توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خواندنيهاي تاريخي ایران
armin khatar
07-23-2011, 07:44 PM
رباط تاریخی نیشابور
یکی از جاذبه های تاریخی شهر نیشابور ، رباط قدیمی آن است که با طرح چهار ایوانی مشتمل بر غرفه ها و حجره های پیرامون حیاط مرکزی است. مهمترین عنصر تزئینی این بنا تنوع آجر چینی بالای ایوان ورودی است . این رباط در دوره صفویه ساخته شده وبه نام شاه عباسی امروزه به مجموعه ای فرهنگی – تاریخی به عنوان مکان عرضه کننده صنایع دستی متنوع ،محل آموزش هنرهای سنتی ، موزه های باستان شناسی و مردم شناسی و حیات وحش اختصاص یافته است.۱۵
● رباط تاریخی قلعه وزیر (نیشابور)
این بنا از جمله کاروانسراهای میان راهی است که در مسیر جاده نیشابور به مشهد در روستای قلعه وزیر بخش زبر خان به سبک یک ایوانی در دوره قاجار ساخته شده است رباط قلعه وزیر شامل تعدادی غرفه، حجره و فضای اصطبل است . در قسمت غربی آن نیز بقایای حمام قدیمی وجود دارد.۱۶
● رباط طرق(مشهد)
این رباط دو ایوانی در ابتدای جاده مشهد – نیشابورقرار داردو شامل دو کاروانسرا متعلق به عهد صفویه و قاجار می باشد . اهمیت این رباط ازآن جهت است که عموماً به عنوان آخرین منزل شهر مشهد ، محل وداع یا استقبال محسوب می شده است.۱۷
● رباط جام ( تربت جام)
رباط جام در سمت جنوبی خیابان کوثری شهر تربت جام قرار دارد که به صورت یک بنای چهار ایوانی ایجاد شده است . در حال حاضر ورودی آن به سمت شمال باز می شود اما به احتمال بسیار درگاه جدید در آن تعبیه شده است . فضای ورودی رباط به یک هشتی منتهی می شود و ایوان های شمالی و جنوبی آن در ادامه به فضای وسیع میرسد که این نقاط به کمک پایه های آجری به چشمه تاقها تبدیل شده اند همچنین فضای داخلی بنا شامل ایوانچه هایی است که هر یک به حجره ای منتهی می شود نمای بیرونی رباط علاوه بر دیوار اصلی بنا دارای سه برج است . از بخش های مهم این بنا فضای شاه نشین آن است که در بخش فوقانی هشتی ورودی غربی با پوشش گنبد عرق چین و با تزئینات کار بندی احداث شده است .قدمت بنا را با توجه به سبک معماری بر جا مانده میتوان از دوران تیموریان دانست.۱۸
armin khatar
07-23-2011, 07:44 PM
● رباط سمنگان (تربت جام)
رباط سمنگان از جمله کاروانسراهای سر پوشیده ای است که بر کنار راه قدیم سنگ بست قرار داشته و اکنون در میانه روستای سمنگان به فاصله ۵۴ کیلو متری شمال شهر تربت جام واقع است نقشه این رباط به صورت مستطیل و به طول ۴۸/۶۰ و به عرض ۳۸/۷۰ متر است . ورودی بنا از سمت شمال و از انتهای بلندی به درون راه می یابد . در سمت جنوبی رباط فضای بازی قراردارد که احتمالاً بار انداز بوده است . همچنین در چهار گوشه رباط چهار برج استوانه ای ایجاد شده که در واقع پشتیبان دیوار نیز محسوب می شود . پس از ورودی هشتی رباط به صورت فضایی هشت ضلعی ساخته شده که دارای گنبدی بلند است. با توجه به فرم اتاق ها به نظر می رسد که بنا متعلق به اواخر دوران تیموری یا اوایل دوران صفویه می باشد.۱۹
● رباط سنگ بست(فریمان)
رباط سنگ بست با نقشه مستطیل دارای برجهای دیده بانی و نگهبانی در ساختمان آن می باشد . نیم برجها جهت تقویت دیوارهای اصلی و مرتفع آن وجوددارد . سه در ورودی این بنا شباهتی بسیار با کاروانسرای مهیار در اصفهان دارد. فضای داخلی رباط در حیاط مرکزی مشتمل بر حجره ها و اتاقهای ویژه اقامت کاروانیان و اصطبل می باشد. حمد الله مستوفی این بنا را به امیر علی شیر نوایی نسبت داده که برروی ویرانه های بنایی از ارسلان جاذب والی توس در دوره غزنوی ساخته شده است.۲۰
● رباط تاریخی فریمان
بنای اصلی این کاروانسرا مربوط به دوران صفویه است. این کاروانسرا از جمله کاروانسراهایی با پلان مربع است که دارای قوسها، درگاهی ایوان ورودی و سایر ویژگیهای خاص است . احتمالاً این بنا در دوره های بعدی هم مورد مرمت و بازپیرایی قرار گرفته است . قسمتهای داخل این بنا شامل حجره ها ، اصطبل، هشتی ورودی و حیاط مرکزی است و نمای بیرونی آن دارای چهار برج می باشد. این رباط در محدوده شهر فریمان قرار دارد.۲۱
armin khatar
07-23-2011, 07:44 PM
والنتاین یا اسپندار مذگان؟!
والنتاین یا اسپندار مذگان؟! وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."
این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم!
شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ Americanاش تلفظ می کنند. اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند، بسیار نادر است!
همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگزارم و Good bye بسیار راحت تر از «بدرود» در دهان ها می چرخد. ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم!
این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.
سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم "سپندار مذگان" [سپندار مزدگان یا جشن اسفندی]به گوششان نخورده است.
چند سالی ست حوالی۲۶ بهمن ماه (۱۴ فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که "در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" [سپندار مزدگان یا جشن اسفندی] نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ [سپندارمزد] لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان [سپندارمزدگان] را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ [سپندارمزد] یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان [سپندار مزد] جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.
armin khatar
07-23-2011, 07:44 PM
ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند!
برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند و حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یک ملت و تعداد سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیست؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از ۲۶ بهمن (Valentine) به ۲۹ بهمن (سپندار مذگان [سپندارمزدگان] ایرانیان باستان) منتقل کنیم.
armin khatar
07-23-2011, 07:45 PM
مردگیران
مردگیران بازهم در حال و هوای خوش جشن «اسپندارمذگان» یا «جشن اسفندگان» و مناسبت زیبای این جشن کهن ایرانی در ماه «اسفند» و این بار، با دید پژوهشگرانهی «جلال خالقی مطلق».
اگر یادتان باشد پس از جشن یا روز «والنتاین» بود که اینجا و آنجا خواندیم و شنیدیم که بدانید و آگاه باشید که در ایران باستان، روزی مشابه این روز وجود داشته و قدمت آن حتی به دو قرن پیش از میلاد مسیح میرسد، چه برسد به وجود جناب «والنتاین» و فداکاری بزرگ و سنت زیبایی که از خود به یادگار گذاشته است.
در ایران باستان هر روز از روزهای ماه دارای نامیبودهاست چنان که در کشورهای اروپایی هنوز هم چنین است. روز پنجم هر ماه «سپندارمذ» نام داشته که در ماه دوازدهم، یعنی «اسفند» زمانی که نام روز بانام ماه یکی میشد، آن روز را جشن میگرفتند. روز «اسپندارمذ»، روز «ایزد بانوی باروری»، «فرشته یا ایزد پشتیبان زمین» نامیده میشده. در گاتها، او را دختر اهورامزدا نامیدهاند. در باورهای کهن، «زمین» را نیز مانند «زن»، پدیدهای بارور، زاینده و پرورشدهنده میدانستهاند از اینرو آن را نیز از جنس مادینه قلمداد کردهاند.
پس چنین روزی در ایران کهن، روز گرامیداشت زن ایرانی و زمین بارور بودهاست. بسیاری را تلاش بر این است که این روز خجسته را زنده کنند و آن را اگر نه به جای روز «والنتاین»، که در جا و زمان خود گرامی بدارند و جشن بگیرند.
در همین رابطه و با نزدیک شدن روز هشتم مارس « روز بزرگداشت زن» یا روز جهانی زن» به مقالهی بسیار جالبی از «جلال خالقی مطلق» در فصلنامهی ایرانشناسی، شمارهی ۳، پائیز ۱۳۸۴ برخوردم که آوردن آن در اینجا کامل کنندهی این مطلب است و متفاوت از آنچه دیگران گفتهاند.
«جلال خالقی مطلق با دیدی پژوهشگرانه به این جشن کهن میپردازد و جای پای آن را در ایران باستان، در آثار «ابوریحان بیرونی»، «گردیزی»، نظامی»، و «شاهنامه» پیگیری میکند. در پایان، او به مقایسهای بین این آیین ایرانی با آیینهایی از این دست و همسان در برخی از کشورهای مسیحی غرب، دستمیزند.
«ابوریحان بیرونی» در کتاب «آثارالباقیه» که در سال ۱۳۹۱ هجری (۱۰۰۱ میلادی) تالیف کردهاست، آنجا که در بارهی جشنهای ایرانی سخن میگوید، از جشنی نام میبرد که در روز «اسفندارمذ»، یعنی در پنجم اسفند برگزار میشد. [که ترجمه از متن عربی آن چنین است] او مینویسد:
« اسفندارمذماه، روز پنجم آن، روز اسفندارمذ است و آن جشن همخوانی دو نام (ماه و روز ) است. معنی اسفندار مذ، خرد و بردباری است و اسفندارمذ، فرشتهی نگهبان بر زمین است و فرشتهی نگهبان بر زنان درستکار و پاکدامن و نیکوکار و شوهردوست. در گذشته، این ماه و این روز به ویژه جشن زنان بود و چنین بود که مردان به زنان بخشش میکردند و این آیین هنوز در «اصفهان» و «ری» و دیگر شهرهای پهله برجای است و آن را به فارسی، «مژدگیران» [در دو دستنویس دیگر کتاب:مردگیران] مینامند.»۲
armin khatar
07-23-2011, 07:45 PM
ابوریحان بیرونی در بارهی این جشن در کتاب «التفهیم»، نوشتهی سال ۴۲۰ هجری(۱۰۲۹ میلادی) نیز سخن گفتهاست:
«...و [اسفندارمذ] پنجم روز است از اسفندارمذماه. و پارسیان او را مردگیران خوانند. زیراک زنان به شوهران اقتراحها [درخواستها] کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان.»۳
ابوریحان بیرونی همچنین در کتاب «قانون مسعودی» نوشتهی سال ۴۲۲هجری (۱۰۳۱ میلادی) یک بار دیگر از این جشن نام میبرد و مینویسد:
«... و اما روز پنجم از ماه اسفندارمذ، نام آن فرشتهی نگهبان بر زمین و بر زنان پاکدامن است، و آن در گذشته به ویژه جشن زنان بود و آن را مردگیران نامیدند، چون زنان از مردان آرزوها خواستند.»
پس از «ابوریحان بیرونی»، «گردیزی» نیز در کتاب «زینالاخبار» نوشته در سالهای ۴۴۲- ۴۴۳ هجری (۱۰۵۰-۱۰۵۱ میلادی) از این جشن یاد کرده و نوشتهاست:
«... این روز، پنجم اسفندارمذ باشد و این هم، نام فرشته است که بر زمین موکل است و بر زنان پاکیزه و مستوره. و اندر روزگار پیشین، این عید، خاصه، مرزنان را بودی. و این روز را مردگیران گفتندی، که به مراد خویش، مرد گرفتندی.»۵
در نگاه نخستین، پاسخ به این پرسش که آرزوهای زنان در آن جشن، و نام درستِ آن جشن چه بوده، آسان مینماید. چون در گزارش نخستین، سخن از «شوهران» است و در دو گزارش دیگر نیز سخن از «زنان پاکدامن» و «زنان پاکیزهی مستوره» است و همهی این توصیفها رهنون بر این هستند که در اینجا عموم زنان، منظور نیستند، بلکه زنان شوهرداری که چون همهی سال شوهر را از خود خرسند و خشنود داشته و در خانهداری و پاکدامنی و روی پوشاندن از مردان بیگانه، دست از پا خطا نکرده بودند، به پاداش آن در روز پنجم اسفند از شوهر برای خود درخواست کفش و جامهی نو میکردند و یا از او میخواستند که کاسه و کوزهی آبخوری را که بارها شکسته و بندخورده بود، دیگر دور بیندازند و کاسه و کوزهای نو بخرند.
با این برداشت، پس نام درست این جشن نیز باید «مزدگیران» بوده باشد. همچنین آمدن گونهی «مژد» که گویشی از «مزد» است، در دستنویسی از نیمهی سدهی یازدهم هجری که دیگر کاربرد «مژد»، چندان محتمل نمینماید، میتواند رهنمون بر کاررفت «مژد» در دستنویسهای کهن باشد و تایید بر این که در کتابت «مرد»، یک نقطه افتادهاست.
ولی موضوع به این سادگی نیست:
۱) از سه دستنویسی که اساس تصحیح کتاب «التفهیم» بوده، نویسش «مژدگیران» تنها در دستنویس مورخ ۱۰۷۹ هجری آمدهاست و دو دستنویس دیگر، یکی مورخ ۱۲۵۴هجری و دیگری بیتاریخ و محتملا از نیمهی دوم قرن یازدهم هجری، «مردگیران» دارند.۶ همچنین در «التفهیم» و «قانون مسعودی» و «زینالاخبار»، «مردگیران» آمدهاست.
شادروان «همایی» مصحح «التفهیم»، در پینویس کتاب به گونهی «مژدگیران» در «آثارالباقیه» اشاره کردهاست و این توضیح او روشن میکند که در دستنویس «التفهیم» حتمأ «مردگیران» بوده و نیز اگر این نام در نگارش عربی کتاب «التفهیم» که «همایی» در چاپ دوم کتاب در دست داشته بوده، صورت دیگری میداشت، لابد مصحح از آن یاد میکرد.۷
۲) جملهی پایانی گزارش «گردیزی» که مینویسد: «... و این روز را مردگیران گفتندی که [زنان] به مراد خود، مرد گرفتندی»، نه تنها تأییدی بر درستی «مردگیران» دارد، بلکه میتوان آن را حمل بر آزادی زنان در این روز در معاشرت با مردان و یا دستکم، اشارهای به رسم همسرگزینی دختران در این روز گرفت.
۳) از جملهی پایان گزارش «گردیزی» که بگذریم، دیگر اشارات «گردیزی» و «بیرونی» در بارهی درستکاری، پاکدامنی، نیکوکاری، شوهردوستی، پاکیزگی و پوشیدگی زنان همانگونه که در بالا گفته شد، همه، گونهی «مزدگیران» را توجیه میکنند و نه «مردگیران» را. از این رو درواقع جای شگفتی است که کاتبان جز در یک مورد، «مردگیران» را به «مزدگیران» تغییر ندادهاند.
به سخن دیگر، اگر در اصل، «مزدگیران» نوشته شده بود، بسیار بعید مینمود که با این توصیفی که در این گزارشها از زنان شدهاست، پنج یا شش کاتب در چهار اثر، «مزدگیران» را به سهو یا به عمد، «مردگیران» بنویسند و تنها یک کاتب در یک اثر، «مژدگیران».۸
۴) گونهی «مژدگیران» که یک بار به کار رفتهاست، میتواند کوتاهشدهی «مژدهگیران» نیز باشد. ولی از سوی دیگر، «مژده» را میتوان به معنی «مزد» نیز گرفت.
در جستجوی جای پایی از این جشن به روایات دیگری نیز برمیخوریم که نظر ما را در بالا کمابیش تأیید میکند:
«نظامی گنجهای» در «شرفنامه» (۵۹۳هجری، ۱۱۹۷ میلادی)، پس از شرحی که در بارهی ویران گشتن آتشکدهها و کشته شدن هیربدان به دست «اسکندر» میآورد، سپس مینویسدکه یکی دیگر ار آیینهای بدِ مجوس که «اسکندر» برانداخت، آیین زیر بود:
دگـــــــر آفت آن بــــود کاتشپرست
همـهساله با نوعروسان نشست
بــه نوروز جمشید و جشن ســده
کـــــه نـــو گشتی آیین آتشکــده
زهـــر ســـو، عروسانِ نادیدهشوی
ز خانــه برون تاختندی به کـــــوی
رخ آراستـــــه، دستهــــــا در نگـــار
بــــه شادی دویدندی از هـــرکنـار
مغانـــــه می لعـــــل بـــــرداشتــــه
بـــــــه یاد مغان گـــردن افراشتـــه
ز برزین دهقـــــان و افسونِ زنـــــد
برآورده دودی بـــــــــه چرخ بلنــــد
همـــه کارشان شوخی و دلبــــری
گه افسانهگویی، گه افسونگـــری
جــــز افسون چـــراغی نیفروختنـد
جـــز افسانـــه چیزی نیامــــوختند
فـــرو هشتهگیسو شکن در شکن
یکی پــایکــــــوب و یکی دستزن
چو سروسهی،دستــهیگلب �ست
سهی سرو زیبـــا بـود گل پرست
ســـــر سال کـــــز گنبــد تیــــــز رو
شمار جهـان را شـــدی روز نـــــو
یکی روزشــان بودی از کوی و کاخ
بــــه کام دل خویش میـــدان فراخ
جـــدا هـــــر یکی بـــزمی آراستی
وز آن جا بسی فتنه بــــرخاستی
چویکرشتهشد عقد شاهنشهی
شـــد از فتنـــه بازار عالـــــم تهی
بــــــه یک تاجــور تخت باشد بلند
چو افزون شود ملک، یابـد گزنــــد
یکی تاجــــــور، بهتر از صـد بـــــود
که باران چو بسیار شـد، بـد بــود
چنان داد فرمان، شــــه نیکـــــرای
که رسم مغان کس نیارد به جای
گـــــــــرامی عروسان پوشیدهروی
بـه مــــادر نمایند رخ، یا به شـوی
اگر از زهرپاشیهای نظامی چشمپوشی کنیم، به پیروی از گزارش او، زنان در آغاز سال، خود را میآراستند و یک روز در کوچهها راه میافتادند و به پایکوبی و افسانهگویی و شادی میپرداختند. این که نظامی در آغاز با مبالغه و زخمزبان و تهمت میگوید که «کار آتشپرست سراسر سال، نشستن با دختران بود»، شاید اشارهای به این باشد که در پایان آن روز که زنان از آزادی برخوردار بودند، رفتن به آتشکده، برای توبه از گناهانِ کرده یا ناکرده نیز جزو برنامهی این جشن بود.
«نظامی» برای این جشن بهاری نامی نمیبرد، ولی این که او این جشن را ویژهی «عروسان نادیدهشوی»، یعنی دختران شوهرنکرده» دانستهاست، همان نام «مردگیران» را به ذهن میآورد. اما خواست او از موضوع بیتهای ۱۵ تا ۱۷ چیست؟ چرا «نظامی» ناگهان در گزارش این جشن به این مطلب پرداختهاست که برای یک کشور یک تاجور بس است و سپس دوباره و در پایان، سخن را به «عروسان پوشیدهروی» که باید رخ را به مادر نشان بدهند یا به شوی» کشاندهاست؟ ارتباط این دو موضوع در چیست؟
به گمان نگارنده مقصود «نظامی» این است که در آن روز زنان کوی و بازار را از نظم و قانون هرروزه میانداختند و درواقع، زنان در آن روز حاکم بر شهر بودند. یعنی رسمی کمابیش مانند رسم «کوسه برنشین» و «میر نوروزی».
جای دیگری که جای پایی از این جشن بهاری زنان مییابیم، در «شاهنامه» است. در این کتاب در آغاز داستان «بیژن و منیژه» پس از آنکه گرگین برای بیژن از جشن دختران بزرگان توران سخن میگوید و بیژن را بدان جایگاه میکشاند و میان منیژه و بیژن دیدار میافتد، از زبان منیژه به بیژن میشنویم که دختران بزرگان هرساله در نوبهار در آن جایگاه جشن میگیرند:
که من سالیان تا بدین مرغزار
armin khatar
07-23-2011, 07:45 PM
همی جشنسازم به هر نوبهار ۱۰
چنانکه میدانید منیژه، بیژن را به چادر خود میبرد و با هم به آمیزش و کامرانی میپردازند. در این داستان سخنی از نام آن جشن نیامدهاست و رفتار آزاد منیژه را هم میتوان حکایتی جدا از موضوع سخن ما دانست. ولی در اینجا نیز دستکم تا این اندازه مسلم است که دختران در هر نوبهار جشن میگرفتند و به کام دل شادی میکردند.
در «شاهنامه» در سرگذشت «بهرام چوبین» در ترکستان نیز از یک جشن بهاری زنان که هرساله برگزار میشد، گزارش شدهاست.۱۱ اگر چه جای این جشن در ترکستان و شرکتکنندگان در آن ، دختران بزرگان ترکاند، ولی این موضوع در واقع چیزی جز نسبت دادن رسوم ایرانی، هنگام روایتسازی به سرزمینهای دیگر نیست.
شاید در متون فارسی و ایرانی نمونههای دیگری نیز در ارتباط با این جشن باشد که از نگاه نگارنده نگذشته و یا در یاد او نماندهاست. ما فعلا جستجوی بیشتر در این زمینه را میگذاریم و در پایان میپردازیم به مقایسهای میان این رسم ایرانی با رسمی کمابیش همسان در میان برخی از کشورهای مسیحی غرب.
از دیرباز برخی همانندیها میان آیینهای نوروزی و پیشنوروزی با آیینهای عید «پاک» یا عید «قیام مسیح» و رسمهای پیش از آن نظر پژوهندگان را به خود جلب کرده است. از آن جمله است دادن تخم مرغ رنگکرده، افروختن آتش برای راندن زمستان و دیو سرما، مانند رسم آتشافروختن در جشن چهارشنبهسوری، راهانداختن هیاهو با کوبیدن طبل و زدن اشیایی به یکدیگر برای راندن ارواح خبیث، مانند رسم قاشقزنی در ایران و پاشیدن آب به یکدیگر، مانند آنچه در جشن آبریزگان در ایران مرسوم بود.۱۲ یکی از جشنهای پیش از عیدپاک، جشنی است که در آلمان آن را Fastnacht ، یعنی «روز پیش از آغاز ایام روزه» نامیده میشود و جزو مراسم آن، راهانداختن کارناوال در برخی از کشورهای مسیحی غرب است. این جشن در گذشته مراسم بسیاری داشت که همهی آنها برجای ماندهاست. از جمله یکی نیز ریشخندکردن «دوشیزگان خانهمانده» بود. یعنی در واقع تشویق دخترانی که زمان شوهرکردن آنها رسیده، یا گذشته بود، به گزیدن همسر.۱۳
در این جشن، دختران و عمومأ زنان در معاشرت خود با مردان از آزادی بسیاری برخوردارند تا آنجا که در زبان مردم، این جشن را به نام زنان Weiberfastnacht ، مینامند م برای خود تاریخچهای دارد. آخرین روز این جشن، سهشنبه است. روز پیش از آن را Rosemontag «دوشنبهی گل سرخ»، روز به راهانداختن کارناوال و روز پس از آن را Aschermittwoch مینامند که در واقع روز کلیسا و توبه از گناهان است. وجه تسمیهی آن چنین است که در این روز با خاکستر تبرّک یافته بر پیشانی مؤمنان صلیب میکشیدند.
همچنان که جشنهای ایرانی با آیینهای پیش از اسلام در ایران ارتباط دارند، این جشنها در غرب مسیحی نیز بازمانههای آیینهای پیش از مسیحیتاند که با مسیحیت کمابیش پیوند خوردهاند. از سوی دیگر اگر همسانیهایی را که میان آیینهای ایرانی و غرب مسیحی هست، به دلیل کثرت آنها همه را حمل بر اتفاق نکنیم، باید ریشهی آنها را در زمانهای بسیار کهن زندگی مشترک این اقوام جستجو کرد.۱۴ ولی اگر همهی این همانندیها را اتفاقی بگیریم، باز وجود این آیینهای همسان در غرب مسیحی مثالی است در تأیید آنچه در بارهی چگونگی جشن زنان در ایران گفته شد.
از آنچه رفت میتوان چنین نتیجه گرفت که در ایران کهن، یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز، زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و به ویژه دختران «دم بخت» به همسرگزینی تشویق میشدند و از این رو این جشن را «مردگیران» مینامیدند.
سپستر، با نفوذ بیشتر مذهب، این جشن، نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دستهزنان در آن روز از شوهران خود به پاس یک سال پارسایی، خانهداری و شوهردوستی «مزد» میگرفتند، تا این که همین نیز رفته رفته فراموش شدهاست.
روز این جشن پنجم اسفند بود. پربیراه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دستکم، کنگرهها و جلسات ویژهی مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد.
منبع: نقل از: فصلنامهی ایرانشناسی، شمارهی ۳، پائیز ۱۳۸۴
بخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ
یادداشتها:
۱- بیرونی خوارزمی، ابوریحان محمدبن احمد، الآثارالبقیة عنالقرونالخالیة، به کوشش ا.( E. Sachau)، لایپزیک ۱۹۲۳، ص۲۲۹.
armin khatar
07-23-2011, 07:46 PM
جشن ملی نوروز در شاهنامه فردوسی بزرگ
جشن ملی نوروز در شاهنامه فردوسی بزرگ فردوسی بزرگ و سفارش به پاسداری از نوروز و جشنها و آداب و رسوم ملی ایران :
بیارید این آتش زردشت
بگیرد همان زند و اوستا بمشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسبی
بماند کین دین گشتاسبی
● منوچهری :
آمدت نوروز و آمد جشن نو روزی فرا
کامکارا، کار گیتی تازه از سر گیر باز
یکی از جشنهایی که در شاهنامه فردوسی از آن نام برده شده، آئین و مراسم نوروز میباشد. در این مقاله سعی بر این است که درباره مراحل پیدایش این جشن ،زمان برگزاری ،استعمال کلمه نوروز و چگونگی آن در شاهنامه توضیحاتی داده شود .
جشن نوروز از مهمترین مراسمی است که از سالیانی دور در بین ایرانیان فلات ایران رایج بوده و به یادگار مانده است . امروزه همه اقوام ایرانی نوروز را بر تمامی جشنهای برتری می دهند . ولی متاسفانه آنها از خانه خود توسط بیگانگان جدا شده اند و مرزهایی غیر واقعی بین آنها و ایران گذاشته شده است . گستره جشن نوروز امروزه در بسیاری از سرزمینهای ایرانی برقرار است : ایران - افغانستان - ازبکستان - تاجیکستان - ترکمنستان - آذربایجان - ارمنستان - کردستان سوریه و ترکیه و عراق و . . . شادی و سرور در این زمان ،چندان دور از ذهن نیست زیرا جهان رنگی دیگر به خود میگیرد و زمان ،زمان زایش زمین است و تولد گیاه. حال از چه دورهای این عید به صورت رسمی درآمده بهتر آن است که بدانیم از چه زمانی گاه شماری وجود داشته ؛ زیرا اگر این آئین به صورت یک جشن در فصل بهار انجام میشده است باید در سال زمان معینی داشته باشد و داشتن وقتی مشخص لازمه این گفتار میگردد .
میتوان گفت ایرانیان پیشین با دیدن تغییرات جوی و طبیعی، هر دورهای از سال را به نوعی زمان بندی کرده بودند . درگاه شماری میخوانیم که سال ایرانی زمانی به دو قسمت تقسیم میشده ،زمستانِ ده ماهه و تابستانِ دوماهه .و سال در دوری از ادوار به دو قسمت تابستا هفت ماهه و زمستان پنج ماهه تبدیل شده است .و همچنین «سال از عهدی بالنسبه قدیم (و شاید از قدیمترین ازمنه نیز) به چهار فصل سه ماهه معروف تقسیم میشده که اسامی پهلوی آنها چنین است :وهار ـ هامین ـ پاتیژ ـ زمستان». (۱)
بنابراین نوعی گاه شماری به وجود آمده بود که نسبتاً زمان تغییر و تحولات طبعیی را مشخص میساخته است . آریاییان قدیم در هریک از دو فصل گرما و سرما جشنی برپا مینمودند و به پایکوبی میپرداختند .و از طرفی میبینیم که «در عهد بسیار کهن ،سال از اول تابستان (انقلاب صیفی) و با تیرماه آغاز میشده و دلیل آن لغت «میذیایری» است که اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار سال است . (۲) این جشن درحوالی انقلاب شتوی برپا میشده و معنی لغوی آن (نیمه سال) است.
و از سوی دیگر درمییابیم که در زمانی سال با اول تابستان شروع میشده ،ولی نه با تیرماه ،بلکه با فروردین ماه. بیرونی اول سال ایرانیان را فروردین و در انقلاب صیفی میداند و اعیاد خوارزمی نیز مؤید همین ادعاست. و قرائنی در دست است که میرساند این جشن در عهد قدیم یعنی هنگام تدوین بخش کهن اوستا نیز درآغاز برج حمل (۳) یعنی اول بهار برپا میشده وشاید بنحوی که برما معلوم نیست، آن را در اول برج مزبور ثابت نگه میداشتند . (۴)
پس اساس به وجود آمدن این جشن آغاز بهار ،و در واقع شادی طبیعی از پایان فصل سخت سرماست .در این فصل ،تمامی ناخوشیهای مربوط به سرما از بین رفته و جای آن را سبزی و طراوتی وصف نشدنی فرا میگیرد. زمین لباس تازه در برمیکند و زمینی دیگر میشود و شاید ،آدمیان همین دید را نسبت به خود نیز داشتهاند.
این عقیده در اشعار شاهنامه هم دیده میشود. هنگامیکه گیوبیژن را نمییابد ،به چارهجوئی نزد کیخسرو رفته و از او میخواهد که او را دریافتن گمشدهاش یاری نماید. کیخسرو بدینگونه پاسخ میدهد که :
بمان تا بیاید مه فرودین
که بفروزد اندر جهان هوردین
بدانگه که برگل نشاندت باد
چو برسر همی گل فشاندت باد
بگویم ترا هر کجا بیژنست
بجام اندرون این مرا روشنست
تا زمانی که نوروز فرا نرسیده کیخسرو نمیتواند به جام جم نگاه بیاندازد و اسرار ببیند .چرا؟ تنها در بهار است که تغییراتی کاملاً محسوس جهان را فرا گرفته ،زندگی بار دیگر آغاز میگردد.(البته زندگی گیاهی که شاید به همان اسطوره (مشی و مشیانه) و (یم ویمگ) برگردد که اولین جفت انسانی اند.) (۵)
پس انسان نیز تولدی دوباره مییابد و از تمامی بدیها جدا گشته ،مانند موجودی تازه به دنیا آمده ،بدون گناه میگردد . کیخسرو نیز تنها در نوروز است که میتواند جام جم را در دست گرفته و راز هفت کشور را دریابد .
armin khatar
07-23-2011, 07:46 PM
یکی جام برکف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور بدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
فردوسی ،آغاز شهریاری کیومرث (اولین انسان) و برتخت نشستن وی را در اول برج حمل میداند .
چنین گفت کائین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد ببرج حمل آفتاب
جهان گشت با فرّ و آئین و آب
بتابید از آن سان زبرج بره
که گیتی جوان گشت از آن یکسره
کیومرث شد برجهان کد خدای
نخستین بکوه اندرون ساخت جای
و نیز در زمان پادشاهی جمشید، هنگام برپائی نوروز در روز هرمزد از ماه فروردین است .
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوی
از آن بر شد قره بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی تن دل ز کین
به نوروز تو شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان بشادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بما ماند از آن خسروان یادگار
در شاهنامه میخوانیم که پس از طهمورث ،جمشید پسر وی (۶) به تخت پادشاهی نشست و همه مرغان و دیوان و پریان به فرمان او درآمدند .وی به ساختن آلات جنگی پرداخت ،رشتن و تافتن و بافتن به مردم آموخت، طبقات چهارگانه کاتوزیان ،نیساریان ،نسوریان و اهتوخوشی (۷) را پدید آورد ،به دیوان دستور داد تا باآب و خاک ،گل درست کرده ،گرمابه و کاخهای بلند سازند و سپس از سنگ ،گوهر بیرون آورد ،بویهای خوش پدیدار ساخت ،پزشکی را بوجود آورد و کشتی رانی را به مردم آموخت وبعد از تمامی این کارها ،تختی ساخت که هرگاه اراده میکرد دیوان آن را برداشته و به آسمان میبردند و در روز هرمزد فروردین براین تخت بر آسمان رفت و جهانیان این روز را روز نو خواندند .
همه کردنیها چو آمد بجای
ز جای مهی برتر آورد پای
بفرکیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
بجمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
سرسال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
اغلب کتب قدیمی جمشید را پایه گذار نوروز دانستهاند. (۸) دلیل انتساب این جشن به جمشید به درستی بر ما معلوم نیست. اما با اطلاع به اینکه فردوسی شاهنامه را براساس روایتهای قدیمی و کتاب خداینامه به نظم درآورده است، در مییابیم که نسبت دادن این جشن بجمشید از دوران بسیار قدیم معمول بوده است .
در هر حال نوروز در ایران چنان اهمیتی داشته است که با روی کار آمدن دین زرتشت به عنوان
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
ساسانیان ،نه تنها از بین نرفت بلکه جایگاه خاصی نیز پیدا نمود .
«در این عهد نوروز را در میان ملت ایران و نیز در دربار ،مراسم مخصوص و تشریفات فراوان در کار بوده است و بتحقیق میتوان گفت که در هیچ زمان نوروز را با این همه تکلفات بجا نمیآوردند.» (۹)
«مورخین یونانی مینویسند که ژوستین دوم امپراطور روم کمی بعد از جلوس خود به تخت که در چهارم نوامبر سال ۵۶۵ میلادی بود سفیری به دربار انوشیروان فرستاد که با شتاب تمام راه افتاده ،سفر کرد ولی در شهرهائیکه سر راه بود به جهت بعضی ترتیبات که به فرمان شاهنشاه ایران داده شده بود ،حرکتش به تأخیر افتاد و مجبور گردید که در شهر دارا به جهت مراسم عید نوروز مدتی توقف بکند .
از اینجا معلوم میشود که در عهد ساسانیان نه تنها در پایتخت بلکه در ولایات نیز مراسم با شکوه مفصلی برای نوروز بجا میآوردند.» (۱۰)
در قسمت تاریخی شاهنامه در زمان ساسانیان هنگامیکه نامی از آتشکده برده میشود ،مکانی نیز به نوروز اختصاص دارد .
از جمله :در زمان پادشاهی اردشیر :
به دیبا بیاراست آتشکده
هم ایوان نوروز و کاخ سده
در زمان پادشاهی بهرام گور :
برفتند یکسر به آتشکده
به ایوان نوروز جشن سده
همی مشک بر آتش افشاندند
به بهرام بر آفرین خواندند
چو شد ساخته کار آتشکده
همان جای نوروز و جشن سده
در زمان پادشاهی شیرویه :
ببخشید چندی به آتشکده
چه بر جای نوروز و جشن سده
و در آخر اینکه، نوروز در شاهنامه، از آغاز کتاب تا سرانجام آن (یعنی تا زمان حمله اعراب به ایران) به صورت یک جشن ملی و در دوره ساسانیان بشکل یک آئین مذهبی ،برای ایرانیان گرامی بوده و جشن گرفته میشده است و با اینکه بعد از حمله اعراب به ایران مدتی برگزار نمیگردیده اما به دلایلی از جمله اشتیاق ایرانیان به اجرای این مراسم ،باقی و برای ما به یادگار مانده است.
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
نوروز جشن آفرینش
نوروز جشن آفرینش نوروز و جشن نورزی یک آیین کهن و همگانی و مربوط به نو شدن و جوان شدن طبیعت است. در اقوام مختلف جهان و بومیان ایران، پیش از آمدن آریایی های به ایران، نوروز از مهم ترین اعیاد بوده است. مهرداد بهار نوروز را یک جشن همگانی در فرهنگ ایران و بین النهرین آیین نوروزی را یک سنت کهن و محتملا رایج از هزاره سوم پیش از میلاد و در منطقه می داند و می نویسد: " این آیین یا همراه با کوچ بومیان نجد ایران به بین النهرین به آن سرزمین رفته، یا هم زمان در سراسر منطقه وجود داشته است.
نوروز در فرهنگ های منطقه در اقوام سامی نیز از کهن ترین زمان ها شناخته شده بود. نیز در بسیاری از مردم جامعه های عرب دوره جاهلیت آن را جشن می گرفتند. در اوستا به نوروز اشاره ای نشده است و مهرداد بهار اشاره نکردن به نوروز را در اوستا به علت زردشتی نبودن این جشن و مرسوم نبودن چنین آیینی در شرق ایران احتمال داده است.
در نوشته های پهلوی و مانوی از نوروز، جشن اول سال نو بسیار گفته شده است. در تخت جمشید نیز که یک مرکز آیینی – دینی بوده، مراسم نوروز برگزار می شده است.
بیشتر روایات اسطوره ای – افسانه ای ایران دوره پیشدادی را زمان پیدایی نوروز و جمشید، چهارمین پادشاه پیشدادی را بنیانگذار نوروز و آیین نوروزی به شمار آورده اند.
بنا بر پژوهش هایی که روی آثار سنگ نگاره ها و کتیبه های مانده از دوره هخامنشیان انجام شده، مردم آن زمان به درستی با نوروز آشنا بوده اند و نوروز را به عنوان آیینی کهن به هنگام گردش سال جشن می گرفته اند.
پادشاهان هخامنشی از تخت جمشید که محلی مقدس و مخصوص نیایش بود، به هنگام نوروز برای برگزاری آیین های ویژه نوروزی و استقبال از نمایندگان اقوام مختلف مادی، عیلامی، بابلی، خوزی، آشوری، هندی، تونسی، آفریقایی و ...با پوشاک قومی – ملی خود ، در تخت جمشید گرد می آمدند و نوروز و نوشدگی سال را در کاخ آپادانا، در برابر شاه جشن می گرفتند و هدیه های خود را به پادشاه ایران اهدا می کردند.
در دوران اشکانیان (۲۵۰ پ م تا ۲۲۶ م ) و ساسانیان (۲۲۴ تا ۶۵۲ م ) مردم نوروز را بنا بر سنت های فرهنگی رایج در فرهنگ مردم ایران در آغاز سال نو جشن می گرفتند. نوروز و جشن نوروزی در میان ایرانیان، چنان اهمیت داشت که برخی از جشن های مهم را به شمار روزهایی که تا نوروز فاصله داشت، می خواندند. ایرانیان نوروز را هم چون نیاکان خود جشن می گرفتند.
در برگزاری آیین های نوروزی در آغاز بهار، سخت می کوشیدند. در سرزمین های اسلامی، سه گونه عید در آغاز سال وجود داشت.
۱) آغاز سال ایرانی یا شامی که مصادف با اوایل بهار بود.
۲) آغاز سال قبطی (مصر) که به آخر اوت (نهم شهریور) می افتاد.
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
) و بالاخره آغاز سال هجری قمری که هر سال تفاوت می کرد. بر این عیدها باید آغاز سال ایرانی قدیم را که آغاز تابستان بود نیز افزود.
مردم ایران و حکومت های ایرانی محلی در دوره عباسیان و حکومت های توانمند ایرانی پس از عباسیان به ویژه سامانیان (۲۶۱ تا ۳۸۹) در خراسان بزرگ و بوئیان (۳۲۰ تا ۳۴۸) در ایران جنوبی و عراق در زنده و پویا نگه داشتن نوروز و آیین های نوروز در میان جامعه مسلمان نقش بسیار مهمی داشتند. در دوره صفوی، جشن و آیین های نوروزی با برخی از آیین های و آداب اسلامی درآمیخت و رنگ دینی گرفت. برای اعتبار بخشیدن به رفتارهای مسلمانان در آیین های نوروزی و شرعی و رواداشتن آنها، مجموعه ای حدیث و ورایت در چگونگی پیدایش نوروز و ارزش و اعتبار و تقدس آن نقل و گردآوری کردند. این حدیث ها و روایات شان و منزلت نوروز و آیین های مربوط به آن را نزد شیعیان ایرانی بیش از پیش بالا برد و به آنها اهمیت بخشید.
● برخی نسبت های مردمی و مراسم نوروزی
مقدمه نوروز چنین است که در میدان های عمومی، با نقاره و شیپور و سنج از نیمه شب تا ظهر نوازندگی می کنند. پس از آن مردم بلافاصله محل کار خود را ترک می گویند و همه با هیاهو و خوشحالی به مساجد، میدان ها و ساختمان های عمومی روی می آورند و همه به هم تبریک می گویند. اسب دوانی، چوگان بازی، کشتی گرفتن، جامه نو پوشیدن، حنا بستن و... از جمله سنت هایی است که همیشه در این زمان از سال انجام می شده . نوروز و آزادی زندانیان در زمان هخامنشیان انجام می گرفته. جمشید پس از پروزی بر دیوان و برقراری حکومت داد و برابری که در نخستین روز نوروز انجام شد، زندانیان را آزاد کرد.
● شیر سنگی
در بسیاری از شهرها و روستاها شیر سنگی وجود داشت که در زمان های کهن نمادی از نیروی آناهیتا، فرشته باروری و آب بوده اند. در این گونه جاها، دوشیزگان به هنگام شب سوری آیین های نیایشی با تندیس شیر داشتند. دختران بر روی شیر می نشستند و از زیر دست و پای آن چندین بار می گذشتند و پشت و شکم آن شیر را نوازش می کردند و از آن مراد می طلبیدند و فرزندان نیرومند می خواستند . در تهران نمادی دیگر وجود داشت و آن توپ بود. دختران دم بخت از توپ مروارید در این شهر در زمان های پیشین ، حاجت می طلبیدند.
● آوردن آب از آسیاب ها و چشمه سارها
درزمان ساسانیان در برخی از روستاها رسم بر این بود که آب پای سفره هفت سین را می بایستی دختران شوی ناکرده از چشمه سارها، به ویژه از زیر آسیاب ها بیاورند، زیرا نوروز هنگام زایش و باروری است و کوزه آب که نمادی است از آناهیتا باید در خوان نوروزی نهاده شود.
● هفت سین
در زمان ساسانیان، قاب های زیبای منقوش و گرانبهایی از جنس کائولین از چین به ایران آورده می شد و یکی از کالاهای ارزشمند بازرگانی چین و ایران آورده می شد و یکی از کالاهای ارزشمند بازرگانی چین و ایران همین ظرف هایی بود که بعدها به نام کشوری که از آن آمده بود نامگذاری شد به نام «چینی» و به گویش دیگر به صورت سینی و معرب «صینی» در ایران رواج یافت.
برای چیدن خوان نوروزی از همین ظرف ها استفاده می شد آنها را به عدد هفت امشاسپند که عبارتند از اردیبهشت، خرداد ، مرداد ، شهریور ، بهمن ، اسپندارمذ و خود اهورامزدا، بر سر خوان های نوروزی می گذاشتند و از این رو خوان نوروزی، به نام هفت سینی و یا هفت قاب نام گرفت و بعدها با حذف «یا» به شکل هفت سین درآمد.
یکی از لوازم خوان نوروزی، کتاب مقدس بود و چون این جشن ملی است، هر خانواده می توانست کتاب مذهبی ویژه خود را بر خوان نوروزی بگذارد. از دیگر خوراکی هایی که در زمان ساسانی بر خوان نوروزی می گذاشتند نان بود که نمادی از برکت است.
در آن زمان، گرده نان هایی به اندازه یک کف دست یا اندکی کوچک تر می پختند و آنها را دون می نامیدند و بر سر سفره هفت سین می گذاشتند. شیر تازه دوشیده شده در خوان نوروزی نمادی است از غذای نوزادان گیهانی زیرا بنا بر اسطوره آفرینش انسان، در گهنبار همسپنتمدم ، یعنی در سیصد و شصت و پنجمین روز سال آفریده شد.
بنابراین در جشن زادیش آدمیان، همانطور که کودک نوزاد به شیر نیاز دارد، نوزادن گیهانی نیز به شیر که در دین ایران کهن بسیار مقدس است، نیاز دارند. تخم مرغ بن مایه خوان نوروزی است و انواع سفید و رنگین آن می بایستی خوان هفت سین را زینت بخشد. زیرا تخم و تخمه نمادی است از نطفه و نژاد و در روز جشن تولد آدمیان که تخمه و نطفه پدیدار می گردد، تخم مرغ تمثیلی است از نطفه باروری که به زودی باید جان گیرد و زندگی یابد و زایش گیهانی انجام پذیرد.
پوست تخم مرغ خود نمادی است از آسمان و طاق گیهانی. آینه، سمنو، ماهی، سیب، انار و سکه از دیگر چیزهایی است که خوان نوروزی به آنها مزین می شود. رویاندن سبزه و نگریستن به رویش و بالش دانه ها در دوازده روز و جشن نوروز از آیین های کهن ایرانیان بوده است. رشد بیشتر هر یک از دانه های کاشته شده را در گردش سال مظهری از رشد خوب آن دانه های کاشته شده را در گردش سال مظهری از رشد خوب آن دانه در سال نوی زراعی می پنداشتند.
ایرانیان کهن، سبزه رویاندن را از زمان جمشید می دانستند و معتقد بودند که، جمشید پس از سرکوب اهریمن و پیروانش، که برکت را از مردم روی زمین گرفته بودند و باد را نمی گذاشتند که بوزد و درختان برویند، به زمین بازگشت. در این روز که نوروزش نامیدند، هر چوب و درختی که خشک شده بود باز رویید و سبز شد. یادآوری مردگان و بزرگداشت روان درگذشتگان در آخرین روزهای پایان سال، به ویژه در آخرین شب جمعه سال کهنه، بازمانده از آیین های نیاپرستی در جامعه های دوران ایران باستان است. روز عرفه (آخرین پنج شنبه سال) که در برخی جاهای دیگر ایران مانند خراسان به «روز بی بی حور» معروف است، روز مردگان می پندارند و باور دارند که روان های مردگان در این روز آزادند و از آسمان به زمین فرود می آیند تا آن روز را نزد کسانشان بگذرانند.
● اسطوره سیزدهم فروردین
رسم بیرون رفتن از خانه در روز سیزدهم فروردین و آن روز را به شادی و تفریح گذراندن از روسوم دیرین ایرانی است و آخرین قسمت از جشن های نوروزی است.
در اساطیر ایرانی عمر جهان هستی ۱۲ هزار سال است و عدد ۱۲ از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از این دوازده هزار سال و عدد ۱۲ از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از این دوازده هزار سال عمر جهان بسته می شود و انسان هایی که در جهان هستی وظیفه آنها جنگ در برابر اهریمن است، پس از این دوازده هزار سال، پیروزی نهایی بر اهریمن می یابند.
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
از آن پس دیگر جهان مادی وجود نخواهد داشت و آدمیان به جایگاه ابدی خویش به عالم مینو باز می گردند. با دانستن این موضوع می توان گفت که اولین دوازده روز جشن زایش انسان گویا تمثیلی از این ۱۲ هزار سال زندگی انسان ها است و روز سیزدهم تمثیلی از هزاره سیزدهم، می تواند باشد که آغاز رهایش از جهان مادی است و از این رو روز سیزدهم می تواند روز بازگشت ارواح به مینو و روز بزرگ رامش گیهانی باشد. در متون کهن فارسی به بیرون شدن از خانه ها و به صحرا رفتن در روز سیزدهم فروردین اشاره ای نشده است. توجیه دیگری که برای مراسم نوروز شده این است که، روز سیزدهم سال نو گویا در دوران های کهن روز ویژه طلب باران بهاری برای کشتزارهای نودمیده بوده است.
روزهای ماه در ایران قدیم نامی ویژه داشت و هر یک متعلق به ایزدی بود و روز سیزدهم متعلق به ایزد تیر یا «تیشتری» بود، که ایزد باران است. برای اینکه این ایزد پیروز باشد، لازم بود که همه مردمان در نماز از او نام برند و او را بستایند و از او طلب باران کنند.
روز سیزدهم نوروز گویا روز رسمی همه مردم برای طلب باران، برای همه سرزمین های ایران بوده است که در اوستا آمده و افکندن سبزه های تازه دمیده نوروزی به آب روان جویبارها تمثیلی است از دادن فدیه به ایزد آب در آناهیتا و ایزد باران و جویبارها «تیر». در این روز مردم همه به دشت و صحرا می روند و از بامداد تا شامگاه به شادی و سرور می پردازند.
● ناخجستگی شماره سیزده و روز سیزده
حادثه های بزرگ گیهانی در روزگاران کهن، بارها فلاکت و بلاهای بسیار برای دنیای خاکی ما پدید آورده اند. از این حادثه و بلایا در متون کهن نام برده شده است. در بعضی کتب مذهبی مانند اوستا، ودا، تورات، انجیل و کتاب های پهلوی و ... اشاره ای به این حادثه ها شده است.
زمین لرزه و سیل و طوفان بسیار اتفاق افتاده است، اما همواره بدترین آنها در خاطر مردمان پایدار مانده است. یکی از حادثه های سهمگین گیهانی که ذکر آن در تورات آمده است، در روز سیزدهم سال نو مصری که مانند جشن فروردین ایرانی به هنگام تعادل بهاری خورشید گرفته می شد به وقوع پیوسته و موجب مرگ عده زیادی از انسان ها شده است. این روز مصادف با روز سیزدهم ماه ایرانی است . در آن روز سیزدهم سال نو، گویا ستاره ای دنباله دار در فضای زمین درخشیده است به طوری که در افق ایران نیز آن را دیده اند. بر اثر برخورد این ستاره با زمین آتشفشان ها آغاز آتشفشانی کرده اند و زمین لرزه ای سهمگین روی داده است و کاخ ها ویران گشته اند این حوادث، این اندیشه را در ذهن مردم پدیدار کرد که هر چند هزار سال یک بار واقعه ای اینچنینی رخ خواهد داد.
از همین رو است که مردم به طور سنتی در هر سال به هنگام روز سیزدهم فروردین منتظر واقعه ای سهمگین بوده اند، از این جهت خانمان خود را رها می کردند و در این روز زیر سقف و بام نمی ماندند، تا اگر زمین لرزه ای رخ دهد در امان بمانند. رفته رفته روز سیزدهم سال و در پی آن شماره سیزده، رنگ نحس و ناخجستگی گرفت و مردم در همه جای دنیا از عدد سیزده پرهیز کردند و عدد سیزده یک ترس و وحشت برای همه ایجاد کرد.
در حال حاضر در ایران، اروپا و آمریکا شماره خانه هایی که به ۱۳ می رسد را به صورت ۱+۱۲ می نویسند. در تمام دنیا عدد ۱۳ بدشگون و بدیمن است. مانند عدد هفت که مقدس ترین شماره در ایران بوده و هست و به ادیان دیگر هم رفته است . مانند آرامگاه کوروش بزرگ که بر طبقه هفتم سنگی سترگ بنا شده است و یا هفت آسمان و . . .
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
نوروز
نوروز انسان، از نخستین سال های زندگی اجتماعی، زمانی که از راه شکار و گردآوری خوراک های گیاهی روزگار می گذراند، متوجه بازگشت و تکرار برخی از رویدادهای طبـیعی، یعنی تکرار فصول شد. زمان یخ بندان ها موسم شکوفه ها، هنگام جفت گیری پرندگان و چرندگان را از یکدیگر جدا کرد. نیاز به محاسبه در دوران کشاورزی، یعنی نیاز به دانستن زمان کاشت و برداشت؛ فصل بندی ها و تقویم دهقانی و زراعی را بوجود آورد. نخستین محاسبه فصل ها، بی گمان در همهً جامعه ها، با گردش ماه که تغیـیـر آن آسانتر دیده می شد، صورت گرفت. و بالاخره نارسایی ها و ناهماهنگی هایی که تقویم قمری، با تقویم دهقانی داشت، محاسبه و تنظیم تقویم بر اساس گردش خورشید صورت پذیرفت. سال در نزد ایرانیان همواره دارای فصل نبوده، زمانی شامل دو فصل : زمستان ده ماهه و تابستان دو ماهه بوده؛ و زمانی دیگر تابستان هفت ماه ( از فروردین تا آبان) و زمستان پنج ماه ( از آبان تا فروردین ) بوده، و سرانجام از زمانی نسبتاً کهن به چهار فصل سه ماهه تقسیم گردیده است. گذشته از ایران: "سال و ماه سغدی ها، خوارزمی ها، سیستان ها در شرق و کاپادوکی ها و ارمنی ها در مغرب ایران، بدون کم و زیاد همان سال و ماه ایرانی است".
armin khatar
07-23-2011, 07:47 PM
آغاز سال
مردم شناسان را عقیده بر این است که محاسبه آغاز سال، در میان قوم ها و گروه های کهن، از دوران کشاورزی، همراه با مرحله ای از کشت یا برداشت بوده و بدین جهت است که آغاز سال نو در بیشتر کشورها و آیـیـن ها در نخستین روزهای پائیز، یا زمستان و یا بهار می باشد. آغاز سال ایرانیان، هر چند زمانی دستخوش تغیـیـر گردید ولی حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الا نبـیـاء و ابوریحان بـیـرونی در آثار الباقیه گویند که آغاز سال ایرانی، از زمان خلقت انسان ( یعنی ابتدای هزاره هفتم از تاریخ عالم ) روز هرمز از ماه فروردین بود. وقتی که آفتاب در نصف النهار، در نقطهً اعتدال ربـیـعی بود، و طالع سرطان بود.
armin khatar
07-23-2011, 07:48 PM
پیدایش جشن نوروز
در ادبـیـات فارسی جشن نوروز را، مانند بسیاری دیگر از آیـیـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستین پادشاهان نسبت می دهند. شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری، چون فردوسی ،منوچهری، عنصری، بـیـرونی، طبری، مسعـودی، مسکویه، گردیزی و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبـیـات پـیـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاری جشن نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند، که تـنـها به چند نمونه و مورد اشاره می شود :
جهان انجمن شد بر تخت اوی از آن بر شده فره بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین بر آسوده از رنج تن، دل ز کین
به نوروز نو شاه گیتی فروز بر آن تخت بنشست فیروزروز
بزرگان به شادی بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند
محمد بن جریر طبری نوروز را سر آغاز دادگری جمشید دانسته :
جمشید علما را فرمود که آن روز که من بـنـشـسـتم به مظالم، شما نزد می باشید تا هر چه در او داد و عدل باشد بنمایـیـد، تا من آن کنم. و آن روز که به مظالم نشـسـت روز هرمز بود از ماه فروردین. پس آن روز رسم کردند.
ابوریحان بـیـرونی پرواز کردن جمشید را آغاز جشن نوروز می داند : چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد، و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیـدن این امر به شگفت شدند و این روز را عید گرفته و برای یادبود آن روز تاب می نـشـیـنـند و تاب می خورند.
به نوشته گردیزی، جمشید جشن نوروز را به شکرانهً این که خداوند " گرما و سرما و بیماری و مرگ را از مردمان گرفت و سیصد سال بر این جمله بود " برگزار کرد و هم در این روز بود که " جمشید بر گوساله ای نشست و به سوی جنوب رفت به حرب دیوان و سیاهان و با ایشان حرب کرد و همه را مقهور کرد. " و سرانجام خیام می نویسد که جمشید به مناسبت باز آمدن خورشید به برج حمل، نوروز را جشن گرفت : سبب نهادن نوروز آن بوده است که آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج شبان روز به اول دقیقه حمل باز آمد و به همان روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند از آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشید، آن روز دریافت ( آن را ) نوروز نام نهاد و جشن و آیـیـن آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند.
در خور یادآوری است که جشن نوروز پـیـش از جمشید نیز برگزار می شده و ابوریحان نیز، با آنکه جشن را به جمشید منسوب می کند، یاد آور می شود که، " آن روز را که روز تازه ای بود جمشید عید گرفت؛ اگر چه پـیـش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود " . گذشته از ایران، در آسیای صغیر و یونان، برگزاری جشن ها و آیـیـن هایی را در آغاز بهار سراغ داریم. در منطقهً لیدی و فری ژی، براساس اسطوره های کهن، به افتخار سی بل، الههً باروری و معروف به مادر خدایان، و الههً آتیس جشنی در هنگام رسیدن خورشید به برج حمل و هنگام اعتدال بهاری، برگزار می شد. مورخان از برگزاری آن در زمان اگـُوست شاه در تمامی سرزمین فری ژی و یونان و لیدی و آناتولی خبر می دهند. به ویژه از جشن و شادی بزرگ در سه روز ۲۵ تا ۲۸ مارس ( ۴ تا ۷ فروردین ) .
صدرالدین عینی دربارهً برگزاری جشن نوروز در تاجیکستان و بخارا ( ازبکستان ) می نویسد: ... به سبب اول بهار، در وقت به حرکت در آمدن تمام رستـنی ها، راست آمدن این عید، طبـیـعت انسان هم به حرکت می آید. از این جاست که تاجیکان می گویند : " حمل، همه چیز در عمل ". در حقیقت این عید به حرکت آمدن کشت های غله، دانه و سر شدن ( آغاز ) کشت و کار و دیگر حاصلات زمینی است که انسان را سیر کرده و سبب بقای حیات او می شود. وی در جای دیگر می گوید : در بخارا " نوروز " را عید ملی عموم فارسی زبانان است، بسیار حرمت می کردند. حتی ملای دینی به این عید که پیش از اسلامیت، عادت ملی بوده، بعد از مسلمان شدن هم مردم این عید را ترک نکرده بودند، رنگ دینی اسلامی داده، از وی فایده می بردند. از آیت های قرآن هفت سلام نوشته به " غولونگ آب " که خوردن وی در نوروز از عادت های ملی بیـش تره بوده، تر کرده می خوردند. ولی برگزاری شکوهمند و باورمند و همگانی این جشن در دستگاه های حکومتی و سازمان های دولتی و غیر دولتی و در بیـن همهً قشرها و گروه های اجتماعی، بی گمان، از ویژگی های ایران زمین است، که با وجود جنگ و ستیزها، شکست ها و دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی و فنی، از روزگاران کهن پا بر جا مانده، و افزون بر آن به جامعه ها و فرهنگ های دیگر نیز راه یافته است؛ و در مقام مقایسه، امروز جامعـه و کشوری را با جشن و آیـیـن چندین روزه ای، که چنین همگانی و مورد احترام و باور خاص و عام، فقیر و غنی، کوچک و بزرگ و بالاخره شهری و روستایـی و عشایـری باشد، سراغ نداریم.
● روزها یا ماه جشن نوروز
مدت برگزاری جشن هایی چون مهرگان، یلدا، سده و بسیاری دیگر، معـمولا یک روز ( یا یک شب ) بـیشتر نیست. ولی جشن نوروز، که درباره اش اصطلاح " جشن ها و آیـیـن های نوروزی " گویاتر است، دست کم یک یا دو هفته ادامه دارد. ابوریحان بیرونی مدت برگزاری جشن نوروز را، پس از جمشید یک ماه می نویسد :
چون جم درگذشت، پادشاهان همه روزهای این ماه را عید گرفتند. عیدها را شش بخش نمودند : ۵ روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، ۵ روز دوم را به اشراف ،۵ روز سوم را به خادمان و کارکنان پادشاهی، ۵ روز چهارم را به ندیمان و درباریان، ۵ روز پنجم را به توده مردم و پنجه ششم را به برزیگران.
کمپفر در سفرنامهً خود آورده که، در زمان شاه سلیمان صفوی، مهمانی ها، تفریح و جشن های نوروز در میدان های عمومی تا سه هفته طول می کشید. "درو ویل" مدت تعطیلی جشن نوروز را در زمان فتحعلیشاه دو هفته می نویسد. ولی برگزاری مراسم نوروزی امروز، دست کم از پنجه و " چهارشنبه آخر سال " آغاز و در " سیزده بدر " پایان می پذیرد.
رسم ها و آیـیـن های نوروزی که از روزگاران کهن برگزاری آن ها از نسلی به نسل بعد به ارث رسیده، به ناگزیر با دگرگونی شیوه های زندگی، تکنولوژی های صنعتی و ماشینی، سازمان های اداری، شغـل ها، قانون ها، وسایـل ارتباط جمعی جدیـد - چنان که خواهیم دید - بدون آنکه هویـت خود را از دست بدهد، تحول یافته است. از آداب و رسم های کهن پـیـش از نوروز، بایستی از پنجه ( خمسه مسترقه )، چهارشنبه سوری و خانه تکانی یاد کرد.
armin khatar
07-23-2011, 07:48 PM
● پنجه خمسه مسترقه
بنابر سال نمای کهن ایران، هر یک از دوازده ماه سال سی روز است و پنج روز باقی ماندهً سال را پنجه، پنجک، خمسه مسترقه، پیتک( در زبان و تقویم مازندرانی ) یا بهیزک ( در روز شمار زردشتیان ) گویند. ابوریحان دربارهً پنجه می نویسد :
... هر یک از ماه های فارسی سی روز است و از آن جا که سال حقیقی سیصد و شصت و پنج روز است، پارسیان پنج روز دیگر سال را " پنجی " و " اندرگاه " گویند. سپس این نام تعریب شده و " اندرجاه " گفته شد و نیز این پنج روز دیگر را روزهای مسترقه نامند، زیرا که در شمار هیچ یک از ماه ها حساب نمی شود ....
این پنج روز را که همزمان با یکی از شش " گهنبار " است، جشن می گرفـتـند. مراسم پنجه تا سال ۱۳۰۴، که تقویم رسمی شش ماه اول سال را سی و یک روز قرار داد، برگزار می شد.
برگزاری جشن خمسه در بین همهً قشرهای اجتماعی رواج داشت. به طوری که در ۱۳۱۱ هجری قمری مردی نیک اندیش در هزینه کردن درآمد موقوفهً خود، در استرک کاشان، سفارش می کند که : " ... بقیه منافع وقف را هر ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک وضیع و شریف ذکور و اناث، صغیر و کبـیر بالسویه برسانند ". در گاهشماری تبری، که نوروز در مرداد ماه برگزار می شد، مراسم پنجه، در دورهً صفویه، همزمان با جشن و روز آب پاشان بود : ... و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی، به دستور ولایت بهشت آسای مازندران کامیاب دولت بودند، و چون فصل نشاط افزای بهاری سپری گشته، هوای آن دیار رو به گرمی نهاد، ارادهً تماشای جشن و سرور پنجه که معتاد مردم گیلان است از خاطر خطیر سر زد. رسم مردم گیلان است که در ایام خمسه مسترقه هر سال که به حساب اهل تنجیم آن ملک، بعد از انقضای سه ماه بهار قرار داده اند، و در میانه اهل عجم روز آب پاشان است؛ بزرگ و کوچک و مذکر و موًنث به کنار دریا آمده، پنج روز به سور و سرور می پردازند و همگی از لباس تکلیف عریان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب درآمده، با یکدیگر آب بازی کرده، و بدین طرب و خرمی می گذرانند و الحق تماشای غریبی است.
armin khatar
07-23-2011, 07:48 PM
میر نوروزی
از جمله آیـیـن های این جشن پنج روزه، که در شمار روزهای سال و ماه و کار نبود، برای شوخی و سرگرمی، حاکم و امیری انتخاب می کردند که رفتار و دستورهایش خنده آور بود، و در پایان جشن از ترس آزار مردمان فرار می کرد. ابوریحان از مردی کوسه یاد می کند که با جامه و آرایشی شگفت انگیز و خنده آور، در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می کرد و چیزی می گرفت. و هم اوست که حافظ به عنوان "میر نوروزی" دوران حکومتش را " بیش از پنج روز " نمی داند.
مسعـودی در این باره می نویسد : ... پنج روز آخر آن فروردگان است، که روز اول آن در عراق و ایران کوسه ای بر استر خود سوار شود ( و این جز در عراق و دیار عجم رسم نیست و اهل شام و جزیره و مصر و یمن آن را ندانند )، و تا چند روز جوز و سیر و گوشت چاق و دیگر غذاهای گرم و نوشیدنی های گرمازا و سرمابر به او بخورانند و بنوشانند و چنان وانمود کند که سرما را بـیرون می کند و آب سرد بر او ریزد و احساس رنج نکند، و به فارسی بانگ زند: " گرما، گرما" و این هنگام عید عجمیان است که در اثـنای آن طرب کنند و شاد باشند.
از برگزاری رسم میرنوروزی، تا ۷۳ سال پیش، آگاهی داریم؛ علامه محمد قزوینی در پژوهشی ارزشمند دربارهً میرنوروزی - که مانند همه پژوهش های آن علامهً فقید ادبی و فرهنگی می باشد - شرحی آورده است، که خود می تواند پژوهش مردم نگاری باشد و دریغم آمد که به اشاره بسنده شود.
.... یکی از دوستان موثـق نگارنده، از اطبای مشهور، که سابق در خراسان مقیم بوده اند، در جواب استفسار من از ایشان در این موضوع، مکتوب ذیل را به اینجانب مرقوم داشته اند که عیناً درج می شود : " در بهار ۱۳۰۲ هجری شمسی برای معـالجه بیماری به بجنورد رفته بودم. از اول فروردین تا چهاردهم فروردین در آنجا بودم، در دهم فروردین دیدم جماعت کثیری، سواره و پـیاده می گذرند، که یکی از آنها با لباس فاخر، بر اسب رشیدی نشسته، چتری بر سر افراشته بود. جماعتی هم سواره در جلو و عقب او روان بودند. یکدسته هم پـیاده به عنوان شاطر و فراش که بعضی چوبی در دست داشتند، در رکاب او یعـنی پیشاپـیش و در جنبـین و در عقب او روان بودند، چند نفر هم چوب های بلند در دست داشتـند که بر سر هر چوبی سر حیوانی از قبـیل گاو یا گوسفند بود، یعـنی استخوان جمجمه حیوانی، و این رمز از آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم متفرقه، بزرگ و خرد، روان بودند و هیاهوی بسیار داشتـند. تحقیق کردم، گفتند که در نوروز یک نفر امیر می شود، که تا سیزده عید، امیر و حکمفرمای شهر است، به اعیان و اعزه شهر حوالهً نقد و جنس می دهد، که همه کم یا زیاد تقدیم می کنند. به این طریق که مثلا حکمی می نویسد برای فلان متعـین : - که شما باید صد هزار تومان تسلیم صندوق خانه کنید، البته مفهوم این است که صد تومان باید بدهید. البته این صد تومان را کم و زیاد می کردند، ولی در هر حال چیزی گفته می شد، غالب اعیان به رغبت و رضا چیزی می دادند. زیرا، جزو عادات عید نوروز به فال نیک می گرفتـند. از جمله به ایلخانی هم مبلغی حواله می دادند که می پرداخت. بعد از تمام شدن سیزده عید دورهً امارت او به سر می آید، و گویا در یک خاندان این شغـل ارثی بود ".
بی گمان امروز، کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمزرنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر و خیابان می بیـنیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند، بازماندهً شوخی ها و سرگرمی های انتخاب " میر نوروزی " و " حاکم پنج روزه " است که تـنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند، نه در وقت و جشنی دیگر؛ و آنان خود در شعرهایی که می خوانند، می گویند : حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه .
● روزهای مردگان و پنجشنبه آخر سال
یکی از آیـین های کهن پـیش از نوروز یاد کردن از مردگان است که به این مناسبت به گورستان می روند و خوراک می برند و به دیگران می دهند. زردشـتیان معـتـقدند که : " روان و فروهر مردگان، هیچ گاه کسی را که بوی تعلق داشت فراموش نمی کند و هر سال هنگام جشن فروردین به خانه و کاشانه خود برمی گردند ".
در روزهای پنجه، از جمله رسم ها، تهیه کردن غذا، آیـینی مذهبی بوده، ابوریحان می نویسد: ... و گبرکان در این پنج روز خورش و شراب نهند، روان های مردگان را و همی گویند، که جان مرده بیاید و آن غذا گیرد. غذا پختن و بر مزار مردگان بردن در قرن چهارم رسم بوده است؛ از خوارزم تا فارس : خوارزمیان پنج روز آخر اسفند و پنج روز دیگری که در پی آن است و ملحق به این ماه مانند اهالی فارس، در روزهای فروردگان برای ارواح مردگان در گورستان غذا می گذارند.
یکی از صورت های برجا ماندهً این رسم، در شهر و روستا، به گورستان رفتن " پنجشنبه آخر سال " است، به ویژه خانواده هایی که در طول سال عضوی را از دست داده اند. رفتن به زیارتگاه ها و " زیارت اهل قبور "، در پنجشنبه - و نیز، روز پـیش از نوروز و بامداد نخستین روز سال - رسمی عام است. در این روز، خانواده ها خوراک ( پلو خورش )، نان، حلوا و خرما بر مزار نزدیکان می گذارند و بر مزار تازه گذشتگان شمع، یا چراغ روشن می کنند. در برخی از شهرهای ایران، روز پیش از عید، خانواده های عزادار، از خویشان و نزدیکان با غذا و حلوا پذیرایی می کنند و در سر مزار جمع می شوند. و نیز رسم است که ایرانیان شیعه، در موقع سال تحویل، به زیارت قبر امامان و امامزادگان میروند.
armin khatar
07-23-2011, 07:48 PM
خانه تکانی
اصطلاح " خانه تکانی " را بیشتر در مورد شستن، تمیز کردن، نو خریدن، تعمیر کردن ابزارها، فرش ها، لباس ها، به مناسبت فرا رسیدن نوروز، به کار می برند. در این خانه تکانی، که سه تا چهار هفته طول می کشد، بایستی تمامی ابزارها و وسیله هایی که در خانه است، جا به جا، تمیز، تعـمیر و معاینه شده و دوباره به جای خود قرار گیرد. برخی از ابزارهای سنگین وزن، یا فرش ها، تابلو ها، پرده ها و وسیله های دیگر، فقط سالی یک بار، آن هم در خانه تکانی نوروزی، جا به جا و تمیز می شود. در برخی از شهرهای آذربایجان نخستین چهارشنبهً ماه اسفند ( چهارشنبه موله) به شستن و تمیز کردن فرش های خانه اختصاص دارد.
خانه تکانی امسال، در خانه تکانی شهر نیز سرایت کرد : مسئـول خدمات شهری شهرداری تهران در مصاحبه ای گفت : از آن جا که ایرانی ها براساس یک سنت حسنه همه ساله در واپسین روزهای سال اقدام به نظافت و پاکیزه گی منازل خود می کنند، شهرداری تهران نیز برای دستیابی به شهری پاکیزه و تمیز همگام و همراه با مردم، نسبت به لکه گیری گذرگاه ها و جمع آوری نخاله ها و ضایعات شهری در مناطق بیست گانه شهرداری تهران اقدام می کند.
● کاشتن سبزه
اسفند ماه، ماه پایانی زمستان، هنگام کاشتن دانه و غله است. کاشتن " سبزه عید " به صورت نمادین و شگون، از روزگاران کهن، در همهً خانه ها و در بین همهً خانواده ها مرسوم است.
در ایران کهن، " بـیست و پنج روز پیش از نوروز، در میدان شهر، دوازده ستون از خشت خام بر پا می شد، بر ستونی گندم، برستونی جو و به ترتیب، برنج، باقلا، کاجیله ( گیاهی است از تیرهً مرکبان، که ساقه آن به ۵۰ سانـتی متر است )، ارزن، ذرت، لوبـیا، نخود، کنجد، عدس و ماش میکاشتـند؛ و در ششمین روز فروردین، با سرود و ترنم و شادی، این سبزه ها را می کندند و برای فرخندگی به هر سو می پراکندند ". و ابوریحان نقـل می کند که : " این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت اسطوانه بکارند و از رویـیدن این غلات، به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند.
امروز، در همهً خانه ها رسم است که ده روز یا دو هفته پیش از نوروز، در ظرف های کوچک و بزرگ، کاسه، بشقاب، پشت کوزه و ... دانه هایی چون گندم، عدس، ماش و ... می کارند. موقع سال تحویل و روی سفره "هفت سین " بایستی سبزه بگذارند. در برخی از شهرهای آذربایجان، سومین چهارشنبه به خیس کردن و کاشتن گندم و عدس برای سبزه های نوروزی اختصاص دارد. این سبزه ها را در خانواده ها تا روز سیزده نگه داشته، و در این روز زمانی که برای " سیزده بدر " از خانه بـیرون می روند، در آب روان می اندازند.
armin khatar
07-23-2011, 07:49 PM
سفره هفت سین
رسم و باوری کهن است که همهً اعضای خانواده در موقع سال تحویل ( لحظهً ورود خورشید به برج حمل ) در خانه و کاشانه خود در کنار سفره هفت سین گرد آیند. در سفره سفید رنگ هفت سین، از جمله، هفت رویـیدنی خوراکی است که با حرف " س " آغاز می شود، و نماد و شگونی بر فراوانی رویـیدنی ها و فراورده های کشاورزی است - چون سیب، سبزه، سنجد، سماق، سیر، سرکه، سمنو و مانند این ها- می گذارند. افزون بر آن آینه، شمع، ظرفی شیر، ظرفی آب که نارنج در آن است، تخم مرغ رنگ کرده، تخم مرغی روی آینه، ماهی قرمز، نان، سبزی، گلاب، گل، سنبل، سکه و کتاب دینی ( مسلمانان قرآن و زردشتیان اوستا و ... ) نیز زینت بخش سفرهً هفت سین است. این سفره در بیشتر خانه ها تا روز سیزده گسترده است.
در برخی از نوشته ها از سفره هفت شین (هفت رویـیدنی که با حرف شین آغاز می شود) سخن رفته و آن را رسمی کهن تر دانسته اند. در ریشه یابی واژهً هفت سین نظرهای دیگری چون هفت چین ( هفت رویـیدنی از کشتزار چیده شده ) و هفت سینی از فراورده های کشاورزی نیز بیان شده است. پراکندگی نظرها ممکن است به این سبب باشد که در کتاب های تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به هفت سین نشده و از دورهً قاجاریه است که درباره باورها و رفتارها و رسم های عامیانهً مردم تحقیق و بحث و اظهار نظر آغاز شده است. نمی دانیم که آیا پیش از قاآنی هم شاعری هفت سین را در شعر خود آورده است؟
سین ساغر بس بود ما را در این نوروز روز گو نباشد هفت سین رندان دُرد آشام را
میرزاده عشقی نیز در " نوروزی نامه " در اسلامبول در مسمطی برای آگاهی مردم آن دیار سروده :
همه ایرانیان نوروز را از یاد بود کی
بپا سازند از مازندران تا شوش و ملک ری
بساط هفت سین چینند و بنشینند دور وی
armin khatar
07-23-2011, 07:49 PM
● پوشیدن لباس نو
پوشیدن لباس نو در آیـین های نوروزی، رسمی همگانی است. تهیه لباس، برای سال تحویل، فقیر و غنی را به خود مشغـول می دارد. در جامعه سنتی توجه به تهیدستان و زیردستان برای تهیه لباس نوروزی - به ویژه برای کودکان - رسمی در حد الزام بود. خلعـت دادن پادشاهان و امیران در جشن نوروز، برای نو پوشاندن کارگزاران و زیر دستان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد : " رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند ". مورخان و شاعران از خلعـت بخشیدن های نوروزی فراوان یاد کرده اند. و برای این باور است که در وقف نامهً حاجی شفیع ابریشمی زنجانی آمده است :هر سال شب های عید نوروز پنجاه دست لباس دخترانه و پنجاه دست لباس پسرانه، همراه کفش و جوراب از عواید موقوفه تهیه و به اطفال یتیم تحویل شود.
سفرنامه نویسان دوره صفویه و قاجاریه، در شرح و وصف جشن های نوروزی، از لباس های فاخر مردم فراوان یاد کرده اند. خرید لباس نو و برخی وسیله های فرسوده ای که به مناسبت نوروز نیاز به " نو " ساختن دارد، رقم عمدهً هزینه های فصلی - و گاه سالانه - خانواده ها را تشکیل میدهد. بسیاری از خانواده ها که در سوگ یکی از نزدیکان لباس سیاه پوشیده اند، به مناسبت نوروز، به ویژه هنگام سال تحویل، لباسی دیگر میـپوشند. کسانی که به هر علت لباس نو ندارند، می کوشند هر قدر هم اندک - جوراب، پیراهن - در هنگام سال تحویل، نو بـپوشند.
در گذشته که فروشگاه ها و بازارهای فروش لباس دوخته نبود و مردم دوختن لباس خود را به خیاط ها سفارش می دادند، نوبت های دوخت و کار شبانه روزی خیاطان یکی از دشواری های خانواده ها بود. اگر در روزهای پیش از نوروز، در خانواده ها، محله ها، مدرسه ها و سازمان های نیکوکاری رسم است که برای کودکان نیازمند لباس تهیه کنند، این کار نیک پیش از آنکه برای کمک و همراهی باشد، برای لباس نو پوشاندن به کودکان در جشن نوروز است.
این باور کهن را در نوشته ها، توصیه ها و توصیف های نوروزی، همواره می بـینیم که : از طبـیعت پـیروی کنیم، از درختان یاد بگیریم و با آمدن بهار، لباس نو بـپوشیم، که شگون شادمانی و آرامش است.
● خوراک های نوروزی
در کتاب ها و سند های تاریخی و ادبی کهن، به ندرت از خوراکی هایی که ویژه جشن نوروز (یا جشن های دیگر) باشد سخن رفته است. نویسندگان و مورخان بحث از " خوردنی " ها را، شاید، پـیش پا افتاده، نازیبا و یا بدیهی می دانستند. در کتاب های قرن چهارم به بعـد، شرح و وصف های دقیق، به شعر و نثر، دربارهً نوروز و مهرگان و جشن ها و آیـین های دیگر کم نیست، ولی از نوع و ویژگی خوراک های جشن ها، نه در دستگاه پادشاهان و امیران و نه در خانه های عامهً مردم، سخنی نرفته است.
در مقاله ها و پژوهش هایی که در این هفتاد و پنج ساله اخیر درباره نوروز نوشته شده، افزون بر خوردنی های سفره هفت سین، گاه از غذاهای ویژه شب پیش از نوروز، و شب اول سال، در خانواده های سنتی شهرها و منطقه های مختلف یاد شده است. خوراکی هایی که با ویژگی های اقلیمی و نوع فراورده های هر منطقه هماهنگی داشت، و در عین حال بهترین و کمیاب ترین غذای منطقه بود؛ و همه قشرهای اجتماعی - فقیران نیز - میکوشند که در این روزها، برای فراهم آوردن غذای بهتر، گشاده دستی کنند و به گفتهً ابوریحان:"این عیدها، یکی از اسبابی است که تنگی روزی فقیران را به زندگی فراخ مبدل می سازد ".
امروز در تهران و برخی شهرهای مرکزی ایران، سبزی پلو ماهی خوردن در شب نوروز و رشته پلو در روز نوروز رسم است، و شاید بتوان گفت که غذای خاص نوروز در این منطقه است. " پلو " در شهرهای مرکزی و کویری ایران ( می توان گفت غیر از گیلان و مازندران در همهً شهرهای ایران ) تا چندی پـیش غذای جشن ها، غذای مهمانی و نشانه رفاه و ثروتمندی بود. و این " بهترین " غذا، خوراک خاص همهً مردم - فقیر و غنی - در شب نوروز بود. اگر نیک مردی در صد و پنج سال پـیش در استرک کاشان، ملکی را وقف می کند که از درآمد آن " همه ساله برنج ابتیاع نموده از آخر خمسه مسترقه به تمام اهالی استرک، وضیع و شریف، ذکور و اناث، صغیر و کبـیر، بالسویه برسانند "، بی گمان به این نیت بوده، که در شب نوروز سفرهً هیچ کس بی " پلو " نباشد.
با پـیدایش و گسترش رسانه های گروهی صنعتی امروز چون روزنامه ها، رادیو و تلویزیون، و وجود برنامه های گونه گون در معرفی جشن ها و آیـین های کهن، نوعی یکنواختی در فراهم آوردن وسیله ها و برگزاری مراسم، در همهً شهرها و استان ها به وجود آمده است. بی گمان تبلیغات مؤسسه های تولید کننده کالاها نیز عاملی موثر در این یکنواختی هاست.
armin khatar
07-23-2011, 07:50 PM
دید و بازدید نوروزی، یا عید دیدنی
از جمله آیـین های نوروزی، دید و بازدید، یا " عید دیدنی " است. رسم است که روز نوروز، نخست به دیدن بزرگان فامیل، طایفه و شخصیت های علمی و اجتماعی و منزلتی می روند. در بسیاری از این عید دیدنی ها، همه کسان خانواده شرکت دارند. کتاب های تاریخی و ادبی، تـنها از عید دیدنی های رسمی دربارها و امیران و رئـیسان خبر می دهند. رسمی که هنوز هم خبرگزاری ها و رسانه ها، به آن بسنده می کنند. " دیدن" های نوروزی که ناگزیر " بازدید " ها را دنبال دارد، و همراه با دست بوسی و روبوسی است، در روزهای نخست فروردین، که تعطیل رسمی است، و گاه تا سیزده فروردین ( و می گویند تا آخر فروردین ) بـین خویشاوندان و دوستان و آشنایان دور و نزدیک، ادامه دارد. رفت و آمد گروهی خانواده ها، در کوی و محله - به ویژه در شهرهای کوچک - هنوز از میان نرفته است. این دید و بازدیدها، تا پاسی از شب گذشته، به ویژه برای کسانی که نمی توانند کار روزانه را تعـطیل کنند، ادامه دارد.
تا زمانی که "مسافرت های نوروزی" رسم نشده بود، در شهرها و محله هایی که آشنایی های شغـلی و همسایگی و " روابط چهره به چهره " جایی داشت، دید و بازدید های نوروزی، وظیفه ای بـیش و کم الزامی به شمار می رفت. و چه بسا آشنایانی بودند - و هستـند - که فقط سالی یک بار، آن هم در دید و بازدید های نوروزی، به خانهً یکدیگر می روند. به یاد دارم که در کرمان، در بـین زردشتیان، هنگامی که کسی از دوست و آشنایش گله می کرد که چرا بدیدنش نمی آید، این جمله می گفت : " اگر با هم قهر هم بودیم، دست کم سالی یک بار به خانهً هم می آمدیم " و چه بسیار کدورت ها و رنجشن های خانوادگی و خویشاوندی که به یـُمن دید و بازدید های نوروزی برطرف شده و می شود.
گسترش شهرها، ازدیاد جمعـیت، پراکندگی خانواده های سنتی، محدودیت های شغلی و نیز فرهنگ آپارتمان نشینی، از عامل هایی است که دید و بازدید های نوروزی را کاهش داد. و بر اثر این دشواری ها و محدودیت های زمانی، بسیاری از خانواده هایی هم که به مسافرت نمی روند، برای دید و بازدیدهای نوروزی، از پـیش زمانی را معـین می کنند.
کتاب تذکره صفویه کرمان که گزارشی از رویدادهای سال های ۱۰۶۳ تا ۱۱۰۴ است، " شرح وقایع " هر سال را، با این که محاسبهً ماه و سال بر اساس تقویم قمری است، از برگزاری جشن ها، رسم ها، و آیـین های نوروزی، در دستگاه حکومتی آغاز می کند، از جمله : حاکم و وزیر و آصف حمیده سیر، در نوروز آن سال (۱۰۸۰ قمری) که مصادف با ۱۵ شوال بود، در باغ نظر به عیش و خرمی گذرانده، علما و صلحا وشعرا را به صلات گرانمایه خرسند گردانید (...) و دستار خواهان گسترده، اقسام طعام نزد خاص و عام کشید. روز دیگر به دیدن اعزه ولایت رفته، دو سه روز هم چنین دیدن مردم می نمودند، و بعد از آن هر روزه به ازاء ضیافت نوروزی، هنگامه تیر اندازی گرم بود. تماشای " جنگ گاو و قوچ " نیز در این دوره از آیـین های نوروزی بود : روز نوروز سال ۱۱۰۱ که در ۷ جمادی الثانی واقع بود، طرف عصر وزیر به اتفاق ( ... ) در صحرای موًیدی ( در قسمت شمال شهر فعلی کرمان ) جنگ گاو و قوچ طرح انداخته، بعد از آن اسب دوانی کرده، از حضور دوستان جنانی خرمی، و به مقـتـضای وقت کامرانی می نمودند.
armin khatar
07-23-2011, 07:50 PM
● هدیه نوروزی، یا عیدی
هدیه و عیدی دادن به مناسبت نوروز رسمی کهن است، کتابهای تاریخی از پـیشکش ها و بخشش های نوروزی - پـیش از اسلام و بعد از اسلام - خبر می دهند، از رعـیت به پادشاهان حکمرانان، از پادشاهان و حکمرانان به وزیران، دبـیران، کارگزاران و شاعران، از بزرگتران خاندان به کوچکتران، به ویژه کودکان.
رسم هدیه دادن نوروزی را، ابوریحان بیرونی از گفته آذرباد، موبد بغـداد چنین آورده : نیشکر در ایران، روز نوروز یافت شد، پـیش از آن کسی آن را نمی شناخت. جمشید روزی نی ای دید که از آن کمی به بیرون تراوش کرده، چون دید شیرین است، امر کرد این نی را بـیرون آورند و از آن شکر ساختـند. و مردم از راه تبریک به یکدیگر شکر هدیه کردند، و در مهرگان نیز تکرار کردند، و هدیه دادن رسم شد.
پـیشکشی رعیت ( تاجر، صنعتگر، کشاورز) و حاکمان ولایت، به پادشاهان و خلفا، در واقع بخشی از باج و خراج و مالیات سالانه بود که - گفته یا نگفته - به آن متعـهد بودند. و " خزانه " کشور از آن آبادان بود. ابوریحان بـیرونی می نویسد : پادشاهان ساسانی آنچه را که پنج روز عید ( به ترتیب؛ اعیان، دهقانان، سپاهیان، خاصان و خادمان ) هدیه آورده بودند، روز ششم امر به احضار می کرد و هر چه قابل خزانه بود نگه می داشت، و آنچه می خواست به اهل انس و اشخاص که سزاوار خلوتـند می بخشـید.
کمپر، سیاح دوره صفوی، از هدیه های حاکمان و ثروتمندان محلی، که برای شاه سلیمان می آوردند، به عنوان " سومین رقم بودجه دربار " یاد می کند. تاورنیه هدیهً یکی از حاکمان را به پادشاه " ده هزار اشرافی " ذکر کرده، و شاردن هدیه های به پادشاه را حدود ۲ میلیون فرانک تخمین میزند. " درو ویل " می نویسد : این هدیه های نوروزی علاوه بر طلا، جواهر و سکه های زر، عبارت از اسب های اصیل، جنگ افزار، پارچه های گران بها و شال های کشمیر و پوست های ممتاز و قـند و قهوه و چای و مربا است.
در کتابهای تاریخی و ادبی، بـیش از همه از هدیه پادشاهان به شاعران سخن رفته، هدیه ای که، بنا بر رسم، برای سرودن قصیده ها و مدیحه های نوروزی داده می شد. هدیه به شاعران در جشن نوروز که انگیزه و وسیله ای برای سرودن شعر و مدیحه بود، در واقع نوعی حقوق ماهانه و سالانه شاعر به شمار می رفت. از جمله بیهقی می نویسد : روز پنج شنبه هجدهم ماه جمادی الاخری، امیر ( سلطان مسعـود ) به جشن نوروز به نشست، و هدیه ها بسیار آورده بودند، و تکلیف بسیار رفت و شعر شنود از شاعران که شادکام بود، در این روزگار زمستان و فارغ دل، و فترتی نیفتاد و خلعت فرمود، و مطربان را نیز فرمود، و مسعـودی شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار فرمود.
این بخشش ها گاه به اندازه ای بود که می توانست شاعری را توانگر سازد : گویند روز نوروزی، جهت خالدبن برمک وزیر، کاسه ها از زر و نقره هدیه آورده بودند. یکی از شاعران عرب در این باره شعری سرود و به این موضوع اشاره کرد. خالد هر چه در آن مجلس اوانی زر و نقره بود به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند، مالی عظیم بود و شاعر از آن توانگر شد.
رسم و ضابطه پـیشکش های سنگین بها به پادشاهان و حاکمان تا دوره مشروطیت رایج بود. برقراری مالیات ها و الزام به پرداخت های منظم و حساب شده، پـیشکش های باج و خراج گونه را به مقدار زیادی از اعتبار انداخت. ولی دادن عیدی و هدیه به ویژه از طرف مقام بالا تر ( منزلتی، اقتصادی و سنی ) از رسم ها و آیـین های دیرین فرهنگ ماست. امروز رسم عیدی دادن به جوانان و کودکان در خانواده، به کسان کم درآمد و خدمتگزاران در محیط کار، به رفتگر، به نامه رسان و ... در عین حال نوعی جبران زحمت و انـتـظار خدمت است. عیدی های امروز بیشتر به صورت نقد و اسکناس نو است. بانک ها پـیش بـینی تهیهً " اسکناس نو " کرده، و در اختیار مشتریان می گذارند. در جامعـه کشاورزی، روستایی و عشایری، در گذشته ای نه چندان دور، پـیشکش های نوروزی فراورده های محلی بود و بخشش ها، کالا و فراورده غیر محلی.
هد یه دادن ها، ک به مناسبت هایی، چون عید، موفقیت، مسافرت، تولد، ازدواج، مرگ (در برخی شهرها، به ویژه جامعـهً عشیره ای رسم است که برای خانواده متوفا غذا، گوسفند، برنج و ... می برند) و .. است، به ویژه در خانواده های سنتی، دارای اهمیت و مفهومی در خور توجه است (که خود پژوهش و گفتاری جداگانه می طلبد). هر چند که چند سالی است واژهً فرانسوی " کادو " برای هدیه هایی چون ره آورد ( سوغات )، چشم روشنی، مبارک باد، جای خالی پا و ... به کار می رود، ولی اهمیت، کیفـیت و کمیت هر یک متمایز است. البته این باور وجود دارد که گرفتن عیدی از دست کسان مورد احترام ( از نظر سنی، منزلتی، خویشاوندی، علمی، نسبی و ...) تبرک، دارای شگون و " دست لا ف " است.
armin khatar
07-23-2011, 07:50 PM
کارت تبریک عید
تبریک گفتن عید و جشن نوروز، در نامه هایی که از شهری به شهر دیگر فرستاده می شد، رسمی کهن است. در برخی از منشآت و کتابهای ترسل و نامه نگاری نمونه هایی آمده است، ولی با رواج چاپ، فرستادن " کارت تبریک عید " که با مضمون ها و رنگهای گونه گون تهیه و در دسترس قرار گرفته، وارد فرهنگ ما شده است. با کم شدن دید و بازدیدها - به علت هایی که در پـیش یاد شد - فرستادن کارت تبریک رونق بـیشتری یافته است.
● چهاردهم فروردین
در واقع آغاز کار و فعالیت های " سال نو " از چهاردهم فروردین است. دبستان ها، دبـیرستان ها و دانشگاه ها از این روز آغاز می شود. مسافرت رفتن پـیش از سیزده را باور عامیانه نحس می داند. کوچ بسیاری از عشایر از چهاردهم فروردین است. تـقسیم آب کشاورزی، در برخی از روستاها و بسیاری از فعـالیت های دیگر، از چهاردهم فروردین شکل می گیرد.
● باورهای عامیانه
رفتارها و گفتارهای هنگام سال تحویل و روز نوروز، به باور عامیانه، می تواند اثری خوب یا بد برای تمام روزهای سال داشته باشد. برخی از این باورها را در کتابهای تاریخی نیز می یابـیم، و بسیاری دیگر باورهای شفاهی است، و در شمار فولکلور جامعـه است که در خانواده ها به ارث رسیده است :
- کسی که در هنگام سال تحویل و روز نوروز لباس نو بـپوشد، تمام سال از کارش خرسند خواهد بود.
- موقع سال تحویل از اندوه و غم فرار کنید، تا تمام سال غم و اندوه از شما دور باشد.
- روز نوروز دوا نخورید بد یمن است.
- هر کس در بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، شکر بچشد و با روغن زیتون تن خود را چرب کند، در همهً سال از بلاها سالم خواهد ماند.
- هر کس بامداد نوروز، پـیش از آنکه سخن گوید، سه مرتبه عسل بچشد و سه پاره موم دود کند از هر دردی شفا یاید.
- کسانی که مرده اند، سالی یکبار، هنگام نوروز، " فروهر " آنها به خانه بر می گردد. پس باید خانه را تمیز، چراغ را روشن و ( با سوزاندن کندر و عود ) بوی خوش کرد.
- کسی که روز نوروز گریه کند، تا پایان سال اندوه او را رها نمی کند.
- روز نوروز باید یک نفر " خوش قدم " اول وارد خانه شود. زنان خوش قدم نیستـند.
- اگر قصد مسافرت دارید پـیش از سیزده سفر نکنید. روز چهاردهم سفر کردن خیر است.
- روز سیزده کار کردن نحس است
armin khatar
07-23-2011, 07:51 PM
زندگانی آخوند خراسانی
یكی از رجال مشروطه خواه كه نقش موثری درروندتحولات مشروطیت ایران ایفا نمود ، ملا محمد كاظم خراسانی مشهور به آخوند خراسانی است .به گواهی تاریخ اقدامات این عالم ربانی مقارن مشروطیت در پیشبرد اهداف مشروطه خواهان بسیار موثر و اثر گذاربود.
ملا محمد كاظم خراسانی (۱۲۵۵ - ۱۳۲۹ ه.ق ) فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و رهبر ---------- عصر مشروطیت درسال ۱۲۵۵ از پدری بنام شیخ حسین هروی ، در طوس متولد شد. وی درمشهد علوم مقدماتی را فرا گرفت. سپس بسال ۱۲۷۷ قمری در سبزوار از محضر حاج ملا هادی سبزواری فلسفه آموخت. پس از آن در سن بیست و دو سالگی و در سال ۱۲۷۷ قمری به تهران رفت و به تحصیل حكمت و منطق پرداخت و پس از مدتی برای تكمیل تحصیلات عازم نجف شد و نزد شیخ انصاری و حاج سید علی شوشتری مشغول تحصیل شد.(1)
ملا محمد كاظم خراسانی پس از فراگیری علوم دینی در نجف و سامرا به تدریس مشغول شدومقارن مشروطیت ایران به صف مشروطه خواهان پیوست،و همگام با علمای نجف مبارزات مشروطه خواهی را آغاز نمود.
طبق گزارشات مندرج در منابع ؛ شاگردان زیادی درمحضر آخوند خراسانی علوم دینی فرا گرفته اند و حتی تعداد شركت كنندگان درس اصول استاد(4) بیش از ۱۰۰۰ نفر ذكر شده است.
عبدالحسین مجیدكفایی دركتاب مرگی در نور بنقل ازعبدالرحیم محمد علی صاحب كتاب المصلح المجاهد(5) اسامی ۳۱۰ تن از شاگردان آخوند خراسانی را ذكر نموده كه مهمترین آنهاعبارتند از میرزا ابوالحسن مشكینی، شیخ محمدحسین كاشف الغطاء، شیخ محمدجوادبلاغی ، اقاضیاءالدین عراقی ، اقاشیخ محمدعلی شاه ابادی، سید محسن امین عاملی، اقاسیدابوالحسن اصفهانی، حاج اقاحسین قمی ،سیدمحمدتقی خوانساری ،سیدحسن مدرس و….
عمده آثار مكتوب آخوند خراسانی عبارتند از : الاجازه ، الاجتهاد و التقلید، التكلمه للتبصره، حاشیه بر اسفار ملاصدرا، حاشیه برسائل شیخ مرتضی انصاری، حاشیه مكاسب شیخ ،القضاء و الشهاد ات وكفایه الاصول و….(2)
تعدادفرزندان آخوند شش نفر است. پنج پسر و یك دختر كه بزرگترین اولادش آقامیرزا مهدی و دیگر فرزندانش میرزا محمد، حاجی میرزاحمد، اقاشیخ حسن و شیخ حسین.
اوضاع اجتماعی----------- ایران در عصر آخوند
مرحوم آخوند در عصر شاهان قاجار می زیست.پادشاهان قاجار در کمال بی خبری از اوضاع و احوال جهانی سلطنت می کردند و سرزمینهای وسیعی از ایران در جنگ با روسها از دست رفته بود و کشور متحمل قراردادهای ننگین «گلستان»و«ترکمانچای»و...شد � بود.
در دوره سلطنت طولانی ناصر الدین شاه ،که کشورهای غربی با آهنگی قابل ملاحظه مدارج رشد و ترقی را طی می کردند ؛ایران در منجلاب بی سوادی،فقر،و ظلم و ستم حکام و شاهزادگان قاجاری فرو رفته بود.شاه و درباریان به جای اصلاحات بنیادی در وضع و شیوه حکومت و نیز پیشرفت علوم و صنایع،در مقابل اروپای استعماری کاملاًتسلیم شده بود.رجال کشوری و لشکری افراد ذلیل و خود باخته ای بودند ،که با رشوه و پرداخت حق حساب ؛برای خود القاب دهن پرکن دست و پا کرده،با این عناوین جعلی از دست رنج مردم استفاده کرده و به خوشگذرانی و زن بارگی می پرداختند..
در دوران سلطنت ناصر الدین شاه قسمتهای مختلفی ازکشور ،بواسطه دسیسه های انگلستان از ایران جدا گردید،که این امر برای مردم ایران حسرتها و عقده هائی را در پی داشت.که این امر در آینده یکی از علل مشروطه خواهی مردم ایران گردید.(3)
به گفته ملک زاده،«در زمان مظفر الدین شاه ،میرزا عین الدوله داماد شاه که از جمله شاهزادگان درجه اول بود،از زمانی که زمام امور رادر دست گرفت،با استبداد وسختگیری تمام با امور و مردم رفتار میکرد،شدت عمل او به حدی بود که هنوز پاسی از شب نمی گذشت که اهالی پایتخت قادر به قدم گذاردن در کوچه ها نبودند و احدی قدرت انتقاد از دستگاه دولت را نداشت.»(4)
وقتی علاالدوله حاکم تهران ،به بهانه گرانی قند و شکر ،حاج سید هاشم نامی را،که از سادات محترم و از بازرگانان معتبر بود در بازار به چوب بست و عین الوله نیز بر کار او صحه گذاشت ،بازاریان که این عمل را توهین به صنف خود می دانستند ،دکانهای خود را به عنوان اعتراض بستند و روز بعد (14شوال1322ه.ق)مردم برای اعتراض به اعمال دولت درمسجدشاه اجتماع کردند.
در این هنگام علما به پشتیبانیس از مردم برخاستند و به عنوان همدردی باآنان و آشکار ساختن خشم خود نسبت به اجحاف دولتیان ،به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت کردند و متجاوز از دو هزارنفر جمعیت در آن حوالی گرد آمدند.
ملک زاده مینویسد:«حوزه نجف،که از علما و مراجع تقلید و طلاب علوم دینیه تشکیل می یافت،در تقدیرات مشروطیت ایران یکی از مهم ترین عوامل بودند...احکامی که از مقام روحانیت نجف صادر میشد ؛برای کلیه شیعیان واجب الاطاعه بود و سرپیچی از آن در حکم سر پیچی از حدود اسلام بود.»
همین مولف می نویسد:طرفداری آن بزرگواران از اصول مشروطیت از بزرگترین عوامل پیشرفت مشروطیت بود.(5)
آرا ---------- مرحوم آخوند:
الف-مشروطه:
پی ریزی نهضت مشروطیت در حوزهای خارج از دستگاه روحانیت صورت گرفت و خراسانی ابتدا نقشی در جنبش نداشت.البته در ماجرای مسیو نوژ،او نیز چون دیگر روحانیون از آنکه آن مستشار بلژیکی به هیأت علماءدر آمده بود؛برآشفت و عزل او را خواست.اما پس از آن واقعه و تا زمان عزیمت علما به قم ،مداخله ی دیگری از جانب او صورت نگرفت.هنگامیکه نا آرامیها شدت یافت و پایتخت عرصه ی ستیز میان دولت و مخالفان شد ،از جانب علمای مهاجر و گروههای دیگر از مردم ،نامه ها و تلگرافهائی به دست آخوند رسید که از او می خواست در حمایت از مشروطه خواهان گام بردارد.پاسخ آخوند در این زمینه اینگونه بود:«تلگراف اخبار موحش از تهران رسید؛موجب پریشانی فوق العاده گردید.مطالب چیست؟عاجلاً اطلاع دهید تا اقدامات لازمه نمایم.»(6)
رابطه آخوند با دربار قاجار خوشایند نبود و عقب ماندگی و نگون بختی ایران را از چشم پادشاهان قاجار می دید.در چنین اوضاع و احوالی، ،شکل گیری جنبش مشروطه برای آخوند بسیار مهم و مغتنم بود.به نظر آخوند ،مجلس شورای ملی «مفتاح تربیت و ترقیاتی بود که سایر ملل نایل و ما محروم بودیم.»از نوشته های آخوند پیداست که او در مشروطیت بیش از هر چیز به دنبال تحقق امنیت و تأمین رفاه رعیت و تقلیل ظلم بود.خراسانی در نامه های خود به علمای شهرها ،از آنها می خواست اهداف و مقاصداو ودیگر مراجع را از مشروطیت خواهی برای مردم روشن کنند و« به عموم ملت بفهمانند که غرض ما ازاین همه زحمت ،ترفیه حال رعیت و رفع ظلم از آنان و اعانه مظلوم و اجرائ احکام الهیه عز اسمه و حفظ بلاد اسلام از چپاول کفار و امر به معروف و نهی از منکر و غیرها از قوانین اسلامیه بوده است.»(7)
اما شفقت بر رعیت به تنهائی نمی توانست دلالت شرعی بر پذیرش نظریه مشروطه فراهم کند و و مرجع شیعه ناگزیر بود که از مشروطیت ،قرائتی سازگار با شریعت بدست دهد تا پذیرش آن برای عموم دینداران سهل گردد.او برای نیل به این مقصود راهکارهای زیر را برگزید:
1-مشروطیت ضروری دین است.کتاب «الئالی المربوطه فی وجوب المشروطه»شیخ اسماعیل محلاتی،یکی ازچند نوشتار مهمی است که از موضع دینی ودر دفاع اندیشه مشروطیت نوشته شد.محلاتی از شاگردان حوزه درس آخوند بود.اساس استدلال اواین بود که چون مقصود از مشروطیت «تقلیل ظلم و تحدید استیلااست.»و تقلیل جور در شریعت اسلام مورد تأکید قرار گرفته وذیل مقوله امر به معروف و نهی از منکرازآن یاد شده است،پس انکار مشروطیت در واقع انکار «ضروری دین»است.خراسانی نوشته محلاتی را سودمند یافت و برچکیده نوشته او تقریظی نوشت و در اعلامیه های خود بارها بر «ضروری دین بودن »مشروطیت تأکید کرد.
مشروطیت حافظ کیان اسلامی و موجب عزت آن است:تجربه اندلس،برای مسلمانان ،تجربه ای تلخ و اندوهبار بود.سرزمینی که روزگاری یکی از مراکز درخشان تمدن اسلامی بود،به علت ضعف وسستی ای که گریبانگیر آن شد،به اندک زمانی به زیر سلطه مسیحیان درآمد.خراسانی ایران زمان خویش را بیش از هر چیز به اندلس در حال انحطاط شبیه می دید؛مداخلات استیلا طلبانه اروپائیان در ایران نیز،این سوئظن را در او تقویت میکرد که تجربه اندلس بار دیگر تکرار می شود.ازاین رو مشروطیت که وعده ی ثبات و امنیت وآبادانی و قدرت میداد؛نه تنها ضروری دین شمرده می شد ،بلکه عامل حیات و بقای مملکت اسلامی نیز به حساب می آمد.خراسانی در اعلامیه های خود بارها ابرانیان را از هم سرنوشت شدن با اندلسیان بیم می دادوبه آنان یادآورمیشد که مشروطیت آخرین تیری است که در دفاع از کیان اسلامی،از ترکش رها میشود.(8).
آخوند با این نگرش دینی ،مشروطه را نوعی ساختار نوین ---------- می دانست،که اهل شرع نیز باید از آن به عنوان تکیه گاهی برای رسیدن به مقاصد دینی خود از آن سود جویند و به همین دلیل،تاسیس مشروطیت را از اهم واجبات می دانست.وی در لایحه ای مشروطه را اینگونه تعبیر می کند:
«مشروطیت هر مملکت عبارت از محدود و مشروطه بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولتی است؛به عدم تخطی از آن حدود و قوانین موضوعه،بر طبق مذهب رسمی آن مکتب و طرف مقابل آن استبدادیت دولت است؛که عبارت از رهائی و خود سری است و آزادی سلطنتی است و ...و آزادی هر ملت هم ،که اساس مشروطیت سلطنتی مبتنی بر آن است،عبارت است از،عدم مقهوریت شان در اعمال خودسرانه سلطنت وبی مانعی در احقاق مشروطه ملیه و رقبت مقابله آن هم عبارت از همین مقهوریت مذکوره و فاقد هر چیز بودن در مقابل ارادت دولت استو چون مذهب رسمی ایران شیعه است،پس مشروطیت و آزادی ایران عبارت از عدم تجاوز دولت و ملت از قوانین منطبقه بر احکام خاصه و عامه مستفاده از مذاهب و بنیه بر اجرای احکام الهیه و حفظ نوامیس شرعیه و ملیه و منع از منکرات اسلامیات و اشاعه عدالت و محو مبانی ظلم و سد ارتکابات خود سرانه...مطلب این بود که اساس مسلمانی بر این مطلب مبتنی و در فصل دویم قانون اساسی هم که در سابق امضا نمودیم-ملزوم عدم مخالفت قوانین موضوعه با احکام شرعیه رعایت شده است....»(9)
ب- مبارزه با عوامل الحادی مشروطه:
مرحوم آخوند با یک رویکرد دینی وارد انقلاب مشروطه شدو آنرا با معیارهای اسلامی در مبارزه با ظلم و استبداد و دفاع از حقوق محرومان و مسائلی نظیر اجرای امر به معروف و نهی از منکر سازگار یافت و از روی وظیفه دینی به استقرار آن همت گمارد.ولی به مرور زمان پرده ها از مقاصد شوم مشروطه گران ملحد برافتاد وآنها بارها در نوشته ها و اظهارات خود؛دستورهای اسلام را برای اداره جامعه ناکارآمدخوانده؛به دستورات اسلام از جمله قصاص اهانت کرده ودر این باره قلم زدند.
مرحوم آخوند در همان دوره کوتاه نشان داد که نسبت به هر گونه تعرض به احکام شریعت و دستگاه روحانیت هشیار است.این هوشیاری و حساسیت در مواردی چون آزادی مطبوعات،آزادی حقوق زنان،نظام قضائی جدید ومخالفتبا برخی نمایندگان مجلس بروز یافت ؛که چند مورد اشاره می شود:
1-زمانی که میرزا حسن،مدید روزنامه حبل المتین در شماره ششم این نشریه،مقاله «اذا فسد العالٍم فسد العالَم»(10)را منتشر کرد؛آشوبی به پا خاست.این امر باعث شد تا آخوند تلگراف تندی منتشرومجازات حبل المتین را خوا ستار شد.روزنامه توقیف و میرزا سید حسن محبوس گردید.
2-مورد بعد سید حسن تقی زاده نماینده مردم آذربایجان در مجلس بود که هرازچند گاهی سخنان درشتی برزبان می آورد.وبا آرای شریعتمداران در مواردی نظیر تاسیس نظام قضائی،تدوین نظام نامه،اصل دوم متمم قانون اساسی و...مخالفت می کرد؛تا اینکه حکمی علیه او از نجف رسیدوخراسانی در این حکم اورا شرعاًاز عضویت در مجلس عزل کرده و تبعید فوری او را خواستار شدند..(11)
مرحوم آخوند با مبانی توحیدی و تعبدی نمی توانستعقاید متجددان ملحد یا کج اندیش را بپذیرد؛در نتیجه به مقابله با آنان پرداخت.
ج-مبارزه با اجانب:
در دوره قاجار دولتهای روس وانگلیس برای چپاول هر چه بیشتر منابع ایران با یکدیگر رقابت میکردندوبه بهانه های مختلف تمامیت ارضی ایران را زیر پا می نهادند.در هنگامه مشروطه ،دولت روس برای حمایت از دولت محمد علی شاه وارد ایران گردید.
به همین روی مرحوم آخوند به عنوان مرجع تقلید شیعیان،از روی تعهد و احساس وظیفه دینی ،در اولین قدم برای مبارزه با روسها،در تلگرافی کلیه کالاهای روسی را تحریم کردند.(12)
دولت روسیه از این اعلامیه آخوند نگران گردیده و در مقابل تهدید کردند،که ما هم جلوی کالاهای ایرانی را خواهیم گرفت.ولی از این کاری توفیقی حاصلشان نشد؛به همین دلیل روسها شدت عمل به خرج داده و شروع به تجاوز به خاک ایران کردن و در اینباره ،انگلیسیها را نیز با خود همراه کردند.از سوی دیگر پس از مشروطه در سال1911م برای رفع نابسامانی اقتصادی ایران،مورگان شوستر آمریکائی به ایران آمد.موفقیتهای وی در امور اصلاحی اقتصادی سبب گردید تا دولت روس با حضور وی در ایران مخالفت کرده و خواستار عزل وی شوند.ومتعاقب آن شروع به پیشروی در خاک ایران کردند.وبا التیماتومی خواستار اخراج شوستر ظرف مدت 48 ساعت شدند.در این زمینه دولت انگلیس از روسها حمایت کرده و طی یادداشتی از آن حمایت کردند.
این امر سبب شد تا در نجف علما کلاس و بحث را رها کنند.کسروی می نویسد:
«...خروش مردم روز به روز بیشتر می شد.در عراق آخوند خراسانی و مازندرانی به کوشش بر خاستندونخست فتوا به ترک کالاهای روس داد،وآنرا با تلگراف به همه جا آگاهی دادندوسپس آخوند برآن شد که خویشتن برای جهاد و شورانیدن مردم به جنگ روسیان به ایران بیاید و بیدرنگ به آمادگی برخاست....»(13)
آخوند در نهایت فرمان جهاد علیه روسها را صادر کردوبه دنبال این فرمان ،تصمیم گرفت خود در راس سایر علما و به اتفاق آنان به ایران بیاید.ولی متاسفانه در همان شب که قرار فردای آنروز عازم ایران گردد؛بیمار گشته و به لقاءالله پیوست.مرگ وی در چنین شرایطی بسیار مشکوک به نظر می رسید.(14)
ولایت فقیه:
مهمترین چالش میان موافقان و مخالفان مشروطه در عرصه نظزیه ---------- بود.مشروطیت به آن سوال دیرین که«حکومت حق کیست؟»پاسخی دیگر میدادکه این پاسخ با نظریه ولایت فقیه همخوان نبود.خراسانی منتقد نظریه ولایت فقیه بود .«مطابق اخبار فقیه عادل از جانب شارع مقدس و به زمامداری امور مسلمین برگزیده شده است.»آخوند و استادش(شیخ مرتضی انصاری)نظرات انتقادی زیر را بیان میکردند:
1-آیات و روایات بر اثبات این نظریه دلالت ندارند.
2-چون همواره بیش از یک فقیه عادل در یک زمان داریم،مداخله آنان در امور موجب هرج و مرج می شود و شارع هیچ گاه حکم به هرج و مرج نمی دهد.
3-فقیه عادل همچون پیامبر و امامان معصوم نیست و سپردن جان و مال مردم به دست فردی جایز الخطا نکته ای نیست که شارع مقدس به آن رضایت دهد.به اعتقاد او فقیهان در دوره غیبت تنها مجاز به تصرف در امور حسبه هستندو از «مجاز بودن تصرف در امور حسبه»به هیچ وجه،امر زمامداری و رهبری و مدیریت مسلمانان به دست نمی آید.
بعدها در مواجه با تمدن جدید ،توسط برخی از فقیهان متأخر راهکارهائی جهت سازش میان آن نظریه سنتی و برخی آموزه های جدید پیشنهاد شد.حاصل تلاش این مجتهدان نو اندیش ؛پدید آمدن قرائتهای جدیدی از نظریه ولایت فقیه بود.در دوره ای که آخوند می زیست این تقریرات نو هنوز پدید نیامده بود و از این رو نقد او از نظریه ولایت فقیه متعلق به همان مفهوم سنتی است و رویکرد خراسانی به نظریه ولایت فقیه رویکردی فقهی است و بررسی صحت نظرات او بر عهده فقیهان است.
3-از سوی دیگر اگر مشروطه ایران اقتباسی از مشروطه غرب است،چه تضمینی است که در چنین نظامی اباحی گری رواج نیابد و اصولاًچه تفاوت ماهوی میان مشروطه ایران و مشروطه انگلیس وجود دارد؟پاسخ خراسانی این بود که تأسیس نظام ---------- مشروطه در هر کشوری مبتی برمذهب رسمی آن کشور است واینکه در غرب آزادیهای فردی وجود دارد،بیش از آن که به مشروطیت مربوط باشد،به دیانت آن جماعت مربوط است که قیودات و تکالیف متفاوتی بردوش مومنان می گذارد.
4-دو اصل مهم مساوات و آزادی نیز مسئله دیگری بود که مناقشه فراوان برانگیخت.این دو اصل در قرائت خراسانی از مشروطه صبغه شریعت پسندانه می یابند:اصل آزادی در حد آزادی در برابر استبداد سلطان جائر متوقف می ماند و اصل مساوات ،از مساوات در حقوق به مساوات در برابر حقوق تقلیل می یابد.(15)
سخن آخر:
آنگونه که از شواهد و اسناد بدست می آید،خراسانی تا پایان عمر نسبت به مشروطیت وفادار باقی ماند ودر برابر انواع حوادث از حمله روسها گرفته تا مخالفتهای هم صنفان خود سینه سپر کرده و از مشروطه شدیداًحمایت میکرد.
ولی این سوال به ذهن متواتر می شود ،که اگر آخوند چند سال بیشتر زنده می ماند آیا باز با همان شور و شوق از مشروطه حمایت میکرد.
به هر حال مرحوم به عنوان مرجع تقلید شیعیان برحسب وظیفه به حمایت از مشروطه برخاست؛چرا که آنرا مطابق با شرع یافت.
منبع: پی نوشتها:
1-عبدالحسن مجید کفائی،مرگی در نور،کتابفروشی زوار،1359،ص39
2-همان،ص326تاص330
3-مهدی ملک زاده،تاریخ انقلاب مشروطیت ایران،انتشارات علمی،جلد1و2،ص105تاص219
4-همان،ص200
5-کفائی،ص157به بعد،به نقل از تاریخ مشروطیت ایران
6-محمد مهدی شریف کاشانی،واقعات اتفاقیه در روزگار،به کوشش منصوره اتحادیه وسعدوندیان،نشر تاریخ ایران،جلداول،1362،ص83
7-ناظم الاسلام کرمانی،تاریخ بیداری ایرانیان،به کوشش علی اکبر سعیدی،آگاه و نوین،1362،بخش دوم،ص195وص196
8-جلال توکلیان،اندیشه ---------- آخوند خراسانی،مجله کیان،شماره 42،ص47
9-علی نقی ذبیح زاده،مرجعیت دینی و فعالیتهای ---------- آخوند خراسانی،مجله معرفت،شماره 55،ص82
10-مهدی ملک زاده،همان،ج6،ص1288
11-جلال توکلیان،ص49
12-کفائی،ص235تاص240
13-کسروی،تاریخ هیجده ساله آذربایجان،ص241
14-عبدالهادی حائری،تشیع و مشروطیت در ایران،امیرکبیر،1381،ص117تاص118
15-جلال توکلیان،ص47تاص48
armin khatar
07-23-2011, 07:52 PM
نگاهی به چند قیام زیدی در قرن 2 ه.ق مقدمه:
تاريخ ، مجموعه رخدادهاى زنده و حوادث گويايى است كه در بستر زمان جريان دارد و زندگى انسانها را به يكديگر پيوند مى دهد.هـر مـلتـى بگونه اى وابسته و نيازمند تاريخ پيشينيان خود مى باشد. اين وابستگى و ارتباط در ما مسلمانان به دو جهت ، بيشتر و محسوستر است .نـخـسـت از آن جـهـت كـه چـارچـوب اعـتـقـادى و عـمـلى مـا را دسـتـورهـا و احـكـامـى تـشـكـيـل مـى دهد كه حدود هزارو چهار صد سال پيش از سوى فرستاده خدا تشريع و تدوين شده اسست و بسيارى از آنها بگونه اى با حوادث تاريخى كه همزمان با صدور آن اتفاق مى افتاد مرتبط است .آگاهى و دستيابى به شرايط دقيق سياسى ـ اجتماعى وقوع اين گونه حوادث ، ما را در شناخت دقـيـقـتـرايـن دسـتورها و رفع ابهام و احياناً اختلاف و تضّاد صورى كه بين بعضى از آنها به چشم مى خورد كمك خواهد كرد.و ديـگـر ، از ايـن نـظـر كه پايه گذار تاريخ اسلام و جانشينان بحقّ او، برگزيدگان خدا و بـرتـريـن و كـامـلتـريـن آفـريـده هـاى الهـى هـسـتـنـد كـه در پـرتـو مـقـام ويـژه عـصـمـت در طـول حيات خود، از هرگونه اشتباه و انحرافى به دور مى باشند؛ از اين رو،شناختى چگونگى رفتار و برخورد آنان در صحنه هاى گوناگون زندگى ، نه تنها براى امت اسلامى كه براى هر انسان كمالجو و خواستار رشد وتعالى ، الگو و راهگشا خواهد بود.تاريخ ، ساخته وپديده اى است كه پديد آورنده آن در حقيقت انسانها هستند؛ و چه بهتر كه انسان سراغ تا ريخسازانى برود كه اين پديده را در خدمت سعادت و تعالى بشريت در كار گرفته انـد و تـك تـك حـوادث آن كـه بـه دسـت تـوانمند آنان انجام گرفته به عنوان سلسله درسهاى آموزنده و تجربياتى مفيد و سازنده براى آيندگان به يادگار مانده است .
تـاريـخ اسـلام از آغـاز، هـمـواره بـا دو جـريـان مواجه بوده است : نخست جريان حق طلب ، عدالت گـسـتـر و ظـلم سـتـيز كه رسول خدا و جانشينان الهى او در راس آن بوده اند. و ديگر ، جريان قدرت طلب و سلطه جو، سمتگر و مفسدى كه جز به قدرت و منافع مادّى و فردى خود به چيزى نمى انديشیدند.در راس اين جريان ، غاصبان حق اهل بيت و حكمرانان اموى و عباسى قرار داشتند كه در سايه قدرت مادى و نظامى ، بيشترين ضربه را به اسلام و امت مسلمان زده اند.پـيـشـوايـان مـعـصـوم عـليهم السّلام ، حاكمان اموى و عباسى را همواره به عنوان سرسخت ترين دشمنان اسلام و خطّ امامت در درون جامعه اسلامى مطرح مى كردند و مسلمانان را از نزديك شدن به دستگاه آنان و تقويت ايشان به هر شكل برحذر مى داشتند.
مـوضـع گـيـرى و سازش ناپذيرى امامان عليهم السّلام در برابر حاكمان ستمگر موجب مى شد كـه آنـان نـيـز رهبران الهى را دشمنان سرسخت حكومت خود بشمار آورده ،سعى در از ميان برداشتن آنـان بـنـمايند.
پس از رسول اکرم (ص)جامعه اسلامی با مشکلات مختلفی مواجه گردید ؛که مهمترین آن به قدرت رسیدن کسانی بود،که سابقه چندانی در اسلام و مسلمانی نداشتندوهمچنین مخالفت آنها با اسلام کاملا آشکار بود.آری امویانی که تا دیروز جنگهای مختلفی چون بدر ،احد،خندق و... را بر مسلمانان تحمیل کرده بودند ،پس از پیامبر ،دم از اسلامیت و دفاع از آن می زدند.
در چنین جامعه ای که حق را باطل و باطل را حق می پنداشتند،ائمه با شیوه های مختلف به مبارزه با بدعتهایی که گریبا نگیر جامعه شده بود ؛پرداختند. این نایسامانی و رشد بی توجهی به دین در زمان امام حسین (ع)به نهایت خود رسید و آن زمانی بود که یزید فاسق،فاجر،دائم الخمر به نا حق به خلافت رسید.امام حسین(ع)به همراه یاران اندکش در سال 61 هجری قمری به مقابله با حکومت یزید رفت و در این راه از جان خویش گذشت ؛تا بدین وسیله بتوانند بار دیگر اسلام را احیا کنند.چنانکه خود ایشان در وصیت نامه خود به برادرش محمد حنفیه به آن اشاره می کند.
قيام بى نظير سرور شهيدان امام حسين (ع) وياران نمونه اش و به وجود آمدن فاجعه عاشورا و قتل و كشتار و اسارت بهترين فرزندان آدم ، و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجاد (ع)زمینه ساز حرکتهای در جامعه اسلامی گردید؛که همگی در صدد از بین بردن ظلم و ستم از جامعه اسلامی ونیز بازگرداندن حق به صاحبان اصلی آن بود.پس از شهادت امام حسین و فاجعه کربلا،کوفه در مقابل حاکمیت شام شکست خورد،شکستی که در آن نه تنها قدرت که ،شرافت خویش را بیش از گذشته از دست داد.سران قبایل کوفه و افراد مطیع آن،خود موجبات خفت و ذلت خویش را فراهم ساختند.اما شیعیان مخلص امام که بر برخی از سران پیمان شکن کوفه اعتمادکرده؛به دعوت امام پرداخته بودند،از کرده خویش پشیمان شدند و جبران آن را جز با قیام در برابر خلافت اموی و انتقام گرفتن یا شهادت نمی دیدند. ، که جدا از مسائل دیگر ،به شکست انجامید و رهبران این قیام همگی کشته و یا شهید گردیدند.از مهمترین این قیامها می توان به قیام توابین و مختار اشاره کرد.گر چه پس از حادثه عاشورا فرزندان امام حسین(ع)و نیز ائمه معصوم هرگز دست به تحرک و فعالیت مسلحانه نزدندوهمچنین در صدد دوری از این گونه فعالیتها بودند.به هر حال شکل گیری این قیامها سبب شد تا ما شاهد قیامهای دیگری بر علیه حکومتهای ظالم اموی و عباسی باشیم.در این مقاله کوشش گردیده،به بررسی چند قیام مشهور که در روزگار حضور ائمه صورت گرفته است،پرداخته شود؛و نیز ---------- ائمه را در برابر این قیامها بررسی کنیم .قیامهایی نظیر زید بن علی بن الحسین(ع) و فرزندش یحیی که در دوران حکومت اموی شکل گرفت و نیز قیام محمد نفس زکیه ونیز برادرش ابراهیم معروف به قتیل باخمری .
قیام زید بن علی بن الحسین(ع):
زيد فرزند على بن الحسین (امام چهارم شيعيان) از بزرگان و رجال با فضيلت و عالى قدرخاندان نبوت ومردى دانشمند، زاهد و دلير بود. چنان كه از جهت علمى به او لقب عالم آل محمد وفقيه اهل بيت داده اند. همچنين به خاطر كثرت انس او با قرآن به حليف القرآن مشهور شد.(1) و چون اوقات زيادى را در مسجد به عبادت و راز و نياز مى پرداخت از او به عنوان ستونى از ستون هاى مسجد ياد مى كردند.کنیه زید ،ابو الحسن و مادرش کنیزی بود که مختار بن ابی عبیده او را به حضرت علی بن الحسین (ع)بخشیده بود و خداوند از آن کنیز زید و عمر و علی و خدیجه را به امام سجاد عطا فرمود(2).در باره زید و فضائل وی روایات زیادی نقل شده که به گوشه ای از آن اشاره می شود:
علی بن عباس به سندش از جابر از امام باقر(ع)روایت کند که رسول خدا به حسین(ع)فرمود:«از صلب تو مردی به دنیا خواهد آمد که نامش زید است و در روز قیامت اوویارانش در حالیکه دست و صورتشان نورانی است ،به سر و گردن مردم پا نهند و بی حساب وارد بهشت گردند.»(3) و در جاى ديگر پيامبر اسلام شهادت زيد و به دار آويختن حضرتش را خبر مى دهد و سپس مى فرمايد: چشمى كه به عورت او نگاه كند بهشت را نبيند.(4)
زيد در زمانى سخت ودوره اى وحشت چشم به جهان گشود، در زمانى كه بنى اميه در اوج قدرت و عمالشان يكه تاز ميدان كشور وسيع اسلامى آن روز بودند.در آن زمان ، آزاديخواهان و انقلابيون علوى به خصوص بزرگ آنان و تنها يادگار امام حسين (عليه السلام ) يعنى امام على بن الحسين (ع ) در فشار سخت سياسى بودند و تمام حركات و سكنات حضرتش در كنترل عمال كثيف حكومت بود، نه تنها او از بيان احكام الهى ممنوع بود، بلكه تماس هاى او با افراد هم در كنترل آنان بود. او در زمانى متولد شد كه كوچكترين قيام مسلحانه علنى توسط ائمه دين (ع) سبب از هم پاشيدن تمام آمال شيعيان و انقلابيون و در نتيجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم (ع) و بى نظير خويش مى شد، هشام ، از ديپلمات ترين و با سياست ترين رجال (البته تواءم با شيطنت ) بنى اميه بود او مردى بخيل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان درازبود.(5)وی خلیفه اموی معاصر زید بود.چگونگی شروع قیام وی را اصفهانی در مقاتل الطالبیین و یعقوبی در تاریخ یعقوبی اینگونه آورده است:گویا خالد بن عبدالله قسری به نزد یوسف بن عمر ثقفی رفته و مدعی شده بود که 600000درهم امانت در نزد زید دارد،ولی زید این مطلب را قبول نداشت.یوسف ثقفی نامه ای به هشام فرستاد،و هشام زید را خواسته و موضوع نامه یوسف را به وی اعلام کرد.زید ابراز کرد که هیچ پولی در اختیار وی نیست.هشام گفت :پس ناچار باید نزد یوسف بن عمر ثقفی فرستاده بشوی تا تو را با خالد روبرو کند.زید از هشام خواست که اینکار را نکند ودر این زمینه بسیار با هشام گفتگو کرد.آنگاه هشام به وی گفت که شنیده ام ،که تو با این که کنیز زاده ای،خود را شایسته خلافت می دانی!زید در پاسخ گفت:اسماعیل نیز فرزند یک کنیز بود.پس از این گفتگوها هشام زید را به سوی یوسف روانه کردو به او نوشت:هر گاه زید بن علی بر تودر آمد،او را با خالد روبرو کن و ساعتی نزد تو نماند؛چه من او را مردی شیرین زبان و خوشبین یافتم که می تواند سخن را فریبنده سازد.(6)وبه این ترتیب زید وارد کوفه گردید.(در جلسه یوسف بن عمر ،خالد اظهار میدارد که هیچ پولی در نزد زید ندارد وآنها برای ستم به زید وی را به عراق کشانده اند.)یوسف زید را کوفه بیرون کرد ،ولی زید بار دیگر به کوفه باز گشت و تعدادی از مردم کوفه به گرد وی درآمدند.(7)
داستان شهادت او نيز همانند داستان شهادت پدران بزرگوارش مى باشد يعنى او نيز از بى وفايى و پيمان شكنى مردم كوفه در امان نماند بدين گونه كه در ابتدا 25 هزار نفر با او بيعت كردند اما در جنگى كه ميان زيد و يوسف بن عمر ثقفى (استاندار عراق) در گرفت تعداد كمى از اين افراد به يارى زيد شتافتند در همين جنگ بود كه تيرى به پيشانى زيد برخورد نمود و در آن فرو رفت و سرانجام زيد به شهادت رسيد.(8) قيام زيد در سال 122 هجرى قمرى به وقوع پيوست.
دقت در چندين روايت كه از ائمه معصومين(ع) نقل شده مطيع و معتقد بودن زيد به اصل امامت را براى ما ثابت مى كند. مانند روايتى كه از او نقل شده كه مى گفت: جعفر امام ما; در حلال و حرام است (9) ودر روایتی از امام صادق درباره زید چنین آمده است :
«خدا او را رحمت کند،مرد مومن و عارف و عالم و راست گوئی بود،که اگر پیروز می شد وفا می کرد و اگر زمام امور را به دست می گرفت ؛می دانست آنرا به دست چه کسی بسپارد.»(10)البته روایات دیگری متعارض با این روایات آمده است.به نظر می رسد که زید امامت علمی امام جعفر صادق را پذیرفته باشد ؛لیکن امامت ---------- امام را نپذیرفته باشد.چنانکه در سند روایت صحیفه کاملیه سجادیه در گفتگوی متوکل بن هارون ثقفی از اصحاب یحیی بن زید آمده است که او به اعلم بودن امام اعتراف کرده و پیش گوئی آن حضرت را در مورد به شهادت رسیدن زید و خودش تصدیق کرد و گفت :خداوند دین خودش را با ما تائید کرد و علم و شمشیر را برایمان یکجا گرد آورد.وپسر عموهای ما(امام باقر و صادق)به علم تنها اختصاص یافتند؛آنگاه یحیی در پاسخ متوکل که گفته بود مردم به امامت و پیشوائی پسر عمویت امام صادق تمایل بیشتری دارندتا ازشما و پدرت ؛گفت:«همانا که عمویم محمد بن علی و پسرش جعفر مردم را به زندگی دعوت کرده اند و ما ایشان را به مرگ خوانده ایم.»متوکل بار دیگر می پرسدکه کدامیک از آنان دانا ترند و یحیی در پاسخ میگوید:«هریک از ما از علم بهره ای داریم جز آنکه ایشان هر آنچه را که ما می دانیم ،می دانند.ولی ما هر آنچه را که ایشان می دانند،نمی دانیم....»(11) از سوی دیگر روایاتی وجود دارد که قیام زید مورد تائیید امام بوده است ؛چنانکه آمده است:
اولين روايتى كه رضايت امام صادق(عليه السلام) را از قيام زيد براى ما روشن مى سازد اين روايت است كه امام رضا(عليه السلام) از پدر بزرگوارشان موسى بن جعفر(عليه السلام) و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل مى كنند كه آن حضرت مى فرمود: «زيد براى قيامش با من مشورت كرد من به او گفتم عمو جان اگر دوست دارى كه همان شخص به دار آويخته كوى كناسه كوفه باشى راه تو همين است» و موقعى كه زيد از حضور امام صادق(عليه السلام) بيرون رفت امام فرمود: واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به يارى او نشتابد.(12)
ودر جای دیگر امام صادق فرمودند:«خدا عمويم زيد را رحمت كند هرگاه پيروز مى شد (به قرار خود) وفا مى كرد. عمويم زيد مردم را به رهبرى شخص برگزيده اى از آل محمد دعوت مى كرد و آن شخص منم. »در روايتى ديگر آن حضرت چنين فرموده اند: «خدا او(زيد) را رحمت كند مرد مومن و عارف و عالم و راستگويى بود. اگر پيروز مى شد به عهد خود وفا مى كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مى آورد، مى دانست آن را به چه كسى بسپارد. (13)همچنين از آن حضرت نقل شده هنگامى كه فردى شعرى در مذمت زيد بن على گفته بود و حضرت آن را شنيد او را نفرين كرد.(14) در نقل ديگرى آمده است كه حضرت چنين فرمود: «ستايش كنندگان از زيد در بهشتند و شماتت كنندگان شريك خون او. (15) در روايتى ديگر كه كلينى در كافى به نقل از آن حضرت آورده است آن حضرت چنين فرموده است: «نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نمى كرد بلكه به سوى رضاى آل محمد(صلّي الله عليه وآله) مى خواند و چنانچه غالب مى شد، حق را به صاحب حق مى داد جز اين نبود كه عليه حاكم جائرى كه اسباب قدرتش فراهم شده بود و ظلم مى كرد قيام نمود تا قدرتش را در هم شكند.
ابن خلدون می نویسد:«زید هشام را به کتاب خدا و سنت فرا می خواند و می گفت:باید با ستمگران بستیزد؛از ناتوانان دفاع کند؛محرومان را به مال یاری دهد؛غنیمتها را به عدل تقسیم کندورد مظالم کرده،کارهای نیکو کند و اهل بیت را یاری رساند.»(16)
خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثرى عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق(عليه السلام) از اين واقعه متاثر بود.اين دسته از روايات و روايات ديگرى رضايت امام صادق (عليه السلام) و ائمه ديگر را از قيام زيد نشان مى دهد. ولى ظاهرا دليل اصلى عدم تصريح امام به موافقت با قيام زيد اين بوده كه مساله خروج زيد مى بايست با رعايت احتياط كامل صورت گيرد و ممكن بود مداخله امام (عليه السلام) و موافقت صريح او با قيام زيد به گوش دشمن برسد و مشكلاتى بر سر قيام زيد پيش آيد. همچنین موقعيت حساس امام ، و رياست او بر شيعيان عموما و بنى هاشم خصوصا سوء ظن دشمن را بيشتر جلب مى كرد و هرگونه اقدام اعتراض آميزى كه از ناحيه اين مجاهدين صورت مى گرفت ، امام را محرك اصلى مى شناختند لذا امام خيلى محتاطانه بعبارت ديگر به نحو (تقيه ) به مبارزه ادامه مى داد.در صورت هرگونه دخالت علنى امام ، شهادت امام قطعى مى شد و مردم از فيض درك علوم و معارف اسلام محروم مى ماندند و به قيمت بهم پاشيدن اين نظام فرهنگى صحيح مى گرديد. ونتيجه مطلوب نيز بدست نمى آمد و بنا به فرموده بعضى از دانشمندان بزرگ اسلام عدم دخالت مستقيم امام خود يك نوع سياست صحيح بوده است. البته روايات ديگرى نيز كه با مضمون اين روايات تعارض دارد نقل شده است.مرحوم آیۀ الله خوئی پس از نقد وبررسی روایاتی که در نکوهش زید نقل شده ،آنها را از نظر سند ضعیف و غیر قابل اعتماد معرفی نموده و می نویسد:«حاصل آنچه گفتیم این است که زید فردی بزرگوار و مورد ستایش بوده است و هیچ مدرکی که برانحراف عقیدتی یا نکوهش او دلالت کند وجود ندارد.»(17)ونیز علامه مجلسی می نویسد:«بدان که اخبار،در حالات زید مختلف و متعارض است.لکن اخبارحاکی از جلالت و مدح وی و اینکه او ادعای نادرستی نداشت،بیشتر است و اکثر علمای شیعه به بزرگی شان زید نظر داد ه اند.بنابراین درست نیست به او حسن ظن داشت و از نکوهش او خودداری کنیم...»(18) بنابراين مى توان گفت كه حضرت امام صادق عليه السلام با قيام زيد از آن جهت كه قيامى بر ضد ستمگرى انجام گرفته موافق بوده است ولى اختلافاتى در اين كه خواسته زيد امامت سياسى بر مردم بوده است (باتوجه به اين كه امامت علمى امام را قبول داشته) و يا اينكه بدون اذن صريح آن حضرت دست به اين قيام زده باشد وجود دارد.
قیام یحیی بن زید:
قيام زيد (عليه السلام ) با شهادت او تمام نشد، و انقلابيون به رهبرى فرزند رشيدش (يحيى ) پرچم شورش و قيام بر ضد حكومت اموى را به دست گرفتند؛گرچه يحيى مانند پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، امّا اين دو قيام مقدمه اى براى سقوط حكومت بنى اميه گرديد.
مادر وی ریطه دختر ابو هاشم –عبدالله بن محمد بن حنفیه است.چون زید بن علی (ع)به شهادت رسید؛یحیی فرزندش شبانه او را به خاک سپرد(گویا زید را در کف رودخانه از ترس دست یافتن امویان به جسدش دفن کردند)به جبانه بسیع رفت و به جز ده نفر مردمان دیگری که همراه زید بودند از گرد یحیی پراکنده شدند.(19)
یحیی هنگامی که از کوفه خارج شد،راهی خراسان شد،وی مسیر خاصی را انتخاب کرد.وی ابتدا به سصمت مدائن رفت؛پس از آن به ری وارد شده و بعد از مدتی توقف کوتاه از راه سرخس به بلخ فرود آمد و در این شهر در خانه یکی از شیعیان به نام «حریش بن عمر بن داوود»سکنی گزید.یحیی تا زمان مرگ هشام بن عبد الملک آنجا بود تا اینکه ولید بن یزید به خلافت رسید.در این هنگام یوسف بن عمر که از ورود یحیی به خانه حریش در بلخ اطلاع یافته بود ،به والی خراسان نصر بن سیار نوشت که کسی را به نزد حریش روانه کن تا یحیی را به سخت ترین وضعی دستگیر کند.نصر بن سیار مردی را نزد فرماندارخود در بلخ که نامش عقیل بن معقل لیثی بود فرستاد و به او پیغام داد حریش را بگیرد و او را رها نکند تا اینکه او را بکشد و یا یحیی را تحویل دهد.لیکن حریش حاضر به تحویل یحیی نبود.قریش فرزند حریش مخفی گاه یحیی را به حاکم نشان داد و آنها وی را زندانی کردند.(20)ولید بن مروان از یوسف بن عمر خواست تا از نصر بخواهد یحیی را آزاد کند.نصر وی را آزاد و او را به تقوی سفارش کرد و از فتنه و آشوب بر حذر داشت. يحيى در پاسخ گفت: آيا در امت محمد فتنهاى بزرگتر از شما ديده مىشود؟ نصر او را پاسخ نگفت و دستور داد دو هزار درهم و نعلينى بدو بدهند و از وى خواست تا نزد وليد رود.(21)
ابو الفرج داستانى از آزاد شدن يحيى نوشته است كه اگر درستباشد، نشان دهنده ميزان تعهد مردم زمان او به دين و دوستى با خاندان رسول (ص) و پايدارى آنان در حفظ اين دوستى و ديندارى است. بلكه نشان دهنده تعهد مردم در بيشتر دورانهاست. مردمى كه اين بزرگواران را به قيام مىخواندند و به آنان وعده يارى مىدادند. اما اين يارى و حرمت را تا آنجا پاس مىداشتند كه خطر جانى براى آنان نداشته باشد. مردمى كه مصداق فرموده حسين بن على (ع) هستند: «دين را تا آنجا مىخواهند كه زندگانىشان را بدان سر و سامان دهند» .
ابو الفرج نويسد: «چون پاى بند را از پاى يحيى برداشتند، تنى چند از شيعيان كه توان مالى داشتند، نزد آهنگرى رفتند كه آن را برداشته بود، و از او خواستند آن را به آنان بفروشد. پاى بند را به مزايده گذاشتند و هر يك مبلغى به بها افزود تا به بيست هزار درهم رسيد. آهنگر ترسيد مبادا حكومت از كار او آگاه شود و پول را از او بگيرد گفت: همگى پولها را روى هم بگذاريد، آنان چنان كردند آهنگر پاى بند را خرد كرد و پارههاى آن را بر آنان قسمت نمود و هر يك پارهاى را براى تبرك نگين انگشترى خود ساخت.»(22) اما پس از چندى كه يحيى در جوزجان خروج كرد، جز هفتاد تن با او نبود. راستى آن روز خريداران نگين انگشترى كجا بودند؟ و چرا نزد حاكم سرخس نرفتند و از او نخواستند يحيى را نكشد يا در باره او از خليفه وقت پرسش كند؟
به نظر می رسد یحیی در این حرکت خود غافلگیر شده،فرصت کافی برای بسیج نیرو و جمع آوری شیعیان خراسان پیدا نکرد.(در قیام زید عده زیادی خراسانی حضور داشتند.و شهادت وی بر کثرت و جرات شیعیان خراسان افزود.چنانکه یعقوبی می نویسد:«هنگامی که زید به شهادت رسید،در میان شیعیان خراسان حرکتی پدید آمد،آنها مسائل خویش را آشکار کردند و لذا کسان زیادی به نزد آنها آمده،به آنها متمایل شدند.آنه نیز جرایم امویها را در حق آل رسول الله برای مردم بیان میکردند.در آن میان ،شهری نبود مگر آنکه این خبر فضای آن را آکنده بود.»(23))
به همین خاطر بعد از زندان به ظاهر از قصد قیام منصرف شده،به همراهی تعداد 70 نفر از پیروانش به سوی بیهق رهسپار شد ودر مسیرش با عمروبن زراره ،حاکم نیشابور که با ده هزار نفر به جنگ او بسیج شده بودند،مواجه شد.یحیی سپاهیان عمرو راشکست داده وخود وی را کشته به سوی هرات رفت.حاکم هرات متعرض وی نگشت و یحیی از آنجا گذشت تا به سرزمین جوزجان رسیداهالی این شهر و اطراف آن و گروهی از مردم طالقان و فاریاب و بلخ به وی ملحق شدند.سرانجام مسلم بن احوز هلالی ،مامور سرکوب حضرت یحیی شد و در ناحیه ارغری جوزجان بین دو سپاه جنگ در گرفت و یحیی در اثنا جنگ به شهادت رسید.شهادت یحیی در سال 125 اتفاق افتاد و جنازه اش همچنان بالای دار بود تا وقتی که دولت عباسی روی کار آمد و او را از بالای دار به زیر آورده ،غسل داده و کفن کرده ؛به خاک سپردند.(24)
قیام یحیی و شهادتش بر شمار طرفداران خاندان پیامبر و علویان در شرق سرزمینهای اسلامی ؛بویژه خراسان افزود و نفرت مردم خراسان را به خاندان اموی دو چندان کرد؛به طوری که وقتی ابو مسلم در خراسان قیام کرد و سرزمین خراسان را از دست حاکم اموی آزاد ساخت نخست جسد یحیی را به احترام به خاک سپرد.حرکت یحیی ادامه راه زید بود.یحیی به امامت علمی امام جعفر اعتقاد داشت ،ولی بنا به عقاید پدرش امامت ---------- را فقط مختص به کسی می دانست که قیام به سیف کند،اگر چه در این راه کشته شود.چنانکه یحیی بواسطه امام صادق از کشته شدن خویش آگاه شده بود.(25)
به هر حال پی از شهادت زید و یحیی ،گروهی از شیعیان و طرفداران خاندان پیامبر که از ستمگری حکام و خلفای اموی به ستوه آمده بود؛مخالفت با خاندان اموی را تنها در مبارزه مسلحانه می دیدند و از اینرو ،راه زید و یحیی را مفید دانسته ؛آنان را امام و رهبر تلقی کردند و به همین سبب به زیدیه معروف شدند.بعد از یحیی عبد الله بن معاویه یکی دیگر از علویان خروج کرد.این امر همزمان با فعالیت دعوتگران عباسی در خراسان بود.عبد الله شنیده بود که ابو مسلم دعوت به «الرضی من آل محمد(ص)»میکند.بدین سبب وارد هرات شد .ابو مسلم زمانی که از این امر آگاه شد ،دستور به قتل او داد و آن حضرت در سال 129 در هرات به شهادت رسید.
بنی عباس از علاقه مردم به علویان استفاده کرده؛در آغاز بامحمد بن عبدالله «نفس زکیه»بیعت کردند(26) و در شعارشان از ذکر نام شخص خاصی خودداری کردند.آنا پس از پیروزی چهره واقعی خود را نشان دادند و دست به اعمالی زدند،که امویان را رو سفید کردند.در دوران منصورعباسی شدت عمل نسبت به خاندان پیامبر بویژه نسبت به فرزندان عبدالله بن حسن افزون گردید،بنابراین فرزند وی به نام محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه در مدینه قیام کرد.
قیام محمد نفس زکیه:
کنیه اش ابو عبد الله و مادرش هند دختر ابو عبیده بن عبدالله...بن زمعۀ بن اسود بن ...است.(27)
محمد بن عبد الله را «صریح»و خلّص قریش می گفتند،چون در میان مادران او تا به قریش برسد؛کنیزی وجود نداشت.وخاندان او وی را مهدی موعود می دانستند.ولی علما و دانشمندان آل ابی طالب او را نفس زکیه و مقتول احجاز الزیت می دانند.محدث قمی در تتمۀ المنتهی گوید:محمّد را از جهت کثرت زهد و عبادت نفس زکیه لقب دادند.محمد در میان خاندان خویش از همه برتر و نسبت به کتاب خدا از همگان داناتر بود و در امور دینی فقیه تر و شجاعت وجود و صلابت و سایر مزایای او از همگان بیشتر بود.بدان حد که کسی شک نداشت که مهدی موعود اوست و این مطلب در میان عموم مردم منتشر گشت و بنی هاشم چه فرزندان ابو طالب و چه بنی عباس با او بیعت کردند؛به جز جعفر بن محمد که با او بیعت نکرد و خبر داد که او به حکومت نخواهد رسید و حکومت بدست بنی عباس خواهد افتاد...(28)(ناگفته نماند ابو الفرج؛چون خود زیدی مسلک است در جای جای کتابش امامان زیدی را برتر از امامی می داند.)محمدبن عبدالله معروف به نفس زكيه يكى از پسر عموهاى امام صادق (عليه السلام) بود از آنجايى كه قيام يحيى بن زيد در خراسان و شهادت او زمينه را براى قيام عباسيان فراهم نمود و عباسيان نيز در مرحله اول زمينه را براى قيام فردى از ميان خود مساعد نمى ديدند به همين علت تصميم گرفتند فردى از آل على (عليه السلام) را كه در بين مردم از احترام، شخصيت و وجاهت بيشترى برخوردار است مطرح سازند و بعد كه به هدف رسيدند او را از ميان بردارند .از طرفى چون نامش هم نام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بود و خال سياهى روى شانه اش بود و نيز بسيار زاهد و عابد بود.
ابو الفرج می نویسد:و هنگامی که ولید بن یزید کشته شد و میان فرزندان مروان اختلاف کلمه پدید آمد،طرفداران بنی هاشم برای دعوت مردم به سوی آنها به اطراف پراکنده شدند و ابتدا از راه ذکر فضائل علی(ع)و فرزندان آنحضرت و مصیبتهائی که بر سر آنها آمد،از کشت و کشتار و دربدری و گوشزد سایر مصیبتهای آنان مردم را به سوی آنها متوجه کردند.و چون کار به مراد ایشان پیش رفت،هر دسته مدعی وصیت منصب امامت برای رهبر خویش گشت تا سرانجام بنی عباس رقبای خویش را کنار زده،منصب خلافت را ربودندوچون سفاح و پس از او منصور به خلافت رسیدند،برای دستیابی برمحمد و ابراهیم پافشاری داشتند و این بدان خاطر بود که هر دوی آنها با محمد بیعت کرده و بیعت او در گردن ایشان بود.محمد و ابراهیم هم از روزی که آنها بر سر کار آمدند مخفی گشته و پیوسته مخفی گاه خود را عوض می کردند تا بالاخره مامورین بنی عباس که در تعقیب آن دو بودند ایشان را به تنگ آورده ؛ناچار خود را ظاهر کرده و سرانجام به قتل رسیدند.(29)
عبدالله (پدرنفس زکیه) به عنوان مهدى آل محمد (صلّي الله عليه وآله) از مردم براى او بيعت مى گرفت.چنانکه اصفهانی می نویسد:
«...بنی هاشم گرد هم اجتماع کردند؛در آن میان عبد الله بن حسن به پا خاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت:به راستی خداوند شما را به رسالت خویش برتری داده و بدان مخصو صتان داشته و در میان شما ای ذریّه محمد (ص)آنکه برکتش بیشتر است،همان عمو زادگان و عترت او هستند و آنها از مردم دیگر سزاوارترند که در امر (دین)خدا ترسان و بی تاب باشند و کیست که خدا این موهبت و مقامی را که به شما نسبت به رسول خدا داده به او داده باشد و اکنون شما به خوبی مشاهده میکنید که چگونه کتاب خدا معطّل مانده و سنت پیامبرش متروک گشته.جان باطل زنده شده و حق یکسره مرده است.بیائید و برای رضای خدا-به انسان که او خواهد پیکار کنید،پیش از آنکه(خداوند)نامتان و شخصیت و افتخارتان را از شما بگیردو پیش از آنکه در دین سستی کنید،چنانکه بنی اسرائیل با اینکه محبوبترین خلق خدا بودند؛سستی کردند و اینرا هم دانسته اید که ما پیوسته شنیده ایم،که هرگاه این قوم(اموی)به کشتن یکدیگر دست زدند؛کار از دستشان بدر رودو اکنون اینها ولید بن یزید را کشته اند.پس بیائید تا همگی با محمد بیعت کنیم،زیرا به خوبی دانسته اید که مهدی موعود اوست.»(30)
موضع امام صادق (ع) در برابر قيام نفس زكيه به عنوان مهدى آل محمد (ص) از همان روز اول مخالفت بود زيرا عبدالله محض يعنى پدر نفس زكيه معتقد شده بود كه فرزندش مهدى آل محمد است و سكوت امام مى توانست نوعى صحه گذاردن بر ادعاى آن ها باشد به همين دليل امام صادق (ع)با اين قيام مخالف بود. دليل ديگر اين بود كه امام شكست و كشته شدن او را پيش بينى مى كرد .از اين رو است هنگامى كه آنها از امام براى نفس زكيه بيعت مى خواستند چنين فرمود: «آن مساله امام مهدى «عج» است كه پيغمبر خبر داده است، حالا وقتش نيست. و اى عبدالله اگر تو مى پندارى كه اين پسرت (محمد) همان مهدى موعود است، بدان كه او نيست. و نه اكنون زمان خروج مهدى است و اگر مى خواهى به محمد (پسرت) دستور خروج دهى به خاطر امر به معروف و نهى از منكر باشد. ولی عبد الله بن حسن امام را به حسادت متهم کردند.(31)
چنانکه می بینیم امام با قیام نفس زکیه به عنوان قیام ضد ستمگری و امر به معروف و نهی از منکر موافق است.هر چند آنحضرت این انقلاب را مورد پشتیبانی قرار نداد،ولی در عین حال علیه آنهم اقدامی نکرد.واین نشان می دهد که امام با قیام تحت عنوان مبارزه با ظلم موافق بوده است.
در جائی دیگر امام صادق خطاب به کسانی که از او درباره بیعت با نفس زکیه سوال میکردند،چنین می فرمود:«از خدا بترسید،زیرا پدرم فرمود:کسی که شمشیر به رخ مردم بکشدوآنها را به سوی خود دعوت کند ،با اینکه در میان مسلمین کسی باشد که از او داناتر است،گمراه شده و بی جهت خود را به زحمت انداخته است.چون صلاحیت احراز آنمقام را ندارد.(32)محمد نفس زکیه و برادرش خویش را صاحب میراث امام علی(خلافت) (ع)می دانستند.چنانکه نفس زکیه در نامه نگاری خویش با منصور به آن اشاره میکند.(رجوع شود به تشیع در مسیر تاریخ،ص324)این امر نشان می دهد که اینان نیز به مانند زید و یحیی خویش را مستحق امامت ---------- می دانستند،چرا که این امر را از طریق قیام به سیف می دانستند.ودر برابر اینکه امام کشته شدن آنان را پیش بینی کرده بود ؛باز دست به قیام میزدند.
قیام عبدالله قتیل باخمری:
ابراهيم بن عبد الله نیز، مانند برادرش محمد، از شخصيتهاى ممتاز بنىهاشم در علم و عمل بود. آنگاه كه محمد در حجاز بر ضد منصور قيام كرد، او در بصره بر علیه منصور عباسی قيام كرد. آغاز قيام او با اول رمضان سال 145 مصادف بود(33) سپاه، در مكاني به نام "باخمري" واقع در 16 فرسنگي كوفه به يكديگر رسيده و نبرد بزرگي را آغاز كردند.در ابتدا، سپاهيان ابراهيم بر سپاهيان منصور فائق آمده و آنان را به عقب نشيني وادار كردند و به پيروزي رسيدند. ولي ابراهيم به سپاهيان خويش فرمان داد، كه از تعقيب فراريان دست بر داشته و به اردوگاه خويش برگردند. آنان در بازگشت، كه كار را تمام شده پنداشته بودند، يك باره با تهاجم ديگر سپاهيان منصور مواجه شدند و در اين مرحله، كشته زيادي دادند و در ميدان نبرد، تيري به ابراهيم اصابت كرد و او را نقش بر زمين نمود. پس از كشته شدن ابراهيم، سپاه وي از هم گسست و متحمل شكست نهايي شد. سر ابراهيم را از بدن جدا كرده و به نزد منصور دوانقي رسانيدند.(34)رويداد، در 25 و به قولي در 26 ذي قعده سال 145 قمري واقع گرديد و چون ابراهيم در آن مكان [باخمري] كشته شد، به مقتول باخمري، معروف گرديد.گفتني است، ابوحنيفه [پيشواي حنفيان] از هواداران جدي ابراهيم بود و به او كمك هاي مالي و تبليغاتي زيادي نمود و فتوا به پشتيباني از وي و حضور در قيامش داده بود. بدين لحاظ، پس از قتل ابراهيم، مورد خشم منصور دوانقي قرار گرفت.
این قیام نیز به مانند سایر قیامها مورد تایید امام جعفر صادق (ع)نبودچنانکه امام جعفر صادق در جریان شورش نفس زکیه در مدینه از شهر خارج گردیدند.و پس از پایان ماجرا به مدینه باز گشتند.(35)امام حتی کشته شدن محمد و عبدالله را خبر داده بودوامام آنان را از قیام برحذر ساخت و به آنان یاد آور شد که وقت آن نرسیده است. .(36)پس از قیام این دو قیامهای دیگری از علویان شکل گرفت که همگی به شکست انجامیدند،که از جمله مهمترین آنها می توان به قیام حسین بن علی(شهید فخ)اشاره کرد.اوج موفقیت علویان حسنی را می توان در تشکیل دولت علویان طبرستان مشاهده کرد.
نتیجه گیری:
با توجه به جدائی میان علویان و انشعاب آنان به دو شاخه حسنی و حسینی،فرزندان بنی الحسن دست به قیامهای متعددی در جامعه اسلامی زدند.آنان با تاسی از افکار زید بن علی (ع)دست به این قیامها می زدندو امامت ---------- را مختص هر علوی می دانستند که در برابر ظلم حکام اموی و عباسی قیام کند.لیکن فرزندان بنی الحسین ودر راس آنها امامان معصوم با توجه به انحراف جامعه اسلامی و دور شدن آن از ارزشهای اصیل اسلامی در صدد اصلاح جامعه از طریق فعالیتهای فرهنگی و عقیدتی بر آمدند.تلاشهای امامان معصوم سبب گردید که جامعه تشیع اثنا عشری بتواند به رشد و گسترش خویش ادامه دهد.همچنین ---------- تقیه که از زمان امام باقر بوجود آمده بود به این امر کمک شایانی کرد.وما می بینیم که در مکتب امامان معصوم شاگردان بزرگی تربیت شدند ،که هر چه بیشتر در غناو تعمیق مکتب تشیع در جای جای مناطق اسلامی کمک کردند.
منبع: پی نوشتها:
1-شخصیت و قیام زید بن علی(ع)،سید ابو فاضل رضوی اردکانی،کتاب دیجیتال،ص15
2-مقاتل الطالبیین،ابو الفرج اصفهانی،ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی،تصحیح علی اکبر غفاری،کتابفروشی صدوق،ص129
3-همان،ص131
4-همان،ص132
5- تاریخ یعقوبی،ابن واضح یعقوبی،ترجمه ابراهیم آیتی،انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ نهم،تهران،1382،ج2ص296
6-همان،ص297وص298ومقاتل الطالبیین،ص133و134
7-تاریخ یعقوبی،ج2،ص298
8- مقاتل الطالبیین،ص156وتاریخ تشیع،محمد کاظم خواجویان،جهاد دانشگاهی مشهد،1379،ص67
9-حیات فکری----------- امامان شیعه،رسول جعفریان،انتشارات انصاریان،تهران،1381،ص363به نقل از حیاۀ امام باقر،ج1ص361
10-همان،ص363
11-صحیفه کامله سجادیه،ترجمه سید جعفر حسینی،نشر دار الثقلین قم،1380،ص9و11
12-شخصیت و قیام زید بن علی(ع)،ص24 نقل در ریاض السالکین در شرح صحیفه سجادیه سید علی خان شیرازی
13- حیات فکری----------- امامان شیعه،ص363
14-همان،ص364
15-همان،ص364
16-العبر،ابن خلدون،ترجمه عبد المحمد آیتی،تهران،1363،ج2ص158
17-سیره پیشوایان،مهدی پیشوائی،موسسه امام صادق،قم،1383،ص407به نقل از معجم رجال حدیث،ج7ص345تاص356
18-همان،ص408به نقل از بحار الانوار،ج46ص25
19- مقاتل الطالبیین،ص154
20-همان،ص154تاص157
21- همان،ص157 وتاریخ یعقوبی،ج2ص306
22- مقاتل الطالبیین،ص159
23- تاریخ یعقوبی،ج2ص299
24- مقاتل الطالبیین،ص158تاص161
25- صحیفه کامله سجادیه،ص13
26-- مقاتل الطالبیین،ص240
27-همان،ص221
28- همان،ص222
29- همان،ص223
30- همان،ص241تاص242
31- همان،ص242
32-تاریخ تشیع،ص82به نقا از پرتوی از زندگانی امام صادق،ص262
33- مقاتل الطالبیین،ص324و325
34- همان،ص319تا322
35- حیات فکری----------- امامان شیعه،ص372به نقل از نثر الدر،ج1،ص355
36- مقاتل الطالبیین،ص242
armin khatar
07-23-2011, 07:53 PM
تاريخچه مدرسه دارالفنون تاسیس دارالفنون، یكی از اقدامات چشمگیر میرزاتقیخان امیركبیر است كه حاصل آن، برآمدن نامدارترین چهرههای علمی، ادبی و هنری بوده. اما این مركز فرهنگی، بیستوچند سال است كه به صورت خاكدانی در خیابانی نهچندان خوشنام، به ایامی نه چندان دور میاندیشد كه پایهریز فرهنگ نوین كشور بود و خیابانی كه در آن جای گرفته و نام حكیم ناصرخسرو را كه از مفاخر فرهنگی ماست بر خود دارد، خیابانی بود كه مراكز متعدد فرهنگی و علمی در خود داشته كه امروزه جز كتابفروشیهای قدیمی، نشانی از آنها نیست ولی به عوض، در ضلع شرقی آن، صدای «دارو،دارو» یك لحظه قطع نمیشود! اینجا دارالفنون شده است و البته بر كسی پوشیده نیست كه دارو همیشه به معنای دوا نیست و بیشتر معادل drug به كار میرود اما در ضلع غربی، دارالفنون همچون پدری سالخورده و فرتوت، ابرو درهم كشیده، نگاهی عتابآلود به این نسل ازخودرمیده دارد. این ازخودرمیدهها در ضلع شرقی و با فاصلهای بعید، به دنبال متاعی هستند كه روح بنیانگذار دارالفنون از آن در عذاب است.
گویی از همین روست كه اهل دارو هرگز در حاشیه دارالفنون نمایان نمیشوند؛ بنایی كه به رغم فرسودگی، همچون لعلی درخشنده به چشم اهل نظر زیبا و دلنواز میآید.
سردر زیبای دارالفنون را لرزاده – معمار معروف – پدید آورده و خط چشمنواز بالای آن از عبدالحمید ملكالكلامی ملقب به امیرالكتاب است. دارالفنون در آغاز از چنان منزلتی برخوردار بود كه رضاقلیخان هدایت – مولف مجمعالفصحاء، ریاضالعارفین و انجمنآرای ناصری – به ریاست آن برگزیده شد و به این منظور، از شیراز به تهران كوچ كرد.
از دارالفنون تا سال 57 به عنوان مدرسه استفاده شد و بعد از آن به مركز تربیت معلم تبدیل گردید. سپس مدتی به مركز آموزش ضمن خدمت وزارت آموزشوپرورش اختصاص یافت تا آنكه در سال67 جزو فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و تصمیم گرفته شد از این بنای ترد و شكننده كه دیگر توانایی ارائه خدمات آموزشی را نداشت، پس از مرمت و بازسازی، به عنوان گنجینه آموزشو پرورش استفاده شود و به این ترتیب، در ایران نیز همانند بسیاری از كشورهای دیگر، مركزی برای نگهداشت تاریخ مكتوب، عینی و شفاهی تعلیم و تربیت فراهم آید. اكنون سالهاست كه از تصویب این طرح میگذرد ولی دارالفنون سالخورده همچنان مهجور و تكیده – لابد به جرم دانشپروری – سر در گریبان فرو برده، در گوشهای از خیابان ناصرخسرو چمباتمه زده تا دستی از غیب برون آید و گره از كار فروبستهاش بگشاید، حال آنكه ساختوسازهایی بسیار بیمقدار با هزینههای كلان صورت میگیرد كه با آنها میشود چند بنای تاریخی نظیر دارالفنون را بازسازی كرد كه نشان از هویت فرهنگی كشور دارند.
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
بازسازی بنایی فرسوده و ازدسترفته نظیر دارالفنون، نیاز به عزمی ملی دارد. این وظیفهای نیست كه یك وزارتخانه بهتنهایی بتواند از عهده انجام آن برآید و نیاز به توجه مدیریت كلان فرهنگی دارد تا هزینه لازم را برای انجام سریع عملیات نوسازی آن تامین كند و كار را در اسرع وقت و در زمانی تعیینشده به سامان برساند؛ نه آنكه مرمت بنایی چنین عظیم به بودجه وزارتخانهای حوالت شود كه خود، چشم به همیاری مردم دارد! از این روست كه پس از گذشت سالهای متمادی، هرازگاهی خرجی اندك صرف مرمتهای جزئی و ناقص در این بنا میشود كه چون بودجهای برای پیگیری و ادامه كار بازسازی در پی ندارد، آنچه انجام یافته هم به دلیل نیمهكارهماندن، در معرض تخریب و فرسایش زمانی قرار میگیرد، كه گرفته است و باز كار به نقطه آغاز میرسد.
البته نباید پنداشت كه این جفا و بیتوجهی فقط در مورد دارالفنون صورت میگیرد بلكه این معضلی است كه متوجه غالب دستاوردها و میراث فرهنگی ماست. این معضل از دو علت نشأت میگیرد؛ یكی عدم وجود مدیریت كلان فرهنگی كه ضرورت دارد در قالب یك هیات یا شورا، مركب از عالیترین اعضای تصمیمگیرنده نهادهای ذیربط پدید آید و به مسائلی بیندیشد كه بازسازی و راهاندازی گنجینه دارالفنون میتواند نمونهای از آن باشد و دیگری عدم توجه یكسان اهل تحقیق به كل فرهنگ برآمده از این خاك است.
این، معضلی است كه باید آن را به منظور حفظ و پرورش میراث فرهنگی كشور، بسیار جدی گرفت.توجه به چهرههای تابناك فرهنگ بیگانه و غافلماندن از دیگر چهرهها را میتوان برابر گرفت با علاقهای كه كودكان به خامه روی شیرینی نشان میدهند و به دیگر قسمتهای آن توجهی ندارند. تفكر خامهای در حوزه فرهنگ نیز چنین است؛ یعنی فرهنگ را به صورت یك كل منسجم نمیبیند بلكه فقط چهرهها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار میدهد و بقیه را به حال خود وامیگذارد تا بهتدریج مشمول فراموشی و فرسایش زمانی شوند؛ حال آنكه زیبایی یك آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن، در كل منجسم آن است.
در آسمان پرستاره میراث فرهنگی ایران، اگر فردوسی هست، دهخدایی هم هست. اگر حافظ هست، هلالی جغتایی هم هست. اگر عنصری هست، سعید طاعی هم هست. اگر مولوی هست، سنایی هم هست. اگر ملاصدرا هست، سهروردی هم هست و اگر ابنیه باشكوهی هست كه زیباییشان به گنبد آسمان پهلو میزند، دارالفنون هم هست. همه اینها میراث فرهنگی این سرزمیناند، میراثدار واقعی، كسی است كه به دور از تفكر خامهای، همه را عزیز بشمارد؛ بر یكی دست نوازش نكشد و دیگری را خوار بدارد. او به باغبانی میماند كه باید همه گلهای بوستانش را به یكسان پرورش دهد و بداند كه هر گلی بویی دارد.
armin khatar
07-23-2011, 07:53 PM
اديان ايران باستان دين زرتشت
دين زرتشتی امروز که معتقدان به آن در ايران و هند زندگی می کنند، باقيمانده دين زرتشتی دوران ساسانی است که با به قدرت رسيدن اردشير پابکان برای نخستين بار به عنوان دين رسمی ايران انتخاب شد. در اين زمان مدرکی در دست نداريم که حتی با وجود زرتشتی بودن داريوش و خشايارشا، دين زرتشت هيچگاه در دورانی قبل از زمان ساسانيان، به عنوان دين رسمی مطرح شده باشد. اخلاف خشايارشا مانند اردشير دوم، پرستنده خدايان متعددی مانند آناهيتا و ميترا بودهاند و غير از آن، هيچگاه دينی به عنوان دين تمام مردم شاهنشاهی هخامنشی مشخص نشده است. پادشاهان اوليه اشکانی نيز احتمالا" به نوعی آئين قبيلهای بجامانده از باورهای ايرانيان اوليه اعتقاد داشته اند. غير از ولاش اول و جانشينانش، مدرکی برای زرتشتی خواندن ديگر پادشاهان اشکانی نداريم.
از طرفی، دين زرتشتی ساسانی تفاوتهای عمده ای با دين زرتشتی مندرج در گاثاها دارد. بعضی از باورهای مطرح شده در بخشهای جديدتر اوستای ساسانی، مانند زروانيت، مخالف با باورهای گاثايی هستند و می توان آنها را رسوخی از دين های محلی و باورهای باستانی ايرانيان و حتی تاثيراتی از مذاهب بين النهرينی بابل و آشور دانست. به همين دليل، در اينجا دين گاثايی را مشخصا" دينی جدا از زرتشتی ساسانی می دانيم و بطور مستقل از آن ياد می کنيم.
در گاثاها، زرتشت دين کاملا" جديدی را پايه گذاری نمی کند. دين زرتشت بر مبنای باورهای باستانی ايران پی ريزی شده و زرتشت خود را تنها اصلاحگر و بازگرداننده دين اصلی می داند. خدای گاثاها، «مزدا-اهورا» يا «سرور عقلانيت»، خود يکی از خدايان باستانی است که به همراه ميترا و وهومنه، از خدايان اصلی گروه «اهوراها» (خدايان خوب) بوده است. اما در گاثاها، مزدا-اهورا تنها خدای موجود است و اوست که انسانها را به عقلانيت راهنمايی می کند و آنها را از زندگی کورکورانه باز می دارد و همواره به «راستی» تشويق می کند. در گاثاها، زرتشت به همه خدايان ديگر اعلام جنگ می دهد و آنها را خدايان گمراهی، «دئو/ديو»، می خواند. زرتشت حتی از نامبردن از اين خدايان نيز خودداری می کند و در گاثاها از کسی جز مزدا-اهورا ذکری نمی بينيم، هرچند که زرتشت بطور غير مستقيم به وجود خدای نادرستی و دروغ اشاره می کند، اما نام او را که از اوستای جديد می دانيم (انگره-مئنيو، اهريمن) هرگز نمی برد و تنها در پايان يکی از گاثاها، کلمه «انگره» را به کار می برد بدون آنکه نام را کاملا" بيان کند. به نظر می رسد که زرتشت نمی خواهد شعرهای جاويدان خود و تعليماتش برای آيندگان را به نام خدای نادرستی آلوده کند و آن را به عهده شنونده رها می کند.
گاثاها به زبانی بسيار مشکل تنظيم شده اند و ساختمان آنها نيز بسيار پيچيده است. دانشمندانی مانند هومباخ، نوبری(Nybergکه به غلط در ايران «نيبرگ» ناميده شده) و شوارتز، توانسته اند قسمتهايی از اين ساختمان پيچيده را کشف کنند و ساختارهايی نظير تنظيم حلقه ای و تکرار معسلامح کلمات در اشعار را مشخص کنند. اين ساختمان پيچيده و زبان بسيار کهنه، باعث می شوند که ما به سختی بتوانيم تمام مفهوم گاثاها را متوجه شويم. آنچه تا اينجا برای ما مفهوم است اينستکه اشاره و اصرار زرتشت در اين اشعار به مقابله دو عنصر «ارته» (راستی، بن حقيقت و عقلانيت) و «دروج» (نادرستی، بن دروغ و گمراهی) است. در اين مقابله، زرتشت کمک «مزدا-اهورا» را طلب می کند که تشويق کننده انسانها به عقلانيت و تفکر است و تنها را مبارزه با ديوان که حاميان دروج هستند.
نمی توان با اطمينان گفت که دين زرتشت هيچگاه بعد از مرگ موسسش، به همانگونه که او انتظار داشته، باقی مانده است. از درجه خالص ماندن اين باورها نيز تخمينی در دست نداريم، غير از اينکه داريوش نيز در کتيبه های خود به يکی از جنبه های دروج، يعنی «دروگ» يا سخن ناراست (دروغ) اشاره می کند. می توان تصور کرد که باورهای گاثايی که برای جامعه ای کوچک و قبيله ای در شرق ايران طراحی شده بودند، بعد از برخورد با جوامع متمدن و ساکن غرب ايران و تاثير پذيرفتن از باورهای مغها و اديان بين النهرين و در طول سالهای متمادی، تبديل به دينی شد که در دوران ساسانی موقعيت رسمی را پيدا کرد. صحبت از دين زرتشتی ساسانی را به آينده موکول می کنيم.
• اديان ايران باستان
• میدانیم که اصل و ریشه مذاهب مترقی جهان از عقائد ساده اقوام بدوی و قبائل و عشائر همجی ، که هزاران سال قبل در جهان می زیسته اند، نشأت گرفته است. از این رو در مقام تحقیق از مذهب ایرانیان باستانی نیز باید اصل و مبدأ آن را در افسانه ها و اساطیر آریائی های سفید پوست، هزاران سال قبل از این، جستجو کنیم . همان قوم و نژادی که در قرون قدیمه قبل از تاریخ مکتوب یا لااقل از هزاره دوم و سوم قبل از میلاد در فلات ایران نمایان شده اند.در طول مدت افزون از جهار هزار سال یک سلسله تحولات فکری و تندیشه های مذهبی در مردم آریائی نژاد این آب خاک به ظهور رسیده است که از مبادی بدوی چون فتیشیزم و آنیمیزم و پرستش مظاهر طبیعت آغاز شده و در عصر حاضر به دیانت شیعه امامیه که از فرق اسلام و مذهب رسمی امروز ما ایرانیان می باشد ، پایان می پذیرد.
• در هزاره اول قبل از میلاد در اثر آمیزش آرین ها با سکنه بومی در ایران و هند فرهنگ و تمدن جدیدی در آن دو کشور به ظهور رسیده و لسان های ایشان که قبلا لهجه های محلی بوده و بعدا صورت تکامل حاصل کرده ، زبانهای مستقلی شدند. مانند فرس قدیم ( عصر کتیبه های دوره هخامنشی ) یا زبان ماد ( عصر کتاب اوستا) یا زبان سانسکریت ( عصر کتب چهارگانه ودا) یا زبان پهلوی قدیم ( عصر پارت ها) .این زبانها ی قدیم در ایران زمین اکنون مورد تکلم نیست و جزء زبانهای مرده قرار گرفته اند ولی در هندوستان زبان سانسکریت هنوز زنده و موجود و کتب مقدسه هندوها حافظ آن است.
• هم چنین در دین و اعتقادات نیز عقائد آریائی های باستانی در هند و ایران مشترک بوده اند، کتیبه لوحی که در بوغازکوی در نزدیکی آنکارا از عصر تمدن هیت ها در سال 1907 م . کشف گردید اشاره به اسامی خدایانی می کند که آن خدایان در نزد آرین های قدیم مورد پرستش بوده اند و تاکنون نیز در هند معبودیت دارند. مانند : آلهه میترا ، ایندرا ، وارونا که هر سه هم در ودا و هم در اوستا مذکورند. خلاصه آئین های تازه وارد در مدت ده قرن با بومیان ایران آمیخته و آئین پرستش طبیعت را با عقائد مغان بومی که اعتقاد به نور و ظلمت و ایمان به سحر و جادو بود ترکیب کردند تا نوبت به ظهور دین عام مزدیسنی رسید.
به هر حال اگر بخواهیم ادیان ایران باستان را طبقه بندی نمائیم، می شود آنها را به صورت زیر دسته بندی نمود:
armin khatar
07-23-2011, 07:53 PM
•آئین مغان
•آئین مهرپرستی یا میترائیسم
•دین زردشت
•آئین مانی
•آئین مزدک
تحقيقات تاريخي و دين پژوهي بر وجود پيامبران الهي و حكيمان يكتا پرست در ايران باستان صحه مي گذارد. اين موضوع از چند لحاظ حايز اهميت است: نخست اين كه ريشه وحياني بعضي از تعاليم ديني ايران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص مي سازد؛ ثانياً اين عقيده كه همه مردم ايران، آتش پرست، خورشيد پرست و مانند آن بودند را رد مي كند و در مقابل، اين احتمال را قوت مي بخشد كه هنگام ورود اسلام به ايران، آثاري از تعاليم انبياء الهي و حكيمان يكتا پرست باقي بوده است؛ چنان كه ايرانيان «اهل كتاب» قلمداد شدند و در نتيجه خدمات متقابل اسلام و ايران، تمدن اسلامي به شكوفايي رسيد؛ ثالثاً سخنان حكيماني مانند شيخ اشراق، مبني بر وجود حكمت ويژه اي منسوب به حكيمان يكتا پرستِ ايران باستان اثبات مي شود.
دانشمندان غربي با بيش از دو قرن تلاش، احياگران كيش زرتشت در عصر معاصر محسوب مي شوند. آنان به دنبال آموزه هاي نابي بودند تا بتوانند آنها را جايگزين كاستي هاي آيين مسيح سازند. به همين دليل متون ديني ادياني مانند بودا و زرتشت را، كه در حال تبديل شدن به اديان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احياي آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه كردند و از طريق علم زبان شناسي، تاريخ زندگي زرتشت را تخمين زدند. پروفسور مري بويس، استاد اديان و زبان هاي ايران باستان، بخشي از اين تلاش را چنين بازگو مي كند: «در نتيجه آميخته شدن كيش مسيحيت با آشنايي با اساطير يوناني، اين يقين در اروپا پيدا شده بود كه شرك، از ويژگي هاي روزهاي كودكي نسل آدمي است و ملل متمدن، يكتا پرست هستند. گذشته از اين، مسيحيان پروتستان - كيشي كه اكثريت پژوهشگرانِ زرتشتي گري را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومي، حتي در مورد خداي يگانه، با بدبيني مي نگريستند. پس پذيرفتن زرتشتي گريِ رايج و كوشش در پي بردن به تعاليم آن به وسيله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفيت و حوصله و توانايي كشش شعور پژوهشگران غربي بود» .(۱)
ريشه هاي يكتا پرستي در ايران باستان را بايد از عقايد مشترك هندو- ايرانيان و از زماني پيش از زرتشت دنبال كرد. مقايسه آموزه هاي «ودا» و «اوستا» ، برخي از اين مشتركات را مشخص مي كند. شايد مهم ترينِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» يعني خداي حكيم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، كه معادل ودايي آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعاليم زرتشت را تشكيل مي دهد وسه اصل «پندار نيك» ، «گفتار نيك» و «كردار نيك» از آن استخراج شده است. «اشه» يعني نظمي كه حاكم بر جهان است و انسان ها به دليل هماهنگي اين نظم با جهان، موظف به رعايت راستي و كسب فضايل اخلاقي اند. آنچه كه به زرتشت نسبت داده مي شود، تاكيد بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفريننده «اشه» و تقبيح «ديوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از ميان خدايان، «اهورا مزدا» را برگزيد و ديگر خدايان را «ديو» ناميد و نفي كرد و «امشاسپندان» و «اهريمن» را در جايگاهي پايين تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدين ترتيب اگر آموزه ثنويت را از تعاليم خود زرتشت بدانيم، اين ثنويت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش مي شود. علامه مجلسي در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله هاي مختلف مجوس مي گويد: «اكثريت مجوس معترف اند كه ابليس(اهريمن) قديم نيست، بلكه مخلوق است و از آنجا كه هر مخلوقي نيازمند خالق است، پس آفريده خداي متعال است» .(۲)
قاضي صاعد اندلسي، فيلسوف و مورخ سده پنجم هجري در كتاب «التعريف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجليل مي كند و از برخي كتاب هاي آنها مانند «احكام نجوم» ، «صور درجات فلك» كه منسوب به زردشت است، و كتاب «تفسير» و به ويژه از كتاب ارزشمند «جاماسب» ياد مي كند، چنان كه گويا به آنها دسترسي داشته و آنها را مطالعه كرده است. سپس مي گويد: «ايرانيان، به اعتقاد برخي از مورخان، در ابتدا يكتا پرست و بر ديانت حضرت نوح(ع) بودند. تا اين كه يوذاسف مشرقي به نزد تهمورث، سومين پادشاه ايرانيان، آمد و ديانت حنفا را، كه همان ديانت صابئي است، بياورد. پس تهمورث از او پذيرفت و مردم را مجبور به پذيرش آن نمود. حدود ۱۸۰۰ سال به آن معتقد بودند تا اين كه با ظهور زردشت فارسي در زمان گشتاسب، همگي مجوسي شدند» .(۳) جاي تامل است كه قاضي صاعد اندلسي، ديانت حنفا را با آيين صابئي يا مهرپرستي و آن هر دو دين را با آيين بودايي از يك مقوله به شمار مي آورد و گفته شده است كه وي، اين قسمت از مطالب خود را از مسعودي برگرفته است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه «انما انت منذر و لكل قوم هاد» (۴) مي نويسند: «از اين آيه شريفه بر مي آيد كه زمين هيچ وقت از هدايتگري كه مردم را به سوي حق هدايت كند خالي نمي شود. يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري كه به امر خدا هدايت كند» . (۵) نسبت پيامبر به هادي را نسبت علت محدثه به علت مبقيه دانسته اند؛ يعني پيامبر، شريعت را مي آورد و هادي، نگهدارنده و پيش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبري، مكالمه اي را ميان امام صادق(ع) و يك زنديق مي آورد. زنديق از حضرت مي پرسد: «آيا خداوند پيامبري به سوي مجوس فرستاده است؟ من كتاب هايي محكم، مواعظي بليغ و امثالي شافي از آنها يافتم كه اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرايعي دارند كه به آن عمل مي كنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ امتي نيست مگر اين كه انذار دهنده اي در ميان آنان بوده است. پيامبري از سوي خداوند به همراه كتاب، به سوي آنان فرستاده شد، پس او را انكار كردند و از قبول كتابش سر باز زدند» . زنديق پرسيد: «او چه كسي بود؟ آيا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادي را براي آنها آورد و ادعاي نبوت كرد. پس قومي به او ايمان آوردند و قومي انكار كردند. سپس او را اخراج كردند و در بريه اي به وسيله جانوران درنده كشته شد» .(۶)
گرچه سند اين روايت موثق نيست و متن آن نيز اضطراب دارد، ولي چاره اي جز بررسي و نزديك شدن به حقيقت وجود ندارد. در اين روايت، توجه به دو نكته جالب توجه است:. اول اين كه ايران باستان پيامبري منذر داشته است كه بالا تر از هادي و راهنما است و دوم اين كه آن پيامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نيست. البته نبوت زرتشت انكار نشده است ولي بايد به دنبال پيامبر بزرگ تري در ايران باستان بود كه فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روايات ديگري وجود دارد كه بر وجود نبي در ايران تصريح مي كند. شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» روايت مي كند كه: «از مجوس جزيه گرفته مي شود؛ زيرا پيامبر فرمود: با آنان همانند اهل كتاب رفتار كنيد. آنان پيامبري به نام داماسب داشتند كه او را به قتل رساندند و كتابي داشتند به نام جاماسب كه بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود كه آن را سوزاندند» .(۷)
يكي از دلايل روشن تاريخي بر وجود دين الهي وخداپرستي در ايران پيش از اسلام، شيوه برخورد فاتحان مسلمان با ايرانيان است. مسلمانان بر مبناي سخن پيامبر اكرم (ص)، ايرانيان را اهل كتاب دانستند و با آنان مانند مسيحيان و يهوديان رفتار كردند. مسلمانان از اهل كتاب، در مقابل برقراري امنيت و ارائه خدمات، جزيه مي گرفتند ولي با مشركان چنين رفتاري نداشتند. تقريباً همه محققان اتفاق نظر دارند كه مجوس، اهل كتاب شمرده مي شده اند. اين رفتار مسلمانان با زرتشتيان را محققان سختگيري مانند پروفسور بويس نيز پذيرفته اند و اعتراف مي كنند كه: «علي رغم ترديدهايي كه قرن ها بر آن پافشاري مي شد با زردشتيان نيز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .(۸)
مري بويس تاكيد دارد كه با ورود اسلام، زرتشتيان اصرار داشتند تا عقايد خود را حفظ كنند و تغيير كيش برخي از زرتشتيان، علل متفاوتي مانند آزادي از بردگي، فشار حكومتي، فرار از جزيه و در مواردي نيز رهايي از آداب دشوار عبادي بوده است: «بسياري از زردشتيان هرچند به ستوه آمده و مطيع شده بودند، ولي توانستند، وقتي هراس هاي اين فتح از سرگذشت، رسوم پيشين خود را پي گيرند. اما در مواجهه دين باستاني شان با اسلام، زمانه، كفه را به سود اسلام سنگين تر كرده بود» .(۹)
ولي او به اين سوال پاسخ نمي دهد كه چرا آنچه از باورهاي ايرانيان عهد هخامنشيان تا عهد ساساني در منابع ارمني، يوناني و سرياني آمده است در نوشته هاي خود زردشتيان، كه بعد از اسلام نوشته شد، ديده نمي شود؟ درحالي كه: هيچ مانعي براي ثبت و انتقال آن مفاهيم وجود نداشت. پاسخ كريستين سن، ايران شناس معروف به اين پرسش چنين است: «گاهي شخص به فكر مي افتد كه چرا قسمت بيشتر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي دانيم كه مسلمانان، زردشتيان را اهل كتاب مي شمرده اند؛ بنابراين نابود شدن كتب مقدس آن طايفه را نمي توان به تعصب اسلاميان منسوب كرد و بيشتر قسمت هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آنها به انضمام تفسير معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگاني مادي، كه در آن تاريخ گريبان گير زردشتيان شده بود، مجال نمي داد كه نسلاً بعد نسل ، اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس كنند و از اين جا پي مي بريم كه چرا نسك هاي حقوقي و نظاير آن در طاق نسيان مانده است. زيرا كه در آن زمان دولت زردشتي وجود نداشت و نسك هاي حقوقي بي فايده و خالي از اهميت و اعتبار مي نمود» .(۱۰)
دكتر زرين كوب نيز با تاثير از سخنان كريستن سن، وضعيت پاياني عهد ساساني را تشريح مي كند و نتيجه مي گيرد كه شريعت زردشتي در پايان عهد ساساني چنان ميان تهي و سست شده بود كه وقتي اسلام پديد آمد و موبدان، حمايت دولت ساساني را از دست دادند، خود را ناچار ديدند كه در آن آيين اصلاحاتي را اِعمال كنند و با تهذيب و تلخيص اوستا و حذف پاره اي خرافات و اوهام، آن را به صورتي تازه درآوردند تا بتوانند در معركه مجادلات اوايل عهد عباسي از محتواي آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع كنند. سپس اضافه مي كند: «در واقع ، قسمت عمده اي از اوستا بعد از غلبه عرب از ميان رفت. با اين همه چنان نبود كه تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از ميان برده باشد؛ زيرا مسلمانان با پيروان اوستا تقريباً همان معامله اي را كه با ديگر اهل كتاب كردند روا مي داشته اند.(۱۱)
پس اگر در ايران باستان، انبيايي وجود داشته اند، حكيمان و عارفاني نيز تربيت شده و آموزه هاي خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا اين كه سرانجام عروس حكمت فهلوي به دست شوريدگان جسوري چون شيخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عكاظ مي افتد و شهره آفاق مي شود. وجود نماد هاي مشترك، از اوستا گرفته تا آثار حكيمان اشراقي، كه شايد مهم ترين آنها سيمرغ باشد، اين ادعا را تاييد مي كند. در اوستا، سيمرغ بر روي درخت شگفت انگيز آشيان دارد. در «عقل سرخ »سهروردي، آشيانه سيمرغ بر درخت طوبي است. سيمرغ سهروردي را صدرالمتالهين شيرازي، عنقا يا جبرييل مي داند. جبرييل در حكمت اشراق، آفرينش گر و واسطه فيض وجود موجودات دنيايي است و معادل« سروش» در ايران باستان است و سر انجام در روايتي از سلمان فارسي نقل شده است كه:« سروش روز، نام فرشته اي است كه موكل نگهداري عالم است و او جبرئيل است ».(۱۲)
اين سخن سلمان، در«مستدرك الوسايل »و «بحار الانوار»در ضمن حديث مفصلي درباره خواص روزها به نقل از كتاب« العددالقويه لدفع المخاوف اليوميه »تاليف شيخ رضي الدين علي ابن يوسف حلي، برادر علامه حلي آمده است. در مراجعه به چنين منابعي بايد از علم نجوم قديم بهره داشت ومنظور استادان اين فنون را از سعد و نحس ايام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسي نقل شد، تأييدي بر وجود آموزه هاي حكيمانه انبيا(ع) در ايران باستان و آگاهي سلمان فارسي از آن حكمت است.
armin khatar
07-23-2011, 07:53 PM
دین نزد انسان ابتدایی
از نظر پژوهشگران علوم انسانی ، نخستین موجود از دین گرایش به پرستش طبیعت است. نمونه هایی از این گرایش هم اکنون در مناطق دور افتاده جهان ، میان انسانهای ابتدایی مشاهده می شود . در این گرایش به منظور رام کردن نیروهای طبیعت ، باید از آن نیروها تجلیل کرد و از آنها درخواست لطف و احسان داشت. علامات و دلائل موجوده که اسناد تحقیقات علماء انسان شناس است ثابت می کند که انسان نخستین هم از ابتدای پیدایش خود به حکم غریزه فطری دارای یک نوع فکر مذهبی بوده و حوادث غیبیه نامحسوس و نامرئی در ضمیر ساده و ابتدایی او تأثیری داشته است . مثلا در شکار که وسیله تغذیه او بوده کامیابی خود را بیشتر مرهون به چیزی نامرئی شبیه بخت یا شانس می دانسته است نه به مهارت خود. به عبارت دیگر برای بدست آوردن شکار کمک غیبی را بیشتر از هنر و زحمت خود موثر می شمرده و معتقد بوده است که یک قوه مستور نهانی خارج از وجود او باید به او یاری کند تا بتواند صید گریز پا و یا پرنده دوردست هدف خود را به آسانی به چنگ آورد.
در همان حال همانطور که به زندگی و حیات خود علاقه داشته مسئله مرگ نیز فکر ساده او را مشغول می کرده است در همین اندیشه های بسیط و ابتدایی اولین بذر عقاید دینی در دماغ او کاشته شده است. خلاصه ، انسان بدوی به تمام شئون و مظاهر عالم از خرد و بزرگ و به تمام موجودات از جمادات و نباتات و حیوانات تا اجرام سماوی با این اندیشه و فکر مذهبی و با همین حس بیم و امید نظر می کرده است. انسانهای ابتدایی عصر ما مراسمی دینی دارند که در آن لباسهای عجیب و غریبی می پوشند، ماسک بر صورت می زنند و به حرکات موزونی مشغول می شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می خواهند . مثلا به ابر می گویند ببارد و به رودخانه می گویند به گونه ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان آنان را سیراب کند و به زمین می گویند برویاند و از مزارع و درختان می خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهند و مانند اینها.
عناصر مشترک ادیان ابتدایی
با آنکه ادیان ابتدایی در بیغوله های جهان پراکنده شده اند و نمی توان میان آنها هیچ ارتباطی تصور کرد ، شگفت آور است که آن ادیان باورهایی مشابه یکدیگر دارند. برخی از این عناصر مشترک ادیان ابتدایی عبارتند از:
• خدا و خدایان
باید توجه داشت دینداران به خدایی بسیار والا و فوق تصور بشر عقیده دارند. آنان معتقدند علم وقدرت خدا بی نهایت است و هرگاه در متون دینی چیزی بر خلاف آن یافت شود، برای تأویل آن تلاش می کنند. از قرآن مجید به روشنی فهمیده می شود که مشرکان نیز پیوسته به چنین خدایی معتقد بوده اند.جامعه شناسان دوران شرک را مقدم بر دوران توحید معرفی می کنند، ولی پیروان ادیان توحیدی با این فرضیه به شدت مخالف اند و شرک را انحراف از توحید می دانند.به زعم برخی از ادیان ، خدایان در تاریخ برای انسان جلوه گر شده اند و بتان نمادی از آنها هستند . این سنخ ادیان به فرستادگان الهی یعنی انبیاء عقیده ندارند.
• نیاکان پرستی
ترس از مرگ باعث خرافاتی در جوامع ابتدایی شده بود و برخی از مردم باستان از بازگشت اموات می ترسیدند ، لذا برای عدم بازگشت آنها اعمالی را انجام می دادند، این اعتقاد کم کم به نیاکان پرستی تبدیل شد و بتها در مواردی مجسمه نیاکان بوده اند ، اکنون نیز مظاهر این عقیده در سرزمینهایی مانند ژاپن به چشم می خورد.
• جادو
در آن ادیان جادو عبارت است از مراسمی برای دلجویی و مدد خواهی از نیروهای طبیعت.در این مراسم ، جادوگر فعالیت می کند و رهبری مراسم را بر عهده می گیرد.جادوگران از نیروی خود برای معالجه بیماران نیز استفاده می کردند که به آنها شمن گفته می شد.
• قربانی
میان اقوام سراسر جهان قربانی برای معبود انواعی داشت و از ریختن جرعه ای آب یا شراب تا اهدای گیاهان و محصولات ، ذبح حیوانات و کودکان و بزرگسالان ، همچنین به آتش افکندن کودکان را شامل می شد.
• توتم
در این ادیان توتم قبیله عبارت است از نشانی که از قبیله حمایت می کند، که ممکن است یک گونه حیوان ، نبات یا جماد باشد، مانند پرستش شیر در آفریقا ، ببر درهندوستان ، گاو نر در یونان و مصر ، کانگرو در استرالیا و...
• تابو
عبارت است از محرمات قبیله ، مانند مقررات ازدواج و تغذیه .
• مانا
در آیینهای باستانی برخی از اشیاء را دارای نیرو می دانستند و مورد توجه قرار می دادند.این اشیا و آن نیرو مانا خوانده می شدند.
• جان پرستی آنیمیسم
در آیین باستانی همه مظاهر طبیعت دارای روح هستند و برای بهره برداری از آنها باید به نیایش و سپاس و ستایش آنها پرداخت.مانند پرستش زمین ، آسمان و اجرام سماوی و آتش ، رعد و برق و... جان پرستان طبیعت را دارای شعور و انسانوار می دانند و به گونه ای با آن راز و نیاز می کنند و برای آن قربانی تقدیم می کنند.
• فتیشیسم
فتیش واژه پرتغالی به معنای جادو است. ایمان به فتیش ، یعنی احترام به یک شیءمادی که نیرویی جادویی در آن نهفته است، در اقوام ابندایی یافت می شود. این شیء معمولا از سنگها و مواد معدنی است ، که به عقیده آن اقوام همراه داشتن آن خوشبختی می آورد.
• اساطیر
بشر هنگامی که از کشف رازهای جهان احساس ناتوانی کرد، برای توضیح پدیده ها به اسطوره روی آورد و از قوه خیال کمک گرفت. مثلا نیمه اول شاهنامه فردوسی نمونه ای از اساطیر است. اساطیر ابعاد گوناگونی داشتند و از مهمترین ابعاد آنها ترویج فضایل و کمالات بود. از دیدگاه علمی ، فلسفه و دین تکامل یافته اسطوره هستند ، ولی این ادعا در مورد دین از دیدگاه دینی مردود است و اعتقاد به آن با دینداری منافات دارد.
armin khatar
07-23-2011, 07:54 PM
مسجد در صدر اسلام
مسجد در صدر اسلام مقدمه
تاريخ بشريت از آغاز تاكنون با فرهنگ «عبادت خدا» يا خدايان متعدد در هم آميخته و اين آميختگى آنچنان است كه امكان جداسازى را از بين برده است. نقش باورهاى آدميان در خصوص مبدأ هستى و قدرت بيپايان او در پيدايش حوادث گوناگون تاريخى غير قابل انكار است. به همين جهت هيچ تاريخ مدونى را نميتوان يافت مگر اينكه عمدة صفحات خود را به تاريخ اديان و عقايد و آداب دينى اختصاص داده است. رجوع به تاريخ تمدن، نوشتة «ويل دورانت» و ساير نوشتههاى مشابه اين ادعا را اثبات ميكند.
شكلهاي گوناگون عبادت و تفاوتهاى جزيى و كلى يك نوع آن در اديان مختلف، تنها در ظاهر و نامگذارى تغييراتى را ايجاد كرده است ولى روح كلى حاكم بر آنها، ارتباط با خدا به عنوان مبدأ هستى و قدرت مطلقه است.
يكي از راههاى ابراز بندگى و عبادت «سجود» است. «سجده» عبارت است از سر بر خاك نهادن كه نهايت قدرشناسى و اقرار به زندگى «مسجود» را نمايان ميسازد و در حقيقت نمايانگر عظمت و ارزشمندى بيحد و حصر كسى يا چيزى است كه براى او سجده ميكنند. براى نمونه يادآورى داستان خلقت آدم و دستور خدا به ملائكه و شيطان كه بر آدم سجده كنند، ميتواند ريشة تاريخى سجده را پيش روى ما بگذارد. استدلال شيطان به اينكه «من از آدم برترم» و مسائل ديگرى كه در آن قضيه بر همگان روشن است، نشان ميدهد كه اين كار، نشانة عظمت آدم و ارزش او در دستگاه خلقت است.
قرآن كريم دربارة قوم سباء ميفرمايد: «وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اله....»[1] «ديدم ملكة سباء قومش را كه بجاى خدا براى خورشيد سجده ميگذارند...» در قضية حضرت مريم (س) ميفرمايد: «يا مريم اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين...[2]» «اى مريم كرنش كن پروردگارت را و سجده كن و ركوع كن با ركوع كنندگان....» خداوند به قوم يهود دستور ميدهد كه: «وادخلو الباب سجداً»[3] « از دروازه به درون آئيد در حاليكه سجده ميكنيد». و در نقل مبارزة فرعون و ساحرانش با پيامبر خدا موسى (ع) ميفرمايد: «والقى السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين....»[4] «جادوگران به سجده افتادند و گفتند به پروردگار عالمين ايمان آورديم». خطاب به ابراهيم خليل الرحمن (ع) ميخوانيم: «.... و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود...»[5] «و پاكيزه كن خانه مرا براي طواف كنندگان و ايستادگان و ركوع كنندگان كه سجده ميگذارند فراوان...» در داستان يوسف صديق (ع) ميخوانيم: «و رفع ابويه على العرش و خرو اله سجداً...»[6] «و پدر و مادرش را بر تخت نشاند و همه براى يوسف سجده كردند...»
ذكر اين تاريخ قرآنى براى سجده كه منتهاي خشوع و خضوع و تكريم و تعظيم را با خود دارد وقتى اهميت مييابد كه محل عبادت را به نام او برگزيدند. «معبد» و پرستشگاه هر دينى به نامى خوانده شده كه شايعترين آنها عبارت است از «كليسا» و «كنيسه» و «صومعه» و «دير» و «بِيعَه». اما در دين مقدس اسلام نام پرستشگاه رسمى را «مسجد» گذاشتهاند تا نشانى از نهايت عظمت مسجود و معبود اين دين كه خداى يكتاست به دست دهد. لطف اين نامگذارى وقتى آشكار ميشود كه آدمى خود مسجود ملائكه باشد و اشرف خلق خدا و هموبر خدايى كه اين قدر و منزلت را برايش قرار داد، سجده بَرَد و اوج ايمان و آرامش را در عملى كه براى اظهار آن قرار دادهاند اظهار كند.
روشن است كه در مسجد فقط سجده نميشود. ذكر خدا و ياد آو در قالب دعا و نيايش، ركوع و قيام و...هم درمسجد انجام ميگيرد. تعليم و تعلم هم كه عبادت است در مسجد صورت گرفته و ميگيرد ولى سكة عبادت در اسلام به نام «سجده» خورده و معبد نام «مسجد» ميگيرد. شايد از همين نامگذارى هم فهميده شود كه «سجده» در اسلام مختص «صاحب مسجد» است و بر ديگران هر چند عظيمالقدر باشند، نميتوان سجده كرد.
بعثت پيامبر (ص) و مسجد مسلمين:
در ابتداى بعثت، جز پيامبر گرامى اسلام (ص) و خانوادهاش كه عبارت بودند از: خديجة كبرى (س) و اميرالمؤمنين (ع) (كه به خواست رسول خدا (ص) و به عنوان كمك به عموي بزرگوارش ابوطالب، او را كفالت ميفرمود) و پس از چندى زيدبن حارثه كه به پسر خواندگى رسلو الله مشرف شده بود، كسى از راز بعثت آگاه نبود. سه سال به طول انجاميد و جز عدة معدودى از اين راز، آگاهى كافى نداشتند هر چند كم و بيش مطالبي منتشر شده بود. پس از سپرى شدن دوران مخفى رسالت، دعوت رسمى و علنى به اسلام آغاز شد كه برخى اين زمان را آغاز بعثت دانستهاند و در برخى نقلها از تاريخ اسلام، آوردهاند كه پيامبر در چهل و سه سالگى به رسالت مبعوث شد و ده سال در مكه ماند و سپس هجرت كرد.[7]
در مدت خفاء مسلمانان به كوهها و درههاى اطراف مكه (براى انجام نماز و فرائض) ميرفتند و خود رسول الله (ص) همراه اميرالمؤمنين (ع) دور از چشم بستگان خود در همين مكانها به نماز ميايستاد.[8]
گاهي اوقات در منزل مسلمانانى كه همة افرادش اسلام آورده بودند جمع شده و فرائض را بجا ميآوردند.[9]
پس از علنى شدن دعوت به اسلام و عليرغم تمامى خطرات و اهانتها، پيامبر گرامى اسلام (ص) در مسجدالحرام به نماز ميايستاد.
در تاريخ آمده است كه پيامبر (ص) در مسجدالحرام به نماز ميايستاد، در حاليكه همسرش و كودكى كه همراهش بود (على بن ابيطالب (ع)) به او اقتدا ميكردند و افرادى چون عباس عموى پيامبر شاهد و ناظر بودند.[10]
آنچه مسلم است، در تمامى دورة رسالت در مكه مكرمه، جايگاه مخصوصى به عنوان «مسجد» (جز مسجدالحرام كه آنهم در اختيار مشركين بود و امكان تشكيل جماعت را به مسلمانان نميدادند) پا نگرفت و مسجد مسلمانان هر جايى بود كه امكان برگزارى فريضة نماز فراهم ميشد.
armin khatar
07-23-2011, 07:54 PM
اولين مسجد در اسلام:
بناء مسجد در اسلام براى اولين بار در محلة «قباء» در نزديكى مدينه برپا شد. بنايى كه بسيار ساده بود و در مدتى اندك، جايگاه عبادت مسلمين به امامت رسول خدا)ص) شده بود و در محل سكونت بنى عمر و بنى عوف قرار داشت.
تاريخ اسلام در ذكر مدت اقامت پيامبر در «قباء» اختلافى است ولى ظاهراً ده روز يا بيشتر در اين مكان بسر بردهاند و پس از آن وارد به محلة بنى سالم بنى عوف شدند و نماز جمعه را در «وادى رانوناء» اقامه كردند و اين اولين نماز جمعهاى بود كه اقامه شد. محل نماز جمعه را مسجدى قرار دادند كه در اين محل است.[11]
بعد از آن به طرف مدينه حركت نمودند و جايى را كه شتر نشست و سپس برخاست و در مرحلة دوم به آنجا برگشت و آرام گرفت، با ادن صاحبش، محل ساختمان مسجدالنبى (ص( را آنجا قرار دادند.
برخي بناى مسجد قبا را به عمار و ياسر نسبت دادهاند. مينويسند كه او در «قباء» سايبانى براى رسول خدا ساخت و به جمعآورى سنگ پرداخت و مسجدى براى او ترتيب داد. بخاطر آنكه بانيان اين مسجد در كمال خلوص بوده و از مهاجرين بودند كه سختيهاي بسيارى را در كنار پيامبر متحمل شدند، رسول خدا در اين مسجد زياد نماز ميخواند و حتى پس از رفتن به مدينه در برخى از ايام هفته به قبا ميرفت و در آنجا نماز جماعت اقامه ميكردند. برخى مورخين گفتهاند پيامبر اولين نماز جمعه را در مسجد قبا برپاى داشت كه اين قول مورد اختلاف است.
در روايت آمده است: «سألت الصادق (ع) عن المسجد الذى اسس على التقوي؟ قال: مسجد قباء»[12] «از امام صادق (ع) پرسيدم در مورد مسجدى كه بر اساس تقوى بنا شده است كدام مسجد است؟ فرمود: مسجد قباء است.
مسجد النبى (ص)
دومين مسجدى كه در اسلام شناخته شد، مسجدالنبى (ص) است كه طبق نقل تاريخ با رضايت صاحبان زمين يا ملك آن به پيامبر گرامى هديه شد و يا نقداً از سوى ايشان خريدارى شد.[13] در ساختن مسجد، رسول خدا همراه با اصحابش شركت كرد و دستور چگونگى شكل مسجد را هم خود صادر ميفرمود. براى مسجد سه در قرار داده شد و بعدها اصحاب پيامبر در گرد مسجدالنبي خانههاى خويش را بنا كردند و درهاى آنرا به طرف مسجد قرار دادند. پيامبر از جانب خدا گفت همه درها بسته شود بجز در خانه على (ع) براى مسجد شش ستون قرار داده شد و يك تنه درخت نخل در وسط آن قرار دادند كه تكيهگاه سقفى شود كه با شاخههاى خرما پوشيده شده بود براى برخى از اصحاب كه در مدينه مأوايى و منزلى نداشتند در گوشهاي از صحن مسجد سكوى سنگى و سايبانى ساخته شد تا اقامت كنند و اين جا صفه ناميده شد ولى در شبستان كسى نميآرميد. سلمان، مقداد و عمار جزو ساكنين صفه بودند. برخي تعداد آنها را تا يكصد تن خواندهاند. ساخت مسجدالنبى چند روز پس از مسجد قبا صورت گرفت و مردم مدينه نماز را به امامت رسول خدا برپاى داشتند. پيامبر در سال هفتم پس از آنكه از جنگ خيبر مراجعت كرد ساخت مسجد را توسعه داد و سه ستون بر آن افزود و در سال هفتم هجرت نيز خليفة دوم آنرا بيشتر توسعه داد.
آنچه محتاج بيان است نقش مسجد است وگرنه اين تاريخ آب و گل را همه ميدانند. براي مسلمانان عصر ما آنچه مهم است دانستن تصور بانيان اوليه مسجد و شخص رسول خدا (ص) از مسجد است. تصورى كه باطن مسجد را به تصوير ميكشد و ظاهرى كه انعكاس حقيقت باطن را با خويش به نمايش ميگذارد.
فراموش نكنيم كه قبل از اسلام هم معابد و اديان مختلفى آمده و خود را به جامعة بشرى عرضه كردهاند و با گذشت زمان و دور شدن از نسل اوليه و بنيانگذاران، دچار تصورات گوناگون و دور و نزديك به حقيقت شده و هر يك از ظن خود يار دين شدهاند.
تمامي انحرافات و تحريفات و بستن باورهاى خرافى به اديان گذشته و انگيزههاى متنوع آن در ميان مسلمين هم وجود داشته و دارد و با اندك غفلتى همان بر اسلام خواهد گذشت كه بر ساير اديان گذشته است. اگر در مسيحيت كاتوليكها و پروتستانها و ارتدكسها پيدا شدهاند و در يهود موشكافيها و يوذعانيه و. چهره نمودهاند در اسلام هم تفرق به فرقههاي مختلف، دير زمانى است كه حاصل شده و ريشة همة اين تفرقهها در صدر اسلام بايد جست و جو شود. بينش مسلمانها دربارة مسجد فرع بر بينش انسان نسبت به اصل ديانت مقدسة اسلام است. وقتى كه فرزند رسول خدا اين اختلاف بينش را با جملة «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحو طونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون»[14] «مردم بردة دنيايند و دين بازيچة زبانشان. تا هنگامى كه دين برآورندة زندگى ماديشان باشد آن را احاطه ميكنند و پيرامونش ميگردند و چون با گرفتارى امتحان شوند، دينداران اندك خواهند بود.
بايد بپذيريم كه درك افراد از مسجد هم اين چنين است. برخى مسجد را «تعزيهخانه» ميدانند و برخى «مركز اقتدار دنيايي» برخى آنرا «سرپوش براى خباثتهاى درونى خويش» ميپندارند و گمان دارند مانند كليسايى است كه هر هفته يكبار پس از ارتكاب گناهان عديده خود را تطهير كنند و عدهاى هم «مركز ذكر الله و مناجات و نيايش با محبوب» و كسانى هم آن را «مركز تبليغ باورهاى صحيح يا سقيم خويش» ميدانند و...
armin khatar
07-23-2011, 07:54 PM
نقش مسجدالنبى (ص) در تاريخ اسلام:
براي روشن شدن برخى حقايق بايد سفرى كنيم معنوى به اعماق تاريخ و موقعيت پيامبر جديد و پيرامون او را در نظر بگيريم. بافت جمعيتى و جغرافيايى انساني، سياسى حجاز را مورد توجه قرار داده و نگرشى همه جانبه نسبت به آغاز عصر اسلام و اقتدار آن داشته باشيم.
مدينة قبل از اسلام مشتمل بر دو قبيلة عمدة عرب (اوس و خزرج) و ديگرانى با گرايشهاي جاهلى (شرك) يهودى و مسيحى است. مشركان مدينه اما در حركتى نسبتاً منسجم به اسلام گرويدهاند و حريفانى از يهود و نصارى در شهر و اطراف آن پراكندهاند. در بين ايشان دانشمندانى بودهاند كه پيشاپيش، خبر آمدن پيامبر جديد را بشارت ميدادند و مدعى بودند كه همراه او خواهند شد و عليه مخالفان خود به پيروزى خواهند رسيد.
پيش دستى مخالفان ايشان (اعراب غير اهل كتاب) در گرايش به اسلام و دنياخواهى بزرگان دينى آنان مانع از همراهى با پيامبر نو ظهور گرديد و براى اثبات حقانيت خويش در عدم همراهى با او، سعى در تخريب بنيانهاى اقتصادى تازه مسلمانان داشتند. بهترين فرصت براى ايشان وقتى بدست ميآمد كه مسلمانان را دور از هم و متفرق ببينند تا بتوانند با مكر و حيله و تطميع و تهديد پيامآور وحى را بييار و ياور ساخته و بر او پيروز شوند. در چنين فضايى محيط جغرافيايى حجاز و فقر نسبى آن (در مقابل شام و روم شرقي، ايران و حتى مشركان مكه و يمن) اهرم فشارى بود كه با اندك زمانى از شروع اسلام و كاهش يافتن شور و نشاط مسمانان كه درآغاز هر تحولى حاصل شده و سپس فروكش ميكند بايد با تجمع و يادآورى و هشدار و رسيدگى به مشكلات و حل آنها و سامان بخشيدن به وضع نابسامان اقتصادى ايشان و تقويت روحيه و اقتدار سياسى و فرهنگى و تعليم و تعلم اخلاقيات و احكام ضرورى و دينى بر اين التهاب غالب و اميد دوستان به ارائه پيروزى و يأس دشمنان پيدا و پنهان را بيشتر كرد. نقش همه جانبة مسجد در دوران اوليه اسلام جايگاه رفيعى به آن بخشيد.
مرجع جست و جو گران حقيقت:
مسجد النبى پايگاه بحث و استدلال در مورد دين جديد از سوى جست و جو گران حقيقت بود. افرادى از دور و نزديک براى شنيدن پيام خدا و سنجيدن کلام رسول الله (ص) ميآمدند. برخى هم براى امتحان و اختبار مدعى نبوت ميآمدند و آخرالامر يا تسليم حق شده و يا خود را وعدة آينده ميدادند تا باز هم بپرسند و بررسى کنند.
تازه مسلمانانى هم براى شنيدن پاسخ سؤالات شرعى خويش سراغ پيغمبر خدا را ميگرفتند. بهترين و نزديکترين مجمع به مسکن پيامبر خدا (ص) همين مسجد بود و سختترين کارها که اساس رسالت او را تشکيل ميداد ابلاغ احکام الله به مردم بود که تا روزهاى آخر عمرش ادامه داشت. اگر پيامبر خدا را به عنوان حاکم يک حکومت بخوانيم و بدانيم، دارالحکومهاش مسجد بود و اگر بشير و نذيرش بدانيم پايگاه تبليغش مسجد بود.
در باطن اين رفت و آمدها و گفت و گوها و فرمان و فرمانبرداريها، حقيقت قدرت اسلام و پيامبر (ص) بر ناظران آگاه آشکار ميشد. سادگى و صداقت و صلابت و قدرت در کنار مديريت و حرف شنوي پيروان و اطاعت آگاهانة ايشان و عزت و شخصيتى که از جانب رئيس براى مرئوسين لحاظ ميشد و همه و همه دلربا و پر جاذبه بود. حلم و بردبارى و اخلاق فوقالعادة امين وحى خدا هر تازه واردى را مفتون ميساخت و ولايت حقيقى که رياست و محبت را توأمان کرده بود چهرة رياستهاى ظاهرى و رئيسان نالايق را برملا ميکرد. تواضع فوقالعادة پيامبر گرامى اسلام در رفتار به نحوى که تازه واردان او را از ديگران باز نميشناختند مگر با پرستش. «ايکم محمد (ص)؟ کدام يک از شما پيامبريد؟» و توصيه به عدم تمايز ظاهري چيزى است که چهرة مدينه را نورانى کرد و آنرا در رديف مکة مکرمه، بلکه بيشتر مکرم و محترم ساخت.
مأواي بيپناهان و فقراء مسلمين:
در كنار اين مقاصد اصلى از مسجد كه در رأس آن توجه به خدا و پالايش روح مؤمنين است، اغراض ديگرى نيز برآورده ميشد. مسجدالنبى (ص) مسكن و مأواى صُفّه نشينانى بود كه شبانهروز در مسجد بودند و جز در مواردى كه به كار ميپرداختند و زمينة كارى پيدا ميشد، بقيه اوقات خويش را در اين مكان بسر ميبردند.
از امام صادق (ع) نقل شده است كه گفتار پدرش (ع) را چنين روايت فرمود: «ان المساكين كانوا يبيتون فى المسجد على عهد رسول الله (ص)»[15]. در زمان رسول خدا (ص) بيپناهان و فقراء شبها را در مسجد به صبح ميآوردند. (در اين عبارت از ماضى استمراري استفاده شده (كان يبيتون) يعنى مستمراً شبها را به صبح آوردند.
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود: «من اختلف الى المسجد اصاب احدى الثمان؛ اخاً مستفاداً فى الله او علماً مستوفاً او آية محكمة او رحمة منتظرة او كلمة تردة عن ودى او يسمع كلمة تدله على هدى تترك ذنباً خشيةً او حياءً»[16]. «كسى كه به مسجد ميرود يكى از هشت چيز را بهره ميبرد؛ برادر مؤمنى كه در راه خدا به او بهره ميرساند يا عملي كه بدست ميآورد و مجهولى را به معلوم تبديل ميكند يا نشانهاى باعث تحكيم ايمانش ميشود يا رحمت خداوندى كه انتظارش را دارد شامل او ميشود يا كلامى ميشنود كه او را از پستى ميرهاند يا كلامى ميشنود كه او را هدايت ميكند يا گناهى را به جهت ترس از عقاب الهى يا از روى خجلت از معصيت خالق مهربان ترك ميكند.
اين كلام امير سخن (ع) جامع بسيارى از نقشهاى مسجد است. روح اخوت و برادرى كه از صفوف به هم فشردة فقير وقتى مسلمان در كنار هم بر ميخيزد انگيزة محكمى ميشود كه انصار و مهاجرين را در اموال دنيايى شريك قرار دهد و قضايايى اتفاق افتد كه تا ابد افتخار اين دين مقدس باشد. اطلاع از حال يكديگر و پيگيرى گرفتاريهاى برادران دينى و تلاش براى حل آنها ثمرة حضور مستمر برادران دينى در اين مجتمع الهى است كه البته با راهنمائيها و كلمات نورانى پيامبر گرامى اسلام (ص) تشويق و ترغيب به آن هم ميشود. ميراث بازمانده از بيانات رسول الله (ص) در كتب روايى گواه همت و اهميت ايشان به اين ثمرة ارزشمند اسلامى است.
دين جديد براى اثبات اينكه معيار ارزش گذاريش تقوى است و بس، بايد نمودارى عينى به بشريت ارائه ميكرد و بهترين مكان براى اثبات آن، مجمع هميشگى و مستمر در محضر رسول خدا بود. پيامبر خدا دربارى جز خانة خدا نداشت و در پيشگاه او ارزش از آن كسي بود كه صاحبخانه او را با ارزش تلقى ميكرد آنهم علنى بيان شده بود كه: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم»[17] «با ارزشترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست». مسلم است كه در خانة خدا معيارهاى حقيقى حاكم است و عظمت و ارزش به خاطر حقيقتى است كه فطرت و عقل همة عقلاء آن را ميپذيرد. هيچ چيز جز ارزشمندى حقيقت كه در نزد حق تنها ملاك است، بسيار عظمت خانة خدا نيست. همين معنا در روايتى كه ابوبصير از امام صادق (ع) نقل ميكنند بيان شده است: «انما امر بتعظيم المساجد لانها بيوت الله فى الارض»[18]. «همانا دستور بزرگداشت مساجد به اين دليل است كه آنها خانههاى خدا در روى زمين هستند».
ساختمان مسجدالنبى (ص )
در مورد ساختمان و بناء مسجدالنبى از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «رسول خدا مسجدش را ابتدائاً به صورت يك خشتى ساخت و پس از آن به علت زيادتر شدن مسلمانان آن را توسعه داد و از جنبة ساختمانى با يك خشت و نيم، ديوارش را چيد و در مرحلة سوم به علت كثرت جمعيت مسلمين و لزوم توسعه، آنرا توسعه داد و براى استحكام، ديوارها را دو خشتى قرار داد و چون گرما مسلمانان را آزاد ميداد از شاخههاى نخل سقفي براى مسجد قرار داد ولى در مقابل باران اجازه نداد كه سقف را با گل بپوشانند تا جلوى باران را بگيرد و فرمود: «لا عريش كعريش موسى (ع) فلم يزل كذلك حتى قبض (ص) و كان جداره قبل ان يظلل قامة»[19] «نه سايبانى مثل سايبان موسي (ع) پس تا هنگام رحلت آن حضرت (ص) اينگونه بود و ديوارش هم قبل از سايبان سازى به اندازة قد يك انسان عادى بود».
از امام باقر (ع) هم نقل شده است كه فرمود: «اول مايبدأ به قائمنا سقوف المساجد فيكسرها و يأمر بها فتجعل عريشاً كعريش موسي»[20] «اولين چيزى كه قائم ما (عج) به آن ميپردازد اينست كه دستور ميدهد تا سقف مساجد را خراب كنند و آنها را مثل سايبان حضرت موسى (ع) قرار دهند».
اصرار در روايات شيعه بر اينست كه مساجد را از تزئينات و تجملات جدا كنند و بلايى كه كليسا و معابد ساير ملل به آن دچار شدند دامن مساجد اسلام را نگيرد. احتمالاً مراد روايت نيز چنين باشد كه سقف مساجد ماداميكه بعنوان سايبان ساده و براى حفاظت مسلمانان از گزند باشد مانعى ندارد و اگر براى زينت و جبروت ظاهرى باشد نامطلوب است. برخى افراد ساده انديش با استدلال اينكه خانة خدا را بايد گرامى داشت و راه تعظيم شعائر اسلامى تزيين كردن آن به انواع زينتهاست فرهنگ بيگانه از اسلام و برخاسته از كج فكرى و دنياطلبى و تأثيرات فرهنگهاى يهود و نصارى و مجوس را به جامعه تحميل كردند تا جايى كه يكى از عمدهترين بدعتها و اسباب گمراهى مسلمانان ميشود و ظاهر بر باطن و شكل بر محتوا چيره ميگردد و رويدادهاى مهم تاريخى ما مانند انقلاب اسلامى تنها شمهاى از غلبه باطن بر ظاهر بود.
armin khatar
07-23-2011, 07:54 PM
تزئين مسجد و ساخت و سازهاى غير ضرور:
يكي از پيامهاى عمده و برآمده از بناء مساجد اوليه اسلام مثل مسجد قبا و مسجدالنبى (ص) و تصريحات روايات، منع از تجملات و ساختن بناهاى غير ضرورى در مساجد است.
شايد به وجود گرما و سرما و ضرورت محافظت از آن استدلال شده است تا ساختمانهاى امروزين، خواه باقيماندة معمارى سنتى و اثرى از آثار باستانى باشد يا هنر معمارى عصر حاضر، به جاى مساجد بيتكلف صدر اسلام نشسته است. و هر گونه اصلاح ساختارى مسجد را در جهت بازگشت به فرهنگى اصيل اسلامى غير ممكن ساخته است. ولى مگر همين استدلال در عبارتي ديگر به نام حج جريان نميآيد. چرا در آنجا اصرار بر انجام فرائض حج به گونهايست كه در روايت آمده و تغييرى در آن داده نشده ولى در عبادتى به نام نماز جماعت و در معبدى به نام مسجد، به تصريحات رسيده از سوى بانيان فكر دينى كمتر توجهى ميشود. با چه زبانى بايد بگويند كه اينهمه تجملات بكار نگيريد.
امام باقر از پدرش اميرالمؤمنين (ع) نقل ميفرمايد: «علياً (ع) رأى مسجداً بالكوفه قد شرف فقال: كانه بيعة و قال: ان المساجد تبنى جُمّالا تشرّف»[21] «على (ع) مسجدى را در كوفه مشاهده كرد كه برايش كنگره يا برج بارو (يا چيزى كه سبب اشراف بر منازل ديگران شود) قرار دادند، فرمود: گويا اين معبد يهود و نصارى است و فرمود: به درستيكه مساجد ساخته ميشوند بدون اشراف بر ديگران و بدون بارو و كنگره»
آيا گرماى عرفات و منى مجوزى است براى ساختن ساختمانهاى مسقف آنچنانى و نصب انواع سردكنندههاى غير طبيعى و تبديل نمايش قيامت كبرى به جايى براى استراحت مطلق يا نه؟ به هر حال آنچه از اين جملات بدست ميآيد لزوم بازگشت به فرهنگ دينى خودى است تا مساجد ما سايبانهايى باشند كه از برف و باران و آفتاب سوزان جلو گيرند ولى در هنگامة خاص عبادت، در محيط پاك و منزه از آلودگيهاى دنيايي، چند ركعتى به نماز و رفع نياز روحى و معنوى اختصاص يابند.
از آنچه گفته شد حال تزئينات داخلى مسجد و بزك كردن چهرة «خانة خدا» معلوم ميشود و خوبست كه خوانندگان اين ستور به فتاواى بزرگان دين و مذاهب در اين باره مراجعت نمايند.
الگوي مساجد صدر اسلام در فتاواى فقهاء و روايات معصومين:
اكنون نمونههايى از اظهارات بزرگان را از نظر ميگذرانيم:
1- شيخ طوسى (ره) كه در سال 360 هجرى قمرى رحلت كرده آورده است: «و يستحب ان لا تُعلَّيَ المساجدُ بل تكون وسطاً و يستحب ان لا يكون مظلة و لا يجوزان تبنى المنارة فى وسط المسجد بل ينبغى ان تبنى مع حائطه و لا تُعلّى عليه على حال»[22] «پسنديده و مستحب است كه مساجد بلند ساخته نشود بلكه حد متوسطى از ارتفاع داشته باشند و مستحب است كه سرپوش و سايبان و سقف نداشته باشد و جايز نيست آويختن اشياء زينتى و تزئين مسجد و طلاكارى آن يا قرار دادن عكسها و تصويرها در آن و جايز نيست كه آنرا داراى برج و بارو يا بالكن بسازند بلكه بايد بدون اين موارد ساخته شود و جايز نيست كه مناره را در وسط مسجد بسازند بلكه در صورت ساخت بايد با ديوار مسجد ساخته شود و جايز نيست كه از ديوار مسجد بلندتر باشد در هر حال.
2- مرحوم محقق حلى مينويسد: «يستحب ان تكون المساجد مكوشفة. و يحرم زخرفتها و نقشها بالصور. و تكره تعليتها و أن تشرفت و ان تجعل محاريبها داخلة»[23] «مستحب است كه مساجد بدون سقف باشند (روباز) و حرام است تزئين مسجد و نقاشى و آويختن تصاوير در آن. مكروه است مرتفع ساختن آن و برج و بارو قرار دادن و محرابهاى خاص در داخل آن ساختن».
3- مرحوم علامه حلى اظهار ميدارد: «يستحب عمارة المسجد مكشوفة. و يحرم زخرفتها و نقشها بالصور. و تكره تعليتها و ان تشرفت و المحاريب حائطها»[24] «مستحب است ساختن مسجد بدون سقف. و حرام است تزئين و تصوير آن با نقشها و عكسها و مكروه است مرتفع ساختن و برج و بارو قرار دادن و محراب ساختن در ديوار مسجد».
براي تأييد اين نظريات به برخى روايات كه صراحتاً به اين مسأله پرداخت توجه ميكنيم:
«عن النبى (ص) انه قال فى الحجة الوداع: ان من اشراط القيامة، اصناعة لا صلاة و اتباع الشهوات و الميل مع الاهواء و تعظيم المال و بيع الدنيا بالدين. فعندها يذاب قلب المومن فى جوفه كما يذاب الملح فى الماء ممايرى من المنكر فلا يستطيع ان يغيره ثم قال. ان عندها تزخرف المساجد كما تزخرف البيع و الكنائس و تحلى المصاحف و تطول المنارات و تكثير الصفوف و القلوب متباغفته و الاراء مختلفه»[25]. «پيامبر گرامى اسلام در حجه الوداع فرمود: بدرستى كه از علائم و شرايط نزديكى قيامت از بين بردن ارزش نماز، پيروى از شهوات، آرزوهاى نفسانى و رفتن به سوى آن، بزرگ شمردن ثروت و فروش دين به دنياست. پس در اين هنگام قلب مؤمن مثل نمكى در آب، ذوب ميشود به خاطر منكراتى كه ميبيند و توان تغيير آنرا ندارد. سپس فرمود: در اين هنگام منكر تبديل به معروف شده و معروف منكر شمرده ميشود و خائن امين شمرده شده و امين خيانت كار قلمداد ميگردد، دروغگو تأييد شده و راستگو تكذيب ميشود. سپس فرمود: در اين هنگام مسجد، تزئين ميگردد همانگونه كه معابد يهود و نصارى تزئين ميشود و قرآنها به زيور آراسته ميگردد و منارهها طولانى و مرتفع ميگردد و صفوف نمازگزاران زياد شده ولى قلبهاشان با هم خشمگين و حرفها و آرائشان با هم درگير و مختلف است. و در اين هنگام ثروتمندان براي تفريح و متوسطين براى تجارت و فقراء براى ريائ و حرف ديگران حج را بجاى ميآوردند. و همة اينها در وقتى پيش ميآيد كه محرمات خدا هتك شده و گناهها به انجام رسد و افراد شرور بر نيكان جامعه مسلط گردند و دروغ شايع شود و احتياج محتاجان علنى شود و فقر همگانى شده و مباهات و فخرفروشى در بين مردم پيدا شود و نيكو شمارند، آلات لهو رايج و امر به معروف و نهى از منكر ناپسند شمرده شود. پس اين جامعه و افراد در ملكوت آسمانها به عنوان پليدهاى نجس خوانده ميشوند».
armin khatar
07-23-2011, 07:55 PM
چون اين روايت حاوى مطالب شنيدنى و خواندنى بود بيشتر مطالب آن را در ترجمه آورديم تا بهرة كاملى گرفته شود). در روايتى ديگر از قول پيامبر گرامى (ص) ميخوانيم: «كيف انت يا عوف اذا افترقت هذه الامة على ثلاث و سبعين فرقة واحدة فى الجنه و سائرهن فى النار؟ قلت و متى ذلك يا رسول الله؟ قال: اذا كثرت الشرط و ملكت الاماء و قعدت الجملاء علي المنابر و اتخذالقرآن مزامير و زخرفت المساجد و رفعت المنابر»[26]. «چگونه خواهى بود اى «عوف» زمانى كه اين است به هفتاد و سه فرقه تقسيم شده كه يكى از ايشان اهل نجات و بهشتي و بقيه در آتش عذاب الهى باشند؟ گفتم چه زمانى خواهد بود اى فرستادة خدا؟ فرمود: وقتى كه فراوان شوند پليسها و نگهبانان و به سلطنت رسند كنيزان و زيبا رويان بر منبرها نشينند و قرآن با نواى لهوى خوانده شود و مساجد تزئين گرديده و منبرها مرتفع شود».
به هر حال اين مطلب براى محققان علوم اسلامى روشن است كه در شريعت اسلام و در مسايل عبادى آن روح، بيتوجهى به زخارف دنيايى و زينتهاى هوسآلوده و دورى گزيدن از آنها كاملاً جريان دارد و هرگز مناسبتى ميان احكام اسلام و بازيهاى متجملانه و بزكسازيها نيست. اسلام با هنر و ذوق هنرى نقاش و حجار و... مخالفتى ندارد ولى در دائرة مسائل عبادى به اين امور ميدان نميدهد. هنر در زندگى بشر نقش آفرين است و ارزشهاي فراوان دارد ولى هنر در عبادت از نوع هنرهاى ظاهرى نيست. آرايش دل و روح انساني ابزار وسايلى ديگر ميطلبد كه بر هنرمندان حقيقى و صاحبان ذوق پوشيده نيست. هنرهاي ظاهرى و بيرونى جايگاه بروز و ظهورش در امور مادى و بيرونى است و تنها يك دريچهاي براى نظر به هنر درونى و معنوى ميتواند باشد و بس.
مسجدالنبي نخستين و مهمترين مسجد در تاريخ اسلام است و به دليل اهميتى كه داشته و دارد عمدتاً مورخين و محققان نيز بدان پرداختهاند و ساير مساجد را كه در سالهاى اوليه اسلام ساخته شده كمتر مطمع نظر قرار دادهاند و ما نيز بيشتر بدان پرداختيم.
ساير مساجد صدر اسلام:
در مدينه و اطراف آن مساجد بسيارى است كه هر كدام يادآور خاطرهاى است. از جمله مسجد قبا، مسجد فضيخ، مسجد غمامه، مسجد الاجابه، مسجد ذباب، مسجد جمعه، مسجد سبعه يعني مسجد فتح، مسجد على (ع)، مسجد سلمان، مسجد ابوبكر، مسجد عمر، مسجد فاطمه، مسجد ذوقبلتين. پيامبر در سال دوم هجرت در مسجد بنى سلمه به نماز ايستاده بود. دو ركعت از نماز گذشته بود كه آياتى بر پيغمبر نازل شد و مأمور به توجه به سوى مسجدالحرام شد. «و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره»[27] «پس دو ركعت ديگر را به سوي كعبه متوجه شدند. اين مسجد كه در آن يك نماز به سوى دو قبله خوانده شد به مسجد ذوقبلتين موسوم شد».
در مدينه مساجد ديگرى جز مسجدالنبى ساخته شد اما پس از واقعه ساختن مسجد ضرار توسط منافقان كه پيامبر از جانب خدا دستور داد آنرا تخريب كنند، مسلمانان هرگاه ميخواستند مسجدى را احداث كنند از پيامبر كسب نظر و موافقت ميكردند. در بعضى مساجد مدينه، پيامبر نماز خواند و در بعضى نماز نخواند كه البته اين نماز نخواندن به معناي تخطئه آن مساجد نبود. «از جمله مساجدى كه پيامبر در آنها به نماز ايستاد، مسجد بني خداره، مسجد جُهَبنَه، مسجد بنى ساعده، مسجد الفضيخ، مسجد عاتكه، مسجد ذوالقبلتين، مسجد بنى حرام، مسجد بنى قريظه، مسجد التفح، مسجد بنى وائل، مسجد البدائع، مسجد السجده»[28] «مسجد سازى در هر جا كه مسلمانى راه مييافت قطعى بود و اساساً پيامبر در قراردادي كه با گروندگان به اسلام مطرح ميكرد، اقامه نماز جماعت را شرط مينمود كه لازمة آن تأسيس مساجد بود لذا پس از رحلت آن حضرت نيز همراه با گسترش اسلام و گرايش روز افزون مردمان ساير ممالك به اسلام مسجدسازى نيز توسعه يافت. و گاهى اين مساجد بر ويرانههاى معابد در كشورهاى فتح شده ساخته ميشد».
«در مدائن قسمتى از ايوان كسرى را سعدبنابى وقاص تبديل به مسجد كرد. مسعودى ميگويد: بسيارى از آتشكدههاى ايران هم تبديل به مسجد شد. در شام و فلسطين نيز مكرر كليساها را مسجد كردند و حتى در مصر تا زمان مأمون خليفه كليساهاى قطبى تبديل به مسجد ميشد. كليساى يوحنا كه در دمشق به مسجد اموى تبديل شد در ادوار قديمتر معبدي بود كه براى ژوپيتر بنا شده بود. مساجد كهنسال اصطحز و قزوين بر روى بقاى آپادانههاي ساسانى بنا شد. در حمص، حماه، اورشليم، استانبول، و آناتولى بسيارى كليساها را مسجد كردند، در كابل و سند و دهلى هم مكرر معابد بتپرستان تبديل به مسجد شد».[29]
«بدينگونه ستون را از آنچه در معابد بابل بود گرفتند مناره و محراب را از كليسا اقتباس كردند و ايوان و طاق آن را از قصرهاى سلطنتى ساسانيان تقليد نمودند».[30]
مسجد ضرار:
در مقابل مسجدى كه حقيقتاً خانة خدا است و معيارهاى خدائى بر آن حاكم است، مسجد ديگري ساخته ميشود كه انگيزة آن خدائى نيست. حسادتهاى قومى و برترى جوئيهاى خانوادگي، زمينة رشد افكار ضد اسلامى را فراهم ساخته و نمادى به عنوان «مسجد ضرار» را در دارالاسلام پديد ميآورد.
قرآن كريم تمام مقاصد تشكيل دهندگان و بانيان مسجد ضرار را در سورة توبه بيان ميفرمايد: «والذين اتخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون»[31] «كسانى كه مسجدى را بنا كردند تا وسيلة ضرر به مسلمانان و كفر و جدايى بين مؤمنين و پناه گرفتن و آماده شدن كسانى كه در گذشته با خدا و رسولش سر ستيز داشتهاند، باشد و با اينهمه قسم ياد ميكنند كه ما جز نيكى قصدى نداريم، خداى بر دروغگويى ايشان گواهى ميدهد».
چهار مقصد بهم پيوسته و بنيانكن، مسجد ضرار، كفر – تفرقه و ستيزهجويى با خدا و پيغمبر اسلام جوان را تهديد ميكند و سنگر مبارزة با اسلام «مسجد» است. يعنى مسجد عليه مسجد، اسلام عليه اسلام. با نام اسلام و مسجد به جنگ اسلام رفتن از اينجا شروع ميشود.
خطر را وقتى ميتوان درك كرد كه به اين نكته توجه شود؛ اسلام، تازه جوانه زده است و كمتر مسلمانى از حقيقت آن، آنطور كه بايد آگاهى دارد. يعنى جهل نهفته و خفته در دارالاسلام كه با اين درگيريها ميتواند بيدار شود و هستى مسلمانان را بسوزاند خطر عمده است. اينجاست كه وحى خداوندي، ناجى امت است. خداوند در قرآن دستور ميدهد كه: «لا تقم فيه ابداً لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه، فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المتطهرين»[32]. «در مسجد ضرار هرگز نمازى اقامه نكن چرا كه مسجدى كه پيشاپيش بنا شده بر اساس پرهيزگارى استحقاق حضور تو و اقامة نماز در آنجا را دارد. در آن مسجد اوليه آدميانى هستند كه پاك بودن و پاك شدن را دوست دارند و خدا هم پاكان را دوست دارد».
پيامبر خدا هم دستور ميدهد كه مسجد ضرار را منهدم كنند.[33] در دنبالة آيات مربوط به اين داستان ميخوانيم: «افمن اساس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خيرام من اسس بنيانه على شفا جرف هارفانها ربه فى نار جهنم، والله لا يهدى القوم الظالمين»[34]. «آيا چيزى كه ريشهاش بر تقوي خدا و رضايت او تأسيس شده است بهتر است يا چيزى كه ريشهاش بر لبة پرتگاهى از آتش قرار دارد. پس سقوط ميكند در آتش جهنم و خدا ستمگران را هدايت نميكند».
صرفنظر از ريشهكن شدن ماده فساد در عالم خارج، فكر و انديشة «اهل ضرار» باقى ماند و دارو و دستة منافقان در قالبهاى ديگر به كار خويش ادامه دادند و مترصد بودند تا از اين سنگر در وقت ممكن استفاده برند و ديرى نپائيد، بعد از رحلت رسول خدا (ص) نفوذ اهل نفاق به جمع اهل ايمان عملى شد و اندك اندك خود را به تصميمگيران و سردمداران كاروان اسلام نزديك كرده و به جاى ساختن ضرار، مساجد بنا نهاده شده بر اساس تقوي را به مساجد ضرار تبديل كردند و مقاصد خويش را در اين سنگرهاى پيش ساخته به پيش بردند، كه روشنترين نمونه آن زمان پس از قصب خلافت دوران تصدى امويان بر دارالاسلام است.
armin khatar
07-24-2011, 12:07 PM
نگاه نگران تاریخ به ارگ کریمخانی
نگاه نگران تاریخ به ارگ کریمخانی در دوره زندیه میدان کریمخانی شیراز به عنوان تأسیسات و مجموعه شهری شامل ۳ بخش ---------- در برگیرنده کلاه فرنگی و دیوانخانه، بخش اقتصادی شامل بازار وکیل و بخش نظامی شامل میدان مشق می شده . در این میدان، ارگ به عنوان خانه حاکم و هسته اصلی میدان عمل می کرده است.
پس از گذشتن از میدان کریم خانی سابق و میدان تازه احیا شده شهدای امروزی به سوی ارگ نظامی و مسکونی حاکم شیراز می رویم. اینجا قصر سلطنتی و اندرونی کریم خان زند حاکم شیراز است. ارگ کریم خانی قلعه ای مستطیل شکل است که در هر یک از اضلاع آن برجی از آجر به ارتفاع ۱۵ متر ساخته شده است.
دیوارهای بیرونی بنا که همانند دیوارهای یک قلعه نظامی است توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کند. دیوار بنا در پایین حدود ۳ متر ضخامت دارد و به صورت مخروط ناقص بالا رفته و ضخامت آن در بالا افزایش می یابد و به جان پناه ختم می شود که در گذشته محل استقرار سربازان بوده است. سادگی بیرون بنا جذاب است و تنها روی دیوارها و برج ها نقوش آجری هندسی دیده می شود.
در میان آن نقوش پیچیده آجری سیاهی هایی ناشی از آتش رهگذران کارتن خواب زبانم را به گلایه و افسوس خوردن می گشاید. در کنار برج ها آثار آتش های خاموش شده به چشم می خورد. بر پای دیوارهای بیرونی نیز تیرکش هایی تعبیه شده که برخی کوچک هستند و حالت مورب دارند و این سوراخ ها در گذشته محل قرار گرفتن تفنگ و اسلحه بوده و سوراخ های بزرگ تر برای راندن دشمن بوده است.
کج شدن برج شرقی ارگ بر اثر رطوبت بالا رونده، چشم هر عابری را می آزارد و در آینده ای نزدیک شاید شاهد فرو ریختن این برج منقوش با آجر باشیم. بر اثر مرمت های صورت گرفته در طی سالیان متمادی رنگ دیوارهای بنا دو رنگ و لک دار شده است و در برخی موارد تخریب آجرها نگاه ها را به افسوس می کشاند.
پس از گذشتن از دیوار مرتفع جنوبی به ضلع شرقی ارگ می رسیم و درب ورودی در وسط آن قرار دارد بر بالای سردر ورودی، صحنه هایی از جنگ رستم و دیو سفید به وسیله کاشی های هفت رنگ لعابدار تصویر شده و این کتیبه متعلق به دوران قاجاریه است و همچنان بر سردر ورودی خودنمایی می کند اما ترک های مویی کتیبه ردپای گذر زمان را نشان می دهد. در چوبی دو لنگه ای که با خراطی و گل میخ های زیبایی تزیین شده وارد هشتی بنا می شود، هشتی ورودی ارگ فضای بزرگی است که یک در به باره بند (اصطبل) داشته و این فضا در حال حاضر تبدیل به مکان فروش شده و در مقابل این فضا دری وجود دارد که به پشت بام می رود و سمت راست هشتی فضایی با عنوان «خلوتی» وجود دارد. به سمت این فضا می رویم و به در بسته ای می رسیم، از لابه لای در فرسوده جز فضایی مخروبه چیزی را نمی بینم. خلوتی ارگ حکایت از مخروبه شدن دارد .
سمت راست هشتی به محوطه داخلی ارگ می رسد. در داخل فضای هشتی طاق نماها فضای زیبایی را برای نشستن ایجاد کرده اند.
armin khatar
07-24-2011, 12:07 PM
هشتی ارگ نسبت به هشتی دیگر خانه ها تزیینات کمتری دارد. به گفته کارشناسان میراث فرهنگی در قسمت باره بند، اتاق هایی مخصوص سرمهتر وجود داشته که اکنون ویران شده، این مکان در رژیم گذشته به عنوان زندان زنان مورد استفاده قرار می گرفته است.
از داخل هشتی به سمت یکی از برج ها می رویم. ۴ حیات خلوت در پای برج دیده می شود که حالت خدماتی دارند و یکی از آنها که به هشتی راه می یابد در اصل باره بند بوده که امروزه تنها تلی از خاک در آن دیده می شود. راه برج ها نیز از درون همین حیاط خلوت هاست.
به داخل حیاط ارگ می رویم، سنگفرش های کف حیاط خبر از گذشت زمان زیادی را می دهند، بوی عطر بهارنارنج مشام هر رهگذر را می نوازد. در گوشه حیاط، پلکانی جلب توجه می کند، این رشته پلکان به طبقه دوم می رود و از طبقه اول به طبقه دوم جز این راهی وجود ندارد. به گفته کارشناسان مرمت ارگ کریم خانی، ورودی حمام ارگ از طریق یکی از همین حیاط خلوت ها بوده که بعدها در دیگری از داخل خود حیاط به حمام گشوده شده و این حمام مانند سایر حمام ها دارای سربینه و گرم خانه است.
از ضلع شرقی ارگ و پس از گذشتن از در چوبی تازه تعمیری وارد حمام می شویم، سربینه شامل یک رختکن و یک حوض چند ضلعی در وسط است که به وسیله تزیینات آهکبری زیباتر جلوه می کند، پس از گذشتن از سربینه وارد محوطه تقسیم حمام می شویم. از آنجا راه به تخت گرم خانه دارد. در درون گرم خانه
۳ در خزینه خودنمایی می کند و در زیر خزینه تون آب گرم قرار گرفته است. از حدود ۳ سال پیش حمام ارگ تبدیل به محل نمایش برخی از لباس های سنتی مناطق مختلف ایران شده که در گوشه و کنار حمام این لباس ها به صورت نمادین به چشم می خورند.
مرمت همچنان در حمام ارگ ادامه دارد و سربینه حمام در مراحل لک برداری و سفیدکاری است.
بیژن حسینی، مرمت کار ارگ در رابطه با کارهای مرمتی ارگ حاکم شیراز می گوید: ارگ حدود ۱۷/۵ متر قناسی دارد که این قناسی در ضخامت دیوارها و اتاق ها که مربع و مستطیل است دیده می شود و تاکنون تا حد قابل توجهی این قناسی ها را برطرف کرده ایم.
برای بازدید از حمام خصوصی کریمخان زند به سمت دیگر حیاط می رویم، حمام خصوصی شاه زند در پشت دیوار شرقی قرار دارد، تابلوی ورود ممنوعی پشت در حمام حاکم شیراز راه را برای عبور و دیدن آن همه زیبایی بسته است.
armin khatar
07-24-2011, 12:07 PM
شالوده و دیوارها ی ارگ از سنگ ساخته شده و برای ساختن بقیه بنا از خشت پخته استفاده شده است، ارگ از نوع بناهای ۳ ایوانی است که ضلع ورودی آن به بخش خدماتی اختصاص دارد. تا مدت ها پیش اتاق های ارگ کریمخانی در اختیار سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بود. با تخلیه این اتاق ها، کار مرمت و جای گذاری نقاشی ها و آیینه های اتاق ها جدی تر از گذشته دنبال می شود.
نقاشی بزرگی در مقابل اتاق های ضلع جنوبی ارگ توجه ما را به خود جلب می کند. متوجه می شویم که این نقاشی مربوط به سقف اتاق میانی ارگ است که پس از ترمیم در جای خودش قرار داده می شود. این اتاق ها به دلیل آنکه مدت زمان زیادی به عنوان فضای اداری سازمان میراث فرهنگی فارس استفاده می شده در معرض انواع آسیب ها قرار گرفته است. به دیدن یکی از اتاق های ارگ می رویم.
ازاره های مرمری این اتاق بر اثر گذشت زمان تغییر رنگ داده اند و گوشه هایی از نقاشی های بالا و پایین سقف اتاق فرو ریخته اند.
آب طلا و لاجورد ، رنگ های معنوی در زیبایی این نقاشی ها نقش آفرین بوده اند. نقش اتاق های ارگ اغلب گل و گیاه و به شکل ترنج و اسلیمی است.
بیژن حسینی در رابطه با مرمت اتاق های ارگ می گوید: مرمت هر اتاق ۵ تا ۶ سال به طول می انجامد و متأسفانه به دلیل آنکه بعضی از قطعات دیوارها و سرطاقچه ها خرد شده اند مرمت به سختی و با صرف زمان زیادی جلو می رود و برخی از نقاشی ها نیز با تغییر کاربری اتاق ها آسیب جدی دیده اند.
اتاق ها و تالارهای ارگ در ۳ جهت شمالی، غربی و جنوبی قرار دارند که ۳ بخش مسکونی آن را تشکیل می دهند، قسمت شمالی رو به آفتاب صبح (زمستان نشین)، قسمت جنوبی پشت به آفتاب صبح (تابستان نشین) و قسمت غربی برای چهارفصل پیش بینی شده است.
ردپای گذر زمان و تغییر و تحول حکومت ها بر چهره ارگ کریم خانی بشدت دیده می شود. در زمان حکومت قاجاریه به دلیل خصومت قاجاریان با زندیان، نقاشی ها و کاشیکاری های زندیه کلنگی شده اند و نقاشی و تزیینات قاجاریه جای آن را گرفته اند که بعضاً هیچ ارزش هنری ندارند. به گفته کارشناسان مرمت، بنا در زمان رضاخان و بعد از آن به عنوان زندان بزرگ شهر در اختیار شهربانی قرار گرفته و در طول این مدت تمام آثار نقاشی و مقرنس کاری اتاق ها را با گچ پوشانده اند و اکثر اتاق ها و تالارها به وسیله چندین دیوار به صورت سلول های کوچکی درآمده است. گفتنی است در سال ۱۳۵۰ ساختمان ارگ در اختیار سازمان میراث فرهنگی و گردشگری قرار گرفت و کار بازسازی و مرمت بنا از سال ۱۳۵۶ آغاز شده و تاکنون ادامه دارد. تا زمان حال مرمت های بسیار و بعضاً پراکنده ای در بخش های مختلف ارگ صورت گرفته است. ارگ کریم خان زند در قلب شاهرگ بافت قدیم شیراز خودنمایی می کند اما تا کنون حفاظت ارزنده و چشمگیری که در خور نام دارالحکومه شیراز و کاملاً منطبق بر اصول مرمت جهانی باشد، صورت نگرفته است.
armin khatar
07-24-2011, 12:07 PM
حفظ آثار باستانی - فرهنگ - هویت
حفظ آثار باستانی - فرهنگ - هویت سوال این است که چه رابطه ای بین حفظ و نگهداشت آثار باستانی و فرهنگ وجود دارد. آیا فقط این آثار جنبه ی گردشگری و درآمد زایی دارند . آیا به عنوان آثار ملی یا جهانی باید از آنها نگهداری کرد؟ یعنی هیچ رابطه ای بین این آثار و فرهنگ وجود ندارد! به دنبال چه هستیم ؟ تیپ ؟ مد روز ؟ هویت ملی ؟ فرهنگ ایرانی؟ یا ....؟
برای روشن شدن این مطلب دوستان زیادی نظرات خود را بیان کردند اما دریغ که هیچ کدام به این سوال پاسخ نداند، هر چند که پاسخ همه از روی حس وطن دوستی بود اما نتوانستند ارتباطی بین این دو بیان کنند ، آنچنان که شایسته و بایسته ی این هر دو باشد.
برای ارائه یافته هایم باید با چند مثال اغاز کنم و چند پیش فرض را بیان کنم. امروزه ساخته های بشری خواسته یا ناخواسته تاثیری شگرف بر فرهنگ روزمره ی ما دارند . ( تا انجا که می توانم سعی دارم از زیاده گویی بپرهیزم). این امری یقینی جلوه می کند . از ساخته های بشری می توان به وسایل ارتباط جمعی اشاره نمود که تاثیری شگرف بر فرهنگ بشری گذاشته است .ولی این نکته چه ارتباطی با بحث ما دارد!؟ در حوزه مردم شناسی امری که بسیار حائز اهمیت است ، یافتن کوچکترین ارتباط بین دو گزاره به ظاهر غیر مرتبط می باشد. در انسان شناسی فرا می گیریم که از کنار انچه به ظاهر متعارف و طبیعی جلوه می کند نگذریم بلکه ان را بیشتر کنکاش کنیم.
این نکته را برای این می گویم که شاید برای مثال سختار منازل، معماری ساختمان، مواد به کار رفته در آن ، تعداد پنجره ها، عرض کوچه ، ارتفاع پنجره از زمین، در، ساختمان در، شکل و معماری داخل خانه، وسایل مورد استفاده و بسیاری مسائل از این دست برای ما طبیعی جلوه کند و از کنار ان به سادگی بگذریم. ولی همه و همه اینها نقاط پنهانی از فرهنگ ما را عیان می کند. اگر ۱۰۰۰ سال دیگر بگذرد و در ان زمان دو معماری به فاصله های ۲۰۰ سال کشف شود با قبول این امر که به صورت کتبی یا شفاهی چیزی به انها نرسیده باشد ، و یک از دو معماری به سبک مدرن باشد و دیگری پست مدرن برای ذهن انسان کاوشگر این سوال پدید می اید که چرایی تفاوت این دو را کشف کند.
این مثال را از این جهت گفتم که ما نیز برای یافتن فرهنگ گذشتگان در نهایت به یک چنین مقولاتی برخورد خواهیم کرد. قبلا نیز گفتم بیایید یک اثر مادی در حال حاضر را در نشر بگیرید و فرض را بر ان بگذارید که سالیان درازی گذشته است. این اثر تاریخی چه تاثیری بر فرهنگ گذاشته است و در سیر امتدادی فرهنگ چگونه جلوه گر شده است. بله ، یکی از راههای رسیدن به جواب در نظر گرفتن آثار مادی امروزی و یافتن ارتباط آن با فرهنگ است ، خواهی نخواهی فرهنگ یک امر پیوسته است و این ارتباط از گذشته تا به حال و آینده ادامه دارد.
پس با توجه به این مسائل در وهله اول می توان ارتباط اثار تاریخی را با فرهنگ زمانه خودش پیدا کرد که البته این امری بدیهی می نماید که من سعی در اثبات ان نمودم. از فرهنگ گذشتگان ما چیزی به یادگار نمانده ، هر چند که فرهنگ امروزی ما در امتداد فرهنگ چند هزار ساله ی این مرز و بوم است.
با قبول این پیش فرض که فرهنگ امروزی ما در امتداد فرهنگ گذشتگانمان است، پس باید به دنبال ریشه های ان بگردیم.
armin khatar
07-24-2011, 12:08 PM
بسیاری از این ریشه ها را می توان در اسطوره ها باز جست. نقش اساطیر که در حال حاضر به هیچ عنوان به ان توجه نمی شود و یا حتی متولیت فرهنگی سعی در جایگزینی آن با اساطیر دست سازی دارند که عمری بیش از ۱۴۰۰ سال از آن نمی گذرد.
حال با توجه به اینکه رابطه ی ما با فرهنگ هزاره های گذشته قطع شده است و با قبول این پیش فرض مبنی بر ارتباط ممتد بین آن فرهنگ و فرهنگ حال و یافتن ریشه های اساطیر در روان جمعی امروزه ی مردم باید بتوان برای حل بسیاری از مسائل و مشکلات به فرهنگ گذشته های بسیار دور دست یازید. یونگ در کتاب انسان و سمبولهایش ارتباطی را بین ناخودآگاه جمعی توده و ریشه های اساطیری برقرار می کند و به درستی به این امر اشاره می کند که بسیاری از فعل و انفعالات امروزی بشر ، ریشه در گذشته های دور دارد. آن زمانی که بشر هنوز در حال تبیین پیرامون خودش بود .
پس با توجه به نقش اسطوره در ناخودآگاه جمعی توده ، برای کشف این نقشها ، باید به دنبال ردپا گشت. ردپایی که ما را به سوی گذشته های دور رهنمون سازد و با اسطوره ها رو در رو کند.
همانطور که در ابتدای نوشتار توضیح دادم برای مثال ارتباط تنگاتنگی می توان بین معماری ساختمان مصالح مصرفی و ... مسائلی از این دست که به ساختمان ارتباط دارد با فرهنگ برقرار نمود. و باز به همین شکل می توان پرده از اسرار اساطیر بر کشید.
و انگاه می توان به مطالعه ی دقیق اساطیر و فرهنگ پرداخت. دکتر فکوهی در مصاحبه ای با دکتر جلال ستاری تحت عنوان« نقش اسطوره ها در شکل گیری هویت ملی » به این مسئله می پردازد وی می گوید :
...] نــاصــر فـکـوهـی: اسطوره، حوزهء تخصصی شـمـاست و به جرات میتوان گفت که هیچ کس بهاندازهء شما در دو دههء اخیر، در این زمینه تـولید فرهنگی نداشته اسـت. خوشبختانه به مدد فـعالیت شما و برخی دیگر در سالهای اخیر، اسطوره دیگر به عنوان امری حاشیه ای، پیش پا افتاده و غیرواقعی تلقی نمیشود. از این گذشته، آثار شما این حسن بزرگ را داشته و دارد که صرفائ یک دیدگاه بومی را دنبال نکرده است. یعنی در عین حال که در آنها به اساطیر ایرانی پرداخته شده، از شناخت و معرفی اساطیر جهان هم غافل نبوده اید. میراث بزرگ فرهنگی جهان که شما در خلال مجموعه کتابهای «اسطورهشناسی» به ایرانیان عرضه کردهاید، بسیار قابل تامل است. در این آثار، دیدگاههای اسطورهشناسان بزرگ جهان چون میرچا الیاده، دومزیل، باستید و... مطرح شده است. با این حال هنوز در ایران دیدگاههایی مبنی بر بی فایده بودن یا کم فایده بودن این گونه آثار که نگاهی جهانی دارند، وجود دارد. من علاقهمندم که در این گفت و گو نشان دهیم که چقدر این تجربیات جهانی برای ما ایرانیان اهمیت دارد و چگونه میتوانیم بر پایهء آنها به سوی ساختن و شکل دادن بهاندیشهای ملی و حتی هویتی تعریف شده در این زمینه پیش برویم.
armin khatar
07-24-2011, 12:08 PM
این واقعیتی است که ما ایرانیان یک میراث بزرگ فرهنگی از پیشینیان خود به ارث بردهایم. اما سوال این است که آیا چنین میراثی به شکل خودکار میتواند به یک ملت و هویت تبدیل شود؟ اصلائ این میراث چیست و چگونه میتوان از آن در شـکلگیری یک دولت ملی مبتنی بر حافظهای جمعی و احساس تعلق به سرنوشتی مشترک استفاده کرد؟
جلال ستاری: اسطوره، در وهلهء نخست یک روایت، قصه و داستان است. با این تفاوت که یک انساناسطورهباور، اسطوره را حقیقی میداند. در حالی که افسانه یا قصه را راست نمیداند و آن را نوعی سرگرمی میشمارد. برای اسطورهباور، همیشه اسطوره به واقعیت ارجاع دارد. پس ایمان به اسطوره، وجه فارق بین اسطوره و افسانه یا قصه است. وقتی اسطوره باور، اسـطـوره را بـه عنـوان یـک واقعیت انکارناپذیر، باور دارد، پس نمیتوان گفت که همه اساطیر، زبان رمزی دارند. زیرا اگر از دیدگاه اسطوره باور، اسطوره واقعی است، پس رمزگونگی آن بی معنی است. هر چه هست، اسطوره برای امروزیان، مانند گذشته نیست. همهء اسطورهشناسان بزرگ امروز در این امر متفق القول هستند که زبان اسطوره رمزی نیست و البته در فرهنگ ما میتوان راه حلی برای پیوند واقعیت با رمز یافت.
اسطورهها در وهلهء نخست در تعریف و تــوصـیـف آفـرینـش بودهاند، دراین باره که چگونه درخت، انسان، خورشید و همهء چیزهای دیگر پدید آمدهاند. اما امـروزه ایـن بخش از اساطیر کمتر مورد توجه هستند و بخش زیادی از معنای خود را از دست دادهانـد. بـرای نمونه امروز دیگر کمتر کسی بـه دنبال اسطورههای استرالیایی آفرینش وزغ نمیرود! این بخش از اساطیر به زمانی تعلق داشتند که بشر خود را در جهان پهناور، سرگشته و سراسیمه میدید و میخواست به جهان پیرامون خود معنا و مفهوم ببخشد. در حالی که با پیشرفت علم و عقلانیت، دیگر کمتر به این بخش از اساطیر توجه میشود. هر چند که حتی امروز، برای معتبر ساختن کشفیات جدید گاه به ریشههای اساطیری آنها باز میگردند برای مثال هنوز میبینیم از آپولون، سخن گفته میشود. یعنی هنوز هم برای بعضی کشفیات محیرالعقول به ذهن اسطوره پرداز متوسل میشویم. با این وصف اسطورههای آفرینش، موضوع همه اساطیر و ماندگارترین آنها نیستند. بلکه موضوعهایی هستند که هنوز ذهن بشر برایشان پاسخ درست و دقیقی پیدا نکرده است. هنوز مرگ، جاودانگی و عشق، موضوعاتی هستند که ذهن بشر را درگیر خود میکند و برای آنها پاسخی قطعی نیافته است. اینها اسطورههایی ماندگار هستند که هنوز کارسازند. مثلائ به نظر من، اسطوره بنیادین فرهنگ غرب، اسطورهء «پرومته» است! یا یکی دیگر از این اساطیر ماندگار،تراژدی«آشیل» است که تا کنون دهها کتاب پیرامون آن نوشته شده است.
armin khatar
07-24-2011, 12:08 PM
البته کتابهایی که در مورد این اساطیر نوشته شده، کتابهایی هستند که بازتابدهنده ذهن بشر خلاق است، نه این که عین آن اسطوره را بازنویسی کرده باشند-کاری که معمولائ و متاسفانه ما در ایـران انجـام مـیدهیـم- ذهـن بشـر خلاق،اندیشیده و از میان دهها اسطوره، یکی را انتخاب کرده است و نتیجهاش شده: «پرومته در زنجیر».
پرومته چه میگوید و چرا هنوز در مورد این اسطوره کتاب نوشته میشود؟ چنان که حداقل ۲۰ شخصیت برجسته جهان دربارهء این اسطوره، کتاب نوشتهاند. چرا از افلاطون تا شلی واندره ژید، مسحور پرومته هستند؟ ذهن پرسشگر از خود میپرسد، چرا این اشخاص این اسطوره را انتخاب کردهاند؟ در حالی که میدانیم این اشخاص آدمهای کوچکی نیستند!
پــرومـتـه در دعـوای «زئـوس» بـا «تایتان»ها، جانب زئوس را میگیرد. این نشانه ذکاوت یا حیله گری پرومته است. خدایان برای منکوب کردن انسانها، دو چیز را از آنها پنهان میکنند. یکی آتش و دیگری گندم- البته در آثار متاخر، از گندم نامی برده نشده- پرومته در این زمان به آسمان میرود و بذری از آتش آسمان را در گیاهی پنهان میکند، گیاهی که درونش خشک و بیرونش،تر است. سپس او به زمین میآید و آتش و گندم را به انسان هدیه میدهد. از آن پس مردم اجاق و غذا درست میکنند. پرومته رفاه و آسایش را برای مردم به ارمغان میبرد.
پرومته، فرهنگی است که از تجاوز به حـریم خدایان پروا ندارد. او مفهوم «تجاوز» را به معنی واقعی کلمه به کار میبرد. او دستاندازی میکند به حریم خدایان و بیپروایی و گستاخی به خرج میدهد. این فرهنگ، در غرب نمونههای متعددی دارد. «فاوست» میراث خوار پرومته است! فاوست برای این که به قدرت الهی برسد، روانش را به شیطان میفروشد. او در حقیقت چهرهء دیگری از پرومته است. همان طور که پرومته را در صخرهای در قفقاز برای ابد بستند، فاستوس هم به زنـجیـر شیطـان کشیـده شـد. پـرومته میجنگد، تجاوز میکند و میخواهد پرچم آزادی را به همه جهان ببرد! و نتیجه این فرهنگ، همین میشود که حالا در اروپا هست! ...[.
و در ادامه در مورد جایگاه اسطوره در ایران می گوید. :
...] برای همین من میگویم که وقتی در ایران، اسطوره آنتیگونه را به روش تعزیه برگزار میکنیم، این تنظیم از اساس غلط است. زیرا در تفکر تعزیهای ما نمیتوانیم چنین چیزی را بگوییم! ولی در اصل اسطوره آنتیگونه، میتوانیم بگوییم. زیرایکی حافظ قانون است و دیگری حافظ عشق.
armin khatar
07-24-2011, 12:09 PM
فکر میکنم که ما این اجماع را داریم که اسـطـوره به خودی خود واقعیتی را باز نمیتابد. اما در لایه عمیقتری که در آن هست، یک «واقعیت» وجود دارد. میشود گفت که جهان امروز که جهان اروپایی است، جهانی برآمده از تفکر اسطورههای آنتیک پرومتهای و آنتیگونهای است! اروپایی که جهان را اشغال کرده و همه ساختارهای آن را از جمله«دولت ملی» را به وجود آورده است. این اسطورهها، نوعی تقابل انسان و خدا را نشان میدهد. انسانی که امروز حق خود میداند که از زندگی مادی خوبی برخوردار باشد. در واقع ما میتوانیم از نوعی اشرافیت انسانیسخن بگوییم. اشرافیتی که در مقابل اشرافیت خدایان - و مذاهب- قرار دارد. بعد از رنسانس، ادامه این اسطوره پردازی را میتوان در سه شخصیت یافت. یکی «دون ژوان» که نوعی ارتقا و ارزش دادن به مفهوم «لذت» است و دیگری فاستوس. اسطوره دون ژوان که اسطوره و تقدس لذت است، در برابر مسیحیت که چه در بنیانهای خود و چه به ویژه در تاریخ قرون وسطایی خود، درد و رنج را مـقدس میشمرد و آنها را به والاترین نمادهای خدایی تبدیل میکرد قرار دارد. چنان که میبینیم در مصایب مسیح آنچه بیش از هر چیز برجسته و تکان دهنده است شکل دردآور و شکنجههایی است که بر حضرت مــسـیـح وارد مـیشـونـد و در حقیقـت شکنجههایی هستند که خداوند بر خود هموار مـیکند تا خیانت انسانها را به آنها یادآوری کند. فاستوس نیز همانطور که شما گفتید و خیلیها معتقدند، اسطوره و بنیانگذاراندیشه دولت ملی است.اندیشهء فروش روح انسان در برابر رفاه، لذت، خوشی و مادیت زمینی، رفاهی که امروز در دولت ملی نمایان میشود. بسیاری معتقدند که پایان این داستان هم، مشابه پایان همان اسطوره است. یعنی همانطور که فاستوس به دوزخ رفت، انسان امروز هم به سمت دوزخ در حرکت است. این پایان واقعیت جهان امروز است! به نظر من قرن ۲۰ و ۲۱ چنین فرجامی را وعده میدهد. سرانجام هم میتوان به اسطورهء سیزیف و خیانت او به زئوس و مجازاتی که برای او تعیین شد یعنی بالا بردن تخته سنگی تا سرکوه و سقوط دایم آن، که میتواند نمادی از تلاشهای بیهودهء انسانی برای خروجش از موقعیت خویش باشد اشاره کرد که تمامی اینها گویای آن هــسـتـنــد کــه مــا بــا اسطورههایی بنیان گذار برای جامعهء غربی روبــهرو بــودهایــم کــه توانستهاند به این جامعه و در حقیقت به ناخودآگاه آن شکل دهند. اساطیر باستان در حقیقت تا آنجا پیش میروندکه اروپای امروز را میسازند و میدانیم که حتی نام «اروپا» هم نامی اسطورهای است! در اروپا هر گاه که خواستند ملتسازی کنند، به سمت اساطیر رفتند. یعنی تااندازهای، واقعیتهای تاریخی را اسطورهای کردند. نوع حرکت معکوس! مثلائ ناپلئون، پس از تبعید در جزیره سنت هلن به یک شخصیت اسطورهای تبدیل شد. اسطوره دستمایه خوبی برای اروپاییان است. آنها هم در جنبه میراث یونانی و لاتین (رومی) و هم در میراث یهودی- مسیحی، پس از رنسانس یا بعدتر، پس از اومانیسم سکولار، بیشتر نمود پیدا کرد، به خوبی از آن بهره بردند. هنوز هم اروپا با تمام قدرتی که دارد و ما شاهد آن هستیم، بر پایه همان میراث، استوار است. بنابراین میبینیم که اگر از اساطیر درست استفاده شود، به یک واقعیت فرهنگی، اجتماعی و ---------- تبدیل میشوند و میتوان کاملا به برنامهها و اهداف کاربردی رسید.
armin khatar
07-24-2011, 12:09 PM
اگر موافق باشید، حالا وارد بحث ایران میشویم. این حقیقتی است که هم اکنون در جهان کشورهایی وجود دارند که فاقد میراث غنی ما هستند. نه این که آنها اساسائ فاقد اسطوره بودهاند. خیر. بلکه اساطیر آنها دارای آن زمینه و مبنا نبوده است که بتوان بر اساس آن دولت ملی پـایـهریـزی کـرد. مثـل اسطـورههای آفریقایی. اما در ایران یک دولت ملی قدرتمند وجود داشته که پایههای آن در اساطیر بوده است. هر چند که فرهنگ ایرانی، فرهنگ شفاهی بود - برخلاف فرهنگ مکتوب یونان- اما آن فرهنگ شفاهی در نماد، تصویر و معماری ایران بروز پیدا کرد. در ایران، به جز این میراث باستان که به پیش از اسلام تعلق دارد، میراث دیگری هم با نام میراث اسلامی وجود دارد. ایرانیها به خاطر همان مبنای فرهنگی غنی، به سرعت دین اسلام را ایـرانی کردند. هانری کربن، اسلام و ایرانشناس بزرگ هم از اسلام ایرانی حرف میزند. جغرافیای جهان هم نشان میدهد که اسلام ایرانی، تااندازه زیادی، روی پهنه فرهنگی ایرانی ارتقا مییابد. یعنی اسلام شیعه عمدتائ در همان چارچوبی قرار گرفته که فرهنگ ایرانی وجود دارد. پس ما هر دو این زمینهها را داریم. حال مفید خواهد بود ابتدااندکی دربارهء همین مفهوم «داشتن» صحبت کنیم. این که آیا ادبیات اسطورهشناسی ما امروز موقعیتی دارد که ما بتوانیم از آنها به صورت مستقیم و با سهولت استفاده کنیم یا این که آن چیزی که امروز از اساطیر داریم، ماده خامی است که هنوز باید روی آن کار کرد.
بــه عبـارت دیگـر میتوان به سراغ این پـرسش رفت که کدام بخش از اساطیر ایرانی و اساطیر ایرانی-اسلامی ما به طور نسبی دارای پتانسیل بیشتری برای آن فـرایند ساختن و شکل دادن به هویت ملی هستند. ...[
من تمام دوستان را به مطالعه این مصاحبه دعوت می کنم. برای مطالعه این بخش به سایت دکتر فکوهی که در قسمت پیوندها امده است رجوع کنید.
حال به نظر من با توجه به مباحث گفته شده و نقش ساخته های بشری در پیدایش اسطوره و بالعکس ، وجود و حفظ و نگهداشت این اثار در هز جای دنیا چه مادی و چه معنوی لازم می نماید.
در انتها از تمامی دوستان دعوت می کنم که حتما نظر خود را در اینباره بنوسیند
armin khatar
07-24-2011, 12:09 PM
آشنایی با آثار تاریخی خراسان
آشنایی با آثار تاریخی خراسان رباطهای خراسان
گستردگی سرزمین ایران از دیرباز ضرورت احداث راههای تجاری و مجموعه های وابسته به آن را گریز ناپذیر نموده است. میل های راهنما،رباط، کاروانسرا و آب انبارها از ضروری ترین بناهای مربوط به راه و سفر در ایران میباشند.
خراسان بزرگ به عنوان گذرگاه تجارتی شرق ایران و به خصوص مهم ترین معبر جاده ی ابریشم و در دوران اسلامی به عنوان مرکز زیارتی شیعیان دربردارنده ی آثار تاریخی بسیاری در زمینه ی راه و سفر می باشد . این نوشتار نگاهی است اجمالی به تاریخچه و ویژگیهای کاروانسراها در ایران و معرفی مختصری از مهم ترین رباطهای خراسان رضوی .
بی گمان فکر تأسیس ایستگاههای راهداری متعلق به داریوش بزرگ است او برای حل مشکل اداره ی سرزمین پهناور ایران یک سیستم ارتباطی گسترده با راهداریهای متعدد بوجودآورد تا ارتباط ایالت های تابعه با مرکز حکومت را آسان نماید و این تأسیسات در طول زمان به رباطها و کاروانسراهای بعدی تبدیل شدند و علاوه بر کارکرد اداری و دولتی کاربردهای تجاری و مسافرتی پیدا کردند .هرودت از یکصد و یازده بنای بین راهی میان بابل و شوش در دورۀ هخامنشیان یاد می کند.۱
ریشه یابی کلماتی مانند «ساباط » «رباط» و «کاربات» ایرانی بودن منشاءکاروانسراها را ثابت میکند چنانکه کاربات متشکل از کاروان و بات بوده که معنی آن خانه ی کاروان میباشد همچنین «بات» در انتهای کلماتی چون « ساباط » و « خرابات» به معنی خانه و بنا می باشد.«رباط » منحصراً به ساختمانهای کنار راه و بویژه بیرون از شهر و آبادی اطلاق میشود و از روزگاری کهن به زبان تازی راه یافته وحتّی از آن فعل نیز ساخته اند و « ارباط» به معنای منزل گرفتن و آسودن در میان راه به کار میرود. ساختمان رباط معمولاً دارای حوض ، آب انبار و اطاقهای متعدد گرداگرد حیاط می باشد.۲
کاروانسرا مشتق ازکاروان یا کاربان به معنی گروه مسافران (قافله)است که گروهی مسافرت میکردند و سرای به معنی خانه ومکان هر دو کلمه مشتق از پهلوی ساسانی است.۳ کاربات پیش از اسلام به جای کاروانسرا به کار می رفته واز لحاظ ساختمان شبیه رباط است ، اما کاروانسرا به رباطهای بزرگ و جامع چه در بیرون و چه درون شهر گفته می شود که علاوه بر اطاق و ایوان دارای باره بند ، طویله ،انبار ،آب انبار و سردر دو طبقه که اطاقهای بالای آن به کاروانسالاراختصاص داشت ، می باشد.۴ کاروانسراها یا رباطهای بزرگ به خصوص در بین راههای دور و بیابانی دارای دو یا چند برج دیده بانی و نگهبانی به صورت مدور یا نیم دایره بودند که دوکارکرد داشتند:دفاعی واستحکام بخشی بنا.
اگر چه از کاروانسرهای پیش از اسلام اطلاعات اندکی در دست است اما در دوره ی ساسانی به علت اقتصاد وسیع و گسترده، کاروانسراهای بسیاری به خصوص در مسیر جاده ابریشم ساخته شد که نمونه ی آن رباط انوشیروان بین جاده سمنان و دامغان می باشد.
ساختن رباط در اوایل دوره ی اسلامی نیز اهمیت فوق العاده ای برای حاکمان داشت از جمله آثار این دوره رباط ماهی در مسیر مشهد – سرخس می باشد و از قرن پنجم هجری که عصر شکوفایی هنرو معماری اسلامی است رباط زیبای شرف به یادگار مانده است.
اوج هنر معماری و عصر طلایی رباط سازی ایران مربوط به دوره ی صفویه می باشد ، چنانکه اکثر رباطهای به جا مانده از دوران پیشین متعلق به دورۀ صفوی و حتی معروف به رباط عباسی می باشد و در همین دوره کاروانسراهای درون شهری با کاربردی نظیر میدان بارهای امروزی شکل گرفتند.
معماری کاروانسراها در دوره های مختلف تابع شرایط محیطی ، مصالح ساختمانی محل ، منطقه جغرافیایی و فرهنگ و باورهای عمومی بوده و عموماً دارای باره بندها ، اتاقها ، اصطبلها، برج ها و آب انبارهایی که مجموعاً درون یک حیاط بزرگ محصور اند ، می باشند. کاروانسراهای ایران از نظر معماری به دو دسته کلی ِ کاروانسراهای پوشیده ی مناطق کوهستانی و کاروانسراهای حیاط دار دشتهای مرکزی تقسیم می شود . کاروانسراهای حیاط دار که بیشترین فراوانی کاروانسراهای ایران را تشکیل می دهند دارای انواع مختلفی چون ؛ مدور ،چند ضلعی ، دو ایوانی ، چند ایوانی و تالار ستوندار می باشند.۵
armin khatar
07-24-2011, 12:09 PM
رباطهای خراسان
یوسف کیانی تعداد کاروانسراهای خراسان بزرگ را چهل بنا ذکر نموده که برخی ویران و برخی باز سازی شده می باشند.از جمله این بناهای با ارزش تاریخی فرهنگی میتو.ن به موارد زیر اشاره نمود:۶
▪ رباط ماهی در مسیر سرخس ازدوره غزنویان
▪ رباط شرف در مسیر سرخس از دوره سلجوقی
▪ رباط زعفرانیه در سبزوار از دوره سلجوقی
▪ رباط سپنج از دوره ایلخانی
▪ رباط میاندشت سبزوار از دوره صفویه
▪ رباط مزینان از دوره صفویه
▪ رباط رباط دربند در فردوس از دوره صفویه
▪ رباط صالح آباد سبزواراز دوره صفویه
▪ رباط فخر داود مسیر نیشابور از دوره صفویه
▪ رباط سنگ بست فریمان از دوره صفویه
▪ رباط شاه عباسی تربت حیدیه از دوره صفویه
▪ رباط قدمگاه از دوره صفویه
در ادامه به معرفی تعداداندکی از این رباطها که در محدوده خراسان رضوی واقع اند می پردازیم .
armin khatar
07-24-2011, 12:10 PM
رباط ویرانی (مشهد)
این رباط در راه تابستانی نیشابور به توس و در دوره تیموری بنیان گردید و از نوع رباطهای سر پوشیده و فاقد حیاط مرکزی می باشد .این رباط به همت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری خراسان رضوی به موزه ی مردم شناسی مشاغل سنتی شهرستان مشهد تغییر کاربری داده است.رباط ویرانی در شش کیلومتری جاده مشهدبه سمت شاندیز قرار دارد.۷
● رباط شرف ( سرخس)
این رباط در ۱۳۶ کیلومتری شرق مشهد به سمت سرخس در ناحیه آب و هوایی نیمه بیابانی واقع شده است . برخی پژوهشگران با توجه به متن کتیبه آجری پشتیبانی ایوان انتهایی و سبک معماری بنا ساخت آنرا سال ۵۰۸ ه. ق میدانند با توجه به این تاریخ به نظر می رسد بانی رباط شرف « شرف الدین علی قمی» ملقب به وجیه الملک است . وی از سال ۴۸۱ حاکم مرو و در سال ۵۱۵ به وزارت سلطان سنجر سلجوقی رسید .
رباط شرف کاروانسرایی است بزرگ با پلان مستطیلی به طول ۱۰۹ متر و عرض ۶۳ متر در بر گیرنده دو حیاط وسیع و فضاهایی همچون ایوان رفیع ورودی ، نماز خانه ، اتاق نگهبانی ، اصطبل ها، حجره ها و اتاق های متعدد. این بنا در معماری ایران جایگاه ویژه ای دارد، رعایت دقیق و همه جانبه تناسبها و اصول معماری ایرانی در طراحی و ساخت ، به کار -------- طرح های آجر چینی متنوع و بدیع در نمای ایوانها ، طاقها ، طاقچه ها و گنبدها و همچنین ایجاد نقوش زیبای گچبری در زیر ایوانها و محراب نماز خانه ها این کاروانسرا را در ردیف ارزشمندترین بناهای دوره سلجوقی در قلمرو معماری اسلامی قرار داده است.۸
armin khatar
07-24-2011, 12:10 PM
رباط طبسی ( تربت حیدریه)
از بناهای موجود در مجموعه معماری قطب الدین حیدردر شهرستان تربت حیدریه رباطی است که حاج محمد ابرهیم طبسی از تجار معروف عصر قاجار در اواخر این دوره در ملک شخصی خود بنا کرد. رباط طبسی در زمره بناهای دو ایوانی است که شامل فضای ورودی ، هشتی، تعدادی حجره مشرف به میان سرای بنا، انبار و اصطبل است.۹
● رباط لاری (تربت حیدریه)
این بنا در بازار شهر تربت حیدریه و در محله میدان رباط قرارداردکه به همت حاج محمد رضا لاری از تجار معروف شهر به سال ۱۳۰۸ ه.ق ساخته شده است . این رباط از بناهای دو ایوانی است و مشتمل بر هشتی ورودی ، صحن ، حجره ، حجره غرفه، اصطبل و ... است . همچنین فضای ایجاد شده در این رباط به صورت بیست وچهار غرفه تابستانی بوده و اتاقک های پشتی استفاده زمستانی داشته است .علاوه بر آن که چهار فضای وسیع به صورت انبار در چهار گوشه رباط ایجاد شده است . آرامگاه حاج محمد رضا لاری نیز در غرفه ای واقع در بازارچه جنب رباط قرار دارد.۱۰
armin khatar
07-24-2011, 12:10 PM
کاروانسرای یونسی(گناباد)
این بنای با ارزش در حاشیه شهر یونسی و در مسیر جاده فیض آباد بجستان و در ۹۰ کیلو متری شمال غرب گناباد و ۴۰ کیلومتری شهر بجستان واقع شده است . این مکان بر سر راه کاروان رو سابق یزد به مشهد یعنی از قاسم آباد به فخر آباد بعد به مرند یزد و یونسی با عبور از پل قدیمی یونسی به طرف مه ولات در دوره صفوی احداث گردیده است. این بنا با فضای تقریبی ۲۵۰۰ متر مربع دارای ۸ ایوانچه و دو تالار جهت استراحت کاروانیان می باشد . بنا دارای تز ئینات آجری به صورت خفته راسته در پیشانی طا ق ها و ایوانها می باشد . از این مکان که به رباط شاه عباسی نیز معروف می باشد هم اکنون به عنوان نمایشگاه مردم شناسی استفاده می شود.۱۱
● رباط عباس آ باد ( تایباد)
این رباط تاریخی در فاصله ۲۶ کیلومتری شمال غربی شهر تایباد و بر کنار راه قدیمی این شهر به تربت جام قراردارد . بنای مزبورمشتمل بر دو حیاط ، بانضمام ایوان ، ایوانچه، اتاقکها و آب انبار می باشد و بقایای معماری آن حکایت از گذشته ای با عظمت در سایه امنیت دارد. فضای داخلی اتاقکها در عین سادگی مکان مناسبی برای اقامت کاروانیان و مسافران خسته از راه بوده است. از دیگر ویژگیهای این رباط وجود عنصر تدافعی (سنگ انداز ) در بخش فوقانی ورودی آن است و در مجموع بنای آن از یادگارهای معماری دوره صفوی است.۱۲
armin khatar
07-24-2011, 12:10 PM
رباط سنگی ( تایباد)
بقایای این رباط سنگی که به فاصله کمی از پل تاریخی کرات و آن سوی جاده تایباد به خواف قرار دارد . در گذشته توقفگاه کاروانیان و مسافران این ناحیه بوده است . قرائن معماری و آوارهای باقی مانده از رباط نشان می دهد ورودی بنا دارای طاقی سر پوشیده بوده که به حیاط مرکزی آن منتهی می گردید و آبگیری سنگی نیز برای تأ مین آب مصرفی کاروانیان و احشام در آن تعبیه شده بود . سفالهای پراکنده پیرامون این رباط سنگی موید بنیان اثر در دوره سلجوقی و استفاده از آن تا دوران تیموری بوده است.۱۳
● کاروانسرای فرامرز خان یا کانون (سبزوار)
این بنا در جبهه غربی میدان زند سبزوار قرار دارد. رباط کانون از نوع کاروانسراهای چهار ایوانی است که به استناد وقف نامه موجود در سال ۱۲۹۱ ه . ق توسط حاج فرامرز خان سبزواری جهت استفاده ی زوار حضرت رضا (ع) در کنار شاهراه خراسان ساخته شده است . ورودی این رباط از بخش جنوبی و از طریق یک هشتی به ایوان جنوبی منتهی می گردد. صحن رباط رو باز بوده و علاوه بر چهار ایوان اصلی غرفه هایی نیز مشرف بر صحن ساخته شده است . در انتهای غرفه ها حجره هایی تعبیه شده و در پشت اتاق ها ی شمالی ، شرقی و غربی سالنهایی طویل جهت مال بند یا طویله در نظر گرفته شده است.۱۴
armin khatar
07-24-2011, 12:11 PM
● رباط تاریخی نیشابور
یکی از جاذبه های تاریخی شهر نیشابور ، رباط قدیمی آن است که با طرح چهار ایوانی مشتمل بر غرفه ها و حجره های پیرامون حیاط مرکزی است. مهمترین عنصر تزئینی این بنا تنوع آجر چینی بالای ایوان ورودی است . این رباط در دوره صفویه ساخته شده وبه نام شاه عباسی امروزه به مجموعه ای فرهنگی – تاریخی به عنوان مکان عرضه کننده صنایع دستی متنوع ،محل آموزش هنرهای سنتی ، موزه های باستان شناسی و مردم شناسی و حیات وحش اختصاص یافته است.۱۵
● رباط تاریخی قلعه وزیر (نیشابور)
این بنا از جمله کاروانسراهای میان راهی است که در مسیر جاده نیشابور به مشهد در روستای قلعه وزیر بخش زبر خان به سبک یک ایوانی در دوره قاجار ساخته شده است رباط قلعه وزیر شامل تعدادی غرفه، حجره و فضای اصطبل است . در قسمت غربی آن نیز بقایای حمام قدیمی وجود دارد.۱۶
● رباط طرق(مشهد)
این رباط دو ایوانی در ابتدای جاده مشهد – نیشابورقرار داردو شامل دو کاروانسرا متعلق به عهد صفویه و قاجار می باشد . اهمیت این رباط ازآن جهت است که عموماً به عنوان آخرین منزل شهر مشهد ، محل وداع یا استقبال محسوب می شده است.۱۷
● رباط جام ( تربت جام)
رباط جام در سمت جنوبی خیابان کوثری شهر تربت جام قرار دارد که به صورت یک بنای چهار ایوانی ایجاد شده است . در حال حاضر ورودی آن به سمت شمال باز می شود اما به احتمال بسیار درگاه جدید در آن تعبیه شده است . فضای ورودی رباط به یک هشتی منتهی می شود و ایوان های شمالی و جنوبی آن در ادامه به فضای وسیع میرسد که این نقاط به کمک پایه های آجری به چشمه تاقها تبدیل شده اند همچنین فضای داخلی بنا شامل ایوانچه هایی است که هر یک به حجره ای منتهی می شود نمای بیرونی رباط علاوه بر دیوار اصلی بنا دارای سه برج است . از بخش های مهم این بنا فضای شاه نشین آن است که در بخش فوقانی هشتی ورودی غربی با پوشش گنبد عرق چین و با تزئینات کار بندی احداث شده است .قدمت بنا را با توجه به سبک معماری بر جا مانده میتوان از دوران تیموریان دانست.۱۸
● رباط سمنگان (تربت جام)
رباط سمنگان از جمله کاروانسراهای سر پوشیده ای است که بر کنار راه قدیم سنگ بست قرار داشته و اکنون در میانه روستای سمنگان به فاصله ۵۴ کیلو متری شمال شهر تربت جام واقع است نقشه این رباط به صورت مستطیل و به طول ۴۸/۶۰ و به عرض ۳۸/۷۰ متر است . ورودی بنا از سمت شمال و از انتهای بلندی به درون راه می یابد . در سمت جنوبی رباط فضای بازی قراردارد که احتمالاً بار انداز بوده است . همچنین در چهار گوشه رباط چهار برج استوانه ای ایجاد شده که در واقع پشتیبان دیوار نیز محسوب می شود . پس از ورودی هشتی رباط به صورت فضایی هشت ضلعی ساخته شده که دارای گنبدی بلند است. با توجه به فرم اتاق ها به نظر می رسد که بنا متعلق به اواخر دوران تیموری یا اوایل دوران صفویه می باشد.۱۹
● رباط سنگ بست(فریمان)
رباط سنگ بست با نقشه مستطیل دارای برجهای دیده بانی و نگهبانی در ساختمان آن می باشد . نیم برجها جهت تقویت دیوارهای اصلی و مرتفع آن وجوددارد . سه در ورودی این بنا شباهتی بسیار با کاروانسرای مهیار در اصفهان دارد. فضای داخلی رباط در حیاط مرکزی مشتمل بر حجره ها و اتاقهای ویژه اقامت کاروانیان و اصطبل می باشد. حمد الله مستوفی این بنا را به امیر علی شیر نوایی نسبت داده که برروی ویرانه های بنایی از ارسلان جاذب والی توس در دوره غزنوی ساخته شده است.۲۰
● رباط تاریخی فریمان
بنای اصلی این کاروانسرا مربوط به دوران صفویه است. این کاروانسرا از جمله کاروانسراهایی با پلان مربع است که دارای قوسها، درگاهی ایوان ورودی و سایر ویژگیهای خاص است . احتمالاً این بنا در دوره های بعدی هم مورد مرمت و بازپیرایی قرار گرفته است . قسمتهای داخل این بنا شامل حجره ها ، اصطبل، هشتی ورودی و حیاط مرکزی است و نمای بیرونی آن دارای چهار برج می باشد. این رباط در محدوده شهر فریمان قرار دارد.
armin khatar
07-24-2011, 12:11 PM
والنتاین یا اسپندار مذگان؟!
والنتاین یا اسپندار مذگان؟! وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."
این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم!
شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ Americanاش تلفظ می کنند. اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند، بسیار نادر است!
همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگزارم و Good bye بسیار راحت تر از «بدرود» در دهان ها می چرخد. ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم!
این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.
سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم "سپندار مذگان" [سپندار مزدگان یا جشن اسفندی]به گوششان نخورده است.
چند سالی ست حوالی۲۶ بهمن ماه (۱۴ فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که "در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" [سپندار مزدگان یا جشن اسفندی] نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ [سپندارمزد] لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان [سپندارمزدگان] را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ [سپندارمزد] یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان [سپندار مزد] جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.
armin khatar
07-24-2011, 12:11 PM
ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند!
برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند و حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یک ملت و تعداد سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیست؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از ۲۶ بهمن (Valentine) به ۲۹ بهمن (سپندار مذگان [سپندارمزدگان] ایرانیان باستان) منتقل کنیم.
armin khatar
07-24-2011, 12:12 PM
مردگیران
مردگیران بازهم در حال و هوای خوش جشن «اسپندارمذگان» یا «جشن اسفندگان» و مناسبت زیبای این جشن کهن ایرانی در ماه «اسفند» و این بار، با دید پژوهشگرانهی «جلال خالقی مطلق».
اگر یادتان باشد پس از جشن یا روز «والنتاین» بود که اینجا و آنجا خواندیم و شنیدیم که بدانید و آگاه باشید که در ایران باستان، روزی مشابه این روز وجود داشته و قدمت آن حتی به دو قرن پیش از میلاد مسیح میرسد، چه برسد به وجود جناب «والنتاین» و فداکاری بزرگ و سنت زیبایی که از خود به یادگار گذاشته است.
در ایران باستان هر روز از روزهای ماه دارای نامیبودهاست چنان که در کشورهای اروپایی هنوز هم چنین است. روز پنجم هر ماه «سپندارمذ» نام داشته که در ماه دوازدهم، یعنی «اسفند» زمانی که نام روز بانام ماه یکی میشد، آن روز را جشن میگرفتند. روز «اسپندارمذ»، روز «ایزد بانوی باروری»، «فرشته یا ایزد پشتیبان زمین» نامیده میشده. در گاتها، او را دختر اهورامزدا نامیدهاند. در باورهای کهن، «زمین» را نیز مانند «زن»، پدیدهای بارور، زاینده و پرورشدهنده میدانستهاند از اینرو آن را نیز از جنس مادینه قلمداد کردهاند.
پس چنین روزی در ایران کهن، روز گرامیداشت زن ایرانی و زمین بارور بودهاست. بسیاری را تلاش بر این است که این روز خجسته را زنده کنند و آن را اگر نه به جای روز «والنتاین»، که در جا و زمان خود گرامی بدارند و جشن بگیرند.
در همین رابطه و با نزدیک شدن روز هشتم مارس « روز بزرگداشت زن» یا روز جهانی زن» به مقالهی بسیار جالبی از «جلال خالقی مطلق» در فصلنامهی ایرانشناسی، شمارهی ۳، پائیز ۱۳۸۴ برخوردم که آوردن آن در اینجا کامل کنندهی این مطلب است و متفاوت از آنچه دیگران گفتهاند.
«جلال خالقی مطلق با دیدی پژوهشگرانه به این جشن کهن میپردازد و جای پای آن را در ایران باستان، در آثار «ابوریحان بیرونی»، «گردیزی»، نظامی»، و «شاهنامه» پیگیری میکند. در پایان، او به مقایسهای بین این آیین ایرانی با آیینهایی از این دست و همسان در برخی از کشورهای مسیحی غرب، دستمیزند.
«ابوریحان بیرونی» در کتاب «آثارالباقیه» که در سال ۱۳۹۱ هجری (۱۰۰۱ میلادی) تالیف کردهاست، آنجا که در بارهی جشنهای ایرانی سخن میگوید، از جشنی نام میبرد که در روز «اسفندارمذ»، یعنی در پنجم اسفند برگزار میشد. [که ترجمه از متن عربی آن چنین است] او مینویسد:
« اسفندارمذماه، روز پنجم آن، روز اسفندارمذ است و آن جشن همخوانی دو نام (ماه و روز ) است. معنی اسفندار مذ، خرد و بردباری است و اسفندارمذ، فرشتهی نگهبان بر زمین است و فرشتهی نگهبان بر زنان درستکار و پاکدامن و نیکوکار و شوهردوست. در گذشته، این ماه و این روز به ویژه جشن زنان بود و چنین بود که مردان به زنان بخشش میکردند و این آیین هنوز در «اصفهان» و «ری» و دیگر شهرهای پهله برجای است و آن را به فارسی، «مژدگیران» [در دو دستنویس دیگر کتاب:مردگیران] مینامند.»۲
ابوریحان بیرونی در بارهی این جشن در کتاب «التفهیم»، نوشتهی سال ۴۲۰ هجری(۱۰۲۹ میلادی) نیز سخن گفتهاست:
«...و [اسفندارمذ] پنجم روز است از اسفندارمذماه. و پارسیان او را مردگیران خوانند. زیراک زنان به شوهران اقتراحها [درخواستها] کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان.»۳
ابوریحان بیرونی همچنین در کتاب «قانون مسعودی» نوشتهی سال ۴۲۲هجری (۱۰۳۱ میلادی) یک بار دیگر از این جشن نام میبرد و مینویسد:
«... و اما روز پنجم از ماه اسفندارمذ، نام آن فرشتهی نگهبان بر زمین و بر زنان پاکدامن است، و آن در گذشته به ویژه جشن زنان بود و آن را مردگیران نامیدند، چون زنان از مردان آرزوها خواستند.»
پس از «ابوریحان بیرونی»، «گردیزی» نیز در کتاب «زینالاخبار» نوشته در سالهای ۴۴۲- ۴۴۳ هجری (۱۰۵۰-۱۰۵۱ میلادی) از این جشن یاد کرده و نوشتهاست:
«... این روز، پنجم اسفندارمذ باشد و این هم، نام فرشته است که بر زمین موکل است و بر زنان پاکیزه و مستوره. و اندر روزگار پیشین، این عید، خاصه، مرزنان را بودی. و این روز را مردگیران گفتندی، که به مراد خویش، مرد گرفتندی.»۵
در نگاه نخستین، پاسخ به این پرسش که آرزوهای زنان در آن جشن، و نام درستِ آن جشن چه بوده، آسان مینماید. چون در گزارش نخستین، سخن از «شوهران» است و در دو گزارش دیگر نیز سخن از «زنان پاکدامن» و «زنان پاکیزهی مستوره» است و همهی این توصیفها رهنون بر این هستند که در اینجا عموم زنان، منظور نیستند، بلکه زنان شوهرداری که چون همهی سال شوهر را از خود خرسند و خشنود داشته و در خانهداری و پاکدامنی و روی پوشاندن از مردان بیگانه، دست از پا خطا نکرده بودند، به پاداش آن در روز پنجم اسفند از شوهر برای خود درخواست کفش و جامهی نو میکردند و یا از او میخواستند که کاسه و کوزهی آبخوری را که بارها شکسته و بندخورده بود، دیگر دور بیندازند و کاسه و کوزهای نو بخرند.
با این برداشت، پس نام درست این جشن نیز باید «مزدگیران» بوده باشد. همچنین آمدن گونهی «مژد» که گویشی از «مزد» است، در دستنویسی از نیمهی سدهی یازدهم هجری که دیگر کاربرد «مژد»، چندان محتمل نمینماید، میتواند رهنمون بر کاررفت «مژد» در دستنویسهای کهن باشد و تایید بر این که در کتابت «مرد»، یک نقطه افتادهاست.
armin khatar
07-24-2011, 12:12 PM
ولی موضوع به این سادگی نیست:
۱) از سه دستنویسی که اساس تصحیح کتاب «التفهیم» بوده، نویسش «مژدگیران» تنها در دستنویس مورخ ۱۰۷۹ هجری آمدهاست و دو دستنویس دیگر، یکی مورخ ۱۲۵۴هجری و دیگری بیتاریخ و محتملا از نیمهی دوم قرن یازدهم هجری، «مردگیران» دارند.۶ همچنین در «التفهیم» و «قانون مسعودی» و «زینالاخبار»، «مردگیران» آمدهاست.
شادروان «همایی» مصحح «التفهیم»، در پینویس کتاب به گونهی «مژدگیران» در «آثارالباقیه» اشاره کردهاست و این توضیح او روشن میکند که در دستنویس «التفهیم» حتمأ «مردگیران» بوده و نیز اگر این نام در نگارش عربی کتاب «التفهیم» که «همایی» در چاپ دوم کتاب در دست داشته بوده، صورت دیگری میداشت، لابد مصحح از آن یاد میکرد.۷
۲) جملهی پایانی گزارش «گردیزی» که مینویسد: «... و این روز را مردگیران گفتندی که [زنان] به مراد خود، مرد گرفتندی»، نه تنها تأییدی بر درستی «مردگیران» دارد، بلکه میتوان آن را حمل بر آزادی زنان در این روز در معاشرت با مردان و یا دستکم، اشارهای به رسم همسرگزینی دختران در این روز گرفت.
۳) از جملهی پایان گزارش «گردیزی» که بگذریم، دیگر اشارات «گردیزی» و «بیرونی» در بارهی درستکاری، پاکدامنی، نیکوکاری، شوهردوستی، پاکیزگی و پوشیدگی زنان همانگونه که در بالا گفته شد، همه، گونهی «مزدگیران» را توجیه میکنند و نه «مردگیران» را. از این رو درواقع جای شگفتی است که کاتبان جز در یک مورد، «مردگیران» را به «مزدگیران» تغییر ندادهاند.
به سخن دیگر، اگر در اصل، «مزدگیران» نوشته شده بود، بسیار بعید مینمود که با این توصیفی که در این گزارشها از زنان شدهاست، پنج یا شش کاتب در چهار اثر، «مزدگیران» را به سهو یا به عمد، «مردگیران» بنویسند و تنها یک کاتب در یک اثر، «مژدگیران».۸
۴) گونهی «مژدگیران» که یک بار به کار رفتهاست، میتواند کوتاهشدهی «مژدهگیران» نیز باشد. ولی از سوی دیگر، «مژده» را میتوان به معنی «مزد» نیز گرفت.
در جستجوی جای پایی از این جشن به روایات دیگری نیز برمیخوریم که نظر ما را در بالا کمابیش تأیید میکند:
«نظامی گنجهای» در «شرفنامه» (۵۹۳هجری، ۱۱۹۷ میلادی)، پس از شرحی که در بارهی ویران گشتن آتشکدهها و کشته شدن هیربدان به دست «اسکندر» میآورد، سپس مینویسدکه یکی دیگر ار آیینهای بدِ مجوس که «اسکندر» برانداخت، آیین زیر بود:
دگـــــــر آفت آن بــــود کاتشپرست
همـهساله با نوعروسان نشست
بــه نوروز جمشید و جشن ســده
کـــــه نـــو گشتی آیین آتشکــده
زهـــر ســـو، عروسانِ نادیدهشوی
ز خانــه برون تاختندی به کـــــوی
رخ آراستـــــه، دستهــــــا در نگـــار
بــــه شادی دویدندی از هـــرکنـار
مغانـــــه می لعـــــل بـــــرداشتــــه
بـــــــه یاد مغان گـــردن افراشتـــه
ز برزین دهقـــــان و افسونِ زنـــــد
برآورده دودی بـــــــــه چرخ بلنــــد
همـــه کارشان شوخی و دلبــــری
گه افسانهگویی، گه افسونگـــری
جــــز افسون چـــراغی نیفروختنـد
جـــز افسانـــه چیزی نیامــــوختند
فـــرو هشتهگیسو شکن در شکن
یکی پــایکــــــوب و یکی دستزن
چو سروسهی،دستــهیگلب �ست
سهی سرو زیبـــا بـود گل پرست
ســـــر سال کـــــز گنبــد تیــــــز رو
شمار جهـان را شـــدی روز نـــــو
یکی روزشــان بودی از کوی و کاخ
بــــه کام دل خویش میـــدان فراخ
جـــدا هـــــر یکی بـــزمی آراستی
وز آن جا بسی فتنه بــــرخاستی
چویکرشتهشد عقد شاهنشهی
شـــد از فتنـــه بازار عالـــــم تهی
بــــــه یک تاجــور تخت باشد بلند
چو افزون شود ملک، یابـد گزنــــد
یکی تاجــــــور، بهتر از صـد بـــــود
که باران چو بسیار شـد، بـد بــود
چنان داد فرمان، شــــه نیکـــــرای
که رسم مغان کس نیارد به جای
گـــــــــرامی عروسان پوشیدهروی
بـه مــــادر نمایند رخ، یا به شـوی
اگر از زهرپاشیهای نظامی چشمپوشی کنیم، به پیروی از گزارش او، زنان در آغاز سال، خود را میآراستند و یک روز در کوچهها راه میافتادند و به پایکوبی و افسانهگویی و شادی میپرداختند. این که نظامی در آغاز با مبالغه و زخمزبان و تهمت میگوید که «کار آتشپرست سراسر سال، نشستن با دختران بود»، شاید اشارهای به این باشد که در پایان آن روز که زنان از آزادی برخوردار بودند، رفتن به آتشکده، برای توبه از گناهانِ کرده یا ناکرده نیز جزو برنامهی این جشن بود.
«نظامی» برای این جشن بهاری نامی نمیبرد، ولی این که او این جشن را ویژهی «عروسان نادیدهشوی»، یعنی دختران شوهرنکرده» دانستهاست، همان نام «مردگیران» را به ذهن میآورد. اما خواست او از موضوع بیتهای ۱۵ تا ۱۷ چیست؟ چرا «نظامی» ناگهان در گزارش این جشن به این مطلب پرداختهاست که برای یک کشور یک تاجور بس است و سپس دوباره و در پایان، سخن را به «عروسان پوشیدهروی» که باید رخ را به مادر نشان بدهند یا به شوی» کشاندهاست؟ ارتباط این دو موضوع در چیست؟
به گمان نگارنده مقصود «نظامی» این است که در آن روز زنان کوی و بازار را از نظم و قانون هرروزه میانداختند و درواقع، زنان در آن روز حاکم بر شهر بودند. یعنی رسمی کمابیش مانند رسم «کوسه برنشین» و «میر نوروزی».
جای دیگری که جای پایی از این جشن بهاری زنان مییابیم، در «شاهنامه» است. در این کتاب در آغاز داستان «بیژن و منیژه» پس از آنکه گرگین برای بیژن از جشن دختران بزرگان توران سخن میگوید و بیژن را بدان جایگاه میکشاند و میان منیژه و بیژن دیدار میافتد، از زبان منیژه به بیژن میشنویم که دختران بزرگان هرساله در نوبهار در آن جایگاه جشن میگیرند:
که من سالیان تا بدین مرغزار
armin khatar
07-24-2011, 12:13 PM
همی جشنسازم به هر نوبهار ۱۰
چنانکه میدانید منیژه، بیژن را به چادر خود میبرد و با هم به آمیزش و کامرانی میپردازند. در این داستان سخنی از نام آن جشن نیامدهاست و رفتار آزاد منیژه را هم میتوان حکایتی جدا از موضوع سخن ما دانست. ولی در اینجا نیز دستکم تا این اندازه مسلم است که دختران در هر نوبهار جشن میگرفتند و به کام دل شادی میکردند.
در «شاهنامه» در سرگذشت «بهرام چوبین» در ترکستان نیز از یک جشن بهاری زنان که هرساله برگزار میشد، گزارش شدهاست.۱۱ اگر چه جای این جشن در ترکستان و شرکتکنندگان در آن ، دختران بزرگان ترکاند، ولی این موضوع در واقع چیزی جز نسبت دادن رسوم ایرانی، هنگام روایتسازی به سرزمینهای دیگر نیست.
شاید در متون فارسی و ایرانی نمونههای دیگری نیز در ارتباط با این جشن باشد که از نگاه نگارنده نگذشته و یا در یاد او نماندهاست. ما فعلا جستجوی بیشتر در این زمینه را میگذاریم و در پایان میپردازیم به مقایسهای میان این رسم ایرانی با رسمی کمابیش همسان در میان برخی از کشورهای مسیحی غرب.
از دیرباز برخی همانندیها میان آیینهای نوروزی و پیشنوروزی با آیینهای عید «پاک» یا عید «قیام مسیح» و رسمهای پیش از آن نظر پژوهندگان را به خود جلب کرده است. از آن جمله است دادن تخم مرغ رنگکرده، افروختن آتش برای راندن زمستان و دیو سرما، مانند رسم آتشافروختن در جشن چهارشنبهسوری، راهانداختن هیاهو با کوبیدن طبل و زدن اشیایی به یکدیگر برای راندن ارواح خبیث، مانند رسم قاشقزنی در ایران و پاشیدن آب به یکدیگر، مانند آنچه در جشن آبریزگان در ایران مرسوم بود.۱۲ یکی از جشنهای پیش از عیدپاک، جشنی است که در آلمان آن را Fastnacht ، یعنی «روز پیش از آغاز ایام روزه» نامیده میشود و جزو مراسم آن، راهانداختن کارناوال در برخی از کشورهای مسیحی غرب است. این جشن در گذشته مراسم بسیاری داشت که همهی آنها برجای ماندهاست. از جمله یکی نیز ریشخندکردن «دوشیزگان خانهمانده» بود. یعنی در واقع تشویق دخترانی که زمان شوهرکردن آنها رسیده، یا گذشته بود، به گزیدن همسر.۱۳
در این جشن، دختران و عمومأ زنان در معاشرت خود با مردان از آزادی بسیاری برخوردارند تا آنجا که در زبان مردم، این جشن را به نام زنان Weiberfastnacht ، مینامند م برای خود تاریخچهای دارد. آخرین روز این جشن، سهشنبه است. روز پیش از آن را Rosemontag «دوشنبهی گل سرخ»، روز به راهانداختن کارناوال و روز پس از آن را Aschermittwoch مینامند که در واقع روز کلیسا و توبه از گناهان است. وجه تسمیهی آن چنین است که در این روز با خاکستر تبرّک یافته بر پیشانی مؤمنان صلیب میکشیدند.
همچنان که جشنهای ایرانی با آیینهای پیش از اسلام در ایران ارتباط دارند، این جشنها در غرب مسیحی نیز بازمانههای آیینهای پیش از مسیحیتاند که با مسیحیت کمابیش پیوند خوردهاند. از سوی دیگر اگر همسانیهایی را که میان آیینهای ایرانی و غرب مسیحی هست، به دلیل کثرت آنها همه را حمل بر اتفاق نکنیم، باید ریشهی آنها را در زمانهای بسیار کهن زندگی مشترک این اقوام جستجو کرد.۱۴ ولی اگر همهی این همانندیها را اتفاقی بگیریم، باز وجود این آیینهای همسان در غرب مسیحی مثالی است در تأیید آنچه در بارهی چگونگی جشن زنان در ایران گفته شد.
از آنچه رفت میتوان چنین نتیجه گرفت که در ایران کهن، یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز، زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و به ویژه دختران «دم بخت» به همسرگزینی تشویق میشدند و از این رو این جشن را «مردگیران» مینامیدند.
سپستر، با نفوذ بیشتر مذهب، این جشن، نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دستهزنان در آن روز از شوهران خود به پاس یک سال پارسایی، خانهداری و شوهردوستی «مزد» میگرفتند، تا این که همین نیز رفته رفته فراموش شدهاست.
روز این جشن پنجم اسفند بود. پربیراه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دستکم، کنگرهها و جلسات ویژهی مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.