PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گزیده اشعار حافظ



mozhgan
03-28-2011, 06:28 AM
دیوان غزلیات




«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»


«آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه چاره,با بخت گمراه»


«از صدای سخن عشق نديدم خوش‌تر // يادگاری كه در اين گنبـد دوار بماند»


«از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»


«بر در ميخانه رفتن كار يك‌رنگان بود// خودفروشان را به‌كوی می‌فروشان راه نيست»


«بشوی اوراق اگر هـم‌درس مايی// كه علم عشق در دفتر نباشد»


«به ‌بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج كی كنمت "آخرالدواء الكی"»


«به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»


«به ‌كوی عشق منه بی‌دليل راه، قدم// كه من به‌خويش نمودم صد اهتمام نشد»


«به ‌می‌پرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»


«بی پير مرو تو در خرابات// هرچند سكندر زمانی»


«بی‌خار گل نباشد و بی‌نیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان این‌چنین فتاد»


«پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطا‌پوشش باد»


«پيوند عمر بسته به‌موئی است هوش دار// غم‌خوار خويش باش غم روزگار چيست؟»


«تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود»


«حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بی‌خار کجاست؟»


«حسنت به‌اتفاق ملاحت جهان گرفت// آری به‌اتفاق، جهان می‌توان گرفت»


«در اين زمانه رفيقی كه خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفينه غزل است»


«در بيابان گر به ‌شوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنش‌ها گر كند خار مغيلان غم‌مخور»


«در كوی ما شكسته‌دلی می‌خرند و بس// بازار خود‌فروشی از آن‌سوی ديگر است»


«دریغ و درد كه تا اين زمان ندانستم// كه كيميای سعادت رفيق بود، رفيق»


«دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»


«زين سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا// بيش از گليم خويش مگر پا كشيده‌ای؟»


«سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌كرد// آن‌چه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌كرد»


«سخن به‌نزد سخندان ادا مكن حافظ// كه تحفه، كس دُر و گوهر به ‌بحر و كان نبرد»


«سر و چشمی چنین زیبا,توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بی معنی مرا درسر نمیگیرد»


«شراب لعل می‌نوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، می‌سازم به وی کورش»


«شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه,ورد سحرگاه»


«عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»


«فريب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زايد شب آبستن است»


«فلك به ‌مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همين گناهت بس»


«قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»


«قطع اين مرحله بی‌هم‌رهی خضر مكن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»


«كه بيند خير از آن خرمن كه ننگ از خوشه‌چين دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»


«محتسب خم شكست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»


«محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»


«من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ این‌قدرم عقل و کفایت باشد»


«من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»


«من که شبها ره تقوا زده ام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»


«نقد صوفی نه همین صافی بی‌غش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»


«مرا به ‌كشتی باده درافكن ای ساقی// كه گفته‌اند نكوئی كن و در آب انداز»


«مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»


«نه عمر نوح بماند نه ملك اسكندر// نزاع بر سر دنيای دون مكن درويش»


«ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»


«نيك‌نامی خـواهی ای‌دل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»


«هر‌آن‌كسی كه در اين حلقه نيست زنده به‌ عشق// بر او نمرده، به‌فتوای من نماز كنيد»


«هرگز نميرد آن‌كه دلش زنده شد به‌ عشق// ثبت است بر جريده عالم دوام مـا»


«يارب مباد آن‌كه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بی‌خبر شود»


«یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»


«يارب اين نو‌دولتان را بر خر خودشان نشان// كاين همه ناز از غلام و اسب و استر می‌كنند»


«جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف می‌شکند بازاش»


«آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»