توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار زیبای دوست عزیزمون عماد
emad176
10-06-2010, 10:30 AM
هیچ کس یار نبود
هیچ کس همدم و غمخوار نبود
هیچ کس عاشق و بیمار نبود
هیچ کس محرم اسرار نبود
همه نیرنگ و فریب
همه بازی و دروغ
آه ازین درد غریب
چه کسی حس مرا می فهمد
چه کسی حرف مرا می خواند
چه کسی بودن تنهای مرا می داند
و سرابی که مرا , سالها با خود برد
به خیالی که نه چندان دور است
و چه تلخ است بگویم آری
هیچ کس لایق این عشق نبود
==============================
عماد مشایی
بهمن 1381
Behzad AZ
10-06-2010, 11:22 AM
به به عماد جان خیلی زیبا بود لذت بردم مثل اینکه این شر مطعلق به خودته
emad176
10-06-2010, 12:00 PM
آره بهزاد جان هروقتی اسمم رو نوشتم و تاریخ زدم یعنی شعر خودمه
emad176
10-14-2010, 10:20 AM
وقتی بریدی از من , خیالِ باورت مرد
یه گوشه ای تو قلبم یواشکی ترک خورد
هجوم خاطراتت بغض صدام و پر کرد
سکوت بی کسی هام منو چه در بدر کرد
یه لحظه باورم شد که رفتنت خیاله
با اینکه رفته بودی دلم می گفت محاله
نمی دونی چه سخته زل زدنم به ساعت
برای من عذابه برای تو چه راحت !
من و ازم گرفتی مثه یه آبه خوردن
رفتی منو گذاشتی در انتظار مردن
گناه من همینه که عاشقت بمونم
تقاصشم همینه که بی تو نیمه جونم
فقط این آرزومه بهم بگی بدونم
چرا ازم بریدی ؟ آتیش زدی به جونم
---------------------------------------------
دوستان اینو دیشب گفتم 21 مهرماه 1389
تقدیم میکنم به یکی از دوستان خیلی عزیزم
:^::^::^::^::^::^::^:
emad176
10-16-2010, 06:21 PM
بودنت خاطره ای شیرین بود
بی گمان تا ابد این خاطره در ذهنم هست
رفتنت حادثه ای بیش نبود
که درآن حادثه , من
ابد خاطره ام را دیدم .
عماد بهمن ماه 1378
emad176
10-20-2010, 05:26 PM
ای شب ای تنها امید خسته گان
با من تنها دمی دمساز شو
رازهای زندگی را گوش کن
در ردیفی , با من , هم آواز شو
امشب از دردم مجالی خواستم
تا که از دل با تو گویم سوزها
ماه خود را گو که روشن تر کند
محفل مارا مثال روزها
روزهای عمر من چون باد رفت
ربع قرنی طی شد از ایام من
نیم آن در خواب بگذشت و برفت
تا بگوید بامن از پایان من
نیم دیگر نامهایی چند داشت
اولی را خردسالی نام بود
دوره ای کوتاه و بی وهم و خیال
حسرتا کان بهترین ایام بود
بعد از آن شد نوجوانی آشکار
که اندران باب تعقل باز شد
گاه احساسِ نجیب و سادگی
نرم نرمک روشن و آغاز شد
روزها خوش می گذشت و شامها
همزبان با آسمانها می شدیم
هیچ اندوهی به ما غالب نبود
نقش های داستانها می شدیم
آن زمان هرساز زیبا می نواخت
چونکه دلها پاک و بی مانند بود
داشت هر رنگی مقام و منزلی
دلخوشی را هرچه می خوانند بود
کوچه ها پر بود از شادی ما
زندگی پرشور و پر آواز بود
بی فریب و بی گناه و بی ریا
هر پسر را دختری دمساز بود
بود تنها مشکل ما مشق شب
ترس از یک لنگ ماندن در کلاس
یا غم دلخواه خود را خواستن
در خرید کیف یا کفش و لباس
ناگهان این شادکامی رخت بست
آمد از ره دوره سخت شباب
وقت سرسختی و احساسِ غرور
گاه افکار پراز رنج و عذاب
کاش ازما این جوانی دور بود
یا که با ما نوجوانی بیشتر
تا همیشه حس شادی , داشتیم
تا نمی خوردیم هرگز نیشتر
-----------------------------------------------------------
زیر نویس : ( منظور از ردیف همون ردیفهای آوازی ایرانی هستند. مانند همایون یا ماهور )
عمادالدین مشایی
این شعر رو همونطور که در خود شعر بیان شده : ربع قرنی طی شد از ایام من در 25 سالگی سرودم یعنی در سال 1376 چقدر زود گذشت این 13 سال
تقدیم به همه دوستان خوبم در انجمن تخصصی آذر دانلود
:goal7195::m0h::goal7195::m0h::goal7195:
شب تنهایی
شب تنهایی من طولانی است
همدمم نیست بجز وحشت و دریای سکوت
که در امواج بلندش غرقم
و به تکرار غم خاطره ها درگیرم
آه ازین شب که دگر رحم ندارد بر من
خواب هم برمن دلسوخته درمانی نیست
چاره ام چیست تو میدانی , تو
من نیازم شب چشمان تو است
که ز رخسارتوام مهتابی است
من نیازم همه تو
و تو اما دوری
کاش بین من و تو فاصله ای جز تو نبود
کاش با من بودی و پناه شب تنهایی من
کاش شبهای مرا بود تو رویا می کرد
کاش با من بودی
تا پریشانی غربت می رفت
کاش می دانستم که درین ثانیه ها به چه می اندیشی
و نمی دانستم
کاش این بغض غریبانه من گریان بود
تا سبکتر شوم از اینهمه بد اقبالی
ای نفسهای من از یاد توام سرشار است
تو کجایی که غمم سنگین است
و من از دوری تو سرگردان
شب تنهایی من طولانی است
و نیازم همه تو
و تو اما دوری. . .
عماد 1388
-----------------------------------------
emad176
10-21-2010, 04:52 PM
من و تو واژه ای تنها هستیم , اگر
در میان جملات بی هم و مهجور شویم
اصل معنایی من یا تو یکی است
و غریبانه و بی کس لغتی است واژه من
تو اگر خود باشی تا همه وقت , من شده ای
من اگر خود باشم , باز من خواهم ماند
پس بیا از من خود درگذریم
تا به جذابیت , واژه ما برسیم
و به زیبایی و رویایی فردا برسیم
عمادالدین مشایی
بهار 1389
emad176
10-21-2010, 04:56 PM
زندگی ,
چرخش دوّار زمان است که ما
خود ندانسته و ناخواسته در گردش آن , گم شده ایم .
عمادالدین مشایی
پاییز 1388
:from me ::from me ::from me ::from me :
:from me ::from me ::ta4::from me ::from me :
emad176
10-21-2010, 05:15 PM
شوق , یک واژه کوچک اما
اختصار کلماتی است بزرگ
شعفِ وقتِ قرار
هجر هم همچون شوق
همهِ جور ِ رخ یار
بی نصیب از دیدار
عشق هم همچون هجر
عطش ِ شوق ِ قرار
که ز هجر دلدار, اینگونه غریب
ریشه کرده است میان دل ِ من
عمادالدین مشایی
بهار 1389
emad176
10-21-2010, 05:32 PM
من آن شبگرد بی تابم
که گم کرده است راهش را , درون کوچه پرسه
پریشان , در پی کاشانه امید می گردم
تنم رنجور
وجودم سرد
درونم کورسویی مانده از عشقی فروزان , تا کنون باقی
به سختی گام برمی دارم از , این کوچه تاریک
چه گویم : آسمان هم ماهتابش را نهان گرده
فروغی نیست
نوری نیست
نمی یابم چرا؟ کاشانه امید را , در این سیاهی ها
دلم راضی است , به کوچک شعله شمعی
عمادالدین مشایی
مهرماه 1389
( یه توضیح کوچک : این شعر رو با حس دوست عزیزی که شرایطش رو درک می کنم گفتم و به او تقدیم می کنم. )
emad176
10-24-2010, 01:45 PM
دستم بگیر, ای همه آرامشم به جان , دستم به دامنت
عشقم پذیر, ای شده از دیده ام نهان , دستم به دامنت
اشکم روان به صورتم از شورو اشتیاق, در آرزوی تو
هر لحظه ام به یاد تو , چون سیل خون فشان , دستم به دامنت
در خواب دیده ام که رسیدم به کوی تو , ای انتهای حسن
بیدار کی رسم به در خانه ات دوان ؟ دستم به دامنت
در باغ انتظار , تک غنچه رز نشکفته ام فسرد , اما نیامدی
در دشت آرزو به وصال تو شادمان , دستم به دامنت
لبریز از هوای توام , از روز تا به شام , جانم فدای تو
کین گونه سیل اشک ز چشمان من روان , دستم به دامنت
یک لحظه دیدنت شده است آرزوی من , ای غایت خیال
کی بینمت به نازو کجا بینمت عیان , دستم به دامنت
عاطف بسور از غم هجران و دم مزن, کین است رسم عشق
باشد در این طریق , شوی شهره جهان , دستم به دامنت
------------------------------
درود به همه شما خوبان . راستش یه نکته رو توضیح بدم : اونم اینه که اگه توجه فرموده باشید این شعر یکی از غزل هایی که گفتم . در شعر کلاسیک مخصوصا غزل هر شاعری یه تخلطی داره مثل حافط و سعدی و عطار و امثال اونها . من هم برای اینکه اصول غزل رو رعایت کرده باشم تخلص عاطف رو برای خودم در نظر گرفتم . البته این تخلص رو 28 سال پیش که شروع به نوشتن شعر کردم از حافظ کمک خواستم و بعد گرفتن فال اولین کلمه ای که تو شعر فالم که به نیت تخلص گرفته بودم به چشمم خورد عاطف بود . البته بنده خودم رو شاعر نمی دونم. درست که چیزهایی می گم ولی در اندازه ای نیست که بشه بهشون شعر گفت .
emad176
10-25-2010, 12:46 PM
من و تنهایی شبهای دراز
چون پریشانی آن زلف تو ناز , درد هم می دانیم
غم هجران تو و درد فراق , زان دو چشمان فریبای تو ای اوج نیاز
در دلم مویه کنان می نالند , که چرا ؟
دور می باید بود ؟
و درین غربت بی نام و نشان , اینچنین گریه چه می باید سود ؟
کاش این اشک روان می دانست که مرا جز تو تمنایی نیست
من تو را می خواهم هرچه خواهد بشود
آسمان گر به زمین آید و پایان جهان گر برسد
من تو را می خواهم
بی تو ای آتش جان , در دلم , نه تمنایی هست
نه نیازی به نفسهای عبث
شوق دیدار تو ای مظهر آرامش من
مرهم درد من و قوت جانم گشته
ورنه در من , نه چنین تاب و توانی می بود
نه قراری که بدان , لحظه ای را گذرانم بی تو
وای بر این شب و تنهایی من
عمادالدین مشایی
بهمن 13789
emad176
10-25-2010, 01:00 PM
این شعر رو برای همسر خوبم فرزانه عزیز گفتم که اسم شناسنامه ایش لیلاست و تقدیم می کنم به خودش و تمام کسانی که در جای جای دلم جا دارند چون هر عزیزی جایگاه خودش رو در دلم داره .
-----------------------------------------------------------------------------------
تو مرا لیلایی
دل سودایی من , از ازل مست و پریشان تو بود
و دلم تا ابد تشنه و خواهان تو بود
ای که , عشق تو مرا مجنون کرد
جز توام نیست مرا لیلایی
سالها رفت و ندیدم رویت
ای فدای شکن ابرویت
تو کجایی تو کجا ؟
آه کی می آیی ؟
جز توام نیست مرا لیلایی
عمادالدین مشایی
فروردین 1386
emad176
11-15-2010, 03:11 PM
گناه
کوله باری ز گنه پر شده را
گویی امروز به پشتم بستم
و چه سنگین شده ام
رد پایم , چهره دلهره را , در زمین حک کرده
بوی وحشت همه جا پیچیده
هیچ کس می دانم , که خریدار گناهانم نیست
چه فروشنده بی تجربه ای هستم من
در چنین بازاری , که هم محتکر جنس گناه اند ویا
همگان بار گناهی دارند
چه کسی می خرد , آه ؟
از من بیچاره , گناه
-------------------
عمادالدین مشایی بهار 1378
emad176
11-15-2010, 03:17 PM
دعای شب قدر
باز هم شب شد و من بی تو
در این گرداب تنهایی , غریب و سرد و مسکوتم
بازهم جای تو , در کنارم همچنان خالیست
بازهم من از فراقت اشکریزانم
و در پندار و افکارم نبودت را گریزانم
خداوندا بیآفزا صبر و حلمم را , نبودش را هراسانم
گریزی نیست , گریز ناگزیری نیست
امیدم را مگیر از من
توانم ده , پناهم را مگیر از من
خدایا تو توانایی
به نادانسته آگاهی
الهی , به حق هر چه دانایی
تو یارم را مگیر از من
خداوندا تو امشب را
که قدرش از هزاران شب , جلال و منزلت دارد
دعایم را اجابت کن و این ناپاک تنها را
ببخشا و محبت کن وصالش را مقرب کن
خداوندا تو امشب این دعایم را اجابت کن
خداوندا محبت کن خداوندا محبت کن.
--------------------------------
عمادالدین مشایی زمستان 1378
emad176
12-01-2010, 03:48 PM
نازت به دل نشسته و ماه رخت به کام
ای ماهتاب من ز نگاهت شدم به دام
آن چشم مست تو دل و دین مرا ربود
زین رو گسسته است دلم در پی ات لجام
آتش زدی به جان و دلم با نگاه خویش
تا جز نگاه تو شده بر من نظر حرام
گر جان فدا کنم به هوای رسیدنت
شیرین بود مرا که بمانم برت مدام
گر گوییم برو چو نخواهم ببینمت
آری چنان روم که نماند زمن دوام
تیغم زنی بزن اگرم میکشی بکش
صاحب توایی مراو منم کمتر از غلام
دل انتظار وصل تورا تا ابد کشد
این انتظار دل بودم بر تو مستدام
عاطف ندید در همه ایام عمر خویش
ماه ای مثال روی تو , نازی چنین خرام
emad176
12-01-2010, 03:55 PM
ای همه آرامشم , پندار تو رویای من
دیدگان مهربانت , هستی و دنیای من
تا ابد پروانه ام بر شمع نورافشان تو
تا بسوزانی مرا ای بانی سودای من
فاش می گویی مرا اینکونه باشم تا ابد
تا ابد اینگونه ام آخر تویی فردای من
جان به عشقت می سپارم در مدار زندگی
تحفه جانم پذیرا باش هم آوای من
بی قرار دیدنم , دیدار تو آرامشم
بی تو دنیایم شب است ای دیده بینای من
دل به امید تو دارم , کامرانم می کنی
کامرانت می کنم با عشق پر غوغای من
عاطف از این عشق جاویدان سخنها کم نگفت
باز می گوید تورا ای عشق پر معنای من
emad176
12-01-2010, 04:04 PM
تو تبسم طلوعی , من به تلخی غروبم
تو صداقت نسیمی , من حقیقت دروغم
تو نجابت زمینی، من نهایت یه مرداب
تو به پاکی سکوتی، من هیاهوی یه سیلاب
تو یه شعر بی نظیری ، من کتاب پاره پاره
تو تبلور امیدی ، من شکستن دوباره
منو از خودت رها کن ، راه تو ازم جدا کن
من برات چیزی ندارم واسه رفتنم دعا کن
emad176
12-01-2010, 04:15 PM
تو که رفتی دیگه چیزی واسه من جلوه نداره
روزا تکراری شدن شبام همش تیره و تاره
جدایی تیشه زده به استخونم , حالا بی نام و نشونم
تو نخواستی که بمونی , اینو خیلی خوب میدونم
آخه من , باکی بگم دردمو هیشکی نمی فهمه
دل پژمرده من ساکت اما پر زخمه
دیگه از دوست دارم بدم میاد همش دروغه
عاشقی تو قصه هاست , زاده یک ذوق و نبوغه
حق دارین بهم بخندین , فکر کنین که من دیونم
واقعیتم همینه , اینو من خودم می دونم
چه کنم دست خودم نیست , سرنوشت من همینه
قصه تلخ یه عاشق , که هنوز عاشق ترینه
طعم تلخ این جدایی , پر شده توی وجودم
عشق منو اینجوری کرده من که اینجوری نبودم
دیگه از دوست دارم بدم میاد همش دروغه
عاشقی تو قصه هاست , زاده یک ذوق و نبوغه
خسته نباشید آقا عماد.چه خوب می شد اگه این تاپیک رو ادامه می دادید.چند وقتی هست دیگه در اینجا اشعارتون رو ندیدیم.
موفق باشید:^::^::^:
emad176
01-03-2011, 10:34 AM
خسته نباشید آقا عماد.چه خوب می شد اگه این تاپیک رو ادامه می دادید.چند وقتی هست دیگه در اینجا اشعارتون رو ندیدیم.
موفق باشید:^::^::^:
چشم . گفتم دوستان زیاد خوششون نیومد . واسه همین نخواستم اسباب اضافه گویی رو فراهم کنم . اما وقتی خواهر عزیزم ازم می خواد که نمی تونم بهش نه بگم .
emad176
01-03-2011, 10:39 AM
امشب نمی دانم چرا خوابم رمیده
گویی به چشمانم خیالت آرمیده
امشب هوایی شد نگاه خسته من
چون کاسه صبر دل من سر رسیده
ای غایت آمال من آخر کجایی ؟
کین گونه مرغ سینه ام سویت پریده
بوی خوش پیراهنت در این فضا هست
با این چرا چشمم تو را اینجا ندیده ؟
لطفی بکن , منت گذارو روی بنمای
جانا چرا روی تو از ما دل بریده ؟
در انتظار دیدنت , دریا بگریم
بحری که امواج خیالم آفریده
جام وجود شد تهی از انتظارت
آخر نمی آیی چرا ؟ پشتم خمیده
از درد دلهای درونم بی خبر نیست
هرکس که چون من درد عشقی را چشیده
با درد تنهایی خود می ساز عاطف
شاید که دلسوزی نیابی تا سپیده
emad176
01-03-2011, 10:44 AM
ز کوچه های زمان , کوچه وفا گم شد
عجی حکایت تلخی , چه بی وفا گم شد
به شهر ما که هر آنچه دروغ آیین است
عجب مدار که اینجا خط دعا گم شد
به هر کرانه این شهر چو بنگری یکدم
خجل شوی و نگویی چرا حیا گم شد؟
پرندگان محبت ز شهر ما رفتند
چرا که باغ محبّان شهر ما گم شد
فریب ظاهر همشهریان ما نخوری
چرا که باطنشان در پی طلا گم شد
اگر محبتی بکنی انتظارِ هیچ مدار
بدان که مهر و محبت ز سینه ها گم شد
نشانه ای اگر از کوچه وفا دیدی
بگو به من که نشانش ز رد پا گم شد
ز نا امیدی عاطف سخن مگو جانا
چراکه ریشه امید باغ ما گم شد
emad176
01-03-2011, 10:53 AM
بی تو آرامی ندارم تا دل آرامم تو ای
بی تو انجامی ندارم تا سرانجامم توای
لحظه های بی تو بودن لحظه های مردن است
فصل گل دادن نباشی موسم پژمردن است
آرزوی وصل تو بالاترین آمال من
انتظار وصل تو شد درد مالامال من
در خیالم نیست جز اندیشه دیدار تو
واندران اندیشه غرقم , غرق در پندار تو
تار موهای بلندت چنگ خوش آواز من
طاق ابروی کمندت نغمه های ساز من
غنچه بستان رویت راز سرخ لاله ها
چشم پر افسون مستت زادگاه ژاله ها
در نگاه مهربانت نیست جز حجب و حیا
در سخنهای گرانت نیست رنگی از ریا
مانده از مهرت برایم یادگاری در دلم
یادگاری کز ازل بودست در آب و گلم
نام تو هر لحظه نجوا می شود در گوش من
زین سبب مستم همیشه , برده نامت هوش من
ممنونم برادر بزرگوارم.مثل همیشه زیبا وآرامش بخش.:5611::5611::5611:
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.