PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دختر نابینا و معشوقه اش



s.rozekabood
04-30-2012, 10:11 PM
دختری بود نابیناکه از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشتو فقط یکنفر را دوست داشتدلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشمحتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینمعروس حجله گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزیکه یک نفر پیدا شدکه حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهدو دختر آسمان را دید و زمین رارودخانه ها و درختها راآدمیان و پرنده ها راو نفرت از روانش رخت بر بست *** دلداده به دیدنش آمدو یاد آورد وعده دیرینش شد :« بیا و با من عروسی کنببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » *** دختر برخود بلرزیدو به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بودو دختر قاطعانه جواب داد:قادر به همسری با او نیست *** دلداده رو به دیگر سو کردکه دختر اشکهایش را نبیندو در حالی که از او دور می شد گفت« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »