ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دل ت ن گ ی



صفحه ها : 1 [2]

R A H A
07-28-2011, 07:51 PM
خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من

من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو

حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند

خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز

تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس

در شهر نیست باخبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی

من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

R A H A
07-28-2011, 07:51 PM
امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست .


هر چند بهار است ولی بی دل و دلبر ثمری نیست.

فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم

افسوس که از آن آغوش گرم وسر زلفش خبری نیست .

چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا

اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست .

به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنمو راه پر از گل

اما چه کنم کاین صنمم را ز گناه و زدیارم گذری نیست.

گفتم بروی می شکنم می گریم می روم از هوش

او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست .

دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم

صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.!!!

R A H A
07-28-2011, 07:54 PM
عشق ايستادن زير باران و خيس شدن زير باران نيست
، عشق آن است كه يكي براي ديگري چتري شود
، و اوهيچوقت نداند كه چرا خيس نشده
وقتي معلم گفت عشق چند بخشه؟ زود دستمو بردم بالا
و گفتم يك بخش، اما از وقتي كه تو
رو شناختم فهميدم سه بخشه! آتش ديدن تو،
شوق با تو بودن، اندوه بي تو ماندن

R A H A
07-28-2011, 07:55 PM
جرممان چیست خدایا چه کنیم

تو بگو تا گره از مشکل خود باز کنیم

ما چه کردیم نوشتیم بر این تخته سیاه

که وفا باشد و اینک که خطایی نکنیم

ما دگر بار دلی را به غریبان ندهیم

چه کنیم عاشق عشقیم صدایی نکنیم

دل من از غم هجران گذر آموخته بود

این دل آموخت دگر بار نگاهی نکنیم

من و دل از غم عشق تو خدا را داریم

او به ما گفت تو را نیمه نگاهی بکنیم

آن خدایی که نششسته است بر آن عرش بلند

خودش آموخت به ما تا که وفایی بکنیم

او تو را خلقت پاکش به زمین جای بداد

او به ما گفت به سر فکر جدایی نکنیم

من نبودم ز زمین و تو نبودی ز هوا

اگر عشق نخواندی جدالی نکنیم

R A H A
07-28-2011, 07:55 PM
چه غمگین بود آغاز جدایی

شبیه مرگ بود روز جدایی

مثل پروانه های خفته بر خاک

عجب بد بود ایام جدایی

تو رفتی و نمانده جز خیالت

چه آرام آمد و رفت این جدایی

چه آرام و صبوراز بستر مرگ

نگاهم کردی و گفتی جدایی

R A H A
07-28-2011, 07:55 PM
درونم از غصه و ماتم
مثال روح بی خوا ب است
دلم غمگین
تنم سنگین
سرابی در چشم رنگین
خودم شرمگین
از این ننگی که در خواب است

R A H A
07-28-2011, 07:56 PM
قصه های غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد.

R A H A
07-28-2011, 07:56 PM
اگر در غروبی از تو پرسیدند :
آن موجودی که یک زمانی با تو بود که بود؟
بگو: دریایی از عشق که به هیچ دیده ای جز دیده ی من آشیان ندارد
بگو : دیوانه ای بت پرست است که بتش را دیوانه وار دوست می دارد
بگو : عاشقی ک از تمام دنیا دل کنده و تنها به من روی آورده
بگو : مرا دلخوش خود می داند و بدون من راضی به مرگ است
و اگر از تو پرسیدند که دوستش داری؟
بگو :آری دوستش دارم

R A H A
07-28-2011, 07:56 PM
آن شبانگاهان كه بي توسوختم

ناله ي هجران ودرد آموختم

هرگزازكويت نيامد نامي

ازديارت درنگشت پيغامي

حال توبيچاره ومن دراوجم

تويك ساحل ومن دريايي ازموجم

به خاطرآورم هردم كه بي توگرچه تنهايم

ولي........

R A H A
07-28-2011, 07:57 PM
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

R A H A
07-28-2011, 07:58 PM
تنهايي را دوست دارم

تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...

تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ...

تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...

تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...

تنهايي را دوست دارم زيرا....

در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...

R A H A
07-28-2011, 08:00 PM
من را نگاه كن كه دلم شعله‌ور شود
بگذار در من اين هيجان بيشتر شود

قلبم هنوز زير غزل لرزه‌هاي توست
بگذار تا بلرزد و زير و زبر شود

من سعدي‌ام اگر تو گلستان من شوي
من مولوي سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم كني اگر
شيراز چشم‌هاي تو پر شور و شر شود

"ترسم كه اشك در غم ما پرده‌در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود"

آنقدر واضح است غم بي تو بودنم
اصلا بعيد نيست كه دنيا خبر شود

ديگر سپرده‌ام به تو خود را كه زندگي
هر گونه كه تو خواستي آنگونه سر شود

R A H A
07-28-2011, 08:04 PM
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی
بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی

R A H A
07-28-2011, 08:04 PM
آتشی افتاده امشب در دل دلگیر من
گرم می ریزد به رویم اشک بی تاثیر من
ای دل آزاده! ای زنجیره ی سودای عشق!
شعله بودم آب گشتم تا شدی درگیر من
عشق می جوشد به رگهای تنم با سرکشی
آب می سازد دل ِ سرحلقۀ زنجیر من
هرقدر آتش به کف داری بزن بر سینه ام
ای محبت! ای رسول عشق! ای تقدیر من!
شکوه بیجا میکند طبع سخن ناسنج دل
تا ابد باید بسوزد قامت تصویر من...

R A H A
07-28-2011, 08:05 PM
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

R A H A
07-28-2011, 08:05 PM
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست
اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است تورا بدرقه می کرد
و در انتظار بازگشت توست ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی
که بسوی تو دراز شده و با فریادی بی صدا تورا به سوی خود می خواند
اما این بازی مرا در حسرت دیدارت جای گذاشت و رفت آری این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر درمن جانی نمانده که نثارت کنم

R A H A
07-28-2011, 08:06 PM
باز امشب اشک ما بيدار شد
صفحه نقاشي اش رخسار شد
قطره اشکم سکوت شب شکست
همچو الماسي کنار لب نشست

بيقرارم همچو چرخ روزو شب
آسمانم ،آسماني غرق تب
گريه هاي ابر حرف بودن است
آدمي را عشق ظرف بودن است

R A H A
07-28-2011, 08:06 PM
ببين در سطر سطر فالي که مي بينم
تو هم پايان تلخي داري اي آغازشيرينم
ببين در فال که با اندوه مي گويد
که من هم انتهاي راه را تاريک مي بينم
تو حالا هر چه مي خواهي بگو ،حتي خرافاتي
براي من که تاثيري ندارد ،هرچه ام اينم
چنان دشوار ميدانم شب کوچ نگاهت را
که آغاز ،پايان تو را در حال تمرينم
برو بگذار شاعر را به حال خويش ماند
چه فرقي مي کند ،بعداز تو شادم يا که غمگينم

پس ازتو حرفهايت را به گوش سنگ خواهم گفت
تو خواهي بعد از اين ديوانه خواني يا خبر چينم.

R A H A
07-28-2011, 08:06 PM
دلت را از برای لبخند چه کسی رام کرده ای؟
دگر باز قصد جان کدامین کام کرده ای؟

حیف از آن همه اشک که برایت ریختم
شمع شدم اشک ریزان به پایت سوختم
دل من کاسه خون شد تو که رفتی بشکست
حلقه زندگی ام از همه دنیا بگسست

R A H A
07-28-2011, 08:08 PM
ناله از دل نتوانم که گرفته بغض گلویم
تو دعا کن که بمیرم شاید آرام بگیرم

R A H A
07-28-2011, 08:08 PM
شبی اگر خواب چشمانم به بازی گرفت
برپرده سیاه چشمم یاد واسم تو نوشت

شده ورد زبانم که خدایا بر گردد
یاد آن روزها بخیر کاش می شد زمانه عقب برگردد

R A H A
07-28-2011, 08:19 PM
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده است
نیزه بر باد نشسته ست وسحر یادت نیست
یادم هست، یادت نیست....
خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه،در به دریادت نیست؟
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک، کاش نگویی که خبر یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه، مگر یادت نیست؟
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی
باورم نیست که مرگ بال وپر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری ، بیدل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
....، یادم هست، یادت نیست.

R A H A
07-28-2011, 08:20 PM
زمزمه های دلتنگی


یه جایی شنیدم که یارو می گفت زخم های آدم سرمایه است.حالا می فهمم که
این سرمایه رو نباید با این و اون تقسیم کرد.داد نکشم, هوار نکشم ,صبور و آروم و
بی صدا باشم .و همه چی و تحمل کنم.وقتی می باختی باهات شریک می شدم. وقتی می بردی تنهات می گذاشتم

R A H A
07-28-2011, 08:20 PM
برگرد و برگردان به من - لطفا - شيريني مخصوص شعرم را
برگرد و برگردان ورق ها ر ا ، در ني ني چشمت برقصانم

R A H A
07-28-2011, 08:20 PM
پا بر زمين مي کوبد و دارد ، حال مرا بد جور مي گيرد
يعني تو هم حالا همين جوري ؟! يعني تو هم تنها ... ؟! نمي دانم

R A H A
07-28-2011, 08:21 PM
هرچه بهانه برای ماندن

در دل من نشسته

هرچه وسوسه برای رفتن

کمی دورتر به تو خیره گشته



آسوده برو

آسوده

سهم من از تو همین بود

R A H A
07-28-2011, 08:21 PM
روبروی بهشت نشسته ام
و جهنمی از دلتنگی با من است
تا پل دستانت
فرسنگها فاصله دارم
بی تابم وخسته
نسیم صبحگاهی همیشگی گونه خیسم را مچاله می کند
بهشت کم کم روشن می شود
سایه ها و سنگها یادت هست؟
آرامش را از یاد برده ام دراین جهنم هیاهو
می آیی آیا؟؟
قایقبان منتظر ماست گویی
تا بهشت آن سوی آب
تنها چند بوسه
و دقیقه ای آغوش گرم تو
راهست
تا تو
اما ... ؟

R A H A
07-28-2011, 08:23 PM
دلتنگي

گاهي چيزي است

مثل ياكريمي

كه لاي پنجره گير افتاده

گاهي

تصوير آخرين خرمالوهاي شاخه‌هاي پاييز است

دلتنگي

گاهي چيزي است

مثل حال و هواي موج‌هايي

كه به صخره مي‌خورند و

از هم مي‌پاشند


شب درياست

كه انتهايش پيدا نيست

R A H A
07-28-2011, 08:23 PM
از خواب می پرم
چیزی یادم نمی آید
فقط از چشمان خیسم می فهمم كه خواب تو را می دیده ام
ای كاش در كنارم بودی
تا سكوت تنهاییم را نیز بشكنی
كنار پنجره می روم
آسمان بر خلاف دل ابریم صاف است
مانند هر شب ستاره ها را می شمارم
یكی كم است….
شاید امشب هم در جایی كسی مانند من ستاره بختش را به بهای دل شكسته ای داده

R A H A
07-28-2011, 08:24 PM
حس غریبیست.. نمیدونم خوبه یا بد..اما برای مدتی منو درگیر خودش کرد…
خودکار من ..برای اولین بار .. تمام تمام شد…من آخرین حرف را “زندگی ” نوشتم.هرچند کمرنگ و بیجان..
دلم گرفت برای خودم.. او بازخورد درد ها و شادیهای دلم بود
دلم گرفت ..برای او .. که عشقبازی او با کاغذ به اتمام رسید
به یاد شعر سهراب افتادم:
زندگی پر و بالی دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد به اندازه ء عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچهء عادت
از یاد من و تو برود
زندگی جذبهء دستیست که میچیند
با تمام وجودم درک کردم این شعررو آخه منم :
چیده بودم با حضورش سیبها
رسته بودم با حضورش گلها
و چه نور افشانده بود
بر دل و دیدهء بارانی من
چقدر نام “تو” را
از درون پنجره ئ تنهایی دل
و به روی صفحه ء کاغذ من
نوشته بود
آه اکنون ..کاغذم تشنهء عشق است
و دلم سر ریز درد
به سراغ قلم دیگری خواهم رفت
ازتبار سرخ عشق
مینویسم اولین حرف .. اولین جوشش عشقبازی او
با روح ترک خوردهء خویش
باز از نو”زندگی”
باز از نو نام “تو”

R A H A
07-28-2011, 08:24 PM
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید … او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم … ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما

R A H A
07-28-2011, 08:25 PM
خسته ام از قصه های شومتان ...


آه!در شهر شما یاری نبود


قصه هایم را خریداری نبود!!!


وای!رسم شهرتان بیداد بود...


شهرتان از خون ما آباد بود...


از درو دیوارتان خون می چکد ...


خون من ، فرهاد ، مجنون می چکد...


خسته ام از قصه های شومتان ...


خسته از همدردی مسمومتان ...


این همه خنجر دل کس خون نشد ...


این همه لیلی ، کسی مجنون نشد ...


آسمان خالی شد از فریادتان ...


بی ستون در حسرت فرهادتان ...


کوه کندن گر نباشد پیشه ام ...


بویی از فرهاد دارد تیشه ام ...


عشق از من دور و پایم لنگ بود ...


قیمتش بسیار و دستم تنگ بود ...


گر نرفتم هر دو پایم خسته بود ...


تیشه گر افتاد دستم بسته بود ...


هیچ کس دست مرا وا نکرد ؟ نه...


فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه...


هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه...


هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه...


هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...


هر که با ما بود از ما میگریخت ...


چند روزی است حال و روزم دیدنیست...


حال من از این و آن پرسیدنیست...


گاه بروی زمین زل می زنم...


…گاه بر حافظ تفائل میزنم


حافظ دیووانه فالم را گرفت...


یک غزل آمد که حالم را گرفت:



ما ز یاران چشم یاری داشتیم



خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

R A H A
07-28-2011, 08:25 PM
كــوچـــه



بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،


همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،


شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،


شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.


در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد


باغ صد خاطره خنديد،


عطر صد خاطره پيچيد:



يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم


پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم


ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.


من همه، محو تماشاي نگاهت.



آسمان صاف و شب آرام


بخت خندان و زمان رام


خوشة ماه فروريخته در آب


شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب


شب و صحرا و گل و سنگ


همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد، تو به من گفتي:


از اين عشق حذر كن!


لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،


آب، آيينة عشق گذران است،


تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،


باش فردا، كه دلت با دگران است!


تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم


سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،


نتوانم!



روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،


چون كبوتر، لب بام تو نشستم


تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...



باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم


تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم، نتوانم!



اشكي از شاخه فرو ريخت


مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...



اشك در چشم تو لرزيد،


ماه بر عشق تو خنديد!



يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم


پاي در دامن اندوه كشيدم.


نگسستم، نرميدم.



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،


نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،


نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!



فریدون مشیری

R A H A
07-28-2011, 08:27 PM
ديگر زمين تهي ست ...



ديگر زمين تهي ست ...
خوابم نمي ربود
نقش هزارگونه خيال از حيات و مرگ ،
در پيش چشم بود .
شب ، در فضاي تار خود آرام مي گذشت
از راه دور ، بوسه سرد ستاره ها
مثل هميشه ، بدرقه مي كرد خواب را .
در آسمان صاف ،
من در پي ستاره خود مي شتافتم .
چشمان من به وسوسه خواب گرم شد ...
ناگاه ، بندهاي زمين در فضا گسيخت !
در لحظه اي شگرف ، زمين از زمان گريخت !
در زير بسترم ،
چاهي دهان گشود ،
چون سنگ ، در غبار وسياهي رها شدم .
مي رفتم آنچنان كه ز هم مي شكافتم !
دردي گران به جان زمين اوفتاده بود
نبضش به تنگاي دل خاك مي تپيد
در خويش مي گداخت
از خويش مي گريخت
مي ريخت ، مي گسست ...
مي كوفت ، مي شكافت ...
وزهر شكاف ، بوي نسيم غريب مرگ
در خانه مي شتافت !
انگار ، خانه ها و گذرهاي شهر را
چندين هزار دست
غربال مي كنند !
مردان و كودكان و زنان مي گريختند
گفتي كه اين گروه ز وحشت رميده را
با تيغ هاي آخته دنبال مي كنند !
آن شب زمين پير
اين بندي گريخته از سرنوشت خويش
چندين هزار كودك در خواب ناز را ،
كوبيد و خاك كرد !
چندين هزار مادر محنت كشيده را ،
در دم هلاك كرد !
مردان رنگ سوخته ار رنج كار را ،
در موج خون كشيد .
وز گونه شان ، تبسم شوق و اميد را ،
با ضربه هاي سنگ و گل و خاك ، پاك كرد !
در آن خرابه ها
ديدم كه مادري به عزاي عزيز خويش
در خون نشسته بود
در زير خشت و خاك
بيچاره بند بند وجودش شكسته بود
ديگر لبي كه با تو بگويد سخن نداشت
دستي كه در عزا بدرد پيرهن نداشت !
زين پيش ، جاي جان كسي در زمين نبود ،
زيرا كه جان ، به عالم جان بال مي گشود !
اما دراين بلا ،
جان نيز فرصتي كه برآيد ز تن نداشت !
شب ها كه آن دقايق جانكاه مي رسد ،
در من نهيب زلزله بيدار مي شود
در زير سقف مضطرب خوابگاه خويش ،
با هر نفس ، تشنج خونين مرگ را
احساس مي كنم .
آوار بغض و غصه و اندوه ، بي امان
ريزد به جان من
جز روح كودكان فرو مرده در غبار
تا بانگ صبح نيست كسي همزبان من .
آن دست هاي كوچك و آن گونه هاي پاك
از گونه سپيده دمان پاك تر ، كجاست ؟
آن چشم هاي روشن و آن خنده هاي مهر
از خنده ”بهار“ طربناك تر ، كجاست ؟
آوخ ! زمين به ديده من بيگناه بود !
آنجا هميشه زلزله ظلم بوده است .
آنها هميشه زلزله از ظلم ديده اند !
در زير تازيانه جور ستمگران
روزي هزار مرتبه در خون تپيده اند
آوار جهل و سيلي فقر است و خانه نيست
اين خشت هاي خام كه بر خاك چيده اند !
ديگر زمين تهي ست ...
ديگر به روي دشت ،
آن كودكان ناز
آن دختران شوخ
آن باغ هاي سبز
آن لاله هاي سرخ
آن بره هاي مست
آن چهره هاي سوخته از آفتاب نيست
تنها در آن ديار ،
ناقوس ناله هاست ، كه در مرگ زندگي ست!
فریدون مشیری

R A H A
07-28-2011, 08:27 PM
سرود گل
با همين ديدگان اشك آلود ،
از همين روزن گشوده به دود ،
به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،
به بهاري كه مي رسد از راه ،
چند روز دگر به ساز و سرود .
ما كه دل هاي مان زمستان است ،
ما كه خورشيدمان نمي خندد،
ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،
ما كه پاي اميدمان فرسود ،
ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،
اين همه دود زير چرخ كبود ،
سر راه شكوفه هاي بهار
گريه سر مي دهيم با دل شاد
گريه شوق ، با تمام وجود !
سال ها مي رود كه از اين دشت
بوي گل يا پرنده اي نگذشت
ماه، ديگر دريچه اي نگشود
مهر ، ديگر تبسمي ننمود .
اهرمن مي گذشت و هر قدمش ،
ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
بانگ مهميزهاي آتش ريز
رقص شمشيرهاي خون آلود !
اژدها مي گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب مي فرمود .
وز نفس هاي تند زهرآگين ،
باد ، همرنگ شعله بر مي خاست،
دود بر روي دود مي افزود .
هرگز از ياد دشت بان نرود
آنچه را اژدها فكند و ربود
اشك در چشم برگ ها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود .
دشمني ، كرد با جهان پيوند
دوستي ، گفت با زمين بدرود ...
شايد اي خستگان وحشت دشت !
شايد اي ماندگان ظلمت شب !
در بهاري كه مي رسد از راه ،
گل خورشيد آرزوهامان ،
سر زد از لاي ابرهاي حسود .
شايد اكنون كبوتران اميد ،
بال در بال آمدند فرود ...
پيش پاي سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
فریدون مشیری

R A H A
07-28-2011, 08:28 PM
اي هميشه خوب


ماهي هميشه تشنه ام


در زلال لطف بيكران تو .


مي برد مرا به هر كجا كه ميل اوست


موج ديدگان مهربان تو



زير بال مرغكان خنده هات


زير آفتاب داغ بوسه هات


- اي زلال پاك ! -


جرعه جرعه جرعه مي كشم تو را به كام خويش


تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو !



اي هميشه خوب !


اي هميشه آشنا !


هر طرف كه مي كنم نگاه ،


تا همه كرانه هاي دور ،


عطر و خنده و ترانه مي كند شنا


در ميان بازوان تو !



ماهي هميشه تشنه ام


اي زلال تابناك !


يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني


ماهي تو جان سپرده روي خاك !




فریدون مشیری

R A H A
07-28-2011, 08:31 PM
كوچ
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
به كوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !
تو كودكانت را ، بر سينه مي فشاري گرم
و همسرت را ، چون كوليان خانه به دوش
ميان آتش و خون مي كشاني از دنبال
و پيش پاي تو ، از انفجارهاي مهيب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشيان ها بر روي خاك خواهد ريخت
و آرزوها در زير خاك خواهد مرد !
خيال نيست عزيزم ! ...
صداي تير بلند است و ناله ها پيگير
و برق اسلحه ، خورشيد را خجل كرده ست !
چگونه اين همه بيداد را نمي بيني ؟
چگونه اين همه فرياد را نمي شنوي ؟
صداي ضجه خونين كودك عدني ست ،
و بانگ مرتعش مادر ويتنامي ،
كه در عزاي عزيزان خويش مي گريند ،
و چند روز دگر نيز نوبت من و توست ،
كه يا به ماتم فرزند خويش بنشينيم !
و يا به كشتن فرزند خلق برخيزيم !
و يا به كوه ، به جنگل ، به غار ، بگريزيم !
- پدر ! چگونه به نزد طبيب خواهي رفت ؟
كه ديدگان تو تاريك و راه باريك است
تو يك قدم نتواني به اختيار گذاشت .
تو يك وجب نتواني به اختيار گذاشت !
كه سيل آهن در راه ها خروشان است !
تو ، اي نخفته شب و روز ، روي شانه اسب ،
- به روزگار جواني - به كوه و دره و دشت ،
تو اي بريده ره از لاي خار و خارا سنگ
كنون كنار خيابان ، در انتظار بسوز !
درون آتش بغضي كه در گلو داري ،
كزين طرف نتواني به آن طرف رفتن !
حريم موي سپيد تو را كه دارد پاس ؟
كسي كه دست تورا يك قدم بگيرد ، نيست
و من - كه مي دوم اندر پي تو - خوشحالم
كه ديدگان تو در شهر بي ترحم ما
به روي مردم نامهربان نمي افتد !
پدر ، به خانه بيا ، با ملال خويش بساز !
اگر كه چشم تو بر روي زندگي بسته ست
چه غم كه گوش تو، و پيچ راديو باز است :
- ” ... هزار و ششصدو هفتادو يك نفر امروز
به زير آتش خمپاره ها هلاك شدند !
و چند دهكده دوست را هواپيما ،
به جاي خانه دشمن گلوله باران كرد ! ...“
گلوي خشك مرا بغض مي فشارد تنگ
و كودكان مرا لقمه در گلو مانده ست
كه چشم آنها ، با اشك مرد ، بيگانه ست .
چه جاي گريه ، كه كشتار بي دريغ حريف
براي خاطر صلح است و حفظ آزادي !
و هر گلوله كه بر سينه اي شرار افشاند
غنيمتي است كه : دنيا بهشت !! خواهد شد .
پدر ، غم تو مرا رنج مي دهد ، اما
غم بزرگ تري مي كند هلاك مرا :
بيا به خاك بلا ديده اي بينديشيم
كه ناله مي چكد از برق تازيانه در او
به خانه هاي خراب
به كومه هاي خموش
به دشت هاي به آتش كشيده متروك
كه سوخت ، يك جا ، برگ و گل و جوانه در او !
به خاك مزرعه هايي كه جاي گندم زرد
لهيب شعله سرخ
به چار سوي افق مي كشد زبانه در اور
به چشم هاي گرسنه
به دست هاي دراز
به نعش كودك دهقان ميان شاليزار
به زندگي ، كه فرومرده جاودانه در او !
بيا ، به حال بشر ، هاي هاي گريه كنيم
كه با برادر خود هم نمي تواند زيست
چنين خجسته وجودي كجا تواند ماند ؟ !
چنين گسسته عناني كجا تواند رفت ؟
صداي غرش تيري دهد جواب مرا :
به كوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
فریدون مشیری

R A H A
07-28-2011, 08:32 PM
با گريه مي خوابم
و آن قدر خواب تو را مي بينم
که تعبيرش بايد
آمدن تو باشد ...
بعد اما
تنها نسيمي از پنجره
نسيمي از تو بي خبر.
حالا مي توانم روبروي پنجره
بنشينم و گريه کنم
تا خوابم ببرد
و خواب تو را ببينم ...
آن قدر که تعبيرش بايد ...

R A H A
07-28-2011, 08:32 PM
سكوت صداي گامهايم را باز پس مي دهد
با شب خلوت به خانه مي روم
گله اي كوچك ازسگها برلاشهء سياه خيابان مي دوند
خلوت شب آنها را دنبال مي كند
و سكوت نجواي گامهاشان را مي شنود
من او را به جاي همه بر مي گزينم
و او مي داند كه من راست مي گويم
او همه را به جاي من بر مي گزيند
و من مي دانم كه همه دروغ مي گويند
چه مي ترسد از راستي و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزيننده ء دروغها
صداي گامهاي سكوت را مي شنوم
خلوتها از با همي سگها به دروغ و درندگي بهترند
سكوت گريه كرد ديشب
سكوت به خانه ام آمد
سكوت سرزنشم داد
و سكوت ساكت ماند
و سرانجام
چشمانم را اشك پركرده است.
مهدي اخوان ثالث

R A H A
07-28-2011, 08:33 PM
گوش کن.
جاده صدا مي زند از دور قدمهاي تو را.
چشم تو زينت تاريکي نيست.
پلکها را بتکان. کفش به پا کن و بيا.
وبيا تا جايي
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد.
و زمان روي کلوخي بنشيند با تو.
و مزامير شب اندام تو را
مثل يک قطعهء اواز به خود جذب کند.
پارسايي است در آنجا که تو را خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهيست که از حادثهء عشق تر است.
سهراب سپهري

R A H A
07-28-2011, 08:33 PM
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است.
پنجره فکر هوا زمين مال من است.
چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت؟
من نمي دانم که چرا مي گويند:
اسب حيوان نجيبي ست
کبوتر زيباست.
و چرا در خانهء هيچ کسي کرکس نيست.
گل شبدر چه کم از لالهء قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست.
واژه بايد خود باد خود باران باشد
چتر ها را بايد بست
زير باران بايد رفت.
فکر را خاطره را
زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت.
دوست را
زير باران بايد ديد.
عشق را
زير باران بايد جست.
زير باران بايد بازي کرد.
زير باران بايد چيز نوشت
حرف زد
نيلوفر کاشت.
زندگي تر شدن پي در پي
زندگي آب تني کردن در حوضچه اکنون است.
سهراب سپهري

R A H A
08-10-2011, 12:56 AM
آشناي خفته در گور
رهسپار غصه ها
تکسوار گيج و مبهوت
در ميان لحظه ها
اين منم آوازهء اين همه تزوير
اين منم سکوت اين همه فرياد
اين منم شرين کش اين همه فرهاد
اين منم ليلي وش اين همه مجنون
اين منم تشنه و تنها
خسته جان آشفته حال
اين منم اين غريب گم کرده را
با دلي خسته و غمگين
نشسته بر خاکي سياه.
کسي که مثل هيچ کس نيست
تو به من خنديدي
و نمي دانستي من با چه دلهره اي
از باغچهء همسايه سيب را دزديدم.
باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد.
غضب الوده به من کرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.
و تو رفتي و هنوز
سالهاست در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان ميدهد ازارم.
و من انديشه کنان غرق اين پندارم
که چرا خانهء کوچک ما سيب نداشت!!؟
حميد مصدق

R A H A
08-10-2011, 12:57 AM
من خواب ديده ام که کسي مي آيد
من خواب يک ستارهء قرمز را ديده ام
و پلک چشمم هي مي پرد
و کفشهايم هي جفت مي شود
و کور شوم اگر دروغ بگويم
من خواب آن ستارهء قرمز را وقتي که خواب نبودم ديده ام
کسي مي آيد
کسي مي آيد
کسي ديگر
کسي بهتر
کسي که مثل هيچ کس نيست
مثل پدر نيست
مثل انسي نسيت
مثل يحيي نيست
مثل مادر نيست
و مثل آن کسي ست که بايد باشد
و قدش از درختان خانهء معمار هم بلند تر است
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر است
و از برادر سيد جواد هم که رفته و رخت پاسباني پوشيده نمي ترسد
و از خود سيد جواد هم که تمام اتاقهاي منزل ما مال اوست نمي ترسد
و اسمش آن چنانکه مادر در اول نماز صدايش مي کند
يا قاضي القضات است
يا حاجت الحاجات است
و مي تواند تمام حرفهاي سخت کتاب کلاس سوم را با چشمهاي بسته بخواند
و مي تواند حتي هزار را بي آنکه کم بياورد از روي بيست ميليون بردارد
و مي تواند از مغازهء سيد جواد هر چه قدر جنس لازم دارد نسيه بگيرد
و مي تواند کاري کند که لامپ الله که سبز بود دوباره روي اسمان مسجد مفتاحيان روشن شود اخ ...
چقدر روشني خوبست
چقدر روشني خوبست
و من چقدر دلم مي خواهد که يحيي يک چارچرخه داشته باشد و يک چراغ زنبوري
و من چقدر دلم ميخواهد
که روي چارچرخهء يحيي ميان هندونه ها و خربزه ها بنشينم
و دور ميدان محمديه بچرخم
اخ ...
چه قدر دور ميدان چرخيدن خوبست
چه قدر روي پشت بام خوابيدن خوبست
چه قدر باغ ملي رفتن خوبست
چه قدر مزهء پپسي خوبست
چه قدر سينماي فردين خوبست
من چه قدر از همهء چيزهاي خوب خوشم مي ايد
و من چقد دلم مي خواهد گيس دختر سيد جواد را بکشم
چرا من اين همه کوچک هستم که در خيابان ها گم مي شوم
چرا پدر که اين همه کوچک نيست و در خيابان هم گم نمي شود
کاري نمي کند که آن کسي که بخواب من آمده است روز آمدنش را جلو بياندازد
و مردم محلهء کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونيست
و آب حوض هاشان هم خونيست
و تخت کفشهاشان هم خونيست
چرا کاري نمي کنند
چرا کاري نمي کنند
چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله هاي پشت بام را جارو کرده ام
و شيشه هاي پنجره ها را هم شسته ام
چرا پدر فقط بايد در خواب خواب ببيند
من پله هاي پشت بام را جارو کرده ام
و شيشه هاي پنجره ها را هم شسته ام
کسي مي آيد
کسي مي آيد
کسي که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدايش با ماست
کسي که آمدنش را نمي شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت
کسي که زير درختهاي کهنهء يحيي بچه کرده است
و روز به روز بزرگ مي شود
کسي از باران از صداي شرشر باران
از ميان پچ پچ گلهاي اطلسي
کسي که از اسمان توپخانه در شب آتش بازي مي آيد
و سفره را مي اندازد
و نان را قسمت مي کند
و پپسي را قسمت مي کند
و باغ ملي را قسمت مي کند
و شربت سياه سرفه را قسمت مي کند
و روز اسم نويسي را قسمت مي کند
و نمرهء مريض خانه را قسمت مي کند
و چکمه هاي لاستيکي را قسمت مي کند
و سينماي فردين را قسمت مي کند
درختهاي دختر سيد جواد را قسمت مي کند
و هر چه را که باد کرده قسمت مي کند
و سهم ما را هم مي دهد
من خواب ديده ام ...
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 01:04 AM
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد.
نمي خواهم بدانم کوزه گر با خاکم چه خواهد کرد.
ولي بسيار مشتاقم که با خاک گلويم سوتکي سازم
بدست کودکي گستاخ و بازيگوش بسپارد
واو يکريز و پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد.
بدين سان بشکند دايم سکوت مرگبارم را.
دکتر علي شريعتي

R A H A
08-10-2011, 01:07 AM
و عشق
سفر به روشني اهتراز اشياء است.
و عشق صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي که غرق ابهامند
.
نه
صداي فاصله هايي است که مثل نقره تميزند
و با شنيدن هيچ مي شوند کدر
.وهميشه عاشق تنهاست
سهراب سپهري
از مجموعهء مسافر

R A H A
08-10-2011, 01:10 AM
حس غریبی ست دوست داشتن

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن .....

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد

ونفس ها وصداونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده

به بازی اش میگیریم .....

هر چهاو عاشق تر ما سرخوش تر !

هر چه او دل نازک تر ما بی رحمتر!....

تقصیر از ما نیست ...

تمامی قصه های عاشقانه

این گونهبه گوشمان خوانده شده اند !!!
وقتی که ، دستای باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت
وقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشت
دیگه آسمون براش ، فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز ، توی ابرا ، سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
اما لحظه ای رسید ، لحظه پریدن و رها شدن ، میون بیم و امید
لحظه ای که پنجره ، بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف ، میون چشاش نشست
مرغ خسته پر کشید و افق روشنو دید
تو هوای تازه دشت ، به ستاره ها رسید
لحظه ای پاک و بزرگ ، دل به دریا زد و رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت
فریدون فروغی

R A H A
08-10-2011, 01:10 AM
عشق یعنی
عشق يعني يك سلام و يك درود
عشق يعني درد و محنت در درون
عشق يعني يك تبلور يك سرود
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني يك شقايق غرق خون
عشق يعني زاهد اما بت پرست
عشق يعني همچو من شيدا شدن
عشق يعني همچو يوسف قعر چاه
عشق يعني بيستون كندن بدست
عشق يعني آب بر آذر زدن
عشق يعني چون محمد پا به راه
عشق يعني عالمي راز و نياز
عشق يعني با پرستو پرزدن
عشق يعني رسم دل بر هم زدن
عشق يعني يك تيمم يك نماز
عشق يعني سر به دار آويختن
عشق يعني اشك حسرت ريختن
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني مستي و ديوانگى
عشق يعني خون لاله بر چمن
عشق يعني شعله بر خرمن زدن
عشق يعني آتشي افروخته
عشق يعني با گلي گفتن سخن
عشق يعني معني رنگين كمان
عشق يعني شاعري دلسوخته
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني سوز ني آه شبان
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحطه هاي ناب ناب
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني انتظار و انتظار
عشق يعني هر چه بيني عكس يار
عشق يعني سوختن يا ساختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني مست و بي پروا شدن
عشق يعني با جهان بيگانگى

R A H A
08-10-2011, 01:14 AM
تو را دوست می دارم
چونان حقايق تاريك
كه دوست داشتنی هستند .
من،
حقيقت تو را دوست می دارم
اگر گياهی باشی
كه هيچگاه شكوفه نداده است ،
باز
دوستت می دارم.
حقيقت مطلق تو را
و عشـ ـقی را كه از تو
در بدنم زندگی می كند.
دوستت می دارم،
بی آنكه بدانم چرا؟
يا چه زمانی -
در كجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشكارا
دوست می دارم .
ما به هم نزديكيم
به قدری نزديك كه دستان تو
همان دستان من است.
به قدری كه بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است ..

(پابلو نرودا)

R A H A
08-10-2011, 01:15 AM
به چشم های خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند
اگر نگاه انداختند عاشق نشوند
اگر وابسته شدند مجنون نشوند
و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند
اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید
با صداقت عشق را ابراز کنید
تنها عاشق یک دل باشید
تنها به یک نفر دل ببندید
و با یکرنگی و یک دلی زندگی کنید
به عشق خود وفادار باشید
تا پایان راه با عشق باشید
واز ته دل عشق را دوست داشته باشید
از تمام وجود عاشق شوید

R A H A
08-10-2011, 01:15 AM
دل من نرمتر از جنس حریر
دلم از جنس بلور
گر تو را قصد شکستن باشد
سنگ بی انصافی است
یک تلنگر کافی است

R A H A
08-10-2011, 01:21 AM
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهاییم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه ی پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آنکه با آواز من مانوس بود
لحظه های پایانیم را حس نکرد

R A H A
08-10-2011, 01:21 AM
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش می شد دفتر تقدیر عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت

R A H A
08-10-2011, 01:26 AM
آواره ی دشت و کوهم ای تنهایی
یک عمر پیِ تو گشتم ای تنهایی
شر است هر آنچه میرسانی برمن
از خیرِ تو هم گذشتم،ای تنهایی

R A H A
08-10-2011, 01:31 AM
خدا آن حس زيبايي است که در تاريکي صحرا
زماني که هراس مرگ ميدزدد سکوتت را
يکي مثل نسيم دشت ميگويد:
کنارت هستم اي تنها...

R A H A
08-10-2011, 01:32 AM
بیستون کندن فرهاد نه کاری است شگفت


شور شیرین به سرِ هر که فِتَد کوه کن است

R A H A
08-10-2011, 01:33 AM
زندگی عمریست که اجل در پی ان می تازد
هرکس غم بیهوده خورد می بازد

R A H A
08-10-2011, 01:35 AM
ای دوست به جزعشق تو در سر من هوسی نیست
جز نقش تو در صفحه ی دل نقش کسی نیست

R A H A
08-10-2011, 01:37 AM
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهایِ تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پائیزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

سید عباس میر حسینی

R A H A
08-10-2011, 01:39 AM
اشک واپسین


به كويت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو كوته دستيم ميخواستي ورنه من مسكين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه كوشيدم
زكويت عاقبت با دامني خونين جگر رفتم
حريفان هر يك آوردند از سوداي خود سودي
زيان اورده من بودم كه دنبال هنر رفتم
ندانستم كه تو كي آمدي اي دوست كي رفتي
به من تا مژده آوردند, من از خود به در رفتم
تو قدر من ندانستي و حيف از بلبلي چون من
كه از خار غمت اي گل خونينه پر رفتم
مرا آزردي و گفتم كه خواهم رفت از كويت
بلي رفتم ولي هر جا كه رفتم در به در رفتم
به پايت ريختم اشكي و رفتم, در گذر از من
از اين ره بر نميگردم كه چون شمع سحر رفتم
تو رشك افتابي كي به دست سايه مي ايي؟
دريغا آخر از كوي تو با غم همسفر رفتم


(هوشنگ ابتهاج)

R A H A
08-10-2011, 01:40 AM
لبانت


به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را بهچنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورتانسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت میکنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلحبوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهرباز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من بهزندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامیکه به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائیبرای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهممی کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستیندرد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من بانخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نیلبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذارچنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتیاست
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینهای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا بهزیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمیخوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا ترکند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریاها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمیسوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا درخود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایتبیدارمی شود


احمد شاملو

R A H A
08-10-2011, 01:42 AM
رهائی از غم نمی توانم


همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی
چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنان که دانی
رهائی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم اشک آتشین ریزد
چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جوبم
ای شادی جان سرو روان کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما سوی کجا رفتی؟
تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به کجا رفتی؟
به کجائی غمگسار من فغان زار من بشنو
بازآ از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم ، تنها ماندم.....

رهی معیری

R A H A
08-10-2011, 01:46 AM
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها


ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 01:54 AM
دختر خوشبخت...


با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویائی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه شب در کنج تنهائی:
بیگمان روزی زراهی دور
می‌رسد شهزاده‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
تار و پود جامه‌اش از زر
سینه‌اش پنهان بزیر رشته‌هائی از در و گوهر
می‌کشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد...... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می‌گویند
«آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو»
« در جهان یکتاست »
« بیگمان شهزاده‌ای والاست»
دختران سر می‌کشند از پشت روزن‌ها
گونه‌هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه‌ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
« شاید او خواهان من باشد »
لیک گوئی دیدة شهزادة زیبا
دیدة مشتاق آنان را نمی‌بیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمی‌چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می‌رود شادان براه خویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
مقصد او ..... خانة دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می‌پرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟ »
ناگهان در خانه می‌پیچد صدای در
سوی در گویی زشادی می‌گشایم پر
اوست ... آری ... اوست
« آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمه شب‌ها خواب می‌دیدم که می‌آیی»
زیر لب چون کودکی آهسته می‌خندد
با نگاهی گرم و شوق‌آلود
بر نگاهم راه می‌بندد
«ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبائی
ای نگاهت باده‌ای در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالة خوشرنگ صحرائی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نورست»
می‌نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می‌خزم در سایة آن سینه و آغوش
می‌شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعلة خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می‌کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیدة حیران
زیر لب آهسته می‌گویند
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 01:55 AM
آزادگی


بی اجرو مزد کس نکندکارهیچکس


کالای مفت نیست به بازار هیچکس



هرکس که یارتوست کند فکر سود خویش


بیهوده کس نشود یار هیچکس



آزاد هرکه نیست زهر بند شاد نیست


هرگز کسی مباد گرفتارهیچکس



ازهول مرگ ترس طلبکار بدتراست


در زندگی مباش بدهکارهیچکس



تا پی نبرده ای که دلش با زبان یکی است


دل خوش مکن به گرمی گفتار هیچکس



حالت بدوش هیچکس بار خود منه


یا شانه هم تهی مکن از بار هیچکس


ابوالقاسم حالت

R A H A
08-10-2011, 02:00 AM
آشتی


قهر مکن فرشته روی دلارا


ناز مکن ای بنفشه موی فریبا


طعنه ودشنام تلخ .این همه شیرین


چهره پر از خشم وقهر.این همه زیبا؟


ناز تو را میکشم به دیده منت


سر به رهت می نهم به عجز وتمنا


عاشق زیباییم .اسیر محبت


هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا


از همه باز آمدیم وبا تو نشستیم


تنها .تنها.به عشق روی تو تنها!


بوی بهار است وروز عشق وجوانی


وقت نشاط است وشور ومستی وغوغا


خنده گل را ببین به چهره گلزار


آتش می را ببین به دامن مینا


فردا.فردا مگو که من نفروشم


عشرت امروز را به حسرت فردا


بس کن! بس کن! ز بی وفایی بس کن


بازآ.بازآ.به مهربانی بازآ!


شاید با این سروده های دلاویز.


بار دگر .در دل تو گرم کنم جا.


فریدون مشیری

R A H A
08-10-2011, 02:04 AM
راز شقایق



شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

R A H A
08-10-2011, 02:05 AM
من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود



چشمان من به دیده او خیره مانده بود
جوشید یاد عشق کهن درنگاه ما
آه.از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نخستین گواه ما
ناگاه.عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از حسرت که این منم
باز.آن لهیب شوق وهمان شور والتهاب
باز آن سرود مهر ومحبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود
فریدون مشیری

R A H A
08-10-2011, 02:10 AM
شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصار های قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
شانه های تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
جای بوسه های من بر روی شانه هات
همچو جای نیش آتشین مار
شانه های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه های گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 02:13 AM
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانیغبار آلود ودور
یا خزانی خالی از فریاد شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روز پوچی همچو روزان دگر
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقان نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی دفتر ها وکاغذ های من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی.نقش دستی .شانه ای
می شتابند ازپی هم بی شکیب
روزها وهفته ها وماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگرپیکر سرد مرا
می فشارد قلب دامن گیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 02:14 AM
عصیان


چه گریزیت ز من ؟
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !
فروغ فرخزاد

R A H A
08-10-2011, 02:19 AM
این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد
نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد:
با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه، آسمان نمی‌دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد
کس ز فرط های‌و‌هوی گرگ و میش
دل به هی‌هی شبان نمی‌دهد
جز دلت که قطره‌ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی‌دهد
عشق نام بی‌نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی‌دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی‌دهد
ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن،نمی‌دهد
پاره‌های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد…
قیصر امین پور

R A H A
08-10-2011, 02:22 AM
عــجـب صـبــری خدا دارد ! ...


اگر من جای او بودم .


همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .


اکر من جای او بودم .


بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .


اگر من جای او بودم .


که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .


چرا من جای او باشم .


همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

R A H A
08-10-2011, 02:24 AM
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر میشود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان میشود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرداست!
جهان این گونه آغاز میشود:
موج ها گهواره ی آسمان را میجنبانند
تو در میان ملافه ها جا به جا میشوی
وخواب را فرا می خوانی
بیدار شو تا از پی ات روانشوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سرکنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه یشب
می خواهم با بیداریِ تو رویاببینم!
پلالوار

R A H A
08-10-2011, 02:25 AM
من‌ آن‌ خاكم‌ كه‌ عاشق‌ می‌شود

سر تا پای‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ می‌كنم، می‌شوم‌ قد یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ كه‌ ممكن‌ بود یك‌ تكه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یك‌ خانه، یا یك‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یك‌ كوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛ یا حتی‌ خاك‌ یك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاك‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاك.
اما حالا یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. یك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغییر كند.
وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاكی‌ كه‌ با بقیه‌ خاك‌ها فرق‌ می‌كند. من‌ آن‌ خاكی‌ هستم‌ كه‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده. من‌ آن‌ خاك‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.
اما اگر این‌ خاك، این‌ خاك‌ برگزیده، خاكی‌ كه‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاكی‌ كه‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغییر كند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نكند، اگر همین‌ طور خاك‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر كه‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید: یا لَیتَنی‌ كُنت‌ تُراباً. بگوید: ای‌ كاش‌ خاك‌ بودم...
این‌ وحشتناك‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ كه‌ یك‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ كه‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاك‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! یعنی‌ این‌ كه...
خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را كه‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید

R A H A
08-10-2011, 02:26 AM
کاش وقتی زندگی فرصت دهد



گاهی از پروانه ها یادی کنیم



کاش بخشی از زمان خویش را



وقف قسمت کردن شادی کنیم



کاش گاهی در مسیر زندگی



باری از دوش نگاهی کم کنیم



فاصله های میان خویش را



با خطوط دوستی مبهم کنیم



کاش وقتی آرزویی میکنیم



از دل شفاف مان هم رد شود



مرغ آمین هم از آنجا بگذرد



حرف های قلبمان را بشنود

R A H A
08-10-2011, 02:28 AM
دلت اينجا دلت آنجاست ميدانم دلت با ما ولی تنهاست ميدانم


دلت آزرده از طوفان پايزيست دلت آشفته چون درياست ميدانم


دلت يک شام باران خورده را ماند دلت غمگين ولی تنهاست ميدانم


دلت داغ شقايق را به دل دارد دلت سوزان دلت صحراست ميدانم


دلت داستان يک فصل طولانيست دلت صبح شب يلداست ميدانم


دلت آکنده از عطر عبادتهاست دلت سجاده معناست ميدانم


دلت ميراث دار رنج محنتهاست دلت دردی کش ميناست ميدانم


دلت دولت سرای عشق و الفتهاست دلت عاشق دلت شيداست ميدانم


دل پاکت دل گسترده و بازت برابر با همه دنياست ميدانم

R A H A
08-10-2011, 02:29 AM
مرا بسپار در یادت به وقت بارش بارا
نگاهت گر به ان بالاست و در رقص دعا
قلبت مثال بید میلرزد
دعایم کن که من محتاج محتاجم

R A H A
08-10-2011, 02:30 AM
هنوز از خنده می ترسم
که با هر خنده ای گویا
صدای پای درد و غم
صدای گریه و ماتم
به دالان دل سردم
چه خوف انگیر و یکباره
به گوشم می رسد ناگاه
نمی دانم بخندم یا به چشم تر بیندیشم
بگیرم جام مستی یا به درد سر بیندیشم
نمی دانم چرا هر گاه
دلی از خنده لبریز است
بهاری این چنین خوش را
ختام سخت پاییز است
چه می شد یا شود این بار
دگر پایان هر خنده
چنین خورشید تابنده
غروب گریه و ماتم
نباشد تا ابد روزی
که دیگر جای دلسوزی
بدون هیچ دلسوزی

R A H A
08-10-2011, 02:31 AM
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت
آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
و فاصله
تجربه ای بیهوده است

R A H A
08-10-2011, 02:35 AM
وقتی دستان گرمت را در دستانم حس می کنم

ترکهای قلبم بهبود می یابند و کینه ها در دلم

به عشق تبدیل می گردد

ای تنها تکیه گاهم ، هرگز بی پناهم مکن..

tina
09-03-2011, 07:43 PM
خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام...

tina
09-03-2011, 07:43 PM
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان

چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..كه دلت میخواهد

یكبار در حقشان بدی كنی و نامهربانی

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

وقتی نامهربان میشود چگونه است

در نهایت حیرت تو

میبنی

مهربان تر میشوند انگار

بدیت را با خوبی

نامهربانی ات را با مهربانی

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی

tina
09-03-2011, 07:43 PM
در خلوت كوچه هایم

باد می آید

اینجا من هستم ؛

دلم تنگ نیست....

تنها منتظر بارانم

تا قطره هایش بهانه ایی باشند

برای نم ناك بودن لحظه هایم

و اثباتی

بر بی گناهی چشمانم!

M.A.H.S.A
09-16-2011, 02:26 AM
دلت تنگ است ميدانم ، قلبت شکسته است مي دانم ، زندگي

برايت عذاب است ميدانم ، دوري برايت سخت است ميدانم … اما

براي چند لحظه آرام بگير عزيزم …

گريه نکن که اشکهايت حال و هواي مرا نيز باراني مي کند ، گريه

نکن که چشمهاي من نيز به گريه خواهند افتاد … آرام باش عزيزم ،

دواي درد تو گريه نيست!

بيا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگيري ، با گريه خودت را آرام نکن...!

با تنهايي باش اما اشک نريز ، درد دلت را به تنهايي بگو زماني که

تنهايي!

گريه نکن که اشکهايت مرا نا آرام ميکند .! گريه نکن چون گريه تو را

به فراسوي دلتنگي ها ميکشاند ! گريه نکن که چشمهايم طاقت اين

را ندارند که آن اشکهاي پر از مهرت را بر روي گونه هاي نازنينت

ببينند ، و دستهايم طاقت اين را ندارند که اشکهاي چشمهايت را از

گونه هايت پاک کنند .! گريه نکن که من نيز مانند تو آشفته مي شوم!

گريه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهاي زيبايت را خيس ببينم!

حيف آن چشمهاي زيبا و پر از عشقت نيست که از اشک ريختن

خيس و خسته شود؟

اي عزيزم ، اي زندگي ام ، اي عشقم ، اگر من تمام وجودت مي

باشم ،اگر مرا دوست ميداري و عاشق مني ، تنها يک چيز از تو

ميخواهم که دوست دارم به آن عمل کني و آن اين است که ديگر

نبينم چشمهايت خيس و گريان باشند! زندگي ارزش اين همه اشک

ريختن را ندارد ، آن اشکهاي پر از مهرت را درون چشمهاي زيبايت

نگه دار ، بگذار اين اشکها در چشمانت آرام بگيرند … عزيزم گريه نکن

چون من از گريه هايت به گريه خواهم افتاد ! وقتي اشکهايت را

ميبينم غم و غصه به سراغم مي آيد!

وقتي اشکهايت را ميبينم حال و هواي غريبي به سراغم مي آيد !

وقتي اشکهايت را ميبينم ، از زندگي ام خسته مي شوم! وقتي

اشک ميريزي دنيا نيز ماتم ميگيرد ، پرندگان آوازي نميخوانند ، بغض

آسمان گرفته مي شود ، هوا ابري مي شود و پرستوهاي عاشق

خسته از پرواز !

گريه نکن عزيزم… آرام باش عزيزم، بگذار اين اشکهاي گذشته را از

گونه هاي نازنينت پاک کنم ، دستهايت رادر دستان من بگذار عزيزم،

سرت را بر روي شانه هايم بگذار عزيزم و درد و دلهايت را در گوشم

زمزمه کن عزيزم … من مي شنوم بگو درد دلت را عزيزم!

با گريه خودت را خالي نکن عزيزم چون بغض گلويم را مي گيرد ، با

گفتن درددلت به من خودت را خالي کن تا دل من نيز خالي شود!

ميدانم وقتي اين متن مرا ميخواني اشک از چشمانت سرازير مي

شود آري پس براي آخرين بار نيز گريه کن چون اين درد دلي بود که

من نيز با چشمان خيس نوشتم ..

ali20
09-16-2011, 02:43 PM
چه کسی میداند؟ (http://stonehearts.blogsky.com/1390/06/04/post-386/)
چه کسی می داند




که چرا چشم من از فاصله ها نمناک است.




و چرا این دل رنجیده من غمناک است


به تو می اندیشم،




چشم بگشا که مرا خواهی یافت،




که به خود می گویم:




زندگانی بی تو سراسر غمگین است،


درمیان دل دوست، زندگی شیرین است.

ali20
09-16-2011, 02:51 PM
http://www.vandaclick.com/email_host_89/3/8/1-1_files/212wa2s.jpg (http://www.vandaclick.com/)

tina
09-17-2011, 10:52 AM
گاه دلتنگ ميشوم......دلتنگتر ازهمه دلتنگي ها....گوشه اي مينشينم و حسرت ها راميشمارم....وباختنها و صداي شكستن را....نميدانم من كدامين اميد را نا اميد كردم و كدام خواهش را نشنيدم و به كدامين دلتنگي خنديدم كه چنين دلتنگم.......

R A H A
10-02-2011, 12:36 AM
وقتی دستان گرمت را در دستانم حس می کنم

ترکهای قلبم بهبود می یابند و کینه ها در دلم

به عشق تبدیل می گردد

ای تنها تکیه گاهم ، هرگز بی پناهم مکن..

R A H A
10-02-2011, 12:37 AM
... به تو محتاجم ...



همچون طفلی به مادر ، همچون گلی به آب



... بهترینم ...



به من شک مکن و مرا در خیال خود با دیگران مبین



... که ...



نگذاشته ام و نمی گذارم رقیبی داشته باشی

R A H A
10-02-2011, 12:37 AM
دستی تکان بده حالا که می روی

دلتنگ می شوم تنها که میروی


پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت

می خواندمش که تو... تو با که میروی


نفرین نمی کنم شاید ببینمت

دنیا به کام تو هر جا که میروی


یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت

دستی تکان بده حالا که میروی

R A H A
10-02-2011, 12:37 AM
وقتی که تو نیستی

با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟

انگار با نبودنت

نام رنگ می بازد

دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ..

R A H A
10-02-2011, 12:37 AM
یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود ... !

R A H A
10-02-2011, 12:45 AM
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

این بار حرف ،حرف نگفته ست

یک حرف تازه

نه از تو ...

هی فکر می کنم

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم

اما

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

انگار این قلم

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

در تمام صفحه های دفتر شعرم

در گوشه های خالی قلبم

در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای

R A H A
10-02-2011, 12:46 AM
کنارم که نیستی همه چی سراب ِ

پر از بغض ِ دنیام ، نفسهام عذاب ِ

تو حبس ِ سکوتم پر از هق هق و درد

ببین درد ِ دوریت با این دل چه ها کرد

کنارم که نیستی پر از اشک ِ چشمام

همون حس ِ تلخی که هیچوقت نمیخوام

یه کابوس ِ لحظم بدون ِ حضورت

شده خون ِ رگهام همۀ وجودت

من ِ تشنه آخر از عشقت میمیرم

تو باشی با عشق ِ تو آروم میگیرم

تو هستی که قلبم پر از عشق و شور ِ

بدونِ تو نبض از دلم خیلی دور ِ

کنار تو بودن یه حس ِ دوبارس

مث ِ لحظه هایی که غرق ِ ترانه س

کنارم بمون تا نفس یاورم شه

تو آغوش ِ تو بودن بازم باورم شه

R A H A
10-02-2011, 12:47 AM
پشت تنهایی این پنجره ها

چه به صف آمده غم های دلم

یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند

قصه دیدنم آغاز کند؟

دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست

چشم من خیره به راه ز دلم می پرسد

آخه باید ز کجا تا به کجا

تا به کی تکیه به دیوار در این چله نشست؟

در دلم پنجره ای رنگ سکوت است

سکوت

R A H A
10-02-2011, 12:48 AM
به التماس ِ نجیبم بخند، حرفی نیست

شکسته پای شکیبم، بخند، حرفی نیست

در امتدادِ جنونم، بیا و رو در رو

به خنده های عجیبم بخند، حرفی نیست

از آخرین نفس ِ کوچه هم پَرَم دادند

به این غروب غریبم بخند، حرفی نیست

طلسم ِ اشکِ مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند، حرفی نیست

من از عبور ِ نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم، بخند، حرفی نیست

به حال من پَریِ دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم، بخند، حرفی نیست

R A H A
10-02-2011, 12:51 AM
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.

R A H A
10-02-2011, 12:51 AM
هنوز از خنده می ترسم
که با هر خنده ای گویا
صدای پای درد و غم
صدای گریه و ماتم
به دالان دل سردم
چه خوف انگیر و یکباره
به گوشم می رسد ناگاه
نمی دانم بخندم یا به چشم تر بیندیشم
بگیرم جام مستی یا به درد سر بیندیشم
نمی دانم چرا هر گاه
دلی از خنده لبریز است
بهاری این چنین خوش را
ختام سخت پاییز است
چه می شد یا شود این بار
دگر پایان هر خنده
چنین خورشید تابنده
غروب گریه و ماتم
نباشد تا ابد روزی
که دیگر جای دلسوزی
بدون هیچ دلسوزی

R A H A
01-05-2012, 08:47 PM
http://ecard.darkhasti.net/albums/userpics/10001/vaghti-to-ro-nadaram.jpg



میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم که در آن نقطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از کله ی عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید مهال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

میروم خنده به لب خونین دل

میروم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

R A H A
01-08-2012, 12:29 AM
گاه دلتنگ مي شوم

دلتنگتر از همه دلتنگي ها

گوشه اي مي نشينم

و حسرت ها را مي شمارم

و باختن ها را،

و صداي شکستن ها را...

نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام

و کدام خواهش را نشنيدم

و به کدام دلتنگي خنديدم

که اين چنين دلتنگم.

دلتنگم، دلتنگ

R A H A
01-08-2012, 12:29 AM
درد های متورم سخت آزارم می دهند. دوباره
دردی مبهم از نداشته هایم روبرویم ایستاده است.
من می مانم تنها و سر در گم ...نداشته هایم
سخت آزارم می دهند . گویا هر لحظه ویران می
شوم ٬ محو می شوم نابود میشوم و
به ابدیت می پیوندم. و هر لحظه خرابتر و ویران تر
از قبل به زندگی می اندیشم و به فلسفه بودنم . و
دوباره ...نداشته هایم ...دوان دوان ...من می مانم
و یک دنیا غم و اندوه...هر لحظه غمی از تو ٬ دردی
از تو ...

تو گویی پشت حصاری مانده ام بس قطور و
طویل. من ماند ه ام پشت دیواری ازنداشته ها و
حسرتها ٬ ندانسته ها و جهالتها ...و آن سوی دیوار
خدایی که روزگاری لحظه هایم با حضورش ناب و
سرشار بود.... چه غریب ماند ه ام چه دردمند مانده
ام و چه بی پناه ٬ چه طاقت فرساست غم غربت و
تحمل درد ی عظیم بی همنفس . اینجا کسی برای
گریه هایم بی تاب نیست هیچکس شریک غمهایم
نیست تنها خودم مانده ام ٬ و در خود ٬ فرو ریختن
هایم ...تنها خودم و در خود گریستن هایم...و ای
کاش بگریم . این فرو خوردن بغض سخت برایم
گران تمام می شود . از درون فرو ریخته ام در دل
گریستن بسیار دشوارتر از گریستن با چشمان
صورت است...دیر زمانی است با چشمهای صورتم
نگریسته ام و این بسیار دردناک است . این بغض
بجا مانده در گلو ... این بی خدایی ...این خدا را
نداشتن این بی کسی ها ...وای چه طاقت
فرساست...
این سوی دیوار سخت تاریک است ...و آیا ان
سوی دیوار کسی انتظار مرا می کشد...؟؟؟ آیا
شانه ای...؟ ؟؟ آیا قلبی...؟؟؟آیا
چشمی ...؟؟؟وای چه طاقت فرساست چقدر
سخت است چقدر تلخ است...
در خود فرو ریخته ام دوباره کا بوس دردناک
شبهایم زنده شده . دوباره دردی عظیم بر روزهایم
چنگ انداخته ...چه تلخ است تجربه کردن مرگ
نزدیک ترین آدمهای زندگیت ...نه مرگ فیزیکی٬ که
آن بس قابل تحمل تر است از مرگ آرزوهایت
و مرگ آدمهایی که می پنداشتی...
این سوی دیوار سرد است و خاموش ...آدمها
سربی و سرد...دلم آغوش بی دغدغه می
خواهد...آغوش گرم گرم ٬ با سر شانه هایی
استوار...اما دریغ دریغ دریغ .

R A H A
01-08-2012, 12:29 AM
ديگه از خستگي هام خسته شدم

ديگه از بستگي هام بسته شدم

مي زنم تيغ به بند بستگي

مگه آزاد بشم ز خستگي

بسه تنهايي ديگه توي قفس

بسه اين قفس بدون هم نفس

ديگه بسه تشنگي بدون آب

خوردن فريب و نيرنگ سراب

واسه هركي دل من تنگ مي شه

تا مي فهمه دلش از سنگ مي شه

R A H A
01-08-2012, 12:30 AM
بازم دل گرفته باز بغض کردم ٬ باز چشمهایم بارانی



اند ٬ باز پلکهایم سنگین شده اند و بغض داردخفه ام



می کند . باز من ماند ه ام و یک دنیا تنهایی ٬ باز من



ماند ه ام یک دنیا حرف به وسعت تمام سلو لهای



تنم و به و سعت تمام وجودم . حرفهایی که گوشی



برای شنیدنش پیدا نمی کنم . با ز من مانده ام و



غم نداشته هایم .



باز من ماند ه ام و این دل بی قرار که دارد سینه ام



را می شکافد در جستجوی پنجره ای



برای رهایی و پرواز از این قفس تنگ و تاریک



کههر رو ز تنگ تر و تاریک تر میشود . و دلم را در



خود می فشارد ٬ درست مثل شب اول قبر ٬ چه



می گویم ؟ آنکه اصلا دردناک نیست ٬ چه بسا لذت



بخش هم باشد ٬ زیرا آن هنگام است که دیگر دلم



رها شده است و آن گاه است که صیاد و قفس ...



اسیر صید و زندانی خود شده اند.



آن هنگام است که تن اسیر روح است . بگذار عذاب



ببیند بگذار شکنجه اش کنند بگذار بفشار د ندش



انقدر که استخوانهایش خرد شوند له شوند پودر



شوند و خوراک موران و ملخان گردد .بگذار کریه ترین



فرشته ها به دیدارش بیاییند . بگذار محکمه ای بر



پا شود و و آنگاه تمام گوشها را ببندند که هیچکس



فریادش را نشو د .مگر نه اینکه همین بدن بود که



همه ی گوشهارابه رویم بسته بود همه ی دلها را در



غفلت و روزمرگی فرو برده و بخود مشغول کرده



بود. بگو نه ای که هیچکس صدایم را نمی شنید



هیچکس مرانمی دیدید . هیچکس مرا نمی شنید و



هیچکس مرا نمی خواند . بگذار به سخت ترین



عذابها محکومش کنند. بگذار تبعیدش کنند به جهنم .



بگذار برود به جهنم ... !!



دلم در تکا پوی رهایی از این قفس گوشتی تنگ و



تاریک سالها ست که دارد به در و دیوار آن



می کوبد . درآرزی پرواز است .پرواز تا ابدیت پرواز





تا بی نهایت...اما افسوس باز من مانده ام و



چشمهای آبی آبی . زندگی چقدرسخت و تحمل آن



چقدر دشوار است٬ ودرک آدمها غیر ممکن .



دلم گرفته است گویا تمام غمها ی عالم به یکباره



هوار شدن توی دلم . زندگی خیلی سخت است !



زندگی خیلی سخت است ! سخت سخت سخت .



زندگی جز خستگی نیست خستگی هم زندگی



نیست تنهایم تنهای تنها در این تبعیدگاه . کو



همنفسی ؟ کو شانه ای ؟ کو دلی ؟ کو چشمان



منتظر و نگرانی که ... کو ؟ کو ؟ کو ؟

R A H A
01-08-2012, 12:30 AM
غروب





ببین سیاهی بخت و مپرس از نامم
من از قبیله ی عشاق بی سر انجامم

به آن دقایق پر درد زندگی سوگند
که بی تو یک نفس ای هم نفس نیارامم

مکش ز دامن من دست با فراغت دل
که آفتاب غروبی به گوشه ی بامم

مرا که این همه طوفان طبیعتم، دریاب
که من به یک سر موی محبّتی رامم

زعمر شکوه ندارم که خامه ی تقدیر
نوشته بود در آغاز نامه فرجامhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifم

مرا امید رهایی ز قید هستی نیست
که با تمام وجودم فتاده در دامم

به هرکه دل بسپردم ز من چو سایه رمید
مرا ببین که شوریده بخت و ناکامم

چگونه پای نهم در حریم حضرت دوست؟!
هنوز دست ارادت نبسته احرامم

هوای خواندن افسانه ام مکن اکنون
ورق ورق شده دیگر کتاب ایّامم

R A H A
01-08-2012, 12:30 AM
دوست دارم بروم سر بسرم نگذارید





گریه ام را به حساب سفرم نگذارید



دوست دارم که به پابوسی باران بروم



آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید



چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد



بس کنید اینهمه دل دوروبرم نگذارید



آخرین حرف من اینست زمینی نشوید



فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید...

R A H A
01-08-2012, 12:33 AM
گاه دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم

وحسرتها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن ها را ...

نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم؟

R A H A
01-08-2012, 12:33 AM
وقتی باران دلتنگی در كوچه باغ قلبت بارید

دلت را دریا كن كه قطره در دریا گم میشود

وقتی نسیم ملایم احساس در قلبت شروع به وزیدن

كرد نگذار طوفان حوادث ان را در خود گم كند

وقتی جوانه عشق در قلبت جوانه زد

انرا پرورش بده تا پای افریت روزگار انرا لگد مال نكند

R A H A
01-08-2012, 12:34 AM
چگونه دلتنگی هایم را به پاییز بگویم چگونه بگویم که دلتنگ تو هستم


تو مونس شبهای سرد پاییزی ام بودی ، تو آرامش دل بیقرار من بودی


چگونه بگویم که باغ دلم در این پاییز برگ ریزان به غم نشسته


و از دوری تو دلتنگ شده.


بیا و با آمدنت با گرمای صدای دلنشینت به من دلتنگ زندگی ببخش


این دل بهانه ی با تو بودن را می گیرد.


بهانه ی در کنار توبا تو در جاده ی عشق روی برگ های پاییزی قدم


زدن را می گیرد.


می خواهم با تو صدای خش خش برگ های رنگین پاییزی را حس کنم.


در این روزهای پاییزی دستانم گرمی دستانت را می خواهد و آغوشم


حرارت آغوش پر مهر و محبتت را می خواهد.


تو تنها ترین ستاره ی قلب من هستی نگاه زیبایت ودرخشش چشمانت را


از من دریغ مکن.


تنها امید من ، عشق تو را می خواند ، چشمانم تو را می خواهد


ای آرامش دل بیقرار من


تو را دوست دارم و تا آخرین نفس وتا ابد عاشقت می مانم


قسم به پاییز که بهار شاعرانه ی من است جز عشق تو هیچ عشق دیگری در


قلبم جای ندارد تو معنای حقیقی عشق جاودانه ی من هستی.

R A H A
01-08-2012, 12:34 AM
مرا امروز دل تنگ است مرا راهی نشانم ده.
به سوی اوج ویرانی به پیشت آشیانم ده.

نه فردایم به از امروز نه امروزم به از دیروز بود؛
مرا خود رانده است از خود تو تنهایی پناهم ده.

به مكر دلخوشی خفتم به جنگ بی كسی رفتم
شگفتا! دل فریبا بود سپاه بی كسی بی تا سپاه من پر از تنها سلاحم خرده ی دل ها دگر هرگز نگویم این سخن را هیچ دگر هرگز نگویم،

بی كسی بی كس تر از ما بود. فغان و داد و فریادی تو تنهایی! رفیق روز تنهایی؛ گزیری را نشانم ده هوای چشم من شرجی، سمای قلب من ابری، زمین هستی ام ... ؛ تو خشكی را،تو خورشیدی، تو ابری را نشانم ده.

فلك با من نمی سازد سیاهی رنگ رخسارم تو ای پژواك تنهایی جواب بی ریایم ده جواب بی ریایم ده

R A H A
01-08-2012, 12:35 AM
ميان کوچه مي‌پيچد صداي پاي دلتنگي

به جانم مي‌زند آتش غم شب‌هاي دلتنگي

چنان وامانده‌ام در خود که از من مي‌گريزد غم

منم تصوير تنهايي منم معناي دلتنگي

چه مي‌پرسي زحال من؟ که من تفسير اندوهم

سرم ماواي سوداها دلم صحراي دلتنگي

در آن ساعت که چشمانت به خوابي خوش فرو رفت

ميان کوچه‌هاي شب شدم همپاي دلتنگي

شبي تا صبح با يادت نهاني اشک باريدم

صفايي کرده‌ام در آن شب زيباي دلتنگي



http://sweetkiss.persiangig.com/image/Persian%20Love/Deltangi_alone_gir_cry_beautiful%28www.SweetKiss.c oo.ir%29.jpg

R A H A
01-08-2012, 12:35 AM
و اینک میان نفسهای هرزه ی رفتن و نماندن
بی پناه تو مانده ام
پروانه ها گفته بودند تاب ماندنت را که نداری
اما به خلوص باورم ازین عشق پر از ایمان بودم
نمیدانستم باورم حقیر است
وگرنه پروانه ها دروغ نمی گویند
از امروز آسمان شعرهایم ابریست
پربار تا ترا گریه کنند
پربارتر از من
از منی که شما گفتید مرده است
میدانستم
همیشه التهاب این زخم نخورده
برایم عطشناک تر بود از رفتنتان
همیشه از هراس این طغیان
به گذشته هامان پناه می برم
دلگرم میشوم
اما
آیا مگر میشود اینهمه دیوانگی را با رفتنت
تفسیر کنی

R A H A
01-08-2012, 12:36 AM
وقتی دلم برای خودم وا نمی شود٬

حال دلم که بهتر از اینها نمی شود

هی پشت هم به گریه نشستم برای خویش

در یک غزل٬ گلایه و غمم جا نمی شود

دیروز را به غصه سرودم بدون تو

شعرم دچار حسرت فردا نمی شود

گفتم مرا به شهرگی شهر می کشی

گفتی نترس! آینه رسوا نمی شود

حیف از تمام خاطره هایی که مال توست

مجنون دگر بهانهء لیلا نمی شود

رویا نویس ماندم و بعد از نگاه تو

R A H A
01-08-2012, 12:36 AM
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.....آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی.در را بگشای
منم من میهمان هر شبت.لولی وش مغموم
منم من.سنگ تیپاخورده رنجور
منم .دشنام پست آفرینش.نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم.همان بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در.بگشای.دلتنگم ...

R A H A
01-08-2012, 12:37 AM
عشق...عشق...عشق...

چه واژه ی غریبی ....

سرد...بی معنا...خاک خورده...

چه به سرش امد؟ کسی می داند؟

ان کلمه که به ژرفای تمام زندگی بود...

حالا دیگر به عنوان یک کلمه هم از ان یاد نمی شود...

چه باید کرد...سرنوشتش این بود...

این که در ویرانی ها گم گردد...

این که دیگر هیچ کس قدرت ادراک ان را نداشته باشد...

این که او هم تنها باشد...تنهای تنها...

سرنوشت است...کاری نمی شود کرد...

ما هم سرنوشتی داریم...درست مانند عشق...

روزی تنها...روزی بی معنی... و روزی باد مارا خواهد برد

R A H A
01-08-2012, 12:38 AM
صدایت میزنم
آرام ٬ بی دلیل...!
برگرد و از سر شانه ات
نگاهم کن !
قرارمان یادت هست ؟
بیقراری هایمان چی ؟؟؟
قرارمان این نبود...
بیقراری هایمان هم...
بی تاب یک نگاه و یک تبسم گذرا ....!!
و سر انگشتی
که به من نشانی از راه دهد
راهم کج کوره راهیست
هرچه میروم به هرسو
بن بست کوچه ایست
بر که میگردم
راه پر پیچ و خم است
نمیرسم به تو
صدایم کن...
صدایم کن از خم کوچه ائی آشنا
به صدای آشنایت
نا آشناترین شده ام
و به نگاه غریبانه ات
غریبه ترین رهگذر ...!!

R A H A
01-08-2012, 12:40 AM
ویادت هست در یک عصرپاییزی چه ها کردی؟
مراتنهای تنها با دلی غمگین رها کردی؟
گذشتی نرم نرمک ازنگاهی مانده در باران
توباچشمان سرگردان چرا اینگونه تا کردی؟
تمام شعرهایم رابرایت یک به یک خواندم
بگو دیوان شعرم راچرا ماتم سرا کردی ؟
وگفتی زیر لب رفتم بمان با درد تنهایی
ندانستی غمی شیرین برایم دست وپا کردی؟
همین امشب دلم میمیرد از احساس تنهایی...
چه می داند کسی شاید به مرگم ا عتنا کردی..

R A H A
01-08-2012, 12:40 AM
دلم براي کسي تنگ است
که چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي دريا مي دوخت
و شعر هاي قشنگي چون پرواز پرنده ها مي خواند
دلم براي کسي تنگ است
كسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كرد
و پري دلم را با وجود خود خالي
دلم براي کسي تنگ است
کسي که بي من ماند
کسي که با من نيست
دلم براي کسي تنگ است
که بيايد
و به هر رفتني پايان دهد
دلم براي کسي تنگ است
که آمد
رفت
.... و پايان داد
کسي که من هميشه دلم برايش تنگ مي شود
....كسي كه دوستش دارم ....
عاشقانــــــه هميشـــــــه تا ابد تاخود خداونـــــد!
د..لم براي تو تنگ است...

R A H A
01-08-2012, 12:41 AM
بی تو غريبترينم

بی تو تنهاترينم

ديشب با جاده حرفها زدم...

جاده ای که بين ما فاصله انداخت! جاده ای که تو را از من گرفت! يا مرا از تو!! نميدانم

اما...کاش هيچگاه مرا به خود نخوانده بود

کاش ميگذاشت،چون کودکی در آغوش گرمت بياسايم

کاش مرا با غربت آشنا نکرده بود

کاش طعم جدايی از تو را هيچگاه نميچشيدم

کاش مرا باز گردانند...کاش صدای التماسم را بشنود

کاش بی قراريم را ببيند...کاش کمی مهربان تر شود

عزیز من! امشب تو را آرزو دارم

امشب هوای پاک تو را برای نفس کشيدن کم دارم

امشب نوای دلپذير آوای تو را ميخوانم امشب...بی تو بودن را با تمام وجود احساس ميکنم

امشب با قاصدک خيال همراه ميشوم...شايد مرا به تو رساند

امشب نفسهايم...حرفهايم...اشکهايم.. .عشقم...و همه وجودم برای توست

برای تو،که عزيزترينی

برای تو مهربانم

ببخش که همه دلتنگيست

که جز دلتنگی برايت چيزی ندارم

بپذير از اين سفرکرده

که جز تو آرزويی ندارد

R A H A
01-08-2012, 12:42 AM
يه شب تو خلوته دلم ، يه سر زدم به آسمون

تو اونجا بودی و به من ، گفتی نرو پيشم بمون

ونو شب دلم پيشه تو موند ، پيله درداشو شكوند

يادمه كه شب تا سحر ، ماه واسمون قصه می خوند

قصه دل دادنه گل ، قصه عشق و عاشقی

قصه مرگ شاپرك ، واسه يه شاخه رازقی

يادته ماه چه ساده بود ، قشنگ و بی ريا و پاك
يادمه بذر عشقمون ، همونجا افتاد روی خاك
دل تو گوشم يواشكی ، گفت نذارم سحر بشه
قرار شد اون شب دله تو ، تمومه حرفاشو بگه
درسته اون شب سر اومد ، صب شد و آفتاب در اومد
دلم گرفت به قلبه تو ، از ابرا پائين نيومد
دلمو دادم دست دلت ، هيچ جا اونو جا نذاری
يادت باشه واسه دلم ، شريك و همتا نياری

R A H A
01-08-2012, 12:48 AM
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
كسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كرد
و پري دلم را با وجود خود خالي
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد
رفت
...... و پایان داد
کسی ....
کسی که من هميشه دلم برايش تنگ می شود

....كسي كه دوستش دارم ....

عاشقانــــــه هميشـــــــه تا ابد تاخود خداونـــــد!

...دلم براي تو تنگ است ...

R A H A
01-08-2012, 12:48 AM
امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

R A H A
01-08-2012, 12:49 AM
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !
یا اینکه از تمنا دلم گرفت !
از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد
در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت
از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو
آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت

ازین که باز تو نیستی کنار من
ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت
تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...
تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت

R A H A
01-08-2012, 12:49 AM
خیابانهای شهرها با هم فرق دارند


این را از لهجه ی مردان


و چشم های تلخشان می شود فهمید


آسمان همه جا یک رنگ نیست


هر چه به سمت جنوب بنگری


چشم هایت سیاهی می رود


اینجا بهانه زیاد است برای گریستن


اما من نوشیدن قهوه را


بغض در گلو دوست دارم


بگذار راحت تر بگویم


اینجا خود دلتنگی ست


اینجا کلیدر ندارد


و هیچ خیامی در آن زاده نشده


غروب از اینجا طلوع میکند


کاش قوم مغول نسلی جنگجو از خود به جا گذاشته باشد و


اینبار خاک ... را یک جا زیرو رو کند


با تمام مرد هایش


و زنانش که به زنان عصر حجر شبیه اند


این روزها بی اندازه دلتنگم و
کمتر به خودم فکر می کنم.

R A H A
01-08-2012, 12:49 AM
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن

بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم

بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت

خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب

تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

R A H A
01-08-2012, 12:49 AM
مي دانم اتفاق مي افتد

دستي كه نخواهد گرفت دستهايم را



وقتي كسي براي دلتنگي ات

باران نمي شود

ديگر چه فرق مي كند



پرنده يا ابر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ديگر چه فرق مي كند

كه تو

زير باران به كسي كه من نيستم

فكر مي كني

ديگر چه فرق مي كند.................



اصلا بگذاراتفاق بيفتد

اين شعر

سياه تر از آن است كه سپيد شود

R A H A
01-08-2012, 12:51 AM
وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست .

از اهل دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟



آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .



خواب رویای فراموشیهاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خواموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،



و ندایی که به من میگوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار،

سحر نزدیک است



دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبی،

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه صبح تو را می بیند .



از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال .

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

نه؟

از آن پاکتری .

تو بهاری ؟

نه،

بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را .



هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

R A H A
01-08-2012, 12:51 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته




از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته



یک سینه غرق مستی دارد هوای باران



از این خراب رسوا امشب دلم گرفته



امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن



شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته



خون دل شکسته بر دیدگان تشنه



باید شود هویدا امشب دلم گرفته



ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو



پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته



گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است



فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

R A H A
01-08-2012, 12:52 AM
شاخه ها

به شکل نام تو سبز می شوند

پرنده کوچکی که نمی دانم نامش چيست

حروف نام تو را

بر کتابم می ريزد

آفتاب

به شکل پرنده ای از مس

گرد صدايم

بال می ريزد

و من می دانم سکوت

فقط به خاطر من سکوت است

اما من
...

دلتنگ توام

شعر می نويسم

و واژه هايم را کنار می زنم

که تو را ببينم

R A H A
01-08-2012, 12:53 AM
صدای زنگ ساعت

خیال حلقه بازوانت را برهم می‌زند

چشم در تنهایی باز می‌کنم

و چشم‌هایم را در حسرت دیدنت

چندباره برهم می‌فشارم

عطرت در اتاق من پیچیده

نفس‌های بریده‌ام اما

جز تکرار نبودنت چیزی نصیبم نمی‌کنند

با انگشت‌های خیس در هوا می‌نویسم

دل‌تنگم... دل‌تنگم...

R A H A
01-08-2012, 12:56 AM
ای که از تازگی زخم دلم تازه تری

یعنی از قصه ی دلتنگی من باخبری؟

مثل مهتاب که از خاطر شب می گذرد

هر شب اهسته از آفاق دلم میگذری...

R A H A
01-08-2012, 12:57 AM
زل میزنم به پنجره
انگار که دلم پر میکشد برای استنشاق هوای تازه
چهار دیواری تکراری اتاقم
مرا حبس کرده درون تنهایی اش
از هوای غم انگیز این محبس خسته ام
مرا رها نمیکنند
مرا از محبسم جدا کنید
دستهایم دراز میشود
رو به آزادی پنجره
به آسمان نگاه میکنم ، گردو غباریست
یک مرتبه دلم تنگ میشود
دلم برای نم نم باران تنگ میشود
دلم برای بوی خاک باران خورده تنگ میشود
چه تنهایی عظیمی در من رخنه کرده
با چه اشتیاقی روانه شده ام به سوی نیستی ...

R A H A
01-08-2012, 12:57 AM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

R A H A
01-08-2012, 12:59 AM
به شانه ام زدی


که تنهاییم را تکانده باشی


به چه دل خوش کرده ای؟!


تکاندن ِ برف از شانه های ِ آدم برفی؟!

R A H A
01-08-2012, 01:00 AM
هر كه در سر هوس ماه دل آرا دارد
در هواي سحري او سر سودا دارد

محرم محرم دل در سر كوههاي دگر
هم سراي دگر و سرو دل آرا دارد

عطر گلهاي سما حامي او مي گردد
هر كسي سرو سهي در سرگلها دارد

دل ما كرد دمادم هوس ملك دلا
سر ما هم هوس آهوي صحرا دارد

عطر گل كرد معطر همه عالم را
گل ما هم همه عطر سما را دارد

R A H A
01-08-2012, 01:01 AM
کفش هایم مال تو !
با اینکه می دانم

در این مسابقه خیالی برنده می شوی !

به جایش تمام یندهای تنم را سفت می کنم !

برای یک دویدن سخت ،

تا ایستگاه تنهائی !

اندازه این راه ،

به اندازه یِ دلتنگی یِ توست !

خدا کند ،

این کفش ها

پای دل ت را نزند !

R A H A
01-08-2012, 01:02 AM
امشب از دوری تو دلتنگم و غم انگیزترین آهنگم

امشب از غصه و غم لبریزم آه ای عشق مگر من سنگم

برگی از شاخه جدا در پاییز خشک و بی حوصله و کمرنگم

بی تو دهگده ای خاموشم دور افتاده ترین آهنگم

حر ف ناگفته زیاد است ولی حیف در قافیه ها می لنگم.

R A H A
01-08-2012, 01:02 AM
دلتنگم . . . دلتنگ چه ! نمی دانم !
راستش را بگویم دلتنگ همانی ام که نه تو می دانی و نه من... !
نه ! نه !
بگذار راستش را بگویم !
نه دلتنگ لحظه های تازه ام و
نه دلتنگ شروع زندگی دوباره . . .
دلتنگم . . . دلتنگ خود خود تــــــو... !!!!

" حرف بزن ابر مرا باز کن . . .
دیر زمانیست که بارانی ام ! "

R A H A
01-08-2012, 01:03 AM
من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من میخوام یه دسته گل به آب بدم
آرزوهامو به یک حباب بدم
سیبی از شاخهء حسرت بچینم
بندازم رو آسمون و تاب بدم
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زار دل من
من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
مث یک دسته گل اقاقیا
دلم آواز می کنه بیا بیا
تو میری پشت علفها گم میشی
من میمونم و گل اقاقیا
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زار دل من
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زار دل من

R A H A
01-08-2012, 01:04 AM
دلم تنگ است از این دنیا چرایش رانمی دانم

من این شعر غم افزا را شبی صدبار می خوانم

چه می خواهم از این دنیا ،از این دنیای افسونگر

قسم برپاکی اشکم جوابم رانمی دانم

شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه

از آن غم تا به فرداها پراز تشویش ،گریانم

بهار زندگی رامن هزاران بار بوییدم

کنون باغصه می گویم خداوندا پشیمانم

به سوی در گه هستی٬ هزاران بار ٬رو کردم

الهی تابه کی غمگین دراین غم خانه می مانم

خدایا باتو می گویم حدیث کهنه غم را

بگو بامن که سالی چند دراین غم خانه مهمانم

دلم تنگ است از دنیا چرایش رانمی دانم

ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم

R A H A
01-08-2012, 01:12 AM
گریه ی شبانه

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

R A H A
01-08-2012, 01:12 AM
تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت؟

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟

خسته از این زندگی با غصه های بیشمار...

R A H A
01-08-2012, 01:12 AM
ای دل
وی دل
وی دل
دارم از یاد تو میرم
عشق من کاری بکن
شاید از غصه بمیرم عشق من کاری بکن
امون از این عشقی که عاشقم نیست
امون از این گل که شقایقم نیست
امون از این یار نفس بریده
امون از این بغضی که هق هقم نیست
تازه میخواستم تو دل تو جا شم
تازه میخواستم به تو مبتلا شم
خراب شدی رو سر آرزوهام
تاوان این عشق رو من از تو میخوام

R A H A
01-08-2012, 01:13 AM
قورت می دهم

همه دلتنگیهایم را

و تلخ نوشته هایم را

سر می کشم

انکار نمی کنم

لج کرده ام

که برایت بنویسم

گریه کنم

عاشقت بمانم

لج کرده ام

دوستت داشته باشم

دلم می خواهد باور کنی

دوستت دارم

R A H A
01-08-2012, 01:13 AM
اي تمام باور عاشقانه ام!

تمناي چشمان سياهم را

به چه فروختي؟

به محبتي دروغين؟

به اندكي عشق؟

يا به تمنا ي نگاهي ديگر؟!

R A H A
01-08-2012, 01:14 AM
بار خدايا دلم تنگ است
براى من در اين دنيا
اميد و عشق بى رنگ است
اتش دل شعله ور كردن همه ننگ است
خدايا رحمتى كن من دلم تنگ است
از اين نامردمى ها بى وفايى ها و ادم ها كه
حتى قلبشان از جنس سنگ است
خدايا تو به زير چترى از باران كه مى بارد
براى دل پناهم ده
به جرم عاشقى اواره اين كوچه ها گشتم
درون كعبه عشقت تو را هم ده
خداوندا تو مى بينى تو مى دانى تمام دردهاى عشق ديرين را
فقط ازچشم هاى اشكبار من تو مى خوانى
كمك كن در زمانى كه دلم تنگ است
بخوانم اسم زيبايت
براى گوش جان نامت خوش اهنگ است

R A H A
01-08-2012, 01:14 AM
کس ز حـال دل خــونم خـــبری داشـت نداشت
دل پر از غـصــــه و دلبر خــبری داشـت نداشت
روزگارم ســــپری گشــت در این وهـم عجـیـب
که دلم پیــش دلش پا و سری داشت نداشـت
کوه غــم نالــه برآورد بکـــــــــــــش نالـــه ز دل
ناله ام بر دل ســـنگـش اثری داشـت نداشــت
طاق ابروی کجش قســـمت من بـود ز عـشـق
عشق او جز غم و آزار بری داشـــت نداشــــت
چه کنم ســـهم من از غصه زیادســت به عـمر
دگری این همه عـمرش ثمری داشـت نداشــت
مهر با روز به قهر است و مهـــش نیز به شـــب
روز دل شب شدم اما قــمری داشت نداشـــت
می زنم مهر بر این لب که نســـــوزد دل کــس
شعر کس نیز چو شعرم شرری داشت نداشت

R A H A
01-08-2012, 01:15 AM
تورو از خاطره م برده

تب تلخ فراموشی

دارم خو میکنم با این فراموشی و خاموشی

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته

کدوم موموج موج پریشونی تورو از ذهن من شسته

خدایا فاصله ت تا من خودت گفتی که کوتاهه

از اینجا که من ایستادم چقد تا اسمون راهه

من از تکرار بیزارم

از این لبخند پژمرده

از این احساس یاسی که تورو از یاد من برده

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابم

بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابم

چرا گریه م نمیگیره مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا میرم

کجای جاده دلتنگه؟

میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیزاره

سر راه بهشت من درخت سیب می کاره

R A H A
01-08-2012, 01:17 AM
تو مثه نم نم بارون و من اون خشکی خاکم
که اگه یه روز نباشی می دونی که من هلاکم


یه چراغ پرفروغی واسه تاریکی شبهام
با تو ظلمت نمی مونه عشق من بمون که تنهام


می شه با ناز نگاهت غصه ها رو در به در کرد
میشه از عشق تو خوندو همه دنیا رو خبر کرد


با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم واسه چشمات دل عاشقم می میره


با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم زنده میشه عطر بارون و میگیره


با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه


ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم


میشه با ناز نگاهت غصه ها رو در به در کرد
میشه از عشق تو خوندو همه دنیارو خبر کرد


با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم زنده میشه عطر بارون و میگیره


با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه


ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم


با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه


ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم

R A H A
01-08-2012, 01:17 AM
شب من سرد و دل تنگ است
و
کوچ روزها بی تو خالی و بی رنگ است
و من تنها و سرگردان
میان کلبه ای محزون و تاریک
شراب عشق تو لاجرعه می نوشم
و نجوا می کنم با خود که:
آیا می توان بی تو در شادیها بود؟؟؟؟؟؟؟؟

R A H A
01-08-2012, 01:17 AM
دلم گاهی می گیرد

گاهی می سوزد

گاهی تنگ می شود

و حتی گاهی...

......گاهی نه

خیلی وقت ها می شکند

خیلی وقت ها دلم

می شکند

اما هنوز می تپد

R A H A
01-08-2012, 01:17 AM
دلم
برای کسی تنگ است که دل تنگ است…


دلم برای کسی تنگ است که
طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …


دلم برای کسی تنگ است که
با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…


دلم برای کسی تنگ است که
تنم آغوشش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که
دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…


دلم برای کسی تنگ است که
سرم شانه هایش را آرزو دارد…


دلم برای کسی تنگ است که
گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …


دلم برای کسی تنگ است که
چشمانم ، چشمانش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که
مشامم به دنبال عطر تن اوست…


دلم برای کسی تنگ است که
اشکهایم را دیده…


دلم برای کسی تنگ است که
تنهاییم را چشیده…


دلم برای کسی تنگ است که
سرنوشتش همانند من است…


دلم برای کسی تنگ است که
دلش همانند دل من است…


دلم برای کسی تنگ است که
تنهاییش تنهایی من است…


دلم برای کسی تنگ است که
مرهم زخمهای کهنه است…


دلم برای کسی تنگ است که
محرم اسرار است…


دلم برای کسی تنگ است که
راهنمای زندگیست…


دلم برای کسی تنگ است که
قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…


دلم برای کسی تنگ است که
دوست نام اوست…


دلم برای کسی تنگ است که
دوستیش بدون (( تا )) است…


دلم برای کسی تنگ است که
دل تنگ دل تنگی هایم است…


دلم
برای کسی تنگ است

تا رسیدن به هم راهی
نیست .................

R A H A
01-08-2012, 01:18 AM
دلتنگ می شوم و تو را بغض می کنم

با فکر ناتمام شما بغض می کنم

تکرار می شوم و به فردا نمی رسم

مبهوت مانده ام که چرا بغض می کنم؟

پایان قصه ها که همیشه کلاغ نیست

شاید مسافری که تو را ... / بغض می کنم

بیگانه ای درون خودم ضجه می زند

با اسم من برای شما... بغض می کنم

یلدای سرد غربت من چند ساله شد

فریاد می زنم که "خدا..." بغض می کنم

شعری که سال ها به تو پیوند خورده بود

خشکیده کنج خاطره ها... بغض می کنم

R A H A
01-08-2012, 09:24 PM
اولين روز دبستان بازگرد
کودکي ها شاد و خندان باز گرد

باز گرد اي خاطرات کودکي
بر سوار اسب هاي چوبکي

خاطرات کودکي زيباترند
يادگاران کهن مانا ترند

درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهماني کوکب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

کاکلي گنجشککي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

با وجود سوز و سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد

تا درون نيمکت جا مي شديم
ما پر ازتصميم کبري مي شديم

پاک کن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم

کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي با پا روي برگ

همکلاسيهاي من يادم کنيد
باز هم در کوچه فريادم کنيد

همکلاسيهاي درد و رنج و کار
بچه هاي جامه هاي وصله دار

بچه هاي دکه سيگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود

کاش مي شد باز کوچک می شدیم
لا اقل يک روز کودک مي شديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها که بودش روي دوش

اي معلم نام و هم يادت به خير
ياد درس آب و بابايت به خير

اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن...

R A H A
01-08-2012, 09:25 PM
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم
دادرسى نيست كه در هجر رخش داد كشم
داد و بيداد كه در محفل ما رندى نيست
كه برش شكوه برم داد ز بيداد كشم
شاديم داد غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را كه به من داد كشم
عاشقم عاشق روى تو نه چيز دگرى
بار هجران و وصالت‏به دل شاد كشم
مُردم از زندگى بى تو كه با من هستى
طرفه سرى است كه بايد بر استاد كشم
سالها مى‏گذرد حادثه‏ها مى آيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم

R A H A
01-08-2012, 09:31 PM
مرا از این که می بینی پریشانتر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بیا این اوج و این پرواز و این باور چه می خواهی
مرا از این که می بینی پریشانتر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بگو دیگر عزیز من، بگو دیگر چه می خواهی
مرا بیخود به باران می بری با مستی چشمت
بیا این چشمها، این گونه های تَر، چه می خواهی
برای ادعای عشق اگر این سینه کافی نیست
بیا این تیغ و این شمشیر و این هم سَر ، چه می خواهی
من آن فرهاد مسکینم که کوه از بَهر تو کندم
بگو شیرین ترین رویا، بگو دیگر چه می خواهی
تمام این غزل با خون رگهایم نثارت باد
بگو دیگر عزیز من، بگو دیگر چه می خواهی
بگو دیگر عزیز من، بگو دیگر چه می خواهی

tina
02-13-2012, 06:40 PM
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را

.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد


و گيسوان بلندش را به بادها مي داد


و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد


دلم براي کسي تنگ است


که چشمهاي قشنگش را


به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت


و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند


دلم براي کسي تنگ است


که همچو کودک معصومي


دلش براي دلم مي سوخت


و مهرباني را نثار من مي کرد


دلم براي کسي تنگ است


که تا شمال ترين شمال با من رفت


و در جنوب ترين جنوب با من بود


کسي که بي من ماند


کسي که با من نيست


کسي که . . .


- دگر کافي ست.

R A H A
03-30-2012, 01:28 AM
شب من با من باش!
منم، زخم خورده تو!
سایه ها را با صداقت پر کن
به نسیمی زیر گوش نازک نیلوفر
راز شب گفتم
آنهمه خدعه یار دیروز
خنجری در دستش و گلی در لبخند
خنجری در کتفم
آه،افسوس،افسوس!
دست من خنجر نیست
پوپک پر غم حیرانی هاست
دست من باغچه سادگی و تنهایی ست
آنهمه خنده که از جام اقاقی سر زد
زخمی بر دل دارم...

R A H A
03-30-2012, 01:28 AM
اگر نسیم یاد تو
گیسوان کوچه های غربتم را نوازش دهد
خاتون اشعارم همیشه بارانی خواهد ماند
خاتون من؛
فرشته کوچک شبهای تنهایی ام!
خاطره سبز سالهای نگاه و تبسم و پرواز
واژه های دوستت دارم!
از ثانیه های سکوت و انتظار تا لحظه لبریزی
احساس رویش
آرام، گرم، صبور
سرشار از حضور
بر پیچک اشعارم بتاب...

R A H A
03-30-2012, 01:29 AM
شنو ای گل نرگس
شنو یاس سپیدم
شنو درد دلم را
بمان با من تنها
بمان رشک گل ناز
بمان قصه و افسانه،
بمان راز....

R A H A
03-30-2012, 01:29 AM
اگه تو مال من بودي ،‌
مي ذاشتمت روي چشام
بارون مي خواستي مي باريد،
ابر سفيد گريه هام
اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت
شمعي كه پروانه داره ،
اشك ،غم انگيز نمي ريخت

R A H A
03-30-2012, 01:29 AM
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا.....
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر میزند!

R A H A
03-30-2012, 01:29 AM
من آن میرم،که از دست تو، صد فریاد خواهم زد
فسونها هر زمان،با خاطر ناشاد، خواهم زد
هزاران طعنه بر جان کندن فرهاد خواهم زد
به بازار قیامت خواهم آمد،داد خواهم زد
دگر بر دل منه داغ،این اسیران جگر خون را!

R A H A
03-30-2012, 01:30 AM
چه بد کردم که از من "سرگردان" گشتی تو ای دلبر؟
زدی بر جان من آتش،ازین دم تا دم محشر
نشینی هر زمان با دیگری چون ساقی و ساغر
الهی،از لباس عافیت هر دم بر آری سر
کنی هر لحظه در ماتم دوصد پاره گریبان را!

R A H A
03-30-2012, 01:30 AM
بیا و پر کن از اندوه ، استکان مرا
بیا و پر کن از این....جام شوکران مرا
بریز در دهنم شعله هایی از دوزخ
بیا،بیا و به آتش بکش جهان مرا
مرا بگیر در آغوش شعله های تنت
بگیر از تن من پاره های جان مرا

R A H A
03-30-2012, 01:30 AM
چه قدر مثل شبح مثل شب سیاه بمانم
چه قدر خسته در این برزخ گناه بمانم
چه قدر دلخوشی ام پشت انتظار بپوسد
چه قدر در قفس تنگ اشتباه بمانم
چه قدر خنده بکارم برای روز مبادا
چه قدر منتظر برق یک نگاه بمانم
چه قدر در نفسم صفحه صفحه شعر بمیرد
چه قدر مثل مسافر سر دو راه بمانم
برادران بروید و دعا کنید برایم
که سرنوشت من این شد درون چاه بمانم

R A H A
03-30-2012, 01:30 AM
از بس دلم بهانه ی آب و سراب شد
از آب و اینه که سیاهست،خسته ام
دیگر به تنگ آمدم و فرصتی نماند
حتی ز خستگی که تباهست،خسته ام
آرامشی ست در تپش بی بهانه ام
از زندگی که غرق گناهست،خسته ام

R A H A
03-30-2012, 01:31 AM
خداوندا تو ماراجاهل خواندی،
از جاهل جز جفا چه آیــد؟
الهی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید،
عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید!
الهی آمدم با دو دست تهی ،
بسوختم بر امید روز بهی ،
چه بُوَد اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟
الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم،
تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم،
اگر به دو گیتی آن روز یابم پر سودم،
ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم....

R A H A
03-30-2012, 01:57 AM
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها ، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است !
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من ، لیک ، غمی غمناک است

R A H A
03-30-2012, 02:10 AM
برای دلم گاهی مادری مهربان می شوم
دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم: غصه نخور عزیزکـــــــــــــم می گذرد ...

برای دلم گاهی پدر می شوم
خشمگین می گویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ...

گاهی هم دوستی می شوم مهربان
...دستش را می گیرم و می برمش به باغ رویا، کنار تو.....
دلم از دست من خسته است...

http://www.pic.daneshju.ir/images/54902581399834431440.jpg

R A H A
03-30-2012, 02:53 AM
دو تا گلدون‌ْ خالی روی طاقچه ی شکسته
دو تا تکه قالی رو زمینِ ، نیمه بسته


یه پرنده روبروم داره آواز می خونه
قصه ی عشقِ منو فقط اونِ که می دونه


خاطره هام مردن اونا پیش من نموندن
پنجره هام بستن رو به کوچه باز نموندن


خونه ی خالیه من صوت و کور و بی صداست
این دلِ خسته ی من با غما یه آشناست

* * *

دو تا راهِ بن بست یه خیابونِ خراب
دو تا کوچه خاکی یه خرابه و سراب


خونه ی چوبی من سرد و تاریک مونده
سینه ی غمگینم پیشِ غم جا مونده


دیگه اینجا جای من نیست دارم از غُصه می میرم
قسمتم دیگه نشد تا که باز تو رو ببینم


رفتیو این دلِ من از دلت حالا جداست
ای خدا بهم بگو خونه ی عشقِ من کجاست


* * *


توی تقدیرم نوشته تا باید تنها بمونم
بی صدا و دل شکسته شعرِ تنهایی بخونم


تنهایی برای من تُو خونه شده یه عادت
واسه من معنی نداره دیگه این گذشتِ ساعت

R A H A
03-30-2012, 02:54 AM
غم دوری خیلی سختِ مخصوصاً اگه تو باشی
مخصوصاً اگه بری تو دیگه پیش من نباشی

می دونی که بی توموندن توی دنیا یه عذاب
اگه تو یه روز نباشی زندگیم بی تو خراب
* * *
نزار اینجا من بمونم حیرون و خیلی پریشون
مهربون برگرد تو پیشم دلمو انقدر نسوزون

نگو که خبر نداری دارم از دوریت می میرم
جای دستای قشنگت دستای غمو می گیرم
* * *
نمی تونم نمی تونم دیگه من بی تو بمونم
به خدا سخته واسه من که دیگه تو رو نبینم




بیا و منو رها کن از غمو غصه جدا کن
بیا و بمون کنارم به دلم تو اعتنا کن
* * *
منمو دلی شکسته که به پات هنوز نشسته
تویی و دوری چشمات بی تو بودن خیلی سخته

غم دوریتو نمی شه یکمم تحملش کرد
نمیشه طاقت بیارم توی دنیای پر از درد

R A H A
03-30-2012, 02:55 AM
هوای آبی دل صاف بود و بی رنج درد
وقتی که رفتی هوا گرفت و شد خیلی سرد

ابرای دلگیر اومد هوای دل عوض شد
بارون گرفت یه عالم جای خوشی ها غم شد

هوای آروم من سکوت دل رو شکوند
دیگه برام تو اینجا هوای آروم نموند

* * *
هوای دل آبی بود صاف بود و آفتابی بود
وقتی گذاشتی رفتی هوا گرفت خیلی زود

انگاری دل می دونست رفتیو تنها مونده
به خاطر همین هم سکوتُ اون شکونده

باد ملایمی نیست دیگه تو این حوالی
رفتن تو از این جا هوا رو کرد طوفانی


هوای دل عوض شد گرفتو سرد و یخ شد
بی تو هوای دلم نمی دونی چه بد شد

با رفتن نسیما ‍‍، نسیم دل سراب شد
با این بادای سنگین خونه ی ما خراب شد

R A H A
03-30-2012, 02:59 AM
صفا ندارد دگر در این جا بی تو ماندن

چها تو کردی با من با رفتن و نماندن



هرگز نرفتی از یاد ای مهربان و زیبا

با یاد تو زنده ام شبانه روز در این جا



همیشه در قلب من حرمت تو باقیست

نمادی از تو دارم همان که یادگاریست



گفتم بمان کنارم اما تو رفتی شیرین

ماندن کنارت آخر‍ شد آرزویی دیرین



فرصت نشد که دیگر کنار من بمانی

برای من تو هر روز از عاشقی بخوانی



با رفتنَت از این جا به اوج عشق رسیدم

تمام غصه ها را برای خود خریدم



به یاد خاطراتَت به یاد خنده هایَت

به یاد آن همه عشق به یاد آن نگاهَت



به یاد لحظه هایی که بود در کنارم

به یاد او که عشقش نمی رود ز یادم

Ezaafi
03-30-2012, 03:00 AM
هی سعی میکنی نگذاری ببینمت
پيداست هيچ دوست نداری ببيمت
تا کی به شوق هرچه تو را خيره می شوم
از پيش چشمهام فراری ببينمت ؟
آخر چه کرده ام که ؟...چه می خواستم مگر
غیر از همین که گاه گداری ببینمت
گفتم که من بدون تو هرگز به هیچ کس ...
گفتی به نیشخند که :آری ببینمت !
حالا ببین چقدر تو را صبر می کنم
تا این که در بر سر مزاری ببینمت
که دور آن تمام کسانم سیاه پوش
آن روز اگر ... اگر بگذاری ببینمت

R A H A
03-30-2012, 03:01 AM
مدت مدیدیِ که دوست و آشنایی ندارم
توی دنیا خیلی تنهام من دیگه یاری ندارم
اینجا هیچ کس نمیفهمه حال و روزگارِ من رو
می کشمِ به روی دوشم توی دنیا بارِ غم رو
آره تقدیرِ من این بود تغییر اون خیلی سخته
هر جا میرم می خورم من هی مدام به درِ بسته
دل به هیچ کسی نبستم همونی بودم که هستم
تنها با دلی شکسته کنارِ غم ها نشستم

دل شیشه ایم شکسته بی صدا و ناگهانی
اومده سراغم اکنون غصه های بی شماری

بی کسی خودش رو اینجا تو دلم جا کردش
توی این خونه ی تاریک به من عادت کردش

منم اینجا یه بی مادر همونی که خیلی تنهاست
هنوزم این دلِ خستم توی دنیا پیشِ غمهاست
همه به من توی دنیا طعنه میزدن چه راحت
اما حالا طعنه هاشون واسه من شده یه عادت
خسته از دنیای تاریک دل زده ام از همه
هر چی از خودم بگم خدا می دونه که کمه
دیگه هیچ کسی نمیاد اینجا پیشِ من بمونه
بذارید دلم همینجا پیشه غصه ها بسوزه

R A H A
03-30-2012, 03:05 AM
بیا ای مرگ امشب راحتم کن سخت دلگیرم

ملول از ننگ هستی هستم و از زندگی سیرم


اگرجان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد

ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم


گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن

شکارآمد به پای خود چه غم داری بزن تیرم


بیا دستم به دامان تو دستم را بگیر امشب

وگرنه انتقام زندگی را از تو می‌گیرم


بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم

ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم


اگرچه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود

بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرم

R A H A
03-30-2012, 03:06 AM
چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم



بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم



ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم



گر دست ما ز دامن مقصد كوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم



تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم



یكدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم



از عمر جز ملال ندیدم و همچنان

چشم امید بسته به فردا نشسته ایم



آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم



ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش

كز عالمی بریده و تنها نشسته ایم



تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر

مانند سایه در دل شب ها نشسته ایم



تا با هزار ناز كنی یك نظر به ما

ما یكدل و هزار تمنا نشسته ایم



چون مرغ پر شكسته فریدون به كنج غم

سر زیر پر كشیده و شكیبا نشسته ایم

R A H A
03-30-2012, 03:09 AM
یه ادم دل شکسته که قطره های
بارون رو گونه هاش نشسته

آدمیکه تو دنیا از کسی خیر ندیده
یه ادم مهربون تو زندگی ندیده
جز حرفای بی معنی چیزی دیگه
نشنیده از حرفای آدما چیزی نفهمیده
دل نگرون نشسته به انتظار بارون
تا قطره های بارون رو گونه های بشینه
تا بتونه ادمی رو به مهربونی دلش تو قطره ها ببینه
منتظره تا قطره ها اسم اون و صدا کنن
با همدیگه بخونن یواش به او نگاه کنن
اون میخواد تا قطره ها غم دلش رو بدونن
قصه تلخ زندگیشو با هم دیگه بخونن