حامی جهان ز جور افلاک برفت
بنیاد نظام عالم خاک برفت
آن زهر زمانه را چو تریاک برفت
او رفت و سعادت از جهان پاک برفت
Printable View
حامی جهان ز جور افلاک برفت
بنیاد نظام عالم خاک برفت
آن زهر زمانه را چو تریاک برفت
او رفت و سعادت از جهان پاک برفت
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت
بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت
از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت
وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت
صحرا سلب بزم ملکشه پوشید
بستان صفت مجلس دستور گرفت
چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت
چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت
تو دست به خون ریختنم رنجه مدار
هجران تو این مهم به جان باز گرفت
ی دل بخر آن زلف که دستت نگرفت
جز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفت
می لاف زدی که صبر دستم گیرد
از پای درآمدی و دستت نگرفت
با یار مرا زور و ستم درنگرفت
زاری و فغان و لابه هم درنگرفت
از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت
تدبیر درم کنم که دم درنگرفت
ای روزی خصم پیش خورد حشمت
جزویست قیامت از نبرد حشمت
اندیشهٔ پل مکن که جیحون شاها
انباشته شد جمله ز گرد حشمت
تا روز به شب چو سوسنم بیرویت
بیدار چو نرگسم به گرد کویت
چون لاله شوم سوختهدل گر بنهم
مانند گل دو رویه رو بر رویت
عمری بادت کزو به رشک آید نوح
راحی به کفت کزو خجل گردد روح
شام همه شبهات به صبح آبستن
صبح همه روزهات ضامن به صبوح
عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ
یک روز نرفت راه دلجویی چرخ
آورد و به دست جور مریخم داد
با زهره گرفتست مرا گویی چرخ