توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تنهایی و آرامش
shirin71
08-05-2011, 02:04 AM
این تاپیک را تقدیم به تنهایی های تویی میکنم که قلبت پاکترین و محبتت بی مثال هست ، تویی که در تنهایی خودت خدا را فریاد میزنی :from me :
shirin71
08-05-2011, 02:04 AM
شب من با من باش!
منم، زخم خورده تو!
سایه ها را با صداقت پر کن
به نسیمی زیر گوش نازک نیلوفر
راز شب گفتم
آنهمه خدعه یار دیروز
خنجری در دستش و گلی در لبخند
خنجری در کتفم
آه،افسوس،افسوس!
دست من خنجر نیست
پوپک پر غم حیرانی هاست
دست من باغچه سادگی و تنهایی ست
آنهمه خنده که از جام اقاقی سر زد
زخمی بر دل دارم...
shirin71
08-05-2011, 02:04 AM
اگر نسیم یاد تو
گیسوان کوچه های غربتم را نوازش دهد
خاتون اشعارم همیشه بارانی خواهد ماند
خاتون من؛
فرشته کوچک شبهای تنهایی ام!
خاطره سبز سالهای نگاه و تبسم و پرواز
واژه های دوستت دارم!
از ثانیه های سکوت و انتظار تا لحظه لبریزی
احساس رویش
آرام، گرم، صبور
سرشار از حضور
بر پیچک اشعارم بتاب...
shirin71
08-05-2011, 02:05 AM
شنو ای گل نرگس
شنو یاس سپیدم
شنو درد دلم را
بمان با من تنها
بمان رشک گل ناز
بمان قصه و افسانه،
بمان راز....
shirin71
08-05-2011, 02:05 AM
اگه تو مال من بودي ،
مي ذاشتمت روي چشام
بارون مي خواستي مي باريد،
ابر سفيد گريه هام
اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت
شمعي كه پروانه داره ،
اشك ،غم انگيز نمي ريخت
shirin71
08-05-2011, 02:05 AM
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا.....
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر میزند!
shirin71
08-05-2011, 02:05 AM
من آن میرم،که از دست تو، صد فریاد خواهم زد
فسونها هر زمان،با خاطر ناشاد، خواهم زد
هزاران طعنه بر جان کندن فرهاد خواهم زد
به بازار قیامت خواهم آمد،داد خواهم زد
دگر بر دل منه داغ،این اسیران جگر خون را!
shirin71
08-05-2011, 02:05 AM
چه بد کردم که از من "سرگردان" گشتی تو ای دلبر؟
زدی بر جان من آتش،ازین دم تا دم محشر
نشینی هر زمان با دیگری چون ساقی و ساغر
الهی،از لباس عافیت هر دم بر آری سر
کنی هر لحظه در ماتم دوصد پاره گریبان را!
shirin71
08-05-2011, 02:06 AM
بیا و پر کن از اندوه ، استکان مرا
بیا و پر کن از این....جام شوکران مرا
بریز در دهنم شعله هایی از دوزخ
بیا،بیا و به آتش بکش جهان مرا
مرا بگیر در آغوش شعله های تنت
بگیر از تن من پاره های جان مرا
shirin71
08-05-2011, 02:06 AM
چه قدر مثل شبح مثل شب سیاه بمانم
چه قدر خسته در این برزخ گناه بمانم
چه قدر دلخوشی ام پشت انتظار بپوسد
چه قدر در قفس تنگ اشتباه بمانم
چه قدر خنده بکارم برای روز مبادا
چه قدر منتظر برق یک نگاه بمانم
چه قدر در نفسم صفحه صفحه شعر بمیرد
چه قدر مثل مسافر سر دو راه بمانم
برادران بروید و دعا کنید برایم
که سرنوشت من این شد درون چاه بمانم
shirin71
08-05-2011, 02:07 AM
از بس دلم بهانه ی آب و سراب شد
از آب و اینه که سیاهست،خسته ام
دیگر به تنگ آمدم و فرصتی نماند
حتی ز خستگی که تباهست،خسته ام
آرامشی ست در تپش بی بهانه ام
از زندگی که غرق گناهست،خسته ام
shirin71
08-05-2011, 02:11 AM
خداوندا تو ماراجاهل خواندی،
از جاهل جز جفا چه آیــد؟
الهی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید،
عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید!
الهی آمدم با دو دست تهی ،
بسوختم بر امید روز بهی ،
چه بُوَد اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟
الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم،
تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم،
اگر به دو گیتی آن روز یابم پر سودم،
ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم....
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
دوباره آینه آبادهای تکراری
سکوت و تلخی فریاد های تکراری
عروس های خیالی کنار حجله ی مرگ
در التماس به دامادهای تکراری
برای هضم غذاهای مرگ مجبوریم
به صرف کردن سالادهای تکراری
و عشق واژه ی پایان زندگی می شد
و عشق، ضربه ی جلادهای تکراری
برای خاطره هایم هنوز در وزش اند
به سمت آینه ها، بادهای تکراری
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
خدايا:
مي ترسم كه اگر به همين منوال پيش رود ديگر شعله هاي عشق تو در وجود من هر روز بي فروغ و بي فروغتر شود.
تاجايي كه ديگر نه اشتياقي براي پرواز داشته باشم و نه اميدي به رهايي!
پس اي خداي مهربان!
مرا از اين تكرار از اين يكنواختي كه همه ي روزهاي مرا فرا گرفته است رهايي ده !
خدايا:
به من اشتياقي ده تا دوباره چشمانم قادر به ديدن شکوه تو در زيبايي گل ها باشد!
خدايا:
به من اشتياقي ده كه دوباره بتوانم صداي مناجات تو را از زبان چكاوك ها بشنوم!
خدايا:
به من عشقي ده كه روز به روز به تو نزديكتر شوم!
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
خواب آب مي ديدم ...
دريا نبودم ...
ولي با آن آب زلال اميد به دريا شدن داشتم ..
بستر خشکم را قطره قطره پر از زندگي کرد ..
سعي کردم هيچ قطره اي از او را به هدر ندهم ...
با تمام وجود خواستمش ...
غافل از اينکه روزي مسير آبش را عوض مي کند ...
بدون اينکه تمايل داشته باشد شاخه اي از شاهراه زندگي را به من ببخشد ...
بدون اينکه فکر کند شايد بار آخري باشد که اين راه زنده شده و شايد خشک گردد ...
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
برای زمهریر دست های بی پناه من
نشانی از اجاق میوه های پرتقالی نیست
در این متروکه ی تنهایی و ویرانه ی مسدود
به جز مردی که می میرد،
کسی در این حوالی نیست!
و حالا که به زیر توده های درد خواهم رفت
فقط یک جمله می گویم:
خداحافظ !
مجالی نیست....
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
ای یاور بی یاران،یاری ز تو می جویم
همت ز تو می خواهم، تا راه تو را پویم
ای مونس جان و دل،از توست دل و جانم
از راه عطا و فضل، یکدم بنگر سویم
دانم که کریمی تو،غفار و رحیمی تو
ذوالفضل و عظیمی تو، من عبد سیه رویم
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
دل نکند آرزو،جز غم آن دلربا
هر آنکه حبش گزید،مهر ز عالم برید
بحر شد ار قطره بود،شمس شد ار بُد سها
وانکه بدو راه یافت، از دو جهان سر بتافت
جانب جانان گرفت، وز دل و جان شد جدا
(خدا به دادمان برس!)
shirin71
08-05-2011, 02:12 AM
تکلیف مرا روشن کن،اینک به زبانی تازه
با حرف و حدیثی دیگر،با رمز و بیانی تازه
ای کودک پنهان در من،بنویس و لبالب پر کن
یک سینه پر از دلتنگی،از مشق دهانی تازه
shirin71
08-05-2011, 02:13 AM
گر نکنی یاری من، یاری و دلداری من
بار امانت نکشد دوش من و شانه من
ای غم تو شادی دل ، مایه آبادی دل
چون شود ار جلوه کنی، زیب دهی خانه من
shirin71
08-05-2011, 02:13 AM
خدای من تو سرچشمه بخشندگی و مهربونی هستی کمکم کن دستام و بگیر سرم و با خجالت بالا نگیرم باافتخار نگات کنم
خدایا منو ببخش از بی رحمی هام از غفلتهام از وقتایی که به تو فکر نکردم به نداهات به نشونه هات نگاهی نکردم
منو ببخش که تورو سر راهم ندیدم که راهمو درست پیدا کنم
بارها دنبال یه تلنگر یه نشونه یه در رهایی بودم اما غافل از اینکه تو خیلی درهارو واسم باز کرده بودی تو خودت بهم نشون می دادی و من بازم غافل کورکورانه بازم دنبالت می گشتم صدات می کردم کمکم کن ؟!! کمکم کن!!! و تو خیلی اروم صداتو بهم رسوندی
ازم خواستی اروم باشم منو در اغوش مهربونیهات و بخشندگیهات گذاشتی نزاشتی یه لحظه تنها باشم
وای خدای مهربونم وای بر من اگه بنده ی قدر نشناسی باشم خودمو نمی بخشم حتی اگه تو منو ببخشی ...
خدای مهربونم منو ببخش
کمکم کن خودمو ببخشم
کمکم کن ادمارو ببخشم
عشق و مهربونی ببخشم
کمکم کن....
می دونم اشکهامو میبینی همون ارامشی که می گیرم وقتی باهات حرف می زنم دستایی هستن که دارن اشکای منو پاک می کنن
خدای من بزرگ من بی انتهای من
درونم دنیای دیگه ای که فقط تو داخلش خونه داری نمی زارم از خونه دلم بری هیچوقت
می دونم تو همیشه هستی و کنارمی اما من وقتی تورو فراموش می کنم حس می کنم از خونم رفتی چون جای خالیت و می بینم
بخشنده ی من مهربونم منو ببخش
در وصفت زبانم وجودم هر چی بگه کمه چون تورو هنوزم نشناخته
بزرگ من شکرگذار همه نعمتهای داده و نداده ات هستم
shirin71
08-05-2011, 02:13 AM
شکست خار کهن آشیان گلزارم
همی شنیدم از بلبلان بهاری هست
ز ابر دست تو منت نمی کشم ساقی
اگر قدح ندهی، چشم میگساری هست
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
بچرخ تا که بچرخم،
سکوت را بشکن!
بیا و نعره بزن!
درد بی امان مرا
اگر چه بال پریدن ندارم،
آه ، ولی
مبند پلک،
مگیر از من آسمان مرا
مبادا جُدایم کنند مرم شهر
که خُرد می کند این درد،
استخوان مرا.....
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
خدای مهربونم
دلم واست تنگ شده
این دل من با اینكه كوچیكه و بزرگیو و مهربونیتو رو نداره و خیلی وقتا تورو فراموش می كنه اما امیدوار به تو كه حرفاشو گوش می دی
می دونم مهربونم میدونم که دلم غفلت و فراموشی و بیشتراز به خاطر سپردن یاد گرفته . دلم با دستای خالی اگه پیش تو بیاد چه ارزشی داره که تو نگاهش کنی چه ارزشی داره پاکش کنی که خودش دستایی داره و توانایی بهش دادی پاک کردن سیاهی هارو یادبگیره
اما افسوس خدای من بزرگ من لکه های سیاهی وقتی جاشون باقی بمونه دست و نگاه مهربون تورو فقط می خواد فقط وجودتو می تونه صدای قلبمو اروم کنه
مهربونم من هیچوقت واسه تو غریبه نبودم و نیستم همیشه تو وجودت منو غرق مهربونیهات کردی اما من جواب مهربونیهات و چطوری دادم؟!! من تورو مثل یه مهمون رفتنی مثل یه غریبه تو دلم راه دادم . جواب کوچکترین مهربونیهای تورو چطور بدم ؟
چطور بهت نگاه کنم وقتی تورو مهمون قلبم دیدم ؟
دلم می خواد بهت بگم تو صاحب همه ی وجود منی
بزرگ من مهربونم تمام سعیمو می کنم هیچوقت یادم نره منو از کجا به کجا ها رسوندی
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
خدایا! تو دانی چرا
به خواست خودت دوباره سفره دل گشودم
دلم را شاد گردان،
خود دانی چگونه،
پس کمکم کن....
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
روی قلبم جای پاهای سیاهی
سفیدی را محو کرده بود
به دنبال نوازشی برای تسکینش
نمی دانستم که از همان ذره سفیدی
می توانم همه قلبم را باغ نور بسازم
با نگاهی به او
نوازشش مرا لحظه ای تنها نگذاشت
حس رهایی را به من بخشید
وقلبم را تولدی دوباره داد
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
من به تنهایی میاندیشم
و به دیوار بلندی که میان من و توست
در حریم قفس خاموشم
-آه ... ای خوب ترین صیاد
به اسارت چه سرودی دارم!
و چه اندوهی!
که مبادا روزی
تو به من رخصت پرواز دهی
و مرا از قفس آزاد کنی
و همین رنج مرا خواهد کشت
و همین رنج مرا.....
shirin71
08-05-2011, 02:14 AM
مگذار کورانه و عبث در تاریکی بگردم
اما ذهنم را ساکن ایمان به روزی بگردان
که بر می دمد و حقیقت در بی پیرایگی اش
نمایان می شود......
shirin71
08-05-2011, 02:15 AM
لیک دور از سایه ها
بی خبر از قصه ی دلبستگیهاشان
از جدایی ها و از پیوستگی ها شان
جسم های خسته ی ما در رکود خویش
زندگی را شکل می بخشند
از من بگذر
نه، نه، نه ... هرگز، هرگز
همه توهم و خیالی بیش نبود
از من بگذر
shirin71
08-05-2011, 02:15 AM
چشم گشودم چشم گشودم و هيچ نديدم
جز درد درد درد دل
دل گشودم دل گشودم و هيچ نديدم
جز خون خون خون دل
خون دل خورم و هيچ نگويم
جز درد در اين زمانه هيچ نديدم
درد درد درد درد ...
shirin71
08-05-2011, 02:15 AM
کجا يا از که بايد نوشت؟
نمی دانم!
گاهی آنقدر پر می شوم،
که نمی دانم برای خالی شدن،
از کجا بايد شروع کرد!
کاش می شد کاری کرد!
دلم می خواهد برای همه آنها
که دوستشان دارم و ندارم، کاری کنم!
کاری کنم تا از پريروز پيلگی خود بيرون بيايند!
ببينند که زندگی و جاودانگي،
دو مفهوم بيگانه اند
ببينند که بايد رفت
و وقتی که دير يا زود رفتنی باشي،
ديگر چيزی جز محبت و لبخند ارزش نخواهد داشت.
چرا آدمها تجربه های هزارباره را، باز هم تجربه می کنند؟
چرا پدرم پدرش را تجربه کرد؟
چرا مادرم يادگارهای بی ارزش مادرش را زيست؟
چرا نزديکترين کسانت،
درست در آن نيازمندترين لحظه ها،
به يک لحظه امن، يا حتی به هيچت می فروشند؟
نمی دانم چه بايد کرد!
وقتی برادرت شانه ای برای گريه تنهايی تو نباشد!
وقتی پيرمردی که هر صبح شاخه گلی روی ميزت می گذارد،
آنچنان دلبسته ات کند که پدرت بايد!......
دلم می خواهد همه واژگان را،
ـ با همه وجودم
ـ با هر آنچه که دارم و ندارم
دوباره معنا کنم!!!
دلم می خواهد بگويمت که
وقتی تو گريه می کني،
وقتی ميان ماندن و نماندن گير می کني،
وقتی اشک های مادرم را می بينم،
با همه وجود دلم می خواهد بميرم!!!
...نمی دانم چه بايد کرد!!!
...نمی دانم چه بايد کرد!!!
shirin71
08-05-2011, 02:15 AM
انسان موجوديه که در زندگيش هم شادی و خوشحالی داره و هم غم و غصه
فعلا کاری به تيکه اولش ندارم امّا در مورد غم ها :
گاهی غم ها به درجه اي ميرسند که انسان نميتونه اونو تحمل کنه و
ميخاد که اين غم رو از خودش دور کنه و خودش رو خالی از غم کنه
برای همه ما هم تقريبا پيش اومده اين حالت .اينجور آدما 3 دسته ميشن:
بعضی ها ميرن با يه نفر ميشينن صحبت ميکنن و تمام غم و غصه
هاشونرو به طرف ميگن ،فرقی هم براشون نميکنه طرف کی باشه،هر کسی رو گير
بيارن بش همه چيز رو ميگن تا خودشون رو خالی کنن و خيلی شانس
بيارن که سنگ صبورشون امين باشه و گر نه اگر خيانت کنه و
حرفای اون بد بخت رو به ديگران بگه ،که ديگه واويلا. قوز بالا قوز ميشه.
امّا بعضی ها بيشتر رعايت ميکنن و برای هر کسی سفره دلشون رو باز نميکنن
از همه جالب تر هم اين افرادن:ميان تو چت به يه آيدی پی ام ميدن
اگه ديد ميتونه باش صحبت کنه ،همون جا آنلاين سفره دلش رو باز
ميکنه و چون طرفش رو معمولا نميبينه راحت تره. بعضی ها هم يه وبلاگ
درد دلی ميزنن و يکی دو نفر هم تو نظر خواهی باش همدردی ميکنن.
2.بعضی از اين آدمای مغموم هم پيش زنده ها نميرن ،
ميرن سر خاک مرده هاشون و با روح مردهه درد دل ميکنن .حلا معلوم
نيست که اون روحه داره عذاب ميکشه يا داره کيفشو ميکنه؟
اعضای اين گروه رو بيشتر افراد ميان سال به بالا تشکيل ميدن.
3.دسته اي ديگه هم هستن که چه زنده آدم و چه مردشون رو بی
خيالن .و ميرن با جک و جونورا يا با در و ديوار صحبت ميکنن!!!
تا سنگينی اون غم ازشون برداشته بشه.
نقد و برسی:
در تمامی اين حالات نقطه مشترکی وجود داره و اونم اينه که
انسان حس ميکنه که سبک ميشه و به اصطلاح تخليه روحی شده و
شايد مقداری کارهاش رو بدون اون غم و رنجه انجام بده.
امّا گروه اوّل بدونن که :
اولا شانس بيارن که آدم امينی گيرشون بياد و اون هم شايد فقط بتونه
راهنماييشون کنه و کار ديگه اي از دستش بر نياد و
يا اينکه تا حدی کارش رو راه بندازه .به نظر ميرسه اين بهترين حالت
ممکن باشه. امّا اگه آدمی خاين نصيبشون بشه که بعد بره همه چيز رو لو بده ،ديگه حسابشو بايد بکنه. در اين حالت نه تنها هيچ سودی نکرده بلکه يه مصيبت ديگه به مصيبتاش اضافه ميشه. اين مورد بيشتر بين خانم ها ديده ميشه.
گاهی هم شايد سنگ صبورشون آدم امينی باشه امّا هيچی سرش نشه،مثالی ميزنم: يکی از دوستام داشت برای يکی ديگه درد دل ميکرد،نزديک 2 ساعت براش صحبت کرد،در آخرش اون طرفش گفت: خب چرا به من ميگی؟
من که کاری نميتونم برات بکنم؟
بد بخت دوستم بد جوری تو ذوقش خورد(البته من استراق سمع نميکردم ها ،صداشون ميومد)
##پس تا اينجا نتيجه گرفتيم که از دست آدما کاری ساخته نيست.
امّا دسته دوم:
اين خوب،،ديگه واضحه.وقتی از زنده هاش کاری بر نمياد ،از مرده ها چه انتظار؟
دسته سوم هم وله لش .اينا دل درد دارن که ميرن با اينجور چيزا
درد دل ميکنند.
@@@خوب پس ما چی کار کنيم حالا؟غم و غصه ها رو تو دلامون نگه داريم؟
اونم دلايی که زود پر ميشه و طاقت زيادی نداره؟
ولی هر کاری راهی دره......
درد دل ها رو بايد پيش صاحب دل ها برد.و اون کسی نيست جز
خداوند متعال، که تمام کارها به يد قدرت او بسته است.
چه کسی از او امين تر،چه کسی از او شنوا تر،چه کسی از او
تواناتر بر هر کاری،چه کسی از او مهربون تر؟
بله ،هم صدای بنده هاش رو ميشنوه،هم تمام کاراشون
را راه ميندازه،هم خيلی دوسشون داره و هواشون رو هم داره و هم
اينکه خوشحال ميشه که بنده هاش به درگاهش بيان.
انسان فقط اينجا ميتونه سفره دلش که نه سفره جونش رو باز کنه
و حتّی زار بزنه و اشک بريزه وا با خداش درد دل کنه...
خداش رو نميبينه امّا خدا اون رو ميبينه.
خداييش ،جز خدا کی ميتونه کارامون رو
راه بندازه؟ما ها جز در خونه خدا کجا رو داريم؟
يقينن فقط خداست.
shirin71
08-05-2011, 02:16 AM
گاهی وقتا اونقدردلت تنگ میشه که نمیدونی باکی باید حرف بزنی.
اشکای بلوریت اروم اروم ازگوشه چشمای بارونیت جاری میشن روگونه های سردت وتوحیران وسرگردانی
میشینی سرسجاده واروم اروم اشک میریزی
چقدرلذت بخشه حرف زدن باخدای بزرگی که منبع ارامش ماادمهاست.
کاش میدونستیم فقط وفقط خداست که اروممون میکنه
دوست دارم خدا
shirin71
08-05-2011, 02:16 AM
الوسلام
منزل خداست؟
اين منم مزاحمي که آشناست
هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است
ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست
شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است
به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر
صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
گر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم
شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
... تا خدا خداست
shirin71
08-05-2011, 02:17 AM
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید.
shirin71
08-05-2011, 02:17 AM
در خواب نشانم دادی که یارم به من اعتماد ندارد
نتوانم باور کنم که اگر چنین باشد در هوشش شک کنم
ولی دگر این عشق چه صیغه است؟
خدایا سلامتش نگهدار....
shirin71
08-05-2011, 02:17 AM
دوست شما ، نيازهاي بر آورده ي شماست . كشتزاري ست كه در آن با عشق بذر مي افشانيد و با سپاس درو مي كنيد
او سفره ي نانتان و اجاق روشن كاشانه تان نيز هست . زيرا شما گرسنه ي ديدار دوستيد و با ديدارش ، قرار مي گيريد
هنگامي كه يك دوست انديشه هايش را با شما در ميان مي گذارد ، از گفتن « نه » ، مهراسيد و نيز « آري » را از او دريغ مداريد و
هنگامي كه او غرقه ي سكوت خويش است ، دل تان همچنان به دل او گوش مي دهد ؛
زيرا در دوستي و همدلي ؛ همه ي انديشه ها ، همه ي خواستن ها ، همه ي انتظارها ، بي حضور كلمات ، و با حضور شادماني و سرمستي پنهان ، زاده مي شوند و تقسيم مي شوند
shirin71
08-05-2011, 02:18 AM
زخم و مرهم
خورشیدی در خسوف
و ماهی
در محاق است
ادمی كه دمی
از التهاب سجود
خوابش زخمی نگشته
و بیداریش مرهم نیافته
shirin71
08-05-2011, 02:18 AM
از بس دلم بهانه ی آب و سراب شد
از آب و اینه که سیاهست،خسته ام
دیگر به تنگ آمدم و فرصتی نماند
حتی ز خستگی که تباهست،خسته ام
آرامشی ست در تپش بی بهانه ام
از زندگی که غرق گناهست،خسته ام
shirin71
08-05-2011, 02:18 AM
سراشیب
تمام شد تمام عمر:
جاه جوانی
گاه نماز
اینك هر لحظه سراشیبی است
كه مرا
از قله های بیداری
به خواب اعماق می غلتاند]
shirin71
08-05-2011, 02:18 AM
خدایا اگر درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
shirin71
08-05-2011, 02:18 AM
ما به خاک چنگ می زنيم در حالی که آغوش خداوند به روی ما کاملا گشوده است. ما نان زندگی را پايمال می کنيم در حالی که گرسنگی بر جانمان دندان می سايد. زندگی چه قدر با انسان مهربان است و انسان چه قدر از زندگی دور افتاده است
__________________
shirin71
08-05-2011, 02:19 AM
گريه هايم بي صداست
عشق من بي انتهاست
رد پاي اشکهايم را بگير
تا بداني خانه ي عاشق کجاست
shirin71
08-05-2011, 02:19 AM
از این سالهای پرز شب می ترسم
از این رفتنها می ترسم
از این وصل و جدایی ها می ترسم
از این عقربه های بدون ایستگاه می ترسم
من در چه ایستگاهی ایستاده ام؟
منتظر کدامین سنگ به دلم باشم
برو برو
در ایستگاهای قطار زندگی نباید بایستم
رنگین کمانی نیست که بخواهم پلم باشد
باید خود پل رنگین کمانی را بسازم
باید بروم
shirin71
08-05-2011, 02:19 AM
نشستی رو به دریا ، تکیه بر نخل
کنارت اب، جاری؛ پشت سر، نخل
نمی دانم چه می گفتی به دریا
که می شد آب، خون و شعله ور، نخل
shirin71
08-05-2011, 02:41 AM
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجي، پري خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
مرا گرداب هاي سرد باور !
shirin71
08-05-2011, 02:41 AM
بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،
كه ريزد از صدايت شادي و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
shirin71
08-05-2011, 02:41 AM
گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند
دو دلشکسته در انزوا به هم برسند
ضریح ونذر،رها کن،بعید می دانم
دو دست دور به زور دعا به هم برسند
کدام دست رسیده به دست دلخواهش
که دست های پر از درد ما به هم برسند
نشانی ده بالا به یادمان باشد
مگر دو دور در آن دورها به هم برسند
shirin71
08-05-2011, 02:41 AM
صدایت می کنم با اشکهایم ای نگار من
بیا امشب به بالین نگاه سوگوار من
ببین اینجا میان سایه های مبهم تردید
ترا می خواند این آشفته قلب بی قرار من
منم مجنون ترین لیلی که در آیینه ی حسرت
خیال با تو بودن زنده ام می دارد یار من
تویی تنها که می فهمی خزان چشمهایم را
:!:
shirin71
08-05-2011, 02:41 AM
عبور ساکت دو کبک
پرواز پرستوی ذهنم میان دشت
ابر کسالت غمهای دیرپا
کوهی است تنهایی من
به زیرپای مرغک غروب....
shirin71
08-05-2011, 02:42 AM
خوابی از گذشته
رویایم را لرزانده
صدای ریزش دیواره رویایم
ترس را درتپشهای قلبم غرق کرده
بایدها ونبایدهای پیش
مدتهاست که نجوایشان
سکوتم را شکسته
سوزشان نفسهایم را حبس کرده
باید پروازشان دهم
shirin71
08-05-2011, 02:42 AM
تو را به دادگاه خواهند کشيد .شايد به حبس ابد محکوم شوي جزييات جنايتت معلوم نيست اما اثر انگشتت را روي قلبي شکسته يافته اند
shirin71
08-05-2011, 02:42 AM
خداوندا غرورم را شکستند
پل سبز عبورم را شکستند
چه بی رحمانه در پاییز غربت
دل سنگ صبورم را شکستند
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
http://arash-moghimian.persiangig.com/image/new%20image/del%20shekaste.jpg
همیشه منتظرم اما؛
حرفهای مرا کسی می زند
که جلدش کرده اند
صداها قطع می شود
دنیا
چقدر
سرش
شلوغ
است.....
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
چگونه دلم را خط خطی کنم
وقتی تارو پودش را عشق پوشانده
وقتی تنها لبخند مهربانی نثار می کند
وقتی با نگاهش امید را از نو می سازد
وقتی...
تنها دستهای مهربون خدا پاک کنی ست
برای دل خط خطی ام
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
دلم خدا میخواهد
دلم دلتنگی خدا را میخواهد
كجایی .............از پشت پلكهایم برایت مینویسم
از جایی كه كسی را یارای آمدن با من نیست
ودر این تنهایی تنها تورا میجویم
مرا ببخش
دوستت دارم
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
الهی ...
الهی مرا از خویش بیگانه ساز
ای مهربان ترین یار دیرینم تا جز برای تو نباشم.
الهی! در همه ی فصل ها با من باش. نمی دانم آشفتگی ام را با کدامین دستاویز به سامان بیاورم چرا که در پیشگاه تو به استغاثه نشسته ام. یک عمر نشان تو را جستجو کردم تا دانستم تنها برای یافتن تو باید به خودت متوسل شد. وگرنه صدف عمر چون منی، حاصلی جز حسرت و خستگی نخواهد داشت. پس، پروردگارم! اینک در آستانه ی درک حقیقت مرا دریاب. از فراق اگر میمیرم، آه سرد سینه ی بی حاصلم بی نام تو راه به جایی ندارد جز پیاده روی در خیابان رویت.
معبودم! خدای من! خیابان خاکی عشق مرا به معبد عشق های معصوم برسان
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
خدایا ، یاری ام ده تا به هزاران هزارنعمت ها و مواهبت بینا باشم و شاکر. ای که آسمان را سقف ما ساختی و اختران را دلیل راه ما . قلم و دفتر را محرم راز ما نمودی و آب روان را نقاش ما. دستگیرم شو تا شب و روز را به غفلت سرنکنم و دل هزار خانه را فقط آشیان تو یگانه کنم. پس مرا وجودی شاکر عطا کن نه آن که دمی احسانت را سپاس بگویم ودمی دیگربه اندک نقصانی لب به شکوه بگشایم . بلکه مرا برتمامی هستی و نیستی شکرگزار بگردان
shirin71
08-05-2011, 02:43 AM
خدایا یاریم ده که برای امروز زندگی کنم . دریابم که باید بپذیرم هر آنچه را که در کف اختیار نمی توانم و همه چیز را این همه جدی نگیرم . کار کنم تا رسیدن به هدفهایم و بدانم که به دست خواهند آمد و به جانب رویاهایم دست بر آرم با توان و با تصمیم و ایمان ....
shirin71
08-05-2011, 02:44 AM
خدای مهربونم بزرگ من
تو هم مثل من دلتنگم میشی؟می دونم سوال عجیبی ازت پرسیدم .اما با اینکه من این همه از تو می پرسم تو بی پرسش و بدون هیچ شرطی جوابامو
درخواستامو و دردودلامو جواب می دی گوش می دی.
تو پرو من خالی
تو بی انتها و من کوتاه
تو وسیع و من کوچک
خدای مهربونم منم یکی از ذره های وجودتم مثل همه ی ادما که از تارو پودتو هستن.بزرگی وجودت و توجه به همه مخلوقاتت ذهن منو مختل می کنه
اخه از هر چی خوبی هست تو دنیا تو کاملترینشو داری .و این منو مجذوب وجودت یا بهتره بگم وجودم که جزیی از توست می کنه
منم از وجودتو هستم از تو اغاز شدم و در کنار تو بی انتها میشم .
مهربونم می دونم که تو قلم سرنوشت ما ادما رو می نویسی و خودت از همه چیز اگاهی پس کمکم کن
کمکم کن تورو بزرگتراز هر چیزی که تو این دنیاست ببینم .
تو هم تنهایی یکتایی و بی نیاز به هر چیز و هر کس.
همیشه می خوام واست حرف بزنم چون می دونم تنها شنوایی هستی که هیچوقت پایانی نداره.
مهربونم شکر گذار همه چیز و همه ادمایی که هر کدومشون وجودشون واسه من حقیقتی از تورو نشونم می ده هستم
شکر می کنم داده ها و نداده هایت را
shirin71
08-05-2011, 02:44 AM
خداوندا مرا ببخشا. امرور اونی نبودم که میخواستی. میدونم خیلی جفا کردم در حق تو و حق خودم.
خدایا منو ببخش. خیلی ناراحت میشم وقتی به گذشته می اندیشم.
خداوندا مرا دریاب. کمکم کن امروزم با دیروزم متفاوت باشه.
shirin71
08-05-2011, 02:44 AM
خدایا !
مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده.
بگذار هرجا تنفر است ، بذر عشق بكارم.
هرجا آزردگی است ، ببخشایم . هرجا شك حاكم است ، ایمان و هرجا یأس است ، امید . هرجا تاریكی است ، روشنایی و هرجا غم جاری است ، شادی نثاركنم.
الهی ! توفیقم ده كه بیش از طلب همدردی ، همدردی كنم .
بیش از آنكه مرا بفهمند ، دیگران را درك كنم .
پیش از آنكه مرا دوست بدارند ، دوست بدارم ، زیرا در عطا كردن است كه
می ستانیم و در بخشیدن است كه بخشیده میشویم و در مردن است كه ، حیات ابدی می یابیم.
shirin71
08-05-2011, 02:44 AM
افکار گرفته و مغموم
از کندوهای متروک همه ی دوران
در هوا چرخ می زنند و هجوم می آورند
در اطراف دلم وزوز می کنند
و به دنبال صدایم می گردند......
shirin71
08-05-2011, 02:45 AM
هيچکس تنهاييم را حس نکرد
لحظه ويرانيم را حس نکرد
در تمام لحظه هايم هيچکس
وسعت حيرانيم را حس نکرد
آن که سامان غزلهايم از اوست
بي سر و سامانيم را حس نکرد
shirin71
08-05-2011, 02:45 AM
پروردگارا...
من در كلبه ي فقير خود چيزي دارم كه تو در عرش كبرياي خود نداري ، زيرا من چون تويي دارم ، تو چون خودت نداري
shirin71
08-05-2011, 02:45 AM
مناجات
الهی ای داننده هر چيز و سازنده هر کار و دارنده هر کس ، نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نيازی ، کار به حکمت می اندازی و به لطف ميسازی ، نه بيداد است و نه بازی .
بار خدايا بنده را نه چون و چرا در کار تو دانشی و نه کس را بر تو فرمايشی ، سزا ها همه تو ساختی و نوا ها همه تو ساختی ، نه از کس بتو و نه از تو به کس ، همه از تو بتو ، همه توئی و بس ، خلايق فانی و حق يکتا به خود باقی است.
نام تو شنيد بنده دل داد بتو چون ديد رخ تو دل داد بتو
الهی به عنايت هدايت دادی و به معونتها بذر خدمت رويانيدی و به پيغام آب پذيرش دادی ، به نظر خويش ميوه محبت وارسانيدی اکنون سزد که سموم مکر از آن باز داری و بنائی که خود ساخته ای به گناه ما خراب نکنی .
خدايا تو ضعيفان را پناهی ، قاصدان را بر سر راهی و وجدان را گواهی ، چه باشد که افزائی و نکاهی.
shirin71
08-05-2011, 02:45 AM
بنفشه هاي كنار راه
كه نگاه بي اعتنا را به خود نمي كشند!
در لا بلاي اين مصراعهاي پراكنده نجوا مي كنند.....
shirin71
08-05-2011, 02:46 AM
خداي من!مهربان من! عزيز من! خالق من! زيباي من!
قبل از اينكه دلم را ديگران به تسخير خود درآورند! تو قلبم را از نور وجودت مسخر فرما!
shirin71
08-05-2011, 02:46 AM
:!::!::!:
اي خدا طالب كلام توأم
تشنهام تشنه سلام توأم
تو همه حاجت و جواب مني
بر طرف ساز هر حجاب مني
تو سزاوار سجده عشقي
تو حواله كننده رزقي
چاره ساز قلوب پُر آهي
راه ساز هر آنچه گمراهي
تو كرامت كننده فضلي
در فضيلت دو دست پر بذلي
تو كريمي تو ناصري تو حليم
تو حكيمي تو قادري تو عليم
تو عزيزي تو مؤمني تو مجيد
تو ودودي تو مبدعي تو معيد
تو حبيبي تو خالقي تو مجيب
تو حسيبي تو رازقي تو رقيب
تو جليلي تو بارئي تو جميل
تو وكيلي تو صاحبي تو كفيل
تو مفتح تو مقتدر تو كبير
تو مفرّج تو منتقم تو مجير
تو گشاينده گرههايي
تو زداينده غم مايي
تو به ما لطف هل اتي كردي
ختم پيغمبران عطا كردي
پدري دادهاي چنان مولا
مادري دادهاي چنان زهرا
تويي آن منعم و تويي ذوالمن
تو به ما دادهاي حسين و حسن
تو به ما دادهاي همه حاجات
بانويي همچو عمّه سادات
اي تو داده به شيعه شيون و شين
كاشف الكرب دادهاي به حسين
دل ما را تو كردهاي عاشق
آفريدي تو شيعه صادق
تو دل نرم دادهاي به رضا
خواهري شبه زينب كبري
تو به ما دادهاي ولايت را
نعمت پاك مرجعيت را
شكر هر نعمتي تو را بايد
پس چرا مهديات نميآيد
قدرت شكر كوه نعمت نيست
علت طول عصر غيبت چيست؟
گر گناهان ماست سدّ ظهور
ظلمت ما ببر به آيه نور
مناجات شب قدر
اي خدا اي فاتح هر مشكلم
وي همه آرامش جان و دلم
بشنو از دل راز يك بي آبرو
ده مجال گفتگويم، گفتگو
در شب احيا به تو رو كردهام
خويش را با توبه همسو كردهام
گرچه عمري با گنه بنشستهام
گرچه قلب صاحبم بشكستهام
صبر كن، از كيفر من بر حذر
تا كنم در خويش تجديد نظر
بهر تو خود را مهيا ميكنم
توبه را در خويش احيا ميكنم
هر كه بايد رفت چون فرزند نوح
توبه بايد، توبه از نوع نصوح
چونكه امشب بامنيبين زيستم
راضي از عمر گذشته نيستم
بر تو عمري بدگماني داشتم
بهر شيطان آشنائي داشتم
چون بگيرم آينه در دست خويش
فاش بينم، فاش، روي پست خويش
گرچه دل بد كرده تكفيرش مكن
بندهات برگشته تحقيرش مكن
هركه بر حال خراب خود رسيد
پيش از مردن حساب خود رسيد
هر كه گيرد آينه در پيش رو
كردههاي خويش بيند مو به مو
خويش را بيند كه خود با خود چه كرد
تا بداند سخت بايد توبه كرد
بايد از بگذشتهها عبرت گرفت
دست را بر زانوي همت گرفت
حال بايد وادي تحليف رفت
يا علي گفت و سوي تكليف رفت
سخت بايد نفس را بشكست و ماند
عهد و پيمان با شهيدان بست و ماند
همچنان بار شهيدان مبين
مانده انبان يتيمان بر زمين
راه ما راه شهيدان خداست
كيست پرسد اي خدا مهدي كجاست
گرچه دل شرمنده است از روي تو
اي خدا با مهدي آمد سوي تو
نيستم اينك از الطافت خدا
سينهاي دارم شبستان خدا
يا حليم امشب كه من سرگشتهام
يا علي گويان سويت بر گشتام
:!::!::!:
shirin71
08-05-2011, 02:46 AM
الهی!
در سر آب دارم، در دل آتش
در باطن ناز دارم، در ظاهر خواهش
در دریایی نشستم که آن را کران نیست
به جان من دردیست که آن را درمان نیست
دیده من بر چیزی آمد که وصف آن را زبان نیست
shirin71
08-05-2011, 05:47 AM
ای خداوند ، در پیشگاه تو نالیدم و التماس کنان گفتم: نابودی من برای تو چه فایده ای دارد؟ اگر بمیرم و زیر خاک بروم ، آیا غبار خاک من ، تو را خواهد ستود؟ آیا جسد خاک شده ی من از وفاداری و صداقت تو تعریف خواهد کرد؟ خداوندا ، دعایم را بشنو و بر من رحم کن! ای خداوند ، مددکار من باش . (مزمور30)
shirin71
08-05-2011, 05:47 AM
وقتي به توفكرميكنم چقدركوچكم
و وقتي ميخواهم تورا تصوركنم چقدر قد افكارم كم ميايد
وقتي ميخواهم ببوسمت چقدر سرخ ميشوم نه ازخجالت تو ازاينكه چقدر روبروي تو حقيرم
اما وقتي دست گرمت را روي موهايم حس ميكنم ديگر دلم آرام ميگيرد ديگر ازبوسيدنت خجالت نميكشم
يا از كم اوردن افكارم
وچقدر جاي بوسه هايت را روي گونه هايم دوست دارم
ميبوسمت
از طرف دختري كوچك براي خدايي بزرگ
shirin71
08-05-2011, 05:48 AM
خداوندا ! دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال. یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
http://itstart.persiangig.com/image/185875_orig-2.jpg
shirin71
08-05-2011, 05:48 AM
خدایا به ما توفیق دعا اعطا بفرما
خدایا به ما توفیق نماز اعطا بفرما
خدایا به هر کس که یک یا الله گفته
توفیق معنوی توبه اعطا بفرما
shirin71
08-05-2011, 05:48 AM
باران آمد؛
و کفش ها را از آب؛
پر کرد- بمانی و ... نماندی- از خواب
بیدار شدم- هنوز باران می رفت!
از روسری تو- از من- از دار و طناب.....
shirin71
08-05-2011, 05:48 AM
بر من ببار ای ابر سرگردان خسته
ای در گلویت بغض تنهایی نشسته
یکریز و بی پروا ببار ای ابر دلتنگ
بر من که روحم چون دل تنگم شکسته
بر روی این آیینه ی افتاده از دست
امشب غباری از جدایی ها نشسته.....
shirin71
08-05-2011, 05:48 AM
حالم بد نيست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بيمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد می شوم
خوب اگر اينست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! ديگر مسلمانی بس است
در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد از اين بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نيستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گويم که خاموشم مکن
من نمی گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش
من نمی گويم مرا غم خوار باش
من نمی گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياری نبود
قصه هايم را خريداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويی از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟
نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟
نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکی برای ما نريخت
هر که با ما بود از ما می گريخت
چند روزی هست حالم ديدنیست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روی زمين زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:
"ما زياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم"
shirin71
08-05-2011, 05:49 AM
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
shirin71
08-05-2011, 05:49 AM
چندی است حجم حوصله لبریز است
از ضجه مویه های من تب دار!
فرجام چیست؟!
این همه دلتنگی!
از من بریده خدا! انگار
باید تقاص پس بدهم شاید
امشب در این دوباره تکرار.....
shirin71
08-05-2011, 05:49 AM
سلام سلام سلام خدای مهربونم
دلم هواتو كرده بود اومدم يه نامه ديگه واست بنويسم اومدم منو دوباره در اغوش ارومت بگيري ودوباره به وجودت دعوتم كني .يه مهموني بين منو تو كه تو هميشه از من پذيرايي مي كني و من مثل هميشه دست خالي با خجالت با اشك با ...ازت پذيرايي مي كنم. من فقط بلدم حرف بزنم شكايت كنم ازت سوال كنم اما تو همه رو با تمام وجودت گوش مي دي مي نويسي حتي جواب مي دي تا اروم بشم و بهم بگي تنها كسي كه مي توني پيشش بياي و هميشه اماده شنيدن حرفهاي نگفته ي تو من هستم .
مي دونم كه تنهايي اما هيچوقت از يكتا بودنت تنها بودنت ناراحت نيستي تنها وقتي ناراحتي كه يه دونه از ما ادما به تو نگاه نكنيم بهت التماس نكنيم واسه حرف زدن واسه اروم شدن تورو صدا نزنيم مي دونم كه تو بي نيازي اما مارو با وجود پراز عشقت افريدي و ما هستيم كه بايد تنها در خونه تورو بزنيم
بزرگ من
تنها دليل درددل كردنم با تو واسه اروم شدن نيست واسه فهميدن تو واسه حس كردن مهربونيهاي تو واسه اينكه ببيني چقد دوست دارم باورت كنم
خداي من با اينكه شايد زبان دل من دوباره اين حرف هارو فراموش كنه اما ازت مي خوام تنهام نزاري وحتي اگر تو گرداب روزگار هم غرق شدم بازم وجودتو ارومم كنه و در كمكهای تورو هیچوقت گم نكنم
مهربونم واسه داده ها و نداده هات شكر می كنم
shirin71
08-05-2011, 05:49 AM
خدایا دوست دارم بهت نزدیك بشم.
ولی...ولی نمیدونم چرا از یه دلهره بی خودی دارم روز به روز ازت دور میشم.
خدایا دوست.....دارم و تا عمر دارم جات تو قلبم اندازه همه آسموناست.
shirin71
08-05-2011, 05:50 AM
سلام به خدای مهربونم ! مرسی که منو واسه نماز شب بیدار کردی. خیلی بهم آرامش دادی.:arrow:
خدایا ! همه دوستانم رو مورد لطف و رحمت خودت قرار بده.oh:0
ای خدای بزرگ آن قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنيم .
خدايا آن چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجين کن که در وجودت محو شويم.
خدايا ما را از گرداب خودخواهی و از گردباد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ايثار عطا کن .
خدايا در اين لحظات سخت امتحان، نور ايمان را بر قلب ما بتابان و ما را از لغزش نگاه دار.
خدايا ما را قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زير پا افکنيم و حق و حقيقت را فدای منفعت های شخصی نکنيم.
shirin71
08-05-2011, 05:50 AM
ای حضورمقدس خاموش !
درخاموشی به سوی " تو" می آیم .
سکوت ، طریق ستایش ونیایش من است ،
" تو" صدای سکوت را می شنوی.
و پاسخ می دهی " خاموش ،خاموش ،خاموش"
وآنگاه " آرامش، آرامش ، آرامش "
shirin71
08-05-2011, 05:50 AM
معبودم ! سیمای زیبای تورا – درساقه ی سبزه ها ، دربرگ درختان – درخارها وگل ها – درشبنم ها وزمزمه جویبارها – درباد وطوفان – ودرآب وآتش می بینم . درسکوت شب تورا یافته ام معبودم !
shirin71
08-05-2011, 05:50 AM
از همه چیز وهمه جا میگریزم كه تورا بیابم
د ر حالی كه تو در آن همه چیز و همه جا پنهانی
shirin71
08-05-2011, 05:50 AM
خسته ام از بازي عروسكها
از ديدن نگاههاي نامرئي
از خنده پراز فريب براي جاده زندگي
دنيارا مي خواهم بخشكانم
در دستهايم اسيرش كنم
كه هيچ عروسكي بازي نكند
كه در ايينه خود را ببينند
نه عروسك را
shirin71
08-05-2011, 05:51 AM
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید...
shirin71
08-05-2011, 05:51 AM
خدای مهربونم
خیلی چیزا باورم نمیشه كه خوابی بیش نبودن و حالا حقیقت شدن
خدایا كمكم كن صداتو بیشتر بشنوم
دستای منو بگیر نمی خوام هیچوقت از خونه دلم بیرون بری . می دونم منم كه تورو فراموش می كنم.همین فراموشی من كه تورو از من جدا می بینه
خدایا كمكم كن
شكر گذار نعمتهای بی انتهاتم
shirin71
08-05-2011, 05:51 AM
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
shirin71
08-05-2011, 05:51 AM
چقدر از دلتنگی هایم دلم میگیرد چقدر خسته میشوم وقتی دلم تنگ است امروز را با دلتنگی شروع كردم و فردا را ....
خسته ام از این همه .....
خسته ام از من
رخصتی میخواهم برای نفس كشیدن رها شدن وفریاد كردن نمیدانم آیا معنی زندگی را فهمیدم یا نه ؟
نمیدانم مرا فرصتی هست برای دوباره زاده شدن
دلم برای بوییدن ها تنگ است
shirin71
08-05-2011, 05:52 AM
مرا با روز تنها بگذاريد
من رخصت زادن مي خواهم.
shirin71
08-05-2011, 05:52 AM
شما آن گاه که مرا يافتيد هنوز خودرا نجسته بوديد. مومنان همه چنين اند. ازين رو ايمان چنين کم بهاست.
اکنون به شما مي گويم که مرا گم کنيد وخود را بيابيد. وتنها آن گاه که همگان مرا انکار کرديد، نزد شما باز خواهم آمد.
دوستت دارم خدا
كوچولوی تو
shirin71
08-05-2011, 05:52 AM
و مردمان خیابان چقدر تاریکند
دو روز رفت، و تقویم ها ورق خوردند
و چشم...چشم... و این چشم های بی احساس
برای گریه نکردن بهانه آورند.....
shirin71
08-05-2011, 05:52 AM
گرماي وجودم را سرمايي زمستاني گرفته
نغمه هاي دلم درد ست
فرياد سكوت سخت ست
فراموشي را بايد دلم بخواند
تا ...
shirin71
08-05-2011, 05:53 AM
چقدر از اینكه كورم خسته ام
به من میگوین تو نمی بینی
به من میگویند چون كوری پس نمی فهمی
سخت است كه دیگران كورت پندارند
shirin71
08-05-2011, 05:53 AM
با باراني ترين نگاهم به درگاه ملكوتي تو پناه ميجويم ونام هاي مقدس تورا با ذره ذره
وجودم تكرار ميكنم: يانور... يانورالنور... يامنورالنور... ياكل نور... عاشقانه تو را
مي خواهم واميد دارم كه مرا بي اجابت نخواهي گذاشت...
وجودم خسته از آزمون هاي دشوار توست... مي گن صبر کوچيکت چهل ساله واي از روزي که تو بخواي چهل سال صبوري کني و ما بنده هاي کم طاقت تو نتونيم دووم بياريم...خداي مهربونم خسته ام!کي مي دونه درون اين چهره ي آروم من چي
مي گذره غير از خودت... من همونم؟
نه!
من ديگه حتي شب و روزت رو هم گم کردم.فقط اينو مي دونم که در سخت ترين و مهمترين جلسه ي آزمون تو قرار گرفتم؛ آره سخت ترينه چون که داري منو با عزيزانم با تکه هاي وجودم امتحان ميکني. تو هم مثل يه معلم سخت گير و دلسوز دست گذاشتي رو نقطه ضعفم...از خودت مي خوام که تو امتحانت دستم رو بگيري.
گله اي نيست ؛
تورا به خاطر داشته ها و نداشته ها و گرفته ها ستايش...
خدايا تو را تا ابد سپــــاس...
shirin71
08-05-2011, 05:53 AM
معشوقا! عطشان عشقه عشقت بر شجره وجودم غوغا مي كند، سيرابش كن.
خدايا! جاودان آتشبان آتش عشقت در وجودم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، كه از فرط خستگي از انتظار ديدارت، سر به ديوار تن مي كوبد، عروج، مژده ده.
مرا درياب در منتهاي فقر فضايل، مرا درياب در انتهاي كوچه هاي تنگ رذايل.
مرا درياب در اعماق گندآب بي تو بودن و بياموز به من سبز بودنرا، به من بياموز جوانه زدن را.
خداي من! مرا درياب در ميان گردباد دلبستگيها كه مي شكند ساقه وجودم را، وجودي كه هزار غنچه عشق دارد، هزار غنچه عشق.
مرا درياب قبل از شكستن، پيش از آنكه در سياهي همچون يلداي گناهان محو شوم.
اي ماندگار! اي ماندني ترين عشق! اي رعناترين! اي يكتا ياور ناز! اي شيرين زيستن! اي باعث بزرگي! اي بزرگ! اي جدا از من و با من! اي بي نياز از من و دوستدار من! اي استاد مهرباني! اي مهربان! اي صادقترين!
اين صداي من است عاشقانه ترين صدايي كه مي خواند! صميمانه ترين سخن ها را در دوستي ات، كه بسي كمتر از دل است، مي گويم: از دست رفتن را براي به دست آوردنت با تمام وجود استقبال مي كنم و شادمان از مهر تو در سينه ام، به دنيا مي خندم.
تو بگو چگونه سپاس گويم نعمات بي دريغت را، كه بر من فرو ريخته اي! آه! زباني نيست، عملي نيست، تحفه اي نيست در سپاس اين همه بخشايش.
اين اشك هاي بي حساب، قصري از آينه خواهند شد نمايانگر تو در آسمان، براي عاشق ترين نادان! نادان ترين عاشق!
اي تواناترين عشق! تواني ده بسيار، در گذشتن از بندگانت كه مي تواني،و مهرباني سرشار، بي كران، عظيم، بي نظير، پاك، خالص چنان خودت. ياري كن زندگي را، نه آن گونه كه هست، بلكه همان گونه كه بايد باشد، باور كنم.
پاكترينم! به صداقت احساسم سوگند به پاكي خودت، دوستت دارم. اي تو در امروز و فرداي من! به خلوص كلامت سوگند، اين عشق سرشار را تو در سينه ام نهاده اي.
شريفا! كار من به كارگيري تشبيه و استعاره نيست و مهارتي هم در نگارش ندارم. نمي دانم چه مي گويم تنها از گرمي خوب نگاهت حرفهايي مي گويم كه نشان دوستي بي حد من است.
اما نه، نيست!
بگذار بارانت را بر خود احساس كنم آه، اي بارش مكرر نور!
بگذار به يقين در دوستي ات برسم و رود زيبايي شوم كه از ميان سبزه زاران به آرامي و طنازي و دلپذيري و رعنايي راه رسيدن به دريا را عاشقانه مي پويد و شايد در انتظار رسيدن نيست كه، شوق رفتن و در راه بودن، خود، شعفي عاشقانه است.
shirin71
08-05-2011, 05:53 AM
خدایا کجایی چرا به ندای من گوش نمی دهی مگر خودت نگفتی ادعونی استجوب الدعا چقدر بگوییم هل من ناصر ینصرنی چقدر دست به هوا صدایت کنم یا غیاث المثتغیثین پس خدایا آخرین عهدم را با تو میبندم تا بی حساب شویم پایان امیدم را روز برفی قرار بده آن را به بهمن نرسان روزی که فاصله منو تو یک آسمان برفی است روزی که را حت بخوابم وبروم نه اینکه بمانم وسالها حسرت بخورم .من در تمام دورانم اورا از تو خواستم نه چیز دیگری خودت بهتر از هر کس دیگری میدانی پس روز به روز عاشقترم کن تا نتوانم فراموشش کنم ذره ای کمش نکن چون به انتخابم شکی ندارم همه دم از نا امیدی میزنند ولی به رویم نمی آورند دیگر دعا های سجاده مادر هم کاری نمیکند خودت میدانی این دلسوخته تنها جرمش فامیلی بود نه چیز دیگری .وعدگاهمان را فراموش نکن روز اول برفی نزدیک نزدیک تو تنها یک آسمان فاصله پس امیدوارم قبل از روز برفی وصالش را با خود ببینم درس زندگی بدون اورا براش بگویم گلستانی از درد ها یم را به امید روز برفی در نز دیکترین فاصله ام با تو....اینک منم یه جاده ی بی انتها تا کجا خواهم دوید نمی دانم میخواهم بدانم میخواهم بمانم میخواهم که در این جاده ی دور زندگی را به شور رنگها بیارایم آری من میخواهم که ترانه ی عشقم را در سایه سار عشق ومحبت بخوانم واینبار ما رها شدگان از پیله های غم میخواهیم تا دستانمان را بکاریم سبز خواهیم شد میدانم میدانم میخواهیم فانوس های روشن عشق را به رسم دوستی بر سر در خانه بیاویزیم تا انسانهای زمینی تنها نمانند میخواهیم با دیو مرگ بجنگیم وجاودانه شویم به یاد عشق ودوستی به یاد مهربانی ومحبت
shirin71
08-05-2011, 05:54 AM
من در این تنهایی فكر یك بره روشن هستم كه بیاید علف خستگی ام را بچرد
سهراب
خسته ام از همه خستگی ها
خسته ام از خسته ام گفتن ها
معبودا كجایی ؟
shirin71
08-05-2011, 05:54 AM
چون موج می آیی و دل از شوق رسیدن
عمری ست که چون صخره نشسته سر راهت
باران خدایی و بر این دره ی متروک
می باری و می ریزی از آن چشم سیاهت
انگار که کار من آواره تمام است
با خنده پر جاذبه گاه به گاهت.....
shirin71
08-05-2011, 05:54 AM
سلام ای محبوب من ، ای معشوق من و ای زیبای من، ای خدایی که با همه وجود دوستت دارم.
اینک فرصتی است تا با تو سخن بگویم. خدایا این عزت مرا بس است که من بنده تو هستم. و این افتخار مرا کافی است که تو پروردگار منی، تو آنچنانی که دوست دارم.
مرا آنچنان قرار بده که دوست می داری. ای خدای بزرگ و ای کمال مطلق، ای خدایی که مرا به تکنولوژی عشق فرا خواندی و آنگونه اراده کردی که در این مقطع از تاریخ زندگی من تحولی ایجاد شود. اینک من به عنوان دانشجوی موفق تکنولوژی فکر در مسیر زندگی ، راه نوینی را یافته ام. راهی که برای من دستاوردهای بزرگی از تحول ، موفقیت و سعادت را به دنبال دارد. ای خدای رحمان اینک در زندگی من نقطه عطفی ایجاد شده است و من تولدی دوباره یافته ام.
و می روم تا با اعتماد به نفسی عالی ، باورهای درست و با افکاری مثبت و هدفمند از زندگی خود یک شاهکار بسازم ویقین دارم که در این مسیر ، تو در هر لحظه و همه جا همراه من خواهی بود و به من کمک خواهی کرد.
ای مونس تنهایی های من ، اینک من به عنوان یک انسان ، به عنوان جانشین تو روی کره زمین می روم تا با فرماندهی درست سفینه وجودم را به جزایر قشنگ زندگی سفر کنم و از لحظه لحظه های زندگیم لذت ببرم.
ای خدای آسمانها و زمین ؛ امروز این بنده کوچک تو در نهایت تواضع و خشوع و با عشق و احساسی بی نظیر به شناخت مجدد تو پرداخته است. و من اینک از تو باور دیگری دارم. یقین دارم که تو واقعا مرا دوست داری و من با تمام وجودم به تو عشق می ورزم.
ای محبوب من ! من عشق را از تو آموخته ام واینک به تمام کائنات ، حیوانات ، گیاهان و همه انسانها عشق می ورزم و یقین دارم انچه از تو و مظاهر این دنیا به من می رسدخیر مطلق است و تو مرا از هر گونه شری در امان نگه می داری.
ای خالق من ای که از روحت در من دمیدی و مرا اشرف مخلوقات خود خواندی و آسمانها و زمین را به تسخیر من در آوردی. اینک من به عنوان انسانی بزرگ و صاحب اقتدار و شخصیت می روم تا در عرصه این دنیا اظهار وجود کنم و با سایر انسانها عالیترین رابطه ها را برقرار کنم.
ای محبوب زیبای من ، به تو قول می دهم اینک که خود را بازیافته ام و با تکنولوژی فکر نظام تفکر و باورهای خود را متحول ساخته ام ، میروم تا انسانی بزرگ ، با شخصیت ، امین، صادق، استوار،قاطع،مصمم، صمیمی، مهربان و متواضع باشم. با سلاح عشق و ایمان و با استفاده از قدرت بیکران فکر و ضمیر ناخودآگاه خودم زندگی زیبایی را یاز کنم.و در همه عرصه های زندگی طوفانی از موفقیت به پا کنم.
ای خالق همه هستی ، ای کسی که همه ما را دوست داری اینک ما دانشجویان تکنولوژی فکر به پاس این لطف و محبت تو و به پاس این موفقیت بزرگ که امروز برای ما حاصل شده است ،میرویم تا این پیام عشق را پیام تکنولوژی فکر را که در حقیقت تکنولوژی عشق و معرفت الهی است.
shirin71
08-05-2011, 05:55 AM
تو رازی و ما راز
پرده اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت .
رازی به اسم درخت ، پرنده ، .... ، رازی به اسم انسان .
رازی به اسم هر چه که میدانی .
و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد .
آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی ، هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید .
در این سوی رازناک پرده ، آدمیان سه دسته شدند .
گروهی گفتند هرگز رازی نبوده ، و پشت به راز و زندگی زیستند .
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت .
********************
گروهی دیگر گفتند رازی هست اما عقل و توان نیز هست ، ما رازها را می گشاییم ،
و خدا گفت : توفیق شما را باد به پاس
تلاشتان
پاداش خواهید گرفت .
اما بترسید در اولین راز وا بمانید .
********************
و گروه سوم اما : سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند : در پس هر راز ، رازی است و در دل هر راز ، رازی جهان راز است و تو رازی و ما راز .
تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت .
خـــدا گفت نام شما را
مومن
میگذارم و خود،
شما را راه خواهم برد
دستتان
را بمن دهید .
آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنها را از لابلای رازها عبور داد و در هر عبور رازی گشوده شد .
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت :
زندگی به پایان رسید .
و نام گروه اول از میان آدمیان خط خورد .
گروه دوم در گشودن راز اولین وا ماند .
و
تنها
آنان که دست در دست خدا دادند از هستی
رازناک به سلامت گذشتند .
عرفان نظر آهاری
از بهشت که بیرون آمد داراییش یک سیب بود سیبی که به وسوسه آنرا چیده بود ،
و مکافات این وسوسه هبوط بود .
فرشته ها گفتند : تو بی بهشت میمیری زمین جای تو نیست زمین همه ظلم و فساد است .
انسان گفت : اما من به خودم ظلم کرده ام زمین تاوان ظلم من است .
اگر خــدا چنین میخواهد پس زمین از بهشت بهتر است .
خــدا
گفت :
برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین میگذرد زمین آکنده از شر و خیر آکنده از حق و باطل ، از خطا و از صواب ، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شود تو باز خواهی گشت و گر نه ....
فرشته ها گریستند .
امـــــا ، انسان نرفت . انسان نمیتوانست برود ، انسان بر درگاه بهشت وا مانده بود . میترسید و مردد بود
و آنوقت خـــــدا چیزی به انسان داد .
چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه وا داشت .
انسان دستهایش را گشود و خـــدا به او (( اختیـــار )) داد .
خــــــدا گفت : حال انتخاب کن زیرا تو برای انتخاب کردن آفریده شدی . برو و بهترین را برگزین که بهشت ، پاداش به گزیدن توست .
عقــــل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد ، تا تو بهترین را برگزینی .
و آنگــــاه انسان زمین را انتخاب کرد ، رنج و نبرد و صبـــوری را .
و این آغاز انسان بود .........
عرفان نظر آهاری
از خر چنگ بیاموزیم
خرچنگ دریایی لاک ضخیمی بر پشت دارد که اندامش را محافظت میکند ، این جانور با داشتن این لاک که جسم او را محبوس
کرده است نمیتواند رشد کند
، تنها با دور انداختن این لاک است که میتواند رشد کند و بزرگتر شود وقتی خرچنگ دریایی لاکش را از خود جدا میکند در حقیقت سپر خود را از دست میدهد و
آسیب پذیر میشود
زیرا تا لاک تازه بر پشتش نروید پوستی نازک و صورتی اندامش را می پوشاند که قدرت حفظ او را در برخورد با تخته سنگها و جانوران دیگر ندارد . به عبارت ساده تر او به خاطر رشد بیشتر مایل است زندگی خود را به خطر بیاندازد ..
خطر کنید و با شگفتی شاهد رو آوردن بخت و اقبال به سوی خود باشید ، و ببینید که چگونه باران نعمتهای خداوندی بر شما خواهد بارید .
خــــدایا !
تو را دوست دارم !
می خواهم تو را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشم !
می خواهم تو را بیشتر از هر چیز در دنیا دوست داشته باشم !
می خواهم تو را تا سر حـــد سر مستـــی و شوریدگی دوست بدارم !
عشق و ایمانی ناب ...
در خور درگاه نیلوفرینت ...
به من عطا کن !
و
چنان متبرکم گردان
که توهمات سحرانگیز این دنیا نتواند مرا به گمراهی بکشاند !
چنان متبرکم کن
ای استاد مبارک
shirin71
08-05-2011, 05:55 AM
به پروردگار که چاهار قدم آن سوتر جهنم بود برایم، البته الانش هم هست. باید یک جوری همه چیز را جفت و جور کنم که بتوانم زودتر چترم را بردارم و بزنم به جاده ی خیس تنهایی ام، بدون اینکه کسی بفهمد بر من چه گذشت که بی صدا تنهاتر شدم!..
شاید همین قدر که دوست داشتنی می نمایم بی لیاقت هم باشم! این ساختمان ها و این هوای سرد عذابم می دهند، دستهایم یخ زده اند اما باور کنید گناهی ندارند، همه اش تقصیر لب های ساکتم بود و دستهای تو که یادم نیست کجا حلقه شده بودند و بادی که توی کوچه های باریک می دوید! لحظات قشنگی که تو را با خودشان بردند، من را هنوز همانجا کنار در نگه داشته اند و دارند گرمای تنم را از زیر این همه لباس می دزدند!
چقدر سخت است سربسته درددل کنی و هیچ کس نفهمد چه می گویی...
الهی ؛ از دست من هیچ کاری بر نمی آید جز خطا، از تو هر کاری برآید جز خطا!..
shirin71
08-05-2011, 05:55 AM
یا رب ....
مرا به سکوت بستند ، به زندان تنهاییم کشاندند ،چشمانم را بستند ، صدایم را گرفتند و آزادیم را شکستند .هر آنچه می دیدم تاریکی بود . و تمام آنچه از دنیا می فهمیدم دیوار سرد و نمناک زندانم با میله های آهنی بود که با سر انگشتانم لمسشان می کردم .داشت باورم می شد که آزادیم مرده . آزادیم مرده بود آری مرده بود .و امیدم .....
چه می گویم ؟! امیدم زنده بود ، دستانم باز بود و خدایم بیدار ! حال چه می خواستم ، جز توانی که دستی سوی خدا بر آرم . تا همه دیوار زندانم خراب شود و هر چه آهن دیوار ، ذوب .
پروردگار من ، ایخدای تنهاییم
مرا از من ، مرا از تو ، وتورا از من مگیر .
از من برای من حصاری برای دوری از تو مساز،
و همه تنهاییم را از وجودت پر کن .
<آمین یا رب العالمین >
shirin71
08-05-2011, 05:55 AM
خدایا،
به من صبری بخش،
به وسعت همه ی زندگیم ،
ودردهاییی که بی صبرم می کنند.
وصبری بیشترم بخش
برای رنجهایی که انسان را می رنجانند.
خدایا ،
به دلم وسعتی بخش
هم مرز تنهاییم ،
ویاریم کن
تا دوست بتوانم داشت
حتی آنهایی را که تنهاترم کردند .
یاریم کن
تا ببینم ،
وبه وسعت دیدنم مرا قدرت درکی بخش
برای ادرک تنهاییت .
خدایا ،
کمکم کن
برای فهم این که انسانم .
و قدرتی بخش برای انسان ماندنم .
آمین یا رب العالمین
shirin71
08-05-2011, 05:56 AM
سلام خدا جونم
چقد دلم واست تنگ شده .اونقد كه بينمون كلي قدمهاي نرفته باقي مونده
تو كه نزديكم هستي و لي من گاهي وقتا ازت دور مي شم. اما دوباره بهت نگاه مي كنم
به صدات گوش مي دم بدون اينكه ازت چيزي بخوام چون خيلي ازت خجالت مي كشم
چون تنها كسي كه مي تونه دستامو بگيره تا دوباره بلند بشم تويي
خداي مهربونم
منو ببخش از اينكه غفلت مي كنم از اينكه نداي بودنت رو بعضي وقتا
فراموش مي كنم ببخش
بزرگ من
بزرگي تو هميشه منو اميدوار مي كنه .وقتي اشكامو توي دستات جمع مي كني
كه ارومم كني منو بيشتر به مهربونيت به بزرگيت به بخششت اميدوارتر مي كنه
خداي مهربونم
مي دونم حتي اگه اشكاي من فقط واسه لحظه اي باشه كه دارم با تو حرف مي زنم بازم
تو فراموشم نمي كني و بغضاي كهنه رو يكي يكي از دلم بيرون مي كني
دلم مي خواست مي تونستم ذره اي از نعمتهاتو به خوبي شكر گذاري كنم
اما افسوس كه با غفلتهام همه رو از بين مي برم
خداي من هستي من
كمكم كن
بايد هنوز خيلي چيزا ياد بگيرم ...
شكر مي كنم نعمتهاي داده و نداده را
shirin71
08-05-2011, 05:56 AM
ای معبود عشق :
همانند ابراهیم مرا به دوستی خویش برگزین
همانند موسی مرا لایق هم صحبتی خویش قرار ده
همانند لقمان به من حکمت عطا بفرما
و همانند یعقوب یوسفم را به من بازرسان
به مانند ایوب زیان را از من برطرف نما
بیامرز مرا همانند داود
همان گونه که ندای یونس را در تاریکی اجابت نمودی
ندای مرا نیز پاسخ فرمای.
مولای من خطای آدم را نیز ببخش
به رحمت خویش ادریس را جایگاه رفیع بخشیدی
مرا نیز بی نصیب مفرما .
shirin71
08-05-2011, 05:56 AM
نگارمن محبوب و معبود زیبای من خدای بزرگ:
این منم! بنده عاجز تو كه هرگاه به سويت آمدم چيزي جز بزرگي و بزرگواري تو و كوچكي خود نفهميدم از درگاهت خواسته هايم زياد است هرچند كه ميدانم اجابت همه آنها حتي در يك لحظه براي تو كار دشواري نيست و اگر آنها را برآورده سازي رحمتت را برمن ارزاني داشتي و اگر براورده نگردد حكمت را بر من نمايان گردانيدي خدايا كاري كن كه من حضور سبزت را ادراك كنم و اگر خواسته ام اجابت نشد حكمت ات را بفهمم و عزلت نشين نشوم وبه ايمانم شك نكنم و بر خواسته هاي اجابت شده ام ليبل شانس نچسبانم و خود را در چارچوب زمان و مكان محسور نگردانم خدایا چنانم گردان که خود میخواهی نه آنچه منو دوستانم میپسندیم.
shirin71
08-05-2011, 05:56 AM
شب...
شب خيز كه عاشقان به شب رازكنند
گرد در و بام دوست فرياد كنند
هر جا كه دري بود به شب بربندند
الا در عاشقان كه شب باز كنند ....
سكوت سنگين شب در تمام فضا جاريست و من در حجم سياه شب غوطه ورم . آدميان چنان به خواب رفته اند كه گويي هرگز در تكاپو نبوده اند .
در اين سكوت كه گويي ابديت در آن موج مي زند منم – موجودي زميني - ......... و معبودم كه آسماني تر از هر آسمان است . و در بين ما يك دل و هزاران حرف ناگفته .......
انگشتانم حرفهاي مبهمي را با دانه هاي تسبيح زمزمه مي كنند . ...
همه جا تاريك است اما نمي دانم چرا سجاده ام روشن است .......!!!
اه ! معبود من ! با تمام آسماني بودنت گويي در وجود خاكي ام جا گرفتي ..... نمي دانم ....وشايد اين منم كه در وجود آسماني تو گمم !!!...
اصلا گويي خود را گم كرده ام و وقتي سراغ خودم را مي گيرم به تو مي رسم !!!
من اين پايين نشسته ام و چشم بر آسمانها دارم و تو آن بالايي و چشم بر زمين داري – چه تضاد زيبايي !!!-
من موجودي خاكي و حقير .......تو موجودي اسماني و سرشار از ابديت .....
من سراپا سياهي و تاريكي ....... و تو زلال تر از نور .....
من چنان حقيرم كه به راحتي در ابديت گمم ....... و تو چنان عظيم كه هزاران ابديت در تو گم است ......
حالا اينكه چرا موجودي همچون من در اين شب تاريك ، همصحبت موجودي چون تو شده است .....نمي دانم .....!!!! به قول ابوسعيد ابوالخير : پروانه كجا و آتش طور كجا .......؟!
شايد دليلش اين باشد كه در اين شب تاريك كه سكوت در آن فرياد مي زند فقط من و توايم كه بيداريم .....
دل من خواب را از چشمانم گرفته ؛ اما تو چرا بيداري ؟!
من دوست دارم فكر كنم كه تو فقط به خاطر من بيداري ........
دوست دارم فكر كنم تو امشب فقط براي اينكه من تنها نباشم و همصحبتي داشته باشم بيدار مانده اي ......
آري ! آري ! دوست دارم هميشه همينگونه فكر كنم .......
مي بيني معبود من ؟! مي بيني هميشه همه مي روند و تنها من و توايم كه براي هم مي مانيم ؟!
اكنون كه من و توايم و اين نور مهتاب ؛ مي توانيم در اين شب لطيف ، آنقدر از وجود هم لذت ببيريم كه من نيز از تو بال بگيرم به توبپيوندم و تو نيز به بالهاي من نگاه كني و بر خود احسنت بگويي ....
معبود من ؟! همانگونه كه تو از ديدن دستان رو به آسمان و اشك چشمان من لذت مي بري .......
وااااي !!! من نيز از ديدن اين سكوت پر از حرف تو چقدر لذت مي برم ......
معبود من !؟ من كه مثل تو بي انتها نيستم ....... ببين چگونه قلبم مي زند .......با اين همه مي كه در اين جام مي ريزي مي ترسم لبريز شود ؛ حداقل جام را بزرگتر كن تا ظرفيتش راداشته باشد ...........
shirin71
08-05-2011, 05:58 AM
خدايم!به تو عشق مي ورزم.تو را بيش از هر چيز ديگري در اين دنيا
دوست مي دارم.چنان به تو عشق مي ورزم كه سرمست و بي خود مي شوم.
خدايم!مرا عشق پاك و خلوص و عبوديت عطا كن.متبركم كن تا دنيا با تمامي غم ها و خوشي هايش، زشتي ها و زيبا يي هايش،مرا نفريبد.
خدايم!خانه قلب من كوچك است آن راچنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد.خانه قلبم ويرانه است،آن را مرمت كن تا در خور تو شود.خانه قلبم آلوده است،آن را پاك و مطهر گردان.عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شودكه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شويو من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم. پس بارالها مرا در انتظار رسيدن به اين آرزو مگذار
__________________
shirin71
08-05-2011, 05:58 AM
سلام ای مهربان پروردگار پاک بی همتا
خدایا جز تو آیا مهربانی هست
اگر جه پیمان خود را با تو بشکستم
نمی شد باورم اما، چه زیبا باز من را سوی خود خواندی
عزیزا من گمان کردمکه دیگر راه برگشتی برایم نیست
خداوندا مرا البته می بخشی
گمان کردم به جرم غفلت از تو
مرا راندی و در را پشت سر بستی
حبیبا باورش سخت است
اما تو مرا اینک، برای آشتی خواندی؟؟؟!!!
به پاس آشتی با تو اینک
من خدایا عهد می بندم
از این پس بی شکایت، دوست خواهم داشت
بی توقع مهر می ورزم
خدایا! سینه ام را رحمت پاک گشایش مرحمت فرما
به لب هایم تبسم را
به چشمم، نور پاکت را
به قلبم ، مهرورزی را
خداوندا! بلندای دعایت را عطایم کن
تو معشوق همه عالم
از این پس، عاشقی را، پیشه ام فرما
خدایا راستش من آدمیزادم
گاه گاهی گر گناهی میکنم
طغیان مپندارش
کریما، من گناهی بنده ای دارم
و تو بخشایشی جنس خدا
آیا امید بخششم بی جاست؟
خودت گفتی بخوان
می خوانمت اینک مرا دریاب
به چشمانی که می جوید تو را،نوری عنایت کن
و خالی دو دست کوچکم را
هدیه ای اینک عطا فرما
خودت گفتی، کسی را دست خالی بر نگردانید
کنون ای اولین و آخرینم
بار الها! راست می گویم
دگر من با خدایم،آشتی هستم
ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم
در حضورت مرتکب گشتم
گناهانی که نعمت های پاکت را مبدل کرد
خداوندا! ببخشا آن گناهانی که باعث شد، دعایم بی اثر گردد
گناهانی که امید مرا از تو پریشان کرد
خدایا پیش آنانی که می گویند،من را تو نمی بخشی
تو مراسوایم مکن
من گفته ام ، من مهربان پروردگار قادری دارم
که می بخشد مرا
آیا به جز این است؟
خدایا، بین من با آن که نامت را نمی خواند
فرقی نیست
اگر من را به عدلت ، در میان آتشی اندازی
میان آتشت من باز می گویم
هلا ای مردمان
من مهربان پروردگار قادری دارم
که او را دوست می دارم
چه پیوندی میان آتش و قلبی که مهر تو در آن پیداست؟
و گیرم صبر بر آتش
ولیکن صبر بر دوری تو هرگز
خدایا خوب می دانم، مرا تنها نمی خواهی
خدایا راست می گویی
غریب این زمین خاکیت
جز تو که را دارد؟
مرا مهمان دنیای خودت کردی
کریما تو پذیرایی از مهمان خود را خوب می دانی
تو صاحبخانه خوبم
تو ظرف خالی مهمان خود را دوست می داری؟
خداوندا مرا جز تو خدایی نیست
و می دانم تو نومیدی ما امیدواران خودت را بر نمی تابی
اگر برگردم از پیش تو با دستان خالی
منکرانت شاد می گردند
خداوندا!شهادت می دهم هستی
شهادت می دهم،من مهربان پروردگار عادلی دارم
شهادت می دهم، من مهربان قلبی ز روح پاک او دارم
شهادت می دهم من قطره ای از روح اویم
گرچه گاهی خود نمی دانم
شهادت می دهم، من قلب پاکی را برای مهرورزی دارم اما
خوب چه باک از آن که گاهی هم بگیرد او
گواهی می دهم من جلوه ای از ذات پاک کبریا هستم
و من هستم که او می خواست من باشم
و می خواهم آن گونه ای باشم ، که می خواهد
بیا ای مهربان همراه خوب مهر آیینم
بخوان با من
بخوان زیرا اگر با هم بخوانیمش
جواب هر دومان را زود خواهد داد
خداوندا! تو را من دوست می دارم
و می دانم تو نور آسمان زمین
هر لحظه با من از خودم نزدیک تر هستی
تو گرمای محبت را ، عنایت کن
زمینی بنده ام اما یقینی آسمانی را عطایم کن
خدایا مزه زیبای بخشش را به کام قلب ما بنشان
تو لبخند رضایت را عطامان کن
خدایا قلب ما را
منزل پاک خودت را از حسادت ها، رهایی ده
خدایا قدرتم ده تا ببخشم آن که من را سخت آزرده ست
خدایا من چه می گویم
چنان کن که می خواهی
مرا آن کن که می دانی
shirin71
08-05-2011, 05:58 AM
خدایا مسئولیت های شیعه بودن: علی وار بودن و علی وار زیستن وعلی وار جهاد کردن و علی وار مردن و علی وار کار کردن و علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت کردن را تا آنجا که بر عهده ی این بنده ی ناتوان است توفیقم ده ......
shirin71
08-05-2011, 05:58 AM
خدایا!
هر روز که راه ستایش تو را می پیمایم با دیدگانی شگفت زده
زیبایی را می جویم که ذات توست.
و هر روز وظایفم را با فروتنی به انجام می رسانم.
به برادران و خواهرانم یاری می رسانم تا باری گران را
در جاده پر پیچ و خم زندگی بر دوش گشند.و هر روز در دل نجوا می کنم:(در خوشی و غم، در شکست و موفقیت، در آفتاب و باران، خدایا فقط خواست تو انجام پذیر
shirin71
08-05-2011, 05:58 AM
مرا بپذیر ، پروردگارا ، برای این چند صباح مرا بپذیر ...
بگذار آن روزان یتیمی که بی تو گذشتند فراموش شوند ...
تنها این لحظهء کوچک را بر پهنای دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ...
در پی نجواهایی که مرا به سوی خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جایی نرسیدم ...
حالا بگذار در آرامش بیارامم و در سکوت خود به کلام تو گوش فرا دهم ...
رویت را از رازهای تاریک قلب من برنگردان ...
بلکه ، آن ها را بسوزان تا با آتش تو شعله ور شوند ...
shirin71
08-05-2011, 06:00 AM
خدایا !
مرا قلبی شریف ببخش
تا چون رود مهر
در این دنیای تشنه جاری باشد
به جست و جوی آرایش و زیبایی نیستم
که همه چیز در گذر است
shirin71
08-05-2011, 06:00 AM
http://negartanha.persiangig.ir/image/parvarde-gar.jpg
shirin71
08-05-2011, 06:01 AM
سلام خداي خوبم
مي دوني چند وقت بود دنبال يه لحظه يه ثانيه يه دقيقه بودم راحت دلتنگيهامو تو اغوشت بريزم
بهت بگم هميشه كنارمي . اي خدا باور مي كني حتي اين حرفايي كه الان دارم مي نويسم پراز اشكم
پراز بغض دلتنگيم وپراز فرياد توام
ارامش را تنها در اغوش وجود تو پيدا مي كنم .مي دوني وقتي يه روز باهات حرف نزنم ديوونه مي شم
مي دوني وقتي يه لحظه حس كنم يك قدم ازت دور شدم چقدر دنيام تاريكه؟ چقدردرونم اتيش مي گيره وقتي فكر مي كنم بزرگيهاتو فراموش كردم.وقتي فكر مي كنم يه اسمون ازت دورم از تو مي خوام به دنياي من نزديك بشي .كاش هميشه من بيام به اسمون دل تو .كاش ديرترمهربونيها ت و فراموش مي كردم كه ازت نخوام تو به دنياي تاريكم بيا ي و روشنش كني. تو هميشه هستي و پيدا و روشن .اين قلب منه كه بعضي وقتها تاريك و سياه مي شه و تازه ياد تو مي افته كه اي واي روشنايي و پاكي تورو مي خواد . مي خواد كه دوباره با دستهات پاكش كني
واي خداي مهربونم
چقدر دورم ازت .چقدر راه بايد برم كه به در خونه تو برسم.
بزرگ من
مي دونم محكم دستهامو گرفتي .قدم به قدم باهام راه ميري.همين بودنت وهمين وفاي هميشگيت ذهنم و فكرم و مختل مي كنه. چطور ميشه باور كرد كه يه كوه بزرگ اميد و ميشه همه جا كنارت روي شونه هات توي قلبت توي دستهات توي نگاهت توي لبخندت داشته باشي ؟
بزرگي تو قابل وصف نيست
خداي مهربونم منو ببخش اگه بعضي وقتها جاي پاهات و گم مي كنم .اگه قلبم سردي و ياس رو جاي اميد به تورو ياد گرفته . مي دونم بايد زمين خورد و بلند شد تا بتونم ذره اي از صبوري و مهربوني تورو ياد بگيرم
ازت واسه تمام ادمهاچه خوب و چه بد واسه تمام درسهايي كه بايد ياد مي گرفتم و... شكر گذاري مي كنم
بازم ميام واست حرف مي زنم مهربون من
shirin71
08-05-2011, 06:01 AM
امروز بغضم را شكستم
اشك و اه را در مزار هميشگي ادمكها
مهمان دلم كردم
وقتي نگاهم به خاك افتاد
به سكوت زمين خنديدم
كه زنداني را رهايي مي دهد
نمي خواستم اشكهايم را كسي ببيند
امانم نداد
از اعماق وجودم گريستم
اما زمان به دنبالم دويد
و مرحم دلم نشد
كاش مي نشستم وزمين را صدا مي كردم
وخارهاي دلم را بيرون مي كردم
كاش صدايم را زمين مي شنيد
كاش
shirin71
08-05-2011, 06:01 AM
تو آن حادثه ی گوارایی
که در بیقرار ثانیه ها
آوار گشتی ناگاه
بر شانه هایم
آه
مجالی هر چند
برای تجربه ی دستانت نیست
اما این ایستگاه آخر را
بگذار برایت
دستی تکان دهم.....
shirin71
08-05-2011, 06:01 AM
خدایا؛
چشم برهم زدنی ما را به خودمان وا مگذار...
shirin71
08-05-2011, 06:01 AM
گل باغ آرزوهام توی دست سرد باده
واسه من گرون تموم شد این یه دل دادن ساده
رفتی و ازم گرفتی رنگ خنده و صدامو
از درخت شبا چیدی همه ستاره هامو
کاش نمیدیدمت هیچ وقت
سخته از تو دل بریدن
بهترین بهونه من واسه نفس کشیدن
جای تو خالیه حالا بین آدمها و گلها
حالا تو دوری و دوری بین ما شکسته پلها
اولش دست زمونه گره عشقمو کور کرد
دل بهت دادم و گفتم با خوب و بدت میسازم
آخر کارو نخوندم که جونیمو می بازم
حالا تو یه قطره اشکی میدرخشی توی چشمام
نمی ذارم که بیفتی بی تو تاریک می شه دنیام
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
خدایا
تنهاییم را با تو تقسیم میکنم...
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
رودخانه ای خشن دهان گشود
ما در آب های مرگ گم شدیم!
آفتاب شد!
ولی درخت مرد!
درد ریشه زد و در آشیانمان،
آفتاب شد!
ولی پرنده سوخت و غروب کرد داستانمان.....
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
اي کاش قلمي که در دستم کمکم مي کند تا بنگارم کمکم مي کرد تا به زبان بياورم درد دلم را
دردي که براي شنيدنش هيچ گوشي را پيدا نمي کنم و هيچ دل همدردي که درد مرا بفهمد
زيرا آنقدر تلخ است که مي ترسم پشيمان از شنيدن حقايق زندگي کسان ديگر شود
خدايا هر آنکس که دردي دارد و شنونده اي براي دردهايش پيدا نمي کند کمکش کن لااقل مقداري از مشکلاتش کم شود
بارالهي پناه برده ام به ذات خودت و طلب ياري تنهاي تنها از تو دارم
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
کلاغ و طوطي هر دو سياه و زشت آفريده شدند
طوطي شکايت کرد و خداوند او را زيبا کرد
ولي کلاغ گفت : هر چه از دوست رسد نيکوست و نتيجه آن شد که مي بيني .
طوطي هميشه در قفس کلاغ هميشه آزاد ...
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
چه ساده با گريستن خويش زاده مي شويم
و چه ساده با گريستن ديگران از دنيا مي رويم و
ميان اين دو سادگي معمايي ميسازيم به نام زندگي
shirin71
08-05-2011, 06:02 AM
خوشبختی داشتن دوست داشتنی ها نیست
بلکه
دوست داشتن داشتنی هاست.....
shirin71
08-05-2011, 06:03 AM
در ايست ثانيه
بردار ، به رقص افتاده ام ...
با كبودي لب
و چشماني سرخ
آمدنت را زجر مي كشم
shirin71
08-05-2011, 06:03 AM
هیچ کس به درختانی که میوه ندارد
سنگ پرتاب نمیکند
فقط
درختانی که میوه های رنگارنگ دارند
آماج سنگهای گوناگون قرار میگیرند.....
shirin71
08-05-2011, 06:03 AM
بازي روزگار را نمي فهمم!
من تو را دوست مي دارم.
تو ديگري را.....
ديگري مرا.....
و همه ما تنهاييم
shirin71
08-05-2011, 06:03 AM
بي اختيار مي روم
نمي دانم به كجا…
تنها مي روم با قدم هاي تنهايي
چه هوايي ست...
دلم هواي تورا دارد
نه هواي بارش
نه هواي آسمان
نه هواي مهتاب
فقط هواي تو را دارد...
مي داني چه درديست
تنها در كوچه پس كوچه هاي شهر قدم زنان
تنها با ياد تو
تنها با ياد تو كنارت قدم زدن
تنها با ياد تو دستانت را فشردن
تنها با ياد تو سر به روي شانه هايت گذاشتن
آه...
همه شان را دوست دارم
ابري كه مي بارد
برفي كه مي رقصد
چكاوكي كه مي خواند
كوهي كه مي ماند
مهتابي كه مي تابد
همه شان را دوست دارم
اما ،
با تو بودن را دوست تر دارم
حتي اگر همه اينها نباشد
تو كه باشي كنارم
تمام دنياي مني...
همچنان تنها
زير بار نگاه ملامت ها
در كوچه پس كوچه هاي مهتاب
قدم مي زنم
تنها با ياد تو
با ياد چشمانت...
shirin71
08-05-2011, 06:03 AM
گفتم كه خدا مرا مرادي بفرست
طوفان زده ام راه نجاتي بفرست
فرمود كه با زمزمه يا مهدي
نظر گل زهرا صلواتي بفرست
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
خروش زخمی سیل و جنون ابر کبود
فرود اشک من است و غبار آه تو بود
به حکم واقعه، عاشق شدن خطای من است
ولی شکستن عهد و وفا گناه تو بود.....!
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خرابتر نمي زند
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
خسته ام از ازار غمهايم
خسته ام ازشنيدن صداي شكستن استخوانم
وقتي قلبم با خراشي زخمي مي شود
مي خواهم در تنهايي همه را پينه ببندم
قلبي تكيده و خسته
مي خواهم بزرگي را مثل دريا
مثل اسمان ياد بگيرم
تا غمها گم شوند
و غرق ستاره هاي شادي شوند
بايد فراموشي زخمها را به خاطر بسپارم
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري
روبروم نشستي اما از غريبه کم نداري
روبروي من نشستي توي چشم تو ستاره
از صداي تو شنيدم که دلت دوستم نداره
تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري
هرگز از روز جدايي سخني به لب نياري
حالا روبروم نشستي حرف تو فقط جدايي
تو قسم نخورده بودي که يه دنيا بي وفايي
تو قسم نخورده بودي روزي عشق تو ميميره
نور يک ستاره يک شب جاي مهتاب و ميگيره
تو مگه قسم نخوردي ...
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
دلم گرفته آسمون
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها
رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه
خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون
از خود تو خسته ترم
تو روزگار بی کسی
یه عمره که در به درم
حتی صدای نفسم
میگه که توی قفسم
من واسه آتیش زدنه
یه کولبار شب بسم
دلم گرفته آسمون
یکم منو حوصله کن
نگو همش از روزگار
یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن
عقربه های ساعتم
برگه تقویم میکنه
لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین ...
یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره
shirin71
08-05-2011, 06:04 AM
مثل سکوت ساده ی صحرای خسته بود
مردی که پای غربت دریا نشسته بود
انگار با وجود تمام بلندی اش
مثل نماز ظهر مسافر شکسته بود
هر شب عبور خط نگاهش به جاده بود
مردی که هیچ کس به دلش دل نبسته بود
باید از این قبیله ی کوچک سفر کند
از دست عشق هم به گمانم که خسته بود.....
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
خداي مهربونم سلام
يادته چي ازت خواستم؟يادته بهت گفتم بزرگي و ازت ياد بگيرم ؟
وقتي صدات كردم اروم شدم وقتي نگاهت و لبخند توواسه يه لحظه احساس كردم انگار كه دنياي ارامش رو بهم دادي. با صورت سرخ و اشك پيدات كردم و بهم اروم گفتي هديه هاي من پاياني نيست. شنيدم كه گفتي جوهرقلم مهرباني من هيچوقت تموم نميشه.حتي اگه دلم پراز ناراحتي باشه همه رو يكي يكي تو در مياري.بايد بزرگي و ياد بگيرم .هنوز مونده تا درسها تو خوب ياد بگيرم .
خداي بزرگم ،مهربونم
اين دل اگر طوفان درد بعضي وقتا ارومش نمي گذاره تو كمكم كن
مي خوام شاگرد خوبي واست باشم حتي اگه تو امتحاناتت كم بيارم و تنبيه بشم بازم مي خوام تو معلمم باشي تو كنارم باشي
مي دونم كه اميد به تورو هميشه بايد فرياد كنم حتي اگه لكه هاي سياه دلم منو زمين بندازه اما بايد ياد بگيرم تو تاريكي ها هم ميشه شمعي از اميد تورو هميشه روشن گذاشت
خداي مهربونم
براي تمام مهربونيهات شكر گذاري مي كنم
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوبه زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن
وسط قصه میشه سر به سر من میارن
تا بخواد قصه تموم شه همه
تنهام میذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشق احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دلو دل واپسی
میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با همه این حرفا من هم مثل اونهام
یه درغ گو میشمو همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
خدای من .... !
سخت محتاج توام ! .... در اوج تمنا و نيازم ... به تو می گويم ... مرا سخت در پناه خود گير !
آنچه را به من عطا کن ... که با وجودش و با بودنش ... آرامش عميق روانی و شادابی روح را احساس کنم .
خدای مهربانم ... خواهش می کنم بدان غير از تو کسی برای من نيست که حافظ معصوميت من باشد .
خدای نازنينم ! ...بهترين ها را به من هديه کن با لطف هميشگی ات .
چشم براه رحمت هميشگی توام . اين بار يقين دارم که تو ! ... می گذاری که همه چيز برای من بهترين باشد و خوب خوب خوب پيش برود .
من به کمک تو ايمانی بس ژرف درام .
به تو مثل هميشه توکل کردم . خودت ای خدای مهربانم ... همراه و نگهدار هميشگی من باش .
برای هر آنچه که به من عطا کردی شکر و سپاس مرا بپذير مهربانا .
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
خيره شده ام ....
خيره شده ام ....
همجنان خيره ام ....................
................
...........
........
به خداي خودم فكر مي كنم .
به خدايي كه به او توكل كرده ام .
به خدايي كه خيلي قول ها به من داد ...
به خدايي فكر مي كنم كه ... غير از او كسي براي من نيست .
خدايا !
خدايا !
خدايا !
خدايا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درياب حال دلم را .
بيش از اين مرا منتظر نگذار .
تو را به مقام خدايي ات قسمت مي دهم اي هميشه مهربان . اي بي نهايت قدرتمند .
درياب حال دلم را .
بيش از اين مرا منتظر نگذار .
به مهرباني هميشگي ات . به قدرت بي كرانت ايماني از اعماق وجودم دارم .
درياب مرا .
درياب مرا اي هميشه مهربان . اي قادر بي همتا . اي كسي كه تنها اميد و تكيه گاه زمين و آسمان مني . اي خداي خوب و بزرگوار نازنينم .
من چشم براهم .
من چشم براهم .
من چشم براهم .
به تو توكل كردم ....
به تو توكل كردم ....
و من !
صبر مي كنم . بردباري مي كنم .
چون تو مي خواهي .
من ! ..... به تو توكل كرده ام خداي قادر و مهربانم .
من ! ..... چشم براهم ....
من ! چشم براهم ....
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
در خود مي ميرم ............
و در سرزميني ديگر ............ دوباره متولد مي شوم ......
من مرده اي ام كه خود ! ... با دستان خودم .... هستي دوباره به جان مرده ام داده ام .
و در اين مرگ ......
همه چيز را ....... كه داشتم ........ در دنيايي ديگر جا گذاشتم .
و اكنون ...
زندگي ديگر ...
تولدي دوباره ......
.....
باشد ... كه ...... با درايتي وصف ناپذير روزهايم را سپري كنم .
باشد كه .... خدا در تك تك لحظه هايم هدايتگر من باشد ....
باشد كه خدايم .... هميشه مرا در پناهش بگيرد ....
باشد كه خدايم ....... هميشه و هر لحظه مواظب رفتار و گفتار و كردار و اعمالم باشد .
باشد كه خداي مهربانم .... حتي لحظه اي مرا به حال خود رها نكند .
خداي من ! ... هميشه گفته ام و هميشه مي گويم . و تا نفس مي كشم مي گويم كه تنها اميد و تكيه گاهم تو هستي اي بزرگوار مهربان .
بر بنده ي هميشه عاشق و چشم براهت رحم كن . يا ارحم الراحمين . يا رب .
shirin71
08-05-2011, 06:05 AM
با اين قدم هاي مجروح کي مي توان رفت تا عشق
کي مي رسد بر ضريحت دست من خسته يا عشق؟
بايد چه کرد اي دل اي دل! گويا دگر چاره اي نيست
بايد بسوزيم از داغ ، بايد بسازيم با عشق
بايد که در فصل پنجم در قحط باران و گندم
قسمت کنم سهم خود را با درد ، با داغ، با عشق!
بي نان و عشق و ترانه مانديم ناباورانه
يک روز لطفي بفرما سر وقت ما هم بيا با عشق
داغ مرا تازه تر کن، قلب مرا شعله ور کن
گاهي صدا کن مرا درد
گاهي صدا کن مرا عشق.....
shirin71
08-05-2011, 06:06 AM
با هوايي غريب شده ام كه
سالها كنارم بود
در ميان نقش لحظه لحظه زندگي ام
خطي مي خواهم بكشم
كه رنگ هر لحظه اي راكه مي گذرد
محو محو كند
و جاي پايي را كه گذراندم نگاه نكنم
تنها خاطره شوند
و درس بگيرم
اين ست راه بي نهايت رفتن
shirin71
08-05-2011, 06:06 AM
بلبلانيم يك نفس بگذار
تا بناليم در گلستانت
گر هزارم جفا و جور كني
دوست دارم هزار چندانت
shirin71
08-05-2011, 06:06 AM
رهايم کن از سايه هاي خودم ،
پروردگارا،
از ويراني و سردرگمي روزگارم .
چرا که شب است و زائر تو نابينا.
دستم را بگير.
رهايم کن از نااميدي.
با شعله هاي خود چراغ بي فروغ اندوهم را لمس کن.
نيروي خسته ام را بيدار کن.
مگذار که با شمارش شکست هاي خود عقب بمانم .
بگذار جاده در هر قدم ، ترانه ي " زندگي " را برايم بخواند.
چرا که شب تاريک است و زائر تو نابينا.
shirin71
08-05-2011, 06:08 AM
تنها تو هستي
با خيال تو به باغ آيينه ها قدم مي گذارم, به گلستان توحيد
زير چتر خورشيد, باران نور , روح تشنه ام را مي نوازد , نوري از حقيقت
اي يگانه هستي
تنها تو هستي كه مي توانم در آغوش مهربانيت آرام بگيرم
shirin71
08-05-2011, 06:08 AM
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني
شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني
آه باران من سراپاي وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني
shirin71
08-05-2011, 06:09 AM
خداوندا !
به زمین ما برکت...
به آسمان ما رحمت...
به دستان خالی ما نعمت...
به قلبهای ما شفقت...
عطا بفرما
ای که دست پرمهرت بر سر ماست اما نوازشت رو غافلیم...
ای که قدرت بیکرانت ما را در بر گرفته اما بیخبریم...
ای که یگانگیت تمام کائنات را به تعظیم واداشته اما اسیر غروریم...
ای که جز تو اصلا تصور وجودی غیر از تو ناممکن است...
ما را دریاب...
یک لحظه ما را به حال خود وامگذار
:!:
shirin71
08-05-2011, 06:09 AM
بار خدایا ،
در کلبه حقیرانه دلم چیزی دارم که تو در بارگاه کبرئیاییت نداری،
من خدایی چون تو دارم که تو نداری.
shirin71
08-05-2011, 06:10 AM
بار خدا به من قدرتی عطا کن که دنیا را انطور که هست ببینم !
دنیای ما فانی است و هر چه داریم اسباب بازی های زود گذر !
متشکر
shirin71
08-05-2011, 06:10 AM
بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس
ور پاي بندي همچو من ، فرياد مي خوان از قفس
فرياد سعدي در جهان افكندي اي آرام جان
چندين به فرياد آوري ، باري به فريادش برس
shirin71
08-05-2011, 06:10 AM
پنداشتم سفرم پايان گرفته است
به غايت مرزهاي توانائيم رسيده ام
سد كرده است راه مرا
ديواري از صخره هاي سخت
تاب و توان خود را از دست داده ام
و زمان , زمان فرو رفتن
در سكوت شب است
اما ببين چه بي انتهاست خواهش تو در درون من
و اگر واژه هاي كهنه بميرند در تنم
آهنگ هاي تازه بجوشد از دلم
و آنجا كه امتداد راه رفته
گم شود از ديدگان من
باري چه باك , رخ مي نمايد
گسترده و ژرف , افق تازه اي در برابرم
shirin71
08-05-2011, 06:13 AM
چنان زلال تو را تشنه ام در این دوزخ
که از لهیب عطش گر گرفته پیرهنم
غزل غزل همه ام را وداع می کنم؛ آه
به دست آتش و بادند پاره های تنم
سکوت می وزد و در کنار تنهاییم
نشسته ام به تماشای شعله ور شدنم
مجال پرزدنم نیست، بعد از این شاید
به آسمان برسد امتداد سوختنم.....
shirin71
08-05-2011, 06:13 AM
وقتی یاد چشمهای روشنت میافتم
چقدر دلم میگیرد
تشنه ام
خسته ام
دست و دلم بی هدفند
تو را میابم و گم میكنم میان تنهایی هایم
اما هر بار میان دست هایم فقط غباری
آبی می ماند
shirin71
08-05-2011, 06:13 AM
ز مردم دل بگردان یا خدا كن, خدا را وقت تنهايى صدا كن,در آن حالت كه اشكت ميچكد گرم. غنيمت دان و ما را هم دعا كن. التماس دعا
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
مي نويسم از تو و از موج بادي كه مي كوبد
به ساحل بي قرار قلبم
تا دورها تو را به نام اشكهايم مي شناسم
و با لحن هميشگي گريه مي خوانمت
تو حس مي شوي از آن سوي قلبم
از پشت حصارهاي وجودم
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
تو از ما فارغ و ما با تو همراه
ز ما فرياد مي آيد تو خاموش
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
خدای عزیزم
سلام خدای من
چه جوری بگم ازت ممنونم
چه جوری ازت تشکرکنم به خاطر تمام لطفایی که به من کردی
به خاطر اینهمه نعمت که دراختیارم گذاشتی
اما من گاهی اوقات چشامو میبندمو نمیبینمشون
خدایا
چشای منو به حقایقی که اطرافم هست بازکن وکمکم کن تا ببینم اون چیزی رو که باید ببینم
کمکم کن پاهامو بزارم جایی که بعدکه برداشتم توازم دلگیر نباشی
خدایا
کمکم کن
چراغ دلمو به نورحقیقت روشن کن
دستمو بگیروبزار تودست نفس یاس
نفس پاک یاس
قربونت بشم خدا
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
به خدای خوبم
دلم خیلی برات تنگ شده
این روزا حالم زیاد خوب نیست اما وقتی تو هستی بهتر میشم چون میدونم هستی
همیشه هروقت كم اوردم هر وقت تورو جایی كم داشتم دست گرمت رو روی شونه هام حس كردم
همیشه ارزو میكردم كه همیشگی باشی اما ما آدما خیلی زود تورو فراموش میكنیم
برای هر چیزی كه بهم دادی وازم گرفتی ممنون
برای هرآرزویی كه برام برآورده كردی ونكردی ممنون
برای هر چیزی كه دارم ممنون
برای هرچیزی كه ندارم ممنون
ببخش منو چون میدونم بنده خوبی نیستم
میدونم حرف گوش نمیكنم
میدونم گاهی وقتا عین بچه ها لج میكنم
دلم همیشه برات تنگه
دوست دارم
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
اگر روزي دلم گرفت يادم باشد
که خدا با من است،
که فرشته ها برايم دعا ميکنند،
که ستاره ها شب را برايم روشن خواهند کرد.
يادم باشد که قاصدکي در راه است،
که بهار نزديک است،
که فردا منتظرم مي ماند،
که من راه رفتن مي دانم و دويدن،
و جاده ها قدم هايم را شماره خواهند کرد.
اگر روزي دلم گرفت يادم باشد
که خداي من اينجاست همين نزديکيها،
و من، تنها نيستم.
shirin71
08-05-2011, 06:14 AM
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
shirin71
08-05-2011, 06:15 AM
خـدايـا ! مرا معبر آرامش كن ؛
تا آنجا كه نفرت هست ، عشق جاري سازم
آنجا كه خطا هست ، بخشايش بگسترم
آنجا كه جدايي هست ، وصل بيافرينم
آنجا كه لغزش و دروغ هست ، حقيقت بياورم
آنجا كه ترديد هست ، ايمان بياورم
آنجا كه ظلمت هست ، نور بتابانم
و آنجا كه اندوه است ، شادي منتشر كنم
خــدايــا !
مرا موهبت آن عطا كن
تا به جاي آسودن به ديگران آسايش بخشم.
و به جاي آنكه ديگران دركم كنند ، دركشان كنم
و به جاي آنكه عشق دريافت كنم ، عشق بورزم ....
shirin71
08-05-2011, 06:15 AM
خدايم
مرا متبرك گردان تا چون گلها كه به خورشيد رو مي كنند پيوسته به تو رو كنم باشد كه گلي باشم در باغچه ي تو و عطر من شادي كوچكي به زندگي كساني كه از شادي محرمند ببخشد
shirin71
08-05-2011, 06:16 AM
اي سرورم نمي دانم كه چگونه آواز مي خواني، همواره در شگفتيِ خاموش، به تو گوش مي سپارم.
فروغِ موسيقي ات بر پهنه ي گيتي نور مي گسترد. نَفَسِ زندگيِ موسيقي ات از آسماني به آسمانِ ديگر مي رسد. جويبارِ مقدسِ موسيقي ات تماميِ ره بند هايِ سنگي را شكسته، از ميانشان درگذشته، پويان پيش مي رود.
دلم سخت مشتاق آن است در آوازت ره يابد، اما بيهوده از برايِ صدايي مي ستيزد. سخن مي گويم، اما سخن به آواز نمي رسد، و من سرگشته مي گريم. هان، اي سرورم، دلم را در تارهاي ناپيداكرانه يِ موسيقي ات در بند كشيده اي.
shirin71
08-05-2011, 06:16 AM
چه مي ماند اگر ميان شعله هاي اتش بدوم
چه مي ماند اگر سايه غم را با خود بكشانم
چه مي ماند اگرروز را هم شبي سياه ببينم
دگر مهم نيست بالش خوابم اشكم را تحمل مي كند
مهم نيست خيال به دريا رفتن قايقي مي خواهد
سزاي دوباره برنخواستن همين ست
تا ارزش هر نفس و فرصت را بدانم
و دست عقربه ساعت را بگيرم تا
مرا با هر لحظه اي كه با خود مي برد
همسو كند
shirin71
08-05-2011, 06:16 AM
رای با تو بودن
بهترین شعر را سرودم،بهترین نغمه را خواندم،بهترین وقشنگترین لباسم را پوشیدم
برای با تو بودن
صادق بودم در اندیشه تو
برای با تو بودن
از هر چی گفتی دل بریدم،سخت به تو دل بستم
برای با تو بودن
غرق گریه شدم،هرچهگفتی به جان خریدم
برای با تو بودن
سکوت کردم،شنیدم ناسزا را .
افسوس برای بی تو بودن
چه کنم سزاوارت نیست
این همه خوبی و صداقت از من
shirin71
08-05-2011, 06:16 AM
یادم باشد کویر زندگی ام را به سوی خوشبختی سوق دهم
وتمام پل های ناامیدی پشت سرم را خراب کنم , یادم باشد
هنگام باز کردن دریچه های دلم به روی دیگران به چشمانم
بگویم که هر ابراز عشقی ارزش پذیرفتن ندارد
وبه دلم بیاموزم که هرکس در دستانم جائی ندارد
یادم باشد همیشه درباغ محبت و دوستی خارهائی هستند
در کمین ...
shirin71
08-05-2011, 06:16 AM
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري
عطر پاك نفست سبز و رها از آسمان جاري
نور يادت همه شب در دل ما چو كهكشان جاري
تو نسيم خوش نفسي من كوير خار و خسم
گر به فريادم نرسي من چو مرغي در قفسم
تو با مني اما من از خودم دورم
چو قطره از دريا من از تو مهجورم
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري
عطر پاك نفست سبز و رها از آسمان جاري
نور يادت همه شب در دل ما چو كهكشان جاري
با يادت اي بهشت من آتش دوزخ كجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
چگونه فريادت نزنم چرا دم از يادت نزنم در اوج تنهايي
اگر زمين ويرانه شود جهان همه بيگانه شود تويي كه بامايي
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري
عطر پاك نفست سبز و رها از آسمان جاري
نور يادت همه شب در دل ما چو كهكشان جاري
shirin71
08-05-2011, 06:17 AM
براي تو قصه مي گويم براي تو اي گل نازم
كه لبخند آشناي توست براي من بال پروازم
تو در بين گلها شقايق تريني سراپا اميدي سراسر يقيني
تويي تنها همصدا با من در اين دنيا همنوا بامن
به شوق تو بوده هر آنكه شنيده ترانه ي من
ز مشرق چشمت سپيده رميده به خانه ي من
به وقت غريبي تو سنگ صبوري براي دلم
پيام وصالي نويد سروري براي دلم
اگر تو نباشي چراغ دل من به خلوتم اي مه ستاره نتابد
اگر تو نگيري سراغ دل من به ظلمتم اي مه ستاره نتابد
shirin71
08-05-2011, 06:17 AM
من
به زندگی
به عشق
به ادم
به انسان
به حیوان
به هيشكي بدهكار نيستم
shirin71
08-05-2011, 06:17 AM
آدما هر چی کوچيکترن راحت ترن
نه به خاطر اينکه فکر و خيالشون کمتره
به خاطر اينکه عقلشون کمتره.
shirin71
08-05-2011, 06:17 AM
همد م روزای رفته ٬ وقت رفتنم رسیده
طاقت دلم که کم بود ٬ دیگه به لبم رسیده
shirin71
08-05-2011, 06:17 AM
نیستی که ببینی تنهایی ام ،
چگونه بین لحظه های شلوغ زندگی
خرد می شود
shirin71
08-05-2011, 06:18 AM
و خداوند به یونس فرمود :
« جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آنست »
یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را
دوست می دارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی
را بر خویشتن هموار می کند که عاشقش باشد.
برگرفته از کتاب هنر عشق ورزیدن
shirin71
08-05-2011, 06:18 AM
اي خداي مهربان
من اكنون در كنج خلوت احساس نشسته ام
پنجره هاي اميد را به سوي آفتاب رحمتت گشوده ام
دستانم را تا ارتفاع چيدن انوار مهر و لطفت بالا برده ام
مي خواهم بار ديگر مرا به درگاهت بپذيري
روي نياز بر خاك بندگي مي نهم و تو را مي خوانم
shirin71
08-05-2011, 06:18 AM
آمدن!...................ماندن............ .........و رفتن!................
چه زيبا آمدني بود و چه کوتاه ماندني و چه دلگير رفتني....
.
وقتي آمدي احساسي نو در وجودم سر چشمه گرفت....
.
احساسي زيبا.......اما مبهم..............
.
با ماندنت وجودم سراسر مهر شد و زندگي را به خوشي و عشق
سپري کردم............
ولي افسوس!.........
افسوس که با رفتنت همه چيز پايان يافت........
shirin71
08-05-2011, 06:18 AM
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت-----------------گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم-----------------یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس-----------------گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا-----------------سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی-----------------جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود -----------------از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود-----------------زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم -----------------یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست-----------------کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم-----------------جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ-----------------قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
shirin71
08-05-2011, 06:18 AM
خدا
خدایی که داری میبینیم
نیگام کن
دارم له میشم زیر اواراین غفلتی که کردم
دارم اتیش میگیرم توخرمنی که گوشامو بستمو صدای جرقه های اتیشش رونشنیدم
خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااا
صدای فریادمو میشنوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این منم
من
منی که گذاشتمت گوشه دلم
با خودم چه کردم
خدا
چیکارکنم
خدا نجاتم بده
یا کمک کن یا ببرم هرجایی جزاینجا
ردم نکن
shirin71
08-05-2011, 06:19 AM
خدایا!
دوستان ات را ببین!
چگونه می خوانن تو را!
بحق خودت پاسخگویشان باش...
(آمین)
shirin71
08-05-2011, 06:19 AM
برای تو مینویسم
تو كه هرلحظه در زندگیم همچون آبی روان هستی
تو كه نبودنت آتش است
كم داشتنت درد است
تویی كه راهروهای باریك دنیا را به دنبالت
میدوم
از ترس نداشتنت هزار ها بار به گریه میافتم
و وقتی در خواب هایم میبوسمت
غرق عشق میشوم
shirin71
08-05-2011, 06:19 AM
گم شدم در راه سودا رهنمايا ره نماي
صبرم از پاي اندر آمد دستگيرا دست گير
چون كنم كز دل شكيبايم ز دلبر ناشكيب
چون كنم كز جان گزيرست و ز جانان ناگزير
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
تا وجودم هست خواهم كند نامت بر ضمير
shirin71
08-05-2011, 06:19 AM
هر غزلم نامه اي است صورت حالي در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوي دوست
shirin71
08-05-2011, 06:19 AM
صدايم کن تا امان يابد، عابري خسته در شب باران
صدايم کن تا ببالم من، در سحر گاهان با سپيداران
از آن سوي خورشيد، از آن سمت دريا، صدايم کن، صدايم کن، صدايم کن
تو لبخند صبحي پس از شام يلدا، از اين تيرگي ها، رهايم کن
از آن سوي خورشيد، از آن سمت دريا، صدايم کن، صدايم کن، صدايم کن
تو لبخند صبحي، پس از شام يلدا، از اين تيرگي ها رهايم کن
سکوت سرخ شقايقها را، در اين ويراني، تو مي داني
غم پنهان نگاه ما را، در اين حيراني، تو مي خواني
از آن سوي خورشيد، از آن سمت دريا، صدايم کن، صدايم کن، صدايم کن
تو لبخند صبحي، پس از شام يلدا، از اين تيرگي ها رهايم کن
صداي باران، نواي ياران، به لحن تو، نمي ماند
سکوت شب را، ز کوه و صحرا، نواي گرم تو مي راند
در ابهام جنگل، کسي راز گل را، به غير از تو، نمي داند
بخوان از بهاران، که با ساز باران، کسي چون تو نمي خواند، کسي چون تو نمي خواند
shirin71
08-05-2011, 06:20 AM
زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند
که من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری
هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد
عطش دارم!
بگو کی بر دلم یکریز می باری؟!
shirin71
08-05-2011, 06:20 AM
همه با متنهای ادبی وشعردرددل کردن
ولی من میخوام با زبون اشکهام درددل کنم
اهای تویی که میخندیو میگی عاشقی
تویی که روزولنتاین یه کادو میگیری دستت ودلت خوشه که میدونی عشق چیه
صبرکن
هنوزمونده تا عاشق شی
هنوزمونده تایادبگیری عشق چیه
هنوزمونده تا دلت پرپربزنه
درددل فقط مال دله
هیچ کس نمیدونه این دل چقدر صبوره
هیچ کس
میگن وقتی کلبه ای بسوزه همه دودشو میبینن اما اگه دلی بسوزه هیچ کس نمیفهمه
هیچ کس
shirin71
08-05-2011, 06:20 AM
کاش میشد این کاش گفتنامون تموم بشه...هرچیزی رو که ارزوشو داریم به دست بیاریم... هر لحظه ای رو که آرزوشو داریم بدون محدودیت پرواز کنیم بریییییم....
البته کار سختی نیست... این راز زندگیه...
shirin71
08-05-2011, 06:20 AM
گرچه شب تاريك است...دل قوي دار سحر نزديك است...
درميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
ميتواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري...
تو توانايي بخشش داري..
دست هاي تو توانايي آنرا دارد
كه مرا زندگاني بخشد...
چشم هاي تو به من آرامش ميبخشد...
وتو چون مصرع شعري زيبا..
سطر برجسته اي از زندگي من هستي....
دفتر شعر مرا با وجود تو شكوهي ديگر...رونقي ديگر هست...
مي تواني تو به من
زندگاني بخشي...
shirin71
08-05-2011, 06:20 AM
حالا تمام واژه ها اینجا عوض شده
از شکل خط آن الی معنا عوض شده
آن سایه های ابری ما مانده بین راه
راه میان برگها حالا عوض شده
آن واژه ها که با دل ما آشنا شدند
در غربت گذشته و فردا عوض شده.....
shirin71
08-05-2011, 06:21 AM
تنها تو هستي
با خيال تو به باغ آيينه ها قدم مي گذارم, به گلستان توحيد
زير چتر خورشيد, باران نور , روح تشنه ام را مي نوازد , نوري از حقيقت
اي يگانه هستي
تنها تو هستي كه مي توانم در آغوش مهربانيت آرام بگيرم
shirin71
08-05-2011, 06:21 AM
يارب از ابر كرم يك رشحه قسمت كن مرا
چشمه ي لب تشنه ام درياي رحمت كن مرا
shirin71
08-05-2011, 06:21 AM
لحظه اي كنارم بايست
براي لحظه اي كتاب را از بر بخوان
ببين كه دنيا را چه كرديم
ببين كه پله ها را گم كرديم
چه گويم از نگاه مبهمت
كه من نديدم هيچ نوري
سزاي من از عشق چه بود؟
زمان را صدا زدم
اما چه شد ....
shirin71
08-05-2011, 06:27 AM
گـل نرگـس، زمـستـانـسـت.
زمـســتـان اســت
نـرگــس...
خدا ... حافظ تو
و
خدا حافظ
دستهای هميشه سرد ت
خداحـافـظـ نــرگــســم...
shirin71
08-05-2011, 06:28 AM
خسته ام از تكرار...
دفعه بعد هركجا كه افتادم
همونجا دفنم كنيد
ديگه حوصله بلند شدن ندا رم...
shirin71
08-05-2011, 06:28 AM
میشه با خود گفته ام همچنان که نیمی از عشق به شهامت
گفتنست نیم دیگر آن هم به شهامت اعتراف برای بیان دلایل
نگفتن است و چقدر زیباست اگر کسی در میان راه حس کرد
گردو غبار سواران دشت عشق گوشه ی راست چشمش را بدون
اینکه عاشق کسی باسد و دلش برای کسی تنگ شود خیس
می کند خیلی راحت انصرافش را روی یک برگ زرد بنویسد و به
آب روان بسپارد ...
اما افسوس ما همه امدنمان را جار می زنیم و رفتنمان را پنهان
می کنیم تا دلمان هم پیش کسی باشد که ترکش می کنیم
و هم پیش ان کسی که به نزدش می رویم تا ان اولی خبر از
ماندن تکه ی دیگر دلمان در نزد دیگری نداشته باشد ....!
shirin71
08-05-2011, 06:28 AM
به خدا عشق معامله ی بدیست که در ان زندگیت را به قیمت
هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی به نام اعتماد را از تو
می گیرند تا شاید خلاصت کنند اما دریغ از جرعه ای رهایی ...
تر جیح می دهم تنهایی باشد و خیال کسی که قرار است
در باران بیاید .
سهراب گفت زندگی رسم خوشایندیست من می گویم زندگی
رسم خوشایندی نیست زندگی اجبارست لاجرم باید زیست
shirin71
08-05-2011, 06:28 AM
بلبل كه ز عشق یك هم آواز نیافت×××××××××××××× همچون تو گلی شكفته پر ناز نیافت
گل گر چه به حسن صد ورق داشت ولیك ×××××××××× در هیچ ورق شرح رخت باز نیافت
shirin71
08-05-2011, 06:28 AM
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید...
shirin71
08-05-2011, 06:29 AM
دلم براي كسي تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به باد مي داد و دست هاي سپيدش را به آب مي بخشيد و شعر هاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
shirin71
08-05-2011, 06:29 AM
خروش زخمی سیل و جنون ابر کبود
فرود اشک من است و غبار آه تو بود
به حکم واقعه، عاشق شدن خطای من است
ولی شکستن عهد و وفا گناه تو بود!
shirin71
08-05-2011, 06:29 AM
سلام خدای من
سلام خدایی که ازهمه چی به من نزدیکتری
نوازشتو احساس کردم
روگونه های بارون زدم
من امشب ابی ام بهاری ام
همش به لطف تو
خدا
منو ببخش که بد کردم
منو ببخش که ندیدمت
منو ببخش که بد بودم
دوست دارم خدا
دوست دارم
shirin71
08-05-2011, 06:29 AM
بگذاراهسته بگویم تاکاشیهای زیبای اصفهان هم نشنوند:
دلم برای گیسوان کودکی ام تنگ شده است.
شبها برای پیراهنم قصه میگویم
باکفشهایم درددل میکنم
به جورابهایم لبخندمیزنم
وگاهی دوست دارم درکوچه های ماه بدنبال توبگردم
بگذاراهسته بگویم تا شمعدنهای روی طاقچه اتاق هم نشنوند:
من دیروز دوباره به یاد توافتادم.روبه روی خودم ایستادم قلبم را صدا کردم جوابی نشنیدم.چشمهایم رانشناختم
اشکهایم را به جا نیاوردم
وقتی نام توبرزبانم نشست چندپرنده شاداب ازپنجره به اتاق امدند وروی ائینه نشستند
چقدردلم برای حرف زدن با تو تنگ شده است.برای سرودن دردهایش روی زانوهایت.
درددلهایم را جزتو چه کسی میشنیدو به غمهایم لبخند میزد.
. . .
shirin71
08-05-2011, 06:29 AM
هنگامی که دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی کردی نجوای او به گوش میرسد . . .
در واقع
دل توست که با تو سخن میگوید . . .
shirin71
08-05-2011, 06:30 AM
امروز منم اینجا
برایت می نویسم
زنده ام شكر
اینجایم شكر
تورا دوست دارم شكر
اگر هزار بار برایت بمیرم باز هم ارزشش را دارد
آنقدر مردن برایت را دوست دارم كه از شوق خنده ام میگیرد
همینكه هستم
همینكه تو هستی تا شكرت كنم و برایت به سجده بیفتم
شكر
shirin71
08-05-2011, 06:30 AM
ای خدای نان وانگور
ای خدای گنجشکهای مهربان
به حق بالهای کبوترانی که هیچ گاه اسیرقفس نبوده اند چشمان مرا پرکن ازانجیرو اسمان ونفسهایم را به نفسهای
پروانه پیوند بزن
ای خدای نان وانگور
سفره مرا ازخورشیدو دریا بی نصیب مگذار وباغچه ام راازهمنشینی بادختربهار محروم مخواه
ای خدای دلهای عاشق
دامن مرا ازعطرروستایی تقواخوشبوکن وخیابان خاکی عشق مرا به معبدهای معصوم برسان
امین
shirin71
08-05-2011, 06:30 AM
اي آنكه به من ز من تو نزديكتري
ناكرده بيان ز حالتم باخبري
قلب و بصرم به نور خود روشن كن
اي آنكه مرا خالق قلب و بصري
shirin71
08-05-2011, 06:30 AM
شگفتا ! وقتي بود نمي ديدم ، وقتي مي خواند نمي شنيدم ... وقتي ديدم كه نبود ... وقتي شنيدم كه نخواند... ! چه غم انگيز است كه چشمه سرد و زلال ، در برابرت ، مي جوشد و مي خواند و مي نالد ، تشنه آتش باشي و نه آب ، و چشمه كه خشكيد ، چشمه كه از آن آتش كه تو تشنه ي آن بودي بخار شد و بهوا رفت ، و آتش ، كوير را تافت و در خود گداخت و از زمين آتش روئيد و از آسمان آتش باريد ، تو تشنه ي آب گردي و نه تشنه آتش ، و بعد ، عمري گداختن از غم نبودن ، كسي كه ، تا بود ،از غم نبودن تو مي گداخت
shirin71
08-05-2011, 06:31 AM
بارلاها,بارلاها در كتابت همه خونده ایم كه باید به كسی تهمت نزنیم, حق بنده ای را پایمال ننمایم و از ناموس دیگران
در برابر بیگانگان دفاع كنیم
باز هم میدانی كه هر بنده ای ذات خاصی دارد
ای آگاه بر نفس من ,ازگزند تهمت مرا وارهان و افكار بیماران را درمان كن.
shirin71
08-05-2011, 06:31 AM
چندخط ازدریا چندخط ازابر چندخط ازخاک چندخط ازفرشته ها
دراین زمانه که نه روی سنگها میتوان چیزی نوشت ونه روی ابها برای تو نوشتن چه لذتی دارد من حرفهایم راروی
نسیم هم که بنویسم توانهارا میخوای
دیروزهمه درختان را صداکردم وبرای همه رودخانه ها نامه نوشتم
دیروزبر تپه ای که پدربزرگم را میشناخت نشستم وبرایت اواز خواندم
ناگهان سیبی روی اوازم افتاد وصدایم طعم بهشت گرفت.
راستی ایا کلمه های یاغی رادراتش خواهی سوزاند؟؟؟
ایا درختان ورودخانه ها رادرروزرستاخیز مواخذه خواهی کرد؟؟؟
بگو فاصله من تا بهشت چندسال نوری ست؟؟؟؟
ا
یا مدادهایم به بهشت خواهند امد؟؟؟
ایا گلدانهایم را به بهشت راه خواهی داد؟؟؟
ایا میتوانم اعتراض کنم؟؟؟
ایا میتوانم دلم را روی تکه ای کاغذبنویسم وبرای بهترین دوستم پست کنم؟؟؟
ایا دربهشت بهانه ای برای گریه کردن هست؟؟؟
نه
نه
من دوست ندارم به بهشت بروم
میخواهم هرروز بیقرار تو باشم و مدام دراتاق کوچکم دلم برایت تنگ شود!!
shirin71
08-05-2011, 06:31 AM
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها ، به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام ،
پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند.
shirin71
08-05-2011, 06:31 AM
خدایا تو را می پرستم و تنها تو را دوست
دارم خدایا به من قدرتی عطا کن که
بتوانم آن باشم که تو می خواهی .
خدایا تو را در بی کسیهایم به چشم دل
نظاره گر بوده ام ، چگونه باید تو را بخوانم؟
خود نمی دانم.
خدایا این تویی که همه ی وجودم را به
تو تقدیم می کنم .
shirin71
08-05-2011, 06:31 AM
من اواز خواندن راازرودخانه ها یاد گرفتم
وعشق ورزیدن را ازادم
اولین کسی که عاشق توشد
من بارها ازپشمهای تو به چشمه های بلورین ابدیت رسیده ام وبا دستهای تو دروازه های بهشت را بازکرده ام.
ای خدای افسانه های شیرین!
شاخه های روحم رامانندروزهای کودکی سرشارازسیبهای سرخ صداقت کن
وصدایم راگرفتارمرداب نکن.
رویاهای من همه دردوردست گم شده اند
وتودرنزدیکی من کمی انطرف تر ابارانی که روی ائینه ام میریزد نشسته ای ومهربانانه به فرشته ها میگویی جاده ای راکه
به سویت می اید به من نشان بدهند
shirin71
08-05-2011, 06:32 AM
امشب کسی رو ناراحت کردم که توی زندگیم از هر کس دیگه ای بیشتر دوسش دارم
امیدوارم ببخشدم
کاش میشد اینجا رو بخونه و بدونه چقدر ناراحتم
عزیزم معذرت می خوام :!:
shirin71
08-05-2011, 06:32 AM
دير آشناي من فريادم را بشنو و قطرات اشك را كه ثمره ي سوز و گداز كويرآتشين قلب عطشناك من است بنگر و دستان تهي و سرشار از نياز دل را كه به سوي لطف بي نهايت تو دراز است، درياب و اين قطره ي ناچيز را به درياي بي انتهاي رحمت خويش بپيوند
shirin71
08-05-2011, 06:32 AM
بغضي عجيب در گلويم بهانه تو را مي گيرد، هر دم با قطرهاي گرم مرا مي سوزاند ، شکايت ها در نهان دارد و مي داند که اگر لب گشايد از من چيزي باقي نخواهد ماند تا به نجواي شبانه اش تسلي بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالي کنار پنجره را برايش با تصويري خيالي مزين کنم.
گاهي وقت ها قلب زمانه از سنگ مي شود و اينگونه سرنوشت، ردّپايي عميق بر پيشاني آنهايي که ماندند نقش مي زند.
کاش مي شد من به جاي تو مي رفتم:
shirin71
08-05-2011, 06:33 AM
چشمان ما را چشمه هاي عبرت ساز و دل هاي ما را آكنده از اشك و آتش كن و شناور امواجي نما كه درهاي سماوات را بكوبند و از بيم تو در بيابان ها و تپه ها سرگردان شوند ديدگان ما را به روي درهاي معرفت خويش بگشا و معرفت ما را فهمي ده كه نگرنده ي نور حكمت باشد اي دوستدار دل هاي شيدايان و پايان آرزوهاي راغبان
shirin71
08-05-2011, 06:38 AM
خير از بزرگي نديدم
بگذار كودك بمانم
مثل كلاس اولي ها همواره كوچك بمانم
مشق شبم را نوشتم
يك صفحه باباي بي نان
با جيب خالي و سرشار از شوق قلك بمانم
هر چند در دفتر عشق حاضر نبودم از اول
بگذار پشت كلاسش بايك عروسك بمانم
در سفره ي هيچ دستي رنگ صداقت نديدم
بگذار تا زنگ تفريح بي نان سنگگ بمانم...
shirin71
08-05-2011, 06:38 AM
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
shirin71
08-05-2011, 06:38 AM
دیدنت شده یه عادت اما رفتنت یه درده
با چشمات زندگی من توی آسمون میگرده
چشمای آبی و پاکت مثل آسمون لطیفه
تو مثل یه رود پاکی توی دره وجودم
اگه تو نباشی ای خوب دریا در به روم میبنده
تو مثل غزل قشنگی تو کتاب شعر حافظ
یا مثل حرفای خوبی توی آواز پرنده
قلبمو شکار کردی توی دستای لطیفت
حالا با داشتن قلبم تو داری برگ برنده
shirin71
08-05-2011, 06:38 AM
واسه چشمات پر شعرم تو دلیل قصه هامی...
هر نفسم نفس تو مثل غم توی صدامی...
نازکم از تو نوشتم گل من ترانه ای تو...
مثل تنهایی عاشق پر عاشقانه ای تو...
shirin71
08-05-2011, 06:38 AM
من خدايي دارم كه در اين نزديكي است لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
من خدايی دارم که به من می خندد چشم خود بر هر کار بدم می بندد
من خدايی دارم که مرا می خواند همه اسرار دل غم زده ام می داند
من خدايی دارم که به اميد وفاش هر سحر چشم به خورشيد و سما می دوزم
shirin71
08-05-2011, 06:39 AM
تو اینجا نیستی ! و من تنهای تنها
با سکوتی سخت درگیرم !
و می دانم اگر دیگر نیایی
در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید
" می میرم "
امید باز گشت تو مرا زنده نگه می دارد و
آری ....... تو می آیی !
" تو .... ای تنها بهانه من "
و می دانم که دوباره شاخه های خشک احساسم جوانه می زند !
و من بار دیگر لبریز از عشق با تو بودن
تمام لحظه های تلخ پاییزی ام .....
تمام لحظه های بی تو بودن را.......
و تمام خاطرات سرد و بی روح نبودنت را......
با تمام دلتنگی هایم......
به دست باد می سپارم !
بیا ... و با آمدنت بگیر از من
این همه دلتنگی را !
shirin71
08-05-2011, 06:39 AM
سکوت و رنج تنهایی شکستنها
و دست خویش بر گیسوی بردنها
ترا تا انتهای رویش گلهای وصلت دوست می دارم
ترا تا چشمک مستانه نرگس
ترا تا روزگار رقص گلها دوست می دارم...
دیرگاهی است که غم مهمانم
رنج هم همقدم در گذر از جاده ی تاریک غم است
من پر از داغ شقایق در دشت
پرم از ناله کبوتر در باغ...
shirin71
08-05-2011, 06:40 AM
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن !
shirin71
08-05-2011, 06:40 AM
بيدارم و مي بينمت رويا به رويا
از پيش چشمم ميروي دنيا به دنيا
با تو ميان آب و آتش آشتي بود
در آتش است از رفتنت دريا به دريا
اين کوچه ها بي تو هميشه بي قرارن
حس غريبي بين پاييز و بهارن
رفتي ولي فکري به حال کوچه ها کن
بوي تو دارند و تو را اما ندارن
shirin71
08-05-2011, 06:40 AM
روم چو از سر كويش نمي رود پايم
چو آب مي روم و همچو ريگ بر جايم
shirin71
08-05-2011, 06:40 AM
از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم
shirin71
08-05-2011, 06:40 AM
كاش جاي پا را گم نمي كردم
مي دوم در ميان باد و طوفان
به دنبال بهاري كه نمي دانم كجاست
مي نوازم دوباره اهنگ هميشگي ام را
پنجره اي باز مي كنم
كه شايد صدايش را بشنوم
كه شايد نجاتم دهد از تشويش
كاش محو جاي پايش بودم
shirin71
08-05-2011, 06:41 AM
از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آوخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او ككه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
shirin71
08-05-2011, 06:41 AM
شايد براي تجربه ي دوباره پر شدن فرصتي نداشته باشم ...
شايد اين بار به جاي آب . خاک مهمان دستهايم شود و شايد سيلابي
بزرگ نابودم کند ....
و شايد حتي ارزش نابودي هم نداشته باشم و
حتي خاک هم از من
بهراسد...
shirin71
08-05-2011, 06:42 AM
آن دم كه فرمانم مي دهي تا آوازي سر دهم، دلم گويي از غرور از هم مي شكافد. به رخسارت مي نگرم، و اشك ها به ديدگان پاي مي گذارند.
در زندگي ام، هر آنچه ناساز و خشن است، در هماهنگيِ دلنشيني آب مي شود ـ و شورِ پرستش ام چون پرنده اي شادمان. در پروازش بر فرازِ دريا، بال مي گسترد.
مي دانم از آواز سر دادنم لذت مي بري، سرمست از شادمانيِ آوازخواني، خويشتن را از ياد مي برم و تو را كه سرورم هستي، دوستِ خود مي خوانم.
shirin71
08-05-2011, 06:42 AM
دوستای گلم سلام
میگن خدا دعای دوستای ادمو زوددر حق ادم براورده میکنه
درسته که همه چیو باید از خودخودش خواست اما من امشب ازهمتون میخوام برای منم دعا کنید به عنوان یه دوست یه
خواهرکوچیک .خدابه حرمت دلای پاکتون دعاهاتون رودرحق دوستتون براورده میکنه
ازهمتون ممنونم
یا علی
shirin71
08-05-2011, 06:42 AM
این شعر نیست آتش خاموش معبدیست
این شعر نیست قصه احساس سنگهاست
این شعر نیست نقش سرابیست در کویر
این شعر نیست زندگی گنگ رنگ هاست
گر شعر بود بر لب خشکم نمی نشست
گر شعر بود از دل سردم نمی رمید
گر شعر بود درد مرا فاش می نمود
گر شعر بود تیغ به زخمم نمی کشید
این شعر نیست لاشه مردیست پای دار
این شعر نیست خون شهیدیست روی راه
این شعر نیست رنگ سیاهی است در سپید
این شعر نیست رنگ سپیدیست در سیاه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود می زدودمش
گر شعر بود بر لب یاران سرود بود
گر شعر بود نیمه شبی می سرودمش
shirin71
08-05-2011, 06:42 AM
شب دراز باميد صبح بيدارم
مگر كه بوي تو آرد نسيم اسحارم
عجب كه بيخ محبت نمي دهد بارم
كه بر وي اين همه باران شوق مي بارم
از آستانه ي خدمت نمي توانم رفت
اگر به منزل قربت نمي دهي بارم
به تيغ هجر بكشتي مرا و برگشتي
بيا و زنده ي جاويد كن دگر بارم
چه جرم رفت كه با ما سخن نمي گويي؟
چه كرده ام كه به هجران تو سزاوارم
هنوز قصه ي هجران و داستان فراق
بسر نرفت و بپايان رسيد ه طومارم
اگر تو عمر در اين ماجرا كني سعدي
يكي تمام بود مطّع به اسرارم
shirin71
08-05-2011, 06:42 AM
اي جانِ جانم، همواره بايد بكوشم تنم را ناب نگه دارم، چون مي دانم نشانِ دست كشيدنِ جان بخشت بر بند بندِ تنم هست.
همواره بايد بكوشم همه ي ناراستي ها را از انديشه هايم دور دارم، چون مي دانم تو آن حقيقتي هستي كه فروغِ خرد را در ذهنم روشن كرده.
همواره بايد بكوشم همه ي پليدي ها را از دلم برانم، و عشقم را شكوفا نگه دارم، چون مي دانم سريرت در ژرفنايِ نيايشگاه قلبم جاي دارد.
و كوششم بر آن بايد باشدكه در كارهايم آشكارت كند، چون مي دانم اين قدرتِ توست كه توان كار را به من مي دهد.
shirin71
08-05-2011, 06:43 AM
اي درد توام درمان در بستر ناکامي
و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي
shirin71
08-05-2011, 06:43 AM
گلم ز دست بدر برد روزگار مخالف
اميد هست كه خارم ز پاي هم بدر آيد
گرم حيات بماند ، نماند اين غم و حسرت
كه گر مجال دهد عمر ، بلبلا، درخت گل به بر آيد
shirin71
08-05-2011, 06:43 AM
کین رسم دنیا است که ناگاه بجای آسمان آبی بر فراز چشمان حبیب تلی از خاک بینیم
و آن هنگام در پشت اشک سوگ درحالی که روح محبوب لبخند میزندمان به آینده خویش اندیشیم!
و اینکه ثروت و مقام بر مزارمان مویه نکنند و جواز طلب مغفرت از سوی دلهای پاک بازماندگانمان است!
زنهار!
که در همه حال ما را به انحا گوناگون می آزمایند و
دلبستگی به دنیای فانی توشه ایست پوچ!
عشق ابدی را پراکندیم
تا اثرش باقی و جاودان بماند،
حتی اگر بدن خسته با صور مرگ از پای درآید!
shirin71
08-05-2011, 06:45 AM
اين صفحه راهم که ورق بزنی
پشتش سفيد نيست
همه ی حرفهای دنيا را
شاعران احمقی زده اند
که سياه می بينند
من شاعر نيستم
وهنوز
دفتر فيلی دبستانم
سفيد سفيد است
shirin71
08-05-2011, 06:45 AM
دورتر از آنچه که فکر کنی می روم به سرزمین برف و یخ
می روم تا در آنجا مثل تو بشوم
سرد و یخ زده
دورتر از آنچه که می تونی ببینی
در آسمان مه گرفته در سکوت سرد شکنده صبح می روم
تنها ، قدم می زنم و می روم
shirin71
08-05-2011, 06:45 AM
مبین اوراق هستی را سفیدی------كجا باشد به ما نور امیدی؟
نخواهم بشكنم هرگز دلی را------ولیكن تیره ام بنموده دنیا
اگر عاقل اگر احمق بباشم------نمك بر زخم كس هرگز نپاشم
مرا باشد طریق صبر بر درد-----اگر مستم اگر بیخواب و شبگرد
شده سهمم ز دنیا اشك و ماتم------چه دانی درد ناپیدای این غم؟
مپنداری كه بر موجی سوارم----------كه از كار زمانه شكوه دارم
سیاهی بیند این چشمان كم سو------بدین جور و جفاها كرده ام خو
shirin71
08-05-2011, 06:45 AM
بر سنگ مزارم بنويسيد آشفته دلي خفته در اين خلوت خاموشي
او زاده غم بود و ز غم هاي جهان گشته فراموش
shirin71
08-05-2011, 06:46 AM
افسوس كه بر سنگ مزاری ننویسند
كآشفته دلی خفته در این خلوت خاموش
بر زنده چو هرگز نشود نیم نگاهی
از مرده كه گیرد خبری كوروش باهوش؟
shirin71
08-05-2011, 06:50 AM
به دريايي در افتادم كه پايانش نمي بينم
كسي را پنجه افكندم كه درمانش نمي بينم
فراقم سخت مي آيد وليكن صبر مي بايد
كه گر بگريزم از سختي رفيق سست پيمانم
شبان آهسته مي نالم مگر دردم نهان ماند
بگوش هر كه در عالم رسيد آواز پنهانم
دمي با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادي نمي خواهم كه با يوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم كه در خاكم رود صورت
هنوز آواز مي آيد بمعني از گلستانم
shirin71
08-05-2011, 06:50 AM
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
shirin71
08-05-2011, 06:50 AM
تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصلها را
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست
حواي من بر من مگير اين خودستاني را كه بي شك
تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست
آيينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم
تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست
همواره چون من نه : فقط يك لحظه خوب من بينديش
لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست
من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم
شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست
شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه
اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست
shirin71
08-05-2011, 06:50 AM
از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
shirin71
08-05-2011, 06:50 AM
صبح می خواست که بیدار شود بعد از تو
تا که خورشید پدیدار شود بعد از تو
رو به رو آینه ای منتظر دیدن توست
شاید امروز سبکبار شود بعد از تو
آه دیشب چه نوشته است کنار چشمت؟
نکند آینه بیمار شود بعد از تو.....
shirin71
08-05-2011, 06:51 AM
سكوتم را به باران هديه كردم
تمام روزها را گريه كردم
نبودي در فراق شانه هايت
به هر خاكي رسيدم تكيه كردم...
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.