M.A.H.S.A
03-27-2012, 04:19 PM
در زمانهای قدیم شاه ستمگری بود که خود را پیرو آیین یهود میدانست. او به عنوان یاری از دین خود، غیر یهودیان را با سختترین ***جهها میکشت. به دستور او آتش عظیمی افروخته بودند و در کنار آن بت بزرگی قرار داده بودند و اعلام نمود که هرکس آن را سجده کند آزاد میشود وگرنه باید در آتش بسوزد.
آری نتیجهی پیروی از هوای نفس، این گونه او را درنده خو کرد :
چون سزای این بت نفس او نداد از بت نفسش بتی دیگر بزاد
مادر بتها بت نفس شما ست زآنکه آن بت مار و این بت اژدهاست
ندای ملکوتی
بیرحمی این شاه ستمگر به جایی رسید که بانویی را همراه کودکش آوردند. او به آن بانو فرمان داد که بت را سجده کن، او که زنی پاک و با ایمان بود، از این فرمان سرپیچی کرد.
به دستور شاه، کودک او را در آتش افکندند و سوزاندند. زن با دیدن آن منظره ترسید و دلش لرزید به گونهای که خواست در ظاهر، بت را سجده کند، ناگهان ندای (ملکوتی) کودکش را (از درون جان و فطرتش) شنید که میگوید :
من نمردهام ! زندگی شیرین و پر نشاط در اینجاست :
اندرآ مادر که اقبال آمده است اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ تا ببینی قدرت و فضل خدا
اندر آیید ای همه ! پروانه وار اندرین آتش که دارد سد بهار
اندر آیید ای مسلمانان همه غیر عذب دین، عذاب است آن همه
این ندای ملکوتی آن چنان شوق و شور در میان حق پرستان افکند که گروه گروه به سوی آتش میآمدند. آنها برای اینکه بت را نپرستند خود را به آتش میافکندند :
آن یهودی شد سیه روی و خجل شد پشیمان زین سبب بیمار دل
کاندر آتش، خلق عاشق تر شدند در فنای جسم صادق تر شدند
چرا شرمنده و پشیمان نشود ؟ زیرا این مقدار میفهمد که نمیتوان با عاشقان حیات ابدیت مبارزه کرد.
آری نتیجهی پیروی از هوای نفس، این گونه او را درنده خو کرد :
چون سزای این بت نفس او نداد از بت نفسش بتی دیگر بزاد
مادر بتها بت نفس شما ست زآنکه آن بت مار و این بت اژدهاست
ندای ملکوتی
بیرحمی این شاه ستمگر به جایی رسید که بانویی را همراه کودکش آوردند. او به آن بانو فرمان داد که بت را سجده کن، او که زنی پاک و با ایمان بود، از این فرمان سرپیچی کرد.
به دستور شاه، کودک او را در آتش افکندند و سوزاندند. زن با دیدن آن منظره ترسید و دلش لرزید به گونهای که خواست در ظاهر، بت را سجده کند، ناگهان ندای (ملکوتی) کودکش را (از درون جان و فطرتش) شنید که میگوید :
من نمردهام ! زندگی شیرین و پر نشاط در اینجاست :
اندرآ مادر که اقبال آمده است اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ تا ببینی قدرت و فضل خدا
اندر آیید ای همه ! پروانه وار اندرین آتش که دارد سد بهار
اندر آیید ای مسلمانان همه غیر عذب دین، عذاب است آن همه
این ندای ملکوتی آن چنان شوق و شور در میان حق پرستان افکند که گروه گروه به سوی آتش میآمدند. آنها برای اینکه بت را نپرستند خود را به آتش میافکندند :
آن یهودی شد سیه روی و خجل شد پشیمان زین سبب بیمار دل
کاندر آتش، خلق عاشق تر شدند در فنای جسم صادق تر شدند
چرا شرمنده و پشیمان نشود ؟ زیرا این مقدار میفهمد که نمیتوان با عاشقان حیات ابدیت مبارزه کرد.