-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 166
تاريخ: 25/8/57
مصاحبه امام خمينى با راديو- تلويزيون آلمانى زبان سوئيس
سؤال: حضرت آيت الله! در ايران همه چيز به شاه بستگى دارد، در اطراف او هيچ نهضت سياسى قدرت نفس كشيدن ندارد، شما خواستار رفتن شاه هستيد، آيا شما دعوت به بىنظمى و آشوب نمىكنيد؟ آيا ماركسيستها نخواهند توانست كشور را به طرف الحاد بكشانند؟
جواب: چيزهائى كه به شاه بستگى داشت، از هم گسيخته شد و اكنون شاه در ايران هيچ نقشى ندارد. تمام اين ناآرامىها و اختلافات براى اين بود كه شاه، با استبداد و خيانت با اين ملت عمل مىكرد، اين استبداد و خيانت باعث اين مسائل شد. اگر شاه برود و حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى جانشين اين رژيم شود، تمام اين ناآرامىها برطرف مىگردد و ايران صورت دموكراسى حقيقى به خود مىگيرد. و اما ماركسيستها و كمونيستها هيچ نقشى در ايران كه بيش از 30 ميليون مسلم دارد و همه با فريادهاى اسلام طلبى بپاخاستهاند، آنها هيچ نقشى ندارند و ما هيچ خوفى از آنها نداريم.
سؤال: شما حضرت آيت الله با كريم سنجابى از جبهه ملى در پاريس بحث مهمى داشتيد، آيا شما با اين حزب سياسى مشتركاً مبارزه خواهيد كرد؟ يعنى آيا ائتلاف مىكنيد؟
جواب: من مسائل و مطالبى كه داشتم و امكان ندارد يك قدم از آنها برگردم، به ايشان گفتم و ما با جبهه خاصى ائتلاف نداريم، همه ملت با ما و ما با همه ملت هستيم و هر كس اين مطالبى كه ما داريم و عبارت است از استقلال مملكت يا آزادى همه جانبه و جمهورى اسلامى كه قائم مقام رژيم سلطنتى است، هر كس با اينها موافقت كند، از گروه ماست و از ملت است و اگر موافقت نكند، برخلاف مصالح اسلام و ملت گام برداشته است و ما هيچ ربطى با او نخواهيم داشت و آنهائى كه با ما موافقت كنند، ما هم با آنها همصدا خواهيم بود و ليكن ربط خاصى با كسى نداريم.
سؤال: حضرت آيت الله! آمريكائىها تاثير به سزايى روى ارتش ايران دارند. چرا تا به حال ارتش
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 167
نسبت به شاه وفادار مانده است؟ آيا فكر مىكنيد وفادارى ارتش به شاه ادامه خواهد داشت؟ و آيا نيروهاى مخالف آنقدر قوى هستند كه شاه را عليرغم پشتيبانى ارتش به زير بكشند و سرنگون كنند؟
جواب: با اين وضعى كه الان هست، قيامى كه ملت كرده است، معلوم نيست ارتش وفادار به شاه باشد، چون ملت از خود آنهاست و آنها هم از ملتند و ملت به واسطه همبستگى كه به هم دارند، قدرتى دارند كه بالاخره ارتش را جذب مىكنند. اين آمريكائىها هستند كه به واسطه نفوذى كه در ارتش دارند، ارتش را نگه داشته كه از شاه محافظت كنند، والا خود ارتش معلوم نيست كه وفادار باشند و اگر هم فىالجمله وفادارى باشد، ملت آنها را جذب خواهند كرد.
سؤال:ايران براى غرب از اهميت اقتصادى و استراتژيكى به سزايى برخوردار است. آيا حضرت آيت الله فكر مىكنند آمريكائىها حاضر باشند موقع خودشان را در منطقه خليج، با اجازه دادن به تغييرات اساسى در ايران، به خطر بياندازند؟
جواب: خطرى كه متوجه منطقه است، از بىلياقتى شاه و فساد دستگاه وى و دستگاه حاكمه است. ما مىدانيم كه دولتهاى صنعتى به نفت و چيزهاى ديگر نياز دارند لكن ما به ملت متكى هستيم و جمهورى اسلامى، يك جمهورى متكى به ملت است كه بايد آزاد و مستقل باشد و به جائى پيوسته نباشد و ما نيازهاى آنها را با مصالحى كه داريم، در مواقع خودش به نحوى كه احترام متقابل بين دول مزبور و ما باشد، انشاءالله برآورده مىكنيم و نفت را آنطورى كه مشتريان نفت با رعايت و حفظ مصالح ما بخواهند، به آنها مىدهيم و اگر خطرى باشد، از ناحيه خود آنها خواهد بود كه مىخواهند با بيعدالتى با ما رفتار كنند، نه از ناحيه ما كه مىخواهيم با عدالت و احترام متقابل عمل كنيم. اين پشتيبانى لجوجانهاى كه آمريكا از شاه مىكند، محتمل است موجب يك انفجار عظيم باشد كه اشكالات سياسى و اجتماعى و مالى به بار مىآورد، بايد آمريكا از اين لجاجت دست بردارد.
سؤال: حضرت آيت الله! بانكها يكى از هدفهاى حملات مردم است و سوئيس كشور بانكهاى مهم بينالمللى است، چنين به نظر رسد كه به طور قطع، مقدار زيادى از سرمايههاى ايران به سوئيس منتقل شده باشد، دراينباره شما چه فكر مىكنيد؟
جواب: خرابىهائى كه در ايران پيدا شده و انقلاب ايران در اثر مفاسدى است كه در هيئت حاكمه
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 168
وجود دارد و همچنين بر اثر كارهاى مخالف عقل است كه شاه انجام مىدهد و خرابىهائى كه با دست عمال شاه در سراسر مملكت انجام مىگيرد، براى ضربه زدن به مردم و بد جلوه دادن مبارزات اصيل مردم ايران است كه با حمله به مراكز استثمار و فحشاء و فساد، تنفر خود را از هر چيزى كه موجب انحراف و غارتگرى است، اعلام مىكنند. الان خبرگزارىهاى داخلى و خارجى اطلاع مىدهند كه در شهرهاى ايران دستجاتى از اشرار و يا عدهاى از كماندوها به صورت كولىها و بومىها به شهرها حمله مىآورند و خرابكارى مىكنند و اينهاست كه موجب شده ثبات مملكت متزلزل شود. اگر شاه برود و حكومت جمهورى اسلامى كه حكومت دموكراسى واقعى است به جاى آن بيايد، اين ناآرامىها از بين مىرود و در ايران ثبات برقرار خواهد شد. رژيم ايران به يك نظام دموكراسى تبديل خواهد شد كه موجب ثبات منطقه مىگردد و سرمايهها به ايران برمىگردد و به نفع مردم از آن استفاده مىشود.
سؤال: حضرت آيت الله! سياست اقتصادى رژيم فعلى به وابستگى شديد ايران به خارجه منجر شده است، آيا برگشت به يك سياست اقتصادى مستقل امكان دارد؟ و شما چگونه اين كار را خواهيد كرد؟
جواب: يكى از خيانتهائى كه شاه به كشور ما كرده است، وابسته كردن اقتصاد ما به اجانب مىباشد. اقتصاد ما به واسطه اعمال شاه، چه در اصلاحات ارضى كه به طور كلى موجب فساد زراعت شده و چه هزينههاى بسيار فوقالعادهاى كه به طور بيهوده خرج شده، مثل خريدن سلاحهاى بسيار زياد كه براى ملت ما نفع كه ندارد، ضرر هم دارد و براى اجانب با آن سلاحها پايگاه درست شده است و موجب ضعف اقتصاد و پاشيدگى اقتصادى و به هم ريختن بنيادهاى اقتصادى است. مردم ما با انقلابى كه شده است، قادر هستند همه امور را در مجراى صحيح و مستقل قرار دهند.
سؤال: حضرت آيت الله! ديروز امينى با شاه ملاقات كرده است، اگر او به نخست وزيرى منصوب گردد، آيا به نظر شما اين آخرين شانس براى نجات رژيم خواهد بود؟
جواب: ديگر هيچ چيز براى شاه، شانس بقاء ندارد. همه ملت ايران در تمام شهرستانها قيام كردهاند و با اين قيام ملت، تا شاه نرود، آرامش پيدا نخواهد شد و كسى نمىتواند شاه را نجات دهد، او چاره ندارد جز اينكه برود و ابرقدرتها چاره ندارند جز اينكه با ملت ما مخالفت نكنند، اگر مخالفت كنند، براى آنها بدتر خواهد شد.
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 169
تاريخ: 26/8/57
بيانات امام خمينى در مورد نفى اصل رژيم سلطنتى و لغو كليه قراردادهاى استعمارى
اصل باطل رژيم سلطنتى بايد ملغى شود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
دنباله آن دو اصلى كه از آن سه اصل ما و ملت ايران پيشنهاد دارند كه اصل اولش اينكه اين سلسله پهلوى سلطنتشان قانونى نيست و بايد بروند و اصل دوم اينكه اصل سلطنت و رژيم سلطنتى يك امر باطلى است و بايد برچيده بشود و همين مادهاى كه در قانون اساسى هست ما بايد يك توجهى به آن بكنيم. اين مادهاى كه مستند است سلطنت محمدرضا شاه و ايشان استناد به آن مىكند كه در قانون اساسى است كه سلطنت موهبتى است الهى كه ملت به شخص سلطان آن را اعطاء مىكند، ملت يك جمعيتى هستند كه بالفعل و در حال حاضر اين جمعيت در اين مملكت ساكن هستند و از اهالى اين مملكت هستند و يك وحدت عقيدهاى و يا وحدت جهات ديگر دارند. اين كه ملت است، اين طبقه موجود، ملت است يااين كه طبقاتى كه الان ديگر نيستند، آنها هم الان ملت ايران هستند؟ آنها ملت بودند يا ملت هستند؟ خوب، شكى نيست در اينكه آنهائى كه نيامدند حالا، مثلاً 500 سال ديگر، خوب ايران هم باز داراى يك جمعيتى از خود ملت است اما آنها الان ملت ايران هستند؟ يا بعدها كه آمدند ملت ايرانند؟ همانطور كه مثلاً علماى ايران، حزب مردم ايران، علماى ايران عبارت از آنهايى هستند كه در 500 سال بعد از اين مىآيند!. اگر گفتند بايد يك چيزى به راى علماى مثلاً ايران باشد يا به راى اطباى ايران باشد، آيا آنهايى كه بعدها مىآيند اطباى ايران هستند؟ آنها كه الان نيستند تا اسمشان طبيب باشد يا اسمشان عالم باشد. همانطورى كه نسبت به اشخاصى كه بعدها مىآيند معنا ندارد اين مطلب، يعنى اين قانون منطبق نيست كه اگر گفتند ملت ايران اعطا كند يك چيزى را، سلطنت را اعطا مىكند، عبارت از آن ملتى كه بعدها وجود پيدا مىكند نيست. هر ملت، آنوقت ملت است كه موجود است بالفعل. اينهايى كه الان موجودند بالفعل، اينها اطباى ايران، طبيبهايشان اطباى ايران هستند، علمايشان علماى ايران هستند عرض بكنم كه مهندسينشان مهندسين ايران هستند، طوايفشان - طايفه مثلاً كردشان طايفه ايران است و اما آنهايى كه در 500 سال بعد وجود پيدا مىكنند الان نه از علماى ايران هستند و نه از مهندسين ايران هستند و نه از اطباى ايران هستند و نه ملت ايران.آنهايى كه 500 سال پيش از اين موجود بودهاند و حالا موجود نيستند، اينها علماى ايران يك
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 170
وقتى بودهاند اما حالا ديگر نيستند، تمام شد. مهندسهايشان مهندسين ايران بودهاند، نه مهندس ايران هستند. در قانون آنطورى كه حالا اينها به آن تشبث كردند اين است كه سلطنت يك موهبتى است الهى كه ملت ايران به شخص سلطان مىدهد. خوب روى اين ميزان بايد همين ملتى كه الان ملت است، اين سلطنت را بدهد، آنهايى كه فرض كنيد در 500 سال پيش از اين دادند، ما فرض كنيم 500 سال پيش از اين آنها به علم غيب مىدانستند كه محمد رضاخان در سنه كذا مىآيد در ايران و آنها روى آن علمى كه داشتند در آنوقت گفتند كه سلطنت مال آن محمدرضا خان است كه بعد از 500 سال مىآيد، آنها ملت ايران نبودند، ملت ايران در زمان خودشان بودند الان بايد ملت ايران اعطا كند يك چيزى را به او، الان ملت ايران عبارت از اينهاست كه موجود هستند،اينها ملت ايرانند. اگر اين ملت ايران به حسب اين قانون اساسى كه مورد تمسك ايشان است، اگر اين ملت ايران الان به ايشان راى دادند و گفتند شما سلطان باشيد به حسب اين ماده قانون اساسى ايشان مىشود سلطان. اين ملتى كه الان هستند كه راى ندادند به او، كدام يك از اين ملت راى داده به ايشان؟ حالا ما آنهايى كه رايشان را پس گرفتند نمىگوئيم، براى اينكه مردم مىگويند (نه) حالا ما قبل از اينكه آن مطلب را بگوئيم، مىگوئيم كه شما مىگوئيد كه قانون اساسى مىگويد كه سلطنت موهبتى است الهى كه ملت به شخص سلطان مىدهد، ملت بايد به شخص سلطان، يعنى آنوقتى كه به سلطان مىخواهند بدهند، بايد اسمش ملت باشد كه بدهد. آنهائى كه 500 سال پيش از اين به جد اعلاى مثلاً يك سلطانى راى دادند، نسبت به آن سلطانى كه راى دادند ملت ايران بودند و راى دادند بر يك مصداقى كه، شخصى كه عبارت از آن سلطان بوده است، بسيار خوب، به حسب قانون اساسى آنهايى كه در آنوقت راى داده بودند به ايشان، به آن آدم، او شد سلطان، اما نسبت به آن اشخاصى كه در آنوقت بودند، نسبت به اين آدمى كه حالاست كه راى ندادند، بر فرض اينكه راى داده بودند، حالا ملت ايران نيستند، راى داده بودند، خودشان پوسيدند و راىهايشان هم پوسيد تمام شد رفت پىكارش، نه خودشان الان هستند نه راى آنها دارند. الان مىتواند كسى بگويد كه آراء اشخاصى كه در 500 سال پيش از اين است، آرايشان عبارت از اين است حالا؟ خوب راى ندارند حالا، همه فوت شدند، خدا رحتمشان كند.
تفويض سلطنت (اين موهبت الهى!!) به سلسله پهلوى با آراء ملت يا كودتا و سرنيزه؟!
به حسب قانون اساسى ملت راى به ايشان ندادند براى اينكه ملت اجتماع بر اين معنا (همهمان مىدانيم كه) نكردند كه راى بدهند به ايشان. ما فرض مىكنيم كه آنها راى داده باشند، يعنى آن طبقه جلويى كه زمان رضاخان بودند، آن طبقهاى كه زمان رضاخان بود الان از آنها نيست الا چهار، پنج تا، ده تا، صد تا پيرمرد كه اينها ملت ايران نيستند، الان ملت ايران را اين طبقهاى كه الان موجودند تشكيل كردهاند. خوب ما از اين طبقهاى كه موجودند كه اينها ملت هستند، آنها ديگر حالا ملت ايران نيستند يعنى آنهائى كه رفتند و فوت شدند ملت ايران نيستند و پدران ما ملت ايران نيستند، ملت ايران الان ماها هستيم كه موجود هستيم، ماهائى كه موجود هستيم، شما در تمام ايران بگرديد و ببينيد كه كى راى
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 171
داده است به ايشان تا اينكه اين ماده قانون منطبق باشد كه عبارت است از اينكه سلطنت موهبتى است الهى كه ملت اعطا مىكند به شخص سلطان. پس بنابر اين، اين قانون منطبق بر ايشان نيست. باز اشكال ديگر است و آن اين است كه در قانون دارد كه (در همين قانون) سلطنت يك موهبتى است الهى كه ملت اعطاء مىكند به شخص سلطان، در 50 سال پيش از اين شخص سلطانى كه مىخواست اعطا كند ملت به او عبارت از پدر (فرض كنيد، اگر صحت داشت، صحت كه ندارد، حالا اگر صحت داشت) ايشان يك شخصى آنوقت بوده است، آنهائى كه راى دادند بعداً گفتند و سلسله ايشان، سلسله ايشان شحص نيست، يك عنوانى است، شخص عبارت از اين است، عالم شخص نيست، اين آقا شخص است.
قانون مىگويد كه سلطنت موهبتى است الهى كه ملت مىدهند به شخص سلطان. اينكه سابق آنها فرض مىكنيم حالا اين اشكال نبوده كه ملت نيستند آنها، خوب مىگوئيم. ملت بوده اما قانون مىگويد كه بايد اعطا كنند به شخص، يعنى اين آدم يك ذرع و نيمى داراى كذا و داراى و صف كذا و اسمش محمدرضاخان و داراى همچو اخلاق كريمهاى كه همه مردم را مىكشد و اينها، اين شخص موجود در خارج، اين يك سر و دو گوش كه موجود است در خارج در اول سلطنت رضا شاه كه آن هم همه جهاتش را گفتم كه همهاش باطل اندر باطلاندر باطل است آنهائى كه راى دادند نسبت به شخص رضاشاه، بسيار خوب، به شخص رضا شاه اينها اين موهبت الهى را نعوذبالله دادند، اما نسبت به ايشان كه ديگر ندادند، به شخص ندادند بعد گفتند سلسله پهلوى و اولاد او، اولاد كه شخص نيست، يك چيز كلى مىباشد، اين خلاف قانون است. قانون مىگويد بايد به شخص او بدهند، ندادند به شخص او. اينها همهاش روى فرض اين است كه (يك فرضهاى باطلىاست كه ما مىكنيم) خير، در زمان رضاخان، در انوقتى كه كودتا كرد و آمد و تهران را گرفت و آن كارها و رسوايىها را كرد، مردم ايران راى داده باشند به رضا شاه، مردم ايران اطلاعى از اين مسائل اصلاً نداشتند، كارى نداشتند به اين كه، اصلاً مخالف بودند ذاتاً با رضاخان، منتها سرنيزه بود همانطورى كه الان حكومت نظامى، حكومتى نيست، سرنيزهاى است. سرنيزه بود و با سرنيزه آمدند و مجلس درست كردند. يك عدهاى را آوردند در مجلس بدون اينكه اصلاًملت اطلاعى از اين مطلب داشته باشد، رضايتى روى اين مطلب داشته باشد، همه آن باب، باب سرنيزه بود. با سرنيزه مجلس درست كردند، با سرنيزه حكم كردند كه بايد خلع كنيد قاجاريه را، با سرنيزه گفتند بايد نصب كنيد رضا شاه را. قضيه همهاش سرنيزهاى بود، هيچ وقت قضيهاى نبود كه ملت روى اين ماده قانونى تاكنون عمل نشده، يعنى از اولى كه دنيا سلطان به خودش ديده تا حالا، شما رجوع كنيد به تاريخ از اولى كه دنيا (2500 سال است كه اينها مىگويند، بگوئيد 000/100 سال) سلطان به خودش ديده تا حالا يك دسته دزدى بودند كه مىآمدند به زور يك مملكتى را مىگرفتند و بعدش هم حكمفرمايى مى كردند، مردم راى مىدادند به اينها؟ يا آنها كارى به مردم داشتند؟ قبل از مشروطه كه حرف اين قانون هم نبوده، هر كه گرفت هر جا را، گرفت. بسيار خوب، هر دزدى اول دزد بود بعد هم كه آمد رفت و مملكت را فتح كرد، و آنوقت شد اعليحضرت!
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 172
عدم دخالت اراده مردم در تفويض قدرت به مدعيان سلطنت
زمانى كه مشروطه بوده، تا حالا هم چنين چيزى نشده از اول مشروطه كه زمان مظفرالدين شاه بود تا الان كه زمان شماها هست اين چند نفر از سلاطين كه آمدند كه بعد از مظفرالدين شاه كه يك چند وقتى هم محمدعلى ميرزا بود و يك مدتى هم احمدشاه بود و بعد هم رضاشاه، شاه شد، بعد اين شد، از آنوقت تا حالا به اين ماده قانون هيچ عمل نشده. اينكه موهبتى است الهى كه ملت اعطا مىكنند به شخص سلطان، ايشان بيايند يك شاهدى بياورند كه يك ملتى، يك دهى را ايشان چيز بكنند، يك ده را اگر ايشان درست كردند كه، اما آزاد بگذارند مردم را / نه اينكه / خوب ممكن است همه مردم رابا سرنيزه وادار كنيد كه راى بدهند، نخير اينها آزاد بگذارند مردم را يعنى سرنيزه را بگذارند كنار و بيايند مثل يك آدم عادى در ميدان و بگويند كه آقا به كى راى مىدهيد. اگر يك ده به ايشان راى داد ما تصديق مىكنيم كه ايشان سلطان السلاطين هستند اما نيست همچو چيزى، نه راى دادند تا حالا، نه به اين ماده از قانون تاكنون عمل شده است، نه در زمان سابق، نه در زمان سلطنت ايشان، به اين ماده قانون عمل نشده است. بر فرض اينكه اين اشكالاتى كه ما راجع به اين ماده داريم اينها را غمض عين كنيم لكن عمل نشده به اين ماده. يك ماده معطلى است، مثل خيلى از مواد قانون اساسى معطل است. از اول عمل نشده تا حالا به آن. خوب روى اين زمينه كه سلطنت اين آقا قانونى نيست، اولا" ياغى است، كسى كه سلطنتش قانونى نيست و آمده به زور دارد سلطنت مىكند، به حسب قانون اساسى ايشان ياغى است، ايشان بايد محاكمه بشود كه چرا آمدى، چر ادعاى سلطنت تو دارى مىكنى؟ چرا تاجگذارى كردى؟ چرا مردم را چه كردى؟ چرا ماليات گرفتى؟ چرا حقوق سلطنت گرفتى؟ همهاش چرا،همهاش چرا. ايشان هم جواب ندارد بدهد و مهم اين است كه كليه قراردادهائى كه از زمان مشروطه تا حالا شده كليه قراردادها باطل است به حسب قانون اساسى براى اينكه قانون اساسى مىگويد كه بايد مجلس باشد به آراء مردم و سلطان وقت كه قسم خورده است براى مردم و وفادارى و كذا و كذا، او هم امر بكند به اينكه انتخابات آزاد چه بشود و انتخابات درست بشود و بعد از انتخابات، آنها راى به مثلاً هر چه دادند با قواعد ديگرى كه هست از قانون اساسى و متمم قانون اساسى آنوقت قانونيت پيدا مىكند.
حق تعيين سرنوشت مملكت و انتخاب وكلاى مجلس به عهده سفارتخانهها يا ملت؟! اين قراردادهائى كه در زمان مشروطيت، چه زمان مظفرالدين شاه و چه زمان احمدشاه و چه زمان اين دوتاى ديگر، تمام اين قراردادها كه شده است، نه سلطانش سلطان قانونى بوده به حسب قانون اساسى، نه مجلس، مجلس قانونى بوده. اما سلطان قانونى نبوده است كه عرض كردم كه مردم راى هيچ وقت ندادند بر سلطنت ايشان، ايشان بايد خودشان قبول داشته باشند منتها اينهاگويند كه اصلاً ملت زائيده كه شده است، هر بچهاى كه آمده است، او سلطنت را ميل دارد! دوست دارد! الان هم كه مردم دارند فرياد مىزنند كه مرده باد شاه، باز اگراز ايشان بپرسى، مىگويند مردم
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 173
شاهدوست هستند، اين علامت شاهدوستى شان است. بنابر اين، خوب، نه سلطنت، سلطنت قانونى است و مىآئيم سراغ مجلس، مجلس هم تا آن اندازهاى كه ما اطلاع داريم، به آرا مردم نبوده كه مردم بيايند راى بدهند يك چيزى را، در زمان رضاشاه در زمان محمدرضاشاه اينها جزء واضحات است، هر كس يادش است. خوب شما همهتان اين مجلسها را يادتان است تا حالا - اين - شما كه اطلاع داريد، عقيدهتان اين است كه در تهران، در اصفهان، در يزد، در كرمان، در هر جا خود مردم جمع شدند و يك وكيل درست كردند؟! يا اينكه به قول خود شاه ليستش را از سفارتخانهها آوردند؟ خود ايشان گفتند ليست را از سفارتخانهها آوردند و مىدادند مىگفتند اينها بايد وكيل بشوند، مردم چكارهاند، اينها بايد بشوند، دولت چه كاره است، شاه چكاره است آن كه بايد تعيين كند سرنوشت ما را سفارت آمريكا و سفارت انگلستان است و سفارت شوروى است و اينها و تا حالا همين كارها را كردند. ليست اين وكلا را آنها تعيين كردند و آنهائى كه دوستان آنها يا به تعبير ديگر نوكرهاى خودشان بودهاند، آنها را تعيين كردند كه اينها باشند تا راى بدهند به هر چيزى كه آنها دلشان مىخواهد. بنابر اين آنقدرى كه ماها يادمان است در زمان اين دو تا عرض مىكنم كه ديكتاتور، در زمان اينها ابداً يك مجلس قانونى، يك مجلس ملى كه ملت راى داشته و داده باشند به آنها، ابداً چنين چيزى نبوده است. ما فرض مىكنيم حالا چهار تا وكيل هم ملت به او راى داده اما سايرين راى ندادند. چهار تا وكيل هم، مثلاً فرض كنيد تهران يك قدرى چيزهائى بوده است، ملاحظاتى بوده است به چهار نفر وكيل هم راى داده باشند مردم، مثل مرحوم مدرس راى دادهاند به او اما مجلس وقتى قانونى است كه همه اهالى مجلس كه مىآيند به حسب قانون توى مجلس آمده باشند، رايشان دخالت دارد در مطالب. اكثريتى كه حاصل مىشده در مجالس كه به اين اكثريت يك شركتى را، يك قراردادى را، يك بساطى را درست مىكردند، اين اكثريت اگر چهار تايشان هم فرض بكنيم كه ملى بودند و ملت تعيين كردند لكن باقيشان نبوده. اين را هيچ كس نمى تواند ادعا بكند. كه در زمان سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه اين مجلس يك مجلسى بوده است ملى و مردم آن را، اينها را تعيين كردند، هيچ كس نمىتواند يك چنين ادعائى بكند مردم تعيين كردند. اگر كسى هم ادعا بكند در يك دوره، دو دوره مردم به مدرس راى مىدادند، بله به مدرس راى دادند، بعضى اشخاص ديگر هم نظير او را راى دادند اما يكى، دو تا، چهار تا وكيل كه كار را درست نمى كند. بايد تمام اين وكلا ملى باشند يعنى ملت تعيين كرده باشد تا اينكه وقتى يك مجلسى تشكيل مىشود يك مجلس قانونى باشد تا اينكه وقتى راى دادند، اكثريت راى داد به حسب قانون، اكثريت رايش مثلاً صحيح باشد، درست باشد، بايد قانونى باشد لكن اينها كه نبوده در كار.
تجديد نظر در قراردادهاى غيرقانونى بعد از تشكيل حكومت اسلامى
تمام قراردادهائى كه در زمان مشروطه شده است و اين قراردادهائى كه در زمان رضاخان شده است، اين قراردادهائى كه در زمان محمدرضاخان شده است، تمام اين قراردادها بر خلاف قانون
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 174
اساسى است، به خلاف ميل اين ملت است.
اين ملت مخالف با همه اينهاست. يكى از آن هم قانونى نيست. بنابراين تمام اين قراردادها با هر كه قرارداد كرده باشند، خوب فرض كنيد يك قرارداد مفيدى براى ملت هم باشد قانونى نيست بله اگر چنانچه يك حكومت ملى اسلامى تشكيل شد و اين قراردادها را مطالعه كردند و ديدند يك قراردادى مفيد به حال ملت است (اگر توى آن باشد، نمى دانم هست يا نه) اگر ديدند يك قرارداد مفيدى به حال ملت است، خوب آن را امضا مىكنند، آن را هم قبول مىكنند يعنى قبول مىكنند كهاز حالا قرارداد مىشود، قبلا" باز باطل بوده، از حالا قرارداد مىشود، يعنى آن دولتى كه قانونى است وقتى كه قرادادى را قبول كرد، قانوناً صحيح مىشود اين اما نه اينكه عطف به جلو هم بكنند، جلو هم، مستقر بشوند، نه آنها همه آن خلاف قانون بوده و اگر اينهائى كه پشتيبانى دارند مىكنند از محمدرضاخان، اين دولتهائى كه پشتيبانى مىكنند، اصرار بر پشتيبانىشان بكنند همه قراردادهايشان ولو اينكه مفيد براى ملت باشد لغو خواهد شد، بايد تجديد نظر در اين مسائل بكنند.
ايستادگى قاطع مردم
ملت ايران زير بار اين زورها نخواهد رفت. بله ممكن است كه بريزند، همين طور كه الان الوات را دارند مىريزند به شهرها و مردم را كتك مىزنند و يا كولىها را يا - عرض مىكنم - ارتشىها را به صورت ديگرى در مىآورند وريزند مردم را كتك مىزنند و اينها، ممكن است كه يك وقتى هم فرض كنيد كه دولت شوروى و دولت آمريكا بريزد جمعيتشان را ولى شعر است اينها حالا ديگر اين حرفها نخواهد شد، ممكن است، اما شعر است. الان نمىشود روى موازينى كه دنيا دارد، دنياى امروز غير از دنياى ديروز است، اينطور نيست كه هر كه هر كارى هر كه هر زورى دارد، آن زور را بايد اعمال بكند، اينطور نيست. بايد روى موازين باشد و يك ملتى همه ايستادند و مىگويند كه ما ميخواهيم مستقل باشيم يعنى ما مىخواهيم كه آمريكا دخالت نداشته باشد در مملكتمان، شوروى هم دخالت نداشته باشد، انگلستان هم نداشته باشد، يك مملكتى باشد مال خودمان.
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 177
تاريخ: 26/8/57
مصاحبه امام خمينى با بولتن خبرى خاورميانه و مجله الاقتصاد العربى
سؤال: در مصاحبه با خبرنگار فرانس پرس اظهار داشتيد كه يك حكومت انقلابى بايد با سقوط شاه تشكيل شود و اينكه شما پيش از سقوط شاه به ايران باز نخواهيد گشت. به نظر مىرسد كه در اثر مذاكرات شاه با افراد سازشكارى مانند آقاى سنجابى و همچنين در اثر فشار آمريكا به شاه، امكان اين باشد كه شاه ايران را ترك كند و حكومتى انتقالى متشكل از همين سازشكاران تشكيل شود، آيا در چنين شرايطى شما اين دولت را به عنوان دولت انتقالى خواهيد پذيرفت و به ايران باز خواهيد گشت؟
جواب: اولين چيزى كه درخواستههاى ما آمده است و عموم ملت خواهان آنند بركنارى شاه است و لكن مساله شخص شاه نيست، ما هر حكومتى را كه از طرف خود مردم نباشد و تكيه به جهان قدرتى كه شاه را سركار آورد و حفظ كرد و قدرتى ديگر، به شدت طرد مىكنيم و با او همان رفتارى را خواهيم كرد كه با شاه كرده و مىكنيم و مساله رفتن من به ايران يا بودن در خارج از ايران، تابع اين است كه در كجا بهتر بتوانم به ملتم بيشتر خدمت كنم.
سؤال: اظهار داشتيد كسانى كه چه با عنوان موافق و چه با فرصت طلبى به عنوان مخالف، دم از قانون اساسى و انتخابات آزاد مىزنند بايد از تصدى امور بركنار شوند، آيا اين بدان معنى است كه قانون اساسى فعلى به نظر شما از اعتبار برخوردار نيست؟ اگر چنين است به نظر شما چه قانون اساسىاى بايد براى اداره امور كشور تهيه شود؟
جواب: شاه و دار و دستهاش كه دم از قانون اساسى مىزنند شكى نيست كه نه براى احترام به قانون است زيرا 50 سال است قانون را زير پا گذاشتهاند بلكه براى آن است كه با اين فريب، مقام سلطنت و شخص شاه را در اين مقام حفظ كنند و من به دليل همين توطئه شاه، مكرر به عموم ملت ايران و سران قوم تذكر دادهام كه دم از قانون اساسى نزنند كه ندانسته گرفتار توطئه شاه مىشوند و قانون اساسى فعلى بدون اصلاحات از نظر من اعتبارى ندارد.
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 178
سؤال: در يكى از بيانيههايتان از كارگران ايران خواستهايد كه بدون توجه بر وعدههاى رژيم به اعتصابات خود ادامه دهند، يكى از خواستهاى مطرح شده در اين اعتصابات تشكيل اتحاديههاى آزاد كارگرى است، نظرتان درباره اين اتحاديهها چيست؟ اگر با تشكيل آنها موافقيد، اين اتحاديهها در چهارچوب حكومت جمهورى اسلامى مورد پيشنهاد شما چه نقش و اهميتى خواهند داشت؟
جواب: كارگران محروم و متدين ايران كه آنان همان كشاورزان و زارعين فقير و گرسنه مىباشند حق دارند براى به دست آوردن حقوق حقه خود به مبارزه از هر طريق ممكن و مشروع بپردازند و در جمهورى اسلامى به آنها حق داده مىشود كه به هر شكل ممكن به دور هم جمع شوند و مسائل و مشكلات خود را بررسى كنند و در نتيجه دولت را در جريان مسائل خود قرار دهند و نيز از حقوق صنفى خود دفاع كنند.
سؤال: نظرتان درباره فعاليت احزاب سياسى چپ بودن اتكا به هيچ قدرت خارجى در چهارچوب حكومت جمهورى اسلامى چيست؟
جواب: در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد و يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمىدهيم.
سؤال: نظرتان در مورد مبارزه مردم فلسطين چيست؟ با توجه به اينكه بيش از نيمى از نفت اسرائيل از ايران تامين مىشود، چه اقداماتى بايد از سوى ايران در اين زمينه صورت گيرد؟
جواب: يكى از علل قيام مردم مسلمان ايران عليه شاه، حمايت بيدريغ او از اسرائيل غاصب است، نفت اسرائيل را تامين مىكند، ايران را بازار مصرف كالاهاى اسرائيل كرده است و حمايتهاى معنوى ديگر و براى فريب افكار جهانى، صرفاً به محكوم كردن اسرائيل مىپردازد. ملت مسلمان ايران و هيچ مسلمانى و اصولا" هيچ آزادهاى اسرائيل را به رسميت نمىشناسد و ما همواره حامى برادران فلسطينى و عرب خود خواهيم بود.
سؤال: در پيامهايتان بكرات نقش نيروهاى بزرگ: آمريكا، شوروى، انگلستان و چين را در صحنه جهانى محكوم كردهايد، نظرتان درباره فروش گاز و نفت ايران به اين كشورها و وابستگان برخى از آنها مثلاً دولت آفريقاى جنوبى چيست؟ به طور كلى چه مرامى براى اداره صنعت نفت پيشنهاد مىكنيد؟
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 179
جواب: من هميشه به ملت ايران گوشزد كردهام كه گول تبليغات غلط را نخورند. آمريكا و انگلستان كه دم از تمدن و پيشرفت مىزنند و نيز شوروى و چين كه دم از انقلاب و حمايت از انقلابيون مىزنند، هر كدام به نحوى با شاه، اين جنايتكار حرفهاى همكارى مىكنند، شاهى كه در هر كجاى عالم، فردى و يا دولتى جنايتكار و ستمگر است، شاه از آن حمايت مىكند و به آن كمك مىدهد. ملت ايران تصميم گرفته است براى نجات از چنگال اين آدمخواران به مبارزه ادامه دهد و بر مبناى همين استقلال، سياستهاى خود را تنظيم كند و در مورد نفت چه كسى به خود حق مىدهد كه به ما دستور بدهد كه ما هميشه بايد نفت خود را سخاوتمندانه تاراج كنيم و به ديگران بدهيم و خود از آن استفاده نكنيم؟ و ما به دشمنان بشريت و انسانيت نفت نمىدهيم
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 180
تاريخ: 26/8/57
مصاحبه خبرگزارى ليبى با امام خمينى
سؤال: نظر شما در مورد ادعاهاى شاه مبنى بر اينكه مىخواهيد كشور را به قطعات گوناگون تقسيم نمائيد چيست؟
جواب: نظر ما اين است كه شاه دروغ گفته است. ما اگر نظر نداشته باشيم كه تمام اقطار اسلام يكى بشود، اين چنين نظرى نداريم كه ايران از هم جدا بشود. اينها تبليغاتى است كه شاه مىكند و واقعيت ندارد.
سؤال: موضع شما در مورد كشورهائى كه از شاه حمايت نموده و از كشتار فرزندان مردم مسلمان ايران چشم مىپوشند چيست؟
جواب: ما آنان را محكوم مىكنيم و در موقع خودش اگر چنانچه اصرار بر اين امر داشته باشند، تجديد نظر خواهيم كرد.
سؤال: به هنگام اعلان شما براى شروع مبارزه مسلحانه برضد حكومت پهلوى، آيا از جانب كشورها و خلقهاى عربى و اسلامى مترقى انتظار كمك داريد؟
جواب: اگر چنانچه موقع آن رسيد البته مسلمين همه بايد به هم كمك كنند.
سؤال: به ايرانى اسلامى و پيشرو، در ميان خاورميانه و مشكلات كنونى آن و اوضاع جهانى چگونه مىنگريد؟
جواب: ملت ما مسلم مشكلات را رفع مىكند و ما نسبت به همه مشكلات مسلط خواهيم شد انشاءالله و نسبت به ساير دول هم با احترام متقابل عمل مىكنيم.
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 181
سؤال: موافقت نامههاى (كمپ ديويد) و تنازل سادات در مورد بيت المقدس را چگونه ارزيابى مىفرمائيد؟
جواب: من جداً او را محكوم مىكنم.
سؤال: آيا توقع آن را داريد كه در جهان اسلام بر ضد رژيمهاى ارتجاعى كه براى محافظت منافع استعمار عمل مىكنند، يك انقلاب اسلامى مترقى بوجود آيد؟
جواب: ما اميدواريم اينطور بشود و همه مسلمين بر ضد استعمار قيام كنند واز دولتهائى هم كه خيانت به ملت مىكنند، بر ضد آنها هم قيام كنند.
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 182
تاريخ: 27/8/57
سخنرانى امام خمينى در مورد ضرورت قيام بر عليه ظلم به عنوان يك فرضيه و عمل بى چون و چرا به تكاليف مقدس الهى
تكاليف ما، نتايج و احتمالات پيروزى
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين مسائلى كه ما و شما وارد هستيم، در آن كه اصولش سه تا مساله است: يكى نبودن محمدرضا خان و اين سلسله، سلسله پهلوى و يكى نبودن اصل رژيم سلطنتى و يكى هم استقرار حكومت عدل اسلامى، جمهورى اسلامى. در همه مسائلى كه انسان اقدام مىكند يك جورش اينطور است كه، يك قسم از مسائل اينطور است كه انسان بايد ملاحظه كند كه در اين عملى كه مىكند نتيجه حاصل مىشود؟ نمىشود؟ آيا مىرسد به اين مقصدى كه دارد؟ نمىرسد؟ اگر مطمئن شد كه به آن مقصد مىرسد، اقدام مىكند، اگر مطمئن نشد، اقدام نمىكند. يك قسم از مسائل اينطورى است. يك قسم از مسائل هم هست انسان تكليف دارد از طرف خدا كه اصل مطلب يك تكليفى هست و نتايجى هم احتمال رود حاصل بشود و احتمال هم مىرود حاصل نشود. در اين مسائل كه آدم تكليف دارد كه اقدام بكند، ديگر نبايد ما در آن مسائل علم به اينكه يك نتيجهاى، يك مطلبى را كه ما مىخواهيم حاصل مىشود، اين لازم نيست علم پيدا كند، انسان دنبال اين است كه آن تكليفى كه به انسان شده است، به آن تكليف عمل بكند.
جلوگيرى از ظلم يك تكليف شرعى است
حضرت امير (سلام الله عليه) كه قيام كردند بر ضد معاويه البته مىخواستند به اينكه معاويه را از مقام خودش كنار بزنند و يك حكومت آدم عادلى را، آدمى كه فاسق است و مال مردم خور است آن را بزنند كنار و يك آدم صحيحى را به جاى او بگذارند در شامات و سوريه و آنجاها. لكن جلوگيرى از ظلم معاويه يك تكليف شرعى بود كه بايد قيام كنند به اين امر و به مردم بفهمانند كه اين ظالم است و بايد اينطور اشخاص دفع بشوند و ايشان قيام كردند و منتهى به اين شد كه موفق نشدند به اينكه او را از آن مقامى كه داشت منحطش كنند. حضرت سيدالشهدا قيام كردند بر ضد يزيد و شايد (همانطور هم بود كه) خوب، اطمينان به اين بود كه موفق به اينكه يزيد را از سلطنت بيندازند نشوند، اين اخبارش هم اينطور است كه ايشان مطلع بودند بر اين مطلب، در عين حال براى همين معنا كه بر ضد يك رژيم
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 183
ظالم قيام كنند ولو اينكه كشته بشوند، قيام كردند و كشته دادند و كشتند و خودشان هم كشته شدند. الان وضع حاضر دولت ايران و شاه اين وضع است كه همانطورى كه، يعنى همانطور هم نه، معاويه، هم امام جماعت بوده است هم امام جمعه، آنطور نبوده است كه معاويه اصلاً نه نماز بخواند و نه روزه بگيرد، خير هم نماز مىخواند و هم روزه مىگرفته و هم امام جماعت بوده، مىرفته مسجد و عقبش نماز مىخواندند مسلمانها، هم روز جمعه مىرفته نماز جمعه مىخوانده، همه اين مسائل شرعيهاى كه بوده است، به حسب صورت عمل مىكرده است لكن از باب اينكه يك آدم قاچاقى بوده و يك آدم ظالمى بوده و مال مردم را مىگرفته و اگر چنانچه هر جور دستش مىرسيده ظلم و آدم كشى و همه اينها را داشته، حضرت امير نه اينكه اين چون نماز نمىخوانده، چون كافر بود قيام كردند بر ضد او؟ نخير، كافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم مىكرد و لكن بر خلاف موازين اين مسند را گرفته بود. يك حكومت جائر بود كه برخلاف موازين الهى مسندى را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل مىكرد، از اين جهت حضرت امير قيام كرد و ولو نرسيد به نتيجه لكن تكليف را ادا كرد، تكليف اين بود كه بايد با يك چنين آدمى معارضه و مبارزه بكند.
سلطنت غاصب پهلوى، مخالف قانون اساسى و حكم شرع است
الان وضع اين حكومت اين است براى اينكه غاصبانه مسندى را گرفته است و يك سلطنت غاصبانه دارد كند. همانطورى كه معاويه سلطنت غاصبانه مىكرد، اين هم سلطنت غاصبانه است، بلكه تذكر دادم مكرر كه ما اگر چنانچه ملتزم به قانون اساسى هم باشيم، روى اين فرض هم سلطنت ايشان برخلاف قانون اساسى است و اين قانون اساسى آن چيزى را كه گفته است،اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه مردم مىدهند به شخص سلطان و ما مىدانيم كه اين مردم اصلاً يك همچنين سلطنتى را نه به ايشان دادند و نه به پدر ايشان دادند لكن اين يك سلطنتى نبوده است كه مردم داده باشند به ايشان. بنابراين روى فرض قانون اساسى هم اين مقام را غصب كرده است اين، يعنى الان ياغى است به حسب قانون. به حسب قانون اساسى اين آدم يك آدم ياغى است كه مثل ساير دزدها كه يك وقت بيايند يك جائى را بگيرند و يك حكومتى را غصب كنند، اين هم همان است بر حسب حكم شرع هم كه اصلاً لياقت اينها ندارند براى حكومت شرع. آن كه لايق است براى اينكه حاكم بر مسلمين باشد، آن شرايطى دارد كه در اينها اصلاً آن شرايط موجود نيست. بنابراين، هم به حسب قانون اساسى، اين سلسله غاصب اين مقام هستند، پدرش و خودش و بعداز آن هم اگر بچهاش و هم بر حسب حكم شرعى اينها لايق از براى اين مقام نيستند و غاصب اين مقام هستند، حالا هر چه هم مىخواهد زيارت برود و هر چه هم مىخواهد عذر بخواهد و هر چه هم مىخواهد قرآن طبع بكند و هر چه از اين حقه بازىها مىخواهد بكند لكن اصل مقام غصب است. يك آدم غاصب هر چه هم عذر بخواهد، اين مقام را تا دست از آن برندارد غاصب است.
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 184
ما مكلفيم به اداى شرع مقدس
وقتى كه يك شخصى غاصب يك مقامى شد و همانطورى كه ائمه جور اينطور بودند، مثل معاويه و امثال اينها و تكليف مسلمين بود بر اينكه اين را از آن مقامى كه دارد كنار بزنند و حكومت را دست آن كسى كه بايد و شرع مقدس تعيين كرده است تسليم بكنند، الان هم بر مسلمين اين مطلب واجب است، لازم است. ما هم يكى از افراد مسلمين هستيم كه بر ما هم واجب است كه جديت كنيم و اين را از اين مقام پائين بياوريم، احتمالش را هم مىدهيم كه موفق بشويم، لازم نيست يقين بكنيم، ما احتمال اين معنى را مىدهيم بلكه بيشتر از احتمال الان هست در كار كه با اين نهضتى كه مسلمين كردهاند و همه با هم فرياد مىزنند كه ما نمىخواهيم اين را، اين مطلب درست بشود و سقوط پيدا بكند انشاءالله و بر فرض اينكه حالا ما نتوانيم، زورمان به او نرسد همان است كه حضرت امير هم نتوانست، يعنى جنگ كرد و 18 ماه هم جنگ خونين كه از طرفين عده زيادى، همه اينها مسلم بودند، از طرفين، هم آنها مسلم بودند و هم اينها مسلم بودند، آنها مسلم فاسق بودند، اينها مسلم عدالتخواه بودند، اينها با هم جنگ كردند و عرض مىكنم كه موفق نشدند به اينكه معاويه را از حكومت كنار بزنند. ما از اينكه يك عدهاى از ما كشته بشود يا ما يك عدهاى از آنها را بكشيم باكى نداريم براى اينكه ما روى تكليف داريم عمل مىكنيم. خداى تبارك و تعالى ما را مكلف كرده كه با اينطور اشخاص، با اينطور ظلمه، با اينهايى كه اساس اسلام را دارند متزلزل مىكنند و همه مصالح مسلمين را دارند به باد مىدهند، ما مكلفيم كه با اينها معارضه و مبارزه بكنيم، اگر يك وقتى هم دستمان برسد، دست به تفنگ مىكنيم و معارضه مىكنيم خودمان تفنگ به دوشمان مىكنيم و معارضه مىكنيم. هر وقت متقضى بشود و دستمان هم به مقتضياتش موفق بشود ما باك از اين نداريم كه ده نفر، بيست نفر، صدنفر، البته هم بيشتر از ده هزار نفر، بيشتر از بيست هزار نفر تقريباً در اين جنگها در اين 18 ماه كشته شد لكن زمان پيغمبر هم اين طور بود. پيغمبر هم وقتى كه يك حكومتى را مىخواست كنار بزند، اين كفار قريش را مىخواست كنار بزند، خوب جنگها را كرد و در يك جنگهائى موفق شد و در يك جنگهائى هم شكست خورد و آدم كشته شد و اشخاص بزرگ مثل عموى پيغمبر مثلاً كشته شد،، در جنگ چيز عمار ياسر كشته شد، آن مرد بزرگوار، آنقدر كشته دادند. در اين اصل هيچ اشكالى براى ما نيست كه ما كشتهدهيم.
ملت، متحول شده است
بعضىها نق مىزنند كه خوب كشته داديد چرا؟ ما تكليفمان اين است. چه شد؟ اولا" شد خيلى از چيزها. يك ملتى كه يك پاسبان اگر توى بازارش مىآمد و مىگفت ببنديد، بستند، با يك امر پاسبان توى بازار تهران، بزرگترين بازارهاى ايران، يك پاسبان، چند تا پاسبان مىرفت به آنها مىگفت كه ببنديد، امروز روز چهارم آبان است، مثلاً چه شده، بايد ببنديد، بايد بيرق بزنيد، تخلف نمىكردند، اصلاً توى ذهنشان نمىآمد كه مىشود تخلف از پاسبان كرد. اگر يك صاحب منصبى با
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 185
چهار تا ستاره، با سه تا ستاره مىآمد تو بازار و هر غلط كارى مىخواست بكند كسى (چرا) به او نمىگفت.
اين نهضت مقدس اسلامى باعث اين شد كه بچههاى كوچك هم فرياد بزنند توى خيابانها كه مرگ بر اين سلطنت پهلوى. اين يك تحولى حاصل شد بين مردم كه الان پاسبان را مردم هيچ چيزى بارش نمىكنند، صاحب منصبش هم نمىكنند، حكومت نظاميش هم نمىكنند. آنوقتها كه حكومت نظامى مىشد، به مجرد اينكه مىگفتند اين حكومت نظامى است، ديگر مردم مىرفتند سراغ كارشان اصلاً ديگر دنبال اينكه يك معارضهاى، مبارزهاى بشود توى ذهنشان هم ضنمى آمد امروز حكومت نظامى است، قانون حكومت نظامى خودشان مىگويند كه، اعلامشان اين است به اينكه بيشتر از دو نفر نبايد با هم باشند، هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، پانصد هزار نفر مردم مىآيند بيرون و فرياد مىزنند و همه فريادشان هم ضد شاه است. اين يك تحولى است در يك ملت حاصل شده است، اين يك چيز كمى نيست.
اثرات مقاومت مردم در پيشروى نهضت
از آنطرف هم ملاحظه مىكنيد كه اينها پله پله (ما بايد اين را به مرگ بگيريم) پله پله دارند پايين مىآيند ديگر. اين حزب رستاخير، يك چيز آسانى بود كه اينها دست از آن بردارند؟ شما ديديد كه چقدر مداحى اينها كردند. خود اين مرديكه چقدر حرفها راجع به، حرف نامربوط راجع به حزب رستاخيز زد (همه مردم اين بايد همه بايد وارد بشوند، هر كس وارد اين حزب نشود بايد از اين مملكت برود، اين اصلاً اينجائى نيست) و از اين حرفهائى كه زدند. يك دفعه با همين نهضت مردم، با همين مشت خالى، آنها توپ و تانك دارند، اينها مشت دارند، همين مشت غلبه كرد بر آن كه يك وقتى حزب رستاخيز معلوم شد خبرى نيست اعلام كردند (نه اين چيزى نيست بيخود است اصلاً، اصلاً دولت هم قبولش ندارد) (خنده حضار) مطلب اين بود كه بله، دولت هم قبولش نكرد با اينكه دولت از خودشان بود. تاريخ را تغيير داده بودند برگشتند از آن.
يك آدمى كه حاضر نبود كه به اين ملت يك كلمه تعارف بكند، آمد ايستاد و همه طبقات ملت را خطاب كرد و عذرخواهى كرد كه ما اشتباهاتى كرديم اشتباهات و غلطهائى بوده است و واقع شده است و حالا هم ديگر از اين به بعد ما از اين كارها ديگر نمىكنيم. اين يك آدمى كه شما در 15 سال پيش از اين، بيست سال پيش از اين ديده بوديد وضعش چه جورى است، در چند سال پيش از اين هم همين طور بود، در اين ايام فترت بين 15 خرداد تا حالا كه اصلاً كسى را به حساب نمىآورد، يك آدمى بود كه هر چه بود خودش كرد، هر كارى بود خودش مىكرد و اينكه مىگويد اشتباه، دروغ مىگويد، همه كارها را خودش ملتفت بود و عالم و عامد بود و نوكر مردم بود. عالم و عامد بود كه كرد كارها را، اشتباه توكار نبوده- همهاش كارهاى غلط بوده است و عمداً هم كرده است و بعد از اين هم اگر مهلتش بدهيد، اين اشتباهات زياد خواهد كرد.
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 186
مقصد اعلى، تشكيل حكومت اسلامى
در هر صورت اينها يك كارهائى است كه شده است تا حالا كه پله پله است البته، ما نبايد جلوى آن را بگيريم بگوييم مثلاً ما همين قدر راضى هستيم، نه. ما آن معنائى را كه دنبالش آمديم اين است كه آن مطلب آخرى حاصل بشود يعنى اين مقدمات را طى بكنيم، اين نباشد و سلسله پهلوى نباشد و رژيم شاهنشاهى نباشد و دست آمريكا و انگلستان و روسيه قطع بشود از اين مملكت و مملكت براى خودمان باشد و حكومت اسلامى هم انشاءالله برقرار بشود.
ما دنبال اين مطلب هستيم و آنقدر هم كه از قوهمان مىآيد ما دنبال اين مىدويم. اگر توانستيم كه كار را انجام بدهيم كه الحمدالله توانستيم و يك خدمتى به اين ملت كرديم، اگر نتوانستيم، تكليفمان را ادا كرديم يعنى پيش خدا ديگر چيزى نيست كه ما بگوئيم ما نكرديم اين كار را، عذر تراشى نكرديم، واقعاً يك مطلبى را عمل كرديم و دستمان نرسيده نتوانستيم اين كار را بكنيم، پيش خدا آبرومنديم. بنابراين ما اين مراتبى كه اصلش كه عبارت از رفتن اين آدم و به هم خوردن اين سلسله و عرض مىكنم كوتاه كردن دست اينها، اينها همهشان جزء مقاصد است منتهى مقصد اعلى عبارت از اين است كه يك حكومت عدلى، يك حكومت اسلامى عدلى، مبتنى بر قواعد اسلامى حاصل بشود، آن مقصد اعلاى ماست و الا اينها همهاش جزو مقاصد شده حالا ديگر، ولو اين هم مقدمه آن است و ليكن خود اينها الان جز و مقاصد هستند و ما همانطورى كه حكومت اسلامى را خواهيم حكومت اين را هم نمىخواهيم، البته توى حكومت اسلامى همه اينها هست. ما اگر مىگفتيم ما حكومت اسلامى خواهيم معنايش اين بود كه اين سلسله نبايد باشد و اين رژيم نبايد باشد و آنها هم دستشان كوتاه بايد باشد چون اسلام حكومتش اينجورى است كه نبايد كسى در مملكت اسلامى تصرفى داشته باشد، كفار، هيچ كس نبايد تصرفى داشته باشد.
بنابراين ولو اينكه اين اجمال اين مطلب را داشت لكن ما تفصيل مطلب را گفتيم كه ما اين سه تا اصل را عرض مىكنم كه آمال و آرزويمان است.
مساله، يك مسالهاى شرعى است
و حالا اينكه مىخواستم عرض بكنم اين است كه شما خيال نكنيد كه اگر يك وقت ما نرسيديم به مقصد، گفته بشود كه، خوب چه شد؟ خونها ريخت و از بين رفت و چه شد؟ اولا" شده است خيلى چيزها، اينها الان از آن خر شيطان پايين آمدهاند يك قدرى و ثانياً (چه شد) نيست، تكليف را ادا كرديم. اين همان است كه خوارج ممكن بود به حضرت امير بگويند، خوب چه شد؟ شما 18 ماه جنگ كرديد. چه شد؟ (چه شد) يعنى چه؟ خوب - من - تكليف ماست. ما حالا نماز داريم مىخوانيم، يك كسى بگويد خوب شما بيست سى سال نماز خوانديد چه شد؟ خوب من بيست سال نماز، اطاعت خدا را كردم. (چه شد) كدام است؟ من اطاعت خدا را كردم. خدا گفت: بكن، من هم كردم. (چه شد) مال اين است كه يك مسالهاى باشد كه تكليف شرعى نباشد و يك مساله خودمانى باشد، آدم بخواهد روى
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 187
مقصد يك كارى بكند وقتى نشدميگوئيم چه شد اما وقتىكه جلوگيرى از يك بنگاه ظلمى، يك بنگاهى كه مىخواهد اصلاًاساس اسلام را از بين ببرد، اساس روحانيت را از بين ببرد، اساس مليت را از بين ببرد، مصالح مردم و مسلمين را به خطرانداخته است و از بين برده است، تكليف مسلمين اين است كه قيام كنند و اين را برش گردانند از اين حرفهائى كه ميزند يعنى اين را بيرونش كنند از اين مملكت و اگر دست هم رسيد بگيرندش و محاكمهاش كنند و پولهاى مردم را كه برده از او بگيرند اگر هم ندارد و چيز كرده است، ظلمى را كه كرده آن را مجازاتش بكنند. اين يك چيزى است كه لازم است بر ما، بر مسلمين است كه اين كار را بكنند منتهى توانستيم اين كار را انجام بدهيم كه الحمدالله هم تكليفمان را ادا كرديم هم به مقصد رسيديم. نتوانستيم عمل كنيم، به تكليفمان عمل كرديم، نماز خوانديم. حالا (چه شد) يعنى چه؟ خوب، نماز خوانديم، مبارزه و معارضهاى با ظلم كرديم، با ظالم كرديم، با كسى كه مىخواسته يك مملكتى را خراب كند و خراب كرده است و همه مصالح مسلمين را زير پا گذاشته و به كفار داده است، با اين جنگ و نزاع كرديم، خون داديم، خون گرفتيم همه اين كارها را كرديم اما تكليف بوده است كه كرديم، رسيديم به مقصد الحمدالله، نرسيديم به مقصد، تكليفمان را ادا كرديم. هيچ باكى از اين مطلب نداريم و انشاءالله مىرسيم. انشاءالله.
عكس العمل ما در مقابله با تبليغات
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 189
تاريخ: 27/8/57
بيانات امام خمينى در مورد تأثير جو اختناق در مهاجرات نيروهاى عظيم انسانى.
خودكامگى رژيم پهلوى، سبب مهاجرت نيروهاى انسانى
بسم الله الرحمن الرحيم
... خدا همه شما را حفظ كند ان شاءالله. ما اميدواريم كه اين نيروهائى كه الان دارد در خارج از ايران مصرف مىشود، نيروهاى انسانى كه مهمترين نيروهاى مملكت است بسياريش الان در خارج ايران مصرف ميشود و تقريباً از جيب ايران بيرون مىرود و هدر مىرود، اين يكى از ضررهايى است كه از شاه به ملت ما مىرسد، علاوه بر ضررهاى مادى ضرر معنوى است كه دست شخص به آن رسد، چنانچه محيط ايران را جورى كردند كه خود ايرانىها، آن اشخاصى كه موثر هستند نمىتوانند در ايران باقى باشند. بسيارى از اطبا - عرض كنم كه از دكترها، از مهندسين، از اشخاصى كه مىتوانند در ايران خدمت بكنند، اداره بكنند ايران را، براى خاطر اين دشوارهايى كه درايران هست و شاه پيش آورده است، اينها مع الاسف در خارج ايران به سر برند. همين امروز كه دو نفر از آمريكا آمده بودند، طبيب بودند، گفتند كه اطبائى كه از ايران در آمريكا هستند با خانوادههاشان حدود بيست هزار هستند و بچههاى اينها(طولانى است كه اينها رفتند آنجا) بچههاى اينها خوب فارسى را نمىدانند كه در آنجا تربيت شدند و اينها يك گروههائى هستند كه بايد در ايران باشند و صرف مصالح ايران بشوند و براى خاطر اين كه ايران اختناق است و مردم از وضع ايران به تنگ آمدهاند، هر كس توانسته از ايران بيرون رفته است و الان از ممالك خارجه بسيار از نيروهاى ما به هدر مىرود در صورتى كه بايد اينها در مملكت خودشان خدمت كنند، به مملكت خودشان خدمت بكنند و ما اميدواريم كه اين نهضتى كه در ايران پيدا شده است و تمام اهالى ايران كه بپا خاستهاند و آزادى و استقلال مىخواهند انشاءالله حاصل بشود و نيروهاى عظيمى كه از ايران در خارج هست برگردند به مملكت خودشان و در آنجا به آب و خاك خودشان خدمت بكنند.
تبليغ اهداف ملت بر عهده ايرانيان مقيم خارج
و ما اميدواريم كه شما جوانها كه در خارج هستيد با ايرانىها همصدا بشويد و مسائل ايران را به خارج ايران كه هستيد، برسانيد. تبليغاتى كه از طرف شاه و دار و دستهاش شده است زياد است و
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 190
ايران را بد معرفى مىكنند و خواستههاى ايرانىها را بد معرفى مىكنند و شايد بسيارى از خارجىها خيال كنند كه ايرانىها به قول كارتر از باب اينكه آزادى همچو وسيعى به آنها دادند به صدا در آمدهاند و شايد بسيارشان هم خيال كنند كه مردم ايران آشوب طلب و وحشى هستند در صورتى كه اينها آزادى مىخواهند كه همه بشر خواهد، استقلال مىخواهند كه هر كس مىخواهد و مىخواهند كه دست اجانب از مملكتشان كوتاه باشد، مىخواهند كه اقتصاد مملكتشان به دست خودشان اداره شود، مىخواهند فرهنگ مملكتشان را خودشان مستقلا" اداره بكنند، مىخواهند ارتش را ديگران اداره نكنند، مستشارهاى آمريكائى نيايند و ارتش را قبضه نكنند، مىخواهند پايگاههاى آمريكا از مملكتشان برداشته بشود، يك مملكت آزاد و مستقل باشد. فرياد ملت ايران اين است كه حكومت عدل اسلامى مىخواهند كه همه اين مفسدهها را از بين ببرد و ما اميدواريم كه شما جوانها هم در خارج از مملكت كه هستيد اين مطالب ايرانىها را برسانيد به يك رفقاى آمريكائىتان، ايتاليائىتان، انگليسىتان، فرانسوىتان و به آنها حالى كنيد كه مملكت ايران، ملت ايران يك همچو چيزهائى مىخواهند، نه آن طورى كه از بس كه آزادى به آنها دادند صدايشان درآمده، خير از باب اختناقى كه در ايران هست.
الان هم كه فرياد هى مىزند اين مردى كه (آزادى ما داديم و چه ) الان هم همه روزنامهها در اختناق هستند، راديو در دست نظامى هست، مملكت اصلاً در حال غير عادى الان هست و همهاش نظامى شد و سرنيزه الان حكمفرماست در ايران. هيچ آرامشى در ايران الان نيست و هر روز كشتار هست، هر روز گرفتارى هست. همين الان كه تلفن آمده است از ايران، در مشهد تظاهرات براى قتل ديروز هست، قتل ديروز را من الان نمىدانم چى بوده و چقدر بوده.
به هر صورت خداوند انشاءالله به همه شما توفيق بدهد، خداوند همهتان را به مملكت خودتان به سلامت و با استقلال و آزادى برگرداند، موفق باشيد انشاءالله.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 191
تاريخ: 27/8/57
بيانات امام خمينى در مورد مغايرت رژيم پهلوى با اصول انسانى و اهميت تبليغات گسترده جهت معرفى نهضت
كشتار و حكومت نظامى تاثيرى در قيام استقلال طلبانه ملت ندارد
بسم الله الرحمن الرحيم
مطلبى كه ما مكرر گفته بوديم، وزير خارجه انگلستان فاش كرد. ما از اول گفته بوديم كه آن شاه سابق به دستور انگليسها كودتا كردند و آمدند و منافع آنها را مىخواستند حفظ بكنند و وقتى كه او يك خطائى كرد، يك تخلفى كرد بيرونش كردند و بردنش به جزيره موريس و رفت سراغ كارش و شاه فعلى هم براى منافع متفقين، در ايران هستند و براى منفعت متفقين (شوروى - و اتحاد جماهير - آمريكا و بريتانيا) مشغول كارند و وزير خارجه بريتانيا همين مطلب را در چند روز پيش از اين گفت كه ما نمىتوانيم كه ساكت باشيم و كسى كه براى منفعت ما در ايران هست و حافظ منافع ماست اينطور باشد. ملت ايران هم كه الان قيام كرده است روى همين معناست كه وزير خارجه انگلستان گفته است. ملت ايران كه الان اينقدر در خاك و خون كشيده شده است، جوانانشان را آنقدر كشتهاند، تمام شهرهاى ايران، شهرهاى مهم ايران، قصبات ايران الان انقلاب است، زنجان را نوشته است تمام زنجان در آتش دارد مى سوزد، تهران هر گوش
هاش انقلاب است، قم، ساير شهرها، همه جا اين مسائل هست و يك قيام همه جانبه و منتهى به يك انقلابى من ترسم بشود كه ديگر نشود جلويش را بگيرند و عقل وزير خارجه انگلستان و همين طور وزراى خارجه اين ممالك استفاده جو سرجاى خودش نيامده (عقلشان ) كه بفهمند با يك ملت نمىشود اينطور رفتار كرد. سران كشورهاى ابرقدرت خيال مىكنند كه به واسطه همين كه ابرقدرت شدند بايد همه عالم را بخورند. اگر يك ملتى همگى قيام كردند و همه چيزشان را دارند مىدهند براى اينكه آزادى و استقلال خودشان را به دست بياورند، نمى شود اين را با سرنيزه و حكومت نظامى و دولت نظامى اين آتش را خواباند. اين جزء اشتباهاتى است كه اينها مىكنند. اگر چنانچه بخواهند اينها فرض كنيد كه يك حكومت نظامى پيش كار بياورند، خوب الان دوازده تا شهر رسماً نظامى است، همه ايران هم به غير رسم نظامى است. الان حكومت ايران حكومت نظامى است لكن معذلك مردم زير بار حكومت نظامى نمىروند، كسى كه گذشته از همه چيزش، ديگر اعتناء به حكومت نظامى نمىكند. فرضاً كه يك كودتاى نظامى بشود يك نظامى سركار مىآيد مثل اين آدم، اين آدم با نظامى سر كار آمدن فرقى ندارد. الان هم حكومت ايران حكومت نظامى است. مردم ايستادند و حق خودشان را مىخواهند، يك چيزى نمىخواهند كه غيرمشروع
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 192
باشد، مردم حق مشروع خودشان را مىخواهند، مردم مىگويند كه ما پنجاه سال با اختناق زندگى كرديم و خسته شديم. پنجاه سال است، بيشتر از پنجاه سال است اين جوانهاى چهل، پنجاه ساله ما، چهل ساله ما، چشم كه باز كردند در حال اختناق بودند. اصل رژيم پهلوى و سلطنت شاه مغاير با قانون اساسى است مردم دو حرف دارند يكى اينكه اين شاه، شاه مشروطه نيست، استبداد است و جناياتى كه كرده است قابل عفو نيست. بر فرض اينكه ايشان آنطورى كه حالا دارد توبه مىكند و قول مىدهد به اينكه من ديگر از اين به بعد از اين كارها نمىكنم و ديگر مطابق قانون اساسى رفتار كنم، فرضاً كه راست بگويد (راست كه نمىگويد لكن فرضاً كه راست بگويد) يك كسى كه اينهمه جنايت كرده و اينهمه كشتار از مردم كرده حالا مىگويد توبه كردم، مگر مىپذيرند از تو؟ كسى كه امر مىكند به كشتن غير، ولو خودش نكشد، امر مىكند به كشتن غير/يك نفر/ به كشتن يك نفر، اين در اسلام محكوم به حبس ابد است. كسى كه امر كرده است يك ملتى را فوج فوج كشتهاند، حالا مىگويد كه من همين سلطنت مىكنم و حكومت نمى كنم!! تو غلط مىكنى سلطنت مىكنى، سلطنت مال آن است كه قانونى باشد سلطنتش، آنوقت مطابق قانون اساسى سلطنت بكند و حكومت نكند. ما همه اطلاع داريم كه اصلاً روى قوانين نيست سلطنت پهلوى و سلسله پهلوى اولى كه رضاشاه آمد به ايران و كودتا كرد، اولش به شكل يك صاحب منصب بود و بعد وزير جنگ شد و بعدش حكومت موقت شد و با سرنيزه تمام اينها شد. ملت ايران ابتدائاً ملتفت نبودند كه اين چه آدمى است، صحبتى نمى كردند لكن بعد كم كم آن روى واقعيش را نشان داد كه يك آدمى است كه از هيچ چيز نمىگذرد. تمام حيثيات ايران را از دست داد اين آدم و با زور، با سرنيزه مجلسى درست كرده آن مجلسى كه او درست كرد براى اينكه خلع قاجاريه را بكند و خودش به سلطنت برسد، يك مجلسى نبود كه به مردم ارتباط داشته باشد، مردم اطلاعى از آن نداشتند، كارى به آن نداشتند ولكن خود آنها، خود سرنيزه مجلس درست كرد، خود سرنيزه اينهايى كه در مجلس بودند براى او راى دادند، همهاش قضيه راى بود. اين موادى كه از قانون اساسى برداشتند و جايش يك مواد ديگر گذاشتند يعنى سلطنت قاجاريه را گفتند نه و سلطنت اينها را گفتند آره، آن همهاش روى سرنيزه بود، قانونى نبود اينها. اصلاً اين موادى كه الان هست از مواد قانون اساسى نيست، قانون اساسى اين مواد را نداشت، اين با سرنيزه آمد، مردم هم هيچ اطلاع نداشتند. بر خلاف ميل يك ملت، با سرنيزه ايشان، رضاشاه آمد سر كار، بر خلاف قانون اساسى، سلطنت بعد از او منتقل شد به پسرش و خود پسرش هم گفت كه من را متفقين گفتند كه بايد باشى سر سلطنت يك سلطنت غير قانونى، از اول يك سلطنت غير قانونى ياغى است اين شاه، نه اينكه شاه است. پدرش ياغى بود، خودش هم ياغى است منتها مردم نمى توانستند حرف بزنند، حالا بحمدالله مىتوانند حرف بزنند، حالا كشته مىدهند و حرف مىزنند. همه حرف ملت ما اين است كه اين آدم يك آدمى است كه خيانت كرده بر فرض اينكه يك سلطنت قانونى، فرض كنيد، فرض كنيد كه خير
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 193
سلطنت قانونى و به قانون صحيح هم كه همهاش باطل است، لكن ما حالا فرض مىكنيم يك نفر آدمى كه سلطنت قانونى داشته باشد به حسب قانون اساسى اگر به يك ملتى خيانت كرد، اگر تخلف از قوانين اساسى كرد، اين عزل است، اين ديگر سلطان نيست. اين آدم در تمام دوره سلطنتش - مردم را از آزادى - آزادى را از مردم سلب كرده، اين را خودش هم قبول دارد، اينكه مىگويد من آزادى مىدهم دليل بر اين است كه آزادى را گرفته بوده، تو جبيشان بود حالا مىخواهد بدهد!! اين اقرار جرم است و اگر در محاكم اين محاكمه بشود كه انشاءالله بشود، اينكه مىگويد (من آزادى به ملت دادم، آزادى به ملت دادم ) اين ملت آزاد هست به حسب قانون اساسى، به حسب شرع ملت آزاد است، قانون اساسى ملت را آزاد كرده، حالا شما آزادى داديد!! معلوم مىشود كه آزادى را گرفته بوديد حالا مىخواهيد بدهيد، اين اقرار به جرم است . يك صداى مردم و فرياد مردم اين است كه ما آزادى نداشتيم در زمان سلطنت اين و پدرش. از اول تا حالا آزادى را به چشم خودشان جوان هاى مانديدند، نمى دانند مزه آزادى چيست هر جا چشمشان را باز كردند يك پاسبان بالاى سرشان بوده يك نظامى بالا سرشان بوده، يك مامور دولت بالا سرشان بوده يك چپاولگر بالا سرشان بوده، نديدند اينها، يك روز آزاد نديدند، ما هم نديديم براى اينكه ما هم از زمان رضاشاه تا حالا هيچ مساله آزادى در كار نبوده، يك داد (فرياد) مردم اين است كه ما آزادى مىخواهيم، بچههاى كوچولو داد مىزنند آزادى، مردهاى بزرگ هم داد مىزنند آزادى، دانشگاهى هم داد، فرياد مىزند، غير دانشگاهى هم فرياد مىزند، همه آزادى مىخواهند. ايشان سلب آزادى يك ملت را كرده، كسى كه سلب آزادى ملت را كرده صالح نيست از براى سلطنت و بر فرض اينكه سلطنت اين قانونى بوده، الان ديگر سلطان نيست ايشان.
دلايل محكم بر اثبات عدم صلاحيت شاه
علاوه بر اين ما همه اينها را فرض مىكنيم كه واقعيتى داشته و ايشان هم سلطان بوده و ايشان هم چه، الان تمام ملت مىگويند ما نمى خواهيم، الان گويند ما نمىخواهيم، الان مىگويند كه مرگ بر اين سلطنت پهلوى، اين رفراندومى است كه همه مردم، همه مردم در همه بلاد ايران دارند فرياد مىزنند كه ما نمىخواهيم، بازارها را مىبندند عرض كنم كه موسسههاى دولتى را تعرضى به آن مىكنند، نمىخواهند او را. شاه به حسب قانون اساسى به حسب راى ملت شاه هست، اگر ملت راى بر شاه ندهد، شاه نيست. الان ملت ما مىگويد كه ما نمىخواهيم اين را و يك جهتش هم اين است كه سلب آزادى ما را كرده، پنجاه سال پدرش و خودش سلب آزادى كرده وما او را نمىخواهيم.يك جهت ديگر اين است كه منافع ما را فروخته به غير، ما هر چه داشتيم اينها دادند به غير. خدا نكند كه دوام پيدا كند سلطنت اين چند سال ديگر. اگر يك چند ديگر سلطنتش دوام پيدا كند تمام اين نفت ما را مىدهد به آمريكا و انگلستان و ساير ممالك ديگر. تمام نفت ما را دارد همين طورىدهد بدون اينكه معلوم باشد كه اين براى چه - اين - خرج مىشود، چه جور هست. خوب، بله مىدانيم اين را كه از آمريكا اسلحه مىخرند، اسلحههايى كه فقط براى اين است كه پايگاهآمريكائى درست بشود نفت ما
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 194
را مىگيرند مىدهند به آمريكا آمريكا مىخواهد يك پايگاه نظامى درست كند در ايران در مقابل شوروى، نفت ما را مىگيرد پايگاه براى خودش اينجا درست مىكند، هم خود نفت را مىبرد هم عوضش را مىبرد، عوضش هم به نفع خود او هست. مگر، چه احتياجى ايران دارد به اينطور اسلحههاى بزرگى كه بىاطلاع است اصلش لشكر ايران، ارتش ايران بىاطلاع هست از اينكه اينها چه جورى اصلاً براى چى، به چه درد مىخورد، اين را خود كارشناسهاى آنها مىدانند. يك آدمى است كه اقتصاد مملكت ما را به هم زده است، از آن طرف نفت ما را دارد مىدهد به غير و ما بعد از چند سال ديگر نه نفت داريم و نه مخازن ديگر اگر اين بماند. از آن طرف زراعت ايران را به اسم اصلاحات ارضى از بين برده است و بازار درست كرده است براى آمريكا كه ما همه چيزمان احتياج به خارج دارد كه اگر يكدفعه جلوى اين را گرفتند، بگيرند، ايران مىماند بدون آذوقه، اگر از خارج نياورند. اين اگر چند سال ديگر بماند، نفت تمامش برود، زراعت هم كه از بين برده، از اين بين بردهتر بشود، اين نسل آتيه به چه زندگى بايد بكنند؟ چه چيزدارند كه زندگى بكنند؟ هيچ چيز ندارند. اين راجع به اقتصاد مملكت ما. راجع به فرهنگ ما، يك فرهنگى كه نمىگذارند، دست غير نمى گذارد كه اين اولاد، اين اولادهاى ما تحصيل بكنند و خوب تحصيل بكنند، مانع هستند از اينكه تحصيل بكنند. الان داد همه معلمها و شاگردها و همه در آمده كه ما مىخواهيم مستقل باشيم، ما خواهيم خودمان اداره بكنيم كار خودمان را، نمىگذاريد شما كه ما زندگى بكنيم. فرهنگ هم مامورند كه عقب نگه دارند، نگذارند انسان پيدا بشود، نگذارند يك آدمهاى تحصيل كرده صحيح مستقل پيدا شود كه مستقل فكر كند، مىخواهند نگذارند كه يك نسلى پيدا بشود كه مستقل فكر بكند و زمام مملكت را آنها بخواهند دست بگيرند، بايد حتماً يك اشخاصى باشند انگل، مربوط به سياست آمريكا و انگلستان و شوروى تا اينكه اينها بتوانند استفادههاى خودشان را بكنند. پس ما فرهنگ هم الان نداريم، هم فرهنگ ما را از بين برده، هم اقتصاد ما را از بين برده، ما چه داريم ديگر؟ وقتى كه به ارتش نگاه مىكنيم يك ارتشى است تحت فرمان مستشارهاى آمريكا. ما ارتش داريم؟ ارتشى كه استقلال ندارد خودش نمىتواند يك كارى را انجام بدهد، مستقل نيست در كارش، شصت هزار مفتخوار آمريكائى آمده به اسم مستشار، حالا ديگر چه مىكنند من نمىدانم اما ارتش ما تحت نظر آنهاست پس ما ارتش هم نداريم. چه چيزما داريم ديگر؟ ايران چه چيزدارد؟ اين ايرانى كه ايشان مىفرمايند كه به تمدن بزرگ، دروازه تمدن بزرگ، اين تمدنش، اين تمدن بزرگش است؟!
مفهوم آزادى در قاموس كارتر
آن آزادى كه كارتر مىگويد كه چون شاه يك آزادى خيلى صريح و خيلى تندى به مردم داده، از اين جهت با او اختلاف مىكنند. به منطق كارتر اينهمه فريادى كه دارند مردم مىزنند از اين است كه تخمه كردند براى آزادى، آزادى اينقدر به آنها دادند كه آنها ديگر نمىتوانند هضمش بكنند فرياد
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 195
مىزنند. اين حرفها، حرفهاى آنهاست ديگر. كارتر در چند روز پيش از اين همين را گفت، در روزنامه هم اينها نقل كردند، مىگويد يك آزادى تندى به مردم داده است و از اين جهت - از اين جهت - منشا اختلاف مردم با او اين است، اينهمه داد كنند آزادى، براى اين است. الان كه شما اينجا نشستيد من نمىدانم دقيقاً، مىدانم كه خبرهاست اما حالا كدام نقطه است، كشتارچى است، امشب چند نفر را كشتهاند، امروز چقدر كشتار شده است، اينها را ما الان اطلاع نداريم اما هر روزنامهاى كه از ايران مىآيد با اينكه روزنامهها معلوم نيست بتوانند تمامش را بنويسند، هى چند تا كشته كجا بوده، چند تا كشته كجا. در كبوتر آهنگ، يك دهى است در اطراف همدان، يك دهى است در اطراف كبوتر آهنگ، نوشته است كه 5 نفر كشته آنجا داشته، در يك ده! اين آتشى كه الان در ايران روشن شده، زبانه كشيده و دهات ايران را عرض مىكنم كه قصبات ايران را، شهرهاى بزرگ و كوچك ايران را فرا گرفته و اين مژدهاى است براى ما كه همه ناراضىها صدا در آوردهاند، كشته دادند، بيخود كه نيست، براى فريادى است كه مىزنند كه ما مىخواهيم. تا فرياد مرگ بر شاه نكنند، نمى زنند آنها را. امرشان اين است كه هر وقت اسم شاه آمد و نگفتند كه اعليحضرت آريا مهر!! يالله بزنيد. الان همه ايران از آن بچههاى كوچك تا آن پيرمردهاى بزرگ با يك كلام، يك كلام حرفشان است كه ما نمىخواهيم اين را، اين برود و يك همچو ملتى نمىشود كه پيروز نشود شما بدانيد كه پيروز است اين ملت (انشاءالله)
خروج شاه از ايران كليد حل بنبست و ايجاد آرامش در مملكت
با يك ملت نمىشود بازى كرد. شما نترسيد از اينكه كارتر از آن طرف مىگويد ما پشتيبانى مىكنيم و وزير خارجه انگلستان از آن طرف مىگويد كه ما پشتيبانى مىكنيم و نمىدانم كرملين از آن طرف مىگويد ما پشتيبانى مىكنيم، اينها همه حرف است كه مىزنند، هيچ از اين معنا نترسيد، يك ملت هر چه هم كه ضعيف باشد، وقتى همه گفتند نه، اين نه است، نمىشود آره بشود. نه مىتواند نظامى اين كار را بكند نه مى تواند ارتش آمريكا و روسيه اين كارها بكند، اين يك چيزى است (نشد). چاره حل آن بن بستى كه الان هست نه وزير مىتواند اين را حلش كند نه وكيل مىتواند حلش كند، حلش دست شاه هست و آن اين است كه بگذارد و برود، بگذارد و برود، بگذارد مردم را به حال خودشان، بن بستش اين است كه الان دولتها بن بست آوردند شاه اين بنبست را پيدا كرده است و بنبست به دست شاه واقع شده است هى مىگويند بن بست است بياييد بنشينيم حلش كنيم حل چى و حل كى هيچ كس نمىتواند حلش كند اين آتش را هيچ كس نمىتواند خاموش كند، فقط كليدش دست خود ايشان است كه گورش را گم كند و برود. وقتيكه رفت يك آرامشى هست، وقتى دنبالههايش هم رفتند يعنى آنهايى كه پشتوانه او بودند، آنها هم قدرتهايشان را جمع كردند و رفتند مملكت آرام مىشود. مملكت ايران چرا آرام نباشد؟ مردم ايران، مردم آرامى هستند لكن وقتى اينقدر فشار به آنها مىآيد آنوقت صدايشان در مىآيد و الا مردم نجيب آرامى هستند، الان از نجابتشان هست كه اين داد را دارند مىزنند، از اصالت ايران
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 196
است كه دارند اين داد را مىزنند.
تكليف ايرانيان مقيم خارج، تبليغ نهضت و مقابله با تبليغات سوء رژيم شاه
انشاءالله خداوند تاييد كند همه شما را، همه اهالى مملكت ما را و اين را هر شب من دارم عرض مىكنم كه ماها تكليف داريم آقا. شما الان كه اينجا ايستاديد يا نشستيد تكليف داريد يعنى ملت ايران الان يك دينى به عهده ما دارد. اينهائى كه در ايران هستند بچههايشان كشته شده است، مادرها داغ پسر ديدند، پدرها داغ جوانها را ديدند، آنها الان به ما يك دينى پيدا كردند يعنى ما مديون آنها هستيم. آنها براى نفع همه ملت است كه قيام كردند، خودشان تنها نيستند، براى ملت قيام كردند، ما هم از ملت ايران هستيم پس براى ما هم قيام كردند، ما بايد در اينجا كه هستيم يا در هر جا، آمريكا هستيد، اروپا هستيد، انگلستان، هر جا هستيد، شماها بايد خدمت كنيد به اين مملكت، خدمتتان به اين است كه تبليغ كنيد. شما مىتوانيد، هر كدام مىتوانيد با چند نفر تماس كه پيدا مىكنيد مسائل ايران را طرح كنيد، مسائل ايران را به واسطه تبليغات سويى كه شده اشتباه به مردم مىگويند، خلاف به مردم گفتند، گفتند به اينكه، نه، اينها مىخواهند -ارتجاع است - برگردانند مملكت را به حال نمىدانم هزار و چند صدسال پيش از اين. نخير ارتجاع نيست، شما -ارتجاع - مرتجع هستيد كه تاريخ فعلى ما را برگردانديد به تاريخ دو هزار و پانصد سال قبل و تاريخ گبرها، اين ارتجاع است، نه ارتجاعى كه ما مىگوئيم ما تاريخمان را مىخواهيم، تاريخ زنده اسلام خودمان را مىخواهيم. گويند اينها مرتجع هستند، نخير مرتجع نيستند و مترقى هم هستند و مىخواهند كه آزادى داشته باشند و استقلال. كسى كه آزادى و استقلال مىخواهد مرتجع است؟!. مرتجع آن است كه آزادى را سلب مىكند، برگشته به حال سلاطين قلدر و مرتجع آن است كه آزادى را سلب مىكند. مرتجع آن است كه خيانت مىكند به يك مملكتى و به يك ملتى، نه مرتجع مردمى هستند كه مىگويند چرا خيانت مىكنى، چرا آزادى را به ما نمىدهى. انشاءالله اميداوارم كه همهتان خدمت كنيد و همهتان مسائل را، در دانشگاه هستيد دانشگاهىها را وقتى چند نفرشان جمع شدند به آنها بگوئيد ايران اينطور است، اينطور است، اينطور و مسائل ايران اين است، به ما اينطور ظلم كرده اين مرد. وقتى ده هزار نفر ايرانى كه فرض كنيد كه (اينجاها بيشتر از اينها هست) هر كدام به ده نفر بگويند، يك جمعيت زيادى مطلع مىشوند، اطلاع هم دارند اما مطلعتر مىشوند، مطالب روشن مىشود پيششان كه اين ملت، يك همچو گرفتارى دارد و مىخواهد آزاد باشد. انشاءالله موج در اينجا هم پيدا بشود و بلكه نتيجهاش زود حاصل شود، نتيجه حاصل مىشود لكن انشاءالله زود حاصل بشود، انشاءالله خدا همهتان را حفظ كند.
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 197
تاريخ: 28/8/57
بيانات امام خمينى در تشريح كيفيت خلافت از ديدگاه اسلام
كيفيت ولايت و برنامه حضرت امير سلام الله عليه نمونهاى براى تشكيل حكومت اسلامى
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
روز عيد غدير روزى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوى حكومت اسلامى را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونهاش عبارت است از يك همچو شخصيتى كه در همه جهات مهذب، بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را مىدانستند كه به تمام معنا كسى مثل حضرت امير سلام الله عليه نمىتواند باشد لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعى باشد از حكومتها تا آخر تعيين فرمودند، چنانچه حضرت امير خودش هم برنامهاش را در آن عهدنامه مالك اشتر بيان فرموده است كه حكومت و آن اشخاصى كه از طرف ايشان حاكم بر بلاد بودند تكليفشان در اين جهات چه هست.
به حسب آن تعيين رسول اكرم الگوى خلافت را و برنامه حضرت، كيفيت ولايت ولات بر افراد را آنطور كه بيان فرمودهاند، تمام اين حكومتها كه سركار آمدهاند تا حالا، از بعد از حضرت امير و يك چند روزى هم امام حسن سلام الله عليه، تمام حكومتهايى كه تا حالا سركار آمدهاند چه حكومتهايى باشد كه تا حدودى مثلاً اگر هم كه چيزى پيدا بشود تا حدودى مودب به آداب حكومتها بوده است و آن الگوى رسول الله بوده است و چه اينهائى كه اصلاً نبودهاند، هيچ كدام اين حكومتها لياقت حكومت نداشتهاند و خود حضرت امير سلام الله عليه قيام كردند بر ضد معاويه، در صورتى كه معاويه هم تشرف به اسلام داشت و كارهاى اسلامى را مىكرد و شايد اعتقادات اسلامى هم داشته است، شايد، شايد هم نه.
معذالك حتى آنهايى كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت مىكردند كه شما يك مدتى معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه حكومت شما قوى شد، آنوقت او را رد مىكنيد به هيچ يك از آن حرفها اعتنا نكردند و حجتشان هم اين بود كه يك نفر آدمى كه برخلاف موازين الهى رفتار مىكند و ظلم را در بلاد راه مىاندازد، من حتى براى يك آن هم نمىتوانم كه او را حاكمش قرار بدهم، بلكه اگر حاكمش قرار مىدادند اين حجت مىشد بر اينكه شود يك فاسقى هم از طرف
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 198
ولى امر حاكم باشد و حضرت امير مضايقه كردند از اينكه حتى اگر مصالحى هم آنوقت مثلاً بود كه اگر پايشان محكم مىشد ممكن بود مثلاً معاويه مىشد ممكن بود مثلاً معاويه را كنار بزنند، معذلك براى خودشان اجازه نمىديدند كه معاويه را حتى يك روز در سلطنت خودش باقى بگذارند و اين حجتى است بر ماها كه اگر بتوانيم، بايد اين حكومتهايى كه حكومت جور است كنار بزنيم و اگر چنانچه خداى نخواسته نتوانيم، رضايت بر حكومت آنها ولو يك روز، ولو يك ساعت اين رضايت بر ظلم است، رضايت بر تعدى است، رضايت بر غارتگرى مال مردم است و هيچ مسلمى حق ندارد كه رضايت بدهد به حكومت ظالمى ولو يك ساعت و همه ما مكلفيم كه اين حكومتهايى كه روى كار آمدهاند و برخلاف موازين الهى و موازين قانونى (حتى قانونى خودشان) هستند، همه ما مكلفيم كه با آنها مبارزه بكنيم، هركس به هر مقدار كه مىتواند بايد با اينها معارضه و مبارزه بكند و هيچ عذرى پذيرفته نيست.
بيدارى و فرياد حكومت اسلامى ملت ايران، لبيكى به فرمايش رسول اكرم
امروز كه ملت ايران قيام كردهاند و به طور آشنايى بر مسائل و بيدارى قيام كردهاند و از شهرستانها گرفته تا دهات، تا كوره دهات يك مساله را عنوان كنند و آن اينكه اين حكومت جبار را نمىخواهند و حكومت اسلامى خواهند، مىخواهند كه آزاد باشند، مىخواهند كه مستقل باشند، مىخواهند كه حكومتشان حكومت اسلامى باشد، اين همان لبيكى است كه مردم به فرمايش رسول الله (ص) گفتهاند. آن صفاتى كه در حكومت، آن حكومتى كه پيغمبر اكرم قرار دادند، آن صفاتى كه در كليات حكومت، كليات صفاتى كه در حكومت معتبر است، ما بايد از كيفيت حكومت حضرت امير سلام الله عليه اقتباس بكنيم و ياد بگيريم منتهى ما نمىتوانيم تمام آن جهات را، كسى نمىتواند همه آن جهات را مراعات بكند يعنى يك مقدار زيادش زايد بر اصل قضيه حكومت بوده است، يك كارهاى نمونهاى مخصوص به خود آن بزرگوار بوده است لكن اصل مسالهاى كه حكومت بايد يك حكومت عادل باشد و بين مردم هم ظلم نكند، در حكومت اسلامى اگر يك نفر مثلاً يك شخصى را كشت، اين را مىگيرند و قصاص مىكنند لكن يك سيلى اگر به او بزند كسى، آن يك سيلى را بايد انتقامش را بدهد براى اينكه آن زائد بر آن مقدار است. يك روز حبس، اگر كسى را حبس بكنند برخلاف نظام اسلام است، موارد خاصى دارد، گاهى حبس مىشود، اينطور نيست كه هر كسى آوردند از اول (مثل اين حكومتهائى كه روى كار هستند) هر كس را گرفتند، اول يك مدتى كتكش بزنند و مدتهايى كتك بزنند و حبس بكنند و زجر بكنند و اينها بعدها كه تفتيش كردند، فهميدند كه اشتباه كردند، آنوقت بگويند ما اشتباه كرديم.
توبه بدون جبران شاه، حربهاى براى تحكيم حكومت جور
مردك كه سى و چند سال بر مردم حكومت كرده است و مردم را زجر داده، سلب آسايش از همه كرده، سلب آزادى از همه كرده، مطبوعات را سلب آزادى كرده، فرهنگ را عقب زده، مصالح مسلمين
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 199
را به كفار داده است، به اجانب داده است، اموال مسلمين را تاراج كرده و كسانى كه همراه او بودند و رفقايش بودند تاراج كردند، حالا تازه آمده است به مردم رو مىكند كه، به علما رو مىكند كه (مراجع عظام و علماى اعلام، من معذرت مىخواهم و من اشتباه كردم، بيائيد بسازيد و اين اسلام را همراهى كنيد) يا به سوى ساير مردم دست دراز كرده معنا ندارد يك همچنين مطلبى، اصلاً غلط است اين. معذرت خواستن حتى در درگاه خداى تبارك و تعالى كه ارحم الراحمين است، شرائط دارد. اگر يك كسى به مردم تعدى كرد و مال مردم را برد يا خورد يا ظلم به مردم كرد، مردم را زجر كرد، حبس كرد، از اين كارهائى كه اينها كردهاند و مىكنند، حالا بيايد بگويد خدايا من توبه كردم!! غلط كردى توبه كردى، توبه وقتى است كه تمام آن كارهائى كه تا حالا انجام دادى جبران بكنى، بعد از اينكه جبران كردى آن كارها را آنوقت بگو توبه كردم. خوب اين مسالهاى است. اما اينهمه كارها كه كرد، هيچ!! ده سال اشخاص محترم را در حبس نگه داشت، كمتر، بيشتر، هزاران نفر را در حبسها آنطور زجر كردند، پاها را اره كردند، سوزاندند، آنهمه فضاحت رابارآوردند، حالا بيايد بگويد كه من توبه كردم و ما هم بگوئيم كه خوب،بسيار خوب، گوش بدهيد، آقا توبه كردند و توبه هم مقبول است!! كجا توبه مقبول است؟ بايد اينها را جبران بكند تا توبه را خدا بپذيرد و توبه باشد.
ما فرض مىكنيم كه ايشان صادق هم باشند در اين حرف و نخواهند كه مردم را بازى بدهند و حال آنكه مطلب اينها نيست، اين حرفهايى كه اين آدم زده است، همان وقتى كه زده شاهد برخلافش هست براى اينكه همان وقتى كه آمده است و ايستاده است و گفته است كه من معذرت مىخواهم، من اشتباه كردم و از اين وقت اشتباه نمىشود همان وقت مشغول شده حكومت نظامى را، دولت نظامى را روى كار آورد و مردم را آنطور زجر كردند و آنطور كشتند. پريروز بود باز در مشهد كشتار بوده است كه نمىدانم حالا چقدر هم كشتار بوده است. كشتار ديگر يك امر عادى الان شده است در ايران. حكومتها امر عادىشان اين است كه مردم را بكشند و جوانهاى ما را از بين ببرند، آنوقت يك نفر كه بيايد بگويد كه من توبه كردم، حالا كسى هم بيايد بگويد كه خوب ايشان توبه كردند، بس است! بس است! ديگر كارها بس شد!! تمام شد كارها!! خير،ايشان براى اين است كه مردم را بازى بدهد و پايش محكم بشود و اگر محكم شد، اين دفعه بدتر از اول، صد درجه بدتر از اول چيز بكنند، براى اينكه حالا دشمنهايش را شناخته و بعد، بعد از شناختن دشمن وقتى پايش محكم شد بسيار بدتر عمل خواهد كرد.
اسلام، تدوين كننده برنامه حكومتى
على ايحال اسلام كيفيت حكومت را و برنامه حكومت را تعيين كرده، اينطور نيست كه برنامهاى در كار نباشد، اين حرفهاى مفتى كه زده مىشود، خير، هم اوصاف حاكم معلوم است در اسلام و مدون است و هم برنامه حكومت را حضرت امير معين كرده است كه -بايد- چه جور حكومت بايد باشد، بايد عدليهاش چه باشد، بايد عرض مىكنم كه قضاتش چه وضعى داشته باشند، بايد
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 200
ديگران و جناح حكومت -بايد - چه جور باشند. يك مساله معلوم واضحى است كه معين كرده است و اين آقا كه مىگويد اگر من نباشم، يا رفقاى او مىگويند اگر او نباشد خلا پيدا مىشود، يك حرف نامربوطى است كه الان خلا هست، بودن ايشان موجب خلا هست براى اينكه همه چيز از واقعيتش تهى شده است، هيچ واقعيتى الان ما نداريم، هر چه هست صورت است و حرف است و خالى است و تو خالى است همه حرفها.
مفهوم استقلال و آزادى مملكت در تمدن وابسته!
آنهمه داد و قال راجع به اينكه ما در دروازه تمدن وارد شديم و مىخواهيم وارد بشويم در دروازه تمدن، خوب دروازه تمدن كه همه مىدانند كه هيچ خبرى در كار نيست، از تمدن هيچ خبرى نيست. اول مرتبه تمدن، آزادى ملت است -تمدن - يك مملكتى كه آزادى ندارد تمدن ندارد. يك مملكتى كه استقلال ندارد و وابسته به غير است و همهاش با عمل ايشان وابسته به غير شده، اين نمىشود گفت يك مملكت متمدن. مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقائد و رأيشان و هيچ كس آزادى ندارد كه تو مىگويى خير، ما به دروازه تمدن رسيديم، فلان يا هر چيزى كه هر روز مىآمد و فرياد مىزد و چه مىكرد و يك حزب بازى و خير حزب فراگير و اين حرفها همه معلوم شد كه الفاظ است و معنى ندارد. الان همه چيزهائى كه ما داريم ميانش تهى است، خالى است، يك صورتى بيشتر نيست.
افراد صالح متخصص، عهدهدار اجراى برنامههاى مدون اسلام
و الان است كه خلا در كار هست، اگر اين آدم برود هيچ خلايى نيست در كار براى اينكه كارمندهاى صحيح هستند، اشخاصى كه درس خوانده هستند، هم در خارج كشور هستند كه نمىتوانند وارد بشوند در كشور و هم در خود كشور در انزوا هستند. به مجرد اينكه ايشان برود، برنامه اسلام يك برنامه مدون معلوم است كه حاكم بايد چه جور وضعى داشته باشد، چه جور آدمى باشد و عرض بكنم كه ما به مردم
مىگوئيم كه يك همچو حاكمى را بايد تعيين بكنيد و تعيين بكنيد و مردم هم به اختيار خودشان تعيين مىكنند و عرض مىكنم كه وكلائى هم كه مىخواهند، با اختيار خودشان است، همه چيز به اختيار خودشان و هيچ خلايى در كار نيست. ايشان بروند، خلاها از بين مىرود، نه كه ايشان اگر بروند يك خلايى پيدا مىشود، اينها حرف شعر است كه مىگويند، مىخواهند بگويند.
برقرارى حكومت اسلامى در ايران، عامل شناسايى اسلام به جهانيان
در هر صورت ما اميدواريم كه خداوند در اين روز به ما رحمت نازل بفرمايد و ما را توفيق بدهد بر اين مبارزهاى كه داريم و مسلمين را پيروز كند در اين مبارزهاى كه دارند و اسلام را تقويت كند و حكومت اسلامى را برقرار كند تا دنيا ببيند وضع حكومت چه هست، معناى حكومت چه هست، حاكم
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 201
چه جور رفتار مىكند، حاكم با رعيت چه جور رفتار مىكند، با عرض مىكنم كه ساير مردم چه جور رفتار مىكند، معلوم بشود چه جورى است، يا كارمندان دولت چه جور اشخاصى بايد باشند، قضات چه جور اشخاصى بايد باشند، فرهنگىها چه جور اشخاصى بايد باشند، اينها همه تعيين شده است و انشاءالله اگر حكومتى اسلامى بپا بشود همه امور بر طبق دلخواه ملت انشاءالله حاصل مىشود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 202
تاريخ: 28/8/57
بيانات امام خمينى در مورد تأثير سازنده اعتقاد به خدا و بررسى حقيقت اصيل نهضت استقلال طلبانه ايران
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قيام لله كنيد كه هيچ خسرانى ندارد
قل انما اعظكم بواحده ان تقومو الله مثنى و فرادى خداى تبارك و تعالى در اين آيه مىفرمايد كه يك موعظه، فقط من يك موعظه به شما مىكنم، يك موعظهاى كه واعظش خداست و آورنده موعظه پيغمبر اكرم است و مىفرمايد، فقط يك موعظه است، اين موعظه بايد اهميتش خيلى زياد باشد كه در اين تعبير مىفرمايد و آن موعظه اين است كه (ان تقوموالله مثنى و فرادى). اينكه قيام كنيد براى خدا، براى اقامه حق قيام كنيد. لازم نيست كه اول يك اجتماعاتى باشد كه من مىخواهم بعد از اجتماعات قيام كنم. يكى يكى هم اين تكليف هست (مثنى و فرادى) فرادى هم هست، دو تا دو تا هم هست. اين ديگر اقل جمعش است، يعنى تنهائى تكليف به قيام لله هست و اجتماعى هم كه اقلش دوتاست، از دو تا شروع مىشود به بالا، هر چه بالا رفت، ميزان اين است كه انسان تشخيص بدهد كه لله هست اين قيام، براى خدا هست اين قيام، ديگر اگر لله شد و براى خدا شد، از اينكه تنها هستيم، از اينكه جمعيتمان كم هست، ديگر وحشتى نيست قيام اگر لله هست، براى خداست، قيام لله هيچ خسران ندارد، هيچ ضرر توى آن نيست. قيامهاى براى دنيا دو رو دارد، يك رويش ضرر است، يك رويش نفع است. تجارت انسان مىكند، ساير كسبها را مىكند، اين يك طرفش ضرر است، يك طرفش نفع است، گاهى انسان ضرر برد از اين تجارت، گاهى نفع مىبرد و هر كارى كه انسان براى دنيا بكند، خدا در كار نباشد و همان جهت دنيوى باشد، اينها صد درصد نفع نيست، گاهى نفع است، نفع مادى دارد، گاهى ضرر مادى دارد. اما اگر چنانچه قيام براى خدا باشد، انسان كارى را براى خدا بكند، اين هيچ توى آن ضرر نيست. ممكن است كه انسان تخيل بكند كه ما رفتيم به جنگ با كفار مثلاً و كشته شديم، خيال بكند كه اين ضرر است، لكن
اين ضرر نيست، كشتهها پيش خدا زندهاند، اجرهائى كه آنجا هست ربطى به اين عالم ندارد. اينكه براى خداست، هميشه نفع دارد، هميشه از خسارت محفوظ است. مردهاى تاريخ بسيارشان تنها ايستادند در مقابل قدرتها، حضرت ابراهيم تنهائى ايستاد و بتها را شكست كه وقتى آمدند گفتند كه چه كسى بود، ابراهيم را مىگفتند اين كارها را كرده، تنهائى قيام كرد در مقابل بت پرستها و در مقابل شيطان وقت و از تنهائى نترسيد براى اينكه اين قيام، قيام لله
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 203
بود، براى خدا بود و چون قيامبراى خدا بود، هر دو طرفش نفع است، چه پيش ببرد، نفع برده است و چه پيش نبرد، باز هم نفع برده است، يكى از دو خوبىها را دارد يا خوبى دنيائى دارد يا اگر دنيائى گيريش نيامد، خوبى آخرتى بلااشكال است و هست. حضرت موسى يك شبانى بود، شبان حضرت شعيب بود مدتها و تنهائى مامور شد كه برود و قيام كند منتهى ايشان يك توقعى از خداى تبارك و تعالى كرد كه برادرم هم باشد، آنوقت شد مثنى، اول خودش بود قيام كرد، بعد برادرش هم همراهش شد، شدند دو نفر، اما در مقابل چه دستگاهى؟ در مقابل دستگاه فراعنه كه الان هم آثارشان در مصر و آنجاها، در قاهره و مصر و آنجاها هست، آن آثار عجيب و غربيشان، ايستاد در مقابلشان تنهائى، بعد هم كه اضافه شد، يك نفر ديگر اضافه شد و آن عبارت از برادرش بود، بنى اسرائيل هم كارى از آنها نمى آمد جز شلوغكارى، چنانچه حالا هم همين، جز شلوغكارى كارى از آنها نمىآيد. پيغمبر اكرم (ص ) از اول كه قيام كرد، تنها، تنها قيام كرد و دعوت كرد مردم را، قومش را دعوت كرد به حق تعالى و به توحيد و هيچ كس همراهش نبود، تنهائى قيام كرد اول، مثلاً زنش كه در خانه شوهرش منزل بود، حضرت خديجه به او ايمان آورد و حضرت امير كه بچهاى بود آنوقت، ايمان آورد و بعد كم كم در مكه هم كه بودند در 13 سال، نشد يك كارى انجام بدهند، براى اينكه مكىها همه مقتدر و پولدار بودند و مىديدند كه اگر اين رشد بكند، با منافعشان مخالف است، از اين جهت با او مخالفت مىكردند از خوف اينكه اين رشد پيدا بكند و با منافعشان چه بشود، اين بتها هم آلت بود پيش آنها، همچو نبود كه بت پرستها خيلى به بت هم پابند باشند، منافع ماديشان بود كه آنهادر مقابلش مىديدند كه پيغمبر اكرم است و منافع مادى شان در ضرر است. تا در مكه بودند تقريباً مىشود گفت تنها بودند، يكى دوتا، چند نفر مختصرى به ايشان گرويدند و اينها، فعاليت هم در مكه، جز اينكه دعوت مىكردند و دعوت زيرزمينى به اصطلاح مىكردند، چيزى نبود تا وقتى كه مقتضيات جور شد و رفتند به مدينه، آنوقت از مدينه شروع كردند و در مقابل قدرتهاى بزرگ.
خوف از قدرتها كسانى بايد داشته باشند كه اعتقاد به خدا ندارند
وقتى كه مطالب الهى شد ديگر خوف از قدرتها، هيچ قدرتى مثل قدرت خدا نيست. خوف از قدرتها كسانى بايد داشته باشند كه اعتقاد به خداى تبارك و تعالى ندارند، مسلمين، مؤمنين كه اعتقاد دارند به مبدا قدرت، اينها از قدرتها نبايد بترسند. پيغمبر اكرم كه ايمان به قدرت مطلق خداى تبارك و تعالى داشت، در صورتى كه عددشان كم بود و چيزى نبود و فقير هم بودند و از همين فقيرهاى بيچاره بودند لكن قدرت ايمان داشتند و قيام كردند و قدرتها را يكى بعد از ديگرى شكستند و همه را دعوت به توحيد كردند، توحيد را در جامعه رشد دادند و در يك زمان كمى، مسلمين كه در جنگ وقتى كه مىرفتند، چند نفرشان يك شتر داشتند، در يك جنگ مثلاً مهمى شايد ده تا اسب داشتند، نداشتند چيزى، ده تا شمشير داشتند، چند نفرشان يك شتر داشتند معذلك چون قوت ايمان داشتند، دو تا امپراطورى را در يك صف كمى، يكى امپراطورى روم را كه آنوقت مهم بود و يكى هم
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 204
ايران كه مهم بود (اين دوتا امپراطورى آنوقت در دنيا مقدم بر همه بودند) آنها را شكستند و غلبه بر آنها كردند و اسلام را بردند تا روم و تا عرض بكنم كه اروپا هم رساندند. عمده همان روح ايمان است كه بر انسان بايد چه باشد. اين قدرتهائى كه الان ما مواجه با آنها هستيم، هى مىترسانند آدم را از اينكه ابرقدرتها هستند، شوروى هست، آمريكا هست، انگلستان هست. صحيح است، اينها قدرتهايشان زياد است لكن قدرت يك ملتى كه حق مىگويد، كه براى خدا قيام كرده است، مىخواهد كه مملكتش، مملكت اسلامى باشد نه اينكه مملكت، مملكتى باشد كه صورتش، صورت اسلام و واقعيتش بر خلاف. (بيشتر از آنهاست )
قيام ملت ايران، يك قيام الهى است
اين قيامى كه الان ملت ايران كردهاند در مقابل همه اين ابرقدرتهاست و اين ابرقدرتها را شما اطمينان داشته باشيد كه نمىتوانند كارى انجام بدهند يعنى خداى تبارك و تعالى اينها را مقابل هم قرار داده است كه اگر او بخواهد حركت كند آن يكى تشرش مىزند. تازگى شوروى تشر زد به آمريكا كه اگر بخواهى دخالت كنى در امر ايران، ما چه خواهيم كرد. نمىتوانند بكنند. و باز از شوروى گفتهاند كه گفته است سران شوروى كه ايران بايد سرنوشتش را خود ملتش تعيين بكند. البته اينها هم حالا حرف مىزنند اما مساله همين هست. مساله اين است كه هر ملتى بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند و اگر يك ملتى قيام كند اينطورى كه الان ملت ايران قيام كرده است، اين قيام يك قيام الهى است يعنى اينكه من اعتقاد دارم و همين طور هم هست، اين است كه يك همچو قيامى را نمى شود با تبليغات بشرى، با اين حرفهاى ماها، نمى شود يك همچو قيامى درست كرد. ماها يك حوزه كوچكى را، يك فرض كنيد موج كوچكى ما مىتوانيم تهيه كنيم، آن كه اين قيام را درست كرده است و در سرتاسر ايران، ايلاتى كه اصلاً كارى به اين كارها نداشتند، نه آنها كار نداشتند، بازار تهران هم كار نداشت، بازار تهران هم كه اصل بازارهاست، در اين امور دخالت نداشت، كار نداشت به اين كارها، ساير بازارها هم كار به اين كارها نداشتند، خير دانشگاهها هم كارى نداشتند. ما مىديديم كه اين جناحهاى سياسى، چندين سال است الان هيچ ابداً از اين حرفها ديگر نمىزنند، هيچ كارى به اين كارها ندارند، جناح روحانى هم دستش بسته بود و دهنش بسته بود و جرات حرف زدن نداشت، اين جناحهايى كه از آنها يك كارى مىآمد، در اين 50 سال سلطنت سياه، همه اينهارا خفه كرده بودند. در زمان رضاشاه، جناح روحانى را همچو به آن صدمه زده بودند كه خود ملت در مقابل روحانيت ايستاده بود، خود ملت روحانيت را سوار اتومبيل، روحانى را سوار اتومبيل نمىكرد و مىگفت كه ما اين طايفه را نمىخواهيم، من خودم سوار اتومبيل بودم و اتومبيل ظاهراً بنزينش تمام شده بود يا آب آن تمام شد، يك شيخى هم همراه من بود، مىگفت كه چون اين شيخ سوار اتومبيل است از اين جهت اتومبيل ايستاد، بااينكه ايستاندنش، نشكسته بود (خنده حضار) يا آبش تمام شده بود يا بنزينش، حالا يادم نيست اما يكى از اينها تمام شده بود، معذالك تبليغات زمان رضاخان و
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 205
مامورين رضاخان، دژخيمان رضاخان همچو كرده بود كه اين طبقه شوفرى كه الان شما ملاحظه مىكنيد يكى از طبقاتى است كه در ايران فعاليت مىكند و فلج مىكند گاهى وقتها كارهاى دولتى را، آنوقت اينطور بود كه اگر چنانچه بنزينش تمام مىشد، مىگفت شيخ، تازه تفال به او مىزد، مىگفت شيخ چون اينجا بوده، و همين طور ساير طبقات اينطور شده بود. در تمام ايران يك مجلس خطابه علنى نبود، اگر بود، بين نصف شب كه يك مجلسى بود آن هم قاچاق، تمام تبليغات، تبليغات از هر طبقه باشد، درش بسته شده بود. سياسيون هم همه در انزوا بودند و هيچ كارى از آنها بر نمىآمد و نمىتوانستند كارى بكنند، صدائى از كسى در نمىآمد، چند دفعه روحانيون قيام كردند لكن شكسته شد. از آذربايجان قيام كردند شكسته شد، گرفتند همه را بردند به سنقر ظاهراً. از اصفهان قيام شد باز هم شكستند قيام را و متفرقشان كردند. قيامهائى شد اما قيامهائى بود كه نتيجهاى نتوانست بدهد و ملت آنوقت بيدار نبود، درست توجه نداشت به مسائل خودش. مىخواهم عرض بكنم كه نه جناح سياسى الانتواند بگويد كه من كردم اين كار را، تمام ايران را من به جنبش درآوردم، نه جناح روحانى، جنود خداست كه اين كار را كرده، امر خداست اين كار ولهذا اميد به آن است، مال بشر نيست كه انسان بگويد پشتوانه ندارد. اين كار، كار خداست كه يك ملتى كه در چند سال پيش از اين، اگر چنانچه بازارش را مىخواستند ببندند، يك پاسبان كافى بود، حالا ايستاده در مقابل همه قدرتها، مشتش را گره كرده در مقابل همه قدرتها ايستاده و نه مىگويد، مىگويد كه ما نمىخواهيم اين را. اين حكومت نظامى كه در سابق، همچو كه اسم حكومت نظامى مىآمد، ديگر نفسها قطع مىشد و هيچ كس حرفى نمىزد و نمىشكست، اصلاً معقول نبود كه حكومت نظامى را كسى بتواند بشكند، الان حكومت نظامى يك امر توخالى است كه مردم به آن اعتناء نمى كنند. هى، بله هى هياهو مىكنند و هى اعلاميه مىدهند لكن دنبال سراعلاميه (آنها مىگويند 2 نفر بيشتر حق ندارند كه اجتماع كند) دنبال سر اين، صدهزار نفر جمعيت، دويست هزار نفر جمعيت قيام مىكنند، مى شكنند. در همان اصفهانى كه حكومت نظامى است، در همان تهرانى كه حكومت نظامى است و قمى كه حكومت نظامى است، هر روز دارند مىشكنند اين حكومت نظامىها را، هيچ اعتنائى بدان نمى كنند، بعد دولت نظامى را آوردند، دولت نظامى هم همان حكومت نظامى است ديگر، فرقى ندارد هر دو نظامىاند و هر دو از اين پيرمردهاى مفتخورند كه مدتى ملت را دوشيدند و هيچ كارى هم از آنها برنمىآيد، قابل آدم نيستند، جز اينكه بگويند بكشيد. اين تمام شد، تمام مىشود اين حرفها، دولت نظامى هم ديگر كارى از آن نمىآيد و ميان تهى است، حالا ما فرض مىكنيم كه بعد از اين هم كه اين تير آخرى كودتاى نظامى باشد كه دولت شوروى هم گفته كه (يك همچون خيالى را دارند اينها و اگر بكنند،من چه خواهم كرد). ما احتياج نداريم شما كارى بكنيد، ما خودمان خواهيم كرد، بعد از اين ممكن است كه باز اين قضيه كودتاى نظامى در كار بيايد ولى آخرش همين نظامى است و همين پيرمردهايند و همين تفنگها، بيشتر از اينها چيزى نيست كه اين ملت از آن رقمى كه الان چند ماه هست كه حكومت نظامىاش را ديده است و شكسته است حكومت نظامى را، دولت نظامىاش هم كه حالا هست و مىبيند كارى از آن برنمىآيد، شكسته او را، بعد هم كودتاى
-
previos page menu page next page
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 209
تاريخ: 29/8/57
بيانات امام خمينى درباره دلائل اعتصابات سراسرى و اهداف قيام ملت ايران
براندازى سلطنت پهلوى خواست صريح و بى ابهام ملت
بسم الله الرحمن الرحيم
اين چند مطلبى كه مردم ايران همه خواستار هستند و ما هم كه يكى از اين افراد هستيم ما هم خواستار هستيم، اشكالاتى بر هر يك از اين امور گاهى مىشود، يك امرى كه همه مردم مىگويند اين است كه ما اين سلسله پهلوى را نمىخواهيم، همه مردم. الان شما در دهستانهاى ايران هم برويد و در شهرستانها همين مطلب هست كه ما اين را نمىخواهيم. گاهى تعبير از شاه مىكنند، گاهى تعبير به سلسله مىكنند كه ما اين سلسله را نمىخواهيم. اين يك خواست ملت ايران است البته به استثناى آنهائى كه نوكر هستند و نوكر آمريكا هستند يا نوكر شاه هستند و از او ارتزاق مىكنند كه اينها حسابشان از حساب ملت جداست. ملت ايران، آن كه ملت است و بازارهاى ايران را پر كرده و مزارع ايران را پر كرده و صنعتهاى ايران را دست دارد، آنها گفتهشان اين است كه ما نمىخواهيم. اين يك اصلى كه ما هم هميشه صحبتش را داشتيم و در اين اصل هيچ ابهامى نيست كه كسى بگويد كه مراد مثلاً مردم چيست؟ يا مراد فلانى چيست؟ هيچ ابهامى ندارد، صريح در اين است كه ما سلسله پهلوى را كه اولش رضاشاه بوده و حالا نوبت محمدرضاشاه است و اگر چنانچه خداى نخواسته برقرار بماند بعدش نوبت رضا پهلوى است، ما اينها را نمىخواهيم. اين هيچ ابهامى ندارد تا محتاج به شرح باشد و اگر كسى غير از اين بگويد، غير خواست ملت ايران است، غير خواست من هم كه يكى از افراد ملت ايران هستم هست و كسى بگويد كه ما قانون اساسى را مىخواهيم، ما انتخابات آزاد مىخواهيم، ما حكومت مردم بر مردم مىخواهيم، حرف اين را بزند غير از اين مطلبى است كه ما مىگوئيم. اين يك مساله ابهام دارى است يا خير مقصود اين است كه بايد اين سلسله باشد، قانون اساسى بايد باشد و قانون اساسى معنايش اين است كه اين سلسله بايد باشند و انتخابات آزاد معنايش اين است كه امر انتخابات با شاه است كه امر به اجراى انتخابات بكند و اين برخلاف آن چيزى است كه ما مىگوئيم، ما مىگوئيم اينها را نمىخواهيم، هيچ ابهامى ندارد. آن كه مىگويد كه ما قانون اساسى را مىخواهيم، آن لابد مىگويد كه ما آنها را مىخواهيم پس ما بين اين دو تا قول هيچ سازشى نيست كه كسى بگويد كه اين دو تا قول يك مطلب است، نه خير اين دو تا مطلب است. مطلب ملت ايران هم، ما از
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 210
مردم بايد بفهميم كه ملت چه مىگويد و همه ديديد كه ملت در آن تظاهراتى كه كردند در شهرها، الان هم تظاهراتى كه ميكنند در همه شهرها، آن كه فرياد مىزند همين فرياد است كه ما اين سلسله را نمىخواهيم، گاهى هم مىگويند ما اين شاه را نمىخواهيم. بنابراين ابهام در اين اصل هيچ نيست.
طرح خطر تجزيه مملكت، توطئهاى براى حفظ دستگاه شاه
بله يك اشكالاتى شاه كرده است به اين طرح و به تبع او هم مرتب اين اشكالات را گاهى اشخاص ميكنند و گاهى هم كاغذ از ايران بعضى از كسانى كه با همين دستگاه مربوطند و ميل دارند كه اين دستگاه محفوظ بماند و ميل هم دارند كه بعضىهايشان خودشان بيايند در دستگاه و وزارتى و نخست وزيرى و چيزى بگيرند، گاهى اينها هم يك كاغذهائى نوشتهاند و همين حرفى كه شاه مكرر مىزند همين را تكرار كردهاند. در عبارت بعضى از اشخاص محترم هم همين اشكال اشعار ميشود و آن اين است كه شاه مىگويد كه اگر من بروم، استقلال مملكت به هم مىخورد!! آن كه استقلال مملكت را حفظ كرده است آن عبارت از من هستم كه حفظ كردهام!! گاهى تعبير به اينطور ميشود، گاهى تعبير مىشود به اينكه اگر من بروم اين مملكت تجزيه مىشود يك مقداريش را روسها مىبرند، يك مقداريش را انگليسها مىبرند و ايران مىشود ايرانستان! نظير مثلاً ازبكستان! كه يك چيزى مىشود از، يك تكهاى مىشود از يك مملكت ديگرى و بنابراين بايد من باشم تا استقلال ايران محفوظ بماند و ايران تكه تكه نشود! گاهى هم مىگويد چهار قسمت، خود ايشان مىفرمايند چهار قسمت مىشود ايران، خوب يك قسمتش را لابد شوروى و يك قسمتش هم آمريكا و يك قسمتش هم انگلستان و يك قسمت هم مثلاً براى خود ايران باقى مىماند!! تهرانش مال خود ايران، ديگر از اين طرف آن طرف هر كدام مال يك طايفهاى مىشود!! اين اشكالاتى است به اصل اول كه ما مىگوئيم كه نبايد اين سلسله باشد آنها مىگويند كه بسيار خوب همه اين حرفها درست كه خلاصه چيزهاى ديگر هم گفتهاند كه من مكرر در صحبتهايم گفتهام.
ارتش شاهنشاهى حربهاى براى تامين مقاصد اجانب
اين مطلب كه اگر ايشان نباشد استقلال مملكت به هم مىخورد، اين مردم دارند همين مطلب را مىگويند، مىگويند كه با بودن شما استقلال نيست. بايد ما حساب بكنيم كه ببينيم استقلال يك مملكت عبارت از چيست، بعد ببينيم كه آيا با بودن ايشان استقلال هست و اگر نباشد به هم مىخورد؟! يا با بودن ايشان استقلال نيست و اگر برود استقلال پيدا مىشود؟ الان كدام دستگاه اساسى دولت ايران استقلال دارد؟ خوب مهمتر از همه كه ايشان خيلى به آن مثلاً مىنازند قضيه ارتش است كه يك ارتشى است كه گاهى ايشان تعبير مىكند كه ديگر ما در مقابل همه ممالك و ابرقدرتها، خودمان قدرت كذا هستيم و اينكه يكى از چيزهائى كه در يك مملكتى اصلاً بايد مستقل باشد و دنباله غير نباشد و دست غير در آن نباشد عبارت از ارتش است. استقلال ارتش به اين است كه ارتش در تحت نظام خود مملكت باشد
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 211
و اجانب و كسانى كه خارج از مملكت هستند در آن دخالت نداشته باشند، پيوند به آنها نباشد. مستقل مقابل اين است كه پيوند به يك جاى ديگرى باشد، تحت نفوذ يك قدرت ديگرى باشد. ارتش ما مستقل است؟ يعنى تحت نفوذ نيست؟! يا ارتش ما را الان به قولى چهل و پنج هزار مستشار آمريكائى در ايران دارد اداره مىكند.
الان ما يك ارتشى داريم كه همه تحت فرمان حكومت ايران باشند؟! ما حالا يك حكومت مستقلى، فرض بكنيم خود حكومت يك حكومتى است كه ارادهاش مستقل است مىخواهيم حالا ارتشش را حساب بكنيم ارتش ايران جورى است كه مال خود ايران است و براى خود ايران است و براى اين ملت است و خدمتگزار اين ملت است؟! (ارتش اصولاً مال ملت است، ارتشى است براى حفاظت مملكت و براى خدمت به ملت، چنانچه هر حكومتى در هر مملكتى باشد، خدمتگزار ملت است و از ملت) خوب ما اين ارتش ايران را حساب مىكنيم ببينيم كه يك ارتش مستقلى است و ارتش ملى است و براى ملت است و به نفع ملت است يا يك ارتش بسته به غير است و در خدمت غير است و برخلاف مصلحت مملكت و ملت است.
اين نفتى كه از ما دارد مىرود و هدر دارد مىرود و ديگر اين را همه كس مىداند كه اين نفت زيادتر از اين اندازهاى كه احتياج خود مملكت است خارج مىشود و ميرود به جيب آمريكا و ساير كسانى كه مىبرند و در مقابلش هم آمريكا آنچه به ما مىدهد عبارت از اسلحه است. به قول خودشان هيجده بيليون دلار اسلحه، اين اسلحههايى كه ما اصلاً نمىتوانيم استعمال كنيم و نمىفهمند در ايران كه اين چيست، بايد چه جور كرد تا كار بكند و حتما بايد مستشارهاى آمريكائى باشند تا بتوانند اين كار را انجام بدهند، اين اسلحه آمده است به ايران، نه براى مصلحت ايران بلكه براى پايگاه درست كردن براى آمريكا منتهى آن عوضى كه آمريكا به ما مىدهد در مقابل اين پايگاه، اين است كه نفتمان را ببرد. هم نفت ما را مىبرد و هم آن چيزى كه در مقابلش به ما مىدهد اين است كه پايگاه براى خودش درست مىكند يعنى اگر چنانچه ابتدا آمريكا مىگفت كه من خيال دارم پايگاهى در ايران درست كنم در مقابل شوروى، آن ايستاده بود در مقابلش و مىگفت غلط نكن. اينها با اين صورت كه نفت مىبرد و مىخواهد مملكتش يك مملكت قدرتمند باشد، از اين جهت هيجده بيليون دلار تاكنون در مقابل نفت، ايشان اسلحه خريده است به حسب آنطورى كه كارتر گفته است و اين هيجده بيليون دلارى كه اسلحه خريدهاند و اسلحههائى كه ما نمىتوانيم، ايران نمىتوانند استعمال كنند، جز براى اين است كه اينها مىخواستند يك پايگاههائى درست كنند، با اين صورت درست كردند؟ الان هم در كوهستانهاى ايران، پايگاههاى اينها، پايگاههاى زير زمينىشان موجود است. اين نفت ما را كه كارگرهايش دست از كار برداشتند و گفتند نمىخواهيم نفتمان را بدهيم، كى فشار آورد به اين كارگر كه بايد سر كار باشيد و چرا فشار آورد؟ چرا با سرنيزه مىخواهند و ادار كنند، (يعنى ارتش) چرا اين ارتش با سرنيزه مىخواهد وادار كند به اينكه اين كارگرها سر كار بروند؟ اين كارگرها سر كار بروند و اين نفت را و اين طلاى سياه را جريان بدهند براى ممالك ديگر، براى آمريكا؟ براى اينكه ارتش، ارتش ما نيست،
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 212
ارتش استقلال ندارد. اگر ارتش استقلال داشت نمىشد ما بگوئيم كه ارتش مستقل خودش پيش خودى مىخواهد به آمريكا نفت برساند. ارتش يك ارتش وابسته به آمريكا هست و تحت فرمان مستشارهاى آمريكائى هست، از اين جهت همين ارتش را استعمال مىكنند برخلاف چيزى كه ملت مىخواهد. ملت مىگويد نفت مال خودمان، ارتش مىگويد نفت مال آمريكاست.
عمل ارتش اين است كه با سرنيزه، الان در آبادان و آنجا با سرنيزه مردم را مىخواهند وادار كنند و كارگرهاى شركت نفت را مىخواهند وادار كنند به اينكه برويد مشغول بشويد براى نفت، نفت را صادر بكنيد. اين كارهايى است كه ارتش دارد به ملت ايران، خيانتى است كه دارد به ملت ايران به دست ارتش، يعنى بزرگهاى ارتش اين خيانت را به مملكت ايران دارند مىكنند اينها هم تحت نظارت كس ديگرى هستند و خود آمريكاست كه در اينجا اين كار را دارد انجام مىدهد. پس ما كه ادعا مىكنيم كه اگر تو بروى مستقل مىشويم، يعنى اگر تو بروى ديگر ارتش همچنين نيست كه تحت فرمان آمريكا باشد و مردم را وادار كند كه، يعنى كارگرها را وادار كند كه نفت را بدهيد. حالا وادار مى كنند كارگرها را كه نفت را به آمريكا بايد جارى بكنيد و از جيب ملت ايران در هر روز چقدر نفت بيرون بكنيد بدون اينكه به اين ملت ايران يك نفعى برسد. اين همين طورى اين اموال ايران دارد از بين مىرود و يك مقدارى از آن توى جيب شاه و اين شصت هزار نفرى كه مىگويند كه اتباع خورنده اين قضيه هست، يك مقدار زيادترش هم توى جيب آمريكا و انگلستان و گازش را هم شوروى مىبرد و حالا مردم مىخواهند ندهند اين را، ارتش مىگويد بدهيد. ارتش اگر مستقل بود نمىگفت بدهيد، چون وابسته است مىگويد. پس ما ارتشمان كه يكى از امورى است كه ايشان مىگويد هميشه كه ما استقلال داريم، استقلال داريم و ارتش داريم و ارتش داريم، ارتش ما به اين صورت است، الان وضع ارتش ما اين است، اين ارتش ما در خدمت خلق است؟! در خدمت مردم است و ملت است؟! يا اينكه بر ضد ملت است؟ ملت كى هستند؟ ملت همين بازارى و همين - عرض مىكنم كه - زارع و همين كشاورز و همين صنعتكار و همين ادارى و همين چيز است، اينها كه همه ايستادهاند و مىگويند ما نمىخواهيم. ادارات دولتى يكى پس از ديگرى اعتصاب مىكنند و فرياد مىزنند كه نمىخواهيم سر اين كارها برويم كه نفعش به ديگران برسد، ما كارها را رها مىكنيم. دانشگاه ما الان تعطيل است دانشگاههاى ما تعطيل است، مدارس علمى ما الان همه تعطيل است، همه بساط الان معطل است، تمام قشرهاى ايران، هر جا بروى، دست روى هر كدام بگذارى تعطيل است الان. اين تعطيلات، اينها روى چه مقصد تعطيل كردند و اينها روى چه مقصدى مىشكنند اين تعطيلات را؟ مردم كه تعطيلات را و اعتصابات را مىكنند، به چه مقصد اعتصاب مىكنند؟ بايد ديد كه چه مىگويند، خواستههايشان چيست. خواستههايشان يكى اين است كه ما نمىخواهيم اين سلسله را. اين يكى از خواستههاست كه حتى در شركت نفت همين يكى از خواستههايشان بود كه ما شاه نمىخواهيم، اين شاهى كه به ما اينقدر دارد خيانت مىكند و ما، وجدانى اين است كه ما داريم چقدر نفت خارج مىكنيم به ممالك ديگر.
ملت قيام كرده است كه استقلال و آزادى بگيرد، ارتش قيام كرده است كه نگذارد استقلال،
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 213
نگذارد آزادى، ارتش اگر يك ارتش در خدمت مردم بود، يك ارتش مستقل بود كه ارتش بود براى ايران و تحت فرمان يك ملت، يك ملتى بود، و ملتى كه همه چيز بايد در دست او باشد، ارتش هم تحت فرمان او بود، استقلال داشت اين ارتش، در مقابل ملت نمىايستاد كه يك ملت اعتصاب مىكند ارتش اعتصاب را مىخواهد بشكند، روساى ارتش فرمان مىدهند و - عرض مىكنم كه - نخست وزير ارتشى فرمان مىدهد و اينها هم ميريزند و مىزنند مىكشند، چه مىكنند كه اعتصابات را بشكنند. اعتصابات مردم روى اين است كه ما استقلال مىخواهيم، ما آزادى مىخواهيم و ما حكومت اسلام مىخواهيم كسى كه اعتصاب را مىشكند اين در مقابل اين خواست ملت است كه او مىگويد آزادى مىخواهم اين مىگويد نه نبايد آزادى بشود، مقابلش است ديگر، اگر او هم با ملت همصدا بود كه ديگر نمىآمد بشكند اين اعتصاب را اين اعتصابات را كه مىشكنند براى اين است كه مخالفند با اين خواست ملت. خواست ملت استقلال است، اينها با آن مخالفند، ارتش خود مملكت با استقلال مخالف است، ارتش خود مملكت هم فرمانده اولش عبارت از شاه است به حسب قواعد ارتشى و به حسب واقع فرماندهش عبارت از كارتر است، واقع مطلب اين است، با مستشارهائى كه حالا آمدهاند. ما استقلال داريم؟ مگر استقلال با يك لفظ درست مىشود؟ عرض كردم كه الفاظ در زمان ما معانى خودش را از دست داده است، اصلاً الفاظ خيلى الفاظ خوشگل است، خيلى بزك كرده است لكن محتوى ندارد الفاظ، (استقلال )، محتوى ندارد، (ما استقلال داريم، اگر من بروم استقلال مملكت از دست مىرود! مملكت تجزيه مىشود!) آن مردك هم مىگويد كه از باب اينكه آزادى تندى به مردم داده، سريع آزادى داده است، از اين جهت صداى مردم درآمده است!! اصلاً الفاظ معناى خودش را از دست داده است. لفظ يك لفظى است، معنا معلوم نيست اين باشد، يك چيز ديگر معنايش است. ما استقلال داريم؟! هر جا كه دست بگذارى استقلال نداريم، وابستهايم. اين ارتش كه در راس همه چيزهاست نسبت به مقاصد شاه كه هميشه به ارتش، اين مىنازد، اين ارتشش كه اينطور است، نه در خدمت مردم است و ملت است و در خدمت آمريكاست براى اينكه - منافع او را - مىكشد ملت خودش را كه منافع او چيز بشود تحقق پيدا بكند.
دانشگاه استعمارى، تامين كننده منافع اجانب
خوب مىآئيم سراغ فرهنگ، يك فرهنگ مستقل ما داريم؟ يك فرهنگى كه دخالت غير در او نباشد؟ يك دانشگاههائى كه مستقل باشد و خودش فكر كند، تحت فرمان خود رئيسهاى دانشگاه باشد، ما همچو چيزى داريم؟ ما همچو فرهنگى خواب ديديم؟ از آنوقتى كه فرهنگ، از اول مشروطه تا حالا، از اول مشروطه تا حالا ما يك فرهنگى كه فرهنگ صحيحى باشد داشتيم؟ يا يك فرهنگ وابسته بوده يعنى يك فرهنگى بوده است كه ديگران براى ما درست كردند، دليل اين است كه اگر لوزه شاهزاده زهر مارى - چيز بشود - ورم بكند و مرض لوزه پيدا بكند از آمريكا و اروپا برايش طبيب مىآورند يا مىبرند آنجا. اگر ما يك فرهنگ صحيحى داشتيم، خوب آنوقت ما دانشگاه مستقل صحيح
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 214
داشتيم، اگر دانشگاه مستقل صحيح داشتيم، طبيب صحيح مستقل داشتيم، ما يك اسفالت وقتى كه مىخواهيم درست بكنيم دستمان را دراز مىكنيم كه از يك جاى ديگر بيايند براى ما اسفالت كنند زمينهايمان را، آنهم با آن فضاحتها. محير العقول است قضيه اسفالتهاى ايران، قضيه آن افراط كارىهائى كه در آنجا مىشود و از بين بردن مال ملت به اسم اسفالت كردن يك جادهاى - ما اسفالتمان را هم - ما يك بنا مىخواهيم و يك مريضخانه مىخواهيم درست كنيم بايد حتماً از خارج بياوريم يك كسى نقشه بدهد برايش كه چه جورى درست كنيم. اگر ما يك فرهنگى داشتيم، الان بيشتر از هفتاد سال است كه ما مدارس جديد داريم، از آنوقتى كه دارالفنون درست شده است، چقدر سالهاست كه ما دانشگاه داريم، اگر اين دانشگاهها يك دانشگاههائى بود كه به نفع اين ملت بود يعنى اين جوانهاى ما را گذاشته بودند تحصيل كرده بودند درست، برنامه، برنامه استعمارى اگر نبود، آدم درست شده بود حالا، حالا جوانهاى ما جوانهائى بودند كه در مقابل دولت مىايستادند. اگر ما يك دانشگاه مستقل داشتيم كار مملكت ما نمىرسيد به اينجائى كه هر جايش دست بگذارى خراب است. اين نيروى مهم مملكت ما كه عبارت از نيروى جوان است، اين را از بين بردند، ديگر اين نيروها را همه را به هدر دادهاند. اين جوانهائى كه در خارج آمدند در همين قضيه نيروى اتمى و انرژى نمىدانم كذا، اينجا كار مىكنند در خارج، اينها پيش من آمدند دو تا دستهشان آمد، يك دستهشان هم زياد بود، جمعيتشان آمدند، يك دستهشان مىگفتند (كه همه در آن متفق بودند) كه اين كار، كار لغوى است كه دارند مىكنند كار بيخودى است براى اينكه اين معنا را مىگويند درست مىكنيم براى اينكه اگر نفت باشد كذا، بعد از آن نفت تا بيست سال ديگر فرض كنيد هست بعد از بيست سال ديگر نياز ديگر نيست، اصلاً اين كار، كار غلطى است و مهم اين است كه اينها مىگفتند به اينكه ما را نمىگذارند تحصيل كنيم، ما را در يك حد پائين نگه داشتهاند نمىگذارند بالا برويم، تحصيلات ما در ايران زيادتر از اين مقدارى است كه حالا به ما اينجا چيز مىكنند، ما را آوردهاند اينجا در يك سطح پائينى نگه داشتهاند براى اينكه ترقى نكنيم، نمىگذارند جوانهاى ما تحصيل بكنند. در داخل ايران و دانشگاههاى ايران نمىگذارند كه، يعنى برنامه يك جور برنامهاى است كه اينها را در يك حد معين نگه دارند، برنامه استعمارى است. يك فرهنگ وابسته ما داريم، ما يك فرهنگ مستقل نداريم. آن فرهنگ - مستقله - وابسته به دولتهاى استعمارى مىخواهند كه اينها را همين طور عقب مانده نگه دارند آن آقا كه مىگويد كه من دروازه تمدن بزرگ!! به دست اين آقا اين جوانهاى ما در مرتبه پائين قرار گرفتهاند و هيچ نمىگذارند اينها ترقى بكنند. اين هم فرهنگ ما كه فرهنگ استعمارى است و عقب نگه داشته شده كه نگذارند جلو برود، نه طبيب يك طبيب تام و تمامى باشد نه يك مهندس درستى از كار در آيد يا نمىدانم نه يك چيز ديگرى، تمام اينها را. اصلاً مملكت را از حيث قوه نيروى جوان فلج كردهاند، الان ما نيروى جوان نداريم. اين فرهنگ ما، جزء فرهنگ ما كه الان خيلى رواج دارد، اين فسادهايى كه در ايران هست، اينها را جزء فرهنگ حساب مىكنند! سينماها جزء فرهنگ است!! اينها از ثبات فرهنگ است! كدام سينماها؟ همينهايى كه همه جوانها، نيروى جوان ما را از بين برده است يعنى
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 215
جوريش كرده، همچو فلجش كرده كه هر چه، هر چه واقع بشود به نظر او چيزى نيست، او مشغول عيش و عشرتش باشد كافى است، اينطور دارند درست مىكنند. ريشه اين مملكت را اينها از بين بردند و دارند مىبرند. هر مملكتى به نيروى انسانيش مملكت است. اگر نيروى انسانى در كار نباشد مملكت ديگر مملكت نيست. اينها نيروى انسانى دارند از بين مىبرند. همه جا نيروى انسانى از بين رفته است و خشكيده است تقريباً، پس ايشان اگر بروند استقلال فرهنگى از بين مىرود! كدام استقلال داريم كه از بين برود؟ حالا شما برويد، استقلال مىرود! اين چه جور مىشود ديگر، مملكت ما چه مىشود، استقلالش از بين مىرود و ما استقلال مىخواهيم.
اصلاحات ارضى و صنايع مونتاژ حربهاى براى استعمار اقتصادى
درد مملكت ما اين است كه استقلال ندارد، نه استقلال فرهنگ دارد، نه استقلال ارتش دارد، نه استقلال اقتصاد دارد. اقتصادش وابسته است، يك كار صحيح نمىكنند اينها، يك اقتصاد وابستهاى كه مونتاژ است به اصطلاح خودشان، بايد از خارج بياورند، بخرند، ما مصرف هستيم، بياوريم مصرف كنيم، يك مملكت مصرفى هستيم. يك زراعتى اين ايران داشت، يك زراعت و كشاورزى ايران داشت كه محتاج نبود به خارج يعنى صادر مىكرد صادر كننده بود يعنى يك ناحيه آذربايجانش ممكن بود ايران را اداره بكند، يك ناحيه خراسانش يا فارسش ممكن بود كه ايران را اداره بكند، حالا رسيده به آنجائى كه خود اينها در حساب مىگويند كه 30 روز يا 33 روز ما براى مملكت مان چيز داريم بقيهاش را بايد دستمان را دراز كنيم به غير.
تمام اين جهاتى كه اين مملكت ما ممكن الاستفاده بوده است، تمامش را به غير دادهاند، ملى كردهاند مراتع را. اينهائى كه من عرض مىكنم، به من اشخاص با سند نوشتهاند، من الان پيشم نيست مع الاسف آن را به نجف فرستاده بودند، آنجاها هست (حالا گم شده يا چيز شده، نمىدانم) كه بهترين مراتع (مرتع يك طرفى بود كه نوشته بود مراتع كجا)، بهترين مراتع كه وقتى كارشناسهاى انگلستان آمدند آنجا گفته بودند بهترين مراتع، مرتع فلان جاى ايران است كه در آن همه چيز دامدارى مىشود كرد و اين را به ملكه انگلستان و يك دسته ديگرى دادند. اين مراتع. جنگلهاى ما ملى شده است. جنگل را هم دادند به يك دسته ديگر. اصلاً دارند، همين طور ريختهاند سر اين سفره و همه دارند مىچاپند، يك قدرى از آن هم به جيب ايشان مىرود و براى حفظ ايشان است. اينكه مىبينيد كه از هر گوشه صدا در مىآيد به اينكه ما طرفدار هستيم، عاشق چشم و ابروى كسى نيستند آنها آنها نفت ما را مىخواهند، بهتر از اين كسى نيست كه نفت ما را به آنها بدهد. اينها مىخواهند كه يك مملكتى به اسم اصلاحات ارضى يك بازار بشود براى آمريكا. آمريكا گندمهايش را مىريخت دور، توى دريا مىريخت، حالا بهتر از اين چى كه بدهد به ايران و از آن نفت بگيرد، از آن پول بگيرد. يك مملكتى را دامداريش را بكلى از بين بردند، زراعتش را بكلى از بين بردند، مراتعش را به غير دادند، همه چيز آن را از بين بردند و الان شما براى همه چيز محتاجيد كه اگر يك وقت جلويش را بگيرند، مملكت ايران
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 216
بعد از 33 روز ديگر بايد همه گرسنه بمانند. اين مملكتى است كه اگر ايشان نباشد دنيا به هم مىخورد!! مملكت، ديگر مملكت نيست!! (ما مملكت كه مىخواهيم، پس بگذاريد من باشم كه اين مملكت باشد!!) در نطق چند روز پيش از اين گفت كه: (بيائيد همه فكر كنيم براى مملكت) ما هم همين را مىگوئيم، همه ملت روى همين فكر است كه دادشان بلند است. مردم به فكر مملكتشان نبودهاند، حالا افتادهاند به فكر مملكتشان، حالا دارند فكر مىكنند براى مملكتشان كه دادشان بلند شده است كه آقا چه خبر است اينقدر مىخوريد؟ ورم كردهاند و خدا مىداند، نمىدانيد اينها چه جورى مىچاپند، ما هم نمىدانيم، شما هم نمىدانيد بعدها اينها كشف مىشود كه چه كردند به روزگار اين ملت و اين مملكت. ما چه چيز داريم؟ چه استقلالى داريم كه اگر شما نباشيد استقلالمان مىرود؟ استقلال فرهنگى داريم كه برود از دستمان؟ استقلال نمىدانم اقتصادى داريم كه از دستمان برود؟ استقلال ارتشى داريم كه از دستمان برود؟ چه استقلالى داريم كه شما اگر نباشيد آن استقلال از دست ما مىرود؟ حالا شما برو ما امتحان كنيم ببينيم كه (خندهحضار) اين منطق اينهاست براى همان حرف اولى كه ما عرض كرديم كه ملت ايران خواهانش هستند، كه رفتن ايشان است، خواهان اين هستيم، اين هم اشكالش به اينكه اگر من نروم چيست، حالا خود اينكه هميشه از اين حرفها مىزند.
قيام مردم ايران، قيامى بىنظير در طول تاريخ
حالا يك دسته ديگرى هم هستند كه مىخواهند او را نگه دارند، ديگر حالا چه مقاصدى آنها دارند، خوب بعضى از آنها معلوم است، دلشان مىخواهد وزيرى بشوند و چه بشوند و مىبينند كه ملت اگر روى كار بيايند آنها ديگر بايد بروند سراغ كارشان، از اين جهت آنها هم دست و پا مىزنند به اينكه بلكه او را نگه دارند و اين ملت ديگر زير بار اينها انشاءالله نمىرود و اين را بدانيد كه سرنيزه نمىتواند حكومت كند. يك وقت اين است كه مردم بيدار نشدهاند و هر كس مشغول كار خودش است، آنوقت بله، اين سرنيزه هم لازم ندارد، همان بدون سرنيزه، همان با ارعاب، همان با ترساندن چند تا ستاره كه اينجا باشد، مردم مىترسند. يك وقت تحول پيدا شده و حالا شده، حالا يك نمونه است يعنى شما در طول تاريخ در هر جانگاه كنيد مثل اين نمونه ايران پيدا نمىكنيد، در تاريخ ايران كه نيست در تاريخهاى ديگر هم معلوم نيست پيدا بكنيد كه يك مملكتى ملتش يك جور بودند، در يك مدت كوتاهى شدند يك جور ديگرى، اصلاً عكس آن شدهاند. يك روز بود كه چهارم آبان را ابداً ممكن نبود كه تخلف كنند از اينكه بيرق بزنند، ميل باطنى نبود، نه اينكه براى خاطر مثلاً ميل باطنىشان اين كار را كردند لكن پاسبان مىگفت، ديگر با پاسبان كه نمىشود در افتاد. اينطور بود مساله. در ظرف مدتى اين ملت تبديل شد به يك ملت ديگرى، حالا يك ملت ديگرى شده كه بچه كوچك و پيرمردش هر دو فرياد مىكنند، توى خيابانها داد مىزنند به اينكه مرگ بر اين كذا و شاه و بر اين سلطنت پهلوى. آن تبديل الان شده است يعنى يك مملكتى سر تا پايش عوض شده است، يك وقت يك جورى بوده حالا شده يك جور ديگر، اين را نمىشود با سرنيزه خاموشش كرد، سرنيزه هم
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 217
چنين قدرتى ندارد و لهذا ما ديديم حكومت نظامى كردند - بايد دو نفر بيشتر - بر حسب حكومت نظامى، اعلام حكومت نظامى از دو نفر بيشتر نبايد با هم باشند، مردم هم گوش كردند به اين حرف!! 50 هزار، 100 هزار، 200 هزار، 300 هزار هر گوشه مملكت تظاهرات كردند، همان جايى كه حكومت نظامى بود بعد از آن حكومت نظامى را بالاترش كردند (اگر بالاترى داشت) و نخست وزير نظامى آوردند و دولت شد دولت نظامى، باز همان مساله است. ديگر نظامى را مردم ديدند و سنجيدند و شكستند نظامى را، قدرت ملت يعنى قدرت مشت بر تانك غلبه كرد. قدرت دين، قدرت ايمان غلبه كرد بر تانك و توپ. اين قدرت، قدرت الهى است. قدرت الهى با همين مشتها غلبه كرد بر تانكها و بر توپها و بر مسلسلها و اينها و لهذا نظامىاش، حكومت نظامىاش شكست و دولت نظامى آمد. دولت نظامىاش هم همين حرف است، چيز تازهاى نيست، آن وقت نخست وزيرش يك نفر آدم چه بود، حالا نخست وزيرش يك نفر آدم نظامى است، هر دو، دو تا پيرمردند كه به درد نمىخورند (خنده حضار) و ما فرض مىكنيم كه اينهم كه بگذرد، خوب پله بعدش اگر عقلشان باز به همين قدر باشد، اين هم كه بگذرد يك كودتاى نظامى كه شاه برود و يك نظامى روى كار بيايد، باز همان نظامى است و يك چيز تازهاى نيست، همان نظامى كه آن روز حكومت نظامى بود و مردم شكستند، او را و الان شكسته است. فردا همين است، يك چيز تازهاى نيست، مردم همه چيز را ديدهاند، يك چيز غريبهاى نمىبينند كه بترسند از آن، همين نظامى است، اسمش را مىگذارد كودتاى نظامى، اين هم شكسته مىشود. نمىشود يك مملكتى كه همه ايستادهاند و مشتها را گره كردهاند و مىگويند بزنيد و ما استقلال مىخواهيم، ما رد نمىشويم، مرد و زنش يك مطلب دارند آن زنى كه چهار تا بچهاش را كشتند، در بهشت زهرا آنطور فرياد مىزند و داد مىزند و مردم را دعوت مىكند به اينكه دست بزنيد، بچههاى مرا زدند گريه نكنيد، دست بزنيد كه آن شخص مىگفت كه مردم گريه كردند و دست زدند. اين چيز تازهاى است كه مردم براى خاطر آن كه كشته شده است گريه مىكردند و آن زن مىگفت كه نه گريه نكنيد دست بزنيد، مردم، هم دست مىزدند براى خاطر اين و هم گريه مىكردند براى مصيبتى كه وارد شده، يك همچنين مملكتى را نمىشود با سرنيزه عقبش زد.
زنده نگه داشتن نهضت، تكليفى بر تمام اقشار ملت
اين نهضت را نگه داريد آقايان، تكليف همه است، تكليف من آخوند است، تكليف آن آقاست، تكليف شماى بازارى يا كارگر يا دانشمند است، همه، همه تكليف داريم كه اين نهضتى كه در ايران پيدا شده دامن به آن بزنيم. با اين نهضت شما مىتوانيد استقلال خودتان را بگيرد و مىتوانيد آزادى براى خودتان تهيه كنيد و شما و ما الان مسؤول خداى تبارك و تعالى هستيم و مسؤول نسلهاى آتيه هستيم كه يك چنين نهضتى پيدا شده و نتوانستيد و عرضهاش را نداشتيد كه از آن استفاده بكنيد. عرضه داشته باشيد كه استفاده كنيد از اين نهضت. اين نهضت را نگذاريد بخوابد، نگذارند آنهائى كه روساى امور هستند، احزاب هستند، علما هستند طلاب هستند، بازارى هست، دانشگاهى هست،-
صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 218
عرض مىكنم كه - دادگسترى هست، وكلاى دادگسترى هست، اين قشرهائى كه در مملكت هستند نگذارند كه بخوابد اين اعتصابات و نگذارند بخوابد اين نهضت زندهاى كه الان در ايران هست. اگر خداى نخواسته اين نهضت بخوابد تا آخر الابد زير بار ظلم هستيم و اين دفعه اگر اين شمشير اين مرد كشيده بشود تمام نسلهايتان را قطع خواهد كرد.
سياست قدم به قدم، عاملى براى خاموشى نهضت
من به اين بعضى از اين آقايان كه آمده بودند و مىگفتند كه سياست قدم به قدم، خوب حالا يك قدم برداريد و بعدش صبر كنيد يك مدتى بگذرد بعد قدم دوم را برداريد، گفتم آقا اگر شما اين قدم را سست كنيد، قدم دوم قدمهاى شما را مىشكنند، اينطور نيست كه اينقدر صبر كنيد كه شما قدم اول برداشتيد حالا ايشان سلطنت كنند، نه حكومت. (بعد از اينهمه جنايات حالا ديگر بيايند آقا سلطنت كنند نه حكومت!) اين اگر پايش مستقر بشود، دنبال اين هستند كه اين نهضت را بخوابانند به هر شكل كه مىتوانند اينها دنبال اين هستند و اگر اين نهضت بخوابد، اين آتشى كه در دل مردم روشن شده است اگر اين بخوابد و اين آتش خاموش بشود ديگر امكان ندارد كه اين نهضت پيدا بشود يا شبيه آن پيدا بشود و من از خداى تبارك و تعالى مىخواهم كه انشاءالله كمك كند به اين نهضت و كمك مىكند انشاءالله به شرط اينكه شماها همه براى خدا، براى اقامه دين خدا قيامتان باشد. خداوند تاييد مىكند شما را انشاءالله.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
previos page menu page next page