PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آنا آخماتووا- شاعر و نویسنده روس



sorna
08-29-2011, 09:43 AM
آنا آخماتووا
نام اصلی- آنّا آندرییوا گارینکو
زمینه فعالیت- شاعر. نویسنده

تولد- ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹
حوالی اودسا، روسیه.

مرگ- مارس ۱۹۶۶
بیمارستان دٌمو ددوو در حوالی مسکو

آرامگاه- گورستان کوماروو لنین‌گراد

ملیت- روس

سال‌های فعالیت- ۱۹۱۰ تا ۱۹۶۶

همسر یا شریک زندگی- نیکولای گومیلیف (شاعر) (ازدواج ۱۹۱۰ - جدایی ۱۹۱۸)
ولادمیر شی‌لی‌کو (باستان‌شناس) خیلی زود جدا شدند.
نیکلای پونین (مورخ هنری) در ۱۹۵۳ در اردوگاه کار اجباری مرد.

فرزندان- لف گومیلیف

والدین- پدر:آندره گارن‌کو

* * * * *
آنّا آخماتووا، با نام اصلی آنّا آندرییوا گارینکو شاعر و نویسنده روس. یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم (به روسی: акмеизм) (اوج‌گرایی). او همسر نیکولای گومیلیف شاعر و مادر لِف گومیلیف نویسنده و مردم‌شناس است. بن‌مایه‌های اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواری‌ها و تلخی‌های زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل می‌دهد.

1889
آنا آخماتووا (گورنكو) 11 ژوئن‌ در اودسا در خانوادة‌ يك‌ مهندس‌ نيروي‌ دريايي‌ متولد مي‌شود.

1890
خانواده‌ به‌ تسارسكويه‌ (نزديك‌ سن‌ پترزبورگ) نقل‌ مكان‌ مي‌كند.

1900 - 1905
آنا وارد مدرسه‌ گرامر تسارسكويه‌ مي‌شود و نخستين‌ شعر خود را مي‌سرايد.
پدر و مادرش‌ در 1905 از هم‌ جدا مي‌شوند؛ مادرش‌ بچه‌ها را با خود ابتدا به‌ اوپاتوريا و سپس‌ به‌ كيف‌ مي‌برد و آنجا ساكن‌ مي‌شود.

1907
آنا از دبيرستان‌ گرامر فارغ‌التحصيل‌ شده‌ و براي‌ ادامة‌ تحصيل‌ در رشتة‌ حقوق‌ وارد دانشگاه‌ مخصوص‌ زنان‌ مي‌شود و دو سال‌ به‌ تحصيل‌ مي‌پردازد.
نخستين‌ شعر آخماتووا ?(بر انگشتان‌ دست‌ او حلقه‌هاي‌ درختان‌ است?) در نشرية‌ روسي‌ زبان‌ سيريوس‌ كه‌ در پاريس‌ منتشر مي‌شد، چاپ‌ مي‌شود.

1910
آخماتووا با ن. س. گوميليف‌ ازدواج‌ مي‌كند. به‌ پاريس‌ مي‌رود و بعد به‌ سن‌پترزبورگ‌ نقل‌ مكان‌ مي‌كند. براي‌ ادامة‌ تحصيل‌ در رشته‌ تاريخ‌ و ادبيات‌ وارد دانشگاه‌ رايف‌ مي‌شود.

1911
آخماتووا يكي‌ از اعضاي‌ گروه‌ موسوم‌ به‌ ?كارگاه‌ شاعر? مي‌شود. شعرهايش‌ در نشريات‌ گوناگون‌ به‌ چاپ‌ مي‌رسد.
سفر به‌ پاريس.

1912
آخماتووا به‌ ايتاليا سفر مي‌كند. اولين‌ مجموعه‌ اشعارش‌ به‌ نام‌ شامگاه‌ منتشر مي‌شود.
پسر آخماتووا و گوميليف، لِو، در اول‌ اكتبر به‌ دنيا مي‌آيد.

1917
انتشار دومين‌ مجموعه‌ به‌ نام‌ فوج‌ پرندگان‌ سفيد.

1921
اعدام‌ گوميليف، در اوت، به‌ اتهام‌ شركت‌ در فعاليت‌هاي‌ ضدانقلابي.

1922
چاپ‌ مجموعة‌ پيش‌ از ميلاد، كه‌ در 1923 با افزوده‌هايي‌ تجديد چاپ‌ مي‌شود.

1930
به‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ در آثار پوشكين‌ مي‌پردازد. عضو آكادمي‌ علوم‌ در پوشكين‌شناسي‌ شده‌ است. چندين‌ مقاله‌ دربارة‌ پوشكين‌ از آخماتووا به‌ چاپ‌ مي‌رسد.

1933 - 1949
پسر او چهار بار به‌ اتهام‌هاي‌ مبهمي‌ دستگير و هر بار پس‌ از مدتي‌ كوتاه‌ آزاد مي‌شود.

1935 - 1940
روي‌ شعر خود به‌ نام‌ مرثيه‌ كار مي‌كند.

1940
انتشار گزينه‌اي‌ از كارهاي‌ قبلي‌ خود به‌ نام‌ از شش‌ كتاب.

1941
آخماتووا، در سپتامبر، از لنينگراد محاصره‌ شده‌ به‌ مسكو و سپس‌ به‌ تاشكند برده‌ مي‌شود.

1941 - 1944
در تاشكند زندگي‌ مي‌كند و در بيمارستان‌هاي‌ نظامي‌ به‌ شعرخواني‌ مي‌پردازد.

1943
مجموعة‌ گزينة‌ شعرها چاپ‌ مي‌شود.

1946
انتشار گزينة‌ شعرها 1909 - 1945.
در روزنامه‌هاي‌ ايزوستيا و لنينگراد از اشعار او به‌ سختي‌ انتقاد مي‌شود.
در 14 اوت‌ از شوراي‌ نويسندگان‌ اخراج‌ مي‌شود.

1961
چاپ‌ مجموعه‌اي‌ به‌ نام‌ شعرها.

1962
منظومة‌ بدون‌ قهرمان‌ را پس‌ از بيست‌ و يك‌ سال‌ به‌ پايان‌ مي‌رساند.

1964
جايزة‌ راتنا تائورمينا در ايتاليا به‌ او تعلق‌ مي‌گيرد. در همين‌ سال‌ دكتراي‌ افتخاري‌ از دانشگاه‌ آكسفورد لندن‌ دريافت‌ مي‌كند.

.1966


در نيمه باز است
در نيمه باز است
آهسته تكان مي خورند درختان ليمو ترش ....
جا مانده
بر اين ميز
يك دستكش ، يك تسمه ي چرمي
يك هاله ي زرد است دور لامپ ....
من گوش دارم به صداي خش وخش برگهاي خشك
چرا رفتي؟
نمي فهمم ....
فردا صبح
روشن، شاد
خواهد بود
و زندگي زيبا
هشيار باش اي قلب!
اكنون تو هستي كاملاً خسته
ومي تپي آرام تر و كند تر از پيش....
مي داني !
پي برده ام كه
روح ناميراست.

* * * * *

صدا با نرمي بسيار به گوشم رسيد
مرا مي خواند : بيا ، بيا ،
اين سرزمين بر باد رفته را ترك كن ،
اين سرزمين گناهكار را ،
براي ابد روسيه را ترك كن.
خون دست هايت را خواهم شست
شرمندگي تيره گون را
از قلبت دور خواهم كرد
و فردا ، نامي تازه خواهم داد
به شكست هايت و به دردت.

اما من ، بي اعتنا و آرام ،
گوش هايم را با دست هايم بستم
تا سخناني چنين ناشايست و بيهوده
ذهن دردمندم را نيالايد.

sorna
08-29-2011, 09:43 AM
خورشيد در خاطره‌ رنگ‌ مي‌بازد،
سبزه‌ تيره‌تر مي‌شود،
باد‌ برفي‌ زودرس‌ را
آرام‌ آرام‌ مي‌پراكند.
آب‌ يخ‌ مي‌بندد. آبراه‌هاي‌ باريك‌
ايستاده‌اند.
اينجا چيزي‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد،
هرگز!

در آسمان‌ خالي‌
دشت‌ گسترده، بادبزني‌ ناپيدا.
شايد بهتر بود هرگز
همسر تو نمي‌بودم.

خورشيد در خاطره‌ رنگ‌ مي‌بازد.
اين‌ چيست؟ تاريكي؟
شايد!
زمستان،
يك‌ شبه‌ خواهد رسيد.

sorna
08-29-2011, 09:43 AM
او در اين‌ دنيا سه‌ چيز را دوست‌ داشت:
دعاي‌ شامگاهي، تاووس‌ سفيد،
و نقشة‌ رنگ‌ پريده‌ امريكا.
و سه‌ چيز را دوست‌ نداشت:
گرية‌ كودكان‌
مرباي‌ تمشك‌ با چائي‌
و پرخاشجويي‌ زنانه.
و من‌ همسر او بودم...

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
من دستهايم را زير شال بهم فشردم و فكر كردم:
چرا امروز رنگ پريده است؟
غم و اندوه من
قلب او را آكنده
رنگ از رخسارش برچيده!
آن لحظه فراموش نشدني است
آن لحظه هميشه در ذهنم پايدار است
صورت متشنج او هنوز در ذهنم زنده است
بدون حرفي،
اداي كلمه اي
با قدمهايي سنگين
از در بيرون رفت.
و من بسرعت باد از پله ها به پايين دويدم تا
نزديك در به او رسيدم!
نفس در سينه ام باز ميايستاد كه فرياد زدم:
شوخي بود!
نرو، بي تو من ميميرم!
با آرامشي هراسناك و لبخندي بر لب گفت:
برو، در را ببند، كوران ميكند!

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
من
هنر زندگي ساده و خردمندانه را آموختم
سر به آسمان بلند مي كنم
و دست به دعا برمي دارم.
در تاريك و روشن آسمان قدم به باغ مي گذارم
و نگراني پوچ را از خود دور مي كنم.
به آواي علفهاي رقصان گوش مي سپارم
و در باره زندگي
اين زندگي فاني و زيبا شعر مي سرايم.
به خانه بر مي گردم
گربه پشمالو دستم را نوازش مي كند
و چراغ كوچه اتاقم را روشن
صداي ُدرناي پناه گرفته
بر بام خانه
سكوت شب را مي شكند…
اگر صداي در بلند شود
شايد اصلا آن را نشنوم!

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
پیش ِ این غم کوه هم خم می‌کند پشت،
خشک می‌ماند به بستر رودخانه،
لیک زندان را حصار و در حصین است
پاس‌دار ِ «زاغه‌های ِ کار ِ دشوار»،
و آن عذاب ِ دوزخی و مرگ و ادبار.
از نسیم ِ تازه برخی شادمان اند
برخی از نور ِ ِ شفق خوش‌حال و مسرور،
جمع ِ ما اما ندارد از جهان بهر
جز جگاجنگ ِ کلید - این زنگ ِ ناساز-
یا طنین ِ ضربه‌های ِ گام ِ سرباز.
چون سحرخیزان ِ عابد جسته‌ازجا
می‌گذشتیم از بیابان‌وار ِ این شهر
تا رسیم آخر (ز مرده بی‌نفس‌تر)
پیش ِ هم، آن‌جا که خورشیدش به پستی‌ست
با نِوا رودش به مِه رو کرده پنهان،
لیک امید از دوردست آوازخوانان.
حکم ... ، وان سیلاب ِ تند ِ اشک در پی؛
می‌کند از دیگران‌اش دور گویی.
درفکنده گشته است انگار بر پشت
تا که با جان برکنندش قلب از جا،
می‌رود اما ... پریشان، گیج ... تنها …

سوگ‌واره. مارس ِ ۱۹۴۰. ترجمه:ایرج کابلی

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
از تو گسسته ام دیگر


از تو گسسته ام دیگر

و آتش درونم را آرامشی است اینک.

دشمن جاودانی ام ! اکنون باید یاد بگیری

چگونه با تمامی قلب عاشق باشی.

من اینک رها شده ام ، با زندگی آسوده

خوابی سنگین خواهم کرد

تا آرامش با هیا بانگ کر کننده خود

سپیده دمان برایم شادی آورد.

نه نیاز به دعایت دارم و نه نفرینت

نه انتظار نگاهی به وداع.

باد های نرم، التهاب دل را فرو می نشانند

و برگ های پاییزی آن را می پوشاند.

جدایی از تو هد یه ای است ،

فراموشی تو نعمتی.

اما عزیز من ،آیا کسی دیگر

صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
«آنا آخماتووا از آن دسته شاعرانی است که نه تبارنامه‌ای در شعر دارد و نه «سیر تطور»ی مشخص و معلوم. او از آن قسم شعرایی است که ناگهان «حادث می‌شوند»... » هرچند سخن ایوسیف برودسکی در باره شعر آخماتووا در کلیت‌اش درست است اما به هر حال شعر آخماتووا از «شام‌گاه»، ۱۹۱۲، تا «شعر بدون قهرمان»، ۱۹۶۳، تغییرات زیادی کرده است.

نخستین شاعری که تأثیر عمیقی بر آخماتووا گذاشت اینّاکینتی فیودوروویچ آننسکی (۱۸۵۶–۱۹۰۹) بود. ایرج کابلی در این باره می‌نویسد:«در سال ِ ۱۹۱۰... تصادفا نمونهٔ ِ حروف‌چینی‌ی ِ مجموعه شعر ِ جعبهٔ ِ چوب ِ سرو، کار ِ یکی از خبره‌گان و مترجمان ِ برجستهٔ ِ ادب ِ کلاسیک ِ غرب به نام ِ آننسکی به دست‌اش افتاد و باعث شد که به قول ِ خودش «دنیا را فراموش» کند. سبک ِ کار ِ آننسکی بر خلاف ِ سمبولیست‌ها، که او را ابتدا از خود می‌دانستند، کاملا «زمینی» و «این جهانی» بود.»سرود در آن زمان در روسیه سمبولیسم مکتب شعری مسلط بود اما دو جریان شعری جدید نیز در حال شکل‌گیری بود یکی جریانی که آخماتووا و همسر اول‌اش و چند شاعر جوان دیگر آن را به‌وجود آوردند و به آک‌مه‌ایسم مشهور شد و جریان دیگر شعری جنبش فوتوریسم بود که شاعر شاخص‌اش مایاکوفسکی بود. هرچند بعدها فوتوریست‌ها بسیار مطرح شدند و آک‌مه‌ایست‌ها تداوم پیدا نکردند اما «عقاید شعری آغاز دههٔ بیست روسیه تقریباً به تساوی میان هواداران آخماتووا و مایاکوفسکی تقسیم شده بود.» حتا در آغاز فعالیت اک‌مه‌ایست‌ها «در سال ۱۹۱۴ از سوی منتقدان و جامعه‌شناسان مارکسیست به خوبی استقبال شد» اما بعدها در زمان استالین به آن عنوان «ادبیات اشراف و زمین‌دارن» دادند و محکومش کردند.
از نظر فنی آخماتووا مانند سایر شاعران هم‌عصرش در حال شکستن وزن‌های عروضی در شعر بود. اما او در حاشیه آنچه قانون و قاعدهٔ مجاز شمرده می‌شد کار می‌کرد. «او حتا روشی را برقرار کرد که معمولاً به عنوان «روش آخماتووا» پذیرفته شده است و به تعبیری «ترکیب دوهجاییها و سه‌هجاییها» نام دارد.» او به فراتر بردن حد و مرزهای قافیه نیز کمک زیادی کرد. آن‌چه را قبلا قافیهٔ آزمایشی می‌نامیدند او تثبیت کرد. درک ظرایف موسیقیایی شعر آخماتووا فقط با دانستن زبان روسی و شنیدن آن امکان‌پذیر است و ترجمهٔ آن به زبان‌های دیگر بسیار دشوار و شاید محال باشد.

sorna
08-29-2011, 09:44 AM
دستانم پشت شالم گره خورده درهم
امشب چرا چنین رنگم پریده است؟
شرابی تلخ از اندوهی بی پایان
به او خوراندم.

sorna
08-29-2011, 09:45 AM
خاطره ها سه دوره دارند:

اوایل چنان نزدیکند که می گوییم

انگار همین دیروز بود.

جان در پناهشان می آرامد

و جسم در سایه شان سر پناهی می یابد.

خندهای است که فرو ننشسته و اشکی که همچنان جاری ست

لکه جوهری روی میز که هنوز هست

و بوسه خداحافظی که گرمی اش در دل احساس می شود...

اما چنین حسی دیری نمی پاید...

*

زمانی میرسد که درآن سر پناهدیگر نیست

در جایی پرت به جایش خانه ای تنهاست

با زمستانی سردسرد و تابستانی سوزان

خانه ای سراسر خاک گرفته و لانه عنکبوت ها گشته

جایی که نامه های عاشقانه آتشین خاکستر می شوند

و عکس ها رنگ می بازند

آدم ها طوری آن جا می روند که به گورستانی

باز که می گردند دست ها را با صابون می شویند

اشكها روانشان را پاك كمي كنند و سخت آه مي كشند...

sorna
08-29-2011, 09:45 AM
صدا با نرمي بسيار به گوشم رسيد
مرا مي خواند : بيا ، بيا ،
اين سرزمين بر باد رفته را ترك كن ،
اين سرزمين گناهكار را ،
براي ابد روسيه را ترك كن.
خون دست هايت را خواهم شست
شرمندگي تيره گون را
از قلبت دور خواهم كرد
و فردا ، نامي تازه خواهم داد
به شكست هايت و به دردت.

اما من ، بي اعتنا و آرام ،
گوش هايم را با دست هايم بستم
تا سخناني چنين ناشايست و بيهوده
ذهن دردمندم را نيالايد.

sorna
08-29-2011, 09:45 AM
من ندانم که مرده اي يا زنده.
مي توان بر زمين به جست و جويت بود
يا همين در غروب هاي رنگ پريده
بايدم،سوگوار،به فکرودر آرزويت بود؟
همه ش از بهر توست:دعاهايم به روز،
دم داغ شبان بي خوابي.
وز همه شعرهاي من:سپيد رمه؛
وز دو چشمانم:آتش آبي.
کس نبود از تو بيش برخوردار از من؛
کس مرا از تو بيشتر ***جه نکرد:
نه کسي که نواخت يکچندم و از يادم برد؛
و نه نامرد خاني که مرا به ***جه گاه آورد.

sorna
08-29-2011, 09:47 AM
«آنا آخماتووا از آن دسته شاعرانی است که نه تبارنامه‌ای در شعر دارد و نه «سیر تطور»ی مشخص و معلوم. او از آن قسم شعرایی است که ناگهان «حادث می‌شوند»... » هرچند سخن ایوسیف برودسکی در باره شعر آخماتووا در کلیت‌اش درست است اما به هر حال شعر آخماتووا از «شام‌گاه»، ۱۹۱۲، تا «شعر بدون قهرمان»، ۱۹۶۳، تغییرات زیادی کرده است.

نخستین شاعری که تأثیر عمیقی بر آخماتووا گذاشت اینّاکینتی فیودوروویچ آننسکی (۱۸۵۶–۱۹۰۹) بود. ایرج کابلی در این باره می‌نویسد:«در سال ِ ۱۹۱۰... تصادفا نمونهٔ ِ حروف‌چینی‌ی ِ مجموعه شعر ِ جعبهٔ ِ چوب ِ سرو، کار ِ یکی از خبره‌گان و مترجمان ِ برجستهٔ ِ ادب ِ کلاسیک ِ غرب به نام ِ آننسکی به دست‌اش افتاد و باعث شد که به قول ِ خودش «دنیا را فراموش» کند. سبک ِ کار ِ آننسکی بر خلاف ِ سمبولیست‌ها، که او را ابتدا از خود می‌دانستند، کاملا «زمینی» و «این جهانی» بود.»سرود در آن زمان در روسیه سمبولیسم مکتب شعری مسلط بود اما دو جریان شعری جدید نیز در حال شکل‌گیری بود یکی جریانی که آخماتووا و همسر اول‌اش و چند شاعر جوان دیگر آن را به‌وجود آوردند و به آک‌مه‌ایسم مشهور شد و جریان دیگر شعری جنبش فوتوریسم بود که شاعر شاخص‌اش مایاکوفسکی بود. هرچند بعدها فوتوریست‌ها بسیار مطرح شدند و آک‌مه‌ایست‌ها تداوم پیدا نکردند اما «عقاید شعری آغاز دههٔ بیست روسیه تقریباً به تساوی میان هواداران آخماتووا و مایاکوفسکی تقسیم شده بود.» حتا در آغاز فعالیت اک‌مه‌ایست‌ها «در سال ۱۹۱۴ از سوی منتقدان و جامعه‌شناسان مارکسیست به خوبی استقبال شد» اما بعدها در زمان استالین به آن عنوان «ادبیات اشراف و زمین‌دارن» دادند و محکومش کردند.
از نظر فنی آخماتووا مانند سایر شاعران هم‌عصرش در حال شکستن وزن‌های عروضی در شعر بود. اما او در حاشیه آنچه قانون و قاعدهٔ مجاز شمرده می‌شد کار می‌کرد. «او حتا روشی را برقرار کرد که معمولاً به عنوان «روش آخماتووا» پذیرفته شده است و به تعبیری «ترکیب دوهجاییها و سه‌هجاییها» نام دارد.» او به فراتر بردن حد و مرزهای قافیه نیز کمک زیادی کرد. آن‌چه را قبلا قافیهٔ آزمایشی می‌نامیدند او تثبیت کرد. درک ظرایف موسیقیایی شعر آخماتووا فقط با دانستن زبان روسی و شنیدن آن امکان‌پذیر است و ترجمهٔ آن به زبان‌های دیگر بسیار دشوار و شاید محال باشد.

sorna
08-29-2011, 09:47 AM
از تو گسسته ام دیگر

از تو گسسته ام دیگر



و آتش درونم را آرامشی است اینک.



دشمن جاودانی ام ! اکنون باید یاد بگیری



چگونه با تمامی قلب عاشق باشی.



من اینک رها شده ام ، با زندگی آسوده



خوابی سنگین خواهم کرد



تا آرامش با هیا بانگ کر کننده خود



سپیده دمان برایم شادی آورد.



نه نیاز به دعایت دارم و نه نفرینت



نه انتظار نگاهی به وداع.



باد های نرم، التهاب دل را فرو می نشانند



و برگ های پاییزی آن را می پوشاند.



جدایی از تو هد یه ای است ،



فراموشی تو نعمتی.



اما عزیز من ،آیا کسی دیگر



صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟

sorna
08-29-2011, 09:48 AM
مجموعه اشعار

•۱۹۱۲ - شام‌گاه.
•۱۹۱۴ - تسبیح.
•۱۹۱۴ - گلستان یا باغ گل.
•۱۹۱۴ - فوج پرندگان سفید.
•۱۹۲۱ - بارهنگ.
•۱۹۲۲ - ۱۹۲۲ بعد از میلاد (Anno Domini MCMXXI)
•۱۹۴۰ - گزیده اشعار "از شش کتاب".
•۱۹۶۳ - فاتحه و شعر بدون قهرمان.
•۱۹۶۵ - پرواز زمان و صدای شاعران. گزیده‌ای از برگردان شعرهای خارجی.

پس از مرگ

•۱۹۶۷ - شعرهای آخماتوا.
•۱۹۷۳ - افسانه بدون قهرمان و بیست و دو شعر.
•۱۹۷۶ - گزینه اشعار.
•۱۹۸۹ - گزینه اشعار.
•۱۹۸۵ - دوازده شعر از آنا آخماتوا.
•۱۹۹۰ - کلیات اشعار آنا آخماتوا.

کتاب‌ها

•خروسک طلایی،
•آدولف بنیامین سونستان
•میهمان سنگی

ترجمه‌ها

آخماتوا اشعار ۱۵۰ شاعر، از ۷۸ زبان مختلف، را به روسی برگردانده است. بیت‌های ترجمه شده توسط او بالغ بر ۲۰ هزار است.
•۱۹۵۶ - شعر کلاسیک کره.
•۱۹۵۶ - شعر کلاسیک چین.
•۱۹۶۵ - اشعار تغزلی مصر باستان.

نمایش‌نامه

آخماتووا در کارنامهٔ ادبی خود نمایش‌نامهٔ نیمه تمامی دارد به نام اِنوما اِلیش. فکر نوشتن این نمایش‌نامه در سال‌های تا***د(۱۹۴۲ - ۱۹۴۴) به سراغ‌اش آمد. زمانی که به بیماری تیفوس دچار شده بود در کابوسی هذیان‌وار طرح اولیه این نمایش‌نامه را می‌نویسد و بعد می‌سوزاند. آخماتووا در آغاز دهه ۶۰ میلادی کار بر روی این نمایش‌نامه را از سر می‌گیرد و با کمک دوستان‌اش نادژدا ماندلشتام و رانفسکایا و دیگرانی که قبل از سوزاندن متن تا***د آن را برای‌شان خوانده بود سعی می‌کند که متن فراموش شده را بازنویسی کند که البته توفیق چندانی نصیب‌اش نمی‌شود. به هر حال در سفری که آخماتووا برای دریافت جایزهٔ اتنا تائورمینا به ایتالیا کرد در ضیافتی که به افتخار او برگزار شده بود بخش‌های بازسازی شدهٔ اِنوما اِلیش را می‌خواند و تئاتر دوسلدورف به او پیشنهاد می‌کند که آن را روی صحنه ببرد و آخماتووا هم می‌پذیرد و پی‌گیرانه روی آن کار می‌کند که سکتهٔ قلبی و سپس مرگ این کار را نیمه تمام می‌گذارد

جوایز و افتخارات

•۱۹۶۴ - جایزهٔ اتنا تائورمینا (به ایتالیایی: Etna Taormina) در ایتالیا.
•۱۹۶۴ - دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد لندن.

در سینما و تآتر

تآتر
در ۲۰۰۶ بر اساس نمایش‌نامه‌ای به قلم جان اتیکن نمایش‌نامه‌نویس استرالیایی به نام «کشتی‌ها آهسته می‌گذرند» در استرالیا به روی صحنه رفت. در این نمایش که اکثر وقایع آن در آشپزخانه می‌گذرد آنا که ویوین گلنس نقش او را بازی می‌کند دارد اشعارش را برای لیدیا (با بازیگری ایرنه جارزابک) می‌خواند تا او حفظ کند و بعد اشعار سوزانده شوند.

سینما
در ۲۰۰۷ لیندا فیورنتینو امتیاز ساخت فیلمی از روی فیلم‌نامهٔ نوشته شده توسط جیم کورتیس را خریداری کرد که بر اساس زندگی آخماتووا نوشته شده است.

sorna
08-29-2011, 09:48 AM
تو با خورشيد زندگي مي کني


من با ماه


در ما ولي فقط يک عشق زنده است.


براي من، دوستي وفادار و ظريف،


براي تو دختري سرزنده و شاد.


اما من وحشت را در چشمان خاکستري تو مي بينم،


توئي که بيماري ام را سبب شده اي.


ديدارها کوتاه و دير به دير،


در شعر من تنها صداي توست که مي خواند،


در شعر تو روح من است که سرگردان است.


آتشي برپاست که نه فراموشي


و نه وحشت مي تواند بر آن چيره شود.


و اي کاش مي دانستي در اين لحظه


لبهاي خشک و صورتي رنگت را چقدر دوست دارم.

sorna
08-29-2011, 09:48 AM
آخرين جام را مي خورم به سلامتي

پيوندي که از هم گسست

تنهايي ما دو

اندوه من

هميشه مي خورم به سلامتي

لباني که دروغ گفتند

چشماني که چون گور سرد بودند

دنيايي بي رحم و خشن

و نجات بخشي که در خواب است

ژوئن 1934

جدايي از تو هديه اي است

فراموشي تو نعمتي

اما عزيز من

آيا زني ديگر

صليبي را که من بر زمين نهادم

بر دوش خواهد کشيد

sorna
08-29-2011, 09:48 AM
با موج ها پيش مي روم

در جنگل‌ها نهان مي شوم

در ميناي آسمان پديدار مي شوم

جدائي از تو را تاب مي آورم

ديدارت را اما به سختي

sorna
08-29-2011, 09:49 AM
من
هنر زندگي ساده و خردمندانه را آموختم
سر به آسمان بلند مي كنم
و دست به دعا برمي دارم.
در تاريك و روشن آسمان قدم به باغ مي گذارم
و نگراني پوچ را از خود دور مي كنم.
به آواي علفهاي رقصان گوش مي سپارم
و در باره زندگي
اين زندگي فاني و زيبا شعر مي سرايم.
به خانه بر مي گردم
گربه پشمالو دستم را نوازش مي كند
و چراغ كوچه اتاقم را روشن
صداي ُدرناي پناه گرفته
بر بام خانه
سكوت شب را مي شكند…
اگر صداي در بلند شود
شايد اصلا آن را نشنوم!

sorna
08-29-2011, 09:49 AM
می بینی دیگر پر پرواز ندارم
در میان فوج قوها . . .
عزیز من! شاعر شعر عاشقانه
باید مرد باشد،
وگرنه همه چیزی باژگونه خواهد بود
تا جدایی سر برسد
باغ دیگر باغ نخواهد بود، خانه دیگر خانه
و دیدار دیگر دیدار

sorna
08-29-2011, 09:49 AM
خاطره ها سه دوره دارند:

اوایل چنان نزدیکند که می گوییم

انگار همین دیروز بود.

جان در پناهشان می آرامد

و جسم در سایه شان سر پناهی می یابد.

خندهای است که فرو ننشسته و اشکی که همچنان جاری ست

لکه جوهری روی میز که هنوز هست

و بوسه خداحافظی که گرمی اش در دل احساس می شود...

اما چنین حسی دیری نمی پاید...

*

زمانی میرسد که درآن سر پناهدیگر نیست

در جایی پرت به جایش خانه ای تنهاست

با زمستانی سردسرد و تابستانی سوزان

خانه ای سراسر خاک گرفته و لانه عنکبوت ها گشته

جایی که نامه های عاشقانه آتشین خاکستر می شوند

و عکس ها رنگ می بازند

آدم ها طوری آن جا می روند که به گورستانی

باز که می گردند دست ها را با صابون می شویند

اشكها روانشان را پاك كمي كنند و سخت آه مي كشند...

sorna
08-29-2011, 09:50 AM
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن می ریزد،
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هره ی پنجره ات کز می کند
و خرده نان بر می چیند

گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون شبنمی بر گلبرگ آن می درخشد
و گاه حیله گرانه تو را،
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند

گاه در آرشه ی ویولونی می نشیند
و در نغمه ی غمگین آن هق هق می کند
و گاه زمانی که حتی نمی خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند...

sorna
08-29-2011, 09:50 AM
امروز خیلی کار دارم
باید خاطره را کشت
و زیستن و استوار ماندن را دوباره آموخت
قلب باید به سنگ بدل شود (شب سفید)
*
صدای مقاومت‌ناپذیر الهه‌ی شعر به سختی شنیده می شود (همان)
*
شبانگاه که ورودش را انتظار می کشم
زندگی انگار به نخی بند است (خدای شعر،۱ Muse)
*
او مرا شدیدتر از تب تکان می دهد (خدای شعر، Muse)
*
تو به یاد خواهی آورد
این سطر ها را که صداشان آرام می شود (نخستین اخطار)

Anna Andréevna Akhmatova
(۱۹۶۶- ۱۸۸۹)
-------------------------------------------------
برگرفته از:
ده شاعر نامدار قرن بیستم. نشر مرغ‌امین. ۱۳۷۲
ترجمه: حشمت جزنی

sorna
08-29-2011, 09:50 AM
می دانم خدایان انسان را

بدل به شیء می کنند

بی آنکه روح را از او برگیرند

تو نیز بدل به شی ء ای شده ای

در درون من

تا اندوه را جاودانه سازی

sorna
08-29-2011, 09:50 AM
بیگانه
ترجمه: صفدر تقی زاده



نه آسمانى بیگانه‏
نه بالِ غریبه‏ها
هیچ یك مرا پناه ندادند،
در آن زمان، در آن مكان‏
من زیر پوشش اندوهِ مردم خویش‏
زندگى مى‏كردم

sorna
08-29-2011, 09:50 AM
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد،
سبزه‌ تیره‌تر می‌شود،
باد‌ برفی‌ زودرس‌ را
آرام‌ آرام‌ می‌پراكند.
آب‌ یخ‌ می‌بندد. آبراه‌های‌ باریك‌
ایستاده‌اند.
اینجا چیزی‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان‌ خالی‌
دشت‌ گسترده، بادبزنی‌ ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمی‌بودم.
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد.
این‌ چیست؟ تاریكی؟
شاید!
زمستان،
یك‌ شبه‌ خواهد رسید.

sorna
08-29-2011, 09:51 AM
با موج ها پيش مي روم

در جنگل‌ها نهان مي شوم

در ميناي آسمان پديدار مي شوم

جدائي از تو را تاب مي آورم

ديدارت را اما به سختي