-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 326
تاريخ: 4/4/1362
نامه در مورد صدا و سيما*
بسم الله الرحمن الرحيم
برخلاف انتظار در صدا و سيماى جمهورى اسلامى اختلافاتى پيش آمد كه موجب نگرانى شد. در نتيجه اين جانب آقاى محمدهاشمى را به نمايندگى از جانب خودم براى به عهده گرفتن كليه مسووليتهاى مدير عامل صدا و سيما معين نمودم كه اين دستگاه عظيم بىمسووليت نباشد. و چون شوراى محترم سرپرستى مطالبى دارند و بعضى از آنها را به اين جانب نوشتهاند و آقاى هاشمى نيز مطالبى دارند لازم است حضرات آقايان رئيس محترم جمهور و رئيس محترم ديوان عالى كشور و رئيس محترم مجلس شوراى اسلامى و نخست وزير محترم ايدهم الله تعالى مطالب طرفين را بدون كوچكترين اغماض رسيدگى نمايند و تصميم نهايى را بگيرند.
لازم به تذكر است كه شنيده شده است بعضى در بيت اين جانب برخلاف ميل من يا بدون اطلاع من كارى انجام مىدهند. چون اين مطلب برخلاف واقع است گوينده اين نحو مطالب به درگاه خداوند متعال توبه نمايد.
روح الله الموسوى الخمينى
* مخاطب اين نامه مشخص نشد.
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 327
تاريخ: 5/4/1362
انتصاب حجتالاسلام آقاى حسينى ميانهجى به سمت نمايندگى امام در استان لرستان
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجتالاسلام آقاى حاج سيدكاظم حسينى ميانهجى دامت افاضاته
بدين وسيله جناب عالى را به سمت نماينده خود در منطقه لرستان منصوب مىنمايم كه انشاءالله تعالى در رفع نيازمندىهاى مذهبى و مشكلات دينى اهالى آن سامان اقدام نموده و در امورى كه نياز به اذن ولى فقيه دارد جناب عالى از طرف اين جانب مجاز در تصدى و تصرف مىباشيد. اميد است اهالى محترم و ارگانها و نهادهاى انقلابى در هماهنگى و همكارى با شما كمال كوشش را داشته باشند.
از خداوند تعالى توفيقات آن جناب را مسالت دارم.
والسلام عليكم ورحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 329
تاريخ: 6/6/1362
پيام به خانواده شهدا، اسرا و جانبازان
بسم الله الرحمن الرحيم
شهادت در راه خداوند چيزى نيست كه بتوان آن را با سنجشهاى بشرى و انگيزههاى عادى ارزيابى كرد و شهيد در راه حق و هدف الهى را نتوان با ديدگاه امكانى به مقام والاى آن پى برد كا ارزش عظيم آن معيارى الهى و مقام والاى اين ديدى ربوبى لازم دارد. و نه تنها دست ما خاكنشينان از آن و اين كوتاه است كه افلاكيان نيز از راه يافتن به كنه آن عاجزند؛ چه كه آنها از مختصات انسان كامل است و ملكوتيان با آن مقام اسرارآميز فاصلهها دارند قلم اين جا رسيد و سر بشكست. و ما بازماندگان و عقب افتادگان در آرزوى آن و اين بايد روزشمارى كنيم و حسرت شهادت و شهيد شهيدپروران اين چنانى را كه با ايثار ثمره حيات خود عاشقانه به اين شهيدان شاهد افتخار مىكنند به گور بريم و از شجاعتهاى بىنظير شهيدان و دوستان اسير و مفقودشان و آسيب ديدگان و اشتياق زائدالوصف اينان براى بازگشت به ميدان شهادت احساس خجلت و حقارت كنيم. زنان و مردان و كودكان نمونهاى كه در زير بمبارانها و از بستر بيمارستانها سرود شهادت سر مىدهند و با دست و پاى قطع شده بازگشت به جبهههاى انسان ساز را آرزو مىكنند فوق آنچه ما تصور مىكنيم و فلاسفه و عرفا به رشته تحرير در مىآورند و هنرمندان و نقاشان عرضه مىكنند مىباشد. آنچه آنان با قدمهاى علمى و استدلالى و عرفانى يافتهاند اينان با قدم غيبى به آن رسيدهاند و آنچه آنان در لابلاى كتابها و صحيفهها جستجو كردهاند اينان در ميدان خون و شهادت در راه حق يافتهاند.
بارالها! ما را به خدمتگزارى در راه آنان و براى هدف بزرگشان توفيق ده و شهداء عزيزمان را در خوان ضيافت معنوى خود از جلوههاى خاص خويش ارزانى بخش و خاندان بزرگوار آنان را با صبر و اجر قرين فرما و آسيب ديدگان عزيز ما را شفا مرحمت نما و اسيران و مفقودان معظم را هر چه زودتر به آغوش ملت عظيمالشان برگردان و به پدران و مادران و همسران آنان شكيبايى و پايدارى عنايت فرما و از بركات حضرت بقيهالله - اروحنافداه - همهى آنان و ملت را نصيب وافر مرحمت فرما.
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 350
تاريخ: 7/4/1363
پاسخ به پيشنهاد آيتالله موسوى مبنى بر وحدت رويه در تعيين كيفر جرمهاى مشابه
بسمه تعالى
در وضع كنونى جمعى از فقها موارد مذكور را بررسى نمايند و نظر بدهند مانع ندارد لكن به طور موقت است تا انشاءالله تعالى وضع قضاوت درست شود.
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 342
تاريخ: 5/3/1363
نامهى عارفانه به خانم فاطمه طباطبائى
بسم الله الرحمن الرحيم
فاطى كه زمن نامه عرفانى خواست از مورچهاى تخت سليمانى خواست
گويى نشنيده ما عرفناك از آنك جبرئيل از او نفخه رحمانى خواست
آخر پس از اصرار مرا وادار كردى از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبى هستم طوطىوار چند سطرى بنويسم. و اين در حالى است كه ضعف پيرى آنچه در چنته داشتم هر چند ناچيز بود به طاق نسيان سپرده و گرفتارىهاى ناگفتنى و نانوشتنى بر آن اضافه شده و كافى است كه تاريخ اين نوشتار بگويم تا معلوم شود در چه زمانى براى رد نكردن تقاضاى تو شروع نمودم (شنبه 4 شعبان المعظم 1404 - 5 خرداد 1363) خوانندگان در اين تاريخ ملاحظه كنند اوضاع جهان و ايران را. از كجا شروع كنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد فطرهالله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله). در اينجا به فطرت انسانها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت است وان من شىء الا بسيج بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) همه گويند:
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
ما نيز اكنون به عرفاى فطرن انسانها نظر مىاندازيم و گوييم در فطرت و خلقت انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. و همه جانها و دلها به سوى اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند كرد. ثناى هر چيز ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان كند ثناى ديگرى مىگويد. در تحليل عقلى كه خود حجابى است نيز چنين باشد. آن كه كمال هر چه باشد مىطلبد عشق به كمال مطلق دارد نه كمال ناقص. هر كمال ناقص محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفر دارد. طالب علم طلب علم مطلق مىكند و عشق به علم مطلق دارد و هم چنين طالب قدرت و طالب هر كمال. به فطرت انسان عاشق كمال مطلق است و در كمالهاى ناقص آنچه مىخواهد كمال آن است نه نقص كه فطرت از آن منزجر است و حجابهاى ظلمانى و نورانى است كه انسان را به اشتباه مىاندازد.
شاعران و مديحهسرايان گمان مىكنند مدح فلان امير قدرتمند يا فلان فقيه دانشمند را مىكنند. آنان مدح و ثناى قدرت و علم را مىكنند نه به طور محدود گرچه گمان كنند محدود است. و اين فطرت امكان تبديل و تغيير ندارد لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم . و تا انسان در حجاب خود است و به
صحيفه نور ج 22 صفحه 343
خود سرگرم است و خرق حجب حتى حجب نورى را نكرده فطرتش محجوب است و خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات محتاج به هدايت حق تعالى.
در مناجات مبارك شعبانيه مىخوانى الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمته و تصير اروحنا معلقه بعز قدسك الهى واجعلنى ممن ناديته فاجابك و لا حظته فصعق لجلالك فناجيته سرا . اين كمال انقطاع خروج از منزل خود و خودى و هر چه و هر كس و پيوستن به اوست و گسستن از غير، و هبهاى الهى است به اولياى خلص پس از صعق حاصل از جلال كه دنبال گوشه چشم نشان دادن اوست ولاحظته الخ وابصار قلوب تا به ضياء نظره او نور نيابد حجب نور خرق نشود و تا اين حجب باقى است راهى به معدن عظمت نيست و ارواح تعلق به عز قدس را در نيابند و مرتبت تدلى حاصل نيايد ثم دنى فتدلى و ادنى از اين فناى مطلق و وصول مطلق است.
صوفى! زره عشق صفا بايد كرد عهدى كه نمودهاى وفا بايد كرد
تا خويشتنى به وصل جانان نرسى خود را به ره دوست فنا بايد كرد
نجواى سرى حق با بنده خاص خود صورت نگيرد مگر پس از صعق و اندكاك جبل هستى خود رزقناالله واياك .
دخترم! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحيد اگر براى انباشتن اصطلاحات است كه هست و براى خود اين علوم است سالك را به مقصد نزديك نمىكند كه دور مىكند العلم هو الحجاب الاكبر . و اگر حق جويى و عشق به او انگيزه است كه بسيار نادر است چراغ راه است و نور هدايت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و براى رسيدن به گوشهاى از آن تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است. تهذيب نفس و تطهير قلب از غير او چه رسد به تهذيب از اخلاق ذميمه كه رهيدن از آن بسيار مجاهده مىخواهد و چه رسد به تهذيب عمل از آنچه خلاف رضاى او جل و علاست و مواظبت به اعمال صالحه از قبيل واجبات كه در راس است و مستحبات به قدر ميسور و به قدرى كه انسان را به عجب و خودخواهى دچار نكند.
دخترم! عجب و خودپسندى از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر اندكى به عظمت خلقت به اندازهاى كه تاكنون بشر با همه پيشرفت علم به شمه از آن آگاه شده است تفكر شود حقارت خود و همه منظومههاى شمسى و كهكشانها را ادراك مىكند و عظمت خالق آنها را اندكى مىفهمد و از عجب و خودبينى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مىنمايد.
در قصه حضرت سليمان نبىالله عليهالسلام مىخوانيم آن گاه كه از وادى نمل مىگذرد: قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون . نمله، سليمان نبى با همراهانش را به عنوان لايشعرون توصيف كند و هدهد به او مىگويد: احطت بمالم تحط به . و كوردلان نطق نمله و طير را نمىتوانند تحمل كنند چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و زمين است كه خالق آنان مىفرمايد: الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم. انسان كه خود را
صحيفه نور ج 22 صفحه 344
محور خلقت مىبيند - هر چند انسان كامل چنين است - در نظر ساير موجودات معلوم نيست چنين باشد و بشر رشد نيافته چنين نيست. مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوه كمثل الحمار . اين مربوط به رشد علمى به استثناى تهذيب است و در وصف او كالانعام بل هم اضل آمده است.
دخترم! پيمبران مبعوث شدند تا رشد معنوى به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند افسوس كه شيطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان مىخواهند تحقق يابد فبعزتك لاغوينهم اجمعين . ما همه خوابيم و گرفتار حجابها الناس نيام و اذا ماتوا انتبهو . گويى جهنم محيط به ماست و خدر طبيعت مانع از شهود و احساس است. و ان جهنم لمحيطه بالكافرين . و كفر مراتب بسيار دارد خودبينى و جهانبينى و نظر به جز او نيز از مراتب آن است. نخستين سوره قرآن را اگر با تدبر و چشمى غير از اين چشمانداز حيوانى بنگريم و بىحجابهاى ظلمانى و نورانى به او برسيم چشمههاى معارف به قلب سرازير شود، ولى افسوس كه از افتتاح آن نيز بىخبريم (آن را كه خبر شد خبرش باز نيامد).
من قائل بىخبر و بىعمل به دخترم مىگويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهى تدبر كن هر چند صرف خواندن آن كه نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذير دارد لكن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مىكند. افلايتدبرون القران ام على قلوب اقفالها ؛ و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد از تدبر هم آنچه نتيجه است حاصل نگردد.
خداوند متعال پس از قسم عظيم مىفرمايد: انه القران كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون . و سر حلقه آنها آنان هستند كه آيه تطهير در شانشان نازل گرديده. تو نيز مايوس نباش كه ياس از اقفال بزرگ است. به قدر ميسور در رفع حجب و شكستن اقفال براى رسيدن به آب زلال و سرچشمه نور كوشش كن. تا جوانى در دست توست كوشش كن در عمل و در تهذيب قلب و در شكستن اقفال و رفع حجب كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند موفق مىشوند و يك پير موفق نمىشود. قيد و بندها و اقفال شيطانى اگر در جوانى غفلت از آنها شود هر روز كه از عمر بگذرد ريشهدارتر و قويتر شوند.
درختى كه اكنون گرفته است پاى به نيروى شخصى برآيد ز جاى
گرش همچنان روزگارى هلى به گردونش از بيخ برنگسلى
از مكايد بزرگ شيطان و نفس خطرناكتر از آن، آن است كه به انسان وعده اصلاح در آخر عمر و زمان پيرى مىدهد و تهذيب و توبه الى الله را به تعويق مىاندازد براى زمانى كه درخت فساد و شجره زقوم قوى شده و اراده و قيام به تهذيب ضعيف بلكه مرده است. از قرآن دور نيفتم در اين مخاطبه بين حبيب و محبوب و مناجات بين عاشق و معشوق اسرارى است كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمىباشد. شايد حروف مقطع در بعض سور مثل الم ، ص يس از اين قبيل باشد و بسيارى از آيات كريمه كه اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوف هر يك براى خود تفسير يا تاويلى كنند نيز از همان قبيل است. گرچه هر طايفه به قدر ظرفيت خود حظى دارد
صحيفه نور ج 22 صفحه 345
يا خيالى. و شمهاى از اين اسرار به وسيله اهل بيت وحى كه از سرچشمه جوشان وحى بر آنان جارى شده به ديگران به قدر استعداد مىرسد و گويى بيشتر مناجاتها و ادعيه براى اين امر انتخاب شده است. آنچه در ادعيه و مناجات معصومين عليهم صلواتالله و سلامه مىيابيم در اخبار كه اكثراً به زبان عرف و عموم است كمتر يافت مىشود. ولى زبان قرآن زبان ديگرى است زبانى است كه هر عالم و مفسرى خود را با آن آشنا مىداند و آشنا نيست. قرآن كريم از كتبى است كه معارف آن بىسابقه است و تصور بسيارى از معارف آن از تصديقش مشكلتر است چه بسا كه با برهانى فلسفى و ديد عرفانى مطلبى را بتوان ثابت كرد ولى از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قديم كه در قرآن كريم در تعبيرات گوناگونى از آن ياد فرموده است و كيفيت معيت حق با خلق كه بعضى گويند معيت قيومى است كه تصور آن حتى براى آن گويندگان از معضلات است و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربيت او جل و علا از حبل الوريد به مخلوق و مفاد الله نور السموات و الارض و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و مايكون من نجوى ثلثه الخ و اياك نعبد و اياك نستعين و امثال اينها كه گمان نكنم جز بر مخاطب و به تعليم او بر نزديكانش كه اهل اين گونه مسائل بودهاند تصورش تحقق يافته باشد و راه يافتن به روزنهاى از آن مجاهدت مشفوع با تهذيب لازم دارد. افسوس كه عمر اين شكسته قلم گذشت و
از قيل و قال مدرسهام حاصلى نشد جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
و امروز از جوانى كه بهار يافتن است خبرى نيست و بافتههاى سابق را جز مشتى الفاظ نمىبينم و به تو و ساير جوانها كه طالب معرفتند وصيت مىكنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند و ظهورويند كوشش و مجاهده كنيد تا بارقهاى از آن را بيايد و در آن محو شويد و از نيستى به هستى مطلق رسيد.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانا اليه راجعون
دخترم! دنيا و هر چه در آن است جهنم است كه باطنش در آخر سير ظاهر شود و ماوراى دنيا تا آخر مراتب بهشت است كه در آخر سير پس از خروج از خدر طبيعت ظاهر شود و ما و شما و همه يا حركت به سوى قعر جهنم مىكنيم يا به سوى بهشت و ملا اعلا.
در حديث است كه روزى پيمبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند ناگهان صداى مهيبى آمد عرض شد: اين صدا چه بود؟ فرمود: سنگى از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اكنون به قعر جهنم رسيد . اهل دل گفتند: در آن حال شنيديم مرد كافرى كه هفتاد سال داشت اكنون درگذشت و به قعر جهنم رسيد. ما همه در صراط هستيم و صراط از متن جهنم عبور مىكند باطنش در آن عالم ظاهر مىشود و در اينجا هر انسانى صراطى مخصوص به خود دارد و در حال سير است يا در صراط مستقيم كه منتهى به بهشت مىشود و بالاتر و يا صراط منحرف از چپ يا منحرف به سوى راست كه هر دو به جهنم منتهى مىشوند. و ما از خداوند منان آرزوى صراط مستقيم مىكنيم. اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم كه انحراف از
صحيفه نور ج 22 صفحه 346
يك سوست ولاالضالين كه انحراف از سوى ديگر. و اين حقايق در حشر به طور عيان مشهود مىشود. صراط جهنم كه در توصيف آن از حيث دقت وحدت و ظلمت نقل گرديده است باطن صراط مستقيم در اين جهان است چه بسيار راه دقيق و ظلمانى است و چه مشكل است عبور از آن براى ما واماندگان. آنان كه بىهيچ انحراف راه را طى نمودند جزنا و هى خامده گويند و هر كس به اندازه سيرش در اين صراط در آنجا نيز همين سير منعكس گردد. غرورها و اميدهاى كاذب شيطانى را كنار گذار و كوشش در عمل و تهذيب و تربيت خود كن كه رحيل بسيار نزديك است و هر روز كه بگذرد و غافل باشى دير است. بازگو مكن كه تو خود چرا مهيا نيستى انظر الى ماقال و لا الى من قال . من هر چه هستم براى خود هستم و همه نيز چنين. جهنم و بهشت هركس نتيجه اعمال اوست هر چه كشتيم درو مىكنيم. فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نيكى است. حب به خير سرشت انسانى است ما خود اين سرشت را به انحراف مىكشانيم و ما خود حجب را مىگسترانيم و تارها را بر خود مىتنيم.
اين شيفتگان كه در صراطند همه جوينده چشمه حياتند همه
حق مىطلبند و خود ندانند آنرا در آب به دنبال فراتند همه
شب گذشته اسماء كتب عرفانى را پرسيدى. دخترم! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب. گيرم كتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى يا آنكه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردى و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتى عرضه كردى و حضار را فريفته معلومات خود كردى و با فريب شيطانى و نفس اماره خبيثتر از شيطان محموله خود را سنگينتر كردى و بالعبه ابليس مجلسآرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد - كه خواهد آمد - آيا با اين محمولههاى بسيار به حجب افزودى يا از حجب كاستى؟ خداوند عزوجل براى بيدارى علما آيه شريفه مثل الذين حملوا التواره را آورده تا بدانند انباشتن علوم - گرچه علم شرايع و توحيد باشد - از حجب نمىكاهد بلكه افزايش دهد و از حجب صغار او را به حجب كبار مىكشاند. نمىگويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل عمر بگذران كه اين انحراف است. مىگويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزه الهى و براى دوست باشد و اگر عرضه كنى براى خدا و تربيت بندگان او باشد نه براى ريا و خودنمايى كه خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى كه بوى تعفنشان اهل جهنم را بيازارد.
آنان كه او را يافتند و عشق او دارند انگيزهاى جز او ندارند و با اين انگيزه همه اعمالشان الهى است. جنگ و صلح و شمشير زدن و نبرد كردن و هر چه تصور كنى ضربه على يوم الخندق الفضل من عباده الثقلين . اگر انگيزه الهى نبود گر چه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشيزى فضليت ندارد. گمان نشود كه مقام اوليا خصوصاً ولىالله اعظم عليه و على اولاده الصلوات والسلام به اين جا ختم مىشود. قلم جرات ندارد كه پيش رود و بيان طاقت ندارد كه شرح دهد. و با محجوبان ما محجوبان چه گوييم و خود ما چه مىدانيم كه گوييم و آنچه هست گفتنى نيست و از افق وجود ما برتر است ولى باشد كه ياد حبيب و ذكر او در دل و جان اثرى كند هر چند از آن خبرى دريافت نشود همچون
صحيفه نور ج 22 صفحه 347
عاشق بىسوادى كه به سواد نامه محبوب نظر كند و دل خوش دارد كه اين نامه محبوب است و همچون پارسى زبان پريشان عربى ندانى كه قرآن كريم را خواند و چون از اوست لذت برد و حالى به او دست دهد كه هزاران بار بهتر از اديب دانشمندى است كه به اعراب و مزاياى ادبى و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم كند و فيلسوف و عارفى است كه به مسايل عقلى و ذوقى آن بينديشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه كتب فلسفى و عرفانى كه به محتواى كتاب مشغول و به گوينده آن كارى ندارد.
دخترم! موضوع فلسفه مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرين مراتب وجود و موضوع علم عرفان و عرفان علمى وجود مطلق است يا بگو حق تعالى است و بحثى به جز حق تعالى و جلوه او كه غير او نيست ندارد. اگر كتابى يا عارفى بحث از چيزى غير حق كند نه كتاب عرفان است و نه گوينده عارف است و اگر فيلسوفى در وجود به آن طور كه هست نظر كند و بحث نمايد نظرش الهى و بحثش عرفانى است. و همه اينها غير از ذوق عرفانى است كه از بحث به دور است و غير از آن مهجور تا چه رسد به شهود وجدانى و پس از آن نيستى در عين غرق در هستى ادفع السراج كه شمس طالع شد .
دخترم! شنيدم مىگفتى مىترسم ايام امتحان متاسف شوم كه چرا كار نكردم در روزهاى تعطيل. اين تاسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زود گذر. آن تاسف دايمى و ابدى است كه چون به خود آيى توجه كنى كه همه چيز را مىبينى جز او و آن روز پردهها افتادنى و حجابها برداشتنى نيست. اميرالمومين در دعاى كميل عرض مىكند: فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك . من كوردل تاكنون نتوانستم اين فقره و بعض فقرات ديگر اين دعاى شريف را به جد بخوانم بلكه آن را از زبان على مىخوانم و ندانم آن چيست كه صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشكلتر است. آن عذابى كه تطلع على الافئده . گويى عذابك همان نارالله است كه فواد را مىسوزاند. شايد اين عذاب فوق عذاب جهنم باشد. ما كوردلان نمىتوانيم اين معانى فوق فهم بشرى را ادراك و تصديق كنيم بگذار و بگذاريم آنها را براى اهلش كه بسيار كم است. در هر حال كتب فلسفى خصوصاً از فلاسفه اسلام و كتب اهل حال و عرفان هر كدام اثرى دارد. اولىها انسان را ولو به طور دورنما آشنا مىكند با ماوراى طبيعت و دومىها خصوصاً بعضى از آنها چون منازل السائرين و مصباح الشريعه كه گويى از عارفى است كه به نام حضرت صادق به طور روايت نوشته است دلها را مهيا مىكنند براى رسيدن به محبوب. و از همه دل انگيزتر مناجات و ادعيه ائمه مسلمين است كه راهبرند به سوى مقصود نه راهنما و دست انسان حق جو را مىگيرند و به سوى او مىبرند. افسوس و صدافسوس كه ما از آنها فرسنگها دور هستيم و مهجور.
دخترم! سعى كن اگر اهلش نيستى و نشدى، انكار مقامات عارفين و صالحين را نكنى و معاندت با آنان را از وظايف دينى نشمرى. بسيارى از آنچه آنان گفتهاند در قرآن كريم به طور رمز و سربسته و در ادعيه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است و چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به
صحيفه نور ج 22 صفحه 348
معارضه برخاستيم. گويند صدرالمتالهين ديد در جوار حضرت معصومه - سلامالله عليها - شخصى او را لعن مىكند. پرسيد: چرا صدرا را لعن مىكنى ؟جواب داد: او قايل به وحدت واجبالوجود است. گفت : پس او را لعن كن اين امر اگر قصه هم باشد حكايت از يك واقعيت دارد. واقعيت دردناكى كه من خود قصههايى را ديده يا شنيدهام كه در زمان ما بوده است. من نمىخواهم تطهير مدعيان را بكنم كه (اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد). مىخواهم اصل معنى و معنويت را انكار نكنى همان معنويتى كه كتاب و سنت نيز از آن ياد كردهاند و مخالفان آن يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداختهاند. و من به تو توصيه مىكنم كه اول قدم بيرون آمدن از حجاب ضخيم انكار است كه مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. اين قدم كمال نيست لكن راهگشاى به سوى كمال است چنانچه يقظه را كه در منازل سالكان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد بلكه مقدمه و راهگشاى منازل سالكين است. در هر صورت با روح انكار نتوان راهى به سوى معرف يافت. آنان كه انكار مقامات عارفانه و منازل سالكان كنند چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نكنند و انكار آن كنند تا به خودخواهى و خودبينى شان خدشه وارد نشود. (مادر بتها بت نفس شماست) تا اين بت بزرگ و شيطان قوى از ميان برداشته نشود راهى به سوى او جل و علا نيست. و هيهات كه اين بت شكسته و اين شيطان رام گردد.
از معصوم نقل شده كه (شيطانى آمن بيدى)، از اين نقل معلوم شود كه هر كس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شيطانى است و اولياى خدا موفق شدهاند به مهار كردن بلكه مومن نمودن آن. مىدانى شيطان با پدربزرگ ما، آدم - صفىالله - چه كرد؟ او را از جوار حق فرو كشيد و پس از وسوسه شيطان و نزديكى به شجره - كه شايد نفس باشد يا بعضى مظاهر آن - فرمان اهبطوا رسيد و منشا همه فسادها و عداوتها شد. آدم - عليهالسلام - با دستگيرى حق تعالى توبه كرد و خداوند او را صفى خود فرمود. من و تو نيز كه مبتلاى به شجره ابليسيه هستيم بايد توبه كنيم و از حق جل و علا در خلوت و جلوت بخواهيم با استغاثه كه دست گيرد به هر وسيله كه خواهد و ما را نيز به توبه رساند بلكه از اصطفاى آدمى بهرهاى گيريم. و اين نتواند بود مگر با مجاهدت و ترك شجره ابليس با همه شاخهها و اوراق و ريشههاى آن كه در وجود ما منتشر و هر روز محكمتر و توسعهدارتر مىشود. با تعلق به شجره خبيثه و شاخهها و ريشههاى آن بىشك نتوان راهى به مقصد پيدا كرد و ابليس همين تهديد را كرد و بسيار موفق بود و جز معدودى از عبادالله صالحين و نيز اولياى مقربين - عليهمالسلام - از حيلههاى شيطان و نفس خبيث مظهر ابليس كس نتواند گريزد و اگر بتواند از همه شاخهها و ريشههاى دقيق و بسيار پيچيده او نتواند مگر با دستگيرى خداوند متعال آن طور كه صفىالله را رهاند. ولى ما كجا و آن استعداد براى قبول كلمات. آيه كريمه در اين باب شايان تفكر بسيار است چه كه مىفرمايد: فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه نفرموده والقى اليه كلمات گويى با سير اليه كلمات را دريافت نموده است. گرچه اگر القى اليه هم بود بىسير كمالى قبول امكان نداشت. و بايد در آيه ديگر كه راجع به همين قضيه اشاره فرموده نيز تفكر كرد.
صحيفه نور ج 22 صفحه 349
مىفرمايد: فلما ذاقا الشجره گويى ذوقى و طمعى بيشتر نبوده با اين وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پيامدها را داشته. حال بايد وضع خود را بنگريم كه به تحقيق به همه شاخهها و برگها و ريشههاى شجره پيوند خورديم.
دخترم! آفات زياد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ماآفتها دارد كه هر يك حجابى است كه اگر از آنها نگذريم به اول قدم سلوك الىالله نرسيديم. من كه خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شيطان است به بعض آفات اين عضو كوچك و اين زبان سرخ كه سرسبز را به باد دهد و آن گاه كه ملعبه شيطان است و آلت دست او جان و روح و فواد را تباه كند اشاره مىكنم. از اين دشمن بزرگ انسانيت و معنويت غافل مشو. گاهى كه در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ اين عضو كوچك را آن قدر كه مىتوانى شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاى دوست شود چه مىكند و چه مصيبتها به بار مىآورد كه يكى از آنها غيبت برادران و خواهران است. ببين با آبروى چه اشخاصى بازى مىكنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دايره مىريزى و چه حيثياتى را خدشهدار مىكنى و چه شخصيتهايى را مىشكنى. آن گاه اين جلسه شيطانى را مقياس بگير و ملاحظه كن در يك سال در همين امر پيش پا افتاده چه كردى و در پنجاه شصت سال ديگر چه خواهى كرد و چه مصيبتها براى خود به بار خواهى آورد. در عين حال آن را كوچك مىشمارى و اين كوچك شمردن از حيلههاى ابليس است كه خداوند به لطف خود ما را همگى از آن مصون دارد.
دخترم! نگاهى كوتاه به آنچه درباره غيبت و آزار مومنين و عيبجويى و كشف سرآنان و تهمت آنان وارد شده دلهايى را كه مهر شيطان بر آنها نخورده مىلرزاند و زندگى را بر انسان تلخ مىكند. اينك براى علاقهاى كه به تو و احمد دارم توصيه مىكنم از آفات شيطانى خصوصاً آفتهاى بسيار زبان خوددارى كنيد و همت به نگهدارى آن كنيد. البته در آغاز قدرى مشكل است لكن با عزم و اراده و تفكر در پيامدهاى آن آسان مىشود. از تعبير بسيار تعيير كننده قرآن كريم عبرت بگير كه مىفرمايد: و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا . شايد اخبار از صورت برزخيه عمل مىدهد و شايد حديثى كه از حضرت سيدالموحدين منقول است در موعظههاى بسيارى كه نوف البكالى فرموده است اشاره به همين امر باشد به حسب يك احتمال. در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان فرمودند: اجتنب الغيبه فانها ادام كلاب النار ثم قال يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال و هو ياكل لحوم الناس بالغيبه . و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل شده كه فرمود: و هل يكب الناس فى النار يوم القيامه الا حصائد السنتهم . از اين حديث و حديثهايى كه كم نيست استفاده مىشود كه جهنم صورت باطنى اعمال ماست.
بارالها! ما را و اين خانمان را و خانوادههاى مربوط به ما را از آفات شيطانى نجات مرحمت فرما و ما را از كسانى كه آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نمودهاند قرار مده.
اين چند صفحه را به تقاضاى فاطى نوشتم و من خود اعتراف مىكنم كه خود نتوانستم از مكايد شيطان بگريزم. اميد است فاطى كه نعمت جوانى را دارد اين توفيق را پيدا كند.
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 366
تاريخ: 21/8/1364
نامه به حجت الاسلام آقاى محتشمى وزير كشور در مورد سرپرستى كميتههاى انقلاب اسلامى
بسمه تعالى
با تشكر از خدمات جناب حجت الاسلام آقاى ناطق نورى جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى را به سرپرستى كميتههاى انقلاب اسلامى در سراسر كشور منصوب نمودم. اميد است با همكارى افراد كميتهها و حضرات روحانيون كه در اين نهاد هستند موفق به خدمت اسلام و مسلمين گردند.
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 358
تاريخ: 26/4/1363
نامه عارفانه به حجتالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى
بسم الله الرحمن الرحيم
نامهاى است از پدرى پير فرسوده كه عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده و زندگى خويش را در لاك خويشتن تباه نموده و اكنون نفسهاى آخرين را با تاسف از گذشته خود مىكشد به فرزند جوانى كه فرصت دارد تا چون عبادالله الصالحين در فكر رهانيدن خود از تعلق به دنيا كه دام ابليس پليد است باشد.
فرزندم! كر و فر دنيا و نشيب و فراز آن به سرعت مىگذرد و همه زير چرخهاى زمان خرد مىشويم. و من آنچه ملاحظه كردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف به اين نتيجه رسيدهام كه قشرهاى قدرتمند و ثروتمند رنجهاى درونى و روانى و روحىشان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاى زيادى كه به آن نرسيدهاند بسيار رنجآورتر و جگر خراشتر است. در اين زمان كه ما زندگى مىكنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى كه سران آن كشورها بدان مبتلا هستند و نگرانىهاى جانفرسايى كه هر يك از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند قابل مقايسه با رنجها و گرفتارىهاى قشرهاى متوسط حتى فقير نيست. رقابت آنان يك رقابت عملى نيست بلكه يك رقابت جانكاه است كه كمر هر يك زير آن خرد مىشود. گويى در مقابل هر يك يك گرگ درنده با دهان باز و دندانهاى تيز ايستاده و قصد شكار او را دارد. و اين رنج رقابت در همه اقشار هست از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر. لكن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مىرود و آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمى خداى تعالى حاصل شود. آنان كه در صدد برترىها به هر نحو هستند چه برترى در علوم حتى الهى آن يا در قدرت و شهرت و ثروت كوشش در افزايش رنج خود مىكنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات دادهاند. در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند.
در آن روزهايى كه در زمان رضاخان پهلوى و فشار طاقتفرسا براى تغيير لباس بود و روحانيون و حوزهها در تب و تاب به سر مىبردند كه خداوند رحمان نياورد چنين روزهايى براى حوزههاى دينى شيخ نسبتاً وارستهاى را نزديك دكان نانوايى كه قطعه نانى را خالى مىخورد ديدم كه گفت: به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم به ديگرى كه دو تا پيراهن براى خودش
صحيفه نور ج 22 صفحه 359
بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم تا شب هم خدا بزرگ است. پسرم! من چنين حالى را اگر بگويم به همه مقامات دنيوى مىدهم باور كن ولى هيهات خصوصاً از مثل من گرفتار به دامهاى ابليس و نفس خبيث.
پسرم! از من گذشته يشيب بن آدم و يشيب فيه خصلتان: الحرص و طول الامل لكن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده اميد است بتوانى راهى طريق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنى نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشى و گوشهگير و كل برخلق الله باشى كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكاندار. سيره انبياى عظام - صلى الله على نبينا و عليهم اجمعين - و ائمه اطهار - عليهم السلام - كه سرآمد عارفان به الله و رستگان از هر قيد و بند و وابستگان به ساحت الهى در قيام به همه قوا عليه حكومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنجها برده و كوششها كردهاند به ما درسها مىدهد و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم. راهگشايمان خواهد بود من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس بملسم .
پسرم! نه گوشهگيرى صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال انگيزههاى آنهاست. چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابليس است و آن دامگستر با آنچه مناسب اوست چون خودبينى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگبينى و تحقير خلقالله و شرك خفى و امثال آنها او را از حق دور و به شرك مىكشاند. و چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگيزه الهى به معدن قرب حق نايل مىشود چون داود نبى و سليمان پيامبر - عليها السلام - و بالاتر و والاتر چون نبى اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - و خليفه برحقش على بن ابىطالب - عليه السلام - و چون حضرت مهدى - ارواحنا لمقدمه الفداء - در عصر حكومت جهانىاش. پس ميزان عرفان و حرمان انگيزه است هر قدر انگيزهها به نور فطرت نزديكتر باشند واز حجب حتى حجب نور وارستهتر به مبداء نور وابستهترند تاآنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است.
پسرم! از زير بار مسووليت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسووليت و دستاندركاران نيست. و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد چه مقام معنوى و چه مادى مزن به عذر آنكه مىخواهم به معارف الهى نزديك شوم يا خدمت به عبادالله نمايم كه توجه به آن از شيطان است چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن. يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو با تمام توان بپذير و در آن خط سيرنما؛ قل انما اعظكم بواحده ان تقوموالله مثنى و فرادى . ميزان در اول سير قيام لله است، هم در كارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعاليتهاى اجتماعى سعى كن در اين قدم اول موفق شوى كه در روزگار جوانى آسانتر و موفقيتآميزتر است. مگذار مثل پدرت پير شوى كه يا در جا زنى و يا به عقب برگردى و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگيزه الهى ملك جن و انس كسى را باشد بلكه اگر به دست آورد عارف بالله و زاهد در دنيا است و اگر انگيزه
صحيفه نور ج 22 صفحه 360
نفسانى و شيطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه يك تسبيح باشد به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته.
پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن كه گنجينههايى از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهى توشهها بردارد خصوصاً آيات اواخر آن از آنجا كه فرمايد: يا ايها الذين امنوا اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعلمون تا آخر سوره. در همين آيه كوچك لفظاً و بسيار بزرگ معناً احتمالاتى است سازنده هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مىشود.
1- مىتواند خطاب به كسانى باشد كه اول مرتبه ايمان را دارند مثل ايمان عامه. در اين احتمال امر به تقوا امر به اولين مراتب آن است كه تقواى عامه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهرى الهى است و مربوط به اعمال قالبى است. به اين احتمال جمله ولتنظر نفس ما قدمت لغد تحذير از پيامدهاى اعمال ماست و شاهد است برآنكه آنچه عمل مىكنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه ديگر وارد مىشوند و به ما خواهند رسيد. و آيات و اخبار زيادى در اين باره آمده است. تفكر در همين امر دلهاى بيدار را كفايت مىكند بلكه دلهاى مستعد را بيدار مىنمايد و ممكن است راهگشاى مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است كه امر به تقوا مكرراً تاكيد باشد گرچه احتمال ديگر هم هست و قوله: ان الله خبير بما تعلمون . باز تحذير جديد است براى اينكه اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمىماند چه همه عالم محضر حق است.
2- ممكن است خطاب به كسانى باشد كه ايمان را به قلب خويش رساندهاند. چه بسا كه انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بى خبر باشد علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد. شايد جز خواص مومنين ديگران چنين باشند. معصيتهايى كه از بعض مومنين صادر مىشود منشاش همين است. اگر دل به روز جزا و عقاب آنچنانى آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن صدور معصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و كسى كه قلبش ايمان به عدم اله الا الله دارد گرايش به غير حق تعالى و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت.
پسرم! گاهى مىبينم از تهمتهاى ناروا و شايعه پراكنىهاى دروغين اظهار ناراحتى و نگرانى مىكنى. اولاً بايد بگويم تا زنده هستى و حركت مىكنى و تو را منشاء تاثيرى بدانند انتقاد و تهمت و شايعهسازى عليه تو اجتناب ناپذير عقدهها زياد و توقعات روز افزون و حسادتها فراوان است. آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمىتواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقى را كه تا به رياست جزيى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوع نمىگفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرد آنكه توجه نفوس به او شد و شاخصيتى دنياوى و لو ناچيز نسبت به مقامش پيدا كرد مورد تهمت و اذيت شد و حسادتها و عقدهها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسايل نيز بود و ثانياً بايد بدانى كه ايمان به وحدت اله و وحدت
صحيفه نور ج 22 صفحه 361
معبود و وحدت موثر آنچنانكه بايد و شايد به قلبت نرسيده. كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برسانى كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مىباشند پاى استدلاليان چوبين بود و آن گاه اين قدم برهانى و عقلى تبديل به قدم روحانى و ايمانى مىشود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلى كرده است.
پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپارى و موثرى را جز او ندانى. مگر نه عامه مسلمانان متعبد شبانه روزى چندين مرتبه نماز مىخوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين مىگويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مىكنند ولى جز مومنان به حق و خاصان خدا ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مىكنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مىكنند و از هر كس استمداد مىنمايند و استعانت مىجويند و به هر حشيش براى رسيدن به آمال شيطانى تشبث مىنمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين احتمال كه مورد خطاب كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد امر به تقوا به اينان با احتمال اول فرقها دارد. اين تقوا تقواى از اعمال ناشايسته نيست تقواى از توجه به غير است تقواى از استمداد و عبوديت غير حق است تقواى از راه دادن غير اوجل و علا به قلب است تقواى از اتكال و اعتماد به غير خداست. آنچه مىبينى همه ما و مثل ما بدان مبتلاست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعهها و دروغ پراكنىهاست و خوف از مرگ و رهايى از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتقاء نمود و در اين صورت مراد از فلتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبى است كه در ملكوت صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه. و اين نيز به آن معنى نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيرى كن و عزلت اتخاذ نما كه آن برخلاف سنت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى كرام است. آنان عليهم صلوات الله و سلامه براى مقاصد الهى و انسانى همه كوششهاى لازم را مىفرمودند اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولى آنان است از اوجل و علا مىدانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدا خلقت مىديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به حق و استعانت از آنها از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مىدانستند به حسب واقعگر چه در صورت استعانت به ابزار و اسباب است و پيشامدها را از او مىدانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيشامدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد در ذائقه جان آنان گوارا است.
پسرم! براى ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه درصدد خود ساختن است دخيل است. بايد توجه كنيم كه منشا
صحيفه نور ج 22 صفحه 362
خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعهافكنىها حب نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است. ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال ناشايسته و خوبىهاى خيالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقاد گرچه به حق براى ما بسته باشد يا به صورت ثناگويى در آيد. از عيب جويىها نه براى آنكه به ناحق است افسرده مىشويم و از مدحت و ثناها نه براى آنكه به حق است فرحناك مىگرديم بلكه براى آنكه عيب من است و مدح من نيست است كه اينجا و آنجا و همه جا بر ما حاكم است. اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى اگر امرى كه از تو صادر مىشود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگرى خصوصاً آنها كه همپالگى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عيوب او را به صورت مداحى درآورند در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است.
پسرم! چه خوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بياورى يك واقعيت را كه مدح مداحان و ثناى ثناجويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد. تاثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما مايه بدبختىها و دورافتادگىها از پيشگاه مقدس حق جل و علا براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شايد عيب جويىها و شايعه پراكنىها براى علاج معايب نفسانى ما سودمند باشد كه هست همچون عمل جراحى دردناكى كه موجب سلامت مريض مىشود. آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مىكنند دوستانى هستند كه با دوستى خود به ما دشمنى مىكنند و آنان كه پندارند با عيبگويى و فحاشى و شايعهسازى به ما دشمنى مىكنند دشمنانى هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مىكنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مىنمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيلههاى شيطانى و نفسانى بگذارند واقعيات را آن طور كه هستند ببينيم آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آن طور پريشان مىشويم كه امروز از عيبجويى دشمنان و شايعهسازى بدخواهان و عيب جويى را آن گونه استقبال مىكنيم كه امروز از مداحىها و ياوهگويىهاى ثناخوانان اگر از آنچه ذكر شد به قلبت برسد از ناملايمات و دروغ پردازىها ناراحت نمىشوى و آرامش قلب پيدا مىكنى كه ناراحتىها اكثراً از خودخواهى است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد.
3- احتمال ديگر آن است كه خطاب به اصحاب ايمان از خواص اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيت و عاشقان جمال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مىبينند و نورالله را در همه مرائى مشاهده مىكنند و كريمه الله نورالسموات والارض را به مشاهده معنوى و سير قلبى دريافتهاند. رزقناالله واياكم به اين احتمال امر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص فرقها با ديگران دارد. و ممكن است تقوا از رويت كثرت باشد و شهود مرائى و رائى. تقوا از توجه به غير باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق. تقوا از ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و يعده باشد كه خود مقام عادى خلص اولياست كه پاى شى در كار است. تقوا از مشاهده الله نورالسموات والارض باشد. تقوا از مشاهده هومعكم و و جهت وجهى للذى فطر السموات والارض . تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل. آنچه مربوط به رويت حق در خلق
صحيفه نور ج 22 صفحه 363
است و به اين منوال امر به نظر به آنچه تقديم براى فردا كرديم همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد.
4- احتمال آنكه خطاب به آنان از خلص اوليا باشد كه از مرحله رويت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در كثرت فعلى گذشتهاند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرى نيست و از شرك خفى در اين مرحله تخلص يافتهاند لكن دل به تجليت اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنان را از غيرفانى و جز جلوات اسماء چيزى مشاهده نمىنمايند. در اين احتمال امر به تقوا اتقاء از رويت كثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى ديگر اسماءالله است. گويى بانك به آنان مىزند كه از ازل تا ابد يك جلوه بيش نيست و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مىشوند و از اينكه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودى در كار نيست و فنا در هو مطلق است و لا هو الا هو است.
5- جامعترين احتمالات آن است كه هر لفظى چون امنوا و اتقوا و انظروا و ما قدمت و هكذا به معنى مطلقشان حمل شود و همه مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ عناوين موضوعند براى معانى بىقيد و مطلق از حد و حدود و احتمالات ديگرى هم اگر باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است. بنابراين هر گروه و طايفهاى از مومنان را به معنى حقيقى شامل مىشود. و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارى است كه تطبيق آياتى را بر يك گروه با يك شخص نمودهاند كه تو هم مىشود اختصاص را و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است.
بدين منوال كه ذكر شد از احتمالات راه براى فهم آيه مباركه و لا تكونوا كالذين نسوالله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون كه پس از آيه كريمه متقدمه است باز مىشود و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متحدالحقيقه احتمالاتى است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مىكنم و آن اين است كه نسيان حق موجب نسيان انفس مىشود چه نسيان به معنى فراموشى باشد يا به معنى ترك در هر دو معنى هشدار شكنندهاى است. لازمه فراموشى حق تعالى آن است كه انسان خود را فراموش كند يا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود كشاند و در همه مراحل سابق صادق است. در مرحله عمل آن كس كه خدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند به فراموشى از خويشتن خويش مبتلا شود يا كشيده شود بندگى خود را فراموش كند از مقام عبوديت به فراموشى كشيده شود و كسى كه نداند چى است و كى است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت شيطان در او حلول نموده و به جاى خويشتن او نشسته و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق برنگردد و به همين حال طغيان و عصيان از اين جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى در آيد. و به معنى ديگرش كه به معنى ترك باشد دردناكتر است زير اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايت خود را از او قطع فرمايد شك نيست كه به خذلان دنيا وآخرت منتهى مىشود. در ادعيه شريفه معصومين مىبينيم دعاى براى عدم ايكال ما به نفس خويش تأكيد شده است،
صحيفه نور ج 22 صفحه 364
چه آنان - عليهم السلام - مىدانستند پيامدهاى اين مصيبت را و ما از آن غافل هستيم.
پسرم! گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشند سبك مشمار انظر الى من عصيت و با اين نظر همه گناهان بزرگ و كبيره است. به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارك و تعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت رحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظهاى منقطع شود اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائكه مقربين باقى نخواهد ماند چون همه عالم جلوه رحمانيت او جل و علا است و رحمت رحمانى او جل و علا به طور استمرار با كوتاهى لفظ و تعبير - مبقى نظام وجود است و لاتكرار فى تجليه جل و علا . و گاهى تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض على سبيل الاستمرار. در هر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش چنانچه مايوس نبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان - عليهم السلام - مباش كه همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بىخبريم. مطالعه در ادعيه معصومين - عليهم السلام - و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شيطان نفس اماره ما را به غرور وا مىدارد و از اين راه به هلاكت مىكشاند.
پسرم! هيچگاه دنبال تحصيل دنيا اگر چه حلال او باشد مباش كه حب دنيا گرچه حلالش باشد راس همه خطاياست چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مىكشد. تو جوانى و با قدرت جوانى كه حق داده است مىتوانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارى به قدمهاى ديگر كشيده شوى كه هر قدمى قدمهايى در پى دارد و هر گناهى گرچه كوچك به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مىكشد به طورى كه گناهان بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد بلكه گاهى اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مىكنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجابهاى دنيوى منكر به نظر معروف و معروف منكر مىگردد.
من از خداوند متعال جل اسمه مسالت مىكنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجابها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى و فرا رسيدن كهولت برگذشته خويش تاسف نخورى و دل را به حق پيوند دهى كه از هيچ پيشامد وحشتناك نشوى و از ديگران دل وارسته كنى تا از شرك خفى و اخفى خود را برهانى. دنباله اين آيات تا آخر سوره مسايل بس شيواست كه اين جانب را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم.
بارالها! احمد را نزد خود محمود و فاطى را مفطوم و حسن را احسن فرما و ياسر را به يسر برسان و اين خانواده منتسب به اهل بيت عصمت را با عنايت خاصه خود تربيت كن و از شر شياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.
و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصاً مادرت كه به ما حقها دارد كوشش كن و رضاى آنان را به دست آور.
والحمدلله اولا و اخرا و الصلوه على رسول الله واله الاطهار و اللعن على اعدائهم .
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 368
تاريخ: 28/10/1364
فرمان به حجت الاسلام آقاى اسماعيل فردوسى پور
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام على محمد واله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين.
و بعد جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ اسماعيل فردوسى پور دامت افاضاته از طرف اين جانب مجازند در تصدى امور حسبيه كه تصدى آن در زمان غيبت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف - منوط به اجازه فقيه جامع الشرايط مىباشد و نيز مجازند در اخذ وجوه شرعيه از قبيل زكوات و كفارات و مظالم عباد و صرف آن در موارد مقرره شرعيه و در مورد سهمين مباركين نيز مجازند در اخذ و صرف نصف سهم سادات را در محل كه به سادات بپردازند. و نسبت به سهم مبارك امام - عليه السلام - نيز مجازند نصف آن را تا وقتى كه حوزه علميه و طلاب علوم دينيه در محل نياز دارند در همان جا صرف كنند و نصف ديگر از سهمين را نزد اين جانب ارسال دارند.
واوصيه ايده الله تعالى بما اوصى به السلف الصالح من ملازمه التقوى و التجنب عن الهوى و التمسك بعروه الاحتياط فى امور الدين و السلام عليه و على اخواننا المومنين و رحمه الله وبركاته.
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 371
تاريخ: 27/8/1365
وصيت به حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله والصلوه والسلام على رسول الله صلى الله عليه و آله
وصيتى است از پدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده و اكنون كه به سوى سراى جاويد مىرود با دست خالى از حسنات و نامهاى سياه از سيئات با اميد به مغفرت الله و رجا به عفوالله است به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهى كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر كه خداوند به رحمت خود از لغزشها محفوظش فرمايد.
فرزندم! كتابى را كه به تو هديه مىكنم شمهاى است از صلوه عارفين و سلوك معنوى اهل سلوك. هر چند قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه و اعتراف مىكنم كه آنچه نوشتهام از حد الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست و خود تاكنون به بارقهاى از اين شمه دست نيافتم.
پسرم! آنچه در اين معراج است غايهالقصواى آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقاشكار كس نشود دام بازگير لكن از عنايات خداوند رحمان نبايد مايوس شويم كه او جل و علا دستگير ضعفا و معين فقرا است.
عزيزم! كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناى مطلق كه در سجده اول حاصل شود و فناى از فناى كه پس از صحو در سجده دوم حاصل گردد و اين تمام قوس وجود است من الله والى الله در اين حال ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست هو الاول و الاخره و الظاهر و الباطن .
پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصيت مىكنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.
فرزندم! از خودخواهى و خودبينى به درآى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتارىهاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است و شايد آيه شريفه وقاتلوهم
صحيفه نور ج 22 صفحه 372
حتى لاتكون فتنه و يكون الدين لله در بعضى مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد باشد و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مىشود.
پسرم! سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى يا دست به بعض مراحل آن. همت كن و از هواهاى نفسانيه كه حد و حصر ندارد بكاه و از خداى متعال جل و علا استمداد كن كه بى مدد او كس به جايى نرسد. و نماز اين معراج عارفان و سفر عاشقان راه وصول به اين مقصد است و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ولو به قدر طاقت خويش شمهاى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم و دورنمايى از صلوه معراج سيد انبيا و عرفا عليه و عليهم و على اله الصلوه والسلام را مشاهده كرديم كه خداوند منان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان و زاد مثل من يا هيچ يا بسياراندك است مگر لطف دوست جل و علا شامل شود و دستگيرى كند.
عزيزم! از جوانى به اندازه كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مىرود حتى توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مىدهد تا جوانى با غفلت از دست برود و به پيران وعده طول عمر مىدهد و تا لحظه آخر با وعدههاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او باز مىدارد تا مرگ رسد و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مىگيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز و از غير دوست جل و علا بگريز و پيوند خود را هر چه بيشتر اگر پيوند دارى محكمتر كن و اگر خداى نخواسته ندارى تحصيل كن و در تقويتش همت گمار كه هيچ موجودى جز او جل و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد حيله شيطانى است كه از هر طريق سد راه حق كند. هيچ گاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خلص چنين بودند و خود را لاشى مىديدند و گاهى حسنات خود را از سيئات مىشمردند.
پسرم! هر چه مقام معرفت بالا رود احساس ناچيزى غير او جل وعلا بيشتر شود. در نماز اين مرقاه وصول الى الله پس از هر ستايش تكبيرى وارد است چنانچه در دخول آن تكبير است كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است ولو اعظم آن كه نماز است و پس از خروج تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مىرساند. چه مىگويم كى توصيف كند و چه توصيف كند و كى را توصيف و با چه زبان و چه بيان توصيف كند كه تمام عالم از اعلى مراتب وجود تا اسفل السافلين هيچ است و هر چه هست او است و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازه او جل و علا شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمىگفتند. در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لاغير و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است وقضى ربك الاتعبدوا الا اياه و اياك نعبد و اياك نستعين كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است.
و ان من شىء الايسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم اين نيز به لسان كثرت است و گرنه او حمد است و حامد است و محمود ان ربك يصلى الله نور السموات والارض .
پسرم! ما كه عاجز از شكر او نعمتهاى بى منتهاى اوييم پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است چه كه همه از اويند هيچ گاه در خدمت به خلق الله خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منت بر ما دارند كه وسيله خدمت به او جل و علا هستند و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پر نفعتر است انتخاب كن نه آنچه براى خود يا دوستان خود كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جل و علا است.
پسر عزيزم! خداوند حاضر است و عالم محضر او است و صفحه نفس ماها يكى از نامههاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديكتر كند انتخاب كن كه آن رضاى او جل و علا است. در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى چرا خود چنين نيستى كه من خود مىدانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد و فردا از من مواخذه شود لكن اصل مطالب حق است اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلتهاى شيطانى دور نيستم و به خداى تعالى در اين نفسهاى آخر پناه مىبرم و از اولياى او جل و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم.
بار الها! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن و عاقبت ما را ختم به خير فرما و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده.
والسلام عليكم من اتبع الهدى
روح الله الموسوى الخمينى
previos page menu page next page
-
previos page menu page next page
صحيفه نور ج 22 صفحه 380
تاريخ: /9/1365
نامه عارفانه به خانه فاطمه طباطبائى
بسم الله الرحمن الرحيم
فاطى عزيزم
بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحميل كردى و عذر پيرى و رنجورى و گرفتارىها را نپذيرفتى. اكنون از آفات پيرى و جوانى سخن را آغاز مىكنم كه من هر دو مرحله را درك كرده يا بگو به پايان رساندهام و اكنون در سراشيبى برزخ يا دوزخ با عمال حضرت ملك الموت دست به گريبان هستم و فردا نامه سياهم بر من عرضه مىشود و محاسبه عمر تباه شدهام را از خودم مىخواهند و جوابى ندارم جز اميد به رحمت آن كه وسعت رحمه كل شى ولاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً را بر رحمه للعالمين نازل فرموده است. گيرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج به حريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت الله كه بايد با قدم خود به آن رسيد چه مىشود. در جوانى كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس اماره است سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم كه نه از آنها جمعيت حاصل شد نه حال و هيچگاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملك آنها به ملكوت برنيامدم و گفتم از قيل و قال مدرسهام حاصلى نشد - جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش و چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جاى رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويى در كون و مكان خبرى نيست جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقايق فلسفى طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اكبر فرو برده. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتى دست داد چه رسد به غير آنها كه خود داستان غم انگيز دارد و چون به پيرى رسيدم در هر قدم آن مبتلا به استدارج شدم تا به كهولت و مافوق ان كه الان با ان دست به گريبانم و منكم من يردالى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئاً . و چون دخترم از اين مرحله فرسنگها دورى و طعم آن را نچشيدى كه خدايت به آن برساند با حذف عوارض آن از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آميخته مىكنى و ندانى كه من نه نويسندهام و نه شاعر و نه سخن سرا. و تواى دختر عزيزم كه غوره نشده حلوا شدى بدان كه يك روز خواهى بر جوانى كه به همين سرگرمىها يا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست خداى نخواسته بار سنگين تاسف را به دوش مىكشى. پس از اين
صحيفه نور ج 22 صفحه 381
پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوى او جل و علا باش. جوانىها و عيش نوشهاى آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طى كردم و اكنون با عذاب جهنمى آن دست به گريبانم و شيطان درونى دست از جانم بر نمىدارد تا پناه به خداى تعالى - آخر ضربه را بزند. ولى ياس از رحمت واسعه خداوند خود از كبائر عظيم است و خدا نكند كه معصيت كارى مبتلاى به آن شود.
گويند حجاج بن يوسف آن جنايت كار تاريخ در آخر عمرش گفته است كه خدايا مرا بيامرز گر چه مىدانم همه مىگويند نمىآمرزى. و شافعى كه اين را شنيد گفت: اگر چنين گفته شايد و من ندانم كه آن شقى توفيق چنين امرى را پيدا كرده يا نه. و مىدانم كه از هر چه بدتر ياس است. و تو اى دخترم مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كنى و مايوس مباش كه خسرالدنيا و الاخره شوى. خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه كسا احمد و فاطى و حسن و رضا(ياسر) و على را كه از دودمان رسول گرامى و وصى اويند و به اين افتخار مىكنم و مىكنند از شرور شيطانى و هواهاى نفسانى مصون دار. در اين جا كلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام والسلام.
اينك چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستى بايد به حق بگويم كه نه در جوانى كه فصل شعر و شعور است و اكنون سپرى شده و نه در فصل پيرى كه آن را هم پشت سر گذاشتهام و نه در حال ارذل العمر كه اكنون با آن دست به گريبانم قدرت شعرگويى نداشتم. گويند كسى گفت كه من قوهام در جوانى و پيرى فرق نكرده زيرا اين سنگ را نه در جوانى توانستهام بلند كنم و نه در پيرى. من نيز همين را مىگويم كه من در شعر و ادب فرقى نكردم كه در جوانى شعر نتوانستم گفتن و نيز در پيرى.
اينك گويم.
شاعر اگر سعدى شيرازى است بافتههاى من و تو بازى است
اكنون كه با شعر نمىتوانم با معر تو را بازى دهم و به اصرارت جامه عمل پوشم.
احمد است از محمد مختار كه حميدش نگاهدار بود (يا حميد به حق محمد)
فاطى از عرش بطن فاطمه است فاطر آسمانش يار بود
حسن اين ميوه درخت حسن محسنش يار پايدار بود
ياسر از آل پاك سبطين است سراحسان ورا نثار بود
على از بوستان آل على است على عاليش شعار بود
پنج تن از سلاله احمد شافع جمله هشت و چار بود
دخترم شعرتازه خواست زمن معر گفتم كه يادگار بود
باز شعر خواستى و باز هم شعر اين هم پريشان گويى ديگر:
عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست زين آتش افروخته در جانش نيست
جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست
راز دل را نتوان پيش كسى باز نمود جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست
با كه گويم كه به جز دوست نبيند هرگز آن كهانديشه و ديدار به فرمانش نيست
گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر ناز كن ناز كه اين باديه سامانش نيست
سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده كه به جز تو سرپيمانه و پيمانش نيست
نتوان بست زبانش ز پريشان گويى آن كه در سينه به جز قلب پريشانش نيست
پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسى نيست كه سرگشته و حيرانش نيست
previos page menu page next page