صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: |❀❀| خاطراتی از روزهای مقاومت در زندان های مخوف ساواک |❀❀|

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    |❀❀| خاطراتی از روزهای مقاومت در زندان های مخوف ساواک |❀❀|

    42877741201259413266

    42688621336794616712

    شب‌هاي سرد

    سلول‌هايي وجود داشت كه زنداني‌اش در دي و بهمن از شدت سرما به خود مي‌پيچيد و در تير و مرداد از گرما بي‌تاب مي‌شد.
    خود من مدتي در يك سلول ديوار به ديوار دستشويي بودم كه پنجره‌اش شكسته بود و باد مقداري برف و باران را به داخل مي‌آورد و ديوار و كفش بسيار سرد و مرطوب بود.
    همان فرش زبر و كثيف هم به قسمتي از سلول نمي‌رسيد و آن قسمت حتي سيمان و موزاييك هم نداشت.
    شب‌هاي سرد و برفي زمستان، استخوان‌هاي پاهايم از سرماي پنجره و رطوبت زمين، به شدت درد مي‌گرفت و نمي‌توانستم بخوابم.
    مجبور بودم به حالت مچاله شده باشم و تن‌پوش زندان را به اطراف ساق پاهايم ببندم. ولي باز هم درد و سرما و رطوبت بيداد مي‌كرد

    منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 35

    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    هفت ماه شكنجه


    شكنجه‌ها متعدد و متنوع بود، از دستبند قپاني زدن، سوزن به زير ناخن فرو كردن، آويزان كردن، بدن را سوزاندن، برق وصل كردن، به دستگاه «آپولو» بستن، تا بي‌خوابي دادن، در سرما برهنه كردن و در آب انداختن، ساعت‌ها سر پا نگهداشتن، در زير باراني از سيلي و لگد افكندن. اما عمدتاً از كابل زدن استفاده مي‌كردند.
    من خودم گوش راستم و ستون فقراتم آسيب ديد و ناخن‌هاي چند انگشت دستم چرك كرد و افتاد. در طول شش _ هفت ماه با كابل و آويزان شدن و دستبند و طرق ديگر شكنجه شدم.
    ضربات سخت و سنگين مشت و لگد كه ديگر در حكم نقل و نبات بود.
    با اين وجود حال و روز كساني را ديدم و شنيدم، كه شكنجه من در برابر شكنجه‌‌هاي آنان هيچ بود. آقاي «طالبيان» معلم گروه ابوذر را به شدت شكنجه كرده بودند و بر اثر ضربات و صدمات وارده، مهره كمرش شكسته بود و نمي‌توانست درست بنشيند. آقايان غيوران، عزت شاهي، لاهوتي، رباني شيرازي و كچوئي، شكنجه‌هاي زيادي ديده بودند
    .
    منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 38


    42688621336794616712



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712


    انتحار

    در زندان كميته، وضعيت زنداني آن‌چنان سخت بود كه گاهي بعضي‌ها به منظور حفظ اطلاعات مبارزاتي و حراست از جان ديگران و هم‌چنين به تصور راحت شدن خودشان از بازجويي‌ها و شكنجه‌هاي طاقت‌فرسا، خواسته‌ يا ناخواسته‌ به سمت انتحار احتمالي سوق داده مي‌شدند.
    خود من يكي دو بار بي‌اختيار تا مرحله شروع به اقدام پيش رفتم.
    نگهبان‌ها هميشه سلول‌ها را بازرسي مي‌كردند كه هيچ وسيله‌اي براي اين كار در دسترس نباشد.
    يادم مي‌آيد كه هر روز به محض رفتن به دستشويي تلاش مي‌كردم تا از سيم جارو قطعه‌اي جدا كنم.
    اين كار را كه كردم، آن را روي سيمان كشيدم تا تيز شود و سپس در داخل دستشويي براي موقع خاص پنهان كردم.
    گاه ساعت‌ها و روزها و شب‌ها، زنداني مجروح را در برف و سرما بدون بالاپوش نگه مي‌داشتند و يا در زمستان با ريختن آب و سيلي زدن، به هيچ قيمت نمي‌گذاشتند بخوابد.
    اين‌ها فقط به زبان آسان است.

    منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 137


    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    هواي تازه دستشويي

    زنداني‌هايي بودند كه به دليل جراحت‌ها و زخم‌هاي دست و پا و همين طور به خاطر ضرباتي كه به ستون فقراتشان وارد مي‌شد، موقعي كه از سلول به طرف دستشويي انتهاي بند مي‌رفتند، مجبور بودند به صورت چاردست و پا حركت كنند و يا روي زمين بخزند
    . در داخل سلول‌ها زنداني مجبور بود دوده‌هاي پراكنده در هواي كثيف را كه از بخاري گازوئيلي داخل بند به سلول نفوذ مي‌كرد، به مرور تنفس كند.
    گاهي هواي سلول از بوي چرك و خون و دوده به قدري آلوده و تحمل‌ناپذير مي‌شد كه ما آرزو مي‌كرديم نوبت دستشويي رفتن برسد تا براي هواخوري و نفس تازه كردن، از محيط دستشويي بند كه خنك‌تر و داراي پنجره‌هاي بزرگتر بود استفاده كنيم!
    مواردي هم بود كه ساعت‌ها مي‌گذشت و با وجود نياز شديد و حتي اضطرار، به زنداني اجازه رفتن به دستشويي داده نمي‌شد و او به ناچار به خودش مي‌پيچيد و زجر مي‌كشيد.
    زنداني، آرزو مي‌كرد كه نگهبان‌ها او را براي نظافت بند و به اصطلاح «تي كشيدن» و جمع‌آوري ظرف‌هاي غذا از جلو سلول‌هاي در بسته، انتخاب كنند.
    اين كار علاوه بر آن‌كه تنوع و تغيير هوا و تحرك براي زنداني به همراه داشت، باعث مي‌شد كه او گاهي هم از غفلت نگهبان‌ها استفاده كند و بتواند بفهمد كه در فلان سلول چه كساني هستند و حتي از پشت در با آن‌‌ها اندكي صحبت كند.
    البته مي‌‌فهميدند، به سختي او را مي‌زدند و به بازجويش گزارش مي‌دادند و چه بسا زير شكنجه كشيده مي‌شد تا بگويد كه چه گفته و با كي حرف زده است.

    منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 178


    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    زندان انفرادي

    من يك سال تمام در زندان انفرادي بودم. اتاقي بود 5/1 متر در 1متر و تاريك. تحمل آن وضعيت، بسيار دشوار بود.
    شكنجه بدتر موقعي بود كه ما را در پشت اتاق شكنجه به صف مي‌كردند و ما با صداي فرياد بچه‌ها، همه‌ي وجودمان مي‌لرزيد.
    تمام آن يك سال، لحظه به لحظه شكنجه بود و هر بار كه در بند باز و بسته مي‌شد، تصور مي‌كرديم نوبت ماست. شكنجه‌گر من منوچهري بود و گاهي هم حسيني بازجويي مي‌كرد.
    در طول بازجويي با لگد و فحش، متهم را تحت فشار روحي هولناكي قرار مي‌‌دادند و اصولاً لحظه‌اي او را به خودش وا نمي‌گذاشتند
    منبع: سايت تبيان

    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    اتاق شكنجه
    باتوم بود.
    شلاق بود.
    يك تختي بود در يك اتاق مخصوص كه معروف به اتاق حسيني بود.
    زندانيان را روي اين تخت مي‌بستند و به كف پاي آن‌ها شلاق مي‌زدند و يك دستگاه ديگري هم بود به نام آپولو كه صندلي مانند بود كه متهم را روي آن مي‌نشاندند و دست و پاهايش را مي‌بستند و كلاه آهني داشت كه مي‌آمد روي سر.
    در اين موقع به دست‌ها و پاها شلاق مي‌زدند و فرد وقتي بر اثر درد سر و صدا مي‌كرد داخل كلاه مي‌پيچيد و اثر نامطلوب بر وي داشت و از نظر روحي هم شكنجه مي‌شد.
    يك دستگاه ديگري هم بود به نام سنگ آسياب سنگي بود گرد كه روي شانه‌هاي فرد قرار مي‌گرفت و سنگيني مي‌كرد.
    متهم وقتي شلاق مي‌خورد و پايش زخم مي‌شد مجبورش مي‌كردند روي پايش برود و چون پا ورم كرده بود باعث مي‌‌شد كه بيشتر درد بگيرد و لذا وقتي با آن حالت زنداني راه مي‌رفت پايش مي‌تركيد و خون مي افتاد.
    بعد اهانت بود و شوك الكتريكي بود كه به اين صورت بود كه چند رشته سيم از يك دستگاه به جاهاي حساس بدن وصل مي‌كردند.
    يكي هم وقتي هم پا شلاق خورده بود و ورم كرده بود بازجو در حالي كه كفش پايش بود، پايش را روي پاي زنداني قرار مي‌داد و فشار مي‌داد.

    منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند
    42688621336794616712



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    آپولو

    در حالي كه چشمانم بسته بود مرا روي صندلي آپولو نشانده و دست‌ها و پاهايم را با گيره‌هاي فلزي كه در كنار آن تعبيه شده بود بستند و به قدري گيره‌ها را كه با پيچ بسته و سفت مي‌شد، چرخاندند كه نزديك بود استخوان‌هاي دست و پايم بشكند.
    آن‌گاه كلاه آهني‌اي را روي سرم گذاشتند كه تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوري كه ديگر نه چيزي مي‌ديدم و نه كلامي مي‌شنيدم.
    در اين حال ناگهان با وارد آمدن اولين ضربه كابل بر كف پايم، انگار كه بمبي را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش كشيده شد، به طوري كه ناخودآگاه فرياد كشيدم كه اي كاش فرياد نزده بودم زيرا داد و فرياد من فقط در داخل كلاه فلزي موصوف پيچيد و بسان بمبي در سرم منفجر شد و به مراتب بيشتر از ضربه شلاق دردناك و كشنده بود.
    ضربات شلاق با قساوت تمام يكي پس از ديگري فرود مي‌آمد.
    بدنم مثل كوره گداخته شده و درد و رنج ناشي از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه مي‌كشيد. يك لحظه احساس كردم كابل را به استخوان‌هاي من مي‌زنند ولي با خود گفتم خيال است ولي بعداً متوجه شدم كه بر اثر ضربات شلاق گوشت‌هاي پايم ريخته و ضربات بعدي مستقيماً به استخوان پا اصابت مي‌نمود.
    درد و رنج حاصل از اين شكنجه براي من خونريزي كليه، خون شدن ادرار، پاهاي خونين، متورم و عفونت كرده و... بود و ماه‌ها آسايش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولاني مدت آن از بين رفتن رشته‌هاي عصبي كف پا و بي‌حس و كرخت شدن آن براي هميشه بود.

    منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 89



    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    شلاق سيمي

    اگرچه در اكثر جلسات بازجويي، شلاق بدون حساب به كار مي‌رفت ولي در جلسه اول بازجويي كه در روز چهارشنبه 3/1/45 اتفاق افتاد، در حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود كه اينجانب را به دفتر زندان احضار كردند.
    آن روز آقايان جوان و ازغندي (كريمي) بازجويي مي‌كردند.
    شلاق و سيلي و لگد، اورت بود و در حدود يك از شب رفته بود كه از بازجويي فارغ شدم، ولي آن شب گفتند: اين‌ها كه تو گفتي و ما نوشتيم همه مزخرف است.
    سپس آن‌ها را پاره و در بخاري ريخته سوزاندند. خلاصه آن‌قدر با شلاق سيمي پوشيده از پلاستيك، بدن مرا مورد حمله قرار دادند كه تا يك ماه آثار آن در بدن من يافت مي‌شد.
    اينان ملاحظه محل ضرب شلاق را نمي‌كردند، مي‌زدند به هر جا كه مي‌خواست وارد شود.
    از سر و پشت گردن و كف دست و بازوان و شانه گرفته تا كمر و ران و پا و نشيمنگاه، همگي با نصيب [بودند] و بي‌بهره نبودند.



    منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 94


    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    42688621336794616712

    روي پا ايستادن


    صبح 7/1/45 بود كه پاسبخش در سلول را باز كرد و گفت: براي رفتن به دفتر حاضر شويد، به معيت او به دفتر رفتيم.
    ساعت 9 صبح بود بازجويي و زجر و شكنجه توسط آقايان مهاجراني و ازغندي شروع و تا ظهر ادامه داشت. سپس دستور دادند كه در نقطه معين بدون حركت بايستم و به ديوار نگاه كنم و رفتند. هيچ اجازه قدم زدن و يا نشستن و يا رو برگرداندن نداشتم، زيرا سرباز مسلح و مراقب غير مسلح از اين طرف و آن طرف ايستاده و سخت مواظب بودند.
    در حدود 3 بعد از ظهر بازجوها آمدند و شروع به بازجويي و شكنجه نمودند تا 5/5 بعد از ظهر و همان دستور صبح را دادند و رفتند و در ساعت 9 شب بود كه ازغندي آمد و همان جريانات مذكور را به وجود آورد و رفت.
    روز بعد 8/1/45 دوباره مثل روز قبل، پاسبخش درب سلول را باز كرد و اين جانب را به دفتر برد و از ساعت 5/8 تا 11 به كار خود از بازجويي و زجر شكنجه ادامه دادند و بعداً همان دستورهاي روز قبل را صادر كردند و سربازان مسلح هم مو به مو تا 11 شب اجرا نمودند. بدين منوال از 12 صبح تا 11 شب بر روي پاي خود ايستاده و بدون حركت به ديوار مي‌نگريستم و ساعت 11 شب پاسبخش دوباره مرا به سلولم برد.
    روز بعد 9/1/45 براي مرتبه چهارم پاسبخش اينجانب را به دفتر برد و همان عمليات را از بازجويي و شكنجه از 9 صبح تا نزديك ظهر اجرا نمودند و تا اوايل شب به همان منوالي كه به عرضتان رساندم، قدري در اتاق دفتر و قدري خارج از آن روي پا ايستادم.
    سپس گفتند:
    دستور داريم امشب نگذاريم شما به خواب رويد و تا صبح روز بعد بيدار مانديم. ناگهان بازجوها در روز بعد 10/1/45 سر رسيدند و بازجويي شروع شد. البته در اين جلسه فقط مهاجراني بازجويي مي‌كرد. همان اوايل بازجويي آن روز بود كه ناگهان حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي را به دفتر آوردند.
    بنده هم از جهت دستور اسلام و حق استادي كه معظم‌له به گردن اينجانب داشتند، خدمت ايشان سلام كردم كه ناگهان سيل فحش و دشنام به طرفم سرازير شد كه چرا سلام كردي.
    مهاجراني چنان به طرف ايشان حمله كرد و به ايشان توپ رفت كه بي‌سابقه بود و با كمال بي‌ادبي گفتند:
    اي حمال.. بعد فهميدم كه بر اثر بازجويي شبانه و آن شكنجه‌ها كه نسبت به من وارد ساخته بودند، ناراحتي بر وجود ايشان مستولي شده بود و به عنوان اعتراض، اعتصاب غذا فرموده بودند.
    سپس ايشان را بردند و پدرم حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين جناب آقاي منتظري را براي بازجويي آورده و در اتاق مجاور از معظم‌له شروع به بازجويي كردند و آن روز هم از زجر و شكنجه بي‌بهره نبوديم.
    قدري در حضور پدر و قدري در غياب ايشان و بعد از قدري صحبت ما را به اتاق ديگري راهنمايي و سپس به پاسدارخانه (محل خواب و استراحت نظاميان) برده و در اتاقي جاي دادند. چنان از درد به خود مي‌ناليدم و چنان پاهايم سر شده بود و آن چنان چشمانم از كم‌خوابي و خستگي مي‌سوخت كه حد نداشت.

    منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 95
    42688621336794616712



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    42688621336794616712

    سيانور

    از سال 56 كه مسئله حقوق بشر و فضاي باز سياسي در ايران اعلام شد، ساواك روش جديدي را در پيش گرفت. به اين ترتيب كه كادرهاي مخفي را اگر دستگير مي‌شدند، پس از شكنجه با سيانور و ساير وسايل كه احتمالاً مجهز به صدا خفه‌ كن باشد از بين مي‌بردند و اين شايد به اين علت بوده كه از كادرهاي مخفي كه فكر مي‌كردند بيشترين خطر را براي رژيم دارند مي‌ترسيدند و به اين وسيله آن‌ها را از بين مي‌بردند.
    در يك مورد خاص يك چنين موردي هم براي ما اتفاق افتاد: به اين ترتيب كه سه نفر از اعضاي يك سازمان به اسامي سعيد كرد قراچورلو، محمود وحيدي و محمدرضا كلانتري كه از طريق تعقيب و مراقبت و شنود تلفني دستگير شده بودند، كه ما ابتدا مشغول بازجويي عادي از اين‌ها بوديم كه بعد هوشنگ ازغندي به ما گفت كه گفته‌اند بايد به اين‌ها فشار بياوريد، لذا ما آن‌ها را شكنجه كرديم و آن‌ها مختصري اطلاعات دادند.
    بعد از دو روز هوشنگ ازغندي عنوان كرد كه اين افراد بايد از بين بروند كه اين مسئله ابتدا مورد اعتراض من و سعيد ميرفخرايي معروف به سعيدي قرار گرفت و گفتيم اين عمل را نبايد انجام داد و به هيچ وجه صحيح نيست.
    ازغندي گفت اين مطالب را با ثابتي صحبت كرده و آن‌ها نپذيرفته و چون شما در جريان قضيه هستيد، بايد آ‌ها را از بين ببريد و ضمناً خود من هم در اين موضوع شركت دارم، و وقتي من به عنوان رئيس كميته (منظور كميته اوين) شركت دارم شما هم مجبوريد.
    بعد از يك يا دو روز لباس‌هاي اين‌ها را پوشانديم و در همان محوطه اوين ازغندي سه عدد قرص سيانور داد كه اين‌ها قرص‌ها را من و سعيد ميرفخرايي به آن سه نفر داديم و با كمال شرمندگي باز هم دستم به خون يكي از مبارزين آلوده شد و اين‌ها هم به اين ترتيب به شهادت رسيدند.
    نمونه‌هاي ديگري هم موجود هست كه البته من آن‌ها را به نام نمي‌شناسم ولي من شاهد بودم كه بعضي از اوقات تعدادي از بازجويان افرادي را براي بازجويي به زيرزميني كه در اوين محل بازجويي متهمين بود مي‌بردند و بعد از چند روز مي‌رفتند.
    البته به ما گفته بودند نبايد داخل زيرزمين برويد و به اين بچه‌ها هم كاري نداشته باشيد.
    من تصور مي‌كنم كه اين افراد هم به اين طريقه شيطاني و اهريمني به شهادت رسيده باشند.


    منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 117



    42688621336794616712


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/