PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفسیر سوره انعام



mehraboOon
08-10-2011, 05:15 AM
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 573 سوره انعام‏


آیه 1-50

سوره مبارزه با انواع شرك و بت‏پرستى اين سوره در «مكّه» نازل شده و 165 آيه است.
محتواى سوره:
گفته مى‏شود اين سوره شصت و نهمين سوره‏اى است كه در مكّه بر پيامبر نازل گرديد، و از روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مى‏شود كه تمام آياتش يكجا نازل شده است و هدف اساسى اين سوره، همانند ساير سوره‏هاى مكّى، دعوت به اصول سه‏گانه «توحيد»، «نبوت» و «معاد» است، ولى بيش از همه روى مسأله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت‏پرستى دور مى‏زند.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
(آيه 1)- اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است. نخست از طريق آفرينش عالم كبير (آسمان و زمين) و نظامات آنها، و سپس از طريق آفرينش «عالم صغير يعنى انسان»، مردم را متوجه اصل توحيد مى‏سازد، مى‏گويد: «حمد و سپاس براى خدايى است كه آسمانها و زمين را آفريد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ). «خداوندى كه مبدء نور و ظلمت (و بر خلاف عقيده دوگانه‏پرستان) آفريننده همه چيز است» (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ).
«اما مشركان و كافران به جاى اين كه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزند براى پروردگار خود شريك و شبيه مى‏سازند» (ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).
كلمه «ثمّ» بيانگر اين حقيقت است كه در آغاز، توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده.
(آيه 2)- و در اين آيه توجه به عالم صغير يعنى انسان مى‏دهد و در اين مورد به شگفت انگيزترين مسأله يعنى، آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده و مى‏فرمايد: «اوست خدايى كه شما را از گل آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ).
از آنجا كه آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده، درست است كه به ما نيز چنين خطابى بشود.
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى‏گويد: «پس از آن مدتى را مقرر ساخت كه در اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند» (ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا).
سپس براى تكميل اين بحث مى‏گويد: «اجل مسمّى در نزد خداست» برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 575
(وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ).
و بعد مى‏گويد: «شما افراد مشرك (در باره آفريننده‏اى كه انسان را از اين اصل بى‏ارزش، يعنى گل آفريده و از اين مراحل حيرت‏انگيز و حيرت‏زا گذرانده است) شك و ترديد به خود راه مى‏دهيد» (ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ).
موجودات بى‏ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده، يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.
در اين كه منظور از «اجل مسمّى» و «اجلا» در آيه چيست؟ آنچه از آيات قرآن و روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مى‏شود اين است كه «اجل» به تنهايى به معنى عمر و وقت و مدت غير حتمى، و «اجل مسمّى» به معنى عمر و مدت حتمى است، و به عبارت ديگر «اجل مسمّى» مرگ طبيعى و «اجل» مرگ زودرس است. ولى به هر حال هر دو اجل از ناحيه خداوند تعيين مى‏شود.
(آيه 3)- در اين آيه براى پاسخ گفتن به كسانى كه براى هر دسته‏اى از موجودات خدايى قائلند و مى‏گويند خداى باران، خداى جنگ، خداى صلح، خداى آسمان و مانند آن «1» چنين مى‏گويد: «اوست خداوندى كه بر تمام آسمانها و زمين حكومت مى‏كند» (وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ).
بديهى است كسى كه در همه جا حكومت مى‏كند و تدبير همه چيز به دست او است و در همه جا حضور دارد، تمام اسرار و نهانها را مى‏داند، و لذا در جمله بعد مى‏گويد: «چنين پروردگارى پنهان و آشكار شما را مى‏داند و نيز از آنچه انجام مى‏دهيد و به دست مى‏آوريد باخبر است» (يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ).
(آيه 4)- گفتيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است، و قرآن به انواع وسائل براى بيدارى و آگاهى آنها متوسل مى‏شود، در اين آيه به روح لجاجت و بى‏اعتنايى و تكبر مشركان در برابر حق و نشانه‏هاى خدا اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها چنان لجوج و بى‏اعتنا هستند كه هر نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگار را مى‏بينند، فورا از آن روى برمى‏گردانند» (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
__________________________________________________
(1). و اين همان عقيده ارباب انواع مى‏باشد كه در يونان قديم نيز وجود داشته است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 576
اين روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده، الان هم بسيارى را مى‏بينيم كه در يك عمر شصت ساله حتى، زحمت يك ساعت تحقيق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمى‏دهند، سهل است اگر كتاب و نوشته‏اى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نمى‏كنند، و اگر كسى با آنها در اين باره سخن گويد، گوش فرا نمى‏دهند، اينها جاهلان لجوج و بى‏خبرى هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند!
(آيه 5)- سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده، و مى‏گويد: «نتيجه اين شد كه آنها حق را به هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند» (فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ).
در حالى كه اگر در آيات و نشانه‏هاى پروردگارت دقت مى‏نمودند، حق را به خوبى مى‏ديدند و مى‏شناختند و باور مى‏كردند.
«و نتيجه اين تكذيب را به زودى دريافت خواهند داشت، و خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنها مى‏رسد» (فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).
در دو آيه فوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى‏گردد، نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزاء و مسخره كردن حقايق و آيات خدا.
(آيه 6)- سرنوشت طغيانگران! از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت‏پرستان و مشركان- به تناسب انگيزه‏هاى مختلف شرك و بت‏پرستى- عرضه مى‏كند.
نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سر انجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى‏دهد و مى‏گويد: «آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم» (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 577
نُمَكِّنْ لَكُمْ)
. از جمله اين كه «بارانهاى پربركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم» (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً).
«و ديگر اين كه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم» (وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچ يك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد «و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ). «و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم» (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
(آيه 7)- آخرين درجه لجاجت! قرآن در اينجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت‏پرستان كرده و مى‏گويد: «اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند، نوشته‏اى بر صفحه‏اى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم، و علاوه بر مشاهده كردن، با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مى‏گويند: اين يك سحر آشكار است»! (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ).
يعنى دايره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را انكار مى‏كنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در برابر آن سرباز مى‏زنند.
(آيه 8)- بهانه جوييها! يكى ديگر از عوامل كفر و انكار، بهانه جويى است از جمله بهانه جوييهايى كه مشركان در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و در اين آيه نيز آمده، اين است كه آنها مى‏گفتند: چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تنهايى به اين مأموريت بزرگ دست زده است؟ «چرا موجودى از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در اين مأموريت همراهى نمى‏كند»؟ (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ). مگر مى‏تواند انسانى را كه از جنس ما است به تنهايى بار رسالت را بر دوش كشد؟
قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را دربردارد به آنها پاسخ مى‏گويد:
نخست اين كه «اگر فرشته‏اى نازل شود، و سپس آنها ايمان نياورند، به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد و ديگر به آنها مهلت داده نمى‏شود» (وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 578
لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ)
.
(آيه 9)- لذا قرآن در جواب دوم مى‏گويد «اگر ما او را فرشته قرار مى‏داديم و به پيشنهاد آنها عمل مى‏كرديم، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم، و او را به صورت و سيرت مردى قرار دهيم» (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا).
سپس نتيجه مى‏گيرد كه «با اين حال همان ايرادات سابق را بر ما تكرار مى‏كردند كه چرا به انسانى مأموريت رهبرى داده‏اى و چهره حقيقت را بر ما پوشانيده‏اى» (وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ).
(آيه 10)- در اين آيه، خداوند به پيامبرش دلدارى مى‏دهد و مى‏گويد از مخالف و لجاجت و سرسختى آنها نگران نباش، زيرا «جمعى از پيامبران پيش از تو را نيز به باد استهزاء و مسخره گرفتند اما سر انجام آنچه را، مسخره مى‏كردند، دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها نازل شد» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).
در حقيقت اين آيه هم مايه تسلى خاطرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و هم تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم و دردناك كار خود بينديشند.
(آيه 11)- قرآن در اينجا براى بيدار ساختن اين افراد لجوج و خودخواه از راه ديگرى وارد شده و به پيامبر دستور مى‏دهد كه به آنها سفارش كن «بگو: در زمين به سير و سياحت بپردازيد و عواقب كسانى كه حقايق را تكذيب كردند با چشم خود ببينيد، شايد بيدار شويد» (قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ).
شك نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را پيمودند، تأثيرش بسيار بيشتر از مطالعه تاريخ آنها در كتابها است، زيرا اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى‏سازد.
(آيه 12)- در ادامه بحث با مشركان، در اين آيه با اشاره به اصل توحيد، مسأله رستاخيز و معاد از طريق جالبى تعقيب مى‏گردد.
1- نخست مى‏گويد: «بگو: آنچه در آسمانها و زمين است براى كيست»؟
(قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). و بلافاصله به دنبال آن مى‏گويد: خودت از زبان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 579
فطرت و جان آنها پاسخ بده «بگو: براى خدا» (قُلْ لِلَّهِ).
2- پروردگار عالم سر چشمه تمام رحمتهاست «اوست كه رحمت را بر عهده خويش قرار داده» و مواهب بى‏شمار، به همه ارزانى مى‏دارد (كَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).
همين رحمت ايجاب مى‏كند انسان را كه استعداد بقاء و زندگى جاودانى دارد پس از مرگ در لباس حياتى نوين و در عالمى وسيعتر درآورد و در اين سير ابدى تكامل دست رحمتش پشت سر او باشد.
لذا به دنبال اين دو مقدمه مى‏گويد: «بطور مسلم همه شما را در روز رستاخيز، روزى كه هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد» (لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ).
در پايان آيه به سرنوشت و عاقبت كار مشركان لجوج اشاره كرده مى‏گويد:
«آنها كه در بازار تجارت زندگى، سرمايه وجود خود را از دست داده‏اند به اين حقايق ايمان نمى‏آورند» (الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
(آيه 13)- در آيه قبل اشاره به مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات از طريق قرار گرفتن آنها در افق «مكان» شده بود، و اين آيه اشاره به مالكيت او از طريق قرار گرفتن در افق و پهنه «زمان» كرده، مى‏گويد: «و از آن اوست آنچه در شب و روز قرار گرفته است» (وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ).
و در پايان آيه پس از ذكر توحيد اشاره به دو صفت بارز خداوند كرده مى‏گويد: «و اوست شنونده دانا» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
اشاره به اين كه وسعت جهان هستى و موجوداتى كه در افق زمان و مكان قرار گرفته‏اند هيچ گاه مانع از آن نيست كه خدا از اسرار آنها آگاه باشد.
(آيه 14)- پناهگاهى غير از خدا نيست! در اين آيه نيز هدف، اثبات توحيد و مبارزه با شرك و بت‏پرستى است، مشركان با اين كه آفرينش جهان را مخصوص ذات خداوند مى‏دانستند بتها را به عنوان تكيه‏گاه و پناهگاه براى خود انتخاب كرده بودند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 580
قرآن براى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور مى‏دهد: «به آنها بگو: آيا غير خدا را ولى و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم! در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين، و روزى دهنده همه موجودات است بدون اين كه خود نيازى به روزى داشته باشد» (قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ).
قابل توجه اين كه: در ميان صفات خدا در اينجا تنها روى اطعام بندگان و روزى دادن آنها تكيه شده است اين تعبير شايد به خاطر آن است كه بيشتر وابستگيها در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است، همين به اصطلاح «خوردن يك لقمه نان» است كه افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور وامى‏دارد، و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش مى‏كنند.
قرآن در آيه فوق مى‏گويد: روزى شما به دست اوست نه به دست اين گونه افراد.
سپس براى پاسخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مى‏كردند به آيين شرك، بپيوندد مى‏گويد: علاوه بر اين كه عقل به من فرمان مى‏دهد كه تنها تكيه بر كسى كنم كه آفريننده آسمان و زمين مى‏باشد «بگو: وحى الهى نيز به من دستور داده است كه نخستين مسلمان باشم و به هيچ وجه در صف مشركان قرار نگيرم» (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
(آيه 15)- من نيز به نوبه خود احساس مسؤوليت مى‏كنم و از قوانين الهى به هيچ وجه مستثنا نيستم، «بگو: من نيز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشكارى با مشركان را بپيمايم و عصيان و نافرمانى او كنم از مجازات آن روز بزرگ- روز رستاخيز- ترسان و خائفم» (قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
(آيه 16)- در اين آيه براى اين كه ثابت شود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز بدون تكيه بر لطف و رحمت خدا كارى نمى‏تواند بكند و هر چه هست به دست اوست و حتى شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله چشم اميدش را به رحمت بى‏پايان پروردگار دوخته و نجات و پيروزى خود را از او مى‏طلبد مى‏گويد: «هر كس در آن روز بزرگ از مجازات برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 581
پروردگار رهايى يابد مشمول رحمت خدا شده است و اين يك موفقيت و پيروزى آشكار است» (مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ).
(آيه 17)- قدرت قاهره پروردگار! گفتيم هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك و بت‏پرستى است.
در اين آيه و آيه بعد نيز همين حقيقت تعقيب شده است. نخست مى‏گويد:
چرا شما به غير خدا توجه مى‏كنيد، و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر و جلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه مى‏بريد با اين كه «اگر كمترين زيانى به تو برسد برطرف‏كننده آن، كسى جز خدا نخواهد بود، و اگر خير و بركت و پيروزى و سعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت اوست، زيرا او بر همه چيز تواناست» (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
در حقيقت توجه به غير خدا به خاطر اين است كه آنها را سر چشمه خيرات و يا برطرف‏كننده مصائب و مشكلات مى‏دانند.
(آيه 18)- در اين آيه براى تكميل بحث فوق مى‏گويد: «اوست كه بر تمام بندگان قاهر و مسلط است» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ).
اما براى اين كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممكن است كمترين سوء استفاده‏اى از قدرت نامحدود خود كند در پايان آيه مى‏فرمايد: «و با اين حال او حكيم است و همه كارش روى حساب، و خبير و آگاه است و كمترين اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ).
(آيه 19)- بالاترين شاهد! عده‏اى از مشركان مكّه نزد پيامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى‏بينيم حتى از يهود و نصارى در باره تو تحقيق كرديم آنها نيز گواهى و شهادتى به حقانيت تو بر اساس محتويات تورات و انجيل ندادند، لااقل كسى را به ما نشان ده كه گواه بر رسالت تو باشد.
در مقابل اين مخالفان لجوج كه چشم بر هم نهاده، و اين همه نشانه‏هاى حقانيت دعوت او را ناديده گرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى‏كردند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 582
خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد «بگو: به عقيده شما بالاترين شهادت، شهادت كيست»؟ (قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً).
غير از اين است كه بالاترين شهادت، شهادت پروردگار است؟ «بگو:
خداوند بزرگ گواه ميان من و شما است» (قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).
و بهترين دليل آن اين است كه: «اين قرآن بر من وحى شده است» (وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ).
قرآنى كه ممكن نيست ساخته فكر بشرى آن هم در آن عصر و زمان و در آن محيط و مكان بوده باشد قرآنى كه محتواى انواع شواهد اعجاز مى‏باشد.
سپس به هدف نزول قرآن پرداخته و مى‏گويد: «اين قرآن به اين جهت بر من نازل شده است كه شما و تمام كسانى را كه سخنان من در طول تاريخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به گوش آنها مى‏رسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناك اين مخالفت توجه دهم» (لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ).
سپس به دنبال اين سخن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه از آنها سؤال كند «آيا به راستى شما گواهى مى‏دهيد كه خدايان ديگرى با خداست»؟ (أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى‏). بعد مى‏گويد: «با صراحت به آنها بگو: من هرگز چنين گواهى نمى‏دهم، بگو: اوست خداوند يگانه و من از آنچه شما براى او شريك قرار داده‏ايد بيزارم» (قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).
(آيه 20)- در اين آيه به آنها كه مدّعى بودند اهل كتاب هيچ گونه گواهى در باره پيامبر اسلام نمى‏دهند صريحا پاسخ مى‏دهد و مى‏گويد: «آنهايى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل كرديم به خوبى پيامبر را مى‏شناسند همان گونه كه فرزندان خود را مى‏شناسند»! (الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ).
و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه نهايى اعلام مى‏دارد: «تنها كسانى به اين پيامبر (با اين همه نشانه‏هاى روشن) ايمان نمى‏آورند كه در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجود خود را باخته‏اند» (الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 583
(آيه 21)- بزرگترين ظلم! در تعقيب برنامه كوبيدن همه جانبه «شرك و بت‏پرستى» در اين آيه با صراحت مى‏گويد: «چه كسى ستمكارتر از مشركانى است كه بر خدا دروغ بسته و شريك براى او قرار داده و يا آيات او را تكذيب نموده‏اند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).
در حقيقت جمله اول اشاره به انكار توحيد است، و جمله دوم اشاره به انكار نبوت، و به راستى ظلمى از اين بالاتر نمى‏شود كه انسان جماد، بى‏ارزش و يا انسان ناتوانى را همتاى وجود نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت مى‏كند.
«مسلما هيچ ستمگرى روى سعادت و رستگارى نخواهد ديد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) مخصوصا چنين ستمگرانى كه ستم آنها همه جانبه است.
(آيه 22)- در اين آيه پيرامون سرنوشت مشركان در رستاخيز بحث مى‏شود، تا روشن گردد آنها با اتكاء به مخلوقات ضعيفى همچون بتها نه آرامشى براى خود در اين جهان فراهم ساختند و نه در جهان ديگر، مى‏گويد: «آن روز كه همه اينها را يكجا مبعوث مى‏كنيم به مشركان مى‏گوييم معبودهاى ساختگى شما كه آنها را شريك خدا مى‏پنداشتيد كجا هستند»؟ (وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ). چرا به يارى شما نمى‏شتابند؟ چرا هيچ گونه اثرى از قدرت نمايى آنها در اين عرصه وحشتناك ديده نمى‏شود؟
(آيه 23)- آنها در بهت و حيرت و وحشت عجيبى فرو مى‏روند «سپس پاسخى در برابر اين سؤال ندارند جز اين كه سوگند ياد كنند، مى‏گويند به خداوندى كه پروردگار ماست قسم، ما هيچ گاه مشرك نبوديم» به گمان اين كه در آنجا نيز مى‏توان حقايق را انكار كرد» (ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ).
(آيه 24)- در اين آيه براى اين كه مردم از سرنوشت رسواى اين افراد عبرت گيرند مى‏گويد: «درست توجه كن ببين اينها كارشان به كجا مى‏رسد كه بكلى از روش و مسلك خويش بيزارى جسته و آن را انكار مى‏كنند و حتى به خودشان نيز دروغ مى‏گويند» (انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ). «و تمام تكيه گاههايى كه براى خود برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 584
انتخاب كرده بودند و آنها را شريك خدا مى‏پنداشتند همه را از دست مى‏دهند و دستشان به جايى نمى‏رسد» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
(آيه 25)- نفوذ ناپذيران! در اين آيه اشاره به وضع روانى بعضى از مشركان شده كه در برابر شنيدن حقايق كمترين انعطاف از خود نشان نمى‏دهند- سهل است- به دشمنى با آن نيز برمى‏خيزند و با وصله‏هاى تهمت، خود و ديگران را از آن دور نگاه مى‏دارند، قرآن در باره اينها چنين مى‏گويد: «بعضى از آنان به سوى تو گوش مى‏دهند ولى بر دلهاى آنها پرده‏هايى افكنده‏ايم تا آن را درك نكنند و در گوشهاى آنها سنگينى ايجاد كرده‏ايم تا آن را نشنوند»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً).
البته اگر اين گونه مسائل به خدا نسبت داده مى‏شود در حقيقت اشاره به قانون «علّيت» و خاصيت «عمل» است، يعنى استمرار در كجروى و اصرار در لجاجت اثرش اين است كه روح و روان آدمى را به شكل خود درمى‏آورد.
تجربه اين حقيقت را ثابت كرده است كه افراد بدكار و گناهكار در آغاز از كار خود احساس ناراحتى مى‏كنند، اما تدريجا به آن خو گرفته و شايد روزى فرا رسد كه اعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند لذا مى‏گويد كار اينها به جايى رسيده است كه «اگر تمام آيات و نشانه‏هاى خدا را ببينند باز ايمان نمى‏آورند» (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
و از اين بالاتر «هنگامى كه به نزد تو بيايند هدفى جز مجادله و پرخاشگرى و خرده‏گيرى ندارند» (حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ).
به جاى اين كه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و حد اقل به صورت يك جستجوگر، به احتمال يافتن حقيقتى پيرامون آن بينديشند، با روح و فكر منفى در برابر تو ظاهر مى‏شوند. آنها با شنيدن سخنان تو كه از سر چشمه وحى تراوش كرده و بر زبان حقگوى تو جارى شده است متوسل به ضربه تهمت شده، مى‏گويند:
«اينها چيزى جز افسانه‏ها و داستانهاى ساختگى پيشينيان نيست»! (يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 585
(آيه 26)- در اين آيه مى‏گويد آنها به اين مقدار نيز قناعت نمى‏كنند و علاوه بر اين كه خود گمراهند پيوسته تلاش مى‏كنند افراد حق‏طلب را با سمپاشيهاى گوناگون از پيمودن اين مسير باز دارند، لذا «آنها را از نزديك شدن به پيامبر نهى مى‏كنند» (وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ).
«و خودشان نيز از او فاصله مى‏گيرند» (وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ).
بى‏خبر از اين كه هر كس با حق درافتد تيشه بر ريشه خود زده و سر انجام طبق سنت آفرينش، حق با جاذبه‏اى كه دارد پيروز خواهد شد.
بنابراين «تلاش و فعاليت آنها به شكست خودشان منتهى خواهد شد و جز خود را هلاك نمى‏كنند، ولى قدرت بر درك اين حقيقت ندارند» (وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
(آيه 27)- بيدارى زود گذر و بى‏اثر! در دو آيه گذشته به قسمتى از اعمال لجوجانه مشركان اشاره شد، در اين آيه و آيه بعد صحنه‏اى از نتايج اعمال آنها مجسم گرديده است تا بدانند چه سرنوشت شومى در پيش دارند و بيدار شوند يا لااقل وضع آنها عبرتى براى ديگران گردد! نخست مى‏گويد: «اگر حال آنها را به هنگامى كه در روز رستاخيز در برابر آتش دوزخ قرار گرفته‏اند ببينى تصديق خواهى كرد كه به چه عاقبت دردناكى گرفتار شده‏اند» (وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ).
آنها در آن حالت چنان منقلب مى‏شوند كه «فرياد برمى‏كشند اى كاش براى نجات از اين سرنوشت شوم، و جبران كارهاى زشت گذشته بار ديگر به دنيا باز مى‏گشتيم، و در آنجا آيات پروردگار خود را تكذيب نمى‏كرديم و در صف مؤمنان قرار مى‏گرفتيم» (فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 28)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه اين آرزوى دروغينى بيش نيست، بلكه به خاطر آن است كه در آن جهان «آنچه را از عقايد و نيات و اعمال شوم خويش مخفى مى‏داشتند همه براى آنها آشكار گرديده» و موقتا بيدار شده‏اند (بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 586
ولى اين بيدارى، بيدارى پايدار و پابرجا نيست، و به خاطر شرايط و اوضاع خاص و رو برو شدن با مجازاتهاى عينى پديد آمده است، و لذا «اگر به فرض محال بار ديگر به اين جهان برگردند به سراغ همان كارهايى مى‏روند كه از آن نهى شده بودند» (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ). بنابراين «آنها در آرزو و ادّعاى خويش صادق نيستند و دروغ مى‏گويند» (وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
(آيه 29)- اين آيه دنباله سخنان مشركان لجوج و سرسخت است كه به هنگام مشاهده صحنه‏هاى رستاخيز، آرزو مى‏كنند بار ديگر به دنيا بازگردند و جبران كنند، ولى قرآن مى‏گويد اگر اينها بازگردند نه تنها به فكر جبران نخواهند بود و به كارهاى خود ادامه «خواهند داد، بلكه اساسا رستاخيز و قيامت را هم انكار خواهند كرد، و با نهايت تعجب خواهند گفت: زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد»! (وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ).
(آيه 30)- در اين آيه قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخيز اشاره كرده، مى‏گويد: «اگر آنها را مشاهده كنى در آن هنگام كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده‏اند و به آنها گفته مى‏شود، آيا اين حق نيست»؟ (وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ). «آنها در پاسخ خواهند گفت: آرى، سوگند به پروردگار ما، اين حق است»! (قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا).
بار ديگر «به آنها گفته مى‏شود پس بچشيد مجازات را به خاطر اين كه آن را انكار مى‏كرديد و كفر مى‏ورزيديد»! (قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).
مسلما منظور از «وقوف در برابر پروردگار» اين نيست كه خداوند مكانى داشته باشد، بلكه به معنى ايستادن در برابر صحنه‏هاى مجازات اوست- همانطور كه بعضى از مفسران گفته‏اند- و يا كنايه از حضور در دادگاه الهى است، همانطور كه انسان به هنگام نماز مى‏گويد من در برابر خداوند ايستاده‏ام.
(آيه 31)- در اين آيه اشاره به خسران و زيان منكران معاد و رستاخيز كرده مى‏فرمايد: «آنها كه ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلما گرفتار زيان شدند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 587
منظور از «ملاقات پروردگار» يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است، (شهود باطنى) و يا ملاقات صحنه‏هاى رستاخيز و پاداش و جزاى او.
سپس مى‏گويد: اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و تا زمانى خواهد بود كه «ناگهان رستاخيز برپا شود، و آنها در برابر اين صحنه‏هاى وحشتناك قرار گيرند و نتايج اعمال خود را با چشم خود ببينند، در اين موقع فرياد آنها بلند مى‏شود: اى واى بر ما چقدر كوتاهى در باره چنين روزى كرديم» (حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِيها).
منظور از «ساعة» روز قيامت است و «بغتة» به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كه هيچ كس جز خدا وقت آن را نمى‏داند واقع مى‏شود.
سپس قرآن مى‏گويد: «آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند» (وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «چه بد بارى بر دوش مى‏كشند» (أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ).
(آيه 32)- در اين آيه براى بيان موقعيت زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت چنين مى‏گويد: «زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست» (وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ).
تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولا كارهاى توخالى و بى‏اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند.
بسيار ديده مى‏شود كه كودكان دور هم مى‏نشينند و بازى را شروع مى‏كنند، يكى را «امير» و ديگرى را «وزير»، و يكى را «دزد» و ديگرى را «قافله» اما ساعتى نمى‏گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير، و نه دزد و نه قافله، و يا در نمايشنامه‏هايى كه به منظور سرگرمى انجام مى‏شود صحنه‏هايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسّم مى‏گردد اما پس از ساعتى خبرى از هيچ كدام نيست.
سپس زندگانى سراى ديگر را با آن مقايسه كرده مى‏فرمايد: «سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا انديشه و تعقل نمى‏كنيد» (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 588
يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)
.
زيرا حياتى است جاويدان و فناناپذير در جهانى وسيعتر و سطح بسيار بالاتر، در عالمى كه سر و كار آن با حقيقت است نه مجاز، و با واقعيت است نه خيال.
(آيه 33)- همواره در راه مصلحان مشكلات بوده! شك نيست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تأثير سخن در روح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروايى كه به او مى‏دادند غمگين و اندوهناك مى‏شد، خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى‏داد، تا با دلگرمى و استقامت بيشتر، برنامه خويش را تعقيب كند، در اين آيه نيز مى‏فرمايد: «ما مى‏دانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين مى‏كند» (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ).
«ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى‏كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى‏كنند و بنابراين طرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو» (فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ).
و نظير اين سخن در گفتگوهاى رايج ميان ما نيز ديده مى‏شود كه گاهى شخص «برتر» به هنگام ناراحت شدن نماينده‏اش به او مى‏گويد: غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو، و به اين وسيله مايه تسلّى خاطر او را فراهم مى‏سازد.
(آيه 34)- در اين آيه، براى تكميل اين دلدارى، به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى‏گويد: اين موضوع منحصر به تو نبوده است «رسولان پيش از تو نيز تكذيب شدند» (وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ). «اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما به سراغشان آمد و سر انجام پيروز شدند» (فَصَبَرُوا عَلى‏ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا). «و اين يك سنت الهى است كه هيچ چيز نمى‏تواند آن را دگرگون كند» (وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ).
بنابراين، تو هم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبر و استقامت را از دست مده، و بدان طبق همين سنت، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 589
امدادهاى الهى و الطاف بى‏كران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد، و سر انجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد «و اخبارى كه از پيامبران پيشين به تو رسيده است كه چگونه در برابر مخالفتها و شدايد استقامت كردند و پيروز شدند گواه روشنى براى تو است» (وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ).
در حقيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى‏كند و آن اين كه هميشه رهبران صالح اجتماع كه براى هدايت توده‏هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه به پا مى‏خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگو كه با پر و بال گرفتن مكتب جديد، منافعشان به خطر مى‏افتاد، رو برو مى‏شدند. اما شك نيست كه شرط اساسى اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است.
(آيه 35)- مردگان زنده‏نما! اين آيه و آيه بعد دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آيات قبل گذشت.
از آنجا كه فكر و روح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گمراهى و لجاجت مشركان زياد ناراحت و پريشان بود، و علاقه داشت با هر وسيله‏اى كه شده آنها را به صف مؤمنان بكشاند، خداوند مى‏فرمايد: «اگر اعراض و رو گردانى زياد آنها بر تو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و در آن نقبى بزنى و جستجو كنى و يا نردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو كنى و آيه و نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن» ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كه باز ايمان نخواهند آورد (وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ).
خداوند با اين جمله به پيامبر خود مى‏فهماند كه هيچ گونه نقصى در تعليمات و دعوت و تلاش و كوشش تو نيست، بلكه نقص از ناحيه آنها است، آنها تصميم گرفته‏اند حق را نپذيرند. لذا هيچ گونه كوششى اثر نمى‏بخشد، نگران مباش! ولى براى اين كه كسى توهم نكند كه خداوند قادر نيست آنها را وادار به تسليم كند، بلافاصله مى‏فرمايد: «اگر خدا بخواهد مى‏تواند همه آنها را بر هدايت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 590
مجتمع كند» يعنى وادار به تسليم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏).
ولى روشن است كه اين چنين ايمان اجبارى بيهوده است، آفرينش بشر براى تكامل بر اساس اختيار و آزادى اراده مى‏باشد، تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش «مؤمن» از «كافر» و «نيكان» از «بدان» شناخته مى‏شود.
سپس مى‏گويد: «اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ).
يعنى: بيتابى مكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود را به خاطر كفر و شرك آنها ناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى‏پيمايى.
شك نيست كه پيامبر از اين حقايق باخبر بود، اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى و دلدارى براى پيامبرش بازگو مى‏كند.
(آيه 36)- در اين آيه براى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «تنها كسانى كه گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى‏كنند و مى‏پذيرند» (إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ). «و اما آنها كه عملا در صف مردگانند ايمان نمى‏آورند، تا زمانى كه خداوند آنها را در روز قيامت برانگيزند و به سوى او بازگشت كنند» (وَ الْمَوْتى‏ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ).
آن روز است كه با مشاهده صحنه‏هاى رستاخيز ايمان مى‏آورند، ولى ايمانشان هم سودى ندارد.
(آيه 37)- در اين آيه يكى از بهانه جوييهاى مشركان مطرح شده است، بطورى كه در بعضى از روايات آمده جمعى از رؤساى قريش هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: اينها فايده ندارد اگر راست مى‏گويى معجزاتى همانند عصاى موسى، و ناقه صالح، براى ما بياور.
قرآن در اين باره مى‏گويد: «آنها گفتند: چرا آيه و معجزه‏اى از طرف پروردگار بر اين پيامبر نازل نشده است»؟! (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
روشن است كه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقت‏جويى نمى‏گفتند، زيرا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 591
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود.
لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «به آنها بگو: خداوند قادر است آيه و معجزه‏اى (كه شما پيشنهاد مى‏كنيد) بر پيامبر خود نازل كند» (قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً).
ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى‏خبريد و آن اين كه اگر به اين گونه تقاضاها كه از سر لجاجت مى‏كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريد همگى گرفتار مجازات الهى شده، نابود خواهيد گشت، زيرا اين نهايت بى‏حرمتى نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيات و معجزات اوست، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد «ولى اكثر آنها نمى‏دانند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
(آيه 38)- اين آيه به دنبال آيات گذشته كه در باره مشركان بحث مى‏كرد و آنها را به سرنوشتى كه در قيامت دارند متوجه مى‏ساخت، سخن از «حشر» و رستاخيز عمومى تمام موجودات زنده، و تمام انواع حيوانات به ميان آورده، نخست مى‏گويد: «هيچ جنبنده‏اى در زمين، و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند نيست مگر اين كه امتهايى همانند شما هستند» (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ).
و به اين ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستند همانند انسانها يعنى: آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند، خدا را مى‏شناسند و به اندازه توانايى خود او را تسبيح و تقديس مى‏گويند، اگر چه فكر آنها در سطحى پايين‏تر از فكر و فهم انسانهاست.
سپس در جمله بعد مى‏گويد: «ما در اين كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم» (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
و در پايان آيه مى‏گويد «تمام آنها به سوى خدا در رستاخيز جمع مى‏شوند» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ).
روى اين جهت آيه به مشركان اخطار مى‏كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات را آفريده، و نيازمنديهاى آنها را تأمين كرده، و مراقب تمام افعال آنهاست برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 592
و براى همه رستاخيزى قرار داده، چگونه ممكن است براى شما حشر و رستاخيزى قرار ندهد و به گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات و مرگ آن در كار نباشد.
آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟
شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسأله عقل و شعور و به دنبال آن تكليف و مسؤوليت است، طرفداران اين عقيده مى‏گويند: زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت‏انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنهاست، كيست كه در باره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد. و مسلم است آنها را به آسانى نمى‏توان ناشى از غريزه دانست، زيرا غريزه معمولا سر چشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است، اما اعمالى كه در شرايط خاصى كه قابل پيش‏بينى نبوده به عنوان عكس العمل انجام مى‏گردد، به فهم و شعور شبيه‏تر است تا به غريزه.
مثلا گوسفندى كه در عمر خود گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى‏بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى‏شود.
از همه اينها گذشته، در آيات متعددى از قرآن، مطالبى ديده مى‏شود كه دليل قابل ملاحظه‏اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى‏شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشكر سليمان، و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و يمن» و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعاست.
در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده مى‏شود، از جمله: از أبو ذر نقل شده كه مى‏گويد: ما خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود، مى‏دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود ولى خدا مى‏داند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.
(آيه 39)- كر و لالها! بار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج مى‏پردازد، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 593
مى‏گويد: «و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال هستند، و در ظلمت و تاريكى قرار گرفته‏اند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ).
نه گوش شنوايى دارند كه حقايق را بشنوند، و نه زبان حقگويى كه اگر حقيقتى را درك كردند براى ديگران بازگو كنند.
و به دنبال آن مى‏فرمايد: «خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى‏كند و هر كس را بخواهد بر جاده مستقيم قرار مى‏دهد» (مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
گاهى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر مى‏زند كه بر اثر تاريكى وحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد، چشمان حقيقت بين از او گرفته مى‏شود، و گوش او صداى حق را نمى‏شنود، و زبان او از گفتن حق باز مى‏ماند.
اما به عكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر مى‏زند كه يك دنيا نور و روشنايى به روح او مى‏پاشد، ديد و درك او وسيعتر و فكر او پرفروغتر و زبان او در گفتن حق، گوياتر مى‏شود، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى‏شود.
(آيه 40)- توحيد فطرى! بار ديگر روى سخن را به مشركان كرده و از راه ديگرى براى توحيد و يگانه‏پرستى، در برابر آنها، استدلال مى‏كند، به اين طريق كه لحظات فوق العاده سخت و دردناك زندگى را به خاطر آنها مى‏آورد، و از وجدان آنها استمداد مى‏كند كه در اين گونه لحظات كه همه چيز را به دست فراموشى مى‏سپارند آيا پناهگاهى جز «خدا» براى خودشان فكر مى‏كنند! «اى پيامبر! به آنها بگو: اگر عذاب دردناك خداوند به سراغ شما بيايد و يا قيامت با آن همه هول و هيجان و حوادث وحشتناك برپا شود، راست بگوييد آيا غير خدا را براى برطرف ساختن شدايد خود مى‏خوانيد»! (قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
روح معنى اين آيه نه تنها براى مشركان، بلكه براى همه كس به هنگام بروز شدايد و حوادث سخت، قابل درك است، ممكن است در حال عادى و در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 594
حوادث كوچك انسان به غير خدا متوسل گردد، اما هنگامى كه حادثه فوق العاده شديد باشد انسان همه چيز را فراموش مى‏كند ولى در همين حال در اعماق دل خود يك نوع اميدوارى به نجات كه از منبع قدرت مرموز و نامشخصى سر چشمه مى‏گيرد احساس مى‏كند اين همان توجه به خدا و حقيقت توحيد است.
(آيه 41)- در اين آيه مى‏فرمايد: «بلكه تنها او را مى‏خوانيد، او هم اگر بخواهد مشكل شما را برطرف مى‏كند، و شريكهايى كه براى خدا درست كرده بوديد همه را فراموش مى‏كنيد» (بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ).
(آيه 42)- سر انجام زندگى اندرز ناپذيران! قرآن همچنان گفتگو با گمراهان و مشركان را ادامه مى‏دهد و از راه ديگرى براى بيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى‏كند، يعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مى‏برد.
نخست مى‏گويد: «ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديم و چون اعتنا نكردند آنها را به منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت، با فقر و خشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنج و بأساء و ضرّاء «1» مواجه ساختيم شايد متوجه شوند و به سوى خدا بازگردند» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ).
(آيه 43)- در اين آيه مى‏گويد: «چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيداركننده پند و اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا بازنگشتند» (فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا).
در حقيقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود، نخست اين كه «بر اثر زيادى گناه و لجاجت در شرك، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود» (وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ).
__________________________________________________
(1) «بأساء» در اصل به معنى شدت و رنج است و به معنى جنگ نيز به كار مى‏رود، همچنين در قحطى و خشكسالى و فقر و مانند اينها، ولى «ضرّاء» به معنى ناراحتى روحى است مانند غم و اندوه و جهل و نادانى و يا ناراحتيهايى كه از بيمارى و از دست دادن مقام و مال و ثروت پيدا مى‏شود.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 595
ديگر اين كه «شيطان (با استفاده از روح هوى پرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زينت داده بود، و هر عمل زشتى را انجام مى‏دادند زيبا و هر كار خلافى را صواب مى‏پنداشتند» (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 44)- در اين آيه اضافه مى‏كند: هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها در آنها مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت وارد شديم «و به هنگامى كه درسهاى نخست را فراموش كردند، درس دوم را براى آنها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشوديم» شايد بيدار شوند و به آفريننده و بخشنده آن نعمتها توجه كنند، و راه راست را بازيابند» (فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ).
ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمه‏اى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند.
لذا مى‏گويد «آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملا خوشحال شدند اما بيدار نشدند، لذا ناگاه آنها را گرفتيم و مجازات كرديم، و تمام درهاى اميد به روى آنها بسته شد» (حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ).
(آيه 45)- «و به اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شد، و نسل ديگرى از آنها به پا نخاست» (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا).
و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچ گونه كوتاهى نكرده، در پايان آيه مى‏فرمايد: «ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است» (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).
اين جمله نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «هر كس بقاى ستمگران را دوست دارد، مفهومش اين است كه دوست مى‏دارد معصيت خدا شود (موضوع ظلم به اندازه‏اى مهم است كه) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده: دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است».
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 596
(آيه 46)- بخشنده نعمتها را بشناسيد! روى سخن همچنان با مشركان است، نخست مى‏گويد: «اگر خداوند نعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد، و بر دلهايتان مهر بگذارد بطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حق و باطل تميز دهيد چه كسى جز خدا مى‏تواند اين نعمتها را به شما بازگرداند»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ).
در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى دهنده خداست، و بتها را به عنوان شفيعان در پيشگاه خدا مى‏پرستيدند.
سپس مى‏گويد: «ببين چگونه آيات و دلايل را به گونه‏هاى مختلف براى آنها شرح مى‏دهيم، ولى باز آنها از حق روى برمى‏گردانند» (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ).
(آيه 47)- در اين آيه به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى (چشم و گوش و فهم) كه سر چشمه تمام نعمتهاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمتها بطور كلى كرده، مى‏گويد: «به آنها بگو: اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه، و يا آشكارا و با مقدمه، به سراغ شما بيايد آيا جز ستمكاران نابود مى‏شوند»! (قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ).
منظور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتهاست خداست، و بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
بنابراين، دليلى ندارد كه به آنها پناه ببريد.
(آيه 48)- در اين آيه به وضع پيامبران الهى اشاره كرده، مى‏گويد: «نه تنها بتهاى بى‏جان كارى از آنها ساخته نيست، انبياى بزرگ و رهبران الهى نيز كارى جز ابلاغ رسالت، و بشارت و انذار، و تشويق و تهديد ندارند، و هر نعمتى هست به فرمان خدا و از ناحيه اوست و آنها هم هر چه بخواهند از او مى‏خواهند» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ).
سپس مى‏گويد: «راه نجات منحصر در دو چيز است آنها كه ايمان بياورند و خويشتن را اصلاح كنند (و عمل صالح انجام دهند) نه ترسى از مجازاتهاى الهى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 597
دارند، و نه غم و اندوهى از اعمال گذشته خود» (فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
(آيه 49)- «و در مقابل، كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند، در برابر اين فسق و نافرمانى گرفتار مجازات الهى خواهند شد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
(آيه 50)- آگاهى از غيب! اين آيه دنباله پاسخگويى به اعتراضات گوناگون كفار و مشركان است و به سه قسمت از ايرادهاى آنها در جمله‏هاى كوتاه پاسخ داده شده است:
نخست اين كه آنها به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيشنهاد معجزات عجيب و غريبى مى‏كردند، و هر يك به ميل خود پيشنهادى داشتند، حتى به مشاهده معجزات مورد درخواست ديگران نيز قانع نبودند گاهى خانه‏هايى از طلا، و گاهى نزول فرشتگان، و زمانى تبديل سرزمين خشك و سوزان مكّه به يك باغستان پر آب و ميوه! گويا آنها با اين تقاضاهاى عجيب و غريب يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتظار داشتند.
لذا خداوند در پاسخ اين افراد، به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «بگو: من هرگز ادعا نمى‏كنم كه خزائن الهى به دست من است» (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ).
«خزائن» جمع «خزينه» به معنى منبع و مركز هر چيزى است و به اين ترتيب خزائن اللّه، منبع همه چيز را دربرمى‏گيرد كه از ذات بى‏انتهاى او كه سر چشمه جميع كمالات و قدرتهاست، مى‏باشد.
سپس در برابر افرادى كه انتظار داشتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از تمام اسرار آينده و گذشته آگاه سازد، و حتى به آنها بگويد در آينده چه حوادثى مربوط به زندگى آنها روى مى‏دهد، تا براى دفع ضرر و جلب منفعت بپا خيزند، مى‏گويد: «من هرگز ادعا نمى‏كنم كه از همه امور پنهانى و اسرار غيب آگاهم» (وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ).
و در جمله سوم به پاسخ ايراد كسانى كه انتظار داشتند خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرشته برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 598
باشد، و يا فرشته‏اى همراه او باشد، و هيچ گونه عوارض بشرى از خوردن غذا و راه رفتن در كوچه و بازار در او ديده نشود، مى‏گويد: «و من هرگز ادعا نمى‏كنم فرشته‏ام» (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ).
بلكه «من تنها از دستورات و تعليماتى پيروى مى‏كنم كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار به من مى‏رسد» (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ).
و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده مى‏شود كه: «بگو: آيا افراد نابينا و بينا همانندند؟ و آنها كه چشم و انديشه و عقلشان بسته است با كسانى كه حقايق را به خوبى مى‏بينند و درك مى‏كنند برابرند؟ آيا فكر نمى‏كنيد» (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ).

mehraboOon
08-10-2011, 05:16 AM
آیه 51-100

(آيه 51)- در پايان آيه قبل فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و به دنبال آن در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ).
يعنى كسانى كه تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مى‏دهند حساب و كتابى در كار باشد، در پرتو اين احتمال، و ترس از مسؤوليت، آمادگى براى پذيرش حق يافته‏اند.
سپس مى‏گويد: اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مى‏ترسند كه «جز خدا پناهگاه و شفاعت كننده‏اى وجود ندارد» (لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
آرى! اين گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما «زيرا اميد تقوا و پرهيزكارى در باره آنها هست» (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
(آيه 52)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشتند در حالى كه «صهيب» و «عمّار»، «بلال» و «خباب» و امثال آنها از مسلمانان كم‏بضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند.
گفتند: اى محمد! آيا به همين افراد از جمعيت قناعت كرده‏اى؟ اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده! ما پيرو اينها بوده باشيم؟ هر چه زودتر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 599
آنها را از اطراف خود دور كن، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم.
آيه نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد.
بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده «المنار» حديثى شبيه به اين شأن نزول نقل كرده و سپس اضافه مى‏كند: «عمر بن خطاب» در آنجا حاضر بود، و به پيامبر پيشنهاد كرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم؟ و ما ببينيم اينها چه مى‏كنند.
آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد.
تفسير:
مبارزه با فكر طبقاتى- در اين آيه به يكى ديگر از بهانه‏جوييهاى مشركان اشاره شده و آن اين كه آنها انتظار داشتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى براى ثروتمندان نسبت به طبقه فقير قائل شود، بى‏خبر از اين كه اسلام آمده تا به اين گونه امتيازات پوچ و بى‏اساس پايان دهد، لذا آنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دسته را از خود براند، اما قرآن صريحا و با ذكر دلايل زنده پيشنهاد آنها را نفى مى‏كند، نخست مى‏گويد: «كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مى‏خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، هرگز از خود دور مكن» (وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ).
در حقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنها مى‏دانستند، و معتقد بودند بايد طبقات اجتماع كه بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هر آيين و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، و اين امتياز را ناديده بگيرد، در نظر آنها مطرود و غير قابل قبول است.
در جمله بعد مى‏فرمايد: «دليلى ندارد كه اين گونه اشخاص با ايمان را از خود دور سازى، براى اين كه نه حساب آنها بر توست و نه حساب تو بر آنها» (ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
«با اين حال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود» (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ).
قرآن پاسخ مى‏دهد به فرض اين كه آنها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خداست، همين اندازه كه ايمان آورده‏اند و در صف مسلمين قرار گرفته‏اند، به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 600
هيچ قيمتى نبايد رانده شود، و به اين ترتيب جلو بهانه‏جوييهاى اشراف قريش را مى‏گيرد.
يك امتياز بزرگ اسلام-
مى‏دانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات رؤساى مذهبى به طرز مضحكى توسعه يافته تا آنجا كه آنها براى خود حق بخشيدن گناه قائل هستند، و به همين جهت مى‏توانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند، و يا بپذيرند.
قرآن در آيه فوق و آيات ديگر صريحا يادآور مى‏شود كه نه تنها علماى مذهبى، بلكه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مى‏كند، و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده، ندارد. آمرزش گناه و حساب و كتاب بندگان تنها به دست خداست، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد.
(آيه 53)- در اين آيه به ثروتمندان بى‏ايمان هشدار مى‏دهد كه اين جريانات آزمايشهايى است براى آنها، و اگر از كوره اين آزمايشها نادرست بيرون آيند، بايد عواقب دردناك آن را تحمل كنند، مى‏گويد: «اين چنين، بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم» (وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ).
«فتنه» در اينجا به معنى آزمايش است.
سپس اضافه مى‏كند: كار اين توانگران به جايى مى‏رسد كه با نگاه تحقيرآميز به مؤمنان راستين نگريسته و مى‏گويند: «آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما برگزيده، و نعمت ايمان و اسلام را به آنها ارزانى داشته است» آيا اينها قابل چنين حرفهايى هستند! (لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا).
و بعد به آنها پاسخ مى‏گويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكر نعمت علم و تشخيص را به جا آورده و آن را به كار بسته‏اند، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به جا آورده و از او پذيرا شده‏اند. چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر و به خاطر همين، خداوند ايمان را در قلوب آنها راسخ گردانيده است «آيا خداوند شاكران را بهتر نمى‏شناسد»! (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ).
(آيه 54)- اين آيه به صورت يك قانون كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 601
تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند، نه تنها طرد نكند، بلكه به خوبى بپذيرد، چنين مى‏گويد: «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده‏اند به سراغ تو بيايند، به آنها بگو: سلام بر شما» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ).
اين سلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده باشد، و يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آنهاست.
در جمله دوم اضافه مى‏كند، كه «پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است» (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).
و در جمله سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است، با تعبيرى محبت آميز چنين مى‏گويد: «هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است» (أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
منظور از «جهالت» در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است و مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤول است.
(آيه 55)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «ما آيات و نشانه‏ها و دستورات خود را اين چنين روشن و مشخص مى‏كنيم، تا هم راه حق‏جويان و مطيعان آشكار گردد و هم راه گنهكاران لجوج و دشمنان حق» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ).
منظور از «مجرم» همان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمى‏شوند.
يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق، حتى دعوت از گناهكارانى كه از كار خود پشيمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غير قابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد.
(آيه 56)- اصرار بيجا! در اين آيه و دو آيه بعد همچنان روى سخن به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 602
مشركان و بت‏پرستان لجوج است- همانطور كه بيشتر آيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مى‏كند- لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها از پيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيدا كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مى‏شود كه به آنها «بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى‏خوانيد نهى شده‏ام» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
سپس مى‏فرمايد: «بگو: اى پيامبر! من پيروى از هوى و هوسهاى شما نمى‏كنم» (قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ). و اين پاسخ روشنى به پيشنهاد بى‏اساس آنهاست و آن اين كه بت‏پرستى هيچ دليل منطقى ندارد.
و در آخرين جمله براى تأكيد بيشتر مى‏گويد: «اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراه شده‏ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود» (قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ).
(آيه 57)- در اين آيه پاسخ ديگرى به آنها مى‏دهد و آن اين كه «من بيّنه و دليل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذيرفته و تكذيب كرده‏ايد» (قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ).
خلاصه در اين آيه نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور است روى اين نكته تكيه كند كه مدرك من در مسأله خداپرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار مى‏باشد و انكار و تكذيب شما چيزى از اهميت آن نمى‏كاهد.
سپس به يكى از بهانه جوييهاى آنها اشاره مى‏كند و آن اين كه آنها مى‏گفتند اگر تو بر حق هستى كيفرهايى كه ما را به آن تهديد مى‏كنى زودتر بياور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ آنها مى‏فرمايد: «آنچه را شما در باره آن عجله داريد به دست من نيست» (ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ).
«تمام كارها و فرمانها همه به دست خداست» (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
يعنى: هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خداست، همچنين هر منصبى اعم از رهبرى الهى و قضاوت و حكميت به كسى سپرده شده است آن هم از ناحيه پروردگار است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 603
و بعد به عنوان تأكيد مى‏گويد: «اوست كه حق را از باطل جدا مى‏كند و او بهترين جداكنندگان حق از باطل است» (يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ).
زيرا كسى كه علمش از همه بيشتر و قدرت كافى براى اعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد او بهترين جداكنندگان حق از باطل است.
(آيه 58)- در اين آيه به پيامبر دستور مى‏دهد كه در برابر مطالبه عذاب و كيفر از ناحيه اين جمعيت لجوج و نادان به آنها «بگو: اگر آنچه را كه شما با عجله از من مى‏طلبيد در قبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتيب اثر مى‏دادم كار من با شما پايان گرفته بود» (قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).
اما براى اين كه تصور نكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده در پايان مى‏گويد: «خداوند از همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مى‏شناسد و به موقع آنها را كيفر خواهد داد» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ).
(آيه 59)- اسرار غيب! در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود، از اين به بعد آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شد، مشروحا توضيح داده مى‏شود، نخست به موضوع علم خدا پرداخته، مى‏گويد: «كليدهاى غيب (يا خزانه‏هاى غيب) همه در نزد خداست، و جز او كسى آنها را نمى‏داند» (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ).
سپس براى توضيح و تأكيد بيشتر مى‏گويد: «آنچه در برّ و بحر است خدا مى‏داند» (وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
«برّ» به معنى مكان وسيع است، و معمولا به خشكيها گفته مى‏شود، و «بحر» نيز در اصل به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولا به درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مى‏شود.
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكيها و درياهاست، به معنى احاطه علم او بر همه چيز است.
يعنى، او از جنبش ميلياردها موجود زنده، كوچك و بزرگ، در اعماق درياها، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 604
از شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها. از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها. و بالاخره از تمام انديشه‏هايى كه از لابلاى پرده‏هاى مغز ما مى‏گذرد، و تا اعماق روح ما نفوذ مى‏كند ....
آرى! از همه اينها بطور يكسان باخبر است.
باز در جمله بعد براى تأكيد احاطه علمى خداوند، اشاره بخصوص در اين مورد كرده و مى‏فرمايد: «هيچ برگى از درختى جدا نمى‏شود، مگر اين كه آن را مى‏داند» (وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها).
يعنى، تعداد اين برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخه‏ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روى زمين، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است. «و هم چنين هيچ دانه‏اى در مخفيگاه زمين قرار نمى‏گيرد» مگر اين كه تمام خصوصيات آن را مى‏داند (وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ).
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سال از عمر او بگذرد، و دستگاههاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.
چه كسى مى‏داند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهايى را از گياهان جدا كرده و به چه نقطه‏اى مى‏پاشد، كدام مغز الكترونيكى مى‏تواند، تعداد برگهايى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدا مى‏شود حساب كند؟! نگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پاييز، و منظره بديعى كه سقوط پى‏درپى برگها پيدا مى‏كند، به خوبى اين حقيقت را ثابت مى‏كند، كه اين گونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترس انسان قرار گيرد.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنهاست، و سقوط دانه‏ها در مخفيگاه زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنهاست، اوست كه از نظام اين مرگ و زندگى باخبر است.
بيان اين موضوع يك اثر «فلسفى» دارد و يك اثر «تربيتى»، اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى‏دانند، و معتقدند كه زيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 605
خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى‏كند، و صريحا مى‏گويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.
و اما اثر تربيتى آن روشن است، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مى‏گويد تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيّات خود را كنترل نكند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «هيچ تر و خشكى نيست، مگر اين كه در كتاب مبين (و در مقام علم پروردگار) ثبت است» (وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ).
(آيه 60)- در اين آيه بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان كه هدف اصلى است، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مى‏سازد، تا مردم از مجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند.
نخست مى‏گويد «او كسى است كه روح شما را در شب قبض مى‏كند، و از آنچه در روز انجام مى‏دهيد و به دست مى‏آوريد آگاه است» (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ).
سپس مى‏گويد: اين نظام خواب و بيدارى تكرار مى‏شود، شب مى‏خوابيد «و روز شما را بيدار مى‏كند و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگى شما فرا رسد» (ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى).
سر انجام نتيجه نهايى بحث را چنين بيان مى‏كند: «سپس بازگشت همه به سوى خداست و شما را از آنچه انجام داده‏ايد آگاه مى‏سازد» (ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 61)- در اين آيه باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى‏گويد: «او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و حافظان و مراقبانى بر شما مى‏فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 606
وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً)
.
سپس مى‏فرمايد: «نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد» (حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ). «و در اين هنگام فرستادگان ما كه مأمور قبض ارواحند روح او را مى‏گيرند» (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا).
و در پايان اضافه مى‏كند كه «اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام مأموريت خود كوتاهى و قصور و تفريط ندارند، نه لحظه‏اى گرفتن روح را مقدم مى‏دارند، و نه لحظه‏اى مؤخر» (وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده، مى‏گويد: «افراد بشر پس از طى دوران خود با اين پرونده‏هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است، در روز رستاخيز به سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنهاست باز مى‏گردند» (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ). و در آن دادگاه، «دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خداست» (أَلا لَهُ الْحُكْمُ).
و با آن همه اعمال و پرونده‏هايى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خود داشته‏اند «به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مى‏كند» (وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ).
تا آنجا كه در بعضى از روايات وارد شده، انّه سبحانه يحاسب جميع عباده على مقدار حلب شاة!: «خداوند حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن يك گوسفند، رسيدگى مى‏كند»!
(آيه 63)- نورى كه در تاريكى مى‏درخشد! بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى‏برد و در آن مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتا پرستى را به آنها نشان مى‏دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد به آنها «بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى برّ و بحر رهايى مى‏بخشد»! (قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى: ظلمت حسى آن است كه نور بكلى قطع شود يا آن چنان ضعيف شود كه انسان جايى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمت معنوى همان مشكلات، گرفتاريها و پريشانيها و آلودگيهايى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 607
است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيداست.
اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناكى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريايى «شب تاريك و بيم موج و گردابى حائل» محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى‏آيد. در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى‏سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى‏درخشد و او را بسوى مبدئى مى‏خواند كه تنها اوست كه مى‏تواند چنان مشكلاتى را حل كند، از ياد مى‏برد.
اين گونه حالات دريچه‏هايى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.
لذا در جمله بعد مى‏گويد: «در چنين حالى شما از لطف بى‏پايان او استمداد مى‏كنيد گاهى آشكارا و با تضرّع و خضوع و گاهى پنهانى و در درون دل و جان، او را مى‏خوانيد» (تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
«و در چنين حالى فورا با آن مبدء بزرگ عهد و پيمان مى‏بنديد كه اگر ما را از كام خطر برهاند بطور قطع، شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد، و جز به او دل نخواهيم بست» (لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
(آيه 64)- «ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مى‏دهد (و بارها نجات داده است) ولى پس از رهايى باز همان راه شرك و كفر را مى‏پوييد» (قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ).
(آيه 65)- عذابهاى رنگارنگ! در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى، تكيه روى مسأله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده، يعنى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى‏پناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان، قهار و منتقم نيز مى‏باشد.
در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند: عذابهايى از طرف بالا و پايين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خونريزى، لذا مى‏گويد: «بگو: خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 608
يا از طرف پايين بر شما بفرستد» (قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ). «و يا اين كه شما را به صورت دسته‏هاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خونريزى را به بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند» (أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ).
مسأله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه‏ها و زلزله‏ها قرار گرفته است، و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر از ويرانيهاى ناشى از صاعقه‏ها و زلزله‏هاست، كرارا ديده شده است كشورهاى آباد در سايه شوم نفاق و تفرقه به نابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله هشدارى است به همه مسلمانان جهان! و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «بنگر كه چگونه نشانه‏ها و دلايل مختلف را براى آنها بازگو مى‏كنيم، شايد درك كنند و به سوى حق بازگردند» (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ).
(آيه 66)- اين آيه و آيه بعد در حقيقت تكميل بحثى است كه پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت.
نخست مى‏گويد: «قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكّه تعليمات تو را تكذيب كردند در حالى كه همه حق است» و دلايل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تأييد مى‏كند (وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ).
بنابراين، تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى‏كاهد، هر چند مخالفان و منكران زياد باشند.
سپس دستور مى‏دهد كه «به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است، و من ضامن قبول شما نيستم» (قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ).
منظور از «و كيل» كسى است كه مسؤول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد.
(آيه 67)- در اين آيه با يك جمله كوتاه و پرمعنى به آنها هشدار مى‏دهد، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 609
و به دقت كردن در انتخاب راه صحيح دعوت مى‏كند، و مى‏گويد: «هر خبرى كه خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شما داده سر انجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد، و بالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت، و به زودى باخبر خواهيد شد» (لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
(آيه 68)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: چون اين آيه نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى از مسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجد الحرام نرويم، طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكنده‏اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشه‏اى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) در اين موقع آيه بعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آنها بپردازند.
تفسير:
دورى از مجالس اهل باطل! از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت‏پرستان است در اين آيه و آيه بعد به يكى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مى‏شود، نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «هنگامى كه مخالفان لجوج و بى‏منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزاء مى‏كنند، از آنها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند» (وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ).
سپس اضافه مى‏كند اين موضوع به اندازه‏اى اهميت دارد كه «اگر شيطان تو را به فراموشى افكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين» (وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
سؤال: مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شود؟
در پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت كه روى سخن در آيه گر چه به پيامبر است، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 610
اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض اين كه متوجه شوند بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند، و نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانه ما در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى‏شود كه انسان روى سخن را به كسى مى‏كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند.
(آيه 69)- در اين آيه يك مورد استثناء كرده و مى‏گويد: «اگر افراد با تقوا براى نهى از منكر در جلسات آنها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها از گناه، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت، زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است» (وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى‏ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
بايد توجه داشت تنها كسانى مى‏توانند از اين استثناء استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تأثير آنها واقع نشوند، بلكه بتوانند آنها را تحت تأثير خود قرار دهند.
(آيه 70)- آنها كه دين حق را به بازى گرفته‏اند! اين آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى‏كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «از كسانى كه دين و آيين خود را به شوخى گرفته‏اند و يك مشت بازى و سرگرمى را به حساب دين مى‏گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرور ساخته، اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار» (وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يك مشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه‏تر است گذارده‏اند، اين چنين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذا دستور مى‏دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مى‏رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد» (وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ). «و در آن روز جز خدا نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 611
حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده‏اى» (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
كار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه «هر گونه غرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد» (وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها). چرا كه «آنها گرفتار اعمال خويش شده‏اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا). نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان، زمان توبه است. به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى‏شود.
سپس به گوشه‏اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «نوشابه‏اى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق و حقيقت» (لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).
آنها از درون به وسيله آب سوزان مى‏سوزند و از برون به وسيله آتش!
(آيه 71)- اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفر و بت‏پرستى داشتند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنها پاسخ بده و «بگو: آيا شما مى‏گوييد ما چيزى را شريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان او بترسيم»؟! (قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا).
اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دو سر چشمه ناشى مى‏شود، يا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضرر سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى‏زند و مى‏گويد: «اگر ما به سوى بت‏پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شرك گام نهيم به عقب بازگردانده شده‏ايم» اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مى‏باشد (وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ).
و بعد با يك مثال، مطلب را روشنتر مى‏سازد و مى‏گويد بازگشت از توحيد به شرك «همانند آن است كه كسى بر اثر وسوسه‏هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى، به پندار عرب جاهليت كه تصور مى‏كردند در راهها كمين كرده‏اند و مسافران را به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 612
بيراهه‏ها مى‏كشانند!) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است» (كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ).
«در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى‏كنند و فرياد مى‏زنند به سوى ما بيا» (لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا) ولى آنچنان حيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمى‏شنود و يا قادر بر تصميم گرفتن نيست.
و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه بگو: «هدايت، تنها هدايت خداست و ما مأموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم» (قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها در برابر كسى بايد تسليم شد كه مالك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين جهان ندارند.
(آيه 72)- در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى‏دهد كه، گذشته از توحيد به ما دستور داده شده: «نماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد» (وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
(آيه 73)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پروردگار، و پيروى از رهبرى او، لذا نخست مى‏گويد: «او خدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).
تنها چنين كسى كه مبدء عالم هستى است، شايسته رهبرى مى‏باشد و بايد تنها در برابر فرمان او تسليم بود، زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است.
سپس مى‏فرمايد: نه تنها مبدء عالم هستى اوست، بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مى‏گيرد «و آن روز كه فرمان مى‏دهد رستاخيز برپا شود فورا بر پا خواهد شد» (وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 613
بعد اضافه مى‏كند كه «گفتار خداوند حق است» (قَوْلُهُ الْحَقُّ).
يعنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود، رستاخيز نيز همان گونه خواهد بود.
«و در آن روز كه در صور دميده مى‏شود و قيامت بر پا مى‏گردد، حكومت و مالكيت مخصوص ذات پاك اوست» (وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ).
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغاز جهان بوده و تا پايان جهان و در عالم قيامت ادامه خواهد داشت، ولى از آنجا كه در اين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پيشبرد هدفها و انجام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مسبب الاسباب است غافل مى‏كند، اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى‏افتد، مالكيت و حكومت او از هر زمان آشكارتر و روشنتر مى‏گردد.
و در پايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده، مى‏گويد: «خداوند از پنهان و آشكار باخبر است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ). «و كارهاى او همه از روى حكمت مى‏باشد، و از همه چيز آگاه است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ). يعنى، به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى‏داند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى‏دهد.
(آيه 74)- از آنجا كه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت‏پرستى دارد، در اينجا به گوشه‏اى از سرگذشت ابراهيم، قهرمان بت‏شكن اشاره كرده، مى‏گويد:
ابراهيم پدر (عموى) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنين «گفت: آيا اين بتهاى بى‏ارزش و موجودات بى‏جان را خدايان خود انتخاب كرده‏اى»؟! (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً).
«بدون شك من، تو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى‏بينم» (إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد، و موجود بى‏جان و بى‏شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 614
آنها بخواهد.
جمعى از مفسران سنّى، آزر را پدر واقعى ابراهيم مى‏دانند، در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود، بعضى او را پدر مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم دانسته‏اند.
(آيه 75)- دلايل توحيد در آسمانها! در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت، قرآن به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت‏پرستان اشاره مى‏كند نخست مى‏گويد: «همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بت‏پرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم» (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد» (وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ).
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت، اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد.
(آيه 76)- از اين به بعد موضوع فوق را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى‏سازد.
مى‏گويد: «هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار داد ستاره‏اى در برابر ديدگان او خودنمايى كرد، ابراهيم صدا زد اين خداى من است! اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت: من هيچ گاه غروب كنندگان را دوست نمى‏دارم» و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى‏دانم (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ).
(آيه 77)- بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت، اين بار قرص سيم‏گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود «هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد، صدا زد اين است پروردگار من! اما سر انجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فرو كشيد، ابراهيم جستجوگر گفت: اگر پروردگار من، مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 615
خواهم گرفت» (فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ).
(آيه 78)- در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده‏هاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مى‏گريخت، خورشيد از افق مشرق سربرآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زر بافت بر كوه و دشت و بيابان مى‏گسترد، «همين كه چشم حقيقت‏بين ابراهيم بر نور خيره‏كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است؟! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب، ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كرد و) گفت: اى جمعيت، من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده‏ايد بيزارم» (فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).
(آيه 79)- اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كائنات «من روى خود را به سوى كسى مى‏كنم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى‏دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم» (إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
در اين كه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست، به ستاره آسمان اشاره كرده و مى‏گويد: «هذا ربّى» (اين خداى من است) بايد بگوييم ابراهيم (ع) اين را به عنوان يك خبر قطعى نگفت، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال براى تفكر و انديشيدن، اين سخن را بر زبان جارى كرد.
و يا مفهوم آن اين است كه «به اعتقاد شما اين خداى من است».
(آيه 80)- قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بت‏پرست مى‏گويد: «قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجّه پرداختند» (وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ).
ابراهيم در پاسخ آنها گفت: «چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مى‏كنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 616
توحيد هدايت كرده است»؟ (قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ) از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه جمعيت بت‏پرست قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود بازدارند.
لذا او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بتها كردند، و او را از مخالفت آنان بيم دادند، زيرا در دنباله آيه از زبان ابراهيم چنين مى‏خوانيم: «من هرگز از بتهاى شما نمى‏ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خدا چيزى را بخواهد» (وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً).
گويا ابراهيم با اين جمله مى‏خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه‏ها فرضا حادثه‏اى هم براى من پيش بيايد هيچ گونه ارتباطى به بتها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است.
سپس مى‏گويد: «علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را دربرمى‏گيرد» (وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً).
و سر انجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مى‏گويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمى‏شويد»؟ (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ).
(آيه 81)- در اين آيه منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى‏كند كه به جمعيت بت‏پرست مى‏گويد: «چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم با اين كه هيچ گونه نشانه‏اى از عقل و شعور و قدرت در اين بتها نمى‏بينم، اما شما با اين كه به وجود خدا ايمان داريد و قدرت و علم او را مى‏دانيد، و هيچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمى‏ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم»؟ (وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً).
اكنون انصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بت‏پرستان و خداپرستان) شايسته‏تر به ايمنى (از مجازات) هستند اگر مى‏دانيد»! (فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
در واقع منطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 617
كه شما مرا تهديد به خشم بتها مى‏كنيد در حالى كه تأثير وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفته‏ايم- و هيچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده- ترس و وحشتى نداريد.
(آيه 82)- در اين آيه، پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مى‏كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى‏پردازد اشاره به اين كه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند.
مى‏گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند امنيت براى آنهاست، و هدايت مخصوص آنان» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).
(آيه 83)- اين آيه به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم نقل شد اشاره كرده، مى‏گويد: «اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قوم و جمعيتش داديم» (وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ).
سپس براى تكميل اين بحث مى‏فرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مى‏كنيم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ).
اما براى اين كه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قائل مى‏شود مى‏فرمايد: «پروردگار تو، حكيم و عالم است» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
و درجاتى را كه مى‏دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.
(آيه 84)- از اين به بعد به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده، و آن مواهب فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب (فرزندان اسحاق) را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 618
بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ).
سپس براى اين كه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند، مى‏گويد: «هر يك از آنها را هدايت كرديم» (كُلًّا هَدَيْنا).
و به دنبال آن براى اين كه تصور نشود، در دورانهاى قبل از ابراهيم، پرچمدارانى براى توحيد نبودند، و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى‏كند، «نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم» (وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ).
در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از دودمان و فرزندان او هستند، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر «وراثت و ريشه» و «ثمره» وجودى مشخص مى‏سازد.
و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مى‏برد، نخست مى‏گويد: «از دودمان ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ). به اين ترتيب روشن مى‏كند كه مقام و موقعيت آنان در پرتو اعمال و كردار آنها بود.
(آيه 85)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند» (وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ). يعنى، مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند.
(آيه 86)- در اين آيه نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى را ذكر كرده، مى‏فرمايد: «و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم» (وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 87)- و در اين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 619
پيامبران نامبرده كه بطور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده، مى‏گويد: «از ميان پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم» (وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 88)- سه امتياز مهم! به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته، در اينجا اشاره به خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده، نخست مى‏فرمايد: «اين هدايت خداست كه به وسيله آن هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى مى‏كند» (ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
سپس براى اين كه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند و همچنين كسى تصور نكند كه خداوند نظر خاص و استثنايى و بى‏دليل در مورد آنها داشته است، مى‏فرمايد: «اگر فرضا اين پيامبران با آن همه مقام و موقعيتى كه داشتند مشرك مى‏شدند، تمام اعمالشان بر باد مى‏رفت» (وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
يعنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه در باره ديگران اجرا مى‏گردد و تبعيضى در كار نيست.
(آيه 89)- در اين آيه به سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبياء بوده اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اينها كسانى بودند كه هم كتاب آسمانى به آنان داده‏ايم و هم مقام حكم و هم نبوت» (أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ).
«حكم» در اصل به معنى منع و جلوگيرى است، و از آنجا كه عقل جلو اشتباهات و خلافكاريها را مى‏گيرد، همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است، و حكومت عادل جلو حكومتهاى نارواى ديگران را مى‏گيرد، در هر يك از اين سه معنى استعمال مى‏شود.
سپس مى‏فرمايد: «اگر اين جمعيت- يعنى مشركان و اهل مكّه و مانند آنها- اين حقايق را نپذيرند، دعوت تو بدون پاسخ نمى‏ماند، زيرا ما جمعيتى را مأموريت داده‏ايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه آن را محافظت و نگهبانى كنند جمعيتى كه در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 620
راه كفر گام برنمى‏دارند و در برابر حق تسليمند» (فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ).
(آيه 90)- در اين آيه، برنامه اين پيامبران بزرگ را به عنوان يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرده، و مى‏گويد: «اينها كسانى هستند كه مشمول هدايت الهى شده‏اند، پس به هدايت آنها اقتدا كن» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).
اين آيه بار ديگر تأكيد مى‏كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است، گر چه آيينهاى بعدى كاملتر از آيينهاى قبلى بوده است.
«هدايت» مفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى را شامل مى‏شود و هم صبر و استقامت، و هم ساير اصول اخلاق و تعليم و تربيت.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده مى‏شود كه «به مردم بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمى‏كنم» همانطور كه پيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند، من هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده و به آنها اقتدا مى‏كنم (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً).
«به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدار باش و يادآورى به همه جهانيان است» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى‏ لِلْعالَمِينَ).
و چنين نعمت عمومى و همگانى، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبه عمومى و جهانى دارد، و هيچ گاه خريد و فروش نمى‏شود و كسى در برابر آن اجر و پاداشى نمى‏گيرد.
(آيه 91)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند: اى محمد! آيا راستى خداوند كتابى بر تو فرستاده است؟! پيامبر فرمود: آرى! آنها گفتند: به خدا سوگند كه خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است!
تفسير:
خدانشناسان! از شأن نزول فوق و لحن آيه در مى‏يابيم اين آيه در باره يهود است نه مشركان، از طرفى بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تناسب خاصى در وسط اين سوره مكّى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 621
قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونه‏هاى فراوانى دارد.
اكنون مى‏پردازيم به تفسير آيه، نخست مى‏گويد: «آنها خدا را آن چنانكه شايسته است نشناختند زيرا گفتند: خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانى نازل نكرده است»! (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه در جواب آنها «بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد و نور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد»؟ (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ).
«همان كتابى كه آن را به صفحات پراكنده‏اى تبديل كرده‏ايد، بعضى را كه به سود شماست آشكار مى‏كنيد و بسيارى را كه به زبان خود مى‏دانيد پنهان مى‏داريد» (تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً). «و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان از آن باخبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمى‏توانستيد باخبر شويد» (وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ).
در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «تنها خدا را ياد كن و آنها را در اباطيل و لجاجت و بازيگرى خود رها ساز» زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى و آيات او را به بازى گرفته‏اند (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ).
(آيه 92)- در تعقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا به قرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره مى‏شود، و در حقيقت ذكر تورات مقدمه‏اى است براى ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى، بر يك بشر، نكنند.
نخست مى‏گويد: «اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ). «كتابى است بسيار پربركت، زيرا سر چشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيها است» (مُبارَكٌ). «به علاوه كتبى را كه پيش از آن نازل شده‏اند همگى تصديق مى‏كند» (مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
منظور از اين كه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مى‏كند آن است كه تمام نشانه‏هايى كه در آنها آمده است بر آن تطبيق مى‏نمايد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 622
بنابراين، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارك تاريخى نشانه‏هاى حقانيت در آن آشكار است.
سپس هدف نزول قرآن را چنين توضيح مى‏دهد كه «آن را فرستاديم تا امّ القرى (مكّه) و تمام آنها كه در گرد آن هستند، انذار كنى» و به مسؤوليتها و وظايفشان آگاه سازى (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها).
اگر به مكّه «امّ القرى» مى‏گويند به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكيهاى روى زمين است در روايات متعددى مى‏خوانيم، خشكيهاى زمين از زير خانه كعبه گسترده شدند و از آن به نام «دحو الارض» (گسترش زمين) ياد شده است. بنابراين «و من حولها» (كسانى كه پيرامون آن هستند) تمام مردم روى زمين را شامل مى‏شود.
و در پايان آيه مى‏گويد: «كسانى كه به روز رستاخيز و حساب پاداش اعمال ايمان دارند به اين كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ).
اهميت نماز-
در آيه فوق از ميان تمام دستورات دينى، تنها اشاره به نماز شده است و همانطور كه مى‏دانيم نماز مظهر پيوند با خدا و ارتباط با اوست و به همين دليل از همه عبادات برتر و بالاتر است و به عقيده بعضى هنگام نزول اين آيات تنها فريضه اسلامى همين نماز بود.
(آيه 93)
شأن نزول:
اين آيه در مورد شخصى به نام «عبد اللّه بن سعد» كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله او را طرد نمود و پس از آن ادعا كرد كه من مى‏توانم همانند آيات قرآن بياورم نازل گرديده.
جمعى از مفسران نيز گفته‏اند كه آيه يا قسمتى از آن در باره «مسيلمه كذاب» كه از مدعيان دروغين نبوت بود نازل گرديده است.
و در هر حال آيه همانند ساير آيات قرآن كه در شرايط خاصى نازل شده مضمون و محتواى آن كلى و عمومى است و همه مدعيان نبوت و مانند آنها را شامل مى‏شود.
تفسير:
به دنبال آيات گذشته كه اشاره به گفتار يهود در باره نفى نزول كتاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 623
آسمانى بر هيچ كس نبوده بود، در اين آيه سخن از گناهكاران ديگرى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند و ادعاى نزول وحى آسمانى بر خود مى‏كنند، در حالى كه دروغ مى‏گويند. و در حقيقت به سه دسته از اين گونه افراد در آيه مورد بحث اشاره شده است. نخست مى‏گويد: «چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا دروغ مى‏بندند و آيه‏اى را تحريف و سخنى از سخنان خدا را تغيير مى‏دهند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً).
دسته دوم «آنها كه ادعاى نبوت و وحى مى‏كنند، در حالى كه نه پيامبرند و نه وحى بر آنها نازل شده است» (أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ءٌ).
دسته سوم آنها كه به عنوان انكار نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از روى استهزاء «مى‏گويند ما هم مى‏توانيم همانند اين آيات نازل كنيم» در حالى كه دروغ مى‏گويند و كمترين قدرتى بر اين كار ندارند (وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ).
آرى! همه اينها ستمگرند و كسى ستمكارتر از آنها نيست هم خود گمراهند و هم ديگران را به گمراهى مى‏كشانند، چه ظلمى از اين بالاتر كه افرادى كه صلاحيت رهبرى ندارند، ادعاى رهبرى كنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى.
سپس مجازات دردناك اين گونه افراد را چنين بيان مى‏كند: «اگر تو اى پيامبر! اين ستمكاران را به هنگامى كه در شدايد مرگ و جان دادن فرو رفته‏اند مشاهده كنى، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح دست گشوده‏اند به آنها مى‏گويند: جان خود را خارج سازيد، خواهى ديد كه وضع آنها بسيار دردناك و اسفبار است» (وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ).
در اين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند: «امروز گرفتار مجازات خواركننده‏اى خواهيد شد به خاطر دو كار: نخست اين كه بر خدا دروغ بستيد و ديگر اين كه در برابر آيات او سر تسليم فرود نياورديد» (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ).
(آيه 94)
شأن نزول:
يكى از مشركان به نام «نضربن حارث» گفت: «لات» و «عزى» (دو بت بزرگ و معروف عرب) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد، آيه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 624
نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت.
تفسير:
گمشده‏ها- در آيه گذشته به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در اين آيه گفتارى كه خداوند به هنگام مرگ يا به هنگام ورود در صحنه قيامت به آنها مى‏گويد، منعكس شده است.
در آغاز مى‏فرمايد: «امروز همه به صورت تنها، همان گونه كه روز اول شما را آفريديم، به سوى ما بازگشت نموديد» (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
«و اموالى كه به شما بخشيده بوديم و تكيه گاه شما در زندگى بود، همه را پشت سر گذارديد» و با دست خالى آمديد (وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ).
همچنين «بتهايى كه آنها را شفيع خود مى‏پنداشتيد، و شريك در تعيين سرنوشت خود تصور مى‏كرديد هيچ كدام را با شما نمى‏بينيم» (وَ ما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ). در حقيقت «جمع شما به پراكندگى گراييد و تمام پيوندها از شما بريده شد» (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ).
«تمام پندارها و تكيه‏گاههايى كه فكر مى‏كرديد نابود گشتند و گم شدند» (وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
مشركان و بت‏پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: «قبيله و عشيره» كه به آن وابسته بودند، و «اموال و ثروتهايى» كه براى خود گرد آورده بودند، و «بتهايى» كه آنها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى‏پنداشتند، در هر يك از سه جمله آيه، به يكى از اين سه موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ، همه آنها با انسان وداع مى‏گويند، و او را تك و تنها به خود وامى‏گذارند.
در آن روز بطور كلى تمام پيوندها و علائق مادى و همه تكيه گاهها و معبودهاى خيالى و ساختگى از او جدا مى‏شود، او مى‏ماند و اعمالش، و به تعبير قرآن گم مى‏شوند، يعنى آنچنان حقير و پست و ناشناس خواهند بود كه به چشم نمى‏آيند!
(آيه 95)- شكافنده صبح! بار ديگر روى سخن را به مشركان كرده و دلايل توحيد را در ضمن عبارات جالب و نمونه‏هاى زنده‏اى از اسرار مشركان و نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت، شرح مى‏دهد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 625
در اين آيه، به سه قسمت از اين شگفتيها كه در زمين است اشاره شده، نخست مى‏گويد: «خداوند شكافنده دانه و هسته است» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏).
جالب اين كه دانه و هسته گياهان غالبا بسيار محكمند، يك نگاه به هسته خرما و ميوه‏هايى مانند هلو و شفتالو و دانه‏هاى محكم بعضى از حبوبات نشان مى‏دهد كه چگونه آن نطفه حياتى كه در حقيقت نهال و درخت كوچكى است در دژى فوق العاده محكم محاصره شده است، ولى دستگاه آفرينش آنچنان خاصيت تسليم و نرمش به اين دژ نفوذ ناپذير، و آنچنان قدرت و نيرو به آن جوانه بسيار لطيف و ظريفى كه در درون هسته و دانه پرورش مى‏يابد، مى‏دهد كه بتواند ديواره آن را بشكافد و از ميان آن قد برافرازد.
به راستى اين حادثه در جهان گياهان حادثه شگرفى است كه قرآن به عنوان يك نشانه توحيد انگشت روى آن گذاشته است.
سپس مى‏گويد: «موجود زنده را از مرده بيرون مى‏فرستد، و موجودات مرده را از زنده» (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ).
و اين يك نظام دائمى و عمومى در جهان آفرينش است مسأله حيات و زندگى موجودات زنده از پيچيده‏ترين مسائلى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و به مخفيگاه آن گام بگذارد كه چگونه عناصر طبيعى و مواد آلى با يك جهش عظيم، تبديل به يك موجود زنده مى‏شوند.
لذا مى‏بينيم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى اين مسأله تكيه كرده است، و پيامبران بزرگى همچون ابراهيم و موسى در برابر گردنكشانى همچون نمرود و فرعون، به وسيله پديده حيات و حكايت آن از وجود مبدء قادر و حكيم جهان استدلال مى‏كردند.
و در پايان آيه به عنوان تأكيد و تحكيم مطلب مى‏فرمايد: «اين است خداى شما و اين است آثار قدرت و علم بى‏پايان او، با اين حال چگونه از حق منحرف، و به راه باطل كشانده مى‏شويد» (ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).
(آيه 96)- در اين آيه به سه نعمت از نعمتهاى جوّى و آسمانى اشاره شده برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 626
است. نخست مى‏گويد: «خداوند شكافنده صبح است» (فالِقُ الْإِصْباحِ).
قرآن در اينجا روى مسأله صبح تكيه مى‏كند كه يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زيرا مى‏دانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جوّ زمين (يعنى قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده) مى‏باشد، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه جوّى وجود نداشت نه بين الطلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيدى آغاز شب و شفق، اما وجود جوّ زمين و فاصله‏اى كه در ميان تاريكى شب، و روشنايى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدريجا براى پذيرا شدن هر يك از اين دو پديده متضاد آماده مى‏سازد، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدريجى و ملايم و كاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مى‏گردد.
ولى براى اين كه تصور نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب، چيز نامطلوب و يا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مى‏فرمايد: خداوند «شب را مايه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً).
اين موضوع مسلم است كه انسان در برابر نور و روشنايى تمايل به تلاش و كوشش دارد، جريان خون متوجه سطح بدن مى‏شود، و تمام سلولها آماده فعاليت مى‏گردند، و به همين دليل خواب در برابر نور چندان آرام‏بخش نيست.
ولى هر قدر محيط تاريك بوده باشد خواب عميقتر و آرام‏بخش‏تر است، زيرا در تاريكى، خون متوجه درون بدن مى‏گردد و بطور كلى سلولها در يك آرامى و استراحت فرو مى‏روند، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات، بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى شب به خواب فرو مى‏روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليت را شروع مى‏كنند، به عكس دنياى ماشينى كه شب را تا بعد از نيمه بيدار مى‏مانند، و روز را تا مدت زيادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى‏روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى‏دهند.
سپس اشاره به سومين نعمت و نشانه عظمت خود كرده، مى‏گويد: «و خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً).
اين موضوع بسيار جالب توجه است كه ميليونها سال كره زمين به دور برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 627
خورشيد، و ماه به دور زمين گردش مى‏كند، و اين گردش به قدرى حساب شده است كه حتى لحظه‏اى پس و پيش نمى‏شود، و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بى‏انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقا اجرا كند.
و لذا در پايان آيه مى‏گويد: «اين اندازه‏گيرى خداوندى است كه هم توانا است و هم دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).
(آيه 97)- در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اينجا به يكى ديگر از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده و مى‏گويد: «او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا، در شبهاى ظلمانى، بيابيد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «نشانه‏ها و دلايل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشه‏اند روشن ساختيم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است، لذا براى جهت يابى در سفرهاى دريايى و خشكى بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.
مخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانه‏اى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطب‏نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشت، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مى‏دادند و به سر منزل مقصود مى‏رسانيدند.
(آيه 98)- در اين آيه نيز دلايل توحيد و خداشناسى تعقيب شده است، زيرا قرآن براى اين هدف گاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سير مى‏دهد، و گاهى او را به سير در درون وجود خويش دعوت مى‏نمايد، نخست مى‏گويد: «او كسى است كه شما را از يك انسان آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
يعنى، شما با اين همه چهره‏هاى گوناگون، ذوقها و افكار متفاوت، و تنوع وسيع در تمام جنبه‏هاى وجودى، همه از يك فرد آفريده شده‏ايد، و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را مى‏رساند كه چگونه از يك مبدء اين همه چهره‏هاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 628
متفاوت آفريده است؟
سپس مى‏فرمايد: «جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع» (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ).
«مستقرّ» به معنى ناپايدار مى‏آيد، و «مستودع» به معنى ناپايدار.
احتمال دارد دو تعبير فوق، اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد، زيرا چنانكه مى‏دانيم نطفه انسان از دو جزء يكى «اوول» (نطفه ماده) و ديگرى «اسپرم» (نطفه نر) تشكيل شده است، نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است، ولى نطفه‏هاى نر به صورت جانداران متحرك به سوى او با سرعت حركت مى‏كنند و نخستين فرد «اسپرم» كه به «اوول» مى‏رسد با او مى‏آميزد و بقيه را عقب مى‏راند و تخمه اولى انسان را تشكيل مى‏دهد.
در پايان آيه بار ديگر مى‏گويد: «ما نشانه‏هاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند بينديشند» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ).
(آيه 99)- اين آيه، آخرين آيه‏اى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتيهاى جهان آفرينش، و شناسايى خداوند از طريق آن دعوت مى‏كند.
در آغاز به يكى از مهمترين و اساسى‏ترين نعمتهاى پروردگار كه مى‏توان آن را ريشه و مادر ساير نعمتها دانست اشاره مى‏كند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است، و مى‏گويد: «او كسى است كه از آسمان آبى (براى شما) فرستاد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
اين كه مى‏گويد از طرف آسمان به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمه‏ها و نهرها و قناتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى‏گردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مى‏گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى‏شوند.
سپس به اثر بارز نزول باران اشاره كرده، مى‏گويد: «به واسطه آن روييدنيها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ).
جالب اين كه خداوند از يك زمين و يك آب، غذاى مورد نياز همه جانداران برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 629
را تأمين كرده است و جالبتر اين كه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مى‏يابند، بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مى‏رويند و خوراك عمده ماهيان درياست از پرتو نور آفتاب و دانه‏هاى باران رشد مى‏كنند، سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه به وسيله آب باران پرورش مى‏يابند خاطرنشان مى‏سازد.
نخست مى‏گويد: «ما به وسيله آن ساقه‏هاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم» و از دانه كوچك و خشك ساقه‏اى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبايى آن چشم را خيره مى‏كند آفريديم» (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).
«و از آن ساقه سبز، دانه‏هاى روى هم چيده شده، (همانند خوشه گندم و ذرت) بيرون آورديم (نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً).
«همچنين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سر بسته‏اى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته شدن رشته‏هاى باريك و زيبايى كه دانه‏هاى خرما را بر دوش خود حمل مى‏كنند و از سنگينى به طرف پايين متمايل مى‏شوند خارج مى‏گردد» (وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ). «همچنين باغهايى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم» (وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).
سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى‏فرمايد: «هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند» (مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).
دو درخت زيتون و انار از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه‏ها و برگها شباهت زيادى به هم دارند، در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند.
يكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است، كه با يكديگر كاملا متفاوتند، به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى‏يابند و از يك آب مشروب مى‏شوند يعنى، هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت.
سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى‏گويد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 630
«نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى‏نشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه‏ها كنيد كه در اينها نشانه‏هاى روشنى است از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل ايمان هستند» (انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
با توجه به آنچه امروز در گياه‏شناسى از چگونگى پيدايش ميوه‏ها و رسيدن آنها مى‏خوانيم نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى‏شود، زيرا پيدايش ميوه‏ها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است، نطفه‏هاى نر با وسايل مخصوصى (وزش باد يا حشرات و مانند آنها) از كيسه‏هاى مخصوص جدا مى‏شوند، و روى قسمت مادگى گياه قرار مى‏گيرند، پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر، نخستين تخم و بذر تشكيل مى‏گردد، و در اطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را دربرمى‏گيرند.
اين مواد غذايى از نظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم و خواص غذايى و طبى فوق العاده متفاوتند، گاهى يك ميوه (مانند انار و انگور) داراى صدها دانه است كه هر دانه‏اى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى‏شود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد.
اين از يك سو، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملا رسيده مى‏شود، مى‏پيمايد، بسيار قابل ملاحظه است زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما مشغول كارند، و مرتبا تركيب شيميايى آن را تغيير مى‏دهند، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميايى آن تثبيت گردد.
هر يك از اين مراحل خود نشانه‏اى از عظمت و قدرت آفريننده است.
ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حق‏بين و جستجوگران حقيقت، اين مسائل را مى‏بينند و گر نه با چشم عناد و لجاج و يا با بى‏اعتنايى و سهل‏انگارى ممكن نيست هيچ يك از اين حقايق را ببينيم.
(آيه 100)- خالق همه اشياء اوست! در اين آيه و آيات بعد به گوشه‏اى از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 631
عقايد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است.
نخست مى‏گويد: «آنها شريكهايى براى خداوند از جن قائل شدند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ).
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مى‏گويد: «با اين كه خداوند آنها را (يعنى جن را) آفريده است» (وَ خَلَقَهُمْ).
يعنى، چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.
خرافه ديگر اين كه «آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند» (وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اين گونه عقايد خرافى همان است كه از جمله «بغير علم» استفاده مى‏شود، يعنى هيچ گونه دليل و نشانه‏اى براى اين موهومات در دست نداشتند.
اما اين كه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگر يهود كه عزيز را فرزند او مى‏دانستند. ولى از آيه 30 سوره توبه، استفاده مى‏شود كه اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است.
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در سوره زخرف، آيه 19 مى‏فرمايد: «آنها (مشركان) فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران قرار دادند».
ولى در پايان اين آيه قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى‏اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده‏اى همه اين اباطيل را نفى مى‏كند و مى‏گويد: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 632
مى‏گويند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُونَ).

mehraboOon
08-10-2011, 05:18 AM
آیه 101-165

(آيه 101)- در اين آيه به پاسخ اين عقايد خرافى پرداخته نخست مى‏گويد:
«خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد» (بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«بديع» به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است يعنى، خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.
به علاوه «چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد» (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ).
اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اين كه همه مخلوق او هستند.
بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تأكيد كرده، مى‏گويد: «همه چيز را آفريد و او به هر چيزى داناست» (وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
(آيه 102)- در اين آيه پس از ذكر خالقيت، نسبت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز، چنين نتيجه مى‏گيرد: «خداوند و پروردگار شما چنين كسى است (و چون هيچ كس داراى چنين صفات نيست) هيچ كس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار اوست و آفريدگار هم اوست (بنابراين معبود هم تنها او مى‏تواند باشد) پس او را بپرستيد» (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ).
و در پايان آيه براى اين كه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و بطور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند، مى‏گويد: «حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز اوست» (وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ).
(آيه 103)- در آيه براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى‏گويد: «چشمها او را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 633
نمى‏بينند، اما او همه چشمها را ادراك مى‏كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه‏كاريها و آگاه از همه چيز است» مصالح بندگان را مى‏داند و از نيازهاى آنها باخبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى‏كند (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).
در حقيقت كسى كه مى‏خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد.
چشمها، خدا را نمى‏بيند!
دلايل عقلى گواهى مى‏دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى‏بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى‏باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديده شود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينهاست، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است.
(آيه 104)- وظيفه تو اجبار كردن نيست! از اين به بعد قرآن يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته مى‏كند، نخست مى‏گويد: «دلايل و نشانه‏هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هرگونه شرك كه مايه بصيرت و بينايى است براى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).
سپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى‏سازد و جنبه منطقى دارد، مى‏گويد: «آنهايى كه به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته‏اند، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده‏اند» (فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها).
و در پايان آيه از زبان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «من نگاهبان و حافظ شما نيستم» (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ).
(آيه 105)- در اين آيه براى تأكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 634
راه حق و باطل با خود مردم است، مى‏گويد: «اين چنين ما آيات و دلايل را در شكلهاى گوناگون و قيافه‏هاى مختلف بيان كرديم» (وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ).
ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچ گونه دليل، گفتند:
«اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفته‏اى» (وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ). ولى «هدف ما اين است كه آن را براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم» (وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 106)- در اينجا وظيفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در برابر لجاجتها و كينه‏توزيها و تهمتهاى مخالفان، مشخص ساخته، مى‏گويد: «وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى‏شود، پيروى كنى، خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست» (اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
و نيز «وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى‏اساس آنها اعتنا نكنى» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).
در حقيقت اين آيه يك نوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، كه در برابر اين گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
(آيه 107)- در اين آيه، بار ديگر اين حقيقت را تأييد مى‏كند كه خداوند نمى‏خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و «اگر مى‏خواست همگى ايمان مى‏آوردند و هيچ كس مشرك نمى‏شد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا).
همچنين تأكيد مى‏كند: «و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً). همانطور كه «تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار (به ايمان) دعوت كنى» (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ).
لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچ گونه جنبه تحميلى نمى‏تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 635
(آيه 108)- به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت، در اين آيه تأكيد مى‏كند كه «هيچ گاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مى‏شود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند» (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ).
بطورى كه از بعضى روايات استفاده مى‏شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شديد كه از مسأله بت‏پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى‏دادند، قرآن صريحا از اين موضوع، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى‏ترين و بدترين اديان، لازم مى‏شمرد. زيرا با دشنام و ناسزا نمى‏توان كسى را از مسير غلط باز داشت چرا كه هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور كه قرآن در جمله بعد مى‏گويد: «ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم» (كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «بازگشت همه آنها به سوى خداست، و به آنها خبر مى‏دهد كه چه اعمالى انجام داده‏اند» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 109)
شأن نزول:
نقل كرده‏اند كه: عده‏اى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى‏كنى، و همچنين در باره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مايليد براى شما چه كار كنم؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند، و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور!.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى‏آوريد؟ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 636
گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، همين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آماده دعا كردن شد، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى‏شود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسّى و شهود به خود خواهد گرفت) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى‏بينند (و نابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى، ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پذيرفت و آيه نازل گرديد.
تفسير:
در آيات گذشته دلايل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت‏پرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج و متعصب، تسليم نشدند و شروع به بهانه‏جويى كردند.
قرآن در اين آيه وضع آنها را چنين نقل مى‏كند: «با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه‏اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد» (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها).
قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى‏كند: نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مى‏كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى بكنيد انجام دهم، «بگو: معجزات تنها از ناحيه خداست و به فرمان اوست» (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده‏دلى كه تحت تأثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده، مى‏گويد: «شما نمى‏دانيد كه اينها دروغ مى‏گويند و اگر اين معجزات و نشانه‏هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد» (وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ).
صحنه‏هاى مختلف برخورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند، بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه‏جوييها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 637
(آيه 110)- در اين آيه علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درك و ديد سالم را از دست داده‏اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى‏برند، و چنين مى‏گويد: «ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى‏نماييم، آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند» (وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مى‏گذاريم تا سرگردان شوند» (وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آغاز جزء هشتم قرآن مجيد
ادامه سوره أنعام‏
(آيه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمى‏آيند؟ اين آيه با آيات قبل مربوط است، هدف اين چند آيه اين است كه روشن سازد جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى‏باشد، لذا بعضى از خواسته‏هاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.
قرآن در اين آيه با صراحت مى‏گويد: «اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى‏كرديم و مردگان مى‏آمدند و با آنها سخن مى‏گفتند و خلاصه هر چه مى‏خواستند در برابر آنها گرد مى‏آورديم، باز ايمان نمى‏آوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).
سپس براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اين كه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند» (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ). و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند كه «بيشتر آنها جاهل و بى‏خبرند» (وَ لكِنَّ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 638
أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ)
.
(آيه 112)- در آيات قبل گفتيم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله منحصر به او نبود در اين آيه مى‏فرمايد: «اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).
و كار آنها اين بوده كه «سخنان فريبنده‏اى براى اغفال يكديگر بطور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى‏گفتند» (يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).
ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ).
ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا مى‏خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى‏دهد كه به هيچ وجه به اين گونه شيطنتها اعتنا نكند «و آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد» (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).
(آيه 113)- در اين آيه نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مى‏كند كه: «سر انجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى‏ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد» (وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).
سپس مى‏فرمايد: «سر انجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامه‏هاى شيطانى خواهد شد» (وَ لِيَرْضَوْهُ).
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى كه بخواهند انجام دهند» (وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ).
(آيه 114)- اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است، و مى‏گويد: با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت؟
«آيا غير خدا را به داورى بپذيرم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 639
«با اين كه اوست كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل، نور و ظلمت، كفر و ايمان، جدايى افكنده به سوى شما نازل كرده است» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا).
سپس مى‏گويد: نه تنها تو و مسلمانان مى‏دانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه «اهل كتاب (يهود و نصارى) كه نشانه‏هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده‏اند مى‏دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).
بنابراين، جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست «و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).
(آيه 115)- در اين آيه مى‏فرمايد: «كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچ كس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
منظور از «كلمه» در آيه فوق، قرآن است زيرا در آيات قبل نيز سخن از «قرآن» در ميان بوده است.
در حقيقت آيه مى‏گويد: به هيچ وجه قرآن جاى ترديد و شك نيست، زيرا از هر نظر كامل و بى‏عيب است، تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است.
بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده‏اند، زيرا جمله «لا مبدّل لكلماته» اشاره به اين است كه هيچ كس نمى‏تواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.
(آيه 116)- مى‏دانيم آيات اين سوره در مكّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت‏پرستان و مخالفان اسلام، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آيين آنها برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 640
باطل و بى‏اساس است چرا اين همه پيرو دارد و اگر ما بر حقيم چرا اين قدر كم هستيم؟! در اين آيه براى دفع اين توهم پيامبر خود را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى‏كنند «راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).
(آيه 117)- از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهايى نمى‏تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن، اين مى‏شود كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند.
لذا در اين آيه دليل اين موضوع را روشن مى‏سازد كه: «پروردگارت كه از همه چيز باخبر و آگاه است و در علم بى‏پايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مى‏داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى‏شناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).
(آيه 118)- تمام آثار شرك بايد برچيده شود! در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد، اثبات و بطلان شرك و بت‏پرستى آشكار گرديد.
يكى از نتايج اين مسأله آن است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام «بتها» ذبح مى‏شد خوددارى كنند، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مى‏گرديد استفاده نمايد، لذا نخست مى‏گويد: «از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آياتش ايمان داريد» (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ).
يعنى، ايمان تنها ادّعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد. كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مى‏خورد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 641
(آيه 119)- در اين آيه همين موضوع به عبارت ديگرى كه توأم با استدلال بيشترى است آمده، مى‏فرمايد: «چرا از حيواناتى نمى‏خوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ).
سپس يك صورت را استثناء نموده، و مى‏گويد: «مگر در صورتى كه ناچار شويد» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ).
خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع.
بعد اضافه مى‏كند كه «بسيارى از مردم، ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مى‏سازند» (وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ).
همانها كه با دلايل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى‏شوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند.
(آيه 120)- و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن، در اين آيه به عنوان يك قانون كلى مى‏گويد: «گناه آشكار و پنهان را رها سازيد» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).
مى‏گويند: در زمان جاهليت عده‏اى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است! هم اكنون نيز عملا عده‏اى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتكب مى‏شوند! آيه فوق به شدت اين منطق را محكوم مى‏سازد.
سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار آنهاست چنين مى‏گويد: «آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى تكفير اعمال خود را خواهند ديد» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 642
(آيه 121)- در آيات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه- براى تأكيد هر چه بيشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى‏گويد: «از گوشتهايى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى‏گويد: «اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).
و براى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسه‏هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مى‏كند: «شياطين مطالب وسوسه انگيزى بطور مخفيانه به دوستان خود القا مى‏كنند، تا با شما به مجادله برخيزند» (وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ).
ولى به هوش باشيد «اگر تسليم وسوسه‏هاى آنها شويد، شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى‏كردند (و بعضى گفته‏اند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى‏خوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته يعنى نخوردن مردار يك نوع بى‏اعتنايى به كار خداست! غافل از آن كه آنچه به مرگ طبيعى مى‏ميرد علاوه بر اين كه غالبا بيمار است، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى‏ماند و فاسد مى‏شود و گوشت را هم آلوده و فاسد مى‏كند.
(آيه 122)
شأن نزول:
نقل شده است: «أبو جهل» كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آيين او مطالعه و انديشه مى‏كرد، و در آن روز از جريان كار أبو جهل و برادرزاده خويش باخبر شد، سخت برآشفت و يكسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- يا بينى او- كوفت كه خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى كه داشت، به ملاحظه شجاعت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 643
فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مى‏كرد.
آيه در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت.
از بعضى روايات نيز استفاده مى‏شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار أبو جهل در كفر نازل گرديده است.
تفسير:
ايمان و روشن بينى- ارتباط اين آيه و آيه بعد با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و كافر لجوج شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.
نخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بودند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده‏اند تشبيه به مرده‏اى مى‏كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ).
ايمان افراد را دگرگون مى‏سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى‏گذارد و آثار حيات را در تمام شؤون آنها آشكار مى‏نمايد.
سپس مى‏گويد: «ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ).
منظور از اين «نور» تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازه‏اى به انسان مى‏بخشد افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى‏برد.
در پرتو اين نور مى‏تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى‏شوند مصون و محفوظ بماند.
و اين كه در روايات اسلامى مى‏خوانيم: المؤمن ينظر بنور اللّه «انسان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 644
با ايمان با نور خدا نگاه مى‏كند» اشاره به همين حقيقت است.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى‏ايمان لجوج مقايسه كرده، مى‏گويد: «آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى‏گردد»؟! (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها).
از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال و يك مجسمه باقى مانده است، هيكلى دارند بى‏روح و مغز و فكرى از كار افتاده! و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده، مى‏گويد: «اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 123)- و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشركان مكّه و قريش محسوب مى‏شد در اين آيه اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مى‏فرمايد: «اين چنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها).
يعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.
و در پايان آيه مى‏گويد: «آنها جز به خودشان نيرنگ نمى‏زنند ولى نمى‏فهمند و متوجه نيستند» (وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه مفاسد و بدبختيهايى كه دامن اجتماعات را مى‏گيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مى‏گيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى‏پوشانند.
(آيه 124)
شأن نزول:
نقل شده كه: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 645
معروف بت‏پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى‏شد) نازل گرديده است، او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم، زيرا هم سنّم از تو بيشتر است و هم مالم!
تفسير:
انتخاب پيامبر به دست خداست- در اين آيه اشاره‏اى كوتاه و پرمعنى به طرز تفكّر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و «اكابر مجرميها» كرده مى‏گويد: «هنگامى كه آيه‏اى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده مى‏شد مى‏گفتند: ما هرگز ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ).
قرآن پاسخ روشنى به آنها مى‏دهد و مى‏گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا «خداوند از همه بهتر مى‏داند رسالت خود را در كجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى، فكر بلند و انديشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهيزكارى فوق العاده‏اى در مرحله عصمت است، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمى‏داند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مى‏كردند.
جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز تمام صفات و برنامه‏هاى او را، به جز وحى و تشريع، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خداست نه از طريق انتخاب مردم برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 646
و شورى و خدا مى‏داند اين مقام را در چه جايى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده، مى‏گويد: «به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدند، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ).
اين خودخواهان مى‏خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقير» خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه‏هاى روحى را احساس كنند.
(آيه 125)- امدادهاى الهى! در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين و كافران لجوج، بحث مى‏كرد در اينجا مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول، و بى‏توفيقيهايى را كه دامنگير دسته دوم مى‏شود شرح مى‏دهد.
نخست مى‏گويد: «هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه‏اش را براى پذيرش حق گشاده مى‏سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينه‏اش را آن چنان تنگ و محدود مى‏كند كه گويا مى‏خواهد به آسمان بالا رود» (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ).
و براى تأكيد اين موضوع اضافه مى‏كند: «خداوند اين چنين، پليدى و رجس را، بر افراد بى‏ايمان قرار مى‏دهد» و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
كرارا گفته‏ايم كه منظور از «هدايت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده‏اند.
(آيه 126)- در اين آيه به عنوان تأكيد بحث گذشته مى‏گويد: «اين مطلب (كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى‏گردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 647
حق مى‏رود) يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونى‏ناپذير الهى است» (وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً).
در پايان آيه باز تأكيد مى‏كند كه: «ما نشانه‏ها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).
(آيه 127)- در اين آيه دو قسمت از بزرگترين موهبتهايى را كه به افراد بيدار و حق‏طلب مى‏دهد بيان مى‏كند، نخست اين كه: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و ديگر اين كه: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ). «و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى‏دادند» (بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه «دار السّلام» يعنى محلى كه در آن نه جنگ است نه خونريزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقت‏فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه، كه از هر نظر قرين آرامش است، در انتظار انسان باشد.

(آيه 128)- در اين آيه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه‏كننده باز مى‏گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى‏كند.
آنها را به ياد روزى مى‏اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته‏اند مى‏ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سؤال مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى‏سازد، ابتدا مى‏گويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).
منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است، زيرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپيدا مى‏باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين «ابليس» مى‏خوانيم: كانَ مِنَ الْجِنِّ يعنى او از جن بود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 648
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى‏كنند، ولى «پيروان آنها از بشر چنين مى‏گويند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت» (وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا).
منظور از «اجل» در اين آيه پايان زندگى است، زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است.
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى‏گويد: «جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «پروردگار تو حكيم و داناست» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى‏باشد.
(آيه 129)- در اين آيه اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اين گونه اشخاص كرده مى‏گويد: ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند «همان طور كه در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر وامى‏گذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند» (وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
تعبير «بما كانوا يكسبون» نشان مى‏دهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و درّه بدبختى فرجامى نخواهند داشت.
(آيه 130)- اتمام حجت! در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده، براى اين كه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در اين آيه و دو آيه بعد روشن مى‏سازد كه به اندازه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 649

كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است.
لذا خداوند در روز قيامت به آنها مى‏گويد: «اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند»ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)
.
سپس مى‏گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه‏هاى همه چيز آشكار است و هيچ كس نمى‏تواند چيزى را پنهان دارد، «همگى در برابر اين پرستش الهى، اظهار مى‏دارند: ما بر ضد خود گواهى مى‏دهيم و اعتراف مى‏كنيم» كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم‏الُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا)
.
آرى! دلايل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى‏شناختند «ولى زندگى فريبنده دنيا و زرق و برق وسوسه‏انگيز آن، آنها را فريب داد»َ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا)
. بار ديگر قرآن تأكيد مى‏كند كه «آنها با صراحت به زبان خود گواهى مى‏دهند كه راه كفر پوييدند و در صف منكران حق قرار گرفتند»َ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ)
.
(آيه 131)- در اين آيه همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى، بازگو مى‏كند كه «اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچ گاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان، در حالى كه غافلند، هلاك نمى‏كند» مگر اين كه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ).
ممكن است كلمه «بظلم» به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى‏دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى ستم كند.
(آيه 132)- و سر انجام آنها را در اين آيه خلاصه كرده، چنين مى‏گويد: «هر يك از اين دسته‏ها (نيكوكار و بدكار، فرمانبردار و قانون شكن، حق طلب و ستمگر) برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 650
درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچ گاه از اعمال آنها غافل نيست، بلكه همه را مى‏داند و به هر كس آنچه لايق است مى‏دهد» (وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).
اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى‏كند كه تمام مقامها و «درجات» و «دركات» زاييده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.
(آيه 133)- اين آيه در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد، مى‏گويد: «پروردگار تو، هم بى‏نياز است، و هم رحيم و مهربان» (وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ).
بنابراين، دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد، زيرا كسى ستم مى‏كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل به علاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان، زيرا «اگر بخواهد همه شما را مى‏برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى‏سازد همان طور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ).
بنابراين، او هم بى‏نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم در باره او ممكن نيست.
(آيه 134)- و با توجه به قدرت بى‏پايان او روشن است كه: «آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست» (إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ). «و شما هرگز نمى‏توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ).
(آيه 135)- سپس به پيامبر دستور مى‏دهد كه «آنها را تهديد كن و بگو: اى قوم من! هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سر انجام نيك و پيروزى نهايى با كيست اما بطور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد» (قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 651
لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
(آيه 136)- بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقايد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى‏سازد.
نخست مى‏گويد: «كفار مكّه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى‏دادند، و مى‏گفتند: اين قسمت مال خداست و اين هم مال شركاى ما، يعنى بتهاست» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا).
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده، مى‏گويد: «سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى‏رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مى‏رسيد» (فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى‏ شُرَكائِهِمْ).
هر گاه بر اثر حادثه‏اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى‏ديد و نابود مى‏شد مى‏گفتند: مهم نيست خداوند بى‏نياز است، اما اگر از سهم بتها از بين مى‏رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى‏دادند و مى‏گفتند: بتها نياز بيشترى دارند.

در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى‏سازد و مى‏گويد: «چه بد حكم مى‏كنند» (ساءَ ما يَحْكُمُونَ).
چه حكمى از اين زشت‏تر و ننگين‏تر كه انسان قطعه سنگ و چوب بى‏ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصور مى‏شود؟!
(آيه 137)- قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت‏پرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مى‏گويد: «همان طور (كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى‏پنداشتند) همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت‏پرستان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 652
جلوه داده بود» (وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ).
تا آنجا كه كشتن بچه‏هاى خود را يك نوع افتخار و يا عبادت محسوب مى‏داشتند.
منظور از «شركاء» در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى‏نمودند و يا نذر مى‏كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در تاريخ بت‏پرستان قديم گفته شده است.
و بنابراين نسبت «تزيين» به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى‏كرد.
سپس قرآن مى‏گويد: «نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه «بتها و خدمه آن، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آيين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آيين پاك محروم نمايند» (لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ).
قرآن مى‏گويد: «اما با اين همه اگر خدا مى‏خواست مى‏توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ).
ولى اجبار بر خلاف سنت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل.
و در پايان مى‏فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطه‏ورند و حتى قبح آن را درك نمى‏كنند، و از همه بدتر اين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى‏دهند «آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار» و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).
(آيه 138)- در اين آيه و آيات بعد به چند قسمت از احكام خرافى بت‏پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى‏كند اشاره شده است.
نخست مى‏گويد بت‏پرستان مى‏گفتند: «اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بتهاست و سهم آنها مى‏باشد بطور كلى براى همه ممنوع است، مگر آنهايى كه ما مى‏خواهيم و به پندار آنها تنها اين دسته حلال بود نه بر ديگران» (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ).
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود، تنها اين دسته بودند كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 653
به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
سپس اشاره به دومين چيزى مى‏كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى‏گويد:
آنها معتقد بودند كه «قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است» (وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها).
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى‏گويد: «نام خدا را بر قسمتى از چهارپايان نمى‏بردند» (وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا).
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را بر آنها مى‏بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند.
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى‏كردند، بلكه «به خدا افترا مى‏بستند و آن را به او نسبت مى‏دادند» (افْتِراءً عَلَيْهِ).
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مى‏گويد: «خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد» (سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ).
(آيه 139)- در اين آيه نيز به يكى ديگر از احكام خرافى بت‏پرستان در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى‏فرمايد: «آنها گفتند: جنين‏هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است، و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند» (وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ).
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى‏گويد:
«به زودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى‏دهد» (سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «او حكيم و داناست» (إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان باخبر است و هم روى حساب، آنها را مجازات مى‏كند.
(آيه 140)- در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 654
اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با «هفت تعبير مختلف» در جمله‏هايى كوتاه اما بسيار رسا و جالب، وضع آنها را روشن مى‏سازد.
نخست مى‏گويد: «كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند، زيان كردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ).
هم از نظر انسانى و اخلاقى، و هم از نظر عاطفى، و هم از نظر اجتماعى گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر! هر يك از اين تعبيرهاى سه‏گانه به تنهايى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است. كدام علم و دانش اجازه مى‏دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟! اينجاست كه به ياد گفتار ابن عباس مى‏افتيم كه مى‏گفت: اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق) را بخواند.
سپس قرآن مى‏گويد: «اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود، بر خود تحريم كردند و به خدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است» (وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ).
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است، زيرا آنها نعمتى را كه خدا به آنان «روزى» داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ديگر اين كه به خدا «افترا» بستند كه او چنين دستورى داده است، با آن كه ابدا چنين نبود.
و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى‏سازد، نخست مى‏گويد:
«آنها بطور مسلم گمراه شدند» (قَدْ ضَلُّوا).
سپس اضافه مى‏كند «آنها هيچ گاه در مسير هدايت نبوده‏اند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).
(آيه 141)- يك درس بزرگ توحيد! در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 655
نخست مى‏گويد: «خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته (و با منظره بديع و دل‏انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى‏سازند، و با ميوه‏هاى لذيذ و پربركت كام انسان را شيرين مى‏كنند) و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوه‏هاى گوناگون به تغذيه انسان كمك مى‏كنند» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده، مى‏گويد: «و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد» (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).
بعد اضافه مى‏كند كه: «اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ). يعنى با اين كه از زمين واحدى مى‏رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى‏شود.
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه‏هايى مى‏كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مى‏گويد: «همچنين زيتون و انار» را آفريد (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).
انتخاب اين دو، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اين كه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند.
لذا بلافاصله مى‏فرمايد «هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه» (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).
پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون پروردگار، مى‏گويد: «از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد» (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).
و در پايان، فرمان مى‏دهد كه «اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
(آيه 142)- در اين آيه و دو آيه بعد در باره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى‏گويد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 656
نخست مى‏گويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد» (وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).
«فرش» به همان معنى معروف است، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است.
سپس چنين نتيجه مى‏گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خداست و حكم آن به دست اوست، به شما اجازه مى‏دهد كه «از آنچه خدا به شما روزى داده است بخوريد» (كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).
و براى تأكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان، مى‏فرمايد: «از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست» دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).
(آيه 143)- در اين آيه به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده‏اند، شرح مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده) و از بز يك جفت (نر و ماده)» (ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ).
پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «از آنها صريحا بپرس: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده‏ها را»؟ (قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ). «يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است» (أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).
بعد اضافه مى‏كند: «اگر راست مى‏گوييد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد» (نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
(آيه 144)- در اين آيه، چهار زوج ديگر را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار داديم، بگو: كداميك از اينها را خدا حرام كرده است، نرها يا ماده‏ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 657
گاوهاى ماده است»؟ (وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ).
حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است.
در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچ گونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند، بنابراين، احتمال سوم باقى مى‏ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان، از پيامبران الهى، حاضر و گواه بوده‏اند.
لذا مى‏فرمايد: «آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوند شما را به اين موضوع توصيه كرد» (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا).
و چون جواب اين سؤال نيز منفى بوده، ثابت مى‏شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايه‏اى نداشتند.
لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى‏بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ، إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
از آيه فوق استفاده مى‏شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن!
(آيه 145)- بخشى از حيوانات حرام. براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند، در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه: «صريحا به آنها بگو: در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچ كس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ) نمى‏يابم» (قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ).
مگر چند چيز «نخست اين كه مردار باشد» (إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً).
«يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى‏ريزد» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 658
نه خونهايى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى مويين در وسط گوشتها باقى مى‏ماند «يا گوشت خوك» (أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ). زيرا «همه اينها رجس و پليدى است» و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سر چشمه زيانهاى مختلف (فَإِنَّهُ رِجْسٌ).
سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى‏گويد: «يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است» (أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ). كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است.
بنابراين، شرايط ذبح اسلامى، بر دو گونه است، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسيله مسلمان، جنبه معنوى.
در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى‏كنند، استثناء كرده و مى‏گويد: «كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست، مشروط بر اين كه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند، در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان، آنها را معاف خواهد ساخت» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند.
(آيه 146)- محرمات بر يهود. در اين آيه اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى‏كند تا روشن شود، كه احكام مجعول و خرافى بت‏پرستان نه با آيين اسلام سازگار است و نه با آيين يهود، (و نه با آيين مسيح كه معمولا در احكامش از آيين يهود پيروى مى‏كند). لذا نخست مى‏گويد: «بر يهوديان، هر حيوان ناخن‏دارى را حرام كرديم» (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ).
بنابراين، تمام حيواناتى كه «سم چاك» نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان، بر يهود تحريم شده بود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 659
سپس مى‏فرمايد: «پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم» (وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما).
و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مى‏كند، نخست «چربيهايى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد» (إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما). «و چربيهايى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته» (أَوِ الْحَوايا). «و چربيهايى كه با استخوان آميخته شده است» (أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ).
ولى در پايان آيه تصريح مى‏كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، «اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى‏كردند، از اين گونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ).
و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين يك حقيقت است و ما راست مى‏گوييم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
(آيه 147)- از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب نمايند، در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «اگر تو را تكذيب كنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد» (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ).
و شما را زود مجازات نمى‏كند بلكه مهلت مى‏دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آييد.
ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است، و سر انجام دامان شما را خواهد گرفت، زيرا «مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست» (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ).
اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى‏سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان، باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى‏كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا تشويق شوند و به سوى حق بازگردند، اما براى اين كه رحمت پهناور الهى باعث جرأت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 660
و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى‏كند.
(آيه 148)- فرار از مسؤوليت به بهانه «جبر»! به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت، در اين آيه اشاره به پاره‏اى از استدلالات واهى و پاسخ آن شده است، نخست مى‏گويد: «به زودى مشركان (در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزيهاى حلال) چنين مى‏گويند كه اگر خداوند مى‏خواست نه ما مشرك مى‏شديم و نه نياكان ما بت‏پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى‏كرديم»، پس آنچه ما كرده‏ايم و مى‏گوييم همه خواست اوست (سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ).
مشركان مانند بسيارى از گناهكاران مى‏خواستند با استتار تحت عنوان جبر از مسؤوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند. در حقيقت آنها مدعى بوده‏اند سكوت خدا در برابر بت‏پرستى و تحريم پاره‏اى از حيوانات، دليل بر رضايت اوست زيرا اگر راضى نبود مى‏بايست به نوعى ما را از اين كار بازدارد.
اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده، نخست مى‏گويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهايى را بر خدا مى‏بندند «بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى‏گفتند ولى سر انجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا).
آنها در حقيقت با اين گفته‏هاى خود، هم دروغ مى‏گفتند و هم انبياء را تكذيب مى‏كردند، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى‏فرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.
سپس مى‏گويد: «به آنها بگو: آيا راستى دليل قطعى و مسلّمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى‏دهيد» (قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا).
و سر انجام اضافه مى‏كند كه «شما بطور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى‏كنيد» (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 661
إِلَّا تَخْرُصُونَ).
(آيه 149)- در اين آيه براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى‏كند، و مى‏گويد: «بگو خداوند دلايل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است» هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل، بطورى كه هيچ گونه عذرى براى هيچ كس باقى نماند (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).
بنابراين، آنها هرگز نمى‏توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش، عقايد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است، و نيز نمى‏توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد» (فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).
ولى نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو آن انجام مى‏گيرد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.
از امام كاظم عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: «خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افكارند».
(آيه 150)- در اين آيه براى اين كه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى‏كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهايى را كه آنها مدّعى تحريم آن هستند.
تحريم كرده، اقامه كنند.
لذا مى‏گويد: «اى پيامبر! به آنها بگو: گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى‏دهند بياوريد». (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).
سپس اضافه مى‏كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 662
(و قطعا پيدا نمى‏كنند) «و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها هم صدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده» (فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ).
قرائن گواهى مى‏دهد كه اين احكام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سر چشمه گرفته، چه اين كه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند.
لذا در جمله بعد مى‏گويد: «از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده‏اند، پيروى مكن» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).
يعنى، بت‏پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هوى‏پرستى آنان گواه زنده‏اى است، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى‏اساس و بى‏ارزش است.
(آيه 151)- فرمانهاى دهگانه! پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل گذشت، اين آيه و دو آيه بعد اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «به آنها بگو: بياييد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ).
1- «اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد» (أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).
2- «نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
3- «فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ). «زيرا روزى شما و آنها همه به دست ماست و ما همه را روزى مى‏دهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ).
4- «به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد، خواه پنهان» برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 663
(وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
يعنى، نه تنها انجام ندهيد، بلكه به آن نزديك هم نشويد.
5- «دست به خون بى‏گناهان نيالاييد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد» مثل اين كه قاتل باشند (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ). و به دنبال اين پنج قسمت براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نماييد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).
(آيه 152)- ششم: «هيچ گاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حدّ بلوغ برسند» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ)
.
7- «كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ)
.
و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه‏ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست، به دنبال اين جمله اضافه مى‏كند: «هيچ كس را جز به اندازه توانايى تكليف نمى‏كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها)
.
8- «هر گاه به هنگام داورى يا شهادت و يا در مورد ديگر سخنى مى‏گوييد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد» (وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏)
.
9- «به عهد الهى وفا كنيد و آن را نشكنيد» (وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا)
.
منظور از «عهد الهى» همه پيمانهاى الهى اعم از پيمانهاى «تكوينى» و «تشريعى» و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم است.
و باز براى تأكيد در پايان اين چهار قسمت، مى‏فرمايد: «اينها امورى است كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 664
خداوند به شما توصيه مى‏كند، تا متذكر شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)
.
(آيه 153)- دهم: «اين راه مستقيم من، راه توحيد، راه حق و عدالت، راه پاكى و تقواست، از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى‏كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى‏پاشد» (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ).
و در پايان براى سومين بار تأكيد مى‏كند كه: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى‏كند تا پرهيزكار شويد» (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
1- اهميت نيكى به پدر و مادر!
ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.
اين موضوع وقتى روشنتر مى‏شود كه توجه كنيم به جاى «تحريم آزار پدر و مادر» كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است، موضوع احسان و نيكى كردن، ذكر شده است، يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است.
و جالبتر اين كه كلمه «احسان» را به وسيله «ب» متعدى ساخته و فرموده است «و بالوالدين احسانا» بنابراين، آيه تأكيد مى‏كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.
2- قتل فرزندان به خاطر گرسنگى!
از اين آيات برمى‏آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط، زنده به گور مى‏كردند، بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى‏شد، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى‏رسانيدند.
با نهايت تأسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى‏شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذايى روى زمين، كودكان بى‏گناه در عالم برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 665
جنين، از طريق «كورتاژ» به قتل مى‏رسند.
گر چه امروز براى سقط جنين دلايل بى‏اساس ديگرى نيز ذكر مى‏كنند، ولى مسأله فقر و كمبود مواد غذايى يكى از دلايل عمده آن است.
اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن، نشان مى‏دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى‏شود و «جاهليت قرن بيستم» حتى در جهاتى وحشتناكتر و گسترده‏تر از جاهليت قبل از اسلام است.
(آيه 154)- پاسخ قاطع به بهانه‏جويان. در آيات قبل، سخن از ده حكم اساسى و اصولى در ميان بود، كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است. به دنبال آن در اين آيه مى‏گويد: «سپس به موسى، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم» (ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ).
«و در آن هر چيز را كه مورد نياز بود، و در مسير تكامل انسان اثر داشت، بازگو كرديم» (وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ). «و نيز اين كتاب، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً). «تمام اين برنامه‏ها به خاطر آن بود كه به روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند» و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).
(آيه 155)- در اين آيه، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مى‏نمايد و مى‏گويد: «اين كتابى است كه ما نازل كرده‏ايم، كتابى است با عظمت و پربركت و سر چشمه انواع خيرات و نيكيها» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ). و «چون چنين است بطور كامل از آن پيروى كنيد، و پرهيزكارى پيشه نماييد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
(آيه 156)- در اين آيه، تمام راههاى فرار و بهانه‏جوييها را به روى مشركان بسته، نخست به آنها مى‏گويد: «ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى) كتاب آسمانى نازل شده، و ما از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 666
بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده‏ايم، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى‏ طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ).
(آيه 157)- در اين آيه همان بهانه به صورت دامنه‏دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است، و آن اين كه، اگر قرآن بر آنها نازل نمى‏شد، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت، آيه مى‏فرمايد: تا نگوييد «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت‏يافته‏تر بوديم» (أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى‏ مِنْهُمْ).
قرآن در برابر اين ادعاها مى‏گويد: خداوند تمام راههاى بهانه جويى را بر شما بسته است زيرا «آيات و دلايل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ).
«با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى‏كنند و از آن اعراض مى‏نمايند پيدا مى‏شود؟» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).
اشاره به اين كه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند.
در پايان آيه، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى‏فكرى را كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مى‏كنند و از آن مى‏گريزند حتى سد راه ديگران مى‏شوند، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى‏گويد: «به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى‏گردانند، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيم كرد، و اين به خاطر همان اعراض بى‏رويه و بى‏دليل آنهاست» (سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ).
(آيه 158)- انتظارات بيجا و محال! در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم. اين آيه مى‏گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه‏اى در كار خود برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 667
سرسختند، كه اين برنامه روشن نيز در آنها تأثير نمى‏كند، گويا انتظار نابودى خويش، يا از ميان رفتن آخرين فرصت، و يا انتظار امور محالى را مى‏كشند.
نخست مى‏گويد: «آيا آنها جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند»! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ).
«يا اين كه پروردگارت به سراغ آنها بيايد» و او را ببينند، و ايمان بياورند!! (أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ). در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى‏كشند.
سپس مى‏گويد: «يا اين كه بعضى از آيات و نشانه‏هاى پروردگار (كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان، واقع مى‏شود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد) انجام گيرد» (أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ).
و به دنبال آن اضافه مى‏كند: «آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياورده‏اند و آنها كه عمل نيكى انجام نداده‏اند، پذيرفته نخواهد شد» (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً). و درهاى توبه به روى آنان بسته مى‏شود، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى‏گيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت.
در پايان آيه با لحنى تهديد آميز به اين افراد لجوج مى‏گويد: «اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيم بود» (قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ).
از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى‏شود اين است كه راه نجات را در ايمان، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد، معرفى مى‏كند.
(آيه 159)- بيگانگى از نفاق‏افكنان! در تعقيب دستورات دهگانه‏اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از «صراط مستقيم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه در حقيقت تأكيد و تفسيرى روى همين مطلب است. نخست مى‏فرمايد: «آنها كه آيين و مذهب خود را پراكنده كردند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 668
و به دسته‏هاى مختلف تقسيم شدند، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچ گونه ارتباطى با مكتب تو ندارند» (إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ‏ءٍ).
زيرا مكتب تو، مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست.
سپس به عنوان تهديد و توبيخ اين گونه افراد تفرقه‏انداز، مى‏گويد: «كار اينها واگذار به خداست، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت» (إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).
قابل ذكر اين كه محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افراد تفرقه‏انداز است، كه با ايجاد انواع بدعتها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى‏پاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.
اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آيين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تأكيد تمام بازگو مى‏كند.
(آيه 160)- پاداش بيشتر، مجازات كمتر: در اين آيه، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است، كرده و تهديدهاى آيه را با اين تشويقها تكميل مى‏كند و مى‏گويد: «هر كسى كار نيكى به جا آورد، ده برابر به او پاداش داده مى‏شود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).
«و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار، كيفر داده نمى‏شود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها).
و براى تأكيد اين جمله را نيز اضافه مى‏كند كه «به آنها هيچ گونه ستمى نخواهد شد» و تنها به مقدار عملشان كيفر مى‏بينند (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).
منظور از «حسنة» و «سيئة» در آيه فوق، هر گونه «كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد» است.
(آيه 161)- اين است راه مستقيم من! اين آيه و آيات بعد از آن سوره انعام با آن پايان مى‏پذيرد در حقيقت خلاصه‏اى است از بحثهاى اين سوره كه در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 669
زمينه مبارزه با شرك و بت‏پرستى بيان شده، نخست در برابر عقايد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت‏پرستان، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه «بگو:
پروردگار من! مرا به راه راست كه نزديكترين راههاست هدايت كرده است» (قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آيين شرك و بت‏پرستى است.
سپس «صراط مستقيم» را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى‏دهد: نخست مى‏گويد: «آيينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى، ابدى و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان» (دِيناً قِيَماً).
و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى‏دادند و حتى آيين خود را به عنوان آيين ابراهيم معرفى مى‏كردند، اضافه مى‏كند كه «آيين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى‏كنم» نه آنچه شما به او بسته‏ايد (مِلَّةَ إِبْراهِيمَ).
همان ابراهيمى كه «از آيين خرافى زمان و محيط، اعراض كرد، و به حق يعنى آيين يكتاپرستى روى آورد» (حَنِيفاً).
اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آيين بت‏پرستى كه آيين نياكان عرب بود، نكوهش مى‏كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى‏گويد: اين سنت شكنى و پشت پا زدن به عقايد خرافى محيط، تنها كار من نيست، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.
سپس براى تأكيد مى‏افزايد كه «او هيچ گاه از مشركان و بت‏پرستان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
بلكه او قهرمان بت‏شكن و مبارز پويا و پى‏گير با آيين شرك بود.
(آيه 162)- در اين آيه اشاره به اين مى‏كند كه «بگو: (نه تنها از نظر عقيده من موحّد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل، هر كار نيكى كه مى‏كنم) نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است» (قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 670
براى او زنده‏ام به خاطر او مى‏ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى‏كنم تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من اوست!
(آيه 163)- در اين آيه براى تأكيد و ابطال هر گونه شرك و بت‏پرستى، اضافه مى‏كند: «پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست» (لا شَرِيكَ لَهُ).
سر انجام مى‏فرمايد: «و به اين موضوع، من دستور يافته‏ام و من اولين مسلمانم» (وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ).
اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام اوست، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همه انبياء بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آيين قرآن و اسلام را پذيرفت.
(آيه 164)- در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «به آنها بگو: و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است» و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است! (قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ).
سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند:
«تو از آيين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما» پاسخ مى‏گويد:
«هيچ كسى جز براى خود عملى انجام نمى‏دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد» (وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).
و «سر انجام، همه شما به سوى خدا بازمى‏گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد، آگاه مى‏سازد» (ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).
(آيه 165)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى‏كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه‏هاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد.
لذا در جمله نخست مى‏فرمايد: «او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 671
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانرواييش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست‏تر گردد و در برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده، مى‏گويد: «و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد» (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مى‏كند: «پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيه روى بيرون مى‏آيند «سريع العقاب» و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش برآيند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت-
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى‏حسابند، و جمعى بر خاك سياه نشسته‏اند، عده‏اى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان مسائل بهداشتى عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مى‏برند.
اين گونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالبا زاييده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است.
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى‏توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اين گونه اختلافات بى‏دليل دفاع كنيم.
افراد انسان روى هم رفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى‏دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 672
آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مى‏گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شماست زيرا «آزمايش» در مورد برنامه‏هاى الهى به معنى «تربيت و پرورش» است.
خلافت انسان در روى زمين:
قرآن كرارا انسان را به عنوان «خليفه» و «نماينده خدا در روى زمين» معرفى كرده است، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى‏كند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش اوست، و انسان تنها نماينده و مجاز و مأذون از طرف او مى‏باشد و بديهى است كه هر نماينده‏اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد و از اينجا روشن مى‏شود كه مثلا در مسأله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه «كمونيسم» فاصله مى‏گيرد و هم از اردوگاه «كاپيتاليسم» و سرمايه‏دارى.
اسلام مى‏گويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خداست، و انسانها و كيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد نظارت مى‏كند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى‏دهد.
پايان سوره انعام و جلد اول برگزيده تفسير نمونه و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين‏ .