PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زیگرید کروزه



sorna
08-29-2011, 10:05 AM
وقتی بچه بودم



درک ناپذیر از هر جهت
و پیش بینی ناپذیر حتی روی نقشه شهر.
شهری با کلیساهای بسیار
و یکشنبه های کم
و صفت های عالی
شهری کارگری
که کار در آن ته کشیده است.
پیش بینی ناپذیر
حتی روی نقشه شهر.
تمام خیابان ها به خاطرات من ختم می شوند.
وقتی بچه بودم
خودم را زخمی کردم
و جای زخم پیشانی ام
عمیق تر می شود
و کبودی آن با گذشت سالها
بیشتر

برگردان: نرگس انتخابی

sorna
08-29-2011, 10:06 AM
چون بزرگتر نمی شوی ...


بر این دیوار است
که دژهایی از کتاب
و پته هایی از لباس
و برج هایی از کفش
برپا می کنی.
در چشم به هم زدنی اما
می دانی
تنها چیزی که می خواهی
همانی ست که سالهاست داری.
زنجیری
که چیزها را کنار هم می گذارد
و حلقه ای
که با آرزو های دور و دراز می چرخانی.
دیگر چیزها
عهدی گران
و سر و سامان دادن
زمان بر باد رفته است.
امید های تازه را
در کیف می گذاری.
دستمالی ابریشمن بر چشم داری
و کفش های پاشنه های بلند
چون بزرگتر نمی شوی.

sorna
08-29-2011, 10:06 AM
مادرم پرتقال را با احتیاط
پوست می کند.
گویا حیات پرتقال را به رسمیت می شناخت.
دخترم فندق را
با دندان هایش می شکند.
و من نگران پرتقال ها و فندق ها هستم.
حرفی بیشتر برای گفتن دارند آنها،
حرفی بس بیشتر

sorna
08-29-2011, 10:06 AM
عاشقانه

با هم چند قدم برمي داريم
آنچه مي خواستم بگويم گفته شده است
برگي روي شانه ات مي افتد
من آن را برمي دارم در كنار هم پيش مي رويم خاموش
به سوي روشنايي ديگر

sorna
08-29-2011, 10:06 AM
در صف

ترس را قسمت كرديم مثل يك سيب
يكي قسمت مي كند ديگري برمي دارد
و گويا حق اين است
تو ترس را آموختي واين بهايي است كه براي اولين قدم بايد پرداخت

sorna
08-29-2011, 10:06 AM
همچون طبيعتي بيجان

گل سرخ خشك در هر اتاق
بازمانده دسته هاي گل
گربه اي لب پنجره
همچون نقاشي هاي معصومانه
آغاز هميشه ساده است
آخر كار است كه به راه مي افتي
با خاري در پا
وداع را تجربه مي كني
بي نشاني از پرتو آفتاب فردا

sorna
08-29-2011, 10:07 AM
سكوي راه آهن

وقت كم است
لبخند بر صورتت به شماره افتاده است
وداع از ميان دستانت سُر مي خورد
زمان براي بازنده به عقب بر مي گردد

sorna
08-29-2011, 10:07 AM
خاطره

وداع را از پيش اعلام نمي كني
پاييز چكمه هايت را برميداري و به راه مي افتي
زمستان خود را دفن مي كني بي هيچ رد پايي
بهار همچون باد به دنيا مي آيي و تابستان به نام عشق مي سوزي
در خانه تو زمان آب مي شود

sorna
08-29-2011, 10:07 AM
دليل

مرا بجو پيش از آن كه بيدار شوم
صبح دليل هيچ چيز نيست
سه قدم با من راه بيا
تركم كن پيش از آنكه بيدار شوم
يك شب دليل هيچ چيز نيست

sorna
08-29-2011, 10:07 AM
برد باري

بر ابرها ميبينمت رقصان
مي رقصي گِرد زندگي ات
منتظر ميمانم تا زمين را لمس كني

sorna
08-29-2011, 10:08 AM
جدايي

ديگر دستهامان همديگر را نمي شناسند
به ياد نمي آورم
نام مرا چه سان بر زبان مي آوردي
هر روز ساعت ها سكوت و تنها چهره تو در انتهاي خياباني
كه خود را در آن مي جويم
نمي دانم
فكر يكديگر هچنان آزارمان مي دهد
يا با آن كنار آمده ايم در جدايي