توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لغات عربي دروس پیش دانشگاهی....
shirin71
11-08-2011, 01:38 PM
لغات دروس پیش دانشگاهی ـ درس اول
أَلانَ: نرم كرد « متعدي شده لانَ ، نرم شده»اُولو: صاحبان« مفرد از لفظ خودش ندارد» واوِ آن تلفّظ نمي شود.
بُلْدانٌ مُتَخَلِّفةٌ: كشورهاي عقب مانده
تَبَعيّة: وابستگي
حاجّة ماسّة: نياز مبرم
خِصّيص: وابسته و نزديك «مترادف مُلازم»
خُطَي: گام ها «جمع خُطوة»
رُخام: سنگ مرمر
رَقَّ (يَرِقُّ، رِقّةً): نرم و نازك شد« ضدغَلُظَ،مترادف لانَ»
رَمْضاء: گرماي سوزان
سَمَّرَ: ميخكوب كرد،به وسيله ميخ كوبيد
طائع: فرمانبر
غاوونَ: گمراهان دنبال هوا و هوس رونده «جمع غاوى»
فَرْع: رشته و شاخه «جمع آن فُروع»
قَلْب: عوض كردن، تبديل كردن
قَنَتَ (يقنُتُ، قُنوتاً) : اطاعت كرد، فرمان برد « مترادف أطاعَ»
مُبَذِّر: اسراف كننده و پراكنده ي مال
مُجيد: آورنده چيزهاي نيكو و پسنديده
مَسامير: ميخ ها «جمع مِسْمار»
مُستَجير: پناهنده
مَفروضة: تحميلي
مَلَل: خستگي و كسالت
مَنَحَ (يمنَحُ، مَنحاً) : بخشيد «مترداف أعطَي و وَهَبَ»
هَوان: خواري و ذلّت
بُثابُ: پاداش داده مي شود«مجهول يُثيبُ»
shirin71
11-08-2011, 01:38 PM
درس دوم
أبرار: نيكان «جمع بَرّ»أبـىّ، أبيّة: ناپسند شمرنده، دوري از پستي ها و زشتي ها بامناعت
أحمَرْ: تند و زبان سوزتر، تند و زبان سوزترين
أحوَج: نيازمندتر، نيازمندترين
اِستَقَي (يَستَقى، اِستقاءً) : آب خواست
أسعار: قيمت ها « جمع سِعْر»
أسقَطَ: فرو افكند، پايين آورد
اِشتَكَي (يَشتَكى،اشتكاءً) : شكايت كرد « مترادف شَكا»
أصغَي (يُصغى، إصغاءً) : گوش فرا داد
أعوَج، مؤنث عَوْجاء: كج ،خميده
اِعوِجاج: كجي ، خميدگي
اِنحَطَّ ( يَنحَطُّ، انحطاطاً) : فرود آمد
أيقَنَ (يُوقِنُ، إيقاناً) : يقين كرد
بارئ: آفريننده
بَغَضَ (يبغُضُ، بُغْضاً) : ناپسند داشت و بدش آمد
تَضاءَلَ: كوچك شد، ناقص شد، رو به زوال نهاد
تَضليل: گمراه كردن
تَخفيض: كاهش نرخ كالا، تخفيف
جَبان: ترسو
جَنَبَ (يجنُبُ، جَنْباً) : دور كردن و كنار زد
حَذارِ: زنهار
حُروب: جنگ ها «جمع حَرْب»
دَنـى: پست و فرومايه
دَنايا: كردارها و رفتارهاي پست «جمع دنيئة»
رِجالُ إطفاءالحريق: مأموران آتش نشاني
رَهْبة: ترس
زاحِرْ: پُر
زاد: توشه
سَواد: سياهي
سِواهُ « سِوَي + هُ»: غير او ، جز او
شأأو« الشأو البعيد»: پايان «فاصله زياد، بُرد زياد»
صانِع: صنعتگر، سازنده
صَغَّرَ: كوچك كرد
طَمَعَ (يطمَحُ، طُموحاً) : چشم دوخت
عِدَي: دشمنان «جمع عَدوّ»
غُدْران: آبگيرها «جمع غدير»
قاسية«القاسية قلوبُهُم»: سخت «سنگدلان»
قَصير: كوتاه « ضدّ طويل»
كَدَحَ (يكدَح ،كَدْحاً) : تلاش كرد
مُذ: از آن هنگام، از آن گاه
مُحتَرِف: داراي حرفه، پيشرو
مُخَفَّضَة: تخفيف داده شده
مَعَ السَّلامة: به سلامت
مُهَنِّئ: تبريك گوينده
نَشأة: جوان شدن و به بلوغ رسيدن
هاتِ: به من بده « مترادف أعطِنـى» صرف آن چنين است: هاتِ، هاتيا، هاتوا، هاتى،هاتيا، هاتينَ
وَيحَك: افسوس بر تو، واي بر تو
shirin71
11-08-2011, 01:39 PM
درس سوم
اِجتَنَي ( يَجتَنَى، اِجتِناءً) : چيد « مترادف جَنَي، قَطَفَ»أحزَمُ النّاس: دور انديش ترين مردم
اِستَدَلَّ (يَستَدِلُّ، اِستِدلالاً) : خواستار راهنمايي شد، دليل خواست
اِستَوحَشَ (يَستَوحِشُ، اِستيحاشاً) : احساس تنهايي كرد
أشواك: خارها « جمع شَوك»
أغزَرُ عقلاً: خردمندترين، داناترين
اِمتَطَي (يَمتَطى، اِمتِطاءً) : سوار شد « مترادف رَكِبَ»
أنارَ (يُنيرُ، إنارةً) : روشن كرد، نوراني كرد « مترادف نَوَّرَ»
إيّاك: هان، براي بر حذر داشتن به كار مي رود
حاكَي (يُحاكى، مُحاكاةً) : تقليد كرد « مترادف قَلَّدَ»
حَذَرَ: احتياط، پرهيز
حَقَرَ (يحقِر، حَقْراً) : خوار و ناچيز پنداشت
خَطب: گرفتاري
خِلال: خوي ها، منش ها «جمع خَلَّة»
دَبَّرَ: درست و خوب به كار برد
رِجْل: پا<جمع آن أرجل، مترادف قَدَم>
ساتَرَ: پوشاند
سَبُع: جانور درنده «جمع آن سِباع»
سُؤْل: خواسته، آنچه طلب شود
صُداع: سردرد
صَدَرَ: بازگشت از آبشخور
ضارى: درنده گوشتخوار
ضَحَّي (يُضَحَّى،تضحية) : فدا كرد، قرباني كرد
ضمير: وجدان «جمع آن ضمائر»
ظَمأ: تشنگي «مترادف عَطَش»
عاجِل: پيش گيرنده، زود
عاصمة: پايتخت «جمع آن عَواصِم»
عِثار: لغزش
عَثَرَ (يعثِرُ) : لغزيد
غَدا(يَغدو، غُدوّاً) : شد « از اخوات كان»«در سپيده دم رفت»
فَلَت (يفلِت، فَلْتاً) : از دست داد، از دست رفت
قَعَدَ (يقعُد، قُعوداً) : نشست « مترادف جَلَسَ»
قَناة: نيزه [كانال تلويزيون]
مؤلمِة: دردآور
مَحسور: درمانده
مُعتَذِر: عذرخواه
مغلولة: در قيد و بند ، بسته
مَلوم: ملامت شده
مَكَّنَ: قدرت و توان داد
مُنَي: آرزوها «جمع مُنْية»
وَبَّخَ: نكوهش كرد
وِرْد: آبشخور
shirin71
11-08-2011, 01:39 PM
درس چهارم
اِتَّفَقَ (يَتَّفِقُ، اتّفاقاً) : به توافق رسيداُذُن: گوش«جمع آن آذان، مؤنّث است.»
اِرتَجَفَ: لرزيد «مترادف اِرتَعَدَ»
اِستغناء: بي نيازي
اِستَفسَرَ: پرس و جو كرد
استيراد: واردات
أطرَقَ: سر رابه زير انداخت
اِفتَقَدَ: از دست داد
أفصَح: شيواتر، شيواترين
أقوَم: استوارتر، استوارترين
بِحِدّة: به شدّت
بَدَل «بَدَلَها»: به جاي « به جاي آن»
بَوّاب: دربان
جَديرة: شايسته، شايان
جَوعَي: گرسنگان ، گرسنه
حُرّاس: نگهبان ،پاسداران «جمع حارِس»
حَيِىَ و حَىَّ (يحيَى، حياةً) : زنده شده «ضدّ ماتَ»
دُستور: قانون اساسي «از فارسي به عربي رفته و تغيير معنايي داده است.»
رَمَي(يَرمى،رِمامةً) : پرتاب كرد
ساهِر: شب زنده دار، بيدار
سَماع: شنيدن
سَواعِد: بازوان «جمع ساعد»
سَهْر: بي خوابي
شُبّان: جوانان «جمع شابّ»
شَتّي: گوناگون و پراكنده «جمع شتيت»
صُراخ: فرياد
صوف: پشم گوسفند، موي بز و شتر
عِماد: تكيه گاه
عَلْياء: بلند
ما بِك؟ : تو را چه مي شود؟
مُتَنَزَّه: گردشگاه
مُثلَي: بهتر و برتر،نمونه « مذكر آن أمثَل»
مُحَبَّب: دوست داشتني
مَذعورة: ترسيده
مرصوص: محكم
مُستَوي (المُستَوَي العِلمىّ) : سطح (سطح علمي)
مُعادى: دشمن
مُقابَلَة: رويارويي
مُنشَغِل: مشغول
نافَي(يُنافـى،مُنافاة) : منافات دارد، مخالف و برعكس است
نائم، نائمة: خوابيده
نِعاج: ميش ها، گوسفند هاي ماده «جمع نَعْجة»
واصَلَ: ادامه داد
وُجَهاء: سرشناسان «جمع وَجيه»
وَيلَك: واي بر تو
هازئ: مسخره كننده
shirin71
11-08-2011, 01:39 PM
درس پنجم
إبداع: نوآوريإحصاء: شمردن
أدرَكَ الشىءَ: رسيد به آن چيز
أراحَ (يُريحُ ،إراحةً) : آسوده و راحت كرد
استدارة: گردش دايره اي به دور يك محور
اُسُس: پايه ها «جمع أساس»
اِستضاءَ (يَستَضىءُ، اِستِضاءةً) : راهنمايي خواست
اِسَغاقَ (يَستَفيقُ، اِستِفافة) : بيدار شد، به هوش آمد
إضافةً إلي هذا: علاوه بر اين
أفضَي(يُفضى،أفضاءً) : منجر شد
إقلال: كم انجام دادن چيزي
أكتاف: شانه ها «جمع كَتِف»
إلحاح: اصرار
أنشَأَ (يُنشِئ، إنشاءً) : تأسيس كرد
اِنحَطَّ: پست شد
أوروبّا: اروپا
أهوال: وحشت ها «جمع هَوْل»
أى: يعني
تَآمَرَ: توطئه كرد
تَعارُج: خود را به لنگي زدن
حَلَبَ (يَحلُب، حَلْباً) : دوشيد
حَمير: خرها «جمع حِمار»
حِمْية: پرهيز (پرهيز غذايي)
خاطِفة: سريع
خَرَقَ (يخرِق، خَرْقاً) : شكافت، سوراخ كرد
خَرَقَ الأرضَ: زمين را پيمود، زمين را شكافت
خَلَطَ (يخلِطُ، خَلْطاً) : مخلوط كرد، به هم آميخت
رائعة: جالب
رَخيص: ارزان
رَعيب: وحشتناك
رَكْب «الرَّكْبُ العلمىّ»: كاروان،دسته، اسب سواران
«كاروان علمي»
رَكَلَ (يركُل، رَكْلاً) : لگد زد
سادَ ( يسودُ، سيادةً) : سرپرستي كرد
سُبات: خواب، چرت «مترادف كَرَي و نُعاس»
سَجَّلَ: ثبت كرد، ضبط كرد
سَرير: تخت «جمع آن أسِرّة و سُرُر؛ مترادف عَرْش»
سَريرة: درون و نيّت، راز پنهاني «جمع آن سَرائر»
سَطَعَ (يسطَع، سُطوعاً) : درخشيد
صَعِدَ (يصعَد، صُعوداً) : بالا رفت ، صعود كرد
صَيدَلة: دارو سازي
عَدَّ (يَعُدُّ، عَدّاً) : به شمار آورد، شمرد
عَشْرىّ: اعشاري
عَصَرَ الشئءَ (يعصِر، عَصْراً) : آب آن چيز را با فشردن گرفت
( تُعْصَر: آب آن با فشردن گرفته شود.)
عَكَفَ عليه (يعكِف، عَكْفاً) : توجّه كرد به او
عَلَّنـى: اميد است كه من،شايد من «مخفّف لَعَلَّنـى»
فَتَرة: دوره اي از زمان
فَحَصَ (يفحَص، فَحْصاً) : معاينه كرد
فَرِّقْ تَسُدْ: تفرقه بينداز و حكومت كن
كِفاح: پيكار
كيمياء: شيمي« در اصل واژه اي فارسي است كه به همه ي زبان هاي جهان رفته است.»
مَآثِر: كارهاي برجسته «جمع مأثرة»
مَدَي: فاصله، بُرد
مَراصِد: رصد خانه ها«جمع مَرصد»
مَرَحاً: با شادي، با ناز و تكبّر
مُستَحيل: غير ممكن،محال
مَشيب: پيري «متضادّ شَباب»
مُصَنَّفات: تأليفات
مِهَن: شغل ها،كارهاي «جمع مِهْنة»
مِمَّ [مِن +ما] : از چه چيز
نَبَغَ(ينبَغ، نُبوغاً) : خوب و نيكو شد
نُبَهاء: زيرك ها، با هوش ها «جمع نَبيه»
نِبراس: چراغ
نَحَّي (يُنَحّى،تَنحية) : كنار زد
نَزْع: جان كندن،احتضار،كندن
وَصَفَ (يَصِفُ، وَصْفاً) : نسخه نوشت، وصف كرد
هَذَّبَ: پاك كرد
هَمَجيّة: بي فرهنگي و توحّش
shirin71
11-08-2011, 01:39 PM
درس ششم
آكِل: خورندهأباحَ (يُبيح، إباحةً) : حلال كرد، روا داشت
أبدَي (يُبدى،إبداءً) : بيان كرد،اظهار داشت
أدنَي: پست تر، پست ترين
أذنَبَ: گناه كرد
اِستَحَلَّ (يَستَحِلُّ، استحلالاً) : حلال كرد
أسَرَّ (يُسِرُّ، إسراراً) : سخني را پنهاني گفت
أغارَ (يُغير، إغارةً) : حمله كرد، شبيخون زد
إلتَفَّ عَلَيه (يلتَفُّ، التفافاً) : گرد آمد بر او
أنَي ( يأنـى،أنْياً) : فرا رسيد «مترادف حان»
بَدَرَ (يبدُر، بُدوراً) : سر زد، آشكار شد
بَطْش: زور
بُطون: شكم ها «جمع بَطْن»
بؤساء: بينوايان «جمع بائس»
جَريح: زخمي « براي مذكّر و مؤنّث يكسان است جمع آن جَرحَي»
جَنَي (يَجنـى ،جنايةً) : جنايت كرد، مرتكب شد
جياع: گرسنگان « جمع جَوْعان»
حائط: ديوار « مترادف جِدار، جمع آن حِيطان»
حَرَقَ ( يحرُق، حَرْقاً): سوزاند
حَقائب: كيف ها،ساك ها ،چمدان ها «جمع حَقيبة»
حَلَّ بِنا (يَحِلُّ، حُلولاً) : نازل شد بر ما
خَطَفَ (يخطَفُ، خَطْفاً) : ربود
خَلَف: جانشين، فرزند، فرزند درستكار
خَنَقَ (يخنُقُ، خَنْقاً): خفه كرد
دُبّ: خرس « جمع آن دِبَبَة»
دِعام: ستون ها « مفرد آن دِعامة است»
دِماء: خون ها «جمع دَم»
ذابِل: پژمرده
ذَبيح: سر بريده « ذبح شده»
سَلَفَ: پيشينيان
صُمْت: خاموش، سكوت
طَريح: بر زمين افتاده، «جمع آن طَرْحَي»
عَبَأ (يَعْبَأ، عَبْاً) : اهميّت داد
عَزَفَ (يعزِفُ،عَزْفاً) : اعراض كرد، روي گرداند
عُشْب: علف، چمن « جمع أعشاب»
فَصيح: شيوا
فَطِنْ: بيدار شده از بي خبري
فَلاة: دشت، بيابان
قائمة: ستون ليست، فهرست، صورت حساب
قائمةُ القِيمَ: ستون ارزش ها
قَتيل: كشته « مذكّر و مؤنّث آن مشترك است. جمع آن قَتْلَي»
قِدْم: قديم، گذشته
كُرَةُ القَدَم: فوتبال
كَفَّ (يكُفُّ، كفّاً) : دست برداشت
لاحَ (يلوحُ، لَوْحاً) : پديدار شد
لا عاشَ: زنده مباد
لَزِمَ (يلزَمُ، لُزوماً) : ترك نكرد
لَزِمَ الشئ: لازم بود، واجب بود
لَزِمَ الصُّمت: سكوت اختيار كرد، خاموش شد
مُتَنازع: درگير
مُذئِب: گناهكار
مَساوِئ: بدي ها
مَسغَبة: گرسنگي «مترادف جُوع»
مُصارَعَة: كُشتي
مُضطَهِد: آزار ديده و ستمديده
نَزاهة: پاكدامني و عفّت
نُرهة: گردش
نَظْرَة: ديدگاه
نمِر: پلنگ<جمع أنمار>
هَزَّ (يَهُزُّ: هَزّاً) : تكان داد
هَناء: خوش وگوارايي
يَسار: چپ، «متضاد يَمين»
يَعيش: زنده باد
shirin71
11-08-2011, 01:40 PM
درس هفتم
آباء: پدران «جمع أب»آذَى (يؤذى، إيذاءً) : اذيت كرد
أبَي (يأبَي، إباءُ) : اِبا كرد
أحاسيس: احساسات
إخماء خاموش كردن «مترادف إطفاء»
اِرتَجَي (يَرتَجي، اِرتجاءً) : اميد داشت، اميد بست
أزلَقَ: لغزاند
اِنطَفأ(ينطَفِئُ، اِنطِفاءً) : خاموش شد
بَدا (يَبْدو، بَدْواً) : ديده شد
ثَلْج: برف، يخ « جمع آن ثلوج»
ثِياب: لباس ها «جمع ثَوْب»
ثَوْرَويّة: انقلابي
حَلْىُ الذَّهَب: زيور طلا
ذاخِر: ذخيره كننده
رامَ (يرومُ، رَوماً) : خواست «مترادف أرادَ، طَلَبَ، بَغَي»
شَفَة: لب « جمع آن شِفاه»
صَدَمَ (يصدِم، صَدْماً) : صدمه زد
طيلةَ: درازي
طيلةَ حَياتِك: در طول زندگي ات
عاتَبَ: سرزنش كرد
عادَتْ تَبحَثُ: شروع به جست و جو كرد
عُلَب: قوطي ها «جمع عُلْبة»
عيدان: چوب ها «جمع عُود»
فارغة: خالي
فِتيان: جوانان «جمع فَتَي، مترادف شباب و شُبّان»
لَدَيها (لَدَي + ها) : نزد او، دارد «مترادف عِندَها»
مارّة: عابران
مِدْفَأة: بخاري
مَصانِع: كارخانه ها «جمع مَصنَع»
مُعاتِب: سرزنشگر
مُمَزَّق: پاره پاره
وَفَّي التَّبجيلَ: احترام كرد
وَقَي (يَقى،وِقايةً) : نگاه داشت
يَبِسَ (يَيبَسُ، يُبساً) : خشك شد «مترادف جَفَّ»
shirin71
11-08-2011, 01:40 PM
درس هشتم
اِبتِغاء: خواستن، جُستَناِبتَهَلَ: ناله كرد
اِتَّجَهَ (يَتَّجِهُ، اِتِّجاهاً) : رهسپار شد، قصد كرد
أحَسَّ (يُحِسُّ، إحساساً) : احساس كرد
اِدَّرَعَ (يَدَّرِعُ، اِدِّراعاً) : زره پوشيده « گرفته شده از دِرْع:زره»
اِدَّرَعَ تَعَباً: جامه اي از خستگي به تن كرد
إرهاق: ستم كردن، خسته كردن
أساءَ (يُسىءُ، إساءَةً) : بدي كرد
أسرَي (يُسرى، إسراء) : شبانه حركت داد
إطلاق: رها كردن
أطلَقَ السَّراح: آزاد كرد
أعراق: ريشه ها «جمع عِرْق»
أعطاف: پهلوها« جمع عَطْف»
ألقَي الكلام: سخنراني كرد
أنصاف: نيمه ها «جمع نِصْف»
أنصافُ آلِهة: نيمه خدا
أوفياء: باوفايان « جمع وَفـىّ»
تَباشير: اوّل هر چيز
تباشيرُ الصُّبح: سپيده صبح
تَضييق: تنگ گرفتن، سخت گرفتن
تقييد: در بند و زنجير كردن
تِلفاز: تلويزيون
ثَنَي (يَثنـى،ثَنْياً) : خم كرد
جالَ ( يجولُ، جَوَلاناً) : پَرسه زد
حَجْب: پوشاندن و حجاب
حُجْرة: اتاق «مترادف غُرفة»
حجرةُ المُداوَلَة: اتاق شور
داسَ (يدوس، دَوْساً) : پايمال كرد
دَلْو: سطل آب «جمع آن دِلاء»
دِيار: خانه ها «جمع دار»
رَصين: استوار محكم
رَقَبة: گردن « مترادف عُنُق»
زُمَلاء: همشاگردي ها، همكاران «جمع زَميل»
زِنزانة: سلول زندان
سَجّان: زندانبان
سَوافِر: بي حجاب ها « جمع سافرة»
سُفوح الجبال: دامنه هاي كوه ها
صائحاً: در حال فرياد زدن
صَواعِق: صاعقه ها
ضَغْط: فشار
طُرُق: راه ها «جمع طريق»
طُغاة: سركشان «جمع طاغى»
ظَلَمة: ظالمان
عاصِم: چنگ زننده و پناه برنده
عُقدة: گره
غُزاة: جنگجويان، اشغالگران «جمع غازى»
فَطور (فُطور) : صبحانه: (به ترتيب فَطور. غَواء، عَشاء)<صبحانه ،نهار، شام>
فَكَّ (يُفكُّ، فَكّاً) : باز كرد (مترادف فَتَحَ: متضادّ أغلَقَ)
قَطَعَ الطريقَ: راهزني كرد
قَمْطَرير: سخت و هولناك
كَفَّ (يكُفُّ، كَفّاً) : باز داشت ، منع كرد
كَفَّيْهِ [كَفَّيْنِ + هُ] : دو دست او
كُهوف: غارها « جمع كَهف»
لا مَ (يلوم، ملامةً) : سرزنش كرد « مترادف عاتَبَ»
مأوَي: پناهگاه
مُتقِن: استوار كننده
مَحكَمَة «المحكمةُ العَسكَريّةُ العُلْيا»: دادگاه «دادگاه عالي نظامي»
مُداوَلة: گفت و گو، تبادل افكار
مَسَحَ (يمسَح، مَسْحاً) : پاك كرد (مثلاً زمين را با پارچه اي تمييز كرد يا تخته سياه را پاك كرد.)
مُعتَدى: متجاوز
مَنايا: مرگ ها «جمع مَنِيّة»
مُواطِن: هم وطن
مُهْتَمّ: اهتمام ورزنده
نَشَراتُ الأخبار: پخش اخبار
وَثاق: تضمين كردن
وُرود: گل ها «جمع وَرْد»
وَغَي: جنگ
هَيجاء: جنگ «مترادف وَغَي، قِتال، حَرْب»
shirin71
11-08-2011, 01:40 PM
درس نهم
اِستَعاضَ (يستَعيضُ، اِستِعاضة) : عوض خواست، جايگزين
كردأصارَ (يُصيرُ، إصارةً) : گردانيد، قرارداد
أوقَدَ (يُوقِدُ، إيقاداً) : برافروخت
بَطِرَ (يبطَرُ، بَطَراً) : كفران نعمت كرد، نعمت خدا را در غير راه خدا صرف كرد و گمراه شد.
تَحَلَّي ( يَتَحَلَّي، تَحَلّى) : آراسته شد
تُوقَدُ: برافروخته مي شود
ثِقات: افراد مورد اعتماد «جمع ثِقة»
حِذْر: ترس، پرهيز
حُفّاظ: حاقطان
خَطيب: سخنران
دابّة: جنبنده، چارپا «جمع آن دَوابّ»
داء: بيماري«مترادف مَرَض»
رَعَي (يرعَي، رِعايةً) : نگاه داشت و حفظ كرد
رَوابـى: تپّه ها «جمع رابية»
سافيات: بادها «جمع سافية»
سَقيم: نادرست،[بيمار]
صَقْر: *****
صِلات: بخشش ها «جمع صِلة»
طابَ (يطيب، طِيباً) : خوب و دلپسند شد
عِبْء: بار «جمع آن أعباء»
عَثِىَ ( يعثَى، عُثُواً) : فساد برانگيخت
عُلوّ: بزرگي و بلندي مقام
كَأيِّن: چه بسيار « مترادف كَمْ»
لاُ شكْرَ علي الواجِب: خواهش مي كنم وظيفه ام بود.
مَطيّة: مركوب « حيواني كه بر آن سوار شوند براي مذكّر و مؤنّث مشترك است. جمع آن مَطايا»
مَقيل: خوابگاه نيمروزي، خواب نيمروزي
مَمات: مرگ «متضادّ حياة»
نَدَي: بخشش، [شبنم] جمع آن أنداء
نَفَرَ (ينفِر، نُفوراً) : كوچ كرد، متنفّر شد
نيران: آتش ها «جمع نار»
وُفود: هيأت هاي نمايندگي «جمع وَفْد»
shirin71
11-08-2011, 01:40 PM
درس دهم
اِستَعادَ (يَستَعيد، استعادةً) : بازگردانيدأمارات: نشانه ها
اُمّيّة: بي سوادي
أواصِر: پيوندها «جمع آصِرة»
تَباذُل: در حقّ يكديگر بخشش كردن
تَبجيل: بزرگداشت
تَخَلَّي (يَتَخَلَّي، تَخَلِّياً) : فراغت يافت، رها كرد،ترك نمود
تَدابُر: به هم پشت كردن
تَقاطُع: از هم بريدن، پيوند گستن
تَواصُل: به همديگر پيوستن
جيران: همسايگان «جمع جار»
خَضْراوات: سبزيجات
خَلَّي: رها كرد
خُمول: سستي و تنبلي
رَسَبَ (يَرسُب، رُسوباً) : مردود شد
رَضَعَ الرجالُ (يرضَعُ، رَضاعةً) : فرومايه شدند مردان
رَضَعَ اُمَّهُ (يرضَعُ، رَضْعاً) : شيرخورد از مادرش
سَبَقَ (يسبِقُ، سَبقاً) : پيشي گرفت
<شِرار> و <أشرار>: بدكاران «جمع شرّ»
صَلاحُ ذاتِ بَينِكُم: آشتي كردن شما با هم
طِباع: سرشت «جمع طَبْع»
غَرَّ (يغُرُّ، غُروراً) : فريب داد
قويمة: راست و درست، خوش قدّ و بالا
مأتَم: ماتم ، عزا
ناوَلَ (يناوِلُ، مُناوَلَة) : داد
نَظَرَ الإشفاق: نگاه از روي ترحّم
وَفَّي (يوَفِّى، تَوفيةً) : ادا كرد
وَلَّي (يوَلِّى، تَوليةً) : عهده دار كرد
هادِئ: آرام
هَمّ: غم
shirin71
11-08-2011, 01:41 PM
درس یازدهم
آثَرَ (يؤثِرُ، إيثاراً) : ترجيح و برتري داد
أذكياء: باهوشان «جمع ذَكّى»
اُسُود: شيران «جمع أسد»
أعذار: عُذرها
اِكتِساح: كنار زدن
أنعام: حيوانات «مانند شتر، گاو خر، گوسفند، بز، جمع نَعَم»
بَرَّرَ: توجيه كرد
بُطولة: قهرماني
بُلوغ: رسيدن، درست يافتن
تَعَلُّل: بهانه آوردن
تَفَوَّقَ: برتري يافت
تَلَذَّذَ: لذّت برد
تَوَلَّى ( يَتَوَلَّى، تَوَلّياً) : بر عهده گرفت
ثَقيل: سنگين «ضدّ خفيف»
جافّة: خشك
جَحيم: جهنّم
حَثَّ (يحُثُّ، حَثّاً) : برانگيخت
حَضَّ (يحُضُّ، حَضّاً) : برانگيخت
حَطَّ (يَحُطُّ، حَطّاً) : فرود آورد
حَظّ: شانس، بخت
حَليف: هم پيمان، همراه
خامِل: تنبل «مترادف كَسِل و مُتَكاسِل»
خَدَشَ (يخدِش، خَدْشاً) : خدشه دار كرد
خَلَقَ العُذر: بهانه تراشيد
دَعَّ (يَدُعُّ، دَعّاً) : به درشتي راند
دَعة: آرامش
رُقِىّ: بالا رفتن
شُجْعان: شجاع ها
صِدقُ الرغبة: تمايل راستين
صِفْرُ اليَد: تهي دست
طَغَي (يطغَي، طغياناً) : طغيان كرد، از حدّ معمول در گذشت
طُموح: دورنگري، بلند پروازي، چشم دوختن
ظُفْر: ناخن «جمع آن أظفار»
عاتِق: دوش، كتف
عَبيد: بردگان
عَدَلَ (يعدِل، عُدولاً) : عدول كرد، منصرف شد
عَلَي عاتِق: بر عهده ي
عَوَّضَ: عوض داد
فَشا (يفشو، فُشُوّاً) : رايج شد، شايع شد
فَشَل: ناكامي، شكست
قُوّاد: فرماندهان «جمع قائد»
قوّادُ الجُيوش: فرماندهان سپاه
كَدّ: تلاش
كفاءة: توانايي و استعداد
كَيد: نيرنگ
لا تَقومُ قائمتُها: بر پاي نمي ماند، استوار نمي ماند
لامحالة: بدون شك
مالَ (يميل، ميلاً) : متمايل شد
مُثابَرَة: استقامت و پابرجايي
مَرافِقُ الحياة: شؤونات زندگي
مُستَهجَن: زشت و ناپسند
مُعَبَّد: هموار شده، صاف شده
مَقْت: كينه
مَلاذ: پناهگاه «جمع آن مَلاوِذ»
مُمِلّ: ملال آور
مِن حُسنِ الحَظّ: خوشبختانه
نَحْر: قسمت بالاي سينه، پايين گردن «جمع آن نُحور»
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.