sorna
08-28-2011, 06:20 PM
در این که ادبیات چیست بحثی نداریم. سخن در این است که ادبیات چرا مورد بی مهری اصحاب قدرت و نخبگان فکری قرار میگیرد؟ چه عواملی می تواند باعث خلق این تنافر میان سیاست، قدرت و ادبیات گردد؟
.
دلیل های زیادی را میتوان برشمرد. اما پیش از بیان و شرح این عوامل، باید این نکته را یاد آور شد که برخورد نخبگان و اهل سیاست با ادبیات در هر اقلیمی فرق میکند؛ چرا که ادبیات نماد مهم فرهنگ است و هر کشور و جامعه ای فرهنگ خود را دارد. مردم هر جامعه به یک سر اصول و ارزشهایی باورمند اند که مردم کشور دیگر ممکن است به آن ارزش ها اعتقاد نداشته باشند. بر این اساس باید هر ارزشی در چارچوب فرهنگ همان جامعه بررسی گردد. افغانستان به عنوان کشوری که دارای پیشینهی تاریخی بزرگی می باشد، فرهنگ خاص خود را دارد. زبان و ادبیات یکی از نماد های فرهنگی کشور ما را تشکیل میدهد. هویت فرهنگی ما به وسیلهی همین نماد ها مشخص می شود. زیرا ادبیات خود "زبان" است و "زبان" نشانهی بیرونی شخصیت فکری و فرهنگی جامعه محسوب میگردد. "ارتباطات" که عامل تعیین کننده در جهان امروز به شمار میرود به وسیلهی زبان به وجود میآید همچنان که تاریخ، سیاست و اقتصاد نیز رشد خود را مدیون "زبان" میباشد. باتوجه به این مسأله و کار کرد های مهم زبان، میتوان اذعان کرد که ادبیات همه چیز جامعه میباشد. اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید. شاهد تاریخی این موضوع را میتوان زبان انگلیسی دانست. این زبان رسمیت بین المللی دارد. تمام کشورها داد و ستد شان را از این طریق انجام می دهند. تمام اجناس و کالا ها با برچسب این زبان شناخته میشوند. اندیشمندان بزرگ، کتاب های خود را با همین زبان نوشته اند و یا آثار شان به همین زبان ترجمه شده اند. در حقیقت این زبان، زبان رابط محسوب می شود؛ به گونه ای که جهان را بهم متصل میسازد. ادبیات هم که زبان است، این نقش را با خود دارد.اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید
به این ترتیب زبان و ادبیات عامل تعیین کننده در اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع است. حال باید به این پرسش پاسخ داد که با این وجود چرا نخبگان فکری ما و صاحبان قدرت که زمام امور مملکت، مردم، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را در دست خود دارند، به این مهم بی توجهند؟ پاسخ این پرسش متعدد است. دراین مختصر به دو ریشهی اصلی آن اشاره میشود:
الف. عدم شناخت لازم: دریافتِ اهمیت یک چیز ناشی از شناخت واقعی آن چیز میباشد. تا وقتی شناختی وجود نداشته باشد اهمیت یک موضوع نیز آشکار نمیگردد. به همین خاطر است که اسلام روی شناخت جهان و از آن طریق، به شناخت خداوند تأکید میورزد. مثلاً شناخت خداوند را امر حتمی برای هر مسلمان فرض میکند و دستور میدهد که باید خداوند را بشناسید. و در یک نگاه دیگر میتوان گفت علم که پایهی تاریخی تکامل جهان محسوب میشود، خود همان شناخت است. لیکن آنچه مهم است این است که راه رسیدن به شناخت متفاوت میباشد. در امر شناخت خداوند، شناخت از طریق علت و معلوم را مهم شمرده اند. در دریافت طبیعت، راه آزمون و تجربه را مهم پنداشته اند و در امر کشف حقایق اشیا- برخی- راه اکتشاف قلبی را پیشنهاد کردهاند.
.
دلیل های زیادی را میتوان برشمرد. اما پیش از بیان و شرح این عوامل، باید این نکته را یاد آور شد که برخورد نخبگان و اهل سیاست با ادبیات در هر اقلیمی فرق میکند؛ چرا که ادبیات نماد مهم فرهنگ است و هر کشور و جامعه ای فرهنگ خود را دارد. مردم هر جامعه به یک سر اصول و ارزشهایی باورمند اند که مردم کشور دیگر ممکن است به آن ارزش ها اعتقاد نداشته باشند. بر این اساس باید هر ارزشی در چارچوب فرهنگ همان جامعه بررسی گردد. افغانستان به عنوان کشوری که دارای پیشینهی تاریخی بزرگی می باشد، فرهنگ خاص خود را دارد. زبان و ادبیات یکی از نماد های فرهنگی کشور ما را تشکیل میدهد. هویت فرهنگی ما به وسیلهی همین نماد ها مشخص می شود. زیرا ادبیات خود "زبان" است و "زبان" نشانهی بیرونی شخصیت فکری و فرهنگی جامعه محسوب میگردد. "ارتباطات" که عامل تعیین کننده در جهان امروز به شمار میرود به وسیلهی زبان به وجود میآید همچنان که تاریخ، سیاست و اقتصاد نیز رشد خود را مدیون "زبان" میباشد. باتوجه به این مسأله و کار کرد های مهم زبان، میتوان اذعان کرد که ادبیات همه چیز جامعه میباشد. اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید. شاهد تاریخی این موضوع را میتوان زبان انگلیسی دانست. این زبان رسمیت بین المللی دارد. تمام کشورها داد و ستد شان را از این طریق انجام می دهند. تمام اجناس و کالا ها با برچسب این زبان شناخته میشوند. اندیشمندان بزرگ، کتاب های خود را با همین زبان نوشته اند و یا آثار شان به همین زبان ترجمه شده اند. در حقیقت این زبان، زبان رابط محسوب می شود؛ به گونه ای که جهان را بهم متصل میسازد. ادبیات هم که زبان است، این نقش را با خود دارد.اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید
به این ترتیب زبان و ادبیات عامل تعیین کننده در اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع است. حال باید به این پرسش پاسخ داد که با این وجود چرا نخبگان فکری ما و صاحبان قدرت که زمام امور مملکت، مردم، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را در دست خود دارند، به این مهم بی توجهند؟ پاسخ این پرسش متعدد است. دراین مختصر به دو ریشهی اصلی آن اشاره میشود:
الف. عدم شناخت لازم: دریافتِ اهمیت یک چیز ناشی از شناخت واقعی آن چیز میباشد. تا وقتی شناختی وجود نداشته باشد اهمیت یک موضوع نیز آشکار نمیگردد. به همین خاطر است که اسلام روی شناخت جهان و از آن طریق، به شناخت خداوند تأکید میورزد. مثلاً شناخت خداوند را امر حتمی برای هر مسلمان فرض میکند و دستور میدهد که باید خداوند را بشناسید. و در یک نگاه دیگر میتوان گفت علم که پایهی تاریخی تکامل جهان محسوب میشود، خود همان شناخت است. لیکن آنچه مهم است این است که راه رسیدن به شناخت متفاوت میباشد. در امر شناخت خداوند، شناخت از طریق علت و معلوم را مهم شمرده اند. در دریافت طبیعت، راه آزمون و تجربه را مهم پنداشته اند و در امر کشف حقایق اشیا- برخی- راه اکتشاف قلبی را پیشنهاد کردهاند.