درد ِ دل کـه می کنــی
ضعـف هـا و دردهـایــت را
می گـذاری تـوی ِ سیـنی و تعـارف می کـنی
کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد
بــردارنـد
...تیــز کننــد
تیــغ کننــد تا بعد ها بــزننـد بـه روحـت !!
Printable View
درد ِ دل کـه می کنــی
ضعـف هـا و دردهـایــت را
می گـذاری تـوی ِ سیـنی و تعـارف می کـنی
کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد
بــردارنـد
...تیــز کننــد
تیــغ کننــد تا بعد ها بــزننـد بـه روحـت !!
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم، حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!
به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!
به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!
به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!
سکوت تنها چاره ی من بود...
گر دلم مينوشت ،زبانم ميمرد
گر زبانم ميگفت ،دلم ميشکست
سکوت تنها چاره ي من بود
آنجا که قلبم شکست
درد هايم را فقط،آسمان ميدانست
روزه ســـكــوت مـــي گـ ـــيـ ــرم
و تــ ــــا
افـطــار صــــداي تـــ ـــــو نــمــي شــكــنــمــش !
!!
روزه مــــي گـــيــــــرم لــبــهــايــــت را
لــذت افــطــارش ، يـعـنــيبـهـشـــت....
همیشه میگن سکوت علامت رضاست ، اما من میگم نه!
بعضی وقتها سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی . . .
بعصی وقتهام سکوت می کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری . . .
گاهی مو قعها سکوت یه اعتراضه ،گاهی موقع هام انتظاره.
اما بیشتر وقتها سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری،توصیف کنه
سکوتــــــــــــــ ميکنم
به احتـــــــــرام
آن همه حرفــــــــــــ
که دردلمــــــــــ مـــرد
سکوت
من...!!!
.
هیچگاه...!!!
.
نشانه ی
رضایتم
نیست...!!!
.
اگه...!!!
.
راضی
بودم...!!!
.
شادی
می کردم...!!!
.
نه
سکوت...!!!
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شكست تو اين قفس
تو اين غبار تو اين سكوت
چه بي صدا نفس نفس
سکوت...
چه زیباست
وقتی تمام حرفها
از توصیف مهربانی
تو
عاجزند...
دیگه نخواهم زندگی در این دنیا
که شب وروز شده برام تکرار
چه بی معنی شده این زندگی
که مرگ شده در دل آرزوســــت .
چند وقتیست
هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم ،
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید ...
نخواب اي حسرت سفره گل گندمنباش تو دالو ناي قصه سر در گمنخواب رو بالش پرهاي پروانه که فرياد تو رو کم دارن اين مردملا لا لا لا ديگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مثل هر سال هنوزم تيرو ترکش قلب و مي شناسههنوز شب زير سرب و چکمه مي ناله نخواب آروم گل بي خار و کينهنمي بيني نشسته گوله تو سينه ؟آخه بارون که نيس رگبار باروته سزاي عاشق هاي خوب اما اينه؟نترس از گوله ي دشمن گل لادن که پوست شيره پوست سرزمين مناجاق گرم سرماي شب سنگر دليل تا سپيده رفتن و رفتننخواب آروم گل بادوم نا باور گل دلنازک خسته گل پر پر نگو باد ولايت پر پر ت کردهدلاور قد کشيدن رو بگير از سر دوباره قد بکش تا اوج فوارهنگو اين ابر بي بارون نمي ذارهمث يار دلاور نشکن از دشمن ببين سر مي شکنهتا وقتي سرداره نذاشتن همصدايي رو بلند باشيمنذاشتن حتي با همديگه بد باشيم کتاباي سفيد ودوره مي کرديمکه فکر شبکلاهي از نمد باشيمنگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب نگو کو تا دوباره بپريم از خوابنخوون با من نترس از گوله ي دشمن بيا بيرون بيا بيرون از اين مردابنگو تقواي ما تسليم و ايثاره نگو تقدير ما صد تا گره داره به پيغام کلاغاي سيا شک کنکه شب جز تيرگي چيزي نمي آره نخواب وقتي که همبقضت به زنجيرهنخواب وقتي که خون بي هراس ازضرب شلاق هاي آويخته بر پيكر دشت، ساقه پير زمان را ميجويم. و بي خود تر از ما ارباب،حلقه مفقود آفرينش سرمستاز اين رقص روزانه برلاشه پير شکارش، آواز جسارت سر ميدهد. تف ميشود هر روز،بر سايه تقدير يک مشت، افکار پست خلط آور. ما بردگان اين قرن تبعيدي تابوت مان بر پشت،تقديرمان دردست ميخوانيم با هم بر مزار آشفته دشت آواز سرزمين مادريمان را.آواز جسارت پدرانمان را مي خوانيم با هم مرگ آزادي ماست...
سالها رو در روي رؤيا و رايانه زمزمه كردم
و كسي صداي مرا نشنيد!
تنها چند سايه ي سر براه،
همسايه ي صداي من بودند!
گفتم: دوستي و دشمني را با يك دال ننويسيد!
گفتم: كتاب ِ تربيت ِ شگ و تربيت ِ كودك را
در يك قفسه نگذاريد!
گفتم: دهاتي حرف ِ بدي نيست!
گفتم : تمام اين سالها
صادق و سهراب برادر بودند
مي شود صداي پاي آب را،
اتز پس ِ پرچين ِ نيلوفر پوش بوف كور شنيد!
هرگز حرفهاي قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسايه ها كركس نيست!
كبوتر و كركس را در آسمان مي خواستم!
گفتم: قفسها را بشكنيد
و با نرده هاي نازكش قاب ِ عكس بسازيد!
و جواب ِ اين همه حرف،
سنگ و ريسه و دشنام بود!
ولي، اين خط! اين نشان!
يك روز دري به تخته مي خورد!
باد قاصدكي مي آورد،
كه عطر ِ آفتاب و آرزوهاي مرا مي دهد!
اين خط ! اين نشان!
يك روز همه دهاتي مي شويم،
سقفهاي سيمان و سنگ را رها مي كنيم
و كنار ِ سادگي چادر مي زنيم!
اين خط ّ اين نشانّ
يك روز دبستان بي تركه و ستاره بي هراس مي شودّ
كبوترها و كركس ها،
در لوله هاي خاليِ توپ تخم مي گذارند
و جهان از صداي ترقه خالي مي شود!
يك روز خورشيد پايين مي آيد،
گونه زمين را مي بوسد
و آسمان ِ آرزوهاي من،
آبي مي شود!
باور نمي كني؟
اين خط!
اين نشان! ?
هنگامی که من و شعر نامه هایم
از ابتدای نگاه تو
به انتهای سرزمین تمسخر پرتاب می شویم
دیگر
نه جایی برای ماندن من است
و
نه جایی برای شعرنامه های بی وزنم
گر توان رفتن نیست
باید
شعر سکوت را پیشه خود ساخت.
هر روز پسرکی فقیر برای سیر کردن کاسه نگاهش به گدایی مینشست
و دخترکی برای سیر کردن قلبش نگاهی به کاسه چشمش می انداخت
همیشه سکوت به معنای کوتاه آمدن نیست نازنینم.
باید پذیرفت که گاهی سکوت یعنی که بهتر است بگذارم در اندیشه خودت بمانی...
یا فعلا وقت پاسخ نیست...
یا...
به هر حال تو پاسخت را خواهی گرفت.
یا از او،
یا از روزگار..
قفس داران سکوتم را شکستند
دل دائم صبورم را شکستند
به جرم پابه پای عشق رفتن
پروبال عبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند
چه بی پروا حضورم را شکستند
تمنا در نگاهم موج میزد
ولی رویای دورم را شکستند.
سکوتم را نکن باور
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
من آن خرمن
من آن انبار باروتم
که با آواز یک کبریت
آتش میشوم یک سر
هزاران شعله سرخ کنار هم
سکوتم را نکن باور
تمام این قفس ها را
تمام حسرت و این ترس ها را
من به دستانی که میخواهد رها باشد
شکستی سخت خواهم داد!
سکوتم را نکن باور
من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم
که آواز رهایی
شعر هر روز است زیر لب
سکوتم را نکن باور
من آخر با امید ناب آزادی
تمام بغض ها را
کینه ها را
اندوه ها را
با گلوی یک جهان فریاد آزادی
شکستی سخت خواهم داد
سکوتم را نکن باور
که فردا را همانگونه که میخواهم
همانگونه که باید باشد اما نیست
میسازم
سکوتم را نکن باور
که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
سکوتم را نکن باور
“سکوت کلمات
مرا در خود گرفته اند
ای مردمان
صدای مرا می شنوید
که به سوی شما می آید
کلمات را می شناسید
که انباشته از سکوت
من هستند
ولی دیرگاه خواهد بود
آن روزی که به سراغ من می آئید
من روی به سوی دیگر
خواهم داشت
و شما بیهوده
در سکوت کلمات
صدای مرا جستجو خواهید
کرد”
در سکوت نشستم و ياد تو کردم
چيزي به مغزم فشار آورد وگفت
ياد او نکن که ياد تو نميکند...
نه انگار.... باز هم حرفي نيست.سکوت نه از بي صداييست.
نفس هست و حرف هم.
ناگفته ها و گفته شده ها. شنيده ها و نشنيده ها.
سکوت از نبودن بغض نيست. از بي دردي نيست.
سکوت از عادت نيست. از روزمرگي و فراموش شدگي. از خواب و
رخوت و بي حوصلگي. از دلتنگي.
سکوت از فريادهاي در گلو مانده است و نعره هايي که هيچ وقت
شنيده نشد.
همه چيز هست و گوشي نيست براي شنيدن. جز سکوتي که گاه و
بيگاه همدم فريادهايي است که بي خبر و ناخواسته از روزهايي دور
ميايد.
از دلتنگيهايي که فراموش شده. از خيانتهايي که به روزگار شده.
لــــــــحظه های ســــکوتم؛
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــملو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم
سکوتـــ میکنمـ ــ به احتـ ـرامـ ــ
آنـ ـ همه حرفــ ــ هایی که در دلــ ــم مُـــرد
دردناک است ...
تو سکوت می کنی و من
صدایت را تجسم می کنم....
کمی آرام تر سکوت کن..
صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد
تورا گم کرده ام امروز.....
و حالا لحظه هاي من .....
گرفتار سکوتي سرد و سنگينند ...
و چشمانم که تاديروز به عشقت مي درخشيدند
نمي داني چه غمگينند !!! چراغ روشن شب بود ...
برايم چشم هايت
ونمي دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام .....
بي تاب و دلگيرم ...
يك سلام پررنگ و چند
نقطه چين ... به علامت جوابهايي كه هرگز ندادي
و يك دقيقه سكوت!
به احترام تمام لحظه
هايي كه در انتظار پاسخ تو مردند.
به فرض كه دلت
نخواست!
به فرض كه حوصله ات
نيامد!
به فرض كه لايقش
نبودم!
به فرض كه دوستم
نداري!!
نه خودم نه نامه هايم
را!!!
اين خودش قانع كننده
ترين دليل دنياست.
بي دليلي هم خودش كلي
دليل است.
چه ميشه كرد توئي و
عزيزكرده اين دل رسواي سرگردان خودم,
چه كارش كنم جواب هم
ندهي بهانه ات و مي گيرد, بگذريم...
حوالي همين روزهاي
پژمرده نيامدنت انگار كسي از آسمان به من گفت
شايد اين عزيزكرده
دلت..... شعر به دل مخملي اش نمي نشينه!
حق بعد از تو با
اونه.
اين بار ديگه شعر نمي
نويسم,
نامه هايي را برايت
مي نويسم كه در تنهايي پاييزي ام براي خودم نوشتم
و براي تو پاره كردم.
ممنون كه هميشه
ناخواسته كمكم مي كني چه خودت,
چه اسم قشنگت, چه
نيامدنت
و اين بار هم بي
جوابيت كه كانون از هم پاشيده نامه هاي پاره پاره ام را به
هم پيوند زد,
تاريخ نمي
زنم!
هر وقت كه تو ممكن
است حوصله مهربانيت بيشتر باشد.
حرف آخر اينكه ياس
سفيدم, بي تقصير پروانه ات مي مانم
و براي تو مي نويسم,
تو عزيزي! نگو چه لحن غم انگيزي,
راست مي گم كه عزيزي,
حتي اگر اينها را هم مثل بقيه فراموش كني
و دور بريزي!
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند .....
.....
سکوت سرشار از ناگفته هاست ...
بی رحم ترینی ...
آنگاه که می خواهی فراموشت کنم
بی رحم ترینی ...
آنگاه که می گویی دور بمان و نمی دانی چقدر نزدیکی
آنگاه که مرا از پناهم بیرون می کنی و می گویی خوش باش ......
شبها که سکوت است وسکوت است وسياهی
آوای تو می خواندم از لا يتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است وسياهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دريايی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وين شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش ميدهد از گرمی اين شوق گواهی
ديدار تو گر صبح ازل هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تويی هر چه تو گويی وتو خواهی
همچنان سکوت را می بویم ..
کسی نیست ،
برای ِآرامش دلم نذری کنـــــــــــــد ؛
چه حیف !!!
مردمانِ خوبی داريم
خوب میدانند کی آسمانِ علاقه صاف وُ
سکوتِ ابرآلودِ ستاره لازم است،
لازم است گاهی اوقات
از سکوتِ ستاره ... صبوری بياموزيم.
در ضمن ... منظور من از شب
حتما همين ظلمت نيست،
شب خودش میآيد و میرود و اين دايره نيز
روزی به دريا خواهد رسيد.
اگر گفتی کدام شب
طولانیتر از تحملِ چراغ و ستاره است!؟
اگر گفتی چرا در کوچه کسی
اصلا از شبِ شکسته سخن نمیگويد؟!
شوخی کردم!
تا منزلِ ماه و گفتوگویِ روشنِ علاقه راهی نيست.
به گمانم بايد
اول از مسافرانِ صبحِ خدا
خبری به آينههای پراکندهی آسمان برسد،
تا بعد ببينيم چه میشود ...!
وقتی که راهی نيست
میآييم ببينيم واقعا چه میشود، چه بايد کرد!؟
دورِ هم مینشينيم
نگاه میکنيم
و تازه میفهميم که قدرِ سکوت و بوسه را میدانيم،
و بعد ذرهذره به ياد میآوريم
انگار که يکديگر را دوست میداريم،
نوعی هوای احتياط و آشنا با ما
تمامِ اطرافِ آينه را گرفته است،
اول به سنگ اشاره میکنيم
بعد شَک به ستاره میبريم
و آخرِ همهی خوابهای تشنگی
تازه با آوازِ آب آشنا میشويم،
و دُرُست وقتی که نوبت به گفتوگوی گريه میرسد،
سکوت میکنيم.
در آستان عشق بازي ام كه مي ايستي
دلم مي خواهد به تمام بغضهايم اعتراف كنم...
دلم مي خواهد اشكهايم را ببارم روي خيالت...
دلم مي خواهد زانو بزنم واعتراف كنم چقدر بي نهايتي در من!
اعتراف كنم به همه ي چيزهايي كه دوست دارم وتو را مي رنجاند
اعتراف كنم به آرزوهايي كه مي دانم براي هميشه آرزو مي مانند...
اما مي ترسم با اعترافهايم خيالت را هم دريغ كني
و خيالم را ترك ....
وبگذاري ام دست تنها، ميان آرامگاهي كه ساخته ي دستان توست...
پس به احترام نفسهاي زندگي بخش تو
به احترام چشمهاي روشن تو
مهر سكوت ميزنم بر هر اعترافي كه تو را از من ، ميگيرد.....
دلبرکم چیزی بگو
به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم
دلبرکم چیزی بگو
به من که گرم هق هقم
به من که آخرینه ی آواره های عاشقم
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی
نزار که از سکوت تو
پر پر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و
خاکستر پروانه ها
چیزی بگو اما نگو
از مرگ یاد و خاطره
کابوس رفتنت بگو
از لحظه های من بره
چیزی بگو اما نگو
قصه ی ما به سر رسید
نگو که خورشیدک من
چادر شب به سر کشید
قلب من از تنهایی قلبش گرفت
با چه صدایی صدایت کنم
درد سکوتم غم تنهاییه
این غمه تنها سکوتم غمه
با چه نوایی کنم من صدات
این غم بامن نه تو ..............
از چه بگویم سکوتم سکوت
از چه بنالم غریبم غریب
باز هوای دلم بارانیه
از چه بگریم غروبم غروب
بعضی حرف ها مال نگفتن اند..
مال آلوده نشدن در دایره کلمات..
همان جا، کنج پستوی دل که باشند حرمت دارند..
زاده که شوند، انگار مرده اند...