PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات بزرگان تاریخ



tina
10-25-2010, 02:07 PM
لوطی گری
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQg_GaboKHwjk85zOYyMnB6ndoeyKpLm iiNXwQZZ6TDfDqQOfc&t=1&usg=__CwrAfmjm6B5T2Elqi4fBmTxKae4=
نادر نادر پور در پاریس زندگی میکرد . شبی در کافه ای مرد سیاه پوستی از نادر پور یک ” نخ ” سیگار میخواهد .
نادر پور در عالم مستی لوطی گری اش گل میکند و میخواهد پاکت سیگارش را به او ببخشد .
اما مرد سیاه پوست فقط یک دانه سیگارمیخواهد . از نادر پور اصرار و از طرف انکار .
تا اینکه مرد سیاه پوست از دست نادر پور ذله میشود و با مشت میخواباند زیر چانه نادر پور .
نادر پور را که بیهوش شده بود می برند بیمارستان . از بد حادثه دکتر بیمارستان هم سیاه پوست بوده است .
نادر پور وقتی بهوش میآید خیال میکند همان سیاه پوست است و دوباره غش میکند ..!
مراعات همسر …
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR5nGYi3-2XqELOSNMjIpFKUxiApa_goiZb8o4VsJAr6dBfBMw&t=1&usg=__bJxiXKXlrarQLnr8okyv8pSJ0ek=
همسر حمید مصدق -لاله خانم – روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد .
لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید .
خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است …!!!!!!!!
امام موسی صدر …
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSIhmbdK-YmhKn4jdtkRP4casp0HUtBh3xvkfAoCxBu1_e6WW4&t=1&usg=__okaBiwMCcjGMFBbeJETjx7tPc5k=
خبرنگاری از جمالزاده پرسید : نظرتان در باره صدر الدین الهی چیست ؟
جمالزاده جواب داد : من با امام موسی صدر آشنایی داشتم . و یک ساعت در باره امام موسی صدر صحبت میکرد …!
چرا نمیمیرم ؟
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSewrgSs-DcZ83xV1kO69_fbM50q99HQAYNrrRjMt_WBClAxbA&t=1&usg=__TREljT8fPkoDrU0ncwu_TkN0otc=
دکتر محمد عاصمی میگفت : رفته بودم سویس دیدن محمد علی جمالزاده . گفتند : یک هفته است که در بیمارستان است و در اغما ست .
رفتم بیمارستان . پرستار ها گفتند : یک هفته ای است که بیهوش است . گفتم : ایشان بیش از پنجاه سال رفیق گرمابه و گلستان من بوده است ؛
میشود خواهش کنم بگذارید به دیدنش بروم ؟ آنها هم اجازه دادند . رفتم اتاق جمالزاده . دیدم بیهوش روی تخت افتاده است .
نشستم کنار تخت او و به یاد خاطرات تلخ و شیرین سالها افتادم .
یکباره جمالزاده چشم هایش را باز کرد و نگاهی به من انداخت و گفت : ممد تویی ؟ من چرا نمی میرم ؟!
بعدش هم چشمش را گذاشت روی هم و دیگر هم تا دم مرگ باز نکرد . جمالزاده هنگام مرگ ۱۰۷ سال داشت .

الواتی …
حسن توفیق خیلی مواظب سلامتی اش بود . دوستانش میگفتند : حسن دیشب رفته الواتی دو تا چایی پر رنگ خورده !!
میرسونمت …
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ3r1um90wOc3XNYycDS9JikKVF733n4 eKOtbf6I_aNeeKmRkU&t=1&usg=__nB-eMeAQqZVgDb9Ul_Mc6D5fC-c=
یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟ شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم .
پرویز شاپور گفت : من میرسونمت . شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم ..!
یه پان یه پان
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTsTVWwRUAdh8PcFh01pjGXYCaSK3mId c-ci-Ii09LFuc_r2Tc&t=1&usg=__tkPq9vL_yBcv52gMKJ75QXk8_Jc=
محمد علی سپانلو میگفت : یک روز رفته بودم دیدن شاملو . زنگ در را که زدم شاملو پرسید کیه ؟
گفتم : سپانلو، گفت : پله ها لق شده . لطفا سه بار یه پان یه پان بیا بالا !
شاعر بی پول …
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQtC2mVs_Ezj48pG2T5dYG8L_tHd1O6Q jHvsMfuNxI7i44D3kU&t=1&h=198&w=140&usg=__drt-QcW-W_-Uu6eRMgtoY4RA1ag=
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم .
اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند.
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟
تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم .
چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود