سکوت ، نجوای نگفتن هاست...
شعر نرسیدن است...
آهنگ روزهای ابری است...
سکوت ، حاصل اندیشیدن است...
کلامی است برخاسته از دل...
سکوت ، تنها فقط سکوت نیست...
بهانه است،
بهانه ای برای زیستن...
برای باریدن ...
برای رفتن...
سکوت یعنی من...
سکوت ، نجوای نگفتن هاست...
شعر نرسیدن است...
آهنگ روزهای ابری است...
سکوت ، حاصل اندیشیدن است...
کلامی است برخاسته از دل...
سکوت ، تنها فقط سکوت نیست...
بهانه است،
بهانه ای برای زیستن...
برای باریدن ...
برای رفتن...
سکوت یعنی من...
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا . . . در گلو شکست
اين سكوت طرح ِ غروب و جغرافياست
طرحِ غريبِ شوكتِ آتش در انحناي ماه
و شنها و سايهها كه ثانيههاي اين باديهاند در هزيمتِ صحرا
پژواك دوردستِ نگاهاند در خطوطِ دستِ بريدهي بيجا
هرجا هميشه در گذر از هيچ است
هرجايييِ تبركِ خاك
همراهِ نامهاي عجيبي كه بر تو نهادند
با من تو را چگونه به خورشيد ميتوان فروخت
وقتي كه در تو فقط اوست يك غايبِ هميشهي بينام
پژواكِ پاكِ آتش ِ بدنام
لِرد سكوت قامت به مستيِ ما بستهست
هنگامِ شب كه خطوطِ دستِ بريده
گُر گرفته است.
من سکوتِ اخترانِ آسمان دانم که چیست؟
من سکوتِ عمقِ بحر ِ بیکران دانم که چیست؟
من سکوتِ دختر ِ محجوبِ پُر احساس را...
در حضور ِ مردِ محبوبِ جوان، دانم که چیست؟
من سکوتی را که تنها با نوای ساز و چنگ...
در میانِ انجمن گردد بیان، دانم که چیست؟
مرا اینگونه نگاه نکن!
دل من پر از سکوت است!
سکوتی که اگر نمایان شود عالمی را به آتش می کشد!
در پس پوسته ی حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است!
صدها جلد کتاب یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد!
شرابی که از آن افشرده ام دنیایی را مست میکند و دیگری را می کشد.....
من به اندوه درون می اندیشم
و به آن لحظه که تو می آیی
و به آن دم که مرا می خواهی
و به آن کولی مژگان بلند
که ندانسته دلم را سد کرد
و نفهمید که با من بد کرد
من به آن لحظه فرا خوانده شدم
که سکوت است و سکوت است و سکوت
و در آن شمعی ست در حال سقوط
سکوت کردم
و این نگاه تو بود که بر قلب من شلاق می زد
سکوت کردم
خندیدی و باز نگاهم کردی
سکوت کردم
و این چشم های تو بود که من را فریفته خود کرد
و این تپش های قلب من بود که سکوتم را شکست
فریاد زد:بمان...!
بمان!
همیشه عاشق بمان...همیشه مجنون بمان
از خود عبور کن...که گذشت کلید ماندن است
من سکوت را به خاطر تو دوست می دارم.
سكوت ،سكوت را در شب،
شب را در بستر،
بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم
من عشق را در امید،
امید را در تو،
تو را در دل،
دل را در موقع تپیدن به خاطر تو دوست دارم
ای دوست من خزان را به خاطر رنگش،
و بهار را به خاطر شكوفه هایش و خدایی كه دل را برای تپش ،
تپش را در پاسخ ،
پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصیان زندگی آفرید دوستدارم
تو ای سکوت شیشه ای در این شب همیشگی
به داد این دلم برس که سوت و کور مانده است
برای قطره ای غزل تمامی وجود من
پی ِ سیاهی قلم ، دل مرا کشانده است
سکوت
دردناکترین پاسخ من به بیرحمی های توست!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)