سکوت...
چه زیباست
وقتی تمام حرفها
از توصیف مهربانی
تو
عاجزند...
Printable View
سکوت...
چه زیباست
وقتی تمام حرفها
از توصیف مهربانی
تو
عاجزند...
دیگه نخواهم زندگی در این دنیا
که شب وروز شده برام تکرار
چه بی معنی شده این زندگی
که مرگ شده در دل آرزوســــت .
چند وقتیست
هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم ،
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید ...
نخواب اي حسرت سفره گل گندمنباش تو دالو ناي قصه سر در گمنخواب رو بالش پرهاي پروانه که فرياد تو رو کم دارن اين مردملا لا لا لا ديگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مثل هر سال هنوزم تيرو ترکش قلب و مي شناسههنوز شب زير سرب و چکمه مي ناله نخواب آروم گل بي خار و کينهنمي بيني نشسته گوله تو سينه ؟آخه بارون که نيس رگبار باروته سزاي عاشق هاي خوب اما اينه؟نترس از گوله ي دشمن گل لادن که پوست شيره پوست سرزمين مناجاق گرم سرماي شب سنگر دليل تا سپيده رفتن و رفتننخواب آروم گل بادوم نا باور گل دلنازک خسته گل پر پر نگو باد ولايت پر پر ت کردهدلاور قد کشيدن رو بگير از سر دوباره قد بکش تا اوج فوارهنگو اين ابر بي بارون نمي ذارهمث يار دلاور نشکن از دشمن ببين سر مي شکنهتا وقتي سرداره نذاشتن همصدايي رو بلند باشيمنذاشتن حتي با همديگه بد باشيم کتاباي سفيد ودوره مي کرديمکه فکر شبکلاهي از نمد باشيمنگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب نگو کو تا دوباره بپريم از خوابنخوون با من نترس از گوله ي دشمن بيا بيرون بيا بيرون از اين مردابنگو تقواي ما تسليم و ايثاره نگو تقدير ما صد تا گره داره به پيغام کلاغاي سيا شک کنکه شب جز تيرگي چيزي نمي آره نخواب وقتي که همبقضت به زنجيرهنخواب وقتي که خون بي هراس ازضرب شلاق هاي آويخته بر پيكر دشت، ساقه پير زمان را ميجويم. و بي خود تر از ما ارباب،حلقه مفقود آفرينش سرمستاز اين رقص روزانه برلاشه پير شکارش، آواز جسارت سر ميدهد. تف ميشود هر روز،بر سايه تقدير يک مشت، افکار پست خلط آور. ما بردگان اين قرن تبعيدي تابوت مان بر پشت،تقديرمان دردست ميخوانيم با هم بر مزار آشفته دشت آواز سرزمين مادريمان را.آواز جسارت پدرانمان را مي خوانيم با هم مرگ آزادي ماست...
سالها رو در روي رؤيا و رايانه زمزمه كردم
و كسي صداي مرا نشنيد!
تنها چند سايه ي سر براه،
همسايه ي صداي من بودند!
گفتم: دوستي و دشمني را با يك دال ننويسيد!
گفتم: كتاب ِ تربيت ِ شگ و تربيت ِ كودك را
در يك قفسه نگذاريد!
گفتم: دهاتي حرف ِ بدي نيست!
گفتم : تمام اين سالها
صادق و سهراب برادر بودند
مي شود صداي پاي آب را،
اتز پس ِ پرچين ِ نيلوفر پوش بوف كور شنيد!
هرگز حرفهاي قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسايه ها كركس نيست!
كبوتر و كركس را در آسمان مي خواستم!
گفتم: قفسها را بشكنيد
و با نرده هاي نازكش قاب ِ عكس بسازيد!
و جواب ِ اين همه حرف،
سنگ و ريسه و دشنام بود!
ولي، اين خط! اين نشان!
يك روز دري به تخته مي خورد!
باد قاصدكي مي آورد،
كه عطر ِ آفتاب و آرزوهاي مرا مي دهد!
اين خط ! اين نشان!
يك روز همه دهاتي مي شويم،
سقفهاي سيمان و سنگ را رها مي كنيم
و كنار ِ سادگي چادر مي زنيم!
اين خط ّ اين نشانّ
يك روز دبستان بي تركه و ستاره بي هراس مي شودّ
كبوترها و كركس ها،
در لوله هاي خاليِ توپ تخم مي گذارند
و جهان از صداي ترقه خالي مي شود!
يك روز خورشيد پايين مي آيد،
گونه زمين را مي بوسد
و آسمان ِ آرزوهاي من،
آبي مي شود!
باور نمي كني؟
اين خط!
اين نشان! ?
هنگامی که من و شعر نامه هایم
از ابتدای نگاه تو
به انتهای سرزمین تمسخر پرتاب می شویم
دیگر
نه جایی برای ماندن من است
و
نه جایی برای شعرنامه های بی وزنم
گر توان رفتن نیست
باید
شعر سکوت را پیشه خود ساخت.
هر روز پسرکی فقیر برای سیر کردن کاسه نگاهش به گدایی مینشست
و دخترکی برای سیر کردن قلبش نگاهی به کاسه چشمش می انداخت
همیشه سکوت به معنای کوتاه آمدن نیست نازنینم.
باید پذیرفت که گاهی سکوت یعنی که بهتر است بگذارم در اندیشه خودت بمانی...
یا فعلا وقت پاسخ نیست...
یا...
به هر حال تو پاسخت را خواهی گرفت.
یا از او،
یا از روزگار..
قفس داران سکوتم را شکستند
دل دائم صبورم را شکستند
به جرم پابه پای عشق رفتن
پروبال عبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند
چه بی پروا حضورم را شکستند
تمنا در نگاهم موج میزد
ولی رویای دورم را شکستند.
سکوتم را نکن باور
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
من آن خرمن
من آن انبار باروتم
که با آواز یک کبریت
آتش میشوم یک سر
هزاران شعله سرخ کنار هم
سکوتم را نکن باور
تمام این قفس ها را
تمام حسرت و این ترس ها را
من به دستانی که میخواهد رها باشد
شکستی سخت خواهم داد!
سکوتم را نکن باور
من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم
که آواز رهایی
شعر هر روز است زیر لب
سکوتم را نکن باور
من آخر با امید ناب آزادی
تمام بغض ها را
کینه ها را
اندوه ها را
با گلوی یک جهان فریاد آزادی
شکستی سخت خواهم داد
سکوتم را نکن باور
که فردا را همانگونه که میخواهم
همانگونه که باید باشد اما نیست
میسازم
سکوتم را نکن باور
که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
سکوتم را نکن باور