانوم گلدره رسیده خودم ببرم یا خودتون زحمت می کشید.
شاهرخ به پاکت نامه نگاه کرد و با کمی مکث گرفت و در حالی که به آدرس فرستندهاش نگاه می کرد پرسید:
_کی رسیده؟
قاسم گفت:
_همین الان پست چی اوردش.
شاهرخ گفت:
_بسیار خوب خوب می تونی بری.
و بعد خودش از پله ها بالا رفت یک راست وارد دفتر شد نیوشا مشغول مرتب کردن قفسه ها و دفتر کار بود با ورود شاهرخ لبخندی زد و گفت:
_به همین زودی برگشتی؟
شارهخ گفت:
_کلید رو فراموش کردم داتم می اومدم که کلید ها ر بردارم قاسم این نامه را به من داده مال توست نگفته بودی تهران هنوز آشنا داری!
نیوشا به سمت نامه رفت و با سردرگمی گفت:
-نامه؟من آشنایی در تهران ندارم.
و نامه رو از دست شاهرخ گرفت و از همان اولین نگاه دست خط داریوش را شناخت زیر لب گفت ((داریوش ؟اون ایرات چی کار می کنه ؟یعنی برگشته تهران؟))
به نام هستی دوستی و یکتای هستی.
سلام نیوشا جان حالت چطوره؟امیدورام مثل همیشه خوب و سرزنده باشی لابد از دیدن نامه و این که من در تهران چه می کنم متعجب شدی مطمنا تا به حال فکر کنم تا به حال فکر می کردی در ایتالیا هستم اما اشتباه کردی من دو سه ماه بعد از این رفتم ایتالیا هستم .اما اما اشتباه کردی من 2 و یا سه ما بعد برگتم محیط اونجا اصلا با روحیات من سازگاری نداشت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)