توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : علل تجديد نبوتها
كتاب: جهان بينى و معارف تطبيقى، ص 250
نويسنده: يحيى كبير
با اينكه نبوت يك جريان پيوسته است و پيام خدا، يعنى دين يك حقيقت بيشتر نيست، علل ظهور پيامبران پياپى و متوقف شدن همه آنها بعد از ظهور خاتم الانبيا اين است كه:
اولا، انسانهاى پيشين به علت عدم بلوغ فكرى قادر به حفظ كتاب آسمانى خود نبودند.معمولا كتاب آسمانى مورد تحريف قرار مىگرفت و يا كاملا از بين مىرفت.از اين رو لازم مىشد اين پيام تجديد شود.زمان نزول قرآن يعنى چهارده قرن پيش، مقارن است با دورهاى كه بشريت كودكى خود را پشت سر گذاشته و مواريث دينى خود را مىتواند حفظ كند.لذا در آخرين كتاب مقدس آسمانى يعنى قرآن تحريفى رخ نداده است.مسلمين به هنگام نزول هر آيه، عموما آن را در دلها و در نوشتهها حفظ مىكردند.به گونهاى كه امكان هرگونه تحريف از بين مىرفت .
ثانيا، در دورههاى پيش، بشريت به واسطه عدم بلوغ قادر نبود كه يك نقشه كلى براى مسير خود دريافت كند و با راهنمايى آن نقشه راه خويش را ادامه دهد.بلكه لازم بود مرحله به مرحله راهنمايى شود و راهنمايانى هميشه او را همراهى كنند.ولى مقارن با دوره رسالت پيامبر اسلام و از آن به بعد، انسان اين رشد را پيدا كرد كه بتواند برنامه كلى زندگى خويش را دريافت كند.از اين رو روشدريافت راهنمايىهاى مرحله به مرحله متوقف گشت.با اين بيان، رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاى ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه.قانون اساسى بشريت است و على رغم شريعتهاى سابق، مخصوص يك اجتماع تندرو و يا كندرو، راست رو و يا چپ رو نيست.اسلام طرحى است كلى و جامع.قرآن كتابى است كه روح همه تعليمات موقت و محدود كتابهاى ديگر آسمانى را ـ كه مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است ـ دربر دارد.
بنابراين با پيدايش اين امكان و اين استعداد در بشر، قانون جامع زندگى در اختيار انسان قرار گرفت و عامل تجديد نبوتها نيز منتفى گشت.
ثالثا، غالب پيامبران بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنها، پيامبر تبليغى بودهاند نه تشريعى .در عصر خاتميت كه عصر علم است با پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام علماى امت قادرند با معرفت به اصول كلى اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، آن كليات را با مقتضيات زمان و مكان تطبيق دهند و حكم الهى را استنباط نمايند .نام اين عمل «اجتهاد» است.فقهاى شايسته امت اسلامى بسيارى از وظايفى را كه پيامبران تبليغى و قسمتى از وظايف پيامبران تشريعى را (بدون آنكه خود شريعتى نو وضع كنند) با اجتهاد و وظيفه رهبرى امت انجام مىدهند.به عبارت ديگر در زمان غيبت كبرى از دوره خاتميت، ولايت فقيه ركن اساسى جامعه اسلامى و ضامن تداوم آن است.از اين رو در عين اينكه نياز به دين همواره باقى است بلكه هر چه بشريت به سوى تمدن پيش رود نياز به دين فزونى مىيابد، نياز به تجديد نبوت و آمدن كتاب آسمانى جديد و پيامبر جديد براى هميشه منتفى گشت. (1)
از مطالب گذشته روشن شد كه رشد فكرى اجتماعى بشر در ختم نبوت نقش دارد و اين نقش در چند جهت است: .كتاب آسمانى را خالى از تحريف، نگه داشته است.
2.به مرحلهاى رسيده است كه برنامه تكاملى خويش را يك جا نه مرحله به مرحله تحويل بگيرد و استفاده نمايد.
3.بلوغ فكرى و اجتماعىاش به او اجازه مىدهد كه تبليغ و اقامه دين و امر به معروف و نهى از منكر را خود برعهده گيرد.نياز به پيامبران تبليغى كه مبلغ شريعت پيامبران صاحب شريعت بودهاند به اين وسيله رفع شده است.اين نياز را فقها و علماى امت رفع مىكنند .
4.از نظر رشد فكرى به جايى رسيده است كه مىتواند در پرتو اجتهاد كليات وحى را تفسير نمايد و در شرايط مختلف زمان و مكان هر موردى را به اصل مربوط ارجاع دهد.اين همه را نيز فقهاى امت انجام مىدهند.
بنابراين روشن شد كه معناى ختم نبوت اين نيست كه نياز بشر به تعليمات الهى و تبليغاتى كه از راه وحى رسيده رفع شده است و چون بشر در اثر رشد فكرى نيازى به اين تعليمات ندارد نبوت پايان يافته است.معناى ختم نبوت اين است كه نياز به وحى جديد و تجديد نبوتها رفع شده است نه نياز به تعليمات الهى.
پىنوشت:
1.براى تكميل اين بحث رجوع شود به كتاب ختم نبوت اثر استاد شهيد مطهرى.
راز ختم نبوت
کتاب: مجموعه آثار ج 3 ص 153
نويسنده: استاد شهيد مطهري
ظهور دين اسلام، با اعلام جاودانگى آن و پايان يافتن دفتر نبوت توام بوده است.مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقى كردهاند.هيچ گاه براى آنها اين مساله مطرح نبوده كه پس از حضرت محمد(ص)پيغمبر ديگرى خواهد آمد يا نه؟ چه، قرآن كريم با صراحت، پايان يافتن نبوت را اعلام و پيغمبر بارها آن را تكرار كرده است.در ميان مسلمين انديشه ظهور پيغمبر ديگر، مانند انكار يگانگى خدايا انكار قيامت، با ايمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.
تلاش و كوششى كه در ميان دانشمندان اسلامى در اين زمينه به عمل آمده است، تنها در اين جهت بوده كه مىخواستهاند به عمق اين انديشه پى ببرند و راز ختم نبوت را كشف كنند.
وارد بحث ماهيت وحى و نبوت نمىشويم.قدر مسلم اين است كه وحى، تلقى و دريافت راهنمايى است از راه اتصال ضمير به غيب و ملكوت.نبى، وسيله ارتباطى است ميان ساير انسانها و جهان ديگر و در حقيقت پلى است ميان جهان انسانها و جهان غيب.
نبوت از جنبه شخصى و فردى، مظهر گسترش و رقاء شخصيت روحانى يك فرد انسان است و از جنبه عمومى، پيام الهى است براى انسانها به منظور رهبرى آنها كه
صفحه : 154
به وسيله يك فرد به ديگران ابلاغ مىگردد.
همين جاست كه انديشه ختم نبوت، ما را با پرسشهايى مواجه مىكند، كه: آيا ختم نبوت و عدم ظهور نبى ديگر بعد از خاتم النبيين به معنى كاهش استعدادهاى معنوى و تنزل بشريت در جنبههاى روحانى است؟آيا ما در روزگار از زادن فرزندانى ملكوتى صفات كه بتوانند با غيب و ملكوت پيوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنى اعلام نازا شدن طبيعت نسبت به چنان فرزندانى است؟ بعلاوه، نبوت معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است و در گذشته طبق مقتضيات دورهها و زمانها اين پيام تجديد شده است.ظهور پياپى پيامبران، تجديد دائمى شرايع، نسخهاى مداوم كتب آسمانى همه بدان علت است كه نيازمنديهاى بشر دوره به دوره تغيير مىكرده است و بشر در هر دورهاى نيازمند پيام نوين و پيام آور نوينى بوده است.با اين حال، چگونه مىتوان فرض كرد كه با اعلام ختم نبوت اين رابطه يكباره بريده شود و پلى كه جهان انسان را به جهان غيب متصل مىكند يكسره خراب گردد و ديگر پيامى به بشر نرسد و بشريت بلا تكليف گذاشته شود؟ از اينها همه گذشته، چنانكه مىدانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت مانند نوح و ابراهيم و موسى و عيسى يك سلسله پيامبران ديگر ظهور كردهاند كه مبلغ و مروج شريعت پيشين بودهاند.هزاران نبى بعد از نوح آمدهاند كه مبلغ و مروج شريعت نوحى بودهاند، همچنين بعد از ابراهيم و غيره.فرضا انقطاع نبوت تشريعى را بپذيريم و بگوييم با شريعت اسلام شرايع ختم شد، چرا نبوتهاى تبليغى بعد از اسلام قطع شد؟چرا اينهمه پيامبر بعد از هر شريعتى ظهور كردند و آنها را تبليغ و ترويج و نگهبانى كردند، اما بعد از اسلام حتى يك پيامبر اينچنين نيز ظهور نكرد؟ اينهاست پرسشهايى كه از انديشه ختم نبوت ناشى مىشود.
اسلام كه خود عرضه كننده اين انديشه است پاسخ اين پرسشها را داده است.
اسلام انديشه ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسيم كرده است كه نه تنها ابهام و ترديدى باقى نمىگذارد، بلكه آن را به صورت يك فلسفه بزرگ در مىآورد.از نظر اسلام، انديشه ختم نبوت نه نشانه تنزل بشريت و كاهش استعداد بشرى و نازا شدن مادر روزگار است و نه دليل بىنيازى بشر از پيام الهى است و نه با پاسخگويى به نيازمنديهاى متغير بشر در دورهها و زمانهاى مختلف ناسازگار است، بلكه علت و فلسفه ديگرى دارد.
صفحه : 155
قبل از هر چيز لازم است با سيماى «ختم نبوت» آنچنانكه اسلام ترسيم كرده است آشنا بشويم و آن را بررسى كنيم، سپس پاسخ پرسشهاى خود را دريافت داريم.
در سوره احزاب آيه 40 چنين مىخوانيم: ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين.
محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست، همانا او فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است (1) .
اين آيه رسما حضرت محمد (http://www.hawzah.net/Hawzah/Subjects/Subjects.aspx?id=4939&)(صلى الله عليه و آله)را با عنوان «خاتم النبيين» ياد كرده است.
كلمه «خاتم» به حسب ساختمان لغوى خود در زبان عربى به معنى چيزى است كه به وسيله آن به چيزى پايان دهند.مهرى كه پس از بسته شدن نامه بر روى آن مىزدند به همين جهت «خاتم» ناميده مىشود، و چون معمولا بر روى نگين انگشترى، نام يا شعار مخصوص خود را نقش مىكردند و همان را بر روى نامهها مىزدند، انگشترى را «خاتم» مىناميدند.
در قرآن هر جا و به هر صورت ماده «ختم» استعمال شده است مفهوم پايان دادن يا بستن را مىدهد.مثلا در سوره يس آيه 65 چنين مىخوانيم: اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون.
در اين روز به دهانهاى آنها مهر مىزنيم و دستهاشان با ما سخن مىگويند و پاهاشان بر آنچه به دست آوردهاند گواهى مىدهند.
لحن آيه مورد بحثخود مىرساند كه قبل از نزول اين آيه نيز پايان يافتن نبوت
.................................................. ............
1.يكى از عادات عرب و بعضى از ملل ديگر «پسر خواندگى» بود و اسلام آن را منسوخ كرد. «پسر خوانده» در ارث و روابط خانوادگى همانند پسر واقعى به شمار مىرفت. رسول اكرم (http://www.hawzah.net/Hawzah/Subjects/Subjects.aspx?id=4939&) آزاد شدهاى داشت به نام زيد بن حارثه كه پسر خوانده آن حضرت نيز به شمار مىرفت.مردم طبق معمول انتظار داشتند كه رسول اكرم (http://www.hawzah.net/Hawzah/Subjects/Subjects.aspx?id=4939&) با پسر خوانده خويش مانند پسر واقعى رفتار كند، همچنانكه خود آنها مىكردند.مفاد اين آيه اين است: محمد را پدر هيچيك از مردان خود(زيد بن حارثه يا شخص ديگر)نخوانيد، او را فقط به عنوان فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران بشناسيد و بخوانيد.
صفحه : 156
به وسيله پيغمبر اسلام در ميان مسلمين امرى شناخته بوده است.مسلمانان همان طورى كه محمد را «رسول الله» مىدانستند، «خاتم النبيين» نيز مىشناختند.اين آيه فقط ياد آورى مىكند كه او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانيد، او را با همان عنوان واقعىاش كه رسول الله و خاتم النبيين است بخوانيد.
اين آيه فقط به جوهر و هسته مركزى انديشه ختم نبوت اشاره مىكند و بر آن چيزى نمىافزايد.
در سوره حجر آيه 9 چنين آمده است: انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.
ما خود اين كتاب را فرود آورديم و هم البته خود نگهبان آن هستيم.
در اين آيه با قاطعيت كم نظيرى از محفوظ ماندن قرآن از تحريف و تغيير و نابودى سخن رفته است.
يكى از علل تجديد رسالت و ظهور پيامبران جديد، تحريف و تبديلهايى است كه در تعليمات و كتب مقدس پيامبران رخ مىداده است و به همين جهت آن كتابها و تعليمات، صلاحيتخود را براى هدايت مردم از دست مىدادهاند.غالبا پيامبران احيا كننده سنن فراموش شده و اصلاح كننده تعليمات تحريف يافته پيشينيان خود بودهاند.
گذشته از انبيائى كه صاحب كتاب و شريعت و قانون نبوده و تابع يك پيغمبر صاحب كتاب و شريعت بودهاند، مانند همه پيامبران بعد از ابراهيم تا زمان موسى و همه پيامبران بعد از موسى تا عيسى، پيامبران صاحب قانون و شريعت نيز بيشتر مقررات پيامبر پيشين را تاييد مىكردهاند.ظهور پياپى پيامبران تنها معلول تغيير و تكامل شرايط زندگى و نيازمندى بشر به پيام نوين و رهنمايى نوين نيست، بيشتر معلول نابوديها و تحريف و تبديلهاى كتب و تعليمات آسمانى بوده است.
بشر چند هزار سال پيش نسبت به حفظ مواريث علمى و دينى ناتوان بوده است و از او جز اين انتظارى نمىتوان داشت.آنگاه كه بشر مىرسد به مرحلهاى از تكامل
صفحه : 157
كه مىتواند مواريث دينى خود را دست نخورده نگهدارى كند، علت عمده تجديد پيام و ظهور پيامبر جديد منتفى مىگردد و شرط لازم(نه شرط كافى)جاويد ماندن يك دين، موجود مىشود.
آيه فوق به منتفى شدن مهمترين علت تجديد نبوت و رسالت از تاريخ نزول قرآن به بعد اشاره مىكند، و در حقيقت، تحقق يكى از اركان ختم نبوت را اعلام مىدارد.
چنانكه همه مىدانيم در ميان كتب آسمانى جهان تنها كتابى كه درست و به تمام و كمال دست نخورده باقى مانده قرآن است.بعلاوه، مقادير زيادى از سنت رسول به صورت قطعى و غير قابل ترديد در دست است كه از گزند روزگار مصون مانده است.
البته بعد توضيح خواهيم داد كه وسيله الهى محفوظ ماندن كتاب آسمانى مسلمين، رشد و قابليت بشر اين دوره است كه دليل بر نوعى بلوغ اجتماعى انسان اين عهد است.
در حقيقت، يكى از اركان خاتميت، بلوغ اجتماعى بشر است به حدى كه مىتواند حافظ و نگهبان مواريث علمى و دينى خود باشد و خود به نشر و تبليغ و تعليم و تفسير آن بپردازد.درباره اين مطلب بعد بحثخواهيم كرد.
در سراسر قرآن اصرار عجيبى هست كه دين، از اول تا آخر جهان، يكى بيش نيست و همه پيامبران بشر را به يك دين دعوت كردهاند.در سوره شورى آيه 13 چنين آمده است: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى.
خداوند براى شما دينى قرار داد كه قبلا به نوح توصيه شده بود و اكنون بر تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى نيز توصيه كرديم.
قرآن در همه جا نام اين دين را كه پيامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت
صفحه : 158
مىكردهاند «اسلام» مىنهد.مقصود اين نيست كه در همه زمانها به اين نام خوانده مىشده است، مقصود اين است كه دين داراى حقيقت و ماهيتى است كه بهترين معرف آن، لفظ «اسلام» است.در سوره آل عمران آيه 67 درباره ابراهيم مىگويد: ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما.
ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، حق جو و مسلم بود.
و در سوره بقره آيه 132 درباره يعقوب و فرزندانش مىگويد: و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون.
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود چنين وصيت كردند: خداوند براى شما دين انتخاب كرده است، پس با اسلام بميريد.
آيات قرآن در اين زمينه زياد است و نيازى به ذكر همه آنها نيست.
البته پيامبران در پارهاى از قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشتهاند.قرآن در عين اينكه دين را واحد مىداند، اختلاف شرايع و قوانين را در پارهاى مسائل مىپذيرد.در سوره مائده آيه 48 مىگويد: لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا.
براى هر كدام(هر قوم و امت)يك راه ورود و يك طريقه خاص قرار داديم.
ولى از آنجا كه اصول فكرى و اصول عملى كه پيامبران به آن دعوت مىكردهاند يكى بوده و همه آنان مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت مىكردهاند، اختلاف شرايع و قوانين جزئى در جوهر و ماهيت اين راه كه نامش در منطق قرآن «اسلام» است تاثيرى نداشته است.تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از نوع اختلاف برنامههايى است كه در يك كشور هر چند يك بار به مورد اجرا گذاشته مىشود و همه آنها از يك «قانون اساسى» الهام مىگيرد.تعليمات پيامبران در عين پارهاى اختلافات، مكمل و متمم يكديگر بوده است.
اختلاف و تفاوت تعليمات آسمانى پيامبران از نوع اختلافات مكتبهاى فلسفى
صفحه : 159
يا سياسى يا اجتماعى يا اقتصادى كه مشتمل بر افكار متضاد است نبوده است، انبياء تماما تابع يك مكتب و داراى يك تز بودهاند.
تفاوت تعليمات انبياء با يكديگر، يا از نوع تفاوت تعليمات كلاسهاى عالىتر با كلاسهاى دانىتر، يا از نوع تفاوت اجرائى يك اصل در شرايط و اوضاع گوناگون بوده است.
مىدانيم كه دانش آموز در كلاسهاى بالاتر نه تنها به مسائلى بر مىخورد كه قبلا به آنها به هيچ وجه بر نخورده است، بلكه تصورش درباره مسائلى كه قبلا ياد گرفته و در ذهن كودكانه خود به نحوى آنها را تجسم داده است احيانا زير و رو مىشود.
تعليمات انبياء نيز چنين است.
توحيد، اصل و سنگ اول ساختمانى است كه پيامبران دست در كار ساختنش بودهاند، اما همين توحيد، درجات و مراتبى دارد.آنچه يك عامى به نام خداى يگانه در ذهن خود تجسم مىدهد با آنچه در قلب يك عارف تجلى مىكند يكى نيست. عارفان نيز در يك درجه نيستند. «اگر ابوذر بر انچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان كفر به او مىبرد و او را مىكشد» (1) .
بديهى است كه آيات اول سوره حديد و اخر سوره حشر و سوره «قل هو الله احد» براى بشر چند هزار سال پيش - بلكه بشر هزار سال پيش - قابل هضم نبوده است، تنها افراد معدودى از اهل توحيد خود را به عمق اين آيات نزديك مىنمايند.در آثار اسلامى وارد شده كه: «خداوند چون مىدانست بعدها افراد متعمق و ژرف انديشى خواهند آمد، آيات «قل هو الله احد» و پنج آيه اول سوره حديد را نازل كرد» (2) .
شكل اجرائى يك اصل كلى نيز در شرايط گوناگون متفاوت مىشود.بسيارى از اختلافات در روش انبياء از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون.
اين مطلبى است كه بعد درباره آن سخن خواهيم گفت.
قرآن كريم هرگز كلمه «دين» را به صورت جمع(اديان)نياورده است.دين در قرآن همواره مفرد است، زيرا آن چيزى كه وجود داشته و دارد دين است نه دينها.
.................................................. ............
1. «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله» : سفينة البحار، ماده «ذر» . 2.اصول كافي: ج 1/ص 91.
صفحه : 160
بعلاوه، قرآن تصريح مىكند كه دين مقتضاى فطرت و نداى طبيعت روحانى بشر است: فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها (1) .
حق جويانه چهره خويش را به سوى دين، همان فطرت خدا كه مردم را بر آن آفريده، ثابت نگهدار.
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبيعت مىتواند داشته باشد؟!اينكه دين از اول تا آخر جهان يكى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد - كه آن نيز بيش از يكى نمىتواند باشد - رازى بزرگ و فلسفهاى شكوهمند در دل خود دارد و تصور خاصى درباره فلسفه تكامل به ما مىدهد.با واژه «تكامل» همه آشنا هستيم، همه جا سخن از تكامل است: تكامل جهان، تكامل جانداران، تكامل انسان و اجتماع.
اين تكامل چيست و چگونه صورت مىگيرد؟آيا يك سلسله علل تصادفى است كه منجر به تكامل مىشود، و يا در سرشت آن چيزى كه متكامل مىگردد ميل و جذبهاى به سوى تكامل هست و او راه خود را از پيش انتخاب و مشخص كرده است؟ آيا حركت تكاملى همواره روى خط معين و مشخص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت مىگيرد، و يا اين حركت چندى يك بار تحت تاثير علل تصادفى بر روى يك خط قرار مىگيرد و پيوسته تغيير جهت مىدهد و هيچ گونه هدف و مقصد مشخص ندارد؟ از نظر قرآن سير تكاملى جهان و انسان و اجتماع يك سير هدايتشده و هدفدار است و بر روى خطى است كه «صراط مستقيم» ناميده مىشود و از لحاظ مبدا و مسير و منتهى مشخص است.انسان و اجتماع، متحول و متكامل است، ولى راه و خط سير، مشخص و واحد و مستقيم است: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (2) .
يكى خط است از اول تا به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر
.................................................. ............
1.روم/30.
2.انعام/153.
صفحه : 161
تكامل انسان به اين نحو نيست كه در هر زمانى تحت تاثير يك سلسله علل - صنعتى يا اجتماعى يا اقتصادى - در يك راه حركت كند و دائما تغيير مسير و تغيير جهت بدهد.
اينكه قرآن با اصرار زياد، دين را يكى مىداند و فقط به يك شاهراه قائل است و اختلاف شرايع و قوانين را مربوط به خطوط فرعى مىداند، مبتنى بر اين اصل فلسفى است.
بشر در مسير تكاملى خود مانند قافلهاى است كه در راهى و به سوى مقصد معينى حركت مىكند، ولى راه را نمىداند، هر چندى يك بار به كسى برخورد مىكند كه راه را مىداند و با نشانيهايى كه از او مىگيرد دهها كيلومتر راه را طى مىكند تا مىرسد به جايى كه باز نيازمند راهنمايى جديد است، با نشانى گرفتن از او افق ديگرى برايش روشن مىشود و دهها كيلومتر ديگر را با علاماتى كه گرفته طى مىكند تا تدريجا خود قابليت بيشترى براى فراگيرى پيدا مىكند و مىرسد به شخصى كه «نقشه كلى» راه را از او مىگيرد و براى هميشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنماى جديد بىنياز مىگردد.
قرآن با توضيح اين نكته كه راه بشر يك راه مشخص و مستقيم است و همه پيامبران با همه اختلافاتى كه در راهنمايى و دادن نشانى به حسب وضع و موقع زمانى و مكانى دارند، به سوى يك مقصد و يك شاهراه هدايت مىكنند، جاده ختم نبوت را صاف و ركن ديگر از اركان آن را توضيح مىدهد، زيرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است كه خط سير اين بشر متحول متكامل، مستقيم و قابل مشخص كردن باشد، اما اگر همان طور كه خود بشر در تكاپوست و هر لحظه در يك نقطه است، خط سير او نيز دائما دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير، مشخص نباشد و در هر برههاى از زمان بخواهد در يك جاده حركت كند، بديهى است كه ختم نبوت - يعنى دريافتيك نقشه و برنامه كلى و هميشگى - معقول و متصور نيست.
در سوره بقره آيه 143 چنين آمده است:
صفحه : 162
و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.
و اينچنين شما را - تربيتيافتگان واقعى اسلام را - جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار داديم تا حجت و شاهد بر مردم ديگر باشيد و پيغمبر حجت و شاهد بر شما باشد.
امت واقعى اسلام از نظر قرآن يك امت وسط و معتدل است.بديهى است كه امت وسط و معتدل و متعادل، دست پرورده تعاليم وسط و معتدل است.اين آيه امتياز و خصوصيت امتختميه و تعليمات ختميه را در يك كلمه ذكر مىكند: وسطيت و تعادل.
در اينجا پرسشى پيش مىآيد و آن اينكه مگر ساير پيامبران تعليمات متعادلى نداشتهاند؟در پاسخ اين پرسش ذكر مطلبى لازم است: انسان تنها جاندار روى زمين نيست، و هم تنها جاندارى نيست كه اجتماعى زندگى مىكند.جاندارهاى ديگرى هستند كه زندگى اجتماعى دارند با يك سلسله مقررات و نظامات و تشكيلات دقيق.زندگى آنها بر خلاف بشر، ادوارى از قبيل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غيره پيدا نكرده است، از اولى كه نوع آنها به وجود آمده داراى همين تشكيلات و نظامات بودهاند كه دارند.اين انسان است كه به حكم «و خلق الانسان ضعيفا (1) انسان(در بدو خلقت)ناتوان آفريده شده است» زندگىاش از صفر شروع مىشود و به سوى بىنهايت پيش مىرود.انسان فرزند رشيد و بالغ طبيعت است و از همين رو آزاد و مختار است، نيازى به قيمومت و سرپرستى مستقيم و هدايت اجبارى به وسيله نيروى مرموزى به نام «غريزه» ندارد.
آنچه ساير جانداران با نيروى غير قابل سرپيچى غريزه انجام مىدهند، او در محيط آزاد عقل و قوانين قراردادى انجام مىدهد: انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (2) .
راه را به او نموديم، او خود(آزادانه و با انتخاب خود)يا قدرشناس است و يا ناسپاس.
.................................................. ............
1.نساء/28.
2.دهر/3.
صفحه : 163
راز اينكه در انسان انحراف و سقوط و توقف و انحطاط هست و در ساير جاندارها نيست نيز در همين نكته است.انسان بر خلاف ساير جانداران - كه سر جاى خود متوقفاند و خود قادر نيستند كه خود را جلو ببرند يا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند يا به چپ، تند بروند يا كند - هم مىتواند خود را به جلو ببرد و هم مىتواند به عقب برگردد، هم قادر است به سوى چپ منحرف شود و هم به سوى راست، هم مىتواند تند برود و هم كند، و بالاخره هم مىتواند بندهاى «شاكر» باشد و هم سركشى «كافر» ، از اين رو دائما در ميان نوسانات افراطى و تفريطى گرفتار است.
اجتماع بشرى گاه آنچنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پاگير مىشود كه نيازمند به نيرويى است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت آورد، و گاه آنچنان هوس نوخواهى پيدا مىكند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش مىكند، گاه غرق در غرور و تكبر و خودخواهى مىشود و نيرويى ضرورت پيدا مىكند كه او را در جهت زهد و رياضت و ترك خودبينى و رعايتحدود خود و حقوق ديگران براند، و گاه آنچنان به سستى و لا قيدى و ستمكشى خو مىكند كه جز با بيدار كردن «منش» و شخصيت و احساس احقاق حقوق، چاره نمىتوان كرد.بديهى است كه تندروى يا كندروى يا انحراف به راستيا چپ، هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد.براى جامعه منحرف به راست، نيروى اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و بر عكس.
اين است كه دواى يك زمان و يك دوره و يك قوم، براى زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلاى مزمن است، و اين است راز اينكه رسالتها مختلف و احيانا به صورت ظاهر، متضاد جلوه مىكند: يكى پيامبر جنگ مىشود و ديگرى پيامبر صلح، يكى پيامبر محبت مىشود و ديگرى پيامبر خشونت و صلابت، يكى پيامبر انقلابى و ديگرى پيامبر محافظه كار، يكى پيامبر گريان و ديگرى پيامبر خندان.راز موقت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است.بديهى است كه با همه تضادى كه ميان اين گونه رسالتها از نظر روش هست، از نظر هدف تضاد و اختلافى نيست، هدف يكى است: بازگشت به تعادل و افتادن در جاده اصلى.
قرآن كريم ضمن قصص پيامبران كاملا نشان مىدهد كه هر كدام از آنها ضمن تعليمات مشترك مربوط به مبدا و معاد، بر روى يك نكته بالخصوص تكيه و اصرار داشته و مامور اجراى برنامه خاصى بودهاند.اين مطلب از مطالعه قصص قرآنى كاملا روشن است.
صفحه : 164
خطرى كه غالبا مصلحان اجتماعى به وجود مىآورند از همين ناحيه است كه در يك اجتماع تندرو يا كندرو يا متمايل به راستيا به چپ ظهور مىكنند و به پيكار مقدسى دست مىزنند، اما فراموش مىكنند يك برنامه معين فقط براى مدت محدودى قابل اجراست و با جامعه كندرو يا تندرو يا چپ رو يا راسترو آنقدر بايد پيكار كرد كه تعادل خود را باز يابد، و بيش از آن، خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوى ديگر است.
اكنون كه اين توضيح داده شد مىتوانيم به مفهوم آيه مورد نظر نزديك شويم.
رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاى ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسى بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راست رو يا چپ رو نيست.
اسلام طرحى است كلى و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوى همه طرحهاى جزئى و كارآمد در همه موارد.آنچه در گذشته انبياء انجام مىدادند كه برنامه مخصوص براى يك جامعه خاص از جانب خدا مىآوردند، در دوره اسلام علما و رهبران امت بايد انجام دهند، با اين تفاوت كه علما و مصلحين با استفاده از منابع پايان ناپذير وحى اسلامى برنامههاى خاصى تنظيم مىكنند و آن را به مرحله اجرا مىگذارند.
قرآن كتابى است كه روح همه تعليمات موقت و محدود كتب ديگر آسمانى را كه مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد.اين است كه قرآن خود را «مهيمن» و حافظ و نگهبان ساير كتب آسمانى مىخواند: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه (1) .
ما اين كتاب را به حق فرود آورديم در حالى كه تاييد و تصديق مىكند كتب آسمانى پيشين را و حافظ و نگهبان آنهاست.
از نصوص اسلامى بر مىآيد كه همه پيامبران به حكم اينكه مقدمه ظهور نبوت كلى و ختمى و قانون اساسى يگانه الهى بودهاند، موظف بودهاند كه نويد اكمال و
.................................................. ............
1.مائده/48.
صفحه : 165
اتمام دين را در دوره ختميه به امتهاى خود بدهند.خداوند از همه پيامبران چنين پيمانى گرفته است.در نهج البلاغه، خطبه اول بيان جالبى در اين زمينه است: و لم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة، رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا كثرة المكذبين لهم، من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله.على ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء، الى ان بعث الله محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله لا نجاز عدته و تمام نبوته، ماخوذا على النبيين ميثاقه، مشهورة سماته، كريما ميلاده.
خداوند هرگز خلق را از وجود يك پيامبر يا كتاب آسمانى يا حجت كافى يا طريقه روشن، خالى نگذاشته است، فرستادگانى كه اندكى عدد آنها و بسيارى عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظيفه باز نداشته است.هر پيامبرى به پيامبر پيشين خود قبلا معرفى شده است و آن پيامبر پيشين او را به مردم معرفى كرده و بشارت داده است.به اين ترتيب نسلها پشتسر يكديگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمد(صلى الله عليه و آله)را به موجب و عدهاى كه كرده بود، براى تكميل دستگاه نبوت فرستاد در حالى كه از همه پيامبران براى او پيمان گرفته بود.علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود.
از پيغمبر اكرم دو جمله لطيف در اين زمينه وارد شده، يكى اينكه فرموده است: نحن الاخرون السابقون يوم القيامة (1) .
ما در دنيا پس از همه پيامبران و امتها آمدهايم، اما در آخرت در صف مقدم هستيم و ديگران پشتسر ما هستند.
ديگر اينكه فرمود: ادم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة (2) .
تمام پيامبران در قيامت زير پرچم مناند.
.................................................. ............
1.بحار، ج 6/ص 166 و صحيح مسلم، ج 3/ص 7.
2.علم اليقين فيض، ص 5.سفينة البحار، ماده «لوى» .جامع الصغير، ج 1/ص 107.
صفحه : 166
علت اين سبقت و تقدم در قيامت و علت اينكه همه پيامبران در آن جهان در زير پرچم اين پيامبر هستند اين است كه همه مقدمهاند و اين نتيجه، وحى آنها در حدود يك برنامه موقت بوده و وحى اين پيغمبر در سطح قانون اساسى كلى هميشگى است.
بزرگان اسلامى با توجه به اين دو جمله و با الهام از يك اصل ديگر از اصول معارف اسلامى، كه آنچه در آن جهان ظهور مىكند ظهور ملكوتى واقعيات اين جهان استسخنان نغز و دلپذيرى در اين باره گفتهاند.ابن الفارض مصرى با اشاره به مضمون اين دو حديث مىگويد: و انى و ان كنت ابن آدم صورة فلى فيه معنى شاهد بابوتى و كلهم عن سبق معناى دائر بدائرتى او وارد من شريعتى و ما منهم الا و قد كان داعيا به قومه للحق عن تبعيتى و قبل فصالى دون تكليف ظاهرى ختمت بشرعى الموضحى كل شرعة (1) .
مولوى در همين مضمون مىگويد: ظاهرا آن شاخ اصل ميوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودى ميل و اميد ثمر
كى نشاندى باغبان بيخ شجر
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد
گر به صورت از شجر بودش نهاد مصطفى زين گفت: «كادم و انبيا
خلف من باشند در زير لوا»
بهر اين فرموده است آن ذو فنون
رمز «نحن الآخرون السابقون»
گر به صورت من ز آدم زادهام
من به معنى جد جد افتادهام
پس ز من زاييد در معنى پدر
پس ز ميوه زاد در معنى شجر اول فكر آخر آمد در عمل
خاصه فكرى كو بود وصف ازل
.................................................. ............
1.ترجمه: من هر چند به حسب صورت و جريانات مادى اينجهانى فرزند آدم ابو البشر هستم، اما در من معنى و
حقيقتى هست كه گواه بر پدرى من نسبت به آدم است.
همه پيامبران به واسطه تقدم معنويت و حقيقت من بر گرد مركز من مىچرخند و از ورودگاه(شريعت)من آب بر مىدارند. هيچ پيامبرى نيامده است مگر آنكه امتخويش را به خاطر حقيقت به پيروى از من خوانده است. پيش از تمام شدن دوران شيرخوارگى و نرسيده به دوره تكليف ظاهرى، با شريعت روشنگر خود به همه شرايع
پايان دادم.
صفحه : 167
شبسترى مىگويد: يكى خط است از اول تا به آخر
بر او خلق خدا جمله مسافر
در اين ره انبيا چون سارباناند
دليل و رهنماى كارواناند
و زيشان سيد ما گشته سالار
«هم او اول هم او آخر در اين كار»
احد در ميم احمد گشت ظاهر
«در اين دور اول آمد عين آخر»
ز احمد تا احد يك ميم فرق است
جهانى اندرين يك ميم غرق است
بر او ختم آمده پايان اين راه
بدو منزل شده «ادعوا الى الله»
مقام دلگشايش جمع جمع است
جمال جانفزايش شمع جمع است
شده او پيش و دلها جمله در پى
گرفته دست جانها دامن وى
قرآن كريم اصل نويد و ايمان و تسليم پيامبران پيشين را به پيامبرانى كه پس از آنها مىآيند(و به طريق اولى خاتم انبياء)و
وظيفهدارى اينكه امتخود را نيز بدين جهت تبليغ كنند و آنها را آماده تعليمات پيامبران بعدى بنمايند، و همچنين تاييد و
تصديق پيامبران بعدى پيامبران پيشين را و اينكه خداوند از پيامبران بر اين نويد و تسليمها و تاييد و تصديقها پيمان شديد گرفته است اينچنين ذكر كرده است: و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين (1) .
به ياد آر هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه زمانى كه به شما كتاب و حكمت دادم سپس فرستادهاى آمد كه آنچه با شماست تصديق مىكند، به او ايمان آوريد و او را يارى نماييد.خداوند گفت آيا اقرار و اعتراف كرديد و اين بار را به دوش گرفتيد؟گفتند اقرار كرديم.گفت پس همه گواه باشيد، من نيز از گواهانم.
پيوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها مىرساند كه نبوت يك سير تدريجى به سوى تكامل داشته و آخرين حلقه نبوت، مرتفعترين قله آن است.عرفاى اسلامى
.................................................. ............
1.آل عمران/81.
صفحه : 168
مىگويند «الخاتم من ختم المراتب باسرها» يعنى پيامبر خاتم آن است كه همه مراحل را طى كرده و راه نرفته و نقطه كشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است.
اگر فرض كنيم در يكى از علوم همه مسائل مربوط به آن علم كشف شود، جايى براى تحقيق جديد و كشف جديد باقى نمىماند.همچنين است مسائلى كه در عهده وحى است، با كشف آخرين دستورهاى الهى جايى براى كشف جديد و پيامبر جديد باقى نمىماند.مكاشفه تامه محمديه كاملترين مكاشفهاى است كه در امكان يك انسان است و آخرين مراحل آن است. بديهى است كه هر مكاشفه ديگر بعد از آن مكاشفه، جديد نخواهد بود، از قبيل پيمودن سرزمين رفته شده است، سخن و مطلب جديد همراه نخواهد داشت، سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است: و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (1) .
سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد، كسى را توانايى تغيير دادن آنها نيست.او شنوا و داناست.
مرحوم فيض در علم اليقين صفحه 105 از يكى از بزرگان چنين نقل مىكند: «مقصود و هدف در فطرت آدميان رسيدن به مقام قرب الهى است و اين جز با راهنمايى پيامبران امكان پذير نمىباشد.از اين رو نبوت جزء نظام هستى قرار مىگيرد و البته مقصود و هدف، مرتبه اعلى و آخرين درجه نبوت است نه اولين درجه آن. نبوت طبق سنت الهى تدريجا كمال مىيابد، همچنانكه يك عمارت تدريجا ساخته مىشود.و همچنانكه در ساختن عمارت پايهها و ديوارها هدف نيست، هدف صورت كامل خانه است، نبوت نيز چنين است، هدف صورت كامل آن است و در همين جاست كه نبوت خاتمه مىپذيرد و پايان مىيابد و زياده نمىپذيرد، زيرا زياده بر كمال نقص است و انگشت زيادى را مىماند. پيغمبر اكرم در حديث معروف به همين معنى اشاره كرد كه گفت: مثل نبوت مثل خانهاى است كه ساخته شده و جاى يك خشت در آن باقى است، من جاى آن خشت آخرينم، يا من گذارنده آن خشت آخرينم.» (2) .
.................................................. ............
1.انعام/115.
2.متن حديث را مجمع البيان در ذيل آيه 40 سوره احزاب به نقل از صحيح بخارى و مسلم چنين آورده است:
«انما مثلي فى الانبياء كمثل رجل بنى دارا فاكملها و حسنها الا موضع لبنة فكان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنة فانا موضع هذه اللبنة ختم بى الانبياء.»
صفحه : 169
بيانات گذشته مىتواند دورنمايى از سيماى انديشه ختم نبوت در ميان انديشههاى اسلامى رسم كند و پايهها و اركان آن را ارائه دهد.
معلوم شد انديشه ختم نبوت بر اين پايه است كه اولا مايه دين در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها يكى است، سير تكاملى بشر يك سير هدفدار و بر روى يك خط مشخص و مستقيم است، از اين رو حقيقت دين كه بيان كننده خواستهاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست استيكى بيش نيست.
ثانيا يك طرح به شرط فطرى بودن، جامع بودن، كلى بودن و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا مىتواند براى هميشه رهنمون و مفيد و مادر طرحها و برنامهها و قوانين جزئى بىنهايت واقع گردد.
مباحث آينده بهتر اين مطلب را روشن خواهد كرد.اكنون به بررسى و پاسخ پرسشهايى كه در آغاز گفتار اشاره شد مىپردازيم.
دروازههاى آسمان
اولين پرسشى كه انديشه ختم نبوت به وجود مىآورد، درباره رابطه انسان با جهان غيب است.چطور مىشود كه انسان اوليه با همه بدويت و بساطت، از طريق وحى و الهام با جهان غيب ارتباط پيدا كرده و دروازههاى آسمان به روى او باز بوده است، اما بشر پيشرفته كمال يافته بعدى از اين موهبت محروم و درهاى آسمان به رويش بسته شده است؟آيا واقعا استعدادهاى معنوى و روحى بشر كاهش يافته و بشريت از اين نظر تنزل كرده است؟ اين شبهه از اين پندار پديد آمده كه ارتباط و اتصال معنوى با غيب مخصوص پيامبران است و لازمه انقطاع نبوت بريده شدن هر گونه رابطه معنوى و روحانى ميان جهان غيب و جهان انسان است.
اما اين پندار، سخت بىاساس است.قرآن كريم نيز ملازمهاى ميان اتصال با غيب و ملكوت و ميان مقام نبوت قائل نيست، همچنانكه خرق عادت را به تنهايى دليل
صفحه : 170
بر پيامبرى نمىشناسد.قرآن كريم افرادى را ياد مىكند كه از زندگى معنوى نيرومندى برخوردار بودهاند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر مىزده بدون آنكه «نبى» بوده باشند.بهترين مثال، مريم دختر عمران مادر عيسى مسيح است كه قرآن داستانهاى حيرتانگيزى از او نقل كرده است.قرآن درباره مادر موسى نيز مىگويد: «ما به او وحى كرديم كه موسى را شير بده و آنگاه كه بر جان او بيم كردى او را به دريا بسپار، ما او را حفظ كرده، به تو باز خواهيم گرداند.» (1) چنانكه مىدانيم نه مادر عيسى پيامبر است و نه مادر موسى.
حقيقت اين است كه اتصال به غيب و شهود حقايق ملكوتى، شنيدن سروش غيبى و بالاخره «خبر شدن» از غيب، نبوت نيست، نبوت «خبر باز آوردن» است و نه «هر كه او را خبر شد، خبر باز آورد» .قرآن باب اشراق و الهام را بر روى همه كسانى كه باطن خويش را پاك كنند باز مىداند: ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (2) .
اگر تقواى الهى داشته باشيد خدا در جان شما نورى قرار مىدهد كه مايه تشخيص و تميز شما باشد.
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (3) .
آنان كه در راه ما كوشش كنند ما راههاى خود را به آنها مىنمايانيم.
براى اينكه نمونهاى از زندگى معنوى و عرفانى از نظر منطق اسلام به دست داده باشيم كافى است گوشهاى از يكى از خطب نهج البلاغه را ذكر كنيم.در خطبه 220 نهج البلاغه چنين آمده است:
.................................................. ............
1.قصص/7.
2.انفال/29.
3.عنكبوت/69.
صفحه : 171
ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله عزت الائه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم.
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است.دلها بدين وسيله از پس كرى، شنوا و از پس كورى، بينا و از پس سركشى و عناد،
مطيع و رام مىگردند.همواره چنين بوده و هست كه خداوند در هر برههاى از زمان، و در زمانهايى كه پيامبرى نبوده است، بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مىگويد و از راه عقلهاى آنها با آنها تكلم مىكند.
از پيغمبر اكرم روايت است: ان لله عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة (1) .
خداوند بندگانى دارد كه پيامبر نيستند، اما پيامبرى بر آنها رشك مىبرد (2) .
از نظر شيعيان كه به مقام امامت و ولايت باطنى ائمه اطهار(عليهم السلام) قائلاند بدون آنكه آنها را نبى بدانند، مطلب كاملا حل شده است.عرفاى اسلامى در قالب اصطلاحات عرفانى مراتب سير و سلوك معنوى را به چهار مرحله تقسيم كردهاند، ما به خاطر پرهيز از اطاله كلام فقط به دو مرحله از آن اشاره مىكنيم: الف.سفر از خلق به حق ب.سفر از حق به خلق سفر از خلق به حق مخصوص پيامبران نيست، بلكه پيامبران مبعوث شدهاند كه بشر را در اين سفر مدد نمايند.آنچه مخصوص پيامبران استسفر از حق به خلق است، يعنى ماموريت براى ارشاد و هدايت و دستگيرى خلق.پيامبرى بازگشت به كثرت است براى سوق دادن به وحدت.
.................................................. ............
1.[رجوع شود به كتاب احاديث مثنوى، ص 105].
2.صدر المتالهين در مفاتيح الغيب اين حديث را نقل مىكند و مىگويد: هذا الحديث مما رواه المعتبرون من اهل
الحديث فى طريقتنا و طريقة غيرنا» يعنى اين حديث را محدثين معتبر شيعه و سنى روايت كردهاند.و نيز رجوع
شود به آخرين فصل كتاب الشواهد الربوبيه.
صفحه : 172
صدر المتالهين در صفحه 13 مفاتيح الغيب مىگويد: «وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموريت و پيامبرى، هر چند منقطع شده است و ديگر فرشتهاى بر كسى نازل نمىشود و او را مامور اجراى فرمانى نمىنمايد، زيرا به حكم «اكملت لكم دينكم» آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممكن نيست اين راه مسدود گردد.» در اين زمينه سخنان زيادى گفته شده كه نقل آنها موجب اطاله كلام است.در ميان دانشمندان عصر ما اقبال لاهورى سخن لطيفى در اين موضوع دارد.اقبال در فرق ميان نبى و عارف(و به قول خود او مرد باطنى)چنين مىگويد:
«مرد باطنى نمىخواهد پس از آرامش و اطمينانى كه با تجربه اتحادى(وصول به حق)پيدا مىكند به زندگى اينجهانى
بازگردد.در آن هنگام كه بنا بر ضرورت باز مىگردد بازگشت او براى بشريتسود چندانى ندارد، ولى بازگشت پيغمبر جنبه خلاقيت و ثمربخشى دارد، باز مىگردد و در جريان زمان وارد مىشود به اين قصد كه جريان تاريخ را تحت ضبط در آورد و از اين راه، جهان تازهاى از كمال مطلوبها خلق كند.براى مرد باطنى آرامش حاصل از تجربه اتحادى مرحلهاى نهايى است.
براى پيغمبر بيدار شدن نيروهاى روانشناختى اوست كه جهان را تكان مىدهد.آن نيرو آنچنان حساب شده است كه كاملا جهان بشرى را تغيير دهد...پيغمبرى را مىتوان همچون نوعى خودآگاهى باطنى تعريف كرد كه در آن، تجربه اتحادى تمايل به آن دارد كه از حدود خود لبريز شود و در پى يافتن فرصتهايى است كه نيروهاى زندگى اجتماعى را از نو توجيه كند يا شكل تازهاى به آنها بدهد» (1) .
پس انقطاع نبوت به معنى انقطاع ماموريت الهى است براى ارشاد و هدايت، نه انقطاع فيض معنوى نسبت به سائرين و سالكين الى الله.بسيار اشتباه است اگر گمان كنيم اسلام با اعلام ختم نبوت منكر زندگى معنوى شده است.
.................................................. ............
1.احياء فكر دينى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144.
صفحه : 173
نبوت تبليغى
پرسش ديگر اين است: پيامبران مجموعا دو وظيفه انجام مىدادهاند: يكى اينكه از جانب خدا براى بشر قانون و دستور العمل مىآوردهاند، دوم اينكه مردم را به خدا و عمل به دستور العملهاى الهى آن عصر و زمان دعوت و تبليغ مىكردهاند. غالب پيامبران فقط وظيفه دوم را انجام مىدادهاند، عده بسيار كمى از پيامبران كه قرآن آنها را «اولو العزم» مىخواند قانون و دستور العمل آوردهاند.به عبارت ديگر، دو نوع نبوت بوده است: نبوت تشريعى و نبوت تبليغى.پيامبران تشريعى كه عددشان بسيار اندك است صاحب قانون و شريعت بودهاند، ولى پيامبران تبليغى كارشان تعليم و تبليغ و ارشاد مردم به تعليمات پيامبر صاحب شريعت بوده است.اسلام كه ختم نبوت را اعلام كرده است نه تنها به نبوت تشريعى خاتمه داده است بلكه به نبوت تبليغى نيز پايان داده است.چرا چنين است؟چرا امت محمد و ملت اسلام از هدايت و ارشاد چنين پيامبرانى محروم ماندهاند؟فرضا اين مطلب را پذيرفتيم كه اسلام به واسطه كمال و كليت و تماميت و جامعيتش به نبوت تشريعى پايان داده است، پايان يافتن نبوت تبليغى را با چه حساب و فلسفهاى مىتوان توجيه كرد؟ حقيقت اين است كه وظيفه اصلى نبوت و هدايت وحى، همان وظيفه اول است، اما تبليغ و تعليم و دعوت، يك وظيفه نيمه بشرى و نيمه الهى است.وحى و نبوت، يعنى اتصال مرموز با ريشه وجود و سپس ماموريت براى ارشاد خلق، مظهرى است از مظاهر «هدايت» كه بر سراسر هستى حكمفرماست: ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى (1) .
الذى خلق فسوى، و الذى قدر فهدى (2) .
موجودات با پيمودن پلههاى هستى، به تناسب درجه كمالى كه به آن مىرسند، از
.................................................. ............
1.طه/50.
2.اعلى/2 و 3.
صفحه : 174
هدايتخاص آن درجه بهرهمند مىگردند، يعنى خصوصيت و شكل هدايت بر حسب مراحل مختلف هستى متفاوت است. دانشمندان اثبات كردهاند كه حيوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهيزات طبيعى ضعيفتر و ناتوانترند از لحاظ نيروى مرموز هدايت غريزه كه نوعى حمايت و سرپرستى مستقيم طبيعت است قوىترند، و هر اندازه كه از لحاظ تجهيزات طبيعى و نيروهاى حسى و خيالى و وهمى و عقلى مجهزتر مىگردند و بر پلههاى وجود بالا مىروند، از هدايت غريزى آنها كاسته مىشود، درست مانند كودكى كه در مراحل اول كودكى تحتحمايت و سرپرستى مستقيم و همه جانبه پدر و مادر است و هر اندازه كه رشد مىكند از تحتحمايت مستقيم والدين خارج و به خود واگذاشته مىشود.بالا رفتن جانداران بر پلههاى هستى و مجهز شدن به تجهيزات عضوى و حسى و خيالى و وهمى و هوشى و عقلى، بر امكانات و استقلال آنها مىافزايد و به همان نسبت از هدايت غريزى آنها مىكاهد.
مىگويند حشرات از همه حيوانات از لحاظ غريزه مجهزترند، در صورتى كه از لحاظ مراحل تكامل در درجه پايين قرار گرفتهاند، و انسان كه بر بالاترين پله نردبان تكامل قرار گرفته است از لحاظ غريزه از همه ناتوانتر است.
وحى، عالىترين و راقىترين مظاهر و مراتب هدايت است.وحى، رهنمونيهايى دارد كه از دسترس حس و خيال و عقل و علم و فلسفه بيرون است و چيزى از اينها جانشين آن نمىشود.ولى وحيى كه چنين خاصيتى دارد وحى تشريعى است نه تبليغى. وحى تبليغى بر عكس است.
تا زمانى بشر نيازمند به وحى تبليغى است كه درجه عقل و علم و تمدن به پايهاى نرسيده است كه خود بتواند عهدهدار دعوت و تعليم و تبليغ و تفسير و اجتهاد در امر دين خود بشود.ظهور علم و عقل، و به عبارت ديگر، رشد و بلوغ انسانيت، خود به خود به وحى تبليغى خاتمه مىدهد و علما جانشين چنان انبياء مىگردند.مىبينيم قرآن در اولين آيهاى كه نازل مىشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به ميان مىآورد: اقرا باسم ربك الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم (1) .
.................................................. ............
1.علق/1 - 5.
صفحه : 175
اين آيه اعلام مىكند كه عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و ياد دادن و علم و عقل است.اين آيه تلويحا مىفهماند كه در عهد قرآن وظيفه تعليم و تبليغ و حفظ آيات آسمانى به علما منتقل شده و علما از اين نظر جانشين انبياء مىشوند.اين آيه اعلام بلوغ و استقلال بشريت در اين ناحيه است.قرآن در سراسر آياتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عينى و تجربى طبيعت و مطالعه تاريخ و به تفقه و فهم عميق دعوت مىكند.اينها همه نشانههاى ختم نبوت و جانشينى عقل و علم به جاى وحى تبليغى است.
براى كداميك از كتب آسمانى به اندازه قرآن كار شده است؟به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پيدا مىشود.هنوز نيم قرن نگذشته، به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوين و لغتهاى زبان عربى جمعآورى مىگردد، علم معانى و بيان و بديع ابتكار مىشود، هزارها تفسير و مفسر و حوزههاى تفسير به وجود مىآيد، روى كلمه به كلمه قرآن كار مىشود. غالب اين فعاليتها از طرف مردمى صورت مىگيرد كه نسبت به زبان عربى بيگانهاند.فقط علاقه به قرآن است كه چنين شور و هيجانى به وجود مىآورد.چرا براى تورات و انجيل و اوستا چنين فعاليتهايى نشد؟ آيا اين خود دليل بر رشد و بلوغ بشريت و قابليت او براى حفظ و تعليم و تبليغ كتاب آسمانىاش نيست؟آيا اين خود دليل جانشين شدن دانش به جاى نبوت تبليغى نيست؟ بشر در دورههاى پيشين مانند كودك مكتبى بوده است كه كتابى كه به دستش براى خواندن مىدهند پس از چند روز پاره پاره مىكند، و بشر دوره اسلامى مانند يك عالم بزرگسال است كه با همه مراجعات مكررى كه به كتابهاى خود مىكند، آنها را در نهايت دقتحفظ مىنمايد.
زندگى بشر را معمولا به عهد تاريخى و عهد ما قبل تاريخ تقسيم مىكنند.عهد تاريخى از زمانى است كه بشر توانسته يادگارهايى به صورت كتيبه يا كتاب از خود باقى بگذارد و همانها امروز ملاك قضاوت درباره زندگى آن روز است، اما از عهد ما قبل تاريخ هيچ گونه اثرى كه ملاك قضاوت قرار بگيرد باقى نمانده است.
ولى مىدانيم كه آثار عهد تاريخى نيز غالبا پراكنده است.دورهاى كه از آن به بعد بشر تاريخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ كرده و تحويل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است.خود اسلام نيز عاملى براى اين رشد عقلى محسوب
صفحه : 176
مىشود.در دوره اسلامى، مسلمين، هم آثار خود را حفظ و نگهدارى كردند و مانع اندراس و نابودى شدند و هم كم و بيش آثار ملل پيشين را نگهدارى و به نسلهاى بعد منتقل كردند، يعنى تقريبا مقارن با عهد ختم نبوت است كه بشر لياقتخود را براى حفظ مواريث علمى و دينى نشان داده است و در واقع دوره تاريخى واقعى مقارن با ظهور اسلام است.در ادوار گذشته، از يك طرف آثار نفيس علمى و فلسفى و دينى به وجود مىآمد و از طرف ديگر در كام آتش يا آب مىرفت.تاريخ از اين سرگذشتهاى دردناك فراوان به ياد دارد.حوزه علمى و عظيم اسكندريه پس از نفوذ مسيحيت در حوزه امپراطورى روم شرقى منحل شد و كتابخانه تاريخى آن به وسيله متعصبان مسيحى در كام آتش رفت (1) .
طلوع و ظهور علم و رسيدن بشر به حدى كه خود حافظ و داعى و مبلغ دين آسمانى خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبليغى خاتمه داد.از اين رو است كه پيغمبر اكرم علماى اين امت را همدوش انبياى بنى اسرائيل يا برتر از آنها مىشمارد.اقبال لاهورى باز هم سخن لطيفى دارد، مىگويد: «پيامبر اسلام ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است.تا آنجا كه به منبع الهام وى مربوط مىشود به جهان قديم تعلق دارد و آنجا كه پاى روح الهام وى در كار مىآيد متعلق به جهان جديد است.زندگى در وى منابع ديگرى از معرفت را اكتشاف مىكند كه شايسته خط سير جديد آن است.ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانى استقرائى است.رسالت با ظهور اسلام، در نتيجه اكتشاف ضرورت پايان يافتن خود رسالت به حد كمال مىرسد، و اين خود مستلزم دريافت هوشمندانه اين امر است كه زندگى نمىتواند پيوسته در مرحله كودكى و رهبرى شدن از خارج باقى بماند.الغاى كاهنى و سلطنت ميراثى در اسلام، توجه دائمى به عقل و تجربه در قرآن، و اهميتى كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشرى
.................................................. ............
1.مدتها شايع شده بود كه اين كتابخانه را مسلمين هنگام فتح مصر آتش زدند.اين شايعه آنقدر قوت گرفت كه
متاخران مسلمانان آن را در كتابهاى خود بازگو كردند.گذشته از اينكه در هيچيك از مدارك معتبر اين قضيه نقل نشده است، اخيرا محققين اثبات كردهاند كه اين كتابخانه قبلا توسط متعصبين مسيحى سوخته شده است و شايعه نسبت به مسلمين نيز از طرف يك گوينده مسيحى است كه در حدود دو قرن با آن زمان فاصله داشته است. (رجوع شود به جلد يازدهم ترجمه تاريخ تمدن ويل دورانت صفحه 219 و به رساله شبلى نعمان به نام كتابخانه اسكندريه كه در همين موضوع نوشته شده است).
صفحه : 177
مىدهد، همه سيماهاى مختلف انديشه واحد ختم رسالت است...انديشه خاتميت را نبايد به اين معنى گرفت كه سرنوشت نهايى زندگى، جانشين شدن كامل عقل به جاى عاطفه است.چنين چيزى نه ممكن است نه مطلوب...» (1)
دين جاويد
اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاويدان ماندن خويش را اعلام كرد: حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة (2) .
پر سر و صداترين پرسشها و ايرادها در اطراف همين موضوع است.مىگويند: مگر ممكن است چيزى جاويد بماند؟!همه چيز در جهان بر ضد جاويد ماندن است، اساسىترين اصل اين جهان اصل تغيير و تحول است، تنها يك چيز جاودانى است، آن اينكه هيچ چيز جاودانى نيست.
منكران جاويد ماندن، گاهى به سخنان خود رنگ فلسفى مىدهند و قانون تغيير و تحول را كه قانون عمومى طبيعت است دليل مىآورند.
اگر به اين مساله صرفا از اين جنبه بنگريم جواب ايراد روشن است: آن چيزى كه همواره در تغيير و تحول است، ماده و تركيبات مادى جهان است، اما قوانين و نظامات - خواه نظامات طبيعى و يا نظامات اجتماعى منطبق بر نواميس طبيعى - مشمول اين قانون نمىباشند.ستارگان و منظومههاى شمسى پديد مىآيند و پس از چندى فرسوده و فانى مىگردند، اما قانون جاذبه همچنان پاى برجاست، گياهان و جانوران زاده مىشوند و مىزيند و مىميرند، ولى قوانين زيستشناسى همچنان زنده است.
همچنين استحال انسانها و قانون زندگى آنها، انسانها از آنجمله شخص پيغمبر مىميرد، ولى قانون آسمانى او زنده است.
مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق
.................................................. ............
1.احياى فكر دينى در اسلام، ص 145.
2.اصول كافى، ج 2/ص 17.
صفحه : 178
در طبيعت، «پديدهها» متغيرند نه قانونها.اسلام قانون است نه پديده.اسلام آنوقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنانكه خود مدعى است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگى داشته باشد، چرا بميرد؟! ولى گاهى از جنبه اجتماعى ايراد مىكنند، مىگويند: مقررات اجتماعى يك سلسله مقررات قراردادى است كه بر اساس نيازمنديهاى اجتماعى وضع مىشود.
نيازمنديها كه مبنا و اساس مقررات و قوانين اجتماعى مىباشند به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن در تغييرند، نيازمنديهاى هر عصر با نيازمنديهاى عصر ديگر متفاوت است، نيازمنديهاى بشر در عصر موشك و هواپيما و برق و تلويزيون با نيازمنديهاى عصر اسب و الاغ و شتر به كلى فرق كرده است، چگونه ممكن است مقررات زندگى او در اين عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟به عبارت ديگر، توسعه و پيشرفت عوامل تمدن، لزوما و جبرا مقتضيات جديدى مىآورد، نه ممكن است جلو «جبر تاريخ» را گرفت و زمان را به يك حال نگه داشت و نه ممكن است با مقتضيات زمان هماهنگى نكرد.پابند بودن به مقررات ثابت و يكنواخت، مانع انعطاف و انطباق با مقتضيات زمان و هماهنگى با قافله تمدن است.
بدون شك مهمترين مسالهاى كه اديان و بالاخص اسلام در اين عصر با آن مواجه است همين مساله است.نسل جديد جز درباره تحول و دگرگونى و نوطلبى و درك مقتضيات زمان نمىانديشد.در مواجهه با اين نسل، اولين سخنى كه به گوش مىرسد همين است.از نظر افراطيهاى اين نسل، مذهب و نوخواهى دو پديده متضادند: خاصيت نوخواهى، تحرك و پشت كردن به گذشته است و خاصيت مذهب، جمود و سكون و توجه به گذشته و پاسدارى وضع موجود.
اسلام بيش از هر مذهب ديگر بايد با اين گروه پنجه نرم كند، زيرا اسلام از طرفى دعوى جاودانگى دارد - كه بر گوش اين گروه سختسنگين است - و از طرف ديگر در همه شؤون زندگى مداخله كرده است از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعى افراد، روابط خانوادگى، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.اگر اسلام مانند برخى اديان ديگر به يك سلسله تشريفات عبادى و دستور العملهاى خشك اخلاقى قناعت كرده بود چندان مشكلى نبود، اما با اينهمه مقررات و قوانين مدنى، جزائى، قضائى، سياسى، اجتماعى و خانوادگى چه مىتوان كرد؟
صفحه : 179
چنانكه مىبينيم در اين اشكال، از «جبر تاريخ» ، «تغيير نيازمنديها» ، «لزوم رعايت مقتضيات زمان» سخن به ميان آمده است، از اين رو لازم است ما درباره اين سه موضوع كه عنصر اصلى اين ايراد را تشكيل مىدهند اندكى بحث كنيم، سپس راه حل مشكل را از نظر اسلام بيان نماييم.
اين مقاله ادعا ندارد كه در اين صفحات محدود بتواند همه جوانب اين مطلب را به تفصيل متعرض شود، زيرا بررسى چنين مسالهاى كه به فلسفه و فقه و تاريخ و جامعهشناسى تواما مربوط است در خور يك كتاب پر حجم و محصول سالها مطالعه است.اين مقاله اميدوار است نشانههايى از راه حل اين مشكل ارائه دهد.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.