توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امام رضا (علیه السلام)
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:25 PM
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 141
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
زندگى امام ابو الحسن على الرضا ابن موسى الكاظم ابن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام هشتمين امام از ائمه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين
امام رضا (ع) در روز جمعه، يا پنجشنبه 11 ذى حجه يا ذى قعده يا ربيع الاول سال 153 يا 148 هجرى در شهر مدينه پا به دنيا گذاشت. بنابراين تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق (ع) بوده يا پنجسال پس از درگذشت آن حضرت رخ داده است. همچنين وفات آن حضرت در روز جمعه يا دوشنبه آخر صفر يا 17 يا 21 ماه مبارك رمضان يا 18 جمادى الاولى يا 23 ذى قعده يا آخر همين ماه در سال 203 يا 206 يا 202 هجرى اتفاق افتاده است. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا گويد قول صحيح آن است كه امام رضا (ع) در 21 ماه رمضان، در روز جمعه سال 203 هجرى درگذشته است. وفات آن حضرت در سال 203 در طوس و در يكى از روستاهاى نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد.
با تاريخهاى مختلفى كه نقل شد، عمر آن حضرت 48 يا 47 يا 50 يا 51 سال و 49 يا 79 روز يا 9 ماه يا 6 ماه و 10 روز بوده است. اما برخى كه سن آن حضرت را 55 يا 52 يا 49 سال دانستهاند، سخنشان با هيچ يك از اقوال و روايات، منطبق نيست و ظاهرا تسامح آنان از اينجا نشات گرفته كه سال ناقص را به عنوان يكسال كامل حساب كردهاند. از جمله اين اقوال شگفت آور سخن شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا است كه گفته است: ميلاد امام رضا (ع) در 11 ربيع الاول سال 153 و وفات وى در 21 رمضان سال 203 بوده و با اين حساب آن حضرت 49 سال و شش ماه در اين جهان زيسته است. مطابق آنچه صدوق نقل كرده، عمر آن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز مىشود و منشا اين اشتباه را بايد عدم دقت در جمع و تفريق اعداد دانستشيخ مفيد نيز مرتكب اين اشتباه شده است و ما در حواشيهاى خود بر كتاب المجالس السنيه متذكر اين خطا شدهايم.
بنابر گفته مولف مطالب السؤول، امام رضا (ع) 24 سال و چند ماه و بنابر قول ابن خشاب 24 سال و 10 ماه از عمر خويش را با پدرش به سر برد. لكن مطابق آنچه گفته شد، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال يا 29 سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانكه در مطالب السؤول نيز آمده، 25 سال زيسته است و نيز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بيستسال در جهان زندگى كرد. چنانكه شيخ مفيد نيز در ارشاد همين قول را گفته است. برخى نيز اين مدت را بيستسال و دو ماه، يا يستسال و نه ماه، يا بيستسال و چهار ماه، يا بيست و يكسال و 11 ماه، ذكر كردهاند كه اين مدت، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است. در طول اين مدت آن حضرت دنباله حكومت هارون رشيد را كه ده سال و بيست و پنج روز بود درك كرد. سپس امين از سلطنتخلع شد و عمويش ابراهيم بن مهدى براى مدت بيست و چهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوباره امين بر او خروج كرد و براى وى از مردم بيعت گرفته شد و يكسال و هفت ماه حكومت كرد ولى به دست طاهر بن حسين كشته شد. سپس عبد الله بن هارون، مامون، به خلافت تكيه زد و بيستسال حكومت كرد. امام رضا (ع) پس از گذشت پنجيا هشتسال از خلافت مامون به شهادت رسيد.
مادر امام رضا (ع)
در مطالب السؤول گفته شده است كه: مادر آن حضرت كنيزى بود. كه خيزران مرسى نام داشت. برخى نام وى را شقراء نوبيه، ذكر كردهاند كه اروى، اسم او و شقراء لقب وى بوده است.
طبرسى در اعلام الورى گويد: مادرش كنيزى بود به نام نجمه كه به وى ام البنين مىگفتند. برخى نام مادر آن حضرت را سكن نوبيه و تكتم، نيز گفتهاند. حاكم ابو على گويد: از جمله شواهدى كه دلالت دارد نام مادر امام رضا (ع) تكتم بود، سخن شاعرى است كه در مدح آن حضرت فرموده است:
الا ان خير الناس نفسا و والدا
و رهطا و اجدادا على المعظم (1)
اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا
اماما يودى حجة الله تكتم (2)
ابو بكر گويد: عدهاى اين شعر را به عموى ابو ابراهيم بن عباس منسوب ساختهاند و من آن را روايت نمىكنم و روايت و سماع اين شعر براى من واقع نشده بنابراين نه آن را اثبات مىكنم و نه ابطال. وى همچنين گويد: تكتم از اسامى زنان عرب است و در اشعار بسيارى به كار رفته است. از جمله در اين بيت:
«طاف الخيالان فزادا سقما
خيال تكنى و خيال تكتما»
فيروز آبادى نيز بر اين اظهار نظر صحه گذارده و گفته است: تكنى و تكتم به صورت مجهول، هر يك از نامهاى زنان است.
كنيه امام رضا
كنيه آن حضرت را ابو الحسن و نيز ابو الحسن ثانى خواندهاند. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين روايتى نقل كرده و مبنى بر آن كه كنيه آن حضرت، ابو بكر بوده است. وى به سند خود از عيسى بن مهران از ابو صلت هروى نقل كرده است كه گفت: روزى مامون از من پرسشى كرد. گفتم: ابو بكر در اين باره چنين و چنان گفته است. مامون پرسيد: كدام ابو بكر؟ابو بكر ما يا ابو بكر اهل سنت؟گفتم، ابو بكر ما. پس عيسى از ابو صلت پرسيد: ابو بكر شما كيست؟پاسخ داد: على بن موسى الرضاست كه بدين كنيه خوانده مىشود.
لقب آن حضرت
در كتاب مطالب السؤول در اين باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت است از رضا، صابر، رضى و وفى، كه مشهورترين آنها رضاست. در فصول المهمة نيز مشابه اين مطلب آمده با اين تفاوت كه در آنجا به جاى القاب رضى و وفى، زكى و ولى ياد شده است. در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است: احمد بزنطى گويد: بدان جهت آن حضرت را رضا ناميدند كه او از خدا در آسمانش رضا بود و براى پيامبر و ائمه در زمين رضا بود. و نيز گفتهاند چون مخالف و موافق گرد آن حضرت بودند وى را رضا ناميدند. همچنين گفتهاند: چون مامون بدان حضرت، رضايت داد وى را رضا گفتند.
نقش انگشترى آن حضرت
در فصول المهمة گفته شده است: نقش انگشترى امام رضا (ع) «حسبى الله»بود و در كافى به سند خود از امام رضا (ع) نقل شده است كه فرمود: نقش انگشترى من، «ما شاء الله لا قوة الا بالله»است. صدوق نيز در عيون گويد: نقش انگشترى آن حضرت«وليى الله»بود.
فرزندان امام رضا (ع)
كمال الدين محمد بن طلحه در مطالب السؤول گويد: آن حضرت شش فرزند داشت. پنج پسر و يك دختر. نام فرزندان وى چنين است: محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهيم، حسن و عايشه».
عبد العزيز بن اخضر جنابذى در معالم العتره و ابن خشاب در مواليد اهل البيت و ابو نعيم در حلية الاوليا نظير همين سخن را گفتهاند. سبط بن جوزى در تذكرة الخواص گويد: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: محمد (امام نهم) ابو جعفر ثانى، جعفر، ابو محمد حسن، ابراهيم و يك دختر. شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: امام رضا (ع) دنيا را بدرود گفت و سراغ نداريم كه از وى فرزندى به جا مانده باشد جز همان پسرش كه بعد از وى به امامت رسيد. يعنى حضرت ابو جعفر محمد بن على (ع) .
ابن شهر آشوب در مناقب مىگويد: امام محمد بن على (ع) تنها فرزند اوست. طبرى در اعلام الورى نويسد: تنها فرزند رضا (ع) پسرش محمد بن على جواد بود لا غير. در كتاب العدد القوية آمده است كه امام رضا (ع) دو پسر داشت كه نام آنها محمد و موسى بود و جز اين دو فرزندى نداشت. همچنين در قرب الاسناد نقل شده است كه بزنطى به حضرت رضا (ع) عرض كرد: من از چند سال پيش درباره جانشين شما پرسش مىكردم و شما هر بار پاسخ مىداديد پس از من پسرم جانشين من خواهد شد. اما اينك خداوند به شما دو پسر عطا كرده است پس كداميك از پسرانتان جانشين شمايند؟
مجلسى نيز در بحار الانوار در باب خوشخويى حديثى از عيون اخبار الرضا (ع) نقل كرده كه در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است.
پىنوشتها:
1 - هان كه از بهترين مردمان از نظر سرشت و پدر و خانواده و نيا، على (ع) بزرگ است.
2 - تكتم او را براى ما به ارمغان آورد و او براى علم و حلم هشتمين امامى است كه حجتخدا را ادا مىكند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:25 PM
شناخت اجمالی امام هشتم(ع)
کتاب: زندگى سیاسى امام هشتم، ص 91
نویسنده: سید جعفر شهیدى
امام رضا علیه السلام هشتمین امام شیعه اثنا عشرى است و پیامبر(ص) نام وى را به صراحت ذکر فرموده: على فرزند موسى، فرزند محمد، فرزند على، فرزند حسین، فرزند على، فرزند ابوطالب که درود خدا بر همه آنان باد.
کنیهاش ابوالحسن است.
برخى از لقبهایش عبارتند از رضا، صابر، زکى، ولى. . .
نقش انگشتریش: حسبى الله، یا به روایت دیگر ماشاء الله، لا قوة الا بالله.
زادگاهش در مدینه به سال 148 هجرى بود. یعنى در همان سالى که جدش امام صادق(ع) در گذشت و این نظر بیشتر علما و تاریخ نویسان است. (1) .
البته کسانى هم هستند که ولادت امام رضا(ع) را در سال 153 هجرى دانستهاند، مانند: اربلى در کشف الغمه، ابن شهرآشوب در مناقب، صدوق در عیون الاخبار هر چند که کلامش چندان صریح نیست، مسعودى در اثبات الوصیه، ابن خلکان در وفیات الاعیان، ابن عبد الوهاب در عیون المعجزات، و یافعى در مرآة الجنان. . .
و نیز گفته شده که تاریخ تولد حضرت امام رضا(ع) سال 151 است. ولى به هر حال قول نخست از همه قویتر و مشهورتر است و دو قول اخیر طرفدار بسیار کمى دارد.
تاریخ وفات امام رضا(ع)، بنا به گفته علماى و مورخان بزرگ، سال 203 هجرى در طوس بوده است.
پىنوشتها:
(1) مانند: شیخ مفید در ارشاد، شبراوى در الاتحاف بحب الاشراف، کلینى در کافى، کفعمى در مصباح، شهید در دروس، طبرسى در اعلام الورى، فتال در روضة الواعظین، صدوق در علل الشرایع، تاج الدین محمد بن زهره در غایة الاختصار، ابن صباح مالکى در الفصول المهمة، اردبیلى، در جامع الرواة، مسعودى در مروج الذهب هر چند که در کلامش ابهامى است، ابو الفداء در تاریخ خود، گنجى شافعى در کفایة الطالب، ابن اثیر در کامل، ابن حجر در صواعقش، شبلنجی در نور الابصار، بغدادى در سبائک الذهب، ابن جوزى در تذکرة الخواص، ابن الوردى در تاریخ خود، که از تاریخ غفارى و نوبختى نیز نقل کرده. عتاب بن اسد نیز مىگفت که گروهى از اهل مدینه را شنیده که همین مطلب را مىگویند. غیر از این افراد، تعداد بسیارى دیگر نیز مىباشند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:25 PM
1.زنداني و مسموم شدن امامكاظم(ع) ، پدر امامرضا(ع) ، بهدستور هارونالرشيد.
2. جنگ خونين ميان مأمون و امين، فرزندان هارون الرشيد، و نذر مأمون مبني بر واگذاريِ أمر خلافت به افضل آل ابيطالب(ع) در صورت پيروزي بر امين.
3. پيروزيِ مأمون بر امين و گسترش سيطره مأمون بر آفاق اسلامي و قصد ظاهري او بر وفاي به نذر.
4. درخواست مأمون از امام رضا(ع) براي رفتن از مدينه به خراسان، درسال 200 هجري.
5. حركت امام رضا(ع) از مدينه و گذشتن از شهرهاي بصره، بغداد، قم و نيشابور و رسيدن به مرو(مقر حكومت مأمون).
6. استقبال بينظير مسلمانان شهرهاي بين راه(مانند قم و نيشابور) از امامرضا(ع) و ظهور كرامات و معجزات فراوان از آن حضرت.
7. استقبال مأمون از امام رضا(ع) و مراعات احترام آن حضرت و مقدم داشتن ايشان بر علويان و عباسيان.
8. وادار كردن امام رضا(ع) ، توسط مأمون براي پذيرش ولايتعهدي.
9. پذيرفتن امام رضا(ع) ، ولايتعهديِ مأمون را مشروط بر عدم دخالت در امور كشورداري، در سال 201 هجري.
10. ضرب سكه بهنام امامرضا(ع) و خواندن خطبه بهنام آنحضرت، در منابر و محافل، و بزرگ آوازه نمودن مقام ايشان در شهرهاي مختلف اسلامي بهدستور مأمون.
11. تزويج ام حبيبه، دختر مأمون به امام رضا(ع) و نامزديِ ام الفضل براي اماممحمد تقي(ع) ، توسط مأمون عباسي.
12. دستور مأمون به مردم مبني بر كنار گذاشتن بدعت عباسيان در پوشيدن لباس سياه و تغيير آن به جامه سبز.
13. تشكيل جلسههاي مناظره امام رضا(ع) با رؤساي مذاهب واديان(مسيحيت، يهوديت، صابئين، زرتشتي و...) درباره مسائل كلامي، به دستور مأمون.
14. انتقال مقر خلافت و تشكيلات حكومتيِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا(ع).
15. خروج امام رضا(ع) به همراه مأمون، فضل بن سهل و تماميِ دست اندر كاران حكومتي از مرو.
16. سوءقصد به فضل بن سهل و كشته شدن او در حمام سرخس، به توطئه مأمون، در سال 203 هجري.
17. نصيحت امام رضا(ع) به مأمون در مراعات شؤونات ديني و مردمي.
18. حسد وكينه تدريجيِ مأمون به امام رضا(ع) و پنهان نگه داشتن آن.
19. مسموميت و شهادت امام رضا(ع) به دستور پنهانيِ مأمون، در روز آخر صفر سال 203 هجري.
20. سوگواري و غمگين شدن ظاهريِ مأمون در شهادت امام رضا(ع) و به خاكسپاري آن حضرت در كنار قبر هارون الرشيد، در قريه سناباد، از دهستان نوقان(مشهد كنوني).
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:25 PM
زندگاني امام رضا(ع)
زادگاه
هشتمين پيشواي شيعيان امام علي بن نوسي الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود.
كنيه ها
ابوالحسن و ابوعلي
لقبها
رضا، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفوالملك، كافي الخلق، رب السرير، و رئاب التدبير
مشهورترين لقب
مشهورترين لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اين لقب گفته اند: «او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده : از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روي او رضا خوانده اند كه مأمون به او خشنود شد.»
مادر امام
در روايتهاي مختلفي كه به ما رسيده است نامها و كينه ها و لقبهاي ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره و شقرا، را براي مادر آن حضرت آورده اند.
زاد روز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنين وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاي (148 و 151 و 153ق) و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه همين ماه، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده.
روز شهادت
روز وفات آن حضرت را نيز به سالهاي (202 و 203 و 206ق) دانسته اند.
اما بيشتر بر آنند كه ولادت آن حضرت در سال (148ق) يعني همان سال وفات امام صادق عليه السلام بوده است، چنان كه مفيد، كليني، كفعمي، شهيد، طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و كساني ديگر اين نظر را برگزيده اند.
در باره تاريخ وفات آن حضرت نيز عقيده اكثر عالمان همان سال(203ق) است.
بنابر اين روايت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال مي شود كه بيست و پنج سال آن را در كنار پدر خويش سپري كرده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را بر عهده داشته است.
اين بيست سال مصادف است با دوره پاياني خلافت هارون عباسي، پس از آن سه سال دوران خلافت امين، و سپس ادامه جنگ و جدايي ميان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سر انجام دوره اي از خلافت مأمون.
فرزندان
گرچه كه نام پنج پسر و يك دختر براي او ذكر كرده اند، اما چنان كه علامه مجلسي مي گويد: حداكثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.
به دسيسه مامون و با سم او به شهادت رسيد و پيكر مطهر او را در طوس در قبله قبه هاروني سراي حميد بن قحطبه طايي به خاك سپردند و امروز مرقد او مزار آشناي شيفتگان است.
زندگى و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشى متمايز و با اين حال مرتبط با هم دارد:
اول : شخصيت عملى و علمى و اخلاقى و اجتماعى آنان كه در طول زندگى ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينه هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراى شعور و انصاف مىتواند، ارزش ها و امتيازهاى آنان را دريابد و بشناسد.
دوم : شخصيت معنوى و الهى آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت نياز به معرفت هاى پيشين دارد؛ يعنى نخست بايد به رسالت پيامبر(ص) ايمان داشت و براساس رهنمودهاى آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براى شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينش هاى مذهبى مختلف، مىتواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت عليهم السلام باشد.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
نظام هستي و نظام دين، داراي فلسفه و حكمت
تشويق به تفكر و علمآموزي و كسب بصيرت و آگاهي، آنگاه معنا مييابد كه موضوع تفكر و پژوهش، از نظامي عالمانه و حكيمانه برخوردار باشد.
به بيان ديگر، اگر اهل بيت عصمت و طهارت پيروان خود را به تعقل و كسب دانش در همه زمينههاي هستيشناسي و دينشناسي دعوت كردهاند و از مؤمنان خواستهاند تا مسير دين و زندگي فردي و اجتماعي خود را كوركورانه و جاهلانه نپيمايند، بلكه باور و عمل خود را بر پايه معرفت و يقين و بينش استوار سازند؛ اين دستور زماني سازنده و مفيد است كه موضوع تفكر و عمل انسان مؤمن ـ يعني نظام هستي و احكام و باورهاي ديني ـ داراي دليل، فلسفه، حكمت و مصلحت باشد؛ زيرا اگر پيدايش جهان و مظاهر مختلف آن بيهوده و بياساس و ناهمساز با منطقه عقل و علم باشد و اگر دستورها و رهنمودهاي دين داراي دليل عقلي و علمي نباشد، معنا ندارد كه انسان درباره آنها بينديشد و كسب دانش كند. بدين سان وقتي در مكتب اهل بيت براي عقل و انديشه و علم و بينش ارزش قائل شدهاند، لازمه آن خواه ناخواه اين است كه ايشان نظام تكوين (مجموعه هستي) و نظام تشريع (برنامههاي دين) را قانونمند، عالمانه و داراي فلسفه و دليل بدانند.
اين فهم ديني تنها از يك ملازمه عقلي استفاده نميشود، بلكه خوشبختانه در روايات امام علي بن موسي(ع) به فلسفه و حكمت بخشي از پديدههاي هستي و باورهاي ديني تصريح شده است.
البته قبل از ارائه نمونهاي از اين روايات، يادآوري اين نكته ضروري است كه فلسفه داشتن هستي و دين بدان معنا نيست كه همه آنها براي همه انسانها در همه مقاطع تاريخ بشر آشكار باشد، بلكه بسياري از آنها در پرتو رشد دانش و پيشرفت امكانات علمي روشن ميشود و بخشي از آنها چه بسا فراتر از احساس و ابزار علمي انسان باشد.
علاوه بر اين، آن مقدار از فلسفه احكام يا فلسفه هستي كه در روايات امامان(ع) ياد شده است، همه سخن نيست، چه اين كه امامان در پاسخ به پرسشها، فهم پرسشگر، نياز مخاطب، امكانات اثباتي و ابزار علمي زمان را در نظر داشتهاند و در محدوده درك و توان مخاطب به بيان حكمتها پرداختهاند، زيرا اگر فراتر از درك پرسشگر و بيرون از امكانات علمي زمان پاسخي ميدادهاند، نه تنها براي مخاطب، مايه هدايت و رشد نبوده، بلكه موجب ترديد و انكار او ميشده است.
بلي! آنچه از مجموع اينگونه روايات به يقين ميتوان نتيجه گرفت اين است كه 1ـ «فلسفه داشتن و حكيمانه بودن نظام هستي و نظام تفكر و برنامههاي دين» 2ـ «قابل فهم بودن بخش زيادي از آن براي بشر» 3ـ «ممنوع نبودن تفكر درباره فلسفه هستي و دين»، اصولي پذيرفته شده در مكتب اهل بيت عصمت و طهارت بوده است.
فلسفهي گوناگوني پديدههاي هستي
از امام علي بن موسي(ع) سؤال شد كه چرا خداوند موجودات هستي را در گونهها و شكلهاي مختلف آفريده و به يك نوع بسنده نكرده است؟
امام در پاسخ فرمود: «يكي از فلسفههاي تنوع و گوناگوني مخلوقات خداوند اين است كه مردمان، خداوند را از آفرينش انواع مختلف موجودات ناتوان نپندارند. اما اكنون هيچ تصوير ـ بايسته و ارزشمندي ـ در ذهن منكران خدا شكل نميگيرد، مگر اين كه خداوند موجودي همانند آن را خلق كرده است.
با وجود اين گوناگوني در آفرينش خداوند، ديگر جاي اين سؤال باقي نمانده است كه كسي بپرسد: «آيا خداوند ميتواند چنين يا چنان موجودي را بيافريند؟»
اكنون با نظاره بر پهنه هستي و موجودات متنوع آن، ميتوان شاهد قدرت الهي بود و دانست كه خداوند بر همه چيز تواناست و محدوديتي در قدرت و آفرينش ندارد.»
چنان كه گفته شد، اين فرمايش امام به معناي آن نيست كه تنوع آفريدههاي خداوند فقط براي اثبات قدرت اوست، بلكه امام به دليل موضع و رسالت ديني خود، تنها به جنبه توحيدي و معرفت ديني آن اشاره كرده است. امروزه در پرتو آگاهيهاي تجربي، انسان به ابعاد جديدي نيز پي برده و دانسته است كه جريان صحيح چرخه حيات در كره زمين، هماهنگي با محيط زيست، قدرت دفاع، امكان تغذيه و... جنبههاي ديگري است كه گوناگوني آفريدههاي خداوند را ميطلبيده است.
فلسفه ضرورت ايمان به خداوند
فضل بن شاذان نيشابوري در مجموعهاي كه از روايات علي بن موسي(ع) فراهم كرده و همه آنها درباره فلسفه احكام دين و مباني اعتقادي است، اين روايت را آورده است: «اگر سؤال شود نخستين دستور ضروري دين چيست، در پاسخ بايد گفت: نخستين واجب، اقرار به خداوند و رسولان و حجتهاي اوست.
اگر سؤال شود كه چرا خداوند اين امور را واجب ساخته است، در پاسخ گفته ميشود: ضرورت ايمان به خدا و رسولان و حجتهاي او، دلايل فراوان دارد؛ از آن جمله اين كه، اگر مردم به خداوند متعال ايمان نياورند و به وجود او اقرار نكنند، از كارهاي خلاف و ارتكاب ظلم و جنايت دوري نخواهند جست، به هر چه تمايل پيدا كنند و آن را مايه لذت خود بيابند رو ميآورند، بدون اين كه كسي را مراقب و ناظر بدانند! اگر براستي مردمان چنين بينديشند و چنين رفتار كنند، جامعه بشري سراسر تباه ميشود و همه انسانها نسبت به يكديگر براساس ظلم و زور سيطره خواهند جست.
... ايمان به خداوند، علاوه بر جلوگيري از گسترش فساد اجتماعي ـ كه ممكن است كساني گمان كنند از طريق حاكميت قوانين مدني ميتوان جلوي آن را گرفت ـ جلو فسادهاي دروني را ميگيرد. چه اين كه ما ميدانيم آدمي در تنهايي و خلوت و دور از چشم ناظران بشري، گاه به فساد و گناه رو ميآورد ـ در اينگونه موارد هيچ قانون بشري نميتواند جلوگير انسان باشد، بلكه تنها ايمان به خداوند است كه در نهان و عيان، قدرت اصلاح فرد و جامعه را داراست ـ و اگر ايمان و اقرار به خداوند و بيم از او نباشد، هيچ انساني در نهان، دست از خطا نخواهد شست...
بنابراين، پايداري و تداوم جامعه شرافتمند بشري مرهون ايمان انسانها به خداوند دانا و آگاهي است كه آشكار و نهان را ميداند، به صلاح و درستي فرمان داده و از فساد و تباهي نهي كرده است و هيچ چيز نهفتهاي بر او پنهان نميماند.»
فلسفه لزوم شناخت انبياء
امام علي بن موسي(ع) ميفرمايد: «اگر سؤال شود كه چرا بر مردم شناخت انبياء ضروري است و بايد به حقانيت آنان اقرار كنند و از رهنمودهاشان اطاعت نمايند؟
در پاسخ آنان گفته ميشود: از آنجا كه در نظام وجودي و قواي فكري انسانها، شناخت همه مصالح و بايدها و نبايدها، قرار داده نشده است و آنان نميتوانند به تنهايي همه مصالح خود را بشناسند، و از سوي ديگر، خداوند برتر است از اين كه ديده شود و خود در ميان مردم ظاهر گردد تا كاستيهاي ايشان را جبران نمايد، پس ناگزير بايد رسولاني را مبعوث كند تا پيام او را به خلق برسانند.
اين فرستادگان الهي بايد معصوم باشند تا پيام الهي را به مردم ابلاغ كنند. حال اگر با اين همه، شناخت رسولان و اطاعت از ايشان لازم نبود، نتيجه آن بود كه آمدن رسولان بيهوده باشد، در حالي كه خداوند كار بيهوده انجام نميدهد.»
فلسفه نياز به امام و رهبري ديني
امام علي بن موسي(ع) ميفرمايد: «اگر گفته شود كه براساس چه نياز و ضرورتي خداوند «اولي الامر» و فرمانرواياني قرار داده و مردم را به اطاعت از ايشان واداشته است؟
گفته ميشود: نياز به حاكم الهي و مديريت ديني ـ اجتماعي، از جنبههاي متعددي قابل بررسي است؛ از جمله اين كه وقتي مردم اصل وجود خدا را پذيرفتند و به انبياء و امر و نهي آنان ايمان آوردند، پس از آگاهي به حدود و قوانين الهي و پس از اين كه وظيفه يافتند از قوانين دين تجاوز نكنند، زيرا تجاوز به حريم قانون الهي آثار ناپسندي را برايشان به دنبال دارد، خواهند يافت كه اجراي قوانين وحي و حفظ حدود الهي بدون مديريت اجتماعي امامي امين تحققپذير نيست، زيرا بدون نظارت و حاكميت قانون چه بسا افراد حاضر نباشند از لذت و منفعت خويش به خاطر ديگران بگذرند!
اين است كه خداوند در نظام تشريع، سرپرستان و مديران شايسته و اميني را قرار داده است تا مفاسد اجتماعي را از جامعه دور سازند و حدود احكام الهي را بر پا دارند.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
خودمحوري در مسائل دين، مايه گمراهي
بخشي از مسائل دين، تأييد و تأكيد احكام عقلي و حقايق علمي است و بخشي ديگر رهنمودها و دستورالعملهايي است كه فراتر از دريافت عقل و رهيافت علوم بشري است.
در اصطلاح علمي، دسته نخست را «احكام ارشادي» مينامند و دسته دوم را «احكام مولوي» و «احكام تعبدي».
در زمينه احكام ارشادي، انسانها به دليل برخورداري از عقل و ابزار شناخت، مجال آن را دارند كه به تعقل و تفكر و كاوش و تجزيه و تحليل و تعيين حدود و جوانب بپردازند، زيرا حكم شريعت در اين موارد، نظر به دريافتهاي عقلي خود انسان دارد؛ مانند: ممنوعيت دروغ، غيبت، حسادت، بخل، كينه و مانند: حسن وفاي به عهد، سخاوت، خدمت به انسانها و... .
اما در زمينه احكام تعبدي، مانند: نماز، روزه، حج و... مجالي براي عقل نيست كه بخواهد كم و كيف و ميزان ضرورت و شكل انجام آنها را به تنهايي بفهمد، بلكه در اين زمينهها كه معمولاً به مسائل عبادي باز ميگردد، عقل حكم ميكند كه بايد نوع عبادت و بندگي و راه صحيح تقرب به خداوند را از خود خداوند و از وحي و انبياء دريافت كرد، زيرا چه بسا انسان شيوهاي را براي اظهار بندگي به درگاه خداوند برگزيند كه مورد رضاي الهي نباشد.
متأسفانه همانگونه كه در فصل قبل گفته شد، برخي انسانها در مسير تقرب به خداوند و رسيدن به ارزشهاي معنوي، گاه گرفتار خودخواهي و خودمحوري ميشوند و با فكر و سليقه خود راهي را در پيش ميگيرند و همانطور كه مثلاً عدهاي به گمان دفاع از اهل بيت، راههايي را ميروند كه مايه بيآبرويي شيعه و بدنام شدن مكتب اهل بيت ميباشد، گروهي هم در ميدان زهد و تقوا و رياضت و عرفان و بندگي و عبادت خدا، گرفتار بدعتگذاري شده و شيوهها و مسلكها و روشهايي را اختراع كردهاند كه از سوي وحي تأييد نشده است.
كم نيستند كساني كه معناي زهد را درك نكرده و گمان كردهاند كه زهد يعني ژندهپوشي، گدامسلكي، درويشبازي، گوشهگيري و... .
هستند كساني كه تقوا را به معناي انزوا از جامعه، حضور نيافتن در كارهاي جدي اجتماعي، توجه نكردن به مسائل حيات و زندگي گرفتهاند و به خيال خود براي رسيدن به مقامات معنوي و دست يافتن به كارهاي خارقالعاده و كرامات، به چلهنشيني و اذكار ساختگي و آزار تن همت گماردهاند.
در حالي كه هيچيك از اينها مورد رضايت شارع مقدس نبوده و مايه تقرب به خداوند نيست، چه اين كه راه نزديك شدن به خداوند، پيروي از راه وحي و الگو قرار دادن پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) است و در راه عبادت، نبايد به ابداع و اختراع دست زد.
حضرت رضا(ع) در اين باره ميفرمايد: «اين سخن رسول خدا است: «كسي كه به دين و مسلكي گردن نهد كه آن را از منبع صحيح و معتبر ديني ـ وحي و پيامبر ـ دريافت نكرده است، از سوي خداوند محكوم به پوچي و گمراهي است و كسي كه تلاش كند مسائل و روشهاي ديني و عبادي خود را از راههاي غيرمعتبر و از راههايي كه خداوند آنها را تأييد نكرده است، دريافت كند، مشرك به شمار ميآيد! تنها راه ايمن و معتبر براي شناخت وحي و پيام و خواست خداوند، راه محمد ميباشد.»
اهميت اين روايت تا آنجاست كه اگر علل انحطاط مسلمانان و عقبماندگي فرهنگي و علمي و عملي آنان را مورد مطالعه قرار دهيم، خواهيم يافت كه يكي از مهمترين آنها، بدعتها و اختراعهاي نادرستي است كه در قلمرو برنامهها و مفاهيم ديني صورت دادهاند و به جاي اين كه تقرب به خدا و محبت به اهل بيت را در متخلق شدن به اخلاق الهي و ارزشهاي والاي معنوي و فضايل انساني جست و جو كنند، دل به برخي باورها و مسائل صوري و ظاهري خوش كردهاند.
دينداري در پرتو عمل و نه آرمانپردازي
گروهي دين را در قالب آرمانها و پندارهاي خود جست و جو ميكنند، عمل را فرو مينهند و دل به ارتباطها و نسبها و امور ظاهري ميبندند، در حالي كه دين مجموعهاي به هم پيوسته و منسجم است و در گفتهها و رهآوردهاي خود، بناي مزاح و سرگرمي نداشته است.
اما چه راحت گروهي به دستورات دين عمل نميكنند و براي توجيه نفس خويش به رحمت الهي تكيه مينمايند، غافل از اين كه خداي رحيم، خداي صادق، حكيم و عادل نيز هست و صدق سخنان و بشارتها و تهديدهاي الهي مستلزم آن است كه آنچه در قرآن و منابع ديني آمده است، بيكم و كاست، تحقق پيدا كند.
يكي از شاگردان امام رضا(ع) به نام حسن بن موسي بن علي وشّاء ميگويد: در خراسان همراه علي بن موسي(ع) بودم. در آن مجلس، زيد بن موسي ـ برادر امام رضا(ع) ـ نيز حضور داشت. گروهي پيرامون زيد جمع بودند و او ـ به سبب انتسابش به خاندان پيامبر(ص) و به خاطر اين كه فرزند موسي بن جعفر است ـ به آن جمع تفاخر ميكرد و فخر ميفروخت و ميگفت: ما چنين هستيم و ما چنان هستيم!
در آن سوي محفل نيز گروهي پيرامون علي بن موسي(ع) گرد آمده بودند و حضرت با آنان سخن ميگفت. در اين ميان، سخنان زيد به گوش امام رسيد.
حضرت رضا(ع) به جانب برادر رو كرد و فرمود: «اي زيد! آيا حرفهاي نقّالان كوفه تو را مغرور كرده است و فريب خوردهاي كه روايت كردهاند: «فاطمه عفت خود را حفظ كرد و خداوند آتش را بر ذريه او حرام نمود.»
اين مخصوص «حسن و حسين» و فرزندان بيواسطه فاطمه است.
آيا ممكن است كه پدر تو ـ امام موسي بن جعفر(ع) ـ اطاعت خدا كند، روزها روزه بدارد و شبها به نماز بايستد، ولي تو معصيت خدا كني و با اين وصف، روز قيامت هر دو به دليل اين كه فرزندان فاطمه هستيد، برابر باشيد! اگر براستي اين چنين باشد معلوم ميشود، تو نزد خداوند عزيزتر از موسي بن جعفر هستي، زيرا او با عمل و تلاش ميبايست به قرب الهي راه يابد و تو بيزحمت و بدون هيچ عمل!»
پيام اين روايت، به موضوع مورد روايت محدود نميباشد، بلكه نوع بيان و استدلال امام اين امكان را ميدهد كه بگوييم پس از ايمان به اصول دين، هيچ چيزي جاي عمل صالح و تلاش را نميگيرد؛ نه نسب و فرزند پيامبر بودن و نه گريه بر مصائب خاندان پيامبر(ص) و نه محبت بر نيكان و صالحان. بلي ميتوان گفت كه محبت به نيكان و بندگان صالح الهي، خود راهي براي بازگشت به سوي خدا و حركت در مسير تكليف و پايبندي به احكام الهي است و اگر در روايات، نسبت به محبت اهل بيت و يا گريه بر مصائب آنان و يا تكيه بر رحمت الهي تأكيد شده، براي آن بوده است كه اين امور، خود راهي است براي رو آوري به عمل صالح، نه اين كه مايه غرور و ترك عمل شود.
نمادهاي ديني، استوار بر بنيادهاي عملي
در اديان آسماني، مفاهيمي مانند: توبه، استغفار، توفيقخواهي، دعا و ذكر وجود دارند كه بيشتر داراي جنبه نمادين و نشانهاي هستند.
اين مفاهيم هر چند با نوعي عمل همراهند، ولي حقيقت آنها در عملي پايدارتر و بنياديتر نهفته است، به گونهاي كه اگر اين نمادها به تنهايي مورد توجه قرار گيرند، از حالت ارزشي بيرون آمده، شكل تمسخر و استهزاء به خود ميگيرند. روشنترين مثال آن، استغفار زباني است كه ريشه در قلب و باور و نمود در عمل نداشته باشد.
امام رضا(ع) ميفرمايد: «چند چيز است كه اگر همراه با چند حقيقت نباشد، مسخره مينمايد:
1ـ كسي كه زبانش استغفار كند، ولي قلبش از گناه پشيمان نباشد.
2ـ فردي كه توفيق طلب كند، ولي تلاش ننمايد.
3ـ انساني كه احتياط جو باشد، ولي دقت و پرهيز نداشته باشد.
4ـ آن كه آرزوي بهشت كند، ولي بر دشواريها شكيبا نباشد.
5ـ شخصي كه از آتش دوزخ به خدا پناه برد، ولي هوسهاي دنيا را ترك نگويد.
6ـ كسي كه ذكر خدا بر لب براند، ولي شوق ديدار رحمت الهي را نداشته باشد و...
اينان در حقيقت خود را به استهزاء گرفتهاند.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
ممنوعيت غلو در حق امامان
امامت، جايگاهي رفيع است و امامان، انسانهايي شايسته و پاكند، ولي همواره دو گروه درباره آنان ستم كردهاند:
1ـ آنان كه امامان را نشناخته و حرمت ايشان را نگاه نداشته و به سفارشهاي پيامبر اكرم(ص) درباره آنان عمل نكردهاند؛ كساني كه نه تنها امامان را مانند بقيه مردم پنداشته، بلكه ديگران را بر ايشان مقدم داشته و مطالب و معارف ديني را از غير امامان دريافت كردهاند!
2ـ كساني كه دوستي و محبت امامان را پيشه خود ساخته و در اين راه افراط كردهاند: تا آن جا كه آنان را از جايگاه عبوديت و بندگي خدا خارج ساخته و به گمان ناقص خود در جايگاه خدايي قرار دادهاند!
گروه دوم در حق ائمه غلو و زيادهروي كرده و به عنوان «غاليان» و «اهل غلو» مورد مذمت قرار گرفتهاند.
علي بن موسي(ع)، از رسول خدا(ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «اي علي! تو از جهتي شبيه عيسي بن مريم هستي و مشابهتي با او داري، زيرا گروهي در محبت و دوستي عيسي زيادهروي كردند و هلاك شدند و گروهي به دشمني با او رو آوردند و از حق تجاوز كردند و هلاك شدند و يك گروه راه اعتدال پيمودند و نجات يافتند.»
معناي اين روايت زماني بهتر فهميده ميشود كه به قرآن مراجعه كنيم و از قرآن بشنويم كه چگونه برخي از مسيحيان به منظور تجليل از مقام عيسي گفتند: «عيسي فرزند خداست.»
متأسفانه در ميان جوامع شيعي، گاه ديده ميشود كه برخي ناآگاهان و كم مايگان به گمان بزرگداشت ائمه، به آن بزرگواران نسبتهايي ميدهند كه خود آنان نه تنها ادعا نداشتهاند، بلكه همواره از خود دور ميساختهاند؛ چنان كه در برخي از فرقههاي صوفيه يا مذاهب باطلي چون «علي اللهيان» و يا سخنان عوامانه برخي شاعران و مداحان بيمايه ديده ميشود و چه بسا دست تزوير برخي مغرضان در پس اين جريانها نهفته باشد كه هست!
خيانت به امامان، تحت عنوان حمايت از ايشان!
دستهاي تفرقهانگيز و مغزهاي مسئوليتگريز همواره تلاش داشتهاند تا ستيز ميان امت اسلامي را دامن زنند و با اهانت به باورهاي ديگران، بدبيني و بدخواهي را ميان مسلمانان رواج دهند، در حالي كه ائمه از اينگونه حركتها بيزار بودهاند، چنان كه حضرت رضا(ع) ميفرمايد: «مخالفان ما رواياتي را در بيان فضايل ما ساختهاند كه اين روايات ساختگي به سه دسته تقسيم ميشوند:
1ـ روايات غلو و زيادهروي.
2ـ روايات تقصير كه در آنها منزلت اهل بيت(ع) ناديده گرفته شده است.
3ـ رواياتي كه در آنها به بديهاي دشمنان ما تصريح شده است.
وقتي ساير مسلمانان، اخبار غلو را ميشنوند، شيعيان ما را كافر ميپندارند و كافر مينامند و ميگويند: شيعه به پروردگار و ربوبيت امامان خود، اعتقاد دارد!
اما زماني كه مردم اخباري را ميشنوند كه در آنها نسبت به حق امامان كوتاهي شده است به آنها معتقد ميشوند ـ گمان ميكنند آن روايات حق است و از پيامبر صادر شده است ـ و هنگامي كه روايات دسته سوم را ميشنوند و ميبينند كه به برخي شخصيتهاي مورد احترام آنان، دشنام داده شده است، آنها هم به امامان دشنام ميدهند! در حالي كه خداوند در قرآن فرموده است: «به بتاني كه مورد پرستش مشركانند دشنام ندهيد، زيرا اگر به مقدسات آنان دشنام دهيد، آنان نيز از روي ناآگاهي و جهل به خداوند دشنام ميدهند.»
شيوه صحيح دفاع از امامان
با توجه به اهميت امامت و مقام ارجمند امامان و لزوم معرفي ايشان به جامعه و گرايش دادن مردم به مكتب آنان، چه راهي را بايد پيمود و چه شيوهاي را بايد در پيش گرفت؟
اگر اين حقيقت را يافته باشيم كه اهل بيت پيامبر نور هدايتند و دانش دين به وسيله آنان نشر يافته و انديشه توحيدي در پرتو توضيحها و تفسيرهاي ايشان استحكام پيدا كرده و استدلالي شده است، خواهيم دانست كه بهترين راه تبليغ مقام امامان اين است كه منزلت علمي و معنوي و رهنمودهاي سازنده اخلاقي ـ اجتماعي آنان را به مردم بشناسانيم، چنان كه حضرت رضا(ع) فرموده است: «خداوند رحمت كند آن كس را كه امر ما را احيا كند.»
سؤال شد: احياي امر شما به چيست؟
فرمود: «احياي امر امامت معصومين(ع) به اين است كه دانش ما را فرا گيرد و نيز به مردم آموزش دهد، زيرا اگر مردم سخنان و معارف ارزشمند ما را ميدانستند و بدانها آگاهي مييافتند، از ما پيروي ميكردند.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
امامت به انتخاب خداوند يا اختيار مردم؟
در روايات حضرت رضا(ع) موضوع امامت از دو زاويه مورد توجه قرار گرفته است:
امامت عامه؛
2ـ امامت خاصه.
در روايات مربوط به امامت عامه به اين حقيقت اشاره شده است كه اصولاً جوامع بشري و مجموعههاي انساني، براي بقا و تداوم حيات خود نيازمند رهبري و مديريت هستند و هيچ جامعهاي بدون مدير و رهبر، سامان نمييابد. به اين دليل جوامع اسلامي هم نيازمند پيشوايان و رهبران سياسي ـ ديني هستند؛ رهبراني كه از تعهد و شايستگي و شرايط لازم برخوردار باشند و دين را به پا دارند و قوانين الهي را جاري نمايند.
در بحث امامت عامه، سخن از شرايط عمومي رهبران ديني و اجتماعي است، ولي در مسئله امامت خاصه اين حقيقت مطرح ميشود كه چه كساني بخصوص از سوي خداوند به وسيله پيامبر اكرم(ص) واجد شرايط امامت شناخته شدهاند و براي امامت تعيين گشتهاند؟
حضرت رضا(ع) به دنبال بيان اين موضوع كه يكي از ابعاد تماميت دين به مسئله امامت و رهبري ديني و اجتماعي امت اسلامي باز ميگردد و پيامبر(ص) در ماههاي آخر عمر مباركش، اين وظيفه مهم را به انجام رسانيده و علي بن ابي طالب(ع) را به عنوان امام و ولي به مردم معرفي كرده است، ميفرمايد: « ـ اين امامت كه مايه كمال دين و تماميت نعمت الهي بر مردم است ـ آيا جايگاه و اهميت آن براي مردم روشن است؟ آيا ميدانند نقش امام در ميان امت چيست؟ تا اين كه با رأي و نظر خود به انتخاب امام معصوم بپردازند!
امام معصوم، جايگاهش برتر و موقعيتش بزرگتر از آن است كه مردم با انديشه و معيارهاي خود بخواهند او را انتخاب كنند.
امامت الهي، مقامي است كه خداوند، ابراهيم خليل را بدان مفتخر ساخته و پس از عنوان نبوت به او نشان امامت بخشيده و در مرتبه سوم زينت دوستي ـ الخليل ـ را به او عطا فرموده است.»
امامت، شايسته پاكان و نه ظالمان
امامت و رهبري يك امت به طور كلي شايسته انسانهاي صالح است و نه تنها به حكم شرع، بلكه به حكم عقل روا نيست كه فردي ظالم و فاسد، رهبري يك جامعه و امت را برعهده گيرد. در صورتي كه موضوع مديريت اجتماعي و رهبري ديني در جايگاه بالاتري مطرح شود؛ يعني موضوع امامت خاصه و رهبران ويژهاي به ميان آيد كه رسماً از سوي پيامبر(ص) به مردم معرفي شدهاند تا مفسر وحي و مبين احكام الهي باشند، مسئله صلاحيت و پاكي آنان از گناه، اهميت بيشتري پيدا ميكند.
امام علي بن موسي(ع) ميفرمايد: «ابراهيم پس از اين كه خود به مقام امامت افتخار يافت، از درگاه خداوند آرزو كرد كه نسل او نيز از اين افتخار همواره يكي پس از ديگري بهرهمند باشند، اما در پاسخ او خداوند فرمود: امامت، عهد و پيمان الهي است و ظالمان و گنهكاران شايسته امامت و عهد الهي نيستند.
خداوند با اين بيان، امامت و رهبري هر انسان ظالم و گنهكاري را تا روز قيامت باطل ساخت.»
امامت امامان، داراي ملاك ارزشي
چه بسا براي كساني اين سؤال مطرح باشد كه چگونه از ميان انبوه انسانها، خداوند فردي را به عنوان پيامبر يا امام بر ميگزيند و به مردم معرفي ميكند و دستور ميدهد از او اطاعت كنند؟ آيا خداوند در اين انتخاب، ملاكها و معيارهايي را در نظر دارد؟ آن ملاكها كدامند؟
حضرت رضا(ع) به اين پرسشها، پاسخي شايسته داده و فرموده است: «كسي كه گنهكاري را دوست داشته باشد، خود گنهكار است و آن كسي كه انسان مطيع و فرمانبردار دستورات خداوند را دوست بدارد، در حقيقت خود او نيز انساني مطيع به شمار ميآيد. انساني كه ظالمي را ياري رساند، خود ظالم است و فردي كه عدالت پيشهاي را خوار سازد نيز ظالم است. ميان خداوند با هيچكس خويشاوندي نيست و هيچ فردي به ولايت خداوند و دوستي او راه نمييابد مگر در پرتو طاعت و بندگي.
رسول خدا(ص) به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال نيك خود نزد من آييد و افتخار ورزيد، نه با نسبها و ارتباط خويشاوندي.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
جايگاه قرآن در نظام معارف دين
در مكتب معارف رضوي، قرآن به عنوان كلام وحي، اصيلترين منبع شناخت حقايق دين و بايستههاي هدايتي و تربيتي و معرفتي است.
تأكيد بر اين نكته از آن رو اهميت دارد كه برخي از سر سادهانديشي، ارزش اين كتاب جاودان را نشناخته و در طريق كسب معرفت، دل به منابع ديگر!
امام علي بن موسي(ع) به گونههاي مختلفي، ارجمندي قرآن را به امت اسلامي يادآور شده است.
يكي از روشهاي امام در تعظيم و بزرگداشت و اعتبار قرآن، اين است كه در بسياري از موارد ـ چه در مناظرهها و چه در ساير بحثهاي علمي ـ به آيات قرآن استدلال ميفرمود و سخن قرآن را، سخن نهايي و ترديد ناپذير ميدانست. البته شايان ذكر است كه استناد به آيات قرآن در مناظرهها و بحثهاي آزاد، زماني انجام گرفته كه مخاطب آن حضرت، مسلمان بوده و حقانيت قرآن را قبول داشته است وگرنه در مواردي كه مخاطب به اديان ديگري ايمان داشته و يا اصولاً به هيچ ديني پايبند نبوده است، امام يا به دلايل عقلي استناد ميجسته يا به منابع مورد قبول خود آنان، چنان كه آن حضرت در مناظره با جاثليق مسيحي، به مطالب انجيل و در مباحثه با رأس الجالوت يهودي، به حقايق تورات و در بحث آزاد با بزرگ زرتشتيان و همچنين در مناظره با متكلم توانمندي چون عمران صابي، كه اصولاً معتقد به پروردگار هستي نبود، به دلايل عقلي تكيه كرده است و حال آن كه وقتي در مناظره با مدعيان مسلماني به اثبات عصمت انبياء ميپردازد، يا در گفت و گو با سليمان مروزي، به توضيح برخي صفات و افعال الهي همت ميگمارد، سراسر سخنان خود را به آيات قرآن مستند ميسازد.
علاوه بر اين شيوه، امام علي بن موسي(ع) با اهتمام به قرائت قرآن و تأمل و تدبر در آن، جايگاه و اهميت آن را به شيعيان خود متذكر ميشد.
ابراهيم بن عباس، يكي از راويان احاديث امام و شاهدان مجالس علمي آن حضرت ميگويد: هرگز نديدم كه از علي بن موسي(ع) سؤالي شود و آن گرامي پاسخ ندهد، و كسي را آگاهتر از او به تاريخ نيافتم. مأمون همواره تلاش داشت كه با سؤالهاي مختلف و در زمينههاي گوناگون، آن حضرت را مغلوب و درمانده سازد، ولي هرگز بيپاسخ نماند.
امام تمام مطالب خود را به آيات قرآن مستند ميساخت و از قرآن استفاده ميكرد. آن بزرگوار در هر سه شبانهروز، يك مرتبه قرآن را ختم ميكرد و ميفرمود: «اگر بخواهم سريعتر از اين نيز ميتوانم قرآن را ختم كنم، ولي به هر آيهاي كه مرور ميكنم، در آن لختي تأمل مينمايم.»
قرآن، عاليترين پيام و كاملترين كلام
به امام رضا(ع) گفته شد: اي فرزند رسول خدا! نظر شما درباره قرآن چيست؟
امام فرمود: «قرآن كلام خداست، از آن پا فراتر ننهيد و از رهنمودهايش تجاوز نكنيد و هدايت را از غير آن مجوييد، زيرا اگر از كتاب و منبع ديگري جز قرآن، طلب هدايت كنيد، گمراه ميشويد.»
در روايتي ديگر امام درباره قرآن فرموده است: «خداوند، رسولش را به سوي خود فرا نخواند مگر پس از اين كه دين را براي او كامل ساخت و تمام قرآن را بر او فرو فرستاد؛ قرآني كه در آن همه چيز به تفصيل بيان شده است: حلال، حرام، حدود، احكام و هر چيز ديگري كه مردم ـ در مسير هدايت ـ بدان نيازمند باشند.»
كمال قرآن، در پرتو امامت صالحان
امام علي بن موسي(ع) در پي بيان تماميت كلام وحي و پاسخگويي آن به همه نيازها و ضرورتهاي زندگي معنوي و مادي بشر، به اين آيه از قرآن استشهاد فرموده است: «ما فَرَّطْنا فِي الكتاب مِنْ شيء»
ما به هيچ وجه در كتاب كوتاهي نكرده و هيچ چيز را فرو نگذاردهايم.
سپس به آيه تبليغ استناد جسته است كه در ماههاي آخر عمر پيامبر(ص) پس از «حجةالوداع» ـ آخرين حج آن حضرت ـ نازل شده است: «اليوم اَكْمَلْتُ لكم دينكم و اَتْمَمْتُ عليكم نعمتي وَ رَضيتُ لكم الاسلامَ ديناً»
امروز دينتان را برايتان كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين، برايتان پسنديدم.
آن حضرت پس از بيان اين دو آيه از قرآن براي شرح دادن اين حقيقت كه دين اسلام و كتاب آسماني آن ـ قرآن ـ دين و كتابي كامل هستند و همه جنبههاي ضروري معنوي و مادي زندگي انسان را در نظر گرفتهاند، فرموده است: «مسئله امامت ـ رهبري امامان معصوم(ع) ـ از تماميت دين است. رسول خدا(ص) چشم از اين جهان نبست، مگر اين كه پايهها و معيارهاي مهم دين را براي مردم بيان فرمود، راهها را برايشان روشن ساخت، آنان را در مسير حق قرار داد و علي را به عنوان امام و راهنما برايشان تعيين كرد و تمامي مسائلي را كه مردم بدان نياز دارند براي آنان بيان نمود. اگر كسي گمان كند كه خداوند دينش را كامل نساخته است، در حقيقت كتاب خدا را رد كرده و كافر شده است.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:26 PM
دليل وجوب نماز
امام علي بن موسي(ع) ميفرمايد: اگر سؤال شود كه چرا انسانها به نماز امر شدهاند؟
در پاسخ گفته ميشود: بدان جهت كه در نماز اقرار به ربوبيت و پروردگاري خداست و اقرار به پروردگاري خداي يكتا در بردارنده مصالح گستردهاي است، چه اين كه كرنش در برابر پروردگار يگانه، مستلزم رها كردن معبودان دروغين است.
نماز، ايستادن خاضعانه انسان در برابر خداوند جبار است. نماز، طلب بخشايش گناهان گذشته از درگاه الهي را در بر دارد.
سجده و نهادن پيشاني بر خاك در هر روز، موجب آن است كه بندگان خدا همواره او را به ياد داشته و از ياد نبرند. با خشوع و تواضع و كوچكي، از خداوند فزوني دين و نعمتهاي دنيا را طلب كنند و از فسادها بيزاري جويند.
اين حضور دائمي و مستمر در پيشگاه الهي موجب ميشود كه انسان از تدبيرگر هستي و آفريننده خود غفلت نورزد و گرفتار سرمستي و طغيان نشود.»
فلسفه حرمت نوشيدنيهاي سكرآور
امام علي بن موسي ميفرمايد: «خداوند بدان جهت نوشيدن شراب را ممنوع ساخت كه مايه فساد و تباهي است، عقل را ميزدايد و زمينه انكار خداوند و دروغ بستن به خدا و رسول و بسياري از كردارهاي زشت چون قتل، زنا، دادن نسبتهاي ناروا به ديگران و بيباكي در برابر گناهان را پديد ميآورد.
ـ پس تنها شراب نيست كه حرام است، بلكه هر نوشيدني كه باعث مستي و سكر شود حرام ميباشد، زيرا همان علتي كه در شراب باعث حرمت آن شده است در ساير مشروبات مست كننده نيز وجود دارد.
بنابراين، هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد و به ما خاندان رسالت محبت ميورزد، بايد از هر نوشيدني مست كننده، دوري جويد، زيرا ميان ما و نوشنده مسكرات هيچگونه رابطه مودت نيست.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:27 PM
علت نياز جامعه اسلامي به حكومت ديني
امام علي بن موسي(ع) در نگاه به فلسفه سياسي و بيان ضرورت وجود امام و رهبري الهي و حكومت ديني براي جامعه اسلامي، بياني جامع و ژرف دارد. چه اين كه پس از تبيين ضرورت اصل وجود امام به اين نكته ميپردازد كه اصولاً نياز به مديريت و رهبري اجتماعي، چيزي نيست كه به جوامع اسلامي اختصاص داشته باشد، بلكه هر مجموعه بشري نيازمند مديريت و رهبري است. به تعبير ديگر، نياز مجموعههاي انساني به رهبر، امري غيرقابل انكار است و دين نميتواند اين ضرورت اجتماعي را ناديده گرفته و براي آن هيچ پيش بيني و اقدامي نكرده باشد.
سخن حضرت رضا(ع) در اين زمينه چنين است: «از جمله دلايل نياز جامعه اسلامي به رهبري و حكومت شايستگان، اين است كه اساساً ما هيچ گروه و ملتي را نميتوانيم در تاريخ بيابيم كه بدون سرپرست و رئيس بقايافته و زندگي كرده باشند، زيرا مسائل ديني و دنيايي، براي تحقق اجتماع، خواه ناخواه نيازمند مديريت و رهبري است.
بر اين اساس، در نظام حكيمانه خداوند احتمال نميرود كه اين ضرورت را ناديده گرفته و بندگان را بدون رهبري مشخص و شايسته رها كرده باشد؛ رهبري كه مايه پايداري جامعه است و در پرتو او ميتوانند با دشمن بستيزند و اموال و داراييهاي عمومي را به مصرف صحيح رسانند. آن رهبري كه جمعه و جماعت ايشان را بر پا دارد و سايه سنگين ظالمان را از سر مظلومان كوتاه گرداند.»
امام به دنبال بيان اين فلسفه عام سياسي به ويژگيهاي رهبري در جامعه اسلامي اشاره دارد و يادآور ميشود كه مديريت سياسي و ديني در جامعه اسلامي بايد «امين» و «پاسدار ارزشهاي معنوي و ديني» و «سرپرستي امانتدار و مورد اطمينان» باشد، زيرا اگر فرمانرواي امت اسلامي داراي اين خصلتها نباشد، دين از ميان ميرود، سنتهاي شرعي و احكام الهي تغيير مييابد، بدعتگران فزوني مييابند، بيدينان بر دين يورش ميبرند و امر دين را بر مسلمانان مشتبه ميسازند.
احكام دين، داراي دليل و مصلحت
در جهانبيني و نگرش توحيدي، نه تنها اصل آفرينش و نزول وحي و بعثت رسولان الهي برپايه فلسفه عقلي و علمي مبتني است، بلكه يكايك دستورات و رهنمودهاي دين ـ واجبها، حرامها، مستحبها و مكروهها ـ همه و همه داراي دليل و مبتني بر مصلحت يا مفسدهاي هستند كه در آنها نهفته است.
فضل بن شاذان در بيان مجموعه رواياتي از حضرت رضا(ع) در اين باره نوشته است: «اگر پرسش شود: آيا ممكن است خداوند حكيم بندهاش را بيدليل به كاري فرمان دهد و از او چيزي را بخواهد كه فاقد اثر و سازندگي است؟
به او گفته ميشود: خير! خداي حكيم نه كار بيهوده ميكند و نه جهل به امور دارد تا از سر ندانستن، فرماني بيهوده دهد... .
سؤال: اين دلايل و علتها و فلسفهها به راستي وجود دارد و قابل شناسايي است؟
پاسخ: آري قابل شناسايي است و هم اكنون براي اهلش روشن است.
سؤال: آيا شما اين فلسفهها و دلايل را ميدانيد؟
پاسخ: بلي بخشي از آنها براي ما شناخته شده است و بخشي هم از دسترس دانش بشر دور ميباشد.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:27 PM
برتري انديشمندان بر عابدان
امام رضا(ع) ميفرمايد: «يقالُ لِلعابِدِ يومَ القيامة: نعم الرّجل كُنْتَ همتّك ذات نَفْسِك و كفيت مؤونتك؛ فأدخل الجنّة.
اَلا اِنَّ الفقيه مَن افاضَ علي الناس خيره، و انقذهم مِنّ اعدائهم و وفّر عليهم نعم جلال الله تعالي و حصل لهم رضوان الله تعالي و يقال للفقيه: يا ايّها الكافل لايتامِ آل محمّد الهادي لضعفاء محبيهم و مواليهم. قف حتي تشفعَ لكلِّ مَنْ اخذ عَنْكَ اوتعلّم منك... فانظرواكم صرف ما بين المنزلتين.»
در روز قيامت به انسان عابد گفته ميشود: تو خوب انساني بودي، تمام همت تو آن بود كه خودت را نجات دهي. پس اكنون وارد بهشت شو.
[و اما در سوي ديگر انسان فقيه و دينشناسي وجود دارد كه در روشنگري مردم كوشيده است]
فقيه، انسان آگاه و ژرفانديش است كه پرتو معرفت خود را بر زندگي ديگران نيز افشانده و در نتيجه اين معرفت بخشي، ايشان را از دامهاي انحراف و دسيسههاي دشمنانشان پرهيز داده و نعمتهاي الهي را بر آنان فزوني بخشيده و رضايت خداوند را نصيبشان ساخته است.
در روز قيامت به چنين انسان ژرفانديش و هدايتگري گفته ميشود: اي حامي يتيمان خاندان پيامبر (شيعياني كه در زمان غيبت امام زمان به سر ميبرند و از نور حضور امامشان محرومند) و اي كسي كه انديشههاي ضعيف را با هدايتها و روشنگريهاي خود ياري دادهاي، بايست و براي همه آنان كه از خرمن دانش و بينش تو بهره جستهاند شفاعت كن. پس از اين فرمان، او به شفاعت ميپردازد و خود به همراه گروه گروه از هدايت يافتگانش وارد بهشت ميشود... اكنون ببين كه چه فاصله زيادي است ميان جايگاه يك عالم ژرفانديش و هدايتگر با عابدي خودنگر.
تشويق به ژرفكاوي و پرسش علمي
برخلاف برخي از رهبران مذاهب كه پرسش را زمينه گسترش شبهات و مقدمه شك و بياعتمادي دانستهاند، اهل بيت تأملات علمي و پرسشهاي ديني را يك ارزش شمردهاند.
امام علي بن موسي(ع) از رسول خدا(ع) روايت كرده است: «اَلْعِلْمُ خَزائِن و مَفاتيحُه السُّؤال، فاسألوا يَرْحَمك الله، فاِنَّه يُؤْجَرُ فيه أرْبَعَةٌ: السائلُ والمعلّم والمستمع و المجيبُ له.»
دانش، گنجينههايي است كه پرسش كليد آن است. خدايتان مورد لطف و رحمت قرار دهد، بپرسيد! زيرا در كار پرسش و جستار علمي، چهار نفر پاداش معنوي دريافت ميكنند: 1ـ سؤال كننده 2ـ معلم 3ـ شنونده 4ـ پاسخ دهنده.
همچنين آن حضرت در روايتي ديگر از رسول خدا(ص) فرموده است: «كونوا دراه ولاتكونوا رواه، حديث تعرفون فقهه خير من الف تروونه.»
اهل درايت و درك باشيد نه اهل حكايت و نقل! هرگاه عمق و ژرفاي يك حديث را بشناسيد، از هزار حديث كه فقط روايتگر آن باشيد، برتر است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:27 PM
عصر امام، عصر مناظره و بحث آزاد
از ويژگيهاي عصر علي بن موسي(ع)، گسترش و رواج مباحثات ميان اديان و مذاهب است.
موضوع مناظره در زندگي امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نيز وجود داشته است، اما اوج اين حركت را ميتوانيم در زندگي علمي، سياسي و اجتماعي امام رضا(ع) شاهد باشيم.
اهميت اين موضوع از آن روست كه گرايش جامعه اسلامي و محافل علمي ـ ديني به بحث و گفت و گو نشاندهنده راهيابي مباحث مختلف فلسفي و كلامي به حوزه محافل اسلامي و همچنين رشد روحيه كاوشگري در ميان مسلمانان بوده است. از سوي ديگر، استقبال بيچون و چراي اهل بيت از اينگونه محافل و مباحث، دو نتيجه قطعي را به همراه داشته است:
1ـ مهر تأييدي بر اين تبادل انديشه و بحثهاي آزاد به شمار ميآمده است.
2ـ منطقي بودن و استدلالپذير بودن انديشه و معارف آنان را ميرسانده است.
استقبال اهل بيت از مباحثات آزاد ميان اديان و مذاهب و حضور آنان در اين ميدان، نشانگر آن است كه آنان مباني اعتقادي اسلام را، داراي پايههاي برهاني ميدانسته و اعتقاد داشتهاند كه معارف دين با عقل و علم قابل دفاع بوده و هست.
اطمينان آنان به حقانيت دين و واقعگرايي شريعت محمدي و علمي بودن آن، سبب شده است تا ژرفكاويهاي عقلي و پرسشهاي ديني را ارج نهند و پيروان خود را به تأمل و تدبر و مناظره و مباحثه علمي دعوت نمايند و آنان را از باورهاي سطحي و اعتقادات بياساس و عملكردهاي بيمنطق و هرگونه حركت بدون علم پرهيز دهند.
دانش و بينش، قبل از هر تلاش
امام رضا(ع) ميفرمايد: «العامِلُ عَلي غير بصيرةٍ كالسائرِ عَلي غير الطريق لايزيُدُه سُرعةُ السّير الّا بعداً عَنِ الطَّريقِ.»
آن كس كه بدون بينش و آگاهي به انجام كاري اقدام نمايد، همانند كسي است كه بيراهه راه پيمايد. چنين فردي هر چه سريعتر حركت كند، بيشتر از راه صحيح دور ميشود.
اين سخن امام هشتم هشداري است به آنان كه همواره به كميت و مقدار عمل ميانديشند و از كيفيت و حقيقت آن غافلند. چه اين كه اينان در هر دسته و گروهي كه قرار گيرند، بي آن كه به درستي راه بينديشند، سعي دارند با افراط و تندروي در همان مسير، خويش را پيشتاز و جلودار معرفي كنند! ولي امام ميفرمايد، قبل از آغاز هر كار و گام نهادن در هر مسير، نخست در انديشه كسب بصيرت و دانش باش تا از درستي راه مطمئن شوي.
اگر عزم جهاد داري، نخست چشمانت را بگشا و ببين در كدام راه به جهاد پرداختهاي، زيرا هرگونه اقدام متهورانه و هر جانفشاني و شكنجهپذيري، جهاد در راه خدا به حساب نميآيد و ارزش نيست.
اگر درصدد تزكيه نفس و رهيابي به مقام باتقوايان و زاهدان هستي، بدان كه هرگونه رياضت و پرهيز از نعمتهاي دنيوي و روي آوري به هر مشي و مرام ساختگي و گوشهگيري و عزلتجويي و ترك وظايف اجتماعي، تزكيه نفس و مايه كمال معنوي و تقرب به خداوند نيست، بلكه بايد تزكيه نفس را از مردم، انبياء و ائمه معصومين دريافت كني تا اصل راه را از دست ندهي. افزون بر اينها، بدان كه اصولاً رشد واقعي و كمال نهايي انسان در اين است كه از دانش و بينش برخوردار باشد، درست بشناسد و درست بشناساند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:27 PM
گذري بر ساحل معارف رضوي
يكي از مهمترين دلايل استمرار خط امامت، تحكيم پايههاي معرفت ديني در ميان امت اسلامي و تثبيت رهآوردهاي پيامبر خاتم و تفسير صحيح وحي به تناسب استعداد و نياز و شرايط گوناگون جامعه اسلامي بوده است.
تاريخ امامت نشان دهنده اين واقعيت است كه هر يك از امامان در زندگي سياسي، اجتماعي و علمي خود شيوه خاصي را پيموده و اين به خاطر شرايط متفاوت و نيازهاي متنوع جامعه آنان بوده است. اين در حالي است كه اصول و اهداف و پيام اصلي آنان، يكي بوده و كمترين تمايز و مغايرتي با يكديگر نداشته است.
بدين سان، سرّ تفاوت و تنوعي كه در دلايل انبياء و شيوه تبليغ و بيان آنان مشهود بوده است، آشكار ميشود.
امام علي بن موسي(ع) اين واقعيت را در زمينه شخصيت و روش و ابزار هدايتي انبياء به روشني توضيح داده و فرموده است: «هنگامي كه خداوند موسي بن عمران را به پيامبري مبعوث كرد، سحر و جادو بيشترين چيزي بود كه بر مردم زمان او چيره شده بود. از اين رو، خداوند به موسي معجزهاي داد كه در توان مردم نبود و سحر آنان را باطل ميساخت و حجت خدا را بر ايشان تمام مينمود.
عيسي(ع) زماني از سوي خداوند به پيامبري برانگيخته شد كه مردم زمانش گرفتار بيماريهاي مزمن و علاجناپذير شده بودند و نياز به طب داشتند. از اين رو، خداوند متناسب با نياز آن مردم، معجزهاي به عيسي(ع) عطا كرد كه مردم از داشتن همانند آن ناتوان بودند و اينچنين حجت خداوند بر آنان تمام گشت.
پيامبر اسلام ـ حضرت محمد(ص) ـ زماني مبعوث شد كه مردم زمانش اهل سخنوري و شعر و ادب بودند. از اين رو، خداوند بر پيامبر قرآني نازل كرد كه مواعظ و احكامش برترين بود و مردم از آوردن همانندش ناتوان بودند.»
شايان توجه است كه در ادامه اين حديث، ابن سكّيت كه روايتگر سخن امام است از آن حضرت ميپرسد: «فَمَا الحجّةُ علي الخَلْقِ اليوم؟»
در عصر حاضر، حجت خداوند بر خلق چيست؟
امام در پاسخ ميفرمايد: «العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدّقه و الكاذب علي الله فيكذّبه.»
در عصر حاضر، عقل و انديشه حجت خداوند بر خلق است، زيرا با عقل ميتوانند راستگويان را از دروغگويان تشخيص دهند و آنان را تصديق و اينان را تكذيب نمايند.
از اين روايت چند نكته را ميتوان نتيجه گرفت:
1ـ ابزار و نوع بيان پيشوايان الهي، متناسب با شرايط و مقتضيات زمانشان متفاوت بوده است.
2ـ اديان آسماني قبل از اسلام، پس از گذشت چند قرن، به تجديد و بازسازي اساسي نياز داشتهاند، ولي دين پيامبر خاتم(ص)، هرگز به چنان بازسازي بنيادي نياز پيدا نخواهد كرد.
3ـ سرّ تفاوت عصر پيامبر اكرم(ص) را با عصر ساير انبياء بايد در اين نكته جست و جو كرد كه عصر دين اسلام، عصر تفكر و عقل و انديشه است.
4ـ رشد عقل و انديشه در عصر رسالت اسلام، به معناي بينيازي از مكتب وحي و رهنمود انبياء نيست، بلكه مردمان در پرتو اين پيشرفت و تكامل قادر خواهند بود كه پيام دين را دريابند و از آن پاسداري كنند و تفسير درست را از تحريف بازشناسند.
اكنون ميتوانيم سرّ تفاوت شيوههاي بياني امامان را با همين ملاك كه علي بن موسي(ع) بيان فرموده است، به دست آوريم.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:28 PM
مناظرات امام
دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص، از انديشهوران مذاهب و فرقههاي گوناگون، دعوت ميكرد و آنان را رو در روي امام قرار ميداد. با مطالعه در شخصيت، روحيات و افكار مأمون، آشكار ميشود كه او از تشكيل چنين جلسات و همايشهايي، اهدافي سياسي را دنبال ميكرد. هر چند شخصاً به مباحثات علمي علاقهمند بود، ولي مأمون به عنوان خليفه، شخصي نبود كه بخواهد با اينگونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانيت خاندان پيامبر را به نمايش بگذارد و شخصيتي را كه مورد توجه انقلابيون آل علي بود، در جامعه مطرح كند و علم و شكوه و شايستگي و برتري آنان را به ديگران بنماياند، بلكه در پس اين تلاشها، اهدافي سياسي داشت و چه بسا بيميل نبود كه در اين نشستها، براي يكبار هم كه شده، امام از پاسخگويي به پرسشها عاجز بماند!
به هر حال، گذشته از اهدافي كه مأمون دنبال ميكرد، ولي نتايج آن جلسات مايه شكوه و عظمت امام و بهره علمي و اعتقادي شيعه شد.
عبدالسلام هروي كه در بيشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، ميگويد: «هيچ كسي را از حضرت رضا(ع) داناتر نديدم. و هيچ دانشمندي آن حضرت را نديده، مگر اين كه به علم برتر او گواهي داده است. در محافل و مجالس كه گروهي از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان مختلف حضور داشتند بر تمامي آنان غلبه يافت، تا آن جا كه آنان به ضعف علمي خود و برتري امام اذعان و اعتراف داشتند.»
ابراهيم بن عباس، گواه ديگري از حاضران و ناظران اينگونه جلسات بوده و ميگويد: «حضرت رضا(ع) هيچ مسألهاي را بدون پاسخ نميگذاشت. در علم و دانش كسي را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح ميساخت پاسخ كامل آن را دريافت ميكرد و آنچه حضرت ميفرمود، مستند به قرآن بود.»
خود آن گرامي در اين زمينه ميفرمود: «در حرم پيامبر، مينشستم و عالمان مدينه هرگاه در مسألهاي با مشكل روبرو بودند و از حل آن ناتوان ميماندند، به من رو ميآوردند و پاسخ ميگرفتند.»
آگاهي امام به زبانهاي مختلف
يكي ديگر از مظاهر شخصيت علمي امام رضا(ع) كه شگفتي اطرافيان و شاهدان را همراه داشت، آشنايي كامل حضرت، به زبانهاي مختلف بود. چنان كه از بخش پيشين نيز آشكار شد، امام در مجامع علمي به هنگام مناظره و يا در نشستهاي معمولي در پاسخگويي به اشخاصي كه از بلاد ديگر حضور ايشان شرفياب ميشدند، با زبان متداول و رسمي مخاطب با وي به گفت و گو ميپرداختند.
اباصلت هروي ميگويد: «امام رضا(ع)، با مردم به زبان خودشان سخن ميگفت. به خدا سوگند كه او، فصيحترين مردم و داناترين آنان به هر زبان و فرهنگي بود.»
اباصلت همچنين ميگويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، من در شگفتم از اين همه اشراف و تسلط شما به زبانهاي گوناگون!
امام فرمود: «من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه ميشود، خداوند فردي را حجت بر مردم قرار دهد، ولي او زبان آنان را درك نكند. مگر سخن اميرمؤمنان علي به تو نرسيده است كه فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است و آن چيزي جز شناخت زبانها نيست.»
محدود ساختن امام به حركتهاي علمي
ـ زمينهسازي براي پيدايش موقعيتي كه در آن هر چند براي يك بار، امام مغلوب ديگران شود.
به هر حال در هيچ يك از اين مجالس، مأمون به نتيجه دلخواه، دست نيافت و ناگزير به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمي امام شد. وجود چنين اعترافاتي در تاريخ شايان تأمل است.
در جريان يكي از نشستهاي علمي، چون وقت نماز فرا رسيد، امام براي اقامه نماز از مجلس، بيرون شد. مأمون به محمدبن جعفر، عموي امام رضا(ع) رو كرد و گفت: پسر برادرت را چگونه يافتي؟
پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است.
مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پيامبر است؛ خانداني كه پيامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشيد، نيكان عترت من و شاخههاي درخت وجود من، در خردسالي، خردمندترين و در بزرگسالي، داناترين مردمند. آنها را تعليم ندهيد، زيرا آنان از شما داناترند. هيچ گاه شما را از دروازه هدايت، بيرون نساخته و در گمراهي وارد نخواهند كرد.
در نقل ديگري آمده است كه مأمون مسائلي چند از امام رضا(ع) پرسيد و آنگاه كه پاسخ همه آنها را به درستي يافت، چنين گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحيح، جز نزد خاندان پيامبر(ص) يافت نميشود و براستي دانش پدرانت را به ارث بردهاي و همه علوم نياكانت در تو گرد آمده است.»
آري، صرف نظر از اهداف مأمون، بايد گفت: دانش گسترده امام رضا(ع)، حقيقتي است كه دوست و دشمن، ناگزير از اعتراف به آن بوده و هستند. اگر مأمون نيز در درون ميل به بروز اين حقيقت نداشت، ولي سبب شد تا چنين نتيجهاي به دست آيد و چهره علمي امام بهتر روشن شود.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:28 PM
امام رضا(ع) و مسير راه (1)
كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 192
مؤلف: سيد جعفر شهيدى
يكى از دستورهاى مامون براى آوردن امام به «مرو» آن بود كه «رجاء بن ابىضحاك» را مامور كرده بود تا خط سير او را بصره، اهواز و فارس قرار بدهد و هرگز از راه كوفه، جبل و قم، امام را نياورد.
علت اين دستور هم واضح بود. زيرا اهل كوفه و قم شيعه بودند و در مهرورزى نسبتبه علويان و اهلبيت معروف بودند، بويژه كوفه كه از حساسيت ويژهاى در قلمرو حكومتى برخوردار بود.
مامون نمىخواست امام(ع) با عبور از اين شهرها بيشتر آنان را تحت تاثير قرار دهد و بر شيفتگيشان بيش از پيش بيفزايد.
بر عكس، مردم بصره شديدا هواخواه عثمان بودند و عباسيان نيز در اين شهر از موقعيتبسيار خوبى برخوردار بودند. همين اهل بصره بودند كه خانههايشان به دست زيدالنار، فرزند امام كاظم(ع)، طعمه آتش گرديد.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:28 PM
امام رضا(ع) و مسير راه (2)
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 157
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
طبرى مىنويسد: در اين سال، يعنى سال 200 هجرى، مامون فردى را به نام رجاء بن ابو ضحاك، عموى فضل بن سهل و فرناس خادم را براى آوردن على بن موسى بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه كرد. محمد بن جعفر در مكه بر مامون شوريد و خود را امير مؤمنان خواند. آنگاه خود را به دست جلودى سپرد و جلودى با او به عراق آمد و وى را تسليم حسن بن سهل كرد. حسن نيز وى را به همراه رجاء بن ابو ضحاك به نزد مامون در مرو گسيل داشت. طبرى نيز اين مطلب را نوشته است. رجاء، امام رضا (ع) را از مدينه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.
صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابو ضحاك نقل كرده است كه گفت: مامون مرا مامور آوردن على بن موسى الرضا از مدينه كرد. و به من دستور داد كه وى را از راه بصره و اهواز و فارس بياورم نه از راه قم. و نيز فرمان داد كه شبانه روز از وى محافظت كنم تا او را نزد مامون ببرم. بنابراين من از مدينه تا مرو، همراه على بن موسى بودم.
ابو الفرج و شيخ مفيد گفتهاند: مامورى كه آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدينه آورد جلودى بود كه عيسى بن يزيد نام داشت. اما اين سخن به دور از واقعيت است زيرا جلودى از اميران رشيد و دشمن رضا (ع) بود. بنابراين مامون او را براى آوردن رضا (ع) گسيل نكرده بود. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين، پس از آن گفته است: مامون، امام رضا (ع) را به حيله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گويد: «در اين باره گفته شده است»قسمتى از اين خبر را على بن حسين بن على بن حمزه از عمويش محمد بن على بن حمزه علوى و قسمتى ديگر را احمد بن محمد بن سعيد از يحيى بن حسن علوى برايم باز گفتهاند. و من اخبار ايشان را جمع كردهام.
نگارنده: شيخ مفيد در ارشاد پارهاى از اين خبر را به همان نحوى كه ابو الفرج آورده، نقل كرده است اما بدون ذكر سند. و بر آن خبر نيز مطالبى افزوده است. ظاهرا آنچه اين دو در آن اتفاق نظر دارند، مفيد از مقاتل نقل كرده است چون نسخهاى از اين كتاب به خط ابو الفرج در نزد مفيد موجود بوده و وى در جاى ديگرى از كتاب ارشاد بدين تصريح كرده است. بنابراين ما قسمتى را كه اين دو در آن متفق هستند نقل مىكنيم و در جايى كه بيانات آنان با يكديگر متفاوت است، خاصة از وى نقل مىكنيم. اين دو نوشتهاند: مامون به نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و ايشان را كه على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز در بين آنان بود از مدينه به سوى خود حركت داد. و دستور داد آنها آنان را از راه بصره بياورند. كسى كه مامور آوردن ايشان بود به جلودى شهرت داشت. ابو الفرج گويد: او از مردم خراسان بود.
كلينى روايت كرده است كه مامون به امام رضا (ع) نوشت راه جبل (كرمانشاه) و قم را در پيش نگير بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا و در روايت صدوق است كه مامون به امام رضا (ع) نوشت: از راه كوفه و قم حركت مكن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد.
مامون آن حضرت را از آمدن از راه كوفه و قم بدين خاطر منع كرده بود كه ىدانستشمار شيعيان در آنجاها بسيار است و بيم داشت كه مردم اين دو شهر به سوى آن حضرت آيند و به گردش جمع شوند. و از آن حضرت خواست كه از راه بصره و اهواز و فارس، يعنى شيراز، و حدود آن شهر عازم خراسان شود. زيرا كسى كه از عراق به خراسان مىرود دو راه در پيش رو دارد يكى راه بصره، اهواز و فارس و ديگرى راه بلاد جبل يعنى كرمانشاه، همدان و قم.
حاكم در تاريخ نيشابور مىنويسد: مامون، امام رضا را از مدينه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نيشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد كه شد.
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانى نقل كرده است كه گفت: چون پيك براى حركت دادن امام رضا (ع) به خراسان، وارد مدينه شد من در آن شهر بودم. پس امام رضا (ع) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظى كند. در هر بار آن حضرت به سوى قبر بازمىگشت و صدايش به گريه بلند مىشد. به آن حضرت نزديك شدم و بر او سلام گفتم. او نيز سلامم را پاسخ گفت. به وى تبريك گفتم. وى فرمود: مرا رها كن. من از جوار جدم صلى الله عليه و آله و سلم بيرون مىشوم و در غربت مىميرم.
حميرى در دلايل از امية بن على نقل كرده است كه گفت: با ابو الحسن (ع) در سالى كه به حج رفته بود، در مكه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالى كه ابو جعفر (ع) نيز آن حضرت را همراهى مىكرد. ابو الحسن (ع) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پايان رساند به سوى مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. ابو جعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف مىكرد. سپس ابو جعفر (ع) به سوى سنگ رفت و در آنجا مدت درازى نشست. موفق به او گفت: فدايت گردم برخيز. ابو جعفر (ع) فرمود: نمىخواهم هرگز از اينجا جدا شوم مگر آن كه خدا خواهد. در چهرهاش آثار غم و اندوه هويدا بود. موفق به نزد ابو الحسن (ع) رفت و گفت: فدايت گردم ابو جعفر (ع) در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد. آنگاه ابو الحسن (ع) برخاست و پيش ابو جعفر رفت و به او فرمود: عزيزم برخيز. ابو جعفر پاسخ داد: نمىخواهم از اينجا جدا شوم. امام فرمود: آرى عزيزم. سپس گفت: چگونه برخيزم كه تو چنان با خانه خدا وداع گفتى كه ديگر به سوى آن بازنمىگردى. امام رضا (ع) فرمود: برخيز عزيزم. ابو جعفر نيز برخاست.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:29 PM
اخلاق امام رضا(ع)
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 148
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
حلم: در شناختحلم آن حضرت، شفاعت وى در نزد و مامون در حق جلودى كافى است جلودى كسى بود كه به امر هارون رشيد به مدينه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابو طالب را بگيرد و بر تن هيچ يك از آنان جز يك جامه نگذارد. وى همچنين بر بيعت مردم با امام رضا (ع) انتقاد كرد. پس مامون او را به حبس افكند و بعد از آن كه پيش از وى دو تن را كشته بود او را خواست. امام رضا (ع) به مامون گفت: اى امير مؤمنان! اين پيرمرد را به من ببخش!جلودى گمان برد كه آن حضرت مىخواهد از وى انتقام گيرد. پس مامون را سوگند داد كه سخن امام رضا (ع) را نپذيرد مامون هم گفت: به خدا شفاعت او را درباره تو نمىپذيرم و دستور داد گردنش را بزنند. در صفحات آينده تفصيل اين مطلب را در خبر مربوط به عزم مامون بر خروج از مرو، ذكر خواهيم كرد.
تواضع: در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهيم بن عباس نقل كرديم كه گفت: چون امام رضا (ع) تنها بود و براى او غذا مىآوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتى دربان و نگهبان را بر سر سفرهاش مىنشاند و با آنها غذا مىخورد. همچنين از ياسر خادم نقل شده است كه گفت: چون آن حضرت تنها مىشد همه خادمان و چاكران خود را جمع مىكرد، از بزرگ و كوچك، و با آنان سخن مىگفت. او به آنان انس مىگرفت و آنان با او. كلينى در كافى به سند خود از مردى بلخى روايت مىكند كه گفت: با امام رضا (ع) در سفر به خراسان همراه بودم. پس روزى خواستار غذا شد و خادمان سيه چرده خود را نيز بر سفره خود نشاند يكى از يارانش به او عرض كرد: اى كاش غذاى اينان را جدا مىكردى. فرمود: پروردگار تبارك و تعالى يكى است و مادر و پدر هم يكى. و پاداشها بسته به اعمال و كردارهاست.
اخلاق نيكو: در بخش صفات آن حضرت از ابراهيم بن عباس نقل كرديم كه گفت: امام رضا (ع) با سخن هرگز به هيچ كس جفا نكرد و كلام كسى را نبريد تا مگر شخص از گفتن باز ايستد. و حاجتى را كه مىتوانستبرآورده سازد رد نمىكرد. پاهايش را دراز نمىكرد و هرگز روبهروى كسى كه نشسته بود، تكيه نمىداد و هيچ كس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمىداد. هرگز آب دهان بر زمين نمىافكند و در خندهاش قهقهه نمىزد بلكه تبسم مىنمود. كلينى در كافى به سند خود نقل كرده است كه مهمانى براى امام رضا (ع) رسيد. امام شب در كنار مهمان نشسته بود و با وى سخن مىگفت كه ناگهان وضع چراغ تغيير كرد. مرد مهمان دستش را دراز كرد تا چراغ را درست كند ولى امام او را از اين كار بازداشت و خود به درست كردن چراغ پرداخت و كار آن را راست كرد. سپس فرمود: ما قومى هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمىگيريم. همچنين در كافى به سند خود از ياسر و نادر خادمان امام رضا (ع) نقل شده است گفتند: ابو الحسن، صلوات الله عليه، به ما فرمود: اگر من بالاى سرتان بودم و شما خواستيد از جا برخيزيد، در حالى كه غذا مىخوريد برنخيزيد تا از خوردن دستبكشيد و بسيار اتفاق مىافتاد كه امام بعضى از ما را صدا مىزد و چون به ايشان گفته مىشد آنان در حال خوردن هستند، مىفرمود: بگذاريدشان تا از خوردن دستبكشند.
كرم و سخاوت: هنگام ذكر اخبار مربوط به ولايت عهدى آن حضرت خواهيم گفت كه يكى از شاعران به نام ابراهيم بن عباس صولى به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد كه نام خودش بر آن ضرب شده بود. همچنين آن حضرت به ابو نواس سيصد دينار جايزه داد و چون جز آن، مال ديگرى نداشت استر خويش را هم به وى بخشيد. و نيز به دعبل خزاعى ششصد دينار جايزه داد و با اين وجود از وى معذرت هم خواست.
در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است كه گفت: مردى به ابو الحسن رضا (ع) برخورد كرد و گفت: به قدر مردانگىات بر من ببخش. امام گفت: به اين مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگى خودم ببخش. امام فرمود: اين قدر دارم. سپس فرمود: اى غلام دويست دينار به او بده.
همچنين در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است كه امام رضا (ع) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسيم نمود. پس فضل بن سهل به وى گفت: اين ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چيزى را كه پاداش و كرامتبدان تعلق مىگيرد ضرر محسوب مكن.
كلينى در كافى به سند خود از اليسع بن حمزه نقل كرده است كه گفت: در مجلس ابو الحسن رضا (ع) بودم. مردم بسيارى به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وى درباره حلال و حرام پرسش مىكردند كه ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام عليك يا بن رسول الله. من يكى از دوستداران تو و پدران و نياكان تو هستم، من از حجباز مىگردم و خرجى خود را گم كردهام و با آنچه همراه من است نمىتوانم به يك منزل هم برسم، پس اگر صلاح بدانى كه مرا به ديارم روانه كنى كه براى خدا بر من نعمتى دادهاى و اگر به شهرم رسيدم آنچه از تو گرفتهام به صدقه مىدهم. امام (ع) به او فرمود: بنشين خدا تو را رحمت كند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراكنده شدند و تنها سليمان جعفرى و خيثمه و من مانده بوديم پس امام فرمود: اجازه مىدهيد داخل شوم سليمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختى درنگ كرد و سپس بازگشت و در را باز كرد و دستش را از بالاى در بيرون آورد و پرسيد: آن خراسانى كجاست؟پاسخ داد: من اينجايم. فرمود: اين دويست دينار را برگير و در مخارجت از آن استفاده كن و بدان تبرك جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اكنون برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا. مرد بيرون رفت. سليمان به آن حضرت عرض كرد: دايتشوم بخشش بزرگى كردى و رحمت آوردى، پس چرا چهره از او پوشاندى؟فرمود: از ترس آن كه مبادا خوارى خواهش را در چهره او ببينم. مگر اين سخن رسول خدا را نشنيدى كه مىگويد: آن كه به نهان نكويى آورد با هفتاد حجبرابرى مىكند و آن كه پليدى و زشتى را اشاعه مىدهد، مخذول و خوار است و كسى كه در نهان گناه كند، آمرزيده است. آيا سخن اول را نشنيدهاى كه مىگويد:
متى آته لا طلب حاجة
رجعت الى اهلى و وجهى بمائه (1)
ششم، فراوانى صدقات: پيش از اين از ابراهيم بن عباس صولى نقل كرديم كه گفت: امام رضا (ع) بسيار نكويى مىكرد و در نهان صدقه مىداد و بيشتر اين عمل را در شبهاى تاريك به انجام مىرساند.
پىنوشت:
1 - هرگاه بيايم نزد او تا حاجتى طلب كنم به سوى خانوادهام بازمىگردم در حالى كه صد دينار دارم.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:29 PM
شاگردان امام رضا(ع)
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 191
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
كسانى كه از امام رضا (ع) روايت نقل كردهاند
ابن شهر آشوب در مناقب گويد: دستهاى از مصنفان از آن حضرت روايت نقل كردهاند مانند: ابو بكر خطيب در تاريخش و ثعلبى در تفسيرش و سمعانى در رسالهاش و ابن معتز در كتابش و نيز عدهاى ديگر. جنابذى در معالم العترة گويد: عبد السلام بن صالح هروى و داود بن سليمان و عبد الله بن عباس قزوينى و طبقه آنان از امام رضا (ع) روايت نقل كردهاند. همچنين ابن شهر آشوب در مناقب گويد: از راويان موثق آن حضرت احمد بن محمد بن ابو نصر بزنطى و محمد بن فضيل كوفى ازدى و عبد الله بن جندب بجلى و اسماعيل بن سعد احرص اشعرى و احمد بن محمد اشعرى و از اصحاب آن حضرت حسن بن على خزاز مشهور به وشاء و محمد بن سليمان ديلمى بصرى و على بن حكم انبارى و عبد الله بن مبارك نهاوندى و حماد بن عثمان ناب و سعد بن سعد و حسن بن سعيد اهوازى و محمد بن فضل رجحى و خلف بصرى و محمد بن سنان و بكر بن محمد ازدى و ابراهيم بن محمد همدانى و محمد بن احمد بن قيس بن غيلان و اسحاق بن معاويه خصيبى از آن حضرت روايت نقل كردهاند.
در تهذيب التهذيب آمده است: از آن حضرت فرزندش محمد و ابو عثمان مازنى نحوى و على بن على دعبلى و ايوب بن منصور نيشابورى و ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى و مامون بن رشيد و على بن مهدى بن صدقه، كه نسخهاى نيز به نقل از امام رضا (ع) نزد او موجود است، و ابو احمد داود بن سليمان بن يوسف قارى قزوينى، كه او نيز نسخهاى به نقل از امام رضا (ع) دارد، و عامر بن سليمان طايى، كه نسخهاى بزرگ به نقل از امام رضا (ع) نزد اوست، و ابو جعفر محمد بن محمد بن حبان تمار و نيز عدهاى حديث نقل كردهاند.
حاكم در تاريخ نيشابور نويسد: از جمله ائمه حديث كه از آن حضرت (ع) حديث نقل كردهاند آدم بن ابى اياس و نصر بن على جهضمى و محمد بن رافع قشيرى و عدهاى ديگر مىباشند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:29 PM
فضايل امام رضا(ع)
كتاب: زندگى سياسى امام هشتم، ص 92
نويسنده: سيد جعفر شهيدى
اين از چيزهايى است كه تمام مورخان درباره آن اتفاق نظر دارند.
كوچكترين مراجعه به كتابهاى تاريخى اين نكته را بخوبى روشن مىگرداند. حتى مامون بارها خود در فرصتهاى گوناگون آن را اعتراف كرده مىگفت: رضا(ع) دانشمندترين و عابدترين مردم روى زمين است. وى همچنين به رجاء بن ابىضحاك گفته بود:
«. . . بلى اى پسر ابىضحاك، او بهترين فرد روى زمين، دانشمندترين و عبادت پيشهترين انسانهاست. . . » (1)
مامون به سال 200 كه بيش از سى و سه هزار تن از عباسيان را جمع كرده بود، در حضورشان گفت:
«. . . من در ميان فرزندان عباس و فرزندان على رضى الله عنهم بسى جستجو كردم ولى هيچيك از آنان را با فضيلتتر، پارساتر، متدينتر، شايستهتر و سزاوارتر به اين امر از على بن موسى الرضا نديدم (2) ».
موقعيت و شخصيت امام على(ع)
اين موضوع از مسائل بسيار بديهى براى همگان است. تيرهگى روابط بين امين و مامون به امام اين فرصت را داد تا به وظايف رسالتخود عمل كند و به كوشش و فعاليتخويش بيفزايد. شيعيانش نيز اين فرصت را يافتند كه مرتب با او در تماس بوده از راهنماييهايش بهره ببرند. پس در نتيجه، امام رضا از مزاياى منحصر به فردى سود مىجست و توانست راهى را بپيمايد كه به تحكيم موقعيت و گسترش نفوذش در قسمتهاى مختلف حكومت اسلامى بيانجامد حتى روزى امام به مامون كه سخن از ولايتعهدى مىراند، گفت: «. . . اين امر هرگز نعمتى برايم نيفزوده است. من در مدينه كه بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا مىشد. در آن موقع، استر خود را سوار مىشدم و آرام كوچههاى مدينه را مىپيمودم و اين از همه چيز برايم مطلوبتر مىنمود. . . » (3) .
در نامهاى كه مامون از امام تقاضا مىكند كه اصول و فروع دين را برايش توضيح دهد، او را چنين خطاب مىكند: «اى حجتخدا بر خلق، معدن علم و كسى كه پيروى از او واجب مىباشد. . . » (4) . مامون او را «برادرم» و «اى آقاى من» خطاب مىكرد.
در توصيف امام، مامون براى عباسيان چنين نگاشته بود: «. . . اما اينكه براى على بن موسى بيعت مىخواهم، پس از احراز شايستگى او براى اين امر و گزينش وى از سوى خودم است. . . اما اينكه پرسيدهايد آيا مامون در زمينه اين بيعتبينش كافى داشته، بدانيد كه من هرگز با او بيعت نكرده مگر با داشتن بينايى كامل و علم به اينكه كسى در زمين باقى نمانده كه به لحاظ فضيلت و پاكدامنى از او وضع روشنترى داشته و يا به لحاظ پارسايى، زهد در دنيا و آزادگى بر او فزونى گرفته باشد. كسى از او بهتر جلب خشنودى خاص و عام را نمىكند و نه در برابر خدا از وى استوارتر كسى ديگر يافت مىشود. . . » (5) .
از يادآورى اين مطالب به وضوح به خصوصيات امام، موقعيت و منش وى پى مىبريم، مگر نگفتهاند كه: «فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند»؟
باز از چيزهايى كه دلالتبر بزرگى و شوكت امام دارد، روايتى است كه گزارش كننده چنين نقل مىكند: «من در معيت امام بر مامون وارد شدم. مجلس مملو از جمعيتبود، محمد بن جعفر را گروهى از طالبيان و هاشميان احاطه كرده بودند و فرماندهان نيز حضور داشتند. به مجرد ورود ما، مامون از جا برخاست، محمد بن جعفر و تمام افراد بنى هاشم نيز بر پا شدند. آنگاه امام و مامون در كنار هم نشستند، ولى ديگران همچنان ايستاده بودند تا امام همه را اذن جلوس داد. آنگاه ساعتى بگذشت و مامون همچنان غرق توجه به امام بود. . . » (6) .
پىنوشتها:
(1) بحار / 49 / ص 95 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 183 و ساير كتابها.
(2) مروج الذهب / 3 / ص 441 - الكامل، ابن اثير / 5 / ص 183 - الاداب السلطانية / ص 217 - طبرى / 11 / ص 1013 (چاپ لندن) - مختصر تاريخ الدول / ص 134 - تجارب الامم / 6 / ص 436.
(3) بحار / 49 / ص 155، 144 - الكافى / 8 / ص 151 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 167.
(4) نظرية الامامة / ص 388.
(5) متن عربى اين نامه در پايان اصل كتاب آمده است.
(6) مسند الامام الرضا / 2 / ص 76 - بحار / 49 / ص 175 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 156.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:29 PM
علل پذيرش ولايت عهد توسط امام رضا(ع)
كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 162
مؤلف: سيد جعفر شهيدى
پس از آنكه امام تراژدى پيشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مامون، پشتسر نهاد، خود را در برابر صحنهبازى ديگرى يافت. آن اينكه مامون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و اين بار وليعهدى خويشتن را به وى پيشنهاد كرد. در اينجا نيز امام مىدانست كه منظور تامين هدفهاى شخصى مامون است، لذا دوباره امتناع ورزيد، ولى اصرار و تهديدهاى مامون چندان اوج گرفت كه امام بناچار با پيشنهادش موافقت كرد.
دلايل امام براى پذيرفتن وليعهدى
هنگامى امام رضا(ع) وليعهدى مامون را پذيرفت كه به اين حقيقت پى برده بود كه در صورت امتناع بهايى را كه بايد بپردازد تنها جان خودش نمىباشد، بلكه علويان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مىشوند. در حالى كه اگر بر امام جايز بود كه در آن شرايط، جان خويشتن را به خطر بيفكند، ولى در مورد دوستداران و شيعيان خود و يا ساير علويان هرگز به خود حق نمىداد كه جان آنان را نيز به مخاطره دراندازد.
افزون بر اين، بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زيرا امت اسلامى بسيار به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز داشت. اينان بايد باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبههها باشند.
آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نياز بسيار داشتند، چه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانهاى بر همه جا چيره شده بود و با خود ارمغان كفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبتبه مبادى خداشناسى، مىآورد. بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسؤوليتخويش را در نجات امتبه انجام برساند. و ديديم كه امام نيز - با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى - چگونه عملا وارد اين كارزار شد.
حال اگر او با رد قاطع و هميشگى وليعهدى، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مىسپرد اين فداكارى كوچكترين تاثيرى در راه تلاش براى اين هدف مهم در برنمىداشت.
علاوه بر اين، نيل به مقام وليعهدى يك اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مىرفت داير بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومتسهم شايستهاى داشتند.
ديگر از دلايل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه اهلبيت را مردم در صحنه سياستحاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايع شده بود، فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمىآيند. شايد امام نيز خود به اين نكته اشاره مىكرد هنگامى كه «ابن عرفه» از وى پرسيد:
- اى فرزند رسول خدا، به چه انگيزهاى وارد ماجراى وليعهد شدى؟
امام پاسخ داد:
به همان انگيزهاى كه جدم على(ع) را وادار به ورود در شورا نمود. (1)
گذشته از همه اينها، امام در ايام وليعهدى خويش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مىداد، هرگونه شبهه و ترديدى را از نظر مردم برداشت.
آيا امام خود رغبتى به اين كار داشت؟
اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميل باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمىباشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مىدانست كه هرگز از دسيسههاى مامون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نيز تا مرگ مامون پايدار نخواهد ماند. امام بخوبى درك مىكرد كه مامون به هر وسيلهاى كه شده در مقام نابودى وى - جسمى يا معنوى - برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مىشد كه مامون هيچ نيتشومى در دل نداشت. با توجه به سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ مامون بسيار ضعيف مىنمود. پس اينها هيچ كدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود.
از همه اينها كه بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نيز مىداشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه خشنود از شيوه حكمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنين توطئههاى عباسيان و دار و دستهشان و بسيج همه نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه اجراى احكام خدا به شيوه جدش پيامبر(ص) و على(ع) بايد پياده مىشد، امام را با همان مشكلات زيانبارى روبرو مىساختند كه برايتان در فصل گذشته شرح داديم. در آنجا گفتيم كه حتى مردم نيز حكومتحق و عدل امام(ع) را در آن شرايط نمىتوانستند تحمل كنند.
فقط اتخاذ موضع منفى درستبودبا توجه به تمام آنچه كه گفته شد در مىيابيم كه براى امام(ع) طبيعى بود كه انديشه رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر زيان و خطر از سر بدر كند، چه نه تنها هيچ يك از هدفهاى وى را به تحقق نمىرساند، بلكه بر عكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و آمالشان نيز مىگرديد.
بنابراين، اقدام مثبت در اين جهتيك عمل افتخارآميز و بى منطق قلمداد مىشد.
برنامه پيشگيرى اماماكنون كه امام رضا(ع) در پذيرفتن وليعهدى از خود اختيارى ندارد، و نه مىتواند اين مقام را وسيله رسيدن به هدفهاى خويش قرار دهد، چه زيانهاى گرانبارى بر پيكر امت اسلامى وارد آمده دينشان هم به خطر مىافتد. . . و از سويى هم امام نمىتواند ساكتبنشيند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس بايد برنامهاى بريزد كه در جهتخنثى كردن توطئههاى مامون پيش برود.
اكنون در اين باره سخن خواهيم راند.
پىنوشت:
(1) مراجعه شود به: مناقب آل ابىطالب / 4 / ص 364 - معادن الحكمة / ص 192 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 40 - بحار / 49 / ص 140 و 141.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:30 PM
بيعت با امام رضا(ع)
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 161
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) به سند خود در حديثى روايت كرده است: چون امام رضا (ع) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پيشنهاد كرد كه امارت و خلافت را بپذيرد. اما آن حضرت امتناع كرد و در اين باره گفتوگوهاى بسيار درگرفت كه حدود دو ماه طول كشيد. و در تمام اين مدت امام رضا (ع) از پذيرش آن پيشنهاد سرباز مىزد.
شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود مىگويد: آنگاه مامون كس به نزد آن حضرت فرستاد كه من مىخواهم از خلافت كناره كنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در اين باره چيست؟امام رضا (ع) با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: پناه مىدهم تو را به خدا اى امير مؤمنان از اين سخن و از اين كه كسى آن را بشنود. پس مامون بار ديگر يادداشتى به آن امام داد كه: حال كه از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد مىشود امتناع مىكنى پس بايد ولايت عهدى مرا بپذيرى. امام (ع) به سختى از اين كار امتناع كرد. مامون آن حضرت را خصوصى پيش خود خواند و در خلوت كه جز فضل بن سهل و آن دو كسى ديگر حضور نداشتبه آن حضرت گفت: من در نظر دارم كار فرمانروايى مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز كنم. امام رضا (ع) پاسخ داد: از خداى بترس اى امير مؤمنان كه نيرو و توان چنين كارى ندارم. مامون گفت: پس تو را ولى عهد مىكنم. امام فرمود: اى امير مؤمنان!مرا از اين كار معاف كن. مامون سخنى گفت كه از آن بوى تهديد مىآمد و ضمن آن به امام (ع) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد كه يكى از آنان جد تو امير مومنان على بن ابى طالب بود و درباره كسى كه با آن شش نفر راه خطا بپويد شرط كرد كه گردنش را بزنند. و شما ناگزير بايد آنچه من خواستهام بپذيرى و من گريزى از آن ندارم. امام رضا (ع) به وى گفت: من خواسته تو را مبنى بر ولى عهد كردن خودم مىپذيرم بدان شرط كه نه امر كنم و نه نهى، نه فتوا دهم و نه داورى كنم. نه كسى را منصوب و نه كسى را معزول گردانم و هيچ چيزى را كه برپاست تغيير ندهم. مامون همه اين شرايط را پذيرفت.
سپس مفيد گويد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسى بن سلمه نقل كرده است كه گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم. در آنجا شنيدم روزى ذو الرياستين بيرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتى ديدم. از من بپرسيد كه چه ديدهام؟گفتند: خدايت نكو گرداند چه ديدى؟گفت: مامون به على بن موسى الرضا مىگفت: من در نظر دارم كار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من استبرداشته به گردن شما اندازم، ولى ديدم كه على بن موسى مىگفت: اى امير مؤمنان من تاب و توان چنين كارى را ندارم. من هرگز هيچ خلافتى را بىارزشتر از اين خلافت نديدم كه مامون شانه از زير آن تهى مىكرد و به على بن موسى واگذارش مىكرد و او هم از پذيرفتن آن خوددارى مىكرد و به مامون بازش مىگرداند.
شيخ مفيد در ادامه گفتارش مىنويسد: گروهى از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت كردهاند: چون مامون تصميم گرفت ولىعهدى خود را به حضرت رضا (ع) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصميم خود آگاه كرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند. فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند. حسن بازتابهاى اين تصميم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهاى بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه كرد. مامون گفت: من با خدا پيمان بستهام كه چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم، خلافت را به برترين كس از خاندان ابو طالب واگذارم و هيچ كس را برتر از اين مرد بر روى زمين نديدهام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراى چنين تصميمى محكم و استوار يافتند از مخالفتبا او دست كشيدند. آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولى عهدى را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض كردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پاى مىفشردند تا اين كه بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (ع) را با ولايت عهدى به اطلاع وى رساندند. مامون از اين بابتخوشحال شد.
ابو الفرج اصفهانى نيز در تتمه كلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل كرده جز آن كه افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد على بن موسى روانه كرد. آن دو پيشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خوددارى مىكرد. آن دو همچنان اصرار مىكردند و امام امتناع مىكرد تا آن كه يكى از آن دو گفت: اگر بپذيرى كه هيچ، و گرنه ما كار تو را مىسازيم و بناى تهديد گذاردند. سپس يكى از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر كرد كه اگر با خواست ما مخالفت كنى گردنت را بزنم.
نگارنده: در صفحات آينده خواهيم گفت كه حسن بن سهل پيش از بيعتبا رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود. و ظاهرا مامون هنگامى كه تصميم داشتبا امام رضا (ع) بيعت كند او را به خراسان فراخوانده بود و چون كار بيعت تمام شد وى دوباره از خراسان به عراق بازگشت.
شيخ مفيد مىنويسد: مامون در روز پنجشنبه مجلسى براى خواص از ياران و نزديكان خود تشكيل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام كرد كه مامون تصميم گرفته ولىعهدى خود را به على بن موسى واگذار كند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگى براى پنجشنبه آينده براى بيعتبا امام رضا (ع) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق يك سال خود از مامون بگيرند. چون روز پنجشنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجبان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن كرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براى حضرت رضا (ع) دو تشك و پشتى بزرگ گذاردند به طورى كه به پشتى و تشك مامون متصل مىشد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامهاى بود و شمشيرى نيز داشت. آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد كه به عنوان نخستين كس با امام رضا (ع) بيعت كند. حضرت دستخود را بالا گرفتبه گونهاى كه پشت دستبه طرف خود آن حضرت و كف آن به روى مردم بود. مامون گفت: دستخود را براى بيعتباز كن. امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اين گونه بيعت مىكرد. پس مردم با آن حضرت بيعت كردند و كيسههاى پول را در ميان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعارى درباره فضل رضا (ع) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (يكى از وزراى مامون و نويسنده نامههاى محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند. عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد. مامون به وى امر كرد كه بنشيند. سپس محمد بن جعفر را صدا كردند. فضل بن سهل گفت: برخيز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزديك مامون رفت و همانجا ايستاد و دست مامون را نبوسيد به او گفته شد: برو جلو و جايزهات را بگير. مامون نيز وى را صدا كرد و گفت: اى ابو جعفر به جاى خويش برگرد. او نيز بازگشت. سپس ابو عباد يكايك علويان و عباسيان را صدا مىزد و آنان پيش مىآمدند و جايزه خود را دريافت مىكردند. تا آن كه مالهاى بخششى تمام شد. سپس مامون به امام رضا (ع) عرض كرد. براى مردم خطبهاى بخوان و با ايشان سخنى بگوى. امام رضا (ع) به خطبه ايستاد و خداى را حمد كرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براى ما بر شما حقى استبه واسطه رسول خدا (ص) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقى است. چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز اين سخن از آن حضرت سخن ديگرى نقل نشده است.
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالى از حسين بن احمد بيهقى از محمد بن يحيى صولى از حسن بن جهم از پدرش روايت كرده است كه گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با على بن موسى الرضا (ع) بيعت كند پس گفت: اى مردم!بيعتبا على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب براى شما محقق شده استبه خدا سوگند اگر اين نامها بر كران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مىيابند.
طبرى مىنويسد: مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب را ولى عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وى را رضاى آل محمد (ص) ناميد و به لشكرش دستور داد جامه سياه را از تن بهدر كنند و به جاى آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه كشور اطلاع داد. اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 به وقوع پيوست.
صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقى از ابو بكر صولى از ابوذر كوان از ابراهيم بن عباس صولى نقل كرده است كه گفت: بيعتبا امام رضا (ع) در پنجم ماه رمضان سال 201 انجام پذيرفت.
شيخ مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشتهاند: مامون فرمان داد سكهها را به نام آن حضرت ضرب كردند و بر آنها نام رضا (ع) بزنند و اسحاق بن موسى را امر كرد كه با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج كند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسى با مردم به حجبرود و در هر شهرى به ولايت عهدى حضرت رضا (ع) خطبه خواندند. ابو الفرج گويد: احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت كرد و شيخ مفيد گويد: احمد بن محمد بن سعيد از يحيى بن حسن علوى نقل كرده است كه گفت كه: از عبد الحميد بن سعيد شنيدم كه در اين سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدينه خطبه مىخواند. پس در دعا براى آن حضرت گفت: خدايا!نكو گردان كار ولى عهد مسلمانان على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام را.
ستة اباءهم ما هم
افضل من يشرب صوب الغمام (1)
و از جمله شاعرانى كه بر آن حضرت درآمد دعبل بن على خزاعى، رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصيدهاى گفته و با خود پيمان بستهام كه پيش از آن كه آن را براى شما بخوانم براى كسى ديگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وى فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند:
مدارس آيات خلت من تلاوة
و منزل وحى مقفر العرصات (2)
و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيدهاش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمى را فرستاد و به وسيله او پارچهاى از خز براى دعبل فرستاد كه ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از اين پول خرج كن و عذر ما را بپذير. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول مىخواهم و نه براى پول اينجا آمدهام ولى بگو يكى از جامههايش را به من بدهد.
امام رضا (ع) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت: اين پولها را بگير و جبهاى از جامههاى خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وى بخرند اما او نداد و گفت: به خدا يك تكه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بيرون شد. گروهى وى را تعقيب كرده راه را بر وى بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولى اگر بخواهى اين هزار دينار را به تو مىدهيم. دعبل گفت: پارهاى از آن جبه را نيز بدهيد. پس آنان هزار دينار و تكهاى از آن جبه به وى دادند.
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:
و اعطاكم المامون حق خلافة
لنا حقها لكنه جاد بالدنيا (3)
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم
و لاذت بنا من بعده مرة اخرى (4)
صورت عهدنامهاى كه مامون به خط خود ولايت عهدى امام رضا (ع) را در آ
ن نوشت
مامون به خط و انشاى خويش عهدنامه ولايت عهدى امام رضا (ع) را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا (ع) نيز به خط شريف خود بر اين عهدنامه نگاشت و اين عهدنامه را عموم مورخان ياد كردهاند. على بن عيسى اربلى در كشف الغمة مىنويسد: در سال 670 يكى از خويشانم از مشهد شريف آن حضرت بدينجا آمد و با وى عهدنامهاى بود كه مامون به خط خويش آن را نوشته بود. در پشت اين عهدنامه خط امام (ع) بود. پس جاى قلمهاى وى را بوسيدم و چشمم را در بوستان كلامش گردش دادم و ديدن اين عهدنامه را از الطاف و نعمتهاى الهى پنداشتم و اينك آن را حرف به حرف نقل مىكنم آنچه به خط مامون در اين عهدنامه نوشته شد، چنين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم. اين نامهاى است كه عبد الله بن هارون رشيد، امير مؤمنان، آن را به ولى عهد خود على بن موسى بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبرانى برگزيد كه به سوى او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدى پيامبر پيش از خود را تصديق كرده است. تا اين كه دوره نبوت پس از مدتى فترت و كهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحى و نزديك شدن قيامتبه محمد (ص) خاتمه يافت.
پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و كتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان كتابى كه از پيش رو و پشتسر باطل را بدان راه نيست و تنزيلى است از جانب خداوند حكيم و ستوده (5) كه در آنچه حلال و حرام كرده و بيم و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهى كرده هرگز تصور باطلى نمىرود تا حجتى رسا بر مردم بوده باشد و هر كس كه راه گمراهى و هلاكتسپارد از روى بينه و دليل و آن كس كه به نور هدايت زندگى جاويدان يافته از روى بينه و دليل باشد، و يقينا خداوند شنواى داناست (6) . پس پيامبر (ص) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حكمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيكو به سوى خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيرى با دشمنان دين مامور شد تا اين كه خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براى وى برگزيد.
چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحى و رسالت را به محمد (ص) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خداى تعالى در طاعتى است كه به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهاى آن برپا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد. بنابراين بر خلفاست كه درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده استخدا را فرمان برند و بر مسلمانان است كه از خلفا پيروى كرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستى كمك و يارى كنند. و اگر بر خلاف اين دستور عمل كنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعهشان آشكار و شكست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه كلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل مىشود.
پس بر كسى كه خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين كرده ستسزاوار است كه خود را در راه كوشش براى خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام كارهايى كند كه با احكام خدا و مسئوليتى كه در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالتحكم كند همان گونه كه خداوند عز و جل به داوود مىفرمايد:
اى داوود ما تو را در روى زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حكم كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از طريق خدا گمراهتسازد و كسانى كه از راه خدا گمراه مىشوند براى آنان عذاب سختى است زيرا كه روز حساب را فراموش كردهاند (7) .
و نيز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام مىدهند بازخواستخواهيم كرد (8) .
و نيز در خبر است كه عمر بن خطاب گفت: اگر در كرانه فرات برهاى تباه گردد مىترسم كه خداوند مرا از آن مؤاخذه كند و سوگند به خدا كه هر كس در مورد مسئوليت فردىيى كه بين خود و خداى خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمى قرار گرفته پس چگونه استحال كسى كه مسئوليت اجتماعى را به عهده دارد؟در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبتبه سوى اوست كه توفيق عصمت و نگهدارى كرامت فرمايد و به چيزى هدايت كند كه در آن ثبوت حجت است و به خشنودى و رحمتخدا رستگارى فراهم آيد. و در ميان امت آن كه از همه بيناتر و براى خدا در دين و بندگان او خيرخواهتر از خلايقش در روى زمين استخليفهاى است كه به اطاعت از كتاب او و سنت رسولش عمل كند و با تمام كوشش، فكر و نظرش را درباره كسى كه ولى عهدى او را بر عهده مىگيرد به كار برد و كسى را به رهبرى مسلمانان برگزيند كه بعد از خود آنها را اداره كند و با الفت جمعشان كند و پراكندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهى و ضديت ميان يكديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع كند. زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولى عهدى را متمم و مكمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاى خود در استوار داشت آن الهام فرموده كه كسى را براى اين كار انتخاب كنند كه سبب زيادى نعمت و مشمول عافيتشود. و خداوند مكر و حيله اهل شقاق و دشمنى و كوشش تفرقهاندازان و فتنه جويان را درهم شكند. از موقعى كه خلافتبه امير مؤمنان رسيده است تلخى طعم آن را چشيده و از سنگينى بار خلافت و تكاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشكلى را كه خليفه در مورد اطاعتخدا و مراقبت دين بايد انجام دهد، دانسته است. از اين رو همواره در مورد آنچه كه موجب سرفرازى دين و ريشه كن كردن مشركان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه كتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه كرده است. انديشه در اين مسئله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشى بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد كرد آگاه است و دوست دارد كه به هنگام ديدار خدا، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و براى ولى عهدى كسى را برگزيند كه حال امت را مراعات كند و در فضل و دين و پارسايى و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و اداى حق او بيشتر از ديگران به وى اميد بسته شود.
از اين رو براى رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات كرد و از او استخاره كرد كه در انتخاب ولى عهد كسى را به او الهام فرمايد كه خشنودى و طاعتخدا در آن باشد و در طلب اين مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و على بن ابى طالب دقت نظر كرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصيتبسيار بررسى كرد، تا آن كه به رفتار و كردار همگى آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش درآورد و خصوصيات و احوال آنها را مكشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجاى آوردن كوشش فراوان در انجام فرمايشهاى الهى و اداى حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان، كسى را كه براى احراز اين مقام انتخاب كرد على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است. زيرا كه فضل والا و دانش سودمند و پاكدامنى ظاهر و زهد بىشائبه و بىاعتنايى او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وى از همه بهتر و بالاتر ديد و براى او آشكار شد كه همگى زبانها در فضيلت او متفق و سخن مردم دربارهاش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان كودكى و جوانى و پيرى آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولى عهدى و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نيك مىداند كه اين كار را براى از خود گذشتگى در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايى در روزى كه مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان بهپا خيزند، انجام داد. اكنون امير مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتكارانش را دعوت مىكند كه ضمن اظهار سرور و شادمانى در امر بيعت پيشدستى كنند و بدانند كه امير مؤمنان طاعتخدا را بر هواى نفس درباره فرزند و اقوام و نزديكان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا كرد. زيرا كه او مورد پسند و رضاى امير مؤمنان است. پس اى خاندان امير مؤمنان و كسانى كه از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و بركاتش و به حسن قضاى او درباره دين و بندگانش براى امير مؤمنان و براى على بن موسى الرضا پس از او بيعت كنيد. چنان بيعتى كه دستهاى شما باز و سينههايتان گشاده باشد و بدانيد كه امير مؤمنان اين كار را براى اطاعت امر خدا و براى خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد كه مرا بدين امر ملهم كرد و آن در اثر حرص و اصرارى بود كه مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد كه اين كار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراكندگى و محكم كردن مرزها و قوت دين و سركوبى دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فايده آن به شما بازمىگردد و بشتابيد به سوى طاعتخدا و فرمان امير مومنان كه اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد كه اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد».
اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دستخود نگاشت.
آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (ع) نگاشته شده است
«بسم الله الرحمن الرحيم. ستايش و سپاس خداى راست كه آنچه خواهد به انجام رساند. زيرا نه فرمانش را چيزى بازگرداند و نه قضايش را مانعى باشد. به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينهها را مىداند، و درود خدا بر پيامبرش محمد پايان بخش رسولان و بر اولاد پاك و پاكيزه او باد.
من، على بن موسى بن جعفر، مىگويم: همانا امير مومنان كه خدا او را در استوارى كارها كمك كند و به راه رستگارى و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران از حق ما نشناخته بودند بازشناخت. رشته رحم و خويشاوندى را كه از هم گسيخته شده بود به هم پيوست و دلهايى را كه بيمناك شده بودند ايمنى بخشيد. بل آنها را پس از آن كه تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نياز مستغنى كرد و تمام اين كارها را به منظور خشنودى پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشى از غير او نخواست كه خداوند شاكران را به زودى جزا دهد و پاداش نكوكاران را تباه نكند. او ولايت عهد و امارت كبراى خود را به من واگذار كرد كه چنانچه بعد از او زنده بمانم عهدهدار آن گردم پس هر كس گرهى را كه خداوند به بستن آن فرمان داده بگشايد و رشتهاى را كه خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمتحريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام كرده است. زيرا با اين كار امام را حقير كرده و پرده اسلام را از هم دريده است.
رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است. آنان بر لغزشها صبر كردند و به صدمات و آسيبهاى ناشى از آن اعتراض نكردند زيرا از پراكندگى كار دين و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان مىترسيدند و اين ترس بدان جهتبود كه مردم به زمان جاهليت نزديك بودند و منافقان هم انتظار مىكشيدند تا راهى براى ايجاد فتنه باز كنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم كه اگر مرا زمامدار امور مسلمانان كرد و امر خلافت را به گردن من نهاد در ميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار كنم كه به اطاعتخدا و پيامبرش مطابق باشد. هيچ خون محترمى را نريزم و مال و ناموس كسى را مباح نكنم، مگر اين كه حدود الهى ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح كرده باشد. تا حد توانايى و امكان در انتخاب افراد كاردان و لايق بكوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محكم بستم كه در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود كه او فرمايد: به پيمان وفا كنيد كه سبتبه انجام آن مسئول هستيد. و اگر از خود چيز تازهاى به احكام الهى افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل كردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبتخواهم بود. و پناه مىبرم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبتبه سوى او رو مىكنم كه توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد. و من نمىدانم كه به من و شما چه خواهد شد. حكم و فرمانى نيست مگر براى خداوند او به حق داورى مىكند و بهترين جداكنندگان است. لكن من براى امتثال امر امير مؤمنان اين كار را بر عهده گرفتم و خشنودى او را برگزيدم. خداوند من و او را نگاهدارى كناد. خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است.
اين نامه را در حضور امير مؤمنان كه خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيى بن اكثم و عبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال 201 به خط خود نوشتم. »
گواهان طرف راست
يحيى بن اكثم در پشت و روى اين مكتوب گواهى داده و از خدا خواسته است كه امير مؤمنان و همه مسلمانان خجستگى اين عهد و ميثاق را دريابند. عبد الله بن طاهر بن حسين به خط خويش در تاريخى كه در اين عهدنامه مشخص است گواهى خود را بر آن نوشته است. حماد بن نعمان نيز پشت و روى اين عهدنامه را گواهى كرده است و بشر بن معتمر نيز در همان تاريخ مانند همين گواهى را داده است.
پىنوشتها:
1 - اين شش تن پدران آن حضرت (امام رضا (ع) ) هستند و برترين كسانىاند كه از آب باران نوشيدهاند.
2 - مدرسههاى آيات قرآنى از تلاوت خالى مانده و خانه وحى، بيابانى تهى از سكنه شده است.
3 - مامون حق خلافت را به شما عطا كرد. حق خلافت از آن ما بود لكن مامون در دنيا سخاوت به خرج داد.
4 - پس رضا بعد از آنچه كه شما به خوبى مىدانيد مرد و خلافت پس از وى يك بار ديگر در پناه ما آمد.
5 - فصلت / 42: لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
6 - انفال / 42: ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم.
7 - ص / 26: يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب.
8 - حجر / 93 - 92: فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:30 PM
امام رضا(ع) و مامون
كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 149
مؤلف: سيد جعفر شهيدى
نگرشى بر تاريخدر كتابهاى تاريخى چنين مىخوانيم كه مامون نخست پيشنهاد خلافتبه امام كرد (1) ، ولى امام شديدا از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مىكوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفق نمىشد. مىگويند اين كوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مىورزيد. (2)
مامون به امام مىگفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خدا پرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافتسزاوارترى. . . ».
امام پاسخ داد: «با پارسايى در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم، با خويشتندارى از گناهان، اميد دريافتبهرهها دارم، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مىطلبم. . . »
مامون مىگفت: مىخواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!
امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به در آورده بر قامتشخص ديگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزى را كه مال تو نيست، به من مىبخشايى؟» (3)
با اين همه مامون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن آنى!!
امام پاسخ داد: هرگز اين كار را با طيب خاطر نخواهم كرد. . .
روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مايوس شد از اينكه امام خلافت را از وى بپذيرد.
روزى ذوالرئاستين، وزير مامون، در برابر مردم ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتآميزى مىبينم! مىبينم كه اميرالمؤمنين مامون خلافت را به رضا تفويض مىكند، ولى او نمىپذيرد. رضا مىگويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم». (4) .
پذيرفتن وليعهدى با تهديدتلاش مامون براى متقاعد ساختن اماماز كتابهاى تاريخ و روايت چنين بر مىآيد كه مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مىكرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته مامون با وى مكاتبه مىكرد كه آخر هم به نتيجهاى نرسيد.
سپس «رجاء بن ابى ضحاك» را كه از خويشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را برغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره كوششهاى خود را شروع كرد. مدت دو ماه كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مىكرد، ولى امام هرگز زير بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آنگاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدت درماندگى مىگريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.
اين بيعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
برخى از دلايل ناخشنودى امام(ع)
متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آن قدر زياد است كه به حد تواتر رسيده. ابوالفرج مىنويسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفت - آنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مىكرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، بخدا سوگند كه مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى». (6)
برخى ديگر چنين آوردهاند كه مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اينكه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت مىكنى، آيا مىخواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده سازى و مىخواهى كه مردم ترا زاهد در دنيا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفتهام، و نه بخاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كردهام، و در ضمن مىدانم كه منظور تو چيست و تو براستى چه از من مىخواهى.
- چه مىخواهم؟
- آيا اگر راستبگويم در امان هستم؟
- بلى در امان هستى - تو مىخواهى كه مردم بگويند، على بن موسى از دنيا روىگردان نيست، اما اين دنياست كه بر او اقبال نكرده. آيا نمىبينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.
در اينجا مامون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مىكنى، در حالى كه ترا از سطوت خود ايمنى بخشيدم. بخدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، و گرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .
امام رضا(ع) در پاسخ ريان كه علت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:
«. . . خدا مىداند كه چقدر از اين كار بدم مىآمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيريم. . . در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم. . » (8)
امام حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را بر ملا كرده بود. (9)
پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
در پيش برايتان گفتيم كه مامون نخستبه امام رضا(ع) پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد، و اين پيشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مىداشت، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.
پس ازين نوميدى، مامون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پذيرفتنش امتناع مىورزد. آنگاه او را تهديد به قتل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.
اكنون دو سؤال مطرح مىشود:
يكى آنكه آيا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مىداشت؟
دوم آنكه، در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبتبه او مىداد و خلافت را مىپذيرفت، مامون چه موضعى را مىخواست اتخاذ كند؟
پاسخ به سؤال نخستحقيقت آن است كه تمام قرائن و شواهد دلالتبر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا مامون را در پيش به خوبى برايتان معرفى كرديم. مردى كه چنان براى خلافتحرص مىزد كه بناچار دستبه خون برادر خويش بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز به قتل مىرسانيد و باز براى نيل به مقام، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديگر قابل تصور نبود كه همين مامون به سادگى دست از خلافتبر دارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش مىرسيد.
آيا مىتوان از مامون پذيرفت كه تمام فعاليتهايش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مىگرفت و او مىخواست كه راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز كند؟!
چگونه مىتوان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار كرد؟
اگر او توانسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همين زور و اجبار را بكار نگرفت؟
پس از امتناع امام، دليل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نكرد، و چرا باز هم آنهمه زورگويى و اعمال قدرت؟
اگر مامون براستى مىخواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاكيد مىكرد كه براى رفتن به بارگاهش، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مىدانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.
باز اگر مامون راست مىگفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گرفت؟ آرى، او مىترسيد كه اگر امام به نماز بايستد، پايههاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنين، اگر او امام را حجتخدا بر خلق مىدانست و به قول خودش او را داناترين فرد روى زمين باور داشت، پس چرا مىخواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمىديد، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهديد مىكرد؟
در پايان، آيا آن رفتار خشن و غير انسانى كه مامون پيش از بيعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علويان در پيش گرفته بود؟ چگونه قابل توجيه بود؟
مامون خود دليل مىآوردشايان تذكر آنكه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤالها نكرده چه مىبينيم در توجيه اقدام خويش منطق استوارى برنگزيده بود. او گاهى مىگفت كه مىخواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)
گاهى مىگفت انگيزهاش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مىخواهد مصالح امت اسلامى را تامين كند. (11)
و زمانى هم مىگفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش امين، وليعهدى را به شايستهترين فرد از خاندان ابيطالب به سپرد. (12)
اين توجيههاى خام همه دليل بر عدم توجه مامون بود به پيشبينىهاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآميز، و از اين روست كه آنها را در تناقض و نا هماهنگى مىيابيم.
هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤالى كه ما عنوان كرديم نپرداختهاند، ولى ما شواهد بسيارى يافتهايم بر اين مطلب كه مردم نسبتبه آنچه كه در دل مامون مىگذشت، بسيار شك روا مىداشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و ديگران داستان «عبد الله بن ابىسهل نوبختى» ستارهشناس را چنين نقل كردهاند كه وى براى آزمايش مامون اظهار داشت كه زمان انتخاب شده براى بستن بيعت وليعهدى، از نظر ستارهشناسى، مناسب نمىباشد. اما مامون كه اصرار داشتبيعتحتما بايد در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخير يا تغيير در وقت، وى را به قتل تهديد مىكرد. (13) .
امام هدفهاى مامون را مىشناختدر فصل «پيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن» موضع او را بيان كرديم. در آنجا در يافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت، خيلى سر سختانه به مقاومت مىكرد.
چرا؟ زيرا كه او به خوبى در يافته بود كه در برابر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هم براى سراسر امت اسلامى، مىپرورد.
امام بخوبى مىدانست كه قصد مامون ارزيابى نيت درونى اوستيعنى مىخواستبداند آيا امام براستى شوق خلافت در سر مىپروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زندگيش خاتمه دهد. آرى، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش ازين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابو السرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين، و ديگران. . . و ديگران. .
از اين گذشته، مامون مىخواست پيشنهاد خلافت را زمينهساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل «شرايط بيعت» گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مىآورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
پس به اين نتيجه مىرسيم كه مامون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.
پاسخ به سؤال دوم
سؤال اين بود:
اگر امام پيشنهاد مامون را جدى تلقى كرده خلافت را مىپذيرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مىكرد؟
ممكن است پاسخ اينگونه دهيم كه مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسا مىدانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مىداد عملى افتخار آميز و غير قابل توجيه بود.
امام مىدانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دستبگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملت، حكومتحق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان پذيرفتن چنان حكومتى را نمىداشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيتبودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومتبنى اميه خو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى نا مانوس برايش به شمار مىرفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مىآورد.
مگر على(ع) نبود كه مىخواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبان پيغمبر(ص) شنيده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشكل برخورد كرد؟ اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مىتوانستبه پيروزى خود اميدوار باشد؟
همچنين، در جايى كه ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى ديگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند.
در جايى كه شورش «ابوالسرايا» مامون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
و در جايى كه هر روز از هر گوشهاى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام برمىداشت، ندايى به اعتراض برمىخاست. .
در چنين شرايطى آيا امام مىتوانستخود را مصون از تمرد هواپرستان - كه بيشتر مردم بودند - و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مىنهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مىكردند.
درست است كه دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نيامها در مىآمد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مىكردند.
حكومت امام رضا اگر مىخواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور پيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.
علاوه بر اين، اگر مىخواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مىداد و نه مصلحتشخص فرمانروايان يا قبيلهها. در آن صورت، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مىشورانيد، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مىكردند.
بنابراين، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيتخود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مىيافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسؤوليتها براى خويشتن نمىديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تندبادى كه بر مىخاست، از هم فرو مىريخت. مگر آنكه مىخواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.
اينها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مىكرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مىپذيرفت و مامون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظارهگر اوضاع مىشدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت، به شديدترين عكس العملها دست مىيازيدند.
اكنون پاسخ ديگرى براى سؤال عنوان شده بيابيم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملا همه گونه وسايل و امكانات را در اختيار داشت. حال اگر شيوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمىديد، براحتى مىتوانستحساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين، مىبينيم كه امام بيش از دو راه نداشت: يا بايد به مسؤوليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشهاى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دستهاش را نيز همينگونه تصفيه كند. يا آنكه مسؤوليت فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذيرد، و در واقع اين مامون و دار و دسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.
در صورت اول، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مىداد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هيچكدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مىساختند.
در صورت دوم، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مىشد، چه اهداف و آمال مامون از طريق تمام وسايل ممكن اجرا مىشد.
علاوه بر اينها، اينكه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مىداشت معنايش آن نبود كه خود از هرگونه امتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمىطلبيد. بلكه بر عكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مىخواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گردان صحنهها باشد. در اين صورت نه تنها ذرهاى از قدرتش كاسته نمىشد كه موقعيتى نيرومندتر هم مىيافت. مامون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض لافتبه امام به منظور رهانيدن مقام خود از هر گونه آسيبپذيرى، طرح شده بود. او مىخواست از علويان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنهسازى وارد كرده بود.
پىنوشتها:
(1) بر اين موضوع تصريح شده در البداية و النهاية / 10 / ص 250 - الآداب السلطانية، الفخرى / ص 127 - غاية الاختصار / ص 67 - ينابيع المودة، حنفى / ص 384 - مقاتل الطالبين، و بسيارى ديگر. سيوطى در تاريخ الخلفاء آورده كه «حتى گفتهاند او مىخواستخود را خلع كند و خلافت را به او بسپارد. . . » اما وى او را از اين كار بازداشت.
(2) عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 - بحار / 49 / ص 134 - ينابيع المودة و ساير كتابها.
(3) عبارت تاريخ الشيعة / ص 51 و 52 اين است:
«اگر خلافتحقى است كه براى تو از سوى خدا شناخته شده، پس نمىتوانى آن را از خود جدا سازى و به ديگرى واگذارى. و اگر چنين حقى برايت نيست، پس چگونه چيزى را كه ندارى به من مىبخشايى. . . ».
(4) مراجعه كنيد به: روضة الواعظين / 1 / ص 267 و 268 و 269 - اعلام الورى / ص 320 - علل الشرايع / 1 / ص 236 - ينابيع المودة / ص 384 - امالى صدوق / ص 42 و 43 - الارشاد / ص 310 - كشف الغمة / 3 / ص 65، 66 و 87 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 و 140 - المناقب / 4 / ص 363 - الكافى / 1 / ص 489 - بحار / 49 / ص 129، 134 و 136 - معادن الحكمة، و تاريخ الشيعة، و مثير الاحزان / ص 261 - شرح ميمية ابىفراس / ص 164 و 165 - غاية الاختصار / ص 68.
(5) مىگويند: او عمويش و يكى از فرماندهان بود كه مامون او را مدتى فرماندار خراسان كرد. ولى بر اثر سوء رفتار عزل شد.
(6) مقاتل الطالبين / ص 562 و 563 و نزديك به اين مطلب چيزى در ارشاد مفيد / ص 310 و ساير كتابها يافت مىشود.
(7) در اين باره مراجعه شود به: مناقب آل ابىطالب / 4 / ص 363 - امالى صدوق / ص 43 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 140 - علل الشرايع / 1 / ص 238 - ميراث الاحزان / ص 261 و 262 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - بحار / 49 / ص 129 و ساير كتابها.
(8) علل الشرايع / 1 / ص 239 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - امالى صدوق / ص 72 - بحار / 49 / ص 130 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 139.
(9) در موضوع اجبار امام(ع) به امضاى سند وليعهدى به اين منابع رجوع كنيد: ينابيع المودة / ص 384 - مثير الاحزان / ص 261، 262، و 263 - كشف الغمة / 3 / ص 65 - امالى صدوق / ص ص 68، 72 - بحار / 49 / ص 129، 131 و 149 - علل الشرايع / 1 / ص 237 و 238 - ارشاد مفيد / ص 191 - عيون اخبارالرضا / 1 / ص 19 و جلد 2 / ص 139 تا 141 و 149 - اعلام الورى / ص 320 - الخرائج و الجرائح و ديگر كتابها.
(10) - الآداب السلطانية، الفخري / ص 219 - بحار / 49 / ص 312 - تاريخ الخلفاء، سيوطى / ص 308 - التذكرة، ابن جوزى / ص 356. از شذرات الذهب ابن عماد نيز نقل شده است.
(11) اين موضوع را در سند وليعهدى تصريح نموده است.
(12) الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى / ص 241 - مقاتل الطالبين / ص 536 - اعلام الورى / ص 320 - بحار / 49 / ص 143 و 145 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 112 - عيون اخبار الرضا و ارشاد مفيد و ديگر كتابها.
(13) تاريخ الحكماء / ص 222 و 223 - فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم / ص 142 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 114 - بحارالانوار / 49 / ص 132 و 133 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 و 148 و ديگر منابع.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:30 PM
امام رضا (ع) در نيشابور (1)
كتاب: زندگى سياسى امام هشتم، ص 94
نويسنده: سيد جعفر شهيدى
اين ماجرا را تقريبا تمام كتابهايى كه به احوال امام رضا(ع) و جريانهاى خط سيرش به «مرو» پرداختهاند، نقل كردهاند. هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى «ابوزرعه رازى» و «محمد بن اسلم طوسى» همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مىزدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مىدريدند، عدهاى روى زمين در مىغلتيدند، عدهاى هم سم استر امام را در آغوش مىكشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مىكرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه: «اى مردم، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد. . . »
در آن هنگام امام(ع) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است، براى مردم چنين بازگو كرد:
خدا مىفرمايد: «كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است، هر كس وارد اين دژ شود، از عذاب ايمن است».
امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: «اما با رعايتشروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم».
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مىنوشتند. آرى، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كردهاند. (1)
سند ولايتعهدى كه مامون آن را به خط خويش نوشته، ضمن تعبيرهايى بازگو كننده موقعيت و سجايا در شخصيت امام است. مثلا مامون چنين مىنويسد: «. . . چون او بديد فضيلت درخشانش، واكنش چشمگيرش، پارسايى برجستهاش، زهد سرهاش، كنارهگيريش از دنيا، و خلاصه خويشتنداريش از مردم را و بر وى (مامون) ثابت گرديد اخبارى كه پيوسته درباره او با هماهنگى مضمون شنيده مىشد، زبانهايى كه بر او اتفاق سخن داشتند، و چون در او فضيلت را به حد عالى، زنده و كامل يافت. . . »
و به نوشته النجوم الزاهره، امام رضا «سرور بنى هاشم و گرانقدرترين آنها در زمان خود بود. مامون او را بسيار گرامى مىداشت، در برابرش بسى كرنش مىكرد. . . » (2)
پىنوشتها:
(1) اين موضوع در مجله مدينة العلم (سال اول، ص 415) از صاحب تاريخ نيشابور و از المناوى فى شرح الجامع الصغير نقل كرده. اين داستان در كتابهاى زير نقل شده است: الصواعق المحرقة / ص 122 - حلية الاولياء / 3 / ص 192 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 135 - امالى صدوق / ص 208 - ينابيع المودة / ص 364 و 385 - بحار / 49 / ص 123، 126، 127 - الفصول المهمة، ابن الصباغ / ص 240 - نور الابصار / ص 141. كتاب مسند الامام نيز آن را از اين كتابها نقل كرده است: التوحيد، معانى الاخبار، كشف الغمة / 3 / ص 98. اين داستان در بسيارى از كتابهاى ديگر نيز ذكر شده منتها برخى جمله «به شروط آن و من از اين شروط هستم» را حذف كردهاند كه دليلش براى ما روشن است.
(2) النجوم الزاهرة / 2 / ص 74.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:31 PM
امام رضا(ع) در نيشابور (2)
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 159
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده است: چون رضا (ع) به نيشابور وارد شد در محلهاى به نام قزوينى (غزينى) فرود آمد. در اين محله، حمامى بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبى وجود داشت. امام بر آن كسى را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزونى گرفت و از بيرون كوچه حوضى ايجاد كرد كه چند پل مىخورد تا آن حوض، آب از آن فرود مىآمد سپس امام رضا (ع) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد و سپس از آن بيرون آمد و در كنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد مىشدند و در آن غسل مىكردند و براى تبرك از آب آن مىنوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مىگزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مىكردند. اين چشمه معروف به«چشمه كهلان»است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مىباشد.
حديثسلسلة الذهب
در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است: چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلتشهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنجبرندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بىشمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديثشناسان، آن دو را همراهى مىكردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامىات نمىخواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مىدهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پردهها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانهاش افكنده بود. مردم، از هر طبقهاى ايستاده بودند و به وى مىنگريستند. گروهى فرياد مىكردند و دستهاى مىگريستند و عدهاى روى در خاك مىماليدند و گروهى نعل استرش را مىبوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مىبخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديثبودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود: حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفتشنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مىفرمايد: كلمه«لا اله الا الله»دژ من است. هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.
سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركبدان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.
رسيدن امام رضا (ع) به مرو
ابو الفرج و شيخ مفيد در تتمه گفتار سابق خويش آوردهاند كه جلودى آن حضرت را با همراهان خود از خاندان ابو طالب بر مامون وارد كرد. مامون همراهان امام را در يك خانه و على بن موسى الرضا (ع) را در خانهاى ديگر جاى داد. مفيد گويد: مامون امام را مورد اكرام و بزرگداشت قرار داد.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:32 PM
حيات اجتماعي امام رضا(عليهالسلام)
دوران حيات امام هشتم(ع) زمان اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت(ع) و گسترش پايگاههاي مردمي اين خاندان است.
چنان كه ميدانيم امام از پايگاه مردمي شايستهاي برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت ميكرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حكم ميراند... نشانهها و شواهد تاريخي ثابت ميكند كه (در اين دوران) پايگاه مردمي مكتب علي(عليهالسلام) از جهت علمي و اجتماعي تا حد بسياري رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام رضا(عليهالسلام) مسئوليت رهبري را به عهده گرفت. گرچه كه در دوران امامت امام رضا(عليهالسلام) دو مرحله فعاليت در سالهاي خلافت هارون و سالهاي خلافت مأمون را ميتوان از يكديگر جدا كرد و براي هر يك از اين دو مرحله ويژگيهاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد؛ هنگامي كه نوبت به امام هشتم(عليهالسلام) ميرسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شيعيان در همه جا گستردهاند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي ميشود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهايت تقيّه زندگي ميكردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم(ع) در دوران ولايتعهدي آن طور حرف ميزند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده.
جامعهاي كه دعبل خزاعي را ميپرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضا(ع) است، يا ديگران و ديگران؛ اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر(ص) سابقهاي داشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) و ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا(عليهالسلام) است. به هر حال همه اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسئله ولايتعهدي منتهي شد. حقيقت آن است كه در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاشهاي خود بيفزايد، و فعاليتهاي خود را دوچندان كند؛ چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگيهاي منحصر به فرد و رفتار آرماني كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمينهاي مختلف حكومت اسلامي انجاميد. ايشان يك بار زماني كه درباره ولايتعهدي سخن ميگويد، به مأمون چنين اظهار ميدارد: اين مسئله كه بدان وارد شدهام هيچ چيز بر آن نعمتي كه داشتهام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامهها و فرمانهايم در شرق و غرب اجرا ميشد و گاه نيز بر الاغ خود مينشستم و از كوچههاي مدينه ميگذشتم، در حالي كه در اين شهر عزيزتر از من كسي نبود.
در اينجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم كه به مأمون ميگويد:اي امير مؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست، بتي است كه به جاي خدا پرستش ميشود.
در چنين شرايطي و پس از آن كه حضرت رضا(عليهالسلام) بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاههاي مردمي خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقهاي حركت كند، نمايندهاي به ديار گسيل ميداشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتي وارد شهر ميشود مردم آماده استقبال و ديدار باشند. سپس با گروههاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا ميكرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو ميفرمود. آنگاه از آنان ميخواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينههاي گوناگون معارف اسلامي بدهد.
سپس ميخواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(عليهالسلام) به همه اين فعاليتهاي آشكار مبادرت نميكردند. آنان شخصاً به مسافرت نميرفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاههاي مردمي خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(عليهالسلام) اين مسئله امري طبيعي بود، چرا كه پايگاههاي مردمي بسيار شده و نفوذ مكتب امام علي(عليهالسلام) از نظر روحي و فكري و اجتماعي در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همياري ميكردند افزايش يافته بود. پس از آنكه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعهي پايگاههاي مردمي خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلي آنان با كار امام به اين معني نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاي مردمي، امام به خوبي ميدانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان ميداد كه جنبش امام(عليهالسلام) در حدي نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاههاي گستردهاي كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني ميكردند، اما اين پايگاهها نميتوانستند پايه حكومت امام(عليهالسلام) شوند. چه، پيوند آنها با امام پيوند فكري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت. اين همان احساسهاي آتشين بود كه روزگاري پايه و اساسي بود كه بني عباس بر آن تكيه كردند و براي رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاي آن به درد آن نميخورد كه راه را براي حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسياش هموار سازد. امام رضا(عليهالسلام) در اين مرحله خود را آماده آن ميكرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلي كه خود مطرح كرده بود و ميخواست، نه در شكلي كه مأمون اراده ميكرد و در آن شكل، ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.
اين تصويري است از دوران امام كه ميتواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون براي ما راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، ميتوان گفت تنشهاي موجود در آن زمان هنوز باقيماندههايي از طوفاني بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود كه قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسبهاي لجام گسيخته خود مينشستند و هر گونه كه ميخواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه ميكند - ميراندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديدههاي مردم، خنجري هم از پشت به خاندان علوي ميزدند و پس از آن ميوهاي را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه ميربودند.
خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده ميكرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكي طرز كار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود ميكردند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن ميكردند و ميگفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است و حتي عدهاي از سرانشان، خيال ميكردند كه دارند براي آل علي كار ميكنند. از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود، كاملاً ميزان نفوذ علويان را ميدانستند و از آن بيم داشتند. سختگيريهايي كه از همان دوران آغازين حكومت عباسي عليه ياران ايشان به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت(ع) و علاقه مردم به آنان است. گواهي ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامي كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شبها را نميخوابيد، حتي در همين زمان دو كنيز براي او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كاري نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم ميشود. او در همين جنگها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزوني اندوه نميتوانست درست سخن خود را پي گيرد. اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم(عليهالسلام) آن زندانهاي سخت خود را گذراند.
پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورشها و فتنههاي فراواني سرتاسر ولايتها و شهرهاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي كه مأمون نميدانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او ميديد و از اين رنج ميبرد كه سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته كه از هر سو بر آن ميتازد. مأمون در كنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي كم نظير و جديتي راهگشا بهرهمند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربهاي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام(عليهالسلام) او را ناكام ساخت.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:32 PM
امامت علي بن موسي الرضا عليهالسلام
زندگي و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشي متمايز و با اين حال مرتبط به هم دارد:
1ـ شخصيت عملي و علمي و اخلاقي و اجتماعي آنان كه در طول زندگي ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينههاي اعتقادي و مذهبي خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراي شعور و انصاف ميتواند، ارزشها و امتيازهاي آنان را دريابد و بشناسد.
2ـ شخصيت معنوي و الهي آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(ع) نياز به معرفتهاي پيشين دارد؛ يعني نخست بايد به رسالت پيامبر ايمان داشت و براساس رهنمودهاي آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براي شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينشهاي مذهبي مختلف، ميتواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت(ع) باشد.
ارزشگذاري براي هر يك از اين دو بعد شخصيت امامان و ترجيح يكي بر ديگري كار آساني نيست، زيرا چنان كه گفته شد، ميان آن دو ارتباطي وثيق وجود دارد، ولي از آن جا كه امامت و ولايت اهل بيت(ع)، مشخصترين ويژگي آنان به شمار ميآيد، محققان تاريخ و سيره، فصل مستقلي را به اين امر اختصاص دادهاند و به نقل نصوص و روايات معتبر و مستند پرداختهاند. نقل اين نصوص، درباره برخي امامان از اهميت بيشتري برخوردار بوده است و امام علي بن موسي(ع) از آن جمله است، زيرا پس از موسي بن جعفر(ع) ميان شيعيان آن حضرت پراكندگي و اختلاف نظر پديد آمد و در قبال معتقدان به امامت علي بن موسي(ع)، جريان ديگري تحت عنوان واقفيه شكل گرفت كه خط امامت را به امام موسي بن جعفر(ع) پايان يافته ميدانست و بدينسان اثبات امامت علي بن موسي(ع) و تداوم خط ولايت، از اهميت خاصي برخوردار شد.
در آينه روايات
بررسي تمامي روايات در اين زمينه، فراتر از گنجايش اين نوشته خواهد بود. از اين رو، به چند روايت گزيده اشاره خواهيم داشت.
روايات در اين زمينه به سه دسته تقسيم ميشوند:
1ـ رواياتي كه از پيامبر نقل شده و در آنها بر اسامي امامان دوازده گانه تصريح شده و نام امام رضا(ع) در زمره آنان است.
2ـ رواياتي كه از برخي امامان شيعه درباره امام رضا(ع) بيان شده است.
3ـ رواياتي كه از موسي بن جعفر(ع)، در مورد امام بعد از آن حضرت، ثبت شده است.
از دسته نخست ميتوان به روايتي اشاره داشت كه مرحوم صدوق از چند طريق به استناد سخن جابربن عبدالله انصاري نقل كرده است.
جابر گفت: «پس از ولادت حسين بن علي بر فاطمه وارد شدم تا به او تهنيت گويم. در دست فاطمه، صحيفهاي ديدم، پرسيدم: اين صحيفه چيست؟
فاطمه فرمود: در آن، نام اماماني است كه فرزندان من هستند.
از آن بانوي مكرمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون نگريستم، نام تمام امامان را با ذكر مشخصات اسمي هر يك در آن ديدم.»
آن گاه جابر جزئيات آنچه را كه در آن لوح يا صحيفه ديده بود، براي امام باقر(ع) به تفصيل بيان داشت.
از اينگونه احاديث كه در زمره امامان معصوم، به نام «علي بن موسي» و امامت آن حضرت تصريح شده باشد، در منابع حديثي و متون روايي بسيار است. از احاديث دسته دوم ميتوان به اين حديث اشاره كرد: در كتاب الغيبه، تأليف شيخ طوسي روايت شده است: «جابر جعفي از امام باقر(ع) درباره تأويل آيه شريفه (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً...) پرسيد، امام نفس عميقي كشيده، آنگاه فرمود: ... دوازده ماه، امامان هستند.»
جالب است كه در اين حديث از امام علي بن موسي(ع) با لقب «رضا» ياد شده است.
مهمترين بخش در باب نص بر امامت امام دسته سوم از روايات است كه در آن امام پيشين، مژده آمدن امام بعد از خود را داده و با ذكر مشخصات، جانشين پس از خود را معرفي كرده است.
امام موسي بن جعفر(ع) در موارد بسيار و به مناسبتهاي گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.
داوود بن كثير رقي ميگويد: به موسي بن جعفر(ع) گفتم: «من اكنون پير شدهام و آن نيروي گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به ديدار شما نايل آيم، از امام پس از خود، مرا آگاه كنيد.
امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علي است.»
علامه مجلسي در فصل دلايل امامت امام رضا(ع)، چهل و هشت روايت را نقل كرده است كه امام كاظم(ع) فرزند خويش «علي بن موسي الرضا» را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معرفي كرده است.
پيدايش واقفيه
با وجود رواياتي كه به آنها اشاره شد و علي رغم آشكار بودن نشانههاي امامت در سيره و سيماي امام رضا(ع)، بعضي امامت حضرت را نپذيرفتند و به عقيده «وقف» قايل شدند و اعتقاد يافتند كه موسي بن جعفر(ع) قائم امت بوده و همچنان در قيد حيات به سر ميبرد. اين افراد به «واقفه» يا «واقفيه» شهرت يافتند.
رهبران واقفيه همانند ديگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم(ع)، سخناني را درباره امام پس از خود شنيده بودند و حتي روايات فراواني كه در معرفي مهدي موعود(عج) از امامان و نيز از شخص موسي بن جعفر(ع) وارد شده بود، مجالي براي انحراف نميگذاشت، ولي انگيزههاي خاص به اين انحراف منتهي شد و بدان دامن زد.
انگيزههاي پنهان
رهبران واقفيه و طراحان اين طرز فكر و انديشه، در زمان حيات امام هفتم(ع)، از كارگزاران بوده و خزانهداري اموال را برعهده داشتند. هنگام رحلت امام سرمايه بسياري، نزد آنان بود. براي نمونه، نزد ابي حمزه بطائني سي هزار دينار، نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و نزد عثمان بن عيسي رواسي نيز سي هزار دينار موجود بود.
امام كاظم(ع)، همه امور را براي دوران پس از حيات خود، به فرزندشان، علي بن موسي الرضا(ع) تفويض كرده بود، ولي خزانهداران چارهاي انديشيدند، تا از واگذاري اموال بر جا مانده، به ولي امر يعني امام رضا(ع) خودداري كنند. از اين رو، چنين وانمود كردند كه موسي بن جعفر(ع) قائم آل محمد است و همچنان زنده است و آنان همچنان نمايندگان اويند.
احمدبن حماد گويد: عثمان بن عيسي رواسي، از جمله كارگزاران موسي بن جعفر(ع) بود كه در مصر انجام وظيفه ميكرد. اموال فراوان و كنيزاني چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا(ع) پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عيسي نوشتند كه آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام نوشت: «ان اباك لم يمت»؛ پدرت از دنيا نرفته است.
امام ديگر بار به او نامه نوشتند و رحلت پدر بزرگوارشان را يادآور شدند و بر رحلت ايشان دليل آوردند، ولي او همچنان بر نظر خود پافشاري كرده، از بازگرداندن اموال، سرپيچي كرد.
نكته جالب توجه، اين است كه ارتحال هفتمين امام، در شمار روشنترين رخدادهاي تاريخ امامان است، بويژه آن كه دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام را كنار پل بغداد، به نمايش گذارد و از بزرگان قوم نيز گواه گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. به هر حال چنين جرياني پيش آمد و تعدادي به نام واقفيه ظهور كردند. شايان ياد است كه شخص موسي بن جعفر(ع)، پيدايش چنين حركتي را پيشبيني كرده و در سخناني به محمدبن سنان فرموده است: «در اين سال حركتي پديد خواهد آمد، از آن اندوهگين مباش كه جاي نگراني نيست... (آنگاه حضرت فرمود:) هركس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انكار كند، مانند كسي است كه در حق علي بن ابيطالب(ع) ستم كرده و جانشيني و امامت او پس از پيامبر را انكار كرده است.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:32 PM
شخصيت معنوي امام رضا عليهالسلام
بررسي هر يك از ابعاد معنوي، علمي، اجتماعي و اخلاقي شخصيت علي بن موسي، اهميت خاص خود را داراست. چه بسا گروهي شيفته جنبه علمي و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نماياندن چهره علمي آن امام، اهتمام فزونتري داشته باشند، ولي توجه به اين حقيقت كه علم، اخلاق و شخصيت اجتماعي و سياسي امامان، تحت تأثير شخصيت معنوي و عبادي ايشان قرار داشته است و آنان هر كمالي را از اين رهگذر كسب كردهاند و خدامحوري، منش و كنش آنان به ايشان عزت و امتياز بخشيده است، اين باور را تقويت خواهد كرد كه بررسي اين جنبه از زندگي امام شايسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوههاي عبوديت و بندگي آن حضرت در آينه اخبار و نقلهاي تاريخي به ياد مانده، در بيان فهرست گونه زير ميتوان شاهد آن بود:
ـ شبها، كم ميخوابيد و بيشتر شب را به عبادت سپري ميكرد.
ـ بسياري از روزها را روزه داشت و بويژه روزهاي اول، نيمه و آخر هر ماه را روزه ميگرفت و ميفرمود: «ذلك صوم الدهر»؛ اگر كسي اين چند روز را روزه گيرد، به شخصي ماند كه تمام عمر، روزه بوده است.
ـ سجدههايش بسيار طولاني بود، به گونهاي كه اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاك ميافتاد، تا دميدن آفتاب صبحگاهي، همچنان در سجده بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت ميكرد و انس امام با قرآن چنان بود كه جز از قرآن نميگفت، پاسخ او به هر پرسشي، از قرآن بود. تمثيلهاي او نيز برگرفته از قرآن بود.
ـ هنگامي كه در بستر خواب قرار ميگرفت، به ياد خدا و تلاوت قرآن مشغول ميشد.
ـ در تلاوت آيات نوراني قرآن، اگر به آيهاي ميرسيد كه در آن سخن از دوزخ و كيفر الهي بود، سخت ميگريست و از آن به خدا پناهنده ميشد.
ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهايي نيز كه روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز ميخواندند.
ـ نوافل، بويژه نماز شب را حتي در سفر رها نميكرد و چون ثلث آخر شب فرا ميرسيد، از بستر بر ميخاست، در حالي كه ذكر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواك ميكرد، وضو ميگرفت، به نماز ميايستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طيار را نيز ميخواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فريضه صبح، به تعقيبات ادامه داده، با طلوع خورشيد، سجده شكر ميكرد و اين مرحله عبادي را به انجام ميرسانيد.
ـ همواره ذكر خدا را بر زبان داشت.
ـ از خدا سخت ميترسيد.
ـ در غير نماز نيز به مناجات با خدا، انس داشت.
ـ بسياري وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
ـ رجاء بن ابي ضحاك، مأمور شد تا حضرت را از مدينه به مرو، همراهي كند، خليفه به وي دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پايان سفر چنين گفت: «به خدا سوگند، كسي را نيافتم كه از او پرهيزكارتر باشد و بيش از آن گرامي به ياد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
آنگاه وي به جلوههاي مختلف عبادت امام نيز اشاره ميكند، كه در اين مختصر نميگنجد.
حضور امام رضا(ع) در ميدان عبادت، حضوري انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگي به درگاه خدا را وسيله رها كردن مسؤوليتهاي اجتماعي و پرداختن به واقعيتهاي زندگي قرار نداده بود، بلكه آن گرامي در اوج زهد و تقوا، شخصيتي سازنده و حاضر در ميدانهاي علمي و اجتماعي بود.
هارون، نگران آينده
هارون در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن ميانديشيد. به همين منظور در سال 175 ه. ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد.
هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه. ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه. ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهاي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخهاي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بيتقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته ميشود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
سرنوشت امين
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بيچون و چرا بر خود لازم ميدانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت. بنابراين، حركت نظامي مأمون نميتوانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد. از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشي اساسي در زمينهسازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.»
مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چارهاي بينديش.»
از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را ميگويم كه علي بن ابي طالب(ع) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند ميخورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفتهام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:32 PM
ويژگيهاي مأمون
وي هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي بسياري را از نظرتان ميگذرانيم:
ـ سيوطي در شرح حال او مينويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
ـ احمد امين مصري مينويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت ميجست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.»
ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد ميكند. وي مردي زيرك بود و چهرهاي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر ميشد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش ميكرد و آنان را از عذاب الهي ميترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت ميجست.
روزي ادعاي تشيع ميكرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان ميداد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي(ع)، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:32 PM
افسانه تشيع مأمون
از جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به اهل بيت(ع) بود.
كساني كه مأمون را علاقهمند به خاندان پيامبر معرفي كردهاند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظرهها، قصيدهها و... استناد جستهاند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب(ع) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع) را مؤيد اظهارات خليفه دانستهاند.
مسعودي مينويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع ميكرد و خود را شيعه مينمود.»
ـ ابن جوزي قصيدهاي از مأمون آورده است كه در آن ميگويد:
الام علي حب الوصي ابي الحسن خليفه خير الناس و الاول الذي اعان رسول الله في السروالعلن
و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن اعان رسول الله في السروالعلن اعان رسول الله في السروالعلن
من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(ص)، علي(ع)، سرزنش ميشوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
در قصيده ديگري از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب اخو رسول الله حلف الهدي ان جمعا في الفضل يوما فقد فقدم الهادي في فضله ان مال ذو النصب الي جانب اكون في آل نبي الهديحبهم فرض نؤدي به كمثل حج لازم واجب
الا بحث بن ابي طالب و الاخ فوق الخل و الصاحب فاق اخوه رغبه الراغب تسلم من اللائم و العائب ملت مع الشيعي في جانب خير نبي من بني غالبكمثل حج لازم واجب كمثل حج لازم واجب
توبه هيچ توبه كنندهاي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا(ص) و همپيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(ع) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاريخ، قصيدههاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيدهاي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(ص) يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأيه خطه و باي معني علي اعظم الثقلين حقاً و افضلهم سوي حق النبي
تفضل ملحدين علي علي و افضلهم سوي حق النبي و افضلهم سوي حق النبي
بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اينگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كردهاند.
رد فدك
يعقوبي در اين مورد مينويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيدهاند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(ع) و حسنين(ع) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمدهايم.
مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» تسليم كرد.
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهجالبلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون ميداند.
او ميافزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز ميشود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشم فدكا
برد مأمون هاشم فدكابرد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
موضعگيري دوگانه
بسيار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا(ع) و... روزي مورد حب خليفه و زماني مورد غضب او بودهاند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيريهاي مأمون در خراسان و سياست او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب(ع) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار ميدهد، ولي هنگامي كه به بغداد ميآيد، با خواندن قصيدههايي، موضعگيري تازهاي را به نمايش ميگذارد:
اصبح ديني الذي ادين به حب علي بعد النبي و لا ثم بن عفان في الجنان مع الا ولا اشتم الزبير و لا و عايشه الام لست اشتمها من يفتريها فنحن منه براء
و لست منه الغداه معتذراً اشتم صديقاً و لا عمراً الابرار ذاك القتيل مصطبراً طلحه ان قال قائل غدراً من يفتريها فنحن منه براء من يفتريها فنحن منه براء
ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي(ع) را بعد از پيامبر دوست ميدارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نميدهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد ميشود؟
جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او ميگويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نميدهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
و نمونههايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
جاي شگفتي است كه برخي تاريخنگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيدهاند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات ميكند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(ع) تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نميسازد!
عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مينويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان ميجنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مينمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشههاي اسلام را يك يك قطع ميكني... و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(ع) و فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند كه قطعاً شيعه به شمار نميآمدهاند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان ميداد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(ع) تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه. ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه. ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه. ق) آن را باز پس گرفت.
مهدي عباسي (م 169 ه. ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه. ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
دكتر رفاعي مينويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا ميكنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا ميگذارند.»
وي آنگاه مينويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:33 PM
انديشه خلق قرآن
يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانهاي بر گرايش اعتزالي وي دانستهاند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه. ق، در محافل علمي از آن ياد ميكرد، ولي در سال 218 ه. ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
قد قال مأموننا و سيدنا ان علياً اعني ابا حسن بعد نبي الهدي و ان لنا اعمالنا و القران مخلوق
قولاً له في الكتب تصديق افضل من قد اقلت النوق اعمالنا و القران مخلوق اعمالنا و القران مخلوق
براستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد ميكند.
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
يا ايها الناس لاقول و لا عمل ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر و لم يقل ذاك الاكل مبتدع بشر اراد به امحاق دينهم يا قوم اصبح عقل من خليفتكم مقيدا و هو في الاغلال موثوق
لمن يقول كلام الله مخلوق و لا انبي و لم يذكره صديق علي الرسول و عندالله زنديق لان دينهم والله ممحوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر(ص) و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديقاند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي(ع) را سزاوارتر از ديگران به حكومت ميدانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي(ع) را ستايش ميكرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش ميگويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نمودهايم، بر ما خرده ميگيرند و چنين پنداشتهاند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»
مأمون و ديانت سياسي
سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان ميچرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مينويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را ميپيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل ميشوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كولهباري از تجربههاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل ميكرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:33 PM
شخصيت اخلاقي امام رضا عليهالسلام
ميدانيم كه پيامبر اكرم(ص) در اخلاق نمونه بود، تا جايي كه خدايش در مقام ستايش پيامبر او را به خلق نيكو و عظيمش ياد كرده، رمز موفقيت او را نيز اخلاق ارزنده وي ميداند.
امامان نيز تجلي اخلاق پيامبر بودند، به گونهاي كه هركس آنان را ميديد، بياختيار به ياد رسول اكرم(ص) ميافتاد. حضرت رضا(ع) نيز در زندگي فردي و اجتماعي چنين بود كه خلق والاي پيامبر را حكايت ميكرد و به گفته شاعر:
يمثل النبي في اخلاقهله كرامات و مكرمات شهود صدق لسمو ذاته كانه النبي في صفاته
فانه النابت من اعراقه في صفحات الدهر بينات كانه النبي في صفاتهكانه النبي في صفاته
در اخلاق او پيامبر جلوهگر ميشود. چرا كه او برخاسته از ريشههاي نبوي است.
از او نشانههايي اعجازآميز و ارزشهايي در اوراق تاريخ و بستر روزگاران، متجلي است و گواهاني راستين بر بزرگي او گواهند. گويا او آينه تمام نماي اخلاق و صفات پيامبر است.
ابراهيم بن عباس كه از ديرزمان محضر امام را درك كرده و از آن منبع فيض الهي، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقي امام ميگويد: «هيچگاه نديدم آن حضرت، با سخن خود كسي را مورد اهانت و آزار قرار دهد و يا آن كه كلام كسي را قبل از آن كه سخن او پايان يابد، قطع كند. نياز نيازمندان را برآورده ميساخت، هرگز در حضور ديگران به چيزي تكيه نميداد، پاي خود را نزد كسي دراز نميكرد، با خدمتكاران به نرمي سخن ميگفت، در جمع، با صداي بلند نميخنديد و در حضور ديگران آب دهان را بيرون نميانداخت.»
ابن ابي عباد، وزير مأمون، شيوه زندگي امام را چنين يادآور شده است: «حضرت علي بن موسي(ع) در تابستان روي حصير مينشست و فرش او در زمستان نوعي پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن ميپوشيد و هنگام رويارويي با مردم، لباس معمولي ميپوشيد تا خودنمايي به زهد، تلقي نشود.»
عطر اخلاق امام، در نسيم شعر شاعران
ابونواس، از اديبان و شعراي معروف عصر امام رضا(ع) است. وي كه در ادبيات و شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبي كه داشت، از ستودن امام اظهار ناتواني كرد. ابن طولون مينويسد: «برخي از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنين گفتند: تو درباره شراب، كوه و دشت، موسيقي و... شعر سرودهاي، تو را چه شده است كه درباره موضوعي مهم، يعني شخصيت والاي امام علي بن موسي الرضا(ع) تاكنون چيزي نگفته و شعري نسرودهاي؟ با آن كه معاصر امام نيز هستي و او را بخوبي ميشناسي.
ابونواس در پاسخ چنين گفت: والله ما تركت ذلك الا اعظاما له و ليس يقدر مثلي ان يقول مثله.
سوگند به خدا كه بزرگي او مانع اين كار شده است. چگونه كسي چون من، درباره شخصيتي چون او مدح تواند كرد.
آنگاه ابيات زير را سرود:
قيل لي انت اوحد الناس لك في جوهر الكلام بديع فعلام تركت مدح ابن موسي قلت لا اهتدي لمدح امام كان جبريل خادماً لابيه
طرا في فنون من الكلام النبيه يثمر الدر في يدي مجتبيه والخصال التي تجمعن فيه امام كان جبريل خادماً لابيه امام كان جبريل خادماً لابيه
چكيده سخن او چنين است: از من نخواهيد او را بستايم، مرا توان آن نيست تا از كسي كه جبرئيل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گويم.
قصيدهاي به او منسوب است كه در مرو چون چشمش به حضرت رضا(ع) افتاد، آن را سرود و گفت:
مطهرون نقيات ثيابهم تجري من لم يكن علويا حين تنسبه فانتم الملأ الاعلي و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور
الصلاه عليهم اينما ذكروا فماله في قديم الدهر مفتخر علم الكتاب و ما جاءت به السور علم الكتاب و ما جاءت به السور
امامان معصوم(ع)، پاكيزگان و پاكدامنان هستند كه هرگاه نامي از ايشان به ميان آيد، بر آنان درود و تحيت فرستاده خواهد شد.
كسي كه انتسابش به سلاله پاك علي نرسد، در روزگاران داراي مجد و افتخار نيست.
براستي كه شما در جايگاه بلندي قرار داريد و علم كتاب و مضامين سورههاي قرآن نزد شماست.
ابن صباغ مالكي درباره حضرتش مينويسد: «حضرت از مناقبي والا و صفاتي پسنديده برخوردار است. نفس شريفش پاك، هاشمي نسب و از نژاد پاك نبوي است.»
بعد از جريان ولايتعهدي، روزي عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا(ع) نيز در مجلس حضور داشت. خليفه رو به عبدالله كرد و گفت: درباره ابوالحسن علي بن موسي الرضا چه ميگويي؟
عبدالله گفت: «چه بگويم درباره كسي كه طينت او با آب رسالت سرشته شده و ريشه در گواراي وحي دوانيده است. آيا از چنين ذاتي جز مشك هدايت و عنبر تقوا ميتواند ظاهر شود؟»
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:33 PM
اخلاق امام در بيان روايات
ـ او بسيار به مستمندان رسيدگي ميكرد.
ـ به دادن صدقه بويژه در شبهاي تار و به صورت پنهاني بسيار مبادرت ميكرد.
ـ با خدمتگزارانش كنار يك سفره مينشست و غذا ميخورد.
ـ هيچ فرقي ميان غلامان و اشراف و اقوام و بيگانگان نميگذارد، مگر براساس تقوا.
ـ همواره متبسم و خوش رو بود.
ـ بهترين بخش غذاي خود را قبل از تناول، براي گرسنگان جدا ميساخت.
ـ با فقرا مينشست.
ـ در تشييع جنازه شركت ميجست.
ـ خدمتكاري را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نميخواند.
ـ با صداي بلند و با قهقهه هرگز نميخنديد.
ـ رفع نياز مؤمنان و گرهگشايي از ايشان را بر ديگر كارها مقدم ميداشت.
ـ روي حصير مينشست.
ـ قرآن زياد تلاوت ميكرد.
ـ با گفتارش دل كسي را نرنجانيد.
ـ سخن هيچكس را ناتمام نميگذاشت و نميشكست.
ـ هيچ نيازمندي را تا حد امكان رد نكرد.
ـ پاي خود را هنگام نشستن در حضور ديگران دراز نميكرد.
ـ در حضور ديگران همواره از ديوار فاصله داشت و هيچگاه تكيه نزد.
ـ همواره ياد خدا بر زبان جاري داشت.
ـ از اسراف و تبذير سخت پرهيز داشت.
ـ به مسافري كه پول خود را تمام و يا گم كرده بود، بدون چشمداشت، هزينه سفر ميداد.
ـ در دادن افطاري به روزهداران كوشا بود.
ـ به عيادت بيماران ميرفت.
ـ در معابر عمومي، آب دهان خود را نميانداخت.
ـ از ميهمان شخصاً پذيرايي ميكرد.
ـ هنگامي كه بر جمعي كنار سفره وارد مي شد، اجازه نميداد تا براي احترام وي از جاي برخيزند.
ـ به سخن ديگران كه وي را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشي داشتند، با دقت كامل گوش ميداد.
ـ خويش را به بوي خوش معطر ميكرد، بخصوص براي نماز.
ـ به نظافت جسم و لباس بويژه موي سر توجه داشت.
ـ قبل از غذا دستها را ميشست و با چيزي خشك نميكرد، بعد از غذا نيز آنها را ميشست و با حولهاي خشك ميكرد.
ـ اگر غذايي از حد نياز زياد ميآمد، آن را هرگز دور نميريخت.
ـ در حضور ديگران به تنهايي چيزي نميخورد.
ـ بسيار بردبار و شكيبا بود.
ـ كارگري را كه به مبلغ معين اجير ميكرد، در پايان افزون بر مزدش به او عطا ميكرد.
ـ با همگان با رأفت و خوشرويي روبرو ميشد.
ـ بسيار فروتن بود.
ـ به فقرا و بيچارگان بسيار ميبخشيد و آن را براي خود پسانداز ميدانست.
اين همه كه ياد شد، بيگمان خوشهاي از خرمن شخصيت اخلاقي آن امام بزرگ است و نه تمام آن.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:34 PM
اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام
امامان پاک ما در ميان مردم و با مردم ميزيستند،و عملا به مردم درس زندگي و پاکي و فضيلت ميآموختند،آنان الگو و سرمشق ديگران بودند،و با آنکه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز ميساخت،و برگزيدهي خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمي نميگرفتند،و خود را از مردم جدا نميکردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصي براي خود قائل نميشدند،و هرگز مردم را به بردگي و پستي نميکشاندند و تحقير نميکردند...
«ابراهيم بن عباس»ميگويد:«هيچگاه نديدم که امام رضا عليه السلام در سخن بر کسي جفا ورزد،و نيز نديدم که سخن کسي را پيش از تمام شدن قطع کند،هرگز نيازمندي را که ميتوانست نيازش را بر آورده سازد رد نميکرد،در حضور ديگري پايش را دراز نميفرمود، هرگز نديدم به کسي از خدمتکاران و غلامانشان بدگوئي کند،خندهي او قهقهه نبود بلکه تبسم بود،چون سفرهي غذا به ميان ميآمد همهي افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سفرهي خويش مينشاند و آنان همراه با امام غذا ميخوردند.شبها کم ميخوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسياري از شبها تا صبح بيدار ميماند و به عبادت ميگذراند،بسيار روزه ميداشت و روزهي سه روز در هر ماه را ترک نميکرد [1] ،کار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاي تاريک مخفيانه به فقرا کمک ميکرد.[2]
«محمد بن ابي عباد»ميگويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميکه در مجالس عمومي شرکت ميکرد (لباسهاي خوب و متعارف ميپوشيد) و خود را ميآراست. [3]
شبي امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصي پيدا کرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست کند،امام نگذاشت و خود اين کار را انجام داد و فرمود:ما گروهي هستيم که ميهمانان خود را بکار نميگيريم. [4]
يکبار شخصي که امام را نميشناخت در حمام از امام خواست تا او را کيسه بکشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفي کردند،و او با شرمندگي به عذرخواهي پرداخت ولي امام بي توجه به عذر خواهي او همچنان او را کيسه ميکشيد و او را دلداري ميداد که طوري نشده است.[5]
شخصي به امام عرض کرد:به خدا سوگند هيچکس در روي زمين از جهتبرتري و شرافت پدران به شما نميرسد.
امام فرمود:تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت.[6]
مردي از اهالي بلخ ميگويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزي سفره گسترده بودند و امام همهي خدمتگزاران و غلامان حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض کردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفرهيي جداگانه بنشينند.فرمود: ساکتباش،پروردگار همه يکي است،پدر و مادر همه يکي است،و پاداش هم باعمال است. [7]
«ياسر»خادم امام ميگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي کاري طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهتبسيار اتفاق ميافتاد که امام ما را صدا ميکرد،و در پاسخ او ميگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامي ميفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. [8]
يکبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام کرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجي راه تمام کردهام،اگر مايليد مبلغي به من مرحمت کنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا مندر شهر خويش فقير نيستم و اينک در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاي در دستخويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشهي راه کن،و به آن تبرک بجوي،و لازم نيست که از جانب من معادل آن صدقه بدهي...
آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاي اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين کرديد که شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگي نياز و سؤال را در او نبينم... [9]
امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمائي ايشان تنها به گفتار اکتفا نميکردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهيي مبذول ميداشتند،و در مسير زندگي اشتباهاتشان را گوشزد ميفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفري»از ياران امام رضا عليه السلام ميگويد:براي برخي کارها خدمت امام بودم، چون کارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهي او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائي بودند امام در ميان آنها غريبهيي ديد،پرسيد:اين کيست؟عرض کردند:به ما کمک ميکند و به او چيزي خواهيم داد.
فرمود:مزدش را تعيين کردهايد؟
گفتند:نه!هر چه بدهيم ميپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض کردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نکنيد. ..
فرمود:من بارها به اينها گفتهام که هيچکس را براي کاري نياوريد مگر آنکه قبلا مزدش را تعيين کنيد و قرار داد ببنديد.کسي که بدون قرار داد و تعيين مزد کاري انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان ميکند مزدش را کم دادهيي،ولي اگر قرار داد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهيي،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي هر چند کم و ناچيز باشد ميفهمد که بيشتر پرداختهيي و سپاسگزار خواهد بود. [10]
«احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي»که از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب ميشود نقل ميکند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتي نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اي احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتي داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ ميفرمودند،تا پاسي از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:ميروي يا نزد ما ميماني؟
عرض کردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان ميمانم و اگر بفرمائيد برو ميروم.
فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافي اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداي را که حجتخدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر که خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اي احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (که از ياران ويژهي آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخيزد فرمود:«اي صعصعه!از اينکه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مکن-عيادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بداني-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براي خدا تواضع و فروتني کن خدا ترا رفعت ميبخشد» [11]امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است که هيچ عاملي جاي خود سازي و تربيت نفس و عمل صالح را نميگيرد،و به هيچ امتيازي نبايد مغرور شد،حتي نزديکي به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيلهي فخر و مباهات و احساس برتري بر ديگران گردد.
[1] گويا منظور روزهي پنجشنبه اول ماه و چهار شنبهي وسط ماه و پنجشنبهي آخر ماه است که پيشوايان معصوم فرمودهاند کسي که اضافه بر روزهي ماه مبارک رمضان در هر ماه اين سه روز را روزه بگيرد مانند آنستکه همهي سال روزه باشد.
[2] اعلام الوري ص 314
[3] اعلام الوري ص 315
[4] کافي ج 6 ص 283
[5] مناقب ج 4 ص 362
[6] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 174
[7] کافي ج 8 ص 230
[8] کافي ج 6 ص 298
[9] مناقب ج 4 ص 360
[10] کافي ج 5 ص 288
[11] معجم رجال الحديث ج 2 ص 237- رجال کشي ص 588
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:34 PM
علت تفاوت ميراث زن و مرد
يكي از مسائلي كه از ديرباز مورد پرسش قرار ميگرفته است و در زمان حاضر به دليل شعارهاي تساويجويانه ملل غرب ميان زن و مرد، بيش از گذشته مورد سؤال قرار ميگيرد و چه بسا حربهاي در دست منكران اسلام باشد و به وسيله آن، بخواهند عدالت اسلامي را زير سؤال ببرند، موضوع تفاوت ميراث زن و مرد در فقه اسلامي است، چه اين كه در شريعت اسلام هرگاه فردي از دنيا برود، دختران وي از ميراث او سهمي به اندازه نصف سهم پسران او دارند. به تعبير ديگر، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر است.
امام علي بن موسي(ع) در بيان فلسفه اين تفاوت فرموده است: «علت اين كه سهم زنان از ميراث، نصف سهم مردان ميباشد اين است كه زن هنگام ازدواج، مهريهاي دريافت ميكند، ولي مرد هنگام ازدواج مهريهاي ميپردازد. گذشته از اين، دختر زماني كه ازدواج كند، مجبور نيست از دارايي خود صرف زندگي كند، بلكه نفقه و مخارج زندگي او برعهده مرد اوست و او ميتواند تمام سهمالارث خود را پسانداز نمايد، ولي زماني كه پسر ازدواج ميكند نه تنها بايد مخارج زندگي خود را از ميراث به دست آورده صرف كند، بلكه بايد مخارج همسرش را نيز بپردازد.
بدين جهت است كه خداوند سهم مردان را از ميراث، بيش از سهم زنان قرار داده و فرموده است: «مردان نفقه دهنده زنان هستند بدانچه خداوند ايشان را در ارث فزوني داده است.»
در اين بيان دقيق و روشن، امام رضا(ع) موضوع مهمي را روشن ساخته است و آن اين كه تفاوت زن و مرد در ميراث، به خاطر آن نيست كه اصولاً مردان به دليل جنسيت، بر زنان فضيلت و برتري دارند و اسلام با اين حكم نخواسته است كه موقعيت انساني و ارزشي زن را پايين قلمداد نمايد، چه اين كه ملاكهاي مادي نميتواند ملاك ارزشگذاري معنوي به شمار آيد، بلكه اسلام در نظام اجتماعي و در كانون خانواده، وظايف خاصي را براي هر يك از زن و مرد مشخص ساخته است.
به زن اجازه داده است كه هنگام پذيرش همسري، درخواست مهريه كند و به مرد تكليف كرده است كه پس از انتخاب همسر، بايد نيازهاي مادي و مخارج زندگي او را شخصاً برعهده گيرد.
سپس اسلام براساس اين وظايف و موقعيت كه براي هر يك از زن و مرد در نظر گرفته است، به سهميهبندي ميراث و سهمالارث زن و مرد نظر افكنده است. بنابراين، تفاوت ياد شده، بر مبناي وظايف اجتماعي زن و مرد است، نه براساس تفاوت ارزشي و انساني آن دو. چنين داوري نه تنها دور از انصاف نيست كه در نگاه جامعنگران، عدالت و انصاف است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:34 PM
گفت و گو با استاد محمود فرشچیان
طراح ضریح جدید حرم مطهر امام رضا علیه السلام
http://img.tebyan.net/big/1383/02/471316476109776521555421901786716250131.jpg
تمام آن چه را كه مى شود در سیماى یك هنرمند دید، در چهره استاد مى شود دریافت، و من در تمامى لحظاتى كه در محضرش نشسته بودم، به چهره متفكرانه و دست هاى هنرخیزش مى نگریستم. سخنانش، عاشقانه ترین سروده هاى انسان بود، و بارها و بارها اشك در چشمش حلقه بست كه خاطراتش زیباترین تصاویر ایمان.
استاد محمود فرشچیان نمونه هنر اصیل و نقاشى ایرانى است. وقتى كه گفتم در شعر، حافظ... در سخن، سعدى... در علم، بوعلى ...و در نقش، فرشچیان مثل شده اند، خاضعانه سرى تكان داد و گفت:
# این نظر لطف شماست من كوچك تر از این ها هستم، من خادم این مردمم! چون مى دانم كه هرگاه نخوت در هنر افتاد، هنرمند خواهد مرد!سالى چند بار به مشهد مشرف مى شوید ؟
# سه، چهار بار.با دعوت كسى یا به علاقه خودتان؟
# نه ! همیشه به خرج خودم و به میل و خواسته خودم آمدم. حتى این چند بارى كه براى طراحى و نظارت بر ساخت ضریح مطهر امام رضا (ع) به مشهد مشرف شده ام، یك ریال را از آستان قدس قبول نكرده ام.یعنى براى طراحى ضریح، دستمزدى نگرفته اید؟
# نه! به هیچ عنوان، حتى یك ریال. دوستان در آستان قدس خیلى لطف دارند، و مى خواستند كرایه هتل و بلیت هواپیما را حساب كنند من خودم مانع شدم و نخواستم.(در میان سخنان استاد، شیفتگى به اهل بیت، موج مى زد آن عشق بى كرانه اى كه آرزوى هر دل داده اى است ... یادم از حرف هایى آمد كه پیش از این در باره استاد با یكى از نزدیكان ایشان داشتم: استاد فرشچیان، یك ریال هم از آستان قدس نگرفته. همه اش را افتخارى انجام داده. حتى وقتى كرایه هتلش را حساب كرده اند، درست معادل همان پول را انداخته داخل ضریح حضرت ...)
استاد! در میان طرح هاى سیاه قلم شما، خطوط مستقیم خیلى كم است. همه خط ها منحنى و كج هستند چرا؟
# چون زندگى در حال گردش و چرخش است، تمام هستى در حال حركت بر سیرى دایره وار است. من در خط راست صراحتى را مى بینم كه در زندگى روزمره ما چنین صراحتى نیست، صراحتى كه اگر بود دیگر شر پیدا نمى شد و سراسر زندگى خوبى بود.به همین دلیل است كه در بعضى از آثارتان حد فاصل ها و مرزها را بر مى دارید، مثل آن تابلوى كه فرشته مشغول ترسیم شیطان و شیطان مشغول ترسیم فرشته است؟
# مى دانى! در روحیه ى انسان ها، خط و مرز نیست. انسان در انبوهى از تفكرات تیره و روشن عمل خود را شكل مى دهد. فكر مى كنم چنین ابهامى در كارهاى من هم هست. چون سعى مى كنم چنین درهم تنیدگى میان نیروهاى شاكله تفكر بشرى را ترسیم كنم.پیچیدگى طرح هاى شما از كجا سرچشمه مى گیرد؟ از همین نگاه پیچیده به روان بشرى؟
# شاید، ولى من فكر مى كنم كه پیچیدگى كارهاى من اغلب در آثارى است كه خواسته ام جدال میان نیكى و شر، خیر و بدى و نور و ظلمت را به نمایش در آوردم.http://img.tebyan.net/big/1387/12/561371181901882021091805135321161715419137.jpg
احساس مى كنم هر كجا، در آثارتان نیروهاى خیروشر با یكدیگر تلاقى مى كنند چارچوبى پیدا مى شود، مثل آن چارچوبى كه در تابلوى ضامن آهو مشاهده مى كنیم. این اتفاقى است؟
# نه! در كارهاى من هیچ چیزى اتفاقى نیست. آن چارچوبى كه شما از آن یاد مى كنید یا حد فاصل بین متن اصلى و سوژه هاى فرعى است و یا براى ایجاد فرم زیباتر پرداخت شده و یا این كه تداعی گر نوعى حركت از جزء به كل یا برعكس است، كه در یك قالب زیبایى شناسانه در آمده، اما در بسیارى از آثار من ( مثل تابلوهاى پنجمین روز آفرینش، عصر عاشورا و...) چنین چارچوبى به چشم نمى خورد.موسیقى رنگ در طرح هاى شما - به اعتراف همه - اعجاب برانگیز است. مثلاً در تابلوی ضامن آهو، رنگ بندى سبز كلیت طرح، نشان از سیادت دارد، و در تابلو عصر عاشورا، از سیاه و سفید بیشتر استفاده شده ، از طرفى پیام تابلوها هم به این موضوع اشاره دارد كه طرح و الگوى كرامت انسانى یا - در مرتبه اى بالاتر - دین باورى انسانى است و به نوعى تداعى گر جدال میان نیروهاى متضاد براى بقا است، من فكر مى كنم هنرمند، به خودى و تنها با تكیه بر داشته ها و دانسته هاى صرف هنرىاش از خلق چنین آثارى عاجز است او باید به منبعى وصل باشد كه از هر سر منشأى بالاتر و خلاق تر و جمیل تر است. احساس مى كنم شما هم به همین منبع متصل هستید، دوست دارم بدانم وقتى آثارى را مثل «ضامن آهو»،«عصر عاشورا (ع)» و ... خلق مى كردید آیا در مى یافتید كه عنایتى خاص از سوى ائمه (ع) شامل حال شما مى شود؟
#بدون شك. بدون شك. بدون شك. من خودم كارى نمى كنم. هر چه مى بینید، لطف خدا است. هیچ هنرمندى هنرش جاودانه نمى شود، مگر بر اساس اعتقاد و ایمانش كار كند و به باورهاى الهى اش تكیه بزند.از تابلوى ضامن آهو، حرف نگفته اى هست كه مردم نشنیده باشند؟
# قدیم وقتى نقاشان مى خواستند صورت معصومین(ع) را تصویر كنند، یا پرده اى بر روى صورت ایشان مى كشیدند یا هاله اى نور پشت سرشان قرار مى دارند. من با چنین تصویر و تصورى تابلو و طرح صورت امام رضا(ع) را - كه عاشقانه دوستشان دارم- شروع كردم. مى خواستم اول امام را از پشت سر طراحى كنم، ولى مقتضیات تابلو ایجاد مى كرد كه ایشان را از روبه رو تصویر نمایم. وقتى به صورت حضرت رسیدم، نتوانستم آن گونه كه مى خواهم طرح را كار كنم.صورت، ساعت ها و روزها دست نخورده ماند، بعد از ظهر یك روز، مثل همیشه كه هنگام نقاشى وضو مى گیرم، وضو گرفتم و روبه مشهد ایستادم و زیارت خاصه حضرت را خواندم بعد رفتم سراغ تابلو و قلم را گرفتم و شروع كردم. بدون آن كه قلم را بردارم یا طرح را عوض كنم، صورت را ساختم. وقتى هم تمام شد، دیگر تغییرى در آن ایجاد نكردم.و هاله نور؟
# مشابه هاله نورى كه در اطراف صورت حضرت كار شده را نمى توانید در هیچ اثر مذهبى دیگر پیدا كنید. این اولین بارى است كه چهره معصومى وسط هاله نورى قرار دارد كه مى توان از پس آن، صورت را نیز تشخیص داد.دقایق و ظرایفى كه در این اثر هست شاید براى خوانندگان ما هنوز كشف نشده باشد. از آن جا كه گفتید در كارتان هیچ چیز اتفاقى نیست، مى شود به گوشه اى از تفكرات حاكم بر این طرح اشاره كنید؟
# تمام عناصر تشكیل دهنده تابلو ضامن آهو، و تمام خطوط و پرسوناژهاى آن، همه معطوف به وجود امام رضا (ع) هستند و تمام منحنى ها به سوى ایشان ختم مى شوند. پرسوناژ امام (ع) از لحاظ رنگ و فرم هم طورى قرار گرفته كه در فراز بوده و باقى عناصر در فرود باشند. در چهره بچه آهوانى كه به خدمت حضرت مىآیند، حالتى از خوشحالى و شادمانى توأم با احترام دیده مى شود، كه این احترام به صورت زانو زدن در برابر امام (ع) متجلى است.از عصر عاشورا بگویید!
# سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش كن تا چند كلام حرف حساب بشنوى! ، گفتم: من اول در اتاقم كارى دارم بعد خواهم رفت. حال عجیبى به من دست داد وارد اتاق شدم، قلم را برداشتم و تابلو عصر عاشورا را شروع كردم. قلم را كه برداشتم تابلوى شد كه الآن هست، بدون هیچ تغییرى. تفكر حاكم بر تابلو هم همان اصل حاكم برتابلو ضامن آهو است، یعنى تمام خطوط مدور بوده و به وجود مبارك حضرت زینب (س) ختم مى شود.http://img.tebyan.net/big/1383/02/4569193106878744173739817243112252233190.jpg
استاد! اگر قرار باشد از میان تمام طرح ها و نقش هایتان تنها یك اثر را انتخاب كنید، كدام را بر مى گزینید؟
# عصر عاشورا.از طراحى ضریح بگویید. چند سال طول كشید؟ چه كسى آن را روى طلا و نقره كاركرد؟ از كارى كه الآن دارد به بهره بردارى مى رسد راضى هستید؟ و خلاصه هر چه فكر مى كنید كه براى ما شنیدنى است.
# كار ضریح هفت سال طول كشید و من اول طرح ها را فكس مى كردم و بعد به وسیله خودم یا كسى دیگرى كه به ایران مى آمد، اصل طرح ها را مى آوردم. نقره كارى و طلا كارى هم بر عهده استاد مصطفى خدادادزاده بود، مردى كه واقعاً خواسته هاى مرا بر آورده كرد و كارش جداً دیدنى است. اولین بار كه كارش را دیدم قوس بالاى سر ضریح را، كه ختم به اسم پروردگار مى شد، كار مى كرد. گفتم: این كار استاد خدادادزاده نیست، چون نمى تواند با سرافرازى بگوید كه این كار را من انجام داده ام. وقتى استاد نظرم را متوجه شد، همه كار را آب كرد و دوباره ساخت. در ساخت دوم، قوس تاب برداشت و دفعه سوم این شد كه امروز مى بینید. كارى كه در نوع خودش از لحاظ ساخت و در طرح بى نظیر است. چون اولین بارى است كه در اجرا و طراحى ضریح، مقرنس كارشده.وقت تمام مى شد و من هم چنان محو در آن همه خضوع این بزرگ مرد هنر اصیل ایرانى بودم. نمى خواستم و نمى توانستم دل بكنم.
منبع: مجله زائر، شماره 76، تنظیم برای تبیان: ملکی
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:35 PM
جمع بهترین ها
http://img.tebyan.net/big/1387/12/68160631548812237208442038455239147213103.jpg
گوشه ای از رفتار حضرت رضا علیه السلام
# شب ها ، کم می خوابید و بیشتر شب را به عبادت سپری می کرد.
# بسیاری از روزها را روزه داشت و بویژه روزهای اول، نیمه و آخر هر ماه را روزه می گرفت.
# سجده هایش بسیار طولانی بود.
# قرآن بسیار تلاوت می کرد. هنگامی که در بستر خواب قرار می گرفت ، به یاد خدا و تلاوت قرآن مشغول می شد.
# به نماز اول وقت اهتمام داشت. نوافل بویژه نماز شب را حتی در سفر رها نمی کرد.
# همواره ذکر خدا را بر زبان داشت.
# در غیر نماز نیز به مناجات با خدا، اُنس داشت. بسیار وقت ها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
# او بسیار به مستمندان رسیدگی می کرد.
# به دادن صدقه بویژه در شب های تار و به صورت پنهانی بسیار مبادرت می کرد.
# با خدمتگزارانش کناره یک سفره می نشست و غذا می خورد.
# هیچ فرقی میان غلامان و اشراف و اقوام و بیگانگان نمی گذارد، مگر بر اساس تقوا.
# همواره متبسم و خوش رو بود.
# بهترین بخش غذای خود را قبل از تناول، برای گرسنگان جدا می ساخت.
# با فقرا می نشست.
# در تشییع جنازه شرکت می جست.
# خدمتکاری را که مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نمی خواند.
# با صدای بلند و قهقهه نمی خندید.
# رفع نیاز مومنان و گره گشایی از ایشان را بر دیگر کار ها مقدم می داشت.
# با گفتارش دل کسی را نرنجانید.
# سخن هیچ کس را نا تمام نمی گذاشت و نمی شکست.
# پای خود را هنگام نشستن در حضور دیگران دراز نمی کرد.
# همواره یاد خدا را بر زبان جاری داشت.
# از اسراف و تبذیر سخت پرهیز داشت.
# به مسافری که پول خود را تمام و یا گم کرده بود، بدون چشم داشت ، هزینه سفر می داد.
# به عیادت بیماران می رفت.
# از میهمان ها شخصاً پذیرایی می کرد .
# هنگامی که بر جمعی کنار سفره وارد می شد، اجازه نمی داد تا برای احترام وی از جای برخیزند.
# به سخن دیگران که وی را مخاطب قرار داده ، از او پرسشی داشتند ، با دقت کامل گوش داده و پاسخ می داد.
# خویش را به بوی خوش معطر می کرد، بخصوص برای نماز .
# به نظافت جسم و لباس بویژه موی سر توجه داشت.
# قبل از غذا دست ها را می شست، بعد از غذا نیز آنها را می شست.
# اگر غذایی از حد نیاز زیاد می آمد آن را هرگز دور نمی ریخت.
# در حضور دیگران به تنهایی چیزی نمی خورد.
# بسیار بردبار و شکیبا بود.
# کارگری را که به مبلغ معین اجیر می کرد، در پایان افزون بر مزدش به او عطا می کرد.
# با همگان با رأفت و خوشرویی روبرو می شد.
# بسیار فروتن بود.
# به فقرا و بیچارگان بسیار می بخشید و آن را برای خود پس انداز می دانست.
منبع: آستان قدس رضوی؛ تنظیم برای تبیان: ملکی
[/B]
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:36 PM
حکمت های منظوم
http://img.tebyan.net/big/1387/12/194197206250185147622511524224114816614428102.jpg
ترجمه منظوم سخنان امام رضا علیه السلام
1 ـ مِن اَخلاقِ الاَنبیاء التَّنّظُّف
نظافت موجب پاكى جسم است نظافت مایـه آرام جـان است
امـام هشتمین فرمود بـا خلق نظـافت شیـوه پیغمبران است
2 ـ صاحِبُ النّعمَةِ یَجِبُ ان یُوَسِّعَ عَلى عِیالِهِ
توانگر را بوَد واجب كه بخشد زن و فـرزند را از مال دنیـا
دهـد وسـعت به امر زندگانى بـه شـكر نعـمت حى ّ تـوانا
3 ـ مَن لَم یَشكُرِ المُنعِمَ مِن المَخلوقین لَم یَشكُر اللهَ عزّوجلّ
شـنیده ام كه علـى بن موسـى كاظم خدیو طوس، بفـرمـود نكته اى زیبـا
كسى كه نیكویى خلق را نداشت سپاس نكـرده است سپـاس خداى بـى همتـا
4 ـ الایمانُ اداءُ الفرائضِ و اجتِنابُ المَحارِم
فرمود رضــا امام هشتم: انجام فرائــض است ایمان
دورى ز محرّمات و زشتى پرهیز ز ناصواب و عصیان
5 ـ لَم یَخُنكَ الاَمین، وَ لكِن ائتَمَنتَ الخائِنَ
كسى كه بیـم ندارد ز كردگار علیم وِرا به خدمت خلق خدا مكن تعیین
امین نكرده خیانت، تو از ره غفلت امین شمـرده خیـانت شعار بدآیین
6 ـ الصَّمتُ بابٌ مِن ابوابِ الحِكمة
زبـان تو گـر تحـت فرمان نباشد خموشـى گزیـن، تا نیفتى به ذلـّت
على بن موسـى الرضا راست پندى: سكوت است بابـى ز ابواب حكمت
7 ـ صدیقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّه جَهلُهُ
بــه نزدیـك نـادان بـوَد تـار گیتى ز دانـش بكـن گـیتـى تـار روشـن
بفرمود فرزنـد موســى بـن جعفـر: تو را عقل یار است و جهل است دشمن
8 ـ التَّوَدُّدُ الى النّاسِ نِصْفُ العَقلِ
همیشـه در پـى تیـمـار بینـوایان باش كمك به خلق، ز كردار خـالق احـد است
امام راست در این رهگذر، كلامى نغـز: كه در معاشرت خلق، نیمى از خرد است
9 ـ التَوَكُلُ اَن لاتَخافَ اَحداً اِلاّ اللهَ
بزن بـر لطـف حق دست توكل كـه لطف ایـزدى باشد تو را بس
توكـل آن بـوَد كـاندر دو عالم به غیر حق نـترسى از دگر كس
10 ـ اَفْضَلُ ما توصَلُ به الرَّحِمِ كفُّ الاَذى عَنْها
فرمـود رضـا ولـى ّ مـطـلق گنجینـه علم و فضل و احسـان
بهتر صلـه رحـم به گیتى است خـوددارى از گـزنـد ایشـان
11 ـ اَحسَنُ النّاسِ مَعاشاً مَن حَسُنَ معاشُ غیرِهِ فى معاشِه
بهتـرین رهـرو به راه زندگـى است آن كه همچـون شمع روشنگـر بـوَد
مردمـان در پرتـوش راحـت زینـد زندگـى در خـدمتش بـهتـر بــوَد
12 ـ العَقلُ حِباءٌ مِنَ اللهِ و الادَبُ كُلْفَة
رضـا سبـط پاك رسـول امین كه نتـوان سـر از خدمتش تافتن
بگفتا: خرد بخشش ایـزدى است ادب را به كوشش تـوان یافـتن
13 ـ لَیسَ لِبَخیلٍ راحةٌ و لا لِحَسودٍ لَذّةٌ
بخل رنج است و حسادت محنت است از ولـى ّ آمـوز درس عبـرتـــى
راحتـى در بخــل نتـوان یـافـتن در حسـد هـرگـز نیـابـى لذّتــى
14 ـ مَا الْتَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ اِلاّ نُصِرَ اَعظَمُهُما عَفواً
عفــو آییـن بزرگـــان باشـــد بـخشش آییـنـه دورانـدیـش اسـت
دو گـروهـى كه به جنگنـد و ستیـز نصرت آن راست كه عفوش بیش است
15 ـ عَونُك لِلضَّعیفِ اَفضَلُ مِنَ الصَدَقَة
سخنـى دارم از امـام همام كـه مفید است بهر هر طبقه
دستگیرى ز ناتوان و ضعیف به یقین، بهتر است از صدقه
16 ـ المُؤمِن اِذا اَحسَنَ استَبشَرَ وَ اِذا اَساءَ استَغفَرَ
گر ز بخت بد به كس بد كرده اى هان، مشـو نومیـد از درگاه ربّ
مـؤمن ار نیكى كنـد شادان شود ور كند بد، مى كنـد بخشش طلـب
17 ـ المُسلِمُ الّذى سَلِمَ المُسلِمون مِن لِسانه وَ یَده
شـنو پند فرزند موسـى بن جعفر امـام بحـق، مـاه بـرج امـامت
كسـى هسـت مُسلم كه باشند مردم ز دست و زبانش به امن و سلامت
18 ـ لَیسَ مِنّا مَن لَم یأمَن جارُهُ بَوائِقَه
به همـسایه نیكى كن اى نیكمرد كه همـسایه را بر تو حقها بوَد
از آن كس كه همسایه ایمن نبُود بـفرمود مـولا: نـه از ما بوَد
19 ـ التواضُعُ ان تُعطى النّاس مِن نَفسِك ما تُحبّ ان یُعطوك مِثلَه
چنان سـر كن اى دوست با نیك و بد كه باشـد ز تـو نیك و بد در امـان
تـواضع چـنان كن به خـلق خـداى كه خواهـى كنـد خلق با تو چنـان
20 ـ الصَّفح الجمیلُ العفوُ مِن غیرِ عِتاب
عفو چون كرده اى خطاب مكن كار بـى جا و نـاصـواب مكن
وه چه نیكوسـت، عفـو بى منّت عفو كـردى اگـر، عتـاب مكن
نظم اشعار از على باقرزاده(بقا) تنظیم برای تبیان: ملکی
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:36 PM
عزّت نیازمند
http://img.tebyan.net/big/1387/12/1491619915999226158203732507202956174216.jpg
سیره عملی امام رضا علیه السلام
روزی از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسیاری از اقشار مختلف مردم حضور داشتم، که پیرامون مسایل حلال و حرام از آن حضرت پرسش میکردند و حضرت جواب یکایک آنها را به طور کامل و فصیح بیان میفرمود.
شخصی وارد شد و پس از اداء سلام، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:
من از دوستان شما اهل بیت میباشم و اکنون مسافر مکه هستم، پول و آذوقه سفر خود را از دست دادهام و در حال حاضر چیزی برایم باقی نمانده است که بتوانم به دیار و شهر خود بازگردم . چنانچه مقدور باشد، مرا کمکی نما تا به دیار و وطن خود مراجعت نمایم و چون مستحقّ صدقه نیستم، هنگام رسیدن به منزل خود آنچه را که به من لطف نمایید، از طرف شما به فقرا، در راه خدا صدقه میدهم؟
حضرت فرمود: «بنشین، خداوند مهربان، تو را مورد رحمت خویش قرار دهد»
و سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسالههای ایشان را بیان فرمود. هنگامی که مجلس به پایان رسید و مردم رفتند، من و سلیمان جعفری و یکی دو نفر دیگر نزد حضرت باقی ماندیم.
امام علیه السلام فرمود: «اجازه میدهید به اندرون روم؟»
سلیمان جعفری گفت: قدوم شما مبارک باد، شما خود صاحب اجازه هستید.
بعد از آن، حضرت از جای خود برخاست و به داخل اتاقی رفت و پس از آن که لحظاتی گذشت، از پشت در صدا زد و فرمود: «آن مسافر خراسانی کجاست؟»
شخص خراسانی گفت: من این جا هستم.
حضرت دست مبارک خویش را از بالای در اتاق دراز نمود و فرمود:
«بیا، این دویست درهم را بگیر و آن را کمک هزینه سفر خود گردان و لازم نیست که آن را صدقه بدهی»
پس از آن، امام علیه السلام فرمود:
«حال، زود خارج شو، که همدیگر را نبینیم»
چون مسافر خراسانی پولها را گرفت، خداحافظی کرد و سپس از منزل حضرت بیرون رفت، امام علیه السلام از آن اتاق بیرون آمد و کنار ما نشست.
سلیمان جعفری اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! چرا چنین کردی و خود را مخفی نمودی؟!
حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام فرمود:
«چون نخواستم که آن شخص غریب نزد من سرافکنده گردد و احساس ذلّت و خواری نماید»
منبع: کتاب چهل داستان از امام رضا (ع)، تنظیم برای تبیان: ملکی
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:36 PM
دستهایم را بسوى تو بلند كرده ام
http://img.tebyan.net/big/1387/12/11713522514916128941421462221906315425211836.jpg
نیایش هاى حضرت رضا علیه السلام
بارالها!
در پیشگاه تو ایستاده ام،
و دستهایم را بسوى تو بلند كرده ام،
آگاهم كه در بندگى ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى كرده ام،
اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا كردن مى ترسیدم...
ولى … پروردگارم!
آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى خوانى ،
و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى دهى ،
... براى پیروى ندایت آمدم،
و به مهربانى هاى مهربانترین مهربانان پناه آوردم.
و مرا از دلهره ملاقاتت درامان دار،
و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،
پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى شود قرار دادم
اگر با این همه، خواسته ام را رد كنى ، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى گردد،
همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده،
و آقایى كه از بنده اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى زند.
واى بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرانگیرد،
اگر مرا از درگاهت برانى ، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟
اما...
اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده،
و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى ، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده،
و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى كه لغزش بنده اش را نادیده انگاشته و به او رحم كرده است.
در این حالت نمى دانم كدام نعمتت را شكرگزارم؟
... آیا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته هایم را بر من مى بخشایى ؟
... یا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى افزایى ؟
پروردگارا!
خواسته ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است كه...
گناهان گذشته ام را بیامرزى ،
و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى ،
و پدر و مادرم را كه دور از خانه و خانواده و غریبانه در زیر خاكها خفته اند، ببخشى .
... تنهایى شان را با انوار احسانت از بین ببر،
و وحشتشان را با نشانه هاى بخششت به انس بدل كن،
و به نیكوكارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش،
و به گناهكارشان مغفرت و رحمت عطا كن،
... تا به لطف و مرحمتت ازخطرات قیامت درامان باشند،
به رحمتت در بهشت ساكنشان گردان،
و بین من و آنان در آن نعمت گسترده شناسایى برقرار كن،
تا مشمول شادمانى گذشته وآینده شویم.
آقایم!
اگر در كارهایم چیزى سراغ دارى كه مقامشان را بالا مى برد و بر اكرامشان مى افزاید، آن را در نامه اعمالشان قرار ده،
و مرا در رحمت با آنان شریك كن،
و آنان را مشمول رحمتت بگردان، همچنان كه مرا در كودكى تربیت كردند.
تنظیم برای تبیان: مهدی ملکی
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:39 PM
سخنان رضوی
http://img.tebyan.net/big/1387/12/136207122352214622222575113610014916015375.jpg
1- سه ویژگى برجسته مومن
لایكـون المـؤمـن مـومنـاً حتـى تكـون فیه ثلاث خصـال : 1 ـ سنة من ربّه. 2 ـ و سنة من نبیّه. 3 ـ و سنة من ولیّه. فـاما السنة مـن ربه: فكتمان سـره. و امـا السنة من نبیه فمـداراة الناس. و امـا السنة مـن ولیه فـالصبـر فـى البـاسـاء و الضـراء.
مـؤمـن, مـؤمـن واقعى نیست مگـر آن كه سه خصلت در او بـاشــد: سنتـى از پـروردگـارش، سنتـى از پیـامبـرش و سنتـى از امـامـش.
اما سنت پروردگارش, پـوشاندن راز خود است اما سنت پیغمبرش, مدارا و نرم رفتارى با مردم است اما سنت امامـش صبر كردن در زمان تنگدستـى و پریشان حالى است.
2- پـاداش نیكـى پنهانـى و سزاى افشـا كننـده بــدى
الـمستتر بـالـحسنة یـعـدل سبعین حسنة, و المذیع بالسیئة مخذول و المستتر بالسیئة مغفور له.
پنهان كننده كار نیك (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است و آشكاركننده كار بد سـرافكنـده است و پنهان كننـده كـار بـد آمـرزیـده است.
3- نظافت
من اخلاق الانبیاء التنظف.
از اخلاق پیـامبـران, نظافت و پـاكیزگــى است.
4- دوست ودشمن هر كس
صدیق كل امرء عقله و عدوه جهله.
دوست هركس عقل او و دشمنش جهل اوست.
5- دوستى با مردم
التودد الى الناس نصف العقل.
دوستى با مردم, نیمى از عقل است.
6- بدى قیل و قال
ان الله یبغض القیل والقـال واضـاعة المـال و كثـرة السـؤال.
بدرستى كه خداوند, داد و فریاد و تلف كردن مال و پرخواهشى را دشمن مى دارد.
7- ویژگیهاى دهگانه عاقل
لا یتـم عقل امـرء مسلـم حتـى تكون فیه عشر خصـال : الخیــر منـه مـأمــول. و الشر منه مأمـون. یستكثر قلیل الخیر من غیره, و یستقل كثیر الخیر مـن نفسه. لا یسأم من طلب الخـوائج الیه, و لا یملّ مـن طلب العلـم طول دهره. الفقر فى الله احب الیه من الغنى و الذل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه. و الخمـول اشهى الیه من الشهرة. ثـم قال (ع): العاشرة و ما العاشرة؟ قیل له: ما هى ؟ قال(ع): لایرى احدا الا قال: هو خیر منى و اتقى .
عقل شخص مسلمـان تمـام نیست, مگر ایـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
1 ـ از او امید خیر باشد.
2 ـ از بدى او در امان باشند.
3 ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد.
4 ـ خیر بسیار خود را اندك شمارد.
5 ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.
6 ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
7 ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــ د.
8 ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــ د.
9 ـ گمنـامـى را از پـرنـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.
10 ـ سپس فـرمـود: اما دهمى ! و چیست دهمى ؟ به او گفته شـد: چیست؟ فـرمـود: احـدى را ننگـرد جز ایـن كه بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیزكـارتـــر است.
8- ایمان, تقوا و یقین
ان الایمان افضل من الاسلام بدرجة, والتقـوى افضـل مـن الایمان بدرجة و لم یعط بنوآدم افضل من الیقین.
ایمان یك درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یك درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.
9- صله رحم با كمترین چیز
صل رحمك و لـو بشربة من ماء و افضل مـا توصل به الـرحـم كف الاذى عنها.
پیوند خـویشـاوندى را برقرار كنید گر چه با جرعه آبى باشد و بهترین پیوند خـویشـاونـدى, خـوددارى از آزار خـویشـاونـدان است.
10- سلاح پیامبران
عن الـرضـا(ع) انه كـان یقـول لاصحـابه: علیكم بسلاح الانبیاء فقیل: و ما سلاح الانبیاء؟ قال: الدعاء.
حضـرت رضا (ع) همیشه به اصحاب خـود مـى فـرمود: بر شما باد اسلحه پیامبران! گفته شـد : اسلحه پیـامبـران چیست؟ فـرمـود: دعا.
11- نشانه هاى فهم
ان من علامات الفقه: الحلم و العلم , و الصمت باب من ابواب الحكمة. ان الصمت یكسب المحبة, انه دلیل على كل خیر.
از نشانه هاى دیـن فهمـى , حلـم و علم است, و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خـامـوشـى و سكـوت, دوستـى آور و راهنمـاى هـر كـار خیرى است.
12- حقیقت توكل
سئل الـرضـا(ع) : عن حـد التـوكل؟ فقـال(ع): ان لاتخـاف احـدا الاالله.
از امام رضا (ع) از حقیقت تـوكل سـوال شـد. فرمـود: این كه جز خدا از كسـى نترسى .
13- بدترین مردم
ان شـر النـاس مـن منع رفـده و اكل وحـده و جلـد عبـده.
به راستـى كه بـدترین مردم كسى است كه یارى اش را (از مردم) باز دارد و تنها بخورد و زیر دستش را بزند.
14- حسن ظن به خدا
احسـن الظن بالله, فان من حسـن ظنه بالله كان عنـد ظنه و من رضى بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل؛ و من رضى بالیسیر من الحلال خفت موونته و نعم اهله و بصره الله دار الدنـیا و دواءهـا واخـرجه منها سـالما الى دارالسلام.
به خداوند خوشبین باش زیرا هر كه به خدا خوشبین باشد, خدا با گمان خـوش او همراه است, و هر كه به رزق و روزى اندك خشنود باشد, خـداوند به كردار اندك او خشنود باشد , و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشـد, بارش سبك و خانـواده اش در نعمت باشد و خـداوند او را به دنیا و دوایـش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسلام بهشت رساند.
15- اركان ایمان
الایمان اربعة اركان: التـوكل على الله, و الرضا بقضاء الله و التسلیم لامـر الله, والتفویض الى الله.
ایمان چهار ركن دارد:
1 ـ توكل برخدا
2 ـ رضا به قضاى خدا
3 ـ تسلیم به امر خدا
4 ـ واگذاشتن كار به خدا.
16- بهترین بندگان خدا
سئل علیه السلام عن خیـار العبـاد؟ فقــال(ع): الذیـن اذا احسنوا استبشروا, و اذا اساؤوا استغفروا و اذا اعطوا شكـروا, و اذا ابتلوا صبروا, و اذا غضبوا عفوا.
از امام رضـا(ع) دربـاره بهتـریـن بنـدگـان سـوال شـد.
فـرمـود: آنان كه هر گاه نیكـى كنند خـوشحال شوند, و هرگاه بدى كنند آمرزش خـواهند, و هر گاه عطا شـوند شكر گزارند و هر گاه بلا بینند صبر كنند, وهر گاه خشم كنند در گذرند.
17- تحقیر فقیر
مـن لقى فقیـرا مسلما فسلم علیه خلاف سلامه على الاغنیاء لقى الله عزوجل یـوم القیامه وهو علیه غضبان.
كسى كه فقیر مسلمان را ملاقات نماید و بر خلاف سلام كردنش بر اغنیا بر او سلام كنـد, در روز قیامت در حالـى خـدا را ملاقات نمایـد كه بـر او خشمگیـن بـاشـد.
18- رفع اندوه از مومن
مـن فـرج عن مـومـن فـرج الله عن قلبه یـوم القیمه.
هر كس اندوه و مشكلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.
19- بهترین اعمال بعد از واجبات
لیـس شـى ء مـن الاعمـال عنـد الله عزوجل بعد الفـرائض افضل من ادخـال السرور على المؤمن.
بعد از انجام واجبات, كارى بهتر از ایجاد خـوشحالى براى مومن, نزد خداوند بزرگ نیست.
20- رضایت به رزق اندك
من رضى عن الله تعالى بالقلیل من الرزق رضى الله منه بالقلیل من العمل.
منبع: عیون اخبارالرضا، تنظیم برای تبیان: ملکی
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:43 PM
به مناسبت شهادت امام رضا(ع)
برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و بهيچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمىكند كه ماهيتحاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند. معناى اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است. اين مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيدهمند بود. براى تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند كه اين بر خلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب اين اعتقاد بازتاب گستردهاى بر انديشههاى نويسندگان، مورخان و حتى علما و فقهايشان بر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مىديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند. يكى از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمىكردند و براى اجراى اراده حاكم –که خود جعل کرده بودند -اراده خداست، نهايت امكانات خود را به كار مىگرفتند. از اينرو مىبينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است. دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به آنها توجهى نمىنمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و كار داشتند. با اينوصف، حتى نام آنان را در بسيارى از كتب تاريخى نمىيابيم. اينها خيانت نسبت به حقيقتبه شمار مىرود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
درچنين شرايطى شيعيان اهل بيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود. اكنون مىپرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را ازدورترين نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانهاى كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟ پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مىدانستند كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس مىكوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود. ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمىكردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند. ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند. اما اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مىكردند، براى تحقق بخشيدن به هدفها سياسى معينى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مىشد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت به آنان مىبود. آنها مىخواستند از اين مجرا هدفهاى زير را تامين كنند:
1 - دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مىدادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
2 - به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشههاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهلبيتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4 - تشويق علما وسيلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار كه از سوى شخصيتى احساس خطر مىكردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مىيازيدند. احمد امين درباره منصور مىنويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مىديد فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مىكرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطهاش پيدا نمىكردند، و گرنه دستگاه كيفرى عليهشان به كار مىافتاد» آرى، همين منصور بود كه «ابوحنيفه» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مىكوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نشود و يا آنكه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىكردند و در اين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مىگرفتند. بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند. مثلا يكى از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانهشان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشتهاند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد. ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » براستى كه اين حرفها عجيب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند. آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مىدهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دستبه خودكشى زده باشد؟ آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكمپرستبوده باشد؟ يا بر عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
اينها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مىدهند و گر نه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مىتواند تصديق كند! اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفتهاند.
نظر برخى ديگر از مورخانبا نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام (ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد. عدهاى در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كردهاند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبيل ترديد چنين آوردهاند: «گفته مىشود كه او مسموم شد و درگذشت» (مانند يعقوبى).
نظر دسته سومعدهاى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفتهاند ولى معتقدند كه اين جنايتبه دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده.
براى اين نظر سند تاريخى جز آنچه كه «اربلى» نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافتبه اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت»
نظر چهارمبرخى نيز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيت امام را بخوبى احساس مىكرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مىتوان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچگونه تمايلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى ديگر گفتهاند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كردهاند. يكى از اين افراد «ابن جوزى» است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشتهاند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزى مىنويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىكرد. اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذتى چشم پوشيده بود. البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آنست كه مامون عامل اين جنايتبوده باشد.
«اربلى» نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است.
احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشيد و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىكرد
دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمىكنند.
دلايل كسانى كه در تبرئه مامون از جنايتسم خورانى سعى كردهاند، به شرح زير خلاصه مىگردد:
1 - پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسيد.
2 - بزرگداشتشان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3 - به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روى گردانده بود.
6 - دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
8 - پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمىداد.
10- مسموميت امام از جعليات شيعه است.
اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله تاريخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مىدانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث كردهاند. واقع امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كردهاند هيچكدام مانع از آن نبود كه مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند. او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين» را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بىآنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئههاى مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى مامون و تحكيم پايههاى قدرتش آنهمه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش در آورده بودند. با اينوصف مىبينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون كسى بود كه بخاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دستباز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟ اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟ مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت. طاهر را نيز خود او كشت ولى بيدرنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس از ديگرى سرنگون نمود.
از اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين قياس، عكسالعملها و گفتههايش در مرگ امام رضا (ع) نيز كوچكترين ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحتشكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خطبهها رانده شده بود. مامون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراين، مهر ورزيش نسبتبه امام نيز هيچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اينكه علويان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مىدارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود د هر نقطهاى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند. اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزهاش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشتهاند، و همچنين شورش برادران امام(ع) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اينكه گفتهاند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخنويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مىخواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كردهايم.
با اينهمه اگر كسى باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مىكرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبتبه فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با «يحيى بن اكثم» معروف است كه با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد به علاوه، صغر سن نمىتوانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد (ع) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مامون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم كه نظرى درست است! طبق اين نظر امام (ع) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيدهاند گروه بزرگى را تشكيل مىدهند كه ابن جوزى نيز بدانها اشاره كرده است. شيعيان بطور كلى اين نظر را تاييد كردهاند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعنى مامون و رضا - با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام(ع) بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد!!..
يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند. از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام(ع) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند اين افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالكى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصية ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون.
- ابوبكر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانية ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب تهذيب الكمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة في الاسلام ص 125.
- دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226.
و بسيارى ديگر. . .
بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون
چون به كتابهاى تاريخى مراجعه مىكنيم درمىيابيم كه شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسيله سم، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى كه مامون خود شكوه از اين اتهام مىكرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مىپنداشتند! در روايت آمده كه هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مىگفتند كه اين مرد - يعنى مامون - وى را ترور كرده است. در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود. ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته كه وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد. اينكه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادرخود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مىبود. طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حيله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روايتى دوازده هزار - از بغداد قيام كرد. كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان» به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكشهايى هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد.
در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع) به نامهارون بن موسى همراه با بيست و دو تن ازعلويان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (ع). مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند.
مىگويند حتى به حضرت فاطمه(ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد. ديگر از قربانيان مامون، برادر ديگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به اين وقايع درمىيابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.
پيشگويى امام(ع) و اجدادش
افزون بر تمام آنچه كه گذشتياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا(ع) شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند. مىتوان روايات وارد شده در اين زمينه را به دو طبقه تقسيم كرد:
1 - آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر(ص) يا ائمه(ع) نقل شده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است. در اين باره پنجحديث وارد شده.
2 - آن دسته از روايات كه از خود امام رضا(ع) نقل شده كه شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس كنار قبرهارون، پيشگويى نموده است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:45 PM
كرامات امام رضا(ع) به روايت اهل سنت
دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقيعي كه قبل و بعد از ولادت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو و مدت امامت ايشان رخ داد، جملگي دلالت بر عظمت بيكران امام رضا (عليه السلام) دارد. رويت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنيدني و البته شگفتانگيز است. آنچه پيش روي داريد، گوشهي از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثير به سزايي در نزديك كردن ديدگاه اهل سنت به ديدگاه شيعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زيارت قبور و... دارد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جايگاه والي امام رضا (عليه السلام)، سخنان و اعترافهاي شگفتي درباره ابعاد معنوي آن حضرت داشتهاند كه آنها را نقل ميكنيم.
1. مجدالدين ابن اثير جَزَري (606ق): «ابوالحسن علي بن موسي... معروف به رضا...، مقام و منزلت ايشان همانند پدرشان موسي بن جعفر است. امامت شيعه در زمان علي بن موسي به ايشان منتهاي ميشد، فضايل وي قابل شمارش نيست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ايشان بفرستد». [1]
2. محمد بن طلحه شافعي(652ق): «سخن در اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي گذشت و ايشان علي الرضا سومين آنهاست. كسي كه در شخصيت ايشان تأمل كند، در مييابد كه علي بن موسي وارث اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي است، و حكم ميكند كه ايشان سومين علي است. ايمان و جايگاه و منزلت ايشان فراواني اصحاب ايشان، باعث شد تا مأمون وي را در امور حكومت شريك كند و ولايت عهدي را به ايشان بسپارد... ». [2]
3. عبدالله بن اسعد يافعي شافعي (768ق): «وي امام جليل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن علي بن موسي الكاظم است. وي يكي از دوازده امام شيعيان است كه اساس مذهب بر نظريات ايشان است. وي صاحب مناقب و فضايل است». [3]
4. ابن صبّاغ مالكي (855ق) به نقل از بعضي از اهل علم: «علي بن موسي الرضا داري والاترين و وافرترين فضايل و كرامات و برخوردار از برترين اخلاق و صورت و سيرت است كه از پدرانش به ارث برده است... ». [4]
5. عبدالله بن محمد عامر شبراوي شافعي (1172ق): «هشتمين امام علي بن موسي الرضاست كه مناقب والا و صفات اوليا و كرامت نبوي وي قابل شمارش و توصيف نيست... ». [5]
6. يوسف بن اسماعيل نبهاني (1350ق): «علي بن موسي از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بيت نبوي و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردي بود. وي جايگاه والايي دارد و نام وي شهره است و كرامات زيادي دارد... ». [6]
7. شيخ ياسين بن ابراهيم سنهوتي شافعي: « امام علي بن موسي الرضا (رضي الله عنه) از بزرگان و از بهترين سلاله است و خداوند با خلق چنين فردي قدرت خود را به نمايش گذاشته. هيچ فردي علي بن موسي را نميتواند درك كند. وي والا مقام و در فضايل شهره است و كرامات بسياري دارد... ». [7]
8. ابوالفوز محمد بن امين بغدادي سُوِيدي: «ايشان در مدينه به دنيا آمد و كرامات ايشان بسيار و مناقبش مشهور است؛ به گونهي كه قلم از وصف تمامي آن عاجز است... ». [8]
9. عباس بن علي بن نور الدين مكّي: «فضايل علي بن موسي هيچ حد و حصري نداشته... ». [9]
گوشهي از كرامات امام رضا (عليه السلام)
1. بشارت پيامبر به حميده
امام رضا به بركت سفارش پيغمبر و عنايت ايشان به دنيا آمدند. در نقلهاي اهل سنت چنين آمده: زماني كه حميده مادر امام كاظم، كنيزي به نام نجمه را از بازار خريداري كرد، پيامبر را در خواب ديد كه به ايشان فرمود: «اين كنيز را به فرزندت (امام كاظم) هديه كن؛ همانا از اين كنيز، فرزندي به دنيا خواهد آمد كه بهترين اهل زمين است». حميده نيز چنين كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغيير داد. [10]
2. معجزهي در دوران حمل
مادر بزرگوار ايشان ميفرميد: هنگام حاملگي، سنگيني حمل را احساس نكردم و هنگام خواب، صداي تسبيح و تهليل و تقديس وي را ميشنيدم. [11]
3. مناجات امام در دوران طفوليت
مادر بزرگوار امام در ادامه ميفرمايد: زماني كه ايشان به دنيا آمد، در حالي كه دستانش را روي زمين گذاشته و سر مباركشان را به طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان ميخورد، گويا مناجات خدا ميكرد. در اين حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنيئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛ مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در اين حال فرزند را به ايشان داد و ايشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را برداشت. [12]
4. هارون بر من چيره نميشود
صفوان بن يحيي ميگويد: بعد از شهادت امام كاظم و امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا (عليه السلام) ميترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام ميدهد، ولي كاري از پيش نميبرد.
صفوان ميگويد: يكي از معتمدين برايم نقل كرد: يحيي بن خالد برمكي به هارون الرشيد گفت: علي بن موسي ادعاي امامت ميكند (و با اين سخن قصد تحريك هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا ميخواهيم همه آنها را بكشيم؟![13]
5. محل دفن من و هارون يكي است
موسي بن عمران ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا را در مسجد مدينه، در حالي ديدم كه هارون مشغول سخنراني بوده امام به من فرمود: روزي را خواهي ديد كه من و هارون در يك جا به خاك سپرده ميشويم. [14]
امام در مكه نيز به اين مهم اشاره ميكند. حمزه بن جعفر ارجاني ميگويد: هارون الرشيد از يك درب و علي بن موسي الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند. در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از هم دور هستيم، ولي ملاقاتمان نزديك است. اي طوس! همانا من و او را يك جا جمع ميكني. [15]
6. مأمون، امين را ميكشد
حسين بن ياسر ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد كشت. از امام پرسيدم: يعني عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد كشت. طبق پيشگويي امام اين اتفاق افتاد. [16]
7. همسرت دوقلو ميزايد
بكر بن صالح ميگويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و به وي گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ حامله است و از شما ميخواهم دعا كنيد تا خداوند فرزند پسري به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پيش خود گفتم: اسم يكي را محمد و ديگري را علي ميگذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و بدون اينكه از من چيزي بپرسد، به من فرمود: اسم يكي را علي و ديگري را امّ عمرو بگذار. وقتي كه به كوفه رسيدم، همسرم يك پسر و يك دختر به دنيا آورده بود و اسم آنها را همانگونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معني امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]
8. جعفر به زودي ثروتمند ميشود
حسين بن موسي ميگويد: عدهي از جوانان بني هاشم بوديم كه نزد امام رضا نشسته بوديم كه جعفر بن عمر علوي با شكل و قيافه فقيرانه بر ما گذشت. بعضي از ما با نگاه مسخرهآميزي به حالت وي نگريستيم. امام رضا (عليه السلام) فرمود: به زودي ميبينيد زندگي وي تغيير كرده، اموالش زياد، خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است.
حسين بن موسي ميگويد: پس از گذشت يك ماه، والي مدينه عوض شد و او نزد ين والي مقام و منزلت خاصي پيدا كرد و زندگياش همانگونه كه امام فرموده بود، تغيير كرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوي را احترام و براي وي دعا ميكرديم. [18]
9. خود را بري مرگ آماده كن!
حاكم نيشابوري به سند خودش از سعيد بن سعد نقل ميكند كه روزي امام رضا (عليه السلام) به مردي نگهاي كرد و به او فرمود:
«يا عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة يام[19]؛ ي بنده خدا! وصيت خود را بكن و خود را بري چيزي كه گريزي از آن نيست (مرگ)، آماده كن». راوي ميگويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.
10. خواب ابوحبيب
حاكم نيشابوري به سند خود از ابوحبيب نقل ميكند: روزي رسول الله را در خواب ـ در منزلي كه حجاج در آن اتراق ميكنند ـ ديدم، به ايشان سلام كردم. نزد ايشان ظرفي از خرمي مدينه ـ كه خرمي صيحاني نام داشت ـ بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو ميكردم دوباره از آن بخورم. پس از بيست روز ابوالحسن علي بن موسي الرضا از مدينه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم براي ديدار وي شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همانجيي كه پيامبر را در خواب ديدم، نشسته است: در حالي كه ظرفي پر از خرمهاي مدينه و خرمي صيحاني نزد او بود. به امام سلام كردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتي از خرما به همان مقداري كه پيامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ايشان عرض كردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله زيادتر ميداد، من هم به تو زيادتر ميدادم. [20]
11. سقوط دولت برمكيان
مسافر ميگويد: در سرزمين مني نزد امام نشسته بوديم. ناگهان يحيي بن خالد برمكي، در حالي كه صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگاني هستند كه نميدانند در اين سال چه اتفاقي بري آنها رخ خواهد داد. مسافر ميگويد: در همان سال برمكيان سقوط كردند و پيشگويي امام محقق شد. مسافر در ادامه ميگويد: امام فرمودند: و از ين عجيبتر من و هارون هستيم كه شبيه اين دو انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معني سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينكه امام رضا (عليه السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. [21]
12. وليتعهدي من پيدار نيست
مديني ميگويد: هنگامي كه امام رضا (عليه السلام) در مجلس بيعت وليتعهدي با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت ميكردند، نگهاي به بعضي از اصحاب خود كردند و ديدند يكي از اصحابشان از اين جريان (ولايتعهدي امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وي اشاره كرد و او را نزد خود طلبيد و درگوشي فرمودند: قلب خود را به اين وليتعهدي مشغول نكن و به آن دل نبند و خوشحالي نكن؛ چرا كه اين امر باقي نميماند. [22]
13. توطئهگران رسوا ميشوند
زماني كه مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از كار خليفه ناراضي بودند و ميترسيدند كه خلافت از بني عباس خارج شود و به بني فاطمه بازگردد. لذا كينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بري ابراز ين نفرت و كينه بودند؛ تا ينكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه ميشود و خادمان پرده را كنار ميزنند تا آن حضرت وارد شود، احدي به امام سلام نكند و به يشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همديگر را ملامت كردند كه چرا پرده را كنار زدهاند. قرار شد كه روز بعد چنين نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وي سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدي وزيد و پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز همين اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جايگاه ويژهي دارد و سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. [23]
14. رام شدن درندگان در برابر امام
قضيه زينب كذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سني است و گوشهي از عظمت و مقام والي امامت و وليت تكويني را به نميش ميگذارد. در نقل اين جريان اختلافاتي وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نميكند. اختلاف در اين است كه يا اين جريان در دوران امام رضا (عليه السلام) رخ داده يا امام هادي7؟
در خراسان زني به نام زينب ادعا ميكرد كه علوي و از نسل فاطمه زهرا3 است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را احضار كرد و علوي بودن وي را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با كمال بيادبي به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردي، من نيز نسب تو را زير سؤال ميبرم. در آن دوران سلطان مكاني داشت كه در آن درندگان بودند. آن مكان براي انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر علي و فاطمه دروغ ميبندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علي باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد. اگر راستگو باشد، درندگان به وي نزديك نميشوند و اگر دروغگو باشد، وي را ميدرند. وقتي كه زينب كذاب اين سخن را شنيد، پيش دستي كرد و به امام گفت: اگر راست ميگويي، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بيهيچ سخني وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر ين جريان بودند. زماني كه امام وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يك يك نزد امام آمدند و دمهاي خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بيندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وي را داخل گودال بيندازند و طعمه درندگان شود. بعدها اين زن در خراسان به زينب كذاب مشهور شد. [24]
مسعودي معتقد است: اين قضيه بري امام هادي اتفاق افتاده است. [25] با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمي اين قضيه را از بعضي حفاظ اهل سنت نقل كرده[27] و ابو علي عمر بن يحيي علوي نيز اين جريان را قطعي دانسته و نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد كرده است. [28]
البته با توجه به بعضي قرائن ممكن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه السلام) و هم در زمان امام هادي7) اتفاق افتاده است.
15. پيشگويي چگونگي شهادت
زماني كه مأمون به سبب بيماري نتوانست نماز عيد را بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام در حالي كه پيراهن كوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در ميان راه با صداي بلند ميفرمود: «السلام علي ابوي آدم و نوح، السلام علي ابوي ابراهيم و اسماعيل، السلام علي ابوي محمد و علي، السلام علي عباد الله الصالحين». مردم به طرف امام هجوم ميآوردند و دست ايشان را ميبوسيدند و ازايشان تجليل ميكردند. در اين هنگام به خليفه خبر رسيد كه اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج ميشود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبي مهم به هرثمة بن اعين ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه ميگويد: روزي سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اي هرثمه! ميخواهم تو را از مطلبي آگاه سازم كه بايد نزد تو پنهان بماند و تا زماني كه زنده هستم، آن را بري كسي فاش نكني، اگر فاش كني، من دشمن تو پيش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم كه تا او زنده است، سخني نگويم. امام فرمود: اي هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه ميخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشيد قرار دهد، اما خداوند نميگذارد و زمين اجازه چنين كاري را نميدهد و هر چه بكوشند تا زمين را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)، نميتوانند و اين مطلب را بعد خوهاي ديد. ي هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهايز من بري دفن، مأمون را از اين مسائلي كه گفتم، آگاه كن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسي بر من نماز نخواند؛ تا اينكه عرب ناشناسي به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دويد و در حالي كه گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مركبش ناله ميزند، بر جنازه من نماز ميخواند. شما نيز با او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مكاني كه مشخص كردهام، دفن كنيد. اي هرثمه! واي بر تو كه اين مطالب را قبل از وفاتم به كسي بگويي.
هرثمه ميگويد: مدتي نگذشت كه تمامي اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خليفه انگور و انار مسموم خوردو از دنيا رفت. هرثمه ميگويد: طبق فرمايش امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازهام اين مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم كه وي در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال در دست دارد و گريه ميكند. به وي گفتم: اي خليفه! اجازه ميدهيد مطلبي را بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّي را در دوران حياتش به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامي كه زنده است، براي كسي بازگو نكنم. آن گاه قضيه را براي مأمون تعريف كردم. وقتي كه مأمون از اين قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود و همراه وي آماده خواندن نماز برايشان شديم. در اين هنگام فردي ناشناس با همان مشخصاتي كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هيچ كس صحبتي نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وي نماز خواندند. خليفه دستور داد كه وي را شناسايي كنند و نزد وي بياورند، اما اثري از وي و شتر او نبود. سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبري حفر كنند. هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان علي بن موسي الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: ميخواهم ببينم سخن وي راست است يا خير.
در اين هنگام نتوانستند قبر را حفر كنند و گويا زمين از صخره سختتر شده بود؛ به گونهي كه تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن علي بن موسي الرضا پيبرد و به من گفت مكاني را كه علي بن موسي الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وي نشان دادم و همين كه خاك را كنار زديم، قبرهاي طبقه بندي شده و آماده را ديديم، با همان مشخصاتي كه علي بن موسي الرضا فرموده بود.
زماني كه مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين فرو رفت و آن مكان خشكيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاك روي آن ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزي كه ديده و از من شنيده بود، با شگفتي ياد ميكرد و تأسف و حسرت ميخورد و هر گاه با وي خلوت ميكردم، از من تقاضا ميكرد تا قضيه را تعريف كنم و با تأسف ميگفت: )انا لله و انا اليه راجعون(. [29]
مشهد الرضا در كلام اهل سنت
ذهبي در مواضع متعدد از تأليفات خود دربارهي مشهد الرضا چنين اظهار نظر ميكند: «و لعلي بن موسي مشهدٌ بطوس يقصدونه بالزياره»[30]، «و له مشهدٌٍ كبير بطوس يزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزياره»[32].
ابن عماد حنبلي دمشقي نيز ميگويد: «و له مشهدٌ كبير بطوس يزار». [33]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (عليه السلام) نيز جالب و شگفتانگيز است؛ مانند بسيار زيارت كردن قبر امام رضااز سوي ابن حبان بستي (354ق) و ابو علي ثقفي (328ق) و تواضع و تضرعات بسيار ابوبكر بن خُزيمه (311ق) كه موجب شگفتي شاگردان وي شده بود.
1. ابوبكر بن خزيمه (311ق) و ابو علي ثقفي (328ق): حاكم نيشابوري ميگويد:
«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسين بن عيسي يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابي بكر بن خزيمه و عديله ابو علي الثقفي مع جماعة من مشيخنا و هم اذ ذلك متوافرون الي زيارة قبر علي بن موسي الرضا بطوس، قال: فريت من تعظيمه (ابن خُزَيمه) لتلك البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحيرنا؛ [34] حاكم ميگويد: از محمد بن مؤمل شنيدم: روزي با پيشوي اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و ابو علي ثقفي و ديگر مشيخ خود به زيارت قبر علي بن موسي الرضا به طوس رفتيم؛ در حالي كه آنها بسيار به زيارت قبر يشان ميرفتند. محمد بن مومل ميگويد: احترام و بزرگداشت و تواضع و گريه و زاري ابن خزيمه نزد قبر علي بن موسي همگي را شگفتزده كرده بود.
ابن خزيمه نزد اهل سنت جايگاه ويژهي دارد؛ به گونهي كه از وي «شيخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقيه، بينظير، زنده كننده سنت رسول الله»، تعبير كردهاند و او در علم حديث و فقه و اتقان ضرب المثل است. [35]
در مورد ابو علي ثقفي نيز ـ كه از نوادگان حجاج بن يوسف است ـ تعابيري چون: «امام، محدث، فقيه، علامه، شيخ خراسان، مدرس فقه شافعي در خراسان، امام در اكثر علوم شرعي، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[36] به كار رفته كه نشان دهنده اهميت و جايگاه اين شخصيت نزد عامه است.
2. ابن حبّان بُستي (354ق): «علي بن موسي الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بيت و بني هاشم است. اگر از وي روايتي شود، واجب است حديثش معتبر شناخته شود..... من به دفعات قبر يشان را زيارت كردهام. زماني كه در طوس بودم، هر مشكلي برايم رخ ميداد، قبر علي بن موسي الرضا را ـ كه درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زيارت ميكردم و براي برطرف شدن مشكلم دعا ميكردم و دعايم مستجاب و مشكلم حل ميشد. اين كار را به دفعات تجربه كردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفي و اهل بيتش ـ كه درود خدا بر او اهل بيتش باد ـ بميراند». [37]
ابن حبان بستي نيز از اهل سنت جايگاه والايي دارد؛ به گونهي كه از وي به «امام، علامه، حافظ، شيخ خراسان، يكي از استوانههاي علم در فقه و لغت و حديث، و از عقلي رجال» تعبير كردهاند. [38]
اين جملات حاكي از نفوذ معنوي امام رضا (عليه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت ساليان از شهادت ايشان، قبر و بارگاه ملكوتي ايشان مورد توجه خاص و عام است و كساني چون ابن خزيمه و ابن حبان علاوه بر زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به ايشان متوسل ميشدند و براي رفع مشكلات مادي و معنوي خود به اين مكان مقدس پناه ميبردند.
سخن پاياني
از مطالب ياد شده به دست ميآيد كه نه تنها ساخت بنا بر قبور و زيارت و توسل، امري جايز وكاملاً مرسوم بوده، بلكه مورد تاييد قولي و عملي بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزيمه و ابن حبان بستي و... بوده و مكرر اين اعمال از آنها سر ميزده است و آنان از خوان گسترده كرامات آن امام همام نيز بهرهمند ميشدند و اين امر اساساً به عنوان يك باور و فرهنگ صحيح در ميان مسلمين مطرح بوده و اين موارد بهترين گواه بر واهي بودن تفكرات و باورهاي سست حزب سياسي وهابيت است. از طرف ديگر، جايگاه اهل پيامبر9 و ميزان درخشندگي اين خاندان پاك را در ميان امت اسلامي به ويژه علماي اهل سنت آشكار ميسازد.
[1]. تتمي جامع الاصول، ابن اثير جزري، مكتبي النجاريي، مكه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق.
[2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعي، مؤسسه البلاغ، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق.
[3]. مرآة الجنان، يافعي، دارالكتب العلميي، بيروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق.
[4]. الفصول المهمي، ابن صباغ مالكي، اعلمي، تهران، يران، ص263.
[5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوي شافعي، دارالكتاب قم، يران، چاپ اول1423ق.
[6]. جامع كرامات الاولياء، نبهاني، ص311، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق.
[7]. الانوار القدسيه، سنهوتي شافعي، ص39، انتشارات السعادي، مصر.
[8]. سبائك الذهب في معرفي قبائل العرب، ابوالفوز سؤيدي، المكتبه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، ص334.
[9]. نزهة الجليس، عباس بن نور الدين مكّي، قاهره، مصر، ج2، ص105.
[10]. روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شيرازي، ص43، استامبول، تركيه؛ مفتاح النجاة في مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشي، مخطوط، ص176، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاريخ الاسلام و الرجال، شيخ عثمان سراج الدين حنفي، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348.
[11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوي عبد الفتاح حنفي هندي، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553.
[12]. احقاق الحق، شهايد قاضي نور الله شوشتري، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسي بخاري، فصل الخطاب.
[13]. الفصول المهمي، ص245؛ نور الابصار، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول1418ق، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312.
[15]. نورالابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316.
[16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319.
[17]. الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بيتا، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب الاشراف، ص316.
[18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318.
[19]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هايثمي، دارالفكر، بيروت، لبنان، ص122؛ الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، سيد مصطفي بن محمد العروس مصري، دمشق، سوريه، بيتا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛ الانوار القدسيه، ص39.
[20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه، ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسيلة المال، ابن كثير حضرمي، مكتبه الظاهريه، دمشق، سوريه، بيتا، ص212؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاوليا، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، ج1، ص80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسيلة النجاة، محمد مبين هندي، الكهنو، هند، بيتا.
[21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314.
[22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178.
[23]. نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛ الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص313.
[24]. لفرج بعد الشدي، قاضي ابو علي تنوخي، دارالصباعي المحمديي قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297.
[25]. مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86.
[26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172.
[27]. الصواعق المحرقه، ص205.
[28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173.
[29]. الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الكواكب الدريه، شيخ عبد الرؤوف مناوي، الازهريي، مصر، بيتا، ج1، ص256؛ مفتاح النجاة، ص82؛ الانوار القدسيه، ص39.
[30]. سير اعلام النبلاء، موسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ يازدهم 1417ق، ج9، 393.
[31]. العبر، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، ج1، ص266.
[32]. تاريخ الاسلام، حوادث، 201 تا210، دارالكتاب العربي، بيروت، لبنان، چاپ اول 1420ق، ص272.
[33]. شذارت الذهب، دار بن كثير، دمشق، بيروت، چاپ اول 1406ق، ج3، ص14.
[34]. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1404ق، ج7، 339.
[35]. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبي، ج14، ص365و377.
[36]. سير اعلام النبلاء، ج15، ص280ـ282.
[37]. كتاب الثقات، ابن حبان بستي، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1393ق، ج8، ص475.
[38]. سير اعلام النبلاء، ج16، ص92؛ النجوم الزاهره، ابن تغري، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1413ق، ج3، ص342؛ الوافي بالوفيات، صفدي، جمعي از مستشرقين، بيتا، 1411ق، ج2، ص317؛ الطبقات الشافعيه، سبكي، دار احياء الكتب العربية، بيروت، لبنان، بيتا، ج3، ص131؛ الانساب، سمعاني، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408ق، ج2، ص209.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:47 PM
شفا يافته: آندره (رضا) سيمونيان
اهل ازبكستان، مقيم همدان
نوع بيماري:لال بودن
آندره- آندره، شنيد كه كسي او را به نام صدا مي كند.صدايي كه از جنس خاك نبود آبي بود،آسماني بود، آندره از خواب بيدار شد.
نگاهش بي تاب و هراسان به هر سو دويد، اما همه در خواب بودند.
جز خادم پيري كه كمي آن سو تر ايستاده بود و خيره نگاهش مي كرد. پيرمرد كه متوجه حالات آندره شده بود به سويش آمد و با لبخندي مهربان رو به روي او ايستاد. چي شده پسرم؟ آندره سكوت كرد، اما دلش هواي فرياد داشت. هواي گريه، دوست داشت خودش را در آغوش پيرمرد بياندازد و گريه كند. از ته دل فرياد برآورد، شيون كند، بغض كند، بغض بد جوري گلويش را گرفته بود، دلش مي خواست آن را بتركاند و عقده هايش را خالي كند.
پيرمرد رو به روي او نشست. دستي به شانه اش زد و دوباره پرسيد: چيزي شده؟ آندره وا مانده از خواب، خود را در آغوش پيرمرد انداخت، ديگر طاقت نياورد. هاي هاي گريه كرد، پيرمرد دستي به پشت آندره زد وگفت: گريه كن فرزندم، فرياد بزن، گريه عقده ها رو خالي مي كند، درد رو تسكين مي ده، گريه كن آندره همچنان مي گريست.
حالا ديگر همه بيدار شده بودند و با نگاههاي پر سووال، آندره را مي نگريستد، پيرمرد پرسيد چي شده؟ تعريف كن. آندره خودش را از آغوش پيرمرد كند، تكيه اش را به ديوار داد و نگاه خويش را به آسمان دوخت، آي آسمان با همه ستاره گان در نگاهش ريخت، دسته اي كبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه اسمان گم شدند اندره نگاهش را بست و بي آن كه كه جواب پيرمرد را بدهد در دل گفت اي كاش هرگز بيدار نمي شدم.
صداي پيرمرد را شنيد، باز مي پرسيد چرا حرف نمي زني؟ بگو چي شده؟ خواب ديدي؟ تعريف كن! آنرده چشمانش را گشود و نگاهش را درنگاه مهربان پيرمرد دوخت و با ز بان اشاره به او فهماند كه حرف زدن نمي تواند پيرمرد غمگين از جابرخاست، سعي كرد بغض و اشكش را از آندره پنهان نمايد.
رو گرداند و پشت به او دور شد، آندره ديد كه شانه هاي پيرمرد مي لرزيد. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع اميد از همه جا به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسيده بود آيا امام (ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظري هم به بنده خداي مسيحي خواهد داشت؟ بعد خود را نويد داده بود كه بي شك حاجتش روا خواهد شد.
پس با اميد به التجا نشسته بود. پدر چه شوق وشعفي داشت. مادردرپوست خود نمي گنجيد، پس از سالها دوري و فراق قرار بود به ايران برگردند وخويشاني كه شايد هيچ كدامشان را نديده بودند. ببينند آندره و خواهرش النا ايران را نديده بودند. شوق ديدار اين سرزمين را داشتند، آنها را هي شدند از مرز كه گذشتند ديگر سر از پا نمي شناختند، پدر مادر با شوق جاي جاي سرزمين ايران رابه فرزندان نشان مي داد و با ذوقي فراوان از خاطرات دورش تعريف مي كرد.
آنقدر غرق در شعف و شادماني بود كه اصلا متوجه تريلي سنگيني كه با سرعت از روبه رو مي آمد نشد و تابه خود آمد صداي فرياد جگر خراش زن و فرزندانش باصداي مهيب برخورد تريلي و اتومبيل او در آميخت.
پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بيمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودي، النا طاقت اين سوگ بزرگ را نياورد و عازم ازبكستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت وتصميم گرفت درايران بماند.
آندره در اثر شدت تصادف قدرت تكلمش را از دست داده بود اوكه سرنوشت آندره را رقم مي زد پاي او را به منزل زن و مرد جواني كشاند كه پس از گذشتن سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندي نشده بودند. پدر و مادر جديد آندره براي بهبودي او از هيچ تلاشي فرو گذار نكردند، اما تو گويي سرنوشت او اين چنين رقم خورده بود كه لال بماند.
آندره هر روز مشاهده مي كرد كه پدر ومادر خوانده اش بعد از راز و نياز به درگاه خداوند طلب شادي او را از خداي مي كردند. او هم با دل شكسته اش رو به خدا طلب شفا مي كرد.
سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و درمغازه ساعت سازي مشغول به كار گرديد و بر اثر دردي كه داشت گوشه گير و منزوي شده بود.
روزي پدر با چشماني اشكبار به سراغش آمد و گفت درسته كه همه دكترها جوابت كرده اند اما ما مسلمونا يك دكتر ديگر هم داريم كه هر وقت ازهمه جا نا اميد مي شيم مي ريم سراغش، اگر تو بخواي مي برمت پيش اين دكتر تا ازش شفا بگيري.
آندره نگاه پرتمنايش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گريان اودرهم مغشوش وگم شد.
اين اولين باري بود كه آندره چنين مكاني را مي ديد.
هيچ شباهتي به كليساي كه او هر يكشنبه همراه پدرو مادر و خواهرش مي رفت نداشت.
حرم پر از جمعيت بود، همه دستها به دعا بلند بود. پرواز كبوتران بر بالاي گنبد طلايي امام، توجه آندره را سختبه خود جلب كرده بود.
پدر، آندره را تا كنار پنجرة فولاد همراهي كرد. بعد ريسماني برگردن او آويخت و آن سرطناب را به پنجره فولاد بست.
آندره متحير به پدر و حركات و اعمال او نگاه مي كرد و با خود مي گفت اين ديگر چه نوع دكتري است؟ پدر كه رفت، آندره خسته از راه طولاني بر زمين نشست و سر را تكيه ديوار داد و خواب رفت.
نوري سريع به سمتش آمد، سعي كرد نور را بگيرد، نتوانست، نور ناپديد شد، دوباره نوري آنجا مشاهده كرد كه به سويش مي آيد، از ميان نور صدايي شنيد، صدايي كه او را با نام مي خواند.
آندره! آندره! بي تاب از خواب بيدار شد، شب آمده بود با آسماني مهتابي، حرم در سكوتي روحاني غرق شده بود، خادم پيري كمي آن سوتر ايستاده بود و او را مي نگريست.
ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مي خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببيند و آن صداي ملكوتي را بشنود، خانم پير به سمت او مي آمد. همان نور بود.
آبي- سبز-سفيد، نه نمي توانست تشخيص بدهد، نوري بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مي آمد و باز دور مي شد، آندره مانده بود متحير، هر بار دستش را دراز مي كرد تا نور را بگيرد، اما نور از او مي گريخت.
ناگهان شنيد كه از ميان نور صدايي برخاست صدايي كه از جنس خاك نبود، آبي بود، آسماني بود، صدا او را به نام خواند.
آندره! آندره! خواست فرياد بزند، نتوانست، نور ناپديد شد، آندره دوباره از خواب بيدار شد، همان پيرمرد با تحير به صليب گردنش نگاه مي كرد، تو.....تو مسيحي هستي! آندره با سر پاسخ مثبت داد.
پيرمرد صليب را از گردن او گشود. با دستمالي عرق را از سرورويش پاك كرد و بعد سر او را روي زانويش گذاشت و گفت راحت بخواب آندره پلكهايش را روي هم گذاشت، خواب خيلي زود به سراغش آمد. باز نوري ديگر اين بار سبز سبز، به خوبي مي توانست تشخيص بدهد.
نور به سمتش آمد و از ميانه آن صدايي برخاست. نامت چيست؟ تكاني خورد.
متحير بود شنيده بود كه او را به نام صدا كرده بود.
پس دليل اين سوؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدايي ديگر برخاست: نامت را بگو: آنقدر اشاره به زبانش كرد كه قادر به تكلم نيست.
از ميانه نور دستي روشن بيرون آمد. حالا بر زبان آندره كشيد و گفت؟ حالا بگو نامت چيست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن.....آند....آندر.... اما نتوانست نامش را كامل بگويد.
دوباره از ميان نور صدايي شنيد كه : بگو نامت را بگو، اندره دهان باز كرد وبا صداي موكد فرياد زد: اسم من رضاست، رضا....رضا همچون بلمي بر امواج دستها مي رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تكه براي تبرك.
نقاره خانه با شادي او همنوا شده بود و مي نواخت، چه معنوي و روحاني چه پر عظمت و جاودانه.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:49 PM
1 . دعبل بن علي خزاعي.
2. حسن بن علي وشّاء بجلي.
3. حسن بن علي بن فضال.
4. حسن بن محبوب.
5. زكريا بن آدم اشعري قمي.
6. صفوان بن يحيي بجلي.
7. محمد بن اسماعيل بن بزيع.
8. نصر بن قابوس.
9. ريّان بن صلت.
10. محمد بن سليمان ديلمي.
11. علي بن حكم انباري.
12. عبداللّه بن مبارك نهاوندي.
13. حمّاد بن عثمان.
14. حسن بن سعيد اهوازي.
15. محمد بن سنان.
گفتني است كه ،تعداد ياران و اصحاب آن حضرت، بيش از اين است و در اين جا تنها نام تعداد اندكي از آنان آورده شد.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:50 PM
نام : علي (هشتمين امام كه به امر خداوند تعيين شده است)
كنيه : ابوالحسن الثاني
لقب : رضا
پدر : حضرت موسي بن جعفر (ع)
مادر : نجمة (بقولي تُكْتَم و بقولي ام البنين و بقولي اروي) از مردم نوبه
تاريخ ولادت : سه شنبه 11 ذيقعده ، سال 148 هجري
مكان ولادت : مدينه
مدت عمر : 55 سال
علت شهادت : مسموميت
قاتل : مامون ، كه انگور زهرآلود را به آن حضرت خورانيد.
زمان شهادت : جمعه آخر صفر ، سال 203 هجري
مكان شهادت و دفن : در خانه خود در شهر طوس پس از آنكه از مجلس ماءمون بيرون آمد و در اثر مسموميت به شهادت رسيدند و در موضعي در چهار فرسخي طوس كه مقبره هارون بود در دهي به نام سناباد كه اكنون به آن مشهد مقدس ميگويند به خاك سپرده شدند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:50 PM
امام هشتم ، علي بن موسي الرضا عليه السلام در يازدهم ماه ذي القعده سال 148 هجري قمري در مدينه منوره متولد شد. پدر گرامي ايشان امام موسي بن جعفر(ع) و نام مادرشان را نجمه نوشته اند. امام رضا عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد، در سن سي و پنج سالگي عهده دار امر مقدس امامت گرديد. مدت امامت آن حضرت بيست سال به طول انجاميد. از اين مدت ده سال معاصر هارون الرشيد، پنج سال معاصر پسر هارون محمد امين و پنج سال ديگر معاصر ماءمون پسر ديگر هارون بود. خلفاي عباسي كه همچون حكام ستمگر و خونريز اموي همواره از نفوذ و شخصيت الهي و معنوي ائمه معصومين عليهم السلام بيمناك بودند و از موقعيت و محبوبيت آنان در جامعه اسلامي آگاهي داشتند به شيوه هاي مختلف تلاش مي كردند كه مانع ارتباط و ملاقات مردم با آنان شوند.
به همين منظور ائمه معصومين عليهم السلام چه در حكومت اموي و چه در زمان تسلط عباسيان به شدت تحت نظر و مراقبت شديد ماءموران و جاسوسان حكومتي بودند و خلفا تلاش مي كردند از كوچكترين حركت و ملاقات و فعاليت آنان با خبر شوند.
حمله هاي شبانه ماءموران خليفه به خانه امام صادق عليه السلام و تبعيد و زنداني كردن امام هفتم عليه السلام نمونه هاي بارزي از وحشت دستگاه حكومت عباسي از مقام و موقعيت و محبوبيت و نفوذ ائمه معصومين (ع) در جامعه اسلامي مي باشد. پنج سال آخر دوران امامت ، امام هشتم عليه السلام مصادف با حكومت ماءمون خليفه عباسي بود. ماءمون كه همواره از قدرت شيعيان در جامعه اسلامي بيمناك بود و از مقام و موقعيت امام رضا عليه السلام در ميان آنان به خوبي آگاهي داشت براي جلب نظر شيعيان و پيروان امام رضا(ع) و با هدف ايجاد محدوديت و زير نظر داشتن ايشان ، آن حضرت را از مدينه به مرو (خراسان) آورد.
او ابتدا پذيرفتن خلافت را به امام (ع) پيشنهاد نمود و هنگامي كه با امتناع امام عليه السلام روبرو شد با اصرار تواءم با تهديد، ولايت عهدي را به ايشان پيشنهاد كرد كه امام عليه السلام نيز با تهديد ماءمون بالاجبار ولايت عهدي ماءمون را با شرايطي از جمله اينكه هيچگونه دخالتي در امور اجرايي نداشته باشد، پذيرفت.
مقام و موقعيت روزافزون امام عليه السلام در جامعه اسلامي نفوذ معنوي و روحاني ايشان و معرفي سنت نبوي ، به ويژه در جريان برگزاري نماز عيد فطر، كه امام (ع) به روش رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم براي اقامه كردن آن از خانه خارج شدند هراس و دلهره ماءمون را دوچندان نمود. او كه با پيشنهاد ولايت عهدي به امام رضا(ع) به هدف و مقصود خود كه همانا همراه كردن امام (ع) با خود بود نرسيده بود، تصميم گرفت به هر شيوه ممكن امام (ع) را به شهادت برساند.
لذا امام رضا عليه السلام را با شيوه اي خاص و به صورت پنهاني مسموم و ايشان را به شهادت رسانيد. امام هشتم (ع) در آخر صفر سال 203 هجري قمري در سن 55 سالگي به دست ماءمون به شهادت رسيد. مرقد مطهر آن حضرت در مشهد مقدس قرار دارد و قبله گاه شيفتگان مقام امامت و ولايت است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:50 PM
حضرت علي بن موسي, ملقب به رضا, در سال 148 هجري قمري در روز 11 ذيقعده در مدينه به دنيا آمد. پدر آن حضرت, امام مـوسي بـن جعفر و مادرش بانويي بزرگـوار به نام نجمه بـود. كه او را سمانه و تكتـم و طاهره نيز مي گفتند. بعد از شهادت امام كاظم(ع) آن حضرت در 35 سالگـي عهده دار مسئوليت امامت و حفظ مباني اسلامـي و رهبري شيعيان گرديد.
مدت امامت امام هشتـم در حدود بيست سـال بود كه مي توان آن را بـه سـه بخـش جداگانه تقسيم كرد:
1ـ ده سـال اول امـامت آن حضرت كه همزمان با دوره زمـامـداري هـارون بـود.
2ـ پنج سـال بعد از آن كه مقارن بـا خلافت امين, فـرزنـد هـارون بـود.
3ـ پنج سـال آخـر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مامـون و تسلط او بـر قلمرو اسلامي آن روز بود.
امام رضا(ع) در هـر يك از اين سه دوره, به مقتضاي مسئوليت خطير امامت, با اوضاع و احـوال پيچيده خلافت آنروز كه به نام اسلام بر مردم حكـومت مـي شـد و با وجود نابسامانيهاي زيادي كه از جهات مختلف در زندگي اجتماعي مردم وجـود داشت, وظايف متنـاسب خـود را در راه خـدمت به اسلام انجـام مي داد.
امـام هشتـم تا آنجا كه قدرت و امكان داشت از فرصتي كه در سه سال آخر عمرش پيش آمد, در بيداري مردم وتوجه دادن آنان به اصول مسائل و پـرده بـرداشتـن از چگونگـي اغفال آنان به صـورتها و عناويـن گوناگـون حـداكثر استفاده را نمـود.
شهادت آن حضرت در سال 203 هجري در سناباد نوقان, كه امروز محله هاي مشهداست, در 55 سالگي به وسيله سمي كه مامـون به او خـوراند, اتفاق افتاد اكنون مزار و مرقد شريفـش بزرگتريـن زيارتگاه در ايران اسلامي, در شهر مقدس مشهد مورد توجه شيفتگان حضرتش مي باشد.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:51 PM
1 . منصور عباسي(158-136 ق.).
2. مهدي عباسي(169-158 ق.).
3. هادي عباسي(170-169 ق.).
4. هارون الرشيد(193-170 ق.).
5. محمد امين(198-193 ق.).
6. مأمون عباسي(218-196 ق.).
پس از نبرد ميان امين و مأمون، فرزندان هارون الرشيد، براي به دست آوردن منصب خلافت و پيروزي نهاييِ مأمون بر امين، در سال 201 هجري امام رضا(ع) به اجبار و اكراه مأمون به ولايتعهدي وي برگزيده شد. مأمون با اين كه در ظاهر براي امام رضا(ع) احترام ويژهاي قائل بود و ايشان را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان، مقدم ميداشت، اما در ضمير خود، به مقام علمي و اجتماعي آن حضرت حسد ميبرد و كينه ايشان را در دل داشت. سرانجام نيز با توطئهاي پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:51 PM
داستان واقعی ضامن آهو ، آنچه تا کنون نشنیده اید
دكتر احمد مهدوی دامغانی چندی پيش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلیحضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه، و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفتوگو بود. دوست دانشمند عزيزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که میخواهم صحت اين «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمیتوانم و عقلم نمیپذيرد که اين داستان آن چنان که شنيده و خواندهام عقلاً يا وقوعاً ممکن باشد، گو اين که اساساً اين داستان را در هيچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم نديدهام؛ و چون تو را يک طلبه غيرمتعصبی میدانم، اين است که خواهش میکنم نظرت را در اين باره بگويی و اگر تو هم مثل من به اين داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از اين جا، يکی دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنويسيم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنيم که از استعمال اين القاب و عناوين عاميانه، و بیمعنی و غيرمستند که تازه بر فرض صحت هم چيزی بر عظمت مقام امام عليهالسلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمیافزايد، احتراز کند.
گفتم: راست است؛ زيرا اعتقادی که شيعه واقعی به ائمه طاهرين خود دارد، فوق اين امور و بالاتر از صحت و سقم اين مسائل است؛ چو شيعه میگويد و میخواند که (وأمن من لجأ اليکم (-جمله ای از زيارت معروف به جامعه کبيره که ظاهرا انشای حضرت هادی عليه السلام است-.
باری، از آن دوست عزيز پرسيدم: داستان ضامن آهويی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال میشماريد کدام است و چگونه داستانی است؟
با نگاه تعجبآميزی گفت: فلانی! آيا مرا دست میاندازی يا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کيف اين داستان بیخبری؟
گفتم: نه دوست عزيز! تو را دست نمیاندازم و از کم و کيف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنيده و بعداً هم آن را به شعر عاميانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شدهای خواندهام، آنچه به يادم مانده، اين است:
صيادی در بيابانی قصد شکار آهويی میکند و آهو شکارچی را مسافت متنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشريف فرما بوده است، میاندازد. صياد که میرود آهو را بگيرد، با ممانعت حضرت رضا عليه السلام مواجه میشود. ولی چون آهو را صيد و حق شرعی خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بيشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذيرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همين آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغير ... و آن وقت آهو به زبان میآيد و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام میرساند که من دو بچه شيری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شيرشان بدهم و سيرشان کنم. علت فرارم هم همين است و حالا شما ضمانت مرا نزد اين ظالم بفرماييد که اجازه دهد بروم و بچگانم را شير دهم و برگردم و تسليم صياد شوم...
حضرت رضا عليه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرمايد و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت باز میگردد و خود را تسليم شکارچی میکند. شکارچی که اين وفای به عهد را میبيند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه است. بديهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نيز مبلغ متنابهی به او مرحمت میفرمايد و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قيامت نزد جدش میکند و صياد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود میدود...
به آن دوست عزيز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را میدانم بيش از هزار و شصت سال سابقه تاريخی دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و بهکلی با آنچه تو میگويی ومن هم به همين ترتيب آن را شنيده و خواندهام، مغاير است. گمان نزديک به يقين دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله عليه به ضامن آهو، همين داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راويان اين داستان نيز حايز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هيچ ترديد در صحت، و مجال هيچ گونه شبههای در اصالت آن باقی نمیماند.
مخاطب که بر شنيدن داستان صحيح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به ديده منت دارم، النهايه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول میکنيم و او هم پذيرفت.
خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودی که اين بنده در اين سفر با خود آورده است، يکی هم کتاب شريف نفيس مستطاب «عيون اخبار الرضا» تأليف شيخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابويه قمي، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی عليه است. ايشان يک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حديث و فقه شيعه يعنی «من لايحضره الفقيه» را تأليف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شيعه معلوم و مشهور است.
فردای آن روز اين کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای اوخواندم. او بسيار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چيزی غير از آنی است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان می برم هنوز بسياری هستند که از بن داستان بی خبرند، بی فايده ندانستم که آن را عيناً برای درج در اين کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نيز با مبنا و موضوع اين کتاب بی تناسب نيست.
البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شيخ صدوق قدس سره، اين کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزير جليل و بزرگوار ايرانی يعنی صاحب اسماعيل بن عباد طالقانی (متوفی در سال 385هجری) که خود يکی از بزرگترين ادبا و شعرا و متکلمين و ناقدين ادب در قرن چهارم است، تأليف فرموده و اين کتاب شريف، علاوه بر احتوايش بر اخبار مربوط به حضرت رضا عليه السلام از لحاظ ادبی و تاريخ نيز مرجع معتبر و مستندی به شمار میرود.
شيخ (ره) در اين کتاب همچنان که از بسياری ثقات مشايخ روات و محدثين رضوان الله عليهم اجمعين (که ذکر اسامی شريف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روايت می کند از بسياری از ادبا و شعرا و مورخين به نام نيز، چون ابراهيم بن عباس صولی و محمد بن يحيی صولی و مبرد و ابن قتيبه و عمرو بن عبيد و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و ديگران بهواسطه يا بیواسطه نيز نقل و روايت میفرمايد.
و اينک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانيد و روات آن به عرض خوانندگان میرساند سپس سند و روات حکايت را بازگو میکند که خوانندگان ملاحظه بفرمايند چه بزرگوار کسانی اين داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و يا بهاصطلاح روزنامهنويسها خود قهرمان آن داستان بودهاند تا بدانجا که اين روايت صددرصد مورد قبول شيخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شريفش خطور نکرده است:
... فلما کان يوم الخميس استأذنته فی زيارة الرضا (عليه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ايام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطريق واَسلُب ثيابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصيداً ذات يوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال يتبعه حتی التجأ الی حايط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لايدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان يدنو منه فلم ينبعث و کان متی فارق الغزال موضعه يتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری اين الغزال الذی دخل هيهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأيت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبيل الخير و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فيه حاجتی فيقضيها لی ولقد سألت الله تعالی ان يرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان يرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386).
چون روز پنجشنبه برای زيارت رضا عليهالسلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره اين مشهد ( يعنی اين محل شهادت) با تو چه میگويم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران اين مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها وحوالههايشان را بهستيزه میستاندم. روزی به شکار بيرون رفتم و يوزی را به دنبال آهويی روانه کردم. يوز همچنان به دنبال آهو میدويد تا بهناچار، آهو را به پای ديواری پناهيد و آهو ايستاد. يوز هم رو به رويش ايستاد ولی به او نزديک نمیشد.
هر چه کوشش کرديم که يوز به آهو نزديک شود يوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار ديوار) دور میشد، يوز هم او را دنبال میکرد. اما همين که به ديوار پناه میبرد، يوز باز می گشت تا آن که آهو به سوراخ لانهمانندی در ديوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط (معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا،
خانقاه صوفيه، نقل شده است)-تعبير جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر- شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت يا ديگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسيدم: آهويی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: نديدمش. آن وقت، به همان جايی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و رد پيشابش [ادرار] را ديدم، ولی خود آهو را نديدم. پس با خدای تعالی پيمان بستم که از آن پس زائران را نيازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نيابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد، وگرفتاریای پيدا میکردم، بدين مشهد روی و پناه میآوردم، و آن را زيارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خويش را مسئلت میکردم و خداوند نياز مرا بر میآورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنايت فرمايد. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسيد، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرمايد و خداوند پسر ديگری به من ارزانی فرمود. هيچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و اين چيزی است از جمله برکات اين مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
حال ملاحظه بفرماييد که شيخ (ره) اين داستان را از که روايت می کند و اين واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کيست؟
گوينده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ايرانی پاکنهاد و آريايی نژاد و امير دلير و بزرگوار و نجيب و آزاده خراسانی خراسان، يعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسي، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمينان ابوجعفر عتبی، وزير نامدار سامانيان حکايت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جليلالقدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعيل السليطی که از اجله مشايخ روايت صدوق است، روايت کرده و صدوق هم روايت را از شيخ خود سليطی نقل میفرمايد و اينک عين عبارت صدوق مشتمل بر اسانيد روايت و مقدمه حکايت را نقل میکند:
حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعيل السليطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی يقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان يوم الخميس ... الخ؛ که بقيه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانيد. (عيون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فيه).
به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روايتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله عليه به «ضامن آهو» شده است، بايد همين داستان باشد، و لا غير؛ و به قراری که ملاحظه فرموديد، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر میرسد.
شيخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پيش از نقل داستان آهو، حكايت ديگری از اين بزرگمرد روايت میفرمايد كه در ذكر داستان آهو نيز به آن به نحو ديگری المام فرموده است، بدين شرح:
حدثنا ابوطالب الحسين بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق يقول للحكم بطوس المعروف بالبيوری هل لك ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا عليه السلام و تدعو الله عنده حتی يرزقك ولداً؟
فانّی سالت الله تعالی هناك فی حوائج فقضيت لی قال الحاكم فقصدتُ المشهد علی ساكنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا عليه السلام ان يرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذكراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اكرمتی علی ذلك (صفحه 380)
شيخ میفرمايد: ابوطالب حسين بن عبد الله بن بنان طايی برايم حديث كرد و گفت كه از ابومنصور بن عبد الرزاق شنيدم كه به حاكم طوسی كه به بيوردی معروف بود، می گفت: آيا فرزندی داری؟
بيوردی گفت: نه ...
ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا عليه السلام نمیآوری تا در كنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی كه به تو فرزندی عطا فرمايد؟ زيرا كه من خود در آنجا، از خدا نيازمندیها و حاجتهايی را مسئلت كردم كه همه آن برايم آورده شد.
سپس حاكم (بيوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زيارت آن مشهد را كه بر ساكنش درود باد كردم و در مزار رضا عليه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست كردم كه به من فرزندی عنايت كند و خداوند فرزند ذكوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از اين كه خدای تعالی دعای مرا در اين مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر كردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطايی داد و بدين سبب بر من اكرام و احترام كرد.
به طوری كه ملاحظه میفرماييد، نشانههای جوانمردی و فتوت و صداقت و ايمان راستين، از همين چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشكار است
والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين
(برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغاني، تهران، نشر بين الملل، 1385)؛ به نقل از پايگاه کتابخانه تخصصی تاريخ اسلام
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:52 PM
http://entezarehojat.persiangig.com/image/imam-reza/1.jpg
زهد امام رضا
يکي از اوصاف انسان هاي بزرگ، زهد و بي ميلي آنها نسبت به دنيا و زينت ها و تجملات آن است و امام رضا(ع) نيز سرآمد زاهدان عصر خويش بود. در روايتي از محمد بن عباد وارد شده است که مي گفت: امام رضا(ع) در تابستان بر روي حصير و در زمستان بر روي پوستيني مي نشست و لباس خشن مي پوشيد.(1) روزي سفيان نوري، امام را در پوششي از خز ملاحظه کرد. پس اين عمل امام(ع) را ناشايست مي شمرد و بر امام(ع) خرده گرفت که چرا لباسي ارزانتر نمي پوشد. آنگاه امام(ع) دست سفيان را گرفت و آن را زيرلباس خود قرار داد و چون دست سفيان به پوستيني که امام(ع) زيرلباس خز پوشيده بود، اصابت کرد، امام (ع) فرمود:" اي سفيان! پوشيدن لباس خز براي خلق است و پوشيدن پوستين براي حق!"
تقوا و عبادت امام رضا (ع)
يکي از بارزترين ويژگي هاي شخصيتي امام رضا(ع) ارتباط عميق معنوي با خدا است که در کثرت عبادت و خويشتنداري حضرت تجلي مي نمود. ابراهيم بن عباس در روايتي مي گويد:" امام(ع) شبها بسيار کم مي خوابيد و غالباً شب را از ابتدا تا صبحگاهان به احياء و عبادت مي گذراند و بسيار روزه مي گرفت و هيچ ماهي نبود که در آن لااقل سه روز روزه نباشد.(۲) و از شبراوي نيز روايت شده که امام رضا(ع):" همواره با وضو و نماز همراه بود و تمام مدت شب را با نماز مي گذراند..."(۳)
همچنين، از امام(ع) دعاهايي نقل شده است که همگي سرشار از روح بندگي و انس با حضرت معبود و توکل بر ذات احدي اوست. از جمله آن که مي فرمود:" يا من دلّني علي نفسه و ذلل قلبي بتصديقه اسالک الامن و الايمان في الدنيا و الاخرة"(۴)؛ " اي کسي که مرا به سوي خودت رهنمون گشتي و دلم را به واسطه تصديق خود آرام گرداندي. از تو ايمان و امنيت در دنيا و آخرت را خواستارم."
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:53 PM
http://www.imamreza.net/images/gallery/02/016.jpg
مسجد بالاسر به لحاظ قدمت ، تاریخی ترین بنا بعد از روضه ی منوره است . خیلی ها به اعتقاد « الصلوه عند راس الامام » در آنجا در رکعت نماز زیارت به جای می آورند . این مسجد کوچک در غرب بقعه ی منوره و بین حرم و رواق دارالسیاده است و دارای سه صفه ی شرقی ، غربی و شمالی است که صفه ی شرقی به حرم مطهر متصل است و زایران از این طریق می توانند به مسجد بالاسر وارد شوند . صفه ی شمالی مسجد به رواق دارالشکر مرتبط است و در ضلع جنوبی آن محرابی از کاشی معرق با سبکی زیبا دیده می شود . مطلع ابیات ضلع شرقی و جنوبی مسجد با این بیت است :
تبارک الله از ان روضه همایون فر ــ که برتر از دو جهان است نزد اهل هنر
و در مقطع آن می خوانیم :
نوشت کلک دبیر از برای تاریخش ــ که نصب شد گویی در حریم کعبه حجر
در بالای طاق متصل به حرم ، بیت معروف دعبل خزاعی به کاشی معرق نقش بسته است که :
قبران فی طوس خیرالناس کلهم ــ و قبر شرهم هذا من العبر
ما ینفعه الرجس من قرب الزکی و لا ــ علی الزکی یقرب الرجس من طرر
که ترجمه ی فارسی اش می شود : ( دو قبر در طوس کنار یکدیگرند ، یکی قبر بهترین انسان ها ( امام رضا علیه السلام ) و دیگری گور بدترین آنها ( هارون الرشید ) و این از عبرت های روزگار است . نه هم جواری پلید با پاک به او سودی می رساند و نه نزدیک بودن انسان پاک با پلید به وی زیان می رساند . ) در معرق کاری این مسجد آیاتی از قرآن و عباراتی مانند یا مجیب دعوه المضطرین مکتوب است . ( برگرفته از مجله حرم
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:53 PM
مهمانسرای حضرت
آیا تا کنون این توفیق شامل حالتان شده که بتوانید از غذای متبرک مهمانسرای امام رضا علیه السلام بهره مند شوید . مهمانسرای حضرت یکی از زیرمجموعه های مدیریت رفاه زائرین است . مهمانسرای آستان قدس رضوی از مراکز قدیمی است که سال های متمادی ، هر روز پذیرای تعداد زیادی از زایران از کشورها و شهرهای مختلف بر سفره گشوده و خوان نعمت بارگاه ملکوتی حضرت رضا علیه السلام بوده است .
شواهد نشان می دهد که موضوع پذیرایی زایران حضرت ثامن الائمه در مهمان خانه ی حضرت ، قبل از قرن نهم هجری معمول بوده است ولی ماخذ و مدرکی به دست آمده که نشانگر این است که از اوایل دوره ی صفویه به بعد ، این امر رواج یافته است . از سال 1276 هجری قمری مهمان خانه ی زواری در بست بالا خیابان واقعه شد و بیشتر از صد سال مطبخ غذای خدمه ، معروف به کارخانه ی خادمی ، در صحن نو قرار داشت . در حال حاضر مهمانسرای امام رضا علیه السلام از چهار طبقه تشکیل شده است . طبقه ی منهای یک آشپزخانه ای با مساحت 585 مترمربع است . طبقه ی همکف با مساحت 500 مترمربع با 326 صندلی و نیم طبقه ی دوم با مساحت 640 مترمربع با 308 صندلی و طبقه ی سوم با مساحت 790 مترمربع مشغول سرویس دهی به زایران است که تماما فرش شده است . هم اکنون روزانه بیش از پنج هزار نفر زایر و خادم در مهمانسرای حضرت پذیرایی می شوند . علاوه بر پذیرایی روزانه ، برنامه های دیگری بر اساس نیات واقفین و اجرای مفاد وقف نامه ها ، در طول سال به مناسبت های مختلف به اجرا در می آید . از آن جمله می توان به پذیرایی از یک هزار طلبه در سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام ، پذیرایی از یک هزار نفر در سالروز میلاد امام حسین علیه السلام ، پذیرایی از ده هزار نفر در سالروز میلاد امام رضا علیه السلام و پذیرایی در روز میلاد امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و پذیرایی از زوار و کارکنان آستان قدس رضوی در شب های روضه خوانی و شهادت امام رضا علیه السلام اشاره کرد .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:53 PM
در کوی رضا
شعری از حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (حفظه الله)
بر در دوست به امید پناه آمده ایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان
لاجرم سوى رضا بهر پناه آمده ایم
از بیابان خطرخیز دیار ظلمات
تا به سرچشمه نور این همه راه آمده ایم
بهر دیدار چو بودیم تهى از حسنات
بر درش توبه کنان غرق گناه آمده ایم
چون نبودیم در این لشکر زوّار «امیر»
لاجرم جزء سیاهىّ سپاه آمده ایم
ما نداریم به جز «کوى رضا» بارگهى
به سر کوى تو با عشق و رضا آمده ایم
دست ما گیر و به مقصد برسان اى مولا!
لنگ لنگان به تعب نیمه راه آمده ایم!
تو در این مصر عزیزى و گدایانى چند
به تمنا به در خانه شاه آمده ایم
هر طرف کوس «فنا» مى زند آهنگ رحیل
ما به درگاه رضا بهر «بقا» آمده ایم
«ناصرم» خادم درگاه توأم اى محبوب
بینوائیم پى برگ و نوا آمده ایم
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:54 PM
یار مهربان
نماز در مسجد گوهرشاد تمام شده بود ؛ اما هنوز مسجد مملو از جمعیت بود . عده ای از مردم ، در گوشه ای از مسجد اجتماع کرده بودند و دور کسی را گرفته بودند . آنان اغلب کسانی بودند که برای شفا گرفتن به حرم آمده بودند و حالا به جای پنجره فولاد ، در مسجد تجمع کرده بودند . آنها دور شیخ حبیب الله گلپایگانی جمع شده بودند . شیخ سالها بود مجاور حرم شریف رضوی شده بود و امامت مسجد گوهرشاد را بر عهده گرفته بود . مردم از شیخ می خواستند که آنها را شفا دهد . شیخ هم دستش را بر سر هر بیمار می کشید و آن وقت آن بیمار شروع به عرق کردن می کرد و قطره های درشت عرق ، صورت و بدنش را فرا می گرفت و به اذن خدا شفا می یافت . این صحنه ها باعث شده بود که همه به دنبال کشف منشاء این کرامت باشند . درست بود که شیخ ، عالم وارسته و برگواری بود ، اما این کرامت ، نمی توانست دلیل عادی و قابل دسترسی داشته باشد . برای همین همه به دنبال یافتن جواب بودند . یکی از مراجع که جریان را از زبان خود شیخ شنیده بود راز معما را فاش کرد . او گفت شیخ حبیب الله برای من چنین تعریف کرد :
« یک هفته ای می شد که بر اثر بیماری و ناتوانی جسمی بستری شده بودم و سعادت حضور در حرم و زیارت از من سلب شده بود . سال ها بود که توفیق همراه شده بود و هر شب نماز شبم را پشت درهای بسته ی حرم می خواندم و اولین زائر حرم رضوی بودم ؛ اما تا آن شب سابقه نداشت که آن قدر فاصله بین دیدارمان بیفتد . آن شب ، به قدری ناتوان بودم و ضعف بر من غالب شده بود که خود را کشان کشان تا پنجره اتاقم در بیمارستان رساندم و از دور محو تماشای گلدسته های حرم شدم . نور ماه با روشنایی اش صحنه را دلچسب تر کرده بود . هوای دوست ، حسابی هوایی ام کرده بود . دلم شکسته بود و آسمان صورتم را بارانی کرده بود . با همان حال ، شروع به نجوا کردم : آقا جان ! این درست است که مهمان شبانه ی جهل سال سحر را دیگر دعوت نکنی و نپذیری ؟ چهل سال اولین مهمان شما بودم و حالا منتظرم که با من چه می کنی ! بعد از درد دل کمی سبک شدم و حالتی بر من عارض شد که مانند خواب نبود ؛ دیدم انگار روزگار دیگری است و در باغ و گلستانی باصفا هستم . حضرت امام رضا علیه السلام بر تختی تکیه زده بود و من در کنار وی نشسته بودم ؛ آن گاه حضرت بدون این که با من سخنی بگوید ، دسته ای از گل ها را برداشت و به من داد ؛ گل هایی که از عطر بهشتی شان سرمست شده بودم و احساس سبکی می کردم . وقتی به خودم آمدم ، بدنم عرق کرده بود و اتاق را بوی عطر فراگرفته بود . حال خودم را نمی فهمیدم .از شادی بی تاب شده بودم . از جا بلند شدم و مثل همیشه وضو گرفته راهی شدم . طبق معمول نماز را پشت درهای بسته خواندم و بعد که درها باز شد ، به زیارت رفتم و نماز صبح را در مسجد گوهرشاد اقامه کردم . هنوز در حال و هوای رویای دیشب بودم و مشامم از عطر آن لحظات مست بود که دیدم عده ای که برای شفا گرفتن به حرم آمده بودند ، دورم را گرفته اند ؛ انگار از جریان باخبر بودند و همان که دنبالش آمده بودند ، مرا به آنها معرفی کرده بود . نگاهی به گنبد و بارگاهش کردم و غرق در شعف امرش را اطاعت نمودم . دستم با بدن هر بیماری تماس پیدا می کرد شفا می گرفت و راهی می شد و من شادتر از او با نگاهم بدرقه اش می کردم و این جریان ادامه داشت تا زمانی که اهل معصیت و نافرمانی با من مصافحه کردند و دست دادند . این عمل باعث شد که کم کم این موهبت را از دست بدهم و برای به دست آوردنش باید دعا کنم تا رفع شود یا تخفیف پیدا کند . »
شیخ همان طور که جریان را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زده بود و به این جا که رسید بغضش ترکید ؛ حتی نام محبوب هم دلش را چراغانی می کرد و دیده اش را بارانی ؛ آخر شیخ مهمان چهل سال سحر امام بود .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:55 PM
http://imamreza.net/images/gallery/05/02/006.jpg
از همان دور ؛ در میان کاشی های معرق چشم نواز است . با عقربه های درشت در صفحه ای مدور . خیلی ها ساعتشان را با آن ، که در بالاترین نقطه ی ایوان صحن آزادی نصب است تنظیم می کنند . گفته می شود این ساعت ساخت منچستر انگلستان است و توسط امین الملک صدر اعظم ایران در زمان ناصرالدین شاه وقف آستان قدس رضوی شده است . تاریخ موجود در پیاله ی زنگ ساعت ، سال 1893 را نشان می دهد یعنی دقیقا یکصد و ده سال گذشته .
در تاریخچه ی آن آمده است که ابتدا در برج بالای ایوان غربی صحن انقلاب ( صحن کهنه ) قرار داشته و 45 سال پیش ، از آنجا به بالای ایوان جنوبی صحن آزادی ( نو ) انتقال یافته است . این طور که می گویند نشست پایه های سردر ایوان صحن انقلاب علت انتقال آن بوده است که پس از ترمیم و استحکام شکست آن ، ساختمانی از بتن در بالای ایوان ساخته شد و با کاشی معرق تزیین یافت . سپس ساعت مرحوم عبدالحسین معاون که از هامبورگ آلمان خریداری شده بود به جای آن نصب شد . این ساعت در حال حاضر به وسیله ی الکتروموتور هر 24 ساعت یک بار کوک می شود و چنانچه با خاموشی برق مواجه شود کوک آن تا 24 ساعت جواب خواهد داد .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:55 PM
امام مهربانی
پیرمرده ، پا برهنه ، بی چیز و با دست های پینه بسته ، پای پیاده از نیشابور راه افتاد اومد سمت مشهد هدفش هم دیدن امام رضا (ع) بود ، وقتی رسید مشهد اول با خودش گفت برم حموم ، تمیز بشم ، مرتب بشم ، صبح زود برم خدمت آقا . داخل حموم در آن نیمه شب غیر پیرمرده فقط یه نفر دیگر بود . یه مدت که گذشت آن طرف به پیرمرده گفت:
- می ذاری کمکت کنم ؟ کیسه بکشم پشتت رو ؟
- گفت : راضی به زحمت نیستم .
- نه خیر زحمتی نیست ...
یواش یواش مردم وارد حمودم می شدند، هر کسی می آمد تو اول یه نگاه چپ به پیرمرده می کرد و یه چشم غره می رفت ، بعد هم کیسه کش یه سلام با احترام و رد می شد . پیرمرده تعجب کرد خوب گوش داد ببینه چی می گن به این کسی که داره کیسه اش را می کشه. دید می گن : السلام علیک یا بن رسول الله ! خودش بود امام رضا (ع) بود . به پاش افتاد . آقا جسارت شد . آقا ببخشید و گریه کرد .
- آقا فرمودند : به حقی که به گردن شما دارم تا کیسه کشیدنم تموم نشه نمی ذارم پاشی ! از وقتی که تو از نیشابور راه افتادی ما منتظر تو بودیم و اصلا امشب به همین نیت اومدم حمام !
خب که چی ؟ این داستان عریض و طویل رو ریختی رو صفحه که چی بگی ؟ می خوای خودت رو لوس کنی ؟ می خوای بری مشهد می خوای نظر آقا رو جلب کنی؟ نه به خدا فقط می خواستم بگم
اگه زیر سایه ولایتشی قدرش رو بدون . خیلی مهربونه
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:55 PM
http://www.aftab.ir/news/2007/nov/22/images/d2eae233884923a7482d0eb794ca29a8.jpg
امروز پنجشنبه ۱۱ ذیقعده سالروز ولادت امام هشتم، امام رضا(ع) است، امام بزرگواری که زهد اخلاقی وی موجب شد نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان شخصیتی محبوب از خاندان پیامبر اسلام شناخته شده و مورد احترام قرار گیرد . http://www.aftab.ir/images/news/break.gif
امروز پنجشنبه ۱۱ ذیقعده سالروز ولادت امام هشتم، امام رضا(ع) است، امام بزرگواری که زهد اخلاقی وی موجب شد نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان شخصیتی محبوب از خاندان پیامبر اسلام شناخته شده و مورد احترام قرار گیرد .
ابوالحسن علی بن موسی (ع) ملقب به " رضا" امام هشتم است، کنیه آن حضرت ابوالحسن و چون حضرت امیر نیز ملقب به ابوالحسن بوده است حضرت رضا را ابوالحسن ثانی گفته اند. مشهورترین لقب ایشان "رضا" بوده است .
از دیگر القاب آن حضرت رضا، صابر ، رضی و وفی است . در مورد اعطای لقب رضا به امام هشتم آمده است : بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پیامبر و ائمه نیز در زمین رضا بود .
و نیز گفته اند چون مخالف و موافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا نامیدند . همچنین گفته اند چون مأمون بدان حضرت ، رضایت داد وی را رضا گفته اند .
● شخصیت علمی و اخلاقی آن بزرگوار
شخصیت ملکوتی و مقام شامخ و زهد اخلاقی حضرت رضا و اعتقاد شیعیان به او سبب شد نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم (ص) مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین شناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند.
بیست و چند سال نداشت که در مسجد رسول الله به فتوی می نشست. علمش بسیار و رفتارش پیامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام می شد.
کسی را با عمل و سخن خود نمی آزرد، تا حرف مخاطب تمام نمی شد سخن خود را قطع نمی کرد. هیچ حاجتمندی را مأیوس باز نمی گرداند. در حضور مهمان به پشتی تکیه نمی داد و پای خود را دراز نمی کرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می نشست و غذا می خورد. شبها کم می خوابید و قرآن بسیار می خواند. شبهای تاریک در مدینه می گشت و مستمندان را کمک می کرد. .....
● دلیلهای تحمیل ولایتعهدی به امام رضا
▪ پس از قتل امین ، برادر مأمون، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنی عباس فرد برجسته ای که مورد قبول و رضایت همگان باشد وجود نداشت . در یمن، کوفه، بصره ، بغداد و ایران عامه مردم از زمان منصور به بعد، انتظاری که از خلافت بنی عباس داشتند در نیافتند زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعی بودند از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علی (ع) بودند و امیدها و آرزوهای خود را به افراد برجسته و متقی این خاندان بسته بودند.
فضل و مأمون با مشاهده اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در کوفه و علوی دیگر در یمن) به این نکته پی برده بودند و می خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازی از خاندان علی به ولیعهدی رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایه های خلافت مأمون را مستحکم سازند به همین جهت مأمون در سال ۲۰۰ قمری بنا به گفته طبری رجا بن ابی الضحاک و فرناس خادم (در بعضی از روایات شیعی یاسر خادم) را به مدینه فرستاد تا علی بن موسی بن جعفر و محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا) را به خراسان ببرند.
▪ در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان بروند نه از راه کوفه و قم و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کرده اند زیرا مأمون می ترسید شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. این مؤید آن است که عامل فراخواندن حضرت رضا به خراسان عاملی ---------- بوده و مأمون می ترسیده کثرت شیعیان در کوفه و قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار به کلی از دست مأمون خارج شود.
● حدیث سلسلهٔ الذهب
مشهور است به هنگام ورود حضرت رضا (ع) به نیشاپور طالبان علم و محدثان گرد آن حضرت که بر استری نهاده بود جمع شدند. و از ایشان خواستند که حدیثی بر آنها املا فرماید.
حضرت حدیثی بطور مسلسل از آباء طاهرین خود رسول الله (ص) و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که « کلمه لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» یعنی کلمه توحید با لا اله الا الله حصار و باروی مستحکم من است و هر که به درون حصار من رفت از عذاب من در امان مانده.
این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهارتا حضرت رسول به سلسلهٔ الذهب معروف شده است و درباره اینکه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود باید گفت که این اقدام نوعی دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زیرا اساس و مدخل آن این است که معتقدان به خود را از هرگونه تشویش و عذابی در امان می دارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروی اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر تهاجم خارجی باشند و از دشمنی و مخالفت بر سر مسائل فرعی دوری گزینند.
● شرایط پذیرش ولایتعهدی از سوی امام
امام رضا پس از نیشابور به طوس و از آنجا به سرخس و سپس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت. به روایت عیون اخبار الرضا مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع کرد و در این باب صحبتهای زیادی میان ایشان رد و بدل شد و سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولایتعهدی را پذیرفت به این شرط که از امر و نهی و حکم و قضا دور باشد و چیزی را تغییر ندهد.
علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیش بینی می کرد و بر او مسلم بود رجال دولت که عادت به لاابالی گری و درازدستی عهد هارون الرشید کرده اند زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانین الهی نخواهد بود.
مأمون پس از آنکه آن حضرت ولایتعهدی را پذیرفت امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود ترک شود و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و بنی هاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت بخش درهم و دینار کرد و مقرر داشت که در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود .
و امروز بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعان در مشهد مقدس، میعادگاه عاشقانی است که به شوق نزدیکی هر چه بیشتر به خالق خویش در این مکان گرد هم آمده، در جوار محبوب خویش به راز و نیاز با خدا می پردازند .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:56 PM
قال الرضا علیه السلام:
لَتأمُرَنَّ بِالْمَعُروفِ وَلَتَنهُنَّ عَنِ الْمُنکَرِ اَوْ لَیَستعمِلَنَّ عَلَیکُـمْ شِرٰارُکُم فَیَدْعُو خِیـٰارُکُم فَلٰا یُستَجٰابُ لَهُم#
باید هر یک از شماها امر به معروف و نهی از منکر نمائید، و گرنه شرورترین افراد بر شما تسلّط یافته و آنچه که خوبانِ شما، دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.
ترجمه به زبان انگلیسی:
Command the good and forbid evil, or you will be subjugated by the evil ones among you, and the supplications and curses of the good ones among you will not be answered.c
ترجمه به زبان اندونزی:
Imam Ridha as berkata: Perintahkanlah kebaikan dan laranglah kemungkaran, jika kalian tidak melakukannya, maka akan berkuasa seseorang yang paling durjana, sehingga do'a orang-orang baik di antara kalian tidak akan terkabulkan.(Al-durrah Al-bahirah,halaman 38,Bihar Al-anwar, jilid 75 halaman 354, hadits ke 10).c
ترجمۂ اردو:
تم میں سے ہر شخص پر ضروری ہے کہ امر بالمعروف اور نہی عن المنکر کرے۔ورنہ بدترین لوگ تم پر حاوی ہو جائیں گے اور پھر نیک لوگ اگر دعا بھی کریں گے تو وہ قبول نہیں ہوگی۔
M.A.H.S.A
04-29-2012, 06:56 PM
چکيده زندگاني و حالات امام هشتم عليه السلام
http://img.tebyan.net/big/1387/08/6817916725516981481320422923101820891168.jpg
آن حضرت روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ، سال 148 هجرى قمرى (1)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد.
نام : علىّ، صلوات اللّه و سلامه عليه .(2)
كنيه : ابوالحسن ثانى ، ابوعلىّ و... .
اءلقاب : رضا، صابر، زكىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن ، غريب ، نورالهدى ، سراج اللّه ، غيظ المحدّثين ، غياث المستغيثين و... .
پدر: امام موسى كاظم ، باب الحوائج إ لى اللّه عليه السلام .
مادر: شقراء، معروف به خيزران ، امّ البنين ، و بعضى گفته اند: نجمه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از:
((حَسْبىَ اللّهُ)) ، ((ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ)) ، ((وَلييّ اللّهُ)) .
دربان : مورّخين ، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به عنوان دربان حضرت گفته اند.
مدّت امامت : بنابر مشهور، روز جمعه ، 25 رجب ، سال 183 هجرى قمرى ، پس از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئوليّت رهبرى و امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت ، كه تا سال 203 يا 206 به طول انجاميد.
و در سال 200 هجرى قمرى حضرت توسّط ماءمون به خراسان احضار گرديد.
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57 سال بين مورّخين اختلاف است .
و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت 29 سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين ، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و امين كشته شد.
در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.
هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت .
و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيد كه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد.
بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد، كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، در سال 201 بيعت انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت ننمايد.
پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت ، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.
شهادت : بنابر مشهور بين تاريخ نويسان ، حضرت روز جمعه يا دوشنبه ، آخر ماه صفر، در سال 203 يا 206 هجرى قمرى
(3) به وسيله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهيد گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه ، كنار قبر هارون الرّشيد دفن گرديد.
خلفاء هم عصر آن حضرت : امامت حضرت ، هم زمان با حكومت هارون الرّشيد، فرزندش امين ، عمويش ابراهيم ، دوّمين فرزندش محمّد، سوّمين فرزندش عبداللّه ملقّب به ماءمون عبّاسى مصاددف گرديد.
تعداد فرزندان : عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و يك دختر به نام فاطمه بوده است ؛ ولى اكثر مورّخين بر اين عقيده اند كه حضرت بيش از يك پسر به نام ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام نداشته است .
نماز آن حضرت : شش ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، ده مرتبه ((هل اءتى عَلَى الا نْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا)) خوانده مى شود.(4)
و بعد از آخرين سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليها السلام گفته مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوند متعال مسئلت مى نمايد كه انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.
--------------------------------------------------------------------------------
1- در سال ولادت آن حضرت بين محدّثين اختلاف است ، كه از 148 تا 153 گفته اند.
و برحسب 11 / ذى القعدة / 148 قمرى ، طبق سال شمسى 11 / آذرماه / 144 مى باشد.
2- نام و لقب مبارك حضرت به عنوان امام ((علىّ، رضا)) عليه السلام ، طبق حروف اءبجد كبير، عدد 110، 1001 مى باشد.
3- تاريخ شهادت آن حضرت طبق سال شمسى : 19 / شهريور / 197، يا 17 / مرداد / 200 خواهد بود.
4- تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... .
منبع:
چهل داستان از امام رضا عليه السلام، صالحي، عبدالله
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:00 PM
اهميت زيارت حضرت رضا(عليهالسلام)
زيارت امام رضا(عليهالسلام) مزاياي بسياري دارد که در اين مقاله به تعدادي از آنها اشاره ميشود.
مزيت اول - زيارت حضرت رضا(عليهالسلام) افضل و برتر از زيارت سيدالشهدا(عليهالسلام) است :
حضرت عبدالعظيم حسنى گفت: به حضرت جواد(عليهالسلام) عرض كردم :
متحيرم كه به زيارت قبر حضرت سيدالشهدا(عليهالسلام) مشرف شوم يا به زيارت پدرتان .
فرمود: اندكى صبر كن؛ سپس داخل اندرون شد بعد - در حالى كه اشكهايش بر رخسارش جارى بود - خارج شد و احتمالا به ياد پدرش افتاده و بر دورى از پدر اشك ريخته بود... فرمود: زائران امام حسين (عليهالسلام) بسيارند؛ اما زائران پدرم كم هستند.
در روايت ديگر فرمود: زيارت پدرم افضل است زيرا حضرت ابا عبدالله الحسين(عليهالسلام) را همه مردم زيارت مىكنند؛ امام پدرم را، جز خواص شيعه زيارت نمىكنند.(1)
زيرا هر فرقهاى از شيعه، امام حسين(عليهالسلام) را از جهات مختلفى از قبيل، شهادت آن حضرت، مخصوصا فرزند بى واسطه حضرت زهرا(عليهاالسلام) بودن، محترم مىشمارند و فِرَق ديگر شيعه، از قبيل: كسيانيه، زيديه، اسماعيليه و واقفيه و ... امامت حضرت سيدالشهدا(عليهالسلام) را پذيرفتهاند؛ اما در اين ميان، حضرت رضا(عليهالسلام) داراى ويژگى خاصى است كه اغلب انشعابات تشيع، قبل از ايشان بوده و باقيمانده از فِرَق مختلف همين خواص شيعه هستند كه به ولايت حضرت رضا (عليهالسلام) معتقدند و شمارشان نسبت به بقيه كمتر است؛ لذا در روايات «عارفا بحقه» قيد شده يعنى ايشان را امام واجب الاطاعة بداند.
مزيت دوم - زائر امام رضا(عليهالسلام) از زوار تمام انبياء و اوليا و ائمه(عليهمالسلام) افضل و با ارزشتر است .
سليمان بن حمص گفت(2) از موسى بن جعفر(عليهماالسلام) شنيدم كه مىفرمود: هر كس قبر فرزندم على را زيارت كند خداوند ثوابى معادل هفتاد حج مبرور(3) به او عطا مىفرمايد.
با تعجب گفتم: هفتاد حج مبرور؟! فرمود: آرى .
هفتاد هزار حج. باز با تعجب گفتم: هفتاد حج مبرور؟!
فرمود: آرى. هفتاد هزار حج مبرور. بار ديگر با تعجب پرسيدم .
فرمود: بعضى از حجها در پيشگاه خدا مقبول نمىشود. هر كس فرزندم را زيارت كند يا شبى در كنار قبر او به سر برد، مانند كسى است كه خداوند را در عرش زيارت كند.
باز با تعجب پرسيدم مانند كسى كه خدا را در عرش زيارت كند؟!
فرمود: آرى. روز قيامت، در عرش خدا چهار نفر از پيشينيان: نوح، ابراهيم، موسى و عيسى و چهار نفر از آخرالزمان: محمد، على، حسن و حسين(عليهمالسلام) گرد خواهند آمد و بعد، اين مجلس ادامه خواهد يافت. يعنى غير از اين هشت نفر ديگران هم خواهند بود و زوار قبور ائمه(عليهمالسلام) با ما، در همين جلسه شركت خواهند داشت .
درجه و با ارزشترين عطيه و عنايت، مخصوص زوار فرزندم على بن موسى الرضاست .
مزيت سوم: براى زوار حضرت رضا(عليهالسلام) ضمانت شده است كه خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد.
امام جواد(عليهالسلام) فرمود: هر كس قبر پدرم، حضرت رضا(عليهالسلام) را در طوس زيارت كند خداوند گناهان گذشته و آينده او را مىبخشد و روز قيامت براى او منبرى در مقابل منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىنهد و با آسايش و آرامش بر آن منبر مىنشيند تا خداوند اعمال آخرين نفر از بندگان خود را رسيدگى نمايد.(4)
اين روايت دو جنبه دارد: 1- بخشيدن گناه 2- آسودگى از حساب .
مزيت چهارم: بخشيده شدن گناه به هر كميت و كيفيتى كه باشد.
شخصى خراسانى(5) به امام رضا(عليهالسلام) گفت: يابن رسول الله من پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) را در خواب ديدم كه به من فرمود:
وقتى پاره تن من در سرزمين شما دفن شود و ستارهاي از من در آنجا غروب كند، چگونه امانت مرا حفظ خواهيد كرد؟
امام رضا(عليهالسلام) فرمود: من در سرزمين شما دفن مىشوم و پاره تن و ستاره دودمان اويم. سپس فرمود: بدان هر كس مرا با قيد معرفت به حق واجبى كه خداوند از اطاعت برايم قرار داده است، زيارت كند؛ من و پدران گرامىام در روز قيامت شفيع او خواهيم بود و هر كس را ما شفاعت كنيم، در قيامت نجات مىيابد ولو كان عليه مثل وزرالثقلين الجن و الانس؛ گرچه به گناه جن و انس آلوده باشد.
مزيت پنجم: حمزة بن حمران از امام صادق(عليهالسلام) نقل مىكند كه فرمود:
هر كس نواده مرا در طوس خراسان با معرفت به حقش، زيارت كند اجر هفتاد شهيد از شهدايى كه در كنار رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) پيكار كردهاند، به او داده مىشود.
عرض كردم، فدايت شوم عرفان به حقش چگونه است؟ فرمود:
"يعلم انه امام مفترض الطاعته، غريب، شهيد؛ بداند كه او امام واجب الاطاعة و غريب و شهيد است.
مزيت ششم: زيارت امام رضا(عليهالسلام) معادل هفتاد هزار حج است. يكى از اصحاب گفت :
به حضرت صادق(عليهالسلام) گفتم: فلانى مىگفت كه به شما گفته است: من نوزده حج عمره به جا آوردهام؛ و شما فرمودهايد كه يك حج و يك عمره ديگر به جاى آور تا به اندازه يك مرتبه زيارت حضرت سيدالشهدا(عليهالسلام) به تو اجر داده شود.
امام صادق(عليهالسلام) فرمود: اكنون بگو كدام يك نزد تو محبوبتر است، بيست مرتبه به حج رفتن يا با امام حسين(عليهالسلام) محشور شدن؟ گفتم: با امام حسين(عليهالسلام) محشور شدن محبوبتر است . فرمود: پس به زيارت امام حسين عليه السلام برو.(6)
با بررسى روايت ، زيارت امام حسين عليه السلام معادل بيست هزار حج هم وارد شده است .
در روايتى از عايشه نقل شده است(7) كه پيامبر اكرم فرمود: كسى كه حسينم را زيارت كند نود حج از حجهاى من، رسول خدا و عمرهام به او داده مىشود. اما توجه داشتيد كه زيارت حضرت رضا (عليهالسلام) صدهزار حج ثواب داشت .
مزيت هفتم: به نحو شگفتانگيزى به زوار امام رضا(عليهالسلام) كه عارف به حق او باشند ثواب و پاداش داده مىشود؛ ثواب صدهزار شهيد و مجاهد پيكارجو در راه دين و ثواب صد هزار حج عمره.
اباصلت هروى از قول حضرت رضا(عليهالسلام) روايت ميکند که: به خدا قسم هيچ يك از ما خانواده نيست؛ مگر اين كه كشته شود يا شهيد مىشود.
پرسيدم: آقا! شما را چه كسى مىكُشد؟ فرمود:
شرورترين خلق خدا به وسيله سم در زمانم؛ سپس مرا در ديار غربت دفن مىكنند.
«الا فمن زارنى فى غربتى كتب الله له اجر ماته الف شهيد و ماته الف صديق و ماته الف حاج معتمر(8) و ماته الف مجاهد و حشر فى زمرتنا و جعل فى الدرجات من الجنة رفيقنا؛ بدان كه هر كس مرا در غربتم زيارت كند خداوند ثواب صدهزار شهيد و صدهزار صديق و صدهزار حاجى و عمرهگزار و صدهزار مجاهد مىدهد و با ما محشور مىشود و در درجات عالى بهشت رفيق ماست .
مزيت هشتم: آتش جهنم بر بدن زائر حضرت رضا(عليهالسلام) حرام و ثواب زيارتش بهشت برين است. على بن مهزيار گفت: به حضرت جواد(عليهالسلام) گفتم: پاداش زائر امام رضا(عليهالسلام) چيست؟ فرمود: الجنة و الله؛ به خدا قسم بهشت.(9)
عن عبدالعظيم الحسنى قال: سمعت ابا جعفر الثانى يقول :
«ما زار ابى احد فاصابه اذى من مطر او برد او حر الا حرم جسده على النار(10)؛ حضرت عبدالعظيم حسنى گفت: از حضرت جواد(عليهالسلام) شنيدم كه مىفرمود:
هيچ كس به زيارت پدرم نمىرود كه گرفتار ناراحتى از قبيل: باران يا سرما و گرما شود؛ مگر اين كه خداوند بدنش را بر آتش جهنم حرام مىكند.
مزيت نهم: قيامت كه هيچ کس به ياد ديگرى نيست؛ امام رضا(عليهالسلام) در تلاش براي نجات زائر خويش است .خدايا! به ما توفيق زيارت و قبول آن را عنايت فرما
در مَواقف قيامت سه جاست كه هيچ كس به ياد ديگرى نيست؛ و فقط به موارد زير مىانديشد.
1- ميزان عمل: عاقبتش به خير خواهد بود يا نه؟
2- چگونگى عبور از صراط: از صراط خواهد گذشت يا سقوط خواهد كرد؟
3- تحويل گرفتن نامه عمل: نامه اعمالش به دست چپش داده خواهد شد يا به دست راستش؟
امام رضا(عليهالسلام) فرمود: من در اين موارد خطرناك به داد زوارم خواهم رسيد و از آنان شفاعت خواهم كرد.
قال الرضا(عليهالسلام): من زارنى على بعد دارى اتيعته يوم القيامة فى ثلاث مواطن حتى اخلصه من اهوالها. اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا، عند الصراط و عندالميزان .
حضرت رضا(عليهالسلام) فرمود: هر كس مرا در اين فاصله دورى كه دارم، زيارت كند روز قيامت سه جا به دادش مىرسم و او را از شدت آن سه مورد آسوده مىكنم :
1- هنگامى كه نامههاى اعمال به دست راست يا چپ تحويل داده مىشود.
2- هنگام عبور از صراط .
3- هنگام سنجش اعمال .
مزيت دهم: در قيامت به حساب اعمال مردم رسيدگى مىشود؛ اما زوار امام رضا(عليهالسلام) در خدمت رسول خدا(صلى الله عليه و آله) آسوده خاطر منتظر مىمانند تا رسيدگى به حساب مردم تمام شود.
بخش اول اين روايت، در مزيت سوم كه آمرزنده گناه گذشته و آينده بود، ذكر شد؛ اما در اين قسمت بر محاسبه نشدن و آسودگى از حساب تكيه شده است . كه قبلا ذكر شد منبرى برايش مىنهند تا خدا از حساب خلايق فارغ شود .
ابراهيم جعفرى از مهران چنين نقل كرده است كه گفت :
به خدمت امام جواد(عليهالسلام) رسيدم و سؤال كردم: كسى كه پدر شما را در طوس زيارت كند، چه امتيازى دارد؟
فرمود: هر كس قبر پدرم را در طوس زيارت كند، خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را مىآمرزد.
مزيت يازدهم: زيارت حضرت رضا(عليهالسلام) غم را از دل زائر مىزدايد.
قال رسول الله(صلى الله عليه و آله):
ستدفن بضعة منى بخراسان مازارها مكروب الا نفس الله كربته و لا مذنب الا غفر الله ذنوبه(11)؛ رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: به زودى پارهاى از تن من در خراسان دفن مىشود، هيچ غمگينى او را زيارت نمىكند مگر اين كه خدا غم از دلش بزدايد، و هيچ زائر گنهكارى مگر اين كه خداى تعالى گناهانش را بيامرزد.
بنابراين در اين درياى متلاطم زندگى پيوسته طوفانهاى غم و اندوه زندگى او را در معرض خط قرار مىدهد. امام رضا(عليهالسلام) را با معرفت بايد زيارت كرد تا وجود انسان از اين طوفانها رها و دل از غم و صفات ناپسند زدوده و توشهاى براى سفر آخرت فراهم شود.
مزيت دوازدهم: شفاعت در انتظار زائران على بن موسى الرضا(عليهالسلام) است . امام صادق (عليهالسلام) فرمود:
احدى از اولين و آخرين نيست مگر اين كه روز قيامت، محتاج شفاعت حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) است. (12)
پس همه محتاج شفاعت هستند؛ اما طبق آيه ولا يشفعون الا لمن ارتضى؛ حضرت رضا(عليهالسلام) فرمود:
«لا يشفعون الا لمن ارتضى دينه؛ شفاعت نمىكنند مگر كسانى را كه خدا دين و آيين آنها را بپسندد.
(13) زيارت امام رضا(عليهالسلام) موجب مىشود كه آن حضرت از زائرانش شفاعت كند.
حسين بن فضال از پدر خود نقل كرده است كه گفت: از حضرت رضا(عليهالسلام) شنيدم كه فرمود: مرا با سم خواهند كشت و در سرزمين غربت دفن خواهم شد. اين كه مىگويم پدرم از قول پدر بزرگوار و آباء گرامىاش از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) نقل كردهاند كه فرمود:
«الا فمن زارنى فى غربتى كنت انا و آبائى شفعاؤه يوم القيامة و من كنا شفعاءه نجى و لو كان مثل وزرا الثقلين(14)؛ بدانيد كه هر كس مرا در غربتم زيارت كند، من و آباء گرامىام روز قيامت شفيع او خواهيم بود. هر كس كه ما او را شفاعت كنيم نجات مىيابد اگر چه آلوده به گناه جن و انس باشد.
مزيت سيزدهم: زيارت حضرت رضا(عليهالسلام) از حج و عمره و زيارت رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) و اميرالمؤمنان، سيدالشهدا و امام کاظم(عليهمالسلام) هم بهتر است .
محمد بن سليمان گفت: به حضرت جواد(عليهالسلام) گفتم :
شخصى حج واجب خود را به جا آورده پس از آن به حج عمره رفته و در مراجعت به زيارت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نايل شده است؛ بعد به نجف و کاظمين رفته، حضرت على و امام موسى كاظم (عليهماالسلام) را زيارت كرده است؛ باز در همين ايام وضعش از نظر مالى به گونهاى است كه نمىتواند عازم حج شود؛ حال بفرماييد به حج برود، افضل و برتر است يا به طوس رفته، و حضرت رضا (عليهالسلام) را زيارت كند؟
قال ياتى خراسان فيسلم على ابى عليه السلام افضل و ليكن ذلك فى رجب؛ فرمود: در صورتى كه در ماه رجب باشد به خراسان رفته، پدرم حضرت رضا(عليهالسلام) را زيارت كند، بهتر است .
مزيت چهاردهم: در حرم حضرت رضا(عليهالسلام) دو ركعت نماز با شرايط خاص به جا آوردن موجب برآمدن حاجت است .
صقربن دلف گفت: از امام هادى(عليهالسلام) شنيدم كه فرمود:
هر كس برآورده شدن حاجتش را از خدا بخواهد، بايد غسل كرده به حرم امام رضا (عليهالسلام) رود، در بالاى سر آن حضرت دو ركعت نماز بخواند در قنوت نماز آنچه بخواهد( در صورتى كه كار حرام يا قطع رحم و خويشاوندى نباشد) از خدا بخواهد، خداى تعالى نيازش را برآورده سازد.
و نيز فرمود:
بارگاه ملكوتى حضرت رضا(عليهالسلام) بقعهاى از بقعههاى بهشت است كه هيچ مؤمنى آن را زيارت نكند، مگر اين كه خداوند او را از آتش آزاد و وارد بهشتش نمايد.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 102، بخش اختصاصى زيارت حضرت رضا(عليهالسلام)
2- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 263 .
3- كسى كه طاعتش پذيرفته شده، نيكويى كرده شده، مقبول، پسنديده (ف – عميد)
4- بحارالانوار، ج 102، ص 4 .
5- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 257.
6- تهذيب، ج 6، ص 48.
7- بحارالانوار، ج 12، ص 35.
8- حاج و معتمر: كسى كه به حج و عمره رفته باشد.
9- بحارالانوار، ج 12، ص 39.
10- بحارالانوار، ج 102، ص 36.
11- بحارالانوار، ج 102، ص 34.
12- محاسن برقى، ص 183.
13- بحارالانوار، ج 3، ص 219.
14- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 632.
برگرفته از کتاب 53 داستان از كرامات حضرت رضا(عليهالسلام)، موسى خسروى
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:01 PM
زیارت وسیله قرب الهی
بنابر آنچه از متون روایی و دینی استفاده میشود، زیارت قبور اولیای الهی منشا آثار و برکات دنیوی و اخروی فراوانی است و مسلمانان به حکم آیه «اتقوا الله وابتغوا الیه الوسیلة»(1)؛ «تقوای الهی پیشه کنید و وسیلهای [برای تقرب] به سوی او بجوئید.» اولیای الهی را بهترین وسیله برای تقرب به خداوند میدانند .
از این رو، بارها رنج و مشقت سفر را به جان میخرند و به زیارت قبور آنان مشرف میشوند و به پیمان و عهد قلبی و درونی که با پیامبران و امامان خویش بستهاند، عمل میکنند. امام علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) میفرماید: «ان لکل امام عهدا فی عنق اولیائه و شیعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زیارة قبورهم فمن زارهم رغبة فی زیارتهم و تصدیقا بما رغبوا فیه کان ائمتهم شفعاءهم یوم القیامة(2)؛ همانا برای هر امامی عهد و پیمانی است بر عهده پیروان و شیعیانشان و وفای کامل به این عهد و ادا نمودن آن به وجه نیکو در گروی زیارت قبور آنان است، پس هر کس از روی رغبت و میل به زیارت آنان و برای تصدیق آنچه که آنها در آن رغبت داشتند، آنان را زیارت کند، امامان و پیشوایانشان در روز قیامت شفیع آنان خواهند بود.»
همچنین رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) میفرمایند: «من اتانی زائرا کنت شفیعه یوم القیامة(3)؛ هر کس به زیارت من بیاید در روز قیامت شفیع او خواهم بود.» زیارت در واقع، تجدید عهد و پیوند زدن قلب و روح به انسانهایی است که خلیفة الله حقیقی در زمین هستند؛ کسانی که به حقیقت ندای «انی جاعل فی الارض خلیفة»(4) را جامه عمل پوشانیدهاند، و سفره جود و کرمشان برای عموم مردم گسترده و باب لطف و رحمتشان بر همگان گشوده است؛ انسانهایی که در وصف آنان گفته میشود: «السلام علی ائمة الهدی و مصابیح الدجی و اعلام التقی و ذوی النهی(5)؛ سلام بر امامان هدایت، و روشنگران تاریکی، و نشانههای تقوا و پرهیزگاری، و صاحبان عقل.»
پینوشتها:
1- مائده/35 .
2- بحارالانوار، مجلسی، موسسة الوفاء، ج97، ص116 .
3- همان، ص 142 .
4- بقرة/30 .
5- تهذیب الاحکام، ج6، ص96، ح1 (زیارت جامعه) .
منبع: گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:02 PM
زدواج وزندگی سالم ازدیدگاه امام رضا(ع)
تشكیل خانواده در اسلام، مسأله ای حیاتی و برنامه ای عالی است كه اگر چه بر مبنای مقررات و قوانین قرآنی، روایی و شرعی جامه عمل می پوشد، اما نخستین مایه های آن به صورت غریزه، محبت، عاطفه و اشتیاق متقابل زوج، به اراده حكیمانه حضرت باری تعالی در نهاد انسان قرار داده شده است. ایجاد آرامش و مودت بر اثر ازدواج، از نشانه های لطف خداوند می باشد. (۱)
علاوه بر این، محكم ترین و برترین برنامه برای جلوگیری از گناه و صیانت جامعه و نجات دادن نسل جوان از سقوط در باتلاق منكرات، ابتذال و فحشا؛ ازدواج است. بر این اساس، در مرحله اول، بر والدین، اقوام و نهادهای مسؤول واجب است كه نسبت به ایجاد مقدمات این سنت الهی و حركت پسندیده اقدام كنند و با دستان خویش، با ساده ترین روش، زمینه پیمانی پاك را فراهم آورند.
ازدواج وزندگی سالم ازدیدگاه امام رضا(ع)
تشكیل خانواده در اسلام، مسأله ای حیاتی و برنامه ای عالی است كه اگر چه بر مبنای مقررات و قوانین قرآنی، روایی و شرعی جامه عمل می پوشد، اما نخستین مایه های آن به صورت غریزه، محبت، عاطفه و اشتیاق متقابل زوج، به اراده حكیمانه حضرت باری تعالی در نهاد انسان قرار داده شده است. ایجاد آرامش و مودت بر اثر ازدواج، از نشانه های لطف خداوند می باشد. (۱)
علاوه بر این، محكم ترین و برترین برنامه برای جلوگیری از گناه و صیانت جامعه و نجات دادن نسل جوان از سقوط در باتلاق منكرات، ابتذال و فحشا؛ ازدواج است. بر این اساس، در مرحله اول، بر والدین، اقوام و نهادهای مسؤول واجب است كه نسبت به ایجاد مقدمات این سنت الهی و حركت پسندیده اقدام كنند و با دستان خویش، با ساده ترین روش، زمینه پیمانی پاك را فراهم آورند. در مرحله بعد، بر پسران و دختران است كه بنای زندگی سعادتمندانه ای را به دور از تكلفات و با اجتناب از شرایط سخت بر پا نمایند. البته، این موضوع با مقدماتی انجام می پذیرد.
● پژوهش پیرامون همسر دلخواه
تشكیل كانونی به نام خانواده، اهمیت شایان توجهی دارد. زیرا برای هر كسی این فرصت یك بار در طول زندگی اش پدید می آید و هر دختر یا پسری كه می خواهد برای خود شریكی در مسیر زندگی خویش برگزیند، باید به این نكته توجه داشته باشد كه آن شریك، تا پایان عمر همراهش خواهد بود و از همه اسرار و رموزش باخبر خواهد گردید. شریكی كه مادر فرزندان و مربی كودكان است. یا آن كه پدر، مسؤول و مدیر خانواده است و در صورت انتخاب درست، بر اعتبار، عزت و آبروی طرفین افزوده خواهد شد. بنابراین، عقل و برهان چنین قضاوت می كند كه درباره همسر آینده بررسیهایی به عمل آید. بر اساس روایتی نورانی، (۲) امام رضا(ع) فرموده اند: "كسی كه دختر خویش را شوهر می دهد، در واقع او را از حوزه اختیار خویش بیرون می آورد و در اختیار دیگری قرار می دهد."
این سخن حضرت نشان می دهد كه خانواده ها قبل از ازدواج فرزندانشان باید بررسی كنند كه دختر خویش را به همسری چه كسی درآورده و پاره ای از حیات خود و محصول تلاشها و تربیتهای خویشتن را به دست چه فردی می سپارند. بنابراین، باید دختر و پسر قبل از ازدواج از روحیات، عادات، اخلاق، سلامت فیزیكی و روانی یكدیگر در حد ضرورت باخبر باشند. دقیقاً به همین جهت است كه رسول اكرم(ص) تأكید نموده اند با افراد دارای حسب و نسب وصلت كنید، زیرا تمامی خصال و صفات والدین به فرزندان انتقال می یابد. (۳)
خانواده ها نیز مراقب باشند دختر با ایمان خود را به جوانی كه اهل حق و حقیقت نبوده و خود در باتلاق انحراف دست و پا می زند، ندهند و برای جوان پاك خود دختری را كه به ارزشها و فضایل پشت پا زده، انتخاب نكنند.كسی كه پایبند واجبات نیست و از ارتكاب فسق و فجور پروا ندارد و از حسنات اخلاقی بهره ای نبرده، نباید به عنوان هسمر آینده برگزیده شود، زیرا بنا به فرمایش ائمه هدی(ع)، آثار حرام و گناه در نسل او آشكار می گردد. (۴)
● مراسم عروسی
آداب و رسوم عقد و عروسی باید توأم با وقار، حفظ كرامت، شخصیت و به دور از هر گونه محرمات و عوامل محرك شهوات باشد تا رحمت الهی را جلب كند و عاملی برای عملی شدن بركات آسمانی گردد. در فرهنگ اسلامی، تأكید بر این است كه این مراسم بهتر است كه شب هنگام برگزار شود. چنانچه عروسی حضرت زهرا(س) در هنگام شب انجام گردید. رسول خدا(ص) توصیه نمودند، دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار، شب عروسی حضرت فاطمه(س)، به دنبال آن بانوی بزرگوار حركت كنند، شادی نمایند، شعر بخوانند و ذكر "ا...اكبر" و "الحمدا..." بر زبان جاری سازند و از چیزی كه خداوند بر انجام آن رضایت ندارد، پرهیز كنند.
حضرت امام رضا(ع) با الهام از بیانات رسول اكرم(ص) و تأسی بر سیره و سنت جدش و جده اش، فرموده اند: عروسی در شب هنگام، روش رسول خداست زیرا خداوند شب را مایه آرامش قرار داده است.(۵)
این حدیث ارزشمند، چند نكته مهم را كه حاوی جنبه های روان شناسی است، مطرح می كند؛ زیرا معمولاً شب هنگام، آدمی از فشارهای روانی كمتری برخوردار است و روح او فراغت بهتری دارد و برای انجام برنامه های فرحبخش مهیاتر است.
همچنین مطابق آنچه قرآن: "و جعلنا اللیل لباساً"(۶) شب پوششی است بر اندام زمین و موجوداتی كه بر روی آن زیست می كنند.
پذیرایی از میهمانان نیز در فرهنگ اسلامی استحباب فوق العاده ای دارد. رسول گرامی اسلام(ص)، یكی از موارد ولیمه دادن را موقع عروسی دانسته اند. البته، بنا به فرمایش آن بزرگوار، دعوت شدگان نباید برای رفتن به این مراسم شتاب كنند، زیرا یادآور دنیا و زندگی ظاهری است.(۷)
حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) هم فرموده اند: از سنت پیامبر اكرم(ص) طعام دادن در هنگام ازدواج است. (۸)
● هر عهد و پیمانی مسؤولیت دارد
خانواده عروس و داماد بنا به عرف جامعه و سنتهای محلی و رعایت موازین شرعی و ارزشی، باید در حدی به دور از افراط و تفریط، در مسأله مهر و صداق توافق كنند. البته امساك از رسانیدن صداق به صاحب آن، حرام و گناه است.
رسول خدا(ص) فرموده اند: مهریه زن باید به او مسترد گردد و كسی كه از پرداخت آن امتناع نماید، به اندازه حق زن، در روز قیامت از حسنات او برمی دارند و در پرونده همسرش قرار می دهند و چون كار نیكی به اندازه ترمیم حقوق زن باقی نماند، به گناه پیمان شكنی او را به سوی آتش می برند. زیرا هر عهد و پیمانی مسؤولیت دارد.
هشتمین فروغ امامت در این باره می فرمایند: "خداوند متعال هر گناهی را مورد آمرزش قرار می دهد، مگر گناه انكار مهر زن یا غصب دستمزد اجیر یا فروش انسان آزاد." (۹) البته، ذكر این نكته هم ضروری است كه از جانب پیامبر(ص) و عترت پاك او، خطاب به زنان با كرامت توصیه شده است: اگر زمینه مناسبی در خصوص بخشیدن مهر خود به شوهر مشاهده كنند، از این خصلت عالی كه بیانگر جود و كرم و نشانه سخاوت و بزرگواری است، چشم پوشی نكنند.
● نظافت و آراستگی
در منابع اسلامی آمده است كه خداوند زیباآفرین، جمال و زیبایی را دوست دارد. در مورد مسایل یك خانواده، دستوراتی برای نظافت و آراستگی ظاهر و ایجاد جذبه متقابل آمده است و این فكر كه مرد نیازی به زینت ظاهر و رعایت نظافت ندارد، مورد قبول نیست، چنانكه ثامن الحجج(ع) فرموده اند: " چه بسا بی توجهی مرد به آراستگی ظاهر، سبب گردد كه زن از پاكدامنی فاصله بگیرد و فضیلت عفت را از دست بدهد." (۱۰) همچنین، حضرت در جای دیگری تأكید دارند كه "پاكیزگی از خلق و خوی پیامبران الهی است." (۱۱)حضرت امام رضا(ع) از پدران بزرگوار خود روایت نموده اند: " زنان بنی اسرائیل از عفت و پاكی دست برداشتند و این مسأله هیچ سببی نداشت جز آنكه شوهران آنها خود را نمی آراستند."
از سوی دیگر، زن مجاز نیست كه برای غیر شوهر آرایش كند. رسول اكرم(ص) از اینكه زن در خارج خانه لباس جذاب بپوشد، به صورتی كه نظر دیگری را به سوی خود جلب نماید، نهی فرموده اند.
● امنیت روانی و اطمینان قلبی
وقتی آرایش و پیراستگی برای یكدیگر صورت گیرد، علاوه بر ایجاد روابط پسندیده اخلاقی و روانی و ازدیاد عواطف قلبی، موجبات اطمینان زوجین نسبت به هم را پدید می آورد . اینجاست كه نه زن به مردی غیر از شوهر خویش نظر خواهد داشت و نه مرد به زن دیگری می اندیشد و امنیتی كه از این رفتار متقابل به دست می آید، همه ابعاد زندگی زن و مرد را تحت پوشش قرار می دهد. این مسأله هر گونه بدبینی و بی اطمینانی در روابط خانوادگی را محو می كند و بدین گونه، پایه های نظام خانواده بر اساس حسن روابط و سلامت روحی استوار خواهد شد و این همان است كه قرآن می فرماید: "هن لباس لكم و انتم لباس لهن" یعنی در واقع هر كدام حافظ امنیت دیگری و مایه زینت و افتخار همسر می گردند."
كلینی(ره) در "فروع كافی" این حدیث را از حضرت رضا(ع) نقل می كند: "هیچ فایده ای به كسی نمی رسد بهتر از این كه برایش بانویی باشد كه نگاه كردن به او و مصاحبت با او موجب شادمانی همسر باشد و در غیاب شوهر امانتدار و حافظ حریم خویش و خانواده و اموال شوهر است." (۱۲)
تردیدی نیست كه مسؤولیت امنیت روانی خانواده برعهده زن است و كلیدهای عاطفه و رموز ایجاد روابط قلبی به دست اوست. از این جهت، اسلام از زن انتظاری متناسب با این جایگاه دارد و در واقع چون سعادت و شقاوت خانواده به بانوی خانه وابسته است، در روایات ائمه هدی(ع) هم بالاترین زینت و نهایت سعادت برای یك مرد، برخورداری از همسر شایسته، معرفی شده است.
● جایگاه خانواده
خانواده هسته نخستین تشكیل ساختمان جامعه به شمار می رود و عواملی چون عشق و محبت و عاطفه را در وجود انسانها ریشه دار می نماید. با رعایت موازین اسلامی زندگی خانوادگی شكوفا می گردد و آیین اسلام حقوقی برای اعضای آن به وجود می آورد كه با مراعات و اجرای آن، صفا و صمیمیت چون چشمه ای جوشان در خانواده جاری می گردد.
حضرت رضا(ع) در خصوص مناسبات اخلاقی و روابط بین اعضای خانواده، یك اصل كلی، جالب و دارای پیامی روان شناختی را مطرح می فرمایند: "برخورد خود را با افراد كوچك و بزرگ، زیبا و نیكو گردان كه این اصل در حسن معاشرت و بهبودی آن تأثیری فراوان دارد." (۱۳)
این سخن می تواند برگرفته از فرمایش ارزشمند رسول اكرم(ص) باشد كه می فرمایند: "بهترین شما كسی است كه برای اهل خانه اش نیكو باشد و من نیكوترین شما برای خانواده ام هستم." (۱۴)
● ابراز محبت و ایجاد مودت
اصل محبت را خداوند در قلب زن و شوهر قرار می دهد و بر آنان است كه این نعمت باطنی و حالت قلبی را كه موجب آرامش زندگی و صفا و پاكی است، به وسیله جانبداری از هم، گذشت و فداكاری، خوش اخلاقی، توقع در اندازه و ظرفیت لازم، حفظ شؤون و شخصیت طرفین و اجتناب از بگومگوهای بیهوده حفظ كنند و از عواملی كه به محبت و عاطفه خلل وارد می نماید، بپرهیزند زیرا تبدیل این عاطفه و شوق به كینه و نفرت در صورتی كه ملاك شرعی و عقلی در كار نباشد، مبدل نمودن نعمت به نقمت و بلاست و خود نوعی ناسپاسی به شمار می آید. البته به فرمایش حضرت رضا(ع) دل ها را رغبت و نفرت و نشاط و سستی می باشد. هنگامی كه میل و اقبال می كند، بینش و ادراك دارد و زمانی كه بی میل است، افسرده و ناتوان است. از این روی هنگامی كه درون با نشاط توام باشد، باید دلها را به كار گرفت و زمانی كه حالت سستی و رخوت دارد، باید آن را رها كرد تا توان و آرامش خود را بازیابد.(۱۵)
زن و شوهر در روابط عاطفی با یكدیگر، باید این سخن گهربار امام رضا(ع) را در نظر بگیرند كه می فرماید:"اگر مؤمنی خشمگین شود، عصبانیت وی را از طریق حق بیرون نمی برد و اگر شادمانی یابد، این خرسندی، وی را دچار باطل نمی سازد و چون به اقتداری رسد، بیشتر از آنچه حق دارد، نمی گیرد.(۱۶)"
حضرت امام رضا(ع) در سیره عملی خویش در جهت تقویت عواطف و تكریم شخصیت حاضران چه در خانه و چه در جمع معاشرین، این گونه بودند. ابراهیم بن صابر می گوید: هرگز شخصیتی برتر از امام رضا(ع) ندیدم. هرگز پای خویش را در مقابل همنشین خویش دراز نمی نمود و پیش او تكیه نمی داد. به خدمتگزاران دشنام نمی گفت. صدایش به خنده بلند نمی شد و همواره با غلامان و زیردستان خود كنار سفره غذا می نشست.(۱۷)
حضرت امام رضا(ع) اعتقاد داشتند: اگر نسبت به كسی محبتی دارید، آن را آشكار كنید، زیرا اظهار دوستی نیمی از خردمندی به شمار می آید. بنابراین زن و شوهر باید عواطف خود را در خصوص یكدیگر علنی سازند و در این مورد از خجالت و شرمساری پرهیز كنند.(۱۸) یكی از اموری كه بر رونق و صفای خانه می افزاید. تلاوت قرآن است. حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) فرموده اند: در خانه هایتان برنامه ای برای تلاوت قرآن كریم ترتیب دهید، به درستی هرگاه در منزلی قرآن خوانده شود، كارها سهل و آسان می گردد و خیر و بركتش بسیار شده و در غیر این صورت، اهل خانه در تنگنای فكری و روانی و اقتصادی قرار می گیرند.(۱۹)
بر این اساس عوامل معنوی و روی آوردن به سنت های مذهبی می تواند روابط عاطفی و فضای روان شناختی خانواده را تحت تأثیر قرار دهد. در مواقعی حتی ابراز عواطف هم برقرار است، ولی گویا احساس آرامش از خانه رخت بربسته است و این بدان دلیل می باشد كه اهل خانه از ذكر خداوند اعراض نموده اند.
از تأكید اسلام بر آرامش و مودت و رحمت، به عنوان خصلت و خویی كه در زندگی خانوادگی جاری است، چنین برمی آید كه در مفهوم ارزشی این آیین، نوع و شكل فضایی كه زوجین می خواهند در پرتو آن زندگی جدید خود را آغاز كنند، نمایان می گردد و چنین نیست كه شخص بخواهد از طریق آن، صرفاً منفعت طلبی شخصی و طمع ورزی نسبت به دیگران را پی بگیرد و نیز این گونه نمی باشد كه هوی و هوس و امیال نفسانی در آن برانگیخته شود تا بتوان از آنها به عنوان شالوده ساختمان این زندگی استفاده نمود، بلكه فضایی است كه در آن بر انسانیت و فضیلت تأكید می گردد.
● مسؤولیت پذیری و عواطف
از دیدگاه اسلام هدف از تشكیل خانواده همان دستیابی به اطمینان درونی است تا انسان پس از رسیدن به این مرحله، به اعتبار این كه رحمت و مودت شالوده و پایه روابط در نظام آفرینش است. شخصیت انسان كامل گردد. اسلام از مرد می خواهد سرآغاز بنیان نهاد خانواده را با مسؤولیت پذیری معنوی و عملی توام نماید.
رحمت ملهم از سرشت ارتباطات همسران است و زوجین را وادار می كند با توجه به ظرفیت خانوادگی، روحی و اجتماعی، یكدیگر را درك كنند آنگاه كه محبت و عاطفه وارد زندگی می گردد، فردمحوری و خودنگری دگرگون می شود انسانی كه از لاك خود بیرون آمده است، به رغم تأثیر پذیری در شكل گیری و ساختار شخصیت از محیطهای گوناگون و شرایط متفاوت، بر سخنی كه بر زبان می آورد، گامی كه برمی دارد، كاری كه انجام می دهد مراقبت دارد و در واقع رحمت را صرفاً در اندیشه و احساس پاكیزه مجسم می نماید، بلكه آن را در زندگی عملی تحقق می بخشد.پس با این وصف هركدام از زن و شوهر به دردها و مشكلات و گرفتاری های یكدیگر توجه دارند و خطاها و نارسایی ها را با مدارا، وفق و حكمت اصلاح می كنند تا مبادا به جای سازندگی، ویرانگری حاصل گردد.
اگر این گونه عمل شود، زندگی اعضای خانواده به آرامشی راستین مبدل خواهد گشت، آرامشی كه زندگی درونی و بیرونی افراد خانواده را در بر می گیرد و به صورتی خواهند زیست كه روح و عقل و عواطف آنان به دور از نزاع ها و جدال های بی جا می باشد. این مودت از نعمتهای الهی است و باید قدردان آن بود و در زندگی مشترك از آن بهره گرفت و بركاتش را به كار بست. در غیر این صورت، امكان دارد بر اثر ناسپاسی، این هدیه معنوی و عطیه الهی را از دست بدهیم.
چنانچه حضرت امام رضا(ع) فرموده اند: "نعمتهای الهی را كه در اختیارتان است، گرامی بدارید، چرا كه آنها گریزانند. از هر كه كناره گیرند، دیگر بازگشتی برایشان نیست"(۲۰)حضرت امام رضا(ع) در بیانی دیگر زندگی توام با آرامش را این گونه معرفی كرده اند:"منزل وسیع، همكاران و خدمتگزارانی افزون و دوستداران فراوان (كثرت اهل محبت و مودت)"(۲۱)
● گشایش برای اهل خانه
تأمین معاش حلال و فراهم بودن امكانات زندگی برای اهل خانه در ایجاد آرامش و افزایش صمیمیت دخالت دارد. امام علی بن موسی الرضا(ع) فرموده اند:"هركس صبح كند در حالی كه تنش سالم و خاطرش آسوده و معاشش تأمین باشد، از مواهب یك زندگی مطلوب و آرام برخوردار است."(۲۲) تلاش در جهت فراهم آوردن تسهیلات برای خانواده در درجه ای از اهمیت است كه حضرت امام رضا(ع) فرموده اند: كسی كه در پی به دست آوردن درآمدی برای تأمین معاش عائله اش باشد، بهتر از مجاهدان در راه خداست(۲۳)
حكمت این تأكید آن است كه اهتمام و تكاپو در این خصوص اثری مهم در پیوند عاطفی اعضای خانواده دارد و روابط محبت آمیز افراد خانه را تحكیم و قوت می بخشد، حضرت ثامن الحجج(ع) در روایتی دیگر از پیروان خود می خواهد برای ایجاد گشایش در زندگی و رفاه اهل خانه، بكوشند.(۲۴)
اصولاً در فرهنگ اهل بیت(ع) یكی از نشانه های سعادت انسان این است كه فرد بتواند به وضع خانواده خود رسیدگی كند، در این باره نیز هشتمین ستاره درخشان آسمان امامت، چنین گوهر افشانی كرده اند:"شایسته است مرد، بر اهل خانه (از لحاظ مخارج زندگی) سخت گیری نكند تا این كه آنان مرگ او را از خداوند درخواست كنند."(۲۵)
اهمیت تلاش برای امور رفاهی خانواده موجب نمی شود كه آدمی از اعتدال، قناعت و كسب روزی حلال دوری گزیند. حضرت امام رضا(ع) در این باره تأكید نموده اند: حقیقت ایمان بنده كامل نمی گردد تا این كه سه خصلت را دارا باشد، بصیرت در دین، اعتدال و میانه روی در امور زندگی و خانواده و بردباری در سختی ها و مصائب (۲۶) همچنین فرموده اند:
"هركس به روزی اندكی كه خدا به او می دهد راضی باشد، پروردگار همان عمل اندك را از وی می پذیرد."(۲۷)
و نیز در خصوص رضایت داشتن بر رزق حلال می فرمایند:"هركس كه به روزی حلال، اما كم خشنود باشد، رنجش كمتر و خاندانش در آسایش و آرامش زندگی می كنند و خداوند عیوب دنیا و كیفیت رفع آنها را به او می آموزد و وی را با سلامتی در بهشت مستقر می سازد"(۲۸)
پی نوشت ها:
۱) سوره روم، آیه۱۲
۲) وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱۴، ص۵۲
۳) مكارم الاخلاق، طبرسی، ص۱۹۶
۴) وسایل الشیعه، ج۱۷، ص۸۱
۵) ازدواج در اسلام، آیهٔا... مشكینی، ص۱۱۲
۶) سوره نبأ، آیه ۱۰
۷) مستدرك الوسایل، باب نكاح، فصل ۳۱
۸) صحیفهٔالرضا، ص۴۰۲
۹) بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۳۵۱
۱۰) مکارم الاخلاق، ص۴۸۹
۱۱) میزان الحكمه، ج۱۰، ص۹۵
۱۲) وسایل الشیعه، ج۱۴، ص۲۲
۱۳) صحیفهٔالرضا، ص۴۰۰
۱۴) جامع السعادات، ج۲، ص۱۳۹
۱۵) تحلیلی اززندگی امام رضا(ع)، محمدجواد فضل ا... ، ص ۲۳۰
۱۶) همان ص ۲۳۶
۱۷) كشف الغمه، ج ۲، ص۲۷۴
۱۸) اعیان الشیعه، بخش دوم، ص ۱۹
۱۹) دره البیضاء، ص ۲۲-۲۱
۲۰) صحیفه الرضا، ص ۴۷۲
۲۱) كافی، ج ۶، ص ۵۲۶
۲۲) دررالكلام، اقوال الامام علی بن موسی الرضا(ع)، ص ۸۱
۲۳) تحلیلی اززندگی امام رضا(ع)، ص ۲۳۱
۲۴) صحیفه الرضا، ص ۴۰۳
۲۵) جامع السعادات، ج ۲، ص ۱۴
۲۶) صحیفه الرضا، ص ۳۸۱
۲۷) درر الكلام، ص ۷۳
۲۸) صحیفه الرضا، ص ۴۰۱
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:02 PM
مكارم اخلاقي امام رضا (ع)
حضرت علي بن موسي الرضا (ع) مانند ديگر پيشوايان معصوم عليهم السلام به زيور فضايل اخلاقي و کمالات نفساني آراسته و از هر گونه زشتي و پليدي و رذايل اخلاقي منزه بود و در اين راه گفتار و رفتارش الگو سرمشق ديگران بود.
اينک بخشي از خصوصيات فردي و مکارم اخلاقي آن حضرت:
الف ـ زهد و عبادت
پيشواي هشتم (ع) در زهد و پارسايي و پرستش پروردگار، يگانه ي عصر خود بود و زر و سيم دنيا و مناصب اجتماعي و حکومتي در برابر مقام عبوديت و پارسايي او هيچگونه ارزشي نداشت. «محمد بن عباد» درباره ي زهد و ساده زيستي امام (ع) مي گويد:
حضرت رضا (ع) در تابستان بر روي حصير مي نشست و در زمستان بر روي گليم، و لباسهايش زبر و خشن بود؛ و لي هنگامي که در ميان مردم مي رفت از لباسهاي عادي مردم استفاده مي کرد.
علي بن موسي الرضا (ع) با قرآن انس خاصي داشت و هر سه روز يک بار ختم قرآن مي کرد و مي فرمود:
اگر بخواهم در کمتر از سه روز هم مي توانم يک قرآن ختم کنم؛ ليکن هيچ آيه اي را تلاوت نمي کنم مگر آنکه درباره ي آن آيه و موضوعي که فرود آمده و زماني که نازل شده است، انديشه مي کنم.
امام (ع) کم مي خوابيد و شبها را بيشتربه شب زنده داري مي گذرانيد و گاهي اوقات تمام شب را تا صبح بيدار بود و بسيار روزه مي گرفت و روزه اول، وسط و آخر ماه از او ترک نمي شد
و مي فرمود: «روزه داشتن در اين سه روز مثل اين است که انسان هميشه روزه است».
رجاء بن ابي ضحاک ـ مأمور مأمون براي بردن امام رضا (ع) از مدينه به خراسان ـ مي گويد:
من از مدينه تا مرو همراه و مراقب امام (ع) بودم؛ سوگند به خدا، کسي را در پرهيزگاري و افزوني ذکر خدا در تمامي اوقات، و شدت خوف از حق تعالي مانند او نديدم.
سپس به طور تفصيل برنامه ي عبادي آن حضرت را در طول شب و روز بيان مي کند.
مأمون وقتي گزارش «رجاء» را شنيد گفت:
اي پسر ابي ضحاک، آنچه که گفتي درست است، او (اشاره به امام رضا (ع)) از بهترين، داناترين و عابدترين مردم روي زمين است.
سپس به وي توصيه کرد که مشاهدات خود را براي ديگران نقل نکند.
ب ـ تواضع و فروتني
پيشواي هشتم (ع) با آنکه مقام رفيع امامت را داشت و برگزيده ي خدا بود، در عين حال نه تنها براي خود هيچ گونه حريمي قائل نبود، بلکه در زندگي خويش با طبقات مختلف مردم حتي خدمتکاران و زيردستان با نهايت صميميت و فروتني رفتار مي کرد. کليني از مردي بلخي روايت کرده است:
من در سفر خراسان همراه امام (ع) بودم، روزي هنگامي که سفره گسترده شد، امام (ع) از همه ي خدمتکاران خواست تا در کنار او بر سر سفره بنشينند. عرض کردم، فدايت شوم، بهتر بود سفره ي آنان را جدا مي کردي؟ فرمود: ساکت باش! همانا پروردگار و پدر و مادر همه ما يکي است و پاداش هم به اعمال است.
روزي امام (ع) در حمام پس از تقاضاي فردي که آن حضرت را نمي شناخت، تن او را کيسه کشيد. هنگامي که ديگران امام (ع) را به او معرفي کردند، شرمنده شد و به عذرخواهي از آن حضرت پرداخت. امام (ع) در حالي که او را کيسه مي کشيد، دلداري اش داد و فرمود: عيبي ندارد.
«ياسر» غلام امام رضا (ع) نقل مي کند:
امام (ع) به ما توصيه کرده بود که هر گاه بر شما وارد شدم و شما مشغول غذا خوردن بوديد (به احترام من) بر نخيزيد تا از غذا خوردن فارغ شويد. گاهي اوقات بعضي از ما را براي انجام کاري مي خواند. به آن حضرت اطلاع مي دادند که مشغول غذا خوردنند. مي فرمود: بگذاريد تا از غذا خوردن فارغ شوند.
ج ـ جود و بخشش
پيشواي هشتم (ع) در جود و بخشش نيز سرآمد مردم زمان خود بود. ابن شهر آشوب مي نويسد:
امام رضا (ع) در روز عرفه در خراسان، تمام اموال خود را در راه خدا بخشيد «فضل بن سهل» گفت: اين گونه بخشش زيان آور است. فرمود: نه، بلکه سودآور است. هرگز آنچه را که موجب اجر و پاداش اخروي است غرامت مشمار.
مردي خدمت امام رضا (ع) رسيد و عرض کرد: به اندازه ي مروتت به من عطا فرما. فرمود: اين مقدار براي من مقدور نيست. عرض کرد: پس به قدر جوانمردي من. فرمود: اين ممکن است آنگاه به خدمتکار خود دستور داد دويست دينار به او بپردازد.
د ـ بردباري
امام رضا (ع) خوي نيکوي حلم و بردباري را از پدر بزرگوار خود امام کاظم (ع) به ارث برده بود و در برابر افراد جاهل و گستاخ با بردباري مواجه مي شد.
روزي يکي از خوارج که مقام ولايتعهدي را منافي با شؤون و حيثيت امام (ع) مي دانست خنجري زهرآلود در استين خود پنهان کرد و گفت: مي روم با او بحث کنم اگر بر پذيرش ولايتعهدي حجتي داشت چه بهتر وگرنه با اين خنجر او را خواهم کشت.
چون به حضور امام (ع) رسيد، بدون آنکه صحبتي کند حضرت از نيت پليد او آگاه شد و با بردباري با وي برخورد کرد و فرمود:
اگر در برابر شبهه ي خود پاسخ قانع کننده اي شنيدي آن خنجري را که در آستين پنهان کرده اي بشکن و به دور انداز.
فرد خارجي پس از شنيدن سخنان منطقي امام (ع) از کرده ي خود پشيمان شد. خنجر را شکست و دور انداخت و توبه کرد و گفت:
شهادت مي دهم که تو فرزند پيامبري و در گفتارت راستگو هستي.
هـ ـ عزت نفس
يکي از اهداف شوم مأمون از مسأله ي ولايتعهدي امام رضا (ع) اين بود که آن حضرت را با نزديک کردن به دستگاه پر زرق و برق و برخوردار از لذائذ و نعمتهاي مادي خود، به دنياپرستي و جاه طلبي متهم کند؛ ولي مناعت طبع و عزت نفس پيشواي هشتم (ع) نقشه مأمون را نقش بر آب ساخت.
امام (ع) پس از پذيرش ولايتعهدي نيز با بي اعتنايي تمام به تشکيلات سلطنتي مأمون، به زندگي ساده و بي آلايش دوران پيش از ولايتعهدي خود ادامه داد و حتي در برابر سياست مأمون که سعي مي کرد آن حضرت را وارد کارهاي حکمتي بکند، فرمود:
اين امر هرگز نعمتي برايم نيفزوده است، هنگامي که در مدينه بودم دست خطم در شرق و غرب نفوذ داشت. در آن زمان بر استرم سوار مي شدم و (با اآرامي و آزادي) کوچه هاي مدينه را مي پيمودم و اين حالت از همه چيز برايم عزيزتر و مطلوبتر بود.
و ـ امر به معروف و نهي از منکر
پيشواي هشتم (ع) رفتار اطرافيان، زيردستان و ياران خود را زير نظر داشت و در مواقع لازم، آنان را امر به معروف و نهي از منکر مي کرد؛ حتي مأمون نيز بارها از نصايح و رهنمودهاي آن حضرت بهره مند شد.
روزي امام (ع) ديد مأمون وضو مي گيرد ولي غلامش آب را بر دست وي مي ريزد. حضرت فرمود: «کسي را در عبادت پروردگارت شريک قرار مده» مأمون آب را از دست غلام گرفت و خود مشغول وضو گرفتن شد.
يکي از خدمتکاران امام (ع) ميوه اي را نيم خورده دور افکند. امام (ع) متوجه شد و با ناراحتي فرمود:
سبحان الله! اگر شما بدان نياز نداريد، مردمي هستند که به خوردن آن نيازمندند.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع:کتاب تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام
تنظیم:نقدی-حوزه علمیه تبیان
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:02 PM
ظهور بني عباس
درروز يكشنبه 27 ذيحجه سال 132 هجري با كشته شدن محمد بن مروان معروف به مروان حمار طومار حكومت غاصبانه و ظالمانه بني اميه در هم پيچيده شد و سايه سنگين هشتاد و چهار ساله بني اميه بر جهان اسلام و اهل يبت عصمت و طهارت و شيعيان علي (ع) به كنار رفت .
حكومت بني اميه كه �سلطنت� را به جاي �امامت� در ساختار نظام اسلامي نهادينه كرده بود سياست خود را با قتل و شكنجه شيعيان و توهين و افتراء به وجود مقدس علي (ع) و فرزاندان وي دنبال مي كرد، كينه قلبي خود را نسبت به تشيع آشكار ساخت .
در پرونده عصر سياه بني اميه و حاكميت خفقان و ديكتاتوري فرزندان ابوسفيان،بستر حادثه غم انگيز، ديگر حوادث تلخ و سياه ديگر اين دوره را تحت شعاع خود قرار داده است ، كه نه تنها قلب هر مسلمان بلكه قلب هرآزاده اي را جريحه دار مي كند .
حادثه نخست حادثه سال 61 هجري قمري است كه به شهادت امام حسين (ع) و يارانش در كربلا انجاميد و جهان اسلام را يك باره سوگوار خود كرد را مي توان دردناكترين حادثه دوران حاكميت بني اميه بر جهان اسلام بر شمرد.
حادثه دوم حادثه لشكر كشي به شهر رسول خدا �مدينه منوره� براي بيعت گرفتن خليفه وقت بني اميه بود كه در آن حدود ده هزار و هفتصد تن از مردم كه در ميان آنان افرادي از قريش،مهاجر و انصار و عالمان دين به چشم مي خورند مي باشد .
و حادثه سوم حادثه غمبار سال 64 هجري ، حمله به مكه وسوزندان و تخريب خانه خدا براي سلطه بر اين شهرمقدس بود.
بي شك ظلم و بيداد حكمرانان بني اميه و در تنگنا قرار دادن پيروان اهل بيت (ع) زمينه هاي سقوط دولت اموي را فراهم ساخته بود اما اين سه عامل مهم يعني :
به شهادت رساندن فرزندان رسول خدا (ص) در كربلا
به شهادت رساندن مهاجر و انصار درمدينه الرسول
و تخريب و سوزندان بيت الله الحرام
را مي توان محوري ترين مؤلفه هاي سقوط حكومتبني اميه بر شمرد چراكه اين سه حادثه پرده از چهره واقعي بني اميه در هتك حرمت مقدسات و زير پا نهان همه ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي برداشت.
تكرار تاريخ
خزشهاي خونين شيعيان و برخي از فرزندان علي (ع) چون زيد بن علي (ع) در عراق و حجاز و يحيي بن زيد در خراسان و... ضربه پذيري حكومت بني اميه را به منصه ظهور رساند . عوامل ديگر سياسي ، اجتماعي در كنار آن سه عامل محوري ياد شده در سالهاي 61 و 63 و 64 ، زمينه به قدرت رسيدن ابوالعباس سفاح در سال 132 و آغاز حكومت بني عباس را مهيا ساخت ، حكومتي كه تا سال 656 ( سال مرگ معتصم ) به حيات خود ادامه داد.
انتظار مي رفت پس از به قدرت رسيدن بني عباس كه از يك سو با بهره گيري از مظلوميت ائمه و شيعيان و تحريك احساسات مسلمانان در اين خصوص زمينه به قدرت رسيدن خويش را مهيا كرده بودند و ازسوي ديگر خود را عموزادگان اهل بيت عصمت و طهارت معرفي مي كردند ، معصومين عليهم السلام و شيعيان اهل بيت از تنگناهاي فكري و فرهنگي و حتي معيشتي بيرون آيند ، اما بن عباس با لطائف الحيل خاص بنيانگذار شيوه نويني در مبارزه فكري و فرهنگي با اهل بيت عصمت و طهارت شدند به گونه اي كه مظلوميت ائمه معصومين در دوران حكومت بني عباس كمتر از مظلوميت ائمه در برابر بني اميه نبود.
معصومين دوران حكومت بني اميه كه با تلاش مستمر و در محدوديت شديد فرهنگ ناب اسلام و سيره پيامبر اكرم (ص) به نسل كنوني رسانده بودند در دوران حكومت بني عباس با همان محدوديتها و تنگناها پيچيده در زرورقي جذاب روبرو شده بودند.
از اينرو شيوه مبارزه و گذرندان فرهنگ ناب اسلام و تشيع از اين گذرگاه سخت نيازمند شيوه اي نوين بود
پس از حادثه كربلا ، كه تبيين سيره پيامبر اكرم (ص) و فرهنگ تشيع از سوي امام سجاد (ع) در قالب ادعيه و اذكار و سپس توسط امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) در برپايي محافل درس و تاسيس حوزه هاي شيعه دنبال مي شد در دوران امام موسي كاظم (ع) وارد مرحله اي حساس شد تا جايي خلفاي بني عباس استمرار حكومت خود درزنداني كردن اهل بيت به تحليل نهاد.
گرچه شهادت امام محمد باقر (ع) و امام صادق (ع) توسط خلفاي پيشين بني عباس صورت گرفته بود اما شهادت مظلومانه امام موسي بن جعفر (ع) تاثيري شگرف بر معادلات سياسي اجتماعي نهاد و عواطف مسلمانان خصوصاً شيعيان را سخت جريحه دار كرد. تا جايي كه سياست خلفاي عباسي از اين تاريخ به بعد حول محور تحت نظر گرفتن ائمه در دايره اي خاص و رويكرد به عوامفريبي در ظاهر سازي خصوصاً نسبت به اظهار محبت به اهل بيت مي چرخيد.
اوج اين عوامفريبي را مي توان در عصر امام رضا (ع) وامام جواد (ع) جستجو كرد.
عصر امام رضا (ع) و امام جواد (ع)
در تقسيم دوره هاي مختلف فكري ، فرهنگي و سياسي عصر وجود مقدس امام رضا (ع) و امام جواد (ع) را مي توان در يك دوره خاص به تحليل گذارد ، دوره اي كه داراي شاخه هاي خاص به خود بود.
يكي از شاخصه هاي اين دوره گستردگي ممالك اسلامي به شمارمي رود.
مورخ نامدار جرجي زيدان در خصوص گستردگي جهان اسلام در اين عصر مي نويسد:
گستردگي ممالك اسلامي
در مورد گستره ممالك اسلامي مورخ نامدار جرجي زيدان مي نويسد :
در زمان عباسيان ، وسعت ممالك اسلامي به نهايتدرجه رسيد، حدود ممالك اسلامي از شمال به تركستان ، در آسيا و كوههاي پيرنه و شمال اسپانيا در اروپا مي يرسيد و از جنوب به درياي سرخ و اقيانوس هند وصحراي آفريقا منتهي مي شد ، و از شرق به كشوربه كشور سند و پنجاب محدود مي شد ، و از مغرب تا اقيانوس اطلس پيش مي آمد ، و مساحت آن دو برابر تمام اروپا بود.
استانها و مماك چهل و چهار گانه اسلامي عبارت بود از : سواد ، اهواز ، فارس ، كرمان ، تهران ، اصفهان ، سيستان ، خراسان ، حُلوان ، كوفه ، بصره ، همدان ، ماسبدان ، مهرگان فزق ، ايقارين ، قم و كاشان ، آذربايجان ، ري ، قزوين ، زنجان ، قومس ، نيشابور ، دامغان ، سمنان ، گرگان ، مازنذران ، تكريت ، شهر زور ، صامعان ، موصل ، ديار ربيعه ، ارزن و ميافارقين ، طرون ، ارمنستان ، آمد ، ديار مصر ، بخش فرات ، قنسرين و توابع ، دمشق ، اردن ، فلسطين ، مصر و مكه و مدينه ، يمن ، يمامه ، بحرين و عمان غير ممالك فوق كه برخي اكنون تابع ممالك ديگر هستند ، كشورهايي كه در آن روز مستقل از كشورهاي اسلامي محسوب مي شده اند ، عبارتند از : ايران ، افانستان ،بلوچستان ، سند ، قففاز ، ارمنستان و تركستان ، عراق و جزيره عربستان ، مصر ، طرابلس ، الجزاير ، تونس ، مراكش ، اسپانيا ، قبرس و تركيه .
با در نظر گرفتن اين مراتب ، مي توان اطمينان داشت كه جمعيت ممالك اسلامي بالغ بر 200 تا 250 ميليون بوده است .
تاريخ تمدن اسلامي ج 1ص 80-85
گسترش ممالك اسلامي از سويي با تنوع نژادي و فرهنگ ها و آداب و رسوم متفاوت ، موجب رسوخ مباني فكري فرقه ها و نحله هاي ديگر اسلامي در بين انديشمندان اسلامي شد و از سوي ديگر رويكرد خلفاي بني عباس در اين عصر به ترجمه متون غير اسلامي چون فلسفه و ...
در راستاي تحت شعاع قرار دادن مكتب فكري ائمه وضعيت بحراني را در حوزه دين و فرهنگ فرا روي جهان اسلام قرار داده بود از اينرو عصر امام رضا (ع) و امام جواد (ع) را مي توان عصر� مناظره � و عصر چالش بين مكاتب و نحله ها به شمار آورد.
مشي سياسي و اجتماعي امام رضا (ع)
امام رضا (ع) كه روز 11 ذيقعده 148 هجري قمري در مدينه ديده به جهان گشود ، پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام كاظم (ع) در سن 35 سالگي عهده دار مسئوليت امامت شد.
دوره بيست ساله امامت امام هشتم (ع) در عصر زمامداري خلفاي بني اميه را مي توان در سه بخش تقسيم نمود.
1-همزماني با هارون الرشيد ، 2 سال نخست امامت
2-همزماني با خلافت امين و كشمكش بين امين و مامون (5 سال)
3-همزماني با خلافت مامون
شرايط پيچيده دوره امامت امام رضا (ع) در ابعاد گوناگون سياسي ، اجتماعي و فرهنگي امام رضا (ع) را بر آن داشت تا به فراخور و زمان هاي متفاوت شيعيان را رهبري نمايد.
امام با بينشي الهي در دوره طيف آرايي و جناح بنديهاي دو ساله آخر عمر هارون الرشيد ، كشمكش ها و انتقال قدرت و تثبيت موقعيت مامون به گونه اي عمل كردند كه اگر مستقلاً به تحليل گذارده شود سندي گويا بر (امامت) امام رضا (ع) تنها در حوزه سياست است.
شرايط زماني امامت امام رضا (ع) به گونه اي بود كه با زيركترين و حيله گرترين خليفه بني عباس روبرو بود. فردي كه علاوه بر تسلط بر علومي چون فقه در موج سواري بر وقايع سياسي واجتماعي تبحر خاصي داشت .
مامون پس از به قتل رساندن برادرش امين و بدست گرفتن قدرت ، �مرو� را مركز حكومت خود قرار داد وي با كمك وزير هوشمند خود فضل بن سهل به تثبيت موقعيت خود و تسلط كامل بر سرزمين پهناور اسلام نمود .
مامون كه از جانب امام رضا (ع) سخت بيمناك بود و وي را اصلي ترين رقيب خود در جهان اسلام به شمار مي آورد در انديشه محدود ساختن حضرت قرار داشت .
خيزش و شورش علويان بر عليه دستگاه بني عباس مشروعيت حكومت بني عباس را به شدت زير سوال مي برد.
قيامي چون، قيام محمد بن ابراهيم بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن بن علي(ع) در كوفه براي دعوت مردم به اطاعت امام رضا (ع)
قيام زيد بن موسي بن جعفر (ع)در بصره قيام ابراهيم بن موسي بن جعفر (ع) در يمن
قيام حسن بن حسين افطس در مكه و مدينه
قيامهاي محمد بن ابراهيم بن اسماعيل معروف به طباطباء �ابو سرايا � ، �سري بن منصور شيباني � و حتي قيام �حسين بن هرش � در خراسان براي دعوت به سوي امام رضا (ع) .
خيزشها و قيامهاي علويان در كنار جايگاه محوري و شخصيت معنوي امام رضا (ع) در جهان اسلام موجب شد تا مامون حضرت را به اجبار در سال 200 هجري قمري از مدينه به مرو فرا خواند مامون در مرحله نخست با زيركي خاص از آن حضرت تقاضا كرد كه مقام خلافت را بپذيرد امام با پاسخي زيركانه از پذيرش آن سرباز زدند سرانجام مامون با تهديد به قتل ، امام را مجبور به پذيرش ولايت عهدي كرده امام كه از شهادت باكي نداشت بخوبي مي دانست عدم پذيرش ولايت عهدي زمينه را براي شهادت وي و سپس عوامفريبي و مظلوم نمايي مامون ، مهيا مي سازد از اينرو با شرط عدم دخالت در امور سياسي عدم پذيرش قضاوت و عدم دخالت در عزل و نصب و دادن فتوا در پنجم ماه مبارك رمضان سال 201 هجري ولايتعهدي را پذيرفت .
امام كه از پذيرش ولايتعهدي ناخرسند بود . وضعيت خويش را براي شيعيان عصر خويش با داستان حضرت �يوسف� و اجبار علي (ع) در شركت در شوراي شش نفري مقايسه كرد و آيندگان را از اجباري بودن پذيرش متوجه ساخت
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:02 PM
آیا مامون ار قتل امام رضا مبراست؟!
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/24482.jpg
دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با...
به مناسبت شهادت امام رضا(ع)
برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و بهيچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمىكند كه ماهيتحاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند. معناى اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است. اين مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيدهمند بود. براى تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند كه اين بر خلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب اين اعتقاد بازتاب گستردهاى بر انديشههاى نويسندگان، مورخان و حتى علما و فقهايشان بر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مىديدند كه لغزشها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند. يكى از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما، نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمىكردند و براى اجراى اراده حاكم –که خود جعل کرده بودند -اراده خداست، نهايت امكانات خود را به كار مىگرفتند. از اينرو مىبينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است. دليل اين رويداد نه آن بود كه امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به آنها توجهى نمىنمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و كار داشتند. با اينوصف، حتى نام آنان را در بسيارى از كتب تاريخى نمىيابيم. اينها خيانت نسبت به حقيقتبه شمار مىرود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.
درچنين شرايطى شيعيان اهل بيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود. اكنون مىپرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را ازدورترين نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانهاى كه آنان در برابر اهلبيت اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟ پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مىدانستند كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس مىكوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود. ثانيا ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمىكردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند. ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند. اما اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مىكردند، براى تحقق بخشيدن به هدفها سياسى معينى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مىشد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت به آنان مىبود. آنها مىخواستند از اين مجرا هدفهاى زير را تامين كنند:
1 - دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مىدادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار گيرند.
2 - به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشههاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدينوسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهلبيتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4 - تشويق علما وسيلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار كه از سوى شخصيتى احساس خطر مىكردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مىيازيدند. احمد امين درباره منصور مىنويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مىديد فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خويش دعوت مىكرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطهاش پيدا نمىكردند، و گرنه دستگاه كيفرى عليهشان به كار مىافتاد» آرى، همين منصور بود كه «ابوحنيفه» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مىكوشيدند تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نشود و يا آنكه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىكردند و در اين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مىگرفتند. بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، يافعى و ابن خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند. مثلا يكى از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانهشان از حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشتهاند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد. ظاهرا ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » براستى كه اين حرفها عجيب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف داشتند. آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مىدهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دستبه خودكشى زده باشد؟ آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكمپرستبوده باشد؟ يا بر عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.
اينها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مىدهند و گر نه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مىتواند تصديق كند! اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفتهاند.
نظر برخى ديگر از مورخانبا نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام (ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد. عدهاى در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كردهاند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبيل ترديد چنين آوردهاند: «گفته مىشود كه او مسموم شد و درگذشت» (مانند يعقوبى).
نظر دسته سومعدهاى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفتهاند ولى معتقدند كه اين جنايتبه دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده.
براى اين نظر سند تاريخى جز آنچه كه «اربلى» نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافتبه اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت»
نظر چهارمبرخى نيز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيت امام را بخوبى احساس مىكرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مىتوان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچگونه تمايلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى ديگر گفتهاند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كردهاند. يكى از اين افراد «ابن جوزى» است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشتهاند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزى مىنويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىكرد. اين حادثه چنان بر مامون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذتى چشم پوشيده بود. البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آنست كه مامون عامل اين جنايتبوده باشد.
«اربلى» نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل آورده است.
احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشيد و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىكرد
دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمىكنند.
دلايل كسانى كه در تبرئه مامون از جنايتسم خورانى سعى كردهاند، به شرح زير خلاصه مىگردد:
1 - پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسيد.
2 - بزرگداشتشان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3 - به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها روى گردانده بود.
6 - دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.
8 - پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمىداد.
10- مسموميت امام از جعليات شيعه است.
اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله تاريخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مىدانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث كردهاند. واقع امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كردهاند هيچكدام مانع از آن نبود كه مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند. او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين» را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد، بىآنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئههاى مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى مامون و تحكيم پايههاى قدرتش آنهمه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش در آورده بودند. با اينوصف مىبينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون كسى بود كه بخاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دستباز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟ اما اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟ مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت. طاهر را نيز خود او كشت ولى بيدرنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت تا مراتب تسليت خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس از ديگرى سرنگون نمود.
از اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين قياس، عكسالعملها و گفتههايش در مرگ امام رضا (ع) نيز كوچكترين ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحتشكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خطبهها رانده شده بود. مامون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراين، مهر ورزيش نسبتبه امام نيز هيچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اينكه علويان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مىدارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود د هر نقطهاى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند. اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزهاش را همه مورخان ظلم كارگزاران خليفه نوشتهاند، و همچنين شورش برادران امام(ع) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اينكه گفتهاند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است، بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخنويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مىخواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كردهايم.
با اينهمه اگر كسى باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مىكرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبتبه فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با «يحيى بن اكثم» معروف است كه با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد به علاوه، صغر سن نمىتوانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد (ع) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مامون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم كه نظرى درست است! طبق اين نظر امام (ع) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيدهاند گروه بزرگى را تشكيل مىدهند كه ابن جوزى نيز بدانها اشاره كرده است. شيعيان بطور كلى اين نظر را تاييد كردهاند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعنى مامون و رضا - با همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام(ع) بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد!!..
يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند. از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام(ع) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند اين افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالكى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصية ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين و مامون.
- ابوبكر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانية ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب تهذيب الكمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة في الاسلام ص 125.
- دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226.
و بسيارى ديگر. . .
بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون
چون به كتابهاى تاريخى مراجعه مىكنيم درمىيابيم كه شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسيله سم، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى كه مامون خود شكوه از اين اتهام مىكرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مىپنداشتند! در روايت آمده كه هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مىگفتند كه اين مرد - يعنى مامون - وى را ترور كرده است. در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود. ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته كه وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد. اينكه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادرخود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مىبود. طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حيله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روايتى دوازده هزار - از بغداد قيام كرد. كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان» به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكشهايى هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد.
در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع) به نامهارون بن موسى همراه با بيست و دو تن ازعلويان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (ع). مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند.
مىگويند حتى به حضرت فاطمه(ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد. ديگر از قربانيان مامون، برادر ديگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به اين وقايع درمىيابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امرى شايع ميان مردم گرديده بود.
پيشگويى امام(ع) و اجدادش
افزون بر تمام آنچه كه گذشتياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا(ع) شهادتش را بوسيله زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند. مىتوان روايات وارد شده در اين زمينه را به دو طبقه تقسيم كرد:
1 - آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر(ص) يا ائمه(ع) نقل شده و حاكى از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است. در اين باره پنجحديث وارد شده.
2 - آن دسته از روايات كه از خود امام رضا(ع) نقل شده كه شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس كنار قبرهارون، پيشگويى نموده است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:03 PM
چاره ی بیچارگان
محدث نوری رضوان الله تعالی علیه در دارالسلام چنین نقل می کند :
یکی از خدمتگزاران حرم مطهر امام رضا علیه السلام گفت : در شب که نوبت خدمت من بود ، در رواقی که به دارالحفاظ معروف است خوابیده بودم ، ناگاه در خواب دیدم که در حرم مطهر باز شد .
خود حضرت رضا علیه السلام از حرم بیرون آمد و به من فرمودند : برخیز و بگو مشعلی بالای گلدسته ببرند و روشن کنند ، زیرا جماعتی از اعراب بحرین به زیارت من می آیند و ایشان در بین راه هستند و راه را گم کرده اند ؛ از طرف طرق (محلی در دو فرسخی مشهد) هم اکنون آنان سرگردانند ، برف هم می بارد ، مبادا تلف شوند! برو : به میرزا تقی متولی بگو چند مشعل روشن کنند و با جمعی بروند و آن زائران را ملاقات کرده ، بیاورند .
آن خادم می گوید : من از خواب بیدار شدم و فوراً از جای حرکت کردم و رفتم سرکشیک را از خواب بیدار کردم و جریان خواب را برایش توضیح دادم ؛ با تعجب برخاست و با یکدیگر آمدیم ، در حالی که برف می بارید ، مشعلدار را خبر کردیم . او با سرعت رفت و مشعلی روی گلدسته روشن کرد . بعد با جماعتی از خدام به خانه ی متولی باشی رفتیم و من خواب را نقل کردم .
متولی با جماعتی مشعل ها را روشن کرده با ما همراه شد و از شهر بیرون آمدیم و به طرف طرق راه افتادیم . نزدیک طرق به زوار رسیدیم آنان در آن هوای سرد میان بیابان سرگردان بودند .
پس از ملاقات جویای حالشان شدیم ، گفتند : ما در شدت برف و طوفان نمی توانستیم راه را تشخیص دهیم ، بالاخره از شدت سرما دست و پای ما از حس و حرکت باز ماند و ما تن به مرگ دادیم و از چهارپایان پیاده شده و همه یک جا دور هم جمع شدیم و فرش ها را روی خود انداختیم و شروع به گریه و زاری کردیم . در میان ما مردی صالح و طالب علم بود . همین که چشمش به خواب رفت ، حضرت رضا علیه السلام را در خواب زیارت کرد .
آن حضرت علیه السلام به او فرموده بود : « قوموا ؛ فقد امرت ان یجعلوا المشعل فوق المناره فاقصدوا نحو المشعل تصادفوا المتولی ؛ برخیزید ؛ دستور داده ام مشعل در بالای گلدسته قرار بدهند ، از روشنایی مشعل به آن سمت حرکت کنید . متولی به استقبال شما خواهد آمد »
این بود که ما حرکت کردیم و به راه افتادیم ، همان جهت روشنایی مشعل را هدف قرار داده ایم تا اینجا که شما به ما رسیدید .
متولی آنان را به شهر آورد و به خانه ی خود برد و پذیرایی نمود .
آری حضرت رضا علیه السلام ، ضامن غریبان و امام رئوف است و به زائران و دوستان خود توجهی خاص و فوق العاده دارند .
ای نفست چاره ی درماندگان جز تو کسی نیست کس بیکسان
چاره ی ما ساز که بیچاره ایم گر تو برانی به که روی آوریم
یار شو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چاره ی بیچارگان
قافله شد ؛ بی کسی ما ببین ای کس ما بی کسی ما ببین
پیش تو با ناله و آه آمدیم معتذر از جرم و گناه آمدیم
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:03 PM
علت ملقب شدن حضرت (ع) به رضا
شیخ صدوق می گوید :
از احمد بن محمد بن ابی نصر بـِزَنطی نقل شده است که گفت :
به امام جواد علیه السلام عرض کردم :
ـ گروهی از مخالفین شما می پندارند که چون مامون پدر شما را برای ولایت عهدی خود پسندید و برگزید ، ایشان را « رضا » (یعنی پسندیده و مورد رضایت) نامید .
http://www.razavi.ir/html/images/Mataleb/S3-G13.jpg
حضرت جواد علیه السلام فرمودند : به خدا دروغ می گویند ، خلاف می گویند ، بلکه خداوند ـ تبارک و تعالی ـ او را « رضا » نامید ؛ زیرا او برای خداوند ـ عزوجل ـ در آسمانش و برای رسولش و ائمه ی بعد از او ( علیهم السلام ) در زمینش مرضی بود .
بـِزَنطی گوید : عرض کردم : آیا مگر سایر پدرانتان ( علیهم السلام ) برای خدا و رسولش و ائمه راضی نبودند؟
حضرت فرمود : آری بودند .
عرض کردم : پس برای چه از این میان فقط پدرتان « رضا » نامیده شده است؟
فرمود : چون همان طور که دوستان و طرفدارانش به ایشان رضایت داده و ایشان را پذیرفتند ، مخالفین نیز ایشان را قبول کرده ، به ایشان رضایت داده بودند ، و این حالت برای پدران و اجداد ایشان اتفاق نیفتاد ؛ و لذا از بین آنان فقط ایشان « رضا » نامیده شده اند .
از سلیمان بن حفص مروزی روایت است که :
امام کاظم علیه السلام فرزندش علی را « رضا » می نامید و مثلاً می فرمود : فرزندم رضا را صدا کنید و یا به فرزندم رضا گفتم و یا فرزندم رضا به من گفت و زمانی که با حضرت رضا صحبت می کردند ، ایشان را با لفظ « ابالحسن » خطاب می فرمودند .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:04 PM
تاریخچه ی کامل نقاره زنی
نواختن نقاره از زمان هاى قدیم در آستان مقدس امام رضا (ع) معمول بوده است. اما این که این رسم از چه زمانى آغاز شده و به صورت یک سنّت درآمده، معلوم نیست. نه نویسندگان در باره ی آن چیزى نوشته اند و نه اسناد و مدارک موجود در حرم مطهر چیزى را نشان مى دهد. اما از نشانه هاى تاریخى چنین برمى آید که در قرن دهم ، نواختن نقاره معمول بوده است.
فضل بن روزبهان خنجى در کتاب مهمان نامه بخارا، در حالات محمدخان شیبانى ، سلطان ماوراءالنهر که مشهد مقدس و ناحیه طوس را تصرف کرده بود ، مى نویسد:
سلطان تصمیم گرفت به زیارت حضرت رضا علیه السلام برود ، از این رو، با اعیان لشکر خود و قاضیان و محتشمان عازم مشهد گردید. من با گروهى قبلاً به مشهد رفتیم و در آن جا مراسم استقبال را فراهم کردیم. بر فوق بارگاه حضرت ، محلّى که نقاره نوبت حضرت امام مى زنند ، جماعت نقاره چیان اردوى همایون و نفیرچیان ایستاده ، مترصّد آن که چون موکب همایون برسد نقاره بکوبند و نفیر نوازند. آن حضرت امر فرمودند که دم نزنند و نفیرنوازى را به فقیرنوازى بدل فرمودند ، و چون به درگاه بارگاه رسیدند ، فرود آمده به پیشگاه برآمدند و از آن جا به روضه ی مقدس قدم گشاده بقیه درآمدند و آداب زیارت تقدیم نمودند و اندکى نشسته از قبه بیرون فرمودند.
از این متن معلوم مى شود که در قرن نهم و دهم ، نقاره نواخته مى شده و جایى هم در بلندى براى نقاره زنان اختصاص داشته است.
در روزگاران پیشین ، استفاده از شیپور و نقاره در دربار شاهان معمول بود و هر بامداد و شبانگاه ، در کاخ ها و قصور و محل هاى اقامت حاکمان و امیران در شهرها و بیابان ها نقاره مى زدند و مردمان را احضار و یا مرخص مى کردند و طبل نواختن و شیپور زدن ، نشان حاکمیت و اقتدار شاهان به شمار بوده است.
در ایران ، نواختن طبل و نقاره ، تا زمان قاجاریه ادامه داشت و حاکمان هم در مراکز استان ها به هنگام معینى از آن استفاده مى کردند و در مناطق شرقى کشور حتى تا اوایل قرن حاضر نیز معمول بود.
اما... چرا این شیوه در بارگاه امام رضا(ع) مرسوم شده ، چه کسى آن را بنا نهاده و از چه زمانى این کار رواج یافته است ، معلوم نیست ، و هر کس بر پایه ذوق و برداشت خود ، براى آن انگیزه اى بیان مى کند. به این برداشتها توجه کنید :
ـ از آن جا که امام رضا (ع) عنوان ولایتعهدى داشته و ایشان را سلطان مى خوانده اند ، نواختن نقاره در بارگاه ایشان معمول شده است.
ـ شاید زمانى براى پاسدارى از حرم مطهر و مشهد ، در آن جا لشکریانى بوده اند که براى اعلام آمادگى ایشان نیاز به نواختن نقاره بوده ، و سپس این رسم به سان یک سنّت ، ماندگار شده است.
ـ نقاره زدن و شیپور نواختن ، براى احترام و بزرگداشت بارگاه امام رضا (ع) است و تنها جنبه تشریفاتى دارد و هیچ نظر دیگرى در میان نبوده است.
به هر حال و با هر انگیزه اى که این کار آغاز شده باشد ، اینک نقاره هر صبح پیش از طلوع آفتاب و هر عصر پیش از غروب خورشید نواخته مى شود و همزمان با برآمدن و فروشدن آفتاب ، آخرین نواهاى نقاره به گوش مى رسد. این بدان معنى است که نمازگزاران براى بر پا داشتن فریضه خود ، اندک فرصتى بیش ندارند و اگر نماز خویش را به جاى نیاورده اند ، مى باید شتاب کنند و به اقامه نماز بپردازند.
افزون بر این ، هنگامى که حادثه ی خاصى رخ دهد که مردم شادمان گردند و جشنى همگانى پدید آید ، نقاره نوازان بر فراز نقاره خانه مى روند و بر طبل ها مى کوبند و در شیپورها مى دمند.
نیز، هر گاه در آستان امام هشتم (ع) بیمارى شفا یابد و به خیل شفایافتگان آستان حضرتش افزوده شود ، به منظور اعلام همگانى و اظهار سرور و شادمانى ، نقاره ها را به صدا در مى آورند.
علاوه بر این ، در شب هاى میلاد معصومان و بزرگداشت مناسبت هاى مذهبى ، مانند جشن هاى بزرگ قربان و فطر و غدیر، و هم چنین در زمان تحویل هر سال شمسى ، در آغاز نوروز، نقاره نواخته مى شود.
اما... در ایام محرم و صفر که روزهاى سوگوارى شیعیان است ، به منظور احترام به آیین سوگوارى ، هیچ نوایى از نقاره خانه به در نمى آید.
براى نقاره زدن در آستانه مقدسه ، محل خاصى در نظر گرفته شده و جاى بلندى فراهم آمده است. این بناى زیبا و باشکوه ، بر فراز ایوان شرقى صحن عتیق (انقلاب) قرار دارد و از قسمت هاى مختلف حرم ، دیده مى شود. بلندى بنا سبب شده است که به هنگام نقاره زدن ، آواى آن تا دوردست ها شنیده شود ، و به ویژه به هنگام برآمدن آفتاب ، که شهر از هیاهوى آمد و شد اتومبیل ها خالى است، نواى آن در چهارسوى مشهد ، گوش شهروندان را نوازش دهد.
بناى جدید و چشمگیر نقاره خانه ، با ظرافت و شکوه خود ، از دیدنى ترین بخش هاى حرم مطهر است که همگان را به اعجاب و تحسین وامى دارد. بناى نقاره خانه که سراسر از کاشى فیروزه اى است و در پیرامون ایوان آن نرده کشى شده است، دو طبقه دارد ، طبقه زیرین جاى گذاشتن طبل ها و شیپورها است و طبقه دوم محل استقرار نوازندگان.
نقاره زنان هفت نفر هستند که سه نفرشان بر طبل مى کوبند و چهار نفر در شیپور مى دمند. ( برگرفته از پایگاه امام رضا علیه السلام )
در جای دیگر خواندم که : نقاره زنان یازده نفر هستند و به نوبت انجام وظیفه می کنند و به آن ها حقوق داده می شود . در آستان قدس به آن ها « عمله ی شکوه » می گویند . نقاره به وسیله « طبل » و « کرنا » نواخته می شود .
خوب است بدانید که طبل ها ذکری ندارند و فقط به عنوان « کوس شادمانه » و همنواز از شروع تا خاتمه با کرناها نواخته می شوند . در صورتی که کرناها ذکری دارند که سینه به سینه تا به امروز نقل شده است و بدین شرح است :
http://www.razavi.ir/html/images/Mataleb/Naghareh1.jpg
دست اول : « سرنواز » ، سردسته ی کرنانوازها ، کرنا را به طرف گنبد حضرت به عنوان سلام می گیرد و می دمد :
« سلطان دنیا و عقبی علی بن موسی الرضا »
پس نوازان که تعداد آن ها چهار نفر می باشند ، جواب می دهند :
« امام رضا »
سرنواز مجدداً با سر کرنا به طرف گنبد حضرت اشاره می کند و چنین می نوازد : « امام رضا »
پس نوازان جواب می دهند : « غریب »
دست دوم : کرنای سرنواز ذکر می کند : « مولی مولی مولی علی بن بن موسی الرضا »
پس نوازان جواب می دهند : « رضا جان »
سرنواز ، سرکرنا را به طرف گنبد می گیرد و ذکر می کند :
« یا امام غریب یا امام رضا »
دست سوم : کرنای سرنواز ذکر می کند : « دوران دوران امام رضاست »
در این موقع طبال ها به عنوان شادی طبل های خود را به صدا در می آورند . این طبل به « کوس شادمانه » معروف است .
مجدداً سرنواز شذکر می کند : « دوران دوران امام رضا دادرس بیچارگان »
پس نوازان پاسخ می دهند : « ای دادرس درماندگان »
موقعی که پس نوازان می خواهند کرنای خود را بر زمین بگذارند ، سرنواز می گوید : « فریاد رس »
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:04 PM
قصه بلند مدینه تا مشهد
این کویر دلتنگی ابرهای سنگینی است که آب را طلب می کند و اشک تنها میزبان سفره ی قلب های شکسته شان می شود . این کویر خشک سرزمینی است که سبزی و سبز زیستن را برای امتی به ارمغان آورد . این شوق شن های شیدای کویر قم است که برای سلام بر تو قامت می بندند و خورشید سال هاست کویر دل های عاشق را رخت بربسته چرا که معصومه سلام الله علیها خود خورشیدی است بدل از کهکشان پرانوار نبوی . کوچه کوچه ی این شهر به یمن رحمت اوست که رنگ دلدادگی بر پیشانی خود بسته اند .
و این شکوفه های معرفت و فضیلت است که خشکی سال های دور این شهر را پشت پرچین ارادت و مجاهدت مردمانش پنهان کرده است . آن زمین پست و نازل ، امروز نماد بالندگی جهان اسلام است و همه به عزت و جلال و نگاه توست .
معصومه سلام الله علیها تفسیر رمز آلود معصومیت است و شعر شکوهمند شیدایی مثنوی ولایت است و غزل غربت . راوی روزگار دلداگی است و رازدار سلسله ی انبیاء . ترجمان بلند عاشوراست و فلسفه ی شیدایی ، تبلور مجاهدت و عفت گنجینه ی حماسه و حرمت ، نگین ایران و ساکت شهر اقامه و راضی رضای حق و فانی راه پروردگار.
28 ساله است که ندای رحیل و کوس کوچه را می کوبد ، راه سخت است و مسیر صعب العبور ، این رسالت سنگینی است بر دوش بانوی کرامت و سال ، سال 201 هجری قمری است که قم در میانه ی راه وصال قرار می گیرد و چشم و چراغ اهل بیت می گردد .
و حال در برابر بیکران کرامت و فضیلت قامت می بندیم و با چشم دل ضریح چشم هایت را طواف می کنیم و دست بر روی قلب می گذاریم و لب ها را به لبیک گویی ات روانه می سازیم که ؛ عمه ی سادات سلام علیک ... روح عبادات سلام علیک ( برگرفته از نوشته ی کاوه محسنی )
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:04 PM
شخصیت اخلاقی امام رضا ( قسمت اول )
می دانیم که پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم ) در اخلاق نمونه بود ، تا جایی که خدایش در مقام ستایش او را به خلق نیکو و عظیمش یاد کرده ( قلم / 4 ) و رمز موفقیت او را نیز اخلاق ارزنده ی او می داند . ( آل عمران / 154 )
امامان ( علیهم السلام ) نیز تجلی اخلاق پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله وسلم ) بودند ؛ به گونه ای که هرکس آنان را می دید ، بی اختیار به یاد پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) می افتاد . حضرت رضا ( علیه السلام ) نیز در زندگی فردی و اجتماعی چنین بود که خلق والای پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) را حکایت می کرد و به گفته ی شاعر :
یمثل النبی فی اخلاقه فانه النابت من اعراقه
له کرامات و مکرمات فی الصفحات الدهر بینات
شهود صدق لسمو ذاته کانه النبی فی صفاته
یعنی : « در اخلاق او پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) جلوه گر می شود . چرا که او برخاسته از ریشه های نبوی ( صلی الله علیه و آله وسلم ) است . از او نشانه هایی اعجازآمیز و ارزش هایی در اوراق تاریخ و بستر روزگاران متجلی است و گواهانی راستین بر بزرگی او گواهند . گ.یا او آیینه ی تمام نمای اخلاق و صفات پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) است . »
ابراهیم بن عباس که از دیر زمان محضر امام را درک کرده و از آن منبع فیض الهی ، بهره ها برده بود ، درباره ی روش اخلاقی امام ( علیه السلام ) می گوید :
« هیچ گاه ندیدم آن حضرت ، با سخن خود کسی را مورد اهانت و آزار قرار دهد و یا آن که کلام کسی را قبل از آن که سخن او پایان یابد ، قطع کند . نیاز نیازمندان را برآورده می ساخت ، هرگز در حضور دیگران به چیزی تکیه نمی داد ، پای خود را نزد کسی دراز نمی کرد ، با خدمتکاران به نرمی سخن می گفت ، در جمع با صدای بلند نمی خندید و در حضور دیگران آب دهان را بیرون نمی انداخت . » ( عیون اخبارالرضا جلد دوم ص 184 )
ابن ابی عباد ، وزیر مامون ، شیوه ی زندگی امام ( علیه السلام ) را چنین یادآور شده است :
« حضرت علی بن موسی ( علیه السلام ) در تابستان روی حصیر می نشست و فرش او در زمستان نوعی پلاس بود ، دور از چشم مردم جامه ی خشن می پوشید و هنگام رویارویی با مردم ، لباس معمولی می پوشید تا خودنمایی به زهد تلقی نشود » ( عیون اخبار الرضا جلد وم ص 178
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:05 PM
جاذبه ولایی امام رضا علیه السلام
استاد مجاهدی در مورد خاطرات خود از سفر مشهد نقل می کنند :
http://photos1.blogger.com/blogger/4397/631/1600/Haram.razavi.ir.jpg
به خاطر دارم که روزی از قم عازم عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – بودم. به هنگام خدا حافظی با دوستان ، آقای حاج سراجی به من گفت: اگر توفیق زیارت حاج شیخ جعفر مجتهدی را پیدا کردید از قول من به ایشان بگویید که از حضرت بخواهند کمند جاذبه خود را رها کرده و ما را هم به مشهد بکشند!
آقای حاجی سراجی از دوستان آقای مجتهدی بودند و در قم کارخانه داری میکردند. هنگامی که در مشهد به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدم و پیام آقای حاج سراجی را به ایشان ابلاغ کردم ، فرمودند: آقاجان! جاذبه ولایی حضرت نه تنها ما را که تمامی عوالم را به طرف خود میکشد ولی ما زنجیری برداشتهایم و به کمر بستهایم و انتظار داریم که حضرت ما را با کارخانهای که داریم به مشهد بکشند! که این شدنی نیست! هنگامی که در قم، مطلب آقای مجتهدی را با آقای سراجی در میان گذاشتم، گفتند: ایوالله! راست گفتهاند، مگر فکر و خیال این کارخانه لعنتی میگذارد که ما توفیق زیارت امام رضا را پیدا کنیم؟!...
ان شاء الله خداوند زیارت علی بن موسی را قسمت تمام ارادتمندان و محبین حضرت نماید . اما باید به یاد داشته باشیم اگر ما یک گام به طرف آقا برداریم ، آقا صد گام به طرف ما برمی دارد . اگر یادتان بیاید در دی ماه امسال مطلبی با عنوان « اسماعیل تو کیست؟ » نوشتم که بی ربط به نوشته امروز نیست : « . . . آن چه تو را ، در راه ایمان ضعیف می کند ، آن چه تو را در "رفتن" ، به "ماندن" می خواند ، آن چه تو را ، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند ، آن چه تو را به خود بسته است و نگه داشته است ، آن چه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی ، تا حقیقت را اعتراف کنی ، آن چه تو را به "فرار" می خواند ، آن چه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند ، و عشق به او ، کور و کرت می کند . . .
در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت ، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش ، از بلندی فرود می آیی ، برای از دست ندادنش ، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ، او اسماعیل توست ، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد ، یا یک شیء ، یا یک حالت ، یک وضع ، و حتی ، یک " نقطه ضعف" ! » راستی برای زیارت امام رضا هم باید اسماعیل خودت را قربانی کنی ...
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:05 PM
در ذیل خلاصه گفتگویی با آقای حسین زاده از دربانان محترم حرم امام هشتم و مالک شتر پناهنده در ارتباط با ماجرای پناهنده شدن یک نفر شتر در سالهای گذشته به بارگاه علی بن موسی الرضا(ع) آمده است :
اواخر بهمن ماه سال 1352 دوازده نفر شتر خریدم آنها را نشانه گذاری کردیم به جز یک نفر شتر که هر کار کردیم نتوانستیم نشانه گذاری کنیم.
http://photos1.blogger.com/blogger/4397/631/320/camel.jpg
تصمیم گرفتم آن شتر را با 2 شتر دیگر به کشتارگاه بفرستم. آن زمان کشتارگاه در محمد آباد بود، یکی ذبح شد و 2 نفر دیگر فرار کردند یکی از آنها به پنج راه پایین خیابان که رسید به طرف میدان 17 شهریور فعلی رفت و یکی به طرف حرم آمد در ابتدای بازار زنجــیر که جـــنب مسجــد گوهرشــاد بود و در حال حاضر کفشــداری شـماره یک می باشد ایستاد.
مردم راه باز کردند و شتر آهسته آهسته به صحن انقلاب وارد می شود. آقای حسن حسینی که از دربانان کشیک پنجم می باشد به من گفت دیدم که شتری وارد شد و سه دور، دور سقاخانه زد و رفت جلو پنجره فولاد و بنا کرد به گریه کردن و اشک ریختن، بسیار متأثر شدم رفتم جلو و شال سبز خودم را به گردن شتر انداختم و آن را به سمت ساعت بردم و فردای آن روز شتر را به مزرعه نمونه بردند.
البته من منظره بردن شتر را که دیدم سخت ناراحت شدم و بدون اینکه چیزی بگویم از شتر گذشتم و برگشتم چند روز بعد آقای حیدری رئیس تشریفات وقت مرا خواست و گفت شتر به دستگاه پناه آورده است حال به جای شتر چه می خواهی گفتم تقاضای دربانی افتخاری را دارم.
من را هدایت کردند به دفتر آقای زاهدی استاندار و نایب التولیه وقت و رفتم پیش وی و در نهایت حکم دربانی ام صادر و به من دادند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:06 PM
سیر تاریخی مشهد از دیروز تا امروز
موقعیت جغرافیایی
شهر مشهد، مرکز استان خراسان، با مساحت تقریبی دویست کیلومتر مربع، در شمال شرق ایران و در حوضه آبریز کشف رود، بین رشته کوههای بینالود و هزار مسجد واقع است. ارتفاع شهر از سطح دریا 9800 متر و فاصله آن از تهران 945 کیلومتر است.
مشهد پیش از اسلام
گرچه تاریخ شکل گیری شهری با عنوان مشهد به آغاز قرن سوم هجری، یعنی مقارن با شهادت و به خاک سپاری پیکر مطهر حضرت رضا(ع) در آن جا بر می گردد، اما منطقه توس که مشهد کنونی در آن واقع است تاریخی دیرینه دارد. توس را از اینرو بدین نام خواندند که بنیان گذار و نخستین حکمران آن، فردی به نام توس بن نوذر سپهبد نام آور کیخسرو پادشاه کیانی، بوده است. از تاریخ این شهر در قبل از اسلام، به جز افسانه ای چند، آگاهی چندانی در دست نیست. ولی با توجه به اسناد موجود، می توان حدس زد که این شهر در اواخر حکومت ساسانیان، یکی از مرزداری های سر راه گرگان و نیشابور به مرو و بلخ، و از ولایت های مشهور در خراسان بزرگ بوده است.
مشهد در دوره اسلام
به گفته تاریخ نویسان، هنگامی که یزدگرد سوم از برابر سپاهیان مسلمان عرب گریخت، به خراسان روی آورد. سپاه مسلمانان به فرماندهی احنف بن قیس که مامور فتح خراسان بودند وی را تعقیب کردند. یزدگرد که آنان را به دنبال خویش یافت، راهی توس شد تا از کنارنگ توس مرزبان خود در آن خطه پناه بخواهد، اما کنارنگ با این بهانه که از یک سو، توس گنجایش موکب بزرگ پادشاهی را ندارد، و از سوی دیگر، پناه دادن به پادشاه، امکان یورش سپاه مسلمانان را افزایش می دهد، یزدگرد را از توس راهی مرو کرد. حاکم مرو نیز در آغاز به استقبال یزدگرد شتافت، اما سرانجام از او رخ برتافت و آخرین شاه ساسانی در سال 31 هجری به دست آسیابانی در مرو کشته شد.کنارنگ توس هم که حاکمی سودجو و عافیت طلب بود، با احساس خطر از سپاه مسلمانان، طی نامه ای از عبدالله بن عامر امان خوست و عهد کرد که اگر پیشنهاد او پذیرفته شود، در فتح نیشابور مسلمانان را یاری خواهد داد. پس چنین کرد و به عمارت نیشابور دست یافت. با این ترفند، کنارنگیان، به رغم فتح خراسان، همچنان نفوذ خود را در خطه توس حفظ کردند و تا پایان عصر اموی و چیرگی سپاه ابومسلم بود که آنجا را رها ساختند.
مشهد در دوره امویان
از تاریخ توس در دوران امویان نیز خبر چندانی در دست نیست. تنها باید از مهاجرت و اقامت و درگذشت خواجه ربیع بن خیثم از یاران ابن مسعود صحابی یاد کرد که در حدود سالهای 35 هجری راهی خراسان شد و در نوغان اقامت گزید و در سال 61 در همان جا رحلت کرد و دفن شد.
مشهد در دوره عباسیان
در دوره عباسیان، گرچه فرمانداران خراسان ازجانب حکومت مرکزی برگزیده می شدند، اما بی کفایتی این والیان جنبشهایی که در گوشه و کنار این خطه رخ می داد، گاه مردم را چنان بر می آشفت که خواهان برکناری ایشان می شدند.از جمله در سالهای پایانی قرن دوم، آن زمان که علی بن عیسی والی خراسان بود، فتنه و آشوب تا آن اندازه در خراسان بالا گرفت که هارون الرشید درسال 189خود برای سرکوب شورش، رهسپار ولایت شرفی شد. اما علی بن عیسی، فرصت طلبانه و با هدایای بسیار، در ری نزد او آمد و هارون او را در حکمرانی خراسان پایدار داشت. ولی با سپری شدن یک سال، شورش از حد گذشت و هارون وی را برکنار نمود. در سال 192 نیز خود برای استقرار امنیت کامل، راهی خراسان شد و در باغ حمید بن قحطبه اقامت گزید. یک سال پس از آن چنان بیمار شد که همانجا مرد و در تالار بزرگ کاخی که در آن باغ قرار داشت، به خاک سپرده شد.
ازتوس تا مشهد
توس، در دل خود شهرهایی داشته، که نوغان و طابران از آبادترین آنها بوده و آورده اند که این دو شهر هزار قریه و آبادی را در بر می گرفته است. در طول تاریخ، گاه نوغان اعتبار افزونتری می یافته و زمانی طابران رونق بیشتری داشته است. جایی که اکنون به نام شهر توس معروف است و آرامگاه فردوسی، حماسه سرای نامدار ایران در آن قرار دارد، تنها بخشی از توس قدیم، که بقایای ارگ و باروی نیمه ویرانی که مردم آن را قصر مامون می خوانند و بنای بزرگی که به بقعه هارونیه مشهور شده است، در آن پیداست. این محل، در حال حاضر حدود بیست کیلومتری شمال غربی شهر مشهد است. دیگر شهر بزرگ و نامدار توس، نوغان بوده که اینک در دل شهر مشهد قرار دارد. یکی از آبادیهای پیرامون نوغان، روستایی به نام سناباد بوده که آب و هوایی خوش و مطبوع، کشتزارهایی پربار، قنات هایی سرشار و بوستانهایی شاداب و سرسبز داشته است.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:06 PM
ماجرای کامل به توپ بستن حرم
http://photos1.blogger.com/blogger/4397/631/320/010.jpg
حرم مطهر امام رضا علیه السلام در طول زمان، رخدادهاى تلخ و شیرین فراوانى را شاهد بوده است. این بناى بزرگ مذهبى ، رنجها و گوارایى هاى بسیارى را چشیده تا به وضعیت کنونى خود رسیده است. یکى از مهمترین حوادثى که حرم مطهر هشتمین امام شاهد آن بوده، واقعه معروف به (توپ بندى گنبد مطهر) است، که مرحوم محمدتقى مدرس رضوى در کتاب سال شمار وقایع مشهد شرح آن رخداد را چنین گزارش مى دهد :
در اوایل محرم 1330، قشون روس سواره و پیاده با توپخانه و غیره از دروازه بالاخیابان وارد شدند و از کوچه چهارباغ به ارگ رفتند. تا چند روز به همین ترتیب قشون وارد مى شد و در ارگ و سربازخانه ها و منازل اطراف ارگ سکنى مى گرفتند. چندى بعد، قنسول روس جمعى از معاریف را دعوت کرد و اظهار داشت علت ورود قشون روس، براى عدم امنیت از نظر حفظ تبعه و رعایاى روس است و مقصود دیگرى نداریم.
بعد از این وقایع، قضیه یوسف خان و سید محمد طالب الحق پیش آمد که آن هم آن چه مظنون و بلکه نزدیک به یقین است، این است که محرک آنها روسها بوده اند. سید محمد طالب الحق از تهران تبعید شده و چندى بود به مشهد آمده بود. یوسف خان هراتى که مقصر و مدت شش ماه در مدرسه میرزاجعفر متحصن بود و ابداً جرأت خارج شدن از آستانه را نداشت به واسطه رابطه محرمانه که با قنسول روس اخیراً پیدا کرده بود، از مدرسه و آستانه خارج شد و در محله سرشور نزدیک قبرستان میرهوا مجلسى تشکیل داد و مردم را به سلطنت محمدعلى شاه دعوت کرد و کاغذى نوشت مبنى بر این که ما اهالى خراسان مشروطه نمى خواهیم و احمدشاه را به سلطنت نمى شناسیم و محمدعلى شاه را مى خواهیم و ورقه را به حضار داد که مهر کنند، تا این که جمعى را به لطایف الحیل در گرد خود جمع کرد و از آنها پذیرایى مى کرد. چند روز از این قضیه نگذشت که نایب على اکبر نوغانى و سیدمحمد طالب الحق، با عده اى در محله نوغان مجلسى آراستند و طالب الحق در آن مجلس نطقى کرد مبنى بر نخواستن مشروطه و برچیده شدن ادارات و غیره..
ضمناً افراد این دو مجلس با یکدیگر داخل مذاکره شدند و اندک اندک کارشان بالا گرفت و در یک روز یوسف خان با همراهان و سید با بستگان خویش از مرکزى که داشتند با علم و بیرق حرکت و به مسجد گوهرشاد ورود کردند. بعد از اجتماع در مسجد، طالب الحق به منبر رفت و به مردم اطمینان داد وحشت نکنید و نترسید، ما مى خواهیم که محمدعلى شاه به ایران مراجعت کند و بساط مشروطه را برچیند. از طرفى ، یوسف خان نیز به منبر رفت و او هم از همین مقوله نطقهایى کرد.
اندک اندک بر عده مسجدیان افزوده مى شد و دو دسته شدند. سید با همراهان خود که همه مسلّح بودند در مسجد و قسمتى از بازار سرشور و یوسف خان در صحن نو در سراچه روى حوض انبار سکنى گرفت و کسانش در صحن و حجرات منزل کردند. این حجرات را دیوانخانه و شربتخانه و غیره نامیدند و همه روزه یوسف خان تفنگداران خود را پشت بام صحن با طبل و شیپور مى فرستاد و به آنها مشق نظامى مى داد و بعد از آن براى مردم نطق مى کرد که عمّاقریب شاه وارد مشهد مى شود. شما نترسید. ما پول داریم، تفنگ و ------ و نارنجک داریم. سید نیز نطق مى کرد و از مشروطه و مشروطه خواهان تنقید مى کرد و آنها را بى دین مى خواند و اهالى خراسان را به این اساس تشویق و ترغیب مى کرد.
تا این که در اواخر صفر، کار یوسف خان بالا گرفت و تقریباً راتق و فاتق قسمتى از شهر بود. هر که را مى خواست مضروب و یا حبس مى کرد و پول مى گرفت و در موقع حرکت با طبل و فشنگ و غیره تمام را سردار مى پرداخت(؟) و معلوم نبود این وجون از کجا به وى مى رسد. به کلى امنیت از شهر سلب شده بود به حدّى که اهالى دایماً متوحش و پریشان بودند.
در همین بین، محمد قریش آبادى که یک نفر از اشرار و قطاع الطریق وقت بود، پس از آن که در خارج شهر با قراسورانهاى دولتى دو سه ساعتى جنگید و آنها را شکست داد، به مشهد وارد و با کسان خود به یوسف خان ملحق و از طرف وى به سالار ملّى ملقّب شد. پس از ورود مؤمى الیه یوسف خان قوى شد و اعلان کرد باید ادارات برچیده شود و گرنه خودمان به ادارات حمله و اساس آن را ویران مى کنیم. پس از این اعلان، منشى نظام رئیس نظمیه به رؤساى کمیساریا امر کرد که از خود دفاع کنند. لذا طرفین مشغول به سنگربندى شدند و مسجدیان مناره هاى مسجد و گلدسته هاى صحن عتیق و سردرهاى صحنین و بازار بزرگ را سنگر کردند. کمیسرها نیز سنگرها ترتیب دادند. کمیسر سرشور مناره مسجد شاه و اول بازار را سنگر کرد و همچنین سایرین، و از خود دفاع مى کردند و تقریباً یک ماه و نیم طول کشید که طرفین شبها را از اول شب تا صبح به طرف یکدیگر شلیک مى کردند و به کلى سلب آسایش و راحت و امنیت از اهالى شده بود و استراحت و خواب از خوف و ترس مخصوصاً از اشخاصى که مختصر تموّلى داشتند به کلى سلب شده بود. اشخاصى که قادر بودند از شهر خارج شده و آنان که در شهر بودند تقریباً حالت عزلت و انزوا اختیار کردند. کار کم کم به جایى رسید که کسبه و تجار دکاکین را بستند و باب معامله مسدود شد و درب حرم مطهر را نیز از اول شب مى بستند و قبل از آفتاب باز مى شد.
چهارشنبه هفدهم ربیع الاول، شورشیان به کمیساریاى پایین خیابان حمله بردند و پس از زدوخورد مختصرى ، عده اى از اعضا را دستگیر کردند و به صحن آورده محبوس ساختند و چندین حمله دیگر نیز کردند. من جمله، در یک حمله که روز جمعه نوزدهم همین ماه بود، در حدود سى نفر کشته شدند.
در اواخر ماه کار بى نظمى و اغتشاش خیلى بالا گرفت. کمتر شبى بود که منازل یا دکانى به سرقت نرود. از آن جمله، دکان یک نفر از رعایاى روسیه واقع در بالاخیابان بود. این مسأله باعث شد که قنسول روس علناً دخالت و اقدام کرد و بهانه به دست آورد. لذا روسها دو توپ مسلسل آوردند روى مغازه یکى از رعایاى خود که متصل به کوچه شیخ محمدتقى و مقابل گنبد مطهر است، نصب کردند و از همان روز نظامیان روس به عنوان حفظ اموال رعایاى روس در شهر و معابر متفرق شدند و اطراف دکاکین تبعه خارجه و کاروانسراى بانک، پست نظامى گذاشتند. اهالى پس از دیدن این وقایع در فکر خود برآمده، براى هر محله و کوچه از براى خود مستحفظ تعیین کردند و کوچه ها را درب نشانیدند.
در این بین، قنسول روس اعلانى منتشر کرد که شورشیان خلع اسلحه و متفرق شوند و بدانند که محمدعلى شاه به ایران نخواهد آمد. چنانچه متفرق نشوند به قوه قهریه آنها را متفرق مى کنیم. بر اثر این اعلان، یوسف خان اظهار کرد که من خبر صحیح دارم که همین روزها شاه خواهد آمد و ما اکنون در مقام تهیه پذیرایى هستیم. قریب به همین مضمون اعلانى نیز خطى منتشر کرد و به اخبار دروغ یک عده احمق و ساده لوح، و به دادن پول و رشوه عده دیگرى را دور خود جمع کرد و بر فساد و آشوب افزود. همه روزها تلگرافهایى جعلى و ساختگى قرائت مى کرد که حاکى بود از آمدن محمدعلى شاه و مطالبى قریب به همین مضمون.
اول ربیع الثانى که مطابق بود با عید نوروز و جمعى از یوسف خان درخواست کردند که این ایام عید عملیات را متارکه کند تا مردم بتوانند دید و بازدید عید را انجام دهند، مشارالیه نیز قبول و اعلانى خطى به همین مضمون منتشر کرد. ولى روز یکشنبه چهارم ماه، رئیس کمیساریاى نوغان را در بالاخیابان اشرار به قتل رسانیدند و طرق بعدازظهر، به کمیساریاى پایین خیابان و سرشور و عیدگاه حمله کردند و جمعى کشته شدند. پس از کشته شدن رئیس کمیسرى ، جمعى از تبعه روس به قنسولخانه رفتند و امنیت شهر را خواستار شدند. دیگر جاى تأملى براى ٍ قنسول نبود. بذرى که پاشیده بود، سبز شد و موقع استفاده رسید. لذا على الظاهر با والى مذاکره و پیشنهاد کرد یا فوراً شهر را امن و اشرار را متفرق کند و یا استعفا بدهد تا ما اشرار را متفرق کنیم.
رکن الدوله بر اثر این پیش آمدها استعفاى خود را به مرکز تقدیم کرد. مؤلف «انقلاب طوس» مى نویسد: سپس قنسول روس با اجازه از مرکز اعلان داد هر کس تفنگ و ششلول و اسلحه به قنسولخانه تسلیم کند و بلیت بگیرد. تمام اعیان و اشراف مضمون اعلان را پذیرفتند. به این مستمسک فرمانده روس از قواى شهرى کاست. بعد هم به اسم این که حقوق پس افتاده اجزاى نظمیه را مى خواهم، تمام صاحب منصبان و مستخدمین را احضار و سپس همه را خلع اسلحه کرد. البته صحنى ها و مسجدى ها وقعى به این اعلان نگذاشتند و خلع اسلحه نشدند. اعلانى دیگر نشر داد که اگر تا سه روز دیگر شورشیان خلع اسلحه و متفرق نشوند مجبوراُ آنها را به قوه قهریه متفرق مى کنم. روابط محرمانه در بین آنها بود. باز هم به این اعلان اعتنایى نگذاشتند. روسها که موجب اصلى این حوادث بودند از یک طرف شورشیان را به اقامت در مسجد و صحن حفظ سنگرهاى خود تشویق مى کردند و از طرف دیگر اهل شهر را آگاه مى کردند که اگر شورشیان از محل خود خارج و تسلیم نشوند ابنیه آستانه و مسجد را توپ خواهیم زد.
تا این که دو ساعت به غروب شنبه دهم، از طرف بالا خیابان و پایین خیابان و بانک شاهنشاهى و گل خطمى به طرف آستان قدس توپهاى شرپنلى بناى آتش فشانى گذاردند و از طرف مسجدیان دفاع مى شد. ولى معلوم است یک عده افراد معمولى با قشون منظم و توپخانه چه مى تواند بکنند. بالجمله تا نیم ساعت از شب، توپ شرپنلى و مسلسل بام به صحن داخل شدند و مسجد را تصرف و با مسلسل میان حرم شلیک کردند. عده زیادى که در حرم و رواقها پناه برده بودند مقتول شدند.
منتخب التواریخ تقریباً به این مضمون مى نویسد در این وقت مرتضى قلى خان متولى باشى در حرم بود. چون وضع را این طور دید دستمال سفیدى از یکى از درهاى حرم بیرون کرد و سایر مردمان نیز صداى امان بلند کردند و امان خواستند. لذا شلیک موقوف شد.
پس از آن روسها داخل رواقها و حرم مطهر گردیدند و مردم را خارج و در گوشه صحن پس از تفتیش توقیف کردند. اسرا تا صبح در صحن محبوس بودند. بعد از آفتاب به آنها امر شد که مقتولین حرم و رواق را بردارند و در گوشه صحن طرف مدرسه عالى فاضلیه جعفرى جمع کنند. پس از اتمام، عده اى از اسرا را مرخص کردند. مقتولین را اجازه دفن ندادند. و هیچ کس را اجازه ورود به صحنین نبود.
بارى درب تمام عمارات آستانه را از قبیل کشیکخانه و تحویلخانه و کتابخانه و سایر عمارات و حجرات را با بیل و کلنگ شکستند و داخل شدند. سید طالب الحق که عمامه سیاه را برداشته و شال سرخى پیچیده بود گرفتار شد. یوسف خان و محمد نیشابورى و اکبر بلند و سایرین به خارج شهر فرار کردند. گویا روسها آنها را فرار دادند. روز دوازدهم به اولیاى مقتولین اجازه دفن کشتگان خود را دادند.
عصر سه شنبه 13 قنسول روس و عبدالحمید خان قنسول انگلیس با شاه صاحب براى بازدید به آستانه آمدند. تولیت آستانه و بعضى از رؤسا هم در آستانه مشرف بودند. بعضى مذاکرات میانشان شد و بالاخره قنسول روس از تولیت و رؤساى حاضر نوشته گرفت که از اسباب آستانه هیچ به غارت نرفته است. البته به جز تفرقه اشرار دیگر مقصودى نبود و همین مضمون را قنسول اعلان داد.
روز سه شنبه صحن عتیق و حرم و مسجد را روسها به تصرف خدمه دادند و خودشان به صحن جدید رفتند و تا روز نوزدهم در آن جا بودند و بعد آن جا را تخلیه کردند و به کلى از آستانه خارج شدند.
انقلاب طوس مى نویسد: تعداد گلوله هاى توپ بولمطر و گرناد که به گنبد مطهر و دیگر مواضع مقدسه زده شد: گنبد مطهر آنچه تشخیص داده شد غیر از گلوله هاى بولمطر گلوله و گرناد هفده عدد، ایوان طلاى مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ایوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد یازده عدد، سردر ایوان صحن جدید گلوله گرناد سه عدد، سردر کارخانه خدام یازده عدد، گنبد مسجد جامع گلوله گرناد یازده عدد، صحن جدید و عتیق و همچنین ایوان عباسى و صحن کهنه نیز چند تیر خالى شده بود که خرابى فاحشى وارد آورد. عدد گلوله هاى توپ بولمطر که به اطراف مسجد و صحنین خالى شده بود از تحت احصاء خارج بوده است.
عدد مقتولین آن روز گویا چهارصد و پانزده نفر بوده غیر از مجروحین که بعدها فوت کردند و یا اشخاصى که خود را از ترس به چاه انداختند. از قرارى که گفته مى شد از روسها هم سى و چهار نفر کشته شده بودند.
بالجمله چنانچه ذکر شد رکن الدوله قبل از بمباردمان آستان قدس استعفا داد و شاهزاده نیرالدوله به والیگرى تعیین شد. مشارالیه در نوزدهم جمادى الاولى به مشهد وارد شد. نیرالدوله احکام مؤکدى صادر کرد که مسببین انقلاب را که بالاخره منجر به توپ بستن آستان قدس شده اند دستگیر کند. لذا چند روز پس از ورود دعوتى از اعیان شهر و اشراف و اعضاى آستانه کرد و در همان مجلس اظهار کرد که بایستى خرابى یهاى آستانه که بر اثر بمباردمان قشون روس وارد شده است به فوریت تعمیر و حضار و سایرین باید کمک کنند و اعانه بدهند. خود نیرالدوله گویا سى هزار تومان داد و تا مبلغ صد الى صد و ده هزار تومان اعانه براى ترمیم خرابى از مدعوین و غیر مدعوین جمع آورى کرد.
پس از آن حاج معاون التجار و حاجى معین و حاج عبدالرحیم را به ترشیز و یکى از دو نفر از اهل علم را که در انقلاب دخالت داشتند با جمعى دیگر به اطراف تبعید کرد. سپس امر به تعمیر آستانه مقدسه داد. روز شروع به تعمیر را که قبلاً اطلاع داده بودند متولى باشى و عموم مستخدمین آستانه و معمارها و عملجات حاضر بودند خود نیرالدوله به آستانه حاضر شد و پشت بام حرم مطهر رفت و امر کرد ظرف گچى حاضر کردند، آستینهاى خود را بالا زد و اولین خشت و گچ تعمیر گنبد مطهر را به دست خود کار کذاشت.
در آن وقت ریاست گمرک با مسیولولو بود، پس پیشکارى مالیه را هم به وى رجوع کرد. معززالملک به عنوان ریاست قشون وارد گردید و براى دستگیرى یوسف خان که عده اى رفته بودند وى را دستگیر کردند ولى نظامیان روس مانع شدند که او را زنده وارد شهر کنند، در همان خارج شهر او را تیرباران کردند و نعش او را پانزدهم جمادى الاخر به شهر آورده به دار آویختند. ( به نقل از سالشمار وقایع مشهد، نوشته محمدتقى مدرس رضوى ص 226 برگرفته از پایگاه امام رضا علیه السلام )
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:07 PM
عنایت عام
جناب آقای حیدرتهرانی فرمود : ـ داستان های شگفت شهید دستغیب ص 165 ـ
http://www.aqrazavi.org/Gallery/Zarih/images/009.jpg
چند سال قبل روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم ، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته بود ، حضور قلب و خشوع او مرا متوجه ساخت ، زمانی که خواست حرکت کند ، دیدم از حرکت کردن عاجز است ، او را یاری کردم و به منزلش رساندم و سخت مورد علاقه ام شد به طوری که هر روز می رفتم و او را در کارهایش یاری می کردم ، اسم و محل و حالاتش را پرسیدم گفت : اسمم ابراهیم است و از اهل عراقم . زبان فارسی را هم می دانست . جریانی را برایم نقل کرد ؛ گفت :
من از دوران جوانی تا به حال هر ساله برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم و مدتی می مانم و بعد به عراق مراجعت می کنم و از دوران جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه پیاده مشرف شدم ، بار اول سه نفر جوان که با من هم سن و سال و دوستی و صداقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم و مرا تا یک فرسخی مشایعت و بدرقه کردند و از مفارقت من و این که نمی توانستند با من مشرف شوند سخت افسرده و نگران بودند ، هنگام وداع با من گریه کردند و گفتند تو جوانی و سفر اول و پیاده به زحمت می روی البته مورد نظر واقع می شوی ، حاجت ما به تو این است که از طرف ما سلامی تقدیم آقا نموده و در آن محل شریف یادی از ما کن ، سپس با آن ها وداع کردم و به طرف مشهد حرکت کردم . پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شده پس از زیارت در گوشه ای از حرم مطهر افتادم و حالت بی خودی و بی خبری بر من عارض شد ، در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام با دست مبارکش رقعه هایی از کاغذ به تمام زوار از مرد و زن حتی بچه ها می دهد . چون به من رسیدند چهار رقعه مرحمت فرمودند . پرسیدم آقا من یک نفرم. چرا چهار رقعه مرحمت فرمودید؟
حضرت فرمودند : یکی برای خودت و سه تا برای دوستانت . مگر نگفته بودند سلامشان را به من برسانی . عرضه داشتم آقا جان بهتر نیست این کار را به کسی دیگری واگذار کنید تا رقعه ها را تقسیم کند ؟ آخه در شان شما نیست . حضرت فرمودند : این جمعیت همه به امید دیدن من آمده اند و من باید خودم به آن ها برسم .
یکی از رقعه ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته شده است : برائه من النار ( امان از آتش ) ـ امان من الحساب ( امان از حساب و کتاب ) ـ دخول فی الجنه ( جواز ورود به بهشت ) ـ و انا ابن رسول الله ( و من فرزند فرستاده خدا هستم ) . . . از این داستان دو نتیجه می گیریم :
1 ــ کثرت رافت و عنایت و مرحمت حضرت رضا علیه السلام درباره ی زوار قبرش به طوری است که هر کس به امید نجات به آن حضرت پناهنده شود ، درباره اش شفاعت خواهد کرد و هیچ کس از درخانه ی آن بزرگوار محروم برنخواهد گشت .
2 ــ هر کس به راستی آرزوی زیارت آن حضرت را داشته باشد و برای او میسور نیست و از دیگری التماس کند که به نیابت او زیارت کند مانند کسی است که حضرت را زیارت کرده و این اختصاص به زیارت ندارد بلکه در همه ی کارهای خیر صادق است ، یعنی هر کس کار خیری را دوست دارد به راستی آرزوی رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد ، مانند کسی است که همان کار را انجام داده و ثوابش عاید او می شود .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:07 PM
گنبدنما
اهل اینجا باشی و نباشی فرقی ندارد . گنبد آقا ، برای خیلی ها حرمت دارد . از دور و نزدیک خستگی ها را می گیرد و بر دل می نشیند . این نماد طلایی خیلی ها را راهی کرده است و خیلی هم هنوز هوایی اند ....
http://www.aqrazavi.org/Gallery/Gonbad/images/005_0002.jpg
گنبد نما حکایت دیگری است از گذشته های دور . می گویند مسافرانی که به تپه ی سلام می رسیدند با سلام و صلوات « گنبد نما » می داده اند و ... این گنبد خود تاریخچه ای شنیدنی دارد . بخوانید :
اولین گنبد ساز : نقل است مامون پس از مرگ هارون و دفن او در بقعه ی هارونی ، قبه ای بر فراز آن بنا نهاد . این قبه در حوادث خراسان مانند حمله ی سبکتکین تخریب شد تا این که محمود غزنوی در سال 400 هجری قمری آن را بازسازی کرد و از آن زمان تا عصر سلجوقیان ، حرم مطهر با همان قبه باقی مانده بود تا این که در عصر سلجوقی ، ضمن تعمیر روضه ی منوره ، گنبدی بر فراز آن احداث شد و این همان گنبدی است که امروز 900 سال از احداث آن می گذرد .
این گنبد در آغاز هم چون دیگر بناها از آجرهای زردرنگ ساخته و پس از آن کاشی کاری شد . در زیر کتیبه ی دور آن آمده است : عمل کمال الدین محمود یزدی و در قسمتی دیگر مکتوب است کتیبه ی علیرضا العباس .
پس از طلاکاری گنبد ، در چند رویداد تاریخی از جمله فتنه ی ازبک ها قسمتی از طلاهای آن به غارت برده شد است تا این که در سفر پیاده ی شاه عباس صفوی به مشهد وی دستور طلاکاری مجدد را صادر کرد . این کار در سال 1016 هجری قمری به پایان می رسد و علیرضا عباسی ، خوشنویس معروف عهد صفوی مامور نوشتن کتیبه ی کمربندی دور آن به خط ثلث برجسته می شود .
در زلزله ی سال 1084 هجری قمری تعدادی از خشت های زراندود آن ریخت . پس از آن شاه سلیمان صفوی گنبد را ترمیم و تجدید طلاکاری کرد .
شناسنامه ی گنبد : گنبد امام که در نهایت هنرمندی ساخته شده دارای دو پوشش است . پوشش اول آن همان سقف حرم است که مقعر و مقرنس می باشد و به آن قبه گفته می شود و پوشش دوم برفراز آن و همان گنبد طلاست . بین دو پوشش ، فضایی خالی به بلندای بیش از 13 متر وجود دارد . سنگینی گنبد بر دیوارهای تالار حرم مطهر است که ضخامت آن به 90/2 متر می رسد . ارتفاع قبه از کف حرم 80/18 متر و تا انتهای آن (راس گنبد ) به 20/31 متر می رسد و دور گنبد از سطح خارج آن 10/42 متر است .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:07 PM
مسجد گوهرشاد
گوهرشاد ، یادگار یک معماری باستانی است از عهد تیموری در جنوب حرم رضوی که بنا به دستور گوهرشاد همسر شاهرخ تیموری در سال 821 هجری قمری ساخته شده است .
http://www.imamreza.net/images/gallery/04/013.jpg
کاشی کاری مسجد با طاق های گنبدی شکل و مناره های آن جلوه ی خاصی به بنا داده به طوری که آن را به نمونه ی کاملی از هنر ایرانی در قلب حرم تبدیل کرده است . ایوان مقصوره ، ایوان جنوبی مسجد است که با 500 مترمربع مساحت ، شکوه خاصی آفریده است .
منبر صاحب الزمان در کنار محراب ایوان مقصوره به لحاظ قدمت ، حایز اهمیت است . این منبر به دست استاد محمد نجار خراسانی منبت کار معروف عصر فتحعلی شاه قاجار ساخته شده است . به کارگیری چوب گردو و گلابی با شیوه ی منبت کاری و بدون به کار رفتن میخ ، این اثر را بسیار ارزشمند و هنری کرده است .
http://www.aqrazavi.org/Gallery/Gohashad/images/7.jpg
کاشی های معرق نفیس ، همه ی اضلاع مسجد را پوشانده و تمام دیوارها به اسماء الله ، آیات قرآن و احادیث تزیین شده است . کتیبه ی ممتاز و تاریخی بایسنقر ( فرزند گوهرشاد ) با زیباترین شکل بر پیشانی ایوان مقصوره خودنمایی می کند . تاریخ بنای مسجد بر کاشی های معرق این کتیبه به چشم می خورد .
گنبد رفیع مسجد برفراز ایوان مقصوره ، برعظمت این بنا افزوده است . سطح خارجی این گنبد با آجر لعابدار و کتیبه ای به خط کوفی تزیین شده است و در دوطرف ایوان مناره هایی به ارتفاع 43 متر از کف مسجد ساخته شده و دارای کتیبه های متعدد است .
http://www.imamreza.net/images/gallery/05/04/010.jpg
دو ایوان شرقی و غربی مسجد آن را به رواق امام خمینی و بست شیخ بهایی مرتبط می کند .
گوهرشاد دارای صحنی به وسعت 2800 مترمربع است . بنای مسجد شامل 8 ایوان بزرگ و هفت شبستان است . گنبد خانه ی پشت ایوان مقصوره با شبستان های یک طبقه ، بخش های مختلف را به هم مرتبط می کند . ایوان جنوبی ، ایوان مقصوره نام دارد و ایوان شمالی معروف به ایوان دارالسیاده است . ایوان شرقی ، ایوان اعتکاف است و ایوان غربی ، ایوان شیخ بهاء الدین نام گذاری شده است .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:07 PM
نقاره خانه
http://www.imamreza.net/images/gallery/05/01/019.jpg
نواختن نقاره از زمان هاى قدیم در آستان مقدس امام رضا (ع) معمول بوده است. اما این که این رسم از چه زمانى آغاز شده و به صورت یک سنّت درآمده، معلوم نیست. نه نویسندگان در باره آن چیزى نوشته اند و نه اسناد و مدارک موجود در حرم مطهر چیزى را نشان مى دهد. اما از نشانه هاى تاریخى چنین برمى آید که در قرن دهم، نواختن نقاره معمول بوده است.
فضل بن روزبهان خنجى در کتاب مهمان نامه بخارا، در حالات محمدخان شیبانى ، سلطان ماوراءالنهر که مشهد مقدس و ناحیه طوس را تصرف کرده بود، مى نویسد : سلطان تصمیم گرفت به زیارت حضرت رضا علیه السلام برود، از این رو، با اعیان لشکر خود و قاضیان و محتشمان عازم مشهد گردید. من با گروهى قبلاً به مشهد رفتیم و در آن جا مراسم استقبال را فراهم کردیم. بر فوق بارگاه حضرت، محلّى که نقاره نوبت حضرت امام مى زنند، جماعت نقاره چیان اردوى همایون و نفیرچیان ایستاده، مترصّد آن که چون موکب همایون برسد نقاره بکوبند و نفیر نوازند. آن حضرت امر فرمودند که دم نزنند و نفیرنوازى را به فقیرنوازى بدل فرمودند، و چون به درگاه بارگاه رسیدند، فرود آمده به پیشگاه برآمدند و از آن جا به روضه مقدس قدم گشاده بقیه درآمدند و آداب زیارت تقدیم نمودند و اندکى نشسته از قبه بیرون فرمودند.
از این متن معلوم مى شود که در قرن نهم و دهم، نقاره نواخته مى شده و جایى هم در بلندى براى نقاره زنان اختصاص داشته است. در روزگاران پیشین، استفاده از شیپور و نقاره در دربار شاهان معمول بود و هر بامداد و شبانگاه، در کاخها و قصور و محلهاى اقامت حاکمان و امیران در شهرها و بیابانها نقاره مى زدند و مردمان را احضار و یا مرخص مى کردند و طبل نواختن و شیپور زدن، نشان حاکمیت و اقتدار شاهان به شمار بوده است. در ایران، نواختن طبل و نقاره، تا زمان قاجاریه ادامه داشت و حاکمان هم در مراکز استانها به هنگام معینى از آن استفاده مى کردند و در مناطق شرقى کشور حتى تا اوایل قرن حاضر نیز معمول بود.
اما... چرا این شیوه در بارگاه امام رضا(ع) مرسوم شده، چه کسى آن را بنا نهاده و از چه زمانى این کار رواج یافته است، معلوم نیست، و هر کس بر پایه ذوق و برداشت خود، براى آن انگیزه اى بیان مى کند. به این برداشتها توجه کنید:
ـ از آن جا که امام رضا (ع) عنوان ولایتعهدى داشته و ایشان را سلطان مى خوانده اند، نواختن نقاره در بارگاه ایشان معمول شده است.
ـ شاید زمانى براى پاسدارى از حرم مطهر و مشهد، در آن جا لشکریانى بوده اند که براى اعلام آمادگى ایشان نیاز به نواختن نقاره بوده، و سپس این رسم به سان یک سنّت، ماندگار شده است.
ـ نقاره زدن و شیپور نواختن، براى احترام و بزرگداشت بارگاه امام رضا (ع) است و تنها جنبه تشریفاتى دارد و هیچ نظر دیگرى در میان نبوده است.
به هر حال، و با هر انگیزه اى که این کار آغاز شده باشد، اینک نقاره هر صبح پیش از طلوع آفتاب و هر عصر پیش از غروب خورشید نواخته مى شود و همزمان با برآمدن و فروشدن آفتاب، آخرین نواهاى نقاره به گوش مى رسد. این بدان معنى است که نمازگزاران براى بر پا داشتن فریضه خود، اندک فرصتى بیش ندارند و اگر نماز خویش را به جاى نیاورده اند، مى باید شتاب کنند و به اقامه نماز بپردازند.
افزون بر این، هنگامى که حادثه خاصى رخ دهد که مردم شادمان گردند و جشنى همگانى پدید آید، نقاره نوازان بر فراز نقاره خانه مى روند و بر طبل ها مى کوبند و در شیپورها مى دمند. نیز، هر گاه در آستان امام هشتم (ع) بیمارى شفا یابد و به خیل شفایافتگان آستان حضرتش افزوده شود، به منظور اعلام همگانى و اظهار سرور و شادمانى ، نقاره ها را به صدا در مى آورند. علاوه بر این، در شبهاى میلاد معصومان و بزرگداشت مناسبتهاى مذهبى ، مانند جشنهاى بزرگ قربان و فطر و غدیر، و هم چنین در زمان تحویل هر سال شمسى ، در آغاز نوروز، نقاره نواخته مى شود. اما... در ایام محرم و صفر که روزهاى سوگوارى شیعیان است، به منظور احترام به آیین سوگوارى ، هیچ نوایى از نقاره خانه به در نمى آید.
براى نقاره زدن در آستانه مقدسه، محل خاصى در نظر گرفته شده و جاى بلندى فراهم آمده است. این بناى زیبا و باشکوه، بر فراز ایوان شرقى صحن عتیق (انقلاب) قرار دارد و از قسمتهاى مختلف حرم، دیده مى شود. بلندى بنا سبب شده است که به هنگام نقاره زدن، آواى آن تا دوردستها شنیده شود، و بویژه به هنگام برآمدن آفتاب، که شهر از هیاهوى آمد و شد اتومبیلها خالى است، نواى آن در چهارسوى مشهد، گوش شهروندان را نوازش دهد.
بناى جدید و چشمگیر نقاره خانه، با ظرافت و شکوه خود، از دیدنى ترین بخشهاى حرم مطهر است که همگان را به اعجاب و تحسین وامى دارد. بناى نقاره خانه که سراسر از کاشى فیروزه اى است و در پیرامون ایوان آن نرده کشى شده است، دو طبقه دارد، طبقه زیرین جاى گذاشتن طبل ها و شیپورها است، و طبقه دوم محل استقرار نوازندگان. نقاره زنان هفت نفر هستند که سه نفرشان بر طبل مى کوبند و چهار نفر در شیپور مى دمند.
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:07 PM
تاریخچه ضریح مطهر
ضریح افسونگر نگاه ها، رمز آشنایی ها ، محرم رازها، برق چشم ها و تکیه گاه دست ها و سرزمین اشک هاست. ضریح چشم انداز نگاه هاى مشتاقی است که دل هاى آگاه، از پنجره هاى آن، افق دور دست آشنایى و صمیمت را می نگرند. ضریح منظر جان هاى امیدوارى است که دیدگان، از وراى آن فروغ سپیده دمان روشنى و رهایى را می بینند. دست هاى نیاز، به سوى ضریح قامت می بندند و در پنجره هاى آن خود را به توسل و طلب قفل می زنند. دیدگان خسته به درخشش پر فروغ آن جلا می یابند و دل ها به جذبه پر کشش آن بر می آشوبند . در برابر ضریح این مرز پیوند با ملکوت، دیوارهاى پیوند با ملکوت، دیوارهاى جدایى همه به یک باره فرو می ریزد و دل ها عقده می گشایند و نا گفتنی ترین سخنان خویش را در هاله هایى از رمز و راز با امام و مقتدای خویش در میان می گذارند. به راستى چه توانى و کدامین قلم و بیانى است که بتواند ضریح را توصیف کند و از این رمز دلدادگى و صمیمیت و یگانگى ، سخن ساز کند. من هم چون دیگر نویسندگانى که تنها قامت ضریح را دیده اند و به توصیف آن پرداخته اند تا حد توان به تشریح ضریح و تاریخ آن و ضریح هاى ساخته شده و ابعاد فنى و هنرى آنها می پردازیم.
روشن نمودن این مطلب که از کدام زمان و دورانى ضریح شکل کنونى را یافت و بدین صورت ساخته و پرداخته شده است، به دلیل عدم وجود مستندات تاریخى و اختلاف گفته ها و ابهامات موجود در منابع و مآخذ تقریبا میسر نیست. ساخت ضریح هم چون هر پدیده و مصنوع دست انسان از مرحله اى آغاز شده و با گذشت زمان سیر تحول و روند تکاملى خود را طى کرده تا به صورت فعلى رسیده است. می توان گفت سنگ بناى ضریح ، همان سنگ مرقد نخستین، که براى تعیین مدفن منور امام ، بر زمین نصب شده بوده است. از زمان صفویه تا کنون تعداد چهار ضریح بر مرقد منور امام جاى گرفته است :
ضریح اول : اولین ضریح، ضریحى چوبى و تسمه هاى فلزى ، با پوشش طلا و نقره بوده است که در اواسط قرن دهم یعنى در دوران شاه طهماسب صفوى به سال 957 ه.ق ساخته و بر روى صندوقچه چوبى نصب شده است. در کتیبه دور این ضریح سوره « هل اتى » به خط ثلث شیوا مکتوب بوده و در کتیبه طلایى سر در ضریح ، تاریخ نصب آن ضریح به این شرح نوشته بوده است : به توفیق الهى و تأیید پناهى و ائمه معصومین صلواة الله علیهم اجمعین، طهماسب بن اسماعیل از صفوى موضع این محجر طلا در این موضع عرش اعتلا موفق و مؤید گردید. (سنه 957)
در سال 998 عبد المؤمن خان ازبک، پس از قتل عام مردم خواهان، ما یملک و اموال آنان را به یغما می برد، در این غارت بخشى از اموال آستان مقدس هم چون قندیل هاى طلا ، کتب و قرآن هاى نفیس خطى از جمله قطعه الماس و به درشتى یک تخم مرغ و میل طلایى که به فرمان شاه طهماسب بر فراز ضریح مطهر نصب بوده است همراه تعدادى از فرش هاى آستان مقدس به تاراج و به هرات و بخارا برده می شود . در سال 1311 که صندوق طلاى مرقد منور عوض می شود ، به دلیل فرسودگى پایه ها ، ضریح مذکور برچیده شده ، طلا و نقره و جواهرات آن از چوبها جدا و به خزانه مقدس منتقل می شود.
ضریح دوم : ضریح مرصع فولادى، معروف به ضریح نگین نشان است، که در سال 1160 ه.ق به آستانه مقدس تقدیم و نصب شده است. بر اساس شواهد تاریخى ، واقف ضریح ، شاهرخ فرزند رضا قلى میرزا فرزند نادرشاه افشار و نوه شاه سلطان حسین صفوى است. ضریح نگین نشان که اکنون در زیر ضریح کنونى جاى دارد از فولاد ساخته شده داراى قبه هاى مزین به یاقوت و زمرد است ، بر هر یک از قبه هاى مربع مشبک آن که تقریبا به دو هزار قبه می رسد روى صفحه طلاى ضخیمى چهار قطعه یاقوت و یک زمرد نصب شده است. در کتیبه اى که بالاى در ورودى ضریح به خط نستعلیق وجود دارد چنین آمده است : « نیاز رحمت ایزد مستعان و تراب اقدام زوار این آستان ملک پاسبان ، سبط سلطان نادر شاهرخ شاه الحسینى الموسوى الصفوى بهادر خان بوقف و نصب این ضریح و قبه هاى مرصع چهار گوشه ضریح مقدس مبارک موفق گردید، سنه 1160 قمرى». در زمان تولیت میرزا سعید خان براى مصون ماندن نذورات و جواهرات داخل ضریح مطهر شبکه و پوشش مطلایى روى ضریح منور قرار می گیرد.
http://www.imamreza.net/images/gallery/04/003.jpg
ضریح سوم : در عصر سلطنت فتحعلى شاه قاجار ضریحى فولادى و ساده به ابعاد 3*4 و ارتفاع 2 متر، ساخته و روى ضریح نگین نشان نصب مىشود. سقف این ضریح با چوب هایى که با ورق طلا، طلاب کوب شده بود پوشش یافت، و در طرف پایین پاى مبارک در مرصع تقدیمى فتحعلى شاه قاجار نصب شده بود. یک طوق طلاى جواهر نشان در وسط و دو گل جواهر نشان در دو طرف آن قرار داشت، این ضریح تا پایان نیابت تولیت دکتر سید فخر الدین شادمان بر جا بود. در سال 1330 شمسى نائب تولیت وقت آقاى سید جلال الدین تهرانى تصمیم می گیرد که این ضریح را برچیده و به جاى آن ضریحى از طلا و نقره ساخته نصب کند، نقشه هاى اجرایى و مقدمات کار آماده می شود. اما به دلیل دگرگونى اوضاع عمومى و اجتماعى کشور کار معوق می ماند .
http://www.imamreza.net/images/gallery/01/01/013.jpg
ضریح چهارم : چهارمین ضریح به نام ضریح طلا و نقره معروف به (شیر و شکر) است که در سال 1338 خورشیدى ساخته شده و پس از برداشتن ضریح سوم و انتقال آن به موزه روى ضریح نگین نشان نصب می شود و اکنون بر روى سقف ضریح از داخل این دو بیتى نوشته شده:
هاتفى وصف این ضریح بگفت
عجز الصانعون عن صفتک
بهر تاریخ دور معنى سفت
ما عرفناک حق معرفتک
که به حساب ابجد از مجموع حروف مصراع چهارم عدد 1379 ق بدست می آید که تاریخ نصب ضریح می باشد.
http://www.imamreza.net/images/gallery/01/02/008.jpg
ضریح پنجم : ضریحى است یک پارچه و داراى صلابت و استحکام و تمامى گلبرگ ها و نقشه هائى که در آن به کار رفته است داراى بار فکرى و فرهنگى و منتقل کننده پیام نظام مقدس جمهورى اسلامى است. ضریح جدید، زیور سوره مبارکه یاسین و هل اتى و اسماء و صفات الهى و با خط بسیار زیبایى آراسته شده است و قسمت داخلى آن نیز تماما خاتم کارى اصل است، در ضریح جدید مجموعه ایى از اصلی ترین و بدیعترین آفرینش هاى هنر اسلامى به کار رفته و برگ زرینى است در تاریخ انقلاب اسلامى . کار ساخت آن پس از پنج سال مطالعه و تحقیق و ارایه طرح هاى مختلف از اواخر سال 72 آغاز شد و نصب آن همزمان با آخرین غبار روبى که در تاریخ 21/10/79 انجام شد آغاز گردید و چهل روز به طول انجامید .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:08 PM
زیارت واقعی
آیت الله بهجت فرمودند : در منطقه جاسب قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج علیهم السلام مشرف می شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پیرمردی از اهل محل را می بیند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می رود ، مسافرین مشهد مقدس که او را می بینند زبان به شماتت و سرزنش می گشایند که : پیرمرد ، زحمت دنیا را ول کن نیستی ؟ ، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاک دل زبان می گشاید و می گوید : شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید ، جواب گرفتید یا نه؟ می گویند : پیرمرد ، این چه حرفی است که می زنی مگر آقا زنده است که سلام ما را جواب بدهد؟!
پیرمرد می گوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را می بیند و سخنان ما را می شنود، زیارت که یک طرفه نمی شود.
آنان می گویند : آیا تو این عُرضه را داری؟ وی می گوید : آری، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس می کند و می گوید : « ألسلام علیک یا امام هشتم » و همه با کمال صراحت می شنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب می شود که : علیکم السلام آقای فلانی »
و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می شوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی شدند. ( نقل از آقای قدس از وب سایت صالحین شیعه )
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:08 PM
سنگ مضجع
http://www.imamreza.net/images/gallery/01/01/003.jpg
قدیمی ترین سنگی که بر مزار حضرت رضا علیه السلام دیده شده ، سنگ مرمری با ابعاد 20 در 40 و قطر 6 سانتی متر می باشد که در اوایل قرن ششم بر مزار امام نصب شده است . این سنگ از نفایس بسیار ارزشمند موزه ی آستان قدس رضوی است که از نظر تاریخی و نوع خط ، کوفی شکسته است و اهمیت فوق العاده ای دارد .
دومین سنگ مرقد امام علیه السلام ظاهراً سنگی از جنس مونسار ( مرمر سفید آهکی ) می باشد که به جای آن سنگ قبلی بر مزار امام جای داشته ، آگاهی چندانی از چگونگی آن به دست نیامده است .
سومین سنگ مزار حضرت، سنگی مرمر بسیار ممتاز از معدن توران از پشت یزد است . این سنگ به رنگ سبز چمنی با ابعاد 2/20 در 1/10 و قطر یک متر و وزن 3600 کیلوگرم ، که هم زمان با تعویض و نصب ضریح پنجم در سال 1379 هجری شمسی در حرم مطهر درون ضریح بر مزار مرقد امام علیه السلام نصب شده است . سنگ پیشین مضجع شریف به لحاظ قدمت و آسیب دیدگی هم زمان با تعویض و نصب ضریح جدید با حضور آیت الله خامنه ای تعویض گردید و به جای آن سنگ جدید با محتوای الهام بخش هنری و آیات الهی ، بر مضجع نورانی امام علیه السلام نصب شد .
بر سطح این سنگ جدید ، علاوه بر کلمات مقدس و الهام بخش ، تاریخ ولادت و شهادت امام هشتم علیه السلام نقش بسته است . عین متن کتیبه ی سطح سنگ جدید مرقد عبارت است از : هذا هو المرقد الشریف للامام التقی النقی الصدیق الشهید وارث الانبیاء و المرسلین ، ثامن الائمه المعصومین من اهل بیت رسول رب العالمین ، حجه الله علی الخلق اجمعین ، سیدنا و مولانا ابی الحسن الرضا علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب صلوات الله اجمعین . ولد بالمدینه فی الحادی عشر من ذی القعده عام 148 و استشهد بطوس فی آخر صفر سنه 203 من الهجره النبویه . و قد جدد هذا المضجع المطهر عام 1418 هـ ـ ق .
و نیز دو بیت زیر از اشعاری که حضرت به قصیده دعبل ملحق فرموده اند حک شده است که : و قبر بطوس یا لها من مصیبه ـ الحت علی الاحشاء بالزفرات ـ الی الحشر حتی یبعث الله قائما ـ یفرج عنا الغم و الکربات . ( قبری در طوس است چه عجب مصیبتی است . مصیبت آن با ناله های دردناک ، آتش حسرت را تا روز قیامت در درون می افروزد ، تا این که خداوند قائمی را برانگیزد و اندوه و سختی ها را از ما برطرف سازد ) .
علاوه بر این ها آیاتی از کلام الله مجید نیز زینت بخش این سنگ شده است : در ضلع بالای سر مبارک امام علیه السلام آیه ی مبارکه ی : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ، پیش روی امام علیه السلام آیه ی مبارکه ی : انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا ، پشت سر مبارک آیه ی مبارکه ی : سلام علی آل یاسین انا کذلک من المحسنین انا من عبادنا المومنین و در پایین پای مبارک آیه ی مبارکه ی : یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم حک شده است .
زیر خط های کتیبه هم نوشته شده است : سلام علی آل طه و یس ـ سلام علی آل خیر النبیین ـ سلام علی روضه حل فیها ـ امام یباهی به الملک و الدین
قال الرضا علیه السلام ( اصول کافی ؛ ج اول ص 200 ) : ان الامامه زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المومنین
امامت و رهبری ، رشته داری دین و نظام بخشی مسلمانان است و موجب اصلاح دنیا و عزت و سربلندی مومنان است .
M.A.H.S.A
04-29-2012, 07:08 PM
از بالای ماذنه
http://www.imamreza.net/images/gallery/03/009.jpg
مناره یا گلدسته نمادی از مهم ترین عناصر معماری است که جایگاه ویژه ای در فرهنگ اسلامی و آداب و سنن اجتماعی ایران دارد . مناره پیش از آن که در مساجد جهت اذان گویی ایجاد شود ، به عنوان برج های راهنمایی بوده که مسافران را هدایت می کرده و در مواردی میل نشان راهنما به حساب می آمده است . احداث مناره به صورت منفرد تا قرن ششم ادامه داشته است و از آن به بعد به صورت زوج معمول شده است . تاریخ بنای مناره ی گنبد در حرم مطهر علی ابن موسی الرضا علیه السلام به اوایل قرن ششم بازمی گردد که در کنار گنبد ، یک مناره ساخته شد و طهماسب صفوی در قرن دهم مناره ی مذکور را مرمت و طلاکاری کرد . گفته می شود در مجموعه ی آستان قدس رضوی دو مناره با قدمت زیاد وجود دارد : یکی در جنوب صحن انقلاب نزدیک گنبد طلا و دیگری مقابل و به قرینه ی آن در شمال صحن ، بالای ایوان عباسی . بلندی مناره ی کنار گنبد از سطح صحن انقلاب تا انتهای آن 5/40 متر است . ابتدای قسمت پایین گلدسته از سطح بام ایوان آجرچینی شده و بالای آن با کاشی تزیین یافته است . از بالای کاشی ها تا انتهای گلدسته نیز با خشت های طلا پوشیده شده است . زیر مناره کتیبه ای به خط ثـلـث برجسته نمایان است که علاوه بر صلوات بر پیامبر و امامان آیه ی شریفه ی « ان الله یمسک السموات و الارض » مکتوب است . در آخر نیز عبارت « کتیبه ی بهاء الدین محمد الخادم 1142 هجری » آورده شده است . زیر کاشی کاری ساقه ی مناره نیز به خط بنایی درشت آیه ی مبارکه ی « انا فتحنا لک فتحا مبینا » مکتوب است . دومین مناره ، بر بالای ایوان عباسی در شمال صحن انقلاب دیده می شود . این مناره از آثار دوره ی نادری است . در تاریخ آمده است که نادرشاه دستور داد گلدسته ی دیگری در مقابل گلدسته ی شاهرخی بسازند و گلدسته ها و ایوان امیرعلیشیر نوایی در صحن انقلاب را طلا کنند . این مناره از نظر کاشی کاری و آجرچینی ساقه و طلاکاری بالای آن به قرینه و هم چون مناره ی کنار گنبد است . ( برگرفته از مجله حرم )
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.