توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آثار شل سيلور استاين
sorna
09-07-2011, 10:16 PM
پرنده عجیب:
وقتی که همه پرنده ها برای زمستون
به سوی جنوب حرکت می کنن.
یه پرنده ی عجیب و غریب راهشو کج کرده به سمت شمال
بال بال زنون و جیک جیک کنون٬
توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه.
پرنده می گه٬"دلیل به شمال رفتن من این نیست که
یخ با سوز باد و زمین پر از برف رو دوست دارم.
به خاطر این به شمال می رم
که تنها پرنده ی شهر بودن خیلی خوب و باحاله."
من دوست دارم
خدا هر کسی رو که مثله من خوب باشه دوست داره
اما هر کسی رو که مثله تو بد باشه دوست نداره
اما من تو را با همه بدی هات دوست دارم
چون دلم واست میسوزه وقتی میبینم هیچکس دوست نداره
شیرینی مساله ساز
اگر فقط یک شیریتی دیگه بخورم میمیرم
اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز میمیرم
با این حساب معلومه که در هر حالی میمیرم
پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم
هوم .... وای .....بده
ملچ........ ملوچ .......و
خداحافظ.......................
sorna
09-07-2011, 10:17 PM
شل سيلوراستاين ، در 25 سپتامبر 1932 درايلينوس شيکاگو متولد شد .
بعضي از منابع ، سال تولد او را 1930 ذکر کرده اند ، پدرش ناتان ( Natan ) و مادرش هلن ( Helen )نام داشت و نام خودش « شلدن آن سيلور استاين » « Sheldon Allen Silverstein » بود . وي در سال 1950 در ارتش آمريکا به خدمت فراخوانده شد و از همان زمان ، کار نقاشي کارتوني را براي برخي مجلات ( Pacific Stars, Strip ) آغاز کرد .
سيلوراستاين از کودکي استعداد ذاتي خاصي در نقاشي ونوشتن داشت .
خودش بعدها در جاي مينويسد که اين دو کار _نقاشي و نوشتن_ تنها اموري بودند که وي در آنها موفق بود:
« وقتي بچه بودم ، حدود 12 الي 14 سالگي ، بيشتر ترجح مي دادم که يک بازيکن بيس بال باشم ويا با دوستانم معاشرت داشته باشم . اما بيس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران وپسران دور وبرم هم چندان از من خوششان نمي آمد . در اين مورد ، کاري از دست من برنم آمد . بناباين شروع به نوشتن ونقاشي کردم و خوشبختانه در اين دو زمينه کسي را نداشتم که از او تقليد کنم ، و يا تحت تاثيرش قرار بگيرم . بنابراين کم کم به سبک خودم دست پيدا کردم و قبل از اينکه با آثار نويسندگان ديگر آشنا شوم مشغول کار خلاقه شدم . در واقع حدود سي سالگي بود که به طور جدي با آثار نويسندگان ديگر آشنا شدم . در آن زمان با وجود اينکه مورد توجه مردم قرار گرفته بودم ، ام باز هم کار را به هر چيز ديگر ترجيح مي دادم ، چون ديگر کار کردن برايم به شکل عادت در آمده بود . »
__________________
sorna
09-07-2011, 10:17 PM
گذار چیزی باشم
اگه نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم
و اگه نمی توانم گاهی زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو میگویی ، کنار تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اما مرا اینگونه ترک نکن
بگذار در زندگی تو ، دست کم چیزی باشم
sorna
09-07-2011, 10:17 PM
او در سال 1950 در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، کار نقاشی کارتونی را برای برخی مجلات آغاز کرد.
سیلوراستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می نویسد که این دو کار- نقاشی و نوشتن- تنها اموری بودند که وی در آنها موفق بود:
"وقتی بچه بودم، حدود 12 الی 14 سالگی، بیشتر ترجیح دادم که یک بازیکن بیس بال باشم و یا با دوستانم معاشرت داشته باشم. اما بیس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران و پسران دور و برم هم چندان از من خوششان نمی آمد. در این مورد، کاری از دست من بر نمی آمد. بنابراین شروع به نوشتن و نقاشی کردم و خوشبختانه در این دو زمینه، کسی را نداشتم که از او تقلید کنم، و یا تحت تأثیرش قرار بگیرم. بنابراین کم کم به سبک خودم دست پیدا کردم و قبل از این که با آثار نویسندگان و هنرمندان دیگر آشنا شوم، مشغول کارهای خلاقانه شدم.
در واقع حدود سی سالگی بود که به طور جدی با آثار نویسندگان دیگر آشنا شدم. در آن زمان با وجود این که مورد توجه مردم قرار گرفته بودم، اما باز هم، کار را به هر چیز دیگر ترجیح می دادم، چون دیگر کار کردن برایم به شکل عادت درآمده بود."
معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.
آثاری از او که در کتابفروشی های کودک به فروش می رسند هم از سوی مخاطبان بزرگسال مورد توجه زیادی قرار می گیرند و این از ویژگیهای خاص اشعار اوست که همه گروههای سنی می توانند با آن هم ذات پنداری کنند.
اشعار او، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده فلسفی، روان شناختی و جامعه شناسی کاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند.
فلسفه ای که در طی آن، انسان با ابزار طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهان پیرامونش نائل می شود
سبک نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده می کند.
خود او در مقدمه کتاب «چراغی زیر شیروانی» می گوید: "من آزادم، هر کجا که دلم می خواهد می روم و هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و معتقدم هر کسی باید چنین زندگی کند. نباید به هیچ کس وابسته بود".
...
بسیاری از کسانی که فکر می کنند سیلوراستاین تنها نویسنده ای برای کودکان است، وقتی می فهمند که بزرگسالان بیشتر از کودکان، از آثار او استقبال می کنند، بسیار متعجب می شوند.
اما بزرگ ترها سیلوراستاین را بخشی از وجود خود می دانند. چرا که حرفهای ناگفته آنها را با زبان طنز بیان می کند. یکی از لقب هایی که در مورد سیلوراستاین داده شده این است: "مردی که کودکی اش را در چمدانی با خود می برد".
وقتی که سیلوراستاین در سال 1960، نخستین کتاب کودکش را به نام «درخت بخشند» به چاپ رساند، خیلی زود به عنوان نویسنده موفق کودکان به شهرت رسید.
هجو، نوعی سادگی و نادانی ماهرانه و بازی استادانه با لغات، از ویژگی های کار اوست. گویی که او با طبیعت انسان های هر سنی آشناست. برخلاف آنچه به نظر می رسد سیلوراستاین از ابتدا تصمیم نداشت نویسنده یا تصویر گر کتابهای کودکان شود.
اولین بار یکی از دوستانش سیلوراستاین را قانع کرد که برای کودکان بنویسد و اولین کتاب او "درخت بخشنده" که بعدها با موفقیت زیادی روبرو شد.
ابتدا توسط یک ویراستار مردود شناخته شد. چرا که به نظر می رسد کتاب میان ادبیات کودک و بزرگسال دست و پا می زند و چون مخاطب مشخصی ندارد، فروش خوبی نخواهد داشت.
البته بعدها هر دو گروه کودک و بزرگسال از این کتاب استقبال کردند و کتاب "رقصهای مختلف" که حاوی مجموعه شعرها و قصه هایی برای کودکان است نیز مورد توجه بزرگسالان قرار گرفت. نویسنده در این کتاب از ورای طنز، نگاهی به پوچی و هرج و مرج حاکم بر جامعه بزرگسالان دارد و همین موضوع جاذبه اصلی کتاب از دید بزرگترها است.
سیلوراستاین، با نگاه دو گانه و طنزآمیز خود، نویسنده ای است که تحت هیچ قالب معین و بر چسب خاصی نمی گنجد.
روح جسور و آزاد او هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد و این سرزندگی مورد توجه هر انسانی با هر سن و موقعیتی قرار می گیرد.
سبک او، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: "خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم...."
سرانجام ،شل سیلوراستاین که علاوه بر ادبیات کودک در کاریکاتور ، نمایشنامه ، شعر و حتی آهنگسازی و خوانندگی دست داشت ، در سال 1999 در خانه شخصی خودش در کالیفرنیا ، بر اثر سکته قلبی در گذشت .
sorna
09-07-2011, 10:17 PM
ايستادن ، بيرون از پناهگاه تو
بيرون پناهگاهت مي مانم و درون را نگاه مي كنم ،
در حالي كه در اطرافم ، از ، هر سو ، بمب مي ريزند ،
تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر مي آيي ،
آيا گفته بودم كه من به اين چيزها توجه مي كنم؟
آيا گفته بودم كه چه شگفت آور هستي؟
و چقدر ناراحتم كه از هم جدا شده ايم.
عزيزم ، من بيرون پناهگاه تو ايستاده ام ،
اما اميدوارم كه در قلب تو باشم
sorna
09-07-2011, 10:17 PM
در جستجوي سيندرلا
از صبح تا غروب،
از شهر به شهر،
بدون هيچ نام و نشاني،
من دنبال آن پاي باريك و لطيف مي گردم.
از صبح تا غروب
از شهر به شهر،
اين كفش را به پاي هر دختري امتحان مي كنم.
من هنوز هم آنها را دوست دارم اما،
واي! از هر چه پاست بيزار شده ام.
sorna
09-07-2011, 10:18 PM
25 دقيقه مهلت
براي اين كه دوستت بدارم
25 دقيقه مهلت
براي اين كه دوستم بداري
25 دقيقه مهلت براي عشق
زمان كوتاهي است ...
با اين همه
من 25 دقيقه از عمرم را كنار مي گذارم
تا به تو فكر كنم
تو هم اگر فر صت داري
25 دقيقه
فقط 25 دقيقه به من فكر كن !...
بيا 25 دقيقه از عمرمان را براي همديگر پس انداز كنيم ...
sorna
09-07-2011, 10:19 PM
دعاي کودک خودخواه
ميخواهم بخوابم
از خداي بزرگ ميخواهم که روحم را حفظ کنه...
و اگه در خواب مردم،
تمام اسباب بازيهامو ب***ه،
تا بچه ديگه از اون استفاده نکنه!
آمين!
«شل سيلور استاين»
_________________________
بچه خفاش
نوزاد خفاش ،
با ترس فریاد زد :
کلید تاریکی را بزن !
من از روشنایی میترسم
_____________________
دوستی
راهی را پیدا کردم ،
که تا ابد با هم دوست باشیم .
راهم خیلی ساده است .
« من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .»
_____________________
تیر
صبح تیری به طرف آسمان رها کردم ،
تیرم به خطا به سینه ابری خرد .
ابر افتاد و روی ساحل جان داد .
دیگه هرگز تیراندازی نخواهم کرد .
sorna
09-07-2011, 10:19 PM
خانه ي درختي
خانه اي درختي، خانه اي آزاد
خانه اي سّري،براي تو و من
آن بالا، در شاخه هاي پربرگ
گرم، چون هر خانه ي روشن
خانه اي شهري، خانه ي هرچيزي جايخودش
خانه ي مراقب باش و پاک کن پاها يتو دمِدرِش
چنين خانه اي را دوست ندارم اصلا
بيا زندگي کنيم در خانه اي درختي وروشن
sorna
09-07-2011, 10:19 PM
دارکوب
غم انگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدم
دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک می زد.
دارکوب نگاهی به من کرد و گفت:
_ دوست من! درخت هم درخت های قدیم!
sorna
09-07-2011, 10:19 PM
مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد
در خانه اي سرد ، بالاي خيابان ساليوان ،
آخرين كسي كه شلوار فاق كوتها مي پوشيد ، در شرف مردن بود
عينك افتابي به چشم داشت و به همين دليل كسي نمي توانست تشخيص بدهد
كه او گريه مي كرد يا نه .
همه معتادها و همه علاف ها
و همين طور همه كافه دارها
دور تختش جمع شده بودند .
وصيت كرد
تا تكليف اموالش را روشن كند
و آخرين كلمه ها را به زبان آورد:
گفت : ( كفش هايم را براي مادرم بفرستيد ،
بلوزم را به جا لباسي آويزان كنيد .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد .
براي اينكه هيچ گاه ياد نگرفتم كه آن را چگونه بنوازم .
خانه ام را به يك آدم مستمند بدهيد
و بگوئيد كه اجاره آن تمام و كمال پرداخت شده .
پول ها و موادم را خودتان برداريد ،
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)
گفت : ( جوجه خروس هايم را
به كسي بدهيد كه آنها را مي خواهد .
شعر هايم را
به كسي بدهيد كه آنها را مي خواند.
زير كافه برايم قبري بكنيد ،
و آهنگ غم انگيزي پخش كنيد .
همه را شاد و شنگول كنيد
در لحظه اي كه مردم ،
و مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
كفش هاي راحتي اش را پرت كرديم وسط خيابان ،
بلوزش را گذاشتيم همانجا ، روي زمين .
گيتارش را فروختيم
در كافه گوشه خيابان
به كسي كه مي دانست چگونه آن را بنوازد .
موادش را دود كرديم .
پول هايش را خرج كرديم.
شعر هايش را دور ريختيم .
باب ، نوارهايش را برداشت ،
و اد ، كتابهايش را ،
و من هم عينك آفتابي فكسني آن بدبخت را برداشتم .
گفت : (مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)
sorna
09-07-2011, 10:20 PM
دقيقه به رفتن
چوبه دار برپا مي كنند ، بيرون سلولم .
25 دقيقه وقت دارم .
25 دقيقه ديگر در جهنم خواهم بود .
24 دقيقه وقت دارم .
آخرين غذاي من كمي لوبياست.
23 دقيقه مانده است .
هيچ كس نمي پرسد چه احساسي دارم .
22 دقيقه مانده است .
به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا به همه آنها .
آه ... 21 دقيقه ديگر بايد بروم .
به شهردار تلفن مي كنم ، رفته ناهار بخورد .
بيست دقيقه ديگر وقت دارم .
كلانتر مي گويد ، پسر ، مي خواهم مردنت را ببينم .
نوزده دقيقه مانده است .
به صورتش نگاه مي كنم و مي خندم ... به چشم هايش تف مي كنم .
هيجده دقيقه وقت دارم .
رئيس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرف هايم گوش بدهد.
هفده دقيقه باقي است .
مي گويد ، يك هفته ، نه ، سه هفته ديگر خبرم كن .
حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري.
وكيلم مي گويد ، متاسفانه نتوانستم كاري برايت انجام دهم.
م م م ... پانزده دقيقه مانده است .
اشكالي ندارد ، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض كن .
چهارده دقيقه وقت دارم .
پدر روحاني ميآيد تا روحم را نجات دهد ،
در اين سيزده دقيقه باقي مانده .
از آتش و سوختن مي گويد ، اما من حس مي كنم كه سخت سردم است .
دوازده دقيقه ديگر وقت دارم .
چوبه دار را آزمايش مي كنند . پشتم مي لرزد .
يازده دقيقه وقت دارم .
چوبه دار عالي است و كارش حرف ندارد.
ده دقيقه ديگر وقت دارم .
منتظرم كه عفوم كنند ... آزادم كنند .
در اين نه دقيقه اي كه باقي مانده .
اما اين كه فيلم سينمايي نيست ، بلكه ... خب ، به جهنم .
هشت دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرار گيرم .
هفت دقيقه ديگر وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدم هايم باشد و گرنه پاهايم مي شكند .
شش دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه دار ...
پنج دقيقه ديگر باقي است .
يّالا عجله كنيد ، چيزي بياوريد و طناب را ببريد .
چهار دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا مي توانم تپّه ها را تماشا كنم ، آسمان را ببينم .
سه دقيقه ديگر باقي مانده .
مردن ، مردن انسان ، به راستي نكبت بار است .
دو دقيقه ديگر وقت دارم .
صداي كركس ها را مي شنوم ... صداي كلاغ ها را مي شنوم .
يك دقيقه ديگر مانده است .
و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م ...
sorna
09-07-2011, 10:20 PM
اگه چي بشه چي
ديشب، وقتي خواستم بخوابم.
چند تا «اگه چي بشه چي؟» به فكرم اومد.
تا صبح جلوي چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه كردن
و همان آواز قديمي «اگه چي بشه چي» رو خوندن:
اگه توي مدرسه درسم بد بشه چي؟
اگه در استخرو تخته كنن چي؟
اگه توي خيابون كتك بخورم چي؟
اگه توي ليوانم سم باشه چي؟
اگه يه باري شروع كنم به گريه چي؟
اگه مريض بشم و بميرم چي؟
اگه امتحانمو بد بدم چي؟
اگه روي صورتم موي سبز دربياد چي؟
اگه هيچكس منو دوست نداشته باشه چي؟
اگه يه برق از آسمون بياد و منو بگيره چي؟
اگه سرم شروع كنه به كوچيك شدن چي؟
اگه باد بادبادكمو پاره كنه چي؟
اگه جنگ بشه چي؟
اگه مامان و بابام طلاق بگيرن چي؟
اگه سرويسم دير برسه چي؟
اگه دندونام صاف در نياد چي؟
اگه شلوارم پاره بشه چي؟
اگه هيچوقت شنا ياد نگيرم چي؟
هر وقت كه همه چيز رو به راهه،
نصفه شب «اگه چي بشه چي» سراغم مي آد.
sorna
09-07-2011, 10:20 PM
اندازه غول باشم اگر
يا قد بادام كوچولو
وقتي چراغ خاموش بشه
هم قد همديگه مي شيم
پولدار بشيم مثل يه شاه
فقير بشيم مثل گدا
وقتي چراغ خاموش بشه
ارزشمون يكي مي شه
سياه و قرمز و بنفش
نارنجي و زرد و سفيد
وقتي چراغ خاموش بشه
همه يه رنگ ديده مي شيم
شايد بهتر باشه خدا
براي درست كردن كارا
چراغ ها رو خاموش كنه
sorna
09-07-2011, 10:20 PM
من نبودم
کسی که در خانه ات را کوبید
من نبودم
کسی که به تو سلام داد
من نبودم
کسی که سالها عاشق تو بود
و هر کجا که می رفتی
دنبالت می کرد
دروغ گفتم
من بودم!.
من همان بودم که تو هیچ وقت نخواستی ببینی.
با این حال
آری!من بودم که عاشق تو بودم
هنوز هم عاشقت هستم
حالا این را با صدای بلند فریاد می زنم
و تو گریه می کنی و می گویی
"چرا این را زودتر نگفتی؟!"
sorna
09-07-2011, 10:20 PM
خانه تاريك است و پرده ها كشيده اند،
اما چراغي زير شيرواني روشن است،
من مي دانم آن نور چيست،
شوقيست كه بي تاب سوسو مي زند
حتي مي توانم آنرا از بيرون ببينم
و مي دانم كه تو آن بالايي و بيرون را نگاه مي كني!
sorna
09-07-2011, 10:21 PM
خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد، دوست دارد
اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد، دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم
چون دلم برايت مي سوزد، وقتي مي بينم هيچ كس دوستت ندارد!
sorna
09-07-2011, 10:21 PM
غم انگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدم
دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک می زد.
دارکوب نگاهی به من کرد و گفت:
_ دوست من! درخت هم درخت های قدیم!
sorna
09-07-2011, 10:21 PM
ديشب، وقتي خواستم بخوابم.
چند تا «اگه چي بشه چي؟» به فكرم اومد.
تا صبح جلوي چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه كردن
و همان آواز قديمي «اگه چي بشه چي» رو خوندن:
اگه توي مدرسه درسم بد بشه چي؟
اگه در استخرو تخته كنن چي؟
اگه توي خيابون كتك بخورم چي؟
اگه توي ليوانم سم باشه چي؟
اگه يه باري شروع كنم به گريه چي؟
اگه مريض بشم و بميرم چي؟
اگه امتحانمو بد بدم چي؟
اگه روي صورتم موي سبز دربياد چي؟
اگه هيچكس منو دوست نداشته باشه چي؟
اگه يه برق از آسمون بياد و منو بگيره چي؟
اگه سرم شروع كنه به كوچيك شدن چي؟
اگه باد بادبادكمو پاره كنه چي؟
اگه جنگ بشه چي؟
اگه مامان و بابام طلاق بگيرن چي؟
اگه سرويسم دير برسه چي؟
اگه دندونام صاف در نياد چي؟
اگه شلوارم پاره بشه چي؟
اگه هيچوقت شنا ياد نگيرم چي؟
هر وقت كه همه چيز رو به راهه،
نصفه شب «اگه چي بشه چي» سراغم مي آد.
sorna
09-07-2011, 10:21 PM
قورباغه به كانگورو گفت:
من هم مي توانم بپرم تو هم.
پس اگر با هم ازدواج كنيم
بچه مان مي تواند از روي كوهها بپرد، يك فرسنگ بپرد،
و ما مي توانيم اسمش را «قورگورو» بگذاريم.
كانگورو گفت: «عزيزم»
چه فكر جالبي
من با خوشحالي با تو ازدواج مي كنم
اما درباره قورگورو
بهتره اسمش را بگذاريم «كانباغه»
هر دو سر «قورگورو» و «كانباغه»
بحث كردند و بحث كردند.
آخرش قورباغه گفت:
براي من نه «قورگورو» مهمه نه «كانباغه»
اصلا من دلم نمي خواهد با تو ازدواج كنم.
كانگورو گفت: «بهتر»
قورباغه ديگر چيزي نگفت
كانگورو جست زد و رفت.
آنها هيچوقت ازدواج نكردند، بچه اي هم نداشتند
كه بتواند از كوه ها بجهد يا يك فرسنگ بپرد.
چه بد، چه حيف
كه نتوانستند فقط سر يك اسم توافق كنند.
sorna
09-07-2011, 10:22 PM
اندازه غول باشم اگر
يا قد بادام كوچولو
وقتي چراغ خاموش بشه
هم قد همديگه مي شيم
پولدار بشيم مثل يه شاه
فقير بشيم مثل گدا
وقتي چراغ خاموش بشه
ارزشمون يكي مي شه
سياه و قرمز و بنفش
نارنجي و زرد و سفيد
وقتي چراغ خاموش بشه
همه يه رنگ ديده مي شيم
شايد بهتر باشه خدا
براي درست كردن كارا
چراغ ها رو خاموش كنه
sorna
09-07-2011, 10:24 PM
می خواهم قصه ی کلونی دلقک را بگویم.
کلونی در سیرکی کار می کرد که شهر به شهر می گشت.
کفشهایش خیلی بزرگ و کلاهش خیلی کوچک بود.
اما او اصلاً و اصلاً خنده دار نبود.
او یک سگ سبز با هزار تا بادکنک داشت
و سازی که آهنگ های مسخره می زد.
او شل و وارفته و لاغر بود،
اما او اصلاً و اصلاً خنده دار نبود.
او هر بار روی صحنه می آمد،
مردم به جای خنده اخم می کردند
و هر بار که شوخی می کرد
انگار قلب همه می شکست!
و هر بار لنگه کفشش را گم می کرد،
مردم از عصبانیت سیاه می شدند.
و هر بار روی سرش می ایستاد،
همه فریاد می زدند " بسه بابا برو پی کارت! "
و وقتی در هوا چرخ می زد،
همه خوابشان می برد.
و هر بار کراواتش را قورت می داد،
همه می زدند زیر گریه!
و کسی به کلونی پولی نمی داد.
" فقط برای اینکه او مسخره نبود! "
روزی کلونی گفت :
به مردم این شهر می گویم،
که دلقک خنده دار نبودن چقدر دردناک است.
و او به آنها گفت که چرا همیشه غمگین است
و چرا اینقدر افسرده است!
او گفت و گفت
او از سرما و درد و باران گفت
و از تاریکی روحش گفت.
و وقتی قصه اش تمام شد،
فکر می کنید کسی گریه کرد؟ نه ابداً!
آنها آنقدر خندیدند که درختها به لرزه در آمدند.
" ها ها ها - هی هی هی "
آنها خندیدند و هو کشیدند!
در طول روز و تمام هفته خندیدند!
آنقدر خندیدند که روده بر شدند.
آنقدر خندیدند که آسمان لرزید.
خنده تا مسافتهای دور سرایت کرد ...
به هر شهری، در هر دهی، خنده همه جا پخش شد.
خنده در کوه ها و دریا طنین انداخت.
خنده در جنگل و دشت طنین انداخت.
بزودی همه ی دنیا از خنده پر شد
و خنده از آنروز برای همیشه ادامه یافت.
و کلونی با صورتی غمگین و اشک بر چشم،
در چادر سیرک ایستاد و گفت :
" منظورم خنداندن شما نبود،
من اتفاقی خنده دار شدم. "
و در حالیکه تمام دنیا می خندیدند،
کلونی همانجا نشست و گریست.
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
روزی من زبان گلها را میدانستم ،
روزی هر آنچه را که کرم ابریشم میگفت ، میفهمیدم.
روزی من پنهانی به پرحرفی سارها میخندیدم ،
و در بستر خود
به گفت و گو با پروانه ها مینشستم.
روزی من همه پرسش های زنجره ها را میشنیدم
و پاسخ میگفتم.
با هر دانه برفی که به زمین افتاد و هنگام مردن می گریست
من هم می گریستم.
روزی من زبان گلها را میدانستم ....
چگونه بود آن زبان
چگونه بود؟؟
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
الیس
او بطري « مرا بنوش » راسر كشيد
قدش يكدفعه بزرگ شد.
از بشقاب « مرا بچش » خورد
قدش يكدفعه كوچك شد.
و به اين ترتيب او عوض شد
اما ديگران
اصلا هيچ چيزي را امتحان نكردند.
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
سلام اقای زندگی:
سلام آقاي ذندگي عزيز،
ميخوام برات نامه اي بنويسم،
مي گن تو هر چي آدم مي خواد بهش مي دي،
فقط كافيه كه صدات كنيم و برات نامه بنويسيم،
خب اين نامه هزارم منه آقاي ذندگي،
من كه اين همه نامه رو برات نوشتم،
ممكنه پس بگي چرا جوابمو نميدي آقاي ذندگي؟
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
دختر عموی شیطان:
لباس هاشو گذاشت
تو ماشين رختشويي
فكر كرد خودش هم بره اون تو
يه حموم مجاني بكنه.
الان داره دور مي گرده، دور مي گرده
شلپ شلوپ، شلپ شلوپ
مثل اينكه تميز شده
اما زياد سرحال نيست.
--------------------------------------------
سگ کریسمس:
امروز اولين روز نگهباني ام است
امشب شب كريسمس است
بچه ها بالا گرم خوابند
من درخت كاج و جورابها را نگهباني مي كنم.
چي بود؟ صداي پا رو پشت بام؟
شايد سگه شايد گربه است.
اين كيه از جا بخاري مي آيد تو
يك دزد با ريش سفيد
و يك كيسه پشتش برا دزدي؟
پارس مي كنم، خرخر مي كنم، دنبالش مي دوم، پاچه اش را مي گيرم،
مي پرد هوا، بر مي گردد مي نشيند رو سورتمه اش
اسبهاي نجيبِ سورتمه اش را مي ترسانم و آنها مثل باد مي دوند
همه شان را حسابي ترسانده ام.
حالا ديگر خانه ساكت و آرام
جوراب ها همه سالم
بچه ها چقدر خوشحال مي شوند فردا صبح
وقتي از خواب بلند شوند و ببينند
درخت و جوراب ها سالم هستند.
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
دست از كار كشيدم، براي اينكه ديگر كاري نداشتم
وفكر كردم زمان كوتاهي در آن دور و بر پرسه بزنم
گفته بودم كه مثل باد غربي مي وزم و مي روم
و هيچ كس نمي تواند مسير زندگيم را تغيير دهد
براي اينكه در گذشته هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
هزار بار شايد هم بيشتر ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه به سمت در نمي روم
آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
هيچ وقت فكر نكرده ام كه اين همه مدت در يك جا بند شوم
براي اين كه هيچ وقت براي ماندن آوار نخوانده ام
وقتي كه همه حرفهايم را بزنم مي روم
اما با تو كه باشم حرفهايم تمامي ندارد
وقتي كه به فكر فرو مي روم و در راههاي پر پيچ و خم پرسه مي زنم
ميل رفتن ندارم
شايد عجيب به نظر ميرسد كه به سمت در نمي روم
آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
sorna
09-07-2011, 10:25 PM
اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می کنم عرق می کنم میلرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم وزنده می شم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی
sorna
09-07-2011, 10:26 PM
بیا عزیزم بیا یک تکه دیگر هیزم در آتش بیانداز
برایم کمی گوشت و لوبیا بار کن
بعد سراغ ماشینمان برو ولاستیک آن را عوض کن
حالاجورابهایم را بشوی
و لباسهایم را رفو کن
بعد بیاعزیزم
بیا کنارم بشین
و پیپم را پر از توتون کن
راستی اول پیژامه ام را بیار
و یک قوری چای دیگر دم کن
و بعد بگو چرا می خواهی ترکم کنی؟
چرا می خواهی همه چیز را تمام کنی ؟
مگر اجازه ندادم روزهای تعطیل ماشینم را بشوئی؟
و مگر به تو اخطار ندادم که داری چاق می شوی؟
دیگر بیشتر از این چه می خواهی؟
چرا نمی فهمی که برای یک مرد این همه یعنی .....عشق؟
حالا بیا کنارم بنشین
البته پیش از آن لباسهایم را رفو کن
پیژامه ام را بیار
غذایم را بپز و یک قوری دیگر چای دم کن
وبعد بگو چرا می خواهی ترکم کنی؟
معنی این عصیان زنانه چیست؟
لعنت بر هر چه فمنیست.
sorna
09-07-2011, 10:26 PM
اگه چي بشه چي
ديشب، وقتي خواستم بخوابم.
چند تا «اگه چي بشه چي؟» به فكرم اومد.
تا صبح جلوي چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه كردن
و همان آواز قديمي «اگه چي بشه چي» رو خوندن:
اگه توي مدرسه درسم بد بشه چي؟
اگه در استخرو تخته كنن چي؟
اگه توي خيابون كتك بخورم چي؟
اگه توي ليوانم سم باشه چي؟
اگه يه باري شروع كنم به گريه چي؟
اگه مريض بشم و بميرم چي؟
اگه امتحانمو بد بدم چي؟
اگه روي صورتم موي سبز دربياد چي؟
اگه هيچكس منو دوست نداشته باشه چي؟
اگه يه برق از آسمون بياد و منو بگيره چي؟
اگه سرم شروع كنه به كوچيك شدن چي؟
اگه باد بادبادكمو پاره كنه چي؟
اگه جنگ بشه چي؟
اگه مامان و بابام طلاق بگيرن چي؟
اگه سرويسم دير برسه چي؟
اگه دندونام صاف در نياد چي؟
اگه شلوارم پاره بشه چي؟
اگه هيچوقت شنا ياد نگيرم چي؟
هر وقت كه همه چيز رو به راهه،
نصفه شب «اگه چي بشه چي» سراغم مي آد.
sorna
09-07-2011, 10:26 PM
آواز ماندن
دست از كار كشيدم ، براي اينكه ديگر كاري نداشتم ،
و فكر كردم زمان كوتاهي در آن دور و بر پرسه بزنم .
گفته بودم كه مثل باد غربي ، مي وزم و مي روم
و هيچ كس نميتواند مسير زنگي ام را تغيير دهد.
براي اينكه در گذشته هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
هزار بار ، شايد هم بيشتر ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام .
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه يه سمت در نمي روم ،
آخر ، هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
وقتي كه همه حرف هايم را بزنم ، مي روم .
اما با تو كه باشم حرف هايم تمامي ندارد.
وقتي كه به فكر فرو مي روم و در راه هاي پر پيچ و خم پرسه مي زنم
ميل رفتن ندارم
ديشب ، صداي سوت يك كشتي باركس قديمي را شنيدم ،
وقتي كه در رختخوابت دراز كشيده بودم .
انگار مي گفت : پسر ، اين همان كشتي اي است كه
براي سوار شدن آن بار و بنه ات را جمع مي كردي ،
اما لبخند زدم و فكر رفتن را از سر به در كردم .
چون در گذشته ، هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
هزار بار ، شايد هم بيشتر ، ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام.
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه به سمت در نمي روم .
آخر ، هيچ وقت فكر نكرده ام اين همه مدّت در يك جا بند شوم ...
براي اينكه هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
خورشيد را ميدزدم
خورشيد را مي دزدم
فقط براي تو!
ميگذارم توي جيبم
تا فردا بزنم به موهايت
فردا به تو مي گويم چقدر دوستت دارم!
فردا تو مي فهمي
فردا تو هم مرا دوست خواهي داشت . مي دانم!
آخ ... فردا!
راستي چرا فردا نمي شود؟
اين شب چقدر طول كشيده...
چرا آفتاب نمي شود؟
يكي نيست بگويد خورشيد كدام گوري رفته؟
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
اندازه غول باشم اگر
يا قد بادام كوچولو
وقتي چراغ خاموش بشه
هم قد همديگه مي شيم
پولدار بشيم مثل يه شاه
فقير بشيم مثل گدا
وقتي چراغ خاموش بشه
ارزشمون يكي مي شه
سياه و قرمز و بنفش
نارنجي و زرد و سفيد
وقتي چراغ خاموش بشه
همه يه رنگ ديده مي شيم
شايد بهتر باشه خدا
براي درست كردن كارا
چراغ ها رو خاموش كنه
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
از وقتی که عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم
فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم
و این عالی است
هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس رو به من بخشیدی
متشکرم
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
من دوستت دارم
خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد،دوست دارد
اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد،دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوستدارم
چون دلم برايت مي سوزد، وقتي ميبينم هيچ كس دوستت ندارد !
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
خدا به ما انگشت داده – مامان مي گه «با چنگال بخور»
خدا به ما صدا داده – مامان مي گه « داد نزن»
مامان مي گه «كلم بخور، هويج بخور، سبزي بخور»
اما خدا به ما بستني لذيد داده.
خدا به ما انگشت داده – مامان مي گه « از دستمال استفاده كني.»
خدا توي خيابان گودال هاي پر آب داده – مامان مي گه «شلپ شلپ نكن»
مامان مي گه «سرو صدا نكنيد باباتون خوابيده»
اما خدا به ما قوطي حلبي داده كه بازي كنيم.
خدا به ما انگشت داده – مامان مي گه « دستكش دستت كن»
خدا به ما باران داده – مامان مي گه «بيا خيس نشي»
مامان مي گه « مواظب باش، نزديك نشو
به اون سگاي خوشگل و بيگانه كه خدا به ما داده
خدا به ما انگشت داده – مامان مي گه «برو بشور دستاتو»
اما خدا به ما سطل زغال داده بدن كثيف داده.
حالا درسته كه من خيلي باهوش نيستم
اما اين را مي دانم بين اين دو حق با مامان نيست.
sorna
09-07-2011, 10:27 PM
خیلی خوب ... خیلی زود تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود.
هیچ کس چیزی به من نگفت و به همین دلیل هیچ وقت سر در نیاوردم
که خیلی خوب چقدر زود تبدیل می شود به خیلی بد.
آفتاب ... تبدیل شد به سایه، به باران
شور و شوق ... تبدیل شد به لذت ، به درد
ترنم ترانه های دل انگیز عاشقانه جایش را داد به سر دادن سرود های غم انگیز
خیلی زود.
با " تا ابد " شروع شد
و ابد تبدیل شد به گاهی، به هیچ وقت
و " مرا دوست داشته باش " تبدیل شد به " در قلبت جایی هم برای من در نظر بگیر "
خیلی زود.
خیلی خوب ... زود تر از آن که فکر می کردیم تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود.
اگر هیچ کس به تو نگفته باشد حالا دیگر باید بدانی
که خیلی خوب، خیلی زود تبدیل می شود به خیلی بد.
خیلی زود
sorna
09-07-2011, 10:28 PM
اونجا کنار پنجره مي شينه
و تو دنياي ديگه اي...سير مي کنه
دستشو به طرف گيتارش دراز مي کنه
وقتي داره بيرون به بارش برف نگاه ميکنه
آروم برش مي داره
و محکم در آغوشش مي گيره
خدايا، کاش من رو هم
همونجوري که اون گيتار قديمي رو در آغوش ميگيره، بغل مي کرد
از کوههاي جادويي مي خونه
وقتي بالا به آسمون نگاه مي کنه
مثل پرنده اي که سراسرِ زمستون صبر مي کنه
تا قدرتِ پرواز پيدا کنه
الان درست اون طرفِ اتاقه
امّا بينمون دنيا دنيا فاصله است
خدايا، کاش منم
همونطوري که اون گيتارِ قديمي رو نوازش مي کرد لمس ميکرد
گيتارِ قديمي مدام اونو به سمت سرزمينهاي دوردست گمراه مي کنه
به آن سوي سرزمين ماسه هاي سفيد و درياهاي درخشان
بيشتر اوقات که فکر ميکنم، ترجيح ميدم اونو ببينم که زن ديگه اي رو در آ غوش گرفته
تا اينکه به چيزي بچسبه که من هرگز نمي تونم بشم
يک صبح آفتابي...بيدار ميشم
تا به آهنگش گوش بدم،
پنجرهء بازرو مي بينم
و مي فهمم که بلاخره رفته
سوت زنان روونهء يک بزرگراهِ غبارآلود مي شه
واسه يه سواري دست تکون مي ده،
خدايا، کاش منم مي برد
همونجايي که اون گيتارِ قديمي رو مي بره،
کاش منم
همونطوري که عاشق اون گيتار قديميه، دوست داشت
sorna
09-07-2011, 10:28 PM
اندازه غول باشم اگر
يا قد بادام كوچولو
وقتي چراغ خاموش بشه
هم قد همديگه مي شيم
پولدار بشيم مثل يه شاه
فقير بشيم مثل گدا
وقتي چراغ خاموش بشه
ارزشمون يكي مي شه
سياه و قرمز و بنفش
نارنجي و زرد و سفيد
وقتي چراغ خاموش بشه
همه يه رنگ ديده مي شيم
شايد بهتر باشه خدا
براي درست كردن كارا
چراغ ها رو خاموش كنه
sorna
09-07-2011, 10:28 PM
اگر نمي توانم هميشه مالِ تو باشم
اجازه بده گاهي ، زماني از آنِ تو باشم
و اگر نمي توانم گاهي زماني از آنِ تو باشم
بگذار هر وقت که تو مي گويي کنارِ تو باشم
اگر نمي توانم دوست خوب و پاکِ تو باشم
اجاز بده دوست پست و کثيفِ تو باشم
اگر نمي توانم عشق راستينِ تو باشم
بگذار باعث سرگرميِ تو باشم
امّا مرا اين گونه ترک نکن
بگذار در زندگي تو، دستِ کم چيزي باشم
sorna
09-07-2011, 10:29 PM
پوست من گندمگون است
سفید و زرد و صورتی است
چشم هایم سبز و آبی و خاکستری است
شب ها نارنجی هم می شود
موهایم بور و بلوطی و خرمایی است
وقتی خیس است به نقره ای هم می زند
اما
در قلبم رنگ هایی است
که هیچ کس تا کنون نساخته است .
sorna
09-07-2011, 10:29 PM
خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد، دوست دارد
اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد، دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم
چون دلم برايت مي سوزد، وقتي مي بينم هيچ كس دوستت ندارد!
sorna
09-07-2011, 10:29 PM
یک طرف تنش بلور
سوی دیگر از شبنم
جای دو چشمانش ستاره
و خنده هایش، بغل بغل شکوفه......
دلش اما نپرس!
شاید اشتباهی شده
آن که او را ساخته
وقتی به دلش رسیده
بدجوری بی حوصله بوده!
دلش تمام از سنگ است
سنگ مرمر مرغوب
برای روی قبر من
و همه شما که دوستش دارید!
دلش سنگ قبر!
sorna
09-07-2011, 10:29 PM
عاشقكه شدم
دنيايه بادكنك بزرگ قرمز شد و هوا رفت
انقدربالا و بالاتر رفت
كهبه خورشيد چسبيد و تركيد
حالامواظبم دفعه بعد كه عاشق شدم
يهنخ به سر دنيا ببندم
كهخيلي بالا نره...
آخه، مي ترسم اين بار هم ، يا گمش كنم يابتركه!
sorna
09-07-2011, 10:29 PM
چیزهایی که نگفتم
وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگردو يك بار ديگر به من فرصتبده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،رويم را برگرداندم.
حالا او رفتهو منتمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،چون من هم مقّصربودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفتهو منتمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
اورا در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشيزندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازيها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنمگوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرفمي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانهطولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ،خدا به همراهت .
او رفتو مرا تنهاگذاشت
تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگيكنم.
sorna
09-07-2011, 10:30 PM
دوستی
راهی را پیدا کردم ،
که تا ابد با هم دوست باشیم .
راهم خیلی ساده است .
« من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .»
sorna
09-07-2011, 10:31 PM
اگر نمي توانم هميشه مالِ تو باشم
اجازه بده گاهي ، زماني از آنِ تو باشم
و اگر نمي توانم گاهي زماني از آنِ تو باشم
بگذار هر وقت که تو مي گويي کنارِ تو باشم
اگر نمي توانم دوست خوب و پاکِ تو باشم
اجاز بده دوست پست و کثيفِ تو باشم
اگر نمي توانم عشق راستينِ تو باشم
بگذار باعث سرگرميِ تو باشم
امّا مرا اين گونه ترک نکن
بگذار در زندگي تو، دستِ کم چيزي باشم
sorna
09-07-2011, 10:31 PM
نمیخواهم از تخم بیرون بیایم
من جوجه ای هستم که در این تخم زندگی میکنم
اما نمی خواهم بیرون بیایم، نمی خواهم از تخم بیرون بیایم
دائما مرغ ها قد قد می کنند و خروس ها همه اش التماس می کنند
اما من از تخم بیرون نمی آیم که نمی آیم
آن بیرون صحبت از جنگ است و آلودگی
داد و فریاد مردم است و غرش هواپیماها
این است که می خواهم همین جا بمانم جایی که امن و گرم است
و من نمیخواهم از تخم بیرون بیایم
sorna
09-07-2011, 10:31 PM
هيشكي منو دوس نداره،
هيشكي به من توجه نمي كنه،
هيشكي به من ميوه نمي ده،
هيشكي شيرين و نوشابه تعارف نمي كنه،
هيشكي به جوك هام گوش نمي ده، نمي خنده،
هيشكي تو دعوا به كمكم نمي آد،
هيشكي دلش برام تنگ نمي شه،
هيشكي برام گريه نمي كنه
هيشكي نمي دونه چه آدم جالبي ام
حالا اگه از من بپرسي بهترين دوستت كيه
فورا مي گم هيشكي.
اما ديشب حسابي ترسيدم
بيدار شدم ديدم هيشكي دور و برم نيس.
صداش زدم دستمو به طرفش دراز كردم
به همانجايي كه هميشه بود
همه جاي خونه رو، همه گوشه هاشو دنبالش گشتم
اما هرجا كسي رو ديدم.
انقدر گشتم كه خسته شدم. حالا ديگه نزديك صبحه
حتم دارم كه ديگه
هيشكي رفته
sorna
09-07-2011, 10:32 PM
هيك ...
هيك ...
هيك ...
مي خواهي فوري از شر سكسكه خلاص شوي؟
زبانت را در بيار، لبت راگاز بگير،
نفست را نگه دار، كمرت را تكان بده
پاي چپت را ببر عقب، حالا لگد بزن
ديگه تمام شد، خوب سكسه رفت؟
هيك ...
خوب پس ...
sorna
09-07-2011, 10:32 PM
ايستادن احمقانه است
چهار دست و پا راه رفتن خجالت دارد.
ورجه و ورجه رفتن كار بي عقل هاست.
قدم زدن كه بدتر است.
جهيدن فايده اي ندارد.
پريدن خسته كننده است.
نشستن معنايي ندارد.
تكيه دادن حوصله آدم را سر مي برد.
دويدن مزخرف است.
دو و ميداني كار ديوانه هاست.
بهتره بروم بالا
و دوباره بخوابم.
sorna
09-07-2011, 10:32 PM
از وقتي که عاشق شدم فرصت بيشتري پيدا کردمفرصت بيشتري براي اينکه پرواز کنم وبعد زمين بخورم! و اين عالي است!...
هر کس شانس پرواز کردن و به زمين خوردن رانداردتو اين شانس را به من بخشيدي متشکرم!
sorna
09-07-2011, 10:33 PM
بعضي ها ناخن هايشان را مانيكور مي زنند
بعضي خوب كوتاهش مي كنند
بعضي ها سوهان مي زنند
اما من همه شان را كاملا مي جوم.
درسته عادت خيلي بديه
اما قبل از اين كه ملامتم كنيد
يادتان نرود كه تا حال حتي
يك نفر را هم با ناخن خراش نداده ام.
sorna
09-07-2011, 10:33 PM
خانه ي درختي
خانه اي درختي، خانه اي آزاد
خانه اي سّري،براي تو و من
آن بالا، در شاخه هاي پربرگ
گرم، چون هر خانه ي روشن
خانه اي شهري، خانه ي هرچيزي جاي خودش
خانه ي مراقب باش و پاک کن پاها تو دمِ درِش
چنين خانه اي را دوست ندارم اصلا
بيا زندگي کنيم در خانه اي درختي و روشن
sorna
09-07-2011, 10:33 PM
آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد ا هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آ نها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد
sorna
09-07-2011, 10:33 PM
راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه خیلی ساده است :
هر چه من می گویم ، انجام بده
sorna
09-07-2011, 10:33 PM
وقتی
بچه ی
تنبل ِ
تنبل ِ
تنبل ِ
تنبل ِ
تنبل
آب می خواهد
آن قدر
منتظر می ماند
و می ماند
و می ماند
و می ماند
و می ماند
تا
از آسمان
باران
ببارد !
sorna
09-07-2011, 10:34 PM
يك آدم خرافاتي،
وقتي يه نردبون مي بينه، به هيچ وجه از زيرش رد نمي شه.
وقتي اتفاقا كمي نمك روي زمين مي ريزه
براي رفع بلا، قدري هم پشت سرش مي ريزه.
و هميشه كمي غذاي خرگوش همراهش داره.
چرا؟ براي اينكه ممكنه لازم بشه.
هر سوزني كه روي زمين ببينه بر مي داره.
و هيچوقت كلاهشو روي تخت نمي ذاره.
توي خونه چترشو باز نمي كنه
و هر وقت چيزي مي گه كه نبايد مي گفت،
زبونش رو گاز مي گيره.
وقتي از گورستان رد مي شه، نفسشو حبس مي كنه.
و به نظرش عدد 13 نحسه.
خلاصه آدم خرافاتي كارهاي بيخود زياد مي كنه.
اما بزنم به تخته من اصلا خرافاتي نيستم.http://images.uulyrics.com/cover/s/shel-silverstein/album-the-best-of-shel-silverstein-his-words-his-songs-his-friends.jpg
sorna
09-07-2011, 10:34 PM
خانه تاريك است و پرده ها كشيده اند،
اما چراغي زير شيرواني روشن است،
من مي دانم آن نور چيست،
شوقيست كه بي تاب سوسو مي زند
حتي مي توانم آنرا از بيرون ببينم
و مي دانم كه تو آن بالايي و بيرون را نگاه مي كني!
sorna
09-07-2011, 10:34 PM
پسرک گفت : " گاهي اوقات قاشق از دستم مي افتد . "
پيرمرد گفت : " من هم همينطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خيس مي کنم . "
پيرمرد خنديد و گفت : " من هم همينطور "
پسرک گفت : " من خيلي گريه مي کنم ."
پيرمرد سري تکان داد و گفت : " من هم همينطور . "
اما بدتر از همه اين است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمي کنند .
بعد پسرک گرماي دست چروکيده اي را حس کرد .
" مي فهمم چه حسي داري . . . مي فهمم . "
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
خونه درختی
یه خونه ی درختی یه خونه ی راحت و آزاد
خونه ی راز من و تو خونه ی بخت
یه خونه اون بالاها روی شاخه های پر برگ درخت
دنج ترین خونه ی عالمه.
یه خونه توی خیابون یه خونه ی پاک و پاکیزه
که موقع رفتن توش آدم باید حتم کنه که پاش تمیزه
خونه ای نیست که اصلا من بخوام یه وقتی
خوشا زندگی توی همین خونه ی درختی
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
پسر نامرئی
این شما و این هم پسر نامرئی
توی یه خونه ی خوشگل نامرئی
که داره میده یه تیکه پنیر نامرئی
به یه موش نامرئی
وای عجب تصویر قشنگیه منم می خوام !
میشه بی زحمت یه تصویر نامرئی بکشی برام ؟!
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
عكس توي آب
هر وقت توي آب يه آدمي رو مي بينم
كه سروته وايساده
نگاش مي كنم و هرهر مي خندم
گو اينكه نبايست اينكارو بكنم
چون شايد توي دنياي ديگه اي
در زمان ديگه اي
در جاي ديگه اي
چه بسا درست وايساده همون آدم
و اين منم كه سروته وايسادم !
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
زبان تن
پاهام گفتند:اهای!بیا بریم رقص
زبانم گفت:بیا چیزی بخوریم
مغزم گفت:چه طوره یک کتابه خوب بخونیم
چشم هام گفتند:بهتره چرتی بزنیم
پاهام گفتند:نه؛بریم قدم بزنیم
پشتم گفت:بریم ماشین سواری
باسنم گفت:تا شما تصمیم می گیرید من می نشینم این گوشه
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
كنترل دنيا
روزي خدا با لبخند به من گفت:
ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا رو تو بگردوني؟
گفتم: بله، به امتحانش مي ارزه.
بعد پرسيدم:
محل كارم كجاست؟
چقدر حقوق مي گيرم؟
كي براي ناهار مي ريم؟
بعدازظهر كي مرخص مي شم؟
خدا گفت: اون گردونه رو بده به من!
اينطوري حتما كار دنيا رو به هم مي ريزي.
sorna
09-07-2011, 10:35 PM
آواز ماندن
دست از كار كشيدم، براي اينكه ديگر كاري نداشتم
وفكر كردم زمان كوتاهي در آن دور و بر پرسه بزنم
گفته بودم كه مثل باد غربي مي وزم و مي روم
و هيچ كس نمي تواند مسير زندگيم را تغيير دهد
براي اينكه در گذشته هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
هزار بار شايد هم بيشتر ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه به سمت در نمي روم
آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
هيچ وقت فكر نكرده ام كه اين همه مدت در يك جا بند شوم
براي اين كه هيچ وقت براي ماندن آوار نخوانده ام
وقتي كه همه حرفهايم را بزنم مي روم
اما با تو كه باشم حرفهايم تمامي ندارد
وقتي كه به فكر فرو مي روم و در راههاي پر پيچ و خم پرسه مي زنم
ميل رفتن ندارم
شايد عجيب به نظر ميرسد كه به سمت در نمي روم
آخر هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام
sorna
09-07-2011, 10:36 PM
راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه خیلی ساده است :
هر چه من می گویم ، انجام بده
sorna
09-07-2011, 10:36 PM
یک طرف تنش بلور
سوی دیگر از شبنم
جای دو چشمانش ستاره
و خنده هایش، بغل بغل شکوفه......
دلش اما نپرس!
شاید اشتباهی شده
آن که او را ساخته
وقتی به دلش رسیده
بدجوری بی حوصله بوده!
دلش تمام از سنگ است
سنگ مرمر مرغوب
برای روی قبر من
و همه شما که دوستش دارید!
دلش سنگ قبر!
sorna
09-07-2011, 10:36 PM
سیلور استاین شهرت خود به عنوان نویسنده ادبیات کودک مدیون کتاب "درخت بخشنده" است که از دیدگاه او، داستانی درباره دو نفر بود: یکی که می بخشد و دیگری که می ستاند.داستان در مورد درختی است که سایه، میوه، شاخه و حتی کنده اش باعث شادی پسر کوچکی می شود.
به گزارش نیویورک تایمز "بسیاری از خواننده ها نمادی مذهبی را در درخت بخشنده می دیدند. معلمان دینی روزهای یکشنبه درباره درخت بخشنده در کلاس خود صحبت می کردند." اما روشنفکران فمینیست نظر دیگری داشتند. به نوشته باربارا ای شرام "استفاده از ضمیر مونث برای درخت ها و ضمیر مذکر برای پسرانی که از بخشندگی درخت سود می برند نشان دهنده تفکر نمونه وار ارباب و برده ای نویسنده است.... خیلی وحشتناک است که دختران و پسران کوچکی که درخت بخشنده را می خوانند با نوعی تجلیل از خودخواهی مردان و فداکاری زنان روبرو خواهند شد."
sorna
09-07-2011, 10:36 PM
"پگ" مسواک برقی اش رو روشن کرد
"میچ" هم گیتار برقی اش رو روشن کرد
"ریک" دستگاه سی دی اش رو روشن کرد
"لیز" هم ویدیو اش رو روشن کرد
مامان پتوی برقی اش رو روشن کرد
بابا هم تلویزیون روشن کرد
من هم مو خشک کن ام رو روشن کردم
آهای! چراغ ها رو کی خاموش کرد؟
Mitch plugged in his steel guitar, Peg plugged in her 'lectric toothbrush,
Rick plugged in his CD player,
Liz plugged in her VCR.
Mom plugged in her 'lectric blanket,
Pop plugged in the TV fights,
I plugged in my blower-dryer--
Hey! Who turned out all the lights?l
sorna
09-07-2011, 10:37 PM
شل سیلور استاین یکی از محبوبترین نویسندگان کودک است. "درخت بخشنده"، "بالا رفتن"، "چراغی در زیر شیروانی" شل سیلور استاین از آثاری هستند که از سوی ده ها میلیون کودک در سراسر جهان خوانده شده است. او در برخی از کتاب های کودکان، بویژه در کارهای آغازینش خود را با نام عمو شلبی معرفی کرده است.
استاین تا زمان مرگش، می ۱۹۹۹ به نوشتن داستان و نمایش نامه، سرودن شعر و ترانه، طراحی کردن و به گفته خود "لذت بردن از زندگی" ادامه داد.
sorna
09-07-2011, 10:37 PM
از وقتي که عاشق شدم فرصت بيشتري پيدا کردم فرصت بيشتري براي اينکه پرواز کنم وبعد زمين بخورم! و اين عالي است!...
هر کس شانس پرواز کردن و به زمين خوردن رانداردتو اين شانس را به من بخشيدي متشکرم!
sorna
09-07-2011, 10:37 PM
خوب گوش کنید بچه ها !
کبوتر نماد صلح است
برای همین ما در این جا یک عالم کبوتر داریم ،
فقط یک چیزی کم داریم و آن صلح است ،
حالا کی می داند صلح کجاست ؟!
sorna
09-07-2011, 10:37 PM
come , kitty , kitty
with your fur as soft as silk
come and drink your poisoned milk
بیا پیشی پیشی
با پشمهای نرم ابریشمی
بیا ونوش جان کن شیر سمی!
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
پاك كن جادويي
اون باورش نمي شه
كه اين مداد
پاك كن جادوئي داره
اون به من گفت : تو احمقي
اون به من گفت : دروغگوئي
حتي مي خواست اينها رو
برام ثابت بكنه
خوب ، چه مي تونستم بكنم؟
پاكش كردم !
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
بزرگسالان ممنوع
ورود بزرگسالان ممنوع
داريم بازي مي كنيم
نمي خواهيم كسي به ما بگه
« اين كارو بكن ، اون كار و نكن ، مواظب باش »
ورود بزرگسالان ممنوع
ما كلوب تشكيل مي ديم
قرارهاي سري ما
نمي خواهيم فاش بشه
ورود بزرگسالان ممنوع
مي ريم بيرون پيتزا بخوريم
نه ، هيچكس ؛ فقط من و دوستانم
لطفاً بيرون
راستي پول پيتزاها رو نگفتم
ورود بزرگسالان آزاد
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
نه
يك تكه طالبي را
زير ميكروسكوپ گذاشتم
يك ميليون چيز عجيب خوابيده بودند
هزار ميليون چيز غريب مي خزيدند
چندين هزار چيز سبز رنگ وول مي خوردند
از اين به بعد ديگر طالبي نمي خورم !
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
پرنده عجیب
پرنده ها در زمستان به سوي جنوب پرواز مي كنند
اما اين پرنده عجيب به طرف شمال مي رود
بال زنان با منقارش به جلو
سرش در سرما پائين و بالا مي رود
مي گويد: « فكر نكنيد عاشق يَخَم
يا باد سرد و زمين يخ زده دوست دارم
فقط فكر مي كنم چقدر خوب است
تنها پرنده شهر باشي .»
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
از گور خری پرسیدم :
آیا تو سیاه هستی با خط های سفید یا سفیدی با خط های سیاه ؟
و گور خر از من پرسید : آیا تو بدی با عادت های خوب ؟ یا خوبی با عادت های بد ؟
آیا تو آرامی اما بعضی وقتها شلوغ میکنی یا شلوغی بعضی وقتها آرام میشوی ؟
آیا شادی بعضی وقتها غمگین میشوی ؟ یا غمگینی بعضی روزها شاد؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب ؟ یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید .
دیگر هیچ وقت از گورخری درباره خط روی پوستش نخواهم پرسید !!
(سیلور استاین)
sorna
09-07-2011, 10:38 PM
اگر نمي توانم هميشه مالِ تو باشم
اجازه بده گاهي ، زماني از آنِ تو باشم
و اگر نمي توانم گاهي زماني از آنِ تو باشم
بگذار هر وقت که تو مي گويي کنارِ تو باشم
اگر نمي توانم دوست خوب و پاکِ تو باشم
اجاز بده دوست پست و کثيفِ تو باشم
اگر نمي توانم عشق راستينِ تو باشم
بگذار باعث سرگرميِ تو باشم
امّا مرا اين گونه ترک نکن
بگذار در زندگي تو، دستِ کم چيزي باشم
sorna
09-07-2011, 10:39 PM
روزي خدا با لبخند به من گفت:
ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا روتو بگردوني؟
گفتم: بله، به امتحانش مي ارزه.
بعد پرسيدم:
محل كارمكجاست؟
چقدر حقوق مي گيرم؟
كي براي ناهار مي ريم؟
بعدازظهر كي مرخص ميشم؟
خدا گفت: اون گردونه رو بده به من!
اينطوري حتما كار دنيا رو به هم ميريزي
sorna
09-07-2011, 10:39 PM
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد شش آرزو
بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر خواست
و...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند
عشق می ورزیدند و محبت می کردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق می زدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
شل سیلوراستاین
گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.