شب
وچیزی شبیه ماه
آویخته ازدکل های نفت.
بادکنکی سفید
معلق میان آسمان.
وکودکی که
من بودم!
Printable View
شب
وچیزی شبیه ماه
آویخته ازدکل های نفت.
بادکنکی سفید
معلق میان آسمان.
وکودکی که
من بودم!
بااندوهی کودکانه
گفتی:ماهی اَم مُرد!
اماازتنگِ بلورش
هیچ نگفتی!
عميق تر از آن است كه به اين سادگی پر شود
حتی به مدد اين سی و دو حرف ...
تنهايی اَم .
در دنیای عاشقی هایی از جنس بازی با کلمات ... اعتراف می کنم عاشقی نمی دانم !
توهم هرم دست هايت لكنت شعر را می پوشاند
واژه ای اگر هست ، از تنهايی نيست ...
خيال دست هايت می نويسندش !
چشهایم تنهایند
شاید نوبت تکرار موزون کلماتیست
که به تردستی حروف
در خط موازی
تا آنجا که می شود
در راه باریکه پاییزی
به من ختم شوند ...
درست مثل بهار
شاعر نيستم
شعر نميگويم
مينويسم بهار
تا تمام خيابان را
باران نقاشي كني
و بهانه ي امروز
براي سرودن
تنها تو باشي
تو
رویاها نجاتم می دهند
موج بر می دارند
خودشان را به صخره ها می کوبند
باد می شوند
می وزند
و گاهی
وقتی که هیچ نمانده تا غرق شدنم
فانوس دریایی می شوند
و مرا
به کلبه ای گرم دعوت می کنند
در همین شهر است که من
از وحشت تنهایی با ياد خدا مي خوابيدم
و به آن پناه می بردم.
شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندم
در برابر سردر آسمان، آنجا که به رنگ دعاست ،
گرم ترین و پرخلوص ترین سرودهای عاشقانه ام را
خاموش زمزمه می کردم.
دیشب
من و فرشته ی مرگ
با هم
جناق مرغ شکستیم
و من جانم را به او دادم
حالا
کدامیک برنده ایم ؟ ؟ ! !