تنهـــــــایی های من
دو نفـــــــره استـــــــــ
یـــــــــا با تــــــــو
یـــــــا با خیـــــال ِ تــــــــــو
"علی چاروســائی"
تنهـــــــایی های من
دو نفـــــــره استـــــــــ
یـــــــــا با تــــــــو
یـــــــا با خیـــــال ِ تــــــــــو
"علی چاروســائی"
با هر چه عشق ,
نامِ تو را می توان نوشت.
با هر چه رود ,
راهِ تو را می توان سرود.
بیم از حصار نیست ,
که هر قفلِ کهنه را
با دست هایِ روشنِ تو
می توان گشود.
**محمد رضا عبدالملکیان**
می آیی، نشئه میشوم..
میروی،خـُمار..
مرابه تخته چشمهات ببند
تَرک ْبده!
رضا کاظمی
روی گرفته گرچه ازآثار خستگی ست
مهتاب پشت ابر نشان خجستگی ست
چشمت به صلح می کشدم ابرویت به جنگ
وقتی که بین لشکریانت دو دستگی ست
می سوزد و به عاشق خود رو نمی دهد
راز عروج شمع همین دل نبستگی ست
مانند کوه های دو زانوی منتظر
گاهی سعادت دو جهان در نشستگی ست
حتی به پاسخ سه سلامت نمی رسم
با اینکه در نماز مسافر شکستگی ست
تالحظه ی ظهور تو شب ها برای ما
مهتاب پشت ابر نشان خجستگی ست
مهدی رحیمی
مرا
توبی سببی
نيستی.
به راستی
صلت كدام قصيده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامی
به آفتاب
از دريچه تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل می بندد.
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز می كنی!
پس پشت مردمكان
فرياد كدام زندانی است
كه آزادی را
بر لبان بر آماسيده
گل سرخی پرتاب می كند؟
ورنه
اين ستاره بازی
حاشا
چيزی بدهكار آفتاب نيست.
نگاه از صدای تو ايمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می كنی!
و دلت
كبوتر آشتی ست،
در خون تپيده
به بام تلخ.
با اين همه
چه بالا
چه بلندپرواز می كنی!
احمد شاملو
«دمپایی های راحتی»
قلب کفشم در پاشنه اش لرزید
بس که خالی های سنگ فرشِ خیابان خیالت او را شوک داد!
وسایه ات درپیاده روی توهم
درگیر بود با
گودالی از باران تردید دیروز!
صدایم کردی در حالیکه گُل پوچ دستهایت گِلی بود
و گفتی :
دمپایی های راحتی همین نزدیکیست!
کفش هایت را رها کن!
سیبِ حرفهایت را خوردم!
و دیدم سواربراتوبوس پاهایت ، کفشهایم را که
شتابان از مزرعۀ قلبم می گذرند
.
.
.
رفت در کُما قلبم
بدون حتی همان دمپایی های راحتی!!!
فاطمه سادات (همطاف)
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .
دست بر دار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب !
قاصدک
هان ... ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد . . .
با توام آی کجا رفتی ، آی !
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی ــ طمع شعله نمی بندم ــ
خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند . . . .
ماث
نه به ابر
نه به باد
نه به این آبی آرام بلند
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی *
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو
سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود000
بوي موهات زير بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تنه خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو باران روی
مرمر دیوار خوبی
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تنه خاک *****
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)