صفحه 88 و 89
دو روز بعد که روز ملاقات بود، به اتفاق شايان و شادان سبد گل زيبايي فراهم کرديم و با مقداري خوراکي که مي دونستيم مامان دوست داره، به ملاقاتش رفتيم. همين که وارد اتاق شديم خيلي خوشحال شد و بعد از ماچ و بوسه و احوالپرسي قدري صحبت کرديم. مامان ظاهرا تحت تاثير داروهايي که خورده بود، خيلي شُل و لَخت و بي حال بود. روي حرف زدنش هم تاثير گذاشته بود به طوري که زبانش قرمز و خشک شده و ناچار بود مرتبا آب و مايعات بخوره. وقتي ازش خواستيم که کمي برامون حرف بزنه، شروع کرد به تعريف کردن از بيمارستان و گفت: اين جا خيلي به آدم مي رسن و توجه دارن. پرستارهاش اون قدر با ادب و مهربون هستن که حد و حساب نداره. کلي به من علاقه مند شده ن. پرستاران و مريض ها مرتب مي آن توي اتاق و دور من جمع مي شن و باهام حرف مي زنن و سربه سرم مي ذارن. به من مي گن تو خيلي خوشگلي.
ما مريضي يه اين خوشگلي تا به حال نديده يم. از من سوال مي کنن که تو هنرپيشه اي؟ قيافه ت که مثل هنرپيشه هاست! خيلي تميز و مرتبن. غذاشون هم خيلي خوبه. از همه مهم تر وسايل سرگرمي زياد دارن، هر کسي هر کاري بلده مي تونه انجام بده. يه عده نقاشي مي کشن، يه عده بافتني مي بافن، بعضي ها گلدوزي مي کنن. وسايل ورزش، ميز پينگ پنگ، شطرنج و چيز هاي ديگه هم دارن. يه عده هم که حوصله ندارن کار کنن يا ورزش کنن، دور هم جمع مي شن و موزيک گوش مي کنن و مي رقصن. بعضي ها با هيچ کس کاري ندارن و مثل آدم هاي ماتمزده، يه گوشه کِز مي کنن و تو عالمِ خودشون هستن. اين جا اصلا احساس خستگي نمي کنم.
همين طور که مامان مشغول صحبت کردن بود، يه مرتبه توجهش به در اتاق جلب شد و به ما هم که پشتمون به در بود، با اشاره چشم و ابرو گفت که برگردين و پشت يرتون رو نگاه کنين. همين که برگشتيم، ديدم حدودا دو پانزده نفر دم در اتاق جمع شده ن و جوري ما رو نگاه مي کنن که انگار از يه کره ديگه اومده يم .
با هم چيزي نجوا مي کردن و مي زدن زير خنده. يکي از اونها به حالت التماس اجازه ورود خواست. وقتي از سوي ما ممانعتي نديدن همگي به داخل اتاق هجوم آوردن و دور تخت مامان حلقه زدن و به گفت و گو پرداختن. راجع به ما از اون سوال مي کردن. وقتي متوجه شدن که ما فرزندان او هستيم، مامان رو رها کردن و ما رو احاطه کردن. همه از مامان تعريف و تمجيد مي کردن.
يکي از اونها مي گفت: مامان شما يه استثناست. خيلي زيباست و مي تونه ستاره موفقي بشه. از اون ستاره هاي پولساز گرون قيمت.
بعد رو کرد به ما و گفت: البته شماها هم زيبا و دوست داشتني هستين ولي اون چيز ديگه ايه.
اونها از زيبايي منحصر به فرد مامان و موهاي مشکي ما خيلي خوششون اومده بود و در تعجب بودن، همون طور که ما از صورت کک و مکي و موهاي بلوند اونها حيرت کرده بوديم. همچنان ه مشغول صحبت بوديم ناگهان پرستار وارد اتاق شد و به شدت از حضور بيمارن در اون جا تعجب کرد. اخم هاش رو تو هم کشيد و با لحني جدي در حالي که با انگشتش در ورودي رو نشون مي داد، از بيماران خواست اتاق رو ترک کنن. بيمارن برخلاف ميلشون اتاق رو ترک کردن و موقع بيرون رفتن براي پرستار شکلک در مي آوردن و بعضي ها هم به اون توهين مي کردن.
پرستار رو کرد به مامان و در حالي که چهره متبسمي داشت، به مامان گفت: شما باعث اين شلوغي ها هستين. به اونها زياد روي خوش نشون ندين. باعث اذيت و آزار شما مي شن. سپس از اتاق بيرون رفت.
ما دوباره فرصت کرديم که با مامان صحبت کنيم. من سعي داشتم صحبت رو طوري مطرح کنم تا بفهمم توي اين دور سه روز گذشته، خوردن دارو روي توهماتش تاثيري گذاشته يا خير که متاسفانه متوجه شدم هنوز دچار همون هذيان ها و توهماته و از عشق باشکوه و مقدسش صحبت مي کنه و مي ترسه که ديگرون مانع اون بشن.