PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )



afsanah82
07-20-2011, 11:24 PM
نام كتاب : عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )
نويسنده : احمد زمرديان شيرازى
تقديم به
تقديم به روان پاك على ابن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
اين كتاب تنها براى آنها كه پايبند به اصول دينى هستند نوشته نشده ، بلكه براى هر گروه كه طالب آراستگى خود به كمالات باشند، براى آنها كه بر سر دو راهى ((حق و باطل )) سرگردانند، براى آنها كه در حال شك و ترديد به سر مى برند، به خصوص طبقه جوان و روشنفكر مطالعه اين كتاب لازم و ضرورى است .
پيش گفتار
يك حقيقت غير قابل انكار
بسم الله الرحمن الرحيم
مى گويند دوران كهنه سپرى شده و امروز عصر تسخير فضاست ؛ بشر به ماوراء اين كره خاكى دست يافته و اميدوار است بتواند بعضى از كرات آسمانى را هم به تصرف خود درآورد!! و قابل توجه اين كه مى گويند انديشه كهنه و افكار فرسوده و متابعت از رويه پيشينيان براى زندگى امروز شايسته پيروى نيست و امروز فكر نو، روش نو، كردار نو و گفتار نو لازم است .
درست مى گويند، و بسيار بجا و اين حقيقت را نمى توان انكار كرد، ولى نمى دانم آيا در اين عصر مشعشع كه افكار عاليه انسانى به مرحله اى رسيده كه عوالم خلقت را يكى پس از ديگرى بررسى مى نمايد و چنين در صدد كنجكاويست تا بلكه بتواند به پاره اى از اسرار جهان آفرينش پى برد.!! و در اين عصر كه مى گويند همه چيز نو شده و همه چيز نو لازم است ؛ آيا ايمان نو هم لازم است ؟. آيا پرستش خدايى غير از خداى ازل و ابد را بايد كرد؟ و يا آنكه به حكم ضرورت اين يك چيز را ديگر نمى توان نو كرد؟ و چاره اى نيست كه بايد همان خداى كهن و همان پروردگار قديم را پرستش كرد.
پس با اين حالت عقيده آنست كه در اين عصر بهتر مى تواند در آثار صانع اين جهان آفرينش تفكر و تدبر نمود، و همينطور كه در اوضاع ماديت جهان پيشرفت عظيمى ايجاد شده ؛ دائره افكار و مرتبه دانش بشرى هم در معنويت اوج گرفته و در كنجكاوى چگونگى ذات احديت است .
و لكن در اين راه به نحو احسن موفقيت حاصل نخواهد شد، و هر اندازه تلاش به جايى نخواهد رسيد مگر به پيروى و متابعت از خداشناسانى كه خداى تعالى خود؛ آنها را تاييد كرده است ، يعنى همان خداشناسان كهن ، همان خداپرستان كه از صدها سال قبل به اوضاع و احوال و ترقيات امروز اشاره كرده اند؛ چون هر فنى را در عالم متخصصى است و اين فن مخصوص به انبيا و اوصيا مى باشد كه آنها گذشته از نبوغ ذاتى مؤ يد بتاءييدات الهى بوده ، و از همه بالاتر از گفتار خود حق تعالى و از بيان كتاب هاى آسمانى جهانيان را به وظيفه خود ((خداپرستى )) آشنا كرده اند.
و موضوع مهم آن است كه با وجود اين تحولات عظيمى كه از اول خلقت تا حال ايجاد شده و در اين قرن اخير سير تكاملى را مى پيمايد؛ اگر بخواهند در واقع منظور از خلقت را بدانند و بخواهند بدانند كه اين تشكيلات براى چيست ؟ و مرحله نهايى به كجا منتهى خواهد شد؛ مفهوم واقعى حاصل نخواهند كرد و به هيچ كجا راه نخواهند برد؛ مگر آنكه جواب خود را تنها از آخرين كتابى بگيرند كه به وسيله آخرين پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است .
و اين راز مهم را قرآن مجيد خوب آشكار كرده و پرده از روى آن برداشته است ؛ و گمان مى كنم همين يك عبارت از آن كافى باشد كه مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ اشاره بر اين كه تمام اين تشكيلات از ابتداى خلقت و اين ترقيات پى در پى و اين اختراعات عجيب و غريب كه در امر صنايع ، خداى تعالى خود افكار بشر را هدايت كرده ؛ و در واقع الهام بخشيده است ؛ فقط و فقط براى شناسايى و پرستش ‍ خود او سبحانه است ؛ و لا غير.
از آنجهت كه معنى آيه شريفه چنين صراحت دارد: نيافريدم جن و انس را مگر آنكه به پرستش من گرايند؛ و چنين گفته شده كه مراد از عبادت و پرستش ؛ معرفت است و به اين اعتبار معنى اين شود كه نيافريدم بندگان را جز آنكه مرا بشناسند؛ پس علت غائى در ايجاد موجودات و انشاء ممكنات معرفت مى باشد ((كه بحث اين موضوع به تفصيل در جاى خود در خلال شرح مطالب اين كتاب بيايد)).
حال كه دانسته شد منظور از خلقت شناسايى خداى تعالى و ايمان به اوست ؛ بايد فهميد كه اين ايمان و شناسايى براى چه منظور است ؟ و فايده آن چيست ؟ و باز شايد هيچ كس نتواند بهتر از قرآن اين معنا را جواب دهد كه اگر به يك عبارت كوچك از آن اشاره كنيم كافى است :
خداى تعالى در اكثر مواردى كه در قرآن مجيد مى فرمايد: من آمن بالله يا يومنون بالله پيرو آن و اليوم الآخر را آورده است ؛ يعنى لازمه شناسايى و ايمان به خدا ايمان به امر آخرت است . و مبداء بدون معاد بى نتيجه است چون اين دو ركن ، موجب سعادت انسان در عالم عقيده و ايمان است . و خلاصه نتيجه نهايى خلقت را به روز باز پسين موكول كرده است ؛ كه شايد قسمتى اعظم از آيات قرآنى در اين مورد نازل شده ، و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) اين موضوع را به قدر توانايى حلاجى كرده و تقريبا به طور جامع عوالم قيامت و صحنه هاى مختلف آن را از نظر قرآن مجسم ساخته است . طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
و چون در هر دوره چه در زمان جاهليت و بربريت و چه در اين عصر طلايى كه به اصطلاح دوران تكامل عقل است ؛ براى پرستش خداى تعالى و براى حصول به ايمان ؛ بشر هر آن محتاج هدايت است ؛ و براى اين منظور مربى و آموزگار لازم است ، و معلوم است كه بلاشبه در اين امر بايستى متوسل به انبيا و اوصيا شد و از كتب آسمانى و آثار موجود آنها استفاده كرد؛ لذا نگارنده در اين كتاب از مكتب على بن الحسين ، امام چهارم ((حضرت سجاد)) عليه السلام تعليم گرفته و روش آن حضرت را در پرستش و بندگى انتخاب كرده ؛ يعنى دعايى كه از لسان مبارك آن بزرگوار تعليم به ابوحمزه ثمالى شده است در مقام تفسير و تشريح درآورده ، و نيز شواهد گفتار و اثبات حقايق مطالب را به آيات قرآنى اشاره كرده ؛ تا عموم سرگشتگان ؛ در اين شاهراه هدايت قدم گذاشته و از رويه آن حضرت پيروى نمايند و تكليف واقعى خود را در مقام پرستش و بندگى بدانند.
موضوع قابل توجه اين است كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام نكات برجسته اصول عقايد را به كار برده و مقام تعليم را در توحيد و عدل و معاد به مرتبه خود رسانيده است و مطالب دعا را به طورى ارتباط به آيات الهى داده كه گذشته از اين كه تعليم مناجات و تعليم روش بندگى كرده است ؛ حقايقى از قرآن مجيد را هم افشا نموده است ؛ و اينك با عنايت حق نكات دقيق آن به معرض توضيح در آمده است .
اميد است كه اين اقدام مورد توجه پيغمبر اكرم ، خاتم النبيين ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان گراميش بخصوص امام على ابن الحسين ((حضرت سجاد)) صلوات الله عليهم اجمعين قرار گيرد.
احمد زمرديان شيرازى
به تاريخ : مهرماه 1345
ماءخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام عليه السلام قرار گرفته است
در اين كتاب شريف صدها آيات قرآنى شاهد گفتار قرار گرفته و ارتباط بيان امام عليه السلام را به قرآن مجيد رسانيده است ، و دقتى كه در تنظيم اين كتاب شريف به كار رفته همانا عطف گفتار امام عليه السلام به آيات الهى و شرح فقرات دعا تواءم با تفاسير آيات است .
و نيز ماءخذ تفاسير از كتب بسيار آورده شده كه از جمله تفاسير؛ ابوالفتح رازى ، منهج الصادقين ، لاهيجى ، گازر، الميزان و تفاسير معتبر ديگر است ؛ و نيز در شرح اين دعاى شريف مطالب و رواياتى از معتبرترين كتب اقتباس شده كه از جمله نهج البلاغه ، كلمات قصار، صحيفه سجاديه ، اصول كافى ، و كتب معتبر ديگر از علماء و دانشمندان متقدم و متاءخر و بعضى از كتب معاصر كه نام هر يك در متن برده شده است .
حق اين دعاى شريف هنوز ادا نشده است
قريب 1300 سال است كه از دوران زندگانى پر افتخار سيدالساجدين و زين العابدين على بن الحسين ((حضرت سجاد)) روحى و ارواح العالمين له الفدا مى گذرد و مقتضى بود در اين مدت صدها شرح و تفسير بر كلمات گهر بار حضرتش كه به نام ((دعاى ابى حمزه ثمالى )) معروف است از طرف بزرگان و اهل دين و دانش نوشته شود؛ از آن جهت كه اگر توجه كامل به گفتار آن بزرگوار به عمل آيد شايد بتوان چنين ادعا كرد كه اين بيانات مجموعه كامل از نكات برجسته در اصول عقايد و معارف الهى بوده و نسخه ثانى و يا ثالث از مطالب قرآن مجيد است .
آنها كه اين ادعا را قبول ندارند صفحه اى از اين كتاب مقدس را ورق زده مطالعه نمايند، شايد مطلب براى آنها روشن گردد.
نگارنده از آنجا كه اشتياق وافرى براى تحصيل دانش در مكتب على بن الحسين عليه السلام داشته آنچه را كه در صدد تحقيق برآمده و در جستجوى شرح و تفاسيرى بر اين دعاى شريف بوده ؛ نتيجه تحقيقات خود را چنين دريافته است ، كه تا حال دو شرح مختصر بر اين دعا نوشته شده يكى نوشته عمدة المحدثين جناب حاج شيخ آقا شاملى شيرازى به نام ((تحفة الاعزة در ترجمه دعاى ابى حمزه )) كه در سنه 1352 هجرى طبع و نشر شده ؛ و ديگر شرحى نوشته محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى دام فضله به نام ((الجوهرة العزيزة در شرح دعاء ابى حمزه )) كه در سنه 1379 هجرى طبع و نشر گرديده و همچنين بنابر آنچه كه در آن كتاب شريف نوشته شده يك نسخه كتاب خطى به نام ((غرر اللئالى )) در شرح دعاء ابى حمزه ثمالى در دانشگاه تهران موجود كه هنوز به طبع نرسيده و اينجانب هم آن را نديده ام و در خارج از ايران هم نمى دانم كه آيا به زبان هاى ديگر ((عربى و غيره )) شرح و ترجمه اى بر اين دعا نوشته شده يا نه و اين ترجمه و شرح كه به قلم اين ناچيز بى بضاعت درآمده است فقط در چند مورد از آن دو كتاب مطالبى اقتباس كرده كه به نام ذكر شده است ، و اين توجه را بايد حاصل كرد كه بيشتر شرح مطالب اين كتاب بر بيانات الهى پايه گذارى شده و مى توان گفت كه اصلا اين كتاب شريف تفسير پاره اى از آيات قرآن است .
نگارنده مقر و معترف است كه با اين بى بضاعتى علمى و سرمايه اندك خود را شايسته نگارش چنين كتابى ندانسته ، و خدا را گواه مى گيرد كه منظور از اين به هيچ وجه خودنمايى و اظهار فضل و شهرت طلبى و منفعت خواهى نبوده ، بلكه به صرف ماءموريتى بوده است كه به اين ناچيز محول شده تا در اين دوران كه تمام اصول اخلاقى و معنوى دستخوش ‍ انقلاب گرديده ، شايد اين هم حجتى براى مردم اين زمان و دوران آينده قرار گيرد و از اين جهت است كه اين حقير فقير از عموم علماء عظام و دانشمندان گرامى پوزش و معذرت طلبيده و تمنا دارد چنانچه در تنظيم و تدوين اين كتاب لغزش و خطايى سر زده باشد چشم پوشى كرده و اين ناچيز را عفو فرمايند.
در باب اشعار اين كتاب
تمام اشعارى كه در اين كتاب مقدس به نظر خواننده منورالفكر مى رسد از نگارنده است كه بر سبك و رويه مثنوى سروده شده و در مقام دعا و راز و نياز هم مى توان با لحن مخصوص از آنها استفاده كرد و از اين راه با زمزمه هاى عاشقانه آبى بر آتش محبت دل فرو ريخت .
نكته قابل توجه اين كه اين اشعار به ترجمه يك يك از فقرات دعا و شرح آن اشاره شده و اگر تمام آنها را گرد هم آورند خود مجموعه اى از ترجمه و اشاره به شرح تمام دعاى ابوحمزه است كه خواندن آنها براى اهل ذوق بى اثر نيست .
و چون در تنظيم اين كتاب بعد از عبارات دعا ترجمه و شرح آورده شده و در پايان شرح فقرات اشعارى به مناسبت سروده شده لذا اگر قبل از خواندن اشعار به مفاد فقرات مورد شرح توجه حاصل شود مفهوم واقعى در معناى اشعار بهتر به دست آمده و نظر خواننده را بيشتر جلب مى نمايند.
و اين تذكر لازم است كه سادگى و روانى اشعار را نبايد دليل بر بى اهميتى آن دانست از آن نظر كه در معناى آنها اشاراتى به كار رفته كه با تطبيق آن به فقرات دعا و توجه به شرح و تفاسير، نكات برجسته اى در آنها اعلام شده كه اهميت بيان حضرت سجاد عليه السلام را تا حدى رسانيده است .
عشق !! و ارتباط آن به وجه تسميه اين كتاب شريف
آنچه را كه مسلم است در عبادات هيچ عملى بدون قصد قربت و خالى از خلوص نيت پذيرفته نيست . و لكن شرائط ديگرى دارد كه ناگزير چون به اصل مطلب پيوستگى دارد اشاره به آن ضروريست .
اول : مراتب تقوى است كه خداى تعالى خود بيان آن را در قرآن مجيد فرموده ؛ و قبول اعمال و عبادات را منوط به آن دانسته است .
دوم : هماهنگى عوالم معنويت تواءم با قصد و نيت و توجه حالات ظاهرى جسمانى به باطن است .
سوم : مراتب دوستى و محبت نسبت به خالق است ، يا به اصطلاح ((عشق !)) است .
گرچه بعضى اينطور معتقدند كه تمام اين مراتب در حقيقت عشق موجود است ؛ ولى هر كدام بحث جداگانه اى دارد؛ و چون در اين جا منظور از شرح ارتباط عشق بوجه تسميه كتاب است ؛ لذا بر مختصرى از بيان اين حقيقت اشاره مى شود.
مطالبى كه در اين باره بعضى از عرفا و حكما گفته اند چنين است كه مى گويند:
((عشق راز آفرينش و رمز هستى و محور حيات عالم و آدم است كه از حب ذاتى حق تعالى مايه گرفته و پا به معرف كه علت غائى خلقت است بر آن نهاده شده )). و همچنين گويند:
((عشق رابطه پيوند روح و مبداء و واسطه ايجاد عاشق و معشوق است و دل را با عشق پيونديست ازلى و ارتباط اين دو با هم امريست مسلم )).
و اما آن چه را كه مى توان ساده تر بيان داشت آنست كه : عشق عوالم محبتى است از خداى تعالى كه در كانون معنوى قلب ايجاد مى شود. ((چون قلب اولين مركزى است كه نور الطاف الهى در آن تاييد شده است )) و اين حالت نسبت به افراد مراتب مختلف دارد؛ در انبيا و اوصيا طوريست كه نيروى جاذبه محبت الهى به قدرى نهاد آنها را تسخير مى كند؛ كه غير از توجه به سوى او سبحانه ، التفات به جايى ديگر ندارند و به جز او، به ديگرى نپردازند، از اين جهت صحنه نامرئى باطنى آنها مركز تاخت و تاز الهامات و رموز اسرار قرار گرفته و حقيقت عشق را دريافته اند.
و همچنين است : آنهائيكه در مقام ايمان برآمده و متابعت از اين گروه مى نمايند و براى پرستش و بندگى حق تعالى از انبياء عظام پيروى مى كنند، و به سبب دوستى با خدا دوستان خدا را هم دوست مى دارند يعنى به مصداق قول حق تعالى كه فرمود: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله . گذشته از اين كه محبت خود را به ذات يكتاى احديت اختصاص داده بر مظاهر حق هم عشق مى ورزند و محبت انبيا و اوصيا و آنكه و آنچه مورد نظر حق تعالى است ؛ در شعاعى از مركز اصلى نور محبت الهى در دل قرار مى دهند؛ آنها هم نيز به مقصد خود رسيده و هر يك نسبت به مرتبه شدت علاقه حقيقت عشق را دريافته اند.
و لكن اگر كسى از اين عوالم حقيقت خارج شد و دل خود را از اين محبت ها خالى داشت ((ولو اين كه خداپرست باشد)) خواه و ناخواه مبتلا به محبت مجاز شده و در همه حال توجهش به صورت و سيماى ظاهر در آيد، و پيرو هواى نفس و شهوت گردد؛ همچنانكه در اين عصر اكثر از مردم دنيا مفهوم عشق را چنين دانسته و از حقيقت آن غافلند، و اكنون چه فحشا و فسادهايى در اثر پيروى اين رويه ((عشق مجاز)) سرتاسر جهان را فراگرفته و از همه بالاتر آنكه آن را هم مظاهر تمدن جلوه مى دهند و به وسائل مختلف از طريق جرائد و كتاب هاى رمان و پرده هاى سينما و تلويزيون تبليغات شوم آنرا ترويج و مردم جهان را تشويق مى نمايند، مى توان گفت كه آنها لذت حقيقى عشق را درنيافته و به همين جلاى ظاهر فريب خورده اند.
يكى از اهل خرد گفته است : ((هر صورت كه عشاق را از معنى مانع آيد مجاز است ؛ نه حقيقت ؛ زيرا كه نپايد آن چه را پاينده نيست . و پايندگى صفت حضرت بى نياز است و دلى كه از درد عشق بى نياز تهى است ؛ به عشق مجاز دربند است )).
حال اگر بخواهيم در اين بحث وارد شويم و حقيقت اين موضوع ((عوالم عشق )) را تشريح كنيم اين خود بحثى جداگانه دارد كه كتب و رساله هاى زيادى به زبان هاى مختلف در اين باره نوشته شده بخصوص ‍ در زبان فارسى كه در هر قرن و دوره شعرا و عرفا كه علاقه مندى زيادى به اين بحث داشته ؛ احساسات خود را به صورت نظم و نثر در ديوان هاى خود جلوه داده و هر يك بر مذاق ؛ يا بر اساس مرتبه عشق خود اين موهبت عظيم را تشريح كرده اند؛ و از طرف ديگر علما و حكماى بزرگ هم هر يك به مراتب ، در حقيقت اين موضوع بياناتى آورده كه گمان مى كنم ديگر هيچ فروگذار نشده است .
و لكن موضع بسيار ساده اى كه در اين جا قابل ذكر است آنست كه : خداى تعالى هر عضوى از اعضاى انسانى را كه خلق فرموده يك علت ظاهرى و يك سبب باطنى بر آن قرار داده كه در واقع اگر دقت شود علت ظاهرى و باطنى هر عضو كاملا معلوم و محسوس است . و در ميان اين اعضاء قلب را كه ايجاد فرموده ارتباط ظاهرى و باطنى آن را به تمام جوارح برقرار كرده و آن را حاكم و عامل روحانى و جسمانى قرار داده ، و حتى بنا بر عقيده متقدمين مركز ادراك ، و نيروى مغزى را هم در اختيار و فرمان وى قرار داده است ؛ و با اين حال خداى تعالى سبب باطنى و عوالم معنوى قلب را اختصاص به خود داده است ؛ يعنى ميدانى بى نهايت وسيع در اين عضو صنوبرى شكل كوچك قرار داده كه مخصوص عوالم معرفت و كانون محبت براى ذات خود او سبحانه است . و در حقيقت حيف است و صد حيف كه اين مهبط نور و مكمن عشق به ديگران تفويض شده و جايگاه پرستش هواى نفس گردد!
در هر حال مى توان اينطور نتيجه گرفت كه قلوب تمام انبيا و اوليا مملو از معرفت و محبت خداى تعالى بوده و اعمال و افعال آنها با توجه مخصوص و در نيت خالص بكار مى رفته است .
و اين كتاب شريف كه به اين عبارت ((عشق و رستگارى در شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )) نامگزارى شده است از همين نظر است كه تمام مطالب و نكات دقيق فقرات دعا را حضرت سجاد عليه السلام با توجه به عالم باطن ((دل )) و با محبت مخصوص ((عشق تابناك )) به حق تعالى ، بيان فرموده . و البته در خلال شرح اين دعا بيايد كه معلوم شود در هر جمله از عبارات اين دعا چه اسرار بزرگ از عوالم عشق و محبت نهفته شده و چگونه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف مراتب عشق را حلاجى كرده و خواننده را براى وصول به درجات عالى تعليم فرموده است .
شرح مختصرى از زندگانى حضرت سجاد عليه السلام
چون اين كتاب شريف بر اساس كلمات گهربار و تعليمات عاليه حضرت سجاد عليه السلام پايه گذارى شده ؛ لذا بى مورد نيست كه شرح مختصرى از زندگانى آن حضرت به رشته تحرير در آيد.
امام چهارم على بن الحسين عليه السلام سيد الساجدين فرزند حسين بن على عليه السلام كنيت مباركش ابوالحسن و ابومحمد معروف و مشهور به زين العابدين مى باشد. نام مادرش به قولى ((سلافه )) و به قول ديگر شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده . ((و از اين جهت براى ما افتخارى است كه پدر آن بزرگوار داماد ايرانيان بوده است )).
در ولادت آن حضرت اقوالى چند است و اختلاف اخبار بسيار است و شايد اصح همان روايات مختار ((صاحب فصول المهمه )) است كه روز پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظم به سال سى و هشتم هجرى دو سال قبل از وفات جدش اميرالمؤ منين عليه السلام آن حضرت در مدينه منوره متولد شد.
و در ((جنات الخلود)) مسطور است : در حين تولد آن بزرگوار نورى عظيم آشكار گرديد و آن حضرت اول به سجده درآمد و در همان حال مسمى به سجاد گرديد.
در كتاب سخنان سجاد در شرح حال آن حضرت آورده : كه دوران عمر شريفش به حزن و اندوه و تاءثر در گذشت و همه با حوادث تلخ مواجه بوده است ؛ بزرگترين تاءلم روحى او از انحطاط حقيقت و اسلاميت بود كه به دست خلفاى بنى اميه فراهم شده . زهد و تقوى و احقاق حق از ميان مسلمين رخت بر بسته و ميدان براى هوسرانى هاى بنى اميه باز شده بود. و بدعتهايى كه معاويه گذاشته بود از جانب جانشينانش تقويت و باعث ناراحتى و تاءلم آن حضرت مى گرديد. و در آن ايام خاندان بنى هاشم به خصوص دودمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيش از همه تحت فشار بوده و مورد سب و لعن بنى اميه قرار داشتند. در چنين دوره اى حضرت جز آن كه صبر و تحمل پيش گرفته و منزوى زاويه سكوت باشد؛ چاره اى نداشت ؛ به اين جهت از خلق بريده و به خالق خود پيوسته بيشتر سرگرميش عبادت پروردگار عالم بوده است و آنى از ذكر حق غافل نبوده به خصوص ساعات چندى از شبها را مستمرا در به روى غير بسته و در خلوتخانه خود به سجاده عبادت نشسته در آستان بندگى از ترس ‍ پروردگار اشك خونين از ديده فرو مى ريخت و مكرر از خود بى خود مى شد؛ و گاهى نزديك آن مى رسيد كه حجاب جان از ميان بردارد و پروانه وار فداى تجلى معشوق مهربانش گردد، عنايت همان معشوق مهربان سد راه مماتش مى شد و به قيد حياتش مفيد مى ساخت ، و خلاصه در عبادت و عبوديت به پايه اى رسيد كه زين العابدينش ‍ خواندند.
بزرگان عالم و دانشمندان صاحبدل بر اين عقيده اند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه حضرت سجاد رسيده و داد بندگى داده و اداى عبوديت كرده است .
مناقب آن حضرت بى حساب و شرح آن از حوصله اين رساله خارج است . در علم و كمال شهره آفاق و مورد توجه و استفاده علماى معاصر خود بوده است ؛ بعضى از بزرگان عرب و اهل تسنن كلمات آن حضرت را پس از قرآن كريم افصح آثار عرب شناخته اند.
در شماره فرزندان آن حضرت اختلاف فراوان است كه محدثين اخبار و ناقلين آثار هر يك بر نهجى سخن رانده اند صاحب ((فصول المهمه )) و همچنين شيخ مفيد ((ره )) چنين قائلند كه اولاد آن حضرت پانزده نفر ذكور و اناث هستند كه يازده تن پسر و چهار تن دختر بوده اند و از پسران نخست حضرت امام محمد باقر عليه السلام ام عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب بوده است .
معجزات آن حضرت چنانكه در ناسخ التواريخ و منتهى الآمال قمى مذكور است بسيار است و در اينجا مجالى براى ذكر آنها نيست و به عقيده نگارنده همين كلمات معجزه آسا از صحيفه سجاديه و ادعيه و غيره كه از آن حضرت باقى مانده است خود اعجازيست كه تا حال كسى از فصحاى عرب نتوانسته است به مانند آن ها بياورد.
در مدت عمر مبارك آن حضرت اختلاف است و چنان كه در ناسخ التواريخ مى نويسد:
بعد از ذكر اخبار مختلف اصح آن را اين طور دانسته كه تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سى و هشتم هجرى و وفاتش در دوازدهم يا هيجدهم يا بيست و پنجم محرم سال نود و چهارم يا پنجم بوده است ؛ و نيز سن مباركش پنجاه و هفت سال و بعضى هم مدت امامت آن حضرت را سى و پنج سال دانسته اند؛ و در دوران عمر مباركش دو يا سه سال جدش على بن ابى طالب عليه السلام را ديده و يازده سال عمويش امام حسن عليه السلام و چهارده سال زمان پدر بزرگوارش را درك كرده و به قولى ديگر هم سى و سه سال بعد از پدرش امامت كرده است .
علت وفات آن حضرت مسموميت به دستور وليد بن عبدالملك يا هشام بن عبدالملك خليفه اموى نوشته اند.
در كتاب بحارالانوار مذكور است كه على بن الحسين عليه السلام چون به آن مرضى كه به آن وفات فرمود دچار گشت فرزندان خويش را به دور خود خواند و از ميانه آنها فرزند ارجمندش محمد بن على عليه السلام را وصى قرار داد و امر ايشان را به آن حضرت موكول فرمود و مواعظ و وصيت نامه خويش را به وى تفويض كرد و در وصيت نامه اش كلماتى بسيار بليغ دارد كه طالبين به بحارالانوار يا ناسخ التواريخ مراجعه نمايند.
مدفن آن حضرت به اتفاق نقله آثار و مورخين اخبار در مدينه منوره در بقيع نزديك و در جوار قبر منور عمش حسن بن على عليه السلام مى باشد كه اكنون زيارتگاه خلق زمين و آسمان و دلهاى عشاق همه متوجه آن سامان است اميد است كه آرزومندان زيارت تربتش و سالكان طريق هدايتش به مقصود نائل و در آن سراى باقى از نعمت مصاحبتش ‍ برخوردار و در زمره و حسن اولئك رفيقا درآيند.

afsanah82
07-20-2011, 11:24 PM
ابوحمزه ثمالى كيست ؟
در ناسخ التواريخ چنين مذكور است : ابوحمزه ثمالى اسمش ‍ ((ثابت )) و فرزند ابو صفيه دينار از اهل كوفه است ((و ثماله طايفه اى از عرب است )) كه او از آن قبيله بوده از آن جهت او را نسبت به آن طايفه داده و ثمالى مى گويند و او يكى از اصحاب كبار و خاص ‍ حضرت سجاد بوده است .
در كتاب رجال ابى على مرقوم است ؛ كه ابوحمزه از على بن الحسين و ائمه بعد از آن حضرت سلام الله عليهم روايت مى كرده است .
و در خلاصه : مذكور است كه ابوحمزه عليه الرحمه از راويان امام زين العابدين عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر الصادق سلام الله عليه است ؛ و گفته اند چنان بزيست كه زمان سعادت تواءم حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه را درك نمود؛ ولى در اين مطلب اختلاف است و از فضل بن شاذان شنيده كه گفت از مردى موثق شنيدم كه حضرت رضا عليه السلام فرمود ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان بود ((در زمان خود)) و به روايتى فرمود مانند لقمان است ، زيرا كه ابوحمزه در خدمت چهار تن از ما قيام نمود.
ابوحمزه در دوران زندگى خود داراى مقامى ارجمند و مورد لطف و عنايات ائمه عليهم السلام زمان خود بوده و در كتب رجال مدح او بسيار آمده و در بزرگى و كمال و معرفت او همين بس است كه براى تعليم گرفتن اين دعا حضرت سجاد عليه السلام او را شايسته دانسته و اين افتخار بزرگ نصيب وى شده است .
بالجمله : اهل سنت نيز در پاره اى روايات او بر او وثوق دارند و از وى بسيار روايت كرده اند.
وفات او در سال يكصد و پنجاهم هجرى روى داده است .
و اين دعاى شريف كه در اين كتاب ترجمه و تشريح مى شود ابوحمزه ثمالى از حضرت سجاد روايت كرده است و همچنين در كتب ادعيه از شيخ طوسى رحمه الله عليه و ديگران ؛ از ابوحمزه ثمالى ماءثور است كه حضرت امام زين العابدين سلام الله عليه در ليالى متبركه شهر رمضان المبارك اكثر شب را به نماز مى گذرانيد و سحرگاهان اين دعاى جليل را قرائت مى فرمود.
تقديم به روان پاك على بن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
بسمه تعالى
الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك (1)
((اى خداى من مرا به عقوبت خود تاءديب مفرماى ))؛ اى پروردگار، ادب مكن مرا به شكنجه ات ((چون مرا طاقت و توانايى بر شكنجه نيست اگر چه مستحق باشم )).
حق است كه هر خطاكار جفاكار، مستوجب كيفر است ، و هر نافرمانبردار، منتظر ادب و پاداش . در تمام ادوار جهان گذشته از شرح داستان هاى كتاب آسمانى چنانچه تواريخ نشان مى دهد هر قومى از پيمبران سلف كه از راه خداشناسى منحرف شدند، و هر دسته كه از فرمان الهى سر باز زدند، و هر گروه كه بناى ستم و تبه كارى را گذاشتند، در همين جهان پرغوغا و زودگذر در معرض عقوبت و انتقام سخت قرار گرفتند، و اين خود يكى از اصول مهم عدالت اجتماعى و لازمه تشكيلات وسيع اين عالم است كه گذشته از اين كه نتيجه كردار و كيفر و پاداش مردمان به طور كلى به جهان ديگر موكول شده است در همين دنيا هم بنا بر مصلحت ، بعضى از چشيدن عقاب بى بهره نيستند.
عقاب و عقوبت از نظر قرآن !
در اين دعاى شريف امام عليه السلام اكثر از فقرات دعا را اشاره به آيات قرآن مجيد فرموده و شايد اغلب از آيات شريفه هم مكمل بعضى از عبارات اين دعا باشد كه در اين كتاب به قدر توانايى در شرح آن كوشيده شده است .
خداى تعالى در نوزده مورد از قرآن مجيد اشاره به امر عقاب و در چند مورد ديگر هم در شدت عقوبت مطالبى بيان فرموده كه به طور اختصار به تفاسير آنها مى پردازيم ، تا دانسته شود كه تاءديب خداى تعالى به عقوبت چگونه است و چه دسته از مردمان در معرض عقاب و شكنجه قرار خواهند گرفت .
سوره البقره آيه 196 در مراعات كردن حدود و احكام الهى و فرائض ‍ اعمال حج چنين مى فرمايد:
و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب . اى مردم بترسيد و بپرهيزيد و بدانيد بدرستيكه خداوند سخت شكنجه است .
سوره البقره آيه 211 درباره اقوام سلف كه تبديل مى كردند آيات الهى را و آنها كه در تورات آياتى را كه بر نعت و صفت محمد صلى الله عليه و آله و سلم دلالت داشت و دليل بر صحت نبوت آن حضرت بود مى گردانيدند و تغيير مى دادند در حاليكه حقيقت آنرا دريافته بودند.
خداى تعالى مى فرمايد:
و من يبدل نعمت الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب ؛
كسيكه تبديل كند نعمت خدا را به عقوبت سخت دچار مى شود. ((و اين تبديل نعمت موارد بسيارى دارد كه در اين جا مجالى براى شرح آن نيست )).
سوره آل عمران آيه 11 بعد از آن كه اشاره مى فرمايد به عذاب و عقابى كه به آل فرعون رسيد كه مال و ملك و فرزندان ايشان نتوانست آن عذاب را دفع كند چنين مى فرمايد: كذبوا بآياتنا فاءخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب گرفت خدا ايشان را به سبب تكذيب و آنها را دچار بليه و عقوبت سخت گردانيد. و در آيه 22 از سوره المؤ من هم عبارتى به همين مضمون است كه شاءن نزول جداگانه اى دارد.
سوره المائده آيه 3 در پيرو احكام و داستانى از اعمال حج مى فرمايد:
و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله ان الله شديد العقاب
معاونت يكديگر كنيد بر نيكى و پرهيزگارى ، و بپرهيزيد از معاونت اثم و عدوان و از كمك كردن بر ستم و بترسيد از خدا به درستيكه او سخت شكنجه است .
سوره المائده آيه 98 مى فرمايد:
اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور الرحيم و در تفسير گازر آورده است كه حق تعالى در اين آيت ترغيب و ترهيب كرد و وعد و وعيد فرمود؛ گفت بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است تا اين علم شما را داعى باشد با فعل طاعات و ترك مقبحات و بدانيد كه خداى تعالى آمرزنده و مهربان است تا بر گناه اصرار نكنيد و از رحمت ماءيوس ‍ نگرديد پس توبه كنيد و به درگاه او رو آوريد تا ببخشد و بيامرزد شما را.
سوره انعام آيه 165 بعد از آن كه چنين اشاره مى فرمايد كه ما شما را روى زمين خليفه قرار داديم يعنى اهل هر عصرى خليفه و قائم مقام هر عصر ديگرى باشند، و بعضى را بر بعضى به مراتب و درجات رفعت داديم چه بر استحقاق و جه از منظر مصالحى كه بدون استحقاق تا آنكه بيازماييم شما را در آنچه به شما داده ايم ((البته حقيقت اين حال بر خداى تعالى روا نباشد كه او عالم الذات است و امتحان آن كند، كه نداند)) و اين مقررات خاصى است در مورد تكليف ، سپس مى فرمايد: ان ربك سريع العقاب و انه لغفور الرحيم در تفسير ابوالفتح رازى آورده : خداى تعالى وصف كرد خود را با آنكه سريع العقاب است با آن كه موصوف است به حلم و آن كه تعجيل نكند به عقاب تا باز نمايد كه :
كل ما هو آت قريب ، هر چه آمدنى است نزديك است و ديگر آن كه روا بود كه آن عقوبت كه ايشان مستحق آنند در دنيا بكند پس سريع العقاب باشد، و اين براى آن گفت تا ايمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال .
آنگاه گفت با آنكه سريع العقابم و اگر خواهم زود بگيرم و سخت بگيرم ، غفور و رحيمم ؛ آمرزنده و بخشاينده ام و در برابر عقاب ؛ مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلفان را به امتناع از فعلها كه بر آن مستحق عذاب باشند.
و در آيه 167 از سوره اعراف هم عبارتى به همين مضمون داريم كه شاءن نزول جداگانه اى دارد و اين معنى را مى رساند كه پروردگار تو زود عقوبت است كسى را كه كفران نعمت او كند و آمرزنده مهربان است كسى را كه به شكر او قيام نمايد.
سوره انفال در آيه 13 مى فرمايد:
و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب ، شاءن نزول اين آيه شريفه در خصوص كارزار و داستانيست كه به تفصيل در تفاسير بيان شده و خلاصه اين كه بعد از آن خداى تعالى مى فرمايد هر كس كه با خدا و رسول او مخالفت كند او سبحانه و تعالى سخت عقوبت و سخت شكنجه است و آيه چهارم از سوره حشر هم مضمونش قريب به همين آيه است .
شارح كتاب گويد: اين آيه شريفه براى هميشه و براى تمام ادوار الى يوم القيامة مصداق دارد كه هر موقع و هر كجا كسى مخالفت به احكام خدا و سنن رسول نمايد محكوم به عذاب و عقوبت است .
سوره انفال آيه 25 و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا ان الله شديد العقاب حق تعالى مى فرمايد كه بترسيد از فتنه اى كه چون بيايد خاص به كسانى نرسد كه ايشان ظالم باشند، و گفته اند ((فتنه )) بلا و مصيبت و ظلمى است كه در ميان خلائق افتد. بعضى از مفسرين گفته اند كه در اين آيت خداى تعالى مى گويد:
بر منكر خاموش مباشيد و بر كردارش رضا مدهيد كه چون عذاب خداى تعالى بيايد ظالم را از غير ظالم تميز نكند و ستمكاران را عذاب بر ستم آنان باشد و غير آنها بر نكردن امر به معروف و نهى از منكر، و نامكلفان را از اطفال و مجانين و مستضعفين بر سبيل امتحان و اعتبار و لطف است بر آنان از منظر مصلحت ، سپس مى فرمايد بدانيد كه خداى تعالى سخت عقوبت است در بلاهاى عمومى كه گريبانگير خاص شده و اغلب ديگران را هم مبتلا مى سازد.
سوره انفال آيه 48 زمانيكه قريش مى خواستند از مكه بيرون آيند و خائف بودند كه به كارزار مقابل شوند شيطان آنها را فريب داد و وعده نصرت به ايشان داد تا زمانى كه مواجه با دشمن عظيمى شدند و خداى تعالى بوسيله فرشتگان آنها را يارى فرمود كه داستان آن به طور تفصيل در تفاسير نقل است : با مشاهده اينحال ابليس گفت : انى اخاف الله و الله شديد العقاب . بدرستيكه من از خدا مى ترسم كه او سبحانه سخت شكنجه است .
سوره انفال آيه 52. درباره اقوام پيمبران سلف مى فرمايد: آنانكه كافر شدند به آيات خداى تعالى پس بگرفت خدا ايشان را به گناهانى كه كردند.
و سپس اشاره مى فرمايد كه : ان الله قوى شديد العقاب بدرستيكه خداى تعالى سخت عقوبت است و در پيرو اين آيه شريفه اشاره مى كند بر اين كه اين عقوبتها از نظر آن است كه تغيير دادند در نفسهاى خود نيتهاى خود را و شكر نعمت به جاى نياوردند و نعمت را به كفر بدل كردند.
سوره الرعد آيه 6 خداى تعالى درباره مشركان كه طلب عذاب و تعجيل در امر عقوبت مى كردند و گاهى مى گفتند اى پيغمبر اگر راست مى گويى بگو از آسمان سنگ بر سر ما ببارد يا حجت هاى عنادآميز ديگرى مى گرفتند كه همه به عقوبات خود به انواع عذاب ها رسيدند چنين مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب بدرستيكه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداى تو خداى مغفرت و آمرزش است . و اين وعده آمرزش مطلق است و مشروط به توبه و متعلق به مشيت نيست . و خداى تعالى سخت عقوبت است .
شارح كتاب گويد: چون در اين جا در مقام شرح عقوبت هستيم و اين مطالب همه پيوستگى دارد انشاء الله در همين دعا بيايد كه در باب رحمت الهى و وسعت آن به قدرى بسط داده شود كه بر احدى حالت ياءس باقى نماند و دانسته شود كه رحمت الهى بر غضب و عقوبتش ‍ سبقت دارد. و البته حالت خوف و رجا داشتن خود عبادتى بزرگ است .
سوره المؤ من آيه 3. مى فرمايد: غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب : آمرزنده گناه كسيكه بخلوص عقيده و پاكيزگى بر وجه عبوديت و طاعت او قيام نمايد؛ در خلاصة المنهج آورده كه چون ذنب اسم جنس است پس معنى آن باشد كه او سبحانه از روى تفضل آمرزنده جمع ذنوب ماضيه و مستقبله اهل ايمانست ، و همچنين پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان ، و در عين حال سخت عقوبت است هر كسى را كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ ذكر اين صفت بعد از مغفرت جهت آنست كه تا بنده به جهت اعتماد بر مغفرت مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجا باشد؛ در آيه 43 از سوره فصلت هم عبارتى قريب به اين مضمون داريم كه خداى تعالى صاحب مغفرت و آمرزش ‍ است و همچنين خداوند سختى و عذاب .
سوره حشر از آيه 7: در متابعت خداى و رسول مى فرمايد از خداى بترسيد و مخالفت با امر او و رسولش را نكنيد كه بسيار سخت عقوبت است و همچنين در آيه 32 از سوره الرعد در شاءن آنها كه پيامبران را استهزاء مى كردند و استعجال عذاب مى كردند مى فرمايد:
ما آنها را مهلت داديم و پس از مدتى دراز بگرفتيم ايشانرا به عذاب استيصال و هلاك . و آيات ديگرى مشابه داريم كه از نظر اختصار اكتفا كرديم .
انتقام و عقاب از نظر احكام و عدالت اجتماعى
خداى تعالى از نظر تشكيلات و برقرارى انتظام اين عالم دستوراتى صادر فرموده كه اين خود دليل بر مقام عدل است ، سوره الحج آيه 60 مى فرمايد: ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ان الله لعفو غفور: اشاره بر اينست كه اگر كسى بر ديگرى ستم روا دارد و ستمديده بر ستمكار دست يابد و او را عقوبت كند خداوند يار و مددكار مظلوم باشد و او را نصرت كند چون عقوبت به واجب كرده است و لو اين كه دوباره ظالم به او دست يابد.
و همچنين در سوره النحل آيه 127 اين عبارت در مورد ديگر و بر وجه ديگرى تكرار شده است : در آنجا مى فرمايد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به : اگر عقوبت كنيد پاداش كسى را كه با شما ستم كرده پس عقوبت كنيد مانند آنچه عقوبت كرده شده ايد به آن ((اين آيه شريفه درباره جنگ احد و كشتگان آن آمده است )) و در پيرو اين عبارت مى فرمايد: و لئن صبرتم لهو خير للصابرين و اگر صبر كنيد و از عقوبت ايشان درگذريد هر آينه آن صبر بهتر است از براى صابران از انتقام گرفتن : در اينجا بايد گفت كه چقدر جاى اميدواريست كه خداى تعالى در پيرو هر دو آيه كه گذشت ، دستور به صبر داده و اشاره به عفو كرده است چون اين صفت ، خود از صفات خاصه حق تعالى است و از اينجاست كه عفو و گذشت او در امر عقوبت بيشتر است .
آيات ديگرى هم داريم كه از نظر احكام بر سبيل مشاكله بيان شده است كه در واقع معارضه به مثل را مى رساند مانند اين عبارت كه در آيه 194 از سوره البقره آمده است فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم : هر كس با شما ستمى روا دارد يا ناسزايى گويد بر او ستم كنيد و ناسزا گوييد بمثل و اندازه همان ستم كه بر شما كرده و عقوبت كردن شما زياده بر ظلم او نباشد و همچنين عبارات ديگرى داريم كه مى فرمايد: و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كه دليل است بر اين كه پاداش بدى ، بدى به مثل است و در قصاص هم همين حكم جارى است ، و اين از نظر استوار بودن مقام عدل است ، و الا حق تعالى در مقام فضل جزاى حسنه و نيكويى را چندان مضاعف قرار داده است .
عقوبت از نظر فرمايشات مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام )
در كلمات قصار مى فرمايد: السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن سعادتمند كسيست كه بترسد از عقاب پس ايمن شود، و اميد داشته باشد به ثواب پس نيكوكارى كند.
جاى ديگر در كلمات قصار مى فرمايد: المعصية تجلب العقوبة : معصيت جلب مى كند عقوبت را، يعنى سزاى نافرمانى و پاداش گناه عذاب و شكنجه است .
در عبارت ديگر مى فرمايد: العقاب ثمار السيئات : عقاب ميوه گناهان است .
با اين تفاصيل كه گذشت و معلوم گرديد كه خداى تعالى سخت شكنجه است در جاى عذاب و عقاب و همچنين مهربان تر از مهربانان است در مقام عفو و رحمت ، و با اين حال كه ما استحقاق خود را در امر عقوبت مى دانيم جاى آنست كه با توجه كامل از روى عشق و محبت در عوالم خلوص و صميميت بخوانيم پروردگار خود را با اين عبارت : الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك ، جان عالم فداى آن كس كه در اين جمله از دعا يك عالم معنا، يك دنيا معرفت ، يك سلسله تعليم و تربيت گنجانيده است : اى خداى من ادب مكن مرا به عقوبت خود؛ اى پروردگار من تنبيه مكن ما را به بلاهاى سخت ، تنبيه مكن ما را به دردهاى گران ، اى آقاى من ادب مكن ما را بر ظلم و ستم دشمنان خود، ادب مكن ما را بر شكنجه جباران ستمكار، ادب مكن ما را بر تازيانه كفار و ادب مكن ما را بر فشار و سلطه بى ايمانان ، كه ما را بر هيچكدام طاقت نيست :
در بيان عبارت الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك
بار الها چون كنى تعذيب من بر عقوبت حق بود تاءديب من
من ندارم تاب و طاقت بر عذاب بر محبان ناروا باشد عقاب
گرچه از عصيان دلم پرخون بود عفو تو از جرم من افزون بود
در گذر از اين عقوبت اى اله تا نگردد روز من چون شب سياه
هر كسى بر نعمتت كفران كند بر عقوبت خويش را جبران كند
و آنكه او شكرت هزاران آورد ابر رحمت را بباران آورد
خود بفرمودى كه عفو اولى بود هر كسى در كار خود دانا بود
چون معاند گفت عجل بالعذاب تو نكردى بر عقاب او شتاب
پس چسان كيفر كنى بر آشنا؟ كه همه ذكرش بود واغفرلنا
لا يغير ما بقوم گفته حق تا شود اهل عقوبت مستحق
عفو او رحمت رسان بر طالبين در غضب آيد اشد العاقبين
چون بدى كردى بدى بينى سزا مثل هر چيزى بود مثلش جزا
اجر نيكويى بود چندان مضاف اين حقيقت نيست در قرآن گزاف
اى خداوند رحيم و اى غفور من ز لطف و بخششت دارم غرور
پس مكن تاءديب ما را بر عقاب ارزشى نبود بر اين مشت تراب


و لا تمكر بى حيلتك
و مكر مكن مرا در تدبيرت ، يعنى ما را پاداش مكر و جزاى حيلت در كنار مگذار.
مكر از طرف خداى تعالى چيست ؟
حقيقت مكر و حيله از طرف حق تعالى آنطور كه در باره مخلوق مصطلح است نيست بلكه مراد آنست كه خداى تعالى معامله به مثل مى كند در مكر از مهلت دادن و سلب نعمت و گرفتارى به عذاب و عقوبت در حاليكه غافل و ايمن باشند اهل مكر كه در واقع جزاى آنها مى باشد.
بعضى گفته اند كه مكر خداى تعالى فروگذاشتن مردمان و برگزارى كار خودشان به خودشان است تا مكر كنند، و همچنين مكر از طرف حق تعالى آن عذابى را گويند كه بر سبيل استدراج واقع شود ((ناگاه گرفتن در سختى در حال آسايش و نعمت )) چنانكه مى فرمايد: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون كه اغلب خداى تعالى براى اظهار حجت چندانكه بنده گناه بيش كند او را نعمت و تندرستى بيش دهد تا او پندارد كه اين احسان براى او نيكويى و خير است ، آنگاه عذابى فرستد و او را هلاكش كند و اين از رويه مكر حق تعالى باشد.
خلاصه اين كه مكر از طرف حق تعالى تدبير و عدل و لطف باشد و او بهترين مكافات كنندگانست اهل مكر را.
و اما مكر از طرف خلائق عبارتست از سعى بر فساد در پنهانى ، خدعه و حيله و تزوير در تباهكارى و آراستن اباطيل و اكاذيب در نظر مردمان بصورت صواب و نيز توطئه و انديشه هاى ناروا عليه مردمان و خرابكارى و باز داشتن اهل ايمان از طريق خود؛ و سياست هايى كه براى تفوق و غلبه بر ديگران به كار برده مى شود همه از مكر مردمان است .
در كتاب تحفة الاعزه درباره مكر خداى تعالى چنين آورده است كه مكر بر وجه حقيقت بر خدا روا نيست چرا كه مكر و خديعه از صفات جاهل و عاجز است و عجز در ساحت كبريايى راه ندارد پس مراد از مكر خدا مجازات اوست به استدراج كه سخت ترين عقوبات و مجازاتهاى الهى است .
مكر خداى تعالى از نظر قرآن
اگر به دقت در عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك توجه نماييم خواهيم ديد كه چه ارتباط محكم به يك سلسله از آيات قرآنى داشته كه معانى تمام آنها را امام عليه السلام در اين جمله كوتاه فشرده است ، در هشت مورد از قرآن مجيد خداى تعالى راجع به مكر خود و مكر بندگان بر سبيل پند و اعتبار آياتى آورده و اغلب اشاره به داستانهايى كرده است ، و در چهارده مورد هم فقط اشاره به مكر بندگان نموده كه در اينجا از نظر اختصار به شرح موارد اوليه مى پردازيم تا حقيقت اين عبارت از دعاى شريف روشن گردد.
سوره آل عمران آيه 48 مى فرمايد: و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين : قبل از اين آيه شريفه داستانى مفصل در خصوص حضرت مريم عليهاالسلام و حضرت عيسى عليه السلام و شرح معجزات آن بزرگوار است كه منتهى مى شود به خصومت جماعتى كه قصد كشتن عيسى عليه السلام كردند و در صدد برآمده تا حيله و مكرى انديشند تا به مقصود خود رسيده آن حضرت را نابود سازند و چنين مذكور است كه آن كس كه راهنماى آن جماعت بود و عيسى عليه السلام را براى كشتن تعقيب مى كرد خداى تعالى به قدرت كامله خود او را به صورت و شكل عيسى در آورد و همان جمع او را گرفته بجاى عيسى به دار آويختند و آن بزرگوار به آسمان رفعت يافت - سپس خداى تعالى مى فرمايد:
ايشان مكر كردند، و خداى مكر كرد يعنى جزاى مكر ايشان كرد كه در خفيه قصد كشتن او را كردند و او بهترين جزادهندگان است و مكر خداى تعالى به ايشان همان القاء شبه عيسى عليه السلام بود بر صاحب ايشان كه او را موكول كرده بودند كه عيسى عليه السلام را جستجو كند و عاقبت او را به جاى عيسى به دار آويختند و بعد از كشته شدنش دريافتند كه دوست خودشان است .
سوره الرعد آيه 43 و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا: ((از جهت تسلى خاطر مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در فساد معاندين و كفار مى فرمايد)): آنان كه پيش از اينان مكر كردند و بد سگاليدند، مكر ايشان هيچ اثرى نكرد و سودى نداشت ، چون مكر، خداى راست همه ، و جزاى مكر آنها تواند داد و مكر وى را ((عذاب او را)) كسى دفع نتواند كرد و مى داند آنچه را كه هر نفسى مرتكب مى شود و بر او هيچ چيز پنهان نيست .
سوره اعراف آيه 98: اءفامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون
اين بيانيست كه در خصوص مردمان اهل شهر و قريه ها در زمان پيغمبر اكرم آمده و آنها به جاى طاعت معصيت مى كردند و به جاى تصديق انكار و تكذيب ، سپس آنها به عذاب استيصال و قحط و غير آن به شومى آنچه كسب كرده بودند از معاصى و نافرمانى گرفتار شدند، در اين جا خداى تعالى بر سبيل امر و حزم و هشيارى و ترك غفلت و انتباه مى فرمايد:
آيا ايمن شدند اهل اين شهرها از آن كه عذاب ما به ايشان آيد در وقت چاشتگاه و حال آن كه آنها در لعب و بازى و نشاط باشند؛ و آيا ايمن شده اند از مكر خداى تعالى ، و از عذاب خداى ايمن نباشند مگر زيانكاران . و اين تنبيه است براى آنكه بنده بايد هميشه ترسان باشد چون كسى كه دشمنى كند و دشمن دارد مى ترسد از چيزى كه نبايد كه ناگاه به وى رسد و او را هلاك نمايد، پس بايد كه به طاعت خداى مسارعت نمايد و از معاصى اجتناب كند و ايمن نباشد از عذاب .
سوره النمل آيه 52 و 53 و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون 53 فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمّرناهم و قومهم اجمعين
درباره قوم صالح آمده است كه آنها نه تن بودند و ناقه صالح را ايشان پى كردند و داستان آن به تفصيل در تفاسير مذكور است ، كه اين گروه نقشه مكر و حيله خود را طرح كرده و سوگند خوردند و به خدا عهد بستند كه همه اتفاق كرده بر صالح شبيخون زنند و او را بكشند؛ خداى تعالى در قبال مكر آنها در حق آنها عذاب فرستاد و هلاك كرد ايشان را بر كفر و مكر خودشان در حاليكه خبر نداشتند و توقعشان نبود؛ سپس مى فرمايد بنگر كه عاقبت و سرانجام مكر ايشان چگونه بود و چگونه ما به مكر خود ايشان را در هم شكستيم و آنها را تباه و نابود ساختيم .
سوره ابراهيم آيه 48 و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال در بعضى از تفاسير آمده كه اين اشاره به مكر نمرود است كه خداى تعالى در ما قبل اين آيه شريفه به آن مثل زده است و داستانى دارد كه از نظر اختصار از بيان آن در اينجا خوددارى مى شود و خلاصه بيان تفسير را به اينجا مى رساند كه اين مثل از جهت آنست كه : تا اعتبار و تنبّهى جهت معاندين و كفار باشد؛ سپس ادامه مى دهد كه جزاى مكر ايشان داده شد به ابطال مكر آنها و نبود مكر ايشان تا آنجا كه كوهها از سبب آن از مقام خود زايل شوند و مراد به زوال كوه ؛ زوال امر رسول و زوال قرآن است ؛ يعنى اين هر دو در ثبات و دوام چون كوه اند و به مكر هيچ ماكر و حيلت هيچ حيله كار زايل نشوند.
سوره يونس آيه 22 و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مسّتهم اذا ذلّهم مكر فى آياتنا قل الله اسرع مكرا ان رسلنا يكتبون ما تمكرون
خداى تعالى بر كافران مكه هفت سال قحط مسلط كرد تا نزديك بود همه هلاك شوند و بعد از آن بر آنها بخشيد و باران نازل فرمود و نعمت هاى بيشمارى ارزانى داشت و چون بايستى در مقابل نعمت شكر بجاى آورند و حمد كنند منعم خود را، آنها بناى مكر گذاشتند و تدارك دشمنى با رسول خدا را ديدند و در آيات خدا كيد كرده به استهزاء و تكذيب مى گرفتند و نعمت هاى الهى را اثر تحولات نجوم و برآمدن و فرو رفتن ستاره ها مى دانستند؛ خداى تعالى فرمود: كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگوى ايشان را كه خداى سريع مكرتر و زود عقوبت تر است ؛ و عقوبت او آن بود كه ايشان را عذاب فرستد پيش از آنكه در اطفاى نور اسلام سعى كنند؛ آنگاه فرمود: بدرستى كه رسولان ما يعنى فرشتگان كه موكلند بر فرزندان آدم مى نويسند آنچه مى كنند و مى گويند از كفر و مكر و كيد و استهزاء همه را ثبت كننده اند.(2)
سوره انفال آيه 31 و اذا يمكر بك الدين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .
اين آيه شريفه درباره داستانيست كه ده نفر از قبايل مختلف قريش براى كشتن حضرت ختمى مرتبت مكر و حيله اى به كار برده و در صدد برآمدند كه آن حضرت را در خانه خود در خوابگاهش به قتل رسانند تا خون او در قبائل متفرق شود و طلب قصاص نتوانند كرد و اين همان داستان معروفيست كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله جبرئيل از اين امر آگاه شد و اين آيات را آورد سپس آن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را بر جاى خود قرار داد و به خوابگاه آن حضرت استراحت فرمود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خود به سوى غار رفت ، و چون مشركان صبحگاهان با وسيله حرب به خانه رسول ريختند او را نيافته از آن سراى بيرون آمده و پى پا گرفتند و تا نزديك غار آمده و مشاهده كردند كه درب غار را تار عنكبوت فراگرفته و از اين توطئه و مكر نتيجه اى نگرفتند.
در اينجا خداى تعالى چنين مى فرمايد: كه كافران در كشتن تو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مكر كردند و كيد سگاليدند و خداى تعالى نيز به ايشان مكر كرد، يعنى جزاى مكر ايشان را معدّ و ساخته گردانيد و كارى كرد كه صورت مكر را داشت اگر چه در معنى عدل مى شود و خداى تعالى بهترين مكركنندگان است براى آنكه آنچه ايشان كردند و خواستند بدان نرسيدند؛ و هر چه خداى خواهد هر آينه آن باشد.
اين بود قسمتى از تفاسير آياتى كه مربوط به مكر خداى تعالى است ، و همچنين آيات ديگرى هم داريم قريب به اين مضامين كه خداى تعالى كيد مكاران را باز مى دارد و جزاى مكر را مكر و سزاى خدعه را خدعه مى دهد قوله : يخادعون الله و هو خادعهم يا به لسان ديگر كه مى فرمايد: و ما يمكرون الا بانفهسم مكر نمى كردند مگر بر نفسهاى خود. و از آن طرف گفته شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود مكر مكنيد و ما كران را يارى ندهيد كه خداى تعالى مى فرمايد: لا يحيق المكر السيئى الا باهله با اين حالت و با تمام جهاتى كه خداى تعالى به مضامين مختلف در برابر مكر خود و مكر بندگان اشاره فرموده امام عليه السلام اين عبارت جامعه را در مقام مناجات و دعا تعليم فرموده كه و لا تمكر بى فى حيلتك و نيز اين عبارت هم در مقام دعا وارد شده است : اللهم امكر لى ، و لا تمكر بى .

afsanah82
07-20-2011, 11:24 PM
((در بيان عبارت و لا تمكر بى فى حيلتك ))
اى خدا بر مكر خود ما را مگير كرده كيد دشمنت ما را اسير
اى دو صد افسوس بر تقدير من گر كنى تدبير بر تزوير من
مكر ما را نيست جز مكرت سزا در مقام عدل اين باشد جزا
ابلهان در مكر خود اندر سرور زيركان را تو مدبر در امور
كى شوى ايمن تو از مكر خدا كه نباشد او ز تو آنى جدا
هر چه از دل بگذرانى در خيال واقف از سر درونت لا محال
گر كنى انديشه بر مكر و فريب در مقابل حيله بينى بس عجيب
داده مهلت مكر ما را در يقين فاذكروا املى لهم كيدى متين


***
داستان مكر كفار و رسول ماجرايى بود حيران العقول
نزد پيغمبر چون آمد جبرئيل سوى غارش رهنما شد بر دليل
گفت بنشان در سراى خود امير تا به كيد دشمنان نايى اسير
تا كه او از ماجرا آگاه شد سوى كوهستان همى در راه شد
چون سحرگه در سرايش تاختند نور حق در خوابگاهش يافتند
مكر ايزد شد مقدم بر شتاب تا نمايد نقشه شان را نقش آب


***
وان ديگر بشنو حكايت از مسيح گفته قرآن با عباراتى فصيح
قصد جمعى بود بر دارش كشند - حيله اى كردند تا او را كشند
شبه عيسى را به دار آويختند خاك مكر خود بسر بر ريختند
مكر حق چون شد نمايان بر صليب قالها يا ويل من قتل الحبيب
آن نبود عيسى ولى عيسى نما زانكه حق رفعت بدادش بر سما
تا شوى تسليم بر بود و نبود دفع مكر او كسى نتوان نمود


***
آن شنيدم قوم صالح بسته عهد بهر قتلش همچنان در جد و جهد
ناقه صالح در اول كرده پى از عقوبت بى خبر تا برده پى
پس عذاب از جانب يزدان رسيد رنگ مكاران ز صورت ها پريد
چون سزاى مكر خود را يافتند در هلاكت نقش خود را باختند
هر كسى كارش بود مكر و ريا او ندارد از خدا شرم و حيا
اى الهى اى الهى اى اله تو مكن بر مكر خود ما را تباه

من اين لى الخير يا رب و لا يوجد الا من عندك و من اين لى النجاة و لا تستطاع الا بك
((اى پروردگار من )) خير خود را از كجا جويم جز از درگاه تو ((يعنى از كجاست از براى من نيكويى و حال آن كه يافت نمى شود مگر نزد تو))؛ و از كجاست مرا رهايى يافتن و چگونه توانم تلاش كردن در نجات خويش چون مقدور نيست مگر به اراده و خواست تو.
((خير چيست ؟))
امام عليه السلام كه در اين عبارت كلمه ((خير)) را آورده گويا منظورش همان ((خيرى )) باشد كه در موارد بسيارى از قرآن مجيد بر وجه و معانى مختلف بيان شده است ، و اما آنچه كه ارتباط اين عبارت دعا را به طور دقيق به قرآن مجيد مى رساند آياتى چند است كه از تفاسير آنها مى توان حقيقت آن معنى كه در اين جمله از دعا به كار رفته است دريافت نمود، و براى تشريح آن به موضوع اشاره خواهيم كرد.
اول - اين كه بدانيم خير از نظر قرآن چه مى باشد و به چه چيز اطلاق شده است .
در سوره البقره آيه 273 مى فرمايد: يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا خداى تعالى به هر كس بخواهد حكمت را مى دهد و هر كس را حكمت داد به تحقيق كه خير زيادى به او عطا فرموده است پس از اين جا معلوم مى شود كه اعطاى حكمت ((و اصل حكمت )) خير است و حال بايد دانست كه حكمت چيست ، مفسرين در باب حكمت معانى بسيارى آورده اند، يكى مى گويد مراد از حكمت نبوت است ، ديگرى گفته حكمت علم قرآن است از فهم معانى و دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدم و مؤ خر و حلال و حرام بعضى گفته اند ترس از خداست خشية الله راءس كل حكمة
در خاصة المنهج تفسير اين آيه شريفه را چنين آورده است : خداى تعالى مى دهد حكمت را كه آن علميست كه با آن ميان القاء رحمانى و وسوسه شيطانى تميز توان كرد. هر كس را كه خواهد از كسانى كه طالب ارشاد باشند و اضافه مى كند: كه يا مراد به حكمت تحقيق علم است و اتفاق عمل تا به آن بدانند كه چه مى بايد كرد و به چه كس مى بايد داد؛ و چنين ادامه مى دهد كه از حضرت ابى عبدالله عليه السلام مرويست كه مراد به حكمت در اين آيه علم قرآن است و فقه و اين قول شامل هر دو قول است كه در حديث نبوى وارد شده كه آن حضرت فرمود حق تعالى به من عطا فرموده از حكمت قرآن را و هيچ خانه نباشد كه در او چيزى از حكمت نباشد مگر كه خراب و ويران باشد پس فقيه شويد در دين و تعليم گيريد تا نادان نميريد؛ و به هر كس كه دادند حكمت را كه علم دين است پس ‍ بدرستى كه داده اند او را نيكويى بسيار چه آن جامع خير دنيا و عقبى است .
پس با اين حال مثل اين كه امام عليه السلام در مقام دعا مى فرمايد از كجاست از براى من حكمت يا به اعتبار ديگر از كجاست از براى من خير كثير، و اين ميسر نيست مگر از جانب حكيم ، و تعليم مى دهد كه بخواهيد از پروردگار خود حكمت را و علم قرآن و احكام را كه اصل خير همين است .
دوم - آن كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد اعمال صالح ، پرهيزگارى ، انفاق ، زهد، و ورع ، و عبادات را اعم از واجب يا مستحب به طور كلى خير دانسته و در موارد بسيارى اشاره به هر يك از آنها فرموده تا اهل ايمان را به تحصيل خيرات ترغيب نمايد و در اين جا از نظر اختصار، به دو آيه از آن اكتفا مى نماييم .
در سوره البقره آيه 105 مى فرمايد: و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله :
آنچه از پيش فرستيد از براى نفسهاى خود از كردار نيكو چون نماز و روزه و زكوة و انفاق و خيرات ديگر، بيابيد آن را نوشته شده و ثبت كرده نزد خداى تعالى ((يا آنكه ثواب آن را بزودى بيابيد)) و همچنين در آيه 28 از سوره آل عمران مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا كه اين اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد روزى بيايد هر كس آنچه از نيكويى ها كه عمل نموده در حضور خود بيابد و اين شرحى به تفصيل دارد كه در اين جا مجالى براى گسترش آن نيست .
پس با اين تفاسير امام عليه السلام در مقام تعليم دعا از خدا مى خواهد توفيق اعمال صالح ، پرهيزگارى و زهد و ورع كه همه به خير تلقى شده است .
سوم - در آيه 82 از سوره النساء خداى تعالى موضوع را به تعبير ديگرى بيان فرموده ، و مى فرمايد: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك
با ارتباط فقره اين دعا كه امام عليه السلام فرموده از كجاست از براى من خير و نيكويى و با اشاره اى كه خداى تعالى در اين آيه شريفه فرموده بر اين كه او خود تنها منبع خير است و افاضه خير فقط از جانب اوست اين مفهوم حاصل مى شود كه طلب خير را بايد از خود حق تعالى كرد و احسان و نيكويى را از او خواست و در اين موضوع مسئله ديگرى پيش ‍ مى آيد كه چون كسى تقاضاى خير و نيكويى از پروردگار خود كرد اين خود دليل است بر اين كه در حاجت او حاجت ديگر نهفته شده كه سلب شر است : چون در اين آيه شريفه اين طور اشاره مى فرمايد كه اى آدمى آن چه به تو مى رسد از خير و خوبى و نيكويى و نعمت از خداى تعالى است و هر چه از بدى و تباهى و كفران به تو مى رسد از نفس تو است ، و اين معنى مسلم مى شود كه وقتى از پروردگار خود تقاضاى خير كردند و به اجابت رسيد طلب كردن دفع شر در آن خواسته ، نهفته است ((و خود تقاضاى خير و احسان از خداى تعالى در واقع پناه به اوست از شر مكاره و بليات )) و اين آيه شريفه نزد مفسرين و محققين مورد تعبيراتى قرار گرفته و در باب جبر و تفويض روى آن بحث زيادى به عمل آمده است كه خود گنجايش رساله اى جداگانه را دارد، و در اين جا منظور اينست كه فرمايش امام عليه السلام با تطبيق به اين آيات شريف چنين مى رساند كه هيچ راهى از براى ما در كسب خير و نيكويى نيست مگر از جانب پروردگار، و همچنين هى راهى براى نجات و رهايى از شر مكاره نمى توان يافتن مگر از راه پيروى احكام و علم به قرآن ، و هر كس را خداى تعالى اراده كرد كه به او خير رساند كسى قادر به ممانعت نيست ، قوله تعالى . و ان يردك بخير فلا راد لفضله
نگارنده گويد: ((خير)) اشعه اى از انوار معرفت است كه بر قلوب محبان پرتو افكنده درون آنها را صفا بخشد، و همچنين خير همان عوالم شوقيست كه طالبان لقاء حق را آنى از محبوب خود غافل نمى گذارد و سالكان الى الله را از طريق سير خود باز نمى دارد، و آن كه را كه در مقام قرب كوشد و جامى از مى گواراى عشق نوشد به تحقيق كه خير خود را در يافته است .
در بيان عبارت : من اين لى الخير و من اين لى النجاة
بار الها اى رحيم و اى ودود بار خود بر درگهت آرم فرود
از كجا بايد كنم نيكى وصول غير شر نايد ز كار ما حصول
از كجا يابم رهى بهر نجات جز به آزادى ز حق گيرم برات
از كجا بر خود نكويى آورم من ندانم ره چه سويى آورم
من فرو ماندم در اين بحر عميق بر نجات خود تلاش آرد غريق
درد خود را من كجا يابم طبيب دست بايد زد به دامان حبيب
لطف او دايم رسد بر بندگان - او مددكار همه درماندگان
خير و احسان هر كه را باشد صفات اين دو خصلت آورد بر او نجات
زان كه در حكمت بود خيرى كثير - فكر ما باشد در اين معنى قصير
خير اگر خواهى تو حكمت را بخوان تا شوى آگه ز اسرار نهان
ان اراد الله خيرا لا يرد خير خود را هر كجا خواهى برد
خوبى از او، شر ز من آيد برون كفر گويم شرم از خيرش فزون
نيكى و احسان بود كارش مدام نعمتش بر بندگان باشد تمام
جز نباشد خير و نيكويى ز دوست از نكويان هر چه پيش آيد نكوست
توشه اى گر تو فرستى پيش خود چون رسى منزل بيابى پيش خود
بهترين زاد است تقوى اى عزيز دست خالى آبروى خود مريز
رهنما اى رهنما اى رهنما راه شر و خير ما بنما به ما
قطره اى از بحر رحمت گر چشم جام مستى را دمادم سر كشم
اى كه بر دلها كنى آتش فروز شعله عشقت كند از دل بروز
خوبى از تو بر همه خوبان رسد خوى بد از خود به بدخويان رسد
ما ز خير تو همه اندر امان اى پناه از تو ز شر مردمان

لا الذى احسن استغنى عن عونك و رحمت و لا الذى اساء واجترء عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك
همانا: نه آن كس كه نكويى كرد و خوب شد بى نياز است از يارى و رحمت تو؛ و نه آن كش كه با سائت مبادرت گرفت و در حضرت الوهيت تو به جراءت و جسارت رفت و تو را خشنود نداشت او هم از قبضه اقتدار و عرصه اختيار تو بيرون تواند شد، يعنى آن ك س كه بدى كرد از محيط قدرت عظيم كه براى برقرارى نظم و ترتيب جهان آفرينش هميشه در كار است ((و آنى از هيچ موجودى حتى ذرات نامرئى در عالم غافل نيست )).
سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه كه يكى از نويسندگان معاصر است در كتاب ترجمه سخنان سجاد عليه السلام در معنى اين عبارت چنين آورده : الها. نه آن كه نيكويى كرد به پشت گرمى آن بهشتش تاءمين شده و يا از يارى و آمرزش تو بى نياز است .
براى حفظ ايمان نصرت و يارى پروردگارى دائما لازم است
نگارنده گويد: در اين عبارت امام عليه السلام اشاره به موضوعى كرده كه اهميت شايانى دارد، و اين نكته مسلم است كه اگر كسى موصوف به تمام صفات پسنديده باشد و در راه زهد و تقوى حد اعلاى مراتب ورع و پرهيزگارى را به پيمايد؛ اگر آنى نظر لطف و رحمت خداى تعالى از او باز داشته شود و اگر لحظه اى خداى تعالى نصرت و يارى خود را از او سلب نمايد در بزرگترين گرداب درياى هوا و هوس نفس غوطه ور شده است و امكان آن دارد كه آنان مرتكب هرگونه جنايات شده حسنات خود را پايمال و يا تبديل به سيئات نمايد، و حقا اگر كسى اين مسئله را پيش خود انديشه نمايد و ببيند كه آيا مى تواند در اين پيچ و خم ها، در اين تحولات بزرگ و مجاهده نفسانى ؛ و در اين مبارزه دو قدرت عظيم روحانى و شيطانى كه انسان هر آن مواجه با آنهاست خود را ثابت نگه دارد، آيا اين احتمال دارد كه دفعة براى او انحراف حاصل شده و مرتكب هر گونه عمل ناشايسته اى شود و در اين مورد چه بسيار ديده و شنيده شده اغلب مردمانى كه در مراحل زهد و تقوى بودند ناگاه تغيير مشى داده و از مسير خود خارج شده از مرتبه عالى زهد خود را به لجن زار فسق كشانيدند و اين نيست مگر سلب توفيق كه از كمك و يارى حق تعالى محروميت حاصل مى شود و يا به اعتبار ديگر ((باز گيرد نظر لطف و مرحمت خود را))، اينست كه امام عليه السلام اشاره مى فرمايد كه اگر كسى نيكو شد و رشته عبوديت و بندگى را به گردن نهاد براى حفظ مقام خود احتياج دائم به نصرت و يارى خداى تعالى دارد.
استعانت از نظر قرآن
اگر به دقت در اين عبارت از دعا توجه شود خواهيم ديد كه چه پيوستگى مستقيم به آيات مربوطه در قرآن مجيد دارد و امام عليه السلام چگونه تفسير بعضى از آيات را در خلال دعا به لسان مناجات آورده است .
خداى تعالى در سوره فاتحة الكتاب مى فرمايد: اياك نعبد و اياك نستعين : ترا مى پرستيم و از تو يارى مى خواهيم در دوام پرستش تو و جمع مفاسد و حوائج خود.
در تفسير رازى آورده : استعانت از خداى تعالى اين معنى را مى رساند كه وقتى بنده مى گويد و اياك نستعين مى گويد بار خدايا جز براى تو نكردم اين كه كردم ((عبادت )) و بر آن چه خواهم كرد از تو يارى مى خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و از تو مى خواهم كه مرا به طاعت نزديك و از معصيت دور نمايى .
در بعضى از تفاسير آمده كه اياك نعبد براى اين كه تو صانعى و اياك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را از صانع چاره نيست يعنى احتياج كمك از مصنوع بر صانع به حدّيست كه او را به مرتبه كمال رساند و با اين حال اگر انى معاونت از مصنوع سلب شود معلوم نيست كه بر چه حالت برقرار بماند.
در خلاصة المنهج آورده : از اين جا كه تخصيص پرستش و يارى خواستن به او سبحانه موجب روا شدن حاجت ها و برآمدن مراد است در عقب آن مى فرمايد اهدنا الصراط المستقيم بنما به ما راه راست كه معلوم مى شود بزرگترين خواستن هدايت است كه موجب رستگارى دنيا و عقبى مى باشد و از اين جهت استعانت از خود را مقدمه طلب هدايت بندگان ساخته است .
در اين جا بى مورد نيست روايتى را كه بعضى از تفاسير در اين باب آورده اند متذكر شويم : چنين مذكور است كه چون كار بر كسى سخت شود بگويد اياك نعبد و اياك نستعين كار صعب او آسان شده و از خداى تعالى يارى خواهد گرفت .
و همچنين در چند مورد ديگر خداى تعالى براى استعانت از خود در امر طاعت و عبادت آياتى آورده كه من جمله جائى مى فرمايد و استعينوا بالصبر و الصلاة و جاى ديگر واستعينوا بالله و اصبروا كه همه امر است جمله مكلفان را به استعانه و طلب يارى كردن از خداى تعالى .
با اين حال كه معلوم گرديد نصرت و يارى خداى تعالى براى نيكان در همه حال ضرورى است ، و همچنين معلوم شد از نظر اهميت موضوع ، خداى تعالى اين تقاضاى كمك را از خود جزء فرائض دائمى قرار داده و علاقمندان به طاعات را يعنى همان آنها كه خود را به زيور عبادت آراسته مى كنند و در واقع و ظاهر امر مردمان خوب و نيكو هستند بايستى مرتبا در شبانه روز اين امر را به خود متذكر شده و بگويند پروردگارا اياك نستعين آن وقت معلوم است كه امام عليه السلام چه شاهكارى در عبارت دعا به كار برده و مى فرمايد اى خداى من اگر كسى عمل نيكو بجاى آورد و عبادت كرد تو را و خوب شد از يارى تو بى نياز نيست ، يعنى من هم در هر مقام كه هستم در امر اطاعت و عبادت تو در امور زندگانى دنيا و آخرت از تو يارى مى طلبم .
نگارنده گويد: خداى تعالى هيچگاه رشته اتصال قلوب دلباختگان را از منبع فيض خود قطع نخواهد كرد و نظر مرحمت و يارى خود را از معاونت به محبان و دوستداران باز نخواهد داشت .
در بيان عبارت مورد شرحاى خدا اى منعم جان آفرين لطف خود را كرده اى با ما قرين
كى شود بر ما حمايت از تو سلب تا كه باشد عشق تو ما را به قلب
سر اين گويم كه داند اهل راز هر كه نيكو شد نباشد بى نياز
استعانت شاهد اين معنى است كه نه هر كس شد نكو مستغنى است
هر كه خواهد خلق را گيرد زمام گر پيمبر بوده باشد ور امام
لازمش يارى ز حق در هر زمان تا ز لغزش بوده باشد در امان
لطف حق گر شد از او آنى جدا مى شود با خودپرستان هم صدا
گر كه خواهى بوده باشى در امان استعانت جو ز رب المستعان
آن كه نصرت در طلب آرد مدام از اعانت بهره گيرد او تمام
هر كه جراءت كرد بر او در گناه از كجا بر قدرتش گيرد پناه
هر زمان ظاهر شود بيزاريش سلب نصرت مى كند در ياريش ‍
گر نباشد حق ز كردارت رضا لا جرم بسپار تن را بر قضا
شرمم آيد من بگويم در عيان جراءت عصيان كند كس در نهان
بر ولى نعمت چنان جراءت كند جز كه بر پاداش خود سرعت كند
واى اگر حق بر تو آرد انزجار ره كجا يابى برون از اقتدار
چون نشد راضى خدا از بنده اش ميكند در كار خود درمانده اش ‍
آنكه جراءت كرده بر عصيان او بى خبر از قدرت شايان او
هر كه در ميدان قدرت گو گرفت بر محبت هاى جانان خو گرفت
پس بكوش اندر رضاى او چنان تا در اين ميدان تو باشى قهرمان
طى منزل كن تو اى جوينده راه تا شوى نزديك بر اين بارگاه

يا رب ، يا رب ، يا رب ..... آنقدر بايد گفت تا آنكه نفس قطع شود
((رب )) يعنى : پروردگار، مالك ، ارباب ، خداوند و بهترين معنى همانست كه در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه الحمدلله رب العالمين آورده و قريب به اين مضمون گفته است :
رب عبارت از مالكى است كه به امور بنده اش رسيدگى مى كند، بنابراين در آن معنى مالكيت افتاده است .
و شرحى به تفصيل در اين باب آورده بر اين اشاره : كه اين مالكيت مالكيت حقيقى مى باشد، نه مالكيت قراردادى و اعتبارى كه ما از نظر امور اجتماعى چيزى را به خود يا به ديگرى اختصاص مى دهيم ((و آن هميشه در معرض زوال و نابودى و از بين رفتن است )) بلكه مالكيت خداوندى منفك از تدبير و تنظيم امور مملوك نيست ؛ زيرا هنگامى كه چيزى در اصل وجود خود متكى به ديگرى باشد در آثار خود هم متكى و محتاج به آن خواهد بود؛ بنابراين خداوند رب تمام موجودات است ، زيرا مالك و مدبر آنهاست
وجه تكرار يا رب چيست ؟
زمانى كه عاشقان بيدل دستشان به دامان محبوب خود نمى رسد آنقدر او را در پنهان و آشكار مى خوانند و نام او را بر زبان مى آورند تا بلكه از اين راه براى آنها التذاذ حاصل شود و بتوانند شعله آتش محبت را فرونشانند، گرچه اين موضوع قابل مقايسه نيست و لكن مگر داستان ليلى و مجنون را نشنيده ايد كه مجنون آنى از ذكر ليلى غافل نبود، در دشت و بيابان تنها و غير تنها، نام محبوب خود را به زبان مى آورد بلند و آهسته زمزمه مى كرد و آواز ((يا ليلى ، يا ليلى ....)) را همه جا سر مى داد.
و اين خود غلبه شوق و رغبت است كه بعيد نيست نظر لطف و مرحمت جانان را به خواننده خود معطوف دارد - آرىهزار بار برم نام دلبر طناز كه لا اقل به جوابى بگويدم چه كسى

خداى تعالى را نامهاى بسياريست و بنا به اعتبارى هزار اسم بيان شده كه هر يك وجه تسميه اى دارد؛ و لكن اين نام شريف ((رب )) كه بسيار با مسمى و لطيف و دقيق است گذشته از اخبار وارده در توصيف آن در قرآن مجيد هم بياناتى آمده كه اهميت اين نام را به مرتبه خود رسانيده است ؛ و اگر بخواهيم از نظر قرآن اين كلمه يعنى نام ((رب )) را تشريح كنيم خود كتابى بصورت بزرگتر از قرآن است و ما را از مقصد اصلى خود باز مى دارد، همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در قرآن مجيد در 968 مورد اين نام را به اشارات مختلف متذكر شده است و ما در اين جا از نظر اختصار به چند مورد كه در خصوص استجابت دعا به اين نام شريف است اشاره مى نماييم .
همانطور كه قبلا متذكر شديم منظور از مطالب اين كتاب شرح اين دعاى شريف است و با اين كه سعى بسيارى در اختصار آن به عمل آمده معذلك پيوستگى آن به آيات قرآنى طوريست كه اگر مطلبى ناگفته بماند در اصول مقصود كوتاهى شده است و با اين حال حسن ارتباط فقرات دعا به آيات مربوطه خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا نموده كه در واقع از مطالعه آن دو نتيجه گرفته شده است .

afsanah82
07-20-2011, 11:25 PM
چند خبر كوتاه
قبل از آن كه به تفسير آيات مربوطه قرآنى در اين مورد بپردازيم شايسته است اخبارى كه در اين موضوع رسيده متذكر شويم .
در خبر است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس ‍ هفت مرتبه يا رب بگويد هر حاجت از پس آن خواهد به اجابت مقرون است ، و در خبر ديگر است كه چون بنده دستها را به جانب بالا بلند كرده و از روى نياز سه مرتبه بگويد يا رب خداى تعالى دستهاى او را پر از رحمت گرداند، و نيز در خبر ديگر است كه چون بنده گويد يا رب ، خداى تعالى گويد: لبيك ، چون دوم بار و سوم بار گويد حق تعالى گويد لبيك عبدى ((سل تعط)) بنده من بخواه تا بدهندت .
در اين جا كه امام عليه السلام در مقدمه اين دعاء شريف تكرار ((يا رب )) را آورده شايد منظور اين باشد كه اى پروردگار من قبول فرما آنچه را كه بعد از اين ذكر در مقام مناجات عرض مى كنم و اجابت فرماى همانطور كه خواسته هاى پيغمبر اكرم را به اين نام شريف اجابت مى فرمودى .
بيان ذكر شريف ((يا رب )) از نظر قرآن
تمام انبيا در حوائج و خواسته هاى خود خداى تعالى را به اين نام ((رب )) مى خواندند و دعاى آنها به هدف اجابت مى رسيد.
در اولين مرحله خلقت همان طور كه داستان آن به تفصيل در قرآن بيان شده حضرت آدم عليه السلام بعد از آنكه ترك اولى كرد و از شجره اى كه از خوردن آن منع شده بود به قسم و سوگند شيطان فريب خورد يعنى ابليس به او گفت و براى او قسم ياد كرد كه هر كس از اين شجره بخورد هرگز براى او برگ نباشد و در بهشت جاويد بماند و آدم عليه السلام گمان كرد كسى سوگند به دروغ نخورد لذا آدم و حوا از آن شجره خوردند و بعد از آن كه دريافتند كه فريب خورده و حال بايد به زبانى پروردگار خود را بخوانند كه شايسته معذرت از اين رفتار باشد، سپس به اين نام ((رب )) پروردگار خود را خواندند و گفتند: سوره اعراف آيه 22 ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين - اى پروردگار ما ستم كرديم بر نفس هاى خود به نقص ثواب بر فعل مندوب و اگر تو نيامرزى براى ما ذلت ما را كه ترك ندب است و نبخشايى ما را هر آينه از زيانكاران باشيم .
و چنين گفته اند كه آدم عليه السلام : اگر چه ترك مندوب كرده بود خود را خاسر و ظالم خواند زيرا كه عادت انبيا بر آنست كه ذلت حقير را عظيم شمردند و حسنه عظيمه را صغير دانند؛ و اين خود بحثى جداگانه است كه بايد دانست انبيا همه معصومند و نقصان حظ ثواب خود را ستم بر نفس خود دانسته اند.
نوح : و اجابت دعايش به خواندن ((يا رب ))
بعد از آن كه نوح عليه السلام مشاهده كرد كه عصيان امت به حدى رسيده كه ديگر پند و وعظ در آنها اثر نمى كند و ايذا و آزار آنها به غايت رسيده است ؛ كه با سنگ و چوب اعضاى او را مى شكستند و از طرفى خداى تعالى او را خبر داده بود كه از قوم تو كسى ديگر ايمان نخواهد آورد و از ايشان فرزندى كه ايمان آورد وجود نيايد؛ از اين جهت قوم خود را هدف تير نفرين قرار داد و از خداى تعالى به اين نام ((رب )) سؤ ال فرمود.
سوره نوح آيه 26 و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا
و نوح گفت اى پروردگار من مگذار بر روى زمين هيچكس از ناگروندگان را ((مراد هلاكت عالم است )) و داستان اجابت اين دعا در قرآن به تفصيل آمده كه آب تمام زمين را فراگرفت و همه به غير از اهل او هلاك شدند و دعاى او به اجابت رسيد - و بعد از اين نفرين دعاى ديگرى باز به همين نام شريف ((رب )) از مقام ربوبيت درخواست كرد بر اين وجه كه رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا و للمؤ منين و المؤ منان ..... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرما و بيامرز پدر و مادر مرا و بيامرز هر كسى را كه در آمده به خانه من در حالتى كه مؤ من بوده است ؛ و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين پيدا شوند تا روز قيامت ؛ و در اين حوائج مهم و حوائج ديگر آن حضرت خداى را به نام ((رب )) ياد كرده است .
حضرت ابراهيم عليه السلام و خواسته هاى او در بيان نام شريف ((رب ))
در چند مورد بسيار مهم ابراهيم عليه السلام در حاجت خود خدا را به اين نام خواند:
سوره الشعراء آيه 83 رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين :
بار خدايا مرا حكمت ده و مرا به صالحان گذشته از پيامبران و اولياء برسان ؛ يعنى ببخش مرا و عطا كن كمال در علم و عمل تا به آن مستعد خلافت حق و رياست خلق گردم ((نزد بعضى مراد به حكمت حكم نبوت است )) و در رسان مرا به سبب توفيق كمال در علم و عمل به شايستگان و برگزيدگان درگاه يعنى در عداد انبيا كه كاملند در صلاحيت درآور.
و در پيرو اين عبارت يك سلسله تقاضاى ديگر داشته كه يكايك بيان مى فرمايد و همچنين جاى ديگر در سوره ابراهيم و سوره آل عمران در داستان بناى كعبه كه چون با فرزندش آن را تمام كرد، عرض كردند ربنا تقبل منا خداوندا قبول فرما و بپذير از ما اين كار خير را؛ و همچنين دعاى ديگر كه فرمود رب اجعل هذا بلدا امنا اى پروردگار اين شهر كه در آن خانه ساخته ام از براى تو بگردان آن را شهرى ايمن از قحط و روزى ده اهل آن را به انواع ميوه ها و آن حضرت آنچه را كه از پروردگار خود تقاضا مى نمود در ذيل بيان اين نام شريف ((رب )) دعا مى كرد و به اجابت مى رسيد.
دعا كردن موسى عليه السلام پس از كشته شدن يكى از پيروان فرعون
سوره القصص آيه 16 قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى : پس ‍ اجابتش آمد فغفر له داستانيست از حضرت موسى عليه السلام در كشتن قبطى كه به تفصيل در تفاسير مذكور است و خلاصه اينست كه يكى از پيروان فرعون و ديگرى از بنى اسرائيل با هم نزاع داشتند و حضرت موسى به كمك پيرو خود شتافت بدون آن كه قصد كشتن قبطى آن مرد فرعونى را داشته باشد و بر سبيل مدافعه مشتى بر او زد و چون اراده حق تعالى به موت او بود گشته شد و در قتل او موسى گفت : اين كار كه تزيين قتل او بود و ترك ندب و تقويت آن چيزى كه مستحق آن مى شدم از ثواب ((كه مشت نزدن بود)) اين از عمل شيطان است ((يا به قولى دعواى اين دو تن از عمل شيطان بوده )). يا اين كه به سبب شيطان كه تهييج غضب من بود اين عمل كه ترك آن اولى بود از من صادر شد و به اين نزاع و خصومت ، وى مقتول گرديد.
بعد از آن بر سبيل انقطاع و رجوع به حق تعالى اقتدا به آدم عليه السلام كرده در گفتار ربنا ظلمنا انفسنا و گفت رب انى ظلمت نفسى ..... اى پروردگار به درستى كه من ستم كردم بر نفس خود به قتل قبطى اگر چه او مستحق قتل بود به جهت كفر و عناد، ليكن من از جهت تعجيل و ترك ندب و محروميت از ثوابى كه مترتب بر استجاب مى شد بر خود ستم كردم ؛ سپس گفت بيامرز مرا يعنى مرا از فرعون مخفى دار تا از شر او ايمن باشم ((چه غفران در لغت به معنى پوشش است )) يا مراد به ثوابيست كه لازم غفران است ؛ پس به اجابت رسيد دعاى او بر اين وجه كه فغفر له ؛ بيامرزيد حقتعالى او را يعنى از شر فرعونيانش نگاه داشت و يا ثواب و كرامت به سبب انقطاع به وى ارزانى داشت ؛ و همچنين در جاى ديگر موسى عليه السلام چنين عرض كرد: رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد كه : قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى
دعا كردن سليمان عليه السلام براى سلطنتى بى مانند
سوره ص آيه 35 قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب گفت پروردگارا بيامرز مرا و ارزانى دار بر من پادشاهى را كه نسزد كسى را پس از من ، همانا تو بسيار بخشنده اى ؛ سليمان عليه السلام به اين نام شريف خداى را خواند براى حاجتى بزرگ كه اين حاجت آيت و معجزه اى براى نبوتش باشد يعنى تقاضا كرد كه ملكى به او داده شود كه فرمانروائيش خارق عادت بوده باشد و تمام جن و انس و وحوش و طيور و سباع و بهائم در تسخير او بوده باشند؛ چون سليمان مى دانست كه استدعاى چنين ملك و پادشاهى از حق تعالى اصلح است به امور دينيه و سبب كثرت طاعات و عبادات بندگان مى شد، و هيچ بخل براى بذل و بخشش آن ثروت خدادادى ندارد .
حق تعالى دعاى او را اجابت كرد و در اول باد را بر او رام و مسخر گردانيد بر وجهى كه به فرمان او مى رفت و او را به نرمى و آسودگى از هر طرف كه مى خواست مى برد و همچنين بنا بر داستانى كه به تفصيل دارد تمام خواسته هاى و را يكى پس از ديگرى برآورد و بر نام شريف ((يا رب ))آنچه خير دنيا و آخرت بود از خداى تعالى گرفت .
تقاضاى زكريا عليه السلام جهت فرزند در دوران پيرى
سوره الانبياء آيه 89 و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ، فاستجبنا له
و هنگامى كه زكريا خواند پروردگار خود را كه اى پروردگار مرا تنها مگذار كه تو بهترين ارث برندگانى ؛ پس پذيرفتيم از او و اجابت كرديم دعايش را و همچنين به لسان ديگر در سوره آل عمران آيه 38 مى فرمايد هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء - حضرت زكريا در مقام دعا عرض كرد اى پروردگار من ببخش مرا و عطا فرما از نزد خود فرزندى پاك از آلايش گناه بدرستيكه تو از محض كرم شنونده دعايى و اجابت كننده :
زكريا عليه السلام با وجود پيرى خود و زوجه اش كه امكان توليد نسل براى آنها خارق عادت بود خداى تعالى را به اين نام شريف ((رب )) خواند و دعا كرد براى فرزند، سپس در حاليكه در محراب مشغول نماز بود ندا كردند او را فرشتگان بر اين وجه كه اى زكريا بدرستيكه خدا تو را مژده مى دهد به فرزندى كه نام او يحيى باشد به اين وصف كه او مصدقا بكلة من الله باوركننده و ايمان آورنده باشد به كلمه اى كه موجود گشته از نزد خدا و او پيغمبرى باشد از شايستگان .
و چون زكريا را به چنين فرزندى بشارت دادند وى بر وجه تعجب باز خداى را به اين نام خواند ((يا رب )) كه اى پروردگار از كجا باشد مرا پسرى و حال آن كه مرا پيرى فرارسيده و زنم نازاينده است .
آن گاه جبرئيل به فرمان خداى تعالى گفت : خدا مى كند آنچه مى خواهد بر خلاف عادت از روى مصلحت .
دعا كردن عيسى عليه السلام جهت قوم خود براى نزول خوان نعمت از آسمان
سوره المائده آيه 115 قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء....
در داستانى از حضرت عيسى عليه السلام است ؛ زمانى كه حواريان يا قوم او گفتند اى عيسى هيچ توانى و اعتماد دارى كه از خداى خود بخواهى از براى ما از آسمان خوانى فرستد كه از آن طعام بخوريم ، و معاينه بينيم ، و صدق تو بدانيم ، و دل ما به علم ساكن شود، و يقين بر يقين بيفزايد بر وجهى كه شبهه باقى نماند و تو را گواهى دهيم .
سپس حضرت عيسى عليه السلام خداى را به اين نام شريف ((يا رب )) خواند و چنين دعا كرد كه اى پروردگار فرو فرست بر ما خوانى از آسمان كه ما را روزى مبارك باشد كه آن را عيد گيريم و اولين و آخرين ما آن را روزى خير و با بركتى گيرند و اين روزى در آن خير و نفع و بركتى باشد، و همچنين آيت و علامتى صحيح بوده باشد؛ خداى تعالى جواب اجابت آميز داد و فرمود: انى منزلها عليكم من اين خوان را براى شما بفرستم .
دعاى حضرت لوط درباره قوم خود
سوره عنكبوت آيه 30 قال رب انصرنى على القوم المفسدين
حضرت لوط هم كه قوم او به فحشاء خوگرفته و در فساد غوطه ور بودند و با اين حال در قبال ارشاد و هدايت آن حضرت مى گفتند اگر راست مى گويى عذاب بر ما نازل شوند و خلاصه سرسختى هاى عجيبى نشان مى دادند، آن حضرت هم خداى را در طلب نصرت و يارى به اين نام خواند و عرض كرد، پروردگارا يارى كن مرا و نصرت ده بر گروه تباهكاران - و همچنين دعا كرد رب نجنى و اهلى مما يعلمون كه به اجابت رسيد فنجيناه و اهله اجمعين .
امر حق تعالى پيغمبر خاتم را در خصوص خواندن او سبحانه به نام ((يا رب ))
خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در چند مورد دستور مى دهد كه اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام ((يا رب )) و تقاضا كن خواسته هاى خود را كه برآورده است ، و در اينجا به ذكر چند جمله و ترجمه آن مى پردازيم .
سوره المؤ من ون آيه 94 قل رب اما ترينى ما يوعدون ، رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من اگر بنمايى مرا آنچه وعده داده مى شوند كافران ؛ اى پروردگار من پس مگردان مرا در گروه ستمكاران .
سوره المؤ منين آيه 97 و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين ، و اعوذ بك رب ان يحضرون و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من پناه آوردم به تو از وسواس ديوان سركش كه مردمان را از مكارم اخلاق گردانيده به اخلاق سيئه مى خوانند و به مناهى تحريص مى كنند، و پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از آنكه حاضر شوند ديوان در حوالى من و مرا از عبادت و طاعت و حسن خلق منع كنند.
نگارنده گويد: اين دعا كه خداى تعالى به حبيب خود امر فرموده كه او را سبحانه به چنين نام بخواند و از او چنين بخواهد چقدر شايسته است كه ما هم به پيروى از رسول اكرم هر آن اين دعا را به همان بيان بخوانيم ؛ و شايد اين آيه شريفه اولى بر عموم باشد چون به مصداق الا عبادك منهم المخلصين هيچگاه انبيا در مخاطره اغواى ديو و رجيم قرار نمى گيرند؛
سوره طه آيه 114 و قل رب زدنى علما؛.و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار بيفزاى مرا دانش .
سوره الاسراء آيه 80 و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ....
و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه اى پروردگار من در آور مرا در قبر درآوردنى پسنديده و با كرامت ؛ و بيرون آور مرا از آن در وقت بيرون آوردن ، ستوده و با كرامت - و از امام جعفر عليه السلام نقل است كه رسول اين دعا را در وقتى كرد كه در غار بود يعنى خدايا ورود و خروج مرا در اين غار با امنيت و ظفر گردان .
سوره المؤ منين آيه 118 و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين
اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بخوان پروردگار خود را به اين نام ((رب )) و تقاضا كن بر اين وجه كه اى پروردگار من بيامرز مرا در ترك مندوب ، يا امت مرا در ارتكاب معصيت و ضلالت و ببخشاى به من يا بر بندگان مؤ من به رحمت واسعه خود و تو بهترين رحم كنندگانى .
و خداى تعالى اجابت فرمود آيه 2 از سوره فتح ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر..... بيامرزد خدا براى تو آنچه گذشت از گناهان تو يعنى از ترك مندوب يا ترك اولى ؛ و آنچه از پس آن واقع مى شود.
البته به براهين واضحه به ثبوت رسيده كه انبيا معصومند از كبائر و صغائر از اول عمر تا آخر؛ پس كلام را بر ظاهر خود حمل نتوان كرد بلكه بنا بر آنچه در تفاسير به طور تفصيل آمده ذنب انبيا بر ترك مستحبات يا ترك اولى ، يا اشاره به مغفرت گناهان امت است و قبلا هم مطالبى در اين خصوص به قدر گنجايش در داستان آدم عليه السلام بيان گرديد.
پس با اين تفاصيل معلوم گرديد كه اصلا خداى تعالى خود براى استجابت دعا به بردن اين نام شريف ((يا رب )) دستور داده است .
مؤ منان و صالحان و اجابت دعاى آنها در بيان ((يا رب ))
يك سلسله آيات شريف در اواخر سوره آل عمران است كه در شاءن صالحان و مؤ منان داده شده و تمام تقاضا و درخواست هايى است كه در مقام دعا از خداى تعالى خواسته اند و بيان حاجت خود را به نام ربنا ((يا رب )) افتتاح كرده اند و خلاصه بعد از دعاهاى مختلف دعا را به اين عبارات خاتمه مى دهند
ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛ ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد:
پس توقيع اجابت ايشان چنين آمد فاستجاب لهم ربهم : اى پروردگار ما بپوشان گناهان ما را و محو كن بدى هاى ما را؛ و بميران ما را با نيكوكاران ؛ و اى پروردگار ما عطا كن بر ما آنچه وعده كردى ما را بر تصديق فرستادگان خود كه آن نعيم جاودانى است ، و رسوا مگردان ما را در روز رستاخيز بدرستى كه تو وعده خود را كه ثواب دادن به اهل ايمان است خلاف نخواهى كرد.
پس اجابت كرد دعاى ايشان را پروردگارشان و از بركت نام مبارك ((ربنا)) دعاى آنها مستجاب گرديد.
دعا كردن ((آسيه )) زوجه فرعون
سوره التحريم آيه 11 .... رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين
آسيه زوجه فرعون كه زنى صالحه بود و پس از مشاهده معجزات حضرت موسى عليه السلام به او ايمان آورده بود و مدتى ايمان خود را از فرعون مخفى داشت ؛ بعد از آن كه فرعون از عقيده او آگاه شد و خواست او را از ايمان باز دارد بناى شكنجه و آزار بر او گذاشت و بسيار به او سخت گرفت تا زمانى كه دستور داد سنگى عظيم بر سر او بكوبند.
آسيه با مشاهده آن حال كه نزديك بنا بودى او بود روى نياز خود را به درگاه كارساز كرد و به اين نام شريف ((رب )) خداى خود را خواند بر اين وجه كه اى پروردگار من بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و برهان مرا از فرعون و كردار او و نجات ده مرا از گروه ستمكاران .
خداى تعالى در همان حال كه اين دعا مى كرد حجاب برداشت تا در بهشت خانه اى ديد از در سفيد به يك پاره كه براى او بيافريده بود و وى دلخوش گشت آنگاه خداى تعالى قبل از آن كه سنگ عظيم را بر سر وى كوبند جان او را برداشت و چون سنگ را بر وى زدند هيچ المى بر وى نرسيد و در واقع مثل اين كه در اين دعا او خود تقاضاى مرگ كرده ، كه از دست فرعون و عمل او هم نجات پيدا كرده است .
موضوع مهم و قابل توجه
از مطالبى كه درباره استجابت دعا در بيان يارب گذشت ، شايد خواننده اين طور تصور كند كه چون استدعاكنندگان همه از انبيا و اوليا بودند دعاى آنها به اجابت رسيده و ديگران شايستگى اين مقام را ندارند كه به مجرد بيان يا رب خواسته هاى آنها مورد اجابت قرار گيرد؛ و لكن به هيچ وجه اين طور نيست ! از شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد خداى تعالى حتى دعاى ابليس را هم كه بدترين خلقست بخواندن اين نام شريف به هدف اجابت رسانيد؛ و اما نويسنده را عقيده آنست كه خواننده دعا بايستى اين معرفت را حاصل كرده باشد كه زمانى كه مى گويد ((يا رب )) بداند چه مى گويد، و اعتقاد او در معنى اين نام شريف تا چه حد است ، و تا چه اندازه به حالت اضطرار دل را متوجه داشته ، كما اين كه شيطان هم با معرفتى كه از پروردگار خود در سوابق جنبه ملكوتى داشت و با توجه به معنى و اضطرار ذكر اين نام شريف كرد و دعايش مستجاب شد.
استجابت دعاى ابليس به ذكر ((يا رب ))
سوره الحجر آيه 36 قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ؛ اجابت آمد، قال فانك من المضطرين در خلقت آدم عليه السلام داستانى دارد كه به تفصيل در قرآن بيان شده و خلاصه اينست كه زمانى كه پروردگار عالم آدم را از گل آفريد و روح در او دميده شد فرشتگان را گفت كه بر وى سجده كنيد كه خليفه است در روى زمين پس تمام فرشتگان او را سجده كردند مگر ابليس كه از روى استكبار از سجده آدم سر باز زد، و به او گفته شد كه چيست تو را كه سجده نكردى گفت صحيح نيست سجده كنم آدمى را كه از گل آفريده شده در حالى كه شرافت خلقت من از نور آتش است و از او بالاتر مى باشد: سپس خداى تعالى او را از مرتبت خود بيرون راند و تا روز قيامت لعنت بر او روا داشت .
و چون ابليس در اين ماجرا بيچاره و مضطر شد گفت كه اى پروردگار پس ‍ مرا مهلت ده تا روزى كه برانگيخته شوند مردم ((غرض ابليس از اين سخن آن بود كه نميرد چون مى دانست كه بعد از بعث موت نيست )) خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد و فرمود بدرستى كه تو از مهلت دادگانى تا روز مقرر.
استجابت دعاى انبيا در بيان ((يا رب ))
نام يا رب مى كند حاجت روا اسم اعظم درد را باشد دوا
هر پيمبر آمدش مشكل به كار حل مشكل شد بر او نام نگار
انبيا بر حاجت خود در بيان لفظ يا رب آورندى بر زبان
بشنو از قرآن يكايك استان قصه از هر يك ز قرن باستان
ترك اولى كرد آدم عليه السلام در بهشت عشرت جاويد خود را جا بهشت
اهبطوا را چون شنيد از جايگاه پس فرود آمد ز قصر و بارگاه
اين تفاوت از مكانش تا مكان فرق آن بين از زمين تا آسمان
قصه آن باشد كه شيطان در فريب داد آدم عليه السلام را فريبى بس ‍ عجيب
اول آمد تا برد مكرش به كار پس نصيحت كرد او را آشكار
گفت من باشم شما را رهنمان تا بمانيد اندر اينجا جاودان
گر خوريد از ميوه نيكو درخت باشد اين جنت شما را پايتخت
پس قسم بر آن فريبش ياد كرد تا قيامت زان قسم بيداد كرد
كى كند آدم عليه السلام قسم باور دروغ ذات خلقت را نباشد اين نبوغ
چونكه مقدارى از آن خوشه چشيد آن امانت را به دوش خود كشيد
پس چو در آن عالم عيش و طرب شد ندامت حاصلش در قرب رب
سر به زير افكند و با افسوس گفت ناله خود را به حوا كرد جفت
ربنا اغفر بر ستمكاران نفس رحمت آور بر زيانكاران نفس ‍
گرچه ما بر تو جسارت كرده ايم ور نيامرزى خسارت برده ايم
ترك هر مندوب نزد انبياء ترك واجب چون بود بر اولياء
عذر آنها باشد اقرار گناه تا ز حق گيرند از عصيان پناه
اين بود يك منصبى از عشق پاك تا ز درد دل زند بر سينه چاك
بهر يك تركى كه از اولى نمود ترك سر از زير بر بالا نمود
شرمش آمد سر ديگر بالا كند عرض خود بر حضرت والا كند
گر خلافى آيد از عاشق به كار شرمش آيد رو كند سوى نگار

afsanah82
07-20-2011, 11:25 PM
داستان نوح عليه السلام و استجابت دعايش در بيان ((يا رب ))
قصه ديگر ز نوح آورده اند قومش او را بى سبب آزرده اند
در هدايت كوششى بودش مدام تا كه گيرد خلق عالم را زمام
هر چه ارشاد و نصيحت مى نمود كس ز پند وعظ او نابرده سود
چون ندا در صوت لن يومن شنيد پس شد از ايمان آنها نااميد
ضرب او كردند با هر چوب و سنگ تا كه دل را آمدش آخر به تنگ
لا جرم چون ديد اثر نايد ز پند تير نفرين را رها كرد از كمند
گفت يا رب بر تو دارم اعتماد در هلاك آور همه اهل عناد
خلق عالم را بريزان جام زهر تا نماند هيچكس باقى به دهر
غير اهلم آنكه باشد با تو اهل هر عذاب سخت باشد بر تو سهل
پس ندا آمد كه يك كشتى بساز اين عمل پنهان مكن از اهل راز
چون كه شد آثار قهر حق پديد فيه لا ريب عذاب الله شديد
در سما طوفان و رعد پرخروش از زمين درياى آب آمد به جوش ‍
اهل خود را نوح در كشتى نهاد فارغ از ارشاد و از بيم فساد
جفت هر خلقت يكايك جمع كرد در ركابش كافران را منع كرد
از غم فرزند خود دل داشت ريش چون نيابيدش به كشتى نزد خويش
هرچه خواندش كه مكن خود را تباه گفت كوهستان همى گيرم پناه
نوح گفتا كه پناه امروز نيست هيچكس را هيچكس دل سوز نيست
پس بيامد موج آب از غرب و شرق نوح نور ديده اش را ديد غرق
گفت بر حق اهل من را ده نجات ليس من اهلك جواب آمد ثبات
پس به عذر آمد زبان را در كشم كى رسد بر اين صلاحت دانشم
هر كه شد پابند عشق شهريار سوى او رو كرد در هر ديار
گرچه باشد در زمين يا روى آب تا بگويد رب رسد او را جواب

استجابت دعاى ابراهيم عليه السلام در بيان يا رب
چونكه قصد حاجتش آمد خليل گفت يا رب يا رب اى رب جليل
تو به فضل خود عطا كن حكمتم پس بيفزا در نبوت حشمتم
در رسان من را به صالح بندگان تا شود روشن دلم با ديدگان
صدق گفتارم بياور در بيان تا كه بعد از من شود ورد زبان
پس مرا بر جنت الماءوى رسان تا كه باشم من يكى از وارثان
همچنان دارم تقاضا دم به دم خواهم آمرزش كنى بر والدم
روز محشر كه بود دردش اليم واردم كن همچو با قلب سليم
پس مكن رسوا مرا در رستخيز آبرويم را در آن غوغا مريز
اين دعايش بود بر وجه خضوع اوليا را باشد اين رسم خشوع
همچنين كرد او دعا در صبح و شام تا رساند خير خود بر خاص و عام


***
بودش او را حاجت ديگر ز رب حاجتش در سرزمينى از عرب
چونكه ماءموريت از حق در گرفت نازنين فرزند خود را بر گرفت
شد به اسماعيل و هاجر هم قدم هادى ره شد به صحراى عدم
پس در آن وادى چو شد او آشنا گفت رب اجعل مقامى آمنا
اين ديار آنكس كه گيرد جايگزين روزيش كن ميوه هاى دلنشين


***
بار ديگر در بناى كعبه گفت از لب لعلش در رهايى بسفت
اين بناى خانه را گردان قبول تا فروعى باشد از جزء اصول
بر من و فرزند من آور ثواب كى كنى سائل تو محروم از جواب
مسلم و منقاد ما را ده قرار پس نگهدار ايمن از شر شرار
امتى از نسل ما آور پديد كاورند ايمان به هر وعد و وعيد
بهر ايشان يك تن از ما كن رسول اين اجابت بى شك آمد در قبول
چونكه عينا اين دعا شد مستجاب بعد از آن خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ز رو بر زد نقاب
پاك باشد عشق نيكان در نهاد تا كه بر دل ذكر رب آرند ياد
هر چه را خواهد از او در سؤ ال گرچه باشد مسئلت امرى محال
بر مراد خويشتن نائل شوند تا كه نامش را به رب قائل شوند

استجابت دعاى موسى عليه السلام در بيان ((يا رب ))
قصه بشنو گر تو دارى اشتياق عهد موسى عليه السلام چون بيافتاد اتفاق
مؤ من ى يا كافرى مردى شجاع در گذرگاهى به هم كردى نزاع
آن يك ايمان با خدا بود و رسول وان ديگر فرعون را بودش قبول
همچو با هم آن دو تن گرم نبرد تا به ضربى مؤ من آمد دل به درد
از قضا موسى عليه السلام در آن صحنه رسيد ضرب آن قبطى بر آن مؤ من بديد
قصدش آمد تا كند دعوا تمام پس به نفع پيروش كرد او قيام
چون بزد آن مرد قبطى را به مشت دست قدرت بر سرش كوبيد و كشت
او نبودش قصد كشتن از جفا بلكه دست حق برآمد از خفا
پس چو ديد اين ماجرا لب را گزيد در ملامت شد پشيمانى مزيد
گفت بر من كى بود اين كار نيك چون شدم اين قتل را جرمى شريك
گرچه كافر مستحق كشتن است ليك اولى وعظ، او را گفتن است
چون غضب آمد تحمل برد و صبر گر خطا گويم بود اين كار جبر
كار شيطان است اين جنگ و ستيز مرد دانا گو از اين مهلك گريز
يا كه باشد اين از ابليس رجيم در غضب آرد بسى مرد حليم
الغرض آن مرد را چون كشته يافت بهر استغفار خود بر حق شتافت
پس مقر و معترف شد در گناه نادم از كردار و در افغان و آه
ترك مندوبى گناه خود شمرد عفو جرم خود به دست حق سپرد
گفت بر خود من ستم كردم روا درد عصيان مغفرت باشد دوا
اين ستم مى آورد نقص ثواب در پذيرش خواهم عذرت در جواب
پس بيامرزم تو اى رب جليل چونكه باشى انبيا را تو دليل
رهنمايم باش در سر و نهان از يد فرعون باشم در امان
ربنا اغفر گفت آدم در نخست اقتدا بر او كليم الله بجست
چون كه آثار اجابت شد پديد اغفر و لك را ندا از رب شنيد
عاشقان در عشق حق دل باختند خانه اى چون كعبه در دل ساختند
هر زمان قصد دعا پيش آورند روى حاجت بر دل خويش آورند
چون كه دل شد مسند تخت نگار پس توجه كن جواب آيد ز يار

استجابت دعاى سليمان عليه السلام در بيان ((يا رب ))
چون سليمان حشمت الله كس نديد رب هب لى گفت و هب لك را شنيد
او تمنا كرد ملكى بس عظيم سلطنت درخواست از رب كريم
گفت باشم من شهنشاه جهان خلق را از وحش و طير و انس و جان
اولم خواهش بود تسخير باد تا بر آن روشن كنم عشق نهاد
ديگر آموزم زبان هاى طيور تا به اين دانش بيابم من سرور
هر چه باشد وحش و طير و انس و جن زير فرمانم در آور هر زمان
در نبوت باشدم اين آيتى وان ديگر بر قعر دريا آشنا
اين چنين جاه و مقامى در يقين باشدم اصلح براى امر دين
ثروت بى حد كنم بخشش تمام تا كه گيرد سلطنت زين رو دوام
بخل اندر خصلتم باشد به دور من به اين حشمت كجا آرم غرور
پس شنيد از عالم غيب اين جواب كه دعايت بوده باشد مستجاب
اولش بر او مسخر شد رياح تا كه گيرد در مقام خود ملاح
بعد از آن آراست لشكر بر سپاه در پرستش خلق را داد انتباه
بت پرستان جمله در ايمان شدند با نبى الله هم پيمان شدند
اين كه شد ملك جهان مالك رقاب مقصد آن بودش به تاءمين ثواب
داستان ها نقل از دوران او بس عجايب بود در فرمان او
قصه شهر سبا بلقيس و باد مژده هدهد كه او را كرد شاد
كى بود افسانه اين شرح غريب معجزات انبيا باشد عجيب
آخر آمد بر سليمان اين خطاب بخشش ما بر تو باشد بى حساب
هر كه دل از عشق بر جانان گرفت بس محبت هاى بى پايان گرفت
گر به نام رب زبان آرد به حال بشنود لبيك را با قيل و قال

استجابت دعاى زكريا عليه السلام در بيان ((يا رب ))
زكريا آن شه صاحب جلال بود او پيغمبرى نيكو خصال
عهد پيرى شد تمنايش عجيب خواست فرزند ذكورى از حبيب
تا ز نسل خود بيارد رهبرى همچنان شايسته بر پيغمبرى
پس به حق آورد رويش در نياز شد به محرابى روان بهر نماز
گفت اى رب تو فزون كن نعمتم خارق از عادت بود يك حاجتم
بخششى آور به من از راه خير تا به بحر قدرتت آيم به سير
خواهم از تو يك ولد بى انتظار كان ولد باشد برايم افتخار
تا بود ذريه طيب ز من همچون گل رويد به صحن اين چمن
پس چنين انديشه در كارش نمود روى دل را سوى دلدارش نمود
يك اشارت آمد اندر ارتباط كه تو را رونق بگيرد اين بساط
مژده از آن عالم بالا رسيد كه مبارك بر تو فرزندى سعيد
نام او يحيى ز حى لا يزال خلق او احسن بسى صاحب كمال
چون پيمبر اين ندا از حق شنيد گفت يا رب از چه باشد اين نويد؟
من كه پيرم اهل من باشد عقيم كى شود طعمى گوارا بر سقيم
گر چه بودش او يقين گفتار حق ليك بودش اين عجب كردار حق
اين تعجب نه ز انكار وصال بلكه از كيفيت و از شرح حال
تا كه از فكرش برآمد اين دليل پس شنيد او اين سخن از جبرئيل
از چه آوردى شگفت از اين ندا مى كند هر كار چون خواهد خدا
گفت بر حق پس علامت ده نشان تا كه بر حمد تو باشم در فشان
گفت او يابى تو آخر كام را لا تكلم فى ثلاث ايام را
باش مشغول عبادت اين سه روز پس زبان خاموش و دل بر ساز و سوز
بعد از آن آثار آيد در حجاب تا ز چشم دل براندازى نقاب
هر كه با دل همقدم شد سوى يار بيند او آخر در آن ره روى يار
باده گلگون چو در دل ريختند عشق جانان را به خون آميختند
تا هماهنگى به دل نايد وجود نام اعظم بر زبان ناورده سود

استجابت دعاى عيسى عليه السلام در بيان ((يا رب ))
گرد عيسى امتى آمد به جمع همچو پروانه كه گردد دور شمع
عده اى از عام و معدودى خواص جملگى مؤ من به او از عام و خاص
پس تمنا كرده از او در سؤ ال حاجت ما را بخواه از ذوالجلال
اى نبى الله تو ما را رهبرى خود بخواه از حق اگر پيغمبرى
كه رسد از آسمان بر ما طعام تا بگيرد امر دين ، ما را قوام
صدق تو بر ما بيفزايد يقين بوده باشد آيتى بر ما متين
تا نماند شك كه ما را رهبرى اين دليلى باشد از پيغمبرى
پس مسيحا قصد آن مطلوب كرد روى حاجت سوى آن محبوب كرد
بر زبان آورد آن راز نهفت روى دل را سوى دلبر كرد و گفت
ربنا انزل علينا مائده تا به خلق آيد در ايمان فايده
خوان نعمت از سما يابد نزول تا كند امت نبوت را قبول
پس جواب آمد عليكم نعمتى آيد از ما بر شما يك رحمتى
باشد اين روزى مبارك در جهان اولين و آخرين را شادمان
معجزات انبيا باشد عجيب تا برند آنها به دل نام حبيب
بى خود از خود گفته راز خود به يار سهل آيد مشكل ايشان به كار
گر تو خواهى خارق از عادت كنى بايد اول خانه را غارت كنى
خانه دل تا نماند هيچ چيز جز كه تخت و مسند از يار عزيز
پس كنى تكيه به تخت زرنگار تا رسى بر آنچه مى خواهى ز يار

استجابت دعاى لوط عليه السلام در بيان ((يا رب ))
اولين قومى كه آمد در فساد قوم لوط آن طاغيان كج نهاد
همچنان بدكار مردانى پليد تابع ابليس و شيطان مريد
عادت آنها به فحشا خو گرفت جسمشان چون منجلابى بو گرفت
جمله در درياى شهوت غوطه ور بوده هر يك در قباحت پيشه ور
از خصايص هر چه باشد كار زشت خوى آنها شد بر آن طينت سرشت
هيچ يك از كارشان بر حق نبود عهد آن ها كفر بى رونق نبود
روى شهوت بر غلامان داشتند افتخار خود همين پنداشتند
جلوه دوران آنها بر فروغ شد رواج از سرقت و قول دروغ
تا كه پر شد عالم از كفر و عناد لوط شد ماءمور در رفع فساد
هر چه پند و موعظت كرد آن رسول قوم بداختر نكرد آن را قبول
دائما در وعظ و تبليغ و رشاد وعظ او بر هيچ كس سودى نداد
هيچ آهن كى اثر در سنگ كرد فعل ايشان نامشان را ننگ كرد
تا به حدى بر نبى شد عرصه تنگ كه يكايك برده بر او سر به جنگ
از پى آزار او چون تاختند پس به طعن و لعن او پرداختند
اين چنين گفتند از يزدان بخواه كه عذاب او كند سلب رفاه
گر نبى باشى بخواه از آن خدا كه تو و ما را ميان آرد جدا
لاجرم گفتا كه رب نجنى ذات تو باشد از اين كفران غنى
اى خدا از اين گروه بد صفات لطف فرما بر من و اهلم نجات
بار ديگر لب در اين معنى گشود قصد حاجت را ز حق يارى نمود
گفت يا رب اين بود دلداريم گر كنى بر قوم كافر ياريم
پس جواب آمد تو باشى در نجات در فنا قوم و تو باشى در حيات
در هلاكت گفت قرآن اجمعين در نجات آورد الا الغابرين
غير آن پير زن بد خوانده ذات باقى اهل تو آيد در نجات
پس اشاره شد به ماءمور عذاب كه به كار خود بياور تو شتاب
گفته شد بر آن نبى دل حزين از ميان قوم خود دورى گزين
لوط چون با اهل خود بيرون شدند قوم ايشان جملگى در خون شدند
امر شد بر باد تا طوفان كند هر بناى معظمى ويران كند
در هوا باران سنگ آمد پديد شدت طوفان به قدرى شد شديد
تا كه شد هر يك از آنها سنگسار بعد از آن زجر و شكنجه جان سپار
اين نبى هم بر مراد خود رسيد چون عقاب قوم خود عينا بديد
عشق را بين كه پيمبر در دعا دارد از محبوب خود اين ادعا
كه تو را دشمن نباشد در زمين آنكه ماند دوست باشد بر يقين
مرحبا زين عشق ، عشق تابناك كه زمين از دشمن حق كرده پاك
تا بود خالى ز اغيارش مكان راز خود تنها در آرد بر زبان

امر حق تعالى به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم كه حوائج خود را درذيل نام ((يا رب )) بخواهد
بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم امر شد در چند بار كه بنام رب تقاضا كن ز يار
پس اطاعت كرد امر لا يزال گفت يا رب با زبان عرض حال
من نباشم از گروه ظالمان كه نمودى وعده بر ايشان چنان
پس عطا فرما به من خلد برين تا نباشم بر ستمكاران قرين


***
باز گفت اى رب بگريم در پناه از شياطين شر آن گم كرده راه
هم پناه از تو مرا آيد حضور آنكه شد بر سجده آدم جسور
چون مرا از ذكر حق غافل كند بس وساوس نزد هر سائل كند


***
بار ديگر گفت افزا دانشم تا ز بحر علم جامى سر كشم
رب زدنى علم را اين معنى است كه نه پيغمبر از اين مستغنى است
هر كه در هر مرتبت باشد ز علم بايدش تحصيل علم از راه حلم
پس بخواهد از خداى ذوالجلال برفزايد علم او در عين حال


***
ديگر از جايى كه امر آمد بگو رب ادخلنى دخولى بس نكو
داخلم كن در مقام صادقان خارجم كن جاى نا امن و امان
پس مرا نصرت دهى در امر دين تا نبوت گيردم قدرت يقين


***
همچنان دستور ديگر در رسيد كه تو آمرزش طلب كن از وحيد
گفت رب اغفر خداوند رحيم تو بكردار همه باشى عليم
پس ليغفر لك جواب خود شنيد ما تقدم ما تاءخر شد مزيد
يا كه آمرزش براى امت است اين عطا بر آن پيمبر نعمت است
انبيا را نيست عصيان و خطا منصب عصمت بر آنها شد عطا
هر كه با اخلاص گويد يا رب چه عجم باشد چه از ملك عرب
گويدش لبيك عبدى كن سؤ ال تا تو را حاجت برآيد بى ملال
گر كه خواهى پيرو خاتم شوى عشق از او آموز تا حاتم شوى
هر زمان محبوب خود را برده نام رنگ گلگونش همى شد نقره فام
پس نظر در حالت خود كن يقين كى برى آن نام محبوب اين چنين
كه پرد رنگ رخت چون آفتاب وز درون بى خود شوى از پيچ و تاب
تا زبان و دل به هم يكسانى كنى نام رب بر درد خود درمان كنى

استجابت دعاى اوليا در بيان ((يا رب ))
اين اشارت كرده قرآن مجيد هر زمان بر اوليا حاجت رسيد
كرده يك يك اقتدا بر انبيا خوانده يا رب نام او را بى ريا
آنكه بر ياد خدا باشد مدام ذكر خير او كند هر صبح و شام
گويد اى رب خلقتت باشد عطا كى بود اين آفرينش بر خطا
اى منزه بوده از هر نقص و عيب عالمى بر باطن و اسرار غيب
در گذر از ما خطاها را بپوش آتش عشقت مكن بر ما خموش ‍
گر به مشتاقان دهى جنت مقام خوش بر اين نعمت كه منت شد تمام
ور برى دوزخ نباشد اين ملال كه تو باشى فاعل خزى و نكال


***
باز گويند اهل ايمان اى خدا ما نباشيم از پيمبرها جدا
آنچه را كه وعده دادى بر رسول هم كنى اعطا به ما طاعت قبول
پس چنان كن تا به هنگام وفات نزد ما آيند آن نيكو صفات
روز محشر كه ندارد كس پناه آشكارا تو مكن بر ما گناه
همچنين رسوا مكن در رستخيز كه نباشد طاقت و جاى گريز
گر كنى محكم تو اين بنياد را انك لا تخلف الميعاد را
گر چه باشد عهد تو با ما درست لبيك باشد بر تو ما را عهد سست
داده بر ما فاستجاب له اميد اوليا را باشد اين معنا نويد
عاشقان كوى او پروانه وار جان بسوزانند خود از عشق يار
چون بود از جانب او سرنوشت چه مقدر دوزخ و چه در بهشت
هر كجا باشند دل در نزد يار چه به قصر جنت و چه قعر چاه

استجابت دعاى آسيه ((زوجه فرعون )) در بيان ((يا رب ))
زوجه فرعون آن نيكو خصال در شناسايى به حق بودش كمال
آسيه نامش صفاتش بس نكو راه حق را دائم اندر جستجو
چونكه اعجاز كليم الله بديد وعظ او را روى جان و دل شنيد
ظاهرش تابع به فرعون جهول باطنش ايمان خدا بود و رسول
بودش ايمان در نهان بر كردگار خائف از آن آرد ايمان آشكار
سيرت و صورت به هم آراسته از خدا آزادى خود خواسته
تا كه فرعونش بر آن آگاه شد در غضب با آسيه آن شاه شد
بر غلط گفتا كه من باشم خدا سر كنم از تن مخالف را جدا
چون تو را در بندگى شد انحراف چاره ات كشتن بود يا انصراف
گفت فرمايم كه آزارت كنند پيش چشم مردمان خارت كنند
هر زمان بر مرگ او تهديد كرد حكم اعدامش بسى تمديد كرد
عاقبت گفتا كه با سنگى عظيم جان او گيرند آن جان سليم
چون شنيد آن حكم با فهم درست دست خود از جان شيرين پاك شست
از زبان دل چنين آواز كرد مطلب خود را به حق آغاز كرد
گفت يا رب واردم كن در بهشت فارغم كن از بلاى كار زشت
تا كه يابم شر اين كافر نجات مرگ دارد صد شرف بر اين حيات
پس برايم خانه در جنت بساز تا از اين جا يك سر آيم بر تو باز
ناگهان از چشم او رد شد حجاب ديد قصرى در جنان از در ناب
شد بر او الهام اين از آن تست كه شده بر تو مقدر از نخست
حين اين ديدار جان تسليم كرد عاشقان را نام رب تعليم كرد
پس چو بر سر ضربه از سنگش رسيد درد و غم ، آن جسم بيجانش ‍ نديد
تا چه حد بين از تفضل لطف حق كه نشد بر زجر قتل ؛ او مستحق
پيش از آن تا سنگ آيد بر سرش ديد آن محبوب خود را در برش ‍
به به از آن ناله و سر درون كه ز دل يا رب زبان آرد برون
دوستان را شيوه در وصل حبيب يك روش دارند نيكو بس عجيب
بايد اول كرده دل با خود رفيق بعد از آن آماده طى طريق
پس به آسانى به پيمايند راه چون بود دل در راه آنها گواه

afsanah82
07-20-2011, 11:25 PM
استجابت دعاى ابليس در بيان ((يا رب ))
برده نام رب نه تنها انبيا بلكه اول گفت اشقى الاشقيا
بدترين مخلوق شيطان لعين بر زبان آورد آوازى حزين
گفت چون راندى مرا دارالغرور رب فانظرنى الى يوم النشور
مهلتى اى رب مرا تا روز حشر كه خلائق گشته در هم جمله نشر
در جوابش گفت تو اندر امان همچنان باشى ز مهلت دادگان
تا زمانى شد مقرر مهلتش كه بود معلوم بر حق مدتش
پس نبايد بود ماءيوس از اله كه دهد هر بى پناهى را پناه
چون كه واقع شد به هر كس اضطرار تا برد نامش به قلبى انكسار
گر بود آن عابد پاكيزه روى با كه باشد فاسقى درنده خوى
مصلحت باشد دهد او را جواب چه در امر كيفر و چه در ثواب
خوب گفت آن شاعر عالى جناب ياد دارم شعرش از عهد شباب
كه چنين آورد شيرين داستان بخشش آور اى خدا بر دوستان
تو كه بر دشمن ز شفقت آورى دوستان را كى مشقت آورى
كى كنى محروم ياران صفا تو كه بر خصمان نياوردى جفا
پس عزيزان كوششى در راه حق تا شود عفوش شما را مستحق
هر كه باشى هر چه باشى پس بگو رب اى رب حاجت خود را بجو

بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت
ترجمه و شرح : به وسيله تو شناختم تو را. و تو راهنمايى كردى خود را بر من .
((رهنمودى مرا بر شناسايى خودت )) و خواندى مرا به سوى خود. و اگر نبودى تو نمى دانستم كه چيستى تو. يعنى من به آثار جلال و كبريائيت ، به عظمت اين جهان آفرينش ؛ به نظم و انضباط اين تشكيلات عالم ، به آن قدرت خلاقه تو، به آن رحمت و عنايتت بر مخلوقات و مصنوعات خود؛ شناختم تو را ((و اين معرفت را هم تو خود به من عطا فرمودى و از نظر لطف و احسان مرا بر خود دلالت كردى كه و الله يهدى الى الحق خود فرمودى كه من رهنما هستم شما را به سوى خودم ؛ يا به مصداق ديگر و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل و خدا راست مى گويد و دلالت مى كند راه را)).
از اين جهت و به محض فضل و براى ايصال به رحمت ، مرا به پيشگاه خود دعوت فرمودى .
و اگر اين آثار فضل و رحمت و علامات جلال و جمال و كبريايى تو نبود و اين عالم عجيب خلقت در معرض نمايشگاه قرار نداشت چگونه ممكن بود بر معرفت تو پى بردن !! و از كجا تو را توان شناختن . كه : و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون ؟
در زمين نشان هاست بر استدلال وجود صانع ، درياهاى بى كران متصل به اقيانوس ها، چشمه هاى آب زلال ، معادن مختلف از طلا و جواهرات ، حيوان ها به صور و اشكال و افعال مختلف از بهائم و سباع و حشرات و طيور، نباتات بى حد از بقول و حبوب ، درختان و ميوه هاى گوناگون ، و خلاصه كوهها و دشت و بيابان كه بر مناظر طرب انگيز و هم هولناك ايجاد شده و آنچه در نهاد زمين است و اختلاف اجزاى آن در كيفيات و خواص ‍ و منافع تركيبات و غيره ، همه دليل بر وجود تو و به اين وسائل شناختم تو را.
و همچنين خود فرمودى كه در نفس هاى شما نيز نشان هاست كه دالند بر كمال علم و قدرت صانع ، ((زيرا كه در عالم هيچ آيتى نيست مگر كه در انسان نظير آن هست !))
آيا پس نظر نمى كنيد؟ يعنى نظر كنيد به عيون ناظره و افهام نافذه در صنايع مختلفه و استجماع و بدايع آفاق و انفس ، تا به وسيله آن عالم شويد بر وجود صانع عالم و بر وحدت و علم و قدرت و حكمت و رحمت واسعه وى ، چه هر كس اين آيتها را در زمين و در نفس خود نبيند و در صفحه وجود خود آثار قدرت و حكمت مطالعه ننمايد، از حيات خود محفوظ نشود و كمال محبت را نتواند دريافت .
رابطه خودشناسى و خداشناسى
همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف بيان گرديد و دانسته شد كه منظور از خلقت جن و انس براى پرستش و شناسايى حق تعالى است و اصلا سبب آفرينش اين جهان بر آنست كه خداى تعالى بشناساند خود را بر مخلوقات و مصنوعات خود تا به پرستش او گرايند و كمال يابند؛ در اينجا بايد توجه داشت كه راه معرفت به خداى تعالى ، خودشناسى است و به مصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت پروردگار خود را تواند شناخت يعنى ((آدمى كه خويشتن را نمى شناسد چگونه تواند از معرفت پروردگار دم زند؟)) و مخلوقات را در قابليت شناسايى مراتب متفاوته اى است و مقام كامل معرفت جز براى خواص ميسر نيست با اين كه آنها هم در اين مقام معترفند: كه ما عرفناك حق معرفتك پروردگار را نشناختيم تو را به قدر شناسايى كه شايسته مقام تو باشد، يعنى در مقام نعم منعم حقيقى و حاق معرفت كه مخلوق را در خالق محال است جز اين گفته نمى شود؛ و پيغمبر يا امام عليه السلام كه آن مدارج عاليه را دريافته اند، كه هر چه خداى را به نعمت هاى جزيل عبادت كنند و شكر سپارند چنين معترفند كه حق عبادت و شكر معرفت به جاى نياوردند.
قطعه
بر كنه ذات اقدس او كس نبرد پى هر كس به قدر خويش شناسد حبيب را
بر درد خود كسى شود آگاه كز ازل دانست درد عشق ، كه باشد طبيب را
يارم كنار و هيچ نه بينم جمال وى صد حيف ديده اى كه نه بيند قريب را
با آن كه هست بر همه او آشنا عجب نابرده پى به معرفتش اين عجيب را
چون موطن حقيقى ما اين ديار نيست مشكل كه پى برد به شناسا غريب را

هر فردى از افراد عالم خداى را به طريقى مى شناسد
آنچه را كه مسلم است خداشناسى در فطرت انسانى بوده و نداى فطرت پاك و شعور باطنى هر كس ، راهنما بر شناسايى آفريدگار جهان مى باشد، و براى اثبات وجود صانع هيچ برهانى از فطرت پاك و سالم انسانى بهتر و رساتر نيست .
هر كس خداى را به طريقى شناخته و به قدر استعداد و ظرفيت خود معرفت به ذات احديت حاصل نموده است و همانطور كه در كلام معروف شنيده ايد: الطرق الى الله به عدد انفاس الخلائق راه خداشناسى به عدد نفوس مردم جهان است ، يعنى هر كس به طريقى خداى خود را مى شناسد؛ يكى از طريق سير آفاق و انفس ، ديگرى از راه تقليد و شنيدن ؛ يعنى از راه تفكر و تدبر در جهان ؛ جمعى از مشاهده آثار و شگفتى هاى خلقت ؛ گروهى از نظم و ترتيب اين جهان آفرينش خداى را شناخته ، كه چگونه هر چيز بدون نقص به بهترين وجهى در جاى خود قرار گرفته و انجام وظيفه مى نمايند.
بعضى آفريدگار جهان را به دلائل حسى و عقلى و منطقى شناخته اند، برخى از پيروى رسولان و متابعت از كتب آسمانى به وجود حق تعالى پى برده اند و خلاصه هر كس به طريقى در خداجويى قدم برداشته و راهى پيموده است و خداى تعالى هم به هر كس از طريقى خود را نمايانده و آيات و نشان هايى براى شناسايى خود در مشاهده و افكار جهانيان قرار داده تا ديگر حجتى براى اهل عالم باقى نماند.
هيچ شكى نيست ، به هر چيز و به هر طرف كه نظر افكنده شود آثار قدرت و عظمت جلال كبريايى در جلوه و ظهور است ، باغبان از خود سؤ ال مى كند: كه چگونه اين گلهاى رنگارنگ به انواع مختلف روئيده شده و به رنگ هاى گوناگون دلربايى مى كند.
خاركش مى گويد: چه كسى نوك خار را به اين برندگى و تيزى كرده كه نمى توان بر آن دست زد، زارع مبهوت و متحير است كه چگونه هسته مركزى دانه ريز در دل خاك شكافته شده رشته اى به بالا و رشته هايى به پائين فرو مى برد؛ و كيست كه ريشه اين گياهان را كه باريكتر از موى است به اعماق زمين سخت ، فشار داده به پايين مى كشاند ميوه دار مى گويد: چه كسى شربت را در اثمار اشجار مخلوط كرده و هر يك را به طعمى در آورده است ، دانشمند مى گويد: چگونه ميليونها خورشيد در فواصل هزاران سال نورى مليونها منظومه شمسى را در جزائر فلكى تشكيل داده و در آن صحنه پهناور و لا يتناهى عالم افلاك با نظم و ترتيب مخصوص ‍ گرد هم مى چرخند؟
دانشجو مى گويد: كيست كه به هسته مركزى نور، قدرت و نيرو بخشيده جهان هاى دور و تاريك را روشن مى سازد، عابد مى گويد: كيست كه تا ابد فرمانفراى مطلق اين جهان آفرينش باشد تا من او را پرستش كنم ! كاشف مى گويد: هنوز مسئله لايتناهى و ابديت حل نشده است ! عالم مى گويد: من از طريق سير دين و تمدن خداى را شناخته ام ، عارف مى گويد: من هرچه مى بينم غير از او را نمى بينم !، عامى مى گويد: آيا چه كسى از آسمان براى ما آب فرو مى ريزد؟ آيا چه كسى بادهاى رحمت به سوى ما مى فرستد؟ آيا چه كسى به ما روزى مى دهد؟ آيا چه كسى حيوانات و پرندگان را به اقسام مختلف و رنگ هاى گوناگون و كيفيت هاى جوراجور آفريده ؟ و آيا چه كسى ...؟
پس با اين حال : عالم و جاهل ، فيلسوف و دانشمند، عابد و زاهد، عارف و عامى ، و هر يك از بندگان خدا براى شناسايى آفريدگار جهان راهى را در پيش گرفته و از تمام اين آثار و آيات پى به وجود صانع عالم برده و به مصداق بيان امام عليه السلام كه عرض مى كند بك عرفتك و انت دللتنى عليك ، همگى از آثار و نشان هاى او، او را سبحانه و تعالى شناخته اند.
حال بايد گفت : كسانى كه در امر خداشناسى از راه لجاج و عناد انكار مى ورزند و نمى خواهند با آن همه وسائل شناسايى به يكتا خداى جهان ايمان آورند و به پرستش او گرايند، آيا حقا كافى نيست كه درباره آنها گفته شود: ان الذين لا يومنون بآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم
خداشناسى از نظر علما و دانشمندان
علامه ، حضرت آيت الله جناب حاج شيخ بهاءالدين محلاتى شيرازى ؛ از مراجع عصر حاضر؛ در كتاب خود به نام ((رهنماى حق )) در باب اثبات صانع بياناتى بسيار روشن با استدلال و منطقى محكم آورده كه خواننده را به حقيقت خداشناسى كاملا آشنا مى نمايد؛ از جمله در آن كتاب شريف بعد از شرحى به تفصيل در بيان ((علت و صفت )) وجود اشياء چنين مى فرمايد:
احتياج اين موجودات به علل و اسباب . احتياج ممكن به سبب بديهى است ، اين است كه وقتى انسان ظهور چيزى را در عالم مى بيند فطرتا سبب وجود آن را تعقيب مى كند؛ آيا سبب ظهور اين امر چه بوده ؟ همين توجه به ضرورى نبودن وجود براى موجودات گوناگون است كه عقلا و دانشمندان را دائما در پيرامون علل و اسباب آنها به كنجكاوى و كوشش ‍ مى گمارد؛ مثلا: آيا آفتاب و زمين و ماه را چه چيز به وجود آورده ؟ جمادات و نباتات و حيوانات تحت تاءثير چه عاملى موجود شده و تنوع يافته اند؟ اوضاع افلاك و حوادث جوى در اثر چيست ؟ هكذا.
بالجمله : انسان دائما در صدد پيدا كردن عوامل و اسباب موجودات متنوعه جهانست ، معنى تكامل و ترقى دانش ها نيز توسعه دائره كشف علل و اسرار مظاهر مختلفه وجود و تحولات عارضه بر آنهاست .
از اين مقدمه نتيجه مى گيريم كه سلسله اسباب امورى كه در جهان موجود است بايد منتهى بشود به موجود ثابتى كه به خودى خود موجود و هستى بخش چيزهاى ديگر باشد و اگر چنين موجود ثابتى نباشد محال است چيزهاى ديگر كه وجود ذاتى آنها نيست ((ممكنند)) موجود شوند....
فيلسوف و دانشمند محترم جناب فخرالمحققين اصطهباناتى شيرازى ؛ از مشاهير سخنگويان عصر حاضر در جلد اول كتاب خود به نام ((دانش نامه شيخ الاسلامى )) كه حاوى مطالبى از علوم در اصول عقايد است در باب شناسايى خداى تعالى در مقاله اول آن كتاب پس از شرحى به تفصيل مى نويسد:
((خدا تعريف بردار نيست !!!)) و از قول الهيين مى گويد: كه عموم موحدين و مليين جهان هماهنگند كه كنه ذات خدا فهميدنى نيست ؛ و در واقع كمال معرفت و شناسايى خدا به همين است كه قابل شناختن نيست ؛ و سر اين كه ادراك او ممتنع و عقل از شناختن عاجز است اينست كه حد ندارد؛ يعنى از جنس و فصل منزه است و از اين رو تعريف بردار نيست .
و همچنين در مقاله سوم آن كتاب در باب ((توحيد شهودى )) نوشته است : شناخت هر چيزى به يكى از سه چيز است ؛ ((اول )) به مشاهده و حضور، يعنى چيزى حاضر باشد و شما او را ببينيد و بشناسيد.
((دوم )) به علل و اسباب كه پى بردن از علل به معلول است مثل اين كه از آتش به گرمى و سوزندگى پى مى بريد كه اين را به اصطلاح حكمت و منطق برهان لمى مى گويند.
((سوم )) شناختن به آثار و معاليل مثل اين كه از وجود دود، علم به آتش پيدا مى كنيد، زيرا كه مى دانيد، و اين را برهان آنى مى گويند. و روشن است كه خدا را به برهان لمى نتوان شناخت زيرا كه علت و سببى ندارد، به برهان آنى هم كه پى بردن از اثر به مؤ ثر جز معرفت ناقص و ناتمامى ميسر نيست زيرا كه از روى آيات و آثار آفاقى و انفسى فقط مى توانيم بفهميم كه خدايى دانا و توانا وجود دارد و تدبير امور عالم به دست اوست .
و در اين جا اضافه مى كند كه : هر چند ما بيش از اين هم تكليف نداريم ، و همين درجه در عقيده و ايمان كافى است . اما كمال معرفت تا حدى كه براى بشر مقدور است ؛ به مشاهده و حضور است كه تعبير از آن به عرفان مى شود؛ و درجه جلوتر موسوم به علم است و از اين جا يكى از فرقهاى علم و عرفان را مى فهميد؛ و بعد از آن نويسنده آن كتاب شرحى به تفصيل در باب شناسايى خداى تعالى از روى علم و عرفان بيان نموده ؛ نظر خود را اينطور مى رساند: كه ايمان ثابت و دائمى توحيد استدلالى است ؛ ولى منظور از يقين ، كه دم دمى است توحيد شهودى و عيانى است كه همه وقت براى همه كس دست نمى دهد؛ سپس مى گويد: بلى ؛ همانطورى كه استدلال و نظر؛ به عقل است و عقل عطاى خود او و در حجت و برهان مستمد از عنايت اوست ؛ كذلك ، شهود و عيان هم به نور دل و بصيرت قلبى است و آن هم از ناحيه خودش است ؛ سپس اشاره به بيان امام عليه السلام كرده و همين فقره از دعاى مورد شرح را متذكر مى شود كه بك عرفتك و انت دللتنى عليك .
خداشناسى از نظر دانشمندان خارجى
از كتاب مذاهب و عقايد ((ويكتور هوگو)) اين دانشمند فرانسوى مى نويسد: علماى دين ، روحانيون اديان مختلفه به ميل خود تغييراتى در دين داده اند و آفريدگار را با چهره هاى مختلف مجسم مى سازند. آيا خدا را همانطور كه بايد شناخت كه او خودش را شناسانده است ؟ تعاليم پيشوايان مذاهب اغلب آميخته با داستان ها و حكاياتى است كه موجب نفى مطلق مى شود؛ زيرا ضد و نقيض در آن فراوان است ؛ بدين علت كوته نظران مى گويند همه چيز بيهوده است ؛ نه خدايى وجود دارد! نه جهنمى ! نه حساب و كتابى !!
آنگاه اين گروه به سوى شيطان روى مى آورند؛ زيرا وقتى ديانت مولود پندار و دكان عوام فريبى باشد و با عقل سالم نتواند توافق پيدا كند؛ براى چه انسان از لذائذ شهوات كف نفس نمايد.
اما. نمايشگاه طبيعت دنياى با عظمت با اين شكوه و نظم و ابداع حوادث قرون و اعصار؛ نداى فلك و وجدان ؛ از هر فلسفه مادى قوى تر و حقيقى تر است ، و همانطور كه اشعه فروزان خورشيد از ماوراء ابرها وجود نور را ثابت مى كند؛ همه چيز گويا و ناطق است كه واجب الوجود و هستى بخشى ، بر اين عالم بزرگ حكمفرماست ! و از هر بام و برزن و كوه و دريا و اوراق درختان و مجموعه دنياى وجود صدا بلند است : خدا هست ، آرى خدا هست ، بوده و هست و هميشه خواهد بود.
خلاصه مطلب ((در بيان عبارت مورد شرح ))
در اين عبارت كوتاه كه امام عليه السلام در مقام تعليم دعا اشاره به امر توحيد و خداشناسى كرده است ، با اين بيان مختصر نمى توان حق مطلب را ادا كرد، از آن جهت كه اصلا منظور از پيدايش و خلقت اين جهان بر سر همين موضوع است كه خداى تعالى به تمام آفريده خود، خود را بشناساند تا او را ستايش و پرستش كنند.
نه تنها انسان بايد طوق بندگى را به گردن بياندازد و خداى خود را بشناسد بلكه تمام مخلوق و همه موجودات در عالم از جاندار و بيجان و تمام اشياء و اجسام بى روح او را شناخته و به تسبيح و تقديس او مشغولند، پس چنين موضوعى در درجه اول اهميت قرار داشته ، و گذشته از بياناتى كه در اين باب از طريق براهين عقلى و نقلى گذشت ، ببيند كه خداى تعالى از نظر اعتقاد به اين امر مهم براى آدمى كه اشرف مخلوقات و صاحب درك و شعور است چه وسائل مهم ديگرى براى شناسايى خود در اختيار آنها گذاشته است .
راستى چقدر جاى شكر و سپاس است كه ما در اوايل خلقت به دنيا نيامده ايم از آن جهت كه الان تمام وسائل خداشناسى و خداپرستى در اختيار ماست و ديگر امكان اين كه ما در اين امر بزرگ در شك و ترديد يا اشتباه باشيم نيست ! شايد دوران ما آخرين مرحله سير تكامل در خداشناسى باشد؛ چه بسيار رسولانى از طرف پروردگار آمده و همه حامل پيامهايى از خداشناسى بوده چه كتاب آسمانى بسيار نفيس كه اكنون در اختيار ماست و با كلام معجزآساى خود ما را راهنمايى مى كند، مگر جاى ترديد است كه بگوييم قرآن مطلبى را در اين امر فروگذارى كرده است اين كتاب آسمانى كه خاتم كتب است تمام اسرار و رموز خداشناسى را به جهانيان آموخته و حجت را بر اهل عالم تمام كرده است .
پس با آن همه وسائل و كتب آسمانى و گفتار انبيا و اوصيا و آن همه قلم فرسايى علما، حكما، عرفا و دانشمندان ؛ ديگر مطلب تمام است ، و اين مختصر هم از آن جهت بود كه تا حدى حق اين فقره از دعا ادا شده باشد، كه امام عليه السلام عرض كرد: بك عرفتك و انت دللتنى عليك . و در پايان اين گفتار اكتفا مى كنيم به ذكر بيان قول سيد العارفين اميرالمؤ منين عليه السلام كه در دعاى صباح عرض مى كند: يا من دل على ذاته بذاته . اى كسى كه هستيش دليل بر هستى اوست و شناخته مى شود خودش از خودش .
در بيان عبارت مورد شرحگفت معصوم اى خداوند جليل خود تويى بر ذات خود عين دليل
من ز تو دانسته ام تو كيستى شد معما حل كه تو خود چيستى
تو خدايى خالق كون و مكان آفريدى هر چه باشد در جان
گردش افلاك و تغيير زمان خود دليلى بر وجود تو عيان
بى تو كى ممكن به تو ره آورم گم كنم راه گر نباشى ياورم
هر چه دارد اندر اين عالم قرار باشد از آثار صنع كردگار
هر كه خواهد آشنا بر حق شود بايدش با عاشقان محلق شود


***
تو اگر خواهى شوى خالق شناس پس بگير اول به نفس خود تماس ‍
بر وجود خود نظر افكن دقيق تا بدانى در نابى يا عقيق
هر چه در آن خلقت ارض و سماست بر وجود تو همه اندر نماست
نور آفاق است از خورشيد و ماه دل بود بر نور نفسانى گواه
در سما باشد كواكب يا نجوم نجم انفاس است علمى از علوم
باطن اين خاك كان و معدنست باطن دل از محبت مخزنست
شعله سوزان و آتش در جهان آتش عشق است و سوزى در نهان
در سما گيرد حجابى از سحاب روح را پيوند جان باشد حجاب
در زمين باشد بسى شامخ جبال كوه انفاس است اوهام و خيال
اين جهان را مختلف آمد فصول چهار خصلت آدمى را شد حصول
انقلاب جو و توفان در بلاد باشد امراضى كه آيد در نهاد
آب چشمه در زمين هر سو روان چشمه دمع است اندر جسم و جان
هر چه بينى ، هر چه جويى زين جهان رمزش اندر نفس تو باشد عيان


***
تا شناسا برزخ جانان شوى وصل او از جان و دل خواهان شوى
هر كسى او را شناسد بر يقين كى شناسد سر ز پاى خود چنين
پس تبارك گفته بر جان آفرين خالق آن آسمان و اين زمين
كه حقيقت دوستى از آن اوست چون محبت جزيى از پيمان اوست
در قبول آمد كه از روز الست خود به هر يك از محبان عهد بست
پس بدار اين عهد خود را محترم تا رسى بر وصل جانان لاجرم
هر چه سعى اندر طلب دارى بكوش پند مشتاقان دمى آور به هوش ‍
كه چنين گفتند دل كن وعده گاه چونكه يار اول كند بر دل نگاه
لا مكان را گر مكان در دل دهى جاى ديگر غير او مشكل دهى
پس چو در دل صحنه را آراستى ميرسى بر آنچه از دل خواستى

الحمدلله الذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى .
ترجمه : سپاس خدايى را كه مى خوانم او را پس اجابت مى كند مرا اگر چه هنگام اجابت كاهل و ديرخيز باشم .
بزرگان عالم و همچنين تمام ارباب تصانيف و خطبا و ادبا هر يك در اوايل كتب و خطب و ساير مقاصد خود طريق حمد را به لسان هاى مختلف مرعى مى دارند؛ كما اين كه در نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و غيره اين رويه حسنه مشاهده مى شود.
در اين جا امام عليه السلام بعد از آن كه مرتبه شناسايى حق تعالى را بر وجهى كه گذشت ، مى رساند، زبان به ستايش او سبحانه چنين مى گشايد: سپاس و ستايش از براى آن خدايى است كه مى خوانم او را و اجابت مى كند مرا در حالى كه من كند و بطى ء هستم و كاهلى مى ورزم زمانى كه او مى خواند مرا به سوى طاعت خود.حمد بى حد آن خدايى را سزاست كه بلاشك مالك روز جزاست
حمد بى حد بر خداى لايزال كه به ذات اقدسش نايد زوال
حمد بى حد بر خداوند كريم كه بود بر اهل عالم او نعيم
حمد بى حد بر همان معبود پاك كافريد او جسم آدم را ز خاك
حمد بى حد خاص آن مالك رقاب كه بود رحمتش فزون تر از عقاب
حمد بى حد ذات حق را در خور است كه كلامش گوهر و لفظش در است
حمد بى حد بر كريم ذوالعطا كه به خلقت او نياوردى خطا
حمد بى حد از زبان خاص و عام بر خدايى كه بود لطفش مدام
حمد بى حد آن كه را داد اين صواب كه بخوانم او دهد من را جواب
گر چه باشم كند رو در خدمتش غرق احسانم كند در نعمتش ‍

والحمدلله الذى اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى .
و سپاس مخصوص آن خدايى است كه چون از حضرت بى نيازش ‍ درخواستى كنم و مسئلتى نمايم پس او با من عطا فرمايد، هر چند زمانى كه قرض مى خواهد از من ؛ من بخل مى ورزم ، يعنى بخيل هستم به نفس ‍ خود در آن هنگام كه مرا امر به طاعت مى فرمايد در حاليكه فايده آن به خودم برگشت دارد.

afsanah82
07-20-2011, 11:26 PM
و اين كلام بسيار لطيف است كه صدور آن جز از ائمه هداى عليه السلام كه گنجينه علم اولين و آخرين هستند؛ چنين معانى لطيفه و لطايف بديعه از ديگرى نشايد، چه سؤ ال كردن از كسى است كه محتاج باشد يا آن كه او را نيازى باشد و اين امرى واضح است كه حضرت او بى نياز است ؛ و لكن در اين مضامين عالى كه امام عليه السلام اشاره باستقراض مى فرمايد شايد به اين آيه شريفه مرتبط باشد كه مى فرمايد: سوره 64 آيه 18 - ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم ..... اگر قرض دهيد خداى تعالى را قرضى نيكو خداى آن را زياد گرداند براى شما يكى را ده تا هفتصد و تا اضعافا مضافه برساند؛ و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 2 ى 246 من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ....
كيست آن كس كه وام دهد خداى را وامى نيكو تا خداى تعالى آن را به اضعاف آن به وى دهد، با اين حال كه دانسته شد هر چه از ما در راه خشنودى او سبحانه به كار رود چندان برابر عوض دارد و هر چه هست از طفيل مرحمت اوست ، در عين حال در چنين تجارت و اين سود عظيم و مرابحت : بخل مى ورزيم و به نفس خود ستم روا مى داريم .بس ستايشم بر كريم بى نياز كه رساند جود خود بر اهل راز
چون كند هر كس ز فضل او سؤ ال آن چنان باشد كه واصل بر مال
حاجت داعى به نزدش مستجاب مى دهد خواننده خود را جواب
هر زمان رو بر دعايش آورم بر زبان حمد و ثنايش آورم
گرچه باشم بر عطاى او بخيل مى كند اعطا كثير لا يقيل
وام او بر من بود سودش مضاف معنى ربحش بر اين باشد خلاف
چونكه نفع قرض او بر من رسد اين عجب بر نفس خود آرم حسد

والحمدلله الذى اناديه كلما شئت لحاجتى و اخلو به حيث شئت لسرى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى .
سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه مى خوانم او را هر وقت كه حاجتى داشته باشم ((و براى عرض دردهاى پنهانى و اسرار نهانى خود)) هر كجا كه خواهم با او خلوت مى كنم و بدون آن كه كسى را واسطه قرار دهم و شفيعى برانگيزم او حاجتم را برآورده مى گرداند، يعنى هر زمان كه مرا نيازى باشد هر كجا كه باشم چون نظر توجه به خانه دل نمايم ، او را در آن جا يابم و در آن كانون محبت و محيط ارادت و معرفت با وى خلوت نمايم و چون او خود عالم السرّ و الخفيات است ديگر احتياج به اظهار نيست ، همينكه توجه كردم و انقلابى در باطن احساس ‍ نمودم پس مرادم حاصل شده و آرزويم برآمده است .
عجب مهربان خدايى است كه اگر كسى در ميان هزاران نفر جمع قصد وى را كند هر چند كه در محيط پر صدا و هياهويى باشد به مجرد اين كه بخواهد با او خلوت كند و از وى تقاضايى نمايد بدون هيچ مانع موفق خواهد شد و به آمال خود خواهد رسيد.اى سپاس و حمد من بر آن خدا كه دمادم دل كند او را ندا
من به او خلوت كنم در اندرون راز پنهان را ز خود آرم برون
چون كه سازم مطلب خود آشكار پس بگيرم حاجت از آن پروردگار
نه كسى را واسطه اندر ميان سر اين معنا نيابد در ميان
آفرين بر اين مقام بس رفيع كه كند اكرام بر ما بى شفيع
تا كه دل بر جانب او رو كند كسب فيض معنوى از او كند
حاجتى ديگر نباشد سوى حق خود برآورده كند از راه خير

و الحمدلله الذى ادعوه و لا ادعو غيره (3) و لو دعوت غيره لم يستجيب لى دعايى .
و سپاس شايسته همان خداوندى است كه مى خوانم او را و نمى خوانم غير او را و اگر غير او را بخوانم جوابم را ندهد و دعايم را اجابت نكند.
همانطور كه خود در قرآن كريم فرموده : س 13 - ى 16 و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء...... يعنى آنان كه مى خوانند به جز از وى اجابت نمى كنند ايشان را به چيزى ؛ چون كسى را غير از او قدرت نيست ؛ چه ماسوى الله به تمامت در حالت افتقار و حاجتند و از محتاج طلب رفع حاجت نشايد.
چه اشارت زياديست در قرآن مجيد كه خداى تعالى گاهى بر وجه تنبه و تذكر و زمانى به حالت امر و اغلب بر سبيل توبيخ مى فرمايد: كه مرا بخوانيد و ديگرى را نخوانيد كه از غير من كارى ساخته و پرداخته نيست .من كنم يكتا خدايى را سپاس كه به غير او ندارم من شناس ‍
حمد او گويم كه او شايسته است سر عالم را همه دانسته است
حاجت خود را از او خواهم مدام كه بود از غير او خواهش حرام
غير او را هر كه خواند لاجرم ره نيابد ناشناسى در حرم
پس نخوانم من كسى را جز حبيب لو دعوت غيره لا يستجيب
آنكه باشد خالق كون و مكان آنكه غير از او نباشد در جهان
لايق حمد است تسبيح و ثنا چونكه باشد عالمى در او فنا

والحمدلله الذى ارجوه و لا ارجو غيره (4) و لو رجوت غيره لا خلف رجايى .
ترجمه و شرح : سپاس و ستايش آن خداوندى راست كه اميدوار به او هستم و اميدم به غير او نيست ؛ چه اگر به ديگرى اميد بندم ؛ البته نااميدم گرداند چون برآوردن اميد از كسى بايد كه غنى بالذات و مالك ملك و حيات باشد.
در حديث قدسى است كه قسم ياد كرده : هر آينه قطع مى كنم آرزوى آن كسى را كه به غير من اميدوار باشد.
در مناجات پانزده گانه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات چهارم ((الراجين )) آن حضرت اين عبارت را به لسان ديگرى پرداخته و عرض مى كند: كيف ارجو غيرك و الخير كله بيدك . چگونه جز تو به ديگرى اميد بندم در حالى كه مى دانم همه خوبى ها به دست تو است .
از خصوصيات اهل ايمان است كه بايد اميدوارى به رحمت خداى تعالى داشته باشند همچنان كه در آيه 215 از سوره البقره در شاءن گروهى از اهل ايمان كه در راه خدا جهاد كردند مى فرمايد:
اولئك يرجون رحمة الله . يعنى آن گروه اميد مى دارند رحمت و بخشايش خداى را و در اين باب در شرح فقرات بعد مطالبى به تفصيل خواهد آمد.حمد و تسبيح و ثنا بر آن رؤ وف كه بود بر جمله مخلوقات عطوف
آن خداى لم يزل حى وحيد كه مرا باشد به او تنها اميد
گر به غير از او اميدى آورم كى شود بر هر مرادى ياورم
من اميد خود برم نزد كسى كه روا سازد مرا حاجت بسى
آن كه باشد مالك ملك و حيات مى دهد هر نااميدى را نجات

و الحمدلله الذى وكلنى اليه فاكرمنى و لم يكلنى الى الناس ‍ فيهينونى .
و سپاس خداوندى را در خور است كه مرا به حضرت خود واگذار فرمود و با من اكرام ورزيد و بزرگوارم نمود و به ديگرانم وا مگذاشت تا خوارم گرداند: ((چه اگر آنى لطف او شامل نباشد و نظر مرحمت را از بندگانش ‍ سلب نمايد و كار آنها را به خودشان ، يا به غير خودشان برگزار گرداند؛ اى واى و صد واى !!... كه اين گروه به گرداب مذلت غوطه ور و به خسرانى عظيم مبتلا شده اند.))
نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا لفظ ((واى )) را به كار برده است و لكن جاى دارد كه اين كلمه تكرار شود براى اين كه همانطور كه تاريخ نشان مى دهد و داستانهاى امم سلف حاكى است ؛ تمام مفاسد و ستمكارى ها كه در عالم بروز مى كند؛ تمام جنايات و تبه كارى ها و تمام ناروايى ها ناشى از مردمانيست كه خودسر شده اند يعنى مردمانى كه در اثر گستاخى زياد خداى تعالى امر آنها را به خودشان برگزار كرده و قابل هدايت نبوده اند. چه فرعون ها، چه نمرودها، چه حجاج ها كه خلق زمان را بنا بر اميال خود آزار داده قتل عام مى كردند و از هيچ چيز پروا نداشتند آنها از همين گروه مردمانند كه مهلت داده شده و سر و كارشان به خودشان تفويض شده است و حق تعالى در شاءن ايشان فرموده : س 14 ى 44 انما يؤ خر هم ليوم تشخص فيه الابصار. يعنى خداى تعالى تاءخير مى كند و باز پس مى دارد جزاى آنها را براى روزى كه چشمها در آن روز متحير و از هول و حيرت بازماند.
پس بسى جاى سپاس و ستايش است و از اين جهت امام عليه السلام در مقام شكرگزارى بر آمده و پروردگار خود را به آن عبارت ثناگوى است .حق بود بر حمد و تسبيح و سپاس آن كه را بر نظم عالم داد اساس ‍
اختيار چرخ و افلاك و زمين جملگى در قدرت او بر يقين
حمد و لله داده بر ما اختيار نكته اى گويم در اين در استعار
راه خيرم را نشان داد آن غفور گفت اما شاكرا اما كفور
باز شكرش مى كنم از راه خير كه سر و كارم نياندازد به غير
هم گرامى داردم در نزد خويش گر چه باشد خاطر زارم پريش ‍
گر گزارد كار من بر بندگان واى بر من خون رود از ديدگان

والحمدلله الذى تحبب الى و هو غنى عنى .
و سپاس بى قياس آن پروردگار كريمى راست كه دوستى ورزد با من ، و محبت نمود مرا و نعمت داد، ((يعنى تحبيب كرد به من و به دوستى من گرائيد)) و حال آن كه او از من مستغنى و بى نياز است .

***

اين كلام جواهر آساى و اين ثناى نيكو شايسته لسان مبارك معصوم است كه خداى تعالى محبت خود را به حد كمال درباره او مبذول فرموده است ؛ اگر چه لطف و محبت و رحمت خداى تعالى عام است و حتى آنها كه انكار به ربوبيتش را دارند از فضل او بهره مندند؛ و لكن دوستى او نسبت به معصوم بر همان خصوصياتيست كه خود در قرآن كريم به عبارات مختلف بيان كرده و گروهى را كه شايسته محبت خود هستند به اين طريق معرفى فرموده است : س 2 ى 192. ان الله يحب المحسنين . بدرستيكه خدا دوست دارد نيكوكاران را.
س 2 ى 223. ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . بدرستى كه خدا دوست دارد توبه كنندگان و دوست دارد پاكان را.
س 3 ى 71. ان الله يحب المتقين . بدرستى كه خدا دوست دارد پرهيزكاران را.
س 3 ى 141. ان الله يحب الصابرين . و خدا دوست دارد شكيبايان را.
س 3 ى 154. ان الله يحب المتوكلين . بدرستى كه خدا دوست دارد توكل كنندگان را.
س 5 ى 47. ان الله يحب المقسطين . بدرستى كه خدا دوست دارد عدالت كنندگان را؛ و هكذا عبارات ديگر.
پس از اين نظر است كه امام عليه السلام دوستى حق تعالى را نسبت به خود تثبيت كرده است ؛ چون تمام علائم محبت و دوستى كه حق تعالى بيان فرموده در شاءن آن بزرگوار مصداق دارد.
ولى ، زنهار كجا مى توان زبان به اين ستايش گشود؟ و كجا مى توان خود را در زمره نيكان قرار داد؟ و كجا مى توان از دوستى و محبت خداى تعالى دم زد؟ اگر مشمول اين عبارات باشيم كه مى فرمايد:
س 3 ى 187. ان الله لا يحب المعتدين . بدرستى كه خدا دوست ندارد از حد گذرندگان را.
س 5 ى 70. ان الله لا يحب المفسدين . و خدا دوست نمى دارد فسادكنندگان را.
س 5 ى 70. ان الله لا يحب المسرفين . و خدا دوست نمى دارد اسراف كنندگان را.
س 6 ى 143. ان الله لا يحب الخائنين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد خيانتكاران را.
س 16 ى 61. ان الله لا يحب المستكبرين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد سركشان را.
س 22 ى 40. ان الله لا يحب كل خوان كفور. بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر خيانتكار ناسپاسى را.
س 57 ى 24. و الله لا يحب كل مختال فخور. بدرستى كه خدا دوست ندارد هر متكبر فاخر را.
س 4 ى 108. ان الله لا يحب من كان خوانا اثيما. بدرستى كه خدا دوست ندارد كسى را كه خيانت كننده گناهكار باشد. و همچنين عبارات ديگر.
پس با اين حال كه معلوم گرديد خداى تعالى چه دسته از مردمان را دوست دارد و چه گروهى از دوستى او بى بهره اند.
بنابراين جا دارد كه خود را آراسته كرد ناشايستگى براى خواندن اين عبارت حاصل شود و بتوان گفت : الحمدلله الذى تحبّب الىّ....حمد بادا بر حبيب مهربان كه دمادم شكرش آرم بر زبان
دوستى با من كند چون اهل راز با وجودى كه بود او بى نياز
من همى نازم كه پشتيبانم اوست افتخارم بس كه يارى بس نكوست
جان فدا باشد به محبوبى چنين كه مرا در دوستى سازد قرين
خوش بر آن عارف كه مهرش بر گرفت دست خود بر دامن دلبر گرفت

والحمدلله الذى يحلم عنى حتى كانى لا ذنب لى فربى احمد شى ء عندى و احق بحمدى .
و ستايش آن خدايى را سزاوار است كه چنان با من بردبارى مى كند كه گويا مرا گناهى نيست . پس با اين حال پروردگار من ستوده تر از هر چيزى نزد من است و سزاوارتر است از آن چه او را حمد و ثنا گويم .
همانطور كه قبلا متذكر شديم انبيا و اوصيا همه معصومند و ترك هر مندوب را براى خود گناه مى شمارند، در اين جا امام عليه السلام كه اشاره به ذنب فرموده از نظر تعليم دعا به اهل ايمانست و يا شايد از اين نظر است كه چون مقام حمد و ستايش بارى تعالى به حديست كه هر كس ‍ بطور شايد و بايد قادر به انجام آن نيست و با آن مقام معرفت كه در امام عليه السلام موجود است مى داند هر قدر زبان به ستايش او سبحانه گشايد حق آن را به جاى نياورده است لذا بيان خود را در تحميد و ثناى حق تعالى قاصر دانسته و از اين رو اقرار به گناه مى نمايد.
در باب حلم و بردبارى خداى تعالى مطالبى است كه به جاى خود در شرح فقرات بعد بيايد.شكر هر دم بر خداوند حليم كه به اسرار جهان باشد عليم
بر لسان هر چند ذكرش آورم كى توانم حق شكرش آورم
نعمتش بر بندگان باشد مدام لطف او دايم رسد بر خاص و عام
گر چه دارم من گناهى بس عظيم مى كند او بردبارى بر اثيم
اين يكى از آن صفات داور است حلم او سبقت بخشش آور است
من نديدم عادلى را از ملوك كه چنين آرد مدارا در سلوك
گر كند كس سر ز فرمانش برون مى شود حلمش فزون اندر فزون
نيست غافل از ستمكاران دهر تا بگيرد روزى آنها را به قهر
مى كند تاءخير در امر عقاب حلم او باشد مقدم بر شتاب

طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد
موضوع قابل اهميت آنست كه خداى تعالى خود كيفيت حمد را در قرآن مجيد تعليم بندگان فرموده و اگر عين بيانات او جل جلاله در باب ستايش ‍ خود نيامده بود؛ كس ندانستى چگونه زبان به حمد و ثناى او گشايد. و آنچه را كه در اين باب در قرآن مجيد آمده زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود و لكن از نظر پيوستگى موضوع به چند مورد آن به طور مختصر اشاره مى نماييم .
سوره فاتحة الكتاب آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله رب العالمين .
بيانى از تفاسير: اين ثنايى است كه خداى تعالى بر خود مى گويد و ما را به ثنا و حمد خود مى آموزد؛ لطفش خير است ؛ مرادش انشاء حمد است ؛ معنى اش اينست كه : سپاس و شكر فقط از آن خدايى است كه پروردگار عالميان است .
حمد از شكر عام تر است براى آن كه حمد را در جاى شكر استعمال كنند و شكر را در جاى حمد بكار نياورند حمد بر خصال او باشد و به ديگرى تعدى نكند و شكر بر نعمتى باشد كه از او به ديگران و يا بر تو برسد؛ هر كس حمد كرد شكر كرده باشد و اگر شكر كند حمد نكرده باشد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : الحمد؛ راءس الشكر؛ ما شكر الله عبد لا يحمده . يعنى حمد بمنزله شكر است ؛ شكر نكرده باشد خداى را بنده اى كه او را حمد نكرده باشد.
در تفسير گازر آورده : كه از جمله كلمات ثناى خداى تعالى يكى كلمه حمد است چه او قيد نعمت عاجل است و صيد نعمت آجل .
خبر از رسول اكرم
در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : چون بنده گويد: الحمدلله كما هو اهله . فرشتگان كاتب از نوشتن باز ايستند؛ حق تعالى فرمايد: اى فرشتگان چرا اين كه بنده من گفت ننوشتيد؟ گويند: بار خدايا ما آن نتوانيم نوشتن كه ندانيم ؛ چه دانيم كه تو اهل چه اى از حمد، جز تو نداند كه تو سزاوار چه هستى ؛ آنچه تو مستحق آنى تو دانى و ما ندانيم .
مورد ديگر از بيان حمد و ستايش در قرآن مجيد
سوره كهف آيه 2 الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب .....
به اين معنى كه همه ثنا و ستايش مر خداى راست ؛ آن خدايى كه فرو فرستاد بر بنده خود يعنى ((محمد)) صلى الله عليه و آله و سلم كتاب قرآن را ترتيب استحقاق حمد بر انزال قرآن تنبيه است بر آن كه قرآن اعظم نعمت هاست كه ملك منان بر بندگان ارزانى داشته ((چه سبب صلاح معاد و معاش است .))
مطلب ديگر اين كه در چند مورد حق تعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود؛ به لسان هاى مختلف تعليماتى مى دهد كه از جمله مى فرمايد: س ‍ 17 ى 47 تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده .....
تسبيح مى كنند و به پاكى ياد مى كنند خداى تعالى را هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست از ملائكه و جن و انس و نيست هيچ چيز از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويد خدا را تسبيحى مقترن به حمد او يعنى ستايش مى كند او را به صفات كمال و جلال و لكن شما در نمى يابيد تسبيح ايشان را؛ چه به نظر صحيح و عقل صافى تاءمل نمى كند تا فهم تسبيح ايشان را توانيد كرد.
نكته قابل توجه در باب حمد و ستايش
ثنا و سپاس حق تعالى به قدرى مورد اهميت است كه اصل پايه عبادت و بندگى را تشكيل مى دهد چنانچه جزئى از فرائض قرار گرفته و در نمازهاى يوميه در حالات مختلف قيام و ركوع و سجود يادآور شده است .
بعضى چنين گفته اند كه اصلا شكرگزارى و حمد و ثنا بر حق تعالى پايه و اساس پرستش است كما اين كه انبيا در هر مورد از حمد و ثنا باز نمى ايستادند و در حالات نوح عليه السلام است كه هر زمان مواجه به نعمت هاى الهى ميشد حمد آن را بجاى مى آورد؛ طعام مى خورد مى گفت : الحمدلله ، هنگام آب نوشيدن ، موقع سوار شدن ، در وقت جامه پوشيدن همه مى گفت : الحمدلله و حق سبحانه تعالى در حق او گفت انه كان عبدا شكورا.
و اما مهمتر اين كه : با وجودى كه در دار آخرت تكليف ساقط است و عبادت مخصوص اين جهان است معذلك اهل آخرت هم زبان از حمد و ثناى معبود خود باز نمى دارند و با مداركى كه از قرآن مجيد در دست است ؛ بخصوص اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد او هستند در آخرت هم نيز حامد او خواهند بود و در اين باب به چند عبارت مختصر اكتفا مى نماييم .
1 - سوره سبا آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض و له الحمد فى الآخرة ....
سپاس و ستايش مر خداى راست ؛ آن خداوندى كه مر او راست آنچه در آسمان هاست از وسائط جلائل نعم ، و آنچه در زمين هاست از روابط دقايق جود و كرم و مر او راست ستايش در آن سراى ، زيرا كه آنچه در عقباست از خلق و نعمت نيز از او صادر شده است نه از غير او.
حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است بلكه بر وجه تلذذ و فرح و سرور است ، و گويند مجموع اهل آخرت حمد او گويند؛ دوستان او را به فضل ستايند و دشمنان به عدل ستايش نمايند.
2 - سوره القصص آيه 71: و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الآخرة .....
و اوست خداى مستحق عبادت ؛ هيچ معبودى بسزا نيست مگر او و مر او راست ستايش ، ثنا و حمد و مدح در اين سرا و در آن سرا؛ زيرا كه مولى و منعم و عاجل اجل بندگان اوست نه غير او.
3 - سوره الزمر آيه 75: و قالوا الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين .
در باب ورود متقيان در بهشت چنين مى فرمايد: كه بعد از آن كه خازنان بهشت به آنها سلام كرده و بر اين وجه خير مقدم مى گويند كه سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين . ايشان چنين زبان به حمد گشايند:
ستايش خداى را آن خدايى كه وعده خود را از ثواب و حسن مآب بر ما راست گردانيد و به ميراث داد ما را از زمين بهشت كه جاى بگيريم هر كجا كه مى خواهيم و در آن ملك پهناور جاويد بمانيم ؛ و همچنين به لسان ديگر گويند: الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله . ستايش مر خداى را كه هدايت كرد ما را به اين مقام و اگر راهنمايى او نبود هر آينه ما راه نمى يافتيم .
4 - سوره فاطر آيه 32: و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور.
سپاس و ستايش از براى آن خداييست كه ببرد از ما اندوه دوزخ را، يا خوفى كه از طاعت داشتيم به قبول آن مندفع گردانيد، يا جميع احزان دنيا را از ما زائل ساخت ؛ بدرستى كه آفريدگار ما هر آينه آمرزنده است گناهان را و جزادهنده است سپاس داران و فرمان برداران را.
در عدة الداعى آورده : كه خدا شكور است به اين معنى كه طاعت يسير را پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا فرمايد و اعطاى نعمت جزيل مى كند.
در تفسير گازر آورده : كه خداى تعالى در ابتداء خلق گفت : الحمدلله الذى خلق السموات و الارض . و در انتها هم اين را گفت : و قضى بينهم بالحق و قيل الحمدلله رب العالمين . تا تعليمى باشد بندگانش ‍ را كه در ابتداى كارها و انتهاى كارها همين كلمات را بر زبان رانند.
خلاصه آن كه خداى تعالى روش بندگى و ستايشى كه شايسته مقام او است به بندگان خود تا حدى كه در خور استعداد و فهم آنها باشد آموخته ، چون ستايش و حمد او در واقع توصيف او است ؛ و چه كس مى تواند او را به آنچه سزاوار است به وصف در آورد، چون او سبحانه و تعالى از توصيف تمام توصيف كنندگان منزه است همانطور كه فرمود: س 37 ى 159: سبحان الله عما يصفون ، الا عبدالله المخلصين . يعنى خداوند از توصيف آنها منزه است مگر توصيفى كه بندگان خالص ‍ مى نمايند ((آنهايى كه خدا آنان را پاك گردانيده است )).
و در حديثى كه شيعه و سنى از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند به آن اشاره شده كه فرمود: من نمى توانم حمد و ثناى تو را شماره كنم ، تو همانطور هستى كه خود را ستايش كرده اى .
اللهم انى اجد سبل المطالب اليك مشرعة و مناهل الرجاء اليك (5) مترعة و الاستعانة بفضلك من املك مباحة .
خدايا، بدرستى كه مى يابم راه خواستهاى خود را به سوى تو گشوده و آبخورهاى اميدوارى را به نزد تو مملو و لبريز يعنى سرچشمه هاى اميد را به نزد تو سرشار و مملو يافته و استعانت از فضل تو را براى كسى كه در آرزوى عنايت تو باشد ميسر و آسان ديده ام .
اين موضوع بسيار روشن است كه هر مقصد طريقى دارد و هر هدفى راهى و راه ايصال به حاجات و آمال و آرزوهاى واقعى تنها مشى فى سبيل الله است كه آنهم ميسر نيست مگر با تمسك به قرآن كريم كه خود هادى آن كسى است كه متابعت نمايد آن را همانطور كه مى فرمايد: س 5 ى 19: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام .....
خداى تعالى راه مى نمايد به قرآن كسى را كه پيروى مى كند رضايش را به راههاى سلامتى و هدايت مى كند او را به راه راست .
اينست كه امام عليه السلام چنين اشاره مى كند: كه خدايا من يافتم راه مطالب ((مقاصد و حاجات )) را به سوى تو گشاده . مى توان گفت كه شايد منظور از ((سبل المطالب )) همان طرق مستقيم قرآن است كه بلاشك آن حضرت دريافته و هر كس آن مقام را دريافت به مقاصد خود نائل آمده است .
در بيان فقرات مورد شرحراه حاجت سوى تو شد آشكار تا كه بردم شمه اى خود را بكار
شمه من از كتاب ناطق است كه به هر امرى مقامش لايق است
مطلب خود يافتم در آن كتاب رهنما شد حاجتم را بى حجاب
هر كه خواهد زاهد بيابد در طريق بايد او گيرد رفيقى بس شفيق
بهترين يار است قرآن اى حكيم كه ببخشايد تو را قلب سليم
همقدم بايد به او شد دوش دوش تا نگيرى انحراف اى مرد هوش ‍
پس چنان يابى تو در قرآن سبيل راه حق را بر تو باشد خود دليل
گفت جانان من ((سبل )) را يافتم تا كه در ميدان قرآن تاختم
راه و رسم بندگى باشد چنين تا كه در يابى مطالب را يقين
چون طلب كردى ز فضلش ياورى او كند خود در امورت داورى
مى دهد از بحر اكرامش نويد چون زند هر لحظه موجى بر اميد
عارفان را جمله در اين گفتگو كه رضاى او طلب در جستجو

و ابواب الدعاء(6) اليك للصارخين مفتوحة و اعلم انك للراجين بموضع اجابة و للملهوفين (7)بمرصد اغاثة و ان فى اللهف الى جودك و الرضا بقضائك عوضا من (8) منع الباخلين و مندوحة عما فى ايدى المستاءثرين
و درهاى دعا، براى طلب كنندگان ، براى تضرع كنندگان ، براى گريه كنندگان ، و براى فريادكنندگان به سوى تو باز است و مى دانم كه تو اميد، اميدواران را به معرض اجابت آوى و تويى از براى ستمديدگان در كمين گاه دادرسى . و به درستى كه در استكانت به سوى جود تو و خشنودى به حكم و فرمان تو؛ عوض و هماننديست از منع بخل كنندگان و بى نيازيست از آنچه در دست توانگران است ، يعنى از براى آن به اصرار و تضرع در جلب جود تو مى كوشم و رضا به قضايت مى دهم كه منع بخيلان را چاره كنم و از ثروت ثروتمندان بى نياز گردم ؛ يا به عبارت ديگر بر اين معنى آيد: كه با وجود جود و كرم و قضاى حتم و مبرم تو از ممانعت بخيلان چه انديشه ! و به اموال توانگران كه خود در عين نيازمندى و بيچارگى باشند چه حاجتى است !!.

afsanah82
07-20-2011, 11:26 PM
صرخه چيست ؟
نگارنده گويد: اين كه امام عليه السلام مى فرمايد: ((درهاى دعا براى صرخه كنندگان باز است )) شايد منظور از صرخه همان تضرع و زارى باشد و يا به اعتبار ديگر مى توان گفت كه منظور از ((صرخه )) صرخه نهاد است كه با وجودى كه دهان بسته و لب خموش باشد از درون سينه عشاق بيرون آمده و از زبان دل فريادى عظيم در عالم وجود طنين انداز شود كه صداى آن را احدى جز خدا نشنود.
و اين حالت اغلب براى اهل عبادت دست مى دهد؛ آن زمان كه با معبود خود مشغول راز و نياز هستند در خود انقلابى مى بينند و چنين احساس ‍ مى كنند كه مرتبه شوقشان به حدى بالا گرفته كه از خود بى خودند و اعضاء و جوارح ظاهر و باطن آنها به زبان بى زبانى فرياد مى كشند و غوغا و هياهويى را در درون راه مى اندازند؛ آن وقت است كه درهاى دعا و درهاى رحمت الهى را با چشم حقيقت در مقابل خود گشوده مى بينند.
يكى از شرائط استجابت دعا
اين نكته را بايد متوجه بود كه خداى تعالى خود طريق دعا كردن را آموخته و تعليماتى داده است كه تاييد اين گفتار را مى رساند جايى مى فرمايد: س 7 ى 55 ادعو ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين
حق سبحانه و تعالى خطاب مى كند بندگان خود را؛ مى گويد كه : بخوانيد خداى خود را به تضرع و زارى و تذلل و مسكنت و خوارى در نهان و سر.
از آن نظر چون خدا سميع و بصير و قريب است و از شما غائب نيست .
خداى تعالى براى آن فرمود دعا در خفيه كردن كه آن از ريا دور باشد و فرمود كه خدا دوست ندارد آن كسان را كه از حد درگذرند در جمله دعوات و عبادات ؛ يعنى دوست ندارد كه در دعا و آواز بلند برآرند و از حد در گذرند كه به ريا آميخته شود.
در منهج الصادقين آورده : دعا در خلوت دليل اخلاص است و محتاج مخلص را روى نااميدى نيست و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س 7 ى 205 واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ...
و ياد كن پروردگار خود را در درون خود به زارى و ترس و پست تر از گفتار بلند در بامدادان و شبانگاه و مباش از بى خبران .
در تفسير گازر چنين آورده ؛ ياد كن مر خداى را در نفس خويش ، يعنى با خود ذكر خداى كن و قرآن خوان و تسبيح و تحميد و تهليل وى گوى به تضرع و زارى و خوف و ترس از عقاب او به آوازى كه جهر و بلند نباشد تا از ريا دور باشد و به قبول و اجابت نزديكتر و ادامه ذكر خداى را در بامداد و شبانگاه ؛ شايد مراد آن باشد كه آنى دل را از ذكر پروردگار خالى مدار.
مجاهد و بعضى از اهل معانى گفته اند: كه خداى تعالى مكلفان را فرمود تا او را ياد كنند در دل و فراموش نكنند و تضرع كنند در دعا و استكانت و خضوع و حاجتى كه خواهند آواز بلند بر ندارند، چه با كسى مى گويند كه احوال ايشان بر وى پوشيده نيست .
پس بنابراين باب اجابت و درهاى رحمت بر كسانى گشوده است كه از روى تضرع و زارى به بارگاه كبريايى رو آورده و فرياد نهان را از ريزش ‍ اشك روان عيان نمايند.
در بيان فقرات مورد شرحچونكه خواهى از درون گيرى ندا صرخه اى از دل برون كن در دعا
پس بخوان محبوب خود را اين چنين از زبان دل به آوازى حزين
با تضرع گر كنى راز و نياز باب رحمت را گشايد بر تو باز
من يقين دانم نگردد نااميد آن كه دل بندد به خلاق مجيد
هر كسى باشد اميدش بر خدا باشد او از منزل حرمان جدا
اى برادر رو به سوى عافيت كه به تو دادند جانى عاريت
تا توانى از در نيكى در آى كه نكويى را را غار ماند به جاى
بر ستمكاران رسان از من پيام در كمينگاه است دست انتقام
بر كسى هرگز نبردم من حسد جز بر آن كس كو به دلدارى رسد
چون ندارم باكى از منع بخيل كينه دور از خود كنم بر اين دليل
سايه حق تا كه باشد بر سرم زى توانگر حاجت خود كى برم
چونكه خود دارد توانگر احتياج درد ما را از كجا سازد علاج
اين كه من تن داده ام بر هر قضا مقصدم نبود مگر جلب رضا
خواهم او را سر سپارم آستان تا كه بعد از من رود اين داستان

و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال (9) دونك
راه مسافرى كه آهنگ تو دارد نزديك است يعنى مسافرت به سوى تو نزديك و مسافتى ندارد؛ ((همينكه راحل بار نياز خود را به درگاه تو آورد، همينكه مسافر قصد عزيمت به بارگاه كبريائيت نمايد، بلكه به مجرد اين كه سائل هر كجا كه باشد با توجه از روى نياز تو را بخواند؛ مسافت به سوى تو را در آن واحد طى كرده و جواب داده مى شود)) و هيچ حايل در بين نباشد و كسى به دربار تو مانع ورود نيست و نيز پنهان نمى شوى از آفريدگانت ؛ يعنى هر وقت تو را بخوانند و بخواهند، در يابند؛ مگر آن كه محجوب گردانيده ايشان را اعمال و رفتارشان از تو و آنها را به خود مشغول داشته است ؛ يا آن كه آرزو و آمال ؛ ايشان را چنان سرگرم داشته و مانع است كه به سوى تو تقرب پيدا كنند و پيوسته مشغول به دنيا شده حجابى بر خود تنيده اند.
قرب حق تعالى نسبت به بندگان
در چند مورد از قرآن كريم خداى تعالى اشاره به قرب خود نسبت به بندگان كرده و جايى مى فرمايد:
س 2 ى 186 و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب ... و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من ((يا معامله من به ايشان در وقت دعا)) پس بگو ايشان را كه من نزديكم به ايشان ، يعنى علم من احاطه كرده است به احوال ايشان و به اجابت دعايشان .
و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 50 ى 16 و نحن اقرب اليه من حبل الوريد، اشاره بر اين كه ما نزديكتريم بر بندگان از رگ جان آنها به آنها. و اين اقربيت قيومى است نه مكانى و ((وريد)) رگيست كه احاطه هر دو طرف گردن كرده و اتصال سريع در جريان خون به قلب را دارد كه قطع آن موجب موت است ؛ يعنى حقيقت معنى آنست كه علم او سبحانه اقربست به او از رگ گردن كه حامل روح است و گويند: حبل الوريد مؤ ثرترين اجزاى نفس انسانيست : پس در اين كلام ايمائيست به آن كه حق تعالى از آن اقرب اقربست بر بندگان .
سرتيپ رشديه استاد محترم دانشگاه در كتاب سخنان سجاد در مقدمه چنين نوشته است :
اگر تمام فصول بين خالق و مخلوق برطرف گرديده فقط يك حجاب رقيقى بماند؛ مى توان گفت حضرت سجاد كسى بوده است كه با خداى خود از وراى آن حجاب صحبت مى كرده و كلام آسمانى ؛ نحن اقرب اليه من حبل الوريد را او بهتر از همه فهميده و نيكوتر از هر كسى تفسير كرده و از بركات عاليه آن كاملتر از همه متمتع گرديده است و دانشمندان صاحب دل بر اين متفقند كه در ستايش و پرستش حضرت پروردگار كمتر كسى به پايه وى رسيده و چون او داد بندگى داده ؛ اداى عبوديت كرده است .
پيمودن راه به سوى حق تعالى مسافتى نداردراحلان را طى منزل شد قريب تا كه باشد عزمشان سوى حبيب
بيم دورى زين سفر در كار نيست رنج هجران در ره دلدار نيست
تا گذارى يك قدم در كوى دوست همچنان بينى كه يارت روبروست
گفت عارف هر كه سوى عازمست طى هر منزل به منزل لازمست
من همى گويم كه ره دشوار نيست بعد منزل در طريق يار نيست
گر براندازى ز چشم خود نقاب يا كه بردارى ز تن از خود حجاب
يك دم اندر حالت آيى سوى عشق وز مشام خود بيابى بوى عشق
نه مشقت بر تو آيد نه ملال مى رسى بر وصل جانان لا محال
اى خوشا اين حالت مستانه وار كه محبان را كشاند سوى يار
آن كه بردارد حجاب از جان خويش يابد او در نزد خود جانان خويش
بشنو از من سر اين معنا كه دوش عالمى بودم پر از جوش و خروش ‍
هاتفى گفتا كه اى صاحبدلان وصل خود جوئيد بر عشق گلان
من همى كردم يكى گل انتخاب تا كه آيد بر من اين معنى صواب

و قد قصدت اليك بطلبتى و توجهت اليك بحاجتى و جعلت بك استغاثتى و بدعائك توسلى من غير استحقاق لاستماعك منى و لا استيجاب لعفوك عنى بل لثقتى بكرمك و سكونى الى صدق وعدك و لجاى الى الايمان (10) بتوحيدك و يقينى بمعرفتك منى ان لا رب لى غيرك و لا اله الا انت وحدك لا شريك لك
همانا كه من رو به درگاهت كردم به مطلب خود، و به سوى تو رو آوردم براى حاجتم و فريادرسى از تو مى طلبم و به خواندن تو متوسل مى شوم بدون آن كه استحقاق آن را داشته باشم كه از من بشنوى و بدون آن كه مستوجب باشم كه درگذرى از گناهم بلكه با اطمينانم به كرمت و اعتمادم به صدق وعده ات و پناهم در ايمان به وحدانيتت و يقينم به اين كه جز تو پروردگارى ندارم و نيست معبودى جز تو كه يگانه اى و شريك ندارى ((پس تو را خوانده و روى به درگاه تو آوردم .))
يكى از شرائط استجابت دعا استغاثه است
حضرت سجاد عليه السلام بعد از آن كه در مقام مناجات عرض كرد كه اى پروردگار آمدن به سوى تو مسافتى ندارد گفتار خود را چنين ادامه مى دهد: پس همانا با بار حاجت عزم استان تو كردم و يا ((آهنگ كردم به سوى تو با خواسته هاى خود)) و با هزاران نياز رو به تو آوردم و حاجت خود را از تو مى طلبم ، و دادخواهى از تو مى كنم ، و فريادرسى از تو مى طلبم يعنى قرار دادم استغاثه خود را به تو.
شايد اين عبارت و جعلت بك استغاثتى كه امام فرموده اشاره بر اين معنى باشد قوله تعالى س 8 ى 9 اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم .... كه چون حالت استغاثه پيدا شود نظر مرحمت خداى تعالى به سوى خواننده معطوف گردد و چنين معلوم است كه ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همه در موقع مناجات و هنگام راز و نياز به اين حالت پروردگار خود را مى خواندند، كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در دعاى معروف به كميل به اين عبارت و به اين نام يا غياث المستغيثين پروردگار خود را خوانده است و اين خود گواه است كه امام عليه السلام هنگام مناجات حالت استغاثه داشته است و شايد اين يكى از شرايط استجابت دعا باشد كه در اين جا حضرت سجاد هم عرض ‍ مى كند و جعلت بك استغاثتى .
ديگر از شرايط استجابت دعا توسل جستن است
و نيز ادامه كلام آن بزرگوار بر اين است كه : اى پروردگار به دعاى تو توسل مى جويم يا ((يا به خواندن تو متوسل مى شوم .))
شايد منظور چنين باشد: كه چه وسيله اى بهتر است از خواندن حق تعالى كه خود فرموده : وابتغوا اليه الوسيله چه دسيسه اى محكم تر، چه بهانه اى براى قرب نزديكتر از اين كه خود او را سبحانه وسيله قرار دهند و(( در خلال همين دعا بيايد كه امام عليه السلام به وسائل ديگر هم توسل جسته است .))
سپس در مقام تعليم چنين مى فرمايد: با اين حال ، آن شايستگى را ندارم و خويشتن را سزاوار نمى دانم كه تو گفتارم را بشنوى يا آن استحقاق در من نيست كه بر بيانم ترتيب اثرى دهى .
و اين گفتار امام عليه السلام از نظر خضوع و خشوع و يا تعليم مناجات است و الا همانطور كه گذشت شايستگى مقام انبيا و اوصيا در هيچكس ‍ نيست .
و همچنين مى فرمايد: من مستوجب بخشش تو نيستم و كارم در خور عفو تو نيست .
بيانى از صحيفه
در صحيفه سجاديه در باب طلب عفو از گناهان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى قريب به اين مضامين بيان فرموده و اين معنا را مى رساند كه چگونه امام عليه السلام مقر به اين عبارت است ؛ در حالى كه او معصوم مى باشد و اينك بى مورد نيست كه از نظر اختصار به ترجمه آن اكتفا كنيم .
چنين مى فرمايد: اى خداى من اگر چندان در برابر تو بگريم كه بلكه اى هر دو چشمم بيفتد، و اگر چندان صدا به گريه بلند كنم كه صوتم قطع شود، و اگر چندان برايت به پا ايستم كه هر دو پايم آماس كند، و آنقدر برايت ركوع كنم كه استخوانهاى پشتم از هم بپاشد، و آنقدر تو را سجده كنم كه چشمانم از كاسه به در آيد، و در دوره عمر خود خاك زمين بخورم ؛ و تا پايان زندگى آب خاكسترآلود بنوشم ، و در اثناى اين احوال آنقدر ذكر تو را بگويم كه زبانم از كار فرو ماند. سپس از روى شرمندگى از تو چشم را به آفاق آسمان نگشايم ، (با اين همه ) سزاوار محو يكى از گناهانم نخواهم بود؛ و اگر در آن هنگام كه مستوجب آمرزشت شوم مرا بيامرزى و در آن زمان كه مستحق عفو تو گردم از من درگذرى ؛ پس همانا كه آن آمرزش و عفو در حق من از جهت استحقاق من لازم نيامده و من از روى سزاوارى شايسته آن نشده ام ؛ زيرا اجزاى من در اولين بار كه تو را عصيان كردم دوزخ بود و به اين جهت اگر مرا عذاب فرمايى درباره من ستمكارى نخواهد بود.
اينست كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف هم مى فرمايد: كه پروردگارا خود را سزاوار نمى دانم كه گفتارم را بشنوى يا مستوجب عفو تو گردم ؛ بلكه خدا اعتماد من به بزرگوار تو است و پشت گرميم به كرم تو و از اين جهت آرامشى در من ايجاد شده كه مى دانم وعده تو راست است كه ان وعد الله حق خود چنان وعده دادى كه سائلين را مشمول عنايت فرمايى ؛ و اطمينان دارم از اينكه به عهد خود وفا مى كنى و همچنين پناه من ((اقرار من )) در ايمان ؛ بيگانگى تو است و مى دانم كه غير از تو مرجع و مؤ ثرى نيست و حل و فصل امور تنها به يد قدرت تو است .
و نيز چنين دنبال مى كند كه اطمينان من به شناسايى كاملى است كه درباره من دارى و يا آن كه با آن معرفتى كه از شناسايى خود با من عطا فرمودى ؛ بر من حتم است كه پروردگارى جز تو ندارم و خدايى جز تو نشناسم ؛ يكتايى و شريك و انبازى ندارى .
و اين اقرار به وحدانيت كه پايه و اساس پرستش و عبوديت است رمزيست كه امام عليه السلام در خلال دعا به كار برده است . و اين خود شاهكاريست كه عين بيانات الهى را در قالب دعا جا داده و مرتبه توحيد را رسانيده است . و در اكثر موارد در قرآن مجيد اين عبارات بر وجوه مختلف به چشم مى خورد:
جايى مى فرمايد: لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و در جاى ديگر انما الله اله واحد يا آن كه الهكم اله واحد و از اين قبيل آيات بر وجوه مختلف بسيار تكرار شده و در تمام آن موارد خداى تعالى از خود نفى شريك كرده است و گناه مشرك را بسيار عظيم شمرده كه به هيچ وجه قابل عفو و بخشش نيست .
نگارنده در كتاب (سرنوشت انسان ) در باب حالات مشركين مطالبى از نظر قرآن آورده كه مطالعه آن قابل توجه است و در اينجا از نظر اختصار از تفسير آن صرف نظر گرديده است .
در بيان فقرات مورد شرحقصد كردم سوى تو قصد مراد تا كه سازم خاطر افسرده شاد
مى كنم بر درگهت راز و نياز با فغان و ناله و سوز و گداز
هم گذارم مطلب خود در ميان حاجتم را آورم اندر بيان
با توسل رو كنم بر بار خويش تا بسازم چاره اى در كار خويش ‍
آن چنان فرياد خواهم از غفور تا ببخشايد مرا يوم النشور
من همى دانم سزاوار چيم لايق لطف و عطاى تو نيم
بلكه بر فضلت نمودم اعتماد كه چنين بودم كز اول اعتقاد
آنكه بر جود و سخايت واثق است هم به عفو و بخشش تو لايق است
اين بود آرامش من در خيال كه تويى صادق به هر قال و مقال
سوى ايمان بر تو مى گيرم پناه زانكه مشرك را بود اعظم گناه
در شناسايى مرا آمد يقين كه ندارم من خدايى غير از اين
وصف تو غير از تو بهتر كس نگفت از كتابت گويم اين راز نهفت
تا گذارم روى خود را بر لحد گويم او را قل هو الله احد
هر كجا بينى بود اين گفتگو لا شريك له نباشد غير او

اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما(11) و ليس من صفاتك يا سيدى ان تاءمر بالسوال و ان تمنع العطيه و انت المنان بالعطيات على اهل مملكتك و العائد عليهم بتحنن راءفتك
خدايا تويى گوينده و گفتار تو درست و وعده تو راست است ((كه فرمودى )) بخواهيد از فضل خدا زيرا خدا به شما مهربان است و از شاءن تو نيست اى آقاى من كه دستور سؤ ال دهى و منع عطا كنى ، و تويى بر خلق خود صاحب منت بر بخشش ها و متوجهى به آنها به مهر و راءفت خود.
هر چيزى را بايد از خداى تعالى خواست
بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به توحيد كامل فرمود و جهت سؤ ال و استجابت را مهيا ساخت ؛ چنين عرض مى كند:
بار الها، تويى گوينده ، و گفتار تو حق و وعده تو راست است ؛ كه در كتابت فرموده اى : و اسئلوا الله من فضله ان الله كان بكل شيى عليما يعنى سؤ ال كنيد خدا را از فضلش و از پيشگاه ربوبيتش بخواهيد؛ هر چه مى خواهيد كه او به تمام چيزها دانا و به شما مهربان است .
اين عبارت گذشته از اين كه بيانى از آيات الهى است ؛ شايد امام عليه السلام به پيروى از منويات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا به كار برده است كه فرمود: اسئلوا الله من فضله فانه يحب ان يساءل يعنى از خداى خواهيد فضل او را كه او دوست دارد سؤ ال را و هر كس كه از فضل خداى نخواهد خدا بر او خشم گيرد.
در بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل اين آيه شريفه اين بيان را آورده اند: كه سفيان عيينه گفت كه خداى ما را نفرمود كه از او سؤ ال كنيم ؛ الا آن كه اجابت كند و سائل را از فضل خود محظوظ سازد و اگر عطا را دوست نمى داشت ما را امر به سؤ ال نمى فرمود؛ پس او را بخوانيد و از فضلش ‍ طلب كنيد كه به همه چيزى عالم و داناست و به مقتضاى مصلحت سائل را محروم نخواهد كرد.
سپس امام عليه السلام مناجات را چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من از صفات تو و در خور خصال تو نيست كه بفرمايى بندگان را از حضرتت درخواست كنند و امر كنى كه در مقام سؤ ال برآيند و چون حسب الامر روى به درگاهت آورند و از تو مسئلت نمايند؛ عطاى خود را از آنها باز دارى و از بخشايش مضايقت فرمايى ؛ در حالى كه تويى تنها كسى كه بخشنده عطايا هستى و حق منت دارى و تويى كه آنان را به وفور مهربانى و رافت بهره ور سازى يعنى بندگانت هميشه غرق احسان و رافت و مهربانى تواند.
خداى تعالى در باب رافت و مهربانى خود مطالب بسيارى آورده كه در همين كتاب در مورد خود بيايد و لكن در اينجا همين يك اشارت كافيست كه مى فرمايد:
ان الله بالناس لروف رحيم .
قابل توجه :
اى مردم بدانيد كه وعده خدا راست است !
يكى از خصوصيات اين دعاى شريف آنست كه امام عليه السلام بيشتر از نكات دقيق و مطالب مهم قرآنى را در بياناتى متناسب به فقرات دعا متذكر شده و شايد منظور از اين تعليمات عاليه اين باشد كه آن حضرت خواسته است از اين طريق جهانيان را متوجه اهميت بيانات الهى نمايد و آنها را مستعد نمايد تا ايمان خود را به مرحله يقين در آورند و اگر در همين عبادت مورد شرح توجه حاصل شود كه مى فرمايد: اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق ... خواهيم ديد كه معناى آن بر پايه اى از اسرار الهى استوار شده و از نظر استحكام عقايد ضرورت دارد كه ايمان كامل به آن حاصل شود چون در بيان ((صدق گفتار و وعده راست )) خداى تعالى خود به بيان هاى مختلف در بسيارى از موارد چنين آورده كه اى مردمان بدانيد وعده خدا راست است ؛ جايى مى فرمايد: ان الله وعدكم و وعد الحق جاى ديگر: و كان وعد ربى حقا. به لسان ديگر: انه كان صادق الوعد و همچنين : وعد الله لا يخلف الله وعده ؛ و خلاصه : بلى وعدا عليه حقا و عبارات ديگر قريب به اين مضمون .
حال بايد دانست كه اين همه تاييد در صدق گفتار براى چيست و چه مورد دارد؛ شايد كافى باشد كه چند عبارت از خود قرآن مجيد را متذكر شويم تا معلوم شود منظور واقعى از راستى وعده و مواعيد خداى تعالى چيست !
سوره المائده آيه 9 چنين مى فرمايد: وعدالله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم . وعده داده است خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند به آمرزش و پاداشى بزرگ . و نيز در سوره التوبه آيه 68 مى فرمايد:
وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها... خداى تعالى وعده داده است به مردان و زنان منافق و همچنين كافران را آتش دوزخ كه در آن جاويد بمانند. و بعد از آن باز در وعده اهل ايمان در آيه 72 چنين مى فرمايد:
وعد الله المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة .... وعده داده است خداى تعالى مرد و زن اهل ايمان را به بهشت هايى كه زمين آنها از درختان پوشيده باشد و در زير درختان آنها جويهاى آب روان باشد و ايشان در آن بهشت ها جاويدان باشند، و همچنين وعده داده است خدا ايشان را جايگاه خوش ‍ و مسكن هاى طيبه .
در جاى ديگر به عبارت ديگرى خداى تعالى اين وعده را تاييد مى فرمايد بر اين وجه س 19 ى 62: جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماتيا وعده داده است بندگان خود را به غيب يعنى ((آن را نديده اند)) و از ايشان غايب بوده همانند بهشت هايى جاودانى كه وعده داد خداى مهربان بندگان را راز پنهانى و اين وعده وعده ايست نقد و آمدنى و موضوعى كه در اين باب قابل بحث است در آيه 122 از سوره النساء مى باشد كه بعد از آن كه خداى تعالى اهل ايمان را به جنات نعيم دعوت مى فرمايد در عقب آن به لسان محكم و قبول آميزى وعده خود را تثبيت مى كند بر اين وجه كه مى فرمايد:
و الذين آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا وعدا لله حقا و من اصدق من الله قيلا يعنى آن كسانى كه به خداى ايمان آوردند و عمل صالح كردند ما ايشان را به بهشت هايى بريم كه در زير درخت هاى آن ((يا زير قصرهاى آن )) جوى هاى آب روان باشد و ايشان در آن جا مخلد و جاويد بمانند و وعده خدا راست است ؛ سپس به نحو قبولاندن و از نظر تاييد مى فرمايد: كيست كه او از خداى تعالى راستگوتر باشد يعنى كسى از او راستگوتر نيست .
سخنى با خواننده
شما را به خدا اى خواننده عزيز! آيا وعده خدا را چگونه مى پندارى ؟ اگر در واقع او را مى پرستى ؛ اگر به او ايمان دارى ؛ اگر يقين دارى كه قرآن فرستاده اوست ؛ اگر تصديق بر صدق گفتارش دارى ؛ پس چگونه است كه موضوع را سرسرى پنداشته نمى خواهى خود را آماده براى ايصال به رحمتش سازى ؛ يا نمى خواهى از مواعيد او كوچكترين خوفى در خود راه دهى كه در صدد پيدايش راه نجاتى باشى ؛ مگر قرآن نگفته است ؟ اليه مرجعكم جميعا وعدالله حقا كه بازگشت شما در عاقبت به اوست بنگريد سرانجام خويش را كه چگونه خواهد بود و اين وعده راست است و خلفى در آن نيست .
اصلا خداى تعالى براى اين كه صدق گفتار خود را تاييد فرمايد و راستى وعده خود را همچنان به قبولاند و در واقع از اين راه حجت را تمام كند سوگند ياد كرده است تا براى بندگان هيچ ترديدى باقى نماند؛ در سوره الذاريات مى فرمايد: و الذاريات ذروا، فالحاملات وقرا، فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا ((انما توعدون لصادق )) يعنى قسم به بادهاى جهنده يا به حق اين بادهاى جهنده و به حق اين ابرهاى گرانبار و به حق اين كشتيهاى رونده و به حق اين فرشتگان كه قسمتى از كارها در ماءموريت ايشان است ؛ كه آنچه را كه از بهشت و دوزخ ، و ثواب و عقاب و حشر و نشر و حساب و كتاب و جزا و اهوال و احوال قيامت وعده دادند همه و همه راست است و واقع خواهد شد.

afsanah82
07-20-2011, 11:26 PM
در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد
و اما. گذشته از اينها كه خداى تعالى در خصوص گفتار صدق و وعد و مواعيد خود براى حصول ايمان بر بندگان متذكر شده ؛ بيانات ديگر هم دارد كه مى رساند در دار آخرت هم در اين موضوع گفتگوهاى پر سر و صدايى به راه خواهد افتاد؛ از جمله از همان مرحله نفخه صور ((نفخه دوم )) يعنى همگام برانگيختن مردمان از قبور؛ جمعى از كفار كه سراسيمه بر مى خيزند چنين گويند: يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و اشاره كنند به وعده اى كه در دنيا خداى تعالى به آنها داده است ؛ كه اين همان وعده راستيست كه پيغمبران ما را خبر دادند.
و همچنين است : در مراحل بعدى قيامت در صحنه ديگر كه شايد موقف اعراف باشد؛ بانگ بر آرند اهل بهشت و دوزخيان را كه : س 7 ى 44 ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا. آنچه را كه خداى تعالى به ما وعده داده بود ما آن را يافتيم ؛ سپس بر سبيل استهزاء و شماتت بر آنها ندا در دهند كه : فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا. قالوا نعم . پس آيا شما هم يافتيد؟ و به شما هم رسيد آنچه را كه خداى شما را وعده داده بود ((وعده حق )) جواب گويند: يافتيم و حق و صدق بود آنچه ما را از آن خبر دادند و باور نمى داشتيم .
اينست كه ؛ امام عليه السلام با معرفت كاملى كه از راستى وعد و وعيد خداى تعالى دارد از نظر تعليم و تنبه چنين متذكر است : اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق .... و با اين بيان مى رساند كه اى مردمان آگاه باشيد كه وعده خدا راست است الا ان وعدالله حق .
در بيان فقرات مورد شرح
اى كه باشد ذات پاكت بى زوال خود بگفتى كه ز فضلم كن سؤ ال
وعده دادى مؤ منين را بر ثواب بر وعيد كافران گفتى عقاب
هر كه رو آرد به كويت يك دو گام دعوتش سازى به سوى بار عام
دعوت از تو هم پذيرايى ز تست وعده تو حق و گفتارت درست
مژده اى دادى به خوبان بر نعيم بر بدان خواندى عذابى بس اليم
امر تو باشد كه خوانندت مدام تا برآرى آرزوها را به كام
دور باشد از صفاتت اى كريم كه برانى سائل خود از حريم
همچنان گويى كه بر نزد من آى چونكه آيد ره نيابد او به جاى
لال باشد آن زبان گويد خطا كه تو بر سائل كنى منع عطا
مانع اعطا بود از عهد سست هر كه باشد واثق شود كارش درست
چون تويى بر بندگان منت گذار روزى ما كن بهشتى گلعذار
كن به ما عطف توجه اى عطوف سوى ما بنگر به راءفت يا رؤ وف

الهى ربيتنى فى نعمك و احسانك صغيرا و نوهت باسمى كبيرا فيامن ربانى فى الدنيا باحسانه و تفضله و نعمه و اشارلى فى الاخره الى عفوه (12) و كرمه
خدايا: به نعمت و احسانت پرورشم دادى در دوران كودكى ، و شهرت دادى مرا در بزرگيم ، پس اى كسى كه پروريدى مرا در دنيا به احسان و فضل و نعمت خود؛ در آخرت هم مرا به عفو و كرم خود بدار.
ذكر نعم الهى
امام عليه السلام بعد از بيان صدق گفتار به ذكر نعم او سبحانه پرداخته و چنين اشاره مى فرمايد اى پروردگار من ؛ مرا از كودكى در انواع نعم خود پرورش دادى ؛ از اول كه پا به عرصه اين عالم گذاشتم بر ناتوانى من توانايى دادى ؛ ((الهام بخشيدى مرا، كه چگونه پستان مادر را در دهان گرفته و ارتزاق نمايم و چقدر بر من گوارا كردى آن شير را؛ و همچنين من كه هر آن ، مواجه با خطراتى بودم ، چگونه مرا حفظ كردى كه اين از سنن ديرينه تو است : ان كل نفس لما عليها حافظ. از همان خردسالى بر من نگهبان گماردى ؛ فرشتگان را موكل كردى كه از من دفاع نمايند؛ آن چه را وسيله پرورش بود و آنچه را كه طريق لطف و احسان بود درباره من مبذول فرمودى كه اگر بخواهم اين نعيمت را به شمار آورم ؛ كى توانم .))
و با اين حالت كه غرق احسانت بودم بزرگم كردى و در بزرگى بلندنامم فرمودى و عزت و رفعتم بخشيدى .
پس اى كسى كه تربيت كردى و پروردى مرا در دار دنيا با آن همه احسان و نيكويى ها و تفضل و رحمت و نعمت خود و اشاره كردى براى من در آخرت به سوى عفو و كرم خود.
شايد مراد از اين عبارت آن باشد: پس اى كسى كه دنياى مرا از هر جهت تاءمين كردى آرزوى من چنين است كه در آن سراى جاويد هم مرا مشمول رحمت و كرم خود نمايى .
و اين خود طريق بزرگواريست كه احسان خود را قطع نفرمايى و آن كه را كه به قدرت كامله خود پرورانيدى ضايع نگردانى . چه عبارت بسيار لطيفى از امام اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باب نقل شده كه مى فرمايد: انت اكرم من ان تضيع من ربيته . يعنى تو كريمتر از آنى كه ضايع گردانى كسى را كه خود پروريدى يا دور گردانى كسى را كه نزديك ساختى او را به ((رحمت خود.))
در عبارت مورد شرح ، حضرت سجاد عليه السلام نكته اى به كار برده كه گذشته از تقاضاى ادامه نعمت تا به مراحل آخرت و درخواست عفو و بخشش ذكرى اساسى از نعم الهى كرده و به اين لسان در مقام شكر و سپاسگزارى بر آمده است . و شايد به مصداق اذكروا نعمتى خواسته است متذكر شود آن چه را كه خداى تعالى از نعم خود به او ارزانى داشته و يا در واقع از بيان اين عبارت خواسته است حق اين آهى شريفه را به جاى آورده باشد كه در سوره الضحى مى فرمايد: و اما بنعمت ربك فحديث اشاره بر اين كه پس زبان بگشاى به نعمت پروردگار خود تا شكر آن را به جاى آورده باشى .
در بيان فقرات مورد شرحاى خدا اى خالق نيكو روش اى كه دادى كودكان را پرورش ‍
پرورش دادى مرا عهد صغير تا شدم بر جسم و جان خود كبير
تربيت كردى مرا در كودكى تا بزرگى يافتم من بى شكى
قدرتى دادى به حال ناتوان تا شدم از قدرت تو من جوان
كودكى بودم به نزدت ارجمند در بزرگى نام من كردى بلند
همچنان احسان نمودى بر مرور كه مرا شد مايه عيش و سرور
مى رسد بر ما نعيمت هر زمان در پناهت هر كه آيد در امان
بر نعيم خود مرا كردى قرين وين تمنا دارم از تو بعد از اين
همچنان كه لطف خود دادى نشان غرق احسانم كنى در آن جهان
اى كه در دنيا مرا دادى نعيم كن مرا در نعمت عقبا سهيم
عفو و بخشش مى كنم از تو طلب بعد از آن تا جان من آيد به لب
هان شنيدم كه نعيمت در جنان خوشتر از انعام ديگر زين جهان
گر كنى داخل مرا در آن بساط مى رسد حد سرورم بر نشاط
خوش بر آن كو كه در آن مسكن گرفت در مقام امن خود ماءمن گرفت
پس مرا بر آرزوى خود رسان تا نكو گيرم حياتى جاودان
همچنان روزى كنم خلد برين تا به نزد گلرخان باشم قرين

معرفتى يا مولاى دليلى (13) عليك و حبى لك شفيعى اليك و انا واثق من دليلى بدلالتك و ساكن من شفيعى الى شفاعتك
ترجمه و شرح : امام عليه السلام بعد از آن كه مراتب ايمان و خداشناسى خود را بيان داشت كه در شرح بك عرفتك ... گذشت سپس اشاره به همان مقام كرده و چنين عرض مى كند: اى آقاى من ((اى مولاى من )) معرفت من مرا به حضرت تو دلالت كرد و شناختن من تو را رهبر من است به سوى تو؛ يعنى شناسايى من مقام تو را راه نمود مرا بر تو. و دوستى من به تو شفاعت كننده من است به سوى تو يعنى ارادت و محبت و مودت من به حضرت تو شفيع من است در پيشگاه تو. و من اطمينان دارم در راهنمايى خود به راهنمايى تو و اعتماد من از پيمودن اين راه باز به رهبرى تو است و در كار خود به دلالت تو اعتماد دارم و آرام گيرنده ام از شفيع خود ((مقام حب و دوستى )) به سوى شفاعت تو. و اميد من از اين وسيله ((دوستى )) حصول شفاعت تو است .
راز مهمى كه امام عليه السلام درباره شفاعت آشكار كرده است
همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف گذشت و معلوم شد كه اساس ‍ پرستش و عبوديت شناسايى و ايمان به پروردگار عالم است و حصول راه نجات و رستگارى در دوستى و محبت حقيقى با اوست پس مى توان گفت آن كس را كه محبتش بيشتر ايمانش افزون تر است و اين امرى بسيار روشن است عشاقى را كه واله و شيداى معشوق باشند مواظبت آنها در اطاعت از محبوب خود بيشتر است و همه متوجهند كه مبادا خطايى كه كوچكترين خدشه اى به عوالم محبت آنها وارد مى آورد از آنها سر زند پس به اين اعتبار همين عوالم دوستى و محبت و عشق و علاقه است كه پايه و اساس ايمان نسبت به بارى تعالى است ؛ همانطور كه فرموده : س 2 ى 165 و الذين آمنوا اشد حبا لله كه دوستى اهل ايمان بيشتر و ثابت تر از هر چيزيست به پروردگار عالم . يعنى مؤ منين دوستيشان نسبت به حق بيشتر از هر چيز است .
از اين جهت است كه : امام عليه السلام در اين دعا پس از بيان يك سلسله عبارات كه مقام خداشناسى و مراتب ايمان خود را مى رساند؛ اشاره به دوستى و محبت خود نسبت به حق تعالى كرده و مى فرمايد: و حبى لك شفيعى اليك . از اين بيان معلوم مى شود كه اين مقام ((عالم عشق و محبت )) واسطه بزرگ و دستگيره محكمى است كه امام عليه السلام آن را شفيع قرار داده و چنين اشاره مى كند: كه اى پروردگار دوستى من كه از هر چيز ثابت تر است بر تو و خلل ناپذير است و عالم محبت من كه آميخته به اعضاء و جوارح جسمانى من است نزد تو شفيع قرار دادم .
رمزى كه در اين عبارت به كار برده شده اينست كه : چگونه ممكن است خداى تعالى نظر لطف و توجه خود را از محبان خود باز گيرد! و دلباختگان مقام حقيقت را به دست فراموشى سپرد! بلكه بالاتر: چگونه ممكن است قلوبى را كه مملو از محبت او باشند در آتش ‍ بسوزد؟!
مگر داستان ابراهيم خليل را نشنيده ايد كه آتش چه معامله اى با او كرد!! حقا كه بايد بر تمام خليل ها و بر تمام آنها كه قلوبشان كانونى از محبت الهيست ؛ يا نار كونى بردا و سلاما خوانده شود.
در تفسير ابوالفتوح رازى در ذيل آيه شريفه و الذين آمنوا اشد حبا لله آورده ؛ كه سعيد جبير گفت فرداى قيامت خداى تعالى فرمايد تا مؤ منان و كافران را جمع كنند و آنگاه كافران را گويد شما در دنيا دعوى دوستى بتان را مى كرديد و اينان دعوى دوستى من كردند؛ شما بر دوستى معبودان خويش در آتش توانيد شدن ! ايشان اختيار نكنند؛ مؤ منان گويند بار خدايا اگر ما را فرمايى به دوستى تو در آتش شويم ؛ منادى ندا كند: و الذين آمنوا اشد حبا لله .
شفاعت از نظر قرآن مجيد
آياتى كه در قرآن كريم در باب شفاعت وارد شده بسيار است و بعضى از آنها در شاءن بت پرستانى مى باشد كه ادعا داشتند بتهاى آنها شفيع آنها خواهد شد كه قول آنها چنين است : و يقولون هولاء شفاؤ نا عند الله و خداى تعالى رد قول آنها كرده و مى فرمايد: ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع غير از خداى تعالى شفيعى نيست . و چون گفتگوهاى مشركين در باب شفاعت زياد و در اينجا شرح آن مورد ندارد، لذا اكتفا مى كنيم به چند آيه كه در شرح اين عبارت ، مورد بحث است .
سوره مريم آيه 87 مى فرمايد: لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين آيه شريفه در سلسله آياتيست كه مربوط به امر آخرت است و چنين اشاره مى كند: كه ايشان ((كافران )) مالك شفاعت نباشند يعنى كسى ايشان را شفاعت نكند و درخواست هيچ شفيعى براى ايشان موجه نيست ؛ و شايد ابتداء سخن و خبر از آن باشد كه در آن روز ((روز حشر)) هيچكس مالك شفاعت نباشد مگر كسى كه فراگرفته باشد نزد خداى متعال پيمان شفاعت ؛ كه آن ايمان و عمل صالح است ؛ چه اهليت شفاعت براى عاصيان موقوف به ايمان است .
ابن عباس گفته است : كس را شفاعت نباشد الا آن كس را كه گواهى دهد خداى را به توحيد و از حول و قوت خود برى باشد و اميد جز به خداى نداشته باشد.
بعضى گفته اند مراد به اين عهد وصيت است كه انسان در نزد موت وصيت كند.
شارح كتاب با كمال احتياط گويد: كه بعيد نيست اين عهد همان پيمان دوستى و مودت و محبت با خداى تعالى باشد كه حقا كسى را كه اين پيمان بسته باشد حقيقت ايمان را درك كرده و مشمول امر شفاعت خواهد گرديد.
چرا بعضى از آيات قرآن وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند؟
براى روشن شدن اين موضوع بايد قبلا به اين آيات توجه داشت .
سوره البقره آيه 47 مى فرمايد: واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون ، يعنى ؛ و از آن روز بپرهيزيد كه كسى ناراحتى هاى ديگرى را به چيزى جبران نمى كند، يا بر اين معنى كه : ((بترسيد از روزى كه انجام ندهد كسى براى كسى چيزى را)) و نه از كسى شفاعتى پذيرفته شود و نه فدايى به جاى او گرفته شود و نه يارى كرده شوند.
سوره البقره آيه 254؛ يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة .... اى آنان كه ايمان آورديد انفاق كنيد از آنچه شما را روزى داديم پيش از آن كه بيايد روزى كه نه خريد و فروشى در آنست و نه دوستى و نه شفاعت .
سوره المؤ من آيه 18 ... ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع يعنى براى ستمكاران خويشاوندى كه به درد آنها بخورد و شفاعت كننده اى كه شفاعتش قبول شود نخواهد بود.
سوره الشعراء آيه 100 فما لنا من شافعين ، و لا صديق حميم . براى ما ((گمراهان )) هيچ شفاعت كننده و دوستى از خويشاوندان نيست .
اين آيات و امثال اين آيات شريفه وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند.
و لكن در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه واتقوا يوما... كه ترجمه آن گذشت : شرحى به تفصيل آورده و اين مسئله را حل كرده است ؛ بدين طريق كه پس از ذكر آيات مربوطه مى نويسد: ولى در عين حال قرآن مسئله شفاعت را به طور كلى انكار نكرده بلكه در حدودى با آن موافقت نموده است ، همانطور كه مى فرمايد:
س 32 ى 4 الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ثم استوى على العرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تذكرون ، يعنى خدا آن كسى است كه آسمان ها و زمين آن چه ما بين آنهاست در شش روز آفريد سپس متوجه عرش شد، غير از او سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما نيست ، و نيز در سوره انعام آيه 51فرمايد: ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع و در سوره الزمر آيه 44 مى فرمايد: قل لله الشفاعه جميعا و در سوره البقره آيه 255 مى فرمايد: من ذالذى يشفع عنده الا باذنه ((و آيات ديگر)) كه بعضى از اين آيات دلالت دارد كه شفاعت مخصوص خداست و بعضى ديگر مقام شفاعت را به غير خدا، يعنى كسانى كه به اذن و رضايت او شفاعت كنند تعميم داده است .
در هر حال اصل موضوع را بدون اشكال ثابت مى كنند منتها در بعضى آن را به عنوان اصالت مخصوص خداوند معرفى كرده و در پاره اى در مورد غير خدا با اجازه و رضايت او، نيز اثبات نموده است و از طرفى همان طور كه دانستيم موضوع شفاعت در عده اى از آيات نفى شده است بنابراين نسبت اين دو دسته از آيات ((آيات نفى كننده و اثبات كننده )) به يكديگر مانند آيات نفى كننده علم غيب است از غير خدا نسبت به آنى كه علم غيب را به عنوان اصلى براى خدا و به رضايت او براى غير خدا اثبات مى كند، چنان كه مى فرمايد: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب ، سوره نمل آيه 66 و همچنين مى فرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و نيز در سوره جن آيه 27 مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول و نظير اين آيات ، آيات ديگرى است كه درباره آفرينش و ميراندن و روزى دادن و تاءثير و حكم و فرمانروايى گفتگو مى كند، چه اين كه طبق اسلوبى كه قرآن دارد، ابتدا هر نوع كمالى را از غير خدا نفى كرده سپس آن را براى خدا به عنوان استقلال و براى غير خدا به اذن و خواست او اثبات مى كند: و در حقيقت مى فهماند كه غير خداوند كمالاتى را كه دارند از خودشان نيست و خدا به آنها عطا كرده است .
پس خداى تعالى به گروهى از انبيا و اوصيا و ملائكه و غيره اين امتياز را داده و افتخار ماءموريتى بزرگ را نصيب آنها فرموده كه به اذن خود او سبحانه و تعالى شافع هر كس كه بخواهد خواهد بود.
شرايط شفاعت
دو چيز مهم از نظر قرآن مجيد در امر شفاعت شرط است ، يكى رضايت خداى تعالى و ديگر اذن و فرمان او به شافع ؛ قوله تعالى س 21 ى 28 و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و شفاعت نكنند ((مقربان يا فرشتگان )) مگر كسى را كه خداى از او راضى باشد؛ يا آن كه شفاعت نكنند مگر آن كس را كه خداى پسندد كه در حق وى شفاعت كنند.
ابن عباس فرموده كه شفاعت نكنند مگر كسى را كه بگويد: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله
و همچنين در سوره يونس آيه 3 مى فرمايد: ما من شفيع الا من بعد اذنه . هيچ كس را شفاعت نرسد و شفاعت نتواند كرد الا پس از امر و فرمان و دستور وى . و اين بيان عظمت و عزت و جلال اوست .
و عبارت ديگر قريب به اين مضمون است كه در آيه 255 از سوره البقره مى فرمايد:
من ذالذى يشفع عنده الا باءذنه كيست كه به نزديك او شفاعت كسى را كند مگر به فرمان او.
اهل معانى گفتند كه : خداى تعالى به اين آيت دل بندگان را به خود مى كشد؛ عاجلا و آجلا. چنانست كه گفت اى بنده اگر راغب دنيايى ؛ دنيا مراست از من بخواه و اگر اميد كرامت آخرت دارى به شفاعت شفيعى از آن شفاعت به فرمان من است .
و از اين آيات معلوم مى شود كه خداى تعالى به كسانى اذن شفاعت خواهد داد.
چه كسانى مى توانند شافع باشند و چه كسانى استحقاق شفاعت را دارند
همانطور كه بيان آن گذشت ؛ بيشتر آيات الهى در باب شفاعت صراحت دارد كه غير از خداى متعال كسى شافع نيست و بدون اذن و فرمان او هيچ كس شفاعت نتواند كرد؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام اين معنا را خوب درك كرده و در مقام تقاضاى شفاعت چنين عرض مى كند: و استشفع بك الى نفسك اشاره بر اين كه اى پروردگار تنها مالك شفاعت تو هستى و من خودت را شفيع قرار مى دهم و اما آنان كه مى توانند به اذن الله شافع يا واسطه شوند در مرحله اول پيمبر اكرم اسلام و ائمه هداى و ديگر پيمبران و ملائكه مى باشند و در مرحله دوم ساير اهل ايمان كه دعايشان در حق يكديگر مقرون به اجابت است ؛ و بنا بر مداركى كه در دست است آن كس كه نزد حق تعالى مقرب تر است توصيه او در شفاعت مقبول تر است و در اين باب اشاره در زيارت جامعه كبيره شده كه دو معنا را مى رساند يكى موضوع تقرب در شفاعت و ديگرى مقام اقربيت و شايستگى كه بعد از خداى تعالى چه كسى مى تواند به اذن او شافع باشد؛ بر اين وجه كه بيان مى كند اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار و الائمه الابرار لجعلتهم شفعايى ... بدين معنى اى پروردگار اگر من شفيعانى نزديكتر به تو از محمد و آل او و برگزيدگان ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين مى يافتم هر آينه شفيع خود قرار مى دادم و چون شفيعى مقرب تر از آنها در نزد تو نيست لذا من آنها را شفيع قرار دادم ؛ پس به حق ايشان كه واجب كردى براى ايشان حق شفاعت را مطالب خود را از تو درخواست مى كنم ... .
و لكن در مرحله دوم اولياء و اهل ايمان هستند كه مى توانند به اذن الله شافع برادران ايمانى خود بوده باشند و گفته شده كه اغلب مجرمين زمانى كه در دنيا بوده اند و بر سبيل دوستى ظاهر در حق مؤ منين خدمتى انجام داده اند چنانچه در حق ايشان از طرف اهل ايمان دعايى شود و تقاضاى شفاعت گردد اميد آن از طرف پروردگار امكان پذير است .
و اين امرى واضح است كه البته شافعين هر كدام نسبت به رتبه و مقامى كه دارند در مقام شفاعت تقاضاى آنها مورد قبول واقع مى شود، يك صاحب منصب عالى رتبه كه مقام رسالت را دارد در حد خود مى تواند مجرمين سنگين بارترى را در مرحله شفاعت درآورد و همينطور به سلسله مراتب اختيارات هر كس به اندازه مقام و موقعيت شخصى و به قدر احترام او نزد خداى متعال است و ناگفته نماند كه خداوند عالم به كسى اذن شفاعت دهد كه دانا و عالم به مقدار استحقاق مجرمين باشد، يعنى بداند كه آيا اين مجرم تا چه حد مستوجب عفو است ؛ چه بسا جرم كه غيرقابل بخشش ‍ است و اگر غير از اين باشد كار درست نمى شود؛ مثلا هيچوقت شفيعى براى مشرك تقاضاى عفو نخواهد كرد چون دانسته است كه خدا اين گروه را نمى آمرزد.
و از آن طرف گروه بسيار ديگرى هستند كه خداى تعالى درباره آنها در سوره المدثر آيه 42 فرموده : فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، آنها دسته اى از گناهكاران هستند كه در دوزخ مستقر بوده و از ايشان مى پرسند چرا در آتش داخل شديد؟ آنها در پاسخ اشاره به يك سلسله صفاتى كه باعث دخولشان در آتش شده كرده ؛ و مى گويند: ما توجه و بندگى در حضور حق نداشتيم ، نماز نمى خوانديم ، انفاق در راه خدا نمى كرديم ، و هم مرام و هم مسلك با تبه كاران بوديم ، اعتقاد به روز جزا نداشته و تكذيب مى كرديم .
پس خداى تعالى در باره آنها مى فرمايد: شفاعت ، شفاعت كنندگان سودى به حال اين گروه ندارد.
خلاصه آنكه آنها كه به خدا و روز جزا ايمان نداشته و به اصول عقايد يا پشت پا زده اند مورد شفاعت قرار نگرفته و مشمولين شفاعت آنهايى هستند كه متدين به دين حق بوده و گناهان كبيره انجام داده اند ولى خداى تعالى از دين آنها خشنود است .
در قضيه شفاعت اخبار و روايات زياديست كه بيان آن از وظيفه اين كتاب خارج است ؛ و لكن اين بود لب مطالب آن ؛ كه با بيان امام عليه السلام پيوستگى داشته و دانسته شد كه چه وسيله بزرگى آن بزرگوار براى امر شفاعت نامزد كرده است ؛ كه خواه و ناخواه هر كس را آن مقام حاصل شود ((مقام عشق و محبت )) در معرض شفاعت قرار خواهد گرفت .
در بيان و حبى لك شفيعى اليك اى كه آگاهى به اسرار جهان هم نمودى سر اين خلقت عيان
مطلبى گويم برون از قال و قيل بر وجودت هستى ما شد دليل
من به غير از تو نمى گيرم حبيب اى خوش آن يارى كه باشد بى رقيب
آن چنان در دوستى دارم ثبات كه بود يكسان مرا مرگ و حيات
در مودت اعتمادم شد دليل بر محبت خو گرفتم چون خليل
گر پسندد لطف تو در آتش من به عشقت در دل آتش خوشم
پس به اين حب من قناعت مى كنم قصد خود را بر شفاعت مى كنم
اين عجب از آنچه گيرم من شفيع اين اجابت بر هدف گيرد سريع
چون محبت عالمى از آن توست خود يكى از اصل صد پيمان توست
هر كه از اين شربت شيرين چشيد در حلاوت بهترش چيزى نديد
من بسى دارم به نيكان اعتماد كه ثبات آيد وفاشان در وداد
پس به آرامى گرفتم اين سكون كه نيايد شكوه ام از دل برون
گر مرا سازد به جنت رهسپار با كه سازد بر عقاب خود دچار
راضيم بر آن چه او دارد رضا اين بود رسم محبان در قضا
حاصلم از اين ارادت داوريست روز وانفسا به حالم ياوريست
زين سبب من دامنى گيرم رفيع قال لا تنفع شفاعت من شفيع

ادعوك يا سيدى بلسان قد اخرسه ذنبه ؛ رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه ؛ ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا
ترجمه : اى آقاى من مى خوانم تو را به زبانى كه گناهش او را لال كرده و راز مى گويم تو را با دلى كه جرم و خطا هلاكش كرده ، مى خوانمت پروردگارا ترسان ، شوقمند، اميدوار و هراسان .

afsanah82
07-20-2011, 11:26 PM
يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است
امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند پروردگارا؛ همانا: آهنگ تو كردم و دوستى خود را بر تو شفيع قرار دادم چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من تو را مى خوانم ((شايد بر اين اشاره كه خود فرمودى : ادعونى استجب لكم ))و لكن چگونه و به چه حالت !! مى خوانم تو را به زبانى كه معصيت او را لال كرده و به سبب گناه كند شده است (14) و مناجات مى كنم تو را با قلبى كه از آلايش جرم و جريرت دستخوش ‍ تباهى و هلاكت شده است ؛ يعنى مى خوانم تو را با دلى كه ظلمت معاصى آن را تيره و تار كرده است .
عجب آئينه صاف و درخشانيست دل كه چگونه غبار و خراش گناه بر آن كشيده شده و اصرار بر معصيت آن را سخت مى نمايد كه نعوذبالله : س ‍ 30 ى 74 ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه پناه ما به پروردگار عالم از آن كه دلها به قدرى سخت شود كه همه چيز در آنها بى اثر باشد و رحمت الهى هم در آنها نفوذ ننمايد.
سپس به لسان ديگر عرض مى كند: پروردگارا مى خوانم تو را در حاليكه هراسناك و رغبت كننده و اميدوار و ترسانم ؛ يعنى مى خوانم تو را به حالت خوف و رجاء كه ندانم رد كنى يا اجابت نمايى ؛ يا مى خوانم تو را در حالى كه اميدوار به رحمت تو هستم و در زمره آنها در آيم كه : اولئك يرجون رحمت الله ؛ و خائفم از آن كه نزديك باشم بر آنها كه : و غضب الله عليهم و لعنهم ، به كسانى كه مورد خشم و سخط تو قرار گرفتند.
چرا محيط نورانى دل تيره و تار مى شود؟
در ترجمه اين فقرات دو موضوع مورد بحث است ، يكى ارتباط قلب به حالات مختلف نفسانى و تاءثير آن ، و ديگر بيانى در مقام خوف و رجاء، كه امام عليه السلام اين دو موضوع مهم را در دو جمله كوتاه گنجانيده است .
و اما در موضوع اول : ساده ترين مطالبى كه در باب قلب گفته شده ، چنين است ، كه مى گويند: قلب به منزله آئينه صاف و شفافى است كه به كوچكترين آلودگى لكه دار شده و هر قدر آلودگى آن زياد شود تيرگى آن بيشتر مى گردد تا به حدى كه تباه شده و به هلاكت نزديك ؛ و امكان ترميم و پرداخت آن سخت و دشوار مى گردد.
گرچه قبلا مطالبى گذشت حاكى از اين كه قلب جايگاه محبت الهى و مركز استقرار ايمان به او سبحانه و تعالى مى باشد و گفته شد كه اصلا سبب ايجاد اين عضو از نظر حالات روحانى و معنوى بر همين منظور بوده است .
ولى اكنون بايد دانست كه اگر همين جايگاه مقدس در تحولات نفسانى از فطرت سالم و مستقيم خود بيرون رفت و از راه صحيح خود منحرف شد و تابع هواى نفس گرديد؛ تبديل به محيطى آلوده و تيره و تار شده ، به انواع و اقسام بيمارى ها دچار مى شود!! يعنى جايگاهى كه محل استقرار ايمان و مرتبه يقين است ، تبديل به محل شك و ترديد مى شود، جايگاهى كه مكان و منزلگاه انوار معرفت است تبديل به ظلمتكده جهل مى شود، جايگاهى كه محل اشاره و الهام رحمان است تبديل به منطقه نفوذ وساوس شيطان مى گردد، جايگاهى كه محل آرامش و سكون است تبديل به محل آشوب و غوغا مى گردد، جايگاهى كه محل رافت و رحمت است ، تبديل به مكان خشونت و سختى مى شود، جايگاهى كه مركز محبت ، وفا، رحم ، شفقت ، عاطفه و مروت است ، تبديل به مكان خصومت ، نفاق ، حقد، حسد، بخل ، كينه ، ريا، حرص و آز مى گردد و خلاصه اين جايگاه شريف كه مقام و مقر تمام صفات عاليه است تبديل به مفسدگاه تمام رذائل مى شود.
از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرموده و عرض مى كند: رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه پروردگارا با تو راز و نياز مى كنم با قلبى تيره و تار كه سموم معاصى آن را تباه كرده و از فطرت مستقيم خود خارج شده است .
و اين بيان از نظر تعليمات عاليه است كه بايستى با قلب پاك و خالى از آلايش به سوى خداى جهان روى آورد و با وى راز و نياز كرد.
قلب مركز استقرار ايمان است
اگر آدمى فاقد قلب بود معلوم نبود كه پايه اعتقادات او روى دوش چه عضوى از اعضاء بدن استوار مى شد و كداميك طاقت تحمل اين بار گران را داشتند، و اگر دقت كامل در وضع جسمانى و حالات روحانى و معنوى اين عضو به عمل آيد خواهيم دريافت كه چه ماءموريت سنگينى براى حيات از نظر روحى و جسمى به عهده آن گذاشته شده است ، اين كه مى گويند قلب سلطان بدن است !! اين كلام از نظر مرگ و حيات آدمى و حالات جسمانى معروف شده است ، يعنى اگر اين فرمانروا دريچه مسير خون را به اعضاى ديگر ببندد به سلطنت خود پايان داده است ، ولى بايد گفت كه قلب سلطان و فرمانرواى روح و جسم است ، از آن جهت كه گذشته از حكومت بر اعضاء جسمانى ، خداى تعالى ماءموريتى بزرگ را به عهده او گذاشته و مركز تثبيت و برقرارى ايمان به خود را در عوالم باطنى آن قرار داده است . همچنان كه فرمود: س 30 ى 22 ... اولئك كتب فى قلوبهم الايمان ... و اين بر سبيل انتخاب اين عضو براى اين ماءموريت است كه خداى تعالى شايستگى آن را بر اين وجه رسانيده و مى فرمايد: نوشته است ((يا ثابت كرده است )) بر دلهاى ايشان ايمان را و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 30 ى 7 ... و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم يعنى ؛ و لكن خدا دوست گردانيده است به سوى شما ايمان را ((گواهى دادن به يكتايى او)) و بياراسته است ايمان را در دل هاى شما؛ و از اين بيان ، اين حقيقت روشن مى شود كه مقام واقعى ايمان به خدا در قلب است ؛ كه گفته اند: الايمان فى القلب
و اين داستان تاييد اين بيان را مى رساند كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جماعتى از اعراب به آن حضرت گفتند كه ما ايمان آورديم به خدا؛ و به رسول او گرويديم و خداى تعالى به رسول چنين خبر داد كه : س 30 ى 14 ... قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا... بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان ايمان نياورده ايد و لكن بگوييد اسلام آورده ايم ، از آن جهت كه ... و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ... هنوز حقيقت ايمان در دلهاى شما در نيامده است . پس ‍ معلوم شد با وجودى كه زبان عامل قول و بيان است بدون گواهى و امضاى قلب حقيقت ايمان ثابت نخواهد شد. مگر داستان ابراهيم عليه السلام را نشنيده ايد كه از نظر تعليم و يا براى تثبيت ايمان خود در اعتقاد به معاد در امر زنده كردن طيور از پروردگار خود تقاضا كرد و چنين عرض نمود، كه پروردگارا به قدرت كامله تو ايمان دارم و به تو گرويده ام و لكن اين درخواست از جهت آنست و لكن ليطمئن قلبى تا آرام گيرد و ساكن شود دلم ((و يا اطمينان حاصل نمايد قلبم .))
پس با اين مقام اهميت كه اين عضو شريف در بدن آدمى دارد، براى حفظ و نگاهدارى آن از آلودگى ها و توجه به اين كه در حالات مختلف نفسانى منحرف نشود بايد تمام نيرو و قدرت را به كار انداخت .
قلب چگونه بيمار مى شود؟
منظور از بيمارى قلب در اين بحث بيمارى جسمانى نبوده كه گفته شود ضربان قلب شديد يا ضعيف است بلكه در اين جا منظور از بيمارى در حالات باطنى آنست كه گاهى شدت آن به قدرى بالا گرفته كه به هلاكت نزديك مى نمايد.
دل هايى كه به اين بيمارى دچار مى شوند دلهاييست كه در تحولات نفسانى از روش مستقيم خود خارج شده و ترك انجام وظيفه مى نمايند، قبلا گفته شد كه دل جايگاه ايمان و محبت به پروردگار است پس اگر دلى ايمان و محبت خداى را در خود جاى نداد!! از وظيفه خود خارج شده ، و به بيمارى سخت مبتلا گرديده است ، و اين بيمارى مراتبى دارد كه در درجه اول پيدايش شك و ترديد در آن بوده كه گاهى اقرار به وجود حق و زمانى انكار به او؛ و گاهى طبيعت را در امور مؤ ثر دانسته و زمانى مافوق آن را قبول دارد، گاهى به جزا و سزا و پاداش و مكافات كردار معتقد، و زمانى هيچيك را منشاء اثر نمى داند، گاهى معاد و رستاخيز را تاييد كرده و زمانى عالمى را غير از اين عالم باور ندارد و اين نوع بيمارى دل در مرحله اول است ؛ و اما در مرتبه دوم بيمارى آن چنين ظهور مى كند، كه جايگاه پرستش و ايمان به خدا را تبديل به مركز شرك ، كفر، نفاق ، بخل ، كينه و حسد و غيره كرده همه چيز را انكار مى كند و خلاصه از جاده اصلى خود منحرف شده خود را به هلاكت مى اندازد و شدت اين بيمارى روزافزون است و طبيب آن هم ((طبيب القلوب )) نظرى به بهبود آن ندارد بلكه فرموده است : سوره 9 آيه 125 و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ...
و همچنين در جاى ديگر فرمود: سوره 2 آيه 10 فى قلوبهم مرض ‍ فزادهم الله مرضا كه اشاره بر اينست اين گونه بيماران قلب بهبودى نيافته و خداى تعالى پليدى و مرض آنها را زياد مى گرداند بلكه بر اين گونه قلوب مهر و موم زده و آنها را قفل مى نمايد، مگر آن كه به فطرت اصلى خود باز گردند و وظيفه حقه خود را انجام دهند و خود را جايگاه ايمان و پرستش خداى تعالى قرار دهند.
و در اين باب در مورد علاج بيمارى دل شرحى به تفصيل در دو جمله از فقرات همين دعا بعدا بيايد يكى در فقره اللهم اشغلنا بذكرك و ديگر در فقره يا مولاى بذكرك عاش قلبى و در ذيل آيات شريفه سوره 8 آيه 2 انما المؤ منين الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ... و آيه 28 از سوره الرعد كه مى فرمايد: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ... مطالبى بيايد كه معلوم خواهد گرديد وسيله شفاى بيمارى هاى دل چيست ؟ و چگونه مى توان آرامش واقعى به آن داد.
قلب مركز آزمايش الهى است
اين نكته را بايد توجه داشت كه دل تنها مركز آزمايش و امتحان الهى است ، همچنانكه فرمود: سوره 49 آيه 3 اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى ... يعنى آن گروه آنانند كه امتحان كرده است خدا و بيازموده است دلهاى ايشان را براى پرهيزگارى و در آزمايشات الهى آن كس كه قلبش سالم و پاك از آلايش باشد در زمره گروهى در آيد كه درباره آنها فرمود: الا من اتى الله بقلب سليم با عطف به آيه قبل ؛ يعنى در آن گير و دار رستاخيز كه مال و فرزند براى هيچكس سودبخش نيست آنهائيكه صاحب قلب سليم باشند از آن دو بهره مند خواهند شد.
و نيز آنهائى كه از بوته امتحان نيكو درنيايند و دلهاشان سخت بيمار باشد در زمره كسانى در آيند كه در شان آنها فرموده : سوره 39 آيه 22 فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين پس واى بر سخت دلان آنهائى كه از ذكر خدا غافلند و در گمراهى آشكارى هستند.
موضوع دوم از فقرات مورد شرح
حالت خوف و رجاء از نظر قرآن و ارتباط آن با بيان حضرت سجاد عليه السلام
در سوره انبيا خداى تعالى بعد از آن كه شرح حالات پيمبران و داستان هايى از آنها بيان مى دارد چنين مى فرمايد: انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين .
اين پيغمبران كه ذكر ايشان برفت ، در خيرات مسارعت و شتاب مى كردند و ما را مى خواندند به رغبت و رهبت يعنى به اميد و ترس و خاشع و خاضع و فروتن بودند در نزد ما.
پس با اين حالت كه دارا بودن مقام خوف و رجاء يكى از صفات معصومين است ، معذلك امام عليه السلام به پيروى از رويه انبيا و هم از نظر تعليم چنين متذكر مى شود: ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا و اين خصلتى است كه بايد در عموم مؤ منان كمابيش باشد و دستورى براى آنهاست تا هميشه در حال خوف و رجاء بسر برند.
و همچنين در سوره عنكبوت آيه 3 در ذيل عبارت شريفه : من كان يرجوا لقاء الله ... مفسرين چنين آورده اند: هر كس كه اميد مى دارد ثواب خداى را مى ترسد از عقاب وى ؛ بايد كه عمل صالح كند تا به ثواب خداى رسد و از معاصى اجتناب كند تا به عذاب وى مبتلا نگردد.
بعضى گفته اند: رجاء به معنى خوف است و لقاء به معنى بازگشت و مصير و رسيدن به پاداش بزرگ در روز رستخيز يعنى هر كس كه از خداى و از بازگشتن به سوى او بترسد بايد خود را آراسته كند و عمل صالح به جاى آورد تا به لقاء خداى تعالى كه ثواب اوست برسد، چون لقاء به معنى ديدار نيست و خداى تعالى به هيچ حاسه از حواس مدرك نيست .
بعضى از مفسرين در ذيل آيه شريفه و ادعوه خوفا و طمعا؛ مطالبى آورده و در خوف و طمع چند وجه گفته اند بر اين معنى كه مى فرمايد: بخوانيد خداى را به خوف و طمع ، به خوف عقابش و طمع اندر ثوابش ، به خوف عدل او و طمع در فضل او، خوف از رد و طمع در اجابت . خوف از ميزان و طمع در جنان .
و ديگر از دلايلى كه خداى تعالى خود را براى ايجاد حالت خوف و رجاء بيان داشته آيه 12 از سوره الرعد است كه مى فرمايد: هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا بر اين تفسير: اوست آن خدايى كه به شما نماياند برق را و آن لمعاتيست سريع الزوال كه از اصطكاك تراكم سحاب ظاهر گردد و نشانه باران باشد كه از يكطرف آن برق ايجاد وحشت كرده و خوف از صاعقه ظاهر مى سازد و از طرفى هم اميدى براى رحمت و ريزش باران ايجاد مى نمايد كه منافعى بيشمار در بر دارد؛ و اين خود در واقع دستورى براى اهل ايمانست كه در تمام جهات اين حالت را دارا مى باشد.
اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند پروردگارا تو را مى خوانم در حالى كه هراسنده و راغب و اميدوار و خائفم .
و در باب خوف و رجاء مطالبى در شرح فقره و لك خالص رجايى و خوفى در همين دعاى شريف به تفصيل بيايد.
در بيان فقرات مورد شرحآمدم بر درگهت با صد نياز من نديدم غير تو يك اهل راز
خود نمودى دعوتم روز نخست كه بيايم عهد خود بندم درست
آمدم من آمدم با جد و جهد آمدم آرى ولى بشكسته عهد
من شكستم عهد و پيمان بر خطا تو نكردى زين سبب سلب عطا
هم نبستى روى ما باب اميد باز دارى بندگان را اين نويد
پس نمودى لفظ ادعونى بيان كه بخوانيد مرا در هر زمان
تا ببخشم جرم و عصيان و گناه آن كه را آيد مرا اندر پناه
چون كه امرت بوده باشد اين چنين پس تو را خوانم به آوازى حزين
خوانمت با حالتى بس پرملال خوانمت با يك زبانى همچو لال
حق بود گر لكنت آيد بر زبان چون نيم از فعل خود اندر امان
گر چه بايد خوانمت با قلب پاك ليك باشد قلبم از عصيان هلاك
بشنو از من نكته اى از وصل دوست اين سخن در جاى خود؛ زيرا نكوست
هر زمانى خواهى كنى با او نياز قلب خود را همچنان آيينه ساز
بعد از آن بردار دست خود بلند نام او را بر زبان آور به چند
همچنان با حالت خوف و رجاء پس طلب كن هر چه خواهى در دعاء

اذا راءيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت فان عفوت فخير راحم و ان عذبت فغير ظالم
ترجمه : اى مولاى من چون گناهان خود را ببينم بهراسم و چون به كرم تو بنگرم طمع ورزم پس اگر بگذرى بهتر مهربانى و اگر شكنجه كنى پس ‍ ستم نكردى .
در بيان علل خوف و رجاء
بعد از آن كه امام عليه السلام پروردگار خود را با حالت خوف و رجاء مى خواند سپس به بيان علل خوف و طمع خود اشاره نموده مى فرمايد: اى آقاى من ؛ چون گناهان خود را از نظر مى گذرانم به فزع و ناله در آمده بى تاب مى شود ((اينست مرتبه خوف )) و چون احسان و بخشش تو را مى بينم و در كرم تو مى نگرم به طمع در مى آيم ((اينست مرتبه رجاء))
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: لقمان به پسرش گفت : بترس از خدا همچنان كه پندارى اگر نزد او درآيى به نيكويى ثقلين ، از عذاب او خلاصى نخواهى داشت ، و اميدوار باش به رحمت او همچنان اميدى كه اگر گمان برى به گناه ثقلين در معرض مغفرت او در آيى هر آينه آمرزيده خواهى شوى .
سپس مناجات را چنين دنبال مى كند: با اين احوال پس اگر عفو كنى و گذشت نمايى نيكوتر راحمى و بهترين رحم كنندگانى ؛ شايد مراد اين باشد كه خود بارها در وصف خود فرمودى كه مرا چنين بخوانيد: و انت خير الراحمين ، و انت ارحم الراحمين ، و انت الرحمن الرحيم . و نيز عرض مى كند: و اگر عذاب كنى و مرا به كيفر معاصى برسانى ؛ پس ‍ ستم كننده نيستى و ظلم نكرده ايد ((چون هيچگاه ستم بر بندگان نخواهى كرد)) كه : و ما الله يريد ظلما للعباد ((للعالمين )) چه اگر مشمول عقاب شوم ؛ به محض عدل بلكه در مقام فضل با من رفتار نمايى .
خداى تعالى ظالم نيست
س ى 90 ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان
چگونه ممكن است ؟!! خداى تعالى كه امر به عدل و احسان فرموده خود بر اين صفت با بندگان رفتار نكند؛ حتى در مقام قضاوت هم چنين دستور فرموده كه : س 4 ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل اگر خواهيد داورى كنيد در ميان مردمان داورى به عدل و داد كنيد و جور روا مداريد.
و اين پرواضح است آن كس كه به عدل فرمايد به عدل كردن اولى باشد؛ و چون منظور در اين جا بيان عدل نيست از آن جهت كه اين خود يكى از اصولى است كه بزرگان آن چه را كه بايد در اين موضوع بنويسند، نوشته اند. و لكن بحث در اين عبارت است كه امام عليه السلام اشاره فرموده كه اى پروردگار ظلم و ستم در شاءن تو نيست . و بنابراين قسمتى از آنچه را كه خود حق تعالى در اين باره بيان داشته متذكر مى شويم .
سوره النساء آيه 40 ان الله لا يظلم مثقال ذرة . خداى تعالى بر كسى ستم روا ندارد به مثقال ذره اى ((و اين ذره آنست كه در خاطر كمتر از آن در نيايد)) و مراد از اين نفى ظلم است از ذات خويش چنان كه گفت ان الله لا يظلم الناس شيئا كه خداى تعالى به هيچ وجه بر آدميان ظلم نكند و از آن چه تعلق به مصالح ايشان دارد فرو نگذارد و گويند حقيقت ((ظلم )) ضرورى باشد محض كه تغييرى رساند براى نفعى يا دفع مضرتى ؛ پس اين بر خداى روا نبود چونكه او مستغنى و عالم است به قبح ظلم .
و اما آن چه را كه به طور كلى خداى تعالى در باب ظلم و ستم درباره مردمان چه از نظر امور دنيوى و چه اخروى بيان داشته تمام ظلم را ناشى از اعمال و رفتار خود مردمان دانسته خداى تعالى بلكه نتيجه كردار آن ها قرار داده و از خود نفى ظلم كرده است و اگر بخواهيم اين بحث را شكافته از روش كتاب خارج شده و بشرح به طول مى انجامد، ولى تنها به چند عبارت كوتاه كه با شرح فقره مورد بحث مربوط است اكتفا مى كنيم ؛ و چون اين عبارت متمم آياتيست كه هر يك شاءن نزول و تفاسير جداگانه اى دارد لذا از شرح و تفسير آنها صرف نظر كرده چون با جزئى دقتى در ظواهر همين عبارت كوچك معنى بدست آمده و معلوم مى گردد كه : ((هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .))
در دو آيه ... و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون خداى تعالى بر ايشان ستم نكرد و آنها خود بر خويشتن ستم كردند.
در دو آيه ... و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكردند ما را ليكن بودند به نفس خود ستم كنندگان .
در سه آيه ... فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفهسم يظلمون پس ستم نكرد بر ايشان خدا و لكن آنها بر نفس خود ستم كردند.
يك آيه ... و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكرديم بر ايشان ليكن ايشان بر نفس خود ستم كردند.
در سه آيه ... و ان الله ليس بظلام للعبيد خداى تعالى به هيچ وجه بر بندگان روا ندارد.
و همچنين عبارات كوتاه ديگرى كه در قرآن مجيد مكرر به چشم مى خورد از اين قبيل كه : فلا تظلم نفس شيئا، و لا تظلمون فتيلا، و لا يظلمون نقيرا؛ كه همه دليل بر نفى ظلم از ذات بارى تعالى است ، اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند: و ان عذبت فغير ظالم .
در بيان فقرات مورد شرحديده گريان دارم از خوف عذاب گونه ام خندان به اميد ثواب
گونه خندان چشم گريان برخلاف ماجراى شادى و غم شد گزاف
چون گناه خود ببينم هر زمان آيم اندر ناله و آه و فغان
همچنان باشم ز عصيان در فزع كه بود سوزنده دل اندر جزع
چون نظر در بحر اكرامت كنم بس طمع بر جود و انعامت كنم
اين روش باشد ز نيكان در دعا گه بخوانندت به خوف و گه رجا
هر كه را اين حالت آيد بر وجود كه گذارد سر ز خوفت بر سجود
يا كه از شوق لقايت در سرور خوف خود را از دل اندازد به دور
بى گمان مشمول عفو است و كرم چون كه باشد نزد تو او محترم
يك حقيقت بشنو از لطف اله هر كه آيد سوى عفوش در پناه
در انابه همچنان تا بازگشت از سر تقصير او خواهد گذشت
در مقام عفو بهتر راحم است در حساب خلق او خود عالم است
گر در امر كيفرش آرد عذاب كى ستم باشد بود عين صواب
مى برد در عدل خود رحمت به كار تا كه سازد فضل خود را آشكار
پس ستم بر كس نسازد او روا درد ما از نفس ما شد بى دوا

حجتى يا الله فى جراءتى على مسئلتك مع اتيانى ما تكره جودك و كرمك و عدتى فى شدتى مع قلة حيائى راءفتك و رحمتك و قد رجوت ان لا تخيب (15) بين ذين و ذين منيتى
دليل و حجت من ، اى خدا؛ در جراءت و جسارتم به درخواست كردن و سؤ ال از تو است با آن كه آن چه را نپسندى به جا آوردم ؛ يعنى با اين كه رفتارم مخالف ميل تو است باز جود و كرم تو مرا وامى دارد كه زبان مسئلت بر تو گشايم ، و هر چند كه از بى حيايى خود خجلت زده ام باز راءفت و رحمت تو وادارم مى كند كه ديده اعتماد و اطمينان به سوى تو باز كنم ؛ يا بر اين معنى كه اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت حيا و آزرم همانا به شفقت و مهربانى تو است و اميد دارم كه در تنگناى احتياج با اين دو دست آويز ((جود و كرم تو)) و در ميان اين دو دست آويز ديگر ((راءفت و رحمت تو)) دستم را از دامن آرزو كوتاه نسازى و رشته اميدم را قطع نفرمايى .

afsanah82
07-20-2011, 11:26 PM
خداى تعالى به بندگان مهربان است
گويا در اينجا امام عليه السلام اشاره به چهار صفت ، از صفات عالى بارى تعالى نموده و آنها را دست آويزى قرار داده است كه در عبارت اول با وجود آن كه رفتار خود را آن طور كه شايد و بايد شايسته در اطاعت نمى داند در عين حال به ((جود و كرم )) او اميدوار شده و چنان مى نماياند كه اى خدا! انت الجواد و انت الكريم . و در عبارت دوم : اعتماد و پشت گرمى خود را در سختى و مشقت ، به شفقت و مهربانى يا ((به راءفت و رحمت )) او قرار داده است و شايد اين اشاره به آياتى است كه خداى تعالى در قرآن كريم در موارد بسيارى با عبارات مختلف ادا مى كند كه ان الله بالناس لرؤ ف رحيم يعنى خداى تعالى به مردمان مشفق و مهربان است و هر كس كه رضاى او طلب كند از راءفت و رحمت خائب نگردد؛ يا جاى ديگر كه مى فرمايد: و الله رؤ ف بالعباد. خداى تعالى به بندگان مهربان است .
و با اين كه خداى تعالى در باب رحمت خود آياتى بسيار آورده و لكن بخصوص در 9 مورد است كه اين دو صفت عالى را با هم متذكر شده و ان الله رؤ ف رحيم و اين در پايان آياتيست كه هر يك تفسير جداگانه اى دارد.
پس با اين حال امام عليه السلام دستگيره بسيار محكمى گرفته و جا دارد كه عرض كند:
پروردگارا چون تو خود را اين طور معرفى كردى پس اميد و آرزوى من به رحمت و مهربانى تو است .
در بيان فقرات مورد شرح
لطف و احسان تو شد بر من دليل تا گرفتم من تو را بر خود خليل
اين كه من جراءت نمايم در سؤ ال حجتى دارم كه گويم بى جدال
از درونم كم حيايى برده نور وز برون ميل تقرب كرده دور
مى زنم محكم به دست آويز چنگ تا نيايد در هدف تيرم به سنگ
از سخا و رحمتت دارم اميد راءفتت شد مر اميدم را مزيد
پس مرا اين كرامت ديگر بس است چشم اميدم فقط بر يك كس ‍ است
آن كه رحمان و رحيم است و عطوف آن كه بر مخلوق خود باشد رؤ ف

فحقق رجايى و اسمع دعايى يا خير من دعاه داع و افضل من رجاه راج
((با اين حال كه تو صاحب بخشش و كرمى و بر بندگان خود رؤ ف و مهربانى )) پس بر جا دار اميد مرا ((وجود بخش آرزويم را)) و نشنو خواندن مرا، يعنى مستجاب كن دعايم را؛ اى بهتر كسى كه خوانده است او را خواننده ؛ و اى بالاتر كسى كه مرجع اميد اميدوارانى ؛ و اى برتر از كسانى كه اميد دارد آنها را اميدوار.
دعا كردن خود عبادتى از جمله عبادات است
امام عليه السلام در اين جا با لحن بسيار لطيفى كه حالت استدعاء تواءم با حالت التجاء است عرض مى كند ((و بشنو دعاى مرا)) شايد مى خواهد تكيه به اين عبارت كند كه انك سميع الدعاء.
از آن جا كه ((دعاء)) و دعا كردن و راز و نياز با پروردگار اهميت بسزايى دارد و اصل موضوع اين كتاب بر پايه اين معنا گذاشته شده است و نيز شرح اين فقرات با مطالب مهمى در اين باب پيوستگى دارد لذا شايسته است در اين جا مختصر بيانى از اخبار و احاديث و همچنين پاره اى مطالب از كتاب خدا كه در اين باب وارد شده مورد بحث قرار گيرد تا نكاتى كه بعدا به نظر خوانندگان مى رسد معانى را روشن تر جلوه دهد.
همانطور كه گفته شده بهترين وسيله و رابطه بين خالق و مخلوق همانا دعا كردن و راز گفتن با حضرت بى نياز است و بطورى كه در تفاسير مذكور است دعا خود عبادتى از جمله عبادات است كه الدعاء عباده و مى توان گفت لذتى بالاتر از آن نيست كسى را كه هر آن دلش متوجه محبوب خود بوده و در هر حال به او راز و نياز نمايد، هر چه مى خواهد از او بخواهد؛ و هر چه مى گويد به او بگويد، و كسى را به غير او در خانه دل راه ندهد!! و به جز درباره او جاى ديگر روى نياورد. اى خوشا بر آنان كه چنينند! و اى مرحبا عالمى كه اين حالت را درك كرده و به قول آن عارف ، سر از پاى خود را ديگر نشناسد!
چه بسيار روشن است !! آن كس كه دامن خود را بيشتر پر گل كند معطرتر است ؛ و آن كس كه گلهاى او خوشبوتر است مدهوش تر است ! اول بايد گل را شناخت و بعد دامن را پر گل نمود؛ چه آن كس كه محبوب خود را بهتر بشناسد لذت مصاحبتش بيشتر است و هر قدر كه در مقام ادب برآيد به او نزديكتر است و هر آن چه در رضاى خاطرش كوشد نزد او محبوب تر است و خلاصه هر اندازه كه با او توجه كند او نيز متوجه است .
اينست كه هر كس را در تقرب حق تعالى مقام و منزلتى است و نسبت به آن چه كه در اطاعت او كوشد و رضاى او طلبد و امرش را اجرا كند رفعت مقام حاصل خواهد كرد و بعضى بر اين عقيده اند كه حصول ترفيع مقام و تقرب به او سبحانه از دعا كردن است كه او را همه وقت بخوانند و همه جا به ياد آورند و از او بخواهند آن چه را كه مى خواهند.
چند خبر كوتاه در دعاء
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقولست و من فتح له باب فى الدعاء فتحت له ابواب الاجابه هر كه را كه در دعا بر او بر گشايند درهاى اجابتش گشوده گردد.
كافى - قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : الدعاء سلاح المؤ من و عمود الدين و نور السموات و الارض دعا كردن اسلحه مؤ من و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است .
كافى - قال اميرالمؤ منين عليه السلام : احب الاعمال الى الله فى الارض ، الدعاء بهترين اعمال نزد حق تعالى دعا كردن است . از كلمات قصار: الدعاء خير موضوع ؛ و الدعاء مفتاح الرحمة . دعا بهترين موضوع است و دعا باب رحمت الهيست و اين چند خبر تيمنا و تبركا ذكر گرديد و الا در اين باره به قدرى اخبار و احاديث زياد است كه در اين جا مجالى براى ذكر آنها نيست و خلاصه از مجموع آيات الهى و صدها حديث و اخبار متواتر معلوم مى شود و كه دعا بزرگترين عبادت و بهترين راه نجات و رستگاريست و بالاترين وسيله براى ايصال به رحمت الهى مى باشد و رفع مضار و مفاسد دنيوى و اخروى را مى نمايد.
دعاء از نظر قرآن مجيد
خداى تعالى در باب دعا و دعا كردن در قرآن مجيد اشاراتى فرموده و دستوراتى صادر كرده است كه بر هر مكلف ضرورت دارد به معنى آن آشنا شده و لا اقل تكليف خود را بداند كه چگونه با پروردگار خود آشنايى حاصل كند و چگونه در نزد او رسم ادب به جاى آورد كه شايسته مادونى بما فوق باشد و ما در اين باب قلم را به بعضى از گفته هاى خود حق تعالى مى كشانيم .
سوره غافر آيه 60: و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ؛ كدام خواننده است كه دعوتش به اين صراحت باشد؟
اى بندگان من مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ؛ بر اين تفسير كه بخوانيد مرا نزد جميع مقاصد و مدعيات و وقوع بليات تا اجابت كنم آن را كه مقتضاى مصلحت باشد؛ و آنان كه سركشى مى كنند از پرستيدن من و استكبار مى ورزند از خواندن من به وحدانيت من ؛ به زودى در آتش ‍ افكنده خواهند شد.
محققان گفته اند:
داعى را لازم است كه لفظا يا قصدا دعا را معلق به شرط مصلحت سازد و اگر نه در مظان فتنه خواهد بود؛ چه در اين صورت ممكن است كه خواهان چيزى بود كه مستلزم مفسده باشد.
در نهج البلاغه در ضمن سفارشات اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش ‍ حسين عليه السلام چنين نقل كرده :
پروردگارا با اذن مساءلتى كه به تو داده كليد خزائنش را در اختيار گذاشته است ، پس هر وقت بخواهى مى توانى درهاى رحمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش در آورى ، مبادا كندى در اجابت ، تو را ماءيوس و نااميد كند، زيرا بخشش به اندازه نيت و خواست قلبى است و بسا تاءخير در اجابت براى اينست كه خواستار پاداش بزرگتر و آرزومند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را در خواست كرده اى و به جاى آن چيز ديگر كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده و به تو عطا گرديده ؛ يا براى خاطر امر بهترى از تو بازداشته شده ، زيرا بسيارى از خواسته ها است كه اگر عملى گردد دين را تباه مى كند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه به خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو براى آن نخواهى ماند.
سوره البقره آيه 186: و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤ منوا لى لعلهم يرشدون و چون پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بندگان من از صفت من يا معامله من با ايشان در وقت دعا، پس بگو ايشان را كه من نزديكم به شما؛ ((نزديكم به علم و اجابت ؛)) و اجابت مى كنم خواندن خواننده را زمانى كه مرا بخواند و حاجت او را روا گردانم اگر حكمت خداى تعالى مصلحت من مقتضى آن باشد.
پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا؛ يعنى آن چه را كه از ايشان اراده كرده ام از طاعات اجابت آن نمايند؛ همچنان كه من اجابت دعاى ايشان مى كنم ؛ و بايد كه ايمان آورند به من ، يعنى بر آن ثابت قدم باشند تا اعتماد ايشان به اجابت من متحقق شود كه شايد راه راست را يابند.
و همانطور كه در جاى ديگر اشاره فرموده ؛ اوفوا بعهدى اوف بعهدكم شايد مصداق اين عبارت را برساند كه اجابت كنيد مرا تا اجابت كنم شما را.
در بيشتر از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه آورده اند: كه ابراهيم ادهم را گفتند كه چگونه است كه ما دعا مى كنيم اجابت نمى آيد. گفت براى آن كه خداى را بشناختيد و طاعتش نمى داريد و پيغمبر را شناسا شديد و وى را متابعت نمى كنيد، و قرآن را دانستيد و بدان كار نمى كنيد، نعمت خداى را مى خوريد و خدا را شكر نمى گوييد، بهشت را مى دانيد و طلب نمى داريد، به دوزخ داناييد و از او نمى ترسيد، شيطان را مى شناسيد و مخالفت او نمى كنيد، مرگ را متوجهيد و كار او را نمى سازيد، مردگان را مى بينيد و اعتبار نمى گيريد و عيب خود را رها مى كنيد و به عيب ديگران مشغول مى شويد؛ با اين حال چگونه دعاى شما مستجاب شود؟!
و همچنين در كشف كشاف مذكور است كه ابراهيم ادهم را گفتند سبب چيست كه دعا مى كنيم و مستجاب نمى شود گفت : جهت آن كه حق تعالى شما را مى خواند و شما اجابت او نمى كنيد و بعد از آن اين آيه را تلاوت كرد كه و الله يدعوا الى دار السلام .
سوره الفرقان آيه 77: قل ما يعبؤ ا بكم ربى لولا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مر بندگان را: چه وزن باشد و چه باك داشته باشد به شما پروردگار من ، يعنى چه قدر و منزلت باشد شما را نزد او اگر نه خواندن و پرستيدن شما باشد مر او را؛ چه شرف انسان و كرامت او به معرفت و طاعت است و اگر نه او با ساير حيوانات برابر است ؛ پس آن چه شما را به نزد او جاه و مرتبه اى داده دعاى شماست و عبادت شما او را.
در تفسير گازر در ذيل اين آيه شريفه چنين آورده : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خداى هيچ مبالات نكند به شما و باك ندارد از ما و در هيچ حساب نياورد شما را؛ اگر نه دعاى شما باشد او را؛ يعنى آن چه شما را به نزديك او جاهى پديد آورده است دعاى شماست ؛ بعضى گفتند معنى آنست كه خداى تعالى بندگان را گفت من شما را نه بدان آفريدم كه مرا به شما حاجتى بود، و لكن از براى آن ، تا از من حاجت بخواهيد و دعا كنيد تا شما را بيامرزم و حاجت شما را روا كنم .
عياشى به اسناد خود از ابوجعفر عليه السلام روايت كرده : پرسيدم كه قرائت افضل است يا كثرت دعا. فرمود: كثرت دعا افضل است و بعد از آن اين آيه را خواند كه : قل ما يعبؤ ا.
در مكارم الاخلاق روايت كرده كه فضيلت دعا از قرآن خواند بيشتر است زيرا خدا مى فرمايد: قل ما يعبؤ ا بكم ربى ... يعنى اگر دعاء شما نبود پروردگار به شما توجهى نداشت و اين معنى از حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام روايت شده است .
شرائط دعا
آن چه كه از بيانات الهى و اخبار و احاديث ظاهر مى شود بايستى شرايطى در دعاكننده موجود باشد تا اثر اجابت مشهود گردد؛ كه از جمله شرائط آنست كه : داعى توجه كامل به طريق دعا داشته باشد و بخواند پروردگار خود را به آدابى كه ائمه دين تعليم فرموده اند و توجه دل را با صوت و زبان هماهنگ سازد و اين معرفت را حاصل كند؛ كه با چه كس راز مى كند و چه مى گويد! و چه مى خواهد! و براى چه تقاضا مى كند؛ كه هر كدام از اين مطالب قابل بحثى جداگانه است و در هر حال داعى اگر بخواهد دعايش مستجاب شود بايد در راه خير و صلاح قدم زده و در اعمال صالح كوشد و بداند دعايى كه شرايط در آن جمع نباشد به بالا نخواهد رفت .
در عدة الداعى چنين آورده : آدابى كه مقارن حال دعاكننده باشد ((يا شرائطى كه در دعاكننده بايد موجود باشد چند چيز است و شرح آنها را به تفصيل بيان داشته كه در اين جا از نظر اختصار اهم آنها را متذكر شده و شرحى را كه آورده بسيار تقليل مى دهيم .
اول - درنگ نمودن در دعا و ترك عجله نمودن در آن همچنان كه وارد شده در وحى قديم كه ملول مشو از دعا كردن به درستى كه من ملول نمى شوم از اجابت كردن .
دوم - الحال نمودن در دعا. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه خداى تعالى دوست مى دارد سوال كننده را كه مبالغه و الحال نمايد.
سيم - نام بردن حاجات است كه روايت است كه خداى تعالى مى داند آن چه مدعاى بنده است از دعا كردن و ليكن دوست مى دارد كه عرض ‍ مى كند به او حاجات را.
چهارم - آهسته دعا كردن به واسطه دورى آن از ريا و به واسطه قول حق تعالى كه ادعوا ربكم تضرعا و خفية .
پنجم - تعميم در دعاست : همگانى نمودن دعا ((عموميت دادن )) روايت كنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر گاه دعا مى كند يكى از شما پس بايد تعميم دهد به درستى كه آن واجب است از براى دعا.
ششم - اجتماع در دعا؛ همچنان كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم يعنى سازگارى كن و صبر نما با آن كسانى كه مى خوانند پروردگار خود را.
هفتم - اظهار فروتنى همچنان كه از قول حق سبحانه فهميده مى شود كه :
ادعوا ربكم تضرعا و خفية
هشتم - تقديم مدح حق سبحانه و ثنا بر او پيش از دعا ((كما اين كه حضرت سجاد هم در همين دعاى شريف اين رويه را معمول داشته و در مقدمه زبان به حمد و ستايش خداى تعالى گشوده است .))
نهم - تقديم صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ((كه شرح آن در همين كتاب بيايد.))
دهم - گريه است در حالت دعا و آن سيد آداب و عالى ترين درجات آنست كه ((به مضامين آن در همين دعا خواهيم رسيد.))
يازدهم - اعتراف به گناه پيش از دعا - براى آن چيزى كه در اوست از بريدن از خلق و پيوستن به حق و فروتنى نفس و كسى كه تواضع كند براى خدا بالا مى برد خدا درجه او را و حق سبحانه نزد دل شكسته گانست ((ذكر ذنوب سبب رقت قلب و روان ساختن آب چشم و شكستن دل است و امكان آن دارد كه از اين راه اخلاص حاصل شود.))
دوازدهم - اقبال نمودن به دل ؛ همچنان كه اگر كسى از روى غفلت با تو سخن گويد و اعراض از صحبت تو نمايد؛ استحقاق اين را دارد كه تو از صحبت او اعراض كنى و به جاى اجابت او به امور ديگر مشغول شوى .
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: كه هر كه اراده دارد كه ببيند منزلتش ‍ را نزد حق سبحانه بايد نظر كند منزلت خدا را نزد خود بدرستى كه خداى تعالى فرود مى آورد بنده را به آن مقدار كه بنده خداوند را پايين مى آورد؛ و اميرالمؤ منين فرمود كه خداى تعالى قبول نمى كند دعاى كسى را كه دل او مشغول به غير حق باشد.
نگارنده گويد: اين همان بحثى است كه تمام عرفا و شعرا و اهل حال روى آن پافشارى زيادى داشته و آن را در مرحله اول از شرائط استجابت دعا دانسته اند و در اوايل اين كتاب شريف هم بيانى از آن گذشته است .
سيزدهم - پيشى گرفتن در دعا قبل از احتياج به آن ؛ و روايت كرد هارون بن خارجه از ابى عبدالله عليه السلام كه دعا كردن در هنگام گشايش ‍ برآورنده حاجات است در روز ابتلا؛ و هم از او عليه السلام منقولست هر كه بترسد كه بلايى به او خواهد رسد بايد پيشى بجويد به دعا كردن تا خداوند متعال او را به آن بلا مبتلا نسازد؛ و امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه دعا بعد از آن كه فرود آيد بلا؛ نفع نمى دهد.
چهاردهم - دعا كردن از براى برادران مؤ من و التماس دعا از ايشان نمودن ؛ و از هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه هر كه مقدم دارد چهل مؤ من را يعنى اول از براى ايشان دعا كند و بعد براى خود دعاى او مستجاب مى شود. و از امام محمد باقر عليه السلام منقولست : كه سريع الاجابه ترين دعا؛ دعاى برادر مؤ من است كه از براى برادر غائب دعا كند و همين كه او ابتدا كرد به دعا كردن از براى برادر مؤ من خود فرشته اى كه موكلست بر او آمين مى گويد و براى دعاكننده هم دو برابر آن ثوابست .
و قوله تعالى : و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله .
نگارنده گويد: كه پانزدهمين از شرايط استجابت دعا را بايد به اين اضافه نمود و آن همان داشتن حالت خوف و رجا است كه شرح آن قبلا در عبارت وادعوه خوفا و طمعا گذشت . و همچنين در آداب دعا بعضى شرايط ديگر هم گفته اند كه از جمله حسن ظن داشتن به خداى تعالى و جزم داشتن به اين كه دعا به هدف اجابت خواهد رسيد.
بعضى هم گفته اند توبه كردن و پشيمانى از گناه در استجابت دعا بسيار مؤ ثر بوده و حتى اگر مظلمه اى بر گردن داعى باشد آن را بايد قبلا رد كرده و اگر متمكن بر اداى آن نباشد توفيق آن را در حين دعا از خدا طلب نمايد و براى طلبكار مظلمه اى خود استغفار كند. اهل دقت هم گفته اند: طهارت داشتن هم از جمله شرائط استجابت دعاست و همچنين لباس و مكان و غذاى داعى هم بايستى از حلال باشد كه آن را هم از شرائط عمده دانسته اند؛ و بعضى از فقها هم تقوى را اساس شرائط دانسته اند و خلاصه در كتب ادعيه در اين باب مطالب زيادى آورده اند و در هر حال تمام اين شرائط را امام عليه السلام در اين دعاى شريف ياد فرموده و در بعضى موارد هم نكات آن را تعليم داده است .
در بيان دعا كردنچون پيام دعوت آمد از حبيب گفت خوانديم كه انى قد اجيب
دعوت ديگر نمود از خاص و عام اذهبوا منا الى دارالسلام
هر كه خواهد نفعش آيد در حصول شرط دعوت بايدش بودن قبول
شرط اول دل كند از شرك پاك شرط دوم پيش پا افتد به خاك
پس شرائط كه بود در وصل دوست كه يكايك از يك ديگر نكوست
مدح او را ول آور بر زبان تهنيت گو بر رسولش بعد از آن
پس نكو بر خالق خود كن گمان كه ز خوف آرد تو را اندر امان
با تاءنى در دعا كن خود درنگ تا توانى دامنش آرى به چنگ
هان مباش از اعتراف خود خجول چون نگردد از اجابت او ملول
پس ببايد كه كنى اصرار چند تا رهايى يابى از آن قيد و بند
همچنان تا سوى او گشتى روان مطلب خود را بر آور بر زبان
اولش حاجت براى غير كوش تا گوارا باشدت آن جام نوش ‍
بعد از آن آهسته با سوز و گداز كن تو با محبوب خود راز و نياز
پس تقاضايت بود دفع هموم نز براى خويش بل بهر عموم
چون كه او را خواندى از شوق درون بو كه اشك از ديده ات آيد برون
بشكند دل گر بود حالت چنين بهترين حال دعا باشد همين
گر شوى تو همصدا با اهل راز مى شود درهاى رحمت بر تو باز
اى كه دارى جانب هر بنده را بهترين ملجاء تويى خواننده را
هر كه در كوى تو آمد بر اميد مرجع ديگر در آن وادى نديد
چون گشاده شد بر او باب دعاء استجب لك را شنيد از يك نداء
اين بود مرسوم و آداب وصال تا رسى بر قرب آن صاحب جلال

عظم يا سيدى املى و سآء عملى فاعطنى من عفوك بمقدار املى و لا تؤ اخذنى باسوء عملى ، فان كرمك يجل عن مجازاة المذنبين و حلمك يكبر عن مكافاة المقصرين
بزرگست اى آقاى من آرزويم ، و بد است كردارم ؛ پس عطا كن بر من از عفوت به مقدار آرزويم ، و مواخذه مكن مرا به بدترين كردارم ، زيرا كه كرمت برتر است از مجازات گنهكاران ؛ و حلمت اكبر است از كيفر تبهكاران .
آرزوى بزرگ چيست ؟
امام عليه السلام بعد از اشاره به جود و كرم خداى تعالى و تقاضاى اين كه دعاى او به سمع قبول واقع شود، بيان خود را چنين دنبال مى كند:
كه اى آقاى من بزرگست آمال و آرزوى من و از اين جمله چند معنا استفاده مى شود يكى آن كه شايد مراد اين باشد: كه من اميدها بر تو دارم ، اميدوارم كه مرا با نيكان و شايستگان و اوليا صالح خود ملحق گردانى ، و با پيغمبران خود در بهشت جاودان مرا محشور نمايى ، و ديگر اين كه اميد من به لقاء تو است ؛ كه : من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ، يا آن كه آرزوى من آنست كه آن چه را در اين دعا از خير دنيا و آخرت مى خواهم به من عطا فرمايى . پس چقدر عظيم است آرزوى من !!
((و با اين حال كه اين توقعات را دارم )) عملم تباه و ناشايسته است ((من كه نمى توانم حق نعمت و را به جاى آورم ؛ من كه قادر نيستم كه سپاسگزارى كنم ؛ من كه نمى توانم به طور شايد و بايد وظيفه بندگى را انجام دهم .))
پس اى خدا؛ تو از گنجينه عفو خود و از مخزن عنايتت به آن اندازه كه آرزو و اميد من است با من عطا فرماى و به كردار ناپسند و نكوهيده ام باز مگير، و مواخذه منما از من به بدترين كردارم (16) از آن جهت كه تو بزرگتر از آنى و بخشش تو بالاتر است كه گناهكاران را كيفر كردار در كنار نهى و نادانان را كه از طريق جهل در اوامرت نافرمانى كردند مجازات نمايى ، و نيز حلم و بردبارى تو بزرگتر از آنست كه مقصرين را به سزاى تقصير دچار فرمايى ((براى آن كه بسيار سراغ دارم كه در كتاب خود، خود را چنين معرفى كردى : كه ؛ ان الله غفور رحيم ، عليم حليم ، غنى حليم ، شكور حليم .
و در جمله اول كه عرض مى كند بزرگست آرزوى من و بد است كردار من ، به اعتبار ديگر اين معنا را يم بخشد: كه اعمال من شايستگى آن مقام و منزلت رفيع را ندارد كه مرا به آن آرزومند گردانيده اى .
آرزو در فطرت بشر آميخته و سرشته شده است .
محدث جليل جناب السيد ابى الفضل الحسينى ((صاحب كفايه الواعظين ))، در شرح اين فقره از دعا آورده : كه اگر آرزو و اميد در فطرت بشر نبود نظام اجتماع عالم به هم مى خورد، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: آرزو براى امت من رحمت است و اگر آرزو نبود هيچ مادرى به فرزند خود شير نمى داد و هيچ كشاورزى درخت نمى كاشت ((از سفينه البحار، جلد اول ، صفحه 30.))
و نيز اضافه مى كند: كه شخص ممكن است دو نحو آرزو داشته باشد: آرزوى دنيوى و آرزوى اخروى و به اين دو نحو آرزو در آيه شريفه قرآن اشاره شده است ؛ خداى تعالى مى فرمايد: ((س 18ى 46 المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا؛)) يعنى مال و فرزندان زينت دنياست و اعمال صالحه در نزد پروردگار تو؛ هم از لحاظ ثواب و هم از لحاظ آرزو بهتر است ، اگر انسان آرزوى مال و آرزوى فرزند داشته باشد داراى آرزوى دنيوى است و اگر آرزوى ((باقيات الصالحات )) كه عبارت از كردار و رفتار و گفتارى كه در آخرت انسان از آن منتفع مى شود، داشته باشد داراى آرزوى اخروى است و اين نحو آرزو بهترين آرزوهاست زيرا كه خداى متعال مى فرمايد ((سوره اعلى آيه 17 و الاخرة خير و ابقى ))آخرت بهتر و باقى تر است .
در اين جمله از دعاى شريف كه آن حضرت عرض مى كند آرزويم بزرگ شده و عملم بد؛ به قرينه جملات بعدى مقصود آرزوى اخروى است و چون اين آرزو را آن بزرگوار تواءم با عمل ((به اصطلاح ناشايست خود)) مى بيند آرزو دارد كه گناهانش آمرزيده شود بدين جهت از درگاه ربوبيت درخواست مى كند كه به اندازه آرزوى او از عفو و گذشت خويش ‍ به او عطا فرمايد.
آرزو و آمالچون نظر كردم دمى بر حال خويش ديدم از خود حالتى زار و پريش ‍
عمر را در آرزو كردم تباه هر دم از دل شد برون افسوس و آه
گه ، به فكر جاه و گه ، فكر مقام دوره عمرم در اين ره شد تمام
زد فريبم ظاهر اين زرق و برق تا مرا در بحر شهوت كرد غرق
انس خود را بر هوس انداختم زين تجارت سود خود را باختم
غير صدها آرزو در اين جهان باشدم آمال ديگر در نهان
كه يكى خوش وا رهم از اين سفر بر شرور اين جهان يابم ظفر
يك سر از اين دار پر خوف و خطر بر بهشت جاودان سازم مقر
همچنان باشم به خوبان همنشين گلرخان را نزد خود بينم قرين
الغرض آمال من باشد عظيم اين جهان و آن جهان خواهم نعيم
در مقابل بنگر اين اعمال من كه چه نازيبا بود بر حال من
اين همه آمال و اين افعال زشت با چه رو دارم تمنا بر بهشت
باشدم يا رب مرا اين گفتگو كه تو بخشى آن چه دارم آرزو
پس مرا بر جرم و تقصيرم مگير چون به دام نفس خود باشم اسير
آن شنيدم در كرم باشى چنين بگذرى تو از مجازاتم يقين
همچنين حلمت بود از حد فزون كه نرانى عاصى از رحمت برون
اى خدا من عاصى و شرمنده ام هر چه باشم من تو را يك بنده ام

و انا يا سيدى عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز(17) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
و اى مولاى من ، پناهنده ام به فضلت ، گريزانم از تو به سوى تو، خواستار وفا به وعده ات هستم در عفو و گذشت كه وعده فرمودى بر آن كه به تو خوش گمان است .

afsanah82
07-20-2011, 11:27 PM
گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!
در اين فقره معنى لطيفى بيان شده و آن اينست كه علاوه بر اين كه فرار از حكومت حق و فراز از حق ميسر نيست ، پناهگاهى جز او نيست و بايد چنين هم باشد، و امر هم چنين است ، كه از عذاب او سبحانه بايد به سوى خود او گريخت ، مگر نه خود فرمود: س 51ى 50 ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين يعنى پس فرار كنيد به سوى خدا كه من شما را ترساننده آشكارم .
على عليه السلام هم اين معنى را با بيان ديگر عرض مى كند و در دعاى كميل مى فرمايد:
و لا يمكن الفرار من حكومتك در دائره حكومت تو امكان فرار ميسر نيست ، و همچنين است ، بيان خود حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه كه اين عبارت را با معنى ديگر پرورانيده و در مقام دعا عرض ‍ مى كند: و لو ان احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك ... يعنى و اگر كسى مى توانست از پيشگاه پروردگار خود بگريزد من سزاوارترين مردم بودم به گريختن از تو؛ و به عبارت ديگر عرض مى كند: اللهم انك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت ، يعنى ، خدايا؛ همانا كه تو جوينده منى اگر بگريزم ، و دريابنده منى اگر فرار كنم ، پس به كجا مى توان رفت و به چه كس مى توان پناه برد.
نه از وحشت اين دنياى دنيه از پيشگاه پروردگار راه فرار است ، و نه از توهم صحنه هاى آخرت پاى گريز!! همچنان كه در آن گير و دار پرجنجال و هياهو چنين خطاب آيد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان يعنى اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از كنارهاى آسمان ها و زمين ((يا بگريزيد از عذاب )) پس بيرون رويد و فرار نماييد، و لكن بيرون نمى توانيد شد و قادر نيستيد بر آن مگر به تسلط و غلبه ؛ يا به قدرت من كه به شما اعطا كنم ، و حال آن كه شما را اين تسلط نيست . و اعطاى قوت موافق مصلحت و حكمت من ، نه ، پس به هيچ كجا نمى توانيد گريخت .
پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عرض مى كند: كه من پناه به سوى تو آورده و از تو به سوى تو گريزانم و چشم داشت دارم گذشتى را كه به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من هم معمول دارى !!
در فقرات مورد شرح در باب حسن ظن خداى تعالى مطالبى است كه بحث آن در جاى خود در همين كتاب بيايد.
راه گريز به سوى حق تعالى باز است اى خدا بر فضل تو بردم پناه غير درگاهت ندارم هيچ راه
من گريزانم ز تو بر سوى تو ره نه پيمايم بجز در كوى تو
از غم عصيان و از بيم عقاب در گريز خود همى دارم شتاب
از كجا يابم من امكان فرار كه ندارد مدعى يك جا قرار
هر كجا گامى نهم او حاضر است بر فرار و رجعت من ناظر است
چونكه از مادر كند كودك فرار باز گردد او به حال اضطرار
دامن مادر بگيرد در عيان چون نبيند غير او كس مهربان
پس كه باشد مهربان تر از رحيم كه به فضل خود ببخشد بر اثيم
هر خطاكارى كه سويش باز گشت مى كند از جرم و عصيانش ‍ گذشت
بر تو دارم من چنين نيكو گمان كه مرا بخشى به عفوت همچنان

و ما انا يا رب و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك
پروردگارا؛ من كيستم و قدرم چيست ؟! ببخش مرا به فضلت ، و تصدق فرماى بر من به عفوت .
((جان عالم به قربانت اى حضرت سجاد!!))
نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا از رويه شرح خارج شده و اين جمله لفظى را كتابت كرده است ؛ ولى چه كنم كه در ترجمه عبارت احساساتى بر من غلبه كرد كه با صدايى بلند عرض كردم : جان عالم فداى آن آقا؛ كه با چه لسان هاى مختلف پروردگار خود را مى خواند.
و در اين جا چنين اشاره مى كند: كه پرودگارا من در پيشگاه كبريايى تو؛ من در مقابل آن عظمت و جلال ؛ كه هستم ! و چه هستم ! چه قدر و منزلتى دارم و گناهم چيست ؟؛ يعنى ، هيچ هستم ((و چون هيچ هستم گناهم هيچ است !)) پس ببخش مرا به فضل خود: كه ، ان الله لذو فضل على الناس ، ((و الله ذوالفضل العظيم )) همانا كه تو صاحب فضل و بخششى بر مردمان ؛ و تويى صاحب فضل بزرگ .
در كتاب الجوهره الغريزه در شرح اين عبارت آورده : هر اندازه كه معرفت شخص نسبت به بارى تعالى بيشتر باشد، همان اندازه حقارت و كوچكى خود را در مقابل عظمت او تعالى بيشتر درك و احساس ‍ مى نمايد.
انسان وقتى خودبين است كه خدابين نيست ، وقتى كه خدابين شد، خودبينى از او رخت مى بندد وقتى كه خودبينى از او رخت بربست عظمت حقيقى و واقعى پيدا مى كند؛ اگر على بن الحسين عليه السلام اين قدر اظهار كوچكى و حقارت در مقابل پروردگار عالم مى نمايد همان اظهار كوچكى و حقارت به قدرى او را عظمت داده است كه در زمين و آسمان ها مشهور به زين العابدين است و الان در كنار جدش رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و پدر بزرگوارش سيدالشهداء صلوات الله عليهم در بهشت متنعم و پايدار و نام او در صفحه روزگار باقى و برقرار است .
او بايد كسانى كه اين دعا را مى خوانند از اين جمله عبرت اخذ كرده و پند بگيرند و در نظر بياورند: مانند زين العابدين عليه السلام با آن شرافت حسب و نسب و با آن عبادت و بندگى اينطور اظهار كوچكى و حقارت كرده كه عرض مى كند: خدايا من چه هستم و چه ارزش و لياقتى دارم !
پس بايد امثال ما در پيشگاه خداوند چقدر اظهار ذلت و خاكسارى بنماييم .
از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد
در شرح جمله دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند و تصدق علىّ بعفوك ، يعنى تصدق نما بر من به عفو خود؛ شايد اشاره به اسرار اين آيه شريفه باشد.
س 2ى 219 و يسئلونك ماذا ينفقون ، قل العفو.... بر اين تفسير كه مى پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم از چه چيز مى بخشى ؛ بگو: ببخشيد عفو را يعنى انفاق كنيد آن چه را كه اطيب و افضل از دارايى شما باشد و بذل آن بر شما ميسر باشد.
و در اين جا مى توان چنين گفت : كه اى پروردگار هر چه بر بندگان بخشى و از خزينه كرمت احسان فرمايى هيچگاه كسر نياورى و روزى و نفقه اولين و آخرين را هميشه فراهم دارى و در خزائن نعمت و احسانت به قدرى مازاد است كه هر چقدر بر مخلوق خود بخشى ميسر است و قطره اى از درياى رحمتت كم نخواهد شد.
پس پروردگارا: ببخش بر من از به فضل خود از آن چه در خزائن كرمت مى باشد.
چه بسيار نيكو امام عليه السلام در اصرار به عفو و بخشش كوشيده و آخرين عبارتى كه سائلان در نيل به مقصود قائلند بكار برده است ؛ يعنى سنت سائلين چنين است كه هر گونه مطالب در نزد اعطاكنندگان بخشش ‍ اظهار مى كنند؛ و كلام و عبارات گوناگون براى اخذ نتيجه بيان مى دارند و چون اثرى از گفتار خود نديدند آخرين حربه كلامى خود را به كار برده و به مسئول به حال التماس مى گويند ((از براى خدا بر من تصدق كن )) و از اين نتيجه مى گيريد. و حال امام عليه السلام هم اين رويه را بر بيان لطيفى معمول داشته و چنين عرض مى كند: و تصدق على بعفوك .
من كيستم و قدرم چيست ؟من كه هستم ، من چه هستم در وجود اين بود معنى ز بود و از نبود
تا وجود او بود من كيستم ؟ چون كه در هستى شدم من چيستم ؟
از همان اول كه عالم شد بنا هستى من بد همان عين فنا
پس در اين عالم به هستى من نيم گر تو گويى هستمى گويم كيم ؟
چون نباشم پس ببود من مپيچ هر نبودى را گنه بود است هيچ
نه گناه و نه وجودى در ميان پس به هيچم بخشى از گنج نهان
نزد تو هيچ است دنياى عظيم پس چه باشد قدر من در آن سهيم
اى خدا بخشاى اين ناچيز را مرهمى نه اين دل خون ريز را
هر چه بودم آرزو با هر مآل با لسان مختلف كردم سؤ ال
گويم آخر اين كلام خويش را اى خدا صدقه بده درويش را
آن چه خواهى ده تو بر دلخواه خود عفو خود را صدقه كن در راه خود

اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
اى پروردگار، بپوشان ((عيوب مرا)) به پرده پوشى خود يعنى گناهان مرا با پرده هاى عفو و آمرزش خود بپوشان ((يا به اعتبار ديگر بزرگ گردان مرا به پرده پوشيت از گناهانم )) و در گذر از سرزنش من به كرامت ذات خود.
بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است
مثل اين كه امام عليه السلام در اين جا با توجه كامل خود را در حضور پروردگار خود يافته و مطلب مهمى را به عرض مى رساند و بيان خود را از اينجا همانند مذاكره حضورى آغاز مى كند؛ به اين معنى كه عرض مى كند ((اى رب )) و در لفظ عرب ((اى )) اشاره به نزديك است ؛ و چنين مى رساند كه با حالت كاملا مجذوبى و در عالم محبتى گرم با محبوب خود خلوت كرده و چنين راز و نياز مى كند؛ كه اى پروردگار: بپوشان مرا از پوشش خود بر عيوب من ((شايد مراد اين باشد كه چه لباسى بهتر از لباس مغفرت است ؟)) مرا به زيور اين خلعت زينت فرماى ؛ چون خود بارها امر به گذشت فرمودى كه : و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم ؛ پس در گذر از توبيخ من كه اين خود بسى دردناك و حالتى شرم آور است ؛ و با جراءت مى گويم ؛ از صفات كريم دور است كه سرزنش و ملامت كند آن كس را كه بر او نعمت ارزانى داشته و براى افاضه رحمت او را بوجود آورده است .
نگارنده گويد: شكى نيست ؛ بر اين كه آنها كه دايم با نفس اماره خود در جدال هستند و هر آن نفس خود را سرزنش و ملامت كرده و براى تزكيه و وصول به مقام عاليه از اعمال ناشايسته باز مى ايستند هيچگاه مورد توبيخ خداى تعالى قرار نخواهند گرفت .
و در باب ستر و پرده پوشى خداى تعالى از گناه بندگان مطالبى است كه بعدا بيايد.
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا پوشان مرا زيبا لباس تا گذارم كار خود را بر اساس ‍
پوششى كن بر گناه عاصيان رحمت آور بر گروه خاكيان
از تو باشد انتظار خلعتم كه بپوشانى لباس رفعتم
بگذر از توبيخ و از اين سرزنش گر چه باشد سنتت بر اين روش ‍
چون ملامت ديده ام از نفس خويش تو مكن بر سرزنش حالم پريش ‍
آن حديث صدقه دادن افصح است كه بگفتى ((قول نيكو)) ارجح است
پس ملامت بدتر از سوز جحيم قول نيكو خوشتر از باغ نعيم
گفته اى با هر كريمى در عطا كه نه بگشايد زبانش بر خطا
گر كند بخشش به منت باطل است بر ملامت هر عطا بى حاصل است
اين كه خود دادى به ما درسى چنين كى روا دارى چنان دارم يقين
كه نه توبيخى كنى بر كرده ام هم نگيرى بر تن درمانده ام
شدت سختى مشقت بر عذاب چون كه دادى قول نيكو بر ثواب

فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته و لو خفت تعجيل العقوبه لا اجتنبته ، لا لانك اهون الناظرين الىّ و اخف المطلعين على ، بل لانك يا رب خير الساترين و احكم الحاكمين و اكرم الاكرمين ، ستار العيوب ، غفار الذنوب ، علام الغيوب ، تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك .
پس اگر امروز يا ((در آن هنگام كه مرتكب گاه مى شوم )) كسى جز تو بر آن واقف مى شد، بجاى نمى آوردم و اگر از سرعت و شتاب عقوبت انديشناك بودم هر آينه اجتناب كرده و دورى مى جستم ، و اين ؛ نه از نظر آنست كه تو خوارترين نگرندگانى به سوى من يا ((نه اين كه نظر تو را به سوى خود خوار بشمارم )) و اهميت ندهم كه تو بر آنها واقفى ؛ و نه از براى اين كه تو سبكترين اطلاع يا بندگان بر من ((يا اطلاع تو را بر جرائم خود سبك انگارم )) نه چنين است !! بلكه از آن جهت است كه تو بهترين پرده پوشانى و داورترين داوران يعنى بهترين حكمرانان و بخشنده ترين بخشندگان و كريمترين كريمانى ؛ پوشاننده عيبهايى ؛ آمرزنده گناهانى ؛ و داناى پنهانى هايى و با خبر از اسرار بندگان .
((با اين توصيف پس به جا باشد)) كه مى پوشى و ستر مى نمايى گناه مرا به كرمت و تاءخير مى اندازى عقوبت را به بردباريت : يعنى خطاى خطاكاران را به كرمت پرده پوشى مى كنى و عقوبت آنان را به حلمت تاءخير مى نازى ((تا شايد سعادت توبه نصيبشان گردد.))
چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد
بعد از آن كه امام عليه السلام با حالت حضور تقاضاى بخشش و پوشش ‍ گناهان كرد و از توبيخ شدن طلب گذشت نمود؛ سپس عرض مى كند: كه اگر كسى غير از تو ((اى پروردگار)) بر گناهانم مطلع مى شد به جاى نمى آوردم و از آن سر باز مى زدم ؛ شايد سر اين عبارت در اين آيه شريفه نهفته باشد.
سوره النساء آيه 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم ... بر اين تفسير: كه گناهكاران و خيانت كنندگان به نفس خود ((چون آن كس كه مرتكب گناه شود و خود را مستوجب عقوبت كند به نفس خود خيانت كرده است )) پنهان مى كنند گناه و خيانت خود را از مردمان به جهت حيا و خوف ؛ و پنهان نمى دارند از خدا كه احق است بر آن كه استخفا كنند از او بر وجه خوف و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر ايشان بر او پنهان نيست ؛ پس او سزاوارتر است كه از او شرم دارند و باز پوشيدن گناه از او به ترك آن است ؛ چه در استتار شى ء از او طريق ديگر نيست به او مگر ترك آن چه استحقاق آن مى نمايد و به آن مؤ اخذه مى كند.
پس مى توان از بيان امام عليه السلام اين نتيجه را گرفت كه اگر خطاكار اين يقين را حاصل كند كه در هنگام ارتكاب گناه پروردگارش حاضر و ناظر است و ايمان داشته باشد بر اين كه شتاب كيفر كردارش به سرعت در انتظار اوست ؛ هيچگاه مرتكب گناه نخواهد شد.
حسين بن على عليه السلام هم در دعاى عرفه بيانى آورده كه اشاره به همين عبارت است و اين معنى را بر وجه ديگر رسانيده ؛ و عرض مى كند: و لو اطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى .... يعنى ، پروردگارا اگر آن چه تو از من مى دانى مردمان هم بدانند، به سويم ننگرند؛ و به دورم اندازند، و پيوند دوستى و نزديكى را از من قطع كنند ((پس چگونه است كه در كردار خود از مردم شرم و ترس دارم و از نظارت پروردگار خود بى باكم .))
خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند
همانطور كه در اولين فقره اين دعاى شريف الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك مطالبى در باب عقوبت گذشت و دانسته شد كه تاءخير و تسريع عقوبت مخصوص كافران بوده و شرح آن در داستان هاى امم سالفه بسيار آمده است كه گاهى خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: انما نملى لهم ليزدادوا الماء و گاهى فرمود: ان ربك سريع العقاب ، اينك در اينجا امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود متذكر تاءخير و تسريع عقوبت شده و كلام خود را بر هر دو وجه اشاره مى فرمايد؛ يعنى در جمله اول كه عرض مى كند و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته . اشاره به سرعت عقوبت كرده چون مى فرمايد اگر متوجه سرعت عقوبت تو بودم دورى مى جستم ((و شايد منظور از اين تعليم آن باشد كه آدمى غفلت را از خود دور كرده و هر آن متوجه سرعت عقوبت بدكردارى ها باشد.))
و در عبارت دوم عرض مى كند: و تؤ خر العقوبة بحلمك يعنى با آن صفت عالى حلم كه در تو موجود است بردبارى مى كنى و تاءخير مى اندازى عقوبت را، يا فرو مى نشانى غضبت را از بدكردارى هاى ما و اشاره ديگرى كه در اين دو جمله به كار رفته است آنست كه امام عليه السلام حالتى از خوف و رجاء را ظاهر كرده است .
اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا
و شاهكار بيان او عليه السلام اينست كه در پيرو اين مطالب چنين عرض ‍ مى كند: كه من بر آن ساحت مقدس جسارت نكردم ، و علم تو را از كرده خود كمتر از دانايى مردمان ندانستم كه مبادرت بر گناه كردم ، بلكه ارتكاب گناه من از آن جهت بود كه دانستم تو بهترين ستركنندگانى و بهترين حكم كنندگانى و كريمترين كريمانى ؛ سپس خداى را به بعضى از اسماء حسنى او سبحانه مى خواند و در مقام اعتراف به صفاتش منظور خود را از آن اوصاف بيان داشته و عرض مى كند: ((ستار العيوب )) يعنى اى كه تنها تو قادرى كه بپوشانى عيبها را بر مردمان هم در اين دنيا از نظر حسن تفاهم با يكديگر؛ و هم در دار آخرت از نظر شماتت و ملامت ؛ و بعد از آن به نام شريف ديگر ((غفار الذنوب )) بيان خود را دنبال كرده و مثل اين كه علت جراءت بر ارتكاب گناه را همين صفات دانسته و مى خواهد از اين صفات در مقام دفع گناه استفاده نمايد؛ از آن جهت كه كس ديگر عامل مظاهر اين صفات نيست ؛ همچنان كه خود فرمود: و من يغفر الذنوب الا الله كيست كه بيامرزد گناهان را مگر خداى ؟
يعنى هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند جز خدا!!
و نيز در دنبال ؛صفت ديگر معبود خود را متذكر شده ؛ عرض مى كند ((علام الغيوب )) يعنى تويى داننده همه پنهانى ها، و اشاره اين صفت بر بيان قول حق تعالى است كه در قرآن كريم خود را چنين معرفى كرده است ؛ جائى مى فرمايد: انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى همانا آن چه را كه پوشيده است در آسمان ها و زمين مى دانم ، و در جاى ديگر فرموده : عالم الغيب و الشهادة .... يعنى داننده است به هر پيدا و پنهان ، و نيز فرمود: فانه يعلم السر و اخفى و مى داند آن چه را در دل است و آن چه را كه پوشيده و پنهان است از دل ، بلكه عالمست بر موجودات و معدومات .
پس با اين اوصاف كه امام عليه السلام پروردگار خود را خوانده است ؛ چنين مى رساند:
حاشا و كلا؛ كه بتوانم كردار خود را از داناى كل حال پنهان نمايم ؛ و چون چنين است بپوشان گناهان مرا از مردمان و در گذر از عقوبت آن .
در بيان فقرات مورد شرح
گر شوم معلوم اين كردار من جز تو كس واقف شود بر كار من
گر شود رفتار سوء من عيان يا بداند غير تو از مردمان
من ز خجلت پا گذارم بر فرار چون شوم در نزد مردم شرمسار
شرمم از خلق است و بر خالق جسور واى بر من چون كنم زين ره عبور
او همى دانا به اسرار نهان من به عصيان آشكارا همچنان
او همى عالم بود بر علم غيب هم نباشد نزد او پوشيده عيب
آن كه در وصفش زبانم الكن است نى جدا از من هميشه با من است
گر بدم واقف من از امر عقاب مى نمودم خود ز عصيان اجتناب
ده كه گويم بى خبر تو ناظرى بى گمان بر فعل هر كس حاضرى
بلكه اين جراءت به بدكرداريم زان سبب باشد كنى ستاريم
علت ديگر كه من كردم گناه ما وجدت غافرا الا اله
يك دليل ديگرى دارم بر اين كه تويى داورتر از داورترين
وان ديگر يادم شد از عهد قديم كه سر و كارم بود بر يك كريم
پس تو از راه كرم جرمم بپوش ديگ بخشش را به حلم آور به جوش ‍
هم كريمى هم رحيمى هم عطوف هم تويى غفار و ستار و رؤ ف

فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك ؛ و يحملنى و يجرّئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحيآء سترك علىّ و يسرعنى الى التوثّب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك .
پس سپاس و ستايش تو را سزاست ((كه با وجود دانائيت بر گناهان و كردار بندگان )) بر آنها حلم و بردبارى مى كنى و حمد و ثنا مخصوص ‍ تو باد كه عفو و گذشت مى فرمايى و از عقوبت در مى گذرى در حاليكه قادر و توانايى كه هر گونه خطاكار را به كيفر رسانى .
و علت جراءت من بر گناه و ارتكاب آن و بردبارى تو مى باشد و چون مى پوشانى گناه مرا حياء من كم شده يعنى بردباريت به حديست كه مرا به ارتكاب گناه جسور مى سازد و پرده پوشيت به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى و كم شرمى وامى دارد و مى شتاباند مرا به سوى ارتكاب بر محرمات تو؛ پس شناختم تو را به وسعت رحمت و وفور كرم و به بزرگى و عفو و گذشت .

afsanah82
07-20-2011, 11:27 PM
حلم خداى تعالى شگفت انگيز است
امام عليه السلام بسيار در باب حلم خداى تعالى در همين دعاى شريف و دعاهاى ديگر بياناتى آورده كه در هر يك مقام حلم را به نحوى تفسير كرده است ((و شرحى از آن قبلا گذشت )) و لكن در صحيفه سجاديه در باب ((طلب عفو از گناهان )) در اين باره بيانى لطيف دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم :
چنين مى فرمايد:
چه شگفت انگيز است آن چه من درباره خويش به آن گواهى مى دهم و آن كارهاى پنهانيم كه آن را برمى شمارم ؛ و عجب تر از آن بردبارى و حلم تو از من و درنگ كردنت از مؤ اخذه سريع من است ؛ و اين نه از جهت گرامى بودن من پيش تو است ؛ بلكه از جهت مداراى تو با من و تفضلت بر من است ؛ تا از نافرمانى خشم انگيز تو باز ايستم و خود را از گناهان خواركننده خويش بازدارم ؛ و از جهت آنست كه عفو تو از من در نظرت از عقوبتم خوشايندتر است .
حلم تواءم با علم اشرف كمالات است
و در اين عبارت مورد شرح امام عليه السلام اهميت حلم خداى تعالى را از اين نظر رسانيده كه آن را تواءم با علم كرده و مى فرمايد حمد از براى تو كه بردبارى مى كنى بعد از آن كه مى دانى ، چون ((حلمى كه تواءم با علم باشد اشرف كمالات است )) و خداى تعالى هم اغلب در معرفى خود در قرآن مجيد اين دو صفت را تواءم كرده و در بعضى موارد ديده مى شود كه مى فرمايد: و ان الله لعليم حليم .
بهترين بخشش ، عفو در حال اقتدار است
و همچنين در اين عبارت عفو حق تعالى را تواءم با قدرت او كرده و مى فرمايد: سپاس از براى خدائى كه عفو مى كند در حاليكه قادر است به عقوبت كردن يا گذشت مى كند بعد از آن كه توانايى دارد به كيفر رساند گناهكار را؛ و على عليه السلام هم اين صفت را بسيار ستوده و در كلمات اوست كه مى فرمايد: احسن الجود عفو بعد قدرة ، بهترين بخشش عفو كردن بعد قدرت است .
وسعت رحمت الهى از گناهان ما بيشتر است
سپس مى فرمايد: اين زيادتى حلم تو است و پوشانيدن گناه كه شرم مرا كم كرده و مرا وادار مى كند كه در نافرمانى ها سرعت نمايم و از اين جهت ، من او را چنين شناختم كه دامنه رحمتت بسيار وسيع است ((و شرح وسعت و رحمت بارى تعالى در همين دعاى شريف بيايد)) و در اينجا همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى ((رحمت )) را مخصوص ‍ ذات خود قرار داده كه فرمود: كتب على نفسه الرحمة كه در واقع برقرارى اين عالم بر پايه رحمت الهى استوار است و حضرت حسين بن على عليهماالسلام در دعاى عرفه خود عرض مى كند: و لولا رحمتك لكنت من الهالكين . كه اگر رحمت تو نگهدارم نباشد هر آينه هلاكم . و نيز حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه در دعاى يوم الاضحى در سعه رحمت مى فرمايد: و الى بمغفرتك و رحمتك اوثق منى بعلمى و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى . همانا كه من به آمرزش و رحمت تو مطمئن ترم تا به عمل خود؛ و آمرزش و رحمت تو وسيع تر از گناهان منست ((و اين عجب كلام مؤ ثريست كه عموم گناهكاران را به رحمت و مغفرت الهى اميدوار مى سازد.))
در بيان فقرات مورد شرحآن خداى مهربان دارنده حلم بردبارى مى كند من بعد علم
اين صفت باشد ز اوصاف كبار كه گنه داند كند او بردبار
اين روش در بردبارى از حليم كار هر كس نه ، بجز شخص كريم
ديگر از اوصاف رب العالمين بعد قدرت عفو او از مجرمين
اين گذشت و بردبارى بس نكوست شامل آيد آن كه را رويش بر اوست
كثرت حلمش حيا را كرده دور بى حيايى از دل ما برده نور
جراءت عصيان من باشد از اين كه بديدم او در اوصافى متين
حلم و عفو وسعت رحمت تمام هر كه خواند اين صفاتش را به نام
بى گمان مستوجب غفران شود در پناه حضرت يزدان شود
همچنان كه نعمت او پربهاست رحمتش در وسعتى بى انتهاست
هر كه را بينى صفت بر اين قياس باشد او بى شك سزاوار سپاس ‍
من كه چشم خود به لطفش دوختم حب او را در درون اندوختم
چون شنيدم رحمتش باشد وسيع مى توان داخل در آن شد بى شفيع
پس بگويم اين سخن با اهل راز كه شدم اخل در آن با عز و ناز

يا حليم يا كريم ، يا حى يا قيوم ، يا غافر الذنب ، يا قابل التوب ، يا عظيم المن ، يا قديم الاحسان .
اى بردبار و اى كريم ، اى زنده دائم و اى حى قائم ، اى بخشنده گناهان و اى پذيرنده توبه كاران ، اى صاحب عطاى عظيم و اى احسان كننده قديم .
خداى را به نام هاى نيكوى او بخوانيد
بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به شناسايى صفات و رحمت واسعه حق تعالى مى كند؛ اشاره به نامهايى از اسماء حسنى الهى مى نمايد كه مى فرمايد:
س 7ى 180 والله الاسماء الحسنى فادعوه بها. بر اين تفسير: كه از براى خداست نام هاى نيكو پس بخوانيد او را به آنها؛ يعنى او را به اين اسماء نام بريد زيرا كه دالند بر معانى ، كه نيكوترين معانيند؛ و مراد به آن الفاظ است با صفات كه آنها را نود و نه نام ذكر كرده اند و يا آن كه مراد هزار و يك نام او سبحانه است كه متلقى اند از شارع و معانى ؛ بعضى راجع است به صفات ذاتيه او سبحانه ؛ چون ، اله و قادر و عالم و حى و سميع و بصير؛ و بعضى به صفات فعل چون خالق و رازق و بارى ء و معيد و مبدع و محيى و مميت ؛ و بعضى مفيد تمجيد و تقديس اند، چون قدوس ‍ و سبوح و سلام و غنى و غير آن .
و چنين گفته اند كه مراد به حسنى اسمائى اند كه نفوس ما مايل باشند به ذكر آن ؛ و آن هر اسمى باشد كه متضمن عفو و رحمت است ؛ نه سخط و نقمت ((همانطور كه در عبارت مورد شرح امام عليه السلام همين اسامى را متذكر شده است .))
و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س 20ى 8 الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى نيست معبودى سزاوار پرستش مگر او؛ چه هيچكس مستحق آن نيست كه اين نام بر آن اجرا توان كرد و مر او راست نامهاى نيكو كه در شرع و عقل مستحسن و پسنديده است .
نود و نه نام نيكو از اسامى خداى تعالى ذكر كرده اند
عالم ربانى ملا فتح الله كاشانى در تفسير خود در ذيل آيه شريفه آورده : فضل اسماى او سبحانه بر ساير اسماء در حسن به جهت دلالت آنست بر معانى كه اشرف و افضل معانيند؛ چه آنها مبتنى اند بر تعظيم و تمجيد و تقديس و ربوبيت و افعالى كه در نهايت حسن اند. و روايتى متواتر آورده كه حضرت رسالت پناه فرمود: كه ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما ((مائة الا و احدا)) من احصيها دخل الجنة و هى : الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ، البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم ، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفاتح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، الولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، النواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خيرالناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى
و زجاج گفته : كه حديث مذكور به اين معنى راجعست كه هر كه خداى را به وحدانيت بشناسد و به آن تصديق نمايد و اسماى مذكوره را به قصد تعظيم و اجلال او سبحانه بر زبان براند در بهشت داخل شود.
در بيان يا حى يا قيوم
بعد از آن كه امام عليه السلام مقام حلم و كرم خداى تعالى را در بيانات خود تشريح فرمود و صفات عالى حقتعالى را متذكر شد اشاره ديگر به اسماء حسنى خداى تعالى كرده و عرض مى كند: يا حى يا قيوم و يا ندو نام را بعضى از مفسرين بهترين نام خداى تعالى ذكر كرده اند.
ابوامامه ، روايت كند كه بهتر و مهمتر نام خدا در سه سوره از قرآن مجيد است يكى در سوره البقره قوله تعالى : الله لا اله الا هو الحى القيوم بر اين تفسير كه : خداى قادر به اصول نعم كه سزاى پرستش ‍ است ؛ هيچ خدايى نيست در وجود مگر او كه استحقاق عبادت وى را ثابت است و او زنده است به حيات ابديه و زندگى سرمدى ((يا زنده است پيش از همه زندگان و بعد از فناى ايشان )) و اطلاق ((حى )) بر او سبحانه به معنى استحالت عدم علم و قدرت اوست ؛ يعنى او بر وصفى است كه محالست كه عالم به جميع معلومات و قادر بر همه مقدورات نباشد؛ و يا بر صفتيست كه واجب است كه ادراك جميع مدركات كند و ثبوت اين صفت بر او سبحانه را بديهيست ؛ چه او عالم و قادر است به دلائل عقليه و سمعيه ؛ پس حى باشد به معنى : انه يستحيل عليه ان لا يقدر و لا يعلم ؛((القيوم )) است ؛ پاينده بر سبيل دوام و بقا در ذات و صفات قايم به تدبير و حفظ مخلوقات و قيوم صيغه مبالغه است ؛ مجاهد گفته : كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه او سبحانه بهر چيزى قيام نمايد؛ يعنى متولى همه امور اوست . بعضى گفته اند كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه به معنى قيم است به همه چيزها به رزق و حفظ؛ يعنى روزى دهنده و نگهدارنده همه مكنونات است .
انس بن مالك روايت كرده كه بيشتر دعاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود: يا حى و يا قيوم و ديگر سوره اى كه اين دو نام شريف در آن آورده شده آل عمران است كه مى فرمايد: الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم : نيست هيچ معبودى سزاوار پرستش و عبادت مگر او كه زنده ايست كه حيات هر زنده از اوست ؛ و پاينده كه قيام هر پاينده به اوست .
مرويست كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان اسم الله الاعظم فى ثلاث سور. فى سورة البقرة الله لا اله الا هو الحى القيوم . و فى آل عمران : الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم و فى طه : و عنت الوجوه للحى القيوم
در تفسير منهج آورده : كه آصف بن برخيا به اين دو اسم ((الحى القيوم )) تخت بلقيس را از صبا نزد سليمان آورد و در خبر است كه ذكر اين دو اسم رافع جميع بلاهاست .
در بيان يا غافر الذنب و يا قابل التوب
در بسيارى از آيات خداى تعالى خود را به اين صفت يعنى آمرزنده گناه و پذيرنده توبه معرفى كرده .
و در 95 آيه است كه در آنها ذكر غفران شده به اين كلام ختم مى شود: ان الله غفور رحيم ، غفور رحيم ، لعفو غفور، هو الرحيم الغفور، و رب غفور، عزيز غفور، غفور شكور، غفور الودود، غفورا رحيما، عفوا غفورا، كان للاوابين غفورا، حليما غفورا، عزيز الغفار، انه كان غفار و هر يك شاءن نزول جداگانه اى دارد و از اين مكررات به عبارات مختلف چنين بر مى آيد كه خداى تعالى با كمال مهربانى و عطوفت وعده آمرزش را به عموم گناهكاران در مقام توبه داده است و شرحى در باب ماءيوس نبودن از آمرزش ، و رحمت خداى تعالى و بيان ان الله يغفر الذنوب جميعا در همين كتاب شريف در جاى خود بيايد؛ و بديهى است كه غفران حق تعالى بر بندگان مستلزم شروطى است كه خود در آيه 84 از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام هر آن كس را كه توبه كرد از شرك و گناهان و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند؛ و عمل نيكو به جاى آورد و اداء فرائض نمود پس راه راست رفت ، يعنى استقامت و ثبات نمود بر ايمان ، يا بر سنت و طريقه پيغمبر من مواظبت كرد و افعال و اقوال خود را موافق آن گردانيد تا حين موت .
قابل توجه :
اين كه امام عليه السلام در اين فقرات بعد از ذكر صفت غافر الذنب ، قابل التوب را آورده ؛ شايد خواسته است اين معنى را برساند كه در آمرزش ‍ خداى تعالى به هيچ وجه بيم رد توبه نيست ؛ همانطور كه بيان خود حق تعالى هم چنين است در سوره غافر آيه 3 فرموده : غافر الذنب و قابل التوب ، شديد العقاب ، ذى الطول . آمرزنده گناهانست و پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان و سخت عقوبت از براى كسى كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ و گويند ذكر اين صفت بعد از مغفرت به جهت آنست كه بنده به اعتماد نمودن بر غفران مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجاء باشد؛ و ذكر اين صفت ((صاحب نعمت واسعه بر بندگان )) در عقب ((شديد العقاب )) تنبيه است بر آن كه عصيان از جانب نفس عاصى است نه از قبل حضرت بارى چه نعمت او نسبت به دين و دنيا به همه بندگان شايع است و به جميع مكلفان واصل و واسع .
خداى تعالى پذيرنده توبه از بندگان است
و همچنين در صفت ((قابل التوب )) او سبحانه در موارد بسيارى اشاره به قبولى توبه از بندگان فرموده و قوله تعالى س 9ى 105 الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده آيا نمى دانند اين تائبان و يا آن هائيكه توبه نمى كنند؛ كه خداى تعالى قبول مى كند توبه را از بندگان خود؛ و همچنين مى فرمايد س 42ى 25 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات . و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود، يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود؛ و عزم جزم كند بر عدم عود؛ توبه از او در مى پذيرد و فرو مى گذارد و در مى گذرد از بديها اگر چه ذنوب ، كبيره باشد، يعنى بعد از توبه جمع جرم ها را از ايشان در مى گذراند، بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه توبه عبارتست از ندامت بر معاصى ماضيه و عزم بر عدم عود در ازمنه مستقبله و آن به اجماع امت واجبست به جهت ندم بر امر قبيح و بر اخلال واجب به جهت وجوب دفع ضرر كه آن عقاب است و يا خوف وقوع آن ، و چون كه دفع ضرر واجب است پس چيزى كه دافع ضرر باشد نيز واجب است .
و در باب توبه از نظر قرآن مجيد مطالب بسيارى است و همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در بسيارى آيات مكرر خود را به صفت تواب الرحيم معرفى كرده است و از عبارت ان الله يحب التوابين كاملا معلوم است كه خداى تعالى توبه كنندگان را دوست داشته و مورد تفقد قرار مى دهد و تفصيل اين بيان را به جاى خود خواهيم آورد.
يا عظيم المن يا قديم الاحسان
امام عليه السلام بعد از ذكر صفات آمرزش و پذيرش توبه ، خداى تعالى را بر صفت عطاكننده بزرگ و احسان كننده ديرين مى خواند، و اين منت عظيم و عطاى عميم اشارتست بر همان بردبارى و عفو و گذشت و آمرزش گناهان و پذيرفتن توبه بندگان كه شرح آنها گذشت ، و لكن آن بزرگوار در دعاى دوم صحيفه سجاديه بيان صفت عظيم المن را به اين طريق آشكار كرده ، كه بعد از آن كه مقام تحميد حق تعالى را به مرتبه اى كه شايسته معرفت امامت است مى رساند؛ چنين عرض مى كند: و الحمدلله الذى منّ علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم . و سپاس خداى را كه به محمد پيغمبرش صلى الله عليه و آله و سلم بر ما منت نهاد ((و به سبب وجود او تمام نعم خود را بر ما ارزانى داشت .))
فاضل نبيل جناب فيض الاسلام در شرح صحيفه سجاديه در ذيل اين عبارت آورده : كه اين جمله از دعا اشاره است به قول خداى تعالى س 3ى 164. لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
يعنى خدا بر اهل ايمان منت نهاد كه فرستاده اى از خودشان در ميان آنها برانگيخت كه بر آنان آيات او را بخواند و آنها را پاك گرداند و كتاب و حكمت ((احكام و حقايق )) را بياموزد هر چند از آن پيش در گمراهى آشكار بودند. ((و حقا اين آيه شريفه براى بيان صفت عظيم المن كافى است .))
در بيان فقرات مورد شرحاى تويى پاينده حى لايزال اى كه ذات پاكت آمد بى زوال
مر تو را باشد بسى نام نكو در كتابت كرده ام اين جستجو
هم حليمى هم حكيمى هم عليم هم غفور و هم ودود و هم رحيم
هم سميع و هم بصير و هم قدير هم قديم و هم كبير و هم خبير
مى برم بر هر صفاتى از تو نام خود بگفتى جمله يك معنا تمام
اول و آخر بود در وصف او ظاهر و باطن بود اين گفتگو
قبل از اول بوده اى تو اولين بعد از آخر آخرين باشى يقين
هر چه باشد آشكار و در نهان ظاهرش تو باطنش تو در جهان
من تو را خوانم به اوصاف كمال چون ز هر نامى نمايى يك جمال
يك زمان خوانم تو را بر عين ذات وان ديگر گويم بر افعالت صفات
گر چه باشد جمله نامت يك كلام رمز الا هو كند معنى تمام
نفى هر معبود باشد لا اله چون ثبوت آمد پى اش الا اله

اين سترك الجميل ؛ اين عفوك الجليل ؛ اين فرجك القريب ؛ اين غياثك السريع ؛ اين رحمتك الواسعة ؛ اين عطاياك الفاضلة ؛ اين مواهبك الهنيئة ؛ اين صنائعك السنية ؛ اين فضلك العظيم ؛ اين منك الجسيم ؛ اين احسانك القديم ؛ اين كرمك يا كريم ؛ به و بمحمد و آل محمد(18) فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى .
قبل از ترجمه اين فقرات لازم است نكته اى به نظر خواننده عزيز برسد.
تقاضاى استفهام آميز
بعد از آن كه امام عليه السلام به آن اوصاف مخصوص ((ستار العيوب و خير الساترين )) خداى تعالى را مى خواند كه شرح آن گذشت ؛ سپس ‍ عرض مى كند: كجاست آن ستر جميل تو؟؛ اشاره بر اين كه كجاست آن پوشش نيكويى كه بپوشاند عيوب و كردارهاى بدم را كه خوش ندارم كه افشا گردد؛ يا بر اين معنى كه آيا سزاوار آن هستم و يا اعمال نارواى من سزاوار آن باشد كه مشمول اغماض دل آراى تو گردم ؟!!
چون در اصطلاح عرب و عجم اين طور معمول است كه هرگاه بخواهند چيزى از كسى طلب كنند كه كمال ادب را رعايت كرده باشند و در واقع تقاضاى آنها آمرانه نباشد عبارت را استفهام آميز بيان مى نمايند؛ و اين حد اعلاى تواضع است كه از جهت نرمى كلام در مقام خواستم بگويند ((اين )) يا كجاست آن مطلوب من ؛ و در اين جا امام عليه السلام به رعايت همين نكته استدعاى يك سلسله از خواهش هاى خود را كرده و در اول عرض مى كند:
كجاست پوشيدن نيكوى تو؛ شايد مراد آن باشد كه كجاست آن سرپوشى كه بر ظرف لبريز سيئاتم گذارى تا ديگران ندانند كه حاصل اندوخته ام در آن چيست ؛ يعنى اى خدا بپوشان ؛ يا محو نما آن چه از اعمال ناشايسته ام كه از نظر بندگان پنهان است .
و همچنين است معانى عبارات ديگر كه در پى اين جمله آمده و حالت استفهام را دارند و لطف اين بيانات در آنست كه مسئول را در حالت اختيار براى رد يا قبول خواسته ها قرار مى دهد، يعنى اگر مهمانى وارد خانه اى شود و به صاحبخانه بگويد: كجاست آن شربت گواراى تو؟ كه معنى آنست كه مرا جامى از شربت گوارا بخش ؛ در اين سئوال صاحبخانه مختار است كه او را شربت بچشاند و يا محروم گرداند و اصلا طريق سئوال اين طور مى رساند كه اگر هم اعطاى شربت براى صاحب خانه مقدور نباشد يا به عللى صلاح نداند كه مهمان او شربت بياشامد؛ اين حالت استفهام جاى دستى براى رد يا قبول آن را گذاشته است و اين رويه تقاضا كردن نوعى از استدعاى بسيار پسنديده و مؤ دبانه است كه در اعطاى آن مسئول مى تواند بناى خود را بر مصلحت گذارد و منظور سائل را به خوبى درك نمايد.
اينست كه امام عليه السلام خواسته هاى خود را در اين عبارات با لحن استفهام آورده است .
اين عفوك الجليل : و همچنين در مقام عفو و بخشش بعد از آن كه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف تقاضاى عفو و گذشت نمود؛ حتى عنوان صدقه كردن را بر زبان جارى كرد؛ در اين جا تغيير لحن داده بيان را به عبارت ديگر مى پروراند، و عرض مى كند: كجاست بخشايش ‍ بزرگ تو؛ مثل اين كه مى خواهد در اين مقام عرض كند پس ببخش مرا بر عفو جليل خود؛ و شايد معنى عفو جليل آن باشد كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : و كان الله عفوا غفورا يعنى عفو را با مغفرت تواءم كرده و اين صفت را به صفت ديگر كه آمرزش باشد تجليل نموده است و خود را چنين معرفى كرده : كه خدا درگذرنده از معاصى و آمرزنده گناهان است .
اين فرجك القريب . كجاست فرج نزديك تو؟ ((پس بگشاى عقده هموم و غموم مرا به گشايش نزديك خود.))
اين غياثك السريع . كجاست فريادرسى سريع تو؟ ((پس ‍ درياب فريادخواهان را؛ اى فريادرس استغاثه كنندگان .))
اين رحمتك الواسعة . كجاست رحمت واسعه تو؟ ((كه تمام عالم را فراگرفته است )) شايد اشاره بر اين باشد كه كجاست آن رحمتى كه در هر دو سرا نزديك است به نيكوكاران .
قوله تعالى : ان رحمت الله قريب من المحسنين . پس نزديك گردان مرا بر آن رحمت يا آن كه در آور و داخل كن مرا در صحنه واسعه رحمتت در ميان بندگان ستوده خود يعنى وادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين . از آن جهت كه خود بارها فرمودى : يختص ‍ برحمته من يشاء. كه اختصاص مى دهى رحمت خود را به هر كس كه خواهى ؛ با اين حالت كه خود شايستگى مى دهى و بندگان را آماده فيض ‍ براى ايصال به رحمت واسعه مى سازى ، پس مرا مشمول اين عنايت فرما و داخل كن در رحمت واسعه خود.
((و در باب وسعت رحمت مطالبى به تفصيل در شرح فقرات بعد بيايد.))
اين عطاياك الفاضلة . كجاست عطايا و بخششهاى بى حساب تو؟ ((كجاست عطاى وافى و كافى و پسنديده تو كه به نعمت هاى مختلف نيكوكاران را جزا مى دهد كه : جزاء من ربك عطاء حسابا و اين بخشايش فاضله تو عام است كه خود فرمودى : س ‍ 17ى 20 كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطآء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا بر اين تفسير كه اين عطاى عام كه مريدان دنيا و هم مريدان آخرت را شامل است و مطيع و عاصى و كافر و مؤ من بهره مند مى شوند از هيچكس ممنوع و بازداشت شده نيست ((پس قرار ده مرا و برسان بر من بخشايش بزرگى كه بهره دنيا و آخرت در آن باشد))
اين مواهبك الهنيئة كجاست بخششهاى گواراى تو؟ ((كجاست بخشايشى كه قطع شدنى نيست يعنى عطاء غير مجذوذ، آن بخششى كه بيم از دست رفتن در آن نيست ؛ پس ارزانى دار بر من آن بخشش گوارا را.))
اين صنائعك السنية . كجاست جايزه هاى شايانت و احسان هاى بى پايانت ؟ ((پس اعطا كن بر من آن چه را كه در مقام عبوديت و بندگى به مسابقه گذاشته اى ؛ و بهره مند ساز مرا از جوائزى كه بندگان صالح خود را در انتظار آن گذاشته اى .))
در تحفة الاعزه در ترجمه اين عبارت آورده : كجاست كردارهاى ستوده تو؛ و با اين ترجمه صنائع را جمع صنعت آورده است ؛ و لكن در كتاب ((الصحيفة الثانية السجادية )) چاپ مصر؛ شيخ جليل ، المحدث ، محمد الحر العاملى بر اين عبارت چنين حاشيه كرده است : صنائعك ((جمع صيغة و هى الاحسان )) و همچنين در ((السنيه )) آورده : ذات السناء و الرفعه و اين عبارت با اصل ترجمه بيشتر نزديك است .
اين فضلك العظيم . كجاست فضل بزرگ تو؟ شايد بر اين اشاره كه كجاست آن فضلى كه در بسيارى از موارد در قرآن مجيد خود را به آن معرفى كرد، كه : والله ذوالفضل العظيم . يا آن كه كجاست آن فضلى كه اعطاى آن را بر بندگان به اراده و خواست خود قرار دادى ؛ قوله تعالى س 57ى 29 و ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ؛ بر اين تفسير كه : بدرستى و راستى افزونى ثواب و جزاء به دست قدرت خداست ؛ مى دهد آن را به هر كس كه بخواهد و مصلحت او اقتضا نمايد و اوست صاحب فضل بزرگ ؛ يعنى مالك تمام نعم و عطاى بيحساب .

afsanah82
07-20-2011, 11:27 PM
فضل خداى تعالى
سوره الحديد آيه 21 ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم
در ابتداى اين آيه شريفه عبارتى است كه خداى تعالى به اهل ايمان بر اين اشاره توصيه مى فرمايد كه : سبقت گيريد بر يكديگر و مسارعت كنيد به سوى آمرزش و مغفرت از جانب پروردگار، و پيشى گيريد به سوى بهشتى كه پهناور است همچنان به پهناى آسمان و زمين ((كه در آن جا هر گونه وسائل پذيرايى مطلوب براى اهل ايمان آماده است )) و سپس ‍ مى فرمايد ((ذلك ....)) آن چه موعود شد از مغفرت و رحمت ، فضل خداست و كرم او، چه نعيم باقى را جزاى قليل فانى داده ، و اگر اقتصار كند در جزاء بر قدر آن چه بنده به عمل مستحق آن شده بر سبيل عدل خواهد بود؛ ليكن به فضل خود زياده بر استحقاق به او كرامت فرمايد. و بعضى گفته اند: كه هيچكس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به فضل خدا، چه او سبحانه اگر ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتداء براى ما تبيين نمى نمود و در عمل صالح توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و ثواب اخروى مهتدى نمى شديم پس همه از فضل او سبحانه باشد و ديگر آن كه او سبحانه به فضل خود اسبابى بر ما تفضل فرموده كه به واسطه آن طاعتش به جاى مى آوريم .
ابوالقاسم بلخى و جمعى از اهل بغداد كه از اصحاب عدلند مى گويند: كه اگر حق سبحانه براى بندگان مطيع خود اقتصار مى كرد بر مجرد احسان عاجل ؛ بر سبيل عدل مى بود، چون معذلك ثواب آجل نيز عطا فرمود، پس از روى فضل باشد.
و چنين گفته اند: كه در اين آيه رجاء عظيمست از براى اهل ايمان ، زيرا كه مشعر است بر آن ، كه مجرد ايمان كافيست در استحقاق بهشت .
و اين امر موعود از غفران و دخول در جنان را خداى تعالى به عنايت خود مشمول مى كند هر كه را كه خواهد و او خداوند فضل بزرگست بر مؤ منان هم در دنيا، به توفيق ايمان و طاعت و هم در آخرت به مغفرت و جنت .
اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود!!!
سوره البقره از آيه 61 فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين .
پس اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود هر آينه بوديد از زيانكاران . و در موارد ديگر در مقام هاى مختلف اين بيان را در معانى مربوط به شاءن نزول آيه آورده و جائى مى فرمايد: اگر فضل و رحمت خدا نبود هر آينه پيروى مى كرديد شيطان را، و در عبارت ديگر چنين اشاره مى كند: كه اگر فضل و رحمت خدا نبود بر شما به نهى از فواحش و اقامه حدود و قبولى توبه ، هر آينه عقوبت بر شما نازل شدى . و باز در مقام ديگر اين اشارت آمده : كه اگر نه فضل و كرم خدا بودى بر شما و مهربانى او در دنيا به توفيق توبه و در آخرت به عفو و مغفرت هر آينه مى رسيد شما را عذابى بزرگ و همچنين اشاره ديگر: كه اگر نه فضل و كرم الهى بودى و بخشايش او بر شما هيچگاه از گناه پاك نمى شديد.
پس چنين معلوم است : كه اصلا پايه دستگاه آفرينش بر فضل خداى تعالى استوار شده ، و گردش اين جهان با عظمت از مسير رحمت و تفضل او سبحانه در حركت است ، چه اگر يك آن نظر فضل و رحمت خود را باز دارد تمام اوضاع عالم دگرگون خواهد شد.
بيشتر مردمان بر فضل و رحمت خدا سپاسگزار نيستند
همانطور كه در باب فضل خداى تعالى گذشت معلوم گرديد كه آن چه خداى تعالى در حق بندگان روا داشته تمام در مرتبه فضل بوده است ، و همچنين نعمت هاى گوناگون روا داشته تمام در هر مرتبه فضل بوده است ، و همچنين امت هاى گوناگون خود را هم كه در دنيا به اعطاى عقل و هدايت و يا به انزال كتب و رسل و پذيرش توبه و غيره ، و هم در آخرت كه به وعده آمرزش و ايصال بهشت جاودان مى باشد همه و همه را از طريق فضل به آنها ارزانى داشته است ، پس او سبحانه سزاوار شكر و سپاسى بالاتر از آنست كه او را در مقام عدل سپاسگزارى كنند، از آن جهت كه اگر مى خواست به بندگان از طريق عدل رفتار كند كسى قادر به تحصيل امتياز و برترى نبود و هيچگاه استحقاق آن همه نعيم در دنيا و وعده هاى نيكو در آخرت پيدا نمى كرد، اينست كه حق تعالى خود در دو مورد اين موضوع را متذكر شده يكى در سوره البقره آيه 243 و ديگر در سوره يونس آيه 60 بر اين وجه كه : ان الله لذوفضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ يعنى : بدرستى كه خدا هر آينه خداوند تفضيل و رحمت است و لكن بيشتر مردمان همچنان كه بايد سپاس دارى نمى كنند.
اين منك الجسيم . كجاست عطاى تو كه بزرگ است يا ((كجاست آن من عظيم تو كه بر اولياء خود، بر محبان خود، بر رسولان خود؛ اراده فرمودى كه : و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ؛ پس منت گذاردم من به منتها و عطايايى كه بر اولياء صالح خود ارزانى داشتى )).
اين احسانك القديم كجاست احسان ديرينه تو؟ ((كجاست نيكويى هاى تو كه شامل نيكوكاران گذشته كردى پس مرا هم مشمول آن عطاهاى ديرينه فرماى )) يا كجاست احسان تو كه زوال ناپذير است .
اين كرمك يا كريم كجاست كرم و بخشش تو اى كريم و بخشنده ؟ آن چه را كه امام عليه السلام در اين عبارت مترادف از خداى تعالى تقاضا كرده ؛ يا در مقام جستجو برآمده : كه كجاست ستر جميل و عفو جليل و فرج قريب و رحمت وسيع و عطاى عميم و احسان قديم تو؟ و هكذا؛ خواسته هاى ديگر همه و همه در معناى اين جمله فشرده شده كه عرض مى كند: اين كرمك يا كريم بر اين تفسير كه تمام اوصاف مذكوره ؛ و اعطاى آن از طرف بارى تعالى بستگى به مقام كرم دارد؛ چه اگر كسى كريم نباشد چگونه مى تواند بخشش كند! چگونه تواند احسان كند!! چگونه مى تواند پرده پوشى كند! چگونه صاحب گذشت مى شود و خلاصه چگونه مردم جهان را در رحمت واسعه خود قرار مى دهد!؛ تمام اين خصائص و بروز اين صفات ناشى از ((كرم )) و كرامت است .
و شايد سر اين عبارات آن باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند ((به )) كرمت ((يعنى به آن چه در اين عبارات مترادف گفته شد)) يا به آن محامد بى حساب تو ((و اين بيان حالت سوگند را دارد)) كه خداى را قسم مى دهد به اين صفت كرم ؛ يا صفات عظيم ديگر؛ و پشتيبانى مى كند آن قسم را به نام محمد و آل محمد، صلى الله عليه و آله و سلم و به اين بيان قسم را تقويت مى كند؛ سپس مطلب مهمى را از پروردگار خود تقاضا مى نمايد بر اين وجه : كه به و بمحمد و آل محمد فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى : پس به كرمت و به محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برهان مرا از ناروايى ها و باز دار مرا از آن چه رضاى تو در آن نيست ، يا رهايى بخش مرا از عقاب خود؛ و به رحمتت پس خلاص كند مرا، شايد معنى چنين باشد كه چون از اين عالم تنگ و پرمحنت دنيا خلاص شوم مرا در رحمت واسعه خود قرار ده ؛ يا آن كه خلاصى و نجات ده مرا از تنگناى اين دار فانى و در آور در رحمت واسعه آن جهان باقى .
در بيان فقرات مورد شرحپرده پوشى گر كنى بر من رواست درد عصيان را همين بس يك دواست
شد حيايم از گنه كارى قليل پس تو را باشد كجا ستر جميل
گر كنى تو كرده هايم آشكار واى بر من واى بر اين حال نزار
گر نباشد مر تو را عفو جليل از كجا بر بخششت يابم دليل
گر نسازى شاملم لطف عميم پس كجا جويم ز تو فضل عظيم
آن همه احسان بى پايان كجاست آن همه بخشايش شايان كجاست
چون كه عمرى برخطا من زيستم مستحق بر اين كرامت نيستم
گر چه اوصاف تو دائم پا به جاست من خطا گويم كه آنها در كجاست
اين ((كجا)) در لفظ تاءويل ش رواست بايدش گفتن ((كجا)) لايق مراست
چه محبت ها و احسان و نعيم مى رسد بر من دمادم از كريم
پس به حق اين نعيم بى شمار هم به حق آن شه والا تبار
كه من عاصى رهانى از عذاب تا برم ره سوى جنت بر صواب
همچنان سازى خلاصم زين جهان تا پناه رحمتت گيرم امان
كن خلاص از درد و رنج و محنتم رحمتى آور ببخشا نعمتم

يا محسن يا مجمل يا منعم يا مفضل لسنا نتكل (19) فى النجاة من عقابك على اعمالنا بل بفضلك علينا لانك اهل التقوى و اهل المغفرة .
اى نيكوكار؛ اى خوش كردار، اى انعام كننده ، اى افزون دهنده ، حاشا كه ما براى نجات از عتاب و عقاب تو به اعمال خود متكى باشيم ، بلكه اتكاء ما تنها به فضل و بخشايش تو است ؛ زيرا فقط تو سزاوارى كه از عقوبتت بيمناك و به آمرزشت اميدوار باشيم .
به هيچ وجه نمى توان متكى بر اعمال گرديد
بعد از آن كه امام عليه السلام در عباراتى از پروردگار خود تقاضاى رهايى از ناروايى ها مى كند و خلاصى خود را به وسيله رحمت واسعه او سبحانه خواستار مى شود، سپس به بعضى ديگر از اسماء صفات بارى تعالى اشاره نموده و باز لطف و محبت و فضل و احسان و نعم او را يادآور مى شود و چنين مى رساند كه : با آن نعيم بى شمار، با آن همه نيكوكارى ها، با آن عطا و بخشش بى حساب كه درباره ما معمول فرمودى و الطاف شايان خود را بر ما شامل نمودى ، با ين حال و در عين حال ما از اعمال خود خائف هستيم و كردار ناپسند ما، ما را در امواجى سهمگين ، به سوى درياى مهيب خوف و بيم مى كشاند!!
پس چگونه خاطر خود را آسوده داريم و از پى نجات و رهايى از عقوبت تو بر كردار خود تكيه كنيم و حال آن كه هيچ چاره اى نيست مگر آن كه نظر توجه خود را به سوى فضل و انعام و بخششت نماييم و چشم اميد خود را به مغفرت و آمرزشت گشائيم چون تنها تو بخشنده اى و آمرزنده اى و اهليت اين مقام در شاءن بزرگوارى تو است .
در بيان فقرات مورد شرحمرحبا اى محسن نيكو شمار مرحبا اى منعم والاتبار
مرحبا اى صاحب فضل و جمال مرحبا اى معطى علم و كمال
نيكى و احسان تو بر خاص و عام كرده معنا محسن و مجمل تمام
نعمتت افزون رسد بر بندگان رحمتت شامل به دل بازندگان
گر بيايد نام فضلت در ميان بر كند اسرار غم را از نهان
با چنين حالى كه لطفت شامل است رحمتت بر اهل عصيان كامل است
نيست ما را تكيه بر اعمال خويش يا كه راه و چاره اى بر حال خويش
نه چنان آسوده خاطر بر نجات بر عمل آريم تكيه بى ثبات
تكيه گاه ما همين بس در عقاب فضل تو بر كرده ما شد حجاب
گر نبود از فضل تو ما را اميد هرگز از غفران نمى آمد نويد
جز بر آن كس كو زند بر شرك دم كه بود حاصل بر اين عصيان ندم
يك سخن گويم ز اسرار نهان با تاءمل سرش آرم در بيان
هر كه از اين عالم پر گير و دار بگذرد بر آرزوى روى يار
مى برد با خود محبت را به خاك تا ز خاك آرد برون آن عشق پاك
فضل و رحمت منتظر در كوى اوست تا رساند دوست را بر وصل دوست

تبدى ء(20) بالاحسان نعما و تعفو عن الذنب كرما فما ندرى ما نشكر اجميل ما تنشر ام قبيح ما تستر ام عظيم ما ابليت (21) و اوليت ام كثير ما منه نجيت و عافيت .
ابتدا مى كنى به احسان خود نعمت ها را، و مى بخشى به كرم خويش ‍ گناهان را؛ يعنى از راه فضل قلم عفو بر گناهان ما مى كشى ؛ پس نمى دانيم بر كدام يك از نعمت هايت سپاسگزاريم ؛ آيا تشكر كنيم از اين كه نيكويى هاى بى مقدار ما را به نظر همگان مى رسانى ؟ ((تا در نزد مردمان عزيز و محترم باشيم )) يا تشكر كنيم از اين كه پرده پوشى از كردار زشت و نارواى ما مى فرمايى ؟ ((تا خوار و خفيف نگرديم )) يا سپاس گزاريم تو را بر نعمت هاى عظيمى كه ما را به آنها متنعم ساخته اى ؟ يا بر اين شاكر باشيم كه ما را از آفات و بليات در حمايت لطف خود قرار داده ؛ نجات و عافيت بخشيدى .
در عدة الداعى در دعاى ديگر جمله اى به مضمون فقره اول آورده و عرض مى كند: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها بر اين اشاره : اى آن كسى كه ابتداء به نعمت ها مى كنى بدون آن كه نعمت گيرنده استحقاق آن را داشته باشد.
سپاسگزارى امام عليه السلام با بيان ديگر
چه بسيار نيكو امام عليه السلام با لسان ديگر در مقام سپاسگزارى برآمده و چنين مى رساند:
كه اى پروردگار به عطيت نعمت هايت بدايت گيرى ؛ و به گذشت از از معاصى ما نهايت آورى ؛ پس ندانيم كه چگونه ات سپاسگزاريم ؛ آيا به نشر جميلت شكر سپاريم ؛ يا به ستر قبيح سپاس فرستيم ؛ يا بر عطاى بزرگت ستايش نهيم ؛ يا به رستگار فرمودن از بلايا و بخشش عافيت حمد كنيم ؟
شايد مراد آن باشد: كه بر كدام از نعمت هاى تو شكرگزاريم ؟ و كجا مى توانيم بر يكى از نعيمت حد شرك را به جاى آوريم ؛ و حال آن كه نعيم تو بى شمار و هر يك شايسته شكر و سپاسى جداگانه است ؛ كه خود فرمودى : س 14ى 34 و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها و چون نعيم تو غير متناهيست و كسى نتواند آن را به شمار در آورد و همه از احصاء آن عاجز باشند، پس چگونه به شكر آنها قيام توانند كرد.
اگر ستر گناهان نبود نظام اجتماع از هم پاشيده مى شد
در باب شكر و سپاس بر: عم حق تعالى مطالبى است كه در فقرات بعد بيايد، و لكن در اين جا امام عليه السلام لطف و احسان حق تعالى را از نظر امور اجتماعى مردم كه بين آنها ارتباط و حسن ظن ايجاد مى كند يادآور شده و اگر حقا پرده از روى اعمال قبيح مردم برداشته مى شد اصلا نظام اجتماع از هم پاشيده و هيچگونه بستگى و مودت ميان خلق برقرار نمى شد، و اين از نظر كمال عطوفت است كه خداى تعالى گناه و كردار زشت بندگان را ستر مى كند و كوچكترين كار نيك آنها را منتشر مى نمايد كه اعتماد و اعتبار ميانشان برقرار باشد. و الا هر آينه اگر بندگان را از باطن يكديگر آگاه مى ساخت نظام اجتماعى از هم گسيخته و منظور اصلى از خلقت به حقيقت خود نمى رسيد.
ستر گناه مخصوص اين جهان است
و مخفى نماند: كه اين نشر خوبى ها و ستر بديها فقط مخصوص زندگانى اين جهان است و در جهان ديگر هر كس در اين دنيا به هر چيز تظاهر نموده و غير از آن چه در باطن او بوده وانمود كرده است حتى آن چه در ضمائر و سرائر خود مخفى داشته و بى توبه از دنيا رفته است در آن عالم هويدا و آشكار خواهد گرديد.
نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در باب يوم تبلى السرائر مطالبى آورده و معناى اين بيان را خوب رسانيده است .
اميرالمؤ منين على عليه السلام هم در اين باب در دعاى كميل اين بيان را به عبارت ديگر پروردنيده و عرض مى كند: اللهم مولاى كم من قبيح سترته و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته يعنى اى مولاى من چه بسيار اعمال زشت و قبيح مرا كه پوشانيدى و چه بسيار سپاس نيك كه لايق نبودم بر آن ، در نزد خلائق منتشر كردى ، بر اين اشاره كه سپاسگزارم از آن كه كردار نيكويم را آشكار كردى و اعمال قبيحم را ستر نمودى .
و اين خود يكى از سنن و صفات الهى است بلكه اين احسان به قدرى واجد اهميت است كه اصلا خداى تعالى را به معناى اين دو صفت نامبرده و چنين مى خوانند كه يا من اظهر الجميل ، و يا من ستر القبيح . اى ظاهركننده نيكوييها و اى پوشاننده بديها.
در بعضى وحى او سبحانه واقع شده كه آنچه عمل صالح توست ، بر توست پوشيدن آن ، و بر منست اظهار كردن آن .
پس اين تعليم بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام در مقام شكر نعم ، خود را عاجز دانسته با حالت استفهام و هم با لسان شگفت آورى اين دو صفت عظيم را مى ستايد.
در بيان فقرات مورد شرحاى كه در احسان نعيمت مبتداست در خبر آمد كه اين فضل خداست
ابتدا كردى به احسان در نعيم مى رسانى بخشش خود بر اثيم
بس نكويى ها كه دادى انتشار بس ز ما خوبى نمودى آشكار
بس كه كردى پرده پوشى از گناه بس گرفتى بندگان را در پناه
بس عطا و بخشش و احسان تو بس به ما آيد ز تو اكرام تو
الغرض از جانبت اى كردگار مى رسد بر ما نعيم بى شمار
بر كدام از نعمتت شكران كنيم اين نعم را با چه ما جبران كنيم
كى توان شكر تو كردن بر اساس چون كه دارد شكر تو خود يك سپاس
هر سپاسى شكر ديگر را سزاست شكر را بر شكر آن نعمت جزاست
پس ندانيمت چسان شاكر شويم بر زبان حمد تو را ذاكر شويم
هرگز از كس بر نيايد آن چنان كه تواند شكرت آرد بر زبان
ورد ما دائم همه شكرا لك است هم اميد ما به عفوت بى شك است

يا حبيب من تحبب اليك و يا قرة عين من لا ذبك و انقطع اليك
اى دوستدار آن كسى كه از راه دوستى به تو روى آورد؛ يعنى اى دوستدار آن كس كه دوستى كرد به سوى تو؛ و اى فروغ ديده آن كس كه به تو پناه آورد و از ديگران بريده تنها به تو پيوست ؛ يا بر اين معنى كه : اى روشنى بخش چشم آن كس كه به تو پناه جست و يكباره به حضرت تو انقطاع ورزيد.
سرچشمه دوستى و محبت بنده به خلاق اطاعت امر او سبحانه است
اشاره اى كه در اين فقره از دعا به كار رفته بسيار دقيق و قبلا در شرح عبارت و الحمدلله الذى تحبب الى مطالبى گذشت كه خداى تعالى چه كسانى را دوست دارد و چه كسانى شايسته اند كه دم از دوستى و محبت او سبحانه و تعالى زنند؛ و لكن در اين جا گفته مى شود كه اصلا سرچشمه دوستى و محبت بنده به خالق خود همان ايمان به وحدانيت و اطاعت اوامر اوست ، و دوستى او سبحانه بر بندگان نسبت به متابعت و پيروى آنهاست از رسولان و فرستادگانش ، همچنان كه پيغمبر خود را متذكر ساخت كه بگويد به آنهايى كه دعوى محبت با خدا مى كنند و از امر و اطاعت رسول سر باز مى زنند؛ ادعاى آنها بى مورد و شرط محبت و دوستى را به جاى نياورده اند؛ يعنى زمانى مقام دوستى و محبت تحقق پذيرد كه متابعت و پيروى كامل از فرستاده او نموده و به احكامش عمل نمايند: قوله تعالى : س 3 ى 29 قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ... بر اين معنى كه : بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اگر شما دوست مى داريد خدا را و لاف محبت او مى زنيد، پس ‍ پيروى كنيد مرا ((در اوامر و نواهى ))، تا خدا شما را دوست دارد.
در منهج الصادقين ، در ذيل اين آيه شريفه آورده : كه محبت ميل نفس است به چيزى براى دريافت كمال آن چه در اوست و به جهت اين نفس خود را به آن چيز نزديك گرداند؛ پس بنده چون داند كه كمال حقى نيست مگر او سبحانه و هر كمالى كه ماسواى اوست از جانب او سبحانه است و به اوست ؛ پس حب او لله و فى الله خواهد بود، و اين مقتضى اراده طاعت و رغبت او است در هر چه موجب تقرب به او باشد. فلذا تفسير محبت را به اراده طاعت كرده اند و آن را مستلزم اتباع رسول گردانيده اند در عبادت او....
و گفته اند: مراد از محبت خدا به بنده رضاى او است از ايشان و كشف حجب از قلوب ايشان به تجاوز از تفريط ايشان و مقرب ساختن به جناب عز خود و تنويه ايشان در جوار قدس خود و تعبير از اين به محبت بر طريق استعاره است يا مقابله .
اى مردم بدانيد و آگاه باشيد!!
اى مردم بدانيد؛ چيزى بالاتر از محبت و دوستى با خداى تعالى نيست و هيچ حلاوتى شيرين تر از عوالم عشق و محبت با محبوب حقيقى نمى باشد؛ از اين جهت است كه همين آقاى بزرگوار ((حضرت سجاد عليه السلام )) در مناجات ((المحبين )) خود عرض مى كند: بار الها؛ كيست آن كه شيرينى محبت تو را بچشد و تو را بگذارد و ديگرى را برگزيند؛ و اضافه مى كند كه : اى آرزوى دل مشتاقان و اى منتها آمال دوستداران از تو مسئلت مى كنم دوستى تو و دوستى كسى را كه تو را دوست دارد و دوستى هر عملى را كه مرا به بارگاه تقرب تو رساند و تو را در نظر من از همه ما سوايت محبوبتر سازد؛ و از تو مسئلت مى كنم كه محبتم را به تو وسيله جلب رضايت گردانى و اشتياقم را به حضرتت بيشتر از شوق بر معاصيت سازى و بر من منت گذار و با ديده محبت و مهربانى بر من نگر.
و چون امام عليه السلام تمام جهات محبت را در خود ديده و از اين شربت گوارا كاملا چشيده پس با كمال قوت قلب و اطمينان خاطر در اين دعاى شريف هم محبوب خود را با لسان محبت آميزى صدا كرده و عرض ‍ مى كند: يا حبيب من تحبب اليك .
در بيان فقرات مورد شرحبشنو از من سرى از آغاز عشق تا زنم پس پرده اى از راز عشق
قبل از آن تا اين جهان آيد پديد عشق را آن آفرينش آفريد
تا كه شد عالم به خلقت استوار رمز عشق آمد در آن خلقت بكار
تا كه از گل آدمى را ساختند در درونش آتشى افروختند
آتشى باشد كه اندر جسم و جان مى زند بر دل شراره هر زمان
هر چه در عالم ببينى برقرار خلقتش باشد سبب چندين هزار
جز كه دارد يك سبب ايجاد عشق زين سبب باشد بجا بنياد عشق
تا كه خالق اين جهان بنيان نهاد عالمى مخصوص خود در آن نهاد
چون كه آثار محبت شد پديد خاص خود اين موهبت را آفريد
اى خوشا بر آن كه مهرش جلب كرد وعده ديدار خود در قلب كرد
آن كه گفتا يار من يارى نكوست ((يا حبيب من تحبب )) قول اوست
نيك باشد مهربانى از دو دوست كه مبحت از دو جانب بس نكوست
هر كه گيرد يارش او را در پناه همچنان يوسف برون آيد ز چاه
آن كه را شد رهنما در كوه طور ظلمت خضرش مبدل شد به نور
چون كه شد آتش گلستان بر خليل گفت باشد بر محبت اين دليل
نوح را چون شد مخاصم بس عجيب دشمنش يك عالم و يكتا حبيب
دشمنش گر عالمى بودى چه باك يك حبيب او را بس و يك قلب پاك
ديدى آخر از خصومتها رهيد كشتى اميد او ساحل رسيد
اى كه باشى نور چشم ديدگان اى پناه خسته و درماندگان
در محبت ما به تو دل بسته ايم از همه قطع و به تو پيوسته ايم

انت المحسن و نحن المسيئون فتجاوز يا رب عن قبيح ما عندنا بجميل ما عندك
تويى نيكوكار، و مائيم بدكار ((تو آمرزنده اى و ما گنه كاريم )) پس در گذر اى پروردگار از كارهاى زشت و افعال نارواى ما، به آن چه نيكويى و احسان در نزد تو است ((يعنى ببخش بدى هاى ما را به خوبى هاى خود.))
در تحفه العزه آورده : كه ابن شهرآشوب در ضمن احوال امام حسن عليه السلام گفته است كه چون آن بزرگوار به در مسجد مى رسد؛ سر بر مى داشت ، و يقول الهى ضيفك بباك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ، يعنى عرض ‍ مى كرد: اى خداى من مهمان تو بر در سراى تو ايستاده ، اى پروردگار احسان كننده ((اى نيكوكار)) همانا گناهكار به نزد تو آمده پس درگذر از قبايحى كه نزد من است به محاسنى كه در نزد تو است ((در گذر از بدى من به خوبى خود.))
كانون احسان ؛ و عامل فساد!!
آيا در خورشيد مى توان تاريكى يافت ؟! و آيا در هسته مركزى نور ظلمتى وجود دارد؟! نه چنانست ، ظلمت در نور معنى ندارد، همانطورى كه خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و تمام انوار ظاهر و باطن عالم از نور او ساطع است ، او سبحانه مركز و منبع تمام احسان و نيكويى هاست و خلقت عالم را بر اساس خوبى و نيكويى پايه گذارى كرده است و آنچه زشتى و نازيبايى كه در امر خلقت به نظر ما مى رسد، اين از نارسايى افكار ماست كه نمى توانيم عظمت نظم اين عالم را درك نماييم ، و همين قدر كافيست كه بگوييم : ربنا ما خلقت هذا باطلا و اين كه امام عليه السلام در اين عبارت عرض مى كند انت المحسن اشاره بر اينست كه اى خدا تو خير محض و منبع خير و كانون احسان هستى و افاضه خير از مركز خير ميسر است كما اين كه پرتوى از اشعه نورت جهانى را منور كرده است ، و او عليه السلام چنين دنبال مى كند كه و نحن المسيئون يعنى فساد و بدى ها از ماست و بكلى از شاءن تو خارج است از آن جهت كه اگر در صحنه پهناور انوارت كه عالمى را فراگرفته است شعاعى از آن به ما نرسد ما خود حاجب بوده و مانع شديم كه از فيض نور بى بهره باشيم ، و شايد خواسته است سر قول حق تعالى را در اين عبارت آشكار كند كه مى فرمايد: س 4ى 79 ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ؛ يعنى هر نيكويى كه به تو مى رسد اى آدمى از خداست ((چون او منبع فيض نيكى است )) و هر چه به تو مى رسد از بدى از قبل نفس تو يا از شآمت معاصى تو است ((چون تو خود به اراده خود عامل فحشا و فساد هستى .))
با اين حال پس امام عليه السلام چنين نمودار كرده كه اى پروردگار محو كن آثار تيرگيها را از وجود ما با پرتوى از اشعه نور خود.
در بيان انت المحسن و نحن المسيئوناى كه هستى منبع نور جهان نور تو شد آشكارا در نهان
نور عالم پرتوى از نور توست هر كه مى نازد به خود مغرور توست
نيكى و احسان تو را باشد مدام دانه لطفت كشد ما را به دام
كار تو خير است و كار ما فساد ما خصومت آوريم و تو وداد
ما گنه كاريم و تو بخشنده اى بى گنه كى شد خدا را بنده اى !
پس تو نيكوكارى و ما بدخصال اين بود ما را به تو آخر مثال
كه نباشد مثل تو اندر جهان خوبى تو در جهان باشد عيان
همچنان ما را اسرار در وجود بس بديها رشته بر هر تار و پود
بوده باشد كار ما سهو و خطا شاءن تو باشد همه لطف و عطا
بگذر از اين زشتى و كردار بد چشم از اين عصيان بپوشان تا ابد
عاصيان را جمله آور در پناه ما بد و بر خوبى خود كن نگاه
پس بگير از ما متاع خويش را در عوض بخشا ز خود درويش ما

و اى جهل يا رب لا يسعه جودك او اى زمان اطول من اناتك
و كدام جهل و غفلت است اى پروردگار من كه جود و بخشش تو آن را فرونپوشد ((كدامين نادانى و ناسپاسى است كه گنجايش ندارد آن را جود و كرم تو؟!!)) و چه مدتيست كه طولانى تر از دوران مداراى تو باشد، يا كدام زمان است كه از مدت رفق و مداراى تو درازتر باشد يعنى براى حلم و بردبارى تو حدى از زمان نمى توان قائل شد.

afsanah82
07-20-2011, 11:27 PM
بيانى از تفسير لاهيجى
در تفسير لاهيجى آورده : كه از حضرت صادق آل محمد صلوات الله عليه و آله مرويست كه هر گناهى كه بنده مى كند اگر چه عالم باشد ليكن ، حقيقت جاهل است چه نفس خود را به واسطه معصيت در مخاطره افكند... اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقره از دعا با لسان تعجب آميزى عرض مى كند: كه اى پروردگار آيا چه گناهيست كه از روى جهالت انجام داده شود ((كه ديگر قابل بخشايش نباشد)) يعنى چه گناهى باشد!! كه از حالت جهالت به مقام گستاخى رسيده باشد! و در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد اين عبارت ، اشاره به قول حق تعالى باشد كه مى فرمايد:
س 4ى 17 انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم ..... بر اين تفسير كه خداى تعالى گناهان را كه بندگان از روى جهالت مرتكب شده و در مقام عذرخواهى برآيند و زودتر توبه نمايند از آنها در گذشته و توبه ايشان را قبول فرمايد و از اين آيه شريفه چنين مستفاد مى شود كه توبه كسانى كه از روى جهل و نادانى مرتكب خطايى شوند قبول مى شود و به مصداق خبرى كه گذشت هموم گناهان كه از بندگان صادر مى شود از روى جهالت است چون كسانى كه عاقل باشند و دانا به قبح معصيت و با خبر از نشاءه آخرت و عقوبات آن باشند؛ هيچگاه نفس خود را در دام مكر و حيله و وسوسه شيطان نمى اندازند و منابع شهوات نمى شوند تا به جهت آن مرتكب فعل قبيح شوند؛ و چنين گفته اند: كه ذكر ((بجهالة )) در اين آيه شريفه به جهت آنست كه : اختيار لذت فانيه بر لذت باقيه محض جهل است ؛ پس ‍ كسى كه به جهت لذت فانيه مرتكب معصيت شود جاهل باشد.
حاصل آن كه :
حق تعالى قبول نمى كند مگر كه از روى جهالت مرتكب عمل قبيح شوند و پيش از حضور موت توبه كنند؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند كدام نادانى باشد كه در سعه جود تو قرار نگيرد؛ شايد بر اين اشاره باشد كه : چه شقاوت و بدبختى بالاتر از آن كه گنهكار در عين حال كه داناى به قبح گناه است و عالم بر اين كه چه عقوباتى منتظر اوست ، مرتكب جرم و خطا شود و دليرانه با جراءت نافرمانى كردگار عالم را نموده از هيچ باك نداشته باشد.
و همچنين در فقره دوم كه عرض مى كند: كدام زمان از مداراى تو درازتر است ؛ بعيد نيست كه اين عبارت به همين آيه شريفه مرتبط باشد؛ از آن جهت كه آيه شريفه قبول توبه را از گناهكاران جاهل منوط به زمان نزديك دانسته كه اكثر از مفسرين ((زمان نزديك را)) اوقات پيش از حضور موت ذكر كرده اند؛ يعنى توبه كنند در هر جزئى از زمان كه قبل از موت باشد و لذا اين لازم مى آيد كه از طرف حق تعالى نسبت به گناهكاران تا زمان توبه ايشان بردبارى و مدارا حاصل شود.
در بيان فقرات مورد شرح
آن كه از بى دانشى عصيان كند توبه كار جرم او آسان كند
از گناهان بگذرد بسيار سهل گر خطا باشد همى از روى جهل
واى اگر دانا كند عمدا گناه ره نيابد هر كجا گيرد پناه
بر خطاكاران چنين دارم گمان حين عصيان جهلشان گيرد عنان
ورنه دانان كى زند آتش به دست چون بداند سوزشش اندر پى است
پس كدامين جهل باشد در گناه كه نباشد شاملش عفو اله
يا چه دورانى بود زين حد طويل كه مدارا مى كند رب جليل

و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك و كيف نستكثر اعمالا نقابل بها كرمك بل كيف يضيق على المذنبين ما وسعهم من رحمتك .
چه قدر و ارزشى دارد كردارهاى ما در مقابل نعمت هاى تو؟ يعنى اعمال ناچيز ما در جنب انعام بى پايان تو هيچ و بى مقدار است !؛ و چگونه توانيم كردار شايسته خود را چنان زياد كنيم كه با كرم بى حساب تو برابرى كند؟ بلكه چگونه عرصه فضاى بى منتهاى رحمت تو بر گنهكاران تنگ خواهد گشت ؟ و با آن سعه رحمتت كه عالمى را فراگرفته است ؛ چگونه مجرمين در تنگناى مكافات گرفته خواهند شد؟
هر قدر كه اعمال نيكو باشد در مقابل نعم الهى ناچيز است
با وجودى كه حضرت سجاد عليه السلام عابدترين از عباد اهل روزگار بوده و كثرت عبادات آن حضرت زياده از آنست كه در اين مختصر نقل شود كه چنين مشهور است ؛ هرگاه آن حضرت از براى نماز وضو مى ساخت رنگ مباركش به زردى متغير مى شد و چون قيام به نماز مى نمود لرزه بر اندام مباركش مى افتاد و چه بسيار سجده هاى طولانى مى نمود و هنگام عبادات چنان محو آثار جبروت و كبريايى مى شد كه سر را از پا نمى شناخت و چنين گفته اند كه هميشه در امور اجتماعى كوشش ‍ داشت كه ما يحتاج بيچارگان را فراهم سازد و مستمندان را دستگيرى نمايد و خلاصه ذكر عبادات آن حضرت خود رساله اى جداگانه دارد كه در ناسخ التواريخ و كشف الغمة و منتهى الآمال و ساير كتب ديگر شرح آن مذكور است ، با اين حال و با اين مقام عبوديت ، آن حضرت در اين فقره از دعا چنين عرض مى كند: كه اى پروردگار چه هست قدر و منزلت كردارهاى ما در مقابل نعم تو؟ و اين اقرار از آن نظر است كه اگر مردم مى دانستند كه گذشته از نعمت هاى دنيوى نعمت هاى عظيم ديگرى در مقابل كوچكترين كردار نيكوى آنها در دار آخرت به آنها اعطا مى شود، هر آينه به اين اعتراف كه از امام عليه السلام صادر شده توجه مى كردند. و مى فهميدند كه در مقابل كردارشان غير از فضل الهى مواجه با هيچ نيستند كه خود فرموده : س 24ى 38 ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله . كه جزا دهد خدا نيكوكاران را به نيكوترين پاداش به آن چه بجا آورده اند يعنى بهشت عدن كه مشتمل است بر انواع نعم مرغوبه و تخت هاى مرصع مرفوعه و آن چيزهايى را كه در آن بهشت جاودانى خدا وعده داده است ، بلكه بيفزايد از فضل خود چيزهايى را از نعم كه وعده نداده باشد و در خاطر كس هرگز خطور نكرده باشد.
خدا مى داند!!
خدا مى داند كه نويسنده اين سطور به اين جا كه رسيده است نمى داند چگونه حق اين مطلب را ادا نمايد از آن جهت كه در اين باب به قدرى آيات الهى با بيانات مختلف وارد شده كه بيان هر يك از آن عبارات مقام شوق را به حدى بالا مى برد كه خواننده را از خود بى خود مى نمايد، ولى چه بايد كرد كه در صفحات اين كتاب شريف مجال كوتاه و بيان آنها شايد ما را از مقصد اصلى باز دارد؛ همينقدر از نظر ارتباط اين فقره از دعا به بسيارى از آيات الهى ، متذكر مى شويم كه در موارد زيادى در قرآن مجيد خداى تعالى جزاى نيكوكار را در دار آخرت به احسن وجهى تشريح كرده است و هر يك را نسبت به مقدار كرده هاى آنها وعده هاى نيكو و پاداش ابدى داده است ، ولو اين كه اعمال حسنه آنها در دنيا در لحظه كوتاهى انجام گرفته باشد.
پاداش نيكوكاران در مقابل كردار آنها
سوره البقره آيه 24 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار....
مژده ده اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيكوكاران با ايمان را ((در مقابل كارهاى شايسته اى كه كرده اند))، كه از براى ايشان مهيا شده است در دار آخرت بوستان هاى متعدد كه از غايت كثرت اشجار روى زمين آنها پوشيده شده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و اطعمه مختلفه موجود باشد ((كه به مجرد اراده ، از آنها استفاده خواهند كرد)) و در دنباله اين آيه شريفه بيانى دارد كه انواع منافع و لذات را براى نيكوكاران جمع كرده است .
و چنين گفته اند: كه ذكر جمع در ((جنات )) به جهت آن است كه بساتين بهشت هفتند، كه عبارتند از جنت فردوس و جنت عدن و جنت نعيم و جنة الخلد، و جنت الماءوى و جنة عاليه ، و دارالسلام كه هر يك از آنها مراتب و درجات متفاوته دارند بر حسب تفاوت اعمال و ذكر هر يك جداگانه و مكرر در قرآن مجيد شده است .
جنت فردوس
سوره الكهف آيه 107 ان الذين آمنوا و عملواالصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا.
بدرستى كه آنها كه ايمان آوردند و نيكوكارى كردند از براى ايشان مهيا شده است بهشت هاى فردوس يعنى بوستان هايى مشتمل بر اشجار آراسته و پاكيزه ؛ و مرويست كه فردوس ارفع درجات جنان است .
جنات عدن
سوره مريم آيه 61 جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماءتيّا.
آن بهشت هايى ((بهشت هاى با اقامت و خلود)) كه وعده داده است خداى تعالى بندگان خود را در حالتى كه غايب اند از ايشان يا ايشان از آنها غايب شده اند و گويند كه چشمه تسنيم در جنات عدن باشد و آن جنت را هيچ چشمى نديده و بر خاطر هيچ بشرى نگذشته و آن جا مقام انبيا و صديقان و شهدا باشد، و اين چنين بهشتى از براى نيكوكاران آماده است و بدرستى كه وعده خداى تعالى آمدنى و آينده است و محقق الوقوع باشد و در تفاسير روايات بسيارى از اهميت اين مقام ذكر شده است .
جنات نعيم
سوره لقمان آيه 8 ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم .
آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كارهاى شايسته كردند از براى آنها بهشت هايى با نعمت است و ثابت است نعيم آن جنات از براى ايشان در حالى كه در آن جا جاويد باشند و در 11 مورد است كه خداى تعالى در قرآن مجيد ذكر جنات نعيم را كرده از جمله در سوره الواقعه مقام مقربين را در اين جنت ذكر كرده است كه : اولئك المقربون فى جنات النعيم يعنى آن گروه ((سابقان )) نزديك گردانيده شده اند از روى درجه و مرتبه كه درجات
ايشان نزديك است به عرش خداى در جنات نعيم ، و در آن جا بوستان هاييست كه به انواع نعمت و كرامت آراسته شده است مراد آن است كه ايشان در اعلى درجات جنات و ارفع مراتب آن خواهند بود كه نزديك عرش او سبحانه است و مستغرق بحار رحمت بيغايت و كرامت بى نهايت شوند - و در عبارات ديگر جايگاه متقين را هم در اين مقام ذكر كرده كه مى فرمايد: ان المتقين فى جنات النعيم .
جنت الماءوى
سوره السجده آيه 19 اما الذين آمنوا و عملواالصالحات فلهم جنات الماءوى نزلا بما كانوا يعملون .
و اما آنان كه گرويده اند و كردار شايسته كردند پس از براى ايشان است بوستان هايى كه ماواى حقيقى است ، چه دنيا منزليست كه ناچار از آن ارتحال مى بايد كرد به خلاف عقبا كه دارالخلود است و گويند كه جنت الماوى جنتى از جنان كه بر يمين عرش است كقوله تعالى و لقد رآه نزلة اخرى ، عند سدرة المنتهى ، عندها جنة الماوى و از ابن عباس ‍ مرويست كه تسميه آن به ماءوى جهت آن است كه ارواح شهداء و صلحا در آن جاى مى گيرند و حق تعالى در روز قيامت آن را به مؤ منان خاص ‍ العقيده و مخلص العمل دهد.
و اعطاى اين بهشت بر نيكوكاران با ايمان به منزله پيشكشى باشد، يعنى ماحضرى كه براى مهمان آورند، و پس از دخول در اين بهشت ، نعم كليه كه به كنه آن نتوان رسيد به ايشان ارزانى دارند از جهت آن كه كردار شايسته آنها ايشان را مستحق اين كرامت كرده است .
جنات عاليه
در سوره الحاقه در شرح روزى كه محاسبه بندگان نزد پروردگارشان عرضه مى شود در حالات آن گروه از مردم كه نوشته كردارشان را به دست راستشان داده مى شود مژده مقام خلود آنها را فى جنة عاليه مى دهد، يعنى آنها در بهشت جايگزين مى شوند كه بلند است مكان آن يا مرتفع است درجات و ابنيه و اشجار آن ، و گفته اند آن بهشتى كه در آسمان است ((و شايد اشاره به همان اعلى عليين باشد.))
در ذكر دارالسلام
سوره يونس آيه 25 و الله يدعوا الى دار السلام و در سوره انعام آيه 127 لهم دار السلام عند ربهم .
بر اين تفسير: كه خداى تعالى مى خواند بندگان خود را به سوى سراى سلامت از زوال و نقص و كدورت و ساير آفات و عاهات و نكبات و بليات و شايد مراد همان جنت نعيم باشد كه محتويست به راحت بى محنت و كرامت بى اهانت و نعمت بى انقطاع .
حاصل مطلب
حاصل آن كه بيان ما در اين جا از ذكر اوصاف بهشت نبود بلكه اگر بخواستيم بر اين بيان بپردازيم هيهات كه بتوانستيم كوچكترين مناظر و ضعيف ترين عوالمى از آن را مجسم سازيم و بديهيست كه كيفيت و اوصاف آن زياده از آن است كه در اين مختصر گنجانيده شود، و لكن در اين جا منظور از ذكر اعمال بى مقدار و كردار ناچيز ماست در مقابل نعمت هاى پروردگار عالم و اين كه چگونه امام عليه السلام و با چه لسان تشكرآميزى اين بيان را متذكر شده و عرض مى كند:
و ما قدر اعمالنا فى جنب نعمك
در بيان فقرات مورد شرحگر بسنجى ارزش كردار خويش يك جو ارزش باشدت از كرده بيش ‍
گر بگيرى كار نيكان را قياس باشد آنها قولشان بر اين اساس ‍
خود چه باشد ارزش كردار ما؟ پيش انعام تو اى دلدار ما
آن همه احسان و آن بى حد نعيم آن پياپى جود و بخشش از كريم
در عوض ما را چه باشد كرده اى چه كند در نزد آقا برده اى ؟
كه ندارد چيز ديگر غير جان يك اشاره بس پى تسليم آن
آن كه را مايه نباشد هيچ هيچ پس از او روى توقع را بپيچ
من چه دارم كه فرستم نزد دوست يا كه چشمم بر چه اعمالى نكوست
اين مثل كه در عوام آيد به كار كاسه جايى بر كه باز آرد تغار
كاسه خالى ندارد تحفه سود گر فرستى نزد هر صاحب وجود
هان شنيدم كه نداران را كريم دست خاليشان بگيرد بر نعيم
كى توان افزون نمودن كرده را تا به حد نعمت حق بنده را
يا چسان كردن مقابل اين نعيم كه بود در خورد مقام آن كريم
بلكه ما را باشد اين بسيار ننگ كه به وسع رحمت آيد عرصه تنگ
چون كه باشد صحنه رحمت وسيع همچنان در آن مقاماتى رفيع
من نديدم عالمى زينسان عريض هر كه داخل ، شد ز فيضش ‍ مستفيض

يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة .
اى كسى كه عرصه مغفرت و آمرزشت وسيع و دو دست اقتدارت به رحمت گشاده است .
يعنى اى آمرزنده گناهكارانى كه جرمشان قابل بخشش نيست ، و اى آن كه در ميان دو دست قدرت خود صحنه پهناور رحمت را توسعه بخشيدى و در آن ميان جود و كرم خود را بر خاص و عام ارزانى داشتى !
خداى تعالى بسيار آمرزنده است
و اين عبارت دو نام شريف از اسماء الهى است كه اصلا خداى تعالى در قرآن مجيد خود را چنين معرفى كرده و در سوره النجم در قسمتى از آيه 32 چنين مى فرمايد كه : ان ربك واسع المغفرة . يعنى بعد از آن كه در آيه قبل متذكر مى شود، پاداش نيكوكاران را به مثوبت نيكو كه آن رياض جنان است و سزاى بدكاران را به عقوبت آن چه عمل كرده اند كه آن عذاب نيران است و همچنين شرحى در صفت نيكوكاران و اجتناب كنندگان از گناهان كبيره بيان مى كند، سپس چنين مى فرمايد: كه به تحقيق پروردگار تو بسيار آمرزنده است .
عالم ربانى ملافتح الله كاشانى در ذيل اين عبارت چنين آورده است : كه مغفرت او بر وجهى وسيع است كه به همه گناهان وارسيده ، و مى شايد گفت كه ذكر اين كلام در عقب وعيد گناهكاران و وعد نيكوكاران به جهت آن باشد كه تا صاحب كبيره از رحمت واسعه او ماءيوس نباشد و توهم وجوب عقاب نكند.
چنين گويند: كه يكى از اكابر در مناجات مى گفته : بار خدايا اگر همه عالم را بسوزى مشتى خاك را سوخته باشى و اگر همه عالم را بيامرزى مشتى خاك را آمرزيده باشى ؛ ندايى به او رسيد كه : ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم
در عدة الداعى آورده كه روايت كرده عمر بن شعيب از پدر خود و او از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم :
كه جبرئيل عليه السلام دعاى معروف يا من اظهر الجميل را با بشارتى از ثواب كلمات آن از براى پيغمبر اكرم هديه آورده و در ضمن شرح ثواب قرائت عبارات گفته است كه چون كسى گويد: يا واسع المغفرة خداى تعالى بگشايد از براى او هفتاد در رحمت ؛ پس او فرو رود در رحمت خداى عز و جل تا وقتى كه بيرون رود از دنيا، و هرگاه گويد: يا باسط اليدين بالرحمة بگستراند خداى تعالى دست خود را بر او به رحمت .
در باب مغفرت و آمرزش خداى تعالى مطالبى بسيار است كه شرح اغلب از آنها به مناسبت در اين كتاب بيايد.
خداى تعالى بسيار آمرزنده استگر گنه كارم بسى دارم اميد كه به غفران داده اى ما را نويد
من كه سر تا پا غريق رحمتم كى ز رحمت آورى در زحمتم
خود بگفتى رحمتم باشد وسيع چون گناهان را بيامرزم جميع
پس نباشد غم مرا در كار خويش گر گناهم باشد از اندازه بيش ‍
ليك دارم خجلت از روى سياه كه بعصيان عمر خود كردم تباه
دانم آخر بخششت آيد به كار بگذرى از من ولى من شرمسار
خوش بگفتا هاتفى از غيب دوش كه گنه بخشد خداى جرم پوش ‍
هر كسى اين مژده رحمت شنيد در محبت سر ز پا از خود نديد
آرى اين خود شيوه جانان بود كه خلاف از ما، گذشت از آن بود
پس خطا باشد زنم بر عشق لاف ! باشد عاشق آن كه مى بخشد خلاف
اى كه باشد رحمتت از حد وسيع لطف بنما داخلم كن بى شفيع

فو عزتك يا سيدى فوانتهرتنى (22) ما برحمت من (23) بابك و لا كففت عن تملقك لما انتهى الى من العرفة بجودك و كرمك
پس به عزت و بزرگواريت قسم ؛ اى آقاى من ؛ اگر مرا از پيشگاه رحمت و مغفرت خود برانى ، از تو دورى نجويم و روى برنتابم ، و چندان كه عنايتم نكنى از تملقت باز نايستم ، و اين سماجت و اصرار من بر در آستان تو از معرفتى است كه به جود و كرمت يافته ام يعنى شناختم تو را به وسعت رحمت و بخشش بافضيلت !
سوگند به عزت خداى تعالى ! العزة لله جميعا
تمام عزت هاى دنيا و آخرت از حق عز و جل مى باشد و او سبحانه غالب و عزيز مطلق است كه خود در قرآن مجيد مكرر فرموده : يعنى جميع عزت از جانب اوست و به هر كس كه خواهد عزت مى بخشد، قوله تعالى : تعز من تشاء، و همچنين است هر كس كه براى خود عزت و شرف و ارجمندى خواهد بايد كه از صاحب و مالك عزت طلب كند همچنان كه به عزت او رسول و مؤ منان عزيز و ارجمند مى شوند و او سبحانه از براى اولياى خود كه در قرآن مجيد عزت را آورده عطف به عزت خود داده كه مى فرمايد: و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين كه در واقع عزت هر فرد و هر چيز در عالم از عزت او سبحانه است و گفته اند: كه عز خداى تعالى پنج است : عز ملك و بقاء، عز عظمت و كبرياء، عز بذل و عطاء، عز جلال و بها، عز رفعت و علا.
پس با اين حال امام عليه السلام بعد از آن كه خداى تعالى را به وسعت مغفرت و گشادگى رحمت مى خواند؛ سپس به اين مقام عظيم ((عزت و جلال او)) سوگند ياد كرده و مطلب مهمى را عرضه مى دارد، و او عليه السلام در اين عبارت رمز بسيار دقيقى به كار برده كه يك حالت ناچيز را تواءم و آميخته با سوگند كرده و عرض مى كند به مقام عزت قسم اى پروردگار اگر مرا از درگاهت برانى بجاى ديگر نخواهم رفت ((يعنى كجا مى توان رفت و چگونه مى توان از وى دورى نمود و حال آن كه همه جا و هميشه به ما نزديك و هيچگاه از سلطه اقتدار او بيرون نخواهيم رفت )) و چون امر چنين است عرض مى كند: و لا كففت عن تملقك دست نمى كشم از تملق تو ((و باز نمى ايستم از التجا و التماس به سوى تو)) از آن جهت كه مرا معرفتى حاصل ، و ثابت شده است كه تو صاحب جود و كرم هستى .
در بيان فقرات مورد شرحچون به عزت كردمت سوگند ياد خاطر افسرده شد زين كرده شاد
تو عزيزى اصل عزت در جهان باشد از تو منصب شاهنشهان
عز جاه و عز ملك و عز مال جمله باشد از وجود ذوالجلال
عز رفعت عز بخشش با عطا باشد از آن ذات پاك كبريا
پس قسم بر عزتت اى كردگار كه نگيرم من ز درگاهت كنار
گر برانى عاصيان از نزد خويش من ز خجلت بر ندارم سر ز پيش ‍
گر نباشى بر دلم فريادرس هرگز از تو رو نتابم سوى كس
گر نگيرى ظلمت جسمم به نور نورت از ظلمت كجا ماند به دور
از تملق بر نگردانم زبان تا كنى دعوت مرا سوى جنان
همچنان دارم بس از تو التماس تا به خوبانم دهى آنجا تماس ‍
اين كه دست از دامن تو نگسلم معرفت شد از تو حاصل در دلم
كه تويى بخشنده عز و بقا صاحب جود و كرامت با سخا

و انت الفاعل لما تشاء تعذب من تشاء كيف تشاء و ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء؛ لا تسئل عن فعلك و لا تنازع فى ملكك و لا تشارك فى امرك و لا تضاد فى حكمك و لا يعترض عليك احد فى تدبيرك لك الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين .
تويى كه هر چه اراده فرمايى به جا آورى ؛ و عذاب كنى هر كس را كه خواهى ، به آن چه كه خواهى ((به آن اندازه كه مقصرش شناسى )) و به هر كيفيت كه اراده فرمايى ، و مورد بخشايش و رحمت قرار دهى هر كه را كه خواهى ؛ و به خواست خود از خوان رحمتت بهره مند سازى به هر نحو و به هر طريق و هر كيفيت كه خواهى .
((هر كس را كه خواهى مستحق رحمت يا مستوجب زجر و شكنجه قرار دهى )) بر كرده هايت كسى را ياراى دم زدن نيست و در امور سلطنت مطلقت احدى را قدرت منازعت نه !! و انباز گرفته نمى شوى در امر و فرمانت ، و عناد كرده نمى شود در حكمت ؛ يعنى كسى را آن لياقت نيست كه با حكمتت مخالف باشد، و هيچكس را شايستگى نه كه به تدبيرت معارض شود ((يا در كار ساختمان اين عالم بر تو اعتراض ‍ نمايد)) چون از براى تو است آفرينش و فرمانفرمايى اين جهان و آن جهان ؛ اى بزرگوار پروردگار عالميان .

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
يك سلسله از حقايق قرآن مجيد
امام عليه السلام در اين عبارات يك سلسله از حقايق قرآن مجيد را به لسان دعا در آورده و بعد از آن كه به عزت پروردگار سوگند ياد مى كند كه ((اگر رانده شود از آستان او سبحانه روى بر نخواهد تافت )) سپس ‍ علت رها نكردن و اصرار خود را بر آن درگاه چنين مى رساند: كه او عز و جل فاعل لما يشاء است و گواه فرمايش آن جناب در قرآن مجيد بسيار روشن است كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : ان الله يفعل ما يشاء؛ يعنى خدا مى كند آن چه را كه بخواهد و از آن طرف در آيات بسيارى با بيانات مختلف اين حقيقت را تشريح فرموده و جايى مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ يعنى هدايت مى كند هر كه را خواهد و جاى ديگر: يضل من يشاء؛ و به خود وامى گذارد هر كه را خواهد؛ و همچنين عبارات ديگر: يزكى من يشاء؛ و يرزق من يشاء و يخلق من يشاء و يعذب من يشاء؛ و ينصر من يشاء، و يبسط الرزق لمن يشاء؛ و يدخل من يشاء فى رحمته و خلاصه به مصداق معناى جامع كه فرموده يفعل ما يشاء و يحكم ما يشاء تمام اين عبارات فرمانفرمايى مطلق او را سبحانه تثبيت مى نمايد و اين معنى را مى رساند كه غير از او سبحانه هيچكس و هيچ چيز در امور مؤ ثر نيست .
مطلبى در جبر
و لكن بديهى است كه نبايستى اين توهم پيش آيد كه اين مطالب قرآنى را اهل ((جبر)) براى خود دست آويزى قرار دهند و بگويند حال كه چنين است ؛ و تمام امورات به خواست بارى تعالى است كسى را اختيارى براى تحصيل مقامات دنيا و آخرت نيست ؛ نه چنين است !! و اين موضوع خود بحث مفصلى دارد و مسئله مهم است كه بزرگان دين از طريق ادله و براهين قرآنى آن را حل نموده اند و اين مختصر گنجايش آن را ندارد؛ لكن همينقدر متذكر مى شويم كه بعضى از آيات قرآن مجيد را نمى توان به تنهايى تفسير نمود و نتيجه گرفت بلكه متممى دارد كه بايستى به كمك آيات ديگر با عبارات مقدم و موخر آن معناى واقعى را درك نمود؛ مثلا اين كه خداى تعالى مى فرمايد: يضل من يشاء؛ بايستى ديد كه خود حق تعالى در خصوص چه دسته اى اين بيان را آورده ، چون در مقابل مى فرمايد:
و يضل الله الظالمين ؛ يا كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب و نيز عبارات ديگر؛ پس معلوم مى شود كه خداى تعالى چه سنخ از بندگان را در معرض گمراهى قرار مى دهد؛ و همچنين در مقام هدايت كه مى فرمايد: يهدى من يشاء؛ در مقابل چه عبارات بسيارى بر اين مضامين آورده كه لا يهدى القوم الفاسقين ؛ لا يهدى كيد الخائنين ؛ لا يهدى من هو كاذب كفار؛ و هكذا؛ پس معلوم مى شود كه چه كسانى در مسير ضلالت و يا هدايت قرار مى گيرند؛ و مقدمه اضلال و هدايت حق بدست بندگان جارى مى گردد؛ و همچنين در عبارات ديگر آنها كه مورد رحمت و آنها كه مورد سخط و غضب خداى تعالى قرار مى گيرند همه از نتيجه و بازگشت اعمال و افعال ايشان بوده و بلاترديد در امور تكليفى اختيار از احدى سلب نيست و همانطور كه گذشت در اين باب مطالب بسيار است كه ادامه آن ما را از مقصد اصلى باز مى دارد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) چاپ اول از صفحه 184 الى صفحه 191 در باب ((مطالبى در جبر)) اين موضوع را به طور اختصار و به قدر توانايى از نظر قرآن حلاجى كرده است طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
مراجعه به اصل مطلب
از اصل مطلب دور نشويم كه امام عليه السلام عرض مى كند انت الفاعل لما تشاء اشاره بر اين كه خداى تعالى بكند آن چه را كه خواهد و هيچكس او را منع نتواند كرد چه او غالب و قادر مطلق است و ماسواى او در نهايت عجز و افتقار و مذلت و احتياج ؛ سپس چنين دنبال مى كند كه لا تسئل عن فعلك و اين اشاره به همان قول حق تعالى باشد كه در قسمتى از آيه 21 سوره انبياء مى فرمايد:
لا يسئل عما يفعل ؛ يعنى پرسيده نشود او سبحانه از آن چه مى كند به جهت عظمت و سلطنت ذاتيه و تفرد به الوهيت ؛ و يا به سبب آن كه در عقول مركوز است كه هر چه كند عين حكمت و صواب باشد و معلل به دواعى مصلحت است ؛ چون مقرر است كه مشيت او سبحانه تابع حكمت او است .
امر و فرمان در جهان آفرينش تنها در قدرت پروردگار است
سپس ادامه مى دهد كه اى پروردگار در پادشاهيت كسى را قدرت منازعه نيست و در حكومت و فرمانفرماييت هيچكس تو را انباز نباشد و با تو عناد نتواند ورزيد و در تدبير تو در ((ملكدارى )) كسى را ياراى اعتراض نيست و در پايان اين بيانات عرض مى كند:
لك الخلق و الامر تبارك الله العالمين و اين عبارت عين قول حق تعالى است كه در سوره اعراف آيه 54 مى فرمايد: لا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين و شايد امام عليه السلام اين عبارت را در اين جا از آن نظر به كار برده كه اين جمله متمم آيه ايست كه رمز عالم خلقت و آفرينش آسمان ها و زمين را به نحو جالبى بيان مى دارد و امر و قدرت حق تعالى را به صراحت آشكار مى سازد؛ بر اين وجه كه از اول آيه شريفه مى فرمايد: پروردگار شما پروردگاريست كه مستجمع جميع صفات كمال است ؛ اوست آن كس كه بيافريد آسمان ها و زمين را بى ماده و آلتى در مقدار زمان شش روز ((اگر چه قادر بود كه به چشم زدنى همه چيزها را بيافريند)) اما به جهت آن كه بندگان را تعليم كند كه در كارها تعجيل نكنند و با تاءنى كار نمايند به مدت شش روز آنها را بيافريد؛ پس مستولى شد اراده او بر آفرينش عرش به راستى و استقامت ؛ و در كشيد شب تاريك را به روز روشن و بيافريد آفتاب و ماه و ستارگان را در حالى كه رام شده گانند به فرمان او، و به قضاء و تصرف او؛ يعنى مطيع فرمان اويند در مجارى خود به تدبير وضع آن ((و خلق آنها به جهت منافع عباد است )) سپس در پايان اين عبارت از نظر بيان قدرت كامله خود مى فرمايد: الا له الخلق و الامر يعنى بدانيد و آگاه باشيد كه همانا او راست امر و فرمان و آفرينش جميع مكنونات و همه كائنات ؛ و مر او راست فرمان نافذ كه مقرون به مصلحت باشد؛ چه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور اوست نه غير او و بزرگ است خداوند به وحدانيت در الوهيت و فردانيت و ربوبيت كه او پروردگار جهانيان است .
و در موارد بسيار ديگر از قرآن مجيد است كه خداى تعالى امر و فرمان و دستور را در عالم ، خاص خود قرار داده ؛ جايى مى فرمايد: بل لله الامر جميعا و جاى ديگر قل ان الامر كله لله يعنى تمامى امر و فرمان در قدرت پروردگار عالميان است ((حاشا و كلا كسى را كه غير از اين گمان داشته باشد.))
در بيان و انت الفاعل لما تشاء
اى تويى فرمانرواى انس و جان جمله فرمان باشدت اندر جهان
آن كه را خواهى رهايى از عذاب وان ديگر خواهى ببخشايى ثواب
آن كه را خواهى كنى خوار و خفيف ديگرى را هم عزيز و هم شريف
هر كه را هر چه خواهى هر طريق يا سخط يا رحمت آرى بر غريق
عزت و ذلت همه فقر و غنا باشد از تو چون زدى اول بنا
صادق آمد قول يحكم ما يريد چون كه يفعل ما يشا را شد مزيد
گر بگيرى بر عذابم يا ثواب كس نپرسد علت زجر و مثاب
معنى قدرت همين باشد كه شاه هم كند آزاد و هم بخشد گناه
نه معارض باشدش در كار خويش نه مشارك كرده بر خود يار خويش
من نديدم قادرى زينسان مطاع كه نيارد كس به فرمانش نزاع
آفرين بر خلقتت صد آفرين كه به فرمانت بود عرش و زمين
امر تو نافذ سراسر در جهان حكمت اجرا آشكارا و نهان
نيست جز تو كس مدبر در امور تو پديدآرنده حزن و سرور
هم اهانت از تو باشد هم كرام هم نكوكاران ببخشى هم لئام
نيست در حكم تو انباز و شريك چون كه خواندى مقتدر خود را مليك
خود تبارك گفته اى در امر خويش تا نگويد ديگر از آن گفته بيش ‍
چون نباشد رعيتى را اين سلوك كه كلامش بهتر آيد از ملوك

يا رب هذا مقام من لا ذبك و استجار بكرمك و الف احسانك و نعمك و انت الجواد الذى لا يضيق عفوك و لا ينقص فضلك و لا تقل رحمتك .
اى پروردگار من ؛ همانا اينست و چنين است ، مقام و ايستادنگاه كسى كه پناه آورد به حضرت تو و زنهار جوينده است به كرمت ((يعنى توسل جسته است به كرم تو)) و الفت گيرنده است به احسان و نعمت تو؛ و تويى آن بخشاينده كه وسعت ميدان عفوت هيچگاه تنگى نگيرد و هر قدر افزونى بخشى از فضل تو كاهيده نشده و نقصان نپذيرد و آن چه و هر مقدار كه از درياى رحمتت يا از خزائن كرمت برداشته شود از آن كم نيامده و هيچ قلت نيابد.
هنگام سحر بهترين اوقات ((و بهترين مقام )) براى افشاى راز و نياز با پروردگار است
بعد از آن كه امام عليه السلام چنين نمودار كرد: كه قدرتى در عالم بالاتر از قدرت بارى تعالى نيست ؛ و او سبحانه همه كاره است ؛ سپس اشاره بر اين فرمايد: حال كه امر چنين است و تمام امور دنيا و آخرت در قبضه اقتدار اوست ؛ پس اينجا جائيست ((يا چنين مورد دارد)) كه تنها بايد پناه به حضرت او جست ؛ يعنى همه چيز را بايد از او مسئلت كرد و از او خواستار شد: هدايت و ارشاد، عزت و اكرام ، عفو و بخشش ، نيكويى و احسان .
در تحفة الاعزه : در ذيل اين عبارت يا رب هذا مقام من لا ذبك آورده : كه ممكن است معنى زمانى ملحوظ باشد ((يعنى اى پروردگار من اين زمان يا اين وقت سحر هنگاميست كه به تو گرايند و بر تو پناه جويند)) كما اين كه در قنوت وتر دارد: هذا مقام العائذ بك من النار.
نگارنده گويد: بعيد نيست كه معنى چنين باشد؛ از آن نظر كه اولا وقت خواندن اين دعاى شريف در ثلث سوم ((وقت سحر)) شب هاى ماه مبارك رمضان تعيين شده كه بهترين اوقات و هنگام راز و نياز و اقرار به گناهان و موقع تقاضاى عفو و بخشش است ؛ و در ثانى مرحوم محدث قمى رحمة الله عليه در مفاتيح بعد از دعاى ابوحمزه ثمالى دعاى ديگرى از مصباح شيخ نقل كرده كه آن را هم اختصاص به وقت سحر شب هاى ماه مبارك رمضان داده و داراى مضامين بسيار عالى مى باشد كه از جمله : بعد از آن كه خواننده اصرار در طلب عفو و بخشش مى نمايد سپس چنين مسئلت دارد كه همين امشب و همين ساعت ((وقت سحر)) رحم كن بر من و پاك كن دلم را از ريا و زبانم را از دروغ و چشمم را از خيانت و هكذا.... و شاهد اين جا مى باشد كه بعد از آن ، دعا را به اين عبارات دنبال مى كند: يا رب هذا مقام العائذ بك من النار، هذا مقام المستجير بك من النار، هذا مقام المستغيث بك من النار، هذا مقام الهارب اليك من النار، هذا مقام من يبوء لك بخطيئته و يعترف بذنبه و يتوب الى ربه ، هذا مقام البائس الفقير، هذا مقام الخائف المستجير، هذا مقام المحزون المكروب ، هذا مقام المغموم المهموم ، هذا مقام الغريب الغريق ، هذا مقام السمتوحش الفرق ، هذا مقام من لا يجد لذنبه غافرا غيرك و لا لضعفه مقويا الا انت و لا لهمه مفرجا سواك يا الله يا كريم .
بر اين معنى و بر اين اشاره كه اين شب و اين ساعت و اين وقت سحر موقعيست كه پناه جويند به تو از دوزخ و اين مقام دادرس جوى تو است از دوزخ ، اين مقام گريزان به تو است از دوزخ ، اين مقام كسى است كه بار خطا برايت به دوش دارد و اعتراف به گناه كند و توبه كند به درگاه پروردگارش اين مقام بيچاره و ندار است ؛ اين مقام ترسان و پناهگير است ، اين مقام اندوهناك و گرفتار است ، اين مقام غمنده و پريشان است ؛ اين مقام آواره غرقه است ، اين مقام وحشت زده لرزنده است ، اين مقام كسى است كه نيابد براى گناهش آمرزنده اى غير تو، و نه براى ناتوانيش ‍ نيروبخشى جز تو، و نه براى گشاينده گره از كارش گشاينده اى جز تو اى خداى كريم .
پس به اين اعتبارات مى توان ((مقام )) را در مورد شرح موقعيت زمانى معنى نمود، به خصوص اين كه وقت سحر كه در اينجا اشاره به آن شده است فضيلتى بسيار دارد و از شريف ترين اوقات شبانه روز است كه از نظر استجابت دعا در آن وقت خود بحثى جداگانه دارد و در كتب ادعيه شرح آن كاملا مذكور است و معناى همين عبارات مترادفى كه گذشت خود اهميت اين موقعيت ، و مقام سحر را مى رساند.
در بيان فقرات مورد شرحچون تو را تنها بود قدرت تمام پس پناهگاهم تويى در هر مقام
تا كه بر احسانت الفت يافتم هر مقامى بر درت بشتافتم
خو گرفتم بر نعيمت هر زمان چون نمودى رحمت خود را عيان
گر ببخشى خلق عالم از كرم كم كجا آيد ز جودت يك درم
ور كنى از فضل خود بخشش زياد لا تقل رحمتك انت الجواد
هر چه باشد بخششت از حد برون رحمتت گردد فزون اندر فزون
پس بگيرم در پناه تو امان هر مكان و هر مقام و هر زمان

و قد توفنا من بالصفح القديم و الفضل العظيم و الرحمة الواسعة .
همانا واثق شديم به عنايت قديمت ؛ يعنى بدرستى كه اعتماد يافته ايم به گذشت ديرينه تو؛ و نيز وثوق و اعتماد پيدا كرده ايم به فضل عظيم تو كه و الله ذوالفضل العظيم و همچنين پشت گريمى و اعتماد ما به رحمت واسعه تو است .
حاصل تمام معانى در چند كلمه
اگر خواننده عزيز تا اين قسمت به شرح اين دعاى شريف توجه كرده باشد خواهد يافت كه تمام مطالب روى چند موضوع بيشتر دور نمى زند؛ يك قسمت در شناسايى و تحميد و تقديس و سپاس خداى تعالى و قسمت دوم در طلب عفو و اقرار به گناه و ذكر نعم و مسئلت در خير دنيا و آخرت ، و قسمت سوم در ذكر بعضى از صفات او جل شاءنه ، از قهر و انتقام ، عفو و بخشش ، حلم و بردبارى ، جود و كرم ، و فضل و رحمت مى باشد؛ كه اساس اين دعا و شايد ادعيه ديگر بر همين چند كلام پايه گذارى شده است و بيان ذكر اوصاف در اين كلام از نظر آنست كه چون هر يك از صفات در واقع مظهر پذيرش هر يك از خواسته ها مى باشد از اين جهت هر يك در عباراتى با بياناتى مختلف آورده شده تا به ذكر آن اوصاف از خاصيت معناى آنها نتيجه گرفته و مراد حاصل شود.
و لكن قابل توجه آنست كه امام عليه السلام با وجودى كه در مقام دعا حالت خوف و رجاء خود را كاملا نمودار كرده ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در عين حال فضل و رحمت بارى تعالى را بيشتر يادآور شده و به خصوص در ميدان وسيع رحمت پافشارى زيادى كرده است ، همچنان كه در همين دعاى شريف جايى عرض مى كند: پروردگارا شناختم تو را به وسعت رحمت ، و جاى ديگر: كجاست رحمت واسعه تو؟ و در مقامى عرض مى كند: چگونه تنگ گرفته مى شود بر گناهكاران و حال آن كه دامنه رحمت تو وسيع است ؛ و در عبارت مورد شرح چنين اشاره مى فرمايد كه همانا اعتماد يافته ايم به رحمت واسعه تو و نيز در صحيفه سجاديه و بعضى از ادعيه منسوبه ديگر به آن بزرگوار ديده مى شود كه در باب رحمت خداى تعالى بيانات بسيارى آورده شده است و نه تنها دعايى كه از حضرت سجاد عليه السلام رسيده چنين باشد بلكه شايد اكثر دعاهايى كه از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين رسيده اين طور است ، كما اين كه اميرالمؤ منين عليه السلام دعاى كميل را به اين عبارت افتتاح كرده و عرض مى كند: اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء يعنى در اولين بيان خود وسعت رحمت الهى را متذكر شده و عرض مى كند: بار الها از تو مسئلت مى كنم به رحمتت كه همه چيز را فرا گرفته است ؛ و شرح مبسوطى كه در كتب ادعيه در باب رحمت بارى تعالى مذكور است در اين جا مجالى براى بيان آن نيست و همين اندازه متذكر مى شويم ؛ كه نقل است از صدوق عليه الرحمة از يكى از ائمه هدى كه چون قيامت قيام كند آنقدر رحمت الهى وسعت يابد و آنقدر از عاصيان فوج فوج آمرزيده شوند كه شيطان رجيم در طمع عفو خداوند كريم افتد.
وسعت رحمت خداى تعالى از نظر قرآن مجيد
همانطور كه خداى تعالى در قرآن مجيد دستوراتى براى بندگان صادر فرموده و تكاليفى براى آنها نوشته است ؛ كقوله تعالى : كتب عليكم الصيام ..... و هكذا؛ مثل اين كه براى خود هم وظيفه اى مقرر داشته است ((و البته شايد بيان اين عبارت از لسان ما؛ در شاءن حضرت ربوبيت نباشد)) ولى به مصداق كلم الناس على قدر عقولهم ؛ اين بيان آورده شد كه خداى تعالى در امر خود در دو مورد از قرآن مجيد يكى در آيه 12 از سوره انعام فرمود: كتب على نفسه الرحمة و ديگرى در آيه 54 از همان سوره مى فرمايد: كتب ربكم على نفسه الرحمة ، يعنى نوشته است پروردگار شما بر ذات بزرگوار خود بخشش و بخشايش و رحمت را؛ ((چه وعده داده است به آن وعده مبرا از تخلف )) و قبلا هم اشاره مختصرى به تفسير اين آيه شريفه شد.
پس با اين حال افاضه رحمت از جانب حق تعالى بر عموم مخلوق يك امر مسلم و پا بر جاست كه همگان را شامل مى شود همچنان كه در سوره هود آيه 121 در ذيل عبارت الا من رحم ربك بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه خلقت مردمان براى ايصال آنها به رحمت است كه فرموده : و لذلك خلقهم و بنا بر قولى براى افاضه رحمت ايشان را آفريده است .
و همانطور كه قبلا گذشت خداى تعالى در قرآن مجيد در بسيارى از موارد به ذكر رحمت خود پرداخته و شايد غير از ذكر الرحمن و الرحيم كه صيغه مبالغه رحمت است و زياده از چهارصد مورد خود را به اين اوصاف معرفى كرده ؛ در يكصد و چهارده مورد از رحمت خود با بيانات مختلف سخن رانده است كه حقا ذكر آنها ممكن است بعضى را به قدرى اميدوار سازد كه از جاده مستقيم خارج شده و خداى نخواسته انحراف حاصل نمايند؛ و لكن ما در اين جا بنا بر وظيفه اين كتاب شريف چند آيه كه ارتباط مستقيم به عبارت مورد شرح دارد متذكر مى شويم .
سوره غافر از آيه 7 ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما.....
اى پروردگار ما فراگرفته است رحمت و دانش تو به همه چيز يعنى عرصه پهناور رحمت و دانش تو همه اشياء عالم را فراگرفته است و چقدر قابل اهميت است ، همان طورى كه علم خداى تعالى به همه چيز احاطه دارد و امام عليه السلام عرض كرد: و بعلمك الذى احاط بكل شى ء رحمت او هم جل شاءنه عالمى را احاطه كرده است و در اين قسمت از آيه شريفه هم اين دو صفت ((علم و رحمت )) را مترادف آورده و دوش به دوش يكديگر قرار داده است و از اين جاست كه مى توان به مقام رحمت او سبحانه و تعالى پى برد.
در بعضى از تفاسير ذيل اين عبارت آورده : كه ظاهر كلام مقتضى آن است كه به اين طريق باشد كه ؛ وسع كل شى ء رحمتك و علمك ؛ زيرا كه ذات او سبحانه منزه است از مكانى كه لازم وسعت است ليكن اسناد فعل به صاحب علم و رحمت و ايراد اين هر دو صفت بر سبيل تميز در عقب آن به جهت اعتراف صفت علم و رحمت است بر وجهى كه گوئيا ذات او علم و رحمت است كه به همه جا وارسيده است و تقديم رحمت به جهت آنست كه مقصود با الذات است .
و نيز در باب وسعت رحمت در قسمتى از آيه 156 سوره اعراف مى فرمايد:
و رحمتى وسعت كل شى ء فاكتبها للذين يتقون .... چنين تفسير شده است : كه رحمت و بخشايش من فراخ است ، همه چيز را شامل و بر همه عام است ؛ در دنيا بر مؤ من و كافر و ذلك قوله ((الرحمن )) و خاص است در آخرت بر مؤ منان ؛ و ذلك قوله ((الرحيم )) ((و اين رحمت عام و خاص خود بحثى جداگانه دارد كه در تفاسير مذكور است .))
عطيه عوفى گفته است : رحمت حق تعالى واسع است بر همه كس الا آنست كه به واجبى به متقيان رسد همچنان كه فرمود: فاكتبها للذين يتقون يعنى از روى وجوب به مؤ منان و متقيان رسد و بر وجه تفضل به غير ايشان ؛ پس خداى تعالى در دنيا كافران را به بركت مؤ منان روزى مى دهد و به طفيل اهل ايمان بر ايشان انعام مى فرمايد و عذاب از ايشان بر مى دارد؛ همچنان كه كسانى كه در تاريكى باشند و به روشنايى غير راه روند و چون آن غير برود و با آن نور خاموش شود در تاريكى بمانند. و فرداى قيامت كه مؤ منان در جنت به مقر خود قرار گيرند نور رحمت و روشنايى ايمان را با خود برده و كافرانى كه به نور ايشان رفته باشند در ظلمت ضلال و تاريكى شقاوت بمانند.
و گفته اند: كه اين رحمت عام ؛ آن يك جزو رحمت است كه در ميان خلائق قسمت كرده است كه تمام شفقت و مهربانى همه خلق از آن يك جزو رحمت است .
ابن عباس گفت : كه چون اين آيت آمد ابليس طمع در رحمت خدا كرده و گفت : من نيز شيئى ام و چيزى ام چون رحمت او بر همه عام است به من نيز رسد؛ خداى تعالى قطع طمع او كرد و گفت : فاكتبها للذين يتقون من اين رحمت را براى متقيان نويسم نه براى تو و نه براى كسانى كه طريقه تو را دارند.
نگارنده گويد: عبارت يختص برحمته من يشاء؛ و همچنين عبارت ديگر ليدخل الله فى رحمته من يشاء معنى اين جمله را خوب مى رساند كه فرموده : فاكتبها للذين يتقون يعنى با اين حال كه خداى تعالى هر كس را كه خواهد مشمول رحمت مى كند و او را در سعه لطف خود قرار مى دهد؛ معذلك اختيار دخول در رحمت به خود بندگان واگذار شده است ؛ چون فرمود شرط دخول در رحمت رعايت مرتبه تقوى و پرهيزگاريست و آن كس كه خواهد در آن ميدان وسيع قرار گيرد بايد كه در مرحله ايمان در آيد و تقوى گزيند تا مشمول الطاف و رحمت الهى گردد.
در تفسير منهج الصادقين ؛ در باب رحمت الهى آورده : كه نزد محققان رحمت دو است يكى رحمت ذاتيه كه آن را رحمت مطلقه امتنانيه مى گويند و آن رحمتى است كه همه چيز را فرا رسيده چنان كه فرمود: رحمتى وسعت كل شيى ء و نتيجه آن اعطاى ازليست بى سابقه سوال سائل ؛ و دوم رحمت وجوبيه كه مقيده نيز خوانند؛ و آن هم از رحمت ذاتيه فايض شده و استحقاق بنده بر آن رحمت از نتيجه رحمت امتنانيه است .
پس با اين تفاصيل كه گذشت جا دارد كه امام عليه السلام عرض مى كند پروردگارا اعتماد ما به فضل عظيم و رحمت واسعه تو است .
در بيان رحمت بارى تعالى
از ازل بود اين چنينم اعتقاد كه كنم بر رحمت حق اعتماد
رحمتى كه وسعتش عالم گرفت رحمتى كه وصف آن خاتم گرفت
معنى رحمت همين باشد يقين اينكه گفتا، ((رحمة للعالمين ))
خود نوشت او رحمتى بر ذات خويش تا نباشد مجرمى زار و پريش ‍
مى رساند لطف خود بر خاص و عام الحق اكرامش به عالم شد تمام
كافر و گبر و نصارا و يهود جمله از اكرام او بردند سود
از وجود اولياء و مؤ منين رحمت و جودش رسد بر مجرمين
پس چه سازد بر محبان از كرم چون نكو باشد كبوتر در حرم
آن كه باشد واله و شيداى دوست شك نباشد مستحق رحمت اوست
عاشقان را رحمت و زحمت يكيست بيدلان را دوزخ و جنت يكيست
هر كجا باشد غرق رحمتند گر به دوزخ يا به صدر جنتند
چون كه باشد وسعت رحمت فزون از حدود دوزخ و جنت برون

افتراك (24) يا رب تخلف ظنوننا او تخيب آمالنا كلا يا كريم فليس هذا ظننا بك و لا هذا طمعنا فيك .(25)
پس آيا ديده مى شوى ؟! ((آيا تو را ببينند)) كه خلاف فرمايى گمان هاى ما را؛ يا نوميد گردانى ما را در آرزوهاى خود؛ نه چنان است اى كريم ؛ پس نيست اين گمان ما به تو و نه طمع ما درباره تو.
يعنى اى پروردگار، آيا چگونه ممكن است ديده شود كه با آن كرم و بزرگوارى كه مخصوص ذات كبريايى تو است به اعتماد و حسن ظنى كه نسبت به كرم و رحمت و عفو و احسان تو داريم مخالفت ورزى و يا اميد ما را به نااميدى مبدل سازى ؛ حاشا كه چنين باشد؛ كه نه گمان ما بر تو اينست و نه انتظار ما از تو چنين است .

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
بايد هميشه گمان نيكو به خدا داشت
بعد از آن كه امام عليه السلام ذكرى از وثوق و اعتماد خود نسبت به فضل و رحمت خداى تعالى فرمود؛ سپس مراتب حسن ظن خود را نمودار كرده و چنين تعليم مى دهد كه نسبت به او سبحانه بايد هميشه گمان نيكو داشت ؛ و اين از تعليمات عاليه قرآن مجيد است كه تمام انبيا و اوصيا اين نظريه را پيروى مى كرده اند؛ همانطور كه على عليه السلام در اغلب از تعاليم خود اشاره به حسن ظن نسبت به پروردگار عالم كرده و در فقراتى از دعاى معروف به كميل چنين متذكر مى شود: اى خداى من كاش ‍ دانستمى كه آيا مسلط خواهى كرد آتش را بر روى هايى كه در آستان عظمت تو به سجده درآمده اند يا به زبان هايى كه صادقانه به وحدانيت تو گويا و به سپاسگزارى تو مدحت افزا شده اند و يا بر دلهايى كه محققانه به خدايى تو اقرار كرده اند يا بر اعضايى كه در ديار بندگى تو افتخار فرمانبردارى را داشته اند و با اقرار به گناهان خود باب رحمت و بخشايش ‍ تو را كوبيده اند و حقا در صدد بازگشت به سوى تو بوده اند ((آيا با اين حالات آتش را بر آنها مسلط خواهى كرد!)) و اين در مقام استفهام انكاريست ؛ سپس عرض مى كند: نه چنين است ؛ ما هكذا الظن بك و لا اخبرنا بفضلك عنك يا كريم ؛ حاشا كه چنين باشد نيست اين گمان بر تو و از فضل و كرم تو چنين چيزى درنيافته ايم ؛ و شايد امام عليه السلام خواسته است در بيانات خود اشاره اى به مقام فضل الهى كرده باشد و چون معنى عبارات اينست كه ؛ پروردگارا هرگز ستم روا نخواهى داشت بر كسانى كه بر يكتايى تو گرويده اند، و از راه فضل و كرم در مى گذرى از آنها كه در بندگى تو قصور ورزيده اند.
حسن ظن به خداى تعالى از نظر قرآن اخبار
در تفسير منهج ؛ روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام آورده : كه بايد بنده مؤ من بر وجهى از خداى ترسد كه گوييا مشرفست بر دوزخ ؛ و بر نهجى به رحمت او اميدوار باشد كه گوئيا از اهل بهشت است ؛ و سپس ‍ مى نويسد امام عليه السلام اين آيه شريفه را بعد از اين بيان تلاوت فرمود:
س 41ى 22 و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين .
و اين آيه شريفه در شاءن گروهى است كه گمان مى كردند خداى تعالى از اعمال و افعال آنها آگاه نيست و معنى چنين باشد كه اين پندار شما كه ((سوء ظن به خداى تعالى است )) و به پروردگار خويش چنين گمان برديد؛ نابود كرد شما را پس گشتيد از زيانكاران ؛ چه به جهت فساد اين اعتقاد و گمان ؛ سرمايه نجات را به هلاكت ابدى بدل كرديد.
و در آن تفسير اضافه مى كند كه بعد از آن امام عليه السلام فرمود: كه خداى تعالى نزد ظن بنده خود است اگر ظن او به خير است خير به او مى رساند و اگر بد است او را سزاى بدى مى دهد.
و از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم روايت است : ان حسن الظن من حسن العبادة نيكويى گمان از نيكويى عبادت است و نيز فرموده : اياكم و الظن فان الظن اكذب الحديث از گمان بد دور باشيد كه گمان بد دروغ ترين سخن است ؛ و نيز فرموده است كه هيچكس از شما نميرد مگر كه به خدا گمان نيكو برد چه هر گروهى كه به خدا گمان بد برند خداى تعالى ايشان را هلاك گرداند و سپس آيه مورد تفسير را تلاوت فرمود: و ذلكم ظنكم .....
و چنين گفته شده است كه ظن بر چهار قسم است اول : ماءمور به ، و آن حسن ظن است به خدا و رسول و مؤ منان كقوله تعالى : لولا اذ سمعتموه ظن المؤ من ون و المؤ منات بانفسهم خيرا. و حديث ان حسن الظن من الايمان نيز مويد اين قسم است ؛ دوم : حرام و آن گمان بد است به خدا و مؤ منان كه موجب اثم است و مثمر عقوبت .
سيم : مندوب اليه و آن غلبه ظن است در امور اجتهاديه . چهارم : مباح و آن ظن است در امور دنيا و مهمات آن در اين صورت بدگمانى موجب سلامتى است و سبب انتظار امور دنيوى و اين قسم را از قبيل حرام نشمرده اند.
و احاديث بسيارى در باب نهى از سوء ظن به خدا و اهل ايمان واقع شده كه در اين مختصر گنجانيده نخواهد شد.
اينست كه امام عليه السلام بعد از بيان جلب اعتماد نسبت به فضل و رحمت واسعه حق تعالى چنين تعليم مى دهد كه بايد نسبت به او سبحانه گمان نيكو داشت .
در بيان فقرات مورد شرحاين گمان باشد بسى ما را بعيد كه شويم از رحمتت حق نااميد
هر كه خواهد از بدى يابد امان بايدش نيكو كند بر او گمان
اين تحمل بر من آيد بس گزاف كه به حسن ظن نظر گيرم خلاف
يك سخن گويم ولى بر اختصار جز ندارم رحمت از حق انتظار
چون خطا باشد كه آيد در خيال بد گمانى بر نكوى خوش خصال
گفته او خود بدگمان ؛ دارد عقاب ان بعض الظن اثم فى الغياب
پس نبايد بردنش زين سان گمان كه خود امرش شد چنين بر مردمان

يا رب ان لنا فيك املا طويلا كثيرا ان لنا فيك رجاء عظيما.
پروردگارا؛ ما را در حضرت كبرياى تو آرزوهايى بس دور و دراز و بسيار است ؛ و همانا كه چشم ما در آستان تو بر اميدوارى هاى بزرگيست ((اميد عفو و بخشش ؛ اميد دخول در رحمت واسعه تو؛ اميد ايصال به لقاء تو؛ اميد آن كه ما را به بندگان صالح خود محشور گردانى .))
آرزوهاى طولانى در دنيا خود بدترين عمل است
از حضرت امير صلوات الله عليه مرويست كه : من بر شما از دو چيز مى ترسم : پيروى هواى نفس و درازى آرزو؛ چه پيروى هواى باز مى دارد بنده را از حق و درازى آرزو آخرت را از ياد او مى برد؛ و همچنين آن حضرت در دعاى معروف به كميل هم ((بعد آمال را)) در رديف بلاى عظيم شمرده و پس از بيان يك سلسله عبارات عرض مى كند: و حبسنى عن نفعى بعد آمالى (26) يعنى اى پروردگار؛ آرزوهاى دور و دراز از راه بندگى منحرفم نموده و به خود مشغولم ساخته است و نيز در جاى ديگر فرمود: اطول الناس املا اسوء هم عملا آرزوهاى طولانى در اين دنيا خود بدترين عمل است .
عالم ربانى ؛ ملا احمد نراقى در معراج السعاده گفته : طول امل عبارتست از اميدهاى بسيار در دنيا و آرزوهاى دراز و توقع زندگانى دنيا و بقاى در آن ؛ و اين صفت را بسيار نكوهش كرده و شرحى به تفصيل در علاج آن بيان داشته است ؛ و همچنين سبب اين صفت را غفلت از مرگ دانسته و در پايان گفته است محبت دنياى دنيه و انس به لذات فانيه سبب ديگر طول امل است .
و خلاصه در باب طول امل مطالبى بسيار است و قبلا هم در فقره عظم يا سيدى املى اشاره به آن گرديد.
در بيان فقرات مورد شرح
فاش سازم مطلبى بر اهل راز عمر كوته ، آرزوها بس دراز
از چه بر خود من ندارم هيچ باك كه اميد و آرزو كردم هلاك
هر زمان دارم تمنايى عجيب گه به آمالى بعيد و گه قريب
گاه باشم طالب جاه و مقام گاه خواهم مردمان سازم غلام
همچنين گه از حرام و گه حلال سعى خود را افكنم در جمع مال
هر دم از خاطر برانم اين خيال كه كنم فردا روان اسب ميال
مختصر گويم همه اندر هواى پيروم بر نفس خود، اى واى واى
نه به فكر آيد مرا كه كيستم از چه در اين دار دنيا زيستم
هم كنم آلوده خود را در جهان گوئيا در اين محل دارم مكان
غافل از آن چند روزى مهلت است اين اقامت بعد از آتش رحلت است
حيله گر دنياى غدار اى دريغ كشته ما را مكر او با زهر تيغ
اى خنك آن كو به دنيا دل نبست يا اگر دل بست باز آن را گسست
چون ندارد عهد دنيا اعتبار پس مدار از او وفايى انتظار

عصيناك و نحن نرجو ان تستر علينا و دعوناك و نحن نرجو ان تستجيب لنا فحقق رجائنا يا مولانا
نافرمانى كرديم تو را ((آن چه را كه خلاف فرمان و رضاى تو بود به جاى آورديم )) و اميدواريم كه بپوشانى بر ما؛ و خوانديم تو را ((براى قضاء حوائج و رفع بليات )) و اميدواريم كه اجابت كنى ما را ((چون خود فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان )) پس مسلم گردان اميد ما را و برآورده كن حاجات ما را، اى آقاى من .
اقرار به گناه از طرف معصوم عليه السلام
چنين گفته شده كه معصيت به معنى مخالفت امر است مطلقا خواه واجب و خواه سنت ؛ پس تارك واجب و سنت را عاصى توان گفت ؛ و چون به دليل واضح و برهان قاطع ثابت شده است كه انبيا و اوصيا عليه السلام مخالفت امر واجب نكنند به جهت آن كه منافى عصمتست و آنها معصومند؛ پس مراد به عصيان و اقرار به گناه در بيانات ايشان موضوع مخالفت يا كوتاهى در امر سنت و ترك مندوب است ، و قبلا هم مطالبى گذشت كه چون اكثر از بيانيه هايى كه از طرف ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين صادر شده جنبه تعليماتى دارد، لذا در بسيارى از ادعيه منسوبه به مضامين مختلف اقرار به گناه كرده اند و در بعضى رمز و اشاراتى به كار برده شده كه معلوم است صرفا از نظر تعليم است كما اين كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به كميل تعليم مى دهد كه بگويد: اللهم لا اجد لذنوبى غافرا... الى آخر، يعنى بار الها نمى يابم بخشنده اى بر گناهانم غير از تو..... و حقيقت امر هم چنين است كه امام عليه السلام هيچگاه حتى خيال معصيت هم در خود راه نمى دهد و اگر غير از اين هم باشد مقام امامت از او سلب است و ديگر اين كه مشاهده مى شود كه در بعضى از بيانات ايشان عليهم السلام اين قبيل اعترافات جنبه معذبت داشته و براى مقدمات طلب عفو يا تحصيل مقام است ؛ همچنان كه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات هاى پانزده گانه در مناجات اول عرض مى كند: الهى ما انا باوّل من عصاك فتبت عليه يعنى ؛ بار الها؛ من اولين نافرمانى نيستم كه تو از او در گذشته باشى .
و در اين جا بى مورد نيست مطالبى را كه صاحب كشف الغمة در باب اعتراف و اقرار گناه معصوم بيان داشته متذكر شويم .
بيان صاحب كشف الغمة در باب اقرار گناه از طرف معصوم
دانشمند محترم ، جناب آقاى سيد صدرالدين بلاغى در پايان صحيفه سجاديه كه به قلم خود ترجمه كرده است چنين متذكر شده : كه در خلال دعاها اگر با عباراتى بر خورديد كه مشعر بر ارتكاب گناه از طرف معصوم باشد بايد بيان صاحب كشف الغمة ((قدس سره )) را در نظر داشته باشيد و خلاصه آن بيان چنين است : پيغمبران و امامان هميشه اوقات به ياد خدا مشغول و خاطرشان مستغرق توجه به مقام ربوبيت است ، و پيوسته در مقام مراقبه اند و چنان حال حضورى دارند كه گويى هميشه خدا را مى بينند، پس چون لحظه اى از آن حال باز آيند و شاهباز همتشان از قله قرب الهى به حضيض عالم ماده توجه كند و ما مورد دنيوى از قبيل خوردن و آشاميدن و امثال آن از كارهاى مباح رو آورند؛ آن را گناه شمارند و خطا پندارند و از ارتكاب آن آمرزش طلبند چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حسنات الابرار سيئات المقربين يعنى حسنات نيكان چون با مقام مقربين سنجيده شود گناه باشد؛ بنابراين هر بيانى كه از طرف انبيا و ائمه اطهار مشعر بر ارتكاب گناه و متضمن اعتراف به آن باشد بايد به اين ميزان سنجيده شود و بر اين سياق تاءويل گردد. كه از جمله آنها اعترافات حضرت سجاد عليه السلام در ضمن دعاهاى وارده است .
در باب اين كه گناه هيچگاه از معصوم عليه السلام صادر نمى شود، مطالب بسيار است ، و در قرآن مجيد كه درباره انبيا اشاره به ((ذنب )) شده و يا بيان قول آنها را اقرار به گناه آورده تمام مراد ترك اولى يا ترك مندوبى بوده كه از آنها صادر شده ؛ و شرح اين بيان در تفاسير كاملا مذكور است .
در بيان فقرات مورد شرحآن چنان تيرى مرا در تركش است كه گنه كردم اميد بخشش است
گر رسد تير اميدم بر هدف گوهرى يابم نهان اندر صدف
گوهر مقصود اگر آيد به دست مى زند بر لشكر عصيان شكست
اين تمنا باشدم از رهنما كه بپوشاند گناهان را ز ما
هم نمايد دعوت ما مستجاب هم خطاها را بگيرد در حجاب
آن كه داند حال زار عاصيان واقفش دان در رجاء راجيان
پس ببايد خواستن از او مراد چون كه باشد آگه از سرّ نهاد

فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا و لكن علمك فينا و علمنا بانك لا تصرفنا عنك حثنا على الرغبة اليك و ان كنا غير مستوجبين لرحمتك فانت اهل ان تجود علينا و على المذنبين بفضل سعتك (27) فامنن علينا بما انت اهله وجد علينا فانا محتاجون الى نيلك .
پس به تحقيق دانسته ايم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود ((يعنى مى دانيم كه با اعمال تباه خود متسحق چه عقوبت ها هستيم !!)) ولى علم تو درباره ما ((كه آگاه بر بيچارگى و عجز و جهل ما هستى و اين كه مى دانى جز به آستان تو پناهى نداريم )) و علم ما به اين كه تو ما را از درگاه خود بازنگردانى و روى احسان از ما بر نتابى ؛ ما را برانگيخت كه با كمال ميل و رغبت متوجه رحمت و عطاء تو باشيم ؛ اگر چه سزاوار آن نيستيم .
((و اگر اين قابليت در ما نيست كه مستوجب رحمت و مشمول راءفت تو باشيم )) پس تو اهل آنى كه بر ما بخشش كنى و تو سزاوارى كه با ما و گناهكاران به فضل گشاده و كرم فراوان خود احسان فرمايى ؛ پس به آن چه تو را سزد و به آن چه كه در خور ذات كبريايى تو است منت گذار بر ما و بخشش فرماى چون ما نيازمند به سوى احسان تو هستيم .
كيست كه به اعمال خود دانا نيست ؟
كيست كه اگر دروغ گويد نداند دروغ گفته است ؟ كيست كه نمى داند چشم و گوش و اعضاى ديگر خود را به راه صواب به كار برده يا خطا واداشته است ؟ و كيست كه عمل نيك و بد خود را تميز نمى دهد؛ مگر آن كه او فاقد عقل باشد؛ و الا هر ذى شعور؛ دانا و بينا، به كار خود است ؛ حتى اغلب حيوانات هم از رفتار زشت و نيكوى خود باخبرند.
و هر كس كه دانست چه مى كند و عملش نيك يا بد است ، سزا و پاداش ‍ خود را هم خواهد دانست .
اينست كه امام عليه السلام ((در مقام تعليم )) در فقره اول مورد شرح عرض مى كند: فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا يعنى به تحقيق كه دانستيم ما آن چه را كه سزاواريم به كردارهاى خود؛ و شايد او عليه السلام خواسته است در اين عبارت سرّ قول حق تعالى را آشكار سازد كه فرموده : سوره 75 آيه 14 بل الانسان على نفسه بصيرة اشاره بر اين كه : بلكه آدمى دانا به كردار و بينا به حال خويش است و احتياج به تذكر ندارد كه به او گفته شود چه كرده ! يا چه مى كند! و چون هر كس به كرده خويش دانا شد گذشته از توجه به قول حق تعالى ، به حكم وجدان هم كه باشد داند كه : هل جزآء الاحسان الا الاحسان و يا: و جزآؤ سيئة سيئة مثلها پس عالم باشد به حال خويش و دانا باشد كه سزا و پاداش رفتارش چيست .
و سپس امام عليه السلام در اين جا پس از اظهار اطلاع از پاداش اعمال ، بيان استحقاق خود را نسبت به آن رسانيده و مراتب لطف خداوندى و اهليت مقام او را سبحانه در قبال سزا و جزا عرضه مى دارد؛ و خلاصه چنين مى رساند كه :از تو همه لطف و عفو و احسان از ما همه بر خلاف ايمان

يا بر اين معنى كه كار ما همه گناه است و كار تو همه آمرزش ، و حقا بايد گفت كه اگر بيانات انبيا و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين و تعاليم عاليه ايشان در طرز تكلم و اظهار خشوع با حضرت احديت نبود كسى نمى دانست كه چگونه با پروردگار خود راز و نياز نمايد و از كرده هاى خود عذرخواهى كند و يا نمى دانست با چه لسان طلب عفو و تقاضاى حاجت نمايد و آنطور كه شايسته مقام ربوبيت است زبان ستايش بر وى گشايد؛ شايد اين هم حجتى باشد تا فردا در پيشگاه عدل الهى گفته نشود كه ما طريق عبوديت و بندگى تو را ندانستيم .
در بيان فقرات مورد شرحهر كه باشد واقف از كردار خويش بى گمان داند سزاى كار خويش ‍
گر كنى در آيت حق جستجو هر نكو بينى جزايش را نكو
حكم باشد هر عمل را در جزا خوب را خوبى و بد را بد سزا
اين كه بينى بخشش حق از گناه فصه فضل است اندر حكم شاه
غير از اين معنا نباشد داورى كه كند داور به فضلش ياورى
كار ما زشت و نكو شد كار دوست هر كه كارش در خور اوصاف اوست
اهل احسان عامل بخشايش اند اهل طغيان جرم را افزايش اند
كار او آنست و كار ما چنين هر كسى بر طينتش باشد قرين
پس ببخشايد همه اهل جهان چون كه شد اهليتش بر ما عيان
زين سبب ما را نباشد هيچ بيم گر چه بر تعقيب او مستوجبيم
آن كه عفوش مى رسد بر خاص و عام چون شود منت كند بر ما تمام
مختصر اين درد ما دارد علاج چونكه سر تا پا به او شد احتياج

يا غفار بنورك اهتدينا و بفضلك استغنينا و بنعمتك اصبحنا و امسينا ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك .
اى آمرزنده ؛ ((اى پوشنده گناهان )) به نور تو و به روشنى فروغ تو راه يافتيم ما.
((يعنى از نظر لطف و مرحمت ، به نور خود ما را مشمول هدايت فرمودى كه : يهدى
الله لنوره من يشاء و به فضل تو بى نياز شديم و به نعمت تو صبح و شام كرده قدرت ادامه حيات حاصل نموديم يعنى در پناه رحمت و ظل عنايت تو شب را به صبح و صبح را به شب رسانيديم .
همانا از گناهان خود كه جلو تو است آمرزش مى طلبيم ((يعنى ، بار خدايا از همه گناهان خود كه مشهود نظر و در مقابل تو نمايان است آمرزش طلبيده و به سوى تو بازگشت مى كنم .))
در بيان غفران و استغفار
در شرح فقرات اين قسمت از دعاى شريف چند موضوع قابل بحث است كه مطالب آنها با هم پيوستگى كامل دارد؛ از جمله موضوع غفران و استغفار و گناه و توبه است و اگر توجه حاصل شود معلوم گردد اين قسمت از بيانات حضرت سجاد عليه السلام چه ارتباط محكمى به آيات قرآنى داشته و امام عليه السلام چگونه حقايق بزرگى از رموزات قرآن را در اين عبارات كوتاه گنجانيده است كه حقا دانستن و مطالعه آن براى تمام خداپرستان ضرورى و واجب است ؛ و نگارنده در اين جا موضوع غفران و استغفار را از نظر قرآن در چند قسمت به طور اختصار تنظيم نموده و بحث توبه و گناه را در عين حال تواءم به آن است در جاى خود به شرح فقرات بعد موكول مى نمايد.
هر گناه پس از توبه و استغفار قابل آمرزش است
سوره آل عمران آيه 135 و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله ....
بر اين تفسير: آنان كه از روى متابعت هواى نفس كار ناشايسته به جاى آوردند؛ يعنى فعلى كه در نهايت قبح است از آنها سر زد؛ يا بر نفس هاى خود ستم روا داشتند ((بعضى گفته اند فاحشه كباير است و ظلم نفس ‍ صغاير)) سپس ياد كنند عقوبت خدا يا عتاب او را؛ يا متذكر شوند وعده مغفرت را و طلب آمرزش كنند از گناهان خود يعنى توبه كنند بر وجهى كه از كرده خود پشيمان و عزم خود را جزم كنند كه ديگر مرتكب چنان عملى نشوند؛ خداى تعالى آنها را خواهد آمرزيد و هيچكس ‍ نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند مگر او سبحانه تعالى . و همچنين آيه ديگرى كه دليل بر پذيرش استغفار عموم است در سوره النساء آيه 110 مى باشد كه مى فرمايد:
و من يفعل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.
بر اين تفسير: هر كس كه بدى كند كه از آن ضرر به غير رسد، يا بر نفس ‍ خود ستم كند و به غير متعدى شود ((گويند مراد به ((سوء)) مادون شرك است )) پس طلب آمرزش كند از خداى تعالى به توبه و انابه ؛ يابد خدا را آمرزنده مهربان يعنى مورد عفو قرار خواهد گرفت ، و اين آيه شريفه اگر چه وارد است بر سببى و در حق گروهى ، خلاف نيست ميان مفسران كه بر عموم بايد حمل كرد، از براى اين كه حكم همه كس و حكم همه گناهها اينست ، و اين آيت دليل است بر آن كه اسقاط عقاب هنگام توبه از خداى تعالى يتفضل است از بهر آن كه لفظ غفران و رحمت آورد؛ آن كس كه كارى واجب كند نگويند كه رحمت مى كند؛ يعنى اسقاط عقاب تائب از خدا محض تفضل است زيرا كه رحمت و غفران در تفضلات مستعمل است نه در امرى كه واجب باشد بر فاعل آن .
آنچه كه مسلم است
آن چه كه مسلم است تمام گناهان پس از توبه ((با شرائط توبه كه بعدا بيايد)) قابل آمرزش است .
قوله تعالى : ان الله يغفر الذنوب جميعا. يعنى خداى تعالى بيامرزد همه گناهان را اگر چه از حد گذشته باشدى و يا اين كه بعضى از مفسرين شاءن نزول مخصوص در اين آيه شريفه قائلند؛ ولى هيچ شبهه اى نيست كه معنى عام است ؛ و چنين گفته شده كه مشركان هم اگر بعد از اسلام بميرند در اين آيه داخلند چون خداى تعالى چنين تصريح فرموده كه همه گناهان را غير از شرك مى آمرزد - سوره النساء آيه 48 و آيه 115 ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء..... و چون مشرك هم تائب شود و اسلام بياورد آمرزيده خواهد شد، محققان گفته اند: كه اين آيه شريفه اميدوارترين آيت است در قرآن زيرا حق تعالى جميع معاصى را كه مادون شرك است در مشيت به امر غفران داخل ساخته است ؛ و بعضى ديگر چنين گفته اند كه وجه استدلال به اين آيه بر آن كه خدا ذنوب تائب را مى آمرزد آنست كه نفى غفران غير او نفرموده مطقا بلكه نفى آن كرده بدون توبه زيرا كه اجماع امت بر آنست كه حق تعالى شرك را به توبه مى آمرزد؛ و اگر چه غفران نزد معتزله بر وجه وجوبست و نزد ما بر وجه تفضل و بنابراين واجب است كه مراد بقوله و يغفر مادون لمن يشاء آن باشد كه مى آمرزد مادون شرك را بدون توبه براى هر كه خواهد از مذنبين غير كفار، و اين كه يغفر مادون ذلك بر سبيل قطع واقع نشده و متعلق به مشيت است شايد از آن جهت است تا بندگان هميشه در خوف و رجاء باشند و چنين پندار نكنند كه خود را در گناه كردن آزاد گذارند به اميد آن كه بعد از آن تائب شوند.
نگارنده گويد:
آنان كه به اميد توبه كردن دانسته قصد معصيت مى كنند به طور قطع هيچگونه موفق به امر توبه نخواهند شد و خداى تعالى چنين توفيقى به آنها نخواهد داد.
و شايد يكى از اسرار اين عبارت كه مى فرمايد: يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء همين باشد كه هر كس را بخواهد توفيق توبه دهد تا در زمره سعدا قرار گيرد و هر كس را بخواهد توفيق توبه از او سلب نمايد تا در رديف ستمكاران باشد و اين مشيت از همين نظر است كه خداى تعالى قصد تائب را قبل از ارتكاب گناه دانسته است .
مغفرت مستلزم نجات از عذاب نمى شود
در تفسير الميزان در باب ((مغفرت )) آورده است : پوشيده نيست كه مغفرت و آمرزش گناهان مستلزم نجات از عذاب نمى شود، يعنى نگهدارى از آتش دوزخ تنها و تنها فضل و رحمتى است كه خداوند در حق مؤ منين و كسانى كه به او گرويده عبادتش را مى كنند ارزانى داشته بدون آن كه بندگان مستحق چنين فضلى باشند يا بر خداوند حقى پيدا كنند و جهتش آنست كه ايمان و اطاعت آنان خود نعمتى است كه پروردگار به آنان مرحمت فرموده و با اين وصف چگونه مى شود كه آنان طلبكار چنين موهبتى باشند.
اساسا هيچ يك از موجودات بر خداوند حقى پيدا نمى كنند جز آن چه حضرتش بر خود قرار داده كه از جمله آنها مغفرت و نگهداشتن از آتش ‍ دوزخ نسبت به بندگان كه ايمان آورده اند مى باشد: چنان كه مى فرمايد: و آمنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم .
و همچنين در آن تفسير شريف در ذيل عبارت و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم آورده : رحمت واسعه الهى و آن چه نزد خدا از فيوضات معنوى و صورى هست مخصوص شخص معين و يا صنف مشخص از بندگان نيست بلكه براى تمام افراد عموميت داشته و از طرف خداوند رؤ ف امتناعى در بين نيست مگر آن كه خود فرد استعداد پذيرفتن آن را نداشته باشد و يا به واسطه ذنوب و گناهان به سوء اختيار خود مانعى برايش درست كند ((خداى تعالى مى فرمايد: و ما كان عطاء ربك محظورا سوره اسراى آيه 20))
آرى ذنوب و گناهان است كه مانع قرب بنده به خداوند و آن چه از آثار و توابع قرب است ((از بهشت و نعم آن )) مى باشند؛ از طرفى روشن است كه برطرف كردن رنگ گناهان از قلب ، و مغفرت و آمرزش آن و بالاخره پوشيدن و مستور نمودن آنها از بنده اى تنها كليد مفتوح شدن باب سعادت به روى او؛ و دخول در قرب الهى خواهد بود؛ لذا پس از بشارت محبت الهى به مؤ منين بشارت آمرزش گناهان را به ايشان مى دهد.
آرى : ((محبت )) چنان كه گفته شد ((محب را)) به محبوب خود جذب مى كند و چنان كه حب بنده نسبت به خداوند موجب تقرب جستن به خداوند و بندگى او از راه عبوديت و اخلاص مى باشد، پس نزديك شدن خدا به بنده اى مستدعى مغفرت و آمرزش گناهان اوست ، و روشن است اين پايه وقتى بنا شد كرامات ديگر و افاضات ديگرى كه در دنبال او قرار گرفته به طور حتم مترتب و ((جود)) خداوندى در شمول و ترتب آنها كافى است .

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
استغفار بايد تواءم با توبه باشد
اين نكته را بايد توجه داشت كه استغفار يا طلب آمرزش بايستى تواءم با توبه باشد تا مورد قبول واقع شود و الا به صرف لقلقه زبان و تكرار در عصيت نتيجه اى حاصل نخواهد شد؛ همچنان كه در آياتى چند اشاره به اين موضوع شده است ؛ از جمله در آيه سوم از سوره هود مى فرمايد: و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه و اين عبارت بعد از آنست كه خداى تعالى بيانى از نزول قرآن و اوصاف احكام آن بر وجه تفصيل مى نمايد و سپس چنين اشاره مى فرمايد كه : و ديگر انزال يا احكام و تفصيل قرآن بر وجه اكمل براى آنست كه آمرزش طلبيد از پروردگار خود از گناهان گذشته ؛ پس توبه كنيد و رجوع نماييد از معاصى به او؛ چه معرض از طريق حق ناچار است از رجوع به آن .
و همچنين در همين سوره آيه 54 در داستان حضرت هود عليه السلام است كه به قوم خود گفت : و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه . كه اى گروه من استغفار كنيد و آمرزش طلبيد از پروردگار خود به ايمان پس باز گرديد به دو از عبادت غير او؛ و همچنين است كه در آيه 93 همين سوره حضرت شعيب ع هم به قوم خود چنين توصيه كرده است .
بروز صفت غفران در خداى تعالى منوط به امر توبه است
موضوع ديگر اين كه خداى تعالى بروز و ظهور آمرزش را منوط به امر توبه دانسته و شرايطى را هم متذكر شده است چنان كه در آيه 82 از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . بدرستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام ، كسى را كه توبه كرد و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند و نيز عمل صالح به جاى آورد؛ يعنى اداء فرائض نمود، پس راه راست رفت و استقامت و ثبات نمود بر ايمان .
و از اينجاست كه حضرت سجاد سلام الله عليه پس از اظهار بيان هدايت به نور پروردگارى عرض مى كند: ذنوبنا بين يديك نستغفرك اللهم منها و نتوب اليك . بر اين اشاره كه چون فرمودى من براى تائب و مؤ من نيك آمرزنده ام ؛ پس من طلب آمرزش كرده و به سوى تو بازگشت مى كنم .
به رسول اكرم امر شد اين اطلاعيه را به سمع جهانيان برساند
بسيار جالب است كه خداى تعالى بعضى مطالب را به طور صراحت در قرآن مجيد بيان داشته و خواسته است تمام بندگان را از آن آگاه سازد؛ و اين هم لطفى به خصوص و داراى اهميتى شايان است كه نخواسته است بندگان خود را در پاره اى از اسرار خلقت بى خبر گذارد!
سوره الحجر آيه 48 نبى عبادى انى انا الغفور الرحيم اى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم !! خبر ده بندگان مرا به آن كه آمرزنده ام كسى را كه آمرزش طلبد و بخشنده ام بر كسى كه توبه كند؛ و حقا چقدر اين عبارت اميدوارى مى دهد گناهكاران را و چگونه جراءت مى دهد كسانى را كه در مقام توبه طلب عفو و آمرزش مى كنند؛ گرچه در آيه بعد از آن كه عطف به همين آيه شريفه است مى فرمايد: و ان عذابى هو العذاب الاليم . و نيز خبر ده كه عذاب كردن من بسيار دردناك است ؛ و لكن نگارنده گويد كه اين عبارت بايد متمم عبارت اول باشد تا مكلفين به هر دو وجه توجه داشته و حالت خوف و رجاء را از دست ندهند و الا عبارت اول ترجيح دارد؛ زيرا كه خداى تعالى وصف خود را به مغفرت به اضافه صفت رحمت بيان داشته و در واقع تاكيد صفت عفو را نموده است .
طلب آمرزش مقدم بر خواسته هاى انبيا و اوصيا بوده است
و اين خود دستورى از جانب پروردگار عالم است كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر به استغفار فرموده است سوره المؤ من ون آيه 118 و قل رب اغفر و ارحم و انت خير الراحمين .
و بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارا بيامرز مرا در ترك مندوب ((و ساير مؤ منان را كه مرتكب معصيت شده اند)) و ببخشاى بر من ((و ايشان )) به رحمت واسعه خود كه تو بهترين رحم كنندگانى .
و همچنين حضرت آدم عليه السلام در همان اولين مرحله كه ترك اولى نمود عرض كرد: و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين : پروردگارا اگر نيامرزى ما را هر آينه باشيم از زيانكاران .
و نيز پيمبران ديگر هر كدام به مناسباتى چنين تقاضا داشتند؛ حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: س 7 ى 150 قال رب اغفرلى و لاخى .... اى پروردگار من بيامرز من و برادر مرا؛ و البته اين دعا بر وجه انقطاع است به خدا و تقرب به او تا به سبب آن تحصيل ثواب و رفع درجات خود كرده باشند و اين موضوع قبلا گذشت كه انبيا را جايز نيست بر اين كه فعل قبيح از ايشان صادر شده كه محتاج به استغفار باشند.
و نيز حضرت نوح عليه السلام عرض كرد: س 71 ى 27 رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا.... اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرماى و بيامرز پدر و مادرم و هر كس كه در آيد به خانه و منزل من ((يا به كشتى من )) در حالى كه مؤ من بوده باشند و بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ من ه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين بيايند تا روز قيامت .
و همچنين سليمان عليه السلام عرض كرد: س 38ى 34 قال رب اغفرلى و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى .... يعنى اول گفت بيامرز مرا در آن چه از من صادر شده در ترك مندوب و سپس عرض كرد ببخش مرا پادشاهى كه نسزد و نشايد كسى را پس از من ؛ به درستى كه تو بخشنده اى ؛ و اين تقديم استغفار بر استيهاب به جهت مزيد اهتمام او است به امر دين و وجوب تقديم آن چه كه دعا را به حد اجابت رساند.
پس جا دارد كه امام عليه السلام هم با پيروى از منويات انبيا عليهم السلام عرض كند:
ذنوبنا بين يديك نسغفرك اللهم منها و نتوب اليك .
اخبار و روايات در باب استغفار
در خبر آمده است كه خوشا به حال كسى كه چون صحيفه عمل خود را بگشايد در زير هر گناهى استغفارى نوشته بيند.
سكونى : از ابيعبدالله عليه السلام نقل كرده كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : خير الدعاء الاستغفار بهترين دعا طلب آمرزش ‍ است ؛ و نيز از آن حضرت منقولست كه دلها را زنگهائيست مانند زنگ نحاس ((مس )) پس جلاى آن دهيد به استغفار؛ و چنين گفته شده كه هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از جميع غموم و اندوه و فرح دهد و از هر تنگنايى او را بيرون آورد و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد؛ و همچنين از ابى عبدالله عليه السلام نقل است كه هرگاه بنده استغفار بسيار كند صحيفه عمل او را كه به آسمان برند مانند ستاره اى درخشان باشد؛ و از امام رضا عليه السلام منقولست كه مثل استغفار مثل ورق است بر درخت كه از درخت ريزان بشود يعنى همچنان كه برگ از درخت مى ريزد گناهان از استغفاركنندگان ريزان مى شود؛ و سپس اضافه مى كند: كه هر كس استغفار كند از گناه و حال آن كه به آن گناه اصرار كند، مانند كسى است كه به خدا استهزاء كند ((پس مجرد استغفار كافى نباشد و تائب بايد بر عدم عود جازم باشد.))
جابربن عبدالله انصارى روايت كند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه يكى از بنى اسرائيل روى بر زمين نهاد و گفت : اللهم انت انت و انا انا؛ انت العواد بالمغفرة و انا العواد بالذنوب يعنى بار خدايا تو خداوند جليلى و من بنده ذليل ؛ تو بسيار عودكننده به آمرزش و من بسيار عودكننده ام به گناه ، هاتفى آواز داد كه همچنين است كه تو گفتى ؛ سر بردار كه تو را آمرزيدم .
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كس در عقب نماز صبح بگويد: استغفرالله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه حق تعالى براى او هفتصد گناه بيامرزد و نيز فرمود: هر كس در شب صد بار استغفار كند چون بخسبد همه گناه از او ريزد و چون روز شود بر او هيچ گناهى نمانده باشد.
از امام رضا عليه السلام منقولست كه رسول اكرم استغفار مى نمود خدا را در هر روز صبح هفتاد نوبت و توبه مى كرد به سوى او هفتاد نوبت ، راوى گفت كه عرض كردم چگونه استغفار و توبه مى كرد آيا كه مى گفت استغفرالله و اتوب اليه ، امام عليه السلام فرمود: كه مى گفت استغفروالله هفتاد نوبت و مى گفت اتوب اليه هفتاد نوبت ، و هم از او عليه السلام منقولست كه استغفار كردن و به كلمه طيبه لا اله الا الله ترنم نمودن بهترين عبادت است زيرا كه حق سبحانه هر دو را در يك موضوع جمع نموده س 4ى 21 فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات يعنى پس بدان اى پيغمبر ((ثابت قدم باش در علم خود)) كه نيست هيچ معبودى كه مستحق پرستش باشد مگر خداى به حق و طلب آمرزش كن براى گناه خود ((با وجود كمال عصمت تو تا آن به سبب هضم نفس تو باشد و باعث تاءسى امت به تو)) و يا آن كه مراد به استغفار انقطاع پيغمبر باشد از ما سواى حضرت احديت ، و استغفار نماى براى مردان مؤ من و زنان مؤ من ه تا حق سبحانه از خطاياى ايشان در گذرد و با آب مغفرت نامه سياه اعمالشان را بشويد.
در تفسير منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه آورده : از بعضى از علماء منقولست كه حق تعالى پيغمبر خود را امر به استغفار امت كرده و خلاف امر الهى از آن حضرت متصور نيست ؛ پس طلب آمرزش امت كرده باشد؛ و حق سبحانه از آن كريمتر است كه حبيب خود را فرمايد كه از من چيزى طلب نماى و چون بطلبد به او عطا نكند، پس معلوم مى شود كه امت را دولت آمرزش متحقق است و در آن تفسير اضافه مى كند روى خطاب به پيغمبر است و مراد جميع مكلفان ؛ و فايده خطاب اين معنى به پيغمبر؛ اقتداى امت است به آن حضرت پس معنى آنست كه : اى امت مرحومه بوسيله دلائل عقليه عالم شويد به توحيد و استغفار نماييد از براى خود و از براى جميع مؤ منين و مؤ منات .
در شرايط استغفار و طلب آمرزش
در اين موضوع فقط به ترجمه بيان مولا اميرالمؤ منين كه در نهج البلاغه مذكور است اكتفا مى كنيم و آن چنين است : كه شخصى در حضور آن حضرت گفت استغفر الله و آن حضرت فرمود: كه مادرت به مرگ تو بنشيند؛ آيا مى دانى معنى حقيقى استغفار چيست ؟ ((كه بى انديشه به زبان مى گذرانى )) استغفار مقام و منزلت گروهى بلندمرتبه ((مؤ منين )) است و آن نامى است كه شش معنى ((شرط)) دارد؛ اول پشيمانى از گناه دوم تصميم به ترك ، بازگشت به گناه ، سوم آن كه حقوقم مردم را بپردازى تا خدا را ملاقات كنى ((به پاداش برسى )) با پاكى ، كه بر تو زيان و گناهى نباشد، چهارم آن كه قصد كنى هر چه بر تو واجب بوده ((مانند نماز و روزه و حج )) و آن را از دست داده اى ((به جا نياوردى )) حق آن ((قضايش را)) بجا آورى ، پنجم آن كه همت بگمارى گوشتى را كه ((بر تن تو)) از حرام روئيده شده به اندوه ها بگذارى تا پوست به استخوان بچسبد و بين آنها گوشت تازه اى برويد، ششم آن كه رنج عبادت و بندگى را به تن بچشانى چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده اى . پس آن گاه كه ((اين شرايط گرد آمد)) مى گويى استغفرالله .
و در باب استغفار مطالب ديگريست كه در بحث توبه در فقرات بعد بيايد.
در بيان فقرات مورد شرحبگذر از جرم و گناهم اى غفور چون كه شرم آيد مرا يوم النشور
من به عمر خود نكردم جز گناه بر اميدى كه تو را دارم پناه
از پيمبر اين خبر دارم به ياد كه بگفتا تو غفورى بر عباد
وعده غفران چنان دادم نويد كه دگر خائف نباشم از وعيد
نزد محبوب اين بود رسم وفا چشم خود پوشد اگر بيند جفا
در محبت باشد اين آئين عجيب بخشش آرد بر خطاكاران حبيب
من زنم لاف محبت بر زبان او كند عينا محبت را عيان
من كنم در امر و فرمانش خلاف او دهد امر معيشت را كفاف
من روم در وايد خذلان به پيش او بگرداند مرا از قصد خويش ‍
من مدام اندر هواى حرص و آز او كند من را ز فضلش بى نياز
من به كفران نعم ، هر صبح و شام او كند انعام خود بر من تمام
من گناهان در مقابل پيش روى او كند از عفو خود اين گفتگوى
كه منم ستار و غفار الذنوب هم بپوشانم شما را از عيوب

تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد و لم يزل و لا يزال ملك كريم .
به نعمت هاى خود با ما محبت مى ورزى ((يعنى دوستى مى كنى به سوى ما با انعام خود و از اين راه معلوم مى دارى كه با آفريده خود محبت دارى ؛ و لكن ما در مقابل )) معارضه مى كنيم با تو به گناهان . ((به جاى آن كه سپاسگزار باشيم ، شكر تو را به جاى آوريم ، در عبادت و بندگى بكوشيم )) به معصيت گرويده و نافرمانى مى كنيم ، و چنين باشد كه احسان و نيكويى هاى تو به سوى ما فرود آينده است . ((همان نعمت هاى بى شمار كه دمادم بر ما ارزانى داشته اى ؛ كه صحت و امنيت ، توانگرى و كامرانى و موفقيت ما را تاءمين مى نمايد)) و در قبال اين نيكويى ها كه بر ما نازل فرمايى ، بدى هاى ما به سوى تو بالارونده است يا به عبارت ديگر هر قدر كه تو با ما خوبى مى كنى ، ما با تو بدى مى كنيم و تويى پادشاه و ملك بزرگوار كه هميشه بوده و هستى و زايل نخواهى شد.
در كتاب سخنان سجاد در ترجمه اين عبارت آورده : كه باران رحمت بى حساب تو است كه بر ما فرو مى ريزد و ابر تيره گناهان است كه از درياى معصيت ما بالا مى رود.
عكس العمل معارضه به مثل
اين عبارت بيان حالات ما مى باشد كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض كرده و ما را به اين لسان به نحوه عذرخواهى از پروردگار آشنا مى سازد، همچنان كه معلوم است كه عبارات از حالت بيان متكلم وحده خارج و به حالت جمع درآمده است ، و اين موضوع بسيار روشن است كه امام عليه السلام هيچگاه در مقام معاوضه به مثل معارضه به عكس ‍ نخواهد كرد؛ و از معصوم جز كار خير و عمل نيكو چيز ديگر برخواسته نيست ؛ و شايد اين بيان از جهتى اشاره به قول حق تعالى باشد كه در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الاسرى آيه 83 و سوره فصلت آيه 51 و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه .... يعنى چون انعام كنيم بر آدمى ، روى برگرداند از ياد ما و دور گرداند نفس خود را از شكرگزارى .
و لكن بسيار جاى تاءسف است كه كار به جايى رسيده باشد كه حال ما از حالت اين گروه مردمانى كه اين آيه در شاءن آنها نازل شده بدتر باشد؛ و گذشته از اين كه در مقابل نعم الهى شاكر نباشيم ، نافرمانى و معصيت او را كرده و در مقابل نزول خير از جانب او سبحانه شر محض از ما صادر شود؛ اى وا اسفاه !! از اين كه در اين جا امام عليه السلام دانسته از لسان ما حالات ما را از اين سخت تر متذكر شده و از توصيفى كه خداى تعالى در شاءن گروهى از مردم در اين آيه شريفه ذكر نموده پرده بردارى كرده و عين حالات ما را در برابر نعم الهى متذكر شده است و صريحا عرض مى كند: تتحبب الينا بالنعم و نعارضك بالذنوب ، خيرك الينا نازل و شرّنا اليك صاعد كه خلاصه معنى ساده آنست كه پروردگارا تو با ما خوبى مى كنى و ما به تو بدى .
و اگر هر آينه اين اميدوارى ها كه شرح آنها در باب عفو و رحمت الهى گذشت ، نبود، جا داشت كه از شرم و خجالت در معناى اين عبارات آدمى آب شده و به زمين فرو رود!!!
اى برادر عزيز! آگاه باش كه مصاديق فرمايشات امام عليه السلام بسيار در حالات ما مردم آشكار است ببين ! كيست كه حق نعم الهى را به جاى آورده سر تعظيم فرود آورد و لا اقل به قدر معرفت خود سپاسگزارى كند؟ كيست كه در مقابل احسان پروردگارى معارضه به عصيان نكند؟ ما همه و همه در ((زندگانى ماديت )) فرو رفته بلكه نعم الهى را تبديل به كفر مى نماييم .
نمى دانيم چه بايد كرد؛ چاره چيست ؛ چگونه خود را اصلاح كنيم ، از چه راه خود را به وظيفه دين و خداشناسى آشنا سازيم ، خدا مى داند، نويسنده اين سطور آن چه را كه در خور استعداد و قدرت در بيان حقايق داشت ، به كار برد تا شايد بتواند غريقى را از درياى متلاطم بى بند و بارى زندگى نجات دهد.
و تو اى خواننده عزيز! اگر خواهان مراحل يقين و ايمان هستى ، اگر طالب دوستى و محبت با خدا باشى و اگر خواهى خود را از مفاسد دنيوى برهانى و به سعادت ابدى برسانى ؛ توجه خود را به آيات الهى معطوف دار و بيانات امام عليه السلام را بررسى كن تا مقام بندگى را دريابى و خود را به سعادت اخروى رسانى ، و از وظيفه تو است ((يعنى تو هم به نوبه خود)) كه همت گمارى و از براى خدا براى سعادت جامعه به عموم آشنايان خود توصيه كنى كه آيات الهى و بيانات ائمه اطهار عليهم السلام را سرمش زندگى قرار دهند و خود را در اين مرحله آراسته و براى مراحل بعدى زندگانى ابدى مهيا سازند ((شايد سبب شود كه تو خود رهنما شوى .))
در بيان فقرات مورد شرح گفت ما را مطلبى روشن امام دوست بر ما كرده نعمت را تمام
خود بود اين سرى از فضل عميم يار ما ورزد محبت بر نعيم
دائم آرد خير خود بر ما نزول ما از او شايدم و او از ما ملول
شر ما دايم به سويش صاعد است اين معارض نزد دانا باعد است
او رساند خير و ما از خير شاد او ز ما ناراضى و ما در فسا
مرحبا نازم خداى لم يزل كه بود مالك جهان را از ازل
چون نباشد پادشاهى مثل او رعيتش بدكار و او كارش نكو

ياءتيك عنّا فى كل يوم (28) بعمل قبيح فلا يمنعك ذلك من ان تحوطنا بنعمك (29) و تتفضل علينا بالائك .
از نزد ما به سوى تو همه روزه كار زشت آشكار است ((يعنى عمل بد و ناروا از ما به جانب تو سر مى زند)) و اين بدكردارى ما، مانع نمى شود و باز نمى دارد تو را از اين كه فراگيرى ما را به نعمت هايت ؛ آن چه را كه بر ظاهر اعطا و آن چه را كه در باطن تفضل مى فرمايى .
چگونه است كه ما اعمال زشت خود را نيكو مى پنداريم
شايد كار ما به جايى رسيده باشد كه در اثر كثرت ارتكاب به كردار زشت و ناروا قبح آن ، از نظر ما زائل شده باشد و از فرط غفلت توجهى به حسن و قبح افعال خود نمى كنيم ؛ و حال ما چنين شده باشد كه مشمول معناى اين عبارت شده باشيم كه فرموده است : س 35 ى 8 افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا. شايد اعمال ما در نظر ما خوب جلوه كرده است !!
چگونه است كه از نظر غلبه هواى نفس بر عقل خود توجه نداريم يعنى به جهت ترك نظر در ادله عقليه ، باطل را ترجيح داده و عمل قبيح را بر صفات حسن مى پنداريم ، و الا اين چه بدبختى عظيم است كه هر روز كردار ناشايسته از ما سر زند و اعتنايى نداشته باشيم .
محدث فاضل ، مرحوم حاج شيخ على اصغر اثنى عشر شيرازى ، يكى از زهاد دوران اخير كه رحمت خدا به روانش باد گاهى كه در خواندن اين دعاى شريف به اين عبارت مورد شرح مى رسيد مى فرمود: كه حق اينست كه ما به جاى اين كه بگوييم ياءتيك عنّا فى كل يوم بعمل قبيح ؛ عرض كنيم ياءتيك عنّا فى كل يوم باعمال قبيحه از آن نظر كه يك يا دو كار زشت و ناروا در روز از ما سر نزده بلكه بيشتر از اعمال ما ناپسنديده است .
گناهان پى در پى ما سلب نعم ظاهرى از ما نمى كند
در هر حال امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند: كه در مقابل احسان ها و درازاى نعمت هاى تو بدى كرده و به سوى تو شر مى فرستيم باز به لسان ديگر چنين ادامه مى دهد: كه قبايح اعمال ما روز افزون است و از كردار بد خود دست بردار نيستيم ؛ و اين حالت جسورانه و ادامه رفتار زشت ما باز نداشته است تو را كه ما را از نعيم خود محروم گردانى و از احسان و عنايت مضايقه فرمايى ، و او عليه السلام در اينجا نكته بسيار دقيقى به كار برده كه اهل ايمان را بسى اميدوار مى سازد يعنى چنين مى فرمايد: گذشته از اين كه گناهان پى در پى ما سلب نعمت ظاهرى تو را از ما نمى كند ((همان نعمت هايى كه به شمار در نمى آيد و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها)) همچنين آلاء خود را ((نعمت هاى باطن را)) بر ما افزونى دهى و از نظر فضل تو اين گناهان مانع نشود كه ما را از آنچه در انتظار نيكوكاران است محروم گردانى و اين خود مژده بزرگى است كه گناهكاران را به رحمت پروردگارى اميدوار مى سازد، يعنى بر آن نعمت هايى كه در غير اين جهان به آنها اعطا مى شود آنها را نويد مى دهد، همان نعمت هايى كه وعده داده است نيكوكاران را؛ از بهشت جاودانى ، از مقام عالى جنان ، استراحتگاه ابدى ، در ظل هماى اشجار، نزديك چشمه هاى آب تسنيم و سلسبيل ، تكيه گاه هاى مرصع از حرير و ديبا، ارزاق و اثمار بهشتى بر كيفيات مذكور، مصاحب نيكو، آن حورانى كه در لطافت و صفا همانند ياقوت و مرواريدند، و خلاصه تمام آلاء خود ((نعم عالم جاويد)) كه ما را اخبار كرده است ، پس گناهان ما پس از بازگشت و توبه مانع كرامت اين انعام نخواهد شد، و اين يك سلسله از آلاء پنهان است كه خداى تعالى پس از بيان اوصاف آنها مى فرمايد: فباى آلاء ربكما تكذبان (30)
يعنى آيا پس به كدامين نعمت هاى پروردگار شما تكذيب مى كنيد، و لذا مثل اين كه در اين بيان امام عليه السلام گذشته از اين كه تكذيب نعم الهى را نكرده آلاء و نعم او را اقرار و اعتراف نموده است .
در بيان فقرات مورد شرحاين بيان از حال ما باشد صريح سر زند دائم ز ما فعل قبيح
كار ما شد در قباحت جلوه گر سر به سر افعال ما شد كار شر
زشتى كردار ما از حد برون نعمت سرشار او بر ما فزون
گر مكرر شد گناهى بر اثيم مانع از فضلش نباشد بر نعيم
آن كه بخشد بر گنهكاران خلاف بايدش كردن به كوى او طواف
كى شود بيدار آن غافل ز خواب تا كند يارى بدينسان انتخاب
مهربان و نيك كار و خوش سلوك صاحب قدرت مسلط بر ملوك
پس عزيز من ؛ چنين يارى گزين هم تو را محبوب دارد هم امين

فسبحانك ما احلمك و اعظمك و اكرمك مبتدئا و معيدا تقدست اسمائك و جل ثنائك و كرم (31) صنائعك و فعالك .
پس به پاكى ياد مى كنيم تو را، كه چقدر بردبارى ! و تا چه حد بزرگى ! و تا چه اندازه كريمى !! يعنى منزهى تو اى پروردگار، كه حلم تو بى حد است و بزرگى تو بى نهايت و كرم تو بى پايان ، ابتداكننده به نعمت هستى و بازگرداننده به آن ((و اين بيان عطف به عبارات قبل است يعنى اعطاكننده نعمت هستى يكى پس از ديگرى و باز نمى دارى نعم خود را و ترك احسان نمى فرمايى .))
يا به اعتبار ديگر معانى اين كلام مبدئا و معيدا اشاره به قول حق تعالى است كه در شش مورد در قرآن مجيد بر سبيل تذكر و بر وجه تنبه و يا توبيخ مى فرمايد: س 10 ى 5 انه يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س 27 ى 64 امن يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده س 30 ى 11 و 27 الله يبدؤ ا الخلق ثمّ يعيده يعنى خداى بيافريد در اول خلق را پس ‍ بعد از مردن زنده گرداند او را، لذا تفسير اين عبارت از دعا چنين شود: كه پاك و منزه است آن خداوندى كه آفريننده خلق جهان است و بازگشت همه به سوى اوست . سپس عرض مى كند: پاكيزه و مقدس است نام هاى تو و بزرگست ثنا و ستايش تو، و گرامى است ساخته ها و كارهاى تو و نيكوى است احسان تو.

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
تسبيح و تقديس پروردگار عالم از نظر قرآن مجيد
همان طور كه قبلا گفته شد امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام اسرار و رموزى را كه از نظر تعليم خداشناسى براى اهل ايمان ضروريست به كار برده و دستوراتى را كه خداى تعالى در قرآن مجيد براى انجام وظيفه بندگى و تقرب به سوى خود داده است به آنها اشاره نموده بلكه اغلب فقرات دعا را تواءم و آميخته با آيات الهى كرده است ، همچنان كه در عبارت مورد شرح كه اشاره به تسبيح و تنزيه پروردگارى شده ؛ مى توان گفت اين از نظر همان دستوريست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده و امام عليه السلام هم در اين جا از آن دستور پيروى كرده است . همچنان كه آيات ذيل موضوع را كاملا روشن مى نمايد:
سوره الحجر آيه 98 فسبّح بحمد ربك .... پس تسبيح گوى به ستايش و ثنا پروردگار خويش را، سوره الواقعه آيه 74 و 96 و سوره الحاقه آيه 52: فسبح باسم ربك العظيم پس تسبيح گوى به نام پروردگار خويش كه بزرگ است . سوره الاعلى آيه 1: سبح اسم ربك الاعلى : تنزيه كن نام پروردگار خود را كه برتر است . سوره الرحمن آيه 57 و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار و تسبيح گوى به ستايش پروردگار خود به شبانگاه و بامداد، و هكذا آيات ديگرى كه به بيانات مختلف در باب امر به تسبيح و تقديس آمده است و اصلا خداى تعالى ذكر تسبيح و تقديس و ثناى خود را حقى مسلم قرار داده كه تمام موجودات عالم و آن چه را كه در زمين و آسمان ايجاد فرموده هيچگاه از آن غافل نباشند.
تسبيح و تقديس پروردگار حقى مسلم است
مگر توجه پيدا نكرديد كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: سوره الحديد آيه 1 و سوره الحشر آيه 1 و سوره الصف آيه 1 سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض يعنى تسبيح و تنزيه گفت خداى را از آن چه لايق كمال و شايسته جلال او نيست از صفات نقص و به پاكى و پاكيزگى ياد كرد او را آن چه در آسمان ها از ملائكه و نجوم و شمس و قمر و غير آن و آن چه در زمين است از حيوانات و نباتات و جمادات و غير آن .
و در چند مورد ديگر ذكر ((سبح )) به لفظ مضارع ايراد يافته در سوره الجمعه آيه 1 در سوره الحشر آيه 24 و در سوره التغابن آيه 1 مى فرمايد: يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و خلاصه ذكر تسبيح با الفاظ مختلف اشعار بر آن است كه تسبيح و تنزيه حق تعالى بايد كه در جميع ساعات و اوقات مستمر باشد چه ذات مقدس او را اختلاف حالات نيست كه در بعضى اوقات استحقاق تسبيح و تقديس داشته باشد.
حاصل آن كه تسبيح او سبحانه در تمام اوقات از ماضى و حال و مستقبل بر تمام موجودات عالم جارى و سارى بوده و هست همچنان كه در سوره الاسراء آيه 44 مى فرمايد:
و ان من شى ء الا يسبح بحمده .... يعنى و نيست هيچ موجودى از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويند خدا را تسبيحى متلبس به حمد او سبحانه ؛ تسبيح صاحبان عقل به زبان است و تسبيح غير ايشان به ظلال ؛ كقوله تعالى : و ظلالهم بالغدو و الاصال يا به آن چه در آنهاست از ادله داله بر وحدانيت او و بر صفات جلال و نعوت كمال او كه به آن از جميع خلق متباين گشته است .
امام قشيرى ((ره )) فرمود: كه تسبيح گويند زندگان از اهل زمين و آسمان به زبان قال و باقى از ايشان به زبان حال .
و در انوار گفته : همه ممكنات تنزيه مى كنند خداى را از آن چه از لوازم امكان است و توابع حدوث به لسان حال به جهت آن كه دلالت مى كند به امكان و حدوث خود بر صانع قديم واجب لذاته .
سلمى ؛ از ابوعثمان مغربى نقل مى كند: كه تمام مكونات به اختلاف لغات تسبيح الهى مى كنند اما آن را نشنود و فهم نكند مگر عالم ربانى كه گوش ‍ دل او گشاده باشد.
و چنين گفته اند كه هر ذره از ذرات موجودات را زبانيست ملكوتى كه به تسبيح و حمد حضرت خداوند مطلق ناطق است .
و مراد از تسبيح همه اشياء در عالم تسبيح كيفيت دلالت ايشان است بر وجود صانع عالم و بر علم و قدرت و وحدانيت او.
و خلاصه منظور از تسبيح الهى مواظبت در امر تنزيه و تحميد او سبحانه است چون خداى تعالى بسيار خود را در قرآن مجيد به پاكى ياد كرده است كه : فسبحان الله رب العرش عما يصفون و حقا سزاوار آن باشد كه مخلوقات و مصنوعات عالم هم هر لحظه او را به پاكى ياد كنند.
نگارنده گويد: اين مطلب قابل توجه است ؛ تمام اجرام و اجسام و موجودات غير ذى روح يعنى موجوداتى كه شعور ندارند چه مرئى و چه نامرئى كه حتى فاقد حس و ادراك هم هستند و همچنين كمى بالاتر تمام جمادات و نباتاتى كه در حال رشد و نمو هستند و خلاصه آن چه را كه در زمين و آسمان است همه و همه به تسبيح پروردگار عالم مشغولند؛ آيا سزاوار است ، آدمى كه صاحب روح و قواى عاليه عقليه مى باشد و داراى حواس ديگريست كه در واقع مقام اشرفيت او را بر ساير مخلوقات مى رساند، از ذكر و تسبيح پروردگار خود غافل باشد؟ و اين كمال بدبختى نيست كه آدمى خود را از سنگ و سفال و خار و خاشاك و بهائم و سباع كه همه دائم در تسبيح اند كمتر گرفته و از تحميد و تقديس و تسبيح بارى تعالى غافل باشد؟ اين نكته را هم بايد توجه داشت : كه بهترين ذكر تسبيح همان تسبيحات ركوع و سجود است كه در نماز مقرر شده سبحان ربى العظيم و سبحان ربى الاعلى و بحمده .
اينست كه امام عليه السلام تمام اين مراتب را با پيوستگى عبارات به آيات مجيد در اين دعاى شريف تعليم داده است .
در بيان و ان من شى ء الا يسبح بحمده
هر چه بينى در زمين و آسمان چه بود ظاهر چه باشد در نهان
ناطق و گويا به تسبيح و سپاس قائل مدحش شدى بر اين اساس ‍
كه تو پاكى لايزال و لم يزل لا شريك له بدى اندر ازل
حق بود گر خلق او از انس و جان در ثنايش بر گشايندى زبان
چون كه هر ذرات در ارض و سما در ره تقديس او اندر نما
گفت عارف آن چه رويد از زمين مى كند تسبيح ، حق را بر يقين
من بگويم آن چه در كون و مكان جمله در تسبيح خلاق جهان
پس به پاكى كن تو از معبود ياد تا در آئى داخل خلق و عباد
چون نباشى كمتر از طير و وحوش كه به حمد آوازشان آيد به گوش ‍
يك اشارت بس كنم در قدر دوست تا بدانى لايق تسبيح اوست
لايق حمد و ثنا باشد وحيد چون كند خلق اول و آخر معيد

انت الهى اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بفعلى و خطيئتى فالعفو العفو العفو سيدى سيدى سيدى تو اى خداى من ؛ فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آن است كه به كردار و خطاياى من مقايست فرمايى يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى پس در گذر، در گذر، در گذر؛ به عفو و بخشش گراى اى اطلب العفو يعنى درخواست مى كنم عفو و گذشت را از تو؛ اى آقاى من ؛ اى مولاى من ، اى پروردگار من ((به حذف حرف ندا.))
سرّ تكرار ((العفو))
سرى كه امام عليه السلام در تكرار اين دو كلمه ((عفو و سيدى )) به كار برده شايد چنين باشد كه بعد از ايراد اين كلمات شروع مى كند به يك سلسله از مطالب و خواسته هايى كه بسيار شايان اهميت است و از اين جا استدعاى خود را كه متضمن امور دنيا و آخرت است آغاز مى نمايد؛ و چون لازمه استجابت دعا چنين باشد كه قبل از هر چيز بايد از خداى تعالى طلب عفو نمود يعنى در مرحله اول در مقام دعا بايد خود را از آلودگى هاى جرم و گناه پاك كرد تا بتواند با اطمينانى تقاضاهاى بعدى خود را عرضه بدارد.
اينست كه امام عليه السلام در حالى كه اشاره به نزديك كرده عرض ‍ مى كند: انت الهى .... سپس اهم حوائج خود را با حالت التماس ‍ يعنى مكرر از خداى تعالى خواستار مى شود.
و اين موضوع كاملا روشن است كه هرگاه سائلى در خواسته هاى خود بخواهد پافشارى كرده و نتيجه بگيرد سؤ ال خود را تكرار و از اين طريق اسرار مى ورزد و از همين نظر است كه او عليه السلام هم حاجت مهم خود را در سه نوبت تكرار فرموده و براى تاكيد، نام پروردگار خود را هم تكرارا به خواسته خود توام مى نمايد.
گرچه حضرت سجاد عليه السلام در بيشتر از سخنان خود اشارات زيادى به طلب عفو نموده و از جمله در صحيفه خود عرض مى كند انت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف غنى ، يعنى پروردگارا تويى آن كه خود را به عفو و گذشت نام برده اى پس مرا ببخش ؛ و چنين هم باشد كه خداى تعالى در بسيارى از موارد در قرآن مجيد مى فرمايد: ان الله لعفو غفور و لكن در اين دعاى مورد شرح در چند فقره امام عليه السلام به لسان هاى مختلف در مقام طلب عفو برآمده كه در اينجا با لحن اسرارآميزى استدعاى خود را تكرار نموده است و اين مستلزم شرحى به تفصيل است تا بدانيم خداى تعالى خود در باب عفو چه فرموده است .
عفو از نظر قرآن
از آن جا كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت نيكو بوده به رسولان خود و به عموم بندگان هم توصيه مى كند كه از جرم و خلاف يكديگر در گذريد و عفو نماييد و با هم ملاطفت داشته باشيد و در اين باب آيات بسيارى آورده كه از نظر اختصار به چندى از آنها اشاره مى كنيم تا معلوم شود كه بيان امام عليه السلام در اين باب بسيارى مورد اهميت است .
با اين كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد در باب احكام دستور مى دهد كه چنان چه تعدى يا ستمى از غير بر شما رسد شما از حد معارضه به مثل تجاوز نكنيد، معذلك در آيات ديگرى كه صراحت دارد مى فرمايد: چنانچه عفو و گذشت كنيد بر شما اولى تر و پسنديده تر است و اين توصيه نشان مى دهد كه خداى تعالى خود صاحب اين صفت عالى و نيكو بوده و آنهايى را كه ستم بر نفس خود روا مى دارند و يا از اوامر او سر باز مى زنند در شرائطى مورد عفو قرار مى دهند؛ و در اين جا مى خواهيم بگوييم چگونه ممكن است كه او سبحانه خود بندگان را در مقابل ستمكارى هاى يكديگر امر به عفو كند و خود اين امر به معروف را در باره آنان اجرا نكند؛ حاشا كه چنين باشد؛ چون عفو و گذشت و آمرزش از صفات خاصه او سبحانه است .
پاداش عفوكنندگان بر خداى تعالى است
سوره الشورى آيه 40 و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله
يعنى پاداش كردار بد كرداريست مثل آن بدون زياده ؛ پس هر كس در گذرد از ستمكار خود و ترك انتقام نمايد از او و به اصطلاح آورد ميان خود و ميان عدوى خود پس پاداش اين گذشت و عفو او نزد خداست .
در تبيان : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه : چون روز قيامت شود منادى ندا كند كه هر كس او را بر خداى اجرى هست برخيزد و اجر خود را از او بستاند؛ پس جماعتى برخيزند و ملائكه به ايشان گويند كه شما را بر خدا چه اجر است ؛ ايشان گويند: ما جماعتى هستيم كه عفو كرديم از كسانى كه ظلم كردند به ما؛ پس به ايشان گويند: ادخلوا الجنة بغير حساب داخل شويد در بهشت بدون حساب اعمال .
توصيه خداى تعالى به ستمديدگان در عفو ستمكار
سوره النساء آيه 148 ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا اگر آشكار كنيد نيكويى و خير و طاعت را يا پنهانى آن را به جاى آوريد يا عفو كنيد از بدى كه شما را به آن مؤ اخذه شده ؛ پس ‍ به درستى كه خدا بسيار عفوكننده است از عاصيان با وجود كمال قدرت بر انتقام از ايشان ؛ و اين آيه شريفه تحريص مظلومان است بر عفو؛ تا متخلق شوند به اخلاق ربانى ، با آن كه رخصت تظلم و انتقام دارند از سر آن درگذرند كه العفو عند القدرة فضل عن الكرم .
معارضه به مثل از جانب حق تعالى بر عفوكنندگان
در سوره النور در متمم آيه 22 عبارتى آورده شده ، گو اين كه به شاءن نزول همان آيه شريفه مربوط است ولى مى توان از آن معنايى عام و مستقل استنباط كرد؛ و آن چنين است كه در آخر آيه مى فرمايد: و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم .... يعنى بايد كه عفو كنند جريمه را كه از گناهكاران صادر شده و روى بگردانند از انتقام ؛ سپس به خطاب التفات نموده بر سبيل ترغيب بر غفران مى فرمايد: كه آيا دوست نمى داريد كه بيامرزد خداى شما را؟ پس شما از سر گناهان ديگران در گذريد كه خداى آمرزنده است با وجود كمال قدرت بر انتقام خداى تعالى مهربان بر اصحاب جرائم و آثام است ؛ پس شما نيز متخلق به اخلاق او شويد.
دستور خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خصوص عفو
سوره آل عمران قسمتى از آيه 159 فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر
خداى تعالى پيغمبر را امر مى كند كه از جماعتى گذشت نمايد و معصيت آنان را نديده گرفته خداى تعالى مورد مؤ اخذه و سرزنش قرار ندهد، و بديهى است كه خداى تعالى هم نيز از اين گروه مى گذرد و آيات ديگرى در اين باب مى باشد.
عفو خداى تعالى از بندگان به شرط توبه
سوره الشورى آيه 25 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات ...
و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود و عزم جزم كند بر عدم عود توبه از او در مى پذيرد و در مى گذرد و از بدى هاى او اگر ذنوب كبيره باشد يعنى بعد از توبه جميع جرمها را از ايشان در مى گذراند و عفو مى كند.
در تفسير الميزان آورده كه عفو و مغفرت از امورى است كه شامل جميع آثار چه تشريعى و چه تكوينى ، چه دنيوى ، و چه اخروى مى شود. و چنين اضافه مى كند كه خداوند در سوره الشورى آيه 30 مى فرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير:
يعنى هر ناگوارى كه به شما مى رسد مولود اعمال خود شما است و در عين حال خداوند بسيارى از اعمال شما را مورد عفو قرار مى دهد و به طور مسلم عفو در اين آيه شريفه شامل آثار دنيوى است .
نتيجه حاصله از تفسير آيات مختلفه در باب عفو
خلاصه مى توان چنين نتيجه گرفت كه خداى تعالى بسيار صفت عالى عفو را ستوده و خود را عامل بزرگ آن نامبرده است و لكن مقتضاى مشموليت و ايصال به لطف پروردگارى را شرايطى است كه او سبحانه خود در قرآن مجيد متذكر شده ؛ اما آن چه را كه از معناى آيات ديگر مستفاد مى شود چنين است كه دستوراتى جامع از نظر تعليمات اجتماعى و اخلاقى به عموم داده شده است ؛ تا اهل ايمان در زندگى مادى كه سر تا پا نزاع و مشاجره و جدال است رعايت عفو و گذشت را داشته باشند و خود را به صفت پروردگارى متخلق نمايند؛ و از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام در كلمات قصار خود مى فرمايد: العفو تاج المكارم گذشت سرآمد تاج نيكويى است ؛ و همچنين مى فرمايد: العفو افضل الاحسان عفو بهترين احسان است و نيز در جاى ديگرى فرموده : المبادرة الى العفو من اخلاق الكرام شتاب در عفو كردن از اخلاق كرام است .
در معراج السعادة آورده : كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: كه پشيمانى بر عفو بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر انتقام و عقوبت ؛ و همين قدر فضل و شرافت از براى عفو و گذشت كافى است كه از نيكوترين صفات پروردگار است و در ثنا و ستايش ؛ او را به اين صفت جميله ياد مى كنند و از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف مكرر و با بيانات مختلف اين صفت را متذكر شده است .
((در عفو))بر پيمبر آمد از حق اين پيام كه گذشت اولى بود بر انتقام
باز آمد اين خبر بر خاص و عام خالق خود را بريد از عفو نام
ديگر آمد بر مسلمانان خطاب عفو را ترجيح باشد بر عذاب
پس اگر دستور حق باشد چنين بگذرد از عاصى و از مجرمين
اين صفت باشد ز اخلاق كرام كه ببخشد آن چه بيند از لئام
در سؤ ال آمد كه ماذا ينفقون گفت باشد عفو عند المتقون
شد اگر فرزند آدم نا خلف گو شود تائب عفا عما سلف
اين بود دستور آئين مسيح گر ستم ديدى گذر كن از قبيح
ليك ما را داده دستورى امام اختيار از عفو و عرض انتقام
هان شنيدم عفو را بس لذت است كه نيابد منتقم آن را به دست
پس فرو بر خشم خود را بعد از اين چون نكوشد اين صفت بر كاظمين

اللهم اشغلنا بذكرك و اعذنا من سخطك و اجرنا من عذابك و ارزقنا من مواهبك و انعم علينا من فضلك و ارزقنا حج بيتك و زيارة قبر نبيك صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك عليه و على اهل بيته انك قريب مجيب .
خدايا؛ مشغول دار ما را به ذكر خودت ((يعنى چنان سرگرم كن ما را كه از ياد تو به ديگرى نپردازيم )) و پناه ده ما را از خشم و غضب خودت ؛ و زنهار ده ما را از شكنجه ات ؛ يعنى از عذابت ما را در امان دار(32) و روزى كن ما را از بخشش هايت و انعام فرما بر ما از فضل بى كرانت و روزى كن ما را حج خانه ات و زيارت قبر پيغمبرت كه درود و رحمت و آمرزش و بركات فراوان و خوشنودى هاى تو بر او و اهل بيت او باد؛ بدرستى كه تو نزديك و سريع الاجابتى .
در اهميت ذكر
موضوعى كه در عبارات مورد شرح بسيار قابل اهميت است همان جمله اول است كه امام عليه السلام اين بيان را در آغاز يك سلسله از خواسته هاى خود قرار داده و عرض مى كند: اللهم اشغلنا بذكرك ؛ يعنى خدايا مرا به ياد خودت مشغول دار، و چون ذكر خداى تعالى خود نوعى از ملحقات دعا مى باشد و داعى را ترغيب مى كند بر اين كه در تحصيل حاجات خود بكوشد و همچنين آرامشى در باطن ايجاد مى كند كه شايسته مقام داعى باشد؛ لذا توجه به آن از اهم شرايط قرار گرفته و از همين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام گذشته از بيانات خود در اين دعا در مناجات پانزده گانه خود هم مناجاتى به نام ((مناجات الذاكرين )) دارد كه در آن مضامينى بسيار لطيف آورده و در مقدمه آن عرض مى كند: بار الها؛ اگر قبول امرت واجب نبود البته ساحتت را از ذكر خود منزه مى داشتم . زيرا كه ذكر كردن من ؛ مر تو را به قدر قابليت من است نه در خورد مقام تو؛ و اميد آن را هم ندارم كه قابليت من به پايه اى رسد كه از عهده تقديست بر آيم ؛ و نيز چنين ادامه مى دهد: و از بزرگترين نعمت هايى كه نصيب ما ساخته اى جارى شدن ذكر تو است بر زبان هاى ما؛ و اضافه مى كند: كه بار الها؛ ذكر خود را در خلوت و جلوت ، شب و روز؛ آشكارا و نهانى ؛ در راحتى و سختى ، در دل ما انداز و با ذكر آهسته ات ما را ماءنوس فرما، ((كه با زبان دل تو را بخوانيم )) و همچنين بايد گفت كه روش ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين عموما بر همين منوال بوده ؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در اغلب از دعاهاى خود از خداى تعالى مسئلت مى نمايد كه از ذكر او سبحانه غافل نباشد؛ همچنان كه در دعاى معروف به كميل در چند مورد عباراتى مختلف آورده كه جائى عرض مى كند: و ان تلهمنى ذكرك . و در جاى ديگر: ان تجعل اوقاتى من الليل و النهار بذكرك معموره و نيز عرض مى كند: و اجعل لسانى بذكرك لهجا؛ كه حاصل معنا آن است كه : پروردگارا؛ اوقات شبانه روز مرا به ياد خود گذران . و زبانم را به ذكرت گويا فرما، و الهام فرما بر من ذكر خود را.
و اين موضوع از نظر قرآن بسيار شايان اهميت است ؛ و اهل عرفان را در آن بحثى جالب و گفتگويى عظيم است كه در اينجا مورد گفتار ما نيست ، و لكن آن چه را كه از نظر قرآن مجيد در اين باب تصريح شده و مرتبط به فقره مورد شرح است ، به طور اختصار بيان داشته تا معلوم شود كه چگونه امام عليه السلام و براى چه منظور از خداى تعالى طلب اشتغال به اذكار او را سبحانه كرده است .
ذكر، از نظر قرآن مجيد
سوره البقره آيه 152 فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون
بر اين تفسير كه مى فرمايد: ياد كنيد مرا به طاعت و عبادت تا ياد كنم شما را به ثواب و مغفرت و سپاسدارى كنيد از براى من بر آن كه انعام كرده ام بر شما از نعم دنيويه و دينيه و ناسپاسى نكنيد مرا به جحود نعم و عصيان مرا. مفسران را در اين آيه شريفه وجوه بسيار است .
سعيد بن جبير گفته : كه معنى آنست كه ((اذكرونى بطاعتى اذكركم برحمتى بيان اطيعوا الله و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون مرا به طاعت ياد كنيد تا شما را به رحمت ياد كنم .
فضيل عياض گفت : مرا به طاعت و عبادت ياد كنيد تا شما را به پاداش ‍ ثواب ياد كنم و نيز گفته است ياد كنيد به شكر تا ياد شما كنم به زياده ، ياد من كنيد در پنهانى تا ياد شما كنم در آشكار و در دعا واقع شده : در دنيا ياد من كنيد تا در آخرت به ياد شما باشم ؛ و در راحت و تنعم به ياد من باشيد تا در سختى و مشقت به ياد شما باشم ؛ ذكر من گوييد به دعا تا ياد شما كنم به اجابت .
و بعضى ديگر گفته اند: كه ياد كن مرا به اخلاص تا ياد كنم تو را به نجات و ياد كن مرا به ايمان تا ياد كنم تو را به امان و ياد كن مرا به اسلام تا ياد كنم تو را به اكرام .
داستان عبدالله مبارك
در ذيل اين آيه شريفه در بعضى از تفاسير داستانى از عبدالله مبارك نقل شده است كه او گفت : سالى از سالها به حج مى رفتم در راه از قافله باز ماندم و در باديه اشتر بر توكل مى راندم ، جوانى سيزده ، چهارده ساله را ديدم جامه مختصر پوشيده نه با وى زادى و نه راحله اى ، مى آمد تا به نزديك من رسيد گفتم : اى جوان بر تن خود زينهار خورده اى اگر چنين آمده اى در باديه ؛ يا خود چون من منقطع شده اى ؟
گفت : منقطع نشده ام كه من خود چنين آمده ام ، گفتم : زاد و راحله ات كو؟ و طعام و شرابت كجاست ؟
اشاره به آسمان كرد؛ خواستم تا وى را امتحان كنم با وى گفتم مرا سخت تشنگى غلبه كرده است اگر شربت آبى بودى چه خوش بودى ، من اين بگفتم و او دست به هوا دراز كرد و قدحى آب بگرفت برف در آن جا افكنده و بجنبانيد و پيش من داشت ؛ من عجب داشتم گفتم : يا هذا!! اين پايه از كجا يافتى ؟ گفت : اذكره فى الخلوات يذكرنى فى الفلوات ياد او مى كنم در پنهانى ها تا او ياد من مى كند در بيابانها.

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
در هر حال بايد متوجه ذكر خداى تعالى بود
سوره آل عمران آيه 190: الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ....
آنان كه استدلال مى كنند بر توحيد و علم و قدرت و وجوب وجود واجب الوجود به خلق آسمان ها و زمين و اختلاف روز و شب ؛ آنها كسانى هستند كه از روى اخلاص ياد مى كنند خدا را در حالى كه ايستاده يا نشسته يا بر پهلو افتاده باشند؛ يعنى در هر حالت دائم به ذكر حق مشغول بوده و پيوسته در درياى محبتش مستغرق اند.
در تفسير منهج الصادقين آورده : كه نزد علماى محققين مراد ذكر دل است زيرا كه دوام ذكر لسانى ممكن نيست ، اما ذكر دل را فتورى و قصورى نمى باشد؛ پس مراد از اين صاحبدلانند كه مشغول به ذكر از دل و جانند قياما در حالى كه قائمند ((يعنى متوجه به امر الهى )) و قعودا؛ قاعدند ((يعنى باز ايستاده از ملاهى )) و على جنوبهم ((يعنى بر يك جانب اند از ارتكاب مناهى )) و يا قائمند بر آستانه خدمت : و قاعدند بر بساط قربت و آسودگانند در بارگاه وجد، و حال و بركنار از پندار و و هم و خيال .
و بعضى گفته اند كه تفكر و انديشه در خلقت آسمان ها و زمين خود مقامى از ذكر او سبحانه است .
ذكر خداى تعالى سبب آرامش قلب و آسايش خاطر است
سوره الرعد آيه 28 الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا و آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند بدان ساكن شوند و آرام يابند و انس گيرند؛ بدانيد همانا كه به ذكر خداى تعالى آرام مى گيرد دلهاى مؤ منان .
نگارنده گويد: بسيار قابل اهميت است آن چه را كه خداى تعالى بر سبيل تنبيه و بر عموم خطاب مى فرمايد: چون در طريق ايمان لغزش و تزلزل بسيار است و يا به قول شاعر شيراز كه گفت : ((در راه عشق وسوسه اهرمن بسى است )) لذا در اين جا خداى تعالى چنين تصريح مى كند: كه بدانيد و آگاه باشيد اى مردم !! كه به ذكر خدا دلهاى شما آرامش پيدا مى كند و ايمان شما به مرحله اطمينان مى رسد.
كسانى كه از ياد خدا غافلند با شيطان ماءنوس و زندگانى آنها در عسرت است
سوره الزخرف آيه 35 و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خداى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه عارف باشد به حقيقت آن ، يعنى هر كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او؛ تقدير كنيم از براى وى ديوى را؛ يعنى وى را به جهت آن تجاهل به حال خود باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ؛ پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا يابد و با او همنشين و مصاحب شود و پيوسته به اضلال و اغوا و وسوسه او مشغول گردد.
و همچنين است در آيه 123 از سوره طه كه مى فرمايد: و من اعرض ‍ عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيمة اعمى - و هر كس كه روى برتابد از ذكر پروردگار و اعراض كند از قرآن و نظر كردن در دلائل و بينات آن ؛ پس عرصه زندگى بر او تنگ خواهد شد؛ و اگر روزى هم بر او فراخ گردانيده شود او خود بر آن تنگ گيرى ميكند و به فراغت خاطر آن را صرف نمى كند و به معيشت ضنك مى گذراند و معرض از ذكر خداى تعالى در قيامت نابينا محشور شود يعنى حجتى نتواند آورد.(33)
در تفسير گازر آورده : معنى آيت نه آنست كه هر كه از ذكر خداى و راه حق عدول كند روزى بر او تنگ شود، چه ما بسيارى از كافران را مى بينيم كه معيشت بر ايشان فراخ ‌تر است از آن كه بر مؤ منان ؛ معنى آيت آنست كه : آنان كه به قيامت ايمان ندارند هر خرجى و نفقه اى كه كنند آن را غرامت شناسند براى آن كه بر آن ثوابى و آن را عوضى طمع ندارند آن خرج و نفقه بر ايشان سخت آيد.
نگارنده گويد: گشادگى روزى و ثروت سرشار دليل بر راحتى و آسايش ‍ صاحب آن نيست چه بسا بعضى با داشتن اموال بسيار و ثروت بى شمار روزگار آنها در كمال سختى و مشقت گذشته و از طريق بسيار ديگر ناراحتى و رنج مى برند و مى توان گفت چنين اشخاص از ياد خدا غافل و دچار معيشت ضنك شده اند.
بيانى از تفسير الميزان در معنى ((ذكر))
در تفسير الميزان آورده : بايد دانست كه ((ذكر)) گاهى در مقابل ((غفلت )) گفته مى شود مانند: س ى 28 ... و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا... ((يعنى از كسى كه دل او را از ياد خود غافل كرديم پيروى مكن )) و آن عبارت از اينست كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد، يعنى علم به چيزى دارد ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابراين ((ذكر)) به معنى علم به علم داشتن است ، و گاهى در مقابل ((نسيان )) گفته مى شود و آن عبارت از زائل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان كه مى فرمايد:
س ى 24 واذكر ربك اذا نسيت و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا
((يعنى هنگامى كه خدا را فراموش كردى او را به ياد آور و بگو اميد است خدا مرا به راهى نزديكتر از اين هدايت كند)) بنابراين ((ذكر)) يعنى وجود صورت عملى در حافظه ، و همانطور كه نسيان داراى آثارى است ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد، و لذا همانطور كه در بعضى از موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان ((بدون اين كه حقيقت فراموشى موجود باشد)) اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند: هنگامى كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد او را كمك نكنى فراموشش كرده اى ، همچنين ((ذكر))را به ملاحظه وجود آثار آن در مواردى هم كه ذكر موجود نيست اطلاق مى كنند.
ظاهرا اطلاق ((ذكر)) بر ذكر گفتن لفظى هم از اين قبيل است ، زيرا گفتگو درباره چيزى از آثار به خاطر داشتن آن است ، خداوند مى فرمايد: س ى 83 ساتلوا عليكم منه ذكرا يعنى به زودى ذكرى از وى بر شما مى خوانم ((در اين آيه كلمه تلاوت كه مخصوص ذكر لفظى است به كار برده شده )) و اگر ذكر گفتن لفظى را ((ذكر)) بدانيم بايد گفت كه از مراتب ذكر است نه معنى منحصر آن . و در آن تفسير شريف چنين اضافه مى كند: خلاصه اين كه ذكر مراتبى دارد و آياتى را شاهد مراتب آن آورده كه از جمله آيه 200 از سوره البقره است كه مى فرمايد: فاذكروا الله كذكركم آبائكم او اشد ذكرا ((يعنى خدا را ياد كنيد مانند ياد كردن از پدرانتان يا سخت تر)) و در اين جا چنين تفسير كرده كه : شكى نيست كه ((شدت )) كه در اين آيه ذكر شده از صفات معنى است نه لفظ، و منظور اين نيست كه لفظ را شديدتر ادا كند بلكه منظور شدت توجه قلبى است و نتيجه را به اينجا مى رساند كه ذكر مراتبى دارد و صدق گفتار كسى را كه مى گويد ((ذكر عبارت است از حضور معنى در نفس )) تاييد مى نمايد.
چند روايت
در ((محاسن )) و ((دعوات راوندى )) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : خداوند متعال مى گويد ((كسى كه ذكر من چنان او را مشغول كند كه از درخواست كردن از من باز ماند بيش از آن چه ديگران از من خواسته اند به او مى بخشم !!))
در ((عدة الداعى )) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: خداوند مى فرمايد: هنگامى كه بدانم بنده من بيشتر به من مشغول است علاقه او را توجه سوال و مناجات با خود مى كنم ، وقتى بنده ام چنين شد و خواست غافل شود ميان او و غفلت حايل مى شوم ، اينها دوستان حقيقى منند، اينها قهرمانان و شجاعان واقعى هستند، اينها كسانى هستند كه هر وقت بخواهم اهل زمين را مجازات و هلاك كنم به بركت اين شجاعان از آنها صرف نظر مى كنم !!
در ((محاسن )) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خداوند مى فرمايد: اى فرزند آدم ، در نزد خود ياد من كن تا نزد خودم ياد تو كنم ، فرزند آدم !! در خلوت ياد من كن تا من هم در خلوت ياد تو كنم ، در ميان جمعيت ياد من كن تا در ميان جمعيتى بهتر از جمعيت اتو يادت كنم ، و فرمود: هر بنده اى در ميان جمعيتى از مردم ياد خدا كند خداوند در ميان جمعيتى از ملائكه ياد او مى كند.
يادآورى ذكر بر سبيل تنبه از طرف خداى تعالى
سوره الحديد آيه 15: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ....
آيا وقت آن نرسيده است از براى آنان كه گرويده اند، آن كه بترسد و نرم شود دلهاى ايشان براى ياد كردن خدا، يعنى براى آن چه خدا را به آن ياد كنند از مواعظ و بر آن چه فرستاده خداى از كلام حق و صدق .
صاحب كشاف آورده : كه مى تواند بود كه مراد به ذكر و آن چه منزل شده قرآن باشد چه قرآن جامع اين هر دو صفت است يعنى هم ذكر و موعظه است و هم به حق از آسمان نازل گشته يا آن كه مراد خشوع قلوب باشد در وقت ذكر خداى و در وقت تلاوت قرآن ؛ كقوله : الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا سوره انفال آيه 2 آنان كه هرگاه ياد خدا شود بهراسد دلهاشان ؛ و هرگاه خوانده شود بر ايشان آيت هاى او ايمانشان افزوده گردد.
داستان فضيل عياض و تنبه او از آيه شريفه الم ياءن .... الخ
آورده اند كه فضيل عياض مردى راهزن بود و تجار از دست او به تنگ آمده بودند و چاره اى به او نداشتند در مجاور او كنيزى بود كه او را بسيار دوست مى داشت شبى خواست كه نزد او برود بر بالاى بام برآمد از همسايگى آن سرا آوازى شنيد كه يكى تلاوت قرآن مى كرد و اين آيه را مى خواند كه الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله
فضيل را چون اين آيه به گوش رسيد گفت : آرى !! بار خدايا وقت آن رسيد كه دل من نرم شود و ترسان گردم و آنا توبه كرد و بسيار بگريست و به خرابه اى پناه برد كه بخسبد جمعى از كاروانان را ديد كه در آن جا با هم مى گفتند امشب بيدار باشيد كه فضيل در راه است مبادا كه راه زنى كند فضيل با نفس خود گفت : كه اى نفس شرير ببين كه خلق خدا از تو چگونه ترسانند پس توبه كرد و با خود قرارداد تا زنده باشد مجاور مسجد الحرام باشد و از جمله زهاد آن زمان گشت .
امر خداى تعالى به ذكر خود به حد بى نهايت
سوره الاحزاب آيه 41 يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(41) و سبحوه بكرة و اصيلا؛ اى مؤ منان و گرويدگان ياد كنيد خداى را يادكردنى بسيار در غالب اوقات به انواع ذكر از تهليل و تمجيد؛ و تسبيح گوئيد او را يا نماز گذاريد براى او بامداد و شبانگاه چه شما را صبح و شام اشق است .
عبدالله عباس گفت : خداى سبحانه و تعالى بندگان را به هيچ چيز نفرمود الا كه آن را حدى معين كرد و سقوط آن را به عذرى باز بست ؛ الا ذكر او كه آن را حدى ننهاد و به عذرى باز نيست ؛ و گفت : در همه احوال مرا ياد كنيد فاذكروا الله ذكرا كثيرا به شب و روز و گاه و بيگاه و سفر و حضر و بيمارى و تندرستى و نهان و آشكار.
ابوسعيد خدرى گفت : كه از رسول صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ذكركنندگان بسيار آنانند كه چندانى ذكر او كنند كه مردم گويند ديوانه اند؛ و چنين گفته شده كه ذكر به دو وجه باشد، به دل و به زبان آنچه به دل باشد چنان باشد كه يك لحظه فراموشت نبود.
و اما ذكر به زبان هم شرطش اين است تا علامت محبت ظاهر باشد كه : من احب شيئا اكثر ذكره ، و آن چه را كه خداى تعالى خود در طريقه ذكر فرموده در آيه 205 از سوره اعراف است كه مى فرمايد: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفية .... يعنى ياد كن پروردگار خود را و قيام نما به تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد او سبحانه در دل خود از روى زارى و ترسكارى ؛ چه تضرع و خشيت اقربست به اجابت و قبول و گويند مراد تفكر است در نفس تا سبب آن علم به صانع و صفات كمال و جمال او حاصل شود.
خواند نماز و تلاوت قرآن يكى از اصناف ذكر است
سوره المنافقون آيه 9 يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد باز ندارد و مشغول نگرداند ثروت هاى شما و فرزندان شما، شما را از ياد كردن كه آن صلوات خمس است ((نماز پنجگانه )) يا جميع فرايض يا قرآن يا جهاد يا شكر بر نعماء و صبر بر بلاء و رضا به قضاء، على اختلاف الاقوال ؛ چه : مقتضاى ايمان آن است كه دوستى خدا غالب باشد بر دوستى همه اشياء؛ مراد نهى ايشان است از مشغول شدن به اموال و تصرف در آن سعى در تدبير آن و تلذذ و استماع به منافع آن و تهالك بر طلب آن ؛ و از مسرور شدن به لقاى اولاد و شفقت نمودن ، بر ايشان تا حدى كه باز ندارد آدمى را از ذكر پروردگار و غافل نسازد از اطاعت او سبحانه و تعالى ؛ چون آن گروه كه مال خداى تعالى اولاد آنها را به خود مشغول دارد و از ذكر پروردگار غافل سازد ايشانند زيانكاران كه عظيم باقى را به حقير فانى فروخته اند.
در اقسام ذكر
بنابر آن چه كه در باب ذكر گذشت بايد دانست كه ذكر بر سه قسم است ؛ ذكر به دل و ذكر به لسان و ذكر به ساير جوارح ؛ و اما ذكر به دل عبارتست از نظر و تفكر در بدايع الهى و صنايع پادشاهى كه سبب سكون نفس و طماءنينه قلب است و گفته اند اين ذكر سرآمد عبادات است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنه و محققان بر آنند كه ذكر دل و جان عبارتست از كمال عالم محبت ((كه آن را عشق خوانند.))
و ذكر دوم كه ذكر به لسان است عبارت از قائل شدن است به تسبيح و تهليل و تكبير و غير آن كه شرحش در دنبال همين موضوع بيايد.
و ذكر سوم كه ذكر به جوارح و اعضاء است و آن نماز و روزه و حج و جهاد باشد و بعضى از علماء گفته اند كه ذكر بر سه نوع است ذكر الآلاء فقوله : ((و اذكروا نعمت الله )) و ذكر الاسماء فقوله : ((واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتلا)) و ذكر رب الارض و السماء فقوله : ((واذكروا الله ذكرا كثيرا.))
ابوسعيد خدرى روايت كند: كه چون اين آيه آمد رسول صلى الله عليه و آله و سلم چندان ذكر كرد كه كافران گفتند محمد صلى الله عليه و آله و سلم ديوانه شده و بعد از آن گفت كه حق تعالى سه چيز را به چيز موعود ساخته يكى ذكر را به ذكر در كريه فاذكرونى اذكركم و دوم وفا را به وفا؛ در آيه اوفوا بعهدى اوف بعهدكم سوم : فسحت را به فسحت كه فافسحوا سفسح الله لكم .
در اوصاف و طريقه ذكر لسانى
ذكر لسانى بر چند صفت است : ((تمحيد و تمجيد و تكبير و تسبيح و استغفار)) و بر هر يك از آن احاديث بسيار واقع شده كه از نظر تيمن و تبرك به بعضى از آنها اشاره مى شود.
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه بگويد الحمد الله كما هو اهله ملائكه آسمان از نوشتن ثواب آن عاجز آيند؛ گويند بار خدايا نمى دانيم كه ثواب اين كلمه بزرگوار چيست تا بنويسيم ؛ خطاب آمد بنويسيد آن چه بنده من گفته و بر من است ثواب آن كه به او برسانم بر وجهى كه هيچ چشمى آن را نديده است . ((در باب ((حمد)) هم به اين حديث شريف اشاره شد))
و نيز از آن حضرت منقولست كه بهترين عبادات ذكر لا اله الا الله است و همچنين از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه به اصحاب خود فرمود: پنج كلمه را تعليم شما مى كنم كه بر زبان خفيف باشد و در ميزان ثقيل ، و خداى را خشنود گرداند و شيطان را براند و از كنوز جنت و تحت عرش باشد و صالحات و باقياتى باشد كه حق تعالى در قرآن ذكر فرموده :
حيث قال ((و الباقيات الصالحات عند ربك ثوابا و خير املا)) و آن كلمات اين است كه بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و در فضيلت اين اذكرا روايات بسيارى نقل شده كه اينجا گنجايش آن را ندارد.
و همچنين از جمله اذكار ((ذكر)) استغفر الله مى باشد كه روايت شده هر كس استغفار بسيار كند حق تعالى او را از همه هم و غم فرج دهد و از هر مضيقه او را بيرون آورد.
و خلاصه در باب اذكار مطالب بسيار است كه خود مستلزم رساله اى جداگانه است و همينقدر متذكر مى شويم كه ذكر خداى تعالى از ذكر همه چيز بالاتر و بزرگتر است و قوله تعالى : و لذكر الله اكبر و هر قدر كه آدمى بتواند ذكر او را زياد كند و از ياد او غافل نباشد درجات خود را در آخرت وسيع تر كرده است .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بعضى در ختم اذكار، اعدادى معين قائلند و نتيجه را در تكميل تعداد معينه مى دانند؛ بديهى است كه اگر بيان آنها از طريق اخبار و روايات موثق رسيده باشد كه كمال نتيجه حاصل است مانند ذكر تسبيحات حضرت فاطمه عليهاالسلام به عدد معين و معروف و ذكر استغفار به عدد هفتاد مرتبه و هكذا در اذكار ديگر و البته اگر احتمال داده شود كه حدود اذكار از ماءخذ صحيح نرسيده باشد مى توان ذكر را به قصد تقرب به هر اندازه بر زبان جارى كرد و ذاكر انشاءالله ماءجور است .
در اينجا روى سخن به خواننده عزيز است : حال كه كيفيت ذكر را بر وجوه مختلف و اقسام و اوصاف و طريق آن از نظر قرآن دانستى ؛ آيا حق اين نيست كه حضرت سجاد سلام الله عليه با اين كه عالم به تمام رموز و اسرار قرآنى در باب ذكر است از خداى تعالى تقاضا مى كند و ما را تعليم دهد كه بگوييم اللهم اشغلنا بذكرك و توفيق اين عبادت بزرگ را از خود او سبحانه بخواهيم .
و ما اگر حقا توجه داشته باشيم و بخواهيم حقايق اين موضوع را درك كنيم كافى است كه به معانى و تفسير اسماء صفات الهى كه در هر يك از آن اسرارى نهفته شده و در جوشن كبير مذكور است دقت كرده و نتيجه كامل بگيريم ولى افسوس كه در اينجا ديگر مجالى براى بسط اين كلام نيست و فقط اكتفا مى كنيم به ذكر اسماء مذكوره و تاءمل در آنها را به خواننده وامى گذاريم .
آن اسماء عبارتند از: يا خير الذاكرين ، يا خير المذكورين ، يا ذاكر، يا من ذكره حلو، يا من له ذكر لا ينسى ، يا من ذكره شرف للذاكرين ، يا اعز مذكور ذكر، يا انيس الذاكرين ، يا خير ذاكر و مذكور، يا مذكر....
در بيان ذكراى خدا بر من رسان خيرى مدام كه به ذكرت روز و شب گيرم دوام
چون تويى بر عالم هستى مدار پس به ياد خود مرا باقى بدار
ذكر تو آرامش دلهاى پاك ذاكر از خوفت ندارد هيچ باك
بى خرد دايم ز يادت غافل است آن كه در ذكرت بكوشد عاقل است
هر كه ذكر حق نيارد ياد خويش باشد او را خاطرى زار و پريش ‍
آيدش در زندگانى عرصه تنگ تير آمالش خورد دايم به سنگ
فاذكرونى در حقيقت ذكر اوست خود به ياد آرد كه آور ياد دوست
ذكر ما تسبيح و تقديس و سجود ذكر او بر ما افاضت شد وجود
ذكر ما تمجيد و تحسين و سپاس ذكر او اعطاى روزى بى قياس ‍
ذكر ما از جان و از دل بر زبان ذكر او احسان و بخشش در عيان
ذكر ما باشد رسان ما را نعيم ذكر او باشد رهانم از جحيم
ذكر ما بر جرم خود باشد قيام ذكر او عفو است عند الانتقام
ذكر ما باشد اجرنا من عذاب ذكر او باشد رسانم بر ثواب
الغرض گوييم ما يك ذكر نيك كه نباشد كس در امر او شريك
حاصل آن باشد كه ذكر اين كلام بخشد آقا جرم و عصيان از غلام

و ارزقنا عملا بطاعتك و توفنا على ملتك و سنة نبيك صلى الله عليه و آله و سلم
و روزى كن ما را عمل به طاعتت ؛ يعنى توفيق طاعت به ما عنايت فرما كه و ما توفيقى الا بالله و بميران ما را بر ملت خود و بر سنت ، و روش پيغمبرت كه درود خدا بر او و آل او باد.
((و اين بيان قول مؤ منان است كه صفات آنها را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده كه ايشان چنين مسئلت دارند: در حالى بميرند كه مطيع و منقاد بوده و به ابرار و نيكان محشور شوند و در زمره و سلك صالحين در آيند.))
سنت چيست ؟
در تحفة الاعزة در باب سنت آورده : در اصطلاح اخباريين سنت بر چند معنى آمده است اول آن كه مراد به او مقابل واجب باشد؛ دوم آن كه مراد بر آن مستحبى باشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته و اين معنى دوم مقابل تطوع است و تطوع آن است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مداومت بر آن نداشته مثل روزه ماه رجب ، و سنت آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مداومت بر آن داشته چون روزه ماه شعبان . سوم ؛ آن كه واجبى باشد كه دانسته شده باشد وجوب او از سنت نبى و مقابل اين واجب ؛ فرض است ؛ كه فرض آن است كه وجوب آن از قرآن دانسته شده باشد پس مثل ختنه و غسل جنابت كه ختنه سنت است و غسل جنابت فرض . چهارم آن كه اطلاق شود سنت بر آن چه ثابت شده باشد جواز او از دين و امر شده باشد به او پس فرا مى گيرد امر مباح را نيز. و در منهج الصادقين آورده : خلاصه آن كه سنت به معنى طريقه و روش است و سنت رسول صلى الله عليه و آله و سلم طريقه و روش او است به امر خداى تعالى و اطلاق سنت نمى كنند بر امرى كه يكبار زياد و بار ديگر كم شده باشد.
نگارنده گويد: پس بنابراين عمل بر سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را هيچگاه و در هيچ زمان و بنا به مقتضيات هيچ دوران نمى توان كم يا زياد كرد چون سنت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان روش ‍ دستورى خداى تعالى است كه او خود سبحانه فرموده : و لن تجد لسنة الله تبديلا. و يا ((تحويلا)).
اينست كه امام عليه السلام تقاضا مى كند كه خداى تعالى او را به روش ‍ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وادار به عمل و طاعت نمايد و با سنت او صلى الله عليه و آله و سلم او را بميراند.
در بيان فقرات مورد شرح بار الها اى رؤ فا للعباد كرده اى بر ما تو تعليم وداد
آن چه ما را سر زند از خير كار از تو بر ما مى رسد اى كردگار
در محبت اين بود رسم حبيب خود كند توفيق طاعت را نصيب
هر كه آيد يك قدم در كوى دوست صد قدم يارش در استقبال اوست
باشد آن بهتر كه برداريم گام سوى جانان تا از او گيريم كام
گر كنى بر او اراده از وفا همچنان يابى ره صلح و صفا
پس از او خواهيم طاعاتى قبول تا كند محشور ما را بر رسول
همچنان بر سنت پيغمبران طاعت ما را كند محكم بران
بر نگيرد او ز ما نيكو صفات تا دم نزع و به هنگام وفات

اللهم اغفرلى و لوالدى و ارحمهما كما ربيانى صغيرا و اجزهما بالاحسان احسانا و بالسيئات (34) غفرانا اللهم اغفر للممؤ منين والمؤ منات الاحياء منهم و الاموات (35) تابع بيننا و بينهم بالخيرات ؛ اللهم اغفر لحينا و ميتنا و شاهدنا و غائبنا ذكرنا و انثانا صغيرنا و كبيرنا حرنا و مملوكنا كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.
بار الها؛ مرا ببخش و بيامرز، و پدر و مادر مرا به آمرزش و بخشايش باز گير و آنان را قرين رحمت و ((در معرض رحم خود)) قرار ده همچنان كه ايشان مرا در دوران كودكى تربيت كردند ((و مورد محبت قرار دادند)) و ايشان را به پاداش نيكويى ، نيكويى فرما؛ و به كيفر گناهان آمرزش كن .
بار خدايا، بيامرز مردان و زنان اهل ايمان را كه با تو گرويده اند؛ چه آنان كه در رسته زندگان و چه آنان كه در زمره مردگان هستند و از پى در آور در ميان ما و ايشان به خوبى ها ((يعنى روابط ما و آنان را به خيرات و مبرات محكم دار و از دعاى ما آنها را بهره مند ساز)) يا آن كه ما را تابع ايشان گردان در خيرات .
بار الها، بيامرز آنهايى را از ما كه اينك در قيد حيات و زندگى بسر مى برند و بيامرز آنهايى را از ما كه اين جهان فانى را بدرود گفته و در عالم ديگر آرميده اند؛ و نيز بيامرز آنهايى را كه از ما كه مشهود نظر ما هستند و آنهايى كه غائب از نظرند، چه مرد باشند و چه زن ، چه كوچك باشند و چه بزرگ ، چه آزاد باشند و چه غير آزاد ((همه و همه را در درياى بيكران آمرزش مستغرق و به آب مغفرت شستشوى فرما)) كه دروغ گفتند عدول كنندگان و از خدا برگشتگان بر خدا ((يعنى دروغ گفتند آنان كه براى خدا انباز و شريك خوانند كه فرمود: و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا(36) كه ايشان دستخوش ضلالت و گمراهى دور و دچار زيانى آشكار شدند.
بيان عبارت كذب العادلون بالله .... در دنبال طلب آمرزش شايد از اين نظر است كه قول منكران را نفى كرده باشد، منكر بر وحدانيت او سبحانه ، منكر به روز باز پسين ، منكر به عفو و آمرزش خداى تعالى ؛ كه خود بر سبيل تنبه فرموده است : و من يغفر الذنوب الا الله .

afsanah82
07-20-2011, 11:28 PM
توصيه خداى تعالى به فرزندان آدم در نكويى كردن به والدين
بعد از آن كه امام عليه السلام قسمتى از خواسته هاى خود را در پيشگاه حضرت احديت عرضه مى دارد مطالبى را دنبال مى كند كه اشاره به دستور و قول او سبحانه و تعالى مى باشد؛ و آن چنين است كه در چند مورد از آيات مجيد فرموده : س ى 8 و س ى 14 و س ى 15 ووصينا الانسان بوالديه احسانا.... كه عموم مكلفان موظفند به پدر و مادر خود احسان و نيكويى كرده و كمال عطوفت را به آنها داشته باشند؛ و نيز در جاى ديگر صريحا دستور مى فرمايد: از نظر حق بزرگى كه والدين دارند بايد درباره آنها دعا كرد و طلب رحمت و بخشايش نمود.
قوله تعالى : و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا.
با اين حال بدون شك امام عليه السلام اين فقرات را كه در قالب دعا گنجانيده با عطف توجه به آيات و دستور الهى بوده ، و اصلا چند قسمت از آن را از آيات مجيد اقتباس كرده است و اين موضوع اهميتى را مى رساند كه تا چه حد بايستى مراتب حقوق والدين را رعايت كرد و همچنين مى آموزد مطالب ديگر را در دعا كردن با ايشان و اداى وظيفه درباره آنها كه اين خود مترتب به ايصال ثواب و سبب رسيدن به درجات و مقامات آن جهان ديگر است .
و اما آن چه را كه مى توان در باب مطالب آموزشى در اين بيانات از فقرات دعا استفاده كرد؛ همانا رعايت حقوق كسانيست كه به سلسله مراتب به آدمى نزديكتر و براى اين منظور اولى ترند كه خداى تعالى خود آنها را معرفى كرده و مراتب حقوق آنها را متذكر شده است و در درجه اول حق والدين را مقدم داشته و بعد از آن ارحام و اقرباء و ساير اهل ايمان را نامزد كرده است .
و از آن جا كه اهميت گفتار امام عليه السلام بايستى معلوم گردد شايسته است كه بيانات حق تعالى را در اين باب دانسته و متذكر شويم كه خاصيت اين اظهارات در دعا چه مى باشد و نتيجه آن از براى داعى چيست ؟
حق پدر و مادر نسبت به فرزند از نظر قرآن
سوره الاسراء آيه 23 و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما(24) و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا.
و حكم كرد پروردگار تو اى محمد بر جميع مكلفان حكمى مقضى و مقطوع ، بر آن كه پرستش ننمائيد مگر او را كه خداوند به حق است ، چه عبادت غايت تعظيم است و آن سزاوار نيست مگر براى كسى كه در غايت عظمت باشد.
و همچنين امر كرد خداى به آن كه نيكويى كنند به پدر و مادر؛ و اين عبارت عطف است بر ان لا تعبدوا... و شايد چنين باشد كه ((بعد از پرستش خداى تعالى كسى مقدم تر از پدر و مادر در امر تعظيم و تكريم نيست .))
و در اين جا از نظر تاكيد احسان و اكرام چنين مى فرمايد: كه اگر برسد يكى از آنها يا هر دو به حد كبر سن ((يعنى به حدى بزيند كه پير شوند و محتاج خدمت تو گردند)) پس مگر به ايشان كلمه ((اف )) را كه اين كلمه ايست كه هر گاه كسى از چيزى به تنگ آيد يا چيزى بر او گران آيد و يا به ناپاكى آلوده شود بى اختيار اين كلمه از لسان او خارج شود؛ و خلاصه سخن آنست كه كلمه اى كه دلالت بر ملالت ايشان كند بر زبان نياور و صحبت ايشان را بر خود گران نشمار و با حالت عصبانيت و انزجار آنها را صدا مكن و سخن ايشان را جواب درشت باز مده و با ملاطفت و كمال ادب و احترام پاسخ گوى آن چه را كه از ايشان مى شنوى و بر ايشان تكبر و بزرگى مكن و بال تواضع در مقابل آنها بگستران و تلطف و ملايمت نماى .
و بگو اى پروردگار من رحم كن و ببخشاى بر ايشان همچنان كه پروريدند مرا در كودكى يعنى بر ايشان رحمتى كن كه مانند رحمت ايشان باشد بر من به تربيت و شفقت و ارشاد.
و از اينجاست كه حضرت سجاد عليه السلام با پيروى از اين دستور و وقوف به حق والدين از نظر قرآن و اقتدا به روش حضرت نوح عليه السلام كه بعد از ماجراى داستان خود دست به دعا برداشت و عرض كرد: س ى 27 رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا و للمؤ منين و المؤ منات ....
آن حضرت هم پس از طلب آمرزش خود و پدر و مادر براى مؤ منين و مؤ منات هم طلب آمرزش كرده است و فايده اين دعا در حق برادران اهل ايمان در همين مبحث بيايد.
دعا كردن به ديگران در حس عواطف انسانى است
همانطور كه در باب شرايط دعا گذشت ، يكى از وسائل اجابت دعاى داعى ، دعا كردن به ديگران است كه اين گذشته از آن كه اخبار بسيارى در تاييد آن رسيده ، اصلا يك صفاى باطنى ايجاد مى كند كه خواننده را تحريص و ترغيب به امر دعا كرده و به لطف پروردگارى اميدوار مى سازد، و چون از نظر نوع پرورى و محبت به خلق اين خود يكى از صفات پسنديده است كه انسان هر كار نيك و هر چيز خوبى را كه براى خود بخواهد شايسته است براى ديگران بخواهد؛ و علماى اخلاق بر آنند كه زمانى آسايش فردى تاءمين مى شود كه رفاه و آسايش در اجتماع برقرار باشد و دعا كردن براى اصلاح جامعه دعاى به نفس خويش است ؛ و اين از نظر امور دنيوى مى باشد؛ و اما آنهايى كه از نظر اخلاقى دنياى ديگران را خوب بخواهند و به امر آخرت هم در حقيقت ايمان داشته باشند بلاشك علاقمند هستند كه ديگران هم در كار آخرت دچار شكنجه نباشند و به سعادت سرمدى نائل شوند؛ و اصلا حس عواطف انسانى هم اينطور حكم مى كند كه اگر كسى در معرض خطرى قرار گيرد به هر وسيله كه ممكن است او را بايد از مخاطره نجات داد، و مى توان گفت كه چه خطرى بزرگتر از آن كه انسان در پرتگاه ضلالت و در معرض عذاب الهى باشد، پس براى رهايى او دعا كردن بسيار ضرورى است .
اينست كه چنين دستور رسيده : كه اى اهل ايمان !! به يكديگر دعا كنيد و براى هم بخواهيد كه خدا شما را بيامرزد و به روان شما رحمت فرستد.
اخبار و رواياتى كه در دعا كردن به پدر و مادر و اهل ايمان رسيده است
فضل بن يسار؛ روايت كرده است از امام محمد باقر عليه السلام كه هيچ دعايى زودتر از دعاى غائب براى غائبى ديگر اجابت نمى شود؛ و هم از او عليه السلام منقول است : كه سريع الاجابه ترين دعا؛ دعاى برادر مؤ من است كه از براى برادر غائب كند؛ و همين كه او ابتدا به دعا كرد از براى برادر مؤ من خود فرشته اى كه موكلست بر او آمين مى گويد و از براى خودش هم ثوابى مضاعف است .
و روايت كرده است عبدالله بن سنان از ابى عبدالله عليه السلام كه دعاى مردى از براى برادر غائب او، رزق او را فراوان ساخته و ناملايمات را از او دور مى سازد؛ و هم از او عليه السلام منقولست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هيچ مؤ من نيست كه دعا كند براى مؤ منان الا آن كه خداى تعالى به او مى دهد مثل آن چيزى كه دعا كرده است از براى ايشان به عدد هر مؤ من و مؤ من ه كه از اول دنيا بوده يا آن چه بيايد بعد از اين تا روز قيامت بدرستى كه در روز قيامت امر كنند كه بنده اى را به آتش برند و بكشند او را به جانب دوزخ پس اهل ايمان گويند اى پروردگار ما، اين آن بنده ايست كه دعا كرد از براى ما؛ و شفاعت كنند درباره او و خداى تعالى بپذيرد شفاعت ايشان را و او نجات يابد.
روايتست از جابر از امام محمدباقر عليه السلام در قول خداى عز و جل س ى 25 و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله كه مراد از اين ، مؤ من يست كه دعا كند از براى برادر خود غائبانه و مى گويد او را فرشته اى كه براى تو هست مثل آن چه در خواست كردى و عطا مى شود به تو براى محبت تو به او، و در خبر است كه مردى آمد نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و گفت يا رسول الله مرا عملى آموز كه به آن به رحمت خدا نزديك شوم فرمود: كه پدر و مادر دارى گفت : بلى ؛ فرمود به ايشان نيكويى كن كه نيكويى به ايشان رحمت خدا از همه چيز نزديكتر است و اخبار ديگر در اين باره بسيار است كه در اين مختصر گنجايش ندارد. و اگر هم اخبار و رواياتى در اين باب نرسيده بود به نظر نويسنده بهترين احسان و نيكويى به والدين و اهل ايمان همانا طلب آمرزش براى ايشان مى باشد به خصوص اگر آنها از اين عالم دنيا رحلت كرده باشند، چون در آن عالم چشم به راه تحفه و هدايايى هستند كه به آنها برسد و گذشته از اين كه ايشان از دعاى مردمان اهل دنيا مسرور مى شوند و بهره مى گيرند اين دعا ذاتا براى خود داعى ثمربخش و با نتيجه است از آن جهت كه به مصداق من عمل صالحا فلنفسه نتيجه بازگشت هر عمل متوجه نفس انسانى است و هر كس كه كار نيكو و شايسته اى انجام دهد و لو اين كه نفعش از براى غير باشد اجر او مضاعف نزد خداى تعالى محفوظ است ، از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام به پدر و مادر و تمام اهل ايمان چه آنها كه در حيات اند و چه آنها كه بعدا بيايند و يا از اين عالم گذشته اند همه را دعا كرده و تعليمات ثمربخشى به داعى داده است .
در طلب آمرزش بار الها رحمت آور از كرم بر من و بر والد و بر مادرم
همچنين بر مؤ منات و مؤ منين رحمت خود را بر آنها كن قرين
آن كه از ما باشد اينك در حيات وان كه ره پيموده در راه ممات
هم به آمرزش رسان هم بر ثواب گرچه باشد حاضر و يا در غياب
از زن و مرد و صغار و هم كبار جمله كن در رحمت خود استوار
آن كه آزاد است و آن كو در قيود وان دگر پنهان بود يا در شهود
حاصل از ما هر كه از پير و جوان از عذاب خود بياور در امان
نكته اى گويم شود حيران عقول در پرستش كس اگر آرد عدول
يا ببندد افترايى بر خدا رحمت از او تا ابد گردد جدا
هر كسى را آبرويى نزد دوست جز خدا نشناس كو بى آبروست
اى عجب از ماجراى اين ضلال كه زبان در وحدتش گيرند لال
تا ابد در وادى خذلان روان تا ابد مشمول اين خسر و زيان

اللهم صل على محمد و آل محمد واختم لى بخير و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى و لا تسلط على من لا يرحمنى و اجعل على منك جنه (37) واقيه باقيه و لا تسلبنى صالح ما انعمت به على وارزقنى من فضلك رزقا واسعا حلالا طيبا.
خدايا درود و رحمت فرست بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن ((پيغمبر خاتم )) و عاقبت مرا نيكو گردان ((يعنى ختم كن اين زندگانى دنياى مرا به خير و خوبى كه در پايان آن بى ايمان از دنيا نروم )) و كفايت كن مهمات مرا در امر دنيا و آخرت يعنى آنچه كه مرا در دنيا به اندوه افكند و آنچه را كه در آخرت مايه غصه و غم من است . خود آن را برطرف ساز و از ميان بردار؛ و مسلط مكن بر من كسى را كه بر من رحم ننمايد و شفقت نداشته باشد و قرار ده بر من از نزد خودت نگاهدارنده اى پايدار؛ يعنى ايمان مرا سپرى قرار ده كه در مقابل لغزش هاى زندگى هميشه مرا حفظ نمايد؛ و باز مگير نعمت هاى شايسته اى را كه بر من عطا فرمودى ؛ و متنعم گردان مرا به ارزاق فراوان و از روزى حلال و پاكيزه خود مرا بهره مند ساز.
در اين سلسله از فقرات دعا چند جمله مورد اهميت است كه به شرح هر يك جداگانه مى پردازيم .
پس از تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم دعا مقرون به اجابت است
هيچ شكى نيست كه امام عليه السلام در اين فقرات از دعا مطالب مهمى را خواستار شده است ؛ از اين نظر كه در خلال يك سلسله از خواسته هاى خود گريز زده و بيانى را در لطيفه گفتار آورده است كه معلوم مى شود بعد از آن مى خواهد مطلب مهمى را ايراد فرمايد؛ و آن لطيفه درود و تهنيتى است كه به رسول اكرم فرستاده است ، گرچه آن حضرت در خلال دعاهاى صحيفه سجاديه هم اين روش را به كار برده و قبل از عرض حاجات مهم خود جداگانه بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت گراميش درود فرستاده است ؛ و شايد اين رويه پيروى از منويات جد بزرگوارش ‍ اميرالمؤ منين عليه السلام باشد كه در نهج البلاغه فرموده است :
ترجمه : ((هرگاه تو را به خداوند سبحان حاجت و در خواستى باشد؛ پس درخواست را به درود به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آغاز كن و آنگاه حاجت خود را بخواه ؛ زيرا خداوند بخشنده تر است از اين كه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها را ((درخواست رحمت و درود بر پيغمبر)) روا سازد و ديگرى ((حاجت داعى )) را روا نسازد.))
و اين مسلم است كه خداى تعالى تقاضاى ارسال رحمت را بر حبيب خود مى پذيرد و از بركت آن خواسته هاى ديگر را برآورده مى كند.
و شايد سر ديگرى كه امام عليه السلام قبل از عرض حاجات مهم خود درود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستد چنين باشد كه آن حضرت در عين حال ((مناجات )) و عرض حاجات دستورات الهى را هم در نظر داشته و اوامرى كه از طرف پروردگار صادر شده است به موقع اجرا مى گذارد؛ همچنان كه در طلب آمرزش ، و عفو و توبه و استغفار و بيان اذكار اشاره فرمود.
((و چون در جائى خداى تعالى امر فرستادن درود به رسول اكرم را داده است كه شرح آن در آيه ؛ ايها الذين آمنوا صلوا عليه .... در همين مبحث بيايد)) لذا در اين جا هم آن بزرگوار صلوات را در قالب دعا آورده ، كه هم دعا و هم اطاعت امر الهى را در يك مقصد به كار برده باشد.
همين يك فقره از دعا اگر در حق داعى مستجاب شود كافى است
امام عليه السلام در عبارات مورد شرح ، پس از ايراد تهنيت به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم موضوعى را از خداى تعالى مسئلت مى كند كه در حقيقت از اهم حاجات مى باشد يعنى اگر همين يك فقره از دعا را كه امام عليه السلام در دنبال اين تهنيت اظهار داشته است خداى تعالى در معرض اجابت قرار دهد و به خواسته هاى ديگر هم توجهى نفرمايد: همين كافى است و داعى را از هر جهت بى نياز مى سازد.
اى خواننده عزيز! ببين كه چگونه امام عليه السلام در يك جمله تمام خواسته هايى كه متضمن رفاه و آسايش امور دنيا و آخرت است ، گنجانيده و عرض مى كند: و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى ، آيا حقا كافى نيست اگر خداى تعالى فقط همين يك حاجت را برآورده كند؟ و تا چه حد اين عبارت جامع است كه اگر امور دنيا و آخرت هر كس را خداى تعالى كفايت كند براى او كافى است !!
گرچه هر فقره اى از اين دعاى شريف جامع امور دنيا و آخرت است و اظهار هر يك به نوبه خود مراتب بيانات امام عليه السلام را مى رساند؛ همانطور كه در جمله بعد عرض مى كند: و اختم لى بخير آيا چقدر بيان اين جمله كوتاه جامع و مفيد است ؟
تمام خوف اهل معرفت و اولياء خدا از سوء خاتمه است كه اگر آدمى در پايان عمر خود و در آن نفس آخر نتواند ايمان خود را حفظ كند تمام كردارهاى نيكو را ضايع و زندگانى خود را تباه كرده است ، و يا در عبارت ديگر كه عرض مى كند: و لا تسلط على من لا يرحمنى آيا چقدر اين موضوع شايان اهميت است يعنى اگر توجه شود، در معناى آن اشاره اى به كار رفته كه شايد مى خواهد عرض كند: اى خدا شيطان را بر من مسلط مكن و هواى نفس را بر من غالب منما؛ يا اهل ظلم و ستم را بر من تسلط مده و يا معناى جامع خود عبارت كه عرض مى كند: مسلط مكن بر من آن كس را كه بر من رحم نمى كند؛ و خلاصه مى توان گفت كه تمام بيانات امام عليه السلام به موقع خود در مرتبه اهميت قرار گرفته است .
درود بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از نظر قرآن مجيد
سوره الاحزاب آيه 56 ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما. بدرستى كه خداى تعالى و فرشتگان او درود مى فرستند بر پيغمبر عاليمقدار؛ اى كسانى كه گرويده اى به خدا و رسول صلوات دهيد بر او و سلام گوييد بر وى سلام گفتنى ؛ يا تسليم نماييد خود را و انقياد او مرعى داريد.
بعضى از مفسرين چنين گفته اند: كه صلوات از حق تعالى رحمت او است و از غير او طلب رحمت ، و نزد جمعى از جانب او رحمت و از ملائكه استغفار و از مؤ منان دعا و مراد اينجا اعتنا است به اظهار شرف و ترفع شاءن حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم .
و گفته اند كه معنى اللهم صل على محمد و آل محمد اينست كه : بار خدايا تعظيم كن محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در دنيا به اعلاى دين و اظهار دعوت به طريق يقين و اعظام ذكر و ابقاى شريعت او در آخرت به قبول شفاعت او در شاءن امت و تضعيف ثواب و اظهار فضل او بر اولين و آخرين و تقديم او به كافه انبيا و مرسلين صلوات الله و الملائكه و الناس اجمعين .
چند روايت در باب تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم
در عدة الداعى آورده : از سلمان فارسى روايت است كه شنيدم از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه عز و جل مى گويد اى بندگان من آيا اتفاق نيفتاده كه كسى حاجات بزرگ از شما بخواهد و شما حاجات او را روا نكنيد مگر اين كه شفيع قرار دهد كسى را كه نزد شما عزيز است ، آن وقت حاجت او را برآوريد؛ آگاه باشيد! و بدانيد كه گرامى ترين خلق بر من و افضل ايشان نزد من محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و برادر او على عليه السلام و كسانى كه بعد از اويند ((كه ايشان ائمه معصومينند)) و وسيله نجات اند به سوى من ؛ آگاه باشيد كسى كه حاجتى دارد اعم از جلب نفع يا دفع ضرر بايد بخواند مرا به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طاهرينش ؛ پس روا مى كنم براى او حاجات او را به بهترين وجه ؛ براى اين كه عزيزترين خلق بر او شفيع شده اند.
و در آن كتاب شريف اضافه مى كند: كه جمعى از كفار و منافقين از روى استهزاء به او گفتند: اى سلمان پس تو را چيست كه سوال نمى كنى به وسيله ايشان از خدا كه تو را غنى ترين اهل مدينه سازد؟ سلمان گفت : كه خوانده ام خدا را و سوال كرده ام از او آن چيزى را كه آن بزرگتر و انفع و افضل از ملك همه دنياست ؛ سوال كرده ام به وسيله ايشان صلى الله عليهم كه ببخشد خدا به من زبانى كه سپاسگزار او باشد؛ و دلى كه ذكركننده باشد نعمت ها و آلاء او را، و بدنى كه بر سختى ها صبركننده باشد، و او سبحانه اجابت نموده است دعاى مرا كه افضل از دارايى تمام دنيا مى باشد.
از ابى عبدالله عليه السلام منقولست كه : هر كس او را حاجتى باشد به خداى عز و جل پس بايد اول صلوات فرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و آل او و بعد از آن طلب حاجت كند و ديگر ختم كند به صلوات بر محمد و آل او، بدرستى كه خداى عز و جل كريمتر است از آن كه قبول كند هر دو طرف را و واگذارد ميان را، چه هرگاه صلوات فرستد بر محمد و آل او دعاى او رد نمى شود.
در تفسير منهج الصادقين آورده : انس بن مالك از ابى طلحه نقل كرده ، كه گفت : روزى نزد پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم آن حضرت را بسيار شادان و فرحان ديدم ، گفتم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در هيچ روزى به اين مرتبه تو را خوشحال چنين نديدم كه امروزى !
فرمود: كه چگونه شادمان و خوشدل نباشم كه اكنون جبرئيل نزد من بود و گفت : حق تعالى فرمود: كه هر كس يكبار بر تو صلوات دهد من به جهت آن ده بار بر او صلوات فرستم و ده سيئه از او محو كنم و ده حسنه از براى او بنويسم .
و اخبار و روايات بسيارى در اين باب رسيده كه در اينجا مجالى براى بسط آنها نيست ، و همينقدر متذكر مى شويم كه امام عليه السلام براى رسيدن به هدف و ايصال به مقصد در اين دعاى شريف از خود حق تعالى تعليماتى الهام گرفته و آن چه را كه براى تقرب به سوى او و نتيجه غائى در امر عبادت مى باشد به كار برده است و در اين جا نكته بسيار دقيقى است كه امام عليه السلام در هر عبارت لحن خود را بر نهجى تغيير داده كه بلاشك به وسائل مختلف توجه خداى عز و جل را بر بيان خود جلب مى نمايد.
بيان جمله اخير از فقرات مورد شرح
در اين بيان كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال كرده است ، و عرض مى كند: وارزقنى من فضلك رزقا واسعا حلالا طيبا دو جنبه تعليماتى دارد؛ اول : آن كه به وسيله روزى وسيع مى توان خير دنيا و آخرت را تاءمين كرد، دوم : اشاره به تعليماتى است كه توجه مردم را به كسب روزى حلال و طيب جلب مى نمايد.
در موضوع اول بايد گفت كه قبض و بسط روزى به اراده و مشيت پروردگار عالم بوده و هر كس را كه خواهد توسعه رزق دهد و هر كس را كه مقتضى باشد روزى را بر او تنگ گرداند، همانطور كه قرآن مجيد صراحتا در چند مورد به بيانهاى مختلف اين موضوع را متذكر شده . جايى مى فرمايد: س ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر... و جاى ديگر س ى 54 اولم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر.... و همچنين در سوره الشورى آيه 12 مى فرمايد: له مقاليد السموات و الارض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر.... و نيز به بيان ديگر مى فرمايد: س ى 37 ان الله يرزق من يشاء بغير حساب كه از معناى اين آيات و آيات مشابه ديگر چنين بر مى آيد كه خداى تعالى هر كس را كه خواهد از هر چيز بى نياز مى كند و هر كس را كه خواهد به هر چيز محتاج و نيازمند مى سازد؛ چون تمام خزائن ارزاق سماوى و گنجهاى ارزاق ارضى در قبضه اقتدار او است پس گشاده مى گرداند روزى را از براى هر كس كه بخواهد و بعضى را از بعض ديگر از اين طريق ممتاز نموده و افزونى مى بخشد. همانطور كه فرمود: س ى 71 و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق
پس اگر كسى در اين مورد مشمول لطف الهى گرديد و در مقام آزمايش ‍ قرار گرفت مى تواند خير دنيا و آخرت خود را تاءمين كرده و در آن چه رضاى خداست روزى خداداد خود را مصرف نمايد.
و اما در موضوع دوم كه امام عليه السلام اشاره به روزى حلال و پاكيزه كرده اين از اهم تعليماتى است كه آن بزرگوار يادآور شده ، از آن جهت كه در مرحله اول تحصيل امر معاش از راه حلال از جمله واجبات بوده و در ثانى مسئله اى كه در امر آخرت انسان سخت با آن مواجه است مسئله از كجا آوردى و به كجا صرف كردى است !! كه در صحنه محاسبات ، خود يكى از مسائل مهم رستاخيز است ؛ و از همين نظر است كه خداى تعالى در مواردى چند در قرآن مجيد امر به خوردن روزى حلال فرموده و جايى مى فرمايد:
س ى 88 و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا.... و در جايى خطاب به اهل ايمان فرموده و با بيان ديگر مى فرمايد: س 2ى 172 كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا الله .... و آيات ديگر كه معانى آنها حاكى از اينست كه امر به خوردن چيزهاى حلال و پاكيزه فرموده و اجتناب از حرام او را متذكر شده است .
پس از اين نظر است كه امام عليه السلام خواهان آن چيزى است كه رضاى حق تعالى در آن بوده و خود امر به تحصيل آن فرموده است .

afsanah82
07-20-2011, 11:29 PM
چرا خداى تعالى وسعت رزق را تعميم نداده است ؟
قبلا بيانى گذشت حاكى از اين كه خداى تعالى روزى هر كس را كه خواهد بسط داده و بر هر كس كه خواهد روزى را تنگ مى گيرد؛ و اين البته از نظر مصالح امور اجتماعى و برقرارى انتظامات در تشكيلات عالم بوده و نيز از نظر آزمايشاتى است كه معلوم شود آن كس را كه خداى روزى فراوان به او اعطا كرد در اين دار تكليف و محل آزمايش چه مى كند، قوله تعالى : س ‍ ى 48 و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات .
آيا در اين دار آزمايش آن كس را كه خدا مشمول روزى فراوان كرد انفاق در راه او مى كند؟ آيا مستمندى را از ثروت خود و يا از آن چه خدا به او عطا فرموده بى نياز مى كند؟ آيا چيزى از آن بهره خداداد را قبل از آن كه خود به ديار ديگر رهسپار شود براى خود به پيش مى فرستد؟ كه فردا آن را در نزد خداى متعال باز ستاند و در آن روز كه مال و ثروت هيچ نفعى نمى دهد از آن بهره مند گردد!!!
و همچنين در اين امر مصالح ديگرى در كار است كه اگر خداى تعالى بگستراند روزى خود را بر عموم و همه را افزونى بخشد هر آينه رواجى طغيان سرتاسر عالم را فراگرفته و انتظام كار مردم رو به تباهى مى رود و اگر به طور كلى هم به اجتماع خلق عالم كه اكنون در روى كره زمين زندگى مى كنند نظر افكنيم خواهيم ديد كه هر اجتماع بزرگى كه به نام مملكتى خوانده مى شود؛ اگر از راه ثروت و منابع خدادادى غنى باشد زورگويى و طغيان و سركشى او نسبت به ممالك ضعيف و فقير بيشتر است و همچنين از نظر فردى هم اينطور است ؛ اكثر مردم زمانى كه خود را غنى و بى نياز ديدند از جاده خود منحرف شده و سركشى مى نمايند و اين معنى را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده و در سوره الشورى آيه 26 مى فرمايد: و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ((يعنى اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگان خويش هر آينه طغيان و سركشى كنند در روى زمين )) چون اكثر، تربيت نفس بهيمى و سبعى بر مردم غالب است و بيشتر به جانب هواى نفس مايل هستند و مال و ثروت دنيا هم اقوى اسباب است كه وسائل تمايلات نفسانى را آماده و مهيا مى سازد، همانطور كه خداى تعالى در اين مورد باز در جاى ديگر فرمود: س 96 ى 6 كلا ان الانسان ليطغى ، ان راه استغنى يعنى نه چنين است ((كه در بى نيازى آرام باشند)) همانا زمانى كه آدمى بى نياز شود سركشى كند و از راه ميانه روى خارج شود، پس اگر حق سبحانه و تعالى بر عموم مردم و بر آنها كه لياقت و استعداد ندارند بسط ارزاق فرمايد و طاغى و ياغى شده و فساد از آنها سر مى زند.
و از اين جهت است كه خداى تعالى طريق بسط را به عموم مسدود ساخته و بر وفق حكمت آن چه را كه لازم است بر هر يك مقدر ساخته ؛ همان طور كه فرمود: س 15 ى 21 و لكن ينزل به قدر ما يشآء چون او سبحانه و تعالى به بندگان خود بصير بوده و به احوال هر يك دانا است .
در تفسير منهج الصادقين آورده : انس از حضرت رسالت روايت كند كه جبرئيل گفت : كه حق سبحانه مى فرمايد: كه از بندگان من بعضى اند كه صلاح ايشان درويشى است كه اگر ايشان را توانگر گردانم آثار فساد از ايشان صادر شود، و برخى آنانند كه مصلحت مقتضى غناى ايشان است كه اگر به ضيق معيشت مبتلا شوند، مآل كار ايشان به تباهى انجامد، و جماعتى ديگر آنانند كه صلاح در بيمارى ايشان است كه اگر تندرست باشند موجب فساد ايشان باشد و گروهى آنانند كه حكمت تقاضاى تندرستى ايشان مى كند و اگر بيمار باشند منشاء فساد ايشان باشد، و طايفه ديگر آنانند كه از من بابى از ابواب عبادت مى طلبند كه در آن برخى بر ايشان بگشايم و اگر زياده گشايم در آن معجب شوند و سرانجام كار خود را به سر حد تباهى كشند، پس فقر و غناء و وسع و عطا و قبض و بسط و صحت و مرض بر طبق حكمت و مصلحت من است و هر كس را به آن چه خير و صلاح او در آنست مى رسانم .
غناء و فقر دليل بر عزت ذلت نزد پروردگار نيست
آنكس نزد پروردگار عالم عزيز و محترم است كه متقى و پرهيزگار باشد، و اعطاى ثروت به مالداران و تنگى معيشت به فقيران از طرف حق تعالى از نظر آزمايشى است كه هر يك به وظيفه خود عمل نمايند، يعنى ثروتمند مال خود را در راه خدا صرف كند و در طريق اطاعت او كوشد، و براى خود نفعى در آخرت تاءمين نمايد و نيز فقير و تهيدست هم در تنگى معيشت شكيبايى كند و راضى باشد به آن چه كه خداى تعالى بر او مقدر كرده و خود را آزاده گيرد و از متاع دنيا بريده خواهان متاع آخرت باشد همچنان كه فرمود: س 42 ى 20 من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه تا خداى تعالى در آخرت بهره او را زياده از متاع دنيا قرار دهد.
پس از اين دو دسته هر كدام به وظيفه خود عمل نمايند نزد خداى تعالى محبوب و شريف هستند، و اين كه بر حسب ظاهر به بعضى از مردم ، ثروتمندان را از نظر ثروت عزيز مى دارند و يا فقرا را از نظر تهيدستى ذليل مى شمارند اين كمال بى انصافى و خبط محض است چه زمانى ثروتمند عزيز و محترم است كه نزد خدا محترم و ارجمند باشد و هنگامى فقير، ذليل و بى ارج است كه عفت نفس نداشته و براى خدا شكيبايى و تحمل و بردبارى در سختى و مشقت ها ننمايد، و الا چه بسا ثروتمند كه با ثروت سرشار خود به خوارترين و ذليل ترين وضعى دچار شده و مشمول اين آيه شريفه گردد س 9 ى 34 و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ، يوم يحمى عليها فى نار جهنم .... الخ
بر اين اشاره كه آنانكه ثروت بسيارى براى خود اندوخته مى كنند و در راه خدا و به رضاى او مصرف نمى كنند براى آنها باد بشارتى از عذاب دردناك كه روزى بيايد و آنها به خوارترين وضع دچار شده و از عذاب الهى رهايى نيابند.
پس بايد ثروتمند هيچگاه به خود نبالد و مال خداداد را در راه خدا صرف نمايد و چنين نپندارد كه اعطاى ثروت سبب آبرو و عزت او نزد خداست و ديگر توجهى به اوامر او نداشته باشد و اين معنى را خداى تعالى در سوره الفجر آيه 14 خوب رسانيده و مى فرمايد: فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه ، فيقول ربى اكرمن ، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه ، فيقول ربى اهانن ، كلا.... بر اين تفسير كه چون آدمى در معرض ‍ آزمايش در آمده و خداى تعالى او را به جاه و مقام گرامى دارد و معيشت را بر او گشاده گرداند، پس از روى فرح و تكبر گويد: پروردگار من مرا گرامى كرد، و چون او را در مقام آزمايش به فقر و فاقه و درويشى اندازد و روزى او را بر او تنگ گرداند، پس از روى جزع و ناشكيبايى گويد: آفريدگار من مرا خوار كرد، يعنى دسته اول گمان برند كه سبب اكرام آنها اعطاى نعم بسيار است و كرامت خود را به توانگرى دانند و دسته دوم چنين پندارند كه سبب خوارى آنها فقر است و اهانت خود را به درويشى دانند، در حالى كه چنين نيست و اين از قصور نظر و قلت فهم است ، از آن جهت كه حقيقت كرامت به طاعت است و مذلت به معصيت كقوله تعالى : س 49 ى 13 ان اكرمكم عند الله اتقيكم ...
رزق به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
چون بناى اين كتاب بر اينست كه تا حد امكان و توانايى پرده از روى حقايق برداشته و رموز و اسرارى را كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف به كار برده روشن تر جلوه دهد، لذا اگر در موارد مخصوصى دامنه بحث وسعت پيدا مى كند از اين نظر است كه تا حدى حق مطلب ادا شده باشد.
و در اين جا كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال را كرده است با وجودى كه آياتى چند از قرآن مجيد شاهد اين بيان قرار گرفت ، معذلك هنوز مطلب ناتمام مانده و بايد دانست كه اصلا رزق از نظر قرآن به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
در اين مورد بهترين شرحى كه به نظر نگارنده رسيده بيانى از تفسير الميزان است كه در اينجا براى روشن شدن موضوع به نقل مختصرى از آن مى پردازيم .
در ذيل آيه شريفه س 3 ى 27 تولج الليل فى النهار.... كه به عبارت ، و ترزق من تشاء بغير حساب ختم مى شود چنين آورده : ((رزق )) معنايى معروف دارد و آن چه از موارد استعمالش به دست مى آيد، معنى عطاء و بخشش هم در آن موجود است .
در نظر ابتدايى ((رزق )) تنها به خوردنى ها اطلاق مى شده و غير آن را از پوشيدنى ها و امثال آن شامل نبوده است ، چنان كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه : س 4 ى 233 و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ، ((كسوت )) يعنى پوشيدنى را در مقابل ((رزق )) قرار داده است ، سپس در معناى آن توسعه داده شده و شامل تمام چيزهايى كه به آدمى مى رسد و انسان از آنها منتفع مى گردد، و چون مال ، جاه ، فاميل ، علم و امثال آن گشته است ، چنان كه در آيه شريفه س 23 ى 72 ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين به خرج و مزد اطلاق ((رزق )) فرمود و در آيه 88 از سوره هود: قال يا قوم اءراءيتهم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا آن را در ((نبوت و علم )) اطلاق نموده است .
بارى آن چه از آيه شريفه : س 51 ى 58 ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين كه در مقام حصر وارد شده دستگير مى شود چند چيز است :
اولا: فهميده مى شود كه ((رزق )) گرچه در ظاهر ممكن است به غير خداوند عالم نسبتى پيدا كند، چنان كه از امثال و الله خير الرازقين كه وجود رازق هاى ديگر را تصديق كرده خداوند را بهتر آنها معرفى كرده است ، و همچنين از آيه وارزقوهم فيها و اكسوهم سوره نساء آيه 5 استفاده مى شود، ليكن در واقع و نفس ‍ الامر جز به خداوند متعال منسوب نيست ، عينا رزق هم مانند ((عزت و ملك )) است كه در حقيقت مخصوص خدا مى باشد و ديگران به واسطه اعطاء و بخشش خداوندى از آن نصيبى گرفته اند.
و ثانيا: روشن مى شود كه آنچه مخلوقات به آن منتفع شده از خير آن بهره مند مى شوند همه رزق آنان بوده و خداوند هم رازق آن مى باشد.
و ثالثا: معلوم مى گردد كه آنچه آدمى مورد استفاده قرار مى دهد، ولى از راه حرام است ، از نظر معصيت به خداوند متعال منسوب نيست ؛ زيرا: خداوند نسبت معصيت را از نظر تشريع از خود نفى كرده است چنان كه آيه : قل ان الله لا ياءمر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون - اعراف 28 و آيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان تا آن جا كه مى فرمايد: و ينهى عن الفحشاء و المنكر - نحل 92 به آن دلالت مى كند چگونه ممكن است كه حضرتش از چيزى نهى فرمايد و سپس ‍ ((رزق )) طرف را منحصر در آن نمايد.
آرى از نظر ((تكوين )) ممكن است نفع محرمى رزق كسى باشد، ولى از نظر تشريع صحيح نخواهد بود، جهت امكان آن از نظر ((تكوين )) روشن است ، زيرا در جنبه تكوين تكليفى نيست تا قبحى را در دنبال داشته باشد.
پس اين از نظر تعليمات عاليه ايست كه امام عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى روزى حلال را كرده چون هر ((رزق و خيرى )) تنها مخصوص خداوند و رزق حق مسلمى است كه خداوند بر عهده خود نهاده و از براى هر فردى روزى حلال و مباحى از نظر تشريع مقدر فرموده ، زيرا ساحت پروردگار منزه تر از آنست كه براى بنده حقى بر عهده نهد سپس از راه حرام او را روزى دهد و در عين حال او را از تصرف كردن در آن نهى و در صورت مخالفت عقاب نمايد و اين از نظر حالت اختيار است كه بعضى از مردم از راه ناشايست و حرام تحصيل معاش مى كنند.
و از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم خواستار آن شده كه از مسير حلال روزى او تاءمين شده و مبادا از نظر اختيار متوجه تحصيل روزى حرام گردد.
در بيان فقرات مورد شرحبار الها اى رحيم و اى ودود خود رسان از ما به پيغمبر درود
اين تمنا باشد از ما در قبول كه رسانى رحمت خود بر رسول
بر نبى و آل او رحمت رسان چون شنيدم اين سخن را از كسان
هر كه گويد تهنيت بر او مدام مى رسد در آرزو يكسر به كام
پس فرستادم من اول اين درود تا بشويم زنگ عصيان از وجود
بعد از آن دارم من از تو اين اميد كه كنى ايمن مرا از هر وعيد
آرزويم از تو باشد نى ز غير كه كنى در عاقبت كارم به خير
ختم كن بر من به نيكى زين جهان تا كه باشم از عقوبت در امان
همچنان ايمان من ماند به جاى تا شوم از عالم دنيا فناى
باز خواهم در طلب رزق وسيع هم به عقبا جاى خود يابم رفيع
آن چه نعمت كرده اى بر من تمام پس مگير از من بنا كن بر دوام
آن كه باشد ظالم و نامهربان وانكه باشد فسق او سر و عيان
پس مساز او را مسلط بر سرم چون نباشد رحمت او را لاجرم
يك دگر حاجت مرا باشد نهان گر كنى آن را اجابت اين زمان
ديگرم با كس نباشد هيچ كار چون اهم حاجتم شد آشكار
امر دنياى مرا خود كن كفاف آن جهان بگذر مرا زا هر خلاف

اللهم احرسنى بحراستك و احفظنى بحفظك و اكلاءنى بكلائتك و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و زيارة قبر نبيك و الائمه عليهم السلام و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه و المواقف الكريمه .
خدايا نگاهدارى كن مرا به نگاهدارى خودت ؛ و حفاظت فرما مرا به حفاظت خودت ((تو خود بهترين حفظكنندگانى كه فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين و خود فرمودى : ان كل نفس لما عليها حافظ؛ نيست هيچ نفسى الا كه بر او رقيب و نگهبانى هست ؛ و تو خود نگهبانى ؛ ان الله كان عليكم رقيبا))
و نگاهبانى كن مرا به حراست خودت ((كيست غير از تو نگاهدارنده اى كه ما را از عوارض آفات و حوادث بليات نگاهبانى نمايد؟! و اين خود فرموده تو است كه : قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمن ، جز رحمت عامه تو حافظ و دافعى نيست ))
و روزى كن مرا حج خانه ات را كه محترم است ؛ در اين سال و در هر سال كه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا؛ و نيز روزى كن مرا زيارت قبر پيغمبرت را صلى الله عليه و آله و سلم و زيارت قبور ائمه اطهار كه درود و رحمت فراوان بر روان آنها باد؛ و جدا مكن مرا از اين مشهدهاى شريفه و اماكن متبركه ؛ اشاره بر اين كه هيچگاه از اين اماكن مقدسه دور نباشم و زندگانى خود را دائم در آن بلاد گذرانم .
سبب علاقه حضرت سجاد عليه السلام به زيارت خانه خدا
اين كه امام عليه السلام در سه مورد از اين دعاى شريف درخواست زيارت خانه خدا را كرده است و تاكيد مى نمايد كه هر ساله اين موفقيت ، او را نصيب شود و به خصوص اين كه در اينجا ((در عبارت مورد شرح )) توفيق زيارت تربت رسول اكرم و ائمه هدى را سلام الله عليهم اجمعين خواستار شده است ؛ شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام پيوسته شائق لقاء الله بوده و آنى نبوده است كه از ذكر او سبحانه غافل باشد؛ چون عوالم محبت سرشار يا مرتبه محبت او نسبت به محبوب خود به قدرى بالا بوده كه هميشه خود را از خود بى خود مى ديده است ؛ نمى دانم آن بزرگوار در چه عالم اسرارآميزى از عشق و محبت زندگانى خود را مى گذرانيده كه تمام اوقات را مشغول به انواع و اقسام عبادات بوده و گاهى در نماز و گاهى در مناجات و راز و نياز و زمانى هم به موقع در راه حجاز به سوى مسجدالحرام عازم بوده است .
در شرح زندگانى آن بزرگوار است كه بسيارى از سالها از سنين عمر مباركش را در موقع حج پياده به سوى مكه معظمه رهسپار بوده و در حالى كه تمام وسائل و مراكب براى او آماده بوده است ، او عليه السلام با توكل به خدا و آن عالم از خود گذشتگى در آن باديه خشك و سوزان قدم مى گذاشته و با توجه تمام هم خود را براى ايصال به مقصد معطوف مى داشته است .
آرى ؛ مگر نشنيده ايد داستان آن مردى را كه از بزرگان قبيله اى بود و در راه حجاز با تشكيلات و تجهيزات بر مركب سوار بوده و مى بيند جوانى را كه پياده در آن وادى در حركت است و با تعجب با خود مى گويد: سبحان الله اين جوان چگونه به اين باديه بى آب و آبادى قدم گذاشته است ؛ نه زادى با خود آورده و نه راحله اى آيا چگونه به مقصد خواهد رسيد؛ سپس به او نزديك شده و مى گويد: اى جوان از كجا مى آيى ؟
مى فرمايد: من الله باز مى گويد به كجا مى روى ؟ الى الله و مى گويد چه مى جويى مى فرمايد رضى الله و مى گويد كه زاد و راحله ات چيست ؟ مى فرمايد: زادى تقواى و راحلتى رجلاى و مرادى مولاى كه از جانب خدا مى آيم و به سوى او مى روم و رضايش را مى طلبم ، زاد من تقواى من است و راحله من هر دو پاى من و مراد من مولاى من است ، و اين داستان مفصل است ، كه آن مرد بعدا اين جوان را در خانه كعبه ملاقات كرد و از تعظيم و تكريم مردم نسبت به او دانست كه او على بن الحسين عليه السلام است .
آرى ، اين است معنى دلباختگى ، اين است معنى عشق و محبت ، اين است معنى فناى فى الله ، و اين است معنى وجود و هستى ؛ و اين است معناى طى مراحل سلوك .
اى عزيز؛ به خدا قسم امام از اين سفرهاى خود بسيار لذت مى برده است در همان بيابان هاى خشك و سوزان دل را متوجه خالق خود داشته و هر گام كه بر زمين گذاشته به اميد وصال جانان ، خود را فرحناك و شادان مى ديده است : و اين از مقام امكان خارج است كه كسى بتواند آن حالت شيدا و واله اى را كه او عليه السلام داشته در قالب الفاظ در آورد و از طريق بحث و بيان ، آن عالم را آشكار نمايد، چه آن حالت را كسى داند كه خود پيمانه اى از شربت محبت چشيده باشد؛ كجا مى داند كسى حال آن عارفى را كه گفت : جمال كعبه در بيابان مرا به روى خار مغيلان به نشاط مى دواند!! يعنى چه ؟ چگونه ممكن است كسى به روى خار مغيلان در زير آفتاب سوزان حالتى نشاطانگيز و فرح بخش داشته باشد؛ اى خوشا به روان زنده دلانى كه با سوز و گداز در آن وادى سوزان حجاز آتش محبت خود را شعله ور مى سازند؛ و شما اى دوستان خدا بدانيد!! كه لذتى بالاتر از طى طريق به سوى خانه حبيب نيست !! و شربتى گواراتر از ايصال به كوى يار شفيق نخواهد بود، آنها را كه واصل شدند و به مقصد رسيدند آتش اشتياقشان هر لحظه افروخته تر شده و نمى خواهند آنى جدا باشند؛ نمى بينى كه عرض كرد: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفة كه اى محبوب من ؛ اين رشته اتصال را پاره مكن و جدايى ميفكن ؛ كه من آنى بى تو و لحظه اى بى حضور دوستان نتوان زيست .
و در باب اين كه چرا حضرت سجاد عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته ، شرح آن در فقره ديگر با بيان ديگر در همين دعاى شريف بيايد؛ تا دانسته شود كه چگونه آن بزرگوار تمنا داشته كه آنى از محبوب خود جدا نباشد.
نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليه السلام چيست ؟
در باب ثواب و نتيجه و كيفيت زيارات قبور رسول و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين مطالبى بسيار است كه شرح آنها در كتب مربوطه آورده شده و مختصرى از آن را محدث فقيد مرحوم قمى عليه الرحمة در مفاتيح الجنان متذكر شده است و رواياتى كه در اين باب آمده خود كتاب جداگانه اى را در بر مى گيرد؛ و لكن همينقدر متذكر مى شويم كه اگر كسى عارف به حقوق اين بزرگواران باشد و با توجه و آداب مخصوص آنها را زيارت كند ثواب هايى مضاعف از بعضى عبادات واجبه داشته ، از آن جهت كه خداى تعالى بركاتى عظيم در زيارات آنها قرار داده است .
و كافى است كه در باب ثواب و نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايتى را كه در كتاب شريف كامل الزيارات نقل شده از كتاب ((الجوهرة العزيزه )) اقتباس و نقل نمائيم : و آن چنين است كه در باب دوم از آن كتاب از زيد شحام نقل نموده : كه گفت به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم :
ما لمن زار قبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قال : كمن زار الله فى عرشه
چه ثواب و اجر و نتيجه دارد براى كسى كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را زيارت كند، فرمود: مانند كسى است كه خدا را در عرش ‍ زيارت كند؛ و از اين روايت معلوم مى شود كه چقدر عظيم است مرتبه و مقام زائرى كه به زيارت آن بزرگوار مشرف شود.
پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند
اين نكته را بايد توجه داشت ؛ در اين ايام كه بعضى از بى خردان منكرند بر اين كه اثرى بر زيارت قبور انبيا و ائمه هدى مترتب نيست ؛ اين از نظر بى اعتقادى بدين و بى اطلاعى ايشان است چون آن كس كه خدا را از روى حقيقت شناخت و اطاعت رسول او را بر خود واجب دانست هيچگاه گفته قرآن را داستان باورنكردنى نمى پندارند مگر قرآن در شاءن مردان خدا كه جان خود را در راه او داده اند نگفته است كه ايشان نمرده اند بلكه زنده هستند و متنعم به نعمت هاى الهى هستند بل احياء عند ربهم يرزقون
پس چگونه است كه نمى خواهند باور كنند آن زمان كه گفته مى شود السلام عليك يا رسول الله و السلام عليك يا اميرالمؤ منين جواب مى شنوند و طنين اصوات آنها بلانتيجه به امواج هوا سپرده نمى شود.
نه چنين است برادر من !! پيغمبر و امام حى و ميت ندارد؛ بلكه عموم اهل ايمان كه حجاب اين عالم را دريده و خود را به عالم پس از مرگ مى سپارند ناظر اعمال زندگان بوده و از مجهولات اين عالم باخبرند.
شايد بعضى از عبارات زيارات شاهد اين معنى باشد كه عرض مى شود: اشهد انك تسمع كلامى و ترد جوابى و انت حى عند ربك مرزوق ، آرى پيغمبر و امام سلام ما را مى شنوند و جواب سلام ما را مى دهند على الخصوص كه جواب سلام بر عموم واجب است يعنى اگر ما شايستگى جواب نداشته باشيم شكى نيست كه جواب ما را خواهند داد؛ بلكه با احتياط در اين بيان مى گويم كه به مصداق قرآن مجيد جواب نيكوترى به ما خواهند داد فحيوا باحسن منها او ردوها.
براى اثبات اين منظور خبر موثقى را كه بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل آيه 83 از سوره النساء آورده اند متذكر مى شويم : و آن چنين است : كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون رسول صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كرديم و سه روز از آن واقعه گذشت يك نفر اعرابى بر سر قبر آن بزرگوار آمد و در خاك افتاد و خاك بر سر كرده مى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛ آن چه گفتى شنيديم و گرويديم و آنچه بر تو نازل شده اينست : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما يعنى و اگر آنها هنگامى كه بر نفس هاى خود ظلم و ستم كردند به تو رجوع كرده و طلب مغفرت كردند و از براى آنها استغفار مى كردى البته خدا را پذيرنده توبه و مهربان مى يافتند.
و پس از قرائت اين آيه شريفه ؛ اعرابى گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؛ من بر خويشتن ظلم كرده ام و گناهكارم آمده ام به نزد تو تا از براى من استغفار و طلب آمرزش كنى ؛ پس از قبر آن بزرگوار صدا آمد قد غفر لك تو را آمرزيدند، تو را آمرزيدند.
پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام در تعليمات عاليه خود مكرر تقاضاى زيارت مشاهد مقدس ايشان را نموده و حتى نمى خواهد كه آنى از حضور ايشان جدا باشد و شايد همين يك فقره از دعا كه عرض مى كند: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه كافى باشد تا دانسته شود كه پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند و نزد قبور ايشان و ايراد كلام در غياب ايشان مانند مصاحبه حضور است !!
در بيان فقرات مورد شرحبار الها باشى از حالم گواه در حفاظ خود بگيرم در پناه
تو نگهبانى مرا فى كل حال حافظى بر عالم لا محال
اين مثل كه آورم من بر زبان شرم آيد چون كنم آن را بيان
بر بهائم گر نباشد كس رقيب سر زند از هر يكى فعلى عجيب
گر نباشد گوسفندان را شبان كى بود بر حفظ آنان پاسبان
پس حراست را به هر نفسى رواست درد آفت را نگهبانى دواست

afsanah82
07-20-2011, 11:29 PM
عرضه كردم درد خود را بر طبيب كه جدا يكدم نباشم از حبيب
آتشى باشد مرا اندر نهاد كه زند بر شعله اش هر ساله باد
مى وزد در موسم حج اين نسيم تا مگر سازد مرا بر آن سهيم


***
من ندارم در تفكر اين مجال چون ببينم عقل و عشقم در جدال
عقل گويد پرده بردار از حجاب عشق گويد وصل او را كن شتاب
عقل گويد كعبه باشد محترم عشق گويد خانه دل كن حرام
عقل گويد بسته دل شو بر خدا عشق گويد خود مشو از او جدا
هر دو در آئين خود بر يك روش هر يك از ذوقى بود در پرورش ‍
پس نباشد راءى آنها بر خلاف گر مرا افتد گذارى بر طواف
اى خدا هر ساله بر من كن نصيب تا زنم آبى بر آتش از قريب
همچنان من را رسان بر كوى دوست آن پيمبر كه بگفتى خاتم اوست
پس ديگر دارم تمنا در وصال كه رسم بر تربت صاحب جلال
جمله انوار هداى سبط رسول نزدشان طاعت مرا باشد قبول

اللهم تب على حتى لا اعصيك و الهمنى الخير و العمل به و خشيتك بالليل و النهار ابدا(38) ما ابقيتنى يا رب العالمين
خداى بپذير توبه مرا همچنان كه ديگر به گناه آلوده نشوم ((يا هميشه مرا در مقام توبه نگهدار تا نتوانم تو را نافرمانى كنم ، و يا چنان توبه مرا قبول فرما كه گويا اصلا معصيت نكرده ام ؛)) و الهام كن بر من كه كارهاى نيك و شايسته انجام دهم يعنى و الهمنا طاعتك بر دلم انداز كه به جا آورم هر عملى را كه موجب رضاى تو است و خود مرا وادار به انجام آن فرماى ؛ و همچنان مرا شبانه روز تا مادام كه در اين جهان باقى هستم در حالت خوف و بيم قرار ده ((تا از ذكر توبه غافل نباشم .))
در اين جملات دو موضوع مهم مورد بحث است يكى موضوع ((توبه )) و ديگر خوف و خشيت از خداى تعالى كه به ترتيب توضيحى در اين دو مورد داده خواهد شد.
در بيان توبه
تا اين قسمت از دعاى شريف در دو مورد ديگر شرحى از بيان توبه نسبت به معناى عبارات و با توجه به آيات مربوطه قرآنى گذشت و اينك در شرح اين فقره متمم مطالبى را كه پيوستگى كامل به بيان امام عليه السلام دارد از نظر قرآن تشريح مى نماييم .
بايد دانست كه حقيقت توبه به سه چيز متحقق مى گردد، اول به قوت ايمان و نور يقين ؛ دوم به پشيمانى و ندامت ، سوم به ترك آن چه مرتكب شده ؛ و اما نظر اول از اين جهت است كه خداى تعالى به اهل ايمان خطاب مى كند، كه اى گروه گروندگان شما همگى توبه كنيد و بازگشت نماييد به سوى خدا، شايد رستگار شويد و به سعادت دارين برسيد قوله تعالى س ‍ 24ى 31 و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ من ون لعلكم تفلحون ؛ و مراد امر او سبحانه بر جميع بندگان است ، چه هيچكس از جريمه و تقصير طاعت خالى نيست ؛ در كشف الاسرار آورده : كه حق تعالى همه را از مطيع و عاصى امر به توبه نموده تا عاصى و خجل زده نشود؛ چه اگر فرمودى اى گناهكاران توبه كنيد موجب رسوايى ايشان شدى و چون در دنيا ايشان را رسوا نمى خواهد اميد هست كه در عقبا ايشان را رسوا نكند.
و همچنين نظر دوم و سوم از آن جهت است كه خداى تعالى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى اهل ايمان اگر مى خواهيد توبه كنيد آن چنان توبه كنيد كه خالصا لوجه الله باشد و اين معنا را قرآن مجيد كاملا تصريح فرموده است .
توبه نصوح
سوره التحريم آيه 8 يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا...
بر اين تفسير: اى كسانى كه ايمان آورده ايد باز گرديد از معاصى به طاعت خداى ؛ بازگشتى خالص و بر گذشته نادم شويد و عزم را جزم نماييد بر اين كه باز بر سر گناه نرويد.
در بعضى از تفاسير مذكور است كه معاذ جبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد كه حقيقت توبه نصوح چيست ؟
فرمود: توبه نصوح آن است كه تائب عود نكند به معصيت چنان كه شير به پستان عود نمى كند.
در تفسير گازر آورده : اميرالمؤ منين على عليه السلام گفت : توبه نصوح كنيد؛ بر گناه گذشته پشيمانى خوريد و فرائض گذشته را قضا كنيد و رد مظالم كنيد و از خصمان خود حلالى خواهيد و تنهاى ((بدن هاى )) خود را در طاعت خداى تعالى لاغر گردانيد چنان كه در مخالفت و عصيت وى بپروريده ايد و تلخى طاعتش بچشانيد چنان كه شيرينى معصيتش چشانيده ايد.
هر يك از مفسرين و گويندگان در باب توبه نصوح بيانى دارند
فتح موصلى گفت : علامت توبه نصوح سه چيز است : مخالفت هواى نفس ، و بسيارى گريه ؛ و صبر در گرسنگى و تشنگى .
ذوالنون گفت : توبه نصوح را سه علامت است : كم گفتن ، و كم خوردن و كم خفتن .
كلبى گفت : توبه نصوح آن باشد؛ كه به دل پشيمان باشد و بر زبان استغفار كند و به تن باز استد.
سفيان ثورى گفت : علامت توبه نصوح چهار است : درويشى ، بيمارى ، ذليلى ، غريبى .
شفيق گفت : توبه نصوح آن باشد كه صاحب گناه خويشتن را ملامت بسيار كند و از پشيمانى خالى نشود تا از آفات گناه به سلامت برهد.
قتاده گفت : توبه صادق باشد.
فضل ((يا فضيل )) عياض گفت : آن باشد كه گناه نصب چشم تائب باشد چنان كه پندارد در او مى نگرد و اين عبارت نزديك به قول سعيد بن جبير است كه فرموده : توبه نصوح آن است كه ذنب هميشه نصب العين تائب باشد و پيوسته بر آن ناظر.
سرى سقطى گفت : توبه نصوح آن بود كه توبه كند و مردمان را با توبه خواند تا چنان كه وى از عذاب برهد و ديگران را نيز از عذاب برهاند چه شرط مسلمانى آن است كه به مسلمانان آن خواهى كه به خود خواهى .
ابوالفتوح رازى نوشته است : مراد به نصوح توبه ايست نصيحت كننده و بعضى از مفسرين ديگر هم به همين مضمون گفته اند كه توبه نصوح آنست كه : انسان ناصح نفس خود شود به اخلاص ندم با عزم بر عدم عود، و نيز بعضى ديگر چنين آورده اند كه توبه ايست مقبوله و آن منوط به سه چيز است : خوف عدم قبول ، و رجاء قبول ، و ادامه طاعت از روى ذلول . و نگارنده گويد: تمام اين بيانات از نظر دلائل عقلى هم كه باشد در توبه واقعى صدق خواهد كرد.
گفتار حضرت سجاد عليه السلام اشاره به توبه نصوح
حضرت سجاد عليه السلام در يكى از مناجات پانزده گانه خود به نام ((مناجات التائبين )) عرض مى كند:
الهى انت الذى فتحت لعبادك بابا الى عفوك سميته التوبة ، فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه ، يعنى الهى تو آن صاحب رحمتى كه بر روى بندگانت درى گشادى به سوى احسان خود كه نام آن را توبه گذاشتى ((و فرمودى كه اى بندگان بازگشت كنيد به سوى پروردگار خود بازگشتن نصوح )) چه كس باشد كه ديگر عذر آورده و غفلت ورزد و از اين در كه بر او باز شده در نيايد، يعنى كمال بدبختى است كه با وجود فتح اين باب غافلان كاهلى كرده و بى اعتنايى نمايند.
استقبال خداى تعالى از توبه كنندگان
در آياتى چند است كه خداى تعالى در مورد قبول توبه از بندگان بياناتى آورده كه گاهى بر سبيل ترغيب و تشويق و زمانى بر وجه تنبه و آگاهى موضوع را اعلام مى دارد، و چنين متذكر مى شود: كه اى بندگان بياييد به سوى من و باز گرديد از كردارهاى زشت خود و نادم شويد كه پروردگار شما از شما مى پذيرد و رحمتش را بر شما شامل مى گرداند.
و در اين موضوع قبلا در فقره ((يا قابل التوب )) در ذيل آيه شريفه : الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده مطالبى گذشت و در اينجا بى مورد نيست كه گفته شود اصلا پذيرش توبه را خداى تعالى تضمين كرده است و صريحا مى فرمايد: س 42ى 24 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات .... و او آن خدائيست كه توبه پذيرد از بندگانش و در مى گذرد از بدى هاى ايشان .... و در حقيقت توبه مطالبى در باب توبه نصوح گذشت و لكن در ذيل اين آيه شريفه در تفسير ابوالفتوح رازى مطالبى آورده كه مورد توجه است يعنى اقوال بعضى از مفسرين و گويندگان را در چگونگى توبه بيان مى دارد؛ و گفته است كه سهل بن عبدالله را پرسيدند كه توبه چه باشد؟ گفت : انتقال باشد از احوال مذمومه به احوال محموده .
ابوالحسن پوشبخى را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : آن كه چون معصيت ياد آرد حلاوت او در دل نيايد ((رويم )) گفت : توبه آن باشد كه مرد ترك معاصى كند به فعل و نيت و اقبال كند بر طاعت به فعل و نيت ؛ ((جنيد)) را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : هر كه توبه كند از هر چه جز اوست ؛ و نيز شاه كرمانى گفته است : دنيا رها كن تا تائب باشى و مخالفت هوى كن تا به رضاى او برسى .
استقبال از توبه كنندگكان بر سبيل استفهام
سوره المائده آيه 74 افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم .
آيا رجوع نمى كنند به طاعت خدا و توبه نمى كنند به سوى او و آمرزش ‍ نمى خواهند از او، كه او خداى آمرزگار است بر تائبان و مهربان است بر مستغفران ((و اين استفهام در واقع حالت امر را دارد يعنى كه بايد توبه و استغفار كنند آنها كه مرتكب معاصى شده اند.))
و اين را هم بايد دانست كه فرق ميان استغفار و توبه آنست كه ؛ استغفار طلب آمرزش است به دعا يا توبه يا غير آن از طاعت ((كه شرح آن قبلا در باب استغفار گذشت )) و توبه ندمست بر معصيت با عزم بر آن كه به مثل آن عود نكند. و لكن در هر حال لازمه استغفار تائب شدن است كما اين كه قبلا در شرح آيه و انى لغفار لمن تاب .... مطالبى گذشت ؛ و نيز چيزى كه در اين بيان قابل توجه است آن است كه خداى تعالى در بسيارى از آيات پذيرش توبه را به حالت صيغه مبالغه در آورده و خود را به صفت ((تواب الرحيم )) معرفى كرده است ؛ و شايد اين از جهت كثرت قبول يا حتم بودن اجابت توبه تائب باشد به خصوص اين كه صفت رحمت را هم تواءم و اضافه به آن نموده ؛ يعنى گذشته از اين كه مى فرمايد: من توبه جميع گناهكاران را مى پذيرم ؛ علاوه مى كند كه بر ايشان هم مهربان بوده و رحمت خود را بر آنها شامل مى نمايم .
يكى از شرائط توبه
زمانى توبه به نتيجه مى رسد و مورد پذيرش حق تعالى قرار مى گيرد كه تائب بعد از توبه كردن از گناه و اعمال ناروا؛ كردار شايسته و عمل صالح انجام دهد، همچنان كه فرمود: س 6ى 39 فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه يعنى هر كس پس از ستم خود توبه كند و اصلاح نمايد ((عمل صالح كند)) خداوند توبه او را بپذيرد، پس ‍ پذيرش توبه منوط به انجام كردار شايسته است .
از عجائب پاداش و جزا! ((خداى تعالى بديها را تبديل به خوبى مى كند
موضوع مهمى كه خداى تعالى در باب توبه اشاره به آن فرموده و مقام راءفت و رحمت خود را نسبت به بندگان به حد آن چنانى كه هست مى رساند در سوره الفرقان آيه 70 است كه پس از بيان تعذيب مجرمين مى فرمايد: الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.
عجب خداى مهربانى است !! قبل از اين آيه شريفه بيانى دارد كه در كيفيت عذاب مضاعف از چند دسته را ((مشرك ، قاتل عمد، زانى )) مى نمايد كه در واقع اين سه نوع گناه از امهات معاصى به شمار مى رود و از گناهان كبيره درجه اول محسوب مى شود.
سپس مى فرمايد: مگر آن كس كه توبه كند و بگرود به خدا و رسول و كارهاى شايسته انجام دهد، پس براى اين گروه كه قبلا صاحب گناه كبيره بوده و توبه كرده اند؛ بدل كند خداى تعالى بديهايشان را به نيكويى ها يعنى سوابق معاصى را به توبه محو كند و لو احق طاعات به جاى آن ثبت نمايد يا بدل كند عادت معاصى را در نفس به ملكه طاعت ؛ يا توفيق دهد او را به اضداد عمل ما سلف ؛ يا ثبت نمايد براى او بدل هر عقاب را ثواب .
نگارنده گويد: از اين آيه شريفه چنان معلوم است كه خداى تعالى هر گناهى را اعم از كبيره يا صغيره كه در شرايط مذكوره از آن توبه كنند مى آمرزد و چون عمل توبه يك عمل نيكو و حسنه ايست و خداى تعالى فرموده كه : ان الحسنات يذهبن السيئات لذا در مرحله اول خود عمل توبه كه حسنه است سيئات را از بين مى برد؛ و تبديل سيئات به حسنات منوط به كردارهاى شايسته و نيكوييست كه پس از توبه از تائب به عمل آيد.
خداى تعالى توبه كنندگان را دوست مى دارد
خداى تعالى سه چيز از براى توبه كنندگان قرار داده كه اگر يكى از آنها را به جميع اهل آسمان و زمين عطا مى فرمود به سبب آن نجات مى يافتند؛ يكى آن كه فرمود خدا توبه كنندگان را دوست دارد. ديگر اين كه خبر داده است كه فرشتگان حامل عرش و فرشتگانى كه در حول عرشند طلب آمرزش مى كنند از براى كسانى كه توبه كرده اند، و سوم آمرزش و رحمت خود را از براى كسى كه توبه كند قرار داده است ؛ و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: كه دوست ترين بندگان به سوى خدا توبه كنندگانند.
بازگشت بنده به سوى خدا مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده است
در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه س 4ى 17 انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة .... ((كه تفسير آن در صفحه 181 گذشت چنين آورده :)) توبه در لغت به معنى برگشت است ، و توبه از بنده برگشت اوست به سوى پروردگارش با پشيمانى و بازگشت از سرپيچى ، و از جانب خداوند توفيق وى به توبه يا آمرزش گناه او، مكرر گفته شده كه هر توبه ((يعنى بازگشت )) از بنده به سوى خدا؛ مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده مى باشد - به حسب بيان قرآن - زيرا توبه يك عمل پسنديده ايست كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند، تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد و سپس وقتى موفق به توبه شد محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است ، آن جا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت و آمرزش خدا قرار مى گيرد.
اين دو عنايت و برگشت خدا همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته اند، قرآن مى فرمايد: س 9ى 118 ثم تاب عليهم ليتوبوا يعنى سپس ((خداوند)) به سوى آنها بازگشت تا آنها نيز باز گردند. اين همان توبه اولى است و مى فرمايد: س 2ى 160 فاولئك اتوب عليهم يعنى پس به سوى آنان باز مى گردم .
و اين نيز توبه دومى است و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد.
و همچنين در آن تفسير شريف اضافه مى كند: اين مطلب را با تاءمل ميتوان دريافت كه توبه متعدد خداوند تعالى نسبت به موقعيت بنده ، تعدد پيدا مى كند، و گرنه توبه خداوند يكى است و آن همان برگشت لطف پروردگارى است به سوى بنده گنه كار، غايت ، توبه بنده در لابلاى اين توبه واقع شده ، گاهى نيز بدون شروع توبه بندگان شروع مى گردد، همانطور كه از آيه و لا الذين يموتون و هم كفار استفاده مى شود كه قبول شفاعت در حق بنده گناهكار هم در روز قيامت از مصاديق توبه است ؛ آيه مباركه : و الله يريد ان يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما نيز از اين باب مى باشد.
توبه در حال اضطرار بى نتيجه است
خداى تعالى در آن جا كه فرمود: توبه را قبول كند و بپذيرد از كسانى كه از روى جهالت و نادانى مرتكب اعمالى زشت و ناروا شدند ((كه تفسير آن قبلا گذشت )) سپس مى فرمايد: س 4ى 18 و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ....
يعنى توبه براى آن كسانى نيست كه بد كنند تا هنگام مرگشان و سپس ‍ گويند الآن توبه كرديم !! و پذيرش توبه منوط به آن است كه قبل از بسته شدن در توبه ، توبه كنند ((يعنى توبه و پذيرش آن به قبل از فرارسيدن اجل محدود است )) و الا آن زمان كه اجل ناى گلوى مجرم را بگيرد و با او دست به گريبان شود و بداند كه ديگر چاره اى جز تسليم جان نيست و با اين حالت ((حال اضطرار)) توبه كنند هيچ نتيجه نخواهد گرفت ، چون ياءس از زندگانى دنيا و خطرات هنگام مرگ و شدت اهوال پس از آن او را وادار بر آن كرده كه از كار خود پشيمان شود؛ در حالى كه ديگر وقت بازگشت به خداوند را از دست داده است ، پس توبه كردن بايد در حال اختيار باشد و توبه در حال اضطرار توبه نيست بلكه اضطرار است ؛ و از آن طرف پذيرش توبه از طرف خداى تعالى اشاره به نزديك شده ؛ قوله تعالى : ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم .... بر اين اشاره كه اگر كسى مرتكب گناهى شد و از روى جهالت خطائى از او سر زد، بلافاصله بايد توبه كند و تاءخير نكند و به اميد اين كه اجل او را مهلت مى دهد امروز و فردا ننمايد؛ چون دوران پذيرش توبه محدود است و پشيمانى دم مرگ پشيمانى كاذب است و اگر بنا شود كه توبه در هر موقع مورد قبول قرار گيرد و هر پشيمانى ، توبه كند توبه او مقبول باشد، گفته حق تعالى را كه درباره مجرمين در روز رستاخيز فرموده دفع مى شود؛ قوله : و اسروا الندامة لما راو العذاب .... و نظير اين آياتى داريم كه توبه و پشيمانى و ايمان به خدا آوردن در هنگامى كه موقعيت از دست رفته بى فايده و بى حاصل است . نشنيديد كه قرآن مجيد نقل قول مى كند از لسان گروهى كه از اين دار تكليف رهسپار به عالم برزخ و سراى سزا و جزا مى شوند و در آن جا تقاضاى برگشت به دنيا مى كنند تا شايد بيابند و توبه كنند و كردار نيكو به جاى آوردند، ولى ديگر جواب رد به آنها داده شده و هرگز از ايشان پذيرفته نخواهد شد!! و اين نشانه ايست تا مكلفان موقع شناس باشند و تا وقت ؛ از دست نرفته است و هرگونه اختيار و فرصت دارند توبه كنند و به سوى پروردگار خود باز گردند تا مورد لطف و عنايت و محبت خدا قرار گيرند.
رواياتى از تفسير الميزان در ذيل آيه مورد تفسير
از آن جا كه روش نگارنده تحصيل مقام اميدوارى براى خواننده عزيز است ؛ و در تفسير آيه اى كه گذشت شايد براى بعضى حالت ياءس ايجاد شود، لذا رواياتى را كه صاحب تفسير الميزان در ذيل اين آيه شريفه آورده متذكر مى شويم تا مراتب لطف خداوندى ظاهر شده و معناى آيه شريفه بهتر فهميده شود.
در كتاب ((الفقيه )) از آخرين خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش هم توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، و سپس فرمود: يكسال بسيار باشد هر كس يكماه قبل از مرگش هم توبه كند خدا او را مى آمرزد، سپس فرمود: يكماه نيز بسيار است ، هر كس يك روز قبل از مرگ هم توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك روز بسيار باشد، هر كس يك ساعت قبل از مرگ را توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك ساعت نيز بسيار باشد هر كس توبه كند و و و روحش به اينجا رسيده باشد ((و به گلوى خود اشاره فرمود)) خدا او را مى آمرزد.
از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از اين آيه و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر الموت احدهم الموت قال انى تبت الآن حضرت فرمود: يعنى در موقعى كه آن عالم را ببيند.
روايت دوم ، اين آيه و رواياتى را كه درباره پذيرفته نشدن توبه در موقع مرگ وارد شده تفسير مى كند، و مى گويد: مراد از ((حضور مرگ )) وقتى است كه يقين به مرگ پيدا شود و آثار آخرت هويدا گردد و در آن موقع توبه اى نيست ، اما كسى كه جاهل است مانعى براى پذيرش توبه اش ‍ نيست .
تفسير العياشى : زراره ؛ از حضرت باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: وقتى روح به اينجا رسيد ((و به گلوگاه خود اشاره نمود)) توبه عالم [كسى كه مى داند كه مى ميرد] پذيرفته نمى باشد و توبه جاهل ((كسى كه احتمال مرگ نمى دهد)) قبول است .
توبه كردن از گناه واجب است
عالم ربانى ملا احمد نراقى ؛ در معراج السعادة آورده است : هيچ شكى نيست كه هر چيزى كه رسيدن به سعادت ابديه و نجات سرمديه موقوف بر آن است تحصيل آن لازم و واجب است .
و شبهه اى نباشد، كه سعادتى نيست به جز لقاى پروردگار و انس به او؛ پس هر كه محروم از قرب وصال و ممنوع از مشاهده جمال و جلال ايزد متعال باشد از جمله اشقياء و به آتش دورى و آتش دوزخ معذب مى باشد و هيچ چيز باعث دورى و سبب مهجورى نمى گردد مگر معاصى و گناهان ؛ و چاره آنها نيست مگر توبه و انابه ، پس به حكم عقلى توبه واجب عينى است بر هر كسى كه مرتكب معصيت شده باشد و چگونه توبه واجب نباشد و حال آن كه اعتقاد به وجود اجتناب از معاصى و مضرات آنها از جمله ايمان است .
و بايد توجه داشت كه وجوب توبه تخصيص به شخصى دون شخصى و وقتى دون وقتى ندارد بلكه بر همه كس و در همه وقت لازم است ، چه هر بنده خالى از معصيت و گناه نيست و اگر در بعضى اوقات از معصيت جوارح و اعضاء خالى باشد ظاهر اينست كه خالى از صفت بدى از صفات نفسانيه يا رغبت به گناهى در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود كه از آن نيز خالى باشد از وساوس شيطانيه و افكار متفرقه كه دل را از ياد خدا غافل كند خالى نيست و همه اينها نقصى است كه بازگشت آنها به توبه است ؛ در هر حال لازم است بر هر بنده سالكى در هر موقع توبه كند و همچنين توبه از بعضى گناهان واجب شرعى است كه اگر كسى مرتكب آن شده باشد و بى توبه از دنيا برود مستحق عذاب الهى خواهد بود؛ و آن گناهى است كه در شريعت مقدسه بر همه كس حرام شده و نهى از آنها وارد شده و همه خلق در وجب توبه از آنها يكسانند؛ و اما بعضى ديگر از گناهان چون وساوس نفسانيه و رغبت قلبى به معاصى و قصور در معرفت و عظمت و جلال حضرت بارى و امثال اينها؛ پس توبه از آنها واجب شرعى نيست كه ترك آن موجب عذاب اخروى گردد بلكه وجوب آن به معنى ديگر است كه عبارت از وجوب شرطى باشد؛ يعنى كسى كه خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد بايد از آنها نيز توبه نمايد؛ پس كسى كه به نجات از عذاب ؛ قناعت كند و طالب زيادتر از آن نباشد، توبه از اين قسم گناه بر او و اجب نيست ؛ و آن چه وارد شده است از استغفار و توبه انبيا و اوصيا از اين اقسام توبه و استغفار بوده چه به واسطه نزول ايشان در اين سراى جسمانى و ابتلاى ايشان به بدن عنصرى لابد بود از براى ايشان از تربيت بدن و اكل و شرب و خواب و التفات به اصحاب ؛ و به آن سبب گاهى از مقام شهود و استغراق باز مى ماندند و اين نسبت به مراتب ايشان نوعى گناه بوده ((همچنان كه قبلا در بيان حسنات الابرار سيئات المقربين مطالبى گذشت .))
و اين بود به طور كلى موضوع كيفيت و چگونگى توبه از نظر قرآن و اقوال مفسرين و گويندگان ؛ و در پايان اين بحث نگارنده را به خاطر رسيد كه فرمايش اميرالمؤ منين على عليه السلام را زينت بخش اين صفحه قرار داده و با وجود مطالبى كه در سهولت توبه و ثواب آن گذشت حقيقت ديگرى را آشكار سازد، و آن اينست كه در نهج البلاغه مى فرمايد: ترك الذنب اهون من طلب التوبة ؛ يعنى گناه نكردن آسان تر است از خواستن توبه و بازگشت ؛ و از فرمايش امام چنين نتيجه گرفته مى شود: كه آدمى را سعى بايد كه هيچگاه به اميد توبه مرتكب گناه نشده و دامن خود را به معصيت آلوده نسازد.
موضوع دوم از فقرات مورد شرح در باب و خشيتك بالليل و النهار....
همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام در خلال اين دعاى شريف در چند مورد اشاره به مقام خوف و رجاء نموده و با لسان مختلف حقيقت آن را آشكار كرده است ، و لكن در اين جمله كه او عليه السلام كلمه ((خشيت )) را استعمال نموده مقام خوف را بر وجهى ظاهر كرده است كه شايسته خوف بندگان صالح از مقام پروردگارى باشد.
گرچه ارباب معانى بر آنند كه خوف و خشيت در لغت يك معنى دارد؛ ولى چون اين كلمه در بيان قول حق تعالى بر وجهى آمده كه شايسته خوف بندگان عالم و عارف است ، لذا مى توان گفت كه خشيت مرتبه اى بالاتر از خوف است ؛ همچنان كه فرمود: انما يخشى الله من عباده العلموا يعنى همانا كه بندگان عالم و دانا از خداترسند، و از اينجا معلوم مى شود كه استعمال ((خشيت )) مخصوص بندگان عالم و عارف بوده و مرتبه آن بالاتر از مرتبه خوف است و بهترين شاهد براى توضيح اين بيان روايتى است كه در جلد سوم از اصول كافى ، از امام صادق عليه السلام نقل شده است .

afsanah82
07-20-2011, 11:30 PM
فرق بين خوف و خشيت از محقق طوسى ((ره ))
از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: به راستى كه عبادت است سخت ترسيدن از خداى عز و جل ، خدا مى فرمايد: فاطر 28 انما يخشى الله من عباده العلموا ((و نيز)) خدا جل شاءنه فرمايد: المائده 48 فلا تخشون الناس و اخشون و فرمود تبارك و تعالى : و من يتق الله يجعل له مخرجا....
و قال ابوعبدالله عليه السلام ... ((و امام صادق عليه السلام فرمود:)) به راستى حب بزرگى منشى و شهرت در دل شخص ترسان و هراسان نيست .
شرح - از محقق طوسى است كه در اوصاف الاشراف به طور خلاصه گويد، خوف و خشيت گر چه در لغت يك معنى دارند، ولى نزد صاحبدلان ميان آنها جدايى است ، زيرا خوف نگرانى دل است از انتظار بدى و كيفر كه به سبب احتمال ارتكاب خلاف و ترك طاعت باشد و براى بيشتر مردم حاصل است و اگر چه مراتب بسيارى دارد و مرتبه عالى آن براى اندكى باشد؛ و خشيت حالتى است در نفس كه از شعور به بزرگوارى حق خيزد و از هيبت و خوف محجوبيت و حرمان ، و اين حال دست ندهد مگر براى كسى كه مطلع شود بر جلال كبرياء و بچشد لذت تقرب را و از اين راه است كه فرمايد: ((همانا دانشمندانند كه از خدا ترسانند.))
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و خشيتك بالليل و النهار ابدا ما ابقيتنى ... اشاره بر اين كه ، خوف مرا در شبانه روز مانند خوف بندگان دانا و عارفى قرار داده كه بر عظمت و جلال و كبريايى تو كاملا واقفند.
در بيان فقرات مورد شرحبار الها توبه از ما كن قبول كه شديم از كرده هاى خود ملول
نادم از افعال خود افسرده حال هم پريشان خاطر و هم پرملال
پشت ما از معصيت شد چون كمان از عذابت چاره بايد در امان
بى تاءمل سوى تو كرديم عزم راسخ آمد عزم ما بر توبه جزم
توبه اى تا بر گنه آرد فتوح توبه اى كه نامش آوردى نصوح
آرزو در بخششت باشد چنان كه بگيرى تائبان را خود عنان
آن زمان رحمت رسد بر ما فرود كه گنه باشد ز ما پاك از وجود
سهل باشد توبه كردن از گناه ليك آسان تر كه گيرم زو پناه
بعد از اين نيكو كنم كار اكتساب چون شدم نادم ز قبح ارتكاب
زين سبب بر توبه كردم من يقين قال انى قد احب التائبين
خوشدل از آنم كه بر افعال زشت توبه كارم را رساند بر بهشت
بس تعجب باشد از اين گفتگو كار زشتم را به دل سازد نكو
اين صفت از رحمت او دور نيست كار نيكان در جهان مستور نيست
خواهم از آن مقتدر شاه مليك كه كند الهام بر من كار نيك
هم كند بر من ره خير آشكار هم دهد توفيق بر انجام كار
حالتى بر من نگهدارد ز بيم تا كه سازم توبه را بر خود نديم

اللهم انى كلما قلت قد تهياءت و تعباءت و قمت للصلوة بين يديك و ناجيتك القيت على نعاسا اذا انا صليت و سلبتنى مناجاتك اذا انا ناجيت ، مالى كلما قلت قد صلحت سريرتى و قرب من مجالس التوابين مجلسى عرضت لى بلية ازالت قدمى و حالت بينى و بين خدمتك .
خدايا هر وقت با خود گفتم ، كه تا مهيا و آماده باشم براى اقامه نماز و در پيشگاه حضرتت به راز و نياز بپردازم ؛ ((يعنى هر زمان كه عزم خود را جزم كرده و تصميم گرفتم كه براى امر طاعت و عرض حاجت به سوى تو روى آورم )) در آن هنگام بر من كسالت انداختى ؛ يعنى مسلط شد بر من كسالتى از خواب ((پينكى )) كه بازداشت مرا از توجه به نماز و سلب شد از من آن حالتى كه شايسته مناجات با تو باشد و از لذت راز و نياز با تو محروم شدم .
چيست مرا! ((اين چه بدبختى عظيم است كه مرا گريبان گير شده !)) كه هرگاه با خود گفتم كه خاطر خود را از آلودگى ها پاك سازم و نهاد خود را آراسته و باطن را اصلاح نمايم ((و براى اين منظور)) خود را به مجالس توبه كاران نزديك نمايم و با ايشان همنشين شوم ؛ بلايى بر من عارض شد كه قدوم مرا لغزانيد، يعنى چنان دچار شدم و حالتى مرا در بر گرفت كه نگذاشت يك گام هم به سوى تو بردارم ((مثل اين كه )) چيزى ميان من و تو حايل شد كه ممانعت كرد در راه تو كمر خدمت و طاعت بربندم .
اين بيانات در مقام تعليم است
از مفهوم اين عبارات كاملا معلوم است كه امام عليه السلام اين بيانات را در مقام تعليم آورده است ؛ از آن جهت كه هيچ گاه براى معصوم در امر طاعت لغزش و بى توجهى حاصل نمى شود، بخصوص اين كه در شرح عبادات آن بزرگوار است كه هنگام وضو گرفتن و اقامه نماز چنان رنگ از چهره مباركش متغير مى شد و چنان حالت توجهى بر او دست مى داد كه ديگر سر را از پا نمى شناخت ؛ با اين حال چگونه ممكن است كه عرض ‍ كند: هرگاه خواستم خود را براى اقامه نماز مهيا سازم خواب را بر من مسلط كردى و يا دچار بليتى شدم كه من را از توجه به قرب تو بازداشت ؛ و اين بيان حقا از زبان ما مى باشد ((يعنى اى ابوحمزه ثمالى و اى خواننده دعا بخوان اين عبارات را كه درباره عموم مصداق دارد)) ودر وضع ظاهر هم اين موضوع براى ما بسيار حساس است ، يعنى هر زمان كه مى خواهيم كمر طاعت بر بنديم مانعى پيش مى آيد كه ما را از آن باز داشته و سلب توفيق مى نمايد؛ و يا در واقع هر چه با خود عهد مى كنيم و براى خوب شدن خود امروز و فردا مى كنيم موفقيت حاصل نكرده و گويا حال ما شايسته خوب شدن نيست ؛ و علت اين كه چرا، و چگونه است كه اين توفيق سلب است خود امام عليه السلام در دنبال همين عبارات تصريح فرموده ؛ و الا آن چه را كه قرآن مجيد متذكر است مى فرمايد: كسانى را كه اراده طاعت نمايند خداى تعالى ايشان را حمايت كرده و توفيق عنايت فرمايد؛ و صراحت قول او سبحانه باشد كه فرموده : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا هر كس قدمى به جانب او بردارد خداى تعالى او را هادى و راهنما باشد و ارائه طريق نمايد و البته بايد كه قصد خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن اين بيانى كه امام عليه السلام اشاره به آن فرموده از آن نظر است كه معلوم نيست قصد ما در عبادات چه باشد و يا با چه حالت مى خواهيم خود را آماده طاعت كنيم اگر براى رضاى خدا و خشنودى او باشد كه بلاشك توفيق و قبولى آن از طرف او سبحانه نصيب خواهد شد و اگر جهات ديگرى داشته باشد بلانتيجه و مصداق بيان امام را مى رساند و اصلا چه بسا عبادات است كه در اثر رعايت نكردن پرهيزگارى گذشته از آن كه نتيجه از آن حاصل نشده بلكه مسووليت هايى در بر دارد كه صاحب آن مشمول توبيخ و عقاب مى شود؛ مگر نشنيده ايد داستان منافقينى را كه خداى تعالى در شاءن آنها گفت : و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراؤ ن الناس .... كه نماز مى خواندند و با كراهت و كسالت و يا از روى رياء، نه عمل آنها نتيجه بخش بوده و نه عبادات آنها قبول و خداى تعالى هم كسالت و كراهت آنها را ظاهر مى كرد.
و بسيار است علل هايى كه ما را از تقرب باز داشته و سلب توفيق مى كند؛ هرگاه بخواهيم آهنگ به سوى او نماييم ؛ اينست كه امام عليه السلام حقايقى را در اين مورد در دنبال همين بحث آورده و به شرح آنها خواهم رسيد.
در بيان سلب توفيققصد طاعت چون كنم در هر زمان حايلى حاجب شود اندر زمان
چون كه خواهم روى آورم بر نياز يا مهيا بوده باشم بر نماز
بر بلائى مى شوم ناگه دچار كه شود مانع مرا از ذكر يار
هم اگر خواهم كنم از توبه ياد يا كنم آلودگى پاك از نهاد
حالتى بر من شود يك دم پديد كه كند از مقصدم چندان بعيد
گر بخواهم من رهانم خود ز دام لغزشى آيد مرا بر هر دو گام
اين ستم بر من ندانم از كجاست بى گمان از فعل من بر من رواست
بعد از اين سازم سبب هايش عيان كه ز من باشد علل اندر نهان

سيدى لعلك عن بابك طردتنى و عن خدمتك نحّيتنى او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى او لعلك رايتنى معرضا عنك فقليتنى او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين فرفضتنى او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى او لعلك فقدتنى من مجالس العلمآء فخذلتنى او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى (39) او لعلك رايتنى آلف (40) مجالس ‍ البطالين فبينى و بينهم خليتنى او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى او لعلك بجرمى و جريرتى (41) كافيتنى او لعلك بقلة حيآئى منك جازيتنى .
اى آقاى من ؛ شايد مرا از دربار خود رانده اى ، و از در عنايت و باب راءفت خود بازداشته اى و از خدمتگزارى دورم كرده اى ؟! يا شايد مرا چنان ديدى كه خوار و سبك شمردم حق تو را پس دور داشتى مرا؛ يا شايد ديده باشى مرا كه از بارگاه جلالت روى گردان بوده ام پس دشمن داشتى مرا؛ يا شايد يافتى مرا در مقام دروغگويان پس ترك كردى مرا؛ يا شايد ناسپاس ‍ ديده باشى مرا به نعمت هايت پس از اين روى بى بهره فرمودى مرا؛ يا شايد مرا در مجالس علماء و ((محافل دانشمندان )) مفقود و گمشده ديدى پس مرا به خذلان واگذاشته و خوارم كرده باشى ؛ يا شايد مرا در زمره بى خبران ديدى ((و از غفلت زدگان شناختى )) پس مرا از رحمتت ماءيوس كرده باشى ؛ يا شايد مرا مشتاق مجالس تبهكاران و الفت گيرنده به بزم گمراهان يافته اى پس ميان من و ايشان را مرتبط كرده و از ياد خود خالى گذاشته اى ، يا شايد دوست نداشته باشى كه بشنوى دعاى مرا ((صداى مرا)) از اين رو از درگاه عنايت و پيشگاه رحمت خود مرا دور داشته اى ، يا شايد به علت معصيت و تبه كاريم مجازاتم مى فرمايى ((يا به سبب جرائم و گناه مرا مكافات كرده باشى ؛)) يا شايد به علت قلت آزرم و به سبب كم حيايى من مرا مجازات كرده و پاداش داده باشى .
علل هايى كه مانع تقرب به سوى پروردگار است
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرمود: كه اى خدا هرگاه خواستم خود را آراسته نمايم و از در مناجات و راز و نياز با تو در آيم حالتى بر من عارض كردى كه مرا از تقرب به سويت باز داشت ؛ سپس ‍ علل آن حالت و سبب سلب توفيق را چنين مى رساند: و در مرحله اول عرض مى كند: سيدى لعلك عن بابك طردتنى يعنى شايد خدا مرا از در خانه خود رانده اى ؛ و اين كلمه ((شايد)) ((لعل )) كه امام عليه السلام در اين سلسله از بيانات خود آورده چقدر به معناى عبارات لطف داده و نرمى كلام را رسانيده است از آن جهت كه در مقابل هر ((شايد)) مى توان هم مطلب را تصديق كرد و هم مى توان گفت : نه چنين است ؛ يعنى در اينجا، هم مى توان گفت كه راست است من لايق آن نيستم كه باب رحمت خود را بر من گشايى و هم مى توان گفت چگونه ممكن است اى خدا مرا از درگاه خود برانى و حال آن كه خود به رسول اكرمت دستور فرمودى : س 6ى 52 و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى ((يعنى مران و دور مگردان از نزديك خود آنان را كه خداى خود را به بامداد و شبانگاه مى خوانند)) پس چطور ممكن است كه خود برانى و طرد كنى مرا در حالى كه خواننده توام به بامداد و شبانگاه .
او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين فرفضتنى
و همچنين رموز ديگرى در اين كه ((لعل )) نهفته شده كه گذشته از بيان يك حقيقت مفهوم ديگرى را از تركيب معناى عبارت مى رساند؛ يعنى ، شايد در اين فقره اشاره چنين باشد: كه اى خداى من ؛ نكند كار به جايى رسيده باشد كه هدايت را از من سلب كرده باشى و بدين سبب از درگاهت رانده شده باشم كه فرمودى : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب يا من هو كاذب كفار كه ارائه طريق نفرمايى و توفيق صواب ندهى كسى را كه دروغگويى او از حد گذشته باشد و كيست دروغ گوتر از آن كه بر تو افترا بندد؛ پس چگونه ممكن است خدا!! مرا از درگاه خود برانى و توفيق عبادت را از من سلب نمايى و حال آن كه من به وحدانيت تو مقر و معترفم و بر تو و فرستاده تو ايمان دارم و بر هيچكدام از نعمت هاى تو تكذيب نكرده يقين دارم كه لعنت خود را بر دروغگويان قرار داده اى .
او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى
و اين بيان ديگريست از سلب توفيق در عبادات ، و حقيقت هم همين است كه چه كس مى تواند نعمت هاى او را شاكر باشد؛ و چه زبانى تواند حق شكرش را ادا نمايد؛ با آن همه نعيم كه به ما اعطا فرموده و انواع آن را خود متذكر شده و سپس از نظر كاهلى و بى اعتنايى ما در امر شكرگزارى پس از ذكر هر يك مكرر فرموده : لعلكم تشكرون آيا حقا ما سپاسدارى مى كنيم ؟ آيا حقا مى توانيم لا اقل شكر يكى از نعم او را به حد خود گزاريم ؟ پس هيچ بعدى ندارد اگر مشمول اين معنا باشيم كه امام عليه السلام بيان فرموده است ؛ ولى همينقدر در مقام معذرت عرض ‍ مى كنيم كه خدا! ما در فريضه شبانه روز مكرر مى گوييم الحمدلله رب العالمين .
او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى
در اين بيان مطلب مهمى است كه يك عالم معنى در آن گنجانيده شده چون تنها همين غفلت است كه ما را از ياد خدا غافل مى سازد؛ و در اين جا شايد اشاره بر اين باشد كه چگونه ما غفلت زده نباشيم و حال آن كه اين ظاهر فريبنده دنيا ما را از ياد آخرت غافل ساخته و در زمره آنهايى قرار داده كه : س 30ى 7 يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . نكند خدايا كه ما جزء اين دسته از مردم قرار گرفته و از رحمت خود ما را ماءيوس كرده باشى .
او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى
هيچ شكى نيست اگر كسى از ديگرى متنفر يا منزجر باشد به هيچ وجه رؤ يت او را طالب نيست و نمى خواهد او را در مقابل خود ببيند بلكه دوست ندارد كه صداى او را هم بشنود؛ و اين از جمله صفاتيست كه آثار آن در زندگانى اجتماعى و عمومى خلق محسوس بوده و از حس عداوت بروز مى نمايد؛ و لكن صفاتى كه اثر آن در مخلوقات مشهود است قابل مقايسه با صفات خلق نيست ؛ و از عكس العمل هاى او نسبت به اعمال بندگان اينست كه چون بنده اى را ديد كه تبه كارى او از حد گذشته نظر لطف خود را از او برداشته و او را به خود وامى گذارد؛ ولى در عين حال به مجرد اين كه نادم و پشيمان شده و اراده بازگشت كرد، او را به اصطلاح در آغوش باز پذيرفته و در سايه رحمت خود پناه مى دهد. خوب به خاطر دارم از استاد بزرگوار خود آن عالم ربانى كه ضمن خبرى كه نقل مى كرد فرمود: خداى تعالى ناله گناهكاران را دوست مى دارد و از صدايى كه در طلب عفو و معذرت و يا مغفرت بلند مى شود استقبال مى نمايد، بلكه به وسيله منادى خود بندگان را به طلب توبه و استغفار دعوت مى فرمايد.
با اين حال چگونه ممكن است ؟ و آيا رسوايى ما به كجا كشيده باشد كه خداى تعالى دوست نداشته باشد صداى ما را بشنود و ما را از درگاه خود دور كند؛ حاشا و كلا كه چنين باشد؛ او هرگز خوانندگان را از پيشگاه خود نراند.
او لعلك فقدتنى من مجالس العلماء فخذلتنى
آن چه را كه در زندگانى اجتماعى در روحيه افراد تاءثير بسزايى دارد و عقايد آنها را ثابت و يا منحرف مى نمايد، همانا محالست و مصاحبت با طبقات مختلف مردم است كه خواه و ناخواه هر كس با هر دسته از مردم محشور باشد به خوى و طبيعت آنها آشنا شده و در زمره ايشان قرار مى گيرد؛ كسانى كه در صدد پيدايش معلومات هستند، كسانى كه تحصيل ايمان را ضرورى مى دانند و براى ايصال به مرحله يقين هرگونه تلاشى را در تثبيت اصول عقايد به كار مى برند؛ آنها جماعتى هستند كه هميشه ملازم و مصاحب اهل علم و معرفت بوده و از مجالس و محافل آنها دورى نمى گزينند و بالاخره هدف خود را درخواهند يافت ، و همچنين است آنان كه راه هوس و هوس را مى پيمايند و لاابالى گرى را ترجيح مى دهند، اين گروه با دسته و جمعى در تماسند كه به آن چه در ميان ايشان است فرحناك و شادان بوده و از عواقب كار خود بى خبرند و همانطور كه خداى تعالى فرموده : كل حزب بما لديهم فرحون اين دسته از لذائذ عوالم روحانى محروم و خود را به لذائذ آنى و فانى قانع ساخته اند.
و اين موضوع جداگانه ايست كه از بحث اين كتاب خارج است و لكن چون عين اين فقرات از دعا اشاره به بعضى از آيات و منطبق با اخباريست كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيده و اين بيان را در كتاب ((سلام در قلب اجتماع )) در باب ((مجالست و همنشينى )) مطالبى شايسته آورده است و اخبارى را كه متناسب از جلد 15 بحارالانوار نقل نموده لذا با اقتباس از آن كتاب شريف ترجمه پاره اى از اخبار را متذكر شده و قبل از ذكر اخبار آيه اى را كه خداى تعالى در اين باره به پيغمبرش دستور داده است يادآور مى شويم .
خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد
سوره الكهف آيه 28 و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم ....الخ ، اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛ با كسانى همراه باش كه صبح و شام به ذكر پروردگار خويش مترنمند؛ و جز قرب او چيزى نمى جويند، و براى خاطر زرق و برق دنيا از آنها روى مگردان ، با كسانى مباش كه ياد مرا فراموش كرده و دنبال هوى و هوس خويش را گرفته و كار آنها از دست رفته است .
ذكر پاره اى از اخبار و روايات در خصوص مجالست و همنشينى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود هرگاه باغى از باغهاى بهشت را در برابر خود باز ديديد از آن استفاده كنيد؛ عرض كردند يا رسول الله ! باغ بهشت كدامست ؟ فرمود: منظورم مجالس و محافل مردم با ايمان و كسانى است كه به خداى خويش عقيده دارند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رفيق نيكو بهتر از تنهايى است ، ولى تنهايى از همنشينى با بدان بهتر است ، و همچنين فرموده : سعادتمندترين مردم كسى است كه با مردم شريف همنشين باشد و نيز فرمود: انسان همواره با رفيق و همنشين خود همفكر و هم عقيده است ، و همچنين پيغمبر اسلام همنشين بد را ((مرده )) ناميده و مى فرمايد: همنشينى با ((مردگان )) دل انسان را مى ميراند و مردگان كسانى هستند كه ايمان را گم كرده و از احكام به دور افتاده باشند، و نيز فرمود: داناترين مردم كسى است كه از مردم نادان بگريزد.
اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: همنشينى با بدان باعث بدبينى به نيكان مى شود و رفيق بد كسى است كه معصيت خدا را در نظر انسان جلوه دهد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: محبوب ترين دوست من كسى است كه عيوب مرا به من تذكر دهد، و كسى كه رفيق خود را در اشتباه و خطا ببيند و بتواند او را از آن باز دارد و نكند به او خيانت نموده است .
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: رفاقت خويش را با احمق و بخيل و ترسو و دروغگو قرار مده ؛ زيرا رفيق ((احمق )) به خيال اين كه كارى به نفع تو انجام مى دهد به تو ضرر مى رساند، و دوست بخيل از تو مى گيرد و به تو نمى دهد و همنشين ((ترسو)) از تو و پدر و مادرش فرار مى كند و دروغگو ((از بس خلاف گفته )) چه بسا راست مى گويد و از وى نمى توان قبول كرد.
او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى
و اما موضوع مهمى كه در سلسله اين بيانات قرار گرفته و يكى از علل سلب توفيق در عبادات است ، همانا استخفاف ورزيدن به ((حق )) خداى تعالى است (42) و اين معنا بسيار شايان اهميت است كه شايد تنها سبب و مانعى باشد كه ما را از تقرب به سوى حق تعالى باز مى دارد، از آن جهت كه اگر به ديده تحقيق بنگريم خواهيم ديد: كه هر چيزى را در عالم حقى هست و هيچ حقى بالاتر از حق ((حق )) نيست و اگر حق او را خوار شمرده و بر آن استخفاف ورزيم ، مسلم از مزايايى كه براى ايصال به رحمت در انتظار ما است بى بهره خواهيم ماند، يعنى اگر بدانيم كه آيا حق حياتى را كه خداى تعالى به ما داده چه مى باشد؛ حق نعمت هايى كه به ما ارزانى داشته ؛ حق هر يك از جوارح و اعضايى را كه به ما اعطا فرموده ؛ حق هر قواى باطنى و حق هر يك از صفات نفسانى و خلاصه كليه حقوقى كه رعايت آنها ضرورى بلكه واجب است اگر همه و همه آنها را دانسته ، و حق آنها را به جاى آوريم ، در اين صورت حق خداى را به جاى آورده و آن را خفيف نشمرده ايم .
و دامنه اين بحث بسيار وسيع است كه دانشمندان بزرگ را به اطاله كلام واداشته و در اين جا مجالى براى بسط آن نيست و لكن چون بناى ما اينست كه بيان امام عليه السلام را از نظر قرآن مجيد مورد بحث قرار دهيم و در اين مورد خداى تعالى حقايق بسيارى را آورده كه اهميت اين جمله از بيان امام عليه السلام را خوب مى رساند، لذا به طور اختصار به ذكر پاره اى از آن مطالب پرداخته و در مرحله اول متذكر مى شويم كه خداى تعالى هر ((حقى )) را نسبت به خود داده و اصلا خود را منشاء ((حق )) قرار داده است و با اين حال استخفاف به هر يك از حقوق استخفاف بحق حق تعالى مى باشد.
خداى تعالى آن چه را كه ((حق )) است نسبت به خود مى دهد
از اسامى حق تعالى يكى نام ((حق )) است كه در دعاى جوشن كبير آن را بر دو وجه آورده ؛ كه جايى مى گويد: يا من قوله حق و جاى ديگر يا من بحق الحق بكلماته و اين دو نام را از قرآن مجيد اقتباس كرده كه در آيه 4 از سوره احزاب فرموده : و الله يقول الحق يعنى خدا مى گويد سخن راست را ((حق را)) و ديگر در سوره يونس و سوره الشورى كه مى فرمايد: و بحق الحق بكلماته يعنى و خدا ثابت گرداند حق را به آيتهاى خود؛ و از اين بيان معلوم مى شود كه خداى تعالى حق هر چيزى را در كتاب خود ثابت فرموده است حال بايد دانست كه چه چيزهايى را خداى تعالى خود در بيان ((حق )) آورده و چگونه مى توان اين حقايق را دريافت ((و حق )) آنها را ادا نمود تا مشمول اين عبارت كه امام در بيان استخفاف ((حق )) حق فرموده نشويم .
ظهور ((حق )) در بيان آفرينش
سوره الحجر آيه 85 و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ....
نيافريديم آسمان و زمين و آن چه در ميان آنهاست ((جميع متعلقات آنها)) مگر آفريدنى متلبس به حق يعنى ؛ هر چه در عالمست و هرچه شما بينيد و آن چه به فكر شما برسد آفريديم به راستى و درستى و سزاوار آن چه شايسته و حق آنهاست ((مثل اين كه ديگر در همين يك عبارت مطلب تمام است )) و لكن از آن جا كه موضوع بسيار مهم است ؛ خداى تعالى با عبارات ديگرى اين بيان را متذكر شده و در سوره ابراهيم آيه 19 بر وجه خطاب مى فرمايد: الم تر ان الله خلق السموات و الارض ‍ بالحق .... آيا نديدى اى بيننده ؛ يعنى اى بندگان در نگريد آن را كه خدا بيافريد آسمان ها و زمين را بر وجهى كه حق است يا بر نهجى كه حكمت و مصلحت مقتضى است .
شايد حق آفرينش آسمان ها چنين باشد كه چگونه ميليونا خورشيد به فاصله مليونها سال نورى در كهكشان عالم افلاك منظومه هاى شمسى تشكيل داده و با ارتباط محكم در آن فضاى لا يتناهى كه مملو از كرات بى شمار است در مدارى منظم دور هم چرخيده و با هم اصابت نمى نمايند كه حقا معنى ((حق )) در خلقت آسمان ها همين است ، و از حق آفرينش زمين است كه مدور بوده و از كوه ها و درياها و پستى ، و بلندى ها و مناطق مختلف گرم و سرد ايجاد شده باشد و انواع مخلوقات در آن ساكن باشند.
و در سوره النحل آيه 3 بيان را ساده تر فرمايد كه : خلق السموات و الارض بالحق يعنى بيافريد آسمان ها و زمين را به حكمت درست و غرض صحيح و ايجاد آنها كرد بر مقدار و شكل و اوضاع و صفات مختلفه كه تقدير آن فرمود و تخصيص آن كرد به حكمت بالغه خود؛ و آيات بسيار ديگرى در اين باب داريم كه هر يك بر نهجى اين حقيقت را آشكار كرده و مى رساند كه آفرينش آسمان ها و زمين و آن چه را كه در آنها است به جهت ظهور حق و ثبوت حق است كه : ما خلق الله ذلك الا بالحق

afsanah82
07-20-2011, 11:30 PM
اى مردم حق هر چيزى را محترم بداريد و به ((حق )) خداى تعالى استخفاف نورزيد
ارسال رسول از جانب خداى تعالى حق است ، دينى كه خداى تعالى به وسيله پيغمبرش فرستاده حق است س 9ى 33 هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ..... او آن خدائيست كه به فضل شامل خود فرستاد، فرستاده خود را كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است به هدايت و دين حق .
اى مردم چيزهايى را كه خداى تعالى به حق فرستاده بدانيد و حق آن را ادا نماييد مگر ندانستيد كه فرمود: قرآن را هم به حق فرستادم ؟ س 22ى 16 الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان خداى به حق آن كسى است كه فروفرستاد قرآن را از آسمان به حق به راستى و درستى و بيان حقايق در آن آورد كه بالحق انزلناه و بالحق نزل
اگر با توجه به آيات شريفه در عبارات مورد شرح و بيان امام عليه السلام دقت شود؛ كه مى فرمايد: او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقضيتنى خواهيم دريافت كه معنايى بسيار وسيع در اين جمله كوتاه فشرده شده كه در واقع ما را به حقايق ايمان آشنا مى سازد.
خوب توجه فرماييد ببينيد آيا ممكن است منظور امام عليه السلام در اين گفتار و در مقام تعليم چنين باشد؟ يعنى چنان بگويد: كه اى خدا شايد ديدى مرا كه حق بندگى را به جاى نياوردم ، شايد ديدى مرا كه به دستور پيغمبر تو كه فرستاد حق است عمل نكرده و حق او را خوار شمردم ، شايد ديدى مرا به احكام كتاب كه به حق نازل شده رفتار نكرده و در حق آن استخفاف ورزيدم . شايد مرا از جمله شك كنندگان در حق خودت يافتى كه مرا از درگاه خود دور داشتى ؛ ولى خدايا!! نه چنين است ! من تصديق دارم و گواهى مى دهم به آن چه كه خود فرمودى : الحق من ربك فلا تكونن من الممترين من به هيچ يك از حقوق تو شك نياورده و آنها را سبك نشمرده ام و گواهى مى دهم كه تو خداى به حق هستى ، و قرآن تو حق است ؛ و گفتار تو حق ، پيغمبر تو حق ، اولياء تو حق ، آن چه را كه در عالم ايجاد فرمودى حق و آن چه را كه در خلقت ما به كار بردى و براى ما مقرر فرمودى از دوران مختلف حيات و تقديرات آن و ورود به مرحله ممات و تاءثيرات آن و عالم قبر و برزخ و اعلام رستاخيز و نشور و عبور از صراط و سنجش اعمال و خلاصه مواقف حساب و كتاب و سزا و جزا و بهشت و دوزخ تمام مراحل دنيا و آخرت همه و همه حق است و بر حق استوار، به اينها همه ايمان دارم و بر هيچ يك از اين حقوق ترديد نياورده خوار و سبك نمى شمارم !!
علل سلب توفيق در بيان او لعلك
اى كه كردى خاطر عشاق جلب از چه رو بر من شد اين توفيق سلب
شايد از درگاه خود راندى مرا يا كه از اهل ستم خواندى مرا
يا كه شايد من مقصر بنده ام روى خود از رحمتت گردانده ام
باز شايد علت آيد بر هزار گر شمارم حق انعام تو خوار
حق نعمت هر يك از هريك جداست حق هر نعمت يقين حق خداست
حق آنها را نياوردم به جاى تا نشست اين خار خذلانم به پاى
آن چه دادى نعمتم در روزگار من نبردم شكر نعمت را به كار
شايد اين باشد علل بر خواريم كه بعيد از رحمت خود داريم
شايدم ديدى مرا از غافلين كه جدا كردى مرا از نائلين
يا كه ديدى كذب من را بر عيان كه رها كردى مرا از خود عنان
علت ديگر شنيدم در نداء لا تحب ان تسمع منى دعاء
ديديم شايد به بدكاران قرين يا نديدى نزد نيكان همنشين
پس مرا بگذاشتى بر يار خويش تا كه خو گيرم چنان كافر به كيش ‍
هر چه بينم از جهان فانى است روز من شد چون شب هجران سياه
اين علل از من ، تو را باشد گذشت گر نبخشى رو نهم بر كوه و دشت

فان عفوت يا رب فطال ما عفوت عن المذنبين قبلى لان كرمك اى رب يجل عن مجازات المذنبين و حلمك يكبر عن مكافات المقصرين (43)
اى پروردگار من ، پس اگر از گناهانم در گذرى ؛ پس چه بسيار در گذشتى از گناهكارانى كه پيش از من بوده اند ((يعنى عفو و گذشت تو تازگى ندارد)) چه بسيار دوران هاى دور و دراز قبل از آفرينش من گناهكاران را مورد عفو و بخشايش قرار دادى و اگر از من هم در گذرى در رديف و هم شمار آنها قرار خواهم گرفت ، زيرا كه كرم تو اى پروردگار؛ بزرگتر است از مجازات و پاداش دادن به گناهكاران ؛ و بردبارى تو بزرگتر است از سزا و پاداش دادن به خطاكاران .
بعد از آن كه امام عليه السلام علت محروميت در امر طاعت و سلب توفيق را در عبادت آشكار فرمود؛ سپس با بيان ملاطفت آميزى چنين نمودار مى كند كه اى پروردگار اگر مشمول تمام آن خطايا ((كه بيانش ‍ گذشت )) بوده باشم يعنى ، حق تو را خوار شمرده باشم ، شكر تو را به جاى نياورده باشم ، در مجالس علماء حاضر نشده باشم ، با تبهكاران الفت داشته باشم ، از ياد تو غافل بوده باشم ، در نافرمانى تو حيا نكرده باشم ، با اين حال كه مرتكب همه يا هر يك از اينها شده باشم ؛ اميد عفو به درگاه تو دارم چون بسيار بوده اند گناهكارانى قبل از من كه تو آنها را بخشيده و آمرزيده اى ؛ چه مى شود كه مرا هم در عداد آنها قرار دهى .
و سپس در حالت منادى قريب اشاره به نزديك كرده عرض مى كند: ((اى رب )) اين تمناى من در عفو از جهت آنست كه : شاءن تو اجل است از اين كه به نافرمانيم مجازات فرمايى و از حلم تو دور است كه به سزا و مكافات تقصيرم رسانى .
تكلم خداى تعالى به زبان فارسى
در تحفة الاعزه در ذيل ترجمه اين فقره داستانى آورده كه نگارنده در نقل آن تاءمل داشته ؛ ولى از آن جا كه در مسئله عفو و آمرزش معناى اين داستان مصداق به جايى دارد و موضوع هم چندان بعيد به نظر نمى رسد؛ و نيز خواننده را به لطف پروردگارى اميدوار مى سازد؛ لذا عين مطالب آن كتاب را در اين مورد نقل مى نماييم :
در عنوان الكلام بعد از دعاء روز هيجدهم در ذكر موعظه شب نوزدهم مرحوم فشاركى ((ره )) آورده كه در بعضى از كتب ديده ام كه جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ميكائيل سوال نمودند: كه آيا خداوند به زبان فارسى تكلم فرمود يا نه ؟ عرض كرد: بلى ؛ اولاد آدم طغيان در عصيان نمودند، ما عرض كرديم چه خواهى كرد؟ فرمود: ((چه كنم با اين مشت خاك جز اين كه بيامرزم .))
در باب عفو خداى تعالى قبلا مطالبى به تفصيل از صفحه 237 به بعد گذشت و اينك روايتى از تفسير الميزان كه از تفسير عياشى اقتباس كرده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه مراتب عفو خداوندى تا چه حد است .
هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام نقل كرده ، كه فرمود: خداى تعالى در روز قيامت اينقدر عفو مى كند كه احدى تصور آن را نمى كند؛ حتى مشركين هم به طمع افتاده مى گويند: والله ربنا ما كنا مشركين
عفو خداى تعالى تازگى نداردهر كه از عصيان به سويت بازگشت بى گمان از جرم او خواهى گذشت
تا شدم از سر عفوت با خبر خلعت آمرزشم كردى به بر
من نه آن اول كسم صاحب خطا تو نه بر من كرده اى تنها عطا
چه بسا از اهل عصيان پيش از اين عفو تو شامل شد آنها را يقين
من ندارم بيمى از كردار خويش چون ز عصيانم بود عفو تو بيش ‍
عفو تو از جرم من بالاتر است حلمت از تقصير من والاتر است
از گناه خود ندارم هيچ باك چون كه گفتى ((بگذرم از مشت خاك ))

و انا عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز (44) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
و من پناه آورنده ام به فضل تو، و گريزانم از تو به سوى تو ((يعنى گريزنده از غضب و سخط تو، به سوى فضل و كرمت )) در حالى كه خواهانم آنچه را كه از گذشت خود وعده فرمودى به كسى كه نيكو كرده است به تو گمان را؛ يا بر اين معنى كه انتظار من از حضرت تو چنين است كه آن چه را از عفو و گذشت به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من نيز معمول دارى .
در اين دعاى شريف چند فقره را امام عليه السلام از نظر اهميت معنا مكرر ايراد فرموده كه از جمله عبارت مورد شرح و عبارات ديگرى كه در دنبال همين جمله قرار گرفته است مى باشد و لكن سر تكرار در اين عبارت شايد از اين نظر باشد كه اهل ايمان تشويق و ترغيب شوند بر آن كه به پروردگار خود حسن ظن و يا گمان نيكو داشته باشند؛ و در اين مورد مطالبى از نظر قرآن در صفحه 207 همين كتاب شريف گذشت و اينك در اين جا از نظر اين كه نتيجه كاملى از اين موضوع مهم گرفته شود مطالبى را كه در اصول كافى در باب ((حسن ظن و خوشبينى به خدا)) آورده و همچنين شرحى را كه علامه مجلسى در ذيل همين عبارت نگاشته است متذكر مى شويم :
حسن ظن به خداى تعالى از اصول كافى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود كه خدا تبارك و تعالى فرمايد: كسانى كه براى درك ثواب از من كار مى كنند به كردار خود اعتماد كنند، زيرا كه آنها اگر همه عمر بكوشند و خود را در عبادت من رنج دهند باز هم تقصيركارند و در عبادت خود به كنه بندگى من نرسند بدانچه نزد من مى جويند از كرامت من و نعمتم در بهشت و درجات بلندى كه در جوار من است ولى بايد به رحمت من اعتماد كنند و به فضل من اميدوار باشند و به خوش بينى نسبت به من اعتماد كنند، زيرا در اين صورت رحمت من آنها را دريابد و بخشش من به آنها برسد با رضوانم ، و آمرزش من آنها را در پوشد به عفو من ، زيرا منم خداى بخشاينده و مهربان و بدان ناميده شدم .
و همچنين در آن كتاب شريف آورده : از امام باقر عليه السلام كه فرمود: در كتاب على عليه السلام يافتم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر منبر خود فرموده است ، سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او، به هيچ مؤ من ى هرگز خير دنيا و آخرت داده نشده جز به وسيله حسن ظن او به خدا و اميدوارى او و خوش خلقى او و خوددارى او از بدگويى و عيب مؤ منان ، و سوگند بدانكه جز او شايسته پرستشى نيست ، خدا هيچ مؤ من ى را پس از توبه و استغفار عذاب نكند جز به خاطر بدگمانى او به خدا و تقصير در اميدوارى و بدخلقى و غيبت از مؤ منين ، و سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او، هيچ بنده مؤ من ى خوشگمانى به خدا نكند جز آنكه خدا به اندازه آن با او رفتار كند زيرا خدا كريم است و هر چيزى به دست اوست ، و شرم دارم كه بنده مؤ من ش گمان خوبى به او ببرد و او گمان و اميد او را بر نياورد، به خدا خوشگمانى كنيد و به او رغبت نماييد.
شرحى كه علامه مجلسى در ذيل همين موضوع در شرح اصول كافى آورده است
گفته اند معنى حسن ظن به خدا، اينست كه : هنگام طلب آمرزش خوشبين باشد كه او را مى آمرزد؛ و چون توبه و بازگشت به خدا كند بداند كه خدا از او پذيرا است ، و نيز چون از روى حقيقت به درگاه خدا دعا كند بداند كه خدا اجابت مى كند و همچنين چون از خدا نسبت به كارى كفايت و اعانت خواهد بداند كه خدا او را كفايت مى كند زيرا اين صفات پديدار نشود جز به وسيله حسن ظن به خدا.
و نيز در عين الحيوة آورده : كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه آخر بنده اى را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش برند بنده اى باشد كه چون او را به جهنم برند نگاهى به عقب كند پس حق تعالى فرمايد بازش گردانيد پس از او سوال كنند كه چرا به قفا نظر مى كرد گويد كه خداوندا من به تو اين گمان نداشتم كه مرا به جهنم فرستى ، فرمايد كه چه گمان به من داشتى گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و مرا در بهشت ساكن گردانى ؛ پس خداى جبار جل و على فرمايد كه اى ملائكه من به عزت و جلال و نعمت ها و بزرگوارى و رفعت و شاءن خودم سوگند مى خورم كه اين بنده يكساعت از غير خود را به من گمان نيك داشته است كه اگر آن يك ساعت به من اين گمان نمى داشت او را به آتش مى رسانيدم با اين دروغى كه مى گويد او را به بهشت بريد پس ‍ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر كس ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا به او به گمان او عمل مى كند، چنانكه حق تعالى مى فرمايد: و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين يعنى اين گمان بديست كه به پروردگار خود داريد پس صبح كرديد در حال زيانكارى و خسران :
در بيان فقرات مورد شرح آمدم من سوى فضلت در پناه آمدم با جرم و عصيان و گناه
غير تو كس از دلم آگاه نيست جز رهى بر درگه تو راه نيست
نه بود من را ز تو پاى فرار نه بود جاى دگر جاى قرار
پس كجا بر من بود راه گريز يا چسان بر تو كنم جنگ و ستيز
اين كه از تو سوى تو رو آورم خود بگفتى تائبان را ياورم
آن چه كردى وعده بر خوبان تمام آروز دارم مرا بخشى مدام
از ره لطفت مرا شامل كنى نعمت خود را به من كامل كنى
چونكه بر تو باشدم نيكو گمان پس پناه خود بگيرم در امان

الهى (45) انت اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بعملى او ان (46) تستزلنى بخطيئتى و ما انا يا سيدى و ما خطرى هبنى بفضلك (47 ) و تصدق على بعفوك (48) اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
اى خداى من ؛ همانا فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آنست كه به كردار و گناهان من مقايست فرمايى ؛ ((و بر خطاهايم خرده گيرى كنى )) يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى ؛ يا در مقام سنجش در آورى عمل مرا؛ يا به سبب گناهانم خواهنده لغزش و ذلت من باشى ((در حالى كه فضل تو اعظم است و خود بشارت دادى كه اهل ايمان را در سعه آن قرار دهى )) كه فرمودى : س 33ى 47 و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا.
اى آقاى من ؛ من چيستم و كيستم و قدر و قيمتم چيست !! يعنى در مقابل اين دستگاه عظيم آفرينش و در برابر خلقت اين جهان بزرگ و اين عالم وسيع من چه هستم و چه منزلتى دارم ؟ هيچ هستم ! ((ببخش اين هيچ را)) و در گذر و ببخش مرا به فضل و كرمت و تصدق فرما بر من به گذشت و بپوشان مرا به پرده پوشى خود ((پرده اغماض بر گناهانم كش ‍ و از توبيخ و نكوهش و سرزنشم به كرم ذاتت در گذر.))
همانطور كه گفته شد اين فقرات از نظر اهميت موضوع ، مكرر در اين دعاى شريف ايراد شده و شرح آنها در صفحات 143 و 166 گذشت .
قدر و منزلت ما در مقابل عظمت آفرينش چيست ؟
در اين فقرات از دعا امام عليه السلام چه مضامين عالى به كار برده و تا چه حد مقام بزرگى حق تعالى و مرتبه كوچكى ما را رسانيده است .
حقا ما در مقابل عظمت اين جهان آفرينش چه هستيم ؟ و چه قدر و منزلتى داريم !! اگر گفته خداى تعالى درباره آفرينش ما نبود، كه فرمود: فتبارك الله احسن الخالقين جا داشت كه ما هيچ و هيچ به حساب نيائيم ولى نمى دانم سر قول او سبحانه و تعالى چيست كه ما را آنقدر بزرگ داشته و در آفرينش ما، بر خود تبارك گفته است و به اعتبارى ما را اشرف مخلوقات قرار داده و از نظر بزرگداشت همه چيز را در زمين براى ما ايجاد كرده كه فرمود: و خلق لكم ما فى الارض ‍ جميعا.
شايد بزرگداشت ما از اين جهت است كه در اطاعت امر او شايستگى دخول در جنت را پيدا كنيم يا از آن نظر ما را اشرف مخلوقات قرار داده تا براى ايصال به لقاى او خود را آماده سازيم ، يا بزرگداشت ما از آن نظر است كه تا اسباب بزرگى را براى مقام خلود در جهان ديگر مهيا سازيم و الا اگر كسى قدر و مرتبه خود را نشناسد و براى آن منظور كه خلق شده آمادگى حاصل ننمايد و از اوامر حق تعالى سر باز زده وظيفه خود را در مقام انسانيت انجام ندهد بلاشك منزلتى نزد پروردگار نداشته و كمتر از هيچ است بلكه كريمه : اولئك كالانعام بل هم اضل ، درباره او مصداق پيدا خواهد كرد.
در بيان الهى انت اوسع فضلا
اى كه از شوق تو دلها خاشع است رحمت و غفران و فضلت واسع است
فضل تو افضل بود از حد برون در فضيلت حلمت از حد شد فزون
هر چه آيد در گمان و در خيال فضلت اوسع باشد از آن لا محال
كى توان شكر تو گويم در سپاس كه سپاسم لايق آيد در قياس ‍
گر به عدلت گيريم گردم هلاك ور بفضلت بخشيم من را چه باك
رحمتت واسع بود فضلت وسيع عفو خود را در رضا گيرى سريع
وسعت فضلت مرا باشد دليل كه نخواهى هر گزم خوار و ذليل
من كه هستم من چه هستم ، هيچ هيچ پس ز فضلت بر گناه من مپيچ
عفو را كن صدقه چون بر سائلان مى كند صدقه توانگر قرص نان
پس مرا بر جامه سترت بپوش قبل از آن تا بر دو لب باشم خموش ‍

سيدى انا الصغير الذى ربيته و انا الجاهل الذى علمته و انا الضآل الذى هديته و انا الوضيع الذى رفعته و انا الخآئف الذى آمنته و انا الجائع الذى اشبعته (49) و العطشان الذى ارويته (50) و العارى الذى كسوته (51) و الفقير الذى اغنيته (52) و الضعيف الذى قويته (53) و الذليل الذى اعززته (54) و السقيم الذى شفيته (55) و السائل الذى اعطيته (56) و المذنب الذى سترته (57) و الخاطى ء الذى اقلته و انا القليل الذى كثرته (58) و المستضعف الذى نصرته و انا الطريد الذى اويته .
اى آقاى من ؛ منم آن كوچك ناتوانى كه پرورشم دادى . ((يا آن صغيرى كه بزرگ كردى او را.))
و منم آن جاهل نادانى كه از خوان دانشت مرا تمتع بخشيدى ((و مشمول الطاف اين كريمه فرمودى : كه علم الانسان ما لم يعلم )) و منم آن گمراه سرگشته اى كه هدايتم فرمودى ؛ يا آن راه نيافته اى كه راهنمايى كردى او را ((و به فيض اين كرامت رسانيدى كه ان علينا للهدى و اين از سن ديرينه تو است كه هدايت فرمايى آنها را كه طالب هدايتند؛ همه انبيا و اولياى خود را رهنما بودى و در مقام نبوت و احكام شريعت هدايت فرمودى همچنان كه در شماره نعيم خود بر پيغمبرت فرمودى كه و وجدك ضآلا فهدى پس به پيروى اين سنت مرا هم از بلاى ضلالت دور و به شرف هدايت رسانيدى .))
و منم آن حقير بى قدرى كه سرافرازم گردانيدى و از پستى بر بلنديم رفعت بخشيدى .
و منم آن ترسان مضطرى كه تاءمين م دادى يا آن خائفى كه ايمن كردى او را ((البته اين بيان امام عليه السلام براى خود مصداق كامل دارد از آن جهت كه : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم .... و شرح اين بيان در فقره بعد و لك خالص رجايى و خوفى بيايد.))
و منم آن گرسنه اى كه از خوان انعامت سيرم گردانيدى و از سفره فضلت فزونى بخشيدى .
و منم آن تشنه اى كه سيرابم كردى ((يا آن عطشانى كه از درياى محبت خود قطره اى بر من چشانيده سيرابم كردى .))
و منم آن برهنه كه پوشانيدى او را ((يا آن بى پروا و بى حفاظ كه لباس ‍ مغفرتش پوشانيدى ))
و منم آن محتاجى كه بى نيازم كردى ((يا آن فقير كه غنى كردى او را؛ و خود بر فقرم و غناى خود گواهى دادى كه : يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد پس به غناى خود مرا توانگر كردى .))
و منم آن ناتوانى كه توانائيم دادى ؛ يا آن درمانده اى كه نيرومندش ‍ گردانيدى .
((اشاره بر اين كه خود فرمودى : س 30ى 54 الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة .... پس ضعف مرا مبدل به نيرو كردى و از مرحله ناتوانى كودكى به دوران توانايى شبابم رسانيدى .))
و منم آن خوار و بى مقدارى كه گراميم داشتى ؛ يا آن ذليل كه عزيز و ارجمندش ساختى ((چون عزت هاى دنيا و آخرت همه از تو است كه فلله العزت جميعا پس مرا به عزت و سربلندى رسانيدى .))
و منم آن بيمارى كه بهبوديم دادى ، يا آن مريض كه شفايش ‍ بخشيدى .
و منم آن درخواست كننده اى كه عطا كردى مسئلتم را؛ يا آن خواهنده اى كه بخشش فرمودى او را.
و منم آن گناهكارى كه پوشانيدى گناهانم را؛ يا آن مذنبى كه ستر كردى بديهاى او را ((و اين بيان در مقام تعليم است چون همانطور كه گذشت از معصوم گناه صادر نمى شود.))
و منم آن خطاكارى كه گذشت كردى او را.
و منم آن اندك بى مقدارى كه قدر و فزونيش دادى .
و منم آن زبون و ناتوانى كه ياريم كردى ؛ ((يا آن بى چاره اى كه نصرتش ‍ بخشيدى .))
و منم آن رانده شده كه در پناه خود جايم دادى ((يا آن سرگردانى كه به سامانش رسانيدى .))
بحثى جالب در باب افاضه علوم
با وجودى كه تمام عبارات در اين دعاى شريف هر يك مطالبى را در اصول عقايد حلاجى مى كند و خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا مى سازد، ولى در عين حال در خلال آنها بعضى از فقرات را مى توان شاهكار دعا ناميد، چون اگر بخواهند حق معنا را در آن ادا كنند ديگر مجالى براى تشريح مطالب ديگر باقى نمى ماند؛ مثلا در اين سرى مترادف كه امام عليه السلام ذكر نعمت هاى اعطايى پروردگار را مى نمايد هر فقره از آن به نوبه خود شايان اهميت بوده و معنايى را از آيات قرآنى مى رساند. لكن در اين عبارت كه مى فرمايد:
و انا الجاهل الذى علمته مثل اين كه حقايقى را كه واجد اهميت بسزايى است در باب علم مطرح مى نمايد تا از همين بيان كوتاه دانسته شود كه علم مخصوص ذات پروردگارى است و هيچكس بدون افاضه آن از طرف او سبحانه نمى تواند صاحب دانشى شود؛ اگر چه مقام نبوت و رسالت يا ولايت راهم داشته باشد.
اينك اگر توجه كامل حاصل شود ارتباط اين فقره از دعا به آيه شريفه س ‍ 96ى 5 علم الانسان ما لم يعلم به خوبى ظاهر شده و چنين معلوم مى دارد كه علم و دانش مخصوص ذات بارى تعالى است و آموزش ‍ هر دانشى بر آدميان فقط از جانب او سبحانه انجام پذير است ؛ چون علم صادر نمى شود مگر از عالم و او هم عز وجل عالم بما كان و يكون است و در اين جا دو موضوع قابل اهميت است يكى آن كه خداى تعالى با بياناتى گوناگون در كتاب خود علم و دانش را مخصوص ذات خود دانسته و در جايى خود را ((عالم )) و جايى ((اعلم )) و جايى به صيغه ((علام )) و جايى ((عليم )) معرفى مى نمايد، يعنى همان طور كه دانشمندان بزرگ جهان معتقدند هيچكس بهتر از خود، خود را نمى تواند معرفى كند و خداى تعالى از نظر اين كه ما را به قدر معرفت خودمان بر شناسايى خودش آشنا سازد مراتب علم و قدرت خود را به بيانات مختلف در قالب الفاظ آورده تا بفهماند كه هيچكس را دانشى نيست و مخزن تمام علوم در نزد خود او سبحانه است و اگر قرآن مجيد را ورق زده در سرتاسر آن خواهيم يافت كه خداى تعالى بر وجوه مختلف از دانش خود ياد كرده است و در خلال آيات اين عبارات مكرر به چشم مى خورد:
عالم الغيب و الشعادة ، علام الغيوب ، اعلم ما تبدون و ما تكتمون ، اعلم غيب السموات و الارض ، اعلم بما يكسبون ، اعلم بالشاكرين ، اعلم بالظالمين ، اعلم بمن ضل عمن سبيله ، اعلم بالمهتدين ، اعلم بالمعتدين ، اعلم بالمفسدين ، اعلم حيث يجعل رسالته ، اعلم بما فى انفسهم ، اعلم بما يصفون ، اعلم بما فى نفوسكم ، اعلم بكم ، اعلم بمن فى السموات و الارض ، اعلم بما يفعلون ، اعلم بما يعلمون ، اعلم بما يقولون ، اعلم بما فى صدور العالمين ، اعلم بمن اتقى ، اعلم بما اخفيتم و بما اعلنتم ، و نيز در متمم بسيارى از آيات است :
و هو بكل شى ء عليم ، عليم حليم ، عليم حكيم ، واسع عليم ، سميع عليم ، شاكر عليم ، عليم بالظالمين ، عليم بالمتقين ، عليم بذات الصدور.
حال حقا معلوم است كه در اين مختصر مجالى براى شرح يك يك از اين جمله و عبارات نيست و لكن نكته اى كه به نظر نويسنده قابل تذكر مى باشد، همانا معناى كلمه ((اعلم )) است كه خداى تعالى مرتبه علم خود را بر وجه صفت تفضيلى در بيان آورده و چنان مى رساند كه حد و انتهايى براى دانش او نمى توان قائل شد و اين كه مكرر ميفرمايد:
انى اعلم شايد معنا چنين باشد كه من داناترم و دانشم بالاتر است از هر چه كه در وصف آيد؛ يا به اعتبار ديگر معنى چنين باشد؛ كه مرتبه علم و دانش من در مقام وصف در نيايد همچنان كه هيچ اوصافى نمى تواند مقام بزرگى او را سبحانه به حد آن چه شايسته عظمت او است برساند و معناى تكبير بر وجه ((الله اكبر)) از باب همين صفت است كه گفته شود ((الله اعلم )).
پس از اين معنا مصداق وسع ربى كل شى ء علما خوب ظاهر خواهد شد.

afsanah82
07-20-2011, 11:30 PM
تا خدا نخواهد كسى هيچگونه علم و اطلاع حاصل نخواهد كرد
و اما موضوع مهم ديگر آن است كه ؛ با وجودى كه در ظاهر ((علم )) اكتسابى و تحصيلى مى باشد و از شنيدن و خواندن و نوشتن و حفظ كردن به دست مى آيد ((كه در واقع اين علم تقليدى است )) و لكن در حقيقت علم حقيقى و علم مفيد كه بنابر اصل كلى قانون تكامل پديدار مى شود؛ فقط و فقط از جانب حق تعالى به هر كس كه شايستگى داشته باشد افاضه خواهد شد و بدون خواست و اراده و مشيت او ميسر نخواهد شد، تمام انبيا و اوليا همه از جانب پروردگار به فيض علوم نائل شدند منتهى علم نبوت و رسالت را در هر دوره بنا به مقتضيات همان دوران و استعداد مردم آن زمان بر پيمبران آموخته اند؛ بر ((آدم )) عليه السلام آموخته شد تمام دانشى را كه براى اولين مرحله خلقت لازم بود و علم آدم الاسماء كلها بر پيمبران ديگر نوح عليه السلام ابراهيم عليه السلام عيسى عليه السلام موسى عليه السلام داود سليمان و ساير انبيا على نبينا و آله عليهم السلام آموخت آن چه را كه بايد به موقعيت دوران رسالت آنها بياموزد قوله تعالى : و لوطا اتيناه حكما و علما - و اتينا داود و سليمان علما و بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم آموخت تمام علومى را كه به اولين آموخته و آن چه را كه دانستن آن براى مقام خاتميت ضرورى است ، و از آن گذشته با وجود قرب و منزلتى كه انبيا داشته و مقام و الراسخون فى العلم را دريافتند، معذلك خود مى دانستند كه مقدور نيست علم و دانشى را از خود دريابند مگر به اراده خداى تعالى ، كما اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم طلب دانش را زياده از خداى تعالى فرموده و عرض كرد رب زدنى علما
پس از اين رو معلوم مى شود كه درخواست كسب علوم را بايد از خداى تعالى كرد بخصوص اين كه خود هم در اين مورد فرموده كه : و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء يعنى فرانگيرد كسى چيزى از دانش او را مگر به خواست او سبحانه و تعالى ؛ و البته هر كس به قدر همان شايستگى كه خود خداى تعالى به او داده است به فيض مراتب مختلف علوم نائل مى شود، و اگر مراتب علم نبوت و رسالت و ولايت را كنار بگذاريم خواهيم دريافت كه هر يك از علماء در هر رشته نسبت به مراتب خود درك فيض كرده اند.
و همچنين است دانشهايى كه براى حد مرحله كمال از نظر سير تكامل در تشكيلات عالم به وسيله دانشمندان و علماء بزرگ يا كاشفين و مخترعين در هر زمان پديدار مى شود تنها به خواست و اراده حق تعالى كشف شده و صاحبان آن علوم به همان اندازه قابل احترامند كه مورد لياقت و شايستگى الطاف الهى قرار گرفته و چنين ماءموريتى نصيب آنها شده است ؛ يعنى آن علوم از حق تعالى است و هر كس را كه خواهد ماءمور كشف آن خواهد كرد و براى كاشف مقام ستايشى بالاتر از استحقاق او نيست ؛ و اين كه بعضى از مردم اين زمان كاشفين و مخترعين را در مقام ستايش از حد خود بالاتر برده و به پرستش آنها مى گرايند و در واقع به صانع و عالم حقيقى استخفاف مى ورزند؛ اين از بى خردى و نادانى است و مخصوصا كه بعضى از طبيعى مسلكان و پيروان مذهب ماديت در اين ايام اغلب از جوان هاى بى اطلاع را منحرف كرده و چنين مى گويند: كه امروز عصر اكتشاف فضا است و تكامل سير بشريت به سر حد كمال رسيده و اضافه مى كنند كه پيدايش تمام علوم نتيجه سير تكاملى طبيعت است و با اين قبيل بيانات عده اى را سرگردان و از طريق ايمان به خدا و ايمان به هسته مركزى علم و قدرت باز مى دارند و چنين نمودار مى كنند كه اين ترقى و پيشرفت در علوم فقط از سلول هاى مغز متفكر فلان دانشمند تراوش كرده است و معتقدين اين مسلك از همان گروهى هستند كه زمانى كه ((اديسون )) برق را اختراع كرد گفتند: دست طبيعت به قدرى قوى شد كه شب را براى ما مثل روز روشن كرد؛ يا هنگامى كه ((گراهام پل )) مخترع تلفن علم و اطلاع به انتقال صوت پيدا كرد، گفتند: طبيعت ما را از رنج شنوايى مسافت هاى دور بى نياز كرد و همچنين كشفيات و اختراعات ديگر از علوم طبى يا رياضى همه و همه را موهبتى از طرف طبيعت دانسته و غافلند از اين كه چه بسا از علوم كه هنوز از اجازه افشاى آن از طرف پروردگار عالم صادر نشده و در دوران بعد افتخار كشف هر يك به يكى از انسان هاى آن دوران برگزار مى شود.
پس تا اراده خداى تعالى متوجه كشفى از علوم نباشد هيچ مغز متفكرى قادر به پيدايش علمى از علوم نخواهد شد، بديهى است كه مى توان گفت آن هايى كه مشمول الطاف الهى با افاضه در علوم شده اند با كسانى كه اين شايستگى را نداشته كه درك علوم كنند يكسان نيستند قوله تعالى س ‍ 39ى 12 قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ....
و منظور ما از اين بحث تخفيف مقام دانشمندان و علماء نبوده ، بلكه آنها به همان اندازه كه شايستگى مقام را داشته اند در نزد خلق و خدا محترم مى باشند و به خصوص در افاضه علوم دينى و احكام و بويژه علم حكمت كه اين خود سبب عزت و رفعتى است كه پروردگار عالم بدين وسيله هر كس را كه خواهد متعزز و متوقر مى نمايد.
بيانى از تفسير الميزان
صاحب تفسير الميزان در ذيل عبارت و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء پس از شرحى به تفصيل آورده : اين جمله بيان مى كند كه تدبير مال خداست . و او با ارتباطى كه ميان اشياء برقرار كرده عالمست ، و ساير اسباب و علل و بخصوص آنهائى كه داراى علم هستند هر چند تصرفاتى مى كنند و علمهايى دارند ليكن علمى را كه از آن استفاده مى كنند از علم خدا و منوط به مشيت و اراده اوست و از اين رو از شؤ ون علم الهى به شمار مى رود و همچنين تصرفات آنها از شؤ ون تصرف پروردگار و انحاء تدبير او است ، و كسى نمى تواند بر خلاف تدبيرى كه به اراده الهى و در مملكت او جارى است اقدامى كند جز اين كه همان اقدام از جمله تدبيرات الهى باشد.
و نيز اضافه مى كند: در صورتى كه منظور از ((علم )) در جمله و لا يحيطون بشى ء من علمه .... معناى مصدرى يا اسم مصدرى باشد، جمله مزبور دلالت دارد بر اين كه تمام علوم مخصوص به خدا است و هيچ علمى نزد هيچ عالمى يافت نمى شود جز اين كه عينا علم خدا است ....
اينست كه ، حضرت سجاد عليه السلام چون تمام دانش هاى خود را از جانب پروردگار مى داند در مقام شمارش نعمت و سپاسگزارى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى پروردگار، من آن نادانى هستم كه تمام آن چه را كه مى دانم تو بر من آموختى و علومى كه بر من افاضت شده است همه از علم تو است .
در پايان اين بحث متذكر مى شويم : كه در باب ((علم خداى تعالى )) مطالبى بسيار است و در اين جا مختصرى از آن چه ارتباط به فقره مورد شرح داشت متذكر شده ايم ، و از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود كه طالبان علم و دانش در خلال تحصيل و يا ضمن كسب علوم بايد موفقيت خود را از خداى تعالى بخواهند؛ و بلاشك آنهائيكه در علوم بخصوص ‍ علم دين و قرآن و احكام اين توجه را داشته باشند از راهنمايى سريع حق تعالى برخوردار خواهند شد.
ترجمه اى ساده در بيان فقرات مورد شرحمن همان طفلم كه پروردى مرا ناتوان بودم قوى كردى مرا
من همان بودم ضعيفى ناتوان كه مرا از كودكى كردى جوان
من همان بودم فرومانده به جهل كه فزودى دانشم بسيار سهل
من همان سرگشته ام گم كرده راه كه پناه خود مرا دادى مرا
من همان بودم مريض نيمه جان كه شفا بخشيديم در هر زمان
من همان ناچيز باشم در جهان كه تو دادى رفعتم بر مردمان
من همانم جائع سير از طعام كه مرا ره داده اى در بار عام
من همان تشنه افسرده حال كه شدم سيراب از آب زلال
من همانم كه ز درياى وداد قطره اى خوردم كه تا گيرم مراد
من همانم آن فقير بى نوا كه تو كردى درد فقرم را دوا
من همانم خائف از كردار زشت كه تو كردى ايمنم از سرنوشت
من همانم جامه بر تن بى اساس كه مرا پوشيده اى تقوى لباس ‍
من همانم در جهان بودم ذليل كه براه عزتم بودى دليل
من همانم دايم از تو در سوال تو همانى بردى از من هر ملال
من همانم صاحب روى سياه تو همانى ساتر جرم و گناه
من همانم رانده خلق و عباد تو همانى آن كه بر من جاى داد
من همانم آن خطاكار اثيم تو همانى آن خداوند كريم
من همان مستضعف بى ناصرم كه تويى در وقت نصرت ياورم


***
اين همه احسان بود از لطف يار در مقابل هر چه آوردم به كار
پيرو وعظش بگفتا آن امام كه به نافرمانيت كردم قيام

(59) انا يا رب الذى لم استحيك فى الخلآء و لم اراقبك فى الملآء انا صاحب الدواهى العظمى انا الذى على سيده اجترى (60) انا الذى عصيت جبار السماء انا الذى اعطيت على معاصى الجليل الرشا(61) انا الذى حين بُشّرت بها خرجت اليها اسعى انا الذى امهلتنى فما ارعويت و سترت علىّ فما استحييت و عملت بالمعاصى فتعديت و اسقطتنى من عينك فما باليت فبحلمك امهلتنى و بسترك سترتنى حتى كانك اغفلتنى و من عقوبات المعاصى جنبتنى حتى كانك استحييتنى .
اى پروردگار؛ من آن كسى هستم كه شرم نكردم از تو در پنهانى و نترسيدم در آشكار، يعنى در ارتكاب خطا و گناهان نه در خلوت از تو حيا كردم و نه در حضور خلق رعايت شرم را.
منم صاحب ماجراى بزرگ ؛ يعنى منم صاحب مصائب بسيارى ناشى از كردارهاى زشت و ناپسند خود! منم آن كسى كه نسبت به آقاى خود جسارت كرده است و در اجراى امرش تمرده نموده از راه گستاخى و دليرى طريق جراءت را پيموده است .
منم آن كس كه از فرمان پادشاه مقتدر آسمان سر باز زده ((يعنى آن كسم كه نافرمانى كردم در امر آن بزرگوار و عظيم الشاءن در ملك و سلطنت ، آن قاهرى كه بكنه او نتوان رسيد و آن بزرگى كه جبروت و عظمت لايق جلال اوست .))
منم آن كس كه بر نافرمانى هاى خداى بزرگ رشوه ها دادم ، يا به طمع اعطاى رشوه بر معاصى بزرگ جراءت ورزيدم ((يا شايد در مقام تعليم منظور چنين باشد. منم آن كس كه متحمل مصارف و هزينه هايى بناحق شده تا به پيروى هواى نفس باب معصيت را به روى خود گشاده باشم .))
منم آن كس كه هنگامى كه مژده داده شدم به سوى هوى خواهى نفس ، شتابان شدم ؛ و همين كه علائم توفيق و بشارت كاميابى خود را دريافته ام به دنبال آن برخاسته ام .
منم آن كسى كه مهلتم دادى و باز از راه خطا برنگشته ام ((در عقوبتم درنگ كردى و من دست از اسائت برنداشته ام )) و پوشيدى بر من ؛ يا پوشانيدى و ستر كردى گناهان مرا، پس شرم نكردم يعنى هر قدر پرده اغماض بر گناهانم كشيدى از بى شرمى و از بى حيايى دست برنداشتم ((چه خوب فرمود آن آقاى بزرگوار حسين بن على عليهماالسلام در دعاى روز عرفه خود كه : و لو لا سترك اياى لكنت من المفضوحين اگر پرده پوشى تو نباشد هر آينه مى باشم از رسواها.))
و منم آن كس كه به گناهان پرداخته بر معصيت ادامه دادم و در مقام اصرار از حد در گذشته ام .
منم آن كس كه از چشم خود مرا انداخته اى يعنى نظر مرحمت و عنايت خود را از من برگرفته اى و با اين حال من هيچ پروا نكرده ، پس باك نداشته ام و اعتنايى بر اين بليه بزرگ نكرده به خود نيامده ام .
((چه لطيفه اى در اين عبارت به كار رفته است كه عرض مى كند: و اسقطتنى من عينك فما باليت و اين آخرين مرحله تنفر و انزجار است كه كسى از چشم كسى افتاده شود و رؤ يت ديدار او را نخواهد.))
پس با تمام اين حالات به حلم و بردبارى خود مهلت دادى مرا(62) و بستر خود پوشانيدى مرا و با غمض عينى كه شايسته رحمانيت تو است چنان بر گناهانم پرده كشيده اى كه گويا به حالت اغفال در آمده ام . و از عقوبات گناهان چنان بركنارم داشته اى كه گويا تو شرم مى دارى از من ؛ يعنى چندان از كيفر كردار مرا بر كنار داشتى و درنگ نمودى كه گويى تو از من به شرم و در آزرم هستى .
مراتب ايمان بستگى به حالت روانى حيا و آزرم دارد
بعد از آن كه امام عليه السلام يك سلسله از نعمت هاى الهى و خلاصه آن چه از كودكى به او عطا شده متذكر مى شود سپس ، در مقابل آن همه نعيم و همچنين در مقام معذرت و اين كه چنين برساند كه شكر آنها را به جاى نياورده بلكه ناسپاسى كرده است ، اولين عباراتى را كه ايراد مى فرمايد اشاره بر اين است : كه اى پروردگار، من هم در ازاى آن همه احسان تو، به جاى شكر و سپاس ، در ارتكاب به گناه و نافرمانى ، شرم و حيا نكرده و عصيان ورزيدم .
و اين بيان را در سه مورد در همين چند عبارت كوتاه مورد شرح به لسان مختلف تكرار مى فرمايد كه از اين جا معلوم مى شود كه موضوع شرم و حيا در مسئله ايمان و در ارتكاب معاصى كمال اهميت را داشته و در سعادت و يا شقاوت افراد بسيار مؤ ثر است ، و همچنين موضوع ديگرى را مى رساند كه بى شرمى سبب جراءت در گناه ، و شرم داشتن نشانه قوت نفس در ايمان است .
و همانطور كه قبلا گفته شد حضرت سجاد عليه السلام در بعضى از مسائل و مطالبى كه از نظر استحكام ايمان در اصول عقايد قابل اهميت است پافشارى زيادى داشته و اغلب با بيانات مختلف منظور خود را در خلال دعا تكرار مى فرمايد، كما اين كه از ابتداى اين دعاى شريف تا اين قسمت در پنج مورد در باب ((حيا و آزرم )) بياناتى گوناگون آورده تا اهميت اين موضوع را خوب برساند و يا در واقع هر بيانى را مفسر بيان ديگر قرار داده تا خواننده را به اصل حقيقت معنا آشنا سازد.
در مورد اول عرض مى كند: پروردگارا، اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت شرم و حيا همانا شفقت و مهربانى تو است .
در مورد دوم عرض مى كند: پروردگارا پرده پوشيت به كردارهاى نارواى من به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى واداشته است .
و در سه مورد ديگر كه ترجمه اش در همين عبارت مورد شرح گذشت چنين است كه عرض مى كند: پروردگارا من در پنهان و آشكار در نافرمانى و ارتكاب معاصى از تو حيا نكرده و بر معصيت اصرار ورزيدم .
و در پايان اين عبارات در مقام تعليم و تنبه مطلبى را بيان مى كند كه جا دارد حقا خداپرستان از شنيدن آن و توجه به اصل مطلب از شرم و خجالت سر به زير انداخته و ديگر به آسمان نگاه نكنند!!
يعنى اشاره امام عليه السلام بر اينست : كه اى خدا، آن قدر حلم و بردبارى تو! آنقدر پرده پوشى تو! آن قدر مداراى تو! و آنقدر درنگ كردنت بر من گذشت كه بى پروايى و گستاخى مرا در نافرمانى افزونى داد و كارم را به جايى رسانيد كه گويا ديگر تو از من حيا مى كنى ! سبحان الله ، كه نمى توان ترجمه بينات و احساسات امام عليه السلام را به قالب الفاظ در آورد!
از خدا بايد شرم داشت يا از مخلوق ؟
شرم و آزرم ؛ يكى از حالات روانيست كه ايمان افراد نسبت به مراتب ضعف يا نيروى آن سنجيده مى شود آن هايى كه در ارتكاب معاصى در حضور خلق شرم دارند و آن هايى كه در نافرمانى ها چه پنهانى و چه در آشكار از خالق و خلق شرم مى كنند؛ آنها در مرتبه ايمان يكسان نيستند بلكه مراتب نيكوى ايمان چنين نيست كه از ترس ملامت و سرزنش و تنفر مردم از قصد به كارهاى ناپسند باز ايستند ولى در پنهانى بدون پروا دست به هر عمل ناشايسته اى زده و از خالق خود كه ناظر اعمال و واقف به نيات تمام اهل عالمست ، حيا و شرم نداشته باشند، و اين مصداق همان است كه خداى تعالى خود حالات گروهى از مردم بى حيا را متذكر مى شود كه فرمود: س 4ى 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم .... يعنى پنهان مى كنند معاصى را از مردم به جهت حيا و خوف ؛ و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر بر او پنهان نيست .
پس بنابراين از ضعف ايمان است كسى كه از حضور مردم در نافرمانى ها شرم داشته و از خداى خود حيا نكند.
مفهوم واقعى حيا
آن چه را كه در باب معنى حيا گفته اند چنين است كه ((حيا عبارت است از احساس انفعال و انكسار روانى به علت ترس از ملامت و سرزنش ‍ ديگران )) و نيز چنين گفته اند كه استحياء در امر قبيح است كه فاعل آن را در آن عيب كنند: و لكن از مفهوم واقعى حيا و آيات قرآنى و بيانات رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين چنين بر مى آيد كه ((شرم و حياء)) بر دو نوع است حياء ممدوح يا پسنديده و حياء مذموم يا ناپسند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از آن جمله در جلد سوم كافى صفحه 168 به قلم حضرت آيت الله كمره اى ترجمه شده : كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه حياء دو حياء است يكى حياء خردمندانه ، و يكى حياء احمقانه ، حياء خردمندانه دانش ‍ است ، و حياء احمقانه همان نادانى است .
و از اين بيان معلوم است كه از ارتكاب اعمال قبيح و ناشايسته شرم داشتن از فرمان عقل و خرد است كه آن را حياء پسنديده گويند و بالعكس از ايراد بيان حقيقت ؛ شرم كردن و يا از احقاق حق خود حيا كردن و همچنين از امورات ناروا كه به حكم تكوين صورت گرفته است از قبيل نقص خلقتى داشتن ، زشتى قيافه ، بلندى ، كوتاهى ، لاغرى ، فربهى ، سفيدى ، سياهى ، فقر، تهيدستى و يا از پستى نسب و تحقير خانوادگى در رنج بودن و از اين قبيل امور شرم و خجالت داشتن و احساس حقارت در خود كردن اينها همه از حياء احمقانه و ناپسنديده است .
و حقا بايد گفت كه انسان در هر حال و در هر مقام يا شخصيت كه باشد زمانى بايد از نفس خود خجل و شرمنده باشد كه از فرمان خداى سر باز زده و از كردار ناپسند خود خجالت نكشيده باشد و بلكه به نافرمانيش ‍ امام عليه السلام كارش به جايى رسيده باشد كه گويا خدا از او حيا كرده است .
و الا همانطور كه گفته اند، چه سيد قرشى ، و چه سياه حبشى ، چه آن كس ‍ كه در نزد مردم عزيز است ، و چه آن كس كه به حكم تقديرات به ظاهر خفيف است هيچ تفوق و رجحانى بر ديگران نداشته ، و آن كس در نزد خداى تعالى معزز و محترم است كه در مقام مجاهده در تحصيل ايمان شرم و حيا را كنار زده و از هيچگونه مبارزه براى آراستگى و تزكيه نفس ‍ خجالت نكشيده و در حضور مردم شرم ننمايد و بالعكس براى مقابله به نافرمانى و عصيان و پيروى هواى نفس كمال شرم و آزرم را داشته باشد، پس اگر كسى خود را چنين يافت يعنى اين صفت با اين حالت روانى ((حيا)) را به موقع خود به كار برد در نزد خدا محترم و معزز و نظر خلق در شئونات او هيچ اعتبارى ندارد كه فرمود: ان اكرمكم عند الله اتقيكم .
بيانى از كتاب ((گفتار فلسفى )) در باب حياء
فيلسوف ، خطيب نامى معاصر و دانشمند معظم جناب محمد تقى فلسفى ، در جلد دوم كتاب خود به نام ((كودك از نظر وراثت و تربيت )) كه مجموعه اى از چند سخنرانى معظم له مى باشد در باب حياء مطالبى به تفصيل آورده كه خواننده را به حقايق كاملى در اين باب آشنا مى سازد.
از جمله چنين گفته است : بعضى از صفات نفسانى بين انسان و حيوان مشترك است ، ولى شرم و حيا يكى از حالات روانى است كه تنها به بشر اختصاص دارد و هيچ يك از انواع حيوانات در خود احساس شرمسارى و حيا نمى كنند؛ سپس روايتى از امام صادق ع نقل مى كند؛ كه در توحيد مفضل فرموده :
ترجمه : مفضل ؛ اينك دقت كن در صفتى كه خداوند آن را به آدميان اختصاص داده و حيوانات از آن بى بهره اند؛ آن خوى پرارج و بزرگ ، آن خلق ارزنده و عظيم ، شرم و حياء است .
در اين عبارت امام صادق عليه السلام تصريح فرموده است كه احساس ‍ آزرم و حياء مخصوص بشر است و در حيوانات نيست . دانشمندان امروز هم حياء را از صفات مخصوص بشر مى دانند.
((مارك تواين ، عقيده دارد انسان تنها حيوانى است كه خجالت مى كشد يا حس مى كند كه احتياج به آن دارد.))
((دكتر فلاسن ، استاد دانشگاه روچستر در تاييد اين نظريه مى گويد خجالت كشيدن علامت سلامتى است و در ميان كليه افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است . دكتر فلاسن ، معتقد است آن چه كه موجب مى شود خون به صورت شخص بيايد نتيجه احساسى است كه بر اثر پنهان داشتن حقيقت به وجود مى آيد.))
اثر اجتماعى حياء
و نيز در آن كتاب شريف چنين آورده : فايده اجتماعى خوى پسنديده شرم و حياء جلوگيرى از گناهان و باز داشتن مردم از آلوده شدن به معاصى و خلاف اخلاق است ؛ هر انسانى به طور طبيعى مايل است در راه اعمال تمايلات نفسانى خود از هر جهت آزاد باشد و به تمام خواسته هاى خويش جامه عمل بپوشد ولى اين آزادى بى قيد و شرط موافق صلاح و سعادت او نيست به همين جهت در تعاليم آسمانى پيغمبران خدا و همچنين در قوانين كشورهاى جهان چيزهايى كه مخالف مصالح فردى و اجتماعى است ممنوع شناخته شده ، و مردم مكلفند از آنها اجتناب نمايند.
سپس اضافه مى كند كه شرم و حياء يكى از عوامل مهم روانى است كه به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قوانين باشد ((و تنها مانعى كه طبع سركش و هواى نفس را از ارتكاب گناه باز مى دارد)) همان حالت شرم و حياء از مردم است ، و در مورد ترس از ملامت ، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه به مفضل فرموده است : ترجمه ، اگر تاءثير شرم و حيا نمى بود احترام مهمان و وفاء به عهد مراعات نمى شد، اگر حياء نمى بود در قضاى حوائج و جلب نيكى ها و اجتناب از بدى ها به طور شايسته اقدام نمى شد، حياء نه تنها در اجراء وظائف اخلاقى مؤ ثر است ، بلكه بسيارى از فرائض قانونى نيز در پرتو حياء جامه عمل مى پوشند، زيرا بعضى از مردمند كه اگر حياء نمى بود و از ملامت مردم نمى ترسيدند مراعات حق پدر و مادر و همچنين حق ارحام خود را نمى كردند، اگر حياء نمى بود امانت هاى مردم را رد نمى نمودند و از هيچ عمل منافى با عفت چشم پوشى نمى كردند.
و نيز اضافه مى كند: آن قسم حياء كه ضامن اجراى قوانين است و مردم را از تجاوز و تعدى باز مى دارد از صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى است و اين قسم حياء در اسلام ممدوح شناخته شده سپس رواياتى را از كتب مختلفه در اين باب نقل نموده كه چندى از آنها را در اينجا متذكر مى شويم :

afsanah82
07-20-2011, 11:37 PM
بعضى از روايات در باب حياء پسنديده
از جلد دوم كتاب مستدرك صفحه 86 - ترجمه : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: وقتى كه شرم و حياء را از دست دادى هر چه مى خواهى بكن ((يعنى افراد بى حياء از گناه و قانون شكنى باك ندارد.))
از نهج البلاغه فيض صفحه 1239؛ ترجمه : على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه شرم و حيائش كم باشد اجتنابش از گناه كم خواهد بود.
از غررالحكم صفحه 51؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : شرم و حياء آدمى را از كارهاى ناپسند باز مى دارد.
از كافى جلد دوم صفحه 106؛ ترجمه : امام صادق عليه السلام مى فرمود: ايمان ندارد آن كس كه شرم و حياء ندارد.
از بحار جلد 17 صفحه 218؛ ترجمه : امام عسكرى عليه السلام فرموده است : آن كس كه از روى مردم خجالت نمى كشد از خداوند شرم نخواهد داشت .
از وسائل جلد 3 صفحه 221؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : آن كس كه روپوش جامه اش حياء باشد عيب او از چشم مردم پنهان است .
از غررالحكم صفحه 191؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : بهترين شرم و حياء آن است كه تو خود از نفس خويش حيا كنى و قدمى به ناروا بر ندارى .
حياء نابجا
اينك مطالبى را كه جناب فلسفى در پايان بحث حياء ايراد فرموده و همچنين بيانى را از تفسير منهج الصادقين متذكر مى شويم :
خداوند در قرآن شريف فرموده است : و الله يستحيى من الحق س 33ى 53
خداوند از بيان حق حيا نمى كند ((مردان با ايمان نيز به پيروى از خداوند بزرگ بدون احساس شرم و حيا حق را مى گويند و در راه اعلاء آن ثابت قدمند.))
در تفسير منهج الصادقين آورده كه حيا انقباض نفس است از قبيح به جهت مخافت ذم ، و اشتقاق كلمه حيا از حيات است چه آن انكساريست كه عارض قوه حيوانيه مى شود و آن را از افعال باز مى دارد، و چون حق تعالى از فعل قبيح منزه است پس معنى آن است كه ، خداى ممتنع نمى شود و باز نمى ايستد و يا ترك نمى كند بيان حقيقت و گفتن راست را.
نگارنده گويد:
اين عبارت قرآنى در واقع تعليمى است كه خداى تعالى به بندگان خود داده است ، كه هيچگاه از بيان حقيقت و حفظ ايمان خود ((و يا امر به معروف و موقعيت مقتضى )) خوددارى ننمايند و شرم نداشته باشند، كه اين از حياى مذمومست .
و نيز چنين گفته اند كه مردان با ايمان در راه حق و حقيقت از ملامت و سرزنش مردم نادان باك ندارند كه در سوره المائده آيه 54 فرمود: يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم .
پس با اين حال كه شرحى از حياء ممدوح و از حياء مذموم گذشت ، معلوم گرديد كه بيانات حضرت سجاد عليه السلام در مورد بى حيائيهائيست كه در نافرمانى خداى تعالى از مردم بروز مى كند و اشاراتى كه در اين دعا به كار برده شده از آن نظر است كه خواننده را به سوء عاقبت بى حيايى و بى شرمى در مقابل آن قهار! و آن خداوند جبار متكبر برحذر مى دارد.
در بيان حياءآن چه بردم نعمت از حق در شمار شمه اى باشد يكى از صدهزار
گويم الحاصل كلامى از كريم كه مرا پرورده بر خوان نعيم
مى رسد بر من دمادم رحمتش من چه كردم در ازاى نعمتش ‍
بس كه نافرمانيم شد آشكار نه حيا بردم نه شرم از خود به كار
نه مرا شرم از خداى آسمان نه خجل از كرده خود در نهان
نه به خلوت برده ام شرم از اله نه رعايت كرده ام در امر شاه
پس مرا اين ماجرا باشد عظيم نه ز جابر خائف و نه از رحيم
اين عجب از من كه كردم اشتباه عمر خود را در گنه كردم تباه
رشوه دادم رشوه هاى نابجاى كه رسم بر خواهش نفس و هواى
آن كه بر آقاى خود جراءت كند در هلاك خود بسى سرعت كند
داد مهلت هر چه من را در عقاب من به نافرمانيش كردم شتاب
گوئيا غافل شدم از كار خويش كه ندانم بعد از اين آيد چه پيش ‍
همچنين افتادم از چشمش چنان كه مرا بر خود رها داده عنان
بس كه پوشيد او به عصيان پرده ام پرده آزرم خود بدريده ام
كار بى پروائيم آن جا كشيد كه زمن او را حيا آمد پديد
واى اگر باشد مرا حالت چنين كه حيا از من كند حق بر يقين

الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيتك (63) جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون و لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى و اعاننى عليها شقوتى و غرنى سترك المرخى علىّ.
اى خداى من ، نافرمانى نكردم تو را از زمانى كه عصيان ورزيدم ، يعنى نمى خواستم مرتكب گناه شوم در همان حينى كه گناه از من سر زد.
و نه در حال ارتكاب معصيت منكر پروردگارى تو بودم ، يعنى در همان موقع هم به وحدانيت و ربوبيت تو اقرار داشتم .
و نه آن كه فرمان تو را خوار شمردم و يا به امر تو استخفاف ورزيدم ((اشاره بر اين كه اوامر تو را در باب احكام و امر تو را در باب پرستش ‍ تو سبك نشمردم كه فرمودى س 12ى 40 ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه و در همان حال تو را مى پرستيدم و به احكام تو واقف بودم .))
و نه آن كه بر شكنجه كردنت معترض بودم . يعنى نه آن كه انكار به كيفر و عقوبت كردار خويش را داشتم ، ((يا به اعتبار ديگر)) نه چنان جرى شده بودم كه خود را در معرض عقوبت نخواهم .
و نه آن كه وعيد تو يا وعده هاى عذاب را سست گرفتم ، ((يعنى در همان حين ارتكاب به معصيت وعده هاى عذاب و عقاب تو را كه با بيانات مختلف به اهل انكار گوشزد فرموده بودى از نظر دور نداشتم و پايان آن را مى دانستم كه هذه جهنم التى كنتم توعدون .
((با تمام اين حالات كه در موقع بروز نافرمانى ، من به هيچ يك از اين عقايد انكار نداشتم ، پس چه شد مرا كه معصيت جبار سما را كردم ؟ هيچكدام از اينها سبب نافرمانى من نبود!! نمى دانم چه شد!)) بلكه خطايى بود كه پيش آمد؛ ((يعنى نفهميدم مثل اين كه دفعتا غافل گير شده مرتكب گناه شدم و همان آن حالتى بر من دست داد)) كه زينت داد براى من نفس من و غالب شد بر من هوى و خواهش من ، يعنى آراسته و مزين داشت و جلوه گر ساخت هواى من كردارم را بر من .
((و همچنين در همان آن )) يارى كرد مرا شقاوت و بدبختى من ، يعنى شقاوت كمك كرد به اجراى آن نافرمانى ((و از همه بالاتر)) مغرور شدم و فريب خوردم بستر بى رخنه و پرده آويخته تو، بر من ((يعنى چون هر چه گناه كردم ، به فضل و رحمت خود مستور داشتى و نگذاشتى كسى از حالم مطلع شود، پس از اين رو مغرور و فريب يافته شدم و ديگر در امر نافرمانى تو باك نداشتم .))
علل اصلى بروز گناه
حقيقتا اگر تمام فصحاى عرب جمع شده و بخواهند چنين عباراتى را در مقام عذرخواهى در مقابل خلاق عالم ايراد نمايند، نمى توانند؛ و شايد اين مصداق را پيدا كند كه : لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا.
ببينيد، چگونه امام عليه السلام با لسانى شايسته و ملاطفت آميز حالات انسانى را كه در حين ارتكاب معاصى و گناه بر او عارض مى شود و عللى كه تحريكات آن حالات مى شود بيان مى دارد يعنى در اين عبارات تعليماتى بسيار عالى مى دهد كه خواننده را به علل اصلى و سبب بروز گناه واقف مى سازد تا بلكه بتواند خود را آراسته و از عوارض تحريك آميز به نافرمانى مصون دارد.
و همانطور كه در ترجمه گذشت امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى كند: كه من در حين انجام معصيت نمى خواستم معصيت كنم چون ايمان به تو، و به فرمان تو، و به عقاب تو و به مواعيد تو داشتم ولى ناگاه عوارضى بر من مستولى شد كه عامل اجراى نافرمانيم گشت ، سپس ‍ عارضه و علل را يكايك متذكر مى شود كه دو موضوع آن در درجه اول اهميت قرار دارد يكى ((غليه هواى نفس )) و ديگرى ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى )) كه ما در اين دو مورد به بحث مختصرى اكتفا كرده تا خواننده به اهميت بيان امام عليه السلام واقف گردد.
غلبه هواى نفس از نظر قرآن
اگر كسى حقا بتواند از غلبه هواى نفس جلوگيرى نمايد مى تواند خود را به خوبى از ارتكاب معاصى باز دارد، قرآن مجيد مطالبى را در باب هواى نفس متذكر شده و صريحا در چند مورد با بيانات گوناگون مى فرمايد: اى مردم ؛ پيروى هواى نفس نكنيد و نفس خود را از هوس هاى ناشايسته باز داريد؛ قوله تعالى : فلا تتبعوا الهوى و در مقابل اين نهى و همچنين پاداش مجاهدين عليه غلبه هواى نفس مى فرمايد: س 79ى 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و آن كسى كه متابعت كرد از امر پروردگار خود و باز داشت نفس خود را از آرزوهاى نابجا و تمناهاى حرام يعنى آن كسى كه مجاهده كرد در مقابل غلبه هوى نفس ، پس جايگاه و آرامگاه او بهشت است ((يا پاداش او سكونت در بوستان جنان است .))
و از طرف ديگر خداى تعالى در شاءن پيروى هواى نفس و متابعين هوسهاى ناپسند بيانى بر سبيل تنبيه و توبيخ آورده كه با كوچكترين توجه هر خواننده و يا شنونده اى را بى درنگ به خود آورده و او را منقلب مى سازد؛ در سوره القصص آيه 50 مى فرمايد:
و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله .
يعنى و كيست گمراه تر از آن كه پيروى كند هوس خود را بى رهبرى از خدا، و از اين بيان معلوم مى شود كه تابعين هواى نفس در يك گمراهى بسيار آشكارند، و آنها كه آرزو و خواهش خود را در غير منويات و خواسته هاى پروردگارى به كار مى برند؛ زيانكار و از رستگارى دورند.
كسى كه در پرستش هواى نفس كوشيد، پيغمبر هم جلوگير او نيست !
موضوعى كه در بيانات قرآن در باب هواى نفس جلب نظر مى كند در دو مورد است كه خداى تعالى در شاءن كفار آورده و بر دو وجه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى فرمايد: س 25ى 43 و س 45ى 23 ارايت من اتخذ الهه هويه افانت تكون عليه وكيلا بر اين تفسير كه آيا ديدى تو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؟ ((استفهام براى تقرير است ، يعنى البته ديدى )) كسى كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده يا آن كه ديدى آن را كه ترك عبادت خالق خود كرده و تابع شهوت و آرزوى باطل خود شده است ؛ آيا تو بر او وكيل هستى ((تو نتوانى او را از پرستش هواى باز دارى .))
صاحب تاءويلات گفته : كه هر كس به غير خدا چيزى را دوست دارد و به جهت آن از او باز ماند اگر چه وى را پرستد، در حقيقت هواى خود را پرستيده زيرا كه هواى او، او را بر محبت غير خداى مى دارد.
نگارنده گويد: در اين آيه شريفه اشارتى است كه اگر كسى تابع و پيرو هواى نفس شده و هم خود را براى ايصال به آرزوهاى نابجاى قرار دهد، هيچكس و هيچ چيز جلوگير او نخواهد بود، حتى پيغمبر خدا!!
پس بايد توجه داشت كه قبلا با كمك قواى عقليه قدرت ايمان را حفظ كرده و پيش گيرى نمايند و نگذارند هواى نفس تسلطى پيدا كند.
على عليه السلام در باب هواى نفس چه گفته است ؟
اگر توجهى به كلمات درربار اميرالمؤ منين عليه السلام بنماييم خواهيم ديد كه در چند عبارت كوتاه چه معانى بزرگى را در اين باب ظاهر كرده است .
از كلمات قصار؛ در يك عبارت مى فرمايد: اشقى الناس من غلبه هواه فملكه دنياه فافسد آخرته بدبخت ترين مردم كسى است كه هواى او بر او غالب شود، پس دنياى او مالك او شود و فاسد كند آخرت او را؛ و در عبارت ديگر مى فرمايد: اقوى الناس من غلب هواه ؛ قويترين مردم كسى است كه غالب شود بر هواى خود و در عبارت سوم مى فرمايد: افضل الناس من جاهد هواه ؛ بهترين مردم كسى است كه مجاهده با هواى خود كند و امام عليه السلام در اين سه عبارت حق معنى را تمام كرده است ؛ و لكن در خطبه 175 از نهج البلاغه بيانى ايراد فرموده كه از نظر تنبه براى عموم بسيار نافع است ؛ و ترجمه آن چنين است : اى مردم بدانيد هيچ چيز از اطاعت خدا نيست مگر آن كه انجام آن گران آيد و هيچ چيز از معصيت خدا نيست مگر آن كه موافق ميل و خواهش مى باشد پس ‍ خدا بيامرزد مردى را كه شهوت را از خويش دور كرده از پيروى خواهش ‍ و آرزوى نفس باز ايستد، زيرا اين نفس مشكل ترين چيز است براى باز داشتن و هميشه بر اثر خواهش و آرزو بر معصيت شوق دارد.
بحثى جالب از ((سخنرانى هاى راشد)) در باب هواى نفس
علامه ، استاد معظم و دانشمند محترم جناب حسينعلى راشد از مشاهير سخنگويان معاصر؛ در جلد پنجم از كتاب خود كه مجموعه اى از سخنرانى هاى معظم له مى باشد؛ در باب هواى نفس مطالبى به تفصيل ايراد فرموده كه خواننده را به حقايقى آشنا مى سازد؛ از جمله مى گويد: نقطه انحراف آدمى هوى پرستى است ؛ كه چون هواى نفس قوت گيرد عقل و ايمان هر دو ضعيف مى شود و ((فقط)) تربيت دينى صحيح مى تواند اين نقطه انحراف را در آدميان اصلاح كند.
و براى شناسايى هواى نفس از قول علماء دين مى گويد: هر چيزى كه انسان آن را فقط به منظور لذت جسمانى يا شهوت نفسانى يا مقصدى از مقاصد دنيوى بخواهد يا انجام دهد و خدا و حق را در آن منظور نداشته باشد آن هواى نفس است خواه موجب لذت و راحتيش باشد، يا باعث رنج و زحمت ، و اضافه مى كند: با آن كه هواى نفس منشاء ندارد يا منشاءاش ‍ را نمى دانيم اين قطعى است كه جهل و ضعف عقل و سستى ايمان باعث قوت آن مى شود و بر عكس هر اندازه علم و عقل و ايمان با هم قوى گردد و هواى نفس ضعيف مى شود و آدمى براى پيروى حق آماده تر مى گردد، البته اين سه با هم اگر جمع شود هواى نفس را ضعيف مى سازد و گرنه هر يك به تنهايى اثر ندارد. سپس در بيان علاج هواى نفس مى گويد كه بايد ايمان و عقل و علم را تقويت كرد تا بتوان بر هواى غالب شد و اشاره مى كند: كه ايمان يك نوع قوه الزامى است در روح كه آن را به اصولى پايبند مى كند و از لغزش و نوسان باز مى دارد و عقل قوه ايست كه نيك و بد و سود و زيان را تشخيص مى دهد، و علم نوريست كه راه عقل را روشن مى سازد، هرگاه اين سه در وجود انسان قوى شود روح از قيد هوى خلاص گشته تابع عقل و منطق مى شود و قوايش در راه آن چه حق است و مصلحت به كار مى افتد، و همچنين اضافه مى كند اگر از اين سه قوه يكى ضعيف شود ضعف آن در ضعف دو تاى ديگر اثر كرده و آدمى را يكباره اسير هواى نفس مى گرداند.
پس با اين حال كه از مطالب قرآن و بيان ائمه اطهار عليهم السلام و كلام بزرگان قدرت هواى نفس و علاج آن از هر جهت شناخته شد و مبارزه با آن در درجه اول اهميت تشخيص داده شد، معلوم مى شود كه چگونه حضرت سجاد عليه السلام تمام آن معانى را در اين دو كلمه و غلبنى هواى جمع كرده و اعلام خطر مى نمايد تا آدمى متوجه تسلط اين قدرت بوده و در صدد علاج و مجاهده با آن برآيد.
شرح جمله اخير از فقرات مورد شرح
سبب ديگر بروز گناه ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى است ))
قبلا چنين اشاره شد كه امام عليه السلام عللى را در امر عصيان سبب تحريك و موجب نافرمانى دانسته و بعضى حالات را معاون جرم شناخته ؛ يكى همان غلبه هواى نفس است كه شرح آن گذشت و ديگرى مغرور شدن از پرده پوشى خداى تعالى مى باشد كه در اين باب هم در همين دعاى شريف در چند مورد بيانى مناسب به معناى عبارات آورده شد؛ و لكن در اين جا كه عرض مى كند و غرنى سترك المرخى على گذشته از اين كه مقام ستر و پرده پوشى خداى تعالى را مى رساند، از نظر ديگر اين بيان واجد اهميت است كه ارتباطى مستقيم به يكى از آيات قرآنى داشته و جواب آن خطابه اى را مى دهد كه خداى تعالى در آن گير و دار محشر و در آن هنگامه جوش و خروش قيامت بر عموم تبه كاران خطاب مى فرمايد: س 82ى 6 يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم .
اى آدمى چه چيز تو را فريب داد به پروردگار خود كه جراءت بر عصيان نمودى ، و اين جواب از طرف امام عليه السلام شايستگى دارد كه عرض ‍ مى كند و غرنى سترك المرخى على
نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در ذيل اين آيه شريفه از نظر ارتباط با بيان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى آورده ، و لكن در اين باب مفسرين هر يك مطالبى ذكر كرده و در جواب اين خطاب بياناتى آورده اند كه بى مورد نيست بعضى را متذكر شويم تا اهميت گفتار امام عليه السلام بيشتر روشن گردد.
اقوال مفسرين در جواب : يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم
ابوالفتوح رازى گفته است : كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آدمى را جهل به خدا مغرور كند.
ابوبكر وراق گفته : جواب در خود آيه است قوله ((بربك الكريم )) يعنى غرنى كرمك
مقاتل گفت : غره عفو الله
منصور گفت : فضل تو بر بندگان و فو تو از ايشان مرا مغرور نموده است .
يحيى بن معاذ رازى چون به اين آيه رسيد گفت : الهى غرنى بك سترك على ؛ اگر بار اول مرا رسوا كردى زهره آن نداشتم كه من بعد معصيتى كنم .
فضيل بن عياض را گفتند: كه اگر در روز قيامت تو را سوال كنند كه ما غرك بربك الكريم تو چه جواب خواهى داد؟ گفت : خواهم گفت : غرنى ستورك المرخاة پرده هاى فروگذاشته تو مرا مغرور ساخت .
بعضى ديگر گفتند حلم خداى سبب مغرور شدن عاصيان است و حسن گفت : كه غره و الله شيطانه الخبيث
عبدالله بن عباس گفته است : هيچ بنده اى نباشد الا كه خداى تعالى از او در قيامت سوال كند يا بن آدم ما غرك بى اى آدميزاد چه تو را به من مغرور گردانيد.
و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ماءثور است كه الانسان مغرور بالستر عليه و مستدرج بالاحسان اليه
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام هم عرض مى كند و غرنى سترك المرخى على و شايد اين بهترين جوابى باشد كه از لسان مبارك امام عليه السلام صادر شده است .
هواى نفس و غرور سبب جراءت بر گناه است بار الها عمر خود كردم تباه در فساد و در لجوج و در گناه
دارم از كردار خود صدها ندم مانده در ره ، كى رسم بر مقصدم
آمدم در ره ولى گم كرده راه هم نبود از اولم قصد گناه
نه شمردم امر و فرمان تو خوار نه كه شك كردم تويى پروردگار
نه كه بودم از عقوبت بى خبر نه كه كردم جامه تقوى به بر
نه كه منكر بودم از وعد و وعيد نه مرا باك از عذاب الله شديد
برد از من آن هواى نفس ياد حين عصيان آن چه بودم اعتقاد
شد چنان مغلوب عقلم بر هواى كه شد از من سلب آن نيكو قواى
هم شقاوت يار من شد در فساد هم هواى نفس غالب بر نهاد
زين سبب من را به خود آمد غرور كه بپوشيدى گناهم بر مرور
نزد دونان اين سخن باشد عجيب كه كسى از ستر حق يابد فريب

فقد عصيتك و خالفتك بجهدى فالان من عذابك من يستنقذنى و من ايدى الخصمآء غدا من يخصلنى و بحبل من اتصل ان انت قطعت حبلك عنى .
همانا؛ با تمام جهد و كوشش خود عصيان تو را ورزيده و نافرمانى كردم ؛ پس اكنون از عذاب تو كه ، مرا مى رهاند و كيست كه فردا از دست دشمنان خلاصيم بخشد؛ و به چه ريسمان ؛ و رشته چه كس بپيوندم اگر تو دست آويز مرا قطع فرمايى .
كيست از عذاب خدا ما را برهاند؟
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند كه من نمى خواستم نافرمانى كنم تو را آن زمانى كه نافرمانى كردم ؛ و علت را از تحريكات هواى نفسانى و اعانت شقاوت ، و پرده پوشى خداى تعالى مى رساند؛ سپس چنين مى فرمايد: كه اين علل ، موجبات گناه من شد كه راه عصيان را گرفته و طريق مخالفت پيمودم .
و در اين بيان ايمائيست كه شايد اشاره بر اين باشد؛ كه در هر حال من گناهكار شدم ؛ و ديگر كار از كار گذشته است ((يعنى نمى خواستم بشود، اما شد)) در حالى كه مى دانستم كه خود فرمودى ((هر كس ‍ نافرمانى كند خداى را، جايگاه او دوزخ است و در آن جا جاويدان باشد)) قوله تعالى : ((س 72ى 23)) و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا پس ؛ اكنون كه هست ، كه مرا از عذاب تو برهاند؟ فمن ينصرنى من الله ان عصيته ؟ و كيست كه فرداى قيامت از دست دشمنانم خلاصى بخشد؛ در آن هنگامه رستاخيز كه فرمودى س 39ى 32 ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون چه كنم با صاحبان حقوق ؛ چه كنم با مظالم هايى كه به گردن دارم ، چه كنم بر تعرض آنها كه در نزد ديگران عيب جويى از ايشان كرده يا تهمت و افترا زده ام ، چه كنم بر آنها كه در مقابل من در اين دنيا مظلوم واقع شده اند؛ همه و همه با من خصومت دارند؛ و كيست كه مرا از آنها رهايى بخشد؟ و به چه ريسمانى متصل شوم ؟ و به رشته چه كس ‍ پيوندم ، اگر رشته اميد مرا قطع فرمايى ؛ و حال آن كه من اعتصام به حبل متين تو دارم و رشته ايمانم را به وحدانيت تو محكم كرده ام ؛ و اگر از اين عروة الوثقى منقطع شوم پس به چه دست آويزى چنگ زنم كه لانفصام لها انقطاع و انفصال در آن نباشد؟
اينك در ميان چاهى مخوف قرار گرفته ام و تنها اميدم به رشته ايست كه بر كمر بسته و مانع سقوط من است اگر اين رشته قطع شود چه كسى مرا از سقوط مى رهاند و كيست كه نگهدارد مرا از هلاكت كه ما لكم من الله من عاصم . شايد بيان امام عليه السلام اشاره بر همين باشد كه نيست هيچ نگاهدارنده اى و هيچ رهاننده اى از عذاب و عقاب رستاخيز غير از پروردگار عالم .
در بيان فقرات مورد شرحهر زمان كردم خلافى آشكار سعى خود را در گنه بردم به كار
همچنان ماندم به كار خويش هشت چه كنم كه كارم از كارم گذشت
پس هم اكنون كى دهد من را نجات از عذاب آن رؤ ف خوش صفات
يا چه كس از دشمنم سازد خلاص ز آن كه دارد سوى من قصد قصاص
موقف محشر گريبان گيردم در خصومت زار و نالان بيندم
بر كه سازم رشته خود متصل گر شود بند اميدم منفصل
رشته اى محكم نيابم غير از اين عنده لا ينقطع حبل المتين
خوش بگفتا عارف نيكوسرشت كه نديدى تو ز من جز كار زشت
بعد از آن گفتا گذر از من چنان كه شتر ديدى نديدى بر عيان
پس ببخشايم به حق هشت و چهار چون نباشد طاقتم بر سوز ناز

فوا سواءتاه (64) على ما احصى كتابك من عملى الذى لولا ما ارجو من كرمك و سعة رحمتك و نهيك اياى عن القنوط لقنطت عند ما اتذكرها.
پس واحسرتا؛ بر آن چه شمرده است كتاب تو از كردار من ؛ يعنى ، اى واى به رسوايى من بر آن چه از كردار ناپسند در نامه اعمالم حفظه تو و موكلين ثبت كرده اند.
كه اگر اميدوارى به كرم عميم و رحمت وسيع تو نداشتم ؛ و اگر نهى صريح تو از نااميدى نبود هر آينه ماءيوس و نااميد مى شدم هر زمان كه به ياد نامه اعمال خود مى افتادم ؛ ((يعنى اگر نفرموده بودى س 39ى 53 قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا.... بگو اى بندگانى كه اسراف و افراط كرده ايد بر نفس هاى خود در خطا و گناهكارى و از حد گذرانيده ايد معاصى را، ماءيوس و نوميد نشويد از بخشش خداى تعالى كه او بيامرزد گناهان را همه ((غير از شرك )) اگر اين عبارت را نفرموده بودى ، جا داشت كه از رحمت تو به ديدن نامه عمل خود ((از بس كه تباه است )) نااميد شوم .
و اين جمله از بيان امام عليه السلام و نهيك اياى عن القنوط ارتباط مستيم به آيه شريفه : لا تقنطوا من رحمة الله ، دارد.

afsanah82
07-20-2011, 11:37 PM
نكته اى بسيار مهم و قابل توجه در باب ثبت اعمال
در اين عبارت كه امام عليه السلام ايراد فرموده ؛ اسرارى را آشكار مى نمايد كه قرآن مجيد ناطق آن است ، يعنى حقايقى را از ايمان به عالم غيب مطرح مى فرمايد تا دانسته شود كه آن چه از افعال و رفتار و گفتارى كه از مردمان در اين دنيا بروز مى كند همه ثبت و ضبط شده مانند اين كه به روى پرده هايى منعكس و ثابت مى شود تا به موقع خود به معرض ديدار قرار گيرد.
و از آن جا كه اين موضوع در نظر امام عليه السلام اهميت بسزايى داشته در موارد ديگر ((غير از اين دعاى شريف )) اشاراتى به آن فرموده و به خصوص در صحيفه سجاديه در خلال دعاى ((الرهبه )) با لسانى قريب به مضمون فقره مورد شرح مى فرمايد: فيا سواتا مما احصاه على كتابك يعنى پس اى واى به رسوايى من از آن چه نامه تو درباره من شمرده است ؛ و در دنبال آن اضافه مى كند: كه اگر از چند جا اميد عفو از تو نداشتم كه همه را شامل است ، دست از نجات مى شستم ((اشاره اميدوارى بر همان آيه شريفه : لا تقنطوا من رحمة الله است )) پس با اين حالت بايد اين توجه را حاصل كرد كه آيا اعمال آدمى چگونه احصا مى شود و بيان امام عليه السلام با چه آياتى از قرآن مجيد ارتباط داشته و در ضمن نتيجه از اين ثبت اعمال چيست و كجا و چه موقع كتاب اعمال گشوده شده و مندرجات آن فاش و آشكار خواهد شد؛ جواب اين ها همه را در مختصرى متذكر خواهيم شد، تا اهميت بيان امام عليه السلام در اين باب كاملا روشن گردد.
ثبت اعمال از نظر قرآن مجيد
قرآن مجيد در چند مورد به بيان مختلف فرموده و معلوم داشته كه نگهبان هايى بر آدمى گمارده شده كه اعمال او را از كوچك تا بزرگ ثبت و ضبط مى نمايند؛ جايى مى فرمايد: س 82ى 10 و ان عليكم لحافظين 11 كراما كاتبين 12 يعلمون ما تفعلون يعنى بدرستى كه به شما ((به گفتار و كردار شما)) نگاهبانند از ملائكه آن بزرگانى كه نويسندگانند روزنامه اعمال و اقوال شما را و مى دانند آن چه را از نيك و بد كه به جا مى آوريد و از روى دانش مى نويسند.
در جاى ديگر مى فرمايد: س 43ى 80 بلى و رسلنا لديهم يكتبون يعنى ؛ آرى و رسولان ما ((كه حفظه اند)) و در نزد ايشانند و موكل بر اعمالند، ثبت مى نمايند اعمال ايشان را ((و آن چه كه از آنها صادر شود.))
و نيز در مورد ديگر مى فرمايد: س 78ى 29 و كل شى ء احصيناه كتابا بر اين تفسير كه ، و هر چيز از اعمال بندگان از اطاعت و معصيت و غير آن شمرده ايم و نوشته ايم آن را؛ يعنى احصاى آن كرده ايم در حالى كه نوشته شده است در لوح محفوظ يا در صحف حفظه .
و همچنين در سوره قرآن مجيد آيه 18 مى فرمايد: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد بيرون نيايد هيچ گفتارى از دهان مگر آن كه نزديك آن قول نگهبانى است مهيا و آماده كه در همان حال گفته او را در نامه نويسند، و مرويست كه حفظه چهار فرشته اند دو در روز و دو در شب ماءمورند و چنين گفته اند: كه خداى تعالى از استحفاظ ملكين مستغنى است و اصل عبارت هم مشعر بر همين است ، چون او سبحانه مطلع است بر آن چه بر ملكين پوشيده است از اخفاى امور، ليكن تسلط ايشان بر حفظ اعمال به جهت حكمتى است كه مقتضى آن است ، و آن زيادى لطف و احسان پروردگار است بر بندگان در اجتناب نمودن ايشان از سيئات و رغبت نمودن به حسنات .
تمام افراد عالم پرونده اى جداگانه دارند
پس ، از گفتار بالا بلاشك معلوم شد كه هر فردى از افراد عالم پرونده اى موجود و مشخص دارد كه بدون كوچكترين اشتباه و بدون نقص تنظيم شده و به موقع خود در معرض محاكمه الهى قرار خواهد گرفت و اين كه خداى تعالى در سوره الزلزال آيه 7 مى فرمايد:
فمن يعمل مثقال ذرة خير يره ((و شرا يره )) بر اين اشاره است كه كوچكترين كردار از خير و شر را به نظر عامل آن مى رسانند شايد اين رؤ يت از روى همان سوابقى باشد كه در دنيا تهيه شده است و بعيد نيست كه تمام رفتار و كردار خلائق را در يكى از صحنه هاى مواقف قيامت حالت تجسمى داده و مناظرى غير از آن چه در دنيا محسوس ‍ است به وجود آورند، از آن جهت كه جايى مى فرمايد: س 3ى 28 يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و اين بيان مى رساند كه گذشته از ديدن و خواندن نامه ؛ هر كس عمل خود را به نحوه اى كه فعلا بيان آن از قدرت خارج است رؤ يت خواهد كرد.
در اينجا موضوعى به خاطر نگارنده رسيد كه بگويد: قدر قدر مرور زمان در تشكيلات اين عالم به مرحله آخر نزديك شود يعنى هر اندازه كه روزگار؛ ايام گذشته را پشت سر گذارد كه تا به نتيجه نهايى ((انهدام اين عالم )) برسد، مثل اين كه مجهولات آن عالم ((رستاخيز)) بيشتر كشف شده و مردم از سرنوشت خود بهتر باخبر مى شوند؛ مثلا اگر در همين يك يا دو قرن اخير قريب به صد سال قبل به مردمان آن زمان مى گفتند كه زمانى بيايد كه بعد از مرگ شما كردار و رفتار شما را در صحنه اى عينا به نظر نسل هاى آينده در همين دنيا برسانند به هيچ وجه باور نمى كرده بلكه انكار مى ورزيدند؛ ولى امروز عينا مى بينيم كه صحنه هاى زندگى اشخاص روى پرده هاى سينماها و تلويزيون ها پس از گذشت سالها منعكس شده و حتى طنين اصوات آنها را هم مى شنويم .
پس بنابراين اگر خداى تعالى مى فرمايد كه در روز واپسين كوچكترين اعمال مردمان در معرض ديدار قرار مى گيرد، امروز ديگر براى عقيده به آن هيچگونه شك و ترديدى باقى نخواهد گذاشت و مسلم است كه فيلمى عظيم از دوران زندگانى عموم برداشته شده و زمانى به معرض نمايش ‍ گذارده خواهد شد.
پرونده محاكمه مردمان چه موقع به جريان قانونى خواهد افتاد؟
سوره المجادله آيه 6 يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه آن زمان نام هاى اعمال گشاده مى شود كه تمام مردم برانگيخته شده و در يكى از صحنه هاى قيامت كه موقف حساب است در دو دسته صف آرائى كرده اند و اين آيه شريفه اشاره بر همان است كه مى فرمايد: روزى كه برانگيزد خداى تعالى ايشان را همگى پس خبر دهند آنها را به آن چه مى كردند كه ضبط نمود آن را خدا و فراموش كردند آن را؛ سپس درباره گروهى از تبه كاران مى فرمايد: س 18ى 48
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا.
اشاره بر اين كه در آن هنگام كه اهل محشر در پيشگاه پروردگارى براى محاسبه خود صف كشيده باشند؛ نهاده شود نامه هاى اعمال همگى در دستهاى ايشان ؛ پس بينى گناهكاران را ترسناك و اعراض كننده از آن چه در كتاب ايشان باشد ((از گناهان فراموش شده )) و از روى تعجب گويند!! كه اى واى بر ما! چه بوده است اين نامه كه اصلا فرونگذاشته است گناهان خرد و بزرگ را مگر آن كه شمرده است همه را و ضبط كرده است .
ماحصل بيابند آن چه را كه به جا آورده اند نزد خود از نيك و بد؛ و هيچ بعيد نيست كه بيان امام عليه السلام در كلمه اول عبارت مورد شرح كه مى فرمايد: فوا سواتاه اشاره بر همين كلمه يا ويلنا در اين آيه شريفه باشد.
عموم مردم بلااستثناء با پرونده يا نامه خود محشور مى شوند
سوره الاسرى آيه 13 و 14 و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا 14 اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.
بر اين تفسير: و هر آدمى را ((خواه مؤ من و خواه كافر)) الزام كرده ايم عمل او را در گردن او، يعنى عمل هر بنده لازم اوست و از او جدا نمى شود، چنانچه طوق لازم گردن است ، تا ان وقت كه حساب آن كرده شود؛ و بيرون آوريم در روز رستخيز براى هر آدمى نوشته اى كه صحيفه عمل اوست ؛ و ببيند آن كتاب را باز و گشاده ؛ سپس گويند بخوان نامه كردار خود را ((چون در آن روز مجهولات برداشته شده و همه آدميان خواننده باشند و خطاب به هر يك رسد بخوان نامه خود را)) كه بس ‍ است نفس تو امروز بر تو حساب و شماره كننده ، يعنى خود ببين كه چه كرده اى !! و مستحق چه نوع پاداش هستى !
در تبيان آورده : كه چون آدمى در حيات باشد نامه او گشاده باشد و بر آن ، اعمال او را ثبت كنند و چون در سكرات افتد آن را در هم پيچند و چون مبعوث شود باز و گشاده به دست او دهند.
در موقف حساب مردم به دو دسته تقسيم مى شود
در آن موقف كه كوچكترين اسرار نهانى و گفتار و كردار انسانى آشكار مى شود مردم به دو دسته تقسيم مى شوند جمعى را نامه اعمال به دست راست دهند كه آنها از فرط خوشحالى و شادمانى ، و شايد از نظر افتخار و مباهات به اهل قيامت گويند بگيريد و بخوانيد نامه ها را كه پاك است و عملى در آن نيست كه شرم آور باشد.
قوله تعالى : س 69ى 19 فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤ م اقراء كتابيه و همچنين در آيه 7 از سوره انشقاق هم بيانى قريب به همين مضمون آورده كه مى فرمايد:
پس اما آن كسى كه نوشته او را به دست راست او دهند زود باشد كه حساب كرده شود حسابى آسان كه اصلا مناقشه و مضايقه در آن نباشد.
و اما دسته ديگر كه نامه آنها را به دست چپ مى دهند، هر يك چنين گويند كه اى كاش داده نشده بود به من اين نامه ، چون بدى هاى خود را بيند و به قبح اعمال خود واقف شود و از فضيحت و رسوايى بسيار اندوهگين شود؛ و قوله تعالى س 69ى 24 و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و همچنين در سوره انشقاق اين بيان را به لسان ديگر آورده و مى فرمايد: و اما آن كسى كه داده شود نامه كردار او از پشت او به دست چپش كه او را بخواند پس زود باشد كه تمنا كند هلاكت را و به آتش در آيد، نگارنده اين بيان را در كتاب ((سرنوشت انسان )) از نظر قرآن به تفصيل آورده و صحنه آن موقف را به طور وضوح مجسم ساخته است به صفحه 309 چاپ اول آن كتاب مراجعه شود.
اگر خوانندگان عزيز به اين بحث كاملا توجه كنند و آياتى را كه در باب ثبت اعمال در دنيا و چگونگى بررسى و موقع بازپرسى آن را به دقت مورد نظر قرار دهند خواهند دريافت كه امام عليه السلام در همين يك جمله كوتاه كه مى فرمايد فوا سواتاه على ما احصى كتابك من عملى تمام اين مطالب را گنجانيده است .
در ثبت اعمال ، و نهى نااميدى از رحمت خداى تعالى
هر كه زد در هر عمل دستى به كار ثبت در نامه كند نامه نگار
گر كند كردار زشت و ناپسند يا رساند بر كسى از خود گزند
همچنان گر باشدش اعمال نيك يا برون آيد ز او فعل ركيك
جمله را بنوشته يابد در كتاب گر بود مشمول رحمت يا عقاب
روزى آيد نامه ها در انتشار عده اى آزاد و جمعى در فشار
هر كسى جويد چنين روزى پناه واى اگر باشد مرا نامه تباه
گر نبود اميدم از فضل عظيم يا نبود از بخشش و عفو كريم
بايدم كردن ز خود قطع اميد چون كه يابم نامه ام را در وعيد
همچنين دل بسته ام بر اين خطاب قوله لا تقنطوا منى ثواب
نامه خود هر زمان ياد آورم جاى آن باشد كه فرياد آورم
پس همه اميد من بر عفو اوست چون كه بر حكمش گمانم بس ‍ نكوست

يا خير من دعاه داع و افضل من رجاه راج .
اى بهتر كسى كه مى خواند او را خواننده ، و اى برتر كسى كه اميد مى دارد او را اميدوار، يعنى اى آن كه خواننده اى بهتر از تو را نخوانده و هيچ اميدوارى و اميدگاهى افضل از پيشگاه تو نشناخته است .
از آن جا كه موضوع ((دعاء)) و دعا كردن اهميت بسزايى دارد امام عليه السلام عبارت مورد شرح را در اين دعاى شريف تكرار فرموده ؛ و شرحى در اين باب از صفحه 129 و 136 در همين كتاب گذشت ، و لكن موضوعى كه در اينجا جلب نظر مى كند آنست كه بدانيم :
آيا مقامى بالاتر و سزاوارتر از مقام پروردگارى هست كه هر كس ‍ خواسته هاى خود را از آن مسئلت دارد؛ يا نه ؟ و امام عليه السلام جواب اين سوال را در همين عبارت صراحتا داده و چنين اشاره مى فرمايد كه هيچ خوانده شده اى بهتر و بالاتر از مقام ربوبيت نيست كه او سبحانه تقاضاى عموم را بر وفق حكمت و مصلحت مى پذيرد و آرزوها را به ثمر مى رساند، و اين بحث از نظر قرآن و اخبار و روايات بسيار وسيع است كه گذشته از بيان تفاسير كتاب هاى جداگانه اى بر آن نوشته شده است و از آن جمله ((كتاب الدعاء)) در اصول كافى و كتاب عدة الداعى است كه به حد كافى اين موضوع را حلاجى كرده و در اين مختصر مجالى براى گسترش آن نيست .
خداى تعالى بهترين خوانده شده است اى كه در دل مهر خود افكنده اى بهتر از تو كس نباشد خوانده اى
هر كه زد بر غير تو دامن به دست آمد از آن اوج اعلى رو به پست
گر به غير تو كند كس التجاء بر خلاف آيد اميدش در رجاء
زين سبب بر كس ندارم من اميد كه مرا بر عفو خود دادى نويد
هر چه خواهم از تو جويم در سوال چون بر آرى حاجتم فى كل حال
پس تو بهتر ملجائى بر داعيان كه روا سازى حوائج را عيان

اللهم بذمة الاسلام (65) اتوسل اليك و بحرمة القرآن اعتمد عليك (66) و بحبى النبى الامى القرشى الهاشمى العربى التهامى المكى المدنى (67) ارجو الزلفة لديك .
خدايا به امان و به عده اسلام توسل مى جويم به تو و به احترام قرآن اعتماد مى كنم بر تو، و به دوستيم بر پيغمبرت ، يعنى با آن محبتى كه بر نبى ، امى ، قرشى ، هاشمى ، عربى ، تهامى ، مكى ، مدنى ، دارم اميد تقربم به پيشگاه تو است ((اميد نزديك شدن به درگاه تو دارم .))
امام عليه السلام در مقام توسل بر آمده است
همانطور كه قبلا مطالبى گذشت در اين دعاى شريف تعليماتى به كار برده شده كه خواننده را به رموز و اسرار قرآنى آشنا مى سازد و در اينجا امام عليه السلام يكى از دستورات الهى را به مرحله اجرا گذاشته و در مقام توسل برآمده است كه فرمود: س 5ى 35 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة . اى گروه مؤ منان بترسيد از خداى و بطلبيد به سوى او وسيله را، يعنى در طلب قرب او كوشيد به آن چه مى توان توسل پيدا كرد پس بنابراين دستور، امام عليه السلام اول وسيله خود را در پناه و امان بودن دين مبين اسلام قرار مى دهد و به اين اشاره ثابت مى كند كه ان الدين عند الله الاسلام و ايمان و اقرار به اسلاميت را واسطه و وسيله خود قرار داده و توسل به آن مى جويد؛ يا شايد بنابر تفسير استاد رشديه كه در شرح اين عبارت آورده ؛ منظور چنين باشد: بار الها؛ به عهد و پيمان اسلام ((پيمانى كه در روز الست در مقابل نداى آسمانى الست بربكم سر تمكين فرود آورده ؛ به پروردگار تو اقرار و تعهد بندگى تو كرده ايم )) به تو توسل مى جويم .
توسل به قرآن مجيد
سپس امام عليه السلام در اين بيان به وسيله ديگرى متشبث شده كه آن قرآن كريم است و اين بهترين وسيله تقرب است به سوى حق تعالى كه بزرگان عالم خدا را به عظمت آن قسم مى دهند و آن را واسطه و شفيع خود قرار مى دهند همچنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه 175 از نهج البلاغه مى فرمايد: بدانيد كه اين قرآن پنددهنده ايست كه خيانت نمى كند و راهنماييست كه گمراه نمى كند و سخن گوييست كه دروغ نمى گويد؛ و چنين اضافه مى كند: پس بهبودى دردهاى خود را از آن بخواهيد و در سختى و گرفتارى از آن كمك طلبيد؛ و بدانيد قرآن شفاعت كننده ايست كه شفاعتش پذيرفته مى گردد و راستگوييست كه گفتارش تصديق مى شود و كسى را كه قرآن روز قيامت شفاعت كرد شفاعتش درباره او قبول مى شود و كسى را كه قرآن روز قيامت زشت دانست گفتارش به زبان او تصديق مى گردد؛ زيرا روز قيامت نداكننده اى ندا مى كند ((آگاه باشيد هر كشتكارى در عاقبت عمل و كشته خود گرفتار است مگر كشتكاران قرآن )) پس شما از كشت كنندگان و پيروان آن بوده آن را راهنما به سوى پروردگارتان قرار دهيد و از آن اندرز بگيريد و انديشه هايتان را كه بر خلاف آنست متهم سازيد و خواهش هاى خود را در برابر آن خيانتكار بدانيد.
عظمت قرآن مجيد
بهترين معرف قرآن مجيد همان مطالبى است كه در خود قرآن است ، از آن جهت كه قرآن بيان كننده كامل همه چيز در عالم است همانطور كه مى فرمايد: س 16ى 92 تبيانا لكل شى ء..... پس وقتى كه خود معرف و بيان كننده هر چيز است بديهى است كه بهتر از هر چيز مى تواند خود را معرفى كند.
قرآن درباره خود مى گويد: 17/9 ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم .... اين قرآن راه نماينده طريقه اسلام است ؛ كه آن راست تر و پاينده تر است از همه طريق ها و ملت ها.
قرآنى كه خود مى گويد: س 2ى 2 ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين .... قرآنى كه ترديدى در آن نيست كه راهنماى پرهيزگاران است كه به ناديده ايمان آوردند.
قرآنى كه خداى تعالى در عظمت آن فرمود: س 17ى 91 قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
بگو، اگر جمع شوند همه جن و انس ((آدميان و پريان )) و همه اتفاق كنند بر آن كه بخواهند مانند اين قرآن را در فصاحت و بلاغت و حسن نظم و كمال معنى و اجبار از غيب بياورند، نتوانند آورد!! و لو اين كه در اين مورد هم با يكديگر تشريك مساعى داشته باشند.
قرآنى كه خداى تعالى مكرر در آن براى مردم جهان مثلهاى نيكو زده است ؛ قوله تعالى : س 17ى 91 و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ....
قرآنى كه خداى تعالى آن را كتابى مبين و روشن و آشكار قرار داده و اصل آن كتاب را نزد خود نهاده كه فرمود: س 43ى 4 و انه فى اءم الكتاب لدينا لعلى حكيم ، كه آن كتاب داراى مقامى بلند است كه دست كوتاه خرد به وى نمى رسد، و تفرقه و پراكندگى به آن راه نخواهد يافت .
قرآنى كه ارجمند است در نامه اى نهفته شده كه جز پاكان به آن دسترسى ندارند، همچنان كه فرمود: س 56ى 76 انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون .... كه اين قرآن يك مرتبه اى در كتاب مكنون دارد كه كسى جز بندگانى كه از هر آلودگى پاك شده اند به آن تماس پيدا نمى كند، و كتاب مكنون از بيگانگان پوشيده و مستور مى باشد.
قرآنى كه ارجمند است در لوحى محفوظ: س 85ى 22 بل هو قرآن مجيد، فى لوح محفوظ.
قرآنى كه ، هدى للمتقين و نور مبين است يعنى وسيله راهنمايى جهانيان و روشنى نمايان است .
قرآنى كه خداى تعالى فرمود: ما در اين كتاب هيچ چيزى را فروگذار نكرديم و هيچ تر و خشكى نيست مگر كه در آن كتاب آشكار است قوله تعالى : س 6ى 38 ما فرطنا فى الكتاب من شى ء و نيز مى فرمايد: س 6ى 59 و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين .
و خلاصه قرآنى كه در عظمت و بزرگى آن خداى تعالى فرمود: س 59ى 22 لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله .... اگر مى فرستاديم اين قرآن را بر كوهى ((بر طريق مثل )) هر آينه آن كوه را مى ديدى ترسنده و از هم پاشيده شده از ترس خدا، اشاره بر اين كه كوه با وجود بزرگى و سختى و غلظت بترسيدى ولى دلهاى تبه كاران و مجرمين كه از سنگ سخت تر است از آن متاءثر نمى شود و از وعد و مواعيدى كه در آن است پند نمى گيريد.
و اين بود شمه اى از بيان عظمت قرآن ، همان قرآنى كه امام عليه السلام آن را وسيله تقرب به نزد خداى تعالى قرار داده و به آن متوسل شده و به احترام و حرمت آن اعتماد خود را به سوى او جلب كرده و عرض مى كند: و بحرمه القرآن اعتمد عليك .
ديگر از وسائل تقرب دوستى پيغمبر اكرم است
و همچنين در جمله سوم حضرت سجاد عليه السلام وسيله ديگر خود را براى تقرب به پروردگار دوستى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده ؛ كه اگر خواننده عزيز توجهى در عبارت و حبى لك شفيعى اليك كه شرح آن در صفحه 106 همين كتاب گذشت كرده باشد خواهد دريافت كه اين دو عبارت چه پيوستگى به آيه شريفه دارد كه مى فرمايد: س 3ى 30 قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله .... و شايد توسل امام عليه السلام در اينجا اشاره بر اين باشد كه محبت ورزيدن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان محبت و دوستى با خداى تعالى است و اين كه امام عليه السلام هر دو مقام را مورد توسل و شفاعت قرار داده و يا وسيله تقرب ساخته است اهميت مقام محبت را نسبت به جد بزرگوار خود رسانيده است .
و نكته قابل توجه آنست كه امام عليه السلام در بيان مورد شرح صراحتا نفرموده ((به دوستى پيغمبرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) توسل مى جويم بلكه بيان را طورى آورده است كه عظمت مقام نبوت را به طور شايسته اى رسانيده و در معرفى آن حضرت اشاراتى به كار برده كه حاكى از اثبات مقام رفيع رسالت است ، يعنى توسل به محبت آن پيغمبرى جسته است كه صاحب اين خصوصيات باشد و بحبى للنبى الامى القرشى الهاشمى العربى التهامى المكى المدنى و بيان ذكر انساب و امى بودن آن جناب بنا بر مطالب مندرجه در كتاب هاى آسمانى ديگر غير از قرآن دليل بر خاتميت پيغمبر اكرم محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است .
چرا قرآن پيغمبر را امى خوانده است ؟
امى در لغت به معنى نانويسنده و ناخوانده در كودكى از نظر تعليمات ظاهرى مى باشد.
در مجمع در ذيل آيه 157 از اعراف : الذين يتبعون الرسول النبى الامى .... آورده : كه در وصف حضرت به اميت مفسران را چند قول است يكى آن كه نانويسنده و ناخوانده لا يقرء و لا يكتب دوم آن كه به معنى منسوب به امت (68) سوم آن كه مراد به امت عربست زيرا كه عرب نانويسنده بودند، چهارم منسوب است به ((ام )) يعنى آن حضرت بر آن صفت بود كه از مادر متولد شده ناخوانده و نانويسنده بود. پنجم ، منسوب است به ام القرى كه مكه است و اين وجه مرويست از ابى جعفر.
در بحر الحقايق آورده : كه عرب اصل و منشاء را ام گويند چنان كه مكه را ام القرى گويند كه مبداء و مركز تمام شهرها و دهات است ؛ و لوح را ام الكتاب خوانند كه اصل همه كتب است ، پس حضرت رسالت را به اصل منسوب ساخته تا دانند كه اصل موجودات و اول مكنونات است و نكته ؛ لو لا لما خلقت الافلاك مؤ يد اينست .
نگارنده گويد: حاصل آن كه امى در وصف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به معنى آنست كه او از كسى غير از پروردگار عالم تعليمى نگرفته و استادى غير از جبرئيل نداشته است و اين امتياز مقام آن حضرت نسبت به امت است كه او ناخوانده و نانويسنده مى توانسته هم بخواند و هم بنويسد و بلكه بنا بر خبرى به تمام زبان هاى ملل عالم واقف بوده ؛ و اين خود يكى از معجزات مقام نبوت است .
پس بنابراين با توجه به كل اين مطالب در عبارات مورد شرح معلوم گرديد؛ كه حضرت سجاد عليه السلام چه نشان هاى مهمى را مورد هدف قرار داده و بر اين سه اصل مهم ((اسلام ، قرآن ، پيغمبر)) كه اساس دين مبين بر آنها استوار است ، توسل جسته است .
بهترين وسائل تقرب
بار الها از تو مى جويم ، امان در توسل سوى ((قربت )) هر زمان
دارم اول در وسيله اين پيام كه به اسلام آمدم در بار عام
ديگرم باشد مرا قرآن پناه كه بشويد زنگ دل را از گناه
اين توسل لاجرم گردد قبول كه مرا در دل بود حب رسول
كسى اگر خواهد مقام خود رفيع بايدش گيرد پيمبر را شفيع
همچنين در حب او كوشد مدام تا محبت بيند از خود بر دوام
نام عشق آمد دوباره در بيان خوش بگفت آن عاشق شيرين زبان
كه مرا باشد وسيله حب دوست اين توسل نزد محبوبان نكوست

فلا توحش استيناس ايمانى و لا تجعل ثوابى ثواب من عبد سواك فان قوما آمنوا بالسنتهم ليحقنوا به دمائهم فادركوا ما املوا و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فادركنا(69) ما املنا و ثبت رجائك فى صدورنا و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب .
پس انس و علاقه مرا در ايمان ، به وحشت مبدل منما، يعنى با آن آرامش ‍ خاطرى كه در ايمان با تو دارم مرا به حالت اضطراب مسپار، و مگردان پاداش كردار مرا همانند پاداش آن كسى كه غير تو را مى پرستد؛ چون گروهى گرويدند به زبان هاى خود ((در زمان رسول صلى الله عليه و آله و سلم اول اسلام )) تا نگاهدارى كنند به آن خون هاى خود را يعنى ((تا بدينوسيله كه به زبان قائل بودند كه ما ايمان آورديم ، جان خود را در پناه اين قول حفظ مى كردند در حالى كه گفتار آنها از روى حقيقت نبود)) پس به آرزوى خود رسيدند و جان به سلامت در بردند.
((و لكن اى خدا)) ما گرويديم به تو به زبان هاى خود و دلهاى خود ((بر اساس حقيقت )) تا آن كه عفو كنى و ببخشايى ما را، پس برسان ما را به آن چه آرزو كرديم و بر آور حاجت ما را و پا برجا بدار اميدت را در سينه هاى ما يعنى ، اميدوارى به حضرت خود را در سينه هاى ما ثابت فرماى ، و از آن پس كه ما را هدايت فرمودى دلهاى ما را به راه ديگر مايل مساز و از جانب خود ما را قرين رحمت كن كه تويى بسيار بخشنده ، و اين فقره اخير كه فرموده : لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا.... اقتباس از آيه 8 سوره آل عمران است .

afsanah82
07-20-2011, 11:37 PM
حقيقت ايمان
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام توسل برآمد؛ و اسلام و قرآن و دوستى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را وسيله تقرب ساخت ؛ سپس ‍ به حالت استدعا بابى از حقايق ايمان را در بيان آورده و مفاد صدها آيات قرآنى را در اين عبارات كوتاه فشرده است ، يعنى حقيقت و واقعيت و صفت ايمان را در بيان كوتاهى تشريح كرده و مقام و درجات و شرائطى از آن را مطرح مى فرمايد: بر اين وجه كه در اول مقام تثبيت ايمان خود را مى رساند و در ثانى درخواست مى كند كه حقيقت ايمان از او سلب نشود و در ثالث براى اين كه واقعيت ايمان را برساند اشاره به داستانهايى مى كند از قرآن كه شرح حال گروهى را در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسانيده است يعنى در خلال گفتار خود نمودار كرده است كه تنها ايمان به لسان كافى نيست و پابرجايى ايمان بر دل استوار است ، چنان كه عرض مى كند: و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا.... و سپس ‍ اقرار به اين قول را اشاره به ايمان گروهى مى فرمايد كه خداى تعالى از ما فى الضمير ايشان به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد: س ‍ 48ى 11 يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ، و همچنين در مورد ديگر س 3ى 162 يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون ، و لذا معناى عبارت در دعاى شريف چنين است كه : اى خدا نيستيم ما از آن گروه كه براى حفظ جان خود و رسيدن به آمال خود تنها اقرار كردند و از بركت همان ايمان لفظى هم به آرزوى خود رسيدند، بلكه ما ايمان آورديم به زبان ها و دلهاى خود، يعنى ، اى خدا؛ در حاليكه آنها را كه ايمان سطحى و لفظى داشتند به آمالشان رسانيدى ، پس ‍ چگونه ممكن است ما را كه به دل و زبان و از روى حقيقت به تو ايمان آورديم ماءيوس فرمايى ؟!!
و سپس در دنبال اين بيان اشاره به آيه ديگر مى فرمايد: يعنى روش گروه ديگرى از اهل ايمان را متذكر مى شود كه به واقعيت ايمان پى برده و به حقيقت آن رسيده اند و خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: س 3ى 7 و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا؛ يعنى گروهى كه در ايمان راسخ و استوار بودند و خود را به مرتبه كمال ايمان رسانيده بودند گفتند: كه ما گرويديم به آن چه در نزد پروردگار ماست و اى پروردگار، مپيچان ، و منحرف مساز دلهاى ما را از طريق حق ، بعد از آن كه راه نمودى ما را به آن ، يعنى ، بعد از آن كه ما را از الطاف خود هدايت فرمودى و به ايمان راه نمودى و به مدد توفيق ما را بر دين حق و صراط مستقيم قويم گردانيدى آن را از ما باز مگير تا نزد آن از نهج حق به باطل ميل كنيم .
حاصل اين دعاست بر تثبيت قلوب به هدايت به واسطه الطاف و توفيقات ، و سپس اضافه مى كند كه ببخش ما را از نزد خود رحمتى يعنى لطفى به آن مرتبه درجه قربى نزد تو حاصل كرده ، به فوز و سعادت برسيم بدرستى كه تويى بخشنده هر سائلى را.
و با اين بيان امام عليه السلام اسرارى را كه در حقيقت ايمان نهفته شده ابراز فرموده كه در اين جا با در نظر گرفتن ارتباط به گفتار او عليه السلام به پاره اى از حقايق آن اشاره كرده تا دانسته شود كه ايمان چه شرائطى در بر دارد و واقعيت آن چه مى باشد.
ايمان واقعى چيست ؟
چنين گفته اند كه ايمان واقعى عبارت از عقيده به حقايق اسلام است كه در راءس آن عقيده به خداى واحد است و اجرا كردن دستورات او و قبول تعهدات خداپرستى در آشكارا و در نهان و تصديق و باور داشتن حقائق معنوى اسلام و تسليم بودن بر آن ، و يقين و جزم داشتن به واقعيات دين ، و واگذارى خود به خدا در همه امور و توجه يكباره دل به خدا و صرف نظر از ماسواء.
و يا به اعتبار ديگر: آن حالتى كه آدمى را به راه خير و ثواب وامى دارد و آن عالمى كه انسان را از طريق جهل و ظلمت مى رهاند و آن احساساتى كه آدمى را به پندار نيك و گفتار نيك و كردار نيك ترغيب مى كند و خلاصه آن حالتى كه عقايد و ضمائر انسانى را متوجه قدرت عظيم واحده اى مى نمايد و غير از آن را در عالم وجود مؤ ثر نمى داند، آن را ايمان گويند.
افاضه ايمان از طرف خداى تعالى است
با وجودى كه افاضه ايمان از جانب حق سبحانه و تعالى است قوله تعالى : سوره انعام آيه 111 ما كانوا ليؤ منوا الا ان يشاء الله و همچنين س 10ى 100 و ما كان لنفس ان نومن الا باذن الله كه اشاره بر اين است كه هيچ نفسى ايمان نمى آورد مگر به اجازه و خواست خداى تعالى ، معذلك ايمان تحصيلى و اكتسابى است و شايد عبارت و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا جواب اين معنا را خوب برساند كه جاى دستى براى اهل خبر نگذارد، يعنى آنكس مى تواند صاحب ايمان شود كه ايمان بخواهد، و در صدد تحقيق برآيد و بخواهد بداند كه موجد او كيست ، براى چه آمده و به كجا خواهد رفت ، عنان و اختيارش ‍ در دست كيست ، چه وظيفه اى دارد؛ سپس اگر اين اطلاعات را كسب كرد، بلاشك به واقعيت ايمان خواهد رسيد، چون خداى تعالى مردمان را بر فطرتى آفريده كه همه مى توانند صاحب ايمان شوند، همه استعداد خداپرستى دارند و همه مى توانند عقايد حقه را دريابند و اين ديگر بسته به حالت اختيار است كه مردمان يا بى اعتنايى كرده نمى خواهند وارد مرحله ايمان شوند و يا به راه اصلى فطرت ثابت بوده و در جستجوى ايمان بر مى آيند و در اين صورت خداى تعالى توفيق داده به خواسته خود مى رسند.
تنها ايمان به يكتايى خدا سعادت را تاءمين نمى كند!
بعد از آن كه آدمى اعتقاد حاصل كرد كه خدايى هست و او يكتا و بى همتاست و تمام قدرت در نظم عالم در يد اوست و در واقع ايمان آورد به اين كه قدرتى غير از او بر عالم حكمفرما نيست ، اين ايمان تنها ، فايده اى ندارد، بلكه زمانى ثمربخش است كه ايمان آورده شود به دستوراتى كه از طرف او سبحانه صادر شده است .
چه بسا در اين ايام مشهود است كه گروهى به صرف اين كه اقرار به وحدانيت خداى تعالى دارند ديگر شانه خود را از زير بار سنگين مسووليت ((اين ايمان )) خالى كرده و همين را براى سعادت خود كافى مى دانند؛ در حالى كه چنين نيست و خداى تعالى خود در اين باب بياناتى بسيار آورده و شرايط ايمان را با بيانات مختلف متذكر شده است ، جايى مى فرمايد: س 4ى 135 يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله .... اى كسانى كه ايمان آورده ايد ثابت باشيد بر ايمان خود و به دل ايمان آوريد و ايمان شما طورى باشد كه به خدا و رسول او كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و به كتابى كه فرستاده او است ((يعنى قرآن )) همه ايمان داشته باشيد و اين ايمان چنين مى رساند كه لازمه ايمان به حق تعالى ايمان به رسول و كتاب فرستاده او و پيروى از آنهاست همچنان كه در دو مورد ديگر مى فرمايد: س 4ى 59 و س 46ى 33 يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .... اى گروهى كه گرويده ايد فرمان بريد خدا را در اوامر و نواهى و فرمان بريد رسول او را در راه احكام و فرمان بريد امرايى را كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم از جانب خدا زمام اختيار حكم را به يد ايشان واگذاشته است و مصدق اين عبارت است كه من يطع الرسول فقد اطاع الله و در زيارت جامعه در شاءن ائمه هداى صلوت الله عليهم اجمعين است كه من اطاعكم فقد اطاع الله كه اطاعت آن بزرگواران و پيروى از دستورات كتاب آسمانى مرتبه كمال ايمان را در بر داشته و رستگارى در ايمان بستگى به اين اصول را دارد.
صفات و درجات ايمان
خداوند تبارك و تعالى اهل ايمان را در ميدانى به مسابقه گرفته و هر كس ‍ را نسبت به پيشروى او درجات و مقام مى بخشد و ايمان مردمان هر يك مراتبى دارد كه بعضى در نهايت اتمام و برخى در وضوح نقص و پاره اى در تحول كه گاهى رو به نقصان و گاهى رو به ازدياد مى روند و از اين جاست كه معلوم مى شود براى ايصال به مرحله كمال ايمان بايد كوشش كرد و براى ازدياد آن از خداى تعالى مسئلت كرد و توفيق آن را خواستار شد.
اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بر هر يك از اعضاء بدن آدمى يك وظيفه ايمانى محول شده است و زمانى مرتبه ايمان به نهايت كمال مى رسد كه تمام اعضاء وظيفه خود را انجام دهند، زبان در يك وظيفه و دل در وظيفه ديگر چشم و گوش و دست و پا هر كدام در وظائف مخصوص خود هستند و اگر دانا كوچكترين توجهى كند وظائف ايمانى هر يك را در خواهد يافت .
بيانات ائمه اطهار عليهم السلام در صفات و درجات ايمان
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ايمان را چهار ركن است ؛ توكل بر خدا، واگذاشتن كارها به خدا، خشنودى به قضاى خدا؛ تسليم به امر خدا عز و جل .
در اصول كاى ؛ از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: به راستى خدا عز و جل ايمان را بر هفت سهم نهاده است بر نيكى و راستگويى و يقين و رضا و وفا و دانش و بردبارى ، سپس آن را ميان مردم پخش كرده هر كه را همه اين هفت سهم داده پس او كامل است و چنين اشاره مى فرمايد كه مردم بعضى داراى يك سهم و بعضى زياده از يك سهم تا هفت سهم ((و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه هر كس قدرت تحمل سهمى از ايمان را دارا مى باشد.))
از امام باقر عليه السلام فرمود: از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيده شد از ايمان ، در پاسخ فرمودند:
به راستى خدا عز و جل ايمان را بر چهار ستون نهاده ؛ بر صبر و يقين و عدالت و جهاد و مجلسى عليه الرحمه صبر را تعبير از عفت كرده و يقين را تعبير از حكمت و جهاد را تعبير از شجاعت و عدالت را ملكه اى دانسته است كه از اين سه خصلت خوب بر مى خيزد و لازمه آنها است زيرا هر كدام از اين فضائل طرف افراط و تفريط دارند كه بد است و حد عدالت آنها نيكوست .
ابن ميثم ((ره )) در شرح اين بيان آورده است : مقصود ايمان در اينجا ايمان كامل است كه اصلى دارد و كمالاتى كه متمم آنست ؛ اصلش تصديق به وجود صانع است و صفات كمال و نعوت جلال و هر چه در كتب خود نازل كرده و رسولانش تبليغ كرده اند و كمالات متممه آن ، گفتارهاى درست و اخلاق ستوده و عباداتست ؛ اين اصل و متمماتش كمال نفس ‍ انسانى است ، زيرا كه دو نيروى علم و عمل دارد و كمالش وابسته به كمال اين دو است ، اصل ايمان كمال نيروى علم او است و متمماتش كه مكارم اخلاق و عباداتست كمال نيروى عمل او است ، چون اين را شناختى مى گوييم ؛ چون اصول فضائل خلقت كه كمال ايمان است چهار است و آن حكمت و عفت و شجاعت و عدالت است لفظ ستونها را براى آنها به عاريه آورده براى آن كه ايمان كامل جز بدان ها استوار نشود ((مانند چهار ستون خانه .))
از ابى الحسن عليه السلام منقول است كه فرمود: ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان است و يقين يكدرجه بالاتر از تقوى است ، ميان مردم چيزى كمتر از يقين پخش نشده است .
از امام صادق عليه السلام است ، كه فرمود: هر كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد و براى خدا ببخشد او از كسانيست كه ايمانش ‍ كامل است و نيز فرمود: از محكمترين حلقه هاى ايمان اينست كه دوست دارى براى خدا و دشمن دارى براى خدا و عطا كنى در راه خدا و دريغ دارى در راه خدا.
صاحبان ايمان سه دسته اند
از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام منقول است كه : خداى عز و جل خلقى را براى ايمان ثابت آفريده كه زوالى ندارد و خلقى اگر هم براى كفر آفريده كه زوالى ندارد و خلقى را هم ميان اين دو آفريده و به برخى هم ايمان سپرده اگر خواهد براى آنها به پايان مى رساند و اگر خواهد از آنها ميگيرد ((اين دسته سوم صاحب ايمان عاريه هستند)) و در كافى شرحى به تفصيل در اين باب آورده بر اين اشاره كه چون خداى تعالى حال خلق را مى دانست كه كدام دسته در ايمان راسخ و كدام دسته در كفر ثابت و كدام دسته در حال دو دولى و متزلزل هستند ((پس از نظر علم خداى تعالى به اين سه دسته تقسيم شده اند.))
زمانى ايمان به مرحله تكامل رسد كه دستورات الهى همه اجرا گردد
نمى دانم !! آيا اين خطاب ها در قرآن مجيد به اهل ايمان براى چه منظور است ؟!! اگر خواننده عزيز توجهى به آيات شريفه كرده باشد خواهد دريافت كه بسيار موارد است خداى تعالى از نظر اجراى اوامر، تمام دستوراتى را كه بايد يك فرد مؤ من به مرحله عمل در آورد در ذيل خطابه يا ايها الذين آمنوا ايراد فرموده و شايد منظور از آن همه دستورات چنين باشد: كه اى مردم اگر مى خواهيد حقيقت ايمان را دريابيد نتيجه ايمان خود را دريابيد در اول به يگانى من ايمان آوريد و اطاعت كنيد امر مرا و امر رسول مرا و پيروى كتاب من كنيد؛ و در ثانى تمام احكامى را كه از شرائط ايمان است به مرحله عمل در آوريد.
خدا مى داند نويسنده حيف و دريغ دارد كه در بعضى موارد در اثر كثرت مطالب و خوف از اطاله مباحث نمى تواند حق مطلب را ادا كند، ولى چه بايد كرد بايستى به خواننده عزيز التماس كرد كه اگر در جستجوى حقيقت است و اگر طالب علم دين است خسته نشده و از خواندن كوچكترين مطالب اين كتاب صرف نظر نكند.
اگر حقا كسى بخواهد يك باب كمالى از احكام بر او گشاده شود يا بخواهد بدند اين كه حضرت سجاد عليه السلام فرموده : و انا آمنا بالسنتنا و قلوبنا آيا منظور از اين ايمان چه بوده است به اين شرح مختصر توجه كند تا حقيقت مقام ايمان را درك كرده و به طور كلى به فروع و احكام دين آشنايى كاملى پيدا كند.
خداى تعالى در آيات بسيارى در ذيل اين خطاب يا ايها الذين آمنوا دستوراتى مؤ كد صادر فرموده است كه ما از نظر اختصار فقط اشاره به ترجمه بعضى از آنها مى نماييم .
سوره آل عمران آيه 102: اى گروه گرويدگان بترسيد از خدا ((به حد مقام خوف كه شايسته حق باشد)) و نميريد جز آن كه مسلمان باشيد.
سوره التوبه آيه 119: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد از خدا و راستگو باشيد.
سوره البقره آيه 148: اى كسانى كه ايمان آورده ايد يارى جوئيد بر قيام حقوق الهى به شكيبايى از معاصى و حظوظ نفسانى از امور قبيحه ، و استعانت جوييد به ((نماز)) كه ((ام )) عبادات است .
سوره البقره آيه 175: اى كسانى كه گرويده ايد فرض كرده شد بر شما روزه داشتن همچنان كه فرض شده بود بر آنان كه پيش از شما بودند تا شايد بپرهيزيد شما از معاصى .
سوره البقره آيه 255: اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد، انفاق كنيد و به مستحقان رسانيد از آن چه روزى كرده ايم شما را پيش از آن كه روزى بيايد كه نتوانيد عذرى بر تقصير خود آوريد.
سوره البقره آيه 266: اى گروه گروندگان ؛ باطل مكنيد و تباه مسازيد مزد صدقه هاى خود را به منت نهادن و رنج رسانيدن بر درويشان ((چه اين منافى قربست و ثواب بر آن مترتب نيست .))
سوره البقره آيه 269: اى كسانى كه ايمان آورده ايد نفقه كنيد در راه خدا از چيزهاى پاكيزه كه كسب كرده ايد ((يعنى از حلال نه از حرام )) و نفقه كنيد از آن چه بيرون آوريم براى شما از زمين .
سوره آل عمران آيه 130: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و رها كنيد آن چه را كه به جاى مانده است از ربا اگر مؤ من هستيد.
سوره البقره آيه 277: اى كسانى كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و رها كنيد آن چه را كه به جاى مانده است از ربا اگر مؤ من هستيد.
سوره النساء آيه 29: اى آنان كه ايمان آورده ايد نخوريد اموال خود را ميان خودتان به ناحق مگر آن كه در تجارت بياندازيد و بر تراضى يكديگر باشيد و نكشيد يكديگر را همان كه خداوند به شما مهربان است .
سوره المائده آيه 1: اى آنان كه ايمان آورديد وفا كنيد به پيمان ها؛ حلال شده است براى شما دامهاى چهار پا، مگر آن چه خوانده شود بر شما غير حلال در شكار و حال احرام همانا خدا حكم مى كند بدانچه مى خواهد.
سوره المائده آيه 87: اى گروه گرويدگان حرام نكنيد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده است و تعدى و تجاوز نكنيد كه خدا دوست نمى دارد تجاوزكنندگان را.
سوره المائده آيه 90: اى آنان كه ايمان آورديد، جز اين نيست كه باده ((سكرات )) و قمار و بتان و تيرهاى قداح پليدى است از كردار شيطان پس دورى گزينيد از آن شايد رستگار شويد.
سوره الحجرات آيه 12: اى آنان كه ايمان آورديد دورى گزينيد از بسيارى از گمان ها چون پاره اى از گمان ها گناه است و كاوش در كار مردم نكنيد و غيبت نكنيد ((عيب جويى ننماييد)) از يكديگر كه آيا دوست مى دارد يكى از شما كه بخورد گوشت برادر خود را در حالى كه مرده باشد همانا چگونه ناخوش دارد و شما را بد آيد از اين كردار ((و غيبت كردن همانند اين عمل است كه در مثل آمده )) بترسيد خدا را كه خدا توبه پذير مهربان است .
سوره انفال آيه 27: اى آنان كه ايمان آورديد خيانت نكنيد به خدا و رسول و در امانت هم خيانت نكنيد يعنى خيانت نكنيد در امانت ها كه ميان يكديگر داريد.
سوره التوبه آيه 23: اى گروهى كه ايمان آورديد نگيريد پدران و مادران خود را دوست و اولياء اگر برگزينند و ترجيح دهند كفر را بر ايمان ((اين دستور، مقام عالى ايمان را مى رساند و به ياد مى آورد داستان نوح را و اين كه فرزندش از ايمان به خدا سر باز زند و در شاءن او آمد ليس ‍ من اهلك .))
سوره النور آيه 21: اى كسانى كه ايمان آورديد پيروى نكنيد گامهاى شيطان را كه هر كس پيروى كند همانا شيطان امر مى كند او را به فحشاء و ناپسند....
سوره الصف آيه 2: اى آنان كه ايمان آورديد؛ چرا مى گوييد آن چه را كه نمى كنيد گران است و بزرگ است نزد خدا از روى شدت و خشم آن كه بگوييد آن چه را كه نخواهيد كرد.
سوره احزاب آيه 70: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و بگوييد گفتارى استوار.
سوره المنافقون آيه 9: اى آنان كه ايمان آورده ايد باز ندارد، ثروت هاى شما و اولاد شما؛ شما را از ياد خدا كه هر كس چنين شد از زيانكاران است .
سوره التحريم آيه 8: اى آنان كه ايمان آورده ايد توبه كنيد و بازگشت كنيد به سوى خدا بازگشتى كه خالص باشد شايد پروردگار شما از بدى هاى شما درگذرد و داخل كند شما را در بوستان هايى كه در بنگاه آنها آبهاى روان جارى است .
خلاصه مطلب در باب ايمان
همانطور كه قبلا اشاره شد نگارنده از نظر اختصار از بيان تمام احكامى كه در ذيل اين خطاب يا ايها الذين آمنوا وارد شده است ، خوددارى كرده ، و از نظر اطاله كلام اين بحث عظيم را در هم پيچيده ، چون اگر خواسته بوديم اين موضوع را كاملا بشكافيم تفسير همان اولين آيه در شاءن اهل تقوى و ايمان الذين يؤ منون بالغيب ما را مجال نمى داد كه به عبارت ديگر بپردازيم .
و اين بحث از نظر قرآن مجيد شايان اهميت است ، لكن در اينجا خواننده عزيز را مخاطب قرار داده ، مى گوييم : با اين شرح مختصرا آيا ديگر شكى باقى مانده است كه بخواهيم بدانيم قد افلح المؤ من ون در شاءن چه گروهى است ؟ يا بخواهيم بدانيم كه ايمان چيست و بر چه كيفيت است و خصوصيات اهل ايمان از چه قرار است و پاداش آنها چيست ؟!
از اينجاست كه تمام اين گفتار و اصل معانى در تمام مطالبى كه ناگفته مانده است ؛ امام عليه السلام در جمله كوتاهى در اين دعاى شريف به كار آورد و ابوابى از علوم را در بيان خود گشاده است ؛ كه عرض مى كند: و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا.... بر اين تفسير كه اى خدا، ما از صميم قلب به تو و به پيغمبر تو و كتاب تو و آن چه را از احكام كه مقرر فرمودى ، همه و همه ايمان آورديم !!
در ايمان
از ازل آن عهد و اين پيمان من ثابت آمد بر سر ايمان من
روز اول گفته ام خالق يكيست گويم اكنون هم ز شركش دلبريست
بر دل و جان و به اعضاء و لسان لا شريك له بگفتم در بيان
دارم ايمان بر خدا و بر رسول دين حق كردم ز جان و دل قبول
لاجرم باشد مرا قولى سليس كه بود ايمان مرا يار و انيس
پس مگردان اجر من را در ثواب مثل آن كو مستحق باشد عقاب
هان شنيدم كه گروهى نابكار دل تهى بگرفته اند از ذكر يار
بر زبان گفتند ((انا مؤ من ون )) ليك بودندى به دل ((هم مشركون ))
زين سبب بر حفظ جان و مال خود كوششى كردند بر آمال خود
پس به صرف قول واهى بر زبان آمدند از خوف وحشت در امان
گر بود اجر سخن گويان چنين اجر حق جويان چه باشد بر يقين
پس من آوردم به تو ايمان چنين از صميم قلب و از روى لسان
تا ببخشى آن چه كردم اشتباه يا گذشت آرى مرا در هر گناه
هم به آمالم رسانى در جنان هم كنى يار و انيس مؤ منان
اين اميدم را به خود ثابت بدار تا نبينم جز تو كس در هر ديار
پس مپيچان من در اين ره بر خلاف تا نگيرم من در ايمان انحراف
در هدايت پا به جا دارم چنين تا نگردد رويم از آن بعد از اين
چون چشيدم اين حلاوت در نهان آمد ايمانم ثبات اندر عيان
گفته بودى خود كه من بخشنده ام زين سبب بخشنده را من بنده ام
بار ديگر گويم اى رب آتنا من لدنك رحمة هىّء لنا

فو عزتك لو انتهرتنى ما برحت من بابك و لا كففت عن تملقك لما الهم قلبى من المعرفة بكرمك و سعة رحمتك ، الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلجى ء المخلوق الا الى خالقه .
پس به عزت تو سوگند كه اگر برانى مرا از باب رحمت خود، جدا نشوم از تو ((يعنى اگر مرا از آستان خود برانى ، دست بردار نيستم و پيشگاه تو را ترك نخواهم كرد و از در خانه تو دورى نخواهم گزيد،)) و به عزت تو قسم باز نمى ايستم از تملق گفتنت ((يعنى فروتنى خود را در مقابل عظمت تو از دست نخواهم داد)) از آن جهت كه ((الهام شده است بر من )) ملهم شده است دل من از معرفت به كرم تو و وسعت رحمتت ((كه خود فرمودى : و رحمتى وسعت كل شى ء)) فراگرفته است رحمت من همه چيز را.
((پس با اين حال )) كجا برود بنده غير از به سوى مولايش ؟ و به كدام آستان پناه برد مخلوق ؟ جز به درگاه خالق خود يعنى مخلوق غير از خالقش پناهى ندارد.

afsanah82
07-20-2011, 11:37 PM
سوگند به عزت خداى تعالى
قسمت اول از بيان مورد شرح با تغيير كلامى در اين دعاى شريف تكرار شده و شرح آن در صفحه 191 همين كتاب گذشت ، و لكن شايد سر تكرار از نظر اهميت مقام سوگند باشد كه امام عليه السلام خداى را به عزت او قسم مى دهد و پايدارى خود را در اتخاذ روش ايمانى خود ((كه خارج نشدن از باب رحمت الهى است )) تاييد مى نمايد و تثبيت مى كند كه به هيچ وجه از درگاه او سبحانه روگردان نخواهد شد.(70)
مقام بندگى و مخلوقيت
موضوع قابل اهميت در پايان عبارت مورد شرح آنست كه : بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند اگر مرا از درگاه خود برانى دور نخواهم شد سپس دنبال اين مطلب بيان دقيقى به كار مى برد كه با كوچكترين توجه نظر آن بزرگوار را در آن تعاليم عاليه روشن مى دارد يعنى اين كه عرض مى كند: الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلتجى ء المخلوق الا الى خالقه ، در اين دو عبارت ايماء و اشاره ايست كه شايد معنا را چنين رساند: كه كجا برود بنده غير از در خانه آقاى خود، يعنى اگر بگويى اى خدا!! كه من شايسته مقام بندگى ندارم و حق بندگى را به جاى نياوردم و بگويى كه بندگان من اولياء صالحى هستند كه شايستگى آن مقام را دارند؛ بنده من محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه در شاءن او سبحان الذى اسرى بعبده ؛ آوردم و شهادت بندگى را براى او مقرر داشتم كه اشهد ان محمدا عبده و رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و بگويى كه چرا و چگونه ادعاى بندگى مى كنم در جواب گويم : اى خدا اگر مرا به بندگى قبول ندارى از مخلوقيت تو خارج نيستم ، پس به كجا پناه برد مخلوق مگر به سوى خالق خود و ديگر اين پذيرش تو از من هيچ علاجى ندارد و خواه و ناخواه بايد مرا بپذيرى و پناهم دهى كه هل من خالق الا الله ؟
خلاصه اى از معناى رقيت و بندگى
در تفسير الميزان ؛ در پيرامون بندگى و بنده دارى گفتارى آورده و اشاره به اين كرده كه خداى تعالى مى فرمايد: س 5ى 118 ان تعذبهم فانهم عبادك ((اگر آنان را عذاب كنى بارى بندگان تواند)) و اين كلام خلاصه ايست از معناى رقيت و بندگى ، گرچه در قرآن كريم آياتى كه متضمن اين معنا هستند بسيار است لكن جمله كوتاه فوق نفوذ تصرفات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسلم و عقلى مولا است كه در آن بنده به عذاب تصرف كند، براى اين كه فرض شده كه مولا و مالك اوست ، و عقل همينطور كه شكنجه و ساير تصرفات و تكاليف شاقه را براى مولى و نسبت به عبد خود تجويز مى كند و چنين حقى را به او مى دهد، تصرفات غيرشاقه را نيز براى او مباح مى داند، پس ‍ عقل حكم مى كند به اين كه مولا مى تواند به هر نحوى كه بخواهد در بنده خود تصرف كند، و تنها تصرفاتى را تجويز نمى كند كه زشت و مستهجن باشد، آن هم نه از جهت رعايت حال و احترام بنده بلكه از جهت رعايت احترام خود مولى و اين كه اين گونه تصرفات زيبنده ساحت مولويت نيست و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند و براى او در هيچ عملى كه خوشايند مولايش نيست هيچگونه استقلالى نخواهد بود.
چنان كه آيه شريفه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون سوره انبياء آيه 26 نيز تا اندازه اى به اين معنا اشاره دارد كه مى فرمايد بلكه بندگان محترميند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند، و همچنين آيه شريفه 75 از سوره النحل ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء... الخ ((اشاره به معناى رقيت و بندگى است )) كه مى فرمايد: خداوند بنده اى را مثل زده كه ملك ديگريست و خود قادر بر هيچ چيز نيست ، و اينك آن را به آزادى مردى مقايسه مى كنيم كه ما را از خزينه كرم خود روزى نيكوييش داده ايم و او چون غلام كسى نيست آشكارا و پنهانى انفاق مى كند، آيا اينان مثل همند؟
و جهاتى را كه قرآن شريف در مسئله عبوديت متعرض شده بسيار است ، و لكن در اينجا منظور از بيان امام عليه السلام در فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه است كه چون به مصداق بياناتى كه گذشت خداى تعالى مولا و مالك بنده است هم مى تواند به شكنجه و عذاب در او تصرف كند و هم ميتواند او را مشمول رحمت گرداند و بنده را بر مالك ياراى هيچ اعتراضى نيست اگر او را عزت دهد، اگر به فقر اندازد، اگر بسوزاند، اگر نوازش كند، پس ((حال كه امر چنين است )) عرض ‍ مى كند: كجا برود بنده غير از به سوى مولاى خود!!
تنها خدا پناهگاه بنده و مخلوق است
با شهامت مى كنم سوگند ياد كز تملق رو نتابم در وداد
اين قسم بر عزت است و بر جلال تا رهانم خود ز رنج و از ملال
من نگردم از درت هرگز به دور گر برانى با رئوفت يا به زور
چون كه دانستم تو نيكى بر عباد معرفت شد حاصلم انت الجواد
شد مرا الهام قلبى از كريم كه شوم در خطه رحمت مقيم
چون كه هر جا رو كنم در ملك اوست لاجرم رحمت فرا گيرد به دوست
روى خود را بنده گر هر سو كند عاقبت بايد به مولا رو كند
گر بگويد كه چه كردى بندگى گويمش دارم ز تو شرمندگى
گر نباشم بنده مخلوق توام جيره خوار از خوان مرزوق توام
پس دهد مخلوق تو بر اين گواه كه نباشد سوى خالق جز پناه
الغرض گر خلق تو يا بنده ام چشم خود بر رحمتت افكنده ام

الهى لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سيبك من بين الاشهاد و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت بى الى النار و حلت بينى و بين الابرار ما قطعت رجايى منك و لا(71) صرفت وجه تاءميلى للعفو عنك و لا خرج حبك عن (72) قلبى انا لا انسى اياديك عندى و سترك علىّ فى دار الدنيا.
خداى من ، اگر مرا در غلها و زنجيرها ببندى و در ميان ديده مردمان تلطف را از من باز دارى ، يا منع كنى عطايت را در محضر شهودان ، و ديده بندگانت را متوجه رسوايى هاى من گردانى ؛ يعنى دلالت كنى بر فضاحت و رسوايى من ديده بندگان را؛ و امر كنى كه مرا به آتش در كشند، و ميان من و نيكان فاصله اندازى و حايل شوى مرا در مصاحبت با ايشان يعنى مرا به آتش هجران از دورى محبان خود بسوزانى ؛ ((با تمام اين حالات !!)) نخواهم بريد اميدم را از تو؛ يعنى قطع اميدم از تو نخواهد شد، و روى توقع از آستان كرمت بر ندارم ، يعنى سست نخواهم شد در آرزوى خود براى طلب عفو كردن ، از تو ((و از همه بالاتر)) دوستى تو از دلم بيرون نخواهد رفت ، يعنى باز نايستم از عشق ورزى و محبت با تو!! از آن جهت كه نعمت هاى تو در نزد من فراموش نشده و پرده پوشيهايت را در دوران زندگانيم در دار دنيا؛ از ياد نخواهم برد.
تجسم صحنه اى از حالات رستاخيز
بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا؛ من هر كه باشم ((يا بنده يا مخلوق )) از آستان تو روى نخواهم تابيد و پيشگاه تو را رها نخواهم كرد؛ سپس از نظر تاييد اين بيان و در مقام اصرار و الحاح گريزى در كلام به كار برده و در عين آن كه مى خواهد مقام رجاء خود را تثبيت كند يك سلسله مطالبى را از حقايق ، در امر معاد ايراد فرموده و صحنه بزرگى را از عالم رستاخيز مجسم مى نمايد؛ و چون هر فقره از اين بيانات ارتباط مستقيم و غير مستقيم به آيات قرآنى داشته لذا به طور اختصار به تشريح هر يك جداگانه مى پردازيم .
عبارت اول : الهى لو قرنتنى بالاصفاد
اين فقره از دعا اشاره بر اين است كه خداى تعالى در سوره ابراهيم آيه 49 مى فرمايد: وترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد، و اين آيه شريفه در رديف سلسله عباراتيست از حالات رستاخيز كه خداى تعالى در شاءن گروهى آورده است كه : ((اينطور مى پندارند كه خدا از ستمكارى ايشان بى خبر است .))
يعنى قبل از اين آيه بيانى دارد كه مى فرمايد: مهلت مى دهيم اين گروه را و به تاءخير مى اندازيم سزاى آنها را تا روزى كه خيره شود در آن چشم ها از مشاهده اهوال آن در حالى كه صاحبان ديده ها شتابان باشند به سوى خواننده خود كه ايشان را به عرصه محشر خوانند.
سپس وصف آن روز را تشريح كرده كه آن روزيست كه تبديل كرده ميشود زمين به غير اين زمين و آسمان ؛ يعنى مى فرمايد: يوم تبدل الارض ‍ غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار ((كه اين خود تفسيرى جداگانه دارد)) و بروز مى كند در آن روز قهر خداى يكتاى غالب .
و شاهد گفتار ما اينست كه بعد از آن چنين ادامه مى دهد: مى بينى مجرمين را به زنجير و غلها كشيده شده كه پيراهن آنها از قطران ((روغن زود شعله گير)) و روى هاى ايشان را آتش پوشانيده است ، و اين سزاى كردار آنهاست كه خداى تعالى هر نفسى را به آن چه كرده است پاداش ‍ مى دهد.
قهر خداى تعالى را هم بايد در نظر داشت
شايد خاطر خواننده عزيز از افشاى بيان قهر و غضب الهى مضطرب شود؛ و نگارنده هم خود كراهت دارد از اين كه صفات قهاريت خداى تعالى را زياده توصيف كند؛ و لكن از آن جا كه بايد مطالب دعا و نظر مبارك امام عليه السلام و هم چنين مقام خوف و رجاء آن بزرگوار به طور شايسته اى آشكار گردد؛ و نيز از نظر پيروى منويات آن جناب و به طور كلى از نظر دستورات حق تعالى ؛ لازم مى آيد كه به مسئله عقوبت و بروز صفت قهاريت توجهى كامل حاصل شود؛ و الا از بياناتى كه قبلا در باب سعه رحمت خداى تعالى گذشت كاملا معلوم گرديد كه رحمت خداى تعالى بر غضب او سبقت دارد؛ و حقا بايد دانست كه هر عقوبتى كه مردم در آخرت به آن مواجه مى شوند فقط و فقط پاداش و سزاى اعماليست كه در دنيا مرتكب شده اند، يعنى جزاء بما كانوا يعملون و اين كه در آيه مورد بحث خداى تعالى اشاره به عقوبت سخت درباره مجرمين كرده است و مى فرمايد: تبه كاران را به غلها و زنجيرها بسته بنده كرده و پيراهن آتشين بر آنها مى پوشانند، اين از نظر همان ستم هايى است كه اين گروه در دنيا از طريق نافرمانى و لجاجت به نفس خود كرده اند و الا صفات عاليه حق منزه و مبراست كه كوچكترين ستمى بر كسى روا دارد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) از صفحه 95 چاپ اول اين بيان را به تفصيل متذكر شده است منتهى در اين جا از نظر اختصار و هم از آن نظر كه خواننده نگرانى شديد پيدا نكند از تفسير در اين باب ، خوددارى گرديد.
اينست كه امام عليه السلام كه به طور كلى از بروز قهر و غضب خداى تعالى واقف است و از عذاب هاى يوم عظيم خائف است در اين فقرات از دعا مقام تسليم و محبت خود را آشكار كرده و حالت خوف و رجاء خود را چنين نمودار مى كند: كه اى خدا اگر امر فرمايى مرا در قيامت به غلها و سلسله هاى آتشين بست و بند كنند كه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه من هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزويم را از تو نخواهم گردانيد و از دوستى و محبت تو باز نخواهم ايستاد.
عبارت دوم و منعتنى سيبك من بين الاشهاد
و همچنين اى پروردگار؛ اگر باز دارى عطايت را و منع كنى بخشش خود را از من در قيامت ؛ در آن روزى كه آماده شوند گواهان كه اقامه شهادت كنند؛ يعنى آن روزى كه خود فرمودى روز شهادت است يوم يقوم الاشهاد كه ماءموران گواه انبياء يا ملائكه يا حفظه و يا اعضاء و جوارح هر كدام اگر بر كردار ناپسندم گواهى دهند و از اعمال خود خجل و شرمنده شوم با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى خود را از تو برنگردانم و از دوستى تو دست بردار نباشم .
عبارت سوم و دللت على فضائحى عيون العباد
شايد در اين عبارت زبان حال امام عليه السلام چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با آن كه مى دانم افتضاح و رسوايى در روز قيامت عقوبتى بسيار سخت است و انبيا بر اين لسان از تو خواستند كه و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون و با اين كه من خود به اهل ايمان همصدا هستم و از تو تقاضا دارم كه و لا تخزنا يوم القيمه و از شدت صعوبت اين ماجرا مطلع هستم كه اگر در روز قيامت يوم تبلى السرائر پرده از كارهاى ناشايسته ام برداشته شود و در ميان ديده مردمان رسوا شوم و فضاحت اعمالم آشكار شود، پس با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و دست بردار از تو نيستم و محبت تو را از دل خود بيرون نخواهم كرد.
عبارت چهارم و امرت بى الى النار
و همچنين شايد در اين بيان هم زبان حال چنين باشد. كه اى پروردگار من اگر در آن روز كه س 82ى 18 يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ، آن روزى كه مالك نشود هيچ نفسى براى هيچ نفسى چيزى را و حكم و فرمان فقط از براى تو است كه و الامر يومئذ لله كه هيچ حكم كننده نباشد جز تو، اگر در آن صحنه امر فرمايى كه برانيد آنها را كه مستوجب آتشند به سوى دوزخ يعنى دستور دهى به ماءموران خود، آن ماءمورانى كه : س 66ى 6 عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم نافرمانى نكنند تو را آنچه فرموده باشى بر ايشان و مى كنند آن چه فرموده شوند، و اگر اين امر تو شامل من شود كه مرا به آتش در كشند و به دوزخم در آورند؛ با اينحال هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى را از تو نگردانم و از عشق تو كناره نخواهم گرفت .
عبارت پنجم و حلت بينى و بين الابرار
در اين بيان هم شايد اشاره چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با وجودى كه مى دانم جايگاه نيكان و مقام ابرار در بهشت جاودانيست كه : ان الابرار لفى نعيم ، و ايشان در كمال تنعم و استراحت بر تخت ها و سريرهايى كه مرصع است تكيه زده و نظر مى كنند در آن چه آنها را شادمانى بيافزايد و مصاحبند با بهترين خلق تو كه س 4ى 69 فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا با اين حالت اگر ميان من و ميان ايشان را حايل سازى و مرا از مصاحبت نيكان محروم دارى و در آتش هجران از فراق نكورويان مرا بسوزانى ، دست از دامن تو برنخواهم داشت و اميدم را از تو قطع نكنم و در عشق خود ثابت و پايدارم .
تعبيرى عجيب و نكته اى بسيار جالب
از آن جا كه فرمايشات امام عليه السلام باطن و ظاهرى دارد كه هم در مقام تفاسير و هم در بيان تاءويل مى توان از آن استفاده كرد، اينك پس از تفسير بيانات مورد شرح نگارنده را تعبيرى به خاطر رسيد كه شايد بزرگان اهل دين را به شگفت آورد؛ ولى چون اين هم خود يك حقيقتى است كه با كوچكترين دقت مى توان واقعيت آن را دريافت ، لذا بيان آن را بى مورد ندانسته و چنين متذكر مى شويم كه : امام عليه السلام در عين حال كه در اين بيانات نكاتى را از اصول عقايد در امر معاد به كار برده و حقايقى را از آيات قرآنى مطرح كرده است ، در اين سلسله از عبارات اشاره به سرگذشت خود فرموده و اسرارى را كه در داستان تاريخى واقعه كربلا فاش كرده است ؛ و مى توان گفت كه صدور اين بيانات از طرف او عليه السلام بدون توجه به آن واقعه نبوده و اگر هم چنين نباشد اين بيانات قابل اشاره با سرگشت آن جناب مى باشد.
حل توجه خود را به اين نكته معطوف داريد و در خاطر خود صحنه مصائب وارده با آن حضرت را در واقعه عاشورا مجسم سازيد تا مفهوم واقعى بدست آيد.
اينكه در عبارت اول عرض مى كند: الهى لو قرنتنى بالاصفاد شايد اشاره بر اين باشد كه اى خدا آن زمان كه پس از واقعه عاشورا مرا اسير كردند و به سلسله هاى زنجير بسته غل جامعه به گردن انداختند اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نكردم .
و در عبارت دوم كه عرض مى كند: و منعتنى سيبك من الاشهاد شايد اشاره بر اين باشد: كه اى خدا آن زمان كه در ظاهر امر سلب شد عطاى تو از من ، يعنى آزادى من گرفته و اسير شدم و در جلو چشم مردمان مرا به اسارت مى بردند و گواه بودند بر اين ماجرا رؤ س ‍ الشهداء سرهاى بريده اى كه به شهادت تاريخ همراه اسيران بودند و يا محصور بودم بين شهودان ديگر كه در واقعه كربلا شركت داشتند، آن هنگام هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو بر نتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت سوم كه عرض مى كند: و دللت على فضائحى عيون العباد شايد اشاره چنين باشد، كه اى خدا، آن زمان ، پس از واقعه كربلا كه مرا به اسارت به جانب كوفه و شام مى بردند، و در ظاهر امر ديده مردم به فضاحت اين ماجرا دلالت مى شد يا آن كه در اثر شادمانى ايشان صحنه هاى افتضاح آورى به وجود مى آمد؛ آن زمان هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم .
و در عبارت چهارم كه عرض مى كند: و امرت بى الى النار شايد اين دوزخ اشاره به محل اقامت دوزخيانى باشد كه در آن زمان در بلاد شام حكم روايى داشتند و چنين امر شده بود كه آن جناب را به اسارت به نزد آن ستمكاران بى باك برند؛ و شايد اشاره چنين باشد: آن زمان كه مرا به اسيرى به سوى آتشكده و خرابات آتش زاى شام بردند، اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت پنجم كه عرض مى كند: و حلت بينى و بين الابرار اشاره بر اين كه ، اى خدا آن زمان كه مرا از نيكان جدا كردى ، آن زمان كه ميان من و پدر بزرگوارم و شهداء ديگر فاصله انداختى آن زمان كه به درد فراق مرا مبتلا كردى ، با آن همه مصائب كه بر من وارد آمد اميدوارم به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از عشق و محبت تو خالى نگذاشتم .
و در اين تعبير قابل توجه آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين سلسله از بيانات خود مثل اين كه اشاره اين مصائب را به دوران زندگى در دار دنيا مى نمايد و عرض مى كند: انا لا انسى اياديك عندى و سترك على فى دار الدنيا، اشاره بر اين كه فراموش نمى كنم كه من را از اين مصائب رهانيدى و رسوايى محركين واقعه را آشكار كردى و از ياد نخواهم برد نعمت هاى تو را در دار دنيا كه سربلند و ارجمندم كردى و فضاحت آن مصائب را پوشانيدى .
در پايان مى توان چنين اظهار نظر كرد: كه در اين بيان تعليماتى است كه امام عليه السلام به اهل ايمان داده است تا در مقابل مصائب شكيبايى داشته باشند و هيچگاه از رحمت خدا ماءيوس نشده و روى آرزوى خود را از او سبحانه نگردانند و در عشق ثابت و پايدار باشند.
مقام تسليم ((در شرح فقرات دعا))
اى خدا گر از درت رانى مرا يا به سوى دوزخت خوانى مرا
گر به زنجيرم ببندى هر دو دست يا ز بار غم دهى پشتم شكست
گر كنى از خود ز من سلب عطا يا مكافاتم دهى اندر خطا
گر كنى در نزد خلقم افتضاح يا به رسوايى كنى حكمى مباح
گر بود امرت مرا امرى عظيم يا در آتش سازيم دائم مقيم
گر كنى از من تو نيكان را جدا يا كنى من را به بدنامى ندا
كى كنم هرگز ز تو قطع اميد چون كه بر لا تقنطوا دادى نويد
همچنين دارم اميدى بس نكو كه نگردد رويم از اين آرزو
يك سخن دارم مهمتر در بيان گر رود بر من ستمها در جهان
هرگز از عشقت نگيرم من كنار خارج از قلبم نباشد حب يار
آن همه احسان و اكرام و نعيم كه مرا در اين جهان كردى سهيم
وان ديگر ستاريت در هر زمان كه نكردى قبح كردارم عيان
جمله از يادم نخواهد شد برون تا كه باشد عشق تو در اندرون

يا سيدى (73) صل على محمد و آل محمد و اخرج حب الدنيا من قلبى و اجمع بينى و بين المصطفى و آله (74) خيرتك من خلقك و خاتم النبيين محمد صلى الله عليه و آله و سلم وانقلنى الى درجة التوبه اليك و اعنى بالبكاء على نفسى .
اى آقاى من ؛ درود فرست بر محمد و آل محمد، و بيرون كن دوستى دنيا را از دل من كه حب الدنيا راءس كل خطيئه و جمع كن ميان من و ميان برگزيده ات محمد و آل اطهار او؛ كه خاتم پيغمبران است ، يعنى محشور كن مرا با اين جماعت كه بهترين خلق تو و بهترين مصاحبند فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. و مرا به درجه توبت و انابت به سوى خود منتقل فرما؛ يعنى وادار كن مرا كه توبه كنم و به سوى تو بازگردم ((كه خود فرمودى : و يتوب الله على من يشاء )) و يارى كن مرا كه گريه كنم به حال خود، يعنى گريه كنم از صعوبت مراحلى كه در پيش داشته و در انتظار من است .
امام عليه السلام حاجت مهم را پيوست با صلوات تقاضا مى كند
همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام هرگاه حاجت مهمى داشته در اول درود به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده و سپس اظهار حاجت كرده است ؛ و در اينجا از نظر اهميت موضوع ؛ عبارت دعا را فيمابين دو صلوات قرار داده و بدينوسيله خواسته است امر مهمى را آشكار نمايد؛ و شكى نيست از اين كه صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قبول مى شود و بايد گفت خدا كريم تر از آنست كه مقدم و مؤ خر يك دعا را اجابت كرده و ميان آن را بى اثر گذارد چون صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از او سبحانه محجوب نباشد و آن چه هم بدان پيوسته است در مسير اجابت قرار گرفته است و در باب صلوات و فضيلت آن و اجابت دعا از تاءثير بركت مطالبى در صفحه 265 همين كتاب آورده شده و اينك گفته مى شود كه بيانى را كه امام عليه السلام بين اين دو صلوات ايراد فرموده از براى اصلاح امور آخرت امرى بسيار مهم است چون منشاء تمام خطاها و ناروايى ها و بيچارگيها محبت به دنيا داشتن است و او عليه السلام تقاضاى خروج محبت دنيا را از قلب خود كرده است .
و اما نكته ديگرى كه امام عليه السلام در اين عبارت به كار برده : آنست كه پس از تقاضاى مراوده و مصاحبت و يا مجالست با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، مقام و منصب آن بزرگوار را در خاتميت رسالت معرفى كرده و در واقع ختم نبوت را در اين فقره از نظر قرآن اعلام كرده است ، كه معناى كريمه س 33ى 40 ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ، را به خوبى آشكار نموده و بيانى را از برگزيدگى و شخصيت آن حضرت به قالب الفاظ ريخته است .
و اينك بحث ما در عبارت مورد شرح بيشتر درباره مذمت دوستى و محبت با دنياست كه اين موضوع از نظر ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين قابل اهميت بوده و مردم را برحذر داشته اند و در اول بايد اين توجه را حاصل كرد كه خداى تعالى خود درباره دنيا چه فرموده و سپس ‍ به گفتگوهاى ديگر در اين باره بپردازيم .

afsanah82
07-20-2011, 11:38 PM
دنيا خوبست ولى .....!!
اين كه بزرگان عالم آن همه مذمت از دنيا كرده اند نه آن كه نظر ايشان اينست كه دنيا خود فى نفسه بد باشد چون خداى تعالى چيزى را كه اساس خلقت بر آن استوار است بدخلق نمى كند و اصلا هيچ چيزى را در عالم بيهوده ايجاد نكرده است قوله تعالى : ربنا ما خلقت هذا باطلا پس آن چه را كه درباره مذمت دنيا گفته شده است از حقيقت دنيا نبوده بلكه از علاقه و دلبستگى مردم است نسبت به متاع و التذاذ مجاز و ظاهر فريبنده آن و الا در حقيقت ، دنيا و تشكيلات آن خوب و بسيار نيكو مى باشد كه مى توان از آن تمتع كامل گرفت بلكه به اعتبارى دنيا بهترين وسيله و جايگاهيست كه هر كس مى تواند در ايام معدود زندگانى خود استفاده كامل از آن كرده و تاءمين آتيه نمايد، يعنى در مقابل آن دوران زندگى كوتاه در دنيا مى تواند مقام شامخى در يك حيات جاودانى براى خود كسب كرده و خود را براى هميشه به سعادت سرمدى برساند؛ منتهى بايد توجه كرد كه آيا چگونه بايد در اين دنياى خوب ! زيست كرد و تا چه حد مى توان علاقه به آن و متاع آن پيدا كرد تا نتيجه مطلوب حاصل شود البته در اين باب كتاب هاى بسيارى نوشته شده و دستورات جامع براى زندگانى دنيا را به طور شايسته داده اند و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، ولى همينقدر متذكر مى شويم كه هر علاقه و محبتى كه از راه التذاذ يا غير آن در دنيا حاصل شود اگر به كار آخرت بيايد ممدوح و مستحسن است و در غير اين صورت هر تمتعى كه از پى اصلاح امر آخرت نباشد و در تهيه سفر عالم قدس به آن احتياجى نبوده باشد و با هر دلبستگى به دنيا كه از روى هوى و هوس نفس باشد مذموم و ناپسنديده بوده و اين همان محبتى است كه بايد از خداى تعالى تقاضاى خروج آن را از دل كرد.
دنيا و زندگانى در آن از نظر قرآن
آن چه در قرآن مجيد در باب دنيا آمده است بيشتر در مورد زندگانى و متاع آنست و اشارات آن بر اينست كه هر كس براى آراستگى خود بايد فريب دنيا را نخورده و به اسباب و تجملات و متاع آن دلبستگى پيدا نكند و آيات بسيارى با بيانات مختلف در اين زمينه تكرار شده كه شايد جامع ترين آنها اين آيه شريفه باشد سوره الحديد آيه 20 اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيب اعجب الكفار نباته ... الى آخر آيه
بدانيد اى طالبان دنيا جز اين نيست كه زندگانى اين سراى بازيچه است ؛ و تعب و رنج در طلب متاع آن بى فايده ؛ ماننده ملاعت و متاعب اطفال كه فايده بر آن مترتب نمى شود، و مشغولياتى است كه به سبب اشتغال شما به آن باز مى مانيد از مراتب عظيمه اخرويه ، و آرايشى است در مطاعتم خوشگوار و ملابس نيكو و منازل دلكش و مراكب زيبا و غير آن ؛ و مفاخرت كردنست در ميان يكديگر به سبب نسب عالى و جاه و منازل ؛ و مباهات نمودن در كثرت مالها و شمارش آن و بسيارى فرزندان .
سپس حق تعالى در دنبال آيه شريفه بى اعتبارى دنيا و سرعت زوال آن را تمثيل فرموده ؛ به اين مثل : كه دنيا مانند بارانست كه بر زمين كشته ببارد و تخم ها كه در او است زود برويد و راست بايستد و به جهت طراوت بشگفت آورد، كافران را از روئيده شدن آن يعنى متعجب سازد آن گياهان ناگرويدگان را كه اعجاب ايشان به زينت دنيا بيشتر است بر خلاف اهل ايمان زيرا كه مؤ من چون امرى معجب مشاهده مى نمايد فكر او منتقل مى شود به قدرت صانع آن پس سبب تعجب او در آن نبات قدرت الهى مى شود نه طراوت و قضاوت آن و كافر فكر او در نمى گذرد از آن چه احساس آن نموده ، بلكه مستغرق امر محسوس شده فكر خود را مقصور مى دارد بر تعجب نمودن در آن و اصلا در خالق آن تفكر نمى نمايد؛ حاصل آن كه دنيا چون نباتيست كه از باران روئيده شده باشد با كمال ترى و تازگى پس خشك گردد به يكى از آفات آسمانى يا ارضى پس بينى آن را زرد بعد از سبزى و خرمى سپس بعد از زردى درهم شكسته و كوفته و ريزه ريزه شده ، يعنى مآل دنيا نيز چنين است كه چند روزى سبز و خرم بوده و بعد از آن ، آن سبزى و خرمى خشك شده و به باد حوادث متلاشى گردد ((يا آن كه دوران حيات زندگى تشبيه بر آن است كه چند صباحى به جوانى و شادابى گذرد و بعد ضعف پيرى در رسد و آخر با وزش باد مرگ تمام تازگى ها و طراوت را از بين ببرد، و خلاصه نتيجه چنين است كه و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور)) و نيست زندگانى دنيا مگر متاع و مايه فريب و يا به عبارت ديگر در آيه 32 از سوره الانعام : و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و نيست زندگانى دنيا مگر بازى كودكان و مشغولى بى خردان يا به معناى ديگر: نيست زندگانى دنيا مگر مشغولى به امر باطل لاطائل و بازى به چيز و شى ء بى حاصل ، خلاصه آن كه حقيقت دنيا و آن چه كه مردم را از طريق حق بازدارد خداى تعالى در آيه اى آورده و از دلبستگى به آنها مردم را برحذر داشته است و چنين مى فرمايد: س 3ى 14 زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة .... الخ يعنى زينت داده شده است براى مردم دوستى آروزهاى نفس از زنان و پسران و زر و سيم و جواهرات و مراكب زيبا و دلبستگى به انعام ((چهارپايان )) و كشت و زراعت كه اينها همه متاع زندگانى دنيا است ولى متاع آخرت كه نزد خداوند است به مراتب از اينها نيكوتر است يعنى اى مردم روى از حطام فانى دنيا برگردانيد و متوجه ثواب جاودانى باشيد؛ و در آيات ديگر خداى تعالى حقيقت دنيا و مثل زندگانى در آن را بر وجه ديگر آورده از جمله در آيه 24 از سوره يونس و همچنين آيات ديگرى در باب غرور و فريب دنيا آورده كه ذكر هر يك به طول مى انجامد؛ ولى همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در آيه اى چنين اشاره مى فرمايد: آنها كه دوست مى دارند زندگانى دنيا را و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و باز مى دارند مردم را از راه حق ، يعنى مردم را متوجه دوستى دنيا كرده و به راه كج وامى دارند آنها در گمراهى آشكار و ضلالت بعيدند، قوله تعالى : س 14ى 3 الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد، و از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار خروج حب دنيا از قلب خود شده ، و عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى .
دنيا از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
در خبر است كه روزى رسول صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از صحابه بر بزغاله مرده اى مى گذشت ديد كه متورم و متعفن شده و در كنار راه افتاده ، فرمود: كه كيست اين را به درمى خريد كند، گفتند: يا رسول الله او در زندگى به يك درم نمى ارزيد اكنون كه مرده است و گنديده و آماسيده شده چه كس او را به درمى مى خرد؟
فرمود: كه بخدا قسم كه دنيا نزد حق تعالى حقيرتر از اين بزغاله است .
دنيا از نظر اميرالمؤ منين عليه السلام
اخبار و آثارى كه در مذمت دنيا و محبت و بى وفايى و كمى منزلت آن وارد شده بسيار است و در كلمات ائمه معصومين مخصوصا اميرالمؤ منين عليه السلام به قدرى آمده است كه تاءمل در آنها دل را از دنيا سير و آدمى را از تربيت آن دلگير مى كند و هر كس به خطب و مواعظ آن بزرگوار كه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است توجه نمايد پستى مرتبه دنيا و ردائت آن را خواهد دريافت و گمان نمى رود كسى بهتر از آن بزرگوار دنيا را آن طور كه هست معرفى كرده باشد.
از تفسير منهج الصادقين در لذت دنيا
اميرالمؤ منين عليه السلام عمار ياسر را گفت : اى عمار؛ براى دنيا غم مخور كه جمله لذت دنيا شش است : مطعوم و مشروب و ملبوس و منكوح و مركوب و مشموم .
شريف ترين مطعومات عسل است كه آن لعاب مكس است و بهترين مشروبات آب است كه جمله حيوانات در آن مساوى است و نيكوترين مشمومات مشك است و آن خون آهو است و زيباترين مركوبات اسب است كه راكب آن در مظنه هلاكت است و نفيس ترين ملبوسات ديبا است و آن تننده كرم است و معظم فوائد منكوحات مواقعه است و آن ادخال مجراى بول است در مجراى بول ديگر و چون معظم لذات دنيا مبتنى بر اين امور خسيسه دنيه است پس معلوم است كه قدر و خطر او تا كى باشد.
و نيز در آن تفسير آورده : كه اميرالمؤ منين عليه السلام را گفتند: كه ما را صفت دنيا كن فرمود: الدنيا اوله بكاء و اوسطه عناء و آخره فناء اولش گريه است و ميانش غم و اندوه و آخرش نيستى است .
از نهج البلاغه ((دنيا از نظر اميرالمؤ منين ))
ترجمه - ((اى مردم !)) شما را از دنيا برحذر مى دارم ، زيرا دنيا جاى پايدارى نيست و فرودگاهى كه در آن آب و گياه طلبيد نمى باشد، به چيزهاى فريبنده خود را آراسته ، و به آرايش خويش مردم را فريب داده است ، و سرائيست نزد پروردگارش خوار و پست ، پس حلال آن را به حرام و نيكوييش را به بدى و زندگانيش را به مرگ و شيرينيش را به تلخى آميخت ، خداى تعالى براى دوستانش آن را صاف و گوارا نگردانيده ، و به دشمنانش از دادن آن بخل نورزيده ((بلكه گشايش و نعمت هاى بسيار به آنها بخشيده )) خير و نيكوييش اندك است ، و شر و بديش آماده ، و گردآمده هايش فانى و نابود، و دولتش از دست رفته و آباديش خراب مى گردد.
و در خطبه ديگر مى فرمايد: شما را ((از دل بستن به دنيا)) بر حذر مى دارم زيرا دنيا ((به كام دنياپرستان )) شيرين ((و در نظر آنان )) سبز و خرم است ، به خواهش هاى بيهوده پيچيده شده است و به زيورهاى اندك مردم را به شگفت آورده شاد مى نمايد و براى آرزوها و فريب ، خويش را آرايش نموده ؛ شادى آن پايدار نيست بسيار فريبنده و زيان رساننده است ، بسيار فريبنده ايست كه هر چه در آنست مى فريبد، و فانى شدنى است كه هر كه در آنست نابود مى شود خير و نيكويى در هيچيك از توشه هاى آن نيست مگر در تقوى و پرهيزگارى ؛ چه بسيار است كسى كه به دنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد؛ و چه بسيار است كسى كه به دنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد و چه بسيار است كسى كه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند؛ و چه بسيار است كسى كه داراى افتخار و خودخواهى است دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد.
و نيز در خطبه ديگر مى فرمايد: و از دنيا دورى نماييد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد، و پست نداريد كسى را كه تقوى بلند كرده ((پرهيزگاران را خوار مشماريد)) و بلند ندانيد كسى را كه دنيا بلند كرده .
آگاه باشيد دنيا به زن فاجره اى ماند كه خود را به مردان نشان داده روى بگرداند و به اسب سركشى ماند كه هنگام حركت توقف نموده و فرمان نبرد.
و از كلمات قصار آن حضرت است درباره دنيا
دنيا بازار زيانكاريست ، دنياطلبى ذليل و خوار مى كند شخص را، دنيا به منزله سايه ايست كه زايل مى شود؛ دنيا محل عبور است براى آخرت ، رغبت در دنيا سبب بغض و دشمنى است ؛ دنيا محل آفات است ، بيرون كنيد دل را از دلهاى خود پيش از خارج شدن جان از بدنهاى شما، پس در دنيا امتحان مى شويد و براى غير دنيا كه عالم آخرت باشد خلق شده ايد؛ بپرهيزيد از حب دنيا به درستى كه اصل هر خطا و گناهى و معدن هر بليه حب دنياست ؛ دنيا خانه ايست به بلا معروف و به بى وفائى ها موصوف ؛ و اگر در كلمات قصار آن حضرت توجه شود در ذيل عبارت ان الدنيا يعنى مترادف به اين عبارت كه مى فرمايد: ان الدنيا دار محن و محل فتن ؛ مطالبى بسيار آورده كه همه حاكى از مذمت دنيا و در واقع تنبهى براى اهل ايمان است .
با اين حال كه مذمت دنيا را از نظر قرآن و گفتار بزرگان دانستيد، معلوم گرديد كه چه تقاضاى بزرگى حضرت سجاد عليه السلام بعد از ايراد صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام از خداى تعالى كرده كه عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى و از آن جا كه اين موضوع نزد آن بزرگوار اهميت شايانى داشته در خلال بعضى ديگر از گفتارهاى خود متذكر شده و از جمله در پايان مناجات پانزدهم خود به لسان ديگرى عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلوبنا كما فعلت بالصالحين من صفوتك و الابرار من خاصتك يعنى و بيرون كن محبت دنيا را از دل ما همچنان كه درباره بندگان برگزيده صالح و نيكان خاصت كرده اى .
در بيان فقرات مورد شرح اى درود و رحمتت بر مصطفى آن پيمبر مظهر لطف و وفا
از تو خواهم حاجتم سازى روا چون به هر دردى تو را باشد دوا
اول آن حاجت كه آيد در قبول اين درودم را رسانى بر رسول
بعد از آن دارم تقاضايى فزون حب دنيا از دلم سازى برون
ديگرم سازى به مه رويان انيس تا شوم در نزد محبوبان جليس ‍
آرزو باشد مرا در هر جهان كه بپيوندم به جمع گلرخان
باشم اندر خدمت ختم رسل آن كه هادى شد خلائق را سبل
پس به سوى ((توبه )) سازم منتقل تا در ايمان درجه گيرم مستقل
ياريم در گريه كن بر نفس خويش چون كه دارم سختى دوران به پيش ‍
بارها گفتم كه دنيا بى وفاست هر دلى خالى ز حبش با صفاست
كس اگر بندد بر او دل ، مرده است گر رها كردش يقين دان زنده است
پس اگر خواهى حيات جاودان حب او از دل برون كن هر زمان

فقد افنيت بالتسويف و الامال عمرى و قد(75) نزلت منزلة الايسين من خيرى فمن يكون اسوء حالا منى ان انا نقلت على مثل حالى الى قبر لم (76) امهده و لرقدتى و لم افرشه بالعمل الصالح لضجعتى .
پس به تحقيق كه نيست و نابود كردم عمر خود را به آرزوهاى بيهوده ؛ و تباه كردم روزگار خود را به بازيچه هاى كودكانه ، ((يعنى چقدر امروز و فردا كردم و اصلاح امر خود را به تاءخير افكندم غافل از اين كه ناگاه امر خدا در رسد و آواز الرحيل به گوش آيد كه من هنوز بر بستر غفلت آرميده و ديگر كار از كار گذشته است .))
و همانا كه فرود آمدم در مقام و منزل آنان كه از خير و خوبى خود نوميد شده اند؛ ((يعنى كارم به جايى رسيده كه ديگر از خير خود ماءيوس ‍ شده ام )) پس كيست بدحال تر از من ؟ اگر مرا منتقل كنند به مثل اين حالت سويى كه اكنون بدان اندرم ((به اين حالت و وضع فعليم )) به سوى قبرى كه آماده نكرده ام آن را براى خوابگاه خود، و آراسته نكرده ام آن را به كارهاى نيكو و شايسته براى آرامگاه ابدى خود، يا بر اين معنا، كيست كه حالش خراب تر از حال من باشد اگر با اين حال او را به سوى قبرى برند كه جهت آرامش خويش فرشى از عمل صالح بر آن نگسترانيده است .
فراش مى كند؛ با اشاره به بيان امام عليه السلام يعنى كسى كه كار شايسته كرد؛ براى خود و مضجع خود در پناهگاه گور بسترى نرم مى سازد و آن را با اعمال صالح مزين و آراسته مى نمايد و لذا عرض مى كند: و لم افرشه بالعمل الصالح الضجعتى .
عمل صالح چيست ؟
به طور كلى اعمال صالح به جا آوردن واجبات و خوددارى از محرمات در احكام دين است ، بر وجهى كه عمل خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن صالحتر و نيكوتر، آن عملى است كه از حدود وجوب تجاوز كرده و در مقام استحباب در آيد، چون در مرحله اول از نظر دين امرى در اداى وظيفه است و در مرحله دوم امرى از روى شوق و علاقه ؛ و البته قبولى در هر دو منوط به تقوى و پرهيزگارى است كه فرمود: انما يتقبل الله من المتقين ، و اين نكته را بايد توجه داشت كه عمل نيكو بر دو قسم است : يكى آن كه آدمى تنها خود را از آن بهره مند مى نمايد مانند نماز و روزه در واجبات و خواندن نافله در مستحبات ؛ و ديگر آن كه در ظاهر مردم از آن بهره مند باشد چون خمس و زكات دادن در واجبات و مسجد ساختن و آبيارى و پل سازى و ساير كارهاى عام المنفعه در مستحبات ، و بلاشك مى توان گفت هر عبادت يا هر عملى كه ديگران از آن منتفع مى شوند ارجح و اولى بوده و عامل آن ذينفع تر است ، چون به طور كلى بازگشت تمام اعمال چه از حسنات و چه در سيئات به نفس خود آدمى است و اين خود بحثى جداگانه دارد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در قرآن مجيد متذكر شده و صريحترين آنها عبارتى است كه در دو مورد مى فرمايد:
س 41ى 46 و س 45ى 15؛ من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها و بايد دانست كه در پاداش اعملا به مصداق ان الله لا يضيع اجر المحسنين خداى تعالى كوچكترين اجرى را از نيكوكاران ضايع نخواهد كرد و لو اين كه آن پاداش در امور مادى و يا شهرت و كسب مقام در دنيا بوده باشد و از اينجاست كه هر عملى كه مستلزم اجر نيكو از طرف خداى تعالى باشد نمى توان آن را در رديف اعمال صالح آورد و اعمال صالح بايد شايستگى آن مقامى را داشته باشد كه خداى تعالى در قرآن مجيد به عاملين آن وعده كرده است كه فرمود: س ‍ 2ى 25 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار.... و بشارت ده آن كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند به آن كه از براى ايشان است در آخرت بوستان هاى متعدده كه از غايت اشجار روى زمين آن پوشيده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و طعام هاى مختلفه بوده باشد.
پس هر عملى كه عامل آن را در آخرت مستحق بهشت كند آن عمل صالح است ، الا عملى كه در دنيا اجر آن به عامل داده مى شود جزء حسناتى است كه اغلب از مردمان بى ايمان هم در مقابل ، اجر خود را در اين دنيا گرفته و در آخرت بى بهره اند.
نظر قرآن مجيد در باب صالحين و پاداش نيكوكاران
تمام گفتگوهاى انبيا و تمام تلاشى كه پيغمبران در امر خداشناسى به كار برده اند فقط بر سر اين موضوع است كه مردم را به اصل وظيفه خود كه انجام كردار نيك و عمل صالح است آشنا نمايند و اگر به ديده تعمق به مطالب قرآنى نظر افكنيم خواهيم ديد در بيشتر موارد كه سخن از ايمان به خدا در ميان آمده است عمل صالح را يادآور شده و ايمان به خدا را تواءم به انجام كردار شايسته كرده است و به طورى كه نگارنده در اين موضوع در بيانات قرآنى دقت كرده است شايد 71 مورد باشد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در بيشتر موارد كه من آمن آورده و عمل صالحا را در عقب آن متذكر شده و يا اكثر جايى كه والذين آمنوا را آورده و عملوا الصالحات را يادآور شده است .
و اين امر نشان مى دهد كه چگونه امام عليه السلام در اين بيان كوتاه باب بزرگى را از اوراق قرآنى گشوده و تعليم مى دهد كه تمام گفتگوها در كتب آسمانى از خداپرستى و ارسال رسل و تشكيلات امر آخرت از بهشت و دوزخ بر سر همين يك موضوع است كه ايمان به خدا بايد تواءم به انجام عمل صالح باشد تا منظور خلقت تاءمين شده و آنها كه شايسته اند در رحمت واسعه الهى قرار گيرند و الا ايمان به خدا بدون توجه به انجام كردار نيك و عمل صالح هيچگونه نتيجه بر آن مترتب نخواهد بود.
حال با وجودى كه اين بحث خود شرحى بسيط دارد نگارنده از تفصيل آن خوددارى كرده و براى روشن شدن موضوع و اهميت بيان امام عليه السلام اكتفا به اصل و ترجمه چند عبارت از آيات كريم را مى نماييم .
ايمان بايد توام با عمل صالح باشد
ببينيد چگونه خداى تعالى پاداش نيكوكاران را بر وجوه مختلف بيان داشته و مى رساند كه ايمان بدون عمل صالح بى نتيجه است .
سوره البقره آيه 82: والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون و آنان كه گرويدند به خدا و اعمال نيكو و پسنديده به جاى آوردند آن گروه اهل بهشت و در آن جاودانند.
سوره الكهف آيه 88: و اما كسى كه ايمان آورد و عمل شايسته بر مقتضاى ايمان به جا آورد: فله جزاء الحسنى پس از براى اوست پاداشى نيكو.
سوره طه آيه 82: به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام براى آن كه توبه كرد و گرويد و كردار نيكو به جاى آورد و ثم اهتدى پس هدايت يافت يعنى دريافت راه راست را.
سوره القصص آيه 67: اما آنكه توبه كرد و گرويد به خدا و عمل صالح انجام داد فعسى ان يكون من المفلحين پس اميد است كه از رستگاران باشد ((در اين آيه شريفه مطلبى است كه طالبين بايد مراجعه به تفسير نمايند.))
سوره التغابن آيه 9: و هر كه بگرود به خدا و كارهاى شايسته كند يكفر عنه سيئاته بپوشد خدا بدى هاى او را و در آورد او را در بوستان هاى بهشت كه آن يك رستگارى بزرگ است .
سوره مريم آيه 96: آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كردار شايسته به جاى آوردند سيجعل لهم الرحمن ودا زود باشد كه خدا محبت آنها را در دل مردمان قرار دهند.
سوره الحج آيه 49: آنان كه گرويدند و كردار شايسته كردند لهم مغفرة و رزق كريم از براى آنهاست آمرزش و روزى نيكو.
سوره العنكبوت آيه 8: آنان كه گرويدند و كردار نيكو كردند لندخلنهم فى الصالحين هر آينه در آوريم آنها را در زمره شايستگان .
سوره العنكبوت آيه 58: آنان كه ايمان آرند و كار شايسته كنند لنبوئنهم من الجنة غرفا.... هر آينه فرود آوريم آنها را در جنت به منزل هاى بلند و غرفه هاى ارجمند.
سوره الروم آيه 15: پس آنان كه گرويدند و عمل صالح كردند فهم فى روضة يحبرون پس ايشانند در چمنزارى شادمان .
سوره لقمان آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم جنات النعيم از براى آنها باغستان پرنعمت است .
سوره السجده آيه 19: اما آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند فلهم جنات الماءوى پس براى ايشان است جناتى پيشكش .
سوره الكهف آيه 107: آنان كه گرويدند به خدا و عملهاى پسنديده كردند كانت لهم جنات الفردوس نزلا از براى آنهاست بهشت هاى فردوس .
سوره فاطر آيه 7: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم مغفرة و اجر كبير از براى ايشان است آمرزش و مزدى بزرگ .
سوره فصلت آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم اجر غيرممنون از براى ايشان است مزدى بى منت ((يا بى پايان .))
سوره الجاثيه آيه 50: و اما آنان كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند فيوفيهم اجورهم پس تمام داده شود اجر ايشان .
سوره الاعراف آيه 42: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لا نكلف نفسا الا وسعها اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون تكليف نكنيم كس را جز به اندازه تواناييش آنانند ياران بهشت كه در آن جاودانند.
سوره الرعد آيه 29 آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند طوبى لهم و حسن مآب خوش باد بر آنها و نيكى بازگشت .
سوره الكهف آيه 30: همانا آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح به جاى آوردند انا لا نضيع اجر من احسن عملا ما تباه نسازيم اجر آنها را كه كارشان نيك بوده است و اين بود بيان بعضى از آيات كه حاكى از پاداش صالحين اهل ايمان است و آيات بسيارى ديگر كه در اين باب مى باشد كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى شده است .
اى برادر عزيز!!
حقا ديدى كه خداى تعالى درباره صالحين اهل ايمان چه گفته است ؟ ديدى جزاى اين گروه را چگونه با لسانهاى مختلف به قالب الفاظ ريخته است .
اى برادر عزيز!
دانستى كه امام عليه السلام چگونه ما را به انجام كردار نيك و شايسته در اين دعا ترغيب كرده و ما را به خداپرستى و انجام كارهاى نيكو تشويق كرده است ، به خدا قسم !! جا دارد همانطور كه قبلا امام عليه السلام اشاره فرمود: حب دنيا را از دل خارج كرده و آن چه را كه از عمر خود در پيروى آمال و آرزوى بيهوده فنا كرديم پشت سر گذارده ، در اين چند روز بكوشيم و خدا را فرمان بريم ، اطاعت امر او كرده و از نهيش سر باز زنيم و از اعمال صالح و كردار نيكو فرشى زيبا تهيه كرده و به آرامگاه خود فرستيم و بدين وسيله خود را به مقام هايى رسانيم كه خداى تعالى در انتظار ما گذاشته است .
در بيان عبارت مورد شرحعمر خود كردم تبه در روزگار چون كه نفسم شد به خواهش سازگار
برفكند از ريشه عمرم را مآل تا كه آوردم به سر خاك ملال
زين سبب كارم به اينجا در كشيد كه شدم از خير خود من نااميد
در مقام آيسين كردم نزول از نكو گشتن شدم چندان ملول
واى اگر بر اين روش گيرم قرار تا كه عمرم سر رسد در روزگار
با چنين حالى برندم سوى گور كه ندارم توشه بر اين راه دور
نه مرا يار و نه اعمال نكوست لاجرم كردار زشتم روبروست
نكته اى گويم كه گيرد دل خراش از نكوكارى نشد قبرم فراش ‍
پس نشد زينت مرا آن جايگاه كه مرا باشد هميشه پايگاه
گر مرا بودى عمل نيكو يقين مى گرفتم حشر خود بر صالحين
همچنين خائف نبودم از عقاب لا اخاف منك من سوء العذاب
چون بشارت داده اى بر صالحين فيه من جنات عدن خالدين

و مالى لا ابكى و لا ادرى الى ما يكون مصيرى و ارى نفسى تخادعنى و ايامى تخاتلنى و قد حفقت عند(77) راءسى اجنحة الموت .
و چيست مرا كه گريه نمى كنم !! و چگونه است كه نمى دانم پايان كار و بازگشت به كجا خواهد بود!! يعنى چرا گريه نكنم و ننالم از اين كه متوجه عاقبت امر خود نيستم ؛ در حاليكه فريب مى دهد مرا نفس من ((يعنى مخفى و پنهان مى دارد نفسم خواهش هاى خود را و از محبت دنيا باز نمى ايستد؛ و اين مكر و خدعه پنهانى مرا غافل كرده و از به خود آمدن باز داشته است .))
و نيز چه شده است مرا كه روزگار هم با من خدعه كرده ؛ فريبم مى دهد؛ در حالى كه شاهين مرگ بر بالاى سرم بال و پر گسترده ((و آن مرغ بد هيولا در صدد است كه دانه عمرم را بر چيند.))

afsanah82
07-20-2011, 11:38 PM
سبب گريه امام عليه السلام
از آن جا كه امام عليه السلام تمام رموز استجابت دعا را در اين دعاى شريف به كار برده و از هر جهت دستورات عاليه خود را به داعى تعليم داده است ؛ در اين قسمت از دعاى شريف كه موضوع حساسى را يادآور شده آخرين سلاح خود را به كار برده و از مفاد عبارت چنين بر مى آيد كه بلاشك امام عليه السلام خود گريان بوده است .
چون از اين جا شروع مى كند به افشاى بيان حقايقى كه بسيار واجد اهميت بوده ؛ و در واقع نتيجه نهايى جهان آفرينش و پايان اين عالم خلقت را مى رساند، يعنى در اين سلسله از بيانات خود كه شرح آن بيايد پايان مراحل دنياى انسانى و مواقع دردناك خروج جان از بدن و ورود به عالم برزخ و همچنين خروج از آن مرحله و ورود به عالم رستاخيز را آشكار كرده و اين معنا را رسانيده است كه س 45ى 25 قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيامة لا ريب فيه و لكن اكثر الناس لا يعلمون
و بدين وسيله صحنه هاى بزرگى را در گفتار خود مجسم مى نمايد كه حقيقتا توجه به آن عالم گريه آور و جاى خون باريدن است به خصوص كه اگر عمل ناشايسته باشد و توجه به اين حاصل شود كه روزى مى آيد كه كوچكتريم كردار نيك يا بد در معرض ديدار قرار گرفته و مصداق اين آيه شريفه ظاهر مى شود كه فرمود: سوره آل عمران آيه 28 يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا....
نكته قابل توجه اينست كه امام عليه السلام عبارت مناجات را طورى بيان داشته كه مصداق زبان حال ما باشد يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه : چگونه است كه گريه نمى كنم و چگونه است كه نمى دانم بازگشتم به كجاست !!
و ايراد اين بيان بر اين وجه كه عرض كرده است و لا ادرى الى ما يكون مصيرى اين معنى را مى بخشد: كه اى مردم آگاه باشيد؛ و الى الله المصير به سوى جزا يا حكم خداوند است بازگشت همه و جميع بندگان را بر وفق اعمال جزا خواهد داد؛ و يا به عبارت ديگر كه مى فرمايد: الا الى الله تصير الامور آگاه باشيد؛ و بدانيد تمام كارهاى خلائق در آخرت به سوى پروردگار است .
حقا چقدر قرآن مجيد اين بيان را بر وجوه گوناگون تكرار كرده است بسيار موارد است كه مى فرمايد: و الى الله ترجع الامور يا به عبارت ديگر الى الله مرجعكم جميعا و اكنون اين بحث را در اينجا مجال ادامه نيست و قلم براى گسترش آن شكسته است چون به قدرى دامنه اين گفتار وسيع است كه بايد تفاسيرى از قرآن بيرون كشيد تا داد سخن در اين بيان داده شود و همينقدر اشاره مى شود كه براى روشن شدن اين امر؛ به كتاب شريف ((سرنوشت انسان )) مراجعه شود كه نگارنده به قدر توانايى خود حق اين مطلب را در آن كتاب داده است .
توصيه امام عليه السلام بر گريه كردن
از بعضى اخبار چنين بر مى آيد كه نزديكترين حالات بنده به پروردگار موقعى است كه بنده از ترس يا شوق او گريان باشد؛ و از نفيس ترين ساعات عمر است كه انسان با چشم گريان مشغول راز و نياز با پروردگار خود بوده و از آب چشم شعله آتش دل را فرونشاند؛ چون گريه تنها وسيله ايست كه قلب آدمى را صفا بخشيده و محبت را خالص مى نمايد.
يكى از بزرگان گفت : هر گاه ديدى كه در مناجات با خدا گريه ات جارى شد بدان كه اجازه ورود در دعا را به تو داده اند؛ آنها كه از خوف خدا گريه مى كنند؛ آنها كه از اعمال خود خائفند؛ آنها كه از مراحل حساب و كتاب و از بيم گناهان خود و از روز قيامت و مواقف مختلفى كه به آن مواجه اند گريانند؛ آنها اولياء خدا هستند؛ آنها مى دانند كه روزى بيايد كه زبان را ياراى معذرت نيست و گريه و خشوع در آن روز بى حاصل است .
چرا على عليه السلام آن همه گريه مى كرده ؟ چرا آنقدر از خوف خدا در سجده و نماز غش مى كرده است ؟ چرا شبها آرام نداشته و زياد بى التهابى مى كرده است ؟
شايد يك اشاره كوچك از قرآن مجيد جواب اين چراها را داده باشد، كه فرمود: س 31ى 32 يا ايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى و الدعن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
ببينيد چگونه اين خطاب جنبه عمومى دارد كه حق اينست تمام مردم خائف و گريان باشند؛ چون مى فرمايد: اى آدميان بترسيد از عقوبت پروردگار خود و بترسيد از روزى كه بى نياز نكند پدرى از فرزند خويش ‍ و نه فرزندى از پدر خويش چيزى را يعنى كفايت نكند يكديگر را و نفعى به هم نرسانند و رفع عذاب نتواند كرد، همانا كه وعده خدا راست است پس بايد كه فريب ندهد زندگانى دنيا شما را به متاع هاى دل فريب و زينت هاى خود همچنين كه بايد كه مغرور نشويد شما به عفو و كرم خدا (( كه از شما بازخواست مى شود چه چيز شما را غره كرد است به پروردگار خود))
و اگر حقا بخواهيم مراحلى را كه از نظر قرآن جاى گريستن و خضوع و خشوع است بررسى كنيم جا دارد كه ما هم با على عليه السلام هم آواز شده و اگر او گريه مى كند ما خون بباريم !!
مگر حضرت سجاد عليه السلام در همين عبارت مورد شرح اشاره نكرد كه اكنون موقعى رسيده كه مرگ بر بالاى سرم سايه افكنده است و بر اين حال جاى بسى گريستن است ؟
شايد در اين بيان توجه او به فرمايش جد بزرگوارش بوده كه فرمود: ((مرگها را سختيها است كه دشوارتر است از آن كه همه آنها بيان شود يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرند پس جاى خود را براى اين سختى ها آماده كنيد.))
حال اين يكى از موارديست كه امام متذكر شده و چه بسا سخنى اين مرحله را ما خود بر بالين بسيارى از محتضرها ديده ايم ، كه با چه سخنى و مشقت جان خود را تسليم به جان آفرين مى نمايند يعنى آن زمان كه عقوبت مرگ بر بالاى سر محتضر سايه افكنده و به چنگال خود بستر او را احاطه كرده است ؛ آن زمان كه پرستارها او را فراموش كرده و از بهبوديش ‍ ماءيوس شده اند؛ آن زمان كه فرزندان و اقرباء و كسان بيمار خسته شده و در پاسخ پرسش كنندگان از حالات وى گنگ شده اند و حقيقت چه منظره هولناك و دشواريست كه شايد خود محتضر هم اين حالات را درك كرده و در آن هنگام زبانش ياراى گفتن كلمه اى را ندارد.
پس جا دارد كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: چگونه است كه از اين حالات غافل بوده و بر سختى اين موارد گريه نمى كنم و شكى نيست آن كس را كه اعمال نيكو است اين مراحل براى او سهل و آسانتر است از آن كه دنياى خود را به ماجراها گذرانيده و بر نافرمانى ها كوشيده است .
عقيده بعضى از دانشمندان امروز ((در گريستن ))
گر چه جهان امروز بر اين عقيده است كه برنامه امور اجتماعى را از نظر تربيت روحى و جسمى بايد طورى تنظيم كرد كه روح مسرت و شادمانى در افراد قوت گرفته و كوچكترين تاثر را از آنها دور دارند؛ و نيز كارگردانان امور بهداشت روانى هم معتقدند كه حزن و اندوه براى دنياى آدمى زيان آور و مضرت بخش است و از همين جهت است كه تمام وسائل تفريحات و سرگرمى ها را بر همين اساس پايه گذارى كرده و آن چه را كه مايه حزن و اندوه و گريه است از برنامه خود حذف كرده اند و اين نظريه را براى پيشرفت ترقى اجتماعى ضرورى دانسته اند.
البته اين موضوع براى نيل به مقاصد دنيادارى و امور مادى بى اثر نيست ، ولى بايد دانست كه آن همه وسائلى كه امروز براى سرگرمى و سرور و شادمانى افراد ترتيب داده اند از قبيل نواختن موسيقى ها و نشان دادن پرده هاى هيجان انگيز و ساير تحريكات غرائز جسمانى آيا حقيقتا اين وسائل ؛ روح مسرت و شادمانى واقعى مى بخشد؟ آيا حقا اين وسائل آرامش روحى ايجاد مى كند؟ آيا ديگر شنونده يا بيننده را از هرگونه فشار زندگى مصون مى دارد؟ يا بگوييم جواب اين پرسشها همه منفى است ؛ بلكه هر قدر صحنه هاى لذت بخش و تحريك آميز مشاهده كنند يا هر اندازه گوش خود را به طنين موسيقى ها و اصوات دلنواز فرا دهند درد آنها تسكين نيافته و لذت واقعى نيافته و هنوز گم كرده اى دارند.
چه بسا ديده مى شود كه همين مشغوليات و تفريحات ظاهرى سبب ناراحتى هاى روانى شده و عقده هايى ايجاد مى كند كه غير از گريه علاجى براى رهايى از آن نيست ، همچنان كه بعضى از دانشمندان امروز بر اين عقيده اند كه آخرين مرحله مسرت و شادمانى و گشوده شدن عقده هاى درونى گريستن است و ايشان در بحث هاى مفصلى اشاره كرده اند كه در استماع موسيقى هاى هيجان انگيز مضراتى موجود است كه ناراحتى هاى مخفى در اعصاب ايجاد مى كند؛ و مردم جهان را متوجه اثر سوء آن كرده و در پايان به اين نتيجه رسيده اند كه اين قبيل تفريحات سبب افسردگى و كوتاهى عمر بوده و در مقابل ؛ گريه به جا، سبب پايدارى و مسرت مى باشد.
تعجب نكنيد! لذتى بالاتر از لذت گريستن نيست
اينكه امام عليه السلام در اين فقره از دعا ترغيب براى گريستن كرده است ، گذشته از اين كه حقا گريه حالتى در معنويت ايجاد مى كند كه باطن آدمى را صفا بخشيده و دردهاى درونى را تسكين مى دهد؛ آتش قهر و غضب الهى را هم فرونشانيده و مسئله انتقام را در پاداش كردار آسانتر مى نمايد.
نكته قابل توجه آنست كه بعضى گفته اند گريه خود لذتى دارد كه تمام لذائذ را تحت الشعاع قرار داده و مسرت ايجاد مى كند؛ شايد اين موضوع براى بعضى غير قابل قبول باشد، كه چگونه گريه كردن لذت دارد، و حال آن كه گريه در اثر عارضه اندوه بسيار ايجاد مى شود؛ و البته درك اين معنا بسيار مشكل و كسانى مى توانند معنى را در يابند كه خود به عوالم مخصوصى برخورد كرده و گريه آنها را شاداب كرده است و چون اثبات پاره اى از مطالب عينا به مرحله عمل و به برخورد آنست لذا در اين جا به طور اشاره گفته مى شود: آنها كه شيفته و شيداى محبوبى شده اند، آنها كه از درياى محبت قطره اى چشيده اند! آنها كه ارتباط نزديك بين دل و چشم برقرار كرده اند! آنها كه شوق لقاى ناديده اى را در ديده خود پرورانيده اند!! آنها كه آرزوى قرب و مقام همجوارى را در سر داشته اند آنها كه نمى خواستند جز آن چه را كه مى خواستند!! و خلاصه آنهايى كه قرار ندارند و از خود بى خودند تا از اين عالم خود را رهانيده ؛ و به ديار وصل رسانند؛ اينها همه كسانى هستند كه گريه را وسيله موفقيت خود قرار داده و از آن لذت مى برند؛ چگونه است كه درباره بعضى از اولياء گفته اند عمر خود را در گريه گذرانيده و لذتى از آن بهتر درنيافته اند؛ اگر داستان يعقوب عليه السلام و يوسف عليه السلام را هم شنيده باشيد تازه همان گريه هاى يعقوب كه او را نابينا كرد لذتى هايى در بر داشته كه حداقل اندوه و الم را از او دور مى كرده و اگر بگوييم چنان هم نباشد باز گريه او وسيله اى شد كه به شادمانى نهايى رسيده ، به وصل يوسف باز گرديد، پس ‍ اگر اين موضوع را دليل بگيريم مى توان گفت اصل و پايه شادمانى گريه است كه خواه و ناخواه نتيجه خود را به مرحله ثمربخش لذت مى رساند.
و اين كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 83 ليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون شايد اشاره بر اين باشد كه خنده كم كنيد چون مايه حزن و اندوه و گريه زياد كنيد چون سبب شادى و شادمانى است و يا بر اين تعبير كه پاداش گريه كردن جز شادى و مسرت نيست !!
و در باب فضيلت گريه كردن از خوف خدا روايات بسيارى وارد شده كه در كتب مربوطه درج است و خلاصه چنين است كه چشمى كه از خوف خداى تعالى گريه كرده باشد در قيامت گريان نيست و قطره اى از اشك چشم خائفان دريايى از آتش دوزخ را خاموش مى كند. اينست كه امام عليه السلام از خداى تعالى مى خواهد تا او را يارى كند به گريه كردن چون از نام شريف اوست يا من اضحك و ابكى .
در بيان عبارات مورد شرحاز چه رو بر اين دو چشمم گريه نيست كه مصير(78) خود ندانم سوى كيست
از چه نشنيدم پيام از آن سفير قوله الحق قد الى الله المصير
پس چه شد من را كه غافل از خطر ماندم از پيشآمد خود بى خبر
انتظار از خود ندارم اين عجيب كه خورم از دست نفسم خود فريب
همچنين بر خدعه هاى روزگار مانده ام پا بر گل و دل بى قرار
ترسم از خود زين روش باشم چنان تا رسد عمرم به آخر در جهان
گر بود من را چنين حالت وبال چهره گيرد وقت نزعم بر ملال
آن زمان كه گستراند بال و پر مرغ مرگم از كف پا تا به سر
گريه بايد گريه بر اين حال و زار گر بر اين حالت برندم سوى يار

فما لى لا ابكى ابكى لخروج نفسى (79) ابكى لظلمة قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروج من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى انظر مرة عن يمينى و اخرى (80) عن شمالى ، اذ الخلائق فى شاءن غير شاءنى لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غيرة ترهقها فترة و ذلة .
پس چيست مرا كه گريه نمى كنم !! يعنى چرا گريه نكند كسى كه شاهين مرگ بر بالاى سر او بال و پر گسترده است ؛ يا آن كه چه كنم كه گريه نكنم ! ((و بايد كه گريه كنم و بى تاب باشم )) از سكرات جانگداز مرگ و بيرون شدن جانم از بدن :
گريه كنم براى تاريكى وحشت زاى گور!! گريه كنم ؛ براى تنگى طاقت فرساى لحد ((جايى كه بايد در آن آرام گيرم )).
گريه كنم ، از پرسش هاى پى در پى و باز خواستهايى كه نكير و منكر از من مى كنند.
گريه كنم ، براى آن موقعى كه از قبر بيرون مى آيم ، برهنه و خوار؛ در حالى كه بار سنگين گناهان خود را به دوش گرفته ؛ گاهى نگاه به طرف راست خود كرده و گاهى به جانب چپ مى نگرم ؛ در آن هنگام كه جمله آفريدگان هر كس در كارى بيرون از كار من و در شاءنى بيرون از شاءن من هستند؛ يعنى نه من را با كسى كارى و نه كسى را با من كاريست ؛ هر كس و همه كس در آن روز مشغول به خود بوده و التهاب و اضطراب آنها مانع است كه به يكديگر بپردازند ((پس در آن روز چنين مشاهده مى شود)) كه چهره هاى گروهى گشاده و شادان و خندان است و در رخسارشان آثار نورانيت پيدا و هويدا؛ و گروه ديگر غمزده و پريشان كه غبار مذلت رخسارشان را فروپشانيده ؛ و گره ماتم بر روى آنها سايه افكنده و سراپاى آنها را نكبت فرا گرفته است .
ابكى لخروج نفسى
بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضا كرد: كه اى پروردگار؛ يارى كن مرا به گريستن بر خودم ! و اشاره فرمود: كه مراحلى در پيش است كه براى رفع مشكلات و تسهيلات گذشت از آنها جاى گريه كردن است ((كه شرح چند فقره از آن گذشت )) اينك در پيرو آن فقرات در يك سلسله ديگر از بيانات خود حقايقى را از اصول عقايد مطرح مى فرمايد و چگونگى مراحلى را كه بعد از گذشت از اين عالم آدمى با آنها مواجه مى شود يكايك مجسم مى نمايد، يعنى پس از ذكر حالات غمگسار احتضار چنين اشاره مى فرمايد: كه چرا گريه نمى كنم به حالت آن موقع كه زمان مفارقت روح از بدن است ؛ كه اين حالت سخت ترين حالات و هنگام تحويل و تحول حيات به ممات يا به اعتبار ديگر ارتحال از اين حيات به حيات ديگر ((يا از اين عالم به عالم )) ديگر است .
و اين خود امرى واضح و روشن است كه گذشته از اين كه آدمى در ظاهر؛ سختى سكرات موت را در بعضى عينا مشاهده مى كند؛ اخبار و روايات بسيارى رسيده كه تسليم كردن جان ؛ تلخى و مرارت بسيار دارد؛ و در اينجا از نظر اختصار اكتفا مى كنيم به خبرى كه در تحفة الاعزة مذكور است ، و چنين نقل مى كند:
در شرح فقيه فارسى ؛ حديثى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آورده ، كه حضرت عيسى بن مريم به نزد قبر يحيى بن زكريا آمد و دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى او را زنده گرداند، پس زنده شد و از قبر بيرون آمد، حضرت يحيى گفت : از من چه مى خواهى ؟ عيسى گفت : مى خواهم كه مونس من باشى همچنان كه سابقا بودى ! يحيى گفت : اى عيسى هنوز سختى مرگ از من ساكن نشده است ؛ مى خواهى كه بار مرا به دنيا آورى و مرتبه ديگر سختى مرگ را به چشم ؛ پس او باز به قبر خود رفته و آرميد.
اينك با وجود اين كه اين بيان از قول پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد و او از سكرات موت وحشت داشته ، جا دارد كه حضرت سجاد بگويد ابكى لخروج نفسى و تفسير اين بيان در فقره وارحم عند الموت كربتى از نظر قرآن بيابد.
ابكى لضيق لحدى !
هر قدر كه گور را گشاده گيرند! هر قدر كه آن آرامگاه را به سنگهاى مرمر مزين و آراسته گردانند! و هر اندازه كه اين خانه نو را مرصع و زيبا سازند، اگر تازه وارد به اين خانه قبلا فرش نيكو از اعمال صالح براى آرامش خود نفرستاده باشد، اگر خوابگاه خود را به زيور اعتقاد نياراسته باشد، و اگر آن جايگاه را براى گنجايش وسعت رحمت پى ريزى نكرده باشد، كجا مى تواند از فشار و ضغطه آن در امان باشد، هيهات كه بتواند در آن تنگناى ظلمانى روشنايى يابد.
بايد دانست كه هيچگاه امام عليه السلام در گفتار خود بيان غير واقع نمى آورد و گفتار او براى اهل ايمان حجت است ، چون تعليمات امام عليه السلام تعليمات رسول است و تعليمات رسول وحى از جانب خدا، پس اخبار صادره از رسول و از معصومين عين وحى از جانب خداى تعالى است كه و ما ينطق عن الهوى .
بنابراين آن چه را كه امام اشاره فرموده از صعوبت خروج نفس و ظلمت و فشار قبر و سوال نكيرين و تمام حالات اتفاقى مراحل برزخ همه صحيح و بجا بوده و منكرش كافر است .
و در اين باب اخبار بسيارى وارد شده است ، و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه فشار قبر در بدن اصلى است و عموميت ندارد، بلكه آنهايى را شامل است كه خطاكار بوده ، و چه بسا اين فشار در عالم برزخ مكافات بعضى از اعمال باشد كه مقدمات امكان ورود به بهشت را در رستاخيز براى بعضى از گناهكاران فراهم ساخته و سهولتى در امر حساب پديد آورد كه بار خطاكار را سبك كرده و او را مستحق شفاعت نمايد، همچنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم كه نمى ترسم بر شما مرگ برزخ را، اما در وقتى كه قيامت با ما باشيد ما اولائيم به شفاعت شما.
نگارنده ((در كتاب سرنوشت انسان )) مطالبى در باب عالم برزخ از نظر قرآن آورده ، طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
ابكى لسوال منكر و نكير اياى
امام عليه السلام در اين عبارت اهل ايمان را متوجه يكى از عقايد حقه كرده است ، و اين اجماعى مسلمانان است كه در قبر سوال مى باشد و روح را براى سوال به بدن بر مى گردانند، بلكه اين عقيده از ضروريات دين اسلام و منكرش كافر است ، و آن چه را كه از اخبار بر ميآيد آن است كه اين سوال توسط دو ملك صورت گرفته و پس از مرگ در اولين مرحله قبر روح را فقط براى سوال به بدن بازگردانيده و از عقايد او سوال خواهند كرد بر اين وجه كه ، پروردگار تو، پيغمبر تو، امام تو، كتاب تو، و آئين تو كيست و چيست ؟ چنانكه از عهده جواب برآمد و پاسخ موافق داد جسدش در قبر آرام گرفته و روح او از جسد مفارقت كرده به صحنه اى پهناور كه به دارالسلام موسوم است رهسپار شده و به گروه ارواح سعدا مى پيوندد و در آن عالم متنعم و مرزوق است تا الى يوم القيامة ؛ و اما اگر در پاسخ سوال هاى حقه فروماند و جواب به صواب ندهد و نتواند عقايدى را كه در دنيا داشته اظهار نمايد يا زبانش ياراى آن نداشته باشد كه آن چه را كه منكر بوده يا پشت پا زده افشا نمايد پس جسد او در فشار و روحش از جسد مفارقت كرده به عالم برهوت كه مقام اشقياء است رهسپار و تا قيامت معذب خواهد بود.
و البته اين نكته را بايد توجه داشت كه اعتقاد به جزئيات و كيفيت و نحوه سوال و جواب قبر ضرورى نيست فقط بايد معتقد بود كه به طور اجمال در قبر از عقايد آدمى به وسيله ماءموران الهى سوال كرده خواهد شد و پس ‍ از سوال ، يا روح مسئول ، متنعم است و يا معذب تا زمانى كه قيامت قائم شده و مرحله حساب و كتاب پيش آيد و هر كس به جايگاه ابدى خود كه بهشت يا دوزخ است رهسپار شود.
و اين موضوع خود بحثى مفصل دارد و شمه اى از آن به طور اختصار در دنبال مطالب بعد بيايد.
اشاره قرآن مجيد در باب سوال قبر
سوره البقره آيه 27: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون چگونه كافر مى شويد به خدا و حال آن كه مردگانى بوديد كه زنده كرد شما را پس مى ميراند و سپس زنده كند شما را پس به سوى او باز گردانيده شويد.
در اين آيه شريفه مفسرين را اقوالى چند است :
از تفسير گازر: ابوصالح مى گويد: شما در گور مرده بوديد پس زنده كرد شما را در گور براى سوال پس بميرانيد شما را در گور پس از آن زنده كرد شما را در قيامت .
از تفسير منهج : بايد دانست كه اخبار در قبر براى سوال نكير و منكر مجمع عليه است و هيچ كس از اهل ملت اسلام در آن نزاع ندارند و سوال در وقتى است كه ميت را در قبر نهند و او را بپوشانند؛ و چنين گفته اند آنهايى را كه هنگام دفن تلقين مى گويند سوال ندارند.
از تفسير گازر: در سوال قبر خلاف كرده اند بعضى گفته اند در آخر كار خواهد بود و ديگران گفتند آن ساعت بود كه مرده را در گور نهند و گور بر وى راست كنند.
ابن عباس گفته : كه مراد به اموات معدومات اند، يعنى بوديد شما معدوم صرف پس زنده گردانيد شما را به آوردن روح در بدن هاى شما؛ بعد از آن مى رانيد شما را نزد اجل ، پس از آن در قبر به جهت سوال زنده گردانيده است يا در وقت حشر و نشر، پس بعد از آن به سوى او باز گردانيده شويد.
و ديگر از آياتى كه بعضى از مفسرين دليل بر سوال قبر گرفته اند آيه 11 از سوره غافر است كه بيان قول معاندين و منكران در روز قيامت است كه پس از آن كه به آنها ندا مى رسد كه به دوزخ در آئيد آنها چنين گفتند:
قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل .
گفتند: اى پروردگار بميراندى ما را دو بار و زنده ساختى ما را دو بار پس ‍ اعتراف كرديم به گناهان خويش آيا راهى به سوى بازگشت هست ؟
بعضى از مفسرين بر آنند: كه نوبت اول نزد انقضاى آجال و نوبت دوم در قبر بعد از زنده گردانيدن براى سوال ، و زنده گردانيدن نوبت اول در قبور و دوم در وقت بعث و نشور.
ابن عباس و قتاده و ضحاك برآنند كه اماتت اولى در اصلاب آباء است وقتى كه نطفه بودند و اماتت دوم در دنيا و احياى اول در دنيا براى تكليف و احياى دوم در قيامت براى ثواب .
جبائى گفته است : كه مراد احياى بعث است بلكه احياء و اماته اولين در دنياست و دوى ديگر در قبر.
در تبيان آورده : كه اماته اولى در وقتى بود كه ذريت آدم را از ظهر او بيرون آورده و ميثاق را از ايشان فراگرفت و بميراند؛ و اماته ثانى در دنيا و احياى اول وقتى كه در رحم نطفه بودند و احياى دوم در بعث ؛ در تفسير منهج الصادقين چنين نظريه داده است كه اصح اقوال قول سدى و جمعى از مفسران ديگر از جمله مختار بلخى است و آن منقول از اهل بيت است كه اين آيه دالست بر سوال قبر و اخبارى كه در اين باب از موافق و مخالف ماءثور است مؤ يد اين قولست .
صاحب تفسير الميزان در تفسير خود آورده كه : اين دو آيه ((آيه 27 از البقره و آيه 11 از غافر)) قريب الافق است و از جمله آياتى است كه براى اثبات و جود ((عالم برزخ )) در ميان دنيا و آخرت به آن استدلال نموده اند زيرا در اين آيه دو مرگ براى انسان ذكر شده است و چنانچه در ميان عالم دنيا و آخرت حياتى براى انسان حاصل نشود مرگ دوم معنى نخواهد داشت ، اين استدلال صحيحى است كه در بعضى از اخبار هم به آن اشاره شده است .
مجلسى رحمة الله عليه ، در حق اليقين خود آورده ، كه آمدن دو ملك از براى سوال در قبر متواتر و ضرورى است و در اكثر اخبار وارد است كه يكى منكر و ديگرى نكير و در بعضى روايات وارد شده كه نسبت به مؤ منان مبشر و بشيرند و نسبت به مخالفان منكر و نكير؛ و نزد مؤ منان با سيمايى نيكو آمده و بشارت مى دهند آنها را به ثواب هاى نعيم و بى انتها و نزد كافران و مخالفان به صورت مهيب وارد شده و ايشان را وعيد به عذاب مى كنند و اخبارى بسيار در اين باب آورده است كه اينك فقط اكتفا به خبرى موثق از آن كتاب مى نماييم .
ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه سه چيز را انكار كند شيعه ما نيست معراج ، سوال قبر، شفاعت .

afsanah82
07-20-2011, 11:38 PM
نتيجه از بياناتى كه گذشت
در هر حال چنين نتيجه گرفته مى شود كه عالم برزخ بعد از موت مرحله ايست كه حيات انسانى در آن مرحله نحوه خاصى دارد و اين مسيريست كه از نظر سير تكامل خواه و ناخواه آدمى در آن عالم قرار خواهد گرفت و بنابر آيات مربوطه كه در كتاب سرنوشت انسان سمت تحرير پذيرفت ، بقاء روح در آن عالم امرى حتمى و ضرورى است كه بنابر اقوالى چند؛ روح تعلق مى گيرد به بدن مثالى لطيفى مانند ملائكه و جن شبيه به اجساد اصليه در صورت ، و تنعم و عذاب در آن بدن مى باشد و ممكن است كه ارواح را المى حاصل شود به سبب بعضى از امور كه نسبت به بدن اصلى واقع مى شود يا به اعتبار تعلقى كه سابق بر آن داشته و مى داند كه به آن عود خواهد كرد و چنين گفته اند كه گروه سعيدان در آن عالم متنعم و مرزوق هستند كه : و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و گروهى ديگر هم از مشاهده آن اهوال و فشار و عذاب قبر ماءيوس مى شوند كه فرمود: كما يئس الكفار من اصحاب القبور و گروهى هم كه جزء مستضعفين هستند در آن عالم ثواب و عقابى نمى يابند و امر آنها موقوفست تا قيامت كه حق تعالى به عدل يا به فضل خود به ايشان سلوك كند، و خلاصه مى توان گفت كه به هيچ وجه انكار عالم برزخ را نمى توان كرد و به طور اجمال آن چه را در اين مرحله كه فاصله موت و قيامت است از ثواب يا عقاب به آدمى مى رسد بايستى به آن اعتقاد حاصل كرد و يقين دانست كه بعد از عالم مرگ عالمى است كه اثراتى در آن مشهود و نمايان است تا قيامت قائم شود كه : و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون .
اين است كه حضرت سجاد عليه السلام از ماجراى آن عالم خبر مى دهد و تعليم مى فرمايد آنهايى را كه از پرستش اعتقادات خود بى خبرند تا بلكه به هوش آيند و در پاسخ بتوانند بگويند الله ، پروردگار من است و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، نبى من است و على و يازده فرزندش عليهم السلام امام من است ؛ قرآن كتاب من ؛ و اسلام دين من است ، پس جاى گريستن است اگر كسى نتواند به اين سوال ها پاسخ دهد ابكى لسوال منكر و نكير اياى .
ابكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى
در آن هنگام كه دميده شود در صور ((يعنى نفخه بعث دميده شود)) سپس مردگان از قبرها سراسيمه بيرون آمده و به سوى پروردگار خود شتابانند كه فرمود: س 36ى 50 و نفخ فى الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون پس همه از قبرهاى خود خارج شده و در حيات تازه اى قرار گيرند و به موضعى كه حكم الهى صادر شده باشد يعنى صحراى وسيع قيامت به سرعت مجتمع شده و چون اهوال آن روز را مشاهده نمايند گروهى از روى حسرت گويند: قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون كه اى واى بر ما چه كسى برانگيخت ما را و بيدار كرد از خوابگاهى كه جاى گرفته بوديم ؟ اينست آن چه خداى وعده كرده بود از بعث و نشور و آن چه پيغمبران از اين واقعه خبر دادند صدق و راست بود.
چگونه ممكن است كه انكار كرد عالم بعث و نشور را؛ و حال آن كه خداى تعالى اغلب آيات خود را در قرآن مجيد اختصاص به اين امر داده است جايى مى فرمايد: س 100ى 9 افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور آيا نمى دانند كه برانگيخته و زنده گردانيده مى شوند از گورها و ظاهر مى سازند آنچه در سينه هاى آن هاست و آشكار خواهد شد آن چه را پنهان داشته اند از خير و نيكويى در حالى كه پروردگار آنها آگاه است از كردار آنها در روز رستاخيز يعنى آگاه است به آن چه مستوجب پاداش يا سزاى اعمالند.
و در جاى ديگر مى فرمايد: س 22ى 7 و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور نتيجه امر آفرينش در آن است كه ، شكى نيست كه قيامت آينده است ، و بدانيد كه خداى برانگيزاند كسانى را كه اندر گورها آرميده اند براى جزاى كردار به مقتضاى وعده اى كه داده است ، كه س 58ى 6 يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه .... يعنى روزى كه برانگيزاند همه ايشان را خدا پس خبر دهد آنها را به آن چه مى كردند كه ضبط نموده آن را خدا و فراموش كردند آن را.
و نيز در تحول عظيم حادثه رستاخيز مى فرمايد: س 82ى 4 و اذا القبور بعثرت و اين آيه شريفه در يك سلسله از آياتى قرار گرفته كه مرحله اول رستاخيز را مجسم مى نمايد و اين قسمت از آن مربوط به خروج مردم است از قبور، يعنى مى فرمايد: آنگاه كه گورها زير و زبر كرده شود خاكه اى آن را منقلب سازند و باطن آن را ظاهر گردانند تا آن چه در او مدفون است ظاهر گردد؛ پس همه مردگان زنده شوند و هر نفسى بداند آن چه را كه از پيش فرستاده است از طاعت و معصيت و آن چه را كه تاءخير انداخته و به جاى نياورده است .
پس بنابراين اقول ؛ اين امر، امرى حتمى الوقوع است و خواه و ناخواه اين تحول عظيم وحشت و هراسى دارد به خصوص اگر كسى از اعمال خود خائف باشد؛ پس جا دارد كه امام عليه السلام تعليم دهد ابكى لخروجى من قبرى ....
حاملا ثقلى على ظهرى
چگونه امام عليه السلام بيان حال ما را در مقام دعا در آورده و صحنه خروج ما را از عالم قبر مجسم مى سازد؛ در حالى كه توصيه مى فرمايد: براى آن هنگام بايد گريست كه سراسيمه از قبر بيرون آمده به حالت ضعف و ذلت و ناتوانى ، و از همه بالاتر بار سنگينى به دوش كشيده به سوى سرنوشت نامعلومى رهسپاريم .
و خود آن بزرگوار در صحيفه سجاديه تشريح كرده است كه اين بار سنگين چه مى باشد و مى فرمايد: و هذا ظهرى قد اثقلته الخطايا، و اين پشت من است كه بار خطايا آن را سنگين ساخته است و در ادعيه ديگر از ائمه اطهار است كه عرض مى كند:
هربت اليك بنفسى باثقال ذنوبى احملها الى ظهرى گريزانم به سوى تو از خود از سنگينى بار گناهى كه بر پشت خود حمل كرده ام .
و در روايتى هم آمده است كه حق تعالى گناهان را مصور سازد به صورت جسمى ثقيل و آن را تحميل كند بر پشت گناهكاران و شايد بيان امام عليه السلام اشاره به قول حق تعالى باشد كه در شاءن گروهى از خطاكاران فرمود: س 6ى 31 و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساء ما يزرون كه پس از اعلام رستاخيز كه مردمان از قبور خود خارج شده گروهى بار گناهان خود را به دوش كشيده و به سوى اجتماع خود شتابانند؛ هم اكنون آگاه باشيد كه بد بار سنگين كمرشكنى است كه آنها حمل مى كنند، كه اگر هر نفس گرانبارى بخواهد بار خود را به دوش ‍ ديگرى گذارد نتواند، چون در جاى ديگر فرمود: س 35ى 18 و لا تزروا وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى .... بر ندارد نفس گناه كننده بار گناه نفس ديگر را، بلكه هر كس حامل گناه خود باشد، و اگر حامل گناه ، كسى را بخواند كه بار او را سبك كند و از روى دوش او بردارد، پس مقدور نباشد و نتواند هر چند هم كه با هم آشنا و صاحب قرابت باشند؛ بلكه شايد در آن روز براى بعضى عكس العملى بوجود آيد كه با وجود خويشاوندى ، از يكديگر گريزان باشند، كه فرمود: س 80ى 36 يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه ؛ در روزى كه فرار كند مرد از برادر خود با اين كه يكديگر را بسيار دوست مى داشتند و از مادر خود با كثرت حقوقى كه مادر را بر او بوده و مرحمت و شفقتى كه از او صادر شده است ، و از پدر خود با وجود عاطفه پدرى كه از او ديده ، و از زن خود با آن كه مونس ‍ روزگار او بوده ، و از فرزندان خود با وجود دلبستگى ايشان به او.
پس شايد؛ بلكه به طور مسلم مطالبى را كه امام عليه السلام در نبال عبارت حاملا ثقلى على ظهرى آورده با اين آيه شريفه يوم يفر المرء.... مرتبط بوده از آن جهت كه عين مطالبى را كه امام عليه السلام دنبال كرده است صريحا اقتباس از آياتى است كه در دنبال اين آيه شريفه آمده و در مقام دعا درآورده شده است و آن چنين است :
در اولين مرحله رستاخيز مردم به دو دسته تقسيم مى شوند
سوره عبس آيه 37 لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه 38 وجوه يومئذ مصفرة 39 ضاحكة مستبشرة 40 و وجوه يومئذ عليها غبرة ؛ ترهقها قترة
امام عليه السلام اين آيات شريفه را عينا اقتباس كرده و پس از ذكر بيان خروج از قبر اين منظره را مجسم مى فرمايد كه هر كس در حالت و وضعى ديده مى شود كه به خود مشغول و نمى تواند كه با ديگرى پردازد ((و لو اين كه آشنا و اقرباء او باشد)) و در آن حال مشاهده مى شود كه خلائق بر دو دسته اند. بعضى با روى سفيد و درخشان شادان و خندان هستند؛ و بعضى با روى سياه غمگين و گريان هستند، صاحبان وجوه نورانى آنهايند كه اعمال شايسته دارا بوده و ايمان به خدا و روز باز پسين داشته اند، و دسته ديگر كه غبار تيرگى بر صورتشان نشسته گروه ناگرويدگان و گنه كاران هستند كه در اثر عناد و لجاج روى هاى آنها تيره شده است .
و گويا مشاهده اين اهوال اولين صحنه ايست كه پس از ظهور قيامت ايجاد شده و يا اولين موقف است چون در جاى ديگر و شايد اشاره به موقف ديگر مى فرمايد و كنتم ازواجا ثلثة كه اشاره به گروه سه گانه فرموده ، يكى گروه سابقين و ديگر اصحاب يمين و ديگر اصحاب شمال كه آن بحثى مفصل و جداگانه دارد.
و در اينجا به نظر نگارنده رسيد كه اين آيات شريفى را كه امام عليه السلام به قالب دعا ريخته است از نظر اهميتى است كه مطالب آنها شايد پايه و شالوده بياناتى باشد كه مناظر مختلف قيامت را از هر جهت مجسم سازد؛ يعنى آيات بسيارى متمم اين آيات شريفه است كه به طور كلى حالات مختلف رستاخيز را روشن مى نمايد.
به طور مثال در آيه 106 از آل عمران مى فرمايد: يوم تبيض وجوه و تسود وجوه .... و در دنبال آيه شريفه چنين اضافه مى كند كه سرانجام اين دو دسته يكى به دخول در جنت و ديگرى به دوزخ منتهى خواهد شد، و نيز در آن جا كه خداى تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از بليه قيامت خبر مى دهد س 88ى 1 هل اتيك حديث الغاشية ، وجوه يومئذ خاشعة ....8 وجوه يومئذ ناعمة .... و از اين بيانات هم باز معلوم مى شود كه وجود دو دسته ، يك دسته خوشحال و يك دسته بد حال در آن عالم مسلم بوده و شكى نيست كه اهل كفر و عصيان سياه روى و ذليل و خوار و غمناك بوده كه فرمود: س 39ى 60 و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة و پايان كارشان به دوزخ كشانيده خواهد شد و اهل ايمان سفيدروى و خندان و شادان خواهند بود و آثار نعمت در چهره آنها نمايان باشد كه فرمود: و لا يرحق وجوههم قتر و لا ذلة و اين گروه به انواع كرامت رسيده و به بهشت عالى مقدار و بلندمرتبه برسند و چنان آثار نشاط و شادى در سيماى آنها هويدا باشد كه معلوم است به نعيم جاودانى خواهند رسيد كه تعرف فى وجوههم نضرة النعيم و خلاصه دامنه گفتار در اين باب به قدرى وسيع است كه در اين جا مجالى براى آن باقى نيست ، فقط بايد اين توجه را حاصل كرد كه اين تذكر از طرف امام عليه السلام شايد از اين نظر باشد؛ كه هم اكنون در اين دنيا هر كس پيش بينى كار خود را كرده ؛ و بداند كه آيا به كداميك از اين دو گروه در قيامت بايد بپيوندد.
روى سخن به جوانان است
اين بحث براى نسل جوان ضرورى و محتاج به تمهيد مقدمه است . گرچه نويسنده نمى خواست در بيان عبارات اخير ((فقرات مورد شرح )) اين مطلب هراس انگيز را كه مربوط به عالم قبر و برزخ و قيامت است تا اين حد متذكر شود؛ ولى چه بايد كرد؛ كه امام عليه السلام در همين چند فقره مطالب صدها از آيات قرآنى را فشرده و به طور كلى عوالم عظيمى را از جهان ديگر تشريح كرده است كه ما نتوانستيم به واسطه كثرت مطالب يكى از هزار را شرح داده باشيم ؛ ليكن بايد گفت كه تا همين اندازه كافى است !! از آن جهت كه بعضى از خوانندگان عزيز كراهت دارند مطالبى را كه با روح شادمانى سازگار نيست بشنوند، گو اين كه در مقابل در همين كتاب شريف آياتى بسيار آمده است كه موجبات مسرت خاطر خواننده را فراهم سازد و اميدوارى حاصل كند و بداند كه اصلا اساس خلقت در اين جهان آفرينش براى افاضه رحمت است ولى اگر تمام جهات در نظر گرفته شود، مطالعه اين مطالب و خواندن آيات الهى در هر مورد اعم از رحمت يا غضب براى اهل ايمان يك روح شادى و فرح ايجاد مى كند كه معرفت را به مرحله يقين رسانيده و بر ((ايمان )) مى افزايد كه فرمود: و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا.
از اين جهت ما در اينجا آيات مربوطه به اين بيان را به طور اختصار متذكر شده تا شايد از نتيجه اصلى باز نماييم ولى همينقدر براى تائيد موضوع اشاره مى شود؛ كه اى خواننده عزيز! به خدا قسم ، آن چه را كه امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود ما را متذكر ساخته و به ما آموخته است همه درست و صحيح و پابر جا مى باشد و براى آن كس كه امام عليه السلام را شناخته است هيچگونه شك و ترديدى باقى نمى ماند.
اما نمى دانم كه چگونه است ! در اين عصر دانش ؛ جمعى از جوانان ما غافل و بى خبر تحت تاءثير نوشته هاى پوچ و بى مغز بعضى از ماديون قرار گرفته و اغلب در اثر مطالعه كتب آنها؛ از راه راست منحرف شده و خداشناسى و اعتقاد به روز باز پسين را از دست داده اند.
آيا بهتر نيست اين برادران عزيز در اول علم رجال را بخوانند تا شخصيت هاى بزرگ جهانى را بهتر بشناسند و از گفته هاى آنها استفاده نمايند؛ اگر نمى خواهند باور داشته باشند كه كتاب هاى آسمانى تمام مسائل و اشكالات بشرى را از نظر عقايد و غيره حل كرده است ، اگر نمى خواهند از فرستاده هاى الهى پيروى كنند؛ اگر نمى خواهند بدانند كه تا اين جهان برقرار است تشكيلات اين عالم خالى از حجة نيست ، اگر نمى خواهند گفته هاى حجت را حجت قرار دهند لا اقل توجهى به گفتار بزرگانى كنند كه دنيا به وجود آنها افتخار دارد، آنهايى كه مورد احترام عموم مردم جهان هستند، آخر مگر قحط الرجال است ؟ مگر ما خود دانشمندانى از علما و حكما و فلاسفه و عرفا و ادبا نداشته ايم ؛ صرف نظر از انبيا و اوصيا ببينيد چه مردانى وجود داشته اند و چه كتاب هايى نوشته اند كه مورد نظر دانشمندان بزرگ جهانى بوده و تمام علوم عقلى و معارف الهى را سرلوحه نوشته هاى خود قرار داده اند.
چگونه است كه بيچاره جوان تازه كار و غافل از هر چيز هنوز رجال بزرگ جهانى را نشناخته و از گفته هاى شيخ الرئيسها، فارابى ها، شيخ طوسى ها، ميردامادها، مجلسى ها بى خبر است كه اگر بخواهيم نام اين بزرگان را ذكر كنيم زياده از يك كتاب مى شود و جوان مبتدى به تحقيق ؛ لا اقل يك جلد كتاب يكى از اين بزرگان را هم نديده و بدون اطلاع در اثر سوء تبليغات به داروين ها و مترلينگ ها و رساله آنها آشنا شده و در اثر مطالعه يك جانبه پايه و اساس عقايد خود را روى گفته هاى پوچ آنها قرار داده و به همه چيز پشت پا مى زند و به پيروى از اين رويه خود را به مرحله هلاكت نزديك مى نمايد.
و چون بحث ما در اين جا در امر معاد است و بسيارند گروهى كه در اثر نوشته هاى گمراه كننده اين دسته از نويسندگان قرن اخير منحرف شده اند لذا لازم دانستيم كه مختصرى از بيانات آنها كه در انكار معاد و در رد اصول عقايد آورده اند متذكر شده و بطلان آن را از كتاب خودشان ثابت نماييم تا خواننده عزيز كه نوشته اين گروه غير از قلم فرسايى بيهوده و لاطائلات چيز ديگرى نيست .
انتقاد از نوشته هاى مترلينگ در نفى معاد
موريس مترلينگ ، نويسنده مشهور بلژيكى كه آثار زيادى دارد و اخيرا از نظر تضعيف عقايد و جهات ديگر كتاب هاى او را ترجمه كرده و منتشر ساخته اند؛ در بيشتر از كتاب هاى خود مكرر انكار توحيد و امر معاد را كرده است و با استدلال پوچ و بى مغز خواسته است عقيده خود را به پيروان خود تحميل كرده و به ذهن آنها قالب نمايد مهمتر آن كه ناشرين اين كتب و كارگردانان تبليغات انحرافى نوشته هاى
او را به نام ((انديشه هاى يك مغز بزرگ )) معرفى كرده و جنجالى براى هيچ راه انداخته اند، اينك لازم آمد كه در اينجا قسمتى از نوشته هاى او را كه عينا از كتاب وى اقتباس شده متذكر شويم و نقض گفتار او را با مختصر بيانى از كتاب خود او اثبات نموده و اصلا خواننده عزيز را متوجه كنيم كه بداند ((تراوش انديشه هاى يك مغز بزرگ چيست !!!))
اين مرد در كتاب خود به نام ((دروازه بزرگ )) پس از شرحى اشاره بر انكار معاد مى نويسد ((از روزى كه بشر بوجود آمده و از اين دنيا رفته است كسى هنوز برنگشته است كه بگويد اوضاع چگونه است (81) و چون از آن سراى كسى بر نگشته ما براى فهم آن كه بدانيم بعد از عبور از اين مرحله دنيا چه خواهد شد غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى نداريم ، و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه غير از ما اطلاعاتى ندارد؛ ((و مهمتر اين كه مى نويسد)) در كتاب هاى آسمانى هم در خصوص عبور از اين مرحله صراحت نكرده اند!!!! و آيا سكوت كتاب هاى آسمانى در اين مور دليل بر اين نيست كه اصل مسئله غيرقابل توضيح مى باشد، چون پيامبران بزرگ صداى خداوند را مى شنيدند نتوانستند از اين راز برخوردار شوند و چون در كتب خود سكوت كرده اند معلوم مى شود با اصل موضوع غير قابل توضيح بوده يا آن كه ما را مستعد توضيحات خداوند ندانسته اند ((اين بود نوشته مترلينگ .))
شما را به خدا اى خواننده عزيز ببينيد اين مرد كه امروز عده اى غافل و بى خبر را مجذوب و فريفته گفتارهاى بى مغز خود كرده و آنها را به روش ‍ ماديت سوق ميدهد با چه بيانات افتضاح آميزى استدلال كرده است ؛ مى گويد ما غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى براى درك موضوع نداريم و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه اطلاعاتى غير از ما ندارد! ((حقيقتا گلى به جمالت آقاى مترلينگ )) الحال ما كارى به اين ادعا نداريم و قضاوت آن را به خواننده عزيز واگذار مى كنيم ؛ ولى آن چه كه قابل اهميت است آن است كه يكى به اين آقا بگويد شما كه در بيشتر از كتب خود نوشته ايد صاحب اديان و كتاب هاى آسمانى هم درباره عالم پس از مرگ نتوانسته اند مطالب قانع كننده اى ايراد نمايند و بلكه اصلا در اين باره سكوت كرده اند.
آيا صاحب اديان پيمبران نيستند؟ آيا صاحب اديان از نظر خود شما همان ارباب كليساهاى فعلى نيستند؟ اينها كه همه قائل به اين امر بوده و هيچگونه انكارى ندارند، و آيا كتاب هاى آسمانى شما كه خود را تا حدى پيرو مسيحيت مى دانيد؛ اناجيل نيست ؟ حتى ما كارى به كتاب هاى آسمانى ديگر نداريم ؛ معلوم مى شود شما همان انجيل خودتان را هم نخوانده ايد و تمام ادعاهاى شما اگر چنين باشد پوچ و بى مغز است !!
نگارنده اناجيل را مطالعه كرده و ادعاى اين مرد را محكوم كرده است .
باب دوازدهم عبارت شماره 44 انجيل يوحنا چنين مى گويد:
آنگاه عيسى ندا كرده گفت : آن كه به من ايمان آورد نه به من بلكه به آن كه مرا فرستاده است ايمان آورده است ، سپس در عبارت 48 اضافه مى كند: هر كه مرا حقير شمارد و كلام مرا قبول نكند؛ كسى هست كه در حق و؛ داورى كند؛ همان كلامى كه گفتم در روز باز پسين ((قيامت )) بر او داورى خواهد كرد.
و نيز در عبارت 27 از باب پنجم همان انجيل مى گويد ساعتى مى آيد كه در آن جميع كسانى كه در قبور مى باشند آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد هر كه اعمال نيكو كرد براى قيامت حيات ، و هر كه اعمال بد كرد به جهت قيامت داورى .
حال معلوم گرديد كه اين مرد حتى از كتاب ظاهرا آسمانى خود هم هيچگونه اطلاعى ندارد، و ديگر چه خواسته اين كه به او گفته شود شما كه به طور جمع اشاره به كتب آسمانى كرده ايد آيا جلد يا ورق پشت قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين را هم ديده ايد؟ آيا دانسته ايد كه يك كتاب آسمانى واقعى بدون تحريف تمام اوضاع و احوال عالم پس از مرگ را مو به مو شرح داده و تمام جزئيات و حالات رستاخيز را مجسم ساخته و نكته اى را فروگذار نكرده است .
پس معلوم شد كه آن چه اين مرد نوشته همه پوچ و بر هم تافته است و اگر كسى طالب حقيقت باشد به بهترين كتاب آسمانى مراجعه كرده تا حقايق را كاملا دريابد و نگارنده از نظر اين كه به منكرين اين امر پاسخ دندان شكنى داده باشد قسمت اعظم از آيات قرآنى را كه مربوط به آن عالم است گرد هم قرار داده و در كتابى به نام ((سرنوشت انسان )) منتشر كرده است طالبين به آن شريف مراجعه نمايند.
در بيان عبارات مورد شرح فما لى لا ابكى
چيست من را كه نمى گريم به خويش از بلاهايى كه دارم رو به پيش ‍
چون كه هستم بربارى رهسپار كه ندارم يار و ياور آن ديار
گريه دارد گريه اى پر ساز و سوز چون رسيد آخر مرا پايان روز
گريه دارد چون كنم جان را فدا آن زمان كز تن شود روحم جدا
گريه دارد چون برندم سوى گور اين من و اين پاى لنگ و راه دور
گريه دارد گر گذارم سر به سنگ گريه دارد در لحد بر جاى تنگ
گريه دارد ظلمت قبر و فشار گريه دارد چون كه رفت از دست كار
گريه دارد چون ز قبر آيم برون گريه اى دارد گريه اى از حد فزون
گريه دارد گريه بر اين ره دليل چون ز قبر آيم برون خوار و ذليل
همچنان عريان و از وحشت خموش هم گرفته بار عصيان را به دوش
افكنم هر سو نظر بر حاضرين گه كنم رو بر يسار و گه يمين
خلق عالم را ببينم در دو حال دسته اى شادان و جمعى در ملال
رو سفيدان مجمتع در يك سپاه يك سپاه ديگر از روى سياه
خود ندانم در كدامين دسته ام بر سيه رو يا نكو پيوسته ام

سيدى عليك معولى و معتمدى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى
اى مولاى من ؛ بازگشت و تكيه گاه و اعتماد و اميد و توكل من بر تو و علاقه خاطرم به سوى رحمت تو است ((يعنى با اطمينان كامل علاقه مند به رحمت واسعه تو هستم .))

afsanah82
07-20-2011, 11:38 PM
خداى تعالى بهترين كارگزار است
امام عليه السلام پس از بيانى از حقايق رستاخيز و پس از تجسم صحنه هاى هول و هراس انگيز، مقام وثوق و اعتماد و توكل خود را آشكار كرده و در اين بيان بابى از تعليمات عاليه خود را براى داعى گشاده است ، يعنى بهترين صفتى را كه شخص موحد بايد داشته باشد يادآور شده و راه وصول به مقصد را به سالكين كوى سعادت نشان داده است .
خوب توجه فرمائيد: كه در اين جمله كوتاه چگونه حقايق دقيق را امام عليه السلام از آيات الهى مطرح كرده و چگونه خواسته است اهل ايمان را به واقعيت ايمان آشنا سازد؛ آخر چه كسى بهتر و داناتر از پروردگار عالم است كه آدمى كار خود را تفويض و برگزار به او نمايد؛ چه بسا كارهايى كه انسان به گمان خود و براى خير و سعادت خود انجام مى دهد و همان باعث شر و شقاوت او خواهد شد؛ چه بسيار سعى و كوشش ها كه بر گمان نيك در انجام كارها مبذول شده و به اخسرين اعمال تبديل مى گردد، پس ‍ اوست كه داناى كل حال و بيناى هر خير و نيكويى و هر شر و بدخوئيست !! اينست كه حقا بايد گفت سيدى عليك توكلى ؛ و پيروى كرد اين دستور را كه : و توكل على الله و كفى بالله وكيلا چه كسى شايسته تر از عالم السر و الخفيات است كه او را وكيل خود قرار داده بگوئيم : و افوّض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد تا آن كه نگاه دارد ما را از بدى هاى دنيا و آخرت و او بهترين وكيل و كارگزار است و هيچگاه اشتباه نمى كند!! و موكل خود را محكوم نمى گرداند بلكه از تمام مراحل هلاكت او را نجات خواهد بخشيد!
توكل چيست ؟
هرگاه اين اطمينان براى انسان حاصل شود كه بداند هيچكس جز خداى تعالى قادر بر هيچ امرى نيست و هر كارى كه در كارخانه هستى روى مى دهد و يا كوچكترين تحويل و تحولى كه در عالم خلقت اتفاق مى افتد؛ به اراده و مشيت او صورت گرفته و همه در يد قدرت اوست ، و اين اعتقاد حاصل شود كه قدرتى بالاتر از قدرت او سبحانه نمى باشد؛ پس با اين حال تكيه بر حول و قوه او نمودن و تمام كار خود را به او سپردن و ديگرى را در امور مؤ ثر ندانستن ، همان مقام توكل است البته اين اعتقاد بايد در دل حاصل شود و چنان اعتماد بر خدا كند كه ديگر به غيرى التفات نداشته باشد و كسى كه اين حالت را در خود يابد به مقام توكل رسيده و اگر به سبب غلبه اوهام در امورات خود مضطرب و لرزان باشد و ضعف نفس بر او مستولى باشد و در يقين او قصورى حاصل شود كه ديگرى را در امور مؤ ثر بداند به حقيقت مقام توكل نرسيده است .
و آن كس كه امور خود را به خداى تعالى واگذارد و بر او توكل كند و در حقيقت تسليم اراده او باشد، پس خداى تعالى كفايت امر او را خواهد كرد و آن چه صلاح او باشد در كارش خواهد آورد.
و بايد دانست كه توكل يكى از مقامات اهل توحيد و افضل درجات اهل ايمان است و از جمله منازلى است كه راهروان سعادت را به سرمنزل مقصود مى رساند چون خداى تعالى دوست مى دارد صاحبان توكل را كه فرمود: ان الله يحبّ المتوكّلين و اين نكته را بايد توجه داشت كه سعى در تحصيل اسباب و وسائطى كه از آنها مظنه وصول به مطلوب است توكل را باطل نمى كند و از آن جهت كه خداى تعالى مسبّبات را به اسباب بسته و امور را به وسائل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده ؛ با وجود قدرت او بر اين كه آدمى را بدون اسباب به مطلوب مى رساند.
مگر داستان شخص اعرابى را نشنيديد كه در بيابان مى خواست در پى كارى روان شود و شتر خود را رها كرده و گفت : توكلت على الله ؛ آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او رسيد و فرمود آن را ببند سپس توكل به خدا كن ، پس بايد اول در امورات سعى كرد و در هر كارى وسيله را به كار برد، در كسب معاش بايد عقب روزى رفت و در عبادت بايد اعمال به جا آورد بعد تكيه بر فضل و رحمت الهى نمود و شايد معنى : فاذا عزمت فتوكل على الله همين باشد كه پس از اراده و قصد در عمل يعنى فراهم آوردن مقدمات مقصود آن وقت بايد توكل بر خدا كرده و با دل گرمى به سوى مقصد پيشروى كرد.
حقيقت توكل
محققان گفته اند: كه حقيقت توكل اسقاط خوف و رجاء است از ماسوى الله ، يعنى از غير حق نترسد و جز بدو اميدوار نباشد؛ و گفته اند كه توكل دانست به محبت خالص بقا در مطلق و نسيان از غير او، و خود و غير خود را قوت تاءثيرى در امور نماند بلكه منقاد باشد در تحت حكم ازلى بمثابه ميت در نزد غاسل :
حاتم اصم را گفتند حد توكل چيست ؟ گفت بناى آن بر چهار چيز است يكى آن كه بشناسى و اعتقاد كنى كه كسى روزى غير مقدور نخورد، دوم آن كه پيوسته به عمل خير مشغول باشى ، سيم آن كه انتظار مرگ كسى كه هر آن تو را در مى يابد و در صدد استعداد آن باشى ، چهارم آن كه خدا را ناظر خود بينى و كارى نكنى كه نزد او شرمسارى باشى .
انبياء و پيغمبران در كليه امور توكل بر خدا مى كردند
در داستان يوسف عليه السلام است كه حضرت يعقوب به فرزندان خود دستور داد از يك دروازه شهر مصر داخل نشويد و از دروازه هاى متفرقه داخل شويد؛ تا مبادا چشم بدى به شما رسد؛ با وجودى كه در اول اين دستور را از نظر مهر پدرى بجاى آورد؛ ولى در آخر عجز بندگى را آشكار كرده و گفت : و ما اغنى عنكم من الله من شى ء اين نصيحت كه من به شما كردم دفع نمى كنم از شما چيزى را از حكم و مشيت خداى تعالى ؛ چه هر كار اراده او به وقوع آن تعلق گيرد لا محاله به فعل آيد، ان الحكم الا لله امر او اجرا خواهد شد، سپس مى گويد: عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون بر او توكل كردم نه بر غير او چه او قادر است كه حفظ كند شما را از بلايا و شما را ايمن و به سلامت برساند؛ و بايد بر او توكل كنند توكل كنندگان و اعتماد بر غير او نكنند چه كفايت مهام و حصول مقاصد و مرام نتيجه توكل است كه فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس توكل كند بر خداى تعالى و كار خود را به او باز گذارد كفايت مهم توكل كننده را خواهد كرد.
و نيز در داستان حضرت نوح عليه السلام است ، كه پس از آن همه آزار و اذيت كه از قوم خود ديد و جفاى آنها به حد غايت رسيد كه در صدد قتل وى برآمدند، به ايشان گفت : اگر بر شما گران آمده اقامت من در دنيا و قيام من بر دعوت شما در اين مدت متمادى در امر خداشناسى ؛ من از كيد و فتنه و آزار شما هيچ انديشه ندارم و توكل بر خداوند خود كرده و اعتماد بر او نموده ام فعلى الله توكلت و اگر همه مجتمع شويد و اتفاق بر قصد هلاكت من نمائيد، من كار خود را به خدا باز گذاشته ام و او كفايت كننده است متوكلين را.
و همچنين در سوره مباركه هود است كه او عليه السلام وثوق و اعتماد خود را نسبت به پروردگار بر قوم خود ثابت كرد و گفت : انى توكلت على الله ربى و ربكم بدرستى كه من توكل كردم بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شما است و مهم خود را به او باز گذاشتم .
و در همين سوره است داستان شعيب ؛ كه در نصيحت قوم خود و صلاح آوردن كار ايشان چنين اشاره مى كند: كه اين توفيق از جانب پروردگار من است و بر او توكل مى كنم كه قادر است بر همه چيز و به سوى او باز مى گردم كه : و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
و همچنين در آيه 84 از سوره يونس است كه حضرت موسى عليه السلام بر قوم خود گفت : ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا اگر ايمان به خدا آورديد پس بر او توكل كنيد و كار خود را به او واگذاريد و ايشان قبول كرده و در جواب گفتند: فقالوا على الله توكلنا بر خدا توكل كرديم ؛ و از اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه لازمه ايمان توكل بر خدا است .
و اما در چند مورد است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توكل خود را بر خداى تعالى ابراز داشته و اهل ايمان را از حقيقت ايمان آگاه ساخته است ، و شكى نيست ارتباط بيان امام عليه السلام هم اشاره به بيانات آن جناب بوده و خواسته است درجات و مقام توكل را از نظر قرآن آشكار سازد.
در آيه 30 از سوره الرعد است كه خداى تعالى به سبب خود امر مى كند: كه اى محمد قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب : به كفار مكه بگوى ؛ يعنى به آنها كه عناد و لجاج كرده مى گويند ما خداى تو را كه رحمن معرفى مى كنى ندانيم كيست به آنها بگو: كه رحمن آفريدگار منست كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست جز او، بر او نه بر غير او توكل كردم در يارى كردن و مرا بر شما غالب ساختن و به سوى اوست بازگشت من و شما.
و در مورد ديگر باز به رسول خود دستور مى دهد س 67ى 29 قل هو الرحمن آمنا به و عليه توكلنا يعنى بگوى اى محمد، كفار را از روى توبيخ و تعرض ، آن كه من شما را به سوى او دعوت مى كنم كه بزرگ بخشش است و نعيم جزيل او به همه رسيده گرويده ايم به او به جهت آن كه علم به وحدانيت او داريم ؛ و بر او نه غير او اعتماد و توكل كرده و همه كار خود را به او گذاشته ايم .
و در جاى ديگر خداى تعالى بر وجهى اين دستور را به حبيب خود مى دهد كه گويا مى خواهد يكى از صفات موحدان را متذكر شده و قوت يقين اهل ايمان را برساند؛ و آن چنين است كه فرمود: س 25ى 61 و توكل على الحى الذى لا يموت توكل كن بر زنده اى كه هرگز نميرد؛ چه متوكل بر زندگان ديگر؛ به موت ايشان ؛ توكل ضايع و بى بهره مى ماند؛ و اين بيان معانى بسيارى از آيات را در خود نهفته و جهت توكل به حضرت حق را خوب واضح نموده است ، يعنى اين معانى را مى رساند س 26ى 217 و توكل على العزيز الرحيم و توكل كن در كفايت مهم خود بر خداوند غالب بالذات كه عزتمند و مهربان است ، چون و كفى بالله وكيلا كافى است كه خداى تعالى كارگزار امور باشد، و همچنين حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون كفايت مى كند كارگردانى او سبحانه و تعالى و بر اوست توكل ، توكل كنندگان .
و اصلا آن چه كه از آيات شريفه مستفاد مى شود اينست كه راه ديگرى هم براى توكل به غير يافت نخواهد شد، چون خود صراحتا مى فرمايد س ‍ 39ى 62 الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل خداست آفريدگار هر چيزى و اوست بر همه چيز كارگزار؛ پس موضوع نه به بن بست رسيده و هيچ چاره اى نيست جز آن كه عليه يتوكل المتوكلون .
مرويست كه چون ابراهيم خليل را در آتش انداختند آخر سخنش اين بود كه حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى بس است خدا ما را به يارى دادن و كفايت كردن و نيكو كارگزاريست .
متوكل از شر شيطان هم محفوظ است
نكته اى كه در اين بحث به خاطر نگارنده رسيد آن است كه آنها كه حقيقتا در امور خود توكل بر خدا كرده و امر خود را به او تفويض مى كنند به مصداق آيه شريفه از شر ابليس در امان هستند در سوره النحل آيه 101 مى فرمايد: انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ؛ يعنى نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه گرويده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و بر پروردگار خود توكل مى نمايند ((و چون خداى را وكيل خود كردند كسى جراءت بر جسارت به آنها ندارد.))
قلب خود را با سيم هاى نامرئى توكل به مخزن نيرو و قدرت الهى متصل كنيد
در تفسير الميزان تحت عنوان ((گفتارى در توكل )) آورده : بشر براى موفقيت زندگى مادى احتياج به دو گونه اسباب دارد، يكى اسباب طبيعى و ديگر اسباب روحى ، انسان براى رسيدن به هدف و مقصود خود پس از آن كه علل و اسباب طبيعى آن را مهيا كرد؛ ديگر مانعى در راه وصول او به هدف جز مهيا نمودن عوامل روحى از قبيل ؛ سستى اراده ، ترس ، اندوه ، بى خردى ، غضب ، سفاهت ، بدبينى ؛ و غير اينها، نيست و آن گاه كه قلب خود را با سيمهاى نامرئى اتكاء و توكل به درياى قدرت و عظمت الهى متصل كرد، اراده و همچنين سائر صفات روحى او آن چنان قوى و نيرومند مى شود كه مغلوب هيچ عامل ديگرى نشده در نتيجه به موفقيت قطعى و سعادت واقعى نائل مى گردد.
در پايان اين بحث متذكر مى شويم ؛ كه خلاصه آن چه را كه خداى تعالى از ثواب آخرت و نعيم جنت آماده كرده است از براى آنهايى است كه گرويده اند به پروردگار خود و امور خود را به او تفويض نموده اند كه فرمود س 42ى 36: و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .
على عليه السلام هم در باب توكل گذشته از بياناتى به تفصيل ؛ در كلماتى قصار آورد كه : التوكل من قوة اليقين توكل كردن بر خدا از نيروى يقين است ؛ و التوكل خير عماد توكل بهترين تكيه گاه است و التوكل افضل عمل توكل بهترين اعمال است ؛ و عبارات ديگر كه هر يك معانى آيات الهى را مى رساند.
اين بود مختصرى از آن چه نگارنده به قدر توانايى خود، از نظر قرآن مجيد اين بحث را ((توكل )) مورد بررسى قرار داده است و اينست كه امام عليه السلام اين موضوع بزرگ را در يك جمله كوتاه يادآور شده و به داعى تعليم مى دهد، كه عرض كند سيدى عليك معولى و معتمدى و رجائى و توكلى كه در واقع هر چهار كلمه معانى تفويض را داده و حقيقت توكل را مى رساند.
در بيان توكل
كرده ام بر آن خدايى اعتماد كه مرا يار است و ياور در وداد
كار خود بر او گذارم بعد از اين با توكل رو كنم بر او يقين
آن چنان بندم دل خود بر اميد تا فراغت يابم از گفت و شنيد
اندرين ره گر نيابم من دليل حسبى الله گويم و نعم الوكيل
خود دهد توفيق بر من از كرم تا نهم تاج توكل بر سرم
حالتى خواهم شوم شيداى دوست چون كه هر حالت مرا بس ياور اوست
همچنان تسليم امرش در وجود تا شوم فارغ ز هر بود و نبود
حالتى باشد چنان مستانه وار كه مرا سازد به جان تسليم يار
گر كسى از خود به خود آيد چنين سر سپارد نزد رب العالمين
بى گمان اين بهترين آميزش است آن كه بر اين رشته در آويزش است

تصيب برحمتك من تشآء و تهدى بكرامتك من تحب .
به هر كس كه خواهى رحمت خود را مى رسانى ؛ و هر كس را كه دوست دارى به كرامت خود راهنمايى فرمايى ؛ يعنى آن كس را كه خواهى مشمول لطف و عنايت قرار دهى و در رحمت واسعه خود داخل نمايى و بر هدايت خود او را به طريق بهشت راهنمايى فرمايى .
افاضه رحمت و ارائه طريق بر خداى تعالى است
در اين بيان امام عليه السلام دو موضوع مهم و مشابه را متذكر شده ، كه يكى اراده حق تعالى در افاضه رحمت و ديگرى ارائه طريق هدايت است ، و بهره مندى از اين دو فيض عظمى را به خواست و مشيت بارى تعالى اختصاص داده كه آن خود اشاره به آياتى چند از قرآن مجيد است .
در جمله اول كه عرض مى كند تصيب برحمتك من تشاء اين جمله در معنى اقتباس از قسمتى از اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س ‍ 12ى 56 نصيب برحمتنا من نشاء هر كه را خواهيم به رحمت خود رسانيم ، و در اينجا بايد توجه داشت كه ظاهر اين آيه شريفه و آيات ديگر قريب به اين مضمون مانند يختص برحمته من يشاء چنين معنى مى دهد، كه خداى تعالى به هر كس كه خواهد افاضه رحمت مى كند و كسى را كه در اكتساب آن اختيارى نيست و اغلب اهل جبر هم متمسك به اين آيات مى شوند ولى بايد دانست كه اين آيات شريفه مكمل و متممى دارند كه معناى كامل از آنها حاصل شده و معلوم مى دارد كه اختيار وصول به رحمت به عهده بندگان و مقدمه ايصال در دست خود ايشان است يعنى نه اينطور است كه اگر كسى تلاش براى دخول در رحمت كند موفق نخواهد شد، بلكه اگر موجبات آن را فراهم سازد لامحاله مشمول لطف و رحمت خداوندى خواهد شد؛ و شايد آيه 175 از سوره النساء مويد اين بيان باشد كه مى فرمايد:
فامّا الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما بر اين تفسير كه آنان كه ايمان به خدا آورده و چنگ به كتاب او زده و متمسك به طريق هدايت شدند، زود باشد كه در رحمت خداى تعالى داخل شده و مشمول الطاف و فضل الهى گردند، و راهنمايى كند خدا ايشان را به راهى راست ؛ پس از همين يك عبارت معلوم مى شود كه تحصيل دخول در رحمت و قبول هدايت موقوف بر ايمان آوردن به خدا و امرى اختيارى است چون در آيات ديگر است كه مى فرمايد:
هدى و رحمة للمؤ منين و يا هدى و رحمة للمحسنين و همچنين هدى و رحمة لقوم يوقنون و اين كه مى فرمايد س ‍ 17ى 54 ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم ....
از اين نظر است كه او سبحانه و تعالى عالم است به اين كه كدام يك از بندگان شايستگى و استحقاق رحمت را دارند، يعنى او داناست كه چه كس ايمان آورده و عمل صالح و نيكو انجام مى دهد؛ و از اينجاست كه اشاره به ان يشاء يرحمكم فرموده و در آيه 56 از سوره اعراف مى فرمايد: ان رحمة الله قريب من المحسنين و نفرمود، قريب من المحسنين ! پس آن كسى كه ايمان آورد و نيكوكار شد بلاشك در رحمت واسعه او داخل خواهد شد.
و اما جمله دوم هم از بيان مورد شرح مترادف با همين معنا مى باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند و تهدى بكرامتك من تحب و اگر در اين فقره دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه امام عليه السلام اين بيان را متمم آياتى قرار داده كه خداى تعالى مكرر بر وجوه مختلف فرموده يهدى من يشاء هر كس را كه بخواهد هدايت مى فرمايد ولى امام عليه السلام در اينجا تمسك اهل جبر را شكسته و عرض مى كند راهنمايى مى كنى به بزرگى خود آن كس را كه دوست بدارى ، پس حالا بايد دانست كه خداى تعالى چه گروهى را دوست مى دارد و اين دانايى حاصل نمى شود مگر از قرآن كه فرمود: ان الله يحب المحسنين ، يحب المتقين ، يحب الصابرين ، يحب المتوكّلين ، يحب التوابين ، و هكذا.
بسيارى از گروه ديگر را كه واجد شرايط ايمان هستند، پس هيچگاه خداى تعالى هدايت نمى كند گروه فاسقين و مفسدين و كاذبين را كه خود هم فرموده : لا يهدى القوم الفاسقين ، لا يهدى القوم الظالمين ، لا يهدى كيد الخائنين . و گروههاى ديگر كه استحقاق ندارند.
بنابراين از بيانات امام و آيات الهى معلوم شد كه چه اشخاصى در مسير هدايت و رحمت الهى قرار گرفته و خداى تعالى چه گروهى را از اين دو فيض بزرگ محروم مى دارد.
در بيان هدايت آن قدر با نفس خود كوشم به جنگ تا كه آرم رشته رحمت به چنگ
چون كه خود گفتى به نيكانم حبيب هر كه را خواهم كنم رحمت نصيب
پس بود سعيم كه سازم خود نكو تا شوم بر رحمت تو روبرو
همچنان گفتار تو ديگر نكوست كه هدايت كرده اى مختص دوست
باز گفتى هر كه از ايمان فرار گو ندارد رحمت از حق انتظار
خوش بگفتا نكته اى بر آن رسول كه مشو از رهنمايى ها ملول
تو نباشى بر محبان رهنما ره نمايد خالق ارض و سما
چون كسى دانا نباشد جز اله ((ربكم اعلم )) بود بر اين گواه
هر كه را خواهد برد سوى بهشت وان ديگر سازد رها ره بر كنشت

فلك الحمد على ما نقيت من الشرك قلبى .
پس حمد و سپاس از براى تو است كه دل مرا از آلايش شرك پاك ساختى .
((يعنى در مقابل اين احسان بزرگ كه رهايى من از پليدى شرك و نجات از اين مهلكه پرخطر است ؛ تو را شاكر و سپاسگزارم .))
غرض اصلى از خلقت مخلوقات
امام عليه السلام در اين عبارت اشاره به توحيد فرموده ، و در يك جمله منظور از خلقت و هدف اساسى ايجاد عالم را آشكار كرده است ، چون مبناى آفرينش و تمام اين تشكيلات بر اساس خداشناسى و نفى شرك از او سبحانه است ، و حتى تشكيلات مراحل بعد از اين عالم هم كه ظهور قيامت و حيات جاودانى مخلوق و خلود آنها در بهشت يا دوزخ است پيوستگى به اعتقادات افراد در اين جهان داشته و مقدرات و سرنوشت هر كس بستگى كامل به اين موضوع دارد؛ و چون در اين باب مطالب به قدرى زياد است كه در اينجا مجالى براى بسط آن نيست لذا همينقدر متذكر مى شويم كه براى تحصيل سعادت و تاءمين رستگارى قلبا بايد اين اعتقاد را حاصل كرد كه : س 9ى 31 و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون .
هيچكس قابل پرستش نيست مگر خداى يكتا كه مثل و همانندى ندارد و منزه است از اين كه براى او شريكى قائل باشند.
ولى نكته قابل توجه اينست كه ؛ چون غرض اصلى از خلقت مخلوقات شناسايى پروردگار عالم است يعنى حصول اعتقاد بر اين كه اين انتظامات دقيق عالم و تشكيلات منظم افلاك را يك قدرت عظيم واحده اى مى چرخاند كه احتياج به هيچ كمك و شريكى ندارد و هيچ چيز و هيچ كس غير از او در تدبير امور مؤ ثر نيست ؛ پس اگر كسى را غير از اين عقيده باشد و نقض غرض اصلى را از خلقت نمايد و امور آفرينش را به عهده و اختيار طبيعت بى شعور بداند يا بر خداى شريكى قائل شود كه : و لم يكن له شريك فى الملك پس او در واقع مخالفت شخصى و خصوصى به پروردگار عالم نموده و خود را مستوجب عكس العمل شديدى كرده است .
اينست كه خداى تعالى براى اين گروه كه در واقع مخالفت و عناد را به حد اعلاى ستيزه رسانيده و خالق خود را انكار كرده اند مجازاتى شديد آورده و آنها را به عقوبتى سخت محكوم كرده است .
نديدى در قرآن تمام معاصى را كه مادون شرك است در تحت مشيت غفران قرار داده و اين گناه بزرگ را كه تنها مخالفت خصوصى به ساحت اقدس خود او سبحانه است غير قابل آمرزش قرار داده است .
در دو آيه از سوره النساء مى فرمايد: آيه 48ى 116 ان الله لا يغفران يشكر به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما.
ببينيد كه چگونه اشاره فرموده كه جرم و گناهان بندگان را نسبت به مراتب عقوبت و عذاب تخفيف مى دهد و حتى انواع گناهان را بارى هر كس كه بخواهد در معرض عفو قرار مى دهد غير از گناه شرك را كه از آن در نخواهد گذشت و صراحتا در اين آيه شريفه مى فرمايد خدا نمى آمرزد آنان را كه به او شرك آوردند و بيامرزد آن گناهى را كه غير از شرك باشد از براى هر كس كه بخواهد و هر كس شرك آورد به خدا بدرستى كه بربافته است بر او دروغى بزرگ كه مستحق عذاب گردد، و اين گناه را گناه عظيم ذكر فرموده كه عقوبت و شدت سزاى آن را بر وجهى غير قابل عفو قرار داده و به اشد مجازات اهل شرك را معاقب ساخته و آياتى كه در شاءن مشركين نازل شده بسيار و ذكر آنها به طول مى انجامد ولى همينقدر اشاره مى شود كه خداى تعالى حرام كرده است دخول در جنت را براى اين گروه و جايگاه آنها را دوزخ قرار داده است كه فرمود: س 5ى 76 انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماءويه النار و اگر بخواهيد بدانيد پليدى اين گروه نزد خداى تعالى تا چه حد است ، به اين آيه توجد نمائيد كه در شاءن آنها خطاب به اهل ايمان فرمود: س 9ى 28 يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس .... اى گروه گرويدگان جز اين نيست كه مشركان پليد و نجس اند، به سبب خبث باطن و ناپاكى عقيده اى كه دارند.
و خلاصه داستان مشركين يكى از پرماجراترين صحنه هايى است كه در روز رستاخيز در هر موقف به نحوى آشكار خواهد شد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) شرح حالات مشركين را در قيامت به تفصيل از نظر قرآن آورده و اصلا فصلى جداگانه در آن كتاب به آن اختصاص داده است ؛ كه آن چه اتمام حجت به اين گروه در دنيا شده و آن چه را كه آنها متعذر شده اند و همچنين گفتگوهايى كه در باب گستاخى آنها در همان عالم به عمل مى آيد و حتى مشاجره هايى كه تابعين و پيشوايان آنها در همان صحنه راه مى اندازى همه و همه را در صحنه هاى مختلف مجسم ساخته ؛ كه حاصل معلوم مى دارد اين گروه از تمام دسته هاى ديگر در قيامت حال آنها بدتر و اوضاع آنها وخيمتر و اميدى بر خلاصى آنها نيست .
اينست كه امام عليه السلام در اين فقره از دعاى شريف اميدوارى خود را آشكار كرده و سپاس مى كند خداى را بر آن كه دل او را از شرك پاك كرده است ؛ و اين بيان در واقع اقرار به وحدانيت او بوده و اطمينانى است كه در آخرت در دسته موحدين قرار خواهد گرفت .

afsanah82
07-20-2011, 11:39 PM
در بيان شرك
مى گذارم سر بر آن ساحت به خاك كه گناه شركم از دل كرد پاك
بس ستايش بر خداوند غفور كه مرا از اين پليدى كرده دور
گر چه در عصيان بر او گيرم پناه نيست پروا جز مرا بر يك نگاه
چون خطاكاران همه بخشد وليك غير آن كس كو بر او گيرد شريك
ترسم از آن شرك خفيه در نهان بر هلاكت در كشد من را عيان
گر رسد بر خاطرم زينسان خطور عاملى جز او مؤ ثر در امور
خود بود اين راه و رسم مشركين شرك مخفى در نهان هالكين
پس كنم او را ستايش آن چنان كه بود در شاءن خلاق جهان
چون كه او يكتا بود فى كل حال من نگيرم غير او صاحب جلال

و لك الحمد على بسط لسانى افبلسانى هذا الكال اشكرك ام بغاية جهدى فى عملى ارضيك و ما قدر لسانى يا رب فى جنب شكرك و ما قدر عملى فى جنب نعمك و احسانك الى الا ان (82) جودك بسط املى و شكرك قبل عملى .
و سپاس تو را سزاست ، بر آن چه گشايش دادى زبان مرا ((در شكرگزارى )) آيا با اين زبان لال و لسان الكن و بيان نارساى خود تو را شكر گويم و سپاسگزارى نمايم ؟ يا با نهايت سعى و كوشش در كردار خود تو را راضى و خشنود سازم ؟ كه : و ان تشكروا يرضه لكم
و چه لياقتى دارد زبان من ((چگونه امكان پذير است )) كه از عهده شكر تو بيرون آيد؛ و چه قابليتى دارد كردار من در مقابل نعيم و احسان هاى تو؛ يعنى چيست قدر و ارزش زبان من در برابر شكر تو اى پروردگار!! و چيست قدر و قيمت عمل من در مقابل احسان و نعمت هاى بى حد و حساب تو، مگر اين كه جود و كرم تو گسترانيده آرزوى مرا؛ يعنى بخشش هاى پى در پى تو مرا به آمال و آرزوهاى وسيعى اميدوار ساخته و شكر تو پذيرفته است عمل ناچيز مرا ((چون تو خود بهترين شكركنندگانى ؛ كه : فان الله شاكر عليم ، و الله شكور حليم .))
شكر از نظر قرآن مجيد
بعد از آن كه امام عليه السلام حمد مى كند خداى تعالى را بر اين كه نهاد او را از شرك پاك كرده ؛ سپس حمد مى گويد از اين كه زبان او را هم به بيان توحيد و شكرگزارى گشاده است و در اين سلسله از فقرات مورد شرح در سه مورد با بيان مختلف مقام شكر را متذكر شده و گويا اشاره كرده است به تمام آياتى كه درباره شكر وارد شده است .
قبلا بايد دانست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد بندگان را امر به شكر و سپاسدارى و نهى از كفران نعمت كرده است و آياتى قريب به اين مضمون بسيار آورده كه مى فرمايد: و اشكروا لى و لا تكفرون يعنى شكر كنيد مرا بر آن چه انعام كرده ام بر شما از نعم دينيه و دنيويه و ناسپاسى نكنيد مرا به انكار نعم و عصيان ؛ و باز در بسيار موارد است كه خداى تعالى بعد از ذكر انواع و اقسام نعمت هاى خود بر سبيل آگاهى بندگان و تذكر به سپاسدارى مى فرمايد: لعلكم تشكرون شايد شما سپاسگزار باشيد؛ و اين پيرو بيانات مختلفى است كه تمام نعم الهى بر بندگان در آن نمودار شده است .
جايى مى فرمايد: قرار داديم براى شما گوش و چشم و زبان شايد شما شكرگزار باشيد؛ جاى ديگر مى فرمايد: در گذشتيم از شما شايد سپاسدار باشيد؛ همچنين مى فرمايد: نعمت را بر شما تمام كرديم و آيات خود را بر شما بيان داشتيم ؛ و يارى شما كرديم ، و بر شما ارزاق پاكيزه بخشيديم . و منافع بسيار بر شما رسانيديم و هكذا؛ ذكر انواع نعم خود فرموده و سپس ‍ به اين جمله پايان مى دهد كه ((شايد شكرگزار باشيد)) و از اين جا معلوم مى شود كه در مقابل هر نعمت شكرى واجب است .
و از طرف ديگر خداى تعالى در بسيارى آيات آورده كه بيشتر مردم حق نعمت را به جاى نياورده سپاسدارى نمى كنند در حالى كه خداى صاحب فضل و رحمت بر ايشان است كه فرمود: ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ و از آن جا كه ناسپاسى بندگان عموميت دارد و فقط عده اى محدود و قليل هستند ((از خواص )) كه سپاس حقيقى را به جاى آرند، لذا خداى تعالى در اين مورد بيانات گوناگونى به كار برده و اين موضوع را مكرر تائيد مى كند؛ مى فرمايد: قليلا ما تشكرون ، و نيز؛ اكثرهم لا يشكرون و نيز قليل من عبادى الشكور، پس قليل و اندك هستند بندگانى كه شاكر باشند، و اين دليل است بر آن كه اكثر مردم نتوانند حق شكر را به جاى آورند.
شكر سبب مزيد نعمت است
سوره ابراهيم آيه 7 و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد و ياد كنيد كه اعلام كرد بر شما پروردگار شما اگر شكر كنيد بر نعمتهاى من هر آينه افزونى دهم بر شما نعمت را؛ و اگر ناسپاسى كنيد بر آن به درستى كه عذاب من سخت است بر ناسپاسان ((و اين بيان شدت عذاب ، سلب نعمت در دنيا و وقوع عقوبت در عقبا باشد.))
در بعضى از احاديث قدسيه مرويست كه اگر شكر كنيد بر نعمت زياد كنم آن را به ايمان ؛ و اگر سپاسدارى كنيد به ايمان افزون كنم به احسان و اگر بر آن شكر گوئيد زياد سازم آن را به معرفت و اگر بدان شاكر باشيد برسانم به مقام وصلت و اگر آن را شكر كنيد شما را به درجه قربت برسانم و به شكر آن نعمت در آرم به خلوتگاه انس و غايت مرتبت ((و از اين حديث معلوم مى شود كه شكر نردبان ترقى و معراج تصاعد بر درجاتست .))
و از اين جاست كه زبان حال انبيا و آنان كه به دولت كمال ايمان رسيدند چنين است كه : س 46ى 14 قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ.... اى پروردگار الهام كن مرا به آن كه شكر گويم تو را بر نعمت هاى عظيم كه به كرم عميم خود انعام كرده اى بر من و پدر و مادرم و ديگر ملهم ساز مرا كه به جا آورم كردار نيك و ستوده اى كه پسندى آن را و خشنود گردى ((و شايد يك قسمت از فقرات مورد شرح در دعا اشاره به همين آيه شريفه باشد)) و اين عبارت مى رساند كه توفيق شكر و سپاسدارى را هم از خود او سبحانه و تعالى بايد تقاضا نمود.
شكر لازمه ايمان است
سوره البقره آيه 167 يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون . اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بخوريد از پاكيزه ها از آن چه روزى داديم شما را ((كه رزق حلال باشد)) و سپاس گوئيد خداى را بر آن چه روزى شما كرده ايم اگر در واقع او را مى پرستيد؛ ((و از اين جا معلوم مى شود كه معلق به فعل عبادت امر است به شكر به جهت اتمام آن و عدم آن نزد عدم اينست .))
در كنز العرفان آورده : كه ذكر امر به شكر دليل است بر اين كه طيب اينجا منتفع به است و يا صفت حسن ، و اگر نه در مقابله آن شكر واجب نمى شود؛ زيرا كه وجوب شكر نمى باشد مگر در مقابله نعمت و در اين اشارتست به آن كه عبادت گاه هست كه شكر واقع مى شود.
شكر بر خدا شكر بر نفس خود است
سوره النمل آيه 40 و من شكر فانما يشكر لنفسه . و هر كس ‍ سپاسدارى كند نعمت خداى را پس جز اين نيست كه سپاسدارى مى نمايد براى نفس خود؛ چه شكر موجب دوام نعمت و سبب مزيد آنست ((و اگر كسى شكر نعمت به جاى نياورد هيچ گردى به دامن كبريايى او ننشيند)) كه در دنبال آيه فرمود: و من كفر فان ربى غنى كريم و هر كس كفران آورد و شكر خداى را به جاى نياورد پس به درستى كه پروردگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان و اكرام كننده است به انعام و افضال بر آنان ، يعنى با وجود كفران نعمت به محض فضل و كرم ؛ نعيم خود را حتى از كافر هم باز نمى دارد و در آيه 12 از سوره لقمان است كه اين عبارت بر وجه ديگر تكرار شده و مى فرمايد:
و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد.
يعنى : ما لقمان را حكمت داديم و گفتيم او را شكر گوى خدا را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموديم ؛ و هر كه شكر كند خداى را پس جز اين نيست كه شكر مى كند براى خود و هر كس ناسپاسى كند بر نعمت بدرستى كه خداى بى نياز است از شكر كسى ؛ و اوست سزاوار حمد و سپاس .
شكر يكى از صفات خداوندى و ((شاكر و مشكور)) از اسماى حسنى الهى است
خداى تعالى جزادهنده سپاسداران است كه هر كس در شكر او مبالغه مى نمايد و جد و جهد مرعى دارد او سبحانه و تعالى در مقابل آن مثوبات بالغه و مكافات كافيه بوى كرامت مى فرمايد و در فضيلت شكر همين كافى است كه در دعاى جوشن كبير مى خوانيد يا خير شاكر و مشكور كه اين خود يكى از صفات خداونديست و قرآن مجيد در اين امر در بسيارى از موارد بر بيان مختلف تصريح كرده است : ان ربنا لغفور شكور، ان الله غفور شكور؛ فان الله شاكر عليم و عبارات بسيار ديگر كه در هر يك خداى تعالى خود را شاكر معرفى كرده است .
در عدة الداعى آورده : كه خداى شكور است به اين معنى كه يسير را مى پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا مى نمايد، و اعطاء نعمت جزيل مى كند و به شكر يسير راضى مى شود.
و چون شكر در لغت به معنى اعتراف است به احسان و حق تعالى محسن است به عباد خود و منعم بر ايشان پس اطلاق شكور بر خدا به معنى مجازى مطيع و شاكر است بر طاعت ، و شكر او به ثواب جزيل بر سبيل مجاز باشد، مانند تسميه مكافات به شكر؛ يعنى تسميه مجازى به شكور بر سبيل مجاز است كه حق سبحانه معامله مى كند با بندگان در جزاى اعمال همچنان كه معامله شكر شاكر در حق مطيع و محسن خود.
صاحب منهج گفته : اين كمال تلطف به عباد است كه خداى تعالى خود را شاكر خوانده است و اين كه حق تعالى با بنده معامله شاكر مى كند از حيثيت آن است كه ثنا و ثواب را براى او واجب مى گرداند و از اين جهت خود را شاكر گفته است .
مراتب شكر
تنها گفتن الحمدلله و شكرا لله كافى نيست بلكه شكر هر نعمتى را بايد به طريقى به جاى آورد كه شايستگى همان نعمت را داشته باشد كسى را كه مال و ثروت زياد دارند، انفاق زياد شكر آن است كه كسى را كه قدرت و توانايى كافى بخشيدند، دستگيرى ناتوانان شكر آنست ، كسى را كه رياست و مقام واگذار كردند، حمايت بر ضعيفان و تواضع بر مسكينان شكر آنست ؛ و هكذا تمام نعمت هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى ارزانى داشته است شكرش آنست كه براى همان منظور كه رضاى او در آنست به كار برده شود؛ دست را براى دستگيرى بينوايان و چشم را براى بينايى راه راست و گوش را براى شنوايى كلام حق و زبان را براى اقرار به توحيد و بيگانگى او بكار اندازند و اساسا حق شكر آنست كه تمام نعم را در طاعت و عبادت او تا حد امكان مورد استفاده قرار دهند تا معنى شكر از آنها حاصل شود؛ و بايد دانست كه در مقابل اعطاء هر يك از نعم الهى مسئوليتى به عهده بندگان گذاشته شده است مگر نشنيدى كه فرمود: س ‍ 17ى 39 ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا نه تنها از اين نعم سوال كرده مى شود بلكه از كوچكترين نعم اعطايى سوال خواهد شد كه آيا در چه مورد آن را به كار برده و در چه راه آن را مصرف كرده است و اگر حق آن را به جاى آورده شكار، و اگر نه كفران ورزيده و مستوجب است آن چه را كه در انتظار او آماده شده است :
و بايد دانست كه شكر مراتبى دارد كه در هر مرتبه حقى از آن به جاى آورده مى شود، همان اندازه كه دانسته شود تمام نعمت هاى از طرف آفريدگار و منعم و ولى حقيقى است ، اين اعتقاد به نوبه خود مرتبه اول شكر است ؛ اگر دانسته شود كه نعمت هاى واصله از طرف مردم هم از طرف بارى تعالى است كه در واقع او دل آنها را مسخر كرده كه به نيكى ها و بذل و بخشش ها قيام كردند اين اعتقاد هم باز يكى از اركان شكر قلبى و مرتبه ديگرى از آن است .
و ديگر از مراتب شكر آن است كه شاكر بايد در تمام نعمت هايى كه به او اعطا شده شاد و خرم باشد در حالى كه قصد او چنين باشد كه به واسطه آنها مى تواند تحصيل رضاى منعم خود را كرده باشد، و هكذا در شكر مراتب بسيارى است كه بعضى از عرفا را گفتگوهايى زياد است و همين اندازه كافى است كه گفته شود كه حد اعلاى مرتبه آن بر دل و زبان حمد و ثناى او را به جاى آوردن است و آنى از شكرش غافل ننشستن .
رواياتى چند از شكر از اصول كافى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خورنده شكرگزار اجر روزه دار خداجو دارد؛ و تندرست شكرگزار اجر گرفتار دردمند صابر دارد، و عطابخش شكرگزار اجر محروم قناعت كار دارد.
امام صادق عليه السلام فرمود: در تورات نوشته است : شكرگزار، از هر كه به تو نعمت داد و نعمت بخش بر هر كه تو را شكر گزارد: زيرا با شكرگزارى نعمت نابود نگردد و با كفران نعمتى نيابد، شكرگزارى افزايش نعمت است و امان از ديگرگونى .
امام صادق عليه السلام فرمود: شكر نعمت ، كناره گيرى از حرام ها است ؛ و نهايت شكر گفتن الحمدلله رب العالمين است .
از امام محمدباقر عليه السلام است كه فرمود: چون نگاه تو به گرفتارى افتاد چنانچه به او نشنوانى سه بار بگو حمد خدا را كه مرا عافيت داد از آن چه تو را بدان گرفتار كرد و اگر مى خواست مى كرد؛ هر كه چنين گويد خدا او را هرگز گرفتار بدان بلا نكند.
در بيان شكر
شكر گويم بر خداوند شكور كه مرا از ناسپاسى كرده دور
بر گشود از حمد خود من را زبان تا ثنايش بر لسانم شد روان
ليك با اين لكنت و طرز بيان حق شكرش كى در آيد بر لسان
خوب گفت آن زاهد پشمينه پوش كه مباش از شكر او آنى خموش ‍
چون به هر شكرش بود شكرى وجوب پس نباشد ترك واجب هيچ خوب
عارفى صاحب مقام و ارجمند گفت اين معنا به نظم و نثر چند
كه نعيم حق بود از حد فزون كس نيايد عهده شكرش برون
پس چه باشد ارزش من در زبان حق حمدش از كجا سازم عيان
همچنين ناقابل اين كردار من كى شود قابل به نزد يار من
گسترش داد آرزويم را نعيم چون كه بيحد بخششم شد از كريم
مى رساند لطف خود بر من مدام شكر من بگرفته بر شكرش دوام
گرچه از كردار خود باشم ملول شكر ناچيزم كند شكرش قبول

سيدى اليك رغبتى و منك رهبتى و اليك تاميلى و قد ساقنى اليك املى و عليك يا واحدى (83) عكفت همتى و فيما عندك انبسطت رغبتى و لك خالص رجائى و خوفى و بك انست محبتى و اليك القيت بيدى و بحبل طاعتك مددت رهبتى .
اى آقاى من ؛ ميل و رغبت و شوقم به سوى تو، و خوف و ترسم از تو است ؛ يعنى هم اميدوارم بر تو و هم خائفم از تو.
و به سوى تو است آرزومندى من ، همانا كه اين اميد مرا به جانب تو كشانيده و اين آرزومندى مرا به تو رهنمون گشته است .
و بر تو است ، اى خداى يكتا ((و اى دريابنده من )) ايستادگى همت من ((آرزوى من همت مرا مصروف تقرب به حضور تو نموده )) و شوق و رغبت مرا بدانچه نزد تو است متوجه ساخته ؛ يا بر اين معنى كه در آن چه نزد تو از عفو و كرم و رحمت و بخشش سراغ كرده ام ، ميل و آرزوى من بر آنها گسترده شده است .
و از براى تو است اميد خالص و خوف و بى شائبه من ، يعنى اميد و بيم واقعى من بر تو است . و انس گرفته است محبت من با تو؛ يعنى عشق و علاقه و اشتياق و دلبستگى من به درگاه تو؛ و به تو خو گرفته است دوستى من ، و دست نياز به درگاه تو دراز كرده ام و براى رهايى از بيم به رشته بندگى تو توسل جسته ام ، يعنى دست به دامان تو شده خود را به سوى تو مى كشانم و براى خلاصى از ترس به رشته دوستى و اطاعت تو چنگ مى زنم .
در بيان خوف و رجاء
قبلا در صفحات 120 و 123 همين كتاب در باب خوف و رجاء در شرح فقره ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا مطالبى گذشت ؛ و اينك در اين فقرات امام عليه السلام باز بيانات خود را به اين موضوع كشانيده و عبارات را بر وجه ديگر تكرار كرده است و شايد اين بيان متمم مطالب قبل باشد از آن نظر كه در اين فقرا آن بزرگوار بيشتر متوجه مقام خوف شده و اشاراتى به كار برده تا اين حالت را به نحو كامل و شايسته اى تعليم داده باشد.
پس با در نظر گرفتن ارتباط اين فقرات به آيات الهى لازم مى آيد كه اين موضوع را از نظر قرآن مورد توجه قرار داده و آن حالت واقعى را كه آدمى براى حفظ ايمان خود بايد داشته باشد متذكر شويم .
نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه قبلا بايد دانسته شود كه : خوف چيست ؟ و سبب آن چه مى باشد و از چه چيزها بايد ترسيد و مرتبه آن تا چه حد است ، لذا در اين جا اين مطالب را در چند قسمت يادآور مى شويم :
اول - اولين چيزى كه آدمى بايد از آن خائف باشد ((مكر الهى است )) و اين مكر نه بر معناى حيله و تزويريست كه در ميان بندگان است بلكه مهلت و استدراج است كه خداى تعالى براى مجازات نافرمان برداران به كار مى برد كه فرمود: و املى لهم ان كيدى متين اشاره بر اين كه مهلت مى دهيم خطاكاران را به درستى كه مكر و كيد ما محكم و متين است ؛ و از طرف ديگر، اگر در بعضى از آيات قرآنى توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه تمام انبيا و اولياء و گروه فرشتگان از مكر الهى خائف و ترسان بوده و در جايى صراحت دارد كه مى فرمايد از مكر خدا ايمن نمى گردند مگر جماعت زيانكاران كه : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ، و در باب مكر خداى تعالى در اول همين دعاى شريف در فقره و لا تمكر بى فى حيلتك در صفحه 23 مطالبى به تفصيل گذشت .
دوم - از امتحان و آزمايش خداى تعالى بندگان بايد خائف باشند، همچنان كه بر طريق مختلف مبتلا مى گرداند، چه آنهايى را كه در مقام قرب و چه آنهايى را كه در فواصل بعد به سر مى برند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از ابتلا و آزمايش خداى تعالى نبايد ايمن بود. چنان كه مرويست حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل امين عليه السلام از خوف خدا گريستند، پس خدا به ايشان وحى فرستاد كه چرا مى گرييد و حال آن كه من شما را ايمن گردانيدم ، عرض كردند: كيست كه از آزمايش تو ايمن باشد؟ و داستان انبيا و پيمبران همه بر اين امر گواه است .
سوم - خوف بندگان بايد از عظمت و جلال كبريايى خداوند متعال باشد؛ چه اگر كسى به ديده تعمق بتواند به قدرت كامله او نظر افكند، تار و پود هستى و وجودش از هم گسيخته خواهد شد، و اين نوع خوف را ارباب قلوب ، خشيت يا رهبت ناميده اند و همان خوفى است كه در اول همين فقرات مورد شرح امام عليه السلام عرض مى كند و منك رهبتى .
و از همين جهت است كه اولياء خدا آنهايى كه مقام قرب و منزلتشان بيشتر و معرفتشان افزون تر است خوف و دهشتشان زيادتر است و مصداق همين است كه پروردگار عالم مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء يعنى جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم و دانا هستند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا اخوفكم من الله يعنى ترس من از خدا از همه بيشتر است و داستان هاى انبيا و اولياء را شنيده ايد كه در مقام عبادت از خوف بارى تعالى مكرر بى هوش مى شدند و سبب اين حالات و توجهات كمال معرفت ايشان به عظمت و جلال خداى تعالى بوده است .
چهارم - خوف بندگان بايد از گناهان و خطاهايى باشد كه مرتكب مى شوند، چون كسى كه مرتكب گناه شود و از عبادت پروردگار خود سر باز زند جايگاه او دوزخ و به عقاب و عذاب مواجه است ، و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف خدا خالى و هيچ مرتبه اى از خوف براى او حاصل نيست ؛ همچنان كه گفته اند: كه بنده هنگامى از خدا مى ترسد كه از گناه پرهيز كند.
پنجم - خوف بندگان بايد از دورى و مهجورى از بسط قرب و حجاب از لذت لقاى بارى تعالى باشد، و اين بالاترين و بهترين مراتب خوف است كه مخصوص مقربين و صديقين است همچنان كه اميرالمؤ منين به اين مرتبه اشاره فرموده و در دعاى كميل عرض مى كند: صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ، كه اگر بر فرض صبر بر عذاب تو كنم پس چگونه بر فراق و دورى تو شكيبا باشم .
ششم - خوف بندگان بايد از مراحلى باشد كه در پيش دارند؛ و شرح اين مراحل قبلا گذشت يعنى همان مراحلى كه امام عليه السلام تعليم داد كه بر هر يك گريه ها كنند، مرحله خروج نفس ، مرحله سكرات موت ، مرحله سوال نكيرين ، مراحل قبر و برزخ و خلاصه عالم وحشت زاى عرصه قيامت و مواقف مختلف حساب و كتاب و ميزان و آن چه را كه شرح آنها گذشت و كسى كه از اين مراحل در دنيا خائف بود بلاشك در آخرت هيچ بيم و خوفى بر او نخواهد بود، و در زمره محبان قرار خواهد گرفت كه فرمود: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون و بر وجوه مختلف بسيار در قرآن مجيد اشاره شده است بر اين كه آنان كه از جهات شش گانه اى كه گذشت در اين دنيا خائف بودند در آخرت ايمن و از ترس و خوف مصون و محفوظند جايى مى فرمايد: س 5 ى 69 من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم .... هر كس ‍ ايمان آورد به خدا و روز جزا و كردار شايسته كند نيست بر او هيچ بيم و اندوهى ؛ و جاى ديگر مى فرمايد: س 6ى 48 فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و همچنين در آيه 38 از سوره البقره مى فرمايد: فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون كه خلاصه هر كس ‍ متابعت و پيروى از امر پروردگار خود كرد و بر دستورات او سر تسليم فرود آورد در آخرت هيچ ترس و بيمى بر او مستولى نخواهد شد، و اين كه حضرت سجاد عليه السلام در ذكر نعم الهى در همين دعاى شريف عرض كرد: و انا الخائف الذى امنته شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام در دنيا خود را از شر ناامنى و شرور ديگر زندگى ايمن ديده ، و از نظر آخرت هم چون ايمان خود را در مرتبه عالى يافته ؛ دانسته است كه هيچ خوف و بيمى براى او نيست و خداوند او را ايمن ساخته است .
در بيان صفت خوف از خداى تعالى
صاحب معراج السعادة ، گفته است : صفت خوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است زيرا كه فضيلت هر صفتى به قدر اعانت كردن آنست بر سعادت و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ((وصول به درجات عالى پاداش )) و رسيدن به مرتبه قرب او نيست و آن حاصل نمى شود مگر به تحصيل محبت و انس با خدا ((و از همين جهت است كه امام عليه السلام در همين فقرات مورد شرح در خلال بيان اقرار به خوف عرض مى كند: و بك انست محبتى .
و آيات و اخبار بسيارى در فضيلت اين صفت رسيده كه اصلا خداى تعالى از براى اهل خوف ، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و جايى مى فرمايد: س 7ى 154 هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون يعنى هدايت و رحمت از براى كسانيست كه از پروردگار خود خائف و ترسانند، و جاى ديگر مى فرمايد: س 98ى 8 رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه يعنى خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خوشنودند؛ و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود ترسيده و متواضع باشد.
و از بسيارى از آيات مستفاد مى شود كه خوف از خدا از لوازم ايمانست همچنان كه گاهى بر سبيل تنبيه مى فرمايد: س 9ى 13 فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين يعنى پس خدا سزاوارتر است كه بترسيد از او اگر شما مؤ من هستيد، و جاى ديگر س 3 ى 175 مى فرمايد: و خافون ان كنتم مؤ منين يعنى از من بترسيد اگر از اهل ايمان هستيد و همچنين از علائم ايمان است كه هر گاه نزد مؤ من نام خداى تعالى برده شود قلبش خاشع و خوفناك گردد.

afsanah82
07-20-2011, 11:39 PM
عمل كردن به همين يك آيه براى رستگارى كافى است !!
در كشاف آورده : كه يكى از ملوك از علماى زمان خود طلب آتى كرد كه عمل به آن كافى باشد و محتاج به آيات ديگر نشود آن عالم اين آيه را تعليم فرمود: س 24ى 52 و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون يعنى و كسى كه فرمان برد خدا و پيمبرش را و بترسد از خدا و پرهيز كند از خشم او و معصيت نكند پس او فائز و رستگار خواهد بود، حقيقتا كه تعليمى بسيار به جا بوده چون حصول فوز و فلاح جز به فرمانبردارى و خشيت و تقوى مقدور نيست و اين آيه شرفه دستور جامعى براى امر عبادت و بندگى به اهل ايمان داده است .
بهشت براى خائفين است
سوره النازعات آيه 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و اما هر كس كه ترسيده باشد از ايستادن نزد پروردگار خود در آن موقف عتاب كه يوم يقوم الناس ‍ لرب العالمين و باز داشته باشد نفس خود را از آرزوها يعنى از تمناى حرام و ناشايست ((نهى كرده باشد نفس خود را از هوى و هوس )) پس بدرستى كه آرامگاه او بهشت است .
و در سوره الرحمن آيه 46 مى فرمايد و لمن خاف مقام ربه جنتان ، حقيقتا چه مژده بسيار خوبى است كسى كه از خدا بترسد از براى او دو بهشت است ، يعنى از براى كسى كه بترسد در نزد پروردگار خود و مرتكب اعمال ناشايسته اى نشود، يا بترسد از موقف حساب ، دو بهشت آماده شده است ، يكى جنت عدن است و ديگرى جنت نعيم .
در خبر قدسى وارد شده است : كه به عزت خودم قسم كه هيچ بنده دو ترس را جمع نمى كنم و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمى دهم ، پس هر كه در دنيا ايمن باشد از من در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و هر كه در دنيا از من مى ترسد در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت .
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او مى ترساند و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى ترساند.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مرويست كه : مؤ من هميشه ميان دو ترس است يكى ترس از گناهى كه كرده و گذشته است و نمى داند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد و يكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده و نمى داند كه خود در آن چه خواهد كرد، پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر كه خائف و ترسان باشد.
حالت خوف و رجاء بايد متعادل باشد
اين نكته را هم بايد توجه داشت كه مقام خوف بندگان نسبت به خداى تعالى بايد به حدى باشد كه مقام رجاء ايشان است و اگر شنيده باشيد كه انبياء و اولياء در عبادات خود از خوف خدا آرام نداشته اند آنها به همان نسبت كه خائف بوده اند اميدوار به عفو و رحمت پروردگارى بوده و هيچگاه از رحمت و كرم خدا ماءيوس نبوده اند و بيانات حضرت سجاد عليه السلام هم در فقرات همين دعاى شريف مصداق اين معنى را كاملا مى رساند بلكه او عليه السلام در باب سعه رحمت بيانات خود را بيشتر گسترده است و بايد دانست كه اگر حالت خوف آدمى زياده از حالت رجاء باشد در زمره گروه گمراهان قرار خواهد گرفت و شايد مشمول اين عبارت شود، كه : و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون آيه 56 از سوره 15
كيست كه نااميد شود از رحمت خدا مگر گمراهان كه طريق معرفت را نشناخته و وسعت رحمت و كمال علم و قدرت او را سبحانه ندانسته اند.
و شكى نيست كه اگر خوف به حدى رسد كه ايجاد ياءس نمايد آدمى را از عمل باز داشته و سلب طاعت مى نمايد، چون نااميد نباشد خاطر را نشاطى و دل را شوقى نيست و چون نشاط و شوق برطرف شد كسالت روى مى دهد و آدمى را از عمل باز مى دارد، و چنين خوفى سبب فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است ، و عكس اين حالت يعنى در مقابل شدت خوف حالت اطمينان كامل و خاطرجمعى به رحمت پروردگارى و بى خبرى از عظمت و جلال پروردگارى و فراموشى از مؤ اخذه و حساب و كتاب و عقاب روز جزا مى باشد، كه اين هم سبب هلاكت و دورى از رحمت خداى تعالى است ، پس هر كس به قدر معرفت خود بايد در حفظ تعادل مقام خوف و رجاء كوشش نمايد يعنى كسى كه صفت خوف بر او زياده غالب باشد بايد تحصيل صفت رجاء و اميدوارى كند و بالعكس آن كس را كه اميدوارى به رحمت خدا او را از طاعت و عبادت باز دارد تحصيل صفت خوف براى او اصلح است .
و اگر كسى بيان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را سرمشق خود قرار دهد مى تواند حالت خوف و رجاء را در خود حفظ نمايد؛ و او عليه السلام به يكى از فرزندان خود فرمود: اى فرزند؛ چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را داشته باشى از تو قبول نخواهد كرد و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد.
و حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف همين رويه را معمول داشته و گاهى مقام خوف را به مرتبه اى نزديك ياءس رسانيده و گاهى مقام اميدوارى را به نهايتى بالاتر كشانيده كه خوف را منتفى كرده است و اين رويه از حالات واقعى اهل ايمان است كه هم خائف و هم اميدوار باشند.
در بيان خوف و رجاء
خائفم من از خداى لا يزال خائفم من خائفم فى كل حال
گر بود خوف من از آقاى من از چه باشد بعد از اين پرواى من
سوى او دارم بسى من اشتياق گر مرا خواند به وصل و يا فراق
هم به عفو و رحمتش دارم اميد چون كه بر لا تقنطوا دادم نويد
اين كه بينى حال و زارم را پريش بيم و ترسم باشد از اعمال خويش ‍
ورنه اين معنا بود بر من عيان كه مرا باشد خدايى مهربان
حق بود ترسد گنهكار و اثيم چون بود امرش به جبارى عظيم
آن كه از قهرش ندارد كس امان بايدش ترسيدن از او هر زمان
ليك گفتا عارفى در اين مقام كه مرا در خاطر آمد اين پيام
خالق عالم رحيم است و غفور ياءس و نوميدى ز خود افكن به دور
زين سبب آمد مرا همت بلند كه شدم بر رحمت او آزمند
خوف خود را خالص آوردم به كار در رجا كوشيده ام در وصل يار
هم گرفتم انس خود را با حبيب ليس لى خوف على يوم الحسيب
عاشقم من واله و شيداى دوست هر كسى يارش چنين باشد نكوست
رو كنم بر درگهش با صد نياز دست حاجت را كنم سويش دراز
مى زنم رنگى كه بالاتر ز رنگ در محبت دامنش آرم به چنگ
تا شود ترسم مبدل بر اميد اى خوش آن كس دل ز غير او بريد

يا مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك برّدت الم الخوف عنى ؛ فيا مولاى و يا مؤ ملى و يا منتهى سؤ لى (84) فرّق بينى و بين ذنبى المانع لى من لزوم طاعتك ؛ فانما اسئلك (85) لقديم الرجاء فيك (86) و عظيم الطمع منك (87) الذى اوجبته على نفسك من الرافة والرحمة فالامر لك وحدك لا شريك لك و الخَلق كلهم عيالك و فى قبضتك و كل شى ء خاضع لك تباركت يا رب العالمين .
اى آقاى من ؛ به ياد تو دل من زنده است ؛ يعنى به ذكر نام تو و با توجه به مقام ربوبيت ، روح شادى و فرح در قلبم دميده شده ، زنده دل مى شوم .
و به راز گفتن با تو ترس و بيم را از خود دور كرده ام ، يعنى با مناجات و راز و نياز گفتن با تو آتش خوف خود را فرونشانيده ام .
پس اى آقاى من ، و اى اميد و آرزوى من ، و اى نهايت خواهش و منتهاى مسئلت من ، جدايى انداز ميان من و گناهانم ((آن گناهى )) كه مرا زا ملازمت به عبادت و اطاعت تو باز مى دارد.
همانا از تو مسئلت و خواهش مى كنم ، با اميد و آرزوى ديرينه اى كه بر تو دارم و با آن سوابق خوف و رجاء و طمع بزرگى كه به عنايت تو دارم ، از تو خواهانم آن چه را كه از رحمت و راءفت بر ذات پاك خود واجب فرمودى مرا بهره مند سازى ، قوله تعالى : كتب على نفسه الرحمة از اين رحمت كه بر خود لازم گردانيده اى مرا مستفيض فرما.
پس امر؛ امر تو است قل ان الامر كله لله تويى يگانه و بى انباز و آفريدگان همه عائله تو و تحت سرپرستى تواند ((خلق عالم جيره خوار احسان تو هستند)) و جمله در قبضه اختيار و اقتدار تو و همه چيز در پيشگاه عظمت تو سر تسليم داشته و فروتن است .
چه بزرگوار و پاك و منزهى اى پروردگار عالميان !
و اين جمله آخر اشاره به اين آيه شريفه است س 8ى 54 الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين يعنى آگاه باشيد كه خلق و امر و فرمان از براى خداست كه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور است .
بزرگ است خداى به وحدانيت ؛ در الوهيت و فردانيت و ربوبيت ، پروردگار و آفريدگار عالميان است !!
تسلى در خوف براى حصول رجاء
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام خوف مطالبى ايراد فرمود ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در اين جا تقويت مقام رجا كرده و خوف خود را تسلى مى دهد، يعنى با لسان محبت آميزى عرض مى كند: كه اى خداى من ، آتش خوف خود را به راز و نياز با تو سرد مى كنم و از تو مسئلت دارم كه ميان من و گناهانم جدايى اندازى ((كه اين در واقع سبب اصلى خوف و مانع لزوم طاعت است )) سپس براى رهايى از خوف اشاره به حالت ديرينه خود كرده و طمع و آرزوى خود را كه در بهره گيرى از رحمت خداونديست ابراز مى دارد و با ايراد جملات بعد مقام خوف را تسكين داده و رجاء را تعديل مى نمايد.
در فقرات مورد شرح در موضوعات قابل اهميت است ، يكى بيان ذكر ((يا مولاى )) است كه آيا از چه نظر امام عليه السلام اين نام شريف را مكرر آورده ، و ديگر روابط ذكر خداى تعالى با قلب است كه نام خدا چه اثرى در قلب باقى مى گذارد و اين هر دو موضوع از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و بى ارتباط به آيات الهى نيست .
در بيان ذكر ((يا مولاى ))
در موضوع اول ، بايد گفت : كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف در بعضى از فقرات با لحن ملاطفت آميزى كه حاكى از محبت خالص است پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) مى خواند؛ هنگامى كه عرض ‍ مى كند معرفتى يا مولاى .... و جاى ديگر اذا راءيت مولاى .... و جاى ديگر: فحقق رجائنا يا مولانا و هكذا در فقرات مورد شرح در دو نوبت با لسان مختلف تكرار مى كند و اگر با دقت در بيان امام عليه السلام توجه شود خواهيم دريافت كه در بعضى از كلمات و عبارات كوتاهى كه ايراد فرموده معانى بزرگى نهفته شده كه خواننده را به اسرارى آشنا مى سازد، ببينيد در همين يك كلام كه پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) خوانده است چه رموزى را آشكار كرده و چه بابى را در مقام توحيد گشاده است . يعنى اگر دانسته شود كه اصل عنى ((مولى )) چه هست اهميت اين نام ظاهر شده و سر تكرار آن در اين دعاى شريف به خوبى معلوم مى گردد.
اهل لغت بر آنند: كه مولى به معنى اولى مى باشد كه اصل و مرجع ذكر اقسام معانى ديگر است و معناى حاصله از اين اصل عبارت است از سيد ((آقا)) مالك ، سرور، مهتر، دوست ، سرپرست ، دوستدار، آزادكننده ، ناصر، ياور، مطاع ، رئيس ، امام ، و خلاصه آن چه كه در اين سلك معنى رود تمام راجع به ((اولى )) مى شود، و او سبحانه و تعالى از هر چيز بر بندگان اولى و سزاوارتر است .
و در معانى اين كلمه در قرآن مجيد مشقاتى آورده كه مفهوم واقعى از آن حاصل و معلوم مى دارد كه چرا و چگونه خداى تعالى خود را بر وجوه مختلف به اين نام معرفى كرده است .
هنگامى مى فرمايد: فالله اولى بهما، يعنى خدا اولى بر آنها و يا به اعتبار ديگر يعنى خدا مولى و كارگزار ايشان است .
و در سوره الانفال آيه 40 مى فرمايد: فاعلموا ان الله موليكم نعم المولى و نعم النصير يعنى پس بدانيد كه خدا سرپرست ((يار و مددكار و حافظ)) شما است چه نيكوسرپرست و يار و ياورى است . و باز قريب به همين عبارت در آخر سوره الحج است كه فرمود: هو موليكم فنعم المولى و نعم النصير، و نيز جايى خطاب به اهل ايمان فرموده : در آيه 150 از آل عمران مى فرمايد: بل الله موليكم و هو خير الناصرين بلكه خدا يار و مددكار شما است و اولى به تصرف در امور شما و او بهترين يارى كنندگان است ، و همچنين خداى تعالى در بعضى موارد خود را بر اين وجوه معرفى مى كند، جايى مى فرمايد: و الله ولى المؤ منين ، و جايى : و هو الولى الحميد، و جايى : و الله ولى المتقين ، و جايى : و هو يتولى الصالحين و خلاصه جايى مطلب را به اين عبارت تمام مى كند كه : و كفى بالله وليا كفى بالله نصيرا و بس است دوستى خدا ((در توليت امور شما)) و بس است نصرت او بر شما.
و در آخر سوره البقره كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى كه با الهام الهى به زبان امت ادا فرمود، عرض كرد: انت مولانا تو كارساز و يارى دهنده مائى .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه خداى تعالى ((مولى و ولى و ياور و ناصر)) كسانى است كه ايمان آورده باشند به وحدانيت وى ، و تصديق كرده باشند به جميع اوامر و نواهى او همچنان كه مطالبى كه گذشت حاكى از همين معنى بوده و گاهى هم صراحتا مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا.... و اصلا از جمله نامى هاى الهى كه در دعاى جوشن كبير مذكور است يكى : يا ولى المؤ منين و ديگرى يا ولى من استولاه و همچنين ((يا ولى ، و يا نعم المولى از اسامى خداى تعالى شمرده شده است .
از اين جهت است ، كه امام عليه السلام مكرر بر مكرر در اين دعاى شريف و ادعيه ديگر عرض مى كند: اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف هم آتش خوف خود را فرونشانيده و هم حقايقى را در مقام توحيد آشكار كرده است .
همچنان كه در شرح فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه در صفحه 374 مطالبى بر وجه ديگر گذشت .
ارتباط قلب با ذكر خداى تعالى
موضوع ديگرى كه در شرح اين فقرات ، مورد بحث است ارتباط ذكر خداى تعالى با دل است تا دانسته شود كه از چه نظر امام عليه السلام عرض كرده است يا مولاى بذكر عاش قلبى و چه تاءثيرى ذكر در قلب دارد و چگونه دل را زنده مى نمايد.
قبلا در صفحه 243 در شرح فقره اللهم اشغلنا بذكرك در باب ذكر بيانى به تفصيل گذشت و همچنين در صفحه 116 در شرح فقره و بقلب قد اوبقه جرمه مطالبى در باب قلب گذشت كه اگر به طور كلى در اين سه مورد مطالعه شود خواننده مطالبى جامع دريافته است و لكن در شرح اين فقره چون قرآن مجيد اشاراتى دارد، بى مورد نيست كه اين بحث را از اين نظر مورد بررسى قرار داده تا اهميت بيان امام عليه السلام بخوبى ظاهر گردد.
در اول بايد متذكر شد كه قلب آدمى مركز بسيار حساسى است كه علماء علم اخلاق و روانشناسان كتابهايى در آن باب نوشته و حتى اكثر از عرفا بر آنند كه حصول مقام اشرفيت از خلق در آدمى بسته و ارتباط به وضع حالى قلب داشته و به طور كلى طريق ساعدت يا شقاوت را پيوسته به آن دانسته اند، و چون اين بحثى عظيم است كه در اينجا مجال گنجايشى بر آن نيست ؛ لذا با توجه به بيان امام عليه السلام متذكر مى شويم ، كه چه عواملى قلب را مى ميراند، يعنى چه چيز باعث مى شود كه حالت معنويت قلب را از بين مى برد و چه عواملى به حالت معنويت قلب حيات بخشيده آن را زنده مى دارد.
در اين موضوع آن چه را كه به طور قطع و مسلم مى توان بيان داشت ، سبب تيرگى و قطع حيات دل همانا گناه و نافرمانبردارى است كه بنا گفته قرآن مجيد گناه كار را به جايى مى رساند كه دل آدمى را از سنگ سخت تر كرده كه هيچ چيز در آن نفوذپذير نيست و هيچ دوايى در آن تاءثير نخواهد كرد و خداى تعالى درباره چنين دلهايى مى فرمايد: س 39ى 22 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله پس واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان از جهت ياد كردن و ذكر خداى تعالى ، يعنى واى بر آنها كه در اثر گناهكارى هرگاه نزد ايشان ياد خدا مى كنند قساوت دلهاى آنها زيادتر مى شود كه فزادتهم رجسا الى رجسهم .
و همچنين عكس اين حالت گاهست كه قلوب به طورى حالت معنويت به خود گرفته و به ماوراء عالم احاطه مى نمايد كه ارتباط مستقيم و غيرمستقيم به مبداء پيدا كرده و مورد الهام قرار مى گيرد ((و حتى گاهى به مقام نزديكتر رسيده در مقابل وحى و تكلم وحى قرار مى گيرد)) و از اينجاست كه در شاءن اين قلوب فرمود: س 13ى 28 الذين آمنوا و تطمئن القلوب بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند انس و آرام گيرند، بدانيد كه به ذكر خدا آرام مى گيرد دلها.
و از اين بيانات بلاشك معلوم مى شود كه حيات و زندگى دل بستگى به ذكر خداى تعالى دارد ((و در اين مورد هم در بيان ذكر مطالبى گذشت )).
و اگر خواسته باشيم آياتى را كه در قرآن مجيد در اين باب آورده متذكر شويم به طول انجاميده و از مقصد باز مى مانيم فقط در پايان اين بحث متذكر شده كه اصولا خداى تعالى در حالات قلب تشبيهات و اشاراتى به كار برده كه اگر به دقت توجه به آنها حاصل شود مفهوم ((مرگ و زندگى قلب )) كاملا روشن مى گردد همچنان كه گاهى بر سبيل معرفى در شاءن گروه دل مردگان بر وجوه مختلف مى فرمايد: فى قلوبهم مرض ، فى قلوبهم زيغ ، قلوبهم قاسية و هكذا عبارات ديگر و به طور كلى بايد گفت كه تمام اوصاف حميده و يا صفات رذيله ظهور آن از قلب و منشاء بروز آنها از دل است حتى دخول در شاهراه هدايت و ورود در وادى ضلالت ارتباط مستقيم با قلب دارد؛ و آن چه از عوالم و صفات ممدوح و مذموم كه آدمى متصف به آنها مى شود اثر اوليه آن در قلب به وجود آمده و تحول و تغيير آن هم به وسيله قلب انجام پذير است .
و پوشيده نماند كه هيچ كس عامل ايجاد تحول در قلب نيست مگر خداى تعالى و اين مصداق يكى از نامهاى شريف او سبحانه است كه عرض ‍ مى شود: يا من لا يقلب القلوب الا هو و اين كه امام عليه السلام زنده بودن دل را به ذكر او سبحانه پيوست مى دهد از اين نظر است كه چون خداى تعالى مقلب القلوب است بلكه به مصداق ديگرى از نام هاى او، انيس القلوب است به مجرد اين كه او را در دل ياد كنند او ياد مى كند يادكننده را و از اين جهت است كه ((مرگ و زندگى قلب )) و يا روشنى و تيرگى قلوب و تحولات ديگرى كه در قلب ايجاد مى شود مقدمه آن به اختيار خود آدمى گذاشته شده ، يعنى تا او را ياد نكنند و يا ساده تر گفته شود تا او را صدا نزنند جوابى نمى شنوند مگر نشنيده ايد كه يكى ديگر از نامهاى الهى يا طبيب القلوب است پس اگر مريض درد را به طبيب نگويد كه او علاج نمى شود خوب گفت شاعر بزرگ شيراز:دردمندى كه كند درد نهان پيش طبيب درد او بى سببى قابل درمان نشود

پس زمانى مقلب القلوب قلب را منقلب سازد كه اقلا ذكر او را جارى كرده و درد را آشكار سازند، تنها محيط تنگ و تاريك دل به ذكر خداى تعالى نورانى و روشن مى شود و معناى بذكرك عاش قلبى همين است كه پس از ياد كردن خداى تعالى مصداق يا منور القلوب كه يكى ديگر از نامهاى الهيست در قلب ظاهر شده و همان نور است كه قلب را زنده و روشن مى نمايد.
و خلاصه از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود، كه حيات دل بستگى به ذكر و طاعت و عبادت داشته و به نظر نگارنده بهترين ذكرى كه در اين مورد مؤ ثر است (88) همين اذكارى است كه خدا را براى همين منظور ياد مى كنند، يعنى بايد پيوسته با قلب و بر زبان جارى كرد يا منور القلوب ، يا طبيب القلوب ، يا مقلب القلوب ، يا انيس القلوب ، يا من يحول بين المرء و قلبه ، يا من لا يقلب القلوب الا هو، و به ذكر اين اذكار هر قدر كه دل زدودگى داشته باشد آن را صفا بخشيده و شفاف مى كند، چون جلاى هر شى ء به وسيله عامل مؤ ثرى در آن شى ء است و بهترين عامل در اين كار ياد خداوند جهان است .
در بيان فقرات مورد شرح اى مرا بر ياد تو دل زنده است سايه مهرت به سر افكنده است
آشناى كويت از جان بى خبر هر زمان ذكر تو مى خواند ز بر
همچنان گويد كه اى آقاى من اى ولى و والى و مولاى من
راز خود با تو گذارم در ميان خوف خود سازم ز مهجورى عيان
با نياز و راز و آواز و خروش آتش هجران كنم بر جان خموش ‍
ذكر تو دايم مرا آيد به ياد چون كند قلب مرا ياد تو شاد
پس مرا باشد همين بس يك اميد كه گناهم را كنى از من بعيد
چون گناهم مانع آيد از صواب مى كشد آخر مرا سوى عقاب
اين كه من بر رحمتت دل بسته ام آيتى اندر كتابت جسته ام
گفته اى واجب كنم بر نفس خويش تا بگيرد رحمتم سبقت به پيش ‍
غير از اين هم چاره اى در كار نيست چون كه بر خلقت كسى را يار نيست
خلق عالم را تو جمله سرپرست كى بود دستى ز تو بالاى دست
در جهانت آن چه باشد در مدار جمله ات در قبضه آن اقتدار
هر چه بينم اندرين عالم به پاست ((كل شى ء خاضع لك )) را رواست
پس تبارك بر تو اى جان آفرين كه تويى مولا به خلق عالمين

الهى ارحمنى اذا انقطعت حجتى و كل عن جوابك لسانى و طاش عند سؤ لك اياى لبى فيا عظيم رجايى (89) لا تخيبنى اذا اشتدت فاقتى اليك (90) و لا تردنى لجهلى (91) و لا تمنعنى لقلة صبرى اعطنى لفقرى و ارحمنى لضعفى .
خدايا رحم كن بر من ، در آن هنگام كه قطع شود حجت من ، يعنى رحم كن بر من زمانى كه ديگر دليل و برهانى بر عذر آوردن به گناه خود ندارم .
و رحم كن بر من در آن هنگام كه زبانم بر اداى جوابت كند و عاجز ماند، يعنى رحم كن بر من زمانى كه نتوانم پاسخ گويم تو را آن چه كه از من سوال كرده مى شود.
و رحم كن بر من در آن هنگام ((كه از هيبت بازخواست تو)) مدهوش ‍ مانده عقل از سرم به در رود، يعنى رحم كن بر من زمانى كه سوال فرمايى از كردار من يا سوال كرده شوم از نعمت هايى كه در دنيا به من عطا فرمودى و يا سوال فرمايى آن چه را كه بايد سوال فرمايى ؛ و من از اين كه جواب شايسته اى ندارم از شدت هول و هراس يا در اثر شرمندگى و خجلت عقل و فكر و هوش خود را از دست داده نتوانم تو را پاسخ گويم .
پس اى اميدگاه بزرگ من ((اى كسى كه اميد بزرگ من اوست )) محروم مگردان مرا در آن زمان كه فقر و فاقه من به نهايت سختى رسيده باشد؛ يعنى در آن روز كه نياز و احتياج شدت پيدا كرده و جز تو كسى به دادم نمى رسد، نااميدم مفرما!!
و به سبب جهل و نادانيم مرا از درگاه خود مران ؛ و به علت كم صبرى و ناشكيباييم لطف خود را از من باز مدار؛ و رحم كن بر ناتوانيم ، و عطا كن بر من نياز و احتياجم را يعنى ببخش بر فقر و فاقت من و رحم كن بر ناتوانيم .

afsanah82
07-20-2011, 11:39 PM
از مراحلى كه در پيش است بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
امام عليه السلام در اين فقرات باز رشته كلام را به ماجراى قيامت كشانيده و صحنه هاى ديگر از رستاخيز را مجسم مى نمايد و از خداى تعالى مى خواهد كه در چند مورد بر او رحمت آورده و مورد بخشايش و لطف خود قرار دهد؛ يكى هنگامى كه حجت و برهان بر او قطع مى شود، كه اشاره به موقفى از مواقف قيامت است كه فرمود: س 44ى 41 يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون 42 الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم و بيان امام عليه السلام با توجه به اين آيه شريفه شايد بر اين معنى باشد: كه خدايا رحم كن بر من در آن روزى كه دفع نكند هيچ دوست و خويشاوندى از دوست و خويش خود هيچ چيزى را مگر كسى كه خداى بر او رحم كرده باشد به عفو و كرم خود.
و ديگر عرض مى كند: رحم كن بر من هنگام سوال و جواب ؛ و اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحث مفصلى دارد و آيات بسيارى در اين خصوص وارد شده كه رموزى از حقايق قيامت را آشكار مى دارد و از آن جا كه ارتباط بيان امام عليه السلام و اهميت آن بايد در اين فقرات روشن شود به چند مورد آن اشاره خواهيم كرد.
سوال و محاكمه در رستاخيز
قبلا بايد دانست كه آيا در مراحل رستاخيز كسى مى تواند پيش خود سخن بگويد، يا آن كه براى گفتار كسب اجازه لازم است ؟
قرآن مجيد مى گويد: س 11ى 105 يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه .... روزى بيايد كه سخن نمى گويد هيچكس مگر به اذن خدا. يعنى تا از كسى سوال نشود؛ كسى را ياراى تكلم نيست و البته انتظامات آن عالم هم چنين ايجاب مى كند كه بدون كسب اجازه نمى توان سر و صدايى راه انداخت .
اما در مواردى كه آدمى چگونه و از چه چيزهايى سوال كرده خواهد شد قرآن مجيد بيانات گوناگونى آورده كه به طور كلى معلوم مى دارد كه در محاكمات رستاخيز از كليات و جزئيات كردار آدمى از زندگانى دنيا سوال كرده خواهد شد.
هنگامى مى فرمايد: س 16ى 93 و لتسئلن عما كنتم تعلمون يعنى هر آينه سوال كرده خواهيد شد ((در محشر)) از اعمالى كه در دنيا به جا آورديد.
و جاى ديگر مى فرمايد: س 29ى 13 و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون و اين در شاءن گروهى است كه خلق را اضلال مى كنند و به خدا و رسول دروغ مى بندند كه آن گروه پرسيده خواهند شد از آن چه دروغ به هم مى بافند.
و نيز در جاى ديگر از نعمت هاى اعطايى سوال كرده مى شود بر اين وجه كه مى فرمايد: س 106ى 8 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ، يعنى هر آينه پرسيده شود در آن روز ((روز رستاخيز در موقف حساب )) از نعمت هايى كه به شما اعطا شده بوده است ((كه آيا شكر نعمت را به جاى آورديد؟ و آيا در چه موارد نعمت هاى الهى را به كار برديد.))
اين نكته را بايد توجه داشت كه چون موضوع محاكمات و پرسش در رستاخيز اهميت بسزايى دارد خداى تعالى آن را بر سبيل سوگند تاييد كرده ؛ و مى فرمايد: س 16ى 56 تالله لتسئلن عما كنتم تفترون يعنى به خدا قسم پرسيده خواهيد شد ((در روز قيامت )) از آن چيزى كه افترا مى زنيد ((البته اين آيه در شاءن گروهى از بت پرستان است )).
و در جاى ديگر نيز بر وجه ديگرى سوگند ياد مى كنيد و مى فرمايد: س ‍ 15ى 92 فو ربك النسئلنهم اجمعين 93 عما كانوا يعملون .
يعنى پس به حق پروردگار تو كه هر آينه همه ايشان را سوال خواهيم كرد از آن چه مى كردند. و از آيات شريفه چنين مستفاد مى شود كه اين سوال ها در موقف حساب و يا در هنگام مرحله به مرحله شدن از موقفى به موقف ديگر به عمل خواهد آمد همچنان كه در سوره الصافات آيه 24 فرمود:
وقفوهم انهم مسئولون يعنى باز داريد ايشان را ((بر موقف صراط)) به درستى كه بايد پرسيده شوند از عقايد خود.
و موضوع قابل تذكر در اين بحث آنست كه : اين كه خداى تعالى در جايى مى فرمايد: س 55ى 39 فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعنى در آن روز پرسش از گناه آدمى و پرى نشود، اين آيه شريفه منافى آيات مذكوره نباشد، از آن جهت كه در بعضى از مواقف است كه لزومى براى سوال و اقرار گرفتن به زبان نيست و اعضاء و جوارح آدمى به خودى خود شهادت كردار و رفتار او را خواهند داد قوله تعالى س 24ى 24 يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم ... و يا آن كه آثار جرم و گناه از تيرگى سيما و كبودى چشم و علائم ايمان از نورانيت صورت ها نمايان و هويدا خواهد بود و ديگر براى تشخيص و تميز لزومى براى سوال نباشد.
يك روايت جامع در باب سوال در رستاخيز
در بعضى از تفاسير مذكور است ؛ كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست : كه روز قيامت ((در موقفى )) نگذارند هيچكس را كه قدم از قدم برندارد تا پنج چيز از او سوال كنند؛ از جوانى او تا چگونه به پيرى رسانيده ؛ از زندگانى او تا در چه به اتمام رسانيده ؛ از مال او تا از كجا كسب كرده و به چه صرف نموده ؛ و از علم او تا بر آن چه دانسته به آن عمل كرده يا نه ؛ و از دوستى مقام ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
اين بود مختصرى از جريان وقايع رستاخيز كه حضرت سجاد عليه السلام در فقرات مورد شرح صحنه هاى بازپرسى آن را مجسم ساخته و عرض ‍ مى كند: خدايا رحم كن بر من هنگامى كه سوال كرده مى شوم و زبانم در جواب كند و عاجز است .
در مواردى كه بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
بار الها رحم كن بر من مدام گر چه باشد حجتت بر من تمام
يك سفر در پيش دارم پر خطر كه مرا ناچار بايد زين سفر
چند مورد رحمتت بر من رواست چون كه رحمت مرهمى بر دردهاست
رحم كن بر من هنگام سوال كه بود آندم زبانم گنگ و لال
رحم كن آن دم كه خوارم يا ذليل هم ندارم حجتى هم بى دليل
رحم كن رحمى در آن روز خطاب كه فرو ماند لسانم از جواب
من ندارم عذر ثابت بر گناه غير از اين گويم كه عمر شد تباه
گر مرا از زندگى كرى سوال گويمت بگذشت عمرم بر ملال
يا كه پرسى بر عطاى نعمتت گويمت بودم غريق رحمتت
گر مرا از اين سخن پرسى نكوست كه چه كس بگزيده اى بر خويش ‍ دوست
گويم آن كس كو مرا باشد نصير آن كه دل در دام عشقش شد اسير
پس اميدم بر همين يك گفتگوست كه مرا شاهد در اين جا روبروست
چون مرا شدت رسد در هر نياز چاره مى سازد به كارم چاره ساز
هم ببخشد جهل من را در خطا هم كند بر فقر من خيرى عطا
من نباشم جز ضعيفى ناتوان كه شكيبايى ندارم در امان
پس مرا در سختيم رحمت رسان چون تويى يار و انيس بى كسان

سيدى عليك معتمدى و عولى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى و بفنائك احط رحلى و بجودك اقصد(92) طلبتى و بكرمك اى رب استفتح دعايى و لديك ارجوا(93) فاقتى و بفناك اجبر عيلتى و تحت ظل عفوك قيامى و اى جودك و كرمك ارفع بصرى و الى معروفك اديم نظرى .
اى آقاى من ؛ بر تو است اعتماد و اطمينان و اميد و توكل من ((تو اى تكيه گاه و محل اعتماد و اتكال من )) و علاقه و دلبستگى من به رحمت تو است ؛ يعنى تعلق خاطر و دست آويزم به رحمت واسعه تو است ؛ و بار سفر خود را به درگاه تو فرود مى آورم ! و به جود و بخشش تو آهنگ به مطلوب خود مى كنم ، يعنى انجام حوائجم را از آستان عنايت تو خواسته به سوى سخاوت تو اراده مقصد مى كنم .
و اى پروردگار؛ باب دعاى خود را به كرم تو مى گشايم ، يعنى سرآغاز گفتار و راز و نياز با تو از كرم تو دم مى زنم و بدين وسيله در حاجت و دعا را مى كوبم .
و از نزد تو اميد مى دارم كه تنگدستى و نياز خود را به توانگرى تو جبران كنم ((و رفع بيچارگى و نادارى خود نمايم )) و بر بى نيازى تو نياز و پريشانى خاطر خود را برطرف نمايم .
و به ظل عنايت و عفو تو پناه مى برم ؛ يعنى ايستادگى و قيام من در سايه عفو و بخشش تو است و به سوى بخشش و كرم تو ديدگان خود را باز كرده به جود و سخاوت تو مى نگرم .
و بر نيكى و احسان تو نظر خود را ادامه مى دهم ؛ يعنى بر اين معروفيت تو ((به فضل ، و احسان و كرمت )) نظر خود را باز نمى گيرم ((چون شناختم تو را به وسعت رحمت معرفتى بسعة رحمتك و از اين اعتقاد هيچگاه برنخواهم گشت .))
وجه تكرار در جمله اول
اين كه جمله اول در فقرات مورد ترجمه در اين دعاى شريف تكرار شده ؛ سر تكرار از نظر اهميت مقام اعتماد و توكل بر او سبحانه و تعالى عرضه كرده باشد، يعنى بعد از آن كه عرض كرد: كه اى خدا اميد و اعتماد و توكل من بر تو است ، چنين اشاره مى كند كه با همين حالت اعتماد و توكل هم علاقه و دلبستگى به رحمت تو دارم ، با همين حالت ؛ فرودگاه آمال خود را به درگاه تو قرار دادم ؛ با همين حالت به سوى تو قصد حاجت مى كنم و با همين حالت اعتماد و توكل ، در زير سايه عفو و بخشش تو ايستادگى مى كنم و همچنين با اعتماد به كرم تو باب دعا را به سوى تو مى گشايم و روى خود را به سوى آسمان بلند كرده و چشم را به جانب جود و بخششت باز مينمايم و خلاصه با اين حالت نظر خود را از لطف و احسان تو باز نمى گيرم .
و اسرارى كه در اين بيانات نهفته شده همانا اشاراتى است كه در مقام توحيد به كار رفته ، يعنى امام عليه السلام در اين بيانات و در اين تعليمات عاليه رسانيده است كه تنها مرجع اميد و محل اتكاء پيشگاه پروردگار عالمست .
يكى از آداب دعا روى را به جانب آسمان بلند كردن است
اغلب از عرفا برآنند كه در دعا كردن و راز و نياز با خداى تعالى توجه به دل كافيست از آن جهت كه خداى تعالى در مسافتى نيست كه بخواند به او اشاره كرده تا او را متوجه نمايند، و او سبحانه و تعالى از هر چيز به آدمى نزديكتر بوده و كريمه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد را شاهد گرفته اند؛ و اين قول به جاى خود صحيح است ، اما موضوعى كه در فقرات مورد شرح قابل بحث است آن است كه امام عليه السلام تعليماتى داده است كه در موقع مناجات با حضرت احديت بايد روى و نظر خود را به طرف بالا بلند كرده و به سوى جود و بخشش خداى تعالى چشم را گشاده گردانند و بلكه در اغلب تعليمات ديگر است كه هنگام دعا دستها را هم به سوى آسمان بايد بلند گردانند و اين تعليمات نه از نظر آنست كه براى خداى تعالى مكانى قائل شده و به طرف آن مكان توجه پيدا كنند بلكه امام عليه السلام صراحتا عرض مى كند و الى جودك و كرمك ارفع بصرى يعنى به سوى جود و كرم تو چشم خود را به بالا رفعت مى دهم و از آن طرف اگر به فقره قبل از اين جمله توجه شود از بيان امام نمودار است كه خداى تعالى را ناظر و حاضر و نزديك دانسته و با بيانى اشاره به نزديك عرض مى كند و بكرمك اى رب استفتح دعايى و كلمه ((اى )) در عربيت اشاره به نزديك است ، و از اين جهت است كه در موقع دعا كردن دست و روى را به جانب آسمان بلند كردن از تعليمات عاليه ائمه اطهار عليهم السلام است كه داعى را متوجه به عفو و لطف و كرم خداوندگارى مى نمايد.
در بيان عبارات مورد شرحآن كه او بنيان اين عالم نهاد باشدم بر لطف و عفوش اعتماد
با توكل سوى او دارم اميد چون كه بر من وعده ها داد و نويد
هر كجا باشم بر او گيرم پناه چون ندارم غير او من تكيه گاه
عهد خود هرگز نيارم در شكست چون به رحمت شد مرا آويز دست
آورم بر درگهش بارم فرود چون نباشد غير او صاحب وجود
قصد حاجت مى كنم سويش مدام چون رساند رحمتش بر خاص و عام
خوانم اول در دعا نامش كريم چون كند شامل مرا لطف عميم
بى نيازم گر چه باشم من فقير چون غنايش باشد از فقرم كبير
پرده بردارم ز فقر خود به راز چون كه بخشد بر نيازم بى نياز
خوش دلم گر باشدم چندين گناه چون كه گيرم سايه عفوش پناه
اين كه رو بر آسمان بالا كنم رو به جود حضرت والا كنم
اين كه دوزم چشم خود بر ساق عرش صحنه دل را كنم از عرش ‍ فرش
يعنى اندر دل كنم غوغا چنان تا كه وصل آيد زمين بر آسمان
پس كنم خود را به يار خود قرين تا كه دايم مرتبط باشم چنين

فلا تحرقنى بالنار و انت موضعى املى و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، يا سيدى لا تكذب ظنى باحسانك و معروفك فانك ثقتى (94) و لا تحرمنى ثوابك فانك العارف بفقرى .
پس مسوزان مرا به آتش ، و حال آن كه تو محل اميد و آرزوى من هستى .
و ساكن مگردان مرا در دوزخ ، پس بدرستى كه تويى روشنى چشم و سرور ديده من .
اى آقاى من ؛ دروغ مگردان گمان مرا به آن حسن ظن كه بر نيكويى و احسان تو دارم ، چون به تحقيق تويى تكيه گاه و محل اعتماد و اميد من .
و محروم مگردان مرا از پاداش نيكويت ، چون تويى واقف و آگاه بر نياز و احتياج من يعنى ((تو دانايى بر فقر و بى نوايى من چون خود فرمودى : س 35ى 15 يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله .... كه اى مردم شما به خدا نيازمنديد)) پس محروم مكن مرا از ثوابت و از لطف و عنايت خود بى نصيبم مگذار.
بيانى لطيف و دقيق
بعد از آن كه امام عليه السلام عرض كرد كه : پروردگارا! من با اعتماد و توكل به عفو و رحمت و كرم تو دلبستگى دارم و تو را محسن و منعم و مكرم و مفضل شناختم ، چنين اشاره مى فرمايد كه : پس با اين اعتقادات كه دارم مرا به آتش مسوزان ، چون تو موضع امل و آرزوى من هستى ؛ يعنى سراسر وجود من محو در آمال و آرزوى لقاء تو است .
و اين معنى چنين مى رساند: كه آيا چگونه ممكن است اين اعضاء و جوارح من كه تواءم و آميخته با اين حالات و با اين اميد و آرزوهاست در آتش گداخته شود؟!!
سپس موضوع را دقيق تر و لطيف تر دنبال كرده و با لسان ديگر عرض ‍ مى كند: و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، مرا در آتش جاى مده ، براى اين كه تو نور ديده من هستى .
در اين عبارت بحثى بسيار جالب است كه نگارنده با ساده ترين وجهى اهميت آن را در دو موضوع آشكار مى دارد، يكى از نظر ارتباط كلام به آيات الهى و ديگر از نظر اسرار و رموزى كه در خود بيان نهفته شده و شايستگى گفتار مقام ولايت را در حالت مناجات با حضرت احديت مى رساند.
و اما در موضوع اول بايد گفت : كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 101ى 9 و اما من خفت موازينه فاما هاويه يعنى آن كس كه ميزان اعمال او سبك باشد پس جايگاه و ماءوى او هاويه است ((كه آن دركه ايست از دركات دوزخ و شايد ارتباط بيان امام عليه السلام به اين آيه شريفه بر اين وجه باشد: كه اى خدا مرا با آن كس كه ميزان عمل او خفيف باشد محشور مگردان از آن جهت كه تو نور و سرور ديده من هستى ، و كسى را كه نور تو قلب و ديدگانش را فراگرفته باشد، چگونه شايسته است كه به دوزخ رهسپار گردد!!
و موضوع دوم رمزيست كه امام عليه السلام در اين فقره به كار برده كه علت تقاضاى خود را با بيان بسيار شيوايى عرضه داشته و براى داخل نشدن در دوزخ به عذرى جالب متشبث مى شود، يعنى بعد از آن كه گفت : اى خدا مرا در دوزخ ساكن مفرما با تاييد و تاكيد عرض مى كند: چون تو البته و يا به تحقيق نور چشم من هستى ؛ و اگر در اين بيان دقتى به عمل آيد شاهكارى كه در آن به كار رفته است خوب آشكار مى شود.
از آن جهت كه امام عليه السلام بهترين عضو خود را كه چشم است و عالى ترين حالت آن را كه افشاندن نور است تعلق به خدا داده و يا به اعتبار ديگر در مقام تشبيه مظاهرى از وجود عالم هستى را كه لطيف ترين حالت خلقت است در نورد ديده خود نمايان داشته است .
و اين معنى به قدرى دقيق است كه براى نويسنده از جهاتى مقدور نيست كه آن را به قالب الفاظ در آورد همينقدر آن چه را كه مى توان بدان اشاره نمود آن است كه چون خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و به مصداق آيه شريفه س 24ى 34 الله نور السماوات و الارض .... الخ (95 ) و همچنين به مقتضاى نامهاى شريف او سبحانه كه يكى از آنها ((يا نور النور است )) هر نورى تعلق به او داشته و هر پرتوى از نور او ساطع است ، امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا تو نور چشم من هستى و تعلق اين نور به تو است و اين معنى چنين مى رساند: كه اى خدا چگونه ممكن است من در آتش داخل شوم و حال آن كه چشم و نور چشم خود را همراه داشته باشم ؛ و به اين طريق امام عليه السلام براى رهايى از دخول در آتش عذر موجه خود را به كار برده است .
و نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه هر كس شايستگى ندارد كه ادعا كند ((اى خدا تو نور چشم منى .))
از آن جهت كه خود امام عليه السلام در فقره اى از همين دعاى شريف كه شرح آن قبلا گذشت عرض مى كند: و يا قرة عين من لا ذبك اى نور چشم كسى كه پناه به تو آورده و شايد منظور از جمله ((من لا ذبك )) اهل ايمان باشند چون خداى تعالى پناهگاه اهل ايمان است و يا آنهايى باشند كه به نور الهى هدايت يافته اند كه فرمود: س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء رهبرى كند خداى تعالى به نور خود هر كه را خواهد؛ پس آن كس را كه خداى تعالى به نور ايمان هدايت فرمود و آن كس كه به نور او معرفت به نور او حاصل كرد مى تواند بگويد فانك قرة عينى و الا چگونه ممكن است كه خداى تعالى نور ديدگان كسانى باشد كه خود فرموده است س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور و آن كس كه ننهاده است خدا براى او نورى پس ‍ نباشد براى او نور.
اينست كه اهل ايمان مى توانند بگويند كه خدايا تويى نور چشم ما و از اين جهت ما را در آتش داخل مفرما.
در بيان فقرات مورد شرحچون شد اول عشق تو بر من نصيب پس بگويم ((ليس لى الا حبيب ))
چون به حبت شد مرا دل استوار پس مرا داخل مكن در سوز نار
چون مرا پرورده كردى بر نعيم پس مران از نزد خود سوى جحيم
چون همه اميد و آمالم به توست پس مكن تكذيبم از قول درست
چون تويى نور دو چشم و ديده ام پس تو را آقاى خود بگزيده ام
چون به نور تو به هر جا ره برم پس چسان با چشم خود دوزخ روم
چون سپردم حب تو با قلب خويش پس نباشد دوزخم راهى به پيش ‍
چون به تو دارم اميد و اعتقاد پس مگردان مقصدم را از مراد
چون كه دارم بر تو حسن ظن چنان پس ز دوزخ بايدم باشد امام
چون مرا باشد به سويت احتياج پس تويى بر درد فقر من علاج
چون تويى دانا مرا بر هر نياز پس مرا شايسته گفتن ، بر تو راز
چون نبايد دم زنم از ماجرا پس ببندم لب بر اين چون و چرا

الهى ان كان قد دنا اجلى و لم يقربنى منك عملى فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى و سآئل عللى .
اى خداى من ، اگر نزديك شده باشد اجل من و نزديك نگردانيده باشد مرا كردار من به تو، پس اقرار به گناه خود را وسيله تقرب به سوى تو قرار مى دهم .
يا بر اين معنى : كه اى خدا؛ اگر هنگام مرگ من رسيده باشد و عيوب و نواقصى كه ناشى از گناه و عمل من است مرتفع نشده باشد، كه بتوان به تو نزديك باشم ، پس اعتراف به گناه خود را وسيله تقرب و عذرخواهى به سوى تو قرار داده و آمرزش مى طلبم .
يكى از شرايط استجابت دعا اقرار به گناه است
در اين گفتار امام عليه السلام يكى ديگر از آداب دعا و شرايط استجابت آن را بيان داشته و در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا؛ اگر زندگانى من به آخر رسيده و خروج من از اين عالم به سوى تو نزديك شده است و هنوز آن آراستگى براى ورود به مرحله ديگر در من به وجود نيامده و آمادگى تقرب را به سوى تو ندارم ، و اگر تا به حال اعمال صالح من جاى سيئات را نگرفته و آنها را محو ننموده است ؛ اگر تا بحال موفقيتى در امر توبه نصيبم نگرديده و خلاصه اگر هنوز مراتب قرب برايم حاصل نشده است پس به تحقيق اقرار به گناهان خود كرده و اين اعتراف را وسيله تقرب و سبب عذرخواهى و واسطه آمرزش به سوى تو قرار مى دهم .
و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه اقرار به گناه و تواضع و فروتنى در مقابل عظمت پروردگارى خود وسيله عفو و آمرزش است و اين سنتى است كه تمام انبيا و اوليا با وجود مقام عصمتى كه داشتند در عين حال از نظر ياد دادن و يا از نظر ترك مندوب در پيشگاه با عظمت الهى اظهار عجز و انكسار و فروتنى و اقرار به گناه مى نمودند.
مگر نشنيدى كه على عليه السلام به كميل تعليم داد كه بگويد: و قد اتيتك ياالهى بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذرا نادما منكسرا مستقيلا مستغفرا منيبا مقرا مذعنا معترفا لا اجد مفرا مما كان منى ، يعنى به تحقيق اى پروردگار آمدم به سوى تو بعد از اين همه تقصير و اسراف كه بر نفس خود كردم در حالى كه معذرت مى خواهم و پشيمانم با دل شكسته در حالت عجز خواهان عفو و آمرزش بوده و بازگشت به سوى تو مى نمايم و به گناهان خود اذعان و اقرار و اعتراف دارم و جز به سوى تو پناهگاهى ندارم .
اقرار به گناه فقط در اين عالم مؤ ثر است
از بيانات امام عليه السلام و شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد چنين آشكار است ؛ كه اقرار به گناه فقط در اين دنيا ممكن است مؤ ثر و سبب آمرزش شود و در جهان ديگر كوچكترين اثرى بر آن مترتب نيست و هيچگونه اقرار و اعتراف و عذر بر گناه پذيرفته نخواهد شد.
قرآن مجيد در چند مورد اشاره به اين امر كرده است و بيان قول گروهى را كه در جهان آخرت اقرار به گناه مى كنند و براى فرار از عذاب تلاش ‍ مى كنند فاش مى نمايد، در يكجا مى فرمايد: س 40ى 11 فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل يعنى پس اعتراف كرديم به گناهان خود، پس آيا براى بيرون آمدن از دوزخ راهى است ؟
و در جاى ديگر در آيه 11 از سوره الملك بر وجه ديگر مى فرمايد: فاعترفوا بذنوبهم فسحقا لاصحاب السعير پس در آن گير و دار آخرت و مهلكه عذاب گروهى از كفار اقرار كنند به گناهان خود، پس دور گرداند خدا رحمت خود را از ايشان كه اهل دوزخند، و آن اعتراف در آن وقت هيچگونه فايده به آنها نرساند.
پس اقرار و اعتراف به گناه زمانى ثمربخش است كه تكليف ساقط نشده باشد يعنى در اين دنيا تا نفس آخر باقى است مى توان از روى خلوص و عجز و ندامت اقرار به گناه نمود و از خداى تعالى طلب آمرزش كرد تا همانطور كه خود دستور فرموده به اجابت مقرون گردد، و الا در دار آخرت كه تكليف ساقط است هيچگونه عذر و اعترافى مفيد واقع نخواهد شد همچنان كه فرمود س 40ى 52 يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم .
اقرار به گناه از نظر روايات
از كتاب كافى - از على احمسى : امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا از گناه رها نشود جز كسى كه بدان اعتراف كند.
و فرمود: كه خداوند تعالى از مردم نخواسته است جز دو خصلت : اعتراف به نعمتها براى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد و اعتراف به گناهان خود تا آنها را برايشان بيامرزد.
معاوية بن عمار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: راستش ‍ اينست كه هيچ بنده اى به اصرار؛ از گناه بيرون نيايد و هيچ بنده از گناه به در نيايد جز به اقرار و اعتراف .
از كتاب عدة الداعى : حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: كه در دعا اول ستايش كردن حق سبحانه است و بعد از آن ثناء بر او و بعد از آن اقرار به گناه و بعد از آن طلب حاجت ؛ به خدا قسم كه بيرون نمى آيد بنده از گناه الا به اقرار به آن .
و در آن كتاب شريف مى نويسد: كه در اقرار به گناه پنج فايده است اول بريدن از خلق و پيوستن به حق تعالى دوم شكست دل ، سيم رقت قلب كه آن دليل بر اخلاص است ((و با اخلاص دعا مستجاب مى شود)) چهارم ((چه بسا)) كه سبب گريه مى شود، پنجم موافقت با امر ائمه اطهار عليهم السلام و پيروى منويات ايشان .
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام تعليم مى دهد كه داعى اقرار به گناه خود نمايد؛ و عرض مى كند: فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى .

afsanah82
07-20-2011, 11:40 PM
در بيان اقرار به گناه
بار الها عمر من پايان رسيد شد اثر از رحلتم هر دم پديد
ليك باشد خاطرم آزرده حال كه ندارم يك نشانى بر وصال
نه مرا شايسته كردارى نكوست نه شدم لايق رسم بر وصل دوست
پس مرا بر جهل خود آمد خلاف كه كنم بر هر خطايم اعتراف
بر شمارم آن چه كردم اشتباه در معاصى از خطا و از گناه
تا توانم فايق آيم در شكست آورم قرب تو را يكسر به دست
باشم از كردار خود بس عذرخواه زين سبب شويم ز دل زنگ گناه
در وسيله آورم رمزى به كار تا كنم خود عيب خود را آشكار
پس از اين اقرار خود دارم اميد كه مرا بخشى رهايى از وعيد

الهى ان عفوت فمن اولى منك بالعفو و ان عذبت فمن اعدل منك فى الحكم .
خدايا اگر عفو فرمايى پس كيست سزاوارتر از تو در بخشايش ؟ يعنى اگر بنا بر عفو و گذشت است ، كيست اولى از تو در عفو و گذشت كردن ؟
و اگر كيفر دهى و عذاب كنى ، كيست عادل تر از تو در حكم كردن ؛ يا بر اين معنى كه اگر بنا بر عذاب كردن باشد كيست كه عدالتش در دادگرى مثل تو باشد؟
كسى سزاوارتر از خداى تعالى در عفو و عدالت نيست
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقابل تعليم ، اقرار به گناه را وسيله عفو و آمرزش قرار داد، چنين اشاره مى فرمايد: كه حال اگر بر جرم و خطاهايى كه بر آنها اعتراف كردم در گذرى و عفو فرمايى به شيوه بزرگوارى خود بر من رفتار نموده اى ، يعنى كسى اولى و سزاوارتر از تو در عفو و بخشش ‍ نيست و در اين بيان شايد دليل آن بزرگوار چنين باشد:
كه اى خدا از آن جهت تو اولى بر عفو و بخشايش هستى كه خود بندگان را امر به عفو و گذشت فرمودى ، جايى بر اين وجه كه : فمن عفا و اصلح فاجره على الله .... س 42ى 40 و جاى ديگر: و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بينكم ....
و عبارات بسيار ديگر ((كه شرح آن در بيان عفو صفحه 238 گذشت )) و خلاصه از معانى آنها چنين مستفاد مى شود كه هر كس در گذرد از ستمكار خود يا از كسى كه بر او مخالفت كرده باشد و ترك انتقام نمايد و به اصلاح آورد ميان خود و عدوى خود فرداى قيامت پاداش او بر خداوند است ؛و گذشت نزديكتر است به تقوى و پرهيزگارى .
و همچنين شايد دليل ديگر آن بزرگوار كه عرض مى كند خدايا كسى عادل تر از تو در حكم كردن نيست چنين باشد، كه اى خدا چون تو خود بندگان را امر به عدل و احسان فرمودى ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و بر وجه ديگر، س 4ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل كه خلاصه معنى آن است كه : اى مردم اگر خواهيد حكم كنيد در ميان خود به عدل و راستى و انصاف با يكديگر رفتار كنيد.
و تفسير اين بيان را خود امام عليه السلام در صحيفه سجاديه به وجه رساترى آورده و در دعاى دهم عرض مى كند: ترجمه : ((از شرح صحيفه فيض الاسلام )) بار خدايا اگر بخواهى از ما بگذرى از فضل و احسان تو است ((نه شايستگى ما)) و اگر بخواهى ما را به كيفر رسانى از عدل و دادگرى تو است ((نه ستم بر ما)) پس به نعمت ((بى پايان )) خود بخششت را بر ما آسان فرما ((بى رسيدگى به حساب ما انعام كن )) و به گذشتت ((از گناهان )) ما را از كيفرت رهايى ده زيرا((در بازپرسى از كردار و گفتار)) ما را توانايى دادگرى تو نيست و بى عفو و بخششت هيچيك از ما را رهانى از عذاب نه .
و حقيقت امر آن است كه ؛ اگر خداى تعالى به عدل خود بر بندگان رفتار كند، پس كسى استحقاق ثواب پيدا نكند چون يك گناه كافى است كه آدمى را مستوجب عذاب كند و اولياء خدا را هميشه دعا بر اين است كه ((خداوندا به فضل خود بر ما رفتار فرما چه اگر به عدل رفتار فرمايى استحقاق رحمت پيدا نخواهيم كرد.))
اينست كه امام عليه السلام اشاره فرمود: كه اى خدا اگر عفو فرمايى شايسته تر از تو كسى در عفو كردن نيست و اگر عذاب كنى كسى عادل تر از تو در حكم نباشد.
در بيان عبارت مورد شرحگر مرا بخشد خداوند غفور يا كند از آتش خشمش به دور
كس نباشد غير او بر اين گواه كه تواند بگذرد از هر گناه
همچنان باشد سزاوار اين چنين چون كه او تنهاست رب العالمين
گر شوم محكوم حكمش بر عذاب كى ستم باشد چنين حكم صواب
گر به عدلش گيردم گردم هلاك در مثل گويم حسابم گشته پاك
جز كه او يارى كند بر فضل خويش ور نه راه دوزخم باشد به پيش ‍

ارحم فى هذه الدنيا غربتى و عند الموت كربتى و فى القبر وحدتى و فى اللحد وحشتى و اذا نشرت للحسات بين يديك ذُل موقفى و اغفر لى ما خفى على الادميين من عملى و اَدم لى ما به سترتنى (96) وارحمنى صريعا على الفراش تُقَلّبنى ايدى احبتى و تفضل علىّ ممدودا على المغتسل يغسّلنى (97) صالح جيرتى و تحنَّن علىّ محمولا قد تناول الاقربآء اطراف جنازتى و جُد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى و ارحم فى ذلك البيت الجديد غربتى حتى لا استانس بغيرك يا سيدى فانك (98) ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
((خدايا)) رحم كن در اين دنيا بر غربت و بى كسى من ، و رحم فرما؛ در هنگام مرگ بر حزن و اندوه و حسرت من و رحم كن در قبر ((در خانه تنگ گور)) بر وحدت و تنهايى من و رحم كن در لحد بر ترس و وحشت من ؛ و در آن هنگام كه ((سر از خاك برداشته )) زنده شوم و در پيشگاه عظمت و جلال تو براى حساب ايستاده باشم بر ذلت و خوارى در آن موقفم رحم فرما.
و بيامرز براى من گناهانى را كه از ديگران و از آدميان پنهان داشته ام ((و كسى را بر آن اطلاعى نيست )) و اين پرده پوشى را كه در دنيا بر من روا مى داشتى هميشگى و بردوام دار ((يعنى ادامه ده ستر خود را بر كردار من و هميشه پنهان دار تا مبادا كسى در دار آخرت هم از كردارهاى ناشايسته من مطلع گردد.))
و رحم بر من ، هنگامى كه در بستر بيمارى ((رنجور و بيجان افتاده و توانايى ندارم كه در فراش خود از اين دست به آن دست شوم )) و دوستانم مرا پهلو به پهلو كرده با دست خود كالبدم را از اين سوى به آن سوى حركت د مى دهند.
و تفضل نما بر من در آن هنگام كه در جايگاه غسل دراز كشيده شده باشم و نيكوترين همسايگان من ((مقدمات غسل مرا فراهم كرده )) و مرا در مغتسل از آن دست به دست ديگر كرده شستشو مى دهند.
و مهربانى فرماى بر من در آن زمان كه حمل كرده مى شوم در حالى كه خويشان و دوستانم اطراف جنازه مرا گرفته و به مدفن مى برند، يعنى رحم فرما بر من در آن دم كه مرا بر تابوتى نهاده و كسان نزديكم دور هم جمع شده و مرا به دوش خود گرفته به گورستان مى برند.
و ببخشاى بر من در آن هنگام كه ((منتقل مى شوم از اين عالم به سوى تو)) در حالى كه تنها در دخمه قبر فرود آمده و بر تو وارد مى شوم .
و رحم كن بر بى كسى من در اين خانه تازه ساز تا آن كه انس نگيرم به غير از تو يعنى در آن خانه نو كه بر تو وارد شده ام رحمتت را از من دريغ مدار كه اگر اى آقاى من آنى لطفت را از من باز دارى و مرا در اين موارد صعب و دشوار به خود واگذارى هلاك مى شوم .
خداى تعالى بهترين ميزبانست
در اين فقرات دو موضوع بسيار مهم قابل بحث است ؛ يكى آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى در موارد مختلف طلب رحم مى كند ((كه قبلا مطالبى در اين باب گذشت و متم آن در شرح همين فقرات بيايد)) و ديگر اين كه حقايقى از عالم پس از مرگ را مجسم ساخته و بر وجه جالبى رجوع و بازگشت خلايق را به سوى حق تعالى اعلام مى دارد، و اينك قبل از شرح موارد استرحام در اين باره مطالبى يادآور مى شويم .
از اساتيد محترم خبرى به خاطر دارم و اكنون ماءخذ آن را نمى دانم از كجاست ؛ كه بعد از وفات وقتى كه اهل ايمان را به محل دفن برده و به خاك مى سپارند زمانى كه مشايعين از تشييع برگشته و متوفى را به آرامگاه مى سپارند، ندايى به ميهمان تازه وارد در قبر مى رسد كه عبدى اوحدوك اى بنده من تو را تنها گذاشتند!! چقدر اين بيان ملاطفت آميز است كه بر شخص تازه وارد آن هم در جاى وحشتناكى گفته شود و خاطر او را تسلى دهد.
آخر چنين است كسى كه از اين عالم رحلت مى كند فقط و فقط بازگشت او به سوى حق تعالى بوده و اين مرحله برزخ و عالم قبر اولين مرحله رجوع است ؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند: وجد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى اشاره بر همين است ، يعنى ببخشاى بر آن بازگشت كننده اى كه وارد شده است بر تو در حالى كه يكه و تنهاست ، و اين امر عموميت دارد كه هر كس در هر حالت كه باشد چه اهل كفر و عصيان و چه اهل تقوى و ايمان از اين عالم كه گذشت در اولين مرحله بازگشت قرار گرفته و بر پروردگار خود وارد مى شود؛ مگر نشنيديد كه در تكبير پنجم از نماز ميت گفته مى شود نزل بك و انت خير منزول به ، يعنى بنده تو به تو نازل و وارد شد و اكنون تو براى او بهترين ميزبانى ؛ ميزبانى كه قادر است بهترين وسيله آسايش را براى او فراهم آورد، ميزبانى كه كريم ، رحيم ، عطوف و مهربان است .
در اين بيان نگارنده را به خاطر افتاد كه چگونه اميرالمؤ منين عليه السلام توجه به بزرگوارى خداى تعالى داشته و اميدوارى كامل خود را ابراز نموده است ؛ بر روى كفن سلمان نوشت :و فدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم

ببينيد چقدر مضامين اين دو بيت عالى و اميدبخش است ، عرض مى كند: وارد شدم بر كريم در حالى كه زاد و توشه از اعمال صالح با خود نياوردم ، سپس در بيت دوم ، مثل اين كه با نفس خود خطاب كرده و ميگويد: اين قبيح ترين چيز است كسى كه مى خواهد بر كريمى وارد شود زاد و راحله همراه خود بياورد، حقا چه بيانى نيكو آورده !! مثل اين كه ما را به دربار بزرگى دعوت كنند آن وقت ما سفره نان و پنير خود را به همراه برداريم و بر او وارد شويم چقدر ناشايسته و نازيباست .
پس حقا خداى تعالى بهترين ميزبان است و هر كس به اين اعتقاد به سوى او وارد شود از پذيرايى شايان او برخوردار خواهد شد.
((موضوع ديگر))
استرحام از خداى تعالى در موارد صعب و دشوار زندگانى دنيا و آخرت
خوب توجه فرماييد كه چگونه امام عليه السلام در اين دعاى شريف مطالب را به تعبيرات مختلف بيان فرموده و با پروردگار خود راز و نياز مى كند، گاهى بر سبيل تواضع و فروتنى ، گاهى در مقام رشادت و دادخواهى ، گاهى در اظهار محبت و دوستى ، گاهى در خوف و ترس و شكنجه ، گاهى در شوق و شعف و مستغرق در بحر رحمت ، گاهى التماس ‍ گاهى التجا، گاهى زارى ، گاهى در عجز و ناتوانى ، گاهى در وادى ياءس ، گاهى در مقام اميد و خلاصه تمام رموز و نكات استادى را براى تقرب به درگاه ربوبيت به كار برده و در اين جا با لسان ملاطفت آميز ديگرى استرحام مى كند و در يك سلسله از بيانات خود در موارد سخت زندگانى دنيا و آخرت از خداى تعالى طلب رحم و عطوفت مى نمايد، و در فقره اول عرض مى كند ارحم فى هذه الدنيا غربتى و در اين بيان كه امام عليه السلام اظهار غربت در دنيا فرموده ، شايد اشاره بر اين باشد: كه چون هر كس در هر ديارى كه موقت به سر برد و يا در هر مكان كه عاريت زيست كند و يا در غير وطن اصلى خود زندگى كند و به آن محل دلبستگى نداشته باشد آن را غريب گويند و امام عليه السلام حالت خود را در اين دار دنيا چنين دانسته و يا خواسته است اهل دنيا را آگاه سازد كه همگى در اين دنيا غريب بوده و موطن اصلى و جاى اقامت آنها در ديار ديگر است !!
سپس باز در مقام استرحام اشاره به پايان زندگى غربت وار اين جهان كرده و عرض مى كند: رحم كن بر من در آن موقع كه حزن و اندوه سراسر وجودم را فراگرفته و آماده فراق از اين ديار غربت هستم و عند الموت كربتى و از اين بيان معلوم مى شود، كه در هنگام مرگ حالتى بسيار سخت عارض مى شود كه امام عليه السلام اشاره بدان فرموده و از خداى تعالى طلب رحم مى نمايد؛ و البته اين حالت براى اهل ايمان و غير اهل ايمان ضعف و شدتى بسزا دارد كه صعوبت آن براى اهل سعادت چندان ناگوار نيست ، بلكه ترس آنها به منزله وحشت غريقى است كه در درياى متلاطم پرخوف و خطر دنيا غرق شده و براى تلاش خود دست و پا مى زند و به مجرد رهايى از آن مرحله پرآشوب راحت شده و در آسايش ‍ دائمى قرار خواهد گرفت .
و لذا بيان امام عليه السلام در اين مقام از نظر تعليمات بوده و متوجه آنهايى است كه علاقه شديد به دنيا داشته و خود را آماده كوچ كردن نكرده اند، يعنى آنهايى كه فاقد ايمان هستند و علاقه خود را به زندگانى دنيا محكم گرفته اند و قرآن مجيد در شاءن گروهى كه مشمول شدت اين اندوه در هنگام موت بوده و بيانات مختلفى آورده به خصوص درباره ستمكارانى كه فاقد ايمان و آلوده به شرك بوده و اعتقاد به روز باز پسين نداشته اند؛ جايى مى فرمايد: س 6ى 93 و لوترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون كه خلاصه تفسير بر اينست كه : اگر بينى ستمكاران را در سكرات و شدائد مرگ در حالى كه فرشتگان عذاب دست هاى خود را براى قبض روح ايشان گسترانيده ((آماده براى قبض روح ايشان هستند)) و گويند بيرون آريد روح هاى خود را از جسدها ((يا خارج كنيد نفس هاى خود را از عذاب و خود را از دست ما برهانيد اگر مى توانيد)) امروز كه هنگام مرگ شما است جزا داده خواهيد شد به عذاب خوارى كه متضمن شدت و اهانت است به جهت آن كه به حق نمى گفتيد و از فرمان الهى سركشى مى كرديد.
و همچنين خداى تعالى در سختى و مشقت و اندوه زمان مرگ در شاءن گروهى ديگر مى فرمايد: س 50ى 19 و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد، اشاره بر اين كه : آمد بيهوشى مرگ به راستى و حق يا مى رسد شدت اندوه از آن مرگى كه از او مى گريختيد و مى ترسيديد.
و همچنين در آيه 26 از سوره القيامة مى فرمايد: كلا اذا بلغت التراقى .... كه حاصل معنى آنست كه چنين نيست كه منكران رستاخيز مى پندارند؛ باشد تا جان آنها به گلو رسد و كسان آنها گويند كه كيست رهاننده آنها از مرگ و علاج كننده آنها در حالى كه محتضر خود يقين به مفارقت از اين دنيا كند و ساق هاى پاى او از شدت سكرات به هم پيچد.
پس جا دارد كه از خداى تعالى در اين مورد طلب رحم نماييم .
و بسيار شواهد ديگر است كه موقع ارتحال از اين عالم به عالم ديگر حزن و اندوه عظيم بر آدمى مستولى شده و چون در آن هنگام پرده مجهولات تا حدى برداشته مى شود گذشته از اندوه عظيمى كه ستمكاران را در مى يابد، هر كس در هر مقام و مرتبه اى هم كه از ايمان باشد باز از زندگى چند روزه خود ندامت داشته و حزن و حسرت سر تا پاى وجود او را فرامى گيرد و تاءسف دارد از اين كه چگونه عمر عزيز خود را به پايان رسانيده و آن طور كه شايد و بايد تهيه زاد و راحله نكرده است .
استرحام امام عليه السلام از خداى تعالى از مراحل بعد از موت
سپس امام عليه السلام استرحام از مراحل بعد از موت و از تنهايى و وحشت در قبر كرده و بيان خود را به موضوع بسيار حساس كه اصل و نتيجه تمام گفتارهاى او عليه السلام است مى كشاند و در آن حقايقى را از امر حشر و نشر آشكار مى دارد، يعنى در اين گفتار مرحله اى از امر معاد را مجسم ساخته و براى ورود به موقفى از مواقف قيامت از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد، بر اين وجه كه عطف به عبارات قبل عرض ‍ مى كند: و اذا نشرت للحساب بين يديك ذل موقفى ((ترجمه آن گذشت )) و در اين جا بايد گفت كه اگر حقا هيچ دليل نقلى براى اثبات مرحله حشر و نشر و حساب و كتاب در دست نبود همين يك فقره از بيان امام عليه السلام براى اثبات اين مرحله كافى بود، از آن جهت كه اگر در فرموده او عليه السلام دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه آن چه را از خداى تعالى در اين مورد بيان داشته امام عليه السلام در اين عبارت كوتاه فشرده است ، آنها كه آشنايى كامل به قرآن مجيد دارند خواهند دريافت كه اين بيان به بسيارى از آيات مربوطه بستگى داشته و معانى آنها را در بر گرفته است يعنى اين كه عرض مى كند: رحم كن بر من زمانى كه زنده مى شوم براى حساب ؛ اشاره بر اينست كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه مصداق فرموده تو ظاهر شود ((س 81ى 10 و اذا الصحف نشرت )) يعنى ((رحم كن بر من )) آن گاه كه نامه هاى اعمال گشاده گرديده و براى حساب و سزا و جزا آماده شده است .
و نيز اشاره اين بيان بر اينست : كه اى خدا رحم كن بر من در آن روز كه ظاهر مى شود صدق گفتار تو: س 17ى 13 و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا؛ اقراء كتابك ((باز مدار لطف و رحمت خود را از من در آن روز كه فرمودى )) بيرون آورديم براى هر آدمى در روز رستاخيز نوشته اى كه صحيفه عمل او است ببيند آن كتاب را باز و گشاده و به او گفته شود بخوان نامه اعمال خود را كه بس است اين نامه براى تو امروز حساب كننده .
و اصلا هر كلمه اى كه امام عليه السلام در اين جمله به كار برده اشاره به يكى از آيات الهى بوده همچنان كه در پايان اين عبارت مذلت و خوارى موقف حساب را يادآور شده و از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد.
بر اين اشاره كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه اهل عالم به سوى تو حشر كرده مى شوند بعضى در كمال شادابى و مسرت و بعضى در حالت خوارى و مذلت كه ((س 70ى 44 خاشعة ابصارهم ترحقهم ذلة .))
تقاضايى جامع ((استرحام امام عليه السلام بر وجه ديگر))
بعد از ايراد اين بيان سپس امام عليه السلام اشاره به اوضاع كلى موقف حساب كرده و تقاضايى مى كند كه اگر حقا همين يك مورد پذيرفته شود كافى است كه آدمى به رحمت نزديك شده و از بليات و هلاكت اخروى رهايى يابد، و آن چنين است كه عرض مى كند:
واغفرلى ما خفى على الآدميين من عملى و ادم لى ما به سترتنى ، و ارتباط نزديك اين بيان به يك سلسله از آيات مربوطه به قيامت در سوره الحاقه است كه خداى تعالى پس از شرحى به تفصيل از وقوع مرحله اولين حادثه رستاخيز و بوجود آمدن صحنه هاى مختلف مى فرمايد: يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه و سپس در آيات بعد حالات مردمان را در امور حساب و كتاب توضيح مى دهد كه شاهد در اينجا اين عبارات است كه فرمود: در آن روز كه عرض كرده شويد بر خداى تعالى پنهان نماند از كردار و رفتار شما هيچ پوشيده اى ؛ همچنان كه در جاى ديگر هم فرمود: يوم تبلى السرائر و شايد بيان امام عليه السلام بر اين اشاره باشد كه اى خدا، در آن روز كه تمام پنهانى ها آشكار مى شود آن چه از كردارم از مردم پنهان است بيامرز و ستر فرما و اين مستورى را هميشه بر دوام دار.
و اين تقاضاى بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام تعليم فرموده از آن جهت كه هيچ بلايى بدتر از شرمسارى از افشاى حال زار آدمى نيست كه مردمان او را خوب دانسته و اسرار و كردار بد او نزد ايشان فاش گردد و بعضى گفته اند كه بلاى خجلت و شرمسارى كم از حرارت آتش دوزخ نيست خوب گفت آن شاعر عزيز كه ((آتش به گرمى عرق انفعال نيست .))
و از همين جهت است كه على عليه السلام هم عرض مى كند: و لا تفضحنى بخفى مااطلعت عليه من سرى ، يعنى خدايا مرا به كرده هاى پنهانم كه تو مى دانى رسوا مگردان و سر مرا فاش ‍ مكن .
خلاصه اين كه امام عليه السلام در اين فقرات مورد شرح كه هر كدام بحثى عظيم دارد از خداى تعالى طلب رحم فرموده و در پايان چنين اشاره مى فرمايد كه اى مولاى من ؛ اى آقاى من ؛ اگر در اين مراحل و مواقف سخت ، مشمول لطف و عنايت و احسان و مرحمت تو نشوم و مرا به خود واگذارى به هلاكت ابد گرفتار خواهم شد.
قوله : يا سيدى فانك ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
استرحام از خداى تعالى در موارد مختلف
اى در آغاز سخن نامت رحيم رحم كن در چند مورد بر اثيم
رحم كن در اين جهان بر غربتم رحم كن در هر زمان بر كربتم
رحم كن بر من به هنگام ممات تا برم ره سوى جاويدان حيات
رحم كن بى هوشيم را در فراش چون مرا آن دم بود دل در خراش ‍
رحم كن در بسترم زار و عليل كه ندا آرد منادى الرحيل
رحم كن آن دم كه فرياد و خروش آيد از ياران برون من خود خوش ‍
جاى ديگر رحم خود آور به كار چون به نزد مغتسل گيرم قرار
باز بر من رحمت آور سوى قبر چون شوم وارد در اين منزل به جبر
اى مبارك خانه نو ساخته فرش نازيبا به كف انداخته
يكه و تنها در آن منزل غريب سوى تو وارد شوم انت الحبيب
رحم كن بر من در آن جا بى كسم جز تويى يار و انيس و مونسم
رحم كن در خانه تاريك گور رحم كن بر وحشت من اى غفور
رحم كن چون آيم از قبرم برون قولك كل الينا راجعون
رحم كن آن دم كه آيد اين خطاب ايها الناس اجمعوا عند الحساب
رحم كن بر خواريم در آن مقام بر گناهم پرده پوشان بر دوام
گر كنى رحمم به هر مورد رواست چون كه رحمت را به هر دردى رواست
ور مرا بر خود گزارى كار خويش بر هلاكت رو كنم زار و پريش ‍
پس به رحمت آورم چندان قرين تا به خود كارم نيافتد بعد از اين

سيدى فمن استغيث ان لم تقلنى عثرتى و الى من افزع ان فقدت عنايتك فى ضجعتى و الى من التجى ء ان لم تنفس كربتى ، سيدى من لى و من يرحمنى ان لم ترحمنى و فضل من اؤ مل ان عدمت فضلك يوم فاقتى و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى ، سيدى لا تعذبنى و اءنا ارجوك .
اى آقاى من ، پس به سوى كى استغاثه كنم ؟ و به كدام درگاه پناهنده شوم ؟ اگر تو لغزش و گناهانم را نيامرزى و از پيشگاه خود برانى .
و به سوى چه كسى فزع و جزع و فريادرسى نمايم ؟ اگر لطف و عنايت تو را در خوابگاه خود نيابم ؛ يعنى به نزد چه كس زارى كنم اگر رحمت تو را در قبر از خود سلب بينم .
و به سوى چه كس پناهنده شوم ((و به كجا روى آورم ؟)) اگر تو غم و اندوه مرا برطرف نسازى .
اى آقاى من ؛ كيست از براى من ؟! ((يعنى من كسى را غير از تو ندارم )) و چه كسى بر من رحم مى كند اگر تو بر من رحم نكنى ؟
((و اى آقاى من )) اميدم به فضل چه كسى باشد اگر در روز سختى و بى نوايى فضل و كرم تو مرا درنيابد و از رحمت تو بى بهره باشم ؟
((و اى آقاى من )) از ((شر)) گناهان خود به جانب چه كس فرار كنم در آن هنگام كه اجلم فرا رسد، يعنى به كجا رو آورم و بر چه گريزگاهى از معاصى خود پناه برم در آن موقع كه مدت عمرم به پايان رسيده و مرگ بر من دست به گريبان شده باشد.
اى آقاى من ، عذاب و شكنجه مكن مرا، كه با تو اميدوارى دارم ((يعنى چگونه مرا عذاب خواهى كرد و حال آن كه چشم داشت و اميد و انتظار من همه به رحمت و عنايت تو است .))

afsanah82
07-20-2011, 11:40 PM
امام عليه السلام براى ايصال به رحمت به نام ((سيدى )) متوسل و ملتمس شده است
پس از آن كه امام عليه السلام در موارد مختلف از خداى تعالى طلب رحمت نمود، در اين بيانات هم باز لحن استرحام آميزى را دنبال كرده و با تكرار نام ((سيدى )) براى ايصال به رحمت حالت التماس را به خود گرفته است ؛ و اين بهترين شاهكاريست كه براى موفقيت در امر تقرب به كار برده و مكرر عرض مى كند: سيدى !! اى آقاى من ، اى آقاى من ، اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف مراتب فروتنى خود را نمودار كرده و عظمت و قدرت پروردگارى را در احاطه به كليه امور رسانيده و غير او را مؤ ثر ندانسته ؛ بلكه رفع تمام مشكلات را به قبضه اقتدار او سبحانه اختصاص و انحصار داده است ؛ همچنان كه در اين سلسله عبارات عرض ‍ مى كند: اى آقاى من ؛ اگر تو به دادم نرسى پس كجا پناهنده شوم ، اگر تو رحم نكنى پس چه كس بر من رحم كند، اگر تو پناه ندهى پس چه كس مرا پناه دهد، و هكذا عبارات ديگر كه خلاصه معنى آن است كه ، اى خدا تنها تو دافع كل بليات و رافع همه مشكلات هستى و اجراى كليه امور منحصر به تو است .
بعضى از گفتارهاى امام عليه السلام مفسر و متمم بعضى ديگر است
اگر در بيانات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين دقتى به عمل آيد معلوم مى دارد كه آنها چه احاطه كاملى به سخنرانى هاى خود داشته و گاهى از جايى به جاى ديگر گفتارهاى خود را تفسير مى نمايند و قبلا هم مثال هايى در اين مورد گذشت و اما در اينجا در فقره اول عبارات مورد شرح كه كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: سيدى فبمن استغيث ... يعنى اى آقاى من به چه كس استغاثه كنم خود آن بزرگوار در دعاى شانزدهم از صحيفه سجاديه اشاره به جواب اين سوال عرض ‍ مى كند: اللهم يا من برحمته يستغيث المذنبون يعنى اى خدا اى كسى كه گناهكاران به رحمت تو استغاثه مى كنند؛ كه شايد معنى چنين باشد ((كه اى مردم به سوى رحمت پروردگار استغاثه كنيد.))
و همچنين در معناى فقره دوم عبارت مورد شرح كه عرض مى كند: و الى من افزع .... باز در فقره دوم همين دعاى صحيفه اشاره بر آن فرموده و عرض مى كند: و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرون يعنى و اى كسى كه بيچارگان به ذكر احسان تو پناه برده و متوسل مى شوند؛ اشاره بر اين كه اى مردم ؛ به جانب لطف و احسان پروردگار فزع و زارى نماييد.
و بسيار ديده مى شود كه در كلام ائمه اطهار عليهم السلام گفتار بعضى با گفتارهاى بعض ديگر مرتبط بوده ؛ بلكه گاهى بر سبيل تاييد و گاهى بر وجه تفسير اشاره به بيانات يكديگر نموده اند و اغلب با وجودى كه بحث آنها در يك موضوع است ولى مطالب را با لحن ديگرى ايراد مى فرمايند كه در واقع اصل معنى يكى بوده و به اصطلاح يكى متمم ديگرى است مثلا در اينجا كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و الى من التجى ء... و يا عبارت ديگر كه عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب ..... اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره به اين دو عبارت در دعاى صباح عرض كرده : الهى كيف تطرد مسكينا التجاء اليك من الذنوب هاربا، يعنى خدايا چگونه رد فرمايى و دور گردانى مسكين و گدايى را كه پناه آورده باشد به جانب تو در حالى كه گريزان از گناهان خود بوده باشد.
پس از بيانات اين دو بزرگوار معلوم مى شود كسى كه از گناهان خود گريزان باشد ملجاء و پناهگاه او به سوى پروردگار است و كسى كه در امر عصيان بى پروا باشد براى او هيچ گريزگاه و پناهى نيست .
چگونه مى توان نزد خداى تعالى پناهگاهى ايجاد نمود
خداى تعالى در باب پناهندگى به خود فرمانى صادر فرموده كه معلوم مى دارد اگر كسى در اين دنيا در پناه و حمايت او نباشد يعنى اطاعت امر و فرمان او را نكند، در جهان ديگر هيچ ملجاء و پناهى نخواهد يافت ، قوله تعالى : س 42ى 47 استجيبوا لربكم من قبل ان ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجاء يومئذ و ما لكم من نكير
يعنى استجابت كنيد امر پروردگار خود را پيش از آن كه روزى بيايد كه آن روز را نمى توان باز گردانيد از نزد خداى ((يعنى البته آن روز بيايد)) روزى كه نيست شما را هيچ پناه و گريزگاهى كه در آن روز ملتجى به آن شويد و از عذاب برهيد و نيست شما را هيچ انكارى در آن روز در آن چه كرده باشيد و منكر احوال خود نتوانيد شد.
پس از بيان الهى معلوم است كه در اين جهان مى توان از طريق اطاعت امر او و گريز از معاصى ؛ پناهگاهى براى صحنه هاى وحشت انگيز پرماجراى آخرت ايجاد نمود و الا ديگر در پايان عمر و هنگام مرگ كسى كه از گناهان خود توبه نكرده و آماده آن نشده باشد كه در پناه الهى جاى گيرد هيچ پناهگاهى در قيامت نخواهد يافت ، اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در مقام تعليم عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى .
در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر عالم هستى مدار جمله فرمان باشدت در اقتدار
گر به داد من نباشى دادرس پس برم فرياد خود را بر چه كس ‍
گر نبخشى لغزشم را در گناه پس به نزد كى بود من را پناه
گر نباشد لطف تو شامل مرا پس چه باشد از خطر حايل مرا
گر نباشد رحم تو بر من قرين پس كجا يابد فرح قلب حزين
گر نيابم بر گنه راه فرار پس به عصيان بر كجا گيرم قرار
گر مرا از دل نسازى غم برون پس شود اندوه من از حد برون
گر نيامرزى گناهم نزد مرگ از كجا آماده سازم ساز و برگ
گر ميابم مهر تو در خوابگاه خانه قبرم شود يكسر سياه
گر مرا فضلت نگيرد هر دو دست شيشه آمال من خواهد شكست
پس مرا تنها به تو باشد اميد چون تويى فاعل ، لما شى ء تريد

الهى (99) حقق رجائى و آمن خوفى فان كثرة ذنوبى لا ارجو فيها الا عفوك ، سيدى انا اسئلك ما لا استحق و انت اهل التقوى و اهل المغفرة فاغفرلى و البسنى من نظرك ثوبا يغطّى علىّ الذنوب (100) و التبعات و تغفرها لى و لا اطالب بها انك ذومنّ قديم و صفح عظيم و تجاوز كريم .
خدايا اميدم را برآور، و ايمن گردان مرا از خوف ، يعنى به اميد و آرزوهايى كه در عفو و مغفرت تو دارم صورت تحقق بخش و ثابت بدار، تا خوف و بيم و ترس من زايل گردد، چون گناه بسيار مرا جز عفو تو از بين نبرد و انبوه و تراكم معاصيم را غير از گذشت و آمرزش تو از هم نپاشد، بر اين معنى كه از پيشگاه عنايت تو انتظار و اميدم جز به عفو و بخشش تو نيست .
اى آقاى من ، از تو در خواست مى كنم آن چه را كه سزاوار آن نيستم ، ((يعنى خود، مى دانم كه از كثرت گناه شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و بخشايش تو قرار گيرم )) اما چون تو اهل عفو و گذشت و مغفرت و آمرزش هستى پس بيامرز مرا و به رحمت خود بپوشان مرا جامه اى كه فرا گيرد تمام گناهانم را و مستور دار خطاهايى را كه از من سر زده است و بيامرز همه را كه با آنها بازخواست نشوم ، و مورد مؤ اخذه قرار نگيرم چون تويى صاحب عطاى ديرينه و عنايت قديم و گذشت بزرگ و كرم فراوان ((و كرامت از حد گذشته )).
ما مستحق عفو و مستوجب آمرزش الهى نيستيم ولى ....
امام عليه السلام بعد از آن كه در موارد مختلف طلب رحمت از خداى تعالى نمود، سپس باز رشته كلام را به مقام خوف و رجاء كشانيده و يا اقرار به كثرت گناه مرحله بيم و خوف خود را به مرتبه اميد به عفو و بخشش او سبحانه مى رساند.
و در باب خوف و رجاء قبلا مطالبى به تفصيل در صفحات 120 و 445 گذشت ولى در اين گفتار موضوع قابل بحث آنست كه : امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه من شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و رحمت تو قرار گيرم ولى از آن جا كه تو خود اهل تقوى و مغفرت هستى اميدم را تقويت كرده و از تو طلب عفو و آمرزش را دارم .
و اين معنى را در دعاى بيستم از صحيفه سجاديه با لسان ديگرى بيان داشته و عرض مى كند: و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك ، يعنى نيست در نزد من چيزى كه موجب آمرزشم گردد و نه در كردارم ارزشى است كه به سبب آن عفو تو را سزاوار شوم .
و لكن در عبارات مورد شرح امام عليه السلام در اميدوارى خود متكى به قول حق تعالى شده و با ايراد قسمتى از آيه شريفه كه عينا اقتباس فرموده مقام رجاء خود را تقويت مى نمايد و عرض مى كند: انت اهل التقوى و اهل المغفرة ، همچنان كه خداى تعالى در صفت خود در آيه 54 از سوره المدثر فرموده : هو اهل التقوى و اهل المغفرة يعنى اوست سزاوار آن كه از او بترسند و خوف او را نصب العين خود سازند و اوست سزاوار آمرزيدن ، گناهكاران را.
و از آن گذشته خداى تعالى خود را آمرزنده و عفوكننده خوانده است و در بسيارى از موارد است كه فرموده : ان الله لعفو غفور و نيز جايى با بيان ديگر مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم يعنى بدرستى كه پروردگار تو هر آينه خداوند آمرزش است بر مردمان بر ستم هايى كه بر نفس خود روا داشته ((و از آن ندامت يافته اند)) و همچنين گاهى بشارت مى دهد اهل تقوى را بر مغفرت قوله : فبشره بمغفرة و اجر كريم و از اينها بالاتر فرموده است : ان ربك واسع المغفرة ، يعنى همانا پروردگار تو بسيار آمرزنده است . پس خداى تعالى خود اهل عفو و مغفرت بوده و لذا ما اهليت پيدا خواهيم كرد كه مشمول عنايات و رحمت واسعه او شويم ، اگر چه مستحق نباشيم .
داستانى از تفاسير
بى مورد نيست اين كه داستانى را كه در منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه و ان ربك واسع المغفرة ذكر شده يادآور شديم تا دانسته شود چگونه خداى تعالى بندگان خود را مستحق رحمت و آمرزش قرار داده و با چه وسائل كوچك راضى شده آنها را مشمول عنايت خود مى گرداند.
در آن تفسير آورده : حسن هانى ابونواس شاعر را در واقعه ديد از او پرسيد: كه ما فعل ربك بك ، خداى با تو چه كرد؟ گفت : غفرلى ببيتين قلتها، مرا بيامرزيد به دو بيتى كه گفته بودم ، و آن دو بيت اينست :من انا عند الله حتى اذا اتيته لا تغفرلى ذنبى
العفو يرجى من بنى آدم فكيف لا ارجوه من ربى

يعنى چه كسى باشم من نزد خدا كه اگر گناه كرده باشم مرا نيامرزد و مرا بر آن مؤ اخذه فرمايد و خطاب و عتاب نمايد يعنى حقارت من به درگاه او سبحانه بيش از آن است كه مرا به گناه مؤ اخذه كند؛ و معنى بيت دوم اينست كه : عفو مرجو است از آدميان پس چگونه من اميدوار نباشم به رحمت و مغفرت پروردگار خود.
پس بنابراين هر قدر كه ما استحقاق عفو و آمرزش نداشته باشيم خداى تعالى خود اهل مغفرت بوده و به كوچكترين بهانه اى بندگان را مورد عفو و گذشت قرار مى دهد؛ و از اين جهت است كه امام عليه السلام اشاره مى كند: در عين حال كه سزاوار عفو نيستم پس بيامرز همه گناهان مرا و بپوشان آنها را به لباسى كه مستور دارد همه را، و در اين جا چه بيان لطيفى به كار برده كه اشاره به گفتاريست كه خود آن بزرگوار در مناجات پانزده گانه خود در مناجات اول عرض مى كند: الهى البستنى الخطايا ثوب مذلتى ، يعنى خدايا گناهانم لباس مذلت بر تنم پوشانيده و در اين جا در مقابل اين گفتار عرض مى كند: و البسنى من نظرك ثوبا يعظى على الذنوب و التبعات ، يعنى از عطف توجه خود لباسى بر من بپوشان كه گناهان و خطاهايم را فرو پوشد تا بدان ها مؤ اخذه نشوم .
خداى تعالى خود اهل تقوى و مغفرت است
بار الها بر تو دارم اين اميد كه مرا ايمن نمايى از وعيد
بسكه باشم غرق عصيان و گناه چاره جز نبود به تو گيرم پناه
بر اميد خود كنم دايم سوال از تو خواهم مسئلت امرى محال
كه گناهم را بپوشانى تمام ستر خودگيرى به كردارم مدام
نكته اى گويم ز اسرار يقين كه نباشم مستحق بر اين چنين
من سزاوار عطايت نيستم چون كه عمرى بر خطا من زيستم
گر كنى عفوم تو خود اهلى از آن ورنه من اهلش نباشم بى گمان
گر بپوشانى خطايم وه چه خوب كس نباشد جز تو ستار العيوب
پس لباس مغفرت پوشان مرا از شراف عفو خود نوشان مرا
يك اميد ديگرى دارم بجاست از گناهانم مكن تو باز خواست
چون تو صاحب منت ديرينه اى نزد پاداش عمل بى كينه اى
پس كرامت باشدت از حد فزون چون كنى اندوه و غم از دل برون

الهى انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاحدين بربوبيتك فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك تباركت و تعاليت يا رب العالمين .
خداى من ؛ تو آن خدايى هستى كه مى رسانى انعام و احسان خود را به آن هايى كه از تو سوال و درخواست نمى كنند؛ و افاضه مى فرمايى عطاى خود را بر كسانى كه منكر پروردگار تو هستند و به خداوندى تو اقرار ندارند.
پس چگونه ممكن است ؟!! اى آقاى من ؛ سلب احسان فرمايى و عطاى خود را باز دارى از كسى كه از تو سوال مى كند؛ و ايمان به ربوبيت و پروردگارى تو داشته و يقين دارد كه خلق ، و امر، و فرمان همه از آن تو است ، و جهان و جهانيان همه در يد قدرت تو!! تويى برتر و بلندمرتبه و بزرگوار؛ اى پروردگار عالميان .
عطاى خداى تعالى در اين دنيا بستگى به شناسايى او ندارد
بسيارى از مطالب در اين دعاى شريف است كه پرده ها را عقب زده و حقايقى بزرگ را آشكار مى نمايد، از جمله نكاتى كه در اين فقرات مورد شرح به كار رفته آنست كه با وجودى كه لطف و عنايات پروردگارى بر بندگان به طور كلى عام است لكن اين بيانات تائيد مى كند كه خداى تعالى هر كه را خواهد در اين جهان مورد رحمت قرار داده ، و لو اين كه وى را نشناسد و او را به پروردگارى قبول نداشته باشد و يا منكر ربوبيت او باشد و اعطاى كرامات و افاضه مقام درجات در اين دنيا بر بندگان يا از نظر اتمام حجت است و يا از نظر امتحان و آزمايش و يا از نظر سزا و پاداش .
و مسئله اعتقاد داشتن به خدا يا نداشتن در اعطاى خواسته ها بخصوص ‍ خواسته هاى دنيوى هيچ موردى نداشته و بسته به مشيت خود او سبحانه و تعالى مى باشد، بلى چه بسا ممكن است خداى تعالى دلخواه كسانى را كه به او ايمان و اعتقاد ندارند فراهم سازد، ولى معلوم نيست كه اين امر خير و صلاح آنها باشد و البته سر آن را خداى تعالى خود بهتر مى داند و شايد آيه شريفه س 43ى 20 و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ماله فى الاخرة من نصيب جواب اين مسئله را خوب داده باشد كه اشاره مى فرمايد آنهايى كه گرايش به لذات و به متاع دنيا پيدا مى كنند به آنها داده مى شود ولى در آخرت ايشان بى بهره هستند.
و اين كه ديده مى شود بسيارى از مردم كه فاقد ايمان و خداشناسى هستند در اين دنيا اموال زيادى به اختيار آنها گذاشته شده و حتى تمام خواسته هاى آنها برآورده شده است ؛ نبايد سبب تعجب اهل ايمان باشد، و چه بسا از اشخاص بى باك و ستمكار جبار كه تمام وسائل امور دنيوى آنها مهيا و آراسته شده و با وجود اين كه در اثر نخوت گاهى هم دست و رويى به آسمان بلند نكرده كه از خداى تعالى چيزى طلب نمايند، ولى كوچكترين نقصى در زندگانى آنها در دنيا وجود نداشته و خداى تعالى از هر جهت نعمت و حجت را به آنها تمام كرده است و اين مشيت از طرف پروردگار عالم جارى شده ، و شكى نيست كه معنى اين آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى از نظر اهميت موضوع در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 55 و 87 فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ؛ كه اين خطاب به حضرت ختمى مرتبت فرموده و روى سخن به شنونده است ، يعنى به شگفت نياورد شما را بسيارى ثروت و اولاد آنها ((اهل كفر و نفاق را)) جز اين نيست كه خدا مى خواهد عذاب كند ايشان را بدان ها در همين دنيا كه بيرون رود جانهاى ايشان از بدن به سختى و صعوبت ((در حالى كه از مفارقت مال و اولاد سخت در عذاب بوده و به صدهزار حسرت و ندامت آنها را گذاشته و وبال را بر خود گرفته از اين عالم خارج مى شوند))
پس در اين جمله از بيان امام عليه السلام حقيقتى بزرگ آشكار گرديد تا دانسته شود اگر خداناشناسى ظاهرا در اين دنيا از رفاه و آسايش ‍ برخوردار است ، معلوم نيست هنگام از دست دادن آن و خروج از اين عالم چه حالت مشقت بارى داشته باشد كه ارزش صدها برابر آن آسايش ‍ را نداشته باشد و ديگر حال او را هم در سراى جاودان خدا مى داند!!
نتيجه از اين بحث و شاهد گفتار
از مقصد خود دور نشويم ، كه امام عليه السلام عرض كرد: انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاهدين بربوبيتك و اين مطلب با تعبير ديگر در دعاى ماه رجب تعلم شده است بر اين وجه كه خوانده مى شود: يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة ، يعنى اى آن كه عطا مى كند بر كسى كه سئوال نمى كند از او و او را نمى شناسد؛ و شاهد گفتار ما در اين مطلب آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين فقره عرض مى كند: فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك ، اگر در اين عبارت دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه امام عليه السلام چه رشادتى به كار برده و يك حالت بى پروايى و در عين حال ملاطفت آميز به خود گرفته ، و حاصل معنا را چنين مى نماياند: كه اى خدا، آنهايى كه از تو درخواست نمى كنند، آنهايى كه منكر پروردگار تو هستند، آنهايى كه تو را نمى شناسند، آنهايى كه دشمن تو هستند، آنها را مشمول عنايت و عطاى خود مى گردانى ، چگونه ممكن است ؟!! آنهايى كه از تو سوال مى كنند و اقرار و ايمان و يقين به پروردگارى تو دارند آنها را محروم گردانى ؟! ((و حال آن كه خود هم فرمودى ادعونى استجب لكم !! و حال آن كه خود هم فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان )) پس چطور ممكن است كه خواسته هاى داعى خود را بى اثر گذاشته و حوائج آنها برآورده نشود!!
ببينيد چگونه امام عليه السلام از طريق منطق و فلسفه در پيشگاه ربوبيت عرض حاجت كرده است .
خدا مى داند كسى نمى تواند در مقام حقيقت و سخن پروى حق مطلب را بهتر ادا نمايد، سپس در پايان تقاضاى خود باز اشاره به قول حق تعالى فرموده و با اقتباس از آيه شريفه كه فرموده است : س 7ى 53 الا له الخلق و له الامر تبارك الله رب العالمين بيان خود را در اين موضوع خاتمه مى دهد، و چنين مى رساند: كه اى خدا؛ آفرينش جهان و فرمان آن در يد قدرت تو است و تو برتر و بالاتر از آنى كه خواننده خود را محروم گردانى .
خداى تعالى با دشمنان خود هم در افاضه رحمت و نعمت نظر دارد
اى كه دارى خلق عالم را زمام مى رسانى لطف خود را بر خاص و عام
گر شناسد كس تو را يا ناشناس خوش گزارى كار او را بر اساس ‍
گر تو را خواند و گر ناخوانده است از در درگاه تو كى رانده است
شاعرى گفتا كه اى رب كريم دشمنان خود رسانى بر نعيم
تو كه بر اعدا نظر دارى چنين كى كنى محروم ياران حزين
من كه ايمان با شدم بر تو يقين كه تويى پروردگار عالمين
من كه از تو مى كنم هر دم سوال من كه مى خوانم تو را در هر مآل
پس چسان از درگهت رانى به دور يا شوى مانع مرا از فيض نور
گفته اى خود در دعا باشم مجيب كس نباشد بر شما جز من قريب
تو به من نزديك و من اندر سوال از تو خواهم آن چه باشد وصف حال
دور باشد از مقام رحمتت كه ز سائل باز دارى نعمتت
باز گويم اين مكرر را تمام كه تو لطفت مى رسد بر خاص و عام
دشمنت مشمول الطاف عميم دوستت فايض به انواع نعيم

(101) سيدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك يقرع باب احسانك بدعآئه و يستعطف جميل نظرك بمكنون رجائه فلا تعرض ‍ بوجهك الكريم عنى و اقبل منى ما اقول فقد دعوتك (102) بهذا الدعاء و انا ارجو ان لا تردّنى معرفة منى براءفتك و رحمتك .
اى آقاى من ، بنده ات به درگاه تو آمده در حالى كه به پا داشته او را سختى فقر در برابر تو، يعنى ، اى مولاى من ، بنده تو است كه اضطرار و احتياج و بيچارگى در حضرت كريم تو مقيمش ساخته و به آستان تو روى آور شده است در حالى كه مى گويد باب لطف و احسان تو را به وسيله دعاى خود و نظر عنايت تو را به اميد نهانى خود جلب مى نمايد، يعنى اميدوارى او به عطف توجه تو به افاضه رحمت بر اوست .
پس مگردان روى كرم خود را از من ((شايد اين عبارت حالت سوگند داشته باشد)) يعنى خدايا به بزرگواريت قسم از من روى برمگردان و بپذير از من آن چه را كه مى گويم ((برآور حاجت مرا))
همانا خواندم تو را به اين دعا و اميدوارم كه برنگردانى مرا و نااميدم نفرمايى چون من به رحمت و راءفت تو شناسايى دارم و به مهربانى تو معرفت حاصل نمودم .
باب خانه خدا دعا مى باشد
بعد از آن كه امام عليه السلام مرتبه يقين خود را در امر آفرينش و فرمان اظهار داشت سپس با بيان ديگر مطلب خود را دنبال كرده و چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا بنده تو با تمام خصوصياتى كه دارد، از فقر و احتياج و درماندگى و اضطرار به در خانه تو آمده ، در حالى كه يقرع باب احسانك بدعائه مى كوبد باب رحمت و احسان تو را بدعاء؛ و اين معنى بسيار عالى و دقيق است از آن نظر كه هر مطلبى كه در درجه اول اهميت قرار دارد ائمه هداى سلام الله عليهم اجمعين هر يك با لسانى در مقام مناجات عرضه مى دارند، اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى صباح قريب به اين مضمون عبارتى آورده كه عرض مى كند: الهى قرعت باب رحمتك بيد رجايى ، يعنى اى خدا كوبيده ام
در رحمت سراى تو را به دست اميد خود ((يا آن كه به در خانه تو دست اميد خود را به دعا بلند كرده ام )) و اهل لغت كلمه قرع را ((قرعة )) سخت كوبيدن معنى كرده اند؛ و اين استعاره ايست كه شايد معنى چنين باشد كه بهترين وسيله اخطار و ارتباط بندگان به سوى حق تعالى همانا دعا كردن و خواندن او سبحانه است كه به اصطلاح اين وسيله ، در كوبى است كه صاحب خانه را از وجود خواننده اى در عقب باب خانه مطلع مى سازد، و حقا هم بايد گفت تا كسى خانه اى را دق الباب نكند ((در)) آن سراى بر او گشوده نخواهد شد.
پس با اين حالت حضرت سجاد عليه السلام چنين اشاره مى فرمايد، كه اى خدا از روى حقيقت به وسيله اين دعا ((دعاى جامع ابوحمزه ثمالى )) تو را مى خوانم ((و در)) درگاه و آستان تو را بدينوسيله با زبان هاى مختلف ، با اميدهاى فراوان با عجز و زارى و انكسار سخت مى كوبم ، و در اينجا امام عليه السلام رشادتى در كلام بكار برده و عرض ‍ مى كند: و اقبل منى ما اقول يعنى بپذير آن چه را كه مى گويم و از تو مى خواهم و اين بيان مقدمه گفتار يك سلسله از خواسته هايى است كه او عليه السلام از خداى تعالى تقاضا مى كند و در دنبال همين فقرات بيايد.
سپس عرض مى كند: و اميدوارم كه روى خود را از من برنگردانى ((همچنان كه بندگان تو از سائل روى خود را بر مى گردانند)) و اميدوارم كه مرا از در خانه خود نرانى و باب رحمت خود را بر من گشاده فرمايى .
در بيان فقرات مورد شرحاى خدا تو خالق و من بنده ام روى خود بر درگهت آورده ام
آمدم با درد و فقر و احتياج آمدم زينسان كنم دردم علاج
باب احسان تو را كوبم چنان تا تحقق بخشد اميدم به آن
مى زنم در بر درت مستانه وار بر دعا و زارى و بر انكسار
اين اميدم باشد از تو در نهان كه شود شامل مرا لطف عيان
آن چه را در اين دعا كردم سوال آن چه گفتم نزد تو در هر مقال
در پذيرش آورى اندر قبول تا برات رحمتم گردد وصول
پس مگردان روى خود را از كرم چون ندارم روى ديگر لاجرم
خوش دلم از آنم كه تو بر مردمان جملگى باشى عطوف و مهربان

الهى انت الذى لا يحفيك سائل و لا ينقصك نائل انت كما تقول و فوق ما تقول .
اى خداى من ، تويى آن بخشنده مهربان كه از اصرار و الحاح درخواست كننده رنجيده نشوى !! و هرچند بر سائل عطا فرمايى ، نقصان نپذيرد تو را و بر خزائن كرم تو كم و كسرى روى نخواهد داد.
تو چنان هستى كه خود فرمايى !! و برترى از آن چه كه ما بگوييم .

afsanah82
07-20-2011, 11:40 PM
در معنى ((الحفى )) و شرح فقه اول
دو موضوع در اين فقرات قابل بحث است ، يكى در جمله اول كه عرض ‍ مى كند: انت الذى لا يحفيك سائل و ديگرى در جمله آخر انت كما تقول .
و در شرح فقره اول بايد گفت كه در آن جمله چند معنا اعتبار دارد كه قبلا بايد دانست ، براى كلمه يحفيك چه معانى ذكر شده است ، آن چه را كه در معانى لغت الحفى آورده اند عبارت از اين معانى است ، كسى كه از چيزى كاملا با خبر باشد، بسيار نوازش كننده ، بستوه آورنده در اصرار، كسى كه در پرسش از حال كسى اصرار كند، الحاح كننده در سوال ، در خواست كردن چيزى به اصرار و پافشارى .
و اما در صحيفه ثانيه مذكور است كه ((احفى )) در سوال كنايه است از سرعت بخشش از شدت كرم كه احتياج پيدا نمى كند سوال كننده را به اصرار بلكه عطا مى كند مسوول در اولين وهله و لزومى براى الحاح نيست و اين معنى در شرع و شرايط دعا منافات ندارد كه امر به الحال شده است چون روايات بسيارى در اين باب وارد است كه در اين جا گنجايش ذكر آنها نيست و خلاصه آن چه را كه مى توان به اعتبار مختلف در اين فقره معنى كرد احتمالا بر اين چند وجه است و اگر نظر مبارك امام عليه السلام غير از اين باشد از آن بزرگوار معذرت مى طلبيم .
يكى آن كه در عين ترجمه ذكر شد و ديگر شايد منظور چنين باشد كه سائل در درگاه الهى احتياج به اصرار ندارد و خداى تعالى خود بر او عطا فرمايد؛ همچنانكه در فقره انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك بيانى گذشت ولى البته اصرار و الحاح در دعا يكى از شرايط استجابت است و خداى تعالى دوست دارد كسى را كه در سوال حقه پافشارى و اصرار كند.
و معناى سوم ، اشاره بر اين است كه تكرار عطا از جانب الهى از بين نمى برد و كم نگرداند آن چه را كه نزد او سبحانه است .
و تعبير ديگر اينست كه اين جمله اشاره به يكى از نامهاى الهى است كه در فقره 99 از جوشن كبير مذكور شده : يا من لا يبرمه الحاح الملحين ، يعنى اى آن كه به ستوه نمى آورد او را اصرار الحاح كنندگان يا بر اين معنى كه اى كسى كه به تنگ نمى آورد او را اصرار مبرمان و در صحيفه علويه دعايى در تعقيب هر فريضه آورده كه عين اين جمله را مى فرمايد.
در هر حال معناى جمله اول از اين چند وجه مذكور بيرون نخواهد بود و در كتاب الجوهرة العزيزه عالم جليل و فاضل نبيل سيد ابوالفضل حسينى در شرح جمله لا ينقصك نائل آورده : كه مقصود از اين جمله ((يعنى بخشش و عطا نقص بر تو وارد نمى سازد)) معلوم است زيرا كه قدرت خداى تعالى محدود نبوده و لطف و كرم او انتها ندارد و در قرآن مجيد در سوره الحجر آيه 21 مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم يعنى هيچ چيز در عالم نيست مگر اين كه منبع و خزينه او در نزد ما است و آن را نازل نمى كنيم مگر به اندازه معلوم و معين ، ((هنگامى كه مصلحت ايجاد كند)).
نكته اى بسيار مهم در شرح جمله دوم
و اما در شرح موضوع دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند: انت كما تقول و فوق ما نقول ، نكته بسيار مهمى به كار رفته كه با دقت خواهيم دريافت كه قرآنى در اين جمله كوتاه گنجانيده شده است يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا: آن چه كه از اول اين دعا درباره تو گفتيم ، آن چه كه اوصاف تو را ستوديم ، آن چه كه تو را ستايش كرديم ، آن چه كه تو را به بزرگى ياد كرديم ، آن چه را كه گفتيم و آن چه را كه مى گوييم گفته هاى تو خود بالاتر از آنهاست ، يعنى تو خود مافوق گفته هاى مايى ؛ تو را جز تو كسى توصيف نتواند كرد؛ تو آن طور هستى كه خود گفته اى و بالاتر هستى از آن چه كه ما بگوييم ، بالاتر و برترى از وصف گفتار و انديشه ما.
اى دوستان خدا: بخدا قسم امام عليه السلام خوب گفته است !! آخر ما درباره خدا چه بگوييم ؟ اگر خود براى ما چيزى نگفته بود چگونه او را توصيف مى كرديم !! اكنون هم كه از گفتارهاى خود او اوصافى ذكر مى كنيم تازه خود نمى دانيم و نمى فهميم كه چه مى گوييم ، آن چه را كه براى فهم ما لازم بوده است درباره خود ذكر فرموده ما چگونه مى توانيم معرف كسى باشيم كه او را به طور شايسته نمى شناسيم مگر نه مى گويند معرف بايد اعرف از معرف باشد؛ آخر وقتى كه او در معرفى خود مى فرمايد: س ‍ 57ى 3 هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ؛ ما ديگر چه بگوييم !! مگر در همين يك عبارت مطلب تمام نيست ؟! حق اينست كه هر چه ما بگوييم ، اين كلام بالاتر از آنست ، اگر توجهى به آيات قرآنى حاصل شود كه چگونه خداى تعالى بر وجوه گوناگون خود را معرفى و اوصاف خود را ذكر فرموده آن وقت اهميت بيان امام عليه السلام كاملا روشن مى گردد، كه عرض مى كند: انت كمال تقول و فوق ما نقول .
گفتار خداى تعالى مافوق همه گفتارهاست
نگارنده را حيف آمد كه اين بحث را ناقص گذارد از آن چه كه در اين باره به خاطر سپرده است .
و با وجود اين كه كثرت مطالب در اين موضوع صفحات بسيارى از كتاب را زير مى گيرد معذلك اختار را از دست نداده و همينقدر خوانندگان عزيز را به رؤ س مطالب در اين باره آشنا كرده و از تفسير خوددارى مى كند.
ببينيد آيا حقا كسى مى تواند درباره خداى تعالى در صفات و يا در معرفى او غير از آن چه خود او سبحانه بيان داشته بياورد؟ تمام انبيا و رؤ ساى اديان هم آنچه گفته اند از قول خود او بوده است ، ديدى كه امام عليه السلام هم هر چه در اين دعاى شريف بيان كرده باز ارتباط به كلام الهى داشته است ؟
مطلب اينجاست : همين كه اعتقاد حاصل شود كه خدايى هست و كتابى دارد ديگر تمام مسائل حل شده است ، چرا: چون آن خدا مى گويد: والله يقول الحق يعنى هر چه خدا بگويد حق و پابرجا و راست و ثابت است ، آن وقت آيا حقا ديگر خداى تعالى درباره خود مطلبى را فرو گذار كرده است كه مجهولى باقى بماند؛ اين كه امام عليه السلام عرض ‍ مى كند: اى خدا گفته تو مافوق همه گفته هاست توجه كنيد ببينيد چگونه موافقت اين بيان از گفتار حق تعالى ظاهر است در آياتى خود را چنين معرفى مى كند:
الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ، الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ، الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ، الله لا اله الا هو الحى القيوم ، الله نور السموات و الارض ....
و در آياتى ديگر با تعبيراتى ديگر مى فرمايد:
و كان الله على كل شى ء مقتدرا، و كان الله عزيزا حكيما و كان الله سميعا عليما.
و نيز با بيان ديگر مى فرمايد:
هو الله الخالق البارى ء المصور، هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الله الواحد القهار، و همچنين بر وجه ديگر:
ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء ان الله لا يظلم مثقال ذرة ، ان الله غفور رحيم ، ان الله عليم حليم ، ان الله قد احاط بكل شى ء علما، ان الله بالغ امره و خلاصه با اين جملات كوتاه مى فرمايد:
و الله ذوالفضل العظيم ، و الله يحيى و يميت ، و الله عليم حليم ، و الله غفور رحيم و اينها نمونه اى از صدها عبارات قرآنيست كه خداى تعالى از جهت شناسايى خود براى مردم جهان بيان داشته ، و انصاف اينست كه هر كس هر چه ديگر بگويد نتواند حق معنا را ادا كند و گفته هاى او سبحانه و تعالى مافوق و برتر از تمام گفته ها باشد.
پس ؛ از گفتار امام عليه السلام چنين نمودار است كه آن چه را از اول اين دعاى شريف در مدح و ثناى الهى بيان داشته و او را ستايش كرده است و آن چه را كه در مقام تعريف و توصيف در آورده ؛ هنوز حق مطلب را ادا نكرده و اقرار به عجز نموده است از آن جهت كه معانى گفته هاى حق تعالى خود بالاتر و مافوق گفته هاى او عليه السلام است كما انت تقول و فوق ما نقول .
در بيان فقرات مورد شرحاى تو صاحب نعمت و بخشنده اى سائلين را از درت كى رانده اى
نه ز سائل رنجش آرى نه ملال گر كند بر تو سماجت در سوال
نه تو را مخزن شود كم از نعيم گر كنى خلق جهان در آن سهيم
گر ببخشى خلق خود يك يك بهشت كم نسازد قصر رحمت نيمه خشت
گر به رحمت جمله را سازى قرين نقصى از وسعت نيايد در زمين
گر دهى هر يك يكى ملك جهان كم نيايد كوكبى در آسمان
من دهان بندم ز اوصاف و كمال چون تو خود بهتر بگويى در مقال
من نگويم كه تو چونى در صفات خود بگفتى آن چه را لايق به ذات
من نگويم در كرم باشى چنان خود بگفتى اكرمم از اكرمان
آن چه من گويم تو بهتر گفته اى گوهر خود را نكوتر سفته اى
گفته ات بالاتر از گفتار ماست چونكه هر جا كلمه اى گويى بجاست
گر كنم من وصف اوصافت چنان گو مرا اى خاك عالم بر دهان
من ندانم كه شناساى تو كيست چون معرف اعرف از معروف نيست

اللهم انى اسئلك صبرا جميلا و فرجا قريبا و قولا صادقا و اجرا عظيما.
خدايا، همانا از تو درخواست مى كنم صبر و شكيبايى نيكو، و گشايشى نزديك ، و گفتارى راست و پاداشى بزرگ ؛ يعنى خدايا صبر و تحمل و بردبارى بر من عطا فرما و در روزيم گشايشى نزديك قرار ده و راستى گفتار را پيشه ام ساز و اجرى عظيم بر آنها مترتب فرما.
اصل تقاضا و در خواست پس از طلب عفو و رحمت
تا اين قسمت از دعاى شريف امام عليه السلام حمد و سپاس و ثناى خداى تعالى را به جاى آورده و با تعبيرات مختلف عذرخواهى كرده و طلب عفو و رحمت و آمرزش نموده است ، و آن چه را كه لازمه داعى و شرايط استجابت دعا بوده به كار برده و مقدمه دعا كردن و طلب حاجات را فراهم كرده است .
و از اين جا در مقام تعليم ، شروع مى كند به ايراد يك سلسله از خواسته هايى كه متضمن خير دنيا و آخرت است ، و گمان نمى رود در اين خواسته ها چيزى فروگذار شده باشد؛ و مهم اينست كه اولين خواسته خود را در اين سلسله از فقرات دعا، صبر جميل ((و يا شكيبايى نيكو)) قرار داده و از اين تقاضا معلوم مى شود كه مقام صبر اهميت بسزايى داشته همچنان كه خداى تعالى در اين مورد در قرآن مجيد آيات بسيارى آورده و فضيلت صبر و صابرين را بر وجوه مختلف بيان داشته است و اكنون بايد دانست كه معنى صبر چيست ؟
صبر چيست ؟ و صابر كيست ؟
چنين گفته اند: كه صبر حبس نفس است بر مكروه ؛ كه اين خود يكى از فضائل حسنه و از اخلاق پسنديده است و اگر از نظر لغت بخواهيم صبر را معنى كنيم ؛ صبر عبارت است : از حلم و بردبارى و شكيبايى و صابر كسى است كه شكيبا باشد در راه خدا و از براى خدا و در برابر حوادث و بليات و مشقات اظهار عجز و شكوه ننمايد و اين معنى در خلال آيات مربوطه به تفصيل بيايد.
صبر در هر مورد به طريق خاصى نتيجه بخش است و در تمام موارد مجاهده و مبارزه آن با نفس ضروريست مگر مواردى كه شرع استثنا كرده است و مى توان گفت كه چون اصل و ريشه هر عبادت و طاعتى پيوند و تواءم با صبر است پس زمانى پاداش نيكو بر عبادت مترتب است كه مراتب شكيبايى در هر يك به طور شايسته اى رعايت گردد.
اگر به تمام عبادت ها نظر توجهى افكنده شود شك و ترديدى باقى نمى ماند از اين كه صبر و شكيبابب به جا لازمه هر يك بوده و به قول عوام ((خمير بى مايه فطير است .))
از همان دستور اوليه در احكام توجه كنيد: اگر طهارت است كه چقدر رعايت و حوصله لازم است تا كسى بتواند خود را هميشه طاهر نگاه داشته و اصول تقوى را حفظ كرده و پايه طاعات ديگر را محكم نمايد.
اگر فرائض يوميه است كه اداء آن مستلزم صبر و شكيباييست و شكى نيست كه هر چه در آن دقت و تاءمل بيشتر به كار رود نتيجه مطلوب بهتر حاصل مى گردد.
اگر روزه است كه حلم و بردبارى و شكيبايى و تحمل از هر جهت لازمه آن است ، و اصلا خداى تعالى در چند مورد در قرآن مجيد آن را تعبير به صبر فرموده ؛ همچنان كه مى فرمايد: س 2ى 153 يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين كه گفته اند مراد از صبر در اين جا صوم است و صائم بايد شكيبا باشد از تحمل و رنج گرسنگى و تشنگى و غيره .
و هكذا؛ اگر اجمالا به تمام طاعات نظر افكنده شود از حج و جهاد و امر و نهى چه از فرائض و چه از مستحبات رعايت صبر و شكيبايى در آنها كاملا نمودار است .
و از همين نظر است كه خداى تعالى مى فرمايد: ان الله مع الصابرين و بالاتر از اين : ان الله يحب الصابرين خدا با صابرين است و دوست مى دارد آنهايى را كه بردبار و شكيبا هستند و حقا؛ سر اين محبت از طرف خداى تعالى بسيار روشن است ، چون اساس و پايه آزمايش حق تعالى بر بندگان بر اين امر دشوار استوار شده و آن را هم براى بندگان حربه ملايمى قرار داده كه به وسيله آن ((صبر)) مبارزه و مجاهده با نفس خويش نمايند.
آيا مى دانيد كه چقدر آدمى در محاصره نيروى شهوانى قرار دارد؟ و چاره اى جز حلم و صبر و شكيبايى در برابر آن نيست ، آيا مى دانيد دوران كوتاه زندگى جز مشقت و سختى و درد و رنج و ناراحتى چيز ديگرى ندارد؟ و علاجى جز بردبارى و صبر بر آنها نيست ، پس صبر را فضيلتى بسيار و جا دارد كه خداى تعالى صابرين را دوست دارد.
و از اين جهت است كه صبر در نزد علماى اسلام و عرفا مقام و منزلت خاصى داشته و در مراتب و فضائل آن بيانات بسيارى آورده اند و چون در اين جا اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحد توانايى مورد بحث قرار مى گيرد لذا مجالى ديگر براى بسط اين كلام از نظر عرفا نيست ؛ همينقدر متذكر مى شويم كه مراتب قرب هر كس نسبت به مقام صبر و شكيبايى او مى باشد؛ شايد داستان اولياء خدا را شنيده باشيد كه چگونه ايشان در تمام مصائب و بليات شكيبا و صبور بودند، و بياييد مطالبى از نظر قرآن كه چگونه خداى تعالى پاداشى عظيم و اجرى بى حساب براى آنها مقرر فرموده و جايگاه ايشان در روز بازپسين به اعلى عليين قرار داده است .
عموم اهل ايمان بايد از فضيلت صبر برخوردار باشند
خداى تعالى در آيه اى خطاب به اهل ايمان كرده و آنها را امر به شكيبايى مى دهد؛ س 3ى 200 يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا... اى گروه مؤ منان بردبار باشيد و شكيبايى ورزيد بر مشاق طاعات و بر آن چه به شما رسد از شدائد و بليات به جهت ثبات و دوام شما بر ايمان و عبادات ((يا صبر كنيد بر اداء فرائض و يا بر امتثال جميع احكام شرعيه )) و آماده باشيد براى مبارزه با دشمنان خدا در جهاد.
در ذيل اين آيه شريفه در تفسير منهج آورده : كه محققان گفته اند، كه صبر كنيد بر مجاهده نفوس به نهى از هوى و امر به طاعت مولى و مصابره فرماييد و مراقبت قلوب مع الله به تسليم بر بلا و رضا به جريان قضا، و اقدام نماييد بر مرابطه ارواح به وصول حق و انقطاع از ما سوى .
اين نكته را بايد دوجه داشت كه حقيقت ((امر صبر بر مكلفان )) امر به طاعتى بزرگ است و خداى تعالى در بعضى اوامر لطايفى به كار برده كه معلوم مى دارد حقايقى بزرگ را پى ريزى كرده است .
در اين جا مطلبى به خاطر نگارنده رسيد كه نمى داند اهل فضل تا چه حد ارتباط آن را بر بيان مورد بحث تاييد مى كنند اگر خوب توجه حاصل شود تا بدانيم ريشه بى تابى و پايه بى صبرى آدمى از كجا شروع مى شود؛ و اگر مواردى را كه شكيبايى و بردبارى در آن ضرورت دارد تشخيص دهيم خواهيم دريافت كه مشكلترين عبادت و اطاعت همانا تحمل و بردبارى و صبر و شكيبايى است .
خوب توجه كنيد در اولين مرحله كه آدمى به حد رشد و بلوغ مى رسد و مكلف و مختار مى شود اگر بخواهد خود را براى خداشناسى و دين دارى آماده كند و يا در واقع پا به مرحله ايمان بگذارد تازه در اين موقعيت مواجه به قواى سرسخت و عظيم تمايلات و غرائز فطرى مى گردد كه اين قوا عينا عامل بزرگى براى بازداشت و ورود او به اين مرحله است و از همان اول بايد با حربه صبر و شكيبايى با اين قوا مبارزه كرده و بدنى وسيله خود را فاتح سازد؛ نه اين كه خواننده عزيز فكر كند كه : پس چرا اين قوا به آدمى داده شده كه جلوگيرى از آن اينقدر مشكل است ؛ اين خود بحثى جداگانه دارد: كه اشرفيت آدمى از مخلوقات در مبارزه با همين قواى متضاده است .
حال ببينيد جوانى كه تازه از دوران كودكى به صحنه رشد و بلوغ پا گذاشته و عوالم كودكانه را از خود دور كرده و عالى ترين افكار خود را به كار انداخته و مى خواهد بداند براى چه به اين جهان آمده است در اولين مرحله از نظر آزمايش به چه بلايى مواجه است و چگونه بايد از همان سرزمين اول از طريق صبر و شكيبايى مشغول مبارزه با هواى نفسانى باشد؛ تا بتواند منظور خود را دريابد؛ چون اين غريزه مانع است و نمى گذارد كه آدمى آنى به خود آيد و خداى خود را بشناسد و خود را پاى بنده به اصول و عقايدى نمايد، و اگر كسى از همان اولين مرحله از عهده اين آزمايش برآمد به مقام و مرتبه اى خواهد رسيد كه خداى تعالى در انتظار او گذاشته است ((و شرح آن در پاداش و جزاى صابرين بيايد.))
اى جوانان و اى دانشجويان و اى كسانى كه تازه مكلف شده ايد توجه نماييد
نه اين كه تصور رود كه خداى تعالى واقف به حال بندگان نيست بلكه او دانا به كوچكترين تحريكاتيست كه از طرف هواى نفسانى بر آدمى مسلط است و همانطور كه اشاره شد در مبارزه با اين قواى نفسانى امر به شكيبايى فرموده است و براى علاج و رهايى از آن ، و يا براى سكون و آرامش و خاموشى اين شعله سوزان و يا براى نتيجه نهايى از آن ، امر به نكاح فرموده و آن را مستلزم شكيبايى كرده است و لكن متاسفانه و يا بنا بر مقدرات صد در صد از جوانهاى امروز به جهات مختلف تا دورانى موفق به اين امر نشده و مرتب تحريكات نفسانى آنها را از راه و روش دين و خداشناسى باز مى دارد، و تا دورانى كه اين موفقيت براى آنها حاصل نشود هميشه در جدال با قواى نفسانى بوده اگر صابر شدند و تحمل كردند كه گوى سبقت را ربوده اند و اگر نه ، سررشته امور ديندارى از دست آنها خارج شده و از راه مستقيم بيرون مى روند.
شايد آنها كه دوران جوانى خود را طى كرده باشند اين بحث بر آنها روشن باشد، ولى منظور نويسنده در اين جا باز همان شرح مقام صبر است و مى خواهد بگويد تمام جوان هايى كه مى خواهند به آئين اسلام تربيت شوند و آنهايى كه دچار بلاى شهوانى و هواى نفسانى هستند و هنوز به چاره آن نرسيده اند: كه اى جوانان عزيز خداى تعالى شما را در اين مبارزه بزرگ تسلى مى دهد و امر به شكيبايى مى فرمايد و شما بردبار باشيد تا خدا وسيله رفع ناراحتى شما را فراهم سازد.
و اين معنا را خداى تعالى در قرآن مجيد بر وجه بسيار لطيفى آورده : كه حاكى از آن است كه اى مردم در مجاهده با نفس و مبارزه با قواى شهوانى و صبر و شكيبايى را رعايت كنيد و تحمل ورزيد، قوله تعالى س 24 ى 33 و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ، يعنى كه بايد جد و جهد نمايند و عفت گزينند و مبارزه با هواى نفس خود نمايند، آن كسانى كه وسيله ازدواج آنها فراهم نشده تا آن كه خداى تعالى وسائل و اسباب آن را مهيا ساخته و ايشان را از فضل و كرم خود توانگر سازد.
حال معلوم شد كه در اين آيه شريفه خداى تعالى چگونه و با چه لطفى اهل ايمان را در مقابل اين قواى عظيم آزمايشى بر تحمل و بردبارى دعوت كرده است در حالى كه اين امر در رديف اولين دستورى قرار گرفته كه براى مكلفان صادر شده است .
خداى تعالى در چند مورد به رسول اكرم امر به صبر و شكيبايى فرموده است
در سوره المعارج آيه 5 مى فرمايد: فاصبر صبرا جميلا، پس ‍ شكيبا باش شكيبايى نيكو. و اين جمله ايست كه حضرت سجاد عليه السلام در همين فقرات مورد شرح اقتباس از آن فرموده و عرض ‍ مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا، اشاره بر اين كه : خدايا مرا مشمول همان صبر جميل فرما كه بر حبيب خود توصيه فرمودى .
و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه صبر جميل آن است كه در حين نزول بليت به خلق شكوه نكنند.
و جاى ديگر بر سبيل لطف ، حبيب خود را بر اين وجه امر به صبر مى فرمايد: س 74ى 7 و لربك فاصبر يعنى از براى رضاى پروردگار خود يا به جهت موافقت امر او؛ پس شكيبايى كن ((يا بر اين معنى كه شكيبايى كن بر مشاق تكاليف ماءموره از تبليغ رسالت و تعليم شريعت و اداى فريضه و سنت .))
جاى ديگر در سوره يونس آيه 101 مى فرمايد: واتبع ما يوحى اليك واصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين پيروى كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن چيزى را كه وحى كرده مى شود به سوى تو به امتثال و تبليغ ؛ و صبر كن بر دعوت ؛ و ايذايى كه به تو رسد و شكيبايى ورز تا حكم كند خدا و او بهترين حكم كنندگان است .
و در جاى ديگر امر به صبر و اشاره به پاداش آن فرموده : س 11ى 115 واصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين صبر كن بر تبليغ دعوت كه متضمن اذيت است از كفار و يا بر امتثال اوامر و اجتناب از نواهى بدرستى كه خداى تعالى ضايع نمى گرداند پاداش نيكوكاران را ((و اين عبارت اشاره بر اينست كه شكيبايى از جمله حسنات است .))
و نيز در آيه ديگرى با اهميت خاصى مى فرمايد: س 46ى 34 فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ... يعنى پس صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جفاى كفار همچنان كه صبر كردند دارندگان عزم از پيمبران ... .
بعضى از ارباب تفاسير بر آنند كه الولواالعزم پنج پيغمبرند كه ناسخ شريعت غير خوداند و اين قول از امام محمدباقر و امام جعفر صادق صلوات الله عليهما منقولست كه ايشان عبارتند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه ايشان را سادة النبيين نيز مى گويند و موارد صبر هر يك را خداى تعالى بيان داشته و در تفسير منهج در ذيل اين آيت پس از شرحى آورده كه چون ((من )) در ((من الرسل )) از براى تبيين است پس مراد جميع پيغمبران باشند چه جميع ايشان عازم بودند بر اداى رسالت و تحمل اعباى ابلاغ و دعوت .
نگارنده گويد: با وجودى كه صبر و شكيبايى لازمه مقام نبوت است معذلك بعضى از پيغمبران را در اين فضيلت خصوصياتى است همچنان كه خداى تعالى در سوره انبيا آيه 85 مى فرمايد: و اسماعيل و ادريس ‍ و ذاالكفل كل من الصابرين شايد اشاره بر اين باشد كه اسماعيل بر اقامت به مكه كه وادى غير ذى ذرع بوده و همچنين هنگام ذبح صبر و شكيبايى بسيار نموده ، و ادريس در مدت متمادى بر اذيت و بلاى قوم تحمل نموده ، و ذاالكفل شكيبايى نموده نزد آن چه متكفل آن شده بوده و البته صراحت آيه شريفه ، و اصبر كما صبر اولوا العزم ، بيشتر است و اگر منظور از اولواالعزم همان اسامى مذكور باشد بسيار روشن است كه اين بزرگواران متحمل چه مشقاتى در امر رسالت خود شدند و اگر حقا به حالات پيمبران يك يك توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه هر يك از فضيلت صبر به حد منصب نبوت خود بهره مند بودند؛ شايد داستان يعقوب را شنيده باشيد كه بر فقدان ولد تا چه حد صابر بود و همچنين فرزندش يوسف چگونه در بليه چاه و زندان و تعدى برادران در شكيبايى سلوك كرد؛ و نيز ايوب كه صبر او معروف ؛ و چگونه بيمارى خود را متحمل شد و هكذا پيمبران ديگر كه شرح صبر و تحمل هر يك به طول مى انجامد.

afsanah82
07-20-2011, 11:41 PM
جزا و پاداش صابران
خداى تعالى اجر و پاداشى كه براى صابرين قرار داده بى نهايت و بى حساب است ، يعنى اگر بنا شود در برابر هر يك از عبادات حسناتى چندين برابر نوشته شود، در مقابل اين فضيلت حسنه ((صبر)) كه ام الفضائلش خوانده اند چنين مى فرمايد: س 39ى 13 انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب يعنى همانا تمام داده مى شود پاداش ‍ و اجر آنهائى كه شكيبايى مى ورزند ((بر مشقت طاعات و تحمل بليات )) در حالتى كه اين اجر بى حساب و بى شمار باشد.
جاى ديگرى در پاداش صابرين مى فرمايد: س 16ى 96 و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون يعنى هر آينه جزا مى دهيم آنهايى را كه صبر بر طاعت نمودند جزايى كه براى ايشان مقرر شده به نيكوترين وجه از آن چه بودند كه مى كردند، يا بر اين معنى كه جزاى صبر و شكيبايى ايشان همان جزاى احسن اعمال ايشان است كه آن طاعت واجبه است و از اين معنى چنين نتيجه گرفته مى شود كه خداى تعالى ((صبر)) را يكى از طاعات و عبادات بزرگ قرار داده .
و نيز درباره پاداش صابرين در جاى ديگر به تعبير ديگر مى فرمايد: س ‍ 76ى 12 و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا يعنى جزا دهد ايشان را به سبب صبر كردن بهشتى را كه ساكن شوند در آن و جامه اى كه از حرير و ابريشم كه بپوشند آن را و فرش خود سازند.
و در جاى ديگر در پاداش شكيبايان ؛ گروهى از مردان و زنان را به اوصاف مختلف ذكر فرموده و صابرين و صابران را در آن دسته قرار داده و در شاءن آنها مى فرمايد: اعد الله لهم منغفرة و اجرا عظيما يعنى آماده كرده است خداى تعالى براى ايشان آمرزش و پاداشى بزرگ ((كه آن نعيم جنت است .))
و نيز خداى تعالى پاداش صابرين را در آخرت بر وجه دلچسب ترى مى رساند بر اين معنى كه پس از آن كه اشاره به دخول آنها در جنات عدن مى كند سپس مى فرمايد: در آن هنگام فرشتگان بر ايشان وارد شده و به آنها چنين تهنيت گويند، س 13ى 24 سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار يعنى سلامتى باد بر شما به سبب آن كه صبر كرديد از مشاق دنيوى در طاعت و عبادت پس نيكوست بر صابرين سرانجام نيك اين سرا يا سراى ديگر.
حال اى رفيق عزيز!! ديدى كه چگونه است اجر و مزد و پاداش صابرين و دانستنى ؟ كه چرا امام عليه السلام در اولين خواسته خود پس از طلب عفو عرض مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا
خداى تعالى در آزمايش خود به صابرين بشارت داده است
در آيه 150 از سوره البقره خطاب به اهل تكليف مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين
بر اين تفسير:
هر آينه مى آزماييم شما را ((اگر چه حال شما بر ما پوشيده نيست )) اما مى خواهيم كه عيار كار و بار هر كس بر محك امتحان ظاهر گردد، يا بر عالميان ظاهر شود كه كدام از شما صابر بر بلا و مستلسم قضا شده ايد و سر تسليم به رضاى او نهاده ايد و چه كسانى به جهت بى صبرى و عدم رضا به قضاى بارى از يكديگر ممتاز شده ((يا شناخته شده اند،))
و اين آزمايش به چند نوع است ؛ به چيزى اندك از بيم و ترس و گرسنگى و تنگى و نقصان بعضى از اموال و نقصان در نفس ، چون بيمارى و ضعف و يا از دست دادن فرزندان كه ميوه هاى باغ دلند و يا نقص انواع نعمت ها و ميوه ها.
و خلاصه خداى تعالى پس از ذكر اين امتحان به رسول اكرم مى فرمايد: و بشارت ده صبركنندگان را در اين مشاق و مكاره به جزيل مثوبت و جميل عاقبت .
خداى تعالى در مقام انتقام و معارضه به مثل هم توصيه به صبر فرموده است
در سوره النحل آيه 126 مى فرمايد:
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين يعنى و اگر شكنجه شما بر وجه جزا و مكافات پس ‍ شكنجه كنيد مانند آن چه شكنجه شده ايد، بدون زيادتى و نقصان و اگر شكيبايى كنيد و راه صبر پيش گيريد و از مكافات درگذريد، هر آينه آن صبر بهتر است از انتقام از براى شكيبايان .
و سپس خطاب به رسول خود كرده و مى فرمايد: و اصبر و ما صبرك الا بالله ....
يعنى و صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه نيست صبر تو مگر به توفيق و تثبيت و تيسير از خداى تعالى .
كسانى كه مردم را به صبر وادار مى كنند از زيانكارى مصون هستند
بسم الله الرحمن الرحيم
والعصر(1) ان الانسان لفى خسر(2) الا الذين آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
به روزگار سوگند كه بدون شك انسان در زيان است ، مگر كسانى كه ايمان آورده اند و روش خود را نيكويى ها ساخته اند و يكديگر را به حق اندرز داده اند و به بردبارى و صبر راهنمايى كرده اند.
در اين جا مجالى براى تفسير اين سوره كوچك نيست از آن جهت كه تفسير مفسرين زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود ولى چون استاد محترم و دانشمند معظم جناب صدرالدين محلاتى شيرازى از فضلاى نامى معاصر در تفسير اين سوره كتابى جامع نوشته كه چند صدر صفحه را زير گرفته است ، ما در اين جا اكتفا مى كنيم به بيانى كوتاه از آن تفسير شريف كه در ذيل آيه ، و تواصوا بالصبر، متذكر شده است .
اين دانشمند بزرگ مى نويسد: بطورى كه بيان كرديم وادار كردن مردم يكديگر را به صبر و شكيبايى چهارمين و آخرين ركن سعادت انسان است و بشر براى فرار از زيان كه در كمينگاه زندگانى مادى و معنوى او است بايد اين ركن سعادت را محكم و استوار نموده و ديگران را هم وادار به آن نمايد؛ از آن جهت كه سعادت هيچ فردى بدون سعادت اجتماع تاءمين نمى گردد، چون هر فرد با حفظ جهات سعادت شخصى خويش باز مستهلك در اجتماع است و بايد سعادت آن قدر بسط پيدا كند كه اجتماع را فراگيرد.
اقسام صبر
و همچنين در جاى ديگر از تفسير خود پس از شرحى به تفصيل در اقسام صبر مى نويسد: بنابراين اقسام صبر عبارت است از ضبط نفس ، صبر در مصائب ، شجاعت ، شهامت ، حلم ، سعه صدر، كتمان اسرار، زهد، قناعت ، يا به عبارت ديگر، پاكدامنى ، خويشتن دارى ، شكيبايى ، دليرى و دلاورى ، بزرگوارى ، آرامش ، گشادگى و گشاده رويى ، رازپوشى ، پرهيزگارى ، سازگارى و سازمندى ، همه از اقسام صبر است و از همين جهت است كه صبر را اصل و ريشه همه فضيلت ها و برترى هاى بشر و مبدء همه اخلاق نيك و پسنديده و ام الفضائلش گفته اند زيرا شامل تمامى اين صفات است .
رواياتى چند در باب صبر
از كتاب كافى : امام صادق عليه السلام فرمود: صبر سر ايمانست ، صبر از ايمان به منزله سر است نسبت به تن و چون سر برود تن هم مى رود و همچنين صبر كه رفت ايمان هم رفته است .
در ذيل اين روايت علامه مجلسى شرحى از محقق طوسى قدس سره نقل كرده كه مى گويد: صبر خوددارى از بى تابى است در ناگوارى ، و اندرون را از پريشانى نگهداشتن و زبان را از شكايت و زارى و اعضا را از حركت بر خلاف عادت .
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: بهشت در ميان ناگواريها و صبر است هر كس در دنيا به ناگوارى ها صبر كرد به بهشت رود، و دوزخ در ميان لذت ها و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت خود رود به دوزخ در آيد.
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: مردانگى صبر در حال نيازمندى و ندارى و آبرودارى بيشتر است از مردانگى بخشش .
جابر گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم : يرحكم الله ، صبر جميل است ؟ فرمود: صبرى كه در آن گله نزد مردم نباشد.
از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام كه فرمود: كسى كه براى ناگوارى هاى دوران صبر آماده نكند، درماند.
در تفسير لاهيجى آورده ، كه على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است : كه ما صبركنندگانيم و شيعيان ما صبركننده ترند از ما؛ زيرا كه ما صبر مى كنيم با دانش بر حقيقت اشياء و شيعيان ما صبر مى كنند بدون دانش .
قسمت دوم از فقرات مورد شرح :
((و اسئلك )) قولا صادقا و اجرا عظيما
خداى تعالى صابرين و صادقين را در صف اهل تقوى قرار داده است .
اين كه امام عليه السلام صبر جميل و قول صادق را در اولين قسمت از خواسته هاى خود تقاضا كرده ، شايد از آن جهت باشد كه فضيلت هر عبادت بستگى به فضيلت اين دو صفت داشته و نيز بعضى از آيات قرآنى هم اين دو را مترادف و در صف واحد قرار داده است ، همچنان كه گاهى مى فرمايد: الصابرين و الصادقين ....
و جاى ديگر: و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات ، كه در اجر و پاداش اين گروه هم مى فرمايد: اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما و در جاى ديگر از نظر نزديكى اين دو فضيلت با هم صابرين را صادق القول خوانده و آنها را در صف رستگاران قرار مى دهد، قوله تعالى : و الصابرين فى الباءساء والضرآء و حين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ، يعنى شكيبايان در سختى هاى زندگانى ((فقر و فاقه )) و در بيمارى و در ميدان نبرد و در كارزار، اينانند كسانى كه راست گفته اند و ايشانند پرهيزگاران .
صدق گفتار چيست ؟
شايد جواب اين سوال توضيحى از واضحات باشد، از آن جهت كه معلوم است راستى چيست ؟ و راستگويى كدام است ؟ و لكن نگارنده را در اين بيان تعبيرى است كه مى خواهد از خواننده عزيز سوال كند:
آيا قولى از اين راست تر و گفتارى بالاتر هست كه كسى بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و اقرار كند به حقيقت نبوت جميع انبيا، چه گفتارى از اين صادق تر و چه بيانى از آن شيواتر است !! چون اين قول پايه و اساس ‍ تمام اقوال صادق است : هر كس كه ايمان كامل به چنين گفته اى داشته باشد مسلم ديگر دروغ نگويد! اين كه فرمود: ليسئل الصادقين عن صدقهم شايد اشاره بر همين باشد كه از گويندگان اين شهادت راست ؛ از انبيا و اولياء و اهل ايمان بپرسند از راستى قول ايشان تا به آنها پاداش داده شود، و حقا كسى كه به وحدانيت خدا قائل شود بلاشك مشمول اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س 5ى 119 قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم .
كه اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد: اين روز، روزيست كه سود مى رساند راستگويان را راستى كه از ايشان واقع شده باشد و در دنيا و براى آنها بهشتهايى است كه از زير درختانش نهرها جاريست و در آن جاويدان بمانند، خدا از آنها راضى و خشنود و آنها نيز از خدا راضى و خشنودند و اين رستگارى بزرگى است كه من صدق نجى كسى كه راست گفت نجات خواهد يافت .
و اين كه خداى تعالى خطاب به اهل ايمان مى فرمايد كه بترسيد از خدا و كونوا مع الصادقين و با پيمبران هم قول باشيد اشاره بر همين است كه پيروى كنيد از انبيا و اوليا تا حشر شما با آن جماعت بوده باشد همانطور كه گفته شده در شاءن آنها كه اطاعت اين امر را كردند و از فرستاده خدا پيروى نمودند: فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين ... اشاره بر اين كه راستگويان و اهل صدق در افاضه نعمت در آن جهان همدوش و مصاحب با انبيا و اوليا بوده و با آنها محشور خواهند شد.
قسمت سوم از فقرات مورد شرح ((در بيان اجر عظيم است ))
امام عليه السلام پس از تقاضاى صبر جميل و قول صادق خواهان اجر عظيم شده است ، يعنى عمان پاداشى كه خداى تعالى به اهل ايمان وعده داده و فرموده است : س 5ى 9 وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم بر اين معنى كه وعده داده است خداى تعالى به آن كسانى كه ايمان آورده اند و كردار شايسته كرده اند، نعيم ابدى و سعادت سرمدى را كه از براى ايشان است آمرزش و پاداشى بزرگ ، و در باب اجر عظيم در قرآن مجيد مطالب بسيار است و در اين جا فقط به اين بيان اشاره مى شود كه فرمود: اجر عظيم آن است كه در مقابل هر حسنه مضاعف بخشيده مى شود، قوله تعالى : س 4ى 40 و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما اشاره بر اين كه اعمال حسنه را خداى تعالى پاداش مضاعف بلكه به هفتصد برابر مى دهد ((و البته اين اضعاف مضاعف خود پاداشى عظيم است )) يعنى ثوابى تمام و كمال است ، كه آن درجات عاليه در دارالسلام است .
پس با اين حال تفاصيل از بيان امام عليه السلام در اين فقرات معلوم شد كه صبر جميل و قول صادق از حسنات عالى بوده و صابرين و صادقين عامل كردار نيك و اعمال صالحند و لذا آنها مشمول اجر عظيم و پاداش ‍ نيكو هستند.
در بيان صبر و صدق گفتار
از تو خواهم اى خداوند جليل كه مرا اعطا كنى صبر جميل
آنچنان صبرى كه دادى بر رسول هر زمان افسرده شد او يا ملول
خود بگفتى كه منم با صابرين پس صبورى پيشه گيرم بعد از اين
اين كه گفتى در صبورى با توام بهتر از اين كى شود حل مشكلم
چون شكيبايى كند من را قرين نزد تو اى خالق جان آفرين
ليك باشد مطلبى در خاطرم كه به هر چه تو بگويى صابرم
غير مهجورى ز ياران نكو چون كه شد عمرم به سر زين گفتگو
درد هجران كى شود درمان به صبر مهر نيكان چون رود از دل به جبر
حاجتى ديگر ز تو خواهم بجاست كه مرا ثابت كنى بر قول راست
در عقايد قول من باشد چنين كه تويى يكتا خداى عالمين
آن چه از گفتار من باشد درست عهد خود هرگز نگيرم با تو سست
خواهش ديگر بگويم در حضور كه مرا بخشى گشايش در امور
همچنان بخشى مرا اجرى عظيم در بهشت جاودان يا بر نعيم

اسئلك يا رب من الخير كله ما علمت منه و ما لم اعلم و اسئلك اللهم من خير ما ساءلك منه عبادك الصالحون ، يا خير من سئل ، و اجود من اعطى ، اعطنى سؤ لى فى نفسى و اهلى و والدى و ولدى (103) و اهل حزانتى (104) و اخوانى فيك .
پروردگارا، سوال مى كنم از تو همه خوبى ها را ((كه آن چه خير و خوبيست نصيب من گردانى )) چه آنهائى را كه دانستم ((مى دانم )) و چه آن چيزهايى را كه نمى دانم و از آن بى خبرم .
و سوال مى كنم اى خدا از تو از بهترين چيزى كه در خواست كرده اند از تو بندگان شايسته و نيكوكار و صالح تو.
اى بهترين خوانده شدگان ، ((اى آن كه بهترين مرجع سوال هستى )) و اى بزرگترين بخشندگان و سخاوتمندترين عطاكنندگان .
عطا كن بر من درخواست هاى مرا درباره خودم و خانواده ام و والدينم و فرزندانم و اهل و عيال و نزديكان و برادرانم ((يعنى بپذير در حق ايشان هم آن چه را كه از حضرت تو مسئلت نمودم .))
خير و صلاح هر كس را خدا بهتر مى داند
امام عليه السلام خواسته هاى خود را چنين دنبال مى كند، كه حقيقت امر يك جمله از آن كافى است كه خير دنيا و آخرت آدمى را تاءمين نمايد، به اين معنى كه عرض مى كند: خدايا آن چه خير و خوبى هست به من عطا فرما چه آنهايى كه مى دانم و چه آنها كه نمى دانم و اين بيان ، همان مطالب آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى مى فرمايد: س 4ى 19 فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا و يا آيه ديگر كه مى فرمايد: س 2ى 216 و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ، يعنى شايد شما كراهت داشته باشيد از چيزى و خداى تعالى قرار دهد آن چيز مكروه را براى شما نيكويى فراوان و خير بسيار، يا معناى ديگر بر اينست كه مى فرمايد: چه بسا كراهت داريد از چيزى و حال آن كه خير شما در آن است .
و اين معنى كاملا روشن و به تجربه رسيده كه چه بسا آدمى از خداى تعالى درخواستى مى كند كه همان درخواست براى او ايجاد شر و ناراحتى كرده و خير دنيا و آخرت را از او سلب مى نمايد، و اى بسا هم حاجت او برآورده نشده و اين عين خير و صلاح او بوده است ، پس از اين جهت است كه امام عليه السلام عرض مى كند: اسئلك يا رب من الخير كله ما علمه منه و ما لم اعلم ، چون خداى تعالى داناى كل حال و واقف به هر خير و خوبى است .
و در باب خير و اين كه ((خير)) از نظر قرآن چه هست مطالبى در فقره من اين لى الخير در صفحه 30 گذشت .
بايد خواستار آن چيزى شد كه بندگان شايسته خدا خواستار شده اند
سپس در جمله دوم امام عليه السلام تقاضاى جامع ديگرى كرده و عرض ‍ مى كند خدايا عطا فرما بر من آن چه را كه بندگان صالح تو از تو خواسته اند، يعنى عطا كن بر من آن چه را كه انبيا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه اوصيا و اوليا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه رسول اكرم از تو خواستار شده است .
خوبست به اين فقره از دعا توجهى حاصل شود، كه آيا بندگان صالح خدا چه چيزهايى از خدا مسئلت داشتند آيا همين مطالب مورد نظر ما مورد تقاضاى ايشان بوده ؟ يا آن كه اصلا توجهى به خواست هاى ما نداشتند، حال صرف نظر از حالات انبيا اگر به خواست هاى بندگان صالح و اهل ايمان هم نظر افكنيم خواهيم ديد كه ايشان چگونه چشم باطنى آنها باز بوده و چه حاجات و تمناهايى داشته اند.
در اين جا نمونه اى از خواست هاى ايشان كه حق تعالى بر سبيل نقل قول بيان فرموده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه تقاضاهاى مردان خدا از چه نوع بوده است .
در سوره آل عمران آيه 193 مى فرمايد:
ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار 194 ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد.
يعنى اهل ايمان و بندگان صالح خدا چنين تقاضا كردند كه : اى پروردگار ما پس بيامرز گناهان ما را و محو كن از ما بدى هاى ما را و بميران ما را با نيكوكاران و محشور گردان به ايشان ، و اى پروردگار ما عطا فرما بر ما آن چه را كه وعده كردى بر ما بر تصديق فرستادگان خود ((كه آن نعيم جاودان است )). و رسوا نگردان ما را در روز رستاخيز به درستى كه تو خلاف نكنى وعده خود را.
ديدى بندگان صالح خدا چه چيز از خدا خواستند!! حال نه اين كه حق است ؟ امام عرض مى كند: و اسئلك اللهم من خير ما سئلك من عبادك الصالحون ، و اين فقره از دعا اهميت بسزايى داشته كه در قنوت نماز عيد فطر هم عينا اين فقره خوانده مى شود.
يكى ديگر از شرايط استجابت دعا
سپس امام عليه السلام يكى ديگر از شرايط استجابت دعا را به كار برده و دعا به ديگران مى نمايد و چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا آن چه را كه از تو سوال كردم با اهل و خويش و عشيره من عطا فرما.
چقدر نكته دقيقى به كار رفته است !! مثل اين كه ديگر خاطر جمعى حاصل شده كه آن چه را خواستار گرديده به اجابت رسيده و اينك براى ديگران هم تلاش مى كند و در اول ذوالقربى را در نظر گرفته و در واقع به خواسته هاى خود عموميت داده است و همانطور كه قبلا گفته شد دعا كردن در حق ديگران يكى از شرائط استجابت است .
در بيان فقرات مورد شرحبار الها باز گويم با تو راز آن چه باشد حاجتم در هر نياز
مسئلت باشد مرا از تو بسى چون نباشد غير تو من را كسى
خواهم از تو خير خود را در امور زانكه برخيزم نباشد اين شعور
اى بسا شر باشدم پندار نيك اى بسا كرهم بود كارى وليك
در كراهت خير من باشد فزون من ندانم خير خود را در درون
پس عطا فرما ز لطف خود چنان خير من را هر چه مى دانى در آن


***
باز گويم كه مرا باشد مآل زآنچه نيكان از تو كردندى سوال
اى كه بر داعى تو بهتر خوانده اى در سخاوت بهترين بخشنده اى
آن چه كردم مسئلت در اين دعا بر من و بر اقربايم كن عطا
بر پدر با مادر و فرزند من زين دعا محكم نما پيوند من
بر برار و خواهر و خويشان من بر حبيب و يار و همكيشان من
همچنان بر خويش و اهل همسرم جمله خواهشها بر آنها كن كرم

و ارغد عيشى و اظهر مروّتى و اءصلح جميع اءحوالى و اجعلنى ممن اطَلتَ عمرَه و حسَّنت عمله و اتممت عليه نعمتك و رضيت عنه و احييته حيوة طيبة فى ادوم السرور و اسبغ الكرامة و اتمّ العيش انك تفعل ما تشآء و لا يفعل ما يشآء غيرك .
و نيكو گردان زندگانيم را، و آشكار كن مروتم را، ((يعنى ظاهر كن صفات نيك و مردانگيم را)) و اصلاح فرما تمام حالاتم را، و مرا از جمله كسانى قرار ده كه عمر آنها را طولانى فرمودى و عمل آنها را شايسته گردانيدى و نعمت خود را بر آنها تمام نمودى و از آنها راضى و خشنود شدى و زندگانى داده اى بر آنها زندگانى خوش و گوارا ((طيب و پاكيزه )) كه پيوسته و مدام در شادى و مسرت مشمول كرامت سرشار تو بوده و زندگانى تمام و كاملى را دارا بوده اند ((پس مرا از جمله ايشان قرار ده )) بدرستى كه تو آن چه را كه بخواهى مى كنى و غير از تو هركس ‍ هر چه را خواهد نتواند كرد.
تقاضاى طول عمر شرايطى دارد تا سعادت دنيا و آخرت تاءمين گردد
بعد از آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى تقاضا كرد كه از بهترين چيزى كه بندگان صالح از او درخواست كرده اند به او هم عطا شود، سپس ‍ مثل اين كه در دنبال ؛ اشاره به همان خواسته ها كرده و بيان قول صالحين را مى نمايد، و اعتبار اين معنا از آن نظر است كه خود امام عليه السلام صرف نظر از مقام ولايت بلاشك از بندگان صالح و شايسته خداى تعالى بوده و خواسته هاى او خواسته هاى بندگان صالح است .
پس چنين عرض مى كند: كه اى خدا، زندگيم را وسيع و نيكو گردان و ظاهر كن فتوت و جوانمرديم را، و بعد جمله اى ايراد مى فرمايد كه جامع جميع حاجات مى باشد، يعنى عرض مى كند: و اصلح جميع احوالى ، و اين جمله مشابه است به فقره ، و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى ، يعنى اصلاح فرما تمام حالات مرا، وقتى كه بنا شود تمام حالات آدمى اصلاح شود و يا در واقع هم دنيا و آخرت او برطرف شود، مگر ديگر چيزى فروگذار شده است ، ولى در عين حال باز امام عليه السلام خواسته هاى خود را توضيح داده و چنين دنبال مى كند:
كه خدايا مرا از جمله كسانى قرار ده كه طول عمر به آنها داده اى ، و شرائطى را براى طول عمر قائل شده كه در يك سلسله از فقرات متذكر مى شود.
در اين جا ايماء و اشاره اى به كار رفته كه امام عليه السلام صراحتا عرض ‍ نمى كند كه خدايا طول عمر به من عطا فرما، بلكه عرض مى كند و اجعلنى ممّن اطلت عمره و توضيح اين بيان و سرى كه در معناى آن نهفته شده است خواهيم داد، الحال متذكر مى شويم كه شايد حاصل مجموع شرائطى را كه امام عليه السلام در اين سلسله ايراد فرموده چنين باشد كه تقاضاى طول عمر بايد تواءم با سعادت دنيا و آخرت باشد و الا اگر بنا شود كه در اعطاى طول عمر، كسى در زندگى نكبت بار و يا در سختى و مشقت و يا بدون توفيق در عبادت و يا در نادانى و خرافت بسر برد كه هيچ نتيجه اى بر آن مترتب نبوده بلكه عاقبت امر او به زيانكارى خاتمه پيدا مى كند، همچنان كه خداى تعالى در شاءن گروهى در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 16ى 70 و س 22ى 5 و منكم من يردّ الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا يعنى از شما كسى هست كه رد كرده مى شود به سوى خوارترين زندگانى ((يعنى سن پيرى و نقصان قوت و عقل )) كه مشابه سن طفوليت باشد، كه سرانجام آن پيرى به اينجا مى كشد كه بعد از علم و دانايى نداد از آن دانستن چيزى را يعنى حالت نسيان و فراموشى براى او حاصل شده و قوه فهم و حافظه او برود.
الحال اگر خوب در اين آيه شريفه و بيان امام عليه السلام دقت شود خواهيم دريافت كه در كلمه ((منكم )) در اين آيه شريفه و در كلمه ((ممّن )) در بيان امام عليه السلام ، ارتباطى قرار دارد كه مصداق نحوه گفتار امام عليه السلام را مى رساند، يعنى امام عليه السلام اگر تقاضاى طول عمر مى كند عمرى نمى خواهد كه با خرافت و خفت عقل و ناتوانى تواءم و مشمول اين آيه شريفه باشد، بلكه طول عمرى مى خواهد كه واجد شرايطى بوده و عقل و فراست خود را در آن مرحله از دست ندهد تا بتواند به وظيفه بندگى عمل نمايد.

afsanah82
07-20-2011, 11:41 PM
طول عمر خوبست ولى با اين شرايط!!
سپس امام عليه السلام اولين شرط طول عمر را موكول به داشتن زندگانى نيكو مى كند، چه همانطور كه گفته شد اگر كسى را عمر دراز دادند و زندگانى او رقت بار و در فلاكت باشد، مرگ بر آن زندگانى ارجح است .
و همچنين تقاضا دارد كه در آن طول عمر اعمال نيكو و شايسته داشته باشد تا بتواند مستوجب اجر عظيم در آخرت شود، و اين كه گفته اند: الدّنيا مزرعة الاخرة ، از همين جهت است كه هر كس در آن بيشتر ماندگار شود و بيشتر كشت كند برداشت محصول او در آخرت زيادتر است .
و نيز شرط مهم ديگرى كه امام عليه السلام براى ادامه زندگى بيشتر فرموده : چنين است كه عرض مى كند: طول عمر مرا بر وجهى قرار ده تا از جمله كسانى باشم كه نعمت را بر آنها تمام كرده اى !!
حال بايد دانست كه آيا اشاره اين گفتار بر چيست ؟ و چه كسانى نعمت بر آنها تمام شده است اينك با وجودى كه اين موضوع بسيار دقيق است در عين حال بسيار واضح و روشن است .
شكى نيست كه خداى تعالى زمانى نعمت را بر بندگان خود تمام كرد كه على بن ابى طالب عليه السلام را به ولايت منصوب و دين را كامل كرد همچنان كه در آيه شريفه فرمود: س 5ى 5 اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى امروز كامل گردانيدم براى شما دين شما را ((از نظر تمام احكام )) و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را، يا تمام گردانيدم بر شما هدايت و توفيق را به كمال احكام دين و اختيار كردم براى شما اسلام را دينى پاكيزه تر از همه دينها ((به نصب امام خليفه و ولى امر.))
و به طورى كه تفاسير مفصلا در ذيل اين آيه شريفه بياناتى آورده اند اين آيه در شاءن ولايت مولا اميرالمؤ منين عليه السلام آورده شده و از اين جهت نعمت بر اهل ايمان تمام شده است .
و در اين فقره از بيان امام عليه السلام كه مى فرمايد: و اتممت عليه نعمتك اشاره بر اين است كه طول عمر خود را بر وجهى ميخواهد كه در زمره آنهايى قرار گيرد كه دين خدا بر آنها كامل شده و نعمت بر آنها تمام شده باشد. و اين بحثى بسيار مفصل است كه در اين جا گنجايشى بر آن نيست همينقدر مى توان گفت :
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
يكى ديگر از شرايط تقاضاى ادامه زندگى
يكى ديگر از شرايط طول عمر كه امام عليه السلام خواستار شده تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح است ، در اين فقره عرض مى كند: و احييته حيوة طيبة و باز معناى اين فقره بر همان وجه است كه بيان اول را فرمود، يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه طول عمر را بر من طورى قرار ده كه در آن حيات طيب و زندگانى نيكو داشته باشم ، و خداى تعالى خود در اين باب بيانى آورده كه مى فرمايد: هر كس اعمال صالح داشته باشد زندگانى او نيكو و طيب است ، و در سوره النحل آيه 97 مى فرمايد: من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .
يعنى هر كس از مرد و زن كردار شايسته كند و ايمان به خدا داشته باشد پس هر آينه زندگانى دهيم او را در دنيا زندگانى خوش و نيكو و جزا دهيم او را به بهترين وجهى از آن چه به جا آورده است .
حال زندگانى خوش و نيكو از نظر خداى تعالى چه باشد خود بهتر مى داند، چه بسا ممكن است صاحبان اعمال صالح را توفيق به صبر و قناعت و رضا دهد، چه بسا ايشان را از هر جهت توانگر سازد، چه بسا به نعيم فراوان آنها را متنعم سازد و خلاصه بطورى زندگانى نيكو به ايشان دهد كه مستوجب اجر عظيم در آخرت گردند.
بعضى گفته اند: كه حياة طيبه ، حلاوت طاعت است ، و نزد محققان ، حياة طيبه ، استغناء است بالله عما سوى الله ، حاصل آن كه بايد دانست كه بجاى آوردن اعمال نيكو نه تنها براى آخرت بلكه با توجه به معناى آيه شريفه براى زندگانى دنيا هم مفيد و نيكو بوده و آدمى را سعادتمند مى نمايد.
پس امام عليه السلام كه در اين فقره تقاضاى اعطاى زندگانى نيكو را كرده است شايد از اين جهت است كه خداى تعالى زندگانى نيكو را در دنيا و در آخرت منوط به اجراى اعمال صالح دانسته و لذا مثل اين كه در اين بيان تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح را كرده است .
رضاى خداى تعالى بر طول عمر مقدم است
موضوع ديگرى كه امام عليه السلام در شرايط اعطاى طول عمر تقاضا كرده است رضاى حق تعالى از ادامه زندگانى او عليه السلام است .
اكنون بايد اين توجه را حاصل نمود كه آيا خداى تعالى از چه كسانى رضايت داشته و با زندگانى چه گروهى موافق است تا دانسته شود كه منظور اصلى امام عليه السلام از اين بيان چه بوده است .
قرآن مجيد اين موضوع را به خوبى روشن كرده و كسانى را كه خداى تعالى از آنها راضى است معرفى مى نمايد.
هنگامى در شاءن صادقين كه در جنت الماءوى جايگزين مى شوند مى فرمايد: س 5ى 119 رضى الله عنهم و رضوا عنه كه خشنود باشد خداى تعالى از ايشان و خشنود باشند ايشان از خدا به اعطاى جزاى كامل و ثواب شامل .
زمانى در شاءن آنها كه سبقت گرفتند در ايمان و آنها كه متابعت و پيروى نمودند از ايشان باز همين بيان را آورده و رضايت خود را ابراز فرموده است .
جاى ديگر در شاءن سپاسداران و شكرگزاران و در حق آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح به جاى آوردند رضايت خود را به بهترين وجهى مى رساند و مى فرمايد اين گروه بهترين آفريده هاى خدا هستند و در بهشت جاويدان بمانند و خشنود شد خداى تعالى از ايشان و از اعمال نيك ايشان و خشنود باشند از خداى ، و هكذا بيانات ديگرى كه حاكى است خداى تعالى به آنهايى كه ايمان به او داشته و از فرستاده او پيروى مى كنند از آنها رضايت داشته و وعده هاى نيكو به ايشان داده است .
پس امام عليه السلام تقاضا دارد كه در اعطاى طول عمر از اين مزايا همه برخوردار بوده و آخرين مرحله حد توفيق را كه رضايت حق تعالى است در يابد.
در بيان فقرات مورد شرحاز تو خواهم اى خدا حاجت تمام تا رسانم عيش خود را بر دوام
زندگى خواهم سراسر پرنشاط تا بگيرم كام خود را زين بساط
جمع حالم را بياور در صلاح چون نديديم غير از اين ره در فلاح
در ظهور آور مرا در زندگى در مروت نيكى و مردانگى
همچنان خواهم ز تو عمر دراز تا بگويم آن چه دارم با تو راز
ليك عمرى كه نباشم من حزين با سعادت باشم و شادى قرين
همچنان باشم در اعمال نكو ره نگيرم غير حق در جستجو
الغرض خواهم مرا گيرى زمام تا كنى بر من ز خود نعمت تمام
نعمتى تا طاعتم سازى قبول دست من گيرى به دامان رسول
بر زنم چنگى به حبل الله متين تا نگردد رويم از دين مبين
پس مرا تا هر زمان دادى حيات در رضاى خود بگيرم بر نجات
مجمل از اين حاصل عمر طويل من نباشم خوار و بيمار و ذليل
بر من آور زندگى چون صالحين چون تو آنى كه توانى بر يقين
كس نباشد كه كند غير تو كار تو توانايى فقط در روزگار

اللهم (105) خصنى منك بخاصة ذكرك و لا تجعل شيئا مما اتقرب به (106) فى آناء الليل و اطراف النهار ريآء و لا سمعة و لا اشرا(107) و لا بطرا(108) و اجعلنى لك من الخاشعين .
خدايا مخصوصم دار به ذكر خصوصيت ، يعنى به ياد خصوصى خود مرا تخصيص ده ، يا اختصاص ده مرا به ذكر مخصوص خود.
و مگردان ((از براى من )) چيزى را كه تقرب جويم بدان در همه اوقات شب و همه نوبت روز از خودنمايى و سپاس جويى و خودفروشى و بزرگ منشى ، يعنى اعمال شبانه روز مرا طورى قرار ده كه خالص باشد و ريا و تكبر و شنوايى و خودپسندى و ناسپاسى در آن راه نيابد، كه مرا از تقرب تو باز دارد، و بگردان مرا براى خود از جمله فروتنان و خشوع كنندگان .
ذكر مخصوص خداى تعالى چيست ؟
در اين فقرات دو موضوع مهم قابل بحث است يكى ذكر مخصوص حق تعالى و ديگرى سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا.
و اما در موضوع اول در باب ذكر قبلا مطالبى به تفصيل در صفحه 243 گذشت و لكن در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: كه اى خدا مرا به ذكر خاص خود مخصوص گردان در اين موضوع مطلبى بسيار دقيق است كه اگر از نظر قرآن توجه به آن حاصل شود شايد مفهوم واقعى از بيان امام عليه السلام به دست آيد، موضوعى كه قبلا بايد متذكر شد، اينست كه خداى تعالى در سوره البقره آيه 152 مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ، يعنى پس ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را يا بر اين تفسير، كه هر كس ياد كند خدا را در نفس خود، خدا ياد مى كند او را.
پس از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداى تعالى خود ذاكر است و چنين گفته اند: كه ذكر خداى تعالى بر بندگان اعطاى ثواب و مغفرت و پاداش نيكو بر اعمال است ، حال بايد دانست كه آيا ذكر مخصوص او سبحانه بر بندگان چه مى باشد، و چگونه امام عليه السلام ذكر خداى تعالى را بر بندگان جنبه عمومى و خصوصى داده است .
نگارنده آن چه را كه در اين باب دقت كرده و به خاطر سپرده است متذكر مى شود، و در عين حال از ساحت مقدس امام عليه السلام معذرت مى طلبد، چون مطالبى را كه در شرح اين دعا بكار رفته با وجود روشى كه از ارتباط بيانات امام عليه السلام به قرآن مجيد اتخاذ شده ، معذلك شايد حق مطلب ادا نشده باشد و آن چه را كه منظور و مقصود اصلى از آن بزرگوار بوده در ميان نيامده باشد.
در هر حال اين كه امام عليه السلام تقاضا فرموده كه خداى تعالى او را به ذكر خاص خود اختصاص دهد شايد از آن نظر باشد كه چون حق تعالى بعضى از بندگان را مورد لطف خاص خود قرار مى دهد در موارد بسيارى به اين خصوصيت اشاره مى فرمايد، لذا او عليه السلام خواستار شده كه در زمره اين خواص قرار گيرد، و براى اين كه ارتباط اين معنا با بيان مورد بحث روشن گردد به آياتى چند در اين باره اشاره مى شود: در سوره البقره آيه 104فرمايد: و الله يختص برحمته من يشاء با وجود اين كه رحمت خداى تعالى همه چيز را فراگرفته و رحمتى وسعت كل شى ء معذلك در اين جا مى فرمايد: كه مخصوص مى گرداند خدا رحمت خود را براى هر كس كه خواهد، گرچه اين آيه شريفه در شاءن مقام نبوت ختمى مرتبت است و لكن معناى ظاهر مى رساند كه رحمت خداى تعالى هم خصوصى و هم عموميت دارد و از اين جهت مى توان گفت كه ((اعطاى رحمت خاص )) ذكر مخصوص خداى تعالى بر بندگان است .
و همچنين در سوره انعام در آيه 83 مى فرمايد: نرفع درجات من نشاء، يعنى مقام و درجات هر كس را كه خواهيم بلند مى كنيم ، پس ‍ اين ((رفعت درجات )) ذكر خاص خداى تعالى بر بندگان است .
و هكذا به اين عبارت مترادف توجه نماييد كه مى فرمايد: س 2ى 269 يؤ تى الحكمة من يشاء، س 3ى 13 و الله يؤ يد بنصره من يشاء س 3ى 73 قل ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء س ‍ 4ى 49 بل الله يزكى من يشاء س 14ى 11 و لكن الله يمنّ على من يشاء س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء س ‍ 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء و عبارات ديگر كه همه حاكى از ذكر خصوصى خداى تعالى بر بندگان است ، البته بايد متوجه بود كه اعطاى رزق بر بندگان از طرف خداى تعالى عموميت دارد ولى بسط و توسعه آن خصوصى است ، همچنين افاضه علم و دانش تا حدى عموميت دارد ولى تفويض مقام فضل و حكمت خصوصى است و نيز راهنمايى و هدايت ، به مصداق ان علينا للهدى از طرف خداى تعالى براى عموم است ولى با توجه به اين عبارت كه مى فرمايد: يهدى الله لنوره من يشاء هر كس را بخواهد به نور خود راهنمايى فرمايد، اين هدايت خصوصى است .
پس اين الطاف مخصوص از جانب حق تعالى ذكر خصوصى او سبحانه است بر بندگان ، و از اين جهت است كه شايد نظر مبارك امام عليه السلام بر همين اذكار مخصوص بوده و آنها را خواستار شده است .
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه الطاف و عنايات مخصوص از طرف پروردگار متوجه آن كس شود كه شايستگى آن را داشته باشد و يا خواهان آن باشد و يا در صدد وصول آن باشد، يعنى تا كسى خود را آماده براى طريق هدايت نكند، هدايت نخواهد يافت و هر عطاى مخصوص از جانب پروردگار مستلزم آنست كه بندگان ، خود پيشقدم شده و مقدمتا وسائل توفيق آن را فراهم سازند تا به توفيق شامل الهى برسند، مثلا در همان آيه شريفه كه شرح آن گذشت فاذكرونى اذكركم ذكر كردن خداى تعالى بندگان را در اول منوط به ذكر بندگان است خداى تعالى را، و همچنين است بيانات ديگرى در اين مورد كه در مبحث جبر و تفويض ‍ در همين كتاب شريف گذشت .
موضوع دوم از فقرات مورد شرح :
سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا
همانطور كه اشاره شد، امام عليه السلام تمام آداب بندگى و روش عبادات را در همين دعاى شريف تعليم داده است خدا مى داند با وجودى كه نگارنده بسيار اين دعاى شريف را خوانده است ، معذلك هرگاه كه آن را باز مى خواند متوجه نكات و رموز ديگرى مى شود كه قبلا آن را ندانسته است .
اكنون ببينيد چگونه امام عليه السلام در اين فقره از دعا خطر رياكارى در عبادات را اعلام كرده است و حقا چقدر لازم است كه اهل ايمان به اين موضوع توجه پيدا كرده تا بتوانند از اعمال خود پاداشى نيكو گرفته و كردار خود را ضايع نسازند.
اينك در شرح اين موضوع براى اين كه اختصار از دست نرود اكتفا مى كنيم به توضيحى فشرده و تفسيرى كوتاه از آيات كريمه و رواياتى چند از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين ، تا اهميت بيان امام عليه السلام به خوبى آشكار گردد.
ريا در عبادات از نظر قرآن مجيد
خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد رياكاران را مورد نكوهش قرار داده ، هنگامى مى فرمايد: س 107ى 4 فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يراؤ ن و يمنعون الماعون .
بعضى چنين تفسير كرده اند: پس سختى عذاب براى نمازگزارندگان ريائيست آنان كه در نماز خود مسامحه و سهل انگارى مى كنند و ريا مى گردانند طاعت خود را به جهت ثناگويى مردم و باز مى دارند آنها را از خيرات و مبرات و منع مى كنند مال زكوة را از اهل استحقاق .
و در جاى ديگر ريا را يكى از صفات منافقين دانسته و در شاءن آنها مى فرمايد: س 4ى 141 يراؤ ن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا: بر اين اشاره كه منافقين در طاعات و نماز و اذكار خود مى نمايانند خود را به مردم و ريا مى كنند بر وجهى كه ديگران پندارند ايشان مؤ منان ند و اين گروه ياد نمى كنند خدا را مگر يادكردنى اندك ((چه رياكار عبادت نمى كند مگر در حضور كسى كه او را ببيند.))
و يا قلت ذكر ايشان بر اين وجه است كه ياد مى كنند خدا را به زبان ، نه بر دل ، و اين ياد كردن به زبان نسبت به ذكر دل اندك است .
و همچنين در مورد عبادات ديگر از جمله مورد انفاق مى فرمايد: باطل نكنيد و ناچيز مگردانيد انفاق و صدقات خود را به منت گذاشتن و آزار، همچنان كه باطل و نابود مى كند رياكار انفاق خود را به سبب ديدار مردم قوله تعالى س 2ى 264 كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر و اين اشاره بر اينست كه رياكار رضاى حق تعالى را در نظر نگرفته و ايمان به روز باز پسين ندارد، چه اگر ايمان داشت پاداش ‍ نيكوى خلود در بهشت را مقدم به رضاى خلق و پاداش موهوم و بى ثبات ايشان نمى گرفت .
و نيز بيانات ديگرى قرآن مجيد در باب رياكاران دارد كه در اين جا مجالى براى تفسير آنها نيست .
رواياتى چند در ((ريا و رياكارى ))
از كتاب عدة الداعى : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه فرمود: بدتر چيزى كه از شما مى ترسم ، شرك اصغر است ، عرض كردند: كه شرك اصغر چيست ؟ فرمود: ريا، و نيز از آن حضرت منقول است كه خداى تعالى فرمود، هر كه عملى به جا آورد كه غير مرا در او شريك سازد همه آن عمل از غير است و من نيز از آن عمل بيزارم .
و نيز مرويست : كه خداى تعالى در روز قيامت كه جزاى بندگان را دهد، به رياكاران مى فرمايد كه شما برويد نزد كسانى كه از براى ايشان ريا كرديد ببينيد كه آيا جزاى شما در نزد ايشان هست يا نه ؟
از عدة الداعى : از حضرت پيغمبر پرسيدند كه نجات در چيست ؟ فرمود: بنده اطاعت پروردگار را نكند در حالى كه مردم را در نظر داشته باشد.
از كتاب كافى : از امام صادق عليه السلام كه به عباد بن كثير بصرى در مسجد فرمود: واى بر تو اى عباد!! مبادا خودنمايى كنى زيرا هر كه براى جز خدا كار كند خدايش به كسى واگذارد كه براى او كار كرده است .
از امام صادق عليه السلام فرمود: هر ريايى شرك است ، راستش اينست كه هر كه براى مردم كار كند ثوابش به عهده مردم است و هر كه براى خدا كار كند ثوابش با خدا است .
از كتاب كافى : اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: رياكار و خودنما سه نشانى دارد: هنگامى كه در برابر مردم باشد نشاط به عبادت دارد، و چون تنها است كسل و تنبل است و دوست دارد در هر كارش او را ستايش كنند و آفرين گويند.
از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: از خدا چنان بترسيد كه محض عذرخواهى نباشد، و براى رضاى خدا كار كنيد بى خودنمايى و قصد شهرت ، زيرا هر كه براى خاطر جز خدا كار كند خدا او را به عمل او واگذار كند.
از كتاب معراج السعادة : از حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام مرويست در بيان قول حق تعالى كه مى فرمايد: س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا: فرمود: كه مردى عمل خيرى مى كند كه خالص از براى خدا نيست بلكه غرض او ستايش مردم است و خواهش دارد كه او را بشنوند پس اينست آن چنان كسى كه شرك آورده است در بندگى پروردگار خود، پس فرمود: كه هيچ بنده اى نيست كه عمل خير خود را پنهان كند و روزگارى از آن بگذرد مگر اين كه خدا آن را ظاهر مى سازد.
و در اين باب روايات بسيار است كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى گرديد.
خوب است دانسته شود كه ريا چيست و رياكار كيست
با بيانى ساده و روشن گفته مى شود كه ريا نزديكى جستن به مردم است به اظهار طاعت و طلب منزلت در دلهاى ايشان ، از آن جهت كه رياكار را تعظيم و تكريم نمايند.
و همچنين ريا فريب دادن مردم است به خودنمايى از براى اين كه او را مردى نيك و صالح بدانند و از اين راه بتواند مقاصد خود را عملى كرده و تحصيل مرتبه و مقدار نمايد، و نيز گفته اند كه ريا طلب اعتبار در نزد مردم است كه خود را در نزد وضيع و شريف مكرم و معزز نمايند، به وسيله نمايش افعال خير يا نشان دادن آثارى كه دلالت بر صفت نيك كند، بعضى گفته اند، اصل ريا محبت به دنيا و فراموشى از آخرت است ، كه حاصل آن طمع در مال و منافع مردم است و يا محبت مدح و ستايش ايشان .
هر كس در دنيا مبتلا به ريا شد هميشه متزلزل و مشوش و خاطر او ناآرام است از آن جهت كه مقصود او هميشه رضاى مردم و دلجويى ايشان است ، كه آن هم هيچ اعتبارى در روش مردم نيست چون هر دلى را ميل و رضاييست و دل مردم به اندك چيزى متغير مى گردد و رياكار بايد پيوسته متوجه پاس خوشنودى ايشان را داشته باشد و چه بسا جمعى به او پيوندند و جمعى از او بگسلند، و چون دل يكى را بخواهد ديگرى از او دل شكسته شود.
و هر كس دست از رضاى حق برداشته طالب رضاى مردم گردد آخر نيت او فاش شده و خدا و خلق او را دشمن دارند و هر كس رضاى خدا را به رضاى مردم مقدم دارد نتيجه آن شود كه همه او را دوست دارند.
علامت ريا!
اگر كسى بخواهد بداند كه اعمالش خالص است يا نه ، ببيند كه آيا دوست مى دارد مردم او را به اعمالش ستايش كنند يا نه ؟ اگر چنين باشد و او را خوش آيد، ريا در اعمال او بى رخنه نيست .
البته اگر كسى عبادت را از روى اخلاص كند و مردم را منظور نداشته باشد چنانچه به واسطه مدح مردم مسرتى براى او حاصل شود، ضررى به عبادت او نمى رسد و پاداش او محفوظ خواهد بود.
و چنين گفته اند: كسى كه دل او از جميع علائم ريا خالى باشد آن است كه تفاوتى بر او نباشد ميان آن كه انسانى بر عمل نيك او مطلع شود، يا چهارپايى ((و مادامى كه فرق ميان اين دو بيابد از توقع تعظيم و احترام خالى نخواهد بود.))
خلاصه ، بايد آدمى در عبادات خود هيچ التفاتى به خلق نداشته و چشم از مردم دوخته باشد و مطلقا شائبه ريا و خاطرجويى اهل دنيا پيرامون خاطر او نگردد تا نتيجه گرفته شود، و الا چه بسا رياكار اجر خود را در احترامات دنيوى از مردم گرفته و در آخرت ثوابى نداشته باشد و گذشته از اين ممكن است آلوده عجب و تكبر شده و مستوجب عقاب عظيم گردد.
علاج ريا
هر كس به صفت ريا مبتلا باشد لازم است كه متذكر ضرر و مفاسد آن بوده و با نفس خود مبارزه كند و خود را مورد ملامت قرار دهد از اين كه چگونه اعمال خود را باطل و بى اجر مى گذارد.
آخر وقتى كه پاداش عبادت از طرف رب العزة معلوم باشد و مسلم باشد كه در برابر اعمال نيكو حسنات مضاعف بخشيده مى شود و نيكوكار به ثواب جاودانى مى رسد، پس چگونه است ؟ آدمى براى منظور از حصول اجتماعى و موهوم كه در نزد مردم است كردار به اصطلاح نيك خود را به آنها مى فروشد، در حالى كه اغلب هم نتيجه به عكس گرفته شده و رياى اعمال و خودنمايى ظاهر شده مورد تنفر خلق قرار مى گيرد.
حقا اگر آدمى بخواهد خود را از اين صفت مهلك نجات دهد بايد كاملا در عبادات خود توجه به خدا داشته و حتى الامكان نفس خود را عادت دهد كه كردار خود را خالصا لوجه الله انجام داده و از مردم پنهان دارد و حال خود را چنين قرار دهد كه اگر كسى او را حضورا مدح كند پيش خود خجل و به نفس خود بگويد كه كارى نكرده ام كه سزاوار ثنا باشم بلكه شرمنده ام كه هنوز حق تكاليف و بندگى خود را نتوانسته ام به جا آورم ، و هر گاه در اجتماعى او را تمجيد و تعريف كنند در دل خود استغفار كند و پناه برد بر خدا از شر آن چه كه او را ستايش مى كنند و از خدا بخواهد كه عمل او را از ريا و شرك خالص گرداند همچنان كه مولا سيد الساجدين و زين العابدين در اين دعا تقاضا نموده است .

afsanah82
07-20-2011, 11:41 PM
قسمت سوم از فقرات مورد شرح
تقاضاى امام عليه السلام در فروتنى و خشوع است
بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضاى به اعمال خالص و پاك از ريا را از خداى تعالى مى نمايد، سپس خواستار حالت خشوع شده و عرض ‍ مى كند: و اجعلنى لك من الخاشعين يعنى مرا از جمله خاشعان و فروتنان قرار ده .
و اين بهترين حالت براى بندگان و نزديكترين وسيله در مقام تقرب است ، و چنين گفته اند كه اصلا خشوع به معنى خوف دائم است و يا خوفى كه ثابت باشد و بعضى بر آنند كه خاشعان اهل نيازند و مقرر است كه نياز براى او بايد و ناز به جهت او شايد.
در كشف الاسرار آورده : كه هر كه نياز بدو برد توانگرش گرداند و هر كه ناز به جهت او كند عزيزش سازد و جمله و كانوا لنا خاشعين نشانه نياز است .
يكى از ارباب تفاسير گفته : كه خاشع آنست كه چشم بر هم نهد از ترس ‍ خدا؛ و ديگرى گفته خشوع حضور قلب است نزد معبود و تفويض همه عزائم و ارادات به او در جميع احوال .
حاصل آن كه امام عليه السلام در اين فقرات چنين تقاضا كرده : كه اى خدا مرا به ياد مخصوص خود ياد كن و اعمالم را خالص و خالى از شائبه ريا بدار و مرا فروتن و خاشع قرار ده .
در بيان ريا
بار الها شاملم كن لطف خاص تا شوم از محنت بى حد خلاص ‍
هم خلوص آور مرا انجام كار هم به ذكر خاص خود مخصوص دار
رهنمايى كن مرا با نور خويش تا بگيرم راه خود روشن به پيش ‍
پس موفق كن مرا در بندگى تا نيايد بر من اين شرمندگى
كه ريا باشد مرا اعمال نيك يا كه در امر تو كس گيرم شريك
آن چه كوشم در تقرب صبح و شام گر نيابم لطف تو صعب است و دام
يك طرف وسواس شيطان رجيم يك طرف حس ريا بر من مقيم
حاصل اين باشد تمنايم ز دوست خالص آرد آنچه از كارم نكوست
در عبادت باشم از نخوت به دور بر نگيرد طاعتم بر خود غرور
همچنان خاشع مرا دارد مدام تا شوم مشمول ذكر خاص و عام

اللهم اعطنى السعة فى الرزق و الامن فى الوطن و قرة العين فى الاهل و المال و الولد و المقام فى نعمك عندى و الصحة فى الجسم و القوة فى البدن و السلامة فى الدين و استعملنى بطاعتك و طاعة رسولك محمد صلى الله عليه و آله ابدا ما استعمرتنى .
خدايا وسعت معاش و روزى فراوان بر من عطا فرما، و در زادگاه و ميهنم امنيت و آرامش برقرار كن ، و اهل و عيال و مال و فرزندانم را روشنى چشمم قرار ده ، و پايدار و بر دوام دار نعمت هايى را كه بر من عطا فرمودى يعنى نعمت هاى خود را مقيم بر من بدار و آنها را از من باز مگير، و تندرستى در جسم ، و نيرومندى در بدن ؛ و سلامتى در دين نصيب و بهره من گردان ، و بگمار مرا و وادار كن به طاعت خود و طاعت رسول خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه درود خدا به روان او و خانواده اش باد، تا مادامى كه مرا زنده نگاهدارى ، يعنى تا آن هنگام كه جان در بدن دارم توفيق فرمانبردارى خود و فرمانبردارى فرستاده خود كه رسول اكرم است ، از من سلب مفرما.
با ثروت دنيا مى توان متاع آخرت را خريدارى كرد
مطالبى كه امام عليه السلام در اين سلسله از خواسته هاى خود دنبال كرده همچنان بسيار مهم و قابل بحث است و اينك به اهميت هر يك اشاره مختصرى خواهد شد.
در اين دعاى شريف امام عليه السلام در سه مورد تقاضاى روزى وسيع كرده و اين تقاضا به نوبه خود شايان اهميت بلكه به اعتبارى وسيله تاءمين سعادت دنيا و آخرت است ، از آن جهت كه آدمى مى تواند در توسعه مال تمام وسايل آسايش و رفاه دنيوى خود را آماده كرده و نيز موجبات شادمانى زندگانى ابدى خود را در دنياى ديگر فراهم سازد.
مگر نشنيديد كه خداى تعالى فرمود: س 9ى 112 ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ... يعنى همانا بخريد خدا از گرويدگان ، نفس هاى ايشان را ((كه در طاعت اندازند و مباشر جهاد شوند)) و مال هاى ايشان را ((كه در راه او انفاق كنند)) به آن كه در مقابل ، بهشت را به آنها اعطا فرمايد.
و اين توفيق نصيب هر كس نيست مگر آن هايى كه حقا ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، همچنان كه در چند مورد خداى تعالى در قرآن مجيد در شاءن اهل تقوى مى فرمايد: اهل تقوى و يا اهل ايمان كسانى هستند كه از آن چيزى كه به ايشان عطا كرديم و به آنها روزى داديم به آن افاضه مى كنند و به غير مى رسانند و انفاق در راه خدا مى كنند، قوله تعالى و ممّا رزقناهم ينفقون
و براى اين گروه چه درجات و مقام و مزايايى در آخرت قائل شده كه در اين مختصر امكانى براى بيان پاداش آنها نيست .
و مسلم بايد دانست كه منظور امام عليه السلام در اين تقاضا كه خواستار روزى و معيشت فراوان شده است از آن نظر است كه از ثواب انفاق آن بهره مند گردد، و الا هيچگاه آن بزرگوار براى اندوختن و يا كسب شهرت و مقام چنين تقاضايى نخواهد كرد، و اين خود سعادت و نعمتى بزرگ است كه خداى تعالى كسى را در دنيا ثروتى فراوان دهد و روزى او را گشاده گرداند تا او را به فيوضات خيرات و مبرات برساند، مگر نه اميرالمؤ منين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: الا و ان من النعم سعة المال يعنى آگاه باش كه يكى از نعمت ها روزى وسيع است ((كه مى توان سعادت دنيا و آخرت را به آن تاءمين نمود)) و همان طور كه بيان آن قبلا گذشت اين هم يكى از الطاف خاص خداوندگاريست كه كسى را مشمول توسعه رزق نمايد، همچنان كه فرمود: س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء. پس از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار اين خصوصيت شده و عرض مى كند: اللهم اعطنى السعة فى الرزق و در بيان رزق از صفحه 268 تا صفحه 275 همين كتاب مطالبى به تفصيل گذشت .
مال و اولاد زمانى ثمربخش است كه باعث روشنى چشم باشند و الا....!!
امام عليه السلام پس از درخواست روزى وسيع چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مال و عيال و فرزندانم را روشنى چشم من قرار ده .
اينك بايد دانست كه ماءخذ اين تقاضا از كجا و معناى آن چگونه است ، اگر نظر خواننده عزيز باشد قبلا مطالبى گذشت كه امام عليه السلام از خداى تعالى خواسته بود كه آن چه را مردان صالح از او سبحانه خواستار شده اند به وى هم اعطا شود و چون اين هم يكى از خواسته هاى ايشان است ، لذا ارتباطى را كه اين بيان به يكى از آيات الهى داشته بيان مى داريم .
در سوره الفرقان از آيه 64 تا آيه 73 يك سلسله بياناتيست كه خداى تعالى در شان اهل تقوى و بندگان برگزيده خود و يا ((عباد الرحمن )) آورده كه صفات و علائم و خواسته هاى اين گروه را مى رساند و اين آيات بسيار جالب و آموزنده است كه در پايان آنها مى فرمايد: و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما و در اين دعاى شريف كه امام عليه السلام عرض مى كند: و قرة عين فى الاهل و المال و الولد، شايد ارتباط مستقيم به اين آيه شريفه داشته باشد، از آن جهت كه معناى آيه شريفه اشاره بر اين است كه مى فرمايد: و ديگر بندگان حق آنانند كه از روى نياز مى گويند: ببخش ما را اى پروردگار از زنان و يا فرزندان ما همچنان كه ايشان روشنى ديده هاى ما باشند، يعنى ما از ايشان خوشدل و شادمان باشيم ((مراد از اهل اولادهاى صالحند زيرا مؤ من چون اهل و ولد خود را صالح و متقى بيند دل او شاد و چشم او روشن مى گردد)) و بگردان ما را براى پرهيزگاران پيشوا، يعنى ما را چندان توفيق و پرهيزگارى ده كه شايسته پيشوايى و امامت متقيان باشيم و اهل تقوى در امر دين اقتدا به ما نمايند به افاضله علم و توفيق عمل .
پس اين هم بيان قول صالحين است كه امام عليه السلام خواستار شده است .
چند تقاضاى مهم ديگر
سپس امام عليه السلام امنيت و آسايش در ميهن و صحت و سلامتى جسمانى خود را از خداى تعالى خواستار شده است ؛ و در اهميت اين دو موضوع كافيست كه به همان بيان مشهور و كلام معروف اشاره شود كه فرمود: نعمتان مجهولتان ، الصحة و الامان كه حقا قدر اين دو نعمت بزرگ مجهول است و تا زمانى كه آدمى در راحت و آسايش و امنيت به سر مى برد متوجه آشوب و بلوا و ناامنى جنگ و جدال و خونريزى نيست و همچنين تا بدن و جسم او سالم است و كسالتى بر او عارض نيست قدر اين سلامت و امنيت را نمى داند، و همين كه به عارضه اى دچار و به ناامنى گرفتار شد آنوقت به اهميت اين دو نعمت بزرگ پى خواهد برد، پس امام عليه السلام با علم و اطلاع بر ماجراى اين دو بلاى عظيم خواستار سلامتى و آسايش شده است .
و نيز تقاضاى ديگر آن بزرگوار: مقام در نعمت هاى الهى است ، يعنى چنين تقاضا مى كند كه نعيم اعطايى بر او هميشه ثابت و بردوام باشد چون اگر بنا شود كه نعمت هاى خداداد از آدمى زايل شود بهره اى مطلوب از زندگانى نخواهد گرفت و امام عليه السلام از نظر اهميت موضوع اين بيان را در جاى ديگر بر وجه ديگر آورده ، و بر اين مضمون عرض مى كند و لا تسلبنى صالح ما انعمت به علىّ كه شرح آن قبلا گذشت .
سلامتى در دين
بعد از آن كه امام عليه السلام خواستار سلامتى جان خود شد، سپس ‍ تقاضاى سلامتى دين را مى نمايد. و از اين بيان دو مفهوم حاصل مى شود، يكى عموميت سلامتى دين كه براى نگاهدارى و مبارزه با بيماريش ، لازمه جهاد است همانطور كه مجاهدين در راه حق براى از بين نرفتن و حفظ سلامتى دين سلامتى جان خود را فدا كردند.
و ديگر سلامتى دين در نفس و قلب و عمل است كه اگر كسى اعتقادات او به مرحله يقين نباشد و به پاره اى از اصول و فروع معتقد باشد و برخى را قبول نداشته باشد و يا به وسوسه و ترديد گرفتار باشد، او در دين خود بيمار است .
دين سالم ان است كه هيچگونه مرض انحرافى در آن وجود نداشته باشد، و به كوچكترين ضروريات آن پشت پا زده نشود، بلاى ضعف دين از بلاى هر بيمارى بيشتر و نگاهدارى آن از نگاهدارى سلامتى بدن به مراتب بالاتر است ، واى اگر كسى دين خود را بيمار يابد!! حقا اگر آدمى بخواهد اين سلامتى را مواظبت نمايد؛ يك آن نمى تواند غافل بماند، بايد تمام قواى خود را در اين امر دشوار آمادگى دهد، آنى نمى تواند از زبان خود غافل باشد، لحظه اى نمى تواند از خشم مواظبت نكند، بايد متوجه تمام اعضاء جسمانى خود در راه سلامتى دين بوده باشد و از آن بالاتر بايد توجه كامل خود را به حالات باطنى ، اراده هاى قلبى ، و قواى روحانى و هواى نفسانى معطوف دارد.
مگر ممكن است كه به اين سادگى زمام هواى نفسانى را در دست گرفت و در مقابل آن ايستادگى كرد؟ و مانع پيشرفت او به سوى بيمارى هاى دين گرديد، مگر ممكن است كه به سهولت جلوگيرى كرد از آن چه كه خداى تعالى از نظر آزمايش و طريق بندگى بر بندگان خود منع كرده است ؟
خدا مى داند هيچ چيز دشوارتر از نگاهدارى سلامتى دين نيست ، كوچكترين انحرافى آدمى را به يك بيمارى شديد تهديد مى كند، نه اين كه تصور رود كه امام عليه السلام تقاضاى كوچكى در اين فقره كرده بلكه اين موضوع بسيار مهم و سلامتى روحانى از سلامتى جسمانى بالاتر است .
تقاضاى توفيق طاعت
امام عليه السلام سپس تقاضاى توفيق طاعت مادام العمر را از خداى تعالى كرده ، و اين تقاضا پايه و اساس تمام خواسته هاى او عليه السلام است چه اگر توفيق طاعت و بندگى حاصل نشود، ديگر نتيجه تمام خواهش ها مستهلك است و اين تقاضا به قدرى شايان اهميت است كه اصولا تمام اين گفتگوها و ارسال رسل و انزال كتب بر سر همين يك موضوع است ، ببينيد هر مطلبى كه از نظر خداى تعالى اهميت بيشترى داشته باشد در قرآن مجيد بيشتر تكرار شده است و خداى تعالى در دوازده مورد اين بيان را بر وجوه گوناگون آورده ، كه اى مردم : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ،فرمان بريد خدا و فرستاده او را و اين بيان در درجه اول اهميت قرار گرفته از آن جهت كه حاصل خلقت جن و انس ‍ بستگى به اين داشته و نتيجه گفتار همه پيمبران بر همين كلام استوار بوده است .
و از آن طرف نتيجه نهايى زندگانى اين جهان را موكول به پذيرفتن همين امر كرده ، چه اگر كسى در اين امر مطيع قول حق تعالى گرديد و اطاعت كرد خداى و رسول او را در اوامر و نواهى بلاشك فايز و رستگار شده و به سعادت سرمدى رسيده است ، همچنان كه خداى تعالى خود در موارد بسيار اشاره بر اين فرموده :
و جايى مى فرمايد: س 43ى 71 و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما يعنى هر كس فرمان برد خداى و فرستاده او را پس به درستى كه فايز شود به خير و پيروزى بزرگ ((كه آن رضوان حق است .))
و در جاى ديگر مى فرمايد: س 4ى 13 و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها... يعنى و هر كس فرمان برد خداى و رسول او را در آورد خداى او را در بوستان هايى كه پيوسته آب جارى از زير درختان آن روان است و او را در آن جا مخلد سازد كه اين رستگارى بزرگ است .
و خلاصه در جاى ديگرى مى فرمايد: كسانى كه فرمان برند خدا و رسول او را، پس آن گروه در روز قيامت با كسانى محشور مى شوند كه انعام كرده است خدا بر ايشان ، از پيغمبران و راستگويان و كشته شدگان در راه خدا و بندگان شايسته كه اينها جماعتى نيكو و مصاحبى شايسته اند.
و اين نكته را بايد دانست اين كه خداى تعالى امر به اطاعت خود را تواءم به اطاعت امر رسول فرموده از آن جهت است كه خود مى فرمايد: س 4ى 80 من يطع الرسول فقد اطاع الله يعنى هر كس فرمان برد رسول را پس بدرستى كه فرمان برده است خداى را.
و در باب اطاعت و فرمان بردارى خداى و رسول و نتيجه حاصله از پاداش اين اطاعت قرآن مجيد مطالبى بسيار آورده كه جاى بسط آن در اين جا نيست و همينقدر از ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات الهى متذكر مى شويم كه با اين جمله كوتاه كه عرض مى كند:
و استعملنى بطاعتك و طاعت رسولك صلى الله عليه و آله و سلم
در واقع يك عالم از معانى قرآنى را در اصول عقايد در اين مطلب گنجانيده است .
در بيان فقرات مورد شرحاى خدا حاجات خود كردم عيان باز دارم خواهش از تو در نهان
روزيم كن ثروتى از حد فزون تا ز انفاق آورم كامى برون
باز خواهم باشم ايمن در وطن هم سلامت از غم و درد و محن
قدرت و نيرو مرا در جسم و جان همچنان گيرد مرا اندر امان
همچنين بر اهل و فرزند و عيال روشنى يابد دو چشمم بر جمال
اين بود معنى كه اهلم كن نكو تا نبينم جز نكو در روبرو
پس بگيرم در نعيم خود مدام تا مسرت گيرد عمرم بر دوام
ديگرم خواهش از اين بالاتر است اين يكى از هرچه گويم من سر است
كه نگهدارى سلامت دين من دين حق اين دين و اين آئين من
يك مهم دارم دگر در اين مقام بس كنم خواهش در اين مطلب تمام
كه مرا توفيق طاعت كن نصيب طاعت خود يا اطاعت از حبيب
تا رسد عمر به پايان كن قبول هم برم فرمان تو هم از رسول

واجعلنى من اوفر عبادك عندك نصيبا فى كل خير انزلته و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر و ما انت منزله فى كل سنة من رحمة تنشرها و عافية تلبسها و بلية تدفعها و حسنات تتقبلها و سيئات تتجاوز عنها.
و مرا از جمله بندگانت قرار ده كه از آن چه نزد تو است بهره وافرى به آنها عطا فرمودى ، از هر خيرى كه فرو ريختى آن را ((يعنى از بهتر چيزى كه نازل فرمايى در ماه رمضان ، در شب قدر، و از آن چه فرود آرى در هر سال ، از رحمتى كه پراكنده و منتشر سازى ، و جامه عافيتى كه بر بندگان خود پوشانى ، و از بلايى كه از ايشان دفع فرمايى ، و از ثواب هايى كه مورد پذيرش و قبول قرار دهى ، و از بدى ها و گناهانى كه در گذرى و قلم عفو بر آنها كشانى ((از همه اين مزايا مرا بهره مند و حظى وافر و نصيبى ظاهر عطا فرما.))
بهترين خيرى كه از طرف خداى تعالى براى بندگان نازل شده قرآن است
امام عليه السلام پس از درخواست اعطاى توفيق طاعت ، رشته كلام را به موضوع مهمترى كشانيده و چنين تقاضا مى نمايد: كه خدايا مرا از جمله بندگان خوشبخت و پرنصيب قرار ده كه بهره وافرى از هر خير كه نازل كردى به آنها عطا فرمودى .
حال بايد اين توجه را حاصل كرد كه آيا خيرى كه از طرف خداى تعالى نازل شده و مى شود چه مى باشد، كه امام عليه السلام تمناى حظ وافر را از آن كرده است .
اگر در اين موضوع دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه در اين عالم خيرى بالاتر از نزول قرآن مجيد براى بندگان نيست ، از آن جهت كه تمام مسائلى كه مربوط به خير و صلاح بندگان در هر دو جهان است در آن آورده شده و ديگر چيزى در آن فروگذار نشده است ، و اصلا مى توان اين كتاب آسمانى را به اعتبارى تعبير به ((خير)) نمود، از براى اين كه آن نازل شده است به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به راستى و حق از جهت خير و ثواب كه فرمود: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ، و همچنين نازل شده است از براى آن كه فرو ريزد از آسمان دنيا آن چه را كه فروريختنى است ((از خير و بركت و صلاح بندگان )) كه فرمود: انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا.
و مى توان گفت كه شايد نظر واقعى امام عليه السلام در بهره گرفتن وافر از ((خير نازله )) بهره گرفتن كامل از قرآن مجيد باشد، از آن جهت كه در اين سلسله از فقرات اشاره به خيراتى مى فرمايد كه در ماه رمضان و در شب قدر نازل مى شود، و چون نزول قرآن به مصداق خود قرآن در ماه رمضان و شب قدر بوده است بعيد نيست كه منظور از خير و نصيب وافر از آن همين بوده باشد ((و در باب قرآن مطالبى در صفحه 356 گذشت .))
اينك آن چه را كه اين فقرات دعا به پاره اى از آيات الهى ارتباط داشته با شرح مختصرى از تفاسير معتبرى كه در دسترس است متذكر شده تا اهميت اين بيانات به خوبى روشن و دانسته شود كه امام عليه السلام چگونه حقايقى از قرآن مجيد را به قالب دعا ريخته است .
ارتباط بيان امام عليه السلام به فضيلت ماه مبارك رمضان
از آن جايى كه اين دعاى شريف شاءن ورودى دارد و دستور خواندن آن براى سحرهاى ليالى ماه رمضان وارد شده است و از آن طرف بيان امام عليه السلام هم به اين جا رسيده كه اشاره به خصوصياتى از اين ماه كرده است ، لذا لازم است تا مختصرى از فضيلت و برترى اين ماه از نظر قرآن و روايات گفته شود.
اولا بايد توجه داشت كه در عظمت و شرافت اين ماه مبارك همين بس ‍ است كه قرآن مجيد در اين ماه نازل شده و نيز خداى تعالى نام اين ماه شريف را در قرآن ذكر فرموده است :
قوله تعالى س 2ى 185 شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ... يعنى ماه رمضان آن ماهى است كه فروفرستاده شد در آن قرآن ، و همچنان اين ماه را ماه عبادت مخصوص براى بندگان قرار داده است .
ثانيا از فضيلت و مقام اين ماه است كه به شهادت آيات الهى و بنا به فرموده خود حضرت سجاد ليلة القدر در اين ماه واقع شده كه فرمود و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر
و اما فضيلت اين ماه مبارك به قدريست كه تفصيل آن در اين جا مقدور نيست ، و لكن همين قدر به ترجمه خطبه معروف كه شيخ صدوق عليه الرحمه روايت كرده و در بسيارى از كتب معتبر مذكور است اكتفا مى كنيم تا حقا عظمت و بزرگى و مقام و فضيلت اين ماه روشن شده و خير و بركاتى كه در اين ماه از طرف پروردگار عالم نازل مى شود معلوم گردد و دانسته شود كه چرا امام عليه السلام اشاره مى فرمايد: كه اى خدا از تمام خير و بركاتى كه در ماه رمضان نازل مى كنى مرا بهره وافر عطا فرما.
ترجمه خطبه معروف ((بيانيه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ))
شيخ صدوق به سند معتبر روايت كرده از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگواران خود از حضرت امير على و على اولاده السلام كه فرمود: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اين خطبه را براى ما قرائت فرمود:
اى گروه مردم ، بدرستى كه رو كرده است به سوى شما ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش ، ماهى است كه نزد خدا بهترين ماهها است و روزهايش ‍ بهترين روزها است و شب هايش بهترين شبها است و ساعت هايش بهترين ساعت ها است ، و آن ماهى است كه خوانده اند شما را در آن به سوى ضيافت خدا و گرديده ايد در آن از اهل كرامت خدا، نفس هاى شما در آن ثواب تسبيح دارد، و خواب شما ثواب عبادت دارد و كردار شما در آن مقبولست ، و دعاهاى شما در آن مستجاب است ، پس سوال كنيد از پروردگار خود به نيت هاى درست و خالص و دل هاى پاك از گناهان كه توفيق دهد شما را براى روزه داشتن آن و تلاوت كردن قرآن .
به درستى كه شقى و بدعاقبت كسى است كه محروم گردد از آمرزش خدا در اين ماه بزرگ ، و ياد كنيد به گرسنگى و تشنگى شما در اين ماه تشنگى و گرسنگى روز قيامت را، و تصدق كنيد بر فقيران و بينوايان خود، و تعظيم نماييد پيران خود را، و رحم كنيد كودكان خود را و نوازش نماييد خويشان خود را و نگاهداريد زبان هاى خود را از آن چه نبايد گفت ، و بپوشيد ديده هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را نظر كردن به سوى آن ، و باز داريد گوش هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را شنيدن آن ، و مهربانى كنيد با يتيمان مردم تا مهربانى كنند بعد از شما با يتيمان شما و بازگشت كنيد به سوى خدا از گناهان خود، و بلند كنيد دست هاى خود را به دعا در اوقات نمازهاى خود زيرا كه وقت نماز بهترين ساعات است ، نظر مى كند حق تعالى در اين اوقات به رحمت به سوى بندگان خود و جواب مى گويد ايشان را هر گاه او را مناجات كنند و لبيك مى گويند ايشان را هرگاه او را ندا كنند و مستجاب مى گرداند هر گاه او را بخوانند.
اى گروه مردمان : بدرستى كه جانهاى شما در گرو كرده شما است ، پس از گرو به در آييد به طلب آمرزش از خدا، و پشت هاى شما گرانبار است از گناهان شما، پس سبك گردانيد آنها را به طول دادن سجده ها و بدانيد كه حق تعالى سوگند ياد كرده است به عزت و جلال خود كه عذاب نكند نمازگزارندگان و سجده كنندگان در اين ماه را و نترساند ايشان را به آتش ‍ جهنم در روز قيامت .
و اين خطبه بقيه دارد كه خلاصه چنين مى رساند كه اين ماه شريف ترين ماه ها بوده و خصوصياتى در آنست كه در ايام و ليالى ديگر نيست و مزايا و بهره هاى فراوان در اين ماه نصيب بندگان است و از اين جهت امام عليه السلام از تمام مزاياى آن تقاضاى حظ وافر را كرده است
ماه رمضان دورانى كوتاه از يك سفر روحانى است
استاد دانشگاه الازهر مصر، شيخ محمود شلتوت (109) در كتاب خود به نام ((من توجيهات الاسلام )) كه اخيرا به فارسى ترجمه شده و به نام ((سيرى در تعاليم اسلام )) انتشار يافته است ، مى نويسد: كسانى كه معناى رمضان و حوادث و حقايق آن را خوب دريافته اند يك نوع الهام خاصى از آن فرامى گيرند كه عبارت از آهنگ يك سفر روحانى كه موسمش در سراسر اين ماه تعيين گرديده .
در اين ماه مؤ من خود را از زندگانى تاريك مادى خلاصى داده و قدم به دائره يك زندگانى روشن و روحانى مى گذارد، از تيرگيها و اندوه دنيا فارغ شده و به لذتى سرگرم مى شود كه در آن هيچ دردى را احساس ‍ نمى كند.
و همچنين در آن كتاب اضافه مى كند كه : ماه رمضان از اين نظر برگزيده خدا گرديد كه در آن رحمتى بزرگ از جانبش بر بندگان فرو آمده ، در اين ماه قرآن كه آخرين كتاب هدايت آسمانى است نازل شده ، و از خصائص ‍ اين ماه تشريع روزه در آنست كه قرآن مجيد به كهن بودن اين عبادت چنين تصريح كرده ((اى مؤ منان بر شما روزه واجب شد همان طور كه بر پيشينيان شما واجب مى گرديد)) اما فلسفه اش را چنين بيان مى دارد ((شايد همه پرهيزگار شويد)) قوله تعالى س 2ى 182 يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون .

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
شناسايى شب قدر
قسمت دوم از خواست هاى امام عليه السلام در فقرات مورد شرح درك ليلة القدر است كه از فيوضات و بركات آن شب كه از هر ماه عبادت برترى دارد بهره مند گردد و از مزاياى آن چه كه از خير و خوبى در آن شب نازل مى شود برخوردار باشد.
و براى شناسايى و فضيلت اين ليله مبارك بهترين معرف ، همان بيان قول حق تعالى در سوره القدر است كه با شرح مختصرى از تفاسير معتبر آن را متذكر مى شويم .
بسم الله الرحمن الرحيم
انا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من الف شهر - تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، سلام هى حتى مطلع الفجر.
به درستى كه ما فرستاديم قرآن را در شب قدر، يعنى ابتداء نزول آن در اين شب بود، با تمام قرآن در آن شب از لوح محفوظ به آسمان دنيا آمده و در بيت العزه سفره (110) سپرده شده و روح الامين اين سوره يا قرآن را در مدت بيست و سه سال آيه و آيه و سوره سوره بحسب مصالح به دنيا آورده .
اين قول معظم مفسرين است و كنايه غير مشهور اشعار است بر قدر و شهرت قرآن ، يعنى از بزرگى قدر و شرف مرتبه و شهرت مستغنى است از تصريح ، همچنان كه جهت تعظيم آن اسناد انزال آن را به خود اختصاص ‍ داد، و در وقت متبرك آن را فروفرستاد.
بعد از آن تكريم و تفخيم آن مى فرمايد: و ما ادريك ما ليلة القدر، و چه چيز تو را دانا گردانيد تا بدانى كه چيست شب قدر، يعنى درايت تو به غايت فضل و منتهاى علو و قدر آن نمى رسد، و جهت قدر و عزت و شرف اين شب است كه هر كس در او طاعت كند عزيز و مشرف گردد و عملى كه در او واقع شود به نزد خداى با قدر بود.
بعضى از مفسرين گفته اند: كه وجه تسميه آن به قدر به جهت آن است كه هر بى قدرى كه در اين شب احياء كند با قدر بود، و ليلة القدر به جهت آن است كه در اين شب از نزد ملك ذى قدر، كتاب ذى قدر نازل شده ، به رسول ذى قدر، براى امت ذى قدر، بر دست ملك ذى قدر.
و گفته اند كه قدر به معنى قضا و حكمت است ، يعنى در او تقدير و تفضيل كنند هر كار كه مشحول به حكمت است كه نقص را بر او راه نبود، و هرچه در آن سال خواهد بود از آجال و اقسام در اين شب تقدير كنند: لقوله تعالى فيها يفرق كل امر حكميم و اين شب را ليله مباركه گويند، لقوله : س 44 ى 2 انا انزلناه فى ليلة مباركة زيرا كه حق تعالى در اين شب خير و بركت و مغفرت خود را بر بندگان نازل مى سازد.
پس بيان قدر و منزلت اين شب را مى فرمايد: ليلة القدر خير من الف شهر شب قدر بهتر است از هزار ماه ، يعنى عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت هزار ماه در ساير شب هاى ديگر كه قدر در آن نباشد.
((و شاهد گفتار ما در همين است كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى درك اين شب و توفيق عبادت را در آن خواستار شده است تا به فيوضات عبادت هزار ماهه برسد.))
سپس مى فرمايد: تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، كه از فضيلت و شرافت آن شب است كه فرود آيند فرشتگان به زمين و فرود آيد جبرئيل با ايشان در آن شب به فرمان و امر خداى تا استماع ذكر خدا و قرائت قرآن كنند، يا سلام كنند بر اهل ايمان به فرمان آفريدگار خود از جهت هر كارى بزرگ كه حق سبحانه و تعالى قضا فرموده و تقدير نموده از اين سال به سال ديگر، يا به هر كارى از خير و بركت ، يا به هر امرى از روزى و اجل و غيره .
و در اين شب : سلام هى حتى مطلع الفجر، در هر امرى سلامتى و منفعتى و خير ممتد است تا وقت طلوع فجر.
استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در پاورقى تفسير منهج در ذيل تفسير سوره والقدر آورده : بايد دانست كه مقدرات مردم كه علم خدا بدان تعلق گرفته است از ازل مبين بود، چون علم خدا ازلى است و آن چه خداوند به سبب دعا و اسباب ديگر محو و اثبات مى كند در همه وقت است ، زيرا كه به تواتر معلوم گرديده است كه در همه ايام سال دعاها مستجاب شده و خداوند وعده اجابت را منحصر به شب قدر نساخته و اين كه تقدير مقدرات در شب قدر خواهد بود از مشكلاتى است كه معنى آن بر ما معلوم نيست مگر آن كه گوييم دعا در اين شب به اجابت نزديكتر است .
نگارنده گويد: اصل عظمت و شرافت ليلة القدر بر آنست كه قرآن در آن شب نازل شده ولى اهميت آن از براى ما عبادت در آنست كه ثواب آن بالاتر از هزار ماه عبادت است ، و اين كه ترغيب به دعا و ثنا در آن شب شده است از نظر آنست كه ، چون خداى تعالى از مقدارت هر كس را قبل از آفرينش در لوح محفوظ ثبت فرموده : قوله تعالى ، س 57ى 22 ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها و چه بسا در پيش آمد ايام خطرها يا مصائب يا تنگى معيشت يا امور ناگوار ديگر در انتظار بندگان باشد و بايد براى پيشگيرى و رهايى از آنها تلاش كرد.
و همچنين از نظر آمرزش گناهان همچنين است ، چه بسا كار به جايى رسيده باشد كه امكان آمرزش از بين رفته باشد، ولى در آن شب ((ليلة القدر)) كه بهترين موقعيت است مى توان به وسيله دعا و استغاثه به مصداق كريمه : س 13ى 39 يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب سرنوشت خود را در آن سال در بعضى موارد كه مصلحت خدا مقتضى باشد تغيير داد، البته از علم ازلى خداى تعالى گذشته است كه در آن شب چه كسانى توفيق پيدا كرده و موفق به تحويل و تحول مقدرات خود در اثر تلاش و كوشش در دعا خواهند شد.
پندارى درباره شب قدر
در كتاب ((من توجيهات الاسلام )) كه به قلم جناب سيد خليل خليليان ترجمه شده ، تحت اين عنوان ((پندارى درباره شب قدر)) چنين آورده : در سالهاى اخير عداتى ميان مسلمانان پيدا شده ، آن اينست كه يكى از شب هاى ماه رمضان را به عنوان شب قدر احيا مى دارند و مى پندارند اين معناى همان شب زنده داريست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره اش چنين فرمود: كسى كه شب قدر را از روى ايمان و اخلاص احيا بدارد، خداوند تمام گناهان گذشته او را مى آمرزد.
درباره خصوصيات شب قدر سخنانى بر زبان مردم رانده مى شود كه هرگز با مقام ارجمند و روحانى اين شب رابطه اى
ندارد، اين سخنان حتى در نزد علما نيز به قدرى رواج يافته كه در بيشتر نوشته ها يا گفتارهايشان چيزهايى ديده يا شنيده مى شود كه مردم را از جنبه روحى شب قدر بازداشته ، خود را به ظواهر مادى سرگرم نموده اند كه نه بكار روح مى خورد و نه دل را بيدار مى سازد.
و نيز در آن كتاب چنين آورده : موضوعى كه مفاد احاديث صحيح است و آيه ((ماه رمضان ماهيست كه در آن قرآن نازل شده ، س 2ى 185)) نيز آن را تائيد مى كند، اينست كه بدون ترديد قدر در ماه رمضان مى باشد، شبى كه به بركت و قدر و منزلت و شرافت انتساب يافته ، و شبى است كه نخستين آهنگ وحى در آن طنين افكند.
با اين وصف حتى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بنا نبود آن شب را معينا شناخته باشد، زيرا چنان روح و قلبش در گرو اشتغال به مولاى خويش بود و انديشه اش تا آن حد به نيايش و انتظار دريافت وحى گراييده بود كه ديگر مجالى نداشت تا در اين موضوع هم بينديشد كه شب مزبور چه شبى است ، با اين وصف روايت شده كه خدا بعدا آن شب را برايش باز گفت ولى براى علتى نامعلوم دوباره از خاطرش محو كرد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته ياران خود را براى دريافتن شب قدر و بهره بردارى از فيوضات آن تشويق مى نمود.
شبى كه پروردگارى بزرگ كتابى بزرگ را به وسيله حاملين بزرگ بر پيامبر ارجمند و بزرگى مى فرستد تا امتى بزرگ بدان تشكيل دهد.
چنين شب بى شك از شبهاى ميمون و با اهميتى است كه جلوه اعظم را در خود پذيرفته است وقتى كه انسان با ايمان در چنين شبى متوجه پروردگار خود مى گردد و اهميت آن شب را به خاطر مى آورد شديدترين رابطه را با مولايش برقرار ساخته است ، خدا عظمت چنين شبى را با بيانى كه دل را سرشار از ايمان به عظمت قرآن مى كند روشن ساخته است .
اقوال در تعيين شب قدر
جمهور علماء بر آنند كه شب قدر در ماه رمضانست ، ولى در ليالى آن اختلاف كرده اند يكى گفته شب اول ماه است و ديگرى شب هفدهم و نزد جماعت ديگر شب نوزدهم و اصح اقوال آنست كه اين شب در دهه آخر ماه مبارك رمضان واقع شده است .
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرويست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اهل خود را در عشر آخر رمضان بيدار مى كرد، و به عبادت ترغيب مى فرمود.
و همچنين مى فرمود التمسوها فى العشر الا و اخر شب قدر را در اين ده شب طلب كنيد و همچنين روايت ديگر است كه شب قدر در شب هاى طاق در دهه آخر است و بعضى آن را شب بيست و يكم دانسته ، ولى اكثر علماء بيست و سوم ذكر كرده اند.
حكمت اخفاى شب قدر
اين كه خداى تعالى ليلة القدر را مخفى داشت ، فايده اخفاى آن آنست كه بندگان در عبادت كوشش نمايند و جميع ليالى ماه رمضان را احياء كنند به جهت طمع داشتن به دريافتن ليلة القدر و بر يك شب اعتماد نكنند، همچنان كه حق سبحانه ، اخفاى صلوة وسطى نمود در صلوات خمس ، و اسم اعظم خود را در اسماء حسنى قرار داده و ساعات اجابت را در ساعات جمعه و رضاى خود را در طاعات و سخط خود را در سيئات و دوست خود را در ميان دوستان ، تا چنين مراقبت داشته باشند كه شبها را بيدارى كشند و همه نمازهاى يوميه را با توجه به جاى آرند و همه ساعات او را در طاعت بگذرانند و همه اسماء الله را مواظبت نمايند و جميع اقسام طاعات را بجا آورند و از همه سيئات اجتناب نمايند و احترام همه بندگان را مرعى دارند!
اى برادر عزيز!! از اين بيانات فهميدى كه چرا امام تقاضاى درك ليلة القدر را كرده است ؟ دانستى كه چرا تمناى آن را كرده كه از كسانى باشد كه حظ وافرى از تمام خيرات نازله در ماه رمضان و شب قدر مى برند و ثواب عبادت هزار ماهه را مى گيرند؟ پس بخواه از خداى تعالى به اصرار و الحاح آنچه را كه امام عليه السلام تعليم داده است .
در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر داعى و سائل مجيب بر اجابت اين دعا را كن قريب
آن چه كردى بهره نيكان ثواب بر من آور وافر از آن در مثاب
آن چه نازل كرده اى از آسمان آن چه ظاهر آن چه باشد در نهان
آن چه از خيرات رسد در عرض سال آن چه از انعام و از مال و منال
آن چه دادى رحمت خود انتشار آن چه خوبان از تو دارند انتظار
آن چه را ماه صيام آرى فرود آن چه را از حد رسانى بى حدود
آن چه را در ليلة القدر است خير آن چه را نازل كنى اوقات غير
مر مرا زان حظ وافر كن نصيب تا برون آرم دمارى از رقيب
هم لباس عافيت پوشان مرا هم ز جام مرحمت نوشان مرا
هم كنى دفع بلا از من مدام هم به كف گيرى مرا دايم زمام
هم نكويى ها كنى از من قبول هم برات دوزخم سازى نكول
هم كنى پاكيزه ام از سيئات هم نكو سازى حياتم در حيات

وارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و ارزقنى رزقا واسعا من فضلك الواسع ، واصرف عنى يا سيدى الاسوآء، و اقض عنى الدين و اظلامات حتى لا اتاذّى بشى ء منه و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ و انصرنى عليهم و اقر عينى و فرح قلبى (111) و اجعل لى من همى و كربى فرجا و مخرجا.
و روزى كن بر من حج خانه محترمت را در اين سال و در هر سال ، و روزى كن مرا روزى فراوان از خزائن كرم بى پايان خود و يا ((از فضل واسع خود))
و بگردان از من اى آقاى من تمام بدى ها را، و بپرداز وامها و ديونم را، و مظلمه هايم را فرو گذار، يعنى ادا فرما حق ديگران را كه بر گردن من است و مظلمه آنها را از من بردار، تا در معرض و بازخواست چيزى از آنها قرار نگيرم .
و ببند از براى من گوشها و ديده هاى مخالفين و دشمنان و حسودانم را، يعنى مرا از آنها در امان دار و يارى كن مرا بر آنها تا نصرت و ظفر يابم .
و روشن كن چشمم را، و به سرور و نشاط آور قلبم را ((دلم را شاد كن )) و مرا از هم و غم و اندوه و پريشانى رهايى بخش و بركنارم دار.
چرا امام عليه السلام تقاضاى حج را تكرار كرده است ؟
بعضى از فقرات اين دعاى شريف كه در چند مورد تكرار شده از نظر اهميت بيانست .
در صفحه 278 اين كتاب مطالبى گذشت كه چرا امام عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته و توفيق آن را اصرار كرده است ، نگارنده در اين جا نمى توان خوددارى كند و مطلبى را كه در اين باب به خاطر دارد ناگفته گذارد، بلكه جان كلام را بى پروا در يك جمله كوتاه اظهار مى دارد، و مى گويد: اى برادر، راستش اينست كه ((امام عليه السلام عاشق است !!!))
نمى دانم آيا خواننده عزيز اين معنا را چگونه تعبير خواهد كرد؟ آيا به مصداق قول حق تعالى قانع خواهد شد؟ كه فرمود: س 2 ى 160 والذين آمنوا اشد حبا لله آيا مى توان شكى در مرتبه ايمان امام كرد؟ آيا ايمانى بالاتر از ايمان انبيا و اوصيا است ؟ اگر مى دانستم كه چه چيزى بالاتر از مقام ايمانست ، اگر مى دانستم كه چه حالتى بالاتر از حالت ، واله و شيداييست ، اگر مى دانستم كه عشق چيست و چه حالتى بالاتر از آن است ، همان را به امام عليه السلام نسبت مى دادم ، افسوس كه قوه درك عاجز است از آن كه فهميده شود كه امام چه حالتى داشته و اشتياق او براى لقاء الله چگونه بوده است !! همينقدر گفته مى شود كه هر كس مى توان به قدر دانايى خود از سوز و گدازى كه آن بزرگوار در مقام راز و نياز به كار برده تشخيص دهد كه شدت دوستى و عشق و علاقه او عليه السلام نسبت به پروردگار خود تا چه حد بوده است ، كه مكرر عرض مى كند: و ارزقنى حج بيتك الحرام ، اجازه فرما مى خواهم به خانه تو بيايم ، مرا به خانه خود راه ده كه با تو رازها دارم .مرا به وصل قرين كن چنان كه گر رندى نظاره كرد نداند چگونه محو تو ام

حج بپا خاستن و گرديدن است
قبلا مطالبى درباره ماه رمضان و شب قدر از كتاب ((سيرى در تعاليم اسلام )) متذكر شديم و اينك مطالبى را كه در آن كتاب آورده تحت عنوان ((حج بپا خاستن و گرديدن است )) يادآور مى شويم .
آرى حج بپا خاستن و گرديدن است !! ((بپا خاستن )) موجود بى مقدارى كه در برابر بى نياز مطلقى بپا مى خيزد و ((گردش )) عاشق واله اى كه خانه محبوب را يافته و پيوسته دور آن به گردش ‍ مى پردازد.
حج بپا خاستن و گرديدنست كه مسلمانان در عرفات چون سربازانى قوى و استوار و فداكار مى ايستند و هم گرد خانه خدا طواف عهد و پيمان به جا مى آورند.
اين بپا خاستن و گرديدن آخرين مراحل سير بنده مؤ من است به سوى پروردگارش و اين هر دو به منزله پنجمين ركن از اركان دين اسلام به شمار رفته و نامش را ((حج )) گذارده اند، ترجمه آيه : ((هر كه توجه خويش به سوى خدا كند و نيكوكار باشد به دستاويز محكمى چنگ زده است .))
و نيز در آن كتاب در پاره اى از خصوصيات حج و خاطرات مكه و اشاراتى به ((احرام )) و شعار حج مى نويسد: نخستين بار كه نگاه حاجيان بر مكه مى افتد بخاطر مى آورند كه آن جا شهر امن است ، يعنى خدا به موجب نيايش حضرت ابراهيم آن جا را پناهگاهى مقدس قرار داده و چنان شاءنش را والا گردانيده تا در رديف ساير مواضع وحى به آن جا نيز سوگند ياد نموده است ((و سوگند به طور سينا و اين شهر امن 3))
و اضافه مى كند: كه حاجيان با پوشيدن لباس احرام ، ظاهرى يكرنگ و يكنواخت به خود گرفته كه حاكى از ايمان و عقيدتى مشترك و يكسان آنهاست و در برابر خود تنها خدايى را مى بينند كه ديدگاهشان را به فضل خود روشنى بخشيده و ديگر جز عظمت و رحمتش چيزى بر دلهاشان حكمفرما نيست .
شعار حاجيان ((تلبيه )) يك ترانه خوشآهنگ مذهبى است كه پيوسته با صداى بلند آن را مى خوانند. اين سرود دلنواز حاكى از وضع آنان در برابر خداوند بوده و احساساتشان را نسبت به عظمت پادشاهى و بزرگى او بازگو مى كند.
آنان همواره اين ترانه را با صداى بلند مى خوانند تا ديدگانشان به تماشاى خانه مقدس روشن گردد بلى ، ((خداوندا ندايت را مى پذيرم تو يكتا و بى همتايى )) در آن جا ناگهان به ياد گفتار خدا مى افتند كه فرمود: ترجمه آيه ((نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شد همانست كه در مكه مايه بركت و هدايت جهانيانست ، در آن نشان هاى روشنى چون جايگاه ابراهيم وجود دارد، و هر كه درون آن شود، ايمن است 6)) و چون ابراهيم پايه هاى اين خانه را با اسماعيل بالا مى برد مى گفت : پروردگارا، از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى ((و ابراهيم را در اين خانه جا داديم و مقرر داشتيم كه چيزى را با من شريك مپندار و خانه ام را براى طواف بران و مقيمان و سجده گزاران پاكيزه دار.))
و اين بود شمه اى از بيان حج ، نگارنده متاءسف است از اين كه در اينجا مجالى نيست اسرار و رموزى را كه در احكام آن نهفته شده يكايك بيان دارد، تا دانسته شود كه چرا و چگونه امام عليه السلام مكرر تقاضاى بپا خاستن و آهنگ به سوى خانه خدا را كرده است .
درخواست مكرر براى وسعت رزق
قسمت دوم از فقرات مورد شرح باز همان بيان مكررى است كه شرح آن در اوراق همين كتاب در دو مورد گذشت و تقاضاى امام عليه السلام براى وسعت روزى و تاءمين امور اعاشه است .
آن چه را كه از سر تكرار اين فقره به نظر مى رسد چنين است كه اصرار آن بزرگوار براى كسب روزى وسيع غير از مسئله ايست كه به فكر ما آمده ، بلكه اين اصرار و تكرار از نظر آنست كه خود در صحيفه سجاديه با لسان ديگرى در اين معنا چنين تقاضا كرده است : واكفنى مؤ نة الاكتساب ، وارزقنى من غير احتساب ، فلا اشتغل عن عبادتك بالطلب ، و لا احتمل اصر تبعات المكسب ، يعنى و مرا از كسب و روزى به دست آوردن با رنج بى نياز كن ، و روزى كن مرا بى حساب ((بدون تعب و بى رنج )) تا از عبادت و بندگى تو براى به دست آوردن روزى باز نمانم و زير بار سنگين زيان ها و بدى عواقب كسب ناشايست نروم .
حقا چقدر اين تقاضا مطلوب است ، چه بسا آنهائى كه دچار مضيقه امور معيشت هستند براى تلاش روزى از كار آخرت باز مانده و معاد خود را در راه معاش قربانى مى كنند.
و از اين جهت است كه امام عليه السلام مكرر در طلب روزى بى تعب پافشارى نموده و وسعت و فراوانى آن را خواستار شده است تا از راه وسعت رزق امور دنيا و آخرت خود را تاءمين نمايد.
تقاضايى جامع
قسمت سوم از فقرات مورد شرح تقاضاى امام عليه السلام ، دورى جستن از تمام سيئات است كه اين دعا هم به نوبه خود بسيار جامع است ، چون اگر خداى تعالى تمام بديها را از آدمى بگرداند ديگر دليلى براى عقاب و عذاب باقى نمانده و خواه و ناخواه كسانى كه فاقد سيئات باشند در رحمت بى منتهاى الهى قرار خواهند گرفت ، و از آن طرف كسى غير از خداى تعالى گرداننده بدى ها نيست ، منصرف مى سازد از سيئات آن كسى را كه پناه بر او برد، نگاه مى دارد آن كس را كه جز بر او توكل به ديگرى ندارد، همچنان كه در داستان يوسف عليه السلام اين ماجرا گذشت ، زمانى كه آراسته و مهيا شده بود اسبابى كه آن بنده مخلص را به سوى سوء و فحشاء كشاند خدا بازداشت و منصرف كرد بديها را از او، قوله تعالى : كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء.
پس اين تقاضا بسيار بجا وارد است كه امام عليه السلام عرض مى كند: و اصرف عنى يا سيدى الاسواء بگردان از من آن چه از سيئات كه در انتظار من است كه غير از تو كسى گرداننده آنها نيست .
رعايت حقوق مردم در درجه اول اهميت است
قسمت چهارم از فقرات مورد شرح تقاضاى اداء دين و برائت ذمه و رد مظالم است ، كه اين دعا از خواسته هاييست كه عموم مردم به مشكلات آن در آخرت مواجه خواهند شد، بلكه به عقيده نگارنده قسمت اعظم از عقوبات بر اين پايه استوار شده است . چون ارتكاب گناه ، اكثر يا ناشى از ستمكارى يا تضييع و تجاوز به حقوق و عقايد مردم و يا غيبت و تهمت بر ايشان است كه در هر حال مربوط به حق الناس مى شود.
و از آن جا كه خداى تعالى در حقوق خود زودگذر و سهل البيع و يا سريع الرضا است ، امكان عفو و گذشت از آن چه كه مربوط به خود او سبحانه است زودتر و بيشتر ميسر است ولى آن چه را كه مربوط به امور بندگان و مظالم آنها در حق يكديگر است كار حساب آخرت را بطى ء كرده و طولانى مى نمايد، و با وجود اين كه هر يك از مردم در امر آخرت حساب جداگانه اى داشته و به مصداق : س 6ى 164 و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزروا وازرة وزر اخرى ، يعنى كسب نمى كند هيچ نفسى از بديها مگر كه وبال آن بر او است و برندارد هيچ نفس بردارنده اى بار گناه ديگرى را، معذلك سنگينى بار مظالم از روى دوش اهل ظلم برداشته نخواهد شد تا زمانى كه مظلوم از حق خود در گذرد و از اين كه امام عليه السلام قبلا عرض كرد و من ايدى الخصماء غدا من يخلصنى اشاره به همين مقام است و در اين باب رواياتى است كه در موقفى از مواقف قيامت مظلومان طلب مظلمه خود را از ظالم كرده و بعضى در مقابل اعطاى ثواب پروردگارى راضى شده از حق خود درگذرند و برخى كار آنها در معرض حساب به طول انجامد.
ماحصل آن كه اگر كسى بتواند در اين دنيا خود را زير بار مظلمه نگذارد و حقوق مردم را از گردن خود بردارد در آخرت بسيار سبك بار خواهد بود - و اين كه امام عليه السلام رد ديون و مظالم را در همين دنيا خواستار شده از همين نظر است كه برگزارى آن به آخرت امرى بس دشوار و ناگوار است ، چون در تاييد آن اشاره مى فرمايد كه خدايا چنان مظالم را از گردنم بر دار كه به چيزى از آن آزارى بر من متوجه نشود كه اين بيان معلوم مى دارد كه كوچكترين حقى از مردم سبب مؤ اخذه خواهد شد ((والله اعلم ))
چگونه بايد از زير بار مظالم بيرون رفت ؟
اين موضوع بسيار روشن است كه جلوگيرى از ارتكاب گناه به مراتب آسانتر است از تلاش و كوشش براى آمرزش آن ، پس در اولين مرحله آدمى بايد سعى كند كه زير بار مظلمه نرود، و اما اگر كار از كار گذشته باشد و حقوقى از ديگران به گردن افتاده باشد، البته چاره و علاج آن در دنيا بهتر ميسر است ، يعنى اگر كسى را حقوق مالى به گردن باشد مى تواند در همين جا به صاحبش برگرداند و يا اگر حقوق معنوى از قبيل غيبت و عيب جويى بر كسى داشته باشد مى تواند از صاحبش پوزش و معذرت بطلبد و يا اگر تهمتى زده باشد در صدد رفع آن برآيد و اگر به جهاتى مقدور نباشد كه اين اقدامات را در مقابل مظالم انجام دهد مثلا بضاعتى نداشته باشد كه حقوق مالى را بپردازد يا صاحبان آن فانى شده باشند يا براى عذرخواهى از رد غيبت و تهمت بداند دچار فتنه و بليه اى مى شود، پس بعضى از بزرگان را در اين مورد پيشنهاديست كه نگارنده افواها از آنها شنيده و ماءخذى از آن در جايى نديده است ، و آن چنين است كه گفته اند: اگر كسى را مظالمى بر گردن باشد و در همين سراى دنيا نتواند آن را از گردن خود بردارد و حقا پشيمانى و ندامت براى او حاصل شده باشد، پس بايد بسيار استغفار كند و براى صاحبان حقوق هر قدر مى تواند انفاق و خيرات زياد كند و به نيابت از طرف آنها آنچه مى تواند در عبادت كوشد، نماز گزارد، روزه بدارد، طلب آمرزش كند، و كوشش ‍ خود را براى رضاى غائبانه آنها مصروف دارد شايد بتواند در آخرت در مقابل اين احسان ، خود را از زير بار مظلمه ايشان بيرون آورد.
گر چه اين عمل فى ذاته ممدوح است و اصلا برگشت هر عمل به مصداق :
من عمل صالحا لنفسه به خود آدمى است ولى در عين حال اگر روزى دستگاه حساب را به پاى دارند، و آدمى را مواجه با حق الناس ‍ نمايند در آن موقع كه هيچگونه وسيله مقابله و عذرخواهى نيست اقلا اين امكان حاصل مى شود كه آدمى بتواند حسنات و اعمال نيكويى را در مقابل مظالم به صاحبان آن ارائه داده و آن را وسيله اى براى درگذشت از حقوق ايشان قرار دهد.

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
تقاضاى رفع شر از بروز بدترين صفات در آدمى
قسمت پنجم ، درخواست محافظ از شر چشم و گوش دشمنان و ستمكاران و حسودان است و اگر توجهى به اين تقاضا حاصل شود معلوم مى دارد كه امام عليه السلام موضوعى بسيار جالب و دقيق را در اين تعليمات عاليه به كار برده ، و معرفى كرده است بدترين صفاتى را كه خداى تعالى در مورد آن آياتى نازل فرموده ، و از طرف ديگر آن بزرگوار بر حذر داشته و هشيار داده است مردم را تا از شر چنين صفاتى از خداى تعالى درخواست امان نمايند، چنان كه عرض مى كند: و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ، اشاره بر اين كه : ببند گوش مخالفين مرا از آن كه بر شنيدن احسان هايى كه بر من فرمودى كينه و بخل نورزند، و ببند چشم دشمنانم را تا از ديدن آن همه عنايات و نعم اعطايى حسد نورزند و مرا از شر حسودان و ستمكاران نگاهدار.
و يا بر اين اشاره كه خدايا مخالفين و دشمنان مرا در حالتى قرار ده ، كه درباره معاندين صدر اسلام فرمودى : س 2ى 171 صم بكم عمى فهم لا يعقلون ، كه كر و كور و گنگ باشند و به عقل در نيابند.
و چقدر خواندن اين آيه شريفه اثر كلى دارد هنگامى كه آدمى مواجه با ستمكارانى مى شود كه از شر زبان و گوش و چشم آنها خائف است !!!
شايد اين قول شگفت آور باشد كه بگوييم امام عليه السلام در ايراد اين بيان كه در آخر اين جمله عرض مى كند: و حسادى و الباغين علىّ تفسير بيان قول حق تعالى را كرده باشد، كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود: تا پناه گيرد به خدا از شر حسدورزى حسودان ، قوله تعالى : س 114ى 5 و من شر حاسد اذا حسدكه عطف به آيه قل اعوذ برب الفلق است يعنى بگو يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم : پناه مى گيرم به آفريدگار خود از شر حسود كه ظاهر كند حسد خود را و حسادت ورزد.
و اين بدترين رذيله است از صفات رذائل از آن جهت كه خداى تعالى خصوصيتى براى آن قائل شده و آن را به نام ذكر كرده است .
يكى از مفسرين گفته است : اگر در عالم بدتر از شر حسود چيزى بودى حق تعالى ختم اين سوره را به آن كردى ، و اول خطايى كه از طريق اين صفت در آسمان واقع شد حسد ابليس بود بر آدم و نخست گناهى كه در زمين صادر گشت حسد قابيل بود بر هابيل .
اثر حسادت چگونه ظاهر مى شود
براى اين كه اهميت كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد بى مورد نيست بيانى را كه يكى از مفسرين در اين باب آورده متذكر شويم ، اين مرد بزرگ در ذيل تفسير همين آيه شريفه و من شر حاسد اذا حسد گفته است : كه مراد از ظهور حسادت از حاسد همان شر نفس حاسد است كه از چشم هاى او بروز كرده و همان سبب ((چشم زخم )) مى شود كه اثر كلى دارد، و با وجود اين كه جمعى اين عقيده را نفى كرده و اعتقادى براى آنها در اين امر نيست ، معذلك گفته مى شود كه در حديث آمده العين حق يعنى اثر چشم بد محقق الوقوع است ، و در تفسير آيه شريفه ((آخر سوره القلم )) و ان يكاد الذين كفروا.... در اين باره مفسرين مطالبى آورده اند كه شرح آن به طول مى انجامد، و نيز در بعضى از تفاسير معتبر آورده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روزى به گورستان بقيع مى گذشت فرمود: به خدايى كه مرا به حق به خلق فرستاد كه بيشتر اهل اين قبور از چشم زخم مردمان هلاك شده اند، و روايات بسيار ديگرى هم آورده اند كه به همين يك اكتفا كرديم .
پس امام عليه السلام به پيروى از دستورات الهى و درخواست رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مرا از شر چشم حسودان و ستمكاران در امان دار و يارى كن مرا بر آنها و چشمم را روشن بدار ((يعنى چشمم همه به جمال اهل ايمان روشن باشد)) چون ديدار اهل ظلم و ستم ديده ها را تيره و تار و دل را به هراس ‍ مى آورد.
در بيان فقرات مورد شرحاى كه در هستى تويى صاحب جود از تو خواهم حاجت از حد بى حدود
بار ديگر قصد حج كردم تمام تا به سويت رو كنم فى كل عام
دعوتم هر ساله بنما از كرم تا به كويت ره به شيدايى برم
همچنان مجنون زنم بر سينه چاك تا كه افتم در ره ليلى به خاك
پس بگيرم از بدى ها بر كنار تا شوم آماده بر ديدار يار
از ره فضلت مرا روزى رسان ياريم ده بر حسودان و خسان
دين من بر خلق و بر خود كن ادا تا نباشم از تو و رحمت جدا
آن چه بر دوشم بود بار گران آن چه حق بر گردنم از ديگران
همچنان بر دار تا چيزى از آن بر من آزارى نيايد در جهان
پس مرا راحت كن از شر نهان شر چشم و شر گوش دشمنان
كور و كر گردان حسودانم چنان تا ز زخم چشمشان گيرم امان
نصرتم ده بر گروه ظالمين تا نبينم در نظر فعل ركيك
در فرح آور دلم شاد و سرور از غم و درد و بلايم كن به دور

و اجعل من ارادنى بسوء: جميع خلقك تحت قدمى و اكفنى شر الشيطان و شر السلطان و سيئات عملى .
و مقرر دار هر كس را كه اراده بدى در حق من دارد از همه خلقت در زير دو گامم ، و كفايت كن مرا از شر شيطان و شر سلطان و شر بديهاى كردارم .
چند تقاضاى مهم
امام عليه السلام در جمله اول اين فقرات بر سبيل ايماء چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا آنهايى كه از عموم طبقات مخلوق تو از جن و انس ‍ اراده بدى با من دارند آنها را در زير پاى من قرار ده تا منكوب و پايمال شوند، يعنى كسى را كه با من سوء قصد دارد زير دست و مغلوب من قرار ده تا قدرت تسلط بر من نداشته باشد.
اميرالمؤ منين عليه السلام هم با تعبير ديگر در اين معنا عرض كرده است : اللهم و من ارادنى بسوء فارده ، يعنى خدايا هر كه اراده كند مرا به بدى پس اراده كن از براى او ((آن چه را كه سوء قصد كرده است ))
سپس تقاضاى حضرت سجاد عليه السلام طلب كفايت از چند چيز مهم است كه يكى از آن امان از گزند سلطان است يعنى امان از شر اهل تسلط آنهايى كه به اعمال نفوذ و قدرت از طريق ظلم و ستم بر مردم تسلط پيدا مى كنند، خواه به اصطلاح خليفه زمان باشند و خواه از حكام و فرمانروايان باشند و خواه از متنفذين ياغى و اهل ظلم و تعدى و شورش ‍ و بلوا باشند، و شايد ايراد اين بيان تنها نه منظور از شر سلطان جبار باشد بلكه اشاره بر عموم اهل تسلط است كه پايه سلطه و اقتدار خود را بر اساس ظلم و ستم استوار مى كنند، و الا چه بسيار از خلفا و سلاطين اند كه از مقام عدالت پايى فراتر نمى گذارند، و اين معنا را امام عليه السلام در همين دعاى شريف با لسانى ديگر ايراد فرموده و عرض مى كند: و لا تسلط علىّ من لا يرحمنى ، يعنى چيره و مسلط مكن بر من آن كس را كه بر من رحم نمى كند.
طلب كفايت از شر سوء اعمال
يكى ديگر از خواسته هاى امام عليه السلام طلب كفايت از شر سيئات است ، و اين موضوع به خوبى روشن است كه بازگشت و نتيجه كردار زشت و ناشايست عينا به نفس آدمى است ، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: س 41ى 44 من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها يعنى هر كس كردار شايسته كند از براى نفس خود كرده و منفعت و ثواب آن به خود او راجع است ، و هر كس عمل بد كند آن هم وبال و عقاب آن به خود او برگشت دارد، همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 17ى 7 ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها؛ يعنى اگر نيكويى كنيد، بر نفسهاى خود نيكويى كرده ايد چه ثواب آن به خود شما مى رسد و اگر بدى كنيد وبال آن بر نفس هاى خود شما است ، پس بنابراين شر سوء اعمال به خود آدمى مى رسد يعنى جزاى كردار بد عينا مثل همان كردار بد است كه به آدمى برگشت مى كند، قوله تعالى س 42ى 40 و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كيفر و پاداش ‍ بدى به مثل همان بدى است . پس امام عليه السلام طلب كفايت مى كند از شر بدى ها!!
و اما موضوع ديگر از بيان امام عليه السلام در اين فقرات طلب كفايت از شر شيطان است كه اين موضوع بسيار مهم و مفهوم واقعى از آن به دست نمى آيد مگر آن كه از نظر قرآن دانسته شود كه شيطان كيست و شر او چيست ؟
شيطان كيست و شر او چيست ؟
اگر بنا شود كه خواندن دعا و مناجات با پروردگار صرفا جهت اداى كلمات باشد و داعى خود نداند كه چه مى گويد و چه چيز تقاضا مى كند، گذشته از اين كه توجهى براى او حاصل نمى شود، اثر اجابت هم بر خواسته هاى او چندان مترتب نيست .
در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: واكفنى شر الشيطان اين بيان نزد آن بزرگوار بسيار روشن است ولى آيا ما هم مى دانيم كه شيطان كيست ؟ و شر او چيست ؟
اينك براى اين كه اهميت اين بيان و ارتباط آن به آيات الهى روشن گردد، پاره اى از مطالب كه براى شناسايى شيطان و شرورى كه از او صادر مى شود در قرآن مجيد آورده متذكر مى شويم ، و چون اين بحث بستگى كلى به تثبيت ايمان دارد و با وجود تراكم مطالب مقدور نيست آن را به تفصيل متذكر شويم ، لذا اختصار را از دست نداده و آن چه را كه براى شرح موضوع ضرورت دارد بيان مى نماييم .
شناسايى شيطان در مرحله اول
در داستان خلقت آدم عليه السلام است كه خداى تعالى بعد از آن كه او را خلق كرد، به گروه مختلف از اصناف ملائكه امر فرمود كه آدم را سجده كنند و ايشان همگى اطاعت امر كردند غير از ابليس كه او را شيطان و يا به اعتبار ديگر او را جن مى نامند، قوله تعالى : س 18ى 50 و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه و او از اين فرمان سر باز زد و تكبر و گردن كشى نمود و از اين جهت خداى تعالى او را مردود ساخت و از مقام قرب دور كرد و لعنت بر او قرار داد تا روز جزا، پس او تقاضاى مهلت كرد تا روزى كه برانگيخته شوند مردم و به درخواست او موافقت شد، پس قسم ياد كرد كه گمراه كند تمام اولاد آدم را غير از آنها كه مخلص باشند و اولين حيله اى كه به كار برد براى اغواى خود آدم و همسر او حوا بود كه با ايراد قسم آنها را فريب داده و نزديك كرد به آن چه ايشان را نهى تنزيهى كرده بودند و در نتيجه ترك اولى از آنها صادر گرديد و مقام خود را از دست دادند.
پس شيطان كسى است كه از همان مرحله اول دشمنى خود را بر آدمى آشكار كرد و خداى تعالى هم درباره او فرمود: س 17ى 53 ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا يعنى همانا شيطان دشمن بزرگ و آشكارى است از براى آدمى و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س ‍ 25ى 28 و كان الشيطان للانسان خذولا، يعنى ابليس آدمى را گمراه كننده و فروگذار است و اين بود شناسايى شيطان در مرتبه اول .
شناسايى ابليس در مرتبه دوم
شيطان را عزازيل گويند و عزازيل را ابليس و ابليس را از قبيله جن خوانده اند، و گويند اين فرقه از قبيله جن اصولا در ميان ملائكه خوشنام نبوده و توحيد كامل نداشتند همچنان كه خداى تعالى فرمود: و كان من الكافرين او در اصل از منافقان در علم خدا بوده و تظاهر بانقياد نزد فرشتگان مى نموده و باطنا كافر بوده است و چون حق تعالى او را به سجده يا تعظيم آدم امر فرمود، غش كفر او بر محك اين امتحان ظاهر و هويدا گرديد و خود را از آدم افضل و بالاتر دانست همچنان كه گفت انا خير منه .
بعضى از علماء بر آنند كه ابليس از جنس ملائكه نيست از آن جهت كه ملائكه از نور خلق شده و تناسل و اكل و شرب بر آنها نيست و به خلاف ابليس از نار مخلوق است همچنان كه خود گفت خلقتنى من نار و اولاد و ذريه دارد قوله تعالى س 18ى 50 افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو.... كه اين دليل بر داشتن نژاد او مى باشد.
و در روايت صحيحه واقع شده كه او ابوالجن است همچنان كه آدم عليه السلام ابوالبشر است .
و آن چه را كه ابن بابويه در كتاب نبوت به اسناد خود نقل كرده كه جميل دراج گفت : از ابى عبدالله عليه السلام پرسيدم كه ابليس از ملائكه بود، فرمود: نه ، بلكه از جن بود و با ملائكه مختلط بود و ايشان تصور مى كردند كه از ايشان باشند و در حينى كه ماءمور سجده آدم عليه السلام شد و او از آن ابا كرد دانستند كه او از ايشان نيست .
و اكثر اهل تفسير برآنند كه ابليس از ملائكه زمين است و انه كان من الجن را تاءويل مى كنند به آن كه جن از اجتنانست به معنى استتار و ملائكه مستترند از ابصار، پس اطلاق لفظ جن بر آن جايز مى باشد.
و ديگر خصوصياتى كه در امر شناسايى شيطان بايد دانست ، اينست كه : ما او را نمى بينيم و او ما را مى بيند همچنان كه خداى تعالى فرمود: س ‍ 17ى 27 انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ، يعنى همانا كه ابليس و لشكريانش شما را مى بينند از جايى كه شما ايشان را نمى بينيد، چون اجسام ايشان از غايت رقت و لطافت در نظر نمى آيد و ايشان اجسام آدمى را به واسطه غلظت و كثافت مى بينند، پس حذر از چنين دشمنى لازمتر است .
خداى تعالى آدمى را از فتنه شيطان بر حذر مى دارد
بعد از ذكر داستان آدم عليه السلام خداى تعالى خطاب به فرزندان وى كرده ، مى فرمايد:
س 7ى 27 يا بنى آدم لا يفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة .....
اى فرزندان آدم برحذر باشيد كه شيطان شما را در فتنه نياندازد و با شما مكر نكند و از راه حق بيرون نبرد همچنان كه بيرون آورد پدر و مادر شما را از بهشت و ايشان را در فتنه انداخت .
و در جاى ديگر خطاب به اهل ايمان مى فرمايد: بر اين وجه كه : س 24ى 21
يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه ياءمر بالفحشاء و المنكر..... يعنى اى كسانى كه گرويده ايد پيروى نكنيد گامهاى ابليس را يعنى تبعيت او و يا وساوس او را در اشاعه فحشاء دنبال نكنيد و هر كس پيروى و متابعت از او نمايد، پس همانا كه آن ديو سركش امر مى كند او را به كارهاى زشت و به عملى كه ناپسنديده است .
آياتى كه خداى تعالى مردمان را نهى از پيروى شيطان فرموده بسيار است و در واقع از اين راه حجت را كاملا به اولاد آدم تمام كرده است ، و از همين جهت است كه پيروان شيطان اگر در روز باز پسين متوجه عذرى شوند مشمول اين خطاب شده كه : س 36ى 60 الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ، آيا عهد نكردم با شما اى فرزندان آدم بر اين كه نپرستيد شيطان را و پيروى او نكنيد كه او دشمنى بزرگ و آشكار است ؟
خداى تعالى به رسول اكرم از وسوسه شيطان هشيار مى دهد
در دو مورد از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: س 7ى 200 و س 41ى 36 و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم ، يعنى اگر شيطان در صدد و سوسه شود ((و خواهد كه تو را بر غضب دارد و منع ملاطفت و ملايمت نمايد نسبت به آنان كه به تو آزار مى رسانند)) پس پناه گيرد به خدا از شر او تا تو را از مكروه و وسوسه نگه دارد همانا كه او شنوا و داناست .
و همچنين در جاى ديگر هم حبيب خود را امر به استعاذه از شر نحوست آن لعين مى فرمايد: كما قال الله تعالى س 23ى 99 و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين يعنى بگوى اى پيغمبر پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از نزعات وساوس ديو سركش (112)
از آن چه كه منسوب به عمل شيطان است بايد به خدا پناه برد
همان طور كه قرآن مجيد متذكر است ، شيطان آدمى را امر به هر گونه فشحاء و اعمال زشت مى نمايد ولى بعضى از اين فحشاء را از نظر اهميت عينا يادآور شده كه اجتناب از آنها واجب است در سوره المائده آيه 90 مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون اى گروه مؤ منان جز اين نيست كه مسكرات و قمار و بت پرستى و تيرهاى قداح پليدى است از وسوسه و تزيين شيطان ، پس اجتناب كنيد از اين پليدى ها، شايد رستگار شويد و در پيرو اين آيه شريفه تقرير حسن اين اجتناب را مى كند بر اين وجه كه :
انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون جز اين نيست كه شيطان مى خواهد دشمنى و خصومت افكند در خوردن خمر و باختن قمار و باز دارد شما را از ياد كردن خداى و از نماز گزاردن ، پس آيا شما از باز ايستادگان هستيد؟ ((استفهام در معنى امر است )) يعنى باز ايستيد از اين امور.
بسيار به جا و با مورد است حال كه كلام به اينجا كشيد و لو اين كه خارج از شرح باشد ((در عين حال كه بى ارتباط هم نيست )) گفته شود، كه اى مردم !! شرب خمر و قمار حرام است !!
و اين بحث در اين جا از آن نظر است كه در اين ايام اغلب از جوان هايى كه در صدد تثبيت ايمان خود هستند با وجود آشنايى به قرآن ولى از نظر كمى اطلاعات ترديد دارند كه حرمت اين دو تصريح نشده و امر به اجتناب شده است در حالى كه عموم تفاسير معتبر بر وجوه مختلفه حرمت آنها را ثابت كرده اند و در اين جا از نظر تاييد اثبات ، نگارنده بيانى را كه صاحب تيسير آورده متذكر مى شود كه هم مختصر و هم قانع كننده است ، و آن چنين است كه مى گويد در اين آيه شريفه ده دليل بر حرمت خمر است :
اول - خمر را با قمار قرين ساخته و قمار حرام است پس قرين وى نيز حرام است ،
دوم - آن كه آن را با بت پرستى در يك مسلك كشيده و آن سر همه حرام هاست ، پس اين نيز حرام باشد،
سوم - او را رجس گفته يعنى پليد و هرچه پليد است حرامست ،
چهارم - فرموده كه از عمل شيطان است و هر چه كار شيطان است حرام است ،
پنجم - امر كرده ، كه از آن اجتناب كنيد و هر چه دور بودن از آن فرض ‍ است حرام باشد،
ششم - انكار رستگارى به عدم اجتناب از آن ، و هر چه رستگارى با آن نباشد حرامست ،
هفتم - فرمود كه سبب دشمنى و خصومت است ، و هرچه در ميان مسلمانان سبب عداوت بود حرام است ،
هشتم - بازدارنده است از ياد خدا و هرچه بنده را از ذكر حق بازدارد حرام است ،
نهم - سبب منع است از نماز پس بى شك حرام بود،
دهم - فرمود كه باز ايستيد از آن يعنى ترك آن كنيد و هر چه ترك آن فرض ‍ است حرام است ، و نيز گفته است كه تصدير آيه به ((انماى )) مؤ كده نيز از دلايل حرمت آن است .
شيطان دوست و قرين كسانى مى شود كه ايمان نداشته و يا سست ايمان باشند
در سوره اعراف آيه 26 مى فرمايد: انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون .
بدرستى كه قرار داديم شياطين را دوست كسانى كه ايمان نمى آورند، و همچنين در جاى ديگر اين منى را بر وجه ديگر مى رساند س 43ى 35 و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين . يعنى هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خدايى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او، تقدير كنيم از براى او ديوى را، يعنى باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ، پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا نمايد و قرين و همنشين و مصاحب او شود و پيوسته به اغوا و اضلال و وسوسه او مشغول گردد.
بنابراين س 4ى 38 و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا هر كس ابليس قرين او باشد، چه زشت همنشينى دارد!! از آن جهت كه او مفلس است و وعده فقر مى دهد و امر به فحشاء مى نمايد كه فرمود: س ‍ 2ى 271 الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء.....
يك داستان كوتاه از سرسختى شيطان
در بعضى از تفاسير داستانى نقل كرده اند كه ابوالعاليه روايت كند: كه چون نوح عليه السلام در كشتى نشست ابليس بيامد و در دنبال كشتى جاى گرفت ، نوح گفت : اى ابليس به واسطه استكبار و تجبر، خود و مردم را هلاك كردى ، گفت : اكنون چه كنم ؟ فرمود: توبه كن ، گفت : آيا توبه من قبول باشد؟ نوح عليه السلام گفت : بار خدايا اگر ابليس توبه كند كه از او قبول مى كنى ، خطاب آمد كه اگر قبر آدم عليه السلام را سجده كند توبه او را قبول خواهم كرد، نوح اين معنى را به ابليس اعلام كرد، ابليس جواب داد: كه آدم عليه السلام را وقتى كه زنده بود سجده نكردم ! حال كه مرده است سجده خواهم كرد؟
قدرت انسانى بالاتر از قدرت شيطان است به شرطى كه ....
اين نكته را بايد توجه داشت ، كه مبادا اين توهم حاصل شود از اين كه قدرت شيطان مافوق قدرت و نيروى انسان است ، بلكه شيطان در مقابل اهل ايمان قدرتى ناچيز داشته و نقشه هاى او بى ثبات است و آن چه را كه براى گمراه كردن آدمى سعى و تلاش كرده و مكر و حيله به كار مى برد سست و بى اساس و بى پايه است .
كما قال الله تعالى : س 4ى 76 انّ كيد الشيطان كان ضعيفا، يعنى به درستى كه حيله و وسوسه شيطان سست و بى قوت است و كيد او به مؤ منان هيچ اعتبارى ندارد، بلى ، كيد و حيله او بر كسانى نفوذ مى كند كه او را پيروى كرده و متابعت نمايند، همچنان كه خداى تعالى فرمود:
س 15ى 42 ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ، يعنى بدرستى كه نيست تو را بر بندگان من قدرت و تسلطى در اغوا و اضلال ايشان مگر بر آنهايى كه متابعت تو كنند، پس مقدمه تسلط شيطان بر آدمى به دست خود آدمى صورت مى گيرد و هرگاه كسى ايمان خود را تقويت كند هيچگاه در مقابل زورآزمايى شيطان به زانو در نخواهد آمد.
كما قال الله تعالى : س 16ى 99 انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ، انما سلطانه على الذين يتولونه .... يعنى بدرستى كه نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه ايمان آورده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و توكل مى كنند بر پروردگار خود، جز اين نيست كه او تسلط پيدا مى كند بر آنهايى كه از او پيروى مى كنند، و اين آيه شريفه در عقب آيه ايست كه فرمود: فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ، پس ذكر اين سلطنت بعد از امر به استعاذه از اين جهت است كه اين توهم حاصل نشود كه شيطان را بر اهل ايمان تسلطى باشد و او قادر نيست كه بتواند آنهايى را كه ايمان واقعى حاصل نمودند بر كفر و عصيان وادارد.
ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است
در جلد پانزدهم الميزان در معرفى شيطان ، پس از شرحى به تفصيل چنين آورده :
پروردگار متعال درباره حقيقت و ذات اين موجود شريرى كه نامش را ابليس نهاده جز مختصرى بيان نفرموده ، تنها در آيه و كان من الجن ففسق عن امر ربه ((كهف : 50)) جن بودن او را بيان كرده و در جمله : و خلقتنى من نار از قول خود او حكايت كرده كه ماده اصلى خلقتش آتش بوده ، و اما اين كه سرانجام كارش چه بوده و جزئيات و تفصيل خلقت او چگونه بوده صريحا بيان نكرده است ، لكن آياتى هست كه بتوان از آنها چيزهايى در اين باره استفاده كرد، از آن جمله : آيه لاقعدن لهم صراطك المستقيم ، ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمالهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ((اعراف : 17)) است كه حكايت قول خود اوست ، و از آن استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانيه انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او تصرف نموده ، آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف بر مى خيزد تصرف مى كند.
قريب به معناى اين آيه ، آيه شريفه قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ((حشر: 39)) است ، زيرا معنى اين آيه اين است كه : من امور باطله و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده ، به همين وسيله گمراهشان مى كنم ، و نيز نظير اين آيه بر وجه ديگر در سوره النحل آيه 63 مى فرمايد: فزين لهم الشيطان اعمالهم ، پس شيطان عملهايشان را در نظرشان زينت داد.
بطورى كه ملاحظه مى كنيد، اين آيات دلالت دارد بر اين كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است و به شهادت من شر الوسواس الخناس ، الذى يوسوس فى صدور الناس اوهام كاذبه و افكار باطله را شيطان در نفس القاء مى كند.
البته اين القائات طورى نيست كه انسان آن را احساس نموده ميان آنها و افكار خودش فرق بگذارد و آن را مستند به كسى غير از خود بداند بلكه بدون هيچ ترديدى آن را نيز از افكار خود دانسته و عينا مانند، دو دو تا، چهار تا، و ساير احكام قطعى از خود و از رشحات فكر خود مى داند و هيچ منافاتى ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوييم كه شيطان آن را در ما القاء كرده ، و همچنان كه بسيارى از افكار و تصميمات ما هست كه در اثر خبرى كه ديگرى داده و يا حكمى كه كرده در ما پديد آمده ، و ما در عين حال آن را از خود سلب ننموده استقلال و اختيار خود را در آن انكار نمى نماييم ، و اگر آن فكر و آن تصميم را عملى كرديم و توبيخ و سرزنشى بر آن مترتب شد تقصير را به گردن كسى كه آن خبر را آورده و يا آن دستور را داده نمى اندازيم ، ابليس هم در قيامت همه گناهان را به گردن خود بشر مى اندازد و قرآن از او چنين حكايت مى كند: س 14ى 22 و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انّى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم .
به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب كرده و خود را به تمام معنى بى طرف قلمداد نموده است ، يعنى شيطان پس از آن كه حساب خلايق رسيده شد مى گويد: خداوند در دنيا درباره اين ((بعث و نشور و اين بهشت و دوزخ )) به شما وعده حق داد و من (( به باطل )) وعده تان دادم و خلف وعده كردم و لكن شما را در گمراهى مجبور نكردم تنها ((از من دعوتى بود،)) اين شما بوديد كه به اختيار دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، خود را ملامت كنيد، و امروز من نمى توانم به داد شما برسم ، همچنان كه شما نمى توانيد به داد من برسيد اينك امروز كفر مى ورزم و انكار مى كنم اعتقادى را كه شما درباره من داشتيد و مرا شريك خداى تعالى مى پنداشتيد، آرى براى ستمكاران است عذابى دردناك .

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
چگونه شيطان در آدمى تصرف مى كند
شايد اين موضوع تا كنون گفته و شنيده نشده باشد كه چگونه شيطان در آدمى نفوذ پيدا مى كند و ماءخذ اين بيان را نگارنده در جايى نديده بلكه اين تنها نظريه ايست كه به رشته تحرير درآورده است . گفته مى شود كه شيطان چون خود نامرئى است از دو طريق نامرئى هم بر آدمى نفوذ و تسلط پيدا مى كند، يكى از طريق روح و ديگرى از طريق هواى نفس ، و چون حقيقت روح بنابر كريمه قل الروح من امر ربى هنوز دانسته نشده و فقط مى توان گفت ؛ كه آن از نظر ما غيرقابل رؤ يت بوده و به امر خداى تعالى با اجسام تركيب شده و حيات مى بخشد، لذا نمى توان چگونگى طريق ارتباط شيطان را به آن در بيان آورد، و لكن دلايلى موجود است كه اصل ارتباط آنها را با هم مى رساند.
و اما وسيله ارتباط دوم كه هواى نفس انسانى است ، كاملا معلوم مى دارد كه هميشه با شيطان در تماس بوده و با او در مقام الفت و آميزش ‍ است .
و نيز چون شيطان هم خود جسمى نامرئى و با وجود اين كه بيان قول اوست كه خلقتنى من نار از آتش خلق شده ولى هنوز ماهيت او معلوم نشده ، پس از نظر نامرئى بودن از يك طرف با روح و از طرف ديگر با قواى نفسانى در يك سنخيت قرار گرفته ، لذا ارتباط او از طريق اين دو كه يكى عامل اصلى حيات و ديگرى وسيله تقويت قواى حيوانيست برقرار و از اين طريق راه تسلط خود را بر آدمى باز كرده است .
و چون مركز استقرار روح در آدمى و همچنين محل اعمال نفوذ هواى نفسانى در قلب است ، و از آن طرف قلب مركز تمام فعاليت هاى جسمانى و روحانى مى باشد، پس شيطان با ارتباط با اين دو، بار وساوس خود را در آن جا فرود آورده و دل را كه فرمانفرماى تمام اعضاء بدنست عامل اجراى فرمان هاى خود قرار ميدهد.
چگونه شيطان با روح و هواى نفسانى در تماس است
دليلى كه مى توان براى اين موضوع قائل شد آنست كه زمانى كه آدمى در خواب بوده و تا حدى جسم از ملازمت با روح بركنار است ديده مى شود كه در عالم رؤ يا شيطان چه فعاليتى از خود نشان داده و با تماس با روح و كمك هواى نفسانى تحريكاتى به عمل آورده كه حتى جسم آسوده را كه در استراحت خواب آرميده است ، به هيجان انداخته و آدمى را در همان عالم خواب امر به نافرمانى مى دهد، و چه بسا لذات فانى را براى او سخت جلوه داده و گاهى هم در همان عالم آدمى را به منجلاب فساد مى كشاند، و چنان تشويق به امر معاصى مينمايد كه حتى اثر آن را در بيدارى هم در روحيه او باقى مى گذارد.
پس ، زنهار در بيدارى بيدار باش و از خداى تعالى درخواست كن كه تو را از شر اين دشمن غدار در امان دارد تا در دل تو رخنه نكند، همچنان كه سيد الساجدين و زين العابدين عليه السلام در چند مورد با لسان مختلف دفع شر اين ديو رجيم را از خداى تعالى خواستار شده و در اين جا عرض ‍ مى كند و اكفنى شر الشيطان .
در بيان فقرات مورد شرحهمچنانم عرض حاجت پابرجاست گر كنى بر من روا الحق رواست
آنكه سوء قصد من دارد مدام بر گذارش زير پاى من به دام
تا لگدكوبش كنم او را چنان كه نگيرد بر من آزارى از آن
پس مرا از شر شيطان كن به دور تا نياندازد مرا اندر غرور
هم كفايت كن مرا از شر ناس هم ز شر دشمنان ناسپاس
آن كه را باشد مسلط بر ضعيف بر گزارش شر او را با حريف
شر شيطان شر سلطان شر عام دور كن يكسر همه از من تمام
ماجراى ديگرى دارم به پيش شر كردار بد و اعمال خويش ‍
از تو خواهم جمله دفع شر كنى تا همه اندوهم از دل در كنى

و طهرنى من الذنوب كلها و اجرنى من النار بعفوك و ادخلنى الجنة برحمتك و زوجنى من الحور العين بفضلك و الحقنى باوليائك الصالحين محمد و آله الابرار الطيبين الطاهرين الاخيار صلواتك (113) عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته .
و پاك كن مرا از پليدى همه گناهان ، و مرا در پناه عفو خود از آتش دوزخ رهايى بخش ، و به رحمت واسعه خود در آورم در بهشت ، و از راه فضل و كرمت زنان سياه چشم و سيم اندام را در بهشت جاودان جفت و همسرم قرار ده ، و ملحقم كن مرا به دوستان شايسته خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان گراميش كه نيكان و پاكان و پاكيزگان و برگزيدگانند، درود خدا بر ايشان و بر روان ايشان و اجساد ايشان و رحمت خدا و بركات او باد.
اصل نتيجه گفتار امام عليه السلام بر سر همين يك موضوع است
تمام مطالبى كه امام عليه السلام از اول اين دعا و دعاهاى ديگر از خداى تعالى درخواست نموده ، يا مربوط به سعادت دنيوى و يا به رستگارى اخروى است و البته سعادت دنيوى را هم براى رستگارى اخروى خواسته است ، پس نتيجه چنين است كه عرض مى كند:
و طهرنى من الذنوب كلها و اجرنى من النار، و ادخلنى الجنة ، و حقيقت امر هم همين است كه تمام گفتگوها بر سر دورى از دوزخ و دخول در جنت است .
نگارنده اين موضوع را در كتاب ((سرنوشت انسان )) به قدر توانايى حلاجى كرده و از نظر قرآن متذكر شده است كه سرانجام كار مردم بعد از اين عالم و عالم برزخ به بهشت و يا به دوزخ منتهى خواهد شد، و از همين جهت است كه از همان مرحله اول در حادثه قيامت كه ((در اوراق همين كتاب هم مطالبى گذشت )) مردم به دو دسته تقسيم شده و خط مشى آنها در دو راه است فريق فى الجنة و فريق فى السعير.
ولى موضوعى كه در اين جا قابل دقت است آنست كه گفته شود: اى خداپرستان !! اهل جنت و اهل دوزخ مثل هم نيستند، آنها كه از عذاب جحيم باز رسته اند و آنها كه در نعيم مقيم پيوسته اند يكسان نيستند، همچنان كه فرمود: س 59ى 20 لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ، اصحاب الجنة هم الفائزون ، اصحاب بهشت سعادتمند و رستگار هستند، آنها در رفاه و آسايش ابدى جاويدان هستند، آنها متمتع هستند از تمام لذاتى كه در انتظار ايشانست ، و از همه بالاتر رستگارى آنها انيست كه و رضوان من الله اكبر خشنودى خداوند شامل حال ايشان است كه از بهشت عدن و جنات خلد بالاتر است .
و اين كه امام عليه السلام تقاضاى دورى از آتش دوزخ و درخواست ورود به باغ جنت را مى نمايد اشاره بر همين فوز عظيم است كه خشنودى خداى تعالى در آنست ، همچنان كه در قرآن مى فرمايد: س 3ى 185 فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز، يعنى هر كس دور كرده شد از آتش دوزخ و در آورده شد به بهشت پس هر آينه رستگارى يافت و به مراد رسيد، لذا تلاش امام براى دخول در جنت تقاضاى ايصال به فوز عظيم است كه عرض مى كند: و اجرنى من النار و ادخلنى الجنة .
تقاضاى امام عليه السلام براى بعد از دخول در جنت !!
چيزى كه مسلم است آنست كه عذاب دوزخ و نعيم جنت شباهت تمام به تعذيب و نعيم اين جهان را دارد با اين تفاوت آن عذاب آن اشد و نعيم آن احسن از اين عالم دنيا است ، همچنان كه خداى تعالى در بسيارى از آيات خود اين معنا را متذكر شده است ، و اين كه امام عليه السلام بعد از درخواست دخول در جنت تقاضاى ازدواج با حورالعين را مى نمايد، شكى نيست كه در آن عالم هم عينا لذاتى موجود است كه مشابه همين لذات دنيوى بوده ، بلكه ، الذ از آنست ، و گذشته از اين گفتار امام نه بر سبيل التذاذ و تمناى هواى نفسانى باشد بلكه از نظر تذكير نعم الهى و تعليمات عاليه است چون اين گفتار عطف است بر بيان قول حق تعالى كه در چند مورد بر وجوه مختلف اهل ايمان و اهل تقوى را بشارت مى دهد تا بدانند كه پاداش آنها در سراى باقى چيست !
مردان خدا در بهشت همسرهاى زيبا دارند
ارتباط گفتار امام عليه السلام و زوجنى من الحورالعين به آيات الهى
در سوره الدخان ، چنين اشاره مى فرمايد: بعد از آن كه متقين را در مقام امين وارد كرديم و در جنات نعيم جاى داديم ، و لباسى از حرير و سندس ‍ و استبرق بر آنها پوشانيديم ، پس ، كذلك و زوّجناهم بحور عين ، همچنان همسر قرار دهيم از براى ايشان زنان گشاده چشم و سيم اندام را.
و در جاى ديگر در سوره والطور، چنين اشاره مى فرمايد: همانا كه متقين در جنات نعيم برخوردارند از اين نعمت بزرگ كه خدا آنها را از عذاب دوزخ باز داشته ، و در آنجا به آنها گفته شود كه بخوريد و بياشاميد از نعمت ها و شراب ها و طعام هاى بهشتى كه گوارا باد بر شما به سبب اعمال نيكويى كه در دنيا داشتيد، و تكيه گاه خود قرار دهيد تخت هاى مرصع را.
و بعد از توصيف اين نعمت ها سپس مى فرمايد: و زوّجنا هم بحور عين و همسر گردانيم از براى ايشان زنان گشاده چشم و سفيداندام را.
و در جاى ديگر در سوره الرحمن ، چنين مى فرمايد: از براى كسى كه بترسد از آن كه خداى تعالى شاهد و حافظ و ناظر اعمال اوست ، و به جهت آن بر معصيت جراءت نكند، او را دو بهشت است ، جنت عدن و جنت نعيم ، كه در آن دو جنت دو چشمه است يكى تسنيم و ديگرى سلسبيل كه روان هستند هر كجا كه اراده بهشتيان باشد، و در آن دو بهشت انواع ميوه ها از دو صنف موجود است ، و اهل اين دو بهشت تكيه كنندگانند بر فرش هاى بسيار زيبا.
و خلاصه بعد از شرح اين اوصاف مى فرمايد: از براى كسى كه پرهيزگار شد آماده باشد، حورانى خمارچشم كه دست هيچكس از انس و جن به دامان آنها نرسيده و آنها در سرخى و صفا چون ياقوت احمر و در سفيدى چون مرجانند.
و همچنين در همان سوره بعد از آن كه خداى تعالى اوصافى از بهشت جاودان و دارالخلود را مى نمايد باز رشته كلام را به اين بيان مى رساند كه حور مقصورات فى الخيام آماده است براى بهشتيان حورانى بازداشته شده در خيام حرم ((يا در حجله هاى آراسته )) حورانى گشاده چشم و سيم اندام كه سفيدى چشم آنها در نهايت سفيدى و سياهى آن در غايت سياهى در نهايت طراوت مانند مرواريد پوشيده شده در صدف كه غبار بر آنها ننشسته باشد.
و در جاى ديگر در سوره واقعه در شاءن گروهى ديگر از اله بهشت مى فرمايد: كه جايگاه آنها در بوستانيست كه به انواع نعم و كرامت آراسته شده و ايشان را در اعلاى درجات جنان و ارفع مراتب آن جاى دهند و بر تخت هاى مرصع كه به انواع جواهر تزيين شده و به هم پيوسته است تكيه زنند، و كودكان يا غلامانى را به خدمت ايشان گمارند، در حالى كه كوزه هايى مملو از شراب بهشتى در دست داشته و بر آنها عرضه كنند و از شرب آن مشروب ها هيچگونه صداع و دردسرى عارض نشده و ازاله عقل و بى هوشى در آنها نباشد، و همچنين آن غلامان ماءموريت دارند كه آن چه از اطعمه و اشربه و ميوه هاى برگزيده و گوشت مرغ بريان كرده و غيره به هر اندازه كه اشتهاى طبع بهشتيان باشد براى آنها حاضر نمايند، الحاصل شاهد گفتار در اينجاست كه مى فرمايد:
و حور عين كامثال اللوءلوء المكنون طواف مى نمايند بر اين گروه از بهشتيان زنان سفيداندام گشاده چشم كه در غايت لطافت و صفا باشند مانند مرواريد پوشيده شده در صدف كه غبار بر آنها ننشسته و دست اغيار بر آنها نرسيده باشد.
شما را به خدا!! اى خواننده عزيز! آيا اين مطالب موهوم است ؟ ((آيا نعوذ بالله )) خدا دروغ مى گويد!! آيا قرآن مى خواهد ما را فريب دهد؟ ديدى كه امام عليه السلام چه تقاضايى كرده كه تمام اين اوصاف مذكوره تحت الشعاع آن قرار دارد؟ آيا فهميدى كه معنى لهم فيها ازواج مطهرة چيست ؟
آيا جا دارد كه امام عرض كند و به ما تعليم دهد كه بخواهيد از خداى تعالى ، و ادخلنى الجنة برحمتك و زوجنى من الحور العين بفضلك .
گرچه الان براى ما مقدور نيست كه عوالم بهشتى را آن چنان كه خداى تعالى شرح داده است بر خود مجسم كنيم چون نعم بهشت غير از نعم دنياست و هيچ آفت و زوالى ندارد، سيرى و خستگى در آن نيست ، رنج و تعب براى ايصال به آنها در آنجا در كار نباشد و اين كه بعضى از حكما آن نعم را حمل به استعاره و تمثيل مى نمايند از آن نظر است كه با وجود تشابه به نعمت هاى دنيا ولى هيچ قابل مقايسه با آنها نيست ، يعنى در آن جا الذ لذات از آنها حاصل است كه اكنون درك آن براى ما مقدور نيست آخر چگونه ممكن است كه در اين دنيا هر چه انسان بخورد يا بياشامد سير نشود ولى اين معنى در آن جا چه خوب مصداق دارد كه فرمود: و فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذ الاعين ((و در آن جا، در آن دارالخلود آماده و مهياست )) آن چه هوس كنند، دلها و لذت برند ديدگان .
پس اين حالات مخصوص به خود آن عالم است و از نظر فهم محدود ما است كه آنها را به نعيم دنيا تشبيه كرده اند كه اين خود بحثى جداگانه دارد كه تفصيل آن خارج از گفتار ما مى باشد.
در بيان فقرات مورد شرححاصل گفتار خود بردم به كار اصل مقصودم شد از اين آشكار
از گناهان جمله پاكم كن چنان تا نماند ذره اى بر من از آن
دور كن از دوزخم چندان بعيد تا برم ره سوى ياران سعيد
داخلم كن در بهشت جاودان تا بمانم در حياتى شادمان
پس بپوشانم لباسى از حرير بر نشانم تخت زرين بر سرير
روزيم كن از نعيمت در بهشت آن چه باشد بر نكويان سرنوشت
الغرض كن همسرم با حور عين تا تلذّ الاعينم باشد از اين
تشتهيه الانفسم از طيبات همچنان گردان كه دايم بر ثبات
از همه بالاترم باشد وصال كه به پيغمبر شود ملحق و آل
آن نبى خاتم و اكرم رسول آن گرامى سرور و باب بتول
پس به نيكانم رسان در اجتماع تا رسد حظم به حد انتفاع

الهى و سيدى و عزتك و جلالك لئن طالبتنى بذنوبى لاءطالبنك بعفوك و لئن طالبتنى بلؤ مى (114) لاءطالبنك بكرمك و لئن ادخلتنى النار لاءخبرن اهل النار بحبى لك (115) الهى و سيدى ان كنت لا تغفر الا لاءوليائك و اهل طاعتك فانى من يفزع المذنبون و ان كنت لا تكرم الا هل الوفاء بك فبمن يستغيث المسيئون ، الهى ان ادخلتنى النار ففى ذلك سرور عدوك و ان ادخلتنى الجنة ففى ذلك سرور نبيك و انا و الله اعلم ان سرور نبيك احب اليك من سرور عدوّك .
اى خداى من ، و اى آقاى من ، به عزت و جلالت سوگند اگر بازخواست كنى مرا به گناهانم ، هر آينه بازخوانم تو را به عفو تو، و اگر بازخواست كنى مرا به لئامت و فرومايگى هر آينه بازخوانم تو را به كرمت .
و اگر در آورى مرا در آتش هر آينه گزارش دهم دوزخيان را كه دوستت دارم ، يعنى هر آينه خبر دهم و آگاه سازم اهل دوزخ را كه من محبت تو را در دل دارم .
اى معبود من و اى آقاى من ، ((اگر بنا شود)) كه غير از دوستان و فرمانبرانت كس ديگر را نيامرزى ، پس به سوى چه كسى پناهنده شوند گنهكاران ، و اگر گرامى ندارى جز وفاداران به خود را، پس به سوى چه كسى استغاثه كنند بدكاران و نزد چه كس طلب فريادرسى كنند خطاكاران .
اى خداى من اگر در آورى مرا در آتش پس در اين حال دشمن تو خوشحال و خرم مى شود، و اگر مرا در بهشت درآورى پس در اين كار شادى و مسرت پيغمبر تو است و به خدا قسم كه من مى دانم شادى پيغمبرت نزد تو محبوب تر و خوشتر است از شادى و مسرت دشمنت ((كه شيطان است .))
شاهكار بيان امام عليه السلام در مقام مناجات
قبلا مطالبى گذشت كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف با تعبيرات مختلفه با پروردگار خود راز و نياز كرده و در هر عبارت با بيان ديگرى تقاضاى عفو و بخشش نموده است ، همچنان كه گاهى بر سبيل التماس و گاهى بر وجه تقاضا و زمانى از طريق تواضع و فروتنى و گاهى با حالتى شجاعانه خواسته هاى خود را مسئلت مى نمايد و خلاصه مى خواهد به هر وسيله و تدبير كه ممكن است توجه پروردگار خود را جلب كرده و ارتباطى براى ايصال به مطلوب و رسيدن به مقصود برقرار نمايد.
و اما شاهكارى كه در اين فقرات مورد شرح به كار برده چنين است كه گمان نمى رود اگر تمام فصحاى عرب دور هم جمع شده بخواهند با اين فصاحت كلامى آورند بتوانند، و اين بهترين بيانيست كه در مقام تقاضا و عذرخواهى از طرف امام عليه السلام براى حصول نتيجه به حضور پروردگارى عرضه شده است .
آخر هر فنى در عالم علمى مى خواهد و هر علمى را استاديست مگر كسى استادتر از انبيا و اوليا براى راز گفتن با خدا هست ؟ چگونه مى تواند با كسى كه تمام رموز عالم در اختيار قدرت كامله اوست اظهارى خلاف واقع كرد، مگر همه كس مى دانند كه در كلام واقع يا خلاف واقع و بيان حقيقت و غير حقيقت در مقام عرض حاجت چيست ، چه بسا گفتارى كه در نظر ما نيك آيد ولى شايسته مقام پروردگارى نيست !
جان عالم فداى سيدالساجدين و زين العابدين باد!! ببينيد چگونه با خدا صحبت مى كند، همچنان يك عاشق خسته دل با لسانى ملاطفت آميز به عزت و جلال محبوب خود سوگند ياد كرده و سپس چنين اشاره مى كند: كه اى خدا، اگر در صحنه حساب از من مؤ اخذه گناه كنى من از تو مطالبه عفو كنم ، يعنى اگر بگويى اى بنده گناهكار، من مى گويم اى خداى آمرزنده ((از آن جهت كه خود بشارت به اين امر فرمودى : فبشره بمغفرة و اجر كريم .))
و نيز اگر بگويى اى بنده لئيم من در جواب گويم اى خداى كريم .
سپس آن بزرگوار مطلب خود را چنين دنبال كرده و اشاره مى فرمايد: كه اى خدا اگر مرا در آتش درآورى دوزخيان را آگاه سازم ((فرياد مى زنم )) كه خدا دوست خود را به آتش در آورده است !!
نمى دانم شايد اين معنى قدرى تند باشد كه نگارنده در تعبير آورده است ولى از فحواى بيان امام عليه السلام چنين برمى آيد كه ديگر حد بى تابى را به مقام كمال محبت رسانيده ، و مثل اين كه مى خواهد با بى پروايى توجه محبوب خود را از اين بيان جلب نمايد و چنين نمودار كند كه اى خدا مى دانم كه تو راضى نخواهى شد دوستانت در مقابل شماتت دشمنان قرار گيرند.
سپس تغيير لسان داده حالت ديگرى به گفتار خود مى دهد و با بيانى ملايم و سوزناك عرض مى كند: اى آقاى من ! اگر بنا شود كه آمرزش ‍ مخصوص دوستان تو باشد و كرامت ويژه اولياء وفادارت ، پس ديگران به كجا رو كنند و گناهكاران به چه كس ملتجى شوند و خطاكاران از كه طلب فريادرسى كنند.
و در پايان اين فقرات كه حقا شاهكار بيان است عرض مى كند: كه اى خدا! اگر مرا در آتش در آورى دشمنت خوشحال مى شود، و اگر به بهشتم داخل كنى پيغمبرت خوشحال مى شود و به خدا قسم كه مى دانم شادى و مسرت پيغمبرت نزد تو محبوب تر است از شادى دشمنت كه شيطان است البته در اين بيان دليل امام عليه السلام بسيار محكم و متقن است مگر خداى تعالى شادى و مسرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را فراهم نكرد، مگر اين پيمان را بر حبيب خود نبسته است كه فرمود: س ‍ 93ى 4 و لسوف يعطيك ربك فترضى چگونه ممكن است كه آن بزرگوار راضى شود يكى از امت وى در دوزخ باشد و چگونه مسرور نشود زمانى كه امت او داخل در بهشت مى شود؟ مگر نه در جواب اين خطاب عرض كرد، اذا لا ارضى و واحد من امتى فى النار يعنى راضى نشوم مادام كه يكى از امت من در دوزخ باشد، پس امكان ندارد كه شادى و مسرت شيطان ترجيح داده شود به شادى و مسرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه اين پيمان محكم به او بسته شده است .
خواجه عبدالله انصارى گويد: خدايا ما در دنيا گناه مى كرديم حبيب تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم افسرده و اندوهگين مى شد و دشمن تو ابليس خوشحال و مسرور مى گرديد خدايا فرداى قيامت اگر عقوبت كنى باز دوست تو اندوهگين و دشمن تو شاد مى شود، الهى دو شادى به دشمن خود مده و دو اندوه به دل دوست خود منه .
در بيان فقرات مورد شرحبار الها يا رؤ فا للعباد بر جلال و عزتت سوگند باد
گر كنى از من گناهم بازخواست گويم اندر پاسخت يك حرف راست
كى كنى از رحمتت عاصى به دور ان انا المذنب فقد انت الغفور
گر بگويى بنده اى دارم لئيم گويمت من تو خداوندى كريم
گر مرا داخل كنى در سوز نار بر خروج خود برم لمى بكار
بر كشم فريادى از سوز نهان شعله آتش خاموش از آن
جمله گويم مطلبى با اهل نار كه در اينجا آمدم بر امر يار
در محبت پا به جا باشم چنين گر مرا سوزى به عشق آتشين
گر شماتت كردنم گويم كه دوست هر عمل بر من بجا آرد نكوست
باز دارم يك سوالى از حبيب كه به نيكويان اگر باشى مجيب
پا اگر اهل وفا دارى گرام يا ببندى باب رحمت بر لئام
پس به نزد كى برد عاصى پناه در كجا آرد فرو بار گناه
يا كجا جويد كسى فريادرس جز پناه گيرد به درگاه تو بس
اين بود دل گرمى من بعد از اين كه مرا بخشى به عفو خود يقين
چون اگر در دوزخم سازى مقام دشمنت خرسند از آن گردد تمام
ليك اگر جايم دهى خلد برين مى شود پيغمبرت مسرور از اين
الحق انصاف آور از اين گفتگو كه مسرت بر كدام آيد نكو
شادى ابليس نزدت بهتر است يا كه اولى شادى پيغمبر است

اللهم انى اسئلك ط تملاء قلبى حبا لك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و فرَقا منك و شوقا اليك ، يا ذالجلال و الاكرام حبّب الىّ للقائك و احبب لقآئى واجعل لى فى لقآئك الراحة و الفرج و الكرامة .
خدايا از تو مى خواهم كه پر كنى دلم را از دوستى خودت ، و قرار دهى ترس خود را در آن ، و تصديق به كتابت ((كه قرآن است )) و ايمان و خوف و اشتياق به درگاهت را در دلم جايگزين فرمايى .
اى صاحب جلال و اكرام ، مرا دوستدار لقاى خود كن ، و دوستدار لقاى مرا، و مقرر كن برايم در لقايت ، آسايش و گشايش و احترام .

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
امام عليه السلام باز زمزمه عشق را سر داده است
بعد از آن كه امام عليه السلام شاهكار بيان خود را به كار برد، باز دم از دوستى و محبت زده و به اصطلاح پاى عشق را به ميان كشيده است ، و چنين از خداى تعالى تقاضا دارد كه كانون عشق و محبت او ((خانه دلش را)) مملو از دوستى و محبت خود كند!! يعنى اشاره بر اين مى فرمايد كه اى خدا، فضاى وسيع بى انتهاى دلم را چنان لبريز از محبت خود كن كه جاى چيز ديگر در آن باقى نماند، و اين محبت را تواءم با ترس ‍ انقطاع از آن و آميخته با ايمان و گواهى به كتابت قرآن مجيد قرار ده .
و نيز اين دوستى را طورى در دلم جايگزين فرما كه شوق مرا به سوى تقرب و ايصال به رحمت پاى بر جا داشته و بيم نوميدى را برطرف نمايد.
سپس از آن جا كه مى خواهد تقاضاى مهمى را عرضه بدارد، با ايراد نام جلاله يا ذالجلال و الاكرام كه نزد بعضى اين نام اشاره به اسم اعظم است درخواست خود را چنين دنبال كرده و اشتياق خود را به لقاء پروردگار اظهار كرده است و عرض مى كند:
كه اى خداى بزرگوار مرا محبوب لقاى خود قرار ده ، و دوست دار ملاقات مرا، و در لقاى خود آسايش و كرامت برايم مقرر فرما.
معنى لقاء الله چيست ؟
در باب لقاء الله مطالبى بسيار است ، و لقاء را معانى مختلف كرده اند كه معناى رواج و مصطلح آن رؤ يت و ديدار و ملاقات است و لكن در اينجا بنابر ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات مربوطه قرآنى اين معنا را نبخشيده و به هيچ وجه صحيح نيست حمل معنا را به رؤ يت كردن از آن جهت كه رؤ يت و ملاقات با پروردگار غيرقابل امكان است ، گرچه عرفا را در اين باب كلامى وسيع است و در باب شهود و فناء فى الله در شرح لقاء الله مطالبى بسيار آورده اند ولى چون اكنون مجالى براى اين بحث از نظر ايشان نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به مختصرى از شرح بيان الهى در اين موضوع تا معناى كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد.
معناى لقاء الله از نظر قرآن مجيد
در تفسير گازر در ذيل آيه شريفه س 6ى 31 قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله .... چنين آور ده است : بدرستى كه زيان كردند آنان كه ثواب و عقاب خداى را به دروغ داشتند، لقاء و ملاقات بر خداى روا نباشد از آن كه ملاقات بر حقيقت مقابله باشد يا مقاربه ، پس هر كجا لقا باشد او را، مراد از آن لقاء ثواب خداى بود، چنان كه گفت س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا.... يعنى پس هر كس كه اميد ثواب خداى مى دارد، گو عمل صالح كن و در عبادت خداى خود كسى را شريك مگردان ، و يا آن كه منظور از لقاء ملاقات با عذاب او باشد، قوله تعالى : س 9ى 77 فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه .... يعنى پس پيرو ايشان گردانيد نفاقى را در دلهاى ايشان تا روزى كه بدو رسند.... و اين در حق كافران است ، و كافران را به اتفاق لقاء نبود و ملاقات ايشان با عذاب است .
و در حديث نبوى است : لقى الله و لا وجه له عنده و قوله صلى الله عليه و آله و سلم : من احب لقاء الله احب الله لقاء و من كره لقاء الله كره الله لقاءه ، معنى آنست كه هر كه خواهد با جوار حق و رحمت خداى رود خداى خواهد كه او را با جوار رحمت برد و هر كه اين به خود نخواهد خداى با او نخواهد، به آن معنى كه چون راه نسپرده باشد از ايمان و رحمت خداى و طاعت او سبحانه كاره باشد ثواب او را، پس ‍ محال است در اين خبر حمل كردن به رؤ يت ، براى آن كه احب الله لقاءه و كره الله لقاءه از اين طرف محمول نتواند بودن بر رؤ يت ، پس ‍ معلوم شد كه مراد به ((لقاء)) خروج است به سراى آخرت آنجا كه حكم خداى را باشد.
و بيان امام عليه السلام بى ارتباط به اين حديث نبوى نيست ، كه عرض ‍ مى كند: حبب الىّ لقائك و احبب لقائى .
دليل ديگر بر اين كه منظور از ((لقاء)) از نظر قرآن و بيان امام عليه السلام ، ديدار نيست !
در سوره الروم آيه 7 مى فرمايد: و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون
بعد از آن كه از طرف پروردگار عالم خطاب عمومى صادر مى شود، بر اين كه ، آيا اين بندگان ، در نفسهاى خود تفكر نمى كنند تا عالم شوند كه نيافريد خداى آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آنهاست ، مگر به حق و غرض صحيح ، و پايان آن همه معدوم مى شوند، سپس مى فرمايد: به درستى كه بسيارى از مردم به رسيدن به جزاى پروردگار خود كه آن نزد انقضاى اجل مسمى است ((يا قيام قيامت )) منكر و ناگرويدگانند.
استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرائى در پاورقى تفسير منهج در ذيل اين آيه شريفه آورده : عالم آخرت عالم لقاء پروردگار است چون در دنيا مردم در وجود حق شك دارند و در آن عالم بالضروره به وجود او يقين كنند، گويى او را ملاقات كرده اند و اگر لقاء پروردگار نباشد خلقت عبث است .
نگارنده گويد: از اين آيه شريفه مفهوم بيان آقاى شعرائى حاصل مى شود كه خداى تعالى مى فرمايد: الا انهم مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط
يعنى آگاه باشيد كه گروه ناگرويدگان در شك و ريب هستند از رسيدن به ثواب و عقاب پروردگار خود در روز جزا و آگاه باشيد كه او سبحانه به همه چيز احاطه كامل داشته و هيچ چيز از او پنهان و پوشيده نيست .
در تفسير منهج آورده ، كه نمى توان گفت لقاء الله مراد از رؤ يت باشد چون آن ممتنع است چنان كه ادله عقليه و سمعيه شاهد اين معنى است .
و در كتب كلاميه مبرهن شده و اجماع اله بيت نيز بر اين است كه رؤ يت خداى تعالى ممتنع است .
در انوار گفته : كه لقاء الله به معنى لقاء بعث الله و آن چه تابع آنست از ثواب و غير آن از احوال قيامت ، همچنان كه خداى تعالى در جايى بعد از آن كه تفصيل بيان آيات خود مى كند مى فرمايد: لعلكم بلقاء ربكم توقنون يعنى شايد شما به رسيدن به جزاى پروردگار خود يقين آريد.
آنهايى كه اميد به لقاء پروردگار را ندارند زود باشد كه نتيجه اعتقاد خود را دريابند
سوره يونس آيه 7: ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدّنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون آنان كه اميد ندارند به ثواب و عقاب ما، يعنى آنان كه منكر آخرتند كه محل مجازات عمل است و خشنود شدند به زندگانى دنيا و پسنديدند آن را و آرام گرفتند بدان ، يعنى همت خود را بر لذات محسوسه و زخارف فانيه مقصور گردانيدند و از نعيم حياتى و لذات جاودانى غافل شدند آنان از آيات دلائل صنع ما غافل و بى خبرند، پس اين گروه ، س 10ى 11 فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ؛ وامى گذاريم آنها را در بى راهى خودشان ، يعنى به طريق استدراج مهلت مى دهيم ايشان را در ضلالت تا سرگردان باشند.
و همچنين در آيه 5 از سوره العنكبوت است كه مى فرمايد: من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت .... اشاره بر اين كه هر كس اميد مى دارد لقاى خدا را، يعنى رسيدن به ثواب پس بايد مبادرت كند به طاعت قبل از رسيدن اجل او، چون مدتى كه خداى تعالى مقرر كرده براى لقاى ثواب و يا عقاب هر آينه آينده است ((و آن چه كه لا محاله آينده باشد نزديك و قريب است .))
و آيات بسيار ديگرى در باب لقاء الله در قرآن مجيد است كه همه حاكى از وصول به جزاى او سبحانه است .
رؤ يت و ملاقات با پروردگار به هيچ وجه ميسر نيست
داستانى از قرآن - اين داستان از موسى عليه السلام است و در بعضى از تفاسير چنين آورده اند: كه با هفتاد نفر از اخيار قوم خود در ميقاتگاهى آمدند و خداى تعالى كلام خود را بر موسى عليه السلام شنوانيد، در آن هنگام چون از مناجات فارغ شد، قوم او در حالى كه در خارج از حجاب ميقاتگاه ايستاده بودند گفتند اى موسى ما هم همهمه اى مى شنيديم ، نمى دانيم كه كلام مخلوق بود يا خدا، ما باز نگرديم و تصديق نكنيم تا آن كه او را به چشم ببينيم ((بيان قول ايشان است : فقالوا ارنا الله جهرة پس موسى عليه السلام به زبان قوم خود گفت : س 7ى 143 قال رب ارنى انظر اليك ، اى پروردگار بنما به من ذات خود را تا نظر كنم به سوى تو.
((چنين گويند كه اين تقاضا در حالى بود كه او عليه السلام عالم بود بر اين كه اين سوال محال است بلكه از نظر آزمايش قوم خود بود)) پس در جواب او حق تعالى فرمود: لن ترانى هرگز نتوانى ديد مرا؛ و در اين جواب تعليق وقوع رؤ يت را محال گردانيد و فرمود: و لكن نظر كن به سوى كوه ((كوه زبير كه بلندترين كوه بود)) پس چون در آن نظر افكند و پرتوى از نور پروردگار بر آن تجلى نمود، كوه آمد با آن عظمت خرد و ريزريز شد و موسى عليه السلام بيهوش بيفتاد، و چون به هوش آمد از حق تعالى معذرت خواست از اين كه جراءت اين سوال را كرده و گفت من اولين ايمان آورنده اى هستم بر اين كه هيچ احدى تو را نتواند ديد!!
پس در اين جا عملا به اثبات رسيد كه رؤ يت خداى تعالى محال است ، استعمال نفى ابد در لن ترانى چنين مى رساند كه حتى پيغمبر خدا هم هرگز نه در دنيا و نه در آخرت خدا را نخواهد ديد؛ و از آن طرف در قرآن مجيد صريحا رؤ يت خداوند با چشم نفى شده ، و در آيه 103 از سوره انعام مى فرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير، يعنى در نمى يابد او را ديدها و او در مى يابد ديده ها را و اوست لطف كننده و نيكوكار با بندگان ، و باريك بين و آگاه به اسرار همه چيزها.
بنابراين خداى تعالى با چشم ظاهر ديده نشده و براى شناسايى او بايد چشم باطن را گشود، همچنان كه ، سيد العارفين اشاره فرمود: چگونه خدايى را پرستش مى كنم او را نديده باشم !!
در بيان فقرات مورد شرحباز از محبوب خود خواهم مراد كه كند مملو دلم را از وداد
پر كند كانون قلبم را ز مهر تا رسانم عشق خود را بر سپهر
همچنان محكم كند ايمان من تا شود ثابت در آن پيمان من
خائفم دارد ز خوف انقطاع تا نپيچم سر ز فرمان مطاع
بر كتابش گيردم دل را گواه تا نگهدار مرا اندر پناه
باورم دارد ز قرآن مجيد گه بود يكتا خداوند وحيد
آن يگانه منعم و صاحب جلال آن كه ديدارش نهان اندر جمال
خواهم از او دوستى را در لقاء چون رسم منزلگه دار بقاء
دوست دارد وصل من را بر نعيم تا بگيرم در لقا اجرى عظيم
بر گشايد باب رحمت را چنان تا حياتى برگزينم جاودان

اللهم الحقنى بصالح من مضى واجعلين من صالح من بقى و خذ بى سبيل الصالحين و اعنى على نفسى بما تعين به الصالحين على انفسهم ، و اختم عملى باحسنه و اجعل ثوابى منه الجنة برحمتك (116) و اعنى على صالح ما اعطيتنى و ثبتنى يارب و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منه يا رب العالمين .
خدايا برسان مرا به نيكوكاران و شايستگان از گذشتگان ، و قرار ده مرا از نيكوكاران و شايستگانى كه باقى مانده اند، يعنى به گذشتگان صالح مرا ملحق فرما و در زمره شايستگانى كه به جاى هستند برقرار دار.
و بگير مرا در طريق صالحين ، يعنى و به ره شايستگان و نيكوكاران مرا راهنمايى فرما و يارى كن مرا بر نفس خود بدانچه يارى دهى بدان شايستگان و صالحين را، و عاقبت كارم را به خير كن و عملم را به بهترين وجهى به پايان رسان ، ((معناى اين جمله قريب به مضمون جمله اى است كه عرض كرد واختم لى بخير و شرح آن گذشت .))
و به رحمت و مهربانى خود بهشت را پاداش كردارم قرار ده .
و يارى كن مرا به نيكو چيزهايى كه بر من عطا فرمودى ((اين معناى عبارتيست كه قبلا مضمون آن را بر وجه ديگر عرض كرده كه : و لا تسلبنى صالح ما انعمت به على . و بر شايستگى پايدار و بر جايم بدار، و باز مگردان بر من آن بدى ها را كه مرا از آنها رهانيدى ، اى پروردگار عالميان .
((صالح من مضى )) و ((صالح من بقى )) كيست ؟
امام عليه السلام در پنج مورد از فقرات بالا تقاضاى الحاق و پيوستن به صالح و صالحين را كرده و خواستار شده است كه در عداد سلك آنها در آيد، ولى در دو مورد اول اشاره به مفرد و بلكه در معنى اشاره به فرد خاص كرده و در عبارات آن كلمه را به حالت جمع در آورده است .
و هيچ شكى نيست از اين كه در فقره اول كه عرض مى كند الحقنى بصالح من مضى نظر مبارك آن حضرت الحاق به جد بزرگوارش ‍ بوده ، از آن جهت كه از اول خلقت تا زمان او عليه السلام هيچ كس صالح تر و شايسته تر از آن بزرگوار به دنيا نيامده بوده ، و اولى هم چنين است كه هر چه را از خداى طلب كنند از بهترين چيزى باشد كه شايسته طلب كردن است ، همچنانكه در اوراق همين كتاب گذشت كه همين حضرت صراحتا عرض كرده : و الحقنى باوليائك الصالحين محمد و آله الابرار...... و در اين جا باز به منظورى الحاق خود را به آن بزرگوار خواستار شده و تقاضاى حشر و مصاحبت خود را در رستاخيز با او كرده است .
و اما در فقره دوم كه عرض مى كند و اجعلنى من صالح من بقى نگارنده را در اين معنا تعبيريست كه از نظر خود هيچ شكى براى ايراد آن ندارد، ولى با كمال احتياط آن را اظهار داشته و مى گويد: كه كسى صالحتر و نيكوتر از فرزندان خود آن جناب نيست كه يكى پس از ديگرى صالح من بقى باشند چون هيچگاه امام عليه السلام تمناى مقامى پائينتر از مقام شخصيت و امامت خود را نخواهد كرد، و چگونه ممكن است كه در هر زمان كسى صالحتر از حجة خدا باشد كه امام بخواهد تمناى مقام شايستگى او و يا آرزوى اجر و پاداش ثواب او را داشته باشد، پس بلاشك منظور آن بزرگوار و توجه او به مقام فرزندان خود بوده است .
ولى آن چه كه از فحواى بيان امام عليه السلام برمى آيد آنست كه شايد نظر مخصوص آن بزرگوار به وجود حضرت حجة الله ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه بوده كه او عليه السلام ((بقية الله )) است و حضرت سجاد عليه السلام در اين جمله كوتاه تصريح خاتميت مقام امامت كرده و با ايماء و اشاره رسانيده است كه تا زمان مقرر وجود يك فرد صالح در دنيا برقرار، و دنيا از وجود حجت ؛ و يا صالح خالى نخواهد ماند.
و شاهد اين بيان در اثبات صالح من بقى همان فقرات دعاى ندبه است كه مى فرمايد: اين ابناء الحسين صالح بعد صالح كجايند فرزندان حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى صالح و نيكوكار؛ و اين بقية الله التى لا تخلوا من العترة الهادية كجاست آن بقية الله كه بيرون از خاندان عترت طاهره نيست ، يعنى كجاست آن يكتا صالح نيكوكار كه از خاندان نبوت باقى مى ماند و علم هدايت را تا زمان مقرر به امر خداى تعالى بر دوش مى گذارد!!
پس بعيد نيست كه منظور از جمله واجعلنى من صالح من بقى معرفى اين بزرگوار بوده و تمناى امام براى درآمدن در سلك او عليه السلام باشد، يعنى به طور كلى توقع امام حضرت سجاد عليه السلام بر اينست كه در قيامت با جميع صلحا از اولين تا آخرين محشور شده و از مزاياى آن چه كه همه ايشان در امر ثواب برخوردارند او هم بهره مند باشد.
امام عليه السلام در طريق سير و سلوك الى الله رويه صالحين را خواستار شده است
امام عليه السلام پس از تقاضاى الحاق به صالحين گذشته و تمناى در آمدن در سلك صالحين آينده ، سپس عرض مى كند: و خذ بى سبيل الصالحين مرا بر سبيل و رويه صالحين و به راه شايستگان باز دار؛ و نيز تقاضاى خود را چنين دنبال مى كند: كه مرا يارى كن در مبارزه با نفس ‍ خود به آن چه يارى كردى بندگان صالح خود را.
در اين جا موضوعى پيش مى آيد كه از نظر قرآن مطالبى يادآور شده ؛ و گفته شود: آن چه را كه مسلم است خداى تعالى در قرآن مجيد بيشتر به انبياء عليهم السلام اطلاق صالحين نموده و در مورد بعضى چنين مى فرمايد: كه ما به لطف خود ايشان را هدايت كرديم تا در صلاح بحد كمال رسند و توفيق داديم به صلاحيت و نيكوكارى در كسب اخلاق حسنه و دفع اوصاف ذميمه تا آن كه به جهت آن صلاحيت نبوت و اهليت رسالت پيدا كنند؛ همچنان كه در سوره انبياء، خطاب به حضرت ختمى مرتبت كرده و مى فرمايد: و ياد كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم داستان اسمعيل و ادريس و ذالكفل را در صبر و ثباتى كه به ايشان عطا كرديم و بر بليت به آنها ثبات قدم داديم و اقتدا به ايشان نماى كه ما در آوريم ايشان را در رحمت خود بدرستى كه آنها از ستودگان و شايستگانند، قوله تعالى : و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين
پس تقاضاى امام عليه السلام هم بر اين است كه در سلك و سلوك انبيا قرار گرفته و همچنانكه ايشان مورد لطف پروردگارى قرار گرفتند و سرانجام در رحمت واسعه او داخل شدند او هم از اين مزايا برخوردار باشد.
نام بسيارى از انبيا را خداى تعالى در عداد صالحين ، مخصوص گردانيده است
در سوره انعام آيه 86 مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و قبل از اين آيه شريفه نام انبياء ديگر را از جمله اسحاق و يعقوب و نوح و داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را عليهم السلام ذكر فرموده و عطف به اين آيه داده كه مى فرمايد: همه پيمبران نامبرده از صالحين و شايستگان بودند؛ و با وجود اين كه خداى تعالى اين گروه را جزء صالحين به شمار درآورده معذلك بعضى از آنها بيانى دارند كه از خداى تعالى تمنا مى كردند در زمره صالحين قرار گيرند و مفتخر به مراتب ايشان شوند همچنان كه در داستان سليمان عليه السلام است ؛ كه پس از تقاضاى الهام سپاسگزارى عرض كرد: س ‍ 27ى 19 و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ، اشاره بر اين كه : و ديگر ملهم ساز مرا و بر سبيل دوام توفيق بخش بر اين كه كردار شايسته كنم آن كردارى كه مورد پسند تو باشد، يعنى اعمالى كه مورد رضاى تو باشد لازم حال من گردان و از من منفك مساز و در آور مرا به بخشايش خود در ميان بندگان ستوده تا در عداد و سلك ايشان در بهشت جاودان قرار گيرم .
و از همين جهت است كه امام عليه السلام در تعليمات عاليه خود از منويات انبيا عليهم السلام پيروى كرده است .
اين نكته را هم بايد توجه داشت كه قرآن مجيد اهل ايمان را بسيار توصيه به اعمال صالح و نيكو كرده است و تحقيقا هر كس كه ايمان داشته و مبادرت به اعمال صالح نمايد در زمره صالحين قرار خواهد گرفت و همانطور كه خداى تعالى وعده فرموده است مقام صالحين و نيكوكاران را در رحمت واسعه خود قرار داده و در بهشت جاودان مستقر خواهد كرد.
اينست كه امام عليه السلام در اين معنى پافشارى زيادى كرده و تعليماتى داده است كه اهل ايمان براى صالح شدن خود را آماده سازند.
در بيان فقرات مورد شرحبار الها حشر من كن در قيام بر رسول و بر نبى و بر امام
ملحقم كن بر گروه صالحين داخلم كن روضه خلد برين
آنچه از نيكان گذشتند از جهان هر كه باشد بر حياتم همزمان
آن كه مى آيد به دنيا بعد از اين آن كه بر شايستگان باشد قرين
آن كه از خوبان بود باقى به دهر آن كه را در پرده گفتم يا به جهر
جمله باشم نزد آنها همنشين تا بگيرم هر يكى بر خود معين
پس مرا در زمره ايشان بدار تا به باغ جنت گيرم قرار
همچنين دورم بدار از هالكين تا روش گيرم به سلك سالكين
اجر من كن بر ثوابت پايدار تا شوم بر سوى جنت رهسپار
سلب انعامت مگردان از وفا كه سزا نبود پس از مهرت جفا
كار من را بر نكويى كن به خير چون بر اين ، من رو نگردانم به غير
آنچنان يارى كنم بر نفس خويش كه به نيكان كرده اى بر دين و كيش ‍
زان بديها كه ز من كردى رها باز بر دوشم منه بر بارها

اللهم اعطنى بصيرة فى دينك و فهما فى حكمك و فقها فى علمك و كفلين من رحمتك و ورعا يحجزنى عن معصيتك (117) و بيض وجهى بنورك و اجعل رغبتى فيما عندك و توفنى فى سبيلك و على ملة رسولك صلى الله عليه و آله .
خدايا مرا بينشى در دين خود، و فهم و ادراكى در فرمان و احكام خود، و خورده بينى در علم و دانش خود عطا فرماى ، و شامل كن مرا دو نصيب و بهره از رحمت واسعه خود، و در تقوى و زهد ((چنان مرا پرهيزگار دار)) كه از نافرمانيت باز ايستم ، يعنى مرا بر ورعى دار كه هيچگاه قصد گناه نكنم .
و سفيد گردان روى مرا به روشنايى و نور خودت ، و اشتياق و رغبت مرا در آن چه نزد تو است متمايل ساز، و بميران مرا در راه خود و بر دين رسولت ((محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) كه درود خدا بر روان او و خاندان گراميش باد، يعنى بميران مرا در حالى كه مسلمان باشم و ملحق كن مرا بر نيكوكاران : س 12 ى 101 توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين
بصيرت در دين چيست ؟
در اين فقرات امام عليه السلام چند تقاضاى مهم كرده كه توضيح هر يك از نظر قرآن بسيار لازم است ؛ در فقره اول عرض مى كند: كه خدايا مرا بينايى در دين خودت عطا فرما؛ يعنى چشم باطنم را به حقيقت دين خود بگشا؛ و اين موضوع بسيار شايان اهميت است كه هر مكلف موظف است كه چشم خود را براى پيدايش طريق حق باز كرده و ايمان خود را بر حقيقتى استوار نمايد.
قرآن مجيد مى گويد: آنها كه بصيرت در دين دارند ((يعنى آنها كه دين حق را اختيار كردند)) و آنها كه نابينا و جاهل در دين هستند هيچگاه يكسان نيستند؛ قوله تعالى : س 40ى 57 و ما يستوى الاعمى و البصير... و اصل و منشاء عدم مساوات بر همين پايه است كه اگر كسى بصيرت در دين پيدا نكند و ايمان به خدا نياورد، مساوى نيست با آن كه ايمان آورده و بينايى در دين حاصل كرده است .
حال بايد دانست كه منظور امام عليه السلام از اين كه در اينجا عرض ‍ مى كند: اللهم اعطنى بصيرة فى دينك چيست ؟ و چگونه مى توان خود را بصير و بينا در دين كرد و دين كامل و مورد قبول نزد خداى تعالى كدام است .
معناى دين چيست ؟
كلمه دين معانى مختلفى دارد كه اصل آن به معناى خداپرستى و ايمان به يكتايى او سبحانه است ، و همچنين دستوراتى كه از طرف پروردگار عالم براى امر پرستش او توسط فرستادگان او بر بندگان ابلاغ مى گردد آن را نيز دين مى گويند، يعنى هر پيغمبرى كه از جانب خداى تعالى مبعوث مى شود هر دستور و قانون يا برنامه اى كه براى امت خود به فرمان خداى تعالى تنظيم مى كند آن را دين و يا شريعت آن پيغمبر گويند.
و اغلب دين از نظر قرآن هم تعبير به ملة مى شود: قوله تعالى : ملة ابيكم ابراهيم يعنى دين و كيش پدرتان ابرهيم .
اما بصيرت در دين آنست كه شخص تشخيص دهد پيرو كداميك از اديان باشد و اعتقاد خود را بر كدام آيين استوار نمايد كه مورد قبول حق تعالى باشد.
و چون اين موضوع از مسائل تحقيقى است و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به بيانى از قرآن مجيد شايد براى خواننده عزيز كافى باشد.

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
دين از نظر قرآن مجيد
سوره الروم آيه 29 مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفا... اين آيه شريفه در ظاهر خطاب به حضرت رسالت پناه است ولى در واقع روى سخن به جميع مكلفانست و اشاره آن بر اينست كه : بايد همه بندگان بر دين مبين اسلام ثابت قدم شوند و التفات به دين ديگرى نداشته باشند و يا بر اين اشاره : كه اى مكلفان بصيرت پيدا كنيد و بر جاده اسلام ثابت باشيد و توجه كامل خود را بر آن معطوف داريد، كه هر كس غير از اين طريق پيش گيرد به مقصد نخواهد رسيد، و هر كه طلب كند دين ديگرى غير از اسلام را هرگز از او پذيرفته نخواهد شد، كما قال الله س ‍ 3ى 85 و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين و او در آخرت از زيان زدگان است و اصلا بيانى محكمتر از اين قول نيست كه فرمود: س 3ى 19 ان الدين عند الله الاسلام ... يعنى بدرستيكه دين نزد خدا اسلام است ، همان شريعتى كه خاتم همه پيغمبران محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم آورده و هر كس غير از اين دين را پيروى كند از او پذيرفته نيست !!
و يا بر تفسير ديگر معنى چنين است : كه دين نزد خدا تسليم شدن در مقابل قدرت و عظمت او سبحانه است و چون دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم مقام تسليم را در حد كمال در احكام و طاعات در برنامه خود آورده است . لذا از آن جهت آن را اسلام گفته و تمام جهانيان موظفند كه از دستوراتى پيروى كنند كه از هر جهت تمام و كمال باشد و فرمان عقل هم غير از اين نيست !! و تاييد اين بيان است كه خداى تعالى مى فرمايد: س ‍ 4ى 125 و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ... يعنى كيست نيكوتر و راه يافته تر از آن كه تسليم نمود و خالص گردانيد نفس خود را از براى خدا و از هر جهت روى خود را متوجه او نمود.
پس از اين جهت ديگر مسلم است كه نظر مبارك امام توجه آيات قرآنى بوده و منظور آن جناب از بصيرت در دين بينايى كامل در جزئيات دين مبين اسلام بوده است .
تقاضاى درك احكام و فقاهت در علوم
امام عليه السلام در جمله دوم و سوم فقرات مورد شرح عطف به جمله اول عرض مى كند: و فهما فى حكمك و فقها فى علمك .
بعد از آن كه دانسته شد كه دين حق اسلام است ، بايد دانست كه احكام آن چيست و آن دين چه تعليماتى داده است ، يعنى احكامى كه از كتاب آسمانى آن دين توسط رسول آن دين رسيده چه مى باشد و البته براى هر فردى كه تابع اين دين شريف است ضرورت دارد كه احكام آن را دانسته و به آن عمل نمايد و اين بحث خود مستلزم رساله اى جداگانه است كه در اين جا مجالى براى گفتار آن نيست .
همين اندازه متذكر مى شويم كه امام عليه السلام در تعاليم عاليه خود تقاضا دارد كه دانا به احكام دين بوده تا در اعمال و طاعات ندانسته قدم بر ندارد، و همچنين اكتفا به دانايى در احكام نكرده بلكه خواستار فقاهت در علوم را نموده كه با خورده بينى و دقت بتواند تمام علوم در احكام و غير آن را در امر دين و ايمان بررسى كرده و وقوف كامل به اوامر و فرمان الهى پيدا نمايد.
البته اين علوم يعنى علم فقه و درك احكام مخصوص دسته اى به خصوص ‍ نيست بلكه بايد تمام افرادى كه داخل شريعت اسلام هستند به آن آشنايى داشته تا بتوانند از روى ماءخذ صحيحى به وظيفه دينى خود عمل نمايند.
آيا فقاهت در علوم تنها دانش در علم دين است ؟
گذشته از مطالبى كه در باب فقه گفته شده است از اين جمله در بيان امام عليه السلام معنى ديگرى حاصل مى شود كه آن بزرگوار تقاضاى دانستن علومى را كرده كه خداى تعالى در قرآن مجيد به آنها اشاره فرموده است يعنى همان علومى كه بر سبيل خطاب جنبه عموميت داشته و آگاهى آن براى همه لازم است از آن جمله كه مى فرمايد: س 2ى 235 و اعلموا ان الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه ... يعنى و بدانيد كه خدا مى داند آنچه را در دلهاى شما است پس برحذر باشيد، و در موارد بسيار ديگر كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم ، مى فرمايد: بدانيد كه خدا آگاه است از آن چه در خشكى و در درياها است ، بدانيد كه خدا مى داند خيانت چشمهاى شما و آن چه در سينه هاى شماست ، بدانيد كه خدا داناست بر آن چه پوشيده است در آسمان ها و زمين ، بدانيد كه او نداى به غيب است ، بدانيد كه او باريك بين و باريك دان است به ظواهر و حقايق مكنونات .
و همچنين آيات بسيار ديگريست كه خداى تعالى توجه بندگان را به حقايقى از علوم خود جلب مى نمايد و شايد از آن جهت باشد كه امام عليه السلام از نظر تعليمات توحيدى خواستار شده است كه به نكات و دقايق علوم الهى پى برده تا خداى خود را دانسته و شناخته پرستش ‍ نمايد.
تقاضاى رحمت دو جانبه
امام عليه السلام پس از درخواست بينش دقيق در دانش وسيع حق تعالى تقاضاى دو بهره و نصيب از رحمت پروردگارى را كرده و عطف به جمله قبل عرض مى كند: و كفلين من رحمتك .
شايد منظور از اين دو رحمت يكى رحمت دنيا باشد و يكى رحمت آخرت و شايد هم اين تقاضا ارتباط مستقيم بر آيه شريفه داشته باشد كه فرمود: س 57ى 28 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته ....
يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا و ايمان آوريد به فرستاده او ((كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است )) تا خدا دو بهره از رحمت و بخشايش خود را به شما عطا فرمايد و براى شما نورى قرار دهد كه به آن نور هدايت شده ((و از صراط گذشته به بهشت جاودان در آييد)).
بعضى از مفسرين چنين گفته اند كه منظور از دو بهره از رحمت الهى يكى دخول در بهشت است و ديگرى داخل نشدن در دوزخ ، و بعضى ديگر گفته اند يك نصيب از رحمت براى ايمان به انبياى گذشته و نصيب ديگر براى ايمان به رسول اكرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و در هر حال امام عليه السلام تقاضاى اعطاى دو نصيب از رحمت خداى تعالى را كرده است .
تقاضاى ورع و پرهيزگارى
سپس امام عليه السلام عرض مى كند: و ورعا يحجزنى عن معصيتك و در باب ورع مطالب بسيار است و ما اكتفا مى كنيم به چند روايت از اصول كافى كه همان كافى است .
يزيد بن خليفه گفت : امام صادق عليه السلام بما پند داد و دستور داد و ما را به زهد واداشت و سپس فرمود: بر شما باد به ورع ، زيرا بدانچه نزد خداست نتوان رسيد جز به وسيله ورع ((نگارنده گويد در همين فقرات دعا شرح آن بيايد كه نزد خداى تعالى چه چيزهايى مى باشد كه بوسيله ورع مى توان به آنها رسيد.))
امام باقر عليه السلام فرمود: سخت ترين عبادت ورع است .
امام باقر عليه السلام فرمود: خداى عز وجل فرمايد، اى آدميزاد از آن چه بر تو حرام كردم كناره كن تا از پارساترين مردم باشى .
و قرآن مجيد در باب ورع مطالبى بسيار آورده ، و چنين گفته شده است كه ورع به معنى عفيف بودن و پارسايى است و مرحوم مجلسى (ره ) آن را به ترك مشتهيات و بلكه پاره اى از مباحات تفسير كرده ، ولى از نظر متن لغت و استعمال بيشتر، ورع خوددارى از نيروى غريزه شهوانى است ، و اگر كسى از اين طريق پارسا شد و از ورطه هواى نفسانى و غريزه جنسى در گذشت و بر نفس خود تسلط يافت و انديشه خود را مهار كرد و چشم خود را نگاه داشت و استقامت ورزيد كه در اين مبارزه شكست نخورد، نسبت به محرمات ديگر بهتر مى تواند توفيق مبارزه پيدا كند و ترك آنها نزد او آسانتر است .
نور الهى بر قلب هر كس كه تابد سفيدروى گردد
امام عليه السلام پس از درخواست توفيق در پرهيزگارى بيانات خود را چنين دنبال كرده و عرض مى كند: و بيض وجهى بنورك اشاره بر اين كه اى خدا به نور هدايت روى مرا سفيد گردان و راه سعادت و رستگارى را بر من روشن دار.
البته كسى كه مشمول اين لطف خداوندگارى شود و در پرتو نور الهى هدايت يابد به سر منزل سعادت و رستگارى خواهد رسيد و اين توفيق براى هر كس ميسر نيست از آن جهت كه فرمود س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء و آنها كه طالب هدايت اند از اين نور برخوردار خواهند شد.
و آن كس را كه خداى تعالى در وادى ظلمت واگذارد و به نور خود راهنمايى ننمايد هيچگاه روزنه اى از نور هدايت نخواهد يافت همچنان كه فرمود: س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.
و بايد دانست كه تمام انوار در عالم و تمام روشنى قلوب پرتوى از تجلى نور او سبحانه است همچنان كه خود را معرفى كرد كه : الله نور السموات و الارض ...
شايد از توضيح واضحات باشد كه گفته شود تمام منابعى كه اكنون جهان ظلمت را روشنى مى بخشد يعنى تمام خورشيدها تمام اقمار، تمام نجوم در آسمان و كهكشان ها كه در ظاهر نوربخش به عالم ظلمت هستند از خود هيچ نورى نداشته و نور آنها اقتباس از نوريست كه خداى تعالى از نور خود در آنها مى آفريند، همچنان كه در حادثه قيامت است ، در آن هنگام كه اوضاع عالم دگرگون شده و خورشيد و ماه و نجوم تيره و تار گرديده و نور خود را از دست مى دهند و ظلمت همه عالم را فرا مى گيرد، عرصه محشر به شعاعى از نور پروردگار روشن شده و در پرتو آن خلايق آماده حساب و كتاب مى شوند، كما قال الله تعالى : س 39ى 69 و اشرقت الارض بنور ربها....
و شايد گفتار امام عليه السلام هم در ايراد اين بيان بر اين اشاره باشد، كه در دنيا به نور هدايت پروردگارى روى او روشن و سفيد باشد و در آخرت هم در آن روز كه مصداق اين آيه ظاهر مى شود يوم تبيض وجوه و تسود وجوه همان نور الهى روى او را سفيد و روشن گردانيده و به سوى بهشت رهنمايى نمايد كه فرمود: و يجعل لكم نورا تمشون به
نزد خداى تعالى چه چيز است ؟!!
بعد از آن ، امام عليه السلام بيان خود را چنين ادامه داده و عرض مى كند و اجعل رغبتى فيما عندك مگر نزد پروردگار چه هست كه امام ابراز تمايل و رغبت خود را به سوى آن متوجه نموده است ؟
قرآن مجيد مى گويد: س 4ى 134 فعند الله ثواب الدنيا و الآخرة ، و جاى ديگر: س 3/14 و الله عنده حسن المآب و جاى ديگر: 3/195 و الله عنده حسن الثواب ، و جاى ديگر: س ‍ 64ى 15 و الله عنده اجر عظيم و بر وجه ديگر مى فرمايد: س ‍ 6ى 124 لهم دارالسلام عند ربهم و نيز س 8 ى 4 لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم .
و آيات بسيار ديگرى كه حاكيست آن چه كه مايه سعادت بشر است در نزد پروردگار عالم بوده و بالاتر آن كه مى فرمايد: س 28ى 60 و ما عند الله خير و ابقى كه آن چه نزد اوست بهتر و پايدار است ؛ و از مجموع اين آيات چنين برمى آيد كه خير و ثواب دنيا و آخرت نزد او سبحانه است هر كس طالب هر دو باشد، بگويد: ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة ، نزد اوست نيكويى بازگشت و پاداش بر طاعات ، نزد اوست پاداشى بزرگ از براى كسانى كه اطاعت او و رسول او كنند و به محبت آنها گرايند، نزد اوست خانه سلامت يعنى جنت الماءوى و يا باغ بهشت كه در آن انواع نعيم جاودان است و در آن جا از براى اهل ايمان درجاتيست به مرتبه هاى بلند و مقام ارجمند، پس با اينحال امام عليه السلام بسيار تقاضايى بجا كرده كه عرض مى كند و اجعل رغبتى فيما عندك
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا بينا كنم در امر دين تا پذيرم دين حق را بر يقين
آنچنان دينى كه گفتى بر رسول غير از اين دينم نباشد در قبول
آشنا سازم به احكامش چنان كه نباشد دانشم مخفى از آن
همچنان در فقه و احكام و اصول پيروم كن بر كتاب و بر رسول
خواهشى دارم ديگر بار از حبيب كه دو رحمت آورد بر من نصيب
رحمتى تا داخل آيم در جنان رحمتى ديگر ز دوزخ در امان
اين جهان در رحمتى باشم مقيم آن جهان فايض به انواع نعيم
گر مرا خواهى بدينسان برقرار در ورع چندان بدارم پايدار
آن چه باشد نزد تو خير و نكو در طلب راغب كنم بر جستجو
پس بميران آخرم در راه خويش بر همين ايمان و بر آئين كيش ‍
بر طريق ملت خاتم رسول هم ولاى متقن زوج بتول
كه بر آنها تهنيت بادا مدام رحمتت بر جمله پاكان بر دوام

اللهم انى اعوذبك من الكسل و الفشل و الهَمِّ و الحزن (118) و الجبن و البخل و الغفلة و القسوة و الذلة (119) و المسكنة و الفقر و الفاقة و كل بلية و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و اعوذبك من نفس لا تقنع و بطن لا يشبع و قلب لا يخشع و دعاء لا يُسمع و عمل لا يَنفع و صلاة لا ترفع و اعوذبك يا رب على نفسى و وُلدى (120) و دينى و مالى و على جميع ما رزقتنى من الشيطان الرجيم انك انت السميع العليم
خدايا همانا پناه بر تو مى برم از تنبلى و سستى و اندوه و ترس و بخل و غفلت و سخت دلى و خوارى و ندارى و تنگدستى و هر بلا و هر زشتى و هر هرزگى ، آنچه آشكارا و آنچه از آن كه پنهان است .
و پناه مى برم بر تو از نفسى كه قانع نيست ، و از شكمى كه سير نشود؛ و دلى كه نترسد؛ و دعائى كه شنيده نشود، و كارى كه سود ندهد؛ و نمازى كه در پذيرش آن رفعتى به سوى تو پيدا نكند.
و پناه مى برم به تو پروردگارا بر حفظ خودم و فرزندانم و دينم و مالم و بر آن چه مرا روزى كردى !! ((در تمام اين موارد پناه مى برم به تو)) از شر ابليس رانده شده بدرستى كه تو شنواى دانايى .
امام عليه السلام در تمام موارد لغزش پناه به خدا برده است
در اين فقرات در بيست مورد مهم كه بستگى به لغزش آدمى دارد امام عليه السلام پناه به خداى تعالى برده و حفظ و حراست خود را از آن موارد خواستار شده است .
و معانى اين كلمات بعضى كمال وضوح را دارند كه لازم به توضيح نيست ، و لكن در چند جمله از آن رموز و اشاراتى به كار رفته كه از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و دانش آن براى علاقه مندان به ايمان لازم و ضرورى است .
در كلمات اول از اين فقرات كه امام عليه السلام از كسالت و تنبلى و كاهلى و ضعف و ناتوانى و حزن و اندوه پناه به خدا برده فلسفه آن بسيار روشن است كه اين صفات آدمى را از خير دنيا باز داشته و راهى هم براى توفيق به امور آخرت نمى گشايد و بسيار رواياتى هم در اين باب آمده كه بيان آنها به طول مى انجامد.
و اما آن چه را كه از اين فقرات از نظر قرآن قابل بحث است يكى پناه بردن به خدا از صفت بخل است كه اگر در اين باب به آيات الهى توجهى حاصل شود اهميت اين گفتار به خوبى روشن شده و معلوم مى دارد كه اين خود چه تقاضاى مهم است .
خداى تعالى اهل بخل را از وخامت عاقبت برحذر داشته است
قبلا بايد اين موضوع را توجه داشت كه آنچه را خداى تعالى در اين جهان بر بندگان خود عطا فرموده زمانى به نتيجه كامل مى رسد كه مورد استفاده عموم قرار گيرد، مثلا اگر كسى را علم و حكمت دادند و يا مال و ثروت بخشيدند اگر براى افاضه آن به ديگران بخل ورزد هيچ سودى بر آن مترتب نيست غير از آن كه علم را در سينه خود نگاه داشته و با خود به خاك مى برد و مال را براى وارث خود گذاشته و دست خالى به جهان باقى رهسپار مى شود.
از اين جهت است كه خداى تعالى صفت بخل را بسيار مذموم دانسته ، و اهل بخل را از وخامت عاقبت در قيامت برحذر داشته ، و در آيه اى مى فرمايد: س 3ى 180 و لا يحسبن الذين يبخلون بما اتيهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة ... يعنى گمان نكنند آنان كه مى ورزند، بخل براى آنها بهتر است ، نه چنين است !! بلكه براى آنها بخل شريست ((هم در دنيا و هم در آخرت )) كه مستوجب شدايد اهوال شده و در قيامت همان بخل به شكل طوقى گريبان گير آنها شده ((گلوى ايشان را سخت فشار مى دهد.))
با وجود اين كه اين آيه شريفه در شاءن كسانيست كه حقوق فقيران را از مال خداداد خود تاءديه نكرده اند معذلك چنين عموميت دارد كه بخل ورزيدن در تمام نعم اعطايى پروردگار همين اثر را داشته و مسووليت عظيمى در آخرت متوجه بخيل خواهد شد.
و بالاتر از آن كه خداى تعالى در شاءن گروهى كه خود بخيل هستند و مردم را هم به بخل امر مى كنند و مانع اعمال خير مى شوند بيانى آورده كه پاداش آنها را عذابى دردناك و خواركننده در دوزخ قرار داده است ، قوله تعالى س 4ى 37 الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل ....
و همچنين آنهايى كه بخل مى ورزند از اين كه چرا بعضى صاحب جاه و مقام و منصب و يا علم و حكمت و جاه و ثروت شده اند و از روى تحسر و خشم بر آنها مى نگرند و به طور كلى صفت بخل را در خود تقويت مى كنند، ايشان هم پاداش نيكويى نداشته و به مجازات خود خواهند رسيد.
و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بخل هميشه از جانب نفس بخيل بروز كرده و برگشت انهم عينا به نفس خود اوست ، چون اگر كسى مثلا از مال خود انفاقى كند فايده آن بنابر آن چه كه قرآن مجيد متذكر است به خود او برگشت داشته و اگر خوددارى از انفاق كند ضرر آن متوجه خود اوست ، يعنى نفع انفاق را از خود منع كرده و خود را از ثواب عظيم محروم ساخته و به عقوبت گرفتار نموده است ، پس بخل به ضرر نفس او باشد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: س 47ى 37 و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ...
پس از اين جهت است كه امام عليه السلام از اين صفت مذموم پناه به خدا برده و خواستار است كه نعم اعطايى او سبحانه چه از مال و ثروت و چه از علم و حكمت مورد استفاده عموم قرار گيرد.
غافل و بى خبر كيست !؟
ديگر از مواردى كه بحث آن مورد اهميت است آنست كه ، امام عليه السلام از غفلت و نسيان پناه به خدا برده است .
شايد در اين بيان اين سوال پيش آيد، كه امام عليه السلام از غفلت در چه امورى پناه به خدا برده است ، ولى اگر توجهى به آيات قرآنى در اين باب حاصل شود به زودى معنى واقعى به دست خواهد آمد، كه بزرگترين غفلتى كه در اين جهان بر آدمى تسلط پيدا مى كند همانا فراموشى از ذكر پروردگار و يا غافل بودن از امر آخرت است ، همچنان كه خداى تعالى در شان گروهى مى فرمايد: س 30ى 7 يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون كه جميع را ظاهر زندگانى دنيا مشغول داشته و از حوادثى كه در آخرت در انتظار آنهاست بى خبر مى گذارد، همچنان كه در واقعه قيامت زمانى كه ديده اين گروه غافل به اوضاع آن روز خيره مى شود، مى گويند: س 21 ى 97 يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين كه اى واى بر ما همانا بى خبر و غافل بوديم از اين روز بلكه بر نفس خود ستمكارى كرديم كه سخن پيغمبران را نشنيديم و آنچه را از اين روز خبر دادند قبول نكرديم .
پس از آن جهت است كه امام عليه السلام پناه مى برد به خدا از غافل بودن از امر آخرت در اين دنيا، و تعليمات عاليه او بر اين اشاره است كه مبادا در آن روز گفته شود كه واى بر ما چرا از عالم رستاخيز غافل و بى خبر بوديم .
قساوت قلب سبب دورى از بساط قرب است
سپس امام عليه السلام پناه به خدا مى برد از قساوت قلب و دل سختى كه اين بدترين صفتى است كه اگر بر آدمى استيلا يافت ، به هيچ وجه به مرتبه قرب نزديك نخواهد شد، و كافى است كه گفته شود: خداى تعالى در شاءن گروه سخت دلان فرموده است : س 39ى 24 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ، اى واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان در ياد كردن از خداى تعالى .
و چنين است ، بعضى را كه خداى تعالى در اثر نافرمانى و گستاخى بيحد سر و كارشان را به خودشان واگذار مى كند كار قساوت آنها به جايى مى رسد كه دل آنها مانند سنگ سخت شده و بلكه از سنگ خارا سخت تر مى شود يعنى ديگر حس عطوفت و مهربانى و رحم و شفقت از آنها سلب مى شود، و حقا بايد پناه به خدا برد كه آدمى به اين بدبختى دچار نشده و از سنگدلى بركنار باشد.
در تفسير منهج روايتى نقل كرده كه براى مذمت اين صفت تذكر آن كافى است و چنين آورده : كه ابوسعيد خدرى ، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده ، كه حاجت از نرم دلان امت من طلب كنيد كه خداى تعالى رحمت در دلهاى ايشان وضع فرموده ، و از ارباب قلوب قاسيه حاجت مطلبيد كه حق سبحانه غضب و خشم خود را در ايشان مركوز ساخته است .
پس امام عليه السلام از سخت دلى پناه به خدا برده و در واقع تقاضاى نرم دلى كرده است كه هم قلب او جاى رحمت الهى باشد و هم دل او از خشم و غضب الهى خالى باشد.
شاهكار بيان امام عليه السلام در اين فقرات پناه بردن به خدا از تمام زشتى هاى پنهان و آشكار است
بعد از آن امام عليه السلام از تمام بلاهايى كه ناشى از زشتى هاى پنهان و آشكار است پناه به خدا برده و عطف به استعاذه قبل عرض مى كند: و من كل بلية و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن .
و چون خداى تعالى در اين باب امريه عمومى صادر فرموده است و چنين اخطار نموده كه مردم مرتكب فحشاء چه در ظاهر و چه در باطن نشوند، و از آن طرف بيان امام عليه السلام هم مصداق همين امريه را رسانيده است لذا بعيد نيست كه اين گفتار عين اشاره بر بيان قول حق تعالى باشد كه فرمود: س 6ى 151 و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن .... يعنى مرتكب زشتى ها و ناپسندى ها نشويد چه آنچه در آشكار باشد و چه در پنهان ، پس با اين صراحت جا دارد كه امام عليه السلام از نزديكى به اين امر پناه به خدا برد.
و در تاييد اين آيه شريفه است كه خداى تعالى بر وجه ديگر اين بيان را آورده و مردم را بر حذر داشته است كه گرد قبايح و كبائر نگردد، و خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى فرمايد: س 7ى 33 قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق ... بر اين اشاره : كه بگوى اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم جز اين نيست كه حرام كرده است آفريدگار من آن چيزهايى را كه متصف اند به تزايد قبح از گناهان كبيره آن چه پيدا و آشكار و آن چه پنهان است ، و نيز حرام گردانيده گناهى را كه بر آن حدى مقرر نيست ، و حرام كرد ستمكارى هاى بناحق را.
پس امام عليه السلام با تقرير اين بيان ابوابى از معانى اين آيات را گشاده و در تعليمات خود پناه به خدا برده است كه زا شر بلاى زشتى هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى تصريح به حرمت آنها كرده است ايمن باشد.
امام عليه السلام در چند مورد ديگر پناه به خدا برده است
در پايان فقرات مورد شرح استعاذه امام در موارد مهم ديگريست كه هر يك به نوبه خود در مرتبه اهميت مخصوص قرار دارد، آن جا كه اشاره به قناعت نفس مى كند، مثل آنست كه عزت دنيا و آخرت را خواستار شده از آن جهت كه هيچ چيز غير از قناعت آدمى را توانگر نخواهد ساخت .
آن جا كه دلى خاشع خواسته است چنان است كه در مقام خوف بر آمده و مرتبه رجاء را تعديل كرده است .
آن جا كه پناه بر خدا برده است از اين كه مبادا دعاى او به سمع قبول واقع نشود، چنان است كه خواستار آمرزش گناهانى شده كه مانع اجابت دعاهاست .
آنجا كه خواستار قبولى و رفعت نماز است ، چنان باشد كه خواستار باز ايستادن از تمام فحشاء و منكرات شده است .
آن جا كه اعمال خود را سودمند مى خواهد درخواست او چنان است كه در دنيا هيچ عملى بى حاصل از او صادر نشود و زندگانى خود را باطل و بيهوده نگذارد.
و آنجا كه عرض مى كند: و اعوذ بك يا رب على نفسى و ولدى و دينى و مالى و على جميع ما رزقنى من الشيطان الرجيم . به خوبى معنى اين كلمات ظاهر است و اگر گفته شود كه مال و اولاد چه شرى دارد و چگونه در وسوسه شيطان قرار مى گيرد كه امام عليه السلام از آن دو، پناه به خدا برده است قرآن مجيد جواب آن را داده است و جايى مى فرمايد:
س 63 ى 9 يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون . يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد مشغول نگرداند شما را موال و فرزندان شما، تا از ذكر خدا غافل شويد ((و اگر چنين شد از زيانكاران هستيد)) پس مال و اولاد هم به جاى خود شرى دارد كه بايد از آن پناه به خدا برد، همچنانكه در جاى ديگر هم مى فرمايد: س 64 ى 15 انما اموالكم و اولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم ، يعنى جز اين نيست كه مال و فرزندان شما ((براى شما)) آزمايشى است ((تا ظاهر شود كه كدام يك از شما محبت حق را بر اين دو اختيار مى كنيد و كدام يك دل بر اين دو مى بنديد و از محبت الهى كرانه مى گيريد)) و شايد نظر مبارك امام عليه السلام در ايراد اين بيان بر اين بوده كه در مقام آزمايش مال و اولاد چنان توفيق حاصل كند كه موفق به دريافت اجرى عظيم بوده باشد.

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
پناه بردن به خدا از مواردى چند
اى كه بخشى بر گنهكاران گناه بر تو مى گيرم ز زشتى ها پناه
مى برم بر تو پناه از جاهلى تا نگيرم بر اطاعت كاهلى
هم پناهم بر تو از اندوه غم تا نگيرد نفس من بر خود ستم
مى برم بر تو ز دل سختى پناه چون كند دورم بسى از قرب راه
از بلا و تنگى و خوارى چنان در پناه آور مرا اندر امان
آنچه باشد كار زشتم در نهان هر بدى از من برون آيد عيان
گر مرا غفلت بگيرد آشكار يا به انعامت برم بخلى به كار
گر نگيرم بر قناعت نفس خويش پا كه باشم از شكم سيرى پريش ‍
گر دلم خاشع نباشد از گناه يا نباشى بر دعاهايم گواه
گر نيايد سودى از كارم به دست يا شوم اندر تكبر خودپرست
گر نمازم در نيايد بر قبول يا برات جنتم سازى نكول
جمله بر تو من پناه آورده ام چون تو مولاى من و من بنده ام
ديگر از آن شر شيطان رجيم در پناهت جاى خود گيرم مقيم
هم پناه گيرم ز تو از نفس خويش هم ز دين و هم ز آئين و ز كيش ‍
هم ز مال و هم ز اولاد و ز غير هم بر آنچه روزيم كردى به خير
از همه گيرم فقط بر تو پناه گر مرا باشد برون از حد گناه
چون به غير از تو نباشد سرورى كه بود دانا به بنده پرورى
تو سميعى تو بصيرى تو عليم تو پناهى بر گنهكار و اثيم

اللهم انه لا يجيرنى منك احد و لا اجد من دونك ملتحدا(121) فلا تجعل نفسى فى شى ء من عذابك و لا تردنى بهلكة و لا تردنى بعذاب اليم .
خدايا ((حقيقت اينست كه )) پناهم ندهد از تو احدى ، و نيابم هرگز پناهگاهى غير از درگاه تو، يعنى غير از تو هيچكس مرا پناهنده نيست و جز در آستان تو آسايشگاهى پيدا نخواهم كرد.
پس قرار مده نفس مرا در هيچگونه از عذاب و شكنجه ات ، يعنى نگاهدار مرا بر شكيبايى آلام و دردها و به هلاكتم ميفكن و باز مگردان مرا به عذاب دردناك .
غير از درگاه بارى تعالى پناهگاهى ديگر وجود ندارد
امام عليه السلام بعد از آن كه در تمام موارد لغزش طلب پناهندگى از خداى تعالى مى نمايد، سپس تاكيد تقاضاى خود را بر وجه ديگر آورده ، و چنين مى رساند كه غير از نزد پروردگار عالم پناهگاهى ديگر وجود ندارد، يعنى جز او نگاهدارنده اى نيست كه پناهگاه كسى باشد.
و در سياق اين كلام كه امام عليه السلام عرض مى كند: اللهم انه لا يجيرنى منك احد و لا اجد من دونك ملتحدا، اشاره ايست كه بسيار نزديك است به بيان حق تعالى كه مى فرمايد: س 72 ى 22 قل انى لن يجيرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا. يعنى ، بگو همانا مرا پناه ندهد هرگز كسى غير از خدا و نيابم هرگز جز ((درگاه او)) پناهگاهى ، و شكى نمى توان كرد از اين كه امام عليه السلام در اين بيان و در تعليمات عاليه خود اشاره به قول حق تعالى كرده است ، از آن جهت كه آيات ديگرى قريب به همين مضمون داريم كه اين معنى را بر وجه ديگر آورده و اهميت آن را به خوبى رسانده است ، همچنانكه ، جائى مى فرمايد: س 23 ى 88: قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لا يجار عليه .... يعنى بگو كيست كه بيد قدرت اوست پادشاهى آسمان ها و زمين كه او پناه دهنده باشد و بر او پناه داده نشود، و در جاى ديگر در آيه 27 از سوره كهف مى فرمايد:
و لن تجد من دونه ملتحدا، يعنى نخواهى يافت هرگز پناهگاهى بجز او سبحانه و تعالى كه ملتجى به آن شوى .
و اصلا اين معنى يكى از مظاهر اسماء الهيست همچنان كه در دعاى جوشن است كه جائى خداى را به اين نام معرفى كرده - و او را چنين مى خواند: يا جار المستجيرين ، و در جاى ديگر بر وجه ديگر مى خواند: يا من يجير و لا يجار عليه ، يعنى اى پناه پناه جويان و اى كسى كه پناه دهى و پناه برايت لازم نشود.
تقاضاى رهايى از هر گونه شكنجه و عذاب
در قسمت دوم از فقرات مورد شرح امام عليه السلام تقاضاى رهايى از عذاب دنيا و آخرت را كرده و در بيان او عليه السلام دقتى به كار رفته كه از هرگونه عذاب و كوچكترين شكنجه اى بيزارى جسته و از جزئى حزن و اندوه و درد و رنج و مشقت و سختى و فشار كه در هر يك آثار عذاب موجود است پناه به خدا برده است ، و سپس اشاره به هلاكت و عذاب دردناك آخرت فرموده و عرض مى كند: و لا تردنى بهلكة و لا تردنى بعذاب اليم ، و اين بيان چنين مى رساند كه اشاره امام عليه السلام از نظر تعليماتى به اين آيه شريفه بوده كه خداى تعالى در شاءن گروهى مى فرمايد: س 2 ى 80 و يوم القيامة يردّون الى اشدّ العذاب ، كه به آن جماعتى كه در دنيا مستحق شكنجه و هلاكت بودند در آخرت هم بازگشت آنها به عذاب دردناك است .
پس امام عليه السلام در مقام تعليم پناه مى برد به خدا از شكنجه و هلاكت كه ذلت و خوارى در اين جهان است و از بازگشت بعذاب دردناك كه در جهان ديگر واقع مى شود.
در بيان فقرات مورد شرح
اى تويى بر خلق عالم تكيه گاه غير درگاهت نمى يابم پناه
گر كسى بر غير تو رو آورد گم كند ره گر بهر سو آورد
يا اگر بر ديگرى گيرد پناه چون شب تيره شود روزش سياه
پس اعانت كن مرا بر نفس خويش تا نباشم بر هلاكت دل پريش ‍
هم مگردان بر عقوباتم دچار هم رهائى ده مرا از سوز نار
زين جهانم از هلاكت كن بدور هم مگردان آن جهانم بر شرور
چون نباشد غير تو بر من گواه پس ز سختى ها بگيرم در پناه

اللهم تقبل منى و اعل ذكرى و ارفع درجتى و حط وزرى ولا تذكرنى بخطيئتى و اجعل ثوابى مجلسى و ثواب منطقى و ثواب دعايى رضاك و الجنة و اعطنى يا رب جميع ما ساءلتك و زدنى من فضلك انى اليك راغب يا رب العالمين .
بار خدايا بپذير از من ((قبول فرما اعمال ناچيز و دعاهاى مرا)) و بلند كن نام مرا يعنى نام مرا به نيكى بر زبان ها جارى ساز، و بالا بر رتبه و مقام مرا، و فرو ريز بار سنگين گناهانم را و مرا بر خطاها و گناهانم ياد مكن ((يعنى بيامرز گناهانم را آنچنان كه ديگر احتياج به حساب نداشته باشد كه يادآورى آنها سبب شرمسارى من شود)) و مقرر دار پاداش مجلسم ((نشست و برخاستم )) و پاداش گفتارم و پاداش دعايم را رضا و خوشنودى خود، و بهشت را مسكنم قرار ده ، و عطا كن بر من آنچه از تو خواستار شدم ، و بيفزاى مرا از فضيلت خود همانا كه من به سوى تو راغب هستم ((و به سوى ديگرى ميل نخواهم كرد)) اى پروردگار جهانيان .
تقاضاى ترفيع مقام
در اين فقرات امام عليه السلام تقاضاهاى جامع ديگرى كرده است كه هر جمله از آن متمم بيانات قبل بوده و يا در واقع مطالب را تمام كرده است .
در بند اول عرض مى كند: كه خدايا قبول فرما اعمالى را كه به جاى آوردم ، شايد معناى اين گفتار منظور از پذيرش تمام مطالبى باشد كه در اين دعاى شريف اظهار فرموده ، چه در طلب عفو و چه عذرخواهى از گناه و چه در حوائج ديگر، كه در واقع تمام خواسته هاى خود را در اين جمله كوتاه فشرده و تقاضاى قبولى آنها را كرده است .
و از آن جا كه امام عليه السلام تمام خير دنيا و آخرت را در اين دعاى شريف خواسته است پس از تقاضاى قبولى اعمال خواستار رفعت مقام ، هم در دنيا و هم در آخرت شده و عرض مى كند: و اعل ذكرى و ارفع درجتى كه اشاره جمله اول بر اينست كه : خدايا نام مرا در دنيا به نيكى بلند كن ((و يا مشمول مظاهر يا من اظهر الجميل فرما)) و در جمله دوم اشاره بر اينست كه مرا در آخرت نزديك فرما به مراتب قرب .
و چون بنا به گفته قرآن مجيد 6/83 نرفع درجات من نشاء رفعت مقام در آخرت مخصوص به كسانيست كه خداى تعالى خود به آنها شايستگى مى دهد و هركس را كه بخواهد از اهل ايمان به مقام منيع و درجات رفيع مى رساند، لذا شايد تقاضاى امام عليه السلام بر اين باشد كه در دسته صاحبان مقام در آمده و در عداد مشمولين 20/72 فاولئك لهم الدرجات العلى در آيد.
رضاى خداى تعالى در دنيا و آخرت از همه چيز مقدم است
امام عليه السلام در مطالب اين دعاى شريف كه با لسان هاى مختلف با پروردگار خود راز و نياز مى كند، مكرر در پيچ و خم عبارات گريز زده و طلب عفو و بخشش مى كند.
و اين از اهم مطالبى است كه او عليه السلام در مقام تعليم آورده است ، و در اين جا بعد از آن كه يكايك از خواسته هاى خود را اظهار فرمود و تقاضاى خير دنيا و آخرت نموده ، باز برگشت به اصل مقصود خود كرده و عرض مى كند: و حطّ وزرى . فرو ريز بار سنگين گناهانم را، و در اين باب در صفحه 415 همين كتاب مطالبى در معناى فقره ، حاملا ثقلى على ظهرى . و ارتباط آن با آيه شريفه : س 6 ى 31 و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم ...... گذشت .
ولى در اين قسمت از بيان امام عليه السلام دقتى به كار رفته ، كه آمرزش ‍ گناهان را چنان خواسته است كه در معرض حساب حتى ذكرى هم از كوچكترين آنها برده نشود ((كه باعث شرمسارى شود)) و از آن بالاتر آن كه تمنا مى كند كه تمام ثواب اعمال و پاداش او در بهشت فقط رضا و خشنودى او سبحانه و تعالى باشد.
و بعيد نيست كه توجه امام عليه السلام در ايراد اين بيان كه عرض مى كند: و اجعل ثواب مجلسى و ثواب منطقى و ثواب دعائى رضاك و الجنة . اشاره بر بيان قول حق تعالى باشد كه فرمود: س 9 ى 72. و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر. يعنى بعد از آن كه اهل ايمان را وعده به بهشت مى دهد ايشان را بشارتى از آن بالاتر داده و رضا و خشنودى خود را مقدم و مهمتر دانسته است .
و حقا هم چنين است كه رضاى حق تعالى از تمام مراتب عالى بهشت و مساكن طيبه آن بالاتر است از آن جهت كه اصل مقصود و منظور از هدايت و ارشاد انبيا و همچنين مبداء جميع سعادات و منشاء تمام كرامات رضاى حضرت اوست !!
و محققان راه ، و عارفان آگاه ، در هر گاه و بيگاه ، جز رضاى حضرت الله را مطلوبى نيست !
آخرين مرتبه اصرار
خلاصه آن كه در پايان اين فقرات امام عليه السلام با ايراد يك جمله كوتاه تمام خواسته هاى خود را از اول تا آخر اين دعا تجديد و يا تكرار كرده و عرض مى كند: و اعطنى يا رب جميع ما ساءلتك ، يعنى عطا فرماى بر من همه آنچه را كه سوال كردم از تو. و مهمتر آن كه اين تقاضا را به مرتبه بالاترى كشانيده و در دنبال عرض مى كند: و زدنى من فضلك . يعنى عطا فرماى بر من بيش از آنچه از تو درخواست كرده ام و بيفزاى بر من از فضل و كرم خود، قبلا در باب فضل مطالبى گذشت ولى حقا نمى دانم اين بزرگوار معارف الهى را در چه دانشگاهى تحصيل كرده كه بر پيروان خود اين چنين تعليمات مى دهد، چگونه است !! كه گفتار او عليه السلام همه اشاره به قول حق تعالى بوده و بلكه كوچكترين خواسته هاى او از حدود قرآن خارج نيست !
ببينيد در همين جمله اخير كه عرض مى كند: و زدنى من فضلك . در چند مورد خداى تعالى در قرآن مجيد در پاداش و اجر اعمال نيكوكاران اشاره بر اين كرده است ، جائى مى فرمايد: س 4 ى 174 فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله ..... و در جاى ديگر مى فرمايد: س 24 ى 38 ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله ...... و نيز در آيه 30 از سوره فاطر فرمود: ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله ...... و آيات ديگرى كه معانى آنها همه حاكى است از اين كه خداى تعالى پاداش ثواب دهد اهل ايمان را آنهائيكه كردار پسنديده و نيكو دارند به حد تمام و كمال به نيكوكارترين وجهى و بيفزايد از براى ايشان از فضل خود چيزهايى را كه وعده نداده باشد و هرگز در خاطر ايشان خطور نكرده باشد.
و يا آن كه افزونى بر اين باشد كه چند صد برابر در مقابل هر ثواب به عامل آن اعطا فرمايد.
پس اين طور شناخته است امام عليه السلام پروردگار خود را و با اين اعتقاد است كه آنچه خير دنيا و آخرت است تقاضا كرده و سپس عرض ‍ مى كند: انى اليك راغب يا رب العالمين . و شكى نيست كسى كه خداى را اينطور صاحب فضل و كرم شناسد، به سوى او راغب و مايل خواهد شد.
در بيان فقرات مورد شرح
بار الها طاعتم را كن قبول تا كه آيد نقش كارم در حصول
از تو مى خواهم مقامى ارجمند زين جهان نام مرا گيرى بلند
آن جهان رفعت دهى بر من تمام تا رسم بر اوج عزت در مقام
همچنان برداريم بارى ز دوش بار عصيان تا شود آتش خموش ‍
پس مياور هر خطايم را به ياد چون شوم شرمنده از رسم و داد
سوى جنت رهسپارم كن چنان تا شود غفاريت بر من عيان
گر بود پاداش كردارم چنين پس رضا خود مقدم كن بر اين
چون رضايت باشد ارجح از بهشت اين مقدر بس مرا بر سرنوشت
حاصل گفتارم اين باشد مآل كه مرا اعطا كنى در هر سؤ ال
آنچه كردم در دعا راز و نياز آنچه گفتم با تو بر سوز و گداز
اول و آخر پذير از من تمام چون تو را خوانم به يكتايى مدام
انتظار ديگرى دارم چنين كه مرا بر فضل خود سازى قرين
غير از آن وعدى كه دادى بر جنان بر نعيم ديگرت من را رسان
پس شدم راغب به فضلت بر يقين چون تويى پروردگار عالمين

اللهم انك انزلت فى كتابك العفو و امرتنا ان تعفو عمن ظلمنا و قد ظلمنا انفسنا فاعف عنا فانك اولى بذلك منا و امرتنا ان لا نرد سائلا عن ابوابنا و قد جئتك سائلا فلا تردنى الا بقضاء حاجتى و امرتنا بالاحسان الى ما ملكت ايماننا و نحن ارقآءك فاعتق رقابنا من النار.
خدايا به راستى كه تو فرو فرستادى در قرآنت عفو و گذشت را، و فرمان دادى ما را كه در گذريم از آن كه ستم كرد بر ما، و به تحقيق كه ما ستم بر خود كرديم ، پس در گذر از ما، زيرا تو سزاوارترى بر آن ، ((يعنى به عفو و گذشت كردن بر ما)).
و ما را دستور دادى كه رد نكنيم سائل را از در خانه خود، و خواهنده را ماءيوس نگردانيم ، همانا من آمدم به درگاهت در حالى كه سائل و خواهنده هستم ، پس باز مگردان مرا جز آن كه برآورى حاجتم را، و به ما دستور دادى كه نيكويى و احسان كنيم بر آنان كه مملوك ما هستند، و ما همه بنده و مملوك توييم ، پس نيكى كن بر ما، و آزاد كن گردن هاى ما را از آتش ، يعنى رهايى بخش ما را از دوزخ .
خداى تعالى بندگان را در ستمكارى با يكديگر امر به عفو و گذشت فرموده است
بعد از آن كه امام عليه السلام به بيان هاى مختلف عرض حاجت كرد و اصرار نمود كه تمام درخواست هاى او مورد قبول واقع شود و اعطا شود بر او آنچه را كه مسئلت كرده است ؛ سپس مثل اين كه هنوز نمى تواند علاقه خود را از راز و نياز با پروردگار قطع كند، و باز مناجات خود را با لسان ديگر ادامه داده و چنين عرض مى كند: خدايا تو خود در قرآنت ما را امر به عفو و گذشت فرمودى ، پس اين امر را در حق ما خودت معمول دار، چون ما بر نفس خود ستم كرده ايم و اولى و احق بر اين گذشت تنها تو هستى .
در باب عفو مطالبى به تفصيل در صفحه 238 از نظر قرآن گذشت ، ولى اشاره اين بيان بر آيات بسيارى است كه از جمله در سوره الشورى آيه 40 مى فرمايد: و جزآؤ ا السيئة سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله . يعنى پاداش بدى ، بدى است ، پس هركس در گذرد از ستمكار خود و عفو كند او را اجر او نزد خداست ، پس با اين حال كه خداى تعالى بندگان را امر به عفو و گذشت فرموده شكى نيست كه او سبحانه و تعالى از كسانى كه بر خود ستمكارى روا داشتند خواهد گذشت .
امر خداى تعالى بر اين كه سائل را محروم نگرداند
سپس امام عليه السلام مضمون همين گفتار را با لحن ديگرى آورده و عرض مى كند: كه اى خدا امر فرمودى ما را در كتاب خود كه سائل را محروم نگردانيم ، يعنى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودى : 93/10 و اما السائل فلا تنهر ((و اين امر عموميت دارد كه درويشان را نبايد محروم ساخت و خواهنده را در حوائج مشروع نبايد مايوس نمود)).
پس من به درگاه تو آمدم در حاليكه از تو سوال مى كنم و با اين دليل كه خود بندگان را توصيه فرمدى كه خواهنده را مايوس نكنند، مرا از پيشگاه خود دور مكن مگر آن كه خواسته هايم را عطا فرمايى و حوائجم را بر آورى !!
و بايد دانست كه منظور از سوال تنها تقاضاى فقرا و درويشان از اغنيا نيست بلكه هر گاه برادران ايمانى را هر حاجت كه پيش آيد و بر صاحبان تمكن يا آنها كه توانا هستند بر آن كه رفع مشكلات را از هر جهتى فراهم سازند روى آورند بايد در خواسته هاى آنها به حد امكان بكوشند و آنها را براى نيل به مقصود يارى دهند همچنان كه در تفسير آيه شريفه و اما السائل فلا تنهر آمده است كه اى پيغمبر طالبان علم شريعت را از تعليم و افاده خود منع مكن ، و از اين بيان چنين نتيجه گرفته مى شود كه هر خواهنده با ايمانى در هر مورد احتياج به هر چه داشته باشد، مشمول اين آيه شريفه است .
و از اين جهت است كه امام عليه السلام تمام خواسته هاى خود را عنوان سوال گذشته همچنان كه در فقره قبل عرض كرد و اعطنى يا رب جميع ما سالتك . و سپس با منطقى روشن و اشاره اى مستقيم عرض ‍ مى كند: خدايا چون تو خود منع كردى كه بندگان سائل را محروم نگردانند، پس تو خود هم در اين سوال ها مرا محروم مگردان .
و حقا بيان اين گفتار آخرين شاهكاريست كه امام عليه السلام بكار برده ، از آن جهت كه خداى تعالى خود در جايى از قرآن مجيد اشاره اى فرمود: بر اين كه اگر كسى امر به معروف مى كند و يا مردمان را به نيكى كردن دعوت مى كند بايد خود را هم از آن نيكى كردن باز ندارد، و حتى اين بيان را جايى بر سبيل توبيخ خطاب به گروهى از اهل كتاب كرده و مى فرمايد: س 2 ى 42 اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ... يعنى آيا امر مى كنيد مردم را به نيكويى كردن و براى نيكى كردن ، خود را فراموش ‍ مى كنيد ((يا آن كه خود ترك نيكويى مى كنيد)).
پس با اين حال كه خداى تعالى خود امر به عفو فرمايد مردم را و نهى كند از محروم گردانيدن سائل ، و امر به احسان فرمايد يامر بالعدل و الاحسان و امر كند به نيكى كردن به زيردستان و زرخريدان و يا مملوكان ((يعنى نيكويى كردن به آن چه مالك است دستهاى ما!))(122) پس چگونه ممكن است !! كه اين اوامر همه از طرف او سبحانه صادر شود و خود از آنها مضايقه نمايد. حاشا و كلا كه چنين باشد!!
در بيان فقرات مورد شرحاى كه امرت شد چنين بر خاص و عام كه گذشت و عفو به از انتقام
گر ستمكارى ستم دارد روا يا ستم بيند فقيرى بى نوا
گفته اى اولى بود بخشش بر آن تا بگيرند انتقام خود عيان
پس ستم كرديم ما بر نفس خويش تا تو بخشى ، چون تو اولائى به پيش
همچنين امر تو آمد در مقال كه اگر كس بر شما آرد سوال
آوريدش بخششى از راه خير تا كه رويش بر نگرداند به غير
پس من از تو مسئلت دارم بسى تا نگردانى مرا رو بر كسى
همچنان كه خود بگفتى در كتاب كه نباشد بخشش من در حجاب
هر كه رو آرد مرا در هر سوال حاجتش از من بر آيد لا محال
نكته ديگر بگفتى آشكار كه به مملوكان بريد احسان به كار
ما همه مملوك و بر تو بنده ايم پس چنين اميد بر تو برده ايم
كه به لطفت شامل احسان شويم بر تو وارد در جنان مهمان شويم
هم نباشيم از عذابت در گزند هم كنى گردن ز ما آزاد بند

يا مفزعى عند كربتى و يا غوثى عند شدتى اليك فزعت و بك استغثت و لذت لا الوذ بسواك و لا اطلب الفرج الا منك (1) فاغثنى و فرج عنى يا من يقبل اليسر (2) و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت الغفور الرحيم .(3)
اى پناه من در هنگام اندوه و گرفتاريم ، و اى دريابنده و دادرسم در نزد درماندگى و سختيم ، به درگاه تو فزع مى كنم ، و به تو دادرسى مى جويم ، و بر تو زنهار آورده ام ، و پناه نجويم ((به احدى )) غير از تو، و طلب نمى كنم فرج و گشايش را مگر از نزد تو، پس به دادم برس ، و بگشا از من ، ((و رفع مشكلاتم فرما)).
اى كسى كه ، مى پذيرى اندك را و مى گذرى از بسيار، بپذير از من اندك را و در گذر از بسيار، به درستى كه تويى آمرزنده مهربان .
خداى تعالى طاعت كم را قبول مى كند، و از گناهان بسيارى در مى گذرد
حقا گاهى كه دست آدمى از همه جا كوتاه مى شود، زمانى كه فشار زندگى و ناملايمات عرصه را بر انسان تنگ مى سازد، موقعى كه هم و غم و پريشانى از جهات مختلف بر آدمى تسلط پيدا مى كند، گويا در خود چنين احساس مى كند كه يك پناهگاه بيشتر وجود ندارد، هيچ چاره اى نيست كه جز به همان ملجا پناهنده شود و خواه و ناخواه به همان فريادرس ‍ استغاثه كند، حتى آنهايى كه ايمان به خدا ندارند در هنگام شدائد و سختى توجه خود را به عالمى نامرئى معطوف داشته و استمداد مى طلبند. چون نمى دانند به كجا روى آورند، از چه كسى يارى جويند، كجا پناهنده شوند، نزد چه كسى فزع كنند، و خلاصه كيست كه گشاينده امور ايشان باشد؟
امام عليه السلام با اين كه در خلال اين دعاى شريف با بيان گوناگون ، بسيار تكرار فرموده :
كه جز در آستان الهى پناهگاهى نيست و فريادرسى غير از او وجود ندارد، ((كه شرحى به تفصيل قبلا در اين باب گذشت )) در اينجا هم براى پيش گفتارى در موضوع مهم اين بيان را بر وجه ديگر تكرار فرموده و سپس عرض مى كند: يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير يعنى اى كسى كه مى پذيرى طاعت و عبادت قليل را ((و يا آن كه به آسانى مى پذيرى عبادات را)) و عفو مى كنى از جرم و خطاهاى بسيار، و در جمله اخير اشاره اى به كار رفته كه ارتباط آن را به اميدوارترين آيه اى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده است ، مى رساند و آن آيه 29 از سوره الشورى است ، كه مى فرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير، يعنى و هرچه به شما مى رسد اى بندگان از بلا و آفاتى جانى و مالى به سبب آن چيزى است كه كسب كرده دستهاى شما ((يعنى به شامت معصيت شما و مكافات كردار شما است )) و عفو مى كند و در مى گذرد از بسيارى از گناه ، گرچه شاهد گفتار ما در شرح اين فقره همان جمله و يعفو عن كثير است ولى لازم مى آيد كه قول بعضى از مفسرين را در اين آيه شريفه متذكر شويم .

afsanah82
07-20-2011, 11:42 PM
مصيبت و بلا در دنيا براى اهل ايمان سبب ازدياد اجر در آخرت است
در بعضى از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه كه ترجمه آن گذشت آورده كه اين مخصوص به مجرمين است و اگر بى گناهى را مصيبت رسد از انبياء و مؤ منين و اطفال و مجانين پس به سبب اجر ايشان خواهد بود.
در تفسير منهج آورده : كه از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هيچ رگى و عضوى نباشد كه بجنبد ((يا بجهد)) و هيچ چوبى نباشد كه عضوى را بخراشد و يا سنگى كه در پاى آيد، الا به گناهى كه صاحب آن كرده باشد، و مغفرت خداى زيادتر است از عذاب وى .
و نيز در آن تفسير آورده : كه انس ، از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه چون حق سبحانه به بنده اراده خير نمايد تعجيل عقوبت وى كند در دنيا و الا عقوبت او را در عقوبت عقبا اندازد.
در بعضى از تفاسير قريب به اين مضمون نقل كرده اند، كه حضرت امير عليه السلام فرمود كه اميدوارترين آياتى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده ، در اين آيت است كه مى فرمايد: و يعفو عن كثير زيرا كه خبر داده است ، كه به سبب بعضى گناه مصيبت مى رسانم و از بسيارى جرم در مى گذرم ، و وى از آن كريم تر است كه گناهى كه يكبار عفو كرده باشد در دنيا، بار ديگر بر آن عقوبت فرمايد در عقبا.
پس در واقع با اين تفاسير امام عليه السلام در ايراد اين جمله از دعا توجه خود را بر بيان قول حق تعالى معطوف داشته و اشاره او بر اين است كه ، اى كسى كه خود فرمودى ؛ و يعفو عن كثير پس ما را مشمول الطاف گفتار خود فرما، و در تاكيد اين بيان اشاره به گفتارى كرده كه خداى تعالى در هفتاد و دو مورد از قرآن مجيد خود را بر اين صفت معرفى فرموده و با اقتباس از آن عرض مى كند: انك انت الغفور الرحيم كه شرح آن در اوراق همين كتاب گذشت .
در بيان فقرات مورد شرح
اى كه در سختى مرا باشى پناه نزد اندوهم تويى بر من گواه
از تو خواهم دادخواهى آشكار كه برى در حكم خود فضلى به كار
چون مرا جز تو نباشد هيچكس كه به محنت باشدم فريادرس ‍
پس به سوى تو فزع دارم چنان تا ز رنج و محنتم گيرى امان
همچنان قلبم كنى روشن ز نور تا گشايش باشدم در هر امور
در مهماتم فرج گيرى تمام تا نيفتم بر صعوبت نزد دام
اى كه طاعت مى پذيرى بر قليل من اميدم بر تو باشد زين دليل
كه شنيدم از تو يعفو عن كثير گو مرا باشد گناهان كبير
من نكردم خواهش از حاجت به دور چون محقق شد مرا انت الغفور
پس به اندك طاعتم فرما قبول جرم بسيارم ببخشا بر رسول

اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين
خدايا، همانا از تو سوال مى كنم ايمانى را كه مباشر گردانى به آن دل مرا ((يعنى ايمان باطنى و قلبى ، نه ايمان سطحى و لسانى )).
و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آن كه يقين حاصل كنم ، كه به من نمى رسد جز آنچه تو براى من نوشته و نيت فرموده اى ، و راضى و خشنود گردان مرا، به آنچه نصيبم فرمودى ((به همان زندگانى كه قسمتم كردى )) اى رحم كننده ترين رحم كنندگان .
امام عليه السلام خواستار ايمانى در مرتبه يقين است ؟
آنچه را كه امام عليه السلام از اول تا آخر اين دعاى شريف در تعليمات عاليه خود به كار برده اگر كاملا به اصل معانى آنها توجه حاصل شود، تمام در باب ايمان به خدا و مسائلى كه در تحت شرائط ايمانست مى باشد، چون اساس و پايه بندگى او عليه السلام فقط بر همين يك موضوع استوار است ، همچنانكه اين معنا در شرح فقره : و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا...
در صفحه 362 به تفصيل گذشت ، و لكن در اين جا خواستار ايمانى شده است كه دل او بر آن ايمان كارپرداز باشد، يعنى ايمانى قلبى ، راست و ثابت و پايدار كه به مرتبه يقين رسيده باشد.
و شايد اين تقاضا آخرين حد مرتبه ايمان باشد كه او عليه السلام در دنبال اين تقاضا اشاره مستقيم بر بيان قول حق تعالى كرده ، و عرض مى كند: و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى .... كه اين در معنا اقتباس از آيه شريفه است كه خداى تعالى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: س 9 ى 51 قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا.... يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نرسد ما را مگر آن چه نوشته است خداى بر ما در لوح محفوظ، و ما را به آن اختصاص داده .
و البته آنچه را كه خداى تعالى براى حبيب خود در مقدرات او ثبت فرموده ، بهترين تقديرات است و در اين جا اشاره امام عليه السلام هم بر بهترين مقدرات است از آن جهت كه گفتار خود را بر اين بيان دنبال كرده و عرض مى كند: ((و رضنى من العيش )) كه اشاره اين كلام به مقام كسانى است كه در مرحله ايمان به مرتبه يقين رسيده و خداى تعالى در شاءن ايشان فرمود: س 69 ى 21 فهو فى عيشة راضية فى جنة عالية ((يعنى آن كس كه ايمانش در مرتبه يقين باشد)). پس او در زندگانى پسنديده در عيشى صاف و خالص باشد و در رتبه عالى جنان مستقر گردد و راضى و خشنود باشد به آنچه خداى تعالى بر او قسمت و مقدر فرموده است .
و اين مقام ميسر نمى شود مگر آن كه در ايمان ، يقين صادق حاصل شود.
يقين صادق چيست ؟
اصل معناى يقين اعتقاد ثابت و جازم داشتن به حقيقت و واقع است ، بطورى كه كوچكترين شك و ترديد و حيرت در آن راه نيابد.
و مرتبه يقين در ايمان به حق تعالى اشرف فضايل و افضل كمالات و اعظم صفات انسانى است از آن جهت كه صاحب يقين خود را پيوسته در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه اعمال و افعال خود ناظر مى بيند، پس هميشه متوجه است كه كردار ناشايست از او سر نزده و كارى بى رضاى حق انجام ندهد.
و از براى يقين مراتبى چند است كه قرآن مجيد اشاره اى فرموده يكى مرتبه علم اليقين و ديگرى عين اليقين و ديگرى حق اليقين است كه اين خود بحثى جداگانه داشته و از شرح ما خارج است ، ولى گفته مى شود كه بيان امام عليه السلام ((در يقين صادق )) همان مرتبه حق اليقين است كه براى آدمى اين اعتقاد قلبى حاصل شود، كه هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار بر عالم حكمفرما نيست ، و همه امور مستند به ذات مقدس او سبحانه است و همه احوال منسوب به وجود اقدس اوست .
و همچنين بداند، آنچه كه از براى او مقدر است به او خواهد رسيد و هر امريه اى كه از مقام پروردگارى صادر شود بلا شك اجرا خواهد شد، همچنانكه آن بزرگوار در جايى از همين دعاى شريف اين اقرار را در مقام يقين اظهار فرموده و عرض مى كند:
و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك .
آخرين كلام
موضوعى كه در اين دعاى شريف بيشتر جلب نظر خواننده را مى كند، همانا تكرار مطالبى است كه در خلال دعا امام عليه السلام در باب راءفت و رحمت پروردگارى آورده و با بيانهاى گوناگون گمان نيك خود را در رحمت واسعه او ابراز داشته است كه شرح آنها همه در اوراق اين كتاب گذشت .
و لكن شاهد گفتار در پايان اين دعاى شريف آن است كه او عليه السلام از اميدوارى به رحمت پروردگارى باز نه ايستاده و آخرين كلام خود را به ((يا ارحم الراحمين )) ختم مى نمايد.
در بيان فقرات مورد شرح
اى خدا خواهم ز تو ايمان چنان تا مباشر قلب من باشد بر آن
باشدم از جان و دل اين اعتقاد كه تويى يكتا خداوند عباد
همچنان صادق بود من را يقين كه شوم بر سرنوشت خود قرين
چونكه خود گفتى رسانم بر شما آنچه در لوح قضا شد در نما
پس به تقديرم درآور در بهشت تا مرا نيكو در آيد سرنوشت
آنچه كردى قسمتم از نوش و نيش راضيم كن تا نگردم دل پريش ‍
زندگى بر من كن آسان از وفا تا نگيرد قهر دهرم بر جفا
مطلب خود آن چنان گويم تمام كه رسد رحمت ز تو بر خاص و عام
زانكه خود بهتر به خود باشى عليم نام خود خواندى به رحمن الرحيم

پايان
آرزو آمد مرا يكسر بكام تا كه كردم شرح اين مصحف تمام
روز و شب بى خواب و آرام و قرار تا كه بردم رمز اين معنا به كار
چونكه دانستم در آن گنجى نهان هر كه واقف شد بگيرد بهره زان
گوهرى بيرون كشيدم از صدف تا رسانم تير خود را بر هدف
گوهرى پنهان ز چشم ناشناس ناشناسد كس به جز گوهر شناس ‍
پربهاتر زين نگين در دهر نيست يك خريدارش چو من در شهر نيست
زانكه ديدم اين چنين در گران سالها بود عرضه بر خلق جهان
ليك كس طالب نشد جز مستمند اين فقير بى بضاعت دردمند
خوش خريدارى كه بى سرمايه است اعتبارش بر اساس و پايه است
پس نكو گويم به آوازى بلند كه خريدم گوهرى زيباپسند


***
آنچه را ديدى ز قرآن گفته ام بس گهرهايى كه از در سفته ام
غير از اين بر من نباشد افتخار كه شدم ماءمور امر شهريار
گرچه لايق بر چنين امرى نيم چون مرا قدرى نباشد من كيم
خوشدل از آنم كه ديدم از نهان شد برون دستى كه گيرد ناتوان
پس چنين نيرو مرا آمد پديد كه بسوز آتشين عشقم رسيد
محرمى خواهم كه سازم آشكار آنچه هست اندر نهانم سر كار
تا بگويم ماجراى اشتياق كه نبودم مبتلا جز بر فراق
گاه از خود بيخود و گه بر ملال گاه خندان گاه گريان در خلال
زين روش بودم بسى دامن كشان رنج هجران بردم و درد نهان
آن زمان تا چون رسيدم بر مراد رشته را محكم گرفتم در وداد


***
اينكه بستم از ازل پيمان عشق نگسلم هرگز كه تا پايان عشق
چون روم از اين جهان بر عشق يار اين اثر از من بماند برقرار
گفتگو باشد ز سر سودائيم بس بيايد يادى از شيدائيم
كه چسان شايق بدم بر وصل دوست هر چه ياد آمد ز من از ياد اوست
من بر آن بودم نسازم آشكار نام خود تا از زيان باشم كنار
ليك گفتا هاتفى از غيب دوش از چه لب بستى به نام خود خوش ‍
گفتمش كى ممكن آيد در بيان كه كند ناچيز نام خود عيان
گفت بودى احمد زار از الست كى توان بر عهد خود آرى شكست
چون ضعيف و ناتوانى دل فگار پس به نام خود تخلص گير ((زار))
بعد از آن بر آن شدم در شعر خويش گويم از دل نكته اى زار و پريش ‍
تا پس از من گفتگو باشد چنان كه نبودم جز ضعيفى ناتوان
اين نشان از من بماند يادگار كه چنين گويند او بود است زار


***
همزمان با طبع و نشر اين كتاب رو به پايان شد مرا عهد شباب
سيصد و چل از هزار و شش گذشت تا توسل جستمى بر چار و هفت
كه مرا اين خدمت آيد در قبول بز رضاى خالق و خاتم رسول

اردى بهشت ماه 1346