mozhgan
03-18-2011, 05:03 AM
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را بدانجا رسیدست کار
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست چه مردی و آئین و راه تو چیست
نبرد که جوی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه
بنانی تو هم سیری و هم گرسنه نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
شما را به دیده درون شرم نیست ز راه خرد مهر و آرزم نیست
بدان چهره و زاد وآن مهروخوی چنین تابع و تخت آمدند آرزوی
و بهتر است سخن یا درد دل رستم سپهسالار ایران را هم در هنگام این جنگ بدانید:
گنهکارتر در زمانه منم ازیرا گرفتاد اهرمنم
دل من پرازخون شد وروی زرد دهن خشک و لبها شده لاجورد
که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان
که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
.
.
که این خانه از پادشاهی تهیست نه هنگام پیروزی و فرهیست
ز چارم همی بنگرد آفتاب کز این جنگ ما را بد آید شتاب
زبهرام و زهره ست ما را گزند نشاید گذشتن ز چرخ بلند
و متن نامه ای که رستم از حال جنگ به یزدگرد می نویسد:
که من با سپاهی به سختی درم به رنج و غم و شور بختی درم
رهایی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین
چو گیتی شود تنگ بر شهریار تو گنج و تن و جان گرامی مدار
.
.
چو با تخت منبر برابر کنند همه نام بوبکر و عمر کنند
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر ز اختر همه تازیان راست بهر
دریغ این سر و تاج و این مهر وداد که خواهد شد این تخت شاهی به باد
و به نظر من پس از این جنگ ایران و ایرانی هرگز به آن شکوه و جلال قبلیش نرسید:
بر ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فر و بخت
کز این پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست چه مردی و آئین و راه تو چیست
نبرد که جوی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه
بنانی تو هم سیری و هم گرسنه نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
شما را به دیده درون شرم نیست ز راه خرد مهر و آرزم نیست
بدان چهره و زاد وآن مهروخوی چنین تابع و تخت آمدند آرزوی
و بهتر است سخن یا درد دل رستم سپهسالار ایران را هم در هنگام این جنگ بدانید:
گنهکارتر در زمانه منم ازیرا گرفتاد اهرمنم
دل من پرازخون شد وروی زرد دهن خشک و لبها شده لاجورد
که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان
که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
.
.
که این خانه از پادشاهی تهیست نه هنگام پیروزی و فرهیست
ز چارم همی بنگرد آفتاب کز این جنگ ما را بد آید شتاب
زبهرام و زهره ست ما را گزند نشاید گذشتن ز چرخ بلند
و متن نامه ای که رستم از حال جنگ به یزدگرد می نویسد:
که من با سپاهی به سختی درم به رنج و غم و شور بختی درم
رهایی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین
چو گیتی شود تنگ بر شهریار تو گنج و تن و جان گرامی مدار
.
.
چو با تخت منبر برابر کنند همه نام بوبکر و عمر کنند
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر ز اختر همه تازیان راست بهر
دریغ این سر و تاج و این مهر وداد که خواهد شد این تخت شاهی به باد
و به نظر من پس از این جنگ ایران و ایرانی هرگز به آن شکوه و جلال قبلیش نرسید:
بر ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فر و بخت
کز این پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان