-
جزا و پاداش صابران
خداى تعالى اجر و پاداشى كه براى صابرين قرار داده بى نهايت و بى حساب است ، يعنى اگر بنا شود در برابر هر يك از عبادات حسناتى چندين برابر نوشته شود، در مقابل اين فضيلت حسنه ((صبر)) كه ام الفضائلش خوانده اند چنين مى فرمايد: س 39ى 13 انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب يعنى همانا تمام داده مى شود پاداش و اجر آنهائى كه شكيبايى مى ورزند ((بر مشقت طاعات و تحمل بليات )) در حالتى كه اين اجر بى حساب و بى شمار باشد.
جاى ديگرى در پاداش صابرين مى فرمايد: س 16ى 96 و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون يعنى هر آينه جزا مى دهيم آنهايى را كه صبر بر طاعت نمودند جزايى كه براى ايشان مقرر شده به نيكوترين وجه از آن چه بودند كه مى كردند، يا بر اين معنى كه جزاى صبر و شكيبايى ايشان همان جزاى احسن اعمال ايشان است كه آن طاعت واجبه است و از اين معنى چنين نتيجه گرفته مى شود كه خداى تعالى ((صبر)) را يكى از طاعات و عبادات بزرگ قرار داده .
و نيز درباره پاداش صابرين در جاى ديگر به تعبير ديگر مى فرمايد: س 76ى 12 و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا يعنى جزا دهد ايشان را به سبب صبر كردن بهشتى را كه ساكن شوند در آن و جامه اى كه از حرير و ابريشم كه بپوشند آن را و فرش خود سازند.
و در جاى ديگر در پاداش شكيبايان ؛ گروهى از مردان و زنان را به اوصاف مختلف ذكر فرموده و صابرين و صابران را در آن دسته قرار داده و در شاءن آنها مى فرمايد: اعد الله لهم منغفرة و اجرا عظيما يعنى آماده كرده است خداى تعالى براى ايشان آمرزش و پاداشى بزرگ ((كه آن نعيم جنت است .))
و نيز خداى تعالى پاداش صابرين را در آخرت بر وجه دلچسب ترى مى رساند بر اين معنى كه پس از آن كه اشاره به دخول آنها در جنات عدن مى كند سپس مى فرمايد: در آن هنگام فرشتگان بر ايشان وارد شده و به آنها چنين تهنيت گويند، س 13ى 24 سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار يعنى سلامتى باد بر شما به سبب آن كه صبر كرديد از مشاق دنيوى در طاعت و عبادت پس نيكوست بر صابرين سرانجام نيك اين سرا يا سراى ديگر.
حال اى رفيق عزيز!! ديدى كه چگونه است اجر و مزد و پاداش صابرين و دانستنى ؟ كه چرا امام عليه السلام در اولين خواسته خود پس از طلب عفو عرض مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا
خداى تعالى در آزمايش خود به صابرين بشارت داده است
در آيه 150 از سوره البقره خطاب به اهل تكليف مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين
بر اين تفسير:
هر آينه مى آزماييم شما را ((اگر چه حال شما بر ما پوشيده نيست )) اما مى خواهيم كه عيار كار و بار هر كس بر محك امتحان ظاهر گردد، يا بر عالميان ظاهر شود كه كدام از شما صابر بر بلا و مستلسم قضا شده ايد و سر تسليم به رضاى او نهاده ايد و چه كسانى به جهت بى صبرى و عدم رضا به قضاى بارى از يكديگر ممتاز شده ((يا شناخته شده اند،))
و اين آزمايش به چند نوع است ؛ به چيزى اندك از بيم و ترس و گرسنگى و تنگى و نقصان بعضى از اموال و نقصان در نفس ، چون بيمارى و ضعف و يا از دست دادن فرزندان كه ميوه هاى باغ دلند و يا نقص انواع نعمت ها و ميوه ها.
و خلاصه خداى تعالى پس از ذكر اين امتحان به رسول اكرم مى فرمايد: و بشارت ده صبركنندگان را در اين مشاق و مكاره به جزيل مثوبت و جميل عاقبت .
خداى تعالى در مقام انتقام و معارضه به مثل هم توصيه به صبر فرموده است
در سوره النحل آيه 126 مى فرمايد:
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين يعنى و اگر شكنجه شما بر وجه جزا و مكافات پس شكنجه كنيد مانند آن چه شكنجه شده ايد، بدون زيادتى و نقصان و اگر شكيبايى كنيد و راه صبر پيش گيريد و از مكافات درگذريد، هر آينه آن صبر بهتر است از انتقام از براى شكيبايان .
و سپس خطاب به رسول خود كرده و مى فرمايد: و اصبر و ما صبرك الا بالله ....
يعنى و صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه نيست صبر تو مگر به توفيق و تثبيت و تيسير از خداى تعالى .
كسانى كه مردم را به صبر وادار مى كنند از زيانكارى مصون هستند
بسم الله الرحمن الرحيم
والعصر(1) ان الانسان لفى خسر(2) الا الذين آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
به روزگار سوگند كه بدون شك انسان در زيان است ، مگر كسانى كه ايمان آورده اند و روش خود را نيكويى ها ساخته اند و يكديگر را به حق اندرز داده اند و به بردبارى و صبر راهنمايى كرده اند.
در اين جا مجالى براى تفسير اين سوره كوچك نيست از آن جهت كه تفسير مفسرين زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود ولى چون استاد محترم و دانشمند معظم جناب صدرالدين محلاتى شيرازى از فضلاى نامى معاصر در تفسير اين سوره كتابى جامع نوشته كه چند صدر صفحه را زير گرفته است ، ما در اين جا اكتفا مى كنيم به بيانى كوتاه از آن تفسير شريف كه در ذيل آيه ، و تواصوا بالصبر، متذكر شده است .
اين دانشمند بزرگ مى نويسد: بطورى كه بيان كرديم وادار كردن مردم يكديگر را به صبر و شكيبايى چهارمين و آخرين ركن سعادت انسان است و بشر براى فرار از زيان كه در كمينگاه زندگانى مادى و معنوى او است بايد اين ركن سعادت را محكم و استوار نموده و ديگران را هم وادار به آن نمايد؛ از آن جهت كه سعادت هيچ فردى بدون سعادت اجتماع تاءمين نمى گردد، چون هر فرد با حفظ جهات سعادت شخصى خويش باز مستهلك در اجتماع است و بايد سعادت آن قدر بسط پيدا كند كه اجتماع را فراگيرد.
اقسام صبر
و همچنين در جاى ديگر از تفسير خود پس از شرحى به تفصيل در اقسام صبر مى نويسد: بنابراين اقسام صبر عبارت است از ضبط نفس ، صبر در مصائب ، شجاعت ، شهامت ، حلم ، سعه صدر، كتمان اسرار، زهد، قناعت ، يا به عبارت ديگر، پاكدامنى ، خويشتن دارى ، شكيبايى ، دليرى و دلاورى ، بزرگوارى ، آرامش ، گشادگى و گشاده رويى ، رازپوشى ، پرهيزگارى ، سازگارى و سازمندى ، همه از اقسام صبر است و از همين جهت است كه صبر را اصل و ريشه همه فضيلت ها و برترى هاى بشر و مبدء همه اخلاق نيك و پسنديده و ام الفضائلش گفته اند زيرا شامل تمامى اين صفات است .
رواياتى چند در باب صبر
از كتاب كافى : امام صادق عليه السلام فرمود: صبر سر ايمانست ، صبر از ايمان به منزله سر است نسبت به تن و چون سر برود تن هم مى رود و همچنين صبر كه رفت ايمان هم رفته است .
در ذيل اين روايت علامه مجلسى شرحى از محقق طوسى قدس سره نقل كرده كه مى گويد: صبر خوددارى از بى تابى است در ناگوارى ، و اندرون را از پريشانى نگهداشتن و زبان را از شكايت و زارى و اعضا را از حركت بر خلاف عادت .
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: بهشت در ميان ناگواريها و صبر است هر كس در دنيا به ناگوارى ها صبر كرد به بهشت رود، و دوزخ در ميان لذت ها و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت خود رود به دوزخ در آيد.
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: مردانگى صبر در حال نيازمندى و ندارى و آبرودارى بيشتر است از مردانگى بخشش .
جابر گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم : يرحكم الله ، صبر جميل است ؟ فرمود: صبرى كه در آن گله نزد مردم نباشد.
از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام كه فرمود: كسى كه براى ناگوارى هاى دوران صبر آماده نكند، درماند.
در تفسير لاهيجى آورده ، كه على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است : كه ما صبركنندگانيم و شيعيان ما صبركننده ترند از ما؛ زيرا كه ما صبر مى كنيم با دانش بر حقيقت اشياء و شيعيان ما صبر مى كنند بدون دانش .
قسمت دوم از فقرات مورد شرح :
((و اسئلك )) قولا صادقا و اجرا عظيما
خداى تعالى صابرين و صادقين را در صف اهل تقوى قرار داده است .
اين كه امام عليه السلام صبر جميل و قول صادق را در اولين قسمت از خواسته هاى خود تقاضا كرده ، شايد از آن جهت باشد كه فضيلت هر عبادت بستگى به فضيلت اين دو صفت داشته و نيز بعضى از آيات قرآنى هم اين دو را مترادف و در صف واحد قرار داده است ، همچنان كه گاهى مى فرمايد: الصابرين و الصادقين ....
و جاى ديگر: و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات ، كه در اجر و پاداش اين گروه هم مى فرمايد: اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما و در جاى ديگر از نظر نزديكى اين دو فضيلت با هم صابرين را صادق القول خوانده و آنها را در صف رستگاران قرار مى دهد، قوله تعالى : و الصابرين فى الباءساء والضرآء و حين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ، يعنى شكيبايان در سختى هاى زندگانى ((فقر و فاقه )) و در بيمارى و در ميدان نبرد و در كارزار، اينانند كسانى كه راست گفته اند و ايشانند پرهيزگاران .
صدق گفتار چيست ؟
شايد جواب اين سوال توضيحى از واضحات باشد، از آن جهت كه معلوم است راستى چيست ؟ و راستگويى كدام است ؟ و لكن نگارنده را در اين بيان تعبيرى است كه مى خواهد از خواننده عزيز سوال كند:
آيا قولى از اين راست تر و گفتارى بالاتر هست كه كسى بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و اقرار كند به حقيقت نبوت جميع انبيا، چه گفتارى از اين صادق تر و چه بيانى از آن شيواتر است !! چون اين قول پايه و اساس تمام اقوال صادق است : هر كس كه ايمان كامل به چنين گفته اى داشته باشد مسلم ديگر دروغ نگويد! اين كه فرمود: ليسئل الصادقين عن صدقهم شايد اشاره بر همين باشد كه از گويندگان اين شهادت راست ؛ از انبيا و اولياء و اهل ايمان بپرسند از راستى قول ايشان تا به آنها پاداش داده شود، و حقا كسى كه به وحدانيت خدا قائل شود بلاشك مشمول اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س 5ى 119 قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم .
كه اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد: اين روز، روزيست كه سود مى رساند راستگويان را راستى كه از ايشان واقع شده باشد و در دنيا و براى آنها بهشتهايى است كه از زير درختانش نهرها جاريست و در آن جاويدان بمانند، خدا از آنها راضى و خشنود و آنها نيز از خدا راضى و خشنودند و اين رستگارى بزرگى است كه من صدق نجى كسى كه راست گفت نجات خواهد يافت .
و اين كه خداى تعالى خطاب به اهل ايمان مى فرمايد كه بترسيد از خدا و كونوا مع الصادقين و با پيمبران هم قول باشيد اشاره بر همين است كه پيروى كنيد از انبيا و اوليا تا حشر شما با آن جماعت بوده باشد همانطور كه گفته شده در شاءن آنها كه اطاعت اين امر را كردند و از فرستاده خدا پيروى نمودند: فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين ... اشاره بر اين كه راستگويان و اهل صدق در افاضه نعمت در آن جهان همدوش و مصاحب با انبيا و اوليا بوده و با آنها محشور خواهند شد.
قسمت سوم از فقرات مورد شرح ((در بيان اجر عظيم است ))
امام عليه السلام پس از تقاضاى صبر جميل و قول صادق خواهان اجر عظيم شده است ، يعنى عمان پاداشى كه خداى تعالى به اهل ايمان وعده داده و فرموده است : س 5ى 9 وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم بر اين معنى كه وعده داده است خداى تعالى به آن كسانى كه ايمان آورده اند و كردار شايسته كرده اند، نعيم ابدى و سعادت سرمدى را كه از براى ايشان است آمرزش و پاداشى بزرگ ، و در باب اجر عظيم در قرآن مجيد مطالب بسيار است و در اين جا فقط به اين بيان اشاره مى شود كه فرمود: اجر عظيم آن است كه در مقابل هر حسنه مضاعف بخشيده مى شود، قوله تعالى : س 4ى 40 و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما اشاره بر اين كه اعمال حسنه را خداى تعالى پاداش مضاعف بلكه به هفتصد برابر مى دهد ((و البته اين اضعاف مضاعف خود پاداشى عظيم است )) يعنى ثوابى تمام و كمال است ، كه آن درجات عاليه در دارالسلام است .
پس با اين حال تفاصيل از بيان امام عليه السلام در اين فقرات معلوم شد كه صبر جميل و قول صادق از حسنات عالى بوده و صابرين و صادقين عامل كردار نيك و اعمال صالحند و لذا آنها مشمول اجر عظيم و پاداش نيكو هستند.
در بيان صبر و صدق گفتار
از تو خواهم اى خداوند جليل كه مرا اعطا كنى صبر جميل
آنچنان صبرى كه دادى بر رسول هر زمان افسرده شد او يا ملول
خود بگفتى كه منم با صابرين پس صبورى پيشه گيرم بعد از اين
اين كه گفتى در صبورى با توام بهتر از اين كى شود حل مشكلم
چون شكيبايى كند من را قرين نزد تو اى خالق جان آفرين
ليك باشد مطلبى در خاطرم كه به هر چه تو بگويى صابرم
غير مهجورى ز ياران نكو چون كه شد عمرم به سر زين گفتگو
درد هجران كى شود درمان به صبر مهر نيكان چون رود از دل به جبر
حاجتى ديگر ز تو خواهم بجاست كه مرا ثابت كنى بر قول راست
در عقايد قول من باشد چنين كه تويى يكتا خداى عالمين
آن چه از گفتار من باشد درست عهد خود هرگز نگيرم با تو سست
خواهش ديگر بگويم در حضور كه مرا بخشى گشايش در امور
همچنان بخشى مرا اجرى عظيم در بهشت جاودان يا بر نعيم
اسئلك يا رب من الخير كله ما علمت منه و ما لم اعلم و اسئلك اللهم من خير ما ساءلك منه عبادك الصالحون ، يا خير من سئل ، و اجود من اعطى ، اعطنى سؤ لى فى نفسى و اهلى و والدى و ولدى (103) و اهل حزانتى (104) و اخوانى فيك .
پروردگارا، سوال مى كنم از تو همه خوبى ها را ((كه آن چه خير و خوبيست نصيب من گردانى )) چه آنهائى را كه دانستم ((مى دانم )) و چه آن چيزهايى را كه نمى دانم و از آن بى خبرم .
و سوال مى كنم اى خدا از تو از بهترين چيزى كه در خواست كرده اند از تو بندگان شايسته و نيكوكار و صالح تو.
اى بهترين خوانده شدگان ، ((اى آن كه بهترين مرجع سوال هستى )) و اى بزرگترين بخشندگان و سخاوتمندترين عطاكنندگان .
عطا كن بر من درخواست هاى مرا درباره خودم و خانواده ام و والدينم و فرزندانم و اهل و عيال و نزديكان و برادرانم ((يعنى بپذير در حق ايشان هم آن چه را كه از حضرت تو مسئلت نمودم .))
خير و صلاح هر كس را خدا بهتر مى داند
امام عليه السلام خواسته هاى خود را چنين دنبال مى كند، كه حقيقت امر يك جمله از آن كافى است كه خير دنيا و آخرت آدمى را تاءمين نمايد، به اين معنى كه عرض مى كند: خدايا آن چه خير و خوبى هست به من عطا فرما چه آنهايى كه مى دانم و چه آنها كه نمى دانم و اين بيان ، همان مطالب آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى مى فرمايد: س 4ى 19 فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا و يا آيه ديگر كه مى فرمايد: س 2ى 216 و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ، يعنى شايد شما كراهت داشته باشيد از چيزى و خداى تعالى قرار دهد آن چيز مكروه را براى شما نيكويى فراوان و خير بسيار، يا معناى ديگر بر اينست كه مى فرمايد: چه بسا كراهت داريد از چيزى و حال آن كه خير شما در آن است .
و اين معنى كاملا روشن و به تجربه رسيده كه چه بسا آدمى از خداى تعالى درخواستى مى كند كه همان درخواست براى او ايجاد شر و ناراحتى كرده و خير دنيا و آخرت را از او سلب مى نمايد، و اى بسا هم حاجت او برآورده نشده و اين عين خير و صلاح او بوده است ، پس از اين جهت است كه امام عليه السلام عرض مى كند: اسئلك يا رب من الخير كله ما علمه منه و ما لم اعلم ، چون خداى تعالى داناى كل حال و واقف به هر خير و خوبى است .
و در باب خير و اين كه ((خير)) از نظر قرآن چه هست مطالبى در فقره من اين لى الخير در صفحه 30 گذشت .
بايد خواستار آن چيزى شد كه بندگان شايسته خدا خواستار شده اند
سپس در جمله دوم امام عليه السلام تقاضاى جامع ديگرى كرده و عرض مى كند خدايا عطا فرما بر من آن چه را كه بندگان صالح تو از تو خواسته اند، يعنى عطا كن بر من آن چه را كه انبيا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه اوصيا و اوليا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه رسول اكرم از تو خواستار شده است .
خوبست به اين فقره از دعا توجهى حاصل شود، كه آيا بندگان صالح خدا چه چيزهايى از خدا مسئلت داشتند آيا همين مطالب مورد نظر ما مورد تقاضاى ايشان بوده ؟ يا آن كه اصلا توجهى به خواست هاى ما نداشتند، حال صرف نظر از حالات انبيا اگر به خواست هاى بندگان صالح و اهل ايمان هم نظر افكنيم خواهيم ديد كه ايشان چگونه چشم باطنى آنها باز بوده و چه حاجات و تمناهايى داشته اند.
در اين جا نمونه اى از خواست هاى ايشان كه حق تعالى بر سبيل نقل قول بيان فرموده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه تقاضاهاى مردان خدا از چه نوع بوده است .
در سوره آل عمران آيه 193 مى فرمايد:
ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار 194 ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد.
يعنى اهل ايمان و بندگان صالح خدا چنين تقاضا كردند كه : اى پروردگار ما پس بيامرز گناهان ما را و محو كن از ما بدى هاى ما را و بميران ما را با نيكوكاران و محشور گردان به ايشان ، و اى پروردگار ما عطا فرما بر ما آن چه را كه وعده كردى بر ما بر تصديق فرستادگان خود ((كه آن نعيم جاودان است )). و رسوا نگردان ما را در روز رستاخيز به درستى كه تو خلاف نكنى وعده خود را.
ديدى بندگان صالح خدا چه چيز از خدا خواستند!! حال نه اين كه حق است ؟ امام عرض مى كند: و اسئلك اللهم من خير ما سئلك من عبادك الصالحون ، و اين فقره از دعا اهميت بسزايى داشته كه در قنوت نماز عيد فطر هم عينا اين فقره خوانده مى شود.
يكى ديگر از شرايط استجابت دعا
سپس امام عليه السلام يكى ديگر از شرايط استجابت دعا را به كار برده و دعا به ديگران مى نمايد و چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا آن چه را كه از تو سوال كردم با اهل و خويش و عشيره من عطا فرما.
چقدر نكته دقيقى به كار رفته است !! مثل اين كه ديگر خاطر جمعى حاصل شده كه آن چه را خواستار گرديده به اجابت رسيده و اينك براى ديگران هم تلاش مى كند و در اول ذوالقربى را در نظر گرفته و در واقع به خواسته هاى خود عموميت داده است و همانطور كه قبلا گفته شد دعا كردن در حق ديگران يكى از شرائط استجابت است .
در بيان فقرات مورد شرحبار الها باز گويم با تو راز آن چه باشد حاجتم در هر نياز
مسئلت باشد مرا از تو بسى چون نباشد غير تو من را كسى
خواهم از تو خير خود را در امور زانكه برخيزم نباشد اين شعور
اى بسا شر باشدم پندار نيك اى بسا كرهم بود كارى وليك
در كراهت خير من باشد فزون من ندانم خير خود را در درون
پس عطا فرما ز لطف خود چنان خير من را هر چه مى دانى در آن
***
باز گويم كه مرا باشد مآل زآنچه نيكان از تو كردندى سوال
اى كه بر داعى تو بهتر خوانده اى در سخاوت بهترين بخشنده اى
آن چه كردم مسئلت در اين دعا بر من و بر اقربايم كن عطا
بر پدر با مادر و فرزند من زين دعا محكم نما پيوند من
بر برار و خواهر و خويشان من بر حبيب و يار و همكيشان من
همچنان بر خويش و اهل همسرم جمله خواهشها بر آنها كن كرم
و ارغد عيشى و اظهر مروّتى و اءصلح جميع اءحوالى و اجعلنى ممن اطَلتَ عمرَه و حسَّنت عمله و اتممت عليه نعمتك و رضيت عنه و احييته حيوة طيبة فى ادوم السرور و اسبغ الكرامة و اتمّ العيش انك تفعل ما تشآء و لا يفعل ما يشآء غيرك .
و نيكو گردان زندگانيم را، و آشكار كن مروتم را، ((يعنى ظاهر كن صفات نيك و مردانگيم را)) و اصلاح فرما تمام حالاتم را، و مرا از جمله كسانى قرار ده كه عمر آنها را طولانى فرمودى و عمل آنها را شايسته گردانيدى و نعمت خود را بر آنها تمام نمودى و از آنها راضى و خشنود شدى و زندگانى داده اى بر آنها زندگانى خوش و گوارا ((طيب و پاكيزه )) كه پيوسته و مدام در شادى و مسرت مشمول كرامت سرشار تو بوده و زندگانى تمام و كاملى را دارا بوده اند ((پس مرا از جمله ايشان قرار ده )) بدرستى كه تو آن چه را كه بخواهى مى كنى و غير از تو هركس هر چه را خواهد نتواند كرد.
تقاضاى طول عمر شرايطى دارد تا سعادت دنيا و آخرت تاءمين گردد
بعد از آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى تقاضا كرد كه از بهترين چيزى كه بندگان صالح از او درخواست كرده اند به او هم عطا شود، سپس مثل اين كه در دنبال ؛ اشاره به همان خواسته ها كرده و بيان قول صالحين را مى نمايد، و اعتبار اين معنا از آن نظر است كه خود امام عليه السلام صرف نظر از مقام ولايت بلاشك از بندگان صالح و شايسته خداى تعالى بوده و خواسته هاى او خواسته هاى بندگان صالح است .
پس چنين عرض مى كند: كه اى خدا، زندگيم را وسيع و نيكو گردان و ظاهر كن فتوت و جوانمرديم را، و بعد جمله اى ايراد مى فرمايد كه جامع جميع حاجات مى باشد، يعنى عرض مى كند: و اصلح جميع احوالى ، و اين جمله مشابه است به فقره ، و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى ، يعنى اصلاح فرما تمام حالات مرا، وقتى كه بنا شود تمام حالات آدمى اصلاح شود و يا در واقع هم دنيا و آخرت او برطرف شود، مگر ديگر چيزى فروگذار شده است ، ولى در عين حال باز امام عليه السلام خواسته هاى خود را توضيح داده و چنين دنبال مى كند:
كه خدايا مرا از جمله كسانى قرار ده كه طول عمر به آنها داده اى ، و شرائطى را براى طول عمر قائل شده كه در يك سلسله از فقرات متذكر مى شود.
در اين جا ايماء و اشاره اى به كار رفته كه امام عليه السلام صراحتا عرض نمى كند كه خدايا طول عمر به من عطا فرما، بلكه عرض مى كند و اجعلنى ممّن اطلت عمره و توضيح اين بيان و سرى كه در معناى آن نهفته شده است خواهيم داد، الحال متذكر مى شويم كه شايد حاصل مجموع شرائطى را كه امام عليه السلام در اين سلسله ايراد فرموده چنين باشد كه تقاضاى طول عمر بايد تواءم با سعادت دنيا و آخرت باشد و الا اگر بنا شود كه در اعطاى طول عمر، كسى در زندگى نكبت بار و يا در سختى و مشقت و يا بدون توفيق در عبادت و يا در نادانى و خرافت بسر برد كه هيچ نتيجه اى بر آن مترتب نبوده بلكه عاقبت امر او به زيانكارى خاتمه پيدا مى كند، همچنان كه خداى تعالى در شاءن گروهى در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 16ى 70 و س 22ى 5 و منكم من يردّ الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا يعنى از شما كسى هست كه رد كرده مى شود به سوى خوارترين زندگانى ((يعنى سن پيرى و نقصان قوت و عقل )) كه مشابه سن طفوليت باشد، كه سرانجام آن پيرى به اينجا مى كشد كه بعد از علم و دانايى نداد از آن دانستن چيزى را يعنى حالت نسيان و فراموشى براى او حاصل شده و قوه فهم و حافظه او برود.
الحال اگر خوب در اين آيه شريفه و بيان امام عليه السلام دقت شود خواهيم دريافت كه در كلمه ((منكم )) در اين آيه شريفه و در كلمه ((ممّن )) در بيان امام عليه السلام ، ارتباطى قرار دارد كه مصداق نحوه گفتار امام عليه السلام را مى رساند، يعنى امام عليه السلام اگر تقاضاى طول عمر مى كند عمرى نمى خواهد كه با خرافت و خفت عقل و ناتوانى تواءم و مشمول اين آيه شريفه باشد، بلكه طول عمرى مى خواهد كه واجد شرايطى بوده و عقل و فراست خود را در آن مرحله از دست ندهد تا بتواند به وظيفه بندگى عمل نمايد.
-
طول عمر خوبست ولى با اين شرايط!!
سپس امام عليه السلام اولين شرط طول عمر را موكول به داشتن زندگانى نيكو مى كند، چه همانطور كه گفته شد اگر كسى را عمر دراز دادند و زندگانى او رقت بار و در فلاكت باشد، مرگ بر آن زندگانى ارجح است .
و همچنين تقاضا دارد كه در آن طول عمر اعمال نيكو و شايسته داشته باشد تا بتواند مستوجب اجر عظيم در آخرت شود، و اين كه گفته اند: الدّنيا مزرعة الاخرة ، از همين جهت است كه هر كس در آن بيشتر ماندگار شود و بيشتر كشت كند برداشت محصول او در آخرت زيادتر است .
و نيز شرط مهم ديگرى كه امام عليه السلام براى ادامه زندگى بيشتر فرموده : چنين است كه عرض مى كند: طول عمر مرا بر وجهى قرار ده تا از جمله كسانى باشم كه نعمت را بر آنها تمام كرده اى !!
حال بايد دانست كه آيا اشاره اين گفتار بر چيست ؟ و چه كسانى نعمت بر آنها تمام شده است اينك با وجودى كه اين موضوع بسيار دقيق است در عين حال بسيار واضح و روشن است .
شكى نيست كه خداى تعالى زمانى نعمت را بر بندگان خود تمام كرد كه على بن ابى طالب عليه السلام را به ولايت منصوب و دين را كامل كرد همچنان كه در آيه شريفه فرمود: س 5ى 5 اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى امروز كامل گردانيدم براى شما دين شما را ((از نظر تمام احكام )) و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را، يا تمام گردانيدم بر شما هدايت و توفيق را به كمال احكام دين و اختيار كردم براى شما اسلام را دينى پاكيزه تر از همه دينها ((به نصب امام خليفه و ولى امر.))
و به طورى كه تفاسير مفصلا در ذيل اين آيه شريفه بياناتى آورده اند اين آيه در شاءن ولايت مولا اميرالمؤ منين عليه السلام آورده شده و از اين جهت نعمت بر اهل ايمان تمام شده است .
و در اين فقره از بيان امام عليه السلام كه مى فرمايد: و اتممت عليه نعمتك اشاره بر اين است كه طول عمر خود را بر وجهى ميخواهد كه در زمره آنهايى قرار گيرد كه دين خدا بر آنها كامل شده و نعمت بر آنها تمام شده باشد. و اين بحثى بسيار مفصل است كه در اين جا گنجايشى بر آن نيست همينقدر مى توان گفت :
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
يكى ديگر از شرايط تقاضاى ادامه زندگى
يكى ديگر از شرايط طول عمر كه امام عليه السلام خواستار شده تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح است ، در اين فقره عرض مى كند: و احييته حيوة طيبة و باز معناى اين فقره بر همان وجه است كه بيان اول را فرمود، يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه طول عمر را بر من طورى قرار ده كه در آن حيات طيب و زندگانى نيكو داشته باشم ، و خداى تعالى خود در اين باب بيانى آورده كه مى فرمايد: هر كس اعمال صالح داشته باشد زندگانى او نيكو و طيب است ، و در سوره النحل آيه 97 مى فرمايد: من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .
يعنى هر كس از مرد و زن كردار شايسته كند و ايمان به خدا داشته باشد پس هر آينه زندگانى دهيم او را در دنيا زندگانى خوش و نيكو و جزا دهيم او را به بهترين وجهى از آن چه به جا آورده است .
حال زندگانى خوش و نيكو از نظر خداى تعالى چه باشد خود بهتر مى داند، چه بسا ممكن است صاحبان اعمال صالح را توفيق به صبر و قناعت و رضا دهد، چه بسا ايشان را از هر جهت توانگر سازد، چه بسا به نعيم فراوان آنها را متنعم سازد و خلاصه بطورى زندگانى نيكو به ايشان دهد كه مستوجب اجر عظيم در آخرت گردند.
بعضى گفته اند: كه حياة طيبه ، حلاوت طاعت است ، و نزد محققان ، حياة طيبه ، استغناء است بالله عما سوى الله ، حاصل آن كه بايد دانست كه بجاى آوردن اعمال نيكو نه تنها براى آخرت بلكه با توجه به معناى آيه شريفه براى زندگانى دنيا هم مفيد و نيكو بوده و آدمى را سعادتمند مى نمايد.
پس امام عليه السلام كه در اين فقره تقاضاى اعطاى زندگانى نيكو را كرده است شايد از اين جهت است كه خداى تعالى زندگانى نيكو را در دنيا و در آخرت منوط به اجراى اعمال صالح دانسته و لذا مثل اين كه در اين بيان تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح را كرده است .
رضاى خداى تعالى بر طول عمر مقدم است
موضوع ديگرى كه امام عليه السلام در شرايط اعطاى طول عمر تقاضا كرده است رضاى حق تعالى از ادامه زندگانى او عليه السلام است .
اكنون بايد اين توجه را حاصل نمود كه آيا خداى تعالى از چه كسانى رضايت داشته و با زندگانى چه گروهى موافق است تا دانسته شود كه منظور اصلى امام عليه السلام از اين بيان چه بوده است .
قرآن مجيد اين موضوع را به خوبى روشن كرده و كسانى را كه خداى تعالى از آنها راضى است معرفى مى نمايد.
هنگامى در شاءن صادقين كه در جنت الماءوى جايگزين مى شوند مى فرمايد: س 5ى 119 رضى الله عنهم و رضوا عنه كه خشنود باشد خداى تعالى از ايشان و خشنود باشند ايشان از خدا به اعطاى جزاى كامل و ثواب شامل .
زمانى در شاءن آنها كه سبقت گرفتند در ايمان و آنها كه متابعت و پيروى نمودند از ايشان باز همين بيان را آورده و رضايت خود را ابراز فرموده است .
جاى ديگر در شاءن سپاسداران و شكرگزاران و در حق آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح به جاى آوردند رضايت خود را به بهترين وجهى مى رساند و مى فرمايد اين گروه بهترين آفريده هاى خدا هستند و در بهشت جاويدان بمانند و خشنود شد خداى تعالى از ايشان و از اعمال نيك ايشان و خشنود باشند از خداى ، و هكذا بيانات ديگرى كه حاكى است خداى تعالى به آنهايى كه ايمان به او داشته و از فرستاده او پيروى مى كنند از آنها رضايت داشته و وعده هاى نيكو به ايشان داده است .
پس امام عليه السلام تقاضا دارد كه در اعطاى طول عمر از اين مزايا همه برخوردار بوده و آخرين مرحله حد توفيق را كه رضايت حق تعالى است در يابد.
در بيان فقرات مورد شرحاز تو خواهم اى خدا حاجت تمام تا رسانم عيش خود را بر دوام
زندگى خواهم سراسر پرنشاط تا بگيرم كام خود را زين بساط
جمع حالم را بياور در صلاح چون نديديم غير از اين ره در فلاح
در ظهور آور مرا در زندگى در مروت نيكى و مردانگى
همچنان خواهم ز تو عمر دراز تا بگويم آن چه دارم با تو راز
ليك عمرى كه نباشم من حزين با سعادت باشم و شادى قرين
همچنان باشم در اعمال نكو ره نگيرم غير حق در جستجو
الغرض خواهم مرا گيرى زمام تا كنى بر من ز خود نعمت تمام
نعمتى تا طاعتم سازى قبول دست من گيرى به دامان رسول
بر زنم چنگى به حبل الله متين تا نگردد رويم از دين مبين
پس مرا تا هر زمان دادى حيات در رضاى خود بگيرم بر نجات
مجمل از اين حاصل عمر طويل من نباشم خوار و بيمار و ذليل
بر من آور زندگى چون صالحين چون تو آنى كه توانى بر يقين
كس نباشد كه كند غير تو كار تو توانايى فقط در روزگار
اللهم (105) خصنى منك بخاصة ذكرك و لا تجعل شيئا مما اتقرب به (106) فى آناء الليل و اطراف النهار ريآء و لا سمعة و لا اشرا(107) و لا بطرا(108) و اجعلنى لك من الخاشعين .
خدايا مخصوصم دار به ذكر خصوصيت ، يعنى به ياد خصوصى خود مرا تخصيص ده ، يا اختصاص ده مرا به ذكر مخصوص خود.
و مگردان ((از براى من )) چيزى را كه تقرب جويم بدان در همه اوقات شب و همه نوبت روز از خودنمايى و سپاس جويى و خودفروشى و بزرگ منشى ، يعنى اعمال شبانه روز مرا طورى قرار ده كه خالص باشد و ريا و تكبر و شنوايى و خودپسندى و ناسپاسى در آن راه نيابد، كه مرا از تقرب تو باز دارد، و بگردان مرا براى خود از جمله فروتنان و خشوع كنندگان .
ذكر مخصوص خداى تعالى چيست ؟
در اين فقرات دو موضوع مهم قابل بحث است يكى ذكر مخصوص حق تعالى و ديگرى سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا.
و اما در موضوع اول در باب ذكر قبلا مطالبى به تفصيل در صفحه 243 گذشت و لكن در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: كه اى خدا مرا به ذكر خاص خود مخصوص گردان در اين موضوع مطلبى بسيار دقيق است كه اگر از نظر قرآن توجه به آن حاصل شود شايد مفهوم واقعى از بيان امام عليه السلام به دست آيد، موضوعى كه قبلا بايد متذكر شد، اينست كه خداى تعالى در سوره البقره آيه 152 مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ، يعنى پس ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را يا بر اين تفسير، كه هر كس ياد كند خدا را در نفس خود، خدا ياد مى كند او را.
پس از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداى تعالى خود ذاكر است و چنين گفته اند: كه ذكر خداى تعالى بر بندگان اعطاى ثواب و مغفرت و پاداش نيكو بر اعمال است ، حال بايد دانست كه آيا ذكر مخصوص او سبحانه بر بندگان چه مى باشد، و چگونه امام عليه السلام ذكر خداى تعالى را بر بندگان جنبه عمومى و خصوصى داده است .
نگارنده آن چه را كه در اين باب دقت كرده و به خاطر سپرده است متذكر مى شود، و در عين حال از ساحت مقدس امام عليه السلام معذرت مى طلبد، چون مطالبى را كه در شرح اين دعا بكار رفته با وجود روشى كه از ارتباط بيانات امام عليه السلام به قرآن مجيد اتخاذ شده ، معذلك شايد حق مطلب ادا نشده باشد و آن چه را كه منظور و مقصود اصلى از آن بزرگوار بوده در ميان نيامده باشد.
در هر حال اين كه امام عليه السلام تقاضا فرموده كه خداى تعالى او را به ذكر خاص خود اختصاص دهد شايد از آن نظر باشد كه چون حق تعالى بعضى از بندگان را مورد لطف خاص خود قرار مى دهد در موارد بسيارى به اين خصوصيت اشاره مى فرمايد، لذا او عليه السلام خواستار شده كه در زمره اين خواص قرار گيرد، و براى اين كه ارتباط اين معنا با بيان مورد بحث روشن گردد به آياتى چند در اين باره اشاره مى شود: در سوره البقره آيه 104فرمايد: و الله يختص برحمته من يشاء با وجود اين كه رحمت خداى تعالى همه چيز را فراگرفته و رحمتى وسعت كل شى ء معذلك در اين جا مى فرمايد: كه مخصوص مى گرداند خدا رحمت خود را براى هر كس كه خواهد، گرچه اين آيه شريفه در شاءن مقام نبوت ختمى مرتبت است و لكن معناى ظاهر مى رساند كه رحمت خداى تعالى هم خصوصى و هم عموميت دارد و از اين جهت مى توان گفت كه ((اعطاى رحمت خاص )) ذكر مخصوص خداى تعالى بر بندگان است .
و همچنين در سوره انعام در آيه 83 مى فرمايد: نرفع درجات من نشاء، يعنى مقام و درجات هر كس را كه خواهيم بلند مى كنيم ، پس اين ((رفعت درجات )) ذكر خاص خداى تعالى بر بندگان است .
و هكذا به اين عبارت مترادف توجه نماييد كه مى فرمايد: س 2ى 269 يؤ تى الحكمة من يشاء، س 3ى 13 و الله يؤ يد بنصره من يشاء س 3ى 73 قل ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء س 4ى 49 بل الله يزكى من يشاء س 14ى 11 و لكن الله يمنّ على من يشاء س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء و عبارات ديگر كه همه حاكى از ذكر خصوصى خداى تعالى بر بندگان است ، البته بايد متوجه بود كه اعطاى رزق بر بندگان از طرف خداى تعالى عموميت دارد ولى بسط و توسعه آن خصوصى است ، همچنين افاضه علم و دانش تا حدى عموميت دارد ولى تفويض مقام فضل و حكمت خصوصى است و نيز راهنمايى و هدايت ، به مصداق ان علينا للهدى از طرف خداى تعالى براى عموم است ولى با توجه به اين عبارت كه مى فرمايد: يهدى الله لنوره من يشاء هر كس را بخواهد به نور خود راهنمايى فرمايد، اين هدايت خصوصى است .
پس اين الطاف مخصوص از جانب حق تعالى ذكر خصوصى او سبحانه است بر بندگان ، و از اين جهت است كه شايد نظر مبارك امام عليه السلام بر همين اذكار مخصوص بوده و آنها را خواستار شده است .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه الطاف و عنايات مخصوص از طرف پروردگار متوجه آن كس شود كه شايستگى آن را داشته باشد و يا خواهان آن باشد و يا در صدد وصول آن باشد، يعنى تا كسى خود را آماده براى طريق هدايت نكند، هدايت نخواهد يافت و هر عطاى مخصوص از جانب پروردگار مستلزم آنست كه بندگان ، خود پيشقدم شده و مقدمتا وسائل توفيق آن را فراهم سازند تا به توفيق شامل الهى برسند، مثلا در همان آيه شريفه كه شرح آن گذشت فاذكرونى اذكركم ذكر كردن خداى تعالى بندگان را در اول منوط به ذكر بندگان است خداى تعالى را، و همچنين است بيانات ديگرى در اين مورد كه در مبحث جبر و تفويض در همين كتاب شريف گذشت .
موضوع دوم از فقرات مورد شرح :
سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا
همانطور كه اشاره شد، امام عليه السلام تمام آداب بندگى و روش عبادات را در همين دعاى شريف تعليم داده است خدا مى داند با وجودى كه نگارنده بسيار اين دعاى شريف را خوانده است ، معذلك هرگاه كه آن را باز مى خواند متوجه نكات و رموز ديگرى مى شود كه قبلا آن را ندانسته است .
اكنون ببينيد چگونه امام عليه السلام در اين فقره از دعا خطر رياكارى در عبادات را اعلام كرده است و حقا چقدر لازم است كه اهل ايمان به اين موضوع توجه پيدا كرده تا بتوانند از اعمال خود پاداشى نيكو گرفته و كردار خود را ضايع نسازند.
اينك در شرح اين موضوع براى اين كه اختصار از دست نرود اكتفا مى كنيم به توضيحى فشرده و تفسيرى كوتاه از آيات كريمه و رواياتى چند از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين ، تا اهميت بيان امام عليه السلام به خوبى آشكار گردد.
ريا در عبادات از نظر قرآن مجيد
خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد رياكاران را مورد نكوهش قرار داده ، هنگامى مى فرمايد: س 107ى 4 فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يراؤ ن و يمنعون الماعون .
بعضى چنين تفسير كرده اند: پس سختى عذاب براى نمازگزارندگان ريائيست آنان كه در نماز خود مسامحه و سهل انگارى مى كنند و ريا مى گردانند طاعت خود را به جهت ثناگويى مردم و باز مى دارند آنها را از خيرات و مبرات و منع مى كنند مال زكوة را از اهل استحقاق .
و در جاى ديگر ريا را يكى از صفات منافقين دانسته و در شاءن آنها مى فرمايد: س 4ى 141 يراؤ ن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا: بر اين اشاره كه منافقين در طاعات و نماز و اذكار خود مى نمايانند خود را به مردم و ريا مى كنند بر وجهى كه ديگران پندارند ايشان مؤ منان ند و اين گروه ياد نمى كنند خدا را مگر يادكردنى اندك ((چه رياكار عبادت نمى كند مگر در حضور كسى كه او را ببيند.))
و يا قلت ذكر ايشان بر اين وجه است كه ياد مى كنند خدا را به زبان ، نه بر دل ، و اين ياد كردن به زبان نسبت به ذكر دل اندك است .
و همچنين در مورد عبادات ديگر از جمله مورد انفاق مى فرمايد: باطل نكنيد و ناچيز مگردانيد انفاق و صدقات خود را به منت گذاشتن و آزار، همچنان كه باطل و نابود مى كند رياكار انفاق خود را به سبب ديدار مردم قوله تعالى س 2ى 264 كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر و اين اشاره بر اينست كه رياكار رضاى حق تعالى را در نظر نگرفته و ايمان به روز باز پسين ندارد، چه اگر ايمان داشت پاداش نيكوى خلود در بهشت را مقدم به رضاى خلق و پاداش موهوم و بى ثبات ايشان نمى گرفت .
و نيز بيانات ديگرى قرآن مجيد در باب رياكاران دارد كه در اين جا مجالى براى تفسير آنها نيست .
رواياتى چند در ((ريا و رياكارى ))
از كتاب عدة الداعى : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه فرمود: بدتر چيزى كه از شما مى ترسم ، شرك اصغر است ، عرض كردند: كه شرك اصغر چيست ؟ فرمود: ريا، و نيز از آن حضرت منقول است كه خداى تعالى فرمود، هر كه عملى به جا آورد كه غير مرا در او شريك سازد همه آن عمل از غير است و من نيز از آن عمل بيزارم .
و نيز مرويست : كه خداى تعالى در روز قيامت كه جزاى بندگان را دهد، به رياكاران مى فرمايد كه شما برويد نزد كسانى كه از براى ايشان ريا كرديد ببينيد كه آيا جزاى شما در نزد ايشان هست يا نه ؟
از عدة الداعى : از حضرت پيغمبر پرسيدند كه نجات در چيست ؟ فرمود: بنده اطاعت پروردگار را نكند در حالى كه مردم را در نظر داشته باشد.
از كتاب كافى : از امام صادق عليه السلام كه به عباد بن كثير بصرى در مسجد فرمود: واى بر تو اى عباد!! مبادا خودنمايى كنى زيرا هر كه براى جز خدا كار كند خدايش به كسى واگذارد كه براى او كار كرده است .
از امام صادق عليه السلام فرمود: هر ريايى شرك است ، راستش اينست كه هر كه براى مردم كار كند ثوابش به عهده مردم است و هر كه براى خدا كار كند ثوابش با خدا است .
از كتاب كافى : اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: رياكار و خودنما سه نشانى دارد: هنگامى كه در برابر مردم باشد نشاط به عبادت دارد، و چون تنها است كسل و تنبل است و دوست دارد در هر كارش او را ستايش كنند و آفرين گويند.
از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: از خدا چنان بترسيد كه محض عذرخواهى نباشد، و براى رضاى خدا كار كنيد بى خودنمايى و قصد شهرت ، زيرا هر كه براى خاطر جز خدا كار كند خدا او را به عمل او واگذار كند.
از كتاب معراج السعادة : از حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام مرويست در بيان قول حق تعالى كه مى فرمايد: س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا: فرمود: كه مردى عمل خيرى مى كند كه خالص از براى خدا نيست بلكه غرض او ستايش مردم است و خواهش دارد كه او را بشنوند پس اينست آن چنان كسى كه شرك آورده است در بندگى پروردگار خود، پس فرمود: كه هيچ بنده اى نيست كه عمل خير خود را پنهان كند و روزگارى از آن بگذرد مگر اين كه خدا آن را ظاهر مى سازد.
و در اين باب روايات بسيار است كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى گرديد.
خوب است دانسته شود كه ريا چيست و رياكار كيست
با بيانى ساده و روشن گفته مى شود كه ريا نزديكى جستن به مردم است به اظهار طاعت و طلب منزلت در دلهاى ايشان ، از آن جهت كه رياكار را تعظيم و تكريم نمايند.
و همچنين ريا فريب دادن مردم است به خودنمايى از براى اين كه او را مردى نيك و صالح بدانند و از اين راه بتواند مقاصد خود را عملى كرده و تحصيل مرتبه و مقدار نمايد، و نيز گفته اند كه ريا طلب اعتبار در نزد مردم است كه خود را در نزد وضيع و شريف مكرم و معزز نمايند، به وسيله نمايش افعال خير يا نشان دادن آثارى كه دلالت بر صفت نيك كند، بعضى گفته اند، اصل ريا محبت به دنيا و فراموشى از آخرت است ، كه حاصل آن طمع در مال و منافع مردم است و يا محبت مدح و ستايش ايشان .
هر كس در دنيا مبتلا به ريا شد هميشه متزلزل و مشوش و خاطر او ناآرام است از آن جهت كه مقصود او هميشه رضاى مردم و دلجويى ايشان است ، كه آن هم هيچ اعتبارى در روش مردم نيست چون هر دلى را ميل و رضاييست و دل مردم به اندك چيزى متغير مى گردد و رياكار بايد پيوسته متوجه پاس خوشنودى ايشان را داشته باشد و چه بسا جمعى به او پيوندند و جمعى از او بگسلند، و چون دل يكى را بخواهد ديگرى از او دل شكسته شود.
و هر كس دست از رضاى حق برداشته طالب رضاى مردم گردد آخر نيت او فاش شده و خدا و خلق او را دشمن دارند و هر كس رضاى خدا را به رضاى مردم مقدم دارد نتيجه آن شود كه همه او را دوست دارند.
علامت ريا!
اگر كسى بخواهد بداند كه اعمالش خالص است يا نه ، ببيند كه آيا دوست مى دارد مردم او را به اعمالش ستايش كنند يا نه ؟ اگر چنين باشد و او را خوش آيد، ريا در اعمال او بى رخنه نيست .
البته اگر كسى عبادت را از روى اخلاص كند و مردم را منظور نداشته باشد چنانچه به واسطه مدح مردم مسرتى براى او حاصل شود، ضررى به عبادت او نمى رسد و پاداش او محفوظ خواهد بود.
و چنين گفته اند: كسى كه دل او از جميع علائم ريا خالى باشد آن است كه تفاوتى بر او نباشد ميان آن كه انسانى بر عمل نيك او مطلع شود، يا چهارپايى ((و مادامى كه فرق ميان اين دو بيابد از توقع تعظيم و احترام خالى نخواهد بود.))
خلاصه ، بايد آدمى در عبادات خود هيچ التفاتى به خلق نداشته و چشم از مردم دوخته باشد و مطلقا شائبه ريا و خاطرجويى اهل دنيا پيرامون خاطر او نگردد تا نتيجه گرفته شود، و الا چه بسا رياكار اجر خود را در احترامات دنيوى از مردم گرفته و در آخرت ثوابى نداشته باشد و گذشته از اين ممكن است آلوده عجب و تكبر شده و مستوجب عقاب عظيم گردد.
علاج ريا
هر كس به صفت ريا مبتلا باشد لازم است كه متذكر ضرر و مفاسد آن بوده و با نفس خود مبارزه كند و خود را مورد ملامت قرار دهد از اين كه چگونه اعمال خود را باطل و بى اجر مى گذارد.
آخر وقتى كه پاداش عبادت از طرف رب العزة معلوم باشد و مسلم باشد كه در برابر اعمال نيكو حسنات مضاعف بخشيده مى شود و نيكوكار به ثواب جاودانى مى رسد، پس چگونه است ؟ آدمى براى منظور از حصول اجتماعى و موهوم كه در نزد مردم است كردار به اصطلاح نيك خود را به آنها مى فروشد، در حالى كه اغلب هم نتيجه به عكس گرفته شده و رياى اعمال و خودنمايى ظاهر شده مورد تنفر خلق قرار مى گيرد.
حقا اگر آدمى بخواهد خود را از اين صفت مهلك نجات دهد بايد كاملا در عبادات خود توجه به خدا داشته و حتى الامكان نفس خود را عادت دهد كه كردار خود را خالصا لوجه الله انجام داده و از مردم پنهان دارد و حال خود را چنين قرار دهد كه اگر كسى او را حضورا مدح كند پيش خود خجل و به نفس خود بگويد كه كارى نكرده ام كه سزاوار ثنا باشم بلكه شرمنده ام كه هنوز حق تكاليف و بندگى خود را نتوانسته ام به جا آورم ، و هر گاه در اجتماعى او را تمجيد و تعريف كنند در دل خود استغفار كند و پناه برد بر خدا از شر آن چه كه او را ستايش مى كنند و از خدا بخواهد كه عمل او را از ريا و شرك خالص گرداند همچنان كه مولا سيد الساجدين و زين العابدين در اين دعا تقاضا نموده است .
-
قسمت سوم از فقرات مورد شرح
تقاضاى امام عليه السلام در فروتنى و خشوع است
بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضاى به اعمال خالص و پاك از ريا را از خداى تعالى مى نمايد، سپس خواستار حالت خشوع شده و عرض مى كند: و اجعلنى لك من الخاشعين يعنى مرا از جمله خاشعان و فروتنان قرار ده .
و اين بهترين حالت براى بندگان و نزديكترين وسيله در مقام تقرب است ، و چنين گفته اند كه اصلا خشوع به معنى خوف دائم است و يا خوفى كه ثابت باشد و بعضى بر آنند كه خاشعان اهل نيازند و مقرر است كه نياز براى او بايد و ناز به جهت او شايد.
در كشف الاسرار آورده : كه هر كه نياز بدو برد توانگرش گرداند و هر كه ناز به جهت او كند عزيزش سازد و جمله و كانوا لنا خاشعين نشانه نياز است .
يكى از ارباب تفاسير گفته : كه خاشع آنست كه چشم بر هم نهد از ترس خدا؛ و ديگرى گفته خشوع حضور قلب است نزد معبود و تفويض همه عزائم و ارادات به او در جميع احوال .
حاصل آن كه امام عليه السلام در اين فقرات چنين تقاضا كرده : كه اى خدا مرا به ياد مخصوص خود ياد كن و اعمالم را خالص و خالى از شائبه ريا بدار و مرا فروتن و خاشع قرار ده .
در بيان ريا
بار الها شاملم كن لطف خاص تا شوم از محنت بى حد خلاص
هم خلوص آور مرا انجام كار هم به ذكر خاص خود مخصوص دار
رهنمايى كن مرا با نور خويش تا بگيرم راه خود روشن به پيش
پس موفق كن مرا در بندگى تا نيايد بر من اين شرمندگى
كه ريا باشد مرا اعمال نيك يا كه در امر تو كس گيرم شريك
آن چه كوشم در تقرب صبح و شام گر نيابم لطف تو صعب است و دام
يك طرف وسواس شيطان رجيم يك طرف حس ريا بر من مقيم
حاصل اين باشد تمنايم ز دوست خالص آرد آنچه از كارم نكوست
در عبادت باشم از نخوت به دور بر نگيرد طاعتم بر خود غرور
همچنان خاشع مرا دارد مدام تا شوم مشمول ذكر خاص و عام
اللهم اعطنى السعة فى الرزق و الامن فى الوطن و قرة العين فى الاهل و المال و الولد و المقام فى نعمك عندى و الصحة فى الجسم و القوة فى البدن و السلامة فى الدين و استعملنى بطاعتك و طاعة رسولك محمد صلى الله عليه و آله ابدا ما استعمرتنى .
خدايا وسعت معاش و روزى فراوان بر من عطا فرما، و در زادگاه و ميهنم امنيت و آرامش برقرار كن ، و اهل و عيال و مال و فرزندانم را روشنى چشمم قرار ده ، و پايدار و بر دوام دار نعمت هايى را كه بر من عطا فرمودى يعنى نعمت هاى خود را مقيم بر من بدار و آنها را از من باز مگير، و تندرستى در جسم ، و نيرومندى در بدن ؛ و سلامتى در دين نصيب و بهره من گردان ، و بگمار مرا و وادار كن به طاعت خود و طاعت رسول خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه درود خدا به روان او و خانواده اش باد، تا مادامى كه مرا زنده نگاهدارى ، يعنى تا آن هنگام كه جان در بدن دارم توفيق فرمانبردارى خود و فرمانبردارى فرستاده خود كه رسول اكرم است ، از من سلب مفرما.
با ثروت دنيا مى توان متاع آخرت را خريدارى كرد
مطالبى كه امام عليه السلام در اين سلسله از خواسته هاى خود دنبال كرده همچنان بسيار مهم و قابل بحث است و اينك به اهميت هر يك اشاره مختصرى خواهد شد.
در اين دعاى شريف امام عليه السلام در سه مورد تقاضاى روزى وسيع كرده و اين تقاضا به نوبه خود شايان اهميت بلكه به اعتبارى وسيله تاءمين سعادت دنيا و آخرت است ، از آن جهت كه آدمى مى تواند در توسعه مال تمام وسايل آسايش و رفاه دنيوى خود را آماده كرده و نيز موجبات شادمانى زندگانى ابدى خود را در دنياى ديگر فراهم سازد.
مگر نشنيديد كه خداى تعالى فرمود: س 9ى 112 ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ... يعنى همانا بخريد خدا از گرويدگان ، نفس هاى ايشان را ((كه در طاعت اندازند و مباشر جهاد شوند)) و مال هاى ايشان را ((كه در راه او انفاق كنند)) به آن كه در مقابل ، بهشت را به آنها اعطا فرمايد.
و اين توفيق نصيب هر كس نيست مگر آن هايى كه حقا ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، همچنان كه در چند مورد خداى تعالى در قرآن مجيد در شاءن اهل تقوى مى فرمايد: اهل تقوى و يا اهل ايمان كسانى هستند كه از آن چيزى كه به ايشان عطا كرديم و به آنها روزى داديم به آن افاضه مى كنند و به غير مى رسانند و انفاق در راه خدا مى كنند، قوله تعالى و ممّا رزقناهم ينفقون
و براى اين گروه چه درجات و مقام و مزايايى در آخرت قائل شده كه در اين مختصر امكانى براى بيان پاداش آنها نيست .
و مسلم بايد دانست كه منظور امام عليه السلام در اين تقاضا كه خواستار روزى و معيشت فراوان شده است از آن نظر است كه از ثواب انفاق آن بهره مند گردد، و الا هيچگاه آن بزرگوار براى اندوختن و يا كسب شهرت و مقام چنين تقاضايى نخواهد كرد، و اين خود سعادت و نعمتى بزرگ است كه خداى تعالى كسى را در دنيا ثروتى فراوان دهد و روزى او را گشاده گرداند تا او را به فيوضات خيرات و مبرات برساند، مگر نه اميرالمؤ منين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: الا و ان من النعم سعة المال يعنى آگاه باش كه يكى از نعمت ها روزى وسيع است ((كه مى توان سعادت دنيا و آخرت را به آن تاءمين نمود)) و همان طور كه بيان آن قبلا گذشت اين هم يكى از الطاف خاص خداوندگاريست كه كسى را مشمول توسعه رزق نمايد، همچنان كه فرمود: س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء. پس از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار اين خصوصيت شده و عرض مى كند: اللهم اعطنى السعة فى الرزق و در بيان رزق از صفحه 268 تا صفحه 275 همين كتاب مطالبى به تفصيل گذشت .
مال و اولاد زمانى ثمربخش است كه باعث روشنى چشم باشند و الا....!!
امام عليه السلام پس از درخواست روزى وسيع چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مال و عيال و فرزندانم را روشنى چشم من قرار ده .
اينك بايد دانست كه ماءخذ اين تقاضا از كجا و معناى آن چگونه است ، اگر نظر خواننده عزيز باشد قبلا مطالبى گذشت كه امام عليه السلام از خداى تعالى خواسته بود كه آن چه را مردان صالح از او سبحانه خواستار شده اند به وى هم اعطا شود و چون اين هم يكى از خواسته هاى ايشان است ، لذا ارتباطى را كه اين بيان به يكى از آيات الهى داشته بيان مى داريم .
در سوره الفرقان از آيه 64 تا آيه 73 يك سلسله بياناتيست كه خداى تعالى در شان اهل تقوى و بندگان برگزيده خود و يا ((عباد الرحمن )) آورده كه صفات و علائم و خواسته هاى اين گروه را مى رساند و اين آيات بسيار جالب و آموزنده است كه در پايان آنها مى فرمايد: و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما و در اين دعاى شريف كه امام عليه السلام عرض مى كند: و قرة عين فى الاهل و المال و الولد، شايد ارتباط مستقيم به اين آيه شريفه داشته باشد، از آن جهت كه معناى آيه شريفه اشاره بر اين است كه مى فرمايد: و ديگر بندگان حق آنانند كه از روى نياز مى گويند: ببخش ما را اى پروردگار از زنان و يا فرزندان ما همچنان كه ايشان روشنى ديده هاى ما باشند، يعنى ما از ايشان خوشدل و شادمان باشيم ((مراد از اهل اولادهاى صالحند زيرا مؤ من چون اهل و ولد خود را صالح و متقى بيند دل او شاد و چشم او روشن مى گردد)) و بگردان ما را براى پرهيزگاران پيشوا، يعنى ما را چندان توفيق و پرهيزگارى ده كه شايسته پيشوايى و امامت متقيان باشيم و اهل تقوى در امر دين اقتدا به ما نمايند به افاضله علم و توفيق عمل .
پس اين هم بيان قول صالحين است كه امام عليه السلام خواستار شده است .
چند تقاضاى مهم ديگر
سپس امام عليه السلام امنيت و آسايش در ميهن و صحت و سلامتى جسمانى خود را از خداى تعالى خواستار شده است ؛ و در اهميت اين دو موضوع كافيست كه به همان بيان مشهور و كلام معروف اشاره شود كه فرمود: نعمتان مجهولتان ، الصحة و الامان كه حقا قدر اين دو نعمت بزرگ مجهول است و تا زمانى كه آدمى در راحت و آسايش و امنيت به سر مى برد متوجه آشوب و بلوا و ناامنى جنگ و جدال و خونريزى نيست و همچنين تا بدن و جسم او سالم است و كسالتى بر او عارض نيست قدر اين سلامت و امنيت را نمى داند، و همين كه به عارضه اى دچار و به ناامنى گرفتار شد آنوقت به اهميت اين دو نعمت بزرگ پى خواهد برد، پس امام عليه السلام با علم و اطلاع بر ماجراى اين دو بلاى عظيم خواستار سلامتى و آسايش شده است .
و نيز تقاضاى ديگر آن بزرگوار: مقام در نعمت هاى الهى است ، يعنى چنين تقاضا مى كند كه نعيم اعطايى بر او هميشه ثابت و بردوام باشد چون اگر بنا شود كه نعمت هاى خداداد از آدمى زايل شود بهره اى مطلوب از زندگانى نخواهد گرفت و امام عليه السلام از نظر اهميت موضوع اين بيان را در جاى ديگر بر وجه ديگر آورده ، و بر اين مضمون عرض مى كند و لا تسلبنى صالح ما انعمت به علىّ كه شرح آن قبلا گذشت .
سلامتى در دين
بعد از آن كه امام عليه السلام خواستار سلامتى جان خود شد، سپس تقاضاى سلامتى دين را مى نمايد. و از اين بيان دو مفهوم حاصل مى شود، يكى عموميت سلامتى دين كه براى نگاهدارى و مبارزه با بيماريش ، لازمه جهاد است همانطور كه مجاهدين در راه حق براى از بين نرفتن و حفظ سلامتى دين سلامتى جان خود را فدا كردند.
و ديگر سلامتى دين در نفس و قلب و عمل است كه اگر كسى اعتقادات او به مرحله يقين نباشد و به پاره اى از اصول و فروع معتقد باشد و برخى را قبول نداشته باشد و يا به وسوسه و ترديد گرفتار باشد، او در دين خود بيمار است .
دين سالم ان است كه هيچگونه مرض انحرافى در آن وجود نداشته باشد، و به كوچكترين ضروريات آن پشت پا زده نشود، بلاى ضعف دين از بلاى هر بيمارى بيشتر و نگاهدارى آن از نگاهدارى سلامتى بدن به مراتب بالاتر است ، واى اگر كسى دين خود را بيمار يابد!! حقا اگر آدمى بخواهد اين سلامتى را مواظبت نمايد؛ يك آن نمى تواند غافل بماند، بايد تمام قواى خود را در اين امر دشوار آمادگى دهد، آنى نمى تواند از زبان خود غافل باشد، لحظه اى نمى تواند از خشم مواظبت نكند، بايد متوجه تمام اعضاء جسمانى خود در راه سلامتى دين بوده باشد و از آن بالاتر بايد توجه كامل خود را به حالات باطنى ، اراده هاى قلبى ، و قواى روحانى و هواى نفسانى معطوف دارد.
مگر ممكن است كه به اين سادگى زمام هواى نفسانى را در دست گرفت و در مقابل آن ايستادگى كرد؟ و مانع پيشرفت او به سوى بيمارى هاى دين گرديد، مگر ممكن است كه به سهولت جلوگيرى كرد از آن چه كه خداى تعالى از نظر آزمايش و طريق بندگى بر بندگان خود منع كرده است ؟
خدا مى داند هيچ چيز دشوارتر از نگاهدارى سلامتى دين نيست ، كوچكترين انحرافى آدمى را به يك بيمارى شديد تهديد مى كند، نه اين كه تصور رود كه امام عليه السلام تقاضاى كوچكى در اين فقره كرده بلكه اين موضوع بسيار مهم و سلامتى روحانى از سلامتى جسمانى بالاتر است .
تقاضاى توفيق طاعت
امام عليه السلام سپس تقاضاى توفيق طاعت مادام العمر را از خداى تعالى كرده ، و اين تقاضا پايه و اساس تمام خواسته هاى او عليه السلام است چه اگر توفيق طاعت و بندگى حاصل نشود، ديگر نتيجه تمام خواهش ها مستهلك است و اين تقاضا به قدرى شايان اهميت است كه اصولا تمام اين گفتگوها و ارسال رسل و انزال كتب بر سر همين يك موضوع است ، ببينيد هر مطلبى كه از نظر خداى تعالى اهميت بيشترى داشته باشد در قرآن مجيد بيشتر تكرار شده است و خداى تعالى در دوازده مورد اين بيان را بر وجوه گوناگون آورده ، كه اى مردم : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ،فرمان بريد خدا و فرستاده او را و اين بيان در درجه اول اهميت قرار گرفته از آن جهت كه حاصل خلقت جن و انس بستگى به اين داشته و نتيجه گفتار همه پيمبران بر همين كلام استوار بوده است .
و از آن طرف نتيجه نهايى زندگانى اين جهان را موكول به پذيرفتن همين امر كرده ، چه اگر كسى در اين امر مطيع قول حق تعالى گرديد و اطاعت كرد خداى و رسول او را در اوامر و نواهى بلاشك فايز و رستگار شده و به سعادت سرمدى رسيده است ، همچنان كه خداى تعالى خود در موارد بسيار اشاره بر اين فرموده :
و جايى مى فرمايد: س 43ى 71 و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما يعنى هر كس فرمان برد خداى و فرستاده او را پس به درستى كه فايز شود به خير و پيروزى بزرگ ((كه آن رضوان حق است .))
و در جاى ديگر مى فرمايد: س 4ى 13 و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها... يعنى و هر كس فرمان برد خداى و رسول او را در آورد خداى او را در بوستان هايى كه پيوسته آب جارى از زير درختان آن روان است و او را در آن جا مخلد سازد كه اين رستگارى بزرگ است .
و خلاصه در جاى ديگرى مى فرمايد: كسانى كه فرمان برند خدا و رسول او را، پس آن گروه در روز قيامت با كسانى محشور مى شوند كه انعام كرده است خدا بر ايشان ، از پيغمبران و راستگويان و كشته شدگان در راه خدا و بندگان شايسته كه اينها جماعتى نيكو و مصاحبى شايسته اند.
و اين نكته را بايد دانست اين كه خداى تعالى امر به اطاعت خود را تواءم به اطاعت امر رسول فرموده از آن جهت است كه خود مى فرمايد: س 4ى 80 من يطع الرسول فقد اطاع الله يعنى هر كس فرمان برد رسول را پس بدرستى كه فرمان برده است خداى را.
و در باب اطاعت و فرمان بردارى خداى و رسول و نتيجه حاصله از پاداش اين اطاعت قرآن مجيد مطالبى بسيار آورده كه جاى بسط آن در اين جا نيست و همينقدر از ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات الهى متذكر مى شويم كه با اين جمله كوتاه كه عرض مى كند:
و استعملنى بطاعتك و طاعت رسولك صلى الله عليه و آله و سلم
در واقع يك عالم از معانى قرآنى را در اصول عقايد در اين مطلب گنجانيده است .
در بيان فقرات مورد شرحاى خدا حاجات خود كردم عيان باز دارم خواهش از تو در نهان
روزيم كن ثروتى از حد فزون تا ز انفاق آورم كامى برون
باز خواهم باشم ايمن در وطن هم سلامت از غم و درد و محن
قدرت و نيرو مرا در جسم و جان همچنان گيرد مرا اندر امان
همچنين بر اهل و فرزند و عيال روشنى يابد دو چشمم بر جمال
اين بود معنى كه اهلم كن نكو تا نبينم جز نكو در روبرو
پس بگيرم در نعيم خود مدام تا مسرت گيرد عمرم بر دوام
ديگرم خواهش از اين بالاتر است اين يكى از هرچه گويم من سر است
كه نگهدارى سلامت دين من دين حق اين دين و اين آئين من
يك مهم دارم دگر در اين مقام بس كنم خواهش در اين مطلب تمام
كه مرا توفيق طاعت كن نصيب طاعت خود يا اطاعت از حبيب
تا رسد عمر به پايان كن قبول هم برم فرمان تو هم از رسول
واجعلنى من اوفر عبادك عندك نصيبا فى كل خير انزلته و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر و ما انت منزله فى كل سنة من رحمة تنشرها و عافية تلبسها و بلية تدفعها و حسنات تتقبلها و سيئات تتجاوز عنها.
و مرا از جمله بندگانت قرار ده كه از آن چه نزد تو است بهره وافرى به آنها عطا فرمودى ، از هر خيرى كه فرو ريختى آن را ((يعنى از بهتر چيزى كه نازل فرمايى در ماه رمضان ، در شب قدر، و از آن چه فرود آرى در هر سال ، از رحمتى كه پراكنده و منتشر سازى ، و جامه عافيتى كه بر بندگان خود پوشانى ، و از بلايى كه از ايشان دفع فرمايى ، و از ثواب هايى كه مورد پذيرش و قبول قرار دهى ، و از بدى ها و گناهانى كه در گذرى و قلم عفو بر آنها كشانى ((از همه اين مزايا مرا بهره مند و حظى وافر و نصيبى ظاهر عطا فرما.))
بهترين خيرى كه از طرف خداى تعالى براى بندگان نازل شده قرآن است
امام عليه السلام پس از درخواست اعطاى توفيق طاعت ، رشته كلام را به موضوع مهمترى كشانيده و چنين تقاضا مى نمايد: كه خدايا مرا از جمله بندگان خوشبخت و پرنصيب قرار ده كه بهره وافرى از هر خير كه نازل كردى به آنها عطا فرمودى .
حال بايد اين توجه را حاصل كرد كه آيا خيرى كه از طرف خداى تعالى نازل شده و مى شود چه مى باشد، كه امام عليه السلام تمناى حظ وافر را از آن كرده است .
اگر در اين موضوع دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه در اين عالم خيرى بالاتر از نزول قرآن مجيد براى بندگان نيست ، از آن جهت كه تمام مسائلى كه مربوط به خير و صلاح بندگان در هر دو جهان است در آن آورده شده و ديگر چيزى در آن فروگذار نشده است ، و اصلا مى توان اين كتاب آسمانى را به اعتبارى تعبير به ((خير)) نمود، از براى اين كه آن نازل شده است به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به راستى و حق از جهت خير و ثواب كه فرمود: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ، و همچنين نازل شده است از براى آن كه فرو ريزد از آسمان دنيا آن چه را كه فروريختنى است ((از خير و بركت و صلاح بندگان )) كه فرمود: انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا.
و مى توان گفت كه شايد نظر واقعى امام عليه السلام در بهره گرفتن وافر از ((خير نازله )) بهره گرفتن كامل از قرآن مجيد باشد، از آن جهت كه در اين سلسله از فقرات اشاره به خيراتى مى فرمايد كه در ماه رمضان و در شب قدر نازل مى شود، و چون نزول قرآن به مصداق خود قرآن در ماه رمضان و شب قدر بوده است بعيد نيست كه منظور از خير و نصيب وافر از آن همين بوده باشد ((و در باب قرآن مطالبى در صفحه 356 گذشت .))
اينك آن چه را كه اين فقرات دعا به پاره اى از آيات الهى ارتباط داشته با شرح مختصرى از تفاسير معتبرى كه در دسترس است متذكر شده تا اهميت اين بيانات به خوبى روشن و دانسته شود كه امام عليه السلام چگونه حقايقى از قرآن مجيد را به قالب دعا ريخته است .
ارتباط بيان امام عليه السلام به فضيلت ماه مبارك رمضان
از آن جايى كه اين دعاى شريف شاءن ورودى دارد و دستور خواندن آن براى سحرهاى ليالى ماه رمضان وارد شده است و از آن طرف بيان امام عليه السلام هم به اين جا رسيده كه اشاره به خصوصياتى از اين ماه كرده است ، لذا لازم است تا مختصرى از فضيلت و برترى اين ماه از نظر قرآن و روايات گفته شود.
اولا بايد توجه داشت كه در عظمت و شرافت اين ماه مبارك همين بس است كه قرآن مجيد در اين ماه نازل شده و نيز خداى تعالى نام اين ماه شريف را در قرآن ذكر فرموده است :
قوله تعالى س 2ى 185 شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ... يعنى ماه رمضان آن ماهى است كه فروفرستاده شد در آن قرآن ، و همچنان اين ماه را ماه عبادت مخصوص براى بندگان قرار داده است .
ثانيا از فضيلت و مقام اين ماه است كه به شهادت آيات الهى و بنا به فرموده خود حضرت سجاد ليلة القدر در اين ماه واقع شده كه فرمود و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر
و اما فضيلت اين ماه مبارك به قدريست كه تفصيل آن در اين جا مقدور نيست ، و لكن همين قدر به ترجمه خطبه معروف كه شيخ صدوق عليه الرحمه روايت كرده و در بسيارى از كتب معتبر مذكور است اكتفا مى كنيم تا حقا عظمت و بزرگى و مقام و فضيلت اين ماه روشن شده و خير و بركاتى كه در اين ماه از طرف پروردگار عالم نازل مى شود معلوم گردد و دانسته شود كه چرا امام عليه السلام اشاره مى فرمايد: كه اى خدا از تمام خير و بركاتى كه در ماه رمضان نازل مى كنى مرا بهره وافر عطا فرما.
ترجمه خطبه معروف ((بيانيه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ))
شيخ صدوق به سند معتبر روايت كرده از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگواران خود از حضرت امير على و على اولاده السلام كه فرمود: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اين خطبه را براى ما قرائت فرمود:
اى گروه مردم ، بدرستى كه رو كرده است به سوى شما ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش ، ماهى است كه نزد خدا بهترين ماهها است و روزهايش بهترين روزها است و شب هايش بهترين شبها است و ساعت هايش بهترين ساعت ها است ، و آن ماهى است كه خوانده اند شما را در آن به سوى ضيافت خدا و گرديده ايد در آن از اهل كرامت خدا، نفس هاى شما در آن ثواب تسبيح دارد، و خواب شما ثواب عبادت دارد و كردار شما در آن مقبولست ، و دعاهاى شما در آن مستجاب است ، پس سوال كنيد از پروردگار خود به نيت هاى درست و خالص و دل هاى پاك از گناهان كه توفيق دهد شما را براى روزه داشتن آن و تلاوت كردن قرآن .
به درستى كه شقى و بدعاقبت كسى است كه محروم گردد از آمرزش خدا در اين ماه بزرگ ، و ياد كنيد به گرسنگى و تشنگى شما در اين ماه تشنگى و گرسنگى روز قيامت را، و تصدق كنيد بر فقيران و بينوايان خود، و تعظيم نماييد پيران خود را، و رحم كنيد كودكان خود را و نوازش نماييد خويشان خود را و نگاهداريد زبان هاى خود را از آن چه نبايد گفت ، و بپوشيد ديده هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را نظر كردن به سوى آن ، و باز داريد گوش هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را شنيدن آن ، و مهربانى كنيد با يتيمان مردم تا مهربانى كنند بعد از شما با يتيمان شما و بازگشت كنيد به سوى خدا از گناهان خود، و بلند كنيد دست هاى خود را به دعا در اوقات نمازهاى خود زيرا كه وقت نماز بهترين ساعات است ، نظر مى كند حق تعالى در اين اوقات به رحمت به سوى بندگان خود و جواب مى گويد ايشان را هر گاه او را مناجات كنند و لبيك مى گويند ايشان را هرگاه او را ندا كنند و مستجاب مى گرداند هر گاه او را بخوانند.
اى گروه مردمان : بدرستى كه جانهاى شما در گرو كرده شما است ، پس از گرو به در آييد به طلب آمرزش از خدا، و پشت هاى شما گرانبار است از گناهان شما، پس سبك گردانيد آنها را به طول دادن سجده ها و بدانيد كه حق تعالى سوگند ياد كرده است به عزت و جلال خود كه عذاب نكند نمازگزارندگان و سجده كنندگان در اين ماه را و نترساند ايشان را به آتش جهنم در روز قيامت .
و اين خطبه بقيه دارد كه خلاصه چنين مى رساند كه اين ماه شريف ترين ماه ها بوده و خصوصياتى در آنست كه در ايام و ليالى ديگر نيست و مزايا و بهره هاى فراوان در اين ماه نصيب بندگان است و از اين جهت امام عليه السلام از تمام مزاياى آن تقاضاى حظ وافر را كرده است
ماه رمضان دورانى كوتاه از يك سفر روحانى است
استاد دانشگاه الازهر مصر، شيخ محمود شلتوت (109) در كتاب خود به نام ((من توجيهات الاسلام )) كه اخيرا به فارسى ترجمه شده و به نام ((سيرى در تعاليم اسلام )) انتشار يافته است ، مى نويسد: كسانى كه معناى رمضان و حوادث و حقايق آن را خوب دريافته اند يك نوع الهام خاصى از آن فرامى گيرند كه عبارت از آهنگ يك سفر روحانى كه موسمش در سراسر اين ماه تعيين گرديده .
در اين ماه مؤ من خود را از زندگانى تاريك مادى خلاصى داده و قدم به دائره يك زندگانى روشن و روحانى مى گذارد، از تيرگيها و اندوه دنيا فارغ شده و به لذتى سرگرم مى شود كه در آن هيچ دردى را احساس نمى كند.
و همچنين در آن كتاب اضافه مى كند كه : ماه رمضان از اين نظر برگزيده خدا گرديد كه در آن رحمتى بزرگ از جانبش بر بندگان فرو آمده ، در اين ماه قرآن كه آخرين كتاب هدايت آسمانى است نازل شده ، و از خصائص اين ماه تشريع روزه در آنست كه قرآن مجيد به كهن بودن اين عبادت چنين تصريح كرده ((اى مؤ منان بر شما روزه واجب شد همان طور كه بر پيشينيان شما واجب مى گرديد)) اما فلسفه اش را چنين بيان مى دارد ((شايد همه پرهيزگار شويد)) قوله تعالى س 2ى 182 يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون .
-
شناسايى شب قدر
قسمت دوم از خواست هاى امام عليه السلام در فقرات مورد شرح درك ليلة القدر است كه از فيوضات و بركات آن شب كه از هر ماه عبادت برترى دارد بهره مند گردد و از مزاياى آن چه كه از خير و خوبى در آن شب نازل مى شود برخوردار باشد.
و براى شناسايى و فضيلت اين ليله مبارك بهترين معرف ، همان بيان قول حق تعالى در سوره القدر است كه با شرح مختصرى از تفاسير معتبر آن را متذكر مى شويم .
بسم الله الرحمن الرحيم
انا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من الف شهر - تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، سلام هى حتى مطلع الفجر.
به درستى كه ما فرستاديم قرآن را در شب قدر، يعنى ابتداء نزول آن در اين شب بود، با تمام قرآن در آن شب از لوح محفوظ به آسمان دنيا آمده و در بيت العزه سفره (110) سپرده شده و روح الامين اين سوره يا قرآن را در مدت بيست و سه سال آيه و آيه و سوره سوره بحسب مصالح به دنيا آورده .
اين قول معظم مفسرين است و كنايه غير مشهور اشعار است بر قدر و شهرت قرآن ، يعنى از بزرگى قدر و شرف مرتبه و شهرت مستغنى است از تصريح ، همچنان كه جهت تعظيم آن اسناد انزال آن را به خود اختصاص داد، و در وقت متبرك آن را فروفرستاد.
بعد از آن تكريم و تفخيم آن مى فرمايد: و ما ادريك ما ليلة القدر، و چه چيز تو را دانا گردانيد تا بدانى كه چيست شب قدر، يعنى درايت تو به غايت فضل و منتهاى علو و قدر آن نمى رسد، و جهت قدر و عزت و شرف اين شب است كه هر كس در او طاعت كند عزيز و مشرف گردد و عملى كه در او واقع شود به نزد خداى با قدر بود.
بعضى از مفسرين گفته اند: كه وجه تسميه آن به قدر به جهت آن است كه هر بى قدرى كه در اين شب احياء كند با قدر بود، و ليلة القدر به جهت آن است كه در اين شب از نزد ملك ذى قدر، كتاب ذى قدر نازل شده ، به رسول ذى قدر، براى امت ذى قدر، بر دست ملك ذى قدر.
و گفته اند كه قدر به معنى قضا و حكمت است ، يعنى در او تقدير و تفضيل كنند هر كار كه مشحول به حكمت است كه نقص را بر او راه نبود، و هرچه در آن سال خواهد بود از آجال و اقسام در اين شب تقدير كنند: لقوله تعالى فيها يفرق كل امر حكميم و اين شب را ليله مباركه گويند، لقوله : س 44 ى 2 انا انزلناه فى ليلة مباركة زيرا كه حق تعالى در اين شب خير و بركت و مغفرت خود را بر بندگان نازل مى سازد.
پس بيان قدر و منزلت اين شب را مى فرمايد: ليلة القدر خير من الف شهر شب قدر بهتر است از هزار ماه ، يعنى عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت هزار ماه در ساير شب هاى ديگر كه قدر در آن نباشد.
((و شاهد گفتار ما در همين است كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى درك اين شب و توفيق عبادت را در آن خواستار شده است تا به فيوضات عبادت هزار ماهه برسد.))
سپس مى فرمايد: تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، كه از فضيلت و شرافت آن شب است كه فرود آيند فرشتگان به زمين و فرود آيد جبرئيل با ايشان در آن شب به فرمان و امر خداى تا استماع ذكر خدا و قرائت قرآن كنند، يا سلام كنند بر اهل ايمان به فرمان آفريدگار خود از جهت هر كارى بزرگ كه حق سبحانه و تعالى قضا فرموده و تقدير نموده از اين سال به سال ديگر، يا به هر كارى از خير و بركت ، يا به هر امرى از روزى و اجل و غيره .
و در اين شب : سلام هى حتى مطلع الفجر، در هر امرى سلامتى و منفعتى و خير ممتد است تا وقت طلوع فجر.
استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در پاورقى تفسير منهج در ذيل تفسير سوره والقدر آورده : بايد دانست كه مقدرات مردم كه علم خدا بدان تعلق گرفته است از ازل مبين بود، چون علم خدا ازلى است و آن چه خداوند به سبب دعا و اسباب ديگر محو و اثبات مى كند در همه وقت است ، زيرا كه به تواتر معلوم گرديده است كه در همه ايام سال دعاها مستجاب شده و خداوند وعده اجابت را منحصر به شب قدر نساخته و اين كه تقدير مقدرات در شب قدر خواهد بود از مشكلاتى است كه معنى آن بر ما معلوم نيست مگر آن كه گوييم دعا در اين شب به اجابت نزديكتر است .
نگارنده گويد: اصل عظمت و شرافت ليلة القدر بر آنست كه قرآن در آن شب نازل شده ولى اهميت آن از براى ما عبادت در آنست كه ثواب آن بالاتر از هزار ماه عبادت است ، و اين كه ترغيب به دعا و ثنا در آن شب شده است از نظر آنست كه ، چون خداى تعالى از مقدارت هر كس را قبل از آفرينش در لوح محفوظ ثبت فرموده : قوله تعالى ، س 57ى 22 ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها و چه بسا در پيش آمد ايام خطرها يا مصائب يا تنگى معيشت يا امور ناگوار ديگر در انتظار بندگان باشد و بايد براى پيشگيرى و رهايى از آنها تلاش كرد.
و همچنين از نظر آمرزش گناهان همچنين است ، چه بسا كار به جايى رسيده باشد كه امكان آمرزش از بين رفته باشد، ولى در آن شب ((ليلة القدر)) كه بهترين موقعيت است مى توان به وسيله دعا و استغاثه به مصداق كريمه : س 13ى 39 يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب سرنوشت خود را در آن سال در بعضى موارد كه مصلحت خدا مقتضى باشد تغيير داد، البته از علم ازلى خداى تعالى گذشته است كه در آن شب چه كسانى توفيق پيدا كرده و موفق به تحويل و تحول مقدرات خود در اثر تلاش و كوشش در دعا خواهند شد.
پندارى درباره شب قدر
در كتاب ((من توجيهات الاسلام )) كه به قلم جناب سيد خليل خليليان ترجمه شده ، تحت اين عنوان ((پندارى درباره شب قدر)) چنين آورده : در سالهاى اخير عداتى ميان مسلمانان پيدا شده ، آن اينست كه يكى از شب هاى ماه رمضان را به عنوان شب قدر احيا مى دارند و مى پندارند اين معناى همان شب زنده داريست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره اش چنين فرمود: كسى كه شب قدر را از روى ايمان و اخلاص احيا بدارد، خداوند تمام گناهان گذشته او را مى آمرزد.
درباره خصوصيات شب قدر سخنانى بر زبان مردم رانده مى شود كه هرگز با مقام ارجمند و روحانى اين شب رابطه اى
ندارد، اين سخنان حتى در نزد علما نيز به قدرى رواج يافته كه در بيشتر نوشته ها يا گفتارهايشان چيزهايى ديده يا شنيده مى شود كه مردم را از جنبه روحى شب قدر بازداشته ، خود را به ظواهر مادى سرگرم نموده اند كه نه بكار روح مى خورد و نه دل را بيدار مى سازد.
و نيز در آن كتاب چنين آورده : موضوعى كه مفاد احاديث صحيح است و آيه ((ماه رمضان ماهيست كه در آن قرآن نازل شده ، س 2ى 185)) نيز آن را تائيد مى كند، اينست كه بدون ترديد قدر در ماه رمضان مى باشد، شبى كه به بركت و قدر و منزلت و شرافت انتساب يافته ، و شبى است كه نخستين آهنگ وحى در آن طنين افكند.
با اين وصف حتى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بنا نبود آن شب را معينا شناخته باشد، زيرا چنان روح و قلبش در گرو اشتغال به مولاى خويش بود و انديشه اش تا آن حد به نيايش و انتظار دريافت وحى گراييده بود كه ديگر مجالى نداشت تا در اين موضوع هم بينديشد كه شب مزبور چه شبى است ، با اين وصف روايت شده كه خدا بعدا آن شب را برايش باز گفت ولى براى علتى نامعلوم دوباره از خاطرش محو كرد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته ياران خود را براى دريافتن شب قدر و بهره بردارى از فيوضات آن تشويق مى نمود.
شبى كه پروردگارى بزرگ كتابى بزرگ را به وسيله حاملين بزرگ بر پيامبر ارجمند و بزرگى مى فرستد تا امتى بزرگ بدان تشكيل دهد.
چنين شب بى شك از شبهاى ميمون و با اهميتى است كه جلوه اعظم را در خود پذيرفته است وقتى كه انسان با ايمان در چنين شبى متوجه پروردگار خود مى گردد و اهميت آن شب را به خاطر مى آورد شديدترين رابطه را با مولايش برقرار ساخته است ، خدا عظمت چنين شبى را با بيانى كه دل را سرشار از ايمان به عظمت قرآن مى كند روشن ساخته است .
اقوال در تعيين شب قدر
جمهور علماء بر آنند كه شب قدر در ماه رمضانست ، ولى در ليالى آن اختلاف كرده اند يكى گفته شب اول ماه است و ديگرى شب هفدهم و نزد جماعت ديگر شب نوزدهم و اصح اقوال آنست كه اين شب در دهه آخر ماه مبارك رمضان واقع شده است .
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرويست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اهل خود را در عشر آخر رمضان بيدار مى كرد، و به عبادت ترغيب مى فرمود.
و همچنين مى فرمود التمسوها فى العشر الا و اخر شب قدر را در اين ده شب طلب كنيد و همچنين روايت ديگر است كه شب قدر در شب هاى طاق در دهه آخر است و بعضى آن را شب بيست و يكم دانسته ، ولى اكثر علماء بيست و سوم ذكر كرده اند.
حكمت اخفاى شب قدر
اين كه خداى تعالى ليلة القدر را مخفى داشت ، فايده اخفاى آن آنست كه بندگان در عبادت كوشش نمايند و جميع ليالى ماه رمضان را احياء كنند به جهت طمع داشتن به دريافتن ليلة القدر و بر يك شب اعتماد نكنند، همچنان كه حق سبحانه ، اخفاى صلوة وسطى نمود در صلوات خمس ، و اسم اعظم خود را در اسماء حسنى قرار داده و ساعات اجابت را در ساعات جمعه و رضاى خود را در طاعات و سخط خود را در سيئات و دوست خود را در ميان دوستان ، تا چنين مراقبت داشته باشند كه شبها را بيدارى كشند و همه نمازهاى يوميه را با توجه به جاى آرند و همه ساعات او را در طاعت بگذرانند و همه اسماء الله را مواظبت نمايند و جميع اقسام طاعات را بجا آورند و از همه سيئات اجتناب نمايند و احترام همه بندگان را مرعى دارند!
اى برادر عزيز!! از اين بيانات فهميدى كه چرا امام تقاضاى درك ليلة القدر را كرده است ؟ دانستى كه چرا تمناى آن را كرده كه از كسانى باشد كه حظ وافرى از تمام خيرات نازله در ماه رمضان و شب قدر مى برند و ثواب عبادت هزار ماهه را مى گيرند؟ پس بخواه از خداى تعالى به اصرار و الحاح آنچه را كه امام عليه السلام تعليم داده است .
در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر داعى و سائل مجيب بر اجابت اين دعا را كن قريب
آن چه كردى بهره نيكان ثواب بر من آور وافر از آن در مثاب
آن چه نازل كرده اى از آسمان آن چه ظاهر آن چه باشد در نهان
آن چه از خيرات رسد در عرض سال آن چه از انعام و از مال و منال
آن چه دادى رحمت خود انتشار آن چه خوبان از تو دارند انتظار
آن چه را ماه صيام آرى فرود آن چه را از حد رسانى بى حدود
آن چه را در ليلة القدر است خير آن چه را نازل كنى اوقات غير
مر مرا زان حظ وافر كن نصيب تا برون آرم دمارى از رقيب
هم لباس عافيت پوشان مرا هم ز جام مرحمت نوشان مرا
هم كنى دفع بلا از من مدام هم به كف گيرى مرا دايم زمام
هم نكويى ها كنى از من قبول هم برات دوزخم سازى نكول
هم كنى پاكيزه ام از سيئات هم نكو سازى حياتم در حيات
وارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و ارزقنى رزقا واسعا من فضلك الواسع ، واصرف عنى يا سيدى الاسوآء، و اقض عنى الدين و اظلامات حتى لا اتاذّى بشى ء منه و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ و انصرنى عليهم و اقر عينى و فرح قلبى (111) و اجعل لى من همى و كربى فرجا و مخرجا.
و روزى كن بر من حج خانه محترمت را در اين سال و در هر سال ، و روزى كن مرا روزى فراوان از خزائن كرم بى پايان خود و يا ((از فضل واسع خود))
و بگردان از من اى آقاى من تمام بدى ها را، و بپرداز وامها و ديونم را، و مظلمه هايم را فرو گذار، يعنى ادا فرما حق ديگران را كه بر گردن من است و مظلمه آنها را از من بردار، تا در معرض و بازخواست چيزى از آنها قرار نگيرم .
و ببند از براى من گوشها و ديده هاى مخالفين و دشمنان و حسودانم را، يعنى مرا از آنها در امان دار و يارى كن مرا بر آنها تا نصرت و ظفر يابم .
و روشن كن چشمم را، و به سرور و نشاط آور قلبم را ((دلم را شاد كن )) و مرا از هم و غم و اندوه و پريشانى رهايى بخش و بركنارم دار.
چرا امام عليه السلام تقاضاى حج را تكرار كرده است ؟
بعضى از فقرات اين دعاى شريف كه در چند مورد تكرار شده از نظر اهميت بيانست .
در صفحه 278 اين كتاب مطالبى گذشت كه چرا امام عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته و توفيق آن را اصرار كرده است ، نگارنده در اين جا نمى توان خوددارى كند و مطلبى را كه در اين باب به خاطر دارد ناگفته گذارد، بلكه جان كلام را بى پروا در يك جمله كوتاه اظهار مى دارد، و مى گويد: اى برادر، راستش اينست كه ((امام عليه السلام عاشق است !!!))
نمى دانم آيا خواننده عزيز اين معنا را چگونه تعبير خواهد كرد؟ آيا به مصداق قول حق تعالى قانع خواهد شد؟ كه فرمود: س 2 ى 160 والذين آمنوا اشد حبا لله آيا مى توان شكى در مرتبه ايمان امام كرد؟ آيا ايمانى بالاتر از ايمان انبيا و اوصيا است ؟ اگر مى دانستم كه چه چيزى بالاتر از مقام ايمانست ، اگر مى دانستم كه چه حالتى بالاتر از حالت ، واله و شيداييست ، اگر مى دانستم كه عشق چيست و چه حالتى بالاتر از آن است ، همان را به امام عليه السلام نسبت مى دادم ، افسوس كه قوه درك عاجز است از آن كه فهميده شود كه امام چه حالتى داشته و اشتياق او براى لقاء الله چگونه بوده است !! همينقدر گفته مى شود كه هر كس مى توان به قدر دانايى خود از سوز و گدازى كه آن بزرگوار در مقام راز و نياز به كار برده تشخيص دهد كه شدت دوستى و عشق و علاقه او عليه السلام نسبت به پروردگار خود تا چه حد بوده است ، كه مكرر عرض مى كند: و ارزقنى حج بيتك الحرام ، اجازه فرما مى خواهم به خانه تو بيايم ، مرا به خانه خود راه ده كه با تو رازها دارم .مرا به وصل قرين كن چنان كه گر رندى نظاره كرد نداند چگونه محو تو ام
حج بپا خاستن و گرديدن است
قبلا مطالبى درباره ماه رمضان و شب قدر از كتاب ((سيرى در تعاليم اسلام )) متذكر شديم و اينك مطالبى را كه در آن كتاب آورده تحت عنوان ((حج بپا خاستن و گرديدن است )) يادآور مى شويم .
آرى حج بپا خاستن و گرديدن است !! ((بپا خاستن )) موجود بى مقدارى كه در برابر بى نياز مطلقى بپا مى خيزد و ((گردش )) عاشق واله اى كه خانه محبوب را يافته و پيوسته دور آن به گردش مى پردازد.
حج بپا خاستن و گرديدنست كه مسلمانان در عرفات چون سربازانى قوى و استوار و فداكار مى ايستند و هم گرد خانه خدا طواف عهد و پيمان به جا مى آورند.
اين بپا خاستن و گرديدن آخرين مراحل سير بنده مؤ من است به سوى پروردگارش و اين هر دو به منزله پنجمين ركن از اركان دين اسلام به شمار رفته و نامش را ((حج )) گذارده اند، ترجمه آيه : ((هر كه توجه خويش به سوى خدا كند و نيكوكار باشد به دستاويز محكمى چنگ زده است .))
و نيز در آن كتاب در پاره اى از خصوصيات حج و خاطرات مكه و اشاراتى به ((احرام )) و شعار حج مى نويسد: نخستين بار كه نگاه حاجيان بر مكه مى افتد بخاطر مى آورند كه آن جا شهر امن است ، يعنى خدا به موجب نيايش حضرت ابراهيم آن جا را پناهگاهى مقدس قرار داده و چنان شاءنش را والا گردانيده تا در رديف ساير مواضع وحى به آن جا نيز سوگند ياد نموده است ((و سوگند به طور سينا و اين شهر امن 3))
و اضافه مى كند: كه حاجيان با پوشيدن لباس احرام ، ظاهرى يكرنگ و يكنواخت به خود گرفته كه حاكى از ايمان و عقيدتى مشترك و يكسان آنهاست و در برابر خود تنها خدايى را مى بينند كه ديدگاهشان را به فضل خود روشنى بخشيده و ديگر جز عظمت و رحمتش چيزى بر دلهاشان حكمفرما نيست .
شعار حاجيان ((تلبيه )) يك ترانه خوشآهنگ مذهبى است كه پيوسته با صداى بلند آن را مى خوانند. اين سرود دلنواز حاكى از وضع آنان در برابر خداوند بوده و احساساتشان را نسبت به عظمت پادشاهى و بزرگى او بازگو مى كند.
آنان همواره اين ترانه را با صداى بلند مى خوانند تا ديدگانشان به تماشاى خانه مقدس روشن گردد بلى ، ((خداوندا ندايت را مى پذيرم تو يكتا و بى همتايى )) در آن جا ناگهان به ياد گفتار خدا مى افتند كه فرمود: ترجمه آيه ((نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شد همانست كه در مكه مايه بركت و هدايت جهانيانست ، در آن نشان هاى روشنى چون جايگاه ابراهيم وجود دارد، و هر كه درون آن شود، ايمن است 6)) و چون ابراهيم پايه هاى اين خانه را با اسماعيل بالا مى برد مى گفت : پروردگارا، از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى ((و ابراهيم را در اين خانه جا داديم و مقرر داشتيم كه چيزى را با من شريك مپندار و خانه ام را براى طواف بران و مقيمان و سجده گزاران پاكيزه دار.))
و اين بود شمه اى از بيان حج ، نگارنده متاءسف است از اين كه در اينجا مجالى نيست اسرار و رموزى را كه در احكام آن نهفته شده يكايك بيان دارد، تا دانسته شود كه چرا و چگونه امام عليه السلام مكرر تقاضاى بپا خاستن و آهنگ به سوى خانه خدا را كرده است .
درخواست مكرر براى وسعت رزق
قسمت دوم از فقرات مورد شرح باز همان بيان مكررى است كه شرح آن در اوراق همين كتاب در دو مورد گذشت و تقاضاى امام عليه السلام براى وسعت روزى و تاءمين امور اعاشه است .
آن چه را كه از سر تكرار اين فقره به نظر مى رسد چنين است كه اصرار آن بزرگوار براى كسب روزى وسيع غير از مسئله ايست كه به فكر ما آمده ، بلكه اين اصرار و تكرار از نظر آنست كه خود در صحيفه سجاديه با لسان ديگرى در اين معنا چنين تقاضا كرده است : واكفنى مؤ نة الاكتساب ، وارزقنى من غير احتساب ، فلا اشتغل عن عبادتك بالطلب ، و لا احتمل اصر تبعات المكسب ، يعنى و مرا از كسب و روزى به دست آوردن با رنج بى نياز كن ، و روزى كن مرا بى حساب ((بدون تعب و بى رنج )) تا از عبادت و بندگى تو براى به دست آوردن روزى باز نمانم و زير بار سنگين زيان ها و بدى عواقب كسب ناشايست نروم .
حقا چقدر اين تقاضا مطلوب است ، چه بسا آنهائى كه دچار مضيقه امور معيشت هستند براى تلاش روزى از كار آخرت باز مانده و معاد خود را در راه معاش قربانى مى كنند.
و از اين جهت است كه امام عليه السلام مكرر در طلب روزى بى تعب پافشارى نموده و وسعت و فراوانى آن را خواستار شده است تا از راه وسعت رزق امور دنيا و آخرت خود را تاءمين نمايد.
تقاضايى جامع
قسمت سوم از فقرات مورد شرح تقاضاى امام عليه السلام ، دورى جستن از تمام سيئات است كه اين دعا هم به نوبه خود بسيار جامع است ، چون اگر خداى تعالى تمام بديها را از آدمى بگرداند ديگر دليلى براى عقاب و عذاب باقى نمانده و خواه و ناخواه كسانى كه فاقد سيئات باشند در رحمت بى منتهاى الهى قرار خواهند گرفت ، و از آن طرف كسى غير از خداى تعالى گرداننده بدى ها نيست ، منصرف مى سازد از سيئات آن كسى را كه پناه بر او برد، نگاه مى دارد آن كس را كه جز بر او توكل به ديگرى ندارد، همچنان كه در داستان يوسف عليه السلام اين ماجرا گذشت ، زمانى كه آراسته و مهيا شده بود اسبابى كه آن بنده مخلص را به سوى سوء و فحشاء كشاند خدا بازداشت و منصرف كرد بديها را از او، قوله تعالى : كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء.
پس اين تقاضا بسيار بجا وارد است كه امام عليه السلام عرض مى كند: و اصرف عنى يا سيدى الاسواء بگردان از من آن چه از سيئات كه در انتظار من است كه غير از تو كسى گرداننده آنها نيست .
رعايت حقوق مردم در درجه اول اهميت است
قسمت چهارم از فقرات مورد شرح تقاضاى اداء دين و برائت ذمه و رد مظالم است ، كه اين دعا از خواسته هاييست كه عموم مردم به مشكلات آن در آخرت مواجه خواهند شد، بلكه به عقيده نگارنده قسمت اعظم از عقوبات بر اين پايه استوار شده است . چون ارتكاب گناه ، اكثر يا ناشى از ستمكارى يا تضييع و تجاوز به حقوق و عقايد مردم و يا غيبت و تهمت بر ايشان است كه در هر حال مربوط به حق الناس مى شود.
و از آن جا كه خداى تعالى در حقوق خود زودگذر و سهل البيع و يا سريع الرضا است ، امكان عفو و گذشت از آن چه كه مربوط به خود او سبحانه است زودتر و بيشتر ميسر است ولى آن چه را كه مربوط به امور بندگان و مظالم آنها در حق يكديگر است كار حساب آخرت را بطى ء كرده و طولانى مى نمايد، و با وجود اين كه هر يك از مردم در امر آخرت حساب جداگانه اى داشته و به مصداق : س 6ى 164 و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزروا وازرة وزر اخرى ، يعنى كسب نمى كند هيچ نفسى از بديها مگر كه وبال آن بر او است و برندارد هيچ نفس بردارنده اى بار گناه ديگرى را، معذلك سنگينى بار مظالم از روى دوش اهل ظلم برداشته نخواهد شد تا زمانى كه مظلوم از حق خود در گذرد و از اين كه امام عليه السلام قبلا عرض كرد و من ايدى الخصماء غدا من يخلصنى اشاره به همين مقام است و در اين باب رواياتى است كه در موقفى از مواقف قيامت مظلومان طلب مظلمه خود را از ظالم كرده و بعضى در مقابل اعطاى ثواب پروردگارى راضى شده از حق خود درگذرند و برخى كار آنها در معرض حساب به طول انجامد.
ماحصل آن كه اگر كسى بتواند در اين دنيا خود را زير بار مظلمه نگذارد و حقوق مردم را از گردن خود بردارد در آخرت بسيار سبك بار خواهد بود - و اين كه امام عليه السلام رد ديون و مظالم را در همين دنيا خواستار شده از همين نظر است كه برگزارى آن به آخرت امرى بس دشوار و ناگوار است ، چون در تاييد آن اشاره مى فرمايد كه خدايا چنان مظالم را از گردنم بر دار كه به چيزى از آن آزارى بر من متوجه نشود كه اين بيان معلوم مى دارد كه كوچكترين حقى از مردم سبب مؤ اخذه خواهد شد ((والله اعلم ))
چگونه بايد از زير بار مظالم بيرون رفت ؟
اين موضوع بسيار روشن است كه جلوگيرى از ارتكاب گناه به مراتب آسانتر است از تلاش و كوشش براى آمرزش آن ، پس در اولين مرحله آدمى بايد سعى كند كه زير بار مظلمه نرود، و اما اگر كار از كار گذشته باشد و حقوقى از ديگران به گردن افتاده باشد، البته چاره و علاج آن در دنيا بهتر ميسر است ، يعنى اگر كسى را حقوق مالى به گردن باشد مى تواند در همين جا به صاحبش برگرداند و يا اگر حقوق معنوى از قبيل غيبت و عيب جويى بر كسى داشته باشد مى تواند از صاحبش پوزش و معذرت بطلبد و يا اگر تهمتى زده باشد در صدد رفع آن برآيد و اگر به جهاتى مقدور نباشد كه اين اقدامات را در مقابل مظالم انجام دهد مثلا بضاعتى نداشته باشد كه حقوق مالى را بپردازد يا صاحبان آن فانى شده باشند يا براى عذرخواهى از رد غيبت و تهمت بداند دچار فتنه و بليه اى مى شود، پس بعضى از بزرگان را در اين مورد پيشنهاديست كه نگارنده افواها از آنها شنيده و ماءخذى از آن در جايى نديده است ، و آن چنين است كه گفته اند: اگر كسى را مظالمى بر گردن باشد و در همين سراى دنيا نتواند آن را از گردن خود بردارد و حقا پشيمانى و ندامت براى او حاصل شده باشد، پس بايد بسيار استغفار كند و براى صاحبان حقوق هر قدر مى تواند انفاق و خيرات زياد كند و به نيابت از طرف آنها آنچه مى تواند در عبادت كوشد، نماز گزارد، روزه بدارد، طلب آمرزش كند، و كوشش خود را براى رضاى غائبانه آنها مصروف دارد شايد بتواند در آخرت در مقابل اين احسان ، خود را از زير بار مظلمه ايشان بيرون آورد.
گر چه اين عمل فى ذاته ممدوح است و اصلا برگشت هر عمل به مصداق :
من عمل صالحا لنفسه به خود آدمى است ولى در عين حال اگر روزى دستگاه حساب را به پاى دارند، و آدمى را مواجه با حق الناس نمايند در آن موقع كه هيچگونه وسيله مقابله و عذرخواهى نيست اقلا اين امكان حاصل مى شود كه آدمى بتواند حسنات و اعمال نيكويى را در مقابل مظالم به صاحبان آن ارائه داده و آن را وسيله اى براى درگذشت از حقوق ايشان قرار دهد.
-
تقاضاى رفع شر از بروز بدترين صفات در آدمى
قسمت پنجم ، درخواست محافظ از شر چشم و گوش دشمنان و ستمكاران و حسودان است و اگر توجهى به اين تقاضا حاصل شود معلوم مى دارد كه امام عليه السلام موضوعى بسيار جالب و دقيق را در اين تعليمات عاليه به كار برده ، و معرفى كرده است بدترين صفاتى را كه خداى تعالى در مورد آن آياتى نازل فرموده ، و از طرف ديگر آن بزرگوار بر حذر داشته و هشيار داده است مردم را تا از شر چنين صفاتى از خداى تعالى درخواست امان نمايند، چنان كه عرض مى كند: و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ، اشاره بر اين كه : ببند گوش مخالفين مرا از آن كه بر شنيدن احسان هايى كه بر من فرمودى كينه و بخل نورزند، و ببند چشم دشمنانم را تا از ديدن آن همه عنايات و نعم اعطايى حسد نورزند و مرا از شر حسودان و ستمكاران نگاهدار.
و يا بر اين اشاره كه خدايا مخالفين و دشمنان مرا در حالتى قرار ده ، كه درباره معاندين صدر اسلام فرمودى : س 2ى 171 صم بكم عمى فهم لا يعقلون ، كه كر و كور و گنگ باشند و به عقل در نيابند.
و چقدر خواندن اين آيه شريفه اثر كلى دارد هنگامى كه آدمى مواجه با ستمكارانى مى شود كه از شر زبان و گوش و چشم آنها خائف است !!!
شايد اين قول شگفت آور باشد كه بگوييم امام عليه السلام در ايراد اين بيان كه در آخر اين جمله عرض مى كند: و حسادى و الباغين علىّ تفسير بيان قول حق تعالى را كرده باشد، كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود: تا پناه گيرد به خدا از شر حسدورزى حسودان ، قوله تعالى : س 114ى 5 و من شر حاسد اذا حسدكه عطف به آيه قل اعوذ برب الفلق است يعنى بگو يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم : پناه مى گيرم به آفريدگار خود از شر حسود كه ظاهر كند حسد خود را و حسادت ورزد.
و اين بدترين رذيله است از صفات رذائل از آن جهت كه خداى تعالى خصوصيتى براى آن قائل شده و آن را به نام ذكر كرده است .
يكى از مفسرين گفته است : اگر در عالم بدتر از شر حسود چيزى بودى حق تعالى ختم اين سوره را به آن كردى ، و اول خطايى كه از طريق اين صفت در آسمان واقع شد حسد ابليس بود بر آدم و نخست گناهى كه در زمين صادر گشت حسد قابيل بود بر هابيل .
اثر حسادت چگونه ظاهر مى شود
براى اين كه اهميت كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد بى مورد نيست بيانى را كه يكى از مفسرين در اين باب آورده متذكر شويم ، اين مرد بزرگ در ذيل تفسير همين آيه شريفه و من شر حاسد اذا حسد گفته است : كه مراد از ظهور حسادت از حاسد همان شر نفس حاسد است كه از چشم هاى او بروز كرده و همان سبب ((چشم زخم )) مى شود كه اثر كلى دارد، و با وجود اين كه جمعى اين عقيده را نفى كرده و اعتقادى براى آنها در اين امر نيست ، معذلك گفته مى شود كه در حديث آمده العين حق يعنى اثر چشم بد محقق الوقوع است ، و در تفسير آيه شريفه ((آخر سوره القلم )) و ان يكاد الذين كفروا.... در اين باره مفسرين مطالبى آورده اند كه شرح آن به طول مى انجامد، و نيز در بعضى از تفاسير معتبر آورده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روزى به گورستان بقيع مى گذشت فرمود: به خدايى كه مرا به حق به خلق فرستاد كه بيشتر اهل اين قبور از چشم زخم مردمان هلاك شده اند، و روايات بسيار ديگرى هم آورده اند كه به همين يك اكتفا كرديم .
پس امام عليه السلام به پيروى از دستورات الهى و درخواست رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مرا از شر چشم حسودان و ستمكاران در امان دار و يارى كن مرا بر آنها و چشمم را روشن بدار ((يعنى چشمم همه به جمال اهل ايمان روشن باشد)) چون ديدار اهل ظلم و ستم ديده ها را تيره و تار و دل را به هراس مى آورد.
در بيان فقرات مورد شرحاى كه در هستى تويى صاحب جود از تو خواهم حاجت از حد بى حدود
بار ديگر قصد حج كردم تمام تا به سويت رو كنم فى كل عام
دعوتم هر ساله بنما از كرم تا به كويت ره به شيدايى برم
همچنان مجنون زنم بر سينه چاك تا كه افتم در ره ليلى به خاك
پس بگيرم از بدى ها بر كنار تا شوم آماده بر ديدار يار
از ره فضلت مرا روزى رسان ياريم ده بر حسودان و خسان
دين من بر خلق و بر خود كن ادا تا نباشم از تو و رحمت جدا
آن چه بر دوشم بود بار گران آن چه حق بر گردنم از ديگران
همچنان بر دار تا چيزى از آن بر من آزارى نيايد در جهان
پس مرا راحت كن از شر نهان شر چشم و شر گوش دشمنان
كور و كر گردان حسودانم چنان تا ز زخم چشمشان گيرم امان
نصرتم ده بر گروه ظالمين تا نبينم در نظر فعل ركيك
در فرح آور دلم شاد و سرور از غم و درد و بلايم كن به دور
و اجعل من ارادنى بسوء: جميع خلقك تحت قدمى و اكفنى شر الشيطان و شر السلطان و سيئات عملى .
و مقرر دار هر كس را كه اراده بدى در حق من دارد از همه خلقت در زير دو گامم ، و كفايت كن مرا از شر شيطان و شر سلطان و شر بديهاى كردارم .
چند تقاضاى مهم
امام عليه السلام در جمله اول اين فقرات بر سبيل ايماء چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا آنهايى كه از عموم طبقات مخلوق تو از جن و انس اراده بدى با من دارند آنها را در زير پاى من قرار ده تا منكوب و پايمال شوند، يعنى كسى را كه با من سوء قصد دارد زير دست و مغلوب من قرار ده تا قدرت تسلط بر من نداشته باشد.
اميرالمؤ منين عليه السلام هم با تعبير ديگر در اين معنا عرض كرده است : اللهم و من ارادنى بسوء فارده ، يعنى خدايا هر كه اراده كند مرا به بدى پس اراده كن از براى او ((آن چه را كه سوء قصد كرده است ))
سپس تقاضاى حضرت سجاد عليه السلام طلب كفايت از چند چيز مهم است كه يكى از آن امان از گزند سلطان است يعنى امان از شر اهل تسلط آنهايى كه به اعمال نفوذ و قدرت از طريق ظلم و ستم بر مردم تسلط پيدا مى كنند، خواه به اصطلاح خليفه زمان باشند و خواه از حكام و فرمانروايان باشند و خواه از متنفذين ياغى و اهل ظلم و تعدى و شورش و بلوا باشند، و شايد ايراد اين بيان تنها نه منظور از شر سلطان جبار باشد بلكه اشاره بر عموم اهل تسلط است كه پايه سلطه و اقتدار خود را بر اساس ظلم و ستم استوار مى كنند، و الا چه بسيار از خلفا و سلاطين اند كه از مقام عدالت پايى فراتر نمى گذارند، و اين معنا را امام عليه السلام در همين دعاى شريف با لسانى ديگر ايراد فرموده و عرض مى كند: و لا تسلط علىّ من لا يرحمنى ، يعنى چيره و مسلط مكن بر من آن كس را كه بر من رحم نمى كند.
طلب كفايت از شر سوء اعمال
يكى ديگر از خواسته هاى امام عليه السلام طلب كفايت از شر سيئات است ، و اين موضوع به خوبى روشن است كه بازگشت و نتيجه كردار زشت و ناشايست عينا به نفس آدمى است ، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: س 41ى 44 من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها يعنى هر كس كردار شايسته كند از براى نفس خود كرده و منفعت و ثواب آن به خود او راجع است ، و هر كس عمل بد كند آن هم وبال و عقاب آن به خود او برگشت دارد، همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 17ى 7 ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها؛ يعنى اگر نيكويى كنيد، بر نفسهاى خود نيكويى كرده ايد چه ثواب آن به خود شما مى رسد و اگر بدى كنيد وبال آن بر نفس هاى خود شما است ، پس بنابراين شر سوء اعمال به خود آدمى مى رسد يعنى جزاى كردار بد عينا مثل همان كردار بد است كه به آدمى برگشت مى كند، قوله تعالى س 42ى 40 و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كيفر و پاداش بدى به مثل همان بدى است . پس امام عليه السلام طلب كفايت مى كند از شر بدى ها!!
و اما موضوع ديگر از بيان امام عليه السلام در اين فقرات طلب كفايت از شر شيطان است كه اين موضوع بسيار مهم و مفهوم واقعى از آن به دست نمى آيد مگر آن كه از نظر قرآن دانسته شود كه شيطان كيست و شر او چيست ؟
شيطان كيست و شر او چيست ؟
اگر بنا شود كه خواندن دعا و مناجات با پروردگار صرفا جهت اداى كلمات باشد و داعى خود نداند كه چه مى گويد و چه چيز تقاضا مى كند، گذشته از اين كه توجهى براى او حاصل نمى شود، اثر اجابت هم بر خواسته هاى او چندان مترتب نيست .
در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: واكفنى شر الشيطان اين بيان نزد آن بزرگوار بسيار روشن است ولى آيا ما هم مى دانيم كه شيطان كيست ؟ و شر او چيست ؟
اينك براى اين كه اهميت اين بيان و ارتباط آن به آيات الهى روشن گردد، پاره اى از مطالب كه براى شناسايى شيطان و شرورى كه از او صادر مى شود در قرآن مجيد آورده متذكر مى شويم ، و چون اين بحث بستگى كلى به تثبيت ايمان دارد و با وجود تراكم مطالب مقدور نيست آن را به تفصيل متذكر شويم ، لذا اختصار را از دست نداده و آن چه را كه براى شرح موضوع ضرورت دارد بيان مى نماييم .
شناسايى شيطان در مرحله اول
در داستان خلقت آدم عليه السلام است كه خداى تعالى بعد از آن كه او را خلق كرد، به گروه مختلف از اصناف ملائكه امر فرمود كه آدم را سجده كنند و ايشان همگى اطاعت امر كردند غير از ابليس كه او را شيطان و يا به اعتبار ديگر او را جن مى نامند، قوله تعالى : س 18ى 50 و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه و او از اين فرمان سر باز زد و تكبر و گردن كشى نمود و از اين جهت خداى تعالى او را مردود ساخت و از مقام قرب دور كرد و لعنت بر او قرار داد تا روز جزا، پس او تقاضاى مهلت كرد تا روزى كه برانگيخته شوند مردم و به درخواست او موافقت شد، پس قسم ياد كرد كه گمراه كند تمام اولاد آدم را غير از آنها كه مخلص باشند و اولين حيله اى كه به كار برد براى اغواى خود آدم و همسر او حوا بود كه با ايراد قسم آنها را فريب داده و نزديك كرد به آن چه ايشان را نهى تنزيهى كرده بودند و در نتيجه ترك اولى از آنها صادر گرديد و مقام خود را از دست دادند.
پس شيطان كسى است كه از همان مرحله اول دشمنى خود را بر آدمى آشكار كرد و خداى تعالى هم درباره او فرمود: س 17ى 53 ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا يعنى همانا شيطان دشمن بزرگ و آشكارى است از براى آدمى و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 25ى 28 و كان الشيطان للانسان خذولا، يعنى ابليس آدمى را گمراه كننده و فروگذار است و اين بود شناسايى شيطان در مرتبه اول .
شناسايى ابليس در مرتبه دوم
شيطان را عزازيل گويند و عزازيل را ابليس و ابليس را از قبيله جن خوانده اند، و گويند اين فرقه از قبيله جن اصولا در ميان ملائكه خوشنام نبوده و توحيد كامل نداشتند همچنان كه خداى تعالى فرمود: و كان من الكافرين او در اصل از منافقان در علم خدا بوده و تظاهر بانقياد نزد فرشتگان مى نموده و باطنا كافر بوده است و چون حق تعالى او را به سجده يا تعظيم آدم امر فرمود، غش كفر او بر محك اين امتحان ظاهر و هويدا گرديد و خود را از آدم افضل و بالاتر دانست همچنان كه گفت انا خير منه .
بعضى از علماء بر آنند كه ابليس از جنس ملائكه نيست از آن جهت كه ملائكه از نور خلق شده و تناسل و اكل و شرب بر آنها نيست و به خلاف ابليس از نار مخلوق است همچنان كه خود گفت خلقتنى من نار و اولاد و ذريه دارد قوله تعالى س 18ى 50 افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو.... كه اين دليل بر داشتن نژاد او مى باشد.
و در روايت صحيحه واقع شده كه او ابوالجن است همچنان كه آدم عليه السلام ابوالبشر است .
و آن چه را كه ابن بابويه در كتاب نبوت به اسناد خود نقل كرده كه جميل دراج گفت : از ابى عبدالله عليه السلام پرسيدم كه ابليس از ملائكه بود، فرمود: نه ، بلكه از جن بود و با ملائكه مختلط بود و ايشان تصور مى كردند كه از ايشان باشند و در حينى كه ماءمور سجده آدم عليه السلام شد و او از آن ابا كرد دانستند كه او از ايشان نيست .
و اكثر اهل تفسير برآنند كه ابليس از ملائكه زمين است و انه كان من الجن را تاءويل مى كنند به آن كه جن از اجتنانست به معنى استتار و ملائكه مستترند از ابصار، پس اطلاق لفظ جن بر آن جايز مى باشد.
و ديگر خصوصياتى كه در امر شناسايى شيطان بايد دانست ، اينست كه : ما او را نمى بينيم و او ما را مى بيند همچنان كه خداى تعالى فرمود: س 17ى 27 انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ، يعنى همانا كه ابليس و لشكريانش شما را مى بينند از جايى كه شما ايشان را نمى بينيد، چون اجسام ايشان از غايت رقت و لطافت در نظر نمى آيد و ايشان اجسام آدمى را به واسطه غلظت و كثافت مى بينند، پس حذر از چنين دشمنى لازمتر است .
خداى تعالى آدمى را از فتنه شيطان بر حذر مى دارد
بعد از ذكر داستان آدم عليه السلام خداى تعالى خطاب به فرزندان وى كرده ، مى فرمايد:
س 7ى 27 يا بنى آدم لا يفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة .....
اى فرزندان آدم برحذر باشيد كه شيطان شما را در فتنه نياندازد و با شما مكر نكند و از راه حق بيرون نبرد همچنان كه بيرون آورد پدر و مادر شما را از بهشت و ايشان را در فتنه انداخت .
و در جاى ديگر خطاب به اهل ايمان مى فرمايد: بر اين وجه كه : س 24ى 21
يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه ياءمر بالفحشاء و المنكر..... يعنى اى كسانى كه گرويده ايد پيروى نكنيد گامهاى ابليس را يعنى تبعيت او و يا وساوس او را در اشاعه فحشاء دنبال نكنيد و هر كس پيروى و متابعت از او نمايد، پس همانا كه آن ديو سركش امر مى كند او را به كارهاى زشت و به عملى كه ناپسنديده است .
آياتى كه خداى تعالى مردمان را نهى از پيروى شيطان فرموده بسيار است و در واقع از اين راه حجت را كاملا به اولاد آدم تمام كرده است ، و از همين جهت است كه پيروان شيطان اگر در روز باز پسين متوجه عذرى شوند مشمول اين خطاب شده كه : س 36ى 60 الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ، آيا عهد نكردم با شما اى فرزندان آدم بر اين كه نپرستيد شيطان را و پيروى او نكنيد كه او دشمنى بزرگ و آشكار است ؟
خداى تعالى به رسول اكرم از وسوسه شيطان هشيار مى دهد
در دو مورد از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: س 7ى 200 و س 41ى 36 و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم ، يعنى اگر شيطان در صدد و سوسه شود ((و خواهد كه تو را بر غضب دارد و منع ملاطفت و ملايمت نمايد نسبت به آنان كه به تو آزار مى رسانند)) پس پناه گيرد به خدا از شر او تا تو را از مكروه و وسوسه نگه دارد همانا كه او شنوا و داناست .
و همچنين در جاى ديگر هم حبيب خود را امر به استعاذه از شر نحوست آن لعين مى فرمايد: كما قال الله تعالى س 23ى 99 و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين يعنى بگوى اى پيغمبر پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از نزعات وساوس ديو سركش (112)
از آن چه كه منسوب به عمل شيطان است بايد به خدا پناه برد
همان طور كه قرآن مجيد متذكر است ، شيطان آدمى را امر به هر گونه فشحاء و اعمال زشت مى نمايد ولى بعضى از اين فحشاء را از نظر اهميت عينا يادآور شده كه اجتناب از آنها واجب است در سوره المائده آيه 90 مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون اى گروه مؤ منان جز اين نيست كه مسكرات و قمار و بت پرستى و تيرهاى قداح پليدى است از وسوسه و تزيين شيطان ، پس اجتناب كنيد از اين پليدى ها، شايد رستگار شويد و در پيرو اين آيه شريفه تقرير حسن اين اجتناب را مى كند بر اين وجه كه :
انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون جز اين نيست كه شيطان مى خواهد دشمنى و خصومت افكند در خوردن خمر و باختن قمار و باز دارد شما را از ياد كردن خداى و از نماز گزاردن ، پس آيا شما از باز ايستادگان هستيد؟ ((استفهام در معنى امر است )) يعنى باز ايستيد از اين امور.
بسيار به جا و با مورد است حال كه كلام به اينجا كشيد و لو اين كه خارج از شرح باشد ((در عين حال كه بى ارتباط هم نيست )) گفته شود، كه اى مردم !! شرب خمر و قمار حرام است !!
و اين بحث در اين جا از آن نظر است كه در اين ايام اغلب از جوان هايى كه در صدد تثبيت ايمان خود هستند با وجود آشنايى به قرآن ولى از نظر كمى اطلاعات ترديد دارند كه حرمت اين دو تصريح نشده و امر به اجتناب شده است در حالى كه عموم تفاسير معتبر بر وجوه مختلفه حرمت آنها را ثابت كرده اند و در اين جا از نظر تاييد اثبات ، نگارنده بيانى را كه صاحب تيسير آورده متذكر مى شود كه هم مختصر و هم قانع كننده است ، و آن چنين است كه مى گويد در اين آيه شريفه ده دليل بر حرمت خمر است :
اول - خمر را با قمار قرين ساخته و قمار حرام است پس قرين وى نيز حرام است ،
دوم - آن كه آن را با بت پرستى در يك مسلك كشيده و آن سر همه حرام هاست ، پس اين نيز حرام باشد،
سوم - او را رجس گفته يعنى پليد و هرچه پليد است حرامست ،
چهارم - فرموده كه از عمل شيطان است و هر چه كار شيطان است حرام است ،
پنجم - امر كرده ، كه از آن اجتناب كنيد و هر چه دور بودن از آن فرض است حرام باشد،
ششم - انكار رستگارى به عدم اجتناب از آن ، و هر چه رستگارى با آن نباشد حرامست ،
هفتم - فرمود كه سبب دشمنى و خصومت است ، و هرچه در ميان مسلمانان سبب عداوت بود حرام است ،
هشتم - بازدارنده است از ياد خدا و هرچه بنده را از ذكر حق بازدارد حرام است ،
نهم - سبب منع است از نماز پس بى شك حرام بود،
دهم - فرمود كه باز ايستيد از آن يعنى ترك آن كنيد و هر چه ترك آن فرض است حرام است ، و نيز گفته است كه تصدير آيه به ((انماى )) مؤ كده نيز از دلايل حرمت آن است .
شيطان دوست و قرين كسانى مى شود كه ايمان نداشته و يا سست ايمان باشند
در سوره اعراف آيه 26 مى فرمايد: انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون .
بدرستى كه قرار داديم شياطين را دوست كسانى كه ايمان نمى آورند، و همچنين در جاى ديگر اين منى را بر وجه ديگر مى رساند س 43ى 35 و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين . يعنى هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خدايى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او، تقدير كنيم از براى او ديوى را، يعنى باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ، پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا نمايد و قرين و همنشين و مصاحب او شود و پيوسته به اغوا و اضلال و وسوسه او مشغول گردد.
بنابراين س 4ى 38 و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا هر كس ابليس قرين او باشد، چه زشت همنشينى دارد!! از آن جهت كه او مفلس است و وعده فقر مى دهد و امر به فحشاء مى نمايد كه فرمود: س 2ى 271 الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء.....
يك داستان كوتاه از سرسختى شيطان
در بعضى از تفاسير داستانى نقل كرده اند كه ابوالعاليه روايت كند: كه چون نوح عليه السلام در كشتى نشست ابليس بيامد و در دنبال كشتى جاى گرفت ، نوح گفت : اى ابليس به واسطه استكبار و تجبر، خود و مردم را هلاك كردى ، گفت : اكنون چه كنم ؟ فرمود: توبه كن ، گفت : آيا توبه من قبول باشد؟ نوح عليه السلام گفت : بار خدايا اگر ابليس توبه كند كه از او قبول مى كنى ، خطاب آمد كه اگر قبر آدم عليه السلام را سجده كند توبه او را قبول خواهم كرد، نوح اين معنى را به ابليس اعلام كرد، ابليس جواب داد: كه آدم عليه السلام را وقتى كه زنده بود سجده نكردم ! حال كه مرده است سجده خواهم كرد؟
قدرت انسانى بالاتر از قدرت شيطان است به شرطى كه ....
اين نكته را بايد توجه داشت ، كه مبادا اين توهم حاصل شود از اين كه قدرت شيطان مافوق قدرت و نيروى انسان است ، بلكه شيطان در مقابل اهل ايمان قدرتى ناچيز داشته و نقشه هاى او بى ثبات است و آن چه را كه براى گمراه كردن آدمى سعى و تلاش كرده و مكر و حيله به كار مى برد سست و بى اساس و بى پايه است .
كما قال الله تعالى : س 4ى 76 انّ كيد الشيطان كان ضعيفا، يعنى به درستى كه حيله و وسوسه شيطان سست و بى قوت است و كيد او به مؤ منان هيچ اعتبارى ندارد، بلى ، كيد و حيله او بر كسانى نفوذ مى كند كه او را پيروى كرده و متابعت نمايند، همچنان كه خداى تعالى فرمود:
س 15ى 42 ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ، يعنى بدرستى كه نيست تو را بر بندگان من قدرت و تسلطى در اغوا و اضلال ايشان مگر بر آنهايى كه متابعت تو كنند، پس مقدمه تسلط شيطان بر آدمى به دست خود آدمى صورت مى گيرد و هرگاه كسى ايمان خود را تقويت كند هيچگاه در مقابل زورآزمايى شيطان به زانو در نخواهد آمد.
كما قال الله تعالى : س 16ى 99 انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ، انما سلطانه على الذين يتولونه .... يعنى بدرستى كه نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه ايمان آورده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و توكل مى كنند بر پروردگار خود، جز اين نيست كه او تسلط پيدا مى كند بر آنهايى كه از او پيروى مى كنند، و اين آيه شريفه در عقب آيه ايست كه فرمود: فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ، پس ذكر اين سلطنت بعد از امر به استعاذه از اين جهت است كه اين توهم حاصل نشود كه شيطان را بر اهل ايمان تسلطى باشد و او قادر نيست كه بتواند آنهايى را كه ايمان واقعى حاصل نمودند بر كفر و عصيان وادارد.
ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است
در جلد پانزدهم الميزان در معرفى شيطان ، پس از شرحى به تفصيل چنين آورده :
پروردگار متعال درباره حقيقت و ذات اين موجود شريرى كه نامش را ابليس نهاده جز مختصرى بيان نفرموده ، تنها در آيه و كان من الجن ففسق عن امر ربه ((كهف : 50)) جن بودن او را بيان كرده و در جمله : و خلقتنى من نار از قول خود او حكايت كرده كه ماده اصلى خلقتش آتش بوده ، و اما اين كه سرانجام كارش چه بوده و جزئيات و تفصيل خلقت او چگونه بوده صريحا بيان نكرده است ، لكن آياتى هست كه بتوان از آنها چيزهايى در اين باره استفاده كرد، از آن جمله : آيه لاقعدن لهم صراطك المستقيم ، ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمالهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ((اعراف : 17)) است كه حكايت قول خود اوست ، و از آن استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانيه انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او تصرف نموده ، آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف بر مى خيزد تصرف مى كند.
قريب به معناى اين آيه ، آيه شريفه قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ((حشر: 39)) است ، زيرا معنى اين آيه اين است كه : من امور باطله و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده ، به همين وسيله گمراهشان مى كنم ، و نيز نظير اين آيه بر وجه ديگر در سوره النحل آيه 63 مى فرمايد: فزين لهم الشيطان اعمالهم ، پس شيطان عملهايشان را در نظرشان زينت داد.
بطورى كه ملاحظه مى كنيد، اين آيات دلالت دارد بر اين كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است و به شهادت من شر الوسواس الخناس ، الذى يوسوس فى صدور الناس اوهام كاذبه و افكار باطله را شيطان در نفس القاء مى كند.
البته اين القائات طورى نيست كه انسان آن را احساس نموده ميان آنها و افكار خودش فرق بگذارد و آن را مستند به كسى غير از خود بداند بلكه بدون هيچ ترديدى آن را نيز از افكار خود دانسته و عينا مانند، دو دو تا، چهار تا، و ساير احكام قطعى از خود و از رشحات فكر خود مى داند و هيچ منافاتى ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوييم كه شيطان آن را در ما القاء كرده ، و همچنان كه بسيارى از افكار و تصميمات ما هست كه در اثر خبرى كه ديگرى داده و يا حكمى كه كرده در ما پديد آمده ، و ما در عين حال آن را از خود سلب ننموده استقلال و اختيار خود را در آن انكار نمى نماييم ، و اگر آن فكر و آن تصميم را عملى كرديم و توبيخ و سرزنشى بر آن مترتب شد تقصير را به گردن كسى كه آن خبر را آورده و يا آن دستور را داده نمى اندازيم ، ابليس هم در قيامت همه گناهان را به گردن خود بشر مى اندازد و قرآن از او چنين حكايت مى كند: س 14ى 22 و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انّى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم .
به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب كرده و خود را به تمام معنى بى طرف قلمداد نموده است ، يعنى شيطان پس از آن كه حساب خلايق رسيده شد مى گويد: خداوند در دنيا درباره اين ((بعث و نشور و اين بهشت و دوزخ )) به شما وعده حق داد و من (( به باطل )) وعده تان دادم و خلف وعده كردم و لكن شما را در گمراهى مجبور نكردم تنها ((از من دعوتى بود،)) اين شما بوديد كه به اختيار دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، خود را ملامت كنيد، و امروز من نمى توانم به داد شما برسم ، همچنان كه شما نمى توانيد به داد من برسيد اينك امروز كفر مى ورزم و انكار مى كنم اعتقادى را كه شما درباره من داشتيد و مرا شريك خداى تعالى مى پنداشتيد، آرى براى ستمكاران است عذابى دردناك .
-
چگونه شيطان در آدمى تصرف مى كند
شايد اين موضوع تا كنون گفته و شنيده نشده باشد كه چگونه شيطان در آدمى نفوذ پيدا مى كند و ماءخذ اين بيان را نگارنده در جايى نديده بلكه اين تنها نظريه ايست كه به رشته تحرير درآورده است . گفته مى شود كه شيطان چون خود نامرئى است از دو طريق نامرئى هم بر آدمى نفوذ و تسلط پيدا مى كند، يكى از طريق روح و ديگرى از طريق هواى نفس ، و چون حقيقت روح بنابر كريمه قل الروح من امر ربى هنوز دانسته نشده و فقط مى توان گفت ؛ كه آن از نظر ما غيرقابل رؤ يت بوده و به امر خداى تعالى با اجسام تركيب شده و حيات مى بخشد، لذا نمى توان چگونگى طريق ارتباط شيطان را به آن در بيان آورد، و لكن دلايلى موجود است كه اصل ارتباط آنها را با هم مى رساند.
و اما وسيله ارتباط دوم كه هواى نفس انسانى است ، كاملا معلوم مى دارد كه هميشه با شيطان در تماس بوده و با او در مقام الفت و آميزش است .
و نيز چون شيطان هم خود جسمى نامرئى و با وجود اين كه بيان قول اوست كه خلقتنى من نار از آتش خلق شده ولى هنوز ماهيت او معلوم نشده ، پس از نظر نامرئى بودن از يك طرف با روح و از طرف ديگر با قواى نفسانى در يك سنخيت قرار گرفته ، لذا ارتباط او از طريق اين دو كه يكى عامل اصلى حيات و ديگرى وسيله تقويت قواى حيوانيست برقرار و از اين طريق راه تسلط خود را بر آدمى باز كرده است .
و چون مركز استقرار روح در آدمى و همچنين محل اعمال نفوذ هواى نفسانى در قلب است ، و از آن طرف قلب مركز تمام فعاليت هاى جسمانى و روحانى مى باشد، پس شيطان با ارتباط با اين دو، بار وساوس خود را در آن جا فرود آورده و دل را كه فرمانفرماى تمام اعضاء بدنست عامل اجراى فرمان هاى خود قرار ميدهد.
چگونه شيطان با روح و هواى نفسانى در تماس است
دليلى كه مى توان براى اين موضوع قائل شد آنست كه زمانى كه آدمى در خواب بوده و تا حدى جسم از ملازمت با روح بركنار است ديده مى شود كه در عالم رؤ يا شيطان چه فعاليتى از خود نشان داده و با تماس با روح و كمك هواى نفسانى تحريكاتى به عمل آورده كه حتى جسم آسوده را كه در استراحت خواب آرميده است ، به هيجان انداخته و آدمى را در همان عالم خواب امر به نافرمانى مى دهد، و چه بسا لذات فانى را براى او سخت جلوه داده و گاهى هم در همان عالم آدمى را به منجلاب فساد مى كشاند، و چنان تشويق به امر معاصى مينمايد كه حتى اثر آن را در بيدارى هم در روحيه او باقى مى گذارد.
پس ، زنهار در بيدارى بيدار باش و از خداى تعالى درخواست كن كه تو را از شر اين دشمن غدار در امان دارد تا در دل تو رخنه نكند، همچنان كه سيد الساجدين و زين العابدين عليه السلام در چند مورد با لسان مختلف دفع شر اين ديو رجيم را از خداى تعالى خواستار شده و در اين جا عرض مى كند و اكفنى شر الشيطان .
در بيان فقرات مورد شرحهمچنانم عرض حاجت پابرجاست گر كنى بر من روا الحق رواست
آنكه سوء قصد من دارد مدام بر گذارش زير پاى من به دام
تا لگدكوبش كنم او را چنان كه نگيرد بر من آزارى از آن
پس مرا از شر شيطان كن به دور تا نياندازد مرا اندر غرور
هم كفايت كن مرا از شر ناس هم ز شر دشمنان ناسپاس
آن كه را باشد مسلط بر ضعيف بر گزارش شر او را با حريف
شر شيطان شر سلطان شر عام دور كن يكسر همه از من تمام
ماجراى ديگرى دارم به پيش شر كردار بد و اعمال خويش
از تو خواهم جمله دفع شر كنى تا همه اندوهم از دل در كنى
و طهرنى من الذنوب كلها و اجرنى من النار بعفوك و ادخلنى الجنة برحمتك و زوجنى من الحور العين بفضلك و الحقنى باوليائك الصالحين محمد و آله الابرار الطيبين الطاهرين الاخيار صلواتك (113) عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته .
و پاك كن مرا از پليدى همه گناهان ، و مرا در پناه عفو خود از آتش دوزخ رهايى بخش ، و به رحمت واسعه خود در آورم در بهشت ، و از راه فضل و كرمت زنان سياه چشم و سيم اندام را در بهشت جاودان جفت و همسرم قرار ده ، و ملحقم كن مرا به دوستان شايسته خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان گراميش كه نيكان و پاكان و پاكيزگان و برگزيدگانند، درود خدا بر ايشان و بر روان ايشان و اجساد ايشان و رحمت خدا و بركات او باد.
اصل نتيجه گفتار امام عليه السلام بر سر همين يك موضوع است
تمام مطالبى كه امام عليه السلام از اول اين دعا و دعاهاى ديگر از خداى تعالى درخواست نموده ، يا مربوط به سعادت دنيوى و يا به رستگارى اخروى است و البته سعادت دنيوى را هم براى رستگارى اخروى خواسته است ، پس نتيجه چنين است كه عرض مى كند:
و طهرنى من الذنوب كلها و اجرنى من النار، و ادخلنى الجنة ، و حقيقت امر هم همين است كه تمام گفتگوها بر سر دورى از دوزخ و دخول در جنت است .
نگارنده اين موضوع را در كتاب ((سرنوشت انسان )) به قدر توانايى حلاجى كرده و از نظر قرآن متذكر شده است كه سرانجام كار مردم بعد از اين عالم و عالم برزخ به بهشت و يا به دوزخ منتهى خواهد شد، و از همين جهت است كه از همان مرحله اول در حادثه قيامت كه ((در اوراق همين كتاب هم مطالبى گذشت )) مردم به دو دسته تقسيم شده و خط مشى آنها در دو راه است فريق فى الجنة و فريق فى السعير.
ولى موضوعى كه در اين جا قابل دقت است آنست كه گفته شود: اى خداپرستان !! اهل جنت و اهل دوزخ مثل هم نيستند، آنها كه از عذاب جحيم باز رسته اند و آنها كه در نعيم مقيم پيوسته اند يكسان نيستند، همچنان كه فرمود: س 59ى 20 لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ، اصحاب الجنة هم الفائزون ، اصحاب بهشت سعادتمند و رستگار هستند، آنها در رفاه و آسايش ابدى جاويدان هستند، آنها متمتع هستند از تمام لذاتى كه در انتظار ايشانست ، و از همه بالاتر رستگارى آنها انيست كه و رضوان من الله اكبر خشنودى خداوند شامل حال ايشان است كه از بهشت عدن و جنات خلد بالاتر است .
و اين كه امام عليه السلام تقاضاى دورى از آتش دوزخ و درخواست ورود به باغ جنت را مى نمايد اشاره بر همين فوز عظيم است كه خشنودى خداى تعالى در آنست ، همچنان كه در قرآن مى فرمايد: س 3ى 185 فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز، يعنى هر كس دور كرده شد از آتش دوزخ و در آورده شد به بهشت پس هر آينه رستگارى يافت و به مراد رسيد، لذا تلاش امام براى دخول در جنت تقاضاى ايصال به فوز عظيم است كه عرض مى كند: و اجرنى من النار و ادخلنى الجنة .
تقاضاى امام عليه السلام براى بعد از دخول در جنت !!
چيزى كه مسلم است آنست كه عذاب دوزخ و نعيم جنت شباهت تمام به تعذيب و نعيم اين جهان را دارد با اين تفاوت آن عذاب آن اشد و نعيم آن احسن از اين عالم دنيا است ، همچنان كه خداى تعالى در بسيارى از آيات خود اين معنا را متذكر شده است ، و اين كه امام عليه السلام بعد از درخواست دخول در جنت تقاضاى ازدواج با حورالعين را مى نمايد، شكى نيست كه در آن عالم هم عينا لذاتى موجود است كه مشابه همين لذات دنيوى بوده ، بلكه ، الذ از آنست ، و گذشته از اين گفتار امام نه بر سبيل التذاذ و تمناى هواى نفسانى باشد بلكه از نظر تذكير نعم الهى و تعليمات عاليه است چون اين گفتار عطف است بر بيان قول حق تعالى كه در چند مورد بر وجوه مختلف اهل ايمان و اهل تقوى را بشارت مى دهد تا بدانند كه پاداش آنها در سراى باقى چيست !
مردان خدا در بهشت همسرهاى زيبا دارند
ارتباط گفتار امام عليه السلام و زوجنى من الحورالعين به آيات الهى
در سوره الدخان ، چنين اشاره مى فرمايد: بعد از آن كه متقين را در مقام امين وارد كرديم و در جنات نعيم جاى داديم ، و لباسى از حرير و سندس و استبرق بر آنها پوشانيديم ، پس ، كذلك و زوّجناهم بحور عين ، همچنان همسر قرار دهيم از براى ايشان زنان گشاده چشم و سيم اندام را.
و در جاى ديگر در سوره والطور، چنين اشاره مى فرمايد: همانا كه متقين در جنات نعيم برخوردارند از اين نعمت بزرگ كه خدا آنها را از عذاب دوزخ باز داشته ، و در آنجا به آنها گفته شود كه بخوريد و بياشاميد از نعمت ها و شراب ها و طعام هاى بهشتى كه گوارا باد بر شما به سبب اعمال نيكويى كه در دنيا داشتيد، و تكيه گاه خود قرار دهيد تخت هاى مرصع را.
و بعد از توصيف اين نعمت ها سپس مى فرمايد: و زوّجنا هم بحور عين و همسر گردانيم از براى ايشان زنان گشاده چشم و سفيداندام را.
و در جاى ديگر در سوره الرحمن ، چنين مى فرمايد: از براى كسى كه بترسد از آن كه خداى تعالى شاهد و حافظ و ناظر اعمال اوست ، و به جهت آن بر معصيت جراءت نكند، او را دو بهشت است ، جنت عدن و جنت نعيم ، كه در آن دو جنت دو چشمه است يكى تسنيم و ديگرى سلسبيل كه روان هستند هر كجا كه اراده بهشتيان باشد، و در آن دو بهشت انواع ميوه ها از دو صنف موجود است ، و اهل اين دو بهشت تكيه كنندگانند بر فرش هاى بسيار زيبا.
و خلاصه بعد از شرح اين اوصاف مى فرمايد: از براى كسى كه پرهيزگار شد آماده باشد، حورانى خمارچشم كه دست هيچكس از انس و جن به دامان آنها نرسيده و آنها در سرخى و صفا چون ياقوت احمر و در سفيدى چون مرجانند.
و همچنين در همان سوره بعد از آن كه خداى تعالى اوصافى از بهشت جاودان و دارالخلود را مى نمايد باز رشته كلام را به اين بيان مى رساند كه حور مقصورات فى الخيام آماده است براى بهشتيان حورانى بازداشته شده در خيام حرم ((يا در حجله هاى آراسته )) حورانى گشاده چشم و سيم اندام كه سفيدى چشم آنها در نهايت سفيدى و سياهى آن در غايت سياهى در نهايت طراوت مانند مرواريد پوشيده شده در صدف كه غبار بر آنها ننشسته باشد.
و در جاى ديگر در سوره واقعه در شاءن گروهى ديگر از اله بهشت مى فرمايد: كه جايگاه آنها در بوستانيست كه به انواع نعم و كرامت آراسته شده و ايشان را در اعلاى درجات جنان و ارفع مراتب آن جاى دهند و بر تخت هاى مرصع كه به انواع جواهر تزيين شده و به هم پيوسته است تكيه زنند، و كودكان يا غلامانى را به خدمت ايشان گمارند، در حالى كه كوزه هايى مملو از شراب بهشتى در دست داشته و بر آنها عرضه كنند و از شرب آن مشروب ها هيچگونه صداع و دردسرى عارض نشده و ازاله عقل و بى هوشى در آنها نباشد، و همچنين آن غلامان ماءموريت دارند كه آن چه از اطعمه و اشربه و ميوه هاى برگزيده و گوشت مرغ بريان كرده و غيره به هر اندازه كه اشتهاى طبع بهشتيان باشد براى آنها حاضر نمايند، الحاصل شاهد گفتار در اينجاست كه مى فرمايد:
و حور عين كامثال اللوءلوء المكنون طواف مى نمايند بر اين گروه از بهشتيان زنان سفيداندام گشاده چشم كه در غايت لطافت و صفا باشند مانند مرواريد پوشيده شده در صدف كه غبار بر آنها ننشسته و دست اغيار بر آنها نرسيده باشد.
شما را به خدا!! اى خواننده عزيز! آيا اين مطالب موهوم است ؟ ((آيا نعوذ بالله )) خدا دروغ مى گويد!! آيا قرآن مى خواهد ما را فريب دهد؟ ديدى كه امام عليه السلام چه تقاضايى كرده كه تمام اين اوصاف مذكوره تحت الشعاع آن قرار دارد؟ آيا فهميدى كه معنى لهم فيها ازواج مطهرة چيست ؟
آيا جا دارد كه امام عرض كند و به ما تعليم دهد كه بخواهيد از خداى تعالى ، و ادخلنى الجنة برحمتك و زوجنى من الحور العين بفضلك .
گرچه الان براى ما مقدور نيست كه عوالم بهشتى را آن چنان كه خداى تعالى شرح داده است بر خود مجسم كنيم چون نعم بهشت غير از نعم دنياست و هيچ آفت و زوالى ندارد، سيرى و خستگى در آن نيست ، رنج و تعب براى ايصال به آنها در آنجا در كار نباشد و اين كه بعضى از حكما آن نعم را حمل به استعاره و تمثيل مى نمايند از آن نظر است كه با وجود تشابه به نعمت هاى دنيا ولى هيچ قابل مقايسه با آنها نيست ، يعنى در آن جا الذ لذات از آنها حاصل است كه اكنون درك آن براى ما مقدور نيست آخر چگونه ممكن است كه در اين دنيا هر چه انسان بخورد يا بياشامد سير نشود ولى اين معنى در آن جا چه خوب مصداق دارد كه فرمود: و فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذ الاعين ((و در آن جا، در آن دارالخلود آماده و مهياست )) آن چه هوس كنند، دلها و لذت برند ديدگان .
پس اين حالات مخصوص به خود آن عالم است و از نظر فهم محدود ما است كه آنها را به نعيم دنيا تشبيه كرده اند كه اين خود بحثى جداگانه دارد كه تفصيل آن خارج از گفتار ما مى باشد.
در بيان فقرات مورد شرححاصل گفتار خود بردم به كار اصل مقصودم شد از اين آشكار
از گناهان جمله پاكم كن چنان تا نماند ذره اى بر من از آن
دور كن از دوزخم چندان بعيد تا برم ره سوى ياران سعيد
داخلم كن در بهشت جاودان تا بمانم در حياتى شادمان
پس بپوشانم لباسى از حرير بر نشانم تخت زرين بر سرير
روزيم كن از نعيمت در بهشت آن چه باشد بر نكويان سرنوشت
الغرض كن همسرم با حور عين تا تلذّ الاعينم باشد از اين
تشتهيه الانفسم از طيبات همچنان گردان كه دايم بر ثبات
از همه بالاترم باشد وصال كه به پيغمبر شود ملحق و آل
آن نبى خاتم و اكرم رسول آن گرامى سرور و باب بتول
پس به نيكانم رسان در اجتماع تا رسد حظم به حد انتفاع
الهى و سيدى و عزتك و جلالك لئن طالبتنى بذنوبى لاءطالبنك بعفوك و لئن طالبتنى بلؤ مى (114) لاءطالبنك بكرمك و لئن ادخلتنى النار لاءخبرن اهل النار بحبى لك (115) الهى و سيدى ان كنت لا تغفر الا لاءوليائك و اهل طاعتك فانى من يفزع المذنبون و ان كنت لا تكرم الا هل الوفاء بك فبمن يستغيث المسيئون ، الهى ان ادخلتنى النار ففى ذلك سرور عدوك و ان ادخلتنى الجنة ففى ذلك سرور نبيك و انا و الله اعلم ان سرور نبيك احب اليك من سرور عدوّك .
اى خداى من ، و اى آقاى من ، به عزت و جلالت سوگند اگر بازخواست كنى مرا به گناهانم ، هر آينه بازخوانم تو را به عفو تو، و اگر بازخواست كنى مرا به لئامت و فرومايگى هر آينه بازخوانم تو را به كرمت .
و اگر در آورى مرا در آتش هر آينه گزارش دهم دوزخيان را كه دوستت دارم ، يعنى هر آينه خبر دهم و آگاه سازم اهل دوزخ را كه من محبت تو را در دل دارم .
اى معبود من و اى آقاى من ، ((اگر بنا شود)) كه غير از دوستان و فرمانبرانت كس ديگر را نيامرزى ، پس به سوى چه كسى پناهنده شوند گنهكاران ، و اگر گرامى ندارى جز وفاداران به خود را، پس به سوى چه كسى استغاثه كنند بدكاران و نزد چه كس طلب فريادرسى كنند خطاكاران .
اى خداى من اگر در آورى مرا در آتش پس در اين حال دشمن تو خوشحال و خرم مى شود، و اگر مرا در بهشت درآورى پس در اين كار شادى و مسرت پيغمبر تو است و به خدا قسم كه من مى دانم شادى پيغمبرت نزد تو محبوب تر و خوشتر است از شادى و مسرت دشمنت ((كه شيطان است .))
شاهكار بيان امام عليه السلام در مقام مناجات
قبلا مطالبى گذشت كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف با تعبيرات مختلفه با پروردگار خود راز و نياز كرده و در هر عبارت با بيان ديگرى تقاضاى عفو و بخشش نموده است ، همچنان كه گاهى بر سبيل التماس و گاهى بر وجه تقاضا و زمانى از طريق تواضع و فروتنى و گاهى با حالتى شجاعانه خواسته هاى خود را مسئلت مى نمايد و خلاصه مى خواهد به هر وسيله و تدبير كه ممكن است توجه پروردگار خود را جلب كرده و ارتباطى براى ايصال به مطلوب و رسيدن به مقصود برقرار نمايد.
و اما شاهكارى كه در اين فقرات مورد شرح به كار برده چنين است كه گمان نمى رود اگر تمام فصحاى عرب دور هم جمع شده بخواهند با اين فصاحت كلامى آورند بتوانند، و اين بهترين بيانيست كه در مقام تقاضا و عذرخواهى از طرف امام عليه السلام براى حصول نتيجه به حضور پروردگارى عرضه شده است .
آخر هر فنى در عالم علمى مى خواهد و هر علمى را استاديست مگر كسى استادتر از انبيا و اوليا براى راز گفتن با خدا هست ؟ چگونه مى تواند با كسى كه تمام رموز عالم در اختيار قدرت كامله اوست اظهارى خلاف واقع كرد، مگر همه كس مى دانند كه در كلام واقع يا خلاف واقع و بيان حقيقت و غير حقيقت در مقام عرض حاجت چيست ، چه بسا گفتارى كه در نظر ما نيك آيد ولى شايسته مقام پروردگارى نيست !
جان عالم فداى سيدالساجدين و زين العابدين باد!! ببينيد چگونه با خدا صحبت مى كند، همچنان يك عاشق خسته دل با لسانى ملاطفت آميز به عزت و جلال محبوب خود سوگند ياد كرده و سپس چنين اشاره مى كند: كه اى خدا، اگر در صحنه حساب از من مؤ اخذه گناه كنى من از تو مطالبه عفو كنم ، يعنى اگر بگويى اى بنده گناهكار، من مى گويم اى خداى آمرزنده ((از آن جهت كه خود بشارت به اين امر فرمودى : فبشره بمغفرة و اجر كريم .))
و نيز اگر بگويى اى بنده لئيم من در جواب گويم اى خداى كريم .
سپس آن بزرگوار مطلب خود را چنين دنبال كرده و اشاره مى فرمايد: كه اى خدا اگر مرا در آتش درآورى دوزخيان را آگاه سازم ((فرياد مى زنم )) كه خدا دوست خود را به آتش در آورده است !!
نمى دانم شايد اين معنى قدرى تند باشد كه نگارنده در تعبير آورده است ولى از فحواى بيان امام عليه السلام چنين برمى آيد كه ديگر حد بى تابى را به مقام كمال محبت رسانيده ، و مثل اين كه مى خواهد با بى پروايى توجه محبوب خود را از اين بيان جلب نمايد و چنين نمودار كند كه اى خدا مى دانم كه تو راضى نخواهى شد دوستانت در مقابل شماتت دشمنان قرار گيرند.
سپس تغيير لسان داده حالت ديگرى به گفتار خود مى دهد و با بيانى ملايم و سوزناك عرض مى كند: اى آقاى من ! اگر بنا شود كه آمرزش مخصوص دوستان تو باشد و كرامت ويژه اولياء وفادارت ، پس ديگران به كجا رو كنند و گناهكاران به چه كس ملتجى شوند و خطاكاران از كه طلب فريادرسى كنند.
و در پايان اين فقرات كه حقا شاهكار بيان است عرض مى كند: كه اى خدا! اگر مرا در آتش در آورى دشمنت خوشحال مى شود، و اگر به بهشتم داخل كنى پيغمبرت خوشحال مى شود و به خدا قسم كه مى دانم شادى و مسرت پيغمبرت نزد تو محبوب تر است از شادى دشمنت كه شيطان است البته در اين بيان دليل امام عليه السلام بسيار محكم و متقن است مگر خداى تعالى شادى و مسرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را فراهم نكرد، مگر اين پيمان را بر حبيب خود نبسته است كه فرمود: س 93ى 4 و لسوف يعطيك ربك فترضى چگونه ممكن است كه آن بزرگوار راضى شود يكى از امت وى در دوزخ باشد و چگونه مسرور نشود زمانى كه امت او داخل در بهشت مى شود؟ مگر نه در جواب اين خطاب عرض كرد، اذا لا ارضى و واحد من امتى فى النار يعنى راضى نشوم مادام كه يكى از امت من در دوزخ باشد، پس امكان ندارد كه شادى و مسرت شيطان ترجيح داده شود به شادى و مسرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه اين پيمان محكم به او بسته شده است .
خواجه عبدالله انصارى گويد: خدايا ما در دنيا گناه مى كرديم حبيب تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم افسرده و اندوهگين مى شد و دشمن تو ابليس خوشحال و مسرور مى گرديد خدايا فرداى قيامت اگر عقوبت كنى باز دوست تو اندوهگين و دشمن تو شاد مى شود، الهى دو شادى به دشمن خود مده و دو اندوه به دل دوست خود منه .
در بيان فقرات مورد شرحبار الها يا رؤ فا للعباد بر جلال و عزتت سوگند باد
گر كنى از من گناهم بازخواست گويم اندر پاسخت يك حرف راست
كى كنى از رحمتت عاصى به دور ان انا المذنب فقد انت الغفور
گر بگويى بنده اى دارم لئيم گويمت من تو خداوندى كريم
گر مرا داخل كنى در سوز نار بر خروج خود برم لمى بكار
بر كشم فريادى از سوز نهان شعله آتش خاموش از آن
جمله گويم مطلبى با اهل نار كه در اينجا آمدم بر امر يار
در محبت پا به جا باشم چنين گر مرا سوزى به عشق آتشين
گر شماتت كردنم گويم كه دوست هر عمل بر من بجا آرد نكوست
باز دارم يك سوالى از حبيب كه به نيكويان اگر باشى مجيب
پا اگر اهل وفا دارى گرام يا ببندى باب رحمت بر لئام
پس به نزد كى برد عاصى پناه در كجا آرد فرو بار گناه
يا كجا جويد كسى فريادرس جز پناه گيرد به درگاه تو بس
اين بود دل گرمى من بعد از اين كه مرا بخشى به عفو خود يقين
چون اگر در دوزخم سازى مقام دشمنت خرسند از آن گردد تمام
ليك اگر جايم دهى خلد برين مى شود پيغمبرت مسرور از اين
الحق انصاف آور از اين گفتگو كه مسرت بر كدام آيد نكو
شادى ابليس نزدت بهتر است يا كه اولى شادى پيغمبر است
اللهم انى اسئلك ط تملاء قلبى حبا لك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و فرَقا منك و شوقا اليك ، يا ذالجلال و الاكرام حبّب الىّ للقائك و احبب لقآئى واجعل لى فى لقآئك الراحة و الفرج و الكرامة .
خدايا از تو مى خواهم كه پر كنى دلم را از دوستى خودت ، و قرار دهى ترس خود را در آن ، و تصديق به كتابت ((كه قرآن است )) و ايمان و خوف و اشتياق به درگاهت را در دلم جايگزين فرمايى .
اى صاحب جلال و اكرام ، مرا دوستدار لقاى خود كن ، و دوستدار لقاى مرا، و مقرر كن برايم در لقايت ، آسايش و گشايش و احترام .
-
امام عليه السلام باز زمزمه عشق را سر داده است
بعد از آن كه امام عليه السلام شاهكار بيان خود را به كار برد، باز دم از دوستى و محبت زده و به اصطلاح پاى عشق را به ميان كشيده است ، و چنين از خداى تعالى تقاضا دارد كه كانون عشق و محبت او ((خانه دلش را)) مملو از دوستى و محبت خود كند!! يعنى اشاره بر اين مى فرمايد كه اى خدا، فضاى وسيع بى انتهاى دلم را چنان لبريز از محبت خود كن كه جاى چيز ديگر در آن باقى نماند، و اين محبت را تواءم با ترس انقطاع از آن و آميخته با ايمان و گواهى به كتابت قرآن مجيد قرار ده .
و نيز اين دوستى را طورى در دلم جايگزين فرما كه شوق مرا به سوى تقرب و ايصال به رحمت پاى بر جا داشته و بيم نوميدى را برطرف نمايد.
سپس از آن جا كه مى خواهد تقاضاى مهمى را عرضه بدارد، با ايراد نام جلاله يا ذالجلال و الاكرام كه نزد بعضى اين نام اشاره به اسم اعظم است درخواست خود را چنين دنبال كرده و اشتياق خود را به لقاء پروردگار اظهار كرده است و عرض مى كند:
كه اى خداى بزرگوار مرا محبوب لقاى خود قرار ده ، و دوست دار ملاقات مرا، و در لقاى خود آسايش و كرامت برايم مقرر فرما.
معنى لقاء الله چيست ؟
در باب لقاء الله مطالبى بسيار است ، و لقاء را معانى مختلف كرده اند كه معناى رواج و مصطلح آن رؤ يت و ديدار و ملاقات است و لكن در اينجا بنابر ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات مربوطه قرآنى اين معنا را نبخشيده و به هيچ وجه صحيح نيست حمل معنا را به رؤ يت كردن از آن جهت كه رؤ يت و ملاقات با پروردگار غيرقابل امكان است ، گرچه عرفا را در اين باب كلامى وسيع است و در باب شهود و فناء فى الله در شرح لقاء الله مطالبى بسيار آورده اند ولى چون اكنون مجالى براى اين بحث از نظر ايشان نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به مختصرى از شرح بيان الهى در اين موضوع تا معناى كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد.
معناى لقاء الله از نظر قرآن مجيد
در تفسير گازر در ذيل آيه شريفه س 6ى 31 قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله .... چنين آور ده است : بدرستى كه زيان كردند آنان كه ثواب و عقاب خداى را به دروغ داشتند، لقاء و ملاقات بر خداى روا نباشد از آن كه ملاقات بر حقيقت مقابله باشد يا مقاربه ، پس هر كجا لقا باشد او را، مراد از آن لقاء ثواب خداى بود، چنان كه گفت س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا.... يعنى پس هر كس كه اميد ثواب خداى مى دارد، گو عمل صالح كن و در عبادت خداى خود كسى را شريك مگردان ، و يا آن كه منظور از لقاء ملاقات با عذاب او باشد، قوله تعالى : س 9ى 77 فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه .... يعنى پس پيرو ايشان گردانيد نفاقى را در دلهاى ايشان تا روزى كه بدو رسند.... و اين در حق كافران است ، و كافران را به اتفاق لقاء نبود و ملاقات ايشان با عذاب است .
و در حديث نبوى است : لقى الله و لا وجه له عنده و قوله صلى الله عليه و آله و سلم : من احب لقاء الله احب الله لقاء و من كره لقاء الله كره الله لقاءه ، معنى آنست كه هر كه خواهد با جوار حق و رحمت خداى رود خداى خواهد كه او را با جوار رحمت برد و هر كه اين به خود نخواهد خداى با او نخواهد، به آن معنى كه چون راه نسپرده باشد از ايمان و رحمت خداى و طاعت او سبحانه كاره باشد ثواب او را، پس محال است در اين خبر حمل كردن به رؤ يت ، براى آن كه احب الله لقاءه و كره الله لقاءه از اين طرف محمول نتواند بودن بر رؤ يت ، پس معلوم شد كه مراد به ((لقاء)) خروج است به سراى آخرت آنجا كه حكم خداى را باشد.
و بيان امام عليه السلام بى ارتباط به اين حديث نبوى نيست ، كه عرض مى كند: حبب الىّ لقائك و احبب لقائى .
دليل ديگر بر اين كه منظور از ((لقاء)) از نظر قرآن و بيان امام عليه السلام ، ديدار نيست !
در سوره الروم آيه 7 مى فرمايد: و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون
بعد از آن كه از طرف پروردگار عالم خطاب عمومى صادر مى شود، بر اين كه ، آيا اين بندگان ، در نفسهاى خود تفكر نمى كنند تا عالم شوند كه نيافريد خداى آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آنهاست ، مگر به حق و غرض صحيح ، و پايان آن همه معدوم مى شوند، سپس مى فرمايد: به درستى كه بسيارى از مردم به رسيدن به جزاى پروردگار خود كه آن نزد انقضاى اجل مسمى است ((يا قيام قيامت )) منكر و ناگرويدگانند.
استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرائى در پاورقى تفسير منهج در ذيل اين آيه شريفه آورده : عالم آخرت عالم لقاء پروردگار است چون در دنيا مردم در وجود حق شك دارند و در آن عالم بالضروره به وجود او يقين كنند، گويى او را ملاقات كرده اند و اگر لقاء پروردگار نباشد خلقت عبث است .
نگارنده گويد: از اين آيه شريفه مفهوم بيان آقاى شعرائى حاصل مى شود كه خداى تعالى مى فرمايد: الا انهم مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط
يعنى آگاه باشيد كه گروه ناگرويدگان در شك و ريب هستند از رسيدن به ثواب و عقاب پروردگار خود در روز جزا و آگاه باشيد كه او سبحانه به همه چيز احاطه كامل داشته و هيچ چيز از او پنهان و پوشيده نيست .
در تفسير منهج آورده ، كه نمى توان گفت لقاء الله مراد از رؤ يت باشد چون آن ممتنع است چنان كه ادله عقليه و سمعيه شاهد اين معنى است .
و در كتب كلاميه مبرهن شده و اجماع اله بيت نيز بر اين است كه رؤ يت خداى تعالى ممتنع است .
در انوار گفته : كه لقاء الله به معنى لقاء بعث الله و آن چه تابع آنست از ثواب و غير آن از احوال قيامت ، همچنان كه خداى تعالى در جايى بعد از آن كه تفصيل بيان آيات خود مى كند مى فرمايد: لعلكم بلقاء ربكم توقنون يعنى شايد شما به رسيدن به جزاى پروردگار خود يقين آريد.
آنهايى كه اميد به لقاء پروردگار را ندارند زود باشد كه نتيجه اعتقاد خود را دريابند
سوره يونس آيه 7: ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدّنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون آنان كه اميد ندارند به ثواب و عقاب ما، يعنى آنان كه منكر آخرتند كه محل مجازات عمل است و خشنود شدند به زندگانى دنيا و پسنديدند آن را و آرام گرفتند بدان ، يعنى همت خود را بر لذات محسوسه و زخارف فانيه مقصور گردانيدند و از نعيم حياتى و لذات جاودانى غافل شدند آنان از آيات دلائل صنع ما غافل و بى خبرند، پس اين گروه ، س 10ى 11 فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ؛ وامى گذاريم آنها را در بى راهى خودشان ، يعنى به طريق استدراج مهلت مى دهيم ايشان را در ضلالت تا سرگردان باشند.
و همچنين در آيه 5 از سوره العنكبوت است كه مى فرمايد: من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت .... اشاره بر اين كه هر كس اميد مى دارد لقاى خدا را، يعنى رسيدن به ثواب پس بايد مبادرت كند به طاعت قبل از رسيدن اجل او، چون مدتى كه خداى تعالى مقرر كرده براى لقاى ثواب و يا عقاب هر آينه آينده است ((و آن چه كه لا محاله آينده باشد نزديك و قريب است .))
و آيات بسيار ديگرى در باب لقاء الله در قرآن مجيد است كه همه حاكى از وصول به جزاى او سبحانه است .
رؤ يت و ملاقات با پروردگار به هيچ وجه ميسر نيست
داستانى از قرآن - اين داستان از موسى عليه السلام است و در بعضى از تفاسير چنين آورده اند: كه با هفتاد نفر از اخيار قوم خود در ميقاتگاهى آمدند و خداى تعالى كلام خود را بر موسى عليه السلام شنوانيد، در آن هنگام چون از مناجات فارغ شد، قوم او در حالى كه در خارج از حجاب ميقاتگاه ايستاده بودند گفتند اى موسى ما هم همهمه اى مى شنيديم ، نمى دانيم كه كلام مخلوق بود يا خدا، ما باز نگرديم و تصديق نكنيم تا آن كه او را به چشم ببينيم ((بيان قول ايشان است : فقالوا ارنا الله جهرة پس موسى عليه السلام به زبان قوم خود گفت : س 7ى 143 قال رب ارنى انظر اليك ، اى پروردگار بنما به من ذات خود را تا نظر كنم به سوى تو.
((چنين گويند كه اين تقاضا در حالى بود كه او عليه السلام عالم بود بر اين كه اين سوال محال است بلكه از نظر آزمايش قوم خود بود)) پس در جواب او حق تعالى فرمود: لن ترانى هرگز نتوانى ديد مرا؛ و در اين جواب تعليق وقوع رؤ يت را محال گردانيد و فرمود: و لكن نظر كن به سوى كوه ((كوه زبير كه بلندترين كوه بود)) پس چون در آن نظر افكند و پرتوى از نور پروردگار بر آن تجلى نمود، كوه آمد با آن عظمت خرد و ريزريز شد و موسى عليه السلام بيهوش بيفتاد، و چون به هوش آمد از حق تعالى معذرت خواست از اين كه جراءت اين سوال را كرده و گفت من اولين ايمان آورنده اى هستم بر اين كه هيچ احدى تو را نتواند ديد!!
پس در اين جا عملا به اثبات رسيد كه رؤ يت خداى تعالى محال است ، استعمال نفى ابد در لن ترانى چنين مى رساند كه حتى پيغمبر خدا هم هرگز نه در دنيا و نه در آخرت خدا را نخواهد ديد؛ و از آن طرف در قرآن مجيد صريحا رؤ يت خداوند با چشم نفى شده ، و در آيه 103 از سوره انعام مى فرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير، يعنى در نمى يابد او را ديدها و او در مى يابد ديده ها را و اوست لطف كننده و نيكوكار با بندگان ، و باريك بين و آگاه به اسرار همه چيزها.
بنابراين خداى تعالى با چشم ظاهر ديده نشده و براى شناسايى او بايد چشم باطن را گشود، همچنان كه ، سيد العارفين اشاره فرمود: چگونه خدايى را پرستش مى كنم او را نديده باشم !!
در بيان فقرات مورد شرحباز از محبوب خود خواهم مراد كه كند مملو دلم را از وداد
پر كند كانون قلبم را ز مهر تا رسانم عشق خود را بر سپهر
همچنان محكم كند ايمان من تا شود ثابت در آن پيمان من
خائفم دارد ز خوف انقطاع تا نپيچم سر ز فرمان مطاع
بر كتابش گيردم دل را گواه تا نگهدار مرا اندر پناه
باورم دارد ز قرآن مجيد گه بود يكتا خداوند وحيد
آن يگانه منعم و صاحب جلال آن كه ديدارش نهان اندر جمال
خواهم از او دوستى را در لقاء چون رسم منزلگه دار بقاء
دوست دارد وصل من را بر نعيم تا بگيرم در لقا اجرى عظيم
بر گشايد باب رحمت را چنان تا حياتى برگزينم جاودان
اللهم الحقنى بصالح من مضى واجعلين من صالح من بقى و خذ بى سبيل الصالحين و اعنى على نفسى بما تعين به الصالحين على انفسهم ، و اختم عملى باحسنه و اجعل ثوابى منه الجنة برحمتك (116) و اعنى على صالح ما اعطيتنى و ثبتنى يارب و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منه يا رب العالمين .
خدايا برسان مرا به نيكوكاران و شايستگان از گذشتگان ، و قرار ده مرا از نيكوكاران و شايستگانى كه باقى مانده اند، يعنى به گذشتگان صالح مرا ملحق فرما و در زمره شايستگانى كه به جاى هستند برقرار دار.
و بگير مرا در طريق صالحين ، يعنى و به ره شايستگان و نيكوكاران مرا راهنمايى فرما و يارى كن مرا بر نفس خود بدانچه يارى دهى بدان شايستگان و صالحين را، و عاقبت كارم را به خير كن و عملم را به بهترين وجهى به پايان رسان ، ((معناى اين جمله قريب به مضمون جمله اى است كه عرض كرد واختم لى بخير و شرح آن گذشت .))
و به رحمت و مهربانى خود بهشت را پاداش كردارم قرار ده .
و يارى كن مرا به نيكو چيزهايى كه بر من عطا فرمودى ((اين معناى عبارتيست كه قبلا مضمون آن را بر وجه ديگر عرض كرده كه : و لا تسلبنى صالح ما انعمت به على . و بر شايستگى پايدار و بر جايم بدار، و باز مگردان بر من آن بدى ها را كه مرا از آنها رهانيدى ، اى پروردگار عالميان .
((صالح من مضى )) و ((صالح من بقى )) كيست ؟
امام عليه السلام در پنج مورد از فقرات بالا تقاضاى الحاق و پيوستن به صالح و صالحين را كرده و خواستار شده است كه در عداد سلك آنها در آيد، ولى در دو مورد اول اشاره به مفرد و بلكه در معنى اشاره به فرد خاص كرده و در عبارات آن كلمه را به حالت جمع در آورده است .
و هيچ شكى نيست از اين كه در فقره اول كه عرض مى كند الحقنى بصالح من مضى نظر مبارك آن حضرت الحاق به جد بزرگوارش بوده ، از آن جهت كه از اول خلقت تا زمان او عليه السلام هيچ كس صالح تر و شايسته تر از آن بزرگوار به دنيا نيامده بوده ، و اولى هم چنين است كه هر چه را از خداى طلب كنند از بهترين چيزى باشد كه شايسته طلب كردن است ، همچنانكه در اوراق همين كتاب گذشت كه همين حضرت صراحتا عرض كرده : و الحقنى باوليائك الصالحين محمد و آله الابرار...... و در اين جا باز به منظورى الحاق خود را به آن بزرگوار خواستار شده و تقاضاى حشر و مصاحبت خود را در رستاخيز با او كرده است .
و اما در فقره دوم كه عرض مى كند و اجعلنى من صالح من بقى نگارنده را در اين معنا تعبيريست كه از نظر خود هيچ شكى براى ايراد آن ندارد، ولى با كمال احتياط آن را اظهار داشته و مى گويد: كه كسى صالحتر و نيكوتر از فرزندان خود آن جناب نيست كه يكى پس از ديگرى صالح من بقى باشند چون هيچگاه امام عليه السلام تمناى مقامى پائينتر از مقام شخصيت و امامت خود را نخواهد كرد، و چگونه ممكن است كه در هر زمان كسى صالحتر از حجة خدا باشد كه امام بخواهد تمناى مقام شايستگى او و يا آرزوى اجر و پاداش ثواب او را داشته باشد، پس بلاشك منظور آن بزرگوار و توجه او به مقام فرزندان خود بوده است .
ولى آن چه كه از فحواى بيان امام عليه السلام برمى آيد آنست كه شايد نظر مخصوص آن بزرگوار به وجود حضرت حجة الله ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه بوده كه او عليه السلام ((بقية الله )) است و حضرت سجاد عليه السلام در اين جمله كوتاه تصريح خاتميت مقام امامت كرده و با ايماء و اشاره رسانيده است كه تا زمان مقرر وجود يك فرد صالح در دنيا برقرار، و دنيا از وجود حجت ؛ و يا صالح خالى نخواهد ماند.
و شاهد اين بيان در اثبات صالح من بقى همان فقرات دعاى ندبه است كه مى فرمايد: اين ابناء الحسين صالح بعد صالح كجايند فرزندان حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى صالح و نيكوكار؛ و اين بقية الله التى لا تخلوا من العترة الهادية كجاست آن بقية الله كه بيرون از خاندان عترت طاهره نيست ، يعنى كجاست آن يكتا صالح نيكوكار كه از خاندان نبوت باقى مى ماند و علم هدايت را تا زمان مقرر به امر خداى تعالى بر دوش مى گذارد!!
پس بعيد نيست كه منظور از جمله واجعلنى من صالح من بقى معرفى اين بزرگوار بوده و تمناى امام براى درآمدن در سلك او عليه السلام باشد، يعنى به طور كلى توقع امام حضرت سجاد عليه السلام بر اينست كه در قيامت با جميع صلحا از اولين تا آخرين محشور شده و از مزاياى آن چه كه همه ايشان در امر ثواب برخوردارند او هم بهره مند باشد.
امام عليه السلام در طريق سير و سلوك الى الله رويه صالحين را خواستار شده است
امام عليه السلام پس از تقاضاى الحاق به صالحين گذشته و تمناى در آمدن در سلك صالحين آينده ، سپس عرض مى كند: و خذ بى سبيل الصالحين مرا بر سبيل و رويه صالحين و به راه شايستگان باز دار؛ و نيز تقاضاى خود را چنين دنبال مى كند: كه مرا يارى كن در مبارزه با نفس خود به آن چه يارى كردى بندگان صالح خود را.
در اين جا موضوعى پيش مى آيد كه از نظر قرآن مطالبى يادآور شده ؛ و گفته شود: آن چه را كه مسلم است خداى تعالى در قرآن مجيد بيشتر به انبياء عليهم السلام اطلاق صالحين نموده و در مورد بعضى چنين مى فرمايد: كه ما به لطف خود ايشان را هدايت كرديم تا در صلاح بحد كمال رسند و توفيق داديم به صلاحيت و نيكوكارى در كسب اخلاق حسنه و دفع اوصاف ذميمه تا آن كه به جهت آن صلاحيت نبوت و اهليت رسالت پيدا كنند؛ همچنان كه در سوره انبياء، خطاب به حضرت ختمى مرتبت كرده و مى فرمايد: و ياد كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم داستان اسمعيل و ادريس و ذالكفل را در صبر و ثباتى كه به ايشان عطا كرديم و بر بليت به آنها ثبات قدم داديم و اقتدا به ايشان نماى كه ما در آوريم ايشان را در رحمت خود بدرستى كه آنها از ستودگان و شايستگانند، قوله تعالى : و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين
پس تقاضاى امام عليه السلام هم بر اين است كه در سلك و سلوك انبيا قرار گرفته و همچنانكه ايشان مورد لطف پروردگارى قرار گرفتند و سرانجام در رحمت واسعه او داخل شدند او هم از اين مزايا برخوردار باشد.
نام بسيارى از انبيا را خداى تعالى در عداد صالحين ، مخصوص گردانيده است
در سوره انعام آيه 86 مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و قبل از اين آيه شريفه نام انبياء ديگر را از جمله اسحاق و يعقوب و نوح و داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را عليهم السلام ذكر فرموده و عطف به اين آيه داده كه مى فرمايد: همه پيمبران نامبرده از صالحين و شايستگان بودند؛ و با وجود اين كه خداى تعالى اين گروه را جزء صالحين به شمار درآورده معذلك بعضى از آنها بيانى دارند كه از خداى تعالى تمنا مى كردند در زمره صالحين قرار گيرند و مفتخر به مراتب ايشان شوند همچنان كه در داستان سليمان عليه السلام است ؛ كه پس از تقاضاى الهام سپاسگزارى عرض كرد: س 27ى 19 و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ، اشاره بر اين كه : و ديگر ملهم ساز مرا و بر سبيل دوام توفيق بخش بر اين كه كردار شايسته كنم آن كردارى كه مورد پسند تو باشد، يعنى اعمالى كه مورد رضاى تو باشد لازم حال من گردان و از من منفك مساز و در آور مرا به بخشايش خود در ميان بندگان ستوده تا در عداد و سلك ايشان در بهشت جاودان قرار گيرم .
و از همين جهت است كه امام عليه السلام در تعليمات عاليه خود از منويات انبيا عليهم السلام پيروى كرده است .
اين نكته را هم بايد توجه داشت كه قرآن مجيد اهل ايمان را بسيار توصيه به اعمال صالح و نيكو كرده است و تحقيقا هر كس كه ايمان داشته و مبادرت به اعمال صالح نمايد در زمره صالحين قرار خواهد گرفت و همانطور كه خداى تعالى وعده فرموده است مقام صالحين و نيكوكاران را در رحمت واسعه خود قرار داده و در بهشت جاودان مستقر خواهد كرد.
اينست كه امام عليه السلام در اين معنى پافشارى زيادى كرده و تعليماتى داده است كه اهل ايمان براى صالح شدن خود را آماده سازند.
در بيان فقرات مورد شرحبار الها حشر من كن در قيام بر رسول و بر نبى و بر امام
ملحقم كن بر گروه صالحين داخلم كن روضه خلد برين
آنچه از نيكان گذشتند از جهان هر كه باشد بر حياتم همزمان
آن كه مى آيد به دنيا بعد از اين آن كه بر شايستگان باشد قرين
آن كه از خوبان بود باقى به دهر آن كه را در پرده گفتم يا به جهر
جمله باشم نزد آنها همنشين تا بگيرم هر يكى بر خود معين
پس مرا در زمره ايشان بدار تا به باغ جنت گيرم قرار
همچنين دورم بدار از هالكين تا روش گيرم به سلك سالكين
اجر من كن بر ثوابت پايدار تا شوم بر سوى جنت رهسپار
سلب انعامت مگردان از وفا كه سزا نبود پس از مهرت جفا
كار من را بر نكويى كن به خير چون بر اين ، من رو نگردانم به غير
آنچنان يارى كنم بر نفس خويش كه به نيكان كرده اى بر دين و كيش
زان بديها كه ز من كردى رها باز بر دوشم منه بر بارها
اللهم اعطنى بصيرة فى دينك و فهما فى حكمك و فقها فى علمك و كفلين من رحمتك و ورعا يحجزنى عن معصيتك (117) و بيض وجهى بنورك و اجعل رغبتى فيما عندك و توفنى فى سبيلك و على ملة رسولك صلى الله عليه و آله .
خدايا مرا بينشى در دين خود، و فهم و ادراكى در فرمان و احكام خود، و خورده بينى در علم و دانش خود عطا فرماى ، و شامل كن مرا دو نصيب و بهره از رحمت واسعه خود، و در تقوى و زهد ((چنان مرا پرهيزگار دار)) كه از نافرمانيت باز ايستم ، يعنى مرا بر ورعى دار كه هيچگاه قصد گناه نكنم .
و سفيد گردان روى مرا به روشنايى و نور خودت ، و اشتياق و رغبت مرا در آن چه نزد تو است متمايل ساز، و بميران مرا در راه خود و بر دين رسولت ((محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) كه درود خدا بر روان او و خاندان گراميش باد، يعنى بميران مرا در حالى كه مسلمان باشم و ملحق كن مرا بر نيكوكاران : س 12 ى 101 توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين
بصيرت در دين چيست ؟
در اين فقرات امام عليه السلام چند تقاضاى مهم كرده كه توضيح هر يك از نظر قرآن بسيار لازم است ؛ در فقره اول عرض مى كند: كه خدايا مرا بينايى در دين خودت عطا فرما؛ يعنى چشم باطنم را به حقيقت دين خود بگشا؛ و اين موضوع بسيار شايان اهميت است كه هر مكلف موظف است كه چشم خود را براى پيدايش طريق حق باز كرده و ايمان خود را بر حقيقتى استوار نمايد.
قرآن مجيد مى گويد: آنها كه بصيرت در دين دارند ((يعنى آنها كه دين حق را اختيار كردند)) و آنها كه نابينا و جاهل در دين هستند هيچگاه يكسان نيستند؛ قوله تعالى : س 40ى 57 و ما يستوى الاعمى و البصير... و اصل و منشاء عدم مساوات بر همين پايه است كه اگر كسى بصيرت در دين پيدا نكند و ايمان به خدا نياورد، مساوى نيست با آن كه ايمان آورده و بينايى در دين حاصل كرده است .
حال بايد دانست كه منظور امام عليه السلام از اين كه در اينجا عرض مى كند: اللهم اعطنى بصيرة فى دينك چيست ؟ و چگونه مى توان خود را بصير و بينا در دين كرد و دين كامل و مورد قبول نزد خداى تعالى كدام است .
معناى دين چيست ؟
كلمه دين معانى مختلفى دارد كه اصل آن به معناى خداپرستى و ايمان به يكتايى او سبحانه است ، و همچنين دستوراتى كه از طرف پروردگار عالم براى امر پرستش او توسط فرستادگان او بر بندگان ابلاغ مى گردد آن را نيز دين مى گويند، يعنى هر پيغمبرى كه از جانب خداى تعالى مبعوث مى شود هر دستور و قانون يا برنامه اى كه براى امت خود به فرمان خداى تعالى تنظيم مى كند آن را دين و يا شريعت آن پيغمبر گويند.
و اغلب دين از نظر قرآن هم تعبير به ملة مى شود: قوله تعالى : ملة ابيكم ابراهيم يعنى دين و كيش پدرتان ابرهيم .
اما بصيرت در دين آنست كه شخص تشخيص دهد پيرو كداميك از اديان باشد و اعتقاد خود را بر كدام آيين استوار نمايد كه مورد قبول حق تعالى باشد.
و چون اين موضوع از مسائل تحقيقى است و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به بيانى از قرآن مجيد شايد براى خواننده عزيز كافى باشد.
-
دين از نظر قرآن مجيد
سوره الروم آيه 29 مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفا... اين آيه شريفه در ظاهر خطاب به حضرت رسالت پناه است ولى در واقع روى سخن به جميع مكلفانست و اشاره آن بر اينست كه : بايد همه بندگان بر دين مبين اسلام ثابت قدم شوند و التفات به دين ديگرى نداشته باشند و يا بر اين اشاره : كه اى مكلفان بصيرت پيدا كنيد و بر جاده اسلام ثابت باشيد و توجه كامل خود را بر آن معطوف داريد، كه هر كس غير از اين طريق پيش گيرد به مقصد نخواهد رسيد، و هر كه طلب كند دين ديگرى غير از اسلام را هرگز از او پذيرفته نخواهد شد، كما قال الله س 3ى 85 و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين و او در آخرت از زيان زدگان است و اصلا بيانى محكمتر از اين قول نيست كه فرمود: س 3ى 19 ان الدين عند الله الاسلام ... يعنى بدرستيكه دين نزد خدا اسلام است ، همان شريعتى كه خاتم همه پيغمبران محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم آورده و هر كس غير از اين دين را پيروى كند از او پذيرفته نيست !!
و يا بر تفسير ديگر معنى چنين است : كه دين نزد خدا تسليم شدن در مقابل قدرت و عظمت او سبحانه است و چون دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم مقام تسليم را در حد كمال در احكام و طاعات در برنامه خود آورده است . لذا از آن جهت آن را اسلام گفته و تمام جهانيان موظفند كه از دستوراتى پيروى كنند كه از هر جهت تمام و كمال باشد و فرمان عقل هم غير از اين نيست !! و تاييد اين بيان است كه خداى تعالى مى فرمايد: س 4ى 125 و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ... يعنى كيست نيكوتر و راه يافته تر از آن كه تسليم نمود و خالص گردانيد نفس خود را از براى خدا و از هر جهت روى خود را متوجه او نمود.
پس از اين جهت ديگر مسلم است كه نظر مبارك امام توجه آيات قرآنى بوده و منظور آن جناب از بصيرت در دين بينايى كامل در جزئيات دين مبين اسلام بوده است .
تقاضاى درك احكام و فقاهت در علوم
امام عليه السلام در جمله دوم و سوم فقرات مورد شرح عطف به جمله اول عرض مى كند: و فهما فى حكمك و فقها فى علمك .
بعد از آن كه دانسته شد كه دين حق اسلام است ، بايد دانست كه احكام آن چيست و آن دين چه تعليماتى داده است ، يعنى احكامى كه از كتاب آسمانى آن دين توسط رسول آن دين رسيده چه مى باشد و البته براى هر فردى كه تابع اين دين شريف است ضرورت دارد كه احكام آن را دانسته و به آن عمل نمايد و اين بحث خود مستلزم رساله اى جداگانه است كه در اين جا مجالى براى گفتار آن نيست .
همين اندازه متذكر مى شويم كه امام عليه السلام در تعاليم عاليه خود تقاضا دارد كه دانا به احكام دين بوده تا در اعمال و طاعات ندانسته قدم بر ندارد، و همچنين اكتفا به دانايى در احكام نكرده بلكه خواستار فقاهت در علوم را نموده كه با خورده بينى و دقت بتواند تمام علوم در احكام و غير آن را در امر دين و ايمان بررسى كرده و وقوف كامل به اوامر و فرمان الهى پيدا نمايد.
البته اين علوم يعنى علم فقه و درك احكام مخصوص دسته اى به خصوص نيست بلكه بايد تمام افرادى كه داخل شريعت اسلام هستند به آن آشنايى داشته تا بتوانند از روى ماءخذ صحيحى به وظيفه دينى خود عمل نمايند.
آيا فقاهت در علوم تنها دانش در علم دين است ؟
گذشته از مطالبى كه در باب فقه گفته شده است از اين جمله در بيان امام عليه السلام معنى ديگرى حاصل مى شود كه آن بزرگوار تقاضاى دانستن علومى را كرده كه خداى تعالى در قرآن مجيد به آنها اشاره فرموده است يعنى همان علومى كه بر سبيل خطاب جنبه عموميت داشته و آگاهى آن براى همه لازم است از آن جمله كه مى فرمايد: س 2ى 235 و اعلموا ان الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه ... يعنى و بدانيد كه خدا مى داند آنچه را در دلهاى شما است پس برحذر باشيد، و در موارد بسيار ديگر كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم ، مى فرمايد: بدانيد كه خدا آگاه است از آن چه در خشكى و در درياها است ، بدانيد كه خدا مى داند خيانت چشمهاى شما و آن چه در سينه هاى شماست ، بدانيد كه خدا داناست بر آن چه پوشيده است در آسمان ها و زمين ، بدانيد كه او نداى به غيب است ، بدانيد كه او باريك بين و باريك دان است به ظواهر و حقايق مكنونات .
و همچنين آيات بسيار ديگريست كه خداى تعالى توجه بندگان را به حقايقى از علوم خود جلب مى نمايد و شايد از آن جهت باشد كه امام عليه السلام از نظر تعليمات توحيدى خواستار شده است كه به نكات و دقايق علوم الهى پى برده تا خداى خود را دانسته و شناخته پرستش نمايد.
تقاضاى رحمت دو جانبه
امام عليه السلام پس از درخواست بينش دقيق در دانش وسيع حق تعالى تقاضاى دو بهره و نصيب از رحمت پروردگارى را كرده و عطف به جمله قبل عرض مى كند: و كفلين من رحمتك .
شايد منظور از اين دو رحمت يكى رحمت دنيا باشد و يكى رحمت آخرت و شايد هم اين تقاضا ارتباط مستقيم بر آيه شريفه داشته باشد كه فرمود: س 57ى 28 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته ....
يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا و ايمان آوريد به فرستاده او ((كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است )) تا خدا دو بهره از رحمت و بخشايش خود را به شما عطا فرمايد و براى شما نورى قرار دهد كه به آن نور هدايت شده ((و از صراط گذشته به بهشت جاودان در آييد)).
بعضى از مفسرين چنين گفته اند كه منظور از دو بهره از رحمت الهى يكى دخول در بهشت است و ديگرى داخل نشدن در دوزخ ، و بعضى ديگر گفته اند يك نصيب از رحمت براى ايمان به انبياى گذشته و نصيب ديگر براى ايمان به رسول اكرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و در هر حال امام عليه السلام تقاضاى اعطاى دو نصيب از رحمت خداى تعالى را كرده است .
تقاضاى ورع و پرهيزگارى
سپس امام عليه السلام عرض مى كند: و ورعا يحجزنى عن معصيتك و در باب ورع مطالب بسيار است و ما اكتفا مى كنيم به چند روايت از اصول كافى كه همان كافى است .
يزيد بن خليفه گفت : امام صادق عليه السلام بما پند داد و دستور داد و ما را به زهد واداشت و سپس فرمود: بر شما باد به ورع ، زيرا بدانچه نزد خداست نتوان رسيد جز به وسيله ورع ((نگارنده گويد در همين فقرات دعا شرح آن بيايد كه نزد خداى تعالى چه چيزهايى مى باشد كه بوسيله ورع مى توان به آنها رسيد.))
امام باقر عليه السلام فرمود: سخت ترين عبادت ورع است .
امام باقر عليه السلام فرمود: خداى عز وجل فرمايد، اى آدميزاد از آن چه بر تو حرام كردم كناره كن تا از پارساترين مردم باشى .
و قرآن مجيد در باب ورع مطالبى بسيار آورده ، و چنين گفته شده است كه ورع به معنى عفيف بودن و پارسايى است و مرحوم مجلسى (ره ) آن را به ترك مشتهيات و بلكه پاره اى از مباحات تفسير كرده ، ولى از نظر متن لغت و استعمال بيشتر، ورع خوددارى از نيروى غريزه شهوانى است ، و اگر كسى از اين طريق پارسا شد و از ورطه هواى نفسانى و غريزه جنسى در گذشت و بر نفس خود تسلط يافت و انديشه خود را مهار كرد و چشم خود را نگاه داشت و استقامت ورزيد كه در اين مبارزه شكست نخورد، نسبت به محرمات ديگر بهتر مى تواند توفيق مبارزه پيدا كند و ترك آنها نزد او آسانتر است .
نور الهى بر قلب هر كس كه تابد سفيدروى گردد
امام عليه السلام پس از درخواست توفيق در پرهيزگارى بيانات خود را چنين دنبال كرده و عرض مى كند: و بيض وجهى بنورك اشاره بر اين كه اى خدا به نور هدايت روى مرا سفيد گردان و راه سعادت و رستگارى را بر من روشن دار.
البته كسى كه مشمول اين لطف خداوندگارى شود و در پرتو نور الهى هدايت يابد به سر منزل سعادت و رستگارى خواهد رسيد و اين توفيق براى هر كس ميسر نيست از آن جهت كه فرمود س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء و آنها كه طالب هدايت اند از اين نور برخوردار خواهند شد.
و آن كس را كه خداى تعالى در وادى ظلمت واگذارد و به نور خود راهنمايى ننمايد هيچگاه روزنه اى از نور هدايت نخواهد يافت همچنان كه فرمود: س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.
و بايد دانست كه تمام انوار در عالم و تمام روشنى قلوب پرتوى از تجلى نور او سبحانه است همچنان كه خود را معرفى كرد كه : الله نور السموات و الارض ...
شايد از توضيح واضحات باشد كه گفته شود تمام منابعى كه اكنون جهان ظلمت را روشنى مى بخشد يعنى تمام خورشيدها تمام اقمار، تمام نجوم در آسمان و كهكشان ها كه در ظاهر نوربخش به عالم ظلمت هستند از خود هيچ نورى نداشته و نور آنها اقتباس از نوريست كه خداى تعالى از نور خود در آنها مى آفريند، همچنان كه در حادثه قيامت است ، در آن هنگام كه اوضاع عالم دگرگون شده و خورشيد و ماه و نجوم تيره و تار گرديده و نور خود را از دست مى دهند و ظلمت همه عالم را فرا مى گيرد، عرصه محشر به شعاعى از نور پروردگار روشن شده و در پرتو آن خلايق آماده حساب و كتاب مى شوند، كما قال الله تعالى : س 39ى 69 و اشرقت الارض بنور ربها....
و شايد گفتار امام عليه السلام هم در ايراد اين بيان بر اين اشاره باشد، كه در دنيا به نور هدايت پروردگارى روى او روشن و سفيد باشد و در آخرت هم در آن روز كه مصداق اين آيه ظاهر مى شود يوم تبيض وجوه و تسود وجوه همان نور الهى روى او را سفيد و روشن گردانيده و به سوى بهشت رهنمايى نمايد كه فرمود: و يجعل لكم نورا تمشون به
نزد خداى تعالى چه چيز است ؟!!
بعد از آن ، امام عليه السلام بيان خود را چنين ادامه داده و عرض مى كند و اجعل رغبتى فيما عندك مگر نزد پروردگار چه هست كه امام ابراز تمايل و رغبت خود را به سوى آن متوجه نموده است ؟
قرآن مجيد مى گويد: س 4ى 134 فعند الله ثواب الدنيا و الآخرة ، و جاى ديگر: س 3/14 و الله عنده حسن المآب و جاى ديگر: 3/195 و الله عنده حسن الثواب ، و جاى ديگر: س 64ى 15 و الله عنده اجر عظيم و بر وجه ديگر مى فرمايد: س 6ى 124 لهم دارالسلام عند ربهم و نيز س 8 ى 4 لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم .
و آيات بسيار ديگرى كه حاكيست آن چه كه مايه سعادت بشر است در نزد پروردگار عالم بوده و بالاتر آن كه مى فرمايد: س 28ى 60 و ما عند الله خير و ابقى كه آن چه نزد اوست بهتر و پايدار است ؛ و از مجموع اين آيات چنين برمى آيد كه خير و ثواب دنيا و آخرت نزد او سبحانه است هر كس طالب هر دو باشد، بگويد: ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة ، نزد اوست نيكويى بازگشت و پاداش بر طاعات ، نزد اوست پاداشى بزرگ از براى كسانى كه اطاعت او و رسول او كنند و به محبت آنها گرايند، نزد اوست خانه سلامت يعنى جنت الماءوى و يا باغ بهشت كه در آن انواع نعيم جاودان است و در آن جا از براى اهل ايمان درجاتيست به مرتبه هاى بلند و مقام ارجمند، پس با اينحال امام عليه السلام بسيار تقاضايى بجا كرده كه عرض مى كند و اجعل رغبتى فيما عندك
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا بينا كنم در امر دين تا پذيرم دين حق را بر يقين
آنچنان دينى كه گفتى بر رسول غير از اين دينم نباشد در قبول
آشنا سازم به احكامش چنان كه نباشد دانشم مخفى از آن
همچنان در فقه و احكام و اصول پيروم كن بر كتاب و بر رسول
خواهشى دارم ديگر بار از حبيب كه دو رحمت آورد بر من نصيب
رحمتى تا داخل آيم در جنان رحمتى ديگر ز دوزخ در امان
اين جهان در رحمتى باشم مقيم آن جهان فايض به انواع نعيم
گر مرا خواهى بدينسان برقرار در ورع چندان بدارم پايدار
آن چه باشد نزد تو خير و نكو در طلب راغب كنم بر جستجو
پس بميران آخرم در راه خويش بر همين ايمان و بر آئين كيش
بر طريق ملت خاتم رسول هم ولاى متقن زوج بتول
كه بر آنها تهنيت بادا مدام رحمتت بر جمله پاكان بر دوام
اللهم انى اعوذبك من الكسل و الفشل و الهَمِّ و الحزن (118) و الجبن و البخل و الغفلة و القسوة و الذلة (119) و المسكنة و الفقر و الفاقة و كل بلية و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و اعوذبك من نفس لا تقنع و بطن لا يشبع و قلب لا يخشع و دعاء لا يُسمع و عمل لا يَنفع و صلاة لا ترفع و اعوذبك يا رب على نفسى و وُلدى (120) و دينى و مالى و على جميع ما رزقتنى من الشيطان الرجيم انك انت السميع العليم
خدايا همانا پناه بر تو مى برم از تنبلى و سستى و اندوه و ترس و بخل و غفلت و سخت دلى و خوارى و ندارى و تنگدستى و هر بلا و هر زشتى و هر هرزگى ، آنچه آشكارا و آنچه از آن كه پنهان است .
و پناه مى برم بر تو از نفسى كه قانع نيست ، و از شكمى كه سير نشود؛ و دلى كه نترسد؛ و دعائى كه شنيده نشود، و كارى كه سود ندهد؛ و نمازى كه در پذيرش آن رفعتى به سوى تو پيدا نكند.
و پناه مى برم به تو پروردگارا بر حفظ خودم و فرزندانم و دينم و مالم و بر آن چه مرا روزى كردى !! ((در تمام اين موارد پناه مى برم به تو)) از شر ابليس رانده شده بدرستى كه تو شنواى دانايى .
امام عليه السلام در تمام موارد لغزش پناه به خدا برده است
در اين فقرات در بيست مورد مهم كه بستگى به لغزش آدمى دارد امام عليه السلام پناه به خداى تعالى برده و حفظ و حراست خود را از آن موارد خواستار شده است .
و معانى اين كلمات بعضى كمال وضوح را دارند كه لازم به توضيح نيست ، و لكن در چند جمله از آن رموز و اشاراتى به كار رفته كه از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و دانش آن براى علاقه مندان به ايمان لازم و ضرورى است .
در كلمات اول از اين فقرات كه امام عليه السلام از كسالت و تنبلى و كاهلى و ضعف و ناتوانى و حزن و اندوه پناه به خدا برده فلسفه آن بسيار روشن است كه اين صفات آدمى را از خير دنيا باز داشته و راهى هم براى توفيق به امور آخرت نمى گشايد و بسيار رواياتى هم در اين باب آمده كه بيان آنها به طول مى انجامد.
و اما آن چه را كه از اين فقرات از نظر قرآن قابل بحث است يكى پناه بردن به خدا از صفت بخل است كه اگر در اين باب به آيات الهى توجهى حاصل شود اهميت اين گفتار به خوبى روشن شده و معلوم مى دارد كه اين خود چه تقاضاى مهم است .
خداى تعالى اهل بخل را از وخامت عاقبت برحذر داشته است
قبلا بايد اين موضوع را توجه داشت كه آنچه را خداى تعالى در اين جهان بر بندگان خود عطا فرموده زمانى به نتيجه كامل مى رسد كه مورد استفاده عموم قرار گيرد، مثلا اگر كسى را علم و حكمت دادند و يا مال و ثروت بخشيدند اگر براى افاضه آن به ديگران بخل ورزد هيچ سودى بر آن مترتب نيست غير از آن كه علم را در سينه خود نگاه داشته و با خود به خاك مى برد و مال را براى وارث خود گذاشته و دست خالى به جهان باقى رهسپار مى شود.
از اين جهت است كه خداى تعالى صفت بخل را بسيار مذموم دانسته ، و اهل بخل را از وخامت عاقبت در قيامت برحذر داشته ، و در آيه اى مى فرمايد: س 3ى 180 و لا يحسبن الذين يبخلون بما اتيهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة ... يعنى گمان نكنند آنان كه مى ورزند، بخل براى آنها بهتر است ، نه چنين است !! بلكه براى آنها بخل شريست ((هم در دنيا و هم در آخرت )) كه مستوجب شدايد اهوال شده و در قيامت همان بخل به شكل طوقى گريبان گير آنها شده ((گلوى ايشان را سخت فشار مى دهد.))
با وجود اين كه اين آيه شريفه در شاءن كسانيست كه حقوق فقيران را از مال خداداد خود تاءديه نكرده اند معذلك چنين عموميت دارد كه بخل ورزيدن در تمام نعم اعطايى پروردگار همين اثر را داشته و مسووليت عظيمى در آخرت متوجه بخيل خواهد شد.
و بالاتر از آن كه خداى تعالى در شاءن گروهى كه خود بخيل هستند و مردم را هم به بخل امر مى كنند و مانع اعمال خير مى شوند بيانى آورده كه پاداش آنها را عذابى دردناك و خواركننده در دوزخ قرار داده است ، قوله تعالى س 4ى 37 الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل ....
و همچنين آنهايى كه بخل مى ورزند از اين كه چرا بعضى صاحب جاه و مقام و منصب و يا علم و حكمت و جاه و ثروت شده اند و از روى تحسر و خشم بر آنها مى نگرند و به طور كلى صفت بخل را در خود تقويت مى كنند، ايشان هم پاداش نيكويى نداشته و به مجازات خود خواهند رسيد.
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بخل هميشه از جانب نفس بخيل بروز كرده و برگشت انهم عينا به نفس خود اوست ، چون اگر كسى مثلا از مال خود انفاقى كند فايده آن بنابر آن چه كه قرآن مجيد متذكر است به خود او برگشت داشته و اگر خوددارى از انفاق كند ضرر آن متوجه خود اوست ، يعنى نفع انفاق را از خود منع كرده و خود را از ثواب عظيم محروم ساخته و به عقوبت گرفتار نموده است ، پس بخل به ضرر نفس او باشد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: س 47ى 37 و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ...
پس از اين جهت است كه امام عليه السلام از اين صفت مذموم پناه به خدا برده و خواستار است كه نعم اعطايى او سبحانه چه از مال و ثروت و چه از علم و حكمت مورد استفاده عموم قرار گيرد.
غافل و بى خبر كيست !؟
ديگر از مواردى كه بحث آن مورد اهميت است آنست كه ، امام عليه السلام از غفلت و نسيان پناه به خدا برده است .
شايد در اين بيان اين سوال پيش آيد، كه امام عليه السلام از غفلت در چه امورى پناه به خدا برده است ، ولى اگر توجهى به آيات قرآنى در اين باب حاصل شود به زودى معنى واقعى به دست خواهد آمد، كه بزرگترين غفلتى كه در اين جهان بر آدمى تسلط پيدا مى كند همانا فراموشى از ذكر پروردگار و يا غافل بودن از امر آخرت است ، همچنان كه خداى تعالى در شان گروهى مى فرمايد: س 30ى 7 يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون كه جميع را ظاهر زندگانى دنيا مشغول داشته و از حوادثى كه در آخرت در انتظار آنهاست بى خبر مى گذارد، همچنان كه در واقعه قيامت زمانى كه ديده اين گروه غافل به اوضاع آن روز خيره مى شود، مى گويند: س 21 ى 97 يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين كه اى واى بر ما همانا بى خبر و غافل بوديم از اين روز بلكه بر نفس خود ستمكارى كرديم كه سخن پيغمبران را نشنيديم و آنچه را از اين روز خبر دادند قبول نكرديم .
پس از آن جهت است كه امام عليه السلام پناه مى برد به خدا از غافل بودن از امر آخرت در اين دنيا، و تعليمات عاليه او بر اين اشاره است كه مبادا در آن روز گفته شود كه واى بر ما چرا از عالم رستاخيز غافل و بى خبر بوديم .
قساوت قلب سبب دورى از بساط قرب است
سپس امام عليه السلام پناه به خدا مى برد از قساوت قلب و دل سختى كه اين بدترين صفتى است كه اگر بر آدمى استيلا يافت ، به هيچ وجه به مرتبه قرب نزديك نخواهد شد، و كافى است كه گفته شود: خداى تعالى در شاءن گروه سخت دلان فرموده است : س 39ى 24 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ، اى واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان در ياد كردن از خداى تعالى .
و چنين است ، بعضى را كه خداى تعالى در اثر نافرمانى و گستاخى بيحد سر و كارشان را به خودشان واگذار مى كند كار قساوت آنها به جايى مى رسد كه دل آنها مانند سنگ سخت شده و بلكه از سنگ خارا سخت تر مى شود يعنى ديگر حس عطوفت و مهربانى و رحم و شفقت از آنها سلب مى شود، و حقا بايد پناه به خدا برد كه آدمى به اين بدبختى دچار نشده و از سنگدلى بركنار باشد.
در تفسير منهج روايتى نقل كرده كه براى مذمت اين صفت تذكر آن كافى است و چنين آورده : كه ابوسعيد خدرى ، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده ، كه حاجت از نرم دلان امت من طلب كنيد كه خداى تعالى رحمت در دلهاى ايشان وضع فرموده ، و از ارباب قلوب قاسيه حاجت مطلبيد كه حق سبحانه غضب و خشم خود را در ايشان مركوز ساخته است .
پس امام عليه السلام از سخت دلى پناه به خدا برده و در واقع تقاضاى نرم دلى كرده است كه هم قلب او جاى رحمت الهى باشد و هم دل او از خشم و غضب الهى خالى باشد.
شاهكار بيان امام عليه السلام در اين فقرات پناه بردن به خدا از تمام زشتى هاى پنهان و آشكار است
بعد از آن امام عليه السلام از تمام بلاهايى كه ناشى از زشتى هاى پنهان و آشكار است پناه به خدا برده و عطف به استعاذه قبل عرض مى كند: و من كل بلية و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن .
و چون خداى تعالى در اين باب امريه عمومى صادر فرموده است و چنين اخطار نموده كه مردم مرتكب فحشاء چه در ظاهر و چه در باطن نشوند، و از آن طرف بيان امام عليه السلام هم مصداق همين امريه را رسانيده است لذا بعيد نيست كه اين گفتار عين اشاره بر بيان قول حق تعالى باشد كه فرمود: س 6ى 151 و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن .... يعنى مرتكب زشتى ها و ناپسندى ها نشويد چه آنچه در آشكار باشد و چه در پنهان ، پس با اين صراحت جا دارد كه امام عليه السلام از نزديكى به اين امر پناه به خدا برد.
و در تاييد اين آيه شريفه است كه خداى تعالى بر وجه ديگر اين بيان را آورده و مردم را بر حذر داشته است كه گرد قبايح و كبائر نگردد، و خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى فرمايد: س 7ى 33 قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق ... بر اين اشاره : كه بگوى اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم جز اين نيست كه حرام كرده است آفريدگار من آن چيزهايى را كه متصف اند به تزايد قبح از گناهان كبيره آن چه پيدا و آشكار و آن چه پنهان است ، و نيز حرام گردانيده گناهى را كه بر آن حدى مقرر نيست ، و حرام كرد ستمكارى هاى بناحق را.
پس امام عليه السلام با تقرير اين بيان ابوابى از معانى اين آيات را گشاده و در تعليمات خود پناه به خدا برده است كه زا شر بلاى زشتى هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى تصريح به حرمت آنها كرده است ايمن باشد.
امام عليه السلام در چند مورد ديگر پناه به خدا برده است
در پايان فقرات مورد شرح استعاذه امام در موارد مهم ديگريست كه هر يك به نوبه خود در مرتبه اهميت مخصوص قرار دارد، آن جا كه اشاره به قناعت نفس مى كند، مثل آنست كه عزت دنيا و آخرت را خواستار شده از آن جهت كه هيچ چيز غير از قناعت آدمى را توانگر نخواهد ساخت .
آن جا كه دلى خاشع خواسته است چنان است كه در مقام خوف بر آمده و مرتبه رجاء را تعديل كرده است .
آن جا كه پناه بر خدا برده است از اين كه مبادا دعاى او به سمع قبول واقع نشود، چنان است كه خواستار آمرزش گناهانى شده كه مانع اجابت دعاهاست .
آنجا كه خواستار قبولى و رفعت نماز است ، چنان باشد كه خواستار باز ايستادن از تمام فحشاء و منكرات شده است .
آن جا كه اعمال خود را سودمند مى خواهد درخواست او چنان است كه در دنيا هيچ عملى بى حاصل از او صادر نشود و زندگانى خود را باطل و بيهوده نگذارد.
و آنجا كه عرض مى كند: و اعوذ بك يا رب على نفسى و ولدى و دينى و مالى و على جميع ما رزقنى من الشيطان الرجيم . به خوبى معنى اين كلمات ظاهر است و اگر گفته شود كه مال و اولاد چه شرى دارد و چگونه در وسوسه شيطان قرار مى گيرد كه امام عليه السلام از آن دو، پناه به خدا برده است قرآن مجيد جواب آن را داده است و جايى مى فرمايد:
س 63 ى 9 يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون . يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشغول نگرداند شما را موال و فرزندان شما، تا از ذكر خدا غافل شويد ((و اگر چنين شد از زيانكاران هستيد)) پس مال و اولاد هم به جاى خود شرى دارد كه بايد از آن پناه به خدا برد، همچنانكه در جاى ديگر هم مى فرمايد: س 64 ى 15 انما اموالكم و اولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم ، يعنى جز اين نيست كه مال و فرزندان شما ((براى شما)) آزمايشى است ((تا ظاهر شود كه كدام يك از شما محبت حق را بر اين دو اختيار مى كنيد و كدام يك دل بر اين دو مى بنديد و از محبت الهى كرانه مى گيريد)) و شايد نظر مبارك امام عليه السلام در ايراد اين بيان بر اين بوده كه در مقام آزمايش مال و اولاد چنان توفيق حاصل كند كه موفق به دريافت اجرى عظيم بوده باشد.
-
پناه بردن به خدا از مواردى چند
اى كه بخشى بر گنهكاران گناه بر تو مى گيرم ز زشتى ها پناه
مى برم بر تو پناه از جاهلى تا نگيرم بر اطاعت كاهلى
هم پناهم بر تو از اندوه غم تا نگيرد نفس من بر خود ستم
مى برم بر تو ز دل سختى پناه چون كند دورم بسى از قرب راه
از بلا و تنگى و خوارى چنان در پناه آور مرا اندر امان
آنچه باشد كار زشتم در نهان هر بدى از من برون آيد عيان
گر مرا غفلت بگيرد آشكار يا به انعامت برم بخلى به كار
گر نگيرم بر قناعت نفس خويش پا كه باشم از شكم سيرى پريش
گر دلم خاشع نباشد از گناه يا نباشى بر دعاهايم گواه
گر نيايد سودى از كارم به دست يا شوم اندر تكبر خودپرست
گر نمازم در نيايد بر قبول يا برات جنتم سازى نكول
جمله بر تو من پناه آورده ام چون تو مولاى من و من بنده ام
ديگر از آن شر شيطان رجيم در پناهت جاى خود گيرم مقيم
هم پناه گيرم ز تو از نفس خويش هم ز دين و هم ز آئين و ز كيش
هم ز مال و هم ز اولاد و ز غير هم بر آنچه روزيم كردى به خير
از همه گيرم فقط بر تو پناه گر مرا باشد برون از حد گناه
چون به غير از تو نباشد سرورى كه بود دانا به بنده پرورى
تو سميعى تو بصيرى تو عليم تو پناهى بر گنهكار و اثيم
اللهم انه لا يجيرنى منك احد و لا اجد من دونك ملتحدا(121) فلا تجعل نفسى فى شى ء من عذابك و لا تردنى بهلكة و لا تردنى بعذاب اليم .
خدايا ((حقيقت اينست كه )) پناهم ندهد از تو احدى ، و نيابم هرگز پناهگاهى غير از درگاه تو، يعنى غير از تو هيچكس مرا پناهنده نيست و جز در آستان تو آسايشگاهى پيدا نخواهم كرد.
پس قرار مده نفس مرا در هيچگونه از عذاب و شكنجه ات ، يعنى نگاهدار مرا بر شكيبايى آلام و دردها و به هلاكتم ميفكن و باز مگردان مرا به عذاب دردناك .
غير از درگاه بارى تعالى پناهگاهى ديگر وجود ندارد
امام عليه السلام بعد از آن كه در تمام موارد لغزش طلب پناهندگى از خداى تعالى مى نمايد، سپس تاكيد تقاضاى خود را بر وجه ديگر آورده ، و چنين مى رساند كه غير از نزد پروردگار عالم پناهگاهى ديگر وجود ندارد، يعنى جز او نگاهدارنده اى نيست كه پناهگاه كسى باشد.
و در سياق اين كلام كه امام عليه السلام عرض مى كند: اللهم انه لا يجيرنى منك احد و لا اجد من دونك ملتحدا، اشاره ايست كه بسيار نزديك است به بيان حق تعالى كه مى فرمايد: س 72 ى 22 قل انى لن يجيرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا. يعنى ، بگو همانا مرا پناه ندهد هرگز كسى غير از خدا و نيابم هرگز جز ((درگاه او)) پناهگاهى ، و شكى نمى توان كرد از اين كه امام عليه السلام در اين بيان و در تعليمات عاليه خود اشاره به قول حق تعالى كرده است ، از آن جهت كه آيات ديگرى قريب به همين مضمون داريم كه اين معنى را بر وجه ديگر آورده و اهميت آن را به خوبى رسانده است ، همچنانكه ، جائى مى فرمايد: س 23 ى 88: قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لا يجار عليه .... يعنى بگو كيست كه بيد قدرت اوست پادشاهى آسمان ها و زمين كه او پناه دهنده باشد و بر او پناه داده نشود، و در جاى ديگر در آيه 27 از سوره كهف مى فرمايد:
و لن تجد من دونه ملتحدا، يعنى نخواهى يافت هرگز پناهگاهى بجز او سبحانه و تعالى كه ملتجى به آن شوى .
و اصلا اين معنى يكى از مظاهر اسماء الهيست همچنان كه در دعاى جوشن است كه جائى خداى را به اين نام معرفى كرده - و او را چنين مى خواند: يا جار المستجيرين ، و در جاى ديگر بر وجه ديگر مى خواند: يا من يجير و لا يجار عليه ، يعنى اى پناه پناه جويان و اى كسى كه پناه دهى و پناه برايت لازم نشود.
تقاضاى رهايى از هر گونه شكنجه و عذاب
در قسمت دوم از فقرات مورد شرح امام عليه السلام تقاضاى رهايى از عذاب دنيا و آخرت را كرده و در بيان او عليه السلام دقتى به كار رفته كه از هرگونه عذاب و كوچكترين شكنجه اى بيزارى جسته و از جزئى حزن و اندوه و درد و رنج و مشقت و سختى و فشار كه در هر يك آثار عذاب موجود است پناه به خدا برده است ، و سپس اشاره به هلاكت و عذاب دردناك آخرت فرموده و عرض مى كند: و لا تردنى بهلكة و لا تردنى بعذاب اليم ، و اين بيان چنين مى رساند كه اشاره امام عليه السلام از نظر تعليماتى به اين آيه شريفه بوده كه خداى تعالى در شاءن گروهى مى فرمايد: س 2 ى 80 و يوم القيامة يردّون الى اشدّ العذاب ، كه به آن جماعتى كه در دنيا مستحق شكنجه و هلاكت بودند در آخرت هم بازگشت آنها به عذاب دردناك است .
پس امام عليه السلام در مقام تعليم پناه مى برد به خدا از شكنجه و هلاكت كه ذلت و خوارى در اين جهان است و از بازگشت بعذاب دردناك كه در جهان ديگر واقع مى شود.
در بيان فقرات مورد شرح
اى تويى بر خلق عالم تكيه گاه غير درگاهت نمى يابم پناه
گر كسى بر غير تو رو آورد گم كند ره گر بهر سو آورد
يا اگر بر ديگرى گيرد پناه چون شب تيره شود روزش سياه
پس اعانت كن مرا بر نفس خويش تا نباشم بر هلاكت دل پريش
هم مگردان بر عقوباتم دچار هم رهائى ده مرا از سوز نار
زين جهانم از هلاكت كن بدور هم مگردان آن جهانم بر شرور
چون نباشد غير تو بر من گواه پس ز سختى ها بگيرم در پناه
اللهم تقبل منى و اعل ذكرى و ارفع درجتى و حط وزرى ولا تذكرنى بخطيئتى و اجعل ثوابى مجلسى و ثواب منطقى و ثواب دعايى رضاك و الجنة و اعطنى يا رب جميع ما ساءلتك و زدنى من فضلك انى اليك راغب يا رب العالمين .
بار خدايا بپذير از من ((قبول فرما اعمال ناچيز و دعاهاى مرا)) و بلند كن نام مرا يعنى نام مرا به نيكى بر زبان ها جارى ساز، و بالا بر رتبه و مقام مرا، و فرو ريز بار سنگين گناهانم را و مرا بر خطاها و گناهانم ياد مكن ((يعنى بيامرز گناهانم را آنچنان كه ديگر احتياج به حساب نداشته باشد كه يادآورى آنها سبب شرمسارى من شود)) و مقرر دار پاداش مجلسم ((نشست و برخاستم )) و پاداش گفتارم و پاداش دعايم را رضا و خوشنودى خود، و بهشت را مسكنم قرار ده ، و عطا كن بر من آنچه از تو خواستار شدم ، و بيفزاى مرا از فضيلت خود همانا كه من به سوى تو راغب هستم ((و به سوى ديگرى ميل نخواهم كرد)) اى پروردگار جهانيان .
تقاضاى ترفيع مقام
در اين فقرات امام عليه السلام تقاضاهاى جامع ديگرى كرده است كه هر جمله از آن متمم بيانات قبل بوده و يا در واقع مطالب را تمام كرده است .
در بند اول عرض مى كند: كه خدايا قبول فرما اعمالى را كه به جاى آوردم ، شايد معناى اين گفتار منظور از پذيرش تمام مطالبى باشد كه در اين دعاى شريف اظهار فرموده ، چه در طلب عفو و چه عذرخواهى از گناه و چه در حوائج ديگر، كه در واقع تمام خواسته هاى خود را در اين جمله كوتاه فشرده و تقاضاى قبولى آنها را كرده است .
و از آن جا كه امام عليه السلام تمام خير دنيا و آخرت را در اين دعاى شريف خواسته است پس از تقاضاى قبولى اعمال خواستار رفعت مقام ، هم در دنيا و هم در آخرت شده و عرض مى كند: و اعل ذكرى و ارفع درجتى كه اشاره جمله اول بر اينست كه : خدايا نام مرا در دنيا به نيكى بلند كن ((و يا مشمول مظاهر يا من اظهر الجميل فرما)) و در جمله دوم اشاره بر اينست كه مرا در آخرت نزديك فرما به مراتب قرب .
و چون بنا به گفته قرآن مجيد 6/83 نرفع درجات من نشاء رفعت مقام در آخرت مخصوص به كسانيست كه خداى تعالى خود به آنها شايستگى مى دهد و هركس را كه بخواهد از اهل ايمان به مقام منيع و درجات رفيع مى رساند، لذا شايد تقاضاى امام عليه السلام بر اين باشد كه در دسته صاحبان مقام در آمده و در عداد مشمولين 20/72 فاولئك لهم الدرجات العلى در آيد.
رضاى خداى تعالى در دنيا و آخرت از همه چيز مقدم است
امام عليه السلام در مطالب اين دعاى شريف كه با لسان هاى مختلف با پروردگار خود راز و نياز مى كند، مكرر در پيچ و خم عبارات گريز زده و طلب عفو و بخشش مى كند.
و اين از اهم مطالبى است كه او عليه السلام در مقام تعليم آورده است ، و در اين جا بعد از آن كه يكايك از خواسته هاى خود را اظهار فرمود و تقاضاى خير دنيا و آخرت نموده ، باز برگشت به اصل مقصود خود كرده و عرض مى كند: و حطّ وزرى . فرو ريز بار سنگين گناهانم را، و در اين باب در صفحه 415 همين كتاب مطالبى در معناى فقره ، حاملا ثقلى على ظهرى . و ارتباط آن با آيه شريفه : س 6 ى 31 و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم ...... گذشت .
ولى در اين قسمت از بيان امام عليه السلام دقتى به كار رفته ، كه آمرزش گناهان را چنان خواسته است كه در معرض حساب حتى ذكرى هم از كوچكترين آنها برده نشود ((كه باعث شرمسارى شود)) و از آن بالاتر آن كه تمنا مى كند كه تمام ثواب اعمال و پاداش او در بهشت فقط رضا و خشنودى او سبحانه و تعالى باشد.
و بعيد نيست كه توجه امام عليه السلام در ايراد اين بيان كه عرض مى كند: و اجعل ثواب مجلسى و ثواب منطقى و ثواب دعائى رضاك و الجنة . اشاره بر بيان قول حق تعالى باشد كه فرمود: س 9 ى 72. و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر. يعنى بعد از آن كه اهل ايمان را وعده به بهشت مى دهد ايشان را بشارتى از آن بالاتر داده و رضا و خشنودى خود را مقدم و مهمتر دانسته است .
و حقا هم چنين است كه رضاى حق تعالى از تمام مراتب عالى بهشت و مساكن طيبه آن بالاتر است از آن جهت كه اصل مقصود و منظور از هدايت و ارشاد انبيا و همچنين مبداء جميع سعادات و منشاء تمام كرامات رضاى حضرت اوست !!
و محققان راه ، و عارفان آگاه ، در هر گاه و بيگاه ، جز رضاى حضرت الله را مطلوبى نيست !
آخرين مرتبه اصرار
خلاصه آن كه در پايان اين فقرات امام عليه السلام با ايراد يك جمله كوتاه تمام خواسته هاى خود را از اول تا آخر اين دعا تجديد و يا تكرار كرده و عرض مى كند: و اعطنى يا رب جميع ما ساءلتك ، يعنى عطا فرماى بر من همه آنچه را كه سوال كردم از تو. و مهمتر آن كه اين تقاضا را به مرتبه بالاترى كشانيده و در دنبال عرض مى كند: و زدنى من فضلك . يعنى عطا فرماى بر من بيش از آنچه از تو درخواست كرده ام و بيفزاى بر من از فضل و كرم خود، قبلا در باب فضل مطالبى گذشت ولى حقا نمى دانم اين بزرگوار معارف الهى را در چه دانشگاهى تحصيل كرده كه بر پيروان خود اين چنين تعليمات مى دهد، چگونه است !! كه گفتار او عليه السلام همه اشاره به قول حق تعالى بوده و بلكه كوچكترين خواسته هاى او از حدود قرآن خارج نيست !
ببينيد در همين جمله اخير كه عرض مى كند: و زدنى من فضلك . در چند مورد خداى تعالى در قرآن مجيد در پاداش و اجر اعمال نيكوكاران اشاره بر اين كرده است ، جائى مى فرمايد: س 4 ى 174 فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله ..... و در جاى ديگر مى فرمايد: س 24 ى 38 ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله ...... و نيز در آيه 30 از سوره فاطر فرمود: ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله ...... و آيات ديگرى كه معانى آنها همه حاكى است از اين كه خداى تعالى پاداش ثواب دهد اهل ايمان را آنهائيكه كردار پسنديده و نيكو دارند به حد تمام و كمال به نيكوكارترين وجهى و بيفزايد از براى ايشان از فضل خود چيزهايى را كه وعده نداده باشد و هرگز در خاطر ايشان خطور نكرده باشد.
و يا آن كه افزونى بر اين باشد كه چند صد برابر در مقابل هر ثواب به عامل آن اعطا فرمايد.
پس اين طور شناخته است امام عليه السلام پروردگار خود را و با اين اعتقاد است كه آنچه خير دنيا و آخرت است تقاضا كرده و سپس عرض مى كند: انى اليك راغب يا رب العالمين . و شكى نيست كسى كه خداى را اينطور صاحب فضل و كرم شناسد، به سوى او راغب و مايل خواهد شد.
در بيان فقرات مورد شرح
بار الها طاعتم را كن قبول تا كه آيد نقش كارم در حصول
از تو مى خواهم مقامى ارجمند زين جهان نام مرا گيرى بلند
آن جهان رفعت دهى بر من تمام تا رسم بر اوج عزت در مقام
همچنان برداريم بارى ز دوش بار عصيان تا شود آتش خموش
پس مياور هر خطايم را به ياد چون شوم شرمنده از رسم و داد
سوى جنت رهسپارم كن چنان تا شود غفاريت بر من عيان
گر بود پاداش كردارم چنين پس رضا خود مقدم كن بر اين
چون رضايت باشد ارجح از بهشت اين مقدر بس مرا بر سرنوشت
حاصل گفتارم اين باشد مآل كه مرا اعطا كنى در هر سؤ ال
آنچه كردم در دعا راز و نياز آنچه گفتم با تو بر سوز و گداز
اول و آخر پذير از من تمام چون تو را خوانم به يكتايى مدام
انتظار ديگرى دارم چنين كه مرا بر فضل خود سازى قرين
غير از آن وعدى كه دادى بر جنان بر نعيم ديگرت من را رسان
پس شدم راغب به فضلت بر يقين چون تويى پروردگار عالمين
اللهم انك انزلت فى كتابك العفو و امرتنا ان تعفو عمن ظلمنا و قد ظلمنا انفسنا فاعف عنا فانك اولى بذلك منا و امرتنا ان لا نرد سائلا عن ابوابنا و قد جئتك سائلا فلا تردنى الا بقضاء حاجتى و امرتنا بالاحسان الى ما ملكت ايماننا و نحن ارقآءك فاعتق رقابنا من النار.
خدايا به راستى كه تو فرو فرستادى در قرآنت عفو و گذشت را، و فرمان دادى ما را كه در گذريم از آن كه ستم كرد بر ما، و به تحقيق كه ما ستم بر خود كرديم ، پس در گذر از ما، زيرا تو سزاوارترى بر آن ، ((يعنى به عفو و گذشت كردن بر ما)).
و ما را دستور دادى كه رد نكنيم سائل را از در خانه خود، و خواهنده را ماءيوس نگردانيم ، همانا من آمدم به درگاهت در حالى كه سائل و خواهنده هستم ، پس باز مگردان مرا جز آن كه برآورى حاجتم را، و به ما دستور دادى كه نيكويى و احسان كنيم بر آنان كه مملوك ما هستند، و ما همه بنده و مملوك توييم ، پس نيكى كن بر ما، و آزاد كن گردن هاى ما را از آتش ، يعنى رهايى بخش ما را از دوزخ .
خداى تعالى بندگان را در ستمكارى با يكديگر امر به عفو و گذشت فرموده است
بعد از آن كه امام عليه السلام به بيان هاى مختلف عرض حاجت كرد و اصرار نمود كه تمام درخواست هاى او مورد قبول واقع شود و اعطا شود بر او آنچه را كه مسئلت كرده است ؛ سپس مثل اين كه هنوز نمى تواند علاقه خود را از راز و نياز با پروردگار قطع كند، و باز مناجات خود را با لسان ديگر ادامه داده و چنين عرض مى كند: خدايا تو خود در قرآنت ما را امر به عفو و گذشت فرمودى ، پس اين امر را در حق ما خودت معمول دار، چون ما بر نفس خود ستم كرده ايم و اولى و احق بر اين گذشت تنها تو هستى .
در باب عفو مطالبى به تفصيل در صفحه 238 از نظر قرآن گذشت ، ولى اشاره اين بيان بر آيات بسيارى است كه از جمله در سوره الشورى آيه 40 مى فرمايد: و جزآؤ ا السيئة سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله . يعنى پاداش بدى ، بدى است ، پس هركس در گذرد از ستمكار خود و عفو كند او را اجر او نزد خداست ، پس با اين حال كه خداى تعالى بندگان را امر به عفو و گذشت فرموده شكى نيست كه او سبحانه و تعالى از كسانى كه بر خود ستمكارى روا داشتند خواهد گذشت .
امر خداى تعالى بر اين كه سائل را محروم نگرداند
سپس امام عليه السلام مضمون همين گفتار را با لحن ديگرى آورده و عرض مى كند: كه اى خدا امر فرمودى ما را در كتاب خود كه سائل را محروم نگردانيم ، يعنى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودى : 93/10 و اما السائل فلا تنهر ((و اين امر عموميت دارد كه درويشان را نبايد محروم ساخت و خواهنده را در حوائج مشروع نبايد مايوس نمود)).
پس من به درگاه تو آمدم در حاليكه از تو سوال مى كنم و با اين دليل كه خود بندگان را توصيه فرمدى كه خواهنده را مايوس نكنند، مرا از پيشگاه خود دور مكن مگر آن كه خواسته هايم را عطا فرمايى و حوائجم را بر آورى !!
و بايد دانست كه منظور از سوال تنها تقاضاى فقرا و درويشان از اغنيا نيست بلكه هر گاه برادران ايمانى را هر حاجت كه پيش آيد و بر صاحبان تمكن يا آنها كه توانا هستند بر آن كه رفع مشكلات را از هر جهتى فراهم سازند روى آورند بايد در خواسته هاى آنها به حد امكان بكوشند و آنها را براى نيل به مقصود يارى دهند همچنان كه در تفسير آيه شريفه و اما السائل فلا تنهر آمده است كه اى پيغمبر طالبان علم شريعت را از تعليم و افاده خود منع مكن ، و از اين بيان چنين نتيجه گرفته مى شود كه هر خواهنده با ايمانى در هر مورد احتياج به هر چه داشته باشد، مشمول اين آيه شريفه است .
و از اين جهت است كه امام عليه السلام تمام خواسته هاى خود را عنوان سوال گذشته همچنان كه در فقره قبل عرض كرد و اعطنى يا رب جميع ما سالتك . و سپس با منطقى روشن و اشاره اى مستقيم عرض مى كند: خدايا چون تو خود منع كردى كه بندگان سائل را محروم نگردانند، پس تو خود هم در اين سوال ها مرا محروم مگردان .
و حقا بيان اين گفتار آخرين شاهكاريست كه امام عليه السلام بكار برده ، از آن جهت كه خداى تعالى خود در جايى از قرآن مجيد اشاره اى فرمود: بر اين كه اگر كسى امر به معروف مى كند و يا مردمان را به نيكى كردن دعوت مى كند بايد خود را هم از آن نيكى كردن باز ندارد، و حتى اين بيان را جايى بر سبيل توبيخ خطاب به گروهى از اهل كتاب كرده و مى فرمايد: س 2 ى 42 اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ... يعنى آيا امر مى كنيد مردم را به نيكويى كردن و براى نيكى كردن ، خود را فراموش مى كنيد ((يا آن كه خود ترك نيكويى مى كنيد)).
پس با اين حال كه خداى تعالى خود امر به عفو فرمايد مردم را و نهى كند از محروم گردانيدن سائل ، و امر به احسان فرمايد يامر بالعدل و الاحسان و امر كند به نيكى كردن به زيردستان و زرخريدان و يا مملوكان ((يعنى نيكويى كردن به آن چه مالك است دستهاى ما!))(122) پس چگونه ممكن است !! كه اين اوامر همه از طرف او سبحانه صادر شود و خود از آنها مضايقه نمايد. حاشا و كلا كه چنين باشد!!
در بيان فقرات مورد شرحاى كه امرت شد چنين بر خاص و عام كه گذشت و عفو به از انتقام
گر ستمكارى ستم دارد روا يا ستم بيند فقيرى بى نوا
گفته اى اولى بود بخشش بر آن تا بگيرند انتقام خود عيان
پس ستم كرديم ما بر نفس خويش تا تو بخشى ، چون تو اولائى به پيش
همچنين امر تو آمد در مقال كه اگر كس بر شما آرد سوال
آوريدش بخششى از راه خير تا كه رويش بر نگرداند به غير
پس من از تو مسئلت دارم بسى تا نگردانى مرا رو بر كسى
همچنان كه خود بگفتى در كتاب كه نباشد بخشش من در حجاب
هر كه رو آرد مرا در هر سوال حاجتش از من بر آيد لا محال
نكته ديگر بگفتى آشكار كه به مملوكان بريد احسان به كار
ما همه مملوك و بر تو بنده ايم پس چنين اميد بر تو برده ايم
كه به لطفت شامل احسان شويم بر تو وارد در جنان مهمان شويم
هم نباشيم از عذابت در گزند هم كنى گردن ز ما آزاد بند
يا مفزعى عند كربتى و يا غوثى عند شدتى اليك فزعت و بك استغثت و لذت لا الوذ بسواك و لا اطلب الفرج الا منك (1) فاغثنى و فرج عنى يا من يقبل اليسر (2) و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت الغفور الرحيم .(3)
اى پناه من در هنگام اندوه و گرفتاريم ، و اى دريابنده و دادرسم در نزد درماندگى و سختيم ، به درگاه تو فزع مى كنم ، و به تو دادرسى مى جويم ، و بر تو زنهار آورده ام ، و پناه نجويم ((به احدى )) غير از تو، و طلب نمى كنم فرج و گشايش را مگر از نزد تو، پس به دادم برس ، و بگشا از من ، ((و رفع مشكلاتم فرما)).
اى كسى كه ، مى پذيرى اندك را و مى گذرى از بسيار، بپذير از من اندك را و در گذر از بسيار، به درستى كه تويى آمرزنده مهربان .
خداى تعالى طاعت كم را قبول مى كند، و از گناهان بسيارى در مى گذرد
حقا گاهى كه دست آدمى از همه جا كوتاه مى شود، زمانى كه فشار زندگى و ناملايمات عرصه را بر انسان تنگ مى سازد، موقعى كه هم و غم و پريشانى از جهات مختلف بر آدمى تسلط پيدا مى كند، گويا در خود چنين احساس مى كند كه يك پناهگاه بيشتر وجود ندارد، هيچ چاره اى نيست كه جز به همان ملجا پناهنده شود و خواه و ناخواه به همان فريادرس استغاثه كند، حتى آنهايى كه ايمان به خدا ندارند در هنگام شدائد و سختى توجه خود را به عالمى نامرئى معطوف داشته و استمداد مى طلبند. چون نمى دانند به كجا روى آورند، از چه كسى يارى جويند، كجا پناهنده شوند، نزد چه كسى فزع كنند، و خلاصه كيست كه گشاينده امور ايشان باشد؟
امام عليه السلام با اين كه در خلال اين دعاى شريف با بيان گوناگون ، بسيار تكرار فرموده :
كه جز در آستان الهى پناهگاهى نيست و فريادرسى غير از او وجود ندارد، ((كه شرحى به تفصيل قبلا در اين باب گذشت )) در اينجا هم براى پيش گفتارى در موضوع مهم اين بيان را بر وجه ديگر تكرار فرموده و سپس عرض مى كند: يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير يعنى اى كسى كه مى پذيرى طاعت و عبادت قليل را ((و يا آن كه به آسانى مى پذيرى عبادات را)) و عفو مى كنى از جرم و خطاهاى بسيار، و در جمله اخير اشاره اى به كار رفته كه ارتباط آن را به اميدوارترين آيه اى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده است ، مى رساند و آن آيه 29 از سوره الشورى است ، كه مى فرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير، يعنى و هرچه به شما مى رسد اى بندگان از بلا و آفاتى جانى و مالى به سبب آن چيزى است كه كسب كرده دستهاى شما ((يعنى به شامت معصيت شما و مكافات كردار شما است )) و عفو مى كند و در مى گذرد از بسيارى از گناه ، گرچه شاهد گفتار ما در شرح اين فقره همان جمله و يعفو عن كثير است ولى لازم مى آيد كه قول بعضى از مفسرين را در اين آيه شريفه متذكر شويم .
-
مصيبت و بلا در دنيا براى اهل ايمان سبب ازدياد اجر در آخرت است
در بعضى از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه كه ترجمه آن گذشت آورده كه اين مخصوص به مجرمين است و اگر بى گناهى را مصيبت رسد از انبياء و مؤ منين و اطفال و مجانين پس به سبب اجر ايشان خواهد بود.
در تفسير منهج آورده : كه از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هيچ رگى و عضوى نباشد كه بجنبد ((يا بجهد)) و هيچ چوبى نباشد كه عضوى را بخراشد و يا سنگى كه در پاى آيد، الا به گناهى كه صاحب آن كرده باشد، و مغفرت خداى زيادتر است از عذاب وى .
و نيز در آن تفسير آورده : كه انس ، از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه چون حق سبحانه به بنده اراده خير نمايد تعجيل عقوبت وى كند در دنيا و الا عقوبت او را در عقوبت عقبا اندازد.
در بعضى از تفاسير قريب به اين مضمون نقل كرده اند، كه حضرت امير عليه السلام فرمود كه اميدوارترين آياتى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده ، در اين آيت است كه مى فرمايد: و يعفو عن كثير زيرا كه خبر داده است ، كه به سبب بعضى گناه مصيبت مى رسانم و از بسيارى جرم در مى گذرم ، و وى از آن كريم تر است كه گناهى كه يكبار عفو كرده باشد در دنيا، بار ديگر بر آن عقوبت فرمايد در عقبا.
پس در واقع با اين تفاسير امام عليه السلام در ايراد اين جمله از دعا توجه خود را بر بيان قول حق تعالى معطوف داشته و اشاره او بر اين است كه ، اى كسى كه خود فرمودى ؛ و يعفو عن كثير پس ما را مشمول الطاف گفتار خود فرما، و در تاكيد اين بيان اشاره به گفتارى كرده كه خداى تعالى در هفتاد و دو مورد از قرآن مجيد خود را بر اين صفت معرفى فرموده و با اقتباس از آن عرض مى كند: انك انت الغفور الرحيم كه شرح آن در اوراق همين كتاب گذشت .
در بيان فقرات مورد شرح
اى كه در سختى مرا باشى پناه نزد اندوهم تويى بر من گواه
از تو خواهم دادخواهى آشكار كه برى در حكم خود فضلى به كار
چون مرا جز تو نباشد هيچكس كه به محنت باشدم فريادرس
پس به سوى تو فزع دارم چنان تا ز رنج و محنتم گيرى امان
همچنان قلبم كنى روشن ز نور تا گشايش باشدم در هر امور
در مهماتم فرج گيرى تمام تا نيفتم بر صعوبت نزد دام
اى كه طاعت مى پذيرى بر قليل من اميدم بر تو باشد زين دليل
كه شنيدم از تو يعفو عن كثير گو مرا باشد گناهان كبير
من نكردم خواهش از حاجت به دور چون محقق شد مرا انت الغفور
پس به اندك طاعتم فرما قبول جرم بسيارم ببخشا بر رسول
اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين
خدايا، همانا از تو سوال مى كنم ايمانى را كه مباشر گردانى به آن دل مرا ((يعنى ايمان باطنى و قلبى ، نه ايمان سطحى و لسانى )).
و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آن كه يقين حاصل كنم ، كه به من نمى رسد جز آنچه تو براى من نوشته و نيت فرموده اى ، و راضى و خشنود گردان مرا، به آنچه نصيبم فرمودى ((به همان زندگانى كه قسمتم كردى )) اى رحم كننده ترين رحم كنندگان .
امام عليه السلام خواستار ايمانى در مرتبه يقين است ؟
آنچه را كه امام عليه السلام از اول تا آخر اين دعاى شريف در تعليمات عاليه خود به كار برده اگر كاملا به اصل معانى آنها توجه حاصل شود، تمام در باب ايمان به خدا و مسائلى كه در تحت شرائط ايمانست مى باشد، چون اساس و پايه بندگى او عليه السلام فقط بر همين يك موضوع استوار است ، همچنانكه اين معنا در شرح فقره : و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا...
در صفحه 362 به تفصيل گذشت ، و لكن در اين جا خواستار ايمانى شده است كه دل او بر آن ايمان كارپرداز باشد، يعنى ايمانى قلبى ، راست و ثابت و پايدار كه به مرتبه يقين رسيده باشد.
و شايد اين تقاضا آخرين حد مرتبه ايمان باشد كه او عليه السلام در دنبال اين تقاضا اشاره مستقيم بر بيان قول حق تعالى كرده ، و عرض مى كند: و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى .... كه اين در معنا اقتباس از آيه شريفه است كه خداى تعالى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: س 9 ى 51 قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا.... يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نرسد ما را مگر آن چه نوشته است خداى بر ما در لوح محفوظ، و ما را به آن اختصاص داده .
و البته آنچه را كه خداى تعالى براى حبيب خود در مقدرات او ثبت فرموده ، بهترين تقديرات است و در اين جا اشاره امام عليه السلام هم بر بهترين مقدرات است از آن جهت كه گفتار خود را بر اين بيان دنبال كرده و عرض مى كند: ((و رضنى من العيش )) كه اشاره اين كلام به مقام كسانى است كه در مرحله ايمان به مرتبه يقين رسيده و خداى تعالى در شاءن ايشان فرمود: س 69 ى 21 فهو فى عيشة راضية فى جنة عالية ((يعنى آن كس كه ايمانش در مرتبه يقين باشد)). پس او در زندگانى پسنديده در عيشى صاف و خالص باشد و در رتبه عالى جنان مستقر گردد و راضى و خشنود باشد به آنچه خداى تعالى بر او قسمت و مقدر فرموده است .
و اين مقام ميسر نمى شود مگر آن كه در ايمان ، يقين صادق حاصل شود.
يقين صادق چيست ؟
اصل معناى يقين اعتقاد ثابت و جازم داشتن به حقيقت و واقع است ، بطورى كه كوچكترين شك و ترديد و حيرت در آن راه نيابد.
و مرتبه يقين در ايمان به حق تعالى اشرف فضايل و افضل كمالات و اعظم صفات انسانى است از آن جهت كه صاحب يقين خود را پيوسته در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه اعمال و افعال خود ناظر مى بيند، پس هميشه متوجه است كه كردار ناشايست از او سر نزده و كارى بى رضاى حق انجام ندهد.
و از براى يقين مراتبى چند است كه قرآن مجيد اشاره اى فرموده يكى مرتبه علم اليقين و ديگرى عين اليقين و ديگرى حق اليقين است كه اين خود بحثى جداگانه داشته و از شرح ما خارج است ، ولى گفته مى شود كه بيان امام عليه السلام ((در يقين صادق )) همان مرتبه حق اليقين است كه براى آدمى اين اعتقاد قلبى حاصل شود، كه هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار بر عالم حكمفرما نيست ، و همه امور مستند به ذات مقدس او سبحانه است و همه احوال منسوب به وجود اقدس اوست .
و همچنين بداند، آنچه كه از براى او مقدر است به او خواهد رسيد و هر امريه اى كه از مقام پروردگارى صادر شود بلا شك اجرا خواهد شد، همچنانكه آن بزرگوار در جايى از همين دعاى شريف اين اقرار را در مقام يقين اظهار فرموده و عرض مى كند:
و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك .
آخرين كلام
موضوعى كه در اين دعاى شريف بيشتر جلب نظر خواننده را مى كند، همانا تكرار مطالبى است كه در خلال دعا امام عليه السلام در باب راءفت و رحمت پروردگارى آورده و با بيانهاى گوناگون گمان نيك خود را در رحمت واسعه او ابراز داشته است كه شرح آنها همه در اوراق اين كتاب گذشت .
و لكن شاهد گفتار در پايان اين دعاى شريف آن است كه او عليه السلام از اميدوارى به رحمت پروردگارى باز نه ايستاده و آخرين كلام خود را به ((يا ارحم الراحمين )) ختم مى نمايد.
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا خواهم ز تو ايمان چنان تا مباشر قلب من باشد بر آن
باشدم از جان و دل اين اعتقاد كه تويى يكتا خداوند عباد
همچنان صادق بود من را يقين كه شوم بر سرنوشت خود قرين
چونكه خود گفتى رسانم بر شما آنچه در لوح قضا شد در نما
پس به تقديرم درآور در بهشت تا مرا نيكو در آيد سرنوشت
آنچه كردى قسمتم از نوش و نيش راضيم كن تا نگردم دل پريش
زندگى بر من كن آسان از وفا تا نگيرد قهر دهرم بر جفا
مطلب خود آن چنان گويم تمام كه رسد رحمت ز تو بر خاص و عام
زانكه خود بهتر به خود باشى عليم نام خود خواندى به رحمن الرحيم
پايان
آرزو آمد مرا يكسر بكام تا كه كردم شرح اين مصحف تمام
روز و شب بى خواب و آرام و قرار تا كه بردم رمز اين معنا به كار
چونكه دانستم در آن گنجى نهان هر كه واقف شد بگيرد بهره زان
گوهرى بيرون كشيدم از صدف تا رسانم تير خود را بر هدف
گوهرى پنهان ز چشم ناشناس ناشناسد كس به جز گوهر شناس
پربهاتر زين نگين در دهر نيست يك خريدارش چو من در شهر نيست
زانكه ديدم اين چنين در گران سالها بود عرضه بر خلق جهان
ليك كس طالب نشد جز مستمند اين فقير بى بضاعت دردمند
خوش خريدارى كه بى سرمايه است اعتبارش بر اساس و پايه است
پس نكو گويم به آوازى بلند كه خريدم گوهرى زيباپسند
***
آنچه را ديدى ز قرآن گفته ام بس گهرهايى كه از در سفته ام
غير از اين بر من نباشد افتخار كه شدم ماءمور امر شهريار
گرچه لايق بر چنين امرى نيم چون مرا قدرى نباشد من كيم
خوشدل از آنم كه ديدم از نهان شد برون دستى كه گيرد ناتوان
پس چنين نيرو مرا آمد پديد كه بسوز آتشين عشقم رسيد
محرمى خواهم كه سازم آشكار آنچه هست اندر نهانم سر كار
تا بگويم ماجراى اشتياق كه نبودم مبتلا جز بر فراق
گاه از خود بيخود و گه بر ملال گاه خندان گاه گريان در خلال
زين روش بودم بسى دامن كشان رنج هجران بردم و درد نهان
آن زمان تا چون رسيدم بر مراد رشته را محكم گرفتم در وداد
***
اينكه بستم از ازل پيمان عشق نگسلم هرگز كه تا پايان عشق
چون روم از اين جهان بر عشق يار اين اثر از من بماند برقرار
گفتگو باشد ز سر سودائيم بس بيايد يادى از شيدائيم
كه چسان شايق بدم بر وصل دوست هر چه ياد آمد ز من از ياد اوست
من بر آن بودم نسازم آشكار نام خود تا از زيان باشم كنار
ليك گفتا هاتفى از غيب دوش از چه لب بستى به نام خود خوش
گفتمش كى ممكن آيد در بيان كه كند ناچيز نام خود عيان
گفت بودى احمد زار از الست كى توان بر عهد خود آرى شكست
چون ضعيف و ناتوانى دل فگار پس به نام خود تخلص گير ((زار))
بعد از آن بر آن شدم در شعر خويش گويم از دل نكته اى زار و پريش
تا پس از من گفتگو باشد چنان كه نبودم جز ضعيفى ناتوان
اين نشان از من بماند يادگار كه چنين گويند او بود است زار
***
همزمان با طبع و نشر اين كتاب رو به پايان شد مرا عهد شباب
سيصد و چل از هزار و شش گذشت تا توسل جستمى بر چار و هفت
كه مرا اين خدمت آيد در قبول بز رضاى خالق و خاتم رسول
اردى بهشت ماه 1346