sorna
08-27-2011, 11:46 PM
من يكي از خوانندگان مجموعه كتابهاي هري پاتر و بينندگان فيلم هاي هري پاتر هستم . مدتي پيش كه تازه كتاب هري پاتر و محفل ققنوس را به پايان رساندم ، به نكاتي برخوردم ،كه تقديم خوانندگان جست و جوگر مي كنم .
شايسته است پيش از هر چيز به خلاصه ي داستان توجه فرماييد :
هزاران سال پيش در جامعه ساحران چهار جادوگر بزرگ به نام هاي گودريك گريفندور ، هلگا هافلپاف ، روينا رونكلاو و سالازار اسليترين به تاسيس مدرسه اي با نام هاگوارتز براي آموزش سحر اقدام كردند . اين چهار جادوگر كه چهار گروه را در مدرسه به وجود آوردند ، بنا به سليقه و تفكر خود به آموزش پرداختند . اما در ميان اينها سالازار اسليترين به اين عقيده داشت كه بايد جادوگراني را در مدرسه تعليم دهيم كه داراي خون خالص جادوگري هستند ، يعني پدر و مادر آنها جادوگر باشند ( وانواع ديگر جادوگران به اين صورت است كه : يكي از والدين جادوگر باشد ، يا هيچ يك از والدين جادوگر نباشد و فقط فرزند ساحر متولد شده باشد ) آن سه جادوگر ديگر با عقيده ي وي موافق نبودند بنابراين اسليترين از مدرسه خارج شد و قبل از خروج از مدرسه تالاري را در اعماق آن بنا كرد و هيولايي را در آن نهاد و درب تالار را بست به اميد اينكه روزي نواده واقعي اش برگردد و با باز كردن درب تالار، مدرسه را از وجود خون ناخالص پاك كند .
هزاران سال بعد از آن چهار جادوگر ، پسري به نام « تام مارلو ريدل » كه داراي استعداد جادوگري است همراه ديگر محصلين وارد هاگوارتز مي شود و سال اول تحصيل خود را آغاز مي كند . سالها مي گذرد و آن پسر كوچك كه اينك نوجواني شده ، متوجه مي شود كه مادرش جادوگر و پدرش غير جادوگر بوده و در عين حال از خون مادري اش به سالازار اسليترين مي رسد . او در مدت تحصيلش در هاگوارتز دوستاني را در كنار خود جمع مي كند . ‹ تام › براي خلاص شدن از نام پدرش كه يك غير جادوگر بوده ، اسم خود را به « لُرد ولدمورت » تغيير مي دهد . او يك بار موفق به باز كردن تالار اسرار مي شود كه در پي آن دختري به وسيله ي هيولاي آزاد شده از تالار ، كشته مي شود . تام ريدل از آنجايي كه زير نظر يكي از اساتيد خود به نام دامبلدور بوده موفق به باز كردن تالار براي بار دوم نمي شود و بعد از مدتي تصميم به ترك مدرسه مي گيرد . سالها بعد ولدمورت به همراه يارانش كه به مرگخواران معروف اند با نيروي سياه خود به جامعه جادوگري حمله مي كنند و با اينكه با مقاومت هايي روبرو مي شوند ولي باز به كشتار ادامه ميدهند . پيش گويي رخ مي دهد كه در آن گفته شده است كه كودكي به دنيا خواهد آمد ، كه ولدمورت را نابود مي كند ، ولدمورت در صدد كشتن آن كودك بر مي آيد و زماني كه كودك يك سال دارد ، ولدمورت او را پيدا مي كند . ولدمورت پدر و سپس مادر كودك را به قتل مي رساند . و زماني كه مي خواهد كودك را با طلسم مرگ به قتل برساند ، طلسم به خودش بر مي گردد و او نابود مي شود . جهان جادوگري دوباره روي آرامش را مي بيند .
پسرك يك ساله كه هري پاتر نام دارد ، توسط جادوگران نماينده خير به خاله اش سپرده مي شود . هري پاتر بزرگ مي شود و در سن يازده سالگي به مدرسه جادوگري مي رود و در مدت تحصيل دوستان و دشمناني پيدا مي كند . هري پاتر در مدت تحصيل بارها مانع از قدرتمند شدن دوباره ي ولدمورت مي شود ( كتابهاي يك و دو ). ولي بالاخره ولدمورت پس از سيزده سال در برابر چشمان هري پاتر ، قدرتمند مي شود ( كتاب چهار ) . با اينكه هري ، بارها به جامعه جادوگري مي گويد كه ولدمورت باز گشته ، ولي هيچ كس جز معدودي از جادوگران از جمله دامبلدور كه مدير مدرسه ي جادوگري است و همچنين حامي هري مي باشد اين موضوع را قبول نمي كند . نبرد كوتاهي ميان دامبلدور و ولدمورت رخ ميدهد( در وزارتخانه ) و از آنجايي كه وزير براي چند ثانيه ولدمورت را مي بيند ، بازگشت ولدمورت را تاييد مي كند ( كتاب پنج ) . وزير جادوگري عوض مي شود ، پس از مدتي نبردي در هاگوارتز ( مدرسه جادوگري ) رخ ميدهد كه طي آن دامبلدور ( حامي هري ) كشته ميشود ( كتاب شش ) . هري و دوستانش در جهت وظيفه اي كه دامبلدور به آنان واگذار كرده ديگر به مدرسه نمي روند ، و از سوي ديگر ولدمورت وزارتخانه ي جادوگري را تحت كنترل مي گيرد ، و آموزش را كنترل ميكند و در برخورد با خون ناخالص جادوگري بسيار اهتمام مي ورزد بالاخره هري براي مبارزه به مدرسه باز مي گردد ، معلمين طرفدار هري ، مدرسه را از وجود طرفداران ولدمورت خالي و هاگوارتز را جبه ي مقاومت مي كنند ، مرگخواران به مدرسه حمله مي كنند و جنگ در مي گيرد بالاخره هري و ولدمورت در مقابل هم قرار مي گيرند و ولدمورت به دست او كشته مي شود ( كتاب هفت ) .
اين خلاصه اي بود از داستان هري پاتر كه با درج شماره كتاب آن را عرضه نموديم .
داستان هري پاتر كه از چند كتاب تشكيل شده ، فرا تر از يك داستان معمولي براي نوجوانان و جوانان است ! اين داستان كه در آن به شدت از قوه ي خيال استفاده شده و در عين حال همچون اسطوره ها يك سير منطقي را دنبال مي كند داراي محتوايي مخفي و دور از خيال است ، محتوايِ پنهانِ اين داستان داراي مضامين تاريخي و واقعي مي باشد .
به عبارت ديگر داستان هري پاتر ، داستاني است خيالي درباره سحر و جادو ، جامعه ي جادوگري ، رويارويي خير و شر ، محبت و كينه ، عشق و سرخوردگي ؛ ولي اين داستان به ظاهر خيالي داراي چندين لايه ي معنايي است كه سطحي ترين لايه ي آن ، كه براي همه قابل درك است ، همان مضاميني بود كه ذكر كرديم . وبايد دانست كه لايه هاي پنهان داستان به طور ناخودآگاه در ذهن خواننده نقش مي بندد و در جاي خود نمود مي كند .
در اينجا به شرح اين لايه هاي پنهان پرداخته ايم تا خوانندگانِ محترمِ مجموعه كتابهاي هري پاتر ، بدانند كه چه هدفي با نوشتن اين داستان طولاني و درعين حال مجذوب كننده ، دنبال شده .
لايه اول : لايه ي تاريخ
خانم رولينگ چند رخ داد تاريخي را در لايه اي نسبتا طولاني از اين داستان قرار داده است . حوادثي كه در تاريخ معاصر اروپا رخ داده است .
· ولدمورت به جامعه ي جادوگري حمله كرد . در اين جنگ هم از طرف خوبي و خير و هم از طرف بدي و شر كشته هاي زيادي در جهان باقي مي ماند .
·طبق پيشگويي كه در داستان ذكر شده : « پسري به دنيا مي آيد كه باعث نابودي ولدمورت مي شود» ، ولدمورت در صدد يافتن آن كودك بر مي آيد و زماني كه آن پسر يك ساله را پيدا مي كند ( يك سال از ورود آمريكا به جنگ مي گذرد ) با طلسم مرگ به او حمله مي كند ولي طلسم به خود ولدمورت بر مي گردد ( هر اقدام آلمان برعليه آمريكا ، بر ضد خودش تمام مي شود ) و ولدمورت نابود مي شود ، برخي مي گويند كه او مرده ولي برخي ديگر مي گويند كه فقط ضعيف و ناتوان شده است .
·ولدمورت سعي مي كند كه دوباره قدرتمند شود ولي با مقابله ي هري پاتر ( با پشتوانه ي دامبلدور = مدير مدرسه جادوگري هاگوارتز ) روبرو مي شود ، كه اين مطلب در دو كتاب يك و دو
كاملا مشهود است ؛ هري پاتر و دامبلدور در اينجا نماد متفقين هستند . (1918 ) شدت يافت و بالاخره حزب نازي در انتخابات مجلس موفق مي شود و هيتلر به صدارت اعظمي آلمان رسيد (1933) . انگلستان و در راس آن چمبرلن نخست وزير انگلستان به اين ماجرا اهميت نداد و توجهي به اين جنب و جوش هيتلر نكرد ولي افرادي در انگلستان و آمريكا بودندكه از اين تحركات سياسي آلمان نگران بودند و يكي از آن سياستمداران انگليسي چرچيل بود .
·ولدمورت در برابر چشمان هري پاتر ، پس از سيزده سال ضعف و دوري از جهان جادوگري ، دوباره قدرتمند مي شود . ( ولدمورت پس از 13 سال قدرتمند مي شود = آلمان در 1918 ضعيف مي شود و در حدود 1931 كه هيتلر در حال قدرت گرفتن است ، آلمان رو به قدرتمند شدن مي رود ) ( بايد در نظر داشت كه خانم رولينگ نمي توانسته دقيقا سالها را ذكر كند و يا مدت زمان هاي ضعف و قدرت ولدمورت را بيان كند زيرا كه اين كار باعث لطمه ديدن اصل داستان و سير منظم آن مي شود و بايد بدانيم كه داستان ها و يا فيلم هايي كه به طور كامل سفارشي و براي كنايه به مطلبي هستند ، بسيار رسوا مي باشد و آنقدر كه داستان هري پاتر مشهور و مقبول شده نمي توانست مقبول شود ، براي نمونه مي توان به فيلم ضد ايراني 300 اشاره كرد كه از آغاز تا پايان بر ضد فرهنگ غنــي ايران است و همان طور كه مي دانيـم فقط مدتي غوغا به پا كرد و بلافاصله تاريخ مصرفش به پايان رسيد . ) ولدمورت در كتاب چهار نماد آلمان به پا خواسته ، است . هري پاتر پس از بازگشت به سوي دامبلدور كه در راس جبهه ي خير است و به عبارتي نماد شعور جمعي جامعه ي انگلستان است ، به او مي گويد كه ولدمورت برگشته ( آمريكا به جامعه ي اروپا مي گويد كه در آلمان تغييرات مهمي در حال وقوع است ) و دامبلدور اين سخن را باور مي كند . ولي برخي از جادوگران كه در راس آنها وزير جادوگري است اين سخن را باور نمي كنند ( چمبرلن نخست وزير انگلستان توجهي به قدرت گرفتن آلمان نمي كرد . )
(چمبرلن ) از خواب غفلت بيدار شد والبته جامعه اروپا در راه الحاق كشور مورد نظر هيتلر يعني لهستان سنگ اندازي كردند .
·ولدمورت قدرتمند شده و براي قدرت بيشتر تلاش مي كند ( در كتاب 5 مشهود است ) ، نبردي بين ولدمورت ( هيتلر ) و دامبلدور ( جامعه اروپا ) رخ مي دهد و اين نبرد كه بيشتر يك زور آزمايي است ( تلاش هيتلر براي الحاق لهستان به شيوه ي قانوني ) بالاخره بي نتيجه به پايان مي رسد و ولدمورت متوجه مي شود اين نبرد بي فايده است ، و از مقابل دامبلدور مي رود ( هيتلر به اين نتيجه مي رسد كه نمي تواند مانند دو كشور اتريش و چكسلواكي ، لهستان را به راحتي ، بدست آورد ، اقداماتي كه هيتلر براي به دست آوردن اتريش و چكسلواكي انجام داد عبارت است از :1- سخنراني ها 2 - تحركات نظامي در مرز كشور هاي اتريش و چكسلواكي 3- تهديد كشور هاي مذكور و ... )
در آخر اين نبرد كه در وزارتخانه رخ داده ، جادوگران به همراه وزير جادوگري وارد وزارتخانه مي شوند و وزير در يك نگاه كوتاه ولدمورت را مي بيند . و قدرت گرفتن ولدمورت را تاييد مي كند . ( چمبرلن به اشتباه خود پي برد ، و متوجه شد ، كه هيتلر در صدد توسعه قلمرو بوده ؛ البته همان طور كه مي دانيد توسعه قلمرو كاري است كه انگلستان سالها در پي آن بوده و بعد از اينكه ، از اين كار دست كشيده- و باز آن هم به دلايل سياسي نه براي راحتي ملت هاي تحت سلطه - دوست ندارد اين اقدام را ديگر ملت ها انجام دهند ، زيرا قدرت گرفتن ديگر كشور ها خارج از تحمل انگلستان است . )
·حملات توسط ولدمورت و يارانش شروع ميشود . وزير سحر و جادو عوض مي شود ، و‹ اسكريمجور › بجاي ‹ فاج › مي آيد و اين همان جابجايي چرچيل با چمبرلن است . به هاگوارتز (هاگوارتز ، نمادي ازمكان هايي است كه مورد تعرض هيتلرقرار گرفت ) حمله مي شود و دامبلدور به دست اسنيپ – از مرگخواران سابق - كشته مي شود ( كتاب 6 ). اين در حالي است كه در كتاب 7 مي خوانيم كه دامبلدور ( نماد انگلستان ) مدتها قبل به وسيله ي طلسمي ضعيف شده ، و خودش به اسنيپ گفته كه تو مرا بكش چون من مرگ را انتخاب كرده ام ( و اين همان جايجايي قدرت جهاني ، آمريكا با انگليس است كه با رضايت انگليس انجام شد .) و بارها در اين مجموعه كتابها از قول ياران دامبلدور براي يكديگر نقل شده كه دامبلدور گفته : اميد ما هري پاتر است . و اين همان انتقال قدرت به آمريكا است و از نگاه متفقين پيروزي به دست آمريكا محقق مي شود ( كتاب 6 ).
·اين دو نكته تاريخي را مي توان در كتاب هاي هري پاتر و به ويژه در كتاب 7 ملاحظه كرد . در سراسر داستان هري پاتر درباره ي علاقه ولدمورت به خون خالص جادوگري صحبت شده و در كتاب 7 ، جامعه جادوگري نماد جامعه ي آلمان در نظر گرفته شده و وزارت جادوگري هم نماد دولت آلمان است . در اين كتاب نوشته شده كه ولدمورت افرادي را در وزارت جادوگري بر سر كار مي گذارد كه به نوعي با او همراه هستند و همچنين درباره اصل و ريشه كاركنان وزارتخانه بررسي مي شود ، همچنين آموزش در هاگوارتز به وسيله ي دست نشانده هاي ولدمورت كنترل مي شود .
( شرق و غرب آلمان و همچنين آفريقا ) يكي از عوامل شكست خود را به دست خود ايجاد كرد .
·ياران ولدمورت به دستور او به هاگوارتز حمله مي كنند و جنگ سختي در مي گيرد و اين جنگ در حالي است كه ولدمورت در گوشه اي در حال تماشا مي باشد و به صحنه ي جنگ وارد نشده (عدم تمركز قدرت در جبهه نبرد ديده مي شود ) و از آنجايي كه هنوز هري پاتر به دلايل ذكر شده در كتاب ( يافتن و نابودي دو هوراكسس باقي مانده ) آماده نبرد ، نبود ، اگر ولدمورت از غرور خود كم مي كرد ، با يك حمله برق آساي خود به هاگوارتر مي توانست شخصا جنگ را به نفع خود تمام كند . ولي اين غرور باعث شد كه او زماني تصميم به حمله بگيرد كه ديگر اين حمله آن تاثير قبلي را كه مي توانست داشته باشد ، نداشت ( هري پاتر آماده نبرد با او شده بود ) . سرانجام ولدمورت در مقابل هري پاتر قرار مي گيرد (در داستان ، هري پاتر در جنگل به نزد ولدمورت مي رود ولي ما اين رويارويي را در نظر نداريم زيرا به نظر من اين بخش براي تكميل سير منطقي داستان آمده ، ما رويارويي پاياني ولدمورت و هري پاتر را كه در هاگوارتز رخ مي دهد ، در نظر داريم ؛ که البته در زمان رويارويي هري پاتر با ولدمورت در جنگل شاهد اين هستيم کهولدمورت هري را به ظاهر مي کشد ولي خودش هم کمي از حال مي رود ، و اين رامي توان به نوعي همان حملات به ظاهر موفقيت آميز آلمان نازي بر ضد متفقيندانست که سطحي بود و هيچ نتيجه اي نداشت ، چرا که در داستان مي بينيم کههري به ظاهر ، وانمود به مردن مي کند)و اين در حالي است كه از چند جبهه ي ديگر به ياران ولدمورت حمله شده ( موجودات افسانه اي جنگل ممنوعه – سنتور ها _ از پشت سر ، و جن هاي خانگي هاگوارتز از سوي ديگر ) . ولدمورت در دوئلي كوتاه با هري پاتر ،كشته مي شود ( اين نماد حمله ي عظيم آمريكا به آلمان است كه باعث شد آلمان در مدتي كوتاه نابود شود ) .
در هنگام دوئل مي بينيم که هري پاتر با طلسم خلع سلاح با ولدمورت مقابله مي کند که باعث مي شود ، طلسم ولدمورت به سوي خودش برگردد و او بميرد . و البته نکته اي در اين بخش نهفته که آن را ، در لايه اي ديگر ، بررسي مي کنم .
نکته ي قابل توجه ديگر در اين لايه ، اين است که زماني که ولدمورت ، طلسمش به خودش بر مي گردد ، چوب جادوي بزرگ که در دستش است به هوا پرتاب مي شود و در اينجا است که با چنين توصيفي از خانم رولينگ رو برو مي شويم :
چوب از دست ولدمورت پرتاب شد ، چرخيد و چرخيد تا به دست اربابي ... رسيد که آمده بود تا بالاخره مالکيت کامل آن را در اختيار بگيرد .
اين چوب نماد‹قدرت جهاني›است که از دست آلمان خارج و به دست آمريکا افتاد ، و چنان اين صحنه توصيف شده که انگار از هري پاتر در جهان فردي بهتر وجود ندارد !
همان طور که مي بينيد ، خانم رولينگ چطور يک واقعه تاريخي را در دل داستان جا داده است !!
4.آدلف هيتلر در راس حزب نازي در تلاش بود كه در انتخابات مجلس آلمان ، حزب نازي كرسي هاي بيشتري بدست آورد و همچنين قصد داشت ، به مقام صدارت اعظمي آلمان برسد و اين اقدامات هيتلر در راه كسب قدرت پس از سيزده سال پس از شكست آلمان در جنگ جهاني اول 1.با اقدام آلمان در سال 1914 ، جنگ جهاني اول شروع شد كه كُشتار زيادي در پي داشت . 2.آمريكا به نفع متفقين وارد جنگ شد كه در نتيجه حدود يك سال بعد آلمان شكست خورد و اثري از شكوه آلمان باقي نماند . 3.آلمان پس از جنگ اول جهاني در صدد رشد و تجديد قوا برآمد ولي فشار هاي پيمان ورساي وكشور هاي اروپايي مانع از آن مي شود . 5.تلاش هيتلر براي بدست آوردن قدرت ادامه دارد و او در سال 1933 صدر اعظم آلمان مي شود . پس از ملحق شدن اتريش و چكسلواكي به خاك آلمان به دست هيتلر ، اروپاييان متوجه خطر آلمان هيتلري شدند ، نخست وزير انگلستان 6.قدرت نمايي هيتلر آغاز شده و تحركات نظامي او ادامه مي يابد . حمله به لهستان آغاز مي شود . مدتي بعد چرچيل بجاي چمبرلن نخست وزير انگلستان شد ، بايد دانست كه قدرت انگلستان در آن زمان تقليل يافته و وقت فرارسيدكه جاي اين كشور استعمارگر كهن را كشور قدرتمندي بگيرد و البته اين از مدت ها پيش اتفاق افتاده و آمريكا جاي انگلستان را در صحنه جهاني گرفته بود . 7.هيتلر پس از به قدرت رسيدن به نظم بخشيدن امور پرداخت و اين شامل آموزش هم شد . او آموزش را سازمان دهي كرد و تحت كنترل گرفت . از سوي ديگر علاقه ي زياد هيتلر به خون خالص آريايي چيزي بود ، كه اكثريت مردم درباره ي آن مي دانند . او در عزل و نصب مقامات و سران كشوري و لشكري اصل و ريشه و به عبارتي خون آريايي را در نظر گرفت . 8.آلمان در دو جبهه در جنگ بود و سرانجام هم از اين دو جبهه مورد هجوم قرار گرفت . ياري زياد آمريكا به متفقين باعث شد تا آلمان در جنگ جهاني دوم شكست بخورد . يكي از دلايل بزرگ شكست آلمان تمركز ندادن نيرو ها در يك جبهه بود . هيتلر با ايجاد چند جبهه
توجه : در كتاب گفته شده كه چهار جادوگر مدرسه هاگوارتز را بنا كردند كه نام آنها به اين صورت نوشته شده : گودريك گريفندور – هلگا هافلپاف - روينا رونكلاو – سالازار اسليترين . اگر دقت كنيد مي بينيد كه خواننده پس از خواندن اين اسامي به اين نتيجه مي رسد كه هر اسم و فاميل با يك حرف الفبايي شرع مي شود ، خواننده در ذهن خود مُخفف اسامي را مي سازد : گودريك گريفندور gg – هلگا هافلپاف hh - روينا رونكلاوRR – سالازار اسليترين SS و ناگهان خواننده متوجه مي شود كه مخفف نام آخري SS است كه با معادل كردن اين واژه با سازمان امنيتي آلمان نازي كه اس اس (ss) نام داشت به اين نتيجه مي رسد كه همان طور كه اسليترين فرد ظالمي بوده ( فردي كه در مدرسه جادوگري تالاري ايجاد مي كند و هيولايي در آن قرار مي دهد تا روزي نواده اش با ياري آن هيولا ، جادوگران غير اصيل را بُكشد ، مسلما فرد ظالمي است ) ، سازمان اس اس نيز يك سازمان مخوف بوده . سازمان اس اس مَخوف ترين سازمان امنيتي زمان خود بوده و مانند سازمان هاي اطلاعاتي كنوني غَرب ، كشتار بسيار و زندانيان بسياري داشته ولي اين يادآوري براي چه لازم است ؟ چرا خانم رولينگ به اين كار دست زده ؟
*همان طور كه ملاحظه كرديد ، خانم رولينگ با قلم جادويي خود سعي كرده هم سير منطقي داستان به هم نخورد ( همان طور كه ديديم جامعه جادوگري در يك جا جامعه ي اروپا را ترسيم مي كند و در مقطعي كوتاه جامعه ي آلمان را ترسيم مي كند و يا وزارت جادوگري در جايي دولت انگليس را نشان مي دهد و در جايي هم دولت آلمان را ) و هم يك موضوع تاريخي را در لابه لاي واژه هاي اين داستان قرار دهد .
ولي چرا اين موضوع تاريخي از دل تاريخ بيرون كشيده شده و در پوششي جذاب به مردم جهان عرضه شده ؟
آيا قصد زنده نگه داشتن يك اتفاق تاريخي كه به نحوي با موضوع هولوكاست ارتباط دارد در نظر بود ؟
آيا هدف از آوردن اين لايه ، اشاره به عاملينِ به وجود آورنده ي هولوكاست نيست ، تا از اين رهگذر ، به نحوي غير مستقيم به هولوكاست اشاره كند ؟
شايسته است پيش از هر چيز به خلاصه ي داستان توجه فرماييد :
هزاران سال پيش در جامعه ساحران چهار جادوگر بزرگ به نام هاي گودريك گريفندور ، هلگا هافلپاف ، روينا رونكلاو و سالازار اسليترين به تاسيس مدرسه اي با نام هاگوارتز براي آموزش سحر اقدام كردند . اين چهار جادوگر كه چهار گروه را در مدرسه به وجود آوردند ، بنا به سليقه و تفكر خود به آموزش پرداختند . اما در ميان اينها سالازار اسليترين به اين عقيده داشت كه بايد جادوگراني را در مدرسه تعليم دهيم كه داراي خون خالص جادوگري هستند ، يعني پدر و مادر آنها جادوگر باشند ( وانواع ديگر جادوگران به اين صورت است كه : يكي از والدين جادوگر باشد ، يا هيچ يك از والدين جادوگر نباشد و فقط فرزند ساحر متولد شده باشد ) آن سه جادوگر ديگر با عقيده ي وي موافق نبودند بنابراين اسليترين از مدرسه خارج شد و قبل از خروج از مدرسه تالاري را در اعماق آن بنا كرد و هيولايي را در آن نهاد و درب تالار را بست به اميد اينكه روزي نواده واقعي اش برگردد و با باز كردن درب تالار، مدرسه را از وجود خون ناخالص پاك كند .
هزاران سال بعد از آن چهار جادوگر ، پسري به نام « تام مارلو ريدل » كه داراي استعداد جادوگري است همراه ديگر محصلين وارد هاگوارتز مي شود و سال اول تحصيل خود را آغاز مي كند . سالها مي گذرد و آن پسر كوچك كه اينك نوجواني شده ، متوجه مي شود كه مادرش جادوگر و پدرش غير جادوگر بوده و در عين حال از خون مادري اش به سالازار اسليترين مي رسد . او در مدت تحصيلش در هاگوارتز دوستاني را در كنار خود جمع مي كند . ‹ تام › براي خلاص شدن از نام پدرش كه يك غير جادوگر بوده ، اسم خود را به « لُرد ولدمورت » تغيير مي دهد . او يك بار موفق به باز كردن تالار اسرار مي شود كه در پي آن دختري به وسيله ي هيولاي آزاد شده از تالار ، كشته مي شود . تام ريدل از آنجايي كه زير نظر يكي از اساتيد خود به نام دامبلدور بوده موفق به باز كردن تالار براي بار دوم نمي شود و بعد از مدتي تصميم به ترك مدرسه مي گيرد . سالها بعد ولدمورت به همراه يارانش كه به مرگخواران معروف اند با نيروي سياه خود به جامعه جادوگري حمله مي كنند و با اينكه با مقاومت هايي روبرو مي شوند ولي باز به كشتار ادامه ميدهند . پيش گويي رخ مي دهد كه در آن گفته شده است كه كودكي به دنيا خواهد آمد ، كه ولدمورت را نابود مي كند ، ولدمورت در صدد كشتن آن كودك بر مي آيد و زماني كه كودك يك سال دارد ، ولدمورت او را پيدا مي كند . ولدمورت پدر و سپس مادر كودك را به قتل مي رساند . و زماني كه مي خواهد كودك را با طلسم مرگ به قتل برساند ، طلسم به خودش بر مي گردد و او نابود مي شود . جهان جادوگري دوباره روي آرامش را مي بيند .
پسرك يك ساله كه هري پاتر نام دارد ، توسط جادوگران نماينده خير به خاله اش سپرده مي شود . هري پاتر بزرگ مي شود و در سن يازده سالگي به مدرسه جادوگري مي رود و در مدت تحصيل دوستان و دشمناني پيدا مي كند . هري پاتر در مدت تحصيل بارها مانع از قدرتمند شدن دوباره ي ولدمورت مي شود ( كتابهاي يك و دو ). ولي بالاخره ولدمورت پس از سيزده سال در برابر چشمان هري پاتر ، قدرتمند مي شود ( كتاب چهار ) . با اينكه هري ، بارها به جامعه جادوگري مي گويد كه ولدمورت باز گشته ، ولي هيچ كس جز معدودي از جادوگران از جمله دامبلدور كه مدير مدرسه ي جادوگري است و همچنين حامي هري مي باشد اين موضوع را قبول نمي كند . نبرد كوتاهي ميان دامبلدور و ولدمورت رخ ميدهد( در وزارتخانه ) و از آنجايي كه وزير براي چند ثانيه ولدمورت را مي بيند ، بازگشت ولدمورت را تاييد مي كند ( كتاب پنج ) . وزير جادوگري عوض مي شود ، پس از مدتي نبردي در هاگوارتز ( مدرسه جادوگري ) رخ ميدهد كه طي آن دامبلدور ( حامي هري ) كشته ميشود ( كتاب شش ) . هري و دوستانش در جهت وظيفه اي كه دامبلدور به آنان واگذار كرده ديگر به مدرسه نمي روند ، و از سوي ديگر ولدمورت وزارتخانه ي جادوگري را تحت كنترل مي گيرد ، و آموزش را كنترل ميكند و در برخورد با خون ناخالص جادوگري بسيار اهتمام مي ورزد بالاخره هري براي مبارزه به مدرسه باز مي گردد ، معلمين طرفدار هري ، مدرسه را از وجود طرفداران ولدمورت خالي و هاگوارتز را جبه ي مقاومت مي كنند ، مرگخواران به مدرسه حمله مي كنند و جنگ در مي گيرد بالاخره هري و ولدمورت در مقابل هم قرار مي گيرند و ولدمورت به دست او كشته مي شود ( كتاب هفت ) .
اين خلاصه اي بود از داستان هري پاتر كه با درج شماره كتاب آن را عرضه نموديم .
داستان هري پاتر كه از چند كتاب تشكيل شده ، فرا تر از يك داستان معمولي براي نوجوانان و جوانان است ! اين داستان كه در آن به شدت از قوه ي خيال استفاده شده و در عين حال همچون اسطوره ها يك سير منطقي را دنبال مي كند داراي محتوايي مخفي و دور از خيال است ، محتوايِ پنهانِ اين داستان داراي مضامين تاريخي و واقعي مي باشد .
به عبارت ديگر داستان هري پاتر ، داستاني است خيالي درباره سحر و جادو ، جامعه ي جادوگري ، رويارويي خير و شر ، محبت و كينه ، عشق و سرخوردگي ؛ ولي اين داستان به ظاهر خيالي داراي چندين لايه ي معنايي است كه سطحي ترين لايه ي آن ، كه براي همه قابل درك است ، همان مضاميني بود كه ذكر كرديم . وبايد دانست كه لايه هاي پنهان داستان به طور ناخودآگاه در ذهن خواننده نقش مي بندد و در جاي خود نمود مي كند .
در اينجا به شرح اين لايه هاي پنهان پرداخته ايم تا خوانندگانِ محترمِ مجموعه كتابهاي هري پاتر ، بدانند كه چه هدفي با نوشتن اين داستان طولاني و درعين حال مجذوب كننده ، دنبال شده .
لايه اول : لايه ي تاريخ
خانم رولينگ چند رخ داد تاريخي را در لايه اي نسبتا طولاني از اين داستان قرار داده است . حوادثي كه در تاريخ معاصر اروپا رخ داده است .
· ولدمورت به جامعه ي جادوگري حمله كرد . در اين جنگ هم از طرف خوبي و خير و هم از طرف بدي و شر كشته هاي زيادي در جهان باقي مي ماند .
·طبق پيشگويي كه در داستان ذكر شده : « پسري به دنيا مي آيد كه باعث نابودي ولدمورت مي شود» ، ولدمورت در صدد يافتن آن كودك بر مي آيد و زماني كه آن پسر يك ساله را پيدا مي كند ( يك سال از ورود آمريكا به جنگ مي گذرد ) با طلسم مرگ به او حمله مي كند ولي طلسم به خود ولدمورت بر مي گردد ( هر اقدام آلمان برعليه آمريكا ، بر ضد خودش تمام مي شود ) و ولدمورت نابود مي شود ، برخي مي گويند كه او مرده ولي برخي ديگر مي گويند كه فقط ضعيف و ناتوان شده است .
·ولدمورت سعي مي كند كه دوباره قدرتمند شود ولي با مقابله ي هري پاتر ( با پشتوانه ي دامبلدور = مدير مدرسه جادوگري هاگوارتز ) روبرو مي شود ، كه اين مطلب در دو كتاب يك و دو
كاملا مشهود است ؛ هري پاتر و دامبلدور در اينجا نماد متفقين هستند . (1918 ) شدت يافت و بالاخره حزب نازي در انتخابات مجلس موفق مي شود و هيتلر به صدارت اعظمي آلمان رسيد (1933) . انگلستان و در راس آن چمبرلن نخست وزير انگلستان به اين ماجرا اهميت نداد و توجهي به اين جنب و جوش هيتلر نكرد ولي افرادي در انگلستان و آمريكا بودندكه از اين تحركات سياسي آلمان نگران بودند و يكي از آن سياستمداران انگليسي چرچيل بود .
·ولدمورت در برابر چشمان هري پاتر ، پس از سيزده سال ضعف و دوري از جهان جادوگري ، دوباره قدرتمند مي شود . ( ولدمورت پس از 13 سال قدرتمند مي شود = آلمان در 1918 ضعيف مي شود و در حدود 1931 كه هيتلر در حال قدرت گرفتن است ، آلمان رو به قدرتمند شدن مي رود ) ( بايد در نظر داشت كه خانم رولينگ نمي توانسته دقيقا سالها را ذكر كند و يا مدت زمان هاي ضعف و قدرت ولدمورت را بيان كند زيرا كه اين كار باعث لطمه ديدن اصل داستان و سير منظم آن مي شود و بايد بدانيم كه داستان ها و يا فيلم هايي كه به طور كامل سفارشي و براي كنايه به مطلبي هستند ، بسيار رسوا مي باشد و آنقدر كه داستان هري پاتر مشهور و مقبول شده نمي توانست مقبول شود ، براي نمونه مي توان به فيلم ضد ايراني 300 اشاره كرد كه از آغاز تا پايان بر ضد فرهنگ غنــي ايران است و همان طور كه مي دانيـم فقط مدتي غوغا به پا كرد و بلافاصله تاريخ مصرفش به پايان رسيد . ) ولدمورت در كتاب چهار نماد آلمان به پا خواسته ، است . هري پاتر پس از بازگشت به سوي دامبلدور كه در راس جبهه ي خير است و به عبارتي نماد شعور جمعي جامعه ي انگلستان است ، به او مي گويد كه ولدمورت برگشته ( آمريكا به جامعه ي اروپا مي گويد كه در آلمان تغييرات مهمي در حال وقوع است ) و دامبلدور اين سخن را باور مي كند . ولي برخي از جادوگران كه در راس آنها وزير جادوگري است اين سخن را باور نمي كنند ( چمبرلن نخست وزير انگلستان توجهي به قدرت گرفتن آلمان نمي كرد . )
(چمبرلن ) از خواب غفلت بيدار شد والبته جامعه اروپا در راه الحاق كشور مورد نظر هيتلر يعني لهستان سنگ اندازي كردند .
·ولدمورت قدرتمند شده و براي قدرت بيشتر تلاش مي كند ( در كتاب 5 مشهود است ) ، نبردي بين ولدمورت ( هيتلر ) و دامبلدور ( جامعه اروپا ) رخ مي دهد و اين نبرد كه بيشتر يك زور آزمايي است ( تلاش هيتلر براي الحاق لهستان به شيوه ي قانوني ) بالاخره بي نتيجه به پايان مي رسد و ولدمورت متوجه مي شود اين نبرد بي فايده است ، و از مقابل دامبلدور مي رود ( هيتلر به اين نتيجه مي رسد كه نمي تواند مانند دو كشور اتريش و چكسلواكي ، لهستان را به راحتي ، بدست آورد ، اقداماتي كه هيتلر براي به دست آوردن اتريش و چكسلواكي انجام داد عبارت است از :1- سخنراني ها 2 - تحركات نظامي در مرز كشور هاي اتريش و چكسلواكي 3- تهديد كشور هاي مذكور و ... )
در آخر اين نبرد كه در وزارتخانه رخ داده ، جادوگران به همراه وزير جادوگري وارد وزارتخانه مي شوند و وزير در يك نگاه كوتاه ولدمورت را مي بيند . و قدرت گرفتن ولدمورت را تاييد مي كند . ( چمبرلن به اشتباه خود پي برد ، و متوجه شد ، كه هيتلر در صدد توسعه قلمرو بوده ؛ البته همان طور كه مي دانيد توسعه قلمرو كاري است كه انگلستان سالها در پي آن بوده و بعد از اينكه ، از اين كار دست كشيده- و باز آن هم به دلايل سياسي نه براي راحتي ملت هاي تحت سلطه - دوست ندارد اين اقدام را ديگر ملت ها انجام دهند ، زيرا قدرت گرفتن ديگر كشور ها خارج از تحمل انگلستان است . )
·حملات توسط ولدمورت و يارانش شروع ميشود . وزير سحر و جادو عوض مي شود ، و‹ اسكريمجور › بجاي ‹ فاج › مي آيد و اين همان جابجايي چرچيل با چمبرلن است . به هاگوارتز (هاگوارتز ، نمادي ازمكان هايي است كه مورد تعرض هيتلرقرار گرفت ) حمله مي شود و دامبلدور به دست اسنيپ – از مرگخواران سابق - كشته مي شود ( كتاب 6 ). اين در حالي است كه در كتاب 7 مي خوانيم كه دامبلدور ( نماد انگلستان ) مدتها قبل به وسيله ي طلسمي ضعيف شده ، و خودش به اسنيپ گفته كه تو مرا بكش چون من مرگ را انتخاب كرده ام ( و اين همان جايجايي قدرت جهاني ، آمريكا با انگليس است كه با رضايت انگليس انجام شد .) و بارها در اين مجموعه كتابها از قول ياران دامبلدور براي يكديگر نقل شده كه دامبلدور گفته : اميد ما هري پاتر است . و اين همان انتقال قدرت به آمريكا است و از نگاه متفقين پيروزي به دست آمريكا محقق مي شود ( كتاب 6 ).
·اين دو نكته تاريخي را مي توان در كتاب هاي هري پاتر و به ويژه در كتاب 7 ملاحظه كرد . در سراسر داستان هري پاتر درباره ي علاقه ولدمورت به خون خالص جادوگري صحبت شده و در كتاب 7 ، جامعه جادوگري نماد جامعه ي آلمان در نظر گرفته شده و وزارت جادوگري هم نماد دولت آلمان است . در اين كتاب نوشته شده كه ولدمورت افرادي را در وزارت جادوگري بر سر كار مي گذارد كه به نوعي با او همراه هستند و همچنين درباره اصل و ريشه كاركنان وزارتخانه بررسي مي شود ، همچنين آموزش در هاگوارتز به وسيله ي دست نشانده هاي ولدمورت كنترل مي شود .
( شرق و غرب آلمان و همچنين آفريقا ) يكي از عوامل شكست خود را به دست خود ايجاد كرد .
·ياران ولدمورت به دستور او به هاگوارتز حمله مي كنند و جنگ سختي در مي گيرد و اين جنگ در حالي است كه ولدمورت در گوشه اي در حال تماشا مي باشد و به صحنه ي جنگ وارد نشده (عدم تمركز قدرت در جبهه نبرد ديده مي شود ) و از آنجايي كه هنوز هري پاتر به دلايل ذكر شده در كتاب ( يافتن و نابودي دو هوراكسس باقي مانده ) آماده نبرد ، نبود ، اگر ولدمورت از غرور خود كم مي كرد ، با يك حمله برق آساي خود به هاگوارتر مي توانست شخصا جنگ را به نفع خود تمام كند . ولي اين غرور باعث شد كه او زماني تصميم به حمله بگيرد كه ديگر اين حمله آن تاثير قبلي را كه مي توانست داشته باشد ، نداشت ( هري پاتر آماده نبرد با او شده بود ) . سرانجام ولدمورت در مقابل هري پاتر قرار مي گيرد (در داستان ، هري پاتر در جنگل به نزد ولدمورت مي رود ولي ما اين رويارويي را در نظر نداريم زيرا به نظر من اين بخش براي تكميل سير منطقي داستان آمده ، ما رويارويي پاياني ولدمورت و هري پاتر را كه در هاگوارتز رخ مي دهد ، در نظر داريم ؛ که البته در زمان رويارويي هري پاتر با ولدمورت در جنگل شاهد اين هستيم کهولدمورت هري را به ظاهر مي کشد ولي خودش هم کمي از حال مي رود ، و اين رامي توان به نوعي همان حملات به ظاهر موفقيت آميز آلمان نازي بر ضد متفقيندانست که سطحي بود و هيچ نتيجه اي نداشت ، چرا که در داستان مي بينيم کههري به ظاهر ، وانمود به مردن مي کند)و اين در حالي است كه از چند جبهه ي ديگر به ياران ولدمورت حمله شده ( موجودات افسانه اي جنگل ممنوعه – سنتور ها _ از پشت سر ، و جن هاي خانگي هاگوارتز از سوي ديگر ) . ولدمورت در دوئلي كوتاه با هري پاتر ،كشته مي شود ( اين نماد حمله ي عظيم آمريكا به آلمان است كه باعث شد آلمان در مدتي كوتاه نابود شود ) .
در هنگام دوئل مي بينيم که هري پاتر با طلسم خلع سلاح با ولدمورت مقابله مي کند که باعث مي شود ، طلسم ولدمورت به سوي خودش برگردد و او بميرد . و البته نکته اي در اين بخش نهفته که آن را ، در لايه اي ديگر ، بررسي مي کنم .
نکته ي قابل توجه ديگر در اين لايه ، اين است که زماني که ولدمورت ، طلسمش به خودش بر مي گردد ، چوب جادوي بزرگ که در دستش است به هوا پرتاب مي شود و در اينجا است که با چنين توصيفي از خانم رولينگ رو برو مي شويم :
چوب از دست ولدمورت پرتاب شد ، چرخيد و چرخيد تا به دست اربابي ... رسيد که آمده بود تا بالاخره مالکيت کامل آن را در اختيار بگيرد .
اين چوب نماد‹قدرت جهاني›است که از دست آلمان خارج و به دست آمريکا افتاد ، و چنان اين صحنه توصيف شده که انگار از هري پاتر در جهان فردي بهتر وجود ندارد !
همان طور که مي بينيد ، خانم رولينگ چطور يک واقعه تاريخي را در دل داستان جا داده است !!
4.آدلف هيتلر در راس حزب نازي در تلاش بود كه در انتخابات مجلس آلمان ، حزب نازي كرسي هاي بيشتري بدست آورد و همچنين قصد داشت ، به مقام صدارت اعظمي آلمان برسد و اين اقدامات هيتلر در راه كسب قدرت پس از سيزده سال پس از شكست آلمان در جنگ جهاني اول 1.با اقدام آلمان در سال 1914 ، جنگ جهاني اول شروع شد كه كُشتار زيادي در پي داشت . 2.آمريكا به نفع متفقين وارد جنگ شد كه در نتيجه حدود يك سال بعد آلمان شكست خورد و اثري از شكوه آلمان باقي نماند . 3.آلمان پس از جنگ اول جهاني در صدد رشد و تجديد قوا برآمد ولي فشار هاي پيمان ورساي وكشور هاي اروپايي مانع از آن مي شود . 5.تلاش هيتلر براي بدست آوردن قدرت ادامه دارد و او در سال 1933 صدر اعظم آلمان مي شود . پس از ملحق شدن اتريش و چكسلواكي به خاك آلمان به دست هيتلر ، اروپاييان متوجه خطر آلمان هيتلري شدند ، نخست وزير انگلستان 6.قدرت نمايي هيتلر آغاز شده و تحركات نظامي او ادامه مي يابد . حمله به لهستان آغاز مي شود . مدتي بعد چرچيل بجاي چمبرلن نخست وزير انگلستان شد ، بايد دانست كه قدرت انگلستان در آن زمان تقليل يافته و وقت فرارسيدكه جاي اين كشور استعمارگر كهن را كشور قدرتمندي بگيرد و البته اين از مدت ها پيش اتفاق افتاده و آمريكا جاي انگلستان را در صحنه جهاني گرفته بود . 7.هيتلر پس از به قدرت رسيدن به نظم بخشيدن امور پرداخت و اين شامل آموزش هم شد . او آموزش را سازمان دهي كرد و تحت كنترل گرفت . از سوي ديگر علاقه ي زياد هيتلر به خون خالص آريايي چيزي بود ، كه اكثريت مردم درباره ي آن مي دانند . او در عزل و نصب مقامات و سران كشوري و لشكري اصل و ريشه و به عبارتي خون آريايي را در نظر گرفت . 8.آلمان در دو جبهه در جنگ بود و سرانجام هم از اين دو جبهه مورد هجوم قرار گرفت . ياري زياد آمريكا به متفقين باعث شد تا آلمان در جنگ جهاني دوم شكست بخورد . يكي از دلايل بزرگ شكست آلمان تمركز ندادن نيرو ها در يك جبهه بود . هيتلر با ايجاد چند جبهه
توجه : در كتاب گفته شده كه چهار جادوگر مدرسه هاگوارتز را بنا كردند كه نام آنها به اين صورت نوشته شده : گودريك گريفندور – هلگا هافلپاف - روينا رونكلاو – سالازار اسليترين . اگر دقت كنيد مي بينيد كه خواننده پس از خواندن اين اسامي به اين نتيجه مي رسد كه هر اسم و فاميل با يك حرف الفبايي شرع مي شود ، خواننده در ذهن خود مُخفف اسامي را مي سازد : گودريك گريفندور gg – هلگا هافلپاف hh - روينا رونكلاوRR – سالازار اسليترين SS و ناگهان خواننده متوجه مي شود كه مخفف نام آخري SS است كه با معادل كردن اين واژه با سازمان امنيتي آلمان نازي كه اس اس (ss) نام داشت به اين نتيجه مي رسد كه همان طور كه اسليترين فرد ظالمي بوده ( فردي كه در مدرسه جادوگري تالاري ايجاد مي كند و هيولايي در آن قرار مي دهد تا روزي نواده اش با ياري آن هيولا ، جادوگران غير اصيل را بُكشد ، مسلما فرد ظالمي است ) ، سازمان اس اس نيز يك سازمان مخوف بوده . سازمان اس اس مَخوف ترين سازمان امنيتي زمان خود بوده و مانند سازمان هاي اطلاعاتي كنوني غَرب ، كشتار بسيار و زندانيان بسياري داشته ولي اين يادآوري براي چه لازم است ؟ چرا خانم رولينگ به اين كار دست زده ؟
*همان طور كه ملاحظه كرديد ، خانم رولينگ با قلم جادويي خود سعي كرده هم سير منطقي داستان به هم نخورد ( همان طور كه ديديم جامعه جادوگري در يك جا جامعه ي اروپا را ترسيم مي كند و در مقطعي كوتاه جامعه ي آلمان را ترسيم مي كند و يا وزارت جادوگري در جايي دولت انگليس را نشان مي دهد و در جايي هم دولت آلمان را ) و هم يك موضوع تاريخي را در لابه لاي واژه هاي اين داستان قرار دهد .
ولي چرا اين موضوع تاريخي از دل تاريخ بيرون كشيده شده و در پوششي جذاب به مردم جهان عرضه شده ؟
آيا قصد زنده نگه داشتن يك اتفاق تاريخي كه به نحوي با موضوع هولوكاست ارتباط دارد در نظر بود ؟
آيا هدف از آوردن اين لايه ، اشاره به عاملينِ به وجود آورنده ي هولوكاست نيست ، تا از اين رهگذر ، به نحوي غير مستقيم به هولوكاست اشاره كند ؟