توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زبده القصص
R A H A
02-09-2012, 11:55 PM
مقدمه
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذّى سَمَكَ السَّمآءَ وَ نَدَبَ عِبادَهُ اِلى الدُّعاءِ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى مَنْ قَدَّمَهُ فِى الاْ صْطِفاء مُحَمَّدٍ خاتَم الاَنْبياءِ وَ عَلى آلهِ الطّاهِرينَ مَصابيحِ الدُّجى سيّما عَلى حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن خاتَمِ الاوْصِياءِ رُوحى وَ اَرْواحُ الْعالَمينَ لَهُ الْفِدا.
لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِىْ الاَْلْبابِ
هر آينه باشد در قصه هايشان پندى براى صاحبان عقل و انديشه و خرد.(1)
سپاس بى حد و ستايش بى شمار مر خداوندى را سزاست كه راه سعادت و روش خوشبختى را به ما آموخت و از نعمتهاى فراوان و گوناگون خويش همه ما را بهره مند ساخت .
و ستايش و حمد بى انتها مخصوص ذات اقدس يكتاى او كه اين همه توفيق به ما ارزانى داشت و درود بى منتهى و بى پايان بر پيامبر گرامى اسلام محمد مصطفى صلى اللّه عليه وآله وسلم و اهلبيت عصمت و طهارت او عليهم السّلام .
سبب نگارش :
در شب ماه مبارك رمضان 1411 بود كه در منزل ابوى بودم و براى بچه هاى خود داستانهاى آموزنده نقل مى كردم كه به فكرم افتاد كتاب داستانى بنويسم كه پند و اندرز و موعظه هاى تكان دهنده باشد. لذا اين كتاب و نوشته هاى مشحون از داستانها و روايات آموزنده اى است كه بازخوانى آنها مى تواند بيدارساز و حركت آفرين باشد.
داستانهايى كه روح ولايت و دوستى و مهر معصومين عليهم السلام و مرّوجين علوم شريعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم يعنى علماى علم و عمل و اخلاص در آن موج مى زند داستانهايى كه جامعه اى را به حركت و انسان را تكان و به ياد آخرت و روز قيامت و حسابرسى الهى مى اندازد.
داستانهايى كه روح تعليمات اسلامى در آن ها جلوه گر شده و تعاليم انسان ساز اسلامى را آموزش مى دهد.
داستانهايى كه به ما مى آموزد چگونه مى توان با سلاح ايمان و عمل صالح در مسير حق گام نهاد و چگونه مى توان از دام شياطين انس و غير انسانى گريخت و به مرحله قرب خالق و ورود به بهشت رضوان رسيد.
اين داستانها به ما ياد مى دهد چگونه بايد زيست ، چه بايد گفت و چه كار بايد كرد و چگونه خدايى بايد مرد.
اين داستانها سرچشمه زاينده قرآن و كلام حضرت معصومين سلام اللّه عليهم است و بر ماست كه در اين بركه تقوى خودمان را شستشو دهيم و از معارف الهى سيراب سازيم .
بله بدين اميد اين مجموعه را جمع آورى نمودم كه ما را در گام نهادن مسير سعادت و بندگى و جستجوگر خدائى و الهى فايده بخشد.
نام اين كتاب را به اين اعتبار زبدة القصص ناميدم كه واقعاً از بهترين كتاب ها و بهترن داستان ها گلچين نمودم .
در نگارش و ساده نويسى داستانها سعى شده كه مفهوم رسانده شود و افراد عموم هم بتوانند از آن استفاده كنند على الخصوص بيشتر مورد استفاده نوجوانان و جوانان مذهبى و دينى گردد.
اميدوارم كه خداوند مهربان از تمام لغزش ها و خطاها، ما را مصون و محفوظ دارد و در دنيا و آخرت هدايت كامل عطا فرمايد و توفيق علم و عمل و اخلاص به معارف عاليه اسلام را نصيبمان گرداند.
از همه خوانندگان عزيز التماس دعا دارم .
رمضان 1411 اسفند 1369
حقير درگاه حق على ميرخلف زاده
R A H A
02-09-2012, 11:57 PM
باز شدن زبان
جوانى را اجل در گرفت و زبانش از گفتند: لااله الااللّه بَند آمد. نزد پيغمبر خدا (ص) آمدند و جريان را گفتند: آن حضرت برخواست و نزد آن جوان رفت .
پيغمبر خدا (ص) گفتن شهادتين را بر آن جوان عرضه كرد، ولى زبان او باز نشد. رسول خدا (ص) فرمود: آيا اين جوان نماز نمى خوانده و روزه نمى گرفته است !؟
گفتند: بله نماز مى خواند و روزه مى گرفت .
حضرت فرمود: آيا مادرش وى را عاق نموده ؟
گفتند: بله .
حضرت فرمود: مادرش را حاضر كنيد! رفتند و پيرزنى را آوردند كه يك چشم وى نابينا بود.
پيامبر خدا (ص) به پير زن فرمود: پسرت را عفو كن .
گفت : عفو نمى كنم چون لطمه بصورتم زده و چشم مرا از كاسه درآورده است .
رسول خدا (ص) فرمود: برويد هيزم و آتش برايم بياوريد.
پيرزن گفت : براى چه مى خواهيد!؟
حضرت فرمود: مى خواهم او را به خاطر اين عملى كه با تو انجام داده بسوزانم . پير زن گفت : او را عفو كردم ! آيا او را مدّت 9 ماه براى آتش حمل نمودم ! آيا او را مدّت دو سال براى آتش شير دادم ! پس ترحّم مادرى من كجا رفته است .
در اين وقت زبان آن جوان باز شد و گفت : اشهد ان لا اله الاّ اللّه . زنى كه فقط رحيم باشد و اجازه ندهد كسى بسوزد. پس خدائى كه رحمان و رحيم است چگونه اجازه مى دهد، شخصى كه مدّت هفتاد سال بگفتن الرحمن الرحيم مواظبت كرده است بسوزاند.(2)
R A H A
02-10-2012, 12:08 AM
بواسطه يك عمل وارد بهشت شد
روز قيامت مردى را مى آورند كه وقتى متوجّه اوضاع و احوال خود مى شود، مى بيند اصلا حسنه اى ندارد!
ندا مى شود! اى فلان بوسيله عمل خود داخل بهشت شو!
او مى گويد: بار خدايا با كدام عمل !؟
خطاب مى رسد: در فلان شب كه خواب بودى و از اين پهلو به آن پهلو مى غلطيدى ، گفتى : يا اللّه و سپس فورا خوابت برد. تو اين موضوع را فراموش كردى اما من كه خُمار نبودم و خواب در وجودم راه ندارد اين سخن تو را فراموش نكردم كه مرا صدا زدى .(3)
R A H A
02-10-2012, 12:09 AM
نمونه اى از عبد و عبادت
يكى از مردمان نيكوكار به بازار رفت كه غلام بنده اى بخرد. غلام زر خريدى را به او عرضه كردند، به آن غلام گفت : نام تو چيست ؟
گفت : فلان ، خريدار گفت : چه كاره اى ؟ غلام گفت فلان ، شخص خريدار به برده فروش گفت : من اين غلام را نمى خواهم ، غلام ديگرى بياور. هنگاميكه غلام ديگرى آورد آن شخص خريدار به آن غلام گفت : نام تو چيست ؟
غلام گفت : هر نامى كه تو بگذارى . مولا گفت : خوراك تو چيست ؟ غلام گفت : آنچه تو عطا كنى . مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟ غلام گفت هر لباسى كه تو به من بپوشانى .
مولا گفت : چه كاره هستى ؟ غلام گفت : هر دستورى كه تو بفرمائى . مولا گفت : چه چيز را اختيار مى نمائى ؟ غلام گفت : من بنده هستم بنده كه از خود اختيارى ندارد.
مولا گفت : اين بنده حقيقى مى باشد. اين بنده را بايد خريد!! حالِ ما هم بايد مثل اين بنده ، بين خود و خدايمان باشد.(4)
R A H A
02-10-2012, 12:11 AM
وظيفه بندگى
عابدى در بنى اسرائيل از مردم كناره گيرى كرد و مدّت هفتاد سال مشغول عبادت شد.
خداى عليم ملكى را نزد او فرستاد و فرمود: عبادات تو قبول نمى شوند و خودت را دچار مشقّت منماى و جِد و جَهد مكن !!
عابد در جواب گفت : چون آنچه به من واجب است عبوديّت و بندگى مى باشد. لذا بايد وظيفه خود را هميشه انجام دهم . ولى قبول شدن و قبول نشدن موكول به معبود من است !
وقتى آن مَلك مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود: عابد چه گفت ؟ مَلك گفت : پروردگارا تو عالمترى كه او چنان و چنين گفت .
خداى سبحان فرمود: نزد آن عابد برو و بگو: ما طاعات تو را به خاطر اين نيّت ثابتى كه دارى قبول كرديم .(5) بله ، وظيفه ما بندگى است .
R A H A
02-10-2012, 12:12 AM
صراط مستقیم
ابن عباس از پيامبر عاليقدر اسلام (ص) روايت مى كند: كه به حضرت على بن ابى طالب (ع) فرمود: تو طريق واضح و صراط مستقيم و يعسوب دين يعنى اميرالمؤ منين مى باشى . كسيكه مى خواهد نظيرِ باد از صراط عبور كند و بدون حساب داخل بهشت شود بايد وصىّ و ولىّ و رفيق و خليفه مرا با اهل بيتم ، يعنى على بن ابيطالب (ع) و فرزندانش را دوست داشته باشد. و كسيكه ولايت آقا على بن ابيطالب (ع) را ترك نمايد داخل جهنّم خواهد شد.
به عزّت و جلال پروردگارم قسم ، على همان باب اللّه است كه چاره اى نيست جز اينكه بايد از آن درِ ولايت داخل شد؛ على بن ابى طالب صراط مستقيم است ؛ على همان كسى است كه خدا فرداى قيامت از ولايت او سؤ ال خواهد كرد.(6)
R A H A
02-10-2012, 12:12 AM
نا اميدِ اميدوار
محمّد بن عجلان ثروتش را از دست داد و به شدّت فقير شد و مقدار زيادى نيز بدهكار شد. بالاءخره به فكر افتاد كه پيش حاكم مدينه كه از خويشاوندانش بود، برود و از نفوذ او استفاده كند. در بين راه ، به پسر عموى امام صادق (ع) رسيد، پس از سلام و احوال پرسى ، پسر عموى امام از او پرسيد: كجا مى روى ؟
محمد گفت : مقدار زيادى بدهى دارم ، و پيش امير مى روم تا كارم را اصلاح كند. پسر عموى امام گفت : از پسر عمويم حضرت امام جعفر صادق (ع) چند حديث قدسى شنيده ام كه مى خواهم برايت نقل كنم .
خداوند مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند كسى كه به غير من اميدوار باشد اميدش را قطع مى كنم . و نيز مى فرمايد: واى بر اين بنده ، او بدون اينكه ما را بخواند، و از ما بخواهد، نعمت هاى خود را به او عطا نموديم ، آيا اگر ما را بخواند و درخواستى نمايد، خواسته اش را رد مى كنيم ؟
ما عَدَم بوديم ، تقاضامان نبود
لطف حق ناگفته ما مى شنود
آيا تو گفتى خدايا چشم مى خواهم كه خداوند به تو چشم داد؟ آيا وقتى خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودى ؟ محمد كه اين احاديث را براى اولين مرتبه مى شنيد، با اشتياق گفت : دوباره آنها را برايم بخوان .
پسر عموى امام صادق (ع) دوباره احاديث را خواند. و محمد با دقّت به آن گوش فرا داد. بالا خره فرمايش خداوند در او اثر كرد. و گفت : به خداوند اميدوار شدم و كارم را به او واگذار كردم .
اين را گفت و راهش را كج كرد و به خانه بازگشت . طولى نكشيد كه گرفتاريهايش بر طرف گرديد و قرض هايش پرداخته شد.(7)
R A H A
02-10-2012, 12:14 AM
معناى تقوا
از حضرت على (ع) جويا شدند: معناى تقوا و پرهيزگارى چيست ؟ حضرت فرمود: كسى را مى توان با تقوا گفت : كه مثلا اگر كلّيه اعمال و رفتارهاى او را در ميان يك طَبَق بگذارند و بدون اينكه سرپوشى روى آن طَبَق انداخته باشند آن را در اطراف جهان بگردانند او عملى انجام نداده باشد كه باعث شرمندگى وى گردد و بدين علّت لازم شود كه آن را پنهان نمايد.(8) و نيز آن بزرگوار مى فرمايد:
تقوا آن است كه انسان اصرار بر معصيت را ترك نمايد و به وسيله عبادت هم مغرور نشود.
يك چنين تقوا بشر را از آتش جهنم نگاه مى دارد و به بهشت مى رساند.
آخرين درجه تقوا بيزار شدن از هر چيزى است كه غير ذات مقدس پرودگار باشد و ابتداى تقوا اجتناب از شرك است و حد وسط آن دورى از حرام مى باشد. تقوا منتهى درجه اطاعت و عبادت است .(9)
ابن عباس مى فرمايد: منظور از كلمه متّقين در سوره بقره على بن ابيطالب (ع) است كه بقدر يك چشم بهمزدن براى خدا شريك قرار نداد.
زيرا على بن ابيطالب (ع) از شرك و پرستش بتها بركنار بود و خدا را مخلصانه مى پرستيد، على و شيعيانش بدون حساب بسوى بهشت خواهند رفت .(10)
عمربن عبدالعزيز گويد: شخص با تقوا بايد نظير كسى باشد كه در مكه لباس احرام پوشيده باشد.
گفته شده : شخص با تقوا كسى است كه از آنچه بر او حرام شده باشد دورى كند و آن احكامى را كه بر او واجب است انجام دهد.(11)
R A H A
02-10-2012, 12:14 AM
برادران پيامبر (ص)
در يكى از روزها پيغمبر اسلام (ص) به اصحاب خويش فرمود: آيا مى دانيد: كدام يك از مؤ منين افضل و برترند؟ گفتند: فرشتگان حضرت فرمود: همين طور است ولى منظور من آنان نبود. گفتند: پيامبران افضلند، حضرت فرمود: آرى ولى منظورم ايشان نيست . گفتند: يا رسول اللّه پس آنان كيانند؟
حضرت فرمود: ايشان آن افرادى هستند كه بعد از من در آخر الزمان بوجود مى آيند آنان مرا نديده و سخن مرا نشنيده و معجزات مرا مشاهده ننموده اند. فقط ورق و كتاب سربسته و سياهى را كه بر سفيدى نوشته شده باشد مى بينند و به آنان عمل مى كنند. آنان برادران من هستند كه افضل اهل ايمانند.
سپس رسول اعظم اسلام (ص) اين آيه را خواند كه مى فرمايد الذين يومنون بالغيب اولئك اخوانى حقا آن افرادى كه بغيب ايمان مى آورند حقا كه برادران منند. اصحاب گفتند: يا رسول اللّه آيا ما برادران تو نيستيم !؟
حضرت فرمود: شما اصحاب من هستيد و آنان برادران منند.(12)
R A H A
02-10-2012, 12:14 AM
جان گرفتن كافر
از حضرت صادق (ع) مرويست كه حضرت اميرالمؤ منين (ع) را درد چشمى عارض شد.
حضرت رسول (ص) به عيادت آن حضرت تشريف برده مشاهده فرمود كه آن حضرت از درد صيحه و فرياد مى كشند. آقا رسول اللّه (ص) فرمود: آيا اين ناراحتى و فرياد از جزع و بى تابى است يا از شدت درد؟ حضرت اميرالمؤ منين (ع) فرمود! يا رسول اللّه من هنوز دردى نكشيدم كه سخت تر از اين درد باشد.
آقا رسول خدا (ص) فرمود: يا على وقتى ملك الموت براى قبض روح و جان گرفتن روح كافر نازل مى شود با خود سيخى از آتش مى آورد و روح او را با آن سيخ آتشى بيرون مى كشد و در همين حال جهنم صيحه مى زند.
از شدت جان گرفتنِ كافر خبر مى دهد، كه همراه با آن جهنّم فرياد مى كشد آقا اميرالمؤ منين (ع) چون اين سخنان را شنيد، از جا برخاستند و نشستند و فرمودند: يا رسول اللّه اين سخنان را اعاده و تكرار فرمائيد، زيرا اين حديث دردم را فراموشى داد.
سپس فرمود: آيا از امت شما كسى باين نحو قبض روح مى شود. حضرت رسول (ص) فرمود: بلى . سه گروه ، اول :
حاكمى كه ظلم و جور كند دوم : كسيكه مال يتيم را بظلم و ستم بخورد. سوم : كسيكه شهادت دروغ دهد.(13)
R A H A
02-10-2012, 12:15 AM
بد عاقبت شد
فُضيل بن عياض يكى از رجال طريقت است او شاگردى داشت كه از همه شاگردان ديگرش داناتر و بزرگوارتر و اعلم تر بود.
اين شاگرد را مرضى دچار گرديد. و ناخوش شد، تا اينكه مرگش رسيد. در حال احتضار بود كه فُضيل بر سر بالين او آمد. و نزد سر او نشست و شروع كرد به قرآن خواندن ، سوره يس را مى خواند، كه يك وقت شاگرد محتضر گفت : اين سوره را مخوان اى استاد. پس فُضيل ساكت شد و به او گفت : بگو لااله الا اللّه گفت : نمى گويم آن را، بخاطر آنكه العياذ باللّه من از آن بيزارم و در همان حال از دنيا رفت . يعنى در حال كفر مرد فضيل از مشاهده اين حال خيلى درهم و ناراحت شد و از منزل او خارج گرديد و بمنزل خود رفت . و از منزل بيرون نيامد و همچنان در فكر او بود. تا او را در خواب ديد كه او را بسوى جهنم مى كشند.
فُضيل از او پرسيد: اين چه حالتى بود از تو سرزد، تو اعلم شاگردان من بودى ، چه شد كه خداوند معرفت را از تو گرفت و با عاقبت بدى مُردى ؟
گفت : براى سه چيز كه در من بود، مرا اينطور بدبخت و بيچاره نمود.
اول : نمّامى و سخن چينى پشت سر برادران مؤ منم بود.
دوم : حسد مى بردم ، نمى توانستم ببينم كسى از من بالاتر است ، چون به او حسد مى ورزيدم .
سوم : آنكه مرضى در من بود كه به طبيبى رُجوع نمودم و او بمن گفته بود كه در هر سال يكقدح از كاسه بزرگتر شراب بخور و اگر نخورى اين علت در تو باقى خواهد ماند پس برحَسب امر آن طبيب شراب خوردم و باين سه چيز كه در من بود عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم .(14)
R A H A
02-10-2012, 12:16 AM
مذمّت از شراب
امّ خالد معبديّه محضر مقدس امام صادق (ع) وارد شد و عرض كرد: فداى شما شوم اى پسر رسول خدا. بر من مرضى عارض شده و از شكم من صداهائى در مى آيد.
به طبيب حاذقى مراجعه نمودم او مرا به آشاميدن نبيذ كه يك قِسمى از شراب است با قاووت امر نموده ، ولى من از خوردن آن توقف نمودم زيرا دانستم شما از آن كراهت داريد و آن را حرام و بد مى دانيد و براى همين خدمت شما آمدم و در اين باب از شما سؤ ال كنم . شما چه دستورى مى دهيد؟
آقا امام صادق (ع) فرمود: چه چيز مانع شد تو را كه از آن نخورى ؟
اُم خالد گفت : من در دينم خود قلاّده طاعت شما را بگردنم انداخته ام . تا روز قيامت بگويم جعفر بن محمد (ع) مرا امر و نهى كرد.
حضرت رو كرد به ابوبصير كه راوى اين حديث است و فرمود: اى ابوبصير آيا گوش نمى دهى بحرف اين زن و مسائل او. سپس به آن زن فرمود: نه بخدا اذن نمى دهم ترا در خوردن يك قطره از آن . زيرا پشيمان خواهى شد از خوردن آن ، وقتى كه جانت به اينجا برسد اشاره به حنجره و گلوى مبارك نمود و سه دفعه تكرار فرمود سپس فرمود: فهميدى چه گفتم ؟(15)
R A H A
02-10-2012, 12:16 AM
فكر گناه
مرحوم شيخ بهائى عطَّرَ اللّه مَرْقَده در كشكول ذكر نموده كه شخصى از ارباب نعمت و ناز را مرگ در رسيد در آن حال احتضار او را به كلمه شهادتين تلقين ميكردند او در عوض شهادتين اين شعر را مى خواند.
يا رُبَّ ق ائِلةٍ يَوما و قَدْ تعِبَتْ
اَيْنَ الطَّريقُ اِلى حَمّامِ مَنْجابٍ
كجا شد آن زنيكه خسته شده بود
از راه رفتن و مى پرسيد كه كجاست راه حمام منجاب
سبب خواندن اين شعر عوض شهادتين اين بود كه :
روزى زن عفيفه خوش صورتى از منزل خود درآمد كه به حمام معروف منجاب برود پس از طى راه زيادى حمام را پيدا نكرد و از راه رفتن خسته شد، ايستاد. مردى را بر در منزلى ديد، از او پرسيد: كه حمام منجاب كجاست . او اشاره بمنزل خود كرد و گفت : حمام اين است .
زن به خيال حمام داخل خانه آن مرد شد. آن مرد فورا در را بر روى او بست و عزم كرد با او زنا كند.
زن بيچاره دانست كه گرفتار شده و چاره اى ندارد جز آنكه به تدبيرى و حيله اى خود را از چنگ او خلاص كند. لاجَرم اظهار كمال و رغبت و سُرور به اين كار نمود و گفت : من بدنم كثيف و بد بو است كه مى خواستم بخاطر آن به حمام بروم . خوبست يكمقدار عطر و بوى خوش براى من بگيرى كه من خود را براى تو خوشبو كنم و قدرى هم طعام حاضر كن كه با هم طعام بخوريم و زود بيائى كه من مشتاق توام .
آن مرد چون كثرت رغبت آن زن را بخود ديد مطمئن شد، او را در خانه گذاشت و براى گرفتن عطر وطعام از منزل بيرون شد، وقتى كه آن مرد از خانه پا بيرون گذاشت آن زن از خانه بيرون رفت و خود را خلاص كرد.
وقتيكه برگشت زن را نديد و بجز حسرت چيزى عايد او نشد. اَلحال كه آن مرد در حال احتضار است در فكر آن زن افتاده و قصه آن روز را در شعر عوض كلمه شهادتين مى خواند.
اى برادر تامل در اين حكايت كن و ببين اراده يك گناه از اين مرد چگونه او را از اقرار شهادتين در وقت مردن منع مى كند با اينكه از او چيزى صادر نشده جز آنكه آن زن را داخل نمود و قصد زنا كرد بدون آنكه زنا از او صادر شود.(16)
R A H A
02-10-2012, 12:16 AM
پيغمبر گريه نمود
براءبن عازب كه يكى از صحابه معروف پيغمبر است ، گفت : روزى ما در خدمت حضرت رسول (ص) بوديم كه چشم حضرت به گروهى كه در محلى جمع شده بودند افتاد. حضرت پرسيدند: براى چه اين مردم اجتماع كرده اند.
گفتند: جمع شده اند و قبر مى كَنَند. براء گفت : چون حضرت اسم قبر را شنيد، شتابان و با سرعت بطرف قبر حركت كرد و خود را به قبر رسانيد پس به زانو كنار قبر نشست .
من رفتم بطرف مقابل حضرت تا ايشان را مشاهده كنم و ببينم حضرت چكار مى خواهد انجام دهد. ديدم حضرت شروع بگريه نمود آنقدر گريست به حدّيكه از اشك چشم خود را تر نمود.
سپس رو به ما نمود و فرمود اِخوانى لِمِثْلِ هَذا فَاَعِدُّوا يعنى برادران من براى مثل اين مكان تهيّه ببينيد و آماده شويد.(17)
R A H A
02-10-2012, 12:16 AM
ساعت مرگ
حضرت رسول اللّه (ص) فرمود: نمى گذرد بر ميّتى سخت تر از ساعت مرگ شب اول قبر. پس رحم نمائيد مردگان خود را بصدقه و اگر چيزى براى صدقه پيدا نكردى بدهى . پس يكى از شماها دو ركعت نماز بخواند در ركعت اول سوره حمد يكبار و قل هواللّه احد دو بار و در ركعت دوم حمد يكمرتبه و الهيكم التكاثر ده مرتبه و سلام بدهد و بگويد:
اَللّهُم َصلِّ عَلى مُحَمَدٍَوآلِ مُحََمدَو ابْعَث ثَوابَهاِالى قَبِر ذلِكَ اِلمِيَت فلان بن فلان اسم ميت را ببَرَد
حق تعالى همان ساعت هزار مَلك بسوى قبرآن ميّت مى فرستد كه با هر ملكى جامه و حُلَّه مى باشد و تنگى قبر بر او وسعت يابد تا روز نفخ صور، و به خواننده نماز بعدد آنچه آفتاب بر آن طلوع كند حسنات داده شود و براى او چهل درجه عطا فرمايد.(18)
R A H A
02-10-2012, 12:18 AM
دواى وحشت قبر
حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود: كسيكه ركوع خود را تمام كند يعنى ركوع و سجودش را طول دهد بر او وحشت قبر وارد نشود و نيز فرمود: هر كس در هر روز صد مرتبه بگويد لا اِله َِالا اللّهُ اَلْمَلِكُ الْحَقّ المُبين براى او امانى از قبر و از وحشت قبر است و در دنيا هيچ وقت فقير نمى گردد. و درهاى بهشت بر او باز مى شود. و هر كس دوازده روز از ماه شعبان را روزه بگيرد. روزى هفتاد هزار مَلَك به زيارت او در قبر آيند تا روز نفخ صور، و هر كس عيادت كند مريضى را حق تعالى با او ملكى را موكّل فرمايد كه عيادت كند او را در قبرش تا وقتى كه وارد محشر شود.
حضرت رسول (ص) فرمود يا على شاد شو و مژده بده كه شيعيان تو در وقت مردن حسرت و وحشت قبر و اندوه و غم روز قيامت را ندارند.(19)
R A H A
02-10-2012, 12:19 AM
ملكه عبرت
روزگارى دركنار رودنيل ، باستان شناسى ، صندوق بزرگى را پيدا كرد. وقتى در صندوق را باز كردند، جسد موميائى شده اى را ديدند كه در اطرافش چند خروار جواهر قرار داشت . وقتى تحقيق كردند، فهميدند، يكى از ملكه هاى مصر بوده كه بعد از مرگش جسدش را موميائى كرده اند.
در اين صندوق همراه جواهرات لوحى را نيز پيدا كردند كه روى آن نوشته شده بود. اين وصيت نامه من است . پس از مرگم هر كس جنازه ام را ببيند، بداند كه در زمان سلطنت من در مملكتم قحطى شد و كار بدانجا رسيد كه من كه ملكه مصر بودم حاضر شدم تمام اين جواهرات را بدهم و يك عدد نان در عوض آنها بگيرم اما ميسر نشد تا اينكه از گرسنگى به بستر مرگ افتادم .
اين را همه بايد بخوانند تا عبرت بگيرند و بفهمند كه تا وقتى خداوند نخواهد هيچ چيز نمى تواند انسان را بى نياز كند.
اگر خداوند نخواهد حتى اگر تمام وسايل و زمينه ها را فراهم كنى هيچ كارى نمى توانى از پيش ببرى .(20)
R A H A
02-10-2012, 12:19 AM
ملكه عبرت
روزگارى دركنار رودنيل ، باستان شناسى ، صندوق بزرگى را پيدا كرد. وقتى در صندوق را باز كردند، جسد موميائى شده اى را ديدند كه در اطرافش چند خروار جواهر قرار داشت . وقتى تحقيق كردند، فهميدند، يكى از ملكه هاى مصر بوده كه بعد از مرگش جسدش را موميائى كرده اند.
در اين صندوق همراه جواهرات لوحى را نيز پيدا كردند كه روى آن نوشته شده بود. اين وصيت نامه من است . پس از مرگم هر كس جنازه ام را ببيند، بداند كه در زمان سلطنت من در مملكتم قحطى شد و كار بدانجا رسيد كه من كه ملكه مصر بودم حاضر شدم تمام اين جواهرات را بدهم و يك عدد نان در عوض آنها بگيرم اما ميسر نشد تا اينكه از گرسنگى به بستر مرگ افتادم .
اين را همه بايد بخوانند تا عبرت بگيرند و بفهمند كه تا وقتى خداوند نخواهد هيچ چيز نمى تواند انسان را بى نياز كند.
اگر خداوند نخواهد حتى اگر تمام وسايل و زمينه ها را فراهم كنى هيچ كارى نمى توانى از پيش ببرى .(20)
R A H A
02-10-2012, 12:21 AM
چوپان با ايمان
در زمانهاى قديم ، كاروانى از حُجّاج به طرف مكّه مى رفتند، تا مراسم حج را برپا دارند و در اين كاروان عبداللّه پسر عُمر نيز حضور داشت .
در بين راه غذاى آنها تمام شد و گرسنگى بر ايشان فشار آورد، تا اينكه به گله گوسفندى رسيدند. عبداللّه و چند نفر از اهل كاروان نزد چوپان رفته و گفتند: چند تا از اين گوسفندان را به ما بفروش .
چوپان گفت : اين گوسفندان مال من نيست و من نمى توانم بدون اجازه آن ها را بفروشم .
پسر عُمر به او گفت : گوسفندان را به هر قيمتى كه مى خواهى به ما بفروش ، صاحبش كه نمى فهمد. اگر هم پرسيد بگو كه گرگ گوسفندان را خورده .
چوپان پاسخ داد: صاحب گله نمى فهمد، آيا خداوند هم نمى فهمد؟ صاحب گله نمى بيند، آيا خداوند هم نمى بيند؟ صاحب گله اينجا حاضر نيست ، آيا خدا هم حاضر نيست و اعمال ما را نمى بيند؟
سخنان چوپان همه را بهت زده و متاءثر كرد. به طورى كه صاحب گله را پيدا كرده و چوپان را كه غلام او بود خريدند و آزاد نمودند و گله گوسفندان را هم خريدند و به چوپان بخشيدند.(21)
بله : اين ايمان است كه در همه جا انسان را نجات مى دهد.
R A H A
02-10-2012, 12:21 AM
روزى را خدا مى دهد
روزى پادشاهى تصميم گرفت به شكار برود، به دستور او بزرگان و خدمتكاران و غلامان حاضر شدند، وسايل شكار را جمع آورى كردند، و به قصد شكار بيرون آمدند.
وقتى به شكارگاه رسيدند شاه و بزرگان مشغول شكار كردن شدند. هنگام ظهر در دامنه كوه سفره ناهار را پهن كردند. شاه و بزرگان مملكت سر سفره نشستند مرغ بزرگى را كه بريان كرده بودند، براى شاه آوردند. تا او خواست به مرغ دست دراز كند، شاهينى پرواز كنان از راه رسيد، مرغ بريان را به منقار گرفت و از آنجا دور شد.
حاكم از اين موضوع عصبانى شد و به لشكريان دستور داد كه شاهين را دنبال كرده و به هر طريقى كه هست او را شكار كنند. شاهين در هوا و حاكم و لشكريان در روى زمين به حركت درآمدند.
شاهين كوه را دور زد و در نقطه اى فرود آمد. شاه و لشكريان نيز پياده شده و به تعقيب او پرداختند تا اينكه به نقطه اى رسيدند كه مى توانستند شاهين را ببينند.
در اين حال با كمال تعجّب مشاهده كردند كه يك نفر دست و پا بسته روى زمين افتاده است و شاهين با منقار مرغ را تكه تكه مى كند و گوشت ها را در دهان مرد مى گذارد. وقتى مرغ تمام شد شاهين كنار رودخانه رفت و منقارش را پر از آب كرد و برگشت و آب را در دهان مرد ريخت .
حاكم و لشكريان نزد مرد رفتند و دست و پايش را باز كردند احوالش را پرسيدند، مرد گفت : من بازرگان هستم و براى تجارت به شهرى مى رفتم در اين منطقه راهزنان به من حمله كردند و اموالم را ربودند و مى خواستند مرا نيز بقتل برسانند. التماس كردم كه مرا نكشند.
بالا خره دلشان به رحم آمد، ولى گفتند: مى ترسيم به آبادى بروى و محل ما را به مردم نشان بدهى و آنها را به اين سو بكشانى بنابر اين دست و پاى مرا بسته و در اينجا انداختند و رفتند.
روز بعد اين پرنده آمد و نانى برايم آورد. امروز نيز پرنده برايم مرغ بريان آورد، بدين ترتيب او روزى دو مرتبه از من پذيرائى مى كرد.
حاكم از شنيدن سخن بازرگان منقلب شد و گفت : خداوند آنقدر بخشاينده است كه بنده دست و پا بسته اش را در بيابان تنها رها نمى كند واى بر ما كه از چنين خداى مهربانى غافل هستيم .
پس از آن حاكم حكومت را رها كرد و جزو عابدان و زاهدان روزگارش گرديد.(22)
R A H A
02-10-2012, 12:24 AM
نجات دهنده
مردى بر روى قبرى خيمه اى زد و نمى دانست در جائى كه خيمه زده قبر است . پس شروع به قرآن خواندن نمود و سوره تبارك الّذى بيده الملك را شروع به تلاوت فرمود.
ناگهان صداى عجيبى شنيد كه ندا در داد اين سوره مُنجيه يعنى نجات دهنده است . پس اين جريان را به آقا رسول اكرم (ص) رساند. حضرت فرمود: در آنجائى كه نشسته بودى قبر بود، وقتى اين سوره را خواندى چون روى قبر او بود او را از عذاب رهانيدند.
و اين سوره نجات دهنده است از عذاب قبر، يكى از چيزهائى كه باعث نجات انسان است ، قرآن خواندن بر سر قبر على الخصوص سوره تبارك الّذى بِيَدِه الملك كه ميّت در حال عذاب را نجات مى دهد. و اين دعا هم از حضرت رسول (ص) وارد گرديده كه هر كس آن را بخواند حق تعالى عذاب قبر را از او بر مى دارد تا روزى كه صور دميده شود.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَّمدٍ اَنْ لاتُعَذِّبَ هذَا اْلمَيِتَ(23)
R A H A
02-10-2012, 12:25 AM
صورتهاى قبر
علامه مجلسى از قول امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل مى فرمايد، كه وقتى مؤ منى از دنيا رحلت مى نمايد و او را داخل در قبر مى كنند شش صورت با او داخل در قبر مى شوند.
كه يكى طرف راست و يكى طرف چپ و يكى طرف پيش رو و يكى طرف پشت و يكى طرف بالاى سر و يكى طرف پائين پاى او، مى ايستند، آن صورتى كه از همه خوشروتر و خوشبوتر و پاكيزه تر از همه صورت هاست و بالاى سر ميّت ايستاده از صورتهاى ديگر مى پرسد: خدا شما را جزاى خير دهد، شما كيستيد؟ كه از طرف راست صاحب من ايستاده اى ؟ نور طرف راست مى گويد: من نور نمازم .
بطرف چپ مى گويد: تو كى هستى ؟ كه در طرف چپ صاحب من ايستاده اى ؟ مى گويد: من زكواتم . از پيش رو سؤ ال مى كند؟ مى گويد: من روزه ام . از عقب سر او سؤ ال مى كند، مى گويد: من حج و عمره ام از پائين پا سؤ ال مى شود، مى گويد، من نيكى و احسان به برادران مؤ منم .
سپس آنها مى گويند: تو كى هستى ، كه از همه ما بهتر و خوشروتر و خوشبوترى ؟ مى گويد: من ولايت آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، هستم .(24)
R A H A
02-10-2012, 12:25 AM
شبهاى جمعه
در خبر است كه در هر شب جمعه از ماه مبارك رمضان ارواح مردگان به منزل اهل و عيال مى آيند، سپس هر كدام از آنها با گريه هاى صدادار با خواهش و تواضع و گدائى فرياد مى زنند. اى اهل من ، اى فرزندان من ، اى خويشان من ، رحم و مهربانى كنيد، چيزى براى ما بفرستيد، خدا شمارا رحمت كند، ما را بخاطر بياوريد، ما را فراموش نكنيد؛ بر غربت و غريبى ما رحم كنيد، بدرستيكه ما در زندان تنگ و اندوه و غم و زارى و سختى مانديم پس رحم كنيد.
در دعاها و صدقه ها بر ما بخل نورزيد، شايد بتوسط دعا و صدقه شما خدا بر ما رحم كند. ما هم قبلا مثل شما بوديم دريغ كرديم و حال دستمان از همه جا كوتاه گرديده ، شما هم پيش از آنكه مثل ما شويد، دريغ نكنيد، صدقه بدهيد، دعا كنيد، نيكى كنيد، احسان فرمائيد.
اى دريغا ما هم مثل شما توانا بوديم ، اى بندگان خدا بشنويد سخنان ما را و فراموش نكنيد ما را، بدرستيكه اين مالها و اين زرهائى كه در دست شماها است در دست ما هم بود و ما دريغ و بخل كرديم و در راه خدا خرج نكرديم . مالهايمان را اندوختيم از آن استفاده نكرديم و جمع كرديم و حقّمان را نداديم و رفتيم . حالا مالها وبال گردن ما شده و كيف و منفعتش براى ديگران گرديده . پس رحم و مهربانى كنيد به ما، ولو به يك درهم ، يا يك قرص نان . يا يك چيز اندك . سپس با فرياد مى گويند: چقدر نزديك است كه شما هم مثل ما براى خود گريه كنيد، ديگر نفعى ندارد، چنانچه ما گريه مى كنيم و سودى ندارد. پس كوشش كنيد براى خود پيش از آنكه مثل ما گرديد.(25)
R A H A
02-10-2012, 12:25 AM
هديه براى مردگان
حضرت رسول (ص) فرمود: براى مردگان خود هديه بفرستيد.
گفتند: يا رسول اللّه هديه مردگان چيست ؟
فرمودند: دعا و صدقه ،
و فرمود: ارواح مؤ منين هر شب جمعه به آسمان دنيا مقابل خانه ها و منزلهاى خود مى آيند و با آواز حزين و گريه ، فرياد مى زنند.
اى اهل من ! و اى اولاد من و اى پدر من و اى مادر من و اى خويشان من بر ما مهربانى كنيد، خدا شما را رحمت كند. آنچه در دست ما بود حساب و كتاب نكرديم و جمع كرديم ، كسان ديگر از آن سود بردند و عذاب و حساب آن برگردن ما ماند.
و با گريه مى گويند: اى خويشان ما، بر ما ترحم نمائيد، ولو بيك درهم يا قرص نانى يا جامه و پوشاكى ، كه خداوند بپوشاند شما را از جامه هاى بهشت . سپس حضرت رسول (ص) گريه كرد و از زيادى و بسيارى شدت گريه قدرت بر سخن گفتن نداشت . سپس فرمود: اينها برادران دينى شمايند كه بعد از سرورى و آقائى و نعمت در خاك پوسيده شدند.
سپس مى گويند: عذاب و هلاكت بر ما و افسوس ، اگر آنچه در دست داشتيم انفاق مى كرديم و در اطاعت حق و رضاى خدا بوديم محتاج شما نبوديم و بطرف شما دست دراز نمى كرديم .
سپس با حسرت و راه پشيمانى برمى گردند و فرياد مى زنند زود بفرستيد براى ما اى مؤ منان (26)
R A H A
02-10-2012, 12:25 AM
پاكن اعمال
فرداى قيامت هنگاميكه نامه عمل مؤ من را بدستش مى دهند كه بخواند: اِقْرَاء كِتابَك كَفى بِنَفسِكَ اليُوم عَلَيْكَ حَسيبا.
بعادتى كه در دنيا داشته وقتى كه مى خواسته چيزى بخواند، اول بسم اللّه مى گفت . مى گويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم . ناگاه جميع گناهانش از صفحه اعمال پاك مى شود و ندا مى رسد: اى بنده ما، تو ما را به رحمانيّت و رحيميّت خواندى ما هم برحمت خود با تو معامله كرديم .
خدا كند عادت ما شود تا هنگام مردن هم با نام خدا بميريم ، سر از قبر هم كه بر مى داريم ، بسم اللّه گويان الحمد اللّه گويان باشيم .
غرض بزرگى اين آيه مبارك است و در جميع حالات بايد مؤ منين اين آيه شريفه وِرد زبانشان باشد و در هر حالى از حالات آن را ترك نكنند.(27)
R A H A
02-10-2012, 12:25 AM
عرضه گناه در محضر خدا
يكى از صالحين بفرزند خود گفت : مرا بتو حاجتى است . پسر گفت : هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم . پدر گفت : شب كه بمنزل مى آئى هر چه از هنگام خارج شدن از منزل گفته و انجام داده اى برايم نقل كن . پسر قبول كرد.
شب كه آمد شروع به نقل كرد، تا رسيد بحرفهاى زشتى كه زده بود و كارهاى ناروائى كه انجام داده بود، از پدر خجالت كشيد كه بگويد. دست پدر را بوسيد و گريه كرد و گفت : اى پدر از اين حاجت بگذر و جز آن هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم . زيرا از تو خجالت مى كشم .
پدر فرمود: اى پسر، من بنده ضعيف و عاجزم از من خجالت مى كشى ، ولى فرداى قيامت در محضر رب العالمين چه خواهى كرد. اين موضوع و موعظه سبب توبه پسر گرديد.
آقا امير المؤ منين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: كارى كه مى خواهى انجام دهى ، حرفى را كه مى خواهى بزنى چنان باشد كه فردا بتوانى آن را بخوانى .
آيا مى توانى فردا بخوانى كه در فلان روز فحش دادم در فلان روز فلان كار زشت را انجام دادم ؟
پس اگر نمى توانى چرا!؟.... هم اكنون در فكر باش ؟
R A H A
02-10-2012, 12:26 AM
برپائى قيامت
دختر مالك دينار بپدرش گفت : ترا چه مى شود كه شبها تا مى خوابى ناگهان از خواب جستن مى كنى ؟
گفت : پدرت مى ترسد كه در خواب باشد و بلائى بيايد. نمونه اش را در هر زمان مشاهده مى كنيد، شخص ببازار مى رود و ديگر برنمى گردد، به اداره و يا حمام مى رود و ديگر مراجعه نمى كند. پس انسان بايد دست و پاى خود را جمع كند كه مبادا قيامت ناگهان او را در يابد چنانچه در روايت است كه در بازار مشترى جنس را گرفته و هنوز پول نداده كه قيامت برپا مى شود. در سوره يس هم خداوند باين موضوع اشاره مى فرمايد: كه هنگام برپا شدن قيامت ديگر به وصيّت كردن نمى رسد.
روز قيامت زلزله شديدى دارد، به قِسمى كه زن بچه شيرده از بچه اش بى خبر مى گردد. و زن آبستن بچه مى اندازد. آيات اول سوره حج است . هنگام مرگ هم بدن چنان بلزره مى افتد كه جان از آن خارج مى گردد.
قيامت روزى است كه ستاره ها مكدّر و گرفته مى شوند وَ اِذَا النُّجُومِ انْكَدَرَتْ هنگام مرگ هم ستاره ها نورش گرفته مى شود. اين چشم و گوش بمنزله ستاره است . وقتى مى آيد كه چشم باز است ولى نمى بيند گوش باز است ولى نمى شنود.
قيامت روزى است كه آفتاب مى گيرد و نورش از بين مى رود. هنگام مرگ هم آفتاب قلب غروب كرده فروغش گرفته مى شود و ديگر حركتى ندارد. در طِبّ جديد مى گويد قلب بقدرى قوى است كه اگر قويترين افراد آن را محكم بگيرد باز هم ضربان و تپش دارد و بحركت خود ادامه مى دهد لكن ساعت مرگ ، مانند آفتاب روز قيامت از كار مى افتد.
قيامت روزى است كه كوهها ريزه ريزه مى گردد، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفَها رَبّى نَسْفا هنگام مرگ هم استخوانهاى به آن محكمى و سختى آثار رخوت و سستى درش نمايان مى گردد. بعد هم طولى نمى كشد كه ريزه ريزه شده مشت خاكى مى گردد و جزء زمين مى شود.
پس حالا تا مى توانيد از اين اعضاء استفاده نمائيد. با بر خاستن در شب و ركوع و سجود طولانى غنيمت برگيريد، بزودى مى آيد كه ديگر از اين بدن كارى ساخته نيست .
پيغمبر اكرم (ص) مى فرمايد: چشم روى هم نمى گذارم كه اميد باز كردنش را داشته باشم . به اَبوذر فرمود: صبح كه مى كنى باميد اين مباش كه شب نمائى .(28)
R A H A
02-10-2012, 12:26 AM
كى قيامت بپا شود
در بحار الانوار است كه اَنس بن مالك گفت : روزى پيغمبر اكرم (ص) در مسجد روى منبر بود كه عربى بَدْوى بيابانى وارد شد. عرض كرد يا محمد (ص) قيامت كى بر پا مى شود؟
حضرت فرمود براى قيامت چه كرده اى ؟
قيامت بالاخره مى آيد لكن عملت چيست ؟ اعرابى گفت : من براى قيامت نه نماز زيادى دارم نه روزه زيادى ، تنها تو را دوست دارم .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مرد با آنچه دوست دارد محشور مى شود. هر كس هر چه و هر كس را دوست داشت با صورت مثاليّه اش همراه است راستى جاى خوشوقتى است كه مِهر آل محمد صلى اللّه عليه وآله اجمعين در دلهاى ما جايگزين شده و اميدواريم كه آن را با خود ببريم .(29)
R A H A
02-10-2012, 12:27 AM
احوال قيامت
خداوند متعال پيغمبرش را مخاطب فرمود: و احوال قيامت را براى او نقل مى فرمايد: تا مشركين متنبه گردند يَوْمَ يَدُعَّ الداعِ اِلى شَيْئٍ نَكر روزى كه مى خواند خواننده الهى به چيزى زشت كه اسباب زحمت است . مراد از داع يعنى خواننده ، كه حضرت اسرافيل است كه مَلك مُقرّب و ماءموريتش دميدن در صور است و داراى سه ندا است . يعنى سه مرتبه در صور مى دمد نفخه فزع و نفخه اَماته و نفخه اِحياء و هنگاميكه براى دميدن صور از آسمان به زمين مى آيد، تمام ملائكه مُتوحّش مى شوند و اسرافيل در بيت المقدس مى ايستند و متوجه كعبه معظمه شده و در صور مى دمد چنان صدايى مى كند كه هر كس در زمين و آسمان است متوحّش مى شود و به فزع مى افتد، وَ نَفَخَ فِى الصُّور فَفَزَعَ مَنْ فِى السَّموات وَ مَنْ فِى الْاَرْض .
بعد دودى پيدا مى شود كه سراسر عالم را فرا مى گيرد چهل شبانه روز كره زمين را دودى آشكار فرا مى گيرد يَوْمَ تَاءْتى السَّماءَ بِدُخانٍ مُبين . نَفَس كه مى كشد از سوراخهاى دهان و بينى دود بيرون مى آيد. البتّه اهل ايمان و عمل صالح از اين ناراحتى ها در امانند وَ هُمْ مَنْ فَزْعَ يُومَئِذٍ آمنُون . در روايت هم هست كه ابتلاء اهل ايمان به اين درد مانند زكامى بيش نيست .
بعضى هم فرموده اند، كه در اين نفخه فزع است كه زن آبستن بچه مى اندازد و مردم مانند مستها مى شوند و زن بچه شيرده از بچه اش بى خبر مى گردد كه خداوند در آيه سوره حج بيان مى فرمايد: اهل ايمان كه با سابقه اند و مى دانند كه اين مقدمه قيامت است ناراحتى ندارند چون كارشانرا كرده اند.
نفخه دوم : نفخه اَماته است كه پس از دميدن ، يكنفر هم در زمين و آسمانها باقى نمى ماند وَ نُفِخَ فِى الصُّور فَصَعَقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْاَرْض در اينجا است كه ندا از مصدر جلال صادر مى شود كجايند آنهائيكه دعويها داشتند؟ مُلك امروز براى كيست ؟
كسى نيست كه پاسخ بگويد. خود ذات مقدسش پاسخ مى دهد كه مُلك امروز براى خداوند قهّار است . لِمَنِ الْمُلْكُ اَلْيُوم لِلّه الواحِدِ القَهّار. از نفخه اَماته تا قيامت بنا به روايتى كه از حضرت سجّاد (ع) است چهار صد سال طول مى كشد كه در اين مدت هيچ جنبنده اى نيست ، البتّه همانطور كه مجلسى قدس سره مى فرمايد: اَماته اى كه ذكر شده راجع باجساد است وگرنه ارواح بحال خود باقى هستند. پس معنى روايت اين است كه چهار صد سال بين بدن هر جسدى با روحش فاصله افتد.
پس از آنكه اراده الهى به قيام قيامت تعلّق گرفت ، در روايتى از حضرت صادق (ع) چهل شبانه روز باران مى بارد و در روايت ديگر مى فرمايد: مثل اين باران نيست . يعنى به صورت قطره قطره معلوم نيست باشد، حال به چه نحو است نمى دانم . شايد مانند ناودان از آسمان باران سرازير شود. بلى در روايت اينطور است كه روى هر قطعه زمين دوازده زراع آب مى ايستد و در جوف زمين نمى ماند ذرّه اى از ذرات بدنى مگر اينكه آب به او مى رسد.
نفخه سوم نفخه اِحياء: نخستين كسى كه به امر پروردگار عالم دوباره زنده مى شود، اسرافيل است و به او امر مى شود كه در صور بدمد.
آنگاه ندا مى كند: اى استخوانهاى پوسيده شده ، اى گوشتهاى ريزه ريزه شده ، اى موهاى پراكنده شده خداى تعالى امر مى فرمايد: كه براى رستاخيز قيامت جمع شويد.
ذرّات بدنهائيكه داخل يكديگر شده از هم جدا مى گردند و به بدن خود ملحق مى شوند حضرت مى فرمايد: ذرّات بدن مؤ من در اَجزاء بدن كافر، مانند ذرّات طلا در بين خاك است ، وقتى كه باران مى بارد چطور ذرّات خاك را از روى طلا مى شويد، بدن مؤ من هم همين طور از كافر جدا مى شود.
ذرّات پراكنده به هم جمع شده و روح در آنها دميده مى گردد، همه مى ايستند چه ايستادنى ؟ در آيات است . در حاليكه خشعا ابصارهم چشمانشان خاشع است . خشوع امر قلبى است كه بايد از دل سرچشمه بگيرد و اثرش در جوارح آشكار مى گردد و از همه بيشتر در چشم خشوع نمايان مى گردد.
ربط چشم به قلب ، از ساير اعضاء بيشتر است ؛ شادى و حزن و حياء و شرم هر كس را مى شود در چشمانش خواند. براى همين است كه خدايتعالى نسبت خشوع را بچشم مى دهد. در حاليكه خشوع مربوط به قلب است ، چون آثار ذلّت و بدبختى از چشمهايشان مى بارد اين است كه مى فرمايد: چشمهايشان خاشع است .
از قبرها بيرون مى آيند يَخْرِجُون مِنَ الْاءجْداث كَاءَنَّهُمْ جراد منشره . اجداث جمع قبر است . در حالى كه مانند ملخها پراكنده شده اند. از خصوصيّات ملخ آن است كه در حركت نامنظم و سرگردان است . ديده ايد كه مرتّب با هم برخورد مى كنند به در و ديوار و اشياء مى خورند و بسيارى از آنها هم بدين سبب سقوط مى كنند.
خداى تعالى حال بشر را در وقتى كه سر از قبر در مى آورد به ملخ تشبيه مى فرمايد. چون حيرت زده مى شود چيزهايى كه هرگز نديده مى بيند وجاى هرگز نرفته مى خواهد برود اولين و آخرين همه جمعند.(30)
R A H A
02-10-2012, 12:28 AM
قيامت
روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند. آن وقت منادى ندا مى كند: هر كس به اين شخص حقّى دارد بيايد. آنگاه طالبين حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلا خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است اطرافش را مى گيرند، آبروى كسى را ريخته ، غيبت كسى را كرده ، مال كسى را خورده ، يا بكسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد، براى نمونه در روايات رسيده كه براى يك درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت و داهيه كدام است ؟
در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناه صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبكتر نمايد.
قيامت بقدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند يُومٌ يَفِرُّ المَرْء مِنْ اءَخيهِ و اءُمِّه و اءَبيه و ص احِبِه وَ بنيه . از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند.(31)
R A H A
02-10-2012, 12:28 AM
چند طايفه در آتش
چند طايفه اند كه ايشان را بِرُو در آتش جهنّم مى اندازند. اولين دسته كه مورد حساب و مؤ اخذه واقع مى گردند، كسانى هستند كه عمرشان را در تحصيل علم گذرانده اند. وقتى كه از ايشان پرسيده مى شود در مقابل عقل و فهمى كه خداى تعالى بشما داد چه كرده ايد؟
مى گويند: پروردگارا مى دانى كه شبها نخوابيديم ، نشر علم داديم ، درس خوانديم ، و درس داديم ، كتاب نوشتيم .
پاسخشان مى دهند: اين كارها را كرديد براى اين بود كه بگويند: شما عالميد، با سواد و با فضيلتيد يا مثلا در اين دوره به شما بگويند: آيت اللّه يا مثلا دكتر و پرفسور و دانشمند، و به آن رسيديد.
غرض اين است كه يك عمر خيال مى كرد عالم دينى است و مُركّبش از خون شهيدان برتر است . ولى نمى دانست كه بندگى هواى نفسش را كرده است . امر مى شود كه بِرُو او را در آتش بيفكنند، چون ريا كار است .
طايفه ديگر را مى آورند، اينها قُرّاء قرآنند، به آنها هم مى گويند: منظورتان از تلاوت قرآن اين بود كه بگويند: خوب قرآن مى خوانيد قارى قرآن هستيد و به آن رسيديد ديگر از خدا چيزى طلب نداريد. آنها را به رو در آتش مى افكنند.
طايفه سوم : شهيدانند، كه بخيال خودشان در راه خدا جانشان را فدا كردند. پاسخشان مى دهند: كه خدا از قصد شما آگاه است منظورتان از رفتن به معركه جنگ اين بود كه بُروز شجاعت دهيد و به شما بگويند پردل و زورمند و شجاعيد و مردم هم گفتند و بمقصود خود رسيديد. مگر روى اخلاص و براى خدا كارى كرده باشيد كه بهشت مژده آنهاست . آنها را به رو در آتش مى اندازند.
طايفه چهارم : اغنيايند آنهائيكه در راه خير پول خرج كرده اند، آنها را مى آورند، عرض مى كنند: خدايا تو مى دانى كه فقراء را اطعام كرديم و پوشانيديم مسجد ساختيم آب انبار بنا كرديم مدرسه ساختيم موقوفه و خيرات جارى تاءسيس نموديم .
ندا مى رسد: اينها كه مى گوئيد درست است اما منظورتان اين بود كه بگويند: فلانى كريم است ، اهل خير است ، دست و دل باز است ، يا مثلا در اين دوره در روزنامه ها بنويسند فلان شخص فلان مبلغ به زلزله زدگان و آسيب ديدگان كمك كرد و به منظور خود رسيديد امر مى شود اينها را هم به آتش در افكنند.
واى از ريا كه شرك بخداست و در قيامت به چهار ندا خوانده مى شوند:
1- كافر 2 - مشرك 3 - غادر 4 - مرائى .
آيا عمل خالصى از خود سراغ داريم كه هيچ شائبه و ريائى در آن نباشد؟ پس چرا اين عذاب ها را از خود دور مى دانيم ؟ ولى اين را هم بدانيد: روايت است كه دست و صورت و زبان همين ريا كاران هم سوخته نمى شود.
مالك جهنم به ايشان مى گويد: واى بر شما چه كسانى هستيد كه خدا اينقدر ملاحظه شما را فرموده است . مى گويند: ما امت پيغمبر آخر الزمانيم اما بدبختانه ريا كاريم .
خداى تعالى كه چنين مى فرمايد، چون با اين زبان ياد او كرده اند اين صورت ها را در سجده روى خاكها مى گذاشتند هر چند رياء مى كردند اما باز لطف حق شامل حالشان شده و همين صورت مجاز را به همين حد ترتيب اثر داده است .(32)
R A H A
02-10-2012, 12:29 AM
روز مجرمين
روز قيامت روزيست كه مجرمين را كشان كشان رو به آتش مى برند و آنها را به رو در آن مى اندازند يَومَ يَسِحبُونَ فى النّارِ عَلى وُجُوهِهِم روزى كه مشركين با صورت به آتش جهنم انداخته مى شوند. چون در دنيا از حق رو برگردانيدند، آنها را فردا بِرو در آتش افكنده و بايشان مى گويند.
ذُوقُوا مس سَقَر بچشيد آتش جهنم را، سقر اسم جهنم است و از حضرت صادق ع مروى است كه فرمود: در جهنم بيابانى است كه بآن سقر مى گويند انّ فى جَهَنَّم وادِيا يُقالَ لَهُ سَقَر.
در روايت ديگر مى فرمايد: سقر طَبَقه اى از جهنّم است اين سقر از خدا خواست نفسى بكشد، وقتى كه اجازه داده شد نفسى كشيد و جهنم را آتش زد. اينها قصه نيست ، حقايقى است كه بايد ما را بجنبش درآورد، براى چنين مواقف خطرناكى فكرى كنيم و امن وامانى تحصيل كنيم تا ملائكه رحمت را هنگام مرگ مشاهده كرده و نداى رحمت حق را بشنويم كه ما را به بهشت بخوانند نبايد آرام بنشينيم ، بايد در ترس باشيم ، نكند بى ايمان از دنيا برويم ، نكند بى توبه بميريم . آيا كسى اطمينان دارد كه در بهترين حالات ، مرگش فرا مى رسد.(33)
R A H A
02-10-2012, 12:29 AM
چرا جهنّم آفريده شد
خداى رحيم چرا جهنّم را آفريد؟ ممكن است در اذهان بيايد كه خداوند مگر نه قادر و رحيم است ، چه مانعى داشت كه اصلا در جهنّم را ببندد و همه را ببهشت ببرد؟
اين اشتباه ناشى از بيخبرى از دستگاه حكمت و آفرينش است ، اگر سلطانى سفره عامى كه در آن انواع طعامهاى ملوكانه است پهن كند تا همه بيايند و بخورند. بعضى همراه خود سگ و خوك و الاغ و گوسفند بياورند، اگر اين حيوانات را راه ندهند بآنها ظلمى نشده ، بلكه سگ را استخوانى و الاغ را مشت جوى و گوسفند را علفى بس است ، اما راه دادنشان باين مجلس عام ظلم بديگران است .
اين را بدانيد كه كفار از حيوانات پست ترند اُولئِكَ كَاْلاَنْعام بَلَ هُمْ اَضَلّ كسانيكه نور ايمان در دلشان نتابيده ، كسانيكه از سگ پست ترند. چطور مى شود آنها را در مهمانخانه ايكه اهل ايمان و سلاطين واقعى هستند جاى داد. آنهائيكه از آيات الهى كور و كرند اگر پهلوى مؤ من جايشان دهند آيا بمومن ستم نشده ؟ البته چرا.
موضوع ديگر آنكه حيوان از انواع غذاهاى انسانى لذّتى نمى برد اين كافر كه از حيوان پست تر است ذائقه مؤ من را ندارد تا انواع مزه ها را در يك خوراك و در يك لحظه بچشد.(34)
R A H A
02-10-2012, 12:29 AM
مرگ و زندگى خير
رسول خدا (ص) فرمود: زندگى من براى شما خير و مرگ من هم براى شما خير است .
گفتند: زندگيتان را مى دانيم كه خدايتعالى مى فرمايد تا تو در بين اينها هستى خدا ايشان را عذاب نمى كند وَ ماكانَ اللّه َلِيُعَذِّبَهُمْ وَاَنْتَ فيهِمْ سوره 8 آيه 33 امّا مرگتان را نمى دانيم . فرمود: پس از مرگم اعمالتانرا بنظر من مى رسانند اگر حسنات است براى شما دعا مى كنم خدا قبول فرمايد. و اگر سيّئات است براى شما طلب آمرزش مى كنم .
چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان
چه باكم از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان
ولى يك جورى هم باشد كه قابل اصلاح باشد نه اينكه از اول تا آخر نامه اعمالتان سياه و ظلمانى باشد كارى كنيم كه در محضر خدا و پيغمبر و ائمّه عليهم السلام و ملائكه خجالت نكشيم ايشان همه اعمالتان را مى بيند چنانچه قرآن صريحا خبر مى دهد بگو عمل كنيد پس خداوند و پيغمبر و مؤ منين و آل محمد (ص) عملتان را مى بيند وَ قُلْ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤْمِنُون .(35)
R A H A
02-10-2012, 12:29 AM
بلعم باعورا
از حضرت موسى بن جعفر ع پرسيدند: بلعم باعورا با اينكه در علم و عمل اينقدر پيشرفت كرد كه مستجاب الدعوه شد و اسم اعظم خدا را مى دانست ، با اين حال با كفر از دنيا رفت كه قرآن مجيد او را به سگ مثل مى زند: فَمَثَلَه كَمَثَلِ الْكَلْب سوره 7 آيه 75 چطور شد كه اين بدبخت به اين روزگار افتاد؟(36)
حضرت فرمود: يك آن خدا او را بخودش واگذار فرمود. علّتش را هم فرمود: كه چون شكر نعمت نكرد، بلكه كفران نعمت نمود، اين بود كه خِذلان خدا شامل حالش شد و از نظر لطف افتاد، كسى هم كه از نظر لطف بيفتد معلوم است كه راه براى ورود شياطين باز و آزاد مى شود.
از حضرت اميرالمؤ منين (ع) است كه فرمود: اَلْخَيرُ بِتُوفيقِ اللّه والشّرُ بِخِذْلانِ اللّه از هر كس كار خيرى سر زد خدايتعالى موفقش داشته است و از هر كس شر سر زد خدا او را بخودش واگذار فرموده .
اگر انسان را بخودش واگذار كنند كجا رو بخير مى رود. بلكه بايد لطفى به او بشود، كمكش كنند، تا خودش باختيار خود بمدد الهى بكمك همان لطف خاص كه توفيق ناميده مى شود، رو بخير بياورد كه در دعا مى خوانيم خدايا توفيق بندگى و دورى از گناه بمن عنايت كن از خدا بخواهيم تا بما بدهند اَللّهُمْ ارْزُقْنى تُوفيقَ الطّاعَة وَ بُعْدَ اَلْمَعْصِيَة
R A H A
02-10-2012, 12:29 AM
كرام الكاتبين
علامه مجلسى در جلد 3 بحار الانوار از احتجاج نقل مى كند: زنديقى خدمت حضرت صادق (ع) رسيد عرض كرد: شما مى فرمائيد هر فردى داراى دو مَلك است كه ماءمور ثبت اعمال اويند در حالى كه خدا را بر همه چيز دانا مى دانيد.
حضرت چند جواب فرمودند: اول اينكه خدايتعالى براى مَلك عبادتى قرار داده كه رزق اوست . آرى رزق مَلك عبادتست ، هر صنف مَلك يك قسم عبادت دارند، از آنجمله كرام الكاتبين هستند كه عبادتشان ثبت اعمال بندگانست . ديگر آنكه خداى تعالى مَلك را بربندگانش شاهد قرار داده است . وقتى كه بنده متوجه شد كسانى هستند كه ناظر اعمال اويند مواظبت بيشترى مى كند و در حضور مَلك رعايت مى كند چون فردا اين كارهايش را شهادت مى دهند خجالت مى كشد و گناه نمى كند.
از آنجمله مى فرمايد: خدا بزرگست و كارى هم كه براى او باشد بزرگ مى شود، هر چند بشر كوچك است و كارش هم قهرا كوچك مى باشد، اما چون به بزرگ نسبت پيدا مى كند اهميت مى يابد. براى نشاندادن اهميت آن ، آنست كه دست بدست مى گردانند، آن را ثبت مى كنند، نشان پيغمبر و امام و ملائكه مى دهند.
از جمله حكمت هاى آفرينش كرام الكاتبين ، حفظ مؤ من از شياطين است . هنگاميكه شياطين به مؤ من نزديك مى شوند ملائكه آنها را مى رانند، ولى اگر خود شخص عقب شياطين برود حرف ديگرى است .
هنگام مرگ كه سعى شياطين در دزديدن نور ايمان است ، اينها سعى خودشان را در كمك بمؤ من مى كنند. و جهت ديگر خلقت مَلك ، حفظ بدن از آفات است . اين همه مخاطراتى كه در بيست و چهار ساعت است ، شخص كجا جان سالم بدر مى برد؟ از همان كوچكى حفظ الهى توسط مَلك است كه شخصى از شدائد مى رهد.
پس از مرگ مؤ من ، كرام الكاتبين عرض مى كنند: پروردگارا آن كسى كه ما ماءمور اعمالش بوديم از دنيا رفته است چه كنيم ؟
ندا مى رسد: آسمانها از ملائكه مملُوّ است بر سر قبرش باشيد و آن اعمال خير را كه انجام مى داده شما انجام دهيد و ثوابش را براى او بنويسيد.
از شئون كرام الكاتبين عزادارى بر مرگ مؤ من است ، بلكه از بعضى روايات اينطور استفاده مى شود كه اين موضوع اختصاص باين دو مَلك ندارد. ابواب آسمانها كه از آن اعمال مؤ من بالا مى رفت ، وقتى كه مُرد برايش مى گريد، زمينى كه رويش عبادت مى كرد براى او مى گريد، حالا گريه زمين به چه نحو است نمى دانيم .(37)
R A H A
02-10-2012, 12:30 AM
نوشتن حرفها
روزى اميرالمؤ منين (ع) عبور مى فرمود، شخصى را مشاهده فرمود كه نشسته و حرفهاى بيهوده مى زند نه فحش حضرت فرمود:
تو به توسط كرام الكاتبين نامه اى را به پروردگار عالم املاء مى كنى آيا خجالت نمى كشى ، اگر شخصى بخواهد نامه اى به سلطانى بنويسد چقدر سعى مى كند چيز لغو و بى معنى در آن نباشد بلكه انشاء خوبى باشد.
علاوه براين مطابق روايات كثيره اى كه رسيده هر پنجشنبه و دوشنبه اعمال بندگان و عباد را به نظر امام عصر(ع) مى رسانند، واقعا خجالت آوراست كه گناهش را بنظر حضرت حجت (ع) برسانند.
اى كسانيكه ادّعاى شيعه گرى و پيروى از ائمه هُدى را داريد آيا زشت نيست ، مواليان شما از ديدن كارهاى زشتتان منزجر شوند؟(38)
اى شيعه ها و اى شيعه زاده ها اين اعمالتان قلب امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف را به درد مى آورد بچّه شيعه بايد اين طور بد حجاب راه برود ... .
R A H A
02-10-2012, 12:30 AM
صدق در اعمال و گفتار
حضرت صادق (ع) فرمود: هنگام گفتن اللّه اكبر بايد تمام مخلوقات را از عرش تا فرش در جَنب بزرگى خدا كوچك بدانى و اگر در آنحال خداوند بداند كه حال تو چنين نيست ، مى فرمايد: اى دروغگو آيا به من نيرنگ مى زنى به عزّت و جلالم سوگند كه ترا از شيرينى ذكرم و سُرور مناجاتم بى بهره مى سازم .
و نيز در گفتن الحمدلله بايد هر چه نعمت و خوبيت هست همه را از خدا ببيند و منحصرا او را سزاوار مدح و ثنا ببيند و در حال گفتن سبحان اللّه يابد خداى را از هر چه براو روانيست منزه و پاك بشناسد و هنگام لااله الا اللّه غير او را سزاوار پرستش نداند و در وقت گفتن استغفراللّه از گذشته هايش براستى پشيمان و عازم بر اصلاح حال خود باشد و تنها از او، نه غير او، طلب يارى نموده باشد و همچنين در ساير كلمات كه در عبادات و مناجات مى گويد.
در ادعاء مقامات دينى نيز بايد راستى را از كف نداد مثلا اگر مى گويد: من از خدا مى ترسم و برحمتش اميدوارم راست بگويد و نشانه صدق و خوف ، فرار از گناه است . چنانچه نشانه رجاء سعى در عبادت و طاعت است .
هر چند بيشتر اهل ايمان هنگام گفتن اين كلمات از بعض مراتب صدق محروم نيستند، لكن نبايد از خود و عمل خود راضى و مبتلا بغرور و عجب گردند. بلكه بايد اولا سعى كنند مرتبه كامل صدق را دارا شوند و ثانيا خود را نزد خداوند شرمسار و غير مستحق بدانند و باينمعنى اعتراف داشته باشند و هميشه از او طلب عفو كنند و پوزش طلبند.
هرگاه دعاى خود را مستجاب نديد، و حاجتش روانگرديد، يا خود را از بساط قربش محروم ديد، بگويد: پروردگارا شايد بواسطه دروغگوئيم مرا از نظر رحمت انداخته يا بواسطه ناسپاسيم مرا محروم داشته اى او لَعَلَّكَ وَجَدْتَنى فى مَقامِ الْكاذِبين فَرَفَضْتَنى اَوْ لَعَلَّكَ وَ جَدْتَنى غَيْرَ شاكِرٍ لِنِعَمَائِك فَخَرَّمْتَنى دعاى ابوحمزه ثمالى و بكرم و فضل او سخت ملتجى شود و اصلاح حالش را از او بطلبد.(39)
R A H A
02-10-2012, 12:30 AM
دعاى مستجاب
مرد تاجرى در شهر كوفه ورشكست شد و مقدار زيادى بدهكار گرديد، به طورى كه از ترس طلبكاران در خانه اش پنهان شد و از خانه بيرون نيامد.
تا اينكه شبى از ماندن در خانه دلتنگ گرديد بنابر اين نيمه شب از خانه خارج گرديد و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بى نياز شد و در دعاهايش از خداوند خواست كه فرجى بنمايد و قرض هايش را اداء فرمايد.
در همان زمان بازرگان ثروتمندى در خانه اش خوابيده بود. در خواب به او گفتند: اكنون مردى خداوند را مى خواند و اداى دين خود را مى طلبد، برخيز و قرض او را ادا كن .
بازرگان ثروتمند بيدار شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد. باز در خواب همان ندا را شنيد، تا اينكه در مرتبه سوم برخاست و هزار دنيار با خود برداشت و سوار شتر شد. آنگاه مهار شتر را رها كرد و گفت : آن كسى كه در خواب به من امر كرد كه از خانه خارج شوم ، خودش مرا به مرد محتاج مى رساند. شتر كوچه هاى شهر را يكى پس از ديگرى پيمود و در برابر مسجدى توقف كرد. تاجر پياده شد. و به طرف مسجد رفت .
ناگاه درون مسجد صداى گريه وزارى شنيد. داخل مسجد شد. نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت : اى بنده خدا سر بردار، زيرا دعايت مستجاب شد. آنگاه هزار دينار پول را به او داد و گفت : با اين قرض هايت را بپرداز و مخارج زن و بچه هايت را تاءمين كن و هرگاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدى اسم من فلان ، محل كارم فلان جا، و خانه ام در فلان محله است ، به من مراجعه كن تا دوباره به تو پول بدهم .
تاجر ورشكسته گفت : اين پول را از تو مى پذيرم زيرا مى دانم عطا و بخشش پروردگارم مى باشد. ولى اگر دوباره محتاج شدم نزد تو نمى آيم . بازرگان پرسيد: به چه كسى مراجعه مى كنى ؟
تاجر ورشكسته پاسخ داد: به همان كسى كه امشب به او عرض حاجت كردم و او ترا فرستاد تا كارم را درست كنى . باز هم اگر محتاج شوم از او كمك مى خواهم كه بخشنده ترين بخشندگان است هيچگاه بندگان خود را از ياد نمى برد.
اگر محتاج شوم باز هم به خدايم كه به من نزديك است و دعايم را مستجاب مى كند، روى مى آورم و از او مى خواهم كه تو يا امثال ترا بفرستد و كارم را اصلاح نمايد.(40)
R A H A
02-10-2012, 12:31 AM
خيانت انسان
يكى از خلفاء غلامى داشت كه سخت مورد توجه و علاقه خليفه بود و خليفه او را بسيار دوست داشت .
روزى ناگهان غلام بيمار شد و روز به روز بيمارى اش شدت بيشترى پيدا كرد، خليفه پزشكان را از سراسر كشور به پايتخت دعوت كرد تا غلام را معالجه كنند.
پزشكان آمدند و غلام را معاينه كردند و داروهاى مختلفى را به وى خورانيدند، اما غلام بهبود نيافت . روزى طبيبى به بالين غلام رفت و او را معاينه كرد و حدس زد كه بيمارى او بايد منشاء روحى و روانى داشته باشد. بنابر اين اطاق را خلوت كرد و از غلام پرسيد: چه حادثه اى اتفاق افتاده كه تو را به اين روز انداخته است .
غلام چند لحظه فكر كرد و عاقبت لب به سخن گشود و گفت : چند نفر از دشمنان سلطان مرا تحريك كردند كه در شراب او سم بريزم و خليفه را مسموم كنم .
من فريب پول آن ها را خوردم و در شراب خليفه سم ريختم و آن را به خليفه دادم . اتفاقا خليفه متوجه شد كه شراب به زهر آلوده است و آن را ننوشيد.
من منتظر بودم كه حاكم مرا به شدت كيفر و قصاص مى نمايد. امّا او نه تنها مرا مجازات نكرد، بلكه احسان و محبت خود را نسبت به من بيشتر نمود، به طورى كه من از شدت شرمسارى بيمار شدم . بيمارى من بيمارى شرمسارى و خجالت است . اين بيمارى درمان ندارد و تا وقتى كه نميرم ، خجالت زده باقى خواهم ماند.
و اى بر انسان ! و اى از روزى كه انسان ها بفهمند خداوند هميشه با او در كنار او بوده و تمام خيانت ها و گناهان و كارهاى زشتش را مى ديده اما بردبارى فرموده و بر احسان و انعامش مى افزوده و نعمت هايش را بيشتر ارزانى مى داشته است .(41)
R A H A
02-10-2012, 12:33 AM
نمك نشناس
در زمان مجلسى اول كه از علماى بزرگ اصفهان بود لوطى هاى اصفهان مزاحم مردم مى شدند و آنها را اذيّت مى كردند. روزى لوطى ها جلوى يكى از مؤ منان را گرفتند و به او گفتند: ما مى خواهيم امشب مهمان تو باشيم . مرد مؤ من با خود انديشيد: اگر آنها را دعوت نكنم در آينده مزاحم خانواده ام مى شوند و اگر آنها را دعوت نمايم با وسايل موسيقى و لهو و لعب به خانه ام مى آيند و در خانه كارهاى زشت و گناه آلود انجام مى دهند.
مرد به ناچار نزد مجلسى رفت و مشكل خود را با او در ميان گذاشت ، مجلسى چند لحظه فكر كرد و سپس گفت : آن ها را دعوت كن كه به خانه ات بيايند.
هنگام شب مجلسى اوّل زودتر از مهمانان به خانه مرد مؤ من رفت و به انتظار لوطى ها نشست . وقتى لوطى ها آمدند و مجلسى را ديدند، پَكَر شدند، تصميم گرفتند كارى كنند كه مجلسى قهر كند و برود تا موى دماغشان نباشد، با اين تصميم رئيس لوطى ها به مجلسى گفت :
جناب آقا! مگر راه و روش ما لوطى ها چه عيبى دارد كه به ما اعتراض مى كنيد و شما چه خوبى داريد كه ما بايد شما را ستايش نمائيم ؟
مجلسى فرمود: ما هزار عيب داريم ولى نمك شناسيم اگر نمك كسى را خورديم ديگر نمكدان نمى شكنيم و به او خيانت نمى كنيم لطف او تا پايان عمر از خاطرمان نمى رود. ولى من اين صفت را در شما نمى بينم .
لوطى گفت : در اصفهان از هر كسى مى خواهيد بپرسيد تا ببينيد ما نمك چه كسى را خورده ايم كه نمكدانش را شكسته باشيم و به او بد كرده باشيم .
مجلسى فرمود: خودم گواهى مى دهم كه شما همگى نمك نشناس هستيد. آيا شما نمك خداوند را نخورده و نمكدان او را نشكسته ايد؟
خداوند اين همه نعمت به شما داده نعمت سلامتى و چشم و گوش و دهان و دست و پا و.... به شما داده و هر روز شما را بر سفره خود نشانيده و روزى شما را رسانيده است . چرا نمك به حرامى مى كنيد اين همه از نعمت هاى الهى استفاده مى كنيد و باز هم سركشى و گناه و پيروى از هوس و هوى مى نمائيد لوطى ها مانند برق گرفته ها در جاى خود خشكشان زد و به ناگاه از خواب غفلت بيدار شدند. سكوت مطلق بر خانه حكمفرما شد. پس از مدتى لوطى ها كه سر به زير انداخته بودند يكى يكى از خانه خارج شدند. صبح روز بعد لوطى ها به خانه مجلسى رفتند و در حضور او از گناهان خود توبه كردند.
ما نيز در عمر خودمان از نعمت هاى بى شمار الهى استفاده مى كنيم ولى خدا را فراموش كرده ايم . آيا ما از آن لوطى هاى گناهكار نيز بدتر هستيم كه متوجه لطف و محبت بى پايان خداوند نمى شويم ؟(42)
R A H A
02-10-2012, 12:34 AM
عظمت حق
روزى كه ابونصر سلطان نيشابور وارد شهر شد. يك قارى قرآن كه صداى خوشى داشت اين آيه رابا صداى رسا و خوش براى سلطان قرائت كرد.قُلْ اَللّهُمَّ مالِكِ الْمَلْك تُوتِى الْمُلْك مَنْ تَشاء وتَنْزِعُ الْمُلْكَ مَنْ تَشاءَ، و تُعِزُّمِنْ تَشاء و تُذِلَّ مَنْ تَشاءَ، بِيَدِكَ الْخَيْر اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىٍء قَدير س 3 آيه 26 بگو خداوندا صاحب ملك هستى تو هستى هر كه را خواهى ملك و سلطنت مى بخشى و از هر كه خواهى سلطنت را پس مى گيرى هر كه را خواهى عزت و اعتبار مى بخشى و هر كه را كه خواهى خوار و ذليل مى گردانى همه خيرها و نيكى ها به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانائى اين آيه به قدرى شاه را تكان داد و در او اثر كرد كه همانجا از اسب پياده شد و روى خاك به سجده افتاد.(43)
پس از آن كه قارى قرآن از دنيا رفت يكى از دوستانش او را در خواب ديد كه مقام عظيمى را در دنيا ى ديگر به دست آورده است . از او پرسيد: چگونه به اين مقام و مرتبه رسيدى ؟
قارى قرآن گفت : من عمل خيرى نداشتم . اما خداوند فرمود چون روزى در دنياپيش سلطانى ما را به عظمت يادكردى و سلطان را به ياد ما انداختى ، حال ما نيز ترا ياد مى كنيم .
خداوند فرموده است : مرا ياد كنيد تا من نيز به ياد شما باشم . فَاُذْكُرُونى اُذْكُرْكُمْ. س 2 - 152(44)
R A H A
02-10-2012, 12:34 AM
اسم اعظم
در زمان هاى گذشته در شهر مكه مرد فقير و با ايمانى زندگى مى كرد. او هميشه روزه دار بود و روزها را براى رضايت خداوند روزه مى گرفت .
هنگامى كه آفتاب غروب مى كرد و وقت افطار فرا مى رسيد دست در جيبش مى نمود و كاغذى را بيرون مى آورد. به آن نگاه مى كرد و چيزى نمى خورد. زيرا با خواندن آن جمله ، گرسنگى اش برطرف مى شد. پس از مرگ وى كاغذ را از جيبش درآوردند. ديدند روى آن جمله مبارك بسم اللّه الرحمن الرحيم نوشته شده است .
معلوم شد كه از بركت اسم اعظم پروردگار از او رفع گرسنگى مى شده است . انكار چنين حوادثى نشانه حقارت انديشه است . زيرا چشم و گوش ما را به قدرى اسباب بازى پر كرده است كه باور اين موضوع كه اسباب معنوى مؤ ثرتر هستند برايمان مشكل است .(45)
R A H A
02-10-2012, 12:34 AM
بيدار دل
در زمان پيامبر اكرم (ص) غلامى حبشى را به مكه آورده و به يكى از اهالى مكه فروختند.
غلام مدتى با مسلمانان هم صحبت گرديد و با عقايد دينى ايشان آشنا شد و چون آن عقايد را برحق يافت روزى نزد پيامبر خدا رفته شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد.
پس از آن نزد مسلمانان رفت تا مسايل دينى اش را از آنان بياموزد. روزى وى نزد رسول اكرم مشرّف شد و عرض كرد، پدر و مادرم به فداى شما اى رسول خدا، آيا خداوند يگانه عالِم و دانا هم هست ؟
پيامبر فرمود: آرى خداوند همه چيز را مى داند. خواه آن چيز آشكار باشد يا پنهان درگذشته واقع شده باشد يا در حال و در آينده واقع شود. در پنهان انجام شده باشد يا در آشكار. كردار باشد يا گفتار و يا پندار. غلام چند لحظه فكر نمود و سپس عرض كرد:
يعنى موقعى كه من گناه مى كردم خداوند گناهان مرا مى ديد؟ پيامبر فرمود: بله گناهان ترا مى ديد.
ناگهان غلام صيحه اى زد و بر زمين افتاد ناله اى از روى پشيمانى بركشيد و سپس از دنيا رفت .(46)
R A H A
02-10-2012, 12:34 AM
الهام الهى
محدّث نورى در كتاب كلمه طيّبه نوشته است : در زمان پدرم ، سيّد بزرگوارى از طالقان به رشت رفته و در آنجا ساكن شده بود.
وقتى كه او دويست اشرفى طلا جمع آورى كرد تصميم گرفت به قريه نور رفته و خود را به پدر برساند.
در بين راه مردى كه سوار بر اسب بود و تفنگ و شمشير داشت به او رسيد و احوال او را پرسيد، سيد كه مردى ساده دل بود گفت : دويست اشرفى طلا پس انداز كردم و اينك به قريه نور مى روم .
مرد گفت : اتفاقا من هم به نور مى روم و اگر موافقت كنى با هم سفر نمائيم . سيد قبول كرد و همراه اسب سوار به راه افتاد تا اينكه لب دريا به چند ماهيگير رسيدند ماهيگيرها، از آنها دعوت كردند كه بنشينند و با آنان چايى بنوشند. سيد و همراهش نشستند تا كمى استراحت كرده و چاى نيز بنوشند.
در اين هنگام ، آن مرد از كنار ديگران دور شد تا در گوشه اى قضاى حاجت نمايد. ماهيگيرها از فرصت استفاده كرده و از سيد پرسيدند: آيا اين مرد را مى شناسى ؟ سيد گفت : بله او هم سفر من است . گفتند: آيا مى دانى چكاره است ؟ سيد گفت : فقط مى دانم كه آدم خوبى است .
ماهى گيرها گفتند: اين شخص راهزن مسلح و زورگوئى است و جان تو در خطر مى باشد. سيد كه ترسيده بود پرسيد: از كجا مى دانيد كه او راهزن است ؟ ماهيگيرها گفتند؟ او به زور از ما باج مى گيرد و اگر به او باج ندهيم ما را بقتل مى رساند.
سيد در حالى كه صورتش مثل گچ سفيد شده بود گفت : به خاطر جدم به من كمك كنيد.
ماهيگيرها چند لحظه فكر كردند و سپس گفتند: تنها كارى كه ما مى توانيم انجام دهيم اين است كه او را مدتى سرگرم كنيم تا تو از اين جا دور شوى .
وقتى دزد برگشت . سيد به بهانه قضاى حاجت از آنجا دور شد. وقتى او از نظرها پنهان گرديد شروع به دويدن كرد و در ميان درختان جنگل ناپديد گرديد. دزد هر چه منتظر بازگشت سيد شد، از او خبرى نشد. فهميد كه او را فريب داده اند از اين رو خشمگين شده و گفت : خودم را به سيد مى رسانم و لختش مى كنم و سپس او را بقتل مى رسانم . آنگاه باز مى گردم و حساب شما را مى رسم .
مرد راهزن سوار اسبش شد و به تاخت از آنجا دور گرديد. وى وارد جنگل شد و به تعقيب سيد پرداخت . هوا كم كم تاريك شد و سيد از ترس جانوران وحشى از درختى بالا رفت و در ميان شاخه ها خودش را پنهان كرد.
پس از مدتى دزد نيز به آنجا رسيد و چون خسته شده بود از اسب پياده شد و زير همان درخت نشست ، و پس از خوردن شام مختصرى به خواب رفت . سيد كه مرگ خود را نزديك مى ديد و از همه كس ماءيوس شده بود رو به درگاه الهى آورد و از خداوند كمك خواست . يا مُسَّبب الْاَسباب
ساعتى بعد، شغالى به آنجا نزديك شد. وقتى دزد را ديد آهسته زوزه اى كشيد، در مدت كوتاهى ده ها شغال در آنجا جمع شدند. آنگاه چند شغال آهسته آهسته به طورى كه دزد از خواب بيدار نشود به وى نزديك شدند و تفنگش را به دندان گرفته و گريختند.
كمى دورتر، تفنگ را در گودال انداختند و رويش خاك ريختند. سپس بازگشته و شمشير راهزن را نيز ربوده و آن را در جاى ديگرى خاك كردند پس از آن زين اسب را نيز برداشتند و آن را به نقطه دور دستى بردند.
بعد تمام شغال ها كم كم به راهزن نزديك شده و يكدفعه به او حمله كردند و قبل از اينكه از خواب بيدار شود تكه تكه اش كردند و خوردند به طورى كه جز استخوان از وى چيزى باقى نماند.
صبح كه شد. سيد از درخت پائين آمد و شمشير و تفنگ راهزن را برداشت چون ديده بود كه شغال ها آن ها را كجا پنهان كرده اند. سپس زين را روى اسب گذاشت سوار اسب شد و به سرعت از آنجا دور گرديد.
بدين ترتيب الهام الهى به شغال ها سّيد را از مرگ نجات داد. وگرنه شغال ها از كجا مى فهميدند كه اسلحه چيست و شمشير به چه كار مى آيد و چگونه بايد راهزن را خلع سلاح كرد.(47)
R A H A
02-10-2012, 12:35 AM
ماءمور الهى
ذوالنّون مصرى نقل كرده است : روزى به دلم افتاد كنار رود نيل بروم . از خانه بيرون رفتم ناگاه عقربى را ديدم كه به سرعت به طرف رودخانه مى رفت با خودم فكر كردم او حتما ماءموريتى دارد بنابر اين دنبالش رفتم تا ببينم چه كار مى كند.
عقرب به كنار رودخانه رسيد. در همين موقع قورباغه اى آمد و كنار ساحل ايستاد، عقرب بر پشت قورباغه سوار شد و قورباغه با سرعت به طرف ديگر ساحل به راه افتاد.
من نيز سوار قايق شدم و آن ها را تعقيب كردم در طرف ديگر ساحل عقرب پياده شد و در خشكى به راه افتاد. من او را تعقيب كردم تا اينكه عقرب نزديك درختى رسيد كه در زير آن جوانى به خواب رفته بود و مار بزرگى هم روى سرش نشسته بود و مى خواست دهان جوان را نيش بزند.
عقرب خودش را به گردن مار رسانيد و او را نيش زد. نيش عقرب كارگر افتاد و مار را از كار انداخت عقرب از همان راهى كه آمده بود برگشت .
خودم را به جوان رسانيدم و با پا به پهلويش زدم و او را از خواب بيدار كردم . وقتى بيدار شد، فهميدم كه مست كرده و از شدت مستى بيهوش افتاده است . برايش جريان عقرب را بازگو كردم و گفتم از مهربانى خداوند شرمنده نيستى ؟
جوان به لاشه مار نگاه كرد و ناگهان منقلب شد. خودش را روى خاك انداخت و از گناهى كه كرده بود توبه كرد.
در دعاى افتتاح مى خوانيم : پروردگارا تو مرا مى خوانى ولى من رو برمى گردانم تو به من محبت مى ورزى ولى من با تو دشمنى مى كنم ....(48)
R A H A
02-10-2012, 12:35 AM
فريادرس
روزى زنى بچه شيرخوارش را در بغل رفته بود و از روى پلى كه بر روى رودخانه احداث شده بود مى گذشت .
ناگاه بر اثر ازدحام مردم ، زن به زمين خورد و بچه از دستش رها شد و به رودخانه افتاد.
جريان آب رودخانه تند بود و بچه را با سرعت با خود برد. زن خود را به ساحل رسانيد و در حالى كه دنبال فرزندش مى دويد از مردم كمك خواست ولى جريان آب به قدرى تند بود كه مردم نمى توانستند كودك را از آب بگيرند.
بالاخره جريان آب كودك را به قسمتى از رودخانه برد كه آب رودخانه چرخ آسيابى را به حركت درمى آورد. تصادفا كودك وارد اين جريان گرديد و به سرعت به طرف چرخ آسياب برده شد. در آخرين لحظه كه زن يقين كرد هيچ كسى نمى تواند به فريادش برسد و فرزندش را نجات دهد. سر به آسمان بلند كرد و گفت : اى خدا به فريادم برس يا غياث المستغيثين اى فريادرس بيچاره ها در همان لحظه آب از رفتن ايستاد و از حركت بازماند.
زن دست دراز كرد و كودكش را از روى آب برداشت و شكر الهى را بجاى آورد.
آرى هر جا كه انسان اميدش از همه كس و همه چيز قطع شود فطرت الهى وى او را متوجه خداوند قادر و توانا مى كند.
R A H A
02-10-2012, 12:36 AM
يا حاضر و يا ناظر
يكى از عارفان بزرگ كه كرامات عجيبى از او نقل شده است سهل شوشترى است . روزى از او پرسيدند چگونه به اين مقام و مرتبه رسيدى ؟
او پاسخ داد من در كودكى نزد دايى ام زندگى مى كردم . وقتى هفت ساله بودم نيمه شب ادرار به من فشار آورد. به ناچار از رختخواب برخاستم و به دستشويى رفتم . وقتى برگشتم كه بخوابم دايى ام را ديدم كه روبه قبله نشسته ، عبايى به دوش كشيده عمامه اى دور سرش پيچيده و مشغول نماز خواندن است .
از حالت او خوشم آمد كنارش نشستم تا نمازش تمام شد. آنگاه از من پرسيد پسرم ، چرا نشسته اى ؟ برو بخواب .
گفتم : از كار شما خوشم آمده و مى خواهم پهلوى شما بنشينم . گفت : نه برو بخواب رفتم و خوابيدم . شب بعد از خواب بيدار شدم . وقتى از دستشويى برگشتم باز هم دايى ام مشغول نماز خواندن بود كنارش نشستم ، به من گفت : برو بخواب گفتم : دوست دارم هر چه شما مى گوئيد من هم تكرار كنم .
دايى ام مرا رو به قبله نشانيد و گفت : يك مرتبه بگو يا حاضر و يا ناظر. من هم تكرار كردم . سپس دايى گفت : براى امشب كافى است حالا برو بخواب .
اين كار چند شب تكرار شد و هر شب عبارت يا حاضر و يا ناظر را چند بار تكرار مى كردم . كم كم وضو گرفتن را نيز آموختم و پس از اينكه وضو مى گرفتم هفت بار مى گفتم : يا حاضر و يا ناظر.
هر آن كو غافل از حق يك زمان است
در آن دم كافر است ، اما نهان است
بالا خره كار به جايى رسيد كه من ديگر بدون اينكه نزد دايى بروم خودم قبل از اذان صبح بيدار مى شدم و پس از نماز تسبيح به دست مى گرفتم و پيوسته تكرار مى كردم يا حاضر يا ناظر و از اين كار كيف روحانى مى بردم تا اينكه به اين مقام و مرتبه رسيدم .
اى پدرها، اى مادرها، براى فرزندانتان اين معنى را روشن كنيد بگوئيد پسرجان خدا همه جا هست و همه چيز را مى بيند هر جا بروى خدا با تو است از الا ن كه بچه هايتان كوچك هستند به نماز و حجاب و احكام عادت بدهيد كه وقتى بزرگ مى شوند براى آنها سخت نباشد اين كار برهان نمى خواهد فطرت كودك براى فهميدن و درك آن كافى است فقط تذكر مى خواهد تا كودك بيدار شود.(49)
R A H A
02-10-2012, 12:36 AM
شكر نعمت
عبدالملك مروان خليفه اموى ، خليفه اى ستمگر و خونخوار بود. روزى وى حضرت امام سجاد (ع) را نزد خود خواند. وقتى حضرت سجاد (ع) وارد قصر شد، عبدالملك مردى را ديد كه از زيادى عبادت بدنش ضعيف و مانند چوبى خشكيده شده چشمان مباركش گود نشسته ، پيشانى اش در اثر زيادى سجده پينه بسته و قد آن بزرگوار خميده است .
عبدالملك با ديدن اين صحنه متاءثر شد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا چرا خودت را در رنج عبادت انداخته اى ، در حالى كه جاى شما در بهشت است و پيامبر اكرم (ص) براى شما شفاعت مى نمايد. امام در پاسخ او فرمود: به خدا قسم اگر در اثر زيادى عبادت و سجده اعضاى بدنم قطعه قطعه شود و دو چشمم از جايش بيرون آيد، از عهده يك هزارم يكى از نعمت هاى بيشمار خداوند برنيامده ام
از دست و زبان كه برآيد
كز عُهده شكرش به درآيد
بنده همان به كه زتقصير خويش
عذر به درگاه خداى آورد
ورنه سزاوار خداونديش
كس نتواند كه بجاى آورد
R A H A
02-10-2012, 12:36 AM
خدا كيست
روزى مردى خدمت امام جعفر صادق (ع) رفت و عرض كرد: اى پسر رسول خدا خدا را برايم ثابت كن .
امام به او فرمود: آيا تا به حال مسافرت رفته اى ؟ مرد عرض كرد بله ، امام فرمود: سوار كشتى شده اى ؟ مرد گفت بله ، امام فرمود: آيا تاكنون اتفاق افتاده كه كشتى شما غرق شود و كشتى ديگرى براى نجات شما موجود نباشد و تو نيز شنا بلد نباشى كه بتوانى خودت را نجات دهى ؟
مرد گفت : بله ، امام فرمود: آن موقع به چه چيز اميد دارى ؟ مرد عرض كرد: وقتى از همه جا ماءيوس و نااميد مى شدم و مى فهميدم كه ديگر كسى نيست مرا نجات دهد ته قلبم نورى مى تابيد و اميدوار مى شدم كه دستى از غيب بيرون آيد و مرا نجات دهد.
امام لبخندى زد و فرمود: همان نيرويى كه اميدوار بودى ترا نجات دهد، در حالى كه هيچ وسيله اى براى نجات تو باقى نمانده بود همان خداست كه در ناميدى ها و بلاها به داد انسان مى رسد و او را نجات مى دهد.(50)
R A H A
02-10-2012, 12:38 AM
تاجر ورشكسته
سى ، چهل سال قبل در شيراز تاجرى ظاهرا مؤ من و مقدس زندگى مى كرد. او اهل مسجد و نماز جماعت بود. ولى عاقبت معلوم شد كه نماز او خشك و از حقيقت تهى بوده است .
از قضاى روزگار تاجر ورشكست شد و خانه نشين گرديد، به قدرى زندگى به او فشار آورد كه مجبور شد اثاثيه خانه اش را بفروشد تا بتواند زندگى اش را بچرخاند. روزى او با خودش حساب كرد كه اگر به همين نحو به فروش اثاثيه خانه ادامه دهد، بعد از سه سال : اثاثيه خانه اش تمام خواهد شد و او ديگر پول نخواهد داشت .
اين موضوع او را به فكر انداخت كه سه سال ديگر بايد سر كوچه برود و دستش را براى گدايى دراز كند. اين فكر به قدرى برايش آزار دهنده بود كه به فكر خودكشى افتاد بالا خره مقدارى سَمّ خورد و خودش را كشت .
تاجر فوق اگر چه در ظاهر مقدس بود ولى در كفر به قضاء و قدر الهى ماند و عاقبت نيز كافر از دنيا رفت .
خداوند در قرآن مى فرمايد: از رحمت الهى ماءيوس نشويد سوره يوسف آيه 87 به همين دليل است كه علماء مى گويند بزرگترين گناهان ماءيوس شدن از رحمت الهى مى باشد كسى كه از فضل و رحمت الهى ماءيوس و نااميد شود كافر از دنيا مى رود.(51)
R A H A
02-10-2012, 12:38 AM
خداى قصاب
جهانگردى در سفر نامه اش نوشته است : وقتى به هند رسيدم ، پس از مدتى براى خريد گوشت به يك قصابى رفتم قصاب چند مشترى داشت هرگاه مى خواست گوشت را وزن كند از تاقچه بالاى ترازو، دستمالى را بر مى داشت و باز مى كرد و درون آن را مى نگريست و سپس گوشت را وزن مى كرد. وقتى نوبت به جهانگرد رسيد، جهانگرد از او پرسيد: آن چيست كه هر بار قبل از وزن كردن به آن مى نگرى ؟
قصاب گفت : من بت پرستم و بت من درون دستمال قرار دارد هنگام كشيدن گوشت به آن مى نگرم تا متوجه شوم خدايم حاضر است و كم فروشى نكنم .
آيا ما مسلمان ها از آن بت پرست كمتر هستيم ؟ خداوند در قرآن مى فرمايد: هر جا كه باشيد خدا با شماست و نيز مى فرمايد: خداوند از رگ گردن به شما نزديك تر است .
يك مسلمان بايد اعتقاد داشته باشد 2كه خداى او و خداوند همه عالميان ، هميشه حاضر و ناظر است و اعمال و رفتار و پندار او را مى بيند، اگر مسلمان به اين موضوع ايمان داشته باشد هرگز خيانت ، دزدى ، كم فروشى ، احتكار، ربا خوارى و جنايت نمى كند.(52)
R A H A
02-10-2012, 12:38 AM
هوش خدادادى
خواجه نصيرالدين دانشمند بزرگ شيعه كه در تمام علوم و فنون استاد و عقل كل بود. در موقع مسافرت شب هنگام بر آسيابى رسيد فصل تابستان بود.
آسيابان گفت : اگر امشب اينجا مى مانيد در آسياب بخوابيد. خواجه گفت : هوا گرم است و هواى بيرون بهتر است من بيرون مى خوابم . آسيابان گفت : امشب باران مى بارد.
خواجه نگاهى به آسمان كرد. هوا كاملا صاف بود و يك قطعه ابر هم در آسمان نبود بنابر اين گفت : نه من بيرون مى خوابم و خواجه در بيرون آسياب رختخوابش را انداخت و به خواب رفت .
نيمه شب باد و ابر و رعد و برق زيادى آمد و رگبار تندى شروع به باريدن كرد. خواجه بيدار شد و از روى ناچارى داخل آسياب رفت و از آسيابان پرسيد: از كجا دانستى امشب باران مى بارد؟
آسيابان گفت : من سگى دارم هر وقت بخواهد باران ببارد او وارد آسياب مى شود و بيرون نمى خوابد. ديشب هم او به زور وارد آسياب شد و بيرون نخوابيد. من هم دانستم كه باران خواهد باريد.
غير از خداوند دانا و مهربان چه كسى اين فهم را در سگ ايجاد كرده است .(53)
R A H A
02-10-2012, 12:38 AM
رحم خدا
در كتاب حيوة الحيوان نوشته شده است كه گوزن عاشق مار است و از خوردن گوشت مار لذت مى برد. گاهى در روزهاى گرم تابستان گوزن آنقدر مى دود تا به مارى برسد.
آنگاه مار را گرفته و از دمش شروع به خوردن مى كند. هوا گرم است . گوزن هم دويده و عرق كرده و عطش پيدا نموده است و گوشت مار هم گرم است در نتيجه گوزن به شدت تشنه مى شود و خودش را به آب مى رساند.
خداوند به طور تكوينى به گوزن ها الهام كرده است كه اگر در اين هنگام آب بنوشند سمِّ مار كه در بدن آنهاست رقيق شده و آنها را به كشتن مى دهد. بنابر اين با اينكه تشنگى او را به سختى آزار مى دهد. از نوشيدن آب خود دارى مى كند. ولى از روى بيچارگى نعره مى زند داد مى زند بواسطه فشارى كه بخودش مى آورد اشك در چشمانش ظاهر مى شود.
زير چشمان گوزن ، دو گودى كوچك قرار دارد اشك ها در آنها جمع شده جامد و براق مى شود اين اشك ها پادزهر هستند بسيار قيمتى است و علاج هر نوع مارگزيدگى مى باشد.
خداوند دانا و حكيم با الهام تكوينى اين درس را به گوزن ها آموخته است تا آن ها جان خود را از مرگ نجات دهند.
به راستى اگر لطف خدا نبود گوزنها چگونه مى فهميدند كه بايد از نوشيدن آب خود دارى كنند؟
جوان : گناه برايش پيش بيايد يكجا فشار نفس و فشار شهوت بعين مثل فشار عطش گوزن است . مى بينيد اگر آب بخورد بايد بميرد مؤ من هم مى بيند اگر گناه كرد راه جهنم را بايد پيش بگيرد.
اى جوانى كه مى ترسى مى لرزى مى بينى يكجا فشار شهوت يكجا راه جهنم بگو يا اللّه پناه بخدا ببر. اگر اشكت ريخت در آنحال قيمتى مى شود. در آنحال بيچارگى و فشار گناه يكدفعه داد بزنى بحال زار خودت دردت دوا مى شود. دعاى غريق بعد از نماز شب خيلى خوب است . فَياغُوثاه ثُمَّ وَ اغَوثاه بِكَ يا اللّهَ مِنْ هَوى قد غَلَبَنى و مِن عد و قد استنكب على حاشيه مفاتيح الجنان دعاى حزين - خدايا بدادم برس خدايا سگ نفس بمن حمله مى كند مى خواهد مرا بگناه بكشاند.(54)
R A H A
02-10-2012, 12:39 AM
صله رَحِم
در بعضى از كشورهاى بزرگ بقدرى زندگى اجتماعيشان متلاشى شده است كه اصلا عنوان رَحِم مُلغى است ، پدر كيست ؟ مادر كيست ؟ برادر و خواهر و عمه و خاله ، ارحام اين حرفها ديگر نيست .
آزادى زنا- آزادى كارهاى نامشروع چند سال قبل در مجله اى نوشته بود كه سالى پنج هزار بچه حرام زاده در لندن متولد مى گردد پنجهزار پدر تحويل دولت مى گردد، اين مال بيست سال پيش تر است حالا پنجاه هزار هزار تا نمى دانم آن وقت اين حرام زاده ها مى شوند رئيس فلان رئيس فلان و چه بر سر اين بشر بيچاره ميآورند يك مشت حرام زاده .
يكى از آشنايان نقل مى كرد: مى گفت : موسوم است در خارج بعضى از اين ميليارد رها وصيت مى كنند. مالشان را به سگشان بدهند خيلى من تعجب كردم گفتم آنها اولاد هم دارند؟
گفت : بله ، با بودن اولاد براى سگشان وصيت مى كنند. زيرا اولادشان را از خودشان نمى دانند، آنگاه مسلمانان چقدر بايد قدر دستورات اسلام را بدانند و عمل كنند، بستگانتان ارحامتان اينها با شما پيوند دارند، يكى اند؛ نظام دنيا و آخرت در صله رحم است .
R A H A
02-10-2012, 12:39 AM
نگاهى بخارج
خيال نكنيد اين خارجى ها كه موشك درست مى كنند، فضا نورد درست مى كنند جهات معنويّتشان هم درست است در معنويت ، آدميت ، روحانيت ، زندگى حقيقى ، آسايش حقيقى ، صفراند.
يكى از رفقا نقل مى كرد: بيك واسطه كه ايشان مريض بود، مى گفت : در بيمارستان لندن مدتى كه روى تختخواب بودم ، يك بيمار ديگر انگليسى هم تختخواب من بود و در اين مدت طولانى كسى بعيادت من نيامد، چون من غريب و ايرانى بودم و لندن توقعى هم نيست چون كسى را نداشتم .
ولى اين بدبخت انگليسى هم هيچكس بديدنش نيامد، مگر يكروز ديدم دو نفر جوان آمدند، فقط نبضش را گرفتند، و يك كلمه هم احوالش را پرسيدند و رفتند، ديگر نديدمشان تا روزيكه اين آقاى انگليسى محتضر شد و مُرد، جنازه را برداشتند و بردند.
بعد من احوالش را از پرستار پرسيدم ، گفتم : ايشان مگر اهل اينجا نبود؟ گفت : چرا؟ گفتم : در اين مدت كسى بديدنش نيامد مگر اولاد وابسته نداشت ؟ گفت : چرا مگر نه آنروز آمدند، گفتم كى ؟ گفت : همان دو تا پسرى كه آمدند، پسرش بودند، آمدند، ديدنش ، پرسيدم : امروز كه مُرد چرا تشيع جنازه اش نيامدند.
گفت : آنروز كه دو پسر آمدند، از بيمارستان پرسيدند: كه پدر ما مُردنى است ، يا خوب شدنى است ؟ بيمارستان هم خبر داد كه مُردنى است ، جنازه پدرشان را، به صد دلار به بيمارستان فروختند كه تشريحش كنند، پولها را گرفتند و رفتند.
اينها را بشنويد مبادا مسلمانان ننگ و نكبت ماديات و مادى گرى بشما هم برسد و زرق و برق صنايعشان شما را گُول بزند و اللّه يك نگاه به معنويتشان كن در اثر بى دينى ، لاابالى گرى به چه نكبتى افتاده اند اينها زندگى كه نيست .(55)
R A H A
02-10-2012, 12:39 AM
چوپان روزه دار
وقتى حجاج بن يوسف ثقفى در مسافرت به يمن براى حكومت آنجا با جلال و تشريفات حكومتى مى رفته ، هر كجا كه منزل مى كرده ، خيمه حكومتى مى زد آشپزها مشغول پختن مى شدند.
در يكى از منزلها هوا خيلى گرم بود خيمه اى كه زده بودند، براى اينكه هوا كوران و خنك شود، دو طرف خيمه را بالا زدند. اجمالا تا موقع خوراك سفره پهن كردند.
انواع حلويات ، شيرينى ها، خوراكيها، پختنى ها، تا خواست بخورد از دور چوپان جوانى را ديد كه دو تا سه تا گوسفند را مى چراند. و در اثر گرما و سوزش آفتاب اين چوپان جوان بيچاره سرش را زير شكم گوسفندى كرده تا از سايه برّه بمقدارى كه سرش قدرى از سوزش آفتاب محفوظ باشد. غير از سرش بقيه بدنش را آفتاب مى سوزاند.
حَجّاج كذائى از داخل خيمه تا اين منظره را ديد متاءثر شد و بغلامان گفت : برويد اين چوپان را بياوريد. رفتند و چوپان را آوردند. هر چه گفت : من كارى به امير ندارم امير كى هست ؟ گفتند: حكم است .
بالاخره بزور بيچاره چوپان را نزد حَجاج آوردند. حَجاج به او گفت : ديدم از دور كه تو گرما زده اى ناراحتى ، متاثر شدم گفتم : بيا زير سايه خيمه راحتى كن . گفت : نمى توانم بنشينم . پرسيد چرا؟ گفت من اجيرم ماءمور حفظ گوسفندانم چطور بيايم زير سايه خيمه ؟ من بايد بروم گوسفندان را بچرانم .
حجاج گفت : پس بنشين چيزى بخور و برو. گفت : نمى خورم پرسيد چرا نمى خورى ؟ گفت : جاى ديگرى وعده دارم . حجاج پرسيد جاى ديگر؟ مگر بهتر از اينجا هم هست ؟ گفت : بلى . گفت : بهتر از طعام سلطنتى هم مگر هست ؟ گفت : بله بهتر، بالاتر. پرسيد: مهمان كى هستى ، به كى وعده داده اى ؟
چوپان گفت : مهمان رب العالمين ام . من روزه هستم روزه دار مهمان خدا است . چوپان بيابانى هست ، امّا خدا معرفت ايمان باو داده ، در اين بيابان گرم سوزان روزه مى گيرد و مى گويد: مهمان خدايم ، افطارم نزد خداست ، بهتر، بالاتر.
اينجا حجاج نتوانست نفس بكشد، با خدا ديگر نمى تواند در بيفتد. جورى جواب داد كه حجاج را ساكت كرد نتوانست حرف بزند.
گفت : خيلى خوب روز زياد است ، امروز تو بخور، فردا عوضش را بگير، چوپان گفت : خيلى خوب بشرطى كه سندى بمن بدهى كه من فردا زنده باشم و روزه بگيرم از كجا من فردا زنده باشم ؟
ديد باز نمى شود با اين دانشمند حقيقى ، مؤ من بالله و راستى دانا چه بگويد. مجسمه جهل در برابر مجسمه علم و ايمان است . حجاج جاهل مطلق بالاخره ديد نمى تواند جوابش را بدهد. گفت : اين حرفها را بگذار كنار چنين خوراك لذيذ و طيبى ديگر كى نصيبت مى شود؟ تو چرا اينقدر پا به روزى خودت ميزنى ؟ چرا اينقدر نادانى ؟
چوپان گفت : اَنْتَ جَعَلْتَهُ طَيَّبا؟ حجاج آيا تو آن را طيب و خوشمزه كردى ؟ آى حجاج بدبخت يك دندان دردى خدا بتو بدهد همه اين حلواها و مرغها هيچ است . اگر عافيت باشد نان جو شيرين است كيف و لذت دارد اگر عافيت نباشد مرغ و پلو زهر مار است .(56)
R A H A
02-10-2012, 12:39 AM
تقواى بدن
تقواى گاهى در بدن و اعضاء و جوارح است . و باصطلاح تقواى جوارحى گفته مى شود و گاهى تقوا، تقواى قلب و دل است كه اهميت براى تقواى قلب و دل بيشتر است وگرنه تقواى جوارحى ، عارضى و در خطر است و قيمتش نسبت به تقواى دل كم است ، تقواى خارجى مثل اغلب مردم در اثر اينكه پدر و مادرش به او فهمانده بودند ماه رمضان روزه واجب است ، اگر روزه نگرفتى و عمدا خوردى روزى شصت روز بايد روزه بگيرى اگر علنا آشكارا جلو روى مردم خوردى ، دفعه اول بيست تازيانه ، دفعه دوم پنجاه تا و دفعه سوم يا دفعه چهارم حكمش كشته شدن است . حالا اجراء مى شود يا نه ؟ در آخرتش جهنم است اين قدر پدر و مادر به بچه گفتند: كه فهميد روزه ماه مبارك بزرگ است ، لذا اول ماه رمضان كه مى شود روزه مى گيرد شنيده هر كس نماز نخواند كافر از دنيا مى رود، هر كه نماز نخواند، شفاعت محمد وال محمد (ص) به او نمى رسد، هر كه نماز نخواند به آتش مى سوزد، قرآن فرمود: ما سَلَكَكُمْ فِى سُقَر قالُو اَلَمْنَكُ مِنَ المُصَلّين چطور شد شما را در آتش آوردند مى گويند ما تارك الصلوة بوديم .
خلاصه از اين حرفهاى تكان دهنده پاى منبر شنيده از پدرش شنيده از قرآن شنيده پس نماز مى خواند اينها تقواى جارحه اى و بدنى و اعضائى است تقواى دل آن است كه در نفس او فهمى پيدا گردد خدا فهم بدهد فهم خداشناسى فهم مقام آدميت چند سالى بگذرد و بفضل خدا نورى در دل روشن شود كه خداى را بعظمت بشناسد اين تقواى دل است عظمت خدا را بشناسد بطورى كه دلش لرزان شود اِنَّما الْمُؤ مِنُونَ الّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّه وَجَلْت قُلُوبُهم اسم خدا را كه مى شنود مى لرزد تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُود وَ الّذينَ يَخْشُونَ رَبِّهم اگر تقوى بدل نرسد اسم خدا كه برده مى شود با حرفهاى معصومى برايش يكسان است .(57)
R A H A
02-10-2012, 12:40 AM
تقواى قلب
راى روشن شدن معنى تقواى قلوب و تقواى جارحه اى مَثلى بزنم بعضى ها هستند كه در ورزى خيلى پيش مى روند، مثل قدس گربه ، ديده ايد وقتى كه باران مى آيد
از ترشح احتياط مى كند، از كنار ديوار رد مى شود مبادا تر بشود واى اگر ترشح باران به جناب گربه برسد خيلى ناراحت مى شود تا كجا اين قدس جناب گربه هست تا حوض و گرفتن ماهى ، موقعيكه مى خواهد ماهى را بگيرد چنان جستن مى كند كه خودش را مى اندازد در حوض آب تا نصفه بدنش را داخل حوض مى كند اين همان مقدسى بود كه تا ترشحى باو مى شد خودش را جمع مى كرد شكم و هوى كه در كار آمد باكى ندارد.(58)
R A H A
02-10-2012, 12:40 AM
نماز خوان در آتش
در قيامت جماعتى از امت من عملهاى زيادى دارند كه مانند پارچه هاى مصرى است در سفيدى و تلا لُؤ ولى مى گويند: همه را در آتش بيفكنيد.
گفتند: يا رسول اينها نماز خوانانند؟! فرمود: بله اينها تارك الصلوة نبودند. گفتند: روزه مى گرفتند؟! فرمودند: آرى روزه مى گرفتند. مى گويند: يا رسول ا... پس براى چه چيز اينها را بِرو در آتش مى اندازند؟! فرمود: اذا لاح لهم شيئى من الدّنيا و ثبّوا عليه اين نماز خوانِ روزه گير، تا مال حرامى مى ديد خودش را بر آن مى انداخت واثبه بمعنى خيز است گربه كه خيز مى كند ماهى بگيرد اين مقدس هم خيز مى كند خودش را مى اندازد روى اين پول حرام مثلا پدرش مرده پول بدست او رسيده باو مى گويند اين سهم برادرت و خواهرت است حق ارث را با آنها بده چرا عمل به ثلث پدرت نمى كنى ؟! مى گويد: اين حرفها را بينداز دور. چرا اين حرف را مى زند چون تقواى دل ندارد.(59)
R A H A
02-10-2012, 12:41 AM
بردبارى شيخ
شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء يكى از علماى بزرگ شيعه است خدمت شيخ وجوهاتى آورده بودند شيخ پول را فرستاد به مدرسه ميان طلبه ها تقسيم كردند و خودش هنگام نماز بود سرگرم نماز جماعت شد نماز اول فارغ شد بين دو نماز سيد غيور و فقيرى آمد صاف ايستاد جلو جانماز شيخ گفت : سهم مرا بده ، فرمود: دير آمدى پيش از نماز هر چه بود داديم ، سيد غيور هيچ ملاحظه شيخ را نكرد آب دهان را جمع كرد و بصورت شيخ انداخت ، ميان عرب آب دهان انداختن در صورت كسى از كشتن هم بدتر بود.
اما شيخ چكار كرد اين دليل بر تقواى قلب است تا آب دهان و بينى سيد آمد تو ريشش ، شيخ دست كشيد به سر و صورتش و گفت : مى خواهم پيش فاطمه زهرا (ع) رو سفيد باشم ، چنين شناخته است ، عظمت فاطمه عليهاالسلام را مى خواهد كظم غيظى از اولاد فاطمه كند. تا راهى بجدش پيدا كند براى سختى هاى روز قيامت كسى عظمت خدا را نفهمد عظمت محمد و زهرا را نفهمد كجا عظمت سادات را مى فهمد به اين هم اكتفا نكرد.
ايستاد و گفت مؤ منين هر كسى ريش شيخ را دوست دارد پولى بدامان شيخ بيندازد. خود شيخ دامنش را گرفت و مؤ منين و مقلدين شيخ هم ديدند شيخ دارد براى طلبه پول جمع مى كند ريختند(60) بدامنش ، وقتى فارغ شد با كمال ادب پولها را داد و دست سيد را بوسيد و فرمود مرا حلال و عفو فرما چون مى خواهد تقرب بخدا پيدا كند اين است تقوى القلوب . يعنى دل از خدا با خبر شود دل از عظمت رب الارباب با اطلاع گردد اگر دل از خدا با خبر شد براى محمد (ص) كوچكى مى كند براى قرآن خاشع است . كلام خدا است .(61)
R A H A
02-10-2012, 12:41 AM
عشق
يكى از رفقا نقل مى كرد مى گفت : برادرش پنجاه سال قبل جوان هيجده ساله زيارت جامعه از حفظش بود. دوازده امام خواجه نصيرالدين از حفظش بود بالاخره مريض مى شود در حال احتضار زيارت جامعه و دوازده امام خواجه نصير را مى خواند. عجيب اينست مى گفت اين دو ماه در بستر بود بواسطه بيمارى مانند اسكلتى شده بود، نمى توانست حركت كند، همينطور افتاده بود و در نهايت ضعف ، ساعت آخر عمرش وقتى دوازده امام خواجه نصير را خواند تا به اسم حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه الشريف رسيد از بستر تمام قامت بلند شد.
بدنى كه بايد اين دست و آندستش كنند ندانم اين چه شوقى است غير از شوق عشق كه مُرده را زنده مى كند. اين جوان چقدر به امام زمان علاقه و عشق داشته كه زنده اش مى كند. تا اسم آقا را مى برد بلند مى شود تمام قامت .
بعدا هم يكدفعه براى ادب خودش را مى اندازد در آستانه درب اتاق و مى گويد آقا خوش آمديد. بعد بلندش مى كنند، از دنيا مى رود. چنين است . اين حرفهاى سابق است .
حالا ايمانها ضعيف و دلها شيطانى شده خدايا ندانم در اين دوره من بدبخت چطور مى ميرم ؟ در آن ساعت آخر نكند موقع مُردنم با غصه دنيا باشم .(62)
R A H A
02-10-2012, 12:41 AM
تواضع
رسول خدا (ص) كه در مجلسى وارد مى شد هيچ وقت صدر مجلس نمى نشست اصلا مجلس پيغمبر بالا و پائين نداشت دايره وار بود هر كجا جابود آنجا مى نشست .
بعضى از اهالى خارج كه به نمايندگى مى آمدند و پيغام داشتند مى خواستند پيغمبر را ببينند و بشناسند مى پرسيدند محمد (ص) كجاست مى گفتند در مسجد است بمسجد كه مى آمدند مى ديدند مجلس حلقه اى است نگاهى مى كردند مى گفتند اَيَّكُمْ مُحَمَّد (ص) كدامتان محمديد؟
چون مى ديدند هيچ فرقى نمى كند همه يكنواختند اينجا بالا و پائين ندارد دور هم نشسته اند رسول خدا (ص) مى فرمود بلى من محمدم چه مى گوئى ؟
R A H A
02-10-2012, 12:42 AM
ابتدا به سلام
حضرت رسول خدا (ص) مى فرمود تا عمر دارم چند چيز را ترك نخواهم كرد يكى خاك نشينى را ديگر ابتدا به سلام ، توقّع سلام از احدى نداشت .
پيغمبر حتى بكوچكترها ابتدا سلام مى كرد تا شخصى از دور نمايان مى شد تا او هنوز سلام نكرده پيغمبر مى فرمود سلام (ص) عليكم .
در سابق ديدم اين روايت را كه بعضى از مسلمانان مى خواستند بر سبقت سلام به پيغمبر (ص) برسند پشت ديوارى پنهان مى شدند همينكه پيغمبر برسد سلام كنند.
رسول خدا كه مى رسيد مى فرمود فلانى كه پشت ديوارى سلام عليكم حضرت فرمود تا آخر عمر ابتدا بسلام را ترك نمى كنم . ابتدا بسلام كبر را مى ريزد دواى كبر است آقاى حاجى بكوچكتر از خودت ابتداء سلام كن در خانه كه وارد مى شوى به زن و بچه ات سلام كن نگو من آقاياشان هستم قرآن مى فرمايد: تا وارد خانه شديد سلام كنيد ابتداى بسلام دواى درد انسان است براى تواضع كاملا اثر دارد.(63)
R A H A
02-10-2012, 12:42 AM
دزد گنهكار
در زمانهاى گذشته تاجرى با خانواده اش و مال التجاره اش سوار كشتى شدند، سفر دريا براى معامله و تجارت . وسط دريا طوفان شديد گرديد، تا بالا خره كشتى شكست . و تمام اهل كشتى از جمله تاجر و بچه هايش و مسافرها و اموالشان همه غرق شدند، تنها زن تاجر تكّه تخته اى از تخته شكسته هاى كشتى بدستش رسيد، خودش را بآن چسباند، موج اين تخته را حركت داد تا رسيد به ساحل و به خشكى آمد، حالا چه بايد كرد. زنيكه از غرق نجات يافته برهنه ، گرسنه ، هيچ چيز هم نيست ، بشرى بچشم نمى خورد و لكن گياه پيدا مى گردد، براى رفع گرسنگيش كه چند روز چيزى نخورده بود، علفى ، گياهى ، برگ درختى مى خورد. شب از ترس جانوران به درخت پناهنده گرديد و لابلاى شاخه هاى آن خوابيد.
فردا شد همينطور كه مى گشت دزدى كه در آن اطراف مى گشته از دور چشمش به زنى مى افتد كه در اينجا پيدا نمى شود وقتى رو به زن مى آيد زن هم كه لباس نداشته معلوم است كه وضع شخصى غريق چيست و خيلى هم جمال داشته است .
دزد جوان و بيابان و هيچ كسى هم نيست اين زن هم جوان است . دزد تا آمد معطلش نكرد اين زن بيچاره را بلند كرد و بزمين انداخت صداى ناله زن بلند شد ناله و لرزش اين لرزه و ارتعاشش جورى بود كه دزد را تكان داد.
ارتعاش اين زن و گريه و ناله اش چه جور بوده كه دزد را بيچاره كرد گفت : چه شده است لرزه ات براى چيست ؟ گفت : چرا نلرزم ، چرا نترسم ، هرگز چنين گناهى از من سر نزده است در حضور خدا، جلوى پروردگار، من از گناه مى ترسم . داخل بيابان هست ولى از حضور خدا شرم دارد اين كراهت گناهى كه در قلب اين زن بود لطف حق است از گناه مى لرزد گناه پيشش واقعا مكروه و بد است كَرِهَ اِلَيْكُمْ الْكُفْر وَ الْفُسُوق وَالْعُصْيان اصلش از گناه مى ترسد كارى بعذاب هم ندارد كه اگر بر فرض عذاب هم نباشد باز بدش مى آيد اين عطاى خداست عطاى خدا هم از روى حكمت است بيهوده بكسى داده نمى شود. تا آمادگى نداشته باشد.
به قدرى نور برهان ربّ در اين زن طلوع كرد كه دزد سرگردنه را رام كرد او را هم كشاند رو به خدا دزد را عوض كرد راستى خيلى عجيب است جوان باشد زن جميله هم باشد هيچ مانعى هم نباشد يكدفعه خودش را بگيرد اين غير عادى است گفت من بدبخت بايد بلرزم نه تو كه تقصيرى ندارى من بايد توى سرم بزنم من بايد بترسم سبب براى گناه تو مى شوم نه تو.
بالا خره حركت كرد بدون اينكه متعرّض زن گردد عذر خواهى هم كرد روبه آبادى آمد تا نزد عالم آنجا رود و بدست او توبه كند، توبه از گذشته هايش تصميم گرفت كه تمام گناهان ديگر را هم ترك كند. دزدى را رها كند خودش را اصلاح كند در راه يكنفر عابد باو رسيد اهل عبادت و تقوى هر دو همراه مى آمدند در اثناى راه آفتاب سوزان هر دو را بزحمت انداخت عابد رو كرد بدزد. گفت : بيا دعا كنيم ، خدا سايه اى براى ما بفرستد كه ما از آفتاب نسوزيم . دزد گفت : من آبروئى در خانه خدا ندارم من گناه كارم دعاى من بجائى نمى رسد.
قربان آن گناه كارى كه گناهش او را پيش خدا سربزير كند و اى از عبادتى كه مغرورش كند. خودش را صاحب حقى و شاءنى ببيند. اگر كسى خيال كند بواسطه عبادتيكه كرده بله من نوكر امام حسينم تا گفتم يا اللّه بايد بشود من سيدم من عالمم من جلسه دارم من مسئله گويم ، من خيرات كردم . و اى بعبادتى كه آدمى را مغرور كند و خودش را مستجاب الدعوه خيال كند.
عابد گفت : خوب من دعا مى كنم تو آمين بگو، عابد دستش را بلند كرد گفت خدايا امروز در اين بيابان آفتاب سوزان ما را ناراحت كرده سايه اى براى ما بفرست كه ما را از سوزش آفتاب نجات دهد.
دزد هم گفت : الهى آمين . ناگهان قطعه ابرى آشكار گرديد روى سر هر دو سايه بانى كرده هر دو شكر خدا كردند. مى رفتند رسيدند سر دو راهى كه مسيرشان فرق مى كرد و بايد از يكديگر جدا مى شدند. عابد يكطرف آن دزد هم طرف ديگر تا راهشان دو تا شد قطعه ابر بالاى سر دزد بحركت درآمد.
عابد باور نمى كرد عابد بخيال خودش ميگفت : بله ما مقدسيم ، ما مسئله دانيم ولى در خانه خدا حقيقت مى خواهد. عجز، خضوع ، ظاهرتان هم خوب باشد فايده ندرد. عمده قلب و حقيقت است عجز است كه آدمى خودش را طلبكار خدا نداند.
عابد وقتى ديد ابر همراه آن شخص رفت فهميد فعل خودش نبود هر چند دزد تواضع كرد گفت گنهكارم دعايم مستجاب نمى شود عابد خودش را انداخت جلو، و دعا كرد. بخيالش براى دعاى او بوده است بعد معلوم شد ببركت آمين گنهكارى بوده است كه توبه كرده رو بخدا آورده ، برگشت و گفت : ترا بخدا راستش را بگو تو كى هستى ؟ كه ابر براى تو آمد نه من .
گفت من دزد گنهكارى بيشتر نيستم گفت نمى شود تو كار ديگرى هم دارى حقيقتش را گفت : جريان زن و ترس از خدا و عزمش بتوبه و آن لرزش و....
هر كس با عجز رو بدرگاه خدا بيايد آبرو پيدا مى كند اگر گناهش او را بلرزاند و بترساند و كوچك شود.
R A H A
02-10-2012, 12:42 AM
آيا بنده سپاسگذار نباشم
وقتى حضرت زين العابدين (ع) بر عبدالملك وارد شد. چشمها در اثر گريه زياد بگودى فرو رفته در اثر بيدارى رخسار مباركش زرد شده پيشانى از سجده زياد ورم كرده بدن شده مثل مشك خشكيده از كثرت عبادت جورى شده كه عبدالملك گريه اش گرفت از تخت خلافت پائين آمد آقا را در برگرفت گفت :
پسر پيغمبر آخر اينقدر عبادت ، اينقدر زحمت ؟ بهشت مال شماست ، شفاعت مال جد شماست چرا خودتان را بزحمت مى اندازيد؟
فرمود بجدم رسول خدا (ص) هم چنين گفتند: حضرت فرمود اَفَلا اَكُونُ عَبْدا شَكُورا آيا بنده سپاسگذار نباشم ؟
بنده بايد شكر كند بعد فرمود حاصل روايت اگر از اول خلقت تا قيامت من عمر كنم و هر روز روزه بگيرم و اينقدر سجده كنم كه استخوان گردنم خورد شود اينقدر گريه كنم كه مژگان چشمم ريخته شود خوراكم خاك و خاكستر باشد همه اش شكر و ذكر خدا باشد. شكر يكدهم از يكدهم يك نعمت از نعمتهاى بى پايان خدا را نكرده ام همين نعمت چشمت زبانت را حساب بكن تا برسد به نعمت نان گندم ، اين نعمتهاى خدا كه بيشمار است .
R A H A
02-10-2012, 12:42 AM
وادار به شكر
در يكى از كتابهاى بعضى از علماء اخلاق نوشته بود كه در صدر اسلام مسلمانها عادت كرده بودند وقتى به يكديگر مى رسيدند پس از سلام كردن ، احوال پرسى مى كردند از حال يكديگر جويا مى شدند، به قصد اينكه آن مسلمان بگويد الحمدلله او را وادار بشكر نعمت كنند، از اينجهت احوالپرسى مرسوم شده است ياد كند صحت بدن را بگويد الحمدللّه در حمد و شكر خدا او را بيندازد ولى اين روزها ظاهرا نمى شود باين مستحب عمل كرد. چون بهر كس گفتى حالت چطور است سفره دلش را باز مى كند آنقدر شكايت از خدا و اوضاع روزگار مى كند كه تو پشيمان مى شوى كه گفتى احوالت چطور است .(64)
R A H A
02-10-2012, 12:43 AM
اهميّت نعمت
يك روز خاتم انبياء محمّد مصطفى (ص) به خانه صفيه دختر عمه اش ، زوجه عمّار تشريف آورد فورا اين مجلّله هاشميّه هر چه در داخل خانه بود جلو رسول خدا (ص) گذاشت و عذر خواهى كرد يا رسول اللّه شرمسارم . رسول خدا (ص) فرمود چه مى گوئى تو خوراك پيغمبران را براى من آوردى باز هم مى گوئى كم است ؟ نان جو خيلى مهم است آثار روحانيت دارد خوراك پيغمبر است .
زيت شجرة مباركه زيتونه لاشرقيه و لاغربيه س 42 - 35
خيلى مبارك و با بركت است سركه هم همين قسم خورش پيغمبران است از عادات زشتى كه ما داريم و انشاء اللّه بايد ترك بكنيم مكروه است صاحب منزل نعمت را تحقير كند بگويد قابل شما را ندارد. خيلى هم قابل دارد، مى دانيد چه دستهائى زحمت كشيده اند چند ماه در بيابان رنج برده اند برنج بدست آمده ، اين نعمت عظيم الهى آن روغنش آن گوشتش تمام بزرگ است مبادا تحقير كنى منّت بر او نگذار نعمت را هم تحقير نكن حالا مى خواهى احترام بگذارى بگوئى ، بگو بيش از اين ميسر نشد نه اينكه نعمت را كوچك كنى نعمت الهى عظيم است لكن بخواهى در مهمان دارى بكوتاهى خودت اقرار كنى عيبى ندارد بگو بيش از اين دسترسى نشد بيش از اين موفق نشدم ، پذيرائى شما بايد بيش از اين باشد اينگونه حرفها مانعى ندارد.
R A H A
02-10-2012, 12:43 AM
رفيق كور
در حالات ربيعة ابن خضيم است كه يكى از رفقاى جناب ابن مسعود بود. چند سال در مدينه هر روز مشرف مى شد خدمت ابن مسعود كه قارى قران و عالم فقه است تا از علم فقه و قرآنش استفاده نمايد اتفاقا چند روزى نيامد.
زن ابن مسعود: بشوهرش گفت اين رفيق كور تو چند روزيست نمى آيد گفت ؟ گفت من رفيق اعمى ندارم گفت : چرا اينكه هر روز مى آمد، گفت : او كه كور نيست . گفت : هر وقت من نگاهش كردم ديدم چشمش روى هم بوده است من بخيالم كور است .
اى قربان چنين مرديكه داخل خانه كسى مى شود فضولى نكند سر بكند داخل اين اطاق و آن اطاق زن و بچه اى را نگاه بكند نعوذ بالله زندگيرا زيرورو بكند.
خلاصه هر كس مواظب خودش باشد اينها همه اش براى تحبيب و تحبّب است تا دوستى ايمانى زياد گردد و جهت الهى درست شود نه نفس و هوى ، بوجهه الهى ديد و بازديدها شود، بوجهه الهى عيادت مريض گردد بوجهه الهى تشييع جنازه گردد همه اش خدا خدا.(65)
R A H A
02-10-2012, 12:43 AM
عالم كر مى شود
در حالات شيخ حاتم اصم نوشته اند:
از سابق در نظرم هست عالمى بوده در خراسان دستگاه قضاوت داشته است زنى از محتومات خراسان كسى را خدمت شيخ مى فرستد كه من تنها با شما صحبتى دارم راجع به محاكمه اى بوده ، وقت خصوصى مى گيرد.
به اندرون مى آيد شروع به صحبت مى كند در اثناء صحبت بى اختيار بادى از او خارج مى شود البتّه زنيكه شَرف دوست ، زنيكه صاحب عنوان است برايش چنين پيش آمدى بشود خيلى شرمسار مى گردد و آنهم براى عالم و قاضى شهر. همينطور كه اين زن حرف مى زد. شيخ گفت : مگر نمى دانى من مدتى است كه گوشم سنگين است من نمى فهمم شما چه مى گوئيد داد بزن تا من بشنوم زن گفت : آقا شما كى گوشتان سنگين شده است ؟
گفت مگر خبر ندارى مدتى است چنين شده هر چه از اول تا حالا حرف زدى من نشنيده ام دادبزن تا بشنوم زن خوشحال شد كه الحمدللّه شيخ گوشش كر بوده و نشنيد كه به اصطلاح اسباب سربزيرى ما بشود.
بالجمله شيخ نه فقط در آن مجلس ، بعد هم همين قِسم مدتها خودش را به كرى زده بود كه درست نمى شنود لذا مشهور شد به حاتم اصم .
نوشته اند اصلش اين بنده خدا اصم يعنى كر نبوده خودش را به كرى زده بود براى اينكه مبادا زن بشنود و خجالت بكشد.
R A H A
02-10-2012, 12:43 AM
مؤ منين برادران هم هستند
در اصول كافى اين داستان نقل شده است چند نفر مسلمان در مسافرتِ بيابان ظاهرا صحراى افريقا بوده در بيابان سوزان مى رفتند.
در اثر بى آبى و عطش و گرما همه از كار افتاده هر كدامشان گوشه اى افتادند آماده مُردن شدند. ناگاه پير مردى كه لباس سفيد پوشيده بالاى سر آنها آمد صدا زد. برخيزيد آب بخوريد، سرهايشان را بلند كردند ديدند بلى اين پير سفيد پوش ظرف آبى آورده . همه آنها آشاميدند و جانى گرفتند.
از او پرسيدند بنده خدا تو كيستى ؟ در اين بيابان بداد ما رسيدى ما از عطش مى خواستيم بميريم . گفت : من يكى از مسلمانان طايفه جن هستم جن هم مانند انس هم كافر و هم مسلمان دارد، هم موزى هم اهل رحم و كمك دارد.
گفت من خودم يكى از مسلمانانم و خودم بگوش خود شنيدم از دو لب پيغمبر خودمان محمد مصطفى (ص) كه فرمود: اَلْمُسْلِمُ اَخٌ الْمُسْلِمْ الايخذل ولايغش مسلمان برادر مسلمان است نبايد برادر مسلمان را واگذارد.(66) و كمك نكند و همچنين باو خيانت نمى كند ديدم برادران دينى من گرفتارند لذا برايتان آب آوردم و بعد از نظرشان غائب گرديد.
خواستم بگويم مسلمانهاى جنّى هم برادرى ايمانيرا باور كردند و عمل مى كنند اما مسلمانهاى آدميزاد آيا شما نبايد اِنَّما المُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ راياد بگيريد عمل كنيد بفرياد برسيد؟
اگر مسلمان مؤ منى گرفتارى دارد پيش شما آمد شما بايد با تمام قوا سعى كنيد گرفتاريش رابرطرف نمائيد براى خدا.
R A H A
02-10-2012, 12:44 AM
كمك به برادر دينى
هم از حضرت باقر (ع) و هم از حضرت صادق (ع) در جلد 16 بحارالانوار است .
اول ثواب طواف را اشاره فرمود: هر كس هفت مرتبه دور كعبه طواف كند شش هزار حسنه براى اوست و شش هزار گناه از او محو مى گردد و شش هزار درجه برايش بلند مى گردد. بعد در ذيل حديث فرمود: اگر كسى حاجت مومنى را برآورد از براى اوست طوافى و طوافى و طوافى تا ده بار فرمود.
R A H A
02-10-2012, 12:44 AM
در طواف و اعتكاف
حضرت امام حسن مجتبى (ع) در مسجد الحرام معتكف بود و معلوم است كه در حال اعتكاف از مسجد نبايد حتى الامكان بيرون بيايند.
يك نفر از شيعيان آمد. گفت : آقا بدهكارم و گرفتار شده ام طرفم مى خواهد مرا مهلت ندهد. بفريادم برس . امام فرمود حاصل روايت فعلا مرا ميسر نيست يعنى پوليكه من بدهم بدهى ات اداء شود نيست . گفت : پس بيائيد مهلت بگيريد شفاعت كنيد.
آقا كفش خود را برداشت و از در مسجد بيرون آمد. يكى از اصحاب رسيد، گفت : آقا اى پسر پيغمبر كجا مى رويد؟ فرمود: مى خواهم بروم ضمانتش كنم . گفت : آقا شما اعتكاف داريد. فرمود: شنيدم از پدرم اميرالمؤ منين (ع) نقل فرمود از رسول خدا (ص) فرمود:
كسيكه حاجت مؤ منى را برآورد بهتر است از حج عمره و دو ماه اعتكاف شَهرِين عكافا دو ماه كه دو ماهش مى شود بيست اعتكاف . رفت حاجت آن مؤ من را برآورد و بعد هم بمسجد مراجعت فرمود.
مسلمانان تا بتوانيد حاجت مؤ من را برآوريد اگر مؤ منى بشما كارى داشته باشد، جهت مالى يا آبروئى يا بدهى هر نوع كمكى غنيمت شماريد زهى سعادت كه آدمى خيرى از دستش جارى گردد. مشكل مؤ منى را حل كند دل مؤ منى را بدست آورد. مؤ من را شادمان كند.
وقتى سر از قبر بيرون مى آورد مى بيند صورت زيبا و دلربائى ، سر قبرش همراهش هست مى گويد بفرما همراهش مى آيد و بدون ترس و بيمى از روى صراط او را رد مى كند تا درِ بهشت آنگاه مى خواهد خدا حافظى كند مى گويد: اى بنده خدا تو كى بودى ؟ صراط و محشر كجاست ؟
گويد: رد شديم مؤ من مى گويد بقدرى با تو ماءنوس بودم كه هول و هراس نداشتم تو كى هستى ؟ گويد من همان سُرُور هستم كه در دنيا درفلان وقت دل فلان مؤ من من را شاد كردى دل رنجيده بيچاره اى را بدست آوردى بدهيش را دادى يا بخشيدى مؤ من را مسرور كردى
R A H A
02-10-2012, 12:44 AM
گذشت
در تفسير مجمع البيان نقل از هشام كه گويد: در جنگ احد رفتم پسر عمويم را ملاقات كنم وقتيكه آمدم ديدم در نفسهاى آخر است و از زبان و لبش فهميدم خيلى تشنه است حرف هم نمى تواند بزند زود قدرى آب آوردم تا آمدم به دهانش بريزم دهنش را محكم بست اشاره كرد بمجروح نزديكش ، من نزد او رفتم ديدم بلى او هم افتاده تشنه است ، تا خواستم آب باو بدهم اشاره بسومى كرد يعنى او از من تشنه تر است باو آب برسان رفتم به سوّمى بدهم ديدم مُرده است . برگشتم به دوّمى ديدم دومى هم تمام شده بسراغ پسر عمويم آمدم ديدم او هم از دنيا رفته است ظرف آب را برگرداندم .
R A H A
02-10-2012, 12:44 AM
صلوات نجاتش داد
مؤ منى در مكه در طواف بجاى هر دعائى صلوات مى فرستاد پس از نماز طواف تعقيبش صلوات ، در سعى بين صفا و مروه صلوات و قوف مشعر و عرفات و در منى هر كس دعائى مى خواند او صلوات مى فرستاد از او پرسيدند جز صلوات از تو چيزى نشنيديم . گفت مرا داستانى است پدرى داشتم . در همين سفر در اثناء راه مريض و بالاخره محتضر شد، ديدم وضعش خيلى سخت است . مثل قير سياه شده آثار عذاب از او آشكار است ، ناله مى كند مى گويد:
سوختم آتش است . پناه بخدا بردم گفتم : خدايا پدرم در اينحال نميرد براى من رسوائى است بعد طولى نكشيد در آن لحظات آخر ديدم عوض شد كم كم روى سياه ، سفيد و روشن شد. قيافه گرفته و ناراحت ، متبسم و آرام گرديد با كمال امنيت و آرامش از دنيا رفت .
گفتم : خدايا من نفهميدم چطور شد؟ در عالم رؤ يا پدرم را ديدم در كمال آسايش و خوشى ، احوالش را پرسيدم ، گفت : اعمال و رفتار من مقتضى همان بود كه اول ديدى ، لكن ندا بلند شد از طرف پيغمبر آخر الزمان (ص) آى كسيكه در عمرت زياد صلوات بر ما مى فرستادى حالا موقع تلافى ها است اينها همه هديه محمد (ص) است در برابر صلوات .(67)
لذا من از آنروز ديگر تصميم قطعى گرفتم دست از صلوات برندارم . حالا انشاء اللّه مومنين و مومنات دست از صلوات برنداريد اميد است همه بشفاعت محمد (ص) برسيد.
R A H A
02-10-2012, 12:45 AM
رئيس پليس
سيد جزائرى اعلى اللّه مقامه مى فرمايد: كه چند نفر از شيعه تجار عراقى برايم گفتند. در سفر دمشق سَحر بعد از نصف شب احتياج به حمام پيدا مى كنند، همه بلند شده بودند از كاروانسرا بيرون آمده بودند كه حمام بروند و سپس مسجد.
در راه عسس يعنى پليس ، گزمه ، شب گرد آنها را مى گيرد نزد رئيسشان مى آورد همانكه باصطلاح رئيس كل پليس دمشق بوده است تا نگاهشان مى كند، مى پرسد اهل كجائيد؟
مى گويند: اهل عراق . مى گويد: رافضى دزدند آنها را بمنزل ببريد كه فردا اعدامشان كنيم . اين بيچاره هاى شيعه در غربت نمى دانستند كه اينجور است ، بالاخره بردند داخل خانه رئيس تا صبح شد.
هوا روشن است ، آقاى رئيس سجاده اى پهن كرده يك مهر كربلائى گذاشته قرآن و دعا، وضوئى مثل شيعه گرفت ، عمامه با تحت الحنك بست نماز خواند. عجيب ، مثل عالم شيعه اى چه قدس و چه تقوايى . مشغول تعقيب بود تا اول آفتاب .
آن وقت اين چند نفر شيعه را صدا زد گفت : بيائيد و ناشتائى براى همه شان آوردند. گفت آقايان بشما بگويم من هم مثل شما شيعه هستم و احتياجى هم بحقوق دولتى ندارم . خودم اعيان زاده ام ، املاك دارم فقط اين پست را گرفته ام كه بداد شيعه برسم چون مى دانم اين سنيها دشمن شيعه هستند.
من اين پست را ساليانه مبلغى رشوه مى دهم تا رئيس عسس باشم تا اگر وقتى امثال شما مظلومى گرفتارى پيدا شد، نجاتش بدهم بآنها ناشتائى داد. خوردند، گفت : آقايان برويد بسلامت .(68)
اين تاجرها گفتند واللّه ما حيران شديم ما چه خيالى مى كرديم هيكل اين رئيس اينطور گنهكار بعد مى بينيم عجيب نيتى دارد.(69)
R A H A
02-10-2012, 12:45 AM
تواضع امام
در كشف الغمه دارد: روزى امام حسن مجتبى (ع) ، سفره پهن كردند، جلوى روى آقا خوراك ميل كند، سگى در آن نزديكى بود تا چشمش به سفره افتاد آمد روبروى امام نشست .
امام يك لقمه خودش ميل مى كرد يك لقمه هم جلوى سگ مى انداخت ، يكى از اصحاب نزديك آمد و گفت :
آقا اجازه بفرمائيد سگ را رد كنم آقا فرمودند: كارش نداشته باش غرضم جواب امام است ، فرمود: من از خداى عالم خجالت مى كشم صاحب نفسى روبروى من باشد من چيزى بخورم او نخورد هر چند سگ باشد مخلوق خداست تو نبايد تحقير بكنى .
مرتبه ديگر امام حسن مجتبى (ع) رد مى شود مى بيند عده اى از فقراء نشسته اند دورهم دارند نان خشكى مى خورند، تعارف كردند، تا تعارف كردند حضرت سلام كرد پياده شد روى خاكها نشست پهلوى فقرا با آنها هم خوراك شد بعد هم دعوتشان كرد فرمود خانه من بيائيد.(70)
R A H A
02-10-2012, 12:46 AM
كمك به سگى نجاتش داد
در جلد چهارم بحار الانوار علامه مجلسى است زن بدكارى وقتى در مسافرتش بگودال آبى مى رسد، مى بيند سگى تشنه است سر در گودال چاه آب مى كند و بر مى گردد زبانش آويزان است از شدت عطش در بيابان سوزان اجمالا اين زن بدكار از ديدن وضع سگ ناراحت شد خواست كارى بكند ديد آب پائين گودال است چه بايد كرد، بند و دلو مى خواهد كه آب را بيرون بياورد، در اثر ترحّم گيسوانش را بُريد و بهم بست و بند درست كرد و بكفشش بست آب را بالا آورد جلوى روى سگ گذاشت تا سگ را سيراب نكرد نرفت ، براى همين يك كار خداوند متعال او را آمرزيد بخاطر يك ترحم همينكه بدكار است بخيالت مى رسد جهنمى است يقينا از كجا؟ شايد همينكه به نظرت بدكار است فردا توفيق خيرى پيدا كرد اهل توبه شد. پس كمك بر مؤ من چه ثوابى دارد.
R A H A
02-10-2012, 12:46 AM
فضل خدا
دو نفر كه قبلا مسيحى بودند و بعد مسلمان شدند و در يكى از شهرهاى اسلامى بنام طليطه ، ظاهرا از شهرهاى مراكش بوده توقف داشته اند سبب اسلامشانرا مى پرسند: كه شما دو نفر نصرانى چطور شد مسلمان شديد و در تحصيل علوم دينى كوشا هستيد گفتند: در چند سال قبل كه در زندان اسير بوديم يكنفر عراقى مسلمان همزندانى ما بود در همان محوطه ايكه ما بوديم روزها قرآن مى خواند ما كه مسيحى بوديم نمى فهميديم كمى از لغتهاى عربى پيش همين مسلمان ياد گرفتيم كم كم معنى قرآن را كه مى خواند مى فهميديم .
يك روز اين قرآن را خواند وَاسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِه آيه ديگرى خواند اَدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ مى گويد: كلام خداست . خدا هم مى فرمايد: آى مسلمانان شما با خداى خودتان نزديك هستيد اِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريب (71) خدا نزديك است اگر كارى دارى بگو يا اللّه به خودش بگو نمى خواهد بيائى در مسجد نمى خواهد بيائى دست بدامن عالم يا سيدى يا واسطه اى بشوى بندگان من هر كس مرا مى خواهد من نزديكم خدا دور نيست فرياد هم نمى خواهد فقط آنچه مى خواهى با خداى خود عرضه بدار در دل تنها هم خدا مى داند، ولى چون خودش فرموده بگو دعا بزبان هم بشود بهتر است اين دو سه آيه را كه ما شنيديم من برفيقم گفتم ببين پيغمبر اسلام چه ادعائى مى كند آخر چون مسيحيها باين مطالب عقيده ندارند. مسيحيها دينشان تشريفاتى است آنها مى گويند بشر با خدا راه ندارد مگر اينكه بيايد خدمت روحانيشان اگر گناهى كرده بخواهد آمرزيده شود چاره ندارد غير از اينكه بيايد در كليسا پيش همان كشيش و نماينده دينشان اقرار بكند و پول بدهد تا كشيش او را ببخشد در حالى كه خود اين كشيش با خدا راه ندارد دستگاه مفصلى هم دارند در تمام بلاد مسيحى يكى از رفقا مى گفت خودم بكليساى پاريس براى تماشا رفتم كليساى بزرگى است مى گفت : قسمت گناه بخشى تماشائى بود قسمت اولش افرادى بودند كه گناه كرده بودند با خضوع و خشوعى در آن محوّطه مى نشستند قلم و كاغذ را مى گرفتند گناه خودشان را مى نوشتند. باين دستگاه مى برند آنوقت مى رفتند در محوّطه ديگر جواب مى گرفتند كه بايد فلان مبلغ پول براى اين گناهيكه كردى بپردازى تا بخشيده شوى آنرا مى گرفت و بالا خره مبلغى پول مى داد و رسيد مى گرفت و مى رفت . محوّطه آخرى كه عفو گناه است آنجا رسيدى باو ميدادند كه بخشيده شدى و آمرزيده گرديدى !!
آن دو نفر مسيحى گفتند ما در اثر شنيدن اين دو سه آيه قرآن كه خدايتعالى توسط پيغمبر اسلام خبر مى دهد. خدا نزديك است واسطه نمى خواهد دور نيست هر چه بخواهى از او بخواه خدا مى دهد اَسْتَجِبْ لَكُمْ اجابت مى كند. جواب مى دهد خيلى حيران شديم آيا محمد (ص) راست مى گويد؟ كسى با خداى عالم راه دارد هر كس با خدا مى تواند راه پيدا كند بهمين حال حيرت و تعجب بوديم تا روزى عطش زياد عارض ما گرديد در محوطه زندان هم آب نبود و عطش هم فوق العاده ما را ناراحت كرده بود كسى هم نبود بداد ما برسد دادرسى نبود و مى خواستيم بميريم من يادم افتاد بآيه قرآن گفتيم اى خداى بزرگ اگر اين آيه وَاسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِه مال تواست ، اگر محمد (ص) راست گفته اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ از تواست پروردگارا بداد ما برس ما از تشنگى هلاك مى شويم بلافاصله جلو چشم ما از ديوار مقابل آب جارى گرديد از آب خورديم سيراب گرديديم و همان لحظه تصميم گرفتيم مسلمان شويم پس از خلاصى از زندان اسلام را اختيار كرديم و حقانيت قرآن را يقين كرديم .
مسلمان كذائى كه قرآن مى خواند و عربى ياد اينها داده بود ديد كه اين دو تا مسيحى عطش داشتند از ديوار از جائيكه گمان نمى رفت آب جارى شد مسلمان نادان قرآن را زمين گذاشت و گفت معلوم مى شود حق با مسيحيها است كه چنين معجزه اى پيدا شده نمى دانست از قرآن است بخيالش چون اينها مسيحى بوده اند و دعا كردند آب پيدا شده روى دست و پاى آنها افتاد كه من هم مى خواهم هم دين شما بشوم .
اينها گفتند براى چه ؟ گفت من بچشم خودم ديدم كه برايتان از ديوار آب جارى شد معلوم مى شود كه دين شما برحق است گفتند: بيچاره ما به آيه قرآن متوسل شده ايم گفت من قبول ندارم مى خواهيد مرا محروم كنيد من بايد مسيحى بشوم اجمالا مسيحى شد قرآن را كنار گذاشت با يك خيال و وهمى ..
اين دو نفر باز مى گويند خدايا بحق قرآن و بحرمت محمد (ص) ما را راهنمائى كن شب در خواب بآنان گفتند بسوريه مسافرت كنيد آنجا با علماء اسلام تماسى مى گيرند، از خوبان روزگار مى شوند، بيك لحظه دو مسيحى مى شوند مسلمان اما مسلمان مى شود كافر آدم از آخرتش بى اطلاع است . اَللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيْرَا خدايا عاقبت امر ما را بخير گردان .(72)
R A H A
02-10-2012, 12:46 AM
سركشى عمر
در تواريخ اسلامى ثبت است كه نيمه شبى عمر براى سركشى در كوچه هاى مدينه حركت مى كرد به درب خانه اى رسيد كه صداى آواز و لهو بگوش مى خورد از ديوار خانه بالا رفت و سر در خانه طرف كرد با صداى خشن باو نهيب داد اى فاسق چه مى كنى ؟ حياء نمى كنى ؟ و از اين قبيل تنديها.
صاحبخانه كه در ضمن مردى آگاه بود پاسخ داد اى خليفه اگر من يك گناه كردم تو چند گناه مرتكب شدى .
اول اينكه خداى نهى فرمود است از پشت ديوار بخانه درآمدن را لِما تُدْخِلُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها چرا تو از پشت ديوار آمدى و حال آنكه پروردگار امر فرموده از درب خانه ها وارد شويد وَ ادْخِلُوا البُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها
دوم آنكه : خدا در قرآن مى فرمايد لاتُدْخِلُوا الْبُيُوتَ اِلاّ بِاِ ذْنِ اَهْلِها اجازه بگير از صاحبخانه ، بدون اذن حرام است سربگذارد برود در خانه مردم هر چند قوم و خويش باشد بالاتر بگويم هر چند خانه پدرت باشد، خانه پدرت كه مى خواهى بروى اذن بگير چه بسا زن پدرت در نزد او باشد بوضعيكه خوش ندارند يا مناسب نباشد بر آنها وارد شوى بدون اجازه سر نزن مگر خانه شخص خودت آن هم مستحب است كه آدمى با استيناس وارد خانه گردد ممكن است زن در حالى باشد كه دوست ندارد شوهر او را بآنحال ببيند.
سوم : خدا در قرآن فرموده كه فَسَلِّمُوا عَلى اَهْلِها در هر خانه اى هم وارد شديد بر اهل خانه سلام كنيد خدا امر كرده است حتى در خانه خودت هم همين است . آقا توى خانه خودت كه وارد مى شوى بايد سلام بكنى نگو آيا من بزنم سلام بكنم ؟ اگر بكنى چطور مى شود سلام بزنت بكن ، زنم از من پائين تر است اين حرفها را دور بينداز، اگر امت محمد (ص) هستى بشنو از رسول خدا (ص ) فرمود شش چيز است كه من تا آخر عمر از كف نمى دهم يكى سلام بر كوچكها سلام بر اطفال ، ابتداء سلام رسول خدا (ص) هر كه را مى ديد سلام مى كرد كوچك باشد يا بزرگ پياده باشد يا سواره ، اين چيزها در كار نبود انتظار سلام از هيچكس نداشت خلاصه از دور وارد مى شوى هر چند به زنت ، فرزندت ، اگر سلام نكرد ابتدا سلام بكن مستحب است ابتدا به سلام وارد بر مُورُد، كسيكه وارد مى شود بايد سلام بكند و اين مسئله را هم ذكر كرده اند كه اگر كسى وارد خانه اش شد كسى نباشد يا مَلكين را در نظر بگيرد كرام الكاتبين كه همراهش هستند بگو السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته يا بگويد چنانچه روايت دارد اگر وارد خانه شدى و كسى نيست اَلسَّلامُ عَلَيْنا مِنْ رَبَّنا يا بگو اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحين - خلاصه بدون سلام بخانه نيا.
چهارم : خدا در قرآن فرمود لاتَجَسَّسُوا جستجو و كنجكاوى در كار مردم نكن از سوراخ و گوشه درب نگاه نكن از بالاى بام نگاه نكن بين خانه چكار مى كنند لعنت بر هر چاسوسى چكار دارى از زندگى مردم سر در آورى هر كس در خانه اش آزاد است تجسّس در امور مردم حرام است .
R A H A
02-10-2012, 12:47 AM
شيطان پشيمان مى شود
از رسول خدا (ص) روايت شده است در مستدرك الوسائل كه گاه مى شود كسى گناهى مى كند. شيطان بعدا پشيمان مى شود از اين اغوائش ، اى كاش او را باين گناه نينداخته بودم عرض شد چطور است كه شيطان پشيمان مى شود از اغوائش ؟
فرمود: براى اينكه دائما اين مؤ من از گناهش توبه مى كند بقول من ميسوزد و مى گدازد تا مى شود محبوب خدا. شيطان توى سرخودش مى زند مى گويد اى كاش ما از اول نگذاشته بوديم اين گناه را بكند.
گاه مى شود از بس مؤ من مى سوزد و مى گدازد براى گناهش از يك گناه شرمسار است هر لحظه بخدا نزديكتر و هر لحظه منورّتر مى شود.
R A H A
02-10-2012, 12:47 AM
آتش دنيا كجا و آتش آخرت كجا
رسول خدا (ص) فرمود: اگر كافر را از آتش جهنم بيرون بياورند در تنور آتش دنيا قرار دهند خواب راحتى مى رود.
در دوزخ چه آتشى است كه آتشهاى اينجا نسبت آن براى جهنميان آسايش گاه است عين حق است لذا در قرآن مى فرمايد نارٌ حامِيَة آتش گرم چون آتش دنيا نسبت بآن سرد است . در همين دنيا آتش مراتب دارد آتش اكسيژن است و سوزش قيراب ، بيا بالاتر صاعقه اين چه آتشى است ؟ ندانم وقتى مى زند كوه را متلاشى مى كند.
نديده ايد در مسافرتهايتان درخت قوى سبز را آتشش مى زند. بالاتر برايتان بگويم مى خورد بدريا از آب مى رود پائين ماهى زير دريا را بريان مى كند خدايا اين چه حرارتى است كه آب دريا هم خاموشش نمى كند.
جهنم هم آتشى است كه هيچ چيز حتى آب هفت دريا هم آنرا خاموشش نمى كند ولى يك قطره آب سراغ دارم كه خاموشش مى كند در دسترس هم هست قدر بدانيد، يك قطره آب است كه خرمنها آتش را خاموش مى كند، آن اشك چشم است اگر مومن حالى پيدا كند از عذاب خدا ترسناك بشود، ترس دلش را بدرد آورد، چشمش را گريان كند، درياهاى آتش جهنم را خاموش مى نمايد. روايت در اين مقام زياد است .
گريه بر هر درد بى درمان دواست
چشم گريان چشمه فيض خداست
هركجا آب روان سبزى بود
هركجا اشك روان رحمت بود
R A H A
02-10-2012, 12:47 AM
نگاه به آقايت على كن
اى شيعيان على ! برايتان مثال بزنم ، بچّه دو سه ساله نمى فهمد مار چيست خودش بى خبر است دست در دهن مار مى كند با مار بازى مى كند حق هم دارد چون نمى شناسد و نمى داند مار چيست .
چه سم كشنده اى دارد اما همين بچه اگر همراه پدرش باشد مارى بيايد مى بيند تا مار آمد پدر فرار كرد وسائل دفاع تهيه ديد بچه بتقليد پدر فرار مى كند پيش از اينكه وضع پدر را ببيند دست در دهن مار مى كرد ولى وقتيكه ديد پدر مى ترسد مى فهمد مار خطر ناكست كه پدر اينطور مى ترسد.
اى بچه هاى على اى فرزندان على من و تو از جهنم خبر نداريم واقعا چه مى دانيم اسم جهنم مى برند اسم عذاب آخرت مى برند من و تو هم مى شنويم بخيالمان قصر است .
اما نگاه به آقايت على كه مى كنى مى بينى على مى ترسيده غش مى كرده پس قيامت چه روز بزرگى است على با آن عظمتش على با آن علوش مى گويد. مى ترسد مى گويد خدا يا فردا چه كنم مناجاتهاى سحر على (ع) را در راديو مى خواند، بخوان و گوش بگير ببين آقايت چطور مى ترسد چطور با خداى خود مناجاتها مى كند.
خدايا اگر چندى هوس رانى كردم از تو غافل شدم سر و كارم را بتو نينداختم اطراف هوى و هوس بودم حالا پشيمانم شما هم همراه پدر روحانيتان على (ع) بيائيد اى فرزندان على مى بينيد پدرتان سوز گدازى دارد بدان خبرهائى است تو هم سوز و گدازى داشته باش .
على (ع) كه گناهى نداشته اينطور ضجه و ناله ها دارد على (ع) با اينهمه مناجاتها باز مى گويد خدايا گناهانم پر شده دلم را گرفته سخت شده سرتاپايم گناه گرفته است اگر گناهان من زياد است عفو تو بزرگتر است من كى و چى هستم ؟ در برابر عفو و كرم تو.
على (ع) دارد يادت مى دهد كه چطور بندگى و تضرّع داشته باشى تو هم زرنگ باش مثل على (ع) ناله كن ، ضجّه بزن ، بگو خدا، و هرچه آقا مى فرمايد ياد بگيريد به دردت مى خورد. اى شيعه على با على ع زمزمه كن . خدا خدا كن .
مدتى بيحرمتى بسيار شد
اين زمان از خواب دل بيدار شد
محو كن بى حرمتى هاى مرا
عفو كن دون همتيهاى مرا
اى عطا از تو خطا بر ما مگير
اى وفا از تو جفا برما مگير
آيد از ما آنچه آيد از لئيم
تو بكن نيز آنچه آيد از كريم
يا كريم يا رحيم ، خداى على آنچه را كه از اول عمر تا الان هر چه از زبان و چشم و گوش و اعضاء و جوارح بر خلاف رضاى تو از ما سرزده خدايا امروز همه را بعلى ببخش تو گذشته هاى ما را ببخش ما هم امروز در اين مجلس كه بنام على (ع) است عهد مى كنيم ديگر گناه نكنيم هر چند بايد كمكمان كنى .
R A H A
02-10-2012, 12:48 AM
صداى مردگان
در معانى الاخبار دارد كه رسول خدا (ص) فرمود: پيش از بعثت ، گوسفندهاى عمويم ابوطالب را مى چرانيدم ، گاه مى ديدم گوسفندان بدون اينكه حادثه اى پيش آمده باشد جستن مى كردند، و قفه پيدا مى كردند. يك دفعه خوراكى را رها مى كردند.
فرمود: از جبرئيل پرسيدم سببش چيست ؟ جبرئيل (ع) گفت : هر گاه صداى ناله ميّتى در عالم برزخ بلند مى شود غير از جن و بشر همه مى شنوند اين حيوانات از صداى ناله مردگان متوحّش مى شوند، خداى عالم بحكمت بالغه اش اين صداى اموات را از زنده ها نهان داشت تا عيش آنها منغّص نگردد
R A H A
02-10-2012, 12:48 AM
ابتداى رؤ ياء
در اصول كافى است كه رؤ ياءِ خواب ديدن در بشر از ابتداى خلقت نبوده خواب ديدن نه خواب رفتن تا اينكه پيغمبرى كه مبعوث برامتش بود، هر چه بآنان راجع به برزخ ، سؤ ال و جواب قبر، عذاب و ثواب مى گفت نمى پذيرفتند مى گفتند مرده سؤ ال و جوابش چيست ؟ خاك مى شود از بين مى رود.
خداى تعالى بهمه اين امت خواب ديدن داد هر كدام خواب مخصوصى ديدند، خوابهاى مختلف و بيسابقه . بيكديگر كه مى رسيدند مى گفتند من ديشب در خواب چيزهائى ديدم وقتى بيدار شدم هيچ چيز نبود. ديگرى مى گفت من بالاترش را ديده ام بيدار شدم هيچ چيز نبود.
به پيغمبرشان گفتند: پيغمبرشان فرمود: خداى جلّ جلاله خواست بشما بفهماند كه آدمى بعد از مرگش ممكن است در ثواب باشد ولى اين بدنش زير خاك و در خواب طولانى باشد، يا خداى نكرده ناله ها و فريادهائى داشته باشد.
گاه مى شود آدمى خوابهاى وحشتناكى ديده است . ناله ها كرده ولى كسى كه پهلويش بوده نشنيده يا از خوشى آنقدر خنده كرده كه اگر بيدار بود، تا مسافتى صداى خنده اش مى رفت ولى آنكه پهلويش بوده نفهميده است ، سر قبر پدرت كه مى روى چيزى نمى شنوى اما خدا داند كه آن بيچاره الان در چه ناله هائى است يا انشاءاللّه در چه بهجتها و چه سرورهاى بهجت انگيزى است . اگر آدمى صداى ناله بستگانش را بشنود، ديگر نمى تواند زندگى كند از حكمت الهى آنستكه كسى از وضع اموات خبر نداشته باشد الا ن خدا داند كه اموات چه ناله ها، چه ضجّه ها، چه التماسها به همه شما دارند. براى شب هاى ليلة القدر التماس دعاهائى دارند نه مثل التماس دعاهاى ما با يكديگر اينها تعارف است التماس دعاى ميت گدائى و تضرع است
كه اعلام خواب ديدنها يك حكمتش اينست كه آدمى از حيات بعد از مرگ سر در آورد كه از گزارشات بعد از مرگ نمونه اى در خواب مى بيند.
R A H A
02-10-2012, 12:48 AM
دست به دعا
در اصول كافى است امام صادق (ع) مى فرمايد: دستتان را براى دعا كه بلند كرديد. وقتى بر مى گردانيد بر صورت و سينه هايتان بكشيد. چرا؟ زيرا كه خدا حياء مى كند دستى را كه بسوى او دراز شده ، خالى برگداند و يا رد كند.
تو دستت را دراز مى كنى مى گوئى بده آيا او عطا نمى كند؟ مگر طلب جدى نباشد ولى اگر از روى نياز و بيچارگى و درماندگى دستت را دراز كردى محال است دستت را نگيرند محال است دستت را خالى برگردانند. يقين بدان با دست پر برمى گردى .
تو مگر ما را بآن شه راه نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
سليمان با چنان حشمت
نظرها بود با مورش
اگر گنهكارى رو بسوى خدا بياورد خدا محرومش نمى كند دستى كه بسوى او دراز شود خالى بر نمى گردد.
R A H A
02-10-2012, 12:48 AM
چرا غيبت از زنا بدتر است
از رسول خدا (ص) پرسيدند: چرا غيبت اشد و بدتر از زنا است ؟ فرمود: لِاَنَّ الرَّجُلَ يَزْنى وَ يَتُوبُ ثُمَّ يَتُوبُ اللّهَ عَلَيْهِ وَ الْمُغْتابُ يَتُوبُ وَ لايَغُفُرُاللّهَ لَهُ حَتَّى يَغْفِرَلَهُ صاحِبَهُ كسيكه زنا مى كند بعد از زنا اگر واقعا پشيمان شد و توبه كرد، خدا او را مى آمرزد. اما اگر كسى غيبت كرد، بعد از غيبت هر چه بگويد الهى العفو تا طرف را راضى نكند آمرزيده نمى شود لذا بدتر از زنا است چون دو طرفى است زنا فقط طرفت خداست غيبت هم خدا هم آن بيچاره غيبت كرده شده است تا او را حلال نكند از او راضى نگردد. آمرزيده نمى شود و اگر كسى خواست توبه از غيبت بكند اگر بگوش طرف رسيده و رنجيده شده چاره ندارد غير از اينكه برود دلش را بدست آورد. در باب كفاره غيبت عرض شد اگر كسى غيبت از مسلمانى كرد غيبت مؤ منى را نقل كرد حالا مى خواهد توبه بكند اگر بگوش او رسيده چاره منحصر است به اينكه عذر بخواهد دل جوئى كند دلش را به دست بياورد تا جبران شود و اگر بگوش او نرسيده اگر برود باو بگويد ما غيبت ترا كرده ايم ما را حلال كن بدتر لكن رنجش تازه اى پيدا مى شود پس بهتر آنستكه باو نگويد فقط بين خود و خدا اصلاح كند در آن مجلسى كه غيبت كرد. بگويد من اشتباه كردم و بالعكس خوبيش را بگويد.
توبه بدگوئى خوشگوئى است استغفار هم بكند چون يكى از گناهان كبيره است .
R A H A
02-10-2012, 12:49 AM
گناه بى آبروئى
در اصول كافيست امام صادق (ع) مى فرمايد: اگر كسى بگويد آنچه را كه به دو چشمش ديده و آنچه را كه بدو گوشش شنيده مطلبى كه طرف را بى آبرو مى كند تا لكه دار و عيب دارش كند.
حضرت مى فرمايد: هر چند روزه دار ماه رمضان باشد خدا از ولايت خودش بيرونش مى كند ولايت يعنى سرپرستى ، لطف ، محبت ، و بخود واگذارش نكردن ، كمكش كردن خدا از يارى خودش و تحويل شيطانش مى دهد. شيطان هم او را نمى پذيرد يعنى بقدرى پست و رذل است كه شيطان هم باو اهميت نمى دهد چون بى بند و بار است شيطان باو اعتنائى ندارد كسى است كه هر چه بچشمش ديده بگوشش شنيده مى گويد. طرف را مى خواهد زشت و بى آبرو كند آيه شريفه س 36 مى فرمايد: از گوش و چشم و دل فرداى قيامت مى پرسند.
آى آنهائى كه بزبانتان همه چيز مى گوئيد آى آنهائى كه سؤ ظن پيدا مى كنيد تمامش مورد پرسش است ، در آيه شريفه س 104 مى فرمايد: ويل كه گفتند چاهى است در جهنم از براى كى ؟ هر عيب جوئى و غيبت كننده اى كه مى خواهد دنبال عيب ديگران بگردد مثل مگسى كه روى بدنى كه افتاده از سرتا پايش را مى گردد هر جايش زخم است همانجا مى نشيند نيش مى زند.
صدها حُسن و خوبى دارد هيچيك را نمى بيند اما يك عيبى يا خلاف ميلى از او بيند همين را مى گيرد حُسنهايش را ناديده مى گيرد آن هم چه بساعيب نباشد.
R A H A
02-10-2012, 12:49 AM
عيب جوئى
در يكى از شهرهاى هند در دروازه اش دو مجسمه بوده است يك مجسمه در نهايت حسن بوده تمام محسنات در آن جمع بوده است از جمله محسنات اين صورت زيبا خال مشكى در گونه راستش قرار داده بودند و در مقابل اين صورت و مجسمه زيبا مجسمه هيولائى زشت قرار داده بودند آنچه را كه در زشتى و هيولائى اثر داشت از رنگ و شكل در اين مجسمه درست كرده بودند براى اينكه خيلى زشت تر هم بشود دو تا شاخ دراز مثل كرگدن هم روى سر اين مجسمه كشيده بودند آنگاه اين مجسمه هيولاء انگشتش را دراز كرده رو بآن صورت زيبا و بلسان حال بآن صورت زيبا مى گويد واقعا تو خيلى زشت هستى نگاه بخالت بكن .
آنگاه مقاله اى نوشته بودند كه اينست وضع بشر دو تا شاخ دراز خودش را نمى بيند عيب هاى خود را نمى بيند و حُسنهاى آنصورت را نمى بيند فقط يك خال سياه را مى بيند در حاليكه خود اين خال هم حسن آنست تو دارى آنرا بد مى بينى ، سعدى چقدر شيرين مى گويد:
ديده زعيب دگران كن فراز
صورت خود بين و در او عيب ساز
R A H A
02-10-2012, 12:54 AM
وقت نماز
مرحوم آية اللّه سيد محسن امين جبل عاملى در دمشق مكتبى داشتند كه دانشجويان شيعه در آنجا درس مى خواندند و تمام تحت نظر آية اللّه نامبرده اداره مى شدند.
از آن بزرگوار نقل شده كه يكى از تربيت يافتگان مكتب ما براى تحصيل علم طب به آمريكا سفر كرده بود و پيوسته از اوضاع آنجا و تحصيلات خود به ما خبر مى داد از جمله نوشته بود كه چندى قبل امتحان داشتيم ولى در روز امتحان موانعى پيش آمد كه ساعت به ساعت امتحان به تاءخير افتاد تا اينكه نزديك بود ما را براى امتحان ببرند.
متوجه شدم كه نزديك است وقت نماز از دست برود در اين فكر شدم كه آيا امتحان بدهم و نماز نخوانم و يا نماز بخوانم و از امتحان بگذرم . فورى مهيّاى نماز شدم ، دانشجويان كه حالت مرا مشاهد كردند و دانستند كه در مقدمات نماز خواندنم گفتند: كجا مى روى ؟ اكنون نوبت امتحانت فرا مى رسد گفتم : من يك تكليف دينى و وظيفه آسمانى و الهى دارم كه وقت آن مى گذرد و من مجبورم اول اداء فريضه كنم .
گفتند: مگر نمى دانى وقتى كه امتحان تمام شد ديگر برايت وقت اختصاصى مقرر نمى شود بيا و از نماز بگذر و امتحان بده كه تا دوره ديگر معطل نشوى . گفتم : محال است كه من از انجام فريضه مذهبى بگذرم .
خلاصه اعتنا به اعتراضات و نصيحت هاى اين و آن نكردم و آستين بالا زدم و وضو ساختم و با يك دنيا وقار در صحنه دانشگاه ايستادم و نماز را خواندم اتفاقا وقتى كه ايستادم به نماز موقع امتحانم فرا رسيد و نام مرا بردند كه حاضر شوم ولى داستان مرا به اساتيد و ممتحنين گفتند.
هيئت ممتحنه وقتى كه دانستند كه من اينقدر به فريضه مذهبى و فرمان الهى آسمانى اهميت مى دهم و معتقدم گفتند: بايد باين جوان پاداش داد و بهترين پاداش او اين است كه در وقت معين ديگرى از وى امتحان كنيم و همين كار انجام شد و خدا را شكر در امتحان موفقيت نيز داشته ام .
R A H A
02-10-2012, 12:54 AM
احسان خدا
حضرت يوسف روزى بر تخت پادشاهى خود نشسته بود و جبرئيل امين نيز حضور حضرتش ايستاده بود ناگهان جوانى با لباسهاى چركينش از كنار كاخ او گذشت جبرئيل حضرت يوسف را مخاطب قرار داده و فرمود: اين جوان را مى شناسى ؟
حضرت يوسف فرمود: خير نمى شناسم . جبرئيل فرمود: اين جوان همان طفل است كه هنگام تهمت و گرفتاريت در پيش عزيز مصر ميان گهواره شهادت به پاكى تو داد و گفت : اِنْ كَانَ قَميصُهُ قدِّمنْ قُبُل فَصَدَقَتَو هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ وَ انْ كانَ قَميصُهُ قُدّ مِنْ دبُرُ فَكَذَبت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقينَ يوسف 26 و 27
اگر پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است زليخا دروغ مى گويد و يوسف از راست گويان است . و اگر پيراهنش از جلو و پيش رو پاره است يوسف از دورغگويان وزن راست مى گويد.
وقتى كه نگاه كردند ديدند پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است و اين خود بهترين دليل بود براينكه زليخا او را دوانده و از پشت سر پيراهن او را گرفته و پاره شده است .
حضرت يوسف فرمود: پس آن جوان بگردن ما حق بزرگى دارد. دستور داد فورى مامورها وى را آوردند، حضرت يوسف دستور داد: باو لباسهاى فاخر بدهند و از آلودگى نجاتش دهند و حقوقى را هر ماهه براى وى مقرر سازند.
جبرئيل با ديدن اين منظره خود را متبسّم و متعجّب نشان داد. حضرت يوسف فرمود: مگر عطاى من درباره او كم بود؟ جبرئيل فرمود: تبسم من از آن است كه مخلوقى در حق مخلوقى شهادت بپاكى دهد چنين پاداشى مى گيرد. پس كسانيكه درباره خداوند متعال يك عمر شهادت بر وحدانيّت او مى دهند سبحان الله مى گويند خدا در باره آنها چه احسانى خواهد كرد.
R A H A
02-10-2012, 12:54 AM
چكّشهاى آتشين
روزى سلمان فارسى از بازار آهنگران در كوفه عبور مى كرد در اين حال مردم را
دور يك جوانى ديد كه آن جوان بر زمين افتاده است مردم كه جناب سلمان را ديدند از او خواستند كه بنزد جوان مصروع آمده و دعائى خوانده و بر او بدمد و يا بگوش او بخواند تا شايد جوان از اين ناراحتى كه پيدا كرده نجات يابد.
وقتى كه حضرت سلمان به آن جوان نزديك شد جوان سر بلند كرد و متوجه سلمان شد و عرض كرد يا اباعبداللّه من هيچ كسالت و مرضى ندارم ولى اين مردم گمان مى كنند كه من مريضم و اما علت اين ناراحتى من اين است كه از اين بازار آهنگران عبور مى كردم ديدم آهنگران چكش هاى آهنين بر آهن هاى گداخته مى كوبند، من يك دفعه بياد خداوند متعال افتادم كه مى فرمايد:
وَ لَهُمْ مَقامِعٌ مِنْ حَديدٍ بالاى سر اهل جهنم چكشهائى از آتش هست با ياد چنين مطلبى بى اختيار باين حال درآمدم و گريانم .
سلمان نسبت به آن جوان علاقمند شد و محبت و دوستى او در دلش جاى گرفت و او را برادر خود قرار داد و پيوسته با همديگر رفيق بودند تا اينكه روزى آن جوان مريض شد و در حال احتضار قرار گرفت .
در اين حال حضرت سلمان به بالين وى آمد و بالاى سر او نشست و به ملك الموت توجه نموده و فرمود: اى ملك الموت با برادر من مدارا و مهربانى كن .
ملك الموت در جواب گفت : يا اباعبداللّه من نسبت به همه افرادى كه مومن باشند مهربان و رفيقم .(73)
R A H A
02-10-2012, 12:55 AM
كمك نجات داد
شخصى از نيكوكاران رفيق خود را پس از مُردن در خواب ديد، پرسيد: خداوند متعال با تو چه كرد؟
گفت مرا در محضر الهى واداشتند خطاب رسيد آيا دانستى براى چه تو را آمرزيدم ؟ گفتم : به جهت اعمال صالحه و شايسته ام خطاب رسيد، نه . گفتم : بجهت اخلاصم در بندگى خطاب رسيد، نه . هر جهت و علت كه گفتم : خطاب آمد، نه . گفتم : پس علت و سبب آمرزش من چيست ؟ خطاب آمد بخاطر دارى وقتى كه در يكى از كوچه هاى بغداد مى گذشتى گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و مى لرزيد و بجهت پناه سايه ديوار رفت تا شايد از ناراحتى نجات يابد. شما او را گرفتى و در ميان پوستين خود كه در برداشتى جاى دادى كه او را از سرما نگهدارى .
گفتم : آرى ، فرمود: چون بر آن گربه ترحم كردى ما هم بر تو رحم كرديم ببينيد خداوند متعال بخاطر ترحم به يك گربه به آن فرد رحم نمود پس اگر كسى ترحم به يك انسان و مؤ من كند چه پاداشى دارد.(74)
R A H A
02-10-2012, 12:55 AM
صدقه رفع مرگ كرد
از امام باقر (ع) روايت شده كه در بنى اسرائيل مردى بود و از حاصل عمر جز يك پسر نداشت روى همين اصل علاقه زيادى به پسر داشت .
شبى در خواب ديد يك نفرى بوى گفت پسرت شب زفاف خواهد. مُرد. وقتى از خواب بيدار شد خيلى وحشت زده شد و در خفا و نهانى گريه مى كرد ولى وقتى كه شب زفاف فرزندش فرا رسيد پدر از فرط فكر و خيال و ناراحتى نخوابيد، اما برخلاف خوابى كه ديده بود پسرش زنده و سالم و بر كنار از هر حادثه اى از اطاق عروس بيرون آمد.
بناچار از پسر پرسيد: من مى خواهم بدانم ديروز و ديشب چه عمل خيرى انجام داده اى . گفت : ديشب براى من شام نگهداشته بودند و من نخوردم سائلى آمد، بدم در و منهم آن غذا را باو دادم .
پدر گفت : پسر جان همان عمل و دستگيرى از فقير و نيازمند تو را از خطر حتمى مرگ نجات داد
R A H A
02-10-2012, 12:57 AM
فضل خدا
دو نفر مستمند نابينا سر راه زبيده همسر هارون الرشيد كه در جود و كرم و بخشش شهرت بسزاى داشت مى نشستند، يكى از آن ها مى گفت : اَللّهَم اَرْزُقْنى مِنْ فَضْلِكْ. خدايا مرا از فضل و كرم خود روزى مرحمت فرما آن نابيناى ديگرى مى گفت : اَللّهُمّ اَرْزُقنى مِْن فَضْلِ اُمّ جَعْفَر خدايا مرا از فضل و كرم ام جعفر زبيده روزى فرما
زبيده از اين وضع و دعاى مستمندان با خبر گرديد روزانه دو درهم براى اولى و يك مرغ بريان كه در شكم آن ده دنيار طلا گذارده بود براى دومى مى فرستاد. صاحب مرغ بريان بدون آنكه بداخل شكم مرغ توجه كند آن را به دو درهم به رفيقش مى فروخت و تا ده روز اين وضع بهمين نحوه ادامه داشت .
روزى زبيده بآن مرديكه طالب فضل او بود گفت : آيا فضل و كرم ما تو را توانگر ساخته يا نه . گفت : كدام كرم شما؟ زبيده گفت : صد دينار در طول ده روز كه در شكم مرغ مى گذاشتم .
مرد گفت : من دينارى نديدم براى من هر روز يك مرغ بريان مى فرستادى آن را هم اين رفيق من به دو درهم مى خريد و من هم مى فروختم .
زبيده گفت : آرى اين مرد اعتماد بفضل و كرم ما كرده خدا او را محروم گردانيد و آن ديگرى خواستار كرم خدا شد خداوند بيش از انتظار او را مستغنى و بى نياز گردانيد.
R A H A
02-10-2012, 12:58 AM
بشارت مومن
از امام حسن عسگرى (ع) روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود: افراد مؤ من از عاقبت و آخر كار خود در ترسند و نمى دانند كه مشمول عنايت رضايت خداوند قرار مى گيرند يا نه ولى وقتى كه موقع مرگ مؤ من مى شود نگاهش به ملك الموت مى افتد در چنين حالى متاءثر مى شود كه هنگام جدائى از اهل و اموال فرا رسيده است چگونه مى تواند از همه جدا شود و حال آنكه بآرزوهايش نرسيده در اين حال ملك الموت باو مى گويد آيا هيچ عاقلى براى مال و ثروتى كه در معرض فنا است غصه مى خورد با اينكه خداوند به جاى آن چندين هزار برابر باو داده است ؟ مى گويد: نه ملك الموت اشاره مى كند بطرف بالا نگاه كن : مى بيند قصرهاى مجلّل بهشت و درجات آن را كه از حدود آرزويش خارج است در اين حال باو گفته مى شود اينجا منزل تو است و اينها را خداوند بشما عنايت فرموده است و افراد صالح از خانواده ات با تو در همين جا ساكن مى شوند آيا راضى هستى در عوض ثروت و مال دنيا اين مقام را دريابى ؟
او مى گويد: آرى بخدا قسم راضى هستم سپس مى گويد: باز نگاه كن وقتى توجه مى كند حضرت رسول (ص) و اميرالمؤ منين (ع) و فرزندان ارجمند ايشان را در اعلا علّيين مى بيند.
ملك الموت مى گويد: اينها همنشين و انيس تو هستند آيا بجاى كسانيكه در اين جهان از آنها مفارقت مى كنى راضى نيستى اينها با تو باشند؟ مى گويد چرا خيلى مشتاقم . همين است تفسير و معناى آيه شريفه :
اِنَّ الذَّينَ قَالُوا رَبُنَّا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَّزلُ عَلْيِهُم الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا
براستى كسانيكه مى گويند خدا خالق ما است و در اين راه استقامت مى ورزند نازل مى شود بر آنها ملائكه و مى گويند نترسيد از شدائديكه در جلو داريد، ما آنها را بر طرف كرده ايم و محزون نشويد بر اموال و عيال و فرزندان كه اينجا مى گذاريد آنچه مشاهده مى كنيد در بهشت عوض آنها است و بشارت باد شما را بآن بهشتى كه وعده داده شديد اينجا است منزل شما و اينهايند همنشين و رفيق شما، ما دوستان شمائيم در دنيا و آخرت هر چه بخواهيد و ميل داشته باشيد در اين بهشت آماده است .(75)
R A H A
02-10-2012, 12:58 AM
جگر تشنه
در بنى اسرائيل مرد فاسقى بود كه عصيان و گناهش در بين مردم معروف و مشهور بود، او در سفرى كنار چاهى رسيد ديد سگى در كمال تشنگى زبان از دهان بيرون آورده است و در پى آب مى گردد ولى آب در چاه است و علاوه بر اينها وسيله اى براى كشيدن آب ندارد نه دلوى است نه ريسمانى .
قدرى فكر كرد راهى براى رفع تشنگى اين حيوان پيدا كند راهى ميسر نشد مگر اينكه از عمامه اش بعنوان ريسمان و از كاسه چوبينى كه بهمراه داشت بعنوان دلو استفاده كند تا بلكه بتواند جگر تشنه اى را از خطر مرگ نجات دهد.
لذا همان كار را كرد، عمامه از سربرداشت و به كاسه چوبين خود بست و قدرى آب از چاه كشيده و نزد سگ نهاد، آن حيوان از آب آشاميد و سيراب شد و براه خود رفت .
به پيغمبر آن زمان خطاب رسيد: اِنّى قَدْ شَكَرتُ لَهُ سَعْيِهُ وَ عَفَرْتُ لَهُ ذَنْبُهُ لِشَفْقَتِةِ عَلى خَلْقٍ مِنْ خَلْقى
براستى كه من سعى فلان بنده ام را رضايت دارم و گناهانش را آمرزيدم و او را بخشيدم بجهت شفقت و مهربانى كه نسبت به يكى از آفريده هايم انجام داده است .
وقتى كه اين خبر به آن مرد عاصى رسيد از گناهان خود پشيمان گرديد و راه ايمان در پيش گرفت و بعدا از صالحين و نيكوكاران بشمار آمد.
آرى خداوند متعال پاداش نيكوكاران را مى دهد و بدكاران را عقوبت مى كند پس بهتر آنكه از گناهان خود تائب و پشيمان باشيم و به لطف و عنايت پروردگار اميدوار گرديم .
اِنَّ اللّهَ لايُضيَع اَجَْر مَنْ اَحْسَنَ عَقلا
براستى كه خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.
R A H A
02-10-2012, 12:58 AM
سلمان و روح مُرده
در كتاب داستان روح نوشته : روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود.
لذا چون سلمان ديد مرض بر او شدت نموده است در زمانيكه در مدائن حكومت داشت فرمان مى دهد تا سريرى كه بر او خوابيده بود به قبرستان ببرند.
چون سرير را به قبرستان آوردند سه مرتبه بر اهل قبرستان و بر اموات مدفون سلام نمود. پس گفت : بنابر فرمايش پيغمبر خدا (ص) كه فرموده اگر مرگ من نزديك است يك نفر از شما با من تكلم نمايد.
ناگاه روح مُرده اى جواب سلمان فارسى را داد و گفت : عليك السلام يا سلمان ، سلمان فرمود: بگو اهل دوزخى يا از اهل بهشت ؟ روح مرده گفت : از عفو پروردگار من اهل جنّت مى باشم .
سلمان پرسيد براى من كاملا شرح بده داستان زندگانى و مردنت را روح مرده گفت : بخدا قسم اى سلمان اگر كسى را زنده بگيرند و گوشت بدن او را با مقراض قيچى ريزه ريزه نمايند يا با ارّه از هم پاره اش كنند. يك قصه از قصه هاى مرگ نخواهد بود و بدان اى سلمان نود ضربت شمشير آسانتر از جان كندن است . سلمان پرسيد: بگو حال تو مگر در دنيا چه بود كه چنين جان داده اى ؟
مرده گفت : در دنيا واجبات را بجا آوردم و نماز مى خواندم و از مال حرام اجتناب مى كردم و پدر و مادرم را احترام مى نمودم و از پرسش روز جزاء در خوف بودم در آخر عمر سخت مريض گرديدم و بحال مرض افتاده بودم كه در همين بين ديدم شخصى بسيار مهيب در كمال جثه در حاليكه پاهايش اتصال بزمين نداشت بر من وارد گرديد پس اشاره بديدگانم نمود ديدگانم از ديدن افتاد اشاره بگوشم كرد گوشم از شنيدن افتاد اشاره بزبانم نمود زبانم هم از تكلم بيفتاد. يكوقت ديدم گوشم باز شد و صداى گريه عيال و اطفالم بلند است و مى فهميدم كه خبر مرگ مرا به اطراف منتشر مى نمايند. يك مرتبه اشاره اى بمن نمود كه بحال اول برگشتم پس پرسيدم شما كى مى باشيد كه از هول شما مرا ترس گرفته ؟
در جواب فرمود: منم قابض الارواح و آمده ام تا جان ترا بگيرم پس در اين اثنا دو شخص خوش صورت كه تا به آنروز بخوبى آن دو نديده بودم در طرف چپ و راست من قرار گرفتند و بمن گفتند: السلام عليك ايّهاالعبد و رحمة اللّه وبركاته . آن وقت گفتند: ما همان دو ملك مى باشيم بنام عتيد و رقيب كه مكان ما روى شانه هاى تو بود و اين نامه هاى عمل تو مى باشد كه برايت آورده ايم . چون نامه كردار نيك خود را مشاهده نمودم خشنود شدم اما آه از وقتى كه نامه كردار بد خود را كه در دست عتيد بود مشاهده نمودم چنان ترسيدم و غمگين شدم كه بنانمودم گريه گردن . سپس قابض الارواح جلو آمد و بنانمود جذبه به جذبه روح مرا از بدن كشيدن بنحوى كه هر جذبه از آن سخت تر از آسمان بزمين افتادن بود.
كم كم جان من به سينه رسيد پس اشاره اى در آن جذبه نمود كه اگر بر كوه هاى جهان اين جذبه مى رسيد از شدت سختى آب مى گرديد و مى گداخت پس جان من از بالاى بينى و تيغه اَنف قبض گرديد.
همينكه صداى گريه و زارى كسان من بلند گرديد قابض الارواح از روى خشم بر آنها صيحه اى زده كه عنقريب بسوى شما مى آيم و هر يك از شما را هم قبض روح خواهم كرد.
پس روح مرا در حريرى سبز پوشانيده و به آسمان بالا برد و در مقام قرب رسانيد پس سؤ الاتى از اوامر و نواهى الهى شد و مرا برگردانيد وقتى كه آمدم ديدم بدنم روى مُغْتِسلْ جاى شست و شوى مرده گذاشته اند. و براى غسل بود كه روح من بغسال گفت : مرا رعايت نما چون از هيچ رگى بيرون نيامده ام مگر دريده بود و اگر غسال كلمات مرا مى شنيد هرگز ميّتى را غسل نمى داد. پس سه مرتبه مرا غسل دادند و در سه جامه مرا كفن نمودند كه آخرين توشه من از حال مال بوده و انگشتر را به پسر بزرگ تر دادند و گفتند خدا ترا جزا بدهد به مصيبت پدرت پس از آن همسايگان فرياد زدند بياييد و او را وداع نمائيد لذا جمعى از نزديكان من ناله كنان خودشان را روى جنازه من انداخته وداع مى نمودند سپس چهار نفر جنازه مرا برداشته و در تابوت نهاده و مشغول بردن بودند و روح منهم در بالاى نعش فرياد مى زد اى كسان من واى فرزندان من فريب دنيا را نخوريد و از ديدن حال من عبرت بگيريد و برويد و پرهيزگار شويد كه آنچه من ديدم شماها هم خواهيد ديد.
پس جنازه مرا بر زمين نهاده و نماز خواندند و دوباره برداشتند و روانه گورستان گرديدند و همينكه مرا سرازير گور نمودند از هول و ترس گويا از آسمان بزمين پرتاب گرديدم و روح من برابر شانه هايم بود كه روى مرا به خشت مى پوشانيدند و خاك روى من مى ريختند و فاتحه خوانده و از روى قبر من برگشتند و روح بسويم برگشته و حال غربت و پشيمانى بر من غلبه نمود.
لذا از تاريكى و تنهائى و غربت و دورى از اهل و عيال زار زار گريه نمودم در همين بين دو فرشته نكيرو منكر با شكل فضع آور و مهيبى وارد قبر شدند و در دست آنان عمودى از آهن كه با آتش سرخ شده بود و برقهاى آتش از آن جستن مى كرد. پس مرا وحشت عظيمى رخ داد و چنان صيحه اى بر من زدند كه اگر اهالى دنيا اين صدا را مى شنيدند دلهاى ايشان مى گداخته و پاره پاره مى شد و فرياد زدند خداى تو كه باشد و پيغمبر تو كه باشد پس از شدت فزع اندام من از هم شكافته شد و زبانم بند آمد.
آنگاه رحمت الهى شامل حال من شد كه ديده و دل من بجا آمد و گفتم كه معبود من خداى يگانه بى هتما است و پيغمبرم محمدبن عبداللّه خاتم النيبن و سيدالمرسلين رسول اكرم اسلام (ص) است .
پس ديدم غضب آنها شكست و گرفتگى صورتشان فرو نشست حتى يكى بديگرى گفت سزاوار است كه بعد از اين بطور نزاكت از او سؤ ال شود و آن ديگرى گفت چون مناط رفتار ما بآن شخص جواب سؤ ال آخرى است و آن هنوز معلوم نيست ما بايد به ماءموريت خود عمل نموده وظائف خود را انجام دهيم .
سپس سؤ ال نمودند از كتاب و قبله و امام و خليفه رسول اللّه (ص) جواب دادم كتابم قرآن كريم است و قبله ام كعبه و مسجد الحرام است و جانشين پيامبرم دوازده نفرند كه اول آنها اميرالمؤ منين (ع) و آخرين آنها حضرت حجة ابن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء است و حسب و نسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم پس ديدم غيظ و غضبشان بالكل رفت و صورتشان روشن گرديد و از قبر بيرون آمدند.
در همين اثناء ناگهان متوجه گشتم قبرم كم كم تنگ مى شود و بحدى مرا در فشار انداخت كه نفسم قطع شد و نتوانستم دادى بزنم و استخوانهاى من همگى خرد و درهم شكست و هوش از من رفت پس از هنگامى بهوش آمدم قبر را به اندازه اى كه ديده مى شد گشاده و وسيع ديدم و چراغى كه از ماه روشن تر مى بود و نيز درى كه بسوى باغهاى بهشت و جنة الرضوان عالم بزرخ داشت و نويد و بشارت دادند مرا به نعمتهاى بهشت .
البته ناگفته نماند كه قبض روح مومن راستين و محب و شيفته واقعى اهل بيت رسول اللّه على و آل على صلوات اللّه و سلامه عليهم چنان است كه گاهى قابض الارواح را مشاهده مى نمايد تاج بر سر و لباس حرير در بر دارد برابر او مانند طبيبى حضور يابد در حاليكه نارنجى در دست اوست با دو عدد شاخه گل ريحان و آن شاخه ها يكى نَسخيه كه زندگانى را عوض نمايد ديگرى مَنسيه كه خوشى دنيا را فراموش كند پس آنها در برابر بينى او نگه مى دارند. از رسول خدا (ص) مرويست كه فشار قبر براى مؤ من كفاره اى است براى آنچه از او ضايع شده از ضايع كردن نعمتهاى الهى (76).
R A H A
02-10-2012, 12:59 AM
كيف مؤ من
خدا مى داند شخص مؤ من است يا كافر، نيكوكار است يا بدكار پس سؤ ال و جواب براى چه ؟!
سؤ ال و جواب در قبر ابتداى پيدا شدن نعمت است براى مؤ من چقدر كيف مى كند و لذت مى برد وقتيكه دو ملك را با آن قيافه هاى زيبا و دلربا مشاهده مى كند و آن بوى گل و ريحان بهشتى كه همراه دارند استشمام مى نمايد. لذا نام ايشان براى مؤ من بشير و مبشر است .
ديگر آنكه خود سؤ ال و جواب براى مؤ من كيف دارد بچه ها را ديده ايد در مدرسه وقتيكه درسشانرا خوب خوانده اند كيف مى كنند كه از آنها سؤ ال شود تا بروز كمال بدهند.
مؤ من هم ميل دارد كه از پروردگارش بپرسند تا با كمال اطمينان به يگانگى پروردگار و رسالت محبوبش شهادت دهد. هر قدر كه مومن از سؤ ال و جواب لذت مى برد براى او نعمت و ابتداى آسايش است براى شخص كافر هم ابتداى بدبختى و شكنجه است آمدن ملكها براى كافر موحش است در روايات است كه هنگام آمدن دو ملك صداى رعد مى دهند از چشمانشان آتشى مى جهد موهاى آنها روى زمين مى كشد بيك منظره ترسناكى با ميت كافر مواجه مى شوند لذا نامشان براى كافر نكير و منكر است .
R A H A
02-10-2012, 12:59 AM
سبب نجات و قصه هاى بهشتى
مرحوم نراقى در خزائن از رفقا و مؤ ثّقين اصحابش نقل مى كند. كه گفت من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مى كرديم و روز سه شنبه اى براى باز ديد يكى از رفقا كه منزلش نزديك قبرستان بود رفتيم گفتند: منزل نيست راه درازى آمده بوديم براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور به قبرستان رفتيم و آنجا نشستيم .
يكى از رفقا بمزاح رو بقبر نزديكمان كرد و گفت : اى صاحب قبر ايام عيد است آيا از ما پذيرائى نمى كنى ؟
ناگهان صدائى از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همينجا همه مهمان من هستيد. همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه ديگر بيشتر زنده نيستيم مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم اما از مرگ خبرى نشد روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور مردن نبود. وقتيكه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت : اى صاحب قبر بوعده خود وفا كن صدائى بلند شد كه بفرمائيد اينجا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى متعال گاهى عقب مى زند تا عبرتى شود جلو چشمشان عوض شد چشم ملكوتى باز شد ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختان مشتمل بر انواع ميوه هاى جميع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن بعمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن باغ گشوده پس داخل آن عمارت شديم شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهر و كمر خدمت او بميان بسته .
چون ما را ديد از جا برخاست عذر خواهى كرد بعد دستور داد انواع و اقسام شيرينيها و ميوه ها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمى كرديم مشاهد كرديم .
مى فرمايد: وقتيكه خورديم چنان لذيذ بود كه هيچوقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هر چه هم كه مى خورديم سير نمى شديم يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوه ها و شيرينيها آوردند غذاهاى گوناگون با طعمهاى مختلف پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد آن شخص ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ ، پدرم از او سؤ ال كرد كه شما كيستيد كه خداى متعال چنين دستگاه وسيعى بشما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مى توانيد و اينجا كجاست ؟
فرمود من ، هم وطن شمايم من همان قصاب فلان محل هستم - گفتند علت اين درجات و مقامات چيست ؟ فرمود دو سبب داشت يكى اينكه هرگز در كسبم كمفروشى نكردم و ديگر اينكه در عمرم نماز اول وقت را ترك نكردم ، گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى اللّه اكبر مؤ ذن كه بلند مى شد وزن نمى كردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و بعد از مردن اين موضع را بمن دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را بمن گفتيد ماءذون براه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم .
بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤ ال كرديم و او جواب مى گفت از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مرا گفت تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقيست خدا حافظى كرديم ما را مشايعت كرد.
خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشسته ايم
R A H A
02-10-2012, 12:59 AM
از سكه هاى طلا آتش مى ريزد
چند سال قبل يك نفر از بزرگان و خوانين شيراز را ديدم كه متصل انگشت خود را در دهان مى نهاد و مانند كسى كه آتش او را سوزانيده باشد و بخواهد سوزش انگشت را از آب دهان تسكين بدهد.
از او پرسيدم سبب اين كار چيست ؟ چون خلوت گشت گفت مرا قضيه ايست عجيب زيرا برادرى داشتم بسيار ثروتمند و پول دوست و پول پرست و براى او وارثى نبود غير از من ، پس در موقع مرگ بمن وصيت نمود كيسه كه پر از پول و طلا دارم .
چون تو همه ثروت مرا مى گيرى اين كيسه را با من دفن نما. پس برادرم كه مُرد با خود گفتم من هم بوصيت برادرم رفتار مى نمايم پس از دفن برادرم خود را به قبر رسانيده و كيسه ليره را در گوشه قبر پنهان و از قبر بيرون آمدم .
از اين قضيه مدتى گذشت بعلماى محترم قضيه را گفتم . آنها فرمودند: خلاف شرع نمودى آن پولها را مى بايد به فقرا و مساكين مى دادى و خيرات و مبرات براى برادرت مى نمودى .
پس روزى قبر كن را ديدم و به او گفتم : زمان دفن برادرم كيف اسناد از بغلم رها شده و مى خواهم قبر را بشكافى و من پائين رفته و كيفم را بردارم .
قبر كن خاكها را كنار ريخته سنگ قبر و لحد را برداشته ديدم كه كيسه پول خالى و چيزى درون آن نيست و در كنار قبر افتاده با خود گفتم اى واى موش پولها را برداشته ليكن با خود انديشيدم كه مگر موش عقل دارد سر كيسه را باز نمايد و پولها را بردارد. در صورتيكه هيچ جاى كيسه پاره نبود پس كفن را از روى صورت برادرم كنار نمودم .
ناگهان ديدم تمامى ليره ها روى صورت او چيده شده چون خوب نگاه كردم ديدم ليره هاى طلا به تمام اندام او چسبيده است پس دست بردم كه ليره اى را از روى پيشانى او بردارم ديدم چنان داغ بود كه گويا انگشتم را عقرب زد و دستم نيش عقرب خورده .
ديدم ليره ها توى گوشت او فرو رفته و متصل به استخوان گرديده است اى واى از حرام خوارى و پول حرامى كه در اثر كم كارى و حقه بازى و سرقت كارى و احتكار و گران فروشى و تقلّب و كلاهبردارى حاصل و عايد بشر گردد و چه عذابش بسيار دردناك خواهد بود مگر تا فرصت داريم توبه نمائيم و به صراط مستقيم برگرديم .
بله پس بهر حال كه بود از قبر بيرون آمده و قريب به بيست سال است كه گويا انگشتانم با آهن تافته و سرخ شده برخورد داشته و آنچه هم اطبّا معالجه نمودند فائده نبخشيد و شب و روز، نه خواب و نه آرام دارم و از شدت سوزش ، انگشتانم را متصل در دهانم مى گذارم تا بلكه بتوانم از درد سوزش آن قدرى در آرامش باشم .
قالَ اللّهَ تَعَالى وَ الَّذينَ يَكِنْزوُنَ الذَّهَبَ وَ الْفضَّهً وَلايَنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللّه فَبَشِّرْ هُمْ بِعَذابٍ اَليم يُومى يُحْمى فى نارِجَهَنَّمَ.
و كسانى كه انباشته و پنهان مى نمايند طلا و نقره و پولهايشان را و نمى دهند حق اللّه و حقوق واجبه مثل زكات و خمس شان را و انفاق و بخشش نمى كنند آنها را در راه خدا، بشارت ده ايشان را به عذاب دردناك .
R A H A
02-10-2012, 01:00 AM
عذابهاى زنان
اميرالمؤ منين (ع) فرمود: روزى من به همراهى حضرت فاطمه +عليها السلام به حضور رسول اكرم (ص) رفتيم حضرت را متاءثر و گريان ديديم .
گفتيم يا رسول اللّه چه باعث شده است كه شما به اين حال درآمده ايد؟ فرمود يا على شبى كه من به آسمانها عروج كردم بعضى از زنهاى امتم را ديدم كه با موى سر، ايشان را در آتش آويخته بودند و مغز سر ايشان مى جوشيد.
زنى را ديدم كه با زبان آويخته بودند از حميم به گلوى او مى ريختند. زنى را ديدم آويخته به پستان خود بود و گوشت بدن خود را مى خورد. و در ميان آتش مى سوخت .
زنى را ديدم پاهاى او را به پستان بسته بودند و عقرب ها و مارها را به بدن او مسلط ساخته بودند.
زنى را ديدم كه كرو لال در تابوتى از آتش وى را عذاب مى كردند زنى را ديدم آتش از دهان و دماغ و چشمهاى وى بيرون مى آمد و امعاع و احشاء خود را مى خورد.
زنى را ديدم سرش مثل سر خوك و بدن او مثل بدن خر و ملائكه با تازيانه به سرش مى زدند.
حضرت فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدر گناه اين زنان چه بوده ؟ فرمود: آن زنى كه به موى سرش آويخته بودند زنى است كه موى سر خود را در دنيا از نامحرم نمى پوشاند. و اما آن زنى كه به زبان آويزان بود زنى است كه شوهر خود را با زبان آزار مى داد. و اما آن زنى كه به پستانش آويخته بود، زنى است كه شوهرش را در فراش و رختخواب اطاعت نمى كند.
و اما آن زنى كه به پاهايش آويخته بود زنى است كه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رود.
و اما آن زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد زنى است كه خود را زينت مى كند و از ديد نامحرم خود را حفظ نمى كند.
و اما آن زنى كه دست و پاى وى را بسته بودند و مار و عقرب ها را به او مسلط كرده بودند، زنى كه وضو نمى گرفت و لباس و خانه اش را از نجاست پاك نمى كرد و غسل جنابت و حيض و نفاس انجام نمى داد و نماز را سبك مى شمرد.
و اما زنى كه كرو لال بود زنى است كه از زنا اولاد مى زائيد و اما آن زنى كه امعاء خود را مى خورد زنيست كه قوادى مى كرد.
و اما آن زنى كه سرش مثل خوك بود و بدنش مثل بدن خر بود زنى است كه نمّامى مى كرد. واى بر آن زنى كه شوهرش از او غضب ناك شود و خوشابحال زنى كه شوهرش از او راضى شود.
و اما آن زن كه آتش از دهانش خارج مى شد زنى مغنّيه و آوازه خوان است .(77)
R A H A
02-10-2012, 01:00 AM
حساب سخت است
مرد مستمندى از دنيا رفت و از صبح كه جنازه او را بر داشتند تا بهنگام غروب از دفن او فارغ نشدند، زيرا جمعيت زيادى بپاى جنازه او آمده بودند ولى بعدها او را در خواب ديدند از او حال بعد از مرگ را پرسيدند و ضمنا سؤ ال كردند خداوند متعال با تو چه كرده ؟
گفت خداوند متعال مرا آمرزيد و الطاف زيادى درباره من روا داشت ولى آنچنان حساب خداوند متعال دقيق بود كه حتى روزى بر دكّان يكى از دوستانم نشسته بودم و روزه دار نيز بودم . هنگاميكه اذان مى گفتند من يك دانه از آن گندمها را با دندان خود دو نيمه كردم . در اين موقع يادم آمد كه روزه هستم و اين گندم از من نيست آن دانه گندم نصف شده را روى گندمهاى او افكندم و رفتم ، خداوند آنچنان حسابى كرد كه از حسنات من باندازه نقص قيمت گندمى كه شكسته بودم كم كرد.(78)
R A H A
02-10-2012, 01:00 AM
فشار قبر
در روايت دارد وقتى كه جنازه مومن را در قبر مى گذارند و مى روند قبر خود زمين سخن مى گويد ملكوت قبر مومن مى گويد: آى مؤ من تو روى من راه مى رفتى من افتخار مى كردم كه روى من بندگى خدا مى كردى و مرا شاد مى كردى مى گفتم كى ميآئى در شكم من كه تلافى كنم الان موقع تلافى من است . ملكوت قبر تا چشم كار مى كند وسعت پيدا مى كند مدالبصر و اگر بعكسش تارك الصلوة باشد ملكوت قبرش مى گويد روى من راه مى رفتى از دست تو ناله ها داشتم حالا موقع تلافى كردنست چنان ملكوت قبر تنگ مى شود مثل ميخى كه در ديوار مى كوبند چقدر در فشاراست اين بدبخت هم در فشار است .
R A H A
02-10-2012, 01:00 AM
ملاحظه حضور
در احوالات مرحوم مقدس اردبيلى اعلى اللّه مقامه مى نويسد: اين بزرگوار چهل سال آخر عمرش در خانه هم پايش را دراز نمى كرده است كه از اين بزرگوار سؤ ال كردند چرا پايت را دراز نمى كنى فرموده بود ملاحظه حضور نسبت بملك الملوك رب المارياب بوده كه پايم را دراز نمى كنم . وصيت هم نوشته بود وقتى از دنيا رفتم ديگر اختيار دست من نيست والا باز هم بى ادبى نمى كردم .
پس عالَم در محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد امام خمينى كسى كه خدا را ناظر به اعمال خود ديد هيچ وقت گناه نمى كند.
R A H A
02-10-2012, 01:01 AM
روح روى تابوت
در كافى نقل مى كند: جمعى بمنزل حضرت سجاد (ع) آمده بودند براى استماع حديث بامام اصرار كردند كه آقا حديث برايمان بگوئيد از قول جدتان امام سجاد (ع) اين حديث را عنوان كرده رسول خدا (ص) فرمود: محتضر روحش بالاى بدنش است وقتى جنازه اش را از خانه بيرون مى آورند روح كه بالاى بدن است متوجه مى شود ببستگانش مى گويد آى بستگان من الا تغرنكم الحيوة الدنيا كى نمرت بى جمعت من حله غير حله قالمهنا لغيرى والوزر على اين جناب ميّت روى نعشش فرياد مى زند آى باقى ماندگان من شما مثل من بدبخت گول دنيا را نخوريد، ديديد كه چقدر من زحمت كشيدم ، از حلال و حرام و مخلوط همه را جمع كردم ، حقوق واجبه را ندادم حالا كه مى خواهم بروم خوش گذرانى ها با ديگران است و لكن حسابش بگردن من بدبخت است گوارائى و خوش گذرانى براى وارثهاست حساب و كتاب هم بدوش آقاى حاجى بدبخت .
تتمه حديث را بگويم امام وقتى اين حديث را نقل كرد در مجلس ضنمره مردكى بوده كه ايمان درستى نداشت . اين بدبخت در مجلس مسخره كرد گفت : آيا مرده حرف مى زند؟ فرمود: بله گفت : اگر حرف مى زند پس فرار بكند كارى بكند كه نگذارد او را در قبر ببرند.
امام سجاد (ع) را خيلى ناراحت كرد. فرمود: چه بكنم اگر ساكت بنشينم كه مى گويند بخل كرد چرا حديث را بر ايمان نمى گويد اگر هم بگويم چنين استهزاء مى كند.
مجلس گذشت را وى ابوحمزه است گويد چند روز بعدش از خانه بيرون آمدم شخصى بمن رسيد گفت البشاره ضنمره مُرد. آن شخص كه راجع بگفتگوى روح فوق استهزاء كرد ابوحمزه گفت تا شنيدم گفتم بروم ببينم چه مى شود؟ وضع چطور است . رفتم تشييعش بعد از اينكه غسل و كفنش كردند در گور كه مى خواستند او را ببرند من رفتم جلو شايد در گورش چيزى بفهمم صورتش را روى خاك گذاشتم خواستم بالا بيايم ديدم لبش مى جنبد گوش گرفتم ديدم مى گويد وَيْلٌ لَكَ يا ضَنَمَرِه واى بر تو اى ضنعره ديدى صدق كلام رسول خدا (ص) را؟ خودش داشت بخودش مى گفت :
بالاءخره ابوحمزه مى گويد لرزيدم بيرون آمدم مستقيما آمدم خدمت اما سجاد (ع) عرض كردم آقا از تشييع جنازه اين منافق مى آيم و خودم شنيدم ناله اش را در قبر كه مى گفت واى بر تو اى كسى كه استهزاء مى كردى حالا رسيدى بآنچه كه پغمبر خدا (ص) فرموده بود.
R A H A
02-10-2012, 01:01 AM
خشوع
در زمان خليفه عباسى رسم بود فراش باشى بايد از سحر كه تاريك است جاروب بكند و تا هنوز هوا تاريك است بيرون برود.
روزى اين فراش باشى كه يك موى سفيد در سر و صورتش نبوده است مشغول جاروب كردن مى شود مقدارى طول مى كشد بدون التفاتش از مطبخ خواست بيرون بيايد براى جاروب كشيدن ديد هوا روشن شده جراءت نكرد پايش را از مطبخ بيرون بگذارد از ترس خليفه بالاءخره در مطبخ همانجا ماند.
نوشته اند كه اين بيچاره فراشباشى هر چه كرد راهى براى فرار پيدا نكرد رفت در دودكش مطبخ تا شب بشود از دوباره جاروب كند و بيرون برود كه تقريبا بيست و چهار ساعت كمتر شد هر چه دود و آتش آمد به همه ساخت . فردايش اذان صبح پائين آمد تا هوا تاريك بود فرار كرد رفت خانه اش در زد زن در را برويش باز نكرد تا برايش قسم خورد كه واللّه اين خانه من است .
من ديشب نتوانستم بيايم بالاخره راهش داد آينه آورد نشانش داد ديد يك موى سياه در سر و صورتش نمانده از ترس خليفه اين را مى گويند خشوع (79).
R A H A
02-10-2012, 01:01 AM
ترس از قيامت
از زمخشرى و نيشابورى نقل كرده اند كه يكى از اخيار بچه اش را بمكتب فرستاده بود پسر غير مكلّف يكروز برگشت وقتى آمد منزل پدر ديد اين پسر غير بالغ مريض شده شكستگى و انكسارى برايش پيدا شده است بالاءخره از پسر پرسيد چطور شده آيا پيش آمدى شده ؟
گريان گفت امروز در مكتب خانه اين آيه را بما ياد داده اند وَ اتَّقُوا يوُما يَجْعَلَ الْوِلْدانْ شَيْبا بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مى كند اين ترس مرا گرفته است و اى اين چه روزى است ؟!
بالاءخره بچّه تب كرد طاقت نياورد عاقبت هم از هول و دلهره از دنيا رفت . پدرش گريه مى كرد مى گفت بچه جان بايد پدر پيرت از غصّه بميرد كه سر تا پايش گناه است .
خوش بسعادتت اى بچه پيش از اينكه مثل پدرت بدبخت و آلوده شوى و قساوت دل پيدا كنى از اينجا رفتى .
R A H A
02-10-2012, 01:01 AM
اخلاص
روزى بهلول رد مى شد هاورن بناى عظيمِ مسجدى را در بغداد مى سازد و براى سركشى آمده است صدازد اى هارون چكار مى كنى گفت : دارم خانه خدا بنا مى كنم .
بهلول گفت : خانه براى خداست گفت : بله گفت : امر بكن بالاى سر درش بنويسند مسجد بهلول .
گفت : احمق من پول مى دهم باسم تو باشد؟ گفت احمق تو هستى يا من ؟! براى خودت خانه مى سازى اسم خدا رويش مى گذارى ؟ پس در تمام امور بايد اخلاص داشت .(80)
R A H A
02-10-2012, 01:02 AM
باغ عمل آتش گرفت
در عالم رؤ يا ديدم قصر مجلّلى و با شكوهى است گفتم از كيست ؟ گفت مال فلان شخصِ نجار است بعد در همان حال يكوقت ديدم صاعقه اى آمد تمام قصر و باغ و درخت آتش گرفت و خاكستر مطلق شد.
از خواب بيدار شدم فردا رفتم در مغازه اش گفتم رفيق راستش را بگو ديشب چكار كردى او را قسم دادم ، خلاصه آخرش گفت : نصف شب بين زنم و مادرم گفتگو شد من هم كمك زنم كردم مادرم را زدم .
گفتم : برو بدبخت كه همه چيزت را آتش زدى ، هستيت را سوزاندى يك عمر زحمت كشيدى به سبب زدن يك چوب به مادرت همه اش را بآتش كشيدى .(81)
R A H A
02-10-2012, 01:02 AM
مثل انسان
يكى از دانشمندان گويد: روزى در بيرون صحرا نشسته بودم مورى را ديدم كه دانه گندمى زير خاك خاشاك پيدا كرد به چه زحمت و مشقّتى از زير خار و خاشاك بيرون آورد و مقدار مسافتى راه پيمود هر جا كه پست و بلندى بود آن دانه گندم را بزحمت مى برد.
من هم عقب سرش رفتم ببينم بكجا مى رود. مسافت زيادى پيمود تا به لانه اش رسيد. ديدم گنجشكى از بالا بپائين جست دانه گندم و خود مورچه را بلعيد.
بفكر رفتم آدمى اينهمه زحمت مى كشد ناگهان ملك الموت مى آيد او را مى برد آنچه زحمت كشيده تمامش به هدر مى رود. يعنى : مال و جان را تا سوراخ گور مى آورد، آنجا از او گرفته و بدنش را زير خاك مى كنند، نه فرش و نه چراغ ، نه انيس و مونس جز ايمان و عمل صالح هيچ چيز ديگر از او نمى خواهند.(82)
R A H A
02-10-2012, 01:02 AM
گرفتار كيفر
حضرت عيسى (ع) از كنار قبرى مى گذشت از خداى متعال خواست كه صاحب قبر را زنده كند تا از او چيزى بپرسد.
همينكه زنده شد از او سؤ ال كرد حالت در عالم برزخ چگونه است ؟ عرض كرد من باربرى بودم ، روزى مقدارى هيزم براى كسى بردوش داشتم و مى بردم ، خلالى از آن جدا كردم كه دندان خودم را با آن خلال نمايم از آن زمان كه مُردم تا بحال گرفتار كيفر همان عملم .(83)
R A H A
02-10-2012, 01:03 AM
عذاب قابيل
روزى مردى وارد مجلس خاتم انبياء شد و (ص) اظهار وحشت كرد كه چيز عجيبى ديده ام فرمود چه ديدى ؟ عرض كرد زنم سخت مريض شد. گفتند: اگر از چاهى كه در برهوت است آب بياورى خوب مى شود بعضى از امراض جلدى بآب معدنى معالجه مى شود پس مهيا شدم و با خود مشكى و قدحى برداشتم كه از آن قدح آب در مشك بريزم رفتم آنجا صحراى وحشتناكى را ديدم با اينكه خيلى ترسيدم ولى مقاومت كردم و براى آوردن آب در جستجوى چاه بودم ناگهان از سمت بالا چيزى مثل زنجير صدا داد و پائين آمد ديدم شخصى است و مى گويد: مرا سيراب كن كه هلاك شدم چون سر بلند كردم كه قدح آب را باو دهم ديدم مرديست كه زنجير بگردن او است و تا خواستم باو آب دهم او را كشاندند بالا تا نزديك قرص آفتاب دو مرتبه خواستم مشك را آب كنم ديدم پائين آمد و اظهار عطش مى كند.
خواستم ظرف آبى باو بدهم باز او را كشانيدند و بردند تا بقرص آفتاب سه مرتبه چنين شد من سرمشك رابستم و باو آب ندادم من ترسيدم خدمت شما آمده ام ببينم اين چه بود؟
رسول خدا (ص) فرمود: اين بدبخت قابيل است فرزند آدم كه برادرش را كشت و تا روز قيامت همين جا معذّب است تا در آخرت بجهنم و عذاب برسد.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.