PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : |❀❀| خاطراتی از روزهای مقاومت در زندان های مخوف ساواک |❀❀|



R A H A
02-04-2012, 10:23 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42877741201259413266.gif


http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

شب‌هاي سرد


سلول‌هايي وجود داشت كه زنداني‌اش در دي و بهمن از شدت سرما به خود مي‌پيچيد و در تير و مرداد از گرما بي‌تاب مي‌شد.
خود من مدتي در يك سلول ديوار به ديوار دستشويي بودم كه پنجره‌اش شكسته بود و باد مقداري برف و باران را به داخل مي‌آورد و ديوار و كفش بسيار سرد و مرطوب بود.
همان فرش زبر و كثيف هم به قسمتي از سلول نمي‌رسيد و آن قسمت حتي سيمان و موزاييك هم نداشت.
شب‌هاي سرد و برفي زمستان، استخوان‌هاي پاهايم از سرماي پنجره و رطوبت زمين، به شدت درد مي‌گرفت و نمي‌توانستم بخوابم.
مجبور بودم به حالت مچاله شده باشم و تن‌پوش زندان را به اطراف ساق پاهايم ببندم. ولي باز هم درد و سرما و رطوبت بيداد مي‌كرد


منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 35




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:24 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

هفت ماه شكنجه




شكنجه‌ها متعدد و متنوع بود، از دستبند قپاني زدن، سوزن به زير ناخن فرو كردن، آويزان كردن، بدن را سوزاندن، برق وصل كردن، به دستگاه «آپولو» بستن، تا بي‌خوابي دادن، در سرما برهنه كردن و در آب انداختن، ساعت‌ها سر پا نگهداشتن، در زير باراني از سيلي و لگد افكندن. اما عمدتاً از كابل زدن استفاده مي‌كردند.
من خودم گوش راستم و ستون فقراتم آسيب ديد و ناخن‌هاي چند انگشت دستم چرك كرد و افتاد. در طول شش _ هفت ماه با كابل و آويزان شدن و دستبند و طرق ديگر شكنجه شدم.
ضربات سخت و سنگين مشت و لگد كه ديگر در حكم نقل و نبات بود.
با اين وجود حال و روز كساني را ديدم و شنيدم، كه شكنجه من در برابر شكنجه‌‌هاي آنان هيچ بود. آقاي «طالبيان» معلم گروه ابوذر را به شدت شكنجه كرده بودند و بر اثر ضربات و صدمات وارده، مهره كمرش شكسته بود و نمي‌توانست درست بنشيند. آقايان غيوران، عزت شاهي، لاهوتي، رباني شيرازي و كچوئي، شكنجه‌هاي زيادي ديده بودند
.

منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 38




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:25 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif



انتحار


در زندان كميته، وضعيت زنداني آن‌چنان سخت بود كه گاهي بعضي‌ها به منظور حفظ اطلاعات مبارزاتي و حراست از جان ديگران و هم‌چنين به تصور راحت شدن خودشان از بازجويي‌ها و شكنجه‌هاي طاقت‌فرسا، خواسته‌ يا ناخواسته‌ به سمت انتحار احتمالي سوق داده مي‌شدند.
خود من يكي دو بار بي‌اختيار تا مرحله شروع به اقدام پيش رفتم.
نگهبان‌ها هميشه سلول‌ها را بازرسي مي‌كردند كه هيچ وسيله‌اي براي اين كار در دسترس نباشد.
يادم مي‌آيد كه هر روز به محض رفتن به دستشويي تلاش مي‌كردم تا از سيم جارو قطعه‌اي جدا كنم.
اين كار را كه كردم، آن را روي سيمان كشيدم تا تيز شود و سپس در داخل دستشويي براي موقع خاص پنهان كردم.
گاه ساعت‌ها و روزها و شب‌ها، زنداني مجروح را در برف و سرما بدون بالاپوش نگه مي‌داشتند و يا در زمستان با ريختن آب و سيلي زدن، به هيچ قيمت نمي‌گذاشتند بخوابد.
اين‌ها فقط به زبان آسان است.


منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 137




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:25 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


هواي تازه دستشويي


زنداني‌هايي بودند كه به دليل جراحت‌ها و زخم‌هاي دست و پا و همين طور به خاطر ضرباتي كه به ستون فقراتشان وارد مي‌شد، موقعي كه از سلول به طرف دستشويي انتهاي بند مي‌رفتند، مجبور بودند به صورت چاردست و پا حركت كنند و يا روي زمين بخزند
. در داخل سلول‌ها زنداني مجبور بود دوده‌هاي پراكنده در هواي كثيف را كه از بخاري گازوئيلي داخل بند به سلول نفوذ مي‌كرد، به مرور تنفس كند.
گاهي هواي سلول از بوي چرك و خون و دوده به قدري آلوده و تحمل‌ناپذير مي‌شد كه ما آرزو مي‌كرديم نوبت دستشويي رفتن برسد تا براي هواخوري و نفس تازه كردن، از محيط دستشويي بند كه خنك‌تر و داراي پنجره‌هاي بزرگتر بود استفاده كنيم!
مواردي هم بود كه ساعت‌ها مي‌گذشت و با وجود نياز شديد و حتي اضطرار، به زنداني اجازه رفتن به دستشويي داده نمي‌شد و او به ناچار به خودش مي‌پيچيد و زجر مي‌كشيد.
زنداني، آرزو مي‌كرد كه نگهبان‌ها او را براي نظافت بند و به اصطلاح «تي كشيدن» و جمع‌آوري ظرف‌هاي غذا از جلو سلول‌هاي در بسته، انتخاب كنند.
اين كار علاوه بر آن‌كه تنوع و تغيير هوا و تحرك براي زنداني به همراه داشت، باعث مي‌شد كه او گاهي هم از غفلت نگهبان‌ها استفاده كند و بتواند بفهمد كه در فلان سلول چه كساني هستند و حتي از پشت در با آن‌‌ها اندكي صحبت كند.
البته مي‌‌فهميدند، به سختي او را مي‌زدند و به بازجويش گزارش مي‌دادند و چه بسا زير شكنجه كشيده مي‌شد تا بگويد كه چه گفته و با كي حرف زده است.


منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 178




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:25 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


زندان انفرادي


من يك سال تمام در زندان انفرادي بودم. اتاقي بود 5/1 متر در 1متر و تاريك. تحمل آن وضعيت، بسيار دشوار بود.
شكنجه بدتر موقعي بود كه ما را در پشت اتاق شكنجه به صف مي‌كردند و ما با صداي فرياد بچه‌ها، همه‌ي وجودمان مي‌لرزيد.
تمام آن يك سال، لحظه به لحظه شكنجه بود و هر بار كه در بند باز و بسته مي‌شد، تصور مي‌كرديم نوبت ماست. شكنجه‌گر من منوچهري بود و گاهي هم حسيني بازجويي مي‌كرد.
در طول بازجويي با لگد و فحش، متهم را تحت فشار روحي هولناكي قرار مي‌‌دادند و اصولاً لحظه‌اي او را به خودش وا نمي‌گذاشتند

منبع: سايت تبيان



http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:25 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


اتاق شكنجه

باتوم بود.
شلاق بود.
يك تختي بود در يك اتاق مخصوص كه معروف به اتاق حسيني بود.
زندانيان را روي اين تخت مي‌بستند و به كف پاي آن‌ها شلاق مي‌زدند و يك دستگاه ديگري هم بود به نام آپولو كه صندلي مانند بود كه متهم را روي آن مي‌نشاندند و دست و پاهايش را مي‌بستند و كلاه آهني داشت كه مي‌آمد روي سر.
در اين موقع به دست‌ها و پاها شلاق مي‌زدند و فرد وقتي بر اثر درد سر و صدا مي‌كرد داخل كلاه مي‌پيچيد و اثر نامطلوب بر وي داشت و از نظر روحي هم شكنجه مي‌شد.
يك دستگاه ديگري هم بود به نام سنگ آسياب سنگي بود گرد كه روي شانه‌هاي فرد قرار مي‌گرفت و سنگيني مي‌كرد.
متهم وقتي شلاق مي‌خورد و پايش زخم مي‌شد مجبورش مي‌كردند روي پايش برود و چون پا ورم كرده بود باعث مي‌‌شد كه بيشتر درد بگيرد و لذا وقتي با آن حالت زنداني راه مي‌رفت پايش مي‌تركيد و خون مي افتاد.
بعد اهانت بود و شوك الكتريكي بود كه به اين صورت بود كه چند رشته سيم از يك دستگاه به جاهاي حساس بدن وصل مي‌كردند.
يكي هم وقتي هم پا شلاق خورده بود و ورم كرده بود بازجو در حالي كه كفش پايش بود، پايش را روي پاي زنداني قرار مي‌داد و فشار مي‌داد.


منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:26 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif



آپولو


در حالي كه چشمانم بسته بود مرا روي صندلي آپولو نشانده و دست‌ها و پاهايم را با گيره‌هاي فلزي كه در كنار آن تعبيه شده بود بستند و به قدري گيره‌ها را كه با پيچ بسته و سفت مي‌شد، چرخاندند كه نزديك بود استخوان‌هاي دست و پايم بشكند.
آن‌گاه كلاه آهني‌اي را روي سرم گذاشتند كه تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوري كه ديگر نه چيزي مي‌ديدم و نه كلامي مي‌شنيدم.
در اين حال ناگهان با وارد آمدن اولين ضربه كابل بر كف پايم، انگار كه بمبي را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش كشيده شد، به طوري كه ناخودآگاه فرياد كشيدم كه اي كاش فرياد نزده بودم زيرا داد و فرياد من فقط در داخل كلاه فلزي موصوف پيچيد و بسان بمبي در سرم منفجر شد و به مراتب بيشتر از ضربه شلاق دردناك و كشنده بود.
ضربات شلاق با قساوت تمام يكي پس از ديگري فرود مي‌آمد.
بدنم مثل كوره گداخته شده و درد و رنج ناشي از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه مي‌كشيد. يك لحظه احساس كردم كابل را به استخوان‌هاي من مي‌زنند ولي با خود گفتم خيال است ولي بعداً متوجه شدم كه بر اثر ضربات شلاق گوشت‌هاي پايم ريخته و ضربات بعدي مستقيماً به استخوان پا اصابت مي‌نمود.
درد و رنج حاصل از اين شكنجه براي من خونريزي كليه، خون شدن ادرار، پاهاي خونين، متورم و عفونت كرده و... بود و ماه‌ها آسايش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولاني مدت آن از بين رفتن رشته‌هاي عصبي كف پا و بي‌حس و كرخت شدن آن براي هميشه بود.


منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 89






http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:26 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif



شلاق سيمي


اگرچه در اكثر جلسات بازجويي، شلاق بدون حساب به كار مي‌رفت ولي در جلسه اول بازجويي كه در روز چهارشنبه 3/1/45 اتفاق افتاد، در حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود كه اينجانب را به دفتر زندان احضار كردند.
آن روز آقايان جوان و ازغندي (كريمي) بازجويي مي‌كردند.
شلاق و سيلي و لگد، اورت بود و در حدود يك از شب رفته بود كه از بازجويي فارغ شدم، ولي آن شب گفتند: اين‌ها كه تو گفتي و ما نوشتيم همه مزخرف است.
سپس آن‌ها را پاره و در بخاري ريخته سوزاندند. خلاصه آن‌قدر با شلاق سيمي پوشيده از پلاستيك، بدن مرا مورد حمله قرار دادند كه تا يك ماه آثار آن در بدن من يافت مي‌شد.
اينان ملاحظه محل ضرب شلاق را نمي‌كردند، مي‌زدند به هر جا كه مي‌خواست وارد شود.
از سر و پشت گردن و كف دست و بازوان و شانه گرفته تا كمر و ران و پا و نشيمنگاه، همگي با نصيب [بودند] و بي‌بهره نبودند.




منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 94







http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:26 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif



روي پا ايستادن



صبح 7/1/45 بود كه پاسبخش در سلول را باز كرد و گفت: براي رفتن به دفتر حاضر شويد، به معيت او به دفتر رفتيم.
ساعت 9 صبح بود بازجويي و زجر و شكنجه توسط آقايان مهاجراني و ازغندي شروع و تا ظهر ادامه داشت. سپس دستور دادند كه در نقطه معين بدون حركت بايستم و به ديوار نگاه كنم و رفتند. هيچ اجازه قدم زدن و يا نشستن و يا رو برگرداندن نداشتم، زيرا سرباز مسلح و مراقب غير مسلح از اين طرف و آن طرف ايستاده و سخت مواظب بودند.
در حدود 3 بعد از ظهر بازجوها آمدند و شروع به بازجويي و شكنجه نمودند تا 5/5 بعد از ظهر و همان دستور صبح را دادند و رفتند و در ساعت 9 شب بود كه ازغندي آمد و همان جريانات مذكور را به وجود آورد و رفت.
روز بعد 8/1/45 دوباره مثل روز قبل، پاسبخش درب سلول را باز كرد و اين جانب را به دفتر برد و از ساعت 5/8 تا 11 به كار خود از بازجويي و زجر شكنجه ادامه دادند و بعداً همان دستورهاي روز قبل را صادر كردند و سربازان مسلح هم مو به مو تا 11 شب اجرا نمودند. بدين منوال از 12 صبح تا 11 شب بر روي پاي خود ايستاده و بدون حركت به ديوار مي‌نگريستم و ساعت 11 شب پاسبخش دوباره مرا به سلولم برد.
روز بعد 9/1/45 براي مرتبه چهارم پاسبخش اينجانب را به دفتر برد و همان عمليات را از بازجويي و شكنجه از 9 صبح تا نزديك ظهر اجرا نمودند و تا اوايل شب به همان منوالي كه به عرضتان رساندم، قدري در اتاق دفتر و قدري خارج از آن روي پا ايستادم.
سپس گفتند:
دستور داريم امشب نگذاريم شما به خواب رويد و تا صبح روز بعد بيدار مانديم. ناگهان بازجوها در روز بعد 10/1/45 سر رسيدند و بازجويي شروع شد. البته در اين جلسه فقط مهاجراني بازجويي مي‌كرد. همان اوايل بازجويي آن روز بود كه ناگهان حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي را به دفتر آوردند.
بنده هم از جهت دستور اسلام و حق استادي كه معظم‌له به گردن اينجانب داشتند، خدمت ايشان سلام كردم كه ناگهان سيل فحش و دشنام به طرفم سرازير شد كه چرا سلام كردي.
مهاجراني چنان به طرف ايشان حمله كرد و به ايشان توپ رفت كه بي‌سابقه بود و با كمال بي‌ادبي گفتند:
اي حمال.. بعد فهميدم كه بر اثر بازجويي شبانه و آن شكنجه‌ها كه نسبت به من وارد ساخته بودند، ناراحتي بر وجود ايشان مستولي شده بود و به عنوان اعتراض، اعتصاب غذا فرموده بودند.
سپس ايشان را بردند و پدرم حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين جناب آقاي منتظري را براي بازجويي آورده و در اتاق مجاور از معظم‌له شروع به بازجويي كردند و آن روز هم از زجر و شكنجه بي‌بهره نبوديم.
قدري در حضور پدر و قدري در غياب ايشان و بعد از قدري صحبت ما را به اتاق ديگري راهنمايي و سپس به پاسدارخانه (محل خواب و استراحت نظاميان) برده و در اتاقي جاي دادند. چنان از درد به خود مي‌ناليدم و چنان پاهايم سر شده بود و آن چنان چشمانم از كم‌خوابي و خستگي مي‌سوخت كه حد نداشت.

منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 95


http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:28 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif



خانه سرهنگ


خانه يك سرهنگ ساواك در جريان زد و خوردهاي خياباني تهران به آتش كشيده شد و هنگامي كه مردم به داخل خانه رفتند، موفق به كشف يك تونل زيرزميني شدند كه در آن، سلول‌هاي متعدد و وسايل شكنجه و مقداري استخوان‌هاي پوسيده انسان ديده مي‌شد.
اين خانه كه مردم به آن «خانه وحشت» نام داده‌اند، در خيابان بهار، خيابان «جهان» قرار داشت.
اين خانه مدتي نيز در اختيار اداره‌ا‌ي از «ساواك» بود كه بسياري ‍]از دستگيرشدگان] در آن‌جا بازجويي شده‌اند.
شاهدان عيني به خبرنگاران كيهان گفتند؛ هنگامي كه وارد خانه شديم ابتدا فكر مي‌كرديم كه يك محل مسكوني است، ولي با كمال تعجب متوجه شديم كه اين خانه به يك شكنجه‌گاه بيشتر شبيه است.
به اتفاق عده‌اي از مردم كه به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسي اين محل كرديم و به يك زيرزمين كه توسط تونل بزرگي به خانه ديگري در فاصله تقريبي 150 متر راه داشت، رسيديم.
در اين تونل انواع وسايل شكنجه ديده مي‌شد بعضي از اين وسايل شكنجه هنوز خون‌آلود بود و معلوم بود كه به تازگي مورد استفاده قرار گرفته است.
در گوشه ديگر اين تونل مقدار زيادي لباس‌هاي زنانه و مرانه كه مملو از خون بود روي هم انباشته شده بود و چند تكه از استخوان‌هاي قسمت مختلف بدن ديده مي‌شد.
در اين تونل سلول‌هاي كوچكي ديده مي‌شد كه متهمان فقط مي‌توانسته‌اند در آن بايستند.
تونل آنقدر تاريك بود كه نور چراغ قوه‌هاي قوي نمي‌توانست آن را روشن كند.
از تصوير پوسترهاي ناخن‌هاي لاك زده زنان و دختراني كه شكنجه شده بودند به ديوار اتاق‌ها نصب شده بود و تصويرهاي ديگري هم بود كه چند نفر را در حال شكنجه شدن نشان مي‌داد.
اين تصاوير ظاهراً براي شكنجه رواني به كار مي‌رفته است.
هجوم بي‌سابقه مردم براي تماشاي اين شكنجه‌گاه باعث شد تا مأموران فرمانداري نظامي بعد از تيراندازي و متفرق كردن مردم، ماشين‌آلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومي منتقل كردند.
سرهنگ زيبايي كه صاحب اين خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار كرد.


منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 118




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:28 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif





سيانور


از سال 56 كه مسئله حقوق بشر و فضاي باز سياسي در ايران اعلام شد، ساواك روش جديدي را در پيش گرفت. به اين ترتيب كه كادرهاي مخفي را اگر دستگير مي‌شدند، پس از شكنجه با سيانور و ساير وسايل كه احتمالاً مجهز به صدا خفه‌ كن باشد از بين مي‌بردند و اين شايد به اين علت بوده كه از كادرهاي مخفي كه فكر مي‌كردند بيشترين خطر را براي رژيم دارند مي‌ترسيدند و به اين وسيله آن‌ها را از بين مي‌بردند.
در يك مورد خاص يك چنين موردي هم براي ما اتفاق افتاد: به اين ترتيب كه سه نفر از اعضاي يك سازمان به اسامي سعيد كرد قراچورلو، محمود وحيدي و محمدرضا كلانتري كه از طريق تعقيب و مراقبت و شنود تلفني دستگير شده بودند، كه ما ابتدا مشغول بازجويي عادي از اين‌ها بوديم كه بعد هوشنگ ازغندي به ما گفت كه گفته‌اند بايد به اين‌ها فشار بياوريد، لذا ما آن‌ها را شكنجه كرديم و آن‌ها مختصري اطلاعات دادند.
بعد از دو روز هوشنگ ازغندي عنوان كرد كه اين افراد بايد از بين بروند كه اين مسئله ابتدا مورد اعتراض من و سعيد ميرفخرايي معروف به سعيدي قرار گرفت و گفتيم اين عمل را نبايد انجام داد و به هيچ وجه صحيح نيست.
ازغندي گفت اين مطالب را با ثابتي صحبت كرده و آن‌ها نپذيرفته و چون شما در جريان قضيه هستيد، بايد آ‌ها را از بين ببريد و ضمناً خود من هم در اين موضوع شركت دارم، و وقتي من به عنوان رئيس كميته (منظور كميته اوين) شركت دارم شما هم مجبوريد.
بعد از يك يا دو روز لباس‌هاي اين‌ها را پوشانديم و در همان محوطه اوين ازغندي سه عدد قرص سيانور داد كه اين‌ها قرص‌ها را من و سعيد ميرفخرايي به آن سه نفر داديم و با كمال شرمندگي باز هم دستم به خون يكي از مبارزين آلوده شد و اين‌ها هم به اين ترتيب به شهادت رسيدند.
نمونه‌هاي ديگري هم موجود هست كه البته من آن‌ها را به نام نمي‌شناسم ولي من شاهد بودم كه بعضي از اوقات تعدادي از بازجويان افرادي را براي بازجويي به زيرزميني كه در اوين محل بازجويي متهمين بود مي‌بردند و بعد از چند روز مي‌رفتند.
البته به ما گفته بودند نبايد داخل زيرزمين برويد و به اين بچه‌ها هم كاري نداشته باشيد.
من تصور مي‌كنم كه اين افراد هم به اين طريقه شيطاني و اهريمني به شهادت رسيده باشند.

منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 117



http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:29 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


شهادت بلوريان

در اوايل سال 54 يكي از منابع يا خبرچين‌هاي ساواك كرج موتورسواري را در حال پخش اعلاميه سازمان چريك‌هاي فدايي خلق ديده و يا اين‌كه هنگام عبور موتورسوار مذكور مقداري اعلاميه از موتور او به زمين ريخته شده.
به هر حال اين خبرچين موتورسوار را تعقيب و منزل وي را در دولت‌آباد نزديك راه آهن شناسايي و مراتب را به ساواك كرج، و ساواك كرج به ساواك تهران و سپس به اداره كل سوم و سرانجام به كميته مشترك ضد خرابكاري به صورت تلگرام ابلاغ و دستور داده شده بود.
چند اكيپ براي شناسايي و انجام عمليات به كرج رفته و خود را به ساواك كرج معرفي و با ساير كارمندان ساواك اقدامات لازم را به عمل بياورند. چهار اكيپ منظم از واحد اجرايي كميته مشترك به سوي كرج حركت كرد و بعداً چند اكيپ ديگر نيز براي كمك به آن‌ها فرستاده شد.
واحد اجرايي كميته كه به وسيله بي‌سيم در تماس بود خبر داد خانه مورد نظر در محاصره و در جريان درگيري مسلحانه بين افراد اكيپ و ساكنين منزل كه يك دختر يا زن كه مسلح و مشغول آوردن آب به منزل بود دستگير و سه نفر از آن‌ها كشته و يكي از مأمورين [نيز‍‍[ كشته شده‌اند.
درباره‌ي اين دختر بگويم كه اين دختر، اعظم‌السادات روحي آهنگران، رفته بود آب بياورد.
مأمورين كه رفته بودند تحقيق كنند خود مردم اين دختر را نشان داده و گفته بودند اين خانمي هست كه اين‌جا رفت و آمد مي‌كند، آن‌گاه همه اجساد به ساواك كرج برده شد و متهم دستگير شده در ساواك كرج نگهداري شد.
ضمناً گزارش دادند كه در داخل منزل مدارك زيادي وجود دارد. سرتيپ وحيدي سرپرست كميته مشترك به من دستور داد براي بررسي مدارك و شناسايي هويت اجساد به كرج بروم.
من به اتفاق يك اكيپ به كرج رفتم و معلوم شد، زن دستگير شده اعظم‌السادات روحي آهنگران بوده و هويت يكي از اجساد به نام مارتيك غازاريان شناسايي شد، اما دو جسد ديگر را نتوانستيم شناسايي كنيم.
دفترچه‌اي در كميته مشترك وجود داشت كه مشخصات تمام افرادي كه در سازمان‌هاي مخفي فعاليت مي‌كردند و شناخته يا متواري شده بودند در همين دفترچه با عكس و مشخصات و مرام‌هاي ايدئولوژيكي نقل شده بود و چند تايي در اختيار بازپرسان بود.
در حدود ساعت 4_5 بعد از ظهر در منزل تيمي واقع در قريه دولت‌آباد رفته و مشغول بررسي مدارك شديم. در داخل خانه‌هاي فدايي خلق تمام مدارك طبقه‌بندي شده بود و دستور [سازماني آن‌ها] چنين بود كه به محض اين‌كه منزل در محاصره قرار مي‌گرفت مدارك بايد از بين مي‌رفت و اين مدارك شامل شناسنامه و تحقيقات و نشريات ايدئولوژي بود و معمولاًً داخل پيت‌هايي مي‌گذاشتند و بنزين يا نفتي در كنار آن مي‌گذاشتند و به محض اين‌كه منزل در محاصره قرار مي‌گرفت با آتش زدن، مدارك را از بين مي‌بردند.
خيلي از افرادي كه در حال حاضر ممكن است ناشناس مرده باشند از اين قبيل بوده و خود ساواك هم نتوانسته است هويتشان را به دست بياورد.
در حدود ساعت 4 يا 5 به خانه تيمي واقع در قريه دولت‌آباد جهت بررسي مدارك رفتم. در داخل خانه تيمي مقداري شناسنامه و اوراق سوخته شده جمع‌آوري و در اين موقع صداي انفجاري از خارج منزل مرا متوجه خود كرد. از منزل بيرون آمده و زني را كه در حال پرتاب نارنجك به سوي مأمورين بود مشاهده كردم كه توسط يك پاسبان، مورد اصابت گلوله واقع و نارنجك از دست او رها و منفجر شد كه منجر به شهادت وي گرديد.
جنازه اين شهيد را نيز كه بعداً معلوم شد نزهت‌السادات روحي آهنگران بوده با ساير جنازه‌ها به سردخانه بيمارستان شهرباني بردند و ما هم به تهران آمديم. در بررسي مدارك معلوم شد كه هويت اجساد محمد عزيزي بلوريان، دانشجوي دانشگاه صنعتي و يدالله زارع كه قبلاً سابقه زنداني داشت، مي‌باشند.


منبع: كتاب شكنجه گران مي گويند صفحه 187



http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:29 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


اتاق پذيرايي

در آغاز ورود به كميته، بعد از شايد يك روز مرا به بازجويي بردند و تصورات خودشان را در بازجويي براي من مطرح كردند و چون در پاسخ به آن‌ها آن‌چه من گفتم و نوشتم حاوي هيچ اطلاعات مفيدي براي آن‌ها نبود، نتيجتاً بازجوي من كه اسم مستعارش «رياحي» بود و بعد از انقلاب متوجه شدم اسم اصلي‌اش «نيكخو» است، دست مرا گرفت و گفت بايد برويم به اتاق پذيرايي. يادم است كه يك طبقه از پله‌ها آمديم پايين و مرا آورد جلوي اتاقي كه به قول خودشان اتاق پذيرايي بود.
در اين اتاق بود كه «حسيني» مرا به تخت بست و زير ضربات كابل گرفت. اينجا اتاق شكنجه بود. گرچه جوان بوديم ولي واقعاً جز به مدد عشق و ايمان عاشقانه، شكنجه‌ها را نمي‌شد تحمل كرد. آن‌ها كه ضربات كابل را با پوست و گوشت لمس كرده‌اند مي‌دانند كه تحمل اين ضربه‌ها خصوصاً در نوبت‌هاي بعدي كه تكرار مي‌شد بالاخص در روزهايي كه ورم شديد در كف پاها به چرك تبديل شده و حالا ديگر اعصاب اين پاي زخم شده و چرك كرده نسبت به نوبت اول صد برابر حساس‌تر و دردآورتر شده و حتي تعويض پماد و پارچه‌ي پانسمان هم يك نوع شكنجه است، چه معنا و مفهومي مي‌توانست داشته باشد.
در اين حال و احوال، مرگ موهبتي الهي بود و بي‌هوش شدن هم نعمتي بزرگ

منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 37


http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif

R A H A
02-04-2012, 10:30 PM
http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif


انگشت‌هاي سبز

بر اثر ضربات وارده به دست‌ها، چند تا از انگشتان زخمي‌ام به شدت چرك كرده بود. به حدي كه يكبار حتي خود بازجو وقتي انگشت‌هاي سبز و زرد و متورم مرا ديد، خودش داد زد كه:
«فوراً ببرينش بهداري، و گرنه انگشتاش به قطع شدن مي‌كشه.»
در بهداري، روي انگشت‌هاي چرك كرده و ورم كرده را قيچي كرده و با پودر و پماد پانسمان كردند.
تا مدتي چند تا از انگشت‌ها به همين صورت بسته بود.

منبع: كتاب از دانشگاه تهران تا شكنجه گاه ساواك صفحه 43




http://www.shiaupload.ir/images/42688621336794616712.gif