در منزل آبگینه هنگام درنگ
چون بیتو دل شکسته را دیدم تنگ
گفتم که چگونهای دلا گفت مپرس
چونانک در آبگینه اندازی سنگ
Printable View
در منزل آبگینه هنگام درنگ
چون بیتو دل شکسته را دیدم تنگ
گفتم که چگونهای دلا گفت مپرس
چونانک در آبگینه اندازی سنگ
ای مسند تو قاعدهٔ دولت گل
خصمت که ز عز تست دست خوش ذل
بیقدر چو خار باد و کم عمر چو گل
چون آب خروشان و لگدکوب چو پل
ای گوهر تو خلاصهٔ عالم گل
باد از تو دو قوم را دو معنی حاصل
چون آب نکوخواه ترا حکم روان
چون لوله بداندیش ترا سوختهدل
آخر شب دوش بیتو ای شمع چگل
بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل
تو فارغ و من به وعده تا روز سپید
در بند تو بنشسته و برخاسته دل
آمیختم از بهر تو صد رنگ و حیل
هم دست اجل قویتر آمد به جدل
گر جان مرا قبول کردی به مثل
پیش از اجلش کشیدمی پیش اجل
ای چشم زمانه کرده روشن به جمال
در گوش تو برده خوشترین لفظ سؤال
رایی داری چو آفتاب اول روز
عمری بادت چو سایهها بعد زوال
زین عمر به تعجیل دوان سوی زوال
دانی که جهان چه آیدم پیش خیال
دشتی آید ز درد دل میلامیل
طشتی آید ز خون دل مالامال
در هجر همی بسوزم از شرم خیال
در وصل همی بسوزم از بیم زوال
پروانهٔ شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد ز وصال
منزل دوردست و روز بیگاه ای دل
زین رو مکش انتظار همراه ای دل
بشتاب که منقطع فراوان هستند
زین راه دراز و روز کوتاه ای دل
ای دل طمع از وصال جانان بگسل
سررشتهٔ آرزو به دندان بگسل
زان پیش که بگسلند جان از تن تو
از بهر خدا علایق جان بگسل