PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دل ت ن گ ی



صفحه ها : [1] 2

Sara12
09-28-2010, 09:30 AM
ساده مي گويم عزيزم دل بريدن ساده نيست
چشمهاي مهربانت را نديدن ساده نيست


از زمان رفتنت خورشيد را گم کرده ‏ام
ناله هاي ابرراهرشب شنيدن ساده نيست


قلب تو پر بود از ماه وهزاران پنجره
ماه راازپشت يک ديوارديدن ساده ‏نيست


بوسه هايت دلنشين و خنده هايت دلفريب
طعم تلخ اين جدايي راچشيدن ساده نيست


باز هم آمد بهار اما هوا افسرده ‏است
آه ازدست زمستان هم رهيدن ساده نيست


قلب من آتش گرفت ازدوريت باران من
ازدل اين آتش سوزان پريدن ‏ساده نيست...

Sara12
09-28-2010, 09:32 AM
روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه مهتاب را

این زمان دور از ملامت های ماه
چشم می بندم که جویم خواب را

روزگاری یک تبسم یک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود

این زمان بر هر که دل بستم دریغ
آتش آغوش او خاموش بود

روزگاری هستیم را می نواخت
آفتاب عشق شور انگیز من

این زمان خاموش و خالی مانده است
سینه از آرزو لبریز من

عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ربود

زندگی در لای رگهایم فسرد
ای همه گلهای از سرما کبود ...!

Sara12
09-28-2010, 09:35 AM
ای عشق از ماندن بگو، ایثار کن ایثار کن
یا مرگ خود را در دلم ، انکار کن
گل خواستی بر داده ام
جان خواستی سر داده ام
فرمان نبردی سهل اگر، بردار کن بردار کن
در جان بی تابم بتاب در چشم بی خوابم بخواب
احساس خوابالوده را ، بیدار کن بیدارکن
دل از تو آبادی ندید از تو کسی شادی ندید
ای عشق ویران میکنی
ای عشق ویران میکنی
اقرار کن اقرار کن
ای یار نالیدی زعشق همواره بالیدی زعشق
ای عشق خود را در دلم تکرار کن تکرار کن ...

Sara12
09-28-2010, 09:37 AM
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!

همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی

Sara12
09-28-2010, 09:37 AM
دیگر بخار چای تلخ نمی رقصد
دیگر سایه های پشت در نمی لرزند
اینجا انتظار خشکیده است
و زمان سرعت را خواب می بیند
خوشبختی ست یا سیاه بختی
چشم به در ماندن و
انتظار دیدن تاریکی یک سایه منسجم
قلمی ست و دفتری کهنه
که تن پوش جامه های دریده یک فکرند
دویدن هزاران خاطره
در پایکوبی باران چشمان
اینجا نفس ها کوتاه می خوانند
و دل مستانه و مسرانه
بر حجم تکیده سینه می کوبانند
جای تو خالیست.....
جای تو نه در سر نه در سینه...
نه در خواب نه در سراب....
در حجم این دنیای پر هیاهو خالیست.....

Sara12
09-28-2010, 09:37 AM
بعد از رفتن تو
چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
نه
قلم در دست من نیست
من نقاش این تنهایی نیستم ....

Sara12
09-28-2010, 09:38 AM
وصالش را طلب كردم فراقش شدنصيب اما

گل ازمن بود وسرخوش ازوصالش عندليب اما

شنيدم هرشبي آيد به بالين گرفتاري

به بالين من دلخسته هم آيد طبيب اما

به جمع عاشقانش ميزند حرف دل خودرا

به من هم ميزند ازقعردل گاهي نهيب اما

چنان عيسي كشد دست شفابر سينه ياران

به روي سينه من هم كشد گاهي صليب اما

خورد هرتشنه اي آب ازلب مردم فريب او

ازآن سرچشمه من هم ميخورم گاهي فريب اما

Sara12
09-28-2010, 09:38 AM
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت

من به اين معجزه ايمان دارم ...

" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

Sara12
09-28-2010, 09:38 AM
راستش نمیدانم اقرار به پشیمانی خودش پشیمانی میاورد یا نه...
اما بگذار آیینه وار اغرار کنم...
پشیمانم...
از تمام حس هایی که نثار این یخ بسته های سنگی کردم...
از تمام لبخند هایی که با تایید اهل دل به روترشی اهل عقل زدم
از تمام سادگی های بی جواب مانده ام...
از تمام نیمه های پر لیوان ها که دیدم...


سخت...
پشیمانم...!
پشیمان میشوم شاید...
از اینکه ماندم و رفتی...
پشیمان میشوی روزی...
از اینکه رفتم و ماندی...

Sara12
09-28-2010, 09:38 AM
فریادها مرده اند
سکوت جاریست
تنهائی حاکم سرزمین بی کسی است
میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم
پس چرا از همه تنهاتریم ؟!! "دکتر شریعتی"

Sara12
09-28-2010, 09:39 AM
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟

Sara12
09-28-2010, 09:39 AM
بوی بهشت می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیز تر زتمام دلم نبود
ای پاره ی دلم که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم تز بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خویش را عوض کنم
یک لجظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری برای من
دار و ندار و جان ودل من برای تو

Sara12
09-28-2010, 09:39 AM
دلم گرفته از این روزها ، دلم تنگ است

میانِ ما و رسیدن ، هزار فرسنگ است

مرا گشایشِ چندین دریچه کافی نیست

هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

اسیرِ خاکم و پرواز سرنوشتم بود

فروپریدن و در خاک بودنم ننگ است


چگونه سرکند اینجا ترانه ی خود را ؟

دلی که با تپشِ عشقِ او هماهنگ است

هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید

چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است

مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن

در این هزاره فقط عشق ، پاک و بی رنگ است..........

Sara12
09-28-2010, 09:43 AM
تشنه ام ای ابر رحمت آب بارانت کجاست ؟
دست هایم از رمق افتاد دامانت کجاست ؟

در درون سینه ام با مهر تو خو کرده است
طاقت ماندن ندارم گو بیابانت کجاست؟

قلب من ای بهترین ، چون کوچه ای پاییزی است
تو به فریادم برس ای یار طوفانت کجاست ؟

قسمت من در جهان جز حسرت دیدار چیست؟
دوست دارم قاصدک باشم گلستانت کجاست؟

کو نسیمی تا بیاید زنده گرداند مرا؟
ای طبیب روح من دارو و درمانت کجاست؟

شوق وصلت سوخت ما را ای عجب از کار هجر
خسته ام ای راه هجران خط پایانت کجاست؟

Sara12
09-28-2010, 09:43 AM
میروم تنهای تنها تلخِ تلخ
میکنم تنها سکوت از درد سرد

روزها آرام بودم بانفس!
حال گریان گشته ام در این قفس

سوختم در زیر باران سوختم
دوختم یک نامه را بر پوستم

نامه ای از خاطراتِ با بهار
نامه ای از روزها با سوزها

بسمِه اَلله شد کلام اولش
نامه زین پس شد شکایت مقصدش

گفتم از شکر و شکایت باخدا
شکر کردم من خدا را خاطِرَت

گفتم از شبها که خوابت دیده ام
در هوایت روزها گرییده ام

گفتم از دوری ، ندیدنهای تو
سخت میشد زندگی بی یاد تو

روزها چشمم به یک بَر خیره بود
سر به زیر و گردنم در بند دوست

یاد آن روزی که اول روز بود
در به در دنبال کویی دور بود

لحظه ها در خاطرم یک عمر بود
سایه سایه یاد تو در نور بود

حیف شد آن روز من بد آمدم
سعی کردم روز دوم آمدم

روزها اینسان گذشت و دور بود
یاد تو اما بولله سور بود

حرف بود و حرف بود و حرف بود
در دلم گویی نگاهت سنگ بود

گفتمت گفتی تمام گفتنی؟
جان من گفتی هر آنچه گفتنی ست؟

Sara12
09-28-2010, 09:43 AM
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من باري‎‎‏‚همه از مردن‏ِدر سرزميني ست‚
كه مزد گوركن از آزادي آدمي افزون باشد
جستن‚
يافتن
و به اختيار برگزيدن
و از خويشتنِ خويش بارویی پي افكندن
اگر مرگ را‚از اين همه ارزشي بيشتر باشد
حاشا‚
حاشا
كه هرگز از مرگ هراسيده باشم

Sara12
09-28-2010, 09:43 AM
نه از فلسفه كلامی میدانم ...


و نه منطق ..


میگنجد در كلام من !..


بی استدلال دوستت دارم !..


وه كه دوست داشتن ..!!


چه كلام كاملـــی ست !


و من چقدر ..


دلم ..


تنگِ دوست داشتن توست .....

Sara12
09-28-2010, 09:44 AM
اگر چه باز نبینم به خود کنارِ ترا
عزیز می شمرم عشق یادگار ترا
در این خزان جدایی به بوی خاطره ها
شکفته می کنم از نو به دل بهار ترا
زبان شعله به گوشم به بی قراری گفت
حدیثِ سستی ِ قول تو و قرار ترا
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل؛
منی که داده ام از دست، اختیار ترا
شدی شراب و شدم مست بوسه ی تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟
به سینه چون گل ِ عشقت نمی توانم زد
به دیده می شکنم خارِ انتظار ترا
چو بوی گل چه شود گر شبی به بال نسیم
سبک برایم و گیرم ره دیار ترا
همان فریفته سیمین با وفای توأم
اگر چه باز نبینم به خود کنار ترا

Sara12
09-28-2010, 09:44 AM
دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

- دانسته-

بیازارد !

Sara12
09-28-2010, 09:44 AM
با پاي از ره مانده در اين دشت تب دار

اي واي ميميرم مرا مگذارو مگذار


سوگند بر چشمت كه از تو تا دم مرگ

دل بر نميگيرم مرا مگذارو مگذر


بالله كه غير از جرم عاشق بودن اي دوست

بي جرم و تقصيرم مرا مگذارو مگذر


آشفته تر زآشفتگان روزگارم

از غم به زنجيرم مرا مگذارو مگذر


با شه پره انديشه دنيا گردم اما

در بند تقديرم مرا مگذارو مگذر...

دلگير دلگيرم
از غصه ميميرم
مرا مگذار و مگذر...

Sara12
09-28-2010, 09:45 AM
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است .
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند.
و عشق و تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد.
ـ چرا گرفته دلت مثل آن که تنهایی
ـ چقدر هم تنها
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند .
و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست.

Sara12
09-28-2010, 09:45 AM
دلـم گـرفتـــه از ایــن روزگــار دلــتــنگی
گــرفته انــد دلم را به کار دلتنگی


دلم دوباره در انــبــوه خــستــگی هـا ماند
گــرفــت آئــینه ام را غبار دلتنگی



شکست پشت مـن از داغ بــی تو بودن ها
به روی شانه دل ماند بار دل تنگی



از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم مــن و دل کـــنار دلتنگی



دگر پــرنـــده احســاس مــن نمی خوانــد
مگر سرود غم ا زشاخسار دلتنگی



بیا کــه ثــانیــه ها بــی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگار دل تنگی

Sara12
09-28-2010, 09:46 AM
غروب است
با آن که سخت مضطربم
با آن که می ترسم
باز تا آخر دنیا با تو خواهم ماند.

Sara12
09-28-2010, 09:46 AM
عشق آبی رنگ است...

اشک ها جاری شد...

در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است...

همه ی شهر کنون خوابیدند ،

چشم من بیدار است ،

با تپش های دل پنجره گویی امشب ،

لحظه ی دیدار است...

در دل شهر غریب ،

با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،

در شب تنهایی...

با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد...

یاد آن روز بخیر...

فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،

در میان همگان ،

دل من در سفر عشق خریدارت بود ،

تا افق همسفرت خواهم بود...

با دلم باش که در این وادی

دل مردم سنگ است...

یاد این باش که در پشت سرت ،

یک نفر تا به ابد دلتنگ است...

Sara12
09-28-2010, 09:46 AM
کلبه ای می سازم

پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود

که به زیبایی پروازکبوترباشد

چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار

رنگ دیوار اتاقش ازآب

پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس

عکس لبخند تورا می کوبم

روی ایوان حیاط

تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم

همه دلخوشیم بودن توست

وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست

کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکی می کردم

که به تنهایی تو سربزند

توبه من نزدیکی وخودت می دانی

شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت

گرمی دست تو را می طلبد.

Sara12
09-28-2010, 09:46 AM
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی

Sara12
09-28-2010, 09:46 AM
میزند باران
نمی از روی ناز
ابر تنها عادتش خندیدن است
بر خیال جمله تنهایی من
از فراز روزگار
جملگی در جنب و جوش
من برای آب بودن مردم از ترس مبادا شسته گردد جانشان
میزند باران همی
میخروشد رود از سودای عشق ..

Sara12
09-28-2010, 09:48 AM
باز لب های عطش كرده من

عشق سوزان تو را می جوید

می تپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق تو را می گوید...

Sara12
09-28-2010, 09:49 AM
دلم گرفته از این روزها ، دلم تنگ است

میانِ ما و رسیدن ، هزار فرسنگ است

مرا گشایشِ چندین دریچه کافی نیست

هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

اسیرِ خاکم و پرواز سرنوشتم بود

فروپریدن و در خاک بودنم ننگ است


چگونه سرکند اینجا ترانه ی خود را ؟

دلی که با تپشِ عشقِ او هماهنگ است

هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید

چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است

مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن

در این هزاره فقط عشق ، پاک و بی رنگ است..........

Sara12
09-28-2010, 09:49 AM
چشم براه توام و دل
هنوز هم امید دارد
که می آیی و این همه دلتنگی و فراق
با آمدنت پر از عاشقانه خواهد شد .
دل با تمام احساس تنهایی اش
پر از حضور تو و میان این سکوت تلخ نبودنت
پر از صدای عاشقانه ی توست .
چشم به راه توام و
دل به صداقت اشک های شبانه ام
هنوز هم امید دارد که تو می آیی و
بی قراریم با نگاه تو آرام می شود .
من هنوز هم به رنگ خیال توام و
رویای آمدنت قشنگترین رویای من است .
دل احساسی ام از انتظار تو سرد و بی روح نخواهد شد و
چشمان پر از اشتیاقم
لحظه ی دیدار تو از یاد نخواهد برد .
چشم به راه توام و
دل به قشنگی دلتنگی ها هنوز هم امید دارد
که تو می آیی و بغض بی کسی ها شکسته خواهد شد.

Sara12
09-28-2010, 09:50 AM


چشمهایم دروغ می‌گویند.
بسته می‌شوند.
دروغ می‌گویند.
دروغ می‌گویند؟
دروغ؟
من؟

Sara12
09-28-2010, 09:50 AM
به زیبایی روزهایی که تو را می دیدم ،
دلم می خواست همیشه زنده بمانم.
روزهایی که دل را به نگاه پر از اشتیاقت
خوش می کردم،
می خواستم که تمام تنهایی ام را با تو ،
پر از حضور کنم.
وقتی دلتنگ می شدم و
آرزوی دیدنت ،
رویای بودنم بود،
دلم می خواست پنجره ی دیدار
رو به تو باز می شد .
آن زمان که امید دوباره دیدنت را به دل می دادم ،
غروب جدایی ام را از یاد می بردم .
و این همه دلتنگی و جدایی ،
این سکوت و تنهایی ،
آن روزهای پر از حضور تو و
پنجره ای که رو به تو باز می شد ،
تمام سهم من از روزهایی ست که
دل بهترین احساس ها را تجربه می کرد.

Sara12
09-28-2010, 09:50 AM
عشق را فرسنگ ها راه است
تا رسیدن
توشه ات را بر دار؛
ره بسیار است
در دلت جستجو کن ؛
عشق تنهاست
عشق چون خون شقایق
جاری در رگهاست
عشق سرخ رودیست
که به دریای حقیقت راهیست
عشق طراوت باران است
عشق عمر جاودان است
عشق آوای خوش چلچله هاست
آهنگش درونت هویداست
عشق رنگ گل در فصل خزان است
چه زیبا و دل انگیز و نهان است
عشق پیمودن
در کوچه ی خاطره هاست
بی عشق
نفس کشیدن خطاست
تا خون شقایق در رگهای تو جاریست
عشق را پایان نیست
آری
گر تو پایانش نباشی
عشق را پایان نیست .....

Sara12
09-28-2010, 09:51 AM
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا...
بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو....
تک و تنها، به تو می اندیشد!
و کمی،
دلش از دوری تو دلگیر است....
مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ،...
به رهت دوخته بر در مانده...
و شب و روز دعایش اینست؛...
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی...
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد....

Sara12
09-28-2010, 09:51 AM
سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم
که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

با چشم های خویش مرا آرام می کنی
باور نمی کنم که چنین خام می شوم

گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی
گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم

Sara12
09-28-2010, 09:51 AM
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدم هایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها به تو میاندیشد و کمی
دلش از دوری تو دلگیر است

یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته بر درمانده
و شب و روز دعایش اینست
زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی
و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد

یک نفر هست که دنیایش را
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش میخواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
و دعا میکند این بار که تو با دلی سبز و پر ازآرامش
راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید به
شب معجزه و آبی فردا برسی

Sara12
09-28-2010, 09:51 AM
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...

Sara12
09-28-2010, 09:51 AM
ای ماه تمام! که جداییش مرا گداخته است.
تا از من دور شدی صبرو توان از من دور شد...
تورا به خداوند سوگند چشمانت به دل من چه گفتند؟وچه شنیدند؟

Sara12
09-28-2010, 09:54 AM
تنهاییم را با تو قسمت میکنم . سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من . عالمی نیست

غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را

بر سفره رنگین خود بنشانمت . بنشین غمی نیست

Sara12
09-28-2010, 09:54 AM
دشنه‌ای نامرد بر پشتم نشست
ازغم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد ، داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم

بعد ازاین با بی‌کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست

Sara12
09-28-2010, 09:54 AM
بروی صفحه ای دیگر
شدی کوهی
شدم کاهی
که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ
شدم غمگین
کمی پر رنگترم کردی
شدم چوبی...
تو هم کوهی
چنانچه پیش از آن بودی
شدم خوشحال
مرا برد ناگهان سیلی
شدم مجنون بی لیلی
و شاید هم شدم فرهاد
زدم فریاد
زدم فریاد و همراهش زدم تیشه
به روی بوم نقاشی
ورق را پاره کردم دور ریختم

Sara12
09-28-2010, 09:55 AM
گوش كن...

دورترين مرغ جهان مي‌خواند.

شب سليس است ؛ و يكدست...

و باز..

شمعداني‌ها

و صدا دار ترين شاخه فصل ،

ماه را مي‌شنوند.

پلكان جلوي ساختمان؛

در فانوس به دست؛

و در اسراف نسيم...

گوش كن... جاده صدا مي‌زند از دور قدمهاي تو را



چشم تو زينت تاريكي نيست...

پلكها را بتكان...

كفش به پا كن و بيا...

و بيا تا جايي

كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ؛

و زمان روي كلوخي بنشيند با تو...

و مزامير شب، اندام تو را

مثل يك قطعه آواز به خود جذب كند.



پارسايي ست در آنجا كه تو را خواهد گفت :

" بهترين چيز رسيدن به نگاهي‌ ست كه از حادثه عشق تر است "

Sara12
09-28-2010, 09:55 AM
چون زلف توأم جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

Sara12
09-28-2010, 10:00 AM
رفت و طاقت عشق من آوار شد
رفت و عشق دلم بر ،دار شد
رفت و گويي طاقتم را باد برد
يوسف اميد من در چاه مرد
اين هم از يك عمر مستي كردنم
باز هم شبنم پرستي كردنم
اي دل شوريده مستي مي كني
باز هم شبنم پرستي مي كني
من كه گفتم اين بهار افسردنيست
من كه گفتم اين پرستو رفتنيست ....

Sara12
09-28-2010, 10:01 AM
احساس من درگیر توست
شبهای دلگیر زندگیم
با لمس حضور توست که امید می گیرد.
چشمان من به خاطر ندیدنت سالهاست که بارانی ست .
و دل از بغض نبودنت آرام نمی گیرد .
عشق برای توست که معنا می یابد و
از وجود توست که دلدادگی ام
ارزش عشق خواهد یافت .
با ندیدنت فراموشم نخواهد شد
که تو را می خواهم و
نبودنت باعث آن نیست که از یادم برود ،
دوست دارم

Sara12
09-28-2010, 10:02 AM
و این جور اتفاق ها معمولاً وقتی می افتند

که حس کنید

از عمر زمین فقط به اندازه ی طنین صدای گام های یک شتر باقی مانده است…

و بخواهید

در یک اتاق سه در چهار

به طراوت یک گل سرخ فکر کنید…

هر دو امیدوار کننده هم می توانند باشند

اما فقط در کویر…

Sara12
09-28-2010, 10:02 AM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

Sara12
09-28-2010, 10:03 AM
دلتنگ لحظههاييم كه ميروند، دلواپس روزهاييم كه ميآيند، بغض راه گلويم را بسته و اشك مجال ديدن نميدهد، كاش كسي عاشق نيلوفر مرداب تنهايي ميشد قبل از آنكه پرپر شود.

Sara12
09-28-2010, 10:03 AM
و این بار هم روزها بی حضور تو میگذرند همان طور که

تا به حال میگذشت و این منم همچنان تنها در وسعت

بی انتهای خاطرات گذشته ...

Sara12
09-28-2010, 10:03 AM
خیره می شوم به عقربه ها
می شمارم لحظه های بودنت را
چشمانم را كه می بندم
گاه گاهی برایم می خوانی
دفتر سفیدم را می گشایم
می نشینم در خلوت اتاقم
و از سرمای نبودنت
خود را در آغوش می كشم
و سكوتِ
لحظه هایم را می نگارم

Sara12
09-28-2010, 10:03 AM
ای وای ازآن اسیری کز یاد رفته باشد

در بند مانده باشد صیاد رفته باشد...

Sara12
09-28-2010, 10:06 AM
يک نفر
آنطرف پنجره بسته
تو را مي خواند
و نسيم
لاي اين پرده آويخته را مي کاود
تا تو را در يابد
نور خورشيد که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو
در يک قدمي مي ماند
قلب اين پنجره از دست غم پرده
به تنگ آمده است
پرده را برداريم
دل اين پنجره را باز کنيم
تا که آن نور سپيد
به سلامي آرام
لب اين قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن
يک نفر در تو
تو را مي خواند
و خدايت آرام
در دل تنگ تو
آهسته تو را مي کاود

Sara12
09-28-2010, 10:07 AM
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم , تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد , من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم

Sara12
09-28-2010, 10:07 AM
« طعم دلتنگی »

شنبه‏های تازگی، یکشنبه‏های سردرگمی، دوشنبه‏های روزمرگی، سه‏شنبه‏های پریشانی، چهارشنبه‏های دلتنگی، پنج‏شنبه‏های بارانی، جمعه‏های بی‏سرپناهی، جمعه‏های غریبی، جمعه‏های چشم به راهی و جمعه‏های انتظار... .
صدا را می‏شنوی؟ دست‏های دعا را می‏بینی؟ کدام دست را برای اجابت می‏فشاری؟
بوی آشنایی به مشام می‏رسد. برخیز! کوچه‏ها را آب و جارو کن، چراغانی کن. شمعدانی‏ها را قدم به قدم بچین. مهمان عزیزی در راه است. عطر آمدنش، از سر کوچه، از آن‏سوی شهر، از آن سمت مرزهای فاصله می‏آید.
خواب دیده‏ام؟! نه!
من معنای بیداری را در تک تک پلک‏های خیس و پر اشتیاق چشیده‏ام. کدام خواب؟ کدام رویا؟ کدام خیال؟
آقا، بی‏قراری‏هامان رنگ اشتیاق دارند و طعم دلتنگی. دلتنگ آمدنت هستیم؛ التماس نگاهمان را ببین و بیا!
ای که تا آمدنت چیزی نمانده! تا انفجار زمان فاصله‏ای نیست؛ زودتر بیا.

Sara12
09-28-2010, 10:07 AM
در گذر... ثانیه ها تنهایم

و در این لحظه و این حادثه ها تنهایم

صاعقه می شکند قامت تنهای مرا

و در این معبد سنگی به خدا تنهایم

سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست

چه کنم با همه ی خاطره ها... تنهایم

و تو در بی خبری های دلت خواهی رفت

پشت درد همه ی فاصله ها تنهایم

و تو امشب به نبودن چه شباهت داری

و من امشب ته این قافیه ها تنهایم......

Sara12
09-28-2010, 10:07 AM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

emad176
09-28-2010, 12:48 PM
ای وای ازآن اسیری کز یاد رفته باشد

در بند مانده باشد صیاد رفته باشد...

با سلام و عذرخواهی بابت تصحیح این بیت زیبا که از حزین لاهیجی .

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد

Hengameh
10-27-2010, 05:54 PM
آدمک آخر دنياست بخند
آدمک مرگ همينجاست بخند
دست خطي که تو را عاشق کرد
شوخي کاغذي ماست بخند
آدمک خر نشوي گريه کني
آن خدايي که بزرگش خواندي
بخدا مثل تو تنهاست بخند…

Hengameh
10-27-2010, 05:58 PM
با سلام و عذرخواهی بابت تصحیح این بیت زیبا که از حزین لاهیجی .

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد

ادامه ی این بیتم من مینویسم:

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
دیگر صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

:gol roz:

Hengameh
10-27-2010, 06:00 PM
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی)

Mohamad
02-23-2011, 01:14 AM
دلم گرفته است




چه روزهايي




چه روزهايي كه من در آينه زيسته ام




چه روزهايي كه من در آينه خنديده ام




و چه روزهايي كه من در آينه گريسته ام




و امروز




آينه




سفر




تنهايي . . .




چقدر خسته ام




. . .




چه روزهايي




چه روزهايي . . .





دلم مي خواهد




بنشينم و براي روزهايي كه رفته است




براي روزهايي كه ديگر باز نخواهد گشت




بي قرار و كودكانه




گريه كنم

Mohamad
02-23-2011, 01:15 AM
کسی خواهد آمد


به این بیندیش !


هیچ پیامی ، آخرین پیام نیست


و هیچ عابری آخرین عابر .


کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن !


کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.


بنشین به انتظار !

Mohamad
02-23-2011, 01:15 AM
در توالی سکوت تو ٬



در تداوم نبودنت ٬



رد پای آشنایی از صدای تو ٬



در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬



هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی



که رفته ای ٬



کجا نوشته اند؟



عشق



این چنین میان مرز سایه هاست؟



این چنین پر از هجوم فاصله

!

در تقابل میان آب و تشنگی ٬



تقابل میان درد و زندگی



کجا نوشته اند؟ ...

Mohamad
02-23-2011, 01:16 AM
راوي اين قصه منم :

بوي زمستان ، بوي نفسهاي خيال من است

نفسي سرشار از گرماي شب مملو از يك حسرت

در فراسوي انگاره يه تصوير خالي .....

Mohamad
02-23-2011, 01:16 AM
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با ما چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
که او هرگز شکستم را نفهمید
اگه چه تا ته دنیا صدا کرد

Mohamad
02-23-2011, 01:16 AM
رفت وطاقت عشق من آوار شد
رفت وعشق دلم بر دار شد
رفت و گویی طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
این هم از یک عمر مستی کردنم
باز هم شبنم پرستی کردنم
ای دل شوریده مستی میکنی
باز هم شبنم پرستی میکنی
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست

Mohamad
02-23-2011, 01:16 AM
دلم انقدر بزرگ است که دریایی از خون میتوان در آن ریخت
دلم آنقدر تنگ است که هر شب بارانی است
دلم به اندازه یه اقیانوس بزرگ است میتوان در آن تمام غم های دنیا رو جا داد
دلم به اندازه یه مورچه تنگ است برای او.....

Mohamad
02-23-2011, 01:20 AM
من می روم ...

و تو ...

به یاد می آوری؟؟؟

زیبا ترین پائیز زندگی را ...

در بکر ترین تصویر طبیعت!



به یاد می آوری ای عشق؟! ...

آن دختری را ...

با چشمان عاشق و وحشی ...

گونه های سرخ و انابی ...

و با روسری قرمز و قهوه ای ...



رها بودیم و آزاد!! ...

همچون برگ های زرد و نارنجی ...

در باد های آرام و پر سوز پائیز!!! ...

و بی امان! ... .. (http://forum.isatice.com/showthread.php?t=36844)

تاب می خوردیم و شانه به شانه ی هم ...

آرام و عاشقانه ...

ازین بی پروایی لذت می بردیم! ...


و اکنون ...

چه سخت که دیگر وقت سفر است ..

سفری بی خبر ...

و بی امان ...

در چنگ باد های پائیز ...

می روم! ...



اینبار برای داشتنت ...

و از دست ندادنت! ...

می روم ...

و تو ...

باز هم شانه به شانه ام می آیی!



چه بی قرار می گویم ...
.. (http://forum.isatice.com/showthread.php?t=36844)
دلم من گرفت زین جا!

هوس سفر نداری؟ ...

ز غبار این بیابان!!!



و تو عاشقانه!

دل می بری از هر چه هست و نیست ...

و ریشه می کَنی از همه خاک های قدیمی ...

و چه بی پروا و مطمئن ...

ریشه می کُنی در قلبم ...



و می رویم ...

جایی که دیگر چنگ حسودی نباشد!

می رویم!

Mohamad
02-23-2011, 01:21 AM
هر شب


از خواب می‌پرم


خیس عرق


برمی‌خیزم


راه می‌روم


آرام قطره اشکی می ریزم



و باز خواب


و در خواب باز


بر دارشان می‌آویزم

Mohamad
02-23-2011, 01:21 AM
زمانی‌ست که از کلمات خسته‌ام

گروه گروه هجوم می‌آورند

می‌نشینند در سرم

مثل دسته‌ی پرندگان

بر سرِ درختی



دست بر دست می‌کوبم

بانگ برمی‌کشم

می‌پرند و پراکنده می‌شوند



یک پرنده‌ی خاموش اما

نه می‌ترسد نه می‌رود

نه آوازش را می‌خواند

mehraboOon
02-23-2011, 02:55 AM
دلم برای كسی تنگ است

كه آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد

و گیسوان بلندش را به بادها می داد

و دستهای سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای كسی تنگ است

كه چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای كسی تنگ است

كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را نثار من می كرد

دلم برای كسی تنگ است

كه تا شمال ترین شمالبا من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود

همیشه در همه جا

آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پیوسته نیز بی من بود

كار من ز فراقش فغان و شیون بود

كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نیست

كسیکه .....
.... دگر كافی ست!!!

mehraboOon
02-23-2011, 02:55 AM
حالا که تمام راه را امده ام
حالا که تا تو هیچ نمانده
چقدر دیر یادش امده خدا
که ماقسمت هم
نیستیم..............

mehraboOon
02-23-2011, 02:56 AM
خدایا شاهد تنهاییم باش


بین غم ها تنها ناجی ام باش


پر پرواز من دیریست بسته


تو بگشا و در آزادیم باش


اسیر موج های تند خشمم


تو آرام دل دریاییم باش


دل خسته خریداری نداره


تو خواهان صفای ذاتی ام باش


در این آشفته بازار محبت


تو تنها شاهد ارزانیم باش

mehraboOon
02-23-2011, 02:57 AM
خسته شدم ،



نیست شدم ...

.







گوشم از این حرف ، پُر است:

.







" آخر غصُه ، مُردن است !

.







مُردن من ،

.







همین دَم است !

.







" که از تو دورمانده ام .

.







من که بدون روی ِ تو ،

.







رو ، به هوا ، نمیکنم.

.







من که بدون چشم تو ،

.







بنده دعا نمیکنم.

.







دور شدی ،



کور ، شدم.

.







" مشعل ِ بی نور شدم.

.







من !

.







که بدون اسم ِ تو ،

.







اسم ، صدا نمیکنم.

.







ماه ،

.



چه ماه ِ کاملی !

.







دست مریزاد ، خدا !

.



من که بدون روی تو



ماه نگا نمیکنم .

mehraboOon
02-23-2011, 02:58 AM
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست، نگفتم:"عزیزم، این کار را نکن."
نگفتم:" برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده."
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته، و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.

نگفتم:"عزیزم، متاسفم،
چون من هم مقصر بودم."
نگفتم:" اختلاف را کنار بگذاریم،
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است."
گفتم:"اگر راهت را انتخاب کرده ای،
من آن را سد نخواهم کرد."
حالا او رفته،و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.

او را در آغوش نگرفته ام و اشک هایش را پاک نکرده ام
نگفتم": اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود."
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.

نگفتم:" بارانی ات را در آر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم."
نگفتم:" جادهء بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست."
گفتم:" خدانگهدار، موفق باشی،
خدا به همراهت."او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام آن چیزهایی که نگفتم زندگی کنم.
شل سیلور استاین

mehraboOon
02-23-2011, 02:58 AM
بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم
یکنفر می آید دیگری میرود وچرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود
آری باید رفت
و آری باید دل نداد
واین شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده
بایدمسافر بود و سفر کرد
و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد....
داستان آمد ورفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد
آه از این قانون ..................آه از این داستان
هیچ کس نمی ماند
هیچ کس نمیخواند
و هیچ کس جاودانگی را ارمغان ندارد
می دانم که رفتن دلیل نبودننیست
اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند
کاش تو هم بدانی و بخوانی
کاش او هم ........
باید نوشت
باید نوشتن را سرشت و تکرار ها راتکرار کرد
میدانم فاصلهء ما زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من
توسفر کردی یا من جا ماندم
تو تکرار کردی یا من .......
ولی کاش !!
ولی کاش آینه ای داشتی
و میدیدی کسی در پشت منظر نگاهت هم آغوش خاکگشته
و لحظه لحظهء خاطرات بودنت را در این فاصله ها میگذارد تا به تو نزدیک ترشود ......
کاش میدانستی که کسی آمار قدمهایت را دارد....
قانون ......
من به قانون شکنی محکومم...و تبعیدبه مجازم
نفرین به دادگاه تو .... نفرین به دادگاه من
چه بیهوده است انتظار دیروز را در فرداکشیدن...
بودن من درد نیست
من از بیهوده بودن سخت دلگیرم........

mehraboOon
02-23-2011, 03:00 AM
این روزها كه میگذرد تنهاتر میشوم انگار ...
منتظر میشوم ...دل دل میكنم .....دلتنگ میشوم و بی قرار ..!
می گردم ... می گردم در پی گمشده ای كه با من هست و نیست ...
این روزها عاشق میشوم بی دلیل ... بی دلیل ...
دوستش میدارم بی آنكه دوستم بدارد ... بی دلیل ...بی دلیل ....
این روزها چه هوایی دارم !!!
این روزها...كه روزهای تنهایی ست ....تنهایی !تنهایی

mehraboOon
02-23-2011, 03:01 AM
چه آرام رفتى
در بهت و ناباورى من
و در سكوت یك بعد از ظهر تلخ
و چه آرام پا كشیدى
از وجود یخ زده و سردم
در اوج تنهایى
رفتى و با رفتنت اشك و آه را
برایم تحفه گذاشتى
و دلى را كه چه صادقانه
به تو سپرده بودم
در خزان یاد و خاطرت
پرپر كردى
از دور
شكستن قلب نیم گرمم را
به نظاره نشستى
و سكوت كردى
تا در ثانیه هاى بى خبرى
راحت تر ویران شوم
رفتى
آرام و بى صدا
با گامهایى بلند
و من
باز هم تنها ماندم
و در رفتن لحظه لحظه های عمرم
وجودت را آرزو كردم...http://www.cloob.com/public//public/images/smiles/16.gif

mehraboOon
02-23-2011, 03:03 AM
چه کنم دلم از سنگ که نیست


گریه در خلوت دل ننگ که نیست


چه دل است این دل من


که زیک لرزش اشک بر رخ رهگذری


یا زنالیدن مادر به فراق پسری دل من می شکند .


چه دل است این دل من


که زتردی چو یکی ساقه ی بی تاب


به شتابی که تگرگ


بشکند ساقه و از هم بدرد پیکر برگ


یا به آسانی یک شاخه ی گل می شکند


چه دل است این دل من


هر کجا اشک یتیمی رنجور می چکد برسر مژگان سیاه


هر کجا چشم زنی غم زده با یاد پسر ملنده به جا


دل من می شکند


چه کنم دلم از سنگ که نیست


گریه در خلوت دل ننگ که نیست


چه دل است این دل من


در مزاری که زنی ناله کند


در عزای پسرش


یا یتیمی که ناله کند در سوگ پدرش


دل من می شکند


حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر


که به حسرت کند از شیشه ی اشک


به عروسک نگه گاه به گاه


وز دل تنگ کند ناله و آه


دل من می شکند


چه کنم دلم از سنگ که نیست


گریه در خلوت دل ننگ که نیست


ناله ی پیر زنی غمزده با دست تهی


که ندارد نفسی


ضجه ی مر غ اسیر


که کند ناله به کنج قفسی


هق هق مرد غریبی که برد دیده بسی


دل من می شکند


آن زمانی که به دنبال شهید


مادر داغ به دل


سینه می کوبد و می گرید زار همچنان ابر بهار


یا زمانی که بر سر مزار


به فریاد کند نام پسر را تکرار


دل من می شکند


دلم از ناله مرغان چمن می شکند


دلم از داغ شهیدان وطن می شکند


زخیال غم مردم دل من می شکند


چه کنم دلم از سنگ که نیست


گریه در خلوت دل ننگ که نیست

mehraboOon
02-23-2011, 03:03 AM
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند
وای دل چون كود كی بی تو لجاجت می كند


اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد
هیچوقت عشقت بدل فكر فراموشی نكرد


عشق من با تو به میزان تقد س می رسد
بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد


دوستت دارم برای من كلام تازه نیست
حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست


در غیاب تو غریبانه فراغت می كشم
بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می كشم


چشمهایم را نگاه تو ضمانت می كند
گرمی دست مرادستت حمایت می كند


با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم
ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم


چشمهای مهربان تو فراموشم نشد
هیچكس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد


من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام
ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام

mehraboOon
02-23-2011, 03:12 AM
هر جا که سفر کردم ، تو هم‌سفرم بودی ،
وز هر طرفی رفتم ، تو راهبرم بودی!

با هر که سخن گفتم ، پاسخ ز تو بشنفتم ،
بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی!

هر شب که قمر تابید ، هر صبح که سر زد شمع ،
در گردش روز و شب ، شمع و قمرم بودی!

در صبح‌دم عشرت ، هم‌دوش تو می‌رفتم ،
در شامگه غربت ، بالین سرم بودی!

در خنده‌ی من چون ناز ، در کنج لبم خفتی ،
در گریه‌ی من چون اشک ، در چشم ترم بودی!

چون طرح غزل کردم ، بیت الغزلم گشتی ،
چون عرض هنر کردم ، زیب هنرم بودی!

آواز چو می خواندم ، سوز تو بسازم بود ،
پرواز چو می‌کردم تو بال و پرم بودی!

هرگز دل من جز تو ، یار دگری نگزید ،
ورخواست که بگزیند ، یار دگرم بودی!

سرمد به دیار خود از ره نرسیده گفت ،
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی!

mehraboOon
02-23-2011, 03:14 AM
روزها به انتظارتوزندگی را آغازمیكنم وشبها با آرامش یاد تو به


خواب می روم وتمام لحظه هایم باروشنایی یاد تو عطر آگین است


تمام سر سبزی دلم از توست وتمام آرامش فكر و اندیشه ام


راازتودارم باصدای امواج دریا دل می سپارم به نجوای انتظار


تودرهرغروب غم انگیز .


تمام وجودم غرق انتظارتوست تمام نجوای قلبم صحت عشق است


عشقی ماندگارو ابدی


بی آنكه توراببینم عاشق شده ام *** گرلحظه ی دیدار رسد دل چه كند


با پیچیدن عطر تو در هوای ذهنم به دور از هیاهوی این كره ی
خاكی با تو دردودل می كنم .

mehraboOon
02-23-2011, 03:15 AM
قبل از هر چیز برایت آرزو میكنم كه عاشق شوی ،
.................................................. ........................
واگر هستی ، كسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت كوتاه باشد،
و پس از تنهاییت ، نفرت از كسی نیابی.
آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.
برایتهمچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
كه دست كم یكی در میانشانبی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندمكه دشمن نیز داشته باشی......
نه كم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تاگاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حقباشد.....
تا كه زیاده به خود غره نشوی
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نهخیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نماندهاست،
همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایتآرزومندم صبور باشی ،
نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنند ........
چون اینكار ساده ای است ،
بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند .....
و با كاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوانهستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائیاصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا كه هر سنیخوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارمسگی را نوازش كنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یك
سهره گوش كنی ، وقتی كهآوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراكه به این طریق ، احساس زیبایی خواهییافت....
به رایگان......
امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی .....
هرچند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی دریك درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آننیازمندی.....
و سالی یكبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال مناست " ،
فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگرمرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی،
كه اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تااز نو بیآغازید ...
اگر همه اینها كه گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارمبرایت آرزو كنم

mehraboOon
02-23-2011, 03:16 AM
دیرگاهی است که دل روز و شب می ترسد،
با خودش می جنگد
و به تو می نگرم که دلم مدتهاست که شده حیرانت !
باز دل می ترسد،
که مبادا روزی بروی از اینجا و بمانم تنها و بمیرم رسوا ! !
باز من می گریم که مبادا عشقم برود از یادت
بدهی بربادم و بمیرم در غم
!باز در رویایت دل من می ماند و به خود خندد که شده مجنونت
تا کنون قلبم را اینچنین دیوانه من ندیدم هرگز!!
از نگاه پاکت دل من می لرزد
باز هم می ترسم
نکند چشمانت روزگاری جز من به کسی عشق دهد! ؟
ای امید ماندن ، بی تو من خواهم ماند با دلی پر ماتم در پس تنهایی
وقت آرامش شب از خیانت لبریز از همه بی زارم و تو را می خواهم تا بمیرم از شوق
لحظه دیدارت
ای تو که آغوشت مأمن این تنهاست
باز هم دریابم
که پرم از گریه و بغضی کهنه
روز و شب لبریزم
گرمی آغوشت برتر از یک دنیاست
در کنارت گویی مالکم دنیا را
تو بمان تا عمری من بمانم شیدا
و نمیرم تنها و تمام خود را بدهم در راهت
من نخواهم هرگز که بجز چشمانت به کسی عشق دهم
و کسی را جز تو لایق خود دانم!
من همه امیدم بسته به چشمانت تو شدی رویایم
تو شدی دنیایم

mehraboOon
02-23-2011, 03:16 AM
عشقبازی به همین آسانی است...

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار همواره باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو

برکه ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است...

شاعری با کلمات شیرین

دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل آرام و تسلا

و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است...

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنجها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است...

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری

هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظه کار

عرضه سالم کالای ارزان به همه

لقمه نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در روز آخر

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است...http://static1.cloob.com//public/images/smiles/2.gif

mehraboOon
02-23-2011, 03:17 AM
دلم تنها و بی کس چون قناری ست
چو گل در خاک گلدانی غریبه
درون پوسیده و ظاهر بهاریست
شکستم سوختم طاقت سر امد
نگو با من دوایت بردباری است
که را گویم در این غربت خدایا
مرا در سینه زخمی سخت کاری ست
درون قاب کوچک زده ماندن
نشان از لحظه های بیقراریست
نمی دانم چرا غم اشنایم
همیشه شادی از قلبم فراریست

mehraboOon
02-23-2011, 03:18 AM
دیگر شعرم نمی آید
دیگر شاعران را زبان سخن نیست
حتی کاغذها از سفیدیشان دلتنگند
حتی جمله " دوستت دارم " عذاب وجدان دارد
...
...
...
دیگر صداقتی نیست تا بهانه سرودن باشد
منتظر مانده ام تا مرگ
می خواهم وجودم را ببلعد
تا روزی در زیر خروارها خاک
به خود بخندم ...

mehraboOon
02-23-2011, 03:28 AM
دلم گرفته است


دلم گرفته است


به ایوان می روم و انگشتانم را


بر پوست كشیده شب می كش


چراغهای رابطه تاریكند


چراغهای رابطه تاریكند


كسی مرا به آفتاب


معرفی نخواهد كرد


كسی مرا به میهمانی گنجشكها نخواهد برد


پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

mehraboOon
02-23-2011, 03:30 AM
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

Sara12
03-06-2011, 08:00 PM
در سکوت سرنوشت
عشق
بر ما حکم سنگینی نوشت
گفت شد دلداده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت

Sara12
03-06-2011, 08:03 PM
چشمانم را مستانه بروی چشمهای پر از سوالت می بندم...
و لبخند می زنم به لبخند خشکیده روی لبانت.
ببخش اگر دستانم گرمای همیشگی اش را ندارد!
ببخش اگر گامهایم از تو دورم میکند!
باید بگذرم از تو...
زندگی آنچه را که می خواستم به من نداد........

Sara12
03-06-2011, 08:03 PM
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

Sara12
03-06-2011, 08:08 PM
غم مخور

از زندگي ات تا نفسي باقي است

هشدار كه فرصت نگذاري از دست

از آنچه گذشته است ، بگذر كه گذشت

بر آنچه شكسته شد،مخور غم كه شكست


********

گذشت عمر


از دولت عشق است كه بايد خسرو

نامش به رديف نام فرهاد رود

آن داغ بنه به دل،كه ماند باقي

آن تاج منه به سر ، كه بر باد رود


*******

زندگي


دو روزه گذران را به خويش سخت مگير

اگر چه زحمت و محرومي از جهان بيني

گشوده چهره شو و غم مخور؛ كه دنيا را

به هر نظر كه نگه مي كني همان بيني


********

فرياد رس


مزن حلقه به هر در ،جز به يك در

كه ذات خدا،در خانه كس نيست

مكن خسته ز افغان سينه ات را

كه غير از او كسي فرياد رس نيست


*******

سقف فلك


حافظا بيا !كه سقف فلك را شكافتند

باعلم ،سوي آنچه تو گفتي شتافتند

گشتند با هدايت طرح نوين وليك

آن ذوق و عشق را كه تو جُستي ،نيافتند


*******

آشفته

Sara12
03-06-2011, 08:08 PM
صبح عاشق

بيدار گشته خسته و حيران و غمزده

آژنگ بر جبينش و تبخال بر لبش

چين جبين ،نشانه ي روح فسرده اش

تبخال لب، علامت سوزاني تبش

پژمان ،نفس گسيخته ،آشفته ،نا اميد

اين صبح عاشق است ؛دگر واي بر شبش !


******

ياد دوستان


آن كه با عشق و محبت آشناست

سينه اش آيينه مهر و صفاست

چهره در چهره است دل،با ياد دوست

چون دو آيينه كه با هم روبه روست

لاله و گل،سرو و باغ و بوستان

چيست جز ديدار و ياد دوستان ؟


*******

جام صفا

مهرت ز دلم گسستني نيست كه نيست

اين شعله،ز پا نشستني نيست كه نيست

صد بارش اگر زمانه بر سنگ زند

اين جام صفا ،شكستني نيست كه نيست


*******

مرد

اي خوشا آبرو و چهره زرد

خون دل خوردن و نهفتن درد

به كسي لايق است گفتن مرد

كه به ديوار نيز تكيه نكرد


********

به دوست

در بهار گل فشان زندگي

باغ خاطر پر ز عطر ياس هاست

آنچه با دل مي شود تقديم دوست

برگ سبزي از گل احساس هاست


*******

آشفته

R A H A
07-27-2011, 06:55 PM
دلم تنگ است

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...

دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .

دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و

اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .

چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟

چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!

بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و

از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟

میان کوچه های شب منم همپا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست

R A H A
07-27-2011, 06:55 PM
صدایت را می شنوم

صدایم می کنی

با آوازی بلند و مبهم

آه ، قلبم میلرزد

.

مرا صدا می کنی یا خاطره ام را ! . . .


دلم تنگ است عزیزم...

R A H A
07-27-2011, 06:55 PM
دلم تنگه اونیه که کنارمه و نمی دونه دوسش دارم !

یه قهوه ی داغ . یه دست سرد و کلماتی که توی اون سرما از قهوه هم گرم ترم می کند .

شادی در وجودم لبخند زد با یاد تو

R A H A
07-27-2011, 06:56 PM
دلم بات تنگ شده




شکفته اشک در این لحظه های تنهایی

تو رفته ای حکایت اشکم شده تماشایی

سکوت می کنم امشب به یاد ناز نگاهت

به یاد ساعت معلوم به یاد بود صدایی

برای آمدن تو همیشه منتظرم من

همیشه منتظرم من به شوق اینکه بیایی

طلوع می کند امشب به آسمان نگاهم

ستاره های روشن اشکم به یاد خاطره هایی

چه لحظه های غریبی ست روز های دور از تو

غروب و غربت و اشک و صدای تنهایی

R A H A
07-27-2011, 06:56 PM
اینجا اسمان ابریست انجا را نمی دانم

اینجا شده پاییز انجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است انجا را نمی دانم

R A H A
07-27-2011, 06:56 PM
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

خدایا خودت گفتی توی دل های شکسته ای

دلــــــــــــــم تنگه

پس تو کجایی ؟

R A H A
07-27-2011, 06:57 PM
نمی دانم چگونه اغاز کنم دلتنگیم را
برگ سفیدی از ارزوهایم را برداشتم
و شروع به نوشتن دردهای خودم کردم
1و2و3و برگه پر شد
چیزی برای نوشتن دلتنگیهایم نماند

R A H A
07-27-2011, 06:57 PM
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ،کجاست گهواره ی من .....
.
.
.
نگو بزرگ شدی ،نگو که دیره
نگو گریه دیگه بهت نمیاد
.
.
.
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

R A H A
07-27-2011, 06:57 PM
دقایقی توی زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ می شه

که دلت می خواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی

با تمام وجودت بغلش کنی

R A H A
07-27-2011, 06:59 PM
تنها تو هستی که مرا فراموش نکرده ای

همه مرا فراموش کردند و رفتند تنها تو ماندی....

تنها تو به صدایم گوش می دهی....

برایت از چه بگویم؟

از بی وفایی روزگار یا از دل کوچک تنهایم؟

تو هم خواهی رفت....

و من می مانم و دنیای تنهایی....

تا به کی انتظار تا به کی انتظار

تا به کی منتظر ماندن و نوشتن تا بیایی؟

شاید من اشتباه می کنم

دوست دارم وقت رفتن خبرم کنی

تا برای آخرین بار در آغوشت گم شوم

تا برای آخرین بار دستان گرم و پر محبت

را با تمام وجود در بر گیرم

و با تمام احساس لمس کنم....

برو....

ولی فکر غریبه کوچک باش

R A H A
07-27-2011, 07:00 PM
امشب دلم سنگینی میکند

دیواره از غم مرا فرا گرفته است

زندگی با من سازگار نیست

آیا سرنوشت من این است ؟

که همیشه غمگین باشم .

آیا چنین است...

نمی دانم شاید من آنقدر بدهستم که زندگی با من سازگار نیست ...

یا شاید هم دنیا بی وفاست که سرنوشت را طوری برایم رقم میزند که همیشه غمگین و اشک آلود باشم .

نمی دانم ، نمی دانم .....

امشب سقف اتاقم بر سرم سنگینی میکند ،مانده ازچه چیزی برات بنویسم ؛از آنهائی که دیروز با من بوده اند یا توئی که همیشه حرفهای مرا میخوانی؟!

از چه بنویسم ؟! از زمین یا از زمان یا از یک نگاه مهربان ،از آسمانی که در حال عبور است، یا از دلی که سوت و کور است ...

R A H A
07-27-2011, 07:00 PM
در انتظار باریدن چشمانم سر بر بالین می گذارم تا مرهمی برای کمرم باشد که زیر بار غم خم شده ،

به دنبال هم دلی میگردم تا پا به پایم با اشک هایش ریشه ی بی رحمی را خشک کند.

چه کسی بهتر از آسمان!!؟؟

ببار تا راه گلویم باز شود .

R A H A
07-27-2011, 07:00 PM
دلم تنگ است
دلم مي سوزد از باغي كه مي سوزد
نه ديداري

نه بيداري

نه دستي از سر ياري

مرا آشفته مي سازد چنين آشفته بازاري

R A H A
07-27-2011, 07:01 PM
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن بپاي تو مردن وبه عشق تو سوختن؛ وچه تلخ وغم انگيز است، دور از توبودن، براي تو گريستن؛ و به عشق و دنياي تو نرسيدن؛ ايکاش مي دانستي بدون تو، مرگ گواراترين زندگيست؛ بدون تو وبه دور ازدستهاي مهربانت، زندگي چه تلخ وناشکيباست. ايکاش مي دانستي مرز خواستن کجاست، وايکاش ميديدي قلبي راکه فقط براي تو مي تپد

R A H A
07-27-2011, 07:01 PM
وقتی دلت تنگ میشه ومی گیره


دوست داری باهاش حرف بزنی تا آرومت کنه .


وقتی حس میکنم هست و اینجا پیشمه احساس قدرت می کنم .


نگاه کردن توی چشماش خیلی سخته .


بودنش خیلی خوبه آرامش می گیرم .


با شنیدن صداش احساس می کنم خوشبخت ترین آدم دنیام .


وقتی باهاش حرف می زنم به اینده امیدوار میشم .


تموم زندگیمه و اگه نباشه نیستم .


مرد رویاهامه و تمام تاروپودم و جونم پر از اسم قشنگشه .


وقتی اسمش رو می شنوم یا می نویسم یا می خونم روحیه می گیرم .


آروزی لمس دستاش رویامه .


رویای بودن در کنارش تا اخر دنیا رویای خیلی بزرگیه .


حرفاش امیدوارم میکنه به اینکه اونم مثه خودم حس میکنه .


انگار نیمه ی گمشده ام رو پیدا کردم .


وقتی بهش فکر میکنم جونم تازه میشه .


خیلی دوســــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــش دارم خیلی .

R A H A
07-27-2011, 07:01 PM
دلم تنگ است دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است…
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است ..

R A H A
07-27-2011, 07:01 PM
دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است
مثل اینکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟
دچار یعنی چه؟
دچار یعنی عاشق
و
فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد

R A H A
07-27-2011, 07:01 PM
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.

R A H A
07-27-2011, 07:08 PM
به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم تک تک آنها را…
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست.
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.
انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .
حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را.
دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است.
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم.
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.

R A H A
07-27-2011, 07:08 PM
امروز هم هوا به همان دیروزی ست

دل گرفته

کم رنگ

کم تو

کم که بیارم ات اما

آویزان کلمه ها می شوم

خلقَ ت می کنم هِی..

همین جوری گوشه ی کلاس، گوشه ی ماشین، گوشه ی کاغذ برای خودم

تو را می شود اما

می شود هی جمله جمله دوسـ ـت ات داشت

بی مکث

بی وقفه

مدام ...

کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که

می توانست چشمان فردا را بگیرد.

یا تو را بلند کند

و جایی ببرد که آسمانَ ش برای لبخند تو ببارد

یا...

نمی دانم، آنقدر کوچک بود، که بی هیچ خجالتی

اشک هایت را پاک می کرد

بی آنکه ردی بگذارد.

کاش..

کاش، دست هایم اینقدر خالی نبود..

R A H A
07-27-2011, 07:09 PM
زخم

یعنی

خنجری شاید فرود آمده باشد

شاید،

دستی شاید به خون نشسته باشد

شاید...

برای من اما

زخم یعنی

دارم درد می کشم...درد تو را

R A H A
07-27-2011, 07:09 PM
سخت گره خورده ایم...یار

همسوی تَر، بیا..



در رنجم!..

R A H A
07-27-2011, 07:09 PM
به بهانه ی غربت نمناک پاییز، به بهانه ی نگاه خیس تو نیز..

خش خش برگی که درد می کند باشد برای سلام!

ترانه ی بهار را که می نگاشتیم یادت هست فقط برگ های سبز تصویر می شدند؟!

حلا باید برای پاییز هم ترانه بگوییم!!برگ ها یکی یکی عاشق می شوند و می ریزند و فرو ریختن سهم کوچک عاشق از دلتنگی ست..

قول بده! قول بده دور از ریشه هم که شدی، عشق را لابلای برگهای له شده گم نکنی..

که نکند که بوی باران و افتادن معصومانه ی برگ ها تو را یاد هیچ عاشقانه ای نیاندازد!!

قول که می دهی...؟!

R A H A
07-27-2011, 07:09 PM
دلم گرفته...

دلم عجیب گرفته است !

به قول فروغ خیال می کنم میان این همه شب غروب مانده ام

میان این همه روز در سحر

میان اینهمه سطر در بوسه خیال می کنم

میان این همه باور کافر شده ام

و ...

از اینهمه حروف بی نصیب برای سرودن سطری از باران دلم گرفته

دلم به دردی نمی دانم چه و کجا گرفته است

و رفته رفته به لابه لای ترانه

نمی دانم کجا

نمی دانم کجای

و نمی دانم کدام تنها از میان این همه ندانستن دلتگی ام را هنوز به یاد دارم من

که عین بختک چسبیده است به من این لذیذ دلتنگی لعنتی . .

R A H A
07-27-2011, 07:10 PM
تو هميشه در ياد من
آسمان به آسمان، كوچه به كوچه
رويا به رويا.
هر جايي كه مي نگرم با مني.
اما ...
دلم برايت تنگ مي شود!!!


مي گويي براي قلبت دامي پهن كرده ام،
تا دوباره عاشقت كنم.
"عزيزكم. كسي اين گونه تا به حال ...
كلاغ هم نگرفته !!!"


بيا براي بهبود شرايط،
چند قدم برداريم.
يك، دو، سه،
...
هشت، نه، ده.
چه قدر مهربان تر شده اي حالا كه از هم،
بيست قدم دوريم !!!


سه كوه،
چهار دره،
يك دريا،
در ميانه هاي صحرا پرسيد:
"كي مي رسيم؟ ديگر خسته شده ام؟"
پاسخ داد:
"قرار نيست هميشه عشق به جايي برسد !!!"
و هر يك به سويي رفتند.

R A H A
07-27-2011, 07:10 PM
هر شب


شاید خورشید بمیرد تا صبح


هر صبح


شاید دلی بمیرد تا شب


مرگ خورشید را بی گریه


تلخ لبخندی می زنم تنها


که مرگ دل هامان


مصیبت بالاتری ست

R A H A
07-27-2011, 07:11 PM
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را

R A H A
07-27-2011, 07:11 PM
نمی دانم چرا ویرانم امشب
ز فکر آسمان گریانم امشب

ز روی سرد وبی روح زمانه
به سوی آسمان نالانم امشب

ز رنج خانمان سوز جدایی
خدای من چه بی سامانم امشب

R A H A
07-27-2011, 07:11 PM
چقدر در تاریکی و تنهایی شعر نوشتن خوب است
اگر در این ترانه ها فریاد هم بزنم
کسی نمی شنود
اگر حتی در ناباوریشان بمیرم
کسی گریه نمی کند
اگر از تو بخواهم
که برگردی و بمانی
هیچ کس سادگی و خوش خیالی ام را
ملامت نمی کند
این ترانه ها را دوست دارم
که واگویه ای از خلوت و تنهایی من اند
حتی اگر تو
به ساده بودنشان بخندی.!..

R A H A
07-27-2011, 07:11 PM
مي‌خواستم دنيا را عوض كنم

دنيا عوض شد

اما كار من نبود



مي‌خواستم انسان را دگرگون كنم

انسان‌ها دگرگون شدند

نه آن‌گونه كه من مي‌خواستم



حالا ديگر

فقط مي‌خواهم

تو را نگه‌دارم

همان‌گونه كه بودي

بي هيچ تغييري

پيچيده در روياهاي كاغذي‌ام




و تو

مي‌دانم

عوض نخواهي شد

همان‌گونه كه بودي گريزپا

پرطغيان و تغيّر

ويران‌گر

رودخانه‌ي آتش

R A H A
07-27-2011, 07:12 PM
اگر می دانستی چه می سوزاندم

زخم زبان دوستانه

اگر می دانستی چه دردناک می خراشد دلم

نگاه های نا باورانه

اگر می دانستی چه می خورد روحم

اشارت تلخ آشنایانه

اگر می دانستی چه زنجیر گرانی است بر گردنم

رفتار نامهربانانه

اگر می دانستی چه زجری می کشم هر لحظه

از این حرف ها و حرف ها و حرف ها

آنگاه تو هم….مانند من…شاید

خاموش می ماندی

مرد و مردانه…

R A H A
07-27-2011, 07:12 PM
من به این مهر سکوت
من به این تاریکی
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم معترضم!!!
که چرا...شوق آغاز مرا
و منی چون من را
ز خودم دزدیدند
به کجا برگردم؟
حق برگشتن را ز تنم دزدیند
سفر آینه هم رنگی نیست
خواب رنگین مرا دزدیدند!!!

R A H A
07-27-2011, 07:13 PM
من وتو
عبور از خیابان
-حرکت در پیاده رو ها-
تو گفتی
شاید نخواستی
قربانی تصادف خیابان باشم
چه دیر گفتی!
مواظب باش
من مرده ام!
ودر اخرین نفس هایم
تو را مرور می کنم
عبور باید کرد
-از تو-
-از خود-
- از فاصله ها-
-از جاده -
عبور باید کرد...

R A H A
07-27-2011, 07:13 PM
با هم بودنها مثل عقربه ثانیه شمار می دوند ...

و بی هم بودنها با طمانینه ساعت وار گام بر می دارند ...

و این فاصله لعنتی ...

که تلخی اش سایه گستر ایامم است

و حتی شیرینی لحظات کوتاه باهم بودن که همواره مملو از هراس اتمام

است مرا می گزند...

و شعری که ملکه ذهنم است ...

حرفهای ما هنوز نا تمام

تا نگاه میکنی وقت رفتن است

بازهمان حکایت همیشگی

پیش از آنکه فکر عزیمت ناگزیر شود

آه !!!

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می شود .....!!!

R A H A
07-27-2011, 07:14 PM
اکنون ...

بی خبر از ماندن و رفتن ...
دگر سهمی برایم نیست ... اما می ایستم ...
سهمم خدا ... تو ... نه ...
باز عصیان تو ...
اکنون ..
چه می گویم ...
کسی گفت : حرفهای رویایی ... افکار پوچ ...
این است ؟ ... نمیدانم ... اما ...
رویا نیستم ... پوچ گرا نبودم ...
من خودم بودم ... همین و بس ...
اکنون ... باز اکنون ...
من ...
جاده ی بی منتها ...
خدا انتظارم می کشد ...
اما خیال تو ماندن را رقم میزند ...
چه کنم ...
سکوت ؟ ... فریاد ؟ ... ناله ؟ ... همه ؟ ...
اما اکنون ...
در غروب نفرت انگیز کوه ها دست در دست خدا ...
یاد تو رفتنی را به باد می سپارم

R A H A
07-27-2011, 07:19 PM
چه بود همين بود ، نه دروغ بود و نه خيال ...
هر چه بود باريدن باران بود و خيال سبك شدن اين بغض
رويا را در واقعيت حل كردن و نوشيدن جرعه اي بيتابي
دل بستن به نگاهي باراني و صدايي صبور
مسخ دستاني كه هميشه داغ بود از بودن
هر چه بود داشتن نگاهت بود و باز هم دلتنگي
هر چه بود همين بود...
تو مي داني چه شد كه من ماندم و اين همه سكوت ؟
تو مي داني چه شد كه من ماندم و اين همه دلتنگي ؟
تو مي داني كه چه شد كه من ماندم و اين همه سرگرداني ؟
تو مي داني چرا هر چه اين نگاه مي بارد ، اين بغض سبك نمي شود ؟!
چقدر گفتم اينهمه بي نشان شدن دلتنگ ترم مي كند؟
چقدر گفتم اينهمه زمزمه نبودن بيتاب ترم مي كند؟
من گفتم اما تو باور نكردي
دلتنگ تر شدم ...
بيتاب تر شدم ...
بعد هم من ماندم و خودم !
من ماندم واين همه فراموشيه گاه و بيگاهي كه به نگاهت چنگ مي اندازد
من ماندم و ...

R A H A
07-27-2011, 07:36 PM
من از انتهای زمان آمده ام
از آنجا که هیچ آغازی نیست .

من از انتهای سکوت آمده ام
از آنجا که هیچ نجوایی گوش را نمی نوازد .

من از انتهای شب آمده ام
از آنجا که هیچ نشانی از خورشید نیست .

من از انتهای تاریکی آمده ام
از آنجا که هیچ امیدی به نور نیست .

من از انتهای غم آمده ام
از آنجا که لبخند معنا ندارد .

من از انتهای تنهایی آمده ام
از آنجا که هیچکس مرا نمی شناسد .

من از انتهای بی رنگی آمده ام
از آنجا که هیچ اثری از رنگین کمان نیست .

من از انتهای غربت آمده ام
از آنجا که هیچ صدای آشنایی مرا نمی خواند . . .

آه ای خدا , تو خوب می دانی که تنهایی فقط تو را سزاست و بس
می دانی که چه تنها و غریبم من در این هیچستان
پشت تک درختی خاموش کلبه ای از سکوت ساخته ام
هر روز از پشت پنجره ای تنها غروب خورشید غم زده را به تماشا می نشینم
طلیعه صبح , هر روز آواز سوزناک تنهایی ام را آهسته در گوشم زمزمه می کند
و چه غریبانه هر صبح پنجره مبهم سکوت را رو به سوی دشت غربتم باز می کنم

نسیمی آرام و سرد صورتم را می نوازد و به یادم می آورد
روزی دگر از روزهای تلخ و بی انتها چشم به راه نگاه بی صدای توست . . .

تو را من چشم در راهم

R A H A
07-27-2011, 07:36 PM
دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکد يگــرنگــــاه کنيم

R A H A
07-27-2011, 07:37 PM
كاش مي دانستي
چشم هايم زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند
كاش مي دانستي
عشق من معجزه نيست
عشق من رنگ حقيقت دارد
اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي
دختري هست كه احساس تو را مي فهمد
دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد
دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي
تو فقط مال مني
تو فقط مال همين قلب پر از احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمي داني من
چه قدر عشق تو را مي خواهم
تو صدا كن من را
تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي
شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم كه حقيقت داري
تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق
اين همه عشق براي دل تو ناچيز است
آسمان را به زمين وصل كنم؟
يا كه زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم
به خدا تو نباشي
بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم

R A H A
07-27-2011, 07:37 PM
هیچ‌کس مثل تو احساس مرا درک نکرد
و نفهمید که عشق
مثل الماس تراشیده پُر از ابعاد است
تو فقط دانستی
چون‌که نایاب ترین الماسی
دوستت می‌دارم
ای که احساس مرا می‌فهمی
ای که می‌دانی عشق
مثل یک مثنوی شورانگیز
پر ازِ ابیات قشنگی‌ست
که هریک از آن
معنی ناب و لطیفی دارد
عشق آن تابلو زیباست که در آن پیداست
گذر سخت زمان دوری
گذر ساعت وصل
به یکی چشم زدن
روح مشتاق و ستایشگر دوست
لب خندان و رضامند نگار
ناز معشوق و نیاز عاشق
بارش گریه شوق
سرخی شرم حضور
پیچش موی بلند
دور انگشت نوازشگر یار
لذت بوسیدن
تپش تند نفس وقت وصال
همدلی همنفسی همکاری
روح ایثار وصبر
وقت ناهمواری
وهزاران تصویر
که تو در یاد آری
ای که در مرتبه و معنی عشق
قافله سالاری

R A H A
07-27-2011, 07:44 PM
براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است.
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند.
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم.
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد که مرهمي شود براي دلتنگي هايم

R A H A
07-27-2011, 07:44 PM
نگاهم مي کني و مي گذري
بي آنکه بداني در دلم چه مي گذرد

نگاهت مي کنم و در دل آهسته مي گريم
با آنکه خوب مي دانم که تو اسير ديگري هستي

اما چگونه بگويم
که منم ليلي تو
در دل نامت را فرياد مي زنم
آنچنان که بند بند تنم مي لرزد

چه شبهايي که به اميد ديدنت در عالم رويا رها مي شوم
و تو مي آيي و عاشقانه مرا در آغوش مي کشي

هزاران بار مي گويم که دوستت دارم
و تو دستانم را عاشقانه مي فشري
و آنگاه
بي واهمه، در چمنزاري سبز و بي انتها مي دويم
تا به دشت مهرباني خدا مي رسيم
اما افسوس
که با آمدن سحر
باز تو دستانم را رها مي کني و به سوي او مي روي

R A H A
07-27-2011, 07:47 PM
کاش قاصدک می اومد و خبری از عشق از من از ما از ارزش دوست داشتن و احساسات می آورد.



کاش می گفت ارزش یک ذره محبت را



... و من می گفتم کی و کجا و او نوید زمان و مکانی را می داد که من ما شود و در آن لحظه قلبم را به ضرب سکه ی عشق می سپردم و بر دیواره ی قلبم اسمی حکمی کردم و این چنین باشد آغاز اولین عشق ...



بگذار اشکهایت جاری شوند ،بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد بگذار من نیز زندگی نمایم بگذار با تو زندگی کنم .


عزیزم یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهایش به لبخند توست پس هر گاه احساس تنهایی کرد رو به شهر خیال و رویا می کنه این رو بخاطر می آره که ای کاش مال من باشه اون نگاه پر از رمز و راز.



اون یه نفر در حال فکر کردن به توست ...



آری آغاز دوست داشت زیباست *** هر چند پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیندیشم *** که همین دوست داشتن زیباست...

R A H A
07-27-2011, 07:48 PM
کاش مي شد ذره اي از تو را بر نفيس ترين کاغذ دنيا نوشت.

کاش مي شد باور تو را در قاب خالي باري به هر جهت ، روياند.

کاش مي شد دستها را به رسم دعا بلند کرد و فقط عشق نوشيد.

کاش مي شد فقط من بودم و تو بودي و همه مردم دنيا و دشتهاي مهرباني

کاش مي شد که جنگ در انتظار ميداني براي خودنمايي مي پوسيد.و قصه ليلي هزاران باره تکرارمي شد.

کاش مي شد در بيغوله تنهايي زمين ، کنار آتش شب نشيني هايمان قصه گويي بود که پيوسته ، فقط از تو مي گفت ، فقط از تو مي گفت ، فقط از تو مي گفت.

R A H A
07-27-2011, 07:48 PM
آرام تر بگذر
اي مسافر
اي جداناشدني
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به كام دل ببينمت
بگذار از اشك سرخ
گذرگاهت را چراغان كنم
آه كه نمي داني
سفرت روح مرا به دو نيم مي كند
و شگفتا كه زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد
. بگذار بدرقه كنم
واپسين لبخندت را
و آخرين نگاه فريبنده ات را
مسافر من
آنگاه كه مي روي
كمي هم واپس نگر باش
با من سخني بگو
مگذار يكباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمي تابم
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشايعت كننده نبودي
تا بداني وداع چه صعب است
وداع توفان مي آفريند
اگر فرياد رعد را در توفان نمي شنوي
باران هنگام طوفان را كه ميبيني
آري باران اشك بي طاقتم را كه مي
نگري
من چه كنم
تو پرواز ميكني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمي داني
كه بي تو به جاي خون
اشك در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد

R A H A
07-27-2011, 07:49 PM
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن
به یاد تو زیستن
و تنها از خاطرات گذشته
تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش
احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته است
بدان که روحم از همه دردها خسته شده است.
این را بدان که با آمدنت
غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام .

R A H A
07-27-2011, 07:49 PM
تمام دریچه هارا

به روی ماه وآفتاب

بسته ام

وتمام پرده هاراهم

کشیده ام.

نه نورونه روشنایی

نه نسیم؛

نه عطری آشنا

ونه حس قشنگ برخاستن

ازبستری آشفته ی خیال.

***

توکه نیستی

همیشه همین است!

R A H A
07-27-2011, 07:51 PM
توکه نیستی

هیچ کجا نمی روم.

نه به دیدن جنگل های پُرسایه وُ

کاج های تلخ

نه به تماشای ماه وُ

شعله های کور

ونه حتا

به همنشینی آفتاب وُ

ریزخنده های نور.



ببین،دروغ نمی گویم!

اصلا می خواهی ازکلاغ ها بپُرس

ازدانه های کاج

ازنیمکت ها وسایه ها

حتا ازخدا

که حرف ها وخنده هامان را

دزدیده گوش می داد!





حالادیدی دروغ نمی گویم!

پس بیا به همین بهانه

تاپاییزی که آمده است

بدویم

تاهیاهوی گنجشک ها وسارها

تاپُل رنگین کمان وُ

راه باریکه های ناآشنا

بیا تاغروبِ جاده های برگ ریزان

بدویم.

من

سوزن ریز ِپاییز ِ این کاج ها را

دوست ندارم!

R A H A
07-27-2011, 07:52 PM
کاش یکی پیدا شود
از جنس انسان ؛
از جنس ایمان ؛
از جنس خاک وطنم
و من را دریابد و مرا بگوید که کجا گمگشته ام !

دیگر گذشت اما
کاش می دانستی
آن غم های آمده و رفته در قلب تو
درد های همیشگی قلبم بودند و هستند
و من آنها را بی بهانه یا شاید به بهانه ای
سالهاست که در دالان متروکه ی قلبم حبس کرده ام . . .

R A H A
07-27-2011, 07:52 PM
گاهي كه دلم



به اندازه ی تمام غروبها مي گيرد



چشمهايم را فراموش مي كنم



اما دريغ كه گريهء ، دستانم نيز مرا به تو نمي رساند



من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس



مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست



و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد



و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند



با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست



از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد



و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد



و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد



از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است
مـــ-ن هنــوز تورا دارم

R A H A
07-27-2011, 07:52 PM
دلم تنگ است برای شانه های صبر
برای ناله های شب
برای گریه های درد
چه شد آن حرمت دلها
چه شد آن عهد وآن پیمان
کجا گم کرده راه شب
سبو در دست وراه کج
فغان از دست این وجدان
فغان از کج رو نادان
خداوندا نشانم ده حقیقت را
ومحو کن راه ظلمت را
خداوندا مدد میخواهمت امشب
خداوندا سبب میخواهمت امشب

R A H A
07-27-2011, 07:56 PM
در آن لحظه که زنجيرهاي سکوت در هم شکست
در آن لحظه که گرماي وجودت را حس کردم
تو , مرا نمي دانستي
اما ...........
من از دور مي فشردم دستانت را
درد و دل کردن با تو را به هزار لحظه شادي نخواهم داد.
شايد تو در همهمه صحبت با دوستانت بودي
اما...... من در آرامش خيالم در سخن گفتن با تو
زمزمه مي کنم..
آهاي.........
مي شنوي صدايم را
فرياد خواهم زد. رو به دريا. بالاي سر کوه,
اين منم که به سوي تو سرازيرم
ببين مرا
اگر اين بغض امانم مي داد
زمزمه مي کردم برايت,..........
التماس را ببين
رو به رويت ايستاده ام و فرياد مي زنم اما...........
مرز فاصله نگذاشت ببيني صدايي از من
آرام مي گويم, آرام فرياد مي زنم.
آه.................
فاصله را ورق خواهم زد.
زمزمه مي کنم, ببين مرا, رو به رويم ايستاده اي
شگفت نمي بيني مرا,
بغض گلويم را رها کرد
حال گریه اماني براي سخن گفتن با تو را نمي داد
سخن گفتي:
از چه پريشاني
بگو , بگو , مي شنوم تو را
گفتم:دريا شو ,..............
شنا خواهم کرد در وجودت ,
خورشيد شدي و من پريدم در آسمانت

و من ..... آرام شدم.

R A H A
07-27-2011, 07:56 PM
سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند

التماسی سرد وجودم را
آتش می افکند
به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم
چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود
عجب !
به خیالت
سراب ذهنم قدم نمی گذارد
شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم
و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم
همچون تو صدای قلب ها را
نشنیدم
تنها به جرم محبت؟؟ !!

R A H A
07-27-2011, 07:56 PM
ياد تو
پوستينی است که بين من و زمستان
فاصله می‌اندازد

نام تو
شعله نه
تکه‌ای از تابستان است
که گوشه‌ی دلم می‌سوزد
و سوی چشمانم است
وقتی برای يافتنت - کورمال کورمال -
دنيا را لمس می‌کنم

يک آن آفتابی می‌شوی
و تمام معنی زندگی در همان لحظه می‌چکد - غليظِ غليظ -

نام تو
مرگ را به تاخير می‌اندازد.

R A H A
07-27-2011, 07:56 PM
روزي كه مي گفتي من با تو مي مانم
روزي كه دانستي من بي تو ميميرم
روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم
خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو
عاشق نبودي تو من عاشقت بودم
در قبله گاه عشق (http://forum.mihanu.ir/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.takmahfel.com% 2F)بودي تو معبودم
آرام و آسوده در خواب خوش بودي
يك لحظه من بي تو هرگز نياسودم
من با نفس هايم نام تو را بردم
كاش اي هوسبازم با تو نمي ماندم
عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود
روزي به من گفتي ديگر نمي مانم
گفتم كه مي ميرم گفتي كه مي دانم
باور نمي كردم هرگز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را

R A H A
07-27-2011, 07:58 PM
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم

R A H A
07-27-2011, 07:58 PM
سهم من از زندگي حتي خوشي چند روزه هم نبوده..
هرروز به انتظار يك روز خوش..
گاهي اوقات واقعا فكر ميكنم سهمم از زندگي چيه...
حتي يك روز خوش هم نديدم..

شايد....
داشتم و خرابش كردم...





اما حتي نتونستم يك بار با اون اين جوري شاد باشم..

R A H A
07-27-2011, 07:58 PM
چي بخونم وقتي چشام از حضور گريه خيسه ؟
وقتي هيچكس نمي تونه غصه هام رو بنويسه !
چي بخونم وقتي قلبت من رو از تو قصه رونده !
چي بخونم وقتي فرياد با سكوت فرقي نداره ؟
وقتي هيچ كس نمي تونه تو رو پيش من بياره !

شب بي نفسي ، شب بلند تنهايي !
تو كه همنفسي ، بگو كجاي دنيايي ؟
شب گريه ي من ، شب سياه بيداري !
غم رفتن تو ، شده يه دشنه ي كاري !

چي بگم وقتي ترانه بي تو جلوه يي نداره ؟
وقتي آواز من تنها توي كوچه جا مي ذاره !
وقتي توي آسمونم چشمك ستاره اي نيست !
وقتي كه براي بغضم جز شكستن چاره اي نيست !
چي بخونم وقتي هيچ كس من رو از خودم ندزديد !
... وقتي غربت صدام رو كسي غير تو نفهميد !

R A H A
07-27-2011, 07:59 PM
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا ابد
شنیده خواهد شد
تا ابد....

R A H A
07-27-2011, 07:59 PM
آشوب دل تنگ مرا باد فزون کرد
این بغض فرو خورده ترک خورد به ناگاه
رفتم که به همراهی ابر چشم ببارد
دیدم که دگر دیده ی من اشک ندارد

R A H A
07-27-2011, 08:01 PM
آرام بگیر قلب من آرام بگیر...

لحظه ای تصور کن که همه چیز همانگونه هست

که باید باشد

و در آغوش هستی بینهایت...

آرام بگیر

بایدها شایدها اگرها و ایکاش ها را برای یک لحظه

به کناری بگذار...

اطمینان کن به دستی که تو را در این خانه نهاد

و به عشقی که تو را همچو رودخانه ای

به سوی خویش میخواند.

گوش بسپار...

به این تکلم بی کلام که آهسته چیزی

را برایت نجوا میکند

و بیاسا در این عشق پاک

که تو را نه با گرمی اش پریشان میکند و نه از

عمقش آشفته میسازد...

R A H A
07-27-2011, 08:01 PM
بازي تمام شد ،
دروازه بان ماهر خورشيد از تيم صبح ،
بلعيد توپ خسته و مفلوك ماه را ،
اينك ستارگان ، بازيكنان تيم بزرگ شب ،
خود را براي بازي ديگر آماده ميكنند ،
اما افسوس ، حس شكست همواره
با گروه تماشاچيست .

R A H A
07-27-2011, 08:01 PM
دستخط خستگي هاي کودکانه ام پر از دلتنگي است ...
دلتنک صداي کسي که لرزش صدايت را حس نمي کند...
دلتنگ نگاه کسي که فرار مردمک لجباز چشمانت را نمي بيند...
دلتنگ کسي که ردپاي کلماتش خوشحالت مي کند...
دلتنگ کسي که در همين نزديکي است اما ...

R A H A
07-27-2011, 08:01 PM
به نبودن در کنار هم عادت خواهیم کرد.
به انکار احساس واقعیمان عادت خواهیم کرد.
به فرو دادن بغض هایمان عادت خواهیم کرد.
به سرعت سرسام آور زندگی قرن 21 عادت خواهیم کرد.
به فریاد های تلخ زن شوهر مرده ی همسایه عادت خواهیم کرد.
به نبود نان بر سر سفره عادت خواهیم کرد.
به پر پر شدن گل ها در فصل پاییز عادت خواهیم کرد.
به تب سوزان اعتراض عادت خواهیم کرد.
به گریه های شبانه ی کودک یتیم عادت خواهیم کرد.
به سیگار روشن بر لب بچه های دبستانی عادت خواهیم کرد.
به عرضه ی دختر بی پناه عادت خواهیم کرد.
به آواز کرکس ها عادت خواهیم کرد.
به عاشقان خائن عادت خواهیم کرد.
به داغی هوا در چله زمستان عادت خواهیم کرد.
به روزن سقف و به چکه های در به در باران عادت خواهیم کرد.
به سوز سرد سرما در قلب ها عادت خواهیم کرد.
به رفتن های بی دلیل عادت خواهیم کرد.
به دروغ های بی پایان عادت خواهیم کرد.
به انبوه معادلات ریاضی در ذهنمان عادت خواهیم کرد.
به مرگ شعر عادت خواهیم کرد.
به کلاه و کلاهگذاری و کلاهبرداری عادت خواهیم کرد.
به روشنایی چراغ ها جای ستاره ها عادت خواهیم کرد.
به مستی سگ های ولگرد عادت خواهیم کرد.
به تاریکی در ساعت 12 ظهر عادت خواهیم کرد.
به رد شدن از کنار هم عادت خواهیم کرد.
به خواب های پر کابوس عادت خواهیم کرد.
به نبض از کار افتاده عادت خواهیم کرد.
به بد شانسیمان در قرعه ی بلیط بخت آزمایی عادت خواهیم کرد.
به افسردگی جنین ها عادت خواهیم کرد.
به خودکشی نهنگ ها عادت خواهیم کرد.
به ترس از ترمز کردن عادت خواهیم کرد.
به اسارت تنهایمان عادت خواهیم کرد.
به شعارهایمان عادت خواهیم کرد.
به تکذیب باورهایمان عادت خواهیم کرد.
به درد بی کسی عادت خواهیم کرد.
به مرگ بهار عادت خوایم کرد.
به فریب دوست عادت خواهیم کرد.
به بی وفایی روزگار عادت خواهیم کرد.
به ...
به عادت هایمان عادت خواهیم کرد.

R A H A
07-27-2011, 08:02 PM
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كــس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست

R A H A
07-27-2011, 08:02 PM
من به این فاصله عادت دارم،
به همه وسعت این دوری ها،
نه صدایت کردم،
نه شکایت کردم،
من به این قلب پر از آدمک تو
به همه وسعت بی حد هوس های تو عادت دارم
نه نگاهت کردم،
نه شکایت کردم،


و در این فاصله و دوری ها،
در میان همه امواج پر از عمق نبودن هایت
باز هم؛
من تو را می خواهم!

R A H A
07-27-2011, 08:03 PM
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می كنند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود.

R A H A
07-27-2011, 08:03 PM
خسته ام از زندگی


از این نخوت و سردی روحم از این تنهایی میون این همه آدم
از سکوت با هزاران فریاد از گذشت سنگین ثانیه ها
از این لبخند تصنعی از این عشق های زود گذر
از رکود در مرداب هستی از تاریکی شبهای بی تو بودن
از شبهای مهتابی بدون ماه دلم از هجوم غم بر قلب شکسته ام
از سنگینی درد بر شانه هایم از اقیانوس اشک بر روی گونه هایم
از کویر آرزوهای محالم از مهربانی قلب نامهربانت
از سردی قلب سنگی تو از بی روحی نگاههایت بر نگاهم
من از این همه دروغخسته ام خسته ام خسته ام

R A H A
07-27-2011, 08:03 PM
عشق رویایی

عشق رويايی اون خامم کرد
شور ديوانگی اش رامم کرد
پای تا سر همه اميد شدم
شعله ور گشتم و خورشيد شدم
نرگس فتنه گرش دامم شد
عشق او منبع الهامم شد
نقش او بود همه اشعارم
خنده هايم نگهم گفتارم
خوب چون ديد گرفتار دلم
آفتی شد پی آزار دلم

R A H A
07-27-2011, 08:04 PM
از تمام شب های تنهاییم تنها ترم


اکنون که می نویسم از تمام شب های تنهایی ام تنها ترم
از تمام دلتنگی ها دلتنگ ترم
هم چون روز روشن بر من هویداست که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد
و شاید هیچ گاه من در خاطرت نمانم
و من بی شک هر جا که باشم نشانی از تو دارم
که با تو بودن را برایم زنده می کند
تو می روی ومن با لبخند بدرقه ات می کنم
من می مانم و کوله باری ازاحساس تنهایی!
می مانم....باز هم مثل همیشه،اما می دانم در تنهایی هم:
با من هستی...

R A H A
07-27-2011, 08:04 PM
بـیـا ای آشــنـا دیـگـر کـه دلـتـنـگـم ز بـیـگـانـه

رهــا کـن روح بـیـتـابـم از ایــن دنـیـای دیـوانـه
نـمـانـده طاقتی جـانـا بـیـا دردم تـو درمـان کن

که دل از خـنـجـر یـاران شـده صـدبـاره ویرانه
فـنـا شـد عـمر بی حاصل بیا طرحی ز نو شاید

که عمری بر خطا رفتم به مسجد یا که میخانه
شـدم در مـکـتب و دیدم همه رسم دغل بازی

عطایش بـر لـقـا دادم چـنـین مـحـراب و پـیمانه
هـمـه لـیـلای مجنون کش همه مجنون بی لیلا

بـمـان ای آشـنـا بـا مـن رهـایـم کـن ز بـیـگـانـه

R A H A
07-27-2011, 08:08 PM
ناز چشماتو کشیدن
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و ديدم که دلم ديوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از غصه من باخبر شد
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن
می دونم دوستم نداری مثل روزهای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات يه کسی اينو نوشته
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونم واست يکی شد بودن و نبودن من
اما روح من يه درياست پر از موج و تلاطم
ساحلش تويی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن

R A H A
07-27-2011, 08:11 PM
غم




خواب ناز بودم شبی

دیدم کسی در میزند

در را گشودم روی او

دیدم غم است در میزند

ای دوستان بی وفا

از غم بیاموزید وفا…..

غم با همه بیگانگی هر شب به من سر می زند

R A H A
07-27-2011, 08:11 PM
من و تو ...


من وتو با هميم اما دلامون خيلي دوره

هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره

نداريم هيچ کدوم حرفي که بازم تازه باشه

چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و کوره

من وتو،من وتو ،من وتو

هم صداي بي صداييم با هم و از هم جداييم

خسته از اين قصه ها ييم هم صداي بي صداييم

نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما

يه عمره وعده ها رو داديم و حرف ها رو گفتيم

ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما

گلاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه

ديگه افتاده از پا ساعت پير رو طاقچه

گلاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن

اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من



من وتو ،من و تو ،من وتو هم صداي بي صداييم با هم و از هم جداييم خسته از اين قصه هاييم هم صداي بي صداييم

R A H A
07-27-2011, 08:12 PM
تو را به ياد آن روز…… تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده……. تو را به روز اول بار ديدنت………تو را به اولين نگاه عاشقانه……. تو را به ياد بارون روز نيامدنت….. تو را به تنهايي روز رفتنت……. تو را به بوي بارون روز برگشتنت……. تنهايم مگذار ديگر

R A H A
07-27-2011, 08:12 PM
به او بگوييد ...


به او بگوييد دوستش دارم به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من در آن غرق شده . به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد . و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد

R A H A
07-27-2011, 08:12 PM
http://forums.azardl.com/images/icons/icon1.png بگذار ...



در حسرت ديدار تو بگذار بميرم… دشوار بود مردن و روي تو نديدن… بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم… بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ… در وحشت و انوده شب تار بميرم… بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب…. دربستر اشک افتم و ناچار بميرم… ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست… تا از غم عشق تو دگر بار بميرم… تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم… بگذار بدانگونه وفادار بميرم

R A H A
07-27-2011, 08:12 PM
کاش ...


كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد… كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد.. و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم.. كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد…. كاش كسي بود امشب…

R A H A
07-27-2011, 08:13 PM
http://forums.azardl.com/images/icons/icon1.png هنوز ...



هنوز گریه هات یواش یواشه هنوزم شوق دیدن سرجاشه هنوز قصه همونه که همونه آره آخرشو تقدیر می دونه بذار تا روی مهتاب پا بذارم می خواستم عشقو اونجا جا بزارم فرار از سکوت این ستاره که نور خوب چشماتو نداره نوشتم باز یک لب بسته نامه که عشقت آخرین حرف لبامه

R A H A
07-27-2011, 08:13 PM
بخاطر تو ...


چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بدون خوشبختی زیستن و برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن. ای کاش واقف بودی که بدون تو مرگ گواراترین زندگی است و بدون تو و بدور از دست های مهربان تو و بدون قلب حساست زندگی چه تلخ و ناشکیباست

R A H A
07-27-2011, 08:36 PM
وقتی تنهاییم به دنبال یک دوست میگردیم

وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش میگردیم

وقتی ازدستش دادیم دنبال خاطراتش میگردیم

و باز هم تنهاییم

R A H A
07-27-2011, 08:36 PM
چرا تنهام گذاشتی


سرت رو بزار رو شونم تا بگم دوستت دارم، نمی تونم بی تو بمونم، بی تو بمونم.... گل نازم، مهربونم، اگه برنگردی دیوونه می شم، غزل می خونم... نمی دونی چقدر دلم هوات و کرده، هوای قهر و آشتی و نگاهت و کرده، نمی دونی قلب شکستم اینجا اسیره، نگفتی با خودت بری دلم می میره؟؟؟؟!!! مگه من و نمی خوای؟ چرا تنهام گذاشتی؟ چرا رفتی و جای پات و رو قلبم گذاشتی؟ اگه من و نمی خوای چرا حرف هات بهونه است؟ چرا گفتی دوستم داری گفتی باهات می مونم...!!! آخه من تنهای تنهام، بی تو باز اسیر غم هام، می دونم خوب می دونم، من و عمری بازیچه کردی، می دونم بر نمی گردی، می دونم بر نمی گردی....

R A H A
07-27-2011, 08:37 PM
در این دنیا تک و تنها شدم من، گیاهی در دل صحرا شدم من، چو مجنونی که از مردم گریزد، شتابان در پی لیلا شدم من... چه بی ثمر می خندم، چه بی ثمر می گریم، به ناکامی چرا رسوا شدم من، چرا عاشق چرا شیدا شدم من، من آن دیر آشنا را میشناسم، من آن شیرین ادا را می شناسم، من آن زود آشنا را می شناسم، محبت بین ما کار خدا بود، از اینجا من خدا را می شناسم، خوش آن روزی، که این دنیا سر آید، قیامت با قیام محشر آید، بگیرم دامن عدل الهی، بپرسم کام عاشق کی بر آید؟؟؟

R A H A
07-27-2011, 08:37 PM
فدای...



فدای مهربونی هات اگه دلم به خاطرت شکست، برو فدای خنده هات، گریه اگه راه چشام و بسته، رفتی من و با غصه ها تو بی کسی تنها گذاشتی، اما اینجا یکی عاشقونه به یاد تو نشسته، مثل پرنده ها یه روز عاشق پر زدن شدی، تو پرزدی به آسمون، من موندم و بال و پر شکسته، حالا تو تنگیه قفس، بغض بزرگی تو گلوم نشسته، فدای گرمیه صدات اگه صدام از عشقتو گرفته...

R A H A
07-27-2011, 08:38 PM
اگه یه روز بری سفر
بری زپیشم بیخبر

اسیر رویاها میشم
دوباره بار تنها میشم

به شب میگم پیشم بمونه
به باد میگم تا صبح بخونه

بخونه از دیار یاری
چرا میری تنهام میزاری

R A H A
07-27-2011, 08:38 PM
من چگونه زنده ام؟

من چگونه زنده ام؟
بی تو و بی دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو

بی تو من یک کاغذم
سرد و ساکت روی آب
گاه گاهی حادثه
می دهد بر من شتاب

بی تو من یک سایه ام
که نشستم روی شب
در سیاهی گم شدم
آه! گشتم روی لب

دستمال انتظار
تر شده از اشک من
اشک های مهربان
ریخته از چشم من

جا نمازم را ببین
مثل یک دریا شده
حرف های خلوتم
در درونش جا شده

من برای بودنت
حاضرم تا جان دهم
باید از دل بگذرم
تا به خود سامان دهم

من چگونه بگذرم؟
از دل تنهای خود
من که او را برده ام
تا دل شب های خود

باید از شب بگذرم
تا نباشم فکر تو
من چگونه بگذرم؟
از شب و از فکر تو!

زندگی را برده ام
با خودم تا کهکشان
کهکشان عشق تو
پر کشید از آسمان

دست هایم را بگیر
ذره ذره جان من
می شود مهمان تو
من ز پا افتاده ام
گوی من ، میدان تو

باید از خود بگذرم
تا ببینم روی تو
من گذشتم از خودم
رد شدم از کوی تو

می روم تا گم شوم
در تو و در دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو

R A H A
07-27-2011, 08:39 PM
ما کاشفان کوچه های بن بستیم

حرف های خسته ای داریم

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند

R A H A
07-27-2011, 08:39 PM
میدانی؟!

دیگر با لباسهایم نمیخوابم

پاهای خسته ام را دراز نمیکنم

روی میز

به جای انها دو لیوان گذاشته ام

موهایم را شانه میکنم

و به خودم عطر میزنم

پر میکشم تا ایینه های در بسته ی چشمانت

سیگار نمی کشم

هر روزم بهتر از دیروز است

در اتاقم همه چیز چنان است که می رفتی

گلیمی که دوست داشتی

هنوز بر زمین است

و رد پای تو زیباترین نقشهایش

پنجره ها با همان پرده هاست که بود

هنوز از همه چیز بوی دستهای تو را میشنوم.

گاهی به همان پارک میروم

با اندوهی ژرف

تو نیستی و حرفی جز سکوت نیست.

ان درخت توت درست همین جا بود

همین جا که هر روز می ایم و مینشینم

و جای خالی درخت را چشمانم پر میکند.

در همان رستوران قهوه ای می نوشم

کنار صندلی خالی از تو.

میدانم نمی ایی

می دانم

با اینکه نیامدنت را میدانم

حرف به حرف نامت را

در هذیانی اتشناک

با لبهایی شعله ور فریاد میکشم

و در سایه ی درخت توت

به انتظارت میمانم...!!!

R A H A
07-27-2011, 08:40 PM
گاه گاهی که دلم می گیرد

به تو می اندیشم

خوب در یادم هست

چه شبی بود آن شب!

تو همان نوگل دیرینه و من

برگ زردی که فتاده است به خاک

و من اندر عجب این دیدار

که تو بعد از سال ها

هم چنان زیبایی!

کاش می دانستی

که چه کردی با من

در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم

چشم بر گرداندی

و مرا سوزاندی

من سراپا همه چشم

تو دریغ از یک نگاه

دل که سرشار ز عشق ،

چشم من غرق حضور،

دست هایم بی تاب،

در خیالم همه تو!

و تو از سنگ و نگاهت بی رنگ

آن زمان که به تو روی آوردم

خوب می دانستم

که چه در سر داری

لیک و اما که نشد

تا ز تو دل بکنم

بارها می دیدم

بین من و تو فاصله ها بسیار است

بارها می خواندم

که دلت در گرو اغیار است

نپذیرفتم باز

چشم به راهت ماندم

پیش پایت چه حقیر می ماندم

قلب پاکم چون فرش

زیر پایت افتاد

دست هایم در تب عشق تو هر دم جان داد

و تو چون کوه یخی

همه را خشکاندی

پشت پایت چه غریب

اشک هایم می ریخت

تارو پودم همه یکباره گسیخت

من گمان می کردم

دل تو مال من است

چه خیالات خوشی!

ولی افسوس و دریغ!

قاتل جان من است

یاد من باشد اگر باز نگاری دیدم

نکنم هیچ نگاه

نکنم باز خطا

دور دل نیز حصاری بکشم

نغمه ی عشق فراموش کنم

همه را از دل خود می رانم

از همه می گذرم

به جز از عشق تو ای بلبل شیرین سخنم!

R A H A
07-27-2011, 08:40 PM
کاش بدونی نبودنت،یا تا ابد ندیدنت ،بهونه ای نیست برای از یاد بردنت
از من پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو ؟ گفتم زندگیمو قهر کرد و رفت .... ولی هیچ وقت نفهمید همه زندگیم بود

R A H A
07-27-2011, 08:41 PM
در چشمانم تنهایی ام را پنهان می کنم

در دلم، دل تنگی ام را

در سکوتم، حرف های نگفته ام را

در لبخندم، غصه هایم را

دل من چه خردسال است، ساده می نگرد

ساده می خندد، ساده می پوشد

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد

ساده می شکند ، ساده می میرد

دل من تنها ، تنها ، سخت می گیرد

R A H A
07-27-2011, 08:41 PM
لای کاغذ پاره های شعر من جایی نداری

چشم ها رابسته ام دیگر تماشایی نداری

در سرم افتاده تا از هم جدا باشیم

تو خودت هم غیر از این از من تقاضایی نداری

فصل های مشترک بین من و تو سر رسیده

شک نکن چون فرصت تردید و امایی نداری

پاک می دیدم تو را مانند یک آئینه اما

حیف رویا بود تو روح اهورایی نداری

هیچ شکی نیست در زیبایی چشمان نازت

در نگاه من ولی چشمان گیرایی نداری

از تو شاید دیگران یک مثنوی سازند اما

لای کاغذ پاره های شعر من جایی نداری

R A H A
07-27-2011, 08:41 PM
باور کنم

که در خاطراتت سایه شدم

بگو... تا کی

حسرت دیدار را در خواب شبانه جستجو کنم

چگونه فراموش کنم

که در حریق بهتان یک توهم مرا رها کردی

باور های کثیف روزگار

نگاه مهربانت را از من گرفت

چگونه به قضاوت نشستی که مرا

اینگونه به چوب حراج سپردی

باور کنم

که مرا ارزان فروخته ای

R A H A
07-27-2011, 08:42 PM
باز هم امشب زير لب صدايت مي كنم

اشك مي ريزم دو چشمم را فدايت مي كنم

در نگاه خسته ات دنبال حرفي تازه ام

هرچه مي خواهي بگو من هم دعايت مي كنم

خسته اي طاقت نداري مي روي آخر سفر

طاقت اشكت ندارم پس رهايت مي كنم

رفته اي من مانده ام در انتهاي عشق تو

رفته ام قربان عكست جان به پايت مي كنم

R A H A
07-27-2011, 08:42 PM
هرگز از بی کسی خویش مرنج

هرگز از دوری این راه مگو

و از این فاصله ها که میان من و توست .

و هر آنگاه که دلت تنگ من است

بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست

R A H A
07-28-2011, 06:56 PM
هرگز از بی کسی خویش مرنج

هرگز از دوری این راه مگو

و از این فاصله ها که میان من و توست .

و هر آنگاه که دلت تنگ من است

بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست

R A H A
07-28-2011, 06:56 PM
انگار مدتي است كه احساس مي‌‌كنم
خاكستري‌تر از دو سه سال گذشته‌ام.
احساس مي‌كنم كه كمي دير است.
ديگر نمي‌توانم
هر وقت خواستم
در بيست سالگي متولد شوم.

انگار
فرصت براي حادثه
از دست رفته است.
از ما گذشته است كه كاري كنيم،
كاري كه ديگران نتوانند.

فرصت براي حرف زياد است،
اما اگر گريسته باشي...
آه...
مردن چقدر حوصله مي‌خواهد،
بي‌آنكه در سراسر عمرت
يك روز، يك نفس
بي‌ حس مرگ زيسته باشي!

انگار
اين سال‌ها كه مي‌گذرد،
چندان كه لازم است،
ديوانه نيستم.
احساس مي‌كنم كه پس از مرگ،
عاقبت
يك روز
ديوانه مي‌شوم!
شايد براي حادثه بايد
گاهي كمي عجيب‌تر از اين
باشم.

با اين همه تفاوت،
احساس مي‌كنم كه كمي بي‌تفاوتي
بد نيست.

حس مي‌كنم كه انگار
نامم كمي كج است،
و نام خانوادگي‌ام، نيز
از اين هواي سربي
خسته است.

امضاي تازه من،
ديگر
امضاي روزهاي دبستان نيست؛
اي كاش
آن نام را دوباره
پيدا كنم.

اي كاش
آن كوچه را دوباره ببينم،
آن‌جا كه ناگهان
يك روز نام كوچكم از دستم
افتاد؛
و لابه‌لاي خاطره‌ها گم شد.
آن‌جا كه
يك كودك غريبه
با چشم‌هاي كودكي من نشسته است.
از دور
لبخند او چقدر شبيه من است!

آه، اي شباهت دور!
اي چشم‌هاي مغرور!
اين روزها كه جرات ديوانگي كم است،
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست كم
گاهي تو را به خواب ببينم!
بگذار در خيال تو باشم!
بگذار ...

بگذريم!

اين روزها،
خيلي براي گريه دلم تنگ است!

R A H A
07-28-2011, 06:57 PM
هوایت را همیشه داشتم

داشتم

تا همین دیروز

گم کردم!!!

مثل تیتر های درشت رونامه های باطله

در مشت تو

مچاله می شوم

آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟

آیا تو هم در این لحظه از خودت میپرسی:

آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟

از همان اول


پلک های تو با من بد بود

مثل پلک های من

این ها

به خوشبختی مان

حسادت می کنند!!

کاش می شد تو را

بین آدم ها قسمت کرد

حتما

یک مزه ات

سهم من می شد!!!

هنوز چشم های تو دنبال کشتن است

می ترسم در آینه نگاه کنی

همه پرواز می کنند

برای رهایی

من پرواز می کنم

تا اسیر تو باشم!!!

کاشکی تو را به من

عیدی میدادند!!

تو فانوسی

لبخندت راه را نشانم می دهد

چه کسی فکر میکرد

روزی مثل

غریبه ها از کنار هم

عبور کنیم!!!!

R A H A
07-28-2011, 06:57 PM
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!

R A H A
07-28-2011, 06:57 PM
گفتند:


به اندازه ی گلیم هایتا ن

و به اندازه ی دهان هایتان

اما

حرفی از

وسعتِ آرزو هایمان نزدند!

R A H A
07-28-2011, 06:58 PM
نفس هاي مرا مي شمارد.!
كه چقدر در هواي تو كم...
و اين حساب رسي ها
و ترسم از
نفس كشيدن
و التماس مداوم
و التهاب پس از مرگ
.
.
حالا
مرا مجالي نيست
زين دير بي تقدس آني رها شدن ..
آمده ام تا زنده زنده گور کنم
اين خود بي همه چيز را
مرگ, مرا پاياني نيست...

R A H A
07-28-2011, 06:58 PM
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن

R A H A
07-28-2011, 06:58 PM
ناديده مگير مرا

که «من»...

ادامه ی ناگزیر « بي تويي »است

و «شب»

بهانه های بی وقفه رفتن

در طلوعی كه در آستانه

ترديد كرده است..

R A H A
07-28-2011, 06:58 PM
نوای بارش چشمان بی قرارم را

نسیم با تب مهتاب همنوا می کرد

و روی ساعت دل تنگی نگاهم، شب

تمام ثانیه هارا ز غصه وا می کرد

R A H A
07-28-2011, 07:02 PM
و این درد کمی نیست

که پشت هیچ خط تلفنی

صدای تو نیست


دل تنگم،

و این درد کمی نیست

که رو برمی‌گردانم و

جاي تو خالي است

R A H A
07-28-2011, 07:02 PM
به جان خریدم

تمام ِدلتنگی های ِجاخوش کرده در احساس ِنامتعارفم

نسبت به تو را

با جیب خالی...

حتی حراج هم نبود...

R A H A
07-28-2011, 07:03 PM
دوست داشتم تو را

به اندازه دوست داشتنم

در آغوش بگیرم ...

اما ...

چقدر فاصله دارم از تو

آنقدر که

فقط لبخندهای تو را می‌بینم

و تو مرا هیچ ...

R A H A
07-28-2011, 07:06 PM
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟

R A H A
07-28-2011, 07:07 PM
آن قاصدك كه برايت فوت كردم
جايي بين ما

سرش به هوا شد و
انگار به تو نرسيد


تمام زندگي ام را نذر مي كنم
به نيت سر به راهي قاصدك
كه بيايد
نام مرا توي گوش تو زمزمه كند

R A H A
07-28-2011, 07:08 PM
در كدامين آيينه مي توان تو را جستجو كرد

در كدامين چشمه ي زلال تو را مي توان ديد

در كدامين راه نرفته مي توان تو را پيمود

سهم من از تو چيست؟

گلدان خالي كنار پنجره

دانه ي برفي كه هرگز به زمين نمي رسد

آفتابي كه هرگز گرمايش را نمي توان احساس كرد

يا راهي كه به ناكجا ختم مي شود

سهم من دويدن به سوي تو

و هرگز نرسيدن به توست

R A H A
07-28-2011, 07:08 PM
بگو با من
دلم مي گيرد از گفتن
دريغا شهر قلبم را غروبي تيره پوشانده است
تمام پيكرم از سردي شبهاي غربت سخت مي لرزد
حصار ذهن من آشفته و تب دار
درونم از حباب لحظه ها سرشار
كه همچون ضربه ساعت هميشه با قدم هاي زمان
از دور مي آيد
و غم چون زخمه يي بر تار
تمام پيكرم را مي خراشد از جدايي ها
و ذهنم در حصار تنگ انديشه
صبورم از باور بودن
غمين از حيرت ماندن
دريغا من نمي گويم غمم را با چه كس گويم
بگو با من تو اي همراز اي همدرد
مگر آيا مجال اعتمادي هست؟
دلم مي گيرد از گفتن .

R A H A
07-28-2011, 07:08 PM
در مني و اين همه ز من جدا
با مني و ديده ات بسوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير .
غرق غم دلم به سينه مي تپد
با تو بي قرار و بي تو بي قرار
واي از آن دمي كه بيخبر زمن
بر كشي تو رخت خويش از اين ديار .
سايه ی توام بهر كجا روي
سر نهاده ام به زير پاي تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا كه برگزينمش به جاي تو .
شادي و غم مني به حيرتم
خواهم از تو ... در تو آورم پناه
موج وحشيم كه بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه .
گفتي از تو بگسلم ... دريغ و درد
رشته وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش وز تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شكستني است ؟
ديدمت شبي بخواب و سرخوشم
وه ... مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي كه مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت .
شعله ميكشد به ظلمت شبم
آتش كبود ديدگان تو
ره مبند... بلكه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو

R A H A
07-28-2011, 07:09 PM
این وقت شب انگار

کسی دارد دانه دانه دل تنگی هایش را

لای برف ها می کارد ...

*

کم می آورم

برف چشمانم هی آب می شوند...

*

زمستان

همین است که هست

حالا در این باغچه

حتّی

دل تنگی هم

نمی روید!

R A H A
07-28-2011, 07:10 PM
عاشق یک بار به دنیا میاد اما سه بار میمیره ، وقتی یارشو با کسی می بینه ، وقتی بفهمه اون دوستش نداره ، وقتی بفهمه هیچ وقت به اون نمیرسه .

R A H A
07-28-2011, 07:11 PM
من پروانه ای هستم که بر سر هر گل نشستم
هزار بار عاشق شدم و دلها را شکستم

R A H A
07-28-2011, 07:12 PM
بازگشته ام به پايتخت

به وطن آرزوهايم

براي هر آرزو كبريتي روشن را فوت مي كنم

و مي دانم شاه عباس و كاشي هاي فيروزه اي شهرت

هرگز تو را به من بازپس نخواهند داد

R A H A
07-28-2011, 07:12 PM
آن روز در پیچ و تاب مه قهوه فرانسه

زلالی نی نی چشمانت دیدنی بود

دلم تنگ شده برای آن آرت کافه و آن مه و آن ...

چه کسی گفته فاصله سردی می آورد؟!

R A H A
07-28-2011, 07:12 PM
نمي داني كه چه قدر خسته ام

و اندكي دل تنگِ عادتِ بودنت

از وقتي نبوده اي (يا نخواسته ايم كه بماني)

قطره قطره اب هايي كه

مي چكد از آسمان دل تنگي را

مانند ان اسفنج هاي كهنه

به خود گرفته ام

باد كرده ام

ان قدر كه

جا نمي شوم در اين كلمات.

R A H A
07-28-2011, 07:13 PM
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشب می بارد....

و اینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دل تنگی گذر کنم

R A H A
07-28-2011, 07:13 PM
تو در اوج زیبایی

و من از شب حرف می زنم

بین من و تو آنقدر کوه کاشته اند

که اگر فرهاد هم باشم

در پیری به تو می رسم

و من از شب حرف می زنم

R A H A
07-28-2011, 07:13 PM
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

R A H A
07-28-2011, 07:14 PM
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا

بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا

از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا

گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا

از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می‌ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست،
نیست از تو روی بیزاری مرا

از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا

گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا

پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا

چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا

مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا

نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا

مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا

R A H A
07-28-2011, 07:16 PM
دير گاهيست كه تنها شده ام،
قصه غربت صحرا شده ام،

وسعت درد فقط سهم من است،
بازهم قسمت غم ها شده ام،

دگر آيينه ز من بي خبر است
كه اسير شب يلدا شده ام،

من كه بي تاب شقايق بودم،
همدم سردي يخ ها شده ام،

كاش چشمان مرا خاك كنيد
تا نبينم كه چه تنها شده ام....

R A H A
07-28-2011, 07:16 PM
رفت و گم شد در دروغ لحظه ها
آن كه با فريادهايش زنده بود
رفت و در افسانه افسون شب
چون سايه شد
آن كه با خورشيد عشقش زنده بود
آن كه روزي پر ترنّم بود و شور
حال بر ساز سكوتش زخمه شد
او كه دستش سوي موري بهر آزاري نرفت
اين زمان دستش به خون لحظه ها آلوده شد!
رفت و در كثرت فنا شد
راه خود را گم نمود
بي سرانجام و اسير و ويرانه شد
آن كه روزي در وراي آسمان ها خانه داشت

R A H A
07-28-2011, 07:17 PM
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهرهء تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفتهء خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخهء ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهرهء صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن رشتهء ایمان دلم پاره شده ست
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟

R A H A
07-28-2011, 07:18 PM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

R A H A
07-28-2011, 07:22 PM
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگار بي کسي يه عمر که دربدرم

حتي صداي نفسم ميگه که توي قفسم
من واسه آتيش زدن يه کوله بار شب بسم

دلم گرفته آسمون يکم منو حوصله کن
نگو که از اين روزگار يه خورده کمتر گله کن

منو به بازي ميگيره عقربه هاي ساعتم
برگه تقويم ميکنه لحظه به لحظه لعنتم

آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شکسته تن

R A H A
07-28-2011, 07:24 PM
نه نوری هست در کوچه نه می آيد صدایي
نه احوال مرا پرسی نه ميدانم کجایي؟

نشسته بار بي مهری به دوشت
که غافل از غم هر مبتلایي

نه از اين کوچه بگذشتی که اشک ديده ام بينی
نه در آرامشم کوشی نه از اهل وفایي

نه پاي رفتنم دادی نه می آيي به سويم
نه غم را از دلم بردی نه ميگویي کجایي؟

نه جز کويت نشان دارم نه دارم همزبانی
نه اشکی مانده در چشمم نه جز مهرت گناهی

نه جز رويت مرا رويي نه دل بندم به گيسویي
نه عشق ديگری دارم نه دارم آشنایي

R A H A
07-28-2011, 07:25 PM
امشب به ياد زلف رهايت گريستم
تنها ميان خاطره هايت گريستم

غمگين ز عمق غربت ايام بي توام
خوبم! غريب وار برايت گريستم

ديگر به انتظار كدامین بهانه ای؟!
مانند ابرها به هوايت گريستم

در من نمرد اشك تو در واپسين غروب
من هر غروب بي تو به جايت گريستم

بنگر كه ماند دل به كمندت؟ نگاه كن!
جز من كه جاودانه به پايت گريستم...

R A H A
07-28-2011, 07:25 PM
خسته ام ،

خسته از تکرار عبور

از میان دود

از میان اندوه ،

از نگاه های کوچک و چپ چپ ،

دهان هایی که پچ پچ می جوند ،

از بهت هر نگاه،

و راست پایانی که کج میروند.

آه....

چقدر دلم

برای گیلاس

برای گلابتون تنگ است!

برای گیس بلند بید

نگاه دوباره ی خورشید،

گذر از کوچه های پر سکوت

آنقدر که تنهای ام سر ریز شود ،

برای چوپانی که با نی اش

هورتی از سکوت گرم دشت را سر بکشد ،

برای شب و شبتاب

چکامه و مهتاب ،

آه...

چقدر دلم

برای خودم

تنگ است.

R A H A
07-28-2011, 07:26 PM
شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
رسيدن شب را بهانه ميکنم
و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
چه قدر
دوست دارم.....

R A H A
07-28-2011, 07:26 PM
دلمان خوش است که مي نويسيم

و ديگران مي خوانند

و عده اي مي گويند

آه چه زيبا و بعضي اشک مي ريزند

و بعضي مي خندند

دلمان خوش است

به لذت هاي کوتاه

به دروغ هايي که از راست بودن قشنگ ترند

به اينکه کسي برايمان دل بسوزاند

يا کسي عاشقمان شود

با شاخه گلي دل مي بنديم

و با جمله اي دل مي کنيم

دلمان خوش مي شود

به برآوردن خواهشي و چشيدن لذتي

و وقتي چيزي مطابق ميل ما نبود

چقدر راحت لگد مي زنيم

و چه ساده مي شکنيم

همه چيز را

R A H A
07-28-2011, 07:28 PM
نمی دانم از چه بنویسم!

تکرار سایه افکنده بر حرف هایم!

بر روزگارم!

سال ها تکرار می شود!

تکرار...

و من باز هم نفس می کشم و

چقدر سخت است غرق شدن در مرداب

"اجبار"

خواهم ماند این را می دانم٬

می دانم که در طول تاریخ تکرار خواهم شد!

آدم ها...

آدم های تنهاتر...

خوب می دانم ما همه از یک تکرار رنج می بریم!!!

R A H A
07-28-2011, 07:31 PM
دلم خيلي گرفته
از خودم، از تنهائيم، از ترسهاي بي انتهام، از انتظار، از انتظار، از انتظار



....

آره دلم خيلي پره
دلم گرفته
از تو، از اومدنت، از رفتنت، از نبودنت، از دوست داشتنت



....

دلم گرفته
بخدا دلم گرفته
از خدا، از تو، از غماي رنگاوارنگ، از اينهمه دربدري، از اين مترسکاي بد، از همدلاي بي منتها، از دلخوشيهاي دمدمي، از آدماي مهربون

دلم گرفته
دارم ميترکم
از دلي که دم به دم هواي گريه دارد، از چشمان خشکيده ام، از قطره اشکي که هيچوقت نباريد، از دلي که بايد دوباره عاشق شود و نمي تواند



....

دلم گرفت
ديگه طاقت ندارم
از اين روزاي بد، از حسرت هاي هميشگي، از مرگي که نميرسد، از دردي که نميرود، از تنهائي، از تنهائي، از تنهائي، از تنهائي، از تنهائي، از تنهائي، از تنهائي


....


دلم گرفته خدا
دلم خيلي گرفته، دلم خيلي پره، دارم ميترکم، ديگه طاقت ندارم

R A H A
07-28-2011, 07:32 PM
آرزو دارم شبي عاشق شوي. آرزو دارم بفهمي درد را. تلخي

برخوردهاي سرد را. مي رسد روزي كه بي من لحظه ها را سر كني.

مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني. مي رسد روزي كه شبها

در كنار عكس من نامه هاي كهنه ام را مو به مو از بر كني

عشق امانت با ارزشيه كه هر كسي تو قلبش ميزاره برايه همينه كه هر

وقت بخواي عشقت را از كسي پس بگيري بايد قلبش را بشكني

اگه براي تمام دنيا تو يک نفر هستي.براي من همه ي دنيايي..اي هم

نفس،زيباترين لحظاتم را به پاي ساده ترين دقايق زندگيت خواهم

ريخت... تا باز هم بداني که من عاشق ترين عاشقانت هستم



يادته يه روز بهم گفتي : هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که

نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهتت بخنده ... گفتم : اگه بارون نبود چي ؟

گفتي : اگه چشماي قشنگ تو بباره آسمونم گريش مي گيره ... گفتم : يه

خواهش دارم . وقتي آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار . گفتي :

به چشم ... حالا امروز من دارم گريه مي کنم اما آسمون نمي باره ...

تو هم اون دور دورا ايستادي و بهم مي خندي

R A H A
07-28-2011, 07:33 PM
در سكوت تنهاييم فكرم در كوچه پس كوچه هاي خاطره گم شد.
به دنبال خاطرات تلخ و شيرين گذشته
خاطراتي كه بدون آنكه مجالي دهد عشق را تحت تكلم خويش درآورده است .
در اين سكوت مانده ام چه بگويم .
بغض زبانم را چون بار گناهانم سنگين كرده و قدرت تكلم را از من ربوده است.
آري دوست عزيز : صحبت از پ‍ژمردن يك برگ نيست.
آنان كه در هر گوشه اي در اين شهر خراب آباد پنهان شده اند تا با دشنه اي خونين به قلب ما بكوبند.
آري آنان دشمن انسانيت هستند.
آنان كه نان را مي خورند و سفره را پاره پاره مي كنند،
نمك را مي خورند و نمكدان را مي شكنند.
آري آنان گرگاني هستند در آستين ميش.
نمي دانم فانوس داغتان را برورق كدام ستاره بياويزم .
نمي دانم شرح فراغتان را بر سر كدام كلام بنشانم كه واژه هايم خسته اند.
نمي دانم بر سر كدام كوچه ي بي ساماني نوحه غم بخوانم كه واژه هايم خسته اند.
بر هر مژه آويختم از اشك چراغي تا گم نكند غم ره كاشانه ما را.

R A H A
07-28-2011, 07:34 PM
در اتاق خالی تنهایی


درسکوت خالی فریاد


در دالان تنگ شکیبایی


و آرزوهای رفته بر باد


بذ ر سخن


در لابه لای حنجره ام


جوانه می زند


و کورسویی امید


از روزنه ی پنجره ام


به فضای تاریک خانه ام


سرک می کشد


آیا با خویشتن خویش


به گفتگو نشسته اید؟


و آیا


کتاب دل خود را


برای یافتن هویت خویش


گشوده اید


و با فطرت توانا


و آگاه خود


آشنا شده اید؟

R A H A
07-28-2011, 07:35 PM
کسي ديگر نمي پرسد چرا تنهاي تنهايم


کسي ديگر نمي کوبد در اين خانه ي متروک ويران را
کسي ديگر نمي پرسد چرا تنهاي تنهايم
و من چون شمع ميسوزم و ديگر هيچ چيز از من نمي ماند
و من گريان و نالانم و من تنهاي تنهايم
درون کلبه ي خاموش خويش اما
کسي حال من غمگين نمي پرسد
ومن درياي پر اشکم که توفاني به دل دارم
درون سينه ي پر جوش خويش اما
کسي حال من تنها نمي پرسد
و من چون تک درخت زرد پاييزم
که هر دم با نسيمي ميشود برگي جدا از او

و ديگر هيچ چيز از من نمي ماند

R A H A
07-28-2011, 07:35 PM
غصه نخور مسافر اینجا ماهم غریبیم
ازدیدن روی ماه یه عمره بی نصیبیم

فرقی نداره بیتو بهارمون با پاییز
نمیبینی که شعرام همه شدن غم انگیز

R A H A
07-28-2011, 07:36 PM
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده

زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی

حس کنی که هنوز دوستش داری

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز

دوسش دار

R A H A
07-28-2011, 07:36 PM
کاش قلبم درد تنهايی نداشت
چهره ام هرگز پريشانی نداشت
برگ های آخر تقويم عشق
حرفی از يک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سرد عشق را
بی خطر پيمود و قربانی نداشت

R A H A
07-28-2011, 07:41 PM
تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم

R A H A
07-28-2011, 07:41 PM
اون که ازچشم سیاهش دل من غم می گیره

مگه تنها شده باز؟

مگه رسوا شده باز؟

مگه پروانه میخواد؟

دل دیوونه میخواد؟

دل من جام بلور...

دل من سنگ صبور...

دیگه افتاد وشکست

دیگه من موندم وتنهایی سرد. گل قاصد کی فرستاده تورو؟

کی به تو گفته ز او یاد کنی؟

کی به توگفته ز او شاد کنی

R A H A
07-28-2011, 07:42 PM
سرزمینی است دلم

که در آن خانۀ تنهایی من پُر شده است...

همه از لطفِ وجودی که مرا

بُرده تا چشمۀ نور

و در آن پردۀ پنداری هست

که مرا سخت نوازش کرده

راهِ باریکی هست

که به بی مهری اطرافِ زمان

باز سازش کرده!


سرزمینی است دلم

وسعتِ دستِ تو و بودنِ تو

جاده ای از رگِ آبی من است

خونِ پُر جوشش ِ من می گذرد

و به هر جا که نگاهت افتاد

در و دیوار ِ دلم

نفس ِ گرم ِ تو را می شِمُرَد!


سرزمینی است دلم

دستِ طوفانی ِ عشق است

که برپنجره ها می تازد

دیر گاهی است بخواهی یا نه...

نقش تصویر تو را می سازد!

R A H A
07-28-2011, 07:42 PM
در ان غمگین غروب سرد تو از شهرم سفر کردی
نگاهم در افقها مرد و من افسوس میخوردم

شیار گون نهایم را گل اشکم نوازش کرد
ومن از تو جدا ماندم ولی ایکاش میمردم

R A H A
07-28-2011, 07:42 PM
دلتنگم ... دلتنگ نبودنت
دلتنگ نداشتنت ...
هیچ میپرسی با تنهایی هایم چه کنم ؟
هیچ میدانی بیقراریها نابودم کرده ؟
با تو چه کنم ؟
کدام حرفای نا گفته ای را بگویم
که همیشه این چنین آشفته ام میکند ؟
خزان رسید ... من زودتر از فصل خزان پرپر میشوم
قلم روی کاغذ میگذارم اول نام تو ثبت میشود
آخر بگو چرا ؟ در هیاهوی این زندگی پر تلاطم
پیش تر از هر فکری ... جلوتر از هر رویایی به ذهنم میرسی
چرا تمیتوانم هیچ اسمی را در دفترخاطراتم بنویسم
هیچ عشقی را که سر لوحه آغاز زندگیم باشد بپذیرم
من زودتر از خزان پرپر میشوم .. زود ... چون تند باد پاییزی
عاری از همه چیز ...

R A H A
07-28-2011, 07:43 PM
امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست .


هر چند بهار است ولی بی دل و دلبر ثمری نیست.

فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم

افسوس که از آن آغوش گرم وسر زلفش خبری نیست .

چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا

اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست .

به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنمو راه پر از گل

اما چه کنم کاین صنمم را ز گناه و زدیارم گذری نیست.

گفتم بروی می شکنم می گریم می روم از هوش

او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست .

دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم

صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.!!!

R A H A
07-28-2011, 07:43 PM
و این آغاز بیگانگی من با خودم است
نوشتن اولین نشانه بیگانگی من با کسی است که از کودکی تمام روز با من بوده است و شب که از نیمه گذشت یواش یواش از دیوار واقعیت ها میپرم
بدون اینکه به خودم بگویم
راستش را بگویم هر وقت به خودم گفتم
به من گفت این خیال پردازی ها ماله یک کودک دو ساله است
شاید او راست بگوید و من اشتباه میکنم
ولی این دزدی شبانه هرشب انجام میشود و من آرام از دیوار ها میپرم
از پرچین ذهن ها میپرم
بعضی وقت ها به باغی میرسم که در آن باغ من پادشاهی هستم پیروز و فاتح
البته گاهی هم گدایی میشوم که گلیم بر دوش دارم و فال حافظ میگیرم
در شهر خیال من خیابانی هست که رنگش همیشه سیاه و سفید است
شاید حاصل باوری باشد که همیشه نسبت به رنگ ها داشتم انعکاس های مسخره و دروغین خورشید
نمیدانم شاید ! ساعت دوباره مثل هر شب چهار را نشان می دهد
و من میروم تا من روزمرگی کند !

R A H A
07-28-2011, 07:44 PM
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبِِِِزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

R A H A
07-28-2011, 07:44 PM
یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی !

راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟

R A H A
07-28-2011, 07:45 PM
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو،
در عمق لحظه ها جاری است؛
چگونه عکس تو،
در برق شیشه ها پیداست؛
چگونه جای تو،
در جان زندگی سبز است.

هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنّم شیرین،
به آن تبسم مهر،
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.

تمام گنجشکان
که در نبودنِ تو
مرا به بادِ ملامت گرفته اند،
ترا به نام صدا می کنند؛
هنوز نقش ِ ترا از فراز ِ گنبدِ کاج
کنار ِباغچه، زیر ِدرخت ها، لبِ حوض،
درونِ آینۀ پاکِ آب می نگرند.

تو نیستی که ببینی
چگونه پیچیده است
طنین ِ شعر ِ تو، نگاهِ تو
در ترانه من.

تو نیستی که بیبنی
چگونه می گردد
نسیم ِ روح ِ تو در باغ ِ بی جوانۀ من.

چه نیمه شب ها
کز پاره های ابر ِ سپید
به روی لوح ِ سپهر
ترا چنان که دلم خواسته است
ساخته ام.

چه نیمه شب ها،
وقتی که ابر ِ بازیگر،
هزار چهره،
به هر لحظه می کند تصویر،
به چشم هم زدنی،
میانِ آن همه صورت،
ترا شناخته ام.

به خواب می ماند،
تنها به خواب می ماند.

چراغ، اینه، دیوار، بی تو غمگینند.

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست
از تو می گویم.

تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار
جواب می شنوم.

تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است.

تو نیستی که ببینی
دلِ رمیدۀ من
بجز تو یاد همه چیز را
رها کرده است.

غروب های غریب
در این رواقِ نیاز
پرنده سا کت و غمگین
ستاره بیمار است.

دو چشم خستۀ من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان
همیشه بیدار است.

تو نیستی که ببینی...

R A H A
07-28-2011, 07:46 PM
مانده بودی اگر نازنیم
زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحرداشت
با تو این مرغک پر شکسته
مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان
مانده بودی اگر همسفر داشت
هستی ام را به آتش کشیدی
سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود
مانده بودی اگر میشنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود
شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران
در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل
بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا
تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم
بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو
مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر نازنیم
زندگی رنگ و بوی دیگر داشت
این شب غمگین و سرد غمگین غربت
با وجود تو رنگ سحر داشت

R A H A
07-28-2011, 07:48 PM
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

R A H A
07-28-2011, 07:48 PM
با من چه كرده اي كه همه چشمهاي تر
با نام من طراوت باران گرفته اند
در خلوت هميشگي ام شعر هاي من
از تو دوباره بر قلمم جان گرفته اند
با من چه كرده اي كه همه شعر هاي من
پر مي شود دوباره ز نام و ز ياد تو
از ياد مي برم كه تو يك شعر كهنه اي
مي گويمت دوباره و ميخوانمت ز نو
با من چه كرده اي كه قديمي نميشود
حسي كه داده اي به من از اولين نگاه
گل ميدهد درون من عشق تو دم به دم
پر ميشود ز عطر وجود تو سوز آه

R A H A
07-28-2011, 07:50 PM
اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا می رساندنم
اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندنم
خرمنم را به اتش کشیدی _ سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل ارزویت اگر بود _ مانده بودی اگر میشنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود _ شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران _ در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل _ بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا _ تا ابد هم پر از دیدنی بود
اگر مانده بودی _ اگر مانده بودی

R A H A
07-28-2011, 07:50 PM
من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته