PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دیوان اشعارانوری



صفحه ها : [1] 2

R A H A
09-23-2011, 03:16 AM
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را

چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را


ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم

وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را


کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید

غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را


لبت چون چشمه‌ی نوش است و ما اندر هوس مانده

که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را


به آب چشمه‌ی حیوان حیاتی انوری را ده

که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را

R A H A
09-23-2011, 03:17 AM
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا

ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا


زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون

جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا


رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا


آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر

تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا


هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن

آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا


جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی

هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا

R A H A
09-23-2011, 03:17 AM
ای کرده خجل بتان چین را

بازار شکسته حور عین را


بنشانده پیاده ماه گردون

برخاسته فتنه‌ی زمین را


مگذار مرا به ناز اگر چند

خوب آید ناز نازنین را


منمای همه جفا گه مهر

چیزی بگذار روز کین را


دلداران بیش از این ندارند

با درد قرین چو من قرین را


هم یاد کنند گه گه آخر

خدمتگاران اولین را


ای گم شده مه ز عکس رویت

در کوی تو لعبتان چین را


این از تو مرا بدیع ننمود

من روز همی شمردم این را


سیری نکند مرا ز جورت

چونان که ز جود مجد دین را

R A H A
09-23-2011, 03:17 AM
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا


از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا


گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

خود بی‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا


عمری کمان صبر همی داشتم به زه

آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا


باری به عمرها خبری یابمی ز تو

چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا


در خون من مشو که نیاری به دست باز

گر جویی از زمانه به خون جگر مرا

R A H A
09-23-2011, 03:18 AM
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا


سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی

چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا


ساقی عشق بتم در جام امید وصال

می گران دادست کارد آن سبکساری مرا


زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او

می‌بباید بردن او مستی به هشیاری مرا


زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی

کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا


این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی

برد باید علت لنگی و رهواری مرا

R A H A
09-23-2011, 03:18 AM
گر باز دگرباره ببینم مگر اورا

دارم ز سر شادی بر فرق سر او را


با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید

تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را


سوگند خورم من به خدا و به سر او

کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را


چندان که رسانید بلاها به سر من

یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را


هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه

رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را

R A H A
09-23-2011, 03:18 AM
از دور بدیدم آن پری را

آن رشک بتان آزری را


در مغرب زلف عرض داده

صد قافله ماه و مشتری را


بر گوشه‌ی عارض چو کافور

برهم زده زلف عنبری را


جزعش به کرشمه درنوشته

صد تخته‌ی تازه کافری را


لعلش به ستیزه در نموده

صد معجزه‌ی پیمبری را


تیر مژه بر کمان ابرو

برکرده عتاب و داوری را


بر دامن هجر و وصل بسته

بدبختی و نیک‌اختری را


ترسان ترسان به طنز گفتم

آن مایه‌ی حسن و دلبری را


کز بهر خدای را کرایی؟

گفتا به خدا که انوری را

R A H A
09-23-2011, 03:19 AM
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما


در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما


بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

فریاد و نالهای دل زار زار ما


دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند

با ما به یادگاری از آن روزگار ما


بودیم بر کنار ز تیمار روزگار

تا داشت روزگار ترا در کنار ما


آن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌ای

امروز نیست جز غم تو غمگسار ما


آری به اختیار دل انوری نبود

دست قضا ببست در اختیار ما

R A H A
09-23-2011, 03:20 AM
ای غارت عشق تو جهانها

بر باد غم تو خان و مانها


شد بر سر کوی لاف عشقت

سرها همه در سر زبانها


در پیش جنیبت جمالت

از جسم پیاده گشته جانها


در کوکبه‌ی رخ چو ماهت

صد نعل فکنده آسمانها


نظارگیان روی خوبت

چون در نگرند از کرانها


در روی تو روی خویش بینند

زینجاست تفاوت نشانها


گویم که ز عشوهای عشقت

هستیم ز عمر بر زبانها


گویی که ترا از آن زیان بود

الحق هستی تو خود از آنها


تا کی گویی چو انوری مرغ

دیگر نپرد از آشیانها


داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست

دندانست بتا در این دهانها

R A H A
09-23-2011, 03:28 AM
ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب


بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد

بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب


خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور

زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب


دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو

در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب


در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت

جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب


گه دست عشق جامه‌ی صبرم کند قبا

گه آب چشم خانه‌ی رازم کند خراب


چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند

چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب


هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو

بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب


ای روز و شب چو دهر در آزار انوری

ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب

R A H A
09-23-2011, 03:28 AM
خه‌خه به نام ایزد آن روی کیست یارب

آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب


در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب

بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب


مسرور عیش او را این عیش عادتی غم

بیمار هجر او را این مرگ صورتی تب


نقشی نگاشت خطش از مشک سوده بر گل

دامن فکند زلفش بر روز روشن از شب


دامیست چین زلفش عقل اندرو معلق

جزعیست چشم شوخش سحر اندرو مرکب


گه مشک می‌فشاند بر مه ز گرد موکب

گه ماه می‌نگارد در ره ز نعل مرکب


در پیش نور رویش گردون به دست حسرت

بربست روی خود را بشکست نیش عقرب


بردارد ار بخواهد زلف و رخش به یک ره

ترتیب کفر وایمان آیین کیش و مذهب


در من یزید وصلش جانی جوی نیرزد

ای انوری چه لافی چندین ز قلب و قالب

R A H A
09-23-2011, 03:28 AM
خه از کجات پرسم چونست روزگارت

ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت


در آرزوی رویت دور از سعادت تو

پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت


ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت

بیگانگی گرفتی از یار دوستدارت


ای جان و روشنایی به زین همی بباید

تو برکناری از ما، ما در میان کارت


با مات در نگیرد ماییم و نیم جانی

یا مرگ جان گزینم یا وصل خوشگوارت


گر بخت دست گیرد ور عمر پای دارد

یکبار دیگر ای جان گیریم در کنارت

R A H A
09-23-2011, 03:29 AM
در همه عالم وفاداری کجاست

غم به خروارست غمخواری کجاست


درد دل چندان که گنجد در ضمیر

حاصلست از عشق دلداری کجاست


گر به گیتی نیست دلداری مرا

ممکن است از بخت دل‌باری کجاست


اندرین ایام در باغ وفا

گر نمی‌روید گلی خاری کجاست


جان فدای یار کردن هست سهل

کاشکی یار بسی یاری کجاست


در جهان عاشقی بینم همی

یک جهان بی‌کار با کاری کجاست

R A H A
09-23-2011, 03:29 AM
غم عشق تو از غمها نجاتست

مرا خاک درت آب حیاتست


نمی‌جویم نجات از بند عشقت

چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست


مرا گویند راه عشق مسپر

من و سودای عشق این ترهاتست


ز لعب دو رخت بر نطع خوبی

مه اندر چارخانه شاه ماتست


دل و دین می‌بری و عهد و قولت

چو حال و کار دنیا بی‌ثباتست


عنایت بر سر هجرم به آیین

هم از جور قدیم و حادثاتست


چنان ترسد دل از هجر تو گویی

شب هجران تو روز وفاتست


به جان و دل ز دیوان جمالت

امیر عشق را بر من براتست


براتی گر شود راجع چه باشد

نه خط مجد دین شمس الکفاتست

R A H A
09-23-2011, 03:29 AM
تا دل مسکین من در کار تست

آرزوی جان من دیدار تست


جان و دل در کار تو کردم فدا

کار من این بود دیگر کار تست


با تو نتوان کرد دست اندر کمر

هرچه خواهی کن که دولت یار تست


دل ترا دادم وگر جان بایدت

هم فدای لعل شکربار تست


شایدم گر جان و دل از دست رفت

ایمنم اندی که در زنهار تست

R A H A
09-23-2011, 03:30 AM
جرم رهی دوستی روی تست

آفت سودای دلش موی تست


دل نفس از عشق تو تنها نزد

در همه دلها هوس روی تست


ناوک غمزه مزن او را که او

کشته‌ی هر غم‌زده‌ی خوی تست


هست بسی یوسف یعقوب رنگ

پیرهنی را که درو بوی تست


از در خود عاشق خود را مران

رحم کن انگار سگ کوی تست

R A H A
09-23-2011, 03:30 AM
دل در آن یار دلاویز آویخت

فتنه اینست که آن یار انگیخت


دل و دین و می و عهد و قوت

رخت بر سر به یکی پای گریخت


دل من باز نمی‌یابد صبر

همه آفاق به غربال تو بیخت


ور نمی‌یابد آن سلسله موی

کار جانم به یکی موی آویخت


دل به سوی دل برفتم بر درش

چشمم از اشک بسی چشم آویخت


یار گلرخ چو مرا بار ندارد

گل عمرم همه از پای بریخت

R A H A
09-23-2011, 03:31 AM
ای به دیده‌ی دریغ خاک درت

همه سوگند من به جان و سرت


گوش را منتست بر همه تن

از پی آن حدیث چون شکرت


اشک چون سیم و رخ چو زر کردم

از برای نثار رهگذرت


مایه‌ی کیمیاست خاک درت

کی درآید به چشم سیم و زرت


دل بی‌رحم تو رحیم شود

گر ز حال دلم شود خبرت

R A H A
09-23-2011, 03:31 AM
رخت مه را رخ و فرزین نهادست

لبت بیجاده را صد ضربه دادست


چو رویت کی بود آن مه که هر مه

سه روز از مرکب خوبی پیادست


کجا دیدست بیجاده چنان خال

که فرزین بند نعلت را پیادست


ز مادر تا تو زادی کس ندیدست

که یک مادر مه و خورشید زادست


از این سنگین دلی با انوری بس

که بی‌تو سنگها بر دل نهادست

R A H A
09-24-2011, 01:48 AM
گلبن عشق تو بی‌خار آمدست

هر گلی را صد خریدار آمدست


عالمی را از جفای عشق تو

پای و پیشانی به دیوار آمدست


حسن را تا کرده‌ای بازار تیز

فتنه از خانه به بازار آمدست


باز کاری درگرفتستی مگر

نو گرفتی تازه در کار آمدست


تا ترا جان جهان خواند انوری

در جهان شوری پدیدار آمدست

R A H A
09-24-2011, 01:50 AM
پایم از عشق تو در سنگ آمدست

عقل را با تو قبا تنگ آمدست


نام من هرگز نیاری بر زبان

آری از نامم ترا ننگ آمدست


هرچه دانی از جفا با من بکن

کت زبونی نیک در چنگ آمدست


هرکسی آمد به استقبال من

اندهانت چند فرسنگ آمدست


انوری پایت ز راهی بازکش

کاندران هر مرکبی لنگ آمدست

R A H A
09-24-2011, 01:51 AM
کارم ز غمت به جان رسیدست

فریاد بر آسمان رسیدست


نتوان گله‌ی تو کرد اگرچه

از دل به سر زبان رسیدست


در عشق تو بر امید سودی

صد بار مرا زیان رسیدست


هرجا که رسم برابر من

اندوه تو در میان رسیدست


این آب ز فرق برگذشته است

وین کارد بر استخوان رسیدست

R A H A
09-24-2011, 01:52 AM
حسن را از وفا چه آزارست

که همه ساله با جفا یارست


خود وفا را وجود نیست پدید

وین که در عادتست گفتارست


از برون جهان وفا هم نیست

کاثرش ز اندرون پدیدارست


چه وفا این چه ژاژ می‌گویم

که ازو حسن را چه آزارست


تا مصاف وفا شکسته شدست

علم عافیت نگونسارست


عشق را عافیت به کار نشد

لاجرم کار عاشقان زارست


دست در کار عافیت نشود

هر کجا عشق بر سر کارست


عشق در خواب و عاشقان در خون

دایه بی‌شیر و طفل بیمارست


آرزو می‌پزیم چتوان کرد

سود ناکرده سخت بسیارست


اینکه امروز بر سر گنجی

پای فردات بر دم مارست


انوری از سر جهان برخیز

که نه معشوقه‌ی وفادارست

R A H A
09-24-2011, 01:52 AM
معشوقه به رنگ روزگارست

با گردش روزگار یارست


برگشت چو روزگار و آن نیز

نوعی ز جفای روزگارست


بس بوالعجب و بهانه‌جویست

بس کینه‌کش و ستیزه‌کارست


این محتشمیست با بزرگی

گر محتشم و بزرگوارست


بوسی ندهد مگر به جانی

آری همه خمر با خمارست


در باغ زمانه هیچ گل نیست

وان نیز که هست جفت خارست


ای دل منه از میان برون پای

هر چند که یار بر کنارست


امید مبر کز آنچه مردم

نومیدترست امیدوارست


هر چند شمار کار فردا

کاریست که آن نه در شمارست


بتوان دانست هر شب از عمر

آبستن صد هزار کارست

R A H A
09-24-2011, 01:52 AM
ز عشق تو نهانم آشکارست

ز وصل تو نصیبم انتظارست


ز باغ وصل تو گل کی توان چید

که آنجا گفتگوی از بهر خارست


ولی در پای تو گشتم بدان بوی

که عهدت همچو عشقم پایدارست


دلم رفت و ز تو کاری نیامد

مرا با این فضولی خود چه کارست


چو گویم بوسه‌ای گویی که فردا

کرا فردای گیتی در شمارست


به بند روزگارم چند بندی

سخن خود بیشتر در روزگارست


به عهدم دست می‌گیری ولیکن

که می‌گوید که پایت استوارست


ترا با انوری زین گونه دستان

نه یکبار و دوبارست و سه بارست

R A H A
09-24-2011, 01:53 AM
ای یار مرا غم تو یارست

عشق تو ز عالم اختیارست


با عشق تو غم همی گسارم

عشق تو غمست و غمگسارست


جان و جگرم بسوخت هجران

خود عادت دل نه زین شمارست


جان سوختن و جگر خلیدن

هجران ترا کمینه کارست


در هجر ز درد بی‌قرارم

کان درد هنوز برقرارست


ای راحت جان من فرج ده

زان درد که نامش انتظارست


در تاب شدی که گفتم از تو

جز درد مرا چه یادگارست

R A H A
09-24-2011, 01:53 AM
یارب چه بلا که عشق یارست

زو عقل به درد و جان فکارست


دل برد و جمال کرد پنهان

فریاد که ظلم آشکارست


گر جان منست ازو به جانم

من هیچ ندانم این چکارست


ناید بر من خیال او هیچ

وین هم ز خلاف روزگارست


کارم چو نگار نیست با او

زان بر رخ من ز خون نگارست


زو هیچ شمار برنگیرم

زیرا که جفاش بی‌شمارست

R A H A
09-24-2011, 01:53 AM
هر *** در زلف تو از مشک دالی دیگرست

هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست


ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک

در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست


هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم

عقل دوراندیش گوید آن مثالی دیگرست


هرکسی زان چشم و زلف اندر گمانی دیگرند

وان گمانها نیز از هریک محالی دیگرست


گرچه در عین کمالست از نکویی گوییا

از ورای آن کمال او کمالی دیگرست


من به حالی دیگرم از عشق او هر لحظه‌ای

زانکه او در حسن هر ساعت به حالی دیگرست

R A H A
09-24-2011, 01:54 AM
امید وصل تو کاری درازست

امید الحق نشیبی بی‌فرازست


طمع را بر تو دندان گرچه کندست

تمنا را زبان باری درازست


ره بیرون شد از عشقت ندانم

در هر دو جهان گویی فرازست


به غارت برد غمزه‌ت یک جهان جان

لبت را گو که آخر ترکتازست


در این ماتم‌سرا یعنی زمانه

بسا عید و عروسی کز تو بازست


نگویی کاین چنین عید و عروسی

طرب در روزه عشرت در نمازست


حدیث عافیت یکبارگی خود

چنان پوشیده شد گویی که آزست


نیاز ای انوری بس عرضه کردن

که معشوق از دو گیتی بی‌نیازست

R A H A
09-24-2011, 01:57 AM
مهرت به دل و به جان دریغست

عشق تو به این و آن دریغست


وصل تو بدان جهان توان یافت

کان ملک بدین جهان دریغست


کس را کمر وفا مفرمای

کان طرف بهر میان دریغست


با کس به مگوی نام تو چیست

کان نام به هر زبان دریغست


قدر چو تویی زمین چه داند

کان قدر به آسمان دریغست


در کوی وفای تو به انصاف

یک دل به هزار جان دریغست

R A H A
09-24-2011, 01:57 AM
ای برادر عشق سودایی خوشست

دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست


در بیابان رهروان عشق را

زاب چشم خویش دریایی خوشست


غمگنان را هر زمان در کنج عشق

یاد نام دوست صحرایی خوشست


با خیال روی معشوق ای عجب

جام زهرآلود حلوایی خوشست


عمرها در رنج چون امروز و دی

بر امید بود فردایی خوشست

R A H A
09-24-2011, 01:58 AM
کار دل از آرزوی دوست به جانست

تا چه شود عاقبت که کار در آنست


کرد ز جان و جهان ملول به جورم

با همه بیداد و جور جان جهانست


عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند

در غم او عشوه سود و عمر زیانست


عشق چو رنگی دهد سرشک کسی را

روی سوی من کند که رسم فلانست


بلعجبی می‌کند که راز نگهدار

روی به خون تر چه روز راز نهانست


خصم همی گویدم که عاشق زاری

خیره چه لعب‌الخجل کنم که چنانست


عاشقی ای انوری دروغ چگویی

راز دلت در سخن چو روز عیانست

R A H A
09-24-2011, 02:00 AM
عشق تو از ملک جهان خوشترست

رنج تو از راحت جان خوشترست


خوشترم آن نیست که دل برده‌ای

دل در جان می‌زند آن خوشترست


من به کرانی شدم از دست هجر

پای ملامت به میان خوشترست


دل به بدی تن زده تا به شود

خوردن زهری به گمان خوشترست


وصل تو روزی نشد و روز شد

سود نه و مایه زیان خوشترست


عمر شد و عشوه به دستم بماند

دخل نه و خرج روان خوشترست


از پی دل جان به تو انداختیم

بر اثر تیر کمان خوشترست


کیسه‌ی عمرم ز غمت شد تهی

بی‌رمه مرسوم شبان خوشترست


این همه هست و تو نه با انوری

وین همه در کار جهان خوشترست

R A H A
09-24-2011, 02:00 AM
عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست


آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست


دستم نرسد همی به شادی

تا پای غم تو در میانست


در زاویهای چین زلفت

صد خرده‌ی عشق در میانست


این قاعده گر چنین بماند

بنیاد خرابی جهانست


با حسن تو در نواله‌ی چرخ

رخساره‌ی ماه استخوانست


وز عافیتی چنین مروح

در عشق تو عمر بس گرانست


با آنکه نشان نمی‌توان داد

کز وصل تو در جهان نشانست


دل در غم انتظار خون شد

بیچاره هنوز در گمانست


گفتم که به تحفه پیش وعده‌اش

جان می‌نهم ار سخن در آنست


دل گفت که بر در قبولش

هرچه آن نرود به دست جانست


بازار سپید کاری تو

اکنون به روایی آنچنانست


کانجا سر سبز بی‌زر سرخ

چون سیم سیاه ناروانست


زر بایدت انوری وگر نیست

غم خور که همیشه رایگانست


بی‌مایه همی طلب کنی سود

زان گاهی سود و گه زیانست

R A H A
09-24-2011, 02:01 AM
هرکه چون من به کفرش ایمانست

از همه خلق او مسلمانست


روی ایمان ندیده‌ای به خدا

گر به ایمان خویشت ایمانست


ای پسر مذهب قلندر گیر

که درو دین و کفر یکسانست


خویشتن بر طریق ایشان بند

که طریقت طریق ایشانست


دست ازین توبه و صلاح بدار

کاندرین راه کافری آنست


راه تسلیم رو که عالم حکم

دام مرغان و مرغ بریانست


ملک تسلیم چون مسلم گشت

بهتر از ملک سلیمانست


مردم صومعه مسلمان نیست

گر همه بوذرست و سلمانست


ساقیا در ده آن میی که ازو

آفت عقل و راحت جانست


حاکی رنگ روی معشوقست

راوی بوی زلف جانانست


مجلس از بوی او سمن‌زارست

خانه با رنگ او گلستانست


از لطافت هوای رنگینست

وز صفا آفتاب تابانست


در قدح همچو عقل و جان در تن

آشکارست اگرچه پنهانست


توبه‌ی خویش و آن من ب***

کین نه توبه است زور و بهتانست


یک زمانم ز خویشتن برهان

کز وجودم ز خود پشیمانست


چند گویی که می نخواهم خورد

که ز دشمن دلم هراسانست


می خور و مست خسب و ایمن باش

مجلس خاص خاص سلطانست

R A H A
09-24-2011, 02:02 AM
مرا دانی که بی‌تو حال چونست

به هر مژگان هزاران قطره خونست


تنم در بند هجر تو اسیرست

دلم در دست عشق تو زبونست


غم عشق تو در جان هیچ کم نیست

چه جای کم که هر ساعت فزونست


به وجهی خون همی بارم من از دل

که در عشق توام غم رهنمونست


اگر بخشود خواهی هرگز ای جان

بر این دل جای بخشایش کنونست

R A H A
09-24-2011, 02:03 AM
جمالت بر سر خوبی کلاهست

بنامیزد نه رویست آن که ماهست


تویی کز زلف و رخ در عالم حسن

ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست


بسا خرمن که آتش در زدی باش

هنوزت آب خوبی زیر کاهست


پی عهدت نیاید جز در آن راه

کز آنجا تا وفا صد ساله راهست


ز عشوت روز عمرم در شب افتاد

وزین غم بر دلم روز سیاهست


پس از چندی صبوری داد باشد

که گویم بوسه‌ای گویی پگاهست


شبی قصد لبت کردم از آن شب

سپاه کین چشمت در سپاهست


به تیر غمزه مژگانت انوری را

بکشتند و برین شهری گواهست


لبت را گو که تدبیر دیت کن

سر زلفت مبر کو بی‌گناهست

R A H A
09-24-2011, 02:04 AM
صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد

هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج

پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور

از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج


چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر

فتنه را بر در شه مات نشاند بی‌رنج


باز چون دست به شطرنج تفرج یازی

ای ز دست تو طمع رقص‌کنان بر سر گنج


شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است

بارها خانه‌ی فرزین و پیاده به سپنج


چون ببیند که ترا دست بود بر سر او

هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج

R A H A
09-24-2011, 02:04 AM
هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم

کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح

برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو

همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح


درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح

یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح

R A H A
09-24-2011, 02:05 AM
اندرین عصر هرکه شعر برد

به امید صلت بر ممدوح

چار آلت بیایدش ورنه

گردد از رنج غم دلش مجروح


دانش خضر و نعمت قارون

صبر ایوب و زندگانی نوح

R A H A
09-24-2011, 02:06 AM
ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید

از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ

هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط

هم بداندیشانت را دایم به … من زنخ


ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر

از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ


بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب

حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ


میوها سر درکشند از شدت گرما به شاخ

ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ


وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف

طیر را گردد نفس در حلق چون پای ملخ


در چنین گرما ز بختم هیچ سردی نی که نیست

جز یکی کان نسبتی دارد به من یعنی که یخ

R A H A
09-24-2011, 02:07 AM
ای ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو

بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد

در ذمت ملوک جهان دین طاعتت

واجب‌تر از ادای صیام و صلات باد


واندر زمین مملکت از حرص خدمتت

مردم گیاه رسته به جای نبات باد


نعال بارگاه ترا گرد دستگاه

بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد


در استخوان هرکه ز مهر تو مغز نیست

از پای مال خاک رمیم و رفات باد


بس بر جگر چو جان به لب آید ز تشنگیش

آب ار رود ز نایژه‌ی حادثات باد


از آبهای دشمن تو اشک روشنست

رخساره‌ی چو نیلش ازو چون فرات باد


هر باد عارضه که به عرضت گذر کند

با نامه‌ی شفا و نسیم نجات باد


ای پادشا سکندر ثانی و خضر تو

این شربت مبارکت آب حیات باد

R A H A
09-24-2011, 02:12 AM
ای مقر عز تو از خرمی دارالقرار

دایم از اقبال چون دارالقرار آباد باد


آن مکان کز تو فلک قدر و زمین بسطت شده است

در نهاد خود فلک سقف و زمین بنیاد باد


گفته‌ای از روی آزادی نزولی کن درو

جاودان جانت ز بند حادثات آزاد باد


وانکه گفتی طبع ما را شاد گردان گاهگاه

گاه و بی‌گاهت دل صافی و طبع شاد باد


پایه‌ی شعر از عذوبت برده‌ای بر آسمان

آشمان را کمترین شاگرد تو استاد باد


باد شهرت را که دارد نسبت از باد بهشت

بر سر از تشویر طبعت خاک و در کف باد باد


کمترین بندگان از بندگان خاص تو

ای خداوندیت عام از بندگانت یاد باد

R A H A
09-24-2011, 02:12 AM
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا

دستی بزند به شادمانی دل ما

دل گفت کدام صبر ما را و چه کام

ور غم سختست شادکامی ز کجا

R A H A
09-24-2011, 02:13 AM
پیوسته حدیث من به گوشت بادا

قوتم ز لب شکر فروشت بادا

بی‌من چو شراب ناب گیری در دست

شرمت بادا ولیک نوشت بادا

R A H A
09-24-2011, 02:13 AM
نه صبر به گوشه‌ای نشاند ما را

نه عقل به کام دل رساند ما را

چون یار ز پیش می‌براند ما را

کو مرگ که زین باز رهاند ما را

R A H A
09-24-2011, 02:13 AM
آورد زری عماد رازی بچه را

تا بنماید عمود رازی بچه را


رازی بچه هر شبی عمادالدین را

بردار کند چنان که غازی بچه را

R A H A
09-24-2011, 02:14 AM
ی هجر مگر نهایتی نیست ترا

وی وعده‌ی وصل غایتی نیست ترا

ای عشق مرا به صد هزاران زاری

کشتی و جز این کفایتی نیست ترا

R A H A
09-24-2011, 02:14 AM
این دل چو شب جوانی و راحت و تاب

از روی سپیده‌دم برافکند نقاب

بیدار شو این باقی شب را دریاب

ای بس که بجویی و نیابیش به خواب

R A H A
09-24-2011, 02:14 AM
هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب

هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب

ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب

کاریست ورای شاهد و شعر و شراب

R A H A
09-24-2011, 02:20 AM
زان روی که روز وصل آن در خوشاب

در خواب شبی بر آتشم ریزد آب

با دل همه روزم این سؤالست و جواب

کاخر شبی آن روز ببینم در خواب

R A H A
09-24-2011, 02:24 AM
آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب

دشمنام ترا طال بقا بود جواب

جانا پس از این نبینی این نیز به خواب

بر آتش من زد سخن سرد تو آب

R A H A
09-24-2011, 02:25 AM
بوطالب نعمه ای سپهرت طالب

بر تابش آفتاب رایت غالب

در دور زمانه یادگاری نگذاشت

بهتر ز تو گوهری علی بوطالب

R A H A
09-24-2011, 02:25 AM
هرچند که بر جزو بود کل غالب

باشد همه جزو کل خود را طالب

جزویست که کل خویش را ماند راست

بوطالب نعمه از علی بوطالب

R A H A
09-24-2011, 02:25 AM
ای گوهر تو بر آفرینش غالب

چون رحمت ایزد همه خلقت طالب


از جمله‌ی اولاد نبی چون تو کراست

فرزند تو و هر دو علی بوطالب

R A H A
09-24-2011, 02:25 AM
بس شب که به روز بردم اندر طلبت

بس روز طرب که دیدم از وصل لبت

رفتی و کنون روز و شب این می‌گویم

کای روز وصال یار خوش باد شبت

R A H A
09-24-2011, 02:27 AM
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت

صبر آمد و گفت خون غم خواهم ریخت
بس برنامد که دامن اندر دندان

از دست غم آخر به تک پای گریخت

R A H A
09-24-2011, 02:27 AM
ای گشته ضمیر چون بهشت از یادت

انگیخته دولت جهان دل شادت

ای روز جهان مبارک از دولت تو

روز نو و سال نو مبارک بادت

R A H A
09-24-2011, 02:28 AM
همواره چو بخت خود جوانی بادت

چون دولت خویش کامرانی بادت

ای مایه‌ی زندگانی از نعمت تو

این شربت آب زندگانی بادت

R A H A
09-24-2011, 02:29 AM
با بخل بود به غایتی پیوندت

کز قوت حکایتی کند خرسندت

وینک ز بلای بخل تو ده سالست

تا نشخور شیر می‌کند فرزندت

R A H A
09-24-2011, 02:31 AM
ای سغبه‌ی آنانکه نمی‌جویندت

شهری و دهی ز دور می‌بویندت

نوبت چو به ما رسید توسن گشتی

ای آن و از آن بتر که می‌گویندت

R A H A
09-24-2011, 02:36 AM
سیاره به خدمت سپرد خاک درت

خورشید که باشد که بود تاج سرت

شد هر دو جهان به بندگی تو مقر

چونان که به بندگی جد و پدرت

R A H A
09-24-2011, 02:37 AM
در وصل تو عزم دل من روز نخست

آن بود که عمر با تو بگذارم چست

کی دانستم که بعد از آن عزم درست

آن روز به خواب شب همی باید جست

R A H A
09-24-2011, 02:37 AM
آتش به سفال برنهادی ز نخست

پس با خاکم به در برون رفتی چست

با این همه باد کبر کاندر سر تست

از آب سبو کی آیدم با تو درست

R A H A
09-24-2011, 02:39 AM
دستم که به گوهر قناعت پیوست

پر بود و نبود آز را بر وی دست

با دست طمع مگر شبی عهدی بست

روز دگرش غیرت همت بشکست

R A H A
09-24-2011, 02:42 AM
جدت ورق زمانه از جور بشست

عدل پدرت سلسلها کرد درست

ای بر تو قبای جاهشان آمد چست

هان تا چه کنی که نوبت دولت تست

R A H A
09-24-2011, 02:42 AM
هجری که به روز غم مبادا دل و دست

بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست

دردا که ازو درد دلی ماند به دست

R A H A
09-24-2011, 02:44 AM
جانا به تن شکسته و عزم درست

عمریست که دل در طلب صحبت تست

وامروز که نومید شد از وصل تو چست

در صبر زد آن دست کز امید بشست

R A H A
09-24-2011, 02:44 AM
ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست

تیر تو به ناوک قضا ماند چست

ورنه که نشاند این چنین چابک و چست

پیکان دوم بر سر سوفار نخست

R A H A
09-24-2011, 02:45 AM
با موزه به آب در دویدی به نخست

تا خرمن من به باد بردادی چست

چون تیز شد آتش دلم گشتی سست

خاکش بر سر که او نه خاک در تست

R A H A
09-24-2011, 02:46 AM
کار تنم از دست دلم رفت ز دست

بیچاره دلم به ماتم جان بنشست

جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست

سازم همه این بود که در کار شکست

R A H A
09-24-2011, 02:46 AM
دل در خم آن زلف معنبر بنشست

جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست

من هم پی دل روم به هر حال که هست

مسکین چو به لب رسید پایش بشکست

R A H A
09-24-2011, 02:50 AM
بوطالب نعمه ای گشاده‌دل و دست

با دست و دلت بحر و فلک ناقص و پست

هر زیور کان خدای بر جد تو بست

جز نام پیمبری دگر جمله‌ت هست

R A H A
09-24-2011, 02:52 AM
ی صبر ز دست دل معشوقه‌پرست

این بار به دامن تو خواهم زد دست


کو باز مرا بر آتش دل بنشاند

واندر سر زلف یار ساکن بنشست

R A H A
09-24-2011, 02:52 AM
دی می‌شد و از شکوفه شاخی در دست

گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست

برگشت و به طعنه گفت ای عشوه‌پرست

نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست

R A H A
09-24-2011, 02:52 AM
ز حادثه‌ای که هرچه زو گویم هست

هرچند که بشکست مرا هیچ نبست

گفتند شکسته‌ای به دست آور دست

آورده‌ام آن شکسته لیکن هم دست

R A H A
09-24-2011, 02:53 AM
دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست

کز من اثری نماند جز باد به دست

از شرم بمیرم ار بپرسی فردا

کان دلشده زنده هست گویند که هست

R A H A
09-24-2011, 02:54 AM
گفتند که شعر تو ملک داشت به دست

گفتم عجبا و جای این معنی هست

او فرع و چنان دلیر در بحر نشست

من اصل و به بیم در ز جیحون پیوست

R A H A
09-24-2011, 02:55 AM
ی عهد تو عید کامرانی پیوست

افتاد بهار پیش بزم تو ز دست

زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار

بر گردن عید هیچ پیرایه نبست

R A H A
09-24-2011, 02:55 AM
گفتند که گل چمن به یکبار آراست

برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست

گل گفت که با او نبود کارم راست

دانی چه گلابخانه را راه کجاست

R A H A
09-24-2011, 02:56 AM
در کوی تو هیچ کار من ناشده راست

ایام به کین خواستن من برخاست

واخر به دلت گذر کند چون بروم

کان دلشده کی رفت و چگونه‌ست و کجاست

R A H A
09-24-2011, 03:02 AM
عدل تو زمانه را نگهدار بس است

تایید تو دین و ملک را یار بس است

چون کار جهان کلک تو می‌دارد راست

تا هست جهان کلک تو بر کار بس است

R A H A
09-24-2011, 03:03 AM
دل بر سر عهد استوار خویش است

جان در غم تو بر سر کار خویش است

از دل هوس هر دو جهانم برخاست

الا غم تو که بر قرار خویش است

R A H A
09-24-2011, 03:09 AM
عشقی که همه عمر بماند این است

دردی که ز من جان بستاند این است

کاری که کسش چاره نداند این است

وان شب که به روزم نرساند این است

R A H A
09-24-2011, 03:10 AM
از تو طمعم یکی صراحی باده است

زیرا که مرا حریفکی افتاده است

چون مست شود مرا بخواهد دادن

زیرا که مرا وعده به مستی داده است

R A H A
09-24-2011, 03:11 AM
ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست

وز دولت و اقبال شهی کسب تراست

امروز به یک حمله هزار اسب بگیر

فردا خوارزم و صدهزار اسب تراست

R A H A
09-24-2011, 07:10 PM
در سایه‌ی آن زلف مشوش که تراست

ای بس دل سرگشته‌ی غمکش که تراست

می‌بر دل و می ده غم و فارغ می‌رو

دور از دل من زهی دل خوش که تراست

R A H A
09-24-2011, 07:11 PM
دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست

چون تو به عیادت آمدی رنج رواست

بربوی عیادت تو امشب همه شب

ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست

R A H A
09-24-2011, 07:12 PM
کون خر ملک ریش گاو افتادست

چون استر بد لایق داو افتادست

در صدر وزارتت که در عشق زرست

چون از پس راء عمرو واو افتادست

R A H A
09-24-2011, 07:12 PM
تا حادثه قصد آل عمران کردست

کس نیست که او حدیث احسان کردست

احسان ز کسان بوالحسن بود مگر

کو همچو کسانش روی پنهان کردست

R A H A
09-24-2011, 07:13 PM
زلف تو از آن دم که دلم بربودست

از زیر کله روی به کس ننمودست

مانا به حکایت از لبت بشنودست

کز جمله‌ی عاشقان چشمت بودست

R A H A
09-24-2011, 07:14 PM
شاها به خدایی که ترا بگزیدست

گر ملک چو تو خدایگانی دیدست

الا تو که بودست که صد باره جهان

روزان بگرفتست و شبان بخشیدست

R A H A
09-24-2011, 07:14 PM
آن چهره که هرکه وصف او بشنیدست

بر چهره‌ی آفتاب و مه خندیدست

ماه نو عید دیده‌ام دوش بدو

بر ماه تمام کس مه نو دیدست

R A H A
09-24-2011, 07:15 PM
فرمان تو بر جهان قضای دگرست

کلک تو گره‌گشای بند قدرست

هر نامه که در نظم امور بشرست

توقیع برو ابوالمعالی عمرست

R A H A
09-24-2011, 07:15 PM
چون حسن تو رنج من به عالم سمرست

کارم چو سر زلف تو زیر و زبرست

دیدم ز غمت بسی جفاها لیکن

نادیدن تو ز هرچه دیدم بترست

R A H A
09-24-2011, 07:15 PM
در هر طرفی اگرچه یاری دگرست

واندر هر گوشه غمگساری دگرست

در سر ز غمت مرا خماری دگرست

معشوقه تویی و عشق کاری دگرست

R A H A
09-24-2011, 07:16 PM
دیدار تو در جهان جهانی دگرست

رخسار تو ماه آسمانی دگرست

گر جان بشود رواست اندر غم تو

ما را غم تو به نقد جانی دگرست

R A H A
09-24-2011, 07:16 PM
با رای تو صبح ملک بی‌گه خیزست

با عزم تو آب تیغ فتح آمیزست

چون خواجه توان گفت کسی را که به حکم

جمشید نشان و کیقباد انگیزست

R A H A
09-24-2011, 07:17 PM
دل در هوس شراب گلرنگ خوشست

با بربط و با نای و دف و چنگ خوشست

روزی ز کس فراخ نیکو نبود

روزی فراخم از در تنگ خوشست

R A H A
09-24-2011, 07:17 PM
آن چیست که مقصود جهانی آنست

آن طرفه که از جهانیان پنهانست

در دانش عقل و جان و تن حیرانست

آن به که چنان بود که بتوان دانست

R A H A
09-24-2011, 07:18 PM
با دل گفتم چو یار بی فرمانست

این صبر هوس پختن بی‌پایانست

دل گفت نفس مزن که تدبیر آنست

هم پختن این هوس که نتوان دانست

R A H A
09-24-2011, 07:19 PM
با آنکه دلم در غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب

هجرانش چنین است وصالش چونست

R A H A
09-24-2011, 07:21 PM
پایی که ز بند عالمی بیرونست

پالود به خون و زین غمم دل خونست

ای تاج سر زمانه آخر کم ازین

کای دست خوش زمانه پایت چونست

R A H A
09-24-2011, 07:21 PM
گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست

یا از تو مرا چه درد روزافزونست

پیداست چو روز نزد هرکس که مرا

با این لب خندان چه دل پر خونست

R A H A
09-24-2011, 07:21 PM
تا دست امید ما شکستیم ز دوست

زیر لگد فراق پستیم ز دوست

دشمن به دعای شب چرا برخیزد

چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست

R A H A
09-24-2011, 07:25 PM
هردم ز تو گر تازه غمی باید هست

در دور فلک نو ستمی باید هست

در عشق تو گرچه ایچ می‌باید هست

این بس نبود کانچ نمی‌باید هست

R A H A
09-24-2011, 07:27 PM
تا خرمن آز را دلت پیمانه‌ست

نزدیک تو جز حدیث نان افسانه‌ست


خوش‌باش که یک نیمه مرا در خانه‌ست

در سنبله‌ی سپهر اگر یک دانه‌ست

R A H A
09-24-2011, 07:29 PM
هجران تو دوش چون به من درنگریست

بنشست و به های‌های بر من بگریست

گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست

تا چند به جان دیگران خواهی زیست

R A H A
09-24-2011, 07:32 PM
ای شاه نجیب کفشگر دانی کیست

آنکس که ازو خزینت از مال تهیست

سیمت ز کل حبه طلب ورنه ازو

سگ داند و کفشگر که در انبان چیست

R A H A
09-25-2011, 01:22 AM
می‌آمد و از دیده‌ی ما می‌نگریست

می‌رفت و دگرباره قفا می‌نگریست

با جلوه‌ی خویشتن خوشش می‌آمد

یا از سر مرحمت به ما می‌نگریست

R A H A
09-25-2011, 01:23 AM
از وصل تو بر کناره می‌باید زیست

با سینه‌ی پاره پاره می‌باید زیست

بی‌دل به هزار حیله می‌باید بود

بی‌جان به هزار چاره می‌باید زیست

R A H A
09-25-2011, 01:23 AM
بوطالب نعمه طالب نعمت نیست

زان در کرمش تکلف و منت نیست

در همت او هر دو جهان مختصرست

جز وی ز پیمبریست آن همت نیست

R A H A
09-25-2011, 01:24 AM
پایی که نه در هوای تو در گل نیست

رایی که نه رای تو برو مشکل نیست

القصه ز هرچه نام شادی دارد

در عالم عشق جز غمت حاصل نیست

R A H A
09-25-2011, 01:25 AM
پای تو اگرچه در وفا محکم نیست

در دست تو یک درد مرا مرهم نیست

با این همه از غمت گزیرم هم نیست

دل بی‌غم دار کز تو دل بی‌غم نیست

R A H A
09-25-2011, 01:26 AM
محنت‌زده‌ای که کلبه‌ای داشت به دشت

در نعمت و ناز دیدمش برمی‌گشت

گفتمش که گنج یافتی گفتا نه

بو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت

R A H A
09-25-2011, 01:26 AM
گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشت

نه نقش عیادت تو بر آب نگاشت

تقصیر از آن کرد که چشمی که بدان

بیماری چون تویی توان دید نداشت

R A H A
09-25-2011, 01:28 AM
اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت

آخر ز وفاش باز نتوانی داشت

هرچند ز تو بجز جفا حاصل نیست

من تخم وفاداری تو خواهم کاشت

R A H A
09-25-2011, 01:28 AM
چون آتش سودای تو جز دود نداشت

مسکین دل من امید بهبود نداشت


در جستن وصل تو بسی کوشیدم

چون بخت نبود کوششم سود نداشت

R A H A
09-25-2011, 01:28 AM
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت

وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت

گیرم ز جفاش باز نتوانی برد

دایم ز وفاش باز نتوانی داشت

R A H A
09-25-2011, 01:29 AM
عمری که تر و خشک من آن بود گذشت

وان مایه که کردمی بدان سود گذشت

افسوس که روز بی‌غمی دیر رسید

پس چون شب وصل دلبران زود گذشت

R A H A
09-25-2011, 01:29 AM
دلبر ز وفا و مهر یکسر بگذشت

تا کار دلم ز دست دلبر بگذشت

چون دید کزو قدم بر آتش دارم

بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت

R A H A
09-25-2011, 01:29 AM
با دل گفتم که آن بتم دوش نهفت

جان خواست ز من چون گل وصلش بشکفت

دل گفت مضایقت مکن زود بده

با او به محقری سخن نتوان گفت

R A H A
09-25-2011, 01:30 AM
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت

گل دیده پر آب کرد از باران گفت

آری نتوان گرفت با گیتی جفت

بنمای گلی که ریختن را نشکفت

R A H A
09-25-2011, 01:30 AM
از گردش این هفت مخالف بر هفت

هر هفت در افتیم به هفتاد آگفت

می ده که چو گل جوانیم در گل خفت

تا کی غم عالمی که چون رفتی رفت

R A H A
09-25-2011, 01:30 AM
سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافت

آن کیست کزو فراغت خویش نیافت


در دولت او عامل اموال زکات

صد باره جهان بگشت و درویش نیافت

R A H A
09-25-2011, 01:31 AM
عیشی که نمودم از جوانی همه رفت

عهدی که خریدم از جهان دمدمه رفت


هین ای بز لنگ آفرینش بشتاب

وین سبزهٔ عاریت رها کن رمه رفت

R A H A
09-25-2011, 01:31 AM
معشوق مرا عهد من از یاد برفت

وان عهد و وفا به باد برداد و برفت


پایم به حیل ببست و آزاد برفت

آتش به من اندر زد و چون باد برفت

R A H A
09-25-2011, 01:32 AM
سلطان که جهان به عدل آراست برفت

سرو چمن ملک بپیراست برفت


چون کژ رویی بدید از دور فلک

کژ را به کژان داد و ره راست برفت

R A H A
09-25-2011, 01:33 AM
دلبر چو دلم به عشوه بربود برفت

غمهای مرا به غمزه بفزود برفت


بس دیر به دست آمد و بس زود برفت

آتش به من اندر زد و چون دود برفت

R A H A
09-25-2011, 01:34 AM
آن بت که به انصاف نکو بود برفت

حورا صفت و فرشته‌خو بود برفت


آسایش عمرم همه او داشت ببرد

آرایش جانم همه او بود برفت

R A H A
09-25-2011, 01:34 AM
حامی جهان ز جور افلاک برفت

بنیاد نظام عالم خاک برفت


آن زهر زمانه را چو تریاک برفت

او رفت و سعادت از جهان پاک برفت

R A H A
09-25-2011, 01:35 AM
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت

عالم به خمار نرگس مست گرفت


بس دل که کنون به قهر در پای آورد

زین تیشه که آن نگار بردست گرفت

R A H A
09-25-2011, 01:36 AM
از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت

وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت


صحرا سلب بزم ملکشه پوشید

بستان صفت مجلس دستور گرفت

R A H A
09-25-2011, 01:37 AM
چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت

چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت


تو دست به خون ریختنم رنجه مدار

هجران تو این مهم به جان باز گرفت

R A H A
09-25-2011, 01:37 AM
ی دل بخر آن زلف که دستت نگرفت

جز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفت


می لاف زدی که صبر دستم گیرد

از پای درآمدی و دستت نگرفت

R A H A
09-25-2011, 01:38 AM
با یار مرا زور و ستم درنگرفت

زاری و فغان و لابه هم درنگرفت


از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت

تدبیر درم کنم که دم درنگرفت

R A H A
09-25-2011, 01:38 AM
ای روزی خصم پیش خورد حشمت

جزویست قیامت از نبرد حشمت


اندیشهٔ پل مکن که جیحون شاها

انباشته شد جمله ز گرد حشمت

R A H A
09-25-2011, 01:39 AM
تا روز به شب چو سوسنم بی‌رویت

بیدار چو نرگسم به گرد کویت


چون لاله شوم سوخته‌دل گر بنهم

مانند گل دو رویه رو بر رویت

R A H A
09-25-2011, 01:40 AM
عمری بادت کزو به رشک آید نوح

راحی به کفت کزو خجل گردد روح


شام همه شبهات به صبح آبستن

صبح همه روزهات ضامن به صبوح

R A H A
09-25-2011, 01:42 AM
عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ

یک روز نرفت راه دلجویی چرخ


آورد و به دست جور مریخم داد

با زهره گرفتست مرا گویی چرخ

R A H A
09-25-2011, 01:47 AM
از چرخ که کامی به مرادم ننهاد

وز بخت که بندی ز امیدم نگشاد

پیروز شه طغان تکین دادم داد

پیروز شه طغان تکین باقی باد

R A H A
09-25-2011, 01:48 AM
دادم به امید روزگاری بر باد

نابوده ز روزگار خود روزی شاد

زان می‌ترسم که روزگارم نبود

چونان که ز روزگار بستانم داد

R A H A
09-25-2011, 01:50 AM
جوهر که ز ایزدش همی نامد یاد

وز مرتبه آفتاب را بار نداد

از مرگ به یک تپانچه در خاک افتاد

احسنت ای مرگ هرگزت مرگ مباد

R A H A
09-25-2011, 01:51 AM
با هرکه زبان چرخ رازی بگشاد

چون پای نداشت پای تا سر بنهاد

زان داد سخن همی بنتوانم داد

کابستن رازهابنتواند زاد

R A H A
09-25-2011, 01:54 AM
با قدر تو آب آسمان ریخته باد

با خاک درت ستاره آمیخته باد

گر کم کند از سر تو یک موی فلک

خورشید ازو به مویی آویخته باد

R A H A
09-25-2011, 01:54 AM
در چشمهٔ تیغ بی‌کفت آب مباد

در زلف زره بی‌کنفت تاب مباد

بی‌یاد مبارک تو در دست ملوک

در آب فسرده آتش ناب مباد

R A H A
09-25-2011, 01:55 AM
هرگز دلم از وفای تو فرد مباد

یک دم ز غم تو بی‌دم سرد مباد

گر وصل تو درمان دلم خواهد کرد

پس یک نفس از درد تو بی‌درد مباد

R A H A
09-25-2011, 01:56 AM
ای شاه زمین دور زمان بی‌تو مباد

تا حشر سعود را قران بی‌تو مباد

آسایش جان ز تست جان بی‌تو مباد

مقصود جهان تویی جهان بی‌تو مباد

R A H A
09-25-2011, 01:58 AM
حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد

عشق تو مرا به خیره گمراهی داد

از راستی‌ام نخواهی آگاهی داد

تا چند مرا پردهٔ کژ خواهی داد

R A H A
09-25-2011, 02:00 AM
مریخ سلاح چاوشان تو برد

گوی تو زحل به پاسبانی سپرد

در ملکت تو چه بیش و کم خواهد شد

گر چاوش تو به پاسبان برگذرد

R A H A
09-25-2011, 02:00 AM
چون نیست یقین که شب چه خواهد آورد

پیشش غم ناآمده نتوانم خورد

فردا چو ندانم که چه خواهد بودن

امروز چه دانم که چه می‌باید کرد

R A H A
09-25-2011, 02:01 AM
آن نور که ملک یافت از روی تو فرد

از هیچ فلک به دست نتوان آورد

وان سایه که بر زمانه عدلت پوشید

خورشید به نور پیسه نتواند کرد

R A H A
09-25-2011, 02:01 AM
عاقل چو به حاصل جهان درنگرد

خشک و تر آسمان به یک جو نخرد

کو هرچه دهد یا که بیارد ببرد

حاشا چو سگی که قی کند خود بخورد

R A H A
09-25-2011, 02:02 AM
هر تیره شبی که ره به روزی نبرد

گردن به حساب عمر من برشمرد

با این همه ماتم فراقش دارم

گرچه به هزار گونه محنت گذرد

R A H A
09-25-2011, 02:04 AM
بوطالب نعمه آن جهانی همه مرد

هرگز غم این جهان خونخواره نخورد

هر طالب نعمت که بدو روی آورد

از نام پدر دامن حرصش پر کرد

R A H A
09-25-2011, 02:04 AM
این عمر که سرمایهٔ ملکیست نه خرد

چون بی‌خبران همی به سر باید برد

وز غبن چنین زنگیی پیش از مرگ

روزی به هزار مرگ می‌باید مرد

R A H A
09-25-2011, 02:05 AM
صد پرده شبی فلک ز من بردارد

تا روز چو شب زپرده بیرون آرد

ار دست شب و روز به شب بگریزد

هر کس که چو روز من شبی بگذارد

R A H A
09-25-2011, 02:05 AM
خود عهد کسی کسی چنین بگذارد

کاندر بد و نیک هیچ یادش نارد

جانا ز وفا روی مگردان که هنوز

خاک در تو نشان رویم دارد

R A H A
09-25-2011, 02:06 AM
گر یک شبه وصل بتم آواز آرد

یکساله فراقش فلک آغاز آرد

صد روز ارین که می‌گذارم بدهم

گر دور فلک از آن شبی باز آرد

R A H A
09-25-2011, 02:08 AM
باد سحری گذر به کویت دارد

زان بوی بنفشه‌زار مویت دارد

در پیرهن غنچه نمی‌گنجد گل

از شادی آنکه رنگ رویت دارد

R A H A
09-25-2011, 02:12 AM
گر دوست مرا به کام دشمن دارد

یا خسته دل و سوخته خرمن دارد


گو دار کزین جفا فراوان بیش است

آن منت غم که بر دل من دارد

R A H A
09-25-2011, 02:12 AM
بیننده که چشم عاقبت‌بین دارد

می خوردن و مست خفتن آیین دارد

تا جان دارم به دست برخواهم داشت

تلخی که مزاج جان شیرین دارد

R A H A
09-25-2011, 02:13 AM
نه دل ز وصال تو نشانی دارد

نه جان ز فراق تو امانی دارد

بیچاره تنم همه جهان داشت به تو

واکنون به هزار حیله جانی دارد

R A H A
09-25-2011, 02:13 AM
دل گرچه غمت ز جان نهان می‌دارد

اشکم همه خرده در میان می‌دارد

جان بی‌تو کنون فراق تن می‌طلبید

دل بی‌تو کنون ماتم جان می‌دارد

R A H A
09-25-2011, 02:14 AM
شب رایت مشک رنگ بر کیوان برد

تقدیر بدم نامه بر طوفان برد

ای روی تو روز وصل تو کشتی نوح

انصاف بده بی‌تو به سر بتوان برد؟

R A H A
09-25-2011, 02:14 AM
با آنکه غم عشق تو از من جان برد

وان جان به هزار درد بی‌درمان برد

تا دسترسی بود مرا در غم تو

انگشت به هیچ شادیی نتوان برد

R A H A
09-25-2011, 02:15 AM
دل در غم تو گر به مثل جان نبرد

سر در نارد به صبر و فرمان نبرد

زان می‌ترسم که عمر کوتاه دلم

این درد دراز را به پایان نبرد

R A H A
09-25-2011, 02:15 AM
موری که به چاه شست بازی گذرد

بی‌تو شب من بدان درازی گذرد

وان شب که مرا با تو به بازی گذرد

گویی که همی بر اسب تازی گذرد

R A H A
09-25-2011, 02:15 AM
آن کو به من سوخته خرمن نگرد

رحم آرد اگر به چشم دشمن نگرد

آنرا که به عشق رغبتی هست کجاست

تا رنجه شود نخست و در من نگرد

R A H A
09-25-2011, 02:16 AM
سی سال درخت بخت من بار آورد

چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد

زان روی به رویم این قدر کار آورد

تا دشمنم از دوست پدیدار آورد

R A H A
09-25-2011, 02:17 AM
در عرصهٔ ملکی که کمی نپذیرد

با چند هنر کز چو منی نگزیرد

خورشید فراغتم فرو می‌میرد

بوطالب نعمه کو که دستم گیرد

R A H A
09-25-2011, 02:17 AM
روی تو که شمع لاله زو درگیرد

گل پرده ز روی با تو چون درگیرد

برخیز و به عزم گلستان موزه بخواه

تا چادر غنچه باز در سر گیرد

R A H A
09-25-2011, 02:18 AM
گر دست غم تو دامن من گیرد

کمتر غم جان بود که در من گیرد

از دوستی تو برنگردانم روی

گر روی زمین به جمله دشمن گیرد

R A H A
09-25-2011, 02:18 AM
روی تو به دلبری جهان می‌گیرد

زلف تو زره‌گری از آن می‌گیرد

جزعت به نظر زبان دل می‌بندد

لعلت به شکر طوطی جان می‌گیرد

R A H A
09-25-2011, 02:20 AM
رایت که جهان به پشت پای اندازد

از مسند و استناد او کی نازد

توپای به خاک برنه‌ای صدر جهان

تا چرخ ازو مسند ملکی سازد

R A H A
09-25-2011, 02:23 AM
خاک قدم تو تاج خورشید ارزد

یک روزه غمت به عمر جاوید ارزد

شکر ایزد را که از تو نومید شدم

وین نومیدی هزار امید ارزد

R A H A
09-25-2011, 02:25 AM
جانا غم تو به هر عطایی ارزد

وصلت به کشیدن بلایی ارزد

در تهمت تو اگر بریزندم خون

این تهمت تو به خون بهایی ارزد

R A H A
09-25-2011, 03:11 AM
رای تو که صلح روز ملک انگیزد

در حادثه‌ای چو رنگ قهر آمیزد

تعجیل حقیقی از فلک بگریزد

آرام طبیعی از زمین برخیزد

R A H A
09-25-2011, 03:12 AM
روزی که خرد سرشک رنگین ریزد

اندیشه چگونه رنگ شعر آمیزد

نور از رخ آفتاب هم بگریزد

چون سایهٔ ایزد از جهان برخیزد

R A H A
09-25-2011, 03:13 AM
تشریف هوای تو به هر جان نرسد

ملک غم تو به هر سلیمان نرسد

درمان طلبان ز درد تو محرومند

کان درد به طالبان درمان نرسد

R A H A
09-25-2011, 03:24 AM
نه مشکل روزگار حل خواهد شد

نه دور فلک همی بدل خواهد شد

زین پس من و عشق و می که این روزی دو

تا روز دو بر باد اجل خواهد شد

R A H A
09-25-2011, 03:25 AM
از عشق تو درجهان سمر خواهم شد

وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد

وانگه زپس هزار شب بی‌خوابی

گریان گریان به خواب درخواهم شد

R A H A
09-25-2011, 03:26 AM
رای تو به هیچ رای خرسند نشد

تا بر همه خسروان خداوند نشد

رایات تو از پای‌فلک بنشیند

تا ملک خراسان چو سمرقند نشد

R A H A
09-26-2011, 02:21 AM
آخر دل من به وصل پیروز نشد

شایستهٔ صحبت دل‌افروز نشد

دردا که به عشوه روز عمرم زغمش

شب گشت و شب فراق او روز نشد

R A H A
09-26-2011, 02:24 AM
عدل تو چو سایه بر ممالک پوشد

کان ماند و بس که از کفت بخروشد

چون می‌نوشی که نوش بادت گویی

خورشید به ماه مشتری می‌نوشد

R A H A
09-26-2011, 02:24 AM
با آنکه زمانه جز بدی نسگالد

وز جور توام زمان زمان می‌نالد

از خوردن آن زهر نمی‌نالد دل

ازمنت تریاک خسان می‌نالد

R A H A
09-26-2011, 02:25 AM
زلف تو به فتنه باز بیرون آمد

آن کار که داند که کجا انجامد

آرام دهش دو روز در زیر کلاه

باشد که از این فتنه فرو آرامد

R A H A
09-26-2011, 02:25 AM
رخسار تو چون سوسن آزاد آمد

زلفین تو چون دستهٔ شمشاد آمد

برچنگ تو گویی که ز بیداد آمد

کز دست تو همچو من به فریاد آمد

R A H A
09-26-2011, 02:26 AM
تا رای تو از قدح به شمشیر آمد

گرد سپهت زبر فلک زیر آمد

نصرت به زبان تیغ تیزت می‌گفت

تا باز که از ملک جهان سیر آمد

R A H A
09-26-2011, 02:28 AM
آنی که کفت ضامن ارزاق آمد

آنی که درت قبلهٔ آفاق آمد

مقصود جهان تو بودی آخر به وجود

اول حسن علی اسحق آمد

R A H A
09-26-2011, 02:29 AM
رنجی که مرا ز هجر آن ماه آمد

گویی که همه به کام بدخواه آمد

افزون ز هزار بار گویم هرشب

هان ای اجل ار نمرده‌ای گاه آمد

R A H A
09-26-2011, 02:29 AM
چون سایه دویدم از پسش روزی چند

ور صحبت او به سایهٔ او خرسند

امروز چو آفتاب معلومم شد

کو سایه برین کار نخواهد افکند

R A H A
09-26-2011, 02:31 AM
ای دل چه کنی به عشوه خود را خرسند

پای تو فرو گلست و این پایه بلند

بالغ شده‌ای ببر زباطل پیوند

چون طفل زانگشت مزیدن تا چند

R A H A
09-26-2011, 02:31 AM
پست افکندم غم تو ای سرو بلند

شادم که مرا غمت بدین روز افکند

داد من و بیداد تو آخر تا کی

عذر من و آزار تو آخر تا چند

R A H A
09-26-2011, 02:32 AM
آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخواند

دل دست زجان بشست و دامن بفشاند

وان صبر که خادمت بدان آسودی

آن نیز بقای عمر تو باد نماند

R A H A
09-26-2011, 02:33 AM
خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاند

ننشست که تا به روز هجرم ننشاند

گویی که اگر چنین بمانی چه کنم

دل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند

R A H A
09-26-2011, 02:33 AM
ای دل ز هزار دیده خون می‌راند

عشقی که ترا سلسله می‌جنباند

خوش خوش به دعای شب میفکن کارت

بنشین که به روز محنتت بنشاند

R A H A
09-26-2011, 02:33 AM
با آنکه همه کار جهان او راند

آنگه بنشین که نزد خویشت خواند

با آنکه همه ملوک نامم دانند

نامردم اگر یکی نشانم داند

R A H A
09-26-2011, 02:34 AM
چندان که مرا دلبر من رنجاند

گر هیچ کسی نداند ایزد داند

یک دم زدن از پای فرو ننشیند

تا بر سر آب و آتشم ننشاند

R A H A
09-26-2011, 02:35 AM
یکباره مرا بلایت از پای نشاند

بر یک یک مویم آب رنجوری ماند

چون سیم و زرم بر آتش تیز گداخت

وان سیم و زری که بود بر خاک فشاند

R A H A
09-26-2011, 02:35 AM
ای دیده دل آیت بلا می‌خواند

هشدار که در خونت بسی گرداند

این بار گرش موافقت خواهی کرد

من بیزارم تو دانی و دل داند

R A H A
09-26-2011, 02:36 AM
چون روز علم زد به حسامت ماند

چون یک شبه ماه شد به جامت ماند

تقدیر به عزم تیزکامت ماند

روزی به عطا دادن عامت ماند

R A H A
09-26-2011, 02:43 AM
هم ابر به دست درفشانت ماند

هم برق به تیغ جان ستانت ماند

هم رعد به کوس قهرمانت ماند

هم ژاله به باران کمانت ماند

R A H A
09-27-2011, 02:04 AM
خورشید به روشنی رایت ماند

گردون ز شرف به خاک پایت ماند

دوزخ به عتاب جان‌گزایت ماند

فردوس به عرصهٔ سرایت ماند

R A H A
09-27-2011, 02:04 AM
با روی تو از عافیت افسانه بماند

وز چشم تو عقل شوخ و دیوانه بماند

ایام زفتنهٔ‌تو در گوشه نشست

خورشید ز سایهٔ تو در خانه بماند

R A H A
09-27-2011, 02:15 AM
مسعود سعادت جهان بود نماند

فهرست سعود آسمان بود نماند

گو خواه بمان جهان کنون خواه ممان

چون آنکه ازو خلاصه آن بود نماند

R A H A
09-27-2011, 02:54 AM
ما را بجز از نیاز هیچ چیز نماند

در کیسهٔ عقل نقد تمییز نماند

گه گاه به آب دیده دل‌خوش شدمی

چندان بگریستم که آن نیز نماند

R A H A
09-27-2011, 02:55 AM
تا طارم نه سپهر آراسته‌اند

تا باغ چهار طبع پیراسته‌اند

در خار فزوده و ز گل کاسته‌اند

چتوان کردن چو این چنین خواسته‌اند

R A H A
09-27-2011, 03:02 AM
چشم و دل من که هرچه گویم هستند

در خصمی من به مشورت بنشستند

اول پایم بر درغم بشکستند

واخر دستم ز بی غمی بر بستند

R A H A
09-27-2011, 03:13 AM
یاران به جهان چشم چو گل بگشادند

هر یک دو سه روز رنگ و بویی دادند

چون راست که بر بهار دل بنهادند

ازبار یگان یگان فرو افتادند

R A H A
09-27-2011, 06:41 PM
زان پس که دل و دیده بر من سپرند

با عشق یکی شوند و آبم ببرند

صبرا به تو آیم غم کارم بخوری

ای صبر نگویی که ترا با چه خورند

R A H A
09-27-2011, 06:41 PM
بس دور که چرخ و اختران بگذراند

تا مرد وشی چو بوالحسن باز آرند

کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی

تا ماتم مردمی و مردی دارند

R A H A
09-27-2011, 06:41 PM
در بزمگهی که مطربی کوس کند

بر تیر قضا تیر تو افسوس کند

رایات تو گر روی به بغداد نهد

دجله به در ریش زمین بوس کند

R A H A
09-27-2011, 06:41 PM
زلف تو مصاف عنبر تر شکند

لعل تو نهال شهد و شکر شکند

گل کیست که با رخ تودر باغ آید

وانگه دو سه روز خویشتن برشکند

R A H A
09-27-2011, 06:41 PM
دلدار دل مرا ز من باز افکند

وز زلف کمانم به سخن دور افکند

امروز که پی به چین زلفش بردم

برد از پس گوش خویشتن دور افکند

R A H A
09-27-2011, 06:42 PM
دلبر چو ز من قوت روان باز افکند

دل صحبت من بدان جهان باز افکند

صبر از پی دل هم شدنی بود ولیک

روزی دو سه از برای جان باز افکند

R A H A
09-27-2011, 06:42 PM
خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند

در دست فراق و پای ایام افکند

ای دوست بدین روز که دشمنت مباد

من سوخته دل را طمع خام افکند

R A H A
09-27-2011, 06:42 PM
گردون به خیال سیر نانت نکند

تا خون دل آرایش خوانت نکند

وانگاه دلش ز غصه خالی نشود

تا غارت جان و خان و مانت نکند

R A H A
09-27-2011, 06:42 PM
شادم به تو گر فلک حزینم نکند

وانچه از تو گمانست یقینم نکند

اکنون باری دست من و دامن تست

گر چرخ سزا در آستینم نکند

R A H A
09-27-2011, 06:43 PM
شمشیر تو با خصم تو پیمان نکند

تا ملک عراق چون خراسان نکند

اسب تو ز تاختن فرو ناساید

تا پیش در خلیفه جولان نکند

R A H A
09-27-2011, 06:45 PM
سلطان غمت بنده‌نوازی نکند

تا خواجهٔ هجر ترکتازی نکند

از والی وصل تو نشانی باید

تا شحنهٔ غم دست‌درازی نکند

R A H A
09-27-2011, 06:45 PM
گلها چو به باغ جلوه را ساز کنند

وز غنچه نخست هفته‌ای ناز کنند

چون دیده به دیدار جهان باز کنند

از شرم رخت ریختن آغاز کنند

R A H A
09-27-2011, 06:45 PM
گویی که میفکن دبه در پای شتر

تا من چو خران همی جهم بر آخر

گر نه زندت صلاح قواد پسر

من بر … این سخن زنم … ی پر

R A H A
09-27-2011, 06:48 PM
رای تو که آفتاب فضلست و هنر

گر یاد کند نیم شب از نیلوفر

ناکرده برو تمام رای تو گذر

از آب به خاصیت برافرازد سر

R A H A
09-28-2011, 01:06 AM
ای عشق بجز غمم رفیقی دگر آر

وی وصل غرض تویی سر از پیش برآر

وی هجر بگفته‌ای بریزم خونت

گر وقت آمد بریز و عمرم به سر آر

R A H A
09-28-2011, 01:07 AM
دی ما و می و عیش خوش و روی نگار

وامروز غم جدایی و فرقت یار

ای گردش ایام ترا هر دو یکیست

جان بر سر امروز نهم دی باز آر

R A H A
09-28-2011, 01:14 AM
در دست غمت دلم زبونست این بار

وین کار ز دست من برونست این بار

وین طرفه که با تو نرد جان می‌بازم

دست تو بهست ودست خونست این بار

R A H A
09-28-2011, 01:14 AM
دل محنت تازه چاشنی کرد آخر

سوگند هلاک جان من خورد آخر

عشقی که فرود برد جهانی به زمین

می‌جست و هم از زمین برآورد آخر

R A H A
09-28-2011, 01:15 AM
بر من شب هجر تو سرآید آخر

این صبح وصال تو برآید آخر

دستی که ز هجران تو بر سر دارم

از وصل به گردنت درآید آخر

R A H A
09-28-2011, 01:15 AM
ما با این همه غم با که گساریم آخر

وین غصه دمی با که برآریم آخر

کس نیست که با او نفسی بتوان زد

تنها همه عمر چون گذاریم آخر

R A H A
09-28-2011, 01:16 AM
ی ماه تمام برنیایی آخر

جانی که همی رخ ننمایی آخر

چون جان به لطافت و چو ماهی به جمال

جان من و ماه من کجایی آخر

R A H A
09-28-2011, 01:17 AM
دی گر بفزود عز دین عدل عمر

وز جور تهی کرد زمین عدل عمر

امروز به صد زبان جهان می‌گوید

ای عدل عمر بیا ببین عدل عمر

R A H A
09-28-2011, 01:17 AM
خورشید ز رای مقتفی دارد نور

وز دولت سنجریست گیتی معمور

وز رایت این رایت دین شد منصور

احسنت زهی خلیفه سلطان دستور

R A H A
09-28-2011, 01:17 AM
ای رای تو آفتاب و ای کلک تو تیر

وی چون تو جوان نبوده در عالم پیر

دانی همه علمها مگر غیب خدای

داری همه چیزها مگر عیب و نظیر

R A H A
09-28-2011, 01:18 AM
هستم شب و روز و روز و شب در تدبیر

تا خصم ترا چون کشم ای بدر منیر

هان تا ز قصاص من نترسی که مرا

هم گردن تیغ هست و هم گردن تیر

R A H A
09-28-2011, 01:18 AM
منصوریه هر گزت درآمد به ضمیر

کاین به درت موکب میمون وزیر

هین کو لب غنچه گو بیادست ببوس

کو دست چنار گو بیا دست بگیر

R A H A
09-28-2011, 01:18 AM
ای چرخ نفور از جفای تو نفیر

وی بخت جوان فغان از این عالم پیر

ای عمر گریزان ز توام نیست گزیر

وی دست اجل ز دست غم دستم گیر

R A H A
09-28-2011, 01:18 AM
ای دل هم از ابتدا دل از جان برگیر

وانگه به فراغت پی آن دلبر گیر

یا نی مزن این حلقه و راه اندر گیر

وین هم به مزاج آن صد دیگر گیر

R A H A
09-28-2011, 01:20 AM
از دست تو بنده داستانی شده گیر

وز مهر نشانهٔ جهانی شده گیر

دل رفت و نماند جان و تن بر خطرست

من ماندم و عشق و نیم جانی شده گیر

R A H A
09-28-2011, 01:21 AM
جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیر

غمخوار توام عمر مرا خوار مگیر

در کار تو کارم ار به جان یابد دست

تو پای به کار برمنه کار مگیر

R A H A
09-28-2011, 01:21 AM
از آرزوی خیال تو روز دراز

در بند شبم با دل پر درد و نیاز

وز بی‌خوابی همه شب ای شمع طراز

می‌گویم کی بود که روز آید باز

R A H A
09-28-2011, 01:22 AM
ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز

وی بی‌سببی گرفته پای از من باز

دی دست زاستین برون کرده به عهد

وامروز کشیده پای در دامن ناز

R A H A
09-28-2011, 01:22 AM
آن شد که من از عشق تو شبهای دراز

با مه گله کردمی و با پروین راز

جستم ز تو چون کبوتر از چنگل باز

رفتم نه چنان که دیگرم بینی باز

R A H A
09-28-2011, 01:23 AM
زان شب که به روز برده‌ام با تو به ناز

روز و شبم از غمت سیاهست و دراز

بس روز چنین بی‌تو به سر خواهم برد

تا با تو شبی چنان به روز آرم باز

R A H A
09-28-2011, 01:23 AM
دل شادی روز وصلت ای شمع طراز

با صد شب هجر بیش گفتست به راز

تا خود پس از این زان همه شبهای دراز

با روز وصال بی‌غمی گوید باز

R A H A
09-28-2011, 01:23 AM
گر در طلب صحبتم ای شمع طراز

دوش آبله کرد پایت از راه دراز


امشب بر من بیای تا بانگ نماز

چون آبله بردست همی باش به ناز

R A H A
09-28-2011, 01:23 AM
ای دل بخریدی دم آن شمع طراز

وی دیده حدیث گریه کردی آغاز

ای عشق کهن ناشده نو کردی دست

وی محنت ناگذشته آوردی باز

R A H A
09-28-2011, 01:23 AM
گرمابه به کام انوری بود امروز

کانجا صنمی چو مشتری بود امروز


گویند به گرمابه همین دیو بود

ما دیو ندیدیم پری بود امروز

R A H A
09-28-2011, 01:24 AM
آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز

وز عشق تو با نالهٔ زارست هنوز

وان آتش دل بر سر کارست هنوز

وان آب دو دیده برقرارست هنوز

R A H A
09-28-2011, 02:13 AM
نایی بر من به خانه‌ای شورانگیز

وانگه که بیایی به هزاران پرهیز

چون بنشینی خوی بدت گوید خیز

ناآمده بهتری تو چون دولت تیز