توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاريخ فرانسه از گذشته تا حال
armin khatar
07-16-2011, 11:31 AM
فرانسه، سرزمين ارباب كلمات
فرانسه مهد فرهنگ و هنر و زادگاه بزرگمرداني نظير ويكتور هوگو، ملقب به ارباب کلمات، است كه بخش مهمي از ميراث جهان را در خود دارد.
آرين مانسريان: كشور فرانسه از هزاران سال پيش توسط انسانهاي غارنشين كشف شده و سكونتگاه آنان به شمار ميرفت. گالهاي سلتي (فرانسويهاي باستان) بين سالهاي 1500 تا 500 پيش از ميلاد در اين كشور سكني گزيدند. طبق شواهد تاريخي، در اين سالها گالها و روميها پيوسته با هم در جنگ و جدال بودند تا اين كه جوليوس سزار، قيصر روم، به اين كشور لشكركشي كرد و آن را تحت سلطه خود درآورد. سالها بعد كلووين، پادشاه امپراتوري فرانك، توانست با شكست دادن سپاهيان رومي آنان را از اين مناطق بيرون رانده و با آغاز حكومت خود بر اين كشور آن را فرانسيا بنامد.
در طول چهار قرن بعد از تصرف فرانسه به دست كلوويس افراد بسياري بر سر تخت پادشاهي با هم مبارزه كردند.
بعد از جنگهاي خونين مذهبي كه در قرن 16 ميلادي رخ داد، فرانسه تدريجا به كشوري قدرتمند و تاثيرگذار در قاره اروپا تبديل شد و با پادشاهي لويي چهاردهم اولين حكومت واحد در اين كشور به وجود آمد. اما در قرن 18 بيثباتيهاي سياسي با افزايش آگاهي مردم و بالا گرفتن عقايد روشنفكرانه بر ضد استبداد لويي شانزدهم دوباره شروع و باعث به وقوع پيوستن انقلاب كبير فرانسه شد.
در طول وضعيت نابسامان ناشي از انقلاب، ناپلئون بناپارت توانست با شكست حريفان خود حكومت كشور را در دست گرفته و خود را امپراتور فرانسه بنامد. وي بعد از سر و سامان دادن به قوانين داخلي، اوضاع آموزشي و قضايي كشور، دست به كشورگشايي زده و موفق شد بخش اعظمي از قاره اروپا را به تصرف خود درآورد.
فرانسويها در سال 1871 اولين انتخابات رياست جمهوري را برگزار كردند.
بعد از جنگ جهاني دوم، فرانسه در ويراني و انحطاط به سرميبرد ولي پيشرفتهاي اقتصادي به سرعت به وقوع پيوست به طوري كه در سال 1957 اين كشور از جمله كشورهاي موفق و تاثيرگذار در اقتصاد اروپا بود. دهه 50 دوران پايان استعمار فرانسه و خارج شدن كشورهاي مستعمره از زير سلطه اين كشور بود.
از آن زمان به بعد فرانسه سير صعودي را در امر اقتصاد و ايجاد اشتغال و رفاه و امنيت براي شهروندان خود طي كرده است به طوري كه امروزه يكي از مهمترين كشورهاي قاره اروپا به شمار ميرود.
اين كشور با وسعت 212935 كيلومترمربع سومين كشور بزرگ اروپا به شمار ميرود. فرانسه كه در غرب قاره اروپا قرار دارد از طرف شمال شرق با بلژيك، از شرق با آلمان و سوييس، از طرف جنوب شرق با كشور ايتاليا و از جنوب با اسپانيا همسايه است و از طرف غرب به اقيانوس اطلس ختم ميشود. بيش از دو سوم سطح اين كشور را كوهها و تپهها پوشاندهاند. كوههاي آلپ و پيرنه از مناطق كوهستاني فرانسه هستند.
سواحل اين كشور در حاشيه درياي مديترانه از جمله مناطق گردشگري به شمار ميروند. تابستانهاي گرم و خشك و زمستانهاي ملايم و متعادل اين نواحي سالانه گردشگران بسياري را به خود جذب ميكنند.
از آنجايي كه كشور فرانسه تقريبا در حد واصل بين خط استوا و قطب شمال قرار دارد، از آب و هوايي معتدل برخوردار است. سواحل مديترانهاي اين كشور تابستانهاي گرم و خشك و زمستانهايي معتدل دارند. در مناطق كوهستاني و مرتفع دماي هوا كاهش يافته و سالانه بارندگي زيادي در اين مناطق به وقوع ميپيوندد.
امروزه بيشتر مردم فرانسه را افراد متولد در همين كشور تشكيل ميدهند. فرانسويهاي امروزي ريشههاي مختلفي دارند كه از آن جمله ميتوان سلتيها، ژرمنها، لاتينيها و اسلاوها را نام برد. قسمت چشمگيري از جمعيت امروزي فرانسه افرادي هستند كه در طول قرن بيستم از كشورهايي نظير پرتغال، اسپانيا، ايتاليا و نيز ملل عربي تحت استعمار فرانسه به آن مهاجرت كردهاند.
زبان رسمي اين كشور فرانسوي است كه تقريبا بين همه مردم مورد استفاده قرارميگيرد.
حدود 80 درصد از جمعيت فرانسه مسيحي كاتوليك هستند. كمتر از 2 درصد پروتستان، 4 درصد مسلمان و 1 درصد يهودي هستند.
پاريس، پايتخت اين كشور كه توسط قبيلهاي از سلتيها به نام پاريسي كشف و نامگذاري شد از مهمترين مراكز فرهنگي و هنري و يكي از زيباترين شهرهاي اروپا و جهان است.
هنر و فرهنگ از بخشهاي مهم و جدانشدني زندگي مردم فرانسه است. هنرمندان و نويسندگان بزرگي چون ويكتور هوگو، ارباب كلمات، از اين كشور ظهور كردهاند.
اسم كشور فرانسه از فرنسيا به معني «سرزمين فرانكها» آمده است. اين نام پيش از اين به امپراتوري فرانكها كه از جنوب تا شرق آلمان ادامه داشت، اطلاق ميشد. فرانسه در لغت به سه مفهوم است. معناي نخست آن درمورد كل جمهوري فرانسه به كار ميرود. مفهوم دوم آن به مركز فرانسه گفته مي شود و در معناي سوم به استان ايله دو فرانس و شهر پاريس در مركز آن اشاره دارد.
برج آهني و 75 طبقه ايفل، سمبل پاريس، بزرگترين سازه اين شهر محسوب ميشود. كليساي نتردام از مشهورترين كليساهاي دنياست كه با قدمتي ديرينه هنوز ميزبان مراسم مذهبي يكشنبههاست.
كشور فرانسه مهد غني تمدن و فرهنگ جهان، 30 اثر در فهرست ميراث فرهنگي يونسكو به ثبت رسانده است. كليساي جامع چارترس (1979)، غارهاي تزيين شده دره وزر (1979)، كوه سنت ميشل و درياچه مجاور آن (1979)، قصر و پارك ورساليز (1979)، تپه و كليساي وزلاي (1979)، كليساي جامع آمين (1981)، صومعه راهبان سيسترشن فونتناي (1981)، پارك و قصر فانتين بلو (1981)، بناهاي تاريخي به سبك رومي و رمانسك آرلز (1981(، مركز تئاتر روم، محوطه اطراف آن و تاق نصرت ارنج (1981) و... از جمله آثار ثبت شده اين کشور در فهرست يونسکو است.
شهر ليهاور در سال 2005 در فهرست ميراث فرهنگي يونسكو به ثبت رسيد. اين شهر كه روي كانال انگليسي در نورماندي واقع شده است در طول جنگ جهاني دوم بمباران شد. منطقه تخريب شده، مطابق طرحي كه توسط گروهي كه سرپرستي آن را آگوستپرست بر عهده داشت در فاصله سالهاي 1945 تا 1964 بازسازي شد. اين منطقه مركز اداري، تجاري و فرهنگي لي هاور را تشكيل ميدهد. در بين شهرهايي كه بازسازي شدهاند، اين شهر به دليل يكپارچگي و يكدستي سبك بازسازي آن منحصر به فرد است. شهر امروزي در واقع بازتاب تلفيقي از الگوي اوليه شهر و ساختار تاريخي آن با برنامهريزي شهري و فنآوريهاي نوين ساختمانسازي است.
ساخت و توليد اتومبيل، هواپيما و مواد شيميايي بخش اعظم صنعت فرانسه را تشكيل ميدهد. در حالي كه صنايع پوشاك، گردشگري و منسوجات نيز نقش مهمي در اقتصاد اين كشور دارند. كشاورزي را نيز ميتوان از منابع درآمد سنتي قسمتي از مردم فرانسه به شمار آورد.
تيم ملي فوتبال فرانسه يکي از قطبهاي فوتبال در جهان به شمار ميرود. در 12 جولاي سال 1998 تيم ملي فوتبال فرانسه با شكست تيم برزيل در مسابقه فينال جام جهاني با نتيجهاي پرگل توانست جام قهرماني را بالاي سر ببرد.
تيم ملي فرانسه كه تاكنون 11 بار در مرحله نهايي مسابقات جام جهاني حاضر شده است در سال 1938 هم ميزبان اين بازيها بود ولي اين امتياز هم مانع حذف آنها در مرحله يك چهارم نهايي توسط ايتاليا، قهرمان همان سال، نشد.
از دهه 50 به بعد كشور فرانسه بازيكنان با استعداد و منحصر به فردي را به جامعه فوتبال ارايه داده كه از آن ميان مي توان به ميشل پلاتيني و ژان تيگانا اشاره كرد. دو شكست اين تيم در مقابل آلمان غربي در دو دور پياپي و در محله يك چهارم نهايي از جمله ناكاميهاي اين تيم با وجود برخورداري از بازيكنان باتجربه است.
در سال 2002، فرانسويها در حالي كه دو عنوان معتبر قهرماني جهان (1998) و قهرماني اروپا (2000) را داشتند، به مسابقات جام جهاني در خاور دور قدم گذاشتند ولي در بين ناباوري همگان با كسب دو شكست مقابل سنگال و دانمارك و يك تساوي مقابل اروگوئه و در حالي كه موفق به بثمر رساندن حتي يك گل هم نشده بودند در همان مرحله اول از گردونه مسابقات كنار رفتند. در سال 2004 نيز مجموعه ناكاميهاي تيم ملي فوتبال فرانسه با شكست در مقابل يونان در بازيهاي جام ملتهاي اروپا كافي بود تا بازيكنان، كادر فني و طرفداران اين تيم متوجه شوند كه دوران طلايي فوتبال فرانسه به پايان رسيده است.
بعد از تقبل چنين شكست هايي، ريموند دومنك كه كارنامه درخشاني را در طول مربيگري در تيمهاي ملي زير 17 سال و جوانان فرانسه داشت از سوي فدراسيون فوتبال فرانسه به عنوان سرمربي تيم ملي فوتبال فرانسه انتخاب شد و اين در حالي بود كه چند تن از بازيكنان كليدي و با تجربه اين كشور همچون زينالدين زيدان، كلود ماكلله و ليزارازو از تيم ملي و صحنههاي بينالمللي خداحافظي كرده بودند.
وي كه در مرحله مقدماتي توانست فرانسه را صدرنشين ساخته و آن را مستقيما به جام جهاني برساند سعي كرد تا چند نفر از بازيكنان با تجربه را به تيم ملي برگرداند كه تا حدودي نيز موفق به اين كار شد. طرفداران فرانسه اميدوارند كه تيم ملي فوتبال كشورشان با حضور بازيكنان باتجربه در کنار بازيكنان جوان و مستعد اين تيم بتواند پاياني بر ناكاميهاي چند سال اخير بنهد.
زينالدين زيدان كاپيتان كنوني تيم ملي فوتبال فرانسه، فوتبال خود را از خيابانها و كوچههاي مارسي شروع كرد و در سن 14 سالگي توانست به عضويت باشگاه كن درآيد. تنها 17 سال داشت كه به تركيب اصلي تيم كن راه يافت. در سال 91 و با سقوط اين تيم به دسته پايينتر، زيدان نيز از آن جدا شده و به بوردوي پرتغال پيوست.
وي در سال 94 به تيم ملي فوتبال فرانسه دعوت شد تا اولين بازي خود را در مقابل تيم چك انجام داده باشد. مسابقات جام ملتهاي اروپاي سال 96 در انگلستان آغاز درخشندگي و شكوفايي زيدان در سطح ملي بود. در تابستان همان سال زيدان به يوونتوس يكي از بزرگترين قدتهاي ايتاليا و اروپا پيوست. در سال 98 كه زيدان در اوج دوران بازيگري خود به سر ميبرد، با نمايش ايدهآل در جام جهاني توانست عنوان بهترين بازيكن جهان در آن سال را از آن خود سازد.
يك سال بعد وي به قيمت 73 ميليون دلاري به رئال مادريد اسپانيا فروخته شد تا به عنوان گرانقيمتترين بازيكن تاريخ فوتبال جهان انتخاب شود.
با وجود اين كه زيدان در سال 2005 و بعد از ناكاميهاي تيم ملي در مسابقات جام جهاني و جام ملتهاي اروپا در سال 2002 و 2004 از فوتبال ملي خداحافظي كرد، بعد از مدتي با تقاضاي فدراسيون و طرفداران فوتبال فرانسه به اين تيم بازگشت تا تيم ملي کشورس را كه در مرحله مقدماتي جام جهاني 2006 براي صعود دچار مشكل شده بود ياري دهد.
armin khatar
07-16-2011, 11:33 AM
ملاحظات تاريخي
كلوويس ازخاندان مرو ونژين(Merovingian’s) نخستين شاه سرزمين فرانكهاست. شاهان اين خاندان از481 تا 751 بر فرانسه حكومت كردند.كارولنژين(Carolingians) دومين خاندان سلطنتي در فرانسه است كه از751 تا 989 بر اين كشور حكومت نمود. از جمله مشهورترين شاهان اين خاندان شارلمان است كه طي سالهاي 768تا814 حكومت نموده و در سال751 عنوان شاه فرانسه را به خود اختصاص داد. كاپه سي ين(Captions) سومين خاندان سلطنتي است كه شاهان آن از 987 تا 1328 حكومت كردند. شارل چهارم آخرين اين خاندان فرزند ذكوري نداشت و حكومت به برادرزادهاش فليپ چهارم لو وا لووا (Le valois) رسيد. در زمان حكومت وي بود كه جنگهاي صد ساله با انگلستان آغاز گرديد. از مشهورترين شاهان اين خاندان از شارل هفتم ميتوان نام برد كه به كمك ژاندارك بر متجاوزين انگليسي غلبه نمود. انتهاي دوره سلطنت وي(1430سال)، پايان جنگهاي صد ساله است.
از خاندان والوا و اهل اورليان ميتوان از لويي دوازدهم نام برد كه به پدر ملت فرانسه شهرت داشت. فرانسواي اول، تخستين شاه از خاندان والوا اهل آنگولم (Angouleme Valois) بود كه همزمان با دوران رنسانس در فرانسه به حكومت رسيد.سپس نوبت به خاندان بوربونها(Bourbons) رسيده و هانري چهارم، لويي سيزدهم، لويي چهاردهم، لويي پانزدهم، و لويي شانزدهم، بين سالهاي 1598 تا 1789 بر فرانسه حكومت مي نمايند. لويي چهاردهم مشهور به لويي كبير71 سال حكومت نموده و در زمان لويي 16، انقلاب كبير فرانسه در 14 ژوئيه 1789 بوقوع پيوست. لويي 16 نيز به همراه ماريآنتوانت در21 ژانويه 1793 به دست انقلابيون كشته شد. طي سال 1789 مجلس شوراي ملي و مؤسسان تشكيل گرديد. در14 ژوئيه1789 زندان باستيل به دست انقلابيون گشوده و زندانيها آزاد شدند. در چهارم اوت همين سال رژيم فئودالي از ميان رفته و اصول دموكراسي جايگزين آن گرديد. در اين اثنا، بيانيه حقوق بشر انتشار يافته، قانون اساسي فرانسه(طي سالهاي1791-1789) تدوين و تأئيد گرديده و سلطنت استبدادي جايش را به سلطنت مشروطه داد. لويي شانزده به وارن گريخته و در20 ژوئن 1791 فرانسه به جنگ بر عليه اتريش مبادرت نموده و شكست ميخورد. موقعيت بسيار بد اقتصادي و اجتماعي سال 1792به سقوط حكومت سلطنتي و كشتار بيرحمانه ماه سپتامبر منجر ميگردد.
armin khatar
07-16-2011, 11:33 AM
مجلس قانونگذاري (1792-1791) جاي خود را به كنوانسيون داده و به تصويب قانون اساسي جديد مبادرت مينمايد. در21 سپتامبر1792، حكومت جمهوري اعلام گرديده و تا سال 1804 به طول مي انجامد. دوران وحشت و ترور بين سالهاي1793 تا 1795 با انقلابيوني همچون روبسير، دانتون، مرات، سن ژوست و مارسو سپري شده و در سال 1795 نوبت به ديركتوار ميرسد كه جايش را به كودتاي1799 داد. در سال هشتم انقلاب ، مجلس مؤسسان به تفويض قدرت به ناپلئون بناپارت بعنوان كنسول اول مبادرت نمود. در اين اثنا، وي در جنگهاي قارهاي شركت نموده و بالاخره در سال 1812 در لشگركشي به روسيه شكست خورده و در سال1814 سقوط نمود. پس از حكومت 100 روزه و شكست در واترلو، ناپلئون براي هميشه از صحنه سياسي فرانسه طرد گرديد. با بازگشت قدرت به خاندان بوربونها، ابتدا لويي هيچدهم به مدت10سال (طي سالهاي1827-1814)، شارل دهم بمدت6 سال (طي سالهاي1830-1824) و لويي فيليپ بمدت 18 سال (طي سالهاي1848-1830) بر فرانسويان حكومت نمودند. انقلاب سال 1848 به جمهوري دوم منتهي گرديده و لويي ناپو ليون بو ناپارت (ناپلئون سوم) درتاريخ10 دسامبر 1848 بعنوان رئيس جمهور انتخاب ميگردد. در سال 1860 ناپوليون سوم، امپراطوري دوم را بوجود ميآورد كه دوران شكوفايي اقتصادي و شروع دوران صنعتي كشور محسوب مي گردد. جنگ با آلمان به شكست فرانسه و از دست دادن استانهاي آلزاس و لورن و سقوط رژيم در سال1870منتهي ميگردد. در سال1871،جمهوري سوم اعلام و آدولف تير بعنوان رئيس جمهور انتخاب ميگردد. نهايتا طي جمهوري چهارم- دولت موقت جمهوري فرانسه (بيانيه الجزيره با پشتيباني متفقين در اكتبر 1944) تشكيلگرديد.
armin khatar
07-16-2011, 11:33 AM
گلها (فرانسه)
گُلها Gaul مردمانی بودند که در سرزمین گل در باختر اروپا (فرانسه کنونی، بلژیک، سویس باختری، بخشهایی از هلند و کرانه باختری رود راین در آلمان) میزیستند.آنها مردمانی از نژاد سلتی به شمار میرفتند که در آغاز در سرزمین یاد شده بسر میبردند اما در روزگار روی کار آمدن رومیان در همه جای اروپا پراکنده شدند. گلها به زبان گالیک سخن میگفتند. کانون گرد آمدنشان در فرانسه و پس از آن در بخشی از شمال ایتالیا و آنگاه شمال کوهای آلپ بود.
گلها نزدیک به سال ۳۹۰ پیش از زایش مسیح به رم تاختند. در ۲۸۱ پیش از زایش مسیح شمار بسیاری از گلهای خاوری به تراس در شمال یونان کوچ کردند.
یکی از سردستههای بزرگ گل به نام برنوس که ارتشی بزرگ را رهبری مینمود برآن شد تا به پرستشگاه آپولون در دلفی دست درازی کند اما گفته میشود که تندر ی را که همان زمان رخ داد نشانی از یک هشدار آپولون دانسته و از این کار خودداری کرده است. در همین زمان ۱۰هزار تن از سلتیها با بردههایشان به تراس کوچیدند. سه دسته از ایشان به خواهش نیکومدس یکم شاه بیتونیه از تراس گذشتند و به آسیای کوچک رفتند. نیکومدس برای نبرد با برادرش به نیروهای ایشان نیاز داشت. اینان سرانجام در کاپادوکیه و فریجیه در آناتولی میانی جای گرفتند که سبب شد از آن پس این سرزمین به گالاتیا نامور شود
armin khatar
07-16-2011, 11:34 AM
ریشه واژه گُل
واژه گُل (در انگلیسی gaul) برابر Gallia و Gallus، Gallicus در زبان لاتین است. این همانندی شاید یک پیشامد باشد. به هر روی انگلیسی زبانان واژههای Gaule و Gaulois را از زبان فرانسه وام گرفتند. ریشه این واژگان از *walha- در زبان آلمانی میباشد که واژه ایست به چم(معنا) ناژرمن (کسی که ژرمن نیست مانند سلتیها و رومیان).این نام در واژگانی مانند ویلز(wales) نمود پیدا کرده است. W در زبان آلمانی بر پایه بنیان دستوریی که از زبان فرانسه بجای مانده به gu / g دگرش مییابد مانند guerre = war, garde = ward. آمیزش au پیش از al نیز در این زبان نمودار است. برای نمونه cheval ~ chevaux، از این رو سخت میتوان پذیرفت که Gaulle از واژه لاتینی Gallia به زبان انگلیسی راه یافته باشد چرا که واج g در انگلیسی j خواهد شد(مانند gamba > jambe) و آمیزش au ناشدنی است.
armin khatar
07-16-2011, 11:34 AM
گل روم (فرانسه)
گل یا گال روم متشکل از ناحیهای ایالتی بود که هم اکنون جایگاه فرانسه، لوکزامبورگ و غرب آلمان است. روم توانست تقریباً به مدت ۶۰۰ سال بر این منطقه حکمرانی کند. امپراتوری روم در سال ۱۲۱ (پیش از میلاد) تلاشهای خود برای غلبه بر گلهای سلتی را آغاز کرد و بالاخره توانست بخش جنوبی این ناحیه را اشغال کند و به خاک خود ضمیمه کند. ژولیوس سزار موفق شد با شکست اقوام سلتی در جنگهای گالی (۵۱-۵۸ (پیش از میلاد)) تمام این سرزمین را به چنگ آورد.
این سرزمین زیر فرمان رومیان گردانده میشد تا اینکه تا سال 475 (میلادی)، ویزیگوتها، فرانکها و بورگوندیها بر این سرزمین تاختند و جای گلها را گرفتند.
armin khatar
07-16-2011, 11:35 AM
فرانکها
فرانکها یکی از قبایل متعدد کنفدراسیون غربی ژرمن بودند. این کنفدراسیون متشکل از اقوام مختلف ژرمن از قبیل: سالیها، سوگامبری، چاماوی، تنکتری، چاتورایی، بروکتری، اوسیپتها، آمپسیواری و چاتی بودند. آنها از مرکز آلمان به داخل امپراتوری روم آمدند و به عنوان یک فوئدراتی (همپیمان روم) قبول شدند. فرانکها توانستند حکومتی دیرپا بنا کنند که بخش اعظم فرانسه امروزی و مناطق غربی آلمان(فرانا، راینلند و هسن) را تحت پوشش خود قرار میداد و هستهٔ تاریخی دو کشور آلمان و فرانسه امروزی را شکل داد. ایمان آوردن کلوویس یکم، شاه کافر فرانکها به مسیحیت، رخدادی تأثیرگذار در تاریخ اروپا به شمار میرود.
از آنجا که فرانکها سالیان دراز بر بخش غربی اروپا چیرگی داشتند در میان ملتهای دیگر مانند ایرانیان، هندیان و عربها همه اروپا به نام آنان خوانده میشد، آنچنان که در فارسی به اروپایی فرنگی، در عربی الفرنجی و در هندی Feringhi گفته میشد.
آغاز کار فرانکها
برپایه کهنترین نوشتهها فرانکها در آغاز در پانونیا در در نزدیکی رود دانوب میزیستند ولی پستر به سوی کرانههای راین کوچیدند. همچنین دیگر نوشتههای کهن به ما میگوید که سرزمین نخستین فرانکها دهانه رود دانوب در کنار دریای سیاه بودهاست و اینان در زمانهای پیش از تاریخ به سوی رود راین کوچیدهاند. در همین هنگام نیز خود را بدین نام که اکنون ما انها را میشناسیم؛ فرانک Franko؛ خواندهاند(نزدیک به ۱۱ (پیش از میلاد))، پیش از این آنها را سیکامبرها میخواندند.این نام و خاستگاهشان نشان دهنده این است که آنها شاخهای از سکاها یا کیمریان بودهاند.این داستان همریشه بودن با دو تیره نام برده با دیگر اسطورههای ملتهای اروپا نیز همخوانی دارد.
فرانکهای کوچنده به دستههای کوچک ژرمن در کنار رودخانه راین و سرزمینهای شرقی آن بخش شده و ساکن گردیدند.پس از آن با سود بردن از نبرد میان ماکرومانها و روم که در سال ۱۶۶ (میلادی) آغاز شد و تا سدههای دوم و سوم میلادی به درازا انجامید از سرزمین هلند کنونی تا مرزهای شمال روم نیز پراکنده شدند.
نزدیک سال ۲۵۰ (میلادی) گروهی از فرانکها از ناتوانی رومیان سود بردند و به درون اسپانیای کنونی رخنه کردند و سرانجام رومیان آنها را از مرزهای خویش بیرون راندند.پس از چهل سال فرانکها بر اشلت چیرگی یافته بودند و بر راههای آبی بریتانیا نفوذ میکردند، رومیان توانستند منطقه را آرام کنند ولی فرانکها را از آنجا بیرون نراندند.
زبان
فرانکها به زبان فرانکی باستان سخن میگفتند، وامواژههای بسیاری از این زبان در زبانها فرانسوی و لاتین به جای ماندهاست.این زبان با گذشت زمان به زبان هلندی باستان تبدیل گشت که در سده هفتم (میلادی) در سرزمینهای دلتای رود راین و و اشلت بدان سخن گفته میشد و سرانجان فرانسوی باستان که از جنوب پیشروی کرده بود جایگزین این زبان گریدید.
armin khatar
07-16-2011, 11:35 AM
امپراتوری فرانکها
پیریزی
میان سالهای ۳۵۵ تا ۳۵۸ (میلادی) گروهی از فرانکها بر یکی از آبراههای رود راین دست یافتند، امپراتور ژولین دوم آنها را آرام نمود ولی برای اینکه با آنها کنار بیاید سرزمین گل بلژیک را بدانها واگذار کرد و از این تاریخ فرانکها همپیمان رومیان به شمار میآمدند.بر این پایه فرانکها نخستین ژرمنهایی بودند که برای همیشه در سرزمینهای رومیان جاگیر شدند.سرزمینی را که اینان در آنجا نشستند امروزه فلاندر و بخش جنوبی کشور هلند میباشد که مردمان ژرمنزبان آنها از تبار همان فرانکهای باستانند.
از همین سرزمین بود که رفتهرفته فرانکها بر دیگر بخشهای گل روم از شمال دره لووار تا شرق آکیتان ویزیگوت را زیر چیرگی خویش درآوردند.آنها همچنین به عنوان همپیمان رومیان از مرزها پدافند مینمودند، برای نمونه هنگامی که قبیلههای ژرمن شرقی در سال ۴۰۶ در راستای رود راین به مرزهای روم تاختند فرانکها با ایشان به نبرد پرداختند.
مروونژیها
مروونژیها درباره پادشاهی نخستین سران فرانکها؛ فاراموند(۴۱۹-۴۲۷) و کلودیو(۴۲۷-۴۴۷)؛ گزارشها بسیار آمیخته با افسانه هستند تا راستینگی، از اینرو نمیتوان با یقین آنها را دارای پیوند با مروونژیها دانست.
کلودیو را نخستین شاه فرانکها دانستهاند که آغاز به گرفتن سرزمین گل نمود.او کارش را با گشودن شهر کامبره اغاز کرد و مرزهایش را از جنوب تا سوم گسترد.مینماید که نزدیک سال ۴۳۱او از امپراتور روم آئتیوس شکست خورده باشد و عقبنشینی کرده باشد.در این دوران شمار فرانکها در سرزمین گل بسیار افزایش یافته بودهاست.
در ۴۵۱ (میلادی) آئتیو از فرانکهای همپیمان خویش خواست تا به وی در نبرد با آتیلا سرکرده هونها یاری برسانند.فرانکهای سالی خواهش او را پذیرفتند و هونها را از مرزهای امپراتوری دور نمودند.تاریخنویسان سرکرده فرانکها در این نبرد را مرووش دانسته و از او به نام پسر کلودیو نام بردهاند.پس از مرووش پسرش شیلدریک یکم جانشین او شد.
armin khatar
07-16-2011, 11:36 AM
کارولنژیها
پادشاهی کارولنژیها از عزل واپسین شاه مروونژیها با همداستانی پاپ و موافقت با پادشاهی پیپن کوتاهقد پدر شارلمانی در سال ۷۵۱آغاز شد.پپن به عنوان شهردار کاخها جانشین پدرش شارل مارتل شده بود.پپن به عنوان یک پادشاه گزینشی بر تخت نشست.پپن در سال ۷۵۴ با پاپ استفان سوم همپیمان شد و اینچنین جایگاه خویش را استوار نمود.پاپ در کلیسای سن دنی حاضر شد و جشنی به راه انداخت و پاداه و خوانوادهاش را غسل تعمید داد و آنها را پشتیبانان روم خواند.او در سال پس از آن به قولش وفا کرد و راونا را که به تازگی به دست لومباردها افتاده بود آزاد ساخته و به پاپ سپرد.این منطقه پیشتر به دست بیزانس گردانده میشد.وی همچنین سرزمینهای گرداگرد رم را نیز به پاپ پیشکش کرد و اینچنین دولت پاپی را پدید آورد.اینچنین پاپ بر این چشمداشت بود که پادشاهی کارولنژی جهانی پدید آورد که پاپ کانون آن باشد.
با مرگ پپن در سال ۷۶۸ پسرانش شارل و کارلمان سرزمین پدرشان را میان خویش بخش نمودند.ولی به زودی کارلمان به صومعه رفت و به عبادت پرداخت و کوتاه زمانی پس از آن مرد و کشورش به برادرش که اکنون وی را با نام شارلمانی میشناسیم رسید.
شارلمانی از ۷۷۲ ساکسونها را شکست داد و سرزمینشان را بر مرزهای خویش افزود.در ۷۸۵ ویدوکیند یکی از رهبران ساکسونها غسل تعمید را پذیرفت و اینگونه تن به آشتی داد ولی دیگر ساکسونها همچنان به جنگ ادامه دادند.در ۷۸۷ شارلمانی پس از پیروزی بر ساکسونها در وردون هزاران تن از اسیران ساکسون را که به کیش مسیحیت نگرویده بودند کشت.
میان سالهای ۷۷۳ تا ۷۷۴ او لومباردها را شکست داد و مرزهایش را تا شمال ایتالیا گسترد و فرمانروایی پاپ را احیا نمود.
در ۷۷۸ تالاسیو دوک باواریا بر شارلمانی شورید ولی سرانجام از او شکست خورد و باواریا نیز به خاک شارلمانی پیوسته شد.تا سال ۷۹۶ شارلمانی بر خاک کشورش از سوی جنوب شرقی افزود تا اینکه مرزهایش را به اتریش و کرواسی کنونی رساند.
شارلمانی مرزهایش را از جنوب غربی تا پیرنه در شمال اسپانیای کنونی، همه فرانسه کنونی به جز بریتانی (که فرانکها هرگز بدان دست نیافتند)، از سوی شرقی تا آلمان کنونی و افزون بر آن شمال ایتالیا و اتریش کنونی گسترد.وی از کلیسا و آیین مسیح پشتیبانی نمود و جانشینانش نیز این پشتیبانی را پی گرفتند.وی بزرگترین پشتیبان مسیحیت در مغربزمین بود و از این روی در ادب و فرهنگ سبب پدیدار گشتن تحولی بود که رنسانس کارولنژی خوانده میشود.
در روز کریسمس سال ۸۰۰ پاپ لئو سوم بر سر شارلمانی تاج امپراتوری روم را گذارد.ولی خود شارلمانی عنوان امپراتور، شاه فرانکها و لومباردها را ترجیح داد.بدین گونه او رقیب بیزانس بر سر جانشینی امپراتوری روم گشت چه که بیزانسیها خود را دنباله امپراتوری روم میدانستند.در ۸۱۲ میشل یکم امپراتور بیزانس حاضر نشد شارلمانی را به رسمیت بشناسد.
شارلمانی در ۲۸ ژانویه۸۱۴ در آخن درگذشت و او را در کاخ خودش در همین شهر به خاک سپردند.
armin khatar
07-16-2011, 11:36 AM
شارلمانی چندین پسر داشت که از میان آنها لوئی پارسا جانشین پدر شد.لوئی در ۸۴۰ مرد.پس از او در ۸۴۳ امپراتوری کارولنژی به سه بخش فرانک غربی، فرانک شرقی و فرانک میانی تقسیم شد و هرکدام به یکی از پسران لوئی رسید.
در ۱۲ دسامبر۸۸۴ شارل فربه بسیاری از بخشهای پیشین امپراتوری را به جز بورگوندی باز به هم پیوند زد.کمی پس از آن در ۸۸۷ خواهرزاده او آرنولف در فرانک غربی(آلمان کنونی) بر ضد او شورید و خود را پادشاه آن سرزمین خواند.شارل به زودی کناره گرفته و درگذشت(۱۳ ژانویه۸۸۸).اودوی یکم کنت پاریس کنترل بخش غربی(فرانسه کنونی) را در دست گرفت و یک ماه پس از آن تاجگذاری نمود.کارولنژیها ده سال پس از آن دوباره در فرانسه قدرت را در دست گرفتند و توانستند تا سال ۹۸۷ به پادشاهی ادامه دهند.پادشاهی اینان نیز در همین سال با مرگ لوئی چهارم به پایان رسید.
armin khatar
07-16-2011, 11:37 AM
فرانسه در ...
فرانسه در قرون وسطی دورهٔ تاریخی سرزمینی است که تقریباً در جای سرزمین امروزی فرانسه بوده از سده ی ۵ میلادی، یا به صورت نمادین از زمان غسل تعمید کلوویس در سال ۴۹۶ تا میانهٔ سده ۱۵ ادامه داشت. مهمترین نشانههای قرون وسطی در فرانسه عبارتاند از:
1.حملات وایکینگها و تکهتکه کردن امپراتوری کارولنژی توسط قدرتهای محلی،
2.پیشرفت نظام اقتصادی فئودالی و نظام فئودالی ارباب رعیتی،
3.رشد دودمان کاپتیها و درگیریهای آنها با نواحی رو به گسترش نرمنها و آنجوی،
4.دورهٔ زایش هنری و ادبی از سده ۱۲ تا اوایل سده ۱۴،
5.رشد دودمان والوا، بحران طولانی بین دودمانها ناشی از جنگ صد ساله و همهگیری فاجعهآمیز طاعون،
6.گسترش ملت فرانسه در سده ۱۵ و ایجاد حس هویت فرانسوی.
فرانسه در آغاز دوره مدرن به دورانی از تاریخ فرانسه گفته میشود که از سده ۱۵ (آغاز رنسانس فرانسوی) آغاز شد و تا پایان سده ۱۸ (انقلاب فرانسه) ادامه داشت.
فرانسه در این دوران (با وجود تفاوتهای زیاد منطقهای) از یک نظام فئودالی تبدیل به کشوری با حکومت مرکزی شد. این حکومت بر سلطنت مطلقهای که پادشاهی را حقی از جانب خدا میدانست استوار بود و به صورت آشکاری از سوی کلیسا پشتیبانی میشد.
فرانسه در سده نوزدهم میلادی را از سال ۱۷۸۹ تا ۱۹۱۴ (سده ۱۹ طولانی) فرض میکنند. این دوره بین دو رویداد بزرگ در تاریخ فرانسه و جهان که عبارتاند از انقلاب فرانسه و آغاز جنگ جهانی اول قرار دارد. از میان رویدادهای مهم این دوره میتوان به این موارد اشاره کرد: امپراتوری اول، دوره بازگشت تحت حاکمیت لویی هجدهم و شارل دهم (۱۸۳۰-۱۸۱۴)، سلطنت ژوئیه تحت حاکمیت لویی فیلیپ دورلئان (۱۸۴۸-۱۸۳۰)، جمهوری دوم (۱۸۵۲-۱۸۴۸)، امپراتوری دوم تحت حاکمیت ناپلئون سوم (۱۸۷۱-۱۸۵۲)، دهههای اول جمهوری سوم (۱۹۴۰-۱۸۷۱).
armin khatar
07-16-2011, 11:38 AM
فرانسه و فرانسوی در سده ۱۹ میلادی
جغرافیا
وسعت فرانسه در زمان انقلاب، تقریباً به اندازهٔ امروزیش گسترش پیدا کرده بود. این گسترش در سده نوزدهم با ضمیمهکردن دوکنشین ساووی و شهر نیس (ابتدا در زمان امپراتوری اول و سپس در سال ۱۸۶۰ به طور کامل) و چند قلمرو پاپی (مانند آوینیون) و چند سرزمین خارجی دیگر کامل شد. محدودهٔ سرزمین فرانسه در زمان امپراتوری و از طریق پیروزیهای نظامی ناپلئون بناپارت و سازماندهی مجدد اروپا بسیار وسعت پیدا کرد ولی این روند با تشکیل کنگرهٔ وین برعکس شد. فرانسه در سال ۱۸۳۰ به الجزایر یورش برد و این کشور واقع در آفریقای شمالی در سال ۱۸۴۸ به طور کامل به عنوان یکی از بخشهای فرانسه در آمده بود. شکست فرانسه در جنگ فرانسه و پروس در سال ۱۸۷۰ موجب از دست دادن استانهای آلزاس و بخشهایی از لورن شد. این استانهای از دست رفته در پایان جنگ جهانی اول بار دیگر به خاک فرانسه پیوستند.
فرانسه در پایان سده نوزدهم میلادی، در کنار اشغال و ضمیمهسازی خاک الجزایر، برنامهٔ کلان امپریالیسم ماورابحری خود را آغاز کرد و با این کار در مسیر مستقیم منافع بریتانیا قرار گرفت. از میان مناطق مورد تعرض فرانسه میتوان به هندوچین فرانسه (کامبوج و ویتنام و لائوس امروزی) و آفریقا (بسیاری از مناطق شمال غربی و مرکز آفریقا) اشاره کرد.
جمعیت
سرزمین مادر فرانسه (بدون مستعمراتش) در فاصلهٔ بین سالهای ۱۷۹۵ تا ۱۸۶۶ پس از روسیه دومین کشور پرجمعیت اروپا و چهارمین کشور پرجمعیت جهان (پس از چین، هند و روسیه) به شمار میرفت؛ در فاصلهٔ بین ۱۸۶۶ تا ۱۹۱۱ سومین کشور اروپا پس از روسیه و آلمان بود؛ فرانسه بر خلاف دیگر کشورهای اروپا شاهد رشد جمعیت چشمگیری در میانهٔ سده ۱۹ تا اوایل سده ۲۰ نبود. جمعیت فرانسه را در سال ۱۷۸۹ به میزان ۲۸ میلیون نفر تخمین میزنند؛ این مقدار در سال ۱۸۵۰ به ۳۶ میلیون و در سال ۱۸۸۰ به ۳۹ میلیون نفر افزایش یافت.
رشد جمعیت تا سال ۱۸۵۰ بیشتر در حومهٔ شهرها بود ولی روند اسکان در شهرها تحت حاکمیت امپراتوری دوم بسیار تند شد. روند صنعتیسازی فرانسه بر خلاف انگلستان بسیار دیر آغاز شد. جنگهای ناپلئونی روند صنعتیسازی فرانسه را در دههٔ ۱۸۳۰ به تأخیر انداخته بود و اقتصاد (صنعت آهن محدود، منابع توسعهنیافتهٔ زغال سنگ و جمعیت کلان روستایی) به اندازهٔ کافی پیشرفت نکرده بود تا بتواند هرگونه توسعهٔ صنعتی را نوید دهد. حمل و نقل ریلی فرانسه با دیرکرد زیاد در دههٔ ۱۸۳۰ آغاز به کار کرد و یک دهه طول کشید تا واقعاً پیشرفت کند.
با وقوع انقلاب ۱۸۴۸، نیروی کار صنعتی روبه رشدی شروع به مشارکت بالا در سیاست فرانسه کرد ولی تمام امید آنها با آغاز امپراتوری دوم از بین رفت. از دست رفتن استانهای مهم آلزاس و لورن که جزو مناطق مهم تولید زغال سنگ، فولاد و شیشه بودند ضربهٔ دیگری به روند صنعتیسازی فرانسه وارد ساختند. جمعیت کارگران صنعتی از ۲۳٪ در سال ۱۸۷۰ به ۳۹٪ در سال ۱۹۱۴ رسید.
با این حال فرانسه به صورت جامعهای به شدت روستایی ماند و همینطور هم وارد سده بیستم شد (بیش از ۴۰٪ جمعیت هنوز کشاورز مانده بودند).فرانسه در سده ۱۹، کشوری مهاجرپذیر بود که پناهندگان سیاسی اروپای شرقی (آلمان، لهستان، مجارستان، روسیه، یهودیان اشکنازی) و حوزهٔ مدیترانه (ایتالیا، اسپانیا، یهودیان سفاردی، یهودیان میزراهی شمال آفریقا) را به خود جذب میکرد.فرانسه اولین کشور در اروپا بود که جمعیت یهودیان را در طول انقلاب از زیر فشار آزاد کرد. در سال ۱۸۷۲ تعداد ۸۶،۰۰۰ نفر یهودی در فرانسه زندگی میکردند که این تعداد در سال ۱۹۴۵ به ۳۰۰،۰۰۰ نفر رسید.
بسیاری از آنها جزو جامعهٔ فرانسه شده بودند (یا تلاش میکردند که بشوند). هر چندکه ماجرای دریفوس باعث میشد تا در بعضی طبقات جامعهٔ فرانسه عقاید ضدیهودی نمود بیشتری پیدا کند.با از دست رفتن استانهای آلزاس و لورن، ۵۰۰۰ پناهندهٔ فرانسوی از این مناطق در دهههای ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ به الجزایر پناهده شدند. در سال ۱۸۸۹، اروپاییهای غیر فرانسوی ساکن در الجزایر توانستند تابعیت فرانسوی بگیرند (عربها تا سال ۱۹۴۷ هیچگونه حق سیاسی نداشتند).
armin khatar
07-16-2011, 11:38 AM
زبان
فرانسه از نظر زبانی بسیار از همگسیخته بود. در سال ۱۷۹۰ به احتمال زیاد ۵۰٪ جمعیت فرانسه قادر به سخن گفتن و نوشتن به زبان فرانسوی نبودند. نیمهٔ جنوبی کشور همچنان به یکی از زبانهای اوکسیتان (مانند پروانسال) سخن میگفتند و دیگر ساکنین هم به زبانهای برتون، کاتالان، باسکی، فلاندری، فرانکو پروانسال، آلساتی و کرسی سخن میگفتند. روستاییان شمال فرانسه به لهجههای محلی گونههای لانگ دوئیل سخن میگفتند.
فرانسه بالاخره در پایان سدهٔ ۱۹ به اتحاد زبانی رسید که این در نتیجهٔ سیاستهای آموزشی ژول فری در طول حاکمیت جمهوری سوم فرانسه بود. جمعیت بیسواد این کشور از ۳۳٪ در سال ۱۸۷۰ به حدی کاهش یافت که در سال ۱۹۱۴ تقریباً همهٔ فرانسویها قادر به خواندن و درک زبان ملی بودند. هر چند که ۵۰٪ جمعیت هنوز میتوانستند زبانهای فرانسوی محلی را هم بفهمند و درک کنند. امروزه این مقدار به ۱۰٪ رسیده است.
armin khatar
07-16-2011, 11:39 AM
فرانسه در ...
فرانسه در دوران مدرن، فرانسه از سال ۱۹۱۴ تا کنون شامل رژیمهای سیاسی جمهوری سوم، رژیم ویشی، جمهوری چهارم، جمهوری پنجم و جنگهای جهانی اول و دوم میباشد.
فرانسه و فرانسوی در سده ۲۰
جغرافیا
سرزمین فرانسه در سال ۱۹۱۴ با شکل امروزی خود تفاوت زیادی داشت: بسیاری از مناطق آلزاس و بخش شمال شرقی لورن در سال ۱۸۷۰ به خاک آلمان ضمیمه شده بودند و کشور الجزایر به عنوان یکی از استانهای فرانسه شناخته میشد. فرانسه آلزاس و لورن را در پایان جنگ جهانی اول به دست آورد ولی آلمانها در جنگ جهانی دوم بار دیگر این استانها را به دست آوردند.
در سال ۱۹۴۵ اعتراضهای استقلالطلبانهٔ الجزایریها عمومیت یافت ولی فرانسه با وجود یک میلیون اروپایی در خاک الجزایر حاضر به اعطای استقلال این کشور نشد.
جنگ خونینی که بین دو طرف در گرفت باعث بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در فرانسه شد. الجزایر توانست در سال ۱۹۶۲ استقلال خود را به دست آورد و این واقعه باعث مهاجرت گستردهٔ اروپاییهای ساکن این مستعمره به فرانسه شد.
armin khatar
07-16-2011, 11:40 AM
جمعیت
فرانسه بر خلاف دیگر کشورهای اروپایی در اواخر سدهٔ ۱۹ و اوایل سدهٔ ۲۰ دارای رشد جمعیت زیادی نبود. این امر میتواند به خاطر تلفات زیاد فرانسه در جنگ جهانی اول و دوم باشد. تلفات فرانسه در جنگ جهانی اول ۴/۱ میلیون نفر تخمین زده میشود که تقریباً معادل ۱۰٪ نیروی کار مذکر جمعیت این کشور بود (به تلفات جنگ جهانی اول مراجعه کنید). میزان تلفات جنگ جهانی دوم فرانسه ۵۹۳،۰۰۰ نفر تخمین زده میشود که از این میان ۴۷۰،۰۰۰ نفر شهروند غیرنظامی بودند.
این میزان کشته، چهار برابر کشتههای آمریکایی است. جمعیت ۳۹ میلیون نفری فرانسه در سال ۱۸۸۰ به ۴۰ میلیون نفر در سال ۱۹۴۵ رسید. فرانسه در سالهای پس از جنگ نرخ رشد بالایی داشت که این رشد با موج مهاجرت افزایش یافته و باعث شد تا جمعیت این کشور در سال ۱۹۶۸ به ۵۰ میلیون نفر برسد. در سال ۱۹۷۴ از سرعت رشد جمعیت فرانسه کاسته شد.فرانسه از سال ۱۹۹۰ در هر سال دارای نرخ رشد بیسابقهای بوده است.
در سال ۲۰۰۴ نرخ رشد جمعیت این کشور ۶۸/۰٪ بوده که تقریباً به درجهٔ آمریکای شمالی میرسید. این کشور در سال ۲۰۰۴ شاهد بیشترین افزایش جمعیت از سال ۱۹۷۴ تا آن سال بود. هماکنون نرح رشد فرانسه نسبت به دیگر کشورهای اروپایی (به جز جمهوری ایرلند) بالاتر است. رشد جمعیت طبیعی فرانسه (بدون مهاجران) در سال ۲۰۰۳ مسئول اصلی افزایش رشد جمعیت طبیعی اروپا بود زیرا از ۲۱۶،۰۰۰ نفر افزایش جمعیت در کل اروپا، مقدار ۲۱۱،۰۰۰ نفر به فرانسه تعلق داشت و تنها ۵،۰۰۰ نفر افزایش در کل جمعیت اتحادیه اروپا ایجاد شده بود.
امروزه فرانسه با جمعیت ۶۰ میلیونی (به علاوه ۳ میلیون نفر در سرزمینهای آن سوی دریا) سومین کشور پرجمعیت اروپا پس از روسیه و آلمان به شمار میرود.میزان مهاجرت در سدهٔ ۲۰ تفاوت زیادی با سدهٔ پیشین داشت. در دههٔ ۱۹۲۰ مهاجرتهای زیادی از ایتالیا و لهستان صورت گرفت؛ در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ مهاجران زیادی از اسپانیا و پرتغال به فرانسه رفتند. اما بزرگترین موجهای مهاجرت از دههٔ ۱۹۶۰ به این سو مربوط به مستعمرات سابق فرانسه میشد که این مهاجرتها از این شرحند: الجزایر (۱ میلیون)، مراکش (۵۷۰،۰۰۰)، تونس (۲۰۰،۰۰۰)، سنگال (۴۵،۰۰۰)، مالی (۴۰،۰۰۰)، کامبوج (۴۵،۰۰۰)، لائوس (۳۰،۰۰۰)، ویتنام (۳۵،۰۰۰). بسیاری از این مهاجرتها دلایل اقتصادی داشتند ولی مهاجران زیادی از بین آنها در فرانسه ماندند و توانستند پس از کسب تابعیت فرانسوی در جامعهٔ فرانسه پذیرفته شوند. با وجود آمارهای ضد و نقیض تخمین زده میشود که از جمعیت ۶۰ میلیون نفری که در فرانسه زندگی میکنند، ۴ میلیون نفر ریشهٔ خارجی داشته باشند.
این مقدار افزایش جمعیت مهاجران باعث بروز بحرانهایی در فرانسه به ویژه بر سر موضوعات «پذیرفته شدن در جامعهٔ فرانسه» و «هویت فرانسوی» شده است. در سالهای اخیر، بحث اصلی بر سر جمعیت مسلمانان داخل فرانسه که ۷٪ جمعیت این کشور را تشکیل میدهند بوده است. قابل ذکر است که اسلام دومین دین بزرگ فرانسه از نظر تعداد معتقدان است.مهاجرت وسیع یهودیهای اروپای شرقی و آفریقای شمالی به فرانسه در سده ۱۹ آغاز شد.
تخمین زده میشود که در سال ۱۸۷۲ تعداد ۸۶،۰۰۰ یهودی در فرانسه زندگی میکردند که این مقدار در سال ۱۹۴۵ به ۳۰۰،۰۰۰ نفر افزایش یافت. یهودیهای بسیاری در جامعهٔ فرانسه پذیرفته شدند (یا تلاش میکردند که پذیرفته شوند) ولی هر از چند گاهی ناسیونالیسم فرانسوی باعث بروز عقاید ضدیهودی میشد. همکاری رژیم ویشی با آدمسوزی نازیها (هولوکاست) باعث نابودی ۷۶،۰۰۰ یهودی فرانسوی شد (مقامات دولت ویشی به آن دسته از یهودیهایی که از دو یا چند نسل پیش در فرانسه زندگی میکردند و به عنوان شهروند فرانسوی پذیرفته شده بودند و همچنین در جنگ جهانی اول جنگیده بودند یا دارای مقامات مدیریتی مهمی در دولت بودند امتیازات ویژهای داد)، این آمار تنها پس از آلمان در مقام دوم قرار دارد، ولی جان بسیاری از یهودیها با اعمال قهرمانانه و سرپیچی اجرایی از شرکت در روند تبعید حفظ شد (سه چهارم جمعیت یهودیهای فرانسه نابود شدند که این میزان نسبت به همهٔ کشورهای اروپایی که تحت تأثیر آدمسوزی قرار گرفتهاند بیشتر است.
فرانسه از دههٔ ۱۹۶۰ به این سو شاهد مهاجرت وسیع یهودیها از مناطق حوزهٔ مدیترانه و شمال آفریقا بوده است. جمعیت یهودیهای فرانسه هم اکنون به ۶۰۰،۰۰۰ نفر میرسد.در پایان سده نوزدهم تقریباً همهٔ فرانسویها برای امرار معاش وابسته به زمین بودند و این کشور همچنان تا جنگ جهانی دوم به عنوان کشوری روستامحور شناخته میشد (تقریباً ۲۵٪ جمعیت در سال ۱۹۵۰ در مزارع کار میکردند). اما پس از جنگ، هجوم به شهرها رشد بیسابقهای یافت: تنها ۴٪ از مردم در مزارع کار میکردند و امروزه ۷۳٪ مردم در شهرها زندگی میکنند. تا به حال پاریس با ۱/۲ میلیون نفر جمعیت توسط شهرهای لیل، لیون و مارسی دنبال شده است. بسیاری از این شهرنشینیهای در حومهٔ شهرها صورت گرفتهاند (به پروژههای خانهسازی سیمان و تیرآهنی در این مناطق «سیته» گفته میشود). مهاجرت افراد از کشورهای فقیر موجب شده تا از دههٔ ۱۹۶۰ بحرانهای تندروانه و طبقاتی در این مناطق مشاهده شود.
armin khatar
07-16-2011, 11:42 AM
هویت فرانسوی
سیاستهای آموزشی، اجتماعی و نظامی که جمهوری سوم در پیش گرفت، فرانسه را از کشوری روستایی تبدیل به ملت واحد فرانسه کرد. تا سال ۱۹۱۴ بسیاری از فرانسویها قادر به خواندن زبان فرانسوی شده و بسیاری از زبانهای محلی کنار زده شدند؛ نقش کلیسای کاتولیک تا حد زیادی تعدیل شد؛ حس هویت و افتخار فرانسوی علناً تدریس میشد؛ سیاست ضدروحانیت جمهوری سوم تأثیر زیادی روی عادات مذهبی فرانسویها گذاشت: یکی از تحقیقهای انجامشده دربارهٔ شهر لیموژ که وضعیت دینی این شهر در سال ۱۸۹۹ را با سال ۱۹۱۴ مقایسه میکرد نشان داد که غسل تعمید از ۹۸٪ به ۶۰٪ کاهش یافته و ازدواج نزد یک مقام رسمی از ۱۴٪ به ۶۰٪ افزایش یافته است. با این حال سیاستهای ریشهکنی ناحیهگرایی و ضدروحانیت جمهوری سوم در نیمهٔ دوم سده با واکنشهایی مواجه شد: حرکتهای جداییطلبانه در مناطق بریتانی، کرس و باسک شکل گرفتند. در این حال رژیم ویشی (که تبلیغات نژادپرستانه نازیها را منعکس میکرد) به صورت فعالی سنتهای محلی و مذهب کاتولیک را که به ظن آنها شالودههای راستین ملت فرانسه را تشکیل میدادند تبلیغ میکرد.کمبود فرهنگ سنتی و محلی (زبان و لهجه، عادات غذایی و پوشاک)، فقر در بسیاری از مناطق روستایی و رشد ساختمانهای حومهٔ شهری (پروژههای ساخت مسکن، فروشگاهها) باعث بروز بحرانهای بین سنتگرایان و متجددین شده است. عدم وجود ناحیهگرایی را میتوان در نقش پایتخت فرانسه در تمرکزگرایی دانست. استان پایتخت فرانسه که خود پس از انقلاب توسعه یافت همواره نفوذ همهجانبهای بر زندگی روزمره (امنیت اجتماعی، صنعت، آموزش، اشتغال، حمل و نقل) فرانسویها داشته است. پس از جنگ نیز کنترل بسیاری از صنایع فرانسه به دست پایتخت افتاد. امروزه گروههای سیاسی فرانسه تلاش میکنند تا قدرت را در کشور پخش کرده (یا به اصطلاح تمرکززدایی کنند) و کنترل فعالیتهای خصوصی را کمتر سازند (به سمت خصوصیسازی پیش بروند).
armin khatar
07-16-2011, 11:43 AM
دودمانها و حکومتها
مروونژیها
در تاریخ فرانسه مِرووَنژیها (به فرانسوی: Mérovingiens) یکی از دودمانهای پادشاهی فرانکی بودند که بین سدههای ۵ تا ۸ میلادی در منطقهای با مرزهای متغیر، در بخشهایی از فرانسه و آلمان امروزی فرمانروایی میکردند.
مروونژیها را معاصرانشان گاه «شاهان گیسودراز» (به لاتین: reges criniti) مینامیدند. علتش این بود که افراد این دودمان به پیروی از سنت رهبران قبیلههای فرانکی موهای خود را نمیتراشیدند. (بر طبق سنت، مردان جنگی فرانکی، برعکس رهبران، همیشه موهای خود را کوتاه نگه میداشتند). لقب دیگری که به مروونژیها داده شده بود «شاهان بیعار» بود، زیرا در خلال ۲۰۰ سال فرمانروایی، این پادشاهان، بیشتر وقت خود را صرف خوشگذرانی کردند و گرداندن امور به دوش مسئول کاخ و دربار بود. به این خاطر بود که از این دودمان، بعداً دودمان دیگری به نام کارولنژی منشعب شد.
تأثیرات
سلسلهٔ مروونژی نام خود را از مرووش (Merovech) گرفتهاست که از سال ۴۴۷ تا ۴۵۷ میلادی پادشاه فرانکهای سالی بود. نوهٔ مرووش به نام کلوویس یکم توانست بخش اعظم سرزمین گل واقع در شمال لوآر (Loire) را یکپارچه و یگانه کند. وی همچنین با غسل تعمید خود در ۴۹۶ میلادی باعث گسترش کیش کاتولیک در فرانسه و مناطق پیرامونی آن گشت. کلوویس پس از مرگ خود، بر پایهٔ یک سُنتِ قدیمی فرانکی، قلمرو خود را میان چهار پسرش بخش کرد
armin khatar
07-16-2011, 11:43 AM
سیستم فئودالیسم و بزرگزمینداری نیز ریشه در دوران پادشاهی مروونژیها دارد. شاهان این دودمان بخشهای بزرگی از قلمرو خود را برای فرمانروایی و دفاع نظامی در دست سرداران و فئودالهای محلی قرار دادند.
تاریخچه
پادشاهی مروونژیها از سال ۵۰۹ (میلادی)دربرگیرنده فرانکها، سرزمین گل و بخشهای کنونی فرانسه به جز بورگوندی بود.پسران کلوویس پس از تقسیم سرزمین پدرشان در جنگ با بورگوندیها یگانگی خویش را پاسداشتند و به یکدیگر یاری رساندند.ولی پس از مرگ این برادران جانشینانشان به جان هم افتادند تا اینکه در زمان پادشاهی کلوتار یکم در سال ۵۵۸ دوباره سرزمینهای پیشین یکپارچه گردید و او پادشاه همه سرزمینهای فرانکی شد.او سه سال پس از آن مرد و سرزمینش میان چهار پسرش بخش شد.فرزندان او راه خوش گذرانی را پیش گرفتند.پادشاهی آنان دچار جنگ خانگی و ناتوانی بسیاری میشد.با این همه در سده نخست فرمانروایی اینان قدرتی استوار در اروپای غربی به شمار میآمدند.در دهمههای پایانی پادشاهی ایشان شهرداران کاخها برخاستند، اینان که پس از مروونژیها به پادشاهی رسیدند کنترل کشور را کمکم در دست میگرفتند.در سالهای پایانی سده هفتم اینان به همهکارههای کشور تبدیل شده بودند.
پس از پادشاهی نیرومند داگوبرت یکم (مرگ به سال ۶۳۹، که در تاختن به سرزمینهای بیگانه چون اسپانیا و مرزهای اسلاوهای بیدین در شرق بسیار فرسوده شده بود، پادشاهان مرونژی دیگر شاهان هیچکاره شده بودند. این شاهان ناتوان در خردسالی به تخت مینشستند و در جوانسالی میمردند و شهرداران کاخها نیز به نبرد با یکدیگر بر سر برتریجویی سرگرم بودند. سرانجام یکی از این شهرداران به نام آرنولف پپن میانه در سال ۶۸۷ بر هماوردانش به پیروزی بزرگی دست یافت و فرمانروایی را به دست گرفت. در این دوره سراشیب مروونژیها تنها میتوان از دو پادشاه نیرومند نام برد:داگوبرت دوم و شیلپریک دوم.با این همه شهرداران کاخها بر گسترش چیرگی خویش بر دستگاه فرمانروایی ادامه دادند.در این زمان کشور را از دو بخش مهم تشکیل میشد:نوستریا و اوسترازیا. فرزند پپن شارل مارتل نام داشت که چند سال بی اینکه پادشاهی در میان باشد فرمانروایی نمود، پس از او پسرش پپن کوچک بزرگان فرانک را برای امر تغییر دودمان پادشاهی گرد هم آورد. هنگامی که پاپ زکریا از وی برای نبرد با لومباردها یاری خواست، وی بر خواست خود برای پذیرش تاجگذاری خود از سوی کلیسا پای فشرد. در سال ۷۵۱ شیلدریک سوم واپسین شاه مروونژی برکنار شد. از کش
armin khatar
07-16-2011, 11:44 AM
کاپتیها
دودمان کاپِتی پس از کارولنژیها از سال ۹۸۷ تا ۱۳۲۸ میلادی بر فرانسه فرمان راندند. از ۱۳۲۸ تا ۱۳۸۰ میلادی که انقلاب فرانسه رخ داد سه شاخه از این دودمان با نامهای والواها، دودمان بوربونها و افسران بر فرانسه فرمان راندند.
پادشاهی فرانسه- دودمان کاپتیها
هوگو کاپه
فرزندان
روبر دوم
روبر دوم
فرزندان
هانری یکم
روبر یکم دوک بورگوندی
هانری یکم
فرزندان
فیلیپ یکم
هوگو کنت ورماندوا
فیلیپ یکم
فرزندان
لویی ششم
لویی ششم
فرزندان
لویی هفتم
روبر یکم دروئی
لویی هفتم
فرزندان
ماری دوشامپانی
آلیس فرانسوی
مارگریت فرانسوی
آلی کنتس وکسن
فیلیپ دوم
آنی امپراتریس قسطنطنیه
فیلیپ دوم
(فیلیپ اگوستوس)
فرزندان
لویی هشتم
لویی هشتم
فرزندان
لویی نهم
روبر یکم کنت آرتوا
آلفونس تولوزی
سن ایزابل فرانسوی
شارل یکم سیسیلی
لویی نهم
فرزندان
فیلیپ سوم
روبر کنت کلرمون
آنی دوشس بورگوندی
فیلیپ سوم
فرزندان
فیلیپ چهارم
شارل دو والوا
لویی دورو
مارگریت فرزند فیلیپ سوم
فیلیپ چهارم
فرزندان
لویی دهم
فیلیپ پنجم
ایزابلای فرانسوی
شارل چهارم
لویی دهم
فرزندان
ژان دوم ناواری
ژان یکم
ژان یکم
فیلیپ پنجم
شارل چهارم
armin khatar
07-16-2011, 11:45 AM
از برآمدن تا سرنگونی
نخستین مرد نیرومند این خاندان هوگ بزرگ بود. او در دوره ناتوانی کارولنژیها قدرت و اعتبار بسیاری به دست آورد. پسر او هوگ کاپه که در آغاز چون پدر کنت پاریس بود توانست از ناتوانی واپسین شاه کارولنژی و نیز همیاری امپراتوران آلمان و اسقف رمس بهره گرفته و به پادشاهی برسد. هرچند تا سالها کلیسای کاتولیک او را به شاهی فرانسه نمیپذیرفت. همچنین کاپسینها درآغاز برهمه فرانسه چیرگی نداشتند و با گذشت زمان بر مرزهای کشورشان افزودند.
پادشاهی کاپسینها با کشاکش جنگهای صلیبی همدوره بود و برخی از این پادشاهان نیز خود در جنگهای صلیبی شرکت کردند و حتا لویی نهم برای دلاوریهایش در جنگ با مسلمانان از سوی کلیسا پس از مرگ سنلویی یا لویی قدیس خوانده شد.
پس از لویی دهم فرانسه دچار مشکلی به نام جانشینی پادشاه شد چرا که تا زمانی که لویی زنده بود پسری نداشت. همسر لویی دهم که آبستن بود ولی پس از مرگ شوهر پسری به دنیا آورد که از آغاز زاده شدن به پادشاهی فرانسه رسید و نام ژان یکم را بر او گذاردند. ولی این پادشاه نوزاد نیز پنج روز بیشتر زنده نماند و به ناچار عمویش به نام فیلیپ پنجم به شاهی برداشته شد. ولی چون فیلیپ پنج هم فرزند پسری نداشت باز فرانشه دچار تنگنای جانشینی شد و پس از مرگ فیلیپ برادر جوانترش شارل چهارم به پادشاهی رسید. از آنجا که از شارل نیز فرزند پسری نمانده بود که جانشین وی شود سرانجام پادشاهی به دودمان والواها رسید که شاخهای از کاپسینها بودند.
armin khatar
07-16-2011, 11:45 AM
فهرست پادشاهان کاپتی
۹۹۶-۹۸۷: هوگو کاپه، درآغاز کنت پاریس بود و آنگاه به پادشاهی فرانسه رسید.
۱۰۳۱-۹۹۶: روبر دوم، شناخته شده به روبر پیر.
۱۰۶۰-۱۰۳۱: هانری یکم
۱۱۰۸-۱۰۶۰: فیلیپ یکم
۱۱۳۷-۱۱۰۸: لویی ششم، شناخته شده به فَربِه.
۱۱۸۰-۱۱۳۷: لویی هفتم
۱۲۲۳-۱۱۸۰: فیلیپ دوم
۱۲۲۶-۱۲۲۳: لویی هشتم
۱۲۷۰-۱۲۲۶: لویی نهم، شناخته شده به لویی مقدس.
۱۲۸۵-۱۲۷۹: فیلیپ سوم، شناخته شده به بیباک.
۱۳۱۴-۱۲۸۵: فیلیپ چهارم، شناخته شده به نیک.
۱۳۱۶-۱۳۱۴: لویی دهم
۱۳۱۶-۱۳۱۶: ژان یکم
۱۳۲۲-۱۳۱۶: فیلیپ پنجم
۱۳۲۸-۱۳۲۲: شارل چهارم
armin khatar
07-16-2011, 11:45 AM
دودمان والواها
والواها (به فرانسوی: Valois) دودمانی بودند که پس از کاپتیها از ۱۳۲۸ تا ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمانروایی کردند. آنان از فرزندان شارل والوا بودند. او سومین پسر شاه فیلیپ سوم بود که برای پشتیبانی از ادوارد سوم پادشاه انگلستان از تاج و تخت محروم شده بود.
پادشاهی فرانسه
دودمان والواها
فیلیپ ششم
فرزندان
ژان دوم
ژان دوم
فرزندان
شارل پنجم
لویی یکم آنژویی
ژان
فیلیپ دوم
شارل پنجم
فرزندان
شارل ششم
لویی دووالوا
شارل ششم
فرزندان
ایزابلا دووالوا
کاترین دووالوا
شارل هفتم
شارل هفتم
فرزندان
لویی یازدهم
لویی یازدهم
فرزندان
شارل هشتم
شارل هشتم
لویی دوازدهم
فرزندان
کلود
رنه
فرانسوای یکم
فرزندان
فرانسوا (دوفن فرانسه)
هانری دوم
مادلین دووالوا
شارل دووالوا
مارگارت دووالوا (دوشس بری)
هانری دوم
فرزندان
فرانسوای دوم
الیزابت دووالوا
کلود دووالوا
لویی دووالوا
شارل نهم
هانری سوم
مارگریت دووالوا
فرانسوا
ژان دووالوا
ویکتوریا دووالوا
فرانسوای دوم
شارل نهم
هانری سوم
armin khatar
07-16-2011, 11:46 AM
فهرست پادشاهان والوا در فرانسه
۱۳۵۰-۱۳۲۸: فیلیپ ششم، شناخته شده به خوشبخت
۱۳۶۴-۱۳۵۰: ژان دوم، شناخته شده به نیک
۱۳۸۰-۱۳۶۴: شارل پنجم، شناخته شده به خردمند
۱۴۲۲-۱۳۸۰: شارل ششم، شناخته شده به دوستداشتنی، در آینده به او لقب دیوانه دادند.
۱۴۶۱-۱۴۲۲: شارل هفتم، شناخته شده به پیروز
۱۴۸۳-۱۴۶۱: لویی یازدهم، شناخته شده به عنکبوت جهانی
۱۴۹۸-۱۴۸۳: شارل هشتم، شناخته شده به مهربان
۱۵۱۵-۱۴۹۸: لویی دوازدهم، شناخته شده به پدر ملت
۱۵۴۷-۱۵۱۵: فرانسوای یکم
۱۵۵۹-۱۵۴۷: هانری دوم
۱۵۶۰-۱۵۵۹: فرانسوای دوم
۱۵۶۳-۱۵۶۰: کاترین دو مدیچی (جانشین شاه)
۱۵۷۴-۱۵۶۰: شارل نهم
۱۵۸۹-۱۵۷۴: هانری سوم
armin khatar
07-16-2011, 11:47 AM
http://pic.azardl.com/images/06011523152427971608.jpg (http://pic.azardl.com/)
armin khatar
07-16-2011, 11:47 AM
پادشاهان والوا در لهستان
۱۵۷۴-۱۵۷۲: هنریک یکم
دوک و دوشسهای بورگوندی
اینان فرزندان فیلیپ پسر شاه ژان دوم بودند که در دوکنشین بورگوندی فرمان میراندند:
۱۴۰۴-۱۳۶۴: فیلیپ دوم، شناخته شده به بیباک
۱۴۱۹-۱۴۰۴: ژان، شناخته شده به نترس
۱۴۶۷-۱۴۱۹: فیلیپ سوم، شناخته شده به نیک
۱۴۷۷-۱۴۶۷: شارل، شناخته شده به شتاب زده
۱۴۸۲-۱۴۷۷: ماری بورگوندی
armin khatar
07-16-2011, 11:48 AM
دودمان بوربون
دودمان بوربون از خانوادههای مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه بود.
خاستگاه این خاندان فرانسه است و یک شاخهٔ فرعی از خاندان کاپتی به شمار میآید. شاهان بوربون ابتدا در سدهٔ شانزدهم میلادی بر ناوار و فرانسه فرمان میراندند. سپس در سدهٔ ۱۸، افرادی از این خاندان بر اسپانیا و جنوب ایتالیا (سیسیل و پارما) چیره شدند و افرادی دیگر از بوربونها دوکنشینهای مهمی را در دست گرفتند. پادشاه کنونی اسپانیا از دودمان بوربون است.
پادشاهان بوربون از ۱۵۵۵ بر ناوار و از ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمان راندند تا اینکه در ۱۷۹۲ در پی انقلاب فرانسه نظام پادشاهی ملغی شد.
پیشینه
نام بوربون از نام دژی قدیمی گرفته شده که امروزه به نام بوربون لارشامبو (Bourbon l'Archambault) معروف است. این دژ در استان قدیمی بوربونز در مرکز فرانسه قرار داشت.
سردودمان خاندان بوربون، آدمار (Adhémar) نام داشت. یکی از اخلاف آدمار به نام بئاتریس بورگوندی در سال ۱۲۶۸ با دوک روبرت کلرمان، ششمین پسر شاه لویی نهم ازدواج کرد. پسر ایشان به نام لویی، در سال ۱۳۲۷ دوک بوربون شد.
armin khatar
07-16-2011, 11:49 AM
فهرست فرمانروایان بوربون
تاریخها نمایانگر زمان فرمانروایی است (نه زندگی):
شاهان فرانسه
۱۶۱۰-۱۵۸۹: هانری چهارم
۱۶۴۳-۱۶۱۰: لویی سیزدهم
۱۷۱۵-۱۶۴۳: لویی چهاردهم
۱۷۷۴-۱۷۱۵: لویی پانزدهم
۱۷۹۳-۱۷۷۴: لویی شانزدهم
۱۸۲۴-۱۸۱۴: لویی هجدهم
۱۸۳۰-۱۸۲۴: شارل دهم
شاهان اسپانیا
۱۷۴۶-۱۷۰۰: فیلیپ پنجم
۱۷۲۴: لویی نخست (کمتر از یک سال حکومت کرد)
۱۷۵۹-۱۷۴۶: فرناندو ششم
۱۷۸۸-۱۷۵۹: کارلوس سوم
۱۸۰۸-۱۷۸۸: کارلوس چهارم
۱۸۳۳-۱۸۱۳: فرناندو هفتم
۱۸۶۸-۱۸۳۳: ایزابل دوم
۱۸۸۵-۱۸۶۸: آلفونسو هفتم
۱۹۳۱-۱۸۸۶: آلفونسو هشتم
۱۹۷۵-تاکنون: خوان کارلوس اول
شاخههای دیگر خاندان بوربون
شاهان دو سیسیل
بزرگدوکهای لوکزامبورگ
دوکهای بوربون
دوکهای مونپنسیه
دوکهای وندوم
دوکهای اورلئان
دوکهای پارما
شهریاران کنده
شهریاران کنتی
armin khatar
07-16-2011, 11:50 AM
-۱-انقلاب فرانسه
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در کل اروپا شد.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکلهای مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، ملیگرایی دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
با این حال این تغییرات با آشفتگیهای خشونتآمیزی شامل اعدامها و سرکوبیها در طی دوران حکمرانی وحشت و جنگهای انقلابی فرانسه همراه بود. وقایع بعدی که میشود آنها را به انقلاب فرانسه ربط داد شامل: جنگهای ناپلئونی و بازگرداندن رژیم سلطنتی و دو انقلاب دیگر که فرانسه امروزی را شکل داد است.
برخی معتقدند اولین جرقه انقلاب، یورش به باستیل بود و در آن زمان نیز مردم هنوز به براندازی سلطنت فکر نمیکردندو برخی آغاز آن را ماه مه ۱۷۸۹ (میلادی) میدانند. پایان آن را ۱۷۹۵ یا ۱۷۹۹ میدانند و برخی سال ۱۸۰۴ که ناپلئون اعلام امپراطوری نمودو گاهی تمام دوره ناپلئون را تا ۱۸۱۵ نیز در جزء انقلاب فرانسه میآورند ولی اغلب آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره انقلاب میشمارند.
توکویل، از اندیشمندان همعصر انقلاب، معتقد است که با وجود آن همه تلاش برای وقوع انقلاب، نتیجه کار دموکراسی نبود. شاید به همین دلیل است که وی برخلاف بسیاری، سال ۱۷۸۹ (شروع انقلاب) را سال پایان انقلاب میداند.با این حال به نظر بسیاری، انقلاب با سقوط زندان باستیل در سال ۱۷۸۹ آغاز شد. شاه، لویی شانزدهم، در سال ۱۷۹۳ اعدام شد و سرانجام، در سال ۱۷۹۹ هنگامی که ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب پایان پذیرفت.
پس از ناپلئون دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا نمود و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از آن جمهوریهای متعدد شکل گرفت. بدین ترتیب در کمتر از یک قرن، بر فرانسه به شکلهای گوناگونی مانند جمهوری، دیکتاتوری، سلطنت مشروطه و دو امپراتوری متفاوت حکمفرمایی شد.تا به امروز که جمهوری پنجم بر فرانسه حکمفرماست.
armin khatar
07-16-2011, 11:51 AM
زمینههای انقلاب
مورخین دربارهٔ طبیعت سیاسی و اقتصادی اجتماعی انقلاب فرانسه اختلاف نظر دارند. تفسیرهای متداول مارکسیستی مانند تفسیر ژرژ لوفور این انقلاب را نتیجه برخورد بین طبقه اشرافی فئودالی و اعضای سرمایهگرای طبقهٔ متوسط جامعه دانستهاند. بعضی از تاریخدانان استدلال میکنند که طبقهٔ اشرافی قدیمی یه حکومت پیشین در برابر اتحادی از اعضای طبقهٔ متوسط جامعه و روستاییان آزرده و حقوقگیران شهری تسلیم شدند. با این حال تفسیری دیگر ادعا میکند که انقلاب نتیجه از کنترل خارج شدن حرکتهای اصلاحی گوناگون اشرافی و مربوط به قشر متوسط جامعه بودهاست. مطابق این نظریه این حرکتها همزمان با حرکتهای مردمی حقوقگیران شهری جدید و روستاییان ایالتنشین بودند. اما هرگونه اتحاد در بین قشرها تصادفی و اتفاقی بودهاست. اما بسیاری از تاریخدانان بسیاری از خصوصیات حکومت پیشین را از دلایل انقلاب دانستهاند. از دلایل اقتصادی آن میتوان به دلایل زیر اشاره کرد:
لوئی پانزدهم جنگهای بسیاری کرده بود که فرانسه را به نزدیکی ورشکستگی رسانده بود و لویی شانزدهم در زمان انقلاب آمریکایی از مستعمرهنشینها حمایت کرده بود که وضع بد مالی حکومت را بدتر کرده بود و بدهی ملی را بالا برده بود. صدمههای اجتماعی حاصل از جنگ شامل بدهی سنگین جنگ با شکستهای نظامی سلطنت و کمبود خدمات برای برای سربازان از جنگ برگشته بدتر شد.
داشتن سیستم اقتصادی بیکفایت و منسوخ که قدرت ادارهٔ بدهی ملی فرانسه را نداشت که هم نتیجه و عامل تشدید کنندهٔ آن سیستم مالیاتی ناتوان فرانسه بود.
کلیسای کاتولیک ٫بزرگترین ملکدار کشور، بر محصولات مالیاتی به نام دیمه وضع کرده بود. دیمه در حالی که شدت افزایش مالیات دولت را کمتر کرده بود، گرفتاری فقیرترین مردم را که روزانه با سوءتغذیه دست به گریبان بودند بیشتر کرده بود.
خرجهای اشرافی و اشکار دربار لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در ورسای با وجود فشار مالی بر مردم.
آمار بی کاری زیاد و قیمت بالای نان که باعث میشد مقداری بیشتری پول برای غذا خرج شود و به دیگر زمینههای اقتصادی نرسد.
قحطی و سوتغذیه گسترده که احتمال مرگ و مریضی را بیشتر میکرد.
نبود بازرگانی داخلی و موانع زیاد گمرکی.
armin khatar
07-16-2011, 11:51 AM
دلایل اجتماعی و سیاسی زیادی هم وجود داشتند که بسیاری از انها نتیجهٔ برخاست ایدههای عصر روشنگری بودند مانند دلایل زیر:
خشم بر حکومت استبدادی سلطنتی .
خشم طبقهٔ حرفهای و بازرگان بر امتیازات و تسلط اشرافان در و بر زندگی روزمره ٫ در حالی که با زندگی هم طبقههای خود در بریتینیای بزرگ و هلند اشنا بودند.
خشم کشاورزان ٫ حقوق گیران و طبقهٔ متوسط بر امتیازات ارباب وار و سنتی اشرافان .
خشم بر امتیازات روحانیون (ضد روحانیت) و آرزوی ازادی اییادین.
ارزوی ازادی و جمهوریت.
خشم مردم بر شاه به دلیل اخراج جاکس نکلر و ترگت ٫ مشاوران اقتصادی ٫ عموما به عنوان نمایندگان مردم دیده میشدند.
گاهشمار انقلاب
اگر آغاز انقلاب را دست بالا «ماه مه ۱۷۸۹» یعنی هنگامیکه شاه فرمان شروع بکار مجلس اصناف را پس از ۱7۵سال داد، بدانیم و پایان آن را «سال ۱۸۰۴»، سال امپراتوری ناپلئون، درینصورت میتوان مروری اجمالی بر گاهشمار انقلاب نمود:
مه ۱۷۸۹ (میلادی)
پادشاه فرانسه، لوئی شانزدهم، اعضای مجلس عمومی طبقاتی رابه کاخ ورسای فرا میخواند. این اولین نشست این مجلس پس از سال ۱۶۱۴ (میلادی)، در دوران لویی سیزدهم، است. و از آنها میخواهد تا بحران مالی کشور را مهار کنند.
ژوئن ۱۷۸۹ (میلادی)
۱۷ ژوئن: طبقه متوسط مجلس موسوم به طبقه سوم از مجلس اصناف، جدا میگردند و خود را به عنوان مجمع ملی اعلام مینمایند. ۲۰ ژوئن: همهٔ اعضای مجمع ملی، بجز یک نفر، در زمین تنیس قصر پادشاه در ورسای تحصن میکنند و قسم یاد میکنند تا قانون اساسی جدید را تدوین کنند.
۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ (میلادی)
صبح روز سهشنبه، اوباش و انبوه خشمگین مردم پاریس با شنیدن اینکه سربازان پادشاه در راه هستند، سی هزار تفنگ سرپر را از زرادخانه سلطنتی در هتل اَنوالید، میدزدند و به زندان باستیل هجوم میبرند.
اوت ۱۷۸۹ (میلادی)
۴ اوت: مجلس ملی حقوق فئودالی را لغو می کند. ۲۶ اوت: مجمع ملی، بیانیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه را تصویب میکند. بر طبق این بیانیه، آزادی، یک حق طبیعی محسوب و تساوی تمام شهروندان در برابر قانون تضمین میگردد.
۵ اکتبر ۱۷۸۹ (میلادی)
کمبود مواد غذائی و شورشها ادامه مییابند. در پنجم اکتبر جمعیتی از مردم که اکثر آنها را زنان تشکیل میدادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راهپیمایی و تقاضای نان میکنند. آنها اعضای خانواده سلطنتی را بعنوان اسیر با خود به کاخ تویلری، در پاریس که بیش از یک قرن کسی در آن نبود، میبرند.
نوامبر ۱۷۹۰ (میلادی)
2 نوامبر: دولت داراییهای کلیسا را مصادره میکند.
سال ۱۷۹۱ (میلادی)
۲۱ ژوئن: پادشاه و خانواده اش سعی در فرار از فرانسه دارند، اما در شهر مرزیِ وارن دستگیر شده و به فرانسه رجعت داده میشوند. هزاران تن از اشراف زادگان، کشیشها و افسران ارتش که مخالف انقلاب هستند، فرانسه را ترک میگویند.
۱۴ سپتامبر: لویی شانزدهم، قانون اساسی جدید را امضا نموده و بدین ترتیب سلطنت مشروطه را میپذیرد.
آوریل ۱۷۹۲ (میلادی)
فرانسه علیه اتریش و پروس که برای حمایت از پادشاه فرانسه، نقشه حمله به فرانسه را داشتند، اعلان جنگ میکند. این آغاز جنگهای انقلابی علیه نیروهای مشترک اتریش، پروس، انگلستان و اسپانیا است. آنهاتا سال ۱۸۰۲ (میلادی) به مبارزه خود ادامه میدهند.
اوت ۱۷۹۲ (میلادی)
ژاکوبینها و انقلابیون افراطی پادشاه را عزل و دستگیر مینمایند. و پس از آن اعدامهای انقلابی آغاز میگردد.
۲۲ سپتامبر ۱۷۹۲ (میلادی)
انتخابات بر پا میگردد. برای اولین بار در تاریخ فرانسه، هر فرانسوی از حق رای برخوردار است. رژیم پادشاهی از میان میرود و در فرانسه یک جمهوری و دولت مردمی اعلام میگردد. از این پس، حتی پادشاه لوئی شانزدهم نیز یک شهروند خوانده میشود. شروع تقویم انقلاب از ۲۲ سپتامبر است.
۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ (میلادی)
در یازدهم ژانویه لوئی شانزدهم به جرم خیانت و شرکت در توطئه با قدرتهای خارجی گناهکار شناخته شده و ۱۰ روز بعد اعدام میگردد.
۵ سپتامبر ۱۷۹۳ (میلادی)
آغاز دوره وحشت و ترور در فرانسه؛ ژاکوبینها، گروهی انقلابی افراطی به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر، قدرت را در دست میگیرند. این دوره ۱۰ ماه بطول میانجامد.
۱۶ اکتبر ۱۷۹۳ (میلادی)
همسر لوئی شانزدهم، ماری آنتوانت، اعدام میگردد.
۲۸ ژوئیه ۱۷۹۴ (میلادی)
با اعدام روبسپیر و ۲۱ تن از یارانش دوره وحشت پایان میپذیرد و از آن به ترمیدور یاد میکنند.
سال ۱۷۹۵ (میلادی)
۲۲ اوت: قانون اساسی سال ۱۷۹۵ به تصویب میرسد. اکتبر: قرار داد صلح با پروس و هلند و چند ماه بعد با اسپانیا به امضاء میرسد. یک دولت جدید به نام دیرکتوار (هیت مدیره) تشکیل مییابد. متشکل از پنج مقام اجرایی و دو حقوقدان عالیرتبه. این دولت چندان موفق نیست و نارضایتی بوجود میآورد.
سال ۱۷۹۹ (میلادی)
ناپلئون بناپارت، یک ژنرال ارتش انقلابی، قدرت را در دست میگیرد. دولت به ناچار کناره گیری میکند. ناپلئون بسرعت امنیت را برقرار میسازد و خود را اولین کنسول میخواند.
سال ۱۸۰۲ (میلادی)
ناپلئون به عنوان کنسولاول مادام العمر، انتخاب میگردد.
۲۸ مه ۱۸۰۴ (میلادی)
ناپلئون خود را امپراتور فرانسه و همسرش ژوزفین را امپراتریس اعلام نمود.
armin khatar
07-16-2011, 11:53 AM
سلطنت ژوئیه فرانسه
پادشاهی ژوئیه یا سلطنت ژوئیه به دوران فرمانروایی لوئی فیلیپ بر فرانسه گفته میشود.لوئی فیلیپ جانشین شارل دهم بود.شارل بزرگترین پسرش هنری کنت دو شامبور را به جانشینی برگزیده بود ولی سرانجام لوئی فیلیپ بر تخت نشست و هنری هرگز به تاج و تخت نرسید.سلطنت ژوئیه از زمان انقلاب ژوئیه در ۱۸۳۰ تا جمهوری دوم فرانسه در ۲۴ فوریه۱۸۴۸ پایدار ماند.
armin khatar
07-16-2011, 11:54 AM
سیاستهای پادشاهی ژوئیه
لوئی فیلیپ با یاری بورژواها که بر مجلس بیشینگی داشتند به قدرت رسید و خود نیز این را به خوبی میدانست.در دوران پادشاهی او از قدرتهای پادشاه کاسته شد، آزادی دینی به تصویب رسید، گارد ملی پدید آمد و آزادیهای شهروندی نهادینه شد، در انتخابات اصلاحاتی پدید آمد.همچنین در جایگاه اشراف بازنگری شد.اگر چه بیشتر این اصلاحات تنها نمایشی بود.
در درازای پادشاهی ژوئیه شمار کسانی که حق رای داشتند از زمان شارل دهم که ۹۴ هزار تن بودند دوبرابر شد و به ۲۰۰ هزار تن رسید.این البته تنها یک درصد از جمعیت فرانسه آن زمان بود که همگی از دارایان شمرده میشدند و از حق شهروندی بهره میبردند.این نشان از گرایشهای دولت بورژوای حاکم بود.لوئی فیلیپ نیز از این بها دادن به بورژواهای هوادار خویش پشتیبانی مینمود.ولی این در انحصار داشتن حق رای برای بورژواها هرگونه فعالیت پارلمانی را برای گروههای رادیکال ناشدنی میساخت.
مجلسی که در ۱۸۳۰ تشکیل شد شاه را از هرگونه قدرت قانونگذاری و قدرت اجرایی بازداشته بود.ولی این هنوز برای پادشاه فرانسه جا نیفتاده بود که باید پادشاهی کند و نه فرمانروایی.او به تکاپو افتاد و کوشید تا دو پسر بزرگش را به مجلس بزرگان برساند.همچنین کوشید تا وزیرانی را بر سر کار برساند که به او و پادشاهی مشروطه توانمندی که او او آرزویش را داشت وفادار باشند.این ولی تنها به پایان کار او یاری میرساند.
سرانجام کازیمیر پیر پریه که او را قهرمان اصلاحات میدانستند به عنوان نخستوزیر بر روی کار آمد.او که یک بانکدار بود ابزار درخوری برای پیشبرد سیاستها و نیز مقابله با اتحادیههای کارگری -که در این زمان سازمان یافته بودند- بود.او گارد ملی را از اندیشههای رادیکال پالایش نمود.او خواستههای شاه را به انجام میرساند.گفتاوردی از او هست که همه بدبختی ملت فرانسه را از انقلاب میدانست.بر این پایه او دشمن جمهوریخواهان و آشوبگران رادیکال بود.او خواستار برپایی کابینهای معتقد و سختکوش بود.او به اصلحطلبان پروانه سخنرانی نمیداد.همچنین درباره درگیریهای درونی اتحادیههای کارگری سیاست عدم مداخله را پیش گرفت.
فرانسوا گیزو در کابینه او وزیر داخلی بود.در این هنگام رادیکالها و جمهوریخواهان رژیم پاداهی را تهدید میکردند.از ۱۸۳۴ گروههای غیرقانونی جمهوریخواه فعالیتهایی را آغاز کردند.گیزو آنها را سرکوب کرد و مطبوعات ایشان را بازداشت نمود.در این هنگام گارد ملی بر اثر حملههای گروههای کارگری از هم پاشیده شد.در این هنگام ارتش توانست دولت را نسبت به وفاداریشان قانع سازد.در این هنگام کابینه به دو شاخه از دید اندیشه بخش میشد، بخش آزادیخواهان محافظهکاری چون گیزو و بخش دیگر آزادیخواهان اصلاحطلبی مانند آدولف تیر، البته این گروه دوم دارای برتری نبودند.پس از پریه فردی محافظه کار به نام مول به نخستوزیری رسید و او هم اندکی پس از آن جایش را به آدولف تیر داد.تیر پس از آنکه سیاست خارجی پرخاشگرانهای را در پیش گرفت به دست لوئی فیلیپ کنار گذاشته شد.پس از او گیزو به نخستوزیری رسید.گیزو به تعقیب جمهوریخواهان پرداخت.او همچنین دست به ایجاد تعرفههایی زد که بازرگانان را ثروتمندتر مینمود.دولت گیزو راهآهن و قراردادهای معادن را به بورژواهای هواخواه دولت میسپرد.کارگران حق داشتن اتحادیه را نداشتن و نمیتوانستند برای افزایش دستمزد یا کاستن از ساعتهای کار عریضهای به دولت بدهند.دولت پادشاهی ژوئیه دولتی بود که آزادیها را برپایه مالیات دریافتی معین میکرد.
armin khatar
07-16-2011, 11:54 AM
جمهوری دوم فرانسه
جمهوری دوم به حکومت فرانسه در دوران بین انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و کودتای ۱۸۵۲ ناپلئون سوم گفته میشود.
امپراتوری دوم فرانسه
امپراتوری دوم فرانسه یا امپراتوری دوم به رژیم پادشاهی ناپلئونگرای ناپلئون سوم از ۱۸۵۲ تا ۱۸۷۰ میلادی؛ یعنی بازه میان دو رژیم جمهوری دوم فرانسه و جمهوری سوم این کشور گفته میشود.
برآمدن ناپلئون سوم
جمهوری دوم با نمونه نخستینش یک تفاوت داشت و آن اینکه در نتیجه عملکرد امپراتوری ناچار بود مردم را به سوی آشتی ابدی و دادگری رهنمون سازد.ناتوانی این رژیم در بهرهگیری از اختیارات این دستگاه فرمانروا همچون رای همگانی مردم، سود بردن از ابزارهای زندان و تبعید، رسوا کردن رژیمهای پیرو الیگارشی، سبب پدید آمدن پرسشهای فراوانی در ویر مردمان شد که اینان در پاسخ بدان درماندند.این وضعیت سبب بازگشت «اندیشه ناپلئونی» به کشور شد.با مراجعه به رای مردم یک نماینده را برای پاسداری از دموکراسی میبایست برگزینند که او برترین مردمان بود.او همچنین نماینده ناپلئون یکم بود؛ فرزند انقلاب و پاسدار دوره انقلابی.
در ۱۴ ژانویه ۱۸۵۲ ناپلئون سوم یک نظامنامهٔ ضدپارلمانی را پایهریزی نمود.این نظامنامه به راستی باززایندهٔ نظامنامه سال ۱۸۴۸ بود.همه قدرت به امپراتور سپرده شد و اکنون او قَیِّم مردم بود.مردم که دیگر هیچ توانی برای اصلاحات نداشتن تنها امیدوار به نیکخواهی امپراتور ماندند. او کنسولهایی را برای آمادهسازی قانون گمارد و سنا تبدیل به یک بخش سازنده و اساسی امپراتوری شد.یک نوآوری انجام شد و آن پدید آوردن بدنهٔ قانونگذار با رای همگانی بود، البته هم? قانونها را قوه مجریه پیشنهاد میداد.در ۲ دسامبر ۱۸۵۲ در حالی که هنوز اندیشه ناپلئونی و ترس از هرج و مرج بر همه چیره بود یک همهپرسی برای گزینش امپراتور انجام شد که همه یکصدا به ناپلئون سوم رای دادند.
ناپلئون سوم به زودی به همگان نشان داد که دادگری با آزادی یکسان نیست.او به زودی روح ملی فرانسویان را که در رای همگانی، روزنامهنگاری، پارلمان، آموزش و پرورش و انجمنها آفریده شده بود را زمینگیر ساخت.قوه مقننه اجازه نداشت نه رئیسی برای خویش برگزیند نه رویهای را پیش گیرد نه لایحه یا قانونی را تصویب کند نه جزئیات بودجه را از دید بگذراند و نه از افکار عمومی آگاهی داشته باشد یا نظرسنجیای انجام دهد.همچنین حق رای همگانی را با گماردن کسانی برای نظارت و کنترل بر رای مردم و دستکاری در رایهای ایشان خدشهدار نمود.همچنین نشریات و مطبوعات را نیز برای سانسور زیر فشار گذاشت.همچنین برخورد مخالفانش را زیر ذرهبین بدبینی خویش گذاشت.حمله یک جوان ایتالیایی به نام فلیچه اورسینی به امپراتور در سال ۱۸۵۸ بهانه خوبی بودتارژیم فشار را به بهانه امنیت همگانی بیشتر کند.تبعید، بازداشت و نفیِ بلد همگی بدون محاکمه افزایش یافت.نظارت سختگیرانه بر امر آموزش بیشتر شد و آموزش فلسفه نیز نهی شد.
برای هفت سال فرانسه زندگی سیاسی نداشت.امپراتوری با همهپرسیهای چندگانه به فرمانروای میپرداخت.پس از سال ۱۸۵۷ اپزیسیون دیگر وجود نداشت، تا سال ۱۸۶۰ شمار اپوزیسون به این پنج تن رسیده بود:داریمون، امیل الیویه، هنون، ژول فاور و ارنس پیکار.همچنین هواخواهان پادشاهی نیز به سستی گراییده بودند.
armin khatar
07-16-2011, 11:54 AM
سراشیبی
ناپلئون سوم پس از چند رویداد نزدیک به هم بسیار شاد و خوشنود گشته بود؛ نخست جنگ کریمه که پس از صلح روسیه را از دریای سیاه دور نگاه داشته بود، و دیگر زاده شدن اوژن بوناپارت که نشان از این میداد که پادشاهیش پس از او بیجانشین نخواهد ماند.
او پس از ایتالیا فرانسه را به سوی جنگ با اتریش رهبری نمود.فرانسه پیروز شد و نیس و ساووا را به دست آورد ولی کاتولیکها که از امپراتوری پشتیبانی میکردند از هتک حریم ایتالیا رنجیدند.اپوزیسیون تندروی کاتولیک سر برآورد وحتی هنگام فرستادن گروهی به سوریه برای یاری رساندن به مارونیهای ستمدیده کاتولیک به دست دروزیها در سال ۱۸۶۰ نیز خاموش نشدند.از سوی دیگر امضای پیمان بازرگانی با انگلستان در ژانویه ۱۸۶۰ برای صنعت فرانسه یک شوک بزرگ بود.پشتیبانان صنعت بومی و کاتولیکها خواستار یک استبداد دست کم اخلاقی شدند.
در ۱۶ آگوست ۱۸۵۹ ناپلئون در بازگشت از ایتالیا فرمان عفو عمومی داد.این نشانگر آغاز چرخش پادشاهی او به سوی آزادی بود که در ده ساله پایانی فرمانرواییش پی گرفته شد.
armin khatar
07-16-2011, 11:55 AM
آزادی مطبوعات
ناپلئون کم کم از محدودیتها کاست.در ۲۴ نوامبر ۱۸۶۰ هنگامی که به خیانت وزیرش شک کرد دست به یکسری اصلاحات زد.به روزنامهها اجازه داد تا بحثهای پارلمانی را به بیرون منتقل کنند.
او به کاتولیکها امتیازات ویژهای داد.آزادی را بیشتر کرد.در ۱۸۶۱ قانون بودجه را اصلاح کرد.ولی با همه اینها جنگهای درونی آمریکا بر بحران بازرگانی افزود.فشار مخالفان برای رقابت با انگلیس وی را ناچار کرد تا راه بازرگانی با چین را بگشاید.در سال ۱۸۶۳ در مکزیک مداخله نظامی کرد که البته نافرجام ماند.از ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۳ بخت خویش را در گشودن مستعمرههایی در چوچین کشور چین و آنام آزمود.در سیاست اروپایی او تناقضی آشکار شد.دلبستگی او به ایتالیا آرزوهایی را در سر او نسب به دیگر ملتهای اروپایی برانگیخت.اعلامیه پادشاهی ایتالیا در ۱۸ فوریه ۱۸۶۱ پس از انضمام توسکانی و پادشاهی ناپل زنگ خطر را به صدا درآورد.
در ۱۸۶۳ لهستان، شلسویگ و هولشتاین خواستار به رسمیت شناخته شدن گردیدند.اینان در ایتالیا با هم یکی شدند بدون اینکه پایتختی داشته باشند.
armin khatar
07-16-2011, 11:55 AM
یگان آزاد
ناپلئون که آرزوهایش را در ایتالیا از دست رفته میدید گذاشت تا آلمان بر دانمارک بر سر پرسمان شلسویگ-هولشتاین به پیروزی برسد.این تناقضهای سیاسی او سبب شد تا مخالفانش در برگیرنده کاتولیکها، جمهوریخواهان و آزدایخواهان در جبهه واحدی به نام یگان آزاد گرد هم بیایند.انتخابات می وژوئن ۱۸۶۳ چهل کرسی را ازآن اپوزیسیون نمود و آدولف تیر به ریاست مجلس رسید.او خواستار آزادیهای نیازی شد.
برای امپراتور سخت بود که این لغزشهای درونی و درماندگیهای بیرونی را برتابد، او دیگر توان سرکوب این موجهای خروشان را نداشت.مجلس وزیرانی را برگمارد از آن دسته یک فرد ضدروحانی به نام ژان ویکتور دوروی وزیر آموزش شد که چندی پس از ان اعتراض کلیسا را نسبت به برنامه درسی او در ۱۸۶۴ را به دنبال داشت.
به هر روی مجلس زیر رهبری تیر بیش از دودمان پادشاهی به قانون اساسی بها میداد.ولی باز اپوزیسوین تبعیدی جمهوریخواه وجود داشت که سخنگوی توانایی چون ویکتور هوگو یکی از عضوهای آن بود.
به هر روی در ۱۵ سپتامبر پیمانی بسته شد که کنترل ایالت پاپال را به ایتالیا میسپرد.همچنین درباره پرسمان شلسویگ-هولشتاین در ۳۰ اکتبر ۱۸۶۴ پیمانی به امضا رسید.
armin khatar
07-16-2011, 11:55 AM
برخاستن پروس
در سال ۱۸۶۶ پروس توانست اتریش را شکست دهد و به عنوان یک قدرت در اروپا خودنمایی کند.در درون فرانسه از آنجا که امپراتور آزادی را به طور کامل اهدا نکرده بود چند دستگی رخ داد و دوباره صدای اعتراضها بلند شد.در ۱۹ ژانویه ۱۸۶۷ ناپلئون دستوری را بیان کرد؛ به برخی از مخالفان چون الیویه نزدیک شد واصلاحات بیشتری را به جریان انداخت.این اصلاحات شامل بازنگری در نظارت بر مطبوعات و حق گردآمدن مردم بود.او آزادی بیان را تصویب کرد.با این همه به زودی آشکار شد که جمهوریخواهان آشتیناپذیرند.
armin khatar
07-16-2011, 11:56 AM
گرایشهای کارگری
اصلاحات بازرگانی تحولاتی را در پی داشت.پیر ژوزف پرودون به کمونیسم تاخت.ولی کم کم چنین اندیشههایی با نگرههای اشتراکی کارل مارکس و تئوریهای انقلابی میخائیل بان رو به ضعف نهاد.نخستین کنگره انترناسیونال برپا گردید و به موضوعات کارگری در آن پرداخته شد. جمهوریخواهان که بیشتر از فرهیختگان طبقه متوسط بودند به همراه اشتراکیگرایان بیشتر از طبقه کارگران رژیم پادشهای را در برگرفته بودند.ایشان دست به یک سری کارهای انقلابی و اعتصاب زدند.انتخابات مه ۱۸۶۹ ضربه سختی را به بنیاد پادشاهی وارد آورد.
همه پرسی سال ۱۸۷۰
پس از انتخابات ۲ ژانویه ۱۸۷۰ جمهوریخواهان خواستار برافتادن پادشاهی شدند.اینان بر این باور بودند که آزادی و فرمان در یکجا با هم نمیگنجند.کشته شدن یک روزنامهنگار به نام ویکتور نوا به دست پیر بوناپارت، یک تن از خانواده پادشاهی دستاویز خوبی را به دست انقلابیها داد.ولی امپراتور باز توانست در همهپرسی ۸ مه ۱۸۷۰ به سود پادشاهی رای بیاورد.این پیروزی که میتوانست پایههای امپراتوری را استوارتر سازد، واژگونیش را آسان ساخت.امپراتور در راه جنگ گراتس با پروس بود که دید یارانش از او سرپیچی کرده و سپاه را خلع سلاح نمودهاند و این پایان کار او امپراتوری او بود.
armin khatar
07-16-2011, 11:56 AM
جمهوری سوم فرانسه
جمهوری سوم (به فرانسوی: Troisième République) به حکومت فرانسه در دوران بین ۱۸۷۰ (پس از سقوط ناپلئون سوم) و ۱۹۴۰ (شکست فرانسه از آلمان نازی) گفته میشود.قانون اساسی این جمهوری در سال 1875 تدوین شد. طبق این قانون فرانسه دارای دو مجلس عوام و سنا بود که رئیس جمهور با تآیید مجلس سنا می توانست مجلس عوام را منحل کند.مجلس سنا دارای 300 عضو بود که یک چهارم آن ها مادام العمر بودند.اولین رئیس جمهور فرانسه مارشال مک ماهون نام داشت.البته باید توجه داشت که ابتدا کشمکش های زیادی بین جمهوری خواهان، سلطنت طلبان و کلیسا بوجود آمد و در واقع جمهوری خواهان در سال 1905 بر رقبای خود پیروز شدند و در این سال بود که حکومت جمهوری در این کشور تثبیت شد.دوران شکوفائی جمهوری سوم تا سال 1914 یعنی آغاز جنگ جهانی اول بود.از سال 1870 تا 1914 درآمد ملی فرانسه تقریبا" دو برابر شد، تولید صنایع به سه برابر و سرمایه گذاری خارجی به شش برابر رسید. میزان دستمزدهای واقعی پنجاه درصد و تجارت خارجی هفتادوپنج درصدافزایش یافت . حدود 125،000 مایل بزرگراه جدید احداث گردید. فرانسه در سال 1913 به بزرگترین تولید کننده اتومبیل در اروپا تبدیل شد. در این سال صادرات اتومبیل در فرانسه به 45،000 دستگاه رسید. طی این مدت 56،000 مایل راه آهن احداث شد. فرانسه در زمینه کشاورزی نیز به پیشرفت های قابل ملاحظه ای دست یافت . ارزش تولیدات کشاورزی این کشورکه در سال 1860 شش میلیاردفرانک بود در سال 1913 به یازده میلیارد فرانک رسید و فرانسه بعد از امریکا و روسیه به سومین صادر کننده گندم در جهان تبدیل شد. با شروع جنگ اول جهانی آلمان در ماه اگوست سال 1914 از طریق بلژیک به فرانسه حمله کرد . فرانسه در این جنگ 1،375،000 کشته ؛ 4،266،000 زخمی و 537،000 ناپدید و اسیر بجا گذاشت . سرانجام جنگ اول جهانی در یازدهم نوامبر 1918 پایان یافت .
armin khatar
07-16-2011, 11:56 AM
نقشهٔ فرانسه و مستعمراتش در زمان جمهوری سوم
دولت ویشی فرانسه
دولت ویشی به حکومت فرانسه در زمان بین ۱۹۴۰ (شکست از آلمان نازی) و ۱۹۴۴ (آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت) گفته میشود. ریاست این دولت بر عهده مارشال پتن بود. پس از جنگ، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد که این حکم توسط مارشال دوگل تبدیل به حبس ابد شد.
جمهوری چهارم فرانسه
جمهوری چهارم رژیمی بود که میان سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۸ بر کشور فرانسه فرمان میراند.این نظام بازسازی جمهوری سوم فرانسه بود که تا پیش از جنگ دوم جهانی بر این کشور فرمانروا بود.بر این پایه این رژیم همان گرفتاریهای رژیم پیشین را مانند کوتاه بودن دوره وزارت و در نتیجه دشواری برنامهریزی سیاسی را با خود به همراه داشت.مردم فرانسه قانون اساسی جمهوری چهارم را در ۱۳ اکتبر۱۹۴۶ پذیرفتند.
در این رژیم کوششهایی برای افزایش نیروی قوه مجریه به منظور پیشگیری از نااستواریها و سستیهایی به مانند پیش از جنگ انجام گرفت.ولی این بیثباتی با تغییر و دگرشهای پی در پی در دولت به چشم میخورد.هرچند که جمهوری چهارم توانست اقتصاد را رونق دهد و صنعت کشور را بازسازی کند.برجستهترین رویداد این زمان استعمارزدایی بود.
استعمارزدایی
اندکی پس از استقلال هندوچین از فرانسه الجزایر دیگر مستعمره این کشور نیز سر به شورش برداشت.دولت در آغاز توانست جلوی این شورش را بگیرد، ولی افشای شکنجه که دولت و دستگاه اطلاعاتی در برخورد با شورشیان در پیش گرفته بودند آبروی دولت را برد و رسوایی بزرگی به بار آورد.با اینکه ارتش فرانسه به پیروزیهای چشمگیری در نبرد با شورشیان دست یافته بودند ولی مردم فرانسه این بحث اخلاقی را پیش میکشیدند که آیا نگه داری مستعمرهها با زور سرنیزه درست است؟
در ۱۹۵۸ که دولت اعلام کرد که با ملیگرایان الجزایری به گفتگو خواهد نشست، بیثباتی و نااستواری دولت به اوج خود رسید.نیرویهای دست راستی ارتش فرانسه به رهبری سرلشکر ژاک ماسو به شهر الجزیره تاختند و تهدید کردند که با نیروهای چترباز به پاریس خواهند تاخت مگر اینکه شارل دو گل ریاست جمهوری را برگرده گیرد.دو گل پیششرط پذیرش دولت را افزایش قدرت رئیس جمهور در قانون نوین گذارد.تغییراتی که پس از این رخ داد به پیدایش جمهوری پنجم فرانسه انجامید.
armin khatar
07-16-2011, 11:57 AM
http://pic.azardl.com/images/76605705653831808285.jpg (http://pic.azardl.com/)
armin khatar
07-16-2011, 11:58 AM
جمهوری پنجم فرانسه
جمهوری پنجم فرانسه نام دولت کنونی فرانسه است که از ۵ اکتبر ۱۹۵۸ پدید آمده است. این جمهوری توسط شارل دوگل بر ویرانههای جمهوری چهارم فرانسه ساخته شد. با کنار گذاشتن نظام پارلمانی ناکارآمد جمهوری چهارم نوعی نظام ریاستی زاده شد که در آن رئیس کشور دیگر مقامی تشریفاتی نیست و رئیسجمهور و نخستوزیر هر دو در اداره عملی کشور نقش دارند. موریس دوورژه آن را یک نظام سیاسی جدید نامید و اصطلاح نظام نیمه ریاستی را برای توصیف آن ابداع کرد و در دهه ۱۹۹۰ بیشتر کشورهای کمونیستی پیشین با الهام از جمهوری پنجم این الگوی حکومتی را برای کشور خود برگزیدند.
پایهریزی
انگیزاننده پایهریزی جمهوری پنجم، بحران الجزایر بود. هرچند فرانسه بسیاری از مستعمرههایش را در باختر آفریقا و جنوب شرقی آسیا از دست داده بود ولی هنوز الجزایر را نگاه داشته بود. سرانجام در ۵ ژوئیه ۱۹۶۲ الجزایر به استقلال رسید.
شارل دوگل از این بحران برای پدیدآوردن جمهوری نوینی با رئیسجمهوری دارای اختیارات بیشتر سود برد. دوره زمامداری رئیسجمهور در قانون اساسی نو درازتر شد (در آغاز هفت سال و اکنون پنج سال) و نیروی رئیسجمهور نیز در سنجش با دیگر رژیمهای مردمسالار در اروپا بسیار بیشتر شد. قانون اساسی تازه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۵۸ به همهپرسی گذارده شد و با رای ۸۲٫۶٪ مردم به تصویب رسید.
رئیس جمهور در آغاز از سوی انجمن انتخاباتی برگزیده میشد ولی در سال ۱۹۶۲ دوگل پیشنهاد کرد که رئیسجمهور با رای مستقیم مردم برگزیده شود.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.