همرنگ گونه های تو، غنچه عشقم آرزوست
چون باده ی لب شیرین تو، می نابم آرزوست
ای پرده پرده ی چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه ی مژگانت، خواب و خیالم آرزوست
دور از نگاه گرم تو ، باز بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن ، که شب و تابم آرزوست
تا سینه سپید تو لوح سفید رازهاست
سر گشتگی به لوح ننوشته رازم آرزوست
در تنهایی شبهای بی تو ای جانان من
نور زیبای رویت در صورت مهتابم آرزوست
تا وارهم ز وحشت شب های انتظار
چون خنده ی تو مهر جهانتابم آرزوست
آن شب در آغوش گرم تو با یک جام ناب
ترنم شعر شاعر نامدار جاری بود بر زبانم
" یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقص به میانه چنین میدانم آرزوست "