فنجان داغ خاطرات
در دستان حافظه
ومنی که
تمام تمامم درحال سوختن است
Printable View
فنجان داغ خاطرات
در دستان حافظه
ومنی که
تمام تمامم درحال سوختن است
اگرچه فروغ خورشیدی در زندگی نبود
اما به دیوارزندگی کشیدم
نقش خیالش را
تا به امید واهی بودنش هم که شده
آب کنم
یخ نا امیدی را
دلتنگي هايم بزرگ است
غصه هايم بزرگ تر
شانه هايم کوچکند
دلم کوچکتر
کجاست عدالت ؟
کویر هم برای خود درختی ست
جاده هایش ،شاخه سارانش
و مارهای خزنده اش
میوه ی وجودش
دو هندوانه
یک جالیز
یک باغبان
یک اندازه آبیاری
اما
یکی سفید و
دیگری شیرین و قرمز
پس دیگر چه جای انتظاریست
از فرزندان آدم های رنگارنگ؟؟؟
بس کنید دگر
بس کنید
وقتی که
نه چشم من هوس خواب به سردارد
و
نه یکی بود و یکی نبود، پایانی
تابه کی پریشان میکنید این کلاغان دربدر را ؟
گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شه
نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت شه
از کسی که دوسش داری ساده دست نکش ...
شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی ...
و از کسی که دوست داره بی تفاوت عبور نکن ...
چون شاید هیچ وقت هیچ کس تورو مثل اون دوست نداشته باشه ...
كاش بر لب رودي خاموش عطر گیاهی مرموز بودم.کاش در پرتو خورشید بهار سحر از پنجره میتابیدم.
جذابیت از زیبایی مهمتراست/ چرا که در برابر زیبایی میشود ایستاد اما در برابرجذابیت نه.