-
خداى تعالى به بندگان مهربان است
گويا در اينجا امام عليه السلام اشاره به چهار صفت ، از صفات عالى بارى تعالى نموده و آنها را دست آويزى قرار داده است كه در عبارت اول با وجود آن كه رفتار خود را آن طور كه شايد و بايد شايسته در اطاعت نمى داند در عين حال به ((جود و كرم )) او اميدوار شده و چنان مى نماياند كه اى خدا! انت الجواد و انت الكريم . و در عبارت دوم : اعتماد و پشت گرمى خود را در سختى و مشقت ، به شفقت و مهربانى يا ((به راءفت و رحمت )) او قرار داده است و شايد اين اشاره به آياتى است كه خداى تعالى در قرآن كريم در موارد بسيارى با عبارات مختلف ادا مى كند كه ان الله بالناس لرؤ ف رحيم يعنى خداى تعالى به مردمان مشفق و مهربان است و هر كس كه رضاى او طلب كند از راءفت و رحمت خائب نگردد؛ يا جاى ديگر كه مى فرمايد: و الله رؤ ف بالعباد. خداى تعالى به بندگان مهربان است .
و با اين كه خداى تعالى در باب رحمت خود آياتى بسيار آورده و لكن بخصوص در 9 مورد است كه اين دو صفت عالى را با هم متذكر شده و ان الله رؤ ف رحيم و اين در پايان آياتيست كه هر يك تفسير جداگانه اى دارد.
پس با اين حال امام عليه السلام دستگيره بسيار محكمى گرفته و جا دارد كه عرض كند:
پروردگارا چون تو خود را اين طور معرفى كردى پس اميد و آرزوى من به رحمت و مهربانى تو است .
در بيان فقرات مورد شرح
لطف و احسان تو شد بر من دليل تا گرفتم من تو را بر خود خليل
اين كه من جراءت نمايم در سؤ ال حجتى دارم كه گويم بى جدال
از درونم كم حيايى برده نور وز برون ميل تقرب كرده دور
مى زنم محكم به دست آويز چنگ تا نيايد در هدف تيرم به سنگ
از سخا و رحمتت دارم اميد راءفتت شد مر اميدم را مزيد
پس مرا اين كرامت ديگر بس است چشم اميدم فقط بر يك كس است
آن كه رحمان و رحيم است و عطوف آن كه بر مخلوق خود باشد رؤ ف
فحقق رجايى و اسمع دعايى يا خير من دعاه داع و افضل من رجاه راج
((با اين حال كه تو صاحب بخشش و كرمى و بر بندگان خود رؤ ف و مهربانى )) پس بر جا دار اميد مرا ((وجود بخش آرزويم را)) و نشنو خواندن مرا، يعنى مستجاب كن دعايم را؛ اى بهتر كسى كه خوانده است او را خواننده ؛ و اى بالاتر كسى كه مرجع اميد اميدوارانى ؛ و اى برتر از كسانى كه اميد دارد آنها را اميدوار.
دعا كردن خود عبادتى از جمله عبادات است
امام عليه السلام در اين جا با لحن بسيار لطيفى كه حالت استدعاء تواءم با حالت التجاء است عرض مى كند ((و بشنو دعاى مرا)) شايد مى خواهد تكيه به اين عبارت كند كه انك سميع الدعاء.
از آن جا كه ((دعاء)) و دعا كردن و راز و نياز با پروردگار اهميت بسزايى دارد و اصل موضوع اين كتاب بر پايه اين معنا گذاشته شده است و نيز شرح اين فقرات با مطالب مهمى در اين باب پيوستگى دارد لذا شايسته است در اين جا مختصر بيانى از اخبار و احاديث و همچنين پاره اى مطالب از كتاب خدا كه در اين باب وارد شده مورد بحث قرار گيرد تا نكاتى كه بعدا به نظر خوانندگان مى رسد معانى را روشن تر جلوه دهد.
همانطور كه گفته شده بهترين وسيله و رابطه بين خالق و مخلوق همانا دعا كردن و راز گفتن با حضرت بى نياز است و بطورى كه در تفاسير مذكور است دعا خود عبادتى از جمله عبادات است كه الدعاء عباده و مى توان گفت لذتى بالاتر از آن نيست كسى را كه هر آن دلش متوجه محبوب خود بوده و در هر حال به او راز و نياز نمايد، هر چه مى خواهد از او بخواهد؛ و هر چه مى گويد به او بگويد، و كسى را به غير او در خانه دل راه ندهد!! و به جز درباره او جاى ديگر روى نياورد. اى خوشا بر آنان كه چنينند! و اى مرحبا عالمى كه اين حالت را درك كرده و به قول آن عارف ، سر از پاى خود را ديگر نشناسد!
چه بسيار روشن است !! آن كس كه دامن خود را بيشتر پر گل كند معطرتر است ؛ و آن كس كه گلهاى او خوشبوتر است مدهوش تر است ! اول بايد گل را شناخت و بعد دامن را پر گل نمود؛ چه آن كس كه محبوب خود را بهتر بشناسد لذت مصاحبتش بيشتر است و هر قدر كه در مقام ادب برآيد به او نزديكتر است و هر آن چه در رضاى خاطرش كوشد نزد او محبوب تر است و خلاصه هر اندازه كه با او توجه كند او نيز متوجه است .
اينست كه هر كس را در تقرب حق تعالى مقام و منزلتى است و نسبت به آن چه كه در اطاعت او كوشد و رضاى او طلبد و امرش را اجرا كند رفعت مقام حاصل خواهد كرد و بعضى بر اين عقيده اند كه حصول ترفيع مقام و تقرب به او سبحانه از دعا كردن است كه او را همه وقت بخوانند و همه جا به ياد آورند و از او بخواهند آن چه را كه مى خواهند.
چند خبر كوتاه در دعاء
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقولست و من فتح له باب فى الدعاء فتحت له ابواب الاجابه هر كه را كه در دعا بر او بر گشايند درهاى اجابتش گشوده گردد.
كافى - قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : الدعاء سلاح المؤ من و عمود الدين و نور السموات و الارض دعا كردن اسلحه مؤ من و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است .
كافى - قال اميرالمؤ منين عليه السلام : احب الاعمال الى الله فى الارض ، الدعاء بهترين اعمال نزد حق تعالى دعا كردن است . از كلمات قصار: الدعاء خير موضوع ؛ و الدعاء مفتاح الرحمة . دعا بهترين موضوع است و دعا باب رحمت الهيست و اين چند خبر تيمنا و تبركا ذكر گرديد و الا در اين باره به قدرى اخبار و احاديث زياد است كه در اين جا مجالى براى ذكر آنها نيست و خلاصه از مجموع آيات الهى و صدها حديث و اخبار متواتر معلوم مى شود و كه دعا بزرگترين عبادت و بهترين راه نجات و رستگاريست و بالاترين وسيله براى ايصال به رحمت الهى مى باشد و رفع مضار و مفاسد دنيوى و اخروى را مى نمايد.
دعاء از نظر قرآن مجيد
خداى تعالى در باب دعا و دعا كردن در قرآن مجيد اشاراتى فرموده و دستوراتى صادر كرده است كه بر هر مكلف ضرورت دارد به معنى آن آشنا شده و لا اقل تكليف خود را بداند كه چگونه با پروردگار خود آشنايى حاصل كند و چگونه در نزد او رسم ادب به جاى آورد كه شايسته مادونى بما فوق باشد و ما در اين باب قلم را به بعضى از گفته هاى خود حق تعالى مى كشانيم .
سوره غافر آيه 60: و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ؛ كدام خواننده است كه دعوتش به اين صراحت باشد؟
اى بندگان من مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ؛ بر اين تفسير كه بخوانيد مرا نزد جميع مقاصد و مدعيات و وقوع بليات تا اجابت كنم آن را كه مقتضاى مصلحت باشد؛ و آنان كه سركشى مى كنند از پرستيدن من و استكبار مى ورزند از خواندن من به وحدانيت من ؛ به زودى در آتش افكنده خواهند شد.
محققان گفته اند:
داعى را لازم است كه لفظا يا قصدا دعا را معلق به شرط مصلحت سازد و اگر نه در مظان فتنه خواهد بود؛ چه در اين صورت ممكن است كه خواهان چيزى بود كه مستلزم مفسده باشد.
در نهج البلاغه در ضمن سفارشات اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام چنين نقل كرده :
پروردگارا با اذن مساءلتى كه به تو داده كليد خزائنش را در اختيار گذاشته است ، پس هر وقت بخواهى مى توانى درهاى رحمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش در آورى ، مبادا كندى در اجابت ، تو را ماءيوس و نااميد كند، زيرا بخشش به اندازه نيت و خواست قلبى است و بسا تاءخير در اجابت براى اينست كه خواستار پاداش بزرگتر و آرزومند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را در خواست كرده اى و به جاى آن چيز ديگر كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده و به تو عطا گرديده ؛ يا براى خاطر امر بهترى از تو بازداشته شده ، زيرا بسيارى از خواسته ها است كه اگر عملى گردد دين را تباه مى كند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه به خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو براى آن نخواهى ماند.
سوره البقره آيه 186: و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤ منوا لى لعلهم يرشدون و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من يا معامله من با ايشان در وقت دعا، پس بگو ايشان را كه من نزديكم به شما؛ ((نزديكم به علم و اجابت ؛)) و اجابت مى كنم خواندن خواننده را زمانى كه مرا بخواند و حاجت او را روا گردانم اگر حكمت خداى تعالى مصلحت من مقتضى آن باشد.
پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا؛ يعنى آن چه را كه از ايشان اراده كرده ام از طاعات اجابت آن نمايند؛ همچنان كه من اجابت دعاى ايشان مى كنم ؛ و بايد كه ايمان آورند به من ، يعنى بر آن ثابت قدم باشند تا اعتماد ايشان به اجابت من متحقق شود كه شايد راه راست را يابند.
و همانطور كه در جاى ديگر اشاره فرموده ؛ اوفوا بعهدى اوف بعهدكم شايد مصداق اين عبارت را برساند كه اجابت كنيد مرا تا اجابت كنم شما را.
در بيشتر از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه آورده اند: كه ابراهيم ادهم را گفتند كه چگونه است كه ما دعا مى كنيم اجابت نمى آيد. گفت براى آن كه خداى را بشناختيد و طاعتش نمى داريد و پيغمبر را شناسا شديد و وى را متابعت نمى كنيد، و قرآن را دانستيد و بدان كار نمى كنيد، نعمت خداى را مى خوريد و خدا را شكر نمى گوييد، بهشت را مى دانيد و طلب نمى داريد، به دوزخ داناييد و از او نمى ترسيد، شيطان را مى شناسيد و مخالفت او نمى كنيد، مرگ را متوجهيد و كار او را نمى سازيد، مردگان را مى بينيد و اعتبار نمى گيريد و عيب خود را رها مى كنيد و به عيب ديگران مشغول مى شويد؛ با اين حال چگونه دعاى شما مستجاب شود؟!
و همچنين در كشف كشاف مذكور است كه ابراهيم ادهم را گفتند سبب چيست كه دعا مى كنيم و مستجاب نمى شود گفت : جهت آن كه حق تعالى شما را مى خواند و شما اجابت او نمى كنيد و بعد از آن اين آيه را تلاوت كرد كه و الله يدعوا الى دار السلام .
سوره الفرقان آيه 77: قل ما يعبؤ ا بكم ربى لولا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مر بندگان را: چه وزن باشد و چه باك داشته باشد به شما پروردگار من ، يعنى چه قدر و منزلت باشد شما را نزد او اگر نه خواندن و پرستيدن شما باشد مر او را؛ چه شرف انسان و كرامت او به معرفت و طاعت است و اگر نه او با ساير حيوانات برابر است ؛ پس آن چه شما را به نزد او جاه و مرتبه اى داده دعاى شماست و عبادت شما او را.
در تفسير گازر در ذيل اين آيه شريفه چنين آورده : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خداى هيچ مبالات نكند به شما و باك ندارد از ما و در هيچ حساب نياورد شما را؛ اگر نه دعاى شما باشد او را؛ يعنى آن چه شما را به نزديك او جاهى پديد آورده است دعاى شماست ؛ بعضى گفتند معنى آنست كه خداى تعالى بندگان را گفت من شما را نه بدان آفريدم كه مرا به شما حاجتى بود، و لكن از براى آن ، تا از من حاجت بخواهيد و دعا كنيد تا شما را بيامرزم و حاجت شما را روا كنم .
عياشى به اسناد خود از ابوجعفر عليه السلام روايت كرده : پرسيدم كه قرائت افضل است يا كثرت دعا. فرمود: كثرت دعا افضل است و بعد از آن اين آيه را خواند كه : قل ما يعبؤ ا.
در مكارم الاخلاق روايت كرده كه فضيلت دعا از قرآن خواند بيشتر است زيرا خدا مى فرمايد: قل ما يعبؤ ا بكم ربى ... يعنى اگر دعاء شما نبود پروردگار به شما توجهى نداشت و اين معنى از حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام روايت شده است .
شرائط دعا
آن چه كه از بيانات الهى و اخبار و احاديث ظاهر مى شود بايستى شرايطى در دعاكننده موجود باشد تا اثر اجابت مشهود گردد؛ كه از جمله شرائط آنست كه : داعى توجه كامل به طريق دعا داشته باشد و بخواند پروردگار خود را به آدابى كه ائمه دين تعليم فرموده اند و توجه دل را با صوت و زبان هماهنگ سازد و اين معرفت را حاصل كند؛ كه با چه كس راز مى كند و چه مى گويد! و چه مى خواهد! و براى چه تقاضا مى كند؛ كه هر كدام از اين مطالب قابل بحثى جداگانه است و در هر حال داعى اگر بخواهد دعايش مستجاب شود بايد در راه خير و صلاح قدم زده و در اعمال صالح كوشد و بداند دعايى كه شرايط در آن جمع نباشد به بالا نخواهد رفت .
در عدة الداعى چنين آورده : آدابى كه مقارن حال دعاكننده باشد ((يا شرائطى كه در دعاكننده بايد موجود باشد چند چيز است و شرح آنها را به تفصيل بيان داشته كه در اين جا از نظر اختصار اهم آنها را متذكر شده و شرحى را كه آورده بسيار تقليل مى دهيم .
اول - درنگ نمودن در دعا و ترك عجله نمودن در آن همچنان كه وارد شده در وحى قديم كه ملول مشو از دعا كردن به درستى كه من ملول نمى شوم از اجابت كردن .
دوم - الحال نمودن در دعا. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه خداى تعالى دوست مى دارد سوال كننده را كه مبالغه و الحال نمايد.
سيم - نام بردن حاجات است كه روايت است كه خداى تعالى مى داند آن چه مدعاى بنده است از دعا كردن و ليكن دوست مى دارد كه عرض مى كند به او حاجات را.
چهارم - آهسته دعا كردن به واسطه دورى آن از ريا و به واسطه قول حق تعالى كه ادعوا ربكم تضرعا و خفية .
پنجم - تعميم در دعاست : همگانى نمودن دعا ((عموميت دادن )) روايت كنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر گاه دعا مى كند يكى از شما پس بايد تعميم دهد به درستى كه آن واجب است از براى دعا.
ششم - اجتماع در دعا؛ همچنان كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم يعنى سازگارى كن و صبر نما با آن كسانى كه مى خوانند پروردگار خود را.
هفتم - اظهار فروتنى همچنان كه از قول حق سبحانه فهميده مى شود كه :
ادعوا ربكم تضرعا و خفية
هشتم - تقديم مدح حق سبحانه و ثنا بر او پيش از دعا ((كما اين كه حضرت سجاد هم در همين دعاى شريف اين رويه را معمول داشته و در مقدمه زبان به حمد و ستايش خداى تعالى گشوده است .))
نهم - تقديم صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ((كه شرح آن در همين كتاب بيايد.))
دهم - گريه است در حالت دعا و آن سيد آداب و عالى ترين درجات آنست كه ((به مضامين آن در همين دعا خواهيم رسيد.))
يازدهم - اعتراف به گناه پيش از دعا - براى آن چيزى كه در اوست از بريدن از خلق و پيوستن به حق و فروتنى نفس و كسى كه تواضع كند براى خدا بالا مى برد خدا درجه او را و حق سبحانه نزد دل شكسته گانست ((ذكر ذنوب سبب رقت قلب و روان ساختن آب چشم و شكستن دل است و امكان آن دارد كه از اين راه اخلاص حاصل شود.))
دوازدهم - اقبال نمودن به دل ؛ همچنان كه اگر كسى از روى غفلت با تو سخن گويد و اعراض از صحبت تو نمايد؛ استحقاق اين را دارد كه تو از صحبت او اعراض كنى و به جاى اجابت او به امور ديگر مشغول شوى .
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: كه هر كه اراده دارد كه ببيند منزلتش را نزد حق سبحانه بايد نظر كند منزلت خدا را نزد خود بدرستى كه خداى تعالى فرود مى آورد بنده را به آن مقدار كه بنده خداوند را پايين مى آورد؛ و اميرالمؤ منين فرمود كه خداى تعالى قبول نمى كند دعاى كسى را كه دل او مشغول به غير حق باشد.
نگارنده گويد: اين همان بحثى است كه تمام عرفا و شعرا و اهل حال روى آن پافشارى زيادى داشته و آن را در مرحله اول از شرائط استجابت دعا دانسته اند و در اوايل اين كتاب شريف هم بيانى از آن گذشته است .
سيزدهم - پيشى گرفتن در دعا قبل از احتياج به آن ؛ و روايت كرد هارون بن خارجه از ابى عبدالله عليه السلام كه دعا كردن در هنگام گشايش برآورنده حاجات است در روز ابتلا؛ و هم از او عليه السلام منقولست هر كه بترسد كه بلايى به او خواهد رسد بايد پيشى بجويد به دعا كردن تا خداوند متعال او را به آن بلا مبتلا نسازد؛ و امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه دعا بعد از آن كه فرود آيد بلا؛ نفع نمى دهد.
چهاردهم - دعا كردن از براى برادران مؤ من و التماس دعا از ايشان نمودن ؛ و از هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه هر كه مقدم دارد چهل مؤ من را يعنى اول از براى ايشان دعا كند و بعد براى خود دعاى او مستجاب مى شود. و از امام محمد باقر عليه السلام منقولست : كه سريع الاجابه ترين دعا؛ دعاى برادر مؤ من است كه از براى برادر غائب دعا كند و همين كه او ابتدا كرد به دعا كردن از براى برادر مؤ من خود فرشته اى كه موكلست بر او آمين مى گويد و براى دعاكننده هم دو برابر آن ثوابست .
و قوله تعالى : و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله .
نگارنده گويد: كه پانزدهمين از شرايط استجابت دعا را بايد به اين اضافه نمود و آن همان داشتن حالت خوف و رجا است كه شرح آن قبلا در عبارت وادعوه خوفا و طمعا گذشت . و همچنين در آداب دعا بعضى شرايط ديگر هم گفته اند كه از جمله حسن ظن داشتن به خداى تعالى و جزم داشتن به اين كه دعا به هدف اجابت خواهد رسيد.
بعضى هم گفته اند توبه كردن و پشيمانى از گناه در استجابت دعا بسيار مؤ ثر بوده و حتى اگر مظلمه اى بر گردن داعى باشد آن را بايد قبلا رد كرده و اگر متمكن بر اداى آن نباشد توفيق آن را در حين دعا از خدا طلب نمايد و براى طلبكار مظلمه اى خود استغفار كند. اهل دقت هم گفته اند: طهارت داشتن هم از جمله شرائط استجابت دعاست و همچنين لباس و مكان و غذاى داعى هم بايستى از حلال باشد كه آن را هم از شرائط عمده دانسته اند؛ و بعضى از فقها هم تقوى را اساس شرائط دانسته اند و خلاصه در كتب ادعيه در اين باب مطالب زيادى آورده اند و در هر حال تمام اين شرائط را امام عليه السلام در اين دعاى شريف ياد فرموده و در بعضى موارد هم نكات آن را تعليم داده است .
در بيان دعا كردنچون پيام دعوت آمد از حبيب گفت خوانديم كه انى قد اجيب
دعوت ديگر نمود از خاص و عام اذهبوا منا الى دارالسلام
هر كه خواهد نفعش آيد در حصول شرط دعوت بايدش بودن قبول
شرط اول دل كند از شرك پاك شرط دوم پيش پا افتد به خاك
پس شرائط كه بود در وصل دوست كه يكايك از يك ديگر نكوست
مدح او را ول آور بر زبان تهنيت گو بر رسولش بعد از آن
پس نكو بر خالق خود كن گمان كه ز خوف آرد تو را اندر امان
با تاءنى در دعا كن خود درنگ تا توانى دامنش آرى به چنگ
هان مباش از اعتراف خود خجول چون نگردد از اجابت او ملول
پس ببايد كه كنى اصرار چند تا رهايى يابى از آن قيد و بند
همچنان تا سوى او گشتى روان مطلب خود را بر آور بر زبان
اولش حاجت براى غير كوش تا گوارا باشدت آن جام نوش
بعد از آن آهسته با سوز و گداز كن تو با محبوب خود راز و نياز
پس تقاضايت بود دفع هموم نز براى خويش بل بهر عموم
چون كه او را خواندى از شوق درون بو كه اشك از ديده ات آيد برون
بشكند دل گر بود حالت چنين بهترين حال دعا باشد همين
گر شوى تو همصدا با اهل راز مى شود درهاى رحمت بر تو باز
اى كه دارى جانب هر بنده را بهترين ملجاء تويى خواننده را
هر كه در كوى تو آمد بر اميد مرجع ديگر در آن وادى نديد
چون گشاده شد بر او باب دعاء استجب لك را شنيد از يك نداء
اين بود مرسوم و آداب وصال تا رسى بر قرب آن صاحب جلال
عظم يا سيدى املى و سآء عملى فاعطنى من عفوك بمقدار املى و لا تؤ اخذنى باسوء عملى ، فان كرمك يجل عن مجازاة المذنبين و حلمك يكبر عن مكافاة المقصرين
بزرگست اى آقاى من آرزويم ، و بد است كردارم ؛ پس عطا كن بر من از عفوت به مقدار آرزويم ، و مواخذه مكن مرا به بدترين كردارم ، زيرا كه كرمت برتر است از مجازات گنهكاران ؛ و حلمت اكبر است از كيفر تبهكاران .
آرزوى بزرگ چيست ؟
امام عليه السلام بعد از اشاره به جود و كرم خداى تعالى و تقاضاى اين كه دعاى او به سمع قبول واقع شود، بيان خود را چنين دنبال مى كند:
كه اى آقاى من بزرگست آمال و آرزوى من و از اين جمله چند معنا استفاده مى شود يكى آن كه شايد مراد اين باشد: كه من اميدها بر تو دارم ، اميدوارم كه مرا با نيكان و شايستگان و اوليا صالح خود ملحق گردانى ، و با پيغمبران خود در بهشت جاودان مرا محشور نمايى ، و ديگر اين كه اميد من به لقاء تو است ؛ كه : من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ، يا آن كه آرزوى من آنست كه آن چه را در اين دعا از خير دنيا و آخرت مى خواهم به من عطا فرمايى . پس چقدر عظيم است آرزوى من !!
((و با اين حال كه اين توقعات را دارم )) عملم تباه و ناشايسته است ((من كه نمى توانم حق نعمت و را به جاى آورم ؛ من كه قادر نيستم كه سپاسگزارى كنم ؛ من كه نمى توانم به طور شايد و بايد وظيفه بندگى را انجام دهم .))
پس اى خدا؛ تو از گنجينه عفو خود و از مخزن عنايتت به آن اندازه كه آرزو و اميد من است با من عطا فرماى و به كردار ناپسند و نكوهيده ام باز مگير، و مواخذه منما از من به بدترين كردارم (16) از آن جهت كه تو بزرگتر از آنى و بخشش تو بالاتر است كه گناهكاران را كيفر كردار در كنار نهى و نادانان را كه از طريق جهل در اوامرت نافرمانى كردند مجازات نمايى ، و نيز حلم و بردبارى تو بزرگتر از آنست كه مقصرين را به سزاى تقصير دچار فرمايى ((براى آن كه بسيار سراغ دارم كه در كتاب خود، خود را چنين معرفى كردى : كه ؛ ان الله غفور رحيم ، عليم حليم ، غنى حليم ، شكور حليم .
و در جمله اول كه عرض مى كند بزرگست آرزوى من و بد است كردار من ، به اعتبار ديگر اين معنا را يم بخشد: كه اعمال من شايستگى آن مقام و منزلت رفيع را ندارد كه مرا به آن آرزومند گردانيده اى .
آرزو در فطرت بشر آميخته و سرشته شده است .
محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى ((صاحب كفايه الواعظين ))، در شرح اين فقره از دعا آورده : كه اگر آرزو و اميد در فطرت بشر نبود نظام اجتماع عالم به هم مى خورد، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آرزو براى امت من رحمت است و اگر آرزو نبود هيچ مادرى به فرزند خود شير نمى داد و هيچ كشاورزى درخت نمى كاشت ((از سفينه البحار، جلد اول ، صفحه 30.))
و نيز اضافه مى كند: كه شخص ممكن است دو نحو آرزو داشته باشد: آرزوى دنيوى و آرزوى اخروى و به اين دو نحو آرزو در آيه شريفه قرآن اشاره شده است ؛ خداى تعالى مى فرمايد: ((س 18ى 46 المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا؛)) يعنى مال و فرزندان زينت دنياست و اعمال صالحه در نزد پروردگار تو؛ هم از لحاظ ثواب و هم از لحاظ آرزو بهتر است ، اگر انسان آرزوى مال و آرزوى فرزند داشته باشد داراى آرزوى دنيوى است و اگر آرزوى ((باقيات الصالحات )) كه عبارت از كردار و رفتار و گفتارى كه در آخرت انسان از آن منتفع مى شود، داشته باشد داراى آرزوى اخروى است و اين نحو آرزو بهترين آرزوهاست زيرا كه خداى متعال مى فرمايد ((سوره اعلى آيه 17 و الاخرة خير و ابقى ))آخرت بهتر و باقى تر است .
در اين جمله از دعاى شريف كه آن حضرت عرض مى كند آرزويم بزرگ شده و عملم بد؛ به قرينه جملات بعدى مقصود آرزوى اخروى است و چون اين آرزو را آن بزرگوار تواءم با عمل ((به اصطلاح ناشايست خود)) مى بيند آرزو دارد كه گناهانش آمرزيده شود بدين جهت از درگاه ربوبيت درخواست مى كند كه به اندازه آرزوى او از عفو و گذشت خويش به او عطا فرمايد.
آرزو و آمالچون نظر كردم دمى بر حال خويش ديدم از خود حالتى زار و پريش
عمر را در آرزو كردم تباه هر دم از دل شد برون افسوس و آه
گه ، به فكر جاه و گه ، فكر مقام دوره عمرم در اين ره شد تمام
زد فريبم ظاهر اين زرق و برق تا مرا در بحر شهوت كرد غرق
انس خود را بر هوس انداختم زين تجارت سود خود را باختم
غير صدها آرزو در اين جهان باشدم آمال ديگر در نهان
كه يكى خوش وا رهم از اين سفر بر شرور اين جهان يابم ظفر
يك سر از اين دار پر خوف و خطر بر بهشت جاودان سازم مقر
همچنان باشم به خوبان همنشين گلرخان را نزد خود بينم قرين
الغرض آمال من باشد عظيم اين جهان و آن جهان خواهم نعيم
در مقابل بنگر اين اعمال من كه چه نازيبا بود بر حال من
اين همه آمال و اين افعال زشت با چه رو دارم تمنا بر بهشت
باشدم يا رب مرا اين گفتگو كه تو بخشى آن چه دارم آرزو
پس مرا بر جرم و تقصيرم مگير چون به دام نفس خود باشم اسير
آن شنيدم در كرم باشى چنين بگذرى تو از مجازاتم يقين
همچنين حلمت بود از حد فزون كه نرانى عاصى از رحمت برون
اى خدا من عاصى و شرمنده ام هر چه باشم من تو را يك بنده ام
و انا يا سيدى عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز(17) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
و اى مولاى من ، پناهنده ام به فضلت ، گريزانم از تو به سوى تو، خواستار وفا به وعده ات هستم در عفو و گذشت كه وعده فرمودى بر آن كه به تو خوش گمان است .
-
گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!
در اين فقره معنى لطيفى بيان شده و آن اينست كه علاوه بر اين كه فرار از حكومت حق و فراز از حق ميسر نيست ، پناهگاهى جز او نيست و بايد چنين هم باشد، و امر هم چنين است ، كه از عذاب او سبحانه بايد به سوى خود او گريخت ، مگر نه خود فرمود: س 51ى 50 ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين يعنى پس فرار كنيد به سوى خدا كه من شما را ترساننده آشكارم .
على عليه السلام هم اين معنى را با بيان ديگر عرض مى كند و در دعاى كميل مى فرمايد:
و لا يمكن الفرار من حكومتك در دائره حكومت تو امكان فرار ميسر نيست ، و همچنين است ، بيان خود حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه كه اين عبارت را با معنى ديگر پرورانيده و در مقام دعا عرض مى كند: و لو ان احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك ... يعنى و اگر كسى مى توانست از پيشگاه پروردگار خود بگريزد من سزاوارترين مردم بودم به گريختن از تو؛ و به عبارت ديگر عرض مى كند: اللهم انك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت ، يعنى ، خدايا؛ همانا كه تو جوينده منى اگر بگريزم ، و دريابنده منى اگر فرار كنم ، پس به كجا مى توان رفت و به چه كس مى توان پناه برد.
نه از وحشت اين دنياى دنيه از پيشگاه پروردگار راه فرار است ، و نه از توهم صحنه هاى آخرت پاى گريز!! همچنان كه در آن گير و دار پرجنجال و هياهو چنين خطاب آيد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان يعنى اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از كنارهاى آسمان ها و زمين ((يا بگريزيد از عذاب )) پس بيرون رويد و فرار نماييد، و لكن بيرون نمى توانيد شد و قادر نيستيد بر آن مگر به تسلط و غلبه ؛ يا به قدرت من كه به شما اعطا كنم ، و حال آن كه شما را اين تسلط نيست . و اعطاى قوت موافق مصلحت و حكمت من ، نه ، پس به هيچ كجا نمى توانيد گريخت .
پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عرض مى كند: كه من پناه به سوى تو آورده و از تو به سوى تو گريزانم و چشم داشت دارم گذشتى را كه به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من هم معمول دارى !!
در فقرات مورد شرح در باب حسن ظن خداى تعالى مطالبى است كه بحث آن در جاى خود در همين كتاب بيايد.
راه گريز به سوى حق تعالى باز است اى خدا بر فضل تو بردم پناه غير درگاهت ندارم هيچ راه
من گريزانم ز تو بر سوى تو ره نه پيمايم بجز در كوى تو
از غم عصيان و از بيم عقاب در گريز خود همى دارم شتاب
از كجا يابم من امكان فرار كه ندارد مدعى يك جا قرار
هر كجا گامى نهم او حاضر است بر فرار و رجعت من ناظر است
چونكه از مادر كند كودك فرار باز گردد او به حال اضطرار
دامن مادر بگيرد در عيان چون نبيند غير او كس مهربان
پس كه باشد مهربان تر از رحيم كه به فضل خود ببخشد بر اثيم
هر خطاكارى كه سويش باز گشت مى كند از جرم و عصيانش گذشت
بر تو دارم من چنين نيكو گمان كه مرا بخشى به عفوت همچنان
و ما انا يا رب و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك
پروردگارا؛ من كيستم و قدرم چيست ؟! ببخش مرا به فضلت ، و تصدق فرماى بر من به عفوت .
((جان عالم به قربانت اى حضرت سجاد!!))
نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا از رويه شرح خارج شده و اين جمله لفظى را كتابت كرده است ؛ ولى چه كنم كه در ترجمه عبارت احساساتى بر من غلبه كرد كه با صدايى بلند عرض كردم : جان عالم فداى آن آقا؛ كه با چه لسان هاى مختلف پروردگار خود را مى خواند.
و در اين جا چنين اشاره مى كند: كه پرودگارا من در پيشگاه كبريايى تو؛ من در مقابل آن عظمت و جلال ؛ كه هستم ! و چه هستم ! چه قدر و منزلتى دارم و گناهم چيست ؟؛ يعنى ، هيچ هستم ((و چون هيچ هستم گناهم هيچ است !)) پس ببخش مرا به فضل خود: كه ، ان الله لذو فضل على الناس ، ((و الله ذوالفضل العظيم )) همانا كه تو صاحب فضل و بخششى بر مردمان ؛ و تويى صاحب فضل بزرگ .
در كتاب الجوهره الغريزه در شرح اين عبارت آورده : هر اندازه كه معرفت شخص نسبت به بارى تعالى بيشتر باشد، همان اندازه حقارت و كوچكى خود را در مقابل عظمت او تعالى بيشتر درك و احساس مى نمايد.
انسان وقتى خودبين است كه خدابين نيست ، وقتى كه خدابين شد، خودبينى از او رخت مى بندد وقتى كه خودبينى از او رخت بربست عظمت حقيقى و واقعى پيدا مى كند؛ اگر على بن الحسين عليه السلام اين قدر اظهار كوچكى و حقارت در مقابل پروردگار عالم مى نمايد همان اظهار كوچكى و حقارت به قدرى او را عظمت داده است كه در زمين و آسمان ها مشهور به زين العابدين است و الان در كنار جدش رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و پدر بزرگوارش سيدالشهداء صلوات الله عليهم در بهشت متنعم و پايدار و نام او در صفحه روزگار باقى و برقرار است .
او بايد كسانى كه اين دعا را مى خوانند از اين جمله عبرت اخذ كرده و پند بگيرند و در نظر بياورند: مانند زين العابدين عليه السلام با آن شرافت حسب و نسب و با آن عبادت و بندگى اينطور اظهار كوچكى و حقارت كرده كه عرض مى كند: خدايا من چه هستم و چه ارزش و لياقتى دارم !
پس بايد امثال ما در پيشگاه خداوند چقدر اظهار ذلت و خاكسارى بنماييم .
از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد
در شرح جمله دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند و تصدق علىّ بعفوك ، يعنى تصدق نما بر من به عفو خود؛ شايد اشاره به اسرار اين آيه شريفه باشد.
س 2ى 219 و يسئلونك ماذا ينفقون ، قل العفو.... بر اين تفسير كه مى پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم از چه چيز مى بخشى ؛ بگو: ببخشيد عفو را يعنى انفاق كنيد آن چه را كه اطيب و افضل از دارايى شما باشد و بذل آن بر شما ميسر باشد.
و در اين جا مى توان چنين گفت : كه اى پروردگار هر چه بر بندگان بخشى و از خزينه كرمت احسان فرمايى هيچگاه كسر نياورى و روزى و نفقه اولين و آخرين را هميشه فراهم دارى و در خزائن نعمت و احسانت به قدرى مازاد است كه هر چقدر بر مخلوق خود بخشى ميسر است و قطره اى از درياى رحمتت كم نخواهد شد.
پس پروردگارا: ببخش بر من از به فضل خود از آن چه در خزائن كرمت مى باشد.
چه بسيار نيكو امام عليه السلام در اصرار به عفو و بخشش كوشيده و آخرين عبارتى كه سائلان در نيل به مقصود قائلند بكار برده است ؛ يعنى سنت سائلين چنين است كه هر گونه مطالب در نزد اعطاكنندگان بخشش اظهار مى كنند؛ و كلام و عبارات گوناگون براى اخذ نتيجه بيان مى دارند و چون اثرى از گفتار خود نديدند آخرين حربه كلامى خود را به كار برده و به مسئول به حال التماس مى گويند ((از براى خدا بر من تصدق كن )) و از اين نتيجه مى گيريد. و حال امام عليه السلام هم اين رويه را بر بيان لطيفى معمول داشته و چنين عرض مى كند: و تصدق على بعفوك .
من كيستم و قدرم چيست ؟من كه هستم ، من چه هستم در وجود اين بود معنى ز بود و از نبود
تا وجود او بود من كيستم ؟ چون كه در هستى شدم من چيستم ؟
از همان اول كه عالم شد بنا هستى من بد همان عين فنا
پس در اين عالم به هستى من نيم گر تو گويى هستمى گويم كيم ؟
چون نباشم پس ببود من مپيچ هر نبودى را گنه بود است هيچ
نه گناه و نه وجودى در ميان پس به هيچم بخشى از گنج نهان
نزد تو هيچ است دنياى عظيم پس چه باشد قدر من در آن سهيم
اى خدا بخشاى اين ناچيز را مرهمى نه اين دل خون ريز را
هر چه بودم آرزو با هر مآل با لسان مختلف كردم سؤ ال
گويم آخر اين كلام خويش را اى خدا صدقه بده درويش را
آن چه خواهى ده تو بر دلخواه خود عفو خود را صدقه كن در راه خود
اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
اى پروردگار، بپوشان ((عيوب مرا)) به پرده پوشى خود يعنى گناهان مرا با پرده هاى عفو و آمرزش خود بپوشان ((يا به اعتبار ديگر بزرگ گردان مرا به پرده پوشيت از گناهانم )) و در گذر از سرزنش من به كرامت ذات خود.
بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است
مثل اين كه امام عليه السلام در اين جا با توجه كامل خود را در حضور پروردگار خود يافته و مطلب مهمى را به عرض مى رساند و بيان خود را از اينجا همانند مذاكره حضورى آغاز مى كند؛ به اين معنى كه عرض مى كند ((اى رب )) و در لفظ عرب ((اى )) اشاره به نزديك است ؛ و چنين مى رساند كه با حالت كاملا مجذوبى و در عالم محبتى گرم با محبوب خود خلوت كرده و چنين راز و نياز مى كند؛ كه اى پروردگار: بپوشان مرا از پوشش خود بر عيوب من ((شايد مراد اين باشد كه چه لباسى بهتر از لباس مغفرت است ؟)) مرا به زيور اين خلعت زينت فرماى ؛ چون خود بارها امر به گذشت فرمودى كه : و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم ؛ پس در گذر از توبيخ من كه اين خود بسى دردناك و حالتى شرم آور است ؛ و با جراءت مى گويم ؛ از صفات كريم دور است كه سرزنش و ملامت كند آن كس را كه بر او نعمت ارزانى داشته و براى افاضه رحمت او را بوجود آورده است .
نگارنده گويد: شكى نيست ؛ بر اين كه آنها كه دايم با نفس اماره خود در جدال هستند و هر آن نفس خود را سرزنش و ملامت كرده و براى تزكيه و وصول به مقام عاليه از اعمال ناشايسته باز مى ايستند هيچگاه مورد توبيخ خداى تعالى قرار نخواهند گرفت .
و در باب ستر و پرده پوشى خداى تعالى از گناه بندگان مطالبى است كه بعدا بيايد.
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا پوشان مرا زيبا لباس تا گذارم كار خود را بر اساس
پوششى كن بر گناه عاصيان رحمت آور بر گروه خاكيان
از تو باشد انتظار خلعتم كه بپوشانى لباس رفعتم
بگذر از توبيخ و از اين سرزنش گر چه باشد سنتت بر اين روش
چون ملامت ديده ام از نفس خويش تو مكن بر سرزنش حالم پريش
آن حديث صدقه دادن افصح است كه بگفتى ((قول نيكو)) ارجح است
پس ملامت بدتر از سوز جحيم قول نيكو خوشتر از باغ نعيم
گفته اى با هر كريمى در عطا كه نه بگشايد زبانش بر خطا
گر كند بخشش به منت باطل است بر ملامت هر عطا بى حاصل است
اين كه خود دادى به ما درسى چنين كى روا دارى چنان دارم يقين
كه نه توبيخى كنى بر كرده ام هم نگيرى بر تن درمانده ام
شدت سختى مشقت بر عذاب چون كه دادى قول نيكو بر ثواب
فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته و لو خفت تعجيل العقوبه لا اجتنبته ، لا لانك اهون الناظرين الىّ و اخف المطلعين على ، بل لانك يا رب خير الساترين و احكم الحاكمين و اكرم الاكرمين ، ستار العيوب ، غفار الذنوب ، علام الغيوب ، تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك .
پس اگر امروز يا ((در آن هنگام كه مرتكب گاه مى شوم )) كسى جز تو بر آن واقف مى شد، بجاى نمى آوردم و اگر از سرعت و شتاب عقوبت انديشناك بودم هر آينه اجتناب كرده و دورى مى جستم ، و اين ؛ نه از نظر آنست كه تو خوارترين نگرندگانى به سوى من يا ((نه اين كه نظر تو را به سوى خود خوار بشمارم )) و اهميت ندهم كه تو بر آنها واقفى ؛ و نه از براى اين كه تو سبكترين اطلاع يا بندگان بر من ((يا اطلاع تو را بر جرائم خود سبك انگارم )) نه چنين است !! بلكه از آن جهت است كه تو بهترين پرده پوشانى و داورترين داوران يعنى بهترين حكمرانان و بخشنده ترين بخشندگان و كريمترين كريمانى ؛ پوشاننده عيبهايى ؛ آمرزنده گناهانى ؛ و داناى پنهانى هايى و با خبر از اسرار بندگان .
((با اين توصيف پس به جا باشد)) كه مى پوشى و ستر مى نمايى گناه مرا به كرمت و تاءخير مى اندازى عقوبت را به بردباريت : يعنى خطاى خطاكاران را به كرمت پرده پوشى مى كنى و عقوبت آنان را به حلمت تاءخير مى نازى ((تا شايد سعادت توبه نصيبشان گردد.))
چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد
بعد از آن كه امام عليه السلام با حالت حضور تقاضاى بخشش و پوشش گناهان كرد و از توبيخ شدن طلب گذشت نمود؛ سپس عرض مى كند: كه اگر كسى غير از تو ((اى پروردگار)) بر گناهانم مطلع مى شد به جاى نمى آوردم و از آن سر باز مى زدم ؛ شايد سر اين عبارت در اين آيه شريفه نهفته باشد.
سوره النساء آيه 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم ... بر اين تفسير: كه گناهكاران و خيانت كنندگان به نفس خود ((چون آن كس كه مرتكب گناه شود و خود را مستوجب عقوبت كند به نفس خود خيانت كرده است )) پنهان مى كنند گناه و خيانت خود را از مردمان به جهت حيا و خوف ؛ و پنهان نمى دارند از خدا كه احق است بر آن كه استخفا كنند از او بر وجه خوف و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر ايشان بر او پنهان نيست ؛ پس او سزاوارتر است كه از او شرم دارند و باز پوشيدن گناه از او به ترك آن است ؛ چه در استتار شى ء از او طريق ديگر نيست به او مگر ترك آن چه استحقاق آن مى نمايد و به آن مؤ اخذه مى كند.
پس مى توان از بيان امام عليه السلام اين نتيجه را گرفت كه اگر خطاكار اين يقين را حاصل كند كه در هنگام ارتكاب گناه پروردگارش حاضر و ناظر است و ايمان داشته باشد بر اين كه شتاب كيفر كردارش به سرعت در انتظار اوست ؛ هيچگاه مرتكب گناه نخواهد شد.
حسين بن على عليه السلام هم در دعاى عرفه بيانى آورده كه اشاره به همين عبارت است و اين معنى را بر وجه ديگر رسانيده ؛ و عرض مى كند: و لو اطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى .... يعنى ، پروردگارا اگر آن چه تو از من مى دانى مردمان هم بدانند، به سويم ننگرند؛ و به دورم اندازند، و پيوند دوستى و نزديكى را از من قطع كنند ((پس چگونه است كه در كردار خود از مردم شرم و ترس دارم و از نظارت پروردگار خود بى باكم .))
خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند
همانطور كه در اولين فقره اين دعاى شريف الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك مطالبى در باب عقوبت گذشت و دانسته شد كه تاءخير و تسريع عقوبت مخصوص كافران بوده و شرح آن در داستان هاى امم سالفه بسيار آمده است كه گاهى خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: انما نملى لهم ليزدادوا الماء و گاهى فرمود: ان ربك سريع العقاب ، اينك در اينجا امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود متذكر تاءخير و تسريع عقوبت شده و كلام خود را بر هر دو وجه اشاره مى فرمايد؛ يعنى در جمله اول كه عرض مى كند و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته . اشاره به سرعت عقوبت كرده چون مى فرمايد اگر متوجه سرعت عقوبت تو بودم دورى مى جستم ((و شايد منظور از اين تعليم آن باشد كه آدمى غفلت را از خود دور كرده و هر آن متوجه سرعت عقوبت بدكردارى ها باشد.))
و در عبارت دوم عرض مى كند: و تؤ خر العقوبة بحلمك يعنى با آن صفت عالى حلم كه در تو موجود است بردبارى مى كنى و تاءخير مى اندازى عقوبت را، يا فرو مى نشانى غضبت را از بدكردارى هاى ما و اشاره ديگرى كه در اين دو جمله به كار رفته است آنست كه امام عليه السلام حالتى از خوف و رجاء را ظاهر كرده است .
اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا
و شاهكار بيان او عليه السلام اينست كه در پيرو اين مطالب چنين عرض مى كند: كه من بر آن ساحت مقدس جسارت نكردم ، و علم تو را از كرده خود كمتر از دانايى مردمان ندانستم كه مبادرت بر گناه كردم ، بلكه ارتكاب گناه من از آن جهت بود كه دانستم تو بهترين ستركنندگانى و بهترين حكم كنندگانى و كريمترين كريمانى ؛ سپس خداى را به بعضى از اسماء حسنى او سبحانه مى خواند و در مقام اعتراف به صفاتش منظور خود را از آن اوصاف بيان داشته و عرض مى كند: ((ستار العيوب )) يعنى اى كه تنها تو قادرى كه بپوشانى عيبها را بر مردمان هم در اين دنيا از نظر حسن تفاهم با يكديگر؛ و هم در دار آخرت از نظر شماتت و ملامت ؛ و بعد از آن به نام شريف ديگر ((غفار الذنوب )) بيان خود را دنبال كرده و مثل اين كه علت جراءت بر ارتكاب گناه را همين صفات دانسته و مى خواهد از اين صفات در مقام دفع گناه استفاده نمايد؛ از آن جهت كه كس ديگر عامل مظاهر اين صفات نيست ؛ همچنان كه خود فرمود: و من يغفر الذنوب الا الله كيست كه بيامرزد گناهان را مگر خداى ؟
يعنى هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند جز خدا!!
و نيز در دنبال ؛صفت ديگر معبود خود را متذكر شده ؛ عرض مى كند ((علام الغيوب )) يعنى تويى داننده همه پنهانى ها، و اشاره اين صفت بر بيان قول حق تعالى است كه در قرآن كريم خود را چنين معرفى كرده است ؛ جائى مى فرمايد: انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى همانا آن چه را كه پوشيده است در آسمان ها و زمين مى دانم ، و در جاى ديگر فرموده : عالم الغيب و الشهادة .... يعنى داننده است به هر پيدا و پنهان ، و نيز فرمود: فانه يعلم السر و اخفى و مى داند آن چه را در دل است و آن چه را كه پوشيده و پنهان است از دل ، بلكه عالمست بر موجودات و معدومات .
پس با اين اوصاف كه امام عليه السلام پروردگار خود را خوانده است ؛ چنين مى رساند:
حاشا و كلا؛ كه بتوانم كردار خود را از داناى كل حال پنهان نمايم ؛ و چون چنين است بپوشان گناهان مرا از مردمان و در گذر از عقوبت آن .
در بيان فقرات مورد شرح
گر شوم معلوم اين كردار من جز تو كس واقف شود بر كار من
گر شود رفتار سوء من عيان يا بداند غير تو از مردمان
من ز خجلت پا گذارم بر فرار چون شوم در نزد مردم شرمسار
شرمم از خلق است و بر خالق جسور واى بر من چون كنم زين ره عبور
او همى دانا به اسرار نهان من به عصيان آشكارا همچنان
او همى عالم بود بر علم غيب هم نباشد نزد او پوشيده عيب
آن كه در وصفش زبانم الكن است نى جدا از من هميشه با من است
گر بدم واقف من از امر عقاب مى نمودم خود ز عصيان اجتناب
ده كه گويم بى خبر تو ناظرى بى گمان بر فعل هر كس حاضرى
بلكه اين جراءت به بدكرداريم زان سبب باشد كنى ستاريم
علت ديگر كه من كردم گناه ما وجدت غافرا الا اله
يك دليل ديگرى دارم بر اين كه تويى داورتر از داورترين
وان ديگر يادم شد از عهد قديم كه سر و كارم بود بر يك كريم
پس تو از راه كرم جرمم بپوش ديگ بخشش را به حلم آور به جوش
هم كريمى هم رحيمى هم عطوف هم تويى غفار و ستار و رؤ ف
فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك ؛ و يحملنى و يجرّئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحيآء سترك علىّ و يسرعنى الى التوثّب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك .
پس سپاس و ستايش تو را سزاست ((كه با وجود دانائيت بر گناهان و كردار بندگان )) بر آنها حلم و بردبارى مى كنى و حمد و ثنا مخصوص تو باد كه عفو و گذشت مى فرمايى و از عقوبت در مى گذرى در حاليكه قادر و توانايى كه هر گونه خطاكار را به كيفر رسانى .
و علت جراءت من بر گناه و ارتكاب آن و بردبارى تو مى باشد و چون مى پوشانى گناه مرا حياء من كم شده يعنى بردباريت به حديست كه مرا به ارتكاب گناه جسور مى سازد و پرده پوشيت به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى و كم شرمى وامى دارد و مى شتاباند مرا به سوى ارتكاب بر محرمات تو؛ پس شناختم تو را به وسعت رحمت و وفور كرم و به بزرگى و عفو و گذشت .
-
حلم خداى تعالى شگفت انگيز است
امام عليه السلام بسيار در باب حلم خداى تعالى در همين دعاى شريف و دعاهاى ديگر بياناتى آورده كه در هر يك مقام حلم را به نحوى تفسير كرده است ((و شرحى از آن قبلا گذشت )) و لكن در صحيفه سجاديه در باب ((طلب عفو از گناهان )) در اين باره بيانى لطيف دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم :
چنين مى فرمايد:
چه شگفت انگيز است آن چه من درباره خويش به آن گواهى مى دهم و آن كارهاى پنهانيم كه آن را برمى شمارم ؛ و عجب تر از آن بردبارى و حلم تو از من و درنگ كردنت از مؤ اخذه سريع من است ؛ و اين نه از جهت گرامى بودن من پيش تو است ؛ بلكه از جهت مداراى تو با من و تفضلت بر من است ؛ تا از نافرمانى خشم انگيز تو باز ايستم و خود را از گناهان خواركننده خويش بازدارم ؛ و از جهت آنست كه عفو تو از من در نظرت از عقوبتم خوشايندتر است .
حلم تواءم با علم اشرف كمالات است
و در اين عبارت مورد شرح امام عليه السلام اهميت حلم خداى تعالى را از اين نظر رسانيده كه آن را تواءم با علم كرده و مى فرمايد حمد از براى تو كه بردبارى مى كنى بعد از آن كه مى دانى ، چون ((حلمى كه تواءم با علم باشد اشرف كمالات است )) و خداى تعالى هم اغلب در معرفى خود در قرآن مجيد اين دو صفت را تواءم كرده و در بعضى موارد ديده مى شود كه مى فرمايد: و ان الله لعليم حليم .
بهترين بخشش ، عفو در حال اقتدار است
و همچنين در اين عبارت عفو حق تعالى را تواءم با قدرت او كرده و مى فرمايد: سپاس از براى خدائى كه عفو مى كند در حاليكه قادر است به عقوبت كردن يا گذشت مى كند بعد از آن كه توانايى دارد به كيفر رساند گناهكار را؛ و على عليه السلام هم اين صفت را بسيار ستوده و در كلمات اوست كه مى فرمايد: احسن الجود عفو بعد قدرة ، بهترين بخشش عفو كردن بعد قدرت است .
وسعت رحمت الهى از گناهان ما بيشتر است
سپس مى فرمايد: اين زيادتى حلم تو است و پوشانيدن گناه كه شرم مرا كم كرده و مرا وادار مى كند كه در نافرمانى ها سرعت نمايم و از اين جهت ، من او را چنين شناختم كه دامنه رحمتت بسيار وسيع است ((و شرح وسعت و رحمت بارى تعالى در همين دعاى شريف بيايد)) و در اينجا همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى ((رحمت )) را مخصوص ذات خود قرار داده كه فرمود: كتب على نفسه الرحمة كه در واقع برقرارى اين عالم بر پايه رحمت الهى استوار است و حضرت حسين بن على عليهماالسلام در دعاى عرفه خود عرض مى كند: و لولا رحمتك لكنت من الهالكين . كه اگر رحمت تو نگهدارم نباشد هر آينه هلاكم . و نيز حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه در دعاى يوم الاضحى در سعه رحمت مى فرمايد: و الى بمغفرتك و رحمتك اوثق منى بعلمى و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى . همانا كه من به آمرزش و رحمت تو مطمئن ترم تا به عمل خود؛ و آمرزش و رحمت تو وسيع تر از گناهان منست ((و اين عجب كلام مؤ ثريست كه عموم گناهكاران را به رحمت و مغفرت الهى اميدوار مى سازد.))
در بيان فقرات مورد شرحآن خداى مهربان دارنده حلم بردبارى مى كند من بعد علم
اين صفت باشد ز اوصاف كبار كه گنه داند كند او بردبار
اين روش در بردبارى از حليم كار هر كس نه ، بجز شخص كريم
ديگر از اوصاف رب العالمين بعد قدرت عفو او از مجرمين
اين گذشت و بردبارى بس نكوست شامل آيد آن كه را رويش بر اوست
كثرت حلمش حيا را كرده دور بى حيايى از دل ما برده نور
جراءت عصيان من باشد از اين كه بديدم او در اوصافى متين
حلم و عفو وسعت رحمت تمام هر كه خواند اين صفاتش را به نام
بى گمان مستوجب غفران شود در پناه حضرت يزدان شود
همچنان كه نعمت او پربهاست رحمتش در وسعتى بى انتهاست
هر كه را بينى صفت بر اين قياس باشد او بى شك سزاوار سپاس
من كه چشم خود به لطفش دوختم حب او را در درون اندوختم
چون شنيدم رحمتش باشد وسيع مى توان داخل در آن شد بى شفيع
پس بگويم اين سخن با اهل راز كه شدم اخل در آن با عز و ناز
يا حليم يا كريم ، يا حى يا قيوم ، يا غافر الذنب ، يا قابل التوب ، يا عظيم المن ، يا قديم الاحسان .
اى بردبار و اى كريم ، اى زنده دائم و اى حى قائم ، اى بخشنده گناهان و اى پذيرنده توبه كاران ، اى صاحب عطاى عظيم و اى احسان كننده قديم .
خداى را به نام هاى نيكوى او بخوانيد
بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به شناسايى صفات و رحمت واسعه حق تعالى مى كند؛ اشاره به نامهايى از اسماء حسنى الهى مى نمايد كه مى فرمايد:
س 7ى 180 والله الاسماء الحسنى فادعوه بها. بر اين تفسير: كه از براى خداست نام هاى نيكو پس بخوانيد او را به آنها؛ يعنى او را به اين اسماء نام بريد زيرا كه دالند بر معانى ، كه نيكوترين معانيند؛ و مراد به آن الفاظ است با صفات كه آنها را نود و نه نام ذكر كرده اند و يا آن كه مراد هزار و يك نام او سبحانه است كه متلقى اند از شارع و معانى ؛ بعضى راجع است به صفات ذاتيه او سبحانه ؛ چون ، اله و قادر و عالم و حى و سميع و بصير؛ و بعضى به صفات فعل چون خالق و رازق و بارى ء و معيد و مبدع و محيى و مميت ؛ و بعضى مفيد تمجيد و تقديس اند، چون قدوس و سبوح و سلام و غنى و غير آن .
و چنين گفته اند كه مراد به حسنى اسمائى اند كه نفوس ما مايل باشند به ذكر آن ؛ و آن هر اسمى باشد كه متضمن عفو و رحمت است ؛ نه سخط و نقمت ((همانطور كه در عبارت مورد شرح امام عليه السلام همين اسامى را متذكر شده است .))
و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س 20ى 8 الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى نيست معبودى سزاوار پرستش مگر او؛ چه هيچكس مستحق آن نيست كه اين نام بر آن اجرا توان كرد و مر او راست نامهاى نيكو كه در شرع و عقل مستحسن و پسنديده است .
نود و نه نام نيكو از اسامى خداى تعالى ذكر كرده اند
عالم ربانى ملا فتح الله كاشانى در تفسير خود در ذيل آيه شريفه آورده : فضل اسماى او سبحانه بر ساير اسماء در حسن به جهت دلالت آنست بر معانى كه اشرف و افضل معانيند؛ چه آنها مبتنى اند بر تعظيم و تمجيد و تقديس و ربوبيت و افعالى كه در نهايت حسن اند. و روايتى متواتر آورده كه حضرت رسالت پناه فرمود: كه ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما ((مائة الا و احدا)) من احصيها دخل الجنة و هى : الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ، البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم ، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفاتح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، الولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، النواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خيرالناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى
و زجاج گفته : كه حديث مذكور به اين معنى راجعست كه هر كه خداى را به وحدانيت بشناسد و به آن تصديق نمايد و اسماى مذكوره را به قصد تعظيم و اجلال او سبحانه بر زبان براند در بهشت داخل شود.
در بيان يا حى يا قيوم
بعد از آن كه امام عليه السلام مقام حلم و كرم خداى تعالى را در بيانات خود تشريح فرمود و صفات عالى حقتعالى را متذكر شد اشاره ديگر به اسماء حسنى خداى تعالى كرده و عرض مى كند: يا حى يا قيوم و يا ندو نام را بعضى از مفسرين بهترين نام خداى تعالى ذكر كرده اند.
ابوامامه ، روايت كند كه بهتر و مهمتر نام خدا در سه سوره از قرآن مجيد است يكى در سوره البقره قوله تعالى : الله لا اله الا هو الحى القيوم بر اين تفسير كه : خداى قادر به اصول نعم كه سزاى پرستش است ؛ هيچ خدايى نيست در وجود مگر او كه استحقاق عبادت وى را ثابت است و او زنده است به حيات ابديه و زندگى سرمدى ((يا زنده است پيش از همه زندگان و بعد از فناى ايشان )) و اطلاق ((حى )) بر او سبحانه به معنى استحالت عدم علم و قدرت اوست ؛ يعنى او بر وصفى است كه محالست كه عالم به جميع معلومات و قادر بر همه مقدورات نباشد؛ و يا بر صفتيست كه واجب است كه ادراك جميع مدركات كند و ثبوت اين صفت بر او سبحانه را بديهيست ؛ چه او عالم و قادر است به دلائل عقليه و سمعيه ؛ پس حى باشد به معنى : انه يستحيل عليه ان لا يقدر و لا يعلم ؛((القيوم )) است ؛ پاينده بر سبيل دوام و بقا در ذات و صفات قايم به تدبير و حفظ مخلوقات و قيوم صيغه مبالغه است ؛ مجاهد گفته : كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه او سبحانه بهر چيزى قيام نمايد؛ يعنى متولى همه امور اوست . بعضى گفته اند كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه به معنى قيم است به همه چيزها به رزق و حفظ؛ يعنى روزى دهنده و نگهدارنده همه مكنونات است .
انس بن مالك روايت كرده كه بيشتر دعاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود: يا حى و يا قيوم و ديگر سوره اى كه اين دو نام شريف در آن آورده شده آل عمران است كه مى فرمايد: الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم : نيست هيچ معبودى سزاوار پرستش و عبادت مگر او كه زنده ايست كه حيات هر زنده از اوست ؛ و پاينده كه قيام هر پاينده به اوست .
مرويست كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان اسم الله الاعظم فى ثلاث سور. فى سورة البقرة الله لا اله الا هو الحى القيوم . و فى آل عمران : الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم و فى طه : و عنت الوجوه للحى القيوم
در تفسير منهج آورده : كه آصف بن برخيا به اين دو اسم ((الحى القيوم )) تخت بلقيس را از صبا نزد سليمان آورد و در خبر است كه ذكر اين دو اسم رافع جميع بلاهاست .
در بيان يا غافر الذنب و يا قابل التوب
در بسيارى از آيات خداى تعالى خود را به اين صفت يعنى آمرزنده گناه و پذيرنده توبه معرفى كرده .
و در 95 آيه است كه در آنها ذكر غفران شده به اين كلام ختم مى شود: ان الله غفور رحيم ، غفور رحيم ، لعفو غفور، هو الرحيم الغفور، و رب غفور، عزيز غفور، غفور شكور، غفور الودود، غفورا رحيما، عفوا غفورا، كان للاوابين غفورا، حليما غفورا، عزيز الغفار، انه كان غفار و هر يك شاءن نزول جداگانه اى دارد و از اين مكررات به عبارات مختلف چنين بر مى آيد كه خداى تعالى با كمال مهربانى و عطوفت وعده آمرزش را به عموم گناهكاران در مقام توبه داده است و شرحى در باب ماءيوس نبودن از آمرزش ، و رحمت خداى تعالى و بيان ان الله يغفر الذنوب جميعا در همين كتاب شريف در جاى خود بيايد؛ و بديهى است كه غفران حق تعالى بر بندگان مستلزم شروطى است كه خود در آيه 84 از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام هر آن كس را كه توبه كرد از شرك و گناهان و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند؛ و عمل نيكو به جاى آورد و اداء فرائض نمود پس راه راست رفت ، يعنى استقامت و ثبات نمود بر ايمان ، يا بر سنت و طريقه پيغمبر من مواظبت كرد و افعال و اقوال خود را موافق آن گردانيد تا حين موت .
قابل توجه :
اين كه امام عليه السلام در اين فقرات بعد از ذكر صفت غافر الذنب ، قابل التوب را آورده ؛ شايد خواسته است اين معنى را برساند كه در آمرزش خداى تعالى به هيچ وجه بيم رد توبه نيست ؛ همانطور كه بيان خود حق تعالى هم چنين است در سوره غافر آيه 3 فرموده : غافر الذنب و قابل التوب ، شديد العقاب ، ذى الطول . آمرزنده گناهانست و پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان و سخت عقوبت از براى كسى كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ و گويند ذكر اين صفت بعد از مغفرت به جهت آنست كه بنده به اعتماد نمودن بر غفران مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجاء باشد؛ و ذكر اين صفت ((صاحب نعمت واسعه بر بندگان )) در عقب ((شديد العقاب )) تنبيه است بر آن كه عصيان از جانب نفس عاصى است نه از قبل حضرت بارى چه نعمت او نسبت به دين و دنيا به همه بندگان شايع است و به جميع مكلفان واصل و واسع .
خداى تعالى پذيرنده توبه از بندگان است
و همچنين در صفت ((قابل التوب )) او سبحانه در موارد بسيارى اشاره به قبولى توبه از بندگان فرموده و قوله تعالى س 9ى 105 الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده آيا نمى دانند اين تائبان و يا آن هائيكه توبه نمى كنند؛ كه خداى تعالى قبول مى كند توبه را از بندگان خود؛ و همچنين مى فرمايد س 42ى 25 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات . و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود، يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود؛ و عزم جزم كند بر عدم عود؛ توبه از او در مى پذيرد و فرو مى گذارد و در مى گذرد از بديها اگر چه ذنوب ، كبيره باشد، يعنى بعد از توبه جمع جرم ها را از ايشان در مى گذراند، بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه توبه عبارتست از ندامت بر معاصى ماضيه و عزم بر عدم عود در ازمنه مستقبله و آن به اجماع امت واجبست به جهت ندم بر امر قبيح و بر اخلال واجب به جهت وجوب دفع ضرر كه آن عقاب است و يا خوف وقوع آن ، و چون كه دفع ضرر واجب است پس چيزى كه دافع ضرر باشد نيز واجب است .
و در باب توبه از نظر قرآن مجيد مطالب بسيارى است و همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در بسيارى آيات مكرر خود را به صفت تواب الرحيم معرفى كرده است و از عبارت ان الله يحب التوابين كاملا معلوم است كه خداى تعالى توبه كنندگان را دوست داشته و مورد تفقد قرار مى دهد و تفصيل اين بيان را به جاى خود خواهيم آورد.
يا عظيم المن يا قديم الاحسان
امام عليه السلام بعد از ذكر صفات آمرزش و پذيرش توبه ، خداى تعالى را بر صفت عطاكننده بزرگ و احسان كننده ديرين مى خواند، و اين منت عظيم و عطاى عميم اشارتست بر همان بردبارى و عفو و گذشت و آمرزش گناهان و پذيرفتن توبه بندگان كه شرح آنها گذشت ، و لكن آن بزرگوار در دعاى دوم صحيفه سجاديه بيان صفت عظيم المن را به اين طريق آشكار كرده ، كه بعد از آن كه مقام تحميد حق تعالى را به مرتبه اى كه شايسته معرفت امامت است مى رساند؛ چنين عرض مى كند: و الحمدلله الذى منّ علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم . و سپاس خداى را كه به محمد پيغمبرش صلى الله عليه و آله و سلم بر ما منت نهاد ((و به سبب وجود او تمام نعم خود را بر ما ارزانى داشت .))
فاضل نبيل جناب فيض الاسلام در شرح صحيفه سجاديه در ذيل اين عبارت آورده : كه اين جمله از دعا اشاره است به قول خداى تعالى س 3ى 164. لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
يعنى خدا بر اهل ايمان منت نهاد كه فرستاده اى از خودشان در ميان آنها برانگيخت كه بر آنان آيات او را بخواند و آنها را پاك گرداند و كتاب و حكمت ((احكام و حقايق )) را بياموزد هر چند از آن پيش در گمراهى آشكار بودند. ((و حقا اين آيه شريفه براى بيان صفت عظيم المن كافى است .))
در بيان فقرات مورد شرحاى تويى پاينده حى لايزال اى كه ذات پاكت آمد بى زوال
مر تو را باشد بسى نام نكو در كتابت كرده ام اين جستجو
هم حليمى هم حكيمى هم عليم هم غفور و هم ودود و هم رحيم
هم سميع و هم بصير و هم قدير هم قديم و هم كبير و هم خبير
مى برم بر هر صفاتى از تو نام خود بگفتى جمله يك معنا تمام
اول و آخر بود در وصف او ظاهر و باطن بود اين گفتگو
قبل از اول بوده اى تو اولين بعد از آخر آخرين باشى يقين
هر چه باشد آشكار و در نهان ظاهرش تو باطنش تو در جهان
من تو را خوانم به اوصاف كمال چون ز هر نامى نمايى يك جمال
يك زمان خوانم تو را بر عين ذات وان ديگر گويم بر افعالت صفات
گر چه باشد جمله نامت يك كلام رمز الا هو كند معنى تمام
نفى هر معبود باشد لا اله چون ثبوت آمد پى اش الا اله
اين سترك الجميل ؛ اين عفوك الجليل ؛ اين فرجك القريب ؛ اين غياثك السريع ؛ اين رحمتك الواسعة ؛ اين عطاياك الفاضلة ؛ اين مواهبك الهنيئة ؛ اين صنائعك السنية ؛ اين فضلك العظيم ؛ اين منك الجسيم ؛ اين احسانك القديم ؛ اين كرمك يا كريم ؛ به و بمحمد و آل محمد(18) فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى .
قبل از ترجمه اين فقرات لازم است نكته اى به نظر خواننده عزيز برسد.
تقاضاى استفهام آميز
بعد از آن كه امام عليه السلام به آن اوصاف مخصوص ((ستار العيوب و خير الساترين )) خداى تعالى را مى خواند كه شرح آن گذشت ؛ سپس عرض مى كند: كجاست آن ستر جميل تو؟؛ اشاره بر اين كه كجاست آن پوشش نيكويى كه بپوشاند عيوب و كردارهاى بدم را كه خوش ندارم كه افشا گردد؛ يا بر اين معنى كه آيا سزاوار آن هستم و يا اعمال نارواى من سزاوار آن باشد كه مشمول اغماض دل آراى تو گردم ؟!!
چون در اصطلاح عرب و عجم اين طور معمول است كه هرگاه بخواهند چيزى از كسى طلب كنند كه كمال ادب را رعايت كرده باشند و در واقع تقاضاى آنها آمرانه نباشد عبارت را استفهام آميز بيان مى نمايند؛ و اين حد اعلاى تواضع است كه از جهت نرمى كلام در مقام خواستم بگويند ((اين )) يا كجاست آن مطلوب من ؛ و در اين جا امام عليه السلام به رعايت همين نكته استدعاى يك سلسله از خواهش هاى خود را كرده و در اول عرض مى كند:
كجاست پوشيدن نيكوى تو؛ شايد مراد آن باشد كه كجاست آن سرپوشى كه بر ظرف لبريز سيئاتم گذارى تا ديگران ندانند كه حاصل اندوخته ام در آن چيست ؛ يعنى اى خدا بپوشان ؛ يا محو نما آن چه از اعمال ناشايسته ام كه از نظر بندگان پنهان است .
و همچنين است معانى عبارات ديگر كه در پى اين جمله آمده و حالت استفهام را دارند و لطف اين بيانات در آنست كه مسئول را در حالت اختيار براى رد يا قبول خواسته ها قرار مى دهد، يعنى اگر مهمانى وارد خانه اى شود و به صاحبخانه بگويد: كجاست آن شربت گواراى تو؟ كه معنى آنست كه مرا جامى از شربت گوارا بخش ؛ در اين سئوال صاحبخانه مختار است كه او را شربت بچشاند و يا محروم گرداند و اصلا طريق سئوال اين طور مى رساند كه اگر هم اعطاى شربت براى صاحب خانه مقدور نباشد يا به عللى صلاح نداند كه مهمان او شربت بياشامد؛ اين حالت استفهام جاى دستى براى رد يا قبول آن را گذاشته است و اين رويه تقاضا كردن نوعى از استدعاى بسيار پسنديده و مؤ دبانه است كه در اعطاى آن مسئول مى تواند بناى خود را بر مصلحت گذارد و منظور سائل را به خوبى درك نمايد.
اينست كه امام عليه السلام خواسته هاى خود را در اين عبارات با لحن استفهام آورده است .
اين عفوك الجليل : و همچنين در مقام عفو و بخشش بعد از آن كه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف تقاضاى عفو و گذشت نمود؛ حتى عنوان صدقه كردن را بر زبان جارى كرد؛ در اين جا تغيير لحن داده بيان را به عبارت ديگر مى پروراند، و عرض مى كند: كجاست بخشايش بزرگ تو؛ مثل اين كه مى خواهد در اين مقام عرض كند پس ببخش مرا بر عفو جليل خود؛ و شايد معنى عفو جليل آن باشد كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : و كان الله عفوا غفورا يعنى عفو را با مغفرت تواءم كرده و اين صفت را به صفت ديگر كه آمرزش باشد تجليل نموده است و خود را چنين معرفى كرده : كه خدا درگذرنده از معاصى و آمرزنده گناهان است .
اين فرجك القريب . كجاست فرج نزديك تو؟ ((پس بگشاى عقده هموم و غموم مرا به گشايش نزديك خود.))
اين غياثك السريع . كجاست فريادرسى سريع تو؟ ((پس درياب فريادخواهان را؛ اى فريادرس استغاثه كنندگان .))
اين رحمتك الواسعة . كجاست رحمت واسعه تو؟ ((كه تمام عالم را فراگرفته است )) شايد اشاره بر اين باشد كه كجاست آن رحمتى كه در هر دو سرا نزديك است به نيكوكاران .
قوله تعالى : ان رحمت الله قريب من المحسنين . پس نزديك گردان مرا بر آن رحمت يا آن كه در آور و داخل كن مرا در صحنه واسعه رحمتت در ميان بندگان ستوده خود يعنى وادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين . از آن جهت كه خود بارها فرمودى : يختص برحمته من يشاء. كه اختصاص مى دهى رحمت خود را به هر كس كه خواهى ؛ با اين حالت كه خود شايستگى مى دهى و بندگان را آماده فيض براى ايصال به رحمت واسعه مى سازى ، پس مرا مشمول اين عنايت فرما و داخل كن در رحمت واسعه خود.
((و در باب وسعت رحمت مطالبى به تفصيل در شرح فقرات بعد بيايد.))
اين عطاياك الفاضلة . كجاست عطايا و بخششهاى بى حساب تو؟ ((كجاست عطاى وافى و كافى و پسنديده تو كه به نعمت هاى مختلف نيكوكاران را جزا مى دهد كه : جزاء من ربك عطاء حسابا و اين بخشايش فاضله تو عام است كه خود فرمودى : س 17ى 20 كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطآء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا بر اين تفسير كه اين عطاى عام كه مريدان دنيا و هم مريدان آخرت را شامل است و مطيع و عاصى و كافر و مؤ من بهره مند مى شوند از هيچكس ممنوع و بازداشت شده نيست ((پس قرار ده مرا و برسان بر من بخشايش بزرگى كه بهره دنيا و آخرت در آن باشد))
اين مواهبك الهنيئة كجاست بخششهاى گواراى تو؟ ((كجاست بخشايشى كه قطع شدنى نيست يعنى عطاء غير مجذوذ، آن بخششى كه بيم از دست رفتن در آن نيست ؛ پس ارزانى دار بر من آن بخشش گوارا را.))
اين صنائعك السنية . كجاست جايزه هاى شايانت و احسان هاى بى پايانت ؟ ((پس اعطا كن بر من آن چه را كه در مقام عبوديت و بندگى به مسابقه گذاشته اى ؛ و بهره مند ساز مرا از جوائزى كه بندگان صالح خود را در انتظار آن گذاشته اى .))
در تحفة الاعزه در ترجمه اين عبارت آورده : كجاست كردارهاى ستوده تو؛ و با اين ترجمه صنائع را جمع صنعت آورده است ؛ و لكن در كتاب ((الصحيفة الثانية السجادية )) چاپ مصر؛ شيخ جليل ، المحدث ، محمد الحر العاملى بر اين عبارت چنين حاشيه كرده است : صنائعك ((جمع صيغة و هى الاحسان )) و همچنين در ((السنيه )) آورده : ذات السناء و الرفعه و اين عبارت با اصل ترجمه بيشتر نزديك است .
اين فضلك العظيم . كجاست فضل بزرگ تو؟ شايد بر اين اشاره كه كجاست آن فضلى كه در بسيارى از موارد در قرآن مجيد خود را به آن معرفى كرد، كه : والله ذوالفضل العظيم . يا آن كه كجاست آن فضلى كه اعطاى آن را بر بندگان به اراده و خواست خود قرار دادى ؛ قوله تعالى س 57ى 29 و ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ؛ بر اين تفسير كه : بدرستى و راستى افزونى ثواب و جزاء به دست قدرت خداست ؛ مى دهد آن را به هر كس كه بخواهد و مصلحت او اقتضا نمايد و اوست صاحب فضل بزرگ ؛ يعنى مالك تمام نعم و عطاى بيحساب .
-
فضل خداى تعالى
سوره الحديد آيه 21 ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم
در ابتداى اين آيه شريفه عبارتى است كه خداى تعالى به اهل ايمان بر اين اشاره توصيه مى فرمايد كه : سبقت گيريد بر يكديگر و مسارعت كنيد به سوى آمرزش و مغفرت از جانب پروردگار، و پيشى گيريد به سوى بهشتى كه پهناور است همچنان به پهناى آسمان و زمين ((كه در آن جا هر گونه وسائل پذيرايى مطلوب براى اهل ايمان آماده است )) و سپس مى فرمايد ((ذلك ....)) آن چه موعود شد از مغفرت و رحمت ، فضل خداست و كرم او، چه نعيم باقى را جزاى قليل فانى داده ، و اگر اقتصار كند در جزاء بر قدر آن چه بنده به عمل مستحق آن شده بر سبيل عدل خواهد بود؛ ليكن به فضل خود زياده بر استحقاق به او كرامت فرمايد. و بعضى گفته اند: كه هيچكس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به فضل خدا، چه او سبحانه اگر ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتداء براى ما تبيين نمى نمود و در عمل صالح توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و ثواب اخروى مهتدى نمى شديم پس همه از فضل او سبحانه باشد و ديگر آن كه او سبحانه به فضل خود اسبابى بر ما تفضل فرموده كه به واسطه آن طاعتش به جاى مى آوريم .
ابوالقاسم بلخى و جمعى از اهل بغداد كه از اصحاب عدلند مى گويند: كه اگر حق سبحانه براى بندگان مطيع خود اقتصار مى كرد بر مجرد احسان عاجل ؛ بر سبيل عدل مى بود، چون معذلك ثواب آجل نيز عطا فرمود، پس از روى فضل باشد.
و چنين گفته اند: كه در اين آيه رجاء عظيمست از براى اهل ايمان ، زيرا كه مشعر است بر آن ، كه مجرد ايمان كافيست در استحقاق بهشت .
و اين امر موعود از غفران و دخول در جنان را خداى تعالى به عنايت خود مشمول مى كند هر كه را كه خواهد و او خداوند فضل بزرگست بر مؤ منان هم در دنيا، به توفيق ايمان و طاعت و هم در آخرت به مغفرت و جنت .
اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود!!!
سوره البقره از آيه 61 فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين .
پس اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود هر آينه بوديد از زيانكاران . و در موارد ديگر در مقام هاى مختلف اين بيان را در معانى مربوط به شاءن نزول آيه آورده و جائى مى فرمايد: اگر فضل و رحمت خدا نبود هر آينه پيروى مى كرديد شيطان را، و در عبارت ديگر چنين اشاره مى كند: كه اگر فضل و رحمت خدا نبود بر شما به نهى از فواحش و اقامه حدود و قبولى توبه ، هر آينه عقوبت بر شما نازل شدى . و باز در مقام ديگر اين اشارت آمده : كه اگر نه فضل و كرم خدا بودى بر شما و مهربانى او در دنيا به توفيق توبه و در آخرت به عفو و مغفرت هر آينه مى رسيد شما را عذابى بزرگ و همچنين اشاره ديگر: كه اگر نه فضل و كرم الهى بودى و بخشايش او بر شما هيچگاه از گناه پاك نمى شديد.
پس چنين معلوم است : كه اصلا پايه دستگاه آفرينش بر فضل خداى تعالى استوار شده ، و گردش اين جهان با عظمت از مسير رحمت و تفضل او سبحانه در حركت است ، چه اگر يك آن نظر فضل و رحمت خود را باز دارد تمام اوضاع عالم دگرگون خواهد شد.
بيشتر مردمان بر فضل و رحمت خدا سپاسگزار نيستند
همانطور كه در باب فضل خداى تعالى گذشت معلوم گرديد كه آن چه خداى تعالى در حق بندگان روا داشته تمام در مرتبه فضل بوده است ، و همچنين نعمت هاى گوناگون روا داشته تمام در هر مرتبه فضل بوده است ، و همچنين امت هاى گوناگون خود را هم كه در دنيا به اعطاى عقل و هدايت و يا به انزال كتب و رسل و پذيرش توبه و غيره ، و هم در آخرت كه به وعده آمرزش و ايصال بهشت جاودان مى باشد همه و همه را از طريق فضل به آنها ارزانى داشته است ، پس او سبحانه سزاوار شكر و سپاسى بالاتر از آنست كه او را در مقام عدل سپاسگزارى كنند، از آن جهت كه اگر مى خواست به بندگان از طريق عدل رفتار كند كسى قادر به تحصيل امتياز و برترى نبود و هيچگاه استحقاق آن همه نعيم در دنيا و وعده هاى نيكو در آخرت پيدا نمى كرد، اينست كه حق تعالى خود در دو مورد اين موضوع را متذكر شده يكى در سوره البقره آيه 243 و ديگر در سوره يونس آيه 60 بر اين وجه كه : ان الله لذوفضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ يعنى : بدرستى كه خدا هر آينه خداوند تفضيل و رحمت است و لكن بيشتر مردمان همچنان كه بايد سپاس دارى نمى كنند.
اين منك الجسيم . كجاست عطاى تو كه بزرگ است يا ((كجاست آن من عظيم تو كه بر اولياء خود، بر محبان خود، بر رسولان خود؛ اراده فرمودى كه : و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ؛ پس منت گذاردم من به منتها و عطايايى كه بر اولياء صالح خود ارزانى داشتى )).
اين احسانك القديم كجاست احسان ديرينه تو؟ ((كجاست نيكويى هاى تو كه شامل نيكوكاران گذشته كردى پس مرا هم مشمول آن عطاهاى ديرينه فرماى )) يا كجاست احسان تو كه زوال ناپذير است .
اين كرمك يا كريم كجاست كرم و بخشش تو اى كريم و بخشنده ؟ آن چه را كه امام عليه السلام در اين عبارت مترادف از خداى تعالى تقاضا كرده ؛ يا در مقام جستجو برآمده : كه كجاست ستر جميل و عفو جليل و فرج قريب و رحمت وسيع و عطاى عميم و احسان قديم تو؟ و هكذا؛ خواسته هاى ديگر همه و همه در معناى اين جمله فشرده شده كه عرض مى كند: اين كرمك يا كريم بر اين تفسير كه تمام اوصاف مذكوره ؛ و اعطاى آن از طرف بارى تعالى بستگى به مقام كرم دارد؛ چه اگر كسى كريم نباشد چگونه مى تواند بخشش كند! چگونه تواند احسان كند!! چگونه مى تواند پرده پوشى كند! چگونه صاحب گذشت مى شود و خلاصه چگونه مردم جهان را در رحمت واسعه خود قرار مى دهد!؛ تمام اين خصائص و بروز اين صفات ناشى از ((كرم )) و كرامت است .
و شايد سر اين عبارات آن باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند ((به )) كرمت ((يعنى به آن چه در اين عبارات مترادف گفته شد)) يا به آن محامد بى حساب تو ((و اين بيان حالت سوگند را دارد)) كه خداى را قسم مى دهد به اين صفت كرم ؛ يا صفات عظيم ديگر؛ و پشتيبانى مى كند آن قسم را به نام محمد و آل محمد، صلى الله عليه و آله و سلم و به اين بيان قسم را تقويت مى كند؛ سپس مطلب مهمى را از پروردگار خود تقاضا مى نمايد بر اين وجه : كه به و بمحمد و آل محمد فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى : پس به كرمت و به محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برهان مرا از ناروايى ها و باز دار مرا از آن چه رضاى تو در آن نيست ، يا رهايى بخش مرا از عقاب خود؛ و به رحمتت پس خلاص كند مرا، شايد معنى چنين باشد كه چون از اين عالم تنگ و پرمحنت دنيا خلاص شوم مرا در رحمت واسعه خود قرار ده ؛ يا آن كه خلاصى و نجات ده مرا از تنگناى اين دار فانى و در آور در رحمت واسعه آن جهان باقى .
در بيان فقرات مورد شرحپرده پوشى گر كنى بر من رواست درد عصيان را همين بس يك دواست
شد حيايم از گنه كارى قليل پس تو را باشد كجا ستر جميل
گر كنى تو كرده هايم آشكار واى بر من واى بر اين حال نزار
گر نباشد مر تو را عفو جليل از كجا بر بخششت يابم دليل
گر نسازى شاملم لطف عميم پس كجا جويم ز تو فضل عظيم
آن همه احسان بى پايان كجاست آن همه بخشايش شايان كجاست
چون كه عمرى برخطا من زيستم مستحق بر اين كرامت نيستم
گر چه اوصاف تو دائم پا به جاست من خطا گويم كه آنها در كجاست
اين ((كجا)) در لفظ تاءويل ش رواست بايدش گفتن ((كجا)) لايق مراست
چه محبت ها و احسان و نعيم مى رسد بر من دمادم از كريم
پس به حق اين نعيم بى شمار هم به حق آن شه والا تبار
كه من عاصى رهانى از عذاب تا برم ره سوى جنت بر صواب
همچنان سازى خلاصم زين جهان تا پناه رحمتت گيرم امان
كن خلاص از درد و رنج و محنتم رحمتى آور ببخشا نعمتم
يا محسن يا مجمل يا منعم يا مفضل لسنا نتكل (19) فى النجاة من عقابك على اعمالنا بل بفضلك علينا لانك اهل التقوى و اهل المغفرة .
اى نيكوكار؛ اى خوش كردار، اى انعام كننده ، اى افزون دهنده ، حاشا كه ما براى نجات از عتاب و عقاب تو به اعمال خود متكى باشيم ، بلكه اتكاء ما تنها به فضل و بخشايش تو است ؛ زيرا فقط تو سزاوارى كه از عقوبتت بيمناك و به آمرزشت اميدوار باشيم .
به هيچ وجه نمى توان متكى بر اعمال گرديد
بعد از آن كه امام عليه السلام در عباراتى از پروردگار خود تقاضاى رهايى از ناروايى ها مى كند و خلاصى خود را به وسيله رحمت واسعه او سبحانه خواستار مى شود، سپس به بعضى ديگر از اسماء صفات بارى تعالى اشاره نموده و باز لطف و محبت و فضل و احسان و نعم او را يادآور مى شود و چنين مى رساند كه : با آن نعيم بى شمار، با آن همه نيكوكارى ها، با آن عطا و بخشش بى حساب كه درباره ما معمول فرمودى و الطاف شايان خود را بر ما شامل نمودى ، با ين حال و در عين حال ما از اعمال خود خائف هستيم و كردار ناپسند ما، ما را در امواجى سهمگين ، به سوى درياى مهيب خوف و بيم مى كشاند!!
پس چگونه خاطر خود را آسوده داريم و از پى نجات و رهايى از عقوبت تو بر كردار خود تكيه كنيم و حال آن كه هيچ چاره اى نيست مگر آن كه نظر توجه خود را به سوى فضل و انعام و بخششت نماييم و چشم اميد خود را به مغفرت و آمرزشت گشائيم چون تنها تو بخشنده اى و آمرزنده اى و اهليت اين مقام در شاءن بزرگوارى تو است .
در بيان فقرات مورد شرحمرحبا اى محسن نيكو شمار مرحبا اى منعم والاتبار
مرحبا اى صاحب فضل و جمال مرحبا اى معطى علم و كمال
نيكى و احسان تو بر خاص و عام كرده معنا محسن و مجمل تمام
نعمتت افزون رسد بر بندگان رحمتت شامل به دل بازندگان
گر بيايد نام فضلت در ميان بر كند اسرار غم را از نهان
با چنين حالى كه لطفت شامل است رحمتت بر اهل عصيان كامل است
نيست ما را تكيه بر اعمال خويش يا كه راه و چاره اى بر حال خويش
نه چنان آسوده خاطر بر نجات بر عمل آريم تكيه بى ثبات
تكيه گاه ما همين بس در عقاب فضل تو بر كرده ما شد حجاب
گر نبود از فضل تو ما را اميد هرگز از غفران نمى آمد نويد
جز بر آن كس كو زند بر شرك دم كه بود حاصل بر اين عصيان ندم
يك سخن گويم ز اسرار نهان با تاءمل سرش آرم در بيان
هر كه از اين عالم پر گير و دار بگذرد بر آرزوى روى يار
مى برد با خود محبت را به خاك تا ز خاك آرد برون آن عشق پاك
فضل و رحمت منتظر در كوى اوست تا رساند دوست را بر وصل دوست
تبدى ء(20) بالاحسان نعما و تعفو عن الذنب كرما فما ندرى ما نشكر اجميل ما تنشر ام قبيح ما تستر ام عظيم ما ابليت (21) و اوليت ام كثير ما منه نجيت و عافيت .
ابتدا مى كنى به احسان خود نعمت ها را، و مى بخشى به كرم خويش گناهان را؛ يعنى از راه فضل قلم عفو بر گناهان ما مى كشى ؛ پس نمى دانيم بر كدام يك از نعمت هايت سپاسگزاريم ؛ آيا تشكر كنيم از اين كه نيكويى هاى بى مقدار ما را به نظر همگان مى رسانى ؟ ((تا در نزد مردمان عزيز و محترم باشيم )) يا تشكر كنيم از اين كه پرده پوشى از كردار زشت و نارواى ما مى فرمايى ؟ ((تا خوار و خفيف نگرديم )) يا سپاس گزاريم تو را بر نعمت هاى عظيمى كه ما را به آنها متنعم ساخته اى ؟ يا بر اين شاكر باشيم كه ما را از آفات و بليات در حمايت لطف خود قرار داده ؛ نجات و عافيت بخشيدى .
در عدة الداعى در دعاى ديگر جمله اى به مضمون فقره اول آورده و عرض مى كند: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها بر اين اشاره : اى آن كسى كه ابتداء به نعمت ها مى كنى بدون آن كه نعمت گيرنده استحقاق آن را داشته باشد.
سپاسگزارى امام عليه السلام با بيان ديگر
چه بسيار نيكو امام عليه السلام با لسان ديگر در مقام سپاسگزارى برآمده و چنين مى رساند:
كه اى پروردگار به عطيت نعمت هايت بدايت گيرى ؛ و به گذشت از از معاصى ما نهايت آورى ؛ پس ندانيم كه چگونه ات سپاسگزاريم ؛ آيا به نشر جميلت شكر سپاريم ؛ يا به ستر قبيح سپاس فرستيم ؛ يا بر عطاى بزرگت ستايش نهيم ؛ يا به رستگار فرمودن از بلايا و بخشش عافيت حمد كنيم ؟
شايد مراد آن باشد: كه بر كدام از نعمت هاى تو شكرگزاريم ؟ و كجا مى توانيم بر يكى از نعيمت حد شرك را به جاى آوريم ؛ و حال آن كه نعيم تو بى شمار و هر يك شايسته شكر و سپاسى جداگانه است ؛ كه خود فرمودى : س 14ى 34 و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها و چون نعيم تو غير متناهيست و كسى نتواند آن را به شمار در آورد و همه از احصاء آن عاجز باشند، پس چگونه به شكر آنها قيام توانند كرد.
اگر ستر گناهان نبود نظام اجتماع از هم پاشيده مى شد
در باب شكر و سپاس بر: عم حق تعالى مطالبى است كه در فقرات بعد بيايد، و لكن در اين جا امام عليه السلام لطف و احسان حق تعالى را از نظر امور اجتماعى مردم كه بين آنها ارتباط و حسن ظن ايجاد مى كند يادآور شده و اگر حقا پرده از روى اعمال قبيح مردم برداشته مى شد اصلا نظام اجتماع از هم پاشيده و هيچگونه بستگى و مودت ميان خلق برقرار نمى شد، و اين از نظر كمال عطوفت است كه خداى تعالى گناه و كردار زشت بندگان را ستر مى كند و كوچكترين كار نيك آنها را منتشر مى نمايد كه اعتماد و اعتبار ميانشان برقرار باشد. و الا هر آينه اگر بندگان را از باطن يكديگر آگاه مى ساخت نظام اجتماعى از هم گسيخته و منظور اصلى از خلقت به حقيقت خود نمى رسيد.
ستر گناه مخصوص اين جهان است
و مخفى نماند: كه اين نشر خوبى ها و ستر بديها فقط مخصوص زندگانى اين جهان است و در جهان ديگر هر كس در اين دنيا به هر چيز تظاهر نموده و غير از آن چه در باطن او بوده وانمود كرده است حتى آن چه در ضمائر و سرائر خود مخفى داشته و بى توبه از دنيا رفته است در آن عالم هويدا و آشكار خواهد گرديد.
نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در باب يوم تبلى السرائر مطالبى آورده و معناى اين بيان را خوب رسانيده است .
اميرالمؤ منين على عليه السلام هم در اين باب در دعاى كميل اين بيان را به عبارت ديگر پروردنيده و عرض مى كند: اللهم مولاى كم من قبيح سترته و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته يعنى اى مولاى من چه بسيار اعمال زشت و قبيح مرا كه پوشانيدى و چه بسيار سپاس نيك كه لايق نبودم بر آن ، در نزد خلائق منتشر كردى ، بر اين اشاره كه سپاسگزارم از آن كه كردار نيكويم را آشكار كردى و اعمال قبيحم را ستر نمودى .
و اين خود يكى از سنن و صفات الهى است بلكه اين احسان به قدرى واجد اهميت است كه اصلا خداى تعالى را به معناى اين دو صفت نامبرده و چنين مى خوانند كه يا من اظهر الجميل ، و يا من ستر القبيح . اى ظاهركننده نيكوييها و اى پوشاننده بديها.
در بعضى وحى او سبحانه واقع شده كه آنچه عمل صالح توست ، بر توست پوشيدن آن ، و بر منست اظهار كردن آن .
پس اين تعليم بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام در مقام شكر نعم ، خود را عاجز دانسته با حالت استفهام و هم با لسان شگفت آورى اين دو صفت عظيم را مى ستايد.
در بيان فقرات مورد شرحاى كه در احسان نعيمت مبتداست در خبر آمد كه اين فضل خداست
ابتدا كردى به احسان در نعيم مى رسانى بخشش خود بر اثيم
بس نكويى ها كه دادى انتشار بس ز ما خوبى نمودى آشكار
بس كه كردى پرده پوشى از گناه بس گرفتى بندگان را در پناه
بس عطا و بخشش و احسان تو بس به ما آيد ز تو اكرام تو
الغرض از جانبت اى كردگار مى رسد بر ما نعيم بى شمار
بر كدام از نعمتت شكران كنيم اين نعم را با چه ما جبران كنيم
كى توان شكر تو كردن بر اساس چون كه دارد شكر تو خود يك سپاس
هر سپاسى شكر ديگر را سزاست شكر را بر شكر آن نعمت جزاست
پس ندانيمت چسان شاكر شويم بر زبان حمد تو را ذاكر شويم
هرگز از كس بر نيايد آن چنان كه تواند شكرت آرد بر زبان
ورد ما دائم همه شكرا لك است هم اميد ما به عفوت بى شك است
يا حبيب من تحبب اليك و يا قرة عين من لا ذبك و انقطع اليك
اى دوستدار آن كسى كه از راه دوستى به تو روى آورد؛ يعنى اى دوستدار آن كس كه دوستى كرد به سوى تو؛ و اى فروغ ديده آن كس كه به تو پناه آورد و از ديگران بريده تنها به تو پيوست ؛ يا بر اين معنى كه : اى روشنى بخش چشم آن كس كه به تو پناه جست و يكباره به حضرت تو انقطاع ورزيد.
سرچشمه دوستى و محبت بنده به خلاق اطاعت امر او سبحانه است
اشاره اى كه در اين فقره از دعا به كار رفته بسيار دقيق و قبلا در شرح عبارت و الحمدلله الذى تحبب الى مطالبى گذشت كه خداى تعالى چه كسانى را دوست دارد و چه كسانى شايسته اند كه دم از دوستى و محبت او سبحانه و تعالى زنند؛ و لكن در اين جا گفته مى شود كه اصلا سرچشمه دوستى و محبت بنده به خالق خود همان ايمان به وحدانيت و اطاعت اوامر اوست ، و دوستى او سبحانه بر بندگان نسبت به متابعت و پيروى آنهاست از رسولان و فرستادگانش ، همچنان كه پيغمبر خود را متذكر ساخت كه بگويد به آنهايى كه دعوى محبت با خدا مى كنند و از امر و اطاعت رسول سر باز مى زنند؛ ادعاى آنها بى مورد و شرط محبت و دوستى را به جاى نياورده اند؛ يعنى زمانى مقام دوستى و محبت تحقق پذيرد كه متابعت و پيروى كامل از فرستاده او نموده و به احكامش عمل نمايند: قوله تعالى : س 3 ى 29 قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ... بر اين معنى كه : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اگر شما دوست مى داريد خدا را و لاف محبت او مى زنيد، پس پيروى كنيد مرا ((در اوامر و نواهى ))، تا خدا شما را دوست دارد.
در منهج الصادقين ، در ذيل اين آيه شريفه آورده : كه محبت ميل نفس است به چيزى براى دريافت كمال آن چه در اوست و به جهت اين نفس خود را به آن چيز نزديك گرداند؛ پس بنده چون داند كه كمال حقى نيست مگر او سبحانه و هر كمالى كه ماسواى اوست از جانب او سبحانه است و به اوست ؛ پس حب او لله و فى الله خواهد بود، و اين مقتضى اراده طاعت و رغبت او است در هر چه موجب تقرب به او باشد. فلذا تفسير محبت را به اراده طاعت كرده اند و آن را مستلزم اتباع رسول گردانيده اند در عبادت او....
و گفته اند: مراد از محبت خدا به بنده رضاى او است از ايشان و كشف حجب از قلوب ايشان به تجاوز از تفريط ايشان و مقرب ساختن به جناب عز خود و تنويه ايشان در جوار قدس خود و تعبير از اين به محبت بر طريق استعاره است يا مقابله .
اى مردم بدانيد و آگاه باشيد!!
اى مردم بدانيد؛ چيزى بالاتر از محبت و دوستى با خداى تعالى نيست و هيچ حلاوتى شيرين تر از عوالم عشق و محبت با محبوب حقيقى نمى باشد؛ از اين جهت است كه همين آقاى بزرگوار ((حضرت سجاد عليه السلام )) در مناجات ((المحبين )) خود عرض مى كند: بار الها؛ كيست آن كه شيرينى محبت تو را بچشد و تو را بگذارد و ديگرى را برگزيند؛ و اضافه مى كند كه : اى آرزوى دل مشتاقان و اى منتها آمال دوستداران از تو مسئلت مى كنم دوستى تو و دوستى كسى را كه تو را دوست دارد و دوستى هر عملى را كه مرا به بارگاه تقرب تو رساند و تو را در نظر من از همه ما سوايت محبوبتر سازد؛ و از تو مسئلت مى كنم كه محبتم را به تو وسيله جلب رضايت گردانى و اشتياقم را به حضرتت بيشتر از شوق بر معاصيت سازى و بر من منت گذار و با ديده محبت و مهربانى بر من نگر.
و چون امام عليه السلام تمام جهات محبت را در خود ديده و از اين شربت گوارا كاملا چشيده پس با كمال قوت قلب و اطمينان خاطر در اين دعاى شريف هم محبوب خود را با لسان محبت آميزى صدا كرده و عرض مى كند: يا حبيب من تحبب اليك .
در بيان فقرات مورد شرحبشنو از من سرى از آغاز عشق تا زنم پس پرده اى از راز عشق
قبل از آن تا اين جهان آيد پديد عشق را آن آفرينش آفريد
تا كه شد عالم به خلقت استوار رمز عشق آمد در آن خلقت بكار
تا كه از گل آدمى را ساختند در درونش آتشى افروختند
آتشى باشد كه اندر جسم و جان مى زند بر دل شراره هر زمان
هر چه در عالم ببينى برقرار خلقتش باشد سبب چندين هزار
جز كه دارد يك سبب ايجاد عشق زين سبب باشد بجا بنياد عشق
تا كه خالق اين جهان بنيان نهاد عالمى مخصوص خود در آن نهاد
چون كه آثار محبت شد پديد خاص خود اين موهبت را آفريد
اى خوشا بر آن كه مهرش جلب كرد وعده ديدار خود در قلب كرد
آن كه گفتا يار من يارى نكوست ((يا حبيب من تحبب )) قول اوست
نيك باشد مهربانى از دو دوست كه مبحت از دو جانب بس نكوست
هر كه گيرد يارش او را در پناه همچنان يوسف برون آيد ز چاه
آن كه را شد رهنما در كوه طور ظلمت خضرش مبدل شد به نور
چون كه شد آتش گلستان بر خليل گفت باشد بر محبت اين دليل
نوح را چون شد مخاصم بس عجيب دشمنش يك عالم و يكتا حبيب
دشمنش گر عالمى بودى چه باك يك حبيب او را بس و يك قلب پاك
ديدى آخر از خصومتها رهيد كشتى اميد او ساحل رسيد
اى كه باشى نور چشم ديدگان اى پناه خسته و درماندگان
در محبت ما به تو دل بسته ايم از همه قطع و به تو پيوسته ايم
انت المحسن و نحن المسيئون فتجاوز يا رب عن قبيح ما عندنا بجميل ما عندك
تويى نيكوكار، و مائيم بدكار ((تو آمرزنده اى و ما گنه كاريم )) پس در گذر اى پروردگار از كارهاى زشت و افعال نارواى ما، به آن چه نيكويى و احسان در نزد تو است ((يعنى ببخش بدى هاى ما را به خوبى هاى خود.))
در تحفه العزه آورده : كه ابن شهرآشوب در ضمن احوال امام حسن عليه السلام گفته است كه چون آن بزرگوار به در مسجد مى رسد؛ سر بر مى داشت ، و يقول الهى ضيفك بباك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ، يعنى عرض مى كرد: اى خداى من مهمان تو بر در سراى تو ايستاده ، اى پروردگار احسان كننده ((اى نيكوكار)) همانا گناهكار به نزد تو آمده پس درگذر از قبايحى كه نزد من است به محاسنى كه در نزد تو است ((در گذر از بدى من به خوبى خود.))
كانون احسان ؛ و عامل فساد!!
آيا در خورشيد مى توان تاريكى يافت ؟! و آيا در هسته مركزى نور ظلمتى وجود دارد؟! نه چنانست ، ظلمت در نور معنى ندارد، همانطورى كه خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و تمام انوار ظاهر و باطن عالم از نور او ساطع است ، او سبحانه مركز و منبع تمام احسان و نيكويى هاست و خلقت عالم را بر اساس خوبى و نيكويى پايه گذارى كرده است و آنچه زشتى و نازيبايى كه در امر خلقت به نظر ما مى رسد، اين از نارسايى افكار ماست كه نمى توانيم عظمت نظم اين عالم را درك نماييم ، و همين قدر كافيست كه بگوييم : ربنا ما خلقت هذا باطلا و اين كه امام عليه السلام در اين عبارت عرض مى كند انت المحسن اشاره بر اينست كه اى خدا تو خير محض و منبع خير و كانون احسان هستى و افاضه خير از مركز خير ميسر است كما اين كه پرتوى از اشعه نورت جهانى را منور كرده است ، و او عليه السلام چنين دنبال مى كند كه و نحن المسيئون يعنى فساد و بدى ها از ماست و بكلى از شاءن تو خارج است از آن جهت كه اگر در صحنه پهناور انوارت كه عالمى را فراگرفته است شعاعى از آن به ما نرسد ما خود حاجب بوده و مانع شديم كه از فيض نور بى بهره باشيم ، و شايد خواسته است سر قول حق تعالى را در اين عبارت آشكار كند كه مى فرمايد: س 4ى 79 ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ؛ يعنى هر نيكويى كه به تو مى رسد اى آدمى از خداست ((چون او منبع فيض نيكى است )) و هر چه به تو مى رسد از بدى از قبل نفس تو يا از شآمت معاصى تو است ((چون تو خود به اراده خود عامل فحشا و فساد هستى .))
با اين حال پس امام عليه السلام چنين نمودار كرده كه اى پروردگار محو كن آثار تيرگيها را از وجود ما با پرتوى از اشعه نور خود.
در بيان انت المحسن و نحن المسيئوناى كه هستى منبع نور جهان نور تو شد آشكارا در نهان
نور عالم پرتوى از نور توست هر كه مى نازد به خود مغرور توست
نيكى و احسان تو را باشد مدام دانه لطفت كشد ما را به دام
كار تو خير است و كار ما فساد ما خصومت آوريم و تو وداد
ما گنه كاريم و تو بخشنده اى بى گنه كى شد خدا را بنده اى !
پس تو نيكوكارى و ما بدخصال اين بود ما را به تو آخر مثال
كه نباشد مثل تو اندر جهان خوبى تو در جهان باشد عيان
همچنان ما را اسرار در وجود بس بديها رشته بر هر تار و پود
بوده باشد كار ما سهو و خطا شاءن تو باشد همه لطف و عطا
بگذر از اين زشتى و كردار بد چشم از اين عصيان بپوشان تا ابد
عاصيان را جمله آور در پناه ما بد و بر خوبى خود كن نگاه
پس بگير از ما متاع خويش را در عوض بخشا ز خود درويش ما
و اى جهل يا رب لا يسعه جودك او اى زمان اطول من اناتك
و كدام جهل و غفلت است اى پروردگار من كه جود و بخشش تو آن را فرونپوشد ((كدامين نادانى و ناسپاسى است كه گنجايش ندارد آن را جود و كرم تو؟!!)) و چه مدتيست كه طولانى تر از دوران مداراى تو باشد، يا كدام زمان است كه از مدت رفق و مداراى تو درازتر باشد يعنى براى حلم و بردبارى تو حدى از زمان نمى توان قائل شد.
-
بيانى از تفسير لاهيجى
در تفسير لاهيجى آورده : كه از حضرت صادق آل محمد صلوات الله عليه و آله مرويست كه هر گناهى كه بنده مى كند اگر چه عالم باشد ليكن ، حقيقت جاهل است چه نفس خود را به واسطه معصيت در مخاطره افكند... اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقره از دعا با لسان تعجب آميزى عرض مى كند: كه اى پروردگار آيا چه گناهيست كه از روى جهالت انجام داده شود ((كه ديگر قابل بخشايش نباشد)) يعنى چه گناهى باشد!! كه از حالت جهالت به مقام گستاخى رسيده باشد! و در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد اين عبارت ، اشاره به قول حق تعالى باشد كه مى فرمايد:
س 4ى 17 انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم ..... بر اين تفسير كه خداى تعالى گناهان را كه بندگان از روى جهالت مرتكب شده و در مقام عذرخواهى برآيند و زودتر توبه نمايند از آنها در گذشته و توبه ايشان را قبول فرمايد و از اين آيه شريفه چنين مستفاد مى شود كه توبه كسانى كه از روى جهل و نادانى مرتكب خطايى شوند قبول مى شود و به مصداق خبرى كه گذشت هموم گناهان كه از بندگان صادر مى شود از روى جهالت است چون كسانى كه عاقل باشند و دانا به قبح معصيت و با خبر از نشاءه آخرت و عقوبات آن باشند؛ هيچگاه نفس خود را در دام مكر و حيله و وسوسه شيطان نمى اندازند و منابع شهوات نمى شوند تا به جهت آن مرتكب فعل قبيح شوند؛ و چنين گفته اند: كه ذكر ((بجهالة )) در اين آيه شريفه به جهت آنست كه : اختيار لذت فانيه بر لذت باقيه محض جهل است ؛ پس كسى كه به جهت لذت فانيه مرتكب معصيت شود جاهل باشد.
حاصل آن كه :
حق تعالى قبول نمى كند مگر كه از روى جهالت مرتكب عمل قبيح شوند و پيش از حضور موت توبه كنند؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند كدام نادانى باشد كه در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد بر اين اشاره باشد كه : چه شقاوت و بدبختى بالاتر از آن كه گنهكار در عين حال كه داناى به قبح گناه است و عالم بر اين كه چه عقوباتى منتظر اوست ، مرتكب جرم و خطا شود و دليرانه با جراءت نافرمانى كردگار عالم را نموده از هيچ باك نداشته باشد.
و همچنين در فقره دوم كه عرض مى كند: كدام زمان از مداراى تو درازتر است ؛ بعيد نيست كه اين عبارت به همين آيه شريفه مرتبط باشد؛ از آن جهت كه آيه شريفه قبول توبه را از گناهكاران جاهل منوط به زمان نزديك دانسته كه اكثر از مفسرين ((زمان نزديك را)) اوقات پيش از حضور موت ذكر كرده اند؛ يعنى توبه كنند در هر جزئى از زمان كه قبل از موت باشد و لذا اين لازم مى آيد كه از طرف حق تعالى نسبت به گناهكاران تا زمان توبه ايشان بردبارى و مدارا حاصل شود.
در بيان فقرات مورد شرح
آن كه از بى دانشى عصيان كند توبه كار جرم او آسان كند
از گناهان بگذرد بسيار سهل گر خطا باشد همى از روى جهل
واى اگر دانا كند عمدا گناه ره نيابد هر كجا گيرد پناه
بر خطاكاران چنين دارم گمان حين عصيان جهلشان گيرد عنان
ورنه دانان كى زند آتش به دست چون بداند سوزشش اندر پى است
پس كدامين جهل باشد در گناه كه نباشد شاملش عفو اله
يا چه دورانى بود زين حد طويل كه مدارا مى كند رب جليل
و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك و كيف نستكثر اعمالا نقابل بها كرمك بل كيف يضيق على المذنبين ما وسعهم من رحمتك .
چه قدر و ارزشى دارد كردارهاى ما در مقابل نعمت هاى تو؟ يعنى اعمال ناچيز ما در جنب انعام بى پايان تو هيچ و بى مقدار است !؛ و چگونه توانيم كردار شايسته خود را چنان زياد كنيم كه با كرم بى حساب تو برابرى كند؟ بلكه چگونه عرصه فضاى بى منتهاى رحمت تو بر گنهكاران تنگ خواهد گشت ؟ و با آن سعه رحمتت كه عالمى را فراگرفته است ؛ چگونه مجرمين در تنگناى مكافات گرفته خواهند شد؟
هر قدر كه اعمال نيكو باشد در مقابل نعم الهى ناچيز است
با وجودى كه حضرت سجاد عليه السلام عابدترين از عباد اهل روزگار بوده و كثرت عبادات آن حضرت زياده از آنست كه در اين مختصر نقل شود كه چنين مشهور است ؛ هرگاه آن حضرت از براى نماز وضو مى ساخت رنگ مباركش به زردى متغير مى شد و چون قيام به نماز مى نمود لرزه بر اندام مباركش مى افتاد و چه بسيار سجده هاى طولانى مى نمود و هنگام عبادات چنان محو آثار جبروت و كبريايى مى شد كه سر را از پا نمى شناخت و چنين گفته اند كه هميشه در امور اجتماعى كوشش داشت كه ما يحتاج بيچارگان را فراهم سازد و مستمندان را دستگيرى نمايد و خلاصه ذكر عبادات آن حضرت خود رساله اى جداگانه دارد كه در ناسخ التواريخ و كشف الغمة و منتهى الآمال و ساير كتب ديگر شرح آن مذكور است ، با اين حال و با اين مقام عبوديت ، آن حضرت در اين فقره از دعا چنين عرض مى كند: كه اى پروردگار چه هست قدر و منزلت كردارهاى ما در مقابل نعم تو؟ و اين اقرار از آن نظر است كه اگر مردم مى دانستند كه گذشته از نعمت هاى دنيوى نعمت هاى عظيم ديگرى در مقابل كوچكترين كردار نيكوى آنها در دار آخرت به آنها اعطا مى شود، هر آينه به اين اعتراف كه از امام عليه السلام صادر شده توجه مى كردند. و مى فهميدند كه در مقابل كردارشان غير از فضل الهى مواجه با هيچ نيستند كه خود فرموده : س 24ى 38 ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله . كه جزا دهد خدا نيكوكاران را به نيكوترين پاداش به آن چه بجا آورده اند يعنى بهشت عدن كه مشتمل است بر انواع نعم مرغوبه و تخت هاى مرصع مرفوعه و آن چيزهايى را كه در آن بهشت جاودانى خدا وعده داده است ، بلكه بيفزايد از فضل خود چيزهايى را از نعم كه وعده نداده باشد و در خاطر كس هرگز خطور نكرده باشد.
خدا مى داند!!
خدا مى داند كه نويسنده اين سطور به اين جا كه رسيده است نمى داند چگونه حق اين مطلب را ادا نمايد از آن جهت كه در اين باب به قدرى آيات الهى با بيانات مختلف وارد شده كه بيان هر يك از آن عبارات مقام شوق را به حدى بالا مى برد كه خواننده را از خود بى خود مى نمايد، ولى چه بايد كرد كه در صفحات اين كتاب شريف مجال كوتاه و بيان آنها شايد ما را از مقصد اصلى باز دارد؛ همينقدر از نظر ارتباط اين فقره از دعا به بسيارى از آيات الهى ، متذكر مى شويم كه در موارد زيادى در قرآن مجيد خداى تعالى جزاى نيكوكار را در دار آخرت به احسن وجهى تشريح كرده است و هر يك را نسبت به مقدار كرده هاى آنها وعده هاى نيكو و پاداش ابدى داده است ، ولو اين كه اعمال حسنه آنها در دنيا در لحظه كوتاهى انجام گرفته باشد.
پاداش نيكوكاران در مقابل كردار آنها
سوره البقره آيه 24 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار....
مژده ده اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيكوكاران با ايمان را ((در مقابل كارهاى شايسته اى كه كرده اند))، كه از براى ايشان مهيا شده است در دار آخرت بوستان هاى متعدد كه از غايت كثرت اشجار روى زمين آنها پوشيده شده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و اطعمه مختلفه موجود باشد ((كه به مجرد اراده ، از آنها استفاده خواهند كرد)) و در دنباله اين آيه شريفه بيانى دارد كه انواع منافع و لذات را براى نيكوكاران جمع كرده است .
و چنين گفته اند: كه ذكر جمع در ((جنات )) به جهت آن است كه بساتين بهشت هفتند، كه عبارتند از جنت فردوس و جنت عدن و جنت نعيم و جنة الخلد، و جنت الماءوى و جنة عاليه ، و دارالسلام كه هر يك از آنها مراتب و درجات متفاوته دارند بر حسب تفاوت اعمال و ذكر هر يك جداگانه و مكرر در قرآن مجيد شده است .
جنت فردوس
سوره الكهف آيه 107 ان الذين آمنوا و عملواالصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا.
بدرستى كه آنها كه ايمان آوردند و نيكوكارى كردند از براى ايشان مهيا شده است بهشت هاى فردوس يعنى بوستان هايى مشتمل بر اشجار آراسته و پاكيزه ؛ و مرويست كه فردوس ارفع درجات جنان است .
جنات عدن
سوره مريم آيه 61 جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماءتيّا.
آن بهشت هايى ((بهشت هاى با اقامت و خلود)) كه وعده داده است خداى تعالى بندگان خود را در حالتى كه غايب اند از ايشان يا ايشان از آنها غايب شده اند و گويند كه چشمه تسنيم در جنات عدن باشد و آن جنت را هيچ چشمى نديده و بر خاطر هيچ بشرى نگذشته و آن جا مقام انبيا و صديقان و شهدا باشد، و اين چنين بهشتى از براى نيكوكاران آماده است و بدرستى كه وعده خداى تعالى آمدنى و آينده است و محقق الوقوع باشد و در تفاسير روايات بسيارى از اهميت اين مقام ذكر شده است .
جنات نعيم
سوره لقمان آيه 8 ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم .
آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كارهاى شايسته كردند از براى آنها بهشت هايى با نعمت است و ثابت است نعيم آن جنات از براى ايشان در حالى كه در آن جا جاويد باشند و در 11 مورد است كه خداى تعالى در قرآن مجيد ذكر جنات نعيم را كرده از جمله در سوره الواقعه مقام مقربين را در اين جنت ذكر كرده است كه : اولئك المقربون فى جنات النعيم يعنى آن گروه ((سابقان )) نزديك گردانيده شده اند از روى درجه و مرتبه كه درجات
ايشان نزديك است به عرش خداى در جنات نعيم ، و در آن جا بوستان هاييست كه به انواع نعمت و كرامت آراسته شده است مراد آن است كه ايشان در اعلى درجات جنات و ارفع مراتب آن خواهند بود كه نزديك عرش او سبحانه است و مستغرق بحار رحمت بيغايت و كرامت بى نهايت شوند - و در عبارات ديگر جايگاه متقين را هم در اين مقام ذكر كرده كه مى فرمايد: ان المتقين فى جنات النعيم .
جنت الماءوى
سوره السجده آيه 19 اما الذين آمنوا و عملواالصالحات فلهم جنات الماءوى نزلا بما كانوا يعملون .
و اما آنان كه گرويده اند و كردار شايسته كردند پس از براى ايشان است بوستان هايى كه ماواى حقيقى است ، چه دنيا منزليست كه ناچار از آن ارتحال مى بايد كرد به خلاف عقبا كه دارالخلود است و گويند كه جنت الماوى جنتى از جنان كه بر يمين عرش است كقوله تعالى و لقد رآه نزلة اخرى ، عند سدرة المنتهى ، عندها جنة الماوى و از ابن عباس مرويست كه تسميه آن به ماءوى جهت آن است كه ارواح شهداء و صلحا در آن جاى مى گيرند و حق تعالى در روز قيامت آن را به مؤ منان خاص العقيده و مخلص العمل دهد.
و اعطاى اين بهشت بر نيكوكاران با ايمان به منزله پيشكشى باشد، يعنى ماحضرى كه براى مهمان آورند، و پس از دخول در اين بهشت ، نعم كليه كه به كنه آن نتوان رسيد به ايشان ارزانى دارند از جهت آن كه كردار شايسته آنها ايشان را مستحق اين كرامت كرده است .
جنات عاليه
در سوره الحاقه در شرح روزى كه محاسبه بندگان نزد پروردگارشان عرضه مى شود در حالات آن گروه از مردم كه نوشته كردارشان را به دست راستشان داده مى شود مژده مقام خلود آنها را فى جنة عاليه مى دهد، يعنى آنها در بهشت جايگزين مى شوند كه بلند است مكان آن يا مرتفع است درجات و ابنيه و اشجار آن ، و گفته اند آن بهشتى كه در آسمان است ((و شايد اشاره به همان اعلى عليين باشد.))
در ذكر دارالسلام
سوره يونس آيه 25 و الله يدعوا الى دار السلام و در سوره انعام آيه 127 لهم دار السلام عند ربهم .
بر اين تفسير: كه خداى تعالى مى خواند بندگان خود را به سوى سراى سلامت از زوال و نقص و كدورت و ساير آفات و عاهات و نكبات و بليات و شايد مراد همان جنت نعيم باشد كه محتويست به راحت بى محنت و كرامت بى اهانت و نعمت بى انقطاع .
حاصل مطلب
حاصل آن كه بيان ما در اين جا از ذكر اوصاف بهشت نبود بلكه اگر بخواستيم بر اين بيان بپردازيم هيهات كه بتوانستيم كوچكترين مناظر و ضعيف ترين عوالمى از آن را مجسم سازيم و بديهيست كه كيفيت و اوصاف آن زياده از آن است كه در اين مختصر گنجانيده شود، و لكن در اين جا منظور از ذكر اعمال بى مقدار و كردار ناچيز ماست در مقابل نعمت هاى پروردگار عالم و اين كه چگونه امام عليه السلام و با چه لسان تشكرآميزى اين بيان را متذكر شده و عرض مى كند:
و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك
در بيان فقرات مورد شرحگر بسنجى ارزش كردار خويش يك جو ارزش باشدت از كرده بيش
گر بگيرى كار نيكان را قياس باشد آنها قولشان بر اين اساس
خود چه باشد ارزش كردار ما؟ پيش انعام تو اى دلدار ما
آن همه احسان و آن بى حد نعيم آن پياپى جود و بخشش از كريم
در عوض ما را چه باشد كرده اى چه كند در نزد آقا برده اى ؟
كه ندارد چيز ديگر غير جان يك اشاره بس پى تسليم آن
آن كه را مايه نباشد هيچ هيچ پس از او روى توقع را بپيچ
من چه دارم كه فرستم نزد دوست يا كه چشمم بر چه اعمالى نكوست
اين مثل كه در عوام آيد به كار كاسه جايى بر كه باز آرد تغار
كاسه خالى ندارد تحفه سود گر فرستى نزد هر صاحب وجود
هان شنيدم كه نداران را كريم دست خاليشان بگيرد بر نعيم
كى توان افزون نمودن كرده را تا به حد نعمت حق بنده را
يا چسان كردن مقابل اين نعيم كه بود در خورد مقام آن كريم
بلكه ما را باشد اين بسيار ننگ كه به وسع رحمت آيد عرصه تنگ
چون كه باشد صحنه رحمت وسيع همچنان در آن مقاماتى رفيع
من نديدم عالمى زينسان عريض هر كه داخل ، شد ز فيضش مستفيض
يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة .
اى كسى كه عرصه مغفرت و آمرزشت وسيع و دو دست اقتدارت به رحمت گشاده است .
يعنى اى آمرزنده گناهكارانى كه جرمشان قابل بخشش نيست ، و اى آن كه در ميان دو دست قدرت خود صحنه پهناور رحمت را توسعه بخشيدى و در آن ميان جود و كرم خود را بر خاص و عام ارزانى داشتى !
خداى تعالى بسيار آمرزنده است
و اين عبارت دو نام شريف از اسماء الهى است كه اصلا خداى تعالى در قرآن مجيد خود را چنين معرفى كرده و در سوره النجم در قسمتى از آيه 32 چنين مى فرمايد كه : ان ربك واسع المغفرة . يعنى بعد از آن كه در آيه قبل متذكر مى شود، پاداش نيكوكاران را به مثوبت نيكو كه آن رياض جنان است و سزاى بدكاران را به عقوبت آن چه عمل كرده اند كه آن عذاب نيران است و همچنين شرحى در صفت نيكوكاران و اجتناب كنندگان از گناهان كبيره بيان مى كند، سپس چنين مى فرمايد: كه به تحقيق پروردگار تو بسيار آمرزنده است .
عالم ربانى ملافتح الله كاشانى در ذيل اين عبارت چنين آورده است : كه مغفرت او بر وجهى وسيع است كه به همه گناهان وارسيده ، و مى شايد گفت كه ذكر اين كلام در عقب وعيد گناهكاران و وعد نيكوكاران به جهت آن باشد كه تا صاحب كبيره از رحمت واسعه او ماءيوس نباشد و توهم وجوب عقاب نكند.
چنين گويند: كه يكى از اكابر در مناجات مى گفته : بار خدايا اگر همه عالم را بسوزى مشتى خاك را سوخته باشى و اگر همه عالم را بيامرزى مشتى خاك را آمرزيده باشى ؛ ندايى به او رسيد كه : ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم
در عدة الداعى آورده كه روايت كرده عمر بن شعيب از پدر خود و او از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم :
كه جبرئيل عليه السلام دعاى معروف يا من اظهر الجميل را با بشارتى از ثواب كلمات آن از براى پيغمبر اكرم هديه آورده و در ضمن شرح ثواب قرائت عبارات گفته است كه چون كسى گويد: يا واسع المغفرة خداى تعالى بگشايد از براى او هفتاد در رحمت ؛ پس او فرو رود در رحمت خداى عز و جل تا وقتى كه بيرون رود از دنيا، و هرگاه گويد: يا باسط اليدين بالرحمة بگستراند خداى تعالى دست خود را بر او به رحمت .
در باب مغفرت و آمرزش خداى تعالى مطالبى بسيار است كه شرح اغلب از آنها به مناسبت در اين كتاب بيايد.
خداى تعالى بسيار آمرزنده استگر گنه كارم بسى دارم اميد كه به غفران داده اى ما را نويد
من كه سر تا پا غريق رحمتم كى ز رحمت آورى در زحمتم
خود بگفتى رحمتم باشد وسيع چون گناهان را بيامرزم جميع
پس نباشد غم مرا در كار خويش گر گناهم باشد از اندازه بيش
ليك دارم خجلت از روى سياه كه بعصيان عمر خود كردم تباه
دانم آخر بخششت آيد به كار بگذرى از من ولى من شرمسار
خوش بگفتا هاتفى از غيب دوش كه گنه بخشد خداى جرم پوش
هر كسى اين مژده رحمت شنيد در محبت سر ز پا از خود نديد
آرى اين خود شيوه جانان بود كه خلاف از ما، گذشت از آن بود
پس خطا باشد زنم بر عشق لاف ! باشد عاشق آن كه مى بخشد خلاف
اى كه باشد رحمتت از حد وسيع لطف بنما داخلم كن بى شفيع
فو عزتك يا سيدى فوانتهرتنى (22) ما برحمت من (23) بابك و لا كففت عن تملقك لما انتهى الى من العرفة بجودك و كرمك
پس به عزت و بزرگواريت قسم ؛ اى آقاى من ؛ اگر مرا از پيشگاه رحمت و مغفرت خود برانى ، از تو دورى نجويم و روى برنتابم ، و چندان كه عنايتم نكنى از تملقت باز نايستم ، و اين سماجت و اصرار من بر در آستان تو از معرفتى است كه به جود و كرمت يافته ام يعنى شناختم تو را به وسعت رحمت و بخشش بافضيلت !
سوگند به عزت خداى تعالى ! العزة لله جميعا
تمام عزت هاى دنيا و آخرت از حق عز و جل مى باشد و او سبحانه غالب و عزيز مطلق است كه خود در قرآن مجيد مكرر فرموده : يعنى جميع عزت از جانب اوست و به هر كس كه خواهد عزت مى بخشد، قوله تعالى : تعز من تشاء، و همچنين است هر كس كه براى خود عزت و شرف و ارجمندى خواهد بايد كه از صاحب و مالك عزت طلب كند همچنان كه به عزت او رسول و مؤ منان عزيز و ارجمند مى شوند و او سبحانه از براى اولياى خود كه در قرآن مجيد عزت را آورده عطف به عزت خود داده كه مى فرمايد: و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين كه در واقع عزت هر فرد و هر چيز در عالم از عزت او سبحانه است و گفته اند: كه عز خداى تعالى پنج است : عز ملك و بقاء، عز عظمت و كبرياء، عز بذل و عطاء، عز جلال و بها، عز رفعت و علا.
پس با اين حال امام عليه السلام بعد از آن كه خداى تعالى را به وسعت مغفرت و گشادگى رحمت مى خواند؛ سپس به اين مقام عظيم ((عزت و جلال او)) سوگند ياد كرده و مطلب مهمى را عرضه مى دارد، و او عليه السلام در اين عبارت رمز بسيار دقيقى به كار برده كه يك حالت ناچيز را تواءم و آميخته با سوگند كرده و عرض مى كند به مقام عزت قسم اى پروردگار اگر مرا از درگاهت برانى بجاى ديگر نخواهم رفت ((يعنى كجا مى توان رفت و چگونه مى توان از وى دورى نمود و حال آن كه همه جا و هميشه به ما نزديك و هيچگاه از سلطه اقتدار او بيرون نخواهيم رفت )) و چون امر چنين است عرض مى كند: و لا كففت عن تملقك دست نمى كشم از تملق تو ((و باز نمى ايستم از التجا و التماس به سوى تو)) از آن جهت كه مرا معرفتى حاصل ، و ثابت شده است كه تو صاحب جود و كرم هستى .
در بيان فقرات مورد شرحچون به عزت كردمت سوگند ياد خاطر افسرده شد زين كرده شاد
تو عزيزى اصل عزت در جهان باشد از تو منصب شاهنشهان
عز جاه و عز ملك و عز مال جمله باشد از وجود ذوالجلال
عز رفعت عز بخشش با عطا باشد از آن ذات پاك كبريا
پس قسم بر عزتت اى كردگار كه نگيرم من ز درگاهت كنار
گر برانى عاصيان از نزد خويش من ز خجلت بر ندارم سر ز پيش
گر نباشى بر دلم فريادرس هرگز از تو رو نتابم سوى كس
گر نگيرى ظلمت جسمم به نور نورت از ظلمت كجا ماند به دور
از تملق بر نگردانم زبان تا كنى دعوت مرا سوى جنان
همچنان دارم بس از تو التماس تا به خوبانم دهى آنجا تماس
اين كه دست از دامن تو نگسلم معرفت شد از تو حاصل در دلم
كه تويى بخشنده عز و بقا صاحب جود و كرامت با سخا
و انت الفاعل لما تشاء تعذب من تشاء كيف تشاء و ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء؛ لا تسئل عن فعلك و لا تنازع فى ملكك و لا تشارك فى امرك و لا تضاد فى حكمك و لا يعترض عليك احد فى تدبيرك لك الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين .
تويى كه هر چه اراده فرمايى به جا آورى ؛ و عذاب كنى هر كس را كه خواهى ، به آن چه كه خواهى ((به آن اندازه كه مقصرش شناسى )) و به هر كيفيت كه اراده فرمايى ، و مورد بخشايش و رحمت قرار دهى هر كه را كه خواهى ؛ و به خواست خود از خوان رحمتت بهره مند سازى به هر نحو و به هر طريق و هر كيفيت كه خواهى .
((هر كس را كه خواهى مستحق رحمت يا مستوجب زجر و شكنجه قرار دهى )) بر كرده هايت كسى را ياراى دم زدن نيست و در امور سلطنت مطلقت احدى را قدرت منازعت نه !! و انباز گرفته نمى شوى در امر و فرمانت ، و عناد كرده نمى شود در حكمت ؛ يعنى كسى را آن لياقت نيست كه با حكمتت مخالف باشد، و هيچكس را شايستگى نه كه به تدبيرت معارض شود ((يا در كار ساختمان اين عالم بر تو اعتراض نمايد)) چون از براى تو است آفرينش و فرمانفرمايى اين جهان و آن جهان ؛ اى بزرگوار پروردگار عالميان .
-
يك سلسله از حقايق قرآن مجيد
امام عليه السلام در اين عبارات يك سلسله از حقايق قرآن مجيد را به لسان دعا در آورده و بعد از آن كه به عزت پروردگار سوگند ياد مى كند كه ((اگر رانده شود از آستان او سبحانه روى بر نخواهد تافت )) سپس علت رها نكردن و اصرار خود را بر آن درگاه چنين مى رساند: كه او عز و جل فاعل لما يشاء است و گواه فرمايش آن جناب در قرآن مجيد بسيار روشن است كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : ان الله يفعل ما يشاء؛ يعنى خدا مى كند آن چه را كه بخواهد و از آن طرف در آيات بسيارى با بيانات مختلف اين حقيقت را تشريح فرموده و جايى مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ يعنى هدايت مى كند هر كه را خواهد و جاى ديگر: يضل من يشاء؛ و به خود وامى گذارد هر كه را خواهد؛ و همچنين عبارات ديگر: يزكى من يشاء؛ و يرزق من يشاء و يخلق من يشاء و يعذب من يشاء؛ و ينصر من يشاء، و يبسط الرزق لمن يشاء؛ و يدخل من يشاء فى رحمته و خلاصه به مصداق معناى جامع كه فرموده يفعل ما يشاء و يحكم ما يشاء تمام اين عبارات فرمانفرمايى مطلق او را سبحانه تثبيت مى نمايد و اين معنى را مى رساند كه غير از او سبحانه هيچكس و هيچ چيز در امور مؤ ثر نيست .
مطلبى در جبر
و لكن بديهى است كه نبايستى اين توهم پيش آيد كه اين مطالب قرآنى را اهل ((جبر)) براى خود دست آويزى قرار دهند و بگويند حال كه چنين است ؛ و تمام امورات به خواست بارى تعالى است كسى را اختيارى براى تحصيل مقامات دنيا و آخرت نيست ؛ نه چنين است !! و اين موضوع خود بحث مفصلى دارد و مسئله مهم است كه بزرگان دين از طريق ادله و براهين قرآنى آن را حل نموده اند و اين مختصر گنجايش آن را ندارد؛ لكن همينقدر متذكر مى شويم كه بعضى از آيات قرآن مجيد را نمى توان به تنهايى تفسير نمود و نتيجه گرفت بلكه متممى دارد كه بايستى به كمك آيات ديگر با عبارات مقدم و موخر آن معناى واقعى را درك نمود؛ مثلا اين كه خداى تعالى مى فرمايد: يضل من يشاء؛ بايستى ديد كه خود حق تعالى در خصوص چه دسته اى اين بيان را آورده ، چون در مقابل مى فرمايد:
و يضل الله الظالمين ؛ يا كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب و نيز عبارات ديگر؛ پس معلوم مى شود كه خداى تعالى چه سنخ از بندگان را در معرض گمراهى قرار مى دهد؛ و همچنين در مقام هدايت كه مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ در مقابل چه عبارات بسيارى بر اين مضامين آورده كه لا يهدى القوم الفاسقين ؛ لا يهدى كيد الخائنين ؛ لا يهدى من هو كاذب كفار؛ و هكذا؛ پس معلوم مى شود كه چه كسانى در مسير ضلالت و يا هدايت قرار مى گيرند؛ و مقدمه اضلال و هدايت حق بدست بندگان جارى مى گردد؛ و همچنين در عبارات ديگر آنها كه مورد رحمت و آنها كه مورد سخط و غضب خداى تعالى قرار مى گيرند همه از نتيجه و بازگشت اعمال و افعال ايشان بوده و بلاترديد در امور تكليفى اختيار از احدى سلب نيست و همانطور كه گذشت در اين باب مطالب بسيار است كه ادامه آن ما را از مقصد اصلى باز مى دارد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) چاپ اول از صفحه 184 الى صفحه 191 در باب ((مطالبى در جبر)) اين موضوع را به طور اختصار و به قدر توانايى از نظر قرآن حلاجى كرده است طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
مراجعه به اصل مطلب
از اصل مطلب دور نشويم كه امام عليه السلام عرض مى كند انت الفاعل لما تشاء اشاره بر اين كه خداى تعالى بكند آن چه را كه خواهد و هيچكس او را منع نتواند كرد چه او غالب و قادر مطلق است و ماسواى او در نهايت عجز و افتقار و مذلت و احتياج ؛ سپس چنين دنبال مى كند كه لا تسئل عن فعلك و اين اشاره به همان قول حق تعالى باشد كه در قسمتى از آيه 21 سوره انبياء مى فرمايد:
لا يسئل عما يفعل ؛ يعنى پرسيده نشود او سبحانه از آن چه مى كند به جهت عظمت و سلطنت ذاتيه و تفرد به الوهيت ؛ و يا به سبب آن كه در عقول مركوز است كه هر چه كند عين حكمت و صواب باشد و معلل به دواعى مصلحت است ؛ چون مقرر است كه مشيت او سبحانه تابع حكمت او است .
امر و فرمان در جهان آفرينش تنها در قدرت پروردگار است
سپس ادامه مى دهد كه اى پروردگار در پادشاهيت كسى را قدرت منازعه نيست و در حكومت و فرمانفرماييت هيچكس تو را انباز نباشد و با تو عناد نتواند ورزيد و در تدبير تو در ((ملكدارى )) كسى را ياراى اعتراض نيست و در پايان اين بيانات عرض مى كند:
لك الخلق و الامر تبارك الله العالمين و اين عبارت عين قول حق تعالى است كه در سوره اعراف آيه 54 مى فرمايد: لا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين و شايد امام عليه السلام اين عبارت را در اين جا از آن نظر به كار برده كه اين جمله متمم آيه ايست كه رمز عالم خلقت و آفرينش آسمان ها و زمين را به نحو جالبى بيان مى دارد و امر و قدرت حق تعالى را به صراحت آشكار مى سازد؛ بر اين وجه كه از اول آيه شريفه مى فرمايد: پروردگار شما پروردگاريست كه مستجمع جميع صفات كمال است ؛ اوست آن كس كه بيافريد آسمان ها و زمين را بى ماده و آلتى در مقدار زمان شش روز ((اگر چه قادر بود كه به چشم زدنى همه چيزها را بيافريند)) اما به جهت آن كه بندگان را تعليم كند كه در كارها تعجيل نكنند و با تاءنى كار نمايند به مدت شش روز آنها را بيافريد؛ پس مستولى شد اراده او بر آفرينش عرش به راستى و استقامت ؛ و در كشيد شب تاريك را به روز روشن و بيافريد آفتاب و ماه و ستارگان را در حالى كه رام شده گانند به فرمان او، و به قضاء و تصرف او؛ يعنى مطيع فرمان اويند در مجارى خود به تدبير وضع آن ((و خلق آنها به جهت منافع عباد است )) سپس در پايان اين عبارت از نظر بيان قدرت كامله خود مى فرمايد: الا له الخلق و الامر يعنى بدانيد و آگاه باشيد كه همانا او راست امر و فرمان و آفرينش جميع مكنونات و همه كائنات ؛ و مر او راست فرمان نافذ كه مقرون به مصلحت باشد؛ چه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور اوست نه غير او و بزرگ است خداوند به وحدانيت در الوهيت و فردانيت و ربوبيت كه او پروردگار جهانيان است .
و در موارد بسيار ديگر از قرآن مجيد است كه خداى تعالى امر و فرمان و دستور را در عالم ، خاص خود قرار داده ؛ جايى مى فرمايد: بل لله الامر جميعا و جاى ديگر قل ان الامر كله لله يعنى تمامى امر و فرمان در قدرت پروردگار عالميان است ((حاشا و كلا كسى را كه غير از اين گمان داشته باشد.))
در بيان و انت الفاعل لما تشاء
اى تويى فرمانرواى انس و جان جمله فرمان باشدت اندر جهان
آن كه را خواهى رهايى از عذاب وان ديگر خواهى ببخشايى ثواب
آن كه را خواهى كنى خوار و خفيف ديگرى را هم عزيز و هم شريف
هر كه را هر چه خواهى هر طريق يا سخط يا رحمت آرى بر غريق
عزت و ذلت همه فقر و غنا باشد از تو چون زدى اول بنا
صادق آمد قول يحكم ما يريد چون كه يفعل ما يشا را شد مزيد
گر بگيرى بر عذابم يا ثواب كس نپرسد علت زجر و مثاب
معنى قدرت همين باشد كه شاه هم كند آزاد و هم بخشد گناه
نه معارض باشدش در كار خويش نه مشارك كرده بر خود يار خويش
من نديدم قادرى زينسان مطاع كه نيارد كس به فرمانش نزاع
آفرين بر خلقتت صد آفرين كه به فرمانت بود عرش و زمين
امر تو نافذ سراسر در جهان حكمت اجرا آشكارا و نهان
نيست جز تو كس مدبر در امور تو پديدآرنده حزن و سرور
هم اهانت از تو باشد هم كرام هم نكوكاران ببخشى هم لئام
نيست در حكم تو انباز و شريك چون كه خواندى مقتدر خود را مليك
خود تبارك گفته اى در امر خويش تا نگويد ديگر از آن گفته بيش
چون نباشد رعيتى را اين سلوك كه كلامش بهتر آيد از ملوك
يا رب هذا مقام من لا ذبك و استجار بكرمك و الف احسانك و نعمك و انت الجواد الذى لا يضيق عفوك و لا ينقص فضلك و لا تقل رحمتك .
اى پروردگار من ؛ همانا اينست و چنين است ، مقام و ايستادنگاه كسى كه پناه آورد به حضرت تو و زنهار جوينده است به كرمت ((يعنى توسل جسته است به كرم تو)) و الفت گيرنده است به احسان و نعمت تو؛ و تويى آن بخشاينده كه وسعت ميدان عفوت هيچگاه تنگى نگيرد و هر قدر افزونى بخشى از فضل تو كاهيده نشده و نقصان نپذيرد و آن چه و هر مقدار كه از درياى رحمتت يا از خزائن كرمت برداشته شود از آن كم نيامده و هيچ قلت نيابد.
هنگام سحر بهترين اوقات ((و بهترين مقام )) براى افشاى راز و نياز با پروردگار است
بعد از آن كه امام عليه السلام چنين نمودار كرد: كه قدرتى در عالم بالاتر از قدرت بارى تعالى نيست ؛ و او سبحانه همه كاره است ؛ سپس اشاره بر اين فرمايد: حال كه امر چنين است و تمام امور دنيا و آخرت در قبضه اقتدار اوست ؛ پس اينجا جائيست ((يا چنين مورد دارد)) كه تنها بايد پناه به حضرت او جست ؛ يعنى همه چيز را بايد از او مسئلت كرد و از او خواستار شد: هدايت و ارشاد، عزت و اكرام ، عفو و بخشش ، نيكويى و احسان .
در تحفة الاعزه : در ذيل اين عبارت يا رب هذا مقام من لا ذبك آورده : كه ممكن است معنى زمانى ملحوظ باشد ((يعنى اى پروردگار من اين زمان يا اين وقت سحر هنگاميست كه به تو گرايند و بر تو پناه جويند)) كما اين كه در قنوت وتر دارد: هذا مقام العائذ بك من النار.
نگارنده گويد: بعيد نيست كه معنى چنين باشد؛ از آن نظر كه اولا وقت خواندن اين دعاى شريف در ثلث سوم ((وقت سحر)) شب هاى ماه مبارك رمضان تعيين شده كه بهترين اوقات و هنگام راز و نياز و اقرار به گناهان و موقع تقاضاى عفو و بخشش است ؛ و در ثانى مرحوم محدث قمى رحمة الله عليه در مفاتيح بعد از دعاى ابوحمزه ثمالى دعاى ديگرى از مصباح شيخ نقل كرده كه آن را هم اختصاص به وقت سحر شب هاى ماه مبارك رمضان داده و داراى مضامين بسيار عالى مى باشد كه از جمله : بعد از آن كه خواننده اصرار در طلب عفو و بخشش مى نمايد سپس چنين مسئلت دارد كه همين امشب و همين ساعت ((وقت سحر)) رحم كن بر من و پاك كن دلم را از ريا و زبانم را از دروغ و چشمم را از خيانت و هكذا.... و شاهد اين جا مى باشد كه بعد از آن ، دعا را به اين عبارات دنبال مى كند: يا رب هذا مقام العائذ بك من النار، هذا مقام المستجير بك من النار، هذا مقام المستغيث بك من النار، هذا مقام الهارب اليك من النار، هذا مقام من يبوء لك بخطيئته و يعترف بذنبه و يتوب الى ربه ، هذا مقام البائس الفقير، هذا مقام الخائف المستجير، هذا مقام المحزون المكروب ، هذا مقام المغموم المهموم ، هذا مقام الغريب الغريق ، هذا مقام السمتوحش الفرق ، هذا مقام من لا يجد لذنبه غافرا غيرك و لا لضعفه مقويا الا انت و لا لهمه مفرجا سواك يا الله يا كريم .
بر اين معنى و بر اين اشاره كه اين شب و اين ساعت و اين وقت سحر موقعيست كه پناه جويند به تو از دوزخ و اين مقام دادرس جوى تو است از دوزخ ، اين مقام گريزان به تو است از دوزخ ، اين مقام كسى است كه بار خطا برايت به دوش دارد و اعتراف به گناه كند و توبه كند به درگاه پروردگارش اين مقام بيچاره و ندار است ؛ اين مقام ترسان و پناهگير است ، اين مقام اندوهناك و گرفتار است ، اين مقام غمنده و پريشان است ؛ اين مقام آواره غرقه است ، اين مقام وحشت زده لرزنده است ، اين مقام كسى است كه نيابد براى گناهش آمرزنده اى غير تو، و نه براى ناتوانيش نيروبخشى جز تو، و نه براى گشاينده گره از كارش گشاينده اى جز تو اى خداى كريم .
پس به اين اعتبارات مى توان ((مقام )) را در مورد شرح موقعيت زمانى معنى نمود، به خصوص اين كه وقت سحر كه در اينجا اشاره به آن شده است فضيلتى بسيار دارد و از شريف ترين اوقات شبانه روز است كه از نظر استجابت دعا در آن وقت خود بحثى جداگانه دارد و در كتب ادعيه شرح آن كاملا مذكور است و معناى همين عبارات مترادفى كه گذشت خود اهميت اين موقعيت ، و مقام سحر را مى رساند.
در بيان فقرات مورد شرحچون تو را تنها بود قدرت تمام پس پناهگاهم تويى در هر مقام
تا كه بر احسانت الفت يافتم هر مقامى بر درت بشتافتم
خو گرفتم بر نعيمت هر زمان چون نمودى رحمت خود را عيان
گر ببخشى خلق عالم از كرم كم كجا آيد ز جودت يك درم
ور كنى از فضل خود بخشش زياد لا تقل رحمتك انت الجواد
هر چه باشد بخششت از حد برون رحمتت گردد فزون اندر فزون
پس بگيرم در پناه تو امان هر مكان و هر مقام و هر زمان
و قد توفنا من بالصفح القديم و الفضل العظيم و الرحمة الواسعة .
همانا واثق شديم به عنايت قديمت ؛ يعنى بدرستى كه اعتماد يافته ايم به گذشت ديرينه تو؛ و نيز وثوق و اعتماد پيدا كرده ايم به فضل عظيم تو كه و الله ذوالفضل العظيم و همچنين پشت گريمى و اعتماد ما به رحمت واسعه تو است .
حاصل تمام معانى در چند كلمه
اگر خواننده عزيز تا اين قسمت به شرح اين دعاى شريف توجه كرده باشد خواهد يافت كه تمام مطالب روى چند موضوع بيشتر دور نمى زند؛ يك قسمت در شناسايى و تحميد و تقديس و سپاس خداى تعالى و قسمت دوم در طلب عفو و اقرار به گناه و ذكر نعم و مسئلت در خير دنيا و آخرت ، و قسمت سوم در ذكر بعضى از صفات او جل شاءنه ، از قهر و انتقام ، عفو و بخشش ، حلم و بردبارى ، جود و كرم ، و فضل و رحمت مى باشد؛ كه اساس اين دعا و شايد ادعيه ديگر بر همين چند كلام پايه گذارى شده است و بيان ذكر اوصاف در اين كلام از نظر آنست كه چون هر يك از صفات در واقع مظهر پذيرش هر يك از خواسته ها مى باشد از اين جهت هر يك در عباراتى با بياناتى مختلف آورده شده تا به ذكر آن اوصاف از خاصيت معناى آنها نتيجه گرفته و مراد حاصل شود.
و لكن قابل توجه آنست كه امام عليه السلام با وجودى كه در مقام دعا حالت خوف و رجاء خود را كاملا نمودار كرده ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در عين حال فضل و رحمت بارى تعالى را بيشتر يادآور شده و به خصوص در ميدان وسيع رحمت پافشارى زيادى كرده است ، همچنان كه در همين دعاى شريف جايى عرض مى كند: پروردگارا شناختم تو را به وسعت رحمت ، و جاى ديگر: كجاست رحمت واسعه تو؟ و در مقامى عرض مى كند: چگونه تنگ گرفته مى شود بر گناهكاران و حال آن كه دامنه رحمت تو وسيع است ؛ و در عبارت مورد شرح چنين اشاره مى فرمايد كه همانا اعتماد يافته ايم به رحمت واسعه تو و نيز در صحيفه سجاديه و بعضى از ادعيه منسوبه ديگر به آن بزرگوار ديده مى شود كه در باب رحمت خداى تعالى بيانات بسيارى آورده شده است و نه تنها دعايى كه از حضرت سجاد عليه السلام رسيده چنين باشد بلكه شايد اكثر دعاهايى كه از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين رسيده اين طور است ، كما اين كه اميرالمؤ منين عليه السلام دعاى كميل را به اين عبارت افتتاح كرده و عرض مى كند: اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء يعنى در اولين بيان خود وسعت رحمت الهى را متذكر شده و عرض مى كند: بار الها از تو مسئلت مى كنم به رحمتت كه همه چيز را فرا گرفته است ؛ و شرح مبسوطى كه در كتب ادعيه در باب رحمت بارى تعالى مذكور است در اين جا مجالى براى بيان آن نيست و همين اندازه متذكر مى شويم ؛ كه نقل است از صدوق عليه الرحمة از يكى از ائمه هدى كه چون قيامت قيام كند آنقدر رحمت الهى وسعت يابد و آنقدر از عاصيان فوج فوج آمرزيده شوند كه شيطان رجيم در طمع عفو خداوند كريم افتد.
وسعت رحمت خداى تعالى از نظر قرآن مجيد
همانطور كه خداى تعالى در قرآن مجيد دستوراتى براى بندگان صادر فرموده و تكاليفى براى آنها نوشته است ؛ كقوله تعالى : كتب عليكم الصيام ..... و هكذا؛ مثل اين كه براى خود هم وظيفه اى مقرر داشته است ((و البته شايد بيان اين عبارت از لسان ما؛ در شاءن حضرت ربوبيت نباشد)) ولى به مصداق كلم الناس على قدر عقولهم ؛ اين بيان آورده شد كه خداى تعالى در امر خود در دو مورد از قرآن مجيد يكى در آيه 12 از سوره انعام فرمود: كتب على نفسه الرحمة و ديگرى در آيه 54 از همان سوره مى فرمايد: كتب ربكم على نفسه الرحمة ، يعنى نوشته است پروردگار شما بر ذات بزرگوار خود بخشش و بخشايش و رحمت را؛ ((چه وعده داده است به آن وعده مبرا از تخلف )) و قبلا هم اشاره مختصرى به تفسير اين آيه شريفه شد.
پس با اين حال افاضه رحمت از جانب حق تعالى بر عموم مخلوق يك امر مسلم و پا بر جاست كه همگان را شامل مى شود همچنان كه در سوره هود آيه 121 در ذيل عبارت الا من رحم ربك بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه خلقت مردمان براى ايصال آنها به رحمت است كه فرموده : و لذلك خلقهم و بنا بر قولى براى افاضه رحمت ايشان را آفريده است .
و همانطور كه قبلا گذشت خداى تعالى در قرآن مجيد در بسيارى از موارد به ذكر رحمت خود پرداخته و شايد غير از ذكر الرحمن و الرحيم كه صيغه مبالغه رحمت است و زياده از چهارصد مورد خود را به اين اوصاف معرفى كرده ؛ در يكصد و چهارده مورد از رحمت خود با بيانات مختلف سخن رانده است كه حقا ذكر آنها ممكن است بعضى را به قدرى اميدوار سازد كه از جاده مستقيم خارج شده و خداى نخواسته انحراف حاصل نمايند؛ و لكن ما در اين جا بنا بر وظيفه اين كتاب شريف چند آيه كه ارتباط مستقيم به عبارت مورد شرح دارد متذكر مى شويم .
سوره غافر از آيه 7 ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما.....
اى پروردگار ما فراگرفته است رحمت و دانش تو به همه چيز يعنى عرصه پهناور رحمت و دانش تو همه اشياء عالم را فراگرفته است و چقدر قابل اهميت است ، همان طورى كه علم خداى تعالى به همه چيز احاطه دارد و امام عليه السلام عرض كرد: و بعلمك الذى احاط بكل شى ء رحمت او هم جل شاءنه عالمى را احاطه كرده است و در اين قسمت از آيه شريفه هم اين دو صفت ((علم و رحمت )) را مترادف آورده و دوش به دوش يكديگر قرار داده است و از اين جاست كه مى توان به مقام رحمت او سبحانه و تعالى پى برد.
در بعضى از تفاسير ذيل اين عبارت آورده : كه ظاهر كلام مقتضى آن است كه به اين طريق باشد كه ؛ وسع كل شى ء رحمتك و علمك ؛ زيرا كه ذات او سبحانه منزه است از مكانى كه لازم وسعت است ليكن اسناد فعل به صاحب علم و رحمت و ايراد اين هر دو صفت بر سبيل تميز در عقب آن به جهت اعتراف صفت علم و رحمت است بر وجهى كه گوئيا ذات او علم و رحمت است كه به همه جا وارسيده است و تقديم رحمت به جهت آنست كه مقصود با الذات است .
و نيز در باب وسعت رحمت در قسمتى از آيه 156 سوره اعراف مى فرمايد:
و رحمتى وسعت كل شى ء فاكتبها للذين يتقون .... چنين تفسير شده است : كه رحمت و بخشايش من فراخ است ، همه چيز را شامل و بر همه عام است ؛ در دنيا بر مؤ من و كافر و ذلك قوله ((الرحمن )) و خاص است در آخرت بر مؤ منان ؛ و ذلك قوله ((الرحيم )) ((و اين رحمت عام و خاص خود بحثى جداگانه دارد كه در تفاسير مذكور است .))
عطيه عوفى گفته است : رحمت حق تعالى واسع است بر همه كس الا آنست كه به واجبى به متقيان رسد همچنان كه فرمود: فاكتبها للذين يتقون يعنى از روى وجوب به مؤ منان و متقيان رسد و بر وجه تفضل به غير ايشان ؛ پس خداى تعالى در دنيا كافران را به بركت مؤ منان روزى مى دهد و به طفيل اهل ايمان بر ايشان انعام مى فرمايد و عذاب از ايشان بر مى دارد؛ همچنان كه كسانى كه در تاريكى باشند و به روشنايى غير راه روند و چون آن غير برود و با آن نور خاموش شود در تاريكى بمانند. و فرداى قيامت كه مؤ منان در جنت به مقر خود قرار گيرند نور رحمت و روشنايى ايمان را با خود برده و كافرانى كه به نور ايشان رفته باشند در ظلمت ضلال و تاريكى شقاوت بمانند.
و گفته اند: كه اين رحمت عام ؛ آن يك جزو رحمت است كه در ميان خلائق قسمت كرده است كه تمام شفقت و مهربانى همه خلق از آن يك جزو رحمت است .
ابن عباس گفت : كه چون اين آيت آمد ابليس طمع در رحمت خدا كرده و گفت : من نيز شيئى ام و چيزى ام چون رحمت او بر همه عام است به من نيز رسد؛ خداى تعالى قطع طمع او كرد و گفت : فاكتبها للذين يتقون من اين رحمت را براى متقيان نويسم نه براى تو و نه براى كسانى كه طريقه تو را دارند.
نگارنده گويد: عبارت يختص برحمته من يشاء؛ و همچنين عبارت ديگر ليدخل الله فى رحمته من يشاء معنى اين جمله را خوب مى رساند كه فرموده : فاكتبها للذين يتقون يعنى با اين حال كه خداى تعالى هر كس را كه خواهد مشمول رحمت مى كند و او را در سعه لطف خود قرار مى دهد؛ معذلك اختيار دخول در رحمت به خود بندگان واگذار شده است ؛ چون فرمود شرط دخول در رحمت رعايت مرتبه تقوى و پرهيزگاريست و آن كس كه خواهد در آن ميدان وسيع قرار گيرد بايد كه در مرحله ايمان در آيد و تقوى گزيند تا مشمول الطاف و رحمت الهى گردد.
در تفسير منهج الصادقين ؛ در باب رحمت الهى آورده : كه نزد محققان رحمت دو است يكى رحمت ذاتيه كه آن را رحمت مطلقه امتنانيه مى گويند و آن رحمتى است كه همه چيز را فرا رسيده چنان كه فرمود: رحمتى وسعت كل شيى ء و نتيجه آن اعطاى ازليست بى سابقه سوال سائل ؛ و دوم رحمت وجوبيه كه مقيده نيز خوانند؛ و آن هم از رحمت ذاتيه فايض شده و استحقاق بنده بر آن رحمت از نتيجه رحمت امتنانيه است .
پس با اين تفاصيل كه گذشت جا دارد كه امام عليه السلام عرض مى كند پروردگارا اعتماد ما به فضل عظيم و رحمت واسعه تو است .
در بيان رحمت بارى تعالى
از ازل بود اين چنينم اعتقاد كه كنم بر رحمت حق اعتماد
رحمتى كه وسعتش عالم گرفت رحمتى كه وصف آن خاتم گرفت
معنى رحمت همين باشد يقين اينكه گفتا، ((رحمة للعالمين ))
خود نوشت او رحمتى بر ذات خويش تا نباشد مجرمى زار و پريش
مى رساند لطف خود بر خاص و عام الحق اكرامش به عالم شد تمام
كافر و گبر و نصارا و يهود جمله از اكرام او بردند سود
از وجود اولياء و مؤ منين رحمت و جودش رسد بر مجرمين
پس چه سازد بر محبان از كرم چون نكو باشد كبوتر در حرم
آن كه باشد واله و شيداى دوست شك نباشد مستحق رحمت اوست
عاشقان را رحمت و زحمت يكيست بيدلان را دوزخ و جنت يكيست
هر كجا باشد غرق رحمتند گر به دوزخ يا به صدر جنتند
چون كه باشد وسعت رحمت فزون از حدود دوزخ و جنت برون
افتراك (24) يا رب تخلف ظنوننا او تخيب آمالنا كلا يا كريم فليس هذا ظننا بك و لا هذا طمعنا فيك .(25)
پس آيا ديده مى شوى ؟! ((آيا تو را ببينند)) كه خلاف فرمايى گمان هاى ما را؛ يا نوميد گردانى ما را در آرزوهاى خود؛ نه چنان است اى كريم ؛ پس نيست اين گمان ما به تو و نه طمع ما درباره تو.
يعنى اى پروردگار، آيا چگونه ممكن است ديده شود كه با آن كرم و بزرگوارى كه مخصوص ذات كبريايى تو است به اعتماد و حسن ظنى كه نسبت به كرم و رحمت و عفو و احسان تو داريم مخالفت ورزى و يا اميد ما را به نااميدى مبدل سازى ؛ حاشا كه چنين باشد؛ كه نه گمان ما بر تو اينست و نه انتظار ما از تو چنين است .
-
بايد هميشه گمان نيكو به خدا داشت
بعد از آن كه امام عليه السلام ذكرى از وثوق و اعتماد خود نسبت به فضل و رحمت خداى تعالى فرمود؛ سپس مراتب حسن ظن خود را نمودار كرده و چنين تعليم مى دهد كه نسبت به او سبحانه بايد هميشه گمان نيكو داشت ؛ و اين از تعليمات عاليه قرآن مجيد است كه تمام انبيا و اوصيا اين نظريه را پيروى مى كرده اند؛ همانطور كه على عليه السلام در اغلب از تعاليم خود اشاره به حسن ظن نسبت به پروردگار عالم كرده و در فقراتى از دعاى معروف به كميل چنين متذكر مى شود: اى خداى من كاش دانستمى كه آيا مسلط خواهى كرد آتش را بر روى هايى كه در آستان عظمت تو به سجده درآمده اند يا به زبان هايى كه صادقانه به وحدانيت تو گويا و به سپاسگزارى تو مدحت افزا شده اند و يا بر دلهايى كه محققانه به خدايى تو اقرار كرده اند يا بر اعضايى كه در ديار بندگى تو افتخار فرمانبردارى را داشته اند و با اقرار به گناهان خود باب رحمت و بخشايش تو را كوبيده اند و حقا در صدد بازگشت به سوى تو بوده اند ((آيا با اين حالات آتش را بر آنها مسلط خواهى كرد!)) و اين در مقام استفهام انكاريست ؛ سپس عرض مى كند: نه چنين است ؛ ما هكذا الظن بك و لا اخبرنا بفضلك عنك يا كريم ؛ حاشا كه چنين باشد نيست اين گمان بر تو و از فضل و كرم تو چنين چيزى درنيافته ايم ؛ و شايد امام عليه السلام خواسته است در بيانات خود اشاره اى به مقام فضل الهى كرده باشد و چون معنى عبارات اينست كه ؛ پروردگارا هرگز ستم روا نخواهى داشت بر كسانى كه بر يكتايى تو گرويده اند، و از راه فضل و كرم در مى گذرى از آنها كه در بندگى تو قصور ورزيده اند.
حسن ظن به خداى تعالى از نظر قرآن اخبار
در تفسير منهج ؛ روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام آورده : كه بايد بنده مؤ من بر وجهى از خداى ترسد كه گوييا مشرفست بر دوزخ ؛ و بر نهجى به رحمت او اميدوار باشد كه گوئيا از اهل بهشت است ؛ و سپس مى نويسد امام عليه السلام اين آيه شريفه را بعد از اين بيان تلاوت فرمود:
س 41ى 22 و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين .
و اين آيه شريفه در شاءن گروهى است كه گمان مى كردند خداى تعالى از اعمال و افعال آنها آگاه نيست و معنى چنين باشد كه اين پندار شما كه ((سوء ظن به خداى تعالى است )) و به پروردگار خويش چنين گمان برديد؛ نابود كرد شما را پس گشتيد از زيانكاران ؛ چه به جهت فساد اين اعتقاد و گمان ؛ سرمايه نجات را به هلاكت ابدى بدل كرديد.
و در آن تفسير اضافه مى كند كه بعد از آن امام عليه السلام فرمود: كه خداى تعالى نزد ظن بنده خود است اگر ظن او به خير است خير به او مى رساند و اگر بد است او را سزاى بدى مى دهد.
و از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم روايت است : ان حسن الظن من حسن العبادة نيكويى گمان از نيكويى عبادت است و نيز فرموده : اياكم و الظن فان الظن اكذب الحديث از گمان بد دور باشيد كه گمان بد دروغ ترين سخن است ؛ و نيز فرموده است كه هيچكس از شما نميرد مگر كه به خدا گمان نيكو برد چه هر گروهى كه به خدا گمان بد برند خداى تعالى ايشان را هلاك گرداند و سپس آيه مورد تفسير را تلاوت فرمود: و ذلكم ظنكم .....
و چنين گفته شده است كه ظن بر چهار قسم است اول : ماءمور به ، و آن حسن ظن است به خدا و رسول و مؤ منان كقوله تعالى : لولا اذ سمعتموه ظن المؤ من ون و المؤ منات بانفسهم خيرا. و حديث ان حسن الظن من الايمان نيز مويد اين قسم است ؛ دوم : حرام و آن گمان بد است به خدا و مؤ منان كه موجب اثم است و مثمر عقوبت .
سيم : مندوب اليه و آن غلبه ظن است در امور اجتهاديه . چهارم : مباح و آن ظن است در امور دنيا و مهمات آن در اين صورت بدگمانى موجب سلامتى است و سبب انتظار امور دنيوى و اين قسم را از قبيل حرام نشمرده اند.
و احاديث بسيارى در باب نهى از سوء ظن به خدا و اهل ايمان واقع شده كه در اين مختصر گنجانيده نخواهد شد.
اينست كه امام عليه السلام بعد از بيان جلب اعتماد نسبت به فضل و رحمت واسعه حق تعالى چنين تعليم مى دهد كه بايد نسبت به او سبحانه گمان نيكو داشت .
در بيان فقرات مورد شرحاين گمان باشد بسى ما را بعيد كه شويم از رحمتت حق نااميد
هر كه خواهد از بدى يابد امان بايدش نيكو كند بر او گمان
اين تحمل بر من آيد بس گزاف كه به حسن ظن نظر گيرم خلاف
يك سخن گويم ولى بر اختصار جز ندارم رحمت از حق انتظار
چون خطا باشد كه آيد در خيال بد گمانى بر نكوى خوش خصال
گفته او خود بدگمان ؛ دارد عقاب ان بعض الظن اثم فى الغياب
پس نبايد بردنش زين سان گمان كه خود امرش شد چنين بر مردمان
يا رب ان لنا فيك املا طويلا كثيرا ان لنا فيك رجاء عظيما.
پروردگارا؛ ما را در حضرت كبرياى تو آرزوهايى بس دور و دراز و بسيار است ؛ و همانا كه چشم ما در آستان تو بر اميدوارى هاى بزرگيست ((اميد عفو و بخشش ؛ اميد دخول در رحمت واسعه تو؛ اميد ايصال به لقاء تو؛ اميد آن كه ما را به بندگان صالح خود محشور گردانى .))
آرزوهاى طولانى در دنيا خود بدترين عمل است
از حضرت امير صلوات الله عليه مرويست كه : من بر شما از دو چيز مى ترسم : پيروى هواى نفس و درازى آرزو؛ چه پيروى هواى باز مى دارد بنده را از حق و درازى آرزو آخرت را از ياد او مى برد؛ و همچنين آن حضرت در دعاى معروف به كميل هم ((بعد آمال را)) در رديف بلاى عظيم شمرده و پس از بيان يك سلسله عبارات عرض مى كند: و حبسنى عن نفعى بعد آمالى (26) يعنى اى پروردگار؛ آرزوهاى دور و دراز از راه بندگى منحرفم نموده و به خود مشغولم ساخته است و نيز در جاى ديگر فرمود: اطول الناس املا اسوء هم عملا آرزوهاى طولانى در اين دنيا خود بدترين عمل است .
عالم ربانى ؛ ملا احمد نراقى در معراج السعاده گفته : طول امل عبارتست از اميدهاى بسيار در دنيا و آرزوهاى دراز و توقع زندگانى دنيا و بقاى در آن ؛ و اين صفت را بسيار نكوهش كرده و شرحى به تفصيل در علاج آن بيان داشته است ؛ و همچنين سبب اين صفت را غفلت از مرگ دانسته و در پايان گفته است محبت دنياى دنيه و انس به لذات فانيه سبب ديگر طول امل است .
و خلاصه در باب طول امل مطالبى بسيار است و قبلا هم در فقره عظم يا سيدى املى اشاره به آن گرديد.
در بيان فقرات مورد شرح
فاش سازم مطلبى بر اهل راز عمر كوته ، آرزوها بس دراز
از چه بر خود من ندارم هيچ باك كه اميد و آرزو كردم هلاك
هر زمان دارم تمنايى عجيب گه به آمالى بعيد و گه قريب
گاه باشم طالب جاه و مقام گاه خواهم مردمان سازم غلام
همچنين گه از حرام و گه حلال سعى خود را افكنم در جمع مال
هر دم از خاطر برانم اين خيال كه كنم فردا روان اسب ميال
مختصر گويم همه اندر هواى پيروم بر نفس خود، اى واى واى
نه به فكر آيد مرا كه كيستم از چه در اين دار دنيا زيستم
هم كنم آلوده خود را در جهان گوئيا در اين محل دارم مكان
غافل از آن چند روزى مهلت است اين اقامت بعد از آتش رحلت است
حيله گر دنياى غدار اى دريغ كشته ما را مكر او با زهر تيغ
اى خنك آن كو به دنيا دل نبست يا اگر دل بست باز آن را گسست
چون ندارد عهد دنيا اعتبار پس مدار از او وفايى انتظار
عصيناك و نحن نرجو ان تستر علينا و دعوناك و نحن نرجو ان تستجيب لنا فحقق رجائنا يا مولانا
نافرمانى كرديم تو را ((آن چه را كه خلاف فرمان و رضاى تو بود به جاى آورديم )) و اميدواريم كه بپوشانى بر ما؛ و خوانديم تو را ((براى قضاء حوائج و رفع بليات )) و اميدواريم كه اجابت كنى ما را ((چون خود فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان )) پس مسلم گردان اميد ما را و برآورده كن حاجات ما را، اى آقاى من .
اقرار به گناه از طرف معصوم عليه السلام
چنين گفته شده كه معصيت به معنى مخالفت امر است مطلقا خواه واجب و خواه سنت ؛ پس تارك واجب و سنت را عاصى توان گفت ؛ و چون به دليل واضح و برهان قاطع ثابت شده است كه انبيا و اوصيا عليه السلام مخالفت امر واجب نكنند به جهت آن كه منافى عصمتست و آنها معصومند؛ پس مراد به عصيان و اقرار به گناه در بيانات ايشان موضوع مخالفت يا كوتاهى در امر سنت و ترك مندوب است ، و قبلا هم مطالبى گذشت كه چون اكثر از بيانيه هايى كه از طرف ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين صادر شده جنبه تعليماتى دارد، لذا در بسيارى از ادعيه منسوبه به مضامين مختلف اقرار به گناه كرده اند و در بعضى رمز و اشاراتى به كار برده شده كه معلوم است صرفا از نظر تعليم است كما اين كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به كميل تعليم مى دهد كه بگويد: اللهم لا اجد لذنوبى غافرا... الى آخر، يعنى بار الها نمى يابم بخشنده اى بر گناهانم غير از تو..... و حقيقت امر هم چنين است كه امام عليه السلام هيچگاه حتى خيال معصيت هم در خود راه نمى دهد و اگر غير از اين هم باشد مقام امامت از او سلب است و ديگر اين كه مشاهده مى شود كه در بعضى از بيانات ايشان عليهم السلام اين قبيل اعترافات جنبه معذبت داشته و براى مقدمات طلب عفو يا تحصيل مقام است ؛ همچنان كه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات هاى پانزده گانه در مناجات اول عرض مى كند: الهى ما انا باوّل من عصاك فتبت عليه يعنى ؛ بار الها؛ من اولين نافرمانى نيستم كه تو از او در گذشته باشى .
و در اين جا بى مورد نيست مطالبى را كه صاحب كشف الغمة در باب اعتراف و اقرار گناه معصوم بيان داشته متذكر شويم .
بيان صاحب كشف الغمة در باب اقرار گناه از طرف معصوم
دانشمند محترم ، جناب آقاى سيد صدرالدين بلاغى در پايان صحيفه سجاديه كه به قلم خود ترجمه كرده است چنين متذكر شده : كه در خلال دعاها اگر با عباراتى بر خورديد كه مشعر بر ارتكاب گناه از طرف معصوم باشد بايد بيان صاحب كشف الغمة ((قدس سره )) را در نظر داشته باشيد و خلاصه آن بيان چنين است : پيغمبران و امامان هميشه اوقات به ياد خدا مشغول و خاطرشان مستغرق توجه به مقام ربوبيت است ، و پيوسته در مقام مراقبه اند و چنان حال حضورى دارند كه گويى هميشه خدا را مى بينند، پس چون لحظه اى از آن حال باز آيند و شاهباز همتشان از قله قرب الهى به حضيض عالم ماده توجه كند و ما مورد دنيوى از قبيل خوردن و آشاميدن و امثال آن از كارهاى مباح رو آورند؛ آن را گناه شمارند و خطا پندارند و از ارتكاب آن آمرزش طلبند چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حسنات الابرار سيئات المقربين يعنى حسنات نيكان چون با مقام مقربين سنجيده شود گناه باشد؛ بنابراين هر بيانى كه از طرف انبيا و ائمه اطهار مشعر بر ارتكاب گناه و متضمن اعتراف به آن باشد بايد به اين ميزان سنجيده شود و بر اين سياق تاءويل گردد. كه از جمله آنها اعترافات حضرت سجاد عليه السلام در ضمن دعاهاى وارده است .
در باب اين كه گناه هيچگاه از معصوم عليه السلام صادر نمى شود، مطالب بسيار است ، و در قرآن مجيد كه درباره انبيا اشاره به ((ذنب )) شده و يا بيان قول آنها را اقرار به گناه آورده تمام مراد ترك اولى يا ترك مندوبى بوده كه از آنها صادر شده ؛ و شرح اين بيان در تفاسير كاملا مذكور است .
در بيان فقرات مورد شرحآن چنان تيرى مرا در تركش است كه گنه كردم اميد بخشش است
گر رسد تير اميدم بر هدف گوهرى يابم نهان اندر صدف
گوهر مقصود اگر آيد به دست مى زند بر لشكر عصيان شكست
اين تمنا باشدم از رهنما كه بپوشاند گناهان را ز ما
هم نمايد دعوت ما مستجاب هم خطاها را بگيرد در حجاب
آن كه داند حال زار عاصيان واقفش دان در رجاء راجيان
پس ببايد خواستن از او مراد چون كه باشد آگه از سرّ نهاد
فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا و لكن علمك فينا و علمنا بانك لا تصرفنا عنك حثنا على الرغبة اليك و ان كنا غير مستوجبين لرحمتك فانت اهل ان تجود علينا و على المذنبين بفضل سعتك (27) فامنن علينا بما انت اهله وجد علينا فانا محتاجون الى نيلك .
پس به تحقيق دانسته ايم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود ((يعنى مى دانيم كه با اعمال تباه خود متسحق چه عقوبت ها هستيم !!)) ولى علم تو درباره ما ((كه آگاه بر بيچارگى و عجز و جهل ما هستى و اين كه مى دانى جز به آستان تو پناهى نداريم )) و علم ما به اين كه تو ما را از درگاه خود بازنگردانى و روى احسان از ما بر نتابى ؛ ما را برانگيخت كه با كمال ميل و رغبت متوجه رحمت و عطاء تو باشيم ؛ اگر چه سزاوار آن نيستيم .
((و اگر اين قابليت در ما نيست كه مستوجب رحمت و مشمول راءفت تو باشيم )) پس تو اهل آنى كه بر ما بخشش كنى و تو سزاوارى كه با ما و گناهكاران به فضل گشاده و كرم فراوان خود احسان فرمايى ؛ پس به آن چه تو را سزد و به آن چه كه در خور ذات كبريايى تو است منت گذار بر ما و بخشش فرماى چون ما نيازمند به سوى احسان تو هستيم .
كيست كه به اعمال خود دانا نيست ؟
كيست كه اگر دروغ گويد نداند دروغ گفته است ؟ كيست كه نمى داند چشم و گوش و اعضاى ديگر خود را به راه صواب به كار برده يا خطا واداشته است ؟ و كيست كه عمل نيك و بد خود را تميز نمى دهد؛ مگر آن كه او فاقد عقل باشد؛ و الا هر ذى شعور؛ دانا و بينا، به كار خود است ؛ حتى اغلب حيوانات هم از رفتار زشت و نيكوى خود باخبرند.
و هر كس كه دانست چه مى كند و عملش نيك يا بد است ، سزا و پاداش خود را هم خواهد دانست .
اينست كه امام عليه السلام ((در مقام تعليم )) در فقره اول مورد شرح عرض مى كند: فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا يعنى به تحقيق كه دانستيم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود؛ و شايد او عليه السلام خواسته است در اين عبارت سرّ قول حق تعالى را آشكار سازد كه فرموده : سوره 75 آيه 14 بل الانسان على نفسه بصيرة اشاره بر اين كه : بلكه آدمى دانا به كردار و بينا به حال خويش است و احتياج به تذكر ندارد كه به او گفته شود چه كرده ! يا چه مى كند! و چون هر كس به كرده خويش دانا شد گذشته از توجه به قول حق تعالى ، به حكم وجدان هم كه باشد داند كه : هل جزآء الاحسان الا الاحسان و يا: و جزآؤ سيئة سيئة مثلها پس عالم باشد به حال خويش و دانا باشد كه سزا و پاداش رفتارش چيست .
و سپس امام عليه السلام در اين جا پس از اظهار اطلاع از پاداش اعمال ، بيان استحقاق خود را نسبت به آن رسانيده و مراتب لطف خداوندى و اهليت مقام او را سبحانه در قبال سزا و جزا عرضه مى دارد؛ و خلاصه چنين مى رساند كه :از تو همه لطف و عفو و احسان از ما همه بر خلاف ايمان
يا بر اين معنى كه كار ما همه گناه است و كار تو همه آمرزش ، و حقا بايد گفت كه اگر بيانات انبيا و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين و تعاليم عاليه ايشان در طرز تكلم و اظهار خشوع با حضرت احديت نبود كسى نمى دانست كه چگونه با پروردگار خود راز و نياز نمايد و از كرده هاى خود عذرخواهى كند و يا نمى دانست با چه لسان طلب عفو و تقاضاى حاجت نمايد و آنطور كه شايسته مقام ربوبيت است زبان ستايش بر وى گشايد؛ شايد اين هم حجتى باشد تا فردا در پيشگاه عدل الهى گفته نشود كه ما طريق عبوديت و بندگى تو را ندانستيم .
در بيان فقرات مورد شرحهر كه باشد واقف از كردار خويش بى گمان داند سزاى كار خويش
گر كنى در آيت حق جستجو هر نكو بينى جزايش را نكو
حكم باشد هر عمل را در جزا خوب را خوبى و بد را بد سزا
اين كه بينى بخشش حق از گناه فصه فضل است اندر حكم شاه
غير از اين معنا نباشد داورى كه كند داور به فضلش ياورى
كار ما زشت و نكو شد كار دوست هر كه كارش در خور اوصاف اوست
اهل احسان عامل بخشايش اند اهل طغيان جرم را افزايش اند
كار او آنست و كار ما چنين هر كسى بر طينتش باشد قرين
پس ببخشايد همه اهل جهان چون كه شد اهليتش بر ما عيان
زين سبب ما را نباشد هيچ بيم گر چه بر تعقيب او مستوجبيم
آن كه عفوش مى رسد بر خاص و عام چون شود منت كند بر ما تمام
مختصر اين درد ما دارد علاج چونكه سر تا پا به او شد احتياج
يا غفار بنورك اهتدينا و بفضلك استغنينا و بنعمتك اصبحنا و امسينا ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك .
اى آمرزنده ؛ ((اى پوشنده گناهان )) به نور تو و به روشنى فروغ تو راه يافتيم ما.
((يعنى از نظر لطف و مرحمت ، به نور خود ما را مشمول هدايت فرمودى كه : يهدى
الله لنوره من يشاء و به فضل تو بى نياز شديم و به نعمت تو صبح و شام كرده قدرت ادامه حيات حاصل نموديم يعنى در پناه رحمت و ظل عنايت تو شب را به صبح و صبح را به شب رسانيديم .
همانا از گناهان خود كه جلو تو است آمرزش مى طلبيم ((يعنى ، بار خدايا از همه گناهان خود كه مشهود نظر و در مقابل تو نمايان است آمرزش طلبيده و به سوى تو بازگشت مى كنم .))
در بيان غفران و استغفار
در شرح فقرات اين قسمت از دعاى شريف چند موضوع قابل بحث است كه مطالب آنها با هم پيوستگى كامل دارد؛ از جمله موضوع غفران و استغفار و گناه و توبه است و اگر توجه حاصل شود معلوم گردد اين قسمت از بيانات حضرت سجاد عليه السلام چه ارتباط محكمى به آيات قرآنى داشته و امام عليه السلام چگونه حقايق بزرگى از رموزات قرآن را در اين عبارات كوتاه گنجانيده است كه حقا دانستن و مطالعه آن براى تمام خداپرستان ضرورى و واجب است ؛ و نگارنده در اين جا موضوع غفران و استغفار را از نظر قرآن در چند قسمت به طور اختصار تنظيم نموده و بحث توبه و گناه را در عين حال تواءم به آن است در جاى خود به شرح فقرات بعد موكول مى نمايد.
هر گناه پس از توبه و استغفار قابل آمرزش است
سوره آل عمران آيه 135 و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله ....
بر اين تفسير: آنان كه از روى متابعت هواى نفس كار ناشايسته به جاى آوردند؛ يعنى فعلى كه در نهايت قبح است از آنها سر زد؛ يا بر نفس هاى خود ستم روا داشتند ((بعضى گفته اند فاحشه كباير است و ظلم نفس صغاير)) سپس ياد كنند عقوبت خدا يا عتاب او را؛ يا متذكر شوند وعده مغفرت را و طلب آمرزش كنند از گناهان خود يعنى توبه كنند بر وجهى كه از كرده خود پشيمان و عزم خود را جزم كنند كه ديگر مرتكب چنان عملى نشوند؛ خداى تعالى آنها را خواهد آمرزيد و هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند مگر او سبحانه تعالى . و همچنين آيه ديگرى كه دليل بر پذيرش استغفار عموم است در سوره النساء آيه 110 مى باشد كه مى فرمايد:
و من يفعل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.
بر اين تفسير: هر كس كه بدى كند كه از آن ضرر به غير رسد، يا بر نفس خود ستم كند و به غير متعدى شود ((گويند مراد به ((سوء)) مادون شرك است )) پس طلب آمرزش كند از خداى تعالى به توبه و انابه ؛ يابد خدا را آمرزنده مهربان يعنى مورد عفو قرار خواهد گرفت ، و اين آيه شريفه اگر چه وارد است بر سببى و در حق گروهى ، خلاف نيست ميان مفسران كه بر عموم بايد حمل كرد، از براى اين كه حكم همه كس و حكم همه گناهها اينست ، و اين آيت دليل است بر آن كه اسقاط عقاب هنگام توبه از خداى تعالى يتفضل است از بهر آن كه لفظ غفران و رحمت آورد؛ آن كس كه كارى واجب كند نگويند كه رحمت مى كند؛ يعنى اسقاط عقاب تائب از خدا محض تفضل است زيرا كه رحمت و غفران در تفضلات مستعمل است نه در امرى كه واجب باشد بر فاعل آن .
آنچه كه مسلم است
آن چه كه مسلم است تمام گناهان پس از توبه ((با شرائط توبه كه بعدا بيايد)) قابل آمرزش است .
قوله تعالى : ان الله يغفر الذنوب جميعا. يعنى خداى تعالى بيامرزد همه گناهان را اگر چه از حد گذشته باشدى و يا اين كه بعضى از مفسرين شاءن نزول مخصوص در اين آيه شريفه قائلند؛ ولى هيچ شبهه اى نيست كه معنى عام است ؛ و چنين گفته شده كه مشركان هم اگر بعد از اسلام بميرند در اين آيه داخلند چون خداى تعالى چنين تصريح فرموده كه همه گناهان را غير از شرك مى آمرزد - سوره النساء آيه 48 و آيه 115 ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء..... و چون مشرك هم تائب شود و اسلام بياورد آمرزيده خواهد شد، محققان گفته اند: كه اين آيه شريفه اميدوارترين آيت است در قرآن زيرا حق تعالى جميع معاصى را كه مادون شرك است در مشيت به امر غفران داخل ساخته است ؛ و بعضى ديگر چنين گفته اند كه وجه استدلال به اين آيه بر آن كه خدا ذنوب تائب را مى آمرزد آنست كه نفى غفران غير او نفرموده مطقا بلكه نفى آن كرده بدون توبه زيرا كه اجماع امت بر آنست كه حق تعالى شرك را به توبه مى آمرزد؛ و اگر چه غفران نزد معتزله بر وجه وجوبست و نزد ما بر وجه تفضل و بنابراين واجب است كه مراد بقوله و يغفر مادون لمن يشاء آن باشد كه مى آمرزد مادون شرك را بدون توبه براى هر كه خواهد از مذنبين غير كفار، و اين كه يغفر مادون ذلك بر سبيل قطع واقع نشده و متعلق به مشيت است شايد از آن جهت است تا بندگان هميشه در خوف و رجاء باشند و چنين پندار نكنند كه خود را در گناه كردن آزاد گذارند به اميد آن كه بعد از آن تائب شوند.
نگارنده گويد:
آنان كه به اميد توبه كردن دانسته قصد معصيت مى كنند به طور قطع هيچگونه موفق به امر توبه نخواهند شد و خداى تعالى چنين توفيقى به آنها نخواهد داد.
و شايد يكى از اسرار اين عبارت كه مى فرمايد: يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء همين باشد كه هر كس را بخواهد توفيق توبه دهد تا در زمره سعدا قرار گيرد و هر كس را بخواهد توفيق توبه از او سلب نمايد تا در رديف ستمكاران باشد و اين مشيت از همين نظر است كه خداى تعالى قصد تائب را قبل از ارتكاب گناه دانسته است .
مغفرت مستلزم نجات از عذاب نمى شود
در تفسير الميزان در باب ((مغفرت )) آورده است : پوشيده نيست كه مغفرت و آمرزش گناهان مستلزم نجات از عذاب نمى شود، يعنى نگهدارى از آتش دوزخ تنها و تنها فضل و رحمتى است كه خداوند در حق مؤ منين و كسانى كه به او گرويده عبادتش را مى كنند ارزانى داشته بدون آن كه بندگان مستحق چنين فضلى باشند يا بر خداوند حقى پيدا كنند و جهتش آنست كه ايمان و اطاعت آنان خود نعمتى است كه پروردگار به آنان مرحمت فرموده و با اين وصف چگونه مى شود كه آنان طلبكار چنين موهبتى باشند.
اساسا هيچ يك از موجودات بر خداوند حقى پيدا نمى كنند جز آن چه حضرتش بر خود قرار داده كه از جمله آنها مغفرت و نگهداشتن از آتش دوزخ نسبت به بندگان كه ايمان آورده اند مى باشد: چنان كه مى فرمايد: و آمنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم .
و همچنين در آن تفسير شريف در ذيل عبارت و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم آورده : رحمت واسعه الهى و آن چه نزد خدا از فيوضات معنوى و صورى هست مخصوص شخص معين و يا صنف مشخص از بندگان نيست بلكه براى تمام افراد عموميت داشته و از طرف خداوند رؤ ف امتناعى در بين نيست مگر آن كه خود فرد استعداد پذيرفتن آن را نداشته باشد و يا به واسطه ذنوب و گناهان به سوء اختيار خود مانعى برايش درست كند ((خداى تعالى مى فرمايد: و ما كان عطاء ربك محظورا سوره اسراى آيه 20))
آرى ذنوب و گناهان است كه مانع قرب بنده به خداوند و آن چه از آثار و توابع قرب است ((از بهشت و نعم آن )) مى باشند؛ از طرفى روشن است كه برطرف كردن رنگ گناهان از قلب ، و مغفرت و آمرزش آن و بالاخره پوشيدن و مستور نمودن آنها از بنده اى تنها كليد مفتوح شدن باب سعادت به روى او؛ و دخول در قرب الهى خواهد بود؛ لذا پس از بشارت محبت الهى به مؤ منين بشارت آمرزش گناهان را به ايشان مى دهد.
آرى : ((محبت )) چنان كه گفته شد ((محب را)) به محبوب خود جذب مى كند و چنان كه حب بنده نسبت به خداوند موجب تقرب جستن به خداوند و بندگى او از راه عبوديت و اخلاص مى باشد، پس نزديك شدن خدا به بنده اى مستدعى مغفرت و آمرزش گناهان اوست ، و روشن است اين پايه وقتى بنا شد كرامات ديگر و افاضات ديگرى كه در دنبال او قرار گرفته به طور حتم مترتب و ((جود)) خداوندى در شمول و ترتب آنها كافى است .
-
استغفار بايد تواءم با توبه باشد
اين نكته را بايد توجه داشت كه استغفار يا طلب آمرزش بايستى تواءم با توبه باشد تا مورد قبول واقع شود و الا به صرف لقلقه زبان و تكرار در عصيت نتيجه اى حاصل نخواهد شد؛ همچنان كه در آياتى چند اشاره به اين موضوع شده است ؛ از جمله در آيه سوم از سوره هود مى فرمايد: و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه و اين عبارت بعد از آنست كه خداى تعالى بيانى از نزول قرآن و اوصاف احكام آن بر وجه تفصيل مى نمايد و سپس چنين اشاره مى فرمايد كه : و ديگر انزال يا احكام و تفصيل قرآن بر وجه اكمل براى آنست كه آمرزش طلبيد از پروردگار خود از گناهان گذشته ؛ پس توبه كنيد و رجوع نماييد از معاصى به او؛ چه معرض از طريق حق ناچار است از رجوع به آن .
و همچنين در همين سوره آيه 54 در داستان حضرت هود عليه السلام است كه به قوم خود گفت : و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه . كه اى گروه من استغفار كنيد و آمرزش طلبيد از پروردگار خود به ايمان پس باز گرديد به دو از عبادت غير او؛ و همچنين است كه در آيه 93 همين سوره حضرت شعيب ع هم به قوم خود چنين توصيه كرده است .
بروز صفت غفران در خداى تعالى منوط به امر توبه است
موضوع ديگر اين كه خداى تعالى بروز و ظهور آمرزش را منوط به امر توبه دانسته و شرايطى را هم متذكر شده است چنان كه در آيه 82 از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . بدرستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام ، كسى را كه توبه كرد و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند و نيز عمل صالح به جاى آورد؛ يعنى اداء فرائض نمود، پس راه راست رفت و استقامت و ثبات نمود بر ايمان .
و از اينجاست كه حضرت سجاد سلام الله عليه پس از اظهار بيان هدايت به نور پروردگارى عرض مى كند: ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك . بر اين اشاره كه چون فرمودى من براى تائب و مؤ من نيك آمرزنده ام ؛ پس من طلب آمرزش كرده و به سوى تو بازگشت مى كنم .
به رسول اكرم امر شد اين اطلاعيه را به سمع جهانيان برساند
بسيار جالب است كه خداى تعالى بعضى مطالب را به طور صراحت در قرآن مجيد بيان داشته و خواسته است تمام بندگان را از آن آگاه سازد؛ و اين هم لطفى به خصوص و داراى اهميتى شايان است كه نخواسته است بندگان خود را در پاره اى از اسرار خلقت بى خبر گذارد!
سوره الحجر آيه 48 نبى عبادى انى انا الغفور الرحيم اى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم !! خبر ده بندگان مرا به آن كه آمرزنده ام كسى را كه آمرزش طلبد و بخشنده ام بر كسى كه توبه كند؛ و حقا چقدر اين عبارت اميدوارى مى دهد گناهكاران را و چگونه جراءت مى دهد كسانى را كه در مقام توبه طلب عفو و آمرزش مى كنند؛ گرچه در آيه بعد از آن كه عطف به همين آيه شريفه است مى فرمايد: و ان عذابى هو العذاب الاليم . و نيز خبر ده كه عذاب كردن من بسيار دردناك است ؛ و لكن نگارنده گويد كه اين عبارت بايد متمم عبارت اول باشد تا مكلفين به هر دو وجه توجه داشته و حالت خوف و رجاء را از دست ندهند و الا عبارت اول ترجيح دارد؛ زيرا كه خداى تعالى وصف خود را به مغفرت به اضافه صفت رحمت بيان داشته و در واقع تاكيد صفت عفو را نموده است .
طلب آمرزش مقدم بر خواسته هاى انبيا و اوصيا بوده است
و اين خود دستورى از جانب پروردگار عالم است كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر به استغفار فرموده است سوره المؤ من ون آيه 118 و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين .
و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارا بيامرز مرا در ترك مندوب ((و ساير مؤ منان را كه مرتكب معصيت شده اند)) و ببخشاى بر من ((و ايشان )) به رحمت واسعه خود كه تو بهترين رحم كنندگانى .
و همچنين حضرت آدم عليه السلام در همان اولين مرحله كه ترك اولى نمود عرض كرد: و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين : پروردگارا اگر نيامرزى ما را هر آينه باشيم از زيانكاران .
و نيز پيمبران ديگر هر كدام به مناسباتى چنين تقاضا داشتند؛ حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: س 7 ى 150 قال رب اغفرلى و لاخى .... اى پروردگار من بيامرز من و برادر مرا؛ و البته اين دعا بر وجه انقطاع است به خدا و تقرب به او تا به سبب آن تحصيل ثواب و رفع درجات خود كرده باشند و اين موضوع قبلا گذشت كه انبيا را جايز نيست بر اين كه فعل قبيح از ايشان صادر شده كه محتاج به استغفار باشند.
و نيز حضرت نوح عليه السلام عرض كرد: س 71 ى 27 رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا.... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرماى و بيامرز پدر و مادرم و هر كس كه در آيد به خانه و منزل من ((يا به كشتى من )) در حالى كه مؤ من بوده باشند و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين بيايند تا روز قيامت .
و همچنين سليمان عليه السلام عرض كرد: س 38ى 34 قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى .... يعنى اول گفت بيامرز مرا در آن چه از من صادر شده در ترك مندوب و سپس عرض كرد ببخش مرا پادشاهى كه نسزد و نشايد كسى را پس از من ؛ به درستى كه تو بخشنده اى ؛ و اين تقديم استغفار بر استيهاب به جهت مزيد اهتمام او است به امر دين و وجوب تقديم آن چه كه دعا را به حد اجابت رساند.
پس جا دارد كه امام عليه السلام هم با پيروى از منويات انبيا عليهم السلام عرض كند:
ذنوبنا بين يديك نسغفرك اللهم منها و نتوب اليك .
اخبار و روايات در باب استغفار
در خبر آمده است كه خوشا به حال كسى كه چون صحيفه عمل خود را بگشايد در زير هر گناهى استغفارى نوشته بيند.
سكونى : از ابيعبدالله عليه السلام نقل كرده كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : خير الدعاء الاستغفار بهترين دعا طلب آمرزش است ؛ و نيز از آن حضرت منقولست كه دلها را زنگهائيست مانند زنگ نحاس ((مس )) پس جلاى آن دهيد به استغفار؛ و چنين گفته شده كه هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از جميع غموم و اندوه و فرح دهد و از هر تنگنايى او را بيرون آورد و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد؛ و همچنين از ابى عبدالله عليه السلام نقل است كه هرگاه بنده استغفار بسيار كند صحيفه عمل او را كه به آسمان برند مانند ستاره اى درخشان باشد؛ و از امام رضا عليه السلام منقولست كه مثل استغفار مثل ورق است بر درخت كه از درخت ريزان بشود يعنى همچنان كه برگ از درخت مى ريزد گناهان از استغفاركنندگان ريزان مى شود؛ و سپس اضافه مى كند: كه هر كس استغفار كند از گناه و حال آن كه به آن گناه اصرار كند، مانند كسى است كه به خدا استهزاء كند ((پس مجرد استغفار كافى نباشد و تائب بايد بر عدم عود جازم باشد.))
جابربن عبدالله انصارى روايت كند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه يكى از بنى اسرائيل روى بر زمين نهاد و گفت : اللهم انت انت و انا انا؛ انت العواد بالمغفرة و انا العواد بالذنوب يعنى بار خدايا تو خداوند جليلى و من بنده ذليل ؛ تو بسيار عودكننده به آمرزش و من بسيار عودكننده ام به گناه ، هاتفى آواز داد كه همچنين است كه تو گفتى ؛ سر بردار كه تو را آمرزيدم .
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كس در عقب نماز صبح بگويد: استغفرالله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه حق تعالى براى او هفتصد گناه بيامرزد و نيز فرمود: هر كس در شب صد بار استغفار كند چون بخسبد همه گناه از او ريزد و چون روز شود بر او هيچ گناهى نمانده باشد.
از امام رضا عليه السلام منقولست كه رسول اكرم استغفار مى نمود خدا را در هر روز صبح هفتاد نوبت و توبه مى كرد به سوى او هفتاد نوبت ، راوى گفت كه عرض كردم چگونه استغفار و توبه مى كرد آيا كه مى گفت استغفرالله و اتوب اليه ، امام عليه السلام فرمود: كه مى گفت استغفروالله هفتاد نوبت و مى گفت اتوب اليه هفتاد نوبت ، و هم از او عليه السلام منقولست كه استغفار كردن و به كلمه طيبه لا اله الا الله ترنم نمودن بهترين عبادت است زيرا كه حق سبحانه هر دو را در يك موضوع جمع نموده س 4ى 21 فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات يعنى پس بدان اى پيغمبر ((ثابت قدم باش در علم خود)) كه نيست هيچ معبودى كه مستحق پرستش باشد مگر خداى به حق و طلب آمرزش كن براى گناه خود ((با وجود كمال عصمت تو تا آن به سبب هضم نفس تو باشد و باعث تاءسى امت به تو)) و يا آن كه مراد به استغفار انقطاع پيغمبر باشد از ما سواى حضرت احديت ، و استغفار نماى براى مردان مؤ من و زنان مؤ من ه تا حق سبحانه از خطاياى ايشان در گذرد و با آب مغفرت نامه سياه اعمالشان را بشويد.
در تفسير منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه آورده : از بعضى از علماء منقولست كه حق تعالى پيغمبر خود را امر به استغفار امت كرده و خلاف امر الهى از آن حضرت متصور نيست ؛ پس طلب آمرزش امت كرده باشد؛ و حق سبحانه از آن كريمتر است كه حبيب خود را فرمايد كه از من چيزى طلب نماى و چون بطلبد به او عطا نكند، پس معلوم مى شود كه امت را دولت آمرزش متحقق است و در آن تفسير اضافه مى كند روى خطاب به پيغمبر است و مراد جميع مكلفان ؛ و فايده خطاب اين معنى به پيغمبر؛ اقتداى امت است به آن حضرت پس معنى آنست كه : اى امت مرحومه بوسيله دلائل عقليه عالم شويد به توحيد و استغفار نماييد از براى خود و از براى جميع مؤ منين و مؤ منات .
در شرايط استغفار و طلب آمرزش
در اين موضوع فقط به ترجمه بيان مولا اميرالمؤ منين كه در نهج البلاغه مذكور است اكتفا مى كنيم و آن چنين است : كه شخصى در حضور آن حضرت گفت استغفر الله و آن حضرت فرمود: كه مادرت به مرگ تو بنشيند؛ آيا مى دانى معنى حقيقى استغفار چيست ؟ ((كه بى انديشه به زبان مى گذرانى )) استغفار مقام و منزلت گروهى بلندمرتبه ((مؤ منين )) است و آن نامى است كه شش معنى ((شرط)) دارد؛ اول پشيمانى از گناه دوم تصميم به ترك ، بازگشت به گناه ، سوم آن كه حقوقم مردم را بپردازى تا خدا را ملاقات كنى ((به پاداش برسى )) با پاكى ، كه بر تو زيان و گناهى نباشد، چهارم آن كه قصد كنى هر چه بر تو واجب بوده ((مانند نماز و روزه و حج )) و آن را از دست داده اى ((به جا نياوردى )) حق آن ((قضايش را)) بجا آورى ، پنجم آن كه همت بگمارى گوشتى را كه ((بر تن تو)) از حرام روئيده شده به اندوه ها بگذارى تا پوست به استخوان بچسبد و بين آنها گوشت تازه اى برويد، ششم آن كه رنج عبادت و بندگى را به تن بچشانى چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده اى . پس آن گاه كه ((اين شرايط گرد آمد)) مى گويى استغفرالله .
و در باب استغفار مطالب ديگريست كه در بحث توبه در فقرات بعد بيايد.
در بيان فقرات مورد شرحبگذر از جرم و گناهم اى غفور چون كه شرم آيد مرا يوم النشور
من به عمر خود نكردم جز گناه بر اميدى كه تو را دارم پناه
از پيمبر اين خبر دارم به ياد كه بگفتا تو غفورى بر عباد
وعده غفران چنان دادم نويد كه دگر خائف نباشم از وعيد
نزد محبوب اين بود رسم وفا چشم خود پوشد اگر بيند جفا
در محبت باشد اين آئين عجيب بخشش آرد بر خطاكاران حبيب
من زنم لاف محبت بر زبان او كند عينا محبت را عيان
من كنم در امر و فرمانش خلاف او دهد امر معيشت را كفاف
من روم در وايد خذلان به پيش او بگرداند مرا از قصد خويش
من مدام اندر هواى حرص و آز او كند من را ز فضلش بى نياز
من به كفران نعم ، هر صبح و شام او كند انعام خود بر من تمام
من گناهان در مقابل پيش روى او كند از عفو خود اين گفتگوى
كه منم ستار و غفار الذنوب هم بپوشانم شما را از عيوب
تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد و لم يزل و لا يزال ملك كريم .
به نعمت هاى خود با ما محبت مى ورزى ((يعنى دوستى مى كنى به سوى ما با انعام خود و از اين راه معلوم مى دارى كه با آفريده خود محبت دارى ؛ و لكن ما در مقابل )) معارضه مى كنيم با تو به گناهان . ((به جاى آن كه سپاسگزار باشيم ، شكر تو را به جاى آوريم ، در عبادت و بندگى بكوشيم )) به معصيت گرويده و نافرمانى مى كنيم ، و چنين باشد كه احسان و نيكويى هاى تو به سوى ما فرود آينده است . ((همان نعمت هاى بى شمار كه دمادم بر ما ارزانى داشته اى ؛ كه صحت و امنيت ، توانگرى و كامرانى و موفقيت ما را تاءمين مى نمايد)) و در قبال اين نيكويى ها كه بر ما نازل فرمايى ، بدى هاى ما به سوى تو بالارونده است يا به عبارت ديگر هر قدر كه تو با ما خوبى مى كنى ، ما با تو بدى مى كنيم و تويى پادشاه و ملك بزرگوار كه هميشه بوده و هستى و زايل نخواهى شد.
در كتاب سخنان سجاد در ترجمه اين عبارت آورده : كه باران رحمت بى حساب تو است كه بر ما فرو مى ريزد و ابر تيره گناهان است كه از درياى معصيت ما بالا مى رود.
عكس العمل معارضه به مثل
اين عبارت بيان حالات ما مى باشد كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض كرده و ما را به اين لسان به نحوه عذرخواهى از پروردگار آشنا مى سازد، همچنان كه معلوم است كه عبارات از حالت بيان متكلم وحده خارج و به حالت جمع درآمده است ، و اين موضوع بسيار روشن است كه امام عليه السلام هيچگاه در مقام معاوضه به مثل معارضه به عكس نخواهد كرد؛ و از معصوم جز كار خير و عمل نيكو چيز ديگر برخواسته نيست ؛ و شايد اين بيان از جهتى اشاره به قول حق تعالى باشد كه در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الاسرى آيه 83 و سوره فصلت آيه 51 و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه .... يعنى چون انعام كنيم بر آدمى ، روى برگرداند از ياد ما و دور گرداند نفس خود را از شكرگزارى .
و لكن بسيار جاى تاءسف است كه كار به جايى رسيده باشد كه حال ما از حالت اين گروه مردمانى كه اين آيه در شاءن آنها نازل شده بدتر باشد؛ و گذشته از اين كه در مقابل نعم الهى شاكر نباشيم ، نافرمانى و معصيت او را كرده و در مقابل نزول خير از جانب او سبحانه شر محض از ما صادر شود؛ اى وا اسفاه !! از اين كه در اين جا امام عليه السلام دانسته از لسان ما حالات ما را از اين سخت تر متذكر شده و از توصيفى كه خداى تعالى در شاءن گروهى از مردم در اين آيه شريفه ذكر نموده پرده بردارى كرده و عين حالات ما را در برابر نعم الهى متذكر شده است و صريحا عرض مى كند: تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب ، خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد كه خلاصه معنى ساده آنست كه پروردگارا تو با ما خوبى مى كنى و ما به تو بدى .
و اگر هر آينه اين اميدوارى ها كه شرح آنها در باب عفو و رحمت الهى گذشت ، نبود، جا داشت كه از شرم و خجالت در معناى اين عبارات آدمى آب شده و به زمين فرو رود!!!
اى برادر عزيز! آگاه باش كه مصاديق فرمايشات امام عليه السلام بسيار در حالات ما مردم آشكار است ببين ! كيست كه حق نعم الهى را به جاى آورده سر تعظيم فرود آورد و لا اقل به قدر معرفت خود سپاسگزارى كند؟ كيست كه در مقابل احسان پروردگارى معارضه به عصيان نكند؟ ما همه و همه در ((زندگانى ماديت )) فرو رفته بلكه نعم الهى را تبديل به كفر مى نماييم .
نمى دانيم چه بايد كرد؛ چاره چيست ؛ چگونه خود را اصلاح كنيم ، از چه راه خود را به وظيفه دين و خداشناسى آشنا سازيم ، خدا مى داند، نويسنده اين سطور آن چه را كه در خور استعداد و قدرت در بيان حقايق داشت ، به كار برد تا شايد بتواند غريقى را از درياى متلاطم بى بند و بارى زندگى نجات دهد.
و تو اى خواننده عزيز! اگر خواهان مراحل يقين و ايمان هستى ، اگر طالب دوستى و محبت با خدا باشى و اگر خواهى خود را از مفاسد دنيوى برهانى و به سعادت ابدى برسانى ؛ توجه خود را به آيات الهى معطوف دار و بيانات امام عليه السلام را بررسى كن تا مقام بندگى را دريابى و خود را به سعادت اخروى رسانى ، و از وظيفه تو است ((يعنى تو هم به نوبه خود)) كه همت گمارى و از براى خدا براى سعادت جامعه به عموم آشنايان خود توصيه كنى كه آيات الهى و بيانات ائمه اطهار عليهم السلام را سرمش زندگى قرار دهند و خود را در اين مرحله آراسته و براى مراحل بعدى زندگانى ابدى مهيا سازند ((شايد سبب شود كه تو خود رهنما شوى .))
در بيان فقرات مورد شرح گفت ما را مطلبى روشن امام دوست بر ما كرده نعمت را تمام
خود بود اين سرى از فضل عميم يار ما ورزد محبت بر نعيم
دائم آرد خير خود بر ما نزول ما از او شايدم و او از ما ملول
شر ما دايم به سويش صاعد است اين معارض نزد دانا باعد است
او رساند خير و ما از خير شاد او ز ما ناراضى و ما در فسا
مرحبا نازم خداى لم يزل كه بود مالك جهان را از ازل
چون نباشد پادشاهى مثل او رعيتش بدكار و او كارش نكو
ياءتيك عنّا فى كل يوم (28) بعمل قبيح فلا يمنعك ذلك من ان تحوطنا بنعمك (29) و تتفضل علينا بالائك .
از نزد ما به سوى تو همه روزه كار زشت آشكار است ((يعنى عمل بد و ناروا از ما به جانب تو سر مى زند)) و اين بدكردارى ما، مانع نمى شود و باز نمى دارد تو را از اين كه فراگيرى ما را به نعمت هايت ؛ آن چه را كه بر ظاهر اعطا و آن چه را كه در باطن تفضل مى فرمايى .
چگونه است كه ما اعمال زشت خود را نيكو مى پنداريم
شايد كار ما به جايى رسيده باشد كه در اثر كثرت ارتكاب به كردار زشت و ناروا قبح آن ، از نظر ما زائل شده باشد و از فرط غفلت توجهى به حسن و قبح افعال خود نمى كنيم ؛ و حال ما چنين شده باشد كه مشمول معناى اين عبارت شده باشيم كه فرموده است : س 35 ى 8 افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا. شايد اعمال ما در نظر ما خوب جلوه كرده است !!
چگونه است كه از نظر غلبه هواى نفس بر عقل خود توجه نداريم يعنى به جهت ترك نظر در ادله عقليه ، باطل را ترجيح داده و عمل قبيح را بر صفات حسن مى پنداريم ، و الا اين چه بدبختى عظيم است كه هر روز كردار ناشايسته از ما سر زند و اعتنايى نداشته باشيم .
محدث فاضل ، مرحوم حاج شيخ على اصغر اثنى عشر شيرازى ، يكى از زهاد دوران اخير كه رحمت خدا به روانش باد گاهى كه در خواندن اين دعاى شريف به اين عبارت مورد شرح مى رسيد مى فرمود: كه حق اينست كه ما به جاى اين كه بگوييم ياءتيك عنّا فى كل يوم بعمل قبيح ؛ عرض كنيم ياءتيك عنّا فى كل يوم باعمال قبيحه از آن نظر كه يك يا دو كار زشت و ناروا در روز از ما سر نزده بلكه بيشتر از اعمال ما ناپسنديده است .
گناهان پى در پى ما سلب نعم ظاهرى از ما نمى كند
در هر حال امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند: كه در مقابل احسان ها و درازاى نعمت هاى تو بدى كرده و به سوى تو شر مى فرستيم باز به لسان ديگر چنين ادامه مى دهد: كه قبايح اعمال ما روز افزون است و از كردار بد خود دست بردار نيستيم ؛ و اين حالت جسورانه و ادامه رفتار زشت ما باز نداشته است تو را كه ما را از نعيم خود محروم گردانى و از احسان و عنايت مضايقه فرمايى ، و او عليه السلام در اينجا نكته بسيار دقيقى به كار برده كه اهل ايمان را بسى اميدوار مى سازد يعنى چنين مى فرمايد: گذشته از اين كه گناهان پى در پى ما سلب نعمت ظاهرى تو را از ما نمى كند ((همان نعمت هايى كه به شمار در نمى آيد و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها)) همچنين آلاء خود را ((نعمت هاى باطن را)) بر ما افزونى دهى و از نظر فضل تو اين گناهان مانع نشود كه ما را از آنچه در انتظار نيكوكاران است محروم گردانى و اين خود مژده بزرگى است كه گناهكاران را به رحمت پروردگارى اميدوار مى سازد، يعنى بر آن نعمت هايى كه در غير اين جهان به آنها اعطا مى شود آنها را نويد مى دهد، همان نعمت هايى كه وعده داده است نيكوكاران را؛ از بهشت جاودانى ، از مقام عالى جنان ، استراحتگاه ابدى ، در ظل هماى اشجار، نزديك چشمه هاى آب تسنيم و سلسبيل ، تكيه گاه هاى مرصع از حرير و ديبا، ارزاق و اثمار بهشتى بر كيفيات مذكور، مصاحب نيكو، آن حورانى كه در لطافت و صفا همانند ياقوت و مرواريدند، و خلاصه تمام آلاء خود ((نعم عالم جاويد)) كه ما را اخبار كرده است ، پس گناهان ما پس از بازگشت و توبه مانع كرامت اين انعام نخواهد شد، و اين يك سلسله از آلاء پنهان است كه خداى تعالى پس از بيان اوصاف آنها مى فرمايد: فباى آلاء ربكما تكذبان (30)
يعنى آيا پس به كدامين نعمت هاى پروردگار شما تكذيب مى كنيد، و لذا مثل اين كه در اين بيان امام عليه السلام گذشته از اين كه تكذيب نعم الهى را نكرده آلاء و نعم او را اقرار و اعتراف نموده است .
در بيان فقرات مورد شرحاين بيان از حال ما باشد صريح سر زند دائم ز ما فعل قبيح
كار ما شد در قباحت جلوه گر سر به سر افعال ما شد كار شر
زشتى كردار ما از حد برون نعمت سرشار او بر ما فزون
گر مكرر شد گناهى بر اثيم مانع از فضلش نباشد بر نعيم
آن كه بخشد بر گنهكاران خلاف بايدش كردن به كوى او طواف
كى شود بيدار آن غافل ز خواب تا كند يارى بدينسان انتخاب
مهربان و نيك كار و خوش سلوك صاحب قدرت مسلط بر ملوك
پس عزيز من ؛ چنين يارى گزين هم تو را محبوب دارد هم امين
فسبحانك ما احلمك و اعظمك و اكرمك مبتدئا و معيدا تقدست اسمائك و جل ثنائك و كرم (31) صنائعك و فعالك .
پس به پاكى ياد مى كنيم تو را، كه چقدر بردبارى ! و تا چه حد بزرگى ! و تا چه اندازه كريمى !! يعنى منزهى تو اى پروردگار، كه حلم تو بى حد است و بزرگى تو بى نهايت و كرم تو بى پايان ، ابتداكننده به نعمت هستى و بازگرداننده به آن ((و اين بيان عطف به عبارات قبل است يعنى اعطاكننده نعمت هستى يكى پس از ديگرى و باز نمى دارى نعم خود را و ترك احسان نمى فرمايى .))
يا به اعتبار ديگر معانى اين كلام مبدئا و معيدا اشاره به قول حق تعالى است كه در شش مورد در قرآن مجيد بر سبيل تذكر و بر وجه تنبه و يا توبيخ مى فرمايد: س 10 ى 5 انه يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س 27 ى 64 امن يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س 30 ى 11 و 27 الله يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده يعنى خداى بيافريد در اول خلق را پس بعد از مردن زنده گرداند او را، لذا تفسير اين عبارت از دعا چنين شود: كه پاك و منزه است آن خداوندى كه آفريننده خلق جهان است و بازگشت همه به سوى اوست . سپس عرض مى كند: پاكيزه و مقدس است نام هاى تو و بزرگست ثنا و ستايش تو، و گرامى است ساخته ها و كارهاى تو و نيكوى است احسان تو.
-
تسبيح و تقديس پروردگار عالم از نظر قرآن مجيد
همان طور كه قبلا گفته شد امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام اسرار و رموزى را كه از نظر تعليم خداشناسى براى اهل ايمان ضروريست به كار برده و دستوراتى را كه خداى تعالى در قرآن مجيد براى انجام وظيفه بندگى و تقرب به سوى خود داده است به آنها اشاره نموده بلكه اغلب فقرات دعا را تواءم و آميخته با آيات الهى كرده است ، همچنان كه در عبارت مورد شرح كه اشاره به تسبيح و تنزيه پروردگارى شده ؛ مى توان گفت اين از نظر همان دستوريست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده و امام عليه السلام هم در اين جا از آن دستور پيروى كرده است . همچنان كه آيات ذيل موضوع را كاملا روشن مى نمايد:
سوره الحجر آيه 98 فسبّح بحمد ربك .... پس تسبيح گوى به ستايش و ثنا پروردگار خويش را، سوره الواقعه آيه 74 و 96 و سوره الحاقه آيه 52: فسبح باسم ربك العظيم پس تسبيح گوى به نام پروردگار خويش كه بزرگ است . سوره الاعلى آيه 1: سبح اسم ربك الاعلى : تنزيه كن نام پروردگار خود را كه برتر است . سوره الرحمن آيه 57 و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار و تسبيح گوى به ستايش پروردگار خود به شبانگاه و بامداد، و هكذا آيات ديگرى كه به بيانات مختلف در باب امر به تسبيح و تقديس آمده است و اصلا خداى تعالى ذكر تسبيح و تقديس و ثناى خود را حقى مسلم قرار داده كه تمام موجودات عالم و آن چه را كه در زمين و آسمان ايجاد فرموده هيچگاه از آن غافل نباشند.
تسبيح و تقديس پروردگار حقى مسلم است
مگر توجه پيدا نكرديد كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الحديد آيه 1 و سوره الحشر آيه 1 و سوره الصف آيه 1 سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض يعنى تسبيح و تنزيه گفت خداى را از آن چه لايق كمال و شايسته جلال او نيست از صفات نقص و به پاكى و پاكيزگى ياد كرد او را آن چه در آسمان ها از ملائكه و نجوم و شمس و قمر و غير آن و آن چه در زمين است از حيوانات و نباتات و جمادات و غير آن .
و در چند مورد ديگر ذكر ((سبح )) به لفظ مضارع ايراد يافته در سوره الجمعه آيه 1 در سوره الحشر آيه 24 و در سوره التغابن آيه 1 مى فرمايد: يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و خلاصه ذكر تسبيح با الفاظ مختلف اشعار بر آن است كه تسبيح و تنزيه حق تعالى بايد كه در جميع ساعات و اوقات مستمر باشد چه ذات مقدس او را اختلاف حالات نيست كه در بعضى اوقات استحقاق تسبيح و تقديس داشته باشد.
حاصل آن كه تسبيح او سبحانه در تمام اوقات از ماضى و حال و مستقبل بر تمام موجودات عالم جارى و سارى بوده و هست همچنان كه در سوره الاسراء آيه 44 مى فرمايد:
و ان من شى ء الا يسبح بحمده .... يعنى و نيست هيچ موجودى از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويند خدا را تسبيحى متلبس به حمد او سبحانه ؛ تسبيح صاحبان عقل به زبان است و تسبيح غير ايشان به ظلال ؛ كقوله تعالى : و ظلالهم بالغدو و الاصال يا به آن چه در آنهاست از ادله داله بر وحدانيت او و بر صفات جلال و نعوت كمال او كه به آن از جميع خلق متباين گشته است .
امام قشيرى ((ره )) فرمود: كه تسبيح گويند زندگان از اهل زمين و آسمان به زبان قال و باقى از ايشان به زبان حال .
و در انوار گفته : همه ممكنات تنزيه مى كنند خداى را از آن چه از لوازم امكان است و توابع حدوث به لسان حال به جهت آن كه دلالت مى كند به امكان و حدوث خود بر صانع قديم واجب لذاته .
سلمى ؛ از ابوعثمان مغربى نقل مى كند: كه تمام مكونات به اختلاف لغات تسبيح الهى مى كنند اما آن را نشنود و فهم نكند مگر عالم ربانى كه گوش دل او گشاده باشد.
و چنين گفته اند كه هر ذره از ذرات موجودات را زبانيست ملكوتى كه به تسبيح و حمد حضرت خداوند مطلق ناطق است .
و مراد از تسبيح همه اشياء در عالم تسبيح كيفيت دلالت ايشان است بر وجود صانع عالم و بر علم و قدرت و وحدانيت او.
و خلاصه منظور از تسبيح الهى مواظبت در امر تنزيه و تحميد او سبحانه است چون خداى تعالى بسيار خود را در قرآن مجيد به پاكى ياد كرده است كه : فسبحان الله رب العرش عما يصفون و حقا سزاوار آن باشد كه مخلوقات و مصنوعات عالم هم هر لحظه او را به پاكى ياد كنند.
نگارنده گويد: اين مطلب قابل توجه است ؛ تمام اجرام و اجسام و موجودات غير ذى روح يعنى موجوداتى كه شعور ندارند چه مرئى و چه نامرئى كه حتى فاقد حس و ادراك هم هستند و همچنين كمى بالاتر تمام جمادات و نباتاتى كه در حال رشد و نمو هستند و خلاصه آن چه را كه در زمين و آسمان است همه و همه به تسبيح پروردگار عالم مشغولند؛ آيا سزاوار است ، آدمى كه صاحب روح و قواى عاليه عقليه مى باشد و داراى حواس ديگريست كه در واقع مقام اشرفيت او را بر ساير مخلوقات مى رساند، از ذكر و تسبيح پروردگار خود غافل باشد؟ و اين كمال بدبختى نيست كه آدمى خود را از سنگ و سفال و خار و خاشاك و بهائم و سباع كه همه دائم در تسبيح اند كمتر گرفته و از تحميد و تقديس و تسبيح بارى تعالى غافل باشد؟ اين نكته را هم بايد توجه داشت : كه بهترين ذكر تسبيح همان تسبيحات ركوع و سجود است كه در نماز مقرر شده سبحان ربى العظيم و سبحان ربى الاعلى و بحمده .
اينست كه امام عليه السلام تمام اين مراتب را با پيوستگى عبارات به آيات مجيد در اين دعاى شريف تعليم داده است .
در بيان و ان من شى ء الا يسبح بحمده
هر چه بينى در زمين و آسمان چه بود ظاهر چه باشد در نهان
ناطق و گويا به تسبيح و سپاس قائل مدحش شدى بر اين اساس
كه تو پاكى لايزال و لم يزل لا شريك له بدى اندر ازل
حق بود گر خلق او از انس و جان در ثنايش بر گشايندى زبان
چون كه هر ذرات در ارض و سما در ره تقديس او اندر نما
گفت عارف آن چه رويد از زمين مى كند تسبيح ، حق را بر يقين
من بگويم آن چه در كون و مكان جمله در تسبيح خلاق جهان
پس به پاكى كن تو از معبود ياد تا در آئى داخل خلق و عباد
چون نباشى كمتر از طير و وحوش كه به حمد آوازشان آيد به گوش
يك اشارت بس كنم در قدر دوست تا بدانى لايق تسبيح اوست
لايق حمد و ثنا باشد وحيد چون كند خلق اول و آخر معيد
انت الهى اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بفعلى و خطيئتى فالعفو العفو العفو سيدى سيدى سيدى تو اى خداى من ؛ فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آن است كه به كردار و خطاياى من مقايست فرمايى يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى پس در گذر، در گذر، در گذر؛ به عفو و بخشش گراى اى اطلب العفو يعنى درخواست مى كنم عفو و گذشت را از تو؛ اى آقاى من ؛ اى مولاى من ، اى پروردگار من ((به حذف حرف ندا.))
سرّ تكرار ((العفو))
سرى كه امام عليه السلام در تكرار اين دو كلمه ((عفو و سيدى )) به كار برده شايد چنين باشد كه بعد از ايراد اين كلمات شروع مى كند به يك سلسله از مطالب و خواسته هايى كه بسيار شايان اهميت است و از اين جا استدعاى خود را كه متضمن امور دنيا و آخرت است آغاز مى نمايد؛ و چون لازمه استجابت دعا چنين باشد كه قبل از هر چيز بايد از خداى تعالى طلب عفو نمود يعنى در مرحله اول در مقام دعا بايد خود را از آلودگى هاى جرم و گناه پاك كرد تا بتواند با اطمينانى تقاضاهاى بعدى خود را عرضه بدارد.
اينست كه امام عليه السلام در حالى كه اشاره به نزديك كرده عرض مى كند: انت الهى .... سپس اهم حوائج خود را با حالت التماس يعنى مكرر از خداى تعالى خواستار مى شود.
و اين موضوع كاملا روشن است كه هرگاه سائلى در خواسته هاى خود بخواهد پافشارى كرده و نتيجه بگيرد سؤ ال خود را تكرار و از اين طريق اسرار مى ورزد و از همين نظر است كه او عليه السلام هم حاجت مهم خود را در سه نوبت تكرار فرموده و براى تاكيد، نام پروردگار خود را هم تكرارا به خواسته خود توام مى نمايد.
گرچه حضرت سجاد عليه السلام در بيشتر از سخنان خود اشارات زيادى به طلب عفو نموده و از جمله در صحيفه خود عرض مى كند انت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف غنى ، يعنى پروردگارا تويى آن كه خود را به عفو و گذشت نام برده اى پس مرا ببخش ؛ و چنين هم باشد كه خداى تعالى در بسيارى از موارد در قرآن مجيد مى فرمايد: ان الله لعفو غفور و لكن در اين دعاى مورد شرح در چند فقره امام عليه السلام به لسان هاى مختلف در مقام طلب عفو برآمده كه در اينجا با لحن اسرارآميزى استدعاى خود را تكرار نموده است و اين مستلزم شرحى به تفصيل است تا بدانيم خداى تعالى خود در باب عفو چه فرموده است .
عفو از نظر قرآن
از آن جا كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت نيكو بوده به رسولان خود و به عموم بندگان هم توصيه مى كند كه از جرم و خلاف يكديگر در گذريد و عفو نماييد و با هم ملاطفت داشته باشيد و در اين باب آيات بسيارى آورده كه از نظر اختصار به چندى از آنها اشاره مى كنيم تا معلوم شود كه بيان امام عليه السلام در اين باب بسيارى مورد اهميت است .
با اين كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد در باب احكام دستور مى دهد كه چنان چه تعدى يا ستمى از غير بر شما رسد شما از حد معارضه به مثل تجاوز نكنيد، معذلك در آيات ديگرى كه صراحت دارد مى فرمايد: چنانچه عفو و گذشت كنيد بر شما اولى تر و پسنديده تر است و اين توصيه نشان مى دهد كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت عالى و نيكو بوده و آنهايى را كه ستم بر نفس خود روا مى دارند و يا از اوامر او سر باز مى زنند در شرائطى مورد عفو قرار مى دهند؛ و در اين جا مى خواهيم بگوييم چگونه ممكن است كه او سبحانه خود بندگان را در مقابل ستمكارى هاى يكديگر امر به عفو كند و خود اين امر به معروف را در باره آنان اجرا نكند؛ حاشا كه چنين باشد؛ چون عفو و گذشت و آمرزش از صفات خاصه او سبحانه است .
پاداش عفوكنندگان بر خداى تعالى است
سوره الشورى آيه 40 و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله
يعنى پاداش كردار بد كرداريست مثل آن بدون زياده ؛ پس هر كس در گذرد از ستمكار خود و ترك انتقام نمايد از او و به اصطلاح آورد ميان خود و ميان عدوى خود پس پاداش اين گذشت و عفو او نزد خداست .
در تبيان : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه : چون روز قيامت شود منادى ندا كند كه هر كس او را بر خداى اجرى هست برخيزد و اجر خود را از او بستاند؛ پس جماعتى برخيزند و ملائكه به ايشان گويند كه شما را بر خدا چه اجر است ؛ ايشان گويند: ما جماعتى هستيم كه عفو كرديم از كسانى كه ظلم كردند به ما؛ پس به ايشان گويند: ادخلوا الجنة بغير حساب داخل شويد در بهشت بدون حساب اعمال .
توصيه خداى تعالى به ستمديدگان در عفو ستمكار
سوره النساء آيه 148 ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا اگر آشكار كنيد نيكويى و خير و طاعت را يا پنهانى آن را به جاى آوريد يا عفو كنيد از بدى كه شما را به آن مؤ اخذه شده ؛ پس به درستى كه خدا بسيار عفوكننده است از عاصيان با وجود كمال قدرت بر انتقام از ايشان ؛ و اين آيه شريفه تحريص مظلومان است بر عفو؛ تا متخلق شوند به اخلاق ربانى ، با آن كه رخصت تظلم و انتقام دارند از سر آن درگذرند كه العفو عند القدرة فضل عن الكرم .
معارضه به مثل از جانب حق تعالى بر عفوكنندگان
در سوره النور در متمم آيه 22 عبارتى آورده شده ، گو اين كه به شاءن نزول همان آيه شريفه مربوط است ولى مى توان از آن معنايى عام و مستقل استنباط كرد؛ و آن چنين است كه در آخر آيه مى فرمايد: و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم .... يعنى بايد كه عفو كنند جريمه را كه از گناهكاران صادر شده و روى بگردانند از انتقام ؛ سپس به خطاب التفات نموده بر سبيل ترغيب بر غفران مى فرمايد: كه آيا دوست نمى داريد كه بيامرزد خداى شما را؟ پس شما از سر گناهان ديگران در گذريد كه خداى آمرزنده است با وجود كمال قدرت بر انتقام خداى تعالى مهربان بر اصحاب جرائم و آثام است ؛ پس شما نيز متخلق به اخلاق او شويد.
دستور خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خصوص عفو
سوره آل عمران قسمتى از آيه 159 فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر
خداى تعالى پيغمبر را امر مى كند كه از جماعتى گذشت نمايد و معصيت آنان را نديده گرفته خداى تعالى مورد مؤ اخذه و سرزنش قرار ندهد، و بديهى است كه خداى تعالى هم نيز از اين گروه مى گذرد و آيات ديگرى در اين باب مى باشد.
عفو خداى تعالى از بندگان به شرط توبه
سوره الشورى آيه 25 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات ...
و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود و عزم جزم كند بر عدم عود توبه از او در مى پذيرد و در مى گذرد و از بدى هاى او اگر ذنوب كبيره باشد يعنى بعد از توبه جميع جرمها را از ايشان در مى گذراند و عفو مى كند.
در تفسير الميزان آورده كه عفو و مغفرت از امورى است كه شامل جميع آثار چه تشريعى و چه تكوينى ، چه دنيوى ، و چه اخروى مى شود. و چنين اضافه مى كند كه خداوند در سوره الشورى آيه 30 مى فرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير:
يعنى هر ناگوارى كه به شما مى رسد مولود اعمال خود شما است و در عين حال خداوند بسيارى از اعمال شما را مورد عفو قرار مى دهد و به طور مسلم عفو در اين آيه شريفه شامل آثار دنيوى است .
نتيجه حاصله از تفسير آيات مختلفه در باب عفو
خلاصه مى توان چنين نتيجه گرفت كه خداى تعالى بسيار صفت عالى عفو را ستوده و خود را عامل بزرگ آن نامبرده است و لكن مقتضاى مشموليت و ايصال به لطف پروردگارى را شرايطى است كه او سبحانه خود در قرآن مجيد متذكر شده ؛ اما آن چه را كه از معناى آيات ديگر مستفاد مى شود چنين است كه دستوراتى جامع از نظر تعليمات اجتماعى و اخلاقى به عموم داده شده است ؛ تا اهل ايمان در زندگى مادى كه سر تا پا نزاع و مشاجره و جدال است رعايت عفو و گذشت را داشته باشند و خود را به صفت پروردگارى متخلق نمايند؛ و از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام در كلمات قصار خود مى فرمايد: العفو تاج المكارم گذشت سرآمد تاج نيكويى است ؛ و همچنين مى فرمايد: العفو افضل الاحسان عفو بهترين احسان است و نيز در جاى ديگرى فرموده : المبادرة الى العفو من اخلاق الكرام شتاب در عفو كردن از اخلاق كرام است .
در معراج السعادة آورده : كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: كه پشيمانى بر عفو بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر انتقام و عقوبت ؛ و همين قدر فضل و شرافت از براى عفو و گذشت كافى است كه از نيكوترين صفات پروردگار است و در ثنا و ستايش ؛ او را به اين صفت جميله ياد مى كنند و از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف مكرر و با بيانات مختلف اين صفت را متذكر شده است .
((در عفو))بر پيمبر آمد از حق اين پيام كه گذشت اولى بود بر انتقام
باز آمد اين خبر بر خاص و عام خالق خود را بريد از عفو نام
ديگر آمد بر مسلمانان خطاب عفو را ترجيح باشد بر عذاب
پس اگر دستور حق باشد چنين بگذرد از عاصى و از مجرمين
اين صفت باشد ز اخلاق كرام كه ببخشد آن چه بيند از لئام
در سؤ ال آمد كه ماذا ينفقون گفت باشد عفو عند المتقون
شد اگر فرزند آدم نا خلف گو شود تائب عفا عما سلف
اين بود دستور آئين مسيح گر ستم ديدى گذر كن از قبيح
ليك ما را داده دستورى امام اختيار از عفو و عرض انتقام
هان شنيدم عفو را بس لذت است كه نيابد منتقم آن را به دست
پس فرو بر خشم خود را بعد از اين چون نكوشد اين صفت بر كاظمين
اللهم اشغلنا بذكرك و اعذنا من سخطك و اجرنا من عذابك و ارزقنا من مواهبك و انعم علينا من فضلك و ارزقنا حج بيتك و زيارة قبر نبيك صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك عليه و على اهل بيته انك قريب مجيب .
خدايا؛ مشغول دار ما را به ذكر خودت ((يعنى چنان سرگرم كن ما را كه از ياد تو به ديگرى نپردازيم )) و پناه ده ما را از خشم و غضب خودت ؛ و زنهار ده ما را از شكنجه ات ؛ يعنى از عذابت ما را در امان دار(32) و روزى كن ما را از بخشش هايت و انعام فرما بر ما از فضل بى كرانت و روزى كن ما را حج خانه ات و زيارت قبر پيغمبرت كه درود و رحمت و آمرزش و بركات فراوان و خوشنودى هاى تو بر او و اهل بيت او باد؛ بدرستى كه تو نزديك و سريع الاجابتى .
در اهميت ذكر
موضوعى كه در عبارات مورد شرح بسيار قابل اهميت است همان جمله اول است كه امام عليه السلام اين بيان را در آغاز يك سلسله از خواسته هاى خود قرار داده و عرض مى كند: اللهم اشغلنا بذكرك ؛ يعنى خدايا مرا به ياد خودت مشغول دار، و چون ذكر خداى تعالى خود نوعى از ملحقات دعا مى باشد و داعى را ترغيب مى كند بر اين كه در تحصيل حاجات خود بكوشد و همچنين آرامشى در باطن ايجاد مى كند كه شايسته مقام داعى باشد؛ لذا توجه به آن از اهم شرايط قرار گرفته و از همين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام گذشته از بيانات خود در اين دعا در مناجات پانزده گانه خود هم مناجاتى به نام ((مناجات الذاكرين )) دارد كه در آن مضامينى بسيار لطيف آورده و در مقدمه آن عرض مى كند: بار الها؛ اگر قبول امرت واجب نبود البته ساحتت را از ذكر خود منزه مى داشتم . زيرا كه ذكر كردن من ؛ مر تو را به قدر قابليت من است نه در خورد مقام تو؛ و اميد آن را هم ندارم كه قابليت من به پايه اى رسد كه از عهده تقديست بر آيم ؛ و نيز چنين ادامه مى دهد: و از بزرگترين نعمت هايى كه نصيب ما ساخته اى جارى شدن ذكر تو است بر زبان هاى ما؛ و اضافه مى كند: كه بار الها؛ ذكر خود را در خلوت و جلوت ، شب و روز؛ آشكارا و نهانى ؛ در راحتى و سختى ، در دل ما انداز و با ذكر آهسته ات ما را ماءنوس فرما، ((كه با زبان دل تو را بخوانيم )) و همچنين بايد گفت كه روش ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين عموما بر همين منوال بوده ؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در اغلب از دعاهاى خود از خداى تعالى مسئلت مى نمايد كه از ذكر او سبحانه غافل نباشد؛ همچنان كه در دعاى معروف به كميل در چند مورد عباراتى مختلف آورده كه جائى عرض مى كند: و ان تلهمنى ذكرك . و در جاى ديگر: ان تجعل اوقاتى من الليل و النهار بذكرك معموره و نيز عرض مى كند: و اجعل لسانى بذكرك لهجا؛ كه حاصل معنا آن است كه : پروردگارا؛ اوقات شبانه روز مرا به ياد خود گذران . و زبانم را به ذكرت گويا فرما، و الهام فرما بر من ذكر خود را.
و اين موضوع از نظر قرآن بسيار شايان اهميت است ؛ و اهل عرفان را در آن بحثى جالب و گفتگويى عظيم است كه در اينجا مورد گفتار ما نيست ، و لكن آن چه را كه از نظر قرآن مجيد در اين باب تصريح شده و مرتبط به فقره مورد شرح است ، به طور اختصار بيان داشته تا معلوم شود كه چگونه امام عليه السلام و براى چه منظور از خداى تعالى طلب اشتغال به اذكار او را سبحانه كرده است .
ذكر، از نظر قرآن مجيد
سوره البقره آيه 152 فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون
بر اين تفسير كه مى فرمايد: ياد كنيد مرا به طاعت و عبادت تا ياد كنم شما را به ثواب و مغفرت و سپاسدارى كنيد از براى من بر آن كه انعام كرده ام بر شما از نعم دنيويه و دينيه و ناسپاسى نكنيد مرا به جحود نعم و عصيان مرا. مفسران را در اين آيه شريفه وجوه بسيار است .
سعيد بن جبير گفته : كه معنى آنست كه ((اذكرونى بطاعتى اذكركم برحمتى بيان اطيعوا الله و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون مرا به طاعت ياد كنيد تا شما را به رحمت ياد كنم .
فضيل عياض گفت : مرا به طاعت و عبادت ياد كنيد تا شما را به پاداش ثواب ياد كنم و نيز گفته است ياد كنيد به شكر تا ياد شما كنم به زياده ، ياد من كنيد در پنهانى تا ياد شما كنم در آشكار و در دعا واقع شده : در دنيا ياد من كنيد تا در آخرت به ياد شما باشم ؛ و در راحت و تنعم به ياد من باشيد تا در سختى و مشقت به ياد شما باشم ؛ ذكر من گوييد به دعا تا ياد شما كنم به اجابت .
و بعضى ديگر گفته اند: كه ياد كن مرا به اخلاص تا ياد كنم تو را به نجات و ياد كن مرا به ايمان تا ياد كنم تو را به امان و ياد كن مرا به اسلام تا ياد كنم تو را به اكرام .
داستان عبدالله مبارك
در ذيل اين آيه شريفه در بعضى از تفاسير داستانى از عبدالله مبارك نقل شده است كه او گفت : سالى از سالها به حج مى رفتم در راه از قافله باز ماندم و در باديه اشتر بر توكل مى راندم ، جوانى سيزده ، چهارده ساله را ديدم جامه مختصر پوشيده نه با وى زادى و نه راحله اى ، مى آمد تا به نزديك من رسيد گفتم : اى جوان بر تن خود زينهار خورده اى اگر چنين آمده اى در باديه ؛ يا خود چون من منقطع شده اى ؟
گفت : منقطع نشده ام كه من خود چنين آمده ام ، گفتم : زاد و راحله ات كو؟ و طعام و شرابت كجاست ؟
اشاره به آسمان كرد؛ خواستم تا وى را امتحان كنم با وى گفتم مرا سخت تشنگى غلبه كرده است اگر شربت آبى بودى چه خوش بودى ، من اين بگفتم و او دست به هوا دراز كرد و قدحى آب بگرفت برف در آن جا افكنده و بجنبانيد و پيش من داشت ؛ من عجب داشتم گفتم : يا هذا!! اين پايه از كجا يافتى ؟ گفت : اذكره فى الخلوات يذكرنى فى الفلوات ياد او مى كنم در پنهانى ها تا او ياد من مى كند در بيابانها.
-
در هر حال بايد متوجه ذكر خداى تعالى بود
سوره آل عمران آيه 190: الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ....
آنان كه استدلال مى كنند بر توحيد و علم و قدرت و وجوب وجود واجب الوجود به خلق آسمان ها و زمين و اختلاف روز و شب ؛ آنها كسانى هستند كه از روى اخلاص ياد مى كنند خدا را در حالى كه ايستاده يا نشسته يا بر پهلو افتاده باشند؛ يعنى در هر حالت دائم به ذكر حق مشغول بوده و پيوسته در درياى محبتش مستغرق اند.
در تفسير منهج الصادقين آورده : كه نزد علماى محققين مراد ذكر دل است زيرا كه دوام ذكر لسانى ممكن نيست ، اما ذكر دل را فتورى و قصورى نمى باشد؛ پس مراد از اين صاحبدلانند كه مشغول به ذكر از دل و جانند قياما در حالى كه قائمند ((يعنى متوجه به امر الهى )) و قعودا؛ قاعدند ((يعنى باز ايستاده از ملاهى )) و على جنوبهم ((يعنى بر يك جانب اند از ارتكاب مناهى )) و يا قائمند بر آستانه خدمت : و قاعدند بر بساط قربت و آسودگانند در بارگاه وجد، و حال و بركنار از پندار و و هم و خيال .
و بعضى گفته اند كه تفكر و انديشه در خلقت آسمان ها و زمين خود مقامى از ذكر او سبحانه است .
ذكر خداى تعالى سبب آرامش قلب و آسايش خاطر است
سوره الرعد آيه 28 الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا و آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند بدان ساكن شوند و آرام يابند و انس گيرند؛ بدانيد همانا كه به ذكر خداى تعالى آرام مى گيرد دلهاى مؤ منان .
نگارنده گويد: بسيار قابل اهميت است آن چه را كه خداى تعالى بر سبيل تنبيه و بر عموم خطاب مى فرمايد: چون در طريق ايمان لغزش و تزلزل بسيار است و يا به قول شاعر شيراز كه گفت : ((در راه عشق وسوسه اهرمن بسى است )) لذا در اين جا خداى تعالى چنين تصريح مى كند: كه بدانيد و آگاه باشيد اى مردم !! كه به ذكر خدا دلهاى شما آرامش پيدا مى كند و ايمان شما به مرحله اطمينان مى رسد.
كسانى كه از ياد خدا غافلند با شيطان ماءنوس و زندگانى آنها در عسرت است
سوره الزخرف آيه 35 و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خداى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه عارف باشد به حقيقت آن ، يعنى هر كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او؛ تقدير كنيم از براى وى ديوى را؛ يعنى وى را به جهت آن تجاهل به حال خود باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ؛ پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا يابد و با او همنشين و مصاحب شود و پيوسته به اضلال و اغوا و وسوسه او مشغول گردد.
و همچنين است در آيه 123 از سوره طه كه مى فرمايد: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيمة اعمى - و هر كس كه روى برتابد از ذكر پروردگار و اعراض كند از قرآن و نظر كردن در دلائل و بينات آن ؛ پس عرصه زندگى بر او تنگ خواهد شد؛ و اگر روزى هم بر او فراخ گردانيده شود او خود بر آن تنگ گيرى ميكند و به فراغت خاطر آن را صرف نمى كند و به معيشت ضنك مى گذراند و معرض از ذكر خداى تعالى در قيامت نابينا محشور شود يعنى حجتى نتواند آورد.(33)
در تفسير گازر آورده : معنى آيت نه آنست كه هر كه از ذكر خداى و راه حق عدول كند روزى بر او تنگ شود، چه ما بسيارى از كافران را مى بينيم كه معيشت بر ايشان فراخ تر است از آن كه بر مؤ منان ؛ معنى آيت آنست كه : آنان كه به قيامت ايمان ندارند هر خرجى و نفقه اى كه كنند آن را غرامت شناسند براى آن كه بر آن ثوابى و آن را عوضى طمع ندارند آن خرج و نفقه بر ايشان سخت آيد.
نگارنده گويد: گشادگى روزى و ثروت سرشار دليل بر راحتى و آسايش صاحب آن نيست چه بسا بعضى با داشتن اموال بسيار و ثروت بى شمار روزگار آنها در كمال سختى و مشقت گذشته و از طريق بسيار ديگر ناراحتى و رنج مى برند و مى توان گفت چنين اشخاص از ياد خدا غافل و دچار معيشت ضنك شده اند.
بيانى از تفسير الميزان در معنى ((ذكر))
در تفسير الميزان آورده : بايد دانست كه ((ذكر)) گاهى در مقابل ((غفلت )) گفته مى شود مانند: س ى 28 ... و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا... ((يعنى از كسى كه دل او را از ياد خود غافل كرديم پيروى مكن )) و آن عبارت از اينست كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد، يعنى علم به چيزى دارد ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابراين ((ذكر)) به معنى علم به علم داشتن است ، و گاهى در مقابل ((نسيان )) گفته مى شود و آن عبارت از زائل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان كه مى فرمايد:
س ى 24 واذكر ربك اذا نسيت و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا
((يعنى هنگامى كه خدا را فراموش كردى او را به ياد آور و بگو اميد است خدا مرا به راهى نزديكتر از اين هدايت كند)) بنابراين ((ذكر)) يعنى وجود صورت عملى در حافظه ، و همانطور كه نسيان داراى آثارى است ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد، و لذا همانطور كه در بعضى از موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان ((بدون اين كه حقيقت فراموشى موجود باشد)) اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند: هنگامى كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد او را كمك نكنى فراموشش كرده اى ، همچنين ((ذكر))را به ملاحظه وجود آثار آن در مواردى هم كه ذكر موجود نيست اطلاق مى كنند.
ظاهرا اطلاق ((ذكر)) بر ذكر گفتن لفظى هم از اين قبيل است ، زيرا گفتگو درباره چيزى از آثار به خاطر داشتن آن است ، خداوند مى فرمايد: س ى 83 ساتلوا عليكم منه ذكرا يعنى به زودى ذكرى از وى بر شما مى خوانم ((در اين آيه كلمه تلاوت كه مخصوص ذكر لفظى است به كار برده شده )) و اگر ذكر گفتن لفظى را ((ذكر)) بدانيم بايد گفت كه از مراتب ذكر است نه معنى منحصر آن . و در آن تفسير شريف چنين اضافه مى كند: خلاصه اين كه ذكر مراتبى دارد و آياتى را شاهد مراتب آن آورده كه از جمله آيه 200 از سوره البقره است كه مى فرمايد: فاذكروا الله كذكركم آبائكم او اشد ذكرا ((يعنى خدا را ياد كنيد مانند ياد كردن از پدرانتان يا سخت تر)) و در اين جا چنين تفسير كرده كه : شكى نيست كه ((شدت )) كه در اين آيه ذكر شده از صفات معنى است نه لفظ، و منظور اين نيست كه لفظ را شديدتر ادا كند بلكه منظور شدت توجه قلبى است و نتيجه را به اينجا مى رساند كه ذكر مراتبى دارد و صدق گفتار كسى را كه مى گويد ((ذكر عبارت است از حضور معنى در نفس )) تاييد مى نمايد.
چند روايت
در ((محاسن )) و ((دعوات راوندى )) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : خداوند متعال مى گويد ((كسى كه ذكر من چنان او را مشغول كند كه از درخواست كردن از من باز ماند بيش از آن چه ديگران از من خواسته اند به او مى بخشم !!))
در ((عدة الداعى )) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: خداوند مى فرمايد: هنگامى كه بدانم بنده من بيشتر به من مشغول است علاقه او را توجه سوال و مناجات با خود مى كنم ، وقتى بنده ام چنين شد و خواست غافل شود ميان او و غفلت حايل مى شوم ، اينها دوستان حقيقى منند، اينها قهرمانان و شجاعان واقعى هستند، اينها كسانى هستند كه هر وقت بخواهم اهل زمين را مجازات و هلاك كنم به بركت اين شجاعان از آنها صرف نظر مى كنم !!
در ((محاسن )) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خداوند مى فرمايد: اى فرزند آدم ، در نزد خود ياد من كن تا نزد خودم ياد تو كنم ، فرزند آدم !! در خلوت ياد من كن تا من هم در خلوت ياد تو كنم ، در ميان جمعيت ياد من كن تا در ميان جمعيتى بهتر از جمعيت اتو يادت كنم ، و فرمود: هر بنده اى در ميان جمعيتى از مردم ياد خدا كند خداوند در ميان جمعيتى از ملائكه ياد او مى كند.
يادآورى ذكر بر سبيل تنبه از طرف خداى تعالى
سوره الحديد آيه 15: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ....
آيا وقت آن نرسيده است از براى آنان كه گرويده اند، آن كه بترسد و نرم شود دلهاى ايشان براى ياد كردن خدا، يعنى براى آن چه خدا را به آن ياد كنند از مواعظ و بر آن چه فرستاده خداى از كلام حق و صدق .
صاحب كشاف آورده : كه مى تواند بود كه مراد به ذكر و آن چه منزل شده قرآن باشد چه قرآن جامع اين هر دو صفت است يعنى هم ذكر و موعظه است و هم به حق از آسمان نازل گشته يا آن كه مراد خشوع قلوب باشد در وقت ذكر خداى و در وقت تلاوت قرآن ؛ كقوله : الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا سوره انفال آيه 2 آنان كه هرگاه ياد خدا شود بهراسد دلهاشان ؛ و هرگاه خوانده شود بر ايشان آيت هاى او ايمانشان افزوده گردد.
داستان فضيل عياض و تنبه او از آيه شريفه الم ياءن .... الخ
آورده اند كه فضيل عياض مردى راهزن بود و تجار از دست او به تنگ آمده بودند و چاره اى به او نداشتند در مجاور او كنيزى بود كه او را بسيار دوست مى داشت شبى خواست كه نزد او برود بر بالاى بام برآمد از همسايگى آن سرا آوازى شنيد كه يكى تلاوت قرآن مى كرد و اين آيه را مى خواند كه الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله
فضيل را چون اين آيه به گوش رسيد گفت : آرى !! بار خدايا وقت آن رسيد كه دل من نرم شود و ترسان گردم و آنا توبه كرد و بسيار بگريست و به خرابه اى پناه برد كه بخسبد جمعى از كاروانان را ديد كه در آن جا با هم مى گفتند امشب بيدار باشيد كه فضيل در راه است مبادا كه راه زنى كند فضيل با نفس خود گفت : كه اى نفس شرير ببين كه خلق خدا از تو چگونه ترسانند پس توبه كرد و با خود قرارداد تا زنده باشد مجاور مسجد الحرام باشد و از جمله زهاد آن زمان گشت .
امر خداى تعالى به ذكر خود به حد بى نهايت
سوره الاحزاب آيه 41 يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(41) و سبحوه بكرة و اصيلا؛ اى مؤ منان و گرويدگان ياد كنيد خداى را يادكردنى بسيار در غالب اوقات به انواع ذكر از تهليل و تمجيد؛ و تسبيح گوئيد او را يا نماز گذاريد براى او بامداد و شبانگاه چه شما را صبح و شام اشق است .
عبدالله عباس گفت : خداى سبحانه و تعالى بندگان را به هيچ چيز نفرمود الا كه آن را حدى معين كرد و سقوط آن را به عذرى باز بست ؛ الا ذكر او كه آن را حدى ننهاد و به عذرى باز نيست ؛ و گفت : در همه احوال مرا ياد كنيد فاذكروا الله ذكرا كثيرا به شب و روز و گاه و بيگاه و سفر و حضر و بيمارى و تندرستى و نهان و آشكار.
ابوسعيد خدرى گفت : كه از رسول صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ذكركنندگان بسيار آنانند كه چندانى ذكر او كنند كه مردم گويند ديوانه اند؛ و چنين گفته شده كه ذكر به دو وجه باشد، به دل و به زبان آنچه به دل باشد چنان باشد كه يك لحظه فراموشت نبود.
و اما ذكر به زبان هم شرطش اين است تا علامت محبت ظاهر باشد كه : من احب شيئا اكثر ذكره ، و آن چه را كه خداى تعالى خود در طريقه ذكر فرموده در آيه 205 از سوره اعراف است كه مى فرمايد: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية .... يعنى ياد كن پروردگار خود را و قيام نما به تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد او سبحانه در دل خود از روى زارى و ترسكارى ؛ چه تضرع و خشيت اقربست به اجابت و قبول و گويند مراد تفكر است در نفس تا سبب آن علم به صانع و صفات كمال و جمال او حاصل شود.
خواند نماز و تلاوت قرآن يكى از اصناف ذكر است
سوره المنافقون آيه 9 يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد باز ندارد و مشغول نگرداند ثروت هاى شما و فرزندان شما، شما را از ياد كردن كه آن صلوات خمس است ((نماز پنجگانه )) يا جميع فرايض يا قرآن يا جهاد يا شكر بر نعماء و صبر بر بلاء و رضا به قضاء، على اختلاف الاقوال ؛ چه : مقتضاى ايمان آن است كه دوستى خدا غالب باشد بر دوستى همه اشياء؛ مراد نهى ايشان است از مشغول شدن به اموال و تصرف در آن سعى در تدبير آن و تلذذ و استماع به منافع آن و تهالك بر طلب آن ؛ و از مسرور شدن به لقاى اولاد و شفقت نمودن ، بر ايشان تا حدى كه باز ندارد آدمى را از ذكر پروردگار و غافل نسازد از اطاعت او سبحانه و تعالى ؛ چون آن گروه كه مال خداى تعالى اولاد آنها را به خود مشغول دارد و از ذكر پروردگار غافل سازد ايشانند زيانكاران كه عظيم باقى را به حقير فانى فروخته اند.
در اقسام ذكر
بنابر آن چه كه در باب ذكر گذشت بايد دانست كه ذكر بر سه قسم است ؛ ذكر به دل و ذكر به لسان و ذكر به ساير جوارح ؛ و اما ذكر به دل عبارتست از نظر و تفكر در بدايع الهى و صنايع پادشاهى كه سبب سكون نفس و طماءنينه قلب است و گفته اند اين ذكر سرآمد عبادات است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنه و محققان بر آنند كه ذكر دل و جان عبارتست از كمال عالم محبت ((كه آن را عشق خوانند.))
و ذكر دوم كه ذكر به لسان است عبارت از قائل شدن است به تسبيح و تهليل و تكبير و غير آن كه شرحش در دنبال همين موضوع بيايد.
و ذكر سوم كه ذكر به جوارح و اعضاء است و آن نماز و روزه و حج و جهاد باشد و بعضى از علماء گفته اند كه ذكر بر سه نوع است ذكر الآلاء فقوله : ((و اذكروا نعمت الله )) و ذكر الاسماء فقوله : ((واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتلا)) و ذكر رب الارض و السماء فقوله : ((واذكروا الله ذكرا كثيرا.))
ابوسعيد خدرى روايت كند: كه چون اين آيه آمد رسول صلى الله عليه و آله و سلم چندان ذكر كرد كه كافران گفتند محمد صلى الله عليه و آله و سلم ديوانه شده و بعد از آن گفت كه حق تعالى سه چيز را به چيز موعود ساخته يكى ذكر را به ذكر در كريه فاذكرونى اذكركم و دوم وفا را به وفا؛ در آيه اوفوا بعهدى اوف بعهدكم سوم : فسحت را به فسحت كه فافسحوا سفسح الله لكم .
در اوصاف و طريقه ذكر لسانى
ذكر لسانى بر چند صفت است : ((تمحيد و تمجيد و تكبير و تسبيح و استغفار)) و بر هر يك از آن احاديث بسيار واقع شده كه از نظر تيمن و تبرك به بعضى از آنها اشاره مى شود.
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه بگويد الحمد الله كما هو اهله ملائكه آسمان از نوشتن ثواب آن عاجز آيند؛ گويند بار خدايا نمى دانيم كه ثواب اين كلمه بزرگوار چيست تا بنويسيم ؛ خطاب آمد بنويسيد آن چه بنده من گفته و بر من است ثواب آن كه به او برسانم بر وجهى كه هيچ چشمى آن را نديده است . ((در باب ((حمد)) هم به اين حديث شريف اشاره شد))
و نيز از آن حضرت منقولست كه بهترين عبادات ذكر لا اله الا الله است و همچنين از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه به اصحاب خود فرمود: پنج كلمه را تعليم شما مى كنم كه بر زبان خفيف باشد و در ميزان ثقيل ، و خداى را خشنود گرداند و شيطان را براند و از كنوز جنت و تحت عرش باشد و صالحات و باقياتى باشد كه حق تعالى در قرآن ذكر فرموده :
حيث قال ((و الباقيات الصالحات عند ربك ثوابا و خير املا)) و آن كلمات اين است كه بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و در فضيلت اين اذكرا روايات بسيارى نقل شده كه اينجا گنجايش آن را ندارد.
و همچنين از جمله اذكار ((ذكر)) استغفر الله مى باشد كه روايت شده هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از همه هم و غم فرج دهد و از هر مضيقه او را بيرون آورد.
و خلاصه در باب اذكار مطالب بسيار است كه خود مستلزم رساله اى جداگانه است و همينقدر متذكر مى شويم كه ذكر خداى تعالى از ذكر همه چيز بالاتر و بزرگتر است و قوله تعالى : و لذكر الله اكبر و هر قدر كه آدمى بتواند ذكر او را زياد كند و از ياد او غافل نباشد درجات خود را در آخرت وسيع تر كرده است .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بعضى در ختم اذكار، اعدادى معين قائلند و نتيجه را در تكميل تعداد معينه مى دانند؛ بديهى است كه اگر بيان آنها از طريق اخبار و روايات موثق رسيده باشد كه كمال نتيجه حاصل است مانند ذكر تسبيحات حضرت فاطمه عليهاالسلام به عدد معين و معروف و ذكر استغفار به عدد هفتاد مرتبه و هكذا در اذكار ديگر و البته اگر احتمال داده شود كه حدود اذكار از ماءخذ صحيح نرسيده باشد مى توان ذكر را به قصد تقرب به هر اندازه بر زبان جارى كرد و ذاكر انشاءالله ماءجور است .
در اينجا روى سخن به خواننده عزيز است : حال كه كيفيت ذكر را بر وجوه مختلف و اقسام و اوصاف و طريق آن از نظر قرآن دانستى ؛ آيا حق اين نيست كه حضرت سجاد سلام الله عليه با اين كه عالم به تمام رموز و اسرار قرآنى در باب ذكر است از خداى تعالى تقاضا مى كند و ما را تعليم دهد كه بگوييم اللهم اشغلنا بذكرك و توفيق اين عبادت بزرگ را از خود او سبحانه بخواهيم .
و ما اگر حقا توجه داشته باشيم و بخواهيم حقايق اين موضوع را درك كنيم كافى است كه به معانى و تفسير اسماء صفات الهى كه در هر يك از آن اسرارى نهفته شده و در جوشن كبير مذكور است دقت كرده و نتيجه كامل بگيريم ولى افسوس كه در اينجا ديگر مجالى براى بسط اين كلام نيست و فقط اكتفا مى كنيم به ذكر اسماء مذكوره و تاءمل در آنها را به خواننده وامى گذاريم .
آن اسماء عبارتند از: يا خير الذاكرين ، يا خير المذكورين ، يا ذاكر، يا من ذكره حلو، يا من له ذكر لا ينسى ، يا من ذكره شرف للذاكرين ، يا اعز مذكور ذكر، يا انيس الذاكرين ، يا خير ذاكر و مذكور، يا مذكر....
در بيان ذكراى خدا بر من رسان خيرى مدام كه به ذكرت روز و شب گيرم دوام
چون تويى بر عالم هستى مدار پس به ياد خود مرا باقى بدار
ذكر تو آرامش دلهاى پاك ذاكر از خوفت ندارد هيچ باك
بى خرد دايم ز يادت غافل است آن كه در ذكرت بكوشد عاقل است
هر كه ذكر حق نيارد ياد خويش باشد او را خاطرى زار و پريش
آيدش در زندگانى عرصه تنگ تير آمالش خورد دايم به سنگ
فاذكرونى در حقيقت ذكر اوست خود به ياد آرد كه آور ياد دوست
ذكر ما تسبيح و تقديس و سجود ذكر او بر ما افاضت شد وجود
ذكر ما تمجيد و تحسين و سپاس ذكر او اعطاى روزى بى قياس
ذكر ما از جان و از دل بر زبان ذكر او احسان و بخشش در عيان
ذكر ما باشد رسان ما را نعيم ذكر او باشد رهانم از جحيم
ذكر ما بر جرم خود باشد قيام ذكر او عفو است عند الانتقام
ذكر ما باشد اجرنا من عذاب ذكر او باشد رسانم بر ثواب
الغرض گوييم ما يك ذكر نيك كه نباشد كس در امر او شريك
حاصل آن باشد كه ذكر اين كلام بخشد آقا جرم و عصيان از غلام
و ارزقنا عملا بطاعتك و توفنا على ملتك و سنة نبيك صلى الله عليه و آله و سلم
و روزى كن ما را عمل به طاعتت ؛ يعنى توفيق طاعت به ما عنايت فرما كه و ما توفيقى الا بالله و بميران ما را بر ملت خود و بر سنت ، و روش پيغمبرت كه درود خدا بر او و آل او باد.
((و اين بيان قول مؤ منان است كه صفات آنها را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده كه ايشان چنين مسئلت دارند: در حالى بميرند كه مطيع و منقاد بوده و به ابرار و نيكان محشور شوند و در زمره و سلك صالحين در آيند.))
سنت چيست ؟
در تحفة الاعزة در باب سنت آورده : در اصطلاح اخباريين سنت بر چند معنى آمده است اول آن كه مراد به او مقابل واجب باشد؛ دوم آن كه مراد بر آن مستحبى باشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته و اين معنى دوم مقابل تطوع است و تطوع آن است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مداومت بر آن نداشته مثل روزه ماه رجب ، و سنت آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته چون روزه ماه شعبان . سوم ؛ آن كه واجبى باشد كه دانسته شده باشد وجوب او از سنت نبى و مقابل اين واجب ؛ فرض است ؛ كه فرض آن است كه وجوب آن از قرآن دانسته شده باشد پس مثل ختنه و غسل جنابت كه ختنه سنت است و غسل جنابت فرض . چهارم آن كه اطلاق شود سنت بر آن چه ثابت شده باشد جواز او از دين و امر شده باشد به او پس فرا مى گيرد امر مباح را نيز. و در منهج الصادقين آورده : خلاصه آن كه سنت به معنى طريقه و روش است و سنت رسول صلى الله عليه و آله و سلم طريقه و روش او است به امر خداى تعالى و اطلاق سنت نمى كنند بر امرى كه يكبار زياد و بار ديگر كم شده باشد.
نگارنده گويد: پس بنابراين عمل بر سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را هيچگاه و در هيچ زمان و بنا به مقتضيات هيچ دوران نمى توان كم يا زياد كرد چون سنت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان روش دستورى خداى تعالى است كه او خود سبحانه فرموده : و لن تجد لسنة الله تبديلا. و يا ((تحويلا)).
اينست كه امام عليه السلام تقاضا مى كند كه خداى تعالى او را به روش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وادار به عمل و طاعت نمايد و با سنت او صلى الله عليه و آله و سلم او را بميراند.
در بيان فقرات مورد شرح بار الها اى رؤ فا للعباد كرده اى بر ما تو تعليم وداد
آن چه ما را سر زند از خير كار از تو بر ما مى رسد اى كردگار
در محبت اين بود رسم حبيب خود كند توفيق طاعت را نصيب
هر كه آيد يك قدم در كوى دوست صد قدم يارش در استقبال اوست
باشد آن بهتر كه برداريم گام سوى جانان تا از او گيريم كام
گر كنى بر او اراده از وفا همچنان يابى ره صلح و صفا
پس از او خواهيم طاعاتى قبول تا كند محشور ما را بر رسول
همچنان بر سنت پيغمبران طاعت ما را كند محكم بران
بر نگيرد او ز ما نيكو صفات تا دم نزع و به هنگام وفات
اللهم اغفرلى و لوالدى و ارحمهما كما ربيانى صغيرا و اجزهما بالاحسان احسانا و بالسيئات (34) غفرانا اللهم اغفر للممؤ منين والمؤ منات الاحياء منهم و الاموات (35) تابع بيننا و بينهم بالخيرات ؛ اللهم اغفر لحينا و ميتنا و شاهدنا و غائبنا ذكرنا و انثانا صغيرنا و كبيرنا حرنا و مملوكنا كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.
بار الها؛ مرا ببخش و بيامرز، و پدر و مادر مرا به آمرزش و بخشايش باز گير و آنان را قرين رحمت و ((در معرض رحم خود)) قرار ده همچنان كه ايشان مرا در دوران كودكى تربيت كردند ((و مورد محبت قرار دادند)) و ايشان را به پاداش نيكويى ، نيكويى فرما؛ و به كيفر گناهان آمرزش كن .
بار خدايا، بيامرز مردان و زنان اهل ايمان را كه با تو گرويده اند؛ چه آنان كه در رسته زندگان و چه آنان كه در زمره مردگان هستند و از پى در آور در ميان ما و ايشان به خوبى ها ((يعنى روابط ما و آنان را به خيرات و مبرات محكم دار و از دعاى ما آنها را بهره مند ساز)) يا آن كه ما را تابع ايشان گردان در خيرات .
بار الها، بيامرز آنهايى را از ما كه اينك در قيد حيات و زندگى بسر مى برند و بيامرز آنهايى را از ما كه اين جهان فانى را بدرود گفته و در عالم ديگر آرميده اند؛ و نيز بيامرز آنهايى را كه از ما كه مشهود نظر ما هستند و آنهايى كه غائب از نظرند، چه مرد باشند و چه زن ، چه كوچك باشند و چه بزرگ ، چه آزاد باشند و چه غير آزاد ((همه و همه را در درياى بيكران آمرزش مستغرق و به آب مغفرت شستشوى فرما)) كه دروغ گفتند عدول كنندگان و از خدا برگشتگان بر خدا ((يعنى دروغ گفتند آنان كه براى خدا انباز و شريك خوانند كه فرمود: و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا(36) كه ايشان دستخوش ضلالت و گمراهى دور و دچار زيانى آشكار شدند.
بيان عبارت كذب العادلون بالله .... در دنبال طلب آمرزش شايد از اين نظر است كه قول منكران را نفى كرده باشد، منكر بر وحدانيت او سبحانه ، منكر به روز باز پسين ، منكر به عفو و آمرزش خداى تعالى ؛ كه خود بر سبيل تنبه فرموده است : و من يغفر الذنوب الا الله .