توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دل نوشته های خودمونی
Sara12
12-18-2010, 09:13 PM
فصل پاييزه وقلبم
غرق درياي غم تو
ميكشه اين دل زخمي
انتظار مرحم تو
بوي بارون تو خيابون
عطر ياد تو رو داره
نفس نسيم پاييز
حس تنهايي مياره
ديگه بي حس شده دستام
نفسم يخ زده انگار
دارم از رمق مي افتم
با تني خسته و بيمار
برگاي زرد درختا
ميزنن بوسه به پاهام
حالاحتي ديگه برگام
ميدونن كه من چه تنهام
نقش چشماي قشنگت
تو دلم چه موندگاره
بيا كه اين دل تنها
به خدا طاقت نداره.
http://s1.picofile.com/file/6202584504/manzareh_20_43_1_.jpg
nahaayat
12-19-2010, 01:05 AM
دست بر آرم و خرقه از سر به در آرم
سخن از خود نگويم از سينه پير مغان آرم
مجموع آن باشد تن ؛ جمله گرفتار نفس مشكل اين جمله ها باشد. نه سكوت از روي هوس
كه اگر خاك باشم به زير پاي پير مغان خواهم مكان ،كه در كشتي طريقتِ اوست سكان
آمديم نه براي نااميدي در قفسي هستيم و بستان را مي بينيم شوق پرواز داريم و روزي مي ميريم .
لحظه ها درد است...
تن درد است ...
من درد است ...
اين دل است كه سرد است ...
اين نفس است كه هميشه پي درد است...
تن ِخسته بايد ...
دل شكسته بايد...
نهايت : دي 1382
نیمه سیب ... (http://martenzite.blogfa.com/post-507.aspx)
تو هم
شادابیت را تقسیم کن
میان خاطراتمان
مثل من که همیشه
نیمی از سیبم را
به یاد تو
کناره پنجره جا می گذارم ...
http://img25.imageshack.us/img25/9338/applehalfgreenhalfred.jpg
دلم برای کسی تنگ است
که زیبایی روح را می ستاید,
مهربانی را دوست دارد,
گذشت را میفهمد,
دلم برای کسی تنگ است
که چشمان خیس از اشک را میبوسد
وبا سر انگشت مهربانش
آبي آسمان را نشان مي دهد
كسي كه به خاطرم آفتابي مي شود
زندگی یعنی تکاپو،
زندگی یعنی هیاهو،
زندگی یعنی ، شب نو ، روز نو، اندیشه ی نو.
زندگی یعنی ، غم نو ، حسرت نو، پیشه ی نو.
زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد.
زندگی بایست در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذیرد.
زندگی بایست یک دَم ، یک نَفَس، حتی ز جنبش وا نماند،
گر چه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد.
(http://www.vahe.tk/wp-content/uploads/2010/08/mordab.bmp)
زندگانی همچو آب است.
آب اگر راکد بماند، چهره اش افسرده خواهد گشت.
و بوی گند می گیرد.
در هلال آبگیرش غنچه ی لبخند، می میرد.
آهوان عشق از آب گِل آلودش نمی نوشند.
مرغکان شوق در آیینه ی تارش نمی جوشند.
من سرودی تازه می خواهم.
افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهم.
کرم خاکی نیستم من، تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش…
نیستم شب کور ،کز خورشیدِ روشن گر بدوزم چشم،
آفتابم من که یکجا، یک زمان ساکت نمی مانم.
من هوای تازه می خواهم . . . !
«هوشنگ شفا»
گرچه زندگی با درد غم همراه است،
اما مسیر از شادمانی های بسیار نیز خالی نیست.
اگر دنیای خود را فرو ریخته یافتی،
تکه های سالم را بر گیر و به راه ادامه بده،
چون در پایان، آرزوهایت را برآورده خواهی یافت.
به یاد داشته باش!
که در پایان، همین فراز و فرودهاست که یکدیگر را توازن می بخشند.
بگذار اشک هایت جاری شوند.
(http://www.vahe.tk/?attachment_id=986)
بگذار گُل لبخند بر لبانت بشکفد.
اما تسلیم، هرگز! هرگز!
به یاد آر،
که در تو نیرویی است که نوید واقعیت یافتن رویاهایت را می دهد.
حتی آن زمان که بسیار دور می نمایند!
تنهایی، یار خوبی است،
بیا که با هم تنها باشیم،
آنقدر تنها که یکی شویم، در هم
و با هم تا نا کجاها برویم،
و از لابه لای دامنه های پست پلیدی، قله های مرتفع شرافت و انسانیت را فتح کنیم.
با هم . . .
رد شویم از هر چه نازیبایی،
و خدا را لمس کنیم،
دوستش بداریم، بخواهیمش و بخوانیمش . . .
آنقدر زیاد که غرق شویم در هم ،
و آنگاه به هر کجا که رسیدیم ، برایم مهم نیست . . .
بهشت باشد یا جهنم،
با تو خواهم آمد . . .
آری،
تا آن سر دنیا ، که سهل است،
تا آخرِ آخرت هم . . .
با تو می آیم . . .
Sara12
01-26-2011, 09:45 PM
کنارت هستم برای روزی که دستان نازنینت را در دستان مضطربم می گذاری و ازمن قول میخواهی که تا ابد کنارت بمانم...
مردت هستم برای لحظه ای که از بزرگترها اجازه می گیری تا شاهزاده این مملکت بشوی........
مردی که پا به پایت در مغازه های شهر می آید تا وسواسهایت را برای خرید یک روسری ساده، عاشقانه بپرستد کیست؟!...
برای روزهایی که پدر و مادرمان پیر میشوند و میترسی که دختر خوبی برایشان نبوده باشی من کنارت هستم تا خدمتشان کنیم و نترسی....
برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر احساس کنی...
مردی که اشکهایت را می بوسد و موهای پریشانت را شانه می زند منم....
برای ثانیه ای که فرشته ای از بهشت در رحم تو به امانت می آید،منم که کنارتم و تو در آغوش من هست که می آرامی....
در تمام آن 289 روز وقتی از قیافه می افتی و شکمت خط خطی می شود و نمیتوانی حتی درست راه بروی، منم که کنارتم و شبها تن خسته ات را در آغوش می گیرم...
مردی که دستانت را در آن لحظات پردرد و امید تولد می گیرد و عرق از پیشانی پر دردت پاک می کند منم...
مردی که موهای تو و دخترت را قبل از خواب شانه میکند و هر دوی شما را در آغوش مردانه اش می خواباند منم
مردی که شبهای بیخوابی برایت قهوه و کیک شکلاتی می آورد و قصه زندگیت را گوش می کند منم...
مردی که با دستان خسته اش پاهای خسته تر تو از این زندگی سخت را، هر شب نوازش می کند تا بیارامند کیست؟!
منم....
مردی که اصرار داری موهایش را خودت اصلاح کنی... منم....
مردی که بلد نبود اما دوست داشت ناخنهایت را لاک بزند منم...
کسیکه بارها و بارها
نازت را می کشد و قهرهایت را خریدارست هنوز، منم...
مردی که خسته از کار روزانه به ضریح چشمانت پناه می آورد و تو حاجت روایش می کنی منم....
آهای دختر شبهای پاییز :
شبها که مضطرب از خواب می پری و در تاریکی بسترت می گردی که ببینی هستم یا نه ، نبین..... لمس کن تن مردی را که سردی روزگار را به خاطر تو به گرمای آغوشش مبدل کرده....
کسی که به خاطرت ته اقیانوس وسط تاریکی و خطر می رود تا صدفی به نامت بگشاید و شاید مرواریدی لایقت بیابد.... منم....
کسی که بعد از سالها همسری، بدن از تناسب افتاد ات را می بوید و می بوسد منم.....
روزی که اولین موی سپیدت را در آیینه می بینی و اشک در چشمانت حلقه می زند، منم که موهایت را در دستان مردانه ام جمع می کنم و در آغوشم سخت میفشارمت و در گوشت زمزمه میکنم که "امروز دو برابر عاشقت هستم ای شراب کهنه"
روزی که نگران چین و چروکهای تازه از راه رسیده صورت زیبایت می شوی منم که بهترین زیبا رویان عالم را با ثانیه ای با تو بودن معاوضه نخواهم کرد....
برای روزهایی که فرزندانمان می روند دنبال سرنوشتشان و تو در اتاقهایشان میگریی ، منم مردی که دستانت را می گیرد و تو را شبانه به کنار دریا میبرد تا هر چقدر میخواهی با بیکرانی آب از دلتنگیهایت بگویی....
برای روزهایی که جسمت تغییر می کند و فکر می کنی که دیگر زن نیستی و میترسی، منم که بارها وبارها حس زن بودنت را به تک تک سلولهایت یادآوری می کنم همان مرد وحشی روزهای اولمان میشوم تا یادت نرود که تویی شاه بیت غزل زندگی من...........
Sara12
01-27-2011, 01:22 AM
. . . باور کن که دوســتت دارم
. . . ای تنــها بهـانه برای زنده بودنـم٬ نفس کشـیدنم دوســتت دارم
. . . ای امید و آرزوی من، دنـیای من دوســتت دارم
. . . ای تو به زیبـایی یک گـل سرخ، به پاکـی یک چشـمه زلال
. . . به لـطافت باران بهــار دوســتت دارم
. . . ای تو فصــل بهــارم، همیــشه یـارم، همـدم ایـن دل دوســتت دارم
. . . ای تو آرامــش وجــودم، همـه بود و نـبودم
. . . هــستی و تــار و پودم دوســتت دارم
. . . ای تو طلـوع زندگــی ام، ناجـی لب تشــنگی ام دوســتت دارم
. . . ای تو عشــق زندگـی ام، همیشـگی ام، مانــدنی ام دوســتت دارم
. . . دوســتت دارم و خواهم داشـت٬ ای که تو لایـق این دوســت داشـتنی
. . . عاشقت می مانم و خواهم ماند٬ ای که تو لیلی این دل دیوانه ای
. . . به خاطــرت جانـم را، زندگــی ام را، فدایـت می کنم، نثــارت میکنم
. . . دوســت دارم که چشمهـایــم را قربانی نگاهــت کنم
اگر می گویم که دوســتت دارم از ته دلــم می گویم
!!! از تمام وجــودم می گویــم
. . . باور کــن دوســتت دارم
Mohamad
01-28-2011, 01:15 PM
قسم به نغمه ی باران بمان بهانه ی من
بدون تو تپش آفتاب کم رنگ است
به هر کجا که روی هر زمان و هر لحظه
دلم همیشه برای تو تنگ است
every body say sky is blue
but i say its brown
because my sky is your eyes
Sara12
01-28-2011, 11:09 PM
TO love yue i woud join the rain to the fire... ,به عشق تو ,من باران را به اتش ملحق خواهم کرد...
love is when yue write his name all over the sky...
عشق ان هنگامیست که تو نام اورا سراسر اسمان مینویسی...
love is when yue see him and he stays in your eyes...
عشق ان هنگامیست که او را می بینی و او در چشمانت میماند...
در میان تاریکی شب
در جستجوی تو
آهسته گام بر می دارم
سری به کوچه ی سپید می زنم
همان میعاد گاه عاشقانه ی من و تو
تو را در لابلای خاطرات گذشته جستجو می کنم
آری اینک من هستم و من
بی آنکه تو باشی
کاش بدانی شاید
اکنون بی تو باشم
اما با تو هستم…
******
باز می گردم، بی صدا و آرام
باز به جستجوی تو در میان تاریکی شب……
گفته بودی من به تنهایی منم
تو نیز به تنهایی تویی
تو گر با من باشی
ما خواهیم شد
ولیکن کنون
نه تو تویی
و نه من منم
این فاصله بین من و توست که
ما نخواهیم شد....
__________________
آنروز می آید
روزی که صبح میشود
و بنفشه شراب صورتی را مینوشد.
میدانی...هیچ نگران مباش !
آنروز دیگر بنفشه
دلتنگِ تاخیر قطره های شبنم نمیشود .
او خود
روز ها و روز هاست که مرده است.
و دیگر حتی
باران شدن شبنم نیز به او نمی رسد
ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید...
Sara12
05-16-2011, 12:04 PM
و را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!
" پلالوار"
Sara12
05-16-2011, 12:05 PM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
Sara12
05-16-2011, 12:07 PM
واقعا دوستت دارم
واقعا دوستت دارم
گرچه شايد گاهي
چنين به نظر نرسد
گاه شايد به نظررسد
كه عاشق تو نيستم
گاه شايد به نظر رسد
كه حتي دوستت هم ندارم
ولي درست در همين زمان هااست
كه بايد بيش از هميشه
مرا درك كني
چون در همين زمان هاست
كه بيش از هميشه عاشق تو هستم
ولي احساساتم جريحه دار شده است
با اين كه نمي خواهم
مي بينم كه نسبت به تو
سرد و بي تفاوتم
درست در همين زمان هاست كه مي بينم
بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود
اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است
بسيار كوچك است
ولي آن گاه كه كسي را دوست داري
آن سان كه من تو را دوست داري
هركاهي ؛كوهي مي شود
و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد
كه دوستم نداري
خواهش مي كنم با من صبور باش
مي خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم
ولي با اين همه
فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي
كه هميشه
از همه راههاي ممكن
عاشق تو هستم
http://www.beach-backgrounds.com/tropical-images/love-heart-on-beach-sand-1680x1050.jpg
Sara12
05-16-2011, 12:08 PM
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
ايا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
Sara12
05-16-2011, 12:09 PM
صدای پات منو می کشه
تب نگات منو می کشه
تو دل دل ثانیه هات، عطر هوات منو می کشه
می خونمت نفس نفس، رنگ لبات منو می کشه
کاش قفسم می شدی، همنفسم می شدی
پس می زدی غم منو ، آتش بسم می شدی
بیا بشین پیش روم، نذار بره آبروم
بیا تو ساعت عشق، شرمو بگیرش از روم
بیا به حرمت بوسه، حبس کنیم نفسو
به اسم اولین عشق، لمس کنیم هوسو
شاید بمونه تو نگام،تا آخرین نفس برام
شاید بمونه تو صدام، اسم تو تنها کلام
بیا به حرمت بوسه، حبس کنیم نفسو
به اسم اولین عشق، لمس کنیم هوسو.
Sara12
05-16-2011, 12:09 PM
اين را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نيمه ای ست از سرما.
دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گيرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم:
چنين است که من هنوز دوستت نمی دارم.
دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي
کليدهای نيک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.
برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگاني هست،
چنين است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.
Sara12
05-16-2011, 12:10 PM
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.
برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.
Sara12
05-16-2011, 12:10 PM
ا همهٔ بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام
دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهٔ یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانیام
Sara12
05-16-2011, 12:11 PM
ای فردا
چرا نمی یای گلهای
باغچه هم خشک شدن و دیگه
نمی خنــــــــدن دیگه فراموش کردم اون
موقعی را که قرار بود بیایی ویه معجزه واسم
بیاری فقط واسه خود خودم منتظراومدنت بودم ولی نیومدی
امروزپرواز یه پرنده ی مرموزامواجی از تلاطم دریا را تو گوشــــــم
زمزمه کرد فریاد زدم و گفتم کجایی ؟حتی کبوترا تو را نمی شناسن اونا منتظر
اومدنت نیستن ولی من دوباره فریاد می زنم اما دریغ از جوابی وحتی دریغ از وزش
بادی که مرحمی بر دلم بشه بهار هم اومد ازاون پرسیدم فردارا دیدی؟
گفت نه!ولی نگران نباش می یاد ای فردا بذار همه بدونن
چقدراومدنت طولانی شده وچقدر بایدصبرکنم
تا بیایی و خوشحالم کنی اما یادت باشه
هنوز چشم به راهتم
Sara12
05-16-2011, 12:16 PM
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار
Sara12
05-16-2011, 12:16 PM
کویر تشنه ی باران است
من تشنه خوبی
به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان
بنفشه می روئید
وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست
چرا هراس؟
چرا شک؟
بیا که من بی تو
درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست
امید بارش باران نوبهارم نیست...
Sara12
05-16-2011, 12:16 PM
پنج ساعت مانده به تو
قدمهایم پنج ساعت و دستهایم
که دیگر تو را نمی بینند
تاریخ مصرف عمری که عاشقانه گذشت!
ببین چگونه آرامم نمی کند این چتر؟
کجا نمی روی؟
چتر را که از تو می خریدم
می دانستم همیشه هوایش هوایت را خواهد داشت
تنها هوایت
هوای مرا نداشت
- مرا که همیشه در هوای تو بودم-.
Sara12
05-16-2011, 12:17 PM
عشق را چون ماهی دریا های آزاد
لغزنده باید دید
عشق را چون تیره و تارهای طوفان
مبهم باید دید
عشق را همچو شقایق های وحشی
مغرور باید دید
عشق را همچون پرستو های مهاجر
رفتنی باید دید
لیک عشق را با امید باید دید
Sara12
05-16-2011, 12:17 PM
باور کن
عشق من پاک است باور کن بیا
دیو غم را کورکن کر کن بیا
مُردم از این التهاب عاشقی
درد دوری را تو آخر کن بیا
ا اجازه من شفاهی عاجزم
درس عشقم را تو ازبر کن بیا
تا بلوغ عشقمان راه کمی است
نغمه ی عشاق را سر کن بیا
تا ابد من عاشق زار توام
حرف هایم را تو باور کن بیا
Sara12
05-16-2011, 12:18 PM
بر هر چه بود و هست
در پیش روی تو
محکم و استوار اقرار می کنم
این اعتراف من
باواژه های مهر
جمله های شوق
در موجی از غرور
این اعتراف من:
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...
Sara12
05-16-2011, 12:21 PM
به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش
Sara12
05-16-2011, 12:24 PM
مطمئن باش و برو...
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود...
تو برو...
دل من باز شکست..
Sara12
05-17-2011, 12:22 PM
http://tanhaarya.persiangig.com/rose.gif
عطر خیال تو
پل می زند به دلم
تمام رویا را !
نگاه کن ...
از تو تا نفسم
صد باغ گل چراغانی است !
باورم کن ...
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب( نمی دانم)!!!!
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو میآیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
Sara12
05-28-2011, 01:07 AM
(http://forum.isatice.com/member.php?u=50099)
کسی در باد می خواند
تو را تا اوج می خواهم
برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم
د لم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم
تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم...
Sara12
05-28-2011, 01:08 AM
دلتنگم وتنها...
کاش پاره ابری میشد دلم
و مهربانی می بارید
و نگاهم را با نگاهش آشتی می داد
آه که دوستت دارم چه کلام کاملی ست
و من دلم چقدر تنگ دوست داشتنه...
__________________
می دونم یه روزی دل من میمیره
خورشید عشقمون اون بالاها سایه میگیره
رنگ تاریکی گرفته قصّه و افسانه ی من
رنگ شادی رو ندیده این دل دیوونه ی من
اشک میریزم روز و شب مثل ابرای بهار
مانده از تو پیش من تار مویی یادگار
قلب من خاموش و غمگین
چون غروب یک ستاره
گریم از دست جدایی
مثل ابری پاره پاره
همچو مرغی پرشکسته
تو قفس تنها نشسته
در غروبی بی ترانه
مانده ام بی آب و دانه
می دونم یه روزی دل من میمیره
خورشید عشقمون اون بالاها سایه میگیره
رنگ تاریکی گرفته قصّه و افسانه ی من
رنگ شادی رو ندیده این دل دیوونه ی من
اشک میریزم روز و شب مثل ابرای بهار
مانده از تو پیش من تار مویی یادگار
قلب من خاموش و غمگین
چون غروب یک ستاره
گریم از دست جدایی
مثل ابری پاره پاره
همچو مرغی پرشکسته
تو قفس تنها نشسته
در غروبی بی ترانه
مانده ام بی آب و دانه
نشستهام باز کنار تو ، اومدی سراغم
نگاه تو ، روشن شب های بی چراغم
نگاه من وقتی قصه داره
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
لب های تو رنگ بوسه داره
لب های من گرم و بی قراره
سکوت شب یه آسمون و یک ستاره
بارون گل شد خواب ستاره
به انتظار بغض ابر پاره پاره
تا قلب آسمون میبارم با تو تنها
فصل من و تو باز رسیده روی ابرها
کنار تو آروم میام ، پا می ذارم
چراغی تو دست شب ها جا می ذارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات می بندم
دوباره به این عشق ، به این دل می خندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره
کنار تو آروم میام ، پا می ذارم
چراغی تو دست شب ها جا می ذارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
در اين سراي بي كسي ، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان، چراغ برنمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهي ست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، كسي تبر نمي زند
شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید...شاید
این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه
ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از
آن را بر می داشت... مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ
نگفت، قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم
کمتر است؟؟؟
قاصدك !
هان ! چه خبر آوردي ؟
از كجا ؟ .. وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي .. اما ، اما ؛
گرد بام و در من
- بي ثمر مي گردي !
انتظار خبري نيست مرا .
- نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، باري !
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس ،
برو آنجا كه تو را منتظرند ،
قاصدك !
در دل من ، همه كورند و كرند !
دست بردار ازين در وطن خويش غريب ..
قاصد تجربه هاي همه تلخ ؛
با دلم مي گويد :
كه دروغي تو ، دروغ ..
كه فريبي تو ، فريب ..
قاصدك ! هان ! ولي ... آخر ... اي واي !
راستي ؛ آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي ! كجا رفتي ؟ آي !
راستي ؛ آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟!
- در اجاقي - طمع شعله نمي بندم - خردك شرري هست هنوز ؟!
قاصدك !
ابرهاي همه عالم شب و روز ،
در دلم مي گريند.
یه درخت خشک و بی برگ
میون این کویر داغ
تو ته مونده ی ذهنش
نقش پر رنگ یه باغ
شاخه ی سبز خیالش سر به آسمون کشید
بَر و دوشش همه پر شد ز اقاقی سفید
زیر سایه خیالی کم کَمَک چشماشو بست
دید دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه باز بارون بباره تو کویر
دیگه اما سررسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود
جنگل و پرنده بود، رودخونه ی زلالی بود
کفترا از جا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره
باز باران بی ترانه ....
بازباران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ،
نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست ....
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...
نمی فهمم ....
کجای اشک یک بابا که سقفی از گِل و آهن
به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....
نمی دانم ...
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد
بگذار بمیرم
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره ی شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشم خمار است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه ی خورشید
یک دم نگاهم کن
صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیافتم
مستانه بمیرم
ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟
که به پای تو بریزم؟
در کوی وفایت چشمانم
گر ندهد جان
گر سر ندهم بر سر پیمان
ای وای به من گر که به محشر
پرسند چه کردی در راه محبت؟
آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست. بپذیریم به جان
هر چه غیر دل اوست. بسپاریم به باد
آه
باز هم این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
آزمون بود و تماشای دو عشق
بیستون بود و تمنای دو دست
در زمانی که چو کبک خنده می کرد شیرین. تیشه میزد فرهاد
نتوان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است. عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه درآویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
دیشب چه شبی بود
شب غم و ماتم
گویی که رسیده
مرگ من ز عالم
آشفته شبی بود
قلب من چه زشت بود
گویی که ندیدم
جایی که بهشت بود
قلب من سیه بود
چشم من چه تاریک
ابروان من کج
شانه ی تو خالی
شانه ات نفس بود
ای امید هستی
تو نفس نبودی
تو عشق من هستی
در دلم نوشتم
تا آخر این خط
عاشق تو هستم
عاشق تو هستم
.
سفری در راه است...
و من خسته از نفس افتاده...
چه شتابان میروم از این تنهایی، به تماشای سکوت...
به تمنای نسیم و موج ها...
به هم آغوشی آب...
خبر آمد سفری در راه است... سرخوش آن روح که در آن آزاد است...
به دیدارم بیا هر شب
دراین تنهایی تنها وتاریک خدامانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشنترازلبخند
شبم را روزکن درزیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین وغریبانه
دراین ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام بااین پرستوها وماهی ها
واین نیلوفر آبی واین تالاب مهتابی
شب افتاده است ومن تنها وتاریکم
ودرایوان من دیریست درخوابند
پرستو ها وماهی ها وآن نیلوفر آبی
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما نه
گاهی كه از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی كه قلبهامان
می كوفت سهمگین
گاهی كه سینه هامان
چون كوره میگداخت
دست تو بود و دست من این دوستان پاك
كز شوق سر به دامن هم میگذاشتند
وز این پل بزرگ
پیوند دست ها
دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
یك بار نیز
یادت اگر باشد
وقتی تو راهی سفری بودی
یك لحظه وای تنها یك لحظه
سر روی شانه های هم آوردیم
با هم گریستیم
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
ما پاك زیستیم
ای سركشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهای خوب
تو آفتاب بودی
بخشنده پاك گرم
من مرغ صبح بودم
مست و ترانه گو
اما در آن غروب كه از هم جدا شدیم
شب را شناختیم
در جلگه غریب و غم آلود سرنوشت
زیر سم سمند گریزان ماه و سال
چون باد تاختیم
در شعله شفق ها
غمگین گداختیم
جز یاد آن نگاه تبسم
مانند موج ریخت بهم هرچه ساختیم
ما پاك سوختیم
ما پاك باختیم ...
ای سركشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته ای خطا رفته
با من بگو حكایت خود تا بگویمت
اكنون من و توایم و همان خنده و نگاه
آن شرم جاودانه
آن دست های گرم
آن قلبهای پاك
وآن رازهای مهر كه بین من و تو بود
ماگرچه در كنار هم اینك نشسته ایم
بار دیگر به چهره هم چشم بسته ایم
دوریم هر دو دور
با آتش نهفته به دلهای بیگناه
تا جاودان صبور
ای آتش شكفته اگر او دوباره رفت
در سینه كدام محبت بجویمت
ای جان غم گرفته بگو دور از آن نگاه
در چشمه كدام تبسم بشویمت ! ...
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم .
باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهشهایم
و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالشهایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست ...
درميان من وتو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش را داري
دست هاي تو توانايي آن را دارد
که مرا
زندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد
شورعشق ومستي
و تو چون مصرع شعري زيبا ،
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
به تو دستمیسايم و جهان را درمیيابم،
به تو میانديشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عريان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمين،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
میدرخشم
و فرومیريزم
از این جهان، تنها خدا داده مرا رنجی دگر، تو
پس کی شود قلبم رها از دام این غمهای دنیا
آخر چرا با درد و غم دل آشنا شد
دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد
چون مرغکی بی بال و پر تنهای تنها
در سینه ی سرد فراموشی رها شد
آخر دلم، پژمرده شد، افسرده شد
چون شاخه ای افتاده در دامان آتش
در شعله سوزنده ی غمها فنا شد
آخر دلم، پژمرده شد، افسرده شد
چون شاخه ای افتاده در دامان آتش
در شعله سوزنده ی غمها فنا شد
دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد
دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارون (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%86)یم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون
دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا میکنی با کولهباری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
http://pic.azardl.com/images/95674119111470189380.gif
وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم
غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود.
او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست
بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند.
پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود
و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد.
اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش
نبستيم.
به اين اميد که هم رنگمان شود.
اما او از جنس ما نبود.
او همچون گردباد وزيد
شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند.
به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما...
مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد.
تلخي کرد و رفت.
زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک
که دورتر و دورتر مي شد شنيدم.
او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر
مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره
به انتظار نشسته ايم...
اما نه با او...
...
http://pic.azardl.com/images/63036464843205899079.gif
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی
منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
از این عادت باتو بودن هنوز.. ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز.. اگه بی توباشم منو میکشه
یه وقتایی انقدر حالم بده.. که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من.. همه شهر میگرده دنبال تو
منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
پرنده اي در قفس
تو را به فردايت نويد مي دهد
و تو
تنها ونااميد
تک سکه ي جيبت را
به اميد خرج مي کني
آنگاه پرنده
شاهدانه اي هديه مي گيرد
تا فراموش کند
پرواز را
حتي در قفس
روزگاری یک نگه، گرمای صد آغوش داشت
اشک عاشق مزّه گل چشمه های نوش داشت
یک نوازش میزد آتش بر دل هر بیقرار
یک سخن، پویائی یک بستر گل پوش داشت
خندهها بوی خوش عشق و محبت داشتند
چشمها گیرائی یک چشمه خودجوش داشت
ای که آغوشت ز سردی میزند پهلو به غم
یاد آن روزی که آغوشت تب آغوش داشت
واى باران باران
شيشه ى پنجره را باران شست.
از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست.
اى عزيز من بي تو چه سخت است كه من جز كلمات چاره ى ديگرى نداشته باشم.هر چند عزيزى چون
تو دارم و غمى ندارم
پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم اميخته وبه توازتومىنويسم:
با تو من همه ى رنگهاى اين سرزمين را اشنا مى بينم
با تو اهوان اين صحرا كودكان همبازى منند
با تو كوهها هاميان وفادارخاندان منند
( با تو من با بهار مىرويم)
با تو من در عطر ياسها پخش مى شوم وبا تومن در هرتندرفرياد شوق مى كشم.
درحلقوم مرغان عاشق مى خوانمودرقلقل چشمه ها مى خندم ودر ناى جويباران زمزمه
مى كنم.
با تو من عشق را شوق را
زندگي را
و مهربانى پاك خداوندى را مى نوشم.
با تو من در غربت اين صحرا
در سكوت اين اسمان
در تنهايى اين بى كس غرق شوق و خروش و جمعيتم.با تو درختان برادران منندو
پرندگان خواهران منند
وگلها كودكان من
(پس وجودت هميشه زلال وپاك وهميشه در جريان است)
دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
شاخه ترد و ظریفش را
دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار هر سخن هر رفتار
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدانگونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید
آنچنان با تو بیامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس
زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست
http://www.parsiblog.com/photoalbum/yas63/yasi.jpg
دل من باز گریست
قلب من بازترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
که به آسانی ازاین شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید
بی تو این باغ پر از پائیز است . . .
افسانه من به پایان رسیده است !!
و احساس میکنم
که این اخرین منزل است...
دیگر نه بانگ جرس کاروانی ،
دیگر نه آوای رحیلی !
تنهایی
آرامگاه جاوید من است
و درد و سکوت
همنشین تنهایی جاودانه من !
شیشه ای می شکند ...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد،
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت...
مرحمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچنگفت، قصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم
کمتر است؟؟؟
http://up.vatandownload.com/images/9jq65m56t8780d6n73.jpg
این شبها ، شبهای عاشقی ،
خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگی
این شبها ، شبهای دلتنگی ،
میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگی
تا چشمانم را بر روی میگذارم ،
فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم
تو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاه
چه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه
نمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمد
نمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمد
نمیخواستم به تو دل ببندم ،
اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندم
چه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیست
آهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی ،
باید فکری به حالش کنی
نه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنی
بیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بده
برای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق ،
برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشق
کار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبسته
اشک ها ناتمام است ،
این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان است
انگار نمیخواهد بگذرد این روزها
بدجور حالم خراب است در این لحظه ها
کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میدارد
کاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویر
چهره ی ماهش را در آینه ی چشمانم ببینم
کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!
نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجا
خسته و تنها به انتظارش همیشه نشسته است.
کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ،
یادش آرامش وجود من است .
او نمیداند که همه ی زندگی ام است ،
نمی داند که زندگی ام بدون او تیره و تاراست
کاش در میان همه ، یک لحظه نیز به من نگاه میکرد، تا با نگاهش نفس بگیرم ،
کاش لحظه ای به حرف دلم گوش میکرد تا با حرفم قلب پاکش را از او بگیرم.
کاش میدانست که نگاهم همیشه به ثانیه هاست ،
تا حتی لحظه ای از دور هم او را ببینم ، تا دوباره جان بگیرم ،
میخواهم تا ابد تنها با نگاه به او زندگی کنم و آخر سر نیز بمیرم.
کاش میدانست که با یک لحظه نگاه به چشمانم ، زندگی را به من میدهد.
نگاهم کن که سوی چشمانم به نور چشمان تو بسته است
و نور چشمانت ، روشن بخش قلب تاریک من است
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
بروم تا در دروازه نور
تا شوم چیده به شفافی صبح...
دلم گرفته عزيزم كمي سه تار بزن
تمام غربت آيينه را هوار بزن
و حرف هاي دلت را كه مثل من تنهاست
بخوان و در غزلت شاعرانه جار بزن
دوباره ،چتر خودش را خزان گشوده به باغ
سري به وسعت تنهايي بهار بزن
اگر كه لهجه ي باران هنوز يادت هست
به روي پنجره طرحي به يادگار بز
پر از ترنم باران شده نگاهت ،پس
به همنوایی شعرم بیا سه تار بزن
امشب دلم خیلی گرفته ببخشید تینا جان اینجا نوشتم نمیخواستم تاپیک جدید باز کنم
من رو ببخش که اومدم اینجا نوشتم
دلم تنگ است اين شبها يقين دارم که ميداني صداي غربت من را از احساسم
تو ميخواني شدم از درد تنهايي گلي پژمرده و غمگين
ببار اي ابر پاييزي که دردم را تو ميداني ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم
چرا اي مرکب عشقم چنين آهسته مي راني تپشهاي دل خستم چه بي تاب و هراسانند
به من آخر بگو اي دل چرا امشب پريشاني دلم درياي خون است و پر از امواج بي ساحل درون سينه ام
آري تو آن موج هراساني همواره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن چه فرقي ميکند اما ، تو که اين را نميداني
elahe
12-27-2011, 09:21 PM
گــَلـــــــُـوے آدَم را
بایَد گاهــــــــــے بِتـَراشَنـد ...
تا براے دٍلـتَنگـــــــــے هاےِ تـازه جـا باز شَــوَد
دٍلتـَنگـے هایــے ڪِه جـــــــــایِشان نـَه دَر دِل
ڪِه دَر گــَلــــــــوےِ آدَم استــــ
دِلتنگـے هــــــــــایــے ڪِه مے تَواننَــد آدَم را خَفـِـه کـُننـَـد . . .!!
elahe
12-27-2011, 09:22 PM
یه روزی دروغگو دشمن خدا بود
اما حالا چی؟
دروغ ها راست شدن یا دشمن ها دوست؟؟
elahe
12-27-2011, 09:25 PM
تـــو ، چـه می فهمی !
حــال و روز کسی را که،
دیگر هــــیـــــچ نگاهی
دلــش را نمی لرزانـد ...!
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:00 PM
امشب هوا چه سرد شده ؛ امشب داره بارون میاد
صدای بارون با خودش سکوت میاره و برای من خاطرات گذشته رو به همراه داره
یادته؟ بارون که میومد بدون هیچ چتر و کلاهی میرفتی زیر بارون ؟؟؟!
دستاتو باز میکردی و یه دور میچرخیدی و بعد به من میگفتی که تو هم بیا؟؟!
من هیچوقت نمی اومدم و تو به من میگفتی خسیس!!
یادمه یه بار ازت پرسیدم چرا خسیس؟؟؟
گفتی خسیس واسه اینکه نمیزاری قطره های بارون بدنتو لمس کنن!!!!
اما امشب به خاطر تو میروم زیر باران !!!
حس عجیبیه ، قطره های باران بدنمو قلقلک میدادن
حس میکردم دوباره زنده شدم
حالا تنها چیزی که از تو برام مونده صدای بارون هستو خاطرات تلخ و شیرین گذشته
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:01 PM
روز جدای نزدیک است ، دلم تنگ است.حس عجیبی دارم چه زود دیر شد انگار همین دیروز بود که برای فرداهایمان نقشه میکشیدیم اما خبر نداشتیم که روزگار در چنین روز سرد زمستانی نقشه ی جدایمان را کشید
دستانم دگرنمیتوانند ناجی دستانت باشن تو شبهای سرد و تاریکی که از سردیه دستات به گرمیه اونا پناه می آوردی
شونه هام دیگه نیستن که وقتی غصه داشتی سرتو روی اونا میزاشتی
میدونم ... میدونم الان رفتیو دستای یه غریبه رو گرفتی همون غریبه ای که ازش میترسیدم همونی که هروقت پیش هم بودیم فکرو خیالش تو فکرت بود
حرفهایم دگر فایده ای ندارد میدانم خواهی رفت . آنچنان خواهی رفت که انگار وجود نداشتم . اما اینو بدون عزیزم هرجای دنیا که باشیو با هرکس که باشی برات آرزوی خوشبختی میکنم
آخ که چقدر سخت است برای آخرین بار تو چشایی نگاه کنم که روزی وقتی به اونا نگاه میکردم تمام غصه هامو فراموش میکردم . اما حالا بزرگترین غصه ام رو توشون میبینم
دیگه نمیخوام مثل قدیما گریه هامو ازت پنهون کنم اما تو گریه نکن چون هنوزم مثل قدیما هواداره نگاتم گریه را به خنده بفروش که هوادار خنده هاتم...!
کاش سرنوشت جز این مینوشت حالا مرگ من را به تماشا بنشین...
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:02 PM
میگویند عشق از سه حرف تشکیل شده است
(ع) (ش) (ق)
علاقه ی شدید قلبی معنیش شده دوست داشتن با عشق درگیر شده
ولی من میگم دوست داشتن با عشق درگیر نشده!
میگن عشق بهتره اما من میگم دوست داشتن بهتره تو میگی نه؟
خوب تو هم نظر خودتو داری ولی این نظره منه
از یه در عشق بیاد از در دیگه عقل میره اما دوست داشتن وقتی باشه یعنی ایمان هم هست منظورم اینه که آدم فطرتش زیباست و زیبایی را دوست داره پس آدمی که میتونه بقیه رو دوست داشته باشه صد در صدر ایمان هم داره و آدمی هم که ایمان داره صد در صد عاقله!!! عجب چیزی گفتما یه صحنه مثل فیلسوفا حرف زدم
خوب دیگه سرتم زیاد درد نیارم لپ کلام اینکه دوست داشتن بهتر از عشقه این نظره منه تو هم اگه نظری داری نظرتو بده کسی جلوتو نمیگیره فقط کافیه 2 یا 3 دقیقه وقت طلاتو بزاریو نظر بدی
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:03 PM
عروسک خیالی
تو رو خدا گریه نکن به خاطر منم شده
بزار خیال کنم دلت راضی به رفتنم شده
گریه کنی نمیتونم اشکاتو طاقت بیارم
فدای اشکات خانومی آخ که چقدر دوست دارم
میرم ولی پیش چشات ، عشقمو من جا میزارم
دلم میخواد نرم ولی روی دلم پا میزارم
تو ام میخوای نرم ولی مثل منی پر غرور
مرگه منه وقتی برم از پیش تو یه جای دور
خط بکش روی خاطره هام عکسامو پاره کن نبین
من که برای عشقمون کهنه شدم ای نازنین
دست بکش رو آسمون و ستاره ی تازه بچین
من چه کنم بی عشق تو وقتی شدم تنهاترین
من از خدا میخوام کمک کنه فراموشم کنی
منم خوشم که تا ابد عروسک خیالمی
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:05 PM
همیشه هر وقت به یاد تو می افتادم به ستاره های آسمون نگاه میکرده اما دیشب آسمون ابری بود ، خیلی دلم گرفته بود پیش خودم گفتم : چرا اینقدر از هم دور شدیم ؟! چرا تنها شدیم؟! وسعت چشات به وسعت آسمون بود و دلت مثل دریا ! آخ که چقدر دلم برات تنگ شده دوست دارم بیای و مثل قدیما حرفاتو تو گوشم زمزمه کنی با شنیدن حرفات آروم میشدم اما حالا...!؟
فقط میگم خیلی دلم برات تنگ شده......
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:07 PM
این چه آیینی است هر دم آه وناله می کنی
کاغذ احســـاس من را ، هی مچاله می کنی در نهادم هیچ ننهاد آفزیـــــــــــننده ی عشقکینه تــوزی،دشمنی تا کی حواله می کنی؟ راه کج خلقـــــی تو آخر به ترکستان رسدبس که باغ سبز سینـه،سرخ لاله می کنی سنگدل! آرامش از تومی شود مهجور، تااشـتباه این و آن را ، صد رساله می کنی زندگی یک پلک هست ومرگ هم پلکی دگرارزشــــی دارد دلــــی میدان ژاله می کنی! چند گامی بیشــــــــتر، مهلـت ندارد تا لحــدآخر عمــری ، دل "محنت"،چرا له می کنی
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:09 PM
زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم
همه يه بهونه قشنگ مي خواد
تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ
واسه گم كردن هر چي خاطره است
كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج
تو ، آره اون بهونه اي
يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد
يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا
واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد
واسه موندن توي اين حس قشنگ
تو ، آره اون بهونه اي
اون بهونه قشنگ
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:11 PM
می خروشد دریا
هیچکس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک .
مانده بر ساحل
قایقی، ریخته بر سر او،
پیکرش را ز رهی نا روشن
برده در تلخی ادراک فرو .
هیچکس نیست که آید از راه
و به آب افکندش .
و در این وقت که هر کوهه آب
حرف با گوش نهان می زندش،
موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را .
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوند داشت
با خیالی در خواب
صبح آن شب، که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه غمناک بجا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:11 PM
حکایت جالبی است که فراموش شدگان ،فراموش کنندگان را هر گز فراموش نمی کنندداشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم
بیش از این از من مسکین چه تمنا داری
غریبونه شکستم من اینجا تک و تنها
دل خسته ترینم در این گوشه دنیا
ای بی خبر از عشق نداری خبر از من
روزی تو می آیی نمانده اثر از من
توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقت نوبت ماست آسمون جایی نداره؟؟
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:12 PM
سماور قل قل میکند .
مادربزرگ پایش را دراز کرده است .
بوی بهار نارنج میدهد چارقدش
زیر چشمی نگاهم میکند،سر قندان را برمیدارد
یک آب نبات به من میدهد ویکی خودش برمیدارد
میگوید: بین خودمون باشه
من میخندم
او هم میخندد
توی چشمش آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکند
من هم نگاه میکنم
سماور قل قل میکند .
پایم را دراز کرده ام.
وامانده دردش امانم را بریده
نوه کوچکم نگاهم میکند
آب نباتی از قندان بر میدارم ،به او میدهم و یکی برای خودم
میگویم: بین خودمون باشه
او میخندد ،مثل فرشته ها
من لبخند میزنم ، گریه ام میگیرد
توی چشمم آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکنم
توی دلم میگویم
دلم برای فرشته ها تنگ می شود.
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:12 PM
توی پس کوچه ی چشمات دل من گم شده باز
دنبال عشقم می گردم دنبال یه سروناز
دنبال یه راهه دررو ، از قمار عشق تو
ولی نه ، دلم میگه این یکی رو حتما بباز
نازنین از تو قفس دلم برات پر میکشه
دنبالت میام به هر جا ، تا به هر جا که بشه
نمی خوام تو رو ببینه غیر من ، حتی یه گل
میگم ای وای نکنه ، نکنه که اون عاشقشه
بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار
بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار
بیا که من منتظرم ، بدون تو دربدرم
بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار
ناز و ادات قشنگترین درد و غمای عالمه
آخرش هُرم چشات ، آتیش به جونم میزنه
چقدَر فرار کنم از دو چشای اطلسی
عزیزم ناز نگات بسته به این جون منه
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:14 PM
هر سال همین موقع که میشه گیج میشم...
نمی فهمم چی شد که یه سال گذشت، چه جوری گذشت و تموم شد!
غروب شد...
کمتر از ۴ ساعت مونده به روزی که یکی اومد و جمعیت دنیا رو یه نفر زیاد کرد. یعنی تنها فایده بودنش همینه؟
کسی که هنوز نمی دونه برای چی اومده و موندنش فایده داره یا نه.
کسی که گاهی فکر می کنه گیجی و سرگشتگیش بی پایانه...
یک سال دیگر از زندگیم گذشت، یک سال به بهای از دست دادن یک سال زندگی کردن و به ارزش به دست آوردن یک سال تجربه...
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:16 PM
وقتی یه آدم میشه کل دنیاتوقتی روز زمستونیت رو تبدیل میکنه به یه لبخند تموم نشدنیوقتی حاضر نیستی دیگه چشم از پنجره برداریغروب سرد زمستونو تنهایی و چند جرعه آهنگبه بی نهایت خیره ای که بی دلیل تپش قلبت سر به آسمون میذارهبه او فکر می کنی که ناگهان بوی عطرش واقعی تر از خیالت میشهاز شنیدن صدای گرمش گرم میشیاز حرفهاش سیرابولی فقط دیدنشه که باعث میشه بفهمی چرا بوی عطرش واقعی بود و تپش قلبت بی دلیل نبودو تنها تو می دونی که چطور چشمات رفتنش رو زجر می کشیدبرو جایی که تکیه زده بود را غرق بوسه کن
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:16 PM
به تنهایی پناه آوردم از روی ناچاری
به دنیای کسان و بی کس و دشت های آمالی
چرا هیچکس مرا باور ندارند؟ که من هم از همان خاکم
همان خاکی که در سرتاسر گیتی ، خداوند جهان با نام انسان خلق کرد و
برای هرکسی یک سرنوشتی را سرشت... چرا اینگونه تنهایم...
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:17 PM
تدریجی تر از ناگهان (http://talkhneveshte.blogfa.com/post-78.aspx)مرگ ناگهانی شاید بد نباشه، چون قبلش به اون لحظه فکر نمی کنی و ترسی به وجود نمیاد - یهو قلبت نمی ریزه - یخ نمی کنی - نمی لرزی -
ولی مرگ تدریجی،
می تونه تو رو لحظه به لحظه به ترس نزدیک تر کنه - به گذاشتن و رفتن - به ترک کسانی که دوستشون داشتی - به ترک چیزهایی که آرزوشو داری - به اشک لحظه خداحافظی -
ما همیشه با مرگ ناگهانی روبرو هستیم،
حتی بیماری که جواب شده و لحظه به لحظه منتظر رفتنه. اون هم با وجود فکر کردن دائمی به مرگ، لحظه آخر حس می کنه که فرشته مرگش ناگهانی رسیده.
ما همیشه با مرگ تدریجی روبرو هستیم،
با هر جشن تولدی که می گیریم - با هر نفسی که می کشیم - با غم ها و لذت های زندگی به لحظه گذاشتن و رفتن نزدیک می شیم.
پس چه تو بستر بیماری باشی و چه در حین عبور از خیابون تصادف کنی و بری...
هر چی باشه مرگ تدریجی تر از ناگهانه و ناگهان تر از تدریج.
ناگهانی و تدریجی فقط بازی با کلماته،
به مرگ فکر کن که زندگی کنی...
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:20 PM
چه شلوغ است اینجا ،
دوستت دارم را به حراج گذاشته اند ،
انسانهای ارزان فروش
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:20 PM
ساده ی ساده
از دست می روند
همه ی آن چیز ها که
سخت سخت...به دست آمدند!..
shahrokhkhan
01-28-2012, 02:29 PM
حالا كه امید بودن تو در كنارم داره میمیره منم و گریه ی ممتد نصف شب و دوباره دلم میگیره
حالا كه نیستی و بغض گلومو گرفته چه جوری بشكنمش ؟!!...
بیا و ببین دقیقه هایی كه نیستی اونقده دلگیره كه داره از غصه میمیره
عذابم میده این جای خالی زجرم میده این خاطراتو فكرم بی تو داغون و خسته است كاش بره از یادم اون صداتو
عذابم میده عذابم میده عذابم میده عذابم میده
منم و این جای خالی كه بی تو هیچ وقت پر نمیشه منم و این عكس كهنه كه از گریه ام دلخور نمیشه
منم و این حال و روزی كه بی تو تعریفی نداره منم و این جسم تو خالی كه بی تو هی كم میاره
تا خوابتو میبینم میگم شاید وقتش رسیده بیخوابی میشینه توی چشمام مهلت نمیده
نه دوباره دوستی تو شعرام حرفی واسه ی گفتن نداره
دوباره دوستی و بغض گلومو میگیره
بغض كم میاره
http://up.vatandownload.com/images/67ykyij4fyx9o51uw9oo.jpg
shahrokhkhan
01-28-2012, 03:19 PM
خیال خام مرا سنگسار کنید این خیال هرزه من با همه اشکهای شما با تک تک دستهای خسته شما خوابیده است
مرا سنگسار کنید تا دیگر وازه عشق جوانه نزند
مرا سنگسار کنید چون عشق پاک من تاب نگاه هرزه شما را ندارد
مرا سنگسار کنید زیرا ترنم عشق را به کویر خشک گونه هایتان آوردم
مرا سنگسار کنید چون با شیرنی رویاهای عاشقانتان هم بستر شدم
مرا سنگسار کنید چون فکر عشق باکره ام را به دره نگاههای هرزتان کشاندم
مرا سنگسار کنید تا آبروی نداشته تان را از بیحرمت شدن عشقی پاک طلب کنید
مرا سنگسار کنید چون دیگر شرف نگاه کردن به دریا را ندارید
مرا سنگسار کنید که دریای عشق امروز می میرد اما باز برای شما نا عاشقان باران عشق میبارد
مرابسوزانید چون تحمل پیکر بی جانم را ندارید چون نگاه هرزه تان بر تن بیجانم شلاق میزند
خاکسترم را به آب بسپارید چون آب میداند تن خسته عشق را کجا دفن کند
چون آب عاشق است
چون آب مظهر عشق است چون آب پاکیش را از دامن عشق میگیرد
مرا سنگسار کنید چون تاب دیدار با شما را ندارم
shahrokhkhan
01-29-2012, 10:50 AM
گر نمی توانی اقیانوس باشی، دریا باش، اگر نه رودخانه باش واگر نمی نتوانی رودخانه باشی نهریكوچك باش، اما هیچ گاه مرداب نباش.نهری باش جاری، زلال و مهربان و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه كن چون وقتی حركت میكنی هم زنده ای و هم به دیگران زندگی می دهی ، سبزه های كنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم رانوازش می دهند و ماورای پروانه های لطیف و زیبا هستند، این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر كوچك اما جاری است، پس تو هم با الهام از این رود كوچك جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست.
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:03 AM
اگر خواهم غم دل با تو بگویم
تو را تنها نمی یابم
اگر تو را تنها بیابم
جایی نمی یابم
اگر جایی پیدا شود و تنها هم تو را یابم
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم...
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:04 AM
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم : « دوستت دارم »
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:05 AM
ما هم شكسته خاطر و ديوانه بوده ايم/ما هم اسير طره ي جانانه بوده ايم//ما هم به روزگار جواني ز شور عشق/روزي رفيق ساغر و پيمانه بوده ايم ..." مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:06 AM
آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در.جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:07 AM
مي داني؟ من همه گمشده هايم زندگي ام را در گوشه و كنار اين كلبه جستجو مي كنم همه لحظات از دست رفته را مي خواهم جايي همين اطراف پيدا كنم شايد نشود اما من مي گويم مي شود مي داني؟ اين كلبه با وجود آنكه ديگر عصر سنگ و آهن سالهاست آغاز شده، روزگار سيماني و درخشندگي شيشه اي مدتها فرا روي انسان قرار گرفته، جاني دارد از جنس روح من، محبتم به تو و علاقه به بودن در كنارت. آنگونه بگويم كه اگر بداند روزي ماواي نخواهد بود، چه بسا در ساعتي و يا كمتر ديوارهايش فرو بريزد
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:08 AM
فکرشو کن یه شب با هم یه گوشه ای تنها باشیم با چهار تا دیوار و یه سقف جدا از این دنیا باشیم من باشم و تو باشی و یه جفت دلهای بیقرا فرصت خوب انتقام از لحظه ای انتظار فکرشو کن عروسکم به اون شب پر التهاب چشمهاتو روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب فکرشو کن دستهای من رو قلب تو جون بگیره دل دل بیقرارتو، توو سینه آروم بگیره نه ساعتی باشه که شب سر بره و تموم بشه نه هیچ کسی سر برسه ، ثانیه ای هروم بشه چشمهاتو روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:09 AM
گاهي بيا و لحظهاي بمان دستي به روي شانهي من بگذار تا از فراز ماندنت اين سطرهاي در هم و برهم اين تلخ نوشته هايم و اين شعرهاي مبهم و خط خوردهي مرا در دفترم بخواني تا سطرهای تار روشن شوند تا من قلم به دست تو بسپارم تا تو به دست من بنويسي آمدنت را
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:10 AM
تو را به دادگاه خواهند کشید... .شاید به حبس ابد محکوم شوی جزییات جنایتت معلوم نیست اما اثر انگشتت را روی قلبی شکسته یافته ام
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:11 AM
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ... به كسي توجه نمي كنه ... از كسي خجالت نمي كشه... مي باره و مي باره و... اينقدر مي باره تا آبي شه... آفتابي شه...!!! کاش... کاش مي شد مثل آسمون بود... كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:12 AM
پسرا با جنبه بشن چي ميشه؟؟؟؟؟ بوي ترشي کشور رو بر مي داشت (لذا مشکلات زيادي براي شهرداري پيش مي يومد) / ازدواج براي دختران تبديل به ارزو و روياي شبانه مي شد / مانتو ها تنگ تر،جوراب ها کوچيک تر،شلوارها کوتاه تر و روسري حذف مي شد / شوهر مثل قند و پنير کوپني مي شد و صف هاي طولاني براي گرفتن آن به وجود مي امد / پس به اين نتيجه مي رسيم که پسر ها همين طور بي جنبه باقي بمونن هم براي دخترا بهتره هم برای ...
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:14 AM
....به کرم سبز بينديش !
بيش تر زندگاني اش را روي زمين مي گذراند
به پرندگان حسد مي ورزد
از سرنوشتش خشمگين است
و از شکل خويش ناخشنود است
مي انديشد: « من منفورترين موجوداتم»
زشت- کريه و محکوم به خزيدن بر روي زمين
اما يک روز مادر طبيعت از کرم مي خواهد پيله اي بتند.
کرم يکه مي خورد.
پيش از اين هرگز پيله اي نساخته.
گمان مي کند بايد گور خود را بسازد
گمان مي کند زمان مرگش فرا رسيده است.
هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه مي برد
« خدايا- درست زماني که به همه چيز عادت کرده ام از من مي گيري»
آن گاه خود را نوميدانه در پيله حبس مي کند و منتظر پايان مي ماند
مدتي مي گذرد
در مي يابد که به پروانه اي زيبا تبديل شده
مي تواند به آسمان پرواز کند
و بسيار تحسينش کنند
حال از معناي زندگي و از برنامه هاي خدا شگفت زده شده است !
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:14 AM
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:15 AM
پیراهن کبود پر از عطر خویش را
برداشتم که باز بپوشم شب بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چون خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه ی گداخته ، خاموش کرده ام
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:16 AM
هميشه آرزوهايت را ياد داشت کن... نه به خاطر اينکه خدا فراموش مي کند.. به خاطر اينکه فراموش مي کني آنچه امروز داري آرزوهاي ديروز توست
هیچ کس اشکي براي ما نريخت ...هر که با ما بود از ما مي گريخت ...چند روزي ست حالم ديدنيست... حال من از اين و آن پرسيدنيست... گاه بر روي زمين زل مي زنم... گاه بر حافظ تفاءل مي زنم... حافظ ديوانه فالم را گرفت... يک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زياران چشم ياري داشتيم... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
shahrokhkhan
01-29-2012, 11:17 AM
شب را دوست دارم ! چون ديگر رهگذري از کوچه پس کو چه هاي شهرم نمي گذرد تا سر گرداني مرا ببيند .چون انتها را نمي بينم .تا براي رسيدن به آن اشتيا قي نداشته باشم شب را دوست دارم چون ديگر هيچ عابري از دور اشک هاي يخ زده ام را در گوشه ي چشمان بي فروغم نمي بيند شب را دوست دارم : چرا که اولين بار تو را در شب يافتم از شب مي ترسم : تو را در شب از دست دادم. از روز متنفرم ، به اندازه ي تمام عشق هاي دروغين
fatema
02-01-2012, 02:20 AM
من افتخار میکنم که تو را دارم عزیزم همیشه در قلبم جای داری
shahrokhkhan
02-01-2012, 12:05 PM
شاید مدت هاست که دیگه سری به خاطراتت نمی زنی و سراغی از چکاوک کوچیکی که همراهت بود و الان دیگه نیست نمی گیری،شاید دیگه نشنیدن آواز محزون اون پرنده کوچولو برات اهمیتی نداره، یا شاید هم الان یه مرغ عشق جای اونو گرفته….سعی کردم بگم مهم نیست، ولی نشد. نمی شه از خیلی چیزها به سادگی گذشت. شاید به نظر تو زمان همه چیز رو درست کنه، ولی این نظر توئه!چطور می تونی خاطره ای رو که با الماس توی ذهنت حک شده و با طلوع هر صبح میدرخشه، نبینی… مگه اینکه بخوای خودت رو به ندیدن بزنی…واقعاً نمی دونم این اسمش آزادیه یا بی اهمیتی یا استقلال یا روشن فکری… “روشن فکری” نسل سومی که بی معنا و بی سرانجامه. براش هنوز اسم مناسبی پیدا نکردم چون هنوز نمی تونم درکش کنم. هنوز نمی فهمم تو ذهن های مثلاً مدرن امروزی چی می گذره که همه چیز براشون در حد یک بازی و سرگرمی چند روزه است.شاید از کنار رفتارهای ناپسند و نامفهوم رد بشم، ولی هرگز هیچ چیز رو فراموش نمی کنم… هرگز…
shahrokhkhan
02-04-2012, 10:52 AM
تا مرگ راه زیادی نیست
مگر اینان که بر روی تخت غسالخانه غسل و کفن می شوند شاخ یا دم دارند
اینان آدمهای دیروز چند ساعن پیش هستند که الان با فاصله یک شیشه همه برایشان گریه میکنند
مرگ به زیبایی بو کردن یک شب بو میتواند لذت بخش باشد
ومیتواند به تلخی یک رگ بریده شده که از آن هنوز خون گرم میچکد باشد
اونقدرها از ما دور نیست
فقط کافیست به خودمان بنگریم
خیلی جالبه ما انسانها برای عشقهایمان حاضریم در کلام بمیریم اما وقتی عزیز ترین کسمان عروج میکند سریعا او را در سینه خاک قرار میدهیم تا مبدا ..........
همه اینها رو گفتم که به اینجا برسم
نبودنت از دردی که همه اون اتفاقات بالا به روز آدم میاره بدره
مجنون بودن ها در مقابل نگاهی که به تو دارم واژه کوچیک و احمقانه ای ست
ومن عاشقم عاشق عاشق
عاشق رنگی که در عشق هیچ وقت کم نمی آورد
من یک مشکی پوشم که این روزها مشکی را بر تن قلب خود کرده ام و رنگ تنم را الوان میکنم
بر قلبم مشکی پوشاندم تا یکرنگ بودنم را به قلبت نشان دهم و تنم را الوان کردم تا چشمانت از یک رنگ دیدن خشته نشود
من عاشقم عاشق
shahrokhkhan
02-04-2012, 01:28 PM
امروزم
همه به رنگ تلخ سیاهی
شبیه حس مبهم غربت
ساعت هایش شمارش معکوس
هیاهویش زمزمه افسردگی
روشنی روز هایش
همه از انعکاس آینه های دق
رنگهایش همه خونی!
و لحظه هایش همه خاکسپاری
امید
آرامش
سر بلندی...
این هفته ها
همه طعم ویرانی می دهند
طعم گس مرگ... !
shahrokhkhan
02-04-2012, 01:45 PM
رو به روی بارانکه نشسته باشی
سکوت می شود کلامت
هر قدر هم که لهجه باران را بدانی
هر قطره فاصله ای می شود
فرسنگ به فرسنگ
چه اشک هایت شور باشد، چه تلخ
تو تنهایی
سیگاری دود می شود بین لبانت
سنگین و تلخ باشد یا که نه
لرز به جانت می ریزد
و خالی می کند ته مانده دلت را
هیچ کس نمی داند چه گذشت
در این شب و قطره های این باران
هیچ کس نمی داند
صدای جیغ زن همسایه
چرا ممتد بود
و آژیر آمبولاس
تا کجای این شهر
کشیده شد...
هیچ کس نمی داند
چند قطره خون
دست مرد همسایه را آغشته بود
آسمان که سرخ باشد و ببارد
هوس خون میگیرتت
که خون هر چه تلخ و شور باشد
تو سرمست تر می شوی
رو به روی باران
تنها که نشسته باشی
خیس می شوی
چه باران چه اشک چه خون
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:16 AM
دلم برایت تنگ شده…
این جمله امروز چقدر خالي است !
روزي اين جمله تمام حال مرا بازگو مي كرد .
واژه واژه اش بوي تنهايي مرا تمام و كمال مي پراكند .
امروز اما ، دل تنگ بودن معنايي ندارد ! حس امروز من دلتنگي نيست.
انسان براي آنچه كه اكنون ندارد ، اما ديروز داشته است و فردا شايد داشته باشد دل تنگ مي شود .
من امروز تو را ندارم ، درست ! اما ديروز و ديروز و صدها ديروز ديگر هم
نداشته ام و براي داشتنت هيچ فردايي متصور نيست !
داشتنت خاطره ايست آن چنان كه ديگر به افسانه هاي هزار و يكشب مي ماند و از سوي ديگر محالواره ايست براي فردايي كه به جادوي هيچ غول چراغي ، هرگز نخواهد آمد !!
به من حق بده كه دلتنگ نيستم .
من اصلا هيچ نيستم
! هيچ ندارم !
احساسم تكه تكه شده و تصاوير معوج اين آينه تكه تكه به هيچ چيز
شباهت ندارد .
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:18 AM
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست!
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم!با من ازدواج میکنی؟!
اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای؛خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما تو مچاله میشوی!
چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی!
پس برو و بی خیال باش،عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی دلش شکست،گوشه ای کنار جعبه اش نشست!
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سپید و نازکش، دوید خونِِِِ درد!
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد!
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال؛
پاک بود و عاشق و زلال!
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت!
چونکه در دلش خودش ، دانه های اشک کاشت!
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:20 AM
دلم گرفته ......
میخوام گریه کنم
ولی اشك به مهمونی چشام
نمیاد,تنم خسته و روحم رنجوره.
ميخوام از اين همه ناراحتي فرار کنم اما پا هام بهم کمک نمی کنن! مثه پرنده اي تو قفس زندونی ام. از اين همه تكرار خسته شد م , چقدر دلم ميخواد طعم واقعي زندگي رو بچشم , چقدر دلم ميخواد مثه قديما عاشق هم بوديم , چقدر دلم ميخواد مثه قديم كلمه ي دوستت دارم رو هر روز از زبونت بشنوم , ولي افسوس اون كلمه كه منو به زندگي اميدوار مي كرد حالا فراموش شده
و جاشو تحقير گرفته
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:22 AM
تو بزرگترین سوالی كه تا امروز بی جوابه
نه تو بیداری نه تو خواب نه تو قصه و كتابه
برای دونستن تو همه ی دنیا رو گشتم
از میون آتش و باد خشكی و دریا گذشتم
تو رو پرسیدم و خواستم از همه عالم و آدم
بی جواب اومدم اما حالا از خودت می پرسم
تو رو باید از كدوم شب از كدوم ستاره پرسید
از كدوم فال و كدوم شعر پرسید و دوباره پرسید
تو رو باید از كدوم گل از كدوم گلخونه بویید
تو رو باید با كدوم اسب از كدوم قبیله دزدید
غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ظلمت یا نوك قله ی خورشید
اونور اینجا و اونجا اونور امروز و فردا
عمق روح آبی آب ته ذهن سبز صحرا
مثل زندگی مثل عشق توهمیشه جاری هستی
تو صراحت طلوع و نبض هر بیداری هستی
مثه خوررشید مثه دریا روشنی و با صراحت
تو صمیمیت آبی واسه شستن جراحت
تو رو از صدای قلبم لحظه به لحظه شنیدم
تو رو حس كردم تو نبضم من تو رو نفس كشیدم
مثل حس كردن گل ها یا حضور یه صدای
به تو اما نرسیدم ندونستم تو كجایی
تو رو باید از كی پرسید تو رو باید با چی سنجید
تو رو حس می كنم اما كاشكی چشمام تو رو می دید
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:38 AM
امشبم گذشت من ندیدمت ... چشم به راهتم تا رسیدنتامشبم گذشت حال من بده ... دل بریدنو یاد من نده
دنبالت میام با یه چتر خیس ... رد پای تو روی جاده نیست
از کدوم مسیر رد شدی گلم ... بی تو هر نفس غصه می خورم
تو چه راحتی من ازت جدام ... همه چیزمی چی ازت بخوام؟
چی شده بگو دلخوری ازم؟ ... از تو بگذرم حرفشم نزن
دنبالت میام با یه چتر خیس ... رد پای تو روی جاده نیست
از کدوم مسیر رد شدی گلم ... بی تو هر نفس غصه می خورم
تو چه راحتی من ازت جدام ... همه چیزمی چی ازت بخوام؟
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 09:57 AM
سعی کن نوک مدادتو گاز بگیری ... حالا خوب بجوش... می بینی چه تلخه؟
مثل زهر مار می مونه ... من حرفامو با همون مداد می نویسم ... برای این که حرفام تلخن ... اگه می شد با قند و عسل می نوشتم ...
shahrokhkhan
02-08-2012, 10:00 AM
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناودانهای چشمم فرود می آیی
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 10:19 AM
باید ببینمت !
چرا که روی نوار قلبی ام
پیوسته نام تو بود
و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . .
تو را تجویز کرده است ! ! !
بیا ، تا دیر نشده .
ShNA
shahrokhkhan
02-08-2012, 10:39 AM
چرا وقتی غم می آید به این مفتی ها نمیرود؟ چرا وقتی می آید آنقدر اخت می شود با تک تک سلول هایت که هرکاری کنی رهایت نمی کند؟؟
ساعتها...روزها...کنار پنجره می ایستی، چشم انتظار...اخم می کنی و خیره می شوی آن دورها...نمی آید لامصب...نمی آید...انوقت هم که احساس می کنی برگشته ،انگار که توهم باشد.،تا نزدیکش می شوی ...تا دستت را دراز می کنی صورتش را لمس کنی یا دست بکشی به لبها و چشمهایش ...محو می شود...دور می شود...تاریک می شودو تنهایت می گذارد می رود آخر دنیا.....
دستهایت می ماند روی هوا...از چشمهایت اشک می آید...!
واقعیت این است که او نیست ....نیست تا ببیند جایی که همیشه ماشینش را پارک می کرد و منتظر می شد ، حالا که نمی آید چه خالی شده...نیست تا برایش بگویی عجیب دلتنگی ... بگویی اوضاع خانه بدتر می شود روز به روز...خودت حس و حال ِکار کردن نداری و به طرز بی رحمانه ای دلت بغل می خواهد..تنها بغل او .... تا خودت را برایش لوس کنی و ادا در بیاوری و بهانه بگیری که جا شوی و گم شوی میان بازو هایش و همان جا آرام ، بمانی و بمیری!!
می گویند این بدترین نوع انتظار است :
چشم انتظار کسی باشی که می دانی نمی آید و خودت هم می خواهی که هرگز باز نگردد !
shahrokhkhan
02-08-2012, 11:15 AM
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو
سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند
و میداد به جوجه هاش میخوردند
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای
تکراری!
این است واقعیت تلخ زندگی ..!
shNA
shahrokhkhan
02-10-2012, 12:07 AM
قند فروش خسته شهرم کام مردم راشیرین می کنم اما کامم همیشه تلخ است
قند فروشم به مردم شور و عشق و آزادگی میفروشم اما خودم تلخ و عاشق و اسیرم
قند فروشم در کوچه های ناملایمات زندگی لودگی هایم را به حراج میگذازم با لبخند را بر لبان خسته مردم نقاشی کنم اما مونس تنهایی من بالشی خیس از اشک و درد وتنهایی است.
قند فروشم به مردم عشق میفروشم اما خودم غرق شده دریای طوفانی عشقم
گم شده و آواره ام کسی مرا میشناسد
میگویند او قند فروش دیوانهاسیت که با لودگی هایش مردم را سرگرم میکند
من کسیتم همان فرهاد کوه کن که پی شیرینش میگردد راستی کسی از شیرین من خبر ندارد؟
به من گفتن که کوه را هموار کن به عشق شیرین کوه را هموار کردم و دیگر شیرینی نبود .
قند فروش تنهای شهرم قند میفروشم تا کام تلخ مردم راشیرین کنم تا از شیرینم خبری بگیرم
روزی به سوی غروب میروم شیرین را از هر که خواستم خنجری تیز از نگاه بد بینشان بر قلبم زدن اما من لبخند به دلشان هدیه کردم
من قند فروشم کسی از شیرین من خبر ندارد .
کامتان راشیرین میکنم کیست که دل مرا روشن کند .
ShNA
shahrokhkhan
02-10-2012, 03:34 PM
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
تقدیم به مادرم
shahrokhkhan
02-11-2012, 06:15 PM
در سیاهی های شب به دنبال روشنایی میگردم همه جا تاریک است از این کوچه به آن کوچه سرگردانم
همه جا رو تاریکی فرا کرفته صدای شوم جغد شب فضای این شب برهنه را فرا گرفته صدای جیرجیرک در این سوز سرما بد جور دیوانه ام کرده در آن دورها کور سویی به چشم میخورد کنجکاو به سمت نور میروم این کور سو از پنجره خانه ایست که صدای خنده در آن سینه این شب برهنه را شکافته است به خوشی آن خانه خوشنودم و میگویم خدا را شکر اینجا چراغی از عشق روشن است .
ShNA
shahrokhkhan
02-11-2012, 06:22 PM
همه میگن شر شر بارون من میگم عشق بازی با خـــــــــــــــــدا
وای خدای من باز هم باروون میباره چتر بسته دوان دوان به زیر باروون می آیم تا از عشق تو خیس شوم در زیر این باروون ملایم صدای فلوت مرد پیر بطن شب را شکسته ناله فلوت دیوانه ام میکند خدایا باروون اشک توست برای عشاق که به آنها میگوید با اشک میر مشوق خود را از ناپاکی ها شست وشو کنید تا معشوق پای در پاکیها بگذارد صدای فلوت مرد پیر آرووم از حس باروون دور میشود و این است رویای من برای دیدنت در زیر باروون
ShNA
shahrokhkhan
02-11-2012, 06:27 PM
هی فلانی میدانی؟
می گویند رسم زمانه چنین است:
می آیند..می مانند..عادت می دهند.عاشقت میکنند.می روند و تنهایت میگذارند
وتو در خود می مانی وتنها می مانی.. و تو عاشق می مانی
راستی نگفتی آیا رسم تو نیز چنین است؟؟
نسل من جا مانده از تاريخ
نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است
نسل من در آستان خفتن و مرگ است
نسل من باروت نم دار است
نسل من يك ناقص الخلقه ست
نسل من خسته ست
نسل من ديگر نمي داند چه بايد كرد
نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست
نسل من آوازهايش گم شده
نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند
نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد
نسل من آهش گريبان گير خود گشته
نسل من در تار و پود دفتر تاريخ قرباني ست
نسل من معتاد يك منجي ست
نسل من اي نسل من؟
موعود ما واهي ست !
نسل من همزاد تنهايي ست
نسل من مي بيند اما ...
من نمي دانم چرا اينگونه خاموش است ؟
زيستن با مرگ يكسان است
نسل من در آستان نقطه اي اينگونه پاييده .
دوست اش مي دارم
چرا كه مي شناسم اش
به دوستي و يگانه گي .
شهر
همه بيگانه نگي و عداوت است .
.
هنگامي كه دستان مهربان اش را به دست مي گيرم
تنها يي غم انگيزش را در مي يابم .
اندوهش
غروبي دل گير است
در غربت و تنهايي.
هم چنان كه شادي اش
طلوع همه افتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره اي
كه صبح گاهان
به هواي پاك گشوده مي شود
و طراوت شمعدا ني ها
در پاشويه حوض .
چشمه يي
پروانه يي و گلي كوچك
از شادي
سرشارش مي كند
و ياسي معصومانه
از اندوهي
گران بارش :
اين كه بامداد او ديري ست
تا شعري نسروده است .
چندان كه بگويم
((امشب شعري خواهم نوشت ))
با لباني متبسم به خوابي ارام فرو مي رود
چنان چون سنگي
كه به درياچه يي
و بودا
كه به نيروانا
و در اين هنگام
دختركي خردسال را ماند
كه عروسك محبوب اش را
تنگ در اغوش گرفته باشد .
اگر بگويم كه سعادت
حادثه يي ست بر اساس اشتباهي
اندوه
سراپاي اش را در بر مي گيرد
چنان چون درياچه يي
كه سنگي را
و نيروانا
كه بودا را
چرا كه سعادت را
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقي
كه به جزتفاهمي اشكار نيست .
نخست
دير زماني در او نگريستم
چندان كه چون نظر از وي باز گرفتم
در پيرامون من
همه چيزي
به هيات او در امده بود .
ان گاه دانستم كه مرا ديگر
از او
گريز نيست .
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید !!!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت
بس کنید !!!
ای نگهبانان آزادی !
نگهداران صلح
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم
سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی
خودکامگی را
موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هایتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وایِ مادرهای جان آزرده است !
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندهای مادر مرده است
کز ستمهای شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدورانتان
روز و شب با خونِ مردم، آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر
بیدادتان را، بردباری می کنند
دست ها از دستِ تان، ای سنگ، چشمان! بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد
خواب مرگ بیگناهان است و وجدان شماست
با تمام اشکهایم، باز- نومیدانه - خواهش می کنم
بس کنید !!!
بس کنید !!!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازکِ نورس کنید
بس کنید !!!
روزنامه ها نوشتند در لبنان بر اثر بمباران مدرسه ای چند صد کودک کشته شده اند
این شعر توسط فریدون مشیری به این مناسبت در مرداد 1355 سروده شده است .
گل خورشيد وا مي شد
شعاع مهر از خاور
نويد صبحدم ميداد
شب تيره سفر مي كرد
جهان ازخواب بر مي خاست
و خورشيد جهان افروز
شكوهش مي شكست آنگه
خموشي شبانگاه دژم رفتار
و مي آراست
عروس صبح رازيبا
وي مي پيراست
جهان را از سياهيهاي زشت اهرمن رخسار
زمين را بوسه زد لبهاي مهر آسمان آرا
و برق شادمانيها
به هر بوم و بري رخشيد
جهان آن روز مي خنديد
ميان شعله هاي روشن خورشدي
پيام فتح را با خود از آن ناورد
نسيم صبح مي آورد
سمند خسته پاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
سركشي مي فشانم من به ياد مادر ناكام
دريغي دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سيه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباري
.
.
.
دريغا صبح هشياري
.
.
.
دريغا روز بيداري
shahrokhkhan
02-22-2012, 12:53 PM
چه فرقی میکنداز کجا شروع شده باشدوقتی با نگاه زمستان زده ی منچتر روی شعرم میگیرمتا لباس عروسی ات خیس نشودوقتی تو به شعر های من شک کنیو من هرچه قرآن بخوانمو دعا کنمتا شب آرزویی برسدکه خنده های تو به لب های من ،و من روسری ات را در دست بگیرم ودر دیدگان باد رها سازمو به دور تو بچرخم و هی بچرخم و هی...گیج می افتم توی حوضی که از زمستان من پر استآنقدر میمانم کهماهی های گرسنهسیر شوندقرنها بعد...ماهی شده امبا تور سفیدی گرداگردنهنگها کودکان من بودندو حرفهایشان درمنترس از آب را ادامه میداد.
ShNA
shahrokhkhan
02-22-2012, 12:56 PM
از ابتدا
به خط های کف دستت
و خطوط پیشانی ام شک داشتم
وقتی همه ی قهوه ی توی فنجان ها
به شکل شبحی توی سیاهی پرت شده بود
و اندامهایی بی جان
درون آن حرف میزدند
من به اسم تو رسیدم
که صورتی شبیه من را توی دست گرفته بود
و بر خطوط موازی پیشانی ام بوسه میزد
و من چه راه ها که نرفته بودم
تا به تو رسیده باشم
و خیال خوابهایی که از چشمهای تو پر است
و شاهرخی که اینبار رگ زده است
که تنها برای تو
زنده بماند...
ShNA
shahrokhkhan
02-25-2012, 02:16 AM
کاش می توانستم در عمق سکوت ناگهانیت حس درونیت را میتوانستم همچون شعرهای فروغ بی پرده بخوانم میدانم که حسم به من دروغ نمیگوید ولی کاش میدانستی که دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجند
shahrokhkhan
02-25-2012, 02:44 AM
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه.اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی ! تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد! تنهایی،چشم براه بودن،غم،غصه،نا امیدی،شکنجه روحی،دلتنگی،صبوری،اشک بیصدا،هق هق شبونه،افسردگی،پشیمونی،بی خبری و دلواپسی و .... !برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!! متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ... از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
کاش شب ساعت 1 نمی شد
کاش آن ساعات ترافیک رایگان نمی بودندی
و ایکاش سرعت اینترنت به ناگاه به زیر صفر افول نمی کردی
آه بار خدایا تا کی این isp ها دهان ما را اِسفالت خواهند کرد ؟!
shahrokhkhan
02-25-2012, 02:57 AM
قبل از اینکه به کسی بگی : " دوستت دارم ..."خوب فکراتو بکن...چون شاید چراغی رو تو دلش روشن کنی...که خاموش کردنش به خاموش شدن اون بیانجامه
shahrokhkhan
02-28-2012, 11:05 AM
باز در چهره ی خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه ی هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من مانم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده ی عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که تو را دید م و گفت
دل من با دلت افسانه ی عشق
چشم من دیدی در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه ی عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله ی حسرت افروخت
یاد آن خنده ی بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده ی اشک
حسرتی یخ زده در خنده ی سرد
آه اگر باز به سویم آیی
دیگر از کف ندهد آسانت
ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانت
shahrokhkhan
03-03-2012, 02:27 PM
ذهنم پر شده از حرفای مختلف.....
حرفایی که یه عمره داره وجودمو مثل موریانه میخوره و نابود میکنه...
حرفایی که گفتنشون خاطرات گذشته را واسم تداعی میکنه...
اما مثل همیشه هیچی واسه گفتن ندارم....
بهت نگفتم تا حالا، اینکه چقدر دوست دارم.
اما حالا بهت می گم، بی تو دارم کم میارم.
بهت نگفتم تا حالا، که بد جوری عاشقتم.
بهت نگفتم تا حالا، اما حالا بهت می گم.
داری کجاها می کشی، باز این دل دربه درو.
قشنگ مهربون من، اینجوری از پیشم نرو.
بهت نگفتم تا حالا، اینکه چقدر دوست دارم.
اینکه چقدر آرزومه، پیش چشات کم نیارم.
دلم می خواد باور کنی. از ته دل می خوام تو رو.
وقتی می گم بمون، بمون. وقتی می گم نرو، نرو.
بری هزار سالم بشه. چشم انتظارت می مونم.
بازم برای دل تو. ترانه ها مو می خونم.
خودت می دونی که تو رو.
از دل و از جون می خوامت.
لیلی عشق من شدی. من مثل مجنون می خوامت.
گاهی اوقات دلم میگیره و چشام بارونی میشه به یا د اونایی که نفهمیدن عشقمو.
گاهی اوقات میخوام تنهای تنها باشم تا با سکوتم فریاد خستگی سر دهم.
گاهی اوقات دل آدم از کسی میگیره که میخواد براش بمیره.
گاهی اوقات حس میکنم با این دنیای پست بیگانه ام و خودمو غریبه تلقی میکنم.
گاهی اوقات بعضی ها درباره ام فکر میکنن که من لات لوتم و هر چی از دهنشون در میاد رو برام میگن .
گاهی وقتی بارون میاد دلم میخواد زیر بارون گریه کنم چون هیشکی نمیفهمه که گریه میکنی.
همیشه دوس دارم سرمو به شونه یه همدم یا بهتر بگم یه مسافر تکیه بدم تا حتی برای یکبار انتقاممو از این دنیا بگیرم.
گاهی اوقات حس میکنم که از من تنهاتر تو دنیا وجود نداره اگه هم باشه خودمم.
گاهی دلم میخواد نباشم تا نبینم آنچه را که دوس ندارم.
این روزا دلم میخواد بمیرم اما دستت رو تو دست کسی نبینم
گاهی اوقات نگاه عزیز ترین کس برات از خنجر تیز تره و نقل حرفاش درد دلته که میکه دوست اونه که آدمو بگریونه
ولی خدا از همه بیشتر دوستت داره و هیچوقت نمیخواد اشک بندشو ببینه
http://bahar-20.com/nsb/albums/userpics/10001/suicide%5B1%5D.jpg (http://bahar-20.com/nsb/albums/userpics/10001/suicide%5B1%5D.jpg)
shahrokhkhan
03-04-2012, 10:55 AM
http://www.faupload.com/upload/90/Khordad/15-20/download-014.jpg
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا روزگار من بعد سفر کردن تو طناب داره تیغ و میکشم رو رگهام میپاشه خونم رو عکسات نتونست سدی بسازه رنگ چشمات سیل اشکام
http://psychology.harferooz.com/photos/images/330Suicide_03.jpg
http://www.faupload.com/upload/90/Khordad/15-20/download-003.jpg
http://www.faupload.com/upload/90/Khordad/15-20/download-000.jpg
http://www.faupload.com/upload/90/Khordad/15-20/download-013.jpg
http://www.faupload.com/upload/90/Khordad/15-20/download-005.jpg
shahrokhkhan
03-04-2012, 11:09 AM
کاش به دنیا نمی آمدم
کاش می شد بمیرم
کاش عاشق نمیشدماما دل ساده من تپید وعشق را در چشمانش باور کرد.باور کردم که قلب معصوم مندر پناه عشقیست که می تواندسایه سر من باشد ...........
shahrokhkhan
03-07-2012, 11:09 AM
از تموم دنیا و دارو ندارش
شونه هاتو کم دارم برای بارش
زخمیه خنجر زهرآگین یارم
تو که تازه اومدی تنها نذارم
به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرم
منو دریاب خوب من دارم میمیرم
دیگه حتی نایی نیست برای گفتن
خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم
یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روحو تنم
برای یک لحظره خوشی به هر در در میزنم
برگردون عمر رفتمو حتی واسه یه ثانیه
دل خوش کنم حتی دروغ از من مگه چی باقیه
غربتم رو آشنایی کنی بهارم
روزامو دریاب عزیز دور شد قطارم
تنها یک ثانیه عاشقی به جز این
هیچ توقعی از این روزا ندارم
shahrokhkhan
03-07-2012, 11:14 AM
دلم گرفته آسمون نمي تونم گريه کنم شکنجه ميشم از خودم نمي تونم شکوه کنم انگاري کوه غصه ها تو سينه ي من اومده آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بي کسي يه عمره که دربه درم حتي صداي نفسم ميگه که توي قـفـسم من واسه آتيش زدنت يه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون يه کم منو حوصله کن نگو که از اين روزگار يه خورده کمتر گله کن منو به بازي ميگيرن عقربه هاي ساعتم برگه ي تقويم مي کنه لحظه به لحظه لعنتم آهــــــاي زمين يه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگيره يه آدمه شکسته تن
shahrokhkhan
03-07-2012, 11:16 AM
خسته ام از حرف سكوت خسته ام از هر واژه كه با تنهايي همرا ه است مي خواهم نقطه بگذارم در پايان همه اين جملات شايد باز نتوانم اما من پر از فردايم من مقلوب ديروز نخواهم شد گوشه اتاق كز نخواهم نشست به اميد خاطره بار ديگر از نو آغاز خواهم كرد وصف تنهايي را من پر از فردايم در افق فردايم انتظار جايي ندارد من به دنبال آسمان خواهم بود به دنبال طلوع ها به دنبال دري به سوي اميد...
shahrokhkhan
03-07-2012, 11:22 AM
سلام اي گمشگشته خيالي من مي خوام بهت بگم دلم خيلي برات تنگه شده الان چند روزه كه نديدمت ، مي خوام بهت بگم خيلي بي احساسي مي خوام بهت بگم من تو رو به جرم نگاه زيبايت در زندان قلبم زنداني مي كنم تا اينكه در دادگاه عشق به دوست داشتن من اعتراف كني.ميان من و تو فاصله هاست مي تواني تو با لبخندي اين فاصله را برداري .كاش نگاهت را با نگاهم يكي ميكردي تا اين همه چشماي من و تو از فراق هم نمي سوخت.
ShNA
shahrokhkhan
03-07-2012, 11:23 AM
در سکوتم نشسته ام و به اطرافم نگاه میکنم و به روز هایی که گذشت فکر میکنم
روزهایی که به سرعت رفت به خاطره تبدیل شد
دیگه دلخوشی جز دفتر تنهایی ندارم
دفتری که یکی یکی برگ هاش با خاطره ها پر شده
به خودم می گم چطور ِ که دفتر طاقت غصه هام رو در بیارم
یکی یکی برگهاشو ورق می زنم هر چی بیشتر به آخرش نزدیک می شم تنهاییم بیشتر بیشتر می شه ...
نمی دونم چرا توی این سکوت منتظرم
حس انتظاری که برای خودم هم تازگی داره
شاید باز دلتنگ شدم
دلتنگ مهربانی که هفت روز هفته به حرف هام گوش می ده و در جواب فقط سکوت رو بدرقه راهم می کنه
...
چه زود دیر شد زودی که همیشه حقیقتی رو پشت خودش پنهان کرد و برای من چیزی جز حسرت نذاشت...
دلم حتی برای گریه هام هم تنگ شده
دیگه اشکی هم برام نموده تا دوباره آرومم کنه
از خدا می خوام بهم آرامشی در خورم بده تا واسطه آرامش دیگران باشم
سرم رو روی زانوهام می زارم و چشم هام رو می بندم و به خاطرات این چند مدت فکر می کنم ...
خیلی آروم سرم رو بلند می کنم و جلوی چشمام طلوع اولین ستاره شب رو می بینم خیلی سرد بهش میگم دوست داری همراز من باشی
ShNA
shahrokhkhan
04-11-2012, 10:58 AM
فاصله
از فاصله تا خاطره راه درازی نیست
اما فرقش زیاد است فاصله یعنی هجرت ، یعنی پرواز ، یعنی که دیگر نیستی تا سر به روی شانه هایت بگذارم .
فاصله یعنی شب بی ستاره ، بی ماه ،شب برهنه ،̕پر از کنج های تنهایی و تاریکی ،̕ پر از بغض های نشگسته
فاصله یعنی بیقراری من برای زلال اشکی که در چشمانت حلقه زده
فاصله یعنی حال منه بی تو
فاصله یعنی دختری در قاب پنجره که از پشت حفاظ سخت اسارت با نگاهش بر من نهیب میزند .
فاصله یعنی صدای تیشه فرهاد ، صدای ناله مجنون ، نگاه عاشق خسرو
فاصله یعنی انتظار ، انتظار خراب شدن دیوار ، یکی شدن پنجره ها
فاصله یعنی شب گر یه های دل بیقرار
انتظار رسیدن به نریسدن ها
فاصله یعنی دختری در کویر که به سوی افق های نا کجا آباد می رود .
فاصله یعنی نگاه خشم آلود مادرم که فرزند خود را به بند کشیده تا از شراب عشق لب تر نکند
فارق از اینکه من خود ̗می فروشم .
خاطره یعنی یک عصر دلنشین ، در یک تراس و چای ومن و تو ؛ که حالا در کسوت ما به این فاصلها میخندیم .
ShNA
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.