توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شهرام شاهرخ تاش
R A H A
09-26-2011, 07:39 PM
بالاتر از سکوت
از کرانه ی دور سحر گذشت
و چهره ی جوانی اش اندوه را پریشان کرد
بالاتر از سکوت
پرواز کرد
- با بال های شکفته روح -
و از گور همیشه ی دنیا گذشت
آنک!
هیاهوی عاشقانه ی طبل ها !
که موسیقی ِ بهار ِ شکسته ی جوانی ِ او را
خاموش فریاد می کنند
R A H A
09-26-2011, 07:39 PM
تاج عشق
با باد ها بهار را بیدار می کنی
و در عمق دره ها فریاد بی توقف موجی
کلام مقدسی
به هیأت راز
و زمین
به نام تو آغاز می شود
در پشت میله های جهان
ایستاده ای
آه
تاج عشق !
ای حقیقت عریان !
آواز منتشر !
آزادی !
R A H A
09-26-2011, 07:41 PM
زیستن
بر این پهنه ی بی اعتبار
گندابی شدن
از گند دیگران
تمام تجربه این است
آغازی دیگر
جز تقلایی در ظلمت نیست
که گستره ی دیرین خاک
تو را
به انکار برخاسته است
و ادامه
مسیر فصول کهکشانی ِ دل را
باور نمی کند
گندابی شدن
در استحاله ی بامداد و گل هیهات!
تمام تجربه این است
R A H A
09-26-2011, 07:42 PM
دیدار
مجلات قدیمی
آوار کهنه ی ایام
مجلات قدیمی
پریشانی عصر هیاهوی شکسته ی ما
مجلات قدیمی
شب میخانه های شهر
گپ و لبخند و
تنهایی
مجلات قدیمی
رهگذری در بادهای تیره ی مأنوس
مجلات قدیمی
عشق
که آرام
در کوچه
می خرامد
R A H A
09-26-2011, 07:42 PM
جنون راز
صدای خزان می آید
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه تو رویید
از شکست عشق مگو هیچ !
در رگبارهای این شب خاکی
ما به نام عشق و سپیده
از کشاکش تیره ی تمامی ِ فصل های بی اعتبار گذشتیم
از شکست عشق مگو هیچ 1
خلوص پنجره
هنوز
از آشوب پر التهاب جوانی لبریز است
و مسیر های گم شده
ماه را
در گفتار گیج گیسوان تو
می یابد
از شکست عشق مگو هیچ!
بگذار بیاید و
فریادی شود
صدای خزان
صدای آن حریق بلند
که در برگ ریزان ِ نگاه ِ تو رویید
ما اعتبار سرشار شکفتن
اعتبار جنون ِ رازهای فصولیم
شکست عشق
گلی ِ
بر سینه ی فضایی یاری است
از شکست عشق
مگو
هیچ !
R A H A
09-26-2011, 07:42 PM
شکفته از دریا
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
رویشی
از
شعله های عطر گمشده ی عشق
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
تقیوم های بهاری
با لبخند سرخ تو ورق می خورد
شکفته تر از دریاست
در نسیمی
که ماه را
به زمزمه می آرد
آه
ای عطر گمشده !
برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز
با حریق
بیامیز
R A H A
09-26-2011, 07:42 PM
فرزانگی
همه ویرانگی برجاست
به هر جای جهان که بنگری گویا و یا خاموش
همه ویرانگی برجاست
" بر بساطی که بساطی نیست "
گفت نیما :
-" خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن "
" خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته است "
همه ویرانگی برجاست
همه فرزانگی
ای وای !
دلم دیوانه ای خرد و خراب و مست و مدهوش است
جنتونم عقل و
عقلم جز جنونی نیست
آری !
گفت نیما :
-" خانه ام ابری ست "
همه ویرانگی برجاست
دلم خالی ست
دلم یک جنگل خالی ست
-" آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی ؟ "
آی !
گفت نیما :
- " ابر بارانش گرفته ست "
دلم خالی ست
دلم یک جنگل مرموز بس خالی ست امشب بسکه دیوانه است
جنونم عقل و
عقلم جز جنونی نیست
عاشقم
ای وای !
- " بر بساطی که بساطی نیست "
R A H A
09-26-2011, 07:43 PM
معماری شبیخون
باید در خانه شکست
معماری ِ باران درهم پاییزی
برگ های شبیخون عمر را
به دوردست های گمشده می برد
به همین جا که تو
در پشت پنجره
ایستاده ای
سکوت آینه درمانی نیست
دردی لنگر انداخته در بندرگاه های گریخته است
فراموشی عطر ها
عشق
زخم حریقی که خفه ات کرده است
در پشت پنجره
بی نعش روزنی
حتی
R A H A
09-26-2011, 07:44 PM
ادامه ی بی انتهای بن بست
رگبار استخوانی ِ تابستان
چنگال بی امان زمین
شب ورم کرده ی تنهایی
فصل بی پناه سیاره
شهر
در ازدحام عظیم تنفس خود
گام می زند
در بزرگ راه های جمجمه
در رگ های بی تکلم ما
و همه ی راه ها ادامه ی بی انتهای بن بست است
فریاد پر تضرع رگبار
دیگر
نور کثیف نئون ها را
در دهان چرب روزنامه و خاکستر
روشن نمی کند
هوا
هوای خمیدن
زمان ،
زمان پژمردن هزاران چشم
در اعماق کهکشان ِ چروکیده ی جوانی و عمر است
شهر
در تنفس خود مرده است
در قفس شبان شکفته ی دوران
در انهدام چهره ی مروارید و چک
شهر
در ازدحام ِ وسیغ مرده ی خود
مرده است
رگبار بی بهانه ی تابستان
دیگر
ترنم شسته ی دلتنگی ِ خیابان نیست
جیغ ترمز های حافظه
غژاغژ جراثقال ها
و رنج گسترده ی تفکر ساعت ها
در قلب ِ خاموش ِ شعله های سترک زمین است
R A H A
09-27-2011, 01:51 AM
با رقصان ترین عشق جهان
سحرگاه سنگ
یله در باد
و عطر خیابان های جنگلی مرثیه و
عشق
دخمه های دیرین خاک
تنفس جاری رودهای انسانی
در قرن بی توقف پولاد و کهکشان
عروج سیاره های ذهن به ماوراء
توفان های پنهان زمین
و سرشت سفینه های بی هنگام
با تشویش های فضایی
برخیز!
که بر می خیزد
رقصان ترین عشق جهان
هنگامی که تو می آیی
و پای در رودخانه های عمر می گذاری
در ارمغان ساحت چیزها
ایستاده ای !
در سحرگاه سنگ
دخمه های زمین
و عروج سیاره های انسانی را
از خیابان های پر فریاد ماشین
به رقصان ترین عشق جهان
می آری
R A H A
09-27-2011, 01:52 AM
گستره ی بی انتها
چه نابم می کند سرودن
چشمه ای زلال و
اقیانوسی
که تاج زمین را بر سر دارد
و مروارید ها
گرانبهاتر از آنند که قیمتی یابند
می آیی
از همه جای این گستره ی بی انتها
و ماه را
در آبگیر های ساده
آرام
می دهی
جزیره ای شکفته
از عطر سپیده دم برگ ها و شبنم هاست
که سراب هذیان کویر را
خاموش می کند
مرموزتر از آنی
که محراب شوریده ی قامتت را
آینه ای سازم
می آیی
به لطفات انگشت های نسیم
ناب
- درست مثل خودت !
و دیگر عشق -
حتی
وقتی
که ویرانی ِ خشونت احاطه ی طوفان را
به اعماق
پرتاب
می کنی
R A H A
09-27-2011, 01:53 AM
اشیا به هیات کابوس درآمده اند
درسرشاری سنگین مه
به صورت رود
و به صورت همه ی نغمات
شب استواراست
بیکرانه
درمنفذ تمام عقربه ها
باموسیقی آب ها و باد ها .
جهان کابوسی است
بانیمه شب های راز
با آن ترانه که فراتراز زمان رهسپر است
R A H A
09-27-2011, 01:53 AM
بالاتر از سکوت
از کرانه ی دور سحر گذشت
و چهره ی جوانی اش اندوه را پریشان کرد
بالاتر از سکوت
پرواز کرد
- با بال های شکفته روح -
و از گور همیشه ی دنیا گذشت
آنک!
هیاهوی عاشقانه ی طبل ها !
که موسیقی ِ بهار ِ شکسته ی جوانی ِ او را
خاموش فریاد می کنند
R A H A
09-27-2011, 01:54 AM
ظلمت سوخته
جهان
به هیأت ظلمت بود
و آفتابی که دشت ها و خیابان ها را
بی قواره می پیمود
فصل ها و ستاره ها
کشت زارها و کارخانه ها
و ادارات و جنگل ها و مردمی که شکل همیشه ی دنیا بودند
گفتم :
- آه
و شعله ای جهان را به آتش کشید
و جهان
هنوز
به هیأت ظلمت بود
اما
سوخته
آنگاه
زیستن را
دیگرگونه
بر خاک ایستادم
در انبوهی ِ ظلمتی سوخته
که جنونم را
خیره
به تماشا ایستاده بود
R A H A
09-27-2011, 01:54 AM
در مرداب نام ها و صدا ها
در لحظه های ابری ِ سیگار و چای
بهار
شهید منتظری است
که در مرداب نام ها و صدا ها
دریغ دور شکوفه را
در قلب میز ها و نامه ها
آتش می زند
آه
ای خموشی ِ بی انتها
در این فصل روییده از پله های برفی مرگ
باید
به خاطر
بسپارم
ترانه ی ویران جهانی را که در پلک هر ستاره مرا سوخت
که این بهار
طغیان ساده ی آب را
در رودهای سحرگاه
از یاد
برده است .
آه
ای خموشی ِ بی انتها
شب همیشه ی دنیا .
می ایستم
در مدار خسته ی تقویم های گم
و کودکان پیرگاهی
از دور
مرا
در مرداب نام ها و صداها
آه می کشند
آه
ای شهید منتظر !
ای من دوباره !
ای همیشه ویران !
در این خموشی ِ بی انتها
در شب همیشه ی دنیا
با زورق کدام ستاره
از مرداب مِه
گذر
خواهی کرد ؟
R A H A
09-27-2011, 01:55 AM
خالی ِ بی پایان
آه !
زیبای سوگوار !
عشق !
بر پهنه ی تیره و بی بهار دل
روشنای نگاهت
- گویی - خاموش
گشته است .
افسرده گلواژه ی نامت
در فصل های کتاب کهنه ی محراب
زیبای سوگوار !
بر کرانه ی شکسته ی قلبم
جلوه ای کن
تا خورشید و ماه
در طلوعی ساحرانه ببالند
نیستی
آه
من و این خالی ِ بی پایان
R A H A
09-27-2011, 01:55 AM
شکفته از دریا
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
- رویشی
از
شعله های عطر گمشده ی عشق -
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
تقویم های بهاری
با لبخند سرخ تو ورق می خورد
شکفته تر از دریاست
در نسیمی
که ماه را
به زمزمه می آرد
آه
ای عطر گمشده !
برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز
با حریق
بیامیز
R A H A
09-27-2011, 01:55 AM
یار طرفه ی فصل ها
بعد از ظهر در هم ریخته ی جمعه
موسیقی یی به لطافت عشق
و فصلی که بی تو می گذرد
تنها
زیبای گمشده در ازدحام ها !
همهمه ها
جنجال ها
بر بلندای این شیون سرای گنگ
پژواکی به زیبایی خود باش !
در بعد از ظهر این جمعه ی بی تو
و جهان پر آشوبی که عقربه های عمر
شتابان
در گذر است
آرامشی باش
در ناهنجاری خونین ِ لئامت این قرن
و هنجاری در آشفتگی ِ این زمانه ی مخدوش
ای یار طرفه ی فصل های بی تو !
زیبای تنهای دل !
معنای روان جهان باش
گلی
در این برهوت پر تلاطم جاری
و تازه تر شعری بر لبان ماهی و
دریا
R A H A
09-27-2011, 01:55 AM
بامداد بی زخم
دستی به آغوش غروب دنیا می اندازی
شکوفه ای
گلی می شود و
شب
از بام ها و خیابان های شهر می گذرد
جهان
سودای حیات است و
عشق
که در بوسه ی زمین و دریا
متولد می شود
دالانی که لبخند می زند
در ضربه های جنگلی که درمنقار پرنده ای پرواز می کند
با درختان نیایش گر بی تفنگش
و صلحی که اندیشه نمی خواهد
هستی چه آرام است
بی فشار پنجه ای بر گلو
با بوسه ای بر لبان عشق
که آغوش دنیا
- در گرمای پوست و خون -
زمزمه ای
به ناتمامی ِ خود دارد
زندگی را می نوازی
- فاستو !
با بال های گشوده ای که خود شاخه ی سبزی است
در بامدادی بی زخم
R A H A
09-27-2011, 01:58 AM
غریق خاکستر
عطر سیاه گلی !
فریاد پیچیده ی جنگل ها !
حیات رفیع شهر های گسترده تا افق !
باد نجوایی با تو دارد
آب سرودی
و درخت ها و ماشین های سوخته
صخره های فریاد تو را
به استواری زمزمه می کنند
عطر سیاه گلی !
نجوای خرچنگ ها
R A H A
09-27-2011, 01:58 AM
در رگ های تطاول
نه جای ماندن است و
نه راه رفتن
خزان ِ بی مهابا
پهنای سوخته ی هزار رنگ بی جرعه است
با عطشی آماسیده
و پیشه وران جغرافیای نزدیک برف
هر واژه قاره ای است
به وسعت رگ های جمعه ی انسان
در این سیاره ی پر تطاول خالی
استنشاق سکوتی که در آن سوی دره ها آرمیده است
کیلاد گسسته ی نت ها و
مرثیه
آی !
بسته است
در .
R A H A
09-27-2011, 01:59 AM
غوغای زمین
جنون شکفتن ساعت ها
پنجره های لهیده ی صبح را
بر قامت سرگردان دنیا باز می کند
و طنین سفرنامه های انسان غارنشین
از بادهای رهگذر
و نجوای گلبرگ ها
به گوش
می رسد
جهان فقط کلمه ای است
هستی یافته از الفبای نام تو
- آزادی !
در ناهنجاری فریادی و سکوتی
که تو را به غوغای متورم زمین پیوند می زند
چه اوج هایی از خاکستر عشق های همیشه
چه آرامشی در نوحه های سیاه مرگ
و درخت ها
هنوز
در نجوای باد ها و ساعت ها
ایستاده اند
R A H A
09-27-2011, 01:59 AM
نیازی در خون
همهمه ی زخم
آی !
جامه ی خون آلودم را بدرید
ماه بالای قله هاست
و شب خونین
در صخره های باد
آی !
جامه ی خون آلودم را ببرید
همهمه ی زخم
R A H A
09-27-2011, 01:59 AM
در قلب هزار پاره ی خاک
در روزنامه نام تو را دیدم
و چهره ات را در پوستری که از حوالی ماه می آمد
با نیلی خروشانت
که بر کاغذی سفید حک شده بود
همه جا خبر از توست
در کنار جویباری لجن آلود
و هتلی آرمیده در کرانه ی اقیانوس و صخره ها و بیفتک ها
کودکانت یکدیگر را نمی شناسند
- می گویند دنیا کوچک شده است -
اگر چند نامت را بر کتیبه ی دل دارند
و در هیاهوی امواج ماهواره ها
سرگردان
در قلب هزار پاره ی تو
زیست می کنند
همه چیز در حال دگرگونی است
- این عظیم ترین خبرهاست -
گندم زار ها و
سیاست
اما
عصاره ی نام تو یک حرف است
- نان
تو را
خمیده
در پشت درختی پنهان دیدم
که گرسنه
از کوچه های دربدری می گذری
صدایت کردم !
- زمین !
و عشق
افسانه ای بر باد بود
در جنگلی بی فصل
که با لبخندی می زیست
و با اشکی
در وداعی سرد
بر شاخه آتش می گرفت
و این آخرین خبرهاست
R A H A
09-27-2011, 01:59 AM
تریای تنهایی
گلدان هایی ظریف
با گل هایی که حرفی با تو ندارند
فنجانی قهوه
آمیخته با هزار نقش
از اعصاب خاکستری ِ گیتار و آتش
صندلی های خالی
میز های انتظار
نگاهی به خیابان پیچیده به هیچ های متصل
آفتاب پوسیده ی پاییزی
و ضمیر بادی که تو را با برگ های زمین می برد
سیگاری روشن می کنی
سفارش فنجانی قهوه ی دیگر
R A H A
09-27-2011, 02:00 AM
در تابوت
واژه ای نیست !
نه پروانه ای
نه گلی
فصل های خون آلود در گذرند
در تابوت
قلب های متلاشی
خیابان های خفه
دست های پلاسیده
لحظه های افسرده در گذرند
در تابوت
چشم های بی چشم انداز
کدام میدان ؟
کدام رنگ ؟
بادهای مرده در گذرند
در تابوت
کسی می آید ؟
کسی می رود ؟
جهان به هیأت نابودی است
ابر غبارها در گذرند
در تابوت
هواپیماها و راکت ها
رادیو ها
سرود ویرانی می خوانند
نه !
سمفونی بی روح مرگ را
پایانی نیست
شعر های بی واژه در گذرند
در تابوت
در تابوت
کفنی و روزنه ای بی رمق
آه
مرزهای آینده در گذرند
در تابوت
R A H A
09-27-2011, 02:00 AM
سوزش پُر تاول
لحظه ای به اعماق زمان
شکفته
چون روحی آزاد
دالان های بی پایان
گسترده در اعماق زمان
و هر چیز شعله ی تندیسی باستانی از سنگ است
با پیکانی که بر قلب هر شکوفه نشسته است
می آییم و
می رویم
با چشمانی که سوزشی پر تاول را
یک باره
حس می کند
و فواره ها
همه تارتر
از سرنگون می شوند
فضایی نیست
فقط عادتی است که استنشاق می کنیم
و دروازه های هستی
هنوز
باز است
منفجر شده
چون کره ای مسکونی
تندیس باستانی ِ فصل ها
عظیم
چون رویش مدفون آفتاب و خاک
نقشه ی هویش را می گسترند
و جهان
چیزی جز یک تکرر خالی نیست
تاری گسترده
سوزش تاول ها
با کبوترانی که انگار اصلا نبوده اند
و فقط بر فراز این کبود یخ زده
خشکیده اند
سرنگون
چون هواپیمایی که دیگر سرنگون خواهد شد
در گذر
گذر آسمان و زمین
زمانه همیشه شکل مخدوشی را
چون لهیب آتش
بر همه ی درها و دیوار ها کوفته است
در فضایی که آتش می زند
شوره زار و کویر
به هیأت شهر در آمده اند
معماری مسموم
کره ای که دیگر مسکونی نیست
در تندیس مدفون آفتاب و خاک
لحظه ای به اعماق زمان
شکفته
چون روحی آزاد
R A H A
09-27-2011, 02:00 AM
زخم برهنه ی ساعت ها
زمان به هیأت پاییز
تاول شهر
سوز نقاشی ِ بادها
بزرگ راه های آینه
مجروح زخم برهنه ی ساعت هاست
ژرف تر از ظلماتی که می وزد
در شب های بیکرانه ی چشم ها و
شعله ها .
می خوانمت
از فراز برج های غنوده
ماه
با سفینه ای
پایین می آید و
گام می زند
به هیأت پاییز
در تاول زمان
R A H A
09-27-2011, 02:00 AM
بالاتر از سکوت
از کرانه ی دور سحر گذشت
و چهره ی جوانی اش اندوه را پریشان کرد
بالاتر از سکوت
پرواز کرد
- با بال های شکفته روح -
و از گور همیشه ی دنیا گذشت
آنک!
هیاهوی عاشقانه ی طبل ها !
که موسیقی ِ بهار ِ شکسته ی جوانی ِ او را
خاموش فریاد می کنند
R A H A
09-27-2011, 02:01 AM
کوچه ها را فراموش کن
کوچه ها را فراموش کن
در دالان های پاییزی ِ " قصر "
که هنگامه ی عشق
در غبار خیابان
گم شد
و ستاره های جوانی
بر کهکشانی از پریشانی ریختند
تمام قامت ما
آهی و حسرتی است
به هیأت درخت خشکیده ی عمر
که در باغچه ی آوار سال ها
خمیده ایستاده است
کوچه ها و
دالان ها
عشق ها و
گردبادها ...
دیگر کدام در ؟
دیگر کدام راه ؟
بر پله های این رنگین کمان آشفته بنشین
دست بر پیشانی ِ ایام بگذار
که هر سلول نامت را
بر شقیقه ی تنهایی حک می کنند
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.